بررسي اخبار غيبي از سوي ائمه معصوم عليهم السلام نه تنها احاطه علمي آن بزرگواران را به اثبات مي رساند، بلکه بهترين دليل بر علم غيب ايشان مي باشد. روايات متعددي که از اهل بيت عليهم السلام صادر شده است، همگي حکايت از علم غيب و اتصال اين علم به منبع الهي دارد. وجود مقدس نهمين حجت خداوند، حضرت ابوجعفر ثاني محمد بن علي الجواد عليهما السلام که به جواد و جوان امامان شهرت دارند نيز اخبار غيبي فراواني دارند که در منابع متعدد مکتوب حديثي و تاريخي به اثبات رسيده است و اين مطلب نشانه وسعت علمي و تفضل الهي مي باشد. در اين نوشته کوشش شده است که برخي از اخبار غيبي امام جواد عليه السلام بر اساس منابع مکتوب اماميه بيان شود.
از آنجائي که خبر هاي غيبي آن حضرت در زمان و مکان هاي مختلفي بوده است، اين اخبار غيبي به دسته بندي هاي زير تقسيم مي شود:
1. خبر از درون افراد؛
2.خبر از گذشته؛
3.خبر از حال؛
4.خبر از آينده؛
5.خبر هاي غيبي عمومي.
حال به ذکر مواردي در اين تقسيم بندي اشاره مي شود.
1.خبر دادن از درون افراد
خبر دادن از درون افراد و آنچه در ذهن فرد مي گذشته است، يکي از ويژگي هاي امام جواد عليه السلام بوده است که به مواردي اشاره مي شود:
الف: سخن گفتن امام با يحيي بن اکثم
يحيي بن اکثم از قضات عامه و از متکلمان سني که در موارد متعددي که با اهل بيت عليهم السلام مناظره کرده و شکست خورده است، پيرامون مواجهه او با امام جواد عليه السلام چنين بيان کرده است:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ سَمِعْتُ يَحْيَى بْنَ أَكْثَمَ قَاضِيَ سَامَرَّاءَ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ وَ وَاصَلْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ: بَيْنَا أَنَا ذَاتَ يَوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَرَأَيْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا عليهما السلام يَطُوفُ بِهِ فَنَاظَرْتُهُ فِي مَسَائِلَ عِنْدِي فَأَخْرَجَهَا إِلَيَّ فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ مَسْأَلَةً وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَسْتَحْيِي مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِي أَنَا أُخْبِرُكَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِي تَسْأَلُنِي عَنِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا فَقَالَ أَنَا هُوَ فَقُلْتُ عَلَامَةً فَكَانَ فِي يَدِهِ عَصًا فَنَطَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَايَ إِمَامُ هَذَا الزَّمَانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ.
الكليني الرازي، محمد بن يعقوب بن إسحاق (المتوفى329 ق)، الكافي، ج1، ص353، صححه وعلق عليه علي أكبر الغفاري، ناشر: دار الكتب الاسلامية ، تهران، الطبعة الثالثة، 1388هـ.
محمد بن ابى العلاء مي گويد: بعد از آنكه يحيى بن اكثم؛ قاضى سامرا را آزمايش كردم و با او مباحثه و گفتگو نمودم و رفت و آمد كردم، از او راجع به علوم آل محمد پرسيدم، گفت: روزى داخل [مسجد مدينه] شدم و قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را طواف مي كردم، محمد بن على الرضا عليه السلام را ديدم که مشغول طواف است، درباره مسائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم که جواب همه سوالات را به من داد، من به او عرض كردم به خدا كه من مي خواهم از شما يك مسأله اى بپرسم، ولى به خدا كه خجالت مي كشم، ايشان به من فرمود: پيش از آنكه بپرسى من به تو خبر مي دهم، مي خواهى راجع به امام بپرسى، عرض كردم: به خدا سؤال من همين است، فرمود: منم امام، عرض كردم: علامتش چيست؟ در دست حضرت عصائى بود كه به سخن درآمد و گفت: همانا مولاى من امام اين زمانست و او حجت خدا است.
در اين روايت، يحيي بن اکثم تصريح دارد از سوالي که قصد داشته از امام جواد عليه السلام بپرسد، خود حضرت به او پاسخ داده است.
ب: ديدار محمد بن علي الهاشمي با امام جواد عليه السلام
محمد بن علي الهاشمي مي گويد روزي به خدمت امام جواد عليه السلام رفتم که در اثر بيماري بسيار تشنه بودم اما تشنگي خود را بيان نکردم، اما امام خودشان متوجه شدند چنان چه مرحوم کليني به سند خود چنين نقل کرده است:
مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام صَبِيحَةَ عُرْسِهِ حَيْثُ بَنَى بِابْنَةِ الْمَأْمُونِ وَ كُنْتُ تَنَاوَلْتُ مِنَ اللَّيْلِ دَوَاءً فَأَوَّلُ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي صَبِيحَتِهِ أَنَا وَ قَدْ أَصَابَنِي الْعَطَشُ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ فَنَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي وَجْهِي وَ قَالَ أَظُنُّكَ عَطْشَانَ فَقُلْتُ أَجَلْ فَقَالَ يَا غُلَامُ أَوْ جَارِيَةُ اسْقِنَا مَاءً فَقُلْتُ فِي نَفْسِي السَّاعَةَ يَأْتُونَهُ بِمَاءٍ يَسُمُّونَهُ بِهِ فَاغْتَمَمْتُ لِذَلِكَ فَأَقْبَلَ الْغُلَامُ وَ مَعَهُ الْمَاءُ فَتَبَسَّمَ فِي وَجْهِي ثُمَّ قَالَ يَا غُلَامُ نَاوِلْنِي الْمَاءَ فَتَنَاوَلَ الْمَاءَ فَشَرِبَ ثُمَّ نَاوَلَنِي فَشَرِبْتُ ثُمَّ عَطِشْتُ أَيْضاً وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ فَفَعَلَ مَا فَعَلَ فِي الْأُولَى فَلَمَّا جَاءَ الْغُلَامُ وَ مَعَهُ الْقَدَحُ قُلْتُ فِي نَفْسِي مِثْلَ مَا قُلْتُ فِي الْأُولَى فَتَنَاوَلَ الْقَدَحَ ثُمَّ شَرِبَ فَنَاوَلَنِي وَ تَبَسَّمَ:" قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ فَقَالَ لِي هَذَا الْهَاشِمِيُّ وَ أَنَا أَظُنُّهُ كَمَا يَقُولُونَ.
الكليني الرازي، محمد بن يعقوب بن إسحاق (المتوفى329 ق)، الكافي، ج1، ص416، صححه وعلق عليه علي أكبر الغفاري، ناشر: دار الكتب الاسلامية ، تهران، الطبعة الثالثة، 1388هـ.
محمد بن على هاشمى مي گويد: صبح روزي كه امام جواد عليه السلام با دختر مأمون عروسى كرده بود، خدمتش رسيدم، و در آن شب دوائى خورده بودم كه تشنگى به من دست داده بود و نخستين كسى بودم كه خدمتش رسيدم، و نمي خواستم آب طلب كنم، امام به چهره من نگاه كرد و فرمود: به گمانم تشنه اى؟ عرض كردم: آرى، حضرت فرمود: اى غلام يا اى كنيز، براى ما آب آشاميدنى بياور، من با خود گفتم: اكنون آبى مسموم مىآورند. از اين جهت اندوهگين شدم. غلام آمد و آب آورد، حضرت به چهره من تبسمى نمود و فرمود: اى غلام، آب را به من بده، آن را گرفت و آشاميد، سپس به من داد، من هم آشاميدم، باز تشنه شدم و دوست نداشتم آب بخواهم، باز هم امام مانند بار اول عمل كرد، و چون غلام با جامِ آب آمد، همان خيالِ بار اول در دلم افتاد (كه شايد آب مسموم باشد) امام جام را گرفت و آشاميد، سپس به من داد و تبسم فرمود.
محمد بن حمزه (كه اين روايت را از هاشمى نقل كرده) مي گويد: هاشمى به من گفت: من گمان مي كنم كه او [امام جواد عليه السلام] چنان است كه شيعيان درباره او اعتقاد دارند (يعنى از درون افراد آگاه است).
در اين روايت نيز امام عليه السلام به دو مطلب غيبي اشاره کردند: 1. تشنه بودن الهاشمي؛ 2. شک الهاشمي به آن آب و اينکه خود امام اول آب را خوردند تا وي مطمئن شود.
ج: پاسخ به دو سوال پيرامون نماز و زکات
ابي الصلت جريان پاسخ به دو سوال پيرامون نماز و زکات توسط امام جواد عليه السلام را قبل از اينکه طرف سوال کند چنين بيان کرده است:
عَنْ أَبِي اَلصَّلْتِ الْهروِيِّ قَالَ حَضَرْتُ مَجْلِسَ اَلْإِمَامِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنَ الشِّيعَةِ و غَيْرِهِمْ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ وَ قَالَ يَا سَيِّدِي جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ تُقَصِّرْ و اِجْلِسْ ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ آخَرُ فَقَالَ يَا مَوْلاَيَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَحَداً فَارْمِ بِهَا فِي اَلْمَاءِ فإنها تَصِلُ إِلَيْهِ قال فَجَلَسَ الرَّجُلُ فَلَمَّا انْصَرَفَ مَنْ كَانَ فِي اَلْمَجَالِسِ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَأَيْتُ عَجَباً قَالَ نَعَمْ تَسْأَلُنِي عَنِ اَلرَّجُلَيْنِ قُلْتُ نَعَمْ يَا سَيِّدِي قَالَ أَمَّا الْأَوَّلُ فَإِنَّهُ قَامَ يَسْأَلُني عَنِ اَلْمَلاَّحِ يُقَصِّرُ في اَلسَّفِينَةِ قُلْتُ لا لِأَنَّ اَلسَّفِينَةَ بِمَنْزِلَةِ بَيْتِهِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا و الْآخَرُ قَامَ يَسْأَلُنِي عَنِ الزَّكَاةِ إِنْ لَمْ يُصِبْ أَحَداً مِنْ شِيعَتِنَا فَإِلَى مَنْ يَدْفَعُهُ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ لَمْ تُصِبْ لَهَا أَحَداً فَارْمِ بِهَا فِي اَلْمَاءِ فَإِنَّهَا تَصِلُ إِلَى أَهْلِهَا.
ابن حمزه طوسى، محمد بن على، (متوفاي 566هـ)، الثاقب في المناقب، ص523، محقق / مصحح: علوان، نبيل رضا، دار النشر: انصاريان، الطبعة: الثالثة، قم - ايران، سنة الطبع: 1419هـ .
ابي الصلت هروي مي گويد: در مجلس امام محمد بن علي بن موسي [امام جواد] عليهما السلام حضور پيدا کردم که نزد ايشان گروهي از شيعيان و غير آنان بودند. مردي بلند شد و عرض کرد: فدايتان شوم، حضرت فرمود: کوتاه نخوان و بنشين. نفرديگر بلند شد و عرض کرد: اي مولايم، فدايتان شوم، امام فرمود: اگر کسي را نيافتي، در آب بيانداز که به او مي رسد. راوي مي گويد: [در اين هنگام آن] مرد نشست. کساني که در آن جلسه بودند، رفتند، به ايشان عرض کردم: فدايتان شوم، چيز عجيبي ديدم، حضرت فرمود: بله، از من در مورد آن دو مرد سوال داري؟ عرض کردم: بله اي آقايم، حضرت فرمود: نفر اول ايستاد تا از من در مورد ناخدا سوال کند که آيا [نمازش] در کشتي تمام است يا شکسته؟ به او گفتم خير [شکسته نيست] چرا که کشتي مانند خانه او بوده و خارج از خانه اش نيست [و گويا در کشتي هم در خانه خود است] و نفر ديگر ايستاد تا از من در مورد زکات سوال کند که اگر به کسسي از شيعيان دست نيافتم، به چه کسي بپردازم؟ به او پاسخ دادم: اگر به کسي [از شيعيان] دست نيافتي، آن را در آب بيانداز که به اهلش مي رسد.
در اين روايت شريف نيز امام جواد عليه السلام قبل از اينکه آن دو نفر سوال خود را بپرسند، پاسخ دادند به نحوي که جاي ابهامي باقي نمانده است و حتي راوي نيز از اين گونه پاسخگويي امام تعجب مي کند که آن حضرت قضيه را براي او بيان کردند.
د: ديدار حسين المکاري با حضرت و خبر از درون وي
المکاري ملاقاتي که با امام جواد عليه السلام در بغداد داشته است را چنين بيان کرده است:
عَنِ الْحُسَيْنِ الْمُكَارِي قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ بِبَغْدَادَ وَ هُوَ عَلَى مَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ. فَقُلْتُ فِي نَفْسِي هَذَا الرَّجُلُ لَا يَرْجِعُ إِلَى مَوْطِنِهِ أَبَداً وَ أَنَا أَعْرِفُ مَطْعَمَهُ قَالَ فَأَطْرَقَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَفَعَهُ وَ قَدِ اصْفَرَّ لَوْنُهُ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ خُبْزُ شَعِيرٍ وَ مِلْحُ جَرِيشٍ فِي حَرَمِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا تَرَانِي فِيه.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص383، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
حسين مكارى مي گويد: در بغداد بر امام جواد عليه السلام وارد شدم در حالى كه كارش بالا گرفته بود، با خود گفتم: اين مرد [امام جواد عليه السلام] چيزهايى را كه در اينجا مى خورد [يعنى وضع خوراك او اينجا خيلى بهتر از مدينه است]، ديگر هيچ وقت به وطنش برنمىگردد. راوى مىگويد: حضرت سرش را پايين انداخت و سپس سرش را بالا گرفت و در حالى كه رخسارش زرد شده بود، فرمود: اى حسين، نان جو و نمك در حرم جدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله [در مدينه] براى من بهتر است از آنچه تو مرا در اين وضع مى بينى.
در اين روايت نيز حسين المکاري قبل از اينکه آنچه در سينه خود داشت را بيان کند، امام پاسخ را دادند که اين قضيه نيز يکي از اخبار غيبي امام جواد سلام الله عليه مي باشد.
هـ: محمد بن فضيل صيرفي و امام جواد عليه السلام
محمد بن فضيل صيرفي در نامه اي که براي امام مي نويسد، سوالي پيرامون سلاح رسول خدا صلي الله عليه و آله مي پرسد اما يادش مي رود که نامه را براي آن حضرت ارسال کند. امام جواد عليه السلام در نامه اي مستقل که براي وي مي فرستد و چيز هايي از او مي خواهد، در آخر نامه به جريان سلاح رسول خدا صلي الله عليه و آله اشاره فرمودند:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام كِتَاباً وَ فِي آخِرِهِ هَلْ عِنْدَكَ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَسِيتُ أَنْ أَبْعَثَ بِالْكِتَابِ فَكَتَبَ إِلَيَّ بِحَوَائِجَ لَهُ وَ فِي آخِرِ كِتَابِهِ عِنْدِي سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ فِينَا بِمَنْزِلَةِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ يَدُورُ مَعَنَا حَيْثُ دُرْنَا وَ هُوَ مَعَ كُلِّ إِمَامٍ.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص387، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
محمد بن فضيل صيرفى مىگويد: نامه اى به امام جواد عليه السلام نوشتم و در آخر نامه پرسيدم: آيا اسلحه رسول خدا نزد شماست؟ ولى فراموش كردم كه نامه را بفرستم. حضرت نامه اى [جداگانه] به من نوشت و در آن از من چيزهايى خواست و در آخر آن نامه مرقوم فرموده بود: اسلحه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نزد من است و آن در ميان ما، به منزله تابوت در ميان بنى اسرائيل است، به هر كجا برويم آن را با خود مىبريم. و اين [سلاح] نزد هر امامى موجود است.
با اينکه امام عليه السلام نامه محمد بن فضيل را نديده و او يادش رفته بود براي آن حضرت ارسال کند، امام جواد عليه السلام سوال وي را پاسخ دادند.
و: خبر از فکر محمد بن فضيل
در روايتي ديگر، محمد بن فضيل قضيه برخورد خود با امام جواد عليه السلام و خبر دادن امام از فکر او را چنين بيان مي کند:
وَ كُنْتُ بِمَكَّةَ فَأَضْمَرْتُ فِي نَفْسِي شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ دَخَلْتُ عَلَيْهِ نَظَرَ إِلَيَّ فَقَالَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ مِمَّا أَضْمَرْتَ وَ لَا تَعُدْ. قَالَ بَكْرٌ فَقُلْتُ لِمُحَمَّدٍ أَيُّ شَيْءٍ هَذَا قَالَ لَا أُخْبِرُ بِهِ أَحَداً.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص387، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
محمد بن فضيل مي گويد: در مكه بودم و چيزهايى به فكرم رسيد كه جز خدا كسى از آن خبر نداشت. وقتى كه به مدينه رفتم و به خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم، حضرت نگاهى به من كرد و فرمود: از آن فكرها استغفار كن و ديگر به آنها مراجعه [و فکر] نكن. بكر بن صالح مىگويد: از محمد بن فضيل پرسيدم: آن فكرها چه بودند؟ گفت: به كسى نمىگويم.
ز: خبر از درد پاي محمد بن فضيل
محمد بن فضيل همچنين قضيه اي ديگر از امام جواد عليه السلام و خبر دادن آن حضرت را چنين بيان کرده است:
قَالَ وَ خَرَجَ بِإِحْدَى رِجْلِي الْعِرْقُ الْمَدَنِيُّ وَ قَدْ قَالَ لِي قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ الْعِرْقُ فِي رِجْلِي وَ قَدْ وَدَّعْتُهُ فَكَانَ آخِرُ مَا قَالَ إِنَّهُ سَتُصِيبُ وَجَعاً فَاصْبِرْ فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِنَا اشْتَكَى فَصَبَرَ وَ احْتَسَبَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ. فَلَمَّا صِرْتُ فِي بَطْنِ مَرٍّ ضَرَبَ عَلَى رِجْلِي وَ خَرَجَ بِيَ الْعِرْقُ فَمَا زِلْتُ شَاكِياً أَشْهُراً وَ حَجَجْتُ فِي السَّنَةِ الثَّانِيَةِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ عَوِّذْ رِجْلِي وَ أَخْبَرْتُهُ أَنَّ هَذِهِ الَّتِي تُوجِعُنِي فَقَالَ لَا بَأْسَ عَلَى هَذِهِ وَ أَعْطِنِي رِجْلَكَ الْأُخْرَى الصَّحِيحَةَ فَبَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَعَوَّذَهَا فَلَمَّا قُمْتُ مِنْ عِنْدِهِ خَرَجَ فِي الرِّجْلِ الصَّحِيحَةِ فَرَجَعْتُ إِلَى نَفْسِي فَعَلِمْتُ أَنَّهُ عَوَّذَهَا مِنَ الْوَجَعِ فَعَافَانِيَ اللَّهُ بَعْدَه.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص387، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
محمد بن فضيل مىگويد: در يكى از پاهايم زخمى به وجود آمد و قبل از اينكه اين زخم بيرون بيايد، با آن حضرت خداحافظى كردم و آخرين سخنى كه به من فرمودند اين بود: به زودى به تو درد و ناراحتى مى رسد، در مقابل آن صبر كن و هر كدام از شيعيان ما از درد بنالد و صبر كند، خداوند اجر هزار شهيد را براى او مى نويسد.
وقتى كه به «بطن مرّ» رسيدم از پايم دملى در آمد. چند ماه مرا عذاب مى داد و مى ناليدم. در سال دوم، حج به جا آوردم و خدمت آن حضرت رسيدم و گفتم: فدايت شوم، براى اين پايم دعايى بفرما؛ چون خبر داده بودى كه اين ناراحتى به من خواهد رسيد. امام فرمود: ديگر از اين خوفى نيست. آن پاى سالمت را بياور. پاى مرا دراز نمود و براى آن، تعويذ [دعايي] خواند. وقتى كه از نزد ايشان برخاستم، از همان پايم دملى در آمد. به خودم برگشتم و فهميدم كه براى اين دمل، تعويذ خوانده است. و خداوند بعدا به من عافيت داد.
امام جواد عليه السلام نيز در اين صحبت خود با محمد بن فضيل، خبر از بيماري او دادند و چنان چه حضرت فرموده بودند، محقق شد و بعدا به دعاي آن حضرت بيماري او شفا يافت.
ح: گفتگوي امام با بنان بن نافع
ابن نافع هنگامي که بر امام رضا عليه السلام وارد شد، از امام و حجت بعد از ايشان سوال کرد که امام رضا عليه السلام چنين فرمودند:
بُنَانُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا عليهما السلام فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَكَ فَقَالَ لِي يَا ابْنَ نَافِعٍ يَدْخُلُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا الْبَابِ مَنْ وَرِثَ مَا وَرِثْتُهُ مِمَّنْ هُوَ قَبْلِي وَ هُوَ حُجَّةُ اللَّهِ تَعَالَى مِنْ بَعْدِي فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهما السلام فَلَمَّا بَصُرَ بِي قَالَ لِي يَا ابْنَ نَافِعٍ ... وَ إِنَّ قَوْلَكَ لِأَبِي الْحَسَنِ مَنْ حُجَّةُ الدَّهْرِ وَ الزَّمَانِ مِنْ بَعْدِهِ فَالَّذِي حَدَّثَكَ أَبُو الْحَسَنِ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ هُوَ الْحُجَّةُ عَلَيْك.
ابن شهرآشوب، محمد بن علي السروي المازندراني (المتوفى588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج3، ص494، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.
بنان بن نافع نقل کرده است که از امام رضا عليه السلام پرسيدم امام بعد از شما كيست؟ حضرت فرمود: از اين درب كسى بر تو وارد خواهد شد كه وارث مقامى است كه من از پدرم به ارث بردهام و او بعد از من حجت خداست. در همان حال كه خدمت ايشان بودم، محمد بن على [امام جواد عليه السلام] وارد شد، همين كه چشمشان به من افتاد، فرمود: پسر نافع ... اينكه پرسيدى از پدرم که حجت و امام بعد از شما كيست، همان كسى را كه او فرمود، حجت و امام بر تو است [که مراد حضرت، خودشان مي باشد].
اين روايت نيز بنان بن نافع ضمن سوالي از امام رضا عليه السلام، وقتي با امام جواد عليه السلام روبرو مي شود، حضرت پاسخ سوالي که از پدرشان کرده بود را بيان فرمودند.
ط: سوال از قائم نزد امام جواد عليه السلام
عبد العظيم حسني عليه السلام، از بزرگان شيعه و از وکلاي ائمه عليهم السلام بوده است که محضر امام رضا و امام جواد و امام هادي صلوات الله عليهم اجمعين را درک کرده بود. وي روزي خدمت امام جواد عليه السلام رسيده و تصميم داشت از قائم سوال کند که حضرت قبل از سوال او، به وي پاسخ دادند:
حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَظِيمِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْقَائِمِ أَ هُوَ الْمَهْدِيُّ أَوْ غَيْرُهُ فَابْتَدَأَنِي هُوَ فَقَالَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَجِبُ أَنْ يُنْتَظَرَ فِي غَيْبَتِهِ وَ يُطَاعَ فِي ظُهُورِهِ وَ هُوَ الثَّالِثُ مِنْ وُلْدِي.
الخزاز القمي الرازي، علي بن محمد بن علي (متوفاي400 ق)، كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثني عشر، ص280-281، تحقيق: السيد عبد اللطيف الحسيني الكوه كمري الخوئي، ناشر: انتشارات بيدار، قم، 1401هـ .
عبد العظيم حسني مي گويد بر امام جواد عليه السلام وارد شدم و قصد داشتم که از قائم سوال کنم که او مهدي است يا غير او؟ ايشان شروع به صحبت کرد و فرمود: اي اباالقاسم (کنيه عبدالعظيم) قائم از ما [اهل بيت] همان مهدي است، او که در دوران غيبتش بايد منتظرش بود و در ايام ظهورش بايد اطاعت از او کرد و او همان سومين فرزند من است.
اين روايت نيز مانند ديگر روايات، امام جواد عليه السلام قبل از سوال پرسيدن توسط عبد العظيم حسني، پاسخ او را بيان فرمودند.
ي: اسحاق بن اسماعيل و دعاي امام جواد عليه السلام
در سفر حجي که اسحاق بن اسماعيل رفته بود، تصميم داشت تا از امام جواد عليه السلام بخواهد که حضرت براي پسر شدن فرزندي که در راه بوده است، دعاکنند که قبل از بيان اين خواسته خود، جواد الائمه عليه السلام اشاره فرمودند نام فرزند خود را احمد بگذار:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّلْمَغَانِيِّ قَالَ: حَجَّ إِسْحَاقُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ فِي السَّنَةِ الَّتِي خَرَجَتِ الْجَمَاعَةُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ إِسْحَاقُ فَأَعْدَدْتُ لَهُ فِي رُقْعَةٍ عَشَرَةَ مَسَائِلَ لِأَسْأَلَهُ عَنْهَا وَ كَانَ لِي حَمْلٌ فَقُلْتُ إِذَا أَجَابَنِي عَنْ مَسَائِلِي سَأَلْتُهُ أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ لِي أَنْ يَجْعَلَهُ ذَكَراً فَلَمَّا سَأَلَتْهُ النَّاسُ قُمْتُ وَ الرُّقْعَةُ مَعِي لِأَسْأَلَهُ عَنْ مَسَائِلِي فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ لِي يَا أَبَا يَعْقُوبَ سَمِّهِ أَحْمَدَ فَوُلِدَ لِي ذَكَرٌ فَسَمَّيْتُهُ أَحْمَدَ فَعَاشَ مُدَّةً وَ مَات.
الطبري، ابي جعفر محمد بن جرير بن رستم (متوفاي قرن پنجم)، دلائل الامامة، ص401-402، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولى1413هـ.
محمد بن علي شلمغانى مي گويد: اسحاق بن اسماعيل در همان سالى كه گروهى رفته بودند تا خدمت امام جواد عليه السلام برسند، به مكه رفت. راوي مي گويد: كاغذى كه ده مسأله در آن نوشته بودم را آماده كردم تا از آن حضرت بپرسم و در ضمن تصميم گرفتم هر وقتى جواب سؤالهايم را دادند، تقاضا كنم دعا كنند فرزندى كه در راه دارم، خداوند او را پسر قرار دهد. مردم كه سؤالهاى خود را كردند، من از جايم حركت كردم در حالي که نامه در دستم بود، چشم امام كه به من افتاد فرمود: ابو يعقوب، اسم فرزند خود را احمد بگذار، برايم پسرى متولد شد او را احمد ناميدم مدتى بود و بعد از دنيا رفت.
همچنان که در اين روايت ملاحظه شد، اسحاق بن اسماعيل قبل از اينکه از حضرت بخواهد براي او دعا کند، امام به او فرمودند تا نام فرزند خود را احمد بگذارد.
2. خبر دادن از گذشته
دسته اي ديگر از رواياتِ خبر از غيب که توسط امام جواد عليه السلام بيان شده است، مرتبط به گذشته مي باشد که در ادامه به برخي از روايات اشاره مي شود:
الف: دعبل و ملاقات امام جواد عليه السلام
در روايتي که مرحوم کليني بدان اشاره کرده است، دعبل بر امام رضا عليه السلام وارد شد و به او صله اي دادند اما وي الحمدلله نگفت اما هنگامي که بر امام جواد عليه السلام وارد شد، به او صله دادند و الحمدلله گفت که امام تصريح کرد که گرچه در هنگام مواجه با پدرم نگفتي، اما الان با ياد تذکر پدرم، الحمد لله گفتي:
عَنْ دِعْبِلِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام وَ أَمَرَ لَهُ بِشَيْءٍ فَأَخَذَهُ وَ لَمْ يَحْمَدِ اللَّهَ قَالَ فَقَالَ لَهُ لِمَ لَمْ تَحْمَدِ اللَّهَ قَالَ ثُمَّ دَخَلْتُ بَعْدُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ أَمَرَ لِي بِشَيْءٍ فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ لِي تَأَدَّبْت.
الكليني الرازي، محمد بن يعقوب بن إسحاق (المتوفى329 ق)، الكافي، ج1، ص496، صححه وعلق عليه علي أكبر الغفاري، ناشر: دار الكتب الاسلامية ، تهران، الطبعة الثالثة، 1388هـ.
على بن حكم مي گويد: دعبل بن على خدمت امام رضا عليه السلام رسيد، حضرت دستور داد به او چيزى (صله و عطائى) دهند، او گرفت ولى حمد خدا را نکرد، امام به او فرمود: چرا حمد خدا نكردى؟ [و او خارج شد]. دعبل مي گويد: سپس خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و آن حضرت دستور داد به من عطائى دهند، من گفتم: الحمد لله، حضرت فرمود: اكنون ادب شدى (يعنى از تذكرى كه پدرم به تو داد).
در اين روايت نيز امام با اشاره به قضيه پدرشان، خبر از گذشته دعبل دادند و تصريح کردند اين حمدي که دعبل بيان کرد، به خاطر تذکر امام رضا عليه السلام بوده است.
ب: امام جواد عليه السلام و پرداخت بدهي امام رضا عليه السلام
مطرفي که از امام رضا عليه السلام چهار هزار دينار طلب داشته است، بعد از شهادت حضرت بر اين گمان بوده است که پول وي از بين رفته و قرار نيست به او چيزي داده شود اما امام جواد عليه السلام وقتي با او ملاقات کردند، آنچه که وي در ذهنش گذشته بود را به او ياد آوري و قرض پدر بزرگوارشان را ادا کردند چنان چه مرحوم کليني رحمه الله آورده است:
عَنِ الْمُطَرِّفِيِّ قَالَ: مَضَى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام وَ لِيَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي ذَهَبَ مَالِي فَأَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِنِي وَ لْيَكُنْ مَعَكَ مِيزَانٌ وَ أَوْزَانٌ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فَقَالَ لِي مَضَى أَبُو الْحَسَنِ وَ لَكَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَقُلْتُ نَعَمْ فَرَفَعَ الْمُصَلَّى الَّذِي كَانَ تَحْتَهُ فَإِذَا تَحْتَهُ دَنَانِيرُ فَدَفَعَهَا إِلَيَّ.
الكليني الرازي، محمد بن يعقوب بن إسحاق (المتوفى329 ق)، الكافي، ج1، ص497، صححه وعلق عليه علي أكبر الغفاري، ناشر: دار الكتب الاسلامية ، تهران، الطبعة الثالثة، 1388هـ.
مطرفى مي گويد: امام رضا عليه السلام درگذشت و چهار هزار درهم به من بدهى داشت، با خود گفتم: پولم از بين رفت، سپس امام جواد عليه السلام برايم پيغام داد كه فردا نزد من بيا و سنگ و ترازو با خود بياور من خدمتش رفتم، فرمود: [پدرم] ابو الحسن [امام رضا عليه السلام] درگذشت و تو از او چهار هزار درهم طلب دارى؟ گفتم: آرى، جانمازى كه زير پايش بود بلند كرد، زيرش دينار هاي بسيارى بود آنها را به من داد.
در اين روايت نيز امام جواد عليه السلام ضمن اشاره به چهار هزار دينار، بدهي امام رضا عليه السلام را پرداخت کردند بدون آنکه مطرفي چيزي بگويد.
ج: علي بن حديد و ورود او بر امام جواد عليه السلام
محمد بن علي بن حديد و همراهان او که از سفر حج بر مي گشتند، دچار راهزني شدند و اموالشان را دزدان گرفتند. وقتي بر محضر امام جواد عليه السلام وارد شد، آن حضرت با بيان تعداد نفرات و مبلغي که از آنان به غارت رفته بود، موجب تعجب علي بن حديد شد چنان چه مي گويد:
عَنْ [مُحَمَّدِ بْنِ] عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ الْوَشَّا الْكُوفِيِّ قَالَ خَرَجْنَا حَاجِّينَ فَلَمَّا قَضَيْنَا حَجَّنَا وَ رَجَعْنَا مِنْ مَكَّةَ قُطِعَ عَلَيْنَا الطَّرِيقُ وَ نَحْنُ عِصَابَةٌ مِنْ شِيعَةِ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَأُخِذَ كُلُّ مَا كَانَ مَعَنَا فَلَمَّا وَرَدْنَا الْمَدِينَةَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَابْتَدَأَنِي قَبْلَ مَا أَسْأَلُهُ بِشَيْءٍ فَقَالَ يَا عَلِيَّ بْنَ حَدِيدٍ قُطِعَ عَلَيْكُمُ الطَّرِيقُ فِي الْعَرْجِ وَ أُخِذَ مَا كَانَ مَعَكُمْ وَ عَدَدُكُمْ ثَلَاثَةٌ وَ عِشْرُونَ نَفَراً وَ سَمَّانَا بِأَسْمَائِنَا وَ أَسْمَاءِ آبَائِنَا فَقُلْتُ: إِي وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي كُنَّا كَمَا قُلْتَ وَ أَمَرَ لَنَا بِكِسْوَةٍ وَ دَنَانِيرَ كَثِيرَةٍ وَ قَالَ: فَرِّقْهَا عَلَى أَصْحَابِكَ فَإِنَّهَا بِعَدَدِ مَا ذَهَبَ مِنْكُمْ قَالَ عَلِيُّ بْنُ حَدِيدٍ: فَصِرْتُ بِهَا إِلَى إِخْوَانِي وَ أَصْحَابِي فَفَرَّقْتُهَا عَلَيْهِمْ فَطَلَعَتْ وَ اللَّهِ بِإِزَاءِ مَا أُخِذَ مِنَّا سَوَاءً.
خصيبى، حسين بن حمدان (متوفاي 334 هـ)، الهداية الكبرى، ص302-303، دار النشر: البلاغ، بيروت - لبنان، سنة الطبع: 1419هـ.
[محمد بن] علي بن حديد وشاء کوفي مي گويد: براي انجام حج [از ديار خود] خارج شديم، هنگامي که حج ما تمام شد و از مکه بر گشتيم، راه بر ما بسته شد در حالي که ما گروهي از شيعيان ابوجعفر [امام جواد] عليه السلام بوديم. [راه زنان] هر چه که همراه ما بود از ما گرفتند، هنگامي که وارد بر شهر مدينه شديم، بر ابوجعفر عليه السلام وارد شدم و ايشان در ابتدا قبل از اينکه من چيزي سوال کنم، شروع به سخن نمود و فرمود: اي علي بن حديد در منطقه عرج راه را بر شما بستند و هر آنچه با شما بود را گرفتند در حالي که تعداد شما بيست و سه نفر بوديد و نام هاي ما و پدرانمان را ناميديد [و صدا زديد]، راوي مي گويد: به امام عرض کردم: بله آقاي من به خدا قسم چنين بود که شما فرموديد، ايشان به من امر کرد به لباسي [که در آن] دينار هاي زيادي بود و سپس امام فرمود: دينار ها را بين يارانت تقسيم کن که به تعداد آن مقداري است که از شما [آن دزد ها] بردند. علي بن حديد مي گويد: با آن دينار ها به نزد برادران و يارانم رفتم و بين آنها تقسيم کردم و به خدا قسم ديده شد که دينار ها به مقداري بود که [راه زنان] از ما گرفته بودند.
اين روايت نيز که حاکي از تعجب علي بن حديد است، خبر امام از وقايع اتفاق افتاده در قبل نسبت به او و همراهان او مي باشد و حضرت دقيقا با علم الهي خويش، مي دانستند که چند نفر بوده و چه مبلغي توسط راه زنان از آنان گرفته شده است.
د: خبر از گوسفند گم شده
علي بن جرير نقل کرده است که گوسفند يکي از غلامان آن حضرت گم شده بود که يکي از همسايه هاي امام را متهم کرد، امام ضمن برخورد با او، خبر دادند که گوسفند وي در فلان منزل رفته است چنان چه مرحوم قطب راوندي نقل کرده است:
عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرِ بْنِ الرِّضَا عليهما السلام جَالِساً وَ قَدْ ذَهَبَتْ شَاةٌ لِمَوْلَاةٍ لَهُ فَأَخَذُوا بَعْضَ الْجِيرَانِ يَجُرُّونَهُمْ إِلَيْهِ وَ يَقُولُونَ أَنْتُمْ سَرَقْتُمُ الشَّاةَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام وَيْلَكُمْ خَلُّوا عَنْ جِيرَانِنَا فَلَمْ يَسْرِقُوا شَاتَكُمْ الشَّاةُ فِي دَارِ فُلَانٍ فَاذْهَبُوا فَأَخْرِجُوهَا مِنْ دَارِهِ فَخَرَجُوا فَوَجَدُوهَا فِي دَارِهِ وَ أَخَذُوا الرَّجُلَ وَ ضَرَبُوهُ وَ خَرَقُوا ثِيَابَهُ وَ هُوَ يَحْلِفُ أَنَّهُ لَمْ يَسْرِقْ هَذِهِ الشَّاةَ إِلَى أَنْ صَارُوا إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فَقَالَ وَيْحَكُمْ ظَلَمْتُمْ هَذَا الرَّجُلَ فَإِنَّ الشَّاةَ دَخَلَتْ دَارَهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ بِهَا فَدَعَاهُ فَوَهَبَ لَهُ شَيْئاً بَدَلَ مَا خُرِقَ مِنْ ثِيَابِهِ وَ ضَرْبِهِ.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص376، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
على بن جرير مىگويد: نزد ابو جعفر عليه السلام نشسته بودم كه گوسفند يكى از غلامان آن حضرت گم شد. آنها همسايه ها را متهم كردند. لذا آنها را گرفته و به طرف امام مى كشيدند و مى گفتند: شما گوسفند ما را دزديده ايد. امام جواد عليه السلام فرمود: واى بر شما، همسايگان مرا رها كنيد، آنها گوسفند شما را به سرقت نبرده اند، گوسفند شما در خانه فلان شخص مى باشد، برويد و آن گوسفند را از خانه او بيرون آوريد. آنها رفتند و گوسفند را در آنجا يافتند، صاحب خانه را گرفتند و زدند و لباسهايش را پاره كردند در حالى كه او قسم مى خورد كه گوسفند را ندزديده است تا اينكه او را نزد امام جواد عليه السلام آوردند. حضرت فرمود: شما به اين مرد ظلم كرده ايد؛ چون او از همه جا بىخبر است بلكه گوسفند، خودش وارد خانه او شده است. پس حضرت، آن مرد را دعا كرد و عوض پاره شدن لباسها و كتك خوردنش، مبلغى پول به او داد.
در اين گزارش نيز امام جواد عليه السلام دقيقا فرمودند که گوسفند کجاست و همچنين تصريح فرمودند که گوسفند خودش به خانه فلان فرد رفته است و او دزدي نکرده است.
هـ: گفتگوي قاسم بن محسن با امام جواد عليه السلام
قاسم بن محسن که در راه بين مکه و مدينه در حرکت بود، عمامه اش را باد برد که وقتي بر امام جواد عليه السلام وارد شد، آن حضرت عمامه وي را به او بر گرداندند:
مَا رُوِيَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْمُحَسِّنِ قَالَ: كُنْتُ فِيمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَمَرَّ بِي أَعْرَابِيٌّ ضَعِيفُ الْحَالِ فَسَأَلَنِي شَيْئاً فَرَحِمْتُهُ فَأَخْرَجْتُ لَهُ رَغِيفاً فَنَاوَلْتُهُ إِيَّاهُ فَلَمَّا مَضَى عَنِّي هَبَّتْ رِيحٌ زَوْبَعَةٌ فَذَهَبَتْ بِعِمَامَتِي مِنْ رَأْسِي فَلَمْ أَرَهَا كَيْفَ ذَهَبَتْ وَ لَا أَيْنَ مَرَّتْ فَلَمَّا دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ صِرْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرِ بْنِ الرِّضَا عليهما السلام فَقَالَ لِي يَا قَاسِمُ ذَهَبَتْ عِمَامَتُكَ فِي الطَّرِيقِ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ يَا غُلَامُ أَخْرِجْ إِلَيْهِ عِمَامَتَهُ فَأَخْرَجَ إِلَيَّ عِمَامَتِي بِعَيْنِهَا قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَيْفَ صَارَتْ إِلَيْكَ قَالَ تَصَدَّقْتَ عَلَى الْأَعْرَابِيِّ فَشَكَرَهُ اللَّهُ لَكَ وَ رَدَّ إِلَيْكَ عِمَامَتَكَ وَ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص377، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
قاسم بن محسن مي گويد: در بين مکه و مدينه بودم، فردي بياباني که بسيار ضعيف بود، بر من عبور کرد و چيزي از من درخواست کرد، دلم نسبت به او رحم آمد و قرص ناني به او دادم و خورد، هنگامي که او رفت، بادي شديد وزيد و عمامه مرا از سرم برد و نديدم چطوري رفت و به کجا رفت، هنگامي که به مدينه وارد شدم به نزد امام جواد عليه السلام رفتم، به من فرمود: اي قاسم در راه عمامه ات [از سرت] رفت؟ عرض کردم بله، حضرت فرمود: اي غلام، عمامه او را بياور، او عمامه من را آورد و همانطوري که بود به من داد. به ايشان عرض کردم اي فرزند رسول خدا چگونه عمامه من نزد شماست؟ حضرت فرمود: به آن عربي عنايتي کردي و او خدا را [به خاطر عنايت] تو شکر کرد، خداوند نيز عمامه تو را بر گرداند و خداوند پاداش نيکوکاران را از بين نمي برد.
در اين گزارش نيز امام جواد عليه السلام علاوه بر برگرداندن عمامه او، تصريح فرمودند که تو به آن فرد احسان کردي بدون اينکه وي براي حضرت توضيح دهد که چه شده بود.
و: عمران بن محمد و زره
عمران بن محمد که به نزد امام جواد عليه السلام آمده بود، فراموش کرده بود که زره برادرش را بياورد که حضرت به او متذکر شدند:
عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ دَفَعَ إِلَيَّ أَخِي دِرْعاً لِأَحْمِلَهَا إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام مَعَ أَشْيَاءَ فَقَدِمْتُ بِهَا وَ نَسِيتُ الدِّرْعَ. فَلَمَّا أَرَدْتُ أَنْ أُوَدِّعَهُ قَالَ لِيَ احْمِلِ الدِّرْعَ.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص670، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
عمران بن محمد مىگويد: برادرم زره اي به من داد تا اينكه آن را با اشيايى ديگر نزد امام جواد عليه السلام ببرم، آنها را بردم ولى زره را فراموش نمودم. وقتى كه خواستم با آن حضرت خداحافظى كنم، به من فرمود: زره را بياور
ز: درخواست پيراهن امام
در روايتي ديگر، عمراه نب محمد جريان درخواست پيراهن حضرت براي مادرش را چنين بيان کرده است:
وَ سَأَلَتْنِي وَالِدَتِي أَنْ أَسْأَلَهُ قَمِيصاً مِنْ ثِيَابِهِ فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ لَيْسَتْ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فَجَاءَنِي الْخَبَرُ أَنَّهَا تُوُفِّيَتْ قَبْلَ عِشْرِينَ يَوْما.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص670، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
و مادرم از من خواسته بود كه از آن حضرت پيراهنى بگيرم، پس پيراهن را خواستم، حضرت فرمود: او ديگر به آن احتياجى ندارد. بعد خبر آمد كه او بيست روز قبل فوت كرده است.
در روايت ديگري نيز عمران بن محمد چنين بيان مي کند:
عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام فَقَضَيْتُ حَوَائِجِي وَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ أُمَّ الْحَسَنِ تُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ تَسْأَلُكَ ثَوْباً مِنْ ثِيَابِكَ تَجْعَلُهُ كَفَناً لَهَا. قَالَ قَدِ اسْتَغْنَتْ عَنْ ذَلِكَ فَخَرَجْتُ وَ لَسْتُ أَدْرِي مَا مَعْنَى ذَلِكَ فَأَتَانِي الْخَبَرُ بِأَنَّهَا قَدْ مَاتَتْ قَبْلَ ذَلِكَ بِثَلَاثَةَ عَشَرَ يَوْماً أَوْ أَرْبَعَةَ عَشَر.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص667، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
عمران بن محمد اشعري مي گويد: بر ابوجعفر ثاني [امام جواد] عليه السلام وارد شدم و حاجتم را بر آورده ساختم و به ايشان عرض کردم، ام حسن سلام شما را رساند و از شما پيراهنت را خواست تا کفنش قرار دهد. حضرت فرمود: او بي نياز است [از اينکه پيراهن را بخواهد]. از محضر ايشان خارج شدم و نمي دانستم معني اين سخن [که ام حسن از اين پيراهن بي نياز است] چيست. برايم خبر آوردند که او قبل از سيزده و يا چهارده روز پيش از دنيا رفته است [و اين همان سخن حضرت است که فرمود از اين پيراهن بي نياز شده است].
در اين سه روايت آخر نيز امام جواد عليه السلام به دو قضيه مهم اشاره فرمودند: 1. فراموشي زره توسط عمران؛ 2. عدم احتياج مادر او به پيراهن امام چرا که او از دنيا رفته بود.
3. خبر دادن از حال
دسته اي از رواياتي که اخبار غيبي امام جواد سلام الله عليه را به اثبات مي رساند، خبر هاي آن حضرت مربوط به اتفاقات و اشخاص در حال حاضر مي باشد که به برخي از موارد اشاره مي شود:
الف: برطرف شدن شک
ابن اورمه که حامل مقداري از هدايا و اموال مردم به نزد امام جواد عليه السلام بوده است، در مورد اموال زني که مال خود را به او سپرده بود و با پاسخي عجيب مواجه شده بود که همين مساله باعث تعجب وي شده بود:
عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ قَالَ حَمَلَتْ إِلَيَّ امْرَأَةٌ شَيْئاً مِنْ حُلِيٍّ وَ شَيْئاً مِنْ دَرَاهِمَ وَ شَيْئاً مِنْ ثِيَابٍ. فَتَوَهَّمْتُ أَنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ لَهَا وَ لَمْ أَسْأَلْهَا أَنَّ لِغَيْرِهَا فِي ذَلِكَ شَيْئاً فَحَمَلْتُ ذَلِكَ إِلَى الْمَدِينَةِ مَعَ بِضَاعَاتٍ لِأَصْحَابِنَا. وَ كَتَبْتُ فِي الْكِتَابِ أَنِّي قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ مِنْ قِبَلِ فُلَانَةَ كَذَا وَ مِنْ قِبَلِ فُلَانٍ كَذَا وَ مِنْ قِبَلِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ بِكَذَا. فَخَرَجَ فِي التَّوْقِيعِ قَدْ وَصَلَ مَا بَعَثْتَ مِنْ قِبَلِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ مِنْ قِبَلِ الْمَرْأَتَيْنِ تَقَبَّلَ اللَّهُ مِنْكَ وَ رَضِيَ عَنْكَ وَ جَعَلَكَ مَعَنَا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ. فَلَمَّا رَأَيْتُ ذِكْرَ الْمَرْأَتَيْنِ شَكَكْتُ فِي الْكِتَابِ أَنَّهُ غَيْرُ كِتَابِهِ وَ أَنَّهُ قَدْ عَمِلَ عَلَيَّ دُونَهُ لِأَنِّي كُنْتُ فِي نَفْسِي عَلَى يَقِينٍ أَنَّ الَّذِي دَفَعَتْ إِلَيَّ الْمَرْأَةُ كَانَ كُلُّهُ لَهَا وَ هِيَ مَرْأَةٌ وَاحِدَةٌ فَلَمَّا رَأَيْتُ فِي التَّوْقِيعِ امْرَأَتَيْنِ اتَّهَمْتُ مُوصِلَ كِتَابِي. فَلَمَّا انْصَرَفْتُ إِلَى الْبِلَادِ جَاءَتْنِي الْمَرْأَةُ فَقَالَتْ هَلْ أَوْصَلْتَ بِضَاعَتِي. قُلْتُ نَعَمْ قَالَتْ وَ بِضَاعَةَ فُلَانَةَ. قُلْتُ وَ كَانَ فِيهَا لِغَيْرِكِ شَيْءٌ قَالَتْ نَعَمْ كَانَ لِي فِيهَا كَذَا وَ لِأُخْتِي فُلَانَةَ كَذَا. قُلْتُ بَلَى قَدْ أَوْصَلْتُ ذَلِكَ وَ زَالَ مَا كَانَ عِنْدِي.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج1، ص386، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
ابن اورمه مىگويد: زنى مقدارى از اشياى زينتى و مقدارى درهم و مقدارى پارچه به من داد كه خدمت امام جواد عليه السلام ببرم و من گمان كردم كه همه اين چيزها براي خود اوست. از اين رو نپرسيدم كه تنها مال اوست يا ديگرى هم با او شريك است. آن را با چيزهاى ديگرى كه از شيعيان به من سپرده بودند، به مدينه آوردم. آنگاه در نامهاى كه به آن حضرت نوشتم، شرح دادم كه از طرف فلانى اين مقدار، و از طرف فلان شخص اين مقدار و همين طور. امام در جواب نوشته بود كه از جانب فلان و فلان، و همچنين از جانب آن دو زن آنچه فرستاده بودى به ما رسيد، خدا از تو قبول كند و از تو راضى شود و تو را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد. هنگامى كه من ذكر آن دو زن را در نامه ديدم، شك نمودم كه اين نامه، احتمالا نامه آن حضرت نباشد و گمان کردم که آن را خادمين آن حضرت نوشتهاند؛ چون يقين داشتم كه آن زنى كه مال را به من سپرد، يك زن بيشتر نبود، وقتى كه اسم دو زن را ديدم، آورنده نامه ام را متهم كردم. بعد از آن كه به شهر خودم برگشتم، آن زن نزد من آمد و گفت: آيا مال مرا به مدينه رساندى؟ گفتم: آرى. گفت: مال فلان زن را چطور؟ گفتم: مگر غير از تو، زن ديگر هم چيزى فرستاده بود؟ گفت: آرى، براى من اين مقدار بود و براى فلان خواهرم نيز اين مقدار [که من همه را به او يک جا داده بودم]. گفتم: آرى، آن را هم رساندم، اين چنين بود که شك من برطرف گرديد.
در اين روايت نيز امام جواد عليه السلام بدون اينکه ابن اورمه اشاره اي داشته باشد، از خزانه علم غيب خود تصريح فرمودند که اموال آن دو زن نيز رسيده است که راوي حتي شک مي کند و بعدا که به شهر خود رسيد، با پرس و جوي آن يک زن، شکش به يقين تبديل شد.
ب: اوصاف يک کنيز
محمد بن فرج قضيه خريد کنیزی را به دستور امام جواد عليه السلام را چنين بيان مي کند:
و روي عن محمد بن الفرج و غيره قال: دعاني أبو جعفر عليه السّلام فأعلمني ان قافلة قد قدمت و فيها نخاس معه رقيق و دفع إليّ صرّة فيها ستون دينارا و وصف لي جارية معه بحليتها و صورتها و لباسها و أمرني بابتياعها فمضيت و اشتريتها بما استلم و كان سومها بها ما دفعه الي.
مسعودى، على بن حسين (متوفاي 346ق)، اثبات الوصية، ص228، دار النشر: انصاريان، الطبعة الثالثة، ايران - قم، 1384ش-1426ق.
از محمد بن فرج و غير او روايت شده که امام جواد عليه السلام مرا خواست، فرمود: کارواني آمده كه در بين آن يك نفر برده فروش است که همراهش برده اي است. امام جواد عليه السلام كيسه پولى به من دادند كه شصت دينار در آن بود، نشانى صورت و لباس آن كنيز را به من داد، مرا مأمور كرد كه او را خريدارى نمايم. من رفتم آن كنيز را به قيمتى كه بردهفروش گفت خريدم، قيمت آن كنيز، همان مبلغى بود كه امام عليه السلام به من داده بود.
با دقت در متن اين گزارش، امام عليه السلام خبر رسيدن قافله همراه با مشخصات کنيز را که بعدا او جمانه مادر امام هادي عليه السلام بوده است را به محمد بن فرج دادند و دقيقا هماني بود که امام فرموده بود. نکته مهم نيز اين است که حتي پولي که امام به محمد داده بود، همان مبلغي بود که توسط برده فروش بيان شده بود نه کمتر و نه بيشتر.
4.خبر دادن از آينده
دسته اي ديگر از خبر هاي غيبي جواد الائمه عليه السلام مربوط به اتفاقاتي است که در آينده قرار است رخ دهد و هنوز به مرحله ظهور نرسيده است که به برخي از موارد اشاره مي شود:
الف: خبر از باتلاق
راوي نقل مي کند که در مسيري بوديم که امام جواد عليه السلام به غلام خود دستور داد تا دم اسبشان را گره بزند، افرادي که همراه ما بودند گفتند اين چه کاري است و نيازي به اين کار نيست اما در ادامه پي به حکمت کار امام بردند چنان چه آمده است:
لَمَّا تَوَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي اسْتِقْبَالِ الْمَأْمُونِ إِلَى نَاحِيَةِ الشَّامِ أَمَرَ أَنْ يُعْقَدَ ذَنَبُ دَابَّتِهِ وَ ذَلِكَ فِي يَوْمٍ صَائِفٍ شَدِيدِ الْحَرِّ لَا يُوجَدُ الْمَاءُ فَقَالَ بَعْضُ مَنْ كَانَ مَعَهُ لَا عَهْدَ لَهُ بِرُكُوبِ الدَّوَابِّ أَيُّ مَوْضِعِ عَقْدِ ذَنَبِ الْبِرْذَوْنِ هَذَا. قَالَ فَمَا مَرَرْنَا إِلَّا يَسِيراً حَتَّى ضَلَلْنَا الطَّرِيقَ بِمَكَانِ كَذَا وَ وَقَعْنَا فِي وَحَلٍ كَثِيرٍ فَفَسَدَ ثِيَابُنَا وَ مَا مَعَنَا وَ لَمْ يُصِبْهُ شَيْءٌ مِنْ ذَلِك.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج2، ص669، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
صالح بن داود يعقوبى نقل کرده است: وقتي امام جواد عليه السلام تصميم گرفت که به استقبال مأمون برود، در منطقه اي از شام به غلام خود دستور داد تا دم [اسب] سواريش را ببندد و آن روز، روزى بسيار گرم بود كه آب پيدا نمي شد، يكى از همراهان امام گفت: ايشان به سواري وارد نيست و نمي داند چه وقت دم سواري را مىبندند حالا وقت اين كار نيست. راوى مي گويد: هنوز مسافتى نپيموده بوديم كه در فلان محل راه را گم كرديم داخل يك باتلاق شديم كه لباسها و اسبابهايمان آلوده و خراب شد اما ايشان كمترين آسيبي از آنچه ما گرفتار شديم، نديد.
از آنجائي که دم سواري که به احتمال زياد اسب بوده و بلند مي باشد، با چرخاندن به نزديک زمين مي رسد و به سواره نيز برخورد مي کند و از طرفی اين گروه نيز وارد در باتلاقي شده بودند، چون غلام حضرت دم اسب را بسته بود، باعث شده بود که لباس امام مانند بقيه کثيف نشود و اين پيش بيني امام براي اطرافيان نيز عجيب بوده است که حتي برخي در ابتدا مي گفتند امام به سواري مسلط نيست اما بعدا حکمت دستور آن حضرت را فهميدند.
ب: گم کردن مسير در راه شام
از جمله اخبار غيبي امام جواد عليه السلام، سخن آن حضرت به گروهي بود که در مسير شام بودند چنان چه راوي نقل مي کند:
رُوِيَ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ لَنَا يَوْماً وَ نَحْنُ فِي ذَلِكَ الْوَجْهِ أَمَا إِنَّكُمْ سَتَضِلُّونَ الطَّرِيقَ بِمَكَانِ كَذَا وَ تَجِدُونَهَا فِي مَكَانِ كَذَا بَعْدَ مَا يَذْهَبُ مِنَ اللَّيْلِ كَذَا فَقُلْنَا مَا عِلْمُ هَذَا وَ لَا بَصَرَ لَهُ بِطَرِيقِ الشَّامِ فَكَانَ كَمَا قَالَ.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج2، ص670، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
روايت شده كه امام جواد عليه السلام روزى به ما فرمود: شما در فلان روز راه را گم مي كنيد، در فلان مكان و در فلان محل به راه برمي گرديد، [راوي مي گويد] مقدارى از شب گذشته بود، گفتم او به راه هاى شام وارد نيست، همان طورى كه فرموده بود پيش آمد [و راه را گم کرديم].
اين نقل نيز به صراحت بيان کرد که امام جواد سلام الله عليه از وقايعي که در آينده قرار بود اتفاق بيافتد خبر دادند و اتفاقا چنين شد و راوي تصريح دارد که ما گمان نمي کرديم چنان شود، اما شد.
ج: خبر از بچه اسب با ويژگي هاي خاص
روايتي را ابراهيم بن سعيد از پيشگوئي امام جواد عليه السلام نسبت به زايمان اسبي چنين بيان مي کند:
قَالَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ: كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذْ مَرَّتْ بِنَا فَرَسٌ أُنْثَى، فَقَالَ: هَذِهِ تَلِدُ اللَّيْلَةَ فُلُوّاً أَبْيَضَ النَّاصِيَةِ، فِي وَجْهِهِ غُرَّةٌ. فَاسْتَأْذَنْتُهُ ثُمَّ انْصَرَفْتُ مَعَ صَاحِبِهَا، فَلَمْ أَزَلْ أُحَدِّثُهُ إِلَى اللَّيْلِ حَتَّى أَتَتْ الْفَرَسُ بِفُلُوٍّ كَمَا وَصَفَ مَا فِيهِ. وَ عُدْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ: يَا ابْنَ سَعْدٍ، شَكَكْتَ فِيمَا قُلْتُ لَكَ بِالْأَمْسِ؟ إِنَّ الَّتِي فِي مَنْزِلِكَ حُبْلَى تَأْتِيَكَ بِابْنٍ أَعْوَرَ. فَوُلِدَ لِي مُحَمَّدٌ وَ كَانَ أَعْوَر.
الطبري، ابي جعفر محمد بن جرير بن رستم (متوفاي قرن پنجم)، دلائل الامامة، ص398، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة، قم، چاپ: الأولى1413هـ.
ابراهيم بن سعيد نقل کرده است: خدمت امام جواد عليه السلام نشسته بودم که اسب ماده اي رد شد، حضرت فرمود: اين اسب، امشب كره اسبى كه پيشانى سفيد دارد و در چهرهاش خالى سفيدى است مي زايد. اجازه گرفته از خدمتشان مرخص شدم و با صاحب اسب رفتم، پيوسته با او بودم تا شب شد همان طورى كه امام فرموده بود، كره اى زائيد. برگشتم خدمت ايشان، به من فرمود: در باره چيزى كه ديروز به تو گفتم شك كردى؟ [همچنين امام فرمود بدان] زنى كه در خانه دارى، آبستن است و پسرى خواهد زائيد چشمش کور است، [ابراهيم بن سعيد مي گويد] به خدا قسم پسرم محمد از همان زن متولد شد كه چشمش کور بود.
در اين نقل نيز امام جواد عليه السلام علاوه بر خبر از زايمان آن اسب، اشاره کردند که ابراهيم بن سعيد نيز صاحب فرزند مي شود که کور است و همانی شد که امام فرمودند.
د: پيش بيني از فراواني باران
راوي از قول برخي از اهالي مدينه داستاني را چنين بيان مي کند:
حدّثني بعض المدينيين أنّهم كانوا يدخلون على أبي جعفر عليه السلام و هو نازل في قصر أحمد بن يوسف يقولون له: يا أبا جعفر، جعلنا فداك، قد تهيأنا و تجهزنا و لا نراك تهم بذلك؟! قال لهم: «لستم بخارجين حتّى تغترفوا الماء بأيديكم من هذه الأبواب التي ترونها». فتعجّبوا من ذلك أن يأتي الماء من تلك المكثرة، فما خرجوا حتّى اغترفوا بأيديهم منها.
ابن حمزه طوسى، محمد بن على، (متوفاي 566هـ)، الثاقب في المناقب، ص518، محقق / مصحح: علوان، نبيل رضا، دار النشر: انصاريان، الطبعة: الثالثة، قم - ايران، سنة الطبع: 1419هـ .
برخي از اهالي مدينه برايم نقل کردند که آنان بر امام جواد عليه السلام وارد شدند در حالي که ايشان در قصر احمد بن يوسف بود و به حضرت عرض کردند: اي ابا جعفر، فدايت شويم، ما آماده شده و تجهيز شده ايم اما شما هيچ اهميتي نمي دهيد [و مانند ما حاضر نشده ايد] امام به آنان فرمود: شما خارج نمي شويد تا اينکه آب را با دستانتان جمع کنيد در حالي که از اين درب هايي که مي بينيد بالا مي آيد. آنان از اينکه آب اينقدر بالا بياييد تعجب کردند، وقتي خارج شدند، [ديدند آب بالا آمده] و دستانشان پر آب شد [و گفته امام محقق شد].
در اين سخنِ اهالي مدينه نيز به خوبي روشن گرديد که امام جواد عليه السلام از بالا آمدن آب باران پيشگويي کردند و چنين شد.
هـ: دينار هاي با برکت
مرحوم ابن حمزه طوسي روایتي را پيرامون دينار هاي مرد خراساني در ملاقاتش با امام جواد عليه السلام چنين بيان کرده است:
و رواه عامّة أصحابنا، قال: إنّ رجلا خراسانيا أتى أبا جعفر عليه السلام بالمدينة فسلّم عليه، و قال: السلام عليك يا ابن رسول اللّه. و كان واقفيا، فقال له: «سلام» و أعادها الرجل فقال: «سلام» فسلّم الرجل بالإمامة، قال: قلت في نفسي: كيف علم أنّي غير مؤتم به و أنّي واقف عنه؟! قال: ثمّ بكى و قال: جعلت فداك هذه كذا و كذا دينارا فاقبضها، فقال له أبو جعفر عليه السلام: «قد قبلتها؛ فضمّها إليك». فقال: إنّي خلفت صاحبتي و معها ما يكفيها و يفضل عنها. فقال: «ضمّها إليك فإنّك ستحتاج إليها» مرارا. قال الرجل: ففعلت و رجعت، فإذا طرّار قد أتى منزلي فدخله و لم يترك شيئا إلّا أخذه، فكانت تلك الدنانير هي التي تحمّلت بها إلى موضعي.
ابن حمزه طوسى، محمد بن على، (متوفاي 566هـ)، الثاقب في المناقب، ص519، محقق / مصحح: علوان، نبيل رضا، دار النشر: انصاريان، الطبعة: الثالثة، قم - ايران، سنة الطبع: 1419هـ .
قضيه اي که عموم اصحاب ما نقل کرده اند که مردي از اهالي خراساني به نزد امام جواد عليه السلام آمد و به ايشان عرض کرد: سلام عليکم اي پسر رسول خدا، امام در جواب فرمود: سلام آن مرد که از واقفي ها بود [مجدد] به امام عرض کرد سلام و مرد [مجدد] عرض کردم سلام اي امام. آن مرد خراساني مي گويد: پيش خودم گفتم که او از کجا مي داند من امامت او را قبول ندارم و واقفي هستم؟ راوی می گوید: سپس آن مرد گريه کرد و به امام عرض کرد: اين مقدار دينار را بگير، امام فرمود: من گرفتم [و همان دينار ها را] به او داد. مرد عرض کرد: من نزد خانواده ام دينار هايي گذاشتم حتي بيشتر از اينها [و به اين دينار ها احتیاج ندارم]. امام فرمود: اينها را به تو دادم که به زودي به اينها بسيار احتياج پيدا مي کني. آن مرد خراساني مي گويد: انجام دادم [يعني دينار ها را گرفتم] و برگشتم، دزدي به خانه ام آمد و همه چيز ها را برد جز آن دينار هايي که امام به من داده بود [که نزدم بود و باقي مانده بود و اين چنين سخن امام برايم روشن شد].
در اين گزارش نيز امام ضمن بخشيدن آن دينار ها به همان فرد، به او خبر دادند که به زودي به اينها احتياج پيدا خواهي کرد و اين چنين شد که دزد تمام وسايل خانه او را برد و همان دينار ها که نزدش باقي مانده بود، مورد استفاده فرد قرار گرفت و اين چنين به حکمت امام پي برد هر چند در ابتدا نمي خواست قبول کند اما بعد از قبول، مساله بر او روشن شد.
و: خريد کنيز و خبر امام
سيد بن طاووس به سند خود از قول صالح بن عطيه قضيه اي را چنين بيان کرده است:
وَ مِنْ ذَلِكَ مَا رَوَيْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى الشَّيْخِ أَبِي الْعَبَّاسِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ فِي كِتَابِ الدَّلَائِلِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى صَالِحِ بْنِ عَطِيَّةَ قَالَ: حَجَجْتُ فَشَكَوْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي الْجَوَادَ الْوَحْدَةَ فَقَالَ عليه السلام أَمَا إِنَّكَ لَا تَخْرُجُ مِنَ الْحَرَمِ حَتَّى تَشْتَرِيَ جَارِيَةً تُرْزَقُ مِنْهَا ابْناً قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَهْوَى أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ قَالَ نَعَمْ اعْتَرِضْ فَإِذَا عُرِضْتَ فَأَعْلِمْنِي قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَدْ عُرِضْتُ قَالَ اذْهَبْ فَكُنْ فِي السُّوقِ حَتَّى أُوَافِيَكَ فَصِرْتُ إِلَى دُكَّانِ نَخَّاسٍ أَنْتَظِرُهُ حَتَّى وَافَى ثُمَّ مَضَى فَصِرْتُ مَعَهُ فَقَالَ قَدْ رَأَيْتَهَا فَإِنْ أَعْجَبَتْكَ فَاشْتَرِهَا عَلَى أَنَّهَا قَصِيرَةُ الْعُمُرِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا أَصْنَعُ بِهَا قَالَ قَدْ قُلْتُ لَكَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ صِرْتُ إِلَى صَاحِبِهَا فَقَالَ الْجَارِيَةُ مَحْمُومَةٌ وَ لَيْسَ بِهَا مَرَضٌ وَ عُدْتُ إِلَيْهِ مِنَ الْغَدِ وَ سَأَلْتُهُ فَقَالَ قَدْ دَفَنْتُهَا الْيَوْمَ فَأَتَيْتُهُ عليه السلام وَ أَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ فَقَالَ اعْتَرِضْ فَاعْتَرَضْتُ وَ أَعْلَمْتُهُ فَأَمَرَنِي أَنْ أَنْتَظِرَهُ فَصِرْتُ إِلَى دُكَّانِ النَّخَّاسِ فَرَكِبَ وَ مَرَّ بِنَا فَصِرْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ اشْتَرِهَا فَقَدْ رَأَيْتَهَا فَاشْتَرَيْتُهَا وَ صَبَرْتُ عَلَيْهَا حَتَّى طَهُرَتْ فَوَقَعْتُ عَلَيْهَا فَوَلَدَتْ لِي مُحَمَّداً ابْنِي.
ابن طاووس، على بن موسى (متوفاي 664هـ)، فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، ص233، دار النشر: دار الذخائر، الطبعة: الاولي، قم - ايران، 1368هـ .
آنچه که به سند ما حميري در کتاب الدلائل با سند خودش از صالح بن عطيه نقل کرده است که هنگامي که حج را به جا آوردم، از تنهايي [و نداشتن فرزند] به امام شکايت کردم. امام فرمود: از حرم خارج نشو تا کنيزي بخري تا برايت فرزند پسري بياورد. به حضرت عرض کردم: فدايتان شوم، آيا مي شود آن را به من نشان دهي؟ حضرت فرمود: برو انتخاب کن و من رفتم و کنيزي را انتخاب کردم و به ايشان گفتم [که انتخاب کردم] و به من بفرما [که چطور است]. حضرت فرمود:برو بازار و به مغازه برده فروش تا من بياييم. صالح رفت و نزد مغازه ايستاده بود و منتظر امام بود تا اينکه ايشان بيايد [امام آمد] و رفت و منم به دنبال ايشان رفتم و امام فرمود: [کنیز را] ديدم، اگر دوست داري بخر ولي او عمرش کوتاه است، به امام عرض کردم: چه کنم؟ امام فرمود: هماني که به تو گفتم. صالح مي گويد: فردا که شد، به نزد صاحب آن کنيز رفتم [تا آن را بخرم]، صاحبش گفت: کنيز تب کرده است و مريضي خاصي ندارد. فردا به نزد صاحب کنيز آمدم و سراغش را گرفتم، گفت: امروز او را دفن کردم [و در اثر همان تب مُرد]، صالح مي گويد: مجدد به نزد امام آمدم و به ايشان خبر دادم، امام فرمود: کنيز [ديگري] انتخاب کن و بعد از انتخاب به ايشان خبر دادم و منتظرشان بودم، ايشان به مغازه صاحب آن کنيز آمد [آن کنيز را ديد و] سوار شد و از نزد ما رفت، [بعد از] ايشان رفتم، حضرت فرمود: من کنيز را ديدم، آن را بخر. آن را خريدم و منتظر ماندم تا [از عادت ماهانه] پاک شود، با او همبستر شدم و پسرم محمد را برايم به دنيا آورد.
در اين گزارش نيز امام جواد عليه السلام علاوه بر اينکه فرمودند عمر کنيز اولي کوتاه است و چنين شد، نسبت به کنيز دومي توصيه به خريد آن کردند که صالح آن را خريد و بعدا خداوند فرزند پسري به او روزي کرد و اين چنين دو سخن امام در اين قضيه به واقع پيوست که حاکي از علم الهي آن حضرت مي باشد.
ز: شب خارج نشويد
روايت جالبي را اميه بن علي از توصيه امام جواد عليه السلام مبنی بر عدم خروج شبانه آنان که به قصد خداحافظي به نزد ايشان رفته بودند نقل کرده است:
عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ الْقَيْسِيِّ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَ حَمَّادُ بْنُ عِيسَى عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام بِالْمَدِينَةِ لِنُوَدِّعَهُ فَقَالَ لَنَا لَا تَخْرُجَا أَقِيمَا إِلَى غَدٍ قَالَ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ حَمَّادٌ أَنَا أَخْرُجُ فَقَدْ خَرَجَ ثَقَلِي قُلْتُ أَمَّا أَنَا فَأُقِيمُ. قَالَ فَخَرَجَ حَمَّادٌ فَجَرَى الْوَادِي تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَغَرِقَ فِيهِ وَ قَبْرُهُ بِسَيَالَة.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج2، ص667، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
امية بن على قيسى مى گويد: من و حماد بن عيسى در مدينه بر امام جواد عليه السلام وارد شديم تا اينكه از ایشان خداحافظى كنيم. حضرت به ما فرمود: امروز نرويد و تا فردا بمانيد. وقتى كه از نزد آن حضرت بيرون آمديم، حماد گفت: بارهاى من رفته است و من نيز بايد بروم، ولى من گفتم نمىروم و مىمانم، حماد رفت و آن شب سيل آمد و او در آن غرق شد و قبر او نيز در همان سيلگاه واقع شد.
در اين گزارشِ امية بن علي، خبر امام جواد عليه السلام از منع آنان از رفتن در شب به وقوع پيوست و او متوجه شد اينکه امام فرمود شب نرويد، حکمتش چه بوده است.
ح: رهايي اباصلت از زندان
بعد از شهادت امام رضا عليه السلام، اباصلت هروي توسط مامون به زندان افکنده شد و يک سالي در زندان بود که ضمن توسل به اهل بيت عليهم السلام، توسط امام جواد عليه السلام از زندان آزاد شد:
فَأَمَرَ بِحَبْسِيوَ دَفْنِ الرِّضَا عليه السلام فَحُبِسْتُ سَنَةً وَ ضَاقَ عَلَيَّ الْحَبْسُ وَ سَهِرْتُ اللَّيْلَ فَدَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِدُعَاءٍ ذَكَرْتُ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ بِحَقِّهِمْ أَنْ يُفَرِّجَ عَنِّي فَلَمْ أَسْتَتِمَّ الدُّعَاءَ حَتَّى دَخَلَ عَلَيَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهما السلام فَقَالَ لِي يَا أَبَا الصَّلْتِ ضَاقَ صَدْرُكَ فَقُلْتُ إِي وَ اللَّهِ قَالَ قُمْ فَاخْرُجْ ثُمَّ ضَرَبَ يَدَهُ إِلَى الْقُيُودِ الَّتِي كَانَتْ عَلَيَّ فَفَكَّهَا وَ أَخَذَ بِيَدِي وَ أَخْرَجَنِي مِنَ الدَّارِ وَ الْحَرَسَةُ وَ الْغِلْمَةُ يَرَوْنِي فَلَمْ يَسْتَطِيعُوا أَنْ يُكَلِّمُونِي وَ خَرَجْتُ مِنْ بَابِ الدَّارِ ثُمَّ قَالَ امْضِ فِي وَدَائِعِ اللَّهِ فَإِنَّكَ لَنْ تَصِلَ إِلَيْهِ وَ لَا يَصِلُ إِلَيْكَ أَبَداً قَالَ أَبُو الصَّلْتِ فَلَمْ أَلْتَقِ مَعَ الْمَأْمُونِ إِلَى هَذَا الْوَقْتِ.
الصدوق، محمد بن علي بن الحسين (المتوفى381 ق)، الأمالي، ص762، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
ابا صلت مي گويد: او [مامون] دستور داد مرا به زندان ببرند و حضرت رضا عليه السلام را به خاك بسپارند. مدت يك سال در حبس به سر بردم و بر من در زندان بسيار سخت مى گذشت، شبى خوابم نبرد و بيدار ماندم و به درگاه خدا رفتم و به دعا و زارى مشغول شدم و به دعائى كه در آن حال محمد و آل محمد را ذكر مي كردم و بحق آنان از خداوند رهايي مي خواستم، شروع كردم؛ هنوز دعايم به اتمام نرسيده بود كه ناگاه ديدم ابو جعفر محمد بن على عليهما السلام بر من وارد شده و فرمود: اى ابا صلت سينه ات تنگ شده است و حوصله ات تمام گشته؟
عرض كردم: آرى به خدا سوگند. فرمود: برخيز و با من بيرون بيا، آنگاه دست مباركش را به غل و زنجيرهائى كه بر من بود، زده و همه از من برداشته شد [و باز شد]، دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد، در حالى كه پاسبانان و غلامان مرا مي ديدند [ولي به برکت ايشان] قدرت سخن گفتن نداشتند، من از در خارج شدم، بعد از آن ايشان به من فرمود: برو به امان خد،ا بدان كه تو هرگز با مأمون روبرو نمي شوى، و او هم تو را نخواهد يافت. ابو الصلت مي گويد: تاكنون مأمون به من دست نيافته است.
در اين گزارش اباصلت که خود از ملازمين حضرت رضا عليه السلام بوده است و به جرم محبت آن حضرت به زندان افکنده شد، علاوه بر توسل به اهل بيت عليهم السلام، امام از سختي وي به او خبر دادند و اباصلت را نيز از زندان آزاد کردند.
ط: دعا براي ريان بن شبيب
خيرانِ خادم، به محضر امام جواد عليه السلام مشرف شده بود و ريان به او گفته بود به محضر امام عرض کن که براي من و پسرم دعا کند که امام فقط براي خود ريان دعا کردند. اين مساله بر خيران عجيب به نظر رسيد و نمي دانست چرا امام براي فرزند او دعا نمي کند که خادمِ امام، از علت دعاي حضرت او را چنين آگاه کرد:
حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ خَيْرَانَ الْخَادِمِ الْقَرَاطِيسِيِّ قَالَ: حَجَجْتُ أَيَّامَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ سَأَلْتُهُ عَنْ بَعْضِ الْخَدَمِ وَ كَانَتْ لَهُ مَنْزِلَةٌ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فَسَأَلْتُهُ أَنْ يُوصِلَنِي إِلَيْهِ فَلَمَّا سِرْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ قَالَ لِي تَهَيَّأْ فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَمْضِيَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فَمَضَيْتُ مَعَهُ فَلَمَّا أَنْ وَافَيْنَا الْبَابَ قَالَ سَاكِنٌ فِي حَانُوتٍ فَاسْتَأْذَنَ وَ دَخَلَ فَلَمَّا أَبْطَأَ عَلَى رَسُولِهِ خَرَجْتُ إِلَى الْبَابِ فَسَأَلْتُ عَنْهُ فَأَخْبَرُونِي أَنَّهُ قَدْ خَرَجَ وَ مَضَى فَبَقِيتُ مُتَحَيِّراً فَإِذَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ مِنَ الدَّارِ فَقَالَ أَنْتَ خَيْرَانُ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ لِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ- فَإِذَا أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام قَائِمٌ عَلَى دُكَّانٍ لَمْ يَكُنْ فُرِشَ لَهُ مَا يَقْعُدُ عَلَيْهِ فَجَاءَ غُلَامٌ بِمُصَلًّى فَأَلْقَاهُ لَهُ فَجَلَسَ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ تَهَيَّبْتُهُ وَ دَهِشْتُ فَذَهَبْتُ لِأَصْعَدَ الدُّكَّانَ مِنْ غَيْرِ دَرَجَةٍ فَأَشَارَ إِلَى مَوْضِعِ الدَّرَجَةِ فَصَعِدْتُ وَ سَلَّمْتُ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ مَدَّ إِلَيَّ يَدَهُ فَأَخَذْتُهَا وَ قَبَّلْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ أَقْعَدَنِي بِيَدِهِ فَأَمْسَكْتُ يَدَهُ مِمَّا دَخَلَنِي مِنَ الدَّهَشِ فَتَرَكَهَا فِي يَدِي فَلَمَّا سَكَنْتُ خَلَّيْتُهَا فَسَاءَلَنِي وَ كَانَ الرَّيَّانُ بْنُ شَبِيبٍ قَالَ لِي إِنْ وَصَلْتَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ قُلْتَ لَهُ مَوْلَاكَ الرَّيَّانُ بْنُ شَبِيبٍ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَسْأَلُكَ الدُّعَاءَ لَهُ وَ لِوُلْدِهِ فَذَكَرْتُ لَهُ ذَلِكَ فَدَعَا لَهُ وَ لَمْ يَدْعُ لِوُلْدِهِ فَأَعَدْتُ عَلَيْهِ فَدَعَا لَهُ وَ لَمْ يَدْعُ لِوُلْدِهِ فَأَعَدْتُ عَلَيْهِ ثَالِثاً فَدَعَا لَهُ وَ لَمْ يَدْعُ لِوُلْدِهِ فَوَدَّعْتُهُ وَ قُمْتُ فَلَمَّا مَضَيْتُ نَحْوَ الْبَابِ سَمِعْتُ كَلَامَهُ وَ لَمْ أَفْهَمْ قَالَ وَ خَرَجَ الْخَادِمُ فِي أَثَرِي فَقُلْتُ لَهُ مَا قَالَ سَيِّدِي لَمَّا قُمْتُ فَقَالَ لِي مَنْ هَذَا الَّذِي يَرَى أَنْ يَهْدِيَ نَفْسَهُ هَذَا وُلِدَ فِي بِلَادِ الشِّرْكِ فَلَمَّا أُخْرِجَ مِنْهَا صَارَ إِلَى مَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْهُمْ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ هَدَاه.
الكشى، محمد بن عمر (المتوفي350 ق)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج2، ص867، لشيخ الطائفة أبى جعفر الطوسي، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه .
خيران خادم مي گويد: در زمان امام جواد عليه السلام عازم حج شدم و حالِ ايشان را ازخدمتکاري كه نزد آن حضرت موقعيتى داشت، پرسيدم و درخواست كردم مرا خدمت ايشان ببرد.
وقتى به مدينه رسيديم، گفت: آماده باش كه من تصميم دارم خدمت امام جواد عليه السلام بروم. من هم با او رفتم، به درب خانه كه رسيديم گفت درب دكاني باش. خودش اجازه گرفت و داخل شد، مدتى گذشت، كسى به دنبال من نيامد، رفتم درب خانه و جوياي آن غلام شدم که گفتند خارج شد و رفت، من متحير ماندم؛ در همين بين، خادمى خارج شد و پرسيد: تو خيران هستى؟ گفتم آرى. گفت داخل شو.
وارد شدم امام جواد عليه السلام بالاى يك سكوى بلند ايستاده بود كه فرشى براى نشستن نداشت، غلامى با جا نمازى آمد و آن را پهن كرد، امام نشست.
همين كه چشمم به ايشان افتاد، هيبت و مقامش چنان مرا فرا گرفت كه ترسيدم، خواستم بالاى سكو بروم بى آنكه پاىم بر روى پلكان بگذارم، امام اشاره كرد كه پلكان آنجا است بالا رفته، سلام كردم دست خود را به طرف من دراز كرد، گرفتم و بوسيدم و بر روى صورت خود گذاشتم با دست خود مرا نشاند، از هيبتى كه مرا گرفته بود من دست ايشان را رها نكردم امام نيز دست خود را نكشيد همين كه حالت وحشت از دلم رفت رها كردم و از حالم جويا شد.
راوي مي گويد: ريان بن شبيب گفته بود وقتى خدمت آن حضرت رسيدى عرض كن غلامت ريان سلام رسانده و تقاضا دارد براى او و فرزندش دعا بفرمائيد. من خدمت ايشان عرض كردم، آن حضرت براى ريان دعا كرد ولى از دعا براي فرزندش خوددارى نمود، باز دو مرتبه اظهار كردم براى ريان دعا كردند و چيزى در مورد فرزندش نفرمود، مرتبه سوم نيز تكرار كردم براى ريان تنها دعا كرد. خداحافظى نموده خارج شدم.
درب خانه كه رسيدم صداى امام را شنيدم كه چيزى مي فرمود ولى فرمايش ايشان را نفهميدم. خادم دنبال من آمد، گفتم مولايم موقع آمدن من چه فرمود؟ گفت: فرمود اين كيست كه مايل است خود را هدايت کند، اين پسر [ريان بن شبيب] در بلاد شرك متولد شد از آنجا هم كه خارج شد، جزء كسانى گرديد كه از آنها [مشرکين] بدتر بودند، اگر خدا مىخواست هدايتش مى كرد [و دعاي من در حقش بي فايده است].
امام جواد عليه السلام در اين روايت، علت عدم دعاي خويش در حق فرزند ريان بن شبيب را ولادت و رشد او در سرزمين شرک بيان فرمودند و همچنين امام تصريح فرمودند که هدايت الهي بر دعاي ايشان مقدم است که خود، نکته مهمي است.
5.خبر هاي غيبي عمومي
دسته ديگر از اخباري که امام جواد سلام الله عليه بيان فرموده اند، منحصر در زمان و يا مکان خاصي نيست و عمومي باشد که در اين بخش نيز برخي از موارد اشاره مي شود:
الف: خبر از عقيده مرد زيدي مذهب
گروهي از اهالي ري محضر امام جواد عليه السلام رسيده و ضمن پرسش سوالات خود، با مردي که او نيز خدمت امام رسيده بود و داراي اعتقاد زيدي بوده است مواجه شدند که موسي بن جعفر قضيه را چنين بازگو مي کند:
مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الدَّارِيَّ قَالَ: وَرَدْنَا جَمَاعَةً مِنْ أَهْلِ الرَّيِّ إِلَى بَغْدَادَ نُرِيدُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَدُلِلْنَا عَلَيْهِ وَ مَعَنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الرَّيِّ زَيْدِيٌّ يُظْهِرُ لَنَا الْإِمَامَةَ فَلَمَّا دَخَلْنَا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ سَأَلْنَاهُ عَنْ مَسَائِلَ قَصَدْنَا بِهَا وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لِبَعْضِ غِلْمَانِهِ خُذْ بِيَدِ هَذَا الرَّجُلِ الزَّيْدِيِّ وَ أَخْرِجْهُ فَقَامَ الرَّجُلُ عَلَى قَدَمَيْهِ وَ قَالَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّ آبَاءَكَ الْأَئِمَّةُ وَ أُثْبِتُ لَكَ الْحُجَّةَ لِلَّهِ فِي هَذَا الْعَصْرِ فَقَالَ لَهُ: اجْلِسْ فَقَدِ اسْتَحْقَيْتَ بِتَرْكِ الضَّلَالِ الَّذِي كُنْتَ عَلَيْهِ وَ تَسْلِيمِكَ الْأَمْرَ لِي مِنْ جَعْلِهِ لَهُ يَسْمَعُ وَ لَا يَمْنَعُ فَقَالَ الرَّجُلُ: وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي إِنِّي أَدِينُ لِلَّهِ بِإِمَامَةِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ مُدَّةَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَا أُظْهِرُ لِلنَّاسِ غَيْرَ مَذْهَبِ الْإِمَامَةِ فَلَمَّا عَلِمْتَ مِنِّي مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ وَ الْحُجَّةُ.
خصيبى، حسين بن حمدان (متوفاي 334 هـ)، الهداية الكبرى، ص302، دار النشر: البلاغ، بيروت - لبنان، سنة الطبع: 1419هـ.
موسي بن جعفر داري مي گويد: ما گروهي از اهالي ري به بغداد وارد شديم و قصد [ملاقات] ابوجعفر [امام جواد عليه السلام] را داشتيم و به منزل ايشان راهنمائي شديم و مردي از اهالي ري که زيدي مذهب بود اما اظهار امامت [نسبت به آن حضرت] را مي کرد نيز همراه ما بود، هنگامي که بر امام جواد عليه السلام وارد شديم و از سوالاتي که مد نظرمان بود پرسیدیم، آن حضرت به يکي از غلامانشان فرمودند: دست اين مرد زيدي مذهب را بگير و او را خارج کن. آن مرد بر روي دو پايش ايستاد و گفت: شهادت مي دهم که خدايي جز الله نيست و شهادت مي دهم محمد فرستاده خدا و علي اميرالمؤمنين و پدران تو ائمه [اهل بيت عليهم السلام] و آنچه تو در آن [جايگاهي]، در اين زمان حجت خدا هستيد، حضرت به او فرمود: بنشين، تو مستحق ترک گمراهيی هستي که قبلا در آن بودي [اعتقاد به زيديه] و همچنين [مستحق هستي] که امر خود را به کسي که خدا او را شنونده و منع کننده قرار نداد بسپاري [منظور خود آن حضرت است]. آن مرد عرض کرد: اي آقايم، من چهل سال به امامت زيد معتقد بودم و نزد مردم مذهبي جز مذهب امامت [دوازده امام] را بيان نکرده بودم وقتي ديدم که آنچه که خدا از من مي داند را مي داني، شهادت مي دهم که تو امام و حجت خدا هستي.
در اين گزارش که خود مرد زيدي نيز متعجب از اين برخورد امام شده است، تصريح کرد که چهل سال هيچ کسي از عقيده او جز خداوند متعال خبر نداشته است که امام نيز همان عقيده او را به او گوشزد کردند و وي اين چنين از شيعيان و پيروان امام جواد عليه السلام گرديد.
ب: خبر از نامه
داود بن قاسم جعفري که محضر امام جواد عليه السلام شرف ياب شده بود، سه نامه همراهش بود و نمي دانست کدام نامه براي چه کسي است. هنگامي که بر امام وارد شد، حضرت به او فرمودند که کدام نامه براي چه کسي است چنان چه مرحوم کليني روايت را چنين نقل کرده است:
عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ مَعِي ثَلَاثُ رِقَاعٍ غَيْرُ مُعَنْوَنَةٍ وَ اشْتَبَهَتْ عَلَيَّ فَاغْتَمَمْتُ فَتَنَاوَلَ إِحْدَاهُمَا وَ قَالَ هَذِهِ رُقْعَةُ زِيَادِ بْنِ شَبِيبٍ ثُمَّ تَنَاوَلَ الثَّانِيَةَ فَقَالَ هَذِهِ رُقْعَةُ فُلَانٍ فَبُهِتُّ أَنَا فَنَظَرَ إِلَيَّ فَتَبَسَّمَ قَالَ وَ أَعْطَانِي ثَلَاثَمِائَةِ دِينَارٍ وَ أَمَرَنِي أَنْ أَحْمِلَهَا إِلَى بَعْضِ بَنِي عَمِّهِ وَ قَالَ أَمَا إِنَّهُ سَيَقُولُ لَكَ دُلَّنِي عَلَى حَرِيفٍ يَشْتَرِي لِي بِهَا مَتَاعاً فَدُلَّهُ عَلَيْهِ قَالَ فَأَتَيْتُهُ بِالدَّنَانِيرِ فَقَالَ لِي يَا أَبَا هَاشِمٍ دُلَّنِي عَلَى حَرِيفٍ يَشْتَرِي لِي بِهَا مَتَاعاً فَقُلْتُ نَعَمْ.
قَالَ وَ كَلَّمَنِي جَمَّالٌ أَنْ أُكَلِّمَهُ لَهُ يُدْخِلُهُ فِي بَعْضِ أُمُورِهِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ لِأُكَلِّمَهُ لَهُ فَوَجَدْتُهُ يَأْكُلُ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ وَ لَمْ يُمْكِنِّي كَلَامَهُ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ كُلْ وَ وَضَعَ بَيْنَ يَدَيَّ ثُمَّ قَالَ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ يَا غُلَامُ انْظُرْ إِلَى الْجَمَّالِ الَّذِي أَتَانَا بِهِ أَبُو هَاشِمٍ فَضُمَّهُ إِلَيْكَ.
الكليني الرازي، محمد بن يعقوب بن إسحاق (المتوفى329 ق)، الكافي، ج1، ص495، صححه وعلق عليه علي أكبر الغفاري، ناشر: دار الكتب الاسلامية ، تهران، الطبعة الثالثة، 1388هـ.
داود بن قاسم جعفري نقل مي کند: خدمت امام جواد رسيدم و سه نامه بى نشانى داشتم و بر من اشتباه شده بود [که کدام براي چه کسي است] و [از اين بابت] ناراحت بودم، [امام جواد عليه السلام] يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين از زياد بن شبيب است، و دومى را برداشت و فرمود: اين از فلانى است، من بسيار تعجب کرده بودم، ايشان به من نگاهى كرد و لبخندى زد. داود بن قاسم مي گويد: آن حضرت سي صد اشرفى به من دادند كه آن را براى يكى از عموزادگانشان ببرم، و به من فرمود: او به تو مى گويد مرا به يك هم پيشه (يک دلالى) راهنمائى كن تا با آن ها [آن سي صد درهم] برايم كالائى بخرد، تو او را راهنمائى كن، راوي مي گويد: اشرفي ها را براى او آوردم و او به من گفت: اى ابا هاشم، مرا به يك هم پيشه (يک دلالى) راهنمائى كن تا با آن [دينار] ها برايم كالائى بخرد، گفتم: بله.
داود مي گويد: شتربانى به من گفت كه به آن حضرت بگويم او را در يكى از كارهايش بپذيرد، من نزد آن حضرت رفتم تا با او در اين باره سخن گويم، ديدم خوراك مى خورد و گروهى با ايشان هستند و نمىتوانم با آن حضرت در اين باره گفتگو كنم، امام فرمود: اى ابا هاشم، بفرما بخور و خوراكى جلو من نهاد، سپس ايشان آغاز سخن كرد و بدون هرگونه پرسشي فرمود: اى غلام، آن شتربانى را كه ابا هاشم با خود آورده، ببين و او را با خود داشته باش.
در اين روايت نيز جواد الائمه عليه السلام نيز به دو مساله از عالم غيب اشاره فرمودند: 1. درخواست راهنمائي توسط عموزاديشان؛ 2. حضور آن غلام بدون آنکه ابا هاشم اشاره کند، حضرت اشاره به آن غلام کردند.
ج: عدم پاسخ به نامه فرد واقفي
واقفيه يکي از فتنه هاي بود که در امامت امام کاظم عليه السلام توقف کرده و امامت امام رضا صلوات الله عليه را قبول نکردند. ردود مختلف اهل بيت عليهم السلام بر اين گروه حاکي از فساد اعتقاد اين گروه داشته و انحرافات آنان بيان شده است. جمعي از اصحاب بر امام جواد عليه السلام نامه نوشتند که در ضمن نامه آن ها، نامه فرد واقفي مذهب نيز بود که امام به نامه او پاسخ ندادند:
أَنَّهُمْ [جماعة من أعلام الإمام محمّد بن عليّ التّقي عليهما السلام] قَالُوا كَتَبْنَا إِلَيْهِ عليه السلام رِقَاعاً فِي حَوَائِجَ لَنَا وَ كَتَبَ رَجُلٌ مِنَ الْوَاقِفَةِ رُقْعَةً جَعَلَهَا بَيْنَ الرِّقَاعِ. فَوَقَّعَ الْجَوَابَ بِخَطِّهِ فِي الرِّقَاعِ إِلَّا فِي رُقْعَةِ الْوَاقِفِيِّ لَمْ يُجِبْ فِيهَا بِشَيْءٍ.
الراوندي، قطب الدين (المتوفى573هـ)، الخرائج والجرائح، ج2، ص670، تحقيق ونشر: مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
گروهي از بزرگاني که نزد امام جواد عليه السلام شناخته شده بودند، نقل کرده اند که نامه هايي که در خواستمان بود به آن حضرت نوشتيم، مردي که واقفي بود نيز نامه خود را بين نامه ما گذاشت. پاسخ نامه هاي ما با خط خود امام بود مگر نامه آن فرد واقفي که هيچ جوابي براي او نوشته نشده بود.
از آنجائي که آن گروه نامه هاي خود را نوشته بودند و ظاهرا هيچ نشانه اي نداشته است، امام نامه آن فرد واقفي که امامت ايشان را قبول نداشتند تشخيص دادند و پاسخي براي او ننوشتند که خود حاکي از مقام علمي و علم غيب آن حضرت مي باشد و چون آن فرد امام عليه السلام را قبول نداشته است، نوشتن پاسخ نيز براي او فايده اي نداشته است و امام از اين باب پاسخ او را ننوشتند.
نتيجه:
رهاورد اخباري غيبي امام جواد عليه السلام که تعداد آن بيش از آن است که در اين نوشته ذکر گرديد، اتصال علم آن امام به منبع غيب الهي را به اثبات مي رساند و اخبار آن حضرت براي همگان مورد اعجاب بوده است که خود نکته مهمي در تمايز امام از غير امام مي باشد.
موفق باشيد
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر
عجل الله تعالي فرجه الشريف