2024 April 27 - شنبه 08 ارديبهشت 1403
عمر در صحاح سته اهل سنت
کد مطلب: ٦٣٨٤ تاریخ انتشار: ٢٨ فروردين ١٣٨٧ تعداد بازدید: 57413
کتابخانه » عمومي
عمر در صحاح سته اهل سنت

نویسنده: حسین طیبیان


پيشگفتار:

1 - دين عمر

الف - صلح حديبيه

ب - جلوگيري از وصيت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

ج - حاطب بن أبي بلتعة

د - تغيير حد شارب الخمر

ه - دستور به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و زدن فرستاده او

و - نهي از رفع صوت در مسجد

ز - نهي از شعر خواندن در مسجد

ح - بدعت عمر در نماز تراويح

ط - بدعت در سه طلاقه

ي - حكم نماز بعد از عصر

يا - اعتراض به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در تقسيم

يب - تغيير كنيه مغيره

يج - شرابخواري عمر

يد - كتك زدن همسر

يه - عمر عامل عدم نقل و كتابت حديث

يو - درباره متعه

يز - افزودن به تلبيه

يح - منع حق ذي القربي

2 - علم عمر

الف - جهل او به سه بار اجازه گرفتن

ب - غضب او از شنيدن كلمه: «اللّه أعلم»

ج - عمر ارزش حجر الاسود را نمي‏دانست

د - مقدار ديه جنين را نمي‏دانست

ه - جهل به عدم جواز رجم مجنونة

و - جهل به دستور تيمم

ز - جهل به عدم جواز تقسيم اموال كعبه

ح - عمر معناي كلاله را تا آخر عمر ندانست

ط - عمر مقدار ارث جد را نمي‏دانست

ي - عمر معناي كلمه «ابّ» را نمي‏دانست

يا - عمر نمي‏دانست كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در نماز عيد چه سوره‏هائي مي‏خواند

يب - عمر نمي‏دانست كه از مجوس بايد جزيه گرفت

يج - جهل به عدم سكناي مطلقة ثلاثة

يد - جهل به روايتي در مورد حج

يه - جهل به كفايت وضو از مذي

يو - جهل به ارث بردن زن از ديه شوهر

يز - چه كسي دنيا را برايمان زينت داد؟

يح - پسر عمر مطلبي را دانست كه او ندانست

3 - نهي از گريه بر ميت

4 - موافقات عمر

الف - موافقت در مورد مقام إبراهيم

ب - موافقت در مورد حجاب

ج - اسراي بدر

د - نماز بر جنازه منافق

و - موافقت در مورد غيرت زنها

5 - عزت مسلمانان به اسلام عمر

6 - محدث بودن عمر

7 - شيطان از عمر فرار مي‏كند

8 - حق را از زبان عمر بشنويد

9 - رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به عمر گفت: اي اخي!

10 - تعطيل حد بر مغيرة

11 - عمر و آيه رجم

12 - غيرت عمر

13 - عمر و لباس ابريشمي

14 - عمر و پيشنهاد اذان

15 - متفرقه

1 - تبعيد شرابخوار

2 - سعد را بكشيد!

3 - يك ماه بي خبري از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

4 - زيد بن حارثه محبوبتر از عمر

5 - ترك نهي از منكر

6 - اهميت رعايت امور مردم


Share
121 | مجيد م علي | | ١٥:٤٥ - ٠٨ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام دوست عزيز جناب اقاي ابايزيد(معاويه) اولاً بنده منتظر جواب شما به خودم ميباشم ================================================================================ در ثاني از كي تا بحال چپي هاي لا مذهب راي شما حجت شده اند . كساني كه در مخالفت بادين اسلام هم شيعيان راستين را بقول خودشان به چالش ميكشند هم به افشاگري در مورد اهل سنت مي پردازند . براي نمونه : مرتضي راوندي (۱۲۹۲ تهران - ۲۳ شهريور ۱۳۷۸) از تاريخ‌نويسان معاصر ايران بود. او گرايش سياسي چپ دشت و نويسنده کتاب (۱۰ جلدي) تاريخ اجتماعي ايران است. گفتهٔ مرتضي راوندي «يکي از آثار شوم و زيان‌بخش حملهٔ اعراب به ايران، محو آثار علمي و ادبي اين مرز و بوم بود. آنها کليهٔ کتب علمي و ادبي را به عنوان آثار و يادگارهاي کفر و زندقه از ميان بردند.» وي در دنباله مي‌نويسد سعد وقاص پس از چيرگي بر تيسفون و دست‌يابي به کتابخانه‌ها و بنمايه‌هاي فرهنگي ايران، درباره چگونگي رفتار با آن‌ها از خليفه آن زمان(عمر) خواهان دستورشد. عمر هم چنين فرمان‌داد که: «کتاب‌ها را در آب بريزيد زيرا اگر در آنها راهنمايي باشد با هدايت خدا از آن بي‌نيازيم و اگر متضمن گمراهي‌است وجود آنها لازم نيست،کتاب خدا براي ما کافي‌است.» اينهم مشت نمونه خروار باقي حرفهايتان را از شخصي بنام خنجي ( سني مذهب ) است كه در راستگوئيش بايد ترديد داشت . يا علي
122 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٩:٣١ - ٠٨ خرداد ١٣٨٩ |
سلام جناب معاويه باز هم که طفره رفته اي و بجاي جواب به پاک کردن صورت مسئله پرداخته اي سئوالات ما از شما دو ديگر همکيشانتات همواره بي پاسخ و بيجواب مانده است. من از شما خواستم که اگر تمايل داشتي ايميلت را براي من بفرستي تا از علني کردن حقايقي که ممکن است باعث کدورت بين ما و شما بشود اجتناب و خودداري کرده باشم اما طاهرا شما موافق علني شدنش هستيد و بنده هم موافقم. لطفا به اسنادي که اکنون برايتان ذکر ميکنم دقت فراوان کنيد و جواب دهيد. در ضمن لطف کنيد بجاي جواب دادن از پاک کردن صورت مسئله و کشاندن بحث به بيراهه خودداري کنيد که اين ترفند قديمي و نخ نما شده است. دانشمندان بزرگي همچون اصمعي و زمخشري و نسب شناس مشهورعرب هشام بن محمد کلبي، منکر اين مطلب هستند و او را به اين چهار تن نسبت داده اند: مسافر بن ابي عمرو از بني اميه عباس بن عبدالمطلب از بني هاشم عمارة بن وليد بن مغيره از بني مخزوم صباح، خنياگر و آوازه خوان عمارة آري معاوبه چهار پدر داشت و مادرش هند جزو زنهاي بدکاره معروف و صاحب پرچم بوده است چنانچه زمخشري و ابوالفرج اصفهاني و ابن عبدربه و ابن الکلبي اين حقيقت را بيان کرده اند. ابن الکلبي گفته است : کان معاوية لعمارة بن وليد بن المغيرة المخزومي و لمسافر بن لبي عمرو، و لا بي سفيان و لرجل آخر سما و کانت هند امه من المغيلمات و کان احب الرجال اليها السودان . . . . . سند : مثالب العرب :72 محمدبن سائب کلبي ميگويد : معاويه يه چهار مرد نسب داده مي شود. 1 - عمارة بن وليد 2 - مسافر بن ابي عمرو 3 - ابوسفيان 4 - شخصي که ظاهرآ نام او را صباح برده اند. در ادامه مي نويسد مادر معاويه يعني هند از مردان سياه بسيار خوشش مي آمد. سند : ربيع الابرار 3: 549 الاغاني 9: 49 العقد الفريد 6: 86-88 يک سئوال هم رباي خودم پيش آمده است که دليل علاقه شديد هند به وحشي ( غلام سياه پوست هند ) چه بوده است؟؟؟ آيا علاقه هند به وحشي بخاطر به شهادت رساندن عموي بزرگوار پيامبر اسلام بوه است؟ يا اينکه هنده به همه ي غلامان سياه پوست علاقه شديد داشته است. منابع ديگر: طبقات ابن سعد، ج 8، ص 235 العقد الفريد، ج 6، ص 86 همان، ص 95 ربيع الابرار، ج 3، ص 551 تذکرة الخواص، ابن جوزي، ص 184 تاريخ الخلفاء، ص 205 مثالب العرب، ص 72 الاغاني، ج 9، ص 530 جناب معاويه که نام وي را براي خودت برگزيده اي لطفا به ما بگو چرا اهل سنت که خودشان به اين مسئله اعتراف کرده اند او را خليفه ي بر حق رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميدانند؟؟؟؟؟!!!!!!! خود شما چظور؟؟!!!!! مثــــــالي ديـــــــــــــــگر: معاويه به جارية بن قدامة - که از صحابي پيامبر بود - گفت: ما کان اهونک علي قومک اذ سموک جارية؛ تو چقدر نزد کسان و خويشانت پست و ناچيز بوده اي که نام تو را جارية (کنيز) گذاشته اند. جارية جواب داد: ما كان اهونك على قومك اذ سموك معاوية و هى الانثى من الكلاب؛ تو نيز چقدر در ميان اقوام خود خوار و بي مقدار بوده اي که نامت را معاويه گذاشته اند که همان سگ ماده است. معاويه سخت ناراحت شد و گفت : ساکت شو بى مادر. جاريه گفت: لابد مادري داشته ام که مرا زاييده است. به خدا قسم قلبهايى كه بغض تو را در خود مى پرورند، در سينه ى ماست و شمشيرهايى كه با تو مي جنگند، در دستان ماست . تو نمي تواني به ستم ما را هلاك كنى و به زور بر ما حكومت نمايى . تو در امر زمامدارى، با ما عهد و پيمانى بسته اي و تعهداتي داري. ما نيز طبق آن پيمان، بايد مطيع و گوش به فرمان باشيم. اگر تو به پيمانت وفا كنى، ما نيز وفادار هستيم؛ و اگر پيمان خود را بشکني، بدان كه ما نيز به مردان نيرومند و نيزه هاى برنده دلگرم هستيم. معاويه گفت : خداوند امثال تو را در جامعه زياد نكند. جارية گفت: نيکو گفتار باش که دعاي بد، گربانگير اهلش مي گردد. عقدالفريد، ج 4 ، صص 119 - 110 تاريخ الخلفا، صص 133 - 134 المستطرف في کل فن مستظرف، الابشيهي، ج 1، ص جناب معاويه بنده کوچکترين تعصبي به شاه اسماعيل صفوي ندارم اما بهتر است نظر منابع و سايتهاي بي طرف در مورد ايشان جويا شويم تا به حقيقت برسيم ، بديهي است مخالفان وي يا منابع اهل سنت در مورد ايشان قطعا از بيان حقايق خودداري کرده و حقيقت پنهان خواهند کرد و يا سعي در وارانه جلوه دادن حقايق خواهند داشت ، البته اهل سنت در مورد حقايق اهل بيت عليهم السلام همين کار را کرده اند و هميشه حقايق را وارانه جلوه ميدهند. و اما اصل حقيقت در مورد جناب شاه اسماعيل صفوي (رضي الله عنه) اين است: اسماعيل، ملقب به ابوالمظفر بهادرخان حسيني، و معروف به شاه اسماعيل يکم مؤسس سلسله صفوي به عنوان اولين سلسه تماماً ايراني، حاکم بر سراسر ايران پس از اسلام است. وي با رسمي‌کردن مذهب شيعه و با زنده کردن هويت ايراني مرزهاي ايران را به حدود مرزهاي ساسانيان رسانيد و در واقع ايران را به عنوان يک واحد سياسي مستقل پس از اسلام پس از حدود ۸۰۰ سال، تأسيس و تثبيت کرد. از وي اشعاري به ترکي آذربايجاني و به فارسي با تخلص «ختايي» برجاي مانده‌است. تبار اسماعيل به شيخ صفي‌الدين اردبيلي مي‌رسد و فرزند شيخ حيدر است و مادرش مارتا دختر سلطان اوزون حسن آق قويونلو و کوراکاترينا شاهزاده يوناني ترابوزان بود. کوراکاترينا به اين شرط با اوزون حسن ازدواج کرد که دين خودش را نگاه دارد هر چند متمايل به اسلام بود ولي تا آخر عمر از آزادي ديني بر خوردار باشد(اين اولين اقدام در رعايت حقوق شهروندي محسوب مي شد.) به همين دليل به همراه خود يک کشيش و چند موعظه گر و نديم مسيحي به همراه خود به ايران آورد و در شهر آمد يک کليسا بنا کرد تا يک شنبه‌ها براي عبادت به کليسا برود بعدها و با دست يابي اوزون حسن به بخش اعظم ايران و پايتختي تبريز کليساي با شکوهي در تبريز ساخت و کشيشان و مبلغين مسيحي را به آنجا آورد در ارزنجان نيز که عمدتا ارمني بودند دو کليسا با نامهاي سيمون و يحيا ساخت البته بناي اين کليسا ها به اوزون حسن نسبت داده شد. اسماعيل در ۸۶۶ در اردبيل ديده به جهان گشود. پدرش شيخ حيدر به همراه مريدان خود -که به دليل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر به زبان ترکي) خوانده مي‌شدند براي جهاد عليه مسيحيان چرکس به نواحي قفقاز رفتند. توسعه‌طلبي حيدر باعث شد که با شروانشاهان وارد جنگ شود. سلطان يعقوب آق قويونلو در اين جنگ به کمک شروانشاهان رفت و نهايتاً حيدر تير خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در اين مبارزه از دست داد و فرزندانش نيز به اسارت در آمدند. در اين زمان اسماعيل کودکي شيرخوار بود. اسماعيل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر، فارس به مدت چهار سال و نيم زنداني شدند. در اين دوره سلطان يعقوب آق قويونلو مرد و بين فرزندانش رستم و بايسنقر جنگ درگرفت و رستم براي مقابله با بايسنقر، «سلطان علي» برادر بزرگ اسماعيل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتيباني قزلباشان خانقاه اردبيل برخوردار شود. سلطان علي با شکوه فراوان وارد تبريز شد و با سپاهي از صوفيان بايسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علي به وحشت افتاد و وي را در ميانه راه تبريز و اردبيل به قتل رساند. سلطان علي برادر هفت ساله‌اش اسماعيل را به ياران صميمي و وفادارش سپرد. اسماعيل مدتي پنهاني در اردبيل زيست و سپس براي امنيت بيشتر به لاهيجان رفت و نزد امير آنجا «کارکيا ميرزا» پناه گرفت. کارکيا ميرزا علي فرمانرواي محلي لاهيجان و ديلمان که شيعه و سيد و دوستدار خاندان صفوي بود در تربيت اسماعيل خردسال اهتمام کرد. اسماعيل تا سال ۹۰۵ (قمري) با مراقبت‌هاي شمس الدين لاهيجي که از فضلاي آن ديار بود فارسي، عربي، قرآن و مباني و اصول شيعه اماميه را فرا گرفت. همچنين در اين مدت، زير نظر هفت تن از بزرگان صوفي لاهيجان فنون رزم را آموخت. بدين ترتيب اسماعيل از يک سو تحت تأثير فرهنگ صوفيانه خانقاه شيخ صفي بود و از سوي ديگر احتمالاً در گيلان با برخي آموزه‌هاي ايران باستان و تشيع امامي آشنا شده و مجموعه اين آموزه‌ها او را براي بدل شدن به يک حاکم مقتدر، فرمانده نظامي و پيشواي مذهبي آماده ساخت. قزلباشان به بهانه زيارت بقعه شيخ صفي الدين با کسب اجازه از کارکيا اسماعيل و مارتا را به اردبيل بردند هدف قزلباشها از اين کار خروج از حيطه کارکيا بود. قزلباشان مارتا را به اردبيل فرستاده و خود به همراه اسماعيل به منطقه خلخال رفتند و نزديک به سه ماه در روستاهاي اطراف خلخال اقامت داشتند. ايشان در اين مدت با خلفاي خود در آناتولي ارتباط بر قرار کرده و از آنها مي خواستند که ترکان قزلباش را جمع آوري کرده به ايران بفرستند در مدت سه ماه در حدود دو هزار قزلباش به طرق مختلف از آناتولي وارد ايران شده به اردوي اسماعيل پيوستند .در اين هنگام اسماعيل ۱۲ سال و يک ماه بيشتر نداشت. از وقتي که اسماعيل از لاهيجان بيرون آمده بود تا هنگامي که در ارزنجان اردو زد در حدود هفت هزار ترک آناتولي به اردويش پيوستند که بيشتر از نه قبيله زير بودند: 1.شاملو از شمال شرق مديترانه و شمال غرب شام 2.تکه لو از ناحيه جنوبي آناتولي 3.افشار 4.قاجار از شمال و شرق آناتولي 5.روملو 6.قره مان از منطقه کيليکيه در جنوب آناتولي و اطراف قونيه 7.ورساق از منطقه کيليکيه در شمال درياي مديترانه 8.ذوالقدر از بخش علياي فرات بين سوريه و ترکيه کنوني 9.استاجلواز شرق آناتولي 10.بيات از شرق آناتولي و شمال عراق علاوه بر اين قبايل دستجاتي از قبايل مغول ساکن در نواحي تالش و سوادکوه نيز در اردوي اسماعيل بودند که در برابر ترکان در اقليت بودند و "صوفيان تالشي ناميده مي‌شدند. در سال ۸۷۹ هفت سران قزلباش در ارزنجان يک جلسه مشورتي با حضور شاه اسماعيل برگزار کردند تا در مورد حرکت جهاديشان تصميم بگيرند موضوعي که در اين جلسه مطرح بود اين بود که براي جهاد به گرجستان حمله کنند يا ايروان را بگيرند (دو منطقه مسيحي نشين که حاکمانشان از خاندانهاي ديرين ايراني و باز مانده از دوران پارتيان و ساسانيان بودند) عده اي نيز پيشنهاد دادند به روستاهاي اذربايجان حمله کنند و عده‌اي نيز بر اين عقيده بودند مدت زمان بيشتري در ارزنجان بمانند که ترکان بيشتري به لشکر بپيوندند و سپس به آذربايجان حمله کرده آنجا را از آن خود کنند. در جنگي که نزديک قلعه گلستان روي داد، فرخ يسار با وجود بيست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد. اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفيان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسليم نشد. با اين حال باکو تسليم شد و شاه اسماعيل كه به شجاعت و از جان گذشتگي مشهور بود بر شكوه خود ميان وفاداران خويش افزود. سردار خردسال با بزرگواري از حوالي شروان عزيمت کرد و راه آذربايجان را پيش گرفت. در ناحيه شرور نزديک نخجوان در گيري سختي بين الوند بيگ آق قويونلو و لشکر شاه اسماعيل رخ داد(۸۸۰ش/۹۰۷ ق /۱۵۰۱ م) در اين نبرد لشکريان شاه اسماعيل رشادت هاي فراواني از خود بروز دادند و شعار تر کي "قربان اولدقم ٬صدقه اولدقم" سر داده اعلام جانفشاني در راه مولايشان اسماعيل مي‌کردند سر انجام الوند بيک شکست خورد و به ارزنجان گريخت و شاه اسماعيل پيروزمندانه وارد تبريز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار ولايت شيعه که با آيين و افكار عمومي اکثريت اهل شهر تطابق داشت، اعلام كرد.(تبريز يكي از مهمترين پايگاههاي محبين اهل بيت در آن زمان بود.) وي در حالي که چهارده سال بيشتر نداشت به کمک مريداني که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ايران شد و سلسله خويش را به نام جدش صفي الدين «صفويه» ناميد که در تاريخ ايران به دو دليل اهميت بسيار دارد: يکي اين که اين سلسله اولين سلسله کاملاً مستقل ايراني و ملي بعد از حمله اعراب به ايران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده‌است يعني پس از هشتصد سال توانست با افتخار نام ايران را بر روي نقشه‌ها برگرداند. دوم اينکه مذهب تشيع در ايران توسط شاه اسماعيل مذهب رسمي اعلام شد كه در اعتلا و پيروزي هاي چشمگير آينده آن سلسه تاثير به سزايي داشت. شاه اسماعيل در اولين اقدام مهم خود، در شهر تبريز مذهب تشيع را به عنوان مذهب رسمي دولت و مملکت صفوي اعلام نمود. نکته جالب اين است که در آن هنگام برخي از مردم تبريز نيز شافعي مذهب كه متمايل به اهل البيت مي باشند بودند و الباقي شيعه بودند و به زبان آذري تکلم مي‌کردند که يکي از لهجه‌هاي کهن زبان پارسي و شبيه کردي بود. ايلات ترک بهارلو(از اولاد بايرام خوجه بهارلوواز ايلات تشکيل دهنده قراقوينلوها بودند) قبل از تسخير تبريز (۹۰۷ ق / ۱۵۰۲ م)به سرکردگي حسن خان به شاه اسماعيل پيوستند(روملو---احسن) پس از سقوط ايلخانان مغول و به مدت حدود دو قرن در ايران از بلخ تا دياربکر وضعيت ملوک الطوايفي حاکم بود. «روملو» در خصوص سال ۸۸۰(۱۵۰۱ م./۹۰۷ ه.ق.) مجموعه‌اي از حکام محلي را نام مي‌برد، که مهم‌ترين آنها عبارت بودند از: سلطان حسين بايقرا آخرين شاه تيموريان در خراسان، بديع الزمان ميرزا در بلخ، سلطان مراد در عراق عجم، حسين کياي چلاوي در سمنان، مرادبيک بايندر در يزد و شاه اسماعيل در آذربايجان. شاه اسماعيل با برخورداري از نيروي جان بر کف قزلباش عزم نمود، که ايران را متحد سازد. ابتدا سلطان مراد حاکم عراق عجم -که پسر سلطان يعقوب آق قويونلو بود- را در نواحي مابين همدان و بيجار شکست داد و سلطان مراد به شيراز گريخت. شاه اسماعيل او را تعقيب نمود و او از ترس به بغداد گريخت و شاه اسماعيل بدون جنگ شيراز را تصرف نمود و از آنجا به قم رفت. سپس بر حسين کياي چلاوي حاکم سمنان و فيروزکوه پس از جنگي سخت غلبه کرد. و نهايتا يزد و ابرقو را که در اختيار محمدکره بود، تصرف کرد و از شهري به شهري رفت و حکام محلي را برانداخت و يا تابع خود نمود. آنگاه در سال ۸۸۷ ه.ش. (۹۱۴ه.ق.) عازم عراق عرب شد و بغداد و نجف را نيز فتح نمود. بدين ترتيب او در مدت هفت سال تمام ايران بزرگ به جز برخي نواحي نظير خراسان و ارمنستان را تصرف نمود و حکومتي واحد و مستقل را در آن برقرار ساخت و به عنوان پادشاه ايران تاجگذاري نمود. شيوه کشور داري شاه اسماعيل و ترويج مذهب شيعه مانع از تجزيه يا تقسيم احتمالي ايران آشوب زده ميان دو قدرت بزرگ آن زمان عثمانيها و ازبکها شد. وي براي تعديل سياستهاي افراطي سران قزلباش، صوفيان و مريدان حيدري، علماي ايراني و نيز جبل عامل، کوفه و بحرين را به تدوين کتابهاي فقهي در زمينه شيعه جعفري دعوت کرد . محقق کرکي که در نشر فقه و اصول مذهب جعفري شخصيت مهمي‏ محسوب مي‏شد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوي براي تجليل از امامان شيعه ضرب سکه با نام امامان دوازده‌گانه شيعه قرار دادن نام ۱۲ امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهي ، تعمير و توسعه آرامگاه امامان در شهرهاي عراق و مشهد و نيز ايجاد ساختمان مقبره براي امامزاده‏ها در شهرهاي ايران ۱۲۹ و طرح آب رساني از فرات به نجف بود. شاه اسماعيل کليه وظايف اداري و کشوري را به ايرانياني سپرد که در اعتقادشان به تشيع جاي شک و شبهه نبود و بسياري از آنان پيشينه طولاني در کارهاي ديواني داشتند. نامدارترين رجال او عبارت بودند از: امير زکريا تبريزي، محمود خان ديلمي، قاضي شمس الدين لاهيجاني، امير نجم رشتي، امير نجم ثاني، مير سيد شريف شيرازي و شمس الدين اصفهاني ۴۰۷ . شاه اسماعيل به رسوم و آيين‌هاي مذهبي و ملي بسيار علاقه نشان مي‏داد و به ايجاد آباداني و بناهاي يادبود اهتمام داشت. مهم‌ترين آثاري که از دوران وي به يادگار مانده، عبارت‌اند از ۴ بازار دور ميدان قديم اصفهان؛ مدرسه ‏هارونيه و بقعه امامزاده هارون در اصفهان. وي بناهاي يادبودي هم در اوجان فارس و شيراز و آباداني و ساختمانهاي متعددي در خوي و تبريز بنياد کرد. شاه اسماعيل که با آشوبگري و اغتشاش به سختي دشمني مي‌کرد تبريز را به پايتختي برگزيد و در همان سال تاجگذاري به جنگ قوم ازبک رفت (اين قوم در شمال شرق ايران در ازبکستان فعلي ساکن بوده و هرگاه که فرصتي به دست مي‌آورند به خاک ايران تجاوز مي‌کردند). در نبرد مرو که در حوالي مرو رخ داد ۱۷۰۰۰ ايراني توانستند ۲۸۰۰۰ سپاهي ازبک را درهم کوفته و فرمانرواي آنان به نام شيبک خان که قصد فرار داشت را دستگير و مقتول سازند. اما در همين هنگام با يورش غافل گير کننده و از پيش طراحي شده عثماني‌ها مواجه شد. خليفه عثماني به نام سلطان سليم که شيعيان را کافر مي‌دانست و خود را نيز خليفه تمامي مسلمانان جهان مي‌خواند به قصد اشغال کامل ايران با لشگري عظيم به اين کشور لشکرکشي کرد. شاه اسماعيل به قصد دفع حمله عثمانيان که پس از فتح ديار بکر و مواجحه با مقاومت کم نظير عشاير قره باغ مستقيم راه تبريز را در پيش گرفته بودند با جمع آوري حدود 30 هزار سرباز در مقابل 200 هزار سپاه عثماني به غرب لشکر کشيد و به رغم کمبود نيرو و استفاده سپاه مهاجم از توپخانه در نبرد چالدران (۸۹۳ ه.ش) آنچنان دليرانه فرماندهي و شخصا در ميدان نبرد جنگيد که علي رغم شکست خوردن، نبرد او در زمره نبردهاي بزرگ تاريخ و از افتخارات ايرانيان محسوب مي‌شود. در اين جنگ ۲۹۰۰۰ سرباز ايراني که تنها از سلاحهاي سرد مانند شمشير و نيزه استفاده مي‌کردند در برابر سپاه دويست هزار نفري عثماني که مجهز به توپ و تفنگ بود به سختي ايستادگي کرده و کشتار زيادي از دشمن به عمل آوردند و از ايشان تنها ۸۵ نفر زنده ماندند اما حتي يک نفر اسير هم ندادند. ترکان عثماني در اين جنگ قسمت بزرگي از آذربايجان را به اشغال خود در آورند، که البته با مقاومت دليرانه مردم تبريز سلطان سليم، مجبور به تخليه شهر شد. اشغال بخش‌هايي از آذربايجان توسط عثماني تا زمان شاه عباس کبير ادامه داشت. (البته پس از شاه اسماعيل نيز آنان هرگاه که فرصتي بدست مي‌آوردند به ايران حمله مي‌کردند و اختلافات مرزي و مذهبي دو کشور تا زمان سقوط امپراتوري عثماني در جنگ جهاني اول طول کشيد.) شاه اسماعيل توانست در مدتي کوتاه با تدابير جنگي و نيز با رشادت‌هايي که به کار مي‌برد ايران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلي و خارجي بخصوص ازبکان و عثماني‌ها که از شرق و غرب به ايران حمله مي‌کردند به خوبي مقاومت کند. کتابي نيز در مورد زنداني شدن زنان شاه اسماعيل در دربار عثماني نوشته شده. و امــــــــــــــــــــــــــــــــا در مورد اشعار شاه اسماعيل صفوي: وي مردي بسيار زيبا و خوش اندام بود، اشعار صوفيانه به ترکي آذربايجاني مي‌گفت که تا به امروز نيز اين اشعار باقيمانده‌است. مانند شعر زير که وي آن را قبل از جنگ براي سلطان عثماني فرستاد و سلطان نيز پس از پايان جنگ شعري به فارسي گفت و به عنوان پاسخ به شاه ايران داد. ترجمه فارسي شعر شاه اسماعيل از اين قرار است: من به مرشد خويش به چشم جوهر و ذات وجود مي‌نگرم، و خويشتن را در راه او قرباني مي‌کنم، من ديروز به دنيا آمده‌ام و امروز خواهم مرد، بيا، اگر تو ميخواهي بميري، اين پهنگاه مرگ است... وفات: سلطان سليم يکم که در فتح تبريز موفق شده بود که همسر محبوب شاه اسماعيل را به اسارت در آورد پس از خروج از ايران وي را گروگان گرفت و براي آزادي وي از شاه امتيازات کلاني خواست. اما اسماعيل براي بدست آوردن همسر محبوب خود حاضر نشد يک وجب از خاک ايران را به سلطان سليم تسليم کند. و آنچنان که گفته شده از دوري همسر خويش[نيازمند منبع] در سن سي وهشت سالگي درگذشت. پس از وي فرزندش شاه طهماسب يکم به پادشاهي ايران رسيد. منابع: جعفريان، رسول، صفويه از ظهور تا زوال، تهران:مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول:۱۳۷۸ تاريخ ايران و جهان (۲)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انساني، دفتر برنامه‌ريزي و تاليف کتاب‌هاي درسي ايران، ۱۳۸۲. [ويرايش] ويژه 1.↑ Safavid Dynasty (Iranian dynasty) - Britannica Online Encyclopedia 2.↑ جعفريان، ۲۸:۱۳۷۸ 3.↑ مهدي کيواني. اسماعيل اول صفوي. دايرةالمعارف اسلامي. 4.↑ عالم آراي عباسي، ص ۳۲؛ جهانگشاي خاقان، صص ۴۴ - ۴۶ 5.↑ احسن التواريخ، ص ۹؛ جهانگشاي خاقان، صص ۶۴ - 6.↑ جهانشگاي خاقان، ص ۵۷ 7.↑ روضه الصفا:۱۰ 8.↑ جهانگشاي خاقان، صص ۱۱۹ و ۱۱۳ 9.↑ تاريخ جهان آرا، صص ۴۶۵ - ۲۲۶؛ لب التواريخ، صص ۳۹۴ - ۳۹۵ 10.↑ ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب، ص ۱۲۶ 11.↑ جهانگشاي خاقان، ص ۱۴۹ 12.↑ درباره مهرهاي شاه اسماعيل اول، صص ۱۸۲ - ۱۸۵ 13.↑ عالم آراي عباسي، صص ۱۲۷ - 14.↑ گلشن مراد، ص ۵۵۶ 15.↑ لب التواريخ، صص ۳۹۴ - ‎‎اين مطالبي که قيد کردم از يک سايت معروف و بي طرف است : http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84_%DB%8C%DA%A9%D9%85 در آدرس زير هم در مورد فرزند شاه اسماعيل (رضي الله عنه) که بعد از او به تخت سلطنت نشست و ادامه دهنده راه پدرش بود بطور کامل مطلب نوشته شده است. http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%b4%d8%a7%d9%87+%d8%b7%d9%87%d9%85%d8%a7%d8%b3%d8%a8+%d8%b5%d9%81%d9%88%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0 اينم يک سايت ديگر براي شناخت و آشنائي بيشتر شما با حقايق: http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=31532 همانطور که مي بينيد من بدون تعصب به شاه اسماعيل تمام سايتهائي را که در گوگل معرفي شده بود برايتان علني کردم و البته بايد بگويم که شما در معرفي منابع در مورد شاه اسماعيل صفوي از سوي مخالفان وي عمل کرديد!!! در مورد اون شعري هم که از ايشان نقل کردي بايد بگويم که آن شعر به زبان آذري (ترکي) گفته شده و معناي آن چيزي نيست که شما به نفع خود بيان کرده ايد بلکه عکس آن معنا را ميدهد. در واقع ايشان آن شعر را از لسان خداوند سروده اند در ثاني شاه اسماعيل به هيچ عنوان بعنوان مبنا و معيار مذهب شيعه محسوب نميشود و در واقع علت علاقه بنده به ايشان به خاطر روحيه ظلم ستيزي ايشان است همانطور که به جناب مختار ثقفي عثماني مذهب احترام ميگذاريم. بنابراين مي بينيد که بنده روي ايشان (شاه اسماعيل) تعصبي ندارم ولي تعصب شما بر خلفا و جنايتها و خيانتها و ظلم و ستمهاي آنان به گواهي تاريخ واقعيتي انکار ناپذير است که رسما مذهب شما را تحت الشعاع قرار داده و مبناي عقديتي شما را زير سئوال مي برد. جناب معاويه اينهمه سئوال دوستان و بنده از شما کرديم ولي دريغ از يک جواب !!!!!! واقعا اين چه مذهبي است که از مبنا زير سئوال بوده و هست و جوابي هم برايش نيست؟؟؟!!!! چرا بر خلاف نص صريح قرآن عمل ميکنيد و تفکر و تعقل نميکنيد؟!!! مگر مسلمان نيستيد؟!!! اينهمه فتاواي خنده دار از مفتي ها و مولويان شما با استناد به روايات کعب الاحبارها و ابوهريره ها موجود است که با عرض معذرت بايد بگويم موجبات تفريح و خنده دوست و دشمن را فراهم کرده است و اسلام را ديني خشنونت طلب و آميخته با شمشير معرفي ميکند. تخريب حرمهاي اهل بيت عليهم السلام و کشتار شيعيان و فتواي شيرخوردن مردان از زنان نامحرم به دليل واهي محرميت با استناد به سخني از عايشه نه تنها بدعت بلکه نوعي تزريق دين يهود است که توسط ابوهريره ها ذره ذره دين مبين اسلام وارد شده و شما هم با تعصب و کورکورانه از آن تبعيت ميکنيد ايا واقعا اين مسائل در اسلام است يا نام اسلام را روي ديني بنام يهود گذاشته ايد و مدعي اسلام هستيد؟!!! بنده اگر بخواهم در اينجا در مورد عايشه قاتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مطلب بنويسم شايد بتوان حداقل 50 صفحه مطلب بنويسم. بنده اگر بخواهم در مورد خيانتها و جنايات و شرابخواري عمر خليفه دومتان مطلب بنويسم شايد بتوانم بيش از 100 صفحه بنويسم. همينطور در مورد ابوبکر و عثمان و خالد و معاويه و . . . . . . اگر سند و مدرک ميخواهي بگو تا از منابع خودت برايت بازگو کنم حرف بسيار است ولي خدا شاهد است که وقت ندارم انشاءالله اگر عمري باقي باشد فردا در خدمتتان خواهم بود يا حق
123 | سعد الله | | ٢٤:٢٠ - ٠٨ خرداد ١٣٨٩ |
بسم الله القاصم الجبارين.!!! اما بعد اخواني و اخواتي(وعباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) جناب معاويه. ساام عليکم.! برادران و مومنان.!! عزيزان موحد و مسلمان. من اصلا ايشان را در حد و اندازه اي نميبينم که بخواهم ديگر جوابش دهم و محلش دهم. خوب معلوم است مگر هر جانداري صدايي در آورد کرد انسان مومن و موحد و عاقل بايد جوابش دهد؟!!!! من اين را موهبتي از درگاه الله سبحانه و تعالي ميدانم که لطفي کرد و از زبان ملعون و پر فحش خودش بيان نمود باطنش را ..... بسم الله الجبار مکروا و مکر الله . والله خير الماکرين. صدق الله العلي العظيم. الله تبارک و تعالي به زيبايي کفار و اعداء الله را رسوا مينمايد. اين هم نمونه اي بارز از اين رسوايي ها.....!!!! اينان( اهل عمر) اصلا نمي توانند باطنشان را کتمان کنند. اگر هم ميبينيد اين گونه نظرات علني ميشود از سر بزرگواري برادران گرداننده ي سايت است و بس. براي اينکه بينندگان خود متوجه وخامت حالت رواني اينان بشوند.
124 | معاويه | | ١٧:١٥ - ٠٩ خرداد ١٣٨٩ |
بسم الله الرحمن الرحيم ( سلام علي من الطبع الهدي ) هردم از اين باغ بري ميرسد...........تازه تر از تازه تري ميرسد. از ابايزيد معاويه به تمامي دوستان ياران عزيزان برادران . ببينيد جناب عقيل العزيز شما هر لعن وفحاشي به من مانند دوستتان سعد کرده ايد ولي از من انتظلار داريد با شما به زبان فحش حرف نزنم ......چشم..... خيلي مودبانه به شما ميگم سعي کنيد ادب رو رعايت کنيد من در مورد خودم هيچي نميگم ولي در مورد پدر ومادرم که فحاشي کرديد . هرچي نوشتيد حواله به پدر ومادر خودتون!! عجيبه که شما زبان درازيهاي استادتان را نميبينيد و مال من را اشکال ميکنيد ( خدا رفتار زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه ميدهد- قرآن کريم ) ****************************************************************** واما دوست بزرگوار جناب مجيد م علي با عرض سلام به شما وسپاس از لحن مودبانه و انساني شما دوست عزيز در مورد زنده ياد مرتضي راوندي بايد عرض کنم من مشکلي با چپي بودن يا نبودن ايشون نداشته وندارم براي من يزرگي . دانش و انسانيت ايشون مهمه . ايشون با نوشتن کتاب تاريخ اجتماعي ايران به ما خدمت بزرگي کرد . حالا چه چپي باشه چه نباشه گوشه هايي از حقيقت رو نوشته . دوست گرامي بدون تعصب باشيد درست مثل من که به نظرم هر کتابي ارزش يک بار خوندن رو داره من اگه متعصب بودم اولا به اينجا نمي اومدم ثانيا مانند بعضي ها ناسزا مينوشتم . در مورد سوالات هم لطفا دوباره مطرح بفرماييد انشا الله جواب رو مينويسم. ****************************************************************** واما برادر سعيد حسيني . دوست عزيز ديديد که باز هم تعصب به خرج داديد و حقيقت رو پنهان کرديد . فرموديد که اون ملعون اولين سلسله ايراني رو بنيانگذاشت . برادر من عالم و آدم ميدونند که اينطور نبود بلکه شما با مطالعه کتب شادروان ميرزا آقا خان کرماني و سفرنامه هاي ونيزيان به ايران متوجه خواهيد شد که وي چه خونخواري بوده و هنوزهم رقيبي براش پيدا نشده !!!!!!!! در مورد سوالاتتون هم بفرماييد تا جواب رو يا اينجا يا به ايميلتون ارسال ميکنم . لطفا سولات رو واضح و بدون تعصب بنويسيد. واما در مورد آن ملعون هم که گفتيد معيار ما نيست . من هم ميدونم معيار نيست ولي بهر حال شما نام خودتون رو نام اون گذاشتيد. و بهش افتخار ميکنيد . اگر واقعا ظلم ستيز هستيد چرا نامتون رو از نام ظالم برداشتيد. در مورد فتاواي وهابي ها هم بايد عرض کنم هيچ ربطي به ما ندارند من پيرو حضرات امامان ابي حنيفه مالک شافعي و احمد حنبل (اعلي الله شانهم ) هستم. وهابي ها تندرواني هستند که با همه مشکل دارند . در مورد مادرم حضرت عايشه ( رضي الله تعالي عليها ) هم بايد عرض کنم اگر تعصب رو کنار گذاريد ميدونيد که ايشون همسر محبوب محمد (ص) بودند . و هنگام وفات نبي (ص) تنها کساني که بر جنازه حضور داشتند مادرم عايشه (رضي الله عنها ) و پدر بزرگوار ايشان حضرت ابوبکر صديق (رض) بودند . ومحل وفات پيامبر (ص) بيت مادرم عايشه (رض) بوده وهست . و اما شرابخواري عمربن الخطاب (رض) بايد عرض کنم ايشون شرابخواري نميکرد ولي حد زدن مسکر را باب کرد . که البته ايشون جانشين رسول بود و در اين مورد اختيار دار. و اينکه فرموديد (همينطور در مورد ابوبکر و عثمان و خالد و معاويه و . . . . . . ) بايد عرض کنم ابوبکر صديق (اعلي الله شانه) صميمي ترين دوست پيامبر بود . يار غار ايشان و همدم هميشگيشون بود واولين کسي بود که معراج رو قبول کرد. و در مورد خليفه شهيد حضرت عثمان ذي النورين (اعلي الله شانه) وي بزرگترين خدمت به اسلام يعني همين قرآني که شما ميخونيد رو جمع آوري کرد وهمين براي وي بس!. ودر مورد حضرت سيف الله (رض) بايد عرض کنم ايشون از طرف پيامبر به دليل شجاعت تمام و ايمان کامل به سيف الله ملقب شدند. و حضرت ابايزيد معاويه بن ابي سفيان (رضوان الله تعالي عليه) ايشون مرد بزرگي در تاريخ اسلام هستند . وتنها اشتباهشون در زندگي لعن علي (رض) بود .
125 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ٢٠:١٢ - ١٠ خرداد ١٣٨٩ |
سلام دوستان جواب معاويه را بخوانيد و مطالب بنده را نيز همينطور بعدخود قضاوت کنيد خب جناب معاويه فعلا که در جواب قطعي سئوالات من وامانده اي! بنده برايت از منابع خودتان زنازاده بودن معاويه را ثابت کردم و تو هنوز مقابل نام آن ملعون ازلي و ابدي ((رضوان الله تعالي عليه)) مي نويسي! که البته ميزان علاقه ي شما به زنازادگان و ملعونين و در واقع مبناي مذهبتان است را نشان داده و درجه علم و سوادتان نيز هويدا ميشود. علي ايحال هنوز به من نگفتي دليل اينکه نام خود را از ميان زنازادگان انتخاب کرده اي چيست؟! اما خودت نيز در نظر قبلي ات اشاره اي کرده اي که تنها اشتباه معاويه لعن علي عليه السلام بوده است ولي ظاهرا يادت رفته که جنگ صفين را چه کسي براه انداخت و به چه نيتي بود و چند هزار مسلمان در آن جنگ کشته شدند!!!!! در مورد خالد هم لابد منابع خود را نخوامده ايد که خالد در مقابل ابوبکر مالک ابن نويره را به بهانه خروج عليه خليفه کشت و همان روز با زن مالک زنا کرد و شرابخواري ها زناکاريهاي خالد را فراموش کرده ايد. لابد فراموش کرده ايد که ابوبکر و عمر ؟؟؟ طرح ترور حضرت علي عليه السلام را کشيدند و ماموريت آنرا به خالد شرابخوار و زناکار دادند ولي خالد ناکام ماند و وقتي حضرت متوجه شد خالد را بر زمين زد طوري که خالد شلوارش را خيس کرد و مسجد را به نجاست کشيد و اعتراف کرد که ابوبکر و عمر چه ماموريتي به وي داده بودند!!! لابد جنگ جمل را که توسط عايشه و طلحه و زبير براه افتاده بود را فراموش کردي و حدود 18 تا 20 هزار مسلمان در آن جنگ کشته شدند؟! راستي جنبا معاويه هنگام جنگ جمل امام و خليفه زمان عايشه و طلحه و زبير و ايادي آنان چه کسي بود؟!!! در مورد شرابخواري عمر بنده از منابع خودتان نقل ميکنم که راوي هم فرزندش عبدالله بن عمر بوده است: مسند احمدبن حنبل 1/42 مسند عمربن خطاب و نيز طبقات الکبري 3/267-270 طبقات البدريين من المهاجرين، طبقة الاولي، ذکر استخلاف عمر و ابن عساکر در تاريخ مدينة دمشق44/414 زقم5206،شرح حال عمر بن خطاب: فقال فسمعت عبدالله ين عمر يقول: اسلوا الي طبيبنا ينظر جرحي هدا قال: فارسلوا الي طبيب من العرب فسقي عمر نبيذا فشبه النبيذ بالدوام من الطعنة التي تحت السرة. سالم ميگويد از فرزند عمر شنيدم که گفت پدرم عمر بن الخطاب فرستاد تا دکتر او را حاضر کرده تا به جراحاتش ( همان جراحتي که حضرت ابولولو (ع) به او زده بود) نگاهي بيندازد . طبيب شراب به عمر داد و او خورد و از آن جراحتي که زير نافش ايجاد شده بود به همراه خون خارج شد. اصلا من نميدانم از کدام سنت نام مي بريد شما ها؟ زيرا اصلا سنتي باقي نگذاشتند تمام سنت را ابوبکر سوزاند و عمر رواين حديث را تازيانه زد بنابر اين سنتي باقي نمانده بود که اکنون اهل سنت مدعي آن باشند در واقع براي شما ها همان نام اهل بدعت مناسبتر است. دنباله برنامه به شرط حيات تا فردا يا حق
126 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٠:٣١ - ١١ خرداد ١٣٨٩ |
سلام جناب معاويه در ضمن مي بينم اجتهاد کرده اي و از خلفاي خود هم جلوتر زده اي!!!! ابوبکر زمانيکه خالد مالک بن نويره را کشت و همان روز با زنش زنا کرد گفت او ((سيف الاسلام)) است اکنون تو لقب ((سيف الله)) به او داده اي!!!!! معاويه را هم با کنيه اش ((ابايزيد)) ميخواني واقعا که حب معاويه با شما چه کرده است از دو حال خارج نيست يا شما معاويه بخوبي ميشناسيد و شناخت شما از معاويه موجب محبت و دوستي شما با او شده است يا اينکه نمي شناسيد و غفلت و عدم اطلاع از خصوصيات و زنازاده بودن وي باعث محبت بي اساس شما و معاويه گرديده است در هر دو صورت شما كسي را خليفه ميدانيد که خودش دشمن دين خدا و رسول خدا و امامان هدي بود و پدر و مادرش هم همچنين دوستاني که محبت معاويه را در دل دارند بهتر است به دنبال علت محبت وي در دل خود باشند آيا معاويه را بخوبي و طبق منابع خودشان ميشناسند؟ اگر ميشناسند چه دليلي بر محبت خود بر آن ملعون دارند؟ اگر هم نميشناسند ، ما مدارک آن را از منابع خودشان ذکر کرديم . اگر با توجه به منابعي که از خودشان ذکر کرده ايم باز هم محب معاويه باشند بايد در عقل، نيت، و مسلماني و علم آنان شک کرد. زيرا در هيچ کجاي دنيا حتي کافران هم با زنا زادگان محبت و دوستي ندارند و عجيب تر آنست که اهل سنت او را خليفه ميدانند. همانطور که معاويه چهار پدر داشت يزيد هم داراي بيش از 9 پدر است و در بعضي از متون تاريخي که خود مطالعه کرده ام يزيد را به غلام رومي معاويه نسبت ميدهند. بنابر اين يزيد ملعون هم همانند پدرش داراي چندين پدر بوده است و افعالي که از آنان به گواهي تاريخ سر زده است عدم ايمان آنان بخداوند و در تآئيد کفرشان و نيز علائم زنازادگي آنان را بر ملا ميکند. بنا براين محبين معاويه دفت بفرمايند يا حق
127 | كميل | | ١٩:١٩ - ١١ خرداد ١٣٨٩ |
آقاي معاويه چقدر ميخواي رو اعصاب ما رابري؟مگه هفته پيش خدافظي نكردي؟
بحمدالله حرفيم كه نداري فقط مينويسي مومن عبدالله به من توهين كرد و كميل فحش داد و عقيل منو زير پاش له كرد و مجيد داغونم كرد و......... ولمون كن بابا.
128 | مجيد م علي | | ٢٢:٠٤ - ١١ خرداد ١٣٨٩ |
۞ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۞ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ ...........(١) سوره مبارکه ممتحنه ۞ به نام خداوند بخشنده مهربان ۞ اي کساني که ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خود را دوست نگيريد. شما با آنان طرح دوستي مي افکنيد، در حالي که آنان نسبت به حقي که براي شما آمده است، کفر ورزيده اند..................1* با سلا م جناب معاويه شما فرموديد " .... مورد زنده ياد مرتضي راوندي بايد عرض کنم من مشکلي با چپي بودن ... بله مشكل اصلي همين جاست در اينجا شما با چپي ها مشكل نداريد همانطور كه جناب عمر , عثمان و معاويه با افرادي بمثل كعب الاحبار يهودي و يا ابو هريره مشكل نداشتند . مسئله اين نيست كه انها چپي , يا يهودي اصل مسلمان شده بمثل ابوهريره يا مسلمان نشده تا دوران معاويه بمثل كعب الاحبار هستند مسئله اينه كه اينها با اصل اسلام مخالف هستند و براي همينه كه خوب و بد را قاطي كرده اند و انرا بعنوان احاديث صحيح نبوي يا تاريخ صحيح اسلام و ايران بما عرضه ميكنند , من در اينجور مواقع ( البته با تاكيد بيشتر بر مسائل ديني و مذهبي ) به تحقيق مي پردازم تا به حقيقت پي ببرم . ان شاء الله شما هم همينطور چرا كه در نهايت ارزويمان براي روز حسابرسي اينه كه حشرمان با صالحين باشه و نه منافقين و كفار . ============================================================================ در ثاني شما در اقرار خودتان براي معاويه گفتيد كه...... وتنها اشتباهشون در زندگي لعن ... شايد اين چند حديث مقام ايشون و هم ايمانانش را براي مشخص كنند . ولي اگر باز هم قانع نشديد بفرمائيد تا احاديث بيشتري را برايتان نقل كنم انهم از علماي ( ؟؟؟؟ ) اهل سنت . اگر برفرض محال بخواهيم مسائل و خطاهاي ديگر معاويه اموي را ناديده بگيرم بازهم كه موقعيت بسيار بدي دارد . البته طبق معمول با بعضي از گفتارهاي شما موافقم خصوصاً اينكه مادرتان عايشه بنت ابوبكر , جنابان ابوبكر , عمر , عثمان , خالد و معاويه ابويزيد از نظر ايماني هم با هم برابرند هم به يك سو ميروند . اتفاقاً با مراجعه به اسانيد حديثي و تاريخي ملتفت خواهيد شد كه در بغض انها به مولاي متقيان امير المومنين حضرت علي ابن ابي طالب نقاط مشترك زيادي دارند بدلائل زيز : ======================================================================== 1 ) قول النبي صلى الله عليه وسلم لعلي : لا يحبك إلا مؤمن ، ولا يبغضك إلا منافق روى الإمام أحمد في الفضائل بسنده عن مساور الحميري عن أمه عن أم سلمة قالت : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لعلي : لا يحبك إلا مؤمن ، ولا يبغضك إلا منافق (فضائل الصحابة 2 / 648 . ( * ) ) . ======================================================================== 2 ) وعن عدي بن ثابت عن ذر بن حبيش عن علي قال : عهد إلى النبي صلى الله عليه وسلم : لا يحبك إلا مؤمن ، ولا يبغضك إلا منافق ( فضائل الصحابة 2 / 650 ، وكذا 2 / 565 - 566 ، 619 ، 648 . ======================================================================== 3 ) وعن مساور الحميري عن أمه قالت : دخلت على أم سلمة فسمعتها تقول : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لعلي : لا يبغضك مؤمن ، ولا يحبك منافق (فضائل الصحابة 2 / 619 ، وكذا 2 / 619 ، وكذا 2 / 685 . ) . ======================================================================== 4 )وروى الإمام أحمد في الفضائل بسنده عن الزهري عن عبيد الله بن عبد الله عن ابن عباس قال : بعثني النبي صلى الله عليه وسلم ، إلى علي بن أبي طالب فقال : أنت سيد في الدنيا وسيد في الآخرة ، من أحبك فقد أحبني ، وحبيبك حبيب الله ، وعدوك عدوي ، وعدوي عدو الله ، الويل لمن أبغضك بعدي (فضائل الصحابة 2 / 642 . ) . ======================================================================== 5 ) قال : وأخرجه الخطيب في تاريخه ، والمحب الطبري في الرياض النضرة ، والدارقطني في العلل (تاريخ بغداد 4 / 41 ، الرياض النضرة 3 / 156 ، العلل ( 61 أ ) . ======================================================================== 6 ) وعن الأعمش عن أبي صالح عن أبي سعيد الخدري قال : إنما كنا نعرف منافقي الأنصار ببغضهم عليا (فضائل الصحابة 2 / 579 . ) ، ======================================================================== 7 ) وفي رواية : عن أبي سعيد الخدري أيضا : كنا بنور إيماننا نحب علي بن أبي طالب ، فمن أحبه عرفنا أنه منا (شرح نهج البلاغة 4 / 110 . ) . ======================================================================== 8 ) وعن جابر بن عبد الله قال : ما كنا نعرف منافقينا معشر الأنصار ، إلا ببغضهم عليا (فضائل الصحابة 2 / 639 . ( * ) ) . ======================================================================== 9 ) وروى الإمام أحمد في الفضائل بسنده عن المطلب بن عبد الله بن حنطب عن أبيه قال : خطبنا رسول الله صلى الله عليه وسلم ، يوم الجمعة فقال : يا أيها الناس ، قدموا قريشا ولا تقدموها ، وتعلموا منها ولا تعلموها ، قوة رجل من قريش تعدل قوة رجلين من غيرهم ، وأمانة رجل من قريش تعدل أمانة رجلين من غيرهم ، يا أيها الناس أوصيكم بحب ذي أقربها ، أخي وابن عمي ، علي بن أبي طالب ، فإنه لا يحبه إلا مؤمن ، ولا يبغضه إلا منافق ، ومن أحبه فقد أحبني، ومن أبغضه فقد أبغضني ، ومن أبغضني عذبه الله عز وجل (فضائل الصحابة 2 / 622 - 623 ، شرح نهج البلاغة 9 / 172 . ) ======================================================================== 10 ) وعن عبد الله الجدلي قال : دخلت على أم سلمة فقالت لي : أيسب رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فيكم ، قلت : معاذ الله ، أو سبحان الله ، أو كلمة نحوها ، قالت : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم ، يقول : من سب عليا ، فقد سبني (فضائل الصحابة 2 / 594 . ) . ======================================================================== 11 ) ورواه الإمام أحمد أيضا في المسند ، والحاكم في المستدرك ، والهيثمي في مجمع الزوائد (مسند الإمام أحمد 6 / 323 ، المستدرك للحاكم 3 / 121 ، مجمع الزوائد 9 / 130 . ) . ======================================================================== 12 ) وروى الإمام أحمد في الفضائل بسنده عن أبي الزبير قال : قلت لجابر : كيف كان علي فيكم ؟ قال : ذلك من خير البشر ، ما كنا نعرف المنافقين ، إلا ببغضهم إياه (فضائل الصحابة 2 / 671 - 672 .) . ======================================================================== 13 ) وروى الإمام أحمد في المسند والفضائل بسنده عن عدي بن ثابت الأنصاري عن ذر بن حبيش قال : قال علي : والله إني لمما عهد إلي النبي صلى الله عليه وسلم : أنه لا يبغضني إلا منافق ، ولا يحبني إلا مؤمن (فضائل الصحابة 2 / 570 . ) . ======================================================================== 14 ) وعن معاوية بن ثعلبة عن أبي ذر قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : يا علي : إنه من فارقني فقد فارق الله ، ومن فارقك فقد فارقني (فضائل الصحابة 2 / 570 . ) . ======================================================================== 15 ) وروى الإمام أحمد في الفضائل : حدثنا عبد الله ، حدثنا نصر بن علي الجهني قال : أخبرني علي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي قال : أخبرني الإمام موسى ( الكاظم ) بن الإمام جعفر ( الصادق ) بن الإمام محمد ( الباقر ) عن أبيه عن الإمام علي ( زين العابدين ) بن الحسين عن أبيه الإمام الحسين عن أبيه الإمام علي بن أبي طالب : أن رسول الله صلى الله عليه وسلم، أخذ بيد حسن وحسين، فقال : من أحبني، وأحب هذين، وأباهما وأمهما، كان معي في درجتي يوم القيامة (فضائل الصحابة 2 / 693 - 694 . ) .أخرجه الترمذي والمحب الطبري (فضائل الصحابة 2 / 693 - 694 . ) . ======================================================================== 16 ) وروى المحب الطبري في الرياض النضرة عن علي عليه السلام قال : والذي فلق الحبة ، وبرأ النسمة ، إنه لعهد النبي الأمي صلى الله عليه وسلم : لا يحبني إلا مؤمن ، ولا يبغضني إلا منافق . وعن الحارث الهمداني قال : رأيت عليا على المنبر ، فحمد الله وأثنى عليه ، ثم قال : قضاء قضاه الله عز وجل ، على لسان نبيكم الأمي صلى الله عليه وسلم : أن لا يحبني إلا مؤمن ، ولا يبغضني إلا منافق - أخرجه ابن فارس (الرياض النضرة 2 / 284 . ) . ======================================================================== 17 ) وعن أبي ذر ، رضي الله عنه قال : ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم ، إلا بثلاث ، بتكذيبهم الله ورسوله ، والتخلف عن الصلاة ، وبغضهم علي بن أبي طالب - أخرجه ابن شادن (الرياض النضرة 2 / 284 . ( * )) . ======================================================================== 18 ) ورواه الحاكم في المستدرك بسنده عن ابن عباس قال : نظر النبي صلى الله عليه وسلم ، إلى علي ، فقال : ( يا علي ، أنت سيد في الدنيا وسيد في الآخرة ، حبيبك حبيبي ، وحبيبي حبيب الله ، وعدوك عدوي ، وعدوي عدو الله ، والويل لمن أبغضك بعدي ) - قال الحاكم صحيح على شرط الشيخين (المستدرك للحاكم 3 / 127 . ) . ======================================================================== 19 ) وفي رواية عن عوف بن أبي عثمان قال : قال رجل لسلمان ( الفارسي ) : ما أشد حبك لعلي ، قال : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : من أحب عليا فقد أحبني، ومن أبغض عليا فقد أبغضني- قال الحاكم : صحيح على شرط الشيخين (للحاكم 3 / 130 . ) ======================================================================== 21 ) وفي رواية عن حيان الأسدي قال : سمعت عليا عليه السلام يقول : قال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم : إن الأمة ستغدر بك بعدي ، وأنت تعيش على ملتي ، وتقتل على سنتي ، من أحبك أحبني ، ومن أبغضك أبغضني ، وأن هذه ستخضب من هذا - يعني لحيته من رأسه (المستدرك للحاكم 3 / 142 . ) - ( وذكره المتقي في كنز العمال ) (كنز العمال 6 / 157 . ) . ======================================================================== 22 ) وروى الحافظ أبو نعيم في حليته بسنده عن أنس بن مالك قال : بعثني النبي صلى الله عليه وسلم ، إلى أبي برزة الأسلمي ، فقال له - وأنا أسمع - ( يا أبا برزة ، إن رب العالمين عهد إلي عهدا في علي بن أبي طالب ، فقال : إنه راية الهدى ، ومنارة الإيمان ، وإمام أوليائي ، ونور جميع من أطاعني ، يا أبا برزة : إن علي بن أبي طالب ، أميني غدا في القيامة ، وصاحب رايتي في القيامة ، علي مفاتيح خزائن رحمة ربي ) ( حلية الأولياء 1 / 66 . ( * ) ) . ======================================================================== 23 ) وعن سلام الجعفي عن أبي برزة قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : إن الله تعالى عهد إلي عهدا في علي ، فقلت : يا رب بينه لي ، فقال : إسمع ، فقلت : سمعت ، فقال : إن عليا راية الهداية ، وإمام أوليائي ، ونور من أطاعني ، وهو الكلمة التي ألزمتها المتقين ، من أحبه أحبني ، ومن أبغضه أبغضني ، فبشره بذلك . فجاء علي ، فبشرته ، فقال : يا رسول الله ، أنا عبد الله ، وفي قبضته ، فإن يعذبني فبذنبي ، وإن يتم لي الذي بشرتني به ، فالله أولى بي ، قال : قلت : اللهم أجل قلبه ، واجعل ربيعه الإيمان ، فقال الله : ( قد فعلت به ذلك ، ثم إنه رفع إلى أنه سيخصه من البلاء بشئ لم يخص به أحدا من أصحابي ، فقلت : يا رب : أخي وصاحبي ، فقال : إنه شئ قد سبق ، إنه مبتلي ، ومبتلي به ) (حلية الأولياء 1 / 66 - 67 . ) . ======================================================================== 24 ) وروى الخطيب البغدادي في تاريخه بسنده عن عبد الله بن مسعود قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : من أحبني فليحب عليا ، ومن أبغض عليا فقد أبغضني ، ومن أبغضني فقد أبغض الله عز وجل ، ومن أبغض الله أدخله النار (تاريخ بغداد 13 / 123 . ) . ======================================================================== 25 ) وروى ابن الأثير في أسد الغابة بسنده عن أبي الجحاف داود بن أبي عوف عن معاوية بن ثعلبة الحماني قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : يا علي ، من أحبك فقد أحبني ، ومن أبغضك فقد أبغضني - ( أخرجه أبو موسى ، وذكره ابن حجر في الإصابة ، وقال : ذكر البخاري هذا الحديث من هذا الوجه ، ومن رواية معاوية بن ثعلة عن أبي ذر ، وكذلك ذكره أبو حاتم وغيرهما ) (أسد الغابة 5 / 205 . ) . ======================================================================== 26 ) وفي كنز العمال : قال صلى الله عليه وسلم : أوصي من آمن بي وصدقني ، بولاية علي بن أبي طالب ، فمن تولاه فقد تولاني ، ومن تولاني فقد تولى الله ، ومن أحبه فقد أحبني ، ومن أحبني فقد أحب الله ، ومن أبغضه فقد أبغضني ، ومن أبغضني فقد أبغض الله عز وجل - قال أخرجه الطبراني وابن عساكر عن عمار بن ياسر (كنز العمال 6 / 154 .) ، ورواه الهيثمي في مجمعه (مجمع الزوائد 9 / 108 . ) . ======================================================================== 30 ) وروى الهيثمي في مجمعه بسنده عن سلمان ( الفارسي ) أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعلي : ( محبك محبي ، ومبغضك مبغضي ) - قال : رواه الطبراني والبزار (مجمع الزوائد 9 / 132 . ) ، وذكره المناوي في كنوز الحقائق ، وقال : أخرجه الديلمي (كنوز الحقائق ص 88 ) . ======================================================================== 31 ) وروى المتقي في كنز العمال بسنده عن ابن عباس قال : مشيت مع عمر بن الخطاب في بعض أزقة المدينة ، فقال : يا ابن عباس ، أظن القوم استصغروا صاحبكم ( يعني علي ) ، إذ لم يولوه أمورهم ، فقلت : والله ما استصغره رسول الله صلى الله عليه وسلم ، إذ اختاره لسورة براءة ، يقرأها على أهل مكة ، فقال لي : الصواب تقول ، والله لسمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لعلي بن أبي طالب : من أحبك أحبني ، ومن أحبني أحب الله ، ومن أحب الله أدخله الجنة - قال : أخرجه ابن عساكر (كنز العمال 6 / 391 . ) . ======================================================================== 32 ) وروى الهيثمي في مجمعه بسنده عن أبي رافع قال : بعث رسول الله صلى الله عليه وسلم ، عليا عليه السلام أميرا على اليمن ، وخرج معه رجل من أسلم ، يقال له : عمرو بن شلش ، فرجع وهو يذم عليا ويشكوه ، فبعث إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فقال : إخسأ يا عمرو ، وهل رأيت من علي جورا في حكمه ، أو أثرا في قسمة ؟ قال : اللهم لا ، قال : فعلام تقول الذي بلغني ؟ قال : بغضه لا أملك ، قال : فغضب رسول الله صلى الله عليه وسلم ، حتى عرف ذلك في وجهه ، ثم قال : من أبغضه فقد أبغضني ، ومن أبغضني فقد أبغض الله ، ومن أحبه فقد أحبني ومن أحبني فقد أحب الله - قال رواه البزار (مجمع الزوائد 9 / 129 . )وروى الهيثمي (مجمع الزوائد 9 / 123 . ( * ) ) ======================================================================== 33 ) في مجمعه بسنده عن ابن عباس قال : نظر رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى علي عليه السلام ، فقال : لا يحبك إلا مؤمن ، ولا يبغضك إلا منافق ، من أحبك فقد أحبني ، ومن أبغضك فقد أبغضني ، وحبيبي حبيب الله ، وبغيضي بغيض الله، ويل لمن أبغضك بعدي - قال : رواه الطبراني وروى الإمام مسلم في صحيحه بسنده عن الأعمش عن عدي بن ثابت عن زر قال : قال علي : والذي فلق الحبة ، وبرأ النسمة ، إنه لعهد النبي الأمي صلى الله عليه وسلم ، إلي أن لا يحبني إلا مؤمن ، ولا يبغضني إلا منافق (( 1 ) صحيح مسلم 2 / 64 ( وانظر صحيح الترمذي 2 / 301 ، سنن النسائي 2 / 271 خصائص النسائي ص 61 ، صحيح ابن ماجة ص 12 ، مسند ابن حنبل 1 / 84 ، 95 ، 128 ، تاريخ بغداد 2 / 255 ، 8 / 417 ، 14 / 426 ، كنز العمال 6 / 394 ، الرياض النضرة 2 / 284 - 285 ) . ) . ======================================================================== 34 ) وروى الطحاوي في مشكل الآثار بسنده عن عمران بن حصين قال : خرجت يوما ، فإذا أنا برسول الله صلى الله عليه وسلم ، فقال لي : يا عمران ، إن فاطمة مريضة فهل لك أن تعودها ؟ قال : قلت : فداك أبي وأمي ، وأي شئ أشرف من هذا ؟ قال : انطلق ، فانطلق رسول الله صلى الله عليه وسلم، وانطلقت معه حتى أتى الباب، فقال السلام عليكم، أدخل ؟ ( فساق الحديث )، وفي آخره قول رسول الله صلى الله عليه وسلم : لقد زوجتك سيدا في الدنيا ، سيدا في الآخرة، لا يبغضه إلا منافق (مشكل الآثار 1 / 50 .) وذكره المحب الطبري في ذخائره ، وقال : أخرجه الحافظ أبو القاسم الدمشقي في فضل فاطمة (ذخائر العقبى ص 43 . ( 4 ) سورة محمد : آية 25 . ======================================================================== 35 ) وروى الحافظ السيوطي في تفسيره ( الدر المنثور ) في تفسير قوله تعالى : ( إن الذين ارتدوا على أدبارهم ) قال : وأخرج ابن مردويه عن ابن طبقات ، مسعود قال : ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم ، إلا ببغضهم علي بن أبي طالب عليه السلام . وقال : وأخرج ابن مردويه وابن عساكر عن أبي سعيد الخدري في قوله تعالى : ( ولنعرفنهم في لحن القول ) ، قال : ببغضهم علي بن أبي طالب ، عليه السلام (فضائل الخمسة 2 / 209 - 210 . ) . ======================================================================== 36 ) وفي كنز العمال ، قال صلى الله عليه وسلم : ( لا يبغض عليا مؤمن ، ولا يحبه منافق ) - أخرجه ابن أبي شيبة عن أم سلمة (كنز العمال 6 / 158 . ) وفي رواية : ( لا يحب عليا إلا مؤمن ، ولا يبغضنه إلا منافق ) - أخرجه الطبراني عن أم سلمة (كنز العمال 6 / 158 . ) . ======================================================================== 37 ) وروى ابن عبد البر في الإستيعاب قال : وروت طائفة من الصحابة ، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ، قال لعلي ، رضي الله عنه : ( لا يحبك إلا مؤمن ، ولا يبغضك إلا منافق ) ، وكان علي رضي الله عنه يقول : ( والله إنه لعهد النبي الأمي ، إنه لا يحبني إلا مؤمن ، ولا يبغضني إلا منافق ) (الإستيعاب في معرفة الأصحاب 3 / 37 . ) . ======================================================================== 38 ) وروى أنه صلى الله عليه وسلم قال : من أحب عليا فقد أحبني ، ومن أبغض عليا فقد أبغضني ، ومن آذى عليا فقد آذاني ، ومن آذاني فقد آذى الله (الإستيعاب 3 / 37 . ) . ======================================================================== 39 )وعن الثوري عن أبي قيس الأودي (الإستيعاب 3 / 51 . ) قال : أدركت الناس ، وهم ثلاث طبقات ، أهل دين يحبون عليا ، وأهل دنيا يحبون معاوية ، وخوارج . وروى عمار الذهبي عن أبي الزبير عن جابر قال : ما كنا نعرف المنافقين ، إلا ببغض علي بن أبي طالب رضي الله عنه (الإستيعاب 3 / 46 - 47 . ( * ) ) . ======================================================================== 40 ) وروى الشبلنجي في نور الأبصار - نقلا عن كتاب الآل لابن خالويه - عن أبي سعيد الخدري قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لعلي : ( حبك إيمان ، وبغضك نفاق ، وأول من يدخل الجنة محبك ، وأول من يدخل النار مبغضك ) (نور الأبصار ص 80 . ) . ======================================================================== 40 ) وعن عمار بن ياسر ، رضي الله عنه ، أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعلي : ( طوبى لمن أحبك ، وصدق فيك ، وويل لمن أبغضك ، وكذب فيك ) (نور الأبصار ص 80 ) . ======================================================================== 40 ) وروى الهيثمي في مجمعه بسنده عن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم ، قالت : خرج علينا رسول الله صلى الله عليه وسلم ، عشية عرفة ، فقال : إن الله تعالى باهى بكم ، وغفر لكم عامة ، ولعلي خاصة ، وإني رسول الله إليكم غير محاب لقرابتي ، هذا جبريل يخبرني ، أن السعيد حق السعيد من أحب عليا في حياته وبعد موته وأن الشقي كل الشقي من أبغض عليا في حياته وبعد موته - قال رواه الطبراني (مجمع الزوائد 9 / 132 . ( * ) ) . يا علي
129 | دانا اميري | | ٠٦:٣٣ - ٢٥ مرداد ١٣٨٩ |
سلام 00000000 عرض کنم از اينهمه تهمتهاي ناروايي که در باره عمر نوشته ايد يک نکته را فقط در مورد تراويح عرض ميکنم ..............دوما با اينهمه مدارك سني در باره عمر ميبايست عمر بدرين فرد روزگار ميبود ولي متاسفم براي شما كه در طول و عرض تاريخ اسلام و در تمامي مراجع اهل سنت بدون استثنا حتي يك كتاب عمر بعد از ابوبكر سومين فرد اسلام معرفي شده است و در تمام كتب قبل از علي به ايشان پرداخته شده است و هميشه فضايل علي بعد از فضايل ابوبکر و عمر و عثمان امده است .... در حالي که اگر اتهامات شما راست ميبود بايد عمر اعاذنا الله از يزيد بدتر ميشد اگر تواتر را ميخواهيد اين تواتر ترديد ناپذير تاريخ اهل سنت .در همه قرون و در همه کتب اهل سنت .....اما در مورد بدعت تراويح ..........ايا غير از اين است که ميگوييد تراويح زمان پيغمبر نبود
و عمر ابداعش کرد ........ خدايي غير از اين است {حالا هيچ کس نگفته که علي در ان نمازهاي تراويح شرکت نميکرد و تنهايي نماز ميخواند و اگر بدعت بود چرا علي مثل دفعات قبل عمر را از هلاکت نجات نداد }
پس اينکه بدعت است يعني در زمان رسول خدا نبود 00000000000000000000000و چيزي که در زمان رسول خدا وجود نداشته و بعدا بوجود امده بدعت است 00000 ميگويم ايا زمان رسول خدا کارهايي از قبيل سينه زني بود ؟؟ زنجير زني بود ؟؟؟ اربعين و سالگرد وفات و ولادت بزرگان بود ؟؟؟؟مداحي بود ؟؟؟؟ مهر کربلا بود ؟؟؟؟ اشهد ان علي ولي الله در اذانهاي زمان پيامبر بود ؟؟؟؟ صيغه بود ؟؟؟؟ لباس سياه براي عزاداري بود ؟؟؟؟ اجتماع براي زيارت عاشورا و دعاي کميل و ندبه بود ؟؟؟؟
ولايت فقيه بود ؟؟؟؟ حسينيه وجود داشت ؟؟؟/؟؟ بارگاه و گنبد طلا وجود داشت ؟؟؟؟ايا کسي سر قبر بزگان ميرفت براي طلب حاجت ................................اين سخن وقتي زيبنده است که شما خود از اين بدعتها که در زمان پيامبر نبوده مبرا باشيد ولي شما از صبح که بلند ميشويد کارها و مذهبتان بدعت است تا ميخوابيد امده ايد بدعت ديگران را درست کنيد ؟؟؟؟؟ هر وقت شما قول داديد که از بدعتهايي که مرسوم شده و شيعيان انجامش ميدهند برگرديد ما هم چشم نماز تراويح را نميخوانيم 0000000000000گيرم شما ثابت کرديد تراويح بدعت است يعني در زمان رسول خدا نبوده ......خوب ايا بفکر اثبات اين موارد جزئي كه از بدعتهاي خودتان ذكر كردم
نيز هستيد ؟؟؟؟؟؟؟؟

مثال شما مانند کسي است که خود سيگار ميکشد ولي ميخواهد به مردم ثابت کند که سيگار کشيدن انها بد است و براي بدنشان ضرر دارد ................. شما بجاي اثبات ابداعات عمر بگوييد اول براي بدعتهاي بوجود امده توسط شيعيان چه کرده ايد ؟؟چراغي که به منزل رواست به مسجد حرام است !!!!!!!!!!!!! تو اينهمه استعداد کشف بدعت را در مذهب ديگران داري چرا براي مذهب خودت کاري نميکني ...........بدعت : بدعت است و مذموم چه شيعه چه سني هر دو را الوده ميکند .............................پس بفکر چاره براي بدعتهاي مذهب خودتان باشيد کچل اگر دکتر است درمان سرخود کند .........................................

130 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٦:٢٨ - ٢٥ مرداد ١٣٨٩ |
جناب نادان عمري نگارنده کامنت 129 لطفا طبق آيات 21 الي 26 از سوره مائده بني اسرائيل به چه مجازاتي در قبال سر پيچي از امر خدا دچار شدند؟ ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ ﴿21﴾ اى قوم من به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد و به عقب بازنگرديد كه زيانكار خواهيد شد (21) ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ ﴿22﴾ گفتند اى موسى در آنجا مردمى زورمندند و تا آنان از آنجا بيرون نروند ما هرگز وارد آن نمى‏شويم پس اگر از آنجا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد (22) ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ﴿23﴾ دو مرد از [زمره] كسانى كه [از خدا] مى‏ترسيدند و خدا به آنان نعمت داده بود گفتند از آن دروازه بر ايشان [بتازيد و] وارد شويد كه اگر از آن درآمديد قطعا پيروز خواهيد شد و اگر مؤمنيد به خدا توكل كنيد (23) ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ﴿24﴾ گفتند اى موسى تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهيم تو و پروردگارت برو[يد] و جنگ كنيد كه ما همين جا مى‏نشينيم (24) ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, اين آيه را هم مهمان من باش: هر چند که اهل عمر کوچکترين آشنائي با قرآن ندارند. مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلًا برخى از آنان كه يهودى‏اند كلمات را از جاهاى خود برمى‏گردانند و با پيچانيدن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دين [اسلام با درآميختن عبرى به عربى] مى‏گويند شنيديم و نافرمانى كرديم و بشنو [كه كاش] ناشنوا گردى و [نيز از روى استهزا مى‏گويند] راعنا [كه در عربى يعنى به ما التفات كن ولى در عبرى يعنى خبيث ما] و اگر آنان مى‏گفتند شنيديم و فرمان برديم و بشنو و به ما بنگر قطعا براى آنان بهتر و درست‏تر بود ولى خدا آنان را به علت كفرشان لعنت كرد در نتيجه جز [گروهى] اندك ايمان نمى‏آورند. سوره مبارکه نساء آيه شريفه 46 يا حق
131 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٨:١٤ - ٢٥ مرداد ١٣٨٩ |
جناب نادان عمري آيا صحيحن خود را قبول داريد؟ بخوانيد: لَمَّا اسْتَخْلَفَ أَبُو بَکْرٍ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُمَا قَالَ لِمُعَيْقِيبٍ الدَّوْسِيِّ مَا يَقُولُ النَّاسُ فِي اسْتِخْلَافِي عُمَرَ قَالَ : کَرِهَهُ قَوْمٌ ، وَرَضِيَهُ قَوْمٌ آخَرُونَ قَالَ فَاَلَّذِينَ کَرِهُوهُ أَکْثَرُ أَمْ الَّذِينَ رَضَوْهُ ؟ قَالَ : بَلْ الَّذِينَ کَرِهُوهُ الآداب الشرعيّة: ج1 ، ص 71 ، باب : فَصْلٌ ( فِي حِفْظِ اللِّسَانِ وَتَوَقِّي الْکَلَامِ ) به تحقيق شعيب الأرنؤوط/ عمر القيام، ط. مؤسسة الرسالة - بيروت، سنة النشر: 1417، ( 3 جلدي ) . زماني که ابوبکر عمر را به عنوان خليفه منسوب کرد به معيقب دوسي گفت : نظر مردم نسبت به انتصاب عمر به خلافت چيست ؟ معيقب دوسي گفت : عده اي از اين کار تو ناراضي هستند و عده اي رضايت دارند.ابوبکر پرسيد:مخالفين با نصب عمر بيشترند يا موافقين با او؟معيقب دوسي جواب داد : مخالفين بيشترند . ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, ابن عساکر نقل مي کند : دخل على أبي بکر طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبي طالب فقالوا: ماذا تقول لربّک وقد استخلفت علينا عمر . تاريخ مدينة دمشق:ج44 ص248، ذيل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفيل ... ؛ تاريخ المدينة لابن شبة النميري: ج 2 ص 666 ، باب ذکر عهد أبي بکر " إلى عمر " واستخلافه إياه ووصيته إياه . (وقتي ابوبکر عمر را به خلافت منصوب کرد) طلحة و زبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبي طالب (عليه السلام) بر او وارد شدند و به او گفتند : به خداوند چه جوابي خواهي داد در حالي که عمر را به عنوان خليفه بر ما منصوب کرده اي ؟ ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, جناب نادان عمري ارگ قانع نشدي باز هم از متب خودتان برايت بنويسم نرود ميخ آهنين در سنگ؟ يا حق
132 | علي | | ١٩:٠١ - ٠٧ شهریور ١٣٨٩ |
از بخت قضا در جلسه اي شرکت داشتم که شيخي به نام عبدالغفور خاطرات خود را در مورد انقلاب اسلامي ايران (!) تعريف مي کرد. ايشان مي گفتند:

اوائل انقلاب بود که برخي از سران حرکات اسلامي را به ايران دعوت کرده بودند. که من سرگروه اسلامگرايان پاکستان بودم. قرار بود ما را به ملاقات آيت الله خميني ببرند. ظاهرا به بهانه کسالت ايشان، ما را نزد يکي از آيات بزرگ ديگر بردند.

از جمله مواردي که اين آيت مطرح کرد، قضيه وحدت بود. که از ما پرسيدند چگونه مي توان بين شيعيان و سنيها وحدت ايجاد کرد.

من گفتم: شما لطف کنيد بفرمائيد اساس وحدت چيست، و بر چه اصول و قواعدي بايد اتحاد صورت گيرد؟ تا من بگويم چگونه وحدت ايجاد مي شود.

ايشان گفتند: من پرسيدم، و شما جواب دهيد!

من گفتم: اعتراف و گواهي به ( محمد رسول الله و الذين معه...) ـ محمد فرستاده و رسول خداست و آنان که با او بودند.. ـ اين همان چيزي است که قرآن پاک آنرا در سوره فتح ثبت کرده است!

ايشان مغرورانه پوزخندي زده گفتند: ولي شما آل بيت را قبول نداريد!

من با تعجب از اين ساده لوح گري او گفتم: نه عزيز! ما چون رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) را پذيرفته ايم، پس اهل بيت ايشان روي سر و چشمانمان قرار دارند!

او پرخاش کرده گفت: پس فرق ما و شما چيست؟

گفتم: اجازه بدهيد با يک مثال يا داستان رمزي قضيه را برايتان روشنتر کنم:

آورده اند که روزي در مجلس مسيحيان ندا زده شد: خداوند تشريف مي آورند! کسي از مسيحيان از جاي خود برنخواست. و گويا هيچ ندايي داده نشده باشد، و قضيه برايشان هيچ اهميتي نداشت!

سپس ندا آمد که؛ عيسي فرزند خدا ـ العياذ بالله ـ تشريف مي آورد!

همه از جاي خود برخواسته سر تعظيم فرود آورده اداي احترامات کردند!

يعني اينکه مسيحيان خدا را چون به گمان آنها پدر عيسي است مي شناسند و به خاطر عيسي برايش احترام و تعظيم و ارزش قائل هستند. اما خدائي و عظمت او برايشان هيچ اهميتي ندارد!

و همچنين در بين شيعيان ندا آمد که: رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) تشريف مي آورند!

پيام برايشان بسيار بي محتوا و پوچ بود، هيچ کسي از جاي خود برنخواست. گويا رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) شخصي گمنام در بين آنهاست که هيچ ارزش و اهميتي برايشان ندارد.

سپس صدا آمد که امام حسين نوه ي رسول خدا تشريف مي آورند.

شيعيان جملگي از جاي برخواسته سر تعظيم فرود آورده شروع کردند به ناله و زاري و شيون و روضه خواني و به سر و صورت خود کوبيدن و اداي هزار ادا و احترام!...

جناب آيت الله، شما پيامبر را به خاطر چند نفر از اهل بيتش که آنها را با ذوق و سليقه خود اختيار کرده ايد مي شناسيد. اما ما پيامبر را بخاطر اينکه رسول خداست مي شناسيم. و سپس همه اهل بيت ايشان را احترام گذاشته در جايي که شايسته آنهاست قرار مي دهيم!

سخنان اين شيخ پاکستاني لحظه اي مرا بخود آورد: از خود پرسيدم؛ آيا واقعا ما ايرانيها چنين از راه بدر شده ايم.

رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) را رها کرده، تنها به چند تن از خويشان او روي آورده ايم؟!

کمي به خود آمده انديشيدم. ديدم از فرزندان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ما تنها حضرت فاطمه زهراء را مي شناسيم!

پس نام و نشان ساير دختران و پسران آن حضرت را چرا زنده بگور کرده ايم؟!

از همسران آن حضرت تنها خديجه را ـ چون مادر فاطمه است ـ مي شناسيم، پس ساير همسران آن حضرت کجا رفتند؟!

از فرزندان فاطمه تنها حضرت امام حسن و امام حسين را مي شناسيم، پس دخترشان ام کلثوم چي شد؟!

و چرا امام حسن بسيار کم رنگ و امام حسين خيلي پر رنگ است؟!

سپس از خويشان و پسر عموهاي آن حضرت تنها حضرت علي را مي شناسيم، سايرين کجا رفته اند؟

و چرا از فرزندان حضرت علي تنها امام حسين؟! بقيه کجا شدند؟!

آيا پيامبر فقط براي همين يک دختر و دو نوه اش برانگيخته شده بود؟!

ديدم که واقعا ما خيلي کم لطف و بي وفا و شايد هم خائن و جنايتکار هستيم!

و وقتي به کتابخانه فارسي مراجعه کردم تا کتابي در زندگينامه پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) بيابم، دريافتم که ما را با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) هيچ نزديکي و قرابت و دوستي و مهري نيست!

در کتابخانه فارسي که مي بايستي يکي از پر رونق ترين کتابخانه هاي اسلامي باشد، جز چند کتابي که سنيها از عربي ترجمه کرده اند و رويشان مهر "ويژه اهل سنت" ـ به نشانه تنگ نظري و کوته فکري ما ـ زده شده و پس از سانسورهاي متعدد وزارت ارشاد با تيراژهاي بسيار پايين چاپ شده اند، ويکي دو کتاب که غربيهاي کافر از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نوشته اند و به فارسي ترجمه شده چيزي نمي يابي!!!..

ولي اگر کتابي در مورد امام حسين (ع) بخواهي صدها کتاب در کتابخانه ما هست!

در مورد امام علي (ع) هم همچنين! در مورد امام سجاد، و امام باقر، و امام جعفر، و امام رضا نيز کتابخانه ما پر است!

ولي رسول و فرستاده خدا را در کتابخانه و خانه ها و مسجدها و حسينيه هاي ما جايي نيست؟!.. ما در هر شهر صد تا حسينيه براي گريستن بر امام حسين (ع) داريم، ولي يک "محمديه" براي شناختن حضرت رسول پاک نداريم!

اينجا بود که اين واقعيت تلخ مرا شوکه کرد. و با کمي انديشيدن در واقع تلخ، و حقيقت تلختر دريافتم که؛ واقعا ما شيعيان گول خورده ايم! ما را با دين حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) و با اسلام ناب محمدي که شعار ماست هيچ رابطه اي نيست! دين ما يک دين ساختگي و يک مرامي است سياسي که چند آخوند دنيا پرست شهوتران آنرا ساخته اند!

و دريافتم که تنها راه نجات چنگ زدن به قرآن ؛ کلام پاک خداوند رحمان، است که به شکرانه حق از چپاول آخوندها در امان مانده است. سپس در سايه قرآن بايد رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) که پيک وحي و مفسر قرآن، و نمونه و اسوه و مثال زنده قرآن در شکل بشر بود را شناخت. و با چنگ زدن به قرآن و راه و روش و سنت پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) مي توان بنده اي مؤمن و نيکو براي خداوند متعال، آنچنان که او خواسته، بود!

به اميد روزي که ملت ما با چشم و گوش باز مهار خود را از دست آخوندهاي دروغين دنيا پرست گرفته ، عقلهاي خود را به کار اندازد تا راه را از چاه تشخيص دهد. و به قرآن و راه وروش و زندگي پيامبر خدا چنگ زند..
133 | momen abdullah | | ٢٢:١٢ - ٠٧ شهریور ١٣٨٩ |
جناب دلسوخته عمر ؟؟؟ (133) يک موي اين مسيحيان قصه خيالي شما هزار هزار بار به تمام پيروان عمر ؟؟؟ مي‌ارزد!!! مسيحي عقلش رسيد که خالق ابعاد ممکن است که چون انسان راه برود و به ميان چيزي بيايد، ولي مشرک عمري همچنان در عقيده آمدن معبودش به ميان مردم حين قيامت است!!! «خداوند تشريف مي آورند! کسي از مسيحيان از جاي خود برنخواست» حتي مسيحيان خيالي داستان خيالي شما هم از مشرک عمري برتر است!!!! چرا که به خدايي که «درون» چيزي باشد کافر است!!!! ولي مشرک عمري سجده وهمي را مي‌کند که بنا بر عقيده مشرکانه کتاب صحيح مسلم در قيامت به ميان مردم مي‌آيد!!! يا علي
134 | .. | | ٠١:٥٥ - ٠٨ شهریور ١٣٨٩ |
من هيچي نميگم فقط اينو ميگم كه لعنت به تمام كساني كه بين مسلمين تفرقه ايجاد ميكنند.
135 | بي طرف | | ١٢:٥٢ - ٠٨ شهریور ١٣٨٩ |
من نميگويم كه چه طرف راست ميگويند يا چه طرفي دروغ فقط به شما هموطنان عزيزم اين را ميگويم كه زندگي پر از مشكلات و موانعي است كه خيلي از بحث هاي ديني مهمتر است.بنابراين بياييم با روحي پاك در كنار هموطنان خود با يكديگر به زندگي راحتي بپردازيم چون عمر انسان بيشتر از اين حرف ها مي ارزد.
136 | عمر | | ١٧:١٩ - ٠٨ شهریور ١٣٨٩ |
من نميفهمم شيعه که خود اصل بدعت است چرا اينقدر فضولي درکار مسلمين ميکند
137 | مجيد م علي | | ١٧:٣٣ - ٠٨ شهریور ١٣٨٩ |
جناب دو نقطه منهم ميگويم لعنت خدا بر كسانيكه مسبب اوليه و اصلي تفرقه در اسلام محمد صلي الله عليه و اله و سلم شدند . امين رب العالمين --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- اما شما جناب 132 ----------------------- نمي خواهم بگويم كه شما دروغ گفته ايد , اما در مورد ان اقاي عيد الغفور كمي بحث ميكنم . 1 ) ايشان به اين ايه شريفه استناد كردند كه : ===۩۩======۩۩=== بسم الله الرحمن الرحيم ===۩۩======۩۩=== ======۩۩====محمد رسول الله والذين معه أشداء على الكفار رحماء بينهم ) ======۩۩===== ( سورة الفتح آية 26) دليلي در اينجا ديده نميشود كه مقصود از اين ايه ان 3 خليفه ايشان هم بوده اند . ما هيچ حديثي ( صحيح نداريم ) كه در زمان حضرت محمد صلي الله هر سه انها با هم يا جداگانه بر كفار شديد بوده باشند . اما باز اين هم دليلي براي اون وحدتي نيست كه شما از ان دم ميزنيد كه ما بيايم تمامي اصحاب را بديد شما بنگريم نه خير دليل از وحدت اينه كه در نهايت خق ظاهر بشود . اين اقاي عبد الغفور چرا در دوست داشتن اهل بيت به ايه شريف موده توجه نميكنند . ===۩۩======۩۩=== بسم الله الرحمن الرحيم ===۩۩======۩۩=== . ===۩۩======۩۩=== قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرَاً إِلاّ المَوَدَّةَ فِي القُرْبَى .===۩۩======۩۩=== الشورى / 23. بگو به ازاي آن ( رسالت ) پاداشي از شما خواستار نيستم مگر دوستي در باره خويشاوندان بهتر است در اين باره از علماي اهل سنت بشنوي محبة آل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فريضة عقائدية,,,,,,, دوستي اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه وسلم واجبي است عقيدتي از جانب خداوند براي هر مسلمان و مومني ؛ و دليل بر اين مطلب از قرآن ، کلام خداوند است که : "بگو به ازاي آن ( رسالت ) پاداشي از شما خواستار نيستم مگر دوستي در باره خويشاوندان " و دليل بر برتري دادن خداوند ايشان را ، کلام خداست که : ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) الأحزاب : 33 . خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاک و پاکيزه بگرداند ." و بعد در ادامه مي‌گويد : و مقصود از گرفتن اهل بيت و تمسک به ايشان ، محبت ايشان و نگه داشتن احترام ايشان است ؛ و نيز راه جويي به هدايت ايشان و سيره ايشان و عمل به رواياتشان و تکيه نمودن بر نظرشان و کلامشان و اجتهادشان و مقدم داشتن ايشان بر غير ايشان . صحيح شرح العقيدة الطحاوية - حسن بن علي السقاف - ص 653- 654 . ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- ايا شما و اين اقاي عبد الغفور دوست داشتن و اطاعت از اهل بيت نبي مكرم اسلام را بر دوستي و اطاعت با ابوبكر , عمر و عثمان مقدم يداريد . دوستان انها را دوست و دشمنان انها را بمثل معاويه دشمن خود ميدانيد ؟؟ كلا و ابداً پس خواسته يا ناخواسته دروغ ميگوئيد . -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- در ضمن هر بچه شيعي خوب ميدانند فرق شيعه و سني چيست چه برسد به شخص والامقامي كه بجاي امام با اين عبد الغفور صحبت كرده اند . در ضمن مثلهاي اين اقاي عبد الغفور نشانه وهابي بودن ايشان ميكنند نه اينكه ايشان از اهل سنت باشند , بخاطر اينكه به گفته خودتان ايشان ... ....روزي در مجلس مسيحيان ندا زده شد: خداوند تشريف مي آورند! کسي از مسيحيان از جاي خود برنخواست . الله سبحان تعالي در منظر ما شيعيان در همه جا موجود است " پس نمي تواني بگويي العياذ بالله او امد او رفت ,,,, شايد براي همين بوده كه مسيحيان از جايشان بلند نشدند حتي اين مسيحيان دركشان از الله سبحان تعالي بهتر از اين عبد الغفور شماست . در مورد احترام به مقام والاي حضرت محمد صلي الله عليه و اله در ميان شيعيان همين كافيست كه وقتي اسم ايشان را در محفلي مياوريم همه با صداي بلند بر او و خاندان پاكش صلوات ميفرستيم . اما اهل سنت زير لب صلوات ابتر ميفرستند و وهابيون كه لعنت خداوند بر انها باد مثل بز مينشيند انگار نه انگار اسم نبي مكرم اورده شده شايد در بعضي از مواقع به كساني كه صلوات ميفرستند هم نهيب ميزنند . =========================================================== اما احترام ما به حضرت علي عليه السلام و فاطمه الزهرا و ديگر ائمه اطهار عليهما السلام بدليل اينه كه اين سنت حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم ميباشد ايا عمل به سنت ايشان اين عبد الغفور را ناراحت كرده . در مورد فرزندان حضرت محمد صلي الله عليه واله بغير از فاطمه الزهرا علماي سنت چند كتاب نوشته اند , چند حديث داريد كه حضرت به ديدن انها رفت يكي از الطاف خاصي كه به حضرت فاطمه الزهرا در مورد ديگر فرزندانشان بگوئيد تا ما هم بدانيم ( البته صحيح السند باشد ) در مورد محبت حضرت محمد صلي الله عليه و اله به امام حسن و امام حسين عليهما السلام كه شكي نيست و ما هم به اين سنت نبوي عمل ميكنيم . در مورد عزاداري براي امام حسين عليه السلام : اينهم از اعمال حضرت نبي مكرم بوده كه شما ميتوانيد در كتب اهل سنت در ان بسيار ببينيد خصوصاً همسر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، عايشه نقل مي‌كند و مي‌گويد: دخل الحسين بن علي رضي الله عنهما على رسول الله صلى الله عليه و سلم و هو يوحى إليه، فنزا على رسول الله صلى الله عليه و سلم و هو منكب و هو على ظهره، فقال جبريل لرسول الله صلى الله عليه و سلم: أتحبه يا محمد؟ قال: يا جبريل! و مالي لا أحب ابني؟ قال: فان أمتك ستقتله من بعدك، فمد جبريل عليه السلام يده، فأتاه بتربة بيضاء، فقال: في هذه الأرض يقتل ابنك هذا و اسمها الطف. فلما ذهب جبريل عليه السلام من عند رسول الله صلى الله عليه و سلم، خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم و التزمه في يده يبكي، فقال: يا عائشة! إن جبريل أخبرني أن ابني حسين مقتول في أرض الطف و إن أمتي ستفتن بعدي ثم خرج إلى أصحابه فيهم على و أبو بكر و عمر و حذيفة و عمار و أبوذر رضي الله عنهم و هو يبكي، فقالوا: ما يبكيك يا رسول الله؟ فقال: أخبرني جبريل عليه السلام ان ابني الحسين يقتل بعدي بأرض الطف و جاءني بهذه التربة و أخبرني أن فيها مضجعه. حسين بن علي وارد شد بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، در حالي‌كه بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وحي مي‌شد. وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چشمش به حسين افتاد، شروع كرد به گريه كردن. وقتي علت گريه كردن را پرسيدند، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قضيه شهادت حسين را مطرح كرد و ... . مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص188 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج3، ص107 به كتاب احمد ابن حنبل هم مراجعه كن جلد 1 اميرالمؤمنين (عليه السلام) وقتي از صفين بر مي‌گشتند، به منطقه اي به نام نينوا رسيدند و قطرات اشك از چشمانش جاري شد. سوال كردند: مگر اتفاقي افتاده است كه اين‌چنين گريه مي‌كني؟ فرمود: خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بودم و ديدم كه قطرات اشك از چشمانش جاري است. علت آن را پرسيدم؟ فرمود: فحدثني ان الحسين يقتل بشط الفرات. اكنون جبرئيل بر من نازل شد و خبر از شهادت فرزندم حسين داد و گفت: حسين در كنار شريعه فرات به شهادت مي‌رسد و: فمد يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها فلم أملك عيني أن فاضتا. مقداري از خاك كربلاء را به من داد و وقتي چشم من به آن خاك افتاد، قطرات اشكم سرازير شد. مسند احمد، ج1، ص85 ـ مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص187 ـ المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج8، ص632 ـ مسند أبي يعلى، ج1، ص298 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج12، ص127 حالا ديدي اهل سنت به سنت هركه عمل كنند به سنت خاصه حضرت محمد صلي الله عليه و اله عمل نكرده اند يا علي
138 | momen abdullah | | ٢١:٣٤ - ٠٨ شهریور ١٣٨٩ |
اولا نظر 133 خود را چنين تصحيح مي‌کنم:
«مسيحي عقلش رسيد که خالق ابعاد ممکن نيست...»
*******
دوما جناب «بي طرف» و يا «..»
در نظر اول خود ما را توصيه به اجتناب از بحث در امور ديني مي‌کنيد و در نظر دوم خود از مسائل ديني «تفرقه» و «مسلمين» و «لعنت» سخن مي‌رانيد؟؟

براستي علت اين تناقض گويي شما اهل عمر چيست؟ جز بازيچه قرار دادن دين؟؟

يا علي
139 | محمد اميراني | | ٠٤:١١ - ٠٩ شهریور ١٣٨٩ |
دوستان
آيا اين عمر همان داماد علي نيست ( همسر ام كلثوم ) !!!!!!! ؟؟؟؟؟؟ عجب از شما كه از آش داغتريد!!
من نفهميدم او قاتل زهراست يا بعد از زهرا داماد زهرا!!!!!!!!!!!!!!
كمي تفكر , آنهم فقط گاهي برايتان بد نيست ( بيشتر و بيشتر مطالعه كنيد )
140 | مجيد م علي | | ٢٣:٢٠ - ٠٩ شهریور ١٣٨٩ |
با سلام اي داغ‌تر از كاشه‌اش شلغم. نه، اين عمر داماد حضرت علي عليه السلام نيست كه نيست. اين بانوي محترم، ام كلثوم بنت ابي بكر، خواهر محمد ابن ابي بكر ،دختر و پسر خوانده حضرت علي عليه السلام بودند : براي جوابت اگر جداً جواب مي‌خواهي برو اين مقاله را خوب بخون تحقيق كن تا بفهمي كه اون به حساب حارسين و حامين منهج شجره الملعونه حتي نمي‌تواند روي يك دروغ با يكديگر اتحاد داشته باشند. ازدواج ام كلثوم با عمر، شاهد دروغ بودن شهادت http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=83 بقول خودت """" كمي تفكر، آنهم فقط گاهي براي‌تان بد نيست ( بيشتر و بيشتر مطالعه كنيد ) "" يا علي
141 | سلامات | | ٢٤:٤٥ - ١٠ شهریور ١٣٨٩ |
عمر، داماد علي نبوده است. اين هم از دروغ‌هايي است که جهت توجيه کارهاي عمر انجام مي‌دهند. شوهر ام کلثوم، دختر امام علي، عبدالله بن جعفر بوده است. شايد منظورشان ام کلثوم، دختر ابوبکر است که مدتي بعد از مرگ ابوبکر منزل امام بزرگ شده است.
142 | محمد اميراني | | ٠٤:٢٨ - ١١ شهریور ١٣٨٩ |
............... زنان و دخترکاني که سال‌ها از خودش کوچک‌تر بوده‌اند چه بود؟؟.......غاصب را دادند تا ديگر در سن 57 سالگي سراغ دخترکان 7 ساله نرود.؟ .......دوست من در باره ازدواج رسولله با عايشه هم همين گونه ........ ....... حضرت ابو لولو سيف الله (رضي الله عنه)...... آيا مي‌داني او را كه اينچنين مي‌خواني اصلا مسلمان نبود (موبد ايراني زردشتي)؟ آيا مي‌دانيد بذر كينه با خليفه دوم را مذهبيون و روحانيت زردشتي در اين سرزمين كاشته‌اند و آن هم از بغض فتح ايران به دست ايشان؟ ....... شايد منظورشان ام کلثوم، دختر ابوبکر است که مدتي بعد از مرگ ابوبکر منزل امام بزرگ شده است ...... ازدواج عمر خطاب و ام كلثوم دخت امير المومنين به اعتقاد كليه مورخين و اهل حديث (شيعه و سني) نياز به اثبات ندارد با بيش از 73 سند (بيشتر مطالعه كنيد، در كتب شيعه ...... عصاره تاريخ شيعه (تاريخ 14معصوم) .... شوهر ام کلثوم، دختر امام علي، عبدالله بن جعفر بوده است.......... آري 2 سال پس از واقعه عاشورا و بعد از طلاق زينب كبري و عبدالله بن جعفر ايشان با حضرت ام كلثوم خواهر زينب كبري ازدواج كردند.... (بيشتر مطالعه كنيد , در كتب شيعه ......عصاره تاريخ شيعه (تاريخ 14معصوم ) .....چه رزم‌ها و دلاوري‌هاي بي‌نظيري از خود نشان داده است!!!! ......آيا مي‌دانيد بيشترين فتوحات مسلمانان (در كل تاريخ اسلام ) در زمان خلافت خليفه دوم انجام پذبرفته است. اما بعد : آيا ميدانيد؟ بسياري از بزرگان اصحاب - از اهل بيت پيامبر زن گرفته‌‌اند و اهل بيت از آنها زن گرفته‌‌اند، به خصوص (ابوبکر و عمر) چنان که همه مؤرخان و ناقلان اخبار، سني و شيعه بر اين اتفاق نظر دارند. ـ پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- با عايشه دختر ابوبکر -رضي الله عنهما-، و حفصه دختر عمر -رضي الله عنهما- ازدواج نمود. ـ و دو دخترش رقيه و ام کلثوم -رضي الله عنهما- را يکي پس از ديگري به ازدواج خليفه سوّم عثمان بن عفان -رضي الله عنه- در آورد، و به خاطر اين عثمان به ذي النورين ملقّب شده است. ـ و پسرش ابان بن عثمان با ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد. ـ و مروان بن ابان بن عثمان با ام قاسم دختر حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب ازدواج کرده بود. ـ و زيد بن عمرو بن عثمان با سکينه دختر حسين ازدواج نموده بود. ـ و عبدالله بن عمرو بن عثمان با فاطمه دختر حسين بن علي ازدواج کرده بود. و از ديگر اصحاب که نيز با اهل بيت فاميل بودند و از آنها زن گرفته بودند نام نمي‌بريم و فقط در اين مورد به ذکر خلفاي ثلاثه اکتفا مى كنيم، تا بيان کنيم که اهل بيت با آنها محبت و دوستي داشتند و به خاطر آن اين ازدواج‌ها و پيوندها صورت گرفته است[8]. و همچنين مي‌بينيم که اهل بيت نام‌هاي اصحاب پيامبر –صلى الله عليه و آله و سلم- را بر فرزندان‌شان مي‌گذاشتند، و مؤرخين و ناقلان اخبار همه شيعه و سني بر اين امر اتفاق نظر دارند. چنان‌که در منابع شعيه آمده است علي يکي از پسرانش که از ليلي بنت مسعود حنظلي بود را ابوبکر ناميد، و در بني هاشم علي اوّلين کسي است که اسم پسرش را ابوبکر گذاشت[9]. و همچنين حسن بن علي فرزندانش را به اين نام هاي نامگذاري کرد: ابوبکر، عبدالرحمن، طلحه و عبيدالله[10] و همچنين حسن بن حسن بن علي چنين نام هايي بر فرزندانش گذاشته بود[11]. و موسي کاظم دخترش را عايشه ناميد[12]. و کنيه بعضي از اهل بيت ابوبکر بود، مانند زين العابدين علي بن حسين[13]، و علي بن موسي الرضا که کينه‌ شان ابوبکر بود[14]. و همچنين بعضي از اهل بيت اسم پسرانشان را عمر مي گذاشتند، که از جملة آنان مي توان به علي -رضي الله عنه- اشاره کرد که اسم پسرش را عمر اکبر ناميد، مادر اين پسر ام حبيب بنت ربيعه بود، و عمر بن علي در کنار برادرش حسين به شهادت رسيد، و علي فرزندي ديگر به نام عمر اصغر داشت که مادرش الصهباء التغلبي بود كه عمر طولاني كرد و از برادرانش ارث برد[15]. و همچنين حسن بن علي فرزندانش را ابوبکر و عمر ناميد[16]. و همچنين علي بن حسين[17] بن علي، و علي زين العابدين، و موسي کاظم، و الحسين بن زيد بن علي، و اسحاق بن حسن بن علي بن حسين، و نيز حسن بن علي بن حسن بن حسين بن حسن فرزندانشان را ابوبکر و عمر ناميده‌ اند. و افراد زياد ديگري از اهل بيت فرزندانشان را ابوبکر و عمر ناميده ‌اند ولي ما به همين مقدار کفايت مى كنيم تا بحث طولاني نشود[18]. و موسي کاظم[19] و علي هادي[20] دخترانشان را عايشه ناميده ‌اند. منابع: : «الإمامة والنص» للأستاذ فيصل نور، ص 683-686. [7]- نهج البلاغة (ص 136) ونگا: (ص 366-367) و (ص 322). [8]- براي اطلاع بيشتر از مصاهرت هاي أصحاب با اهل بيت به کتاب (الدر المنثور من تراث أهل البيت) اثر فقيه شيعه علاء الدين مدرس مراجعه کنيد. [9]- نگا: الإرشاد للمفيد (ص 354)، ومقاتل الطالبيين لأبي الفرج الأصبهاني الشيعي، (ص91)، وتاريخ اليعقوبي الشيعي (2/213). [10]- التنبيه والإشراف للمسعودي الشيعي، (ص 263). [11]- مقاتل الطالبين أبي الفرج الإصفهاني الشيعي (ص 188) چاپ دارالمعرفه. [12]- كشف الغمة للأربلي (3/26). [13]- كشف الغمة للأربلي (2/317). [14]- مقاتل الطالبين لأبي الفرج الأصبهاني الشيعي، (ص 561ـ 562) چاپ دارالمعرفه. [15]- نگا: الإرشاد للمفيد ص 354، معجم رجال الحديث للخوئي 13/51، مقاتل الطالبيين لأبي الفرج الأصبهاني ص 84 چاپ بيروت، عمدة الطالب: ص 361 چاپ النجف. جلاء العيون ص 570. [16]- الإرشاد للمفيد ص 194، منتهى الآمال 1/240، عمدة الطالب ص 81، جلاء العيون للمجلسي ص 582، معجم رجال الحديث للخوئي 13/29. رقم (8716)، كشف الغمة (2/201). [17]- «الإرشاد للمفيد» (2/155)، و«كشف الغمة» (2/294). [18]- اين موضوع در مقاتل الطالبيين و ديگر منابع شيعه به تفصيل بيان شده است به عنوان مثال نگاه کنيد به (الدرالمنثور) علاء الدين المدرس ص (65-66). [19]- الارشاد ص (302)، و الفصول المهمه (242) و کشف الغمة 3/26. [20]- الارشاد، مفيد 2/312. ) امام علي -رضي الله عنه- بعد از وفات فاطمه -رضي الله عنها- با چند زن ازدواج نمود و از آنها صاحب چند فرزند شد، که برخي از فرزندان عبارتند از: عباس بن علي بن ابي طالب، عبدالله بن علي بن ابي طالب، جعفر بن علي بن ابي طالب، عثمان بن علي بن ابي طالب. ما در اين فرزندان امام، ام البنين بنت حزام بن دارم[2] است. و همچنين امام علي با ليلي بنت مسعود الدارميه[3] ازدواج کرد و از او صاحب فرزنداني شد به نام‌ هاي: عبيدالله بن علي بن ابي طالب و ابوبکر بن علي بن ابي طالب و همچنين يحيي بن علي بن ابي طالب، محمد اصغر بن علي بن ابي طالب، عون بن علي بن ابي طالب، فرزندان او هستند که مادرشان «اسماء بنت عميس»[4] است. و همچنين رقيه بنت علي بن ابي ‌طالب و عمر بن علي بن ابي طالب که در سي و پنج سالگي وفات يافت فرزندان او هستند و مادرشان ام حبيب بنت ربيعه است.[5] و همچنين با «ام مسعود بنت عروه بن مسعود ثقفي»[6] ازدواج کرد و از او صاحب فرزنداني شد به نام هاى: ام الحسن بنت علي بن ابي طالب، رمله الکبري بنت علي بن ابي طالب، سؤال اينجاست که آيا پدري حاضر است فرزندش را به نام سرسخت‌ترين دشمن خود نامگذاري کند؟ آن هم در صورتي که پدر علي بن ابي طالب -رضي الله عنه- باشد. پس چگونه علي اسم کساني را بر فرزندانش مي گذارد که شما مي گوييد آنها سر سخت‌ترين دشمن او بوده ‌اند؟! و آيا انسان عاقلي اسم دشمنانش را بر دوستانش مي گذارد؟! و آيا مى دانيد که علي اولين قريشي بود که اسم فرزندانش را ابوبکر و عمر و عثمان ناميد؟

پاسخ:

با سلام
دوست گرامي
1- در مورد ازدواج رسول خدا با عائشه و سن عائشه در ان هنگام به صورت مفصل در آدرس ذيل پاسخ داده‌ايم :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=699
2- در مورد ابولولو ، او مي‌گفت من مسلمانم ، و حتي به مسجد مي‌امد (و به گفته علماي شما در مسجد در صف اول جماعت بود كه عمر را مضروب ساخت !) يك كافر چگونه به مسجد و به صف اول مي‌ايد و كسي به او كاري ندارد !
وذلك أنه قتله علج يسمى فيروز وكنيته أبو لؤلؤة ، وكان غلاما للمغيرة بن شعبة ، وكان يدَّعي الإسلام
عمدة القاري ج 8 ص 229، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني الوفاة: 855هـ ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت
البته به خاطر كينه‌اي كه از او دارند ، با وجود اقرار صريح او به اسلام ، او را كافر مي‌پنداريد !
3- در مورد ام كلثوم نيز به صورت مفصل در آدرس ذيل پاسخ داده‌ايم :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=83
4- اگر به نظر شما ابوبكر و عمر شجاعت داشتند ، پس چرا در جنگ‌هاي زمان رسول خدا (ص) فرار مي‌كردند ؟! آيا مي‌دانيد در زمان نادر شاه و پادشاهان صفوي نيز فتوحات زيادي به اسم اسلام انجام شد ؟!
5- در مورد علت ازدواج رسول خدا (ص)‌با حفصه و عائشه به صورت مفصل پاسخ داده‌ايم :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1344
6- در مورد نامگذاري‌ها نيز به صورت مفصل در آدرس ذيل و نظرات آن پاسخ داده‌ايم :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=437

البته جملات شما اشكالات فراواني نيز دارد ، زيرا ابوبكر اصلا اسم نيست تا بر روي فرزند بگذارند ، بلكه كنيه است !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

143 | علي | | ١٦:٥٢ - ١٢ شهریور ١٣٨٩ |
سلام دوستان. شما اگر كتاب‌هايي كه اهل سنت نوشته‌اند و يا سخنراني آنها را ديده باشيد، هر گاه نام مبارك پيامبر را مي‌برند، بعد از آن مي‌گويند : صلي الله عليه و سلم. و هيچ‌گاه نامي از آل پيامبر نمي‌آورند. اگر هم در جايي بعد از صلوات بر پيامبر، نامي از آل مي‌آورند، بلافاصله مي‌گويند و صحبه اجمعين و همه‌ي صحابه را قاطي صلوات مي‌كنند. سوال من همين جاست: آقايان اهل سنت! خداي متعال به ما دستور داده كه هر روز در نمازمان بعد از سلام و صلوات بر پيامبر (ص)، صلوات بر آل پيامبر بفرستيم و اگر اين كار را نكنيم نمازمان باطل است. و مي‌گوييد : اللهم صل علي محمد و علي آل محمد، كما صليت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انك حميد مجيد و بارك علي محمد و علي آل محمد كما باركت علي ابراهيم و علي ابراهيم انك حميد مجيد. چرا شما در غير نماز، بر آل پيامبر صلوات نمي‌فرستيد؟ چرا صلوات را ابتر و ناقص مي‌فرستيد؟ شما كه ادعا مي‌كنيد اهل بيت و آل پيامبر را دوست داريد، پس چرا در عمل، خلاف آن را مرتكب مي‌شويد؟ چرا صلواتي كه در نماز مي‌فرستيد را عوض مي‌كنيد و آل پيامبر را از پيامبر جدا مي‌كنيد؟ آيا اين نشانه‌ي محبت شماست؟ چرا وقتي از آل نام مي‌بريد، عبارت صحبه اجمعين را مي‌آوريد؟ در كجاي نماز، خداوند عبارت صحبه اجمعين را آورد كه شما مي‌آورديد؟ در كدام روايت، پيامبر (ص) فرمود كه بعد از صلوات بر من، بر صحابه‌ي من هم صلوات بفرستيد؟ آني كه پيامبر فرموده را انجام نمي‌دهيد و آني كه نفرموده را اضافه مي‌كنيد؟ آيا اين تناقض نيست؟‌
144 | علي | | ١٦:٥٨ - ١٢ شهریور ١٣٨٩ |
مناظرات مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد عبدالله طاهري شيرازي با علماي اهل سنت در مکه و مدينه: مساله سب و بدگويي خلفاء: سومين پرسش او که به صورت اعتراض پرسيد، اين بود که «معروف و مشهور است که شيعيان سب و بدگوئي خلفا را جايز مي‌دانند. آيا اين روش صحيح است؟ و به چه دليل آنان‌را سب و دشنام مي‌دهند؟» گفتم: آري، بيشتر عوام شيعه آنها را سب مي‌کنند. ولي علما و دانشمندان شيعه در اين مساله اختلاف دارند. بعضي از آنها سب کردن و بدگوئي خلفا را جايز مي‌دانند. گفت: چرا و به چه دليل؟ گفتم: آيا سب و دشنام حضرت علي بن ابي‌طالب، با اينکه داماد و پسر عموي پيامبر و شوهر فاطمه زهرا و پدر حسن و حسين بود و آن‌همه گفتار از رسول خدا در حق و مقام او شنيده شده، جايز است؟! گفت: نه، هرگز جايز نيست. گفتم: پس چرا معاويه، آن حضرت را سب کرد و دستور أکيد داد تا مسلمانان در تمام بلاد آن جناب را سب کنند؟ آيا اگر شما در آن عصر بوديد، معاويه و کساني را که بر علي دشنام مي‌دادند، نمي‌کشتيد و آنها را لعن نمي‌کرديد؟ گفت: نه، ما آنها را نمي‌کشتيم و لعنت هم نمي‌کرديم. گفتم: چرا؟ با اينکه گفتي بدگوئي از علي جايز نيست. لابد مي‌گوئيد معاويه مجتهد بوده و اجتهاد کرد و از روي اجتهاد خود گفت سب علي جايز است، گرچه در اجتهاد خود خطا کرده باشد! گفت: آري، ما اعتقاد داريم که معاويه از روي اجتهاد با علي مخالفت کرد و با او دشمني کرد! گفتم: اولا من هم مي‌گويم علما و مجتهدين شيعه از روي اجتهاد گفتند سب خلفا جايز است و عوام شيعه هم از اين علما تقليد مي‌کنند. پس به چه دليل شيعياني که خلفا را سب مي‌کنند، قتل آنها را واجب مي‌دانيد و در برابر سب کنندگان بر علي سکوت مي‌کنيد؟! ثانيا: معاويه سب و لعن علي (ع) را به يک سنت تبديل کرد و اين سنت او هشتاد سال ادامه داشت. با اين وجود چرا از مقام معاويه در بين شما اهل تسنن چيزي کاسته نشد؟ با اينکه دشمني معاويه با امام علي و امام حسن (ع) غير قابل انکار است. همچنين در حديث متواتر از رسول خدا نقل شده است: «من آذي عليا فقد آذاني: هر کس علي را بيازارد، مرا آزرده است» و قرآن هم مي‌فرمايد: «ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخره: آنانکه خدا و رسولش را بيازارند، در دنيا و آخرت لعنت خداوند بر آنها باد» (احزاب 57)
145 | علي | | ١٧:٠١ - ١٢ شهریور ١٣٨٩ |
ازدواج ام کلثوم با عمر واقعيت يا افسانه؟ يکي از چيزهايي که اهل سنت هميشه براي اين‌که نشان بدهند ميان حضرت علي(ع) بر سر حکومت نزاع و اختلافي نبوده است و رابطه آنان دوستانه بوده و حضرت علي(ع) عمر را دوست مي‌داشته و او را حاکم مشروع و امير المومنين خود مي‌دانسته، ازدواج عمر با ام کلثوم، دختر حضرت علي(ع) مي‌باشد. آنان استدلال مي ‌کنند، اگر رابطه حضرت علي (ع) با عمر خصمانه مي‌بود و علي (ع) عمر را غاصب خلافت خويش مي‌دانست، آيا هرگز حاضر مي‌شد دختر خود را به عمر بدهد تا او با دخترش ازدواج کند؟ البته پيشاپيش بايد خاطر نشان کنم اينجانب مانند برخي از شيعيان فکر نمي کنم که رابطه حضرت علي (ع) با عمر چنان تيره بوده باشد که حضرت علي(ع) خليفه دوم عمر را به کلي از دايره اسلام خارج دانسته و هيچ‌گونه رابطه‌اي حتي در حد رابطه يک مسلمان با مسلمان ديگر هم نداشته‌اند، بگونه‌اي که با او معامله‌اي مانند خريد و فروش و ازدواج و ... هم نکرده باشد. و اگر ثابت شود که عمر با ام کلثوم ازدواج کرده، پس او را گيرنده حق خلافت خود هم نمي‌دانسته باشد. از اين جهت تا مي‌توانند اين قضيه را انکار مي‌کنند و هرگونه رابطه دوستانه‌اي را ميان امام علي(ع) و شخين نفي مي‌کنند. اما به گمان اينجانب، حضرت علي(ع) با اينکه خلافت را حق خود مي‌دانسته، اما مرزها را هم نگه مي‌داشته و اينگونه مطلق‌نگر نبوده است که وقتي کسي حقي را از او ضايع کرده باشد، تمام روابط خود را با آنان قطع و تمام سوابق طرف را هم ناديده بگيرد و حتي اسلام‌شان را انکار نمايد. امام علي(ع) يکي از ويژگي‌هاي منحصر بفردش اين بود که بسيار فراتر از افراد معمولي مي‌نگريست و به همين جهت در عين انتقاد از طرف مقابل و حتي جنگ با آن، جانب انصاف را نگه مي‌داشت. مثلا وقتي در جنگ جمل، شمشير زبير را ديد، گريست و گفت: اين شمشير چه غم‌ها که از رسول الله (ص) نزدود. و هنگامي که با جنازه طلحه مواجه گرديد، براي او نيز تأسف خورد و به ياد رشادت‌هاي او در زمان رسول الله (ص) افتاد و ام المومنين عايشه را نيز با اکرام و اعزاز به مدينه فرستاد. امام علي(ع) در همان هنگام حکومت شيخين در عين حالي که به حکومت آنان معترض بود، زيرا آنان را گيرندگان حق خود مي‌دانست، با آنان در پيشبرد حکومت‌شان همکاري مي‌کرد و مشورت‌هاي راه‌گشا به آنان ارائه مي‌نمود. به همين دليل بود که عمر مي‌گفت: خداوند مرا با هيچ مشکلي مواجه نکند که ابوالحسن نباشد تا از گره آن وا کند. اما سخن در اين است که آيا ازدواج عمر با ام کلثوم واقعيت تاريخي دارد يا نه؟ و آيا اين ازدواج واقع شده است يا خير؟ اهل سنت روايات زيادي در اين مورد روايت کرده‌اند که برخي با صراحت از ازدواج عمر با ام کلثوم صحبت مي‌کند و برخي روايات نيز از لازمه آن ازدواج عمر با ام کلثوم است. ابن عبد البر در الاستيعاب و ابن اثير در اسد الغابه و بلاذري در انساب الاشراف و ابن حجر در الاصابه روايت مي‌کنند که : ام کلثوم دختر علي بن ابي طالب و فاطمه دختر رسول الله (ص) قبل از وفات حضرت رسول (ص) متولد گرديد و عمر بن خطاب از او خواستگاري کرد. علي بن ابي طالب به او گفت: وي کوچک است. عمر گفت: اي ابو الحسن! او را به ازدواج من در آور که من آن‌چنان شأن و کرامت او را نگهدارم که هيچ‌کس نگه ندارد. علي (ع) گف : من او را پيش تو مي‌فرستم. اگر او را پسنديدي او را به ازدواج تو در خواهم آورد. آن‌گاه علي (ع) پارچه‌اي را بدست دخترش داد و گفت: نزد عمر برو و به او بگو: اين همان پارچه‌اي است که من به تو گفته بودم. ام کلثوم نيز پارچه را نزد عمر برد و پيام علي (ع) را رساند. عمر گفت: به پدرت بگو: خدا از تو راضي باشد، من پسنديدم. آنگاه عمر دست خود را بر ساق پاي ام کلثوم گذاشت!. (در برخي روايات دارد ساق پاي ام کلثوم را لخت کرد. در برخي روايات ديگر دارد که عمر ام کلثوم را در بغل گرفت!) ام کلثوم گفت: چه کار مي‌کني ؟ اگر امير المومنين نبودي بيني‌ات را مي‌شکستم. آنگاه از پيش عمر خارج شد و نزد پدرش آمد و ماجرا را تعريف کرد و گفت: تو مرا نزد پير مردي بدکردار فرستادي. علي گفت: دخترم! او شوهر تو است. آنگاه عمر در سر قبر رسول الله در مجلس مهاجران اولين حاضر شد و به آنان گفت: به من تبريک بگوييد (رفئوني). پرسيدند: به چه مناسبت اي امير مومنان!؟ گفت: من با ام کلثوم دختر علي بن ابي طالب ازدواج کردم. من از رسول الله (ص) شنيدم که فرمود: روز قيامت هر نسب و خويشاوندي و دامادي منقطع است، جز نسب و سبب و دامادي من. من با رسول الله نسب و سبب داشتم خواستم دامادي را هم اضافه کنم. آنگاه مهاجران به او تبريک گفتند؟ ام کلثوم براي عمر زيد بن عمر و رقيه را به دنيا آورد و در زمان معاويه هر دو در يک روز مردند و حسن بن علي (ع) عبدالله بن عمر را پيش انداخت تا نماز ميت بر آنان بخواند و خود به او اقتدا کرد. بررسي روايت در مورد اين روايت و روايات ديگر در اين مورد ملاحظات چندي وجود دارد : 1- روايت ازدواج عمر با ام کلثوم دختر علي (ع) صحيحين بخاري و مسلم نيامده است . بسيار اتفاق افتاده که اهل سنت وقايعي را که شيعيان به آن استناد کرده اند , اظهار کرده اند اين روايت در صحيحين نيامده است در حاليکه در روايات معتبر ديگر شان آمده است . 2- اين روايت حتي در هيچيک از صحاح سته و حتي در مسانيد معتبر اهل سنت چون مسند ابن حنبل و مسند بزاز و معاجم طبراني (معجم کبير , اوسط و صغير ) نيامده است. با اينحال جاي تعجب است که چگونه آن را قبول کرده و مسلم مي‌دانند! 3- معمولا روايات ازدواج ام کلثوم با عمر را اهل سنت به يکي از علويان همچون امام صادق (ع) , امام باقر (ع) يا حسن بن حسن بن علي (ع) منتهي مي‌کنند که اين جاي تأمل دارد و ظاهرا جاعلان خواسته اند اينگونه القاء کنند که اين واقعه چنان صحت دارد که حتي خود اهل بيت آن را روايت کرده اند ؟! 4- اسناد هيچيک از روايات ازدواج عمر با ام کلثوم معتبر و صحيح نيست و در هرکدام چند راوي ضعيف و کذاب (به نظر رجاليون اهل سنت) وجود دارد که در اين جا ما بخاطر کثرت آنان و طولاني شدن مقاله نمي پردازيم . شايد روزي آن راويان و ضعف هاي شان را با استناد به محدثان اهل سنت بيان کرديم . 5- گذشته از اسناد اختلاف روايات به حدي است که انسان را به شک مي اندازد . مثلا برخي روايات مي گويد، ام کلثوم براي عمر تنها زيد را بدنيا آورد و برخي رقيه را هم اضافه مي کنند و برخي از فاطمه بنت عمر ا ز ام کلثوم خبر مي دهند . يا اينکه در برخي روايات آمده وقتي عمر از علي ام کلثوم را خواستگاري کرد ، علي کوچکي او را بهانه کرد , در برخي دارد که علي (ع) گفت : من او را براي فرزندان جعفر برادر خود گذاشته ام و ... در برخي روايات آمده که عمر هنگامي که علي(ع) ام کلثوم را پيشش فرستاد ساقش را با دست لمس کرد . در برخي آمده وي ساقش را کنار زد و در برخي آمده که در بغل گرفت ؟ 6- بدنبال همين بايد گفت : چگونه عمر به خود اجازه مي دهد دختري را که هنوز عقدش نخوانده لمس و يا در بغل مي گيرد ؟ آيا او نمي دانست هنوز ام کلثوم براي او حلال نشده ؟ چون هنوز حتي خود ام کلثوم نمي داند که او را مي خواهد به عقد عمر در آورد و طبق اين روايت علي (ع) او را فرستاده که عمر آيا او را مي پسندد يا خير؟ گذشته از اينکه چنين کاري (فرستادن دختر که آيا مي پسندد يا نه ؟) از شأن علي(ع) به دور است . 7- در متن روايت آمده که عمر به مهاجران گفت : رفئوني . يعني به من تبريک بگوييد . اين درحالي است که رسول الله (ص) از آن نهي کرده بوده است . در مسند امام حنبل آمده است که سالم بن عبدالله گفت : عقيل بن ابي طالب با زني ازدواج کرد وقتي نزد ما آمد ما به او با کلمه " الرفاء والبنين " تبريک گفتيم . عقيل گفت : ساکت باشيد . نگوييد : " بالرفاء والبنين " که اين از رسوم جاهليت است و رسول الله (ص) از آن نهي کرده است و گفت : بجاي آن بگوييد : بارک الله فيک و بارک الله فيها (مسند حنبل , ج1، ص 201) 8- در روايات آمده که ام کلثوم با فرزندش زيد در زمان معاويه در يک روز از دنيا رفت ؟! در حاليکه ام کلثوم فرزند علي (ع) در زمان يزيد در واقعه کربلا حضور داشت و روايات زيادي در اين مورد وجود دارد و خطبه هاي وي در راه کوفه و شام وجود دارد . 9- در روايات ديگر اهل سنت آمده که ام کلثوم بعد از عمر با محمد بن جعفر بن ابي طالب و بعد از مرگ او با عون بن جعفر و بعد از مرگ او با عبدالله بن جعفر ازدواج کرد ؟! در حاليکه واقدي روايت کرده که محمد بن جعفر و عون بن جعفر در تستر (شوشتر) در زمان عمر به شهادت رسيد . و با عبدالله هم زينب بنت علي خواهر ام کلثوم ازدواج کرد که او نيز در واقعه کربلا حضور داشت . در اسلام جمع بين اختين جايز نيست . بنا بر اين نتيجه گرفته مي شود که ازدواج عمر با ام کلثوم مجعول است و مخدوش و جاعلان آن را براي بهره برداري هاي مذهبي ساخته اند و هيچ واقعيتي ندارد . زيرا هم از نظر سندي مخدوش است و راويان آن متهم به کذب و ضعف وجعل اند و هم از نظر متني اشکالاتي زيادي دارد که اگر اهل سنت بخواهد به آن روايات استناد نمايند , شخصيت عمر را زير سئوال برده اند .

پاسخ:

با سلام!

از نظرات شما ممنون

براي مطالبي كه ارائه كرديد، مي‌توانيد ابتداء به آدرس‌هاي زير كه از كتب اهل سنت برداشت شده است مراجعه نماييد و سپس در مورد آن داوري نماييد.

1. بررسي شبهه ازدواج ام كلثوم با عمر (ويرايش جديد)

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=83

2. مشاوره اميرمومنان با خلفا
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=3591

3. سكوت امير مومنان علي عليه السلام

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=6015

4. نظر امير مومنان در مورد خلفا
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1312

با تشكرمعاونت اطلاع رساني

146 | حميدرضا | | ١٣:٠٤ - ١٣ شهریور ١٣٨٩ |
سلام بر تمامي دوستان من در کامنت‌هاي اين صفحه نام يک حرامي را ديدم که براي ملعوني چون معاويه با زبان نجسش صفتي گذاشته بود که بعد از ديدن آن مو به تنم سيخ شد!!! دوستان عزيزي که در جريان خارج شدن اين کثافات از دهن اين حرامي بودند، مي‌توانند براي من شرح دهند که داستان اين حرامي چه بود که چنين با دهن نجسش به عرضه کثافت پرداخت؟ چون به خدا قسم جرئت ديدن دوباره آن را ندارم.
147 | momen abdullah | | ١٢:٠٥ - ١٤ شهریور ١٣٨٩ |
جناب حميد رضا! اين‌که چيزي نيست. عباد معاويه ابو سگباز بلاگ هم مي‌زنند: http://sunnionlin.blogfa.com/post-10.aspx و کسي آنها را حذف هم نمي‌کند!!! الته نبايد هم حذف بشوند!! اصلا مگر مي‌شود در سر هر کوچه‌اي بانکي باز شود و بعد سر و کله معاويه ابو سگباز پيدايش نشود؟؟ اون زماني که مردم ايران با شنيدن نام اين ملعون به لسان آقا رسول الله (صلي الله عليه و آله) همانند شما به جوش و خروش مي‌آمدند مربوط به دوره «پيش بانکي» بود!! اکنون زمان «بانک» و «بانک‌داري مدرن» است که اول شغل معاويه بوده است!! بانک‌داري مدرن معاويه‌داري مدرن هم مي‌آورد!! يا علي
148 | شيعه مسلمان واقعي | | ٢٤:٤٠ - ١٤ شهریور ١٣٨٩ |
من برا همه‌تون متاسفم. شماها فکر مي‌کنيد با اين حرفا، بهشت و آخرت رو برا خودتون مي‌خريد؟ اين نوعي شرک به خداوند است. واقعا اعتقاد به اصول دين داريد (توحيد، نبوت،معاد)؟ اگه معناشون رو بدونيد، يعني اعتقاد به يگانگي خداوند، اعتقاد به پيامبران داراي معجزه و فرستاده شده از جانب خداوند توجه کنيد. از جانب خداوند به صورتي که اعتقاد قلبي داشته باشيد که واقعا فرستاده خداوندند و سوم اينکه به زنده شدن بعد از مرگ اعتقاد داشته باشي. اينها اعتقادات و اما فرايض ديني رو بجا بيار و انفاق و کارهاي پسنديده انجام بده که حتي ظالمان هم مي‌دانند چه کارهايي پسنديده است. فقط پنهان مي‌کنند (کفر)، والسلام، باقي جريانات اسباب دنيايي است که برخي سودجو از آن بهره‌برداري مي‌برند و نادانان کورکورانه تبعيت مي‌نمايند، بس کنيد. لا اقل اگه ايمان داريد به سه مورد فوق به خودتان رحم کنيد که دنيا و آخرت‌تان تباه نشود. باور کنيد از روي امر به معروف و نهي از منکر مي‌گم که آيت خداوند است بر مسلمان واجب است آن را اجرا نمايد، ول کنيد اين حرفا رو. من تا الان از برادران اهل سنت نديدم و نشنيدم به ائمه عليهم السلام توهين کنند. هر چي توهين و فحش و لعن و بي‌ادبي است، از جانب عده‌اي افراط‌گراي بي‌خاصيت انجام مي‌شه. امامان و خلفا خوب يا بد، همه‌شون شهيد يا فوت شدن. شيطان از مرده دست مي‌کشه، شما لعنت مي‌فرستيد، مطمئن باشيد غير از رسول الله کسي در آن روز سخت نمي‌تواند شفاعت امتش را انجام دهد. پس بس کنيد. زشته. به خدا شرم داره در قرن 21 از اين حرفا مي‌زنيد. امامان همه رفتند و مطمئن باشيد اونها که نتونستن از مرگ فرار کنن، شما هم نمي‌تونيد. پس اين دو روز دنيا رو عمل صالح انجام بديد و بس. کفر کنيد. مطمئن باشيد در آن روز برادر به فکر برادر، مادر به فکر فرزند و ...... نيست. پس از الان شما به فکر خودتان باشيد. مطمئنم هر کي ذره‌اي ايمان داشته باشه، حق رو از باطل تشخيص مي‌دهد.
149 | هلو هلو | | ١٨:٢٧ - ٢٦ شهریور ١٣٨٩ |
حضرت علي پشت سر کي نماز مي‌خواند در زمان خلفا؟ آيا در زمان آن حضرت، مراسم سوگواري بود؟ غير از مسجد، حسينيه و مهديه بود؟ در زمان حضرت علي، ايشان روزي چند بار نماز مي‌خواند؟

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

1- در مورد نماز خواندن اميرمومنان ، در كتب شيعه روايت است كه حضرت گاهي در مسجد پشت سر خلفا نماز مي‌خواندند ، اما حمد و سوره را خود مي‌خواندند كه نشانه فرادا خواندن نماز بود ! «وصلي علي خلفه لنفسه»

2- در مورد مراسمات سوگواري به صورت مفصل در آدرس ذيل پاسخ داده شده و موارد سوگواري و عزاداري در زمان رسول خدا و اهل بيت صلي الله عليه و عليهم ، ذكر شده است :

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=4087

3- وقتي ثابت شد كه عزاداري براي اهل بيت عليهم السلام مستحب است ، مي‌توان براي اين كار ، زمين يا ساختماني را وقف كرد ؛ آيا در زمان رسول خدا (ص) ساختماني وقف براي ايتام بوده است ؟! يا وقف براي مردان و زنان سالمند ؟ آيا وقف كردن زمين براي مردان و زنان سالمند حرام است ؟! چون در زمان رسول خدا (ص) نبوده است ؟!

4- اميرمومنان علي عليه السلام تابع رسول خدا (ص) بودند ؛ و همانطور كه در كتب اهل سنت نيز آمده است ، رسول خدا (ص) گاهي سه وقت نماز خواندند و گاهي 5 وقت !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

150 | سبا سلامي | | ٢٠:٠٤ - ٠٦ مهر ١٣٨٩ |
قال تعالى (إن الذين فرقوا دينهم وكانوا شيعا لست منهم فى شىء إنما أمرهم إلى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون !!)
وقال تعالى: { فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ }

مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ }
151 | momen abdullah | | ١١:٠٩ - ٠٧ مهر ١٣٨٩ |
جناب سبا کعب الاحباري
«يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله»
*******
«وان من شيعته لابراهيم»
يا علي
152 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٧:٤٤ - ٠٧ مهر ١٣٨٩ |
با سلام دوستام بزرگوار ------------------- اين بخشي از افعال و ترشحات تفکر و مذهب عمر است در صحاح سته --------------------------------------------------------------------------------------- «عمر مى‏گويد:... به «خمر» (مشروبات مست كننده) خمر گويند چه آنكه عقل انسان را مى‏پوشاند...». / سند در ذيل صفحه شماره(1) مطابق اين قول هر كه شرابخوار باشد بر عقل او سرپوشى گذاشته شده است. مى‏خواهيم بدانيم آيا عمر كه جمله فوق را گفته است خود از شرب خمر پرهيز داشت؟؟!! با كمال تأسف بايد گفت ::: --------------------------------- يكى از كسانى كه در جاهليت و اسلام (لااقل تا سال هشتم هجرى) نتوانست از شرابخوارى دست بردارد شخص خليفه ثانى عمر بن الخطاب بود. قبل از ذكر مدارك شرابخوارى عمر به آنچه كه در صحاح آمده توجه مى‏كنيم ::: ----------------------------------------------------------------------------------------------- در منزل ابو طلحه انصارى مجلس شرابى ترتيب داده شد كه در آن اين افراد شركت داشتند ::: 1 - ابو طلحه (صاحب خانه)، 2 - ابو عبيده جراح (گور كن مكه)، 3 - أبي بن كعب، 4 - ابو دجانه (سماك بن خرشه)، 5 - سهيل بن بيضاء، 6 - معاذ بن جبل، 7 - ابو ايوب و مردانى از اصحاب رسول خدا (صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله) و گروهى از انصار و نيز انس بن مالك كه جوانترين آنها و ساقى قوم بود. /سند در ذيل صفحه شماره(2) در همين هنگام خبر رسيد كه شرب خمر حرام شد. (سال هشتم هجرت). -------------------------------------------------------------------------------------------- علامه امينى در ج 7 الغدير از ص 95 إلى ص 102 بحث جالبى در اين زمينه دارد و در ضمن آن از ابن حجر در فتح البارى و عينى در عمدة القارى (كه هر دو در شرح صحيح بخارى مى‏باشد) نقل كرده است كه ابو بكر و عمر بن الخطاب نيز جزء آنان بوده‏اند. حتى گفته‏اند كه ابو بكر در رثاء كشته‏هاى بدر از قريش اشعارى خواند و چون خبر به رسول خدا (صلى‏الله ‏عليه ‏و ‏آله) رسيد با غضب نزدشان رفت و چون حضرتش را با آن حال ديدند گفتند: نعوذ بالله من غضب رسول اللّه . ابن حجر در اصابه مى‏نويسد كه ابو بكر قبل از تحريم خمر شراب خورد و در رثاى كشته شدگان بدر از مشركين اشعارى سرود. (البته از روايت بخارى كه انس مى‏گويد من به ابو طلحه وفلان وفلان خمر مى‏نوشاندم برمى‏آيد كه مراد، ابو بكر و عمر مى‏باشند). اما آنچه كه در صحاح درباره شرابخوارى عمر آمده چنين است ::: ------------------------------------------------------------------------------- «عمر گفت: خدايا! در مورد خمر بيان كافى و روشنى بفرما. آيه‏اى كه در سوره بقره است نازل شد. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبِيرٌ...»; يعني: درباره شراب و قمار از تو مى‏پرسند بگو در آن دوگناهى بزرگ است. /سند در ذيل صفحه شماره(3) آيه را براى عمر خواندند. او گفت: خدايا در مورد خمر، بيانى روشن بفرما. (گوئيا از نظر عمر گناه بزرگ بيان روشنى نبود!) آيه‏اى كه در سوره نساء است نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى»; يعني: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد در حال مستى به نماز نزديك نشويد. /سند در ذيل صفحه شماره(4) اين آيه را براى عمر خواندند. گفت: خدايا! در مورد خمر بيانى روشن بفرما. آيه ‏اى كه در سوره مائدة است نازل شد. تا آنجا كه فرمود: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ». /سند در ذيل صفحه شماره(5) يعنى آيا دست بر مى‏داريد؟ كه عمر دو بار گفت: دست برداشتيم. /سند در ذيل صفحه شماره(6) ممكن است در پاسخ گفته شود كه از مجموع مجلس منعقد شده در منزل ابو طلحه و روايات صحاح چنين بر مى‏آيد كه ابو بكر و عمر تا قبل از نزول حرمت خمر شراب مى‏نوشيدند و بعد از آنكه حرام شد ديگر از آن نخوردند. در جواب آنها مى‏گوئيم ::: -------------------------------- أوّلاً - هر چه كه در آن گناه باشد قطعا حرام است ولو آنكه داراى منافعى هم باشد و لذا نمى‏توان گفت كه خداوند فرمود: در خمر گناهى بزرگ است ولى آن را حرام نكرد. مگر ممكن است كه چيزى حرام نباشد ولى مرتكب آن گناهكار باشد؟! ولذا عده‏اى از علماى اهل سنت نوشته‏اند كه حرمت خمر به آيه سوره بقره بوده است نه به آيه سوره مائده. /سند در ذيل صفحه شماره(7) ثانياً عمر تا آخر عمر دست از خوردن شراب مسكر برنداشت و حتى اتفاق افتاده كه ظرف شراب او را ديگرى خورد و مست شد و عمر نيز او را تازيانه زد. /سند در ذيل صفحه شماره(8) ثالثاً - عمر خود دستور به خوردن نبيذ شديد مى‏داد و چاره آن را نيز اضافه كردن آب دانسته و صريحا مى‏گويد: «اگر از شدت نبيذى مى‏ترسيد بدان آب بيفزائيد». /سند در ذيل صفحه شماره(9) نكته ديگرى كه از روايات صحاح بر مى‏آيد اينكه: وقتى آيات مربوط به خمر نازل مى‏شد آن را بر عمر مى‏خواندند. سؤال اين است: مگر عمر در ميان اصحاب چه خصوصيتى داشت كه آيات فوق بر او خوانده مى‏شد؟ آيا چنين نبود كه در ميان آنها علاقه او به شرب خمر از همه بيشتر بوده و ديرتر از همه آن را ترك كرد؟ (البته اگر از روايت نسائى و رواياتى كه علامه امينى رحمه‏الله از بعض كتب اهل سنت مبنى بر استمرار شرب خمر به عنوان نبيذ شديد، چشم پوشى كنيم.) منابع ذکر شده از اهل سنت ::: -------------------------------------- (1) الف - صحيح بخارى، ج 7 ص 137، كتاب الاشربة، باب ما جاء في أنّ الخمر ما خامر العقل. ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 324، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3669. «... والخمر ما خامر العقل...». (قسمتى از حديث صحيح بخارى). (2) الف - صحيح بخارى، ج 6 ص 67، تفسير سوره مائده. «قال انس:... فانى لقائم أسقى ابا طلحة وفلانا وفلانا...». (لابد اسم آن دو نفر را فراموش كرده بود!). ب - صحيح مسلم، ج 3 ص 72 - 1570، كتاب الاشربة، باب اول، ح 9 - 3. او اسامى مذكور در متن را در ضمن 4 حديث مى‏آورد. ج - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، ابتداى كتاب الاشربة، ح 3673. «عن أنس قال: كنت ساقى القوم حيث حرمت الخمر في منزل أبي طلحة...». (همين و ديگر هيچ). د - سنن نسائى، ج 8 ص 300 و 301، كتاب الاشربة، باب 2 ح 5551 و 5552. او در حديث شماره 5552 از قول انس چنين مى‏نويسد: «كنت أسقى ابا طلحة وأبي بن كعب وابا دجانة في رهط من الانصار...». (3) آيه 219 از سوره بقرة. يعنى: از تو درباره شراب و قمار مى‏پرسند. بگو در آنها گناهى بزرگ... مى‏باشد. دنباله آيه مى‏گويد... و منافعى براى مردم دارد كه گناه آن دو از منافعشان بيشتر است. عده‏اى -از جمله عمر- شراب را مى‏خوردند به اين عذر كه ما براى منفعتش مى‏خوريم نه براى گناه! گوئيا با اين نيت گناه برطرف مى‏شود! (4) آيه 42 از سوره نساء، يعنى: اى مومنين در حال مستى به نماز نزديك نشويد. (5) آيه 91 از سوره مائدة. يعنى: همانا شيطان مى‏خواهد به وسيله شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد. آيا دست برمى داريد؟ (6) الف - سنن ترمذى، ج 5 ص 236، كتاب تفسير القرآن، باب 6، تفسير سوره مائدة، ح 3049. «... فدعى عمر فقرئت عليه فقال: انتهينا انتهينا. ب - سنن أبي داود، ج 3 ص 325، كتاب الاشربة، باب اول، ح 3670. او قول عمر را با يكبار كلمه: «انتهينا» مى‏آورد. ج - سنن نسائى، ج 8 ص 299، كتاب الاشربة، باب اول، ح 5550. او مى‏نويسد: لما نزل تحريم الخمر قال عمر: اللهم بيّن لنا في الخمر بيانا شافيا... (!) ما كه نفهميدم بعد از نزول تحريم ديگر بيان شافى چيست؟! از همين روايت نيز معلوم مى‏شود كه قبلا خمر حرام شده بود. چنانچه بعض علماى اهل سنت تصريح كرده‏اند كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بعد از بعثت اول چيزى را كه حرام كرد شرب خمر و منازعه و ناسزاگوئى بوده است. (7) ر ك: الغدير، ج 7 ص 101. (8) همان، ج 6 ص 257 و 258. (9) سنن البيهقي، ج ۸، ص ۲۹۹ ؛ المبسوط، ج ۲۴، ص ۱۱ ؛ اجامع المسانيد أبي حنيفه، ج۲، ص 1۹۲ ؛ کنز العمال، ج ۵، ص ۵۲۲ . -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: قابل توجه اهل سنت ::: کمي تعقل و تفکر بد نيست!! آنچه که حرام است شرابخواري است نه تفکر و تعقل!! يا علي مدد
153 | momen abdullah | | ١٧:٢٣ - ٠٦ آبان ١٣٨٩ |
بسم الله شديدالعقاب
بنام خداوند سخت سزا
جناب مرتضي
به ولايت حضرت اميرالمومنين علي ابن ابيطالب (عليهما السلام) نيت کرده‌ام چنان تو دهني به تو بزنم که عمر پسر کافر هزار به توان هزار بار در خود بپيچد. انشاء الله تعالي.
********
الحمد الله که پاسخ هاي تشيع چنان کوبنده و چنان صاعقه وار بر سر شما فرو آمده است که چاره‌اي جز «تحريف کلام از مواضعش» براي شما باقي نمانده است.
مثل شما مثل يهود است که به زبان راعنا مي‌گفت و به دل نفرين مي‌کرد.
مثل شما مثل يهود تحريف کننده کلام از مواضعش است.
*********
اعتقاد به وجود منجي و نجات دهنده بشريت از تاريکي و ظلمنت اعتقادي است که اکثر اقوام بشري بنا به فطرت خدا دادي خود به آن معتقد هستند.
الله متعال بر وجود بشارت منجي بشريت در کتب پيشين چنين اشاره کرده است:
«ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون»
آري. آمدن مهدي صاحب الزمان (عليه السلام) و برقراري حکومت صالحان در کتب پيشين نيز آمده است.
حضرت علامه نوري طبرسي (رحمة الله عليه)در کتاب وزين خود به وجود اين اعتقاد در ميان اقوام و اديان ديگر اشاره کرده است و ريشه هاي تاريخي اين اعتقاد را بررسي فرموده است:
http://www.m-mahdi.com/book/098/012.htm
از جمله مردماني که به وجود اين منجي اعتقاد داشته اند قوم مجوسان بوده اند.
اين قوم براي منجي بشريت به زبان پارسي نام هايي ذکر کرده‌اند که حضرت علامه نوري طبرسي (رحمة الله عليه) به آنها اشاره فرموده اند:
السادس والأربعون: " خجسته ---> في كتاب (كندر آل فرنگيان).
الثامن والأربعون: " خدا شناس" ---> في كتاب (شامكوني)، وباعتقاد كفرة الهند أن صاحب هذا الكتاب كان نبياً بعث لاهل (الختا والختن)
السابع والخمسون: " راهنما" ---> في كتاب (باتنكل) الذي صاحبه من اكابر الكفرة
الستون: " سروش ايزد". ---> في كتاب (زمزم) زردشت
و السابع والأربعون: " خسرو" ---> في كتاب جاويدان
********
آري سخن حضرت علامه نوري طبرسي (رحمة الله عليه) بسيار واضح و روشن است.
ايشان نام منجي را در نزد اديان و اقوام ديگر يافته اند.
**********
آري.
آن منجي که مجوس سروش ايزد مي‌نامد حضرت مهدي (عليه السلام) است.
آن منجي که خداشناس مي‌نامد حضرت مهدي (عليه السلام) است.
آن منجي که خجسته مي‌نامد حضرت مهدي (عليه السلام) است.
آن منجي که راهنما مي‌نامد حضرت مهدي (عليه السلام) است.
آن منجي که خسرو مي‌نامد حضرت مهدي (عليه السلام) است.
«ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون»
*****
چنانچه ايزد و خداي مجوس همان الله است.
چنانچه God انگلوساکسون همان الله است.
چنانچه که Gotte ژرمنها همان الله است.
****************
حال مشرک عمري چون دلقکي در کتب ما اشکال يافته است!!!!
مشرک عمري!!!
خسرو بودن بد است؟ پس چرا آن را افتخار ولد زنايي به نام معاويه ابوسگباز مي‌داني؟
******
كان عمر بن الخطاب إذا رأى معاوية قال هذا كسرى العرب .
أخبرنا أبو الحسين محمد بن محمد وأبو غالب وأبو عبد الله ابنا أبي علي بن البنا قالوا أنا أبو جعفر بن المسلمة أنا أبو طاهر المخلص نا أحمد بن سليمان نا الزبير حدثني المدائني أبو الحسن قال : كان عمر بن الخطاب إذا نظر إلى معاوية قال هذا كسرى العرب.
أخبرنا أبو بكر محمد بن شجاع أنا أبو عمرو بن مندة أنا ابن يوة أنا اللنباني نا ابن أبي الدنيا نا أبو بكر بن محمد بن هانئ حدثني صالح بن محمد نا أبو صالح عن ابن المبارك عن ابن أبي ذئب عن المقبري قال: قال عمر تعجبون من دهاء هرقل وكسرى وتدعون معاوية .
<ابن عساكر فى تاريخ دمشق.>
*******
چنان به اين لقب مي‌نازيد و چنان آن را مايه افتخار مي‌دانيد که در وب سايت خود آن را لقب برتر معاويه ابوسگباز مي‌دانيد:
http://islamyatway.ahlamontada.net/montada-f13/topic-t683.htm
«معاوية بن ابى سفيان ( كسرى العرب ) »
*************
البته عمر وقتي مي‌خواست «لقب دزدي» کند حداقل آن را تغيير نمي‌داد و از «خسرو» به «کسري» تبديل نمي‌کرد!!!
اين از پاسخ نخست ما به اراجيف عمري تو.

عليا ولي الله
عليا حجة الله
عليا وصي رسول الله
154 | مرتضي | | ٢٤:٠١ - ٠٦ آبان ١٣٨٩ |
لقب صاحب زمان مرا تکان داد! يکي از مسائل مهمي که به من ضربه زد بعضي از القاب صاحب ‌الزمان بود که علامه نوري طبرسي در کتاب (النجم الثاقب في احوال الامام الحجه الغائب (عج) ) ذکر کرده است. علامه نوري طبرسي نياز به معرّفي‌ شدن ندارد، همين کافي است که بداني که (شيخ عباس قمي) و شيخ (آغا بزرگ تهراني) و (شيخ محمد حسين آل کاشف الغطاء) و (سيّد عبدالحسين شرف الدين موسوي) مؤلف کتاب المراجعات از شاگردان او هستند. نوري طبرسي مي‌گويد که يکي از القاب امام زمان (خسرو مجوس[1]) است و اين لقب، لقب چهل و هفتم امام است! چه فاجعه و مصيبت بزرگي! چگونه ممکن است که امام ما (خسروِ مجوس) ناميده شود؟! مجوسي‌ها چه ربطي با صاحب ‌الزمان دارند؟! صاحب‌الزمان مي ‌آيد تا از دشمنان اهل بيت و در رأس آنها از ابوبکر و عمر انتقام بگيرد ... اينگونه ياد گرفته بوديم، و عمر بن خطاب همان خليفه‌اي است که در دوران او ايران فتح شد و اسلام وارد ايران شد و براي اولين بار در تاريخ در ايران اذان گفته شد و نماز برپا گرديد ... من اين قضيه را با لقب صاحب‌الزمان ربط مي ‌دادم. اما اگر مي‌خواهي بيشتر حيرت ‌زده شوي اين روايت بحارالانوار مجلسي را بخوان. مجلسي از النوشجان بن البودمردان مردم روايت مي‌کند که گفت: وقتي فارس‌ ها از قادسيه آواره شدند و به يزدگرد خبر دادند که رستم شکست‌خورده و عربها بر او چيره شده ‌اند و گمان برد که رستم و هم فارسي‌ها هلاک شده ‌اند و پيکي نزد او آمد و گفت که پنجاه هزار نفر در جنگ قادسيه کشته شده‌ اند، يزدگرد به همراه خانواده اش پا به فرار گذاشت و دم در ايوان توقف کرد و گفت سلام بر تو اي ايوان! و من دارم از تو جدا مي ‌شوم و من با مردي از فرزندانم که زمانش فرا نرسيده به تو باز خواهد گشت. سليمان ديلمي مي‌گويد: نزد ابوعبدالله –عليه السلام- رفتم و او رادر اين باره پرسيدم و به او گفتم: اينکه او گفت: با مردي از فرزندانم برمي‌گردد چه معني دارد؟ گفت: صاحب‌الزمان فرزند ششم من از نوادگان يزدگرد است و فرزند او به شمار مي‌رود[2]. روزي که صاحب‌الزمان مي‌آيد روز انتقام است! صاحب‌الزمان فرزند يزدگرد انتقام پدران فارسي خود را از مسلماناني که فارس را فتح کرده‌اند خواهد گرفت، آري روايت چنين مي‌گويد و از لقب (خسروِ مجوس) چنين فهميده مي‌شود! الله اکبر...! چگونه من از اين حقايق غافل بوده ام؟! اما موردي ديگر که بيشتر از اين مرا تکان داد ... و آن اينکه در کتاب (الغيبه) محمد بن ابراهيم نعماني (ص 234) از ابي‌عبدالله –عليه السلام- روايت شده است که او گفت: «هرگاه امام زمان ظهور کند با عربها و قريش جز با شمشير با چيزي ديگر رفتار نخواهد کرد و عرب و قريش جز شمشير از او چيزي دريافت نمي‌کنند.» چرا اين همه کينه با عرب و به خصوص با قريش؟! بلکه روايات به صراحت مي‌ گويند که امام زمان هفتاد قبيله از قبايل عرب را تار و مار مي ‌کند و از بين مي ‌برد»[3]. سعي کن اين روايات را با آنچه قبلاً بيان شد که يکي از القاب صاحب‌الزمان (خسروِ مجوس) است و با اينکه جدّ صاحب‌الزمان يزدگرد, مسلماناني را که تاج و تختش را از دست او گرفتند به آمدن صاحب‌الزمان تهديد کرده است!! ربط بدهي. اينها حقايقي در مذهب شيعه هستند که چون صاعقه بر سر هر عاقلي فرود مي‌آيند! گفتند و ما باور کرديم. از همان کودکي به من داستاني آموختند که بدون آن که در آن فکر کنم و با معيار عقل سالم آن را بسنجم از روي سادگي آن را باور نموده و پذيرفتم. خلاصه داستان اين است که امام حسن عسکري (بشر بن سليمان النخّاس) را پيش خود خواست و به او گفت: تو را از رازي آگاه مي‌کنم که هيچ کس را از آن آگاه نمي‌نمايم، آنگاه به زبان رومي براي او نامه‌اي نوشت و مهر خود را بر آن زد و سپس به او دويست و بيست دينار داد و به او گفت: اين مبلغ را بگير و به بغداد برو وقتي به آن جا رسيدي به بازار برده‌فروشي برو، آن جا مردي هست به نام (عمر بن يزيدالنخاس)، از ميان کنيزاني که پيش او هستند کنيزي با فلان مشخصات هست – و نشانه‌هاي کنيز را براي او بيان کرد – که از نزديک‌شدن با مردان دوري مي‌کند، وقتي او را ديدي اين نامه‌ام را به او نشان بده. بشر به بغداد رفت و آنچه را که امام گفته بود ديد، و وقتي نامه را به کنيز داد، آن کنيز به شدت گريه کرد و به عمر بن يزيد گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش، سپس بعد از آن که بشر او را خريد از او پرسيد که علت گريه او چه بوده است، کنيز به او گفت: که من ملکه دختر يشوعا بن قيصر پادشاه روم هستم، و مادرم از فرزندان وصي و جانشن مسيح شمعون بن حمّون بن الصفا است)!! سپس کنيز داستان عجيبي از پدر بزرگش قيصر که مي‌خواست او را به ازدواج برادرزاده‌اش در بياورد تعريف کرد، و گفت: که او محمد عليه الصلاه والسلام را در خواب ديد که پيش عيسي مسيح –عليه السلام- آمد و گفت که براي خواستگاري دختر وصي و جانشين, شمعون آمده‌ام، و کنيز تعريف کرد که چگونه بعد از آن فاطمه زهرا و مريم دختر عمران و هزاران زن بهشتي را در خواب ديده و چگونه امام حسن عسکري را در خواب ديد و امام عسکري به او گفت که پدربزرگش در فلان روز با لشکر بزرگي به جنگ مسلمان‌ها خواهد آمد، و گفت که تو بايد با لباس خدمت‌گذاري به لشکر بپيوندي و بعد از آن اسير مي‌شوي، اين داستان مادر صاحب‌الزمان است. ... داستاني که براي يک فيلم سينمايي خوب است، نه اينکه عقيدة مسلماني باشد که قرآن آمده تا عقل او را ازخرافات و داستانهايي اين چنيني آزاد و رها نمايد... اما در مورد اينکه چگونه نرگس معامله مي‌شود و صاحب‌الزمان در شکم او قرار مي‌گيرد کافي است که روايتي را بخواني که عباس قمي در کتاب (منتهي‌الامال) و ديگر علماي مذهب سابقم بيان کرده‌اند. روايت مي‌گويد: ما وصيت شدگان در شکم مادر قرار نمي‌گيريم و بلکه در پهلوي مادران خود هستيم، و از رحم مادر بيرون نمي‌آييم و بلکه از ران‌هاي راست مادرانمان بيرون مي‌آييم، چون ما نور خدا هستيم که چرک‌ها و آلودگي‌ها به آن نمي‌رسند!! پيامبران از رحم مادرانشان متولد مي‌شوند و وصيت شدگان از اين چيز پاک و منزه هستند، کدام دين و اسلام چنين سخني را مي‌پسندد؟! اما در مورد ولادت صاحب‌الزمان روايات مي‌گويند: وقتي سيّد –عليه السلام- به دنيا آمد نور درخشاني از او بيرون آمد که تمام افق آسمان را در برگرفت، و پرندگان سفيدي را ديدم که از آسمان پايين مي‌آمدند و بالهاي خود را بر سر و صورت و تمام بدن او مي‌کشيدند سپس پرواز مي‌کردند، آنگاه ابومحمد الحسن –عليه السلام- فرياد برآورد و گفت: عمه! او را بياور، وقتي او را آورد، او را به آغوش گرفت، ناگهان ديد که همه کارهايش انجام شده است (ختنه‌شده و نافش بريده شده است) و پاکيزه و تميز است، و بر بازوي راست او نوشته شده: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾. (الإسراء: 81)[4]. اما شريعت و ديني که صاحب‌الزمان با آن فرمانروايي مي‌کند، شريعتي ديگر غير از شريعت ودين اسلامي است. ابن بابويه قمي در کتاب (الاعتقادات) مي‌گويد که مهدي هرگاه ظهور کند احکام ارث شريعت اسلام را منسوخ مي‌کند، از صادق روايت است که او مي‌گويد: «خداوند دو هزار سال پيش از آن که جسم‌ها را بيافريند ارواح را با يکديگر برادر کرده است، اگر قائم ما ظهور کند همان برادران روحي را وارث يکديگر قرار مي‌دهد و برادران تني و نسبي از همديگر ارث نمي‌برند»[5]. و او هر کس را که سن او به بيست سال رسيد و در دين آگاهي ندارد مي‌کشد[6]. و صاحب‌الزمان طبق حکم (آل داود) حکومت مي‌کند نه طبق دستور و حکم (محمد و آل محمد)، روايات شيعه مي‌گويند: «هرگاه قائم آل محمد ظهور کند به حکم داود و سليمان حکم مي‌کند و براي اثبات ادّعا گواه نمي‌طلبد»[7]. و در روايتي ديگر آمده است: «هرگاه قائم آل محمد ظهور نمايد طبق حکم داود –عليه السلام- حکم مي‌کند و براي داوري و حکم‌کردن به گواه نياز ندارد»[8]. آنچه اين انديشه را در بردارد اين است که مهدي طبق قرآن حکم نمي‌کند و کتابي ديگر را به جاي آن قرار مي‌دهد، و اين آن چيزي است که روايت نعماني از ابي‌بصير به آن اشاره مي‌نمايد، او مي‌گويد: ابوجعفر –عليه السلام- گفت: «حضرت قائم کار تازه‌اي مي‌کند، و کتاب و قضاوت تازه‌اي مي‌آورد... »[9]. «گويا دارم به او نگاه مي‌کنم که در بين رکن و مقام ابراهيم با مردم بر کتاب جديد بيعت مي‌کند»[10]. بلکه مقدّسات مسلمين هم از دست صاحب‌الزمان درامان نخواهند بود! زيرا روايات به صراحت مي‌گويند که: امام قائم مسجدالحرام را منهدم مي‌کند تا آنرا به صورت اصلي آن برگرداند، و مسجد پيامبر –صلى الله عليه وآله وسلم- را خراب مي‌کند تا به صورت اصلي‌اش آن را برگرداند، و کعبه را به جاي اصلي آن مي‌برد و به صورت اصلي‌اش آن را مي‌سازد»[11]. -------------------------------------------------------------------------------- [1]) النجم الثاقب، 1/185. [2]) بحارالانوار، (51/163 – 164). [3]) بحارالانوار، 52/333. حاشيه (1). [4]) منتهي‌الامال عباس قمي 2/561. [5]) الاعتقادات، (ص:83). [6]) اعلام الوري طبرسي، (ص:431) بحارالانوار (ص:52/152). [7]) اصول الکافي،(ص:1/397). [8]) الارشاد مفيد، (ص:413)، و اعلام الوري طبرسي (ص: 433). [9]) الغيبه نعماني (ص:154)، بحارالانوار، (ص:52/354). [10]) الغيبه نعماني (ص:176)، بحارالانوار، (ص:52/135). [11]) الغيبه طوسي، ص 282، بحارالانوار، 52/338.

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

بهتر است به جاي نوشتن مقالات احساسي ، كمي در اين رابطه تحقيق مي‌كرديد !!!

1- خسرو مجوس ،‌ كه در كتاب النجم الثاقب آمده است ، اشتباه چاپي است ؛ در متن چنين آمده است :
السابع والأربعون: " خسرو ".
وقد ذكر في (الذخيرة) و (التذكرة) وذكر في كتاب جاويدان أن اسمه (خسرو مجوس).
ولي اصل آن چنين بوده است «وقد ذكر في الذخيرة والتذكرة و ذكر في كتاب جاويدان مجوس ، أن اسمه خسرو»
و اين اشتباه چاپي از خود عنواني كه مرحوم نوري داده اند مشخص مي شود ؛ همچنين با رجوع به ساير كتاب ها نيز اين مطلب به دست مي آيد :
( الحادية والخمسون ) خسرو ، كما عن كتاب جاويدان مجوس
إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب للشيخ علي اليزدي الحائري ج 1 ص 428

2- ظاهرا اين نويسنده فراموش كرده است كه مادر امام سجاد عليه الصلاة والسلام ، حضرت شهربانو ، از بزرگان ايران و دختر پادشاه بوده است !!!

3- آنچه راجع به دشمني با قريش در كتب اهل سنت آمده است ، عين رواياتي است كه از اميرمومنان در كتب شيعه و سني موجود است كه «اللهم اني استعديك علي قريش» وعلت آن دشمني شديد قريش با رسول خدا و اميرمومنان علي عليه السلام است.

4- آيا در كتب اهل سنت به نقل از بايزيد بسطامي (سلطان العارفين اهل سنت) نيامده است كه «واما امه نرجس من اولاد الحواريين»؟

5- آيا مي دانيد حكم كردن طبق حكم آل داود يعني چه ؟ يعني در مقام قضاوت به باطن حكم مي كند ، و نه شواهد ظاهري كه ممكن است دروغ بگويند ، اما طريقه حكم او بر طريق حكم اسلامي است .

6- راجع به خراب كردن مسجد الحرام و مسجد النبي هم به صورت مفصل در آدرس ذيل پاسخ داده شده است :

http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=9346

موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

155 | عبدالله | | ٠٩:٣٨ - ٠٧ آبان ١٣٨٩ |
به 153 مرتضي
تصحيح إضافات/بدعتها/تغييرات/زوائد عمري كه اينهمه غصّه ندارد!
156 | WaHHabi | | ١١:٣٧ - ٠٧ آبان ١٣٨٩ |
آهاااااااااااااااااايي نگارنده ي کامنت شماره ي 153 لطفا خفه شو ....... خب؟؟!؟!؟!؟! وگرنه چيزي برات عرض ميکنم که از سني بودنت پشيمون بشي. در آخر از برادران گردانندگان گرامي سايت عاجزانه تقاضامندم در جواب حتاکي اين ولد الز؟؟؟ بگذارند تا اين جمله را با مسئوليت خودم بگويم: بخاري در صحيح خود چاپ هند مي گويد: >>>>>>>>>>>>>>>>>>>> کان سيدنا عمر ...........
157 | مجيد م علي | | ٠٩:٣٩ - ٠٨ آبان ١٣٨٩ |
با سلام جناب مور تيزا سعي نكن خودت را شيعه معرفي كني كه شواهد نشان ميدهد دروغ ميگويي . و چونكه شروع حرفهايت با دروغ بوده نشان كند ذهني توست , و چون كه كند ذهني فهم و درك اين مسائل برايت مشكل است . همان بهتر كه تو و هم فكرانت با همون كتابهاي خودتون حال بكنيد . 1 ) «أبوبكر وعمر سيدا كهول أهل الجنة وما خلا النبيين والمرسلين» هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه ================================================================================== 2 ) عمر بن خطاب در مدينه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آيات قرآن را مي خواند؛ يك دفعه سه مرتبه گفت: «يا ساريه الجبل»، همه ماندند كه چه اتفاقي افتاده؛ بعد از نماز از او پرسيدند كه چه شد وسط خطبه اين چنين گفتي؟ گفت: در حين خطبه خواندن، يك نگاهي كردم به ملكوت زمين و زمان، ديدم لشكري كه براي فتح نهاوند فرستاديم، دشمنان از 4 طرف مي خواهند محاصره كنند و آنها را از بين ببرند، فرمانده شان آقاي ساريه بود، او را صدا زدم كه بيائيد به طرف كوه و از يك طرف با دشمن بجنگيد، تا آنها از 4 طرف حمله نكنند؛ آنها هم آمدند به سمت كوه و جنگيدند. بعد از 3 ماه كه لشكر آمد به مدينه، سؤال كرديم كه آيا اين قضيه را شما هم ديديد؟ گفتند: بله، در فلان روز در بيابان نهاوند بوديم كه صداي آقاي عمر در فضا طنين انداز شد و همه لشكر هم صداي او را شنيدند و او از مدينه صدا زد: «يا ساري الجبل»، و اگر صداي عمر نبود، همه از بين رفته بوديم و اين پيروزي هم نصيب اسلام نمي شد البداية و النهاية، ج7، ص94، قصه جنگ فسا و المغني ، عبد الله بن قدامه ، ج 10 ، ص 552 و الشرح الكبير ، عبد الرحمن بن قدامه ، ج 10 ، ص 387 و فيض القدير شرح الجامع الصغير ، المناوي ، ج 4 ، ص 664 و تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 87 و دقائق التفسير ، ابن تيمية ، ج 2 ، ص 140 و أسد الغابة ، ابن الأثير ، ج 2 ، ص 244 و الإصابة ، ابن حجر ، ج 3 ، ص 5 – 6 و تاريخ اليعقوبي ، اليعقوبي ، ج 2 ، ص 156 و الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 42 – 43 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 384 و تاريخ ابن خلدون ، ابن خلدون ، ج 1 ، ص 110 و تاج العروس ، الزبيدي ، ج 16 ، ص 327 . هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه ========================================================================= رود نيل طغيان كرده بود و خانه هاي مردم داشت نابود مي شد. آمدند خدمت عمر بن خطاب كه اي خليفه رسول الله! به داد ما برس كه خانه هايمان رفت. جناب عمر بن خطاب گفت: يك سفالي براي من بياوريد؛ سريع براي او آوردند و با دست مباركش بر روي آن سفال نوشت : اگر به امر خداوند جاري مي شوي، پس جاري شو و اگر به امر خودت جاري مي شوي، ما كاري نداريم هر كاري مي كني بكن. بعد از آن، اين رودخانه ديگر طغيان نكرد و مردم از طغيان رود نيل راحت شدند. تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 88 . هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه ============================================================================ اما اي ؟؟؟ وقتي كه همسر حضرت امام حسين عليه السلام دختر يزگرد اخرين پادشاه ساساني است و حضرت مهدي عجل الله تعلي فرجه از نوادگان حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم هستند مشكلت نميتوانه چيزي جز حقد و كينه ات به حضرت علي عليه السلام باشه . ============================================================================== پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم به علي عليه السلام فرمود:. لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق , ((سنن ترمذى , ج 5, ص 601.)) . جز مؤمن تو را دوست نمى دارد و جز منافق به تو بغض نمى ورزد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم به علي عليه السلام فرمود : ((بـه خـدا سوگند! پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به من گفته است كه جز مؤمن مرا دوست نمى دارد وجز منافق به من بغض نمى ورزد)) (( كنزالعمال , ج 13, ص 120, حديث 36385 و ص 117, حديث 36529 فرائدالسحطين , ج 1, ص 130, باب 22, حديث 92, 93, 95والصواعق المحرقه , ص 188, حديث 8.)) . و بـه هـمـيـن جـهـت بـود كه اصحاب مى گفتند: ((ما منافقان را از دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختيم )) ((الـمستدرك على الصحيحن , ج 3, ص 129 و اسدالغابه , ج 4, ص 110 و الصواعق المحرقه , ص 188, حديث 8 و كنزالعمال , ج 13,ص 106 حديث 36347.)) . يا علي
158 | منتظر منتقم فاطمه | | ١٩:١٩ - ٠٣ آذر ١٣٨٩ |
سلام به برادران شيعه ام.
اي اهل سنت خوب فكر كنيد در مورد اين حرفها:
شما ميگوييد تمام خلفا مورد تاييد شما وبراي شما فرق ندارند.كه بايد همينگونه هم باشد.
علماي شما ميگويند كه هر كه ابوبكر وعمر را قبول نداشته باشد وبا آنها به جنگ برخيزد مرتد است.پس بايد نسبت به دشمنان علي ع هم همينگونه باشيد.چون چهار خليفه به استناد حرفهاي علماي شما وخودتان برابرند.
پس بايد عايشه هم مرتد بوده و از اسلام خارج رفته باشد...چون براي جنگ با علي ع برخاست و همچنين ديگر افراد... پس با اين حرفها ايا بازهم روي حرفهاي خود تاكيد داريد. مادر مومنان...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ياعلي
159 | دوست همتون | | ١٧:٥٧ - ١٠ آذر ١٣٨٩ |
احاديثي که معلوم نيت از کجا آمده اند و مردمي که هر چه را مي بينند باور مي کنند
و تهمت هاي که به ياران پيامبر مي زنند
خداوندا خودت به ما رحم کن
160 | مجيد م علي | | ٠٢:٠٥ - ١١ آذر ١٣٨٩ |
با سلام
جناب دوست حم تون . كفر ميگي يكبار اين حرفو جلوي مولولبي هايتون بگو .......
الهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم
ياحق
لبيك يا علي

  بعدی [1] [2] [3] [4] [5] [6]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها