2023 December 3 - يکشنبه 12 آذر 1402
وضو از ديدگاه فريقين : اقوال علماي اهل سنت در بحث وضو (3)
کد مطلب: ٦٧٤٣ تاریخ انتشار: ٠٩ آبان ١٣٨٥ تعداد بازدید: 1219
خارج فقه مقارن » وضو از ديدگاه فريقين
وضو از ديدگاه فريقين : اقوال علماي اهل سنت در بحث وضو (3)

جلسه هفدهم 1385/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 85/08/09

اما نكته سوم ايشان كه خيلي دور از تعقل يك روحاني و آخوند و فقيه است؛ آن هم فقيهي مثل ابن قدامه، اين است كه مي گويد:

( والثالث) انهما معرضتان للخبث لكونهما يوطأ بهما علي الأرض بخلاف الرأس.

كله انسان با زمين تماس ندارد و معمولا آلوده هم نيست و لذا شارع مقدس به مسح اكتفا كرده است؛ ولي در رِجل چون با زمين در تماس است و غالبا آلوده است، شارع مقدس غسل را واجب كرده است.

اين جا ما جواب مي دهيم كه اين قضيه رجلين كه اگر با زمين هم تماس دارد، اولا اين قياس عقلي است و احكام الهي با قياس تنظيم نمي شود. اگر در واقع نظر شارع مقدس هم همين بود كه به نظر شما هست و شما فتوي داده ايد، اگر كسي نجاستي و يا آلودگي در پا دارد، همه فقها فتوي داده اند كه بايد نجاست را يا خبائث را از پا برطرف كند و بعد از آن شروع كند به وضو گرفتن. به تعبير آقاي سبحاني كه مي فرمايد:

وافسد منه هو وجه الثالث فإنّ كون الرجلين مترضتين للخبث لا يقتضي تعين الغسل، فإنّ القائل بالمسح يقول بأنّه يجب أن تكون الرجل طاهرة من الخبث ثمّ تمسح.

ما اول رجل را از آلودگي ها پاك مي كنيم اگر نجس است آب مي كشيم، و بعد مسح مي كشيم. اگر كسي كه در خيابان راه مي رود و كارگر است، كشاورز است و همواره با گرد و خاك زندگي مي كند، سرش به مراتب بيش از پايش آلوده است؛ چون پا معمولا در داخل جوراب است و يا در داخل كفش، آلودگي هايش كم تر است؛ ولي اگر چنانچه سر آلوده و يا نجس بود، شما در آن جا چه كار مي كنيد، فتواي شما چيست؟ آيا مي گوييد كه در آن صورت غسل واجب است كه هم وضو محقق شود و هم تطهير يا اين كه مي گوييد كه اول بايد سر را اگر آلودگيش به قدري است كه مسح اطلاق نمي شود، اول بايد سر را پاك كنيم، اگر نجس است تطهير كنيم بعد مسح بكشيم؟ در پا هم ما همين حرف را مي زنيم. مگر تمام مسلمان ها با پاي پياده در خيابان ها راه مي روند و با پاي برهنه در دستشويي و غيره مي روند كه شما اين حكم را مي فرماييد. اگر اين ملاك باشد، پاي انسان غالبا آلودگي هايش از سر كم تر است؛ چون پا عمدتا يا در داخل جوراب است يا در داخل كفش. يعني حتي اگر ملاك ابن قدامه را هم قبول كنيم، در پا نمي توانيم حكم به غسل كنيم.

مگر مسأله وضو براي تطهير اعضاي وضو است يا به خاطر امر الهي است؟ اگر چنانچه فلسفه و حكمت وضو تميز بودن اعضاء باشد، اگر بدون نيت پنجاه بار داخل آب برويد و بيرون بياييد، اطلاق وضو نمي شود، ده بار هم بدون نيت وضو اعضايتان را بشوييد، مبيح نماز نمي شود.

راه گريز چهارم كه در كلام ابن قدامه اين است كه مي گويد:

ويحتمل أنه أراد بالمسح الغسل الخفيف قال أبو علي الفارسي: العرب تسمي خفيف الغسل مسحا فيقولون تمسحت للصلاة أي توضأت وقال أبو زيد الأنصاري نحو ذلك.

المغني، عبد الله بن قدامه، ج 1، ص 123

احتمال دارد مراد از مسح غسل خفيف باشد. ابو علي فارسي مي گويد:عرب غسل خفيف را مسح مي نامد و مي گويند تمسحت للصلاة يعني براي نماز وضوء گرفتم و ابو زيد انصاري نبز مثل آن را گفته است.

ببينيد كه اين توجيه چه قدر از ادبيات يك روحاني و يك آخوند به دور است. نحوه صحبت مشخص است كه يك مشخص يك صحبت فقهي و علمي نيست؛ بلكه گريز از حكم و مسأله شرعي است. مي گويد:

مراد از مسح غسل خفيفي است؛ يعني يك شستشوي سطحي.

اين يك نوع فرار از حكم است. تعبيري دارد ابن حزم اندلسي در كتاب الفِصل شان كه مي گويد:

بعضي از بزرگان ما آمده اند اقوال ائمه اربعه را به عنوان يك حجت شرعي پذيرفته اند و تمام آيات و روايات را منطبق با اقوال آن ها تطبيق مي كنند يا توجيه مي كنند.

مصيبت ما اين است كه مي گويند: وقتي ابوحنيفه مي گويد غسل، مالك مي گويد غسل، شافعي مي گويد غسل، احمد بن حنبل مي گويد غسل، پس اين ها هم آيات را بهتر از ما فهميده اند و هم سنت را. اگر ما اين آيات را مي بينيم، احمد بن حنبل هم آيه را ديده است؛ ولي بعد از ديدن آيه رفته سراغ غسل، ابوحنيفه اين آيه را ديده است، آن چه كه ما مي فهيميم ابوحنيفه هم فهميده است، شايد يك چيزي ديگري هم فهيمده كه ما نمي دانيم؛ پس ما ناچاريم آيات را طوري تعبير كنيم كه منطبق با فتاواي ائمه اربعه باشد. درد اصلي اين است و لاغير. تمام اين توجيهات به خاطر اين است كه اين بحث را منطبق كنند مطابق با آراي فقهاي اربعه شان.

اين تعبير ابن قدامه را مي بينيم كه قرطبي در الجامع في القرآن، ج6، ص92 همين تعبير را دارد. ابوحيان در تفسير بحر المحيط، ص483 همين توجيه را دارد. آقاي عيني در عمده القاري في شرح صحيح البخاري، ج2، ص239 همين تعبير را دارد. ابن رشد اندلسي در كتاب مقدماتش، ج1، ص15 همين تعبير را دارد.

اين ها نظرشان اين است كه بايد طوري آيه را تفسير كنيم كه اگر چه به قطع رسيديم مراد آيه مسح است و از همه اين حرف ها دست برداريم و خداي عالم گفته است كه مسح كنيم، مراد مسح نيست؛ بلكه مراد از مسح يك غسل خفيف است.

در اين جا ما عرض مي كنيم كه اگر شما از عرف و لغت و از مردم عادي (كولاه نمدي ها) سؤال كنيد كه مراد از غسل چيست؟ خواهد گفت كه مراد از غسل، اسالة الماء علي العضو است. مراد از غسل جريان دادن آب است بر عضو؛ حالا چه دست تان را زير شير بگيرد و آب بر آن جاري شود يا اين كه دست تان را پر از آب مي كنيد و با دست اصاله مي دهيد. يعني آب در يك جا سيلان پيدا كند، به آن غسل مي گويند.

مي پرسيم: اذا امر مولا عبده أن يمسح عضوه، در اين جا عبد چه كار كند، خواهد گفت كه: مراد از مسح امرار اليد علي العضو است. حالا اين كه در يد تري و بللي هم باشد يا نه، بحثي ديگري است. مسح مطلق يعني كشيدن دست بر عضوي. مسح يده علي رأس اليتيم؛ يعني امرار داد دست را بر رأس. پس غسل اسالة الماء است سواء كان باليد او بالحنفيه. اگر چنانچه آمد يك آب را جريان داد مي گويند: غَسَلَ؛ ولي اگر مرور داد دستش را بر چيزي، مي گويند: مَسَحَ.

ما از اين حضرات سؤال مي كنيم آيا خداي عالم كه وضو را براي عموم مسلمين واجب كرده است؛ به طوري كه هر روز بايد اين مسأله را انجام بدهند، مثل زكات و حج خمس نيست كه فقط براي يك عدة خاصي آن هم در يك مقطع خاصي واجب باشد كه اگر ابهامي بود مي توانند از علما سؤال كنند. وضو يك عمل عبادي است كه تمام مسلمين همه روزه گرفتار او هستند. اگر خداي حكيم بخواهد يك امر مبتلابه عموم مردم را به اين شكل بيان كند، خلاف حكمت است، خلاف فصاحت و بلاغت است. اگر يك فرد عادي چنين چيزي را بگويد، يك مولايي بگويد: وامسح رجلك. بعد كه اين عبد برود پايش را مسح بكشد، آيا مي تواند او را بازخواست كند كه من نگفتم كه وامسح يعني مسح كن، مراد من از اين مسح، غسل خفيف است، همه اين مولا را مذمت مي كنند. مي گويد آقاي مولا عقل مباركت كجا رفت؟ از اين تعبير شما امرار يد مي فهمند و عبد هم همين را فهميده است. عرف عبد را ممتثل مي دانند. اگر مولا بخواهد عبد را عقاب كند و بگويد مراد من غسل خفيف بوده است، همة عقلا اين مولا را مذمت مي كنند. آن وقت شما در بارة خداي حكيم در يك امر عبادي مبتلابه عموم مسلمان ها؛ آن هم چندين بار در يك روز، يك تعبيري را به كار مي بريد كه نسبت آن به يك عبد قبيح است. اين دور از عقل است و عقاب كردن عبد، عقاب بلابيان و قبيح است.

و خود علماي بزرگ اهل سنت نيز اين توجيه را كه آورده اند، رد كرده اند. جناب آقاي صاوي كه حاشيه اي دارد بر تفسير بيضاوي، وقتي اين را نقل مي كند مي گويد:

وهو بعيد.

و خود طبري مي گويد:

ان الشرع اراد تفرقة ما بين البابين، فاغسلوا وجوهكم، ثم قال وامسحوا. فلوكان متقاربين في المعنا

خداي عالم در قرآن بين دو باب (غسل و مسح) كاملا تفرقه انداخته است، اگر هردو متقارب بودند، نيازي به تفرقه نبود. مثلا مي گفت: واغسلوا بوجوهكم و ايديكم و رؤوسكم و ارجلكم. بعد نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله با قراين و شواهدي مي گفت كه مراد ما از غسل رأس و رجل اين چنين بوده است. يا اگر مي گفت كه: وامسحو بوجوهكم و ايديكم و رؤوسكم و ارجلكم. بعد پيامبر مي گفت كه مراد ما از اين مسح در وجه و يد غسل شديد است؛ ولي در رجل غسل خفيف است. اين خيلي قبيح است. خداي عالم وقتي دو واژه به كار مي برد، يكي واغسلوا و يكي وامسحوا، مشخص است كه دو مقوله از دو باب است.

اگر چنانچه بين غسل و مسح تقارن بود، ما مي توانستيم يكي را برداريم و به جاي ديگري استعمال كنيم و حال آن كه احدي نگفته است كه ما مي توانيم يك جاي كه واغسلوا آمده است، برداريم و به جايش وامسحوا بگذاريم. يا بر عكس.

اين هم پاسخ از توجيهات آقاي ابن قدامه مقدسي.

ما كليه اشكالاتي كه علماي اهل سنت؛ به ويژه ابن قدامه مقدسي در المغني داشت، نسبت به استدلال به آيه بر مسح رجلين، عرض كرديم و جواب داديم.

نسخ آيه توسط سنت :

يكي از اشكالاتي كه آقايان آورده اند و اين تعبير زياد در كتب فقهيه و تفاسيرشان به چشم مي خورد، مي گويند آيه دلالت بر مسح دارد؛ چه به جر بخوانيم، چه به نصب؛ ولي سنت آمده اين آيه رانسخ كرده است. رواياتي داريم كه دلالت مي كند بر غسل رجلين و اين روايات صحيحه هستند و در حد تواتر است و دليل قطعي است و ما مي توانيم به واسطه اين روايات مضمون آيه را نسخ كنيم.

اين مطلب را ابن حزم اندلسي در كتاب الاحكام في الاصول الاحكام، ج1، 510 آورده است، اين مطلب را آقاي سبحاني در ص36 كتاب الانصاف جلد 1 مطرح كرده است.

و هناك من يري دلالة آلإية علي المسح بوضوح و يبطل القول بأنّ ارجلكم معطوف علي قوله: «وجوهكم» و يقول: لايجوز ألبتة أن يحال بين المعطوف و المعطوف عليه بخبر عن المعطوف.

ابن با اين كه اين جا صراحت دارد كه نمي تواند اين رجلين عطف باشد بر وجوه به خاطر جمله اي كه فاصله شده است بين معطوف و معطوف عليه.

لانّه اشكال و تلبيس و اضلال لابيان .

تلبيس است و اضلال بدون بيان.

لاتقول: ضربت محمداً و زيداً و مررت بخالد و عمراً.

نمي توانيم عمراً را عطف كنيم به زيداً.

و انت تريد أنّك ضربت عمراً اصلاً.

اصلا اين امكان پذير نيست.

فلما جائت السنّة بغسل الرجلين صحّ انّ المسح منسوخ عنهما.

زماني كه سنت ( روايت) به شستن بيايد صحيح اين است كه آيه مسح نسخ شده است.

حاج آقاي سبحاني در اين جا سه تا جواب فرموده اند:

اولا آقاي سبحاني در نقل اقوال تلاش مي كند نهايت ادب را رعايت كند و هميشه هم در سر درس در آن دوره هاي كه در خدمت شان بوديم سال 61 تا 64 ايشان تأكيد زياد داشت به طلبه ها كه در نقل اقوال علما و نقد آنها نهايت ادب را رعايت كنيد. خود ادب به بزرگان انسان را موفق تر مي كند، اسائه ادب به بزرگان از انسان سلب توفيق مي كند. و ايشان از استادشان حضرت امام نقل مي كرد كه ايشان در نقد اقوال بزرگان حد اكثر مي گفت: «يلاحظ عليه» اين كلام ايشان قابل ملاحظه است. اين كه: «وهو باطل، وهو كذب و قد غلط هذ الرجل» اين تعابير، تعابيري نيست كه با ادبيات حوزوي امام صادق عليه السلام تطبيق كند و لذا ايشان در تمام كتاب هايشان ولو اين كه سخت ترين انتقاد را دارد نسبت به حتي علماي اهل سنت تلاش شان بر اين است كه با كلمه «يلاحظ عليه» و امثال اين مطرح كند.

يلاحظ عليه أوّلا: أنّه لايصحّ نسخ الكتاب إلا بالسنة القطعية.

اولا: ميان شيعه و سني متفق عليه است كه نسخ كتاب فقط با سنت قطعيه امكان پذير است.

لانّ الكتاب دليل قطعي لا ينسخه إلاّ دليل قطعي مثله.

زيرا دليل قطعي را فقط دليل قطعي نسخ مي كند.

و اما المقام فالسنّه الدالة علي الغسل متعارضة مع السنة الدالة علي المسح

سنتي كه دلالت مي كند بر مسح، خودش متعارض است با سنتي كه دلالت مي كند بر مسح.

فكيف يمكن أن نقدم أحد المتعارضين علي القرآن الكريم بغير مرجح

چطور ممكن است بكي از معارضين را بر قرآن بدون هيچ مرجحي مقدم كرد؟

اين جا عزيزان دقت كنند كه اين عبارت آقاي سبحاني «و اما المقام » تقريبا با آن دو تا سطر اولي ايشان هم خواني ندارد، يك مقداري اگر منصفانه نگاه كنيم، ايشان آن جا ادعاشان اين است كه سنت قطعيه مي تواند كتاب را كه دليل قطعي است نسخ كند. ايشان بايد يك مقدمه اي مي چيد كه آيا اين سنتي كه شما ادعا مي كنيد قطعي هست يا قطعي نيست. بحث قطعيت و عدم قطعيت را بايد ايشان زير سؤال ببرد نه اين كه بگويد سنتي كه شما داريد بعضي از اين سنت دلالت دارد بر مسح، بعضي از اين سنت دلالت دارد بر غسل. ايشان مي گويد ما فرضا سنتي كه دلالت بر مسح دارد، مضمونش با آيه يكي است، آن سنتي كه دلالت بر غسل دارد قطعي است در نزد ما با قطعي، قطعي را نسخ مي كنيم؛ ايشان دليلي بر عدم قطعيت سنت وارد نكرده اند.

اگر اين طور تعبير مي كردند كه سنت در صورتي مي تواند قطعي باشد كه با سنت قطعي ديگر معارض نباشد، ما مي پذيرفتيم و روي چشم مان مي گذاشتيم؛ ولي بين آن دو سطر اول و اين سه چهار سطر بعدي يك نوع نا هماهنگي است. اين عبارت اين سرور عزيزمان با همه دقتي كه دارند اين جا قطعيت سنت را زير سؤال نبرده است. اصلا بحثي از قطعيت سنت ندارد.

و اما المقام فالسنّه الدالة علي الغسل متعارضة مع السنة الدالة علي المسح

آيا اين دو تا هر دو قطعي هستند يا نه؟

مخلف ما مي تواند ادعا كند سنت دال بر مسح قطعي نيست بلكه سنت دال بر غسل (سشتن) قطعي است.

بايد در بيان طوري بيان كنيم كه احساس كنيم او هم براي خودش مي خواهد دست و پا بزند و او هم شعوري دارد و تلاش مي خواهد بكند.

البته ايشان مي گويد:

و ستوافيك الروايات المتضافرة الدالة علي أنّ النبي و أصحابه كانوا يمسحون الارجل مكان الغسل.

بازهم ما داريم كه يك سري از صحابه مسح مي كردند و يك سري از صحابه هم داريم كه غسل مي كردند. پس باز در هر دو صورت قطعيت براي ما روشن نشد.

اما جواب دوم ايشان:

و ثانيا: اتّفقت الاُمة علي أنّ سورة المائده آخر ما نزل علي النبي (ص) و انّها لم تنسخ آية منها، و قد مرّ من الروايات و أقوال الصحابة ما يدلّ علي ذلك.

ثانيا: مسلمانان اتفاق دارند كه سوره مائده آخرين سوره ايست كه بر نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است. روايات و اقوال صحابه در اين باره قبلا ذكر شد.

ايشان در اين جا بايد بگوييم كه به قولي يك لغزش قلم از ايشان صورت گرفته است. يعني تعبير مرحوم كلباسي كه: «هذا من زلّة القلم لا من زلّة القدم » اصلا اين مطلب ارتباطي با اشكال مستشكل دارد يا ندارد؟ اين آيه شريفه آيه مائده آخرين سوره اي است كه نازل شده و هيچ آيه اي كه بياد آن را نسخ كند، نيامده است. مستدل اين را نمي گويد كه با آيه، آيه را نسخ كرده ايم. اگر ابن حزم مي گفت كه يك آيه اي داريم كه اين آيه را نسخ مي كند، كاملا فرمايش آقاي سبحاني درست است.

ايشان مي گويد كه هيچ آيه از اين سوره با آيه اي ديگر نسخ نشده است. ولي آيا با سنت هم نسخ نشده است؟ اين را نمي گويد. مستشكل مي گويد كه قبول داريم كه آيه دلالت بر مسخ مي كند؛ ولي سنت قطعيه داريم كه اين آيه را نسخ كرده است. ولي آقاي سبحاني مي گويد اين سوره آخرين سوره اي كه بر پيغمبر نازل شده است و هيچ آيه اي از آن نسخ نشده است. اما اين كه بالآيه او بالسنه، ندارد. آن چه كه روايات است در باره عدم نسخ سوره مائده، ناظر بر آيات است كه بعداً مفصل خواهيم خواند.نسخ بعضي از آيات به وسيله آيات ديگر را ما داريم ولي آياتي ديگري كه آيات اين سوره را نسخ كند نيامده است.

آيا سنتي هم داريم يا نداريم كه اين آيات را نسخ كرده يا نه، نداريم. ولي سوره مائده سه ماه يا چهار ماه قبل از رحلت پيغمبر نازل شده است. مستشكل مي گويد در طول اين سه ما نبي مكرم آمده بيان كرده است و خودش هم وضوي دارد دال بر غسل. اصلا اين آيه يك ماه قبل يا بيست روز قبل از رحلت نازل شده است. آيا در طول اين بيست روز امكان آمدن سنت ناسخ هست يا نيست؟ قطعا هست. بلي اگر ما يك دليلي بياوريم بر اين كه سوره مائده و هيچ سنتي نسخ كرده است قابل قبول است و بايد اين طور بيان كنيم. سوره مائده آخرين سوره اي كه نازل شده است و بعد از او نه آيه اي و نه سنتي كه نسخ كند، نداريم. اين باشد ما مي پذيريم. طرف مقابل ما هم تسليم است ولي بيان شما عاري از اين است و اين را نمي رساند.

اما فرمايش سوم ايشان:

وثالثاً: كان اللازم علي ابن حزم أن يجعل الإية دليلا علي منسوخية السنة.

بهتر اين بود كه آقاي ابن حزم آيه را دليل قرار بدهد بر منسوخيت سنت.

يعني سنت قبل از اين بر غسل بوده است و آيه آمده است سنت غسلي را نسخ كرده است و مسح را ثابت كرده.

ولو ثبت انّ النبي غسل رجليه في فترة من الزمن فالإية ناسخة لها لا أنّها ناسخة للقرآن.

در صورتي كه ما ثابت كنيم سنت دال بر غسل قبل از نزول آيه است. هذا اول الكلام. بلي اگر ما اول بيايم و يك مقدمه بچنيم و بگوييم كه تمام سنت دال بر غسل قبل از نزول آيه است. اين را اول ثابت كنيم به عنوان مقدمه اولي. بعد بگوييم آيه نازل شده است دال بر مسح. و مقدمه سوم اين كه بعد از نزول آيه سنت دال بر غسل هم نداريم. اگر اين سه مقدمه را كنار هم بگذاريم اين دليل و جواب كافي است و گر نه خير.

انشاء الله در قضيه نسخ، تمام روايات نسخ را مي آوريم و رد مي كنيم. رواياتي كه استدلال بر غسل كرده اند پايه ندارد. يعني سنت قطعي كه نيست هيچ، حتي سنت ظني هم نيست. اگر ما همان طوري كه آقاي سبحاني در بحث سنت وارد مي شود و خيلي محققانه و خيلي دقيق و قطعي وارد شده، اگر يكي از آن صحبت ها را كه هفت هشت صفحه بعد خواهد آمد اين جا آورده بود، اين استدلال كلا از بين مي رفت.

شما مي گوييد سنت بايد قطعي باشد، كدام سنت را شما قطعي مي دانيد؟ سنت بر دو قسم است: سنتي كه مسح را ثابت مي كند و سنتي كه غسل را ثابت مي كند؛ اما آن هايي كه غسل را ثابت مي كنند، كلا ضعيف، وهمي و ظني هستند. اگر ما اين سنت را زيرش را خالي كرديم و از حالت سنت قطعيه بيرون آمد، كلا به طور كلي از بين مي رود، يا لا اقل گيريم كه سنت غسلي هم قطعي است، آيا سنت مسحي هم قطعي است يا نيست؟ اگر ثابت كرديم كه سنت غسلي و سنت مسحي هر دو قطعي هستند، تعارضا تساقطا و آيه مي ماند بدون معارض. و نمي توانند جواب بدهند.

اولا السنة الدالة علي الغسل ليس قطعية بل كلها ضعاف و كلها ظنون و كلها احتمالات. و ثانيا: سلمّنا بأن السنة الغسلية قطعية فهي معارضة بالسنة القطعية تعارضا تساقطا.

آقاي سبحاني مي توانست در دو سطر به جاي اولا و ثانيا بيان كند و تفصيل بحث را محول كند به بخش سنت كه ايشان آمده و مطرح كرده است.

البته اين چيزي است كه به ذهن ما آمد خواستيم اين طور نباشد كه بزرگان هر چه گفتند ما فقط سر تسليم فرود بياوريم و بگوييم فرمايش شما درست است؛ بلكه خود ايشان هم نقل مي كردند كه استاد ما حضرت امام به بعضي از كساني كه تقرير درس ايشان را مي نوشتند و مي دادند، مي گفت استاد ما آقاي شيخ عبد الكريم حائري مي فرمود كه آقايان اين تقريرات درس ما را كه مي نويسيد، حداقل يك اشكالي هم بكنيد و يك مناقشه اي هم بكنيد و اگر اشكال و مناقشه اي نمي آيد، فحشي هم بدهيد كه بفهميم شما جرأت پرخاشگري هم نسبت به استاد داريد و لذا اين را هم از باب اين كه يك جسارتي هم نسبت به استاد كرده باشيم، خودشان ما را تحريك و تشجيع كردند بر اين، به نظر ما هر سه فرمايش ايشان قاصر است و مي توانست با توجه به بحث هاي كه بعدا ايشان دارد، در دو سطر همان طوري كه عرض كردم بيان كند و هيچ قابل خدشه هم نيست.

اما بحث دومي كه ايشان آورده و به نظر ما مي توانست بهتر دقت شود، در همان صفحه 37 ايشان هست. البته در تك تك اين ها قابل حرف هست؛ ايشان عبارتي از زمخشري مي آورد. عبازت زمخشري خيلي مفصل است كه مي گويد: اصلا به طور كلي در رجل كه خداي عالم آمده و واژه مسح به كار برده است «وامسحوا برؤوسكم وارجلكم » اصلا ارجل عطف به رؤوس است، كلمه مسح آورده است به خاطر اين است كه اصلا رجل جايش شستن است و از آن جايي كه اين رِجل براي اسراف در آب است و شايد مثلا افراد بردارد و آفتابه را خالي كند روي پاهايش براي اين كه خنك شود يا اين كه زير شير بگيرد و پنچ دقيقه آب بياد و چون مظنه اسراف است، خداي عالم براي اين كه از اين اسراف جلوگيري كند، واژة مسح را به كار برده است و مسح هم همان غسل خفيف است. يعني غسل بدون اسراف.

بايد به عقل اين ها گفت فاتحه. بعضي توجيهاتي دارند؛ مثل اين عبارت ابن تيميه را فرصت نشد بخوانم كه هفت دليل براي غسل آورده است كه هفت تاش به يكي، يكيش به هيچ چيز نمي ارزد. يعني اصلا داد مي زند كه ما دست و پا مي زنيم آن چه را كه ائمه اربعه درباره غسل آورده اند، ما آن را تثبيت كنيم و به كرسي بنشانيم.

حاج آقاي سبحاني اين جا دو سه تا نكته خيلي قشنگ آورده است و خيلي ظريف است و مي فرمايد كه شما كه مي فرماييد: در غسل مظنه اسراف بوده و خداي عالم واژه مسح را آوره است؛ يعني غسل خفيف، اين عبارت را شايد امثال زمخشري بتواند به كرسي بنشاند و بيايد با آن دقت هاي علمي بگويد كه اين و اين و اين؛ ولي آيه خطابش عموم مؤمنين است؛ چه عالم چه جاهل، چه پير چه جوان. وقتي خطاب عموم مردم است و عمل هم مبتلا به شبانه روزي مؤمنين است، اين خلاف حكمت است كه خداي عالم يك لفظ را به كار ببرد و معناي خلاف ظاهريش را اراده كند. چون عموم مردم از مسح امرار اليد را استفاده مي كند نه اسالة الماء را. از غسل اسالة الماء استفاده مي كنند. اگر مولايي به عبدش بگويد مثلا بيا شانه مرا مسح كن، اين عبد برود و يك پارچ آب بياورد و شروع كند شانه آقا را شستن، و بگويد مسح مشترك بين غسل است و من تصور كردم كه شما وقتي گفتيد مسح، همان غسل خفيف را اراده كرده ايد، يك سيلي محكم زير گوش عبد مي زند و مزمتش مي كند.

بعد مي گويد:

و بعبارة اخري: انّما يصحّ ما ذكره من النكتة إذا أمن من الالتباس لا في مثل المقام الذي لا يؤمن منه.

اگر چنانچه جايي باشد كه شواهد و قرائني باشد كه مطلب جا افتاده باشد، مسأله ديگري است؛ ولي در اين جا كه با اين همه اختلافي كه در بين مذاهب است، جايش نيست.

جواب دوم اين است:

أن الايدي أيضا مظنة للاسراف مثل الارجل .

آقاي زمخشري ! آيا دست مظنه اسراف نيست؟ آيا يك آدم نمي تواند دستش را دو دقيقه زير آب بگيرد و به عنوان وضو بشويد. آن كسي كه پايش را مي گيرد، دستش را هم مي گيرد. اگر بناست اسراف كند، اسراف رجل و ايد ندارد. در ايد هم مي تواند اسراف كند، چرا در ايد نگفت: وامسحوا ايديكم براي اين كه مظنة اسراف است.

البته در اين جا، خود آقاي سبحاني مرامشان بر اين است كه جواب نقضي را مقدم مي دارند. از نظر اسلوب بيان هم در جدل، معمولا جواب هاي نقضي جلو مي افتد تا طرف خلع سلاح بشود. تا طرف چيزي نداشته باشد. بعد از اين كه جواب نقضي را گفتيم سراغ جواب حلي را مي گوييم. در اين جا آقاي سبحاني اول جواب حلي را گفته اند بعد رفته اند سراغ جواب نقضي و اين با مبناي ايشان در بقيه كتاب هايشان منافات دارد.

به نظر ما فرمايش متين است؛ ولي فرمايش «يلاحظ اولا» ايشان خيلي عليه السلام نيست. يك مقدار شايسته بود بحثي را كه اول ايشان آوردند بحث خيلي زيبايي هم هست كه آدم واقعا لذت مي برد از اين نحوه صحبت، ص13 كه عالي بحث كرده اند. اگر آن عبارتي را كه در آن جا آورده بود، خلاصه او را در اين جا مي آورد و يا اشاره مي كرد، به نظر من عبارت ايشان در آن جا روان تر از اين پنج شش خطي است كه به عنوان يلاحظ اولا آورده است.



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب