2024 April 26 - جمعه 07 ارديبهشت 1403
تبیین مسئله خمس در اسلام (4) - خمس در روایات ائمه طاهرین (علیهم السلام) (2)
کد مطلب: ٦٤٦٣ تاریخ انتشار: ١٧ آذر ١٣٩٢ تعداد بازدید: 1584
خارج فقه مقارن » تبیین مسئله خمس در اسلام
تبیین مسئله خمس در اسلام (4) - خمس در روایات ائمه طاهرین (علیهم السلام) (2)

92/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 92/09/17

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیة الله و اللعن الدائم علی أعدائهم أعداء الله الی یوم لقاء الله.

دیروز در ادامه بحث وجوب خمس، روایتی از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آوردیم و بیان کردیم که ایشان نه تنها بر وجوب خمس حکم کردند، بلکه به راوی دستور داده‌اند که خمس مال خود را به من بده.

روایت دوم:

علمای وهابی ادعا می‌کنند ما روایتی از ائمه طاهرین مبنی بر دستور خمس یا اخذ خمس مال نداریم!! در کتاب «وسائل الشیعه» جلد 9 روایتی وارد شده که دارای چند سند است. بعضی از سندهای این روایت به دلیل ارسال، ضعیف است، اما سندهای بعدی معتبر است.

«جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَصَبْتُ مَالًا أَغْمَضْتُ فِیهِ»

مردی نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین اموالی به دست آورده‌ام اما در حلال و حرام آن دقت نکرده‌ام،

«أَ فَلِی تَوْبَةٌ»

می‌توانم توبه کنم؟!

«قَالَ ائْتِنِی بِخُمُسِهِ فَأَتَاهُ بِخُمُسِهِ فَقَالَ هُوَ لَک إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا تَابَ تَابَ مَالُهُ مَعَهُ»

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمودند: خمس مال را به من بده، الباقی مال توست. سپس فرمودند: هرگاه مرد توبه کند و پاک شود اموال او هم پاک می‌شود.

وسائل الشیعة؛ شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج 9، ص 506، ح 12593

این روایت صریح از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جواب ادعای وهابیت است که می‌گویند: ائمه طاهرین خمس مال از کسی نگرفته‌اند!

این روایت به دلیل ارسال آن است که «شیخ صدوق» این روایت را از «محمد بن علی بن الحسین» نقل کرده که از او از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) این سؤال را پرسیده است.

بحثی پیرامون مرسلات شیخ صدوق!

مبنایی به عنوان «توثیقات عامه» وجود دارد که دیروز هم به آن اشاره کردیم و آن این است که اگر فرمایشات «شیخ صدوق» را در اول «من لا یحضره الفقیه» حجت بدانیم که می‌گوید: "من در کتاب «من لا یحضره الفقیه» روایاتی آورده‌ام که معتقد به صحت او هستم و فتوا به طبق او داده‌ام و عقیده دارم بر اینکه این روایات «حجة بینی و بین ربی» است."

اگر این مطلب را صحیح بدانیم شهادت شیخ صدوق بر مرسلات من لایحضره الفقیه هم حاکم است، زیرا از میان بیش از پنج هزار روایتی که شیخ صدوق دارد نزدیک دو هزار روایت آن مرسل است.

مبنایی که بعضی از علما از جمله امام راحل یا بعضی از بزرگان دارند، می‌گویند: «مرسلات شیخ صدوق علی قسمین»؛ دقت کنید مطالبی که عرض می‌کنم رکن اساسی در استنتاج حکم از روایات است.

بزرگان بر این عقیده هستند که نزدیک به نصف روایات «شیخ صدوق» مرسل است و روایت مرسل هم از نظر علم رجالی غیر معتبر است، اما در رابطه با «صدوق» می‌گویند:

اگر مرسلات به صورت «قیل» یا «رُوِی» باشد که از سیق مجهول است، آن مرسل حجت نیست، اما گاهی اوقات «شیخ صدوق» در روایتی «قَالَ الصَّادِقُ» می‌آورد و مستقیم و قاطعانه روایت را به امام معصوم نسبت می‌دهد و مشخص است که شیخ صدوق یقین به صحت روایت دارد.

بنابراین در جاهایی که «شیخ صدوق» روایت را قاطعانه به امامان معصوم نسبت می‌دهد حجت است و جاهایی که روایت را به صورت «روی» بیان کرده حجت نیست. این مطلب هم یک مبنا است؛ البته ما هیچ‌کدام آن‌ها را قبول نداریم.

نظر شخصی ما این است که «صَدِّق العادل» حاکم بر تمام این‌ها است؛ «شیخ صدوق» یا «شیخ طوسی» یا «کلینی» یک مرتبه راوی را توثیق می‌کنند و ما قبول می‌کنیم و به هیچ وجه نمی‌توان کذب آن را ثابت کرد.

قطعاً اگر «شیخ صدوق» راوی را توثیق کند اگر موثق‌تر از توثیق «شیخ طوسی» نباشد کمتر از او هم نیست، اما یک مرتبه روایت را تصحیح می‌کند. تصحیح روایت اجتهادی است و تنها به درد «شیخ صدوق» و مقلدین او می‌خورد و به درد دیگران نمی‌خورد.

اگر «شیخ صدوق» راوی را توثیق کرد ما کاملاً به عنوان شهادت عدل بر وثاقت یک راوی می‌پذیریم.

در روایتی که بیان شد روایت به صورت قاطعانه بیان شده است که «جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ» و با این مبنایی که امام راحل و بعضی از بزرگان از جمله «صاحب جواهر» و «صاحب حدائق» همین مبنا را دارند که اگر «شیخ صدوق» روایتی را به صورت مستقیم به یکی از معصومین نسبت بدهد معتبر است.

_ استاد! نظر آقای «خوئی» هم همین‌‌گونه است؟

استاد: آقای «خوئی» یکی از سخت‌گیرترین افراد در علم رجال است. از میان ده روایتی که امام راحل تصحیح می‌کند آقای «خوئی» هفت یا هشت مورد آن را رد می‌کند و خیلی سخت‌گیر است. ایشان بسیاری از قضایا از جمله اجماع، اصحاب اجماع و مشایخ الثقات را رد کرده است.

معرفی کتاب «المدخل فی علم الرجال و الدرایة»!

دوستانی که در بحث رجالی ما شرکت نکردند کتاب «المدخل» را تهیه کنند و مباحثه‌ای با یکدیگر داشته باشند.

من در کتاب «المدخل» عصاره آنچه را که یک طلبه در مباحث رجالی باید بداند در این کتاب در سه مرحله آورده‌ام. الآن اکثر اساتید این کتاب را در پایه هشت و نه و ده تدریس می‌کنند.

در این کتاب، بحث رجال در دو مرحله 18 جلسه‌ای و همچنین بحث درایه در یک مرحله 18 جلسه‌ای بیان شده است، در آخر هر درس هم، تمرینی رجالی از اسانید کتاب «کافی» یا «تهذیب» آورده‌ام.

بنده معتقدم اگر کسی این سه مرحله 18 جلسه‌ای را خوب مطالعه کند و تمارین آن را حل کند متخصص در رجال خواهد شد. من حدود 20 سال بحث رجال را در حوزه تدریس کردم، در سال‌های اول در جزوه‌ای جمع‌آوری شده بود. ما هرسال اشکالات این جزوه را برطرف می‌کردیم و سال بعد آن را تدریس می‌کردیم و این روال تا چند سال ادامه داشت.

امروزه اگر طلبه‌ای با کامپیوتر آشنایی نداشته باشد و نتواند از کامپیوتر استفاده کند بی‌سواد حساب می‌شود و از قافله خیلی عقب است، زیرا نه قدر وقت خود را می‌داند و نه قدر عمر خود را می‌داند.

گستره‌ای که از طریق استفاده از کامپیوتر می‌توانیم بر معلوماتمان اضافه کنیم با دست امکان‌پذیر نیست. الان در همین روایت، روی عبارت «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَین» بزنید می‌فهمید این شخص «محمد بن علی بن الحسین بن بابویه امامیٌ ثقه» است.

همچنین اگر روی روایت بزنید در پایان این روایت را «ضعیف» خطاب می‌کند و در کنار آن علت ضعف آن را «مرفوع» می‌آورد، زیرا سند ندارد.

تفاوت روایت «مرفوع» و روایت «مرسل»!

آقایان فرق بین «مرفوع» و «مرسل» را می‌دانند؟! به عنوان مثال عبارت «ابن ابی عمیر عن رجل عن الصادق» مرفوع است یا مرسل است؟! بله مرسل است. در اینجا می‌گوید: «عن رجل عن الصادق» و به طور مستقیم به امام نسبت نداده است. به این معنا مرسل است.

دوستان توجه داشته باشید که ما یک «مرسل» داریم، یک «مقطوع» داریم، یک «منقطع» داریم، یک «مرفوع» داریم. حدیث منقطع و مقطوع از مصطلحات اهل سنت گرفته شده است که با این دو اصطلاح خیلی کار نداریم.

حدیث «مرسل» به این معناست که یک جای سند قطعی دارد؛ یا به ارسال راوی و یا به جهل راوی.

به عنوان مثال «ابن ابی عمیر» از امام صادق (علیه السلام) روایت نقل می‌کند درحالی‌که اصلاً زمان ایشان را درک نکرده است. ما یقین داریم در این میان یک یا دو راوی از قلم افتاده است؛ به این اصطلاح، «مرسل» گفته می‌شود.

در مثال دیگری «عن رجل عن أبی عبدالله (علیه السلام)» وارد شده است، یا در اول روایت «علی بن ابراهیم عن رجل عن حسن بن محبوب» وارد شده است. زمانی که یک جا حذف راوی شد یا ابهام راوی شد، از آن به «مرسل» تعبیر می‌کنند.

از نظر اینکه در مرسل و مرفوع در بعضی موارد اشتراک وجود دارد اگر در آخر سند ابهام راوی بود و یا حذف راوی بود به اعتباری می‌گوییم: "مرفوع است" و به اعتباری می‌گوییم: "مرسل است"؛ اما اگر قطعی در وسط بود دیگر مرفوع گفته نمی‌شود.

مرفوع به معنای منصوب است. به عنوان مثال «مرفوعا عن الصادق» به معنای «منصوبا عن الصادق بحذف الواسطه» است. تفاوت میان شیعه و سنی همین است!!

در میان اهل سنت، عبارت «مرفوع»، از الفاظ مدح روایت است. «ابوهریره مرفوعا عن النبی»، «عایشه مرفوعا عن النبی»؛ «مرفوعا» به معنای این است که مستقیم از پیغمبر اکرم نقل کرده است، یعنی «نسبه إلی النبی».

ولی در میان شیعیان، «رفع» یعنی یک راوی یا بیشتر از یک راوی حذف شده است و بدون ذکر روات، موضوع و متن به امام نسبت داده شده است.

در روایتی که بیان شد به اعتباری مرسل گفته می‌شود، زیرا راوی به هیچ وجه ذکر نشده است و به اعتباری مرفوع است زیرا «شیخ صدوق» این روایت را به اعتبار اینکه راوی‌ها را بدون اینکه ذکر کند مستقیم از معصوم نقل می‌کند.

در این روایت می‌گوید: «أَصَبْتُ مَالًا» که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در ادامه روایت می‌فرماید: «ائْتِنِی بِخُمُسِهِ»!

روایت سوم:

روایت بعدی که سند متعدد دارد؛ حدیث شماره 12591 است که ظاهراً همان روایت قبلی است اما به صورت مستقیم است.

در این روایت «شیخ طوسی» از «سعد بن عبدالله اشعری» و او از «یعقوب بن یزید» و او از «علی بن جعفر» که ایشان برادر حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) است، و ایشان از «حکم بن بهلول» و او از «حسن بن ابی زیاد» و او از ابی عبدالله (علیه السلام) نقل می‌کند.

متن این روایت هم همان متن روایت قبل است؛

«إِنَّ رَجُلًا أَتَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أَصَبْتُ مَالًا لَا أَعْرِفُ حَلَالَهُ مِنْ حَرَامِهِ»

مردی نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین اموالی به دست آورده‌ام اما در حلال و حرام آن دقت نکرده‌ام،

فَقَالَ لَهُ أَخْرِجِ الْخُمُسَ مِنْ ذَلِک الْمَالِ»

حضرت فرمودند: خمس مال را خارج کن.

در این روایت «ائْتِنِی بِخُمُسِهِ» وارد نشده است، سپس می‌فرماید:

«فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ رَضِی مِنْ الْمَالِ بِالْخُمُسِ وَ اجْتَنِبْ مَا کانَ صَاحِبُهُ یعْلَمُ»

اموالی که در دست داری اگر صاحبانش را می‌شناسی به آنان برگردان اما اگر صاحبان این اموال را نمی‌شناسی خمس این قسمت از مال را به ما بده مابقی حلال توست.

وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، ج 9، ص 506، ح 12591

ظاهر قضیه یک اتفاق است البته شاید اتفاق متعدد بوده است. در مورد حدیث 12591 دومرتبه سراغ نرم افزار «درایة النور» می‌رویم و اسامی راویان آن از جمله «محمد بن حسن طوسی»، «سعد بن عبدالله اشعری قمی»، «یعقوب بن یزید أنباری»، «علی بن جعفر»، «حَکَم بن بهلول» است که وی مجهول است و در مورد او توثیقی وجود ندارد.

راوی بعدی «ابی حمام» است که ایشان «اسماعیل بن حمام» شخصی ثقه است، «حسن بن زیاد» که او را «امامیٌ ثقه» خطاب کرده‌اند که این راوی بین «حسن بن زیاد صیقل» و «حسن بن زیاد عطار» مشترک است.

مسئله «اصالة العدالة»!

الان مشکل ما در اینجا «حَکَم بن بهلول انصاری» است که بر مبنای غالب فقهای ما مجهول است. ممکن است ما «اصالت العدالة» را قبول کنیم و بگوییم اصل در راوی عدالت است، اصل در مؤمن عدالت است و ملکه را قائل نشویم.

این هم یک نکته ای است که آیا عدالت، ملکه است؟! که در اثر تمرین، اتیان واجب و ترک محرمات، ملکه حاصل می‌شود و نیرویی در انسان ایجاد می‌شود که دیگر تمایلی به طرف گناه ندارد؟! اگر این باشد امری وجودی است؛ تا مادامی که حاصل نشده باشد اصالت البرائة جاری می‌کنیم.

زمانی که «اصالت البرائة» جاری کردیم و می‌گوییم: هنوز این ملکه حاصل نشده است؛ اما اگر مراد ملکه نباشد بلکه مراد، نفس اتیان واجب و ترک محرمات باشد، امر به چه صورت است؟!

ما می‌گوییم: هر مسلمانی در بدو تکلیف تصمیم می‌گیرد گناه نکند و به واجبات عمل کند. در حال حاضر پنج سال از تکلیف او گذشته است و برای ما ثابت نشود این شخص گناه کرده است یانه، استصحاب می‌کنیم. در اینجا می‌گوییم: در همان لحظه اول که تصمیم گرفت گناه نکند، ان شاءالله گناه نکرده است. اصالت العدالة این است!

روزی آیت الله العظمی شبیری زنجانی به من گفتند: آقای «خوئی» دائماً در این کتاب «معجم الرجال» اصالت العدالة را به صورت پُتکی درآورده است و هرجایی که نظر منفی دارد با این چماق بر سر او می‌کوبد و می‌گوید: وثاقت آن، اصالت العداله ای است.

من هرچقدر در میان کتب قدما گشتم این بحث را پیدا نکردم که اصلاً این آقایان در کجا بحث اصالت العدالة را آورده‌اند!! من فردا کتاب «مفاتیح الاصول» اثر مرحوم «سید مجاهد» پسر مرحوم «سید ریاض» است.

«سید ریاض» در قضیه جنگ دوم جهانی از نجف برای جنگ با روس‌ها آمدند و در قزوین به شهادت رسید و جنازه او را به نجف اشرف منتقل کردند. ایشان از فقهای بزرگ و نامی بوده است، کتاب مفصلی در اصول به نام «مفاتیح الاصول» دارد که این بحث را مفصلاً آورده است.

من این کتاب را خدمت آیت الله العظمی شبیری بردم و گفتم: ایشان در اینجا این روایت را آورده است، آیت الله العظمی شبیری خوشحال شدند و کتاب را گرفتند و گفتند: من تا به حال این کتاب را ندیده بودم. از این قبیل کتب در بازار وجود ندارد و خودم از یکی از دوستان گرفتم.

اگر بنا باشد ما «اصالت العدالة» را ملاک قرار بدهیم این روایت معتبر است. آقای «حکم بن بهلول» نه توثیق شده است و نه تضعیف شده است. اگر ما شک کنیم که ایشان تا آخر عمر از تصمیمی که در بدو تکلیف گرفته بود منصرف شده‌اند یا نه، می‌گوییم: اصل این است که منصرف نشده است.

ما دائماً استصحاب می‌کنیم و دائماً می‌گوییم: ان‌شاءالله گناهی مرتکب نشده است تا لحظه‌ای که این روایت از زبان او بیرون آمده است؛ اما این مبنا مقداری مبنای بی‌پایه و اساسی است.

دوستان توجه دارند که مبانی رجالی ما در زمان ائمه طاهرین (علیهم السلام) تدوین شده است. «یونس بن عبدالرحمن» کتاب رجالی داشته است، «زراره» کتاب رجالی داشته است و بسیاری از راویان ما و اصحاب ائمه (علیهم السلام) کتاب رجالی داشته‌اند.

ایشان می‌گوید: هیچ مدرکی در میان کتب رجالی مبنی بر وثاقت «حکم بن بهلول» نداریم؛ بنابراین این‌ها بر مبنای اصالت العدالة توثیق کردند. «علامه حلی» علم غیب نداشته است و از علم جفر هم استفاده نکرده است و مقام بالایی دارد بنابراین وقتی ایشان توثیق کرده است و در کتب قدما هم هیچ ردپایی نمی‌بینیم، بر اساس همین مبناست.

اگر ملاحظه کنید در بسیاری مواقع عمدتاً در رد توثیقات «ابن داود» روایاتی وارد شده است. از آقای «ابن داود» کتابی در دست نداریم، اما توثیقات کتاب رجال «علامه حلی» را آقای «خوئی» به این صورت زیر سؤال می‌برد و فرمایش ایشان از یک جهت فرمایش صحیحی است؛ اما اینکه واقعاً «علامه حلی» هم قائل به اصالت العدالة بوده یا نه، بنده نتوانستم مدرکی پیدا کنم.

احتمال آن وجود دارد که کتبی در اختیار «علامه حلی» بوده و به دست ما نرسیده است، از آنان گرفته و توثیق کرده است. احتمال این وجود دارد که مبنای ایشان مبنای اصالت العدالة بوده باشد.

بنده عبارت صریحی از «علامه حلی» در کتب فقهی، اصولی یا سایر کتب مبنی بر اینکه ایشان یک مرتبه به اصالت العدالة عمل کرده باشد نیافتم. شاید آقای «خوئی» در جایی دیده و با این قاطعیت می‌گوید: این روایت بر مبنای اصالت العدالة بوده است!!

آنچه در میان روات مبنا بوده این بوده که «کثرت الروایة عن الضعیف» عیب بوده است و دلالت بر ضعف راوی دارد؛ اما اینکه از میان صد روایتی که نقل کرده پنج روایت هم از ضعیف نقل کرده است، گذشتگان به هیچ وجه آن را نقص نمی‌دانستند.

شخص «علی بن جعفر» از کسانی نیست که برای ما محرز شده باشد که مقید بوده از ضعیف نقل نکند. شما هر راوی ضعیفی بگیرید یکی از بزرگان از او نقل روایت دارد و اگر درصدد این مبنا باشید دیگر روایت ضعیفی نخواهیم داشت.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب