2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
اهانت هاي ابن تيميه به خاندان رسول خدا (ص)
کد مطلب: ٦٣٩١ تاریخ انتشار: ٠٤ اسفند ١٣٨٦ تعداد بازدید: 15553
مقالات » وهابیت
اهانت هاي ابن تيميه به خاندان رسول خدا (ص)

ابن تيميه و تكفير پدر پيامبر، انكار فضائل اهل بيت، توهين به اميرالمومنين و حضرت زهرا و امام حسين علیهم السلام

يكي از خصلت هاي بارز ابن تيميه ، مخالفت و دشمني علني با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و به ويژه با امير المؤمنين عليه السلام است . وي در موارد بسياري به امير المؤمنين ، حضرت زهرا و ساير اهل بيت جسارت كرده است كه بنده به چند مورد اشاره مي كنم ؛ البته قبل از ورود به بحث ، بايد معنا و حكم « ناصبي » را از ديدگاه اهل سنت روشن كرد تا معلوم شود كه آيا مي توان به ابن تيميه ناصبي گفت يا خير .

زبيدي در تاج العروس مي نويسد :

النواصب ، والناصبية ، وأهل النصب : وهم المتدينون ببغضة سيدنا أمير المؤمنين ويعسوب المسلمين أبي الحسن علي بن أبي طالب ، رضي الله تعالي عنه وكرم وجهه ؛ لأنهم نصبوا له ، أي : عادوه .

تاج العروس ، ج2 ، ص436 ، ماده «نصب» .

نواصب و ناصبية و اهل نصب : ايشان كساني هستند كه دين خود را بر دشمني سرور ما امير مومنان و پادشاه مسلمانان ابو الحسن علي بن ابي طالب رضي الله عنه وكرم الله وجهه است ؛ زيرا ايشان نسبت به وي نصب دارند ؛ يعني با وي دشمني دارند.

و ابن حجر عسقلاني مي نويسد :

والنصب، بغض علي وتقديم غيره عليه .

مقدمة فتح الباري ، ص460 .

نصب بغض علي است و مقدم كردن غير او( معاويه) بر او .

و حسن بن فرحان مالكي ، از علماي عربستان مي نويسد :

النصب فهو كل انحراف عن علي واهل البيت سواء بلعنه أو تفسيقه ، كما كان يفعل بعض بني أمية أو بالتقليل من فضائله كما يفعل محبّوهم أو تضعيف الأحاديث الصحيحة في فضله أو عدم تصويبه في حروبه أو التشكيك في شرعيّة خلافته وبيعته أو المبالغة في مدح خصومه ، فهذا وأمثاله هو النصب .

نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي ، ص 298، الناشر مؤسسة اليمامة الصحفيّة ، الاردن ، ط . 1418 هجرية .

نصب عبارت از هرگونه انحرافي از علي و اهل بيت است ؛ و فرقي ندارد با لعن كردن ايشان باشد يا با فاسق دانستن ايشان - همان كاري كه عده اي از بني اميه انجام مي دادند - و يا با كوچك كردن فضائل ايشان - همان كاري كه دوست داران ايشان (بني اميه) انجام مي دهند - يا تضعيف كردن روايات صحيح كه در مدح آنان وارد شده ويا اعتقاد اين كه علي در جنگ ها (جنگ جمل، صفين و نهروان) اشتباه كرده است يا شك كردن در مشروعيتخلافت امير مومنان و بيعت با آن حضرت و يا مبالغه كردن در مدح دشمنان ايشان ، پس اين موارد و مشابه آنها ،نصب محسوب مي شود.

و در باره حكم ناصبي نيز ابن حبان از علماي بزرگ اهل سنت نوشته است :

أن رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) قال : والذي نفسي بيده لا يبغضنا أهل البيت رجل إلا أدخله الله النار .

صحيح ابن حبان ، ج15 ص435 .

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند : قسم به كسي كه جانم در دست اوست ، هيچ كس ما اهل بيت را دشمن نمي دارد ، مگر اينكه خداوند او را در آتش وارد مي كند .

حاكم نيشابوري بعد از نقل اين روايت مي نويسد :

هذا حديث صحيح علي شرط مسلم ولم يخرجاه .

المستدرك: ج3 ص162، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ط1 سنة 1990، دار الكتب العلمية - بيروت .

اين روايت طبق شرائط مسلم ( براي صحت حديث) صحيح است ولي ايشان ( بخاري و مسلم ) آن را ( در كتابهاي خود) نياورده اند .

و الباني از علماي معاصر وهابي نيز اين روايت را در سلسله احاديث صحيحه آورده است .

السلسلة ، ج5 ص643، مكتبة المعارف - الرياض .

و نيز روايات بسياري وجود دارد كه دلالت مي كند ، كسي كه بغض اهل بيت پيامبر را در دل داشته باشد ، قطعاً در حلال زاده بودن او بايد شك كرد . از جمله حافظ حمويني در كتاب فرائد السمطين مي نويسد :

عن زيد بن يثيع قال سمعت أبا بكر الصديق يقول: قال: رأيت رسول اللّه (ص) خيّم خيمة وهو متكئ علي قوس عربيّة، وفي الخيمة علي وفاطمة والحسن والحسين فقال: «معشر المسلمين أنا سلم لمن سالم هل الخيمة، حرب لمن حاربهم، ولي لمن والاهم، لا يحبّهم إلاّ سعيد الجد طيب المولد، ولا يبغضهم إلاّ شقي الجد رديء المولد»، فقال رجل يازيد أ أنت سمعت منه؟ قال: أي وربّ الكعبة.

فرائد السمطين ، ج2 ، ص40 ، ح 373 و المناقب ، الخوارزمي ، ص 297 ، ح 291 (211) و جواهر المطالب ، محمد بن الدمشقي الشافعي ، ج1 ، ص174 .

زيد بن يثيع مي گويد از ابو بكر ، شنيدم كه مي گفت : در يكي از روزها ، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله سراپرده اي برپا كرده بود و خود به كمان عربي تكيه زده و علي و فاطمه و حسنين عليهم السّلام در زير خيمه قرار داشتند ، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله خطاب به مسلمانان فرمود : اي گروه مسلمانان ! من سازگاري دارم با كسي كه با اين سراپرده نشينان من سازگاري دارد . و نبرد مي كنم با هر كسي كه با ايشان نبرد كند . و دوست مي دارم هر كسي را كه آنان را دوست بدارد ؛ دوست نمي دارد اينان را مگر آن كسي كه نياي او از نيكبختي برخوردار و نطفه اش از آلودگي پاك باشد و دشمن نمي دارد اينان را مگر آن كسي كه نياي او دچار بدبختي گرديده و نطفه اش ناپاك و آلوده به پليدي است .

و نيز ابن مردويه مي نويسد :

عن عبد الله بن أحمد بن حنبل ، عن أحمد ، قال : سمعت الشافعي يقول : سمعت مالك بن أنس يقول : قال أنس بن مالك : ما كنا نعرف الرجل لغير أبيه إلا ببغض علي ابن أبي طالب .

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسي ابن مردويه الأصفهاني - ص 76 .

عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل كرده ست كه گفت : از شافعي شنيديم كه مي گفت : از مالك بن أنس شنيدم كه مي گفت : أنس بن مالك گفت : ما هيچ فردي را به غير پدرش ملحق نمي كرديم ، مگر اين كه بغض علي بن أبي طالب عليه السلام را در دل داشت .

يعني معيار و ميزان در حلال زاده بودن و يا حرام زاده بودن ، حب و بغض علي بن أبي طالب عليه السلام است . هر كسي علي را دوست دارد ، قطعاً حلال زاده است و كسي كه با علي دشمني مي كند و كينه او را در دل دارد ، قطعاً حرام زاده است . روايات در اين باره در منابع اهل سنت از ده ها مورد نيز مي گذرد ؛ اما فقط به همين دو روايت اكتفا مي كنيم .

با توجه به نكات ياد شده اينك مي پردازيم به برخي از سخنان ابن تيميه در رابطه با پيامبر گرامي (ص) و حضرت امير و اهل بيت عليهم السلام.

ابن تيميه ، پدر پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را كافر مي داند :

وي در كتاب مجموع الفتاوي مي نويسد :

التوسل بدعائه - اي النبي - وشفاعته ينفع مع الايمان به، واما بدون الايمان به فالكفار والمنافقون لا تغني عنهم شفاعه الشافعين في الاخره، ولهذا نهي عن الاستغفار لعمه وابيه وغيرهما من الكفار !.

توسل به دعاي او - يعني پامبر اسلام - و شفاعت وي در صورت ايمان به او ، فايده مي دهد ؛ اما اگر به وي ايمان نداشته باشد ( خير ؛ فايده نمي دهد ) ؛ پس شفاعتِ شفاعت كنندگان ، كافران و منافقان را در آخرت فايده نمي دهد ؛ و به همين جهت رسول خدا از استغفار براي عمو و پدرشان و ديگر كفار منع شدند !

و در ادامه مي گويد :

وقد يدعو - اي النبي - لبعض الكفار بأن يهديه اللّه او يرزقه، فيهديه او يرزقه، كما دعا لأمّ أبي هريره حتي هداها اللّه ! . وكما دعا لدوس - قبيله ابي هريره - فقال: «اللهم اهد دوسا وائت بهم» فهداهم اللّه ! .

مجموع الفتاوي ، ج1 ، ص145 و التوسل والوسيلة ، ص 7.

و گاهي رسول خدا براي بعضي از كفار دعا مي كرد كه خداوند او را هدايت نمايد ؛ يا به او رزق دهد ؛ همانطور كه براي مادر ابو هريره دعا كردند تا خدا او را هدايت نمايد!

آيا مقام پدران ابوهريره نزد خداوند ، از مقام پدران پيامبر گرامي و خاتم رسولان، كم ارزش تر بوده است ؟ ما قصد نداريم به صورت مفصل ايمان پدران انبياء را ثابت كنيم ؛ بلكه فقط به صورت مختصر به اين مطلب خواهيم پرداخت .

فخر رازي ، مفسر پر آوازه اهل سنت در اثبات اين كه آزر عموي حضرت ابراهيم بوده نه پدرش مي نويسد :

أن آباء الأنبياء ما كانوا كفارا ويدل عليه وجوه : منها قوله تعالي : * ( الذي يراك حين تقوم * وتقلبك في الساجدين ) * ( الشعراء : 218 ، 219 ) . قيل معناه : إنه كان ينقل روحه من ساجد إلي ساجد وبهذا التقدير : فالآية دالة علي أن جميع آباء محمد عليه السلام كانوا مسلمين .

به درستي كه پدران انبيا ، كافر نبوده اند . و دليل هاي بسياري بر اين مطلب ، دلالت مي كند :

يكي از آن ها كلام خداوند است كه :" كسي كه تو را در هنگام ايستادن مي بيند ؛ و گردش تو را در بين سجده كنندگان" ؛ گفته شده است كه معني اين آيه آن است كه روح رسول خدا از سجده كننده اي به سجده كننده اي منتقل مي گرديد . و با اين فرض ، تمامي اجداد رسول خدا عليه السلام مسلمان بوده اند .

و در ادامه مي گويد :

ومما يدل أيضا علي أن أحدا من آباء محمد عليه السلام ما كان من المشركين قوله عليه السلام : " لم أزل أنقل من أصلاب الطاهرين إلي أرحام الطاهرات " وقال تعالي : * ( إنما المشركون نجس ) * ( التوبة : 28 ) وذلك يوجب أن يقال : إن أحدا من أجداده ما كان من المشركين .

تفسير الرازي - الرازي - ج 13 - ص 39 .

و نيز از دليل هايي كه دلالت مي كند يكي از پدران رسول خدا مشرك نبوده است ، كلام خود ايشان است كه فرمودند : دائما از اصلاب مردان پاك به رحم زنان پاك منتقل مي شدم ؛ و خداوند فرموده است كه " مشركين نجس هستند ) و اين دليل ، لازم مي كند كه چنين گفت : كه يكي از اجداد رسول خدا مشرك نبوده است .

و آلوسي نيز در اين باره مي گويد :

قال الآلوسي: أنّه ليس في آباء النبي صلي اللّه عليه وسلّم كافر أصلا لقوله (ع) «لم أزل انقل من اصلاب الطاهرين الي ارحام الطاهرات». والمشركون نجس، وتخصيص الطهارة بالطهارة من السفاح لا دليل له يعول عليه والعبرة لعموم اللفظ لا لخصوص السبب. وقد ألّفوا في هذا المطلب الرسائل واستدلّوا له بما استدلوا والقول بأنّ ذلك قول الشيعة كما ادعاه الإمام الرازي ناشيء من قلّة التتبع .

تفسير الآلوسي ، ج7 ، ص195.

آلوسي گفته است : در بين پدران رسول خدا كافر نبوده است ؛ زيرا خود ايشان فرموده اند : دائماً از صلب مردان پاك به رحم زنان پاك منتقل مي شدم ؛ و مشركين نيز نجس مي باشند ؛ و اينكه بگوييم مقصود از اصلاب پاك و ارحام پاك ، پاك از زنا است ، اين دليلي ندارد كه بر آن تكيه شود . و آنچه مورد توجه است عام بودن لفظ است ( كه فرموده اند اصلاب پاك ) نه جهتي خاص ؛ و در اين زمينه مقالات نوشته اند و به دلايل بسياري استدلال كرده اند و اينكه ما اين نظر را تنها نظر شيعه بدانيم - همانطور كه فخر رازي ادعا كرده است - ناشي از كمي جستجو است .

از اين ها كه بگذريم ، صالحي شامي در سبل الهدي والرشاد مي نويسد :

وسئل القاضي أبو بكر بن العربي أحد الأئمة المالكية رحمه الله تعالي عن رجل قال : إن أبا النبي صلي الله عليه وسلم في النار . فأجاب : بأن من قال ذلك فهو ملعون لقوله تعالي : ( إن الذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة ) قال ولا أذي أعظم من أن يقال عن أبيه : إنه في النار .

سبل الهدي والرشاد - الصالحي الشامي - ج 1 - ص 260 .

و از قاضي ابو بكر بن عربي يكي از ائمه مالكيه در مورد شخصي سوال شد كه مي گويد : پدر رسول خدا صلي الله عليه وسلم در آتش است ؛ پس پاسخ داد ، هر كس چنين گويد ملعون است ؛ زيرا خداوند فرموده است كه : بدرستيكه كسانيكه خدا و رسولش را آزار مي دهند خداوند ايشان را در دنيا و آخرت لعنت كرده است ؛ و اذيتي از اين بزرگتر نيست كه در مورد پدر ايشان بگوييم كه در آتش است !!!

و اين روايت ملعون بودن و كفر كساني را ثابت مي كند كه اعتقاد دارند ، پدران پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم كافر بوده اند .

2. انكار فضائل اهل بيت :

ابن تيميه در انكار فضائل خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بي حيايي را به جايي رسانده است كه عقيده تفضيل و تقديم اهل بيت رسول خدا را بر ديگران از افكار جاهليت و حتي از افكار و عقائد يهوديت مي داند . وي در اين باره مي گويد :

إنّ فكرة تقديم آل الرسول هي من اثر الجاهليه في تقديم اهل بيت الروساء !!.

منهاج السنة ، ج 3 ، ص269.

به درستي كه نظريه مقدم داشتن اهل بيت رسول خدا ، از آثار جاهليت است كه بستگان رؤسا را مقدم مي داشتند !

و در جاي ديگر مي نويسد :

قالت الشيعه: لا تصلح الامامه الا في ولد علي .

وقالت اليهود: لا يصلح الملك الا في آل داود !.

منهاج السنّة ، ج1 ، ص6.

شيعيان گفته اند امامت درست نمي باشد مگر در فرزندان علي و يهود گفته اند پادشاهي درست نمي باشد مگر در ذريه داوود .

در حقيقت اين سخن ابن تيميه ، انكار و اعتراض به خداوند است كه در بسياري از آيات قرآن ، اهل بيت پيامبران خود را بر ديگران برتري داده است . ما به چند آيه به صورت مختصر اشاره مي كنيم :

خداوند در قرآن كريم بعد از نام بردن 18 نفر از أنبياء خودش مي فرمايد :

وَ كُلاًّ فَضَّلْنَا عَليَ الْعَلَمِينَ وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّيَّاتهِِمْ وَ إِخْوَانهِِمْ وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِليَ صرَِاطٍ مُّسْتَقِيم . االأنعام / 86 و 87 .

و همه را بر جهانيان برتري داديم و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادي را برتري داديم) و برگزيديم و به راه راست، هدايت نموديم .

ما از ابن تيمه و طرفدارانش مي پرسيم : اين برتري دادن و برگزيدن ، خاندان پيامبران ، به چه دليل بوده است ؟ آيا مي توان گفت كه به خاطر پاسداشتن افكار جاهلي بوده است ؟

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَي ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَ ءَالَ عِمْرَانَ عَليَ الْعَالَمِين . آل عمران / 33 .

خداوند ، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد .

آيا برتري دادن خداوند ، «آل ابراهيم » و «آل عمران» را بر تمامي جهانيان ، متأثر از افكار يهود بوده است يا افكار جاهليت ؟

و يا در آيه ديگر مي فرمايد :

وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فيِ ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَابَ وَ ءَاتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فيِ الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فيِ الاَْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين . العنكبوت / 27 .

و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبري و كتاب قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعاً او در آخرت [ نيز ] از شايستگان خواهد بود .

آيا مي توان گفت كه قرار دادن نبوت و كتاب در ميان فرزندان حضرت ابراهيم و تقديم آن ها بر ديگران ، نشأت گرفته از افكار جاهلي باشد ؟

و همچنين وقتي خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود :

َ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما .

من تو را پيشواي مردم قرار دادم

حضرت ابراهيم عرضه داشت :

َ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي . البقره / 124 .

از دودمانم (چطور) ؟

آيا اين درخواست حضرت ابراهيم ، مي تواند از افكار و عقائد جاهليت و يا يهوديتي باشد كه سال ها بعد از حضرت ابراهيم عليه السلام به وجود آمده اند ؟

اما اين كه شيعيان ، اهل بيت رسول خدا را بر ديگران مقدم مي دارند و امامت و خلافت را منحصر به آن ها مي دانند ، نيز نشأت گرفته از قرآن كريم و سخنان پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم است . در حقيقت اين خداوند كريم است كه اهل بيت پيامبر را بر ديگرام مقدم داشته و برتري داده است . آيات بسياري بر اين مطلب دلالت دارد ؛ از جمله :

آيه مباهله :

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ . آل عمران / 61 .

پس هر كس در اين ، پس از دانشي كه تو را آمده ، با تو محاجه كند ، بگو بياييد پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و ما خويشان نزديك خود را و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم ؛ سپس مباهله كنيم و لعنت خداوند را بر دروغگويان قرار دهيم .

قضيه مباهله در بسياري از صحاح و مسانيد اهل سنت به سندهاي معتبر نقل شده است ؛ از جمله مسلم نيشابوري در صحيح مسلم مي نويسد :

وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ » دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي .

صحيح مسلم ، ج7 ، ص120 ط. محمد علي صبيح ، بمصر ، ودار الفكر ـ بيروت ، (5/23 ح32) ، كتاب فضائل الصحابة ، باب فضائل علي رضي اللّه عنه و مسند أحمد ، ج1 ، ص185 و صحيح الترمذي ، ج5 ، ص596 و المستدرك علي الصحيحين ، ج3 ، ص150 و فتح الباري ، ج7 ، ص60 و تفسير الطبري ، ج3 ، ص212 و الدر المنثور ، ج2 ، ص38 و الكامل في التاريخ ، ج2 ، ص293 .

وقتي كه اين آيه نازل شد كه بگو بياييد پسرانمان را و پسرانتان را ...را فراخوانيم رسول خدا صلي الله عليه وسلم علي را و فاطمه را و حسن را و حسين را فرا خواندند و فرمودند خدايا ايشان اهل من هستند .

ابن كثير دمشقي سلفي مي نويسد :

قال جابر " أنفسنا وأنفسكم " رسول الله صلي الله عليه وسلم وعلي بن أبي طالب " وأبناءنا " الحسن والحسين " ونساءنا " فاطمة . وهكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسي عن أحمد بن محمد بن الأزهري عن علي بن حجر عن علي بن مسهر عن داود بن أبي هند به بمعناه . ثم قال : صحيح علي شرط مسلم ولم يخرجاه هكذا .

تفسير ابن كثير - ابن كثير - ج 1 - ص 379 .

جابر گفته است : "خويشان نزديك ما و خويشان نزديك شما " رسول خدا صلي الله عليه وسلم و علي و" پسران ما " حسن و حسين و " زنانمان" فاطمه است ؛ و اين چنين حاكم اين روايت را در مستدركش از علي بن عيسي از احمد بن محمد بن الازهري از علي بن حجر از علي بن مسهر از داود بن ابي هند با همين مضمون نقل كرده است

سپس گفته است اين روايت طبق شروط مسلم ( براي صحت حديث) صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را ( در كتاب هايشان) نياورده اند .

آيه تطهير :

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا . الأحزاب / 33 .

خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه بگرداند .

مسلم نيشابوري در صحيح مسلم مي نويسد :

قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وسلم غَدَاةً وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْر أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا .

صحيح مسلم ، ج7 ، ص130 ، ح 6414 ، كتاب الفضائل باب فضائل أهل البيت .

عائشه گفت : رسول خدا صبحگاهي از خانه بيرون رفتند و بر دوش ايشان عبايي خط دار از موي سياه بود ؛ پس حسن بن علي به نزد ايشان آمد ، پس او را ( در عبا) راه دادند ؛ سپس حسين آمد پس او را هم راه دادند ؛ سپس فاطمه آمد پس او را نيز راه داد ؛ سپس علي آمد ؛ پس او را نيز راه داد ؛ سپس فرمودند : خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه بگرداند .

آيه صلوات :

إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَـلـِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيمًا ). الأحزاب / 56 .

خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مي فرستد ؛ اي كسانيكه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و به فرمانش به خوبي گردن نهيد .

بعد از نزول اين آيه ، صحابه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم سؤال كردند كه ما چگونه صلوات بفرستيم ؟ آن حضرت فرمود :

قولو اللهم صل علي محمد وعلي آل محمد كما صليت علي ابراهيم وعلي آل ابراهيم، وبارك علي محمد وعلي آل محمد كما باركت علي ابراهيم وعلي آل ابراهيم .

بگوييد خدايا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه كه بر ابراهيم و آل او درود فرستادي و بر محمد و آل او بركت فرست ؛ همانگونه كه بر ابراهيم و آل او بركت فرستادي

چنانچه محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحش مي نويسد :

عن عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي لَيْلَي، قَالَ لَقِيَنِي كَعْبُ بْنُ عُجْرَةَ فَقَالَ أَلاَ أُهْدِي لَكَ هَدِيَّةً سَمِعْتُهَا مِنَ النَّبِيِّ، صلي الله عليه وسلم فَقُلْتُ بَلَي، فَأَهْدِهَا لِي. فَقَالَ سَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ عَلَّمَنَا كَيْفَ نُسَلِّمُ. قَالَ " قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد، وَعَلَي آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَعَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَي مُحَمَّد، وَعَلَي آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ، وَعَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ .

صحيح البخاري ، ج4 ، ص119 ، ح 3405 ، كتاب بدء الخلق .

از عبد الرحمن بن ابي ليلي روايت شده است كه گفت كعب بن عجره من را ديد ؛ پس گفت : آيا به تو هديه اي را كه از رسول خدا شنيدم ندهم ؟ گفتم : آري ، آن را به من هديه بده ؛ پس گفت : از رسول خدا پرسيديم كه اي رسول خدا ؛ درود فرستادن بر شما اهل بيت چگونه است ؟ پس بدرستيكه خداوند راه سلام كردن به شما را به ما آموخته است ؛ ( اما راه درود فرستادن را نياموخته است) ؛ فرمودند : بگوييد : خدايا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه كه بر ابراهيم و آل او درود فرستادي؛ كه تو ستايش شده و بزرگواري ؛ و خدايا بر محمد و آل او بركت فرست ؛ همانگونه كه بر ابراهيم و آل او بركت فرستادي ؛ كه تو ستايش شده و بزرگواري .

آيه مودت :

قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرَاً إِلاّ المَوَدَّةَ فِي القُرْبَي . الشوري / 23.

بگو به ازاي آن ( رسالت ) پاداشي از شما خواستار نيستم مگر دوستي در باره خويشاوندان

اين آيه مباركه بر وجوب مودت و محبت به اهل بيت عصمت و طهارت دارد كه بسياري از علماي اهل سنت نيز بر اين مسأله اعتراف دارند .

شيخ حسن بن علي السقاف در كتاب « صحيح شرح العقيدة الطحاوية » مي نويسد :

محبة آل بيت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم فريضة عقائدية من الله تعالي علي كل مسلم ومؤمن ، والدليل عليها من القرآن قوله تعالي ( قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربي ) الشوري : 23 . والدليل علي تفضيل الله لهم قوله تعالي ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) الأحزاب : 33 .

صحيح شرح العقيدة الطحاوية - حسن بن علي السقاف - ص 653

دوستي اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه وسلم واجبي است عقيدتي از جانب خداوند براي هر مسلمان و مومني ؛ و دليل بر اين مطلب از قرآن ، كلام خداوند است كه : "بگو به ازاي آن ( رسالت ) پاداشي از شما خواستار نيستم مگر دوستي در باره خويشاوندان " و دليل بر برتري دادن خداوند ايشان را ، كلام خداست كه : خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه بگرداند ."

و بعد در ادامه مي گويد :

والمراد بالأخذ بآل البيت والتمسك بهم هو محبتهم والمحافظة علي حرمتهم والتأدب معهم والاهتداء بهديهم وسيرتهم والعمل برواياتهم والاعتماد علي رأيهم ومقالتهم واجتهادهم وتقديمهم في ذلك علي غيرهم .

صحيح شرح العقيدة الطحاوية - حسن بن علي السقاف - ص 654 .

و مقصود از گرفتن اهل بيت و تمسك به ايشان ، محبت ايشان و نگه داشتن احترام ايشان است ؛ و نيز راه جويي به هدايت ايشان و سيره ايشان و عمل به رواياتشان و تكيه نمودن بر نظرشان و كلامشان و اجتهادشان و مقدم داشتن ايشان بر غير ايشان .

و براي تعيين مراد از « ذوي القربي » و اهل بيت مي نويسد :

وأهل البيت هم سيدنا علي والسيدة فاطمة وسيدنا الحسن وسيدنا الحسين عليهم السلام وذريتهم من بعدهم ومن تناسل منهم للحديث الصحيح الذي نص النبي صلي الله عليه وآله وسلم فيه علي ذلك ، ففي الحديث الصحيح : [ نزلت هذه الآية علي النبي صلي الله عليه وسلم ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) في بيت أم سلمة ، فدعا النبي صلي الله عليه وسلم فاطمة وحسنا وحسينا فجللهم بكساء وعلي خلف ظهره فجلله بكساء ثم قال : " اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا " . قالت أم سلمة : وأنا معهم يا نبي الله ؟ قال : " أنت علي مكانك وأنت إلي خير " . هذا لفظ الترمذي ( 5 / 663 برقم 3787 ) من حديث عمرو بن أبي سلمة ، وهو في " صحيح مسلم " ( 4 / 1883 برقم 2424 ) من حديث السيدة عائشة .

صحيح شرح العقيدة الطحاوية - حسن بن علي السقاف - ص 655 .

و اهل بيت ، ايشان سرور ما علي است و نيز سيده ما فاطمه ، و سرور ما حسن و سرور ما حسين عليهم السلام ؛ و نسل ايشان بعد از ايشان ، و هر كس كه از نسل ايشان باشد ؛ به خاطر حديث صحيحي كه در آن رسول خدا صلي الله عليه وسلم بر اين مطلب تصريح كرده اند ؛ پس در روايت صحيحي آمده است كه اين آيه در خانه ام سلمه بر رسول خدا نازل شد كه " خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خداندان ( پيامبر ) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه بگرداند ." پس رسول خدا فاطمه را و حسن و حسين را خواندند ؛ پس بر روي ايشان عبايي كشيده و علي در پشت سر ايشان بود ؛ پس عبا را بر روي او هم كشيد ؛ سپس فرمودند : خدايا ، ايشان اهل بيت من هستند ؛ پس از ايشان پليدي را دور نما و ايشان را پاك و پاكيزه بگردان ؛ ام سلمه گفت : اي رسول خدا ، آيا من هم با ايشان هستم؟ فرمودند : تو در جايگاه خود هستي و تو به سوي نيكي هستي ( يعني از اهل بيت نيستي اما گرانقدري) . اين لفظ روايت ترمذي است از حديث عمرو بن سلمه و در صحيح مسلم از روايت عائشه آمده است .

آيا باز هم مي توان گفت كه عقيده به تقديم اهل بيت از افكار جاهليت و يا حتي يهود است ؟ آيا مي توان گفت كه خداوند تبارك و تعالي و نيز پيامبر و حبيب او ، (نعوذ بالله) مروج افكار جاهليت بوده اند ؟

آيا اين سخن ابن تيميه ، اعتراض به خداوند نيست ؟

انكار حديث سفينة :

يكي از روايت هاي معروفي كه در حق اهل بيت طاهرين عليهم السلام وارد شده و در كتاب هاي شيعه و سني يافت مي شود ، حديث سفينة است ؛ ولي ابن تيميه و همفكران وي سعي مي كنند آن را انكار كنند . وي در منهاج السنة مي نويسد :

وأما قوله مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح فهذا لا يعرف له إسناد لا صحيح ولا هو في شيء من كتب الحديث التي يعتمد عليها فإن كان قد رواه مثل من يروي أمثاله من حطاب الليل الذين يروون الموضوعات فهذا ما يزيده وهنا.

منهاج السنّة ، ج7 ، ص 395 .

و اما كلام رسول خدا (كه فرمودند) : مثال اهل بيت من مانند كشتي نوح است ، من براي اين روايت سندي صحيح نمي شناسيم و در هيچ يك از كتاب هاي روايي كه بر آن تكيه مي شود ، نيامده است ؛ هر كسي كه اين روايت را نقل كرده ؛ همانند ديگران كه چنين روايت هاي را نقل كرده اند ، از كساني هستند كه نيمه هاي شب هيزم جمع مي كنند ( كنايه از دروغگويي) - نقل آن ها به سستي اين روايت مي افزايد . ( نه اينكه آن روايت را سند دار كند ) .

در حالي كه بسياري از روات حديث آن را نقل كرده اند ؛ از جمله : 1. أمير المؤمنين ؛ 2. أبو ذر ؛ 3. عبدالله بن عباس ؛ 4. أبو سعيد خدري ؛ 5. أبو الطفيل ؛ 6. أنس بن مالك ؛ 7. عبدالله بن الزبير ؛ 8 . سلمة بن الأكوع و ...

و بسياري از علماي اهل سنت در كتاب هاي معتبرشان اين روايت را نقل كرده اند : از جمله : 1. أحمد بن حنبل ؛ 2. بزّار ؛ 3 . أبو يعلي ؛ 4. ابن جرير طبري ؛ 5 . نسائي ؛ 6. طبراني ؛ 7 . دارقطني ؛ 8 . حاكم نيشابوري ؛ 9 . ابن مردويه ؛ 10. أبو نعيم إصفهاني ؛ 11. خطيب بغدادي ؛ 12 أبو مظفّر سمعاني ؛ 13. ابن اثير ؛ 14 . محب الطبري ؛ 15 . ذهبي ؛ 16 . ابن حجر عسقلاني ؛ 17 . سخاوي ؛ 18 . سيوطي ؛ 19 . ابن حجر مكّي ؛ 20 . متقي هندي ؛ 21 . شيخ علي قاري ؛ 22 . منّاوي و ...

اگر به قول ابن تيميه اين افراد «حطاب الليل = هيزم كشان شب» هستند ، ما نيز اين سخن را قبول داشته و با جان و دل پذيرا هستيم .

3 . توهين به امير مؤمنان (عليه السلام) :

ابن حجر عسقلاني ، بزرگترين عالم اهل سنت در علم حديث و رجال كه از او با عنوان « حافظ » ( بالاترين درجه در علم رجال اهل سنت ) ياد مي شود در كتاب معروف لسان الميزان كه از معتبرترين كتاب هاي رجالي اهل سنت است ، مي نويسد :

وكم من مبالغة لتوهين كلام الرافضي أدّته أحياناً إلي تنقيص عليّ رضي اللّه عنه .

لسان الميزان ، ج 6 ، ص319.

ابن تيميّه ، در پاسخ به علاّمه حلّي به قدري زياده روي كرده كه منجرّ به تنقيص مقام علي بن ابي طالب (عليه السلام) گرديده است .

وي جسارت به امير مؤمنان (عليه السلام) تا جايي رسانده كه بنا به نقل ابن حجر عسقلاني در كتاب معتبر الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة ، ج 1 ، ص155 مي گويد :

وقال ابن تيميّة في حقّ عليّ: أخطأ في سبعة عشر شيئاً، ثمّ خالف فيها نصّ الكتاب ...

علي (نستجير باللّه) در 17 مورد دچار اشتباه شده و با نص قرآن مخالفت نموده است .

و همچنين ابن حجر مي نويسد :

وافترق الناس فيه شيعاً ، فمنهم من نسبه إلي التجسيم ، لما ذكر في العقيدة الحمويّة والواسطيّة وغيرهما من ذلك كقوله : "إنّ اليد والقدم والساق والوجه صفات حقيقيةّ للّه، وأنّه مستو علي العرش بذاته ".

بزرگان اهل سنت نسبت به « ابن تيميّه » نظريّه هاي مختلفي دارند : بعضي معتقدند كه وي قائل به تجسيم است به خاطر آنچه كه در كتاب « العقيدة الحمويّة » براي خداوند تعالي ؛ دست ، قدم ، ساق پا و صورت ، تصور كرده است .

تا جايي كه مي گويد :

ومنهم من ينسبه إلي الزندقة ، لقوله : النبيّ ( صلّي اللّه عليه وسلّم ) لا يستغاث به ، وأنّ في ذلك تنقيصاً ومنعاً من تعظيم النبيّ ( صلّي اللّه عليه وسلّم ) .

و بعضي به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) كه خود تنقيص مقام نبوت ، و مخالفت با عظمت حضرت ، به حساب مي آيد ، وي را زنديق و بي دين مي دانند .

و در ادامه مي نويسد :

ومنهم من ينسبه إلي النفاق، لقوله في عليّ ما تقدّم - أي أنّه أخطأ في سبعة عشر شيئاً - ولقوله: إنّه - أي عليّ - كان مخذولاً حيثما توجّه ، وأنّه حاول الخلافة مراراً فلم ينلها ، وإنّما قاتل للرئاسة لا للديانة ، ولقوله: إنّه كان يحبّ الرئاسة، ولقوله: أسلم أبو بكر شيخاً يدري ما يقول، وعليّ أسلم صبيّاً ، والصبيّ لا يصحّ إسلامه ، وبكلامه في قصّة خطبة بنت أبي جهل ... فإنّه شنع في ذلك ، فألزموه بالنفاق ، لقوله صلّي اللّه عليه وسلّم : ولا يبغضك إلاّ منافق .

و بعضي بخاطر سخنان زشتي كه در باره امير مؤمنان (عليه السلام) بيان داشته وي را منافق دانسته اند .

چون وي گفته است : علي بن أبي طالب بارها براي به دست آوردن خلافت تلاش كرد ؛ ولي كسي او را ياري نكرد ، جنگ هاي او براي ديانت خواهي نبود ؛ بلكه براي رياست طلبي بود ، اسلام ابوبكر ، از اسلام علي كه در دوران طفوليت صورت گرفته با ارزشتر است و همچنين خواستگاري علي از دختر أبو جهل نقص بزرگي براي وي بود .

تمامي اين سخنان « ابن تيميّه » نشانه نفاق او است ؛ چون پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) فرموده است : جز منافق كسي تو را دشمن نمي دارد .

اين سخن يك عالم شيعي نيست ؛ بلكه سخن ابن حجر عسقلاني است كه خود در مخالفت با مذهب شيعه تعصب خاصي دارد .

و باز در كتاب منهاج السنة كه به قول علامه اميني رحمة الله عليه بايد نام او را «منهاج البدعة» نهاد مي نويسد :

وقد جمع الشافعيّ ومحمّد بن نصر المَرْوَزي كتاباً كبيراً فيما لم يأخذ به المسلمون من قول عليّ ؛ لكون قول غيره من الصحابة أتبع للكتاب والسنّة .

شافعي و مَرْوَزي كتاب بزرگي نوشته و در آن تمام مواردي را كه مسلمانان به گفتار علي عمل ننموده اند جمع كرده اند ؛ چون گفتار صحابه به قرآن و سنت نزديكتر بوده است .

همان علي (عليه السلام) كه از نخستين لحظه زندگي تا آخرين لحظات نفس هاي پيامبر با آن حضرت بوده است ، همان علي (عليه السلام) كه گاهي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم او را قرين حق معرفي كرده و مي فرمايد:

علي مع الحق والحق مع علي

علي با حق است و حق با علي است .

اين روايت را بسياري از بزرگان اهل سنت نقل و تصحيح كرده اند ؛ از جمله : هيثمي در مجمع الزوائد ، ج 7 ، ص235 و بعد از نقل حديث مي گويد : «رواه أبو يعلي ورجاله ثقات » و حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين ، ج3 ، ص124 و مي گويد : « هذا حديث صحيح علي شرط مسلم ولم يخرجاه » و تاريخ بغداد ، ج14 ، ص322 و ابن قتيبه دينوري ، در الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص98 و فخررازي در تفسير كبير ، ج 1 ، ص205 و المحصول ، ج6 ، ص134 و ...

و گاهي قرين قرآن قرار داده و مي فرمايد :

علي مع القران مع والقرآن مع علي لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض .

علي با قرآن است و قرآن با علي است و از هم جدا نمي شوند تا اينكه در كنار حوض نزد من آيند.

اين روايت را حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين نقل كرده و مي گويد :

هذا حديث صحيح الاسناد وأبو سعيد التيمي هو عقيصاء ثقة مأمون ولم يخرجاه .

المستدرك - الحاكم النيسابوري - ج 3 - ص 124 و الجامع الصغير - جلال الدين السيوطي - ج 2 - ص 177 .

اين روايت داراي سند صحيحي است و ابو سعيد تيمي ، نام او عقيصاء است و مورد اطمينان ؛ اما اين روايت را (بخاري و مسلم در صحاحشان ) نياورده اند .

آيا چنين شخصي مي تواند گفتارش كم ارزش تر از گفتار كساني باشد كه كه بيش از دو سوم عمرشان را در شرك ، بت پرستي ، قمار ، شراب ، غناء و ... گذرانده اند ؟!

سخن زشتي از ابن تيميه در باره امير المؤمنين :

أمّا أهل السنة فأصلهم مستقيم مطرد في هذا الباب وأما أنتم فمتناقضون وذلك أن النواصب من الخوارج وغيرهم الذين يكفرون عليا أو يفسقونه أو يشكون في عدالته من المعتزلة والمروانية وغيرهم لو قالوا لكم ما الدليل علي إيمان علي وإمامته وعدله لم يكن لكم حجة .

راه و روش اهل سنت راه درست و مستقيم در اين باب است (اكثر فرقه ها نظر ايشان را قبول دارند) ؛ اما شما ( شيعه ) پس باهم تناقض داريد ؛ و دليل آن اين است كه خوارج و غير ايشان از كساني كه علي را كافر مي دانند يا فاسق مي دانند ، يا معتزلي ها و مرواني ها كه در عدالت او شك مي كنند ، و غير ايشان ، اگر به شما بگويند كه دليل بر ايمان علي و امام بودن او و عدالت او چيست ، دليلي نخواهيد داشت .

اين سخن وي ، دشمني آشكاري است با كسي خداوند به نص صريح قرآن او را «مؤمن» خطاب كرده و حتي او را «ولي» و سر پرست مردم معرفي كرده است . خداوند در سوره مائده آيه 55 مي فرمايد :

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُون . المائده / 55 .

وليّ شما ، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند : همان كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند .

اين آيه به اعتراف بسياري از علماي اهل سنت در حق امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . قاضي عضد الدين الإيجي ، متوفاي 756 هـ در اين باره مي گويد :

وأجمع أئمّة التفسير أنّ المراد علي .

المواقف في علم الكلام ، ص 405 .

تمامي مفسرين اجماع دارند كه اين آيه در باره امام علي عليه السلام نازل شده است .

و سعد الدين تفتازاني نيز تصريح مي كند :

نزلت باتّفاق المفسّرين في علي بن أبي طالب ، رضي اللّه عنه ، حين أعطي خاتمه وهو راكع في صلاته .

شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 5 ، ص270 .

[اين آيه] به اتفاق مفسران در باره علي بن أبي طالب (عليه السلام) هنگامي كه در حال ركوع انگشترش را به فقير نيازمند بخشيد نازل شده است .

و نيز علاء الدين علي بن محمد حنفي ، معروف به قوشجي در اين باره مي گويد :

إنّها نزلت باتفاق المفسّرين في حق علي بن أبي طالب حين أعطي السائل خاتمه وهو راكع في صلاته .

شرح تجريد الاعتقاد ، ص 368 .

اين آيه ، به اتفاق مفسران در حق علي بن أبي طالب (عليه السلام) نازل شده است . وآن هنگامي بودكه به سائل انگشتري اش را بخشيد در حالي كه در ركوع نماز بود .

و آلوسي نيز مي گويد :

غالب الأخباريّين علي أنّ هذه الآية نزلت في علي كرّم اللّه وجهه .

غالب اخباري ها بر اين عقيده اند كه اين آيه در حق علي (عليه السلام) نازل شده است .

روح المعاني ، ج 6 ، ص168 .

حال اين كه آيا از آن ولايت و خلافت بلافصل بعد از پيامبر ثابت مي شود يا نه ، بحث ديگري است و در جاي خود ثابت شده است ؛ ولي حد اقل ايمان امير المؤمنين عليه السلام را ثابت مي كند .

آيا ابن تيميه ، اين آيه را نديده اند و يا دشمني با امير المؤمنين و حسادت به فضائل آن حضرت آن ها را وادار كرده است كه اين گونه سخن بگويند ؟

حد اقل امير المؤمنين عليه السلام جزء صحابه كه بوده است و شما نه تنها همه صحابه را مؤمن ؛ بلكه همه آن ها را بلا استثناء عادل مي دانيد . آيا امير المؤمنين جزء صحابه نيست ، يا تمامي صحابه عادل نبوده و دليلي بر ايمان و عدالت آن ها وجود ندارد ؟

نزول آيه حرمت شراب در حق امير المؤمنين :

وقد انزل الله تعالي في علي :"يا ايها الذين ءامنوا لا تقربوا الصلاة وانتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون" لما صلي فقرأ وخلط ".

منهاج السنة ، ج 4 ، ص65 .

و خداوند متعال در مورد علي نازل كرده است كه :"اي كسانيكه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديك نشويد ، تا زماني كه بدانيد چه مي گوييد" ؛ زيرا هنگامي كه نماز خواند ، در نماز خود اشتباه كرد !!!

در حالي كه به اتفاق شيعه و سني اين آيه و ديگر آيات شراب در حق عمر بن الخطاب نازل شده است ، از آن جايي كه طرف ما وهابي ها هستند ، ما فقط به چند روايت از كتاب خودشان بسنده مي كنيم و از نقل روايت از كتاب هاي شيعه خودداري مي كنيم .

زمخشري از علماي بزرگ اهل سنت كه ذهبي در سير اعلام النبلاء ، ج20 ، ص191 با تجليل فراوان از او ياد كرده و لقب علامه را به وي مي دهد ، در كتاب ربيع الأبرار مي نويسد :

أنزل الله تعالي في الخمر ثلاث آيات، أولها يسألونك عن الخمر والميسر، فكان المسلمون بين شارب وتارك ، إلي أن شرب رجل ودخل في الصلاة فهجر ، فنزلت : يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سكاري ، فشربها من شرب من المسلمين ، حتي شربها عمر فأخذ لحي بعير فشج رأس عبد الرحمن بن عوف ، ثم قعد ينوح علي قتلي بدر بشعر الأسود بن عبد يغوث .

وكائن بالقليب قليب بدر ... فبلغ ذلك رسول الله صلي الله عليه وسلم ، فخرج مغضباً يجر رداءه ، فرفع شيئاً كان في يده ليضربه ، فقال : أعوذ بالله من غضب الله ورسوله . فأنزل الله تعالي : إنما يريد الشيطان ، إلي قوله : فهل أنتم منتهون . فقال عمر : انتهينا .

ربيع الأبرار ، زمخشري ، ج1 ، ص398 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة الكبري ، الإصدار الثاني و با كمي تغيير در تاريخ المدنية ، ابن شبه ، ج3 ، ص863 طبق برنامه المكتبة الشاملة الكبري ، الإْصدار الثاني .

اين دو كتاب را مي توانيد در اين سايت اينترنتي نيز پيدا كنيد :

http://www.alwarraq.com

خداوند متعال در مورد شراب سه آيه نازل كرد . اولين آن : "از تو در مورد شراب و قمار سوال مي پرسند"؛ پس عده اي از مسلمانان شراب خورده و عده اي آن را ترك كردند ؛ تا زماني كه شخصي از ايشان شراب خورد و به نماز ايستاد و هذيان گفت ؛ پس آيه نازل شد كه :" اي كسانيكه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديك نشويد" ؛ باز عده اي از مسلمانان از آن خوردند ؛ تا اين كه عمر بن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فك شتري را برداشته با آن استخوان سر عبد الرحمن بن عوف را شكست و نشست براي كشته گان بدر ( از كفار) با شعر اسود بن عبد يغوث مرثيه خواند كه : كسانيكه در آن چاه بودند ؛ چاه بدر...!!!

خبر به رسول خدا صلي الله عليه وسلم رسيد ؛ آن حضرت با عصبانيت در حالي كه رداي خود را بر روي زمين مي كشيدند ، بيرون آمده و چيزي را از روي زمين برداشته و در دست گرفتند تا ( با آن ) عمر را بزنند . پس عمر گفت : پناه مي برم به خدا از غضب خدا و رسولش ؛ پس خداوند آيه نازل فرمود كه :" به درستي كه شيطان مي خواهد ..." تا آنجا كه فرموده است " آيا شما دست بر مي داريد ( از شراب خوردن) ؟" پس عمر گفت :دست برداشتيم .

البته عمر بن الخطاب ، در اين جا گفت « انتهينا = دست برداشتم» ؛ اما اين كه واقعاً هم دست از شراب خوردن كشيده باشد ، مشخص نيست ؛ چرا كه به اعتراف خود علماي اهل سنت تا بعد ها نيز اين عادت را كه از زمان جاهلي داشته است ، ترك نكرده است . مالك بن أنس ، امام مالكي ها در كتاب الموطأ كه به اعتقاد برخي از علماي اهل سنت جزء صحاح سته به حساب مي آيد ، مي نويسد :

عن عبد الرحمن بن القاسم ، أن أسلم مولي عمر بن الخطاب أخبره ، أنه زار عبد الله بن عياش المخزومي فرأي عنده نبيذا وهو بطريق مكة . فقال له أسلم : إن هذا الشراب يحبه عمر بن الخطاب . فحمل عبد الله بن عياش قدحا عظيما . فجاء به إلي عمر بن الخطاب فوضعه في يديه . فقربه عمر إلي فيه ثم رفع رأسه . فقال عمر : إن هذا لشراب طيب . فشرب منه .

از عبد الرحمن بن قاسم ( نقل شده است كه) اسلم غلام عمر به او خبر داد كه او عبد الله بن عياش مخزومي را ديد ؛ در حالي كه او در راه مكه بود ، در نزد وي نبيذ ديد !!! پس اسلم به او گفت : اين نوشيدني است كه عمر آن را دوست مي دارد . عبد الله بن عياش ظرف بزرگي پر كرده و آن را به نزد عمر آورد و در جلوي او گذاشت ؛ پس عمر آن را به دهان خود نزديك كرد ؛ سپس سرش را بلند كرد و گفت : اين شرابي نيكو است ؛ پس از آن نوشيد .

و نبيذ را اهل لغت ، اين گونه معنا كرده اند :

وإنما سمي نبيذا لأن الذي يتخذه يأخذ تمرا أو زبيبا فينبذه في وعاء أو سقاء عليه الماء ويتركه حتي يفور [ ويهدر ] فيصير مسكرا .

تاج العروس ، ج5 ، ص500 ، ماده نبذ .

به آن نبيذ گفته مي شود ، زيرا كسي كه آن را درست مي كند خرما و كشمش را گرفته و آن ها را در ظرف يا مَشكي ريخته و سپس بر روي آن آب مي ريزد . و آن را مي گذارد تا (خود به خود) جوشيده و سر برود ؛ كه در اين صورت مست كننده مي شود .

و محيي الدين نووي در كتاب المجموع مي نويسد :

[ واما الخمر فهي نجسة لقوله عز وجل ( إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان ) ولأنه يحرم تناوله من غير ضرر فكان نجسا كالدم واما النبيذ فهو نجس لأنه شراب فيه شدة مطربة فكان نجسا كالخمر ] .

المجموع - محيي الدين النووي - ج 2 - ص 563 .

اما شراب نجس است ؛ زيرا خداوند عز و جل فرموده است : " شراب و قمار و بت ها وتيرهاي قرعه پليدند و از عمل شيطانند" و نيز به اين علت كه نوشيدن آن اگر ( ترك آن ) ضرر نداشته باشد ، حرام است ؛ پس مانند خون نجس است ؛ و اما نبيذ ، پس آن نيز نجس است ؛ زيرا شرابي است كه غليظ شده و به طرب مي آورد ؛ از اين رو ، مانند شراب نجس است .

جالب است كه جناب عمر ، حتي در آخرين لحظات عمرش نيز دست از شراب خواري برنمي داشت ؛ تا جايي كه در هنگام مرگ نيز درخواست كرد كه برايش شراب بياورند . ابن سعد از علماي بزرگ اهل سنت در كتاب معتبر الطبقات الكبري مي نويسد :

عن عبد الله بن عبيد بن عمير أن عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس يا أمير المؤمنين لو شربت شربة فقال أسقوني نبيذا وكان من أحب الشراب إليه قال فخرج النبيذ من جرحه مع صديد الدم .

الطبقات الكبري - محمد بن سعد - ج 3 - ص 354 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 430 و با كمي تفاوت در : السنن الكبري - البيهقي - ج 3 - ص 113 و فتح الباري - ابن حجر - ج 7 - ص 52 و المصنف - ابن أبي شيبة الكوفي - ج 5 - ص 488 و الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1154 و ده ها مصدر ديگر از مصادر معتبر اهل سنت .

از عبد الله بن عبيد بن عمير (نقل شده است) كه هنگامي كه عمر بن خطاب ، چاقو خورد ، مردم به او گفتند : اي امير مومنان ، اگر نوشيدني بنوشي (خوب است ) ؛ پس گفت : به من نبيذ دهيد !!! و نبيذ از دوستداشتني ترين نوشيدني ها در نزد وي بود . عبد الله گفت : نبيذ از زخم وي همراه با لخته هاي خون خارج شد .

انكار موقعيت علمي امير المؤمنين عليه السلام :

ابن تيميه ، در بسياري از موارد تلاش خود را مي كند كه موقعيت علمي امير المؤمنين عليه السلام را زير سؤال برده و از آن طرف موقعيت علمي ديگراني همچون ابوبكر و عثمان را بالا ببرد .

وي مي نويسد :

والمعروف أنّ عليّاً أخذ العلم عن أبي بكر .

منهاج السنّة ، ج 5 ، ص513 .

آن چه مشهور است علي ، علم را از ابوبكر فرا گرفته است .

همان ابوبكري كه بعد از سال ها هنوز معناي «فاكهة وأبّا » را كه هر عرب بيابان گردي مي دانست ، نفهميده بود .

وأخرج أبو عبيد في فضائله وعبد بن حميد عن إبراهيم التيمي قال سئل أبو بكر الصديق رضي الله عنه عن قوله « وأبا» فقال أي سماء تظلني وأي أرض تقلني إذا قلت في كتاب الله مالا أعلم .

الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 6 - ص 317 .

از ابو بكر معني آيه شريفه «وَأَبًّا» را پرسيدند ( نتوانست پاسخ دهد و از معني كلمه أبّ بي خبر بود) گفت : كدام آسمان بر سر من سايه افكند يا كدام زمين مرا بر روي خود جاي دهد ، اگر آنچه را كه از كتاب خدا نمي دانم بگويم .

ما به اختصار در اين جا به چند مورد از دلايلي كه اعلميت امير المؤمنين عليه السلام را ثابت مي كند اشاره مي كنيم و دوستان عزيزي را كه خواستار مطالب بيشتري هستند به كتاب هاي مفصل ارجاع مي دهيم

1. بسياري از علماي اهل سنت نقل كرده اند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود :

أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه .

المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 11 ، ص 55 و أسد الغابة ، ابن أثير ، ج 4 ، ص22 و تاريخ بغداد ، خطيب بغدادي ، ج 3 ، ص181و الجامع الصغير ، السيوطي ، ج 1 ، ص415 و ج3 ، ص60.

من شهر علم هستم و علي در آن است ؛ پس هركس كه علم مي خواهد ، بايد از در آن وارد شود .

حاكم نيشابوري در المستدرك ، ج 3 ، ص127ـ126 اين روايت را با چندين طريق نقل و آن را تصحيح مي كند و همچنين متقي هندي در كنز العمال ، ج 13 ، ص149 نقل و به صحت آن اعتراف مي كند .

2 . علي عليه السلام تنها كسي است كه ادعا مي كند « سلوني قبل أن تفقدوني » ، نه كسي قبل از ايشان اين ادعا را كرده و نه بعد از او چنين جرأتي در كسي يافت مي شود ؛ چنانچه بسياري از علماي اهل سنت نوشته اند :

لم يكن أحد من الصحابة يقول (سلوني) إلاّ عليّ بن أبي طالب .

المستدرك ، الحاكم ، ج3 ، ص122 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج42 ، ص 387 و المناقب ، خوارزمي ، ص 329 و فضائل الصحابة ، أحمد بن حنبل ، ج2 ، ص646، و أسد الغابة ، ابن أثير ، ج4 ، ص22 و تهذيب الأسماء واللغات ، النووي ، ج1 ، ص317 و المناقب للخوارزمي ، ص 90.

هيچ يك از صحابه نمي گفت كه (هر چه مي خواهيد) از من بپرسيد مگر علي بن ابي طالب (اشاره به روايت امير مومنان كه مي فرمودند از من هرچه مي خواهيد بپرسيد قبل از اينكه من را از دست بدهيد)

3 . از ابن عباس نقل شده كه وي مي گفت :

والله لقد أعطي علي ابن أبي طالب تسعة أعشار العلم وأيم الله لقد شارككم في العشر العاشر .

الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1104 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 22 و سبل الهدي والرشاد - الصالحي الشامي - ج 11 - ص 289 و ينابيع المودة لذوي القربي - القندوزي - ج 1 - ص 213 و تفسير الثعالبي ، ج ، ص52 و تهذيب الأسماء واللغات ، ج1 ، ص317 .

قسم به خدا به علي بن ابي طالب نُه دهم علم داده شده بود و قسم به خداوند كه او در يك دهم باقي با شما شريك است .

4 . بخاري در تاريخ كبير مي نويسد :

سمعت عطاء : قالت عائشة : علي اعلم الناس بالسنة .

التاريخ الكبير - البخاري - ج 2 - ص 255 و ج 3 - ص 228 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 42 - ص 408 و ... .

از عطاء شنيدم كه عايشه گفت : علي دانا ترين مردم به سنت است .

انكار شايستگي علي بر قضاوت :

وأما قوله : قال رسول الله «أقضاكم علي» والقضاء يستلزم العلم والدين ، فهذا الحديث لم يثبت وليس له إسناد تقوم به الحجة .

منهاج السنّة، ج4 ص 138.

و اما كلام رسول خدا (كه فرموده اند): علي قاضي ترين شما است ؛ و قضاوت لازمه اش علم و دين است ؛ پس اين حديث درست نيست و سند ندارد و نمي توان به آن استدلال كرد .

و نيز در باره حديث « اقضاكم علي » مي نويسد :

فهذا الحديث لم يثبت ، وليس له إسناد تقوم به الحجّة ... لم يروه أحد في السنن المشهورة، ولا المساند المعروفة، لا بإسناد صحيح ولا ضعيف، وإنّما يروي من طريق من هو معروف بالكذب

منهاج السنّة ، ج 7 ، ص512 .

اين حديثي است كه درست نيست و سندي ندارد كه بتوان به آن استدلال كرد ؛ هيچ كس آن را در كتاب هاي سنن مشهور نقل نكرده است ؛ و نه در كتاب هاي مسند ؛ نه با سندي صحيح و نه ضعيف ؛ و تنها آن را كسي روايت مي كند كه به دروغ گويي معروف است .

در حالي كه محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن ، از قول عمر بن خطاب مي نويسد :

عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَقْرَؤُنَا أُبَيٌّ وَأَقْضَانَا عَلِيٌّ .

صحيح البخاري ، ج 5 ، ص149، كتاب التفسير ، باب قوله تعالي : ما ننسخ من آية أو ننسها .

از ابن عباس نقل شده است كه گفت : عمر رضي الله عنه گفت : بهترين خواننده ( قرآن ) ما أبي است و قاضي ترين ما علي .

اگر كتاب محمد بن اسماعيل بخاري ، كتاب مشهوري نيست و سند هايي كه نقل كرده ، سند صحيحي نيست ، ما نيز مي پذيريم كه برترين و صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن كريم ، ارزش سندي نداشته و رواياتي را كه نقل كرده از طريق دروغ گويان مشهور بوده است . مرحبا بناصرنا .

دفاع از ابن ملجم

ابن تيميه ، نه تنها با امير المؤمنين عليه السلام علناً دشمني مي روزد كه حتي از قاتل آن حضرت دفاع سرسختانه اي مي كند .

وي در منهاج السنة مي نويسد :

والذي قتل عليّاً كان يصلّي ويصوم ويقرأ القرآن ، وقتله معتقداً أنّ اللّه ورسوله يحبّ قتل عليّ، وفعل ذلك محبّة للّه ورسوله في زعمه، وإن كان في ذلك ضالاًّ مبتدعاً .

منهاج السنة ، ج 1 ، ص153.

آن كسي كه علي را كشت ، اهل نماز و روزه بود و قرآن مي خواند و معتقد بود كه كشتن علي مورد رضايت خدا و پبامبر است و اين كار را به خاطر به دست آوردن محبت خدا و پيامبر انجام داد ، اگر چه در اين عقيده دچار گمراهي شده بود .

و نيز مي گويد :

علي بن ابي طالب را يكي از خوارج به نام عبد الرحمن بن ملجم در حالي كه از عابدترين انسان ها و داراي مقام علمي بود به قتل رساند :

قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادي مع كونه كان من أعبد الناس وأهل العلم .

منهاج السنّة ، ج 5 ، ص47 .

ملاحظه مي كنيد كه ابن تيميّه ، ابن ملجم را چگونه مدح مي كند با اين كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله وسلم) ، او را از شقي ترين انسان ها و در رديف پي كننده ناقه ثمود شمرده است .

قال علي(عليه السلام) : « أخبرني الصادق المصدّق أنّي لا أموت حتي أضرب علي هذه ، وأشار إلي مقدّم رأسه الأيسر فتخضب هذه منها بدم، وأخذ بلحيته وقال لي: يقتلك أشقي هذه الأمّة كما عقر ناقة اللّه أشقي بني فلان من ثمود» .

مسند أبي يعلي ، ج 1 ، ص431 و المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 8 ، ص38 و كنز العمّال ، المتقي الهندي ، ج 13 ، ص192 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 42 ، ص543 .

پيغمبر راستگو و راست گفتار به من اطلاع داد كه از دنيا نمي روم مگر اين كه ضربتي بر فرق سرم وارد مي آيد و محاسنم را از خون سرم رنگين مي كند و در اين هنگام بود كه محاسن شريفش را به دست گرفت . پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله فرمود: يا علي! شقي ترين شخص اين امت ، تو را از پاي درمي آورد ، چنانكه شقي ترين بني فلان از مردم ثمود ، شتر حضرت صالح عليه السّلام را پي كرد .

حضرت امير(عليه السلام) مي فرمايد : پيامبر راستگو و راستين به من خبر داد كه مرا شقي ترين انسانهاي اين امت به شهادت خواهد رساند .

هيثمي رواياتي به اين مضمون نقل كرده و سپس مي نويسد :

رواه الطبراني وأبو يعلي وفيه رشدين بن سعد وقد وثّق ، وبقيّة رجاله ثقات.

سپس روايت ديگري به همين مضمون نقل مي كند و مي گويد:

رواه أحمد والطبراني والبزّار باختصار، ورجال الجميع موثّقون .

مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص136.

احمد و طبراني و بزّرا آنرا مختصر نقل كرده اند ، و همه راويان اين حديث ثقه هستند .

نظر ابن تيميه در باره جنگ هاي امير المؤمنين عليه السلام :

وي در منهاج السنة مي نويسد :

ثم يقال لهؤلاء الرافضة لو قالت لكم النواصب علي قد استحل دماء المسلمين وقاتلهم بغير أمر الله ورسوله علي رياسته وقد قال النبي صلي الله عليه وسلم سباب المسلم فسوق وقتاله كفر وقال ولا ترجعوا بعدي كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض فيكون علي كافرا لذلك لم تكن حجتكم أقوي من حجتهم لأن الأحاديث التي احتجوا بها صحيحة .

وأيضا فيقولون قتل النفوس فساد فمن قتل النفوس علي طاعته كان مريدا للعلو في الأرض والفساد وهذا حال فرعون والله تعالي يقول تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض ولا فسادا والعاقبة للمتقين فمن أراد العلو في الأرض والفساد لم يكن من أهل السعادة في الاخرة وليس هذا كقتال الصديق للمرتدين ولمانعي الزكاة فإن الصديق إنما قاتلهم علي طاعة الله ورسوله لا علي كاعته فإن الزكاة فرض عليهم فقاتلهم عللا الإقرار بها وعلي أدائها بخلاف من قاتل ليطاع هو .

منهاج السنة ، ج 4 ، ص 499_ 500 .

سپس به اين روافض گفته مي شود كه اگر ناصبي ها به شما بگويند كه علي خون مسلمانان را حلال دانست و با ايشان بدون دستور خدا و رسول او براي رياست خودش جنگيد - و حال آنكه رسول خدا فرموده اند : فحش دادن به مسلمان سبب فسق است و جنگ با او كفر ، و فرموده است : كه بعد از من دوباره در حاليكه كافر شده ايد باز نگرديد ، چون عده اي از شما گردن ديگري را مي زند - پس علي بدين سبب كافر است ، دليل شما ( رافضه) در جواب دليل ايشان ( نواصب) قوي تر نخواهد بود ؛ زيرا رواياتي كه ايشان بدان استدلال كرده اند ، صحيح است .

و نيز پس ( ناصبي ها) مي گويند : كشتن مردمان فساد است ؛ پس هركس كه مردمان را براي تحت اطاعت در آوردن ايشان بكشد ، قصد سركشي در زمين و فساد را دارد ؛ و اين حالت فرعون است و خداوند مي گويد » آن خانه آخرت است ؛ آن را براي كساني قرار مي دهيم كه سركشي در زمين و فساد را نمي خواهند . و عاقبت براي پرهيزكاران است ؛ پس هركس كه در زمين سركشي و فساد كند از اهل سعادت در آخرت نخواهد بود ؛ و اين مانند جنگ صديق( ابو بكر) با مرتدين و كساني كه زكات ندادند نيست ( تا بگوييد او هم در زمين فساد كرده است ) ؛ پس بدرستيكه صديق با ايشان تنها به خاطر اطاعت خدا و رسول او جنگيد ؛ نه به خاطر اطاعت خودش ؛ پس بدرستيكه زكات واجب بود بر ايشان ؛ پس با ايشان به خاطر اقرار به وجوب زكات و پرداخت آن جنگيد ؛ به خلاف كسي كه مي جنگد تا از او اطاعت كنند .

و باز در جاي ديگر مي نويسد :

وعلي يقاتل ليطاع ويتصرف في النفوس والأموال فكيف يجعل هذا قتالا علي الدين وأبو بكر يقاتل من ارتد عن الإسلام ومن ترك ما فرض الله ليطيع الله ورسوله فقط ولا يكون هذا قتالا علي الدين .

منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 330 .

و علي جنگيد تا از او اطاعت كنند و بتواند در جان و مال مردم تصرف كند ؛ پس چگونه اين را جنگ براي دين قرار مي دهيد ؟ و ابوبكر با كساني جنگيد كه از اسلام مرتد شده بودند و نيز با كسانيكه آن چه را خدا واجب كرده بود ترك كرده بودند ؛ تا فقط خدا و رسولش اطاعت شوند ؛ و اين جنگ (جنگ هاي امام علي ) براي دين نيست .

در حالي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم با علمي كه خداوند به او عطا كرده بود ، وقوع تمامي اين جنگ ها را پيش بيني و امير المؤمنين عليه السلام را دستور داد تا با ناكثين ، قاسطين و مارقين جنگ نمايد . و حتي كساني همچون عايشه ، زبير و ... را از شركت در اين جنگ ها بر حذر داشته است ؛ چنانچه بسياري از علماي اهل سنت حديث « كلاب حوأب » را نقل كرده اند . ابن حجر عسقلاني در كتاب معتبر فتح الباري مي نويسد :

عن عكرمة عن ابن عباس ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لنسائه أيتكن صاحبة الجمل الأدبب ـ بهمزة مفتوحة ودال ساكنة ثم موحدتين الأولي مفتوحة ـ تخرج حتي تنبحها كلاب الحوأب يقتل عن يمينها وعن شمالها قتلي كثيرة وتنجو من بعد ما كادت .

عكرمه از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به همسرانش فرمود : كداميك از شما بر شتر پر مو مي نشيند و خروج مي كند و سگان حوأب بر او پارس مي كنند و مردم بسياري از جانب راست و چپ او كشته مي شوند و او سرانجام رهائي پيدا مي كند؟ .

و بعد از نقل حديث مي گويد :

وهذا رواه البزار ورجاله ثقات .

فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 45 - 46 .

بزاز اين روايت را نقل كرده و راويان آن قابل اعتماد هستند .

و ابن كثير دمشقي سلفي در كتاب البداية والنهاية مي نويسد :

عن قيس بن أبي حازم : أن عائشة لما أتت علي الحوأب فسمعت نباح الكلاب فقالت : ما أظنني إلا راجعة ، إن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لنا : أيتكن ينبح عليها كلاب الحوأب ، فقال لها الزبير : ترجعين ؟ عسي الله أن يصلح بك بين الناس .

هنگامي كه «عايشه» به حوأب وارد شد و پارس سگان آنجا را شنيد، گفت: چاره اي نيست جز اينكه از اين سفر صرف نظر كنم؛ چرا كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به ما، همسرانش فرمود: كداميك از شماست كه سگان حوأب بر او پارس مي كنند؟ «زبير» گفت: چگونه ممكن است از اين سفر، صرف نظر كني در حالي كه اميد آن مي رود كه خداي تعالي با حضور تو سازشي در ميان مردم برقرار سازد !

و بعد از نقل حديث مي گويد :

وهذا إسناد علي شرط الصحيحين ولم يخرجوه .

البداية والنهاية - ابن كثير - ج 6 - ص 236 .

سند اين روايت ، طبق شرط هايي كه مسلم و بخاري در صحت روايت قائل بودند ، صحيح است ؛ ولي آن ها نياورده اند .

اين داستان در بسياري از كتاب هاي اهل سنت نقل شده ؛ از جمله :

مسند أحمد ، ج6 ، ص52 و97 و المستدرك ، حاكم نيشابوري ، ج3 ، ص120 و المصنف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج8 ، ص708 و مسند ابن راهويه ، صج3 ، ص892 و مسند أبي يعلي ، ج8 ، ص282 و الفايق في غريب الحديث ، زمخشري ، ج1 ، ص353 و موارد الظمآن ، هيثمي ، ص 453 و كنز العمال ، ج11 ، ص197 و 334 و سير أعلام النبلاء ، ذهبي ، ج2 ، ص177 و أنساب الاشراف ، بلاذري ، ص 224 و معجم البلدان ، حموي ، ج2 ، ص314 و تاريخ يعقوبي ، ج2 ، ص181 و تاريخ طبري ، ج3 ، ص475 و ... .

طبق اين روايات ، پيامبر از اين واقعه با خبر بوده و عايشه و طرفدارانش را از چنين جنگي برحذر داشته است و اين نشان مي دهد كه آن ها در اين جنگ بر باطل و امير المؤمنين عليه السلام بر حق بوده .

و نيز در روايات بسياري نقل شده است كه پيامبر اسلام زبير را از اين جنگ بر حذر داشته و حتي او را ظالم خطاب كرده است . حاكم نيشابوري مي نويسد :

عن أبي حرب بن أبي الأسود الديلي قال شهدت الزبير خرج يريد عليا فقال له علي أنشدك الله هل سمعت رسول الله صلي الله عليه وآله يقول تقاتله وأنت له ظالم فقال لم اذكر ثم مضي الزبير منصرفا .

حرب بن ابو الاسود دئلي ، گفت: هنگامي كه زبير عليه حضرت علي عليه السّلام خروج كرد ، حضرت علي عليه السّلام خطاب به او، فرمود : تو را به خدا سوگند ، آيا به خاطر داري كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به تو فرمود : تو هستي كه با علي مي جنگي و به او ستم مي كني ؟ «زبير» با كمال بي حيائي در پاسخ گفت : از آنچه مي گوئي اطلاعي ندارم- و يا به قولي- فراموش كرده ام !! آنگاه زبير بازگشت .

و بعد از نقل حديث مي گويد :

هذا حديث صحيح عن أبي حرب بن أبي الأسود .

المستدرك - الحاكم النيسابوري - ج 3 - ص 366 .

اين حديث از أبي حرب بن أبي اسود صحيح است .

حاكم نيشابوري بعد از نقل چندين حديث در اين باره ، مي گويد :

هذه الأحاديث صحيحة عن أمير المؤمنين علي وإن لم يخرجاه بهذه الأسانيد .

المستدرك - الحاكم النيسابوري - ج 3 - ص367 .

اين احاديث از امير المؤمنين علي عليه السلام صحيح است ؛ اگر چه بخاري و مسلم با اين سند ها نقل نكرده اند .

و نيز مي گويد :

وقد روي اقرار الزبير لعلي رضي الله عنهما بذلك من غير هذه الوجوه والروايات .

: اقراري كه زبير براي حضرت علي عليه السّلام نمود ، منحصر به اين بخش از روايات نيست ؛ بلكه وجوه و روايات ديگري هم مؤيّد اقرار و اعتراف زبير مي باشد .

جنگ با علي ، جنگ با خدا و رسول او است :

روايات فراواني در كتاب هاي اهل سنت نقل شده است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اعلام كرده است كه هركس با علي بجنگد ، مثل آن است كه با من جنگيده است ؛ از جمله ابن ماجه در سننش كه يكي از صحاح سته اهل سنت به شمار مي آيد ، مي نويسد :

عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَعَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ .

سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص166 ، ح142 و المستدرك علي الصحيحين ، ج 3 ، ص 149 ذهبي نيز اين روايت را در تلخيص المستدرك آورده است . و نيز طبراني ، در معجم اوسط ، ج5 ، ص182 و معجم كبير ، ج 3 ، ص40 أسد الغابة ، ابن أثير ، ج5 ، ص 522 و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج8 ، ص40 و . نقل كرده اند .

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به امام علي ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام فرمود : من با كسي كه شما جنگ با او بكنيد جنگ مي كنم و با كسي كه سازگار باشيد سازگارم

جصاص ، بعد از نقل حديث مي گويد :

فاستحقّ من حاربهم اسم المحارب للّه ولرسوله.

أحكام القرآن ، ج2 ، ص 508 .

بنابراين ، سزاوار است كسي كه با آن ها (اهل بيت) بجنگد ، گفته شود كه با خدا و رسول جنگيده است .

عجيب اين است كه ابن تيميه و همفكران او ، مسلماناني را كه در زمان ابوبكر ، حاضر به پرداخت زكات به ابوبكر نشدند ، كافر و مرتد مي دانند ؛ اما كساني كه جان دهها هزار مسلمان را به ناحق گرفته و خون آنان هدر داده اند ، نه تنها از ديدشان مرتد نيست ؛ بلكه مجتهد هستند و ثواب نيز مي برند ! با اين كه طبق اين روايت ، جنگ كننده با علي عليه السلام همانند كسي است كه با خدا و پيامبرش جنگيده است و محارب با خدا و رسول به اجماع مسلمين كافر هستند .

جنگ با ناكثين ، قاسطين و مارقين ، به دستور رسول خدا :

ابن تيميه در منهاج السنة مي گويد :

وعلي رضي الله عنه لم يكن قتاله يوم الجمل وصفين بأمر من النبي صلي الله عليه وسلم وإنّما كان رأياً رآه.

منهاج السنّة ، ج4 ، ص496 .

جنگ علي عليه السلام در روز جمل و صفين به دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نبوده است ؛ بلكه با رأي شخصي او بوده است .

در حالي كه روايات بسياري در كتاب هاي اهل سنت وجود دارد كه نبي مكرم اسلام به امام علي عليه السلام دستور داده است كه با آن ها بجنگد . حاكم نيشابوري در اين باره مي نويسد :

عن أبي أيوب الأنصاري في خلافة عمر بن الخطاب رضي اللّه عنه قال: أمر رسول الله صلي الله عليه وإله وسلم ، علي بن أبي طالب بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين .

مستدرك الصحيحين ، ج 3 ، ص139 .

ابو ايوب انصاري در زمان خلافت عمر بن الخطاب گفت : رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به علي بن أبي طالب عليه السلام دستور داد كه با ناكثين ، قاسطين و مارقين بجنگد .

و نيز ابن كثير دمشقي در البدايه والنهايه و ابن اثير در اسد الغابه مي نويسند :

عن أبي سعيد الخدري ، قال : أمرنا رسول الله صلي الله عليه وآله بقتال الناكثين ، والقاسطين ، والمارقين ! فقلنا : يا رسول الله ! أمرتنا بقتال هؤلاء ! فمع من ؟ فقال : مع علي بن أبي طالب ، معه يقتل عمار بن ياسر .

أسد الغابة ، ج4 ، ص32و البداية والنهاية ، ج7 ، ص 339 و المناقب ، خوارزمي ، ص 190 و تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج42 ، ص471 .

از ابو سعيد خدري روايت شده كه گفت : رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ، ما را به نبرد با ناكثان و قاسطان و مارقان ، فرمان داد . عرض كرديم : يا رسول الله ! شما كه مي فرماييد با اين گروه نبرد كنيم ، اينان با چه كسي مي جنگند ؟ فرمود : با علي بن ابيطالب عليه السّلام . و عمار هم با حمايتي كه از علي عليه السّلام مي كند ، به شهادت مي رسد ! .

همچنين خطيب بغدادي مي نويسد :

عن علقمة بن قيس والأسود بن يزيد ، قالا : أتينا أبا أيوب الأنصاري عند منصرفه من صفين ، فقلنا له : يا أبا أيوب ، إن الله أكرمك بنزول محمد - ص - في بيتك ، وبمجئ ناقته ، تفضلا من الله تعالي وإكراما لك ، حتي أناخت ببابك دون الناس جميعا ، ثم جئت بسيفك علي عاتقك تضرب به أهل لا إله إلا الله ؟ ! . فقال : يا هذا إن الرائد لا يكذب أهله ، إن رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم) أمرنا بقتال ثلاثة مع علي رضي الله عنه ، بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين ، فأما الناكثون فقد قاتلناهم ، وهم أهل الجمل وطلحة والزبير وأما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - يعني معاوية وعمرو بن العاص - ، وأما المارقون فهم أهل الطرفاوات وأهل السعيفات وأهل النخيلات وأهل النهروانات ، والله ما أدري أين هم ؟ ولكن لا بد من قتالهم إن شاء الله تعالي .

ثم قال : وسمعت رسول الله - ص - يقول لعمار : يا عمار تقتلك الفئة الباغية ، وأنت إذ ذاك مع الحق والحق معك . يا عمار بن ياسر ، إن رأيت عليا قد سلك واديا وسلك الناس كلهم واديا غيره ، فاسلك مع علي فإنه لن يدليك في ردي ، ولن يخرجك من هدي . يا عمار ، من تقلد سيفا وأعان به عليا - رضي الله عنه - علي عدوة قلده الله يوم القيامة وشاحين من در ، ومن تقلد سيفا أعان به عدو علي - رضي الله عنه - قلده الله يوم القيامة وشاحين من نار . قلنا : يا هذا ، حسبك رحمك الله ! حسبك رحمك الله .

تاريخ بغداد ، ج13 ، ص 188 و تاريخ مدينة دمشق ، ج42 ، ص472 .

علقمه و اسود نقل مي كنند ، هنگامي كه ابو ايوب از صفّين بازمي گشت ، به ديدارش شتافتم و گفتم : اي ابا ايّوب ! خداي تعالي تو را مورد اكرام خود قرار داد كه محمد صلّي اللّه عليه و آله به خانه ات قدم نهاد و ناقه اش كنار خانه تو به زمين نشست و اين همه به سبب موقعيت ويژه تو بود و ديگران از اين منزلت بي نصيب ماندند . از تو توقع نبود كه شمشير روي گردن بگذاري و با آنهائي كه خدا را به يكتائي مي ستايند و (لا اله الّا الله) مي گويند ، نبرد كني ! .

ابو ايوب ، در پاسخ به اين ضرب المثل متمسّك شد كه : «انّ الرائد لا يكذب اهله» ؛ راهنماي كاروان به اهل آن دروغ نمي گويد . ( رائد به كسي مي گويند كه امور آبرساني قافله را به عهده دارد اينك اگر به اهل قافله دروغ گويد كه آبي به دست نياوردم ، خود و قافله را از تشنگي هلاك كرده است ) همانا پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به ما دستور داد ، با سه دسته از مردم كه با علي عليه السّلام جنگ مي كنند ، نبرد كنيد : با «ناكثان»، «قاسطان» و «مارقان». با ناكثان كه پيروان طلحه و زبير بودند و آتش جنگ جمل را دامن مي زدند ، نبرد كرديم ؛ و با قاسطان هم كه پيروان معاويه و عمرو عاص اند، نبرد كرديم ؛ و اكنون از مبارزه با آنان برگشتيم ؛ و با مارقان كه در راه ها در انتظار ما هستند و در نخلستان ها و در كنار نهرها جاي گرفته اند ، نبرد خواهيم كرد . به خدا سوگند كه در حال حاضر نمي دانم آنان در كجا به سر مي برند ؛ ولي به ياري خدا با آن ها هم مبارزه خواهيم كرد .

ابو ايوب گفت : از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيدم كه خطاب به عمّار، مي فرمود : اي عمّار ! گروهي از بدكاران و ستمكاران تو را مي كشند و تو در آن حال ، به راه حق قدم گذاشته و حق هم همراه و حامي توست . اي عمار ياسر ! هرگاه مشاهده كني كه علي عليه السّلام در راهي گام مي نهد و ديگران به راههاي ديگر قدم مي گذارند ، تو با علي عليه السّلام همراه باش و همان راهي را بپيماي كه او پيموده است ؛ چرا كه او هرگز به راه خلاف تو را نمي كشاند و از راه هدايت هم تو را بيرون نمي سازد .

اي عمّار ! كسي كه براي حمايت از علي عليه السّلام و كشتن دشمنان او شمشير ، حمايل نمايد ، خداي تعالي در روز قيامت دو گردنبند از مرواريد بر گردن او مي آويزد و او را به اين زينت الهي مي آرايد. و كسي كه شمشير، حمايل كند تا به دشمنان علي عليه السّلام كمك كند و آنان را براي قتل علي عليه السّلام اعانت نمايد ، در روز قيامت خداي تعالي دو گردنبند از آتش بر گردن او مي آويزد .

سخن ابو ايوب تا اينجا به پايان رسيد و ما به منظور تشويق و تأييد او گفتيم : آري اين موقعيت براي تو كافي و بسنده است و آرزو مي كنيم كه خدا تو را به خاطر چنين مرامي كه داري مورد رحمت و لطف خود قرار دهد.

جنگ علي عليه السلام ، بر اساس تأويل قرآن :

احمد بن حنبل ، استاد بخاري و مسلم در مسندش مي نويسد :

عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ رَجَاءٍ الزُّبَيْدِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ يَقُولُ كُنَّا جُلُوسًا نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجَ عَلَيْنَا مِنْ بَعْضِ بُيُوتِ نِسَائِهِ قَالَ فَقُمْنَا مَعَهُ فَانْقَطَعَتْ نَعْلُهُ فَتَخَلَّفَ عَلَيْهَا عَلِيٌّ يَخْصِفُهَا فَمَضَي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمَضَيْنَا مَعَهُ ثُمَّ قَامَ يَنْتَظِرُهُ وَقُمْنَا مَعَهُ فَقَالَ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَي تَأْوِيلِ هَذَا الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَي تَنْزِيلِهِ فَاسْتَشْرَفْنَا وَفِينَا أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ فَقَالَ لَا وَلَكِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ قَالَ فَجِئْنَا نُبَشِّرُهُ قَالَ وَكَأَنَّهُ قَدْ سَمِعَهُ .

مسند أحمد ، احمد بن حنبل ، ج3 ، ص81 .

اسماعيل ، از پدرش از ابو سعيد خدري نقل مي كند كه در انتظار تشريف فرمائي رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله نشسته بوديم. فاصله اي نشد كه پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از خانه يكي از همسرانش بيرون آمد . از جاي برخاستيم و به اتفاق آن حضرت به راه افتاديم . اندكي كه حركت كرديم بند كفش پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله گسيخت . علي عليه السّلام كفش را گرفت و به وصله زدن آن پرداخت. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به حركت خود ادامه داد و ما همه همراه آن حضرت حركت كرديم. پس از اندك فاصله اي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ايستاد و ما هم به پيروي از ايشان ايستاديم. پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله منتظر آمدن علي عليه السّلام بود. در اين هنگام، پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمود: به راستي يكي از شما براي تأويل قرآن مي جنگد، همانطور كه من براي تنزيل آن جنگيدم.

ابو بكر و عمر گفتند : آيا ما همان مردي هستيم كه براي بيان تأويل قرآن مي جنگيم ؟ پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله فرمود : نه ؛ بلكه آن كسي كه كفش مرا وصله مي زند ، براي تأويل قرآن با مخالفان نبرد مي كند .

به ملاقات علي عليه السّلام رفتيم تا او را به مأموريتي كه در آينده خواهد داشت ، مژده دهيم . حضرت علي عليه السّلام به مژده ما توجهي نكرد و گويا اين موقعيت را از خود رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله شنيده بود .

هيثمي بعد از نقل اين حديث مي نويسد :

رواه احمد وإسناده حسن . قلت: وله طريق أطول من هذه في مناقب علي وكذلك أحاديث فيمن يقاتله.

مجمع الزوائد ، ج6 ، ص 244 .

احمد بن حنبل اين روايت را نقل كرده است و سندش حسن است و من مي گويم : روايت هاي طولاني تري نيز در فضائل امام علي عليه السلام نقل شده است و نيز احاديثي در باره كساني كه با او مي جنگند .

و در جاي ديگر نيز مي نويسد :

رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة.

مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص133 .

اين روايت را احمد بن حنبل نقل كرده است و راويان آن صحيح بخاري است ، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .

هركس علي را ياري نكند ، از من نيست :

ابن عساكر به نقل از عمار ياسر مي نويسد :

سمعت النبي صلي اللّه عليه وسلّم يقول: «يا علي! ستقاتلك الفئة الباغية وأنت علي الحق، فمن لم ينصرك يومئذ فليس منّي».

تاريخ مدينة دمشق ، ج42 ، ص473 و كنز العمال ، متقي هند ، ج 13 ، ص613 .

از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود : يا علي ! به زودي گروه بد سيرت و از خدا بي خبر با تو نبرد مي كنند و تو بر حقي ؛ كسي كه در آن روز به ياري تو قيام نمي كند ، از امت من نيست .

البته اهانت هاي ابن تيميه به امير المؤمنين عليه السلام فقط به همين موارد ختم نمي شود ؛ ولي ما به جهت رعايت اختصار فقط به همين موارد اكتفا مي كنيم .

4. اهانت به حضرت صدّيقه سلام اللّه عليها

استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردني در كتاب خود «التنبّيه والردّ علي معتقد قِدَم العالم والحدّ» مي نويسد :

ابن تيميّة يحتجّ كثير من الناس بكلامه ، ويسمّيه بعضهم «شيخ الاسلام» ، وهو ناصبيّ، عدوّ لعليّ(عليه السلام)، واتّهم فاطمة(عليها السلام) بأنّ فيها شعبة من النفاق.

التنبيه والردّ ، ص 7 .

برخي از مردم به كلام ابن تيميّه استدلال مي كنند و به او شيخ الاسلام مي گويند ؛ با اين كه وي ناصبي و دشمن امير المؤمنين (عليه السلام) است ، و به ساحت حضرت صدّيقه طاهره جسارت كرده و مي گويد:

در او ـ نستجير باللّه ـ شعبه اي از نفاق وجود داشت .

رجوع شود به منهاج السنة ، ج 4 ، ص 245.

در حالي كه به اتفاق شيعه و سني ، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم ، حضرت زهرا را «سيدة نساء العالمين » معرفي كرده است . بخاري مي نويسند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به حضرت صديقه طاهره فرمود :

اما ترضين ان تكوني سيدة نساء أهل الجنة أو نساء المؤمنين .

صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 183

آيا اين تو را خوشنود نمي كند كه سرور زنان اهل بهشت يا سرور زنان مومنين باشي ؟

و در جاي ديگر مي نويسد كه پيامبر فرمود :

وقال النبي صلي الله عليه وسلم فاطمة سيدة نساء أهل الجنة .

صحيح البخاري - البخاري - ج 4 - ص 219 .

و رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرموده اند : فاطمه سرور زنان اهل بهشت است .

آيا امكان دارد كه سيده زنان مؤمنان ، منافق باشد ؟ ! نعوذ بالله

قصد علي از تجديد فراش ، اذيت كردن فاطمه بود :

وعلي رضي الله عنه كان قصده ان يتزوج عليها ( علي فاطمة ) فله في أذاها غرض .

منهاج السنة ، ج2 ، 171 .

و علي مي خواست كه بر سر فاطمه هوو آورد ؛ پس او نيز قصد آزار فاطمه را داشته است !!!

پناه بر خداي عزوجل از اين افتراء به امير المؤمنين .

يكي از تهمت هاي زشت ابن تيميه و طرفداران آن ها به امير المؤمنين عليه السلام ، افسانه خواستگاري آن حضرت از دختر ابوجهل است كه هدف از آن از طرفي تنقيص مقام امير المؤمنين و از طرف ديگر فرار از عواقب غضب حضرت زهرا سلام الله عليها بر خليفه اول و دوم است . روايات بسياري در كتاب هاي شيعه و سني نقل شده است كه هر كسي فاطمه سلام الله عليها را ناراحت كند ، همانند آن است كه پيامبر را ناراحت كرده است ؛ چنانچه بخاري در صحيحش مي نويسد :

3437 - حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنْ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي .

صحيح البخاري ، ج4 ، ص210، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : فاطمه پاره تن من است ، هر كس او را به غضب آورد ، مرا به غضب آورده است .

و از طرف ديگر خود بخاري در صحيحش نوشته است :

فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَي أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّي تُوُفِّيَتْ .

فاطمه در حال خشم و غضب ابو بكر را ترك نموده و بر او همچنان غضبناك ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود .

ابن تيميه و همفكران او براي توجيه اين مسأله ، تلاش كرده اند ، مطلب را اين گونه جلوه دهند كه روايت غضب فاطمه ، در حق امير المؤمنين نازل شده و او است كه فاطمه را غضبناك كرده است . از آن جايي كه پيش از اين ، به صورت مفصل به آن پرداخته ايم ، در اين جا فقط به چند جواب مختصر اكتفا مي شود . دوستان عزيز مي توانند ، تفصيل مطلب را در اين آدرس پيدا كنند :

1 . مسور بن مخرمه ، از دشمنان امير المؤمنين :

تنها كسي كه اين روايت را نقل كرده است ، مسور بن مخرمه است و هيچ يك از صحابه متذكر اين مطلب نشده اند . وي از طرفداران پر و پا قرص بني اميه و از نزديكان معاوية بن أبي سفيان و عضو گروه جعل حديث وي بوده است ؛ چنانچه ذهبي مي نويسد :

كان يثني ويصلي علي معاوية ، قال عروة : فلم أسمع المسور ذكر معاوية إلاّ صلّي عليه .

سير أعلام النبلاء: ج 3 ص 392 .

مسور ، هر وقت نام معاويه را مي برد بر او صلوات مي فرستاد .

آيا سخن چنين كسي در حق امير المؤمنين عليه السلام ، ارزش شنيدن دارد و مي توان به آن استدلال كرد ؟

2 . سن مسور ، متناسب با قضيه نيست :

وي در سال دوم بعد از هجرت متولد شده است ؛ چنانچه ابن حجر مي گويد :

ولد بمكّة بعد الهجرة بسنتين فقدم به المدينة في عقب ذي الحجة سنة ثمان ومات سنة أربع وستين .

مسور ، دوسال بعد از هجرت در مكه متولد و پس ذي الحجه سال هشتم ، وارد مدينه شد و در سال 64 نيز از دنيا رفته است .

و از طرفي برخي از علماي اهل سنت اعتراف كرده اند كه قضيه خواستگاري از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت اتفاق افتاده است ؛ يعني در زماني كه اين قضيه اتفاق افتاده هنوز مسور بن مخرمه به دنيا نيامده بوده و شش سال بعد از آن وارد مدينه شده است .

استاد توفيق ابوعلم از اساتيد بر جسته مصري و معاون نخست دادگستر مصر است ، كتابي دارد به نام فاطمة الزهرا كه جناب آقاي دكتر صادقي ترجمه كرده است . ايشان در صفحه 146 اين كتاب كه البته من عربي آن را ندارم ، مي گويد :

«اين قضيه خواستگاري علي عليه السلام از دختر ابوجهل سال دوم هجرت بوده است » .

با اين توضيح چطور مي شود سخن وي را پذيرفت ؟

حتي اگر فرض كنيم كه اين اتفاق در سال هشتم هجري افتاده و مسور بن مخرمه در همان سال كه شش ساله بوده ، شاهد ماجرا بوده است ، بازهم نمي توان سخن او را پذيرفت ؛ چرا كه در متن حديث خودش مي گويد :

و أنا محتلم .

يعني من بالغ بودم . يعني كسي كه در يك مرحله از رشد رسيده است كه در عالم خواب محتلم مي شده است ؛ يعني توانائي ازدواج دارد . آيا به بچه شش ساله مي گويند محتلم ؟

3 . مسور ، لخت و عريان در مقابل پيامبر :

شواهدي در كتاب هاي خود اهل سنت وجود دارد كه نشان مي دهد وي در همان زماني كه در مدينه بوده ، از نظر عقلي و هوشي به سر حد كمال نرسيده بوده ؛ تا جايي كه لخت و عريان جلوي پيامبر اسلام و ديگر مردم راه مي رفته است . مسلم نيشابوري در صحيحش به نقل از خود او مي نويسد :

من در محضر پيامبر سنگي را به طرف ساختن مسجد مي بردم ، يك لنگي را به خودم بسته بودم ، اين لنگ من باز شد ، آن چه كه نبايد پيدا بشود ، هويدا شد ، همين طور اين سنگ را مي بردم ، پيامبر فرمود :

ارْجِعْ إِلَي ثَوْبِكَ فَخُذْهُ ، وَلاَ تَمْشُوا عُرَاةً .

صحيح مسلم: ج 1 ص 184، ح 660، كتاب الحيض، ب 19 باب الاِعْتِنَاءِ بِحِفْظِ الْعَوْرَةِ .

برگرد شلوارت را بپوش و لخت و عريان راه نرو .

آيا مي توان به سخن بچه اي كه نمي فهمد نبايد لخت و عريان در مقابل ديدگان مردم راه رفت ، اعتماد كرد ؟ چطور شد كه از ميان آن همه صحابي در سال هشتم هجري ، فقط مسور بن مخرمه ، بچه نابالغي كه نمي داند بايد عورتش را پنهان كند ، اين مسأله را متوجه شده است و ديگر صحابه نقل نكرده اند ! .

4 . حرمت جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا :

بخاري داستان را اين گونه نقل مي كند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بعد از آن كه شنيد علي عليه السلام به خواستگاري دختر ابوجهل رفته است ، با ناراحتي به مسجد آمد و فرمود :

وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ .

صحيح البخاري - ج 4 - ص 212 - 213

فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم كسي او را ناراحت كند ، به خدا قسم نبايد دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد يك نفر جمع شود .

و در روايت ديگري نوشته اند كه آن حضرت فرمود :

إِلَّا أَنْ يُرِيدَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ أَنْ يُطَلِّقَ ابْنَتِي وَيَنْكِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي مَا أَرَابَهَا وَيُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .

صحيح البخاري ج 6، ص 158، ح 5230، كتاب النكاح، ب 109 - باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِي الْغَيْرَةِ وَالإِنْصَافِ و صحيح مسلم، ج 7، ص 141، ح 6201، كتاب فضائل الصحابة رضي الله تعالي عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلام .

علي (عليه السلام) اگر مي خواهد دختر ابوجهل را بگيرد ، بايد دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پاره تن من است ، آن چه كه موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا مي رنجاند ... .

از اين دو روايت استفاده مي شود كه ازدواج با دختر پيامبر در زماني كه دختر دشمن رسول خدا نيز در همسري شخصي باشد ، حرام است ؛ در حالي كه عثمان بن عفان نيز عملاً بين دختران پيامبر و دختران دشمان خدا ، نه يكبار كه چندين بار جمع كرده است .

رملة بنت شيبة ، يكي از همسران عثمان است كه در مكه با او ازدواج كرد و از كساني بود كه همراه عثمان به مدينه مهاجرت كرد . ابن عبد البر در اين زمينه مي نويسد :

رملة بنت شيبة بن ربيعة كانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان .

الاستيعاب ، ج 4 ، ص 1846 رقم 3345 .

رملة ، دختر شيبه از كساني بود كه همراه همسرش عثمان به مدينه مهاجرت كرد .

و شيبة از دشمنان پيامبر اسلام است كه در جنگ بدر به هلاكت رسيده است ؛ چنانچه ابن حجر مي نويسد :

رملة بنت شيبة بن ربيعة بن عبد شمس العبشمية قتل أبوها يوم بدر كافرا .

الإصابة، ج 8، ص 142 - 143 رقم 11192.

رمله ، دختر شيبه ... پدرش در جنگ بدر كشته شد ، در حالي كه كافر بود .

در حالي كه نوشته اند در همان زمان رقيه دختر رسول خدا ! نيز همسر عثمان بوده است . ابن اثير در اسد الغابة مي نويسد :

ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلي الله عليه وسلم بابنته رقية وهاجرا كلاهما إلي أرض الحبشة الهجرتين ثم عاد إلي مكة وهاجر إلي المدينة .

أسد الغابة، ج 3، ص 376 .

زماني كه عثمان اسلام آورد ، رسول خدا دخترش رقيه را به همسري او درآورد ، هر دوي آن ها به سرزمين حبشه مهاجرت كردند ، سپس وقتي از آن جا بازگشتند ، به مدينه مهاجرت كردند .

علاوه براين ، عثمان با أم البنين بنت عيينة و فاطمة بنت الوليد بن عبد شمس نيز ازدواج كرده است ؛ در حالي كه پدر هر دوي آن ها نيز در آن زمان از دشمنان خدا بوده اند .

اگر واقعاً جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان اين عمل حرام را بارها و بارها مرتكب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پيامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنين كاري را به امير المؤمنين نداد و نعوذ بالله مي خواست حلال خدا را حرام كند ؟

5 . جويريه ، اصلاً وارد مدينه نشده است :

اين مطلب از قطعيات تاريخ است كه جويريه دختر ابوجهل ، همان كسي كه ادعا مي كنند امير المؤمنين به خواستگاري او رفته است ، در سال هشتم هجري تازه مسلمان شده و در همان زمان با عتاب بن اسيد ازدواج كرده و حتي تا زمان وفات نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اصلاً وارد مدينه نشده است ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الكبري مي نويسد :

لما كان يوم الفتح أسلمت أم حكيم بنت الحارث... فبايعته جويرية بنت أبي جهل بن هشام ... وتزوجّها عتاب بن أسيد بن أبي العيص بن أمية ثم تزوجها أبان بن سعيد بن العاص بن أمية فلم تلد له شيئا.

الطبقات الكبري، ج 8، ص 261 - 262.

در روز فتح مكه ، ام حكيم اسلام آورد ... ، جويره دختر ابوجهل در همان روز با پيامبر بيعت كرد ... و عتاب ابن اسيد با او ازدواج كرد و پس از وي أبان بن سعيد او را به همسري خود درآورد و هيچ فرزندي براي أبان به دنيا نياورد .

اولاً : احدي از تاريخ نويسان نقل نكرده اند كه وي در زمان پيامبر به مدينه آمده باشد ، تا امام علي عليه السلام از او خواستگاري كند ؛

ثانياً : بلافاصله بعد از اسلام آوردن ، همسر عتاب بن اسيد شده است .

پس چطور مي توان قبول كرد كه امير المؤمنين در سال دوم هجرت و يا حتي در سال هشتم هجرت ؛ آن هم در مدينه و نه در مكه از وي خواستگاري كرده باشد و هيچ كس غير از مسوره نيز اين روايت را نديده باشد ؟

انكار فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها :

ابن تيميه نه تنها به حضرت زهرا سلام الله عليها اهانت كرده ؛ بلكه در بسياري از موارد فضائل آن حضرت را كه مورد اتفاق شيعه و سني است ، انكار نموده است . وي در منهاج السنة مي نويسد :

وأما قوله : ورووا جميعا أن النبي صلي الله عليه وسلم قال : يا فاطمة، إن الله يغضب لغضبك ويرضي لرضاك . فهذا كذب منه ، ما رووا هذا عن النبي صلي الله عليه وسلم ، ولا يعرف هذا في شئ من كتب الحديث المعروفة ، ولا له إسناد معروف عن النبي صلي الله عليه وسلم، لا صحيح ولا حسن .

منهاج السنة 4 / 248 .

اما اين كه وي (علامه حلي) گفته است : تمامي محدثان نقل كرده اند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : "اي فاطمه ! خداوند عزّ و جلّ براي خشم فاطمه غضب مي كند و به رضايتش خشنود مي گردد " دروغ است و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل نكرده اند و نمي شناسم كتابي از كتاب هاي معروف حديثي كه آن را آورده باشد ، سند معروفي از پيامبر ندارد ، نه سند صحيح و نه سند حسن .

در حالي كه عده ي بسياري از علماي اهل سنت اين روايت را با سند صحيح نقل كرده اند ؛ از جمله حاكم نيشابوري در مسندش مي نويسد :

عن علي رضي اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضي لرضاك.

علي عليه السلام نقل كرده است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود : به درستي كه خداوند عزّ و جلّ براي خشم فاطمه غضب مي كند و به رضايتش خشنود مي گردد .

حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث مي گويد :

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .

المستدرك ، ج3 ، ص153 .

اين حديث طبق شرائط بخاري و مسلم صحيح است ؛ ولي آن ها نق نكرده اند .

هيثمي نيز بعد از نقل حديث مي گويد :

وإسناده حسن .

مجمع الزوائد ، ج9 ، ص 203 .

و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت اين روايت را در كتاب هاي خودشان نقل كرده اند از جمله :

الآحاد والمثاني الضحاك: 363/5، المعجم الكبير للطبراني: 108/1، 401/22، أسد الغابة :522/5، ذيل تاريخ بغداد: 140/2، 141/2، تهذيب الكمال: 35 / 250، ترجمة فاطمة عليها السلام، ميزان الاعتدال :492/2، الإصابة: 265/8، تهذيب التهذيب: 392/12، (441/12)، تاريخ مدينة دمشق : 156/3، الخصائص الكبري للسيوطي: 2 / 265، سبل الهدي والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، كنز العمال 12 / 111 رقم 34238 .

حال ببينيد كه چه كسي دروغ گو است ؟ آيا ابن تيمه اين كتاب ها را نخوانده است ، يا به خاطر بغض و كينه اي كه نسبت به فاطمه زهرا سلام الله عليها داشته است ، سعي در انكار فضائل حضرت زهرا سلام الله دارد ؟!

5. اهانت به امام حسين (عليه السلام) :

ابن تيميه ، در باره قيام تاريخي عاشورا و شهادت حسين بن علي عليه السلام نظرات جالبي دارد كه تا به حال كسي جز بني اميه ، چنين اظهار نظري نكرده اند . از آن جايي كه وي به يزيد بن معاويه ارادت خاصي داشته است ، نه تنها قيام امام حسين عليه السلام را قيام شرورانه مي داند ؛ بلكه در بسياري از موارد از يزيد بن معاويه دفاع جانانه اي كرده و نهايت تلاش خود را مي كند كه دامان يزيد را از اين لكه سياهي كه در تاريخ از خود بر جاي گذاشته ، پاك كند . ما به چند مورد اشاره مي كنيم .

وي در باره قيام امام حسين عليه السلام مي گويد :

ولم يكن في الخروج لا مصلحة دين ولا مصلحة دنيا بل تمكن أولئك الظلمة الطغاة من سبط رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي قتلوه مظلوما شهيدا وكان في خروجه وقتله من الفساد ما لم يكن حصل لو قعد في بلده فإن ما قصده من تحصيل الخير ودفع الشر لم يحصل منه شيء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخير بذلك وصار ذلك سببا لشر عظيم وكان قتل الحسين مما أوجب الفتن كما كان قتل عثمان مما أوجب الفتن

وهذا كله مما يبين أن ما أمر به النبي صلي الله عليه وسلم من الصبر علي جور الأئمة وترك قتلاهم والخروج عليهم هو أصلح الأمور للعباد في المعاش والمعاد وأن من خالف ذلك متعمدا أو مخطئا لم يحصل بفعله صلاح بل فساد

منهاج السنة ، ج4 ، ص 530 .

و در قيام (حسين) ، نه مصلحت دين بود و نه مصلحت دنيا ؛ بلكه اين ظالمين سركش بر ضد نوه رسول خدا قدرت پيدا كردند تا اين كه او را مظلوم و شهيد كردند ؛ و در قيام او و كشته شدن او آن قدر فساد بود كه اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمي شد !!! پس آن چيزي كه او قصد آن را داشت از به دست آوردن نيكي و دفع بدي ، اصلاً حاصل نگشت ؛ بلكه بدي به سبب قيام او زياد شد و خير كم گرديد ؛ و اين سبب شرّ بزرگي شد ؛ و كشته شدن حسين سبب فتنه هاي بسيار گشت ؛ همان طور كه كشته شدن عثمان سبب فتنه هاي بسيار گشت .

كار ابن تيميه به جايي رسيده است كه از فرزند رسول خدا و سيد جوانان اهل بهشت نيز ايراد مي گيرد ، آيا حسين بن علي به اندازه ابن تيميه نمي دانست كه در اين كار مصلحتي وجود دارد يا نه ؟

خود آقا امام حسين عليه السلام در روايات فراواني از اين مطلب جواب داده است ؛ از جمله وقتي با لشكريان حرّ بن يزيد رياحي برخورد كردند ، بعد از حمد و ثناي الهي فرمود :

يا ايها الناس إن رسول الله قال من رأي سلطانا جائرا ، مستحلا لحرم الله ، ناكسا لعهدالله ، مخالفا لسنة رسول الله ، يعمل في عباد الله بالإثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقا علي الله أن يدخله مدخله ، ألا و إن هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان ، و تركوا طاعة الرحمان ، أظهروا الفساد و عطلوا الحدود ، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و أنا أحق من غير .

تاريخ طبري ، ج4 ، ص304 ، كامل ابن اثير ، ج4 ، ص48 ، الفتوح ابن اعصم ، ج5 ، ص81 .

كسي كه سلطان ستمكيشي را ببيند كه حرام خدا را حلال مي كند ، عهد و پيمان خدا را مي شكند ، مخالف سنت رسول اللَّه است ، در ميان مردم با گناه و عدوان رفتار مي نمايد ؛ با سخن و يا رفتار خود در برابر او قيام نكند ، خدا حق دارد كه وي را در جايي از جهنم جاي دهد كه همان ظالم را جاي داده است . مگر نه اين است كه اين گروه همواره از شيطان پيروي مي كنند و از اطاعت خداي رحمان روگردان شده اند ، فتنه و فساد را ظاهر و حدود و احكام خدا را تعطيل نموده اند ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند . و من به مقام خلافت سزاواتر از ديگران هستم .

و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت و از جمله ذهبي در سير اعلام النبلا نقل كرده اند كه امام حسين عليه السلام در سر زمين كربلا فرمودند :

ألا ترون الحق لا يعمل به و الباطل لا يتناهي عنه ، ليرغب المؤمن في لقاء الله ، فإني لا أري الموت إلا السعادة و الحياة مع الظالمين إلا برما .

آيا نمي بينيد كه به حقّ عمل نمي شود و از باطل دست برنمي دارند ؟ ! به طوري كه مؤمن حق دارد ( با شهادتش) به ديدار خدا مشتاق باشد . به راستي ، من چنين مرگي را جز سعادت و زندگي در كنار ستمكاران را جز ننگ و ملامت نمي بينيم !

سير اعلام النبلاء ، ذهبي ، ج3 ، ص310 و تاريخ اسلام ، ذهبي ، ج5 ، ص12 و معجم كبير ، طبراني ، ج3 ، ص115 و مجمع الزوائد ، هيثمي ، ج9، ص192 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج14، ص217 .

سخنان حسين بن علي عليهما السلام خود بهترين جواب به يزيدياني مثل ابن تيميه كه تمام همت شان احياي سنت جاهلي ، از بين بردن اسلام حقيقي و جايگزين كردن آن با اسلام ابوسفياني است .

به راستي آيا مي توان تصور كرد كه ريحانه رسول خدا بدون هيچ مصلحتي دست به چنين قيام بزرگي زده باشد ؟

جرم بني اميه ، از جرم بني اسرائيل بيشتر نيست !

ابن تيميه در مواردي ، جرم ها و اعمال بدي را كه بني اميه مرتكب شده اند ، با جرم هاي بني اسرائيل مقايسه كرده و گفته است كه جرم بني اميه بيشتر از جرم بني اسرائيل نبوده است . وي در اين باره مي گويد :

ان بني اميه ليسوا باعظم جرما من بني اسرائيل: فمعاويه حين أمر بسُمّ الحسن فهو من باب قتال بعضهم .

منهاج السنة ، ج 2 ، ص225 .

گناه بني اميه بيشتر از گناه بني اسرائيل نيست !: پس معاويه هنگامي كه دستور مسموم كردن حسن را داد ، اين مانند بعضي از جنگ هاي ايشان بود .

و باز در جاي ديگر در مقام دفاع از يزيد و توجيه جنايات او مي گويد :

ويزيد ليس باعظم جرما من بني اسرائيل ، كان بنو اسرائيل يقتلون الانبياء ، وقتل الحسين ليس باعظم من قتل الانبياء !! .

منهاج السنة ، ج2 ، ص 247.

و گناه يزيد بيش از بني اسرائيل نيست ؛ بني اسرائيل پيغمبران را مي كشتند ؛ و كشتن حسين بزرگ تر از كشتن انبيا نيست.

ما به ابن تيميه و طرفدارانش مي گوييم : هر چند كه عمل يزيد و كار هاي زشت او در طول تاريخ بشر سابقه نداشته است و هيچ عملي زشت تر از كشتن فرزند خاتم الأنبياء و اسير كردن ناموس پيامبر نيست ؛ اما در عين حال مشكلي نيست ، ما نيز مي پذيريم كه كار يزيد بزرگتر از كار بني اسرائيل نباشد و همسان با آن ها عقاب شود . و اين در حالي است كه بني اسرائيل در بسياري از آيات قرآن به صراحت لعن شده و وعده عذاب به آن ها داده شده است . ما به چند آيه اكتفا مي كنيم :

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنيِ إِسرَْ ءِيلَ عَليَ لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسيَ ابْنِ مَرْيَمَ ذَالِكَ بِمَا عَصَواْ وَّ كَانُواْ يَعْتَدُونَ . كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُون . المائدة / 78 و 79 .

كافران بني اسرائيل ، بر زبان داوود و عيسي بن مريم ، لعن ( و نفرين ) شدند ! اين بخاطر آن بود كه گناه كردند ، و تجاوز مي نمودند .

آن ها از اعمال زشتي كه انجام مي دادند ، يكديگر را نهي نمي كردند ، چه بدكاري انجام مي دادند !

وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ بَآءُو بِغَضَب مِّنَ اللَّهِ ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِـَايَـتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَ لِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ . البقرة / 61.

و (مهر) ذلت و نياز ، بر پيشاني آن ها زده شد و گرفتار خشم خداوند شدند ؛ چرا كه آنان نسبت به آيات الهي ، كفر مي ورزيدند و پيامبران را به ناحق مي كشتند . اين ها به خاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند .

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِـَايَـتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَاب أَلِيم . آلِ عِمْرَانَ / 21.

كساني كه نسبت به آيات خدا كفر مي ورزند و پيامبران را به ناحق مي كشند ، و (نيز) مردمي را كه امر به عدالت مي كنند به قتل مي رسانند ، و به كيفر دردناك (الهي) بشارت ده !

يزيد ، فرمان كشتن امام حسين عليه السلام را صادر نكرد!

ابن تيميه ، دفاع از يزيد و اعمال ننگين او را به جايي رسانده است كه حتي بديهي ترين وقايع تاريخ را نيز انكار مي كند . وي براي پاك سازي پرونده قطور اعمال ننگين يزيد ، تلاش مي كند ، كشته شدن امام حسين عليه السلام را به گردن ديگران بيندازد . در اين باره مي گويد :

وأما قتل الحسين فلم يأمر به ولم يرضي به بل ظهر منه التألم لقتله وذم من قتله ولم يحمل الرأس اليه وإنما حمل الي ابن زياد .

مجموع الفتاوي ، ج4 ، ص 486 .

يزد دستور كشتن حسين را نداده است ؛ و راضي به آن نبوده است ؛ بلكه از كشته شدن او اظهار درد نمود و سر حسين به سوي او حمل نگرديد ؛ بلكه به سوي ابن زياد حمل شد .

قضيه دستور يزيد به قتل امام حسين عليه السلام از قطعيات و متواترات تاريخ به حساب مي آيد و تمامي مسلمانان به اين مطلب اذعان دارند . ابن عماد حنبلي در كتاب شذرات الذهب مي نويسد :

قال التفتازاني في (شرح العقائد النسفيه): (اتفقوا علي جواز اللعن علي من قتل الحسين، او امر به، او اجازه، او رضي به، والحق ان رضا يزيد بقتل الحسين واستبشاره بذلك واهانته اهل بيت رسول اللّه (ص) مما تواتر معناه وان كان تفصيله آحادا، فنحن لا نتوقف في شانه، بل في كفره وايمانه، لعنه اللّه عليه وعلي انصاره واعوانه) .

شذرات الذهب ، ج1، ص 68 ـ 69.

تفتازاني در كتاب شرح عقائد نسفيه مي گويد : بر جواز لعن كسي كه حسين را كشت يا امر به آن كرد يا آن را اجازه داد يا به آن راضي شد اجماع كرده اند ؛ و حق آن است كه يزيد به قتل حسين راضي بود و از كشتن او خوشحال شد و به اهل بيت رسول خدا اهانت كرد و اين مطلب متواتر معنوي است ؛ اگر چه تفصيل آن از خبر هاي واحد است ؛ پس ما در مورد ( لعن) او سكوت نمي كنيم ؛ بلكه حتي در كفر يا مومن بودن او هم شك نمي كنيم . لعنت خدا بر او وبر طرفداران و ياورانش .

و شبراوي از علماي اهل سنت مي نويسد :

ولا شك عاقل ان يزيد بن معاويه هو القاتل للحسين (رضي اللّه) لانه هو الذي ندب عبيداللّه بن زياد لقتل الحسين.

الإتحاف بحبّ الأشراف ، ص 62.

و شكي نيست كه يزيد به معاويه او قاتل حسين است ؛ زيرا اوست كه عبيد الله بن زياد را مامور به قتل حسين ساخت .

و همچنين ذهبي ، در تاريخ الإسلام مي نويسد :

قلت : ولما فعل يزيد باهل المدينة ما فعل وقتل الحسين وإخوته وآله ، شرب يزيد الخمر وارتكب أشياء منكرة بغضه الناس ، وخرج عليه غير واحد ، ولم يبارك الله في عمره ...

تاريخ الاسلام ، وفيات 61 - 80 ، ص 30 .

و چون يزيد با مردم مدينه آنچه خواست انجام داد ، و حسين و برادران و بستگان او را كشت ، و شراب خورد و كارهايي ناپسند انجام داد ، مردم او را دشمن داشتند ؛ و بسياري بر ضد او قيام كردند و خداوند به عمر او بركت نداد .

همچنين ابن اثير در الكامل و يعقوبي در تاريخش و ابن قتيبه در الإمامة والسياسة نامه يزيد بن معاويه به مروان را آورده كه يزيد به مروان دستور داد :

أشدد يدك بالحسين ، فلا يخرج حتي يبايع ، فإن أبي فاضرب عنقه.

بر حسين سخت بگيريد تا بيعت كند و اگر بيعت نكرد گردنش را بزنيد .

الكامل ابن اثير، ج4، ص15 و تاريخ يعقوبي، ج2، ص241 و الإمامة و السياسه ، ص175 .

آيا اين دستور قتل و شهادت امام حسين (ع) نيست؟!

و نيز ابن أثير مي نويسد كه برخي از مردم عبيد الله بن زياد را ملامت مي كردند كه چرا دستت را به خون فرزند پيامبر آلوده كردي ؟ وي در جواب گفت :

أما قتلي الحسين ، فإنه أشار إلي يزيد بقتله أو قتلي ، فأختار قتله .

الكامل ، ابن اثير، ج4، ص140

من كه حسين را كشتم ، به دستور خود يزيد بوده ، به من گفت يا حسين را بكش يا تو را مي كشم ؛ من هم براي اين كه كشته نشوم ، حسين را كشتم .

شبراوي نيز در الإتحاف بحب الأشراف، ص62 مي گويد :

لا يشك عاقل أن يزيد بن معاويه هو قاتل الحسين ، لأنه هو الذي ندب عبيدالله بن زياد لقتل الحسين

هيچ عاقلي شك ندارد كه يزيد بن معاويه قاتل امام حسين (عليه السلام) است و او بود كه عبيد الله بن زياد را واداشت تا امام حسين عليه السلام را بكشد .

آيا بازهم مي توان شك كرد كه يزيد دستور قتل امام حسين عليه السلام را نداده است ؟

يزيد حسناتي داشت كه اعمال بد او را محو مي كند :

فمن أين يعلم الإنسان أن يزيد أو غيره من الظلمة لم يتب من هذه أو لم تكن له حسنات ماحية تمحو ظلمة ولم يبتل بمصائب تكفر عنه وأن الله لا يغفر له ذلك ؟ مع قوله تعالي إن الله لا يغفر أن يشرك به ويغفر ما دون ذلك لمن يشاء .

منهاج السنة ، ج 2 ، ص252 .

از كجا معلوم كه يزيد يا غير او از ظالمان ، از اين كارش توبه نكرده باشند ؛ يا كار نيكي نداشته است كه اين ظلم هاي او را از بين ببرد ؛ و مصيبت هايي نديده است كه كفاره آن ظلم ها شود ؟ آيا خداوند او را نمي بخشد ؛ با اين كه خداوند فرموده است : به درستي كه خداوند اين را كه به او شرك ورزيده شود نمي بخشد و پايين تر از اين را براي هر كس كه بخواهد مي بخشايد !!! .

اين ها نمونه هاي كوچكي بود از اهانت ها و جسارت هايي كه ابن تيميه ، مؤسس فكري وهابيت به خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كرده اند ، حال در اين جا بار ديگر معناي ناصبي را از زبان حسن بن فرحان المالكي مرور مي كنيم و قضاوت را به عهده خوانندگان مي گذاريم .

النصب فهو كل انحراف عن علي واهل البيت سواء بلعنه أو تفسيقه ، كما كان يفعل بعض بني أمية أو بالتقليل من فضائله كما يفعل محبّوهم أو تضعيف الأحاديث الصحيحة في فضله أو عدم تصويبه في حروبه أو التشكيك في شرعيّة خلافته وبيعته أو المبالغة في مدح خصومه ، فهذا وأمثاله هو النصب .

نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي ، ص 298، الناشر مؤسسة اليمامة الصحفيّة ، الاردن ، ط. 1418 هجرية .

نصب ، هرگونه انحرافي از علي و اهل بيت اوست ؛ و فرقي ندارد با لعن كردن ايشان باشد يا با فاسق دانستن ايشان - همان كاري كه عده اي از بني اميه انجام مي دادند - يا با كوچك كردن فضائل ايشان - همان كاري كه دوست داران ايشان (بني اميه) انجام مي دهند - يا تضعيف كردن روايات صحيحه در مدح ايشان يا اعتقاد اينكه علي در جنگ هايش اشتباه كرده است ( معاويه و عايشه و يا خوارج در جنگ با علي بر حق بودند و علي بر حق نبود) يا شك كردن در شرعي بودن خلافت امير مومنان و بيعتش و يا مبالغه كردن در مدح دشمنان ايشان ، پس اينها و شبيه اين نصب است.

والسلام علي من اتبع الهدي



Share
1 | خادم المهدي | | ١٢:٠٠ - ٠٤ اسفند ١٣٨٦ |
سلام عليكم :خداوند متعال سياه كند صورت ابن تيميه و محبانش را و سفيد گرداند صورت محبان اهل بيت را ( و تمامي دست اندركاران اين سايت را ).گروه پاسخ به شبهات : در پناه اربابم مهدي فاطمه ( سلام الله عليها ) باشيد.يا علي
2 | حامد | | ١٢:٠٠ - ٢٠ فروردين ١٣٨٧ |
سلام خسته نباشيد.
من واقعا نميدانم نسبت به آقاي ابن تيميه چه بگويم.
به نظر بنده ايشان هر حديثي كه بر عليه حضرت اميرالمومنين علي (ع) باشد را صحيح و عالي مي داندو هر حديثي كه به حق به تعريف گوشه اي از صفات بيشمار مولايمان باشد را حديث ضعيف يا دروغ و جعلي مي داند.
خدا به حق روح پاك مولا اميرالمومنين (ع) كه حتي يك چشم به هم زدن هم براي خدا شريك قرار نداده منتقم مولا را برساند و دل پيامبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) و حضرت زهرا(س) و ائمه معصومين عليهماالسلام و شيعيان ايشان را شاد كند و لعنت كند دشمنان ايشان را.
اللهم عجل لوليك الفرج و اجعلنا من احسن اعوانه و انصاره.
3 | صادق راستگو | | ١٢:٠٠ - ١١ ارديبهشت ١٣٨٧ |
با سلام و تحيت و آرزوي توفيق الهي در خدمت به اسلام و مسلمين
به نظر مي رسد مصداق فرمايش رسوالله و پيامبر اعظم ص پيرامون دشمني و يادوست داشتن علي بن ابيطالب ، فاطمه الزهرا و حسنين و يازده فرزندشان ع و ارتباط آن با سلامت و يا عدم سلامت اجدادشان و . . . ابن تيميه و - پيروان حرامزاده اش ميباشند و بس . والسلام
4 | سيد هادي محسني | | ١٢:٠٠ - ٢٢ ارديبهشت ١٣٨٧ |
سلام عليكم پيشنهاد ميكنم هر يك از برادران و يا خواهران شيعه اثني عشري اماميه كه اين مطالب را ميخواند
اول - براي ظهور بقيه الله اعظم روحي له الفدا دست به دعا بر دارد و در نمازهاي يوميه و جمعه و دعاهاي ندبه تعجيل در ظهور آقا و صاحبمان مهدي فاطمه عج را از درگاه احديت مسئلت نمايند.
دوم - لعن ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب را همانند لعن معاويه بن ابوسفيان و يزيد بن معاويه با عبارات مندرج در زيارتنامه عاشورا و وارث فراموش نكنند.
5 | سيد حسين | | ١٢:٠٠ - ٣٠ مهر ١٣٨٧ |
مي گويند وقتي ابراهيم فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله از دنيا رفت عمرو عاص بر خاست و گفت: محمد ابتر گرديد و نسلي نخواهد داشت و من نسبت به او از همه بد گو ترم سپس براي آزار دادن پيامبر با هفتاد بيت شعر آن حضرت را هجو كرد و در آنها مطالب نامربوطي را به آن حضرت نسبت داد . اما پيامبر در جواب آن ملحد كافر فرمود : خداوندا عمرو عاص مرا هجو كرده من شعر نمي گويم و آن را براي خود حلال نمي دانم تو و ملائكه ات به تعداد بي نهايت او را لعن كنيد كه تا قيامت بر نسل او نازل شود خداوند تبارك و تعالي نيز به همين مناسبت آيه انا شانئك هو الابتر را نازل كرد .پس از سالها يك بدكاره زاده از تبار عمروعاص (لع) با نام ابن تيميه لعنت الله عليه به سبك عمرو عاص مطالب نامربوطي را به امير المومنين و افضل وصيين حضرت علي عليه السلام نسبت داده جواب ما به آن ملحد بي دين همان است كه پيامبر صلي الله عليه و آله به عمرو عاص داد .خداوندا ابن تيميه و طرفداران او را به تعداد بي نهايت لعن كن كه تا قيامت بر آنها و نسل آنها نازل شود . آمين يا رب العالمين .
6 | عاطفه | | ١٢:٠٠ - ٢٠ آذر ١٣٨٧ |
با سلام خدمت دوستان عزيز و خيرخواه
من كه طلبه نيستم و تحصيل كرده هم نيستم با خواندن احاديثي كه از ابن تيميه آورده شده مي فهمم كه اين آقا هيچي بارش نيست و از دشمنان سرسخت اهل بيت (ع) بوده .تعجب مي كنم چطور تحصيلكرده هاي وهابي اين آقا رو قبول دارند و حرفاشو مي پذيرن؟آيا خيلي مغرورن و نمي خواهن از حرفشون پايين بياند؟يا اصلا در گمراهي كامل به سر مي برند و با ائمه اطهار(ع) دشمنند؟
7 | سلامات | | ١٢:٠٠ - ٢١ آذر ١٣٨٧ |
ابن تيميه در يك خانواده ناصبي كه با اهل بيت رسول خدا دشمن هستند بدنيا آمده و بزرگ شده است و تمام سعيش اين بوده كه به اهل بيت ضربه بزند. اما پيروان او دو دسته هستند يا ناصبي مي باشند و يا گمراه شده هستند. افرادي هستند كه وهابي بودندولي به محض روشن شدن حقيقت از وهابيت دست كشيده اند. مثال آن جناب دكتر عصام العماد است كه به مذهب اهل بيت مشرف شده اند . ايشان قسم مي خورد كه وقتي در مذهب وهابيت بود و كتابهاي آنها را مطالعه مي كرد كاملا از امام علي و اهل بيت بدش مي آمد. بعد از ايجاد زمينه هدايت ايشان و گرويدن به مذهب شيعه فهميده كه چه اشتباه ي مي كرده است. ايشان مي گويد اكثر اهل سنت و وهابيها اگر حقيقت را پيدا كنند به مذهب شيعه مشرف مي شوند.
8 | خادم المهدي | | ١٢:٠٠ - ٢٠ اسفند ١٣٨٧ |
سلام بر شما : سوالي ديگر داشتم : جرح مفسر چگونه بيان مي گردد ؟؟؟ آيا صرفا جرح يک راوي ، مفسر مي تواند باشد يا بايد شرايط خاصي داشته باشد ؟؟؟ با تشکر يا علي ع

پاسخ:
با سلام
جرح مفسر به معني ذكر كردن علت مجروح بودن راوي است ، به عنوان مثال مي گويد او راديدم كه شراب مي نوشيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
9 | خادم المهدي | | ١٢:٠٠ - ٢٠ اسفند ١٣٨٧ |
سلام بر شما : سوالي داشتم : در ميان علماي اهل سنت ، برخي بر ابن تيميه تاخته و وي را محکوم کرده اند و درمقابل نيز برخي از آنها ؛ از وي تجليل کرده و وي را ستوده اند . مقام چنين شخصي چگونه است ؟؟ آيا در اهل سنت مقبول است يا خير ؟؟ البته جواب اين مطلب را در يکي از کليپهاي آيت الله حسيني قزويني بيان شده بود ولي متاسفانه کليپي که بنده داشتم ، ناقص بود و لذا بنده متوجه ادله ايشان نشدم . متشکر مي شوم که جواب حقير را بيان کنيد . يا علي ع

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
بحث تضاد در توثيق و تضعيف راوي و حكم شخص مختلف فيه ،‌ بحثي جدا از بحث شناخت يك انسان به عنوان عالمي كه دين را از او اخذ نموده و او را به عنوان شيخ الاسلام معرفي مي كنند است ، اما از جهاتي شباهت به هم دارند .
در مورد راوي مختلف فيه روايت او حسن مي شود و از درجه صحت ساقط ، اما اگر جرح او جرح مفسر باشد ، ديگر توثيق و مدح او فايده ندارد و بر توثيق مقدم است .
در مورد ابن تيميه وهابيون او را به عنوان شيخ الاسلام معرفي مي كنند ، و اصل مباني دين خويش را بر عقايد او بنا كرده اند ، با اينكه اين شخص را علماي اهل سنت حاضر در زمان او (كساني كه او را ديده و با عقايد او به صورت مستقيم در ارتباط بوده اند) او را تضليل كرده ، و حبس و تبعيد نموده اند . و اين كار را با دليل و مدرك و به صورت مفسر انجام داده اند .
آيا مي توان ادعا كرد كه چنين تفسيقي كه از جانب علماي مذاهب اربعه صورت گرفته است ، اشتباه بوده و كساني كه 6 قرن بعد از آنها آمده اند ، نظرات او را به درستي فهميده اند ؟
يا كساني كه شاگرد او بوده و او را گمراه خطاب مي كنند ، بيشتر مي دانند يا كساني كه با سوء استفاده از نظريات او ، مي خواهند قدرت خويش را حفظ كرده و در بين مسلمانان تفرقه ايجاد كنند ؟
جداي از اينكه هنوز هم وهابيون جواب درستي براي اشكالاتي كه به ابن تيميه شده است ،‌ مطرح نكرده اند و عموما منكر وجود اشكال بر او مي شوند تا نوبت به پاسخگويي نرسد .
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
10 | عبدالله | | ١٢:٠٠ - ١٤ خرداد ١٣٨٨ |
به نظر من اين ابن تيمه مانند آن دو مفتي كور ظاهري وباطني است كه عكسشان را در سايت گذاشته ايد مي باشد .كله شق و احمق. از اين عبدالشيطان هاي ملحد زاده.به نظر من در دل اين بي حياي كج فهم محبت اهل بيت نيست و واي بر آن بدبختي كه محبت اهل بيت رسول خدا در دلش نيست واي بر اين نادان وامثالش كه اوصيا خدا همچون حضرت عبدالله پدر پيامبر وحضرت عبدالمطلب پدر صديق الاكبر علي بن ابي طالب را مشرك مي دانند واي بر اين نادان وطرفداران جاهلش كه قلب افراد ديگر همچون خودشان راسياه وتيره مي كنند.
11 | احمد | | ١٢:٠٠ - ٢٧ آبان ١٣٨٨ |
سلام

محبّت شه مردان مَجُو زبى پدرى

كه دست غير گرفته است پاى مادر او

تقديم به روح ابن تيميه

باتشكر
احمد از اسلامشهر
12 | شيخ الجنة | | ٢٠:١٩ - ١٥ بهمن ١٣٨٩ |
ببخشيد آيا جسارتي که ميگه رافضي ها عقيده دارند حسن و حسين از پشت سلمان هستند نه علي از همين ملعون است؟
13 | سيد محمد حسيني | | ١٦:٣٢ - ٠٨ خرداد ١٣٩٠ |
...
بر روح ابن تيميه
...
بر اجداد... ابن تيميه كه همچين آدم ... تربيت كردند و تحويل اسلام دادند.
...
14 | م ص | | ٠٥:٣٨ - ١٢ تير ١٣٩١ |
ضمن عرض سلام و خسته نباشيد و آرزوي توفيق در فراز آخر مقاله ((يزيد حسناتي داشت كه اعمال بد او را محو مي‌كند )) از قول او نقل شده که: از کجا معلوم که يزيد يا غير او از ظالمان ، از اين کارش توبه نکرده باشند ؛ يا کار نيکي نداشته است که اين ظلم هاي او را از بين ببرد. ايشان مي خواهد که با دليل ظني - امکان توبه - گناه يزيد را بشويد. هرچند اين بحث مفصلي است که در جاي خود پاسخ داده شده است اما اي کاش در اين جا هم هرچند مختصر به بطلان اين شبهه پرداخته مي شد من در حد بضاعت خود نکته اي را ذکر ميکنم و پاسخ هاي مفصل تر را به گروه پاسخ به شبهات واگذار ميکنم خداوند متعال در سوره نساء آيه 93 ميفرمايد: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيما اطلاق اين آيه جاي هيچ گونه قيد و شرطي را نميگذارد و چه مومني بالاتر از نفس مطمئنه ابا عبد الله عليه السلام يَأَيَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى وَ ادْخُلىِ جَنَّتىِ

پاسخ:
باسلام
جوابي كه جنابعالي داده ايد جواب محكمي است و براي جواب كفايت مي كند ولي در عين حال به چند مطلب اشاره مي شود:
اگر خدا يزيد را بخشيده قصاص چه مي شود؟ آيا عملي از او كه نشان دهد توبه كرده است از او صادر شده است؟ جنايت كاري او تا آخر ادامه داشته است! در حالي كه مكه را نيروهاي او محاصره داشتند مرد چگونه با اين حال توبه كرده است؟
در ثاني خداوند مي فرمايد: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً (نساء/17) پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى ‏دهند، سپس زود توبه مى ‏كنند. خداوند، توبه چنين اشخاصى را مى ‏پذيرد؛ و خدا دانا و حكيم است.‏ آيا يزيد جزو اين گروه است؟
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
15 | عاشق اميرالمومنين علي | | ٢٢:٠١ - ٠٦ خرداد ١٣٩٢ |
ان شاء الله خداوند به عدد حسناتي که براي اهل بيت پاک حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم به ويژه حضرت علي مرتضي عليه الصلاة و السلام و محبانشان حساب ميکند ، بر عذاب و لعن اين ناصبي زنديق ، ابن تيميه و پيروان کوردلش بيفزايد. آمين
16 | 60 | | ١٠:٤١ - ٠١ بهمن ١٣٩٢ |
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام الله عليکم و تحياته
خواجه نصيرالدين طوسي و فتح بغداد
راضيه صالحي*
محمدحسن ادريسي**
سيل خروشان قتل و غارت مغولان از آسياي ميانه تا ايران را در كام خود فرو برد و حتي شهر بغداد را به آتش و غارت و بيداد خود سوزاند. عده‌اي از نويسندگان شيعه و سني باعث حادثه خونين بغداد را خواجه نصيرالدين طوسي مي‌دانند؛ شيعيان هدف خواجه را از اين كار، گامي به سود جهان اسلام، و سنيان نابودي اسلام مي‌دانند. خواجه نصيرالدين طوسي انديشمندي بلند مرتبه است كه مقام مهم اداري وي در دستگاه مغولان و هماهنگي او با حمله هلاكو خان به بغداد از يك سو، فعاليت‌هاي گسترده او در زمينه‌هاي علمي و فني و نجومي از سوي ديگر موضعي جدال‌انگيز را درباره او پديد آورده است. به نظر مي­رسد كه طوسي هم از سوي ممدوحان خود و هم از طرف منتقدانش تا حدودي مورد قضاوت نادرست قرار گرفته است. در اين نوشتار به ميزان نقش يا عدم نقش خواجه نصيرالدين طوسي در يورش مغولان به بغداد ‌پرداخته است.
مقدمه
به گواهي تاريخ، روزگاري مشرق زمين گاهواره تمدن بوده است. در تاريخ مشرق زمين، قرن هفتم ويژگي خاصي دارد؛ در اين قرن كه از يك طرف قرن كشت و كشتار است و از طرف ديگر قرن رونق علم و دانش، نابغه‌اي ظهور يافت كه توانست علم و سياست و دين و اخلاق را با سرپنجه تدبير و تنوير خود پيوند دهد و با به كار گرفتن چنين استعدادي قله‌هاي فرو پاشيده علم و دانش را دوباره بر افراشته سازد. او فيلسوف، منجم، متكلم و سياست‌مدار شيعي محمد بن محمد بن حسن معروف به خواجه نصرالدين طوسي است. در روزگاري كه شمشير تاتار و مغول، خاندان‌هاي كوچك و بزرگ را از هم پاشيده و دنيا از هجوم مغول‌ها به وحشت فرو رفته و فساد و كسادي دانش و مروت حكمفرما بود، ظهور چنين دانشمندي مايه اعجاز است. نصيرالدين پس از جلب اعتماد «هلاكوخان» و انتخابش به عنوان مشاور، از اين فرصت كمال استفاده را برد و بناي عظيمي را پي‌ريزي كرد كه تاريخ از آن بهره‌ها برده است.

هلاكو در سي ذي القعده 653 / اول ژانويه 1256 به همراه 129 هزار مرد جنگي از جيحون گذشت و تقريباً بدون هيچ مقاومتي بخش‌هاي شمالي فلات ايران را تصرف كرد و به پيشرفت خود به سوي غرب ايران ادامه داد. ركن الدين خورشاه، آخرين رئيس اسماعيليه، سعي مي‌كرد تا به هر صورتي هلاكو و مغولان را از تصرف قلاع اسماعيليه منصرف كند، اما در سال 654 ق، قلعه الموت به تصرف در آمد و حكومت اسماعيليه بعد از 170 سال به پايان رسيد و به دستور منگوقا آن، برادر هلاكو، خورشاه كشته شد. هلاكو بعد از شكست اسماعيليه، عازم بغداد شد و در اين عزيمت بزرگاني مانند عطاملك جويني، خواجه نصيرالدين طوسي و ابوبكربن سعد اتابك در ركابش بودند.

در فاصله يورش اول و دوم مغول به سركردگي چنگيز و هلاكو به ايران، يعني در سال (637 ق/ 1038م) ركن الدين خورشاه اسماعيلي براي جلب مساعدت دولت‌هاي اروپايي بر ضد مغولان هيئتي به اروپا فرستاد؛ اما اروپاييان به اين درخواست پاسخ مثبتي ندادند. به گفته ماتيو پاريس دولت‌هاي اروپايي سفيران اسماعيلي را به سردي پذيرفتند و به پيشنهادهاي آنان توجهي نكردند. هيئت ديگري نيز به همين منظور به دربار هنري (Henry) سوم پادشاه انگليس رفت؛ ولي اين هيئت نيز توفيق نيافت، زيرا اسقف وينچستر (Winchester) پس از شنيدن خبر ورود سفير اسماعيلي، گفت بگذاريد اين سگان يكديگر را پاره كنند و نسل يكديگر را براندازند، آن وقت ما بر روي خرابه‌هاي شهرهاي ايشان آيين كاتوليك را بنيان مي‌نهيم؛ در آن صورت دنيا يك شبان و يك رمه خواهد داشت.[1] اما اين هجوم ويرانگر نه تنها ايران را بلعيد، بلكه تا اروپاي مركزي نيز رسيد و سپاهيان «جبه» و «سوباتاي» به روسيه رسيدند و چندي بعد لشكريان نوه چنگيز به نام «با تو» به روسيه، لهستان، مجارستان، دالماسي، ترانسيلواني و شبه جزيره بالكان راه يافتند و همه جا به قتل عام و ويراني و هلاكت پرداختند.

يورش مغول در سراسر جهان آن روز چنان هراسي ايجاد كرد كه به گفته ماتيو پاريس ماهيگيران گاتلند (Gothland) و فريزلند (freisland) جرأت نمي‌كردند از درياي شمال عبور كنند و در يارموت (Yarmouth) به صيد ماهي بپردازند و در نتيجه در آن سال ماهي هرينگ در انگلستان فراوان و ارزان شد، به طوري كه چهل يا پنجاه عدد آن به يك سكه نقره حتي در نواحي دور از ساحل خريد و فروش مي‌شد.[2]

ايران حدود چهل سال به دست مغولان غير مسلمان غارت شد و عده زيادي به خاك و خون كشيده شدند؛ ولي در تمام اين مدت دربار خلفاي عباسي در دو طرف دجله در بغداد به عيش و نوش مشغول بودند و از اينكه دشمن نافرماني چون خوارزمشاهيان نابود شد خوشحال بودند و با آن همه سپاه هيچ اقدامي براي دفاع از مردم بي‌دفاع نكردند.[3] اما سؤالي كه در اينجا مطرح است اينكه نهاد خلافت چرا در برابر مغولان بيگانه به سرعت به زانو در آمد؟

ابواحمد عبدالله مستعصم كه در سال 640 ق به خلافت رسيده بود مردي بي‌كفايت، بي‌تدبير و عشرت طلب بود و تدبير امور را به وزير خود مؤيد الدين علقمي ـ كه به پندار بعضي خود و يارانش در انديشه برانداختن خليفه بودند ـ سپرده بود. ابن كثير كه براي خليفه عباسي خيلي متأثر است، مي‌نويسد: تعداد سربازان خليفه از مرز بيست هزار نفر تجاوز نمي‌كرد. همين تعداد هم در نهايت سختي و ذلت به سر مي‌بردند، به طوري كه در خيابان‌ها و درهاي مساجد گدايي مي‌كردند. به گفته مورخان هنگامي كه قوم غارتگر مغول در دروازه‌هاي شهر بغداد بودند، خليفه در كاخ خود با كنيزكان و زن‌هاي آوازه خوان مشغول خوش گذراني بود.[4]

سياست سست و متزلزل مستعصم عباسي و وزيرش، كه قادر به تصميم مشخص و قاطعي نبودند، بستن يك پيمان مسالمت‌آميز را با مغولان غير ممكن ساخت. به علاوه ظلم و ستم عباسيان بر عموم مردم و فساد حاكم بر دستگاه خلافت، زمينه مساعدي را بر سقوط بغداد و خاندان ظالم عباسي فراهم آورد.

هلاكو در روز دهم رمضان سال 655 ق. ايلچياني پيش خليفه فرستاد و از او خواست شخصاً به خدمت آيد يا ابن علقمي و دو نديمش سليمان و دوات دار صغير را براي رسانيدن پيام به نزد او فرستد. خليفه دو نفر ديگر را فرستاد و هلاكو را تهديد كرد و دستور داد كه به خراسان برگردد. هلاكو بار ديگر توصيه خود را تكرار كرد و اين بار به تدبير ابن علقمي قرار شد هدايايي براي هلاكو فرستاده شود و به نام وي در بغداد خطبه و سكه رايج گردد؛ ولي دوات دار مانع شد و سليمان خليفه را به تجهيز لشكر وا داشت. اين بي تدبيري نديمان، تاوان سختي داشت و بغداد قتل عام شد و خليفه را به نمد و نمدمالان سپردند.

«تصميم گرفته شد تا خليفه را در نمدي بپيچند و به تدريج با ضرب چوب و لگد بكشند تا در صورت ظهور حادثه‌اي احتمالي، دست از كار بكشند».[5]

لابد اين نهايت لطف مغولان بود كه خليفه را به همان شيوه‌اي كشتند كه شاهزادگانشان را مي‌كشتند![6]

در چهارم صفر 656 ق. سرانجام مغولان شهر بغداد را به آتش غارت و بيداد سپردند و مردم را به تيغ بي‌دريغ گذراندند. به دستور هلاكو لشكريان تا چهل روز بغداد را قتل عام كردند. گويند بيش از 000/300/2 نفر را كشتند و از خون مردم نهرها جاري شد و در دجله ريخت. «مغولان به قدري كشتند كه از خون كشتگان نهري بر صفت نيل روان گشت».[7] به گفته مورخان، لشكر مغول حدود دويست هزار نفر بودند.[8]

هلاكو سپس فرمان غارت بغداد را صادر كرد و مستعصم به دست خود كليد خزائن اجدادي را به هلاكو سپرد. خواجه نصير نوشته است كه هلاكو طبقي زر پيش خليفه نهاد و گفت بخور. او گفت زر نتوان خورد. گفت پس چرا نگه داشتي و به لشكريان ندادي؟ و اين درهاي آهنين را چرا پيكان نساختي و به كنار جيحون نيامدي تا من از آب نتوانم گذشت؟ خليفه گفت تقدير خدا چنين بود. هلاكو گفت پس آنچه بر سر تو خواهد آمد نيز به تقدير خداست.[9]

نكته قابل تأمل درباره فتح بغداد اينكه برخي از نويسندگان شيعي و سني، خواجه نصير را باعث و باني حادثه خونين بغداد دانسته‌اند. گروهي خواجه نصير را بر هم زننده وحدت دولت عربي ـ اسلامي دانسته و معتقدند به دست او وحدت عربي در آن زمان پاشيده شد؛ اما امعان نظر منصفانه در تاريخ روشن مي‌سازد كه خليفه عباسي معاصر سلطان خوارزمشاه نامه‌هايي به چنگيز خان مغول نوشت و در آن او را براي براي حمله به ايران براي از بين بردن دولت ايران تشويق كرد. بي‌شك تهاجم مغول به ايران مقدمه هجوم آنان به بغداد بود. در حقيقت خواجه در اين باره گناهي نداشت و اگر لياقت و كياست خواجه پس از آنهمه وقايع و خونريزي نبود جهان اسلامي امروز چه وضعي داشت؟

براي تحقيق درباره خواجه نصيرالدين طوسي در هجوم مغولان به بغداد بايد منابع مهم مربوط به تاريخ تحولات آن دوره را مورد بررسي قرار داد.

طبقات ناصري از منهاج سراج به سال 658 ق / 1259 م كه چند ماهي پس از سقوط بغداد نوشته شده است، هرگز هجوم مغولان به بغداد را به خواجه نصيرالدين طوسي نسبت نداده و حتي نامي از خواجه نصيرالدين در كتاب خويش ذكر نكرده است.

ابن فوطي در كتاب الحوادث الجامعه كه در سال 657 ق نوشته، ضمن پرداختن به سقوط بغداد وكشته شدن خليفه عباسي، به نقش خواجه در فتح بغداد اشاره‌اي نكرده است.[10]

خواجه نصيرالدين طوسي در رساله‌اي به نام «كيفيت واقعه بغداد» كه يورش مغولان به بغداد را بررسي كرده، از فعاليت و نقش خود در يورش‌ هلاكو به بغداد سخني نرانده است.[11]

منابع ياد شده قديم‌ترين منابع تاريخي در زمينه سقوط بغداد است؛ ولي همان‌طور كه گفته شد، دليل و نشانه‌اي از آن نوشته‌ها درباره نقش تأثيرگذار خواجه نصيرالدين طوسي در يورش هلاكو به بغداد يافت نمي‌شود. مي‌توان گفت خواجه نصيرالدين كه در رساله «كيفيت واقعه بغداد» به عنوان يك ناظر و شاهد عيني، حوادث سقوط بغداد را گزارش مي‌كرده، اما از نقش خود در اين حادثه سخني نگفته، مي‌تواند نشانه عدم نقش سازنده و تعيين كننده او در روند سقوط بغداد باشد.

حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده (730 ق / 1329 م) نيز به نقش خواجه نصيرالدين در يورش به بغداد اشاره نكرده است.

ابن طباطبا (ابن طقطقي، متوفاي 709 ق) در كتاب الفخري في الاداب السلطانيه و الدول الاسلاميه كه از منابع مهمي است كه در روزگار نزديك به سقوط بغداد به سال 701 ق نگاشته است. درباره احوال مستعصم عباسي و فتح بغداد نوشته، ولي از خواجه نامي نبرده است، جز اينكه مي‌گويد:‌ هنگامي كه ابن علقمي نزد هلاكو آمد، خواجه او را معرفي كرد.[12]

ابوالفداء در المختصر في اخبار البشر مطالبي درباره فتح بغداد و حتي شرح حال طوسي آورده است؛ ولي به نقش او در سقوط بغداد اشاره نكرده است.[13]

ابن عبري (متوفاي 658 ق) بحثي درباره فتح بغداد آورده و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلي كرده است؛ ولي از مسائل سياسي و نقش او در فتح بغداد يا تشويق خواجه، سخني نياورده است.[14]

مؤلف طبقات ناصري حتي در بيان حوادث سال 658 ق و سقوط بغداد، به پيروزي‌هاي خيالي و خيانت ابن علقمي پرداخته است، اما هيچ اسمي از خواجه نياورده است.[15]

محمد بن شاكر كتبي (متوفاي 764 ق) مؤلف كتاب فوات الوفيات، از زندگي خواجه و حرف شنوي هلاكو از وي سخن به ميان آورده، ولي به تأثير خواجه در فتح بغداد و تحريك هلاكو اشاره‌اي نكرده است.[16]

ابن وردي (متوفاي 749 ق) مورخ قرن هشتم هجري در كتاب تاريخش واقعه بغداد را آورده و درباره نقش علقمي وزير سخن گفته، ولي درباره خواجه حرفي نزده است.[17] او در تعيين سال وفات خواجه از وفات او در سال 671 ق و خدمت علمي‌اش به هلاكو و ساختن رصدخانه، سخنان زيادي گفته، ولي اشاره‌اي به تأثير او در فتح بغداد نكرده است.

ذهبي، رجالي و محدث اهل سنت (متوفاي 746 ق)، ضمن تشريح فتح بغداد (656 ـ 657 ق) و بيان موضع علقمي، اشاره‌اي به خواجه نكرده است.[18]

نخجواني در تاريخ السلف كه در سال 724 ق نوشته است، با وجود بحث درباره فتح بغداد،[19] از خواجه سخني نگفته است.

غساني (متوفاي 761 ق) ضمن اهانت‌هاي زياد به ابن علقمي در مورد فتح بغداد،[20] اسمي از خواجه و نقش او نبرده است.

ابن كازروني (611 ـ 697 ق) در كتابش نامي از خواجه طوسي به ميان نياورده است.[21]

ابن تغري بردي در كتاب النجوم الزاهره ضمن بيان عدم تدبير و عياشي خليفه و گوش سپردن او به ساز و آواز، اشاره‌اي به نقش طوسي نكرده است.[22]

سيوطي در تاريخ الخلفا با اينكه مثل ابن‌وردي و ذهبي تعصب خاصي بر ضد شيعه دارد، اشاره‌اي به نقش خواجه در سقوط بغداد ندارد.

اميرعلي در مختصر تاريخ العرب ضمن نقل جزئيات جنايات مغول در بغداد و خيانت ابن علقمي، اسمي از خواجه نبرده است.[23]

تا قبل از ابن تيميه و شاگردش ابن قيم جوزيه يا خواندمير، اشاره‌اي به نقش خواجه در سقوط بغداد نشده است. اين دليلي بر صحيح نبودن تهمت خواجه و عدم صحت نقل‌هاي مغرضانه است. ابن خلدون در العبر با اينكه به شدت از ابن علقمي انتقاد كرده و مستعصم را ستايش كرده است، از خواجه سخني نگفته است. ده‌ها كتاب تاريخي درباره سقوط بغداد و حتي چگونگي مقدمات و نامه‌هاي هلاكو به المستعصم نوشته و علل و عوامل سقوط بغداد را پيش از سقوط تا قتل عام و پس از سقوط توضيح داده‌اند، اما حتي يك نفر و يك گزارش از خواجه به عنوان محرك نام نبرده است جز رشيدالدين فضل الله كه در كتاب جامع التواريخ به اين ادعا پرداخته است. ظاهراً جامع التواريخ رشيد الدين فضل الله (710 ق/ 1310 م) نخستين كتاب تاريخي است كه هجوم هلاكو به بغداد را به نوعي به خواجه نصيرالدين نسبت مي‌دهد. رشيدالدين در اين زمينه مي‌نويسد كه خان بزرگ مغول «منگوقا آن» به هلاكو دستور داد كه بر توران، ايران، دژهاي اسماعيليان و بغداد يورش برد، و افزود كه اگر خليفه بغداد خدمت هلاكو را پذيرفت و به فرمان وي گردن نهاد بايد در امان بماند و گرنه وي را به سرنوشت ديگر نافرمايان دچار سازد. هلاكو در اين زمينه با اركان دولت و اعيان حضرت در باب عزيمت به رايزني پرداخت. حسام الدين منجم كه به فرمان «قا آن» مصاحب او بود گفت كه مبارك نباشد قصد خاندان خلافت كردن و لشكر به بغداد كشيدن، زيرا هر پادشاه كه قصد بغداد و عباسيان كرد، از ملك و عمر تمتع نيافت. چون اين ستاره شناس پر آوازه به واسطه قربت جرأتي داشت سخنان و هشدارهاي خود را بدين گونه به روشني و بي‌پرده آورد كه در صورت يورش هلاكو به بغداد شش فساد ظاهر مي‌گردد: يكي آنكه اسبان بميرند و لشكريان بيمار شوند، فساد ديگر اينكه آفتاب برنيايد. به علاوه گفت كه ديگر باران نخواهد باريد و باد صَرصَر برخيزد و جهان به زلزله خراب شود، و افزون بر آن گياهي از زمين نرويد و سرانجام پادشاه بزرگ [هلاكو] در آن سال وفات كند.

بنا به سخن رشيدالدين به رغم اين هشدارها بخشيان و امرا گفتند رفتن به بغداد عين مصلحت است. در اين هنگام هلاكو به سراغ خواجه نصيرالدين رفت و با وي كنكاج كرد. خواجه متوهم گشت و پنداشت كه بر سبيل امتحان است. گفت از اين احوال هيچ يك حادثه نشود. فرمود كه پس چه باشد؟ گفت آنكه به جاي خليفه هلاكو خان بود. حسام الدين را طلب فرمود تا با خواجه بحث كند. خواجه گفت به اتفاق جمهور و اهل اسلام بسياري از صحابه كبار شهيد شده‌اند و هيچ فسادي ظاهر نشد و اگر گويند خاصيت عباسيان است؛ از خراسان طاهر به حكم محمود بيامد و برادرش محمد امين را بكشت و متوكل را پسرش به اتفاق امرا بكشت، منتصر و معتز را امرا و غلامان بكشتند و علي هذا چند خليفه ديگر بر دست هر كس به قتل آمدند و خللي ظاهر نگشت.[24]

همان طور كه پيش‌تر هم گفته شد، سخني درباره نقش خواجه نصيرالدين در سقوط بغداد قبل از سخنان بالا مشاهده نشده است.

كتاب تجزيه الامصار و تزجية الاعصار (وصاف الحضره) (728 ق/ 1327 م) كه هفده سال پس از جامع التواريخ نگاشته شده است، درباره گفت‌وگوي خواجه نصيرالدين طوسي با هلاكو در خصوص هجوم به بغداد مي‌نويسد:

هلاكو در تصميم اين عزيمت و استضافت آن مملكت از رأي مولانا نصيرالدين استكشافي كرد و از روي احكام نجومي استشارتي و بعد از تسيير طالع و تقويم كواكب و تحقيق نظر و اتصالات سعود عرضه داشت كه استخلاص آنجا بي تحمل مزيد كلفتي بر دست مواكب منصور ميسر خواهد شد و مدت اقامت و خلافت به سر، و اثر الوصول وصول الاثر. اگر صورت قضا و قدر موافق اين حكم باشد از اثر سياسي دولت پادشاه تواند بود و الّا شعر: «ادبربالنجوم ولست ادري، و ربّ الأرض يفعل ما يشاء، من از رهگذر ستارگان تدبيري مي‌انديشم؛ ولي نمي‌توانم آگاه و مطمئن باشم؛ خداوند روي زمين آنچه را كه بخواهد مي‌كند». هلاكو خان به دلي ثابت و ضميري منفسح استعداد نهضت و حركت لشكر را به سوي بغداد اشارت راند.[25]

چنانكه مشاهده شد، هيچ گونه تغيير و تفاوتي بين سخنان رشيدالدين فضل الله و وصاف الحضره ديده نمي‌شود.

شيخ تقي الدين احمد بن عبدالرحيم، مشهور به ابن تيميه، درباره خصوصيات خواجه نصيرالدين طوسي و ارتباط وي با هلاكو خان به خصوص مسئله يورش به بغداد مطالبي مي‌نويسد كه ترجمة آن چنين است:

اين مرد كه نزد همگان ـ خواص و عوام ـ آوازه دارد، وزير ملحدان باطني يعني اسماعيليان الموت بود. هنگامي كه هلاكوي ترك (مغول) و مشرك آمد، طوسي وي را واداشت تا خليفه و دانشمندان مذهبي را بكشد و هنرمندان و افزارمندان را كه براي وي سود اين جهاني را در بر داشتند مورد پشتيباني قرار دهد. طوسي امور دارايي‌هاي وقفي را كه از آن مسلمانان بود در دست گرفت و مبالغي گزاف از درآمد اوقاف را در اختيار دانشمندان مشرك و رهبران آنان كه به جادوگري و مانند آن سرگرم بودند گذاشت. هنگامي كه وي رصدخانه مراغه را كه برپايه باورهاي صابئين مشرك استوار بود بنياد نهاد، كساني كه شايستگي بيشتري داشتند از آن رصدخانه بهره چندان نمي‌بردند، در حالي كه كساني ديگر مانند صابئين مشرك، منكران صفت خداوند (معطله) و ديگر مشركان از آن بسيار بهره‌مند مي‌شدند... طوسي و پيروان وي بدين گونه شناخته شده‌اند كه درباره وظايف اسلامي خود و آنچه ممنوع اعلام شده بي اعتنا بوده‌اند آنان وظايف شرعي خود مانند نماز را به جاي نمي‌آورند، بدانچه از سوي خدا نهي شده، مانند نوشيدني‌هاي مستي‌آور، زنا و ديگر تبهكاري‌ها اهميتي نمي‌دادند. شنيده شده است كه آنان حتي در ماه رمضان به نماز توجه نداشتند و مرتكب زنا مي‌شدند.[26]

ابن تيميه درباره نقش خواجه نصيرالدين طوسي در سقوط بغداد در مجموع الرسائل مي‌نويسد:

تاتاران بر كشورهاي اسلامي يورش نبردند و خليفه بغداد و ديگر فرمانروايان اسلامي را نكشتند جز با كمك و پشتيباني ملحدان (اسماعيلي) و كارگردان اين [رويدادها] همانا وزير آنان نصيرالدين طوسي در الموت بود. او بود كه دستور كشتن خليفه و از ميان بردن حكومت وي را صادر كرد.[27]

ابن تيميه مي‌نويسد:

او آدم بي مبالاتي در دين بود، شعائر اسلامي را مراعات نمي‌كرد، مرتكب فواحش مي‌شد، نماز نمي‌خواند و در ماه رمضان شراب و مسكرات مي‌نوشيد و زنا مي‌كرد.[28]

يكي از شاگردان ابن تيميه به نام محمد بن ابي‌بكر، مشهور به ابن قيم الجوزيه، در كتاب اغاثه اللهفان مي‌نويسد:

هنگامي كه فرصت به سراغ ملحدان و حامي شرك و كفر... نصيرالدين ... آمد وي از پيرامون پيامبر [اسلام] و مؤمنان به كيش او انتقام گرفت. آري او مسلمانان را از دم شمشير گذراند... و خليفه را بكشت.[29]

ابن قيم جوزيه، خواجه را با الفاظ ركيكي به باد اتهام و دشنام مي‌گيرد درباره وي مي‌گويد: «او منكر معاد و تعليم دهنده سحر بود و بت‌ها را عبادت مي‌كرد».[30]

باعث شگفتي است كه در يك دوره حدود چهل ساله از تدوين جامع التواريخ رشيد الدين فضل الله تا نگارش اغاثه اللهفان ابن قيم الجوزيه، چگونه يك گزارش و نگرش تاريخي دستخوش تغيير و دگرگوني شده است.

ابن شاكر در كتاب فوات الوفيات كه درباره زندگي‌نامه مردان پرآوازه است، سخني در مورد تأثير خواجه نصيرالدين طوسي در واقعه بغداد به ميان نمي‌آورد.[31] اما ميرخواند در كتاب روضه الصفا در اين مورد مي‌نويسد: «هلاكوخان خواجه را در اين حكم مصدق داشت».[32]

عبدالوهاب سبكي، معاصر ابن شاكر، در كتاب طبقات الشافعيه الكبري درباره نقش خواجه نصيرالدين طوسي در واقعه بغداد مطلبي نوشته كه به نظر مي‌رسد. تحت تأثير ديدگاه‌هاي ابن تيميه قرار داشته است.[33]

خواندمير در كتاب حبيب السير سرگذشت هجوم هلاكوخان به بغداد را از يك سو بنابر استصواب خواجه نصيرالدين طوسي مي‌داند و از سوي ديگر وزير پر مكر و تزوير خليفه، ابن علقمي را عامل اصلي يورش مغولان به بغداد مي‌داند: همو بود كه سپاهيان بغداد را به اطراف ولايات فرستاد و قاصدي سخن دان نزد هلاكوخان فرستاد و قصه پريشاني لشكريان را باز نمود و سپس در يك عريضه ديگر براي هلاكو پيام داد كه «من بعد وصول مواجب سپاهيان بغداد و مرسومات لشكريان اين بلاد چون سررشته‌ حسن عهد و اخلاص من نسبت به عباسيان منقطع و نابود خواهد بود.[34]

ادوارد براون خواجه نصيرالدين طوسي را «خائن دو لايه» مي‌خواند.[35]

خوانساري در كتاب روضات الجنان خواجه نصيرالدين طوسي را در اين ارتباط تمجيد مي‌كند. از ديدگاه وي خواجه نصيرالدين طوسي كشنده بغداد و ديگر مردماني كه وي كافر مي‌خوانده‌اند بوده است.[36]

قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين نيز مي‌نويسد:

بنابر آنكه وفور تعصب مستعصم نزد خواجه نصيرالدين طوسي ظاهر بود هلاكو را بر آن داشته تا به صوب بغداد لشكر كشد.[37]

لوي (Levy) بر اين باور است كه خواجه نصيرالدين طوسي از روي زنهار خواري سبب مرگ آخرين خليفه بغداد گرديد.[38]

صاحب كتاب النجوم الزاهره نيز ابن علقمي را حريص به ساقط كردن دولت بني عباس مي‌دانست و معتقد بود كه ابن علقمي مي‌خواست حكومت را به دست علويان بسپارد. [39]

بعضي ديگر از مورخان گفته‌اند كه براندازي حكومت بني عباس به دستور خواجه طوسي و ابن علقمي وزير بود.[40]

به نظر مي‌رسد اين گونه داوري‌ها به دور از حقيقت و بر پايه تحقيق و جست‌وجوي دقيق و درست نيست و هيچ يك از نوشته‌هاي تاريخي و ديدگاه‌هاي ارائه شده در مورد ارتباط خواجه نصيرالدين طوسي با سقوط بغداد جز بر پايه گزارش رشيد الدين فضل الله درست نمي‌نمايد و از آن پس سخناني را برخي از صاحب نظران بر آن افزوده‌اند يا آنكه مسئله به شيوه‌هايي دور از واقعيت تاريخي تفسير شده است.

در حقيقت خصوصيات اخلاقي خواجه نصيرالدين طوسي به او چنان استعدادي بخشيد كه بتواند با ويژگي‌هاي زاييده حكومت مغولان سازگاري پيدا كند و در همان اوضاع و احوال گسترش ميراث علمي، فكري و مذهبي اسلام را همچنان بخشي مهمي از خواست‌هاي زندگي خود بداند. اين حقيقت را بايد دريافت كه اگر خواجه نصيرالدين كمترين مخالفتي با تصميم هلاكوخان بر يورش بر بغداد نشان مي‌داد به سرنوشت حسام الدين منجم گرفتار مي‌شود و قادر به ممانعت هلاكو از لشكركشي و حمله به سرزمين‌هاي اسلامي كه مأموريت اساسي وي بود، نبود. از سوي ديگر پيش از آنكه هلاكو به ايران بيايد، خان بزرگ مغول، منگوقا آن، از هلاكو خواسته بود كه خواجه نصيرالدين را به خدمت خويش در آورده و وي را نزد منگو فرستد تا وي بتواند از دانش ستاره‌شناسي او بهره برد.[41]

به نظر مي‌رسد كه او ناگزير از همكاري با آن يورشگر مغولي بوده و اين همكاري او تا اندازه‌اي چشمگير به سود فرهنگ جهان اسلام بوده است، به طوري كه يك بار، هنگامي كه نزد اسماعيليان در قهستان (نزديك خراسان) به سر مي‌برد، بر آن شد كه به بغداد رود و خليفه عباسي را به كيش شيعه بخواند.[42] و اين قصد خويش را بر ابن علقمي نوشت؛ اما او به اين انديشه طوسي روي خوش نشان نداد و داستان را به ناصرالدين رهبر اسماعيليان قهستان گزارش كرد و اين خود سبب زنداني شدن طوسي گرديد و تا آمدن مغولان همچنان در زندان بماند.[43]

در جمع‌بندي و نتيجه‌گيري از مباحث ياد شده، مي‌توان گفت بر پايه شواهد تاريخي نه تنها نمي‌توانيم با كساني كه از خواجه نصيرالدين طوسي انتقاد كرده و وي را در حمله هلاكوخان به بغداد مؤثر و مقصر اصلي دانسته و زنهار خوار به اسلام خوانده‌اند هم عقيده باشيم، بلكه فعاليت‌هاي علمي و خدمات او در راه گسترش اسلام را با ديده احترام مي‌نگريم و بر آن باوريم و تاريخ نيز گواهي مي‌دهد كه هر چند هجوم مغولان ويرانگري‌هاي وحشتناك و فراواني را به بار آورد، ولي حاكميت دراز مدت آنان به تمامي در چارچوب فرهنگ و تمدن اسلامي گام برداشته و همكاري خواجه نصيرالدين طوسي و برخي از دانشمندان اسلامي در ازاي فرمانروايي مغولان نيز درست در راستاي همين شكوفايي خودنمايي كرد.

امام خميني(ره) درباره خواجه نصيرالدين طوسي چنين مي‌فرمايند:

و اما قضيه خواجه نصير و امثال خواجه نصير شما مي‌دانيد اين را كه خواجه نصير كه در اين دستگاه وارد مي‌شد نمي‌رفت وزارت بكند، مي‌رفت آنها را آدم بكند نمي‌رفت براي اينكه در تحت نفوذ آنها باشد مي‌خواست آنها را مهار كند تا آن اندازه‌اي كه بتواند كارهايي كه خواجه نصير براي مذهب كرد آن كارهاست كه خواجه نصير را خواجه نصير كرد.[44]

پي­نوشت­ها
[1]. ادوارد براون، تاريخ ادبيات ايران، ترجمه علي اصغر حكمت (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد و ابن سينا و مرواريد، 1366) ج 3.
[2]. همان.
[3]. ر. ك: اكبر مرتضي‌پور، شرح حال رياضي دانان ايران و جهان (تهران: عطار، 1380) ص .
[4]. ابن كثير، البداية و النهاية (قاهره: مطبعه العاده، 1351 ق) ج 13 ـ 14، ص 225.
[5]. شيرين بياني، مغولان و حكومت ايلخاني در ايران (تهران: سمت، 1379) ص 158.
[6]. تاريخ كمبريج، ترجمه حسن انوشه (تهران: اميركبير، 1364) ج 5، ص 328.
[7]. عبدالله بن فضل الله، وصاف الخضره، تاريخ وصاف (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالي و موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 72 ـ 1366) ج 1، ص 37.
[8]. ابن كثير، پيشين.
[9]. محمد جويني، تاريخ جهانگشاي جويني، تصحيح علامه محمد قزويني (تهران: انتشارات زوار) ج 3، ص 288.
[10]. رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران (تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1368) به نقل از: تحقيق من وجهه نظر التاريخ، ص 87.
[11]. جهانگشاي جويني، ج 3، ص 294.
[12]. ابن الطقطقي، الفخري (قاهره: محمد علي ضبيح و اولاده) ج 7، ص 453.
[13]. ابوالفداء، المختصر في تاريخ البشر، تصحيح محمد افندي المثني القونسي (قسطنتنيه، بي­نا، 1286 ق) ج 3، ص 193 ـ 194.
[14]. ابن العبري، تاريخ مختصر الدول، ترجمه محمد علي تاج‌پور و حشمت الله رياضي (تهران: اطلاعات، 1364) ص 270 ـ 274 و 286 ـ 287.
[15]. عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصري، تصحيح و تعليق عبدالحي حبيبي قندهاري (كابل: انجمن تاريخ افغانستان، 1342 ـ 1343) ص 30.
[16]. همان، ج 3، ص 193 و 194؛ ابوالفداء، پيشين، ص 497.
[17]. ابن الوردي، تاريخ ابن الوردي (مصر: بي­نا، 1316 ق) ج 2، ص 279 ـ 281.
[18]. محمد بن احمد ذهبي، دول الاسلام، تحقيق محمد شلتوت و محمد مصطفي ابراهيم (قاهره: الهيه المويه العامه الكتاب، 1974 م) ص 360 ـ 373.
[19]. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحيح عباس اقبال (تهران: وزارت معارف، 1313) ص 357.
[20]. اسماعيل بن عباس غساني، المسجد المسبوك (بغداد: دارالبيان، 1975 م) ص 63 و 622.
[21]. محي الدين الكافيحي، مختصر في علم التاريخ، تحقيق محمد كمال الدين عزالدين علي (بيروت: عالم الكتب، 1410 ق) ص 271 ـ 273.
[22]. ابن تغري، النجوم الزاهره (قاهره: وزارت الثقافه، 1384 ـ 1392 ق) ج 7، ص 51 ـ 64.
[23]. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 1362) ج 3، ص 284.
[24]. رشيد الدين فضل الله، جامع التواريخ، تصحيح بهمن كريمي (تهران: اقبال، 1362) ص 702 ـ 706.
[25]. عبدالله بن فضل الله، وصاف الحضره، پيشين، ج 1، ص 30 ـ 31.
[26]. ابن تيميه، مجموعه الرسائل و المسائل، ويرايش محمد رشيد رضا (مكه: التراث العربي، بي­تا) ج 2، ص 99.
[27]. همان، ص 97.
[28]. ابن تيميه، منهاج السنه، ج 2، ص 199.
[29]. ابن قيم جوزيه، اغاثة اللهفان، ج 2، ص 263.
[30]. همو، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، ص 339 ـ 340، همو، الاعلام، ج 7، ص 36.
[31]. ابن شاكر كتبي، فوات الوفيات (قاهره: مطبعة العاده، 1951 م) ج 2، ص 307.
[32]. ميرخواند، روضة الصفا (تهران: انتشارات علمي، 1373) ج 5، ص 238.
[33]. علي بن عبدالكافي سبكي، طبقات الشافعيه الكبري، گردآورنده محمود محمد الطناطي و عبدالفتاح محمد امجد، (داراحياء الكتب العربي) ج 5، ص 115.
[34]. خواندمير، حبيب السير (تهران: دارالخاف، بي­تا) ج 2، ص 338.
[35]. ادوارد براون، پيشين، ص 10.
[36]. محمد باقر بن زين العابدين خوانساري، روضات الجنات، تحقيق محمد علي روضاتي (تهران: آخوندي، 1382ق) ص 65.
[37]. قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين (تهران: كتابفروشي اسلاميه، 1375 ـ 1376 ق) ج 2، ص 204 ـ‌205.
[38] . Levy. (London. 2948 ) p. 48.
[39]. ابن تغري، يوسف، پيشين، ص 51-64.
[40]. ابن كثير، پيشين، ص 226.
41]. رشيدالدين فضل الله، پيشين، ص 718.
[42]. قاضي نور الله شوشتري، پيشين، ص 203.
[43]. خواندمير، پيشين، ص 105.
[44]. امام خميني، كشف الاسرار (قم: 1368) ص 150.

منبع:پرتال نشريات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم
17 | محمود | | ١٠:٢١ - ٠٦ بهمن ١٣٩٢ |
سلام چرا اينقدر زود قضاوت ميکنيد قضاوت که مال خداست..اصلا چرا اينقدر زود باور هستيم که تا يه چيزي مينويسن تو سايت همه باور ميکنيم.من سني هستم ولي اينقدر که تسنن وتشيع با هم اختلاف دارند خسته ولي الان به هيچکدام اعتقاد ندارم ولي مسلمان هستم
18 | فرهاد محمدي | | ٢٠:٢٩ - ٢٤ بهمن ١٣٩٢ |
لعنت خدا و پيامبرش و ال پيامبر بر دشمنان اهل بيت و بد خواهان انها باد. يعني لعنت خدا بر ابن تيميه و پيروان او و وهابيت . ما هم بر ابن تيميه و پيروان او لعنت ميفرستيم همچنان که بر يزيد و معاويه و دوستاران انها لعنت ميفرستيم .
و صلي الله علي محمد و ال محمد
19 | عبدالناصر | | ٢١:٠٦ - ١٤ آذر ١٣٩٣ |
بر شخص خاصي لعنت نفرستيد. بگوييد لعنت خداوند بر دروغگويان و کذابان اين دوره و دروه هاي گذشته و اينده.حالا هرکسي ميخواهد باشد
20 | مصطفی | | ١١:١٧ - ٢١ مهر ١٣٩٧ |
من کاملا موافق وحدت هستم، اما اولین کسی که وحدت رو به هم زد ابن تیمیه بود

خداوند مسلمانان رو از شر فتنه شیطان حفظ کنه
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب