اين مقاله به تحليل درباره عدم بازتاب و درخشش فعاليت هاي سياسي امام صادق عليه السلام اختصاص دارد.
در اين مقاله از پردازش مكتب فقهي و ديني و نيز علمي امام صرف نظر كرده ايم. بسيار مشهور است مكتب جعفري در زمينه فقهي و ديني آموزه هاي ارزنده اي دارد؛ از اين شمار حديث، تفسير، تجويد، كلام و مناظرات، از جمله «توحيد مفضل» است، در زمانه اي كه برخورد انديشه ها نام داشت، چنانكه تمامي فرقه هاي مذهبي، بهره مند از دانش و عقيده جعفري بودند. سران اين فرقه ها از جمله ابوحنيفه، خود را وامدار عقيدتي امام دانسته، او را ايدئولوگ خويش مي دانند و گفته است: «لولا السنتان لهلك نعمان؛ اگر دو سال تلمذ نزد صادق آل محمد نبود، نعمان [ابوحنيفه] هلاك مي شد.»
از اين رو در اين جستار درباره اين مساله بحث مي شود كه آيا به راستي امام موسس صوفيه آن گونه كه بسياري از انديشوران عرب و شرق شناسان باور دارند، به شمار مي آيد؟ نيز آموزه هاي علمي (شيعي و طبيعي) و فقه پوياي جعفري قابل انكار نيست؛ اما باز در اين مقال بدان نمي پردازيم. ما در بخش دوم گفتار در پي پاسخ بدين پرسش هستيم كه چرا امام دست به قيامي سياسي نزد؟ يا زد، اما بازتاب ندارد و تحت الشعاع انقلاب فرهنگي امام قرار گرفته است؟ چرا امام پيشنهاد سران قيام عباسي را نپذيرفت؟ آيا توده مردم آمادگي قيام نداشتند؟ آيا قيام عباسيان براي خدا نبود؟
و پاسخ خواهيم گرفت: توده، آگاهي و آمادگي نداشت؛ چنانكه امام به ابومسلم خراساني گفت: «ما انت من رجالي و لا الزمان زماني؛ نه تو پيرو مني و نه زمانه با من همراه است!»
نيز امام مي دانست قيام عباسيان براي خدا نبوده بلكه اينان در پي قبضه قدرت بودند و پس از آن كه بر مسند حكومت تكيه زدند، دست از شعارهاي مذهبي و ارزشي خود شستند و مردم ارزش مداري را كه به اينان دل بسته بودند، از خود رانده و رنجاندند.
موسس صوفيه
طريقه صوفي گري با روش سياست مبارزه جداست كه در طول تاريخ اسلام به جز در مواردي خاص و زمان هايي اندك با هم نبوده اند. تصوف ديني و سياست منفي فقط در يك جهت از ابتدا با هم بوده اند و آن موضعي است كه در برابر حاكمان و زمامداران داشته اند، زيرا عامل پيدايش صوفي گري و سياست منفي يكي بوده، بريدن و قطع رابطه با حاكمان خودكامه؛ حاكماني كه دين را در خدمت حكومت مي خواستند و از اهداف حكومت اسلامي و گسترش عدالت و ايجاد برابري و تشكيل جامعه شايسته اسلامي به دور بودند. اگر سياست منفي همان است كه اختلافات سياسي به شيعه تحميل كرده، تصوف هم محصول همين مسائل سياسي است؛ زيرا برخي از علما و زهاد اين راه را انتخاب كردند تا گرفتار بي حرمتي هايي نشوند كه درباريان نسبت به دين و احكام ديني روا مي داشتند. ابوحامد غزالي مي گويد: «زماني كه عهد خلفاي راشدين به پايان رسيد، خلافت به دست نااهلاني افتاد كه دانش فتوا و حكم نداشتند،
از اين رو از فقها ياري خواستند و آنان را همواره با خود همراه مي داشتند. ولي بودند عالماني كه سالم باقي ماندند و از دين صافي و ناب دست برنداشتند و هر گاه حكومت آنان را فرا مي خواند فرار مي كردند و از دربار دوري مي جستند.» از همين رو برخي پژوهشگران گفته اند: «تصوف يك انقلاب روحي در اسلام بوده؛ زيرا داراي نيرويي است كه سياست حاكم و پديده دنياطلبي و افزون خواهي را رد مي كند؛ پديده اي كه اولين بار نزد حاكمان، اميران و درباريان سر برآورد.» اين وجه اشتراك اساسي ميان تصوف و تشيع، بسياري از پژوهشگران را وادار كرده به دنبال وجه اشتراك هاي ديگري باشند و به كشف نقاط اثرگذار و اثرپذير هر يك از دو ديدگاه بر ديگري بپردازند. پژوهشگري مي گويد: به طور طبيعي بايد تشيع و تصوف خيلي به هم نزديك باشند. وي كه با ديدي بسيار منفي به مساله پرداخته چنين تعبير مي كند كه وجه اشتراك هر دو طريقه، شكستي است كه در زمينه سياست و در زندگي خورده اند. اشتراك در شكست، مكاتب و انسان ها را به هم نزديك مي كند. اما در اين وجه اشتراك يك اختلاف ذاتي است . سياستي كه در اركان تشيع وجود دارد شكل ايجابي و مثبت دارد. تشيع، سياستي را برگزيده كه در بطن خود مبارزه و براندازي دارد. برخلاف تصوف كه پايه آن بر سياستي است كه فرد را از جامعه دور مي كند و هيچ دري را براي بازگشت به زندگي سياسي روي او باز نمي گذارد. البته برنامه هاي اصلاحي و سياسي كه اخيرا به ويژه در قرن چهاردهم هجري، برخي از سران صوفيه به آن پرداخته اند، يك تغيير ساختار در متن تصوف است كه آن را به سياست تشيع نزديك مي كند و اين بدان معناست كه يك جدايي جاودانه و هميشگي بر اين دو طريقه حاكم نيست، هر چند داراي اختلاف اصولي هستند و گرچه تصوف از اهل سنت برخاسته باشد، بلكه در عين حال كه اختلاف اصولي و اساسي ميان تصوف و تشيع باقي است، تصوف دريچه هايي را بر تشيع گشوده است و روش هاي نويي در انديشه و زندگي به بسياري از دانشمندان و فلاسفه شيعه آموخته است. شايد بدين دليل باشد كه تصوف با فلسفه درآميخته، فلسفه اي كه بسياري از بزرگان شيعه به عمق آن قدم گذاشته اند و در اين راه با رضايت خاطر و بدون هيچ كراهتي خود را شاگرد صوفي مسلك هاي بزرگي مانند: ابن عربي و سهروردي و ديگران يافته اند.
آيا آن گونه كه برخي مي پندارند، امام صادق عليه السلام، موسس اصول و آموزه هاي تصوف است؟
در زير به گزارش هايي برخواهيم خورد كه به چنين پنداشتي دامن مي زند؛ اما به آساني مي توان به ديدگاه مخالف امام صادق عليه السلام با صوفيان و اشكالاتي كه به اينان وارد دانسته است دست يافت. اين موضوع از گفتگوهاي مشهوري به دست مي آيد كه ميان آنان با امام صورت گرفته است. معروف ترين داستان، ملاقات سفيان ثوري با امام است. وي بر حضرت وارد شد و نزد او نشست و با كمال تعجب و خيره خيره به حضرت كه لباس سپيد و زيبايي بر تن داشت نگريست. امام به او گفت: ثوري! چه شده كه اين گونه به ما نگاه مي كني؟! شايد از آنچه مي بيني شگفت زده شده اي؟
سفيان گفت: اي فرزند رسول خدا! اين لباس، برازنده شما نيست! اين لباس پدران شما نيست!
امام گفت: «آن زمان، زمان نداري بود و به همان صورت عمل مي كردند، اما اينك همه چيز فراوان است.» سپس امام آستين خود را بالا زد و «ثوري» ديد زير لباس امام، پشمينه اي است كه دامن و آستين كوتاه تري از لباس رو دارد. امام فرمود: «اي ثوري! ما اين پشمينه را براي خدا و آن لباس سپيد را براي شما (مردم) پوشيده ايم. آنچه براي خداست پوشانده ايم و آنچه براي شماست آشكار ساخته ايم.»
اين ديدگاه با ديدگاه صوفيان فرق دارد و ديدگاهي است برخاسته از كتاب و سنت كه به وسعت كرانه ها گسترده است. ديدگاهي كه مي گويد: «وقتي خداوند نعمتي به بنده اي ارزاني داشت، دوست دارد اثر آن را بر او ببيند» و ديدگاهي است كه مي گويد: خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد. اختلاف دو ديدگاه زماني كاملا آشكار مي شود كه مناقشه اي جدي در مي گيرد: گروهي از صوفيان براي امام به كتاب خدا استدلال مي جويند كه زهد و انفاق همه اموال، لازم است و امام صادق عليه السلام از ايشان مي پرسد: آيا شما به ناسخ و منسوخ قرآن، به محكم و متشابه آن كه بسياري از امت بر اثر ناآگاهي از آن، گمراه و نابود شده اند، آشنايي داريد؟ سپس آنچه را از قرآن و سنت و سيره برخي اصحاب بدان استدلال جسته بودند، معنا و تفسير مي كند و دعوت به ترك دنيا و زهد افراطي را رد مي كند. در عين حال، صوفيان اولين مرشد خود را كه از او كسب معرفت الهي مي كنند و راي و تفسير خود را كه با آن به عالم مجردات، نفوذ مي كنند، همواره امام صادق عليه السلام مي دانند.
وقتي حكومت، سفيان ثوري را فرا مي خواند ولي وي مي خواهد خود را مخفي كند، سفر خود را پس از ملاقات با امام صادق عليه السلام شروع مي كند. وي مي نشيند تا جمعيت حاضر جلسه را ترك كنند، سپس به امام مي گويد: نمي روم تا به من رهنمود دهي .
امام صادق عليه السلام به او توصيه هايي مي كند كه «ثوري» از آن، معارف و آموزه هاي جديدي مي آموزد. مالك بن انس كه شاهد ماجرا بوده است مي گويد كه امام به او گفت: «ثوري! به تو مي گويم، گرچه زياده گويي فايده اي ندارد...»
1- اي سفيان! هرگاه خداوند به تو نعمتي ارزاني داشت و خواستي آن نعمت باقي بماند، خدا را بر آن نعمت بسيار سپاس و شكر گوي، خداوند بزرگ در كتابش مي گويد: «لئن شكرتم لازيدنكم؛ اگر سپاس گوييد، بر شما افزون مي كنم.»
2- هرگاه نتوانستي رزق و روزي به دست آوري، بسيار طلب آمرزش كن و از خدا درخواست بخشش نما. خداوند بزرگ در كتابش گفته است: «از خداوند طلب بخشش كنيد كه او بخشنده است. از آسمان براي شما آبي فراوان فرو مي فرستد و با مال و فرزندان به شما كمك مي رساند و باغ ها و رودها را به شما ارزاني مي دهد.»
3- اي سفيان! هرگاه از ناحيه حكومت يا ديگري در فشار قرار گرفتي، بسيار بگو: «لا حول ولا قوه الا بالله» كه اين ذكر، كليد گشايش است و از گنج هاي بهشتي است.»
امام فرمود: «خود به اين سه چيز پايبندم و خدواند همواره با اين سه چيز به من سود مي رساند.» صوفيان وقتي مي خواهند اصول اخلاقي خود را ترسيم كنند، از كلمات دهگانه امام صادق عليه السلام الهام مي گيرند و آن را سر فصل درس هاي خود در اخلاق قرار مي دهند، اين كلمات را امام به عبدالله بن جندب چنين مي گويد:
- براي خدا دوست بدار .
- به ريسمان الهي محكم بچسب .
- به هدايت الهي چنگ بزن تا عملت مورد قبول واقع شود؛ زيرا خداوند متعال مي فرمايد: «الا من آمن و عمل صالحا ثم اهتدي؛ مگر آن كه ايمان آورد و عمل نيكو انجام دهد و سپس راه يابد.» پس جز ايمان پذيرفته نيست .
- ايمان جز با عمل تحقق نمي يابد. در صورتي عمل تحقق مي يابد كه
- با يقين همراه باشد .
- يقين جز با خشوع و كرنش براي خدا به دست نمي آيد و ميزان و ملاك همه اينها
- هدايت و راه يافتن است. هر كس راه يافت، عمل او پذيرفته شده و به ملكوت اعلا صعود خواهد كرد
- اگر مي خواهي در خانه خدا و در كنار خدا سكونت گزيني و به بهشت مينو درآيي، بايد دنيا در نظر تو خوار شود.
- بايد مرگ را جلوي چشمان خود ببيني
- براي فردا چيزي نيندوزي ... بدان آنچه پيش فرستي، به سود تو خواهد بود و آنچه بگذاري، مايه زيان تو خواهد شد. در اين زمينه رسول اكرم صلي الله عليه و آله مي گويد: «از خدا شرم كنيد! گفتند: چگونه؟ گفت - به شرطي كه عمل كنيد - هيچيك از شما نخوابد مگر اين كه مرگ را جلوي چشمانش مجسم كند و سر و گوش خود و شكم و اندرون خويش را حفظ كند و قبر و متلاشي شدن جسد خود را ياد كند. هر كس آخرت را مي خواهد، زينت و تجملات دنيا را بدرود گويد.»