2024 May 20 - دوشنبه 31 ارديبهشت 1403
وضو از ديدگاه فريقين : مناقشات پيرامون آيه وضو
کد مطلب: ٦٧٤٦ تاریخ انتشار: ٠٤ آبان ١٣٨٥ تعداد بازدید: 2249
خارج فقه مقارن » وضو از ديدگاه فريقين
وضو از ديدگاه فريقين : مناقشات پيرامون آيه وضو

جلسه چهاردهم 1385/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 85/08/04

1. عطف «ارجل» بر «واغسلوا»

در بعضي از تفاسير مثل تفسير قرطبي يا تفسير ابن عربي و ديگران مطالبي هست كه نشان مي دهد نهايت تلاش اين ها را تا از آيه وجوب غسل را تثبيت كنند. و آن بر مبناي عطف ارجل بوده است.

ابن عربي مالكي در كتاب احكام القرآن گفته است :

وطريق النظر البديع أن القراءتين محتملتان وأن اللغة تقضي بأنهما جائزتان فردهما الصحابة إلي الرأس مسحا فلما قطع بنا حديث النبي صلي الله عليه وسلم ووقف في وجوهنا وعيده قلنا جاءت السنة قاضية بأن النصب يوجب العطف علي الوجه واليدين.

أحكام القرآن، ابن العربي، ج 2، ص 72.

اگر ما آمديم «وامسحوا برؤوسكم و ارجلَكم» خوانديم اين ارجلَ به خاطر عطف بر محل وجوه نيست؛ بلكه عطف است بر لفظ وجه و ايدي است. عامل در اين جا «واغسلوا» است نه «وامسحوا». بعد مي گويد اين طريق نظر بديع و ابتكاري است و سنت هم اين را تأييد مي كند. در سنت كه ما روايات متعدد داريم مبني بر وجوب غسل در پا، اين نشان مي دهد كه «وامسحوا برؤوسكم و ارجلَكم» «ارجل» كه نصب است، به خاطر عمل «واغسلوا» است نه عمل «وامسحوا».

و بعضي ها هم روي اين قضيه مانور داده اند؛ مثل مغني ابن قدامه و مبسوط سرخسي. تلاش بر اين است كه يكي از راه هاي كه تثبيت كنند غسل را از اين كانال كه وجود روايات در سنت قرينه است بر عطف ارجلكم بر وجوهكم نه عطف بر محل رؤوسكم.

در اين جا خود بزرگان اهل سنت ديدند كه آش خيلي شور است كه صداي آشپز هم درآمده است، بسياري از بزرگان اهل سنت؛ چه از مفسرين و چه از ادبا، اين قضيه را رد كرده اند و خلاف فصاحت و بلاغت دانسته اند و اين چنين عطف را شايسته قرآن كه معجزه پيغمبر است ندانسته اند. من دو سه مورد از اين ها را يادداشت كرده ام كه عرض مي كنم.

ابوحيان هم نحوي است و هم از مفسرين بزرگ اهل سنت و صاحب كتاب البحر المحيط است، صراحت بر اين كه اين تعبيري كه آقايان آورده اند و مي خواهند «ارجل» را عطف بدهند بر وجوه، لازمه اش اين است كه يك جمله مستقلي بين عاطف و معطوف فاصله باشد و اين خلاف فصاحت و بلاغت است و بعد از ابن عصفور، ابوالحسن كه از كبار علماي نحو و لغت است، نقل مي كند كه:

واقبح ما يكون ذلك بالجمل. فدل قوله هذا علي أنه ينزّه كتاب الله عن هذه التخريج.

وقرأ نافع، والكسائي، وابن عامر، وحفص : وأرجلكم بالنصب . واختلفوا في تخريج هذه القراءة، فقيل : هو معطوف علي قوله : وجوهكم وأيديكم إلي المرافق وأرجلكم إلي الكعبين، وفيه الفصل بين المتعاطفين بجملة ليست باعتراض، بل هي منشئة حكما . وقال أبو البقاء : هذا جائز بلا خلاف . وقال الأستاذ أبو الحسن بن عصفور : وقد ذكر الفصل بين المعطوف والمعطوف عليه، قال : وأقبح ما يكون ذلك بالجمل، فدل قوله هذا علي أنه ينزه كتاب الله عن هذا التخريج . وهذا تخريج من يري أن فرض الرجلين هو الغسل، وأما من يري المسح فيجعله معطوفا علي موضع برؤوسكم، ويجعل قراءة النصب كقراءة الجر دالة علي المسح.

تفسير البحر المحيط، أبي حيان الأندلسي، ج 3، ص 452 .

قبيح ترين فاصله بين عامل و معمول يا عاطف و معطوف، اين است كه فاصله ما يك جمله كامل خبري باشد.

ابن حزم اندلسي كه يك مسلك صد در صد اخباري دارد و خيلي عنايت بر اين كه حتي المقدور از ظواهر استفاده كند و خيلي در فاز اجتهاد و رأي نرود، چنين تعبيري دارد:

سواء قرأ بخفض اللام او بفتحها هي علي كل حال عطف علي رؤوس إما علي اللفظ و إما علي الموضع لانه لايجوز أن يحال بين المعطوف و معطوف عليه بقضية مبتدأة.

المحلي، ابن حزم، ج 2، ص 56 . تمام متن در درس ديروز گذشت

ابراهيم بن محمد حلبي از بزرگان اهل سنت كتابي دارد به نام الغنيه، از فقهاي بزرگشان و حنفي مذهب است و خودش فارغ التحصيل قاهره است و امام جمعه مسجد سلطان محمد فاتح در قسطنطيه، متوفاي 959 هجري است كه خيلي با آب و تاب از او ياد مي كند و رأي او براي حنفي ها ارزش ويژه دارد. ايشان در اين كتاب الغنيه، ص15، اين تعبير را دارد:

والصحيح أن الارجل معطوفة علي رؤس في القرائتين و نصبها علي المحل و جرّها علي اللفظ وذلك لامتناع العطف علي المنصوب يعني وجوهكم للفصل العاطف وا لمعطوف عليه بجملة أجنبية والاصل أن لايفصل بينهما بمفرد فضلا عن الجملة ولم يسمع في الفصيح نحو.

من چون كتاب الغنيه حلبي را نداشتم، اين متن را از كتاب مسائل فقهية، السيد شرف الدين، ص 76، 77 نقل مي كنم و آن اين كه:

وعلي هذا المنهاج جري جماعة من جهابذة الفقه والعربية منهم الفقيه البحاثة الشيخ إبراهيم الحلبي إذ بحث الآية في الوضوء من كتابه، غنية المتملي في شرح منية المصلي علي المذهب الحنفي، فقال : قرئ في السبعة بالنصب والجر، والمشهور أن النصب بالعطف علي وجوهكم والجر علي الجوار ( قال ) والصحيح أن الأرجل معطوفة علي الرؤوس في القراءتين، ونصبها علي المحل، وجرها علي اللفظ، ( قال ) : وذلك لامتناع العطف علي وجوهكم للفصل بين المعطوف عليه بجملة أجنبية ( هي وامسحوا برؤوسكم ) ( قال ) والأصل أن لا يفصل بينهما بمفرد فضلا عن الجملة ( قال ) : ولم نسمع في الفصيح ضربت زيدا ومررت ببكر وعمرا بعطف عمرا علي زيدا ( قال ) وأما الجر علي الجوار فإنما يكون علي قلة في النعت كقول بعضهم : هذا جحر ضب خرب، وفي التأكيد كقول الشاعر : يا صاح بلغ ذوي الزوجات كلهم . أن ليس وصل إذا انحلت عري الذنب، بجر كلهم علي ما حكاه الفراء ( قال ) وأما في عطف النسق فلا يكون لأن العاطف يمنع المجاورة . هذا كلامه بنصه ( 1 ) .

(1) فراجعه في ص 16 من غنية المتملي المعروف بحلبي كبير وهو موجود أيضا في مختصره المعروف بحلبي صغير وكلاهما منشور مشهور .

يك عرب فصيح اين كار را نمي كند؛ ولي شما در قرآن آمده ايد يك جمله مستقل را فاصله قرار داديد.

آقاي عيني در عمدة القاري في شرح صحيح البخاري هم شبيه اين تعبير را دارد:

قد أجاز قوم النصب عطفا علي وجوهكم وإنما يجوزه شبهه في الكلام المعقد وفي ضرورة الشعر و ما يجوز علي مثله مغبة العي.

در بعضي از موارد كه مي گويند:

چون قافيه تنگ آيد شاعر به جنفگ آيد

يا يك جايي كه ما يك جملة روان بسازيم و همة جملات با هم همخواني داشته باشد، آن جا شايد قائل بشويم به فاصله بين معطوف و معطوف عليه. يا در ضرورت شعري. اين قضيه در كلمات افرادي كه حرف زدن بلد نيستند اتفاق مي افتد؛ اما از يك فصيح سر نمي زند. بعد مثال مي زند كه:

و نظيره اعط زيدا و عمرا جائزهما و مُر ببكر و خالدا. اي واعط خالدا ايضا.

اين «وخالد» عطف باشد به زيدا. اين «مر ببكر» آمده فاصله شده بين اعط زيدا و خالدا.

فأي بيان في هذا و أي لبس أقوي من هذا

وكان عكرمة يمسح رجليه ويقول ليس في الرجلين غسل وإنما هو مسح وقال الشعبي نزل جبريل عليه الصلاة والسلام بالمسح وقال قتادة افترض الله غسلين ومسحين ولأن قراءة الجر محكمة في المسح لأن المعطوف يشارك المعطوف عليه في حكمه لأن العامل الأول ينصب عليهما انصبابة واحدة بواسطة الواو عند سيبويه وعند آخرين يقدر للتابع من جنس الأول والنصب يحتمل العطف علي الأول علي بعد فإن أبا علي قال قد أجاز قوم النصب عطفا علي وجوهكم وإنما يجوز شبهه في الكلام المعقد وفي ضرورة الشعر وما يجوز علي مثله محبة العي وظلمة اللبس ونظيره اعط زيدا وعمرا جوائزهما ومر ببكر وخالد فأي بيان في هذا وأي لبس أقوي من هذا ذكره المرسي حاكيا عنه في ري الظمآن ويحتمل العطف علي محل برؤوسكم كقوله تعالي * ( يا جبال أوبي معه والطير ) * بالنصب عطفا علي المحل لأنه مفعول به وكقول الشاعر * معاوي أننا بشر فاسجح * فلسنا بالجبال ولا الحديدا * بالنصب علي محل الجبال لأنه خبر ليس فوجب أن يحمل المحتمل علي المحكم.

عمدة القاري، العيني، ج 2، ص 238

اين چه نوع سخن گفتن است. كدام امر اشتباه اندازي مثل اين است.

اين خالد اگر عطف به زيدا باشد، يك عرب فصيح نمي آيد او را بعد از «مر ببكر» بياورد. وقتي اين را به يك فرد عادي هم نشان بدهيد، مي گويد كه «خالدا» الفش زيادي است. اين جا خالد در واقع عطف به «ببكر» است و الف خالد را حذف مي كند و مي گويد: هر كس خالدا نوشته است، غلط نوشته است.

پس بنابراين اين آقايان آمده اند و گفته اند كه «وامسحوا برؤوسكم و ارجلكم» را با نصب خوانده اند عطف بدهند به «وجوهكم» كاري غلط است. خود بزرگان آن ها اين حرف را رد كرده اند و به اين حرف اعتراض دارند كه ما نمي توانيم اين ارجل را منصوب بخوانيم عطفا علي لفظ وجوه. اين كه ابن عربي مي گويد اين نظر من نظر بديع و ابتكاري است، چه نظر ابتكاري است كه صداي همه بزرگان اهل سنت را درآورده است! پس اين قضيه قابل قبول نيست؛ حتي در نزد علماي اهل سنت.

اما اين كه گفت: «السنة قاضية بأن النصب يوجب العطف علي الوجه و اليدين» بعدا بررسي خواهيم كرد و ثابت خواهيم كرد كه آنچه كه در سنت وارد شده اكثريت مبني بر مسح رجلين است نه غسل رجلين. هم وضوي كه جبرئيل به پيامبر 7 آموزش داده كه حدود چهل كتاب اهل سنت آن را آورده اند؛ كه جبرئيل آمد و گفت پايت را مسح كن. در بين اين روايات، صحيح هم وجود دارد، ضعيف هم باشد، آن ها يك قاعده رجالي دارند كه مي گويند: يقوي بعضها بعضا. و مي شود فقيه از معناي مشترك اين روايات استنبتاط حكم شرعي بكند.و لذا در وضوي جبرئيل به نبي اكرم به قدري طرق زياد هست كه: يقوي بعضها بعضا.

وضوي پيغمبر كه از زبان حضرت امير P نقل شده است، همه صراحت دارند در مسح رجلين. اول كسي كه قضيه غسل را مطرح كرد، عثمان بود كه البته او هم دو روايت دارد: يكي مبني بر غسل و ديگري مبني بر مسح.

2. اشتراك لفظي مسح:

بعضي از علماي اهل سنت گفته اند كه اصلا كلمه مسح در لغت مشترك است بين غسل و مسح. وامسحو؛ يعني هم مي شود سر را مسح كشيد و هم مي شود شست، پا را هم مي شود شست و هم مي شود مسح كشيد.

كلمة المسح مشترك بين المسح و الغسل.

مثلا قرطبي در تفسيرش، ج6، ص92، تعبيري دارد:

ومن أحسن ما قيل فيه أن المسح والغسل واجبان جميعا فالمسح واجب علي قرائة من قرأ بالخفض و الغسل واجب علي قرائة من قرأ بالنصب والقرائتان بمنزلة الإيتين.

اگر ما و ارجلِكم بخوانيم، مي شود يك آيه. و اگر به نصب هم بخوانيم يك آيه مستقلي مي شود؛ در حقيقت دو آيه مي شود. يك آيه بر مبناي قرائت نصب و يك آيه بر مبناي قرائت جرّ. ما چون از حقيقت خبر نداريم، اين آيه را دو آيه تصور مي كنيم. مضمون يكي مي شود غسل و مضمون ديگري مسح. و لذا هم غسل واجب است و هم مسح، هركدام را بگيري به يكي از واجبين عمل كرده اي، مثل همان اذاً فتخير كه ما در متعارضين داريم.

بعد ايشان از عطيه نقل مي كند:

وذهب قوم ممن يقرأ بالكسر الي أن المسح في الرجلين هو الغسل.

مراد از مسح همان شستن است؛ چون در غسل هم دست كشيدن هست و هم شستن؛ ولي در مسح دست كشيدن هست و شستن نيست. بعد خودش مي گويد:

قلت وهو الصحيح فإن لفظ المسح مشترك يطلق بمعني المسح و يطلق بمعني الغسل.

اين اصل ادعاي ايشان است كه بنابر آن چه كه از قول لغويين آمده است، نظر من هم بر اين است كه كلمه مسح مشترك است بين مسح و غسل. و بعد طولاني مطلب را بيان مي كند و مي گويد:

المسح في كلام العرب يكون غسلا ويكون مسحا و منه يقال لرجل اذا توضأ وغسل اعضائه قد تمسح و يقال مسح الله ما بك اذا غسلك وطهرك من الذنوب.

اگر كسي آمد و گفت:

مسح الله مابك اذا غسلك و طهرك من الذنوب

يا

فغسل اعضائك

يعني تمسح اعضائك.

ابوحيان اندلسي اين قضيه را نقل كرده است در بحر المحيط، ج3، 438 (وروي عن أبي زيد : أن العرب تسمي الغسل الخفيف مسحا ويقولون : تمسحت للصلاة بمعني غسلت أعضائي.

تفسير البحر المحيط، أبي حيان الأندلسي، ج 3، ص 452.) و ابن كثير دمشقي سلفي متوفاي 774 نقل كرده است در تفسيرش ج2، ص 35.

ولي همين قضيه را خود بزرگان اهل سنت آورده اند و زير بار آن نرفته اند و گفته اند: كلمه مسح عند الاطلاق، مردم كشيدن دست به چيزي را مي گويند و غسل شستن را مي گويند. اصلا در ميان عرف و مردم غسل شيء و مسح شيء دو چيز متفاوت است. اگر كسي گفت: «مسح يده علي رأس ولد» يا دستتان را بر سر يتيم بكشيد، يعني سر آن ها را بشوييد؟ ! يا عبارت از نوازش كردن است. مرور يد علي شيء آخر سواء كه اين مرور همراه با رطوبت باشد يا همرا با رطوبت نباشد؛ ولي كلمه غسل بدون ضميمه آب در عرف استعمال نمي شود.

اين مطلب خود عيني در عمدة القاري، ج2، ص239 آورده است و حلاجي كرده. و در حاشية تفسير بيضاوي، آقاي صافي ج1، ص270 آورده است و نقل كرده و رد كرده و گفته: «وهوه بعيد» محمد رشيد رضا در تفسر المنار، ج6، ص233 اين نظريه را مي آورد و مي گويد: «وهو تكلف زائد». اين حرف خيلي زور است كه مسح همان معناي غسل را بدهد و هركدام به جاي ديگري استعمال شود.

و نيز وقتي كه ما در تيمم داريم كه مسح كنيد، آيا آن جا اگر به جاي مسح، غسل بدهيم، مكفي است يانه؟ غسل غير از مسح است ؛ چه بسا شما چيزي را مي شوييد؛ اما اصلا دست نمي كشيد.

اهل سنت يك چيزي را در ذهن شان به عنوان يك عقيده قطعي تصور كرده اند و به دنبال اين هستند كه براي اين عقيده قطعي دنبال توجيه بگردند. اگر كسي واقعا وسط قلب آن ها را بشكافد و بگويد آيا واقعا به اين حرفي كه مي گوييد ايمان داريد يانه؟ وسط قلبش داد مي زند نه ! ما مي خواهيم آن چيزي را كه به او عقيده داريم، تثبيت كنيم.

3. الجرّ علي الجوار:

اين مناقشه معركة آراء است و در غالب كتاب هاي فقهي شيعه هم آمده است و آن اين است كه ما گفتيم كه اگر چنانچه «ارجلِكم» خوانديم، در حقيقت عطف است بر «رؤوسكم» و ثابت مي شود كه غسل واجب است و اين بزرگترين دليل ما بود كه گفتيم چهار نفر از قراء «ارجلِكم» به كسر خوانده اند و اگر اين باشد، عقيده شيعه تثبيت مي شود.

اهل سنت ديده اند كه چهار نفر از قراء اين چنين خوانده اند و كار كوچكي هم نيست و اين به جر خواندن دليل بر اين است كه اگر ما به نصب هم بخوانيم، اين نصب عطف بر محل رؤوس است نه جاي ديگر، علماي اهل سنت آمده اند خيلي دست و پا زده اند. اكثر كتاب هاي تفسيري اهل سنت غوغا كرده اند كه مي گويند: شما چرا مجرور خواندن ارجل را بر مبناي جرّ علي الجوار نمي دانيد؟ ما قاعده اي داريم در علم نحو كه يكي از جاهاي كه مي شود لفظ را مجرور خواند، قاعدة همجواري است. و مثال مي زند: «جُحرُ ذبٍّ خربٍ»، لانه سوسمار خراب است. در اين جا در حقيقت بايد خواند شود: «جحر دب خربٌ» و حال آن كه همه خوانده اند خربٍ خوانده اند. در اين جا به اعتبار همجواري «خرب» را مجرور خوانده اند. چرا ما اين قاعده را در مانحن فيه اجرا نكنيم و بگوييم آن آقاياني كه «ارجل» را به جرّ هم خوانده اند، بر مبناي همجواري بوده است؟ چون رؤوس مجرور بوده است، ارجل را هم مجرور خوانده اند و حال آن كه اعراب واقعي او نصب است.

از علماي شيعه هم مرحوم شيخ طوسي، مرحوم ابن زهره در غنيه، مرحوم محقق در معتبر، مرحوم علامه حلي، مرحوم شهيد ثاني و... همگي مفصل بحث كرده اند و جواب داده اند. مشخص مي شود كه اين بحث در ميان علماي اهل سنت به عنوان يك دليل محكم مطرح بوده است. غالب علماي شيعه اين بحث را مطرح كرده اند و جواب داده اند.

از علماي اهل سنت، هم عمدة القاري آورده، هم آلوسي و... آورده اند و يك قاعده مسلّم در بين اهل سنت است.

جواب:

در اين جا ما به كتاب هاي لغت مراجعه مي كنيم. در كتاب لسان العرب، ج2، ص593 كه عمدتا موارد استعمال را بررسي مي كند و بهترين كتاب در اين باب است، همين قضيه «الخفض علي الجوار» را مطرح مي كند و مي گويد يكي از قواعد لغت عرب «جر علي الجوار» است بعد مي گويد:

الخفض علي الجوار، لايجوز في كتاب الله عزوجل وانما يجوز ذلك في ضرورة الشعر.

تارج العروس، زبيدي، ج2، ص 222

ابي حيان كه هم لغوي، هم نحوي و هم مفسّر است، و مورد تأييد همه مذاهب است، وقتي اين قضيه را مطرح مي كند مي گويد:

وهو تأويل ضعيف جدّا ولم يرد الا في النعت حيث لايلبس علي خلاف فيه.

بلي، اين قضيه را در جاهايي مي آوريم كه امر ملتبس نشود. در «حجر ذب خرب» همه مي دانند كه حجر مبتدا است و راه معناي ديگري ندارد؛ ولي برخلاف ارجلكم كه اگر به نصب بخوانيم معنا بهم مي ريزد و اصلا معنا چيزي ديگري مي شود.

فخررازي كه تلاش دارد سنت خلفا را احياء كند و از او تعبير مي كند به امام المشككين، حتي خيلي از جاها نسبت به آيه اولي الأمر صراحت دارد كه ما از او عصمت مي فهميم، ولي چون در خارج آقاي ابوبكر معصوم نبود، ما ناگزيريم از دلالت آيه دست بر مي داريم. همين آقاي فخر رازي صراحت دارد و مي گويد:

وهذا باطل من وجوه كما في جحر ذب خرب فإن المعمول من المعلوم بالضرورة أن الخرب لايكون نعتا بالذب بل بالجحر ففيه الإيه الامر من الالتباس غير حاصل.

تفسير كبير فخر رازي، ج11، ص161

همين تعبير را آقاي ابن خازن كه بغدادي و متوفاي 741 هست و كتاب هاي متعددي دارد در لباب التأويل ج3، ص16 مي آيد و اين قضيه را رد مي كند و بعد ايشان موارد متعددي مي آورد از طبري و ديگران به عنوان مؤيد كه جر ارجل به همجواري باطل است.

جناب آقاي ابن همام، بنابر آن چه كه شوكاني در فتح القدير، ج1، ص8 آورده است مي گويد:

الخفض علي الجوار ليس بجيد اذ لم يأت في القرآن ولا في كلام فصيح.

در كلام فصيح و قرآن ما نمونه اي نداريم كه جر به جوار داده باشند.

جناب صافي كه حاشيه اي دارد بر تفسير بيضاوي در ج1، ص254 آمده و اين قضيه را رد كرده است. خود شوكاني مي گويد:

لايجوز حمل الإية عليه.

فتح القدير، ج2،ص16

نيشابوري در تفسير غرائب القرآن، ج6، 53 مي گويد:

لايمكن ان يقال هذا في الإية المباركة.

قرطبي بعد از نقل اقول مي گويد:

هذا القول غلط عظيم.

احكام القرآن، قرطبي، ج6، 94



Share
1 | ..... | Iran - Tehran | ٢٢:١٤ - ٢٢ فروردين ١٣٩٤ |
و اغسلوا ایدیکم الی المرافق
الی به چه معناست و به چه دلیلی؟
بنده شیعه هستم ولی از شما دلایلی از اهل سنت رو میخواهم که ارائه کنید.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در خصوص آيه وضو اگر دقت شود يک قاعده نحوي و ادبي وجود دارد که طبق آن گذشته از روايات ، مسح را ثابت مي کند اگر بگوييم مراد از شستن باشد بايد «أَرْجُلَكُمْ» عطف بر فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ باشد که در اين صورت لازم مي‌آيد كه ميان معطوف و معطوف عليه، فاصله باشد و اين، خلاف فصاحت است و هيچ عرب فصيحي زير بار اين نمي‌رود، چه رسد به اين‌كه در قرآن باشد. مضافا كه از نظر قاعده نحوي، أقرب العاملين بايد در معمول عمل كند و با وجود عامل دوم، نوبت به عامل اول نميرسد. اگر يك مولايي به غلامش بگويد:أكرم زيدا و عمرا و إضرب خالدا و بكرا. به ذهن كسي نميآيد كه بكرا را عطف كند به محل زيدا تا بكر را مانند زيد و عمر إكرام كند و فقط خالد را بزند. مگر اينكه بخواهد توجيه كند كه بكر، جزء اقوامش است و نميتواند او را بزند و مجبور است عطف كند بر زيدا. در اين صورت، همه به او مي‌خندند. چون با وجود عامل قريب، نوبت به عامل بعيد نمي‌رسد.
در اين آيه هم وَ امْسَحُوا عامل بر رُءُوسِكُمْ و أَرْجُلَكُمْ است و نوبت به فَاغْسِلُوا كه با معمول فاصله دارد، نمي‌رسد.
اما ذکر اين نکته هم خالي از لطف نيست: ﴿وَأَرۡجُلَکُمۡ﴾ در بعضي قرائت‌ها به صورت مجرور وارد شده است، يعني بر «رُءُوسِکُمۡ» عطف شده است
به نظر عرفى نيز همين به ذهن مى آيد چون در موارد مشابه اين گونه تركيب، شروع از بالا به پايين است. مثلاً اگر دکتر به بيمار بگويد: پايت را تا زانو با آب سرد بشوى، بيمار آنچه را در عرف رايج است انجام مى دهد، يعنى شستن از بالا به پايين، يا وقتى صاحب خانه به رنگ كار مى گويد: ديوارهاى اين اتاق را تا سقف رنگ آميزى كن، آنچه در عرف معمول است انجام مى شود، يعنى رنگ كردن ديوارها از بالا به پايين و هرگز به ذهن رنگ كار يا بيمار اين نمى آيد كه صاحب خانه و پزشك كه گفته «تا»، مقصودش بيانِ آخرِ محلّ رنگ زدن يا شستن است، بلكه از كلمه «تا» مى فهمد كه صرفاً محدوده مورد نظر را در رنگ زدن و شستن تعيين كرده است. در آيه وضو نيز اينچنين است، وقتى آيه مى گويد دست ها را تا مرفق بشوييد، بيان محدوده شستن مورد نظر است زيرا در عرب کل دست را از شانه تا آخر دست، يد مي گويند لذا مراد خداوند بيان اين است که اين شستن اين قسمت از يد يعني آرنج منظور است نه چگونگى آن. و اين را به نظر معمول عرف واگذاشته و در عرف هم بدون ترديد، آنچه معمول تر است، شستن از بالا به پايين است.
بنابراين قرآن با گفتن الي المرافق مي خواهد محدوده شستن را معين کند نه اينکه بگويد از نوک انگشتان تا آرنج را بشوريد بويژه اينکه برخي الي را به معني مع گرفته اند به معناى «با» (إلى به معناى مَعَ) يعنى دست ها را همراه با آرنج بشوييد
جهت اطلاع بيشتر به قسمت فقه مقارن بحث وضوء در سايت ر جوع کنيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب