2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
بدعت از دیدگاه فریقین : ریشه های تکفیر مسلمین (4)
کد مطلب: ٧٠١٨ تاریخ انتشار: ٠٨ آذر ١٣٩٣ - ١٣:٥٦ تعداد بازدید: 5127
خارج فقه مقارن » بدعت از دیدگاه فریقین
بدعت از دیدگاه فریقین : ریشه های تکفیر مسلمین (4)

جلسه بیست و پنجم 1393/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه بیست و پنجم 1393/09/08

موضوع درس : بدعت از دیدگاه فریقین : ریشه های تکفیر مسلمین (4)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی مولانا بقیه الله و اللعن الدائم علی اعداءهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

روایات «الّا بحقّها...»

در جلسات گذشته روایات منتسب به نبی مکرم را خواندیم که فرمود:

«أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ، إِلَّا بِحَقِّهَا»

من من مأمور هستم تا با مردم بجنگم، تا اینکه بگویند: لااله الاالله. وقتی گفتند، جان و مالشان از ناحیه من محفوظ است. مگر اینکه خودشان مستحق قتل و تصاحب اموال باشند.

المعجم الأوسط، طبرانی، ج 3 ص 300 ح 3221

«صحیح بخاری» هم از «عبدالله بن عمر» نقل می کند:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»

پیغمبر فرمود: من مأمور هستم با مردم بجنگم تا اینکه به وحدانیت خداوند، و رسالت پیغمبر، شهادت بدهند، و نماز به پا دارند، و زکات را بپردازند. پس هر گاه چنین کردند، خون و مالشان از ناحیه من محترم است. مگر اینکه اسلام، کشته شدن و تصاحب اموالش را حق دانسته باشد! و حساب این ها با خداست.

صحیح بخاری ج1 ص 17 ح 25

«صحیح مسلم» هم این گونه نقل می کند که پیغمبر فرمود:

«أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ الناس حتى يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إلا الله وَأَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ فإذا فَعَلُوا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إلا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ على اللَّهِ»

من مأمور هستم تا با مردم بجنگم تا اینکه به وحدانیت خداوند، و رسالت پیغمبر، شهادت بدهند، و نماز به پا دارند، و زکات را بپردازند. پس هر گاه چنین کردند، خون و مالشان از ناحیه من محترم است. مگر اینکه خودشان مستحق قتل و تصاحب اموال باشند. و حساب این ها با خداوند است.

صحيح مسلم ج 1 ص 53 ح 22

در تفسیر عبارت «إلا بِحَقِّهَا...» و این که مراد از آن چیست، آقای «نووی» و «مبارکفوری» و دیگران، مفصّل صحبت کرده اند.

در جلسات گذشته اشاره کردیم که خود نبی مکرم «إلا بِحَقِّهَا...» را معنا کرده است.

از خود نبی مکرم سؤال می کنند که وَمَا حَقُّهَا؟

یعنی مستحقین قتل و تصاحب اموال چه کسانی هستند؟ حضرت سه تا مسئله را مطرح می کند؛ یکی «زنای محصنه»، دیگری «ارتداد»، و یکی هم «قتل نفس».

«قِيلَ: وَمَا حَقُّهَا؟ قَالَ: «زِنًى بَعْدَ إِحْصَانٍ، أَوْ كُفْرٌ بَعْدَ إِسْلَامٍ، أَوْ قَتْلُ نَفْسٍ فَيُقْتَلُ بِهِ»

شخصی پرسید که مستحقین قتل و تصاحب اموال چه کسانی هستند؟ فرمود: کسی که زنای محصنه بکند، یا مرتد بشود و از اسلام برگردد، و یا اینکه کسی را کشته باشد؛ که در این صورت کشته می شود.

المعجم الأوسط، طبرانی، ج 3 ص 300 ح 3221

این روایت را «طبری» در کتاب «جامع البیان»؛ دارد. «متقی هندی» هم در کتاب «کنزل العمال» آورده است.

«هیثمی» متوفای 807 هجری، هم بعد از این که این روایت را درکتاب «مجمع الزوائد» خودش می آورد، می گوید:

«و الأكثر على توثيقه»

اکثر علما، این روایت را توثیق کرده اند.

مجمع الزوائد، ج1 ص 25

پیغمبراکرم چه کسانی را می کشت!

حتی در بعضی روایات دارد که راوی قسم می خورد، که پیغمبر اکرم جز این سه مورد، کس دیگری را نکشت.

«عن أَبِي قِلاَبَةَ: قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا قَتَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَحَدًا قَطُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلاَثِ خِصَالٍ: رَجُلٌ قَتَلَ بِجَرِيرَةِ نَفْسِهِ فَقُتِلَ، أَوْ رَجُلٌ زَنَى بَعْدَ إِحْصَانٍ، أَوْ رَجُلٌ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَارْتَدَّ عَنِ الإِسْلاَمِ»

ابی قلابه می گوید: به خدا قسم پیغمبر، احدی را نکشت مگر اینکه یکی از این سه خصلت را داشت: فردی که از روی خودخواهی، کسی را کشته بود، یا مردی که زنای محصنه کرده بود، یا کسی که از اسلام برگشته بود و مرتد شده بود و با خدا و رسولش به محاربه بر خواسته بود.

صحیح بخاری ج6 ص 2529 ح 6503

آنچه که خیلی مهم است و عزیزان باید دقت کنند، این است که باید در نقل این گونه مطالب ملاحظه کنیم و خیلی محتاطانه نقل کنیم. به طوری که با مقدسات اهل سنت بازی نشود. و بهترین روش این است که این مطالب، به صورت سؤالی مطرح بشود.

بیشترین و فجیع ترین کشتار طول تاریخ، از آن دودمان «آل سعود»

الآن وضعیت تکفیر و قتل و کشتار، یک فاجعه ای است که جهان بشریت را گرفتار کرده است. فقط جهان اسلام نیست.

ما اگر بخواهیم ریشه های این قتل و تکفیر را پیدا کنیم، باید نگاهی به تاریخ بیاندازیم. دودمان «آل سعود»، در طول تاریخ اسلام، هم بیشترین کشتار را داشته اند. و هم فجیع ترین کشتار را داشته اند.

یکی از اسناد را قبلاً خواندم که کتاب «جزیرة العرب فی القرن العشرین»، که نویسنده اش، «حافظ وهبه» هست، وزیر مفوّض و نماینده فوق العاده «عربستان سعودی» در «لندن» در سال 1930 میلادی.

ایشان در این کتاب، درمورد «سعود بن عبدالعزیز»، نوه «محمد بن سعود» که عمدتاً جنایات تخریب قبور بقیع و... هم در مرحله اول توسط ایشان صورت گرفت؛ میگوید:

«کان السعود مشهوراً بالقصو علی المجرمین»

این مشهور بود که سعود، نسبت به مجرمین خیلی قساوت داشت.

سرهای بریده زندانیان، داخل سفره غذا

در ادامه میگوید:

«سمعت مراراً من جلالة الملک أنه حبس مرة بعض شیوخ مطیر، فجاء بعض کبارهم للإستشفاع لهم...فأمر بقطع رؤوس المسجونین وأحضر رؤوسهم علی مائده...ثم امرهم بالأکل من المائده»

من بارها از خود پادشاه شنیدم که ایشان بعضی از بزرگان مطیر را حبس کرده بود. بعضی از کبار آن منطقه آمدند برای وساطت، که اینها را آزاد کند.

«سعدبن عبدالعزیز» دستور داد سر زندانی ها را ببرند؛ و سرهای بریده را در داخل سفره قرار بدهند.

«ثم امرهم بالأکل من المائده»

سپس دستور داد، کسانی که برای وساطت آمده بودند، از این غذا بخورند!

جزیرة العرب فی القرن العشرین حافظ وهبه ص 249

این داستان، اوج قساوت و پستی یک انسان را نشان می دهد.

عده ای برای وساطت آمده اند، خب بگو نه، من آزاد نمی کنم! ولی برخورد این چنینی با زندانی ها، من گمان نمی کنم حتی وحشی ترین ارتش دنیا مثل «هیتلر» هم، همچین کاری کرده باشد.

یا نقل می کنند که یکی از دودمان «آل سعود»، با خون مسلمانها وضو می گرفت! که من این را با سند و تصویر کتاب خدمت شما نشان خواهم داد.

استناد «تکفیر» و «قتل» مسلمین، به عمل «ابوبکر»

جنایاتی را که امروز «داعش» و «النصره» و... مرتکب می شوند؛ در حقیقت الهام گرفته از جنایاتی است که «آل سعود»، مرتکب شده اند.

و «آل سعود» هم چیزی جز آنچه را که «ابن تیمیه» گفته بود، اظهار نکردند.

و «ابن تیمیه» هم، در جای جای کتابش، «منهاج السنه» و «مجموع فتاوی»؛ برای جواز قتل مؤمنین، و تکفیر مسلمانها، به عمل شخص «ابوبکر»، استناد می کند.

من چند نمونه از این اسناد را می خوانم، تا قضیه کاملاً روشن شود که آیا استناد «تکفیر» و «قتل» مسلمین، به عمل «ابوبکر»؛ درست است یا درست نیست؟

آیا واقعاً «ابوبکر»، که فتوای به ارتداد مسلمانهایی که زکات به او ندادند؛ داد، و فرمان قتل آنها را صادر کرد، مستند به دلیل شرعی از «کتاب» و «سنت» بود یا نبود؟

آیا این روایاتی که در «صحیح بخاری» در رابطه با قضایای «ابوبکر» آمده است، صحت دارد؟

یا نه، این روایات هم مثل روایاتی که از قول «عایشه» نقل می کنند، ساخته پرداخته «یهود» است که قصد دارد چهره اسلام را مخدوش کند.

من نمونه از این اسناد را جمع کرده ام که می خوانم:

فتوایی بر خلاف صریح آیه قرآن

«سعود بن عبدالعزیز» نوه محمد بن سعود، بنیانگذار حکومت وهابیت، نامه ای به «سلیمان پاشا» می نویسد به این مضمون:

«فكل من دعا مخلوقا، أو استغاث به، أو جعل فيه نوعا من الإلهية، مثل أن يقول: يا سيدي فلان أغثني، أو انصرني، أو اقض ديني، أو اشفع لي عند الله، في قضاء حاجتي، أو أنا متوكل على الله و عليك، فهو مشرك في عبادة الله غيره، و إن قال بلسانه: لا إله إلا الله، و أنا مسلم»

هر کسی که مخلوقی را بخواند، یا به او پناه ببرد، یا در او نوعی از خدایی قرار دهد، مثل این که بگوید: ای آقای من به فریادم برس! مرا یاری نما، بدهکاری مرا ادا کن، در برآورده شدن حاجتم، پیش خدا مرا شفاعت کن، یا بگوید: من به خدا و به تو توکل می کنم!

چنین کسی مشرک است به خاطر این که در عبادت خدا، غیر خدا را شریک قرار داده است. اگر چه به زبان، لا اله الا الله بگوید و اظهار مسلمانی کند.

الدرر السنیه فی الأجوبة النجدیة ج1 ص 292

در حالی که این فتوا، بر خلاف صریح آیه قرآن است که می فرماید:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا»

به خاطر این که متاع ناپایدار دنیا را به دست بیاورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام میکند، نگوئید مسلمان نیستی.

سوره نساء، آیه 94

تکفیر مسلمین توسط صحابه!

تا اینجای نامه، مقدمه بود؛ اصل نامه و شاهد مثال ما این جاست که می گوید:

«وقد كفّر الصحابة رضي الله عنهم مانعي الزكاة، و قاتلوهم، و غنموا أموالهم، و سبوا نساءهم، مع إقرارهم بسائر شرائع الإسلام»

صحابه کسانی را که زکات نمی دادند را تکفیر کردند، و آنها را کشتند، و اموالشان را به غنیمت گرفتند، و زنانشان را به اسارت بردند، با اینکه آنها به سائر شرایع اسلامی مقر و معترف بودند.

الدرر السنیه فی الأجوبة النجدیة ج1 ص 292

نمی گوید اینهایی که کشته می شدند، منکر «زکات» بودند؛ می گوید فقط زکات نمی دادند!

بله البته اگر کسی منکر «زکات» باشد، و زکات هم از ضروریات دین باشد، و انکار زکات هم به انکار رسالت منجر بشود، ما هم معتقدیم چنین کسی «مرتد» است.

ولی ایشان می گوید کسانی که صحابه با آنها جنگیدند، و اموالشان را به غنیمت گرفتند، و زنانشان را به اسارت بردند؛ اینها فقط مانع الزکات بودند! و نسبت به دیگر شرایع اسلامی معترف بودند.

یعنی اعتقاد به توحید و رسالت و نماز و حج و جهاد و... همه درست بود. فقط یک نقص در دین و زندگی این ها بود، و آن هم این بود که به «ابوبکر» زکات نمی دادند.

چرا باید اینها را کشت؟ می گوید:

«ذلك لأن أركان الإسلام، من حقوق لا إله إلا الله كما استدل به أبو بكر الصديق»

زیرا پرداخت زکات، از ارکان اسلام و حقوق توحید است. همانگونه که ابوبکر هم به این استدلال کرد.

همه چیز مستند شد به عمل «ابوبکر»!

اشکال جناب «عمر» و استدلال جناب «ابوبکر»

«سعود بن عبدالعزیز» در ادامه نامه خود، استدلال «ابوبکر» در جواب «عمر»، برای کشتن مسلمانها را نقل میکند، و میگوید:

«استدل به أبو بكر الصديق رضي الله عنه على عمر، حين أشكل عليه قتال مانعي الزكاة، حين قال له: "كيف تقاتل الناس؟ وقد قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا: لا إله إلا الله، فإذا قالوها، عصموا مني دماءهم، و أموالهم إلا بحقها، و حسابهم على الله.

عمر در مورد کشتن مانعین زکات توسط ابوبکر، به او اشکال کرد و گفت: چگونه مردم را می کشی در حالی که پیغمبر فرمود: «من مأمور هستم که با مردم بجنگم تا اینکه بگویند لا اله الا الله، وقتی گفتند، خون و مالشان از طرف من محفوظ است. مگر کشته شدن حقشان باشد و حساب آنها با خداست».

عمده کار، جوابی است که «ابوبکر» در جواب اعتراض «عمر» می دهد:

«فقال أبوبكر: الزكاة من حقها، و الله لو منعوني عقالا، كانوا يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم لقاتلتهم عليه»

ابوبکر در جواب عمر گفت: زکات از حقوق لا اله الا الله است. و به خدا قسم اگر کسی عقالی از زکات را که به پیغمبر پرداخت می کرده به من پرداخت نکند، با آنها خواهم جنگید

الدرر السنیه فی الأجوبة النجدیة ج1 ص 292

همان تعبیری که «خالد ملّا» رهبر جمعیت اهل سنت عراق، در کنگره بین المللی «تکفیر»، داشت، که گفت:

«امروز مسلمانها را می کشند، ذبح می کنند، زنانشان را اسیر می گیرند، به خاطر فهم غلط از نص»!

یک سؤال از جناب «خالد ملّا» رهبر اهل سنت عراق

حالا ما از خود همین بزرگوار سؤال می کنیم:

جناب آقای «خالد ملاّ»! شما که این «داعشی» ها را، به خاطر فهم غلط از «نص»، محکوم می کنید؛ بفرمائید بگوئید آیا فهم غلط از «نص»، فقط منحصر به این هاست؟ یا نه، ریشه در جای دیگر دارد؟

شما این روایت را چه کار می کنید؟ این آقایان «آل سعود»، می آیند عمل خطای خودشان را استناد می دهند به عمل جناب «ابوبکر»!

شما این جا را بیائید حل کنید! سرچشمه را بیائید اصلاح کنید!

یا به این «داعش» و «آل سعود» و... اعلام کنید، این روایاتی که در «بخاری» است همه جعلی است همه نادرست است! و «ابوبکر» همچین کاری نکرده است!

و یا اگر این روایات را درست می دانید، بیائید تبری بجوئید و بگویید ما عمل «ابوبکر» را نادرست می دانیم. اجتهاد ایشان را اجتهاد غلط می دانیم.

«فقال أبوبكر: الزكاة من حقها، و الله لو منعوني عقالا، كانوا يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم لقاتلتهم عليه»

ابوبکر در جواب عمر گفت: زکات از حقوق لا اله الا الله است. و به خدا قسم اگر کسی عقالی از زکات را که به پیغمبر پرداخت می کرده به من پرداخت نکند، با آنها خواهم جنگید.

الدرر السنیه فی الأجوبة النجدیة ج1 ص 292

معنای «عقال» چیست؟

در رابطه با معنای «عقال»، علمای اهل سنت به تکاپو افتاده اند. زمین و آسمان را به هم زدند که بگویند معنی «عقال» چی هست!؟

جلال الدین سیوطی می گوید:

« قال في النهاية أراد به الحبل الذي يعقل به البعير الذي يؤخذ في الصدقة»

ابن اثیر در «نهایه» می گوید که مراد از عقال، آن ریسمانی است که شترانی که به عنوان صدقه گرفته می شدند. را با آن می بستند.

شرح سنن النسائي ج 5 ص 15

معمولاً گردن شترانی را که به عنوان «زکات» و صدقه گرفته می شدند، با ریسمانی به هم می بستند تا داخل گله شتر نروند و اشتباه نشوند.

مباركفوري هم می گوید:

«في النهاية وقوله ورواه هو بكسر الراء وفتح الواو ممدودا حبل يقرن به البعيران وقيل حبل يروى به على البعير أي يشد به المتاع عليه و قد بسط النووي هنا الكلام في تفسير العقال وقال وذهب كثيرون من المحققين إلى أن المراد بالعقال الحبل الذي يعقل به البعير وهذا القول يحكى عن مالك وابن أبي ذئب وغيرهما»

عقال ریسمانی است که دو شتر را با آن به هم می بندند، و یا مراد، ریسمانی است که با آن، بار شتر را روی شتر می بندند. «نووی» در تفسیر «عقال»، مفصل سخن گفته است. بسیاری از محققین بر این عقیده اند که مراد از عقال، ریسمانی است که شتر را با آن می بندند. و این قول از مالک و ابن ابی ذئب و دیگران نقل شده است.

تحفة الأحوذي ج 7 ص 284

«شتر» چون کوهان دارد، باری که رویش می گذارند قرار نمی گیرد و میافتد، لذا بار شتر را با یک ریسمانی به شکم شتر می بندند تا بارش نیافتد. مراد از «عقال»، این ریسمان است.

در هر صورت، آقای «ابوبکر» می گوید:

«و الله لو منعوني عقالاً، كانوا يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم لقاتلتهم عليه»

به خدا قسم اگر کسی عقالی از زکات را که به پیغمبر پرداخت می کرده به من پرداخت نکند، با آنها خواهم جنگید.

الدرر السنیه فی الأجوبة النجدیة ج1 ص 292

می گوید اگر یک عقال و ریسمانی که در زمان پیغمبر می دادید به من ندهید، با شما خواهم جنگید.

حالا عقال و ریسمان، به هر معنایی که باشد. طنابی که شتر را با آن می بندند، یا بار شتر را با آن می بندند، یا به قول بعضی دیگر، ریسمانی است که شتر صدقه را با آن می بندند.

وقتی نظر جناب «عمر»، به یکباره تغییر می کند!

آقای «عمر» در ابتدا، به کار «ابوبکر» اعتراض می کند و می گوید:

«كيف تقاتل الناس؟ وقد قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا: لا إله إلا الله فإذا قالوها، عصموا مني دماءهم، و أموالهم»

گفت: چگونه مردم را می کشی در حالی که پیغمبر فرمود: «من مأمور هستم که با مردم بجنگم تا اینکه بگویند لا اله الا الله، وقتی گفتند، خون و مالشان از طرف من محفوظ است.

آقای «عمر» روایت پیغمبر را می خواند و قتال «ابوبکر» را غیر مشروع و غیر سیره نبی مکرم، عنوان می کند؛ ولی کمی بعد، نظرش عوض می شود و می گوید:

«فوالله ما هو إلا أن رأيت الله قد شرح صدر أبي بكر للقتال، فعرفت أنه الحق»

عمر گفت: به خدا قسم دیدم که خداوند سینه ابوبکر را گشاد و وسیع کرده برای کشتن. و من دانستم که حق همین است!

الدرر السنیه فی الأجوبة النجدیة ج1 ص 292

وقتی آقای «ابوبکر» تصمیم قطعی برای کشتن مانعین زکات گرفت، «عمر» به یکباره نظرش عوض می شود و می گوید: من دیدم خداوند سینه «ابوبکر» را برای کشتن توسعه داده و من حق را در این دیدم!!

یک توجیه عجیب و متعصّبانه

من امروز یک جمله ای را در «تحفه احوذی» آقای «مبارکفوری» دیدم، که نمی دانم این آقایان در توجیه کردن، چه قدر متخصّص هستند. و البته توجیحاتشان هم، همه یک طرفه است. و طرف دیگر اصلاً نگاه نمی کنند.

وقتی من این عبارت را دیدم، قلبم به درد آمد. که واقعاً این آقایان چه کار دارند می کنند.

«مبارکفوری» از استوانه های علمی «اهل سنت» است. شارح «سنن ترمزی» است. در شرح این حدیث «سنن ترمزی» که نقل می کند:

«لَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَاسْتُخْلِفَ أَبُوبَكْرٍ بَعْدَهُ كَفَرَ مَنْ كَفَرَ مِنَ العَرَبِ»

وقتی پیامبر از دنیا رفت، و «ابوبکر» خلیفه شد؛ تعداد زیادی از مردم عرب، کافر شدند!

سنن ترمزی ج 5 ص3 ح 2607

در شرح این حدیث می نویسد:

«زَعَمَ الرَّوَافِضُ أَنَّ هَذَا الْحَدِيثَ مُتَنَاقِضٌ لِأَنَّ فِي أَوَّلِهِ أَنَّهُمْ كَفَرُوا وَفِي آخِرِهِ أَنَّهُمْ ثَبَتُوا عَلَى الْإِسْلَامِ إِلَّا أَنَّهُمْ مَنَعُوا الزَّكَاةَ

فَإِنْ كَانُوا مُسْلِمِينَ فَكَيْفَ اسْتَحَلَّ قِتَالَهُمْ وَسَبْيَ ذَرَارِيِّهِمْ وَإِنْ كَانُوا كفار فَكَيْفَ احْتَجَّ عَلَى عُمَرَ بِالتَّفْرِقَةِ بَيْنَ الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ فَإِنَّ فِي جَوَابِهِ إِشَارَةً إِلَى أَنَّهُمْ كَانُوا مُقِرِّينَ بِالصَّلَاةِ»

شیعیان گمان می کنند که این حدیث متناقض است. زیرا در اول حدیث می گوید: آنها «کافر» شدند. ولی در آخر حدیث می گوید: آنها در «اسلام» ثابت قدم ماندند، مگر این که زکات ندادند.

اگر آنها مسلمان بودند، چگونه قتلشان حلال و اسارت زنانشان جایز شد؟ و اگر کافر شدند، چگونه «ابوبکر» در جواب اعتراض «عمر» می گوید: این ها بین نماز و زکات جدایی انداختند!؟ زیرا در این جواب «ابوبکر» به این مطلب اعتراف شده است که آن ها معترف به «نماز» بودند.

«بخاری» نقل میکند که «ابوبکر» گفته است:

«والله لأقاتلنّ من فرق بين الصلاة والزكاة »

به خدا قسم با کسی که بین نماز و زکات جدایی ایجاد کند(نماز بخواند ولی زکات ندهد) خواهم جنگید.

صحیح بخاری ج2 ص 507 ح 1335

این جا را دقت کنید که آقای «مبارکفوری» می خواهد از این تناقض جواب بدهد:

وَالْجَوَابُ عَنْ ذَلِكَ: إِنَّ الَّذِينَ نُسِبُوا إِلَى الرِّدَّةِ كَانُوا صِنْفَيْنِ:

صِنْفٌ رَجَعُوا إِلَى عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَصِنْفٌ مَنَعُوا الزَّكَاةَ وَتَأَوَّلُوا قَوْلَهُ تَعَالَى (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صلاتك سكن لهم)

فَزَعَمُوا أَنَّ دَفْعَ الزَّكَاةِ خَاصٌّ بِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِأَنَّ غَيْرَهُ لَا يُطَهِّرُهُمْ وَلَا يُصَلِّي عَلَيْهِمْ فَكَيْفَ تَكُونُ صَلَاتُهُ سَكَنًا لَهُمْ»

جواب تناقض موجود در روایت: آن هایی که اصحاب رده بودند(از دادن زکات به ابوبکر خودداری کردند)، دو دسته بودند:

دسته ای به عبادت بت ها بر گشتند و بت پرست شدند. و دسته ای از دادن زکات خودداری کردند. و آیه قرآن را که می گوید:

«ای پیامبر! از اموال آنها صدقه ای به عنوان زکات، بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازی و پرورش دهی. به آن ها دعا کن که دعای تو مایه آرامش آنهاست».

آنها این آیه را تأویل کردند و گمان کردند که پرداخت زکات، فقط به پیامبر اختصاص دارد. زیرا غیر از پیغمبر، نه کسی آنها را پاک می سازد، و نه دعایشان می کند، چه برسد به این که دعای غیر پیغمبر، مایه آرامش آنها باشد.

تحفة الأحوذی، مبارکفوری ج7 ص 282

دو سؤال مهم، از آقای «مبارکفوری»

ای کاش آقای «مبارکفوری» اولاً: دو سه مورد از اصحاب ردّه ای که مسلمان بودند و بت پرست شدند را نام می برد، تا قضیه روشن می شد.

اگر منظرش «مسیلمه» و «عنبسه» و... است، باید بگوئیم که این ها، اصلاً مسلمان نشده بودند، تا این که بخواهند از اسلام بر گردند.

در ثانی، آقای «مبارکفوری»؛

اگر اصحاب رده تأویل کردند و مستحق قتل شدند؛ «خالد بن ولید» هم که رفت «مالک بن نویره» را کشت و با زنش همبستر شد! و «عمر» به این کار او اعتراض کرد؛ آقایان گفتند: آقای خالد، تأوّل فأخطأ: خالد تأویل کرد و خطا کرد!

چگونه است که اگر «خالد بن ولید» تأویل کند و خطا برود، مَعفو است. ولی مسلمانان «اصحاب رده» اگر تأویل بکنند و خطا بکنند، استحقاق قتل پیدا می کنند!؟

به قول معروف، «بیت القصیر» قضیه، همین جاست.

البته این فقط یک نمونه بود. و شما نمونه های متعددی می توانید از این آقایان پیدا کنید.

نمی دانم این آقایان، با این برخورد گزینشی و نگاه دوگانه به حقایق، فردای قیامت چه جوابی برای خود دارند؟

دنیا زودگذر است و می گذرد. ولی این که برای این توجیح و این تأویل، پاسخی هم برای قیامت خود دارند یا نه؛ خدا می داند.

به تعمیر حضرت امیر(سلام الله علیه):

«وَ نِعْمَ‏ الْحَكَمُ‏ اللَّه...»

بهترین قاضی خداست.

نهج البلاغه صبحی صالح ص 417

این توجیح آقای «مبارکفوری»، از نکات ظریفی بود که دوستان باید در ذهن داشته باشند. و در دفتری، یا فایلی، این مطلب و مطالب زیربنایی مشابه این را، در آنجا یادداشت کنند.

والسلام علیکم و رحمة الله



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب