سلام علیکم
جواب اول : اين آيه شامل تمامي صحابه نمي شود ؛ بلكه حد اكثر شامل كساني مي شود كه در زمان بيعت رضوان حضور داشته اند و تعداد آن ها آن طور كه علماي اهل سنت نقل كرده اند ، 1300 تا 1400 نفر بوده اند ؛ چنانچه محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد :
4463 ، عَنْ جَابِرٍ قَالَ كُنَّا يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا وَأَرْبَعَ مِائَةٍ .
صحيح البخاري ، ج6 ، ص45 .
از جابر روايت شده است كه گفت : ما در روز حديبيه ، هزار و چهار صد نفر بوديم .
و اين در مقابل تمامي صحابه رسول خدا كه در زمان رحلت آن حضرت بيش از يك صد و بيست هزار نفر بوده اند ، يك و نيم يا حد اكثر دو درصد خواهند شد . پس نمي توان از اين آيه ، عدالت تمامي صحابه و يا رضايت خداوند را از تمامي آن ها استفاده كرد ؛ چرا كه دليل اخص از مدعا است .
جواب دوم : رضايت خداوند ، شامل تمامي كساني كه در آن روز بيعت كرده اند ، نخواهد شد ؛ بلكه فقط شامل كساني مي شود كه با ايمان قلبي بيعت كرده اند ؛ زيرا خداوند رضايت خود را مشروط به داشتن ايمان كرده است . « رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » . و با انتفاء شرط ، مشروط نيز به خودي خود منتفي خواهد شد .
اگر قرار بود كه ايمان حقيقي شرط رضايت نباشد ، خداوند مي فرمود : « لقد رضي الله عن الذين يبايعونك ... »
به عبارت ديگر : حد اكثر چيزي كه از اين آيه استفاده مي شود ، اين است كه خداوند از تمامي «مؤمنيني» كه بيعت كردند راضي شده است ؛ اما هرگز ثابت نمي كند كه تمامي كساني كه بيعت كرده اند ، مؤمن حقيقي نيز بوده اند ؛ پس خداوند با قيد « عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » منافقيني همچون عبد الله بن أبي و ... و يا كساني در ايمان خود شك داشته و حقيقتا بيعت نكرده اند ، خارج مي كند و رضايت خداوند شامل حال آن ها نخواهد شد ؛ چنانچه شامل مؤمنيني كه در اين بيعت حضور نداشته اند نيز نمي شود .
از اين رو ، اين آيه شامل كساني همچون عمر بن الخطاب كه در همان زمان و يا بعد از آن در نبوت پيامبر اسلام شك داشته و از روي ايمان بيعت نكرده اند ، نخواهد شد . قضيه شك عمر در نبوت رسول خدا ، در بسياري از كتاب هاي اهل سنت به صورت مفصل آمده است كه خلاصه آن اين چنين است :
پيامبر در رؤياي صادقانه ديد كه وارد مكه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند ، صبح فردا آن را با صحابه در ميان گذاشت ، صحابه از تعبير اين رؤيا سؤال كردند ، آن حضرت فرمود : " انشاء الله وارد مكه شده و اعمال عمره را انجام خواهيم داد " ؛ اما تعيين نكردند كه در چه زماني اين امر اتفاق خواهد افتاد .
همه مردم آماده حركت شدند و وقتي به حديبيه رسيدند ، قريش از آمدن پيامبر و اصحابش و نيت آنان با خبر شدند ؛ لذا همگي مسلح شدند و از ورود مسلمان ها به مكه جلوگيري كردند . چون پيامبر اسلام به قصد زيارت خانه خدا آمده بود و نه به قصد جنگ ، با قريشيان صلح نامه امضا كرد كه امسال از ورود به مكه خودداري و سال بعد بدون هيچ مانعي برگردند و اعمال عمره را انجام دهند . اين مطلب بر عمر بن الخطاب و همفكران او ، گران آمد و سبب شد كه به نبوت رسول خدا شك كند و نعوذ بالله خيال كرد كه پيامبر اسلام دروغ گفته است ؛ از اين رو پيش پيامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض كرد . ذهبي در تاريخ الإسلام ، داستان را اين گونه نقل مي كند :
... فقال عمر : والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ ، فأتيت النبي صلي الله عليه وسلم فقلت : يا رسول الله ، ألست نبي الله قال : بلي قلت : ألسنا علي الحق وعدونا علي الباطل قال : بلي قلت : فلم نعطي الدنية في ديننا إذا قال : إني رسول الله ولست أعصيه وهو ناصري . قلت : أولست كنت تحدثنا أنا سنأتي البيت فنطوف حقا قال : بلي ، أفأخبرتك أنك تأتيه العام قلت : لا . قال : فإنك آتيه ومطوف به ... .
تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 2 ، ص 371 - 372 و صحيح ابن حبان ، ابن حبان ، ج 11 ، ص 224 و المصنف ، عبد الرزاق الصنعاني ، ج 5 ، ص 339 - 340 و المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 20 ، ص 14 و تفسير الثعلبي ، الثعلبي ، ج 9 ، ص 60 و الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 6 ، ص 77 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 57 ، ص 229 و ... .
عمر گفت : قسم به خدا ! از زماني كه اسلام آورده ام ، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شك نكرده ام . سپس پيش پيامبر آمد و گفت : اي رسول خدا ! مگر شما پيامبر خدا نيستي ؟ !!! . پيامبر فرمود : بلي هستم . عمر گفت : مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند ؟ پيامبر فرمود : بلي چنين است . عمر گفت : پس چرا ذلت و حقارت در دينمان نشان دهيم ؟ پيامبر فرمود : من پيامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپيچي نخواهم كرد و او ياور من است . عمر گفت : مگر شما نگفتي كه وارد خانه كعبه شده و طواف خواهيم كرد ؟ پيامبر فرمود : آيا من گفتم كه همين امسال اين كار را خواهيم كرد ؟ عمر گفت : نه ، پيامبر فرمود : تو وارد مكه مي شوي و طواف خواهي كرد .
جالب اين است كه عمر به گفتار پيامبر اعتماد نمي كند و براي اطمينان خاطر پيش همپيمان هميشگي اش ابوبكر مي رود و عين همين مطالب را براي او بازگو مي كند و جالب تر اين كه ابوبكر نيز عين سخنان پيامبر را براي عمر تكرار مي كند !
اين روايت را بخاري و مسلم نيز نقل كرده اند ؛ اما مثل هميشه دستان امانت دار آن ها به خاطر حفظ آبروي خليفه، جمله « والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ » را حذف و روايت را به دلخواه خود نقل مي كنند .
رك : صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 70 و ج 6 ، ص 45 و صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 175 .
گروه پاسخ به شبهات موسسه ولی عصر (عج)