به گزارش «شيعه نيوز»، يك هموطن شيعه ساكن شهر زاهدان خاطره اي را از تحركات ضد شيعي وهابيون برايمان ارسال نموده است . شما را به خواندن اين خاطره كوتاه ولي تكان دهنده دعوت ميكنيم :
بسم الله الرحمن الرحيم
شب 23 يا 27 ماه مبارك رمضان در سال 1386 شمسي (اولين سالي كه من به زاهدان نقل مكان كرده بودم) بعد از نماز جماعت مغرب سوار ماشينم شدم كه برگردم منزل . بر حسب عادت در اين شبهاي عزيز هر كسي كه سر راهم باشد و دست بلند كند سوارش ميكنم و به وي ميگويم كه براي سلامتي و ظهور آقا امام زمان (روحي له الفدا) بجاي كرايه ، صلوات بفرستد. يكنفر كه لباس محلي بلوچ بر تن داشت سوار كردم ، ايشان بلافاصله گفت : خيابان مولوي حسين بر ( چهارراه رسولي ) در بست چقدر ميگيري ؟
من هم گفتم سه صلوات و ايشان سوار شد !!! در سكوت كامل به راهمان ادامه ميداديم كه ناگهان پرسيد : بچه اينجا نيستي ؟ من در جوابش گفتم : نه ! چطور مگه ؟ ايشان گفت : مسير را اشتباه اومدي ، نه اينكه اشتباه ، يعني خيلي طولاني كردي راهتو . در همين احوالات بوديم كه ناگهان چشمم به چندين نفر افتاد كه خيابان را فرش كرده بودند و در حال خواندن قرآن و شايد ادعيه بودند ، در كل متوجه شدم كه عبادتي در كار است !!!
ناگهان مسافري كه سوار كرده بودم گفت نگه دار رسيديم ، از وي پرسيدم چه خبر است ؟ ايشان گفت : مراسم پرسه (پورسه) است . گفتم : پرسه ديگه چيه ؟ بنده خدا خنديد و گفت : همون مراسم ختم يا عزاداري .
يه جورايي تو دلم خوشحال شدم و به خودم گفتم : ايول ، اينها هم براي مولا علي ( عليه السلام ) مراسم عزا ميگيرن ؟ ولي چرا الان ؟؟؟
از ايشان با ترديد پرسيدم : مراسم ختم چي ؟ براي كي ؟ يهو با ناراحتي گفت : پرسه ابن ملجم ، حافظ و قاري قرآن !!! بعد هم در ماشينو كوبيد و رفت .
بسيار متعجب و متاثر شدم چون تا اون موقع چنين چيزي نديده بودم .
خلاصه از ايشان كه جدا شدم اشك و گريه امانم نميداد ، مثل يه بچه اي كه تازه به سن 14 ، 15 سالگي ميرسه متوجه ميشه خانوادش اونجوري كه بايد با هم خوب باشند ، نيستند !
من هم تازه فهميدم كه اهل بيت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) رو خيلي ها دوست ندارند ولي . . . . . .