2024 May 7 - سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
هشت پرسش آيت الله سبحاني از سلفيه
کد مطلب: ٥٩٧٤ تاریخ انتشار: ٢١ مرداد ١٣٩٢ تعداد بازدید: 2308
يادداشت » عمومي
هشت پرسش آيت الله سبحاني از سلفيه

« سلفي ها مي گويند بايد از صحابه و تابعان پيروي كرد، زيرا فهم آنان، مقياس حق و باطل است. آنان در اين مورد، با حديث منقول رسول خدا استدلال مي كنند كه فرمود: «خير القرون قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم...» ;«بهترين مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمي كه پس از آنان مي آيند. سپس مردمي كه بعد از آن گروه مي آيند».(1)
آن گاه دوران هر كدام از سه گروه ياد شده را صد سال تخمين مي زنند كه مجموعاً بالغ بر سيصد سال مي شود. ابن تيميه و پيروان مكتب او، با اين حديث، سه قرن نخست اسلامي را كه هر قرني از نظر آنان صد سال است، ملاك حق و باطل شمرده و آن چه را كه در اين زمان انجام گرفته و يا عملاً بر آن صحّه گذارده اند، كاملاً مي پذيرند، چون پيامبر در اين حديث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتياز اين قرن ها به خاطر كساني است كه در آن سيصد سال زندگي مي كردند و لازمه خير و نيكي آنان اين است كه گفتار و سكوت آنان را حجت بدانيم.
اين نظريه با ابهامات زيادي همراه است.
*سؤال اول
«قَرْن» در لغت عرب بر خلاف اصطلاح معاصر به معني صد سال نيست، بلكه به معني جمعيتي است كه در يك زمان با هم زندگي مي كنند و سپس جمعيت ديگر جاي آن ها را مي گيرند و قرآن مجيد هم كلمه «قرن» را در همين معنا به كار برده است:
واژه «قرون» در قرآن كريم هفت بار به كار رفته و هرگز از آن، «قرن» اصطلاحي يعني صد سال اراده نكرده، بلكه آن را به معناي مردمِ يك زمان به كار برده است، اينك نمونه ها:
1. ( ألَمْ يَرَوا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْن مَكّناهُمْ فِي الأرْضِ ما لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدراراً وَجَعَلْنَا الأنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرين ). (2)
«آيا نديده اند كه چه اندازه پيش از ايشان جمعيت هايي را نابود كرديم كه در زمين، آنان را توانمند ساخته بوديم، به گونه اي كه به ايشان آن توان را نداده ايم و از آسمان به فراواني براي آن ها باران فرستاديم و جوي ها از زير آنان روان ساختيم، ولي سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود كرديم و جمعيتي ديگر پديد آورديم».
بنابراين تفسير حديث «خير القرون» به سيصد سال، هيچ پايه و اساسي ندارد و اصطلاح امروز نمي تواند، قرينه بر تفسير حديث باشد.
ابن منظور در لسان العرب نوشته است «قرن»، نسلي را مي گويند كه پس از نسل ديگر مي آيد و در مقدار فاصله زماني اين دو فصل اقوال گوناگوني هست، مانند:
1. ده سال، 2. بيست سال، 3. سي سال، 4. شصت سال، 5. هفتاد سال، 6. هشتاد سال.
در نهايه ابن اثير آمده است: قَرن، مردم يك زمان و از ماده «اقتران» گرفته شده است. گواه بر اين كه «قرن» به معني مردم يك زمان است شعر شاعر مي باشد كه گفته است:
إذا ذهبَ القرنُ الذي أنتَ فيهم *** وخُلّفتَ في قرْن فأنتَ غريب
يعني، هرگاه مردمي كه تو در ميان آن ها هستي بروند و تو در ميان مردمي ديگر بماني، در اين هنگام غريب هستي.( 3) ابن حجر عسقلاني در تفسير حديث «خير القرون...» كه در صحيح بخاري آمده، قَرن را به معناي مردم يك زمان تفسير كرده است: «القرن: اهل زمان واحد متقارب اشتركوا في أمر من الأمور ويقال: إنّ ذلك مخصوص بما إذا اجتمعوا في زمان نبيّ أو رئيس يجمعهم علي ملّة أو مذهب أو عمل، ويطلق القرن علي مدّة من الزمان». ( 4)
«قرن، مردم يك زمان را مي گويند كه در كاري از كارها با هم شريك باشند و گاهي به مردمي مي گويند كه در زمان يك پيامبر يا رئيس باشند كه آن ها را بر يك روش يا مذهب يا كاري متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نيز گفته مي شود».
ابن حجر سپس با يك محاسبه خيالي كوشش كرده است كه مدت آن را صد سال معرفي كند تا بتواند سيصد سال اول تاريخ اسلامي را شامل شود.(5) او گفته است چون يك نفر از صحابه به نام ابوالطفيل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را بايد يك صد سال گرفت؛ در حالي كه ميزان حال اكثريت صحابه است، نه فرد نادر آن ها و غالب آن ها در هفتاد سالگي درگذشته اند. اتفاقاً خود وي معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.
يادآور مي شويم با اختلاف كثيري كه در مدت اين زمان هست، نمي توان آن را به صد سال تفسير كرد. از اين گذشته، قرآن بهترين مدرك است كه هرگز قرن را به معني صد سال نگرفته، بلكه مردم يك زمان دانسته كه حداكثر مدت را شصت سال حساب مي كنند، نه بيشتر.
فرض كنيم مقصود همان سيصد سال اول است، اكنون مي پرسيم چگونه مي توان آن ها را، شريف ترين قرن ها خواند در حالي كه آن چه كه اهل حديث بدعت مي خوانند، همگي در همان صد سال نخست يا كمي بيش از آن بوده است؟
ظهور «خوارج» در سال 39 هجري آغاز شد و بعداً هم ادامه يافت و به فِرَق گوناگون تقسيم شدند.
پايه گذار «مرجئه» حسن بن محمد حنفيه است و او در اواخر قرن نخست درگذشت؛ هر چند «ارجاء» در طول زمان معاني مختلفي به خود گرفته است.
«قدريه» از معبد بن عبدالله جهني بصري آغاز شد، پس از او پرچم «قدريه» را غيلان بن مسلم دمشقي به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آويخته شد.
«معتزله» در سال 105ه. پي ريزي شد، آن گاه كه واصل بن عطا از مكتب استادش، حسن بصري جدا شد و اعتزال را پي ريزي كرد.
بنابراين، اكثر مذاهب و فِرَق باطله از نظر «سلفيه» در آخر قرن اول، و اوايل قرن دوم پديد آمده است. چگونه مي توان آن سه قرن را، «خير القرون» خواند.
خلاصه اين كه حديث «خير القرون» از دو نظر مخدوش است:
1. از نظر تفسير كلمه «قرن» به صد سال و كليه كساني كه در اين سه قرن مي زيسته اند.
2. از نظر واقعي و تحقق خارجي، زيرا مذاهب انحرافي در همان دو قرن نخست رشد كرد و گسترش يافت و گروه بندي ها در آن زمان پديد آمد.
*سؤال دوم
خصيصه انساني، همواره، داشتن اختلاف و تفاوت در فكر و انديشه است و اصحاب پيامبر و حتي تابعان، از اين خصيصه مستثنا نبودند و حتي در عصر رسول خدا تا چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشت هاي مختلفي از اسلام داشتند كه اينك به نمونه هايي اشاره مي كنيم:
1. اختلاف در غنايم جنگي بدر
ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله) پس از پيروزي در جنگ بدر درباره اسيران جنگي و غنايم به دو گروه تقسيم شدند: گروهي اصرار بر كشتن آنان و گروهي بر گرفتن فديه و آزاد كردن آنان داشتند و اين اختلاف به قدري شديد بود كه قرآن به نكوهش آنان پرداخت: ( لَولا كِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَق لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيم )( 6)
«اگر نوشته ثابتي از جانب خدا از پيش نبود، در اين كاري كه در پيش گرفته ايد، كيفر بزرگي به شما مي رسيد».
2. صلح حديبيه
در صلح حديبيه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) با قريش صلح كرد و حتي حاضر شد لقب رسول الله (صلي الله عليه وآله) را از كنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجي از اختلاف پديد آمد. گروهي صلح نامه را مايه ذلّت خواندند و به يك ديگر مي گفتند: «فَعَلامَ نعطي الدنيّة في ديننا»، ولي گروه ديگر تسليم رسول خدا بودند.( 7)
3. روزه در سفر
رسول گرامي (صلي الله عليه وآله) در سال هشتم هجري، در روز دهم ماه رمضان از مدينه خارج شد و هنگامي كه به نقطه اي به نام «كراع الغميم» رسيد، كاسه آبي خواست و آن را بلند كرد و همه مردم ديدند. آن گاه حضرت از آن نوشيد. به رسول خدا گفتند كه برخي به حالت روزه باقي مانده اند، فرمود: «أُولئِك العصَاةُ، أُولئك العُصَاةُ» (آن ها گنه كارند، آن ها گنه كارند).( 8)
4. جلوگيري از نگارش نامه اي براي امّت
رسول گرامي (صلي الله عليه وآله) در بستر بيماري بود و گروهي از ياران، گرد او را گرفته بودند. فرمود: قلم و كاغذي بياوريد تا چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. گروهي با آوردن قلم و كاغذ موافقت و گروهي سرسختانه با آن مخالفت كردند. آن گاه كه رسول خدا اختلاف آنان را ديد، فرمود: «برخيزيد! شايسته نيست نزد من با يك ديگر كشمكش كنيد».( 9)
حال با وجود اختلاف در ميان صحابه، تكليف چيست؟ آيا مجاز هستيم به هر كدام عمل كنيم يا راهي براي ترجيح وجود دارد؟
اختلاف پس از درگذشت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)
اختلاف فكري در ميان انسان ها، امري طبيعي است و صحابه و تابعين هم از اين امر طبيعي، مستثنا نبودند و اختلاف آنان در مسائل عقيدتي و شرعي بيش از آن است كه در اين جا ذكر شود. هنوز آب غسل پيامبر نخشكيده بود كه در گزينش «خليفه»، اختلاف نظر شديدي در ميان صحابه بروز كرد كه حتي كار به زد و خورد كشيد و اگر كسي تاريخ سقيفه را در تاريخ طبري و ديگر كتاب هاي تاريخي بخواند، عمق اختلاف را درك مي كند.
پس از استحكام پايه هاي خلافت، اختلاف در فكر و انديشه، در ميان ياران رسول خدا، گسترش يافت و ريشه هاي فِرَق اسلامي از قدريه و مرجئه و معتزله و مجسمه و همه و همه در قرن اول تاريخ اسلامي پديد آمد و در دوران تابعين و تابعينِ تابعين رو به فزوني نهاد.
اكنون اين سؤال مطرح مي شود: اگر بايد فهم و برداشت «سلف» را ملاك فهم قرآن و سنت بگيريم، مقصود كدام فهم و كدام برداشت است؟ اين «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پديد آمدند و جمعيت هايي را به خود وابسته ساختند، پس چرا شما همه آن ها را جز يكي در آتش دوزخ مي دانيد و تخطئه مي كنيد، در حالي كه آن ها هم از «سلف» بوده اند؟
شديدترين جنگ ها و نزاع ها در سه قرن نخست اسلامي و در هنگام حكومت امويان و عباسيان رخ داد و هر كدام از اين نحله ها، براي خود مكتب و منطقي داشتند. چگونه مي توان همه اين اختلاف ها را ناديده گرفت و يك «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصوّر كرد كه در همه مسائل، ملاك سنجش حق و باطل باشد.
*سؤال سوم
اگر بناست بر فهم و درك «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه كنيم، چرا فهم اهل بيت (عليهم السلام) و سخنان آنان ميزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترين آن ها و بي نيازترين امت اسلامي در فهم مسائل ديني از ديگران بودند و پيامبر گرامي آنان را همتا و هم سنگ قرآن قرار داد و فرمود: «انّي تارك فيكم الثقلين، كتابَ الله وعترتي، ما إن تَمَسَّكْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا أبداً». ( 10) «من در ميان شما دو چيز گران بها يعني قرآن و اهل بيت خودم را بر جا مي گذارم كه اگر از آن ها پيروي كنيد هرگز گمراه نمي شويد».
چرا اين همه روايات از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) درباره دخت گرامي اش كه او را «سيدة نساء العالمين، سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفينه ي نوح» ( 11) معرفي كرد، مورد توجه قرار نگيرد و به آن ها مراجعه نشود در حالي كه آنان گل سر سبد سلف صالح بودند؟
*سؤال چهارم
مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را خاتم رسالات و نبوت او را پايان بخش نبوت ها مي دانند و آنچه مربوط به دين و شريعت است، بايد از خود رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به مردم برسد. با توجه به اين اصل، چگونه مي توان «فهم صحابي» را براي ديگران حجت دانست، در حالي كه معناي آن اين است كه هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و يكي از حجت هاي خدا، فهم و اجتهاد صحابه است؟
شوكاني از طرفداران مسلك وهّابي به اين حقيقت، اعتراف كرده است: «حق، اين است كه قول صحابي حجت نيست. خدا براي اين امّت، جز يك پيامبر و رسول (صلي الله عليه وآله) نفرستاده است. صحابه و كساني كه پس از آنان مي آيند، همگان مكلّفند از كتاب و سنت، پيروي كنند، آن كس كه بگويد جز كتاب و سنت، حجّت ديگري هست، در دين خدا چيزي را گفته است كه خدا به آن، امر نكرده است.( 12)
*سؤال پنجم
سلفي ها غالباً روي «سلف صالح» تكيه مي كنند. اگر قيد صالح، قيد احترازي است كه سلف را به دو گروه صالح و غير صالح تقسيم مي كند، اين خود، مشكل آفرين است كه چگونه صالح را از غير صالح تشخيص دهيم؟ آيا حكّام اموي كه خون اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و هزاران بي گناه را ريختند، نيز از سلف صالح هستند؟ آيا خلفاي بني عباس كه نخستين خليفه آنان لقب «سفّاح: خونريز» به خود گرفت، از «سلف صالح» است؟ محدثان و فقيهاني كه با اين نظام ها هم سو بودند و توجيه گر كارهاي آنان بودند، از كدام دسته اند؛ صالحند يا طالح؟
مسلّماً اين گروه، قيد صالح را قيد توضيحي مي دانند و همه «سلف» را صالح مي شمارند، ولي تاريخ به شدت آن را ردّ مي كند. از نظر منطق «سلفيه»، چگونه مي توان قتل خليفه سوم را توجيه كرد؟ مقتول از «صحابه» و قاتلان از «صحابه» و «تابعان» بودند؟ چگونه مي توان جنگ هاي سه گانه «جمل» و«صفين» و «نهروان» را تبيين نمود؟ آيا كساني كه بر ضد خليفه منتخب قيام كردند همگان سلف صالح بودند؟
سلفي ها در اين مقام مي گويند: ما نبايد درباره آنان سخن بگوييم. خدا شمشيرهاي ما را از خون آن ها پاك دانسته است. پس زبان خود را نيز آلوده نكنيم.
اكنون بايد پرسيد: اين منطق از آن كيست؟ آيا سخن وحي است يا سخن يك بشر خطاكار؟ چگونه مي توانيم درباره تابعان سخن بگوييم، اما درباره صحابه، حق گفتن نداريم؛ در حالي كه قرآن درباره همين خطوط قرمز، بسيار سخن گفته است؟
از اين گذشته، ما مي خواهيم دين خود را از آنان بگيريم و با سكوت، مشكلي حلّ نمي شود.
*سؤال ششم
اگر ميزان فهم و درك، «سلف» است، نتيجه اين مي شود كه عقل و شعور خود را تعطيل كرده، فقط گوش به سخنان سلف بدهيم. بنابراين مسائلي كه «سلف» درباره آن ها چيزي نگفته اند نبايد مطرح شود، لذا يكي از انتقادها درباره نظريه احمد بن حنبل كه قرآن را قديم معرفي مي كرد اين است كه قرآن و سنت درباره قديم بودن يا حادث بودن قرآن سخن نگفته است، پس چگونه او در اين باره اظهار نظر مي كرد؟! چگونه مي توان به نظريه سلف اكتفا كرد، در حالي كه هزاران مسأله در عرصه عقايد و احكام براي خود پاسخ مي طلبد؟ چگونه مي شود از كنار اين مسائل بگذريم و پاسخ دين خاتم را در آن موارد بازگو نكنيم؟
*سؤال هفتم
روش «سلف» اين بود كه گوينده شهادتين را مسلمان تلقي كرده و هرگز قلوب مردم را نمي شكافتند و از عقيده آن ها تفتيش نمي كردند. از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند كه فرمود: من نيامده ام تا قلوب مردم را بشكافم و از درون آن ها مطلع شوم. اين در زماني بود كه خالد بن وليد به پيامبر گفت: بسيار از نمازگزاران، به زبان چيزي را مي گويند كه در دل قبول ندارند. پيامبر در پاسخ فرمود: «إن لم اؤمر ان أنقّب عن قلوب الناس ولا أن أشقّ بطونهم ;( 13) من هرگز مأمور به تفتيش قلوب مردم و شكافتن درون آن ها نشده ام».
بنابراين سلف صالح از نظر سلفي ها بر همين روش بودند و جز گروه اندكي به نام «خوارج»، كسي اهل «تكفير» نبود. آري به خود حق مي دادند كه نقد كنند، اما به خاطر اختلاف فكري و عقيدتي و عملي، يك ديگر را «تكفير» نمي كردند.
اكنون خَلَفي كه ادعاي پيروي از اين «سلف صالح» دارند، تنها با سلاح تكفير و تفجير (انفجار و عمليات انتحاري) با مسلمانان روبه رو مي شود. اكنون موج تكفير كه از سوي جريان سلفي به راه افتاده، آبروي اسلام را در جهان به خطر انداخته و احياگر انديشه ي باطل كشيشان است كه مي گفتند: «اسلام، در پرتو شمشير پيشرفت كرده است»؛ چرا؟
*سؤال هشتم
اكنون كه منبع فكري، كتاب و سنت است، كتاب و سنت بر عقل بسيار، تأكيد مي كنند. واژه «عقل» در قرآن 49بار آمده است و واژه هاي «نُهي» و «لُبّ» ، مكرراً به كار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را با عقل شناخته ايم. چگونه اين خلف صالح به سلف صالح نسبت مي دهد كه بهره گيري از عقل، كار «عقليون» است و «عقليون» جايگاهي در ميان مسلمانان ندارند؟
آنان توجه ندارند كه كنار نهادن خِرَد و بي اعتنايي به آن سبب مي شود كه اصل دين متزلزل شود، زيرا اساس دين كه همان شناخت خدا و شناخت انبيا و آخرين پيامبر (صلي الله عليه وآله) است، تنها با كتاب و سنت، انجام نمي پذيرد. حتي قرآن مجيد، «توحيد در خالقيت و ربوبيت» را با قانون خرد ثابت مي كند و مي فرمايد: ( لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إلاّ الله لَفَسَدتا ) ؛( 14) «اگر در آسمان و زمين، خداياني جز "الله" وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مي شدند».
*سخن پاياني
در پايان يادآور مي شويم شيوه سلف صالح در تمام برخوردهاي نظامي، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقيت و گسترش سريع اسلام، در گرو همين عدم مداخله در آداب و فرهنگ ها بود. پس از مسأله توحيد و اعتقاد به سراي ديگر و نبوت پيامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زكات، در بقيه مسائل، كوچك ترين مداخله اي نمي كردند. در حقيقت هدف، اين بود كه انسان ها از بندگي غير خدا به بندگي خدا درآيند و هرگاه به اين امر، اعتراف مي كردند، بقيه مسائل به خود آن ها واگذار مي شد، مگر آن كه مسائلي مانند شراب و قمار مطرح شود، كه فقط حدّ شرعي اجرا مي شد؛ آن هم با رعايت همه ي شرايط كه در موارد اندكي، تحقق مي يافت، ولي آيا روش اين «سلفي ها» هم همين است؟ آيا افراد، در انجام وظايف ديني خود در حرمين شريفين آزادند؟ مسأله «زيارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» يكي از مسائل فرعي است كه هرگز سلف صالح آن ها را مطرح نمي كردند، ولي الآن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسيس بانك هاي ربوي، تربيت نسل نو و رساندن پيام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامي، اصلاً براي آن ها مطرح نيست.
اشغال سرزمين هاي اسلامي، سيطره كفار بر مسلمانان و به خاك و خون كشيده شدن مسلمانان بي گناه و غصب اراضي و خانه هاي آنان، اصلاً مورد نظر اين سلفي ها نيست و آن ها خود را به غفلت زده اند و همه ي اين امور را ناديده مي گيرند و نسبت به آن ها احساس وظيفه نمي كنند; فقط به يك رشته مسائل فرعي و جزئي پرداخته اند. حالا ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟
به همين دليل، در طول فعاليت اين گروه ها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و كرامت، دست نيافتند، بلكه روز به روز در دام كفار گرفتارتر و دچار آسيب و شكست بيشتر شدند.
ما، در اينجا دامن سخن را كوتاه كرده و از عالمان واقعي اسلام، در هر مكان و منطقه اي كه زندگي مي كنند، خواهان تشكيل يك همايش بي طرف، درباره دعوت به وحدت و تقريب و اصلاح روش هاي فكري و اعتقادي هستيم تا خلف اين امّت نيز همچون سلف آن به عزّت وكرامتي كه مورد نظر خدا و رسول است، دست يابند.
1 . صحيح، بخاري، حديث شماره 2652، 3651 و 6429.
2 . سوره ي انعام، آيه ي 6.
3 . لسان العرب، ج13، ص 313، ماده «قرن»; قاموس المحيط، ج4 ص 208.
4 . فتح الباري، ج7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبي (صلي الله عليه وآله) .
5 . همان.
6 . سوره انفال، آيه ي68.
7 . سيره ابن هشام، ج3، ص 346.
8 . نووي، شرح صحيح مسلم، ج7، ص 32.
9 . صحيح بخاري، حديث 114.
10 . صحيح مسلم، ج7، ص123122; ترمذي، شماره 874; كنزالعمال، ج1، ص 44 و حاكم، مستدرك، ج3، ص 148.
11 . مستدرك حاكم، ج3، ص 151 .
12 . بحوث مع اهل السنة والسلفية، ص 235.
13 . صحيح مسلم، باب زكاة، حديث شماره 2341.
14 . سوره انبياء، آيه ي 22.


Share
1 | سيدمحسن | Iran - Isfahan | ١٦:٣٨ - ٠٣ شهریور ١٣٩٢ |
باسلام وخسته نباشيدخدمت علماي اعلام. اميدوارم که سلفيون باخواندن اين مطالب منطق رابرگزينندوجوابي داشته باشند
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها