بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه پنجاه و دوم 95/11/09
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی أعدائهم أعداء الله الی یوم لقاء الله
بحث ما در رابطه با مسئله «تقیه» بود و در این رابطه تقیه از دیدگاه اهلبیت (علیهم السلام) و همچنین از دیدگاه اهل سنت را مطرح کردیم و در ادامه به تقیه از دیدگاه سیره مسلمین رسیدیم.
روایتی از «نسائی» آوردیم که «ابن عباس» در عرفات از خیمه بیرون میآید و مشاهده میکند که مردم تلبیه نمی گویند. او علت این کار را جویا میشود و میگویند: به خاطر بغضی که نسبت به حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) دارند تلبیه نمیگویند. ابن عباس هم برگشت گفت:
«اللهم العنهم فقد ترکوا السنة من بغض علی رضی الله عنه»
خدایا لعنت کند کسانی که سنت پیغمبر را به خاطر بغض امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ترک کردند.
المجتبی من السنن، اسم المؤلف: أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن النسائی، دار النشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب - 1406 - 1986، الطبعة: الثانیة، تحقیق: عبدالفتاح أبو غدة، ج 5، ص 253، ح 3006
همچنین بحث:
«وَالتَّارِک لِسُنَّتِی»
الجامع الصحیح سنن الترمذی، اسم المؤلف: محمد بن عیسی أبو عیسی الترمذی السلمی، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت --، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ج 4، ص 457، ح 2154
را با اسانید متعدد و صحیح مطرح کردیم. این نکته، در حقیقت این نکته، نکته ظریفی است نسبت به لعن صحابه بر صحابه.
در ادامه بیان تقیه در سیره مسلمین، تقیه «رجاء بن حیوه» متوفای 111 هجری با «ولید بن عبدالملک» که متوفای 96 هجری است.
در کتاب «سیر أعلام النبلاء» جلد چهارم صفحه 557 در مورد این شخص میگوید:
«الفقیه من جلة التابعین... کان ثقة عالما فاضلا کثیر العلم»
سپس نکته ظریفی میگوید:
«قال مکحول ما زلت مضطلعا علی من ناوانی حتی عاونهم علی رجاء بن حیوة وذلک أنه کان سید أهل الشام فی أنفسهم»
من در برابر مخالفینم همواره پیروز بودم تا اینکه رجاء بن حیوه که از اجله تابعین است، آنها را تقویت کرد و من مغلوب شدم.
در حقیقت یک مذمتی هست نسبت به رجاء بن حیوه که آمد و دشمنان مرا تقویت کرد.
«ذهبی» میگوید:
«کان ما بینهما فاسدا»
بین این دو نفر فسادی بود.
حالا ما به این مسئله کاری نداریم، اما خیلی مهم است که ذهبی تمام نظریه رجالین اهل سنت را زیر سؤال میبرد. آقایانی که به ما ایراد میگیرند که رجال شما چنین است و چنان است، ببینند که «ذهبی» میگوید:
«وما زال الأقران ینال بعضهم من بعض»
تمام علما و رجالیون ما که هم عصر بودند، علیه یکدیگر همواره حرف میزدند.
«ومکحول ورجاء إمامان فلا یلتفت إلی قول أحد منهما فی الآخر»
سیر أعلام النبلاء، اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبو عبد الله، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقیق: شعیب الأرناؤوط, محمد نعیم العرقسوسی، ج 4، ص 557، ح 220
میگوید: مکحول و رجاء از ائمه ما هست. کسی که امام است و طرف مقابل را تضعیف میکند یا راست میگوید و یا دروغ میگوید. اگر راست است که امامت طرف مقابل را زیر سؤال میبرد، اما اگر دروغ است امامت و وثاقت خود را زیر سؤال میبرد!!
آیا مذمت، تکذیب و تضعیف کردن دیگران یک امر شرعی نیست؟! اقران بر چه مبنایی همدیگر را تکذیب و تضعیف میکنند؟! اگر اقدام این افراد در تکذیب یکدیگر، برمبنای هوس است، بنابراین همگی آنان فاسد هستند.
لذا این عبارت «ذهبی»، عبارت خیلی خوبی است. آنها مدعی هستند که شیعه رجال ندارد، شیعه سند ندارد. همین آقای «خدمتی» کارشناس شبکه کلمه چند روز قبل در صدای آمریکا حاضر شد و داشت مناظره میکرد. بحث آنها چیز دیگری بود، یک مرتبه گفت: "شیعه که حدیث ندارد، شیعه که رجال ندارد، شیعه مبانی رجالی و حدیثی ندارد."
همچنین آقای «عبد القدوس» یا «عبد الشیطان» چند روز قبل در «شبکه وصال» گفت:
"شیعه نمیتواند یک راوی از روات خود را توثیق کند، زیرا مبنای این افراد این است که تنها میتوانیم به روایت راوی عمل کنیم که ضابط، عادل و شیعه دوازده امامی باشد. این در حالی است که نمیتوانید ثابت کنید که یک نفر از روات شیعه عادل بودند!!"
در حقیقت در حال حاضر یکی از مواردی که در شبکههای ماهوارهای مطرح شده است، زیر سؤال بردن رجال شیعه است، درحالیکه رجالیون شیعه با رجالیون اهل سنت قابل مقایسه نیستند.
شما مرحوم «کشی»، مرحوم «نجاشی» و مرحوم «شیخ طوسی» را با این افراد مقایسه کنید. حال «رجال برقی» کم است و مقدار زیادی ندارد، اما عمده رجال شیعه حول محوریت این سه بزرگوار در گردش است.
مشاهده کنید این سه بزرگوار کوچکترین تعریضی نسبت به همدیگر دارند یا ندارند!! مرحوم «کشی» مقدم است و مرحوم «نجاشی» به فرمایشات مرحوم «کشی» استناد میکند. «شیخ طوسی» به فرمایش «نجاشی» استدلال میکند و «نجاشی» به فرمایش ایشان استدلال میکند. «نجاشی» متوفای 450 هجری است و «شیخ طوسی» متوفای 460 هجری است.
احترامی که علمای شیعه نسبت به یکدیگر دارند، هزاران برابر از احترام «ابوحنیفه» و «مالک» و دیگران بیشتر است و تمام حرفهایشان هم حرفهای مستدل و مستندی است.
شاهکاری به نام «معجم الرجال»
بنده در بحثی که با «غامدی» داشتم که در کتاب «قصة الحوار الهادی» هم آوردم، او میگفت: "شیعه رجال ندارد". من گفتم: ما کاری با این مباحث نداریم؛ شما کتاب «معجم الرجال» آقای «خوئی» را با 250 دوره رجال اهل سنت مقایسه کنید. اگر یک رجال همانند «معجم الرجال» اثر آقای «خوئی» داشتید، ما از تمام حرفهایمان برمیگردیم.
بنده مثال زدم و گفتم: ایشان یک راوی را آورده و تمام مترادفات او را ذکر کرده است. به عنوان مثال اسم «برقی» را میآورد و میگوید: "در یک جایی «برقی» آمده، در جای دیگر «احمد بن محمد» آمده، در جای دیگر «احمد بن محمد بن برقی» و «احمد بن ابی عبدالله برقی» آمده است."
ایشان برای نام «برقی» در کتاب خود حدود 11 مترادف دارد. ایشان آمده و میگوید: "هرجایی در سند روایت «البرقی» آمد، مراد «احمد بن محمد بن خالد برقی» است. هرجایی «احمد بن محمد» آمد مراد «احمد بن محمد بن خالد برقی» است.
یکی از شاهکارهایی که آقای «خوئی» در کتاب «رجال» خود انجام داده است، همین ذکر مترادفات یک راوی است. ایشان بیان کرده است که یک راوی با چه عناوینی در سند روایات قرار گرفته است.
به عنوان مثال برای «الأشعری» تمام اسامی او از جمله «احمد بن محمد»، «ابو علی اشعری»، «احمد بن محمد بن علی اشعری» را آورده است. ایشان حدود 9 عنوان برای «ابو علی اشعری» بیان کرده است.
ایشان به این جهت این اقدامات را انجام داده که وقتی شخصی به آنجا میآید، با عناوین مختلف مواجه شده و دچار سردرگمی نشود. مثلاً می بیند «اشعری» که در سند روایات «کافی» و غیره است، مراد «احمد بن ادریس ابو علی اشعری» است.
بنده به او گفتم: شما یک کتاب برای ما بیاورید که مترادفات یک راوی شما را در طول 1400 سال در آن مشخص کرده باشد.
نکته دوم این است که ایشان تمام اقوال بزرگان را نسبت به یک راوی ذکر میکند و سپس آن را نقد علمی میکند. شما یک کتاب رجالی به ما نشان بدهید که اقوال گذشتگان را نقل بکند و نقد علمی کند، نه اینکه «وما زال الأقران ینال بعضهم من بعض»!!
نکته دیگر این است که ایشان تمام مشایخ و تلامیذ یک راوی را ذکر میکند. «احمد بن محمد بن خالد» از چه کسانی روایت نقل کرده است و چه کسانی از او روایت نقل کردند.
اگر یک موردی مثلاً «احمد بن محمد بن خالد عن أبان» آمد، ما نمیدانیم «أبان» چه کسی است و راویان زیادی با نام «أبان» داریم. ما می رویم مشایخ «احمد بن محمد بن خالد» را میگردیم تا ببینیم از چه کسانی است.
او از الف شروع میکند: «روی عن أبان» را بیان میکند و اسامی از قبیل «أبان بن عثمان» و «أبان بن عثمان ازدی» را بیان میکند. کاملاً برای ما مشخص میشود که «أبان» مطلق به «أبان بن عثمان ناووسی» یا «قادسی» انصراف دارد.
همچنین در جای دیگر «احمد عن جعفر بن محمد» وارد شده است. ما نمیدانیم «أحمد» چه کسی است؛ در این صورت تلامیذ او را نگاه میکنیم تا ببینیم مراد از «احمد» مطلق، چه کسانی هستند.
گفتم شما بفرمایید که تنها در میان بزرگان شما «مزی» در کتاب «تهذیب الکمال» این مطالب را به صورت ناقص آورده است و اصلاً مورد توجه شما هم نیست.
نکته دیگری که آقای «خوئی» آورده است که منحصر به فرد است و در تاریخ رجال اهل سنت و شیعه کمتر یافت میشود و تنها علمایی مانند آیت الله العظمی بروجردی به آنها اشاره کردند، این است که ایشان اختلاف النُسَخ و اختلاف الکتب را مطرح کرده است.
این کار یکی از شاهکارهای کتاب «معجم الرجال» اثر آقای «خوئی» است که غالباً ما از این مسئله غافل هستیم. به عنوان مثال در زمینه اختلاف الکتب یک مرتبه همین سند را «تهذیب» آورده است و «عن أحمد بن محمد» بیان کرده است، درحالیکه «کلینی» همان سند را «عن أحمد بن الحسن» آورده است.
ایشان میگوید: یکی از این دو نفر به نام «أحمد بن الحسن» یا «أحمد بن محمد» تصحیف است. به عنوان مثال میگوید: «أحمد بن الحسن» که در سند «تهذیب» آمده است، اشتباه است و به دلایل فلان و فلان باید «احمد بن محمد» باشد.
آقای «خوئی» تمام تصحیفات را با اختلاف کتب حل کرده است. بسیاری از سندهای روایت در «تهذیب» طوری آمده است، در «کافی» طور دیگری آمده است و چه بسا در کتاب «من لا یحضره الفقیه» هم طور دیگری بیان شده است.
این اقدام آقای «خوئی» زمان بسیار زیادی برده است؛ ما یک مرتبه در مورد این مسائل تند تند صحبت میکنیم، اما آقای «خوئی» تمام این موارد را تک تک بررسی و تفحص کرده است.
مسئله دیگری تحت عنوان «اختلاف النسخ» مطرح شده است که مثلاً کتاب «کافی» را مورد بررسی قرار داده است و نسخه مخطوط، نسخه مطبوع چاپ آخوندی و چاپ بیروت را مقایسه و هرکدام را به صورت جداگانه توضیح داده است.
یا مثلاً می گوید «مرآة العقول» و «ملا صالح مازندرانی» این موارد را به این صورت مطرح کرده است. ایشان میگوید: در یک سند «کافی» که نسخههای مختلف نقل کردهاند، با همدیگر فرق دارند. کدام نسخه و کدام چاپ از همه صحیحتر است؟!
شما ببینید که اهل سنت چنین رجالی در طول 1400 سال توانستند ارائه دهند؟! اگر توانستند به ما نشان بدهند. تمام کتب رجالی اهل سنت در کتابخانهها و نرم افزارهای علوم اسلامی موجود است.
با تمام این احوالات این افراد ادعا میکنند که شیعه رجال ندارند و اصلاً شیعه روایت ندارند!! بنده در مدینه با چند نفر از دانشجویان دانشگاه مدینه بحث میکردم، آنها میگفتند: "شما اصلاً کتاب روایی ندارید و روایات شما اصلاً سند ندارد و روایات شما همگی مرسل است!!"
امام صادق (علیه السلام) در سال 148 هجری از دنیا رفته است و تمام روایات شما هم از امام صادق (علیه السلام) است. یعنی که تمام روایات شما مرسل است!
به عنوان مثال روایات شما از امام کاظم (علیه السلام) است که در سال 183 هجری از دنیا رفته است و حدود 170 سال بعد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است.
وهابیت امروز یک سری مسائلی در رسانهها، فضای مجازی و کتب خود مطرح میکنند؛ اما متأسفانه و متأسفانه از طرف شیعیان افراد فعالی در این عرصه وجود ندارد!! وقتی چهار تا بچه شیعه این مطالب را میشنود، یا احساس ناراحتی میکند که چرا چنین شبههای مطرح میشود و من نمیتوانم به آن پاسخ بدهم. یا نه؛ این فکر در ذهن او خطور میکند که حتماً چنین اشکالی بر مذهب ما وارد است.
در حالی که تمامی این شبهات جواب دارد و وهابیت در این زمینه دارند مغلطه میکنند. بنده در همانجا به دانشجویانی که در مدینه بحث کردیم، گفتم: مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب «جامع الأحادیث شیعه» 71 یا 72 روایت از امام صادق (علیه السلام) آورده است که آن حضرت فرمودند:
«حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص»
جامع أحادیث الشیعة؛ السید البروجردی؛ ج 5، ص 315
این عبارت نشانگر این است که امام صادق (علیه السلام) سند روایات خود را چطور بیان کرده است. حضرت نمیتواند در هر روایتی این سند را بیان کند، بلکه میفرماید: تمام روایات من یک سند بیشتر ندارد که آن هم از پدرم و ایشان از جدم و رسول گرامی اسلام است.
بنده از ایشان پرسیدم: آیا شما کسی را که به این شکل سند روایتش را بیان بکند، ثقه میدانید یا نه؟! گفت: بله ما ثقه میدانیم! بنده گفتم: شخصی که شما او را ثقه میدانید، بیان کرده است که تمام اسانید و روایات من با این سند بیان شده است.
آنها جوابی نداشتند و همینطور سر خود را پایین انداختند. بنابراین عزیزان باید به این مسائل بیشتر دقت کنند، مخصوصاً عبارت «ذهبی» که میگوید: «وما زال الأقران ینال بعضهم من بعض» نکته خیلی ظریفی است.
در هر صورت...
«قرطبی» و دیگران بیان کردند که «عبدالملک» جاسوسانی را در میان خلایق گماشته بود که اخبار را برای او بیاورند. یکی از جاسوسان «ولید بن عبدالملک» در حوزه درسی «رجاء بن حیوه» شرکت کرد. او مشاهده کرد:
«رجاء بن حیوة فسمع بعضهم یقع فی الولید»
رجاء بن حیوه نسبت به ولید ناسزا میگوید.
او نزد ولید رفت و گفت: «رجاء بن حیوه» که از بزرگان و اعاظم است پشت سر تو حرف میزد. رجاء را احضار کردند:
«فرفع ذلک إلیه فقال: یا رجاء أذکر بالسوء فی مجلسک ولم تغیر»
رجاء بن حیوه را احضار کردند و ولید به او گفت: در حوزه درسی تو از من بدگویی میکنند، اما تو دفاع نمیکنی.
ببینید به او نگفت که تو خودت بدگویی میکنی.
«فقال: ما کان ذلک یا أمیر المؤمنین»
رجاء بن حیوه گفت: ای امیرالمؤمنین! تا به حال چنین اتفاقی نیفتاده است.
«فقال له الولید: قل: آلله الذی لا إله إلا هو»
ولید گفت: بگو قسم به خدای لا إله إلا هو چنین اتفاقی نیفتاده است.
«قال: آلله الذی لا إله إلا هو»
او گفت: قسم به خدای لا شریک له چنین اتفاقی نیفتاده است.
«فأمر الولید بالجاسوس فضربه سبعین سوطا»
ولید دستور داد که جاسوس را خواباندند و هفتاد ضربه شلاق به او زدند که چرا از رجاء گزارش دروغی دادی.
«فکان یلقی رجاء فیقول: یا رجاء بک یستقی المطر»
جاسوس نزد رجاء رفت و گفت: ای رجاء! مردم به برکت تو از خداوند عالم طلب باران میکنند و خداوند بر ما باران میباراند.
«وسبعون سوطا فی ظهری»
با این مقام معنوی باعث شدی که هفتاد ضربه شلاق به من زدند.
«فیقول رجاء: سبعون سوطا فی ظهرک خیر لک من أن یقتل رجل مسلم»
رجاء به او گفت: تو هفتاد ضربه شلاق بخوری بهتر از این است که شخصی مثل من کشته شود.
الجامع لأحکام القرآن، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاری القرطبی، دار النشر: دار الشعب – القاهرة، ج 10، ص 190، باب النحل: (106) من کفر بالله... ..
اگر چنانچه چنین اتفاقی برای یک عالم شیعه افتاده باشد، می دانید که چه بساطی به راه میاندازند و چه غوغایی به پا میکنند!؟
البته این مسئله شرعی است و ما هم قبول داریم؛ اگر در جایی برای نجات انسان، یا نجات فرد دیگر یا ضرری معتنابه، نیاز به قسم دروغ خوردن باشد تمام فقهای ما قسم دروغ را جایز میدانند.
حتی امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب «تحریر» باب «کتاب القضاء» به صراحت میگوید: اگر احقاق حق یک فردی منوط به قسم دروغ باشد، این قسم دروغ هیچ اشکالی ندارد؛ چه بسا در بعضی موارد قسم دروغ واجب میشود!
اگر نجات یک انسان بستگی به این دارد که فردی در محکمه قسم دروغ بخورد، قسم خوردن جایز است. البته نه بر سر مسائل عادی از قبیل عبا که دزدیده شده نمیتوان قسم دروغ خورد.
اگر مسئلهای وجود داشته باشد که زندگی یک فرد منوط به آن باشد به این صورت که اگر از دست برود، زندگی شخص متلاشی خواهد شد و ضرر جبران ناپذیری به زندگی خودش یا فردی دیگر وارد میشود؛ نظر آقایان این است که قسم خوردن اشکالی ندارد.
اگر شخص بداند که اگر قسم دروغ بخورد، از قتل نجات پیدا میکند؛ قسم خوردن در این صورت هیچ اشکالی ندارد. ولی این آقایان وهابی گاهی اوقات خار در چشم دیگران میبینند، اما میخ مسمار در چشم خودشان نمیبینند!
«قرطبی» این مسئله را به عنوان یک امر قطعی در کتاب «تفسیر قرطبی» بیان کرده است. اگر همین عبارت «وسبعون سوطا فی ظهری» را جستجو کنید، شاید بیش از 80 کتاب اهل سنت این داستان را آورده باشد.
من کمتر موردی مشاهده کردم که همانند ماجرای «رجاء بن حیوه» را بزرگان اهل سنت در کتب اخلاقی، تاریخی، فقهی، اصولی و کلامی آوردند و به آن استناد کردند. اگر اسم این اقدام تقیه نیست، پس چی هست؟!
تقیه به معنای بیان کردن خلاف واقع است که قلبا به او اعتقاد ندارد. شما میتوانید اسم این اقدام را توریه، دروغ یا تقیه بگذارید؛ تفاوت ندارد.
ما اقوال بزرگان اهل سنت را آوردیم. نظر حدود 12 نفر از فقهای بزرگ اهل سنت را آوردیم که آنها فتوا دادند. افرادی از قبیل «ابن قدامه مقدسی»، «ابن کثیر دمشقی»، «قرطبی» و دیگران فتوا دادند بر اینکه تقیه تا قیام قیامت وجود دارد؛ چه تقیه از مسلم باشد و چه تقیه از کافر باشد.
حتی این افراد تنقیح مناط کردند و در مورد ماجرای «عمار یاسر» آن کاری کردند که او کلمه کفر به زبان آورد و گفت: خدایی وجود ندارد. این شخص در این شرایط دروغ گفت و نجات پیدا کرد و آیهای در مورد او نازل شد.
(مَنْ کفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمان)
و هر که از پس ایمان آوردنش منکر خدا شود، نه آنکه مجبور شده و دلش به ایمان قرار دارد.
سوره نحل (16): آیه 106
فقهای آنها تنقیح مناط کردند و میگویند: زمانی که ما در مسئله کفر تقیه داریم، به طریق اولی در مسائل کمتر از کفر هم تقیه داریم.
متأسفانه برخوردهای آقایان تبعیضی هست. مثلاً در حال حاضر در کشورهای عربی اگر خانمی با آقایی دوست شود و با همدیگر همه جا بروند هیچ اشکالی ندارد، اما اگر ثابت شود که این دو نفر با هم عقد موقت بستند عمل آنها را زنا قلمداد میکنند. اگر زنای این افراد محصن و محصنه باشد، دستور میدهند که آنها را اعدام کنند و در غیر این صورت آنها را شلاق میزنند!
اساساً فتوای به متعه، فتوا به غیر از بما انزل هست:
(وَ مَنْ لَمْ یحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِک هُمُ الْکافِرُون)
هر کس بدانچه خدا نازل کرده حکم نکند او و همفکرانش کافرانند.
سوره مائده (5): آیه 44
آقایان در آن هیچ شک و شبههای ندارند؛ به علاوه خود امام صادق (علیه السلام) به «ابوبصیر» فرمودند:
«عَنِ الْمُتْعَةِ فَقَالَ لَا تُدَنِّسْ نَفْسَک بِهَا»
مبادا خود را به متعه آلوده کنی.
بحار الأنوار، نویسنده: مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، محقق / مصحح: جمعی از محققان، ج 100، ص 318، ح 34
چون جاسوسان به دنبال این بودند که هرکدام از شیعیان که مرتکب متعه شوند، به بهانه متعه آنها را به زندان ببرند و شلاق بزنند و اعدام کنند.
تمام روایاتی که در مذمت متعه وارد شده است، ناظر به این قضایا است؛ حال آنکه متعه امر قرآنی است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته