2024 March 19 - سه شنبه 29 اسفند 1402
بدعت‌های عثمان (بررسي روايت«عليكم بسنتي و سنة الخلفاء من بعدي»)
کد مطلب: ٦٥١٤ تاریخ انتشار: ١٣ بهمن ١٣٨٩ تعداد بازدید: 3322
خارج فقه مقارن » بدعت هاي عثمان
بدعت‌های عثمان (بررسي روايت«عليكم بسنتي و سنة الخلفاء من بعدي»)

تاریخ 89/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ: 89/11/13

موضوع: بدعت‌های عثمان (بررسي روايت«عليكم بسنتي و سنة الخلفاء من بعدي»)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی أعدائهم أعداء الله الی یوم لقاء الله

بحث ما در رابطه با حدیث

«عليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين من بعدي»

بود که ابن تیمیه و لجنه دائم افتاء و افراد دیگر در رابطه با کار عثمان و بدعت‌های عثمان استناد به این روایت کرده بودند.

عرض کردیم این روایت نمی‌تواند از پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم صادر شده باشد؛ چون شرط اول عمل به سنت یک فردی معصوم بودن آن فرد است.

معصوم بودن از خطا، معصوم بودن از نسیان، معصوم بودن از گناه، خود آقایان اهل‌سنت هم در خلفای راشدین‌شان به هیچ وجهی ادعای عصمت ندارند.

لذا تناقض‌های زیادی میان سنت یا سیره ابوبکر و عمر است که در حقیقت هر فردی را به حیرت وا می‌دارد که آیا به قول ابوبکر عمل کند یا به قول عمر؟

چند موردی از این اختلافات را عرض کردیم.

اختلاف دیگری که در این‌جا وجود دارد که آقایان اهل‌سنت با آب و تاب هم نقل کردند و در مصادر متعدد هم آمده که تعدادی از افراد پیش ابوبکر رفتند و گفتند:

«عندنا أرضا سبخة ليس فيها نخلا ولا منفعة»

تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 9، ص 195، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري

یک زمین بایری در فلان جا وجود دارد که نه نخلی و چیز دیگری دارد اگر به ما اجازه بدهید ما آن‌جا را زراعت کنیم و بخشی از سودش را در اختیار حکومت قرار بدهیم.

«فأقطعهم إياها وكتب لهما كتابا وأشهد وعمر ليس في القوم»

ابوبکر هم یک قراردادی نوشت امضاء کرد و تعدادی از صحابه هم امضاء کردند در اختیار این دو نفری که آمده بودند عيينة بن حصن واقرع بن حابس قرار دادند.

این‌ها برای این‌که محکم‌کاری کنند پیش آقای عمر ابن خطاب رفتند. که شما هم زیرش را امضاء بفرمایید.

وقتی که ایشان نامه را خواند عصبانی شد

«تفل فيه فمحاه »

در نامه تُف کرد و نامه را پاک کرد.

در آن زمان خودکار و روان‌ نویس نبود، مرکب بود که با تف کردن پاک می‌شد آن‌هم آدمی قوی هیکل مثل عمر که آب دهانش هم زیاد بود دیگر کل نامه را با آن پاک کرد.

«فتذمراه وقالا مقالة شتم »

این دو نفر خیلی ناراحت و عصبانی شدند و فحش‌های رکیکی هم نثار جناب خلیفه کردند.

« وقالا مقالة شتم »

عمر گفت آن زمانی که ما این کارها را می‌کردیم هنوز اسلام عزیز نشده بود اسلام امروز عزت دارد و همچنین کاری ما نمی‌توانیم بکنیم.

این‌ها پیش جناب ابوبکر رفتند و گفتند:

« والله ما ندري أنت الخليفة أم عمر »

خیلی زیبا است دوستان در ذهن‌شان بسپارند.

گفتند:

« والله ما ندري »

به خدا سوگند ما نفهمیدیم

«أنت الخليفة أم عمر»

تو امضاء کردی صحابه هم امضاء کردند پیش عمر رفتیم تف کرد و نامه را پاک کرد.

ابوبکر گفت:

« فقال بل هو لو كان شيئا »

خلیفه واقعی عمر ابن الخطاب است هر چه او بخواهد باید انجام بگیرد.

« فجاء عمر مغضبا »

عمر غضبناک از راه رسید

« حتى وقف على أبي بكر فقال أخبرني عن هذه الأرض التي أقطعتها هذين الرجلين أرض لك خاصة أم هي بين المسلمين عامة »

آقای ابوبکر،‌ این زمینی که با این‌ها قرارداد بستی مال شخص تو است یا مال مسلمان‌ها است؟

اگر مال تو است خب حرفی نیست اگر مال مسلمان‌ها است چرا همچنین کاری کردی؟

« قال استشرت هؤلاء الذين حولي »

ابوبکر به عمر گفت با این صحابه‌ای که اطراف من بودند مشورت کردم.

« فأشاروا علي بذلك »

رأی همه این‌ها این بود که من همچنین کاری انجام بدهم.

عمر شروع به اعتراض کرد:

« فإذا استشرت هؤلاء الذين حولك أكل المسلمين أوسعت مشورة ورضى »

آقای ابوبکر، این افرادی که در اطراف بودند با این‌ها مشورت کردی آیا همه مسلمین همین‌ها بودند؟ آیا همه مسلمان‌ها به این کار تو راضی بودند؟.

آیا این مشورت تو، مورد تأیید همه مسلمان‌ها است؟

ابوبکر گفت:

«فقال أبو بكر قد كنت قلت لك إنك أقوى على هذا الأمر مني ولكنك غلبتني»

من که از روز اول گفتم تو شایسته خلافت هستی و زیر بار نرفتی به زور خلافت را به من تحمیل کردی.

این‌جا جناب خلیفه دوم می‌گوید:

« فإذا استشرت هؤلاء الذين حولك أكل المسلمين أوسعت مشورة ورضى »

آیا همه مسلمان‌ها در این مشورت دخالت داشتند؟

خب جناب آقای عمر حضرت مستطاب عالی در این دوازده سال کارهایی که کردید یک مورد داشتید که در این کارها با مسلمان‌ها مشورت کنی؟

یک مورد به ما نشان بدهید حتی خلافت شخص جناب مستطاب عالی که ابوبکر نوشت آیا با مسلمان‌ها مشورت کرد؟

یا نه عمده مسلمان‌هایی که در مدینه بودند با خلافت مستطاب عالی مخالفت کردند!

امیر المؤمنین مخالفت کرد طلحه مخالفت کرد زبیر مخالفت کرد، کلٌ الناس مخالفت کردند به ابوبکر اعتراض کردند و گفتند آقای ابوبکر

« قد وليت علينا رجلاً فضاً غليظاً ما ذا تقول لربک إذا لا قیته»

این فرد بد خو و بد اخلاقی را که بر ما تحمیل کردی فردای قیامت جواب خدا را چه خواهی داد؟

آن‌جا شما به هیچ وجهی نفرمودید بر این‌که:

« أوسعت مشورتك علي كل المسلمين »

در هر صورت... من نمی‌خواستم وارد این قضیه بشوم حالا موضوعش پیش آمد ابن ابی شیبه روایت صحیح از نظر سند دارد ایشان می‌گوید وقتی که عمر را به عنوان خلیفه معین کردند

«فقال الناس تستخلف علينا فظا غليظا ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ»

الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج 7، ص 434، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي الوفاة: 235 ، دار النشر : مكتبة الرشد - الرياض - 1409 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : كمال يوسف الحوت

یک نفر دو نفر نیست توده مردم است آن‌ها گفتند: کسی که بد اخلاق است و اخلاق تند دارد را بر ما مسلط می‌کنی!

« فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر »

آقای ابوبکر، جواب خدا را چه خواهی داد که عمر را بر ما به عنوان ولی مسلط کردی!

« قال أبو بكر أبربي تخوفونني »

آیا دارید من را از خدا می‌ترسانید؟

این مطلب در «مصنف ابن ابی شیبه» که استاد بخاری است آمده و روایت هم صحیح است، در سندش وکیع ابن جراح است که ایشان ثقه است.

این منابع هم این مطلب را آورده‌اند:

1- «تقریب التهذیب ابن حجر» جلد 2، صفحه 283، اسماعیل ابن ابی خالد در سندش است ایشان هم ثقه است.

2- «تقریب التهذیب» جلد 1، صفحه 93، زبید ابن حارث «ثقةٌ ثقةٌ» است.

3- «تهذیب التهذیب» جلد 3، صفحه 268.

خب! در آن‌جا چرا جناب آقای عمر به خاطر یک قطعه زمین اعتراض کرد؟ که آقای ابوبکر، چرا با همه مسلمان‌ها مشورت نکردی؟

ولی در بحث خلافت بدون مشورت که هیچی! برخلاف نظر صحابه عمل کرد آن‌جا اعتراض نفرمودند!!

روایت دیگری که «طبقات ابن سعد» دارد تعبیر این است که:

« فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت »

امیر المؤمنین و طلحه وارد بر ابی‌بکر شدند گفتند چه کسی را به عنوان خلیفه معین کردی؟

الطبقات الكبرى ، ج 3، ص 274، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت

«قال عمر»

ابوبکر گفت عمر را به عنوان خلیفه معین کردم.

«قالا فماذا أنت قائل لربك»

علی وطلحه گفتند در برابر خدا، چه خواهی گفت که این کار را انجام دادی؟

« قال أبالله تعرقاني »

می‌خواهید خدا را به من معرفی کنید؟

« لأنا أعلم بالله »

من از شما به خدا عالم‌تر هستم.

«طبقات ابن سعد» جلد 3، صفحه 196 روایت از ضحاک ابن مخلد است ابن معین و آقای عجلی توثیقش کردند.

«تهذیب التهذیب» جلد 4، صفحه 397، عبیدالله ابن ابی زیاد است آقای عجلی و حاکم نیشابوری توثیقش کردند.

«تهذیب التهذیب» جلد 7، صفحه 14 یوسف ابن ماهک است ابن معین و آقای نسائی توثیقش کردند.

«تهذیب التهذیب» جلد 11، صفحه 37 این‌ها را چه کار می‌خواهید بکنید؟ آیا این‌ها جواب دارد یا نه؟

آقای ابن قطیبه دینوری می‌گوید:

« فدخل عليه المهاجرون والأنصار حين بلغهم أنه استخلف عمر »

مهاجرون و انصار پیش ابوبکر آمدند، وقتی این خبر به این‌ها رسید که ابوبکر، عمر را خلیفه معین کرده است.

الإمامة والسياسة ، ج 1، ص 22، اسم المؤلف: أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة الدينوري الوفاة: 276هـ. ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م. ، تحقيق : خليل المنصور

« فقالوا نراك استخلفت علينا عمر»

آقای ابوبکر می‌بینیم که عمر را به عنوان خلیفه معین کردی!

« وقد عرفته وعلمت بوافقه فينا وأنت بين أظهرنا »

تو که در میان ما بودی می‌دیدی او چقدر نسبت به ما سخت‌گیری و تندی و بد اخلاقی می‌کند.

« فكيف إذا وليت عنا وأنت أنت لاق الله عز وجل فسائلك فما أنت قائل »

آقای ابوبکر، وقتی که تو از میان ما رفتی و عمر در حق ما ظلم کرد جواب خدا را تو چه خواهی داد؟

ابن تیمیه حرّانی که تمام تلاشش در دفاع از خلفاء بوده و حاضر نیست از گل کسی کمتر نسبت به ابوبکر بگوید ایشان می‌گوید:

« وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر »

مسلمان‌ها، صحابه آمدند با ابوبکر صدیق در رابطه با عمر سخن گفتند.

منهاج السنة النبوية ، ج 6، ص 155، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم

« وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا»

صحابه گفتند آقای ابوبکر، جواب خدا را چه خواهی داد که یک آدم بد اخلاقِ تند و خشن را بر ما مسلط کردی!

« فقال أبالله تخوفوني »

ابوبکر صدیق گفت که شما دارید من را از خدا می‌ترسانید!

« أقول وليت عليهم خير أهلك »

می‌گویم خدایا من بهترین بندگان را بهترین امت را که آقای عمر باشد بر صحابه به عنوان ولی انتخاب کردم.

«منهاج السنة» جلد 6، صفحه 155، جلد 7، صفحه 461 و ده‌ها مصادر دیگر این قضیه را نقل کردند.

حتی «الإمامة والسیاسة» در جلد 1 صفحه 20 دارد که مردم شام هم پیش ابوبکر آمدند و بر خلافت عمر اعتراض کردند با این‌که تازه شام فتح شده بود.

این آقایانی که در ماهواره‌های‌شان در خطبه‌های نماز جمعه‌ و کتاب‌های‌شان می‌گویند و می‌نویسند آقای ابوبکر درست است عمر را به عنوان خلیفه معین کرد.

این خلیفه معین کردن بعد از این بود ‌که ابوبکر با همه صحابه مشورت کرد دید نظر همه صحابه متفق القول هستند که بهترین شخصی که برای خلافت صلاحیت دارد جناب عمر ابن الخطاب است.

ولذا ایشان بعد از مشورت، این کار را انجام دادند این نتیجه مشورت است!

طبری در تاریخش جلد 3، صفحه 52 در بعضی از چاپ‌ها جلد 4، صفحه 54 این مطلب را دارد و «تاریخ دمشق» و دیگران هم آورده‌اند.

«لما حضرت أبا الصديق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى عليه عهده»

جناب ابوبکر صدیق، که وقت وفاتش رسید عثمان را احضار کرد گفت وصیتنامه‌ای بنده را بنویسید

تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، ج 44، ص 252، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري

«ثم اغمی علی ابی‌بکر»

همین که می‌گفت وصیت من این است و داشت می‌شمرد 1- 2- 3... یک دفعه بر اثر شدت بیماری بیهوش شدند.

«قبل أن یملی احداً»

قبل از این‌که بگوید خلیفه بعد از من چه کسی است، یک دفعه به حالت بیهوشی رفت.

«فکتبَ عثمان عمر ابن الخطاب»

عثمان نام عمر را نوشت که ابوبکر گفت بعد از من عمر ابن الخطاب خلیفه است.

« فأفاق أبو بكر »

جناب ابوبکر از حالت بیهوشی بیرون آمد

« فقال لعثمان كتبت أحدا »

عثمان، نام کسی را به عنوان خلیفه نوشتی یا ننوشتی!

من بیهوش شدم چه نوشتی، یا نه چیزی ننوشتی!

« قال ظننتك لما بك وخشيت الفرقة »

من ترسیدم که در این عالم بیهوشی از دنیا بروید، روح مستطاب عالی پرواز کند و مردم گرفتار تفرقه و فتنه بشوند.

«فکتبتُ عمر ابن الخطاب»

برای این‌که ملت، امت اسلامی به هلاکت نیافتند نام عمر ابن الخطاب را به عنوان خلیفه بعد از حضرت مستطاب عالی مرقوم فرمودم.

«فقال یرحمک الله»

خدا تو را رحمت کند.

« أما لو كتبت نفسك لكنت لها أهلا »

اگر اسم خودت را هم به عنوان خلیفه بعد از من نوشته بودی شایستگی داشتی.

در هر صورت... مشکل دیگر این است وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می‌خواهد وصیتنامه بنویسد یحجر می‌گویند

آقای ابوبکر می‌خواهد وصیتنامه بنویسد اغمیَ علیه اصلاً به قدری حالش خراب است که بیهودش می‌شود.

عثمان می‌نویسد خلیفه بعد از من عمر است.

ابوبکر می‌گوید:

«یرحمک الله أما لو كتبت نفسك لكنت لها أهلا »

آدرس‌های این روایت عبارتند از:

1- «تاریخ طبری» جلد 3، صفحه 52؛

2- «تاریخ دمشق» جلد 39، صفحه 186؛

3- «تاریخ دمشق» جلد 44، صفحه 248؛

4- «تاریخ مدینه» از کتاب‌های معتبر اهل‌سنت است برای آقای ابن شُبه نُمیری است جلد 2، صفحه 667؛

5- «کنز العمال متفی هندی» جلد 5، صفحه 678؛

6- «تاریخ الخمیس» برای آقای دیار بکری، جلد 1، صفحه 241؛

7- «تاریخ عمر ابن الخطاب» برای استاد «عبدالکریم خطیب» از علمای بزرگ مصر است صفحه 75.

ده‌ها مصادر دیگر هم این را آورده‌اند این هفت مصدری که ما عرض کردیم به قول معروف می‌گویند در خانه اگر کس است یک مصدر بس است.

این همه مصادر متعدد با سند‌های مختلف این قضیه را نقل کردند حتی روایتی را از خود خانم عایشه نقل کردند.

عایشه گفت پدرم که از دنیا می‌رفت من بودم این‌طوری و این‌طوری شد...

« فأغمى على أبي بكر إغماءة فأخذ عثمان العهد فكتب فيه اسم عمر قال فأفاق أبو بكر فقال أرني العهد»

تاريخ المدينة المنورة ، ج 1، ص 353، اسم المؤلف: أبو زيد عمر بن شبة النميري البصري الوفاة: 262هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م ، تحقيق : علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان

وقتی ابوبکر به هوش آمد گفت ببینم در وصیتنامه چه نوشتی؟

«فإذاً فیه اسم عمر»

دیدند در آن‌جا نام عمر آمده است

«قال من کتب هذا»

چه کس اسم عمر را این‌جا نوشت؟

دعوای زرگری را خوب دقت کنید!

«فقال عثمان أنا»

من اسم عمر را نوشتم.

« فقال رحمك الله وجزاك خيرا فوالله لو كتبت نفسك لكنت لذلك أهلا»

اگر اسم خودت را هم به جای عمر نوشته بودی شایستگی داشتی.

«تاریخ مدینه»‌ جلد 2، صفحه 667.

باز من این مطلب را تکرار می‌کنم این یکی از بهترین منظره‌های قیامت است وقتی این ماجرا یادم می‌افتد برای رسیدن آن ساعت لحظه‌ شماری می‌کنم.

خدا می‌داند مثل جوان‌هایی که عروسی نکردند لحظه شماری می‌کنند برای عروسی و شب زفاف و جشن و غیره به قول معروف می‌گویند ذکر العیش، نصف العیش است.

خدا را شاهد می‌گیرم قسم به جان امیر المؤمنین علیه السلام وقتی یادم می‌آید که در قیامت یک روزی با چشم‌مان خواهیم دید

آقا امیر المؤمنین در یک طرف کسانی که در حق علی ظلم کردند در طرف دیگر، قاضی نبی مکرم و حاکم خدای عالم است.

یعنی واقعاً با صفاترین منظره‌های قیامت است، یعنی انسان در قیامت هزاران و میلیاردها مصیبت و مشکل بکشد در یک کفه بگذارد صفای این محکمه مظالم امیر المؤمنین سلام الله علیه در یک کفه گذاشته بشود لذت دارد.

آن جمله علی علیه السلام که در مسجد کوفه خطبه می‌خواند مردی وارد شد عرض کرد یابن ابیطالب وا مظلمتاه! در حق من ظلم کردند علی فرمود:

«تعال»

تا نزدیک منبر آمد

فرمود:

« لقد ظلمت واحدا ولقد ظلمت عدد الوبر والمطر »

ای مرد عرب، اگر در حق تو یک ظلم شده در حق منِ علی به اندازه ریگ‌های بیابان ظلم شده است.

به امام مجتبی علیه السلام فرمود فرزندم :

« ما زلت مظلوما منذ قبض جدک»

از روزی که جدت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم از دنیا رفته همواره مظلومیت قرین من بوده و از من جدا نشده است.

تا جایی می‌رسد که علی می‌گوید تمام ملت‌ها از ظلم حاکمان می‌ترسند و وحشت دارند ولی منِ‌ علی از ظلم امت وحشت دارم.

«ولقد ملئتم قلبی قيحا»

قلب منِ علی را شما از خون پر کردید.

تا آخر از خدای عالم، برای خودش طلب مرگ می‌کند!

چقدر درد و سوز برای علی است که خدا مرا به بهتر از شما و شما را به بدتر از من گرفتار کند این دیگر آرزوی مرگ و طلب مرگ از خدای عالم است.

والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته



Share
1 | رضایی | Germany - Bad Muenstereifel | ٠٤:١٠ - ٢٨ خرداد ١٤٠٢ |
بر قاتل صدیقه طاهره لعنت
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب