صحابه

سؤال 68: آيا صحيح است كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به احدى جز عبدالله بن سلام بشارت بهشت را نداده. چنانچه سعد وقاص مى گويد: من از پيامبر درباره احدى بشارت بهشت را جز درباره عبدالله بن سلام نشنيدم.

عن عامر بن سعد بن ابى وقاص: ما سمعت النبي يقول لأحد يمشي على الأرض انه من اهل الجنة اِلاّ لعبدالله بن سلام.([151])

و به نقل صحيح مسلم: لا اقول لأحد من الاحياء، انه من اهل الجنة الا لعبدالله بن سلام.([152])

البته سعد وقاص اين مطلب را براى فرزندش عامر كه از تابعين است و پس از رحلت پيامبر اكرم به دنيا آمده، نقل كرده و اين مطلب، چگونه با حديث عشره مبشره كه ما مدّعى صدور آن هستيم جمع مى شود؟ با توجه به اينكه اين روايت را صحيح بخارى و مسلم نقل كرده، و حديث عشره مبشره را نه مسلم و نه بخارى نقل كرده است.

 

سؤال 69: آيا صحيح است كه بعضى از اصحاب پيامبر جزء منافقان بوده و هرگز وارد بهشت نمى شوند؟

در صحيح مسلم از پيامبر اكرم آورده است: في أصحابي إثناعشر منافقاً، فيهم ثمانية لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل في سمِّ الخياط...([153])

 

سؤال 70: آيا صحيح است كه قاتلان عثمان از صحابه كرام رسول اللّه  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بودند؟

1 ـ همانند فروة بن عمرو أنصارى ـ كه از اصحاب بيعت عقبة بود.([154])

2 ـ محمد بن عمرو بن حزم انصارى، كه پيامبر اكرم او را نام گذارى كرد.([155])

3 ـ جبلة بن عمرو ساعدى انصارى بدرى، كه از دفن جنازه عثمان در بقيع هم ممانعت كرد.([156])

4 ـ عبداللّه بن بُديل بن ورقاء خزاعى كه پيش از فتح مكه اسلام آورده، و به گفته امام بخارى: او رگ گردن عثمان را بريد.([157])

5 ـ محمد بن ابى بكر، كه در سال حجة الوداع به دنيا آمده و به گفته امام ذهبى او جزء محاصره كنندگان خانه عثمان (رضى اللّه عنه) و ريش او را كشيده و به او مى گفت: اى يهودى خداوند تو را رسوا كند.([158])

6 ـ عمرو بن الحمق: كه او جزء صحابه رسول خدا  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بوده و به گفته امام مزّى در حجة الوداع با پيامبر  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بيعت كرده، و به گفته امام ذهبى: نُه ضربه خنجر به او زده و گفت: سه تا را به خاطر خدا و شش ضربه را به خاطر خودم به تو مى زنم.([159])

وثب عليه عمرو بن الحمق و به ـ عثمان ـ رَمَق و طعنه تسع طعنات، و قال: ثلاث للّه و ستّ لما فى نفسى عليه.

7 ـ عبدالرحمن بن عديس كه جزء أصحاب بيعت شجره بوده و به گفته قرطبى: او رهبر شوريان مصر عليه عثمان بود كه بالاخره عثمان را به قتل رسانيدند.([160])

 

سؤال 71: آيا صحيح است كه ما اهل سنت به بعضى از صحابه كرام رسول الله  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ سب و دشنام داده و آنان را لعن مى كنيم. ما قاتلان عثمان را نفرين مى كنيم و حال آنكه آنان صحابه پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـو از اصحاب شجرة و بيعت عقبة و بدر، بوده و در جهاد با رسول اللهـ صلى الله عليه و سلّم ـ در جنگهاى بدر و اُحد و حنين و فتح مكه شركت كرده بودند.

ولى امام ذهبى در مقام نفرين به آنان مى گويد: كل هولاء نبرأ منهم و نبعضهم فى الله... نرجو له النار.([161])

يعنى ما از اينان بيزارى مى جوئيم، و آنان را براى خدا مبغوض مى داريم. و براى آنان آرزوى جهنم را داريم.

و امام ابن حزم مى گويد: لعن اللّه من قتله و الراضين بقتله([162])... بل هم فساق محاربون سافكون دماً حراماً عمداً بلا تأويل على سبيل الظلم و العدوان فهم فسّاق ملعونون.([163])

و امام جمعه شهر ما ـ چابهار ـ نيز درباره قاتلان عثمان مى گويد:

باغيان بى دين مصر و كوفه و بصره بر عليه حضرت عثمان شوريدند... اين باغيان فجّار و ستمكاران جهنمى....نقشه هاى ناجوانمردانه باغيان منافق را... ظالمان بى دين و بى مروت با ضرب شمشير انگشتان دست وى را قطع كردند.([164])

 

سؤال 72: آيا صحيح است كه مى گويند در ليلة العقبة ـ هنگاميكه پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ از تبوك مراجعت مى كرد و قصد عبور از گردنه را داشتند دوازده نفر از صحابه كرام قصد ترور و كشتن پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ را داشته و در حاليكه صورتهاى خود را بسته بودند به حضرت حملهور شدند... راستى اين دوازده نفر چه كسانى هستند؟

امام ابن حزم نام پنج نفر را برده كه براى من بسيار شگفت انگيز است آنجا كه مى فرمايد:

أن ابابكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن أبى وقّاص أرادوا قتل النبي و إلقاءهُ من العقبة فى تبوك.»([165])

هرچند، ابن حزم راوى اين حديث را كه وليد بن جميع مى باشد ضعيف مى داند. ولى علماء رجالى ما اهل سنت همانند ابو نعيم و ابوزرعه و يحيى بن معين و احمد بن حنبل، و ابن حبان و عجلى و ابن سعد و ديگران او را موثق مى دانند.([166])

حضرت استاد، باور كنيد با خواندن اين نص غرق در حيرتم، آيا موضع سلف صالح ما در برابر پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ اين است؟!

 

سؤال 73: آيا صحيح است كه عده اى از صحابه كرام، جزء خوارج بوده و طبق حديث پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ آنان كافر([167]) و جزء سگهاى جهنم هستند.([168])

و نام اين افراد از صحابه به قرار ذيل است:

1 ـ عمران بن حطّان، مدح كننده عبد الرحمن بن ملجم([169])

2 ـ ابو وائل شفيق بن سلمة، كه پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ را درك و از ايشان روايت كرده.([170])

4 و 3 ـ ذو الخويصره و حرقوص بن زهير السعدى كه اصل و ريشه خوارج هستند.([171])

5 ـ ذوالثدية، كه در نهروان كشته شد.([172])

6 ـ عبداللّه بن وهب راسبى، كه از سران خوارج بود.([173])

پس چرا ما مى گوئيم صحابه «كلّهم عدول»([174]) يعنى حتى كفار و سگهاى جهنم نيز عادل هستند!!

 

سؤال 74: آيا صحيح است كه مى گويند بسيارى از روايات و احاديث در فضائل حضرت ابوبكر(رضي الله عنه) و حضرت عمر(رضي الله عنه)، دروغ كذب و ساخته و پرداخته جاهلان ما از اهل سنّت است؟

من اين اعتراف را در سخنان امام عسقلانى ديدم بسيار تعجب كردم، كه ما با دروغ و اكاذيب از مذهب خودمان تبليغ و دفاع مى كنيم:

ينبغى أن يضاف اليها الفضائل، فهذه أودية الاحاديث الضعيفة و الموضوعة... اما الفضائل، فلا تحصى كم وضع الرافضة فى فضل اهل البيت و عارضهم جهلة اهل السنة بفضائل معاويه، بدوأ بفضائل الشيخين...([175])

يعنى سزاوار است بر كتابهائى كه ريشه ندارد كتابهاى فضائل را افزود چون اينها پر از احاديث ضعيف و ساخته شده است اما فضائل ـ ساختگى از حد شمارش خارج است چون رافضة در فضل اهل بيت حديث وضع كردند و جهّال و افراد نادان از اهل سنت براى مقابله با آنان احاديث دروغ و جعلى در فضائل عمر و ابوبكر و معاويه ساختند.

راستى اين يك اقرار و اعتراف به دروغ بودن بسيارى از فضائل شيخين نيست؟ و آيا نسبت به انكار فضائل اهل بيت پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ يك ادعاى بيجا و گزافى نكرده است؟!

 

سؤال 75: آيا درست است آنچه مى گويند كه ابوهريره(رضي الله عنه)، دزد بوده و از اموال بيت المال مبالغ كلانى را اختلاس كرده بود و عمربن الخطاب به او مى گفت: يا عدوالله وعدو كتابه سرقت مال الله.([176]) يعنى اى دشمن خدا و قرآن. اموال خدا را به سرقت بردى. آيا كسى كه دشمن خدا و قران بوده و بر اموال خدا امين نباشد مى توان او را بر سنت و احاديث پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ امين قرار داد.

سؤال 76: آيا درست است كه مى گويند: ابوهريره كه راوى پنج هزار حديث است، و فقط امام بخارى از او بيش از چهارصد حديث آورده، اين شخص، مورد وثوق حضرت على، و عمر و عائشه(رضي الله عنه)نبوده([177]).

ابوحنيفه مى گويد: تمامى صحابه عادل هستند مگر: ابوهريره و أنس بن مالك و...([178]).

و عمربن الخطاب پس از تأديب او به او گفت: يا عدوّالله و عدوّ كتابه([179]).

و عائشه در مقام اعتراض به او گفت: اكثرت عن رسول الله([180])و در جاى ديگر گفته: ما هذه الأحاديث التي تبلغنا أنّك تحدّث بها عن النبي هل سمعت اِلاّ ما سمعنا؟ وهل رأيت إلاّ ما رأينا؟.([181])

و مروان حكم، در مقام اعتراض مى گويد: مردم ترا متهم مى كنند كه اين حجم زياد از احاديث با مدت زمانى ـ كوتاه ـ كه با پيامبر بودى تناسب ندارد انّ الناس قد قالوا: اكثر الحديث عن رسول الله وانما قدم قبل وفاته بيسير([182]).

و گاهى كه مى گفت: حدثني خليلي ابوالقاسم، حضرت على(رضي الله عنه)او را منع كرده و گفت: متى كان خليلا لك([183])؟ مى گفت دوستم پيامبر، برايم حديث كرد. حضرت على در مقام رد او مى گفت: چه زمان پيامبر دوست تو بود!!

و فخر رازى مى گويد: بسيارى از صحابه، ابوهريره را مورد طعن و رد قرارداده اند:

انّ كثيراً من الصحابة طعنوا في أبي هريرة وبيّناه من وجوه: أحدها: أنّ أبا هريرة روى أنَّ النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قال: من أصبح جنباً فلاصوم له، فرجعوا الى عائشة وام سلمة فقالتا: كان النبيّ يصبح ثم يصوم. فقال: هما أعلم بذلك. أنبأني بهذا الخبر الفضل بن عبّاس، واتفق أنّه كان ميتاً في ذلك الوقت([184]).

و ابراهيم نخعى درباره احاديث او مى گويد: كان أصحابنا يَدَعون من حديث ابي  هريرة([185]).

و مى گويد: ما كانوا يأخذون من حديث أبي هريرة إلاّ ما كان من حديث جنّة أو نار.

سؤال 77: آيا صحيح است كه ابوهريره رواياتى را در قدح و تنقيص و كوچك كردن مقام انبياء نقل كرده و بخارى آنرا در صحيح خود نقل مى كند؟ براى نمونه:

1 ـ حضرت ابراهيم سه بار دروغ گفته (نعوذ بالله).

لم يكذب ابراهيم إلاّ ثلاث كذبات([186]).

فخر رازى مى گويد: كسى به أنبياء خدا دروغ را نسبت نمى دهد مگر زنديق باشد. لا يحكم بنسبة الكذب إليهم إلاّ الزنديق([187]).

و در جاى ديگر مى گويد: نسبت دروغ به راوى حديث ـ أبوهريره ـ آسانتر از نسبت آن به خليل الرحمن است.

2 ـ ابوهريره مى گويد: حضرت موسى پس از غسل كردن در آب لخت و عريان در جمع بنى اسرائيل حاضر شد، و تمامى بدن او مكشوف بود، به گونه اى كه عورت او هم ـ نعوذ بالله ـ ديده شد و اتهام به بيمارى ادره ـ قُر بودن ـ او نيز دفع شد.

فرأوه عريانا أحسن ما خلق الله، وأبرأهُ مما يقولون([188]).

 

سؤال 78: آيا درست است آنچه مى گويند: حديث عشره مبشره از موضوعات و دروغ پردازيهاى حكومتهاى اموى و عباسى بوده و اگر صحيح بوده بخارى و يا مسلم آنرا نقل مى كردند.

و اگر صحيح بود: چرا ابوبكر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ ، در روز سقيفه به آن استدلال نكرده، و حال آنكه به هر ضعيف و غير ضعيفى استناد كردند. و استناد آنان به چنين حديثى براى محكم كردن موقعيت خود بسيار مهم و لازم بود.

و مى گويند: دو سند دارد، در سند اول: حميد بن عبد الرحمن بن عوف است. كه حميد از پدرش عبدالرحمن نقل مى كند، در حاليكه حميد هنگام رحلت پدر يك ساله بوده([189]) و در سند ديگر آن عبدالله بن ظالم است كه بخارى، و ابن عدى، و عقيلى و ديگران او را تضعيف كرده اند([190]).

 

سؤال 79: چگونه حديث عشره مبشره صحيح است و حال آنكه متضمن اضداد مى باشد، و اين به معناى تضاد در دين و بطلان دين است چون جمع بين الاضداد از محالات عقلى است.([191]) چون خط مشى حضرت ابوبكر با حضرت عمر فرق مى كرد. و گاهى يكديگر را نفى مى كردند خط مشى حضرت عثمان با هر دو فرق مى كرد. و خط مشى حضرت على(رضي الله عنه)با هر سه فرق داشت. و اصلا ارزشى براى سيره شيخين قائل نبود. و به همين جهت در روز شورى شرط پيروى از سيره شيخين را نپذيرفت.([192])

خط مشى و روش عبدالرحمن بن عوف با عثمان كاملا متناقض و متضاد بود، و تا آخر عمر با او قهر كرده([193]) و در اين حال فوت شد. خط مشى و روش حضرت على(رضي الله عنه)با طلحه و زبير فرق مى كرد و لذا ريختن خونشان را مباح مى دانست و آنها نيز جنگ با حضرت على(رضي الله عنه) را جايز و قتل او را مباح مى دانستند حال آيا همه اينان جزو عشره مبشّره هستند. يعنى همه اين روشهاى متناقض امضا شده و، اسلام و آيين پيامبر آنها را مى پذيرد؟

 

سؤال 80: آيا صحيح است كه مى گويند: عبدالله بن زبير مدتهاى مديدى خطبه جمعه را ايراد كرده ولى نام پيامبر و صلوات بر پيامبر را نياورده است; بهانه او اين بوده كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ خاندان ـ نعوذ بالله ـ بدى دارد. و نمى خواهد، آنها احساس غرور كنند.

ابن ابى الحديد مى گويد: قطع ابن الزبير في الخطبة ذكر رسول الله جُمَعاً كثيرة، فاستعظم الناس ذلك فقال: إنّي لا أرغب عن ذكره ولكن له اُهيل سوء إذا ذكرتُه أتلعوا أعناقهم. فأنا اُحب أن أكبتهم.»([194]).

و ابن عبد ربه مى گويد: «وأسقط ذكر النبي من خطبته»([195]).

 

سؤال 81: آيا صحيح است كه مى گويند: عبداللّه بن زبير، بنى هاشم را در زندان عارم، جمع كرده، و قصد داشت همه را به آتش بكشد و براى اين كار، هيزم نيز در دهانه زندان قرار داد.

ابن ابىالحديد مى گويد، «جمع بني هاشم كلهم في سجن عارم وأراد أن يحرقهم بالنار. وجعل في فم الشعب حطباً كثيراً»([196]).

 

سؤال 82: آيا صحيح است كه پيامبر اكرم بدون دليل و بدون استحقاق مسلمانان را سب و لعن و يا نفرين مى كرد؟ و آيا اين شيوه با «خلق عظيم» پيامبر تناسب دارد؟ در حاليكه به نقل بيهقي هرگز ديده نشده كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كسى را سب كند «ما رأيت رسول الله يسبُّ احداً»([197])

مسلم نيسابورى در صحيح([198]) خود اين اتهام را ـ نعوذ بالله ـ به پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـنسبت داده و تيتر باب را چنين قرار داده: باب من لعنه النبي او سبّه او دعا عليه وليس هو أهلا لذلك..» سپس هفت روايت آورده كه مضمون آن سبّ افراد غيرمستحق توسط پيامبر است!!.

آيا جعل اين روايات به خاطر تطهير و تبرئه كسانى نيست كه مورد نفرين و لعن پيامبر قرار گرفته اند، همانند معاويه كه پيامبر او را نفرين كرد: (لا أشبع اللّه بطنه).

و همانند معاويه و عمر و بن عاص ـ رضى الله عنهما ـ كه در حال او از خواندن بودند، و پيامبران دو را تفريق كرده و فرمود: اللهم اركسهما في الفتنة ركساً و دعهما الى النار دعاً.([199])

و همانند ابوسفيان و دو فرزندش: (اللهم العن الراكب والقائد والسائق).([200])

و همانند معاويه و عمروبن عاص كه در حال آواز خواندن بودند و پيامبر هر دو را نفرين كرد([201]). و همانند: متخلّفان از جيش و سپاه اسامه: لعن اللّه من تخلف عن جيش اُسامة ..([202])

آيا براى دفاع از اين افراد ـ كه مورد لعن و طرد و نفرين پيامبر قرار گرفته ـ سزاوار است پيامبر را متهم كنيم آن هم به رفتارى بر خلاف اخلاق؟ آيا اين ظلم به پيامبر اكرم نيست؟ و تكذيب آيه شريفه انك لعلى خلق عظيم([203]) نيست؟!

 

سؤال 83: آيا صحيح است كه پيامبر پيش از آنكه به سجده برود مى فرمود: اللهم العن فلانا و فلانا([204]) سپس تكبير گفته و به سجود مى رفت. مقصود از اين دو ـ فلان و فلان ـ چه كسانى هستند؟

 

سؤال 84: آيا صحيح است كه مى گويند در جنگ اُحد هنگاميكه كار بر مسلمانان سخت گرديد دو نفر از صحابه رسول خدا ـ و از سرشناسان ـ تصميم به فرار و پناهندگى به يهود و نصارى داشتند و خداوند اين آيه را نازل گردانيد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء)([205]) چنانچه مفسرانى همانند بغوى آن را نقل مى كنند([206]).

راستى اين دو نفر كه بودند؟ بعضى گويند حضرت ابوبكر و حضرت عمر ـ رضى الله عنهما ـ بودند، آيا اين حقيقت تلخ واقعيت دارد؟

 

سؤال 85: آيا صحيح است كه مى گويند بسيارى از صحابه پيامبر اكرم و حتى جناب عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) به اسلام خود شك داشته و ترس داشتند كه مبادا منافق باشند؟ چنانچه ابن ابى مليكه به اين حقيقت تصريح مى كند، با اين وصف چگونه ما اعتقاد به عدالت تمامى صحابه داريم؟ جائى كه خودشان در اسلام خود ترديد دارند، چگونه ما به عدالت آنان اذعان كنيم با اينكه امام بخارى و ديگران، اين حقيقت تلخ را نقل مى كنند؟

ابن ابى مليكه مى گويد: پانصد نفر از صحابه پيامبر اكرم را درك كرده ـ ديدم ـ كه تمامى آنان از اينكه مبادا منافق باشند، در هراس و نگرانى بوده چون نمى دانستند كه عاقبت آنان به چه خواهد انجاميد([207]).

اردكتُ اكثر من خمسمائة من أصحاب النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كل منهم يخشى على نفسه النفاق، لانه لا يدري ما يختم له.

سؤال 86: آيا صحيح است كه مى گويند، صحابه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ يكديگر را دشنام و سب و لعن مى كردند؟ چنانچه ميان خالدبن وليد و عبدالرحمن بن عوف اتفاق افتاده و خالد او را سب كرد. و چنانچه بين عمار و عثمان روى داد. و عمار او را سب كرد و بين عثمان و عائشه و حفصه([208]) نزاع و دشنام روى داد، با اين حال چرا ما سب صحابه را كفر و ارتداد مى دانيم؟.

 

سؤال 87: آيا صحيح است كه مى گويند: بخش كم و عدد قليلى از صحابه تقريباً صدوسىوپنج نفر ـ به اعتراف ابن قيم ـ اهل فتوى بوده و دين را از آنها مى گرفتند. بنابراين چرا دور تمامى آنان حصار كشيده ايم. و همه را عادل دانسته و مدعى هستيم كه دين خدا و قرآن و سنت رسول  الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در گرو عدالت تمامى آنان است؟ آيا اين غلو و ياوه  گويى نيست؟.

ابن خلدون مى گويد: تمامى صحابه اهل فتوى نبوده و نه دين از تمامى آنان اخذ مى شد، بلكه اختصاص به حاملان قرآن و آشنايان به ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن، و ادله اى كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـدريافت كرده، و يا از كسانيكه از پيامبر اكرم شنيده اند([209]).

 

سؤال 88: آيا صحيح است كه مى گويند: هنگاميكه اهل مدينه باخبر شدند كه معاويه استاندارى مدينه را به زياد بن أبيه سپرده، پيش از عزيمت او به حجاز تمامى اهل شهر، در مسجد پيامبر  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اجتماع كرده و به قبر رسول الله  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ پناه برده و تا سه روز در آنجا متحصن شده و به توسل و تضرع روى آورده و دعا كردند، كه او به مدينه نيايد. زيرا ظلم و سفاكى و شدت عمل او را مى دانستند، لذا قبل از عزيمت او به حجاز دچار بيمارى سختى شده و در نزديكى كوفه درگذشت.

حال اگر صحابه كرام رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به قبر پيامبر پناه برده و توسل و استغاثه مى كردند. چرا ما مدعى هستيم، كه شرك و حرام است و موجب مباح شدن خون و جان و مال آنها مى شود؟

اگر ما مدعى پيروى از سلف هستيم، اين سلف صالح به قبر پيامبر  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ متوسل شد. چنان چه مسعودى مى گويد:

«فى سنة ثلاث و خمسين هلك زياد بن أبيه... و قد كان كتب الى معاوية أنه قد ضبط العراق بيمينه، و شماله فارغة فجمع له الحجاز مع العراقين. واتصلت و لايته بأهل المدينة، فاجتمع الصغير و الكبير بمسجد رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و ضبحوا الى الله، و لاذوا بقبر النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ ثلاثة ايام لعلمهم بما هو عليه من الظلم و العسف، فخرجت فى كفه بثره ثم حكها ثم سرت و اسودت فصارت أكلة سوداء، فهلك بذلك.»([210])

 

معاويه و امويان

سؤال 89: آيا صحيح است كه حضرت معاويه(رضي الله عنه) در نامه اى كه به محمد بن أبى بكر مى نويسد، اعتراف مى كند كه حق خلافت با حضرت على(رضي الله عنه) بوده ولى ابوبكر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ آنرا غصب كرده و هيچ مشروعيت نداشتند. «فلما اختار اللّه لنبيه ما عنده وأتمَّ له ما وعده وأظْهر دعوته وافلج حجته، قبضه اللّه إليه، فكان ابوك و فاروقه اوّل من ابتزه وخالفه على ذلك. إتفقا واتسقا ثم دعواه إلى انفسهما»([211]).

 

سؤال 90: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت معاويه(رضي الله عنه) چهار پدر داشته و مادر ايشان حضرت هند جزء بدكاره هاى معروف و صاحب پرچم بوده چنانچه زمخشرى و ابوالفرج اصفهانى و ابن عبدر به و ابن الكلبى اين حقيقت تلخ را نقل كرده اند

ابن كُلبى مى گويد: «كان معاوية لعمارة بن وليد بن المغيرة المخزومي و لمسافر بن أبي عمرو، و لابي سفيان و لرجل آخر سمّاه و كانت هند امّه من المغيلمات، و كان احبّ الرجال اليها السودان...»([212])

محمد بن سائب كلبى مى گويد: معاويه به چهار مرد نسبت داده مى شود به عمارة بن وليد، و به مسافربن أبى عمرو، و به ابوسفيان و به شخصى ـ ظاهراً صباح ـ كه نام او را برده اند و مادر ايشان حضرت هند از بدكاران صاحب پرچم بوده و از مردان سياه بسيار خوشش مى آمد.

البته امام زمخشرى نيز اين مطلب را آورده و مى فرمايد:

معاويه فرزند چهار پدر بزرگوار بود، و نام آنها را ذكر مى كند.([213])

 

سؤال 91: آيا صحيح است كه حضرت معاويه(رضي الله عنه) در دوران خلافت و رهبرى امت اسلامى، شراب مى خورده و شراب وارد مى كرد.

امام احمد بن حنبل به نقل از ابن بريده آورده: روزى با پدرم بريده بر معاويه وارد شديم از ما احترام كرده و طعام آوردند و تناول كرديم سپس مشروب آورد و خودش نوشيد و به پدرم تعارف كرد. پدرم گفت: از روزى كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـآنرا حرام كرده من به آن لب نزدم.

«عبداللّه بن بريده قال: دخلت أنا و أبى على معاويه، فأجلسنا على الفرش، ثم أُتينا بالطعام فأكلنا ثم أتينا بالشراب، فشرب معاوية، ثم ناول أبي، ثم قال: ما شربته منذ حرّمه رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ .([214])

 

سؤال 92: آيا صحيح است كه معاويه حق تعيين جانشين نداشته و طبق قرارداد صلح با حضرت حسن(رضي الله عنه) بايد امر خلافت را پس از خود به مسلمين واگذار كند. ولى معاويه با اين شرط ـ و ساير شرطها ـ مخالفت كرده و يزيد را تعيين كرد. پس خلافت يزيد مشروع نبوده و او فردى خارج بر تعهّدات پدر خود بشمار مى آيد، پس چرا ما او را خليفه، و امام حسين(رضي الله عنه) را خارجى و قيام كننده عليه خليفه زمان خود مى دانيم؟!

ابن حجر مى نويسد: «هذا ما صالح عليه الحسن(رضي الله عنه) معاوية.. وليس لمعاوية أن يعهد الى أحد من بعده عهداً بل يكون الامر بعده شورى بين المسلمين»([215]).

يعنى.. معاويه حق ندارد پس از خود خلافت را به كسى واگذار كند، بلكه اين امر پس ازخود به عنوان شورى بين مسلمين خواهد بود.

 

سؤال 93: آيا صحيح است كه مى گويند: معاويه بر ديانت غير اسلام از دنيا رفت. و بزرگان اهل حديث از ما اهل سنت همانند حمّانى او را غير مسلمان خوانده، و بعضى ديگر چون عبدالرزاق و حاكم نيسابورى و امام على بن جعد بغدادى او را شديداً مبغوض مى داشتند.

1 ـ مخلد شعيرى مى گويد: در جلسه درس عبدالرزاق بوديم كه سخن از معاويه به ميان آمد، عبدالرزاق فوراً موضع گرفته و گفت: مجلس ما را با ياد نام فرزندان ابى سفيان نجس و كثيف نكنيد([216]).

2 ـ زيادبن أيوب مى گويد: از يحيى بن عبدالحميد حمانى شنيدم كه مى گويد: معاويه پير و آئين اسلام نبود([217])

3 ـ ابن طاهر مى گويد: حاكم نيسابورى ـ از معاويه رويگردان و منحرف و در (بدگوئى از او) و خاندان او غلو مى كرده و هرگز عذرخواهى نمى كرد. مى گويند: ابوعبدالرحمن سلمى بر او وارد شده ـ در همان روزهايى كه خانه نشين شده و طرفداران بنى اميه ـ منبر و مجلس درس او را تعطيل و از بيرون آمدن از منزل ممانعت مى كردند ـ و گفتم: چه مى شد كه به مسجد مى آمدى و كمى از فضائل ـ معاويه ـ اگر چه يك حديث نقل مى كردى و خودت را از اين گرفتارى ـ و ممنوع الخروج بودن ـ راحت مى كردى؟ ـ سه مرتبه ـ گفت: لا يجيي من قلبي. هرگز. دلم راه نمى دهد ـ و چنين مطلبى را نمى توانم بر زبان جارى كنم([218]).

4 ـ امام على بن جعد (متوفى 234 هـ.) مى گويد: و لكن معاويه ما اكره أن يعذبه الله([219]) يعنى هيچ ناراحت نمى شوم، اگر خداوند معاويه را عذاب دهد.

 

سؤال 94: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت معاويه هنگام ايراد خطبه و سخنرانى و به هنگاميكه روى منبر نشسته بود اخراج ريح مى كرده و باد معده رها مى كرد؟ چنانچه زمخشرى به اين نكته اشاره كرده است؟

«روزى به هنگام ايراد سخنرانى ـ روى منبر ـ بادى ول كرد. و سپس براى توجيه اين كار مؤدبانه خود گفت: اى مردم خداوند عز وجل بدن ما را آفريده و در آن باد قرار داده، و انسانها نمى توانند از در رفتن آن جلوگيرى كنند. ناگهان يكى از حاضران ـ به نام صعصعة بن صوحان ـ گفت: آرى ولى جاى اين كار در توالت و دستشويى است نه روى منبر، چون بدعت است،([220]) پس حرمت مسجد و منبر و حديث و خطبه نماز چه مى شود؟

 

سؤال 95: مى گويند تمامى احاديثى را كه در فضيلت معاويه(رضي الله عنه)نقل مى كنند دروغ است و حتى يك روايت ـ صحيح ـ در فضل او نداريم.

و به اين حقيقت، بزرگان ما اهل سنّت و سلفيها، اقرار كرده اند. (نظير ابن تيميه و عينى وابن حجر، وفيروزآبادى در كتاب سفر السعادة) و...

1 ـ ابن تيميه مى گويد: طائفة وضعوا لمعاوية فضائل ورووا الحديث عن النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـفي ذلك كلها كذب([221]).

2 ـ عينى مى گويد: فان قلت: قدورد في فضيلته ـ معاوية ـ أحاديث كثيرة. قلت: نعم، ولكن ليس فيها حديث يصح من طريق الأسناد. نصّ عليه ابن راهويه والنسائي وغيرهما. فلذلك قال البخاري: باب ذكر معاوية ولم يقل: فضله، ولا منقبته.([222])

يعنى اگر بگوئيد: در فضيلت معاويه احاديث زيادى نقل شده، مى گوئيم: آرى، ولى از نظر سند، هيچكدام صحيح نيست. و اين معنا را بزرگانى همچو إسحاق بن راهويه و نسائى و ديگران نيز گفته اند.

بدين جهت: بخارى در عنوان بحث معاويه گفته است: «باب ذكر معاويه» نام خود معاويه را آورده، ولى نگفته: باب فضل و يا مناقب معاويه. چون مناقب و فضائل، به سند صحيح نرسيده است.

3 ـ شوكانى مى گويد: إتفق الحفاظ على أنه لم يصح في فضل معاوية حديث.

يعنى حتى يك حديث صحيح در فضيلت معاويه نداريم([223]).

4 ـ ابن حجر در شرح حال اسحاق بن محمّد سوسى مى گويد:

ذلك الجاهل الذي أتى بالموضوعات السمجة في فضائل معاوية، رواها عبيدالله السقطي، عنه فهو المتهم بها أو شيخه.([224])

يعنى اين شخص، همان جاهل و نادانى است كه احاديث جعلى و دروغ را در فضيلت معاويه آورده. و عبيدالله سقطى از او نقل مى كند. و فرد متّهم به دروغ و جعل، يكى از آن دو نفر است.

 

سؤال 96: آيا صحيح است كه مى گويند در دوران مأمون عباسى، و به تشويق ايشان مردم معاويه را لعن و نفرين مى كردند.

«قيل للمأمون: لو أمرت بلعن معاوية؟ فقال: معاوية لا يليق أن يذكر في المنابر، لكن أفتح أفواه أجلاف العرب ليلعنوه في السوق و المحلّة والسكة وطرقهم».([225])

 

سؤال 97: آيا صحيح است كه متّهم كردن حضرت على(رضي الله عنه) به قتل عثمان(رضي الله عنه) يك بازى سياسى بود؟ بازى گر اصلى آن حضرت معاويه و بنى اميه بودند. تا بدين وسيله: مانع از روى كار آمدن و تثبيت حكومت على(رضي الله عنه) بشوند، چنانچه ابن سيرين مى گويد: سراغ ندارم كه على(رضي الله عنه)متّهم به قتل عثمان شده مگر زمانيكه با او براى خلافت بيعت كردند.

«ما علمتُ أنَّ علياً اتّهم في قتل عثمان حتى بويع».([226])

 

سؤال 98: آيا صحيح است كه مى گويند اولين كسى كه زيارت قبر پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ را ممنوع كرد و از قبر شريف تعبير به حَجَر ـ سنگ ـ كرد، مروان حكم ـ فرزند همان كسى كه پيامبر اكرم او را از مدينه طرد و محكوم به تبعيد كرده بود; چنانچه امام احمد بن حنبل بدان اشاره كرده است! راستى ما كه امروزه زيارت قبر را جايز نمى دانيم دنبال و پيرو امويان هستيم!؟

امام احمد مى گويد: «أقبل مروان يوماً فوجد رجلا و اضعاً وجهه على القبر، فقال: اتدرى ما تصنع؟ فاقبل عليه، فإذا هو أبو أيوب؟ فقال: نعم، جئت رسول الله ـ صلى الله عليه و سلم ـ و لم أت الحجر، سمعت رسول الله يقول: لا تبكوا على الدين اذا اوليه أهله، ولكن ابكوا عليه اذا وليه غير أهله.»([227])

مروان بن حكم، روزى وارد مسجد شد، ديد مردى صورت خود را بر قبر پيامبر نهاده است، مروان گردن او را گرفت و به او گفت مى دانى چه مى كنى؟ آن مرد كه ابوايوب انصارى بود رو به مروان كرد و گفت: آرى، من به سوى سنگ نيامده ام من نزد پيامبر آمده ام، از رسول خدا ـ صلى الله عليه و سلم ـ شنيدم كه فرمود: زمانى كه دين را دين دار رهبرى كند براى آن گريه نكنيد، آنگاه گريه كنيد كه رهبرى دين را نااهل بر عهده گيرد.

و حاكم نيسابورى و امام ذهبى هر دو اين حديث را صحيح مى دانند.

پس از مروان، حجاج بن يوسف ثقفى نيز از قبر شريف پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ تعبير يك مشت استخوان پوسيده و  چوب ـ أعواد ـ كرد و دنباله ممنوعيت را گرفته و زائران را شديداً توبيخ و آنان را زيان كار و خاسر خواند؟ من اين مطلب را در الكامل مبرّد ديدم و واقعاً شگفت زده شدم!

مبرّد([228]) راجع به موضعگيرى حجاج بن يوسف در برابر عراقيهائى كه قصد زيارت قبر پيامبر را داشتند و اعتراض شديد او به آنان چنين مى گويد:

«قال حجاج بن يوسف لجمع يريدون زيارة قبر رسول الله من الكوفة: «تبألهم! إنما يطوفون بأعواد و رمة بالية، هلا طافوا بقصر أميرالمؤمنين عبدالملك ألا يعلمون أن خليفة المرء خير من رسوله.([229])

يعنى: اى زيان ديده ها و اهل خسارت و خسران، اينان گرد مشتى چوب و استخوان پوسيده طواف مى كنند!!! چرا گرد كاخ عبدالملك طواف نمى كنند، مگر نمى دانند: كه جانشين شخص، از رسول و فرستاده او بالاتر است!!

راستى، اين گونه حركت، توطئه امويان براى خاموش كردن نور حق نيست؟

آيا ما پيروان سلف،... كه زيارت قبور را حرام و شرك مى دانيم پيرو مذهب مروان حكم و حجاج بن يوسف هستيم؟ و آيا امام ما شيخ الاسلام ابن تيميه، پيرو حجاج بن يوسف ـ همان كه كعبه معظّمه را به منجنيق بست ـ مى باشد؟

راستى منطق امام عبدالوهاب كه پيروان او چوب و عصاى خود را بهتر از پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ مى داند، برگرفته از منطق حجاج بن يوسف نيست؟

قال بعض اتباعه بحضرته: عصاى هذه خير من محمد، لأنه ينتفع بها فى قتل الحيّة و العقرب. و نحوها، و محمد قدمات، و لم يبق فيه نفع، و إنما هو  طارش.([230])

بعضى از پيروان عبدالوهاب در حضور او مى گويد: عصاى من از محمدـ صلى الله عليه و سلّم ـ بهتر است، چون از عصا براى كشتن مار و عقرب استفاده مى كنم. ولى پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ پس از رحلت براى من سودى ندارد؟! راستى آنانكه پس از رحلت پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به قبر شريف استغاثه و توسل جستند همانند توسل اهل مدينه ـ چنانچه ام المؤمنين عائشه مى گويد ـ براى طلب باران،([231]) اينان بايد به عصاى امام عبدالوهاب متوسل مى شدند؟؟.

 

سؤال 99: آيا صحيح است كه بنى اميه در اصل نصرانى و غير عرب بوده، و از روم به عنوان برده آورده شده، و غلام عبدالمناف بودند. چنانكه حضرت على در نامه اى به معاويه مى فرمايد: و لاالصريح كاللصيق.([232])

و ابوطالب در بيت شعرى، جد اعلاى امويان را برده بنى هاشم خوانده كه از آن سوى دريا به جزيره العرب آورده و چشم زاغ مى باشند.([233])

قديما أبوهم كان عبدا لجدنا***بنى أمة شهلاء جاش بها البحر

 

سؤال 100: آيا صحيح است كه نقشه حمله به مدينه الرسول به فرماندهى مسلم بن عقبه و قتل عام هزاران صحابى و تابعى ـ در واقعه حرة كه در زمان يزيد بن معاويه در پى اعتراض به شهادت حسين(رضي الله عنه)و جنايات بنى اميه انجام گرفت ـ. از پيش طراحى شده و به توطئه و رهنمون حضرت معاويه(رضي الله عنه) بود. آنجا كه به فرزند دلبندش يزيد مى فرمايد: اى يزيد تو با اهل مدينه روزى مشكل پيدا مى كنى و عليه تو شورش مى كنند، پس اگر چنين اتفاقى افتاد، براى سركوب آنان مسلم به عقبه را اعزام كن.

سمهودى شافعى مى نويسد، «أخرج ابن أبي خيثمة بسند صحيح الى جويريه بن أسماء: سمعت أشياخ أهل المدينة يتحدثون أن معاويه ـ رضى الله عنه ـ لما احتضر دعا يزيد، فقال له: اِن لك من أهل المدينة يوماً، فان فعلوها فارمهم بمسلم بن عقبه فأنِّي عرفت نصيحته.

فلما ولى يزيد وَفَد عبدالله بن حنظله و جماعة فأكرمهم و أجازهم فرجع فحرّض الناس على يزيد و عابه، و دعاهم الى خلع يزيد فأجابوه، فبلغ ذلك يزيد، فجهز اليهم مسلم بن عقبة، فاستقبلهم أهل المدينة بجموع كثيرة: فهابهم اهل الشام و كرهوا قتالهم، فلما نشب القتال سمعوا فى جوف المدينة التكبير و ذلك أن بني حارثة أدخلوا قوماً من الشاميين من جانب المدينة، فترك اهل المدينة القتال، و دخلوا المدينة خوفأعلى أهليهم، فكانت الهزيمة، و قُتلَ من قتل، و بايع مسلم الناس على أنهم خُوَل ليزيد يحكم فى دمائهم و أموالهم و اهليهم بماشاء.([234])

يعنى: ابن ابى خيثمه بسند صحيح از جويريه فرزند اسماء نقل مى كند: كه از بزرگان اهل مدينه شنيدم كه بازگو مى كردند: به هنگام احتضار ـ و جان دادن، معاويه ـ فرزندش را احضار كرده و گفت: اهل مدينه بالاخره با تو درگير مى شوند پس اگر اين اتفاق، روى داد. مسلم بن عقبه را به جنگ با آنان بفرست چون به اخلاص و خيرخواهى و وفادارى او نسبت به ما ـ حكومت ـ كاملا واقف هستم.

چون يزيد به حكومت رسيد عبدالله بن حنظله و گروهى ـ از مدينه وارد بر يزيد شده، او نيز از آنها نهايت احترام را كرده و جوائز و هدايائى تقديم آنان كرد. ولى ـ چون رفتار و منش غير شرعى يزيد را ديدند ـ هنگام بازگشت مردم را عليه حكومت يزيد فراخوانده و حكومت را مورد سرزنش و نكوهش قرار دادند. و بالاخره او را از خلافت خلع كردند. چون اين خبر به يزيد رسيد مسلم بن عقبه را براى سركوب آنان فرستاد. ولى او با جمعيت انبوه مردم مدينه ـ در بيرون شهر ـ مواجه گرديد. و به شدت ترسيد و از جنگ با اهل مدينه هراس داشتند. ولى چون جنگ درگرفت از درون مدينه فرياد تكبير به گوش آنان رسيد و معلوم شد در اثر خيانت بنى حارثه بخشى از لشكريان شام به داخل مدينه نفوذ كرده، پس اهل مدينه، براى دفاع از اهل و فرزندان خود، به شهر بازگشتند. و بالاخره به شكست آنان انجاميد. و عده زيادى كشته و مردم با مسلم بن عقبه بيعت كردند ولى به عنوان اينكه تمامى اهل مدينه بردگان يزيد باشند و هرگونه و به هر نحوى كه دلخواه يزيد باشد با آنان برخورد كند.

 

سؤال 101: آيا صحيح است كه يزيد دستور قتل عام مدينه و غارت شهر، و اعدام مجروحين ـ از صحابه و تابعين را داده است و در نتيجه ـ در ماههاى حرام ـ هفتصد نفر از بزرگان صحابه، از انصار و مهاجر، و بيش از ده هزار نفر از مردم شهر مدينه را به خاك و خون كشيده و در برابر اين خونريزى مورد پاداش و اجر الهى قرار گرفته. چون او مجتهد است.

وللمجتهد اذا اخطاء أجر واحد.!!!

عن شيخ من أهل المدينة قال: سألتُ الزهرى: كم كانت القتلى يوم الحرة؟ قال: سبعمائة من وجوه الناس قريش و الانصار و المهاجرين، و من وجوه الموالى و ممن لا يُعرف من عبد و حر و امرأة عشرة الاف. و دخلوها لثلات بقين من ذى الحجة سنة ثلاث و ستين.([235])

 

سؤال 102: آيا صحيح است كه مسلم بن عقبه صحابى ـ فرمانده لشكر يزيد ـ مسلمانان را در مدينه اسير و به زنان مسلمان تجاوز كرده و آنان را مورد تعرّض جنسى قرار دادند. سمهودى مى گويد: «أنهم سَبَوا الذرية، و استباحوا الفروج و انه كان يقال لاوْلئك الاولاد من النساء اللاتي حملن: اولاد الحَرَّة، قال: ثم اُحضر الأعيان لمبايعة يزيد، فلم يرض الا أن يبايعوه على أنهم عبيد يزيد، فمن تلكّأَ أمر بضرب عنقه....([236])