2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
پاسخي به تهاجم در پوشش دفاع از اهل بيت عليهم السلام
کد مطلب: ٦٤٢٠ تاریخ انتشار: ٠٣ تير ١٣٨٥ تعداد بازدید: 10180
مقالات » پاسخگویی به شبهات
پاسخي به تهاجم در پوشش دفاع از اهل بيت عليهم السلام

عبدالله بن سبا، تشيع، ازدواج موقت، خمس، مباني علوم اهل بيت، شيعه منادي حقيقي وحدت

فهرست

مقدمه
پيش گفتار

همدستي منافقان پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
معجزه اسلام
تداوم فعاليّت منافقان
1 . خلط ميان اصطلاح و لغت
واژه « شيعه » در قرآن و سنّت
معني اصطلاحي شيعه و سنّي
2 . تقليد در عقايد راه ندارد
سيره عقلا و تقليد
تقليد ، ضرورتي در فقه
يك مغلطه
شعار قرآن محوري و تحريف آن
3 . تطبيق قرآن بر آراء وهابيّت
علم غيب بالإستقلال و بالإفاضه
علم غيب به افاضه در احاديث شيعه
اوليي خدا بر عمل به علم غيب فرمان نيافته اند
منافقان و انكار علم غيب
منافقان معاصر و انكار علم غيب
شاهدي بي ربط
بخاري و افسانه افك
بي خبري مترجم و نويسنده از عقايد و منابع شيعه
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم منافقان را با علم غيب مي شناخت
كمي منافقان در ميان اصحاب ائمه عليهم السلام
شناختن محدوده شرك با شناخت توحيد است
مرز توحيد و شرك
وهابيان نا خود آگاه مشرك اند
4 . اوّلين كتاب يا آخرين كپي ؟
وي خود را چنين معرفي مي كند
مؤلف را بهتر بشناسيد
مراحل تأليف كتاب
شرح حال نويسنده
حربه زنگ زده
عبداللَّه بن سبا در ميان شيعه
الف : احاديث شيعه و عبداللَّه بن سبا
ب : علمي شيعه و عبداللَّه بن سبا
شخصيت افسانه ي عبداللَّه بن سبا
تفكيك ميان شخص واقعي و شخصيت افسانه اي
نقل هر مطلبي ، دليل بر قبول آن نيست
منشأ اشتباه
ابن سبا را علمايي از اهل سنت نيز افسانه مي دانند
الف : افسانه پرداز : سيف بن عمر

ب : هدف اختراع افسانه ، از زبان عالمي سنّي
هدف اصلي اختراع
افسانه ابن سبا حربه ي بر ضد صحابه
رفع تشنگي از سراب
ج : تفاوت هي شخص واقعي و شخصيت افسانه اي
« بدعت » چيست ؟
نتايج مضحك ديگر كه نويسنده بدان ها رسيده است


تشيع ، مذهب اهل بيت عليهم السلام
تشيع در احاديث اهل بيت عليهم السلام
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم و شيعه عليهم السلام
اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعه
مدعيان تشيّع
مخاطبان امام حسن عليه السلام
مخاطبان امام حسين عليه السلام
امام باقر عليه السلام و شيعيان
امام صادق عليه السلام و شيعيان
امام موسي كاظم عليه السلام و شيعيان
برداشت و نتيجه گيري
ناخود آگاه شيعه را مي ستايد
بيان چند واژه
بيان مضمون حديث
رافضيان فرعون و هامان
اشك تمساح
فضايل شيعه در حديث
اشتباه يا خيانت
معجزه يا توهين ؟
حيوانات سخن مي گويند
همه چيز سخن مي گويد
كدام ، توهين به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است ؟
منابع حديثي شيعه و حرمت خاندان پيغمبر
موقعيّت علي عليه السلام در نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
توهين يا احترام
در باتلاق دروغ
تحريف ابزار توهين
مغلطه ي ديگر
كداميك توهين است ؟
چرا اين احاديث ساخته شد ؟
معجزه شجاعت و صبر فاطمه زهرا عليها السلام زمينه ساز جلوه عظمت علي عليه السلام
فاطمه زهرا عليها السلام زمينه ساز بيان فضايل علي عليه السلام
فرق ميان كتاب رجالي و كتاب حديثي

ازدواج موقت
قرآن و ازدواج موقت
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ازدواج موقت
صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و ازدواج موقت
تابعين و ازدواج موقت
بزرگان علمي اهل سنت و ازدواج موقت
در حكم متعه ، اقتضي نسخ نيست
احاديث اهل سنت چهار دسته اند
ساختگي بودن روايات نسخ متعه
خطبه ي كه تنها يك نفر آن را شنيد !
شرايط مشترك ازدواج
اعتقاد « بما أنزل اللَّه » شرط ايمان است
ثواب مقابله با بدعت
شاهدي ديگر بر بي خبري
بعضي از مفاسد تحريم متعه
گواه در ازدواج يا طلاق ؟
اقامه برهان بر صادر نشدن تحريم متعه در خيبر
دزد حرفه ي ، يا گرگ در لباس ميش
شيادي ديگر
اهل سنّت و آميزش با همسر از پشت سر

خمس پشتوانه ترويج مباني دين
خمس از ديدگاه ائمه عليهم السلام
اهمّيت خمس در اسلام
تسهيلات در پرداخت اموال امام عليه السلام و خمس
1 - انفال :
2 - خمسي كه در اموال ديگران است
3 - خمس روز به روز
4 - اجازه تصرف در سهم امام بري فقري شيعه
5 - تحليل سهم امام عليه السلام در ظرف خفقان شديد
اتفاق فقهي شيعه بر وجوب خمس
نظريه محقّق حلّي در وجوب خمس
نظريه يحيي بن سعيد حِلّي ، در وجوب خمس
نظريه علاّمه حلّي در وجوب خمس
ديگر فقهي شيعه
نظر شيخ مفيد رحمه الله در باره وجوب خمس
كلام شيخ طوسي رحمه الله در خمس
روش و سيره مستمر فقهاء در مصرف سهم امام عليه السلام
خمس در طول تاريخ اسلامي
مرحله نخست : دوران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و تشريع خمس
مرحله دوم : پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
مرحله سوم : مرحله تأكيد بر پرداخت خمس
مرحله چهارم : دوران غيبت صغري
مرحله پنجم : پس از غيبت كبري
نتيج - ه بحث
امانت داري در حوزه مرجعيّت
مراجع شيعه در قلّه رفيع زهد
توطئه ديرينه

منابع علوم اهل بيت عليهم السلام
انواع وحي در كلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
1 - قرآن
2 - حديث قدسي
3 - احاديثي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بري مردم بيان كرد 185
4 - احاديثي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تنها به افرادي خاص فرموده است علي عليه السلام محرم اسرار پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
صحيفه علي عليه السلام در منابع اهل سنّت
حضرت ولي عصر وارث علم نبوي
اسرار به همه گفته نمي شود
حجم كم و مطالب زياد
انتقام از دشمنان اهل بيت عليهم السلام
امام زمان مظهر لطف الهي
شيعه و مصونيت قرآن
شواهد وضع در حديث رضاع كبير
الف : مستهجن بودن متن حديث
ب : هتك به عايشه ام المؤمنين
راه را گم كرده است

شيعه مناديان همبستگي و اتحاد
زمينه نخست : احاديث شيعه و همبستگي
زمينه دوم : علمي شيعه و همبستگي
زمينه سوم : جامعه شيعه و همبستگي
يك قاعده عقلايي اصولي
اهل بيت در احاديث فضائل
جمع بندي

تلاش بيگانگان در اطفي نور تشيّع
چهره هي تابناك
1 - هشام بن حكم
بزرگواري هشام
ريشه اتهام به تجسيم
الف : موقعيت اهل سنّت در تشبيه و تجسيم
ب : موقعيّت اجتماعي وسياسي امام صادق وامام كاظم عليهما السلام
ج : موقعيت هشام
2 - زرارة بن اعين
استقلال در شخصيت
اجداد بخاري و ابو حنيفه
ابراز كينه نسبت به اهل بيت عليهم السلام
3 - ابو بصير مرادي
هدف اصلي از ترور شخصيت
ناصبيان و احاديث ساختگي
عمران ، مدّاح وثناگوي ابن ملجم
عمر بن سعد قاتل امام حسين عليه السلام
حريز ، كسي كه بر فراز منبر علي عليه السلام را سب مي كرد
دزد ناشي به كاه دان مي زند
اختلاف در شمارش ابواب و يا احاديث ، زياني ندارد


احاديث شيعه در باره امام زمان عليه السلام
احاديث اهل سنّت در باره امام زمان عليه السلام
استبعادي واهي !
الف : امام زمان عليه السلام مظهر رحمت و انتقام و تمام صفات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
ب : آرزوي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در تجديد بني كعبه 276
دگرگوني هي مكه
وهابيان و محو آثار
بزرگداشت كعبه و كربلا
شيعه و احترام به كعبه
ج : عدالت ، بدون پيرايه خواهد درخشيد
قضاء جديد و كتاب جديد
پيشگويي اميرالمؤمنين از فتنه قرامطه




مقدمه



هر چند گاهي دست جنايتكار دشمنان اهل بيت عليهم السلام از آستيني بيرون مي آيد ، اكنون اين دست از آستين باند يا شخص مجهول الهويه ي با نام مستعار به عنوان يك عالم شيعي بيرون آمده است و جزوه ي تهيه كرده با حمايت بي دريغ وهابيّت در مكّه و مدينه بين زائران خانه خدا و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم نشر داده مي شود .
اين جزوه در بردارنده مطالبي تحريف شده و دروغ همراه با هتك به اهل بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم و شيعيان آنان مي باشد .
دروغ بودن محتوي آن بر آنانكه با معارف شيعه آشنايند آشكار و روشن است . اما ما در اين كتاب بر آن شديم تا پرده از چهره ي پنهان شده نويسندگان اين جزوه در زير عنوان عالمي شيعي برداريم تا به اين وسيله دامي كه بري برخي از ساده انديشان گسترده اند را بر چيده و ضمناً خوانندگان را با خلاصه ي از ادلّه و منابع برخي از معارف شيعه آشنا كنيم .


* * *
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِين

الطَّاهِرِينَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلي أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِينَ



هزار و چهارصد سال پيش ، در شبي بسيار تاريك و ظلماني ، در شبه جزيره عربستان ، خورشيد تابناك پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم طلوع كرد .
و بدينسان بعثت رخ داد :
آنان كه با ظلمت خو گرفته بودند و مي كوشيدند در تاريكي به چپاول و سلطه طلبي خود ادامه دهند ، مي خواستند اين نور را خاموش كنند؛ ( يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ . . . ) امّا كور خوانده بودند ، اراده الهي تعلّق گرفته بود كه اين نور بماند و روز به روز پر فروغ تر گردد؛ ( وَ يَأْبَي اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ . . . ) . توبه : 32
گروه اندكي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آوردند و قلب هايشان به نور اسلام روشن شد ، گروهي نيز به اميد و طمع ، اظهارِ اسلام كردند .
امّا بيشتر مشركان بر عناد و لجاج خود باقي ماندند ، تا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم را با ظلم و ستم از مكه بيرون راندند .
( وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ ) . انفال : 30
« هنگامي كه كافران نقشه مي كشيدند تا تو را به زندان بيفكنند ، يا به قتل برسانند و يا ( از مكّه ) بيرون كنند . »
و اينجا بود كه هجرت آغاز گرديد :
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به مدينه هجرت كرد و مسلمانان به آن حضرت پيوستند . در اين ميان كساني از منافقان نيز بري جاسوسي و كارشكني از مكه به مدينه آمدندپچ علاوه بر احاديث فراواني كه در منابع شيعه است ، در صحاح ، سنن و مسانيد اهل سنّت احاديث طرد از حوض و علّت عدم تجديد بني كعبه به وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر وجود منافقاني در ميان مهاجرين دلالت دارد . به صفحه 218 و 277 همين كتاب رجوع كنيد . و به همراه آن دسته از يثربيان كه منافقانه و به ظاهر اسلام آورده بودند ، به دشمني با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همّت گماشتند .
آيات فراواني از قرآن ، بيانگر رنج و آزار بسياري است كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم از دشمنان دوست نما؛ يعني منافقان ديد؛ آزاري كه آنان در حق رسول اللَّه روا داشتند ، به مراتب بدتر از ظلم مشركان در مكه معظمه - قبل از هجرت - بود .
به ناموسش امّ المؤمنين بهتان ناروا زدند؛ ( إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ . . . ) ؛پچ نور : 11 « آنان كه بهتان زدند گروهي از شما بودند . »
چشم به همسران او دوختند تا پس از رحلتش با آنان ازدواج كنند؛ ( وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً . . . ) ؛پچ احزاب : 53 « حق نداريد پيامبر را بيازاريد و پس از وي با همسرانش ازدواج كنيد . »
اگر بخواهيم آياتي را كه از ظلم منافقان در مدينه نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم سخن گفته اند ، بشماريم و شرح دهيم ، خود كتاب مفصلي خواهد شد . آيات مربوط به منافقان شايد از صد فزون تر است !
از سوي ديگر ، جمع بسياري از مشركان مكه نيز كه متجاوز از 20 سال با سركردگي ابو سفيان و همدستي يهود با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي جنگيدند ، با شكستي كه در فتح مكّه خوردند ، منافقانه اسلام آوردند ، چه اينكه معجزات بيست و سه ساله پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در آنها كارگر نيافتاده بود .
همدستي منافقان پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم
روزهي آخر عمر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ، منافقان مدينه و مشركان مكه كه به ظاهر اسلام آورده بودند ، به هم پيوستند و به منظور انتقام از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله وسلم و اسلام و خاندان پيامبر همدست و هم داستان شدند . چون پيامبرخدا صلي الله عليه و آله وسلم رحلت كرد و عالم را به مصيبت فقدان خود مبتلا نمود ، فرصت را بري انتقام ، مناسب تر يافتند ، با اينكه به بركت اسلام به موقعيت بالايي دست يافته بودند؛ به گونه ي كه رفتار آنها اين آيه شريفه را تداعي مي كند :
( وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ . . . ) . توبه : 74
« آنان انتقام نگرفتند مگر پس از آنكه خدا و رسول ، آنان را به فضلشان بي نياز كردند . »
انتقامي كه از پيامبر و اهل بيت او گرفتند ، روي تاريخ را سياه كرد . آنان سب و لعن خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را سنّت كردند . تمام اهل بيت آن حضرت - علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام - را به شهادت رساندند . تا آنجا كه سر فرزندش حسين عليه السلام و ياران و خويشانش را بالي ني زدند و همراه دخترانش در شهرها گرداندند و به عنوان هديه ، نزد آن كه خود را به ناحق ، خليفه رسول اللَّه مي خواند ، فرستادند .
معجزه اسلام
از اعجازاسلام وپيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همين بس كه با اين همه توطئه و ظلم ، كه از منافقان ديده و مي بيند ، همچنان به راه خود ادامه مي دهد و عزّت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و حقانيّت آنان ، روز به روز آشكارتر مي گردد؛ ( يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ) . صف : 8
تداوم فعاليّت منافقان
منافقان در دشمني با اسلام ، هيچگاه از تلاش نايستادند ، و اكنون نيز راه نياكانشان را دنبال مي كنند . سخن در اين نوشتار ، با منافق يا منافقان بي نشان است؛ مجهول الهويه هايي كه نه شيعه اند و نه سني ، بلكه ناصبي هايي هستند كه مأموريت يافته اند در قالب « عالم شيعه ! » ، شيعه را متهم به افكار خرافي كنند و حقانيت آن را زير سؤال ببرند ، امّا سپاس خدي را كه سخنانشان موجب رسوايي شان شده است .
اين نويسنده يا نويسندگان ، به عنوان « دفاع از اهل بيت ! » با دروغ پردازي و تحريف و تزوير ، تا جايي كه در توانشان بوده به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و پيروان آنان توهين كرده اند .
در روي جلد آورده اند : « تلاشي مخلصانه در راستي تصحيح بعضي مفاهيم و تحكيم وحدت بين امّت اسلامي ! » عبارت زيبايي كه آرزوي هر مسلماني است ، امّا از آنجا كه « دروغگو كم فراست است » ، و به مقتضي آيه شريفه ( إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ ) منافقون : 1 . كه منافقان دروغگويند ، فصل اول كتاب را به حربه ي كه بري ايجاد تفرقه ميان مسلمانان ساخته و پرداخته شده؛ يعني افسانه عبداللَّه بن سبا اختصاص داده اند .
اين نوشتار توسط فردي همانند وي در هدف ترجمه شده است . مترجم مقدمه ي برآن افزوده ، كه در آن به چهار مطلب اشاره كرده است . اكنون ما به نقد آن مطالب مي پردازيم :
1 . خلط ميان اصطلاح و لغت
مترجم ، ذيل عنوان « مطلب اوّل : تعريف وتوضيح چنداصطلاح » مي نويسد :
« شيعه؛ به معني پيرو ، شيعه ابراهيم ، پيروان ابراهيم . شيعه علي ، پيروان علي » .
و در تعريف اهل سنّت مي گويد :
« اهل سنت؛ يعني پيروان سنت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم »
همانگونه كه ملاحظه مي كنيد ، اينان تفاوت ميان اصطلاح و معني لغوي را ندانسته و بدون هيچ گونه مراجعه به كتاب هي واژه شناسي ، به تعريف واژه ها پرداخته اند و در تعريف اين دو واژه ، معني لغوي آن ها را آورده اند ، درحالي كه درعنوان نوشته اند :
« تعريف و توضح چنداصطلاح » .
شايسته است پيش از بيان معني اصطلاحي شيعه و سنّي ، به كاربرد آن در قرآن و سنّت اشاره شود :
واژه « شيعه » در قرآن و سنّت
كلمه شيعه در قرآن ، در مورد پيروان راستين انبيي الهي به كار رفته است؛ ( وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيم ) ؛پچ صافات : 83 « ابراهيم از شيعيان اوست » . ضمير « شيعته » در ظاهر قرآن ، به حضرت نوح برمي گردد ، ولي در بسياري از تفاسير شيعه و سنّي نوشته اند كه به حضرت محمد6 نيز برمي گردد ، ليكن مقام را گنجايش بيان آن نيست ، آنان كه طالبند ، به كتب تفسير و حديث مراجعه كنند . ( وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيم ) قرطبي ، الجامع لأحكام القرآن ، ج 15 ، ص 91 ؛ شوكاني فتح القدير ، ج 4 ، ص 399 ؛ قاضي عياض ، الشفا بتعريف حقوق المصطفي ، ص 46 ؛ قندوزي حنفي ينابيع الموده ، ص 17 ؛ ابن جوزي ، زاد المسير 6 ، ص 300 ؛ طبري ، جامع البيان ، ج 23 ، ص 44 و...
همچنين در قرآن كريم آمده است : ( . . . هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ . . . ) ؛پچ - قصص : 15 « اين از شيعيان موسي عليه السلام ، و ديگري از دشمنان وي بود . »
كلمه شيعه از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در احاديث اهل سنّت و شيعه بر پيروان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و پيروان اميرمؤمنان عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام اطلاق شده است . در تفسير آيه ( ...أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) ( بيّنه : 7 ) آمده قال رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم : هم أنت و شيعتك يا علي. سيوطي در الدُّرالمنثور ، ج 8 ، ص 589 ؛ آلوسي در روح المعاني ، ج 30 ، ص 207 ؛ حاكم حسكاني در شواهد التنزيل ، ج 2 ، ص 459 ؛ گنجي شافعي در كفاية الطالب 246 و احاديث بسيار فراواني در منابع حديثي شيعه و سني آمده است.
گفتني است واژه اهل سنّت و سنّي در قرآن و احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، حتّي در كلمات اصحاب نيز يافت نمي شود .
معني اصطلاحي شيعه و سنّي
به نوشته ارباب ملل و نحل :
شيعه ؛ كسي است كه معتقد است امامت و خلافت ، همچون ديگر احكام اسلام ، به امر الهي و تبليغ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مشخّص گرديده است . خدا و پيامبر مردم و امّت را سرگردان رها نكرده اند و امير مؤمنان ، علي عليه السلام و يازده فرزندش عليهم السلام را به عنوان جانشينان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تعيين نموده اند . شهرستاني با اينكه شخصي است متعصّب ، مي گويد : ... الباب السادس : الشيعة هم الذين شايعوا عليّاً - رضي اللَّه عنه - علي الخصوص ، و قالوا و اعتقدوا أنّ الإمامة لا تخرج من أولاده. و إن خرجت فبظلم يكون من غيره ، أو بتقيّة من عنده. و قالوا : ليست الإمامة قضية مصلحية تناط باختيار العامة و ينتصب الإمام بنصبهم؛ بل هي قضيّة اُصوليّة ، و هي ركن الدين؛ لايجوز للرسل عليهم السلام إغفاله ، و لا تفويضه إلي العامّة و إرساله. الملل و النحل ، ج 1 ، ص 146 ، دارالمعرفة ، بيروت ، لبنان.
سنّي؛ بر اين باور است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم جانشين خود را تعيين نكرده ، و نشناسانده است و پس از آن حضرت ، مردم ابوبكر را به عنوان خليفه رسول خدا تعيين كرده اند .
ناصبي؛ وي گفته است :
« ناصِبِي ، مَنْ نَصَبَ الْعَداوَةَ لِآلِ الْبَيْتِ عليهم السلام » ؛ « ناصبي كسي است كه با آل محمّد عليهم السلام ابراز دشمني كند . »
پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم منافقان دشمني خود را نسبت به خاندان رسول خدا ابراز كردند و سپس به وسيله بني اميّه دشمني با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به طور گسترده ي تبليغ و ترويج شد ، اين امر تا زمان عمر بن عبدالعزيز مورد حمايت حكومتهي وقت قرار داشت.
آن قدر نصب و دشمني أهل بيت عليهم السلام رواج يافت ، كه اگر كسي از اين امر شنيع سر باز مي زد ، موجب استنكار بود .
در صحيح مسلم آمده است ، معاويه به سعد بن ابي وقاص گفت : « ما منعك ان تسب ابا التراب ؟ » . صحيح مسلم ، ج 5 ص 23 ، فضائل الصحابه باب 4 فضائل علي بن ابي طالب ح 32
رافضي؛ مترجم در اينجا نيز ناآگاهانه يا مغرضانه گفته است :
« رافِضِيّ مَنْ رَفَضَ آلَ الْبَيْتِ » ؛ « كسي است كه اهل بيت را ترك كند » .
وي ، معني رافضي و ناصبي را با هم خلط كرده اند .
رافضي نامي بري گروه و فرقه ي نيست ، بلكه تنابز به القابي است كه نسبت به شيعه و پيروان اهل بيت شده است؛ در حالي كه خداوند در قرآن فرموده است : ( وَ لاتَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ اْلإِيمانِ . . . ) . حجرات : 11
ذهبي در « سير اعلام النّبلاء » به نقل از شافعي مي نويسد :
« وَ مَنْ قالَ: إِنَّ أَبابَكْرَ وَ عُمَرَ لَيْسا بِإِمامَيْنِ فَهُوَ رافِضِيٌّ » . سير اعلام النبلاء ، ج 10 ، ص 31
« هركس امامت وخلافت ابوبكر و عمر را منكرشود رافضي است . »
سبايي؛ لقبي است بري پيروان عبداللَّه بن سبا؛ البته در فصل نخست همين كتاب خواهيم نوشت كه فرقه ي به اين نام وجود نداشته است .
2 . تقليد در عقايد راه ندارد :
مترجم تحت عنوان « مطلب دوم : تحقيق جانشين تقليد ! » با خلط ميان مباحث اعتقادي و فروع عملي به مغلطه پرداخته است . از اين رو ، نظريه شيعه در اين موضوع بيان مي گردد :
همه فقيهان شيعه مي فرمايند : در عقايد ، تقليد جايز نيست و نيز شيعه بر اين باور است : آنچه در كتب حديثي آمده ، كه با قرآن و عقل و دين مخالف است ، مطرود و ساخته و پرداخته وضّاعين دروغ پرداز است؛ مانند آنچه نقل شده : « روز قيامت خدا پايش را در جهنّم مي گذارد ، جهنم مي گويد : قطّ قطّ صحيح بخاري ، ج 3 كتاب التفسير سوره ق باب 487 ، ح 1273 ، 1274 ، و1275 ؛ بس است ، بس است ! » و يا اين كه : « خدا را همچون ماه و خورشيد در روز قيامت خواهيد ديد ! » همان ، ج 4 ، كتاب التوحيد ، باب 1218 ، قوله تعالي وجوه يومئذ ناضره ح 2235 ، تا2239 و ده ها ، بلكه صدها حديث ديگر كه در صحاح؛ همچون صحيح بخاري و صحيح مسلم و سنن ترمذي و سنن نسائي آمده است .
سيره عقلا و تقليد
تقليد در فروع احكام ، مورد قبول علمي اسلام و موافق ارتكاز عقلا و خردمندان است . اكثر اهل سنت از فقهايي همچون ابو حنيفه ، احمدبن حنبل ، شافعي و مالك تقليد مي كنند .
شيعه از فقهي بزرگ جامع الشّرايط زمان خود تقليد مي كند؛ فقهايي كه با اجتهاد و استنباط پويا و زنده ، با توجه به آراء و فتاوي فقهي گذشته ، با استناد به قرآن و سنّتِ صحيح و معتبر ، با پرهيز از قياس و ري ، به احكام شرعي دست يافته و فتوا مي دهند .
تقليد ، ضرورتي در فقه
از آنجا كه فقه علمِ تخصّصي بسيار پيچيده ي است كه نياز به تسلّط بر رجال ، درايه ، حديث ، اصول ، تفسير ، ادبيات عرب و . . . دارد ، كساني كه فاقد آن تخصّص باشند ، ناگزير بايد از متخصّصِ آن علم تقليد كنند .
اگر كسي بگويد : همگان مي توانند در علومي كه نياز به تخصّص دارد اظهار نظر كنند؛ مثلاً از پزشك تقليد نكنند و هر مرضي را خود سرانه مداوا نمايند . به مهندس مراجعه نكنند و خود بدون تقليد و راهنمايي مهندسان ، ساختمان ، كارخانه و هتل بسازند و حرف هايي از اين دست ، گفته وي غير محقّقانه ، بلكه غير عقلايي است .
علم فقه ، كه تمام شؤون فردي و اجتماعي و مادّي و معنوي امّت اسلامي را شامل مي شود ، از هر علم ديگري بيشتر نياز به تخصّص و مراجعه به متخصّص دارد و اظهار نظر غير متخصّص در باره آن ، بيش از ساير علوم زيانبار است .
يك مغلطه
در مورد كلام نويسنده كه مي گويد :
« در كار تحقيق بايد صرفاً قرآن را محور قرار دهيم » .
بايد گفت اين ، سخنِ حقّي است امّا از آن اراده باطل گرديده است؛ « كلمَةُ حقٍّ يُرادُ بِها الباطل » . درست است كه بايد قرآن كريم محورِ تحقيق باشد ، امّا بايد قرآن را فهميد . خداوند قرآن را نازل كرد تا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را بيان كند :
( . . . وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ . . . ) . نحل : 44
آري ، بايد بري فهم قرآن از سنت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مدد گرفت .
برخي بري اينكه بتوانند بري اهداف شوم خود ، از قرآن بهره بگيرند ، شعار قرآن محوري را به دروغ سر مي دهند :
( . . . فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ . . . ) . آل عمران : 7
« امّا آنان كه در قلوبشان انحراف است ، آيات متشابه را دنبال مي كنند تا با تأويل آن فتنه جويي كنند . »
بايد با راهنمايي سنّت ، آيات مبهم و مبيّن ، مجمل و مفسّر ، ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، مطلق و مقيد و نصّ و ظاهر قرآن را شناخت . و از آيات محكم قرآن كريم و بيانات رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بهره گرفت .
شعار قرآن محوري و تحريف آن
از صدر اسلام تا كنون ، آنان كه مي خواستند در مقابل اسلام بايستند ، با شعار قرآن محوري پيش مي آمدند؛ چنانكه خوارج نيز « حَسْبُنا كِتابَ اللَّهِ » را شعار خويش ساخته بودند .
ذهبي مي گويد : « وَ لَمْ يَقُل حَسْبُنا كِتابَ اللَّهِ كَما تَقُولُهُ الْخَوارِج » . تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 3
آنان كه در قلوبشان انحراف و مرض است ، نخست رأيي را انتخاب مي كنند و سپس بري آن ري ، در قرآن به دنبال دليل مي گردند و چون به آيه ي مي رسند ، بدون توجه به سنّت و آيات ديگر ، به آن آيه بري اهداف شوم خود استدلال و استشهاد مي كنند . شواهد اين واقعيّت در مطلب سوم خواهد آمد .
3 . تطبيق قرآن بر آراء وهابيّت
نويسنده اين مقدمه ، كه نه شيعه است؛ چون در مقام ردّ عقايد شيعه برآمده و نه سني است؛ چرا كه خود را شيعه معرفي مي كند بلكه از كساني است كه ( فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ . . . ) و بدون آشنايي با قرآن ، در ذيل [ مطلب سوّم : كدام يك ، شيعه يا سنّي ؟ ] مي كوشد تا آراء و عقايد وهابيت را بر قرآن تطبيق دهد؛ مثلاً با استشهاد به آياتي كه علم غيب را از غير خدا نفي مي كند ، منكر علم غيب بري پيامبران و اوليي خدا مي شود .
علم غيب بالإستقلال و بالإفاضه
غافل از اينكه اختصاص علم غيب به خدا ، منافات ندارد با اينكه خداوند آنان را كه لايق بداند از غيبش آگاه سازد :
( عالِمُ الْغَيْبِ فَلايُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ . . . ) . جن : 26 و 27
« او داني به غيب است و هيچ كس را بر غيبش آگاه نمي سازد ، مگر از پيامبران ، آن كس راكه بپسندد . »
خطاب به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايد :
( ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ . . . ) . يوسف : 102
« اين از خبرهي غيب بود كه به تو وحي كرديم . »
( . . . وَ ماكانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ . . . ) . آل عمران : 179
« خدا شما را بر غيب آگاه نمي كند ولكن هر يك از پيامبرانش را كه بخواهد بر مي گزيند . »
او توجه ندارد كه يكي از معجزات حضرت عيسي عليه السلام علم غيب بود . در قرآن آمده است :
( . . . وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ . . . ) . آل عمران : 49
« و خبر مي دهم شما را به آنچه مي خوريد و آنچه در خانه هايتان اندوخته ايد . »
علم غيب به افاضه در احاديث شيعه
از نويسنده و مترجم اين كتاب توقّعي نيست؛ چرا كه تحقيق و مراجعه به منابع در توان آنان نبوده است . اگر بزرگان وهابيت به احاديث اهل بيت عليهم السلام در اصول كافي ، توحيد صدوق ، نهج البلاغه و . . . مراجعه مي كردند ، شايد مرتكب اشتباه بزرگي همچون فرق نگذاشتن بين « علم غيب بالإستقلال » كه مخصوص خداست و « علم غيب بالإفاضه » كه مخصوص اوليي خداست ، نمي شدند .
اوليي خدا بر عمل به علم غيب فرمان نيافته اند
اگر آنان از احاديث اهل بيت عليهم السلام آگاهي داشتند ، مي دانستند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اوليي خدا عليهم السلام مأمور نشده اند كه بر علم غيب - كه به افاضه الهي به آنان عنايت شده - عمل كنند . آنان تسليم مقدّرات الهي اند و همچون ديگران به علمي كه با اسباب عادي به دست مي آورند ، عمل مي كنند .
مترجم به گمان خود ، شواهدي اقامه كرده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه عليهم السلام علم غيب نداشته اند و مي گويد :
« اگر پيامبر غيب مي دانست ، از شهادت عمويش حضرت حمزه ، سيدالشهدا و هفتاد نفر ديگر در احد ، پيش گيري مي كرد ! »
روشن است كه اگر تهيه كنندگان اين جزوه با معارف قرآن آشنا بودند و قرآن را به ري خود تفسير نمي كردند ، سخني مانند سخن منافقان كه در جنگ خندق گفتند ، بر زبان نمي راندند .
منافقان و انكار علم غيب
بسياري از مفسّران سنّي و شيعه ، از آن جمله ، سيوطي در تفسير «ج لالين » و « لباب النّزول » ، واحدي در « اسباب النّزول » و طبري در « جامع البيان » ، شأن نزول آيه 12 سوره احزاب را انكار و تكذيب منافقان خبر غيبي و پيش گويي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را دانسته اند .
چكيده ي از ماجرا :
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جنگ خندق ( احزاب ) ، با دشواري تمام ، بري در امان ماندن از خطرِ دشمن ، كانال حفر مي كردند كه سه مرتبه ، هنگام برخورد كلنگ با صخره ي ، برق جهيد و آن حضرت در هر مرتبه ، تكبيري گفت و آنگاه از فتح حيره ، مدائن ، روم و صنعا خبر داد .
منافقان - كه تصور مي كردند علم غيب با تحمّل اين مشكلات منافات دارد - گفتند : « آيا تعجب نمي كنيد ! شما را اميدوار مي كند و به دروغ وعده مي دهد وخبر مي دهدكه از مدينه قصرهي حيره ومدائن كسري را مي بيند و آن ها بري شما فتح خواهد شد ! و حال آن كه از ترس مشغول كندن كانال است و توان روبرويي با دشمن را ندارد . « ... فقال المنافقون : أ لا تعجبون يمنّيكم ويعدكم الباطل ويعلمكم أنّه يبصر من يثرب قصور الحيرة و مدائن كسري ، و أنّها تفتح لكم وأنتم إنّما تحفرون الخندق من الفرق و لا تستطيعون أن تبرزوا... » بحارالأنوار ، ج 17 ص 170 ؛ بحارالأنوار ، ج 20 ، ص 190 در اين هنگام ، اين آيه نازل شد :
( وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً ) . احزاب : 12
« آنگاه كه منافقان و آنان كه در دل مرض داشتند ، گفتند : خدا و رسول جز وعده دروغ به ما نداده اند . »
منافقان معاصر و انكار علم غيب
اگر منافقان زمان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جنگ احزاب ، پيش از مشاهده صحّت خبرهي غيبي پيامبر ، آنها را انكار مي كردند ! منافقان قرن بيستم و معاصر ، پس از مشاهده صحّت خبرهي غيبي فراوان ، باز هم علم غيب پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم را منكر مي شوند !
منافقان نمي دانستند و نمي دانند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تسليم مقدّرات الهي است و رفتار معمولي آن حضرت ، مبتني بر علم غيب و اعجاز نيست . او و اوصيايش - ائمه اطهار عليهم السلام - تابع اراده و خواست الهي هستند و هر بلا ، گرفتاري و مصيبتي را كه حكمت الهي اقتضا كند ، از دل و جان پذيرايند ؟
و حكمت الهي چنين اقتضا مي كند كه امور غالباً بر اساس اسباب طبيعي و ظاهري پيش رود ، اعجاز و عمل به مقتضي علم غيب امري است استثنايي !
شاهدي بي ربط
وي داستان افك را نيز شاهدي مي داند بر عدم آگاهي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از غيب . ليكن داستان افك - اتهام به امّ المؤمنين ماريه قبطيه ، مادر ابراهيم - ربطي به علم غيب ندارد . پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت آن حضرت اين اتهام را باور نكردند .
آنچه كه در صحيح بخاري آمده ، ظاهر در اين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اتهام را پذيرفته و يا تحت تأثير قرار گرفته است ، افسانه و بهتان به رسول اللَّه و اهل بيت اوست . در اين افسانه ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم جزء اصحاب افك قرار داده شده است ! ساحت مقدس رسول اللَّه منزّه است از اين امور .
آيا آن حضرت نيز چون ساير گنه كاران ، مورد نكوهش الهي قرار گرفت و جزء كساني بود كه قرآن كريم به آنها فرمود : چرا باوركرديد و نگفتيد : ( هذا إِفْكٌ مُبِينٌ ) و چرا نگفتيد : ( سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ ) !
در حالي كه به يقين پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از آغاز مي دانست كه اين گماني است بد؛ ( وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ عَظِيمٌ ) و از نخست با خود مي گفت : ( هذا إِفْكٌ مُبِينٌ ) و باور داشت كه : ( سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ ) . نور : 20 - 11
بخاري و افسانه افك
امّا طبق افسانه ي كه در بخاري آمده ، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم به خاطر اين اتهام ، يك ماه از عايشه كناره گرفت . هر زمان كه مي آمد ، با كنايه « كيف تيكم » ؛ « داستان چيست ؟ » عايشه را سرزنش مي كرد و او رنج مي برد . پيامبر بري طلاق عايشه با علي مشورت كرد . عايشه خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گفت :
« انّي و اللَّه لقد علمت لقد سمعتم هذا الحديث حتّي استقرّ في أنفسكم و صدَّقتم به . . . » .
« به خدا قسم مي دانم شما اين اتهام را شنيده ايد ، به طوري كه در نفس شما خانه كرده و آن را تصديق نموده ايد ، اگر انكار كنم ، سخنم را باور نمي كنيد ! » صحيح بخاري ، ج 5 ، كتاب المغازي ، ص 223 - 227 ، باب 151 حديث الإفك ، و ج 6 كتاب التفسير ، تفسير سوره نور ، ص 462 - 466 ، باب 424
معاذ اللَّه ! آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اتهام را كاملاً پذيرفته و در نفسش مستقر شده است و آنچنان تصديق كرده كه ديگر انكار عايشه سودي ندارد ؟ !
اين افسانه مفصّل ، در بردارنده اهانت هي فراوان نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است كه در اينجا به گوشه ي از آنها اشاره كرديم . بري آگاهي بيشتر ، به كتاب بخاري رجوع شود .
بي خبري مترجم و نويسنده از عقايد و منابع شيعه
نويسندگان و مترجم اگر شيعه بودند يا به منابع معتبر شيعه مراجعه مي كردند ، به اين اشتباه بزرگ گرفتار نمي شدند كه منافقانه خود را شيعه جا بزنند . آنگاه چون از عقايد و منابع شيعه آگاهي ندارند ، سخناني بگويند كه موجب رسوايي شان شود .
در مقدمه كتاب آمده است :
[ اگر امام صادق عليه السلام غيب مي دانستند؛ چرا اسماعيل را به امامت انتصاب كردند . . . ! ]
غافل از اينكه شيعه معتقد است امامان دوازده گانه ، همگي از جانب خدا منصوب شده اند و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آنان را شناسانده و از آمدنشان خبر داده است . بنابراين ، معنا ندارد كه گفته شود : امام صادق عليه السلام اسماعيل را به امامت نصب كرده است .
پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم منافقان را با علم غيب مي شناخت
نويسنده ناشناخته ، شناسايي نشدن منافقان توسط امام صادق عليه السلام و . . را نيز دليلي شمرده است بر اينكه آن حضرت دسترسي بر علم غيب نداشته است !
اولاً : نمي توان انكار كرد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نه تنها منافقان را با علم غيب مي شناخت بلكه نام هي آنان را هم به حذيفةبن يمان فرموده بود .

ذهبي گويد : « وَكانَ النّبيّ صلي الله عليه و آله وسلم قد أسرّ إلي حذيفة أسماء المنافقين » . سير اعلام النبلاء ، ج 2 ، ص 364 و...
اگر آن حضرت به حذيفه نيز اجازه نداد تا آنان را بشناساند ، از آن جهت بود علم غيب پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم سرّ است و با آن ، به گونه ي عمل نمي شود كه با علوم حاصل از راههي عادي عمل مي گردد .
كمي منافقان در ميان اصحاب ائمه عليهم السلام
ثانيا : در پيرامون و اطراف ائمه معصومين عليهم السلام منافقان كمتر وجود و نفوذ داشته اند و از اين رو است كه در منابع حديثي شيعه - كه در بررسي احوال راويان هيچ تسامحي را روا نمي دارند - روايات ساختگي؛ مانند آنچه كه در صحاح اهل سنّت وجود دارد ، كمتر به چشم مي خورد .
از آنجا كه نويسنده با قرآن آشنايي درستي نداشته ، برخي از عقايد وهابيان را ( كه مخالف قرآن و توحيد واقعي است ) ، به طور نامنظم در مقابل توحيد واقعي ( كه از قرآن و سنّت پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام گرفته شده ) ، آورده است .
شناختن محدوده شرك با شناخت توحيد است
عقيده داشتن به اينكه جز خداوند يكتا معبود و خالق و مدبّر مستقلّي وجود ندارد و هيچ موجودي در عالم مستقل نيست و همه چيز و همه كس وابسته به خداوند هستند ، حاصلِ اعتقاد به « لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه » ، باور داشتنِ توحيد در خلقت است .
بااين عقيده و باور ، اگر خلق كردن ، به عيسي عليه السلام نسبت داده شود؛ همانگونه كه خداوند نسبت داده است :
( أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ . . . ) . آل عمران : 49 « من ازگل ، چيزي به شكل پرنده خلق مي كنم . . . »
و يا شفا و بهبود مريض را به يكي از اوليي پروردگار منسوب كنيم؛ چنانكه در قرآن آمده كه حضرت عيسي عليه السلام فرمود : ( وَ أُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتي بِإِذْنِ اللَّهِ ) همان مدرك . « وبه اذن خدا كور مادر زاد ومبتلايان به برص ( پيسي ) رابهبودي مي بخشم » و يا با وجود اينكه قرآن فرموده است : ( اللَّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ) زمر : 42 ميراندن را به غيرخدا نسبت دهيم؛ چنانكه خدا فرموده : ( قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ . . . ) سجده : 11 « بگو : فرشته مرگ كه بر شما گماشته شده شما را مي ميراند .. » منافاتي باتوحيد ندارد؛ زيرا همه اينها را اسبابي مي دانيم كه خداوند قرار داده است و هيچ يك رامستقل نمي دانيم .
مرز توحيد و شرك
روشن است كه اگر كاري معمولي و عادي را به كارگري نسبت دهيم و او را در آن كار مستقل بدانيم ، شرك ورزيده ايم . تفاوتي نيست كه آن ، از افعال ساده يا خارق العاده باشد .
اگر معتقد باشيم كه خداوند متعال به كسي قدرت عنايت كرده تا مرده زنده كند . بيمار شفا دهد . از غيب خبر دهد . افراد را بميراند و . . . چنين باوري با توحيد منافات ندارد؛ چه اينكه خداوند متعال سنتش بر اين تعلّق گرفته است كه امور با وسائط و اسباب انجام گيرد .
اما اگر معتقد باشيم آنچه را كه در طول روز انجام مي دهيم ، به قوّت و ياري خويش است و در انجام آنها مستقل و بي نياز از خداييم ، شرك است .
وهابيان نا خود آگاه مشرك اند
وهابيان كه معيار توحيد و شرك را نمي دانند ، بسياري از امور را كه عين توحيد است ، شرك شمرده اند و توجه ندارند كه انتساب كارها به طور مستقل به غير خدا شرك است ، ناخود آگاه به شرك مبتلا مي گردند .
با اين بيان كلّي ، از پاسخ به شبهاتي كه نويسنده مطرح كرده بي نيازيم؛ چه اينكه اگر بخواهيم به تفصيل جواب دهيم ، بحث به درازا مي انجامد .
4 . اوّلين كتاب يا آخرين كپي ؟
« مطلب چهارم : در باره كتاب » .
« كتاب روي دست ، در واقع اوّلين كتابي است . . . » .
بديهي است كه اين نه آغاز كار است و نه پايان آن ، بلكه اين نوشتار نمونه هي فراواني داشته كه از روي يكديگر كپي مي شده و اين نيز كپي ديگري است .
بري مقابله با دين مقدس اسلام نشخوار شبهات - به تعبير خود مؤلف «و سوسه ها » - عادت ديرينه مزدوران اجانب بوده است .
اين كتاب نيز به همين منظور توسط شخصي ناشناخته چنانكه مترجم كتاب مي گويد « اسم روي جلد و همچنين در داخل كتاب اسم مستعار ايشان است - تهيه شده است .
وي كه شخصي مجهول المذهب نيز هست ، از اجتماعات شيعي به دور مي زيسته ، به همين جهت حتي با فرهنگ عاميانه شيعه آشنايي ندارد ،
ونگي سخنانش معرف خوبي بري او است .
وي خود را چنين معرفي مي كند
« شناسنامه : بنده در كربلا در محيطي كاملاً شيعي متولّد شده ام . . . سپس پدرم مرا به حوزه علميه نجف اشرف . . . فرستاد تا از محضر علما و مراجع عاليقدر همچون امام سيد محمد حسين آل كاشف الغطا و ديگران كسب فيض نمايم . » .
همانطور كه مشاهده مي كنيد او آنچه هر كودك شيعه مي داند و محال است بر كسي كه مدتي در بين شيعه بوده از آن بي خبر باشد ، مانند فرق بين سيد و شيخ را نمي داند ، و به شيخ محمد حسين ، مي گويد سيد محمد حسين آل كاشف الغطا و در كتاب به جي سيد محسن حكيم ، شيخ محسن حكيم و به جي شيخ علي غروي مي گويد سيد علي غروي و . . . .
مؤلف را بهتر بشناسيد
از مطالب كتاب دانسته مي شود كه نويسنده و مترجم ، هيچگاه در بلاد شيعي توقف نداشته اند و آشنايي آنان از علمي شيعه ، تنها در اين حد است كه تنها نام چند نفر از عالمان مشهور شيعه را از دور شنيده اند و حتي فرصت نداشته اند تا نام آنان را درست به ذهن بسپارند .
اينان نام عالم معروف و مشهور حوزه هي علميه شيعي ، مرحوم علاّمه «ش يخ محمد حسين كاشف الغطا » را كه حتي هر شخص غير شيعي نيز اگر از مجامع و منابع علمي با خبر باشد ، او را مي شناسد و نامش را مي داند ، به اشتباه نوشته اند . مترجم آورده است : « علاّمه حسين كاشف الغطا » و مؤلف از وي با نام « سيد محمد حسين آل كاشف الغطا » ياد كرده است .
مراحل تأليف كتاب
مترجم ، نويسنده كتاب را با القاب « آيت اللَّه العظمي 90 ساله » و « دكتر . . . » شناسانده است . وي مي گويد :
« داستاني كه اينك مي خوانيد ثمره تلاش سالها بحث و تفكر و مطالعه و تحقيق است . » .
امّا مناسب بود اينگونه مي نگاشت :
« اين افسانه ، نتيجه كار عجولانه ي است كه به پاس امتثال مأموريتم ، با قيد دو فوريت انجام گرفت ! به همين جهت فرصت نيافتم دست كم تناقضات آشكار و رسوا كننده آن را اصلاح كنم ، يا بري كنترل و تصحيح ، به مزدور با هوش تري كه با فرهنگ شيعه اندكي آشنا باشد ، بدهم . »
شرح حال نويسنده
افزون بر اينكه نام نويسنده نا شناخته است ، شرح حال واقعي اش نيز مجهول و در بوته ابهام است .
جمله سازي ها و عبارت پردازي هايش و نيز اصطلاحاتي كه در شرح زندگي خود به كار مي گيرد ، با تعابير شيعه و روحانيت آن ، شباهتي ندارد . اجنبي و بيگانه بودن اصطلاحات و تعبيرهي كتاب بري افراد آشنا به فرهنگ حوزه هي شيعه ، به خوبي روشن است؛ مثلاً وي به جي «شبهات » ، واژه « نصوص » را به كار مي برد و مي گويد :
« نصوص زيادي مرا به خود مشغول مي كند . »
او از رتبه هي تحصيلي در حوزه؛ مثل « مقدمات » ، « سطح » و « خارج » آگاهي ندارد و متون درسي حوزه را نمي شناسد . مطالبش بر اين گفته ما گواهي است آشكار . او در بخشي از كتاب مي نويسد :
« تصميم گرفتم بعضي مسائل را با يكي از اساتيد بزرگ حوزه در جريان بگذارم . . . او فرمود : در حوزه چه مي خواني ؟ گفتم : طبعاً مذهب اهل بيت عليهم السلام ، فرمود : آيا در مذهب اهل بيت شك داري ؟ ! »
هر كسي ، حتي اگر شيعه نباشد و فقط چند روزي با شيعه معاشرت داشته باشد ، مي فهمد كه اين گونه پرسش و پاسخي ، ربط به حوزه هي شيعه ندارد و اين ها تنها خيال پردازي است و بس !
جي بسي شگفت است كه وي نه تنها نجف را نديده ، بلكه هيچ گاه در جامعه شيعي زندگي نكرده و نمي داند عمامه علاّمه كاشف الغطا سفيد بوده يا سياه ، امّا از آن بزرگوار اجازه اجتهاد گرفته است !
دكترايش را از كدام دانشگاه و در چه رشته ي اخذ كرده ، خداوند عالِم است !
گويا او مي تواند با هواپيمي وهم و خيال ، به هر دانشگاه جهان كه بخواهد سفر كند و دكترا بگيرد !


* * *







حربه زنگ زده
نويسنده بري اينكه ذهن خوانندگان را متزلزل كرده ، مطالب غير واقعي خود را بر آنان القا كند ، خود را شيعه جا مي زند و تحت عنوان : « عبداللَّه بن سبا افسانه يا حقيقت » مي نويسد :
« آنچه در نزد ما شيعيان رايج است ، اين است كه عبداللَّه بن سبا يك شخصيت خيالي است كه هيچ حقيقتي ندارد و اهل سنّت بري واردكردن طعن بر شيعه و معتقدات آنان اين افسانه را اختراع كرده اند . . . »
وي از آنجا كه شيعه نيست ، از آنچه در ميان شيعيان رايج است ، كمترين آگاهي را ندارد .
علمي شيعه در وجود شخصي به نام عبداللَّه بن سبا در زمان خلافت اميرمؤمنان عليه السلام نظريات گونه گون دارند؛ چنانكه درادامه بحث خواهدآمد .
اما آنچه كه از ديدگاه تاريخي مسلّم است ، عبداللَّه بن سبا شخصيتي افسانه ي است كه دشمنان اسلام بري تحريف حقايق ، ساخته و پرداخته اند .
نظريه « افسانه ي بودن عبداللَّه بن سبا » منافاتي با « وجود شخصي به نام عبداللَّه بن سبا » ندارد؛ مانند نويسنده يا نويسندگان ناشناخته كتاب حاضر ، كه خود را عالِم نود ساله حوزه علميه نجف مي شناساند امّا از الفبي مذهب شيعه و حتّي فرهنگ عاميانه آن هيچ نمي داند ! از عالمان نجف ، هيچ كس او را نديده و نمي شناسد و از آرا و عقايدش خبر ندارد !
پس اصلاً جي شگفت نيست كه اين شخصيت افسانه ي ، نظريه شيعه را درباره شخصيت افسانه ي عبداللَّه بن سبا نداند .
بايد بگوييم كه شيعه اين افسانه را ساخته و پرداخته اهل سنّت نمي داند ، بلكه آن را از مخترعات و ساخته هي ناصبيان ، منافقان و دشمنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام مي داند ، كه برخي از نويسندگان اهل سنّت نيز آگاهانه يا ناآگاهانه اين افسانه را نقل كرده و به آن پر و بال داده اند .
عبداللَّه بن سبا در ميان شيعه
الف : احاديث شيعه و عبداللَّه بن سبا
* ابان بن عثمان گويد : « از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود : خداوند لعنت كند عبداللَّه بن سبا را . او ادعي ربوبيّت در باره امير مؤمنان ، علي عليه السلام كرد ! معجم رجال الحديث ج 1 ص 193 رقم 6878
* ابو حمزه ثمالي از امام زين العابدين عليه السلام نقل مي كند كه فرمود : «خ داوند لعنت كند كسي را كه بر ما دروغ مي بندد ، هرگاه كه از عبداللَّه بن سبا ياد مي كنم ، موهي بدنم راست مي شود ، امر بزرگي را ادعا كرد . خداوند لعنتش كند ! همان مدرك .
* عبداللَّه بن سنان از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود :
عبداللَّه بن سبا ادعي نبوّت كرد و گمان مي كرد امير مؤمنان ، علي عليه السلام خداست ! پس اين امر به امير المؤمنين عليه السلام رسيد ، حضرت او را خواست و فرمود : وي بر تو ، شيطان بر تو چيره گرديده ، مادرت به عزايت بنشيند ، برگرد و توبه كن . او توبه نكرد . وي را سه روز زندان نمود و هر روز او را به توبه مي خواند ، چون اصرار ورزيد ، او را با آتش سوزاند . همان و تحف العقول ص 118 و وسايل الشيعه ( آل البيت ) ج 28 ، ص 336 ، ح 34894
* هشام بن سالم گويد : از امام صادق عليه السلام - در حالي كه بري اصحاب خويش در باره عبداللَّه بن سبا و ادعي ربوبيت بري علي عليه السلام سخن مي گفت - شنيدم كه فرمود : « . . . چون او چنين ادعا كرد ، اميرالمؤمنين ، علي عليه السلام او را توبه داد ، چون از توبه سرباز زد ، او را در آتش سوزاند . وسائل الشيعه ( آل البيت ) ج 28 ، ص 336 ، ح 34895
برداشت از روايات فوق :
1 . عبداللَّه بن سبا نزد ائمه اهل بيت عليهم السلام ( و به پيروي از آنان ، نزد شيعيان و عالمان شيعه ) از منفورترين افراد بوده و مورد لعن و نفرين و تبرّي قرارگرفته است .
2 . چنين افكار كفرآميزي ، نمي توانست ارتباطي با عقايد حقّه شيعه - كه از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام رسيده است - داشته باشد .
3 . عبداللَّه بن سبا در زمان خلافت علي عليه السلام ، عقيده فاسد خود را ابراز كرد و چون آن حضرت چنين ديد ، وي را با سوزاندن مجازات كرد .
4 . اميرالمؤمنين عليه السلام عبداللَّه بن سبا را با آتش سوزاند و او باقي نماند تا داري پيرواني باشد كه آنان را « سبئي » بنامند .
5 . به اجماع فقهي شيعه امامي ، هركس معتقد به نظريه و گفته عبداللَّه بن سبا باشد كافر ، نجس و مهدورالدم است .
6 . اين شخص كه در منابع شيعه آمده ، غير از عبداللَّه بن سبي افسانه ي است كه برخي از افسانه سازان منافق؛ مانند سيف بن عمر ساخته و پرداخته اند . لازم به گفتن است كه در آينده به اين بخش از بحث خواهيم پرداخت .
ب : علمي شيعه و عبداللَّه بن سبا
با الهام از احاديث فوق ، علمي شيعه ، همواره از عبداللَّه بن سبا ابراز انزجار كرده و مي كنند .
علاّمه كاشف الغطا رحمه الله مي نويسد : به كتب شيعه بنگريد : تمام كتب شيعه بدون استثنا او را لعن كرده و از وي بيزاري جسته اند و كمترين سخني كه درباره او در كتب « رجال » در ماده « عين » گفته و از شرح و بسط بيشتر قناعت نموده اند ، اين است : « عبداللَّه بن سبا ألعن من أن يذكر » ؛ « عبداللَّه بن سبا ملعون تر از آن است كه درباره اش بحث شود . » اصل الشيعه و اصولها ، ص 106 الناشر مرتضي السيد محمد الرضوي عضو رابطة الأدب الحديث بالقاهرة المطبعة العربية القاهرة و اين است آيين ما ترجمه ناصر مكارم شيرازي ، كانون انتشار تهران چاپ اول 1346
بري نمونه ، گفته چند تن از علمي شيعه را مي آوريم :
* شيخ طوسي رجال طوسي ، ص 75 ، رقم [ 718 ] 80 و ابن داود حلّي رجال ابن داود ، ص 254 ، رقم 278 در رجالشان ، ابن شعبه حرّاني در تحف العقول ، تحف العقول ص 118 تفريشي در نقدالرجال ، نقد الرجال ص 199، رقم 131 اردبيلي در جامع الرواة ، جامع الرواة، ج 1، ص 485 سيد علي بروجردي در طرائف المقال طرائف المقال ج 2 ص 96 ، رقم 7561 و آيت اللَّه خويي در معجم رجال الحديث معجم رجال الحديث ج 10 ص 192 مي گويند : عبداللَّه بن سبا كسي است كه به كفر گراييد و اظهار غلوّ كرد .
* شيخ حسن صاحب المعالم در تحرير الطاووسي تحرير الطاووسي ، ص 173 ، رقم 334 ، اردبيلي در جامع الرواة جامع الرواة ج 1 ، ص 485 و بروجردي در طرائف المقال طرائف المقال ج 2 ، ص 96 ، رقم 7561 مي نويسند :
عبداللَّه بن سبا غالي و ملعوني است كه اميرالمؤمنين عليه السلام وي را در آتش سوزاند ، او علي عليه السلام را خدا و خود را پيامبر مي پنداشت ، خداوند او را لعنت كند !
* در تهذيب المقال آمده است :
عبد اللَّه بن سبا به ربوبيت غير خدا و نبوّت خود قائل بود ، لعنت خدا و فرشتگان و تمامي مردمان بر او باد ! تهذيب المقال ، ج 5 ، ص 99
* ابوعلي در منتهي المقال مي گويد : « عبداللَّه بن سبا ألعن من أن يذكر و . . . » . منتهي المقال ، ص 188
همانگونه كه ديديم ، عبداللَّه بن سبا - با فرض وجود - از ديدگاه علمي شيعه ، لعن شده و مطرود و تكفير گرديده است .
شخصيت افسانه ي عبداللَّه بن سبا
نويسنده كتاب آورده است :
« بنده از علاّمه محمد حسين آل كاشف الغطاء درباره ابن سبا پرسيدم ، ايشان فرمود : ابن سبا افسانه ي است كه . . .
اما در كتاب معروف ايشان مطلبي ديدم كه بر وجود اين شخصيت دلالت مي كند . »
همانطور كه پيشتر اشاره شد ، نويسنده ناشناخته اين سطور ، خدمت علاّمه كاشف الغطا نرسيده و به همين جهت نمي داند عمامه وي سياه بوده يا سفيد و از او با عبارت : « سيد محمد حسين آل كاشف الغطا » ياد مي كند و معلوم مي شود كه هيچ مذاكره ي ميان وي و علاّمه صورت نگرفته است .
تفكيك ميان شخص واقعي و شخصيت افسانه ي
از عالماني كه ميان شخص واقعي عبداللَّه بن سبا و شخصيت افسانه ي او تفكيك كرده اند ، علاّمه كاشف الغطا است . وي در كتاب « اصل الشيعه و اصولها » پس از آنكه مي گويد :
« همه كتب شيعه بدون استثنا و آشكارا عبداللَّه بن سبا را لعن مي كنند و از وي برائت مي جويند . . . »
مي افزايد :
« . . . با وجود اين حقيقت ، گفته آن كس كه مي گويد : عبداللَّه بن سبا و مجنون بني عامر و ابي هلال و مانند آنها كه هر يك قهرمان داستاني محسوب مي شوند ، همگي جزو خرافات و موهوماتي مي باشند كه افسانه نويسان آنها را در عالم خيال خلق كرده اند و . . . دور از واقعيت نيست . . . »پ چ اصل الشيعه و اصولها ص 106 ، اين است آيين ما ص 123
آيت اللَّه خويي نيز پس از لعن و تكفير او و نقل احاديثي كه وي در آنها لعن شده است ، مي گويد :
« أقول : أنّ اسطورة عبداللَّه بن سبا و قصص مشاغباته الهائلة موضوعة مختلقة ، اختلقها سيف بن عمر الوضّاع الكذّاب . . . » . معجم رجال الحديث ، ج 10 ، ص 194
« افسانه عبداللَّه بن سبا و داستان هي هولناك و فتنه انگيز آن ، ساخته و پرداخته سيف بن عمر دروغ پرداز است . »
* * *

نقل هر مطلبي ، دليل بر قبول آن نيست
برخي از رجالي هي شيعه وقتي به ترجمه شخصي مي رسيدند ، مي كوشيدند مطالبي را كه درباره وي گفته شده ، جمع آوري كنند . چون به ترجمه عبداللَّه بن سبا رسيده اند ، به اين افسانه نيز اشاره كرده اند ، اما آن را به نقل از بعضي ( يعني افسانه پردازان ) نقل مي كنند؛ مانند كشّي كه پس از نقل احاديثي در مورد عبداللَّه بن سبا مي گويد : « ذَكَر بَعضٌ أنّ عبداللَّه بن سبا كان يهوديّاً . . . » و اجمالي از اين افسانه را از قول برخي بازگو مي كند . اختيار معرفة الرجال ، ج 1 ، ص 324 ، شماره 174
منشأ اشتباه
با توجه به آنچه تا كنون گفتيم ، روشن شد آنان كه در كلمات علمي شيعه تنافي و تناقض تصوّر كرده اند ، به جهت ساده انگاري و عدم توجه به اختلاف موضوع بوده است . موضوعِ آنچه اثبات كرده اند ، وجود عبداللَّه بن سبا است ، كه در احاديث آمده و موضوعِ آنچه نفي كرده اند ، عبداللَّه بن سبائي است كه سيف بن عمر ترسيمش مي كند ، كه وي را نه تنها جميع علمي شيعه ، بلكه محققاني از علمي اهل سنّت نيز نمي پذيرند .
ابن سبا را علمايي از اهل سنت نيز افسانه مي دانند
وي مي گويد :
« آقي مرتضي عسكري كتابي تأليف كرده بنام « عبداللَّه بن سبا و افسانه هي ديگر » كه در آن ، وجود چنين شخصيتي را انكار كرده است . »
در پاسخ او بايد گفت : اين تنها علاّمه عسكري نيست كه عبداللَّه بن سبا را افسانه مي داند ، بلكه ديگر محققان شيعه نيز چون علاّمه عسكري عبداللَّه بن سبي ساخته و پرداخته سيف را افسانه مي دانند ، حتي اين نظريه منحصر به شيعه نيست بلكه هر محقّق با انصافي كه منابع تاريخي را ديده باشد ، به همين نتيجه مي رسد؛ چنانكه برخي از محقّقان اهل سنت نيز عبداللَّه بن سبائي را كه سيف بن عمر ساخته ، افسانه دانسته اند؛ مثلاً حسن بن فرحان مالكي ، كتابي به نام « نحو انقاذ التاريخ الاسلامي » تأليف كرده - كه در رياض به چاپ رسيده است - در آن به افسانه هي سيف بن عمر پرداخته و از آن جمله آنچه در مورد عبداللَّه بن سبا آورده است را افسانه و دروغ مي شمارد و همچنين محمود ابو ريه اين افسانه را از مخترعات سيف دانسته است .
اين افسانه را از سه جهت مورد بررسي قرار مي دهيم :
الف : افسانه پرداز : سيف بن عمر
ائمه تراجم و رجال اهل سنت ، به اتفاق وي را تضعيف كرده اند . يحيي بن معين او را « ضعيف » دانسته تاريخ ابن معين ج 1 ص 336 رقم 2262 و نسائي در كتاب الضعفاء والمتروكين از وي نام برده و تصريح به ضعفش كرده است الضعفاء والمتروكين ص 187 رقم 256 و عقيلي نيز او را در رديف ضعفا ذكر كرده و از ابن معين تضعيفش را بازگو مي كند . ضعفاء العقيلي ج 2 ص 175 رقم 694
و رازي هرگاه نام وي به ميان مي آيد ، او را مذّمت مي كند و مي گويد : «ه و متروك الحديث » ، الجرح والتعديل ج 3 ص 579 « حديث او مانند حديث واقدي است » ، همان ج 4 ص 278. « سيف بن عمر منكر الحديث » . همان ج 8 ص 479
و ابن حبان مي گويد : او را به زندقه متهم كرده اند . و مي افزايد : سيف بن عمر روايات ساختگي را به افراد مورد اعتماد نسبت مي دهد . المجروحين ، ج 1 ، ص 345 او حديث مي ساخت و به زنديق بودن متهم بود . همان ص 346 ابن عدي نيز پس از آنكه مي گويد : سيف از هر كس حديث نقل كند ، كسي از او نمي پذيرد ، مي افزايد : ضعف او جداً آشكار است . ابن معين هم گفته است : يك فلس از او ارزنده تر است . و حديثي را نقل مي كند و مي گويد : اين حديث ساخته شده زشتي است . سه نفر از ضعفا در آن همدستند كه سيف را به عنوان يكي از اين سه ياد مي كند . الكامل في الضعفاء ج 3 ص 435 - 436
حسن بن فرحان مالكي نيز بري اثبات اتفاق رجاليون بر ضعف سيف ، پس از نقل اقوال جمع زيادي از علمي حديث و رجال ، كه ما به جهت اختصار از نقل آنها منصرف شديم ، مي گويد : حتي طبري كه خود از وي بسيار نقل مي كند و بنا ندارد راويان ضعيفي كه از آنها نقل مي كند را جرح كند ، تصريح به ضعف سيف بن عمر كرده و مخالفت سيف با اجماع در اكثر مواضع را ذكر نموده و حال آنكه اين مطلب را درباره ضعفي ديگري چون ابو مخنف و واقدي نگفته است . نحو انقاذ التاريخ الاسلامي ص 53 و نيز كلام محمد العربي را نقل مي كند كه گفته است : « سيف بن عمر حديث ساز متهم به زندقه است ، كه علما اتفاق دارند وي جز از افراد مجهول ، حديث نقل نمي كند . »
حسن بن فرحان مالكي با توجه به آنچه گفته شد ، به طور مفصل در مورد سيف بن عمر بحث مي كند :
1 . سيف ، به اتفاق و اجماع علمي حديث و رجال ضعيف است .
2 . آنان كه از سيف روايت كرده اند ضعيف مي باشند .
3 . سندهايي كه سيف آورده ، ضعيف و بيشتر ، بلكه 95% رواياتي كه نقل كرده ، از مجاهيل و ضعفا است .
4 . روايات سيف مقطوعه است .
5 . تفرّد در روايت از مجهولان دارد . آنچه را غير او نقل نكرده اند .
6 . از كساني كه آنها را نديده روايت مي كند .
7 . سيف با احاديث و روايات صحيح مخالفت كرده است .
8 . سيف عوام زده است؛ يعني چيزي را مي گويد كه عوام مي پسندد .
9 . در نقل هي سيف تناقض وجود دارد . همان مدرك ص 49 و 50
وي در بيان سبب گستردگي بحثش در مورد سيف بن عمر مي گويد :
« لكونه المصدرالوحيدالّذي روي أخبار عبداللَّه بن سبافي الفتنة » . همان ص 58
« زيرا تنها خبرهي فتنه انگيز [ افسانه ] عبداللَّه بن سبا از وي ريشه گرفته است . »
ب : هدف اختراع افسانه ، از زبان عالمي سنّي
ابو ريّه مصري نيز بر افسانه بودن شخصيت عبداللَّه بن سبا ، كه سيف بن عمر ساخته است ، تأكيد دارد و ضمن بيان اين مطلب كه « در كلمات مورّخان ، در جنگ هي دوران خلافت امير المؤمنين عليه السلام هيچ اثر و خبري از اين فرقه و رهبرشان نيست » ، مي گويد : فرقه سبئيّه و رهبرشان ، جريان ساخته و پرداخته ي است كه اخيراً اختراع شد؛ از آن زمان كه ميان شيعه و ديگر گروه هي اسلامي بحث و جدال بالا گرفت .
دشمنان شيعه بر آن بودند كه در اصل اين مذهب ، عنصري يهودي بگنجانند تا بهتر بتوانند آنان را منكوب نموده و بر ايشان چيره شوند . . .
و در دنباله كلامش ، تأكيد مي كند : دشمنان شيعه وي ( عبداللَّه بن سبا ) را بري « متهم كردن » آنان ذخيره كرده اند ، نه بري گروههي منحرفي چون خوارج . أضواء علي السنة المحمديه ، محمود ابوريّه الطبقة الخامسة نشر البطحاء ص 179
هدف اصلي اختراع
مي توان گفت كه دشمنان اهل بيت عليهم السلام عبداللَّه بن سبا را بري مقابله با آنان ساخته اند ، لذا ديده مي شود آن دسته از اصحاب پيامبر و تابعين ، كه علاقه به اهل بيت و مذهب آنان داشته اند ، به عنوان « سبئي » مورد تهاجم قرار مي گيرند؛ مانند ابوذر ، عمّار ، عديّ بن حاتم ، حجربن عدي ، مالك اشتر و . . .
بلكه گاه ، به نحو كلّي ، مخالفان بني اميّه و دوستداران اميرالمؤمنين ، علي عليه السلام را از روي عناد و خصومت ، با عنوان « سبئيه » ياد مي كردند؛ مثلاً حجربن عدي و يارانش را - كه عايشه مي گويد : پيغمبر خدا فرمود : خدا و فرشتگان بري شهادت آنان خشمگين مي شوند ابن كثير در البداية والنهاية ج 8 ص 56 دار الكتب العلمية مي گويد معاويه بر عايشه وارد شد عايشه گفت : چرا أهل عذراء ، حجر و أصحابش را كشتي ؟ معاويه گفت : كشتن آنها را به صلاح امت و بودن آنان را فساد بر امت مي ديدم ، عايشه گفت : از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه مي فرمود : « سيقتل بعذراء أناس يغضب اللَّه و أهل السماء » زود است كساني در عذراء كشته شوند كه خداوند و أهل آسمان ( به واسطه آن جنايت ) غضب كنند . - به عنوان « سبئيه » نام برده اند؛ چنانكه ابن زياد در نامه اش به معاويه مي نويسد :
« سركشان از پيروان علي و سبئيان را كه سر كرده آنان حجربن عدي است . . . » تاريخ طبري ج 4 ص 202 ابن زياد به معاويه نوشت « طواغيت من هذه الترابية السبائية رأسهم حجر بن عدي . . . »
حسن بن فرحان مالكي در مقام بيان دروغ پردازي هي سيف بن عمر مي گويد :
« او ( سيف بن عمر ) تنها كسي است كه از اصحاب با عنوان پيروان عبداللَّه بن سبا ياد مي كند . وي ابوذر و عمار بن ياسر و عديّ بن حاتم - رضوان اللَّه عليهم - را در شمار ياران عبداللَّه بن سبا آورده است ؟ ! همين مطلب ( كه بزرگان صحابه را تابعِ فردي يهودي كه به هر نحو مي خواهد در امورشان تصرف كند معرفي كرده ؟ ) موجب گرديده است كه وي را به زندقه متهم كنند . » نحو إنقاذ التاريخ الاسلامي ص 149
افسانه ابن سبا حربه ي بر ضد صحابه
هر جريان تاريخي را كه بتوانند با تحريف ، وسيله طعن به صحابه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم و حاميان خاندان آن حضرت قرار دهند ، آن جريان را به عبداللَّه بن سبي افسانه ي و يارانش ( صحابه پيامبر ) نسبت مي دهند .
حسن بن فرحان مالكي مي گويد :
« سيف بن عمر تنها كسي است كه از شورش كنندگان بر عثمان ، با عنوان «ا تباع عبداللَّه بن سبا » ياد مي كند ! با وجود اينكه در ميان آنان از صحابه و تابعين جليل القدر بوده اند . . . مثلاً عبدالرّحمن بن عديس بلوي از اصحابي بود كه در بيعت شجره حضور داشت .
مالك اشتر نخعي را به تديّن و حقانيّت مي شناسيم ، اينها از كساني بوده اند كه بر عثمان خروج كرده اند ، اينها همه اش با سندهي صحيح ثابت است كه مقام را گنجايش بحث آن نيست .
همچنين فرزندان بُدَيل بن وَرْقاء خُزاعي از صحابه بوده اند ، عمرو بن حمق خزاعي از صحابه و مهاجرين و از كساني هستند كه بر عثمان شوريدند .
تعجب است از كسي كه معاويه را در خروج بر علي عليه السلام معذور مي داند ! امّا عذر عبدالرّحمن بن عديس را در خروج بر عثمان نمي پذيرد ! در حالي كه عبدالرّحمان بن عديس از معاويه برتر و با فضيلت تر است . او از اصحاب بيعت رضوان است ، امّا معاويه و عمرو بن عاص و اهل شام كه در صفين با علي عليه السلام جنگيدند ، آن روز اسلام نياورده بودند . پس ابن عديس از همه آنان بهتر و برتر است . با اين حال اين مورّخان - به متابعت از سيف بن عمر - ابن عديس را از سبئيه مي دانند ، سبحان اللَّه ، اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم و أصحاب بيعت رضوان سبئي ؟ ! نحو إنقاذ التاريخ الاسلامي - حسن بن فرحان المالكي ص 148
رفع تشنگي از سراب
نويسنده پس از نقل چند حديث ، در مورد عبداللَّه بن سبا اينگونه اظهار مي كند :
« اين بود چند روايت از كتب معتبر و متنوّع كه در علوم رجال و فقه و فرق بود . »
از آنجا كه نويسنده يا نويسندگان با علوم اسلامي آشنايي نداشته اند و آنچه نوشته اند ، مطالبي ديكته شده بوده است ، اولاً : ندانسته اند كه آنچه نقل كرده اند از يك كتاب بيش نيست و آن « رجال كشي » است كه ديگران از آن نقل كرده اند . پس استناد ، به كتابهي متنوّع صورت نگرفته است .
ثانياً : اين عالم مجهول و ناشناخته ، فرق ميان كتب فقه و رجال رإ؛ نمي داند؛ زيرا با اينكه تنها از كتب رجال و فرق ، مطلب كشي را بازگو كرده ، تصوّر مي كند كه اين كتابها در موضوعات مختلفي است . تنها كتابي كه غير رجالي است ، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي است !
طبق نقل كشي - همانگونه كه پيشتر دانستيم - عبداللَّه بن سبا شخص مطرود و ملعون در نزد شيعه است ، نه شخصيت افسانه ي كه سيف بن عمر ساخته و در برخي از كتب غير معتبر اهل سنت آمده است .
اكنون به جا است كه تفاوت ميان شخص واقعي و افسانه ي روشن شود :
ج : تفاوت هي شخص واقعي و شخصيت افسانه ي
شخص واقعي ويژگي هي خاص خود را دارد و نمي توان در آن دخل و تصرفي كرد .
اما شخص افسانه ي همچو مومي در اختيار سراينده افسانه است و هرگونه كه بخواهد مي تواند آن را بسازد و شخصيّت و خصوصيات او را طبق اهداف افسانه پرداز شكل دهد ، به همين جهت هر چه را كه بخواهند مي توانند به او نسبت دهند .
هر چند اين وجود افسانه ي را به راحتي مي توان با اهداف سازندگانش تطبيق داد ، امّا آنگاه كه با واقعيّات خارجي تطبيق داده مي شود ، كوس رسوايي اش گوش فلك را كر مي كند؛ به خصوص اگر كسي كه مي خواهد از اين افسانه بهره گيري كند ، با فرهنگ مردمي كه مي خواهد اين افسانه را بري آنان نمايش دهد آشنايي نداشته باشد .
مانند آيت اللَّه افسانه ي اين داستان ، كه با جامعه شيعه هيچ تماسي نداشته و از منابع اهل سنت نيز بي خبر بوده است ، از اين رو است كه به نتايج مضحكي ، مانند موارد زير مي رسد :
* 1 . اثبات شخصيت ابن سبا و وجود فرقه ي كه او را ياري مي كردند و حرف او را مي زدند كه اين فرقه سبائيت نام دارد .
آنچه نقل شده ، احتمال شخصي مرتد و منفور در نزد شيعه را ايجاب مي كند - كه به مجازات خود رسيد و هيچ پيرو و فرقه ي نداشت .
چنانكه ( از قول ابو ريّه عالم مصري ) گذشت ، كه هيچ اثري از اين فرقه در تاريخ به چشم نمي خورد .
* 2 . ابن سبا مردي يهودي بود كه مدّعي اسلام شد ، گرچه او تظاهر به اسلام نمود .
عبداللَّه بن سبا ، با فرض وجود ، شخصي مجهول الهويه بوده و دين قبلي او روشن نيست . در هر صورت فرقي نمي كند كه پيشتر مشرك بوده و منافقانه اسلام آورده يا پيرو دين يهود بوده است .
قرآن كريم ، شايد در متجاوز از صد آيه از مشركان و يهود ، كه منافقانه اسلام آورده اند ، خبر داده ، كه ممكن است از ميان آنان يكي هم شخصي به نام عبداللَّه بن سبا بوده كه چون رسوا شد به كيفر خود رسيد ، اما ساير منافقان ، كه ناشناخته ماندند ، به سمپاشي بر ضدّ شيعه پرداختند و يكي از حربه هايشان اين بوده كه عبداللَّه بن سبا را بري اهداف شوم خود علم كنند و به دشمني خود با علي ، اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعيانش ، جامه عمل بپوشانند .
* 3 . او اولين كسي بود كه بدعت طعن بر ابوبكر و عمر و ديگر صحابه - رضوان اللَّه عليهم - را اختراع نمود .
از مطلب بالا ، دو مطلب زير برداشت مي شود :

1 - طعن بر صحابه
همانگونه كه روشن شد ، به وجود آورندگان عبداللَّه بن سبي افسانه ي ، سنّت طعن بر صحابه را پايه گذاري كرده بدعت نهادند و اصحابي را كه پيامبرخدا صلي الله عليه و آله وسلم به نام ستوده بودند؛ مانند ابوذر ، حُجر بن عدي و . . . مورد طعن قرار داده و لقب « سبئيه » را بري آنان اختيار كردند . آنان اين افسانه را ساختند تا بدين وسيله عمل طعن زنندگان بر صحابه گرامي و بلكه عمل قاتلان و ظالمان صحابه را توجيه كنند؛ قاتلاني كه در سرتاسر سرزمين هي اسلامي آن زمان ، سبّ امير المؤمنين عليه السلام خليفه و وصي پيغمبر ، پسر عمو و داماد رسول خدا ، جان نبي گرامي ، همو كه سبّ و دشمني با او سبّ و دشمني با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و نشانه نفاق است ، را رواج دادند .
2 - عدم اعتقاد به ابوبكر و عمر
نخستين گروه از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به ابوبكر و عمر اعتقاد نداشتند ، از آن جمله به اتفاق منابع معتبر سني و شيعه ميان علي عليه السلام و ابوبكر و عمر منافرت وجود داشته است . اكنون ما تنها به نقل دو مدرك ، كه اهل سنت آنها را پس از قرآن معتبرترين كتب مي دانند؛ يعني بخاري و مسلم ، اكتفا مي كنيم :
در صحيح مسلم آمده است : كه عمر به عباس و علي عليه السلام گفت : شما دو تن معتقديد كه ابوبكر كاذب ، آثم ، غادر و خائن بود و نيز عقيده داريد من هم كاذب ، آثم ، غادر و خائن هستم . صحيح مسلم ، كتاب الجهاد والسير ، باب 15 حكم الفي ء ، ج 4 ، ص 28 ، ح 49 مؤسسه عزّالدين. صحيح بخاري نيز همين حديث را مكرر آورده و به جي جمله « كاذباً ، آثماً ، غادراً ، خائناً » گفته است : شما دو تن ( عباس و علي عليه السلام ) ابوبكر را چنان و چنين مي دانيد . . . صحيح بخاري ، كتاب النفقات ، باب 180 حبس نفقةالرجل ، ح 272 ، ج 4 ، ص 121 و 122
و همان ، كتاب المغازي ، باب 129 ، ح 526 ، ج 3 ، ص 188
و همان ، كتاب الاعتصام ، باب 117 ما يكره من التعميق و التنازع في العلم ، ج 4 ، ص 754 ، ح 2112

و شيعه در آنچه همه منابع معتبر اسلامي به حضرت علي عليه السلام نسبت مي دهند ، از اميرالمؤمنين عليه السلام پيروي مي كنند و ربطي به اين شخصيت افسانه ي ندارد .
« بدعت » چيست ؟
چيزي را كه جزو دين نيست ، از دين شمردن بدعت است . به عبارت ديگر بدعت چيزي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را تشريع نفرموده باشند و پس از آن حضرت ، آن چيز را به دين بيافزايند . در حالي كه :
اوّلا : همه مسلمانان اتفاق نظر دارند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ابوبكر و عمر را به عنوان خليفه نصب نكرد .
ثانياً : اعتقاد به خلافت ابوبكر و عمر جزو دين نبوده كه انكار آن بدعت باشد ، بلكه مي توان گفت اعتقاد به خلافت ابوبكر و عمر را - چون پيامبر آنان را به خلافت نصب نفرمود - جرو دين قرار دادن بدعت است .
به خصوص كه هيچ دليل معتبري مانند اجماع و . . . كه بتوان از خلافت ابوبكر و عمر دفاع كرد ، وجود ندارد ، به همين جهت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه اين چنين محاجه مي فرمايد :
« وَا عَجَبَاهْ أَ تَكُونُ الْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَة وَلاتَ - كُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ » نهج البلاغه ، صبحي صالح ، حكمت 192 ، ص 502
فإن كنت بالشّوري ملكت أمورهم*فكيف بهذا و المشيرون غيّب
و إن كنت بالقربي حججت خصيمهم* فغيرك أولي بالنّبيّ و أقرب همان مدرك .
نتايج مضحك ديگر كه نويسنده بدان ها رسيده است
* 4 . او ( عبداللَّه بن سبا ) اوّلين كسي بود كه از امامت اميرالمؤمنين عليه السلام سخن گفت .
* 5 . و او اوّلين كسي بود كه مدعي شد أميرالمؤمنين وصي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است . »
دو مطلب پيشگفته ، آن قدر واهي است كه نياز به پاسخ ندارد و خود شاهدي است بر سستي مطالب ديگر كتاب .
بسي جي شگفت است كه وي مدعي است مذهب شيعه را دارد امّا آيات فراواني؛ چون آيه اولي الأمر ، ولايت ، تطهير و . . . را كه شيعه در مسأله امامت و خلافت ، به آن ها استشهاد مي كنند ، نديده است و نيز از احاديث متواتر در مسأله امامت كه ده ها كتاب در آن نوشته شده بي خبر است؛ مانند كتاب هي : كفاية الأثرِ علي بن محمد الخراز القمي ، شاگرد شيخ صدوق ، كه احاديثي در امامت و معرفي امامان معصوم به نامشان و عدد و صفاتشان ، از بيش از 20 تن صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل كرده است و نيز كمال الدّين و امالي صدوق و كافي كليني و امالي مفيد و غاية المرام بحراني و بحارالأنوار علاّمه مجلسي و اثبات الهداة شيخ حرّ عاملي و غيبت شيخ طوسي و . . . كه محدّثان بزرگ و فرهيخته شيعه نوشته اند .

ونه است كه او از ميان همه ، در به اصطلاح تحقيقش ، تنها به افسانه عبداللَّه بن سبا دست يافت ، كه ساخته و پرداخته سيف بن عمر كذابِ زنديق است .
اگر اين عالِمِ افسانه ي ، لا اقل چند صباحي در يكي از روستاهي شيعه نشين عراق يا ايران و لبنان سكونت داشت و پي منبر روحاني روستا مي نشست ، چنين سخنان مسخره ي را نمي گفت؛ زيرا حتماً مي شنيد كه در « يوم الإنذار » در ابتدي دعوت ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم علي عليه السلام را به وصايت و خلافت برگزيد و احاديث فراواني بر اين حقيقت دلالت دارد كه از آن جمله است : روايت ابن بابويه ( شيخ صدوق رضوان اللَّه عليه ) با سند متصل از علي بن ابي طالب عليه السلام كه فرمود :
چون آيه ( وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) شعراء : 214 نازل شد ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرزندان عبدالمطّلب را ، كه در آن هنگام چهل تن - يكي بيشتر يا كمتر - بودند دعوت نمود و فرمود : كدام يك از شما بعد از من ، برادر ، وارث ، كمك كار ، وصي و خليفه ام در ميان مسلمانان خواهيد بود ؟ اين مطلب را بر آنان يك به يك عرضه كرد و همه سر باز زدند تا اينكه نزد من آمد ، در پاسخ آن حضرت گفتم : من ، ي رسول خدا . فرمود : ي فرزندان عبدالمطّلب ، بعد از من ، اين ( علي ) وارث ، وزير و خليفه من در ميان شما است . پس مردم برخاسته ، به همديگر نگريستند و خنديدند و به ابوطالب گفتند : به تو فرمان داد تا از اين بچه بشنوي و اطاعت كني ! علل الشرايع ، ص 170 ، ح 2 و سعدالسعود ، ص 105 ؛ تفسير برهان ، ج 3 ص 190 ح 2
خوب بود اين نويسنده بي هويّت ، بري اجري مأموريت خود ، تنها به آنچه به او ديكته شده اكتفا نمي كرد و به منابع تاريخي ، تفسيري و حديثي اهل سنت مراجعه مي كرد ، در اين صورت شرمنده مي شد از اينكه چنين دروغ هي رسوايي را بنويسد . گويا وي توان مراجعه به منابع اهل سنت را نيز نداشته است ! زيرا نه تنها منابع معتبر شيعه بر اعلان وصايت و خلافت علي بن ابي طالب عليه السلام به وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، از آغاز دعوت به اسلام ، گواه است ، بلكه در منابع اهل سنّت نيز ، اين مطلب متواتر نقل شده است كه به گوشه ي از آن اشاره مي كنيم :
1 - حديث « يوم الإنذار » را بسياري از محدثان ، مورّخان و مفسّران اهل سنت نيز نقل كرده اند كه از آن جمله طبري در تاريخ خود ، با اختلاف اندكي در عبارات آورده است . تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 63
2 - پس از واقعه « يوم الإنذار » هر كس از رسول خدا مي پرسيد وصي شما كيست ؟ آن حضرت با همان جملات ، علي عليه السلام را معرفي مي كرد .
و برخي ديگر؛ مانند حاكم حسكاني در شواهدالتنزيل و متقي هندي در كنزالعمال آورده اند كه سلمان از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پرسيد : «م َنْ وَصيّكَ ؟ » ؛ « وصي شما كيست ؟ » فرمود : « وصي من همان است كه اسرارم را به وي سپرده ام ، بهترين كسي كه بعد از خود به جي مي گذارم ، كسي كه وعده هي مرا جامه عمل مي پوشد و دَينم را ادا مي كند و او علي بن ابي طالب است . » شواهد التنزيل ج 1 ص 98 و 99 و كنز العمال ج 11 ص 610
3 - ابن عساكر از بريده نقل مي كند كه گفت : حضرت نبي گرامي صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : هر پيامبري را وصي و وارثي است ، همانا علي عليه السلام وصي و وارث من است . تاريخ ابن عساكر ، ج 42 ، ص 392
4 - ابويعلي در مسند خود آورده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : و امّا تو ي علي ، من از تو هستم و تو وصي مني . مسند ابي يعلي الموصلي ، ج 4 ، ص 345 ، رقم 132 ( 2459 ) .
5 - گروه بسياري از محدثان اهل سنت ، پس از ذكر حديث متواتر منزلت «ا َنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي » سبل الهدي والرشاد ، ج 11 ، ص 292 اين عبارت را آورده اند ، كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : سزاوار نيست من بروم ، مگر اينكه تو خليفه و جانشين من باشي . كتاب السنة ، ص 551 ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 330 و المستدرك ، ج 3 ، ص 132
و به علي عليه السلام فرمود : « أَنْتَ وَلِيّ كُلّ مُؤمن بَعْدي » همان
و نيز فرمود : غير از در خانه علي عليه السلام ، تمام درهايي را كه به مسجد باز مي شود ، ببنديد .
و فرمود : « مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَإِنَّ مَوْلاهُ عَلِيّ » ؛ كشف الغمه ، ج 1 ، ص 292 «ه ر كس من مولا و صاحب اختيار اويم ، صاحب اختيار او علي است . »
از جمله كساني كه اين مضمون را نقل كرده اند : احمد بن حنبل در مسند ، مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 331 حاكم نيشابوري در المستدرك ، المستدرك ج 3 ص 133 و 134 نسائي در سنن كبري . السنن الكبري ج 5 ص 113 و خصائص امير المؤمنين عليه السلام خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام ص 64 و ابن ابي عاصم در كتاب السنه كتاب السنة ص 551 و552 و589 و هيثمي در مجمع الزّوائد مجمع الزوائد ج 9 ص 120 و طبراني در المعجم الكبير المعجم الكبير ج 12 ص 78 و ابن حجر در الإصابه الاصابة في تمييز الصحابة ج 4 ص 468 و ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 102 و 99 و متقي هندي در كنزالعمال مي باشند . كنز العمال ج 11 ص 608 ، رقم 32945
6 - در برخي از منابع اهل سنت همراه با حديث منزلت اين تعبير آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : « خَلَّفتُكَ أنْ تَكُونَ خَلِيفَتِي » ؛ « تو را جانشين خود قرار دادم تا جانشين من باشي » هيثمي در مجمع الزّوائد مي گويد : اين حديث را طبراني در معجم الأوسط نقل كرده و راويان آن رجال صحيح اند . مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 110
متّقي هندي نيز در كنزالعمال جمله : « لا يَنْبَغِي اِلاّ وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي » ؛ «س زاوار نيست مگر اينكه تو خليفه و جانشين من باشي » كنز العمال ، ج 11 ، ص 606 ، رقم 32931 را آورده است .
7 - ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق ، از ابن عباس نقل مي كند كه مي گفت : فتنه ي در پيش است ، هركس از شما با آن روبرو شد ، به دو چيز تمسّك جويد : كتاب خدا و علي بن ابي طالب عليه السلام ؛ زيرا شنيدم كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در حالي كه دست علي عليه السلام را گرفته بود ، مي فرمود :
« اين ( علي ) نخستين كسي است كه به من ايمان آورد و اوّل كسي است كه در روز قيامت با من مصافحه مي كند و او فاروق اين امّت است كه ميان حق و باطل جدايي مي افكند . او ( علي ) آقا و رييس و ملجأ مؤمنان است و مال پناه و ملجأ ستمگران . او صديق اكبر بزرگ ترين راستگو و او درِ « مدينه علم » من است كه از آن مي توان به سوي من آمد و او خليفه و جانشين من بعد از من است . » تاريخ مدينه دمشق ج 42 ص 42 و 43
8 - حديث شريف غدير « مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ . . . » كه بسياري از علمي اهل سنت آن را متواتر دانسته اند ، از جمله ذهبي در سير اعلام النبلاء ، پس از نقل حديث غدير از جابر ، كه گفت :
« ما در جُحفه ، در غدير خم ، بوديم كه جمعيت زيادي از قبايل مختلف حضور داشتند . پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از خيمه ي بيرون آمد و سه مرتبه با دست مباركش اشاره كرد ، پس دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود : « مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ . . . » .
مي افزايد : « اين حديث جدّاً در سطح بالا از خوبي و نيكويي است و متن آن متواتر است . » ؛ « حَسَن عال جدّاً و مَتنُهُ فَمُتواتِرٌ » . سير أعلام النبلاء ج 8 ص 334 و 335
رواياتي كه دلالت مي كند پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم علي عليه السلام را وصي خود قرار داد ، نه تنها در منابع حديثي شيعه بيش از تواتر است ، كه در منابع حديثي اهل سنت نيز متواتر مي باشد . اكنون ما به گوشه ي از آن اشاره كرديم .
روشن است كسي كه اين همه روايت از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در منابع حديثي شيعه و سني ناديده انگارد و آنچه آن حضرت فرموده است را ، به يك شخصيت افسانه ي نسبت دهد و بگويد : « طبعاً اين مقوله را از يهوديت نقل كرده بود ! » نه تنها شيعه نيست ، كه سني هم نمي تواند باشد و بايد هويّت او را از كلماتش به دست آورد .
* * *













تشيع ، مذهب اهل بيت عليهم السلام
نويسنده گرچه اصرار دارد خود را شيعه بنماياند امّا هرچه بيشتر تلاش مي كند ، رسواتر مي شود . او در فصل دوم كتابش تحت عنوان « تشيع و مذهب اهل بيت عليهم السلام » مي گويد :
« در نزد ما شيعيان معروف است كه فقط ما پيرو و دوستدار اهل بيت عليهم السلام هستيم و مذهب شيعه به ادعي ما به طور كلّي بر محبّت اهل بيت عليهم السلام استوار است . . . »
مذهب شيعه ، چنانكه پيشتر نيز اشاره شد ، بر اعتقاد به خلافت بلا فصل امير مؤمنان عليه السلام استوار است كه به نصب الهي و تبليغ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و امامت ائمه اثني عشر عليهم السلام صورت گرفت . اّما محبّت خدا و اوليايش و دشمني با دشمنان خدا و اوليي خدا لازمه اسلام است .
نمي شود كسي مسلمان واقعي باشد امّا دشمنان خدا و رسول و اولياءاللَّه را دوست بدارد؛ چنانكه خداوند متعال مي فرمايد :
( لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْعَشِيرَتَهُمْ . . . ) مجادله : 22
« نخواهي يافت قومي را كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشند و دشمنان خدا و رسول را دوست بدارند ، هر چند آنان پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندانشان باشند . »
شياطين تفرقه افكن ، علاوه بر اينكه همواره مي كوشند بذر عداوت و دشمني در دل هي مسلمانان بيافشانند - مانند نويسنده اين كتاب - تلاششان پيوسته بر اين است شيعه را دشمن پيروان ساير مذاهب جلوه دهند ! شيعه ي كه در طول تاريخ ، مظهر رأفت و محبّت و منادي وحدت ميان مسلمانان بوده است . همين دعوت به اتّحاد و همبستگي موجب گرديده است كه ايادي استعمار و جبهه مشتركِ يهود و نصاري ، بري خنثي نمودن اين تلاش و كوشش به تكاپو و جنب وجوش در آيند و در تأليف چنين نوشتارهايي پي بفشارند .
شايسته توجه است ، لازمه دعوت به وحدت و اتّحاد و محبّت و اُلفت ميان توده هي مسلمان ، پشت سر نهادن دو اصل مسلّم اسلامي « محبّت خدا و رسول و اهل بيت عليهم السلام » و « دشمني دشمنان خدا و رسول و اهل بيت » نيست؛ دو اصلي كه آيات قرآن بر آن تأكيد بسيار دارد .
چه اينكه : محبّت به آنان كه با خدا و رسول و اهل بيت جنگيده اند و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را به خاك و خون كشيده اند و به قاتلان و ظالمان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و خاندانش ارادت مي ورزند و . . . با ايمان سازگار نيست .
اين « آيةاللهي » كه هويّتش روشن نيست ، نگران است كه اگر بري امام حسين عليه السلام روضه خوانده شود و از فاجعه جانگداز كربلا سخن به ميان آيد ، عواطف مردم بر ضدّ نياكانش؛ يعني قاتلان امام حسين عليه السلام مانند شمر ، يزيد و . . . تحريك شود .
امّا خود ، با دروغ پردازي و تزوير و تحريف ، به اهل بيت هتك حرمت مي كند ، تا شايد بتواند احساسات و عواطف مسلمانان را نسبت به شيعه تحريك كند و به هدفش ، كه تفرقه افكني است ، برسد .
اگر اهل سنت با شيعيان ، در محبّتِ اهل بيت عليهم السلام ، هم عقيده هستند ، اين شيعه ناصبي ارادتمند يزيد و شمر ، به يقين بهره ي از محبّت اهل بيت عليهم السلام ندارد .
تشيع در احاديث اهل بيت عليهم السلام
احاديث فراواني در منابع حديثي شيعه و اهل سنت ، در مورد « شيعه واهميت و موقعيت آنان » از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه اهل بيت عليهم السلام آمده است .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم و شيعه :
احاديث فراواني از طريق شيعه و سني ، از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده كه آن حضرت شيعه را برگِ شجره طيّبه در آيه شريفه زير دانسته است :
( أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ ) . ابراهيم : 24
« آيا نديده ي كه چگونه خدا مثل زده است : كلمه پاكيزه همچون درخت پاكيزه است ، كه ريشه آن ثابت و استوار و شاخه آن در آسمان است . »
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همچنين فرموده اند : « شيعتنا ورقها » ؛ «ش يعيان ما برگهي آن درختند » .
اكنون تنها به چند منبع حديثي از اهل سنّت در پا نويس ارجاع مي گردد . شواهد التّنزيل حاكم حسكاني ، ج 1 ، ص 407 ، ح 430 و ج 1 ، ص 408 ، ح 431 و ج 2 ، ص 203 ، ح 837 ؛ المستدرك علي الصحيحين ، حاكم نيسابوري ، ج 3 ، ص 160 ؛ تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 65 و 66 ؛ ينابيع المودّه قندوزي حنفي ، ص 256
احاديث بسياري نيز گواه است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم شيعيان علي عليه السلام را مصداق ( . . . أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) ؛ بيّنه : 7 «آ نان هستند كه بهترين مردم اند » دانسته و فرموده است : « هُمْ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ يا عَلِيّ » ؛ شواهدالتنزيل ، ج 2 ، ص 466 « ي علي ، آنان ، تو وشيعيان تو هستند . »
در اين مورد نيز به ارائه نشاني چند حديث از كتب اهل سنّت بسنده مي كنيم . شواهد التّنزيل ، ج 2 ، ص 460 و 461 ، ح 1126 و ج 2 ، ص 464 ، ح 1131 ، ج 2 ، ص 467 ، ح 1139 ؛ تفسير روح المعاني ، ج 30 ، ص 207 ؛ جامع البيان طبري ، ج 30 ، ص 171 ؛ الفصول المهمّه ابن صبّاغ ، ص 123 ؛ نورالأبصار ، ص 87 ؛ فرائد السّمطين جويني ، ج 1 ، ص 155 ، ح 118 ؛ كفايةالطالب ، گنجي شافعي ، ص 244 و 245 ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 42 ، ص 371 و المناقب خوارزمي ، ص 111 ح 120 ؛ تفسير الدُّرالمنثور السيوطي ، ج 8 ، ص 589
از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم همچنين نقل شده كه فرمود :
( وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ) ، واقعه : 10 - 11 «ذ لك عليّ و شيعته هم السابقون إلي الجنّة » ؛ « ايشان علي و شيعيان او هستند ( كه در رفتن ) به بهشت ، بر ديگران پيشي مي گيرند . » شواهد التّنزيل ، الحاكم الحسكاني ، ج 2 ، ص 295 ، ح 927
و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم بشارت داد كه خداوند ما و شيعيان ما را از يك طينت آفريد : « فيها طينة خلقنا اللَّه عزّ و جلّ منها و خلق منها شيعتنا » . تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 42 ، ص 65 ؛ بشارةالمصطفي ، ص 207
اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعه :
رواياتي كه در مدح و ستايش شيعه از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده ، فراوان است ، و ما اكنون بري نمونه ، يك حديث از منابع اهل سنت وحديثي ديگر از منابع شيعه مي آوريم :
* حاكم حسكاني از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه گفت : از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود : پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دست مرا گرفت و فرمود : « برادرم ! در ( ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ . . . وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ ) آل عمران : 195 و 198 تو ثواب و پاداشي و شيعيانت نيكانند . شواهد التنزيل ، حاكم حسكاني ، ج 1 ، ص 178 ، ح 189
* * سيدبن طاووس و علاّمه مجلسي نامه ي را از امير المؤمنين عليه السلام خطاب به شيعيان نقل كرده اند كه متن نامه چنين است :
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، مِن عبد اللَّه عليّ أمير المؤمنين إلي شيعته من المؤمنين و المسلمين ، فإنَّ اللّهَ يقول : ( وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ ) صافّات : 83 و هو اسم شرّفه اللَّه تعالي في الكتاب و أنتم شيعة النبيّ محمّد - صلّي اللّه عليه و آله - كما أنّ من شيعته إبراهيم اسم غير مختصّ ، و أمر غير مبتدع و سلام عليكم » . كشف المحجّة لثمرة المهجّة للسيد بن طاووس 173 ، و بحار الأنوار ، ج 30 ، ص 8
« بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، از بنده خدا علي ، امير مؤمنان عليه السلام به پيروانش از مؤمنان و مسلمانان . خداوند مي فرمايد : « و از شيعيان او ابراهيم بود » و شيعه نامي است كه خداوند متعال در قرآن گرامي اش داشته و شما شيعه محمد صلي الله عليه و آله وسلم مي باشيد؛ همانگونه كه ابراهيم عليه السلام از شيعيان وي بود . اين نام نه مخصوص ابراهيم است و نه نام جديدي است و درود بر شما . »
مدعيان تشيّع
نا گفته پيداست كه وجود افرادي چون نويسنده يا نويسندگان كتابِ اشاره شده ، كه خود را شيعه مي نامند و به دشمنان اهل بيت وفادارند و از تحريك احساسات بر ضدّ يزيد و شمر رنج مي برند ، مختص به اين زمان نيست . در زمان امير مؤمنان و ديگر معصومان عليهم السلام كساني يافت مي شدند كه در خدمت علي عليه السلام بودند اما آن حضرت را امام معصومِ منصوب از جانب خدا نمي دانستند ! آنان - همانگونه كه تهيّه كنندگان كتاب مي پسندند - با دشمنان علي عليه السلام نه تنها دشمن نبودند كه سر دوستي نيز داشتند و دل آن حضرت را خون كرده بودند .
اينان سخنان و ديدگاه اهل بيت عليهم السلام در مورد شيعه را ، آنگونه كه خود مي خواهند تفسير مي كنند و عنوان « تشيع از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام » را آورده و گلايه ها و شكوائيه هي علي عليه السلام نسبت به چنين افرادي را به عنوان « ري امير المؤمنين عليه السلام » نسبت به شيعيان مخلصي همچون مالك اشتر ، حجربن عدي ، عمار ياسر و . . . قلمداد مي كنند . اين شيعيان راستين ، مورد ستايش و مدح رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و امير مؤمنان عليه السلام هستند ، در حالي كه سيف بن عمر دروغ پرداز و . . . آنان را سبئي مي نامند و برخي از رجالي هي متعصّب اهل سنت ، به هتك ايشان مي پردازند .
امير مؤمنان عليه السلام آن دسته از - به اصطلاح - شيعيان را نامرد مي خواند كه در جنگ با معاويه سستي مي كردند و از كساني گلايه مند بود كه نسبت به انحرافات به وجود آمده در قبل از امير مؤمنان عليه السلام وفادار بودند و بدان تعصب مي ورزيدند ، تا حدي كه در برابر آن حضرت مي ايستادند و مانع از اصلاح آن انحرافات مي شدند .
كساني مخاطبان علي عليه السلام در اين شكوائيه ها و گلايه ها بودند كه اميرمؤمنان عليه السلام را در سطح معاويه و خليفه چهارم مي دانستند و اگر به آنها شيعه علي گفته مي شد ، مانند اطلاق شيعه معاويه به پيروان معاويه بود؛ با اين تفاوت كه اينان در حمايت از علي عليه السلام سست بودند؛ چون علي عليه السلام با عقايد و هواهايشان هماهنگي نداشت ، امّا آنان كه پيرامون معاويه حضور داشتند ، با وي هم عقيده و هم داستان بودند .
مخاطبان امام حسن عليه السلام
نويسنده ، سخنان اعتراض آميز امام حسن عليه السلام نسبت به مخالفانش را به عنوان « ري امام حسن عليه السلام در باره شيعه » مطرح مي كند در حالي كه پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام همان كساني كه دل آن حضرت را خون كرده بودند . آنان كه معتقد به خلافت خلفي سه گانه بوده و علي عليه السلام را خليفه چهارم مي دانستند . آنان كه معاويه را به عنوان يكي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم محترم مي شمردند و در جنگ با وي سستي مي كردند . آنان كه شخصيتي چون امام حسن عليه السلام را مانند شيعيان راستين ، معصوم و مفترض الطاعه نمي دانستند و حاضر بودند وي را دست بسته تحويل دشمنش معاويه دهند ، مخاطبان آن حضرت در خطبه هايش بودند .
به همين جهت است كه به مجرد سلطه بني اميّه بر كوفه ، آنان بدون اينكه تغيير عقيده دهند ، شيعه آل ابي سفيان بر آنان اطلاق مي شد . چنانكه امام حسين عليه السلام به آنان چنين خطاب فرمود :
« وَيْلَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أَبي سُفْيانَ ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ ، فَكُونُوا أَحْراراً في دُنْياكُمْ » . « وي بر شما ، ي شيعيان آل ابو سفيان ، اگر دين نداريد و از روز جزا نمي ترسيد ، در دنيايتان آزاده باشيد . » ابصار العين ، الشيخ محمد بن طاهر السماوي : 37 مخاطبان امام حسين عليه السلام كتاب پيشگفته ، دشمنان امام حسين عليه السلام را كه همان شيعيان آل ابي سفيان اند ، شيعه امام حسين مي خواند و سخنان آن حضرت در نكوهش آنان رابه عنوان : « ري امام حسين عليه السلام » در باره شيعه ذكر مي كند ، در حالي كه گفتيم امام حسين عليه السلام آنان را « شيعه آل ابي سفيان » مي خواند . اهل كوفه همان هايي بودند كه وقتي اميرمؤمنان عليه السلام خواست شريح قاضي را - كه منصوب از جانب عمر بود - از قضاوت عزل كند ، فريادشان به وا عمرا بلند شد ! كوفيان آن هايي بودند كه چون امير مؤمنان عليه السلام از نماز جماعت در نوافل ماه مبارك رمضان (ت راويح ) منع كرد ، تظاهرات به راه انداختند كه چرا از سنت عمر نهي مي شود ؟ ! اين سنّيان متعصّب و شيعيان آل ابي سفيان پيوسته مورد طعن و لعن امير مؤمنان ، امام حسن ، امام حسين و امام زين العابدين عليهم السلام بودند . مگر اينكه كسي بگويد آنان كه به امام حسين عليه السلام نامه نوشتند ، چون آن حضرت را بر يزيد ترجيح مي دادند شيعه بودند ! ولي هر چند برخي همچون ذهبي گفته اند ، هركس علي عليه السلام را بر عثمان ترجيح دهد شيعه است ، امّا كسي را سراغ نداريم كه گفته باشد هر كس حسين عليه السلام را بر يزيد ترجيح دهد شيعه است . نويسنده ، لشكر عمر سعد و شمر و اهل كوفه را شيعه پنداشته و خطبه هي حضرت امام زين العابدين عليه السلام و فاطمه صغري و زينب كبري پس از فاجعه كربلا در مذمت لشكريان عمر سعد و اهل كوفه را به عنوان « ري امام زين العابدين عليه السلام و ري فاطمه صغري - سلام اللَّه عليها - و ري زينب كبري - سلام اللَّه عليها - در باره شيعه » مطرح مي كند . مناسب تر اين بود كه اين آيت اللَّه العظمي افسانه ي ، خطبه هي امام زين العابدين عليه السلام و فاطمه صغري و زينب كبري را چون مستلزم تحريك احساسات وعواطف مردم بر ضدّ يزيد و شمر بود ، محكوم مي كرد تا وفاداري خود به يزيد و شمر را بهتر به اثبات برساند؛ زيرا پس از امام حسين عليه السلام ديگر در كوفه حكومت اهل بيت عليهم السلام طرف دار نداشت ، تا اين حامي بني اميّه لااقل آنان را شيعه بخواند و مذمّت هي امام و اهل بيت را متوجّه آنان كند . امام باقر عليه السلام و شيعيان ابو بصير نقل مي كند كه امام باقر عليه السلام فرمود : گوارا باد بر شما نامي كه خداوند عطايتان كرد . گفتيم : ي فرزند رسول خدا ! آن كدام نام است ؟ فرمود : « شيعه » ، خدا در قرآن فرموده است : ( وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ) ؛ صافات : 83 و 84 « ابراهيم حتماً از شيعيان او بود ، در آن هنگام كه دلي تسليم به نزد پروردگارش آورد . » و فرموده : ( هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ ) ؛ . قصص : 15 « اين شيعه و آن دشمنش بود . » و بري همين رسول خدا فرمود : « شِيْعَةُ عَلِيٍّ هُمُ الْفائِزُونَ يَومَ الْقِيامَةِ » ؛ بشارةالمصطفي ، ص 161 «ش يعيان علي رستگاران در روز قيامت اند . » . شرح الأخبار ، القاضي النعمان بن محمد ، ج 3 ، ص 367 ، اين مضمون در تفسير قمي ج 2 ، ص 223 ؛ تفسير مجمع البيان ، ج 8 ، ص 448 ؛ بحار الانوار ، ج 12 ، ص 29 ، ح 5 نيز آمده است امام باقر عليه السلام شيعيان را همچون جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم برگ شجره طيبه در آيه شريفه ( أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ . . . ) ابراهيم : 24 معرفي نموده ، مي فرمايد : «ا لورق شيعتنا و محبّونا أهل البيت » ؛ « برگ ( شجره طيّبه ) شيعيان ما و دوستان ما اهل بيت هستند . » شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 406 ، ح 428 امام صادق عليه السلام و شيعيان حديثي از امام صادق عليه السلام نقل شده كه مضمونش چنين است : چون خدا ابراهيم عليه السلام را آفريد ، انوار مقدس پيامبر و علي و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السلام را به وي نماياند ، او در اطراف آن انوار نورهي فراواني ديد و پرسيد : اين ها نور كيست ؟ گفتند : « يَا إِبْرَاهِيمُ هَؤُلاءِ شِيعَتُهُمْ شِيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام »؛ «ا ي ابراهيم آنان شيعيان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت او و شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام هستند . » چون ابراهيم اوصاف آنان را شنيد گفت « اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » ؛ « بار الها ! مرا از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام قرار بده » و خداوند در قرآن خبر داده است : ( إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيم ) . تفسير برهان : 4 ، ص 20 ؛ الحدائق الناضره ، ج 8 ، ص 171 ؛ الفضائل شاذان ، ج 158 ؛ العروة الوثقي ، ج 2 ، ص 62 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 4 ، ص 187 و ص 398 ؛ بحارالانوار ، ج 36 ، ص 151 ، ح 131 و ص 213 ح 15 ، تأويل الآيات الظاهرة ، ص 485 و 486 امام موسي كاظم عليه السلام و شيعيان حاكم حسكاني حنفي در شأن نزول سوره « التين » ، از امام موسي كاظم عليه السلام حديثي نقل كرده كه ( إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ) ؛ تين : 8 « مگر آنان كه ايمان آورده ، عمل صالح انجام دادند ، كه بري آنان پاداشي است جاودان . » مقصود از اين آيه ، امير مؤمنان عليه السلام و شيعيان آن حضرت اند . شواهد التنزيل ، ج 2 ، ص 456 ، ح 1123
برداشت و نتيجه گيري :
نويسنده كتاب ، پس از بيان بخشي از سخنان امير مؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين عليهم السلام و فاطمه صغري و زينب كبري ، در مذمّت اهل كوفه كه چرا در جنگ و مبارزه با بني اميّه سستي مي كردند و يا چرا با بني اميّه همدست گرديده ، آن جنايات بزرگ را مرتكب شدند ، نتيجه هايي مي گيرد كه با آنچه گفته شد ، نتيجه بحث كاملاً دگرگون مي گردد .
روشن است كه گلايه امير مؤمنان عليه السلام و ائمه اهل بيت عليهم السلام از كساني مانند نويسنده اين كتاب و همفكران او است .
امّا در پايان ، وي قسمتي از حديث مفصلي كه در مدح شيعه آمده است را تقطيع كرده؛ به گونه ي كه بتواند از آن مذمت شيعه را استفاده كند .
ناخود آگاه شيعه را مي ستايد
اين حديث مفصل را ، كه مشتمل بر فضائل فراواني بري شيعه آل محمد صلي الله عليه و آله وسلم است ، شيخ كليني در روضه كافي و شيخ صدوق در فضائل الشّيعه و شيخ مفيد در كتاب اختصاص و علي بن يونس العاملي در الصراط المستقيم و علاّمه مجلسي در بحار الانوار و . . . آورده اند . مضمون حديث اين است ، كه آنچه دشمنان شيعه به عنوان تنابز بالألقاب و مذمّت بر شيعه اطلاق مي كنند تا آنان را بيازارند ، خداوند آن لقب را بگونه بسيار نيكويي بري آنان ذخيره كرده بود ، امام صادق عليه السلام با بيان اين حقيقت به اصحاب خود و شيعيان تسلّي مي دهد و آن واژه « رافضه » است ، كه دشمنان اهل بيت ، شيعيانِ آن ها را با اين لقب مي آزردند و آن را - همچون نويسنده كتاب - به عنوان سرزنش و مذمّت بر شيعه اطلاق مي كردند و آنان را رافضه مي خواندند .
بيان چند واژه
پيش از يادآوري خيانت نويسنده و بيان حديث شريف مناسب است بگونه مقدمه ، به حقيقتي اشاره كنيم :
برخي از مفاهيم با متعلقشان معني مي دهند؛ مانند مؤمن ، كافر ، شيعه ، رافضي و . . .
واژه « مؤمن » ، اگر بدون متعلّق به كار گرفته شود ، به معني مؤمن به خدإ؛-- و رسول و قيامت است؛ مانند ( مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً . . . ) ؛ نحل : 97 « هر كس عمل نيكو به جا آورد؛ خواه مرد باشد ، خواه زن و حال آن كه مؤمن است ، پس او رابه زندگي پاكيزه ي زنده مي داريم . »
واژه مؤمن گاهي در مورد مؤمن به باطل و طاغوت نيز اطلاق شده است؛ مانند ( وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللَّهِ ) ؛ عنكبوت : 52 «آ نان كه ايمان به باطل آورده و به خدا كفر ورزيدند . » و ( يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ ) ؛ نساء : 51 « به جبت وطاغوت ايمان مي آورند . » و ( أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ ) ؛ نحل : 72 « آيا به باطل ايمان مي آورند وبه نعمت خدا كفر مي ورزند ؟ » كه اطلاق « آمنوا » و «ي ؤمنون » ، بر ايمان به باطل و طاغوت شده است كه لازمه كفر به خداست .
واژه « كافر » ، معمولاً در مورد كافر به خدا و رسول خدا به كار مي رود ، ولي گاه بر كافر به طاغوت و اهل باطل و . . . اطلاق شده است .
مانند ( فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ ) ؛ بقره : 256 « پس هركسي به طاغوت كفر ورزد وبه خدا ايمان آورد . » و ( يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ ) ؛ نساء : 60 «م ي خواهند بري قضاوت به نزد طاغوت روند ، وحال آن كه امر شده اند به آن كفر ورزند . » و . . .
« يكفر » و « يكفرون » و « ان يكفروا » به كفر به طاغوت و . . . اطلاق شده است ، كه لازمه آن ، ايمان است ، امّا هرگاه بدون قرينه مؤمن گفته شود به معني مؤمن به خدا و رسول خدا و قيامت است . هر چند با قرينه مي توان به مؤمن ، كافر يعني كافر به طاغوت و باطل اطلاق كرد و مي توان به كافر ، مؤمن به طاغوت اطلاق نمود .
واژه « شيعه » ، نيز از همين دسته است . شيعه به معني پيرو است ، شيعه علي عليه السلام و شيعه معاويه و ابو سفيان ، امّا هرگاه شيعه ، بدون اضافه و قرينه ، آورده شود ، بر شيعيان علي عليه السلام اطلاق مي گردد .
واژه « رافضه » ، نيز از همين گروه است . رافضي آن كسي است كه به دور مي افكند حق يا باطل را ، آنان كه كلمه « رفض » را در شيعه به عنوان « تنابز بالألقاب » يعني مذمّت به كار گرفته اند ، مرادشان رفض حق است ، امّا آنچه قابل انطباق بر شيعه است و در حديث امام صادق عليه السلام آمده ، اين است ، كه شيعيان رفض كفر و باطل نموده و به حق پاي بندند .
نويسنده ، مزوّرانه و خائنانه ، از حديث مفصلي كه در مدح شيعه آمده ، جمله ي را برگزيده و با حذف همه قرائن ، كلمه رافضي كه به معني رويگرداني از باطل در آن به كار رفته را بر معني نامناسبش حمل كرده است و جمله : « لا وَ اللَّهِ مَا هُمْ سَمَّوْكُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَمَّاكُمْ بِهِ ( الرَّافِضَةُ ) » كه در واقع مدح بسيار بليغي است ، را به عنوان مذمّت نقل كرده است .
بيان مضمون حديث
چون حديث مفصل است ، ما تنها به چند جمله آن ، كه روشن كننده مقصود امام صادق عليه السلام است اكتفا مي كنيم :
ابوبصير از اذيّت و آزار گروهي از اراذل و اوباش به امام صادق عليه السلام شكايت كرد و گفت : آنان با لقب رافضه ما را سرزنش مي كنند و آزار مي دهند و حتي با اين بهانه ، خون ما را حلال دانسته و امنيّت را از ما سلب كرده اند . امام صادق عليه السلام او را چنين دلداري و تسلّي داد كه : ي ابا بصير ، خدا اين نام را بري شما انتخاب كرده است ، سپس امام عليه السلام پيشينه اين نامگذاري را چنين بيان فرمود :
رافضيان فرعون و هامان :
هفتاد نفر از بني اسرائيل با فرعون بودند ، چون گمراهي فرعون و هدايت و حقانيّت موسي عليه السلام بري آنان آشكار شد ، فرعون را رفض و رها كردند و به موسي ملحق شدند . آنان در ميان سپاهيان موسي عليه السلام ، از همه در عبادت و تلاش و كوشش در راه حق سخت كوش تر بودند و موسي عليه السلام و هارون و ذرّيه اين دو را از همه بيشتر دوست مي داشتند . لشكريان موسي به اين افراد مخلص كه فرعون و راه باطل او را رها كرده بودند ، « رافضه » مي گفتند . پس خدا به موسي امر كرد : اين نام را در تورات بري آنان ثبت كند و فرمود : من اين نام را به آنها عطا كردم . سپس خداوند اين نام را ذخيره كرد تا آنگاه كه شما فرعون و هامان و لشكريانش را رها و رفض كرديد و از محمد و آل محمد عليهم السلام پيروي نموديد ، به اين نام ناميده شديد . الاختصاص شيخ مفيد ، ص 104 ، روضه كافي ، ص 34 ، فضائل الشيعه شيخ صدوق ، ص 21 ، الصراط المستقيم علي بن يونس العاملي ، ج 3 ، ص 76 ؛ بحارالانوار 47 ، ص 391
پس نام « رافضه » كه خداوند به شيعه عنايت كرده ، به معني رفض و طرد كنندگان باطل و گروندگان به حق است؛ مانند : ( فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي . . . ) .
اشك تمساح
كسي كه با نام مستعار و همچنين مذهب مستعارِ « شيعه » و نسب مستعار «س يّد » كمر همّت بر هتك اهل بيت عليهم السلام بسته است ، اشك تمساح مي ريزد و در ذيل عنوان « صبر اهل بيت عليهم السلام » مي گويد :
« اين روايات را چندين بار خواندم و در آنها فكر كردم و در عين حال اينگونه روايات را در دفترهي جداگانه ي يادداشت مي نمودم . . . »
اين عالم افسانه ي ، با كتب شيعه هيچ آشنايي نداشته است ، غافل از آن است كه خود منبع اباطيلش را قبلاً معرفي كرده و به عنوان همفكران در مقدمه نام چند مزدور معاند را كه بواسطه عقده حقارت و جلب نظر بيگانگان و گردآوردن افراد ساده لوح و افسارگسيخته و سست عنصر به دور خود با تزوير اين دروغ ها را جمع آوري كرده اند بر شمرده ، وي بدون مراجعه به منابع اصلي ، نوشتار آنان را عكس برداري كرده است .
او اگر فضايلي را - كه امام عليه السلام در اين حديث بري شيعه ذكر نموده - ملاحظه مي كرد ، شايد از جمله « اللَّهُ سَمَّاكُمْ بِهِ ( الرَّافِضَةُ ) » برداشتي 180 درجه خلاف مرادِ امام عليه السلام از آن نمي نمود و كمتر به عناد و لجاج در مقابل حق پافشاري مي كرد .
فضايل شيعه در حديث :
در اين حديث بيست فضيلت ذكر شده است كه آن ها عبارتند از :
1 - خدا جوانان شما را گرامي مي دارد و از پيرانتان حيا مي كند .
2 - شما فرعون و هامان و لشكريان آن ها را رها كرديد و به محمد و آل محمد - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - گرويديد .
3 - هر گروهي از مردم به راهي رفتند : شما از اهل بيت پيامبرتان پيروي كرديد .
4 - راه خدا را رفتيد .
5 - آنچه خدا برگزيد ، شما همان را برگزيديد .
6 - به خدا قسم شما مورد رحمت الهي هستيد .
7 - خدا از نيكوكار شما مي پذيرد و از بدكار شما مي گذرد .
8 - هركس به غير آنچه شما بر آنيد ، خدا را ملاقات كند ، خدا كار خوبي از او نمي پذيرد و از بدي هايش نمي گذرد .
9 - خدا وفرشتگانش ، گناهان را ازپشت شيعيان مي ريزند ، آن چنانكه باد خزان برگ درختان را مي ريزد . اين مطلب را امام عليه السلام از تفسير آيه شريفه : ( وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي اْلأَرْضِ . . . )؛ شوري : 5 « و فرشتگان با ستايش پروردگارشان او را تسبيح مي گويند و بري كساني كه در زمينند استغفار مي كنند » ، استفاده كرده ، مي گويد : به خدا قسم استغفار ملائكه بري شما است نه ديگران .
10 - به خدا سوگند از آيه : ( مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ . . . ) ؛ احزاب : 23 « از مؤمنان مرداني هستند كه در پيمان با خدا صادق بوده اند . » شما اراده شده ايد .
11 - مقصود از متقين در آيه : ( اْلأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ ) ؛ زخرف : 67 « دوستان معاشر در آن روز ( قيامت ) دشمن يكديگرند مگر (پ رهيزگاران ) ما و شيعيان ما هستند » .
12 - صالحين در آيه ، شما ( شيعيان ) هستيد : ( وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ) ؛ نساء : 69 « آن كس كه از خدا و رسولش پيروي مي كند ، با آنان كه خدا به آنان نعمت داده است و انبيا و راستگويان وشهيدان وصالحان خواهدبود وايشان خوب رفيقاني هستند . »
13 - « الَّذِينَ يَعْلَمُونَ » ؛ « آنان كه مي دانند » در آيه : ( قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ ) ؛ زمر : 9 «ب گو : آيا آنان كه مي دانند و آنان كه نمي دانند يكسانند » اوليي ما هستند .
14 - اهل جهنم شما را اشرار مي خوانند : ( ما لَنا لا نَري رِجالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ اْلأَشْرارِ ) ؛ « ص » : 62 « ( آنگاه كه در جهنم مي گويند ) چه شده است ما را كه نمي بينيم آناني را كه در شمار اشرار مي آورديم . »
15 - شما را در آتش جستجو مي كنند ( امّا در آنجا نمي يابند ) .
16 - شما در بهشت خشنوديد و مورد اكرام قرار مي گيريد .
17 - خدا شما را از شرّ شيطان در پناه قرار داده است ، در آيه ( إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ . . . ) ؛ حجر : 42 و اسراء : 65 « بري تو ( ي شيطان ) چيرگي بر بندگان من نيست » به خدا قسم مقصود ( از بندگان من ) غير ما و شيعيان ما نيست .
18 - خدا آمرزش را بري شما لازم گردانيد و فرمود : ( قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً ) زمر : 53 « ي بندگان من ، كه نسبت به خود زياده روي كرديد ! از رحمت خدا نا اميد نشويد . خداوند همه گناهان را مي آمرزد » ، خطابِ «ا ي بندگان من » ما و شيعيانمان هستيم .
19 - مقصود از « مَنْ رَحِمَ اللَّهُ » ؛ « كساني كه مشمول رحمت خدا هستند » ، امير المؤمنين عليه السلام و شيعيان اويند؛ ( يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًي عَنْ مَوْلًي شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ) ؛ دخان : 41 « آن روز (ق يامت ) هيچ نيازي را دوستي از دوستي برآورده نمي كند و آنان ياري نمي شوند . جزكساني كه مشمول رحمت خدا باشند و او عزيز و رحيم است »
20 - امام زين العابدين عليه السلام فرمودند : هيچ كس غير از ما و شيعيان ما بر فطرت اسلام نيست .
اشتباه يا خيانت
نويسنده بي هويّت مي افزايد :
« شب هي طولاني مي نشستم و در آنها نگاه مي كردم و مي انديشيدم و گيج مي شدم ، ناگاه مي ديدم كه بي اختيار اززبانم جملاتي رديف مي شود وبا صدي بلند دارم باخود ورد مي كنم ، اي اهل بيت پيامبر ، ي چهره هي پاك ومقدس در قبال اين مصائبي كه از شيعيانتان تحمّل كرديد ، خدايتان پاداش دهاد ! » .
گفتني است كه او اگر وجدان داشت ، مي گفت : ي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آيا آن همه مصيبت كه از گذشتگان ما بني اميّه و بني عباس بر شما آمد ، كم بود كه ما راه آنان را دنبال كرده و با كمال بي شرمي به ظلمشان ادامه داده و مي دهيم ! آيا رسوايي آنها كافي نبود ؟ ! ما كي بايد بفهميم كه نور خورشيد ، بلكه بالاتر از آن ، نورِ خدا را نمي توان با پف خاموش كرد ، چه اينكه خدا فرمود : ( يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَاللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ) ؛ صف : 8 « مي خواهند با دهان هايشان نور خدا را خاموش كنند ! و حال آن كه خدا نورش را تمام مي كند ، هر چند كافران را ناخوش آيد . »
كيست كه نفهمد نويسنده كتاب پيشگفته ، به واسطه شبهه و جهل ، دست به اين جنايت نزده و نوشتن اين كتاب از روي عناد و دشمني با حق و حقيقت بوده است .
معجزه يا توهين ؟
نويسنده كتاب با عنوان « توهين به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم » يكي از معجزات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را آورده است ، وي و همفكرانش بري اينكه احساسات مسلمانان را بر ضدّ شيعه تحريك كنند ، در ميان منابع حديثي شيعه ، در جستجوي چيزي بودند كه بتوانند از آن به گونه ي هتك حرمت به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را بيابند ، امّا چيزي نيافتند ، ناگزير به حديثي كه در آن نام « الاغ » آمده و طبق آن حديث ، آن حيوان با حضرت سخن گفته است را آورده و آن را استبعاد نموده ، دستاويز قرار داده اند .
نويسنده غافل از اينكه اين مطلب در منابع زيادي از اهل سنت هم آمده است حياة الحيوان الدميري ، ج 1 ، ص 355 ، تاريخ ابن عساكر ، ج 4 ، ص 232 ، ومنابع ديگر . از روي استهزا مي گويد : « الاغ و حديث » ، « الاغ حرف مي زند ! »
حيوانات سخن مي گويند
شايد نويسنده اگر آيه : ( قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ . . . ) ؛ نمل : 18 « مورچه ي گفت : ي مورچگان ، به خانه هايتان در آييد . . . » را مي شنيد و يا اگر سخن هُد هُد را كه گفت : ( . . . أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ . . . ) ؛ نمل : 22 « من به آنچه تو آگاه نيستي ، آگاه شده ام واز ( شهر ) سبا بري تو خبري حتمي آورده ام » مي شنيد با تعجب و استهزا مي گفت : مورچه و قرآن ! و يا هدهد و قرآن ! مورچه هم حرف مي زند ؟ ! هدهد هم حرف مي زند ؟ !
در منابع حديثي شيعه و سني ، احاديث فراواني آمده است كه سخن گفتن حيوانات با پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله وسلم مطرح گرديده؛ از آن جمله دلائل النبوه بيهقي سخن گفتن شتر ، آهو ، سوسمار ، گرگ و . . . را نقل كرده است .
نويسنده ناشناخته ، از معارف اسلامي اجنبي بوده و نمي داند كه حيوانات در منطق اسلام و قرآن سخن مي گويند . در روز قيامت دست و پا و اعضا و جوارح اين دروغ پرداز ، اين عالمي كه هيچ بهره از علم ندارد بر ضدّ او شهادت خواهند داد و او و همفكرانش خواهند گفت : چرا شما بر ضدّ ما شهادت داديد . به آنان پاسخ داده مي شود : خدايي كه همه چيز را به سخن وا مي دارد ، ما را نيز به سخن واداشت؛ ( وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ . . . ) . فصلت : 20
همه چيز سخن مي گويد
آري ، همه چيز سخن مي گويد ، امّا ما نمي شنويم و افرادي بي ايمان ، همچون مؤلف ، كه قرآن را هم قبول ندارند ، منكر اين واقعيت مي شوند ! خداوند مي فرمايد : ( وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ . . . ) . اسراء : 44
نطق آب ونطق خاك و نطق گِل * هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرّات عالم در نهان * با تو مي گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم هشيم * با شما نا محرمان ما خامشيم
وي اگر منابع حديثي و تفسيري شيعه را ديده بود ، مي دانست آنگاه كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جبل النور ( غار حِرا ) مبعوث به نبوّت شد ، چون از كوه فرود مي آمد؛ « فأنطق اللَّه الجبال والصخور والمدر ، وكلّما وصل إلي شي ء منها ناداه :
« السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، أَبْشِرْ . . . » بحار الانوار 18 ، ص 205 - 207 ، ح 36
« خداوند كوه ها ، صخره ها ، كلوخ ها و هر چه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به آن مي رسيد را به سخن در آورد ، پس آواز مي دادند : درود بر تو ي محمد ، درود بر تو ي ولي خدا ، درود بر تو ي رسول خدا ، بشارت باد تو را . . . »
كدام ، توهين به پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم است ؟
تعجب است اگر كسي بگويد الاغِ پيامبر از پيشينيانش ، كه در زمان نوح عليه السلام مي زيسته ، خبر دهد حضرت نوح خطاب به الاغي كه در زمان خود بوده گفته است : از نسل تو الاغي به وجود خواهد آمد كه پيامبر خاتم بر آن سوار خواهد شد و حمد كند خدي را كه من همان الاغم . اگر گفته شود گياهان و جمادات به پيامبر ، به نبوّت سلام كرده اند و خلاصه بگويد جماد و نبات و حيوان با پيامبر سخن گفته اند ، اين توهين و هتك پيامبر است . امّا اگر كسي بگويد نستجير باللَّه پيامبر در بدو نبوت كه جبرئيل بر او نازل شد گمان كرد جن زده شده تا ورقة بن نوفل راهب يهودي يا نصراني به او دلداري دهد كه آن جبرئيل بوده ، جن يا . . . نبوده است ، توهين به پيامبر نيست ؟ ! صحيح بخاري ، ج 1 ، ص 6 باب كيف كان بدء الوحي الي رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم
نويسنده كتاب كه به قول خودش سالها در نجف اشرف بوده و در ميان كتب حديث شيعه تفحص كرده ، اگر چيز ديگري پيدا مي كرد كه آن را به عنوان هتك به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مطرح كند ، مطرح مي كرد ، مسلّماً او و همفكرانش چيزي جز همين معجزه را مناسب نديده اند ، امّا تعجب است كه وي بري هتك به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چرا به بخاري و مسلم و ساير صحاح اهل سنّت مراجعه نكرده تا به احاديثي مانند احاديث زير دست يابد :
1 - پيامبر را سِحر كردند تا هواس پرتي پيدا كرد و نمي فهميد چه مي كند يا چه مي گويد ! صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 534 كتاب الجزيه ، باب 869 هل يعفي عن الذمّي إذا سحر ، ح 1342 و همان ، ج 7 ، ص 257 ، كتاب الطب ، باب 412 السحرة ، ح 662 ؛ سنن النسائي ، ج 7 ، ص 112 كتاب تحريم الدم باب سحرة اهل الكتاب .
2 - پيامبر بنا حق افرادي را دشنام مي داد ! صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 168 كتاب البر والصلة والآداب 25 ، باب من لعنه النبي صلي الله عليه و آله وسلم أو سبّه و ليس هو أهلاً لذلك ح 88 ( 2600 ) و ح 89 ( 2601 ) تا ص 172 ، حديث 97 ؛ و صحيح بخاري ، ج 8 ، ص 534 كتاب الايمان والنذور ، باب 857 اليمين فيما لايملك و في المعصية وفي الغصب ، ح 1529 .
3 - پيامبر در نماز با شيطان گلاويز شد ! مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ، ص 164 ، ح 11780 ، و ج 7 ، ص 442 ، ح 21062 ؛ صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 23 و 24 ، ح 39 و 40 كتاب المساجد و مواضع الصلاة باب 8 جواز لعن الشيطان في أثناء الصلاة .
4 - پيامبر با حالت جنابت نماز خواند ! صحيح البخاري ، ج 1 ، ص 417 و 418 ، كتاب الاذان باب هل يخرج من المسجد لعلة ، ح 604 و 605 ، و سنن النسائي ، ج 2 ، ص 81 كتاب الامامه باب الامام يذكر بعد قيامه في مصلاه أنّه علي غير طهارة
5 - حضور پيامبر در مجلس رقص ، غنا و نوازندگي و تأييد لهو و لعب ! صحيح البخاري ، ج 2 ، ص 435 ، باب 606 الحراب و الدرق يوم العيد ح 896 و باب 607 سنة العيد لاهل الإسلام ، ح 898 و ج 5 ، كتاب المناقب ، ص 269 باب 16 قصة الحبش و قول النّبيّ يا بني ارفدة ، ح 60 و كتاب المغازي ، باب 127 ، ص 176 ح 497 و ج 7 ، كتاب النكاح ، ص 37 باب 49 ضرب الدفّ في النكاح والوليمة ، ح 79 ، و ج 1 ، كتاب الصلاة ، ص 256 باب 310 أصحاب الحراب في المسجد ، و سنن الترمذي ، ج 5 ، ص 580 باب 18 في مناقب عمر بن الخطاب ، ح 3690 و ح 3691 ، ومسند احمد ، ج 5 ، ص 333 ، ح 15720
6 - نسبت بي مبالاتي به حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم در مورد همسرانش . صحيح البخاري ، ج 1 ، ص 136 باب 109 خروج النساء الي البراز ، و ج 7 ، ص 75 كتاب النكاح باب 116 خروج النساء لحوائجهنّ ، ح 166
7 - نسبت تخلّي به پيامبر دادن درمكان نا مناسب و درمنظر ديگران . صحيح البخاري ، ج 3 ، ص 278 كتاب المظالم باب 453 الوقوف والبول عند سباطة قوم ، ح 690 ، وسنن النسائي ، ج 1 ، ص 19 كتاب الطهارة باب الرخصة في ترك ذلك ، و سنن النسائي ، ج 1 ، ص 31 باب البول في الإناء.
چند حديث پيشگفته ، نمونه ي بود از ده ها روايتي كه در صحاح اهل سنّت آمده است؛ در كتبي كه آنها را صحيح ، بلكه معتبرترين كتاب بعد از قرآن مي شمارند !
شايد نويسنده اين كتاب كه دشمن اهل بيت بوده ولي خود را مي خواهد شيعه معرفي كند ، به خاطر اثبات فضيلتي بري ابو بكر و يا عمر هتك به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را جايز دانسته است؛ چون در بسياري از اين احاديث ، ضمن هتك پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، اثبات فضيلتي بري يكي از خلفي سه گانه شده است .
منابع حديثي شيعه و حرمت خاندان پيغمبر عليهم السلام
در كتب حديثي شيعه ، مشابه و مانند اين احاديث كمتر يافت مي شود و اگر هم باشد ، از منابع حديثي اهل سنّت گرفته شده است . در عين حال نويسنده سه حديث نقل كرده است كه هيچ گونه هتكي نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در آن وجود ندارد ، ولي او خواسته با تغيير بعضي از كلمات و با بياني جهت دار ، هتك به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را برداشت كند ، امّا موفق نشده است .
موقعيّت علي عليه السلام در نزد پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم
حديث اول : علي عليه السلام بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم وارد شد ، عايشه پشت سر آن حضرت نشسته بود ، اتاق پر از جمعيت بود ، (ر وشن است كه وقتي جمع زيادي مرد در جايي وجود دارد ، اگر همسر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در آنجا باشد ، از او فاصله مي گيرد ) . . . علي عليه السلام جايي را نيافت تا بنشيند ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (ك ه مي دانست در پشت سرش جايي وجود دارد ) به علي عليه السلام اشاره كرد و او را به پشت سر خود راهنمايي كرد ، عايشه پشت سر حضرت بود و پوششي داشت ، علي عليه السلام ( به دستور پيامبر ) بين پيغمبر و عائشه ( كه خالي بود ) نشست .
عايشه عصباني شد ( و با لحن غير مؤدبانه ) گفت : جي ديگري غير از دامن من نيافتي ! ؟ ( اين سخن جسورانه و بي مورد عايشه ) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را خشمگين كرد و فرمود : عايشه ! در مورد برادرم علي مرا نيازار ، او اميرمؤمنان ، آقي مسلمانان و داري چهره ي بر افروخته و درخشان است . روز قيامت بر سر پل صراط افراد را با جهنم تقسيم مي كند ، پس دوستانش را وارد بهشت مي كند و دشمنانش را وارد جهنم .
حديث دوم : از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه فرمود : خدمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم رسيدم ، ابوبكر و عمر نيز در مجلس بودند ، ميان پيامبر و عايشه ( كه فاصله ي بود ) نشستم ، عايشه ( با لحني نامناسب و جسورانه ) گفت : جايي غير از ران من يا ران پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم نيافتي ؟ ! (ر وشن است كه اين تعبير مبالغه آميز برخاسته از حسد مي باشد ) به همين جهت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ( ناراحت شدند ) و فرمودند : عايشه ! ساكت باش ، مرا در مورد علي نيازار ، او برادر من در دنيا و آخرت است . او امير مؤمنان است . روز قيامت خدا او را بر صراط مي نشاند ، دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد دوزخ مي كند .
حديث سوم : حديثي طولاني است در فضيلت امير مؤمنان عليه السلام كه نويسنده به قسمتي از آن استشهاد كرده است . ما نيز همان قسمت را نقل مي كنيم : امير مؤمنان عليه السلام فرمود : با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم به سفر رفته بوديم ، تنها من افتخار خدمت آن حضرت را داشتم . پيغمبر لحافي داشتند كه غير از آن لحافي نبود . عايشه نيز همراه آن حضرت بود ، ( ناگزير بري جلوگيري از سرما از همان يك لحاف استفاده مي كرديم ) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميان من و عايشه مي خوابيد (و حايل مي شد ) و چون بري نماز شب برمي خاست ، با دست مباركش لحاف را حايل قرار مي داد به گونه ي كه لحاف به تشك مي چسبيد ( وميان من و عايشه كاملا حايل مي شد ) .
توهين يا احترام
در سه حديث فوق چه توهيني وجود دارد ؟ ! آيا علي عليه السلام كه از آغاز تولّد در دامان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پرورش يافته بود ، به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در كنار آن حضرت بنشيند ، توهين به پيامبر است ؟ ! آيا علي عليه السلام كه مورد اعتماد پيامبر است ، اگر در يك طرف پيامبر و همسر پيغمبر در طرف ديگر - آنهم در صورت ضرورت و قبل از نزول آيه حجاب ، در عرف مردمي كه از جهت مسكن در تنگنا بودند و همچون امروز اتاق پذيرايي و محل زندگي مردم جدا نبود و . . . - بخوابد و بكوشند كه هيچ احتمال برخوردي به وجود نيايد ، توهين به پيامبر است ؟ !
اتصال رو انداز بزرگ هر چند ميان دو نفر فاصله باشد ، هر چند ميان آن دو ، حايل باشد ، هر چند آن دو نفر امين و متّقي باشند و . . . با حيا و عفت سازگار نيست ؟ !
اتصال سقف چطور ؟ اتصال زمين چه گونه ؟
آري ، تعبيرات نامناسبِ عايشه ، توهين به علي عليه السلام است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را دفع كرد . آيا ممكن است مسلماني نسبت به پيامبر عناد نداشته باشد و بري تحريك احساسات مسلمانان به يكديگر به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم توهين كند ، و به گروهي از مسلمانان نسبت دهد ؟ !
ننگ و اف بر اين مزدوري
« حق خادم ! »
با اين كلمه مي خواهد ذهنيت زشت و قبيحي را بري خواننده تداعي كند ، اف بر او . . .
او مي افزايد :
« آيا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم . . . راضي مي شوند پسر عمويشان كه نامحرم است ، در بغل همسرشان بنشيند ؟ ! »
ميان عايشه و پيغمبر نشستن ، در بغل نشستن است ؟ ! اگر او معاند نيست ، سخن امير المؤمنين عليه السلام را كه فرمود : « فجلستُ بينه و بين عائشة » رها نمي كرد و كلام مبالغه آميز عايشه را با مبالغه دو چندان به علي عليه السلام نسبت نمي داد . هيچ فقيهي از هيچ مذهبي فتوا نداده است كه مرد و زن نامحرم با پوشش كامل نزديك هم بنشينند و يا در جايي كه زمينش متصل به هم است ، با حايل بخوابند ، حرام است .
همه مسلمانان اتفاق دارند كه تماس بدن زن و مرد نامحرم با يكديگر حرام است .
نويسنده ، حديث ساختگي دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از عمر بري خوردن حلوا با عايشه ، از ظرف كوچكي كه موجب تماس دست اين دو است را توهين نمي داند ! كلام عمر كه اگر پيغمبر به حرف من گوش مي كرد . . . را توهين نمي داند ! ابن حجر از نسايي از عايشه نقل مي كند : كه با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در ظرف كوچكي حلوا مي خورديم ، عمر از آنجا گذشت ، پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم او را دعوت كرد تا با ما حلوا بخورد انگشت او با انگشتم بر خورد كرد .
عمر گفت : « حس » يا « اوه » اگر پيامبر از من اطاعت مي كرد هيچ چشمي شما را نمي ديد . فتح الباري العسقلاني ، ج 8 ، ص 391
امّا نشستن علي عليه السلام در كنار پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را توهين مي شمرد !
او از صدها توهين در احاديث ساختگي اهل سنّت بي تفاوت مي گذرد امّا با برداشت هي غلط و احياناً تحريف حديث ، خود اقدام به توهين به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي كند .
مترجم تنها چهار حديث نقل كرده ، امّا مي گويد : « به همين شش روايت اكتفا مي كنيم » ، ظاهراً رسوايي سخنان مؤلف در دو روايت ديگر ، آشكارتر بوده كه مترجم متعرض آن ها نشده است .
در باتلاق دروغ
اين عالِم افسانه ي ، هرگاه مي خواهد تظاهر به شيعه بودن كند و شاهدي بر ادعايش بياورد ، بيشتر رسوا مي شود؛ چراكه دروغي آشكارتر مي گويد : «م عجزه نوح !
باري ، با چند نفر از دوستان طلبه ، خدمت امام خويي ، اصول كافي مي خوانديم ، ايشان در شرح اين حديث فرمودند : . . . »
او كه مدعي است از مرحوم كاشف الغطا اجازه اجتهاد گرفته است ، دروس حوزه را نمي شناسد و مي پندارد كه در حوزه هي شيعه نيز همچون حوزه هي اهل سنّت ، اجتهاد مسدود است ! همانطور كه در حوزه هي اهل سنت صحيح بخاري مي خوانند ، در حوزه هي علميه شيعه نيز به درس اصول كافي مي روند !
او نمي داند كه در حوزه هي علميّه ، كتب حديث به عنوان مرجع و دليل بري مسائل اعتقادي و فقهي به كار گرفته مي شود ، چون غير قرآن هيچ كتابي درنظر شيعه معصوم و خالي از خطا نيست . احاديث يك به يك ، از جهت سند و دلالت ، بررسي مي شود و مانند مرحوم آيت اللَّه خويي رحمه الله نه درسي به عنوان درس اصول كافي داشته اند و نه به احاديث مرسلي مانند حديث مورد استشهاد اين شخص مجهول الهويه ، توجّهي داشته اند تحريف ابزار توهين
.
نويسنده نامعلوم ، تحت عنوان « توهين به امير المؤمنين عليه السلام » حديثي را با تحريف و كم و زياد كردن در عباراتش مستهجن جلوه مي دهد و از روي استهزا ، آن را « كارشناسي قضايي » مي نامد .
ابتدا مضمون حديث را مي آوريم و آنگاه به تأويل غرض آميز نويسنده اشاره مي كنيم :
در حديث آمده است : زني كه عاشق مرد انصاري شده بود ، بري به دام افكندنش ، سفيده تخم مرغ را بر دامن لباس ميان دو رانش ريخت و نزد عمر آمد و انصاري را متّهم كرد . . . ! عمر تصميم گرفت مرد انصاري را مجازات كند . انصاري بري بي گناهي خود قسم مي خورد و علي عليه السلام نشسته بود .
مرد انصاري از امير مؤمنان عليه السلام در نجات خود كمك مي خواست ، چون زياد اصرار ورزيد ، عمر نظر علي عليه السلام را در اين مورد خواست ، علي عليه السلام نظر و رأيش را متوجه سفيده تخم مرغ كرد و فرمود : آب جوش آوردند و بر سفيده تخم مرغ ريختند ، چون سفيده بست ، آن زن رسوا شد و اين چنين مجازات از مرد انصاري دفع گرديد . كافي ، ج 7 ، ص 422 ، ح 4
همانگونه كه ملاحظه شد ، در اين حديث ، هيچ نكته مستهجني وجود ندارد ، امّا نويسنده با روح مستهجني كه دارد ، با تعبيرات مسخره گونه ي مي گويد :
« حضرت علي - مستشار قضايي عمر بود - بلند شد و بين رانهايش را نگاه كرد . »
دنائت و پستي تا كجا ؟ ! كه عبارت : « به سفيده تخم مرغي كه بين رانهايش بر دامن لباسش ريخته بود نظر كرد » را چنين تحريف مي كند !
هر چند در حديث هيچ گونه توهيني به امير مؤمنان عليه السلام وجود ندارد . امّا كارشناس در شيطنت و تزوير اقدام به توهين نموده است . اين حديث را علاّمه مجلسي ازكافي نقل كرده است ودر چاپ و يا استنساخي ، اشتباهي رخ داده وآن اينكه در جمله : « وَصَبَّتِ الْبَيَاضَ عَلَي ثِيَابِهَا بَيْنَ فَخِذَيْهَا » ؛ « و سفيده تخم مرغ را ميان دو ران بر لباسش ريخت » ، يك واو افزوده شده « و علي ثوبها و بين فخذيها » آمده ، امّا در پاورقي به اين اشتباه تذكّر داده شده ، چون اين نويسنده نامعلوم ديده است كه اگر به آن توجه كند ، ديگر هيچ زمينه بري شيطنتش باقي نمي ماند ، ازاين رو ، به آن توجهي نكرده است .
مغلطه ي ديگر :
نويسنده ، از زشتي دشنام و سب نسبت به بندگان خدا سوء استفاده كرده ، تحت عنوان : « آموزش دشنام از منبر ؟ ! » ، بدون توجه به آيات قرآن كه فرموده است : ( لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ . . . ) ؛ نساء : 148 « تظاهر به گفتار بد را خدا دوست ندارد ، مگر بري كسي كه به او ظلم شده باشد » بدگويي امير مؤمنان عليه السلام نسبت به يك زن از خوارج را توهين به آن حضرت دانسته با توجه به اينكه خوارج خود را منافقانه - همچون شخصيّت افسانه ي ما - مقدس و متدين معرفي مي كردند ، گاه معرفي خباثت و دنائت و آلودگي افراد منافقي همچون آن زن لازم بود .
شايد نويسنده ، آياتي همچون :
* ( فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ . . . ) ؛ اعراف : 176 « مثل او همچون سگ است . »
* يا ( مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً . . . ) ؛ - جمعه : 5 « مثل آنان كه تبليغ تورات را عهده دار شدند ، سپس پايدار نماندند همچون مثل خر است » .
* و يا ( تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ) ؛ مسد : 1 « بريده باد دو دست أبي لهب بريده باد . »
و . . . را آموزش دشنام مي داند ! او نقل دشنام نسبت به خوارج و همكيشانش را قبيح مي شمارد ، امّا كار كساني را كه بر فراز منبر رفته ، حضرت علي عليه السلام را دشنام مي دادند ، كاري قبيح نمي داند !
كداميك توهين است ؟
اگر كسي بگويد علي عليه السلام در پاسخ جسارت يك زن از خوارج و نواصب ، او را - به حق - مفتضح كرد ، به مقتضي آيه شريفه : ( لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ . . . ) توهين به امير المؤمنين است ؟ ! امّا آنچه در صحاح اهل سنّت آمده و به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت داده است كه آن حضرت به ناحق افرادي را دشنام مي دادند ! توهين به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيست ؟ !
در صحيح مسلم از ابو هريره نقل شده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود :
« خدايا ! من از تو عهدي گرفتم كه هيچ گاه تخلّف نكني و آن پيمان اين است كه من تنها يك بشر هستم ، هر مؤمني را ( به ناحق ) آزردم ، فحش و دشنام دادم ، لعن كردم ، شَلاّق زدم ، آن را بري وي پاكيزگي و قربت قرار ده ، تا به آن وسيله ، روز قيامت به تو تقرّب جويد ! » صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 168 كتاب البر والصلة والآداب 25 باب من لعنه النبيّ صلي الله عليه و آله وسلم أو سبه و ليس هو أهلاً لذلك ح 88 ( 2600 ) وح 89 ( 2601 ) تا ح 95
نستجير باللَّه ، كه پيغمبر خدا را ملزم مي كند و خدا نبايد تخلّف كند !
مگر بشر حق دارد به ناحق فحش دهد يا لعن كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چون بشر است ، حق فحش دادن بي جا را داشته باشد ؟ !
چرا اين احاديث ساخته شد ؟
روشن است كه اين احاديث به وسيله افرادي چون مؤلف وضع گرديده و ايشان خواسته اند با اين توهين به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، اثر لعن وسبّ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را كه به امر الهي انجام گرفت ، نسبت به رسوايي دشمنانش بي اثر كنند .
تعجب است ، احاديثِ اختراعي بسياري را كه به ناحق ، نسبت سبّ و شتم و لعن و . . . به پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم داده است - در حالي كه او « رَحْمَةٌ لِلْعالَمِينَ » ، « . . . لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ » ، « . . . بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ » و . . . بود - توهين نمي دانند ! تا آن جا كه بخاري در صحيح و ادب المفرد و مُسلِم نُه حديث در صحيح ، احمد هشت حديث در مسند ، دارمي در سنن ، ابي داود در سنن و بيهقي سه حديث در سنن خود ، ابن ابي شيبه در المصنف ، صحيح ابن حبّان ، مسند ابن راهويه ، مسند ابي يعلي و بسياري ديگر از علمي اهل سنّت در كتب حديث و تفسير خود ، اين احاديث مشتمل بر توهين شنيع را آورده اند .
چگونه است كه اينها هتك به ساحت مقدس نبي صلي الله عليه و آله وسلم نيست ؟ ! امّا نسبت رسوا كردن يك زن ناصبي خارجي به امير المؤمنين عليه السلام توهين به آن حضرت و آموزش دشنام از منبر است ؟ !
بنا بر اين ، همانگونه كه خداوند متعال به كساني كه مستحق دشنام ولعن هستند ، دشنام و لعن مي فرستد ، پيامبر و امير مؤمنان و مؤمنان نيز از اظهار بي زاري و ابراز تنفّر و انزجار از دشمنان خدا روي گردان نيستند ، امّا نسبت سبّ و لعن و شتم و دشنام به ناحق به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از بزرگترين توهين ها به مقام شامخ آن حضرت است .
معجزه شجاعت و صبر
نويسنده با تعابيري همچون « طناب انداختند ! » و « آيا اميرالمؤمنين عليه السلام تا اين حد بز دل و ترسو بودند ؟ » جريان هايي را كه پس از پيامبر تحقّق يافت . مي خواهد انكار كند .
امّا ماجري پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و معجزه شجاعت و صبر علي عليه السلام را ، با توجه به دو جمله ي كه به اتفاق همه مسلمانان؛ اعم از شيعه و سني ، از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده ، پي مي گيريم .
اين دو حديث ، به روشني بيانگر موقعيّت حضرت علي عليه السلام پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم است :
1 - « ألا ترضي ان تكون مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلاَّ أَنَّهُ ليس نَبِ - يُّ بَعْ - دِي » . صحيح بخاري ، كتاب فضائل أصحاب النّبيّ ، باب 39 مناقب علي بن ابي طالب ح 225 و كتاب المغازي ، باب 195 غزوة تبوك ، ح 857
2 - « يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلّما كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ » . من لا يحضره الفقيه للشيخ الصدوق ، ج 1 ، ص 130 ، ح 609 و ... و از كتب أهل سنّت سنن الترمذي ، ج 5 ، باب 18 ، ح 2641 ، ص 26 ؛ تحفة الأحوذي ، ج 7 ، ص 399 ، ح 2779 ، و مستدرك حاكم ، ج 1 ، ص 129 ، و مجمع الزوائد ، ج 7 ، كتاب الفتن ، باب افتراق الأمم و اتباع سنن من مضي ، حديث 12100 ، ص 514 ، و باب في اتباع سنن من مضي ، حديث 12103 تا 12107 ، ص 516 و 517 و كتاب السّنة ابن ابي عاصم ، رقم 45 ، ص 25 ، و معجم الكبير الطبراني ، ج 6 ، حديث 6017 ، ص 204
پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين دو حديث - كه با سندهي فراواني در كتب شيعه و اهل سنت آمده - فرموده است : علي نسبت به من همچون هارون نسبت به موسي است و آنچه از بني اسرائيل بر هارون در غياب موسي عليه السلام رخ داده ، همان نسبت به علي عليه السلام از سوي اين امّت پيش خواهد آمد . و خداوند آنچه از بني اسرائيل نسبت به هارون پيش آمده است را در سوره اعراف بيان فرموده است :
« موسي به برادرش هارون گفت : در ميان قوم من مرا جانشيني كن و به صلاح عمل كن و راه مفسدان را متابعت نكن . » اعراف : 142
پس از چند آيه كه انحراف بني اسرائيل را در نبود حضرت موسي عليه السلام بيان مي كند ، جريان بازگشت موسي عليه السلام را چنين آورده است :
« چون موسي به سوي قومش بازگشت ، با خشم و تأسف گفت : پس از من بد عمل كرديد ، آيا به سوي عذاب الهي شتافتيد ؟ لوح ها را افكند و سر برادرش هارون را گرفت به سوي خود كشيد ، ( هارون ) گفت : ي فرزند مادرم ، اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند ، زبان سرزنش دشمنان را بر من مگشي ، مرا از زمره گروه ستم پيشه به حساب نياور . » همان ، آيه 150
و در سوره « ط - ه » ، سخن موسي با بني اسرائيل را پس از بازگشت ، چنين نقل مي كند :
« پس موسي به سوي قومش بازگشت با خشم و تأسّف فرمود : ي قوم ، آيا پروردگارتان وعده خوبي به شما نداد ؟ آيا زمان بسيار گذشته بود ، يا شما مي خواستيد غضب خدا بر جمعتان فرود آيد ؟ از اين جهت ( عهد ) و وعده ي را كه بسته بوديد تخلف كرديد » طه : 86
و پس از آياتي چند ، سخنان موسي با هارون چنين آمده است :
« فرمود : ي هارون ، هنگامي كه ديدي آنان گمراه شدند ، چه چيز مانع و جلودار تو بود كه از من تبعيّت كني ( و با آنان درگير شوي ) آيا نافرماني مرا كردي ؟ » همان : 92 و 93
اين سخنان را در حالي موسي به هارون مي گفت كه سر و محاسن هارون را گرفته و مي كشيد ، از اين رو هارون گفت :
« ي فرزند مادرم ، ريش و سرم را ( چنين ) مگير ، مي ترسيدم بگويي ميان بني اسرائيل تفرقه افكندي و سفارش مرا به كار نبستي ! » همان : 94
شايد اين نويسنده از خاندان بني اميّه ، اگر اين آيات قرآن را مي ديد مي پرسيد : آيا هارون تا اين حد ترسو بود ؟ !
او چون مي دانست كه اگر خواننده به احتجاج طبرسي مراجعه كند ، مي فهمد كه چگونه جريان موسي و هارون عليهما السلام در مورد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و علي عليه السلام تكرار شد ! خدعه و تزوير و تحريف او به خوبي فهميده مي شد و او كه رسوا است ، رسواتر مي گرديد ، آنچه را كه به طبرسي ( در احتجاج ) نسبت داده ، نشاني نداده است .
مرحوم طبرسي پس از نقل احتجاجات اميرمؤمنان عليه السلام با ابوبكر و عمر و بيان هجوم به خانه و جريان مقدمات شهادت حضرت زهرا عليها السلام چنين مي گويد :
« ثمّ انطلقوا بعليّ عليه السلام ملبباً بحبل حتّي انتهوا به إلي أبي بكر و عمر » .
« سپس علي عليه السلام را در حالي كه گريبانش را گرفته بودند ، به شدّت كشان كشان به زور به سوي ابوبكر وعمر بردند . »
و در ادامه - پس از اتمام حجّت علي عليه السلام و ابراز شجاعت و بيان علّت مقابله نكردن با خصم و اثبات حقانيت خود و مورد تهديد قرار گرفتن آن حضرت به قتل - تلاوت علي عليه السلام اين آيه شريفه را نقل كرده : ( قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِي اْلأَعْداءَ . . . ) . الاحتجاج للطبرسي ، ج 1 ، ص 209 تا ص 216 امّا اين نويسنده ناصبي مي خواهد با عنوان : « طناب انداختند ! » و پس از نقل ( يا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي .. . ) با آوردن جمله :
« آيا امير المؤمنين تا اين حد بزدل و ترسو بودند ؟ »
اين جريان با شكوه و عظمت را ، كه شجاعت روحي علي عليه السلام را به نمايش مي گذارد ، زشت جلوه دهد؛ شجاعت و عظمتي كه بر شجاعت وي در ميدان هي جنگ برتري داشت .
نويسنده در ضمن نقل كلمات حضرت فاطمه عليها السلام به امير المؤمنين عليه السلام - كه همچون كلمات حضرت موسي به هارون ، نمايانگر بزرگي فاجعه انحراف از خلافت و اسلام و زمينه ساز بيان حكمت رفتار علي عليه السلام همچون هارون بود - با انتخاب عنوان : « متهم كيست ؟ » و تعبيرهي غلط و مغرضانه در ترجمه كلمات حضرت زهرا عليها السلام مانند :
« خُلق و خوي انسان در تو نيست ! و اينك متهم و غير قابل اعتماد هستي ! .. . »
كينه خود را نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ابراز نموده و از دادن نشاني نيز خوداري كرده است .
در جريان حضرت موسي و هارون عليهما السلام با وجود اينكه خود موسي عليه السلام صبر و بردباري را بري عدم تفرقه ميان بني اسرائيل فرمان داده بود ، امّا به دلايلي ، به شدّت با هارون برخورد نمود :
1 - بري به نمايش گذاشتن اهميت ، قباحت و شنيع بودن فاجعه؛ «باخشم و تأسف موسي ، سر و ريش هارون را گرفتن و كشيدن » .
2 - بري به نمايش گذاشتن مخالفت هارون با آن جنايت و انحراف سامري؛ جمله « قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند . » آمده است .
3 - بري به نمايش گذاشتن پايبندي هارون به سفارش ها و دستورات موسي عليه السلام ؛ جمله « ترسيدم تو بگويي به سخنان من گوش ندادي و بني اسرائيل را متفرّق و پراكنده كردي آمده تا نشانگر اين مطلب باشد كه آنچه هارون عمل كرده طبق سفارش موسي بود . »
فاطمه زهرا عليها السلام زمينه ساز جلوه عظمت علي عليه السلام
فاطمه زهرا عليها السلام كه پاره تن رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم بود ، با كلماتي ، عظمت صبر علي عليه السلام را در عين قدرت به نمايش مي گذارد ، تا زمينه ساز بيان عذر علي عليه السلام و مخالفت وي شود .
فاطمه عليها السلام مي گويد : همچون متهم درگوشه ي نشسته ي ، توكه شاه بال بازان شكاري را در هم مي شكستي ، اكنون ( اجازه مي دهي ) تا پرنده بي بال و پرِ ضعيفي ( شب پره ) بر تو جرئت نموده ، خيانت و جسارت كند ! » 2 . الاحتجاج ، ج 1 ، ص 280 - 282
حضرت زهرا عليها السلام با اين كلمات ، اوج صبر و بردباري را همراه با شجاعت ، بري حضرت علي عليه السلام ابراز كرد و امير المؤمنين عليه السلام با خطاب « يا ابنة الصفوة و بقيّة النبوّة » كلام فاطمه را به جي خطاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي پذيرد و چنين پاسخ مي دهد : «ف ما ونيت عن ديني و لا أخطأت مقدوري » ؛ « در دينم سستي نكردم و آنچه در توانم بود انجام دادم . » همان
و با سخنان حضرت زهرا عليها السلام كلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم « كه آنچه در بني اسرائيل بود؛ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ ، در اين امت رخ خواهد داد » درباره خليفه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تفسير گرديد .
فاطمه زهرا عليها السلام زمينه ساز بيان فضايل علي عليه السلام
شگفت است كه نويسنده كتاب همواره در صدد است ، فضائلي را كه : نقل توهينِ مشركين و منافقين نسبت به امير المؤمنين عليه السلام در آن آمده ، از بقيّه حديث كه در فضيلت علي عليه السلام است جدا كند و به عنوان «ت وهيني كه در كتب شيعه آمده » ، بازگو نمايد .
شايد او اگر مي خواست بر ضدّ قرآن چيزي بنويسد ، مي گفت : قرآن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم توهين نموده ، چون در قرآن آمده است : ( إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ) ؛ « همانا او ديوانه است . » امّا خداوند كلام مشركان را نقل مي كند كه ( يَقُولُونَ ) ؛ « مي گويند » ( إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ) تا پس از آن قرآن را توصيف نمايد ، ( وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ ) ؛ قلم : 51 و 52 «ن يست آن مگر ياد آور بري عالميان »
در حديثي هم كه تفسير قمي آورده ، فاطمه زهرا عليها السلام از قول زنان ( مشرك يا منافقِ ) قريش ، مذمّت علي عليه السلام را بازگو مي كند ، تا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فضايل علي عليه السلام را كه در معراج ديده و از جبرئيل شنيده بود ، بازگويد .
وقتي حضرت زهرا عليها السلام بدگويي هي زنان قريش را باز گفت . اين امر موجب شد تا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در ردّ سخن آنان بفرمايد :
« ي فاطمه ، مگر نمي داني كه خدا به عالم نظر كرد و مرا بر همه مردان عالم به عنوان نبي برگزيد و دوباره به عالم نظر افكند و علي را بر همه مردان عالم به عنوان وصي برگزيد و سپس به عالم نظر كرد و تو را بر تمام زنان عالم برگزيد . ي فاطمه ، چون مرا ( در شب معراج ) به سوي آسمان سير مي دادند . بر سخره بيت المقدس ، بر سدرة المنتهي ، بر پايه هي عرش نوشته بود : « أنا اللَّه لا إله إلاّ أنا ، محمّد حبيبي ، أيدته بوزيره ، و نصرته بوزيره » از جبرئيل پرسيدم چه كسي وزير من است ؟ گفت : علي بن ابي طالب؛ و چون وارد بهشت شدم ديدم ريشه شجره طوبي در خانه علي است . . . »
حديث طولاني است تا به آنجا مي رسد كه پيامبر تمام مذمت هي زنان قريش را به عنوان مدح علي عليه السلام بازگو مي كند و مي فرمايد :
« . . . ي فاطمه ، خدا پيامبري نفرستاد ، مگر اينكه ذريّه اش را از صلب خودش قرار داد و خدا ذريّه مرا از صلب علي قرار داد و اگر علي نبود ، بري من ذريّه ي نبود . و حضرت فاطمه عرض كرد : يا رسول اللَّه ، هيچ كس از اهل زمين را بر علي ترجيح نمي دهم . پس پيامبر او را به علي تزويج كرد . ابن عباس گفت : به خدا قسم بري فاطمه همسري ( لايق ) جز علي عليه السلام نبود . » تفسير قمي ، ج 2 ، ص 337 و 338
نويسنده ناصبي تازه كار و بي تجربه ، چون به اين حديث كه مملوّ از فضايل علي عليه السلام است مي رسد ، تنها سخنان زنان قريش را ذكر كرده و سپس مي گويد :
« اگر اميرالمؤمنين عليه السلام داري همين صفات مي بود ، حضرت زهرا عليها السلام چگونه به ايشان راضي شد ؟ ! »
گويا مترجم بري اثبات ناصبي بودنش ، كوشيده است تا متن را به گونه ي به فارسي برگرداند كه هر چه زشت تر جلوه كند !
وي در اين فصل ، به طور پراكنده ، احاديثي را تقطيع نموده و با حيله و نيرنگ و گاهي بسيار احمقانه تفسير و تأويل كرده تا بتواند هم به اهل بيت عليهم السلام و هم به پيروانشان ( شيعه ) اهانت كند .
فرق ميان كتاب رجالي و كتاب حديثي
نويسنده ، تفاوت ميان كتاب رجالي و حديثي را نمي داند . وي يا به سخنان آنان كه مطالب را به او ديكته كرده اند ، توجه نكرده يا عمداً تغافل نموده است .
حديثي كه احياناً در كتب رجالي آورده مي شود ، مضمون و معني آن ، مراد نيست ، بلكه راهي است بري شناخت راويان ، به همين جهت ائمه رجال شيعه و سنّي ، بري معرفي راويان ، احياناً احاديث منكره و غير قابل قبول آنان را نقل مي كنند .
چنانكه برخي از علمي رجال اهل سنّت؛ مانند عقيلي و ابن عدي ونسائي و ذهبي و . . . در تراجم ، در ترجمه برخي از راوياني را كه ضعيف شمرده اند ، احاديثي از آنان به عنوان احاديث منكر آورده اند .
كتب رجالي بري مطالعه و يا مراجعه به احاديث نيست ، بلكه متخصصين تنها بري بررسي سند احاديث به اين كتب مراجعه مي كنند .
امّا نويسنده اين كتاب ، عمده اشكالاتي را كه بر احاديث وارد كرده ، احاديثي است كه از رجال كشي نقل مي كند .
امّا خوشبختانه وي حتي در اين كتاب ها نيز كمتر توانسته است چيزي پيدا كند كه اشكال غير قابل جواب داشته باشد .
او كه به يقين ، نه نجف را ديده و نه آيت اللَّه خويي رحمه الله را ، خود را يكي از همكاران آن مرحوم در تأليف كتاب « معجم رجال الحديث » معرفي مي كند .
جالب است كه او حتّي نام كتاب را درست نمي داند و از آن ، به جي «م عجم رجال الحديث » « معجم رجال الشيعه » نام مي برد و در بيان همكاري خود با آقي خويي به دروغ مي گويد :
« روايات را از ميان كتاب ها جمع آوري مي كردم . »
او نفهميده است كه ، معجم رجال الحديث ، مجموعه روايي نيست تا لازم باشد كسي روايات آن را جمع آوري كند ، بلكه در كتب رجالي ، از شرح حال راويان حديث بحث مي شود . ناداني او موجب گرديده است تا بإ؛؟؟ دروغ ديگري سند رسوايي خود را امضا كند .
و چون با آنچه تا اينجا نوشتيم ، مشت نويسنده تازه كار باز شد ، ديگر نيازي به ردّ اراجيف ديگر وي كه در اين فصل آورده ، نمي بينم .
* * *













ازدواج موقت

گردآورنده يا نويسنده كتاب ، بحث ازدواج موقت را با لحني تمسخرآميز مطرح مي كند ، در حالي كه به اتفاق همه مسلمانان؛ اعم از شيعه و سني ، ازدواج موقت يا متعه و صيغه ، يكي از احكام اسلام بوده كه آيه قرآن و احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بر آن دلالت دارد .
برخي از مسلمانان معتقدند كه اين حكم الهي نسخ گرديده ، ليكن صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و گروهي از تابعين و جمعي از علمي اهل سنت و همه علمي شيعه ، قائل به عدم نسخ اين حكم الهي هستند .
او نمي داندكه هتك واستهزي احكام الهي ، هر چند نسخ شده باشد ، موجب كفر است ! و يا چون از ابتدا مسلمان نبوده ، باكي از سخنان كفرآميز ندارد .
قرآن و ازدواج موقت
( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ . . . ) ؛ نساء : 24 « پس زناني را كه متعه مي كنيد ، واجب است مهر آنان را بپردازيد . » ، دلالت اين آيه به طوري واضح و آشكار است كه هركس آن را ديده و تلاوت كرده باشد ، بي ترديد مي داند كه متعه يكي از احكام قرآن است .
به همين جهت ، طبق آنچه در منابع اهل سنت آمده ، چون كسي از ابن عباس ، از حكم متعه پرسيد ، با تعجب گفت : مگر قرآن نخوانده ي ؟ ! مگر سوره نساء را تلاوت نكرده ي ؟ ! مگر آيه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ . . . ) « اِلي أَجَلٍ مُسَمّي » را نخوانده ي ؟ ! قابل توجه است كه ابن عباس ، جمله تفسيري « الي اجل مسمي » ؛ « تا مدت تعيين شده » را - كه ظاهراً از پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله وسلم شنيده بود - همراه آيه خواند و به آن كس كه مسأله پرسيده بود ، گفت : تو هم چنين بخوان . به تفاسير اهل سنت از آن جمله تفسير جامع البيان ، ج 4 ، ص 12 - 13 ، دارلفكر و تفسير الكشف و البيان ، ج 3 ، ص 286 و... مراجعه كنيد.
پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم و ازدواج موقت
احمدبن حنبل روايتي با سند نقل مي كند كه ابن عباس گفت : پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم متعه فرمود . عروة بن زبير گفت : ابوبكر و عمر از متعه نهي كرده اند . ابن عباس گفت : من مي گويم : پيامبر چنين فرمود ، او مي گويد : ابوبكر و عمر نهي كرده اند ! مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 337
ذهبي نيز به سند خود حديث فوق را از ابن عباس نقل كرده است . سير اعلام النبلاء ، ج 15 ، ص 243
احاديث فراواني از اهل سنت در جواز متعه آمده كه از آن جمله است :
جابر بن عبداللَّه انصاري گويد : منادي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم بيرون آمد و گفت : پيامبر به شما اجازه داده اند كه متعه و ازدواج موقّت كنيد . صحيح مسلم ، كتاب النكاح ، باب 3 باب نكاح المتعة ، ح 13 و 14 ، ج 3 ، ص 193
فخر رازي مي گويد : علما در اين سخن اتفاق دارند ، كه متعه در صدر اسلام مباح بوده است . تفسير فخر رازي ، ج 10 ، ص 49
در ادامه بحث نيز بار ديگر تأكيد مي كند : امّت اجماع كرده اند ، كه نكاح متعه در اسلام جايز بوده و هيچ كس در اين مسأله مخالفتي نكرده است . همان ، ص 52
صحابه رسول خداصلي الله عليه و آله وسلم و ازدواج موقت
اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم متعه را با استناد به قرآن و سنّت رسول صلي الله عليه و آله وسلم جايز دانسته ، به آن عمل مي كردند .
در صحيح مسلم آمده است : شخصي از ابن عباس حكم متعه نساء را پرسيد ، وي فتوا به جواز داد . صحيح مسلم ، ص 197 - 198
آري ، متعه ميان اصحاب رواج داشته است .
جابر بن عبداللَّه مي گويد : ما ، در زمان پيامبر و ابوبكر و عمر متعه مي كرديم ، تا اينكه روزي عمر از آن نهي كرد . صحيح مسلم ، كتاب النكاح باب 3 النكاح المتعه ، ح 15 و 16 ، ج 3 ، ص 193 و194
نور الدّين هيثمي از ابي سعيد خدري نقل كرده كه وي گفت : ما ، در زمان رسول اللَّه متعه مي كرديم و اين حديث را احمد و بزار نقل كرده اند و سند احمد بن حنبل صحيح است . مجمع الزوائد ، ج 4 ، ص 485 باب النكاح المتعه ، ح 7383
حتي فرزندانِ برخي از صحابه ، از متعه بودند؛ مانند عروةبن زبير ، چنانكه عبدالرّزاق در كتاب المصنّف گويد : عروه به ابن عباس گفت : آيا از خدا نمي ترسي كه متعه را جايز مي داني ؟ ابن عباس گفت : از مادرت بپرس (ك نايه از اينكه تو خود متعه زاده ي ، چرا چنين مي گويي ) . عروه گفت : ابو بكر و عمر متعه نمي كردند . ابن عباس گفت : تا عذاب خدا بر شما نازل نشود دست از اين حرف ها بر نمي داريد . من از رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم بري شما حديث مي گويم و شما از ابوبكر و عمر ؟ ! سير اعلام النبلاء ، ج 15 ، ص 243 پاورقي 1 و مي گويد و رجاله ثقات .
عروة بن زبير زاده ازدواج موقّت و متعه ي است كه در زمان خلافت عثمان واقع شد؛ چون او متولد سال 23 و يا 29 هجري است . سير اعلام النبلاء ، ج 4 ، ص 422
ابن حزم نام گروهي از اصحاب را كه متعه را جايز مي دانستند ، آورده است ، از جمله آنها است :
اسماء بنت ابي بكر
جابر بن عبداللَّه
ابن مسعود
ابن عباس
معاوية بن ابي سفيان
عمرو بن حريث
ابو سعيد خدري
سلمة بن اميّه
معبد بن اميه المحلي ، ج 9 ، ص 519 ، مسالة 1854
و بغدادي در المحبر ، زيد بن ثابت انصاري ، سلمة بن اَكوع اَسلمي و عمران بن حصين خزاعي را نيز جزو كساني از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي شمرد كه متعه را جايز مي دانستند . المحبر ، ص 289
و حتي برخي گفته و نسبت داده اند كه : عمر خود اگر دو شاهد عادل را بر آن گواه نگيرند آن را جايز نمي دانست و متعه را با حضور دو عادل جايز مي شمرد . المحبر ، ص 289
تابعين و ازدواج موقت
ابن حزم گويد : از تابعين طاووس و عطا و سعيدبن جبير و ساير فقهي مكّه ، متعه را جايز مي دانستند . و . المحلي ، ج 9 ، ص 520
و نيز مي گويد : سعيد بن جبير هرگاه به مكّه مي آمد ، متعه مي كرد .
قرطبي نيز مي گويد : تمام پيروان ابن عباس ، از اهل مكّه و يمن ، متعه را تجويز مي كنند و آن را مذهب ابن عباس مي دانند . تفسير قرطبي ، ج 5 ، ص 133
بزرگان علمي اهل سنت و ازدواج موقت
بسياري از فقها و محدّثان اهل سنّت نيز قائل به جواز متعه بوده اند كه از آن جمله اين نظريه را به امامان دو مذهب ، از مذاهب اهل سنّت ، نسبت داده اند :
1 - مالك بن انس ، امام مالكيان
سرخسي در المبسوط ، المبسوط ، ج 5 ، ص 152 و زرقاني در شرح الزرقان ، شرح الزرقاني، ج 3، ص 155 و مرغيناني در الهدايه في شرح البدايه ، الهداية في شرح بداية المبتدي، ج 1، ص 190 و ابن الهمام در شرح فتح القدير شرح فتح القدير ، ج 3 ، ص 153 و قرطبي در جامع احكام القرآن تفسير قرطبي ، ج 5 ، ص 133 جواز متعه را به مالك بن انس نسبت داده اند .
2 - احمد بن حنبل پيشوي حنبليان
ابن قدامه در المغني ، از مقدسي نقل مي كند كه متعه مكروه است نه حرام؛ زيرا در اين باره ، ابن منصور از احمد بن حنبل پرسيد ، پس او گفت : اگر از آن پرهيز شود بيشتر دوست دارم ، ظاهر اين كلام كراهت است نه حرمت . المغني ، ج 6 ، ص 644
برخي از محدّثان اهل سنّت در اين باره راه افراط رفته اند .
3 - عبدالملك بن جريج اموي
وي شيخ واستاد بخاري است وذهبي او را مهم شمرده ، گويد : او يكي از اعلام ثقات ، بلكه امام و علاّمه و حافظ و شيخ حرم و . . . بود و اوست :
« أوّلُ مَنْ دَوّن العلْمَ بِمَكّةَ » ؛ « نخستين كسي كه در مكّه علم را تدوين كرد . » .
« وَ كانَ مِنْ بُحُور الْعِلْم » ؛ « او از درياهي علم بود . »
او مي افزايد : همه علمي رجال بر وثاقت وي اتفاق نظر دارند .
ابن جريج كسي است كه احاديث او به طور گسترده ي در صحاح ششگانه اهل سنّت ، مسند احمد بن حنبل و معجم طبراني نقل شده است . وي نه تنها قائل به جواز متعه بود ، بلكه در اين امر افراط مي كرد .
شافعي مي گويد : وي نود زن متعه داشت ! ذهبي نيز گفته است : هفتاد متعه داشته است !
ابن جريج ، در فهرستي ، نام زناني را كه وي با آنان ازدواج موقت و متعه انجام داده بود ، آورده است سير اعلام النبلاء ، ج 6 ، ص 331 تا 332 و تاريخ بغداد ، ج 7 ، ص 255 تا فرزندانش آنان را بشناسند و در ازدواج هاي شان اشتباهي صورت نگيرد .
نويسنده كتاب بري اين كه به شيعه و احاديث اهل بيت هتك كند ، با كمال وقاحت و جسارت با سخناني زشت و ناخوشايند و متناسب با شخصيت خودش ، به قرآن و احاديث و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و صحابه و گروهي از تابعين و فقهي اهل سنت هتك نموده و با اين كار ، خود را بهتر شناسانده است . او با اين عمل نشان داده است كه شخصي است بي سواد ، بي شخصيت ، بي شرم و حيا . نه تنها با فرهنگ شيعه آشنايي ندارد ، كه با فرهنگ ساير مسلمانان نيز بيگانه است .
او به واسطه بي اعتقادي به اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و خدا ، از هتك به احكام الهي هيچ باكي ندارد .
به هر صورت ، در اين مطلب كه « متعه يكي از احكام مسلّم اسلام بوده » هيچ ترديدي نيست ، تنها چيزي كه برخي از اهل سنّت در اوائل امر گفته اند و اكنون در ميان آنان رواج يافته ، نسخ اين حكم الهي است .
در حكم متعه ، اقتضي نسخ نيست
پس از اينكه به ضرورت و دلايل قطعي ، جواز متعه و ازدواج موقّت در اسلام ثابت شد ، در صورتي مي توان حكم به نسخ اين حكم الهي كرد كه دليل قاطع ديگري نسخ را ثابت كند ، امّا هيچ دليلي كه بتواند نسخ را ثابت كند ، و لو در منابع حديثي اهل سنّت ، بر اساس مباني اهل سنت نيز يافت نمي شود .
احاديث شيعه اماميّه نه تنها بر نسخ دلالت نمي كند ، كه بر تداوم آن ، تا روز قيامت تأكيد دارد .
احاديث اهل سنت چهار دسته اند :
دسته نخست : احاديثي است كه دلالت بر تشريع حكم متعه مي كند . اين احاديث از گروهي از صحابه نقل شده است ، از عبداللَّه بن عمر و جابربن عبداللَّه انصاري و سلمة بن اكوع و ابن عباس ، كه پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم متعه را اجازه داده اند . احاديث 12 و 13 و 14 و 15 از باب نكاح متعه در صحيح مسلم از اين مطلب حكايت مي كند . در برخي از اين احاديث آمده است كه : اين حكم را از طرف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به طور رسمي اعلان كرده اند؛ « خَرَجَ عَلَينا مُنادي رَسولُ اللَّه » .
دسته دوم : احاديثي است كه دلالت دارد : اين حكم از احكامي است كه قابل نسخ نيست؛ مانند حديث اوّل و دوّمِ همين باب در صحيح مسلم كه در اين احاديث به آيه شريفه زير استناد شده است :
( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ) . مائده : 87
« ي كساني كه ايمان آورده ايد ، امور پاكيزه را كه خدا بر شما حلال نموده ، بر خود حرام نكنيد . . . »
آيه كريمه دلالت دارد كه : متعه از طيّبات است و خداوند آن را حلال نموده و هميشه حلال خواهد بود و كسي حق حرام كردن آن را ندارد و تحريم آن تجاوز به حكم الهي است .
دسته سوم : احاديثي كه دلالت مي كند : متعه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسخ نشده و حكم آن پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم همچنان باقي بوده است .
مانند : احاديث 15 ، 16 و 17 از باب نكاح متعه صحيح مسلم كه با صراحت دلالت مي كند : در زمان ابو بكر و عمر نيز به اين حكم عمل مي شد تا اينكه عمر از آن نهي كرد .
و همانطور كه پيشتر گذشت ، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به اتفاق اين نظريه را داشته اند ، حتي مسند احمد نقل مي كند كه عمر گفت : متعه سنّت رسول خدا است . مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 49
ساختگي بودن روايات نسخ متعه
دسته چهارم : احاديثي است كه بر نسخ حكم متعه دلالت مي كند و اين احاديث از دو نفر از صحابه نقل شده است : 1 - علي عليه السلام 2 - سبرةبن معبد الجهني .
* از علي عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود : پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم ما را از متعه نهي كرد؛ مانند ، حديث 29 ، 30 ، 31 و 32 باب نكاحِ متعه صحيح مسلم .
با توجه به اين كه امير مؤمنان عليه السلام به يقين از كساني بودند كه متعه را جايز مي دانستند ، اين احاديث بي شك ساختگي است و بر ساختگي و جعلي آن شواهد ديگري وجود دارد كه خواهد آمد .
* احاديث 19 ، 20 ، 21 ، 22 ، 23 ، 24 ، 25 ، 26 ، 27 و 28 را سبرةبن معبد الجهني نقل كرده كه در باب نكاح المتعه صحيح مسلم آمده است . جز اين ، حديث ديگري از سبره سراغ نداريم . تنها كسي كه از او اين حديث را نقل كرده ، فرزندش ربيع است و مي توان گفت : صحابي بودن سبره ، تنها با همين حديث ثابت شده است؛ يعني اصلاً روشن نيست كه سبره رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم را ديده باشد .
با وجود اين ، احاديث اين دسته ( چهارم ) ، با احاديث دسته دوم و سوم معارض است و با توجه به اينكه راويان آن احاديث ، اشخاصي چون جابربن عبداللَّه انصاري و ابوسعيد خدري و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن مسعود ( كه از بزرگان صحابه و مكثر در حديث بوده ) و نيز خود عمر و . . . هستند ، به طور مسلم ، بر حديث سبره مقدم است و نمي توان به خاطر نقل سبره ، از نقل آن همه صحابه گذشت؛ زيرا عادتاً محال است كه در ميان اصحاب ، حكم تحريم متعه را تنها سبره شنيده باشد .
خطبه ي كه تنها يك نفر آن را شنيد !
آيا چنين چيزي ممكن است پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم خطبه ي ايراد كنند و غير از سبره كس ديگري از صحابه آن را نشنيده باشد .
با جرأت مي توان گفت كه جعل احاديث تحريم متعه ، تنها بري توجيه تحريم عمربن خطاب بوده كه در احاديث مختلف با طرق گوناگون ثابت شده است؛ از آن جمله روايتِ 16 و 17 صحيح مسلم است كه در آنها آمده است : « حتّي نَهي عَنْه عُمَر » و « ثُمَّ نَهانا عَنْهُما عُمَر » .
البته حديث ديگري نيز از سلمةبن اكوع در تحريم متعه نقل شده است . با توجه به اينكه سلمه از كساني است كه متعه را جايز مي دانست ، طبعاً ، اين حديث هم موضوع مي باشد .
نويسنده ، بري اينكه اين حكم الهي را زشت نشان دهد ، كوشيده است با دروغ پردازي و افسانه سرايي ، واقعيت اين حكم را پنهان كند و آنگاه با بي خبري از احكام نكاح در اسلام؛ اعم از مذهب شيعه و سني ، بسياري از احكام نكاح را به استهزا و تمسخر بگيرد و حال آنكه آن احكام ربطي به متعه نداشته است .
از اين رو ، ابتدا به طور فشرده به احكام متعه اشاره مي كنيم ، آنگاه پرده از خيانت و رذالت و جهل و غرض ورزي نويسنده برمي داريم .
خداوند در قرآن كريم ، دو نوع نكاح و ازدواج تشريع كرده است ، كه در بيشتر احكام ، با يكديگر مشترك اند؛ « ازدواج دائم » و « ازدواج موقت » شرايط مشترك ازدواج :
.
1 . اجري صيغه عقد 2 . اذن ولي 3 . تعيين مهريه 4 . نگهداشتن عدّه پس ازجدايي 5 . تساوي عدّه وفات 6 . الحاق فرزند 7 . حقّ حضانت مادر 8 . ولايت پدر 9 . محرميت هي حاصل از عقد 10 . حرمتهي حاصل از عقد 11 . جايز نبودن ازدواج با دو خواهر ، به طور هم زمان 12 . وجوب نفقه فرزند از متعه 13 . كفويّت از جهت اسلام و كفر 14 . عدم شرط سن در عقد 15 . سنّ جواز مقاربت 16 . وجوب تمكين زن 17 . عدم جواز ترك مقاربت بيش از چهار ماه .
تنها در سه شرط عقد دائم با متعه تفاوت دارد :
1 . متعه از شوهرش ارث نمي برد .
2 . نفقه بر شوهر واجب نيست .
3 . احتياج به طلاق ندارد ، بلكه با تمام شدن مدت ، از يكديگر جدا مي شوند .
* * *

اين عالم افسانه ي ، كه به دروغ مدعي است شاگرد مرحوم علاّمه كاشف الغطا بوده ، ادعا مي كند كه افتخار شاگردي آيت اللَّه شهيد سيد محمدباقر صدر را نيز داشته است ! يعني زماني كه سيد محمد باقر صدر طفل بوده ، او به درس مرحوم كاشف الغطا مي رفته است و تحصيل را همچنان ادامه داده تا مرحوم آيت اللَّه صدر بزرگ شده و مراحل علمي را طي نموده و اين آيه اللَّه افسانه ي در درس وي نيز حضور يافته است ! امّا با اينهمه ، او هيچ گاه از احكام ازدواج و نكاح آگاه نشده و اين اراجيف را به هم بافته است !
وي عنوان هايي را به جهت استهزا آورده است؛ مانند : « شرط ايمان ! » با علامت تعجب ، امّا بايد گفت :
اعتقاد « بما أنزل اللَّه » شرط ايمان است
آري ، يكي از شرايط ايمان ، اعتقاد « بِما أَنْزَلَ اللَّه » است و انكار حكمي از احكام خداوند ، كه در قرآن آمده و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر آن تأكيد نموده و صحابه و اهل بيت پيامبر عليهم السلام به آن معتقد بوده اند - چنانكه گذشت - با ايمان منافات دارد .
ثواب مقابله با بدعت
نويسنده - كه از فضل خدا غافل است - برخي از احاديث وارد شده در ثواب متعه را آورده و با استهزا ، به آنها عنوان : « ثواب صيغه » داده است .
او نمي داند كه در احاديث و روايات شيعه و سني ، بري نكاح ، ثواب هي بسياري نقل شده و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : « النِّكاحُ سُنَّتِي وَ مَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي » . روشن است كه متعه يكي از مصاديق و انواع نكاح است و ممكن است بري آن ثواب هي ويژه ي نيز ذكر شده باشد .
نا گفته نماند كه : آياتي در قرآن كريم و احاديثي در كتب حديث سنّي و شيعه ، در ثواب اعمال وجود دارد كه بري ناآگاهان به فضل الهي ، مايه تعجب است و اگر مانند نويسنده ، ايماني هم نداشته باشند ، آن را به تمسخر مي گيرند؛ مانند : آيه شريفه :
( مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ ) . بقره : 261
« آنان كه اموالشان را در راه خدا انفاق مي كنند ، مانند دانه ي گندم است كه هفت خوشه از آن مي رويد و هر خوشه ي صد دانه ( يعني هفتصد برابر ) مي شود و خداوند بري هركس كه بخواهد دو چندان مي كند . »
كسي كه قرآن را باور دارد و با آياتي چون آيه فوق آشنا است ، هيچ گاه از روايتي مانند سخن امام باقر عليه السلام تعجب نمي كند و آن را به باد تمسخر نمي گيرد .
در روايتي آمده است كه راوي از امام پنجم عليه السلام پرسيد :
« آيا متعه ثواب دارد ؟ فرمود : اگر به قصد رضي الهي و مخالفت با كساني باشد كه اين حكم الهي را انكار كرده اند ، چنين كسي با همسرش سخني نمي گويد ، مگر اينكه خدا بري او حسنه ي مي نويسد و دست به سوي او دراز نمي كند جز آنكه بري او حسنه ي مي نويسد و چون با او نزديكي كند خدا گناهي از او بيامرزد و چون غسل كند آب از هر مويي كه بگذرد ، خداوند گناهي از او مي آمرزد » . من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 295 ، ح 18
نويسنده با اين دروغ پردازي ها مي خواهد زمينه هتك به حكم الهي را فراهم آورد ، ازاين رو ، با وقاحت تمام ، آنچه را خدا فرموده و حتي در احاديث اهل سنّت نيز آمده ، كه پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم به آن عمل كرده اند و نيز اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم - به دلالت روايات متواتر - در زمان آن حضرت بلكه بعد از او ، عمل نموده اند را ، با تعبيراتي چون : « فعل پستي » ، « عمل زشتي » ياد مي كند ! و بدينوسيله زشتي و وقاحت خود را آشكار مي نمايد . او تصوّر مي كند كه جواز ازدواج بري خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و يا زنان سادات ، هتك به آن ها است !
شاهدي ديگر بر بي خبري
نويسنده تحت عنوان « سنّ صيغه » مي گويد :
« اين را هم بدانيد كه بري زن صيغه شونده شرط نيست كه به سن بلوغ رسيده باشد ، بلكه دختر ده ساله را نيز مي توان صيغه كرد . »
او بري چندمين بار نشان مي دهد كه از مسائل ابتدايي مذاهب اسلامي بي خبر است :
اولاً : او نمي داند ، كه فرقي نيست ميان عقد ازدواج دائم و موقّت ، در عدم شرط سن .
ثانياً : در نظر مشهور فقهي اسلام ، زن در 9 سالگي بالغ مي شود و دختر ده ساله بالغ است .
ثالثاً : در مقاربت ، سن بلوغ؛ يعني 9 سالگي شرط است ، چه در دائم و چه در موقت و متعه .
بهترين شاهد و دليل بري اين حكم الهي ، ازدواج پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با عايشه است كه ازدواج در سن شش سالگي و مقاربت در سن نه سالگي انجام گرفت . سير اعلام النبلاء ، ج 2 ، ص 135
رابعاً : هيچ يك از فرق اسلامي؛ اعم از شيعه و سني ، استمتاع و لذت جويي قبل از بلوغ را حرام ندانسته اند ، مگر اينكه مستلزم مفسده ديگري باشد ، بلكه استمتاع از دختر رشيد ، قبل از بلوغ ، كه مي خواهند با وي بعد از بلوغش عروسي كنند ، بري آشنايي با مسائل زناشويي ، گاه لازم و ضروري است .
بعضي از مفاسد تحريم متعه :
نويسنده ، آنچه مناسب بود به عنوان « مفاسد بدعت تحريم متعه » ذكر شود ، به عنوان « مفاسد متعه » آورده و مي گويد :
« 1 - مخالف با نصوص شرعي است . . . » .
پيشتر روشن شد كه تحريم متعه ، مخالف آيه قرآن و عمل رسول خدا و اصحاب پيامبر و احاديث صحيح در منابع شيعه و سنّي است .
« 2 - اين ديدگاه باعث شده كه روايات دروغيني ساخته شود و . . . » .
مشخص شد كه بدعتِ تحريم متعه موجب گرديد تا احاديثي بري توجيه آن ساخته شود ، كه شواهد وضع در آنها آشكار و روشن است .
« 3 - در اين روايات حتي صيغه با زن شوهر دار . . . جايز دانسته شده است » .
اين روايات كجاست ؟ اين دروغ بزرگ حاكي از عناد و دشمني او با اسلام و مسلمين و حرص وي در ضربه زدن به جامعه اسلامي است .
« 4 - پدران و ديگر اوليي خانواده نيز نمي توانند بر دختران باكره شان مطمئن باشند » .
با شرط اذن اوليا در ازدواج؛ اعم از موقت و دائم ، اين حكم الهي هيچ زياني به كانون خانواده وارد نمي كند ، بلكه متعه مي تواند جلو بسياري از گناهان و مفاسد دوران نامزدي را بگيرد ، به اين صورت كه با اذن ولي دختر ، قبل از ازدواج دائم ، داماد بري مدّتي عروس را متعه مي كند ، به شرط عدم همخوابي ، تا در آن دوران با هم بهتر آشنا شوند و با احراز توافق اخلاقي ازدواج صورت گيرد .
اگر جامعه اسلامي به بدعت « تحريم متعه » پايبند باشد ، يا بايد دختر و پسر بدون شناخت با يكديگر ازدواج كنند و يا مدتي با روابط نا مشروع با هم تماس وآمدوشد داشته باشند؛ چنانكه بسياري ازجوامع به چنين وضعي آلوده است . افزون براين ، دراين امر چه فرقي است ميان عقد دائم و متعه ؟
« 5 - اكثر آقاياني كه صيغه مي كنند بري خودشان اجازه مي دهند . . . » .
اين ، دروغي است آشكار ، احكام الهي بري همگان يكسان است .
« 6 - صيغه نه گواه دارد و نه اعلان ، و نه رضايت سرپرست زن شرط است . . . »
گواه در ازدواج يا طلاق ؟
نويسنده بيچاره ، كه هيچ به احكام اسلام و تشيّع آشنايي ندارد ، گمان مي كند كه تنها ازدواج موقت نياز به گواه و شاهد ندارد ، او نمي داند كه طبق مذهب شيعه و احاديث صحيح و مسلّم ، در عقد ازدواج گواه و شاهد لازم نيست و تنها طلاق بايد حتماً در حضور دو شاهد عادل اجرا شود .
اين امر مانع بسياري از مفاسد و موجب استحكام كانون خانواده مي شود .
اسلام نسبت به ازدواج ، تسهيل نموده است تا كسي مبتلا به زنا نشود . ازدواج يك ضرورت است . گاه زن و مردي در جايي هستند كه دو شاهد عادل وجود ندارد ، طبيعي است كه هيچ مانعي بري ازدواج آنان نيست ، هر دو بالغ ، رشيدند و ولي زن هم بر امر او نظارت دارد و اذن مي دهد . اگر ازدواج نكنند به حرام مي افتند .
شرط دو گواه ، موجب مفسده وبه گناه افتادن آنان مي گردد . به عكس ، زن و شوهري كه داري چند فرزند هستند؛ اگر شوهر بتواند با يك عصبانيّت همسرش را طلاق دهد ، به راحتي كانون خانواده از هم مي پاشد و زن و فرزندان به بدبختي و فساد كشيده مي شوند ، ازاين رو ، اسلام بري تحكيم كانون مقدس خانواده ، در طلاق گواهي دو شاهد عادل را شرط دانسته تا اوّلاً : در زماني كه بري يافتن شاهد جستجو مي كنند عصبانيّتها فروكش كند و از اين اقدام نا مقدس منصرف شوند .
ثانياً : گواهان عادل آنان را نصيحت و از اين كار ناپسند باز دارند .
« 7 - صيغه راه را بري زنان و مردان اوباش باز كرده » .
ابن عباس و امير مؤمنان عليه السلام اين مفسده را « مفسده تحريم متعه » دانسته اند .
اين مطلب در بسياري از منابع حديثي اهل سنّت و شيعه آمده است . ما تنها به چند نمونه از منابع اهل سنت بسنده مي كنيم :
عبد الرزّاق صنعاني ( متوفّي 211 ) ، ابن شبّه ( متوفّي 262 ) ، قرطبي در تفسيرش و سيوطي در درّالمنثور از ابن عباس نقل مي كنند كه گفت :
« متعه نبود مگر رحمتي از خداوند متعال كه بر امّت محمد صلي الله عليه و آله وسلم قرار داده شد ، اگر عمر از آن نهي نمي كرد ، هيچ كس مرتكب زنا نمي شد مگر انسان شقي » . المصنّف ، ج 7 ، ص 497 ، ح 14021 ؛ تاريخ المدينةالمنوّره ، ج 2 ، ص 720 ، شرح معالم الآثار ، ج 3 ، ص 26 ، الجامع لأحكام القرآن ، ج 5 ، ص 130 و الدرّالمنثور ، ج 2 ، ص 487
عبدالرزّاق همچنين مي گويد : ابن جريج ( استادِ بخاري ) گفت :
« كسي كه مورد تصديق من است ، مرا خبر داد كه علي عليه السلام در كوفه فرمود : اگر ري عمر بن خطاب قبل از من نبود ، من به متعه امر مي كردم آنگاه هيچ كس زنا نمي كرد مگر شقي » . المصنّف ، ج 7 ، ص 500 ، ح 1429و متقي هندي در كنزالعمال ، ج 16 ، ص 522 حديث 45728
و طبري آورده است كه علي عليه السلام فرمود :
« اگر عمر از متعه نهي نكرده بود ، هيچ كس زنا نمي كرد مگر شقي » . تفسير جامع البيان ، ج 4 ص 13
مضرّات تحريم حكم خدا؛ ازدواج موقت ، بيش از اين ها است ، امّا ما به جهت اختصار ، به همين مقدار بسنده مي كنيم .
اقامه برهان بر صادر نشدن تحريم متعه در خيبر
نويسنده ذيل عنوان « تأويل بي دليل » مي گويد :
« از امام خويي پرسيدم كه درباره فرموده اميرالمؤمنين در تحريم متعه در روز خيبر چه مي فرماييد ؟ »
وي با تكرار ذكر نام آيت اللَّه خويي ، مي خواهد بر حضور خود در نجف و آگاهي از مباني شيعه تأكيد كند ، غافل از اين كه او هر چه دست و پا بزند بيشتر در لجن فرو مي رود و رسواتر مي گردد ، روشن است كه سؤال و جوابي وجود نداشته است .
امّا اين دروغ پرداز بر تحريم صيغه در روز خيبر تأكيد دارد ، غافل از اين كه بسياري از علمي اهل سنت بر صادر نشدن اين حديث از پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم برهاني اقامه كرده اند ، كه سخن چند نفر از آنان را مي آوريم :
1 - ابن قيّم جوزيّه مي گويد : « ولم تحرم المتعة يوم خيبر » زاد المعاد ، ج 3 ، ص 298 در روز خيبر متعه حرام نگرديد و بعد دليل اين مطلب را ذكر مي كند و مي گويد :
اصحاب در خيبر ، زنان يهودي را متعه نمي كردند و نه مجاز بودند كه با زن يهودي ازدواج موقّت كنند و هيچ كس در اين جنگ اين مطلب را نقل نكرده و سخني از متعه در آن نبوده؛ نه فعلش و نه تحريمش . و قصة خيبر لم يكن فيها الصحابة يتمتّعون باليهوديات ، و لا استأذنوا في ذلك رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم و لا نقله احد قط في هذه الغزوة ، ولا كان للمتعة فيها ذكر البتة ، لا فعلاً و لا تحريماً. همان ، ص 299
و نيز مي گويد : در خيبر زنان مسلمان نبودند و تنها زنان يهود بودند و هنوز ازدواج با زنان اهل كتاب جايز نشده بود و پس از آن در سوره مائده جايز شد . همان ، ص 397
پس زمينه ي بري تحريم متعه وجود ندارد و احاديثي كه به علي عليه السلام نسبت داده شده ، همان طور كه قبلاً گفتيم ، مسلّماً ساختگي است .
2 - سهيلي گويد : توجه شما را به اشكالي كه در حديث نهي از نكاح متعه در روز خيبر وارد است ، جلب مي كنم و آن چيزي است كه هيچ يك از تاريخ نويسان و سيره نگاران آن را نمي شناسند . همان ، ص 397
3 - ابن عبد البرّ اين مطلب - عدم تحريم متعه در خيبر - را به اكثر مردم نسبت مي دهد . و . فتح الباري ، ج 9 ، ص 73
دزد حرفه ي ، يا گرگ در لباس ميش
اين دزد حرفه ي ، كه از مفهوم شرم و حيا و ساير فضايل اخلاقي هيچ بهره ي نداشته و به انواع رذايل اخلاقي مبتلا بوده در باره حكمي كه منابع حديثي همه فِرَق اسلامي گواه است كه مورد عمل اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوده و هيچ فرد مسلمانِ آگاهي ، در آن ترديد نكرده است ، مي گويد :
« دزد راه »
« باز گذاشتن اين دزد راهِ خطرناك ( متعه ) ، وسيله ي قرار گرفته كه آدم هي پست و شهوت پرست همواره بري ارضي خواهشات خويش در جستجوي زنان اوباشي مانند خود هستند . . . » .
آيا ممكن است كسي اندك ايماني داشته باشد و حكم الهي را ، كه با آيه قرآن و احاديث صحيح و متواتر ثابت شده ، « دزد راه خطرناك » بخواند و اصحاب پيامبر و گروهي از تابعين و ائمه حديث و فقه مسلمانان را؛ از مذاهب اهل سنت و شيعه به عنوان « آدم هي پست و شهوت پرست . . . و زنان اوباش » مطرح كند ؟ !
تعجب است از وهابيان كه چگونه بدون تأمّل و دقت ، آثار اين افراد بي فرهنگ و جسور را ترويج كرده و از برباد رفتن حيثيت خود در ميان ساير مسلمين اهل سنت هيچ احساس نگراني نمي كنند .
نويسنده ، افسانه هايي مضحك بري به تمسخر گرفتن و هو كردن اين حكم الهي بافته كه اختصاص به ازدواج موقت ندارد بلكه شامل ازدواج دائم نيز مي شود .
بديهي است با ثبت ازدواج هي دائم يا موقت؛ چه ثبت رسمي كه امروز وجود دارد و چه ثبت غير رسمي چنانكه از عالم بزرگ اهل سنّت ابن جريج نقل شد كه در قديم مرسوم بوده ، جايي بري اشتباهات باقي نمي ماند تا اين عالم افسانه ي درباره آن افسانه سرايي كند .
شيادي ديگر

نويسنده با طرح عنوان « مشروعيت لواط ! » باب ديگري از شيادي را گشوده است .
هيچ يك از فقهي اسلام؛ اعم از شيعه و سنّي ، لواط را جايز ندانسته اند . «ل واط » به معني جمع شدن مرد با مرد است؛ چنان كه « مساحقه » به معني جمع شدن زن با زن است . بلكه هرگونه همجنس بازي و بهره گيري از همجنس در اسلام حرام است .
لواط آن عمل قبيحي است كه قرآن مكرر فاعلان آن را نكوهش نموده :
( وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ * إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ . . . ) . اعراف : 80 و 81
« آنگاه كه لوط عليه السلام به قومش گفت : آيا عمل زشتي را مرتكب مي شويد كه هيچ كس پيش از شما انجام نداده است ؟ آيا بري ارضي شهوت ، به جي زنان ، به مردان روي مي آوريد . »
نزديك به همين مضمون در سوره نمل نيز آمده است . نمل : 54 و 55
امّا بهره وري شوهر از همسرش ، به هر نحو كه باشد ، ربطي به لواط ندارد و تشبيه جمع شدن با همسر از پشت سر به لواط ، كه جواز آن را به گروهي از اصحاب و تابعين نسبت داده اند و بسياري از علمي اهل سنت و شيعه فتوا به جواز آن داده اند ، يك مغلطه و شيّادي است؛ چنانكه تشبيه هر تماس جنسي زن و شوهر به تماس هي جنسي دو مرد با يكديگر ، خطا و خيانت و هتك به روابط زناشويي است و مانند آن مثل مشهور است كه : شيّادي بري بي آبرو كردنِ فردي متقي و پرهيزكار مي گفت : او هميشه آلت زنا همراه دارد !
اهل سنّت و آميزش با همسر از پشت سر
ما ، اكنون به عنوان نمونه ، تنها از چند نفر از ائمه بزرگ اهل سنت كه قائل به جواز آميزش با همسر از پشت سر هستند و ابن قدامه از آن ها ياد كرده است ، اكتفا مي كنيم :
ابن قدامه با وجود اينكه خود اين امر را حلال نمي داند ، امّا مي گويد :
« مباح بودن آن از عبداللَّه بن عمر و زيد بن اسلم و نافع و مالك روايت شده است » . المغني ، ج 8 ، ص 132
1 - مالك بن انس ، امام مالكيان ، كسي كه ذهبي وي را شيخ الاسلام و حجةالامّة و امام دار الهجره مي خواند ، سير اعلام النبلاء، ج 8 ، ص 48 ، رقم 10
مي گويد : كسي را نيافتم كه سزاوار باشد كه در دينم از او پيروي كنم و او در حلال بودن اين امر شك داشته باش - د . المغني ، ج 8 ، ص 132
2 - عبداللَّه بن عمربن خطاب ، كسي كه ذهبي مي گويد : او در فضيلت مانند پدرش مي باشد . وي مانندي ندارد . 60 سال فتوا داد ومردم به فتوايش عمل كردند . سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 221
3 - زيد بن اسلم ، يكي از ائمه حديث و فقه اهل سنت ، كه ذهبي درباره وي مي گويد : الامام الحجّة الفقيه . او در مسجد رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم درس مي گفت و ابو حازم مي گويد : چهل فقيه را ديدم كه در درس وي حاضر مي شدند . سير اعلام النبلاء ، ج 5 ، ص 316
4 - نافع ، كسي كه ذهبي او را فقيه و امام و حجّت مي خواند و او از كبار تابعين است .
5 - نسائي ، صاحب سنن نسائي كه برخي شرط او را از شرط بخاري و مسلم قوي تر مي دانند . ذهبي او را امام حافظ و ثبت و شيخ الاسلام مي خواند و مي گويد : در قرن سوّم كسي كه در حفظ مانند نسائي باشد نبوده است . سير اعلام النبلاء ، ج 14 ، ص 125
وي نيز قائل به حلال بودن اين امر است و چنانكه ذهبي نقل كرده ، وي با تعجب از كساني كه اين امر را تحريم نموده اند ، مي گويد : كاش مي دانستم آنان كه مقاربت با همسر را از پشت سر اشكال مي كنند ، چه دليلي دارند ؟
و از نسائي در باره اين مطلب پرسيدند ، در جواب گفت : نبيذ ( كه برخي از آن پرهيز نمي كنند ) حرام است ، امّا در حرمت آميزش از پشت سر دليل صحيحي وجود ندارد ، ( اين عبارت طعن بر كساني است كه از نبيذ حرام اجتناب نمي كنند ، امّا آن عمل را كه دليل بر حرمت آن وجود ندارد تقبيح مي نمايند ) . همان ، ص 128
در هر صورت ، زن و شوهر هرگونه بهره وري جنسي از يكديگر داشته باشند هيچ قبح عرفي و يا شرعي ندارد ، مگر دليل خاصي در آن مورد رسيده باشد ، التذاذ جنسي از غير زن و شوهر مسلماً جايز نيست و آن انحصار به لواط ندارد و آنچه بر خلاف فطرت و عقل و شرع است ، استفاده جنسي مرد از مرد و زن از زن است .
* * *





خمس پشتوانه ترويج مباني دين

خمس از احكام مسلّم و قطعي اسلام است . حكم خمس ، از احكامي است كه هم قرآن بر آن دلالت دارد و هم احاديث شيعه و سنّي و مانند نماز و زكات ، مورد اجماع و اتفاق همه گروه هي اسلامي است . در اين ميان ، تنها اختلافي كه وجود دارد ، در فروع آن است .
با اين حال ، نويسنده ، فصل چهارم را ، كه در باره خمس است ، با تعبير و به گونه استهزا آميز « خمس يا كليد بانك ها ! » آغاز مي كند و در ادامه ، تعبيرهايي بي ادبانه ، چون : « علت تولّد خمس » ، « دعي خماس » ، «گ دايي به نام دين » و « خود را به خمس ملوث نكن » آورده ، اين فصل را به پايان مي برد .
وي كه با مباني فقهي شيعه كاملاً بيگانه است . بلكه مي توان گفت كه با اسلام آشنايي ندارد ، مي گويد :
« از خمس نيز سوء استفاده زيادي به عمل آمده ، و به وسيله آن ، سرمايه هي كلاني اندوخته شده است ، گرچه نصوص شرع گويي اين حقيقت است كه بر شيعيان چيزي به نام خمس واجب نيست » !
چنين مطلبي ، در حالي اظهار مي شود كه به فرموده قرآن كريم ، هركس به خدا و ما أنزل اللَّه معتقد است ، بايد به خمس نيز ايمان داشته باشد ، خداوند در قرآن مي فرمايد :
( وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِن شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا .. . ) . انفال : 41
بدانيد هر آينه بري خدا ورسول خدا وخويشاوندان ويتيمان ومساكين ودر راه ماندگان است يك پنجم آنچه سود مي بريد از چيزي ، اگر شما به خدا وآنچه نازل كرديم بر بنده مان ايمان داريد . »
پس كسي كه به اين حكم الهي ايمان ندارد ، بلكه آن را مسخره مي كند و به استهزا مي گويد : « خمس يا كليد بانكها ! » مسلّماً ايمان به خدا و قرآن ندارد .
اختلافي كه ميان فقها؛ اعم از شيعه و سنّي ، در مسائل فرعي خمس وجود دارد؛ مانند اختلاف در ساير مسائل فقهي ، مثل نماز و زكات است .
مثلاً در زكات ، بيشتر فقهي شيعه ، به مقتضي ادلّه شرعي و احاديث معتبر ، وجوبِ زكات را فقط در نُه چيز مي دانند : گندم ، جو ، خرما ، كشمش ، شتر ، گاو ، گوسفند ، طلا ، و نقره ، باشرايطي كه در رساله هي عمليّه آمده است . امّا بسياري از اهل سنّت زكات را در نُه چيز منحصر نمي دانند ، بلكه در سود تجارت و تمام مشاغل ، دادن زكات را لازم شمرده اند .
با اين حال ، هيچ شيعه متديّني به خود اجازه نمي دهد به خاطر اختلاف نظري كه ميان علمي سنّي و شيعه در مسائل فرعي زكات وجود دارد ، فريضه زكات را - نستجير باللَّه - به تمسخر بگيرد و به اين حكم الهي هتك كند ! - و چونان اين شخص وهّابي غير مسلمان ، كه خود را عالم شيعه و تحصيل كرده حوزه نجف معرفي كرده - تعبيرهايي چون : « زكات يا كليد بانكها ! » ، « علّت تولّد زكات ! » ، « زكات به نام دين ! » و ده ها لاطائلات و كلمات كفرآميز ديگر به زبان آورد .
امّا در خمس : بيشتر فقهي اهل سنّت ، خمس را منحصر به غنايم جنگي مي دانند ، ليكن فقهي شيعه به مقتضي اطلاق آيه شريفه ( . . . أَنَّما غَنِمْتُمْ مِن شَيْ ءٍ . . . ) « همانا آنچه بهره برديد از چيزي . . . » و احاديث معتبر و صحيح ، خمس را در غنايم جنگي خلاصه نكرده و بري هر سودي ، ( سود تجارت و جميع مشاغل ) خمس را واجب مي دانند و آن را ، به مقتضي دلالت آيه شريفه ( . . . لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ . . . ) ، به مصارف تعيين شده در كتاب و سنّت؛ از جمله حوزه هي علميّه شيعه مي رسانند خمس از ديدگاه ائمه عليهم السلام
.
نويسنده ، احاديثي را ، بدون توجه به موضوع آنها ، كه انفال است يا خمس ، اگر خمس است ، سهم امام عليه السلام است يا سهم سادات و نيز بدون توجه به سند و جهت صدور آنها ، همراه با تحريف و توجيه نقل كرده است تا شايد بتواند با اين نيرنگ ، به خواننده وانمود كند كه خمس يا واجب نبوده و يا ائمه عليهم السلام آن را بخشيده اند و ديگر واجب نيست !
اين م طالب نشان مي دهد كه او اصلاً با فقه اسلامي؛ به ويژه فروع حكم خمس و معيارهي استنباط احكام از احاديث ، بيگانه است !
هر چند بيان ادلّه فروع فقه - كه نياز به استنباط دارد وكاري است كاملاً تخصّصي - بري عموم مردمِ غير متخصّص ، كاري است دشوار و بلكه غير ممكن ، امّا بري بيان رسوايي اين مدعي آشنايي با فقه و حوزه علميّه نجف و بيگانگي وي با فقه و مفاهيم فقهي ، همچنين بري نماياندن شمايي از احكام كلّي خمس در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، به بيان اجمالي آن مي پردازيم :
اهمّيت خمس در اسلام
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : خدايي كه جز او خدايي نيست ، وقتي صدقه را بر ما حرام كرد ، حكم خمس را نازل فرمود . پس صدقه بر ما حرام و خمس واجب و حلال است ! وسائل الشيعه ، كتاب الخمس ، ج 6 ، ص 337 باب وجوبه ، ح 2
كسي كه حتي يك درهم خمسش را ندهد و در آن تصّرف كند ، مستحق آتش دوزخ است .
ابوبصير از امام باقر عليه السلام پرسيد : سهل ترين چيزي كه بنده را به جهنّم مي برد چيست ؟ حضرت فرمود : كسي كه يك درهم از مال يتيم را بخورد ، و ماييم يتيم . همان ، ح 1
و امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - در نامه ي به نايب خاصّ خود ، جناب محمدبن عثمان عمري مرقوم كردند :
« بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم ، بر كسي كه يك درهم از مال ما را حلال بشمارد . . . » همان ، ص 377 ، ح 7
در جواب نامه ي از امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نقل شده كه مرقوم فرموده اند :
« و امّا آنچه سؤال كردي از كسي كه اموال ما در دست اوست و آن را حلال مي داند و بدون اذن ما همچون اموال شخصي خود در آنها تصرف مي كند ، بدان ، هر كس چنين كند ، ملعون است و از ستيزه گران با ما به شمار مي آيد . »
پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : « هر كس از عترت من ، حلال بشمارد آنچه را كه خداوند حرام كرده است ، نزد من و هر پيامبري كه دعايش مستجاب باشد ، ملعون است . و هركس بما ظلم كند از ظالمان است؛ ظالماني كه در ( آيه كريمه ) از آن ها ياد شده است : ( أَلا لَعْنَةُ اللَّه عَلَي الظَّالِمينِ ) هود : 18 ، وسائل الشيعه، ج 6، ص 376، كتاب الخمس، أبواب انفال ، باب 3 ، ح 6
تسهيلات در پرداخت اموال امام عليه السلام و خمس
1 - انفال :
انفال ، همانگونه كه از احاديث فهميده مي شود و در كتب فقهي بيان نموده اند ، عبارت است از پنج چيز :
يك - زميني كه بدون جنگ ، به دست مسلمانان بيفتد؛ چه اهل آن سرزمين كوچ كرده باشند و يا به اختيار خود آن زمين را تسليم مسلمانان كنند .
دو - زمين هي باير؛ چه از اوّل باير بوده و چه بعداً باير شده باشد؛ مانند بيابان ها و ساحل درياها .
سه - قلّه كوه ها ، درّه ها وجنگلها .
چهار - اموال خصوصي سلاطينِ شكست خورده .
پنج - غنائم جنگي نبردهايي كه مبارزان در آن نبرد بدون اذن امام عليه السلام جنگيده اند . شرايع ، محقق الحلي ، ج 1 ، كتاب الخمس ، ص 96
و برخي گفته اند اموال كساني كه وارث ندارند ، نيز جزو انفال است . جواهرالكلام ، ج 16 ، ص 128
قرآن كريم حكم انفال را بيان كرده است :
( يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ . . . ) انفال : 1
حكم انفال را از تو مي پرسند ، بگو : انفال از آن خداوند ورسول مي باشد .
آنچه از مال خدا است مال رسول و آنچه مال رسول است ، پس از او مال امام عليه السلام خواهد بود .
اين مطلب ، هم در انفال و هم در خمس ثابت است ، وسائل الشيعه، ج 6، ص 360، ح 11 عن موسي بن جعفر عليه السلام قال : قرأت عليه آيةالخمس فقال : ما كان للَّه فهو لرسوله ، و ما كان لرسوله فهو لنا، الحديث . و تصرّف آن در نظر عقل و شرع ، بلكه به ضرورت دين ، بدون اذنِ امام جايز نيست و هر كس در آن تصرف كند ، غاصب ، ظالم و گنه كار است .
حاصل اين اموال نيز ملك امام است . جواهر الكلام ، ج 16 ، ص 134 امّا ائمه عليه السلام آنگاه كه به واسطه خفقان و عدم قدرت و نداشتن حكومت ، خود نمي توانستند بر انفال سلطه واختيار داشته باشند ، اجازه داده اند كه شيعيان در آن تصرف كنند ، بدون اين كه حق الاجاره بپردازند .
در حديث عمربن يزيد ، از ابو سيار نقل شده كه مسمع بن عبدالملك مي گويد : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من در بحرين غواصي كرده ، چهار صد هزار درهم به دست آورده ام ، يك پنجم آن را كه معادل هشتاد هزار درهم است ، خدمت شما آورده ام و اين حق شماست كه خداوند در اموال ما قرار داد .
امام عليه السلام فرمود : آيا از زمين و آنچه از آن بيرون مي آيد ، مال ما نيست مگر خمس آن ؟ تمام زمين ها و آنچه از زمين بيرون آيد مال ما است .
گفتم : تمام مال خود را خدمت شما بياورم ؟ حضرت فرمود : ما پاكيزه كرديم زمين را بري تو و حلال گردانيديم مالت را كه از زمين خارج مي شود . هر زميني كه در دست شيعيان ما باشد ، تا قيام قائم ما عليه السلام ، بري آنان حلال گرديده ، وقتي او بيايد ، خراج و حق الاجاره را ، آنچه در دست آنان است مي گيرد و امّا هر چه از زمين در دست غير شيعيان است ، كسب آنها حرام است تا قائم ما بيايد و آن را از دستشان بگيرد . . . كافي ، ج 1 ، ص 408 باب أن الأرض كلّها للامام عليه السلام ، ح 3
اين احاديث ربطي به خمس سود تجارت و تحليل آن ندارد ، و ابوسيار هم گمان مي كرد كه تنها خمس تمام آنچه از ساحل دريا به دست آورده ، مال امام است كه امام فرمودند : نه ، همه آنچه جزو انفال است ، مال ما است و ما آن را حلال گردانيديم . اين خمس غير از خمس پس انداز زايد بر مخارج سال است .
امّا نويسنده مدلسانه ، با حذف كلمه « زمين » و « غواصي در ساحل دريا » كه نشانگر انفال است و با افزودن كلمه خمس در كلام امام عليه السلام حديث را خائنانه چنين نقل مي كند :
« ابو سيار ! اين خمس را به تو بخشيديم و تو را از ادي آن معاف كرديم ، اين مال را بردار و تمام آنچه شيعيان ما دارند تا وقتي كه قائم ما ظهور نكرده ، بري آنان حلال است . »
اگر عبارت را با متن حديث تطبيق دهيد ، شيطنت و خيانت اين مزدور روشن خواهد شد . به مقتضي اين حديث و ادلّه ديگر ، انفال به خصوص اراضي باير ، در زمان غيبت بر شيعيان حلال گرديده و ديگران كه در انفال تصرّف مي كنند ، ضامن و غاصب اند ، به همين جهت از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود :
« إنّ النَّاسُ كُلُّهُمْ يَعِيشُونَ فِي فَضْلِ مَظْلِمَتِنَا إِلاَّ أَنَّا أَحْلَلْنَا شِيعَتَنَا مِنْ ذَلِكَ » . من لايحضر ، ج 2 ، ص 24 ح 19
همه مردم در حال ظلم به حق ما هستند ( چون در انفال تصرف مي كنند ) و ما آن را تنها بر شيعيان خود حلال كرديم . »
در اين حديث نامي از خمس نيامده و ربطي به تحليل خمس ندارد كه نويسنده بدان استشهاد كرده است !
2 - خمسي كه در اموال ديگران است
از آيه شريفه ( . . . لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ . . . ) و ساير ادلّه خمس استفاده مي شود كه يك پنجم سود اضافه بر هزينه سال هر كسي ، مال خدا و پيامبر و بالاخره امام و سادات است ، كه مردم بايد اموال آنان را به خودشان برگردانند ، نه اين كه از مال خود يك پنجم را به امام و سادات بدهند !
به اين جهت اگر كسي خمس مالش را نمي دهد و يا در انفال ، كه مال امام است تصّرف مي كند ، آنچه از انفال و يا آنچه از خمس در اختيار او است ، غصب و حرام است .
ولي بر شيعه واجب نيست اموالي را كه از ديگران در اثر داد و ستد به دست آورده اند - از آن جهت كه آنان در انفال تصرف كرده يا خمس اموالشان را نپرداخته اند - به امام بپردازند ، اين امر دشوار و حرجي است و ائمه عليهم السلام لطف و عنايت فرموده ، اين اموال را نيز بر شيعه حلال كرده اند .
احاديثي بر اين مطلب دلالت دارد كه از آن جمله است حديث يونس بن يعقوب كه گفت :
محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردي بر آن حضرت وارد شد وعرض كرد : فدايت شوم ، اموال ، سودها و مال التجاره هايي كه مي دانيم حق شما در آنها مي باشد ، به ما مي رسد ( چون آنان كه اموالي از آنها به دست ما مي رسد حقوق شما را نمي پردازند ) و ما نيز در پرداخت حقوق شما كه در آن اموال هست ، كوتاهي مي كنيم . حضرت فرمود : ما با شما به انصاف رفتار نكرده ايم در اين روزگار ( كه شما در فشار هستيد و ناگزير با مخالفان در داد و ستد مي باشيد ) اگر شما را مكلف كنيم كه آن حقوق رإ؛ت ت نيز بپردازيد . من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 23 ، ح 87
اين حديث نيز ربطي به اباحه خمس و واجب نبودن آن ندارد .
امّا نويسنده ، به واسطه كمي سواد ، اين حديث را نيز دليل بر واجب نبودن خمس قرار داده است .
3 - خمس روز به روز
ظاهر آيه شريفه مي فرمايد : ( . . . أَنَّما غَنِمْتُمْ مِن شَيْ ءٍ . . . ) ؛ هرگاه سودي به دست آريد ، قبل از اينكه در زندگي هزينه شود ، نخست يك پنجم آن بري خدا و رسول او و . . . مي باشد .
در اين مورد نيز ارفاق و تسهيلي شده كه هركس خمس پس انداز زايد بر هزينه ساليانه اش را بپردازد ، بر اين مطلب دلالت دارد .
حديث حكيم مؤذن بن عيسي كه گفت : از امام صادق عليه السلام تفسير آيه ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ . . . ) را پرسيدم ، فرمود : به خدا سوگند آن سود روز به روز است ، امّا پدرم شيعيان را در وسعت قرار داد تا پاكيزه گردند . كافي ، ج 1 ، ص 544 ، باب فئ و انفال ، ح 10 پس اين هم ربطي به واجب نبودن خمس ندارد .
4 - اجازه تصرف در سهم امام بري فقري شيعه
در برخي از احاديث ، ائمه عليهم السلام اجازه داده اند كه فقري شيعه از سهم امام عليه السلام استفاده كنند ، از آن جمله در كتاب « من لايحضره الفقيه » از علي بن مهزيار آمده كه گفت : در نامه ي از امام باقر عليه السلام خواندم كه در جواب شخصي كه تقاضي اجازه تصرف در خمس را راجع به خوردن و آشاميدنش كرده بود ، حضرت به خط مبارك مرقوم فرموده بود :
« مَنْ أَعْوَزَهُ شَيْ ءٌ مِنْ حَقِّي فَهُوَ فِي حِلٍّ . . . »
« هر كسي كه در تنگني فقر و تهي دستي قرار گيرد ، حلال است كه از حق من رفع نياز كند . » من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 23 ، ح 88
اين حديث نه تنها دلالتي بر اباحه خمس ندارد ، بلكه يكي از احاديث تأكيد بر لزوم پرداخت خمس است و در آن اجازه تصرف در سهم امام عليه السلام ؛ ( مِنْ حَقِّي ) را به كسي داده اند كه به سختي دچار فقر شده است؛ (م َنْ أَعْوَزَهُ ) .
امّا نويسنده با تحريف ، مي خواهد خواننده را اغوا كرده ، به او بنماياند كه امام عليه السلام خمس را حلال كرده است .
در حديث عبارت : « شخصي خدمت ايشان آمد و از ايشان خواست كه وي را از پرداخت خمس معاف كنند . » اصلاً وجود ندارد ! و نويسنده به دروغ به امام عليه السلام نسبت داده است .

5 - پنجم تحليل سهم امام عليه السلام در ظرف خفقان شديد
شيعيان كه گاه در خفقاني شديد به سر مي بردند و از اين رو به امام عليه السلام و وكلي آن حضرت دسترسي نداشتند و گاه بري رسانيدن سهم امام به امام معصوم ، در معرض خطرهي جدّي قرار مي گرفتند ، به طور موقت برخي از ائمه عليهم السلام سهم را بر آنان حلال و آنان را از پرداخت آن معاف كردند ، كه اتفاقاً نويسنده اين كتاب ، به جهت عدم آشنايي با احاديث باب ، به آن احاديث دست نيافته و از آنها چيزي را ذكر نكرده است .
چنانكه پيشتر يادآور شديم ، استنباط فروع فقهي نياز به تخصّص دارد و غير متخصّصان بايد از مراجع تقليد پيروي كنند ، به همين جهت در اينجا به همين مختصر اكتفا مي كنيم .
اتفاق فقهي شيعه بر وجوب خمس
علما و مجتهدين ، از آغاز تا به امروز ، در وجوب خمس اتفاق نظريه داشته اند ، ليكن نويسنده به دروغ ، به جمعي از فقهي شيعه نسبت داده است كه آنان فتوا به عدم وجوب خمس داده اند ! وقتي به منابع رجوع مي كنيم ، مي بينيم آنان ، نه تنها چنين فتوايي ندارند ، بلكه همواره تأكيد بر وجوب خمس داشته اند و اين نسبت ها دروغ محض است .
نظريه محقّق حلّي در وجوب خمس
محقق حلي رحمه الله در كتاب شرايع ، بخش خمس ، با تأكيد بر وجوب آن ، احكامش را بيان كرده ، مي نويسد :
كتاب خمس ، و در آن دو فصل است :
فصل اول : آنچه واجب است خمس آن داده شود و آن هفت چيز است . سپس آن هفت چيز را يك به يك مي شمارد تا به اينجا مي رسد كه مي گويد : پنجم : آنچه از مخارج سال خود و خانواده از سود تجارت و صنعت و زراعت زياد آيد . . . و در اين مورد مسائلي را بازگو مي كند و مي گويد : دوم : گذشت سال در خمس معتبر نيست ليكن آنچه از خمس واجب مي شود ، در سود تجارت بري كسي كه كاسب است تا آخر سال تأخير انداخته مي شود .
فصل دوم : قسمت خمس است و آن شش گروهي را كه آيه قرآن بيان فرموده ، ذكر مي كند .
در پايان مي فرمايد : به اين بحث دو مطلب افزوده مي شود :
اول : در انفال است . در ادامه بحث ، در مسأله سوم ، در باره انفال ، حكم به اباحه آن در زمان غيبت مي كند و مي گويد : « لا يجب اخراج حصّة الموجودين من ارباب الخمس منه . . . » ؛ « واجب نيست ( در زمان غيبت امام - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - ) قسمت افراد موجود از ارباب خمس (ي عني يتامي و مساكين و ابن سبيل ) را خارج كنند . »
( و علّت اين فتوي محقّق حلّي و ديگر مراجع و فقهي شيعه روشن است ، چون انفال ملك امام است نه ملك سادات ، به نص آيه اوّل سوره انفال ) .
و در مسأله چهارم ، باز تأكيد بر وجوب خمس ( اعم از سهم امام و سهم سادات ) مي كند تا كسي تصوّر نكند كه حكم خمس همچون حكم انفال است در زمان غيبت . ودر مسأله پنجم مي گويد : واجب است بر كسي كه حاكم شرع است ( فقيه جامع الشرايط ) كه به نيابت امام عليه السلام عهده دار صرف سهم امام در بقيه موجودين ( يعني سادات فقير ) گردد . » شرايع الاسلام ، ج 1 ، ص 94 تا 97 منشورات دار مكتبة الحياة
با اين حال ، نويسنده جمله ي را كه محقق در انفال آورده ، ذكر مي كند و مي گويد :
« محقّق . . . حلي متوفي 676 ق . مي فرمايد : لايجب اخراج حصّة الموجودين من ارباب الخمس منه »
و سپس جمله ذيل را ، كه ربطي به ترجمه سخن محقّق ندارد ، به عنوان ترجمه فرمايش وي آورده است :
« كساني كه صاحب خمس هستند ، پرداخت خمس بر آنان واجب نيست ! »
نظريه يحيي بن سعيد حِلّي ، در وجوب خمس
كلمات يحيي بن سعيد حلّي در الجامع للشرائع ، مشابه آن چيزي است كه از محقّق حلّي نقل شد؛ يعني وي مي فرمايد : خمس واجب است در غنايم و . . . و يك يك آنچه واجب است خمس آن پرداخته شود را شمرده ، تا مي رسد به اينجا كه مي گويد : « و في الفاضل عن مؤنة السّنة . . . » ؛ « در آنچه پس از هزينه سال خود و خانواده و ميهماني و هدايا ، از تجارت و زراعت و كاسبي باقي مي ماند ( پرداخت خمس واجب است ) ! » و در ادامه مي گويد : مستحقّ خمس هاشميانند . آري ، ايشان نيز انفال را در زمان غيبت بري شيعيان حلال مي دانند . الجامع للشرايع ، ص 148 تا 152
آنچه نويسنده كتاب به يحيي بن سعيد حلّي نسبت داده ، اصلاً در كتاب الجامع للشرايع وجود ندارد و كذب محض است .
نظريه علاّمه حلّي در وجوب خمس
مرحوم علاّمه ، همچون محقق و يحيي بن سعيد ، بر وجوب خمس تأكيد دارد و مي گويد :
« المقصد السادس في الخمس و فيه فصول :
اوّل : در آنچه خمس در آنها واجب است و آنها هفت چيزند .
و در ضمن شمارش اين هفت چيز مي فرمايد :
« وفاضل مؤنة عياله عن السنة من أرباح التجارات والصناعات والزراعات . . . » .
آنچه از مخارج خانواده اش از سود تجارت و صنعت وزراعت زياد مي آيد . . . » تحرير الاحكام ، ص 73
و سپس به فروع آن مي پردازد و در ضمن ، بار ديگر تأكيد مي كند :
« سود تجارت و صنعت و زراعت و همه كسب ها و آنچه از غلاّت و زراعت ها از هزينه سال افزون است ، با مراعات ميانه روي در خرج ، واجب است خمس آن داده شود ، اگر از هزينه سال خود و خانواده اش افزون باشد . . . » همان ، ص 74
و پس از بيان حكم انفال ، بري جلوگيري از اشتباه حكم انفال به خمس ، مي فرمايد :
« ولايتوهّم متوهّم أنّه إذا ربح من ذلك المتّجر شيئاً لا يخرج منه الخمس » ؛ «ه يچ كس تصوّر نكند سودي كه از تجارت به دست مي آيد خمسش خارج نمي شود . » همان ، ص 75
علاّمه نيز - دقيقاً - مانند يحيي بن سعيد بر ولي فقيه واجب دانسته است كه سهم امام را به نيابت از امام عليه السلام به مصرف سادات موجود برساند . همان.
با وجود اين ، نويسنده با كمال جرأت اين جمله را به علامه نسبت مي دهد كه وي فتوا داده است :
« خمس بري شيعيان حلال است و آنان از پرداخت آن معاف هستند . »
و جالب است كه نشاني همين صفحه را داده است . تعجّب است كه وي چگونه با بي باكي چنين دروغي را مي نويسد !
ديگر فقهي شيعه
با مراجعه به همين چند نمونه از نقل قول هي نويسنده ، مطلب روشن مي شود كه او تنها نام جمعي از علما را رديف كرده و جملاتي را از خود مي بافد و هر جمله ي را در زير نام يكي از فقها مي آورد و به او نسبت مي دهد !
و نمي توان اين كار وي را بر اشتباه و برداشت غلط از فرمايشات فقها حمل كرد ، بلكه تصوّري جز تعمّد و عناد و شيادي نسبت به وي نمي رود .
خوشبختانه عبارات ساختگي وي معمولاً عباراتي است عاميانه و فاقد مفهوم معقول و مناسب .
نويسنده مجهول الهويه مي گويد :
« بنابراين ، با توجه به روايات و فتاوايي كه ملاحظه فرموديد ، چگونه مي توان خمس پرداخت . »
امّا آنچه روايات و احاديث ذكر كرده ، هيچ ربطي به واجب نبودن خمس ندارد .
بلكه مربوط به تحليل انفال يا خمس موجود در اموال ديگران ، يا مهلت پرداخت خمس تا آخر سال و يا شاهدي بر وجوب خمس است . علاوه بر اينكه ، متن روايات واحاديث فراواني دراهميت خمس و وجوب آن در منابع حديثي موجود است كه به نمونه هايي از آن اشاره شد .
امّا فتاوي فقها ، همه بر وجوب خمس تأكيد دارد ولي نويسنده عباراتي را آورده و به دروغ به فقها نسبت داده است .
با توجه به آنچه گفته شد ، بري توده مردم و غير متخصّص ، راهي بري پيروي از ائمه عليهم السلام جز تقليد از مراجع و مجتهدان جامع الشرايط ، كه از قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام و اصول و قواعد - استفاده شده از فرمايشات اهل بيت عليهم السلام - احكام را استنباط مي كنند نيست و بايد هوشيار باشند تا در دام شيّاداني خود فروخته چون مؤلف كتاب نيفتند .
وي مي افزايد :
« قابل ذكر است كه فقها و مجتهديني كه فتاوايشان را نقل كرديم ، فقط همين ها نيستند . »
و بايد چنين ادامه مي داد كه : . . . باز هم مي توانم دروغ هايي را بافته ، به فقها نسبت دهم !
وي عبارتي را كه مناسب است بري وجوب خمس ذكر شود ، به عنوان عدم وجوب خمس آورده ، مي گويد :
« چرا اين اعتقاد را مطرح مي كنيم ؟ زيرا كه با قرآن و روايات صحيح و عمل ائمه و با عقل سليم و فتاوي فقها و مجتهدين شيعه مطابقت دارد و هميشه به آن عمل مي شده است ، اينك به دو فتوي ديگر ازفتاوي بزرگترين علمي جهان تشيع توجه فرماييد . »
اين عبارات ، كاملاً صحيح و درست است ، امّا در مورد ضرورت وجوب خمس .
وي سپس عباراتي پراكنده و بي محتوا ، تحت عنوان : « ري مفصل شيخ مفيد » آورده و به آن بزرگوار نسبت مي دهد .
نظر شيخ مفيد؛ در باره وجوب خمس
« والخمس واجب في كلّ مغنم ، قال اللَّه عزّ و جلّ : ( وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِن شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ . . . ) انفال : 41 در هر سودي خمس واجب است ، خداوند فرموده است : « بدانيد هر سودي كه از چيزي مي بريد خمس آن بري خدا و رسول و . . . مي باشد » .
و سپس ادامه مي دهد :
مراد از سود ، هر آن چيزي است كه به وسيله جنگ به دست آيد و از معادن و . . . و آنچه از مخارج سال ، با مراعات اقتصاد و ميانه روي ، از سود تجارت و زراعت و صنعت زياد آيد .

سپس به بيان مستحقّان خمس ، كه خدا در قرآن ذكر كرده است ، مي پردازد . شيخ مفيد رحمه الله پس از بيان آيه شريفه علّت تشريع خمس را بيان كرده مي فرمايد :
« خداوند منزّه كرد پيامبرش را از مصرف صدقه؛ زيرا آن چرك ( دست ) مردم است و نيز ذريّه و اهل بيتش عليهم السلام را منزّه گردانيد ، همانگونه كه پيامبرش را و خمس را در عوض آنچه آنان را منزه گردانيده بري آنان قرار داده و مختص آنان فرموده تا از زكات بي نياز شوند » « لانّ اللَّه تعالي نزه نبيه صلي الله عليه و آله وسلم عن الصدقة إذ كانت أوساخ الناس . . . »
و سپس بري اين مطلب به حديثي از امير مؤمنان عليه السلام استشهاد كرده است و جالب توجه است كه شيخ مفيد حتي در مورد انفال در زمان غيبت ، قائل به تحليل نشده است و مي فرمايد :
« انفال مخصوص پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است در زمان حياتش و بعد از او مخصوص امام جانشين وي مي باشد؛ همانگونه كه در زمان پيامبر ملك او بود . » « وكانت الأنفال لرسول صلي الله عليه و آله وسلم خاصّة في حياته ، و هي للإمام القائم مقامه من بعده خالصة ، كما كانت له عليه و آله السلام في حياته » .
و ادامه مي دهد :
و هيچ كس حق تصرّف در آنچه شمرديم ، به عنوان انفال ندارد ، مگر به اذن امام عادل . بنابراين ، هر كس به اذن امام عليه السلام در آن عمل نمود ، چهار پنجم ( 45 ) درآمد آن بري اوست و يك پنجم ( 15 ) درآمد مال امام است و كسي كه در آن كار كند ، بدون اذن امام؛ مانند كسي است كه در غير مال خود بدون اذن مالكش تصرف نموده است . المقنعه ، ص 276 تا 279 رقم 34 تا 37 مؤسسة النشر الاسلامي.
نويسنده ، عباراتي را غير منسجم و نامربوط با عنوان « ري مفصّل شيخ طوسي » ذكر كرده و به آن عالم بزرگ شيعه نسبت داده است .
كلام شيخ طوسي؛ در خمس
شيخ طوسي رحمه الله همچون ديگر فقهي شيعه ، از صدر اسلام به وجوب خمس تأكيد دارد . او مي فرمايد :
« فصل : في ذكر ما يجب فيه الخمس . الخمس يجب في كلّ ما يغنم من دار الحرب » ؛ خمس واجب است در هر آنچه به غنيمت گرفته شود ، از معركه جنگ .
و سپس ساير اموري را كه خمس آنها واجب است ، مي شمارد تا آن جا كه مي گويد :
« و أرباح التجارات والمكاسب و فيما يفضل من الغلاّت من قوت السنّة له و لعياله » ؛ و واجب است خمس در سود تجارت و كسب و در آنچه از غلاّت ، از مصرف سالانه خود و خانواده اش اضافه مي آيد .
و ادامه مي دهد :
« خمس همه آنچه را ذكر كرديم واجب است ، چه كم باشد چه زياد ، مگر گنج و طلا و نقره كه هرگاه به حد نصاب زكات برسد ، خمسش نيز واجب مي گردد . . . » المبسوط ، ج 1 ، ص 236 و 237 المكتبة المرتضوية لاحياء الأثار الجعفريه .
وي در جي ديگر مي گويد
« فصل : في ذكر قسمة الأخماس » . همان ، ص 262
در اين فصل ، كساني كه مستحق خمس هستند را بيان كرده و هيچ سخني از حلال بودن خمس يا سهم امام در زمان غيبت به ميان نياورده است .
فصل بعد مربوط به انفال است كه مي فرمايد : « فصل در ذكر انفال ومستحقان آن . »
در اين فصل مي فرمايد :
« همه آنچه را كه به عنوان انفال ذكر كرديم ، مخصوص پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است و آنها ( پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم متعلّق به هر يك از ائمه ي است كه در هر زماني جانشين آن حضرت باشند ، پس در هيچ يك از آنها تصرف جايز نيست مگر به اذن امام عليه السلام . . . اين مطلب مربوط به زمان ظهور امام و بسط يد اوست .
امّا در حال غيبت ، به شيعه اجازه تصرف در حقوقشان را داده اند ، پس يك پنجم درآمد ( انفال كه حق مالك يعني امام عليه السلام است ) و غير آن كه در ازدواج و داد و ستد و مسكن ناگزير از تصرف در آنند ، تصرف در آن جايز امّا در غير انفال ( سهم امام و خمسِ آنچه خمسش واجب است ) تصرف در آن به هيچ وجه جايز نيست . » المبسوط ، ج 1 ، ص 263 و 264 ، « فجميع ما ذكرناه كان للنبي صلي الله عليه و آله وسلم خاصة ، و هي لمن قام مقامه من الأئمة في كلّ عصر ، فلا يجوز التصرّف في شي ء من ذلك إلاّ بإذنه . . . هذا إذا كان في حال ظهور الإمام عليه السلام و انبساط يده . و أمّا حال الغيبة فقد رخّصوا لشيعتهم التصرّف في حقوقهم ، فما يتعلّق بالأخماس و غيرها ممّا لابدّ له من المناكح والمتاجر و المساكن فامّا ماعدا ذلك فلا يجوز التصرّف فيه علي حال » .
همانگونه كه گذشت ، شيخ طوسي رحمه الله بر وجوب خمس در زمان غيبت تأكيد دارد و بري اينكه كسي تصوّر نكند ترخيصي كه در مورد انفال است ، در خمس نيز وجود دارد - با وجود اينكه در فصل انفال حكم آن را بيان فرموده - تأكيد مي كند كه اين حكم مختص به انفال است و در غير انفال تصرف در خمس جايز نيست ، و رساندن آن به صاحبانش ( امام و سادات ) واجب است .
در عين حال ، با اينكه مرحوم شيخ ، بحث خمس را با قراردادن عنوان و تيتر از انفال جدا كرده ، نويسنده جمله ي از فرمايش شيخ طوسي را در انفال به عنوان ري او در خمس آورده و سپس عباراتي را بافته و به عنوان كلمات شيخ طوسي نقل كرده است كه هيچ اثري از آن در كلام شيخ وجود ندارد .
روش و سيره مستمر فقهاء در مصرف سهم امام عليه السلام
نويسنده ، با عنوان « چرخش انديشه » ، فتوي آيت اللَّه خويي رحمه الله در مصرف سهم امام عليه السلام را نقل مي كند و مي انديشد كه مي تواند بإ؛ج ج دروغ هايي كه به فقهي گذشته شيعه نسبت داده ، فتوي آيت اللَّه خويي را مخالف فتاوي جميع فقها معرفي كند .
او كه از جوامع شيعي فاصله زيادي داشته ، نمي داند تنها آيت اللَّه خويي نيست كه فتوا مي دهد كه در زمان غيبت سهم امام عليه السلام را بايد فقيه جامع الشرايط به مصارفش برساند ، بلكه همه مراجع تقليد معاصر به اتفاق اين نظريه را دارند ، بلكه بيشتر فقهي شيعه در طول تاريخ به اين مطلب فتوا داده اند كه در اين ميان نظريه محقّق حلّي در شرايع و علاّمه حلّي در تحرير الاحكام را آورديم .
شيعيان همانگونه كه در زمان حضور امام و زمان غيبت صغري سهم امام را به نايبان خاص امام مي دادند پس از غيبت كبري به نوّاب عام امام يعني فقها و مجتهدين مي پرداخته اند .
و اين سيره شيعيان متدين و مقيّد ، به پيروي از فتاوي مراجع و مجتهدين ، پيوسته ادامه داشته و فقها سهم امام را به مصارفي مي رساندند كه مطمئن بودند امام عليه السلام راضي است . امام عصر عليه السلام اگر حضور داشتند ، مسلّماً تمام اموالشان؛ اعم از انفال و سهم امام از خمس را به مصارف شخصي خود نمي رساندند ، بلكه همچون پدري مهربان ، كه اموالش را صرف مصالح و نياز خانواده و فرزندان مي كند ، صرف مصالح امّت اسلامي مي كرد كه به منزله فرزندان او هستند و در مصالح نيز اولويّت ها را مراعات مي نمود .
به همين جهت ، مراجع تقليد نيز مي كوشند سهم امام را در امور و مصالح امّت اسلامي ، به ويژه مصالح دينيشان كه از اولويّت برخوردار است برسانند .
چنانكه آيت اللَّه خويي رحمه الله در منهاج الصّالحين آورده است كه اهم موارد مصرف سهم امام ، در به پاداشتن پايه هي دين و ترويج شرع مقدس و نشر احكام و معارف اسلامي است و نيز صرف كساني مي شود كه بري ترويج دين كمر همّت بسته و تمام اوقات خود را مصروف مي دارند . بري تعليم و تعلّم وارشاد واصلاح امور مسلمانان وهرچه كه موجب مي شود دين مردم اصلاح و نفوس مردم تكامل يابد و درجاتشان در نزد خداوند بالا رود . منهاج الصالحين ، ج 1 ، ص 348 مسأله 1265 چاپ 28
از مطالب پيشگفته روشن شد كه در حكم خمس ، هيچگونه تحوّل و چرخشي در ميان فقهي شيعه وجود نداشته و شبهاتي كه در اين مورد مطرح گرديده ، از نا آگاهي و بي اطلاعي وي است .
نويسنده ، بري چندمين بار ، دلايل قطعي دروغگويي و شيادي خود را به نمايش مي گذارد . او مي خواهد نظريه آيت اللَّه خويي را از يكي از مشهورترين كتاب هي فتوايي رايج ايشان در حوزه ها ، بلكه ميان توده مردم شيعه عربي زبان نقل كند در ضمن مي خواهد جلوه دهد كه او شاگرد آيت اللَّه خويي نيزبوده ، امّا سخنانش موجب رسوايي اومي گردد . مي گويد :
« ملاحظه فرماييد فتوي رهبر و رييس حوزه علميه ، استاد بزرگوارمان امام راحل ، ابوالقاسم خويي در قرن پانزدهم هجري . . . مي فرمايند : . . . »
سپس به جي ارجاع به منهاج الصالحين ، كه كتاب فقهي معروف ايشان است ، به ضياء الصالحين كه كتاب دعايي است ارجاع مي دهد . گويا كتاب در دسترس او نبوده و تنها يادداشت هايي را در اختيارش گذاشته اند ! بري شخصي مانند وي كه با محيط و جامعه شيعي بيگانه بوده ، چنين اشتباهاتي طبيعي و عادي است .
نويسنده پس از نسبت هي دروغ به فقهي شيعه و تحريف كلمات آنها ، خلاصه آنچه را كه بافته به صورت مراحلي با عنوان « خلاصه تحول در ديدگاه خمس » بيان كرده كه با آنچه گذشت ، ديگر جواب اين مراحل داده شد و نيازي به تكرار نيست و ما اكنون چكيده آنچه گفته شد را طي مراحلي بيان مي كنيم .
خمس در طول تاريخ اسلامي
مرحله نخست : دوران پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم و تشريع خمس

آيه خمس در سال دوم هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به مدينه نازل شد .
در اين آيه ، خمس بري شش دسته قرار داده شده است .
1 - اللَّه 2 - رسول اللَّه 3 - ذي القربي 4 - يتيمان ، 5 - مساكين ، 6 - ابن سبيل يا در راه ماندگان .
در سه دسته نخست ، آنچه بري خدا است ، از آنِ رسول اللَّه است و آنچه از آن رسول اللَّه است ، مال امام است .
به همين جهت ، پس از پيامبر ، اين سه سهم را سهم امام ناميده اند .
سه دسته دوم : يعني يتيمان و مساكين و در راه ماندگان ، به اتفاق سنّي و شيعه ، مراد بني هاشمند كه خمس بري آنان تكريماً به جي زكات قرار داده شده است .
پس از نزول آيه شريفه ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين حكم را به عنوان يكي از احكام مسلّم اسلام ، به مردم ابلاغ مي كرد كه احاديث شيعه و سنّي بر آن دلالت دارد .
از جمله حديث « وفد عبدالقيس » است كه بخاري ( درصحيح ) ده مورد آورده است؛ از آن جمله در كتاب ايمان ، باب « أداء الخمس من الإيمان » آمده كه گروه عبدالقيس خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسيدند و گفتند : ما نمي توانيم خدمت شما برسيم مگر در ماه هي حرام ، چون ميان ما و شما كفار قبيله مضر هستند ، ما را به چيزي دستور ده كه كفايتمان كند تا آن را به ديگران برسانيم و به وسيله آن بهشت رويم . . .
پس پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آنان را بر ايمان به خدا امر كرد و فرمود : مي دانيد ايمان به خدي يكتا چيست ؟ گفتند خدا و رسول بهتر مي دانند ، فرمود : « شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ » و به پا داشتن نماز و پرداختن زكات و روزه ماه رمضان و « أنْ تعطوا مِنَ الْمغنم الخمس » و اين كه از سود اموالتان خمس بپردازيد . قال ( ابن عباس ) : انّ وفد عبدالقيس لمّا أتوا النّبيّ صلي الله عليه و آله وسلم.. فقالوا يا رسول اللَّه إنّا لانستطيع أن نأتيك إلاّ في شهر الحرام ، و بيننا و بينك هذا الحيّ من كفّار مضر ، فمرنا بأمر فصل نخبر به من وراءنا وندخل به الجنّة ... فأمرهم بأربع ونهاهم عن أربع ، أمرهم بالإيمان باللَّه وحده ، قال : أتدرون ما الإيمان باللَّه وحده ؟ قالوا : اللَّه و رسوله أعلم ، قال : شهادة أن لاإله إلاّاللَّه ، و أنّ رسول اللَّه ، و إقام الصّلاة ، و إيتاء الزّكاة ، و صيام رمضان ، و أن تعطوا من المغنم الخمس...
بري آگاهي از موارد ديگر ، ر.ك. به صحيح بخاري.
الف : صحيح البخاري ، ج 1 ، كتاب الإيمان ، باب 41 أداء الخمس من الإيمان ، ح 52 ، ص 91.
ب : صحيح البخاري ، ج 1 ، كتاب العلم ، باب 68 تحريض النبي صلي الله عليه و آله وسلم وفد عبدالقيس ، ح 86 ، ص 108
ج : صحيح البخاري ، ج 1 ، كتاب مواقيت الصلاة ، باب 353 قول اللَّه تعالي منيبين إليه... ح 492 ، ص 279
د : صحيح البخاري ، ج 2 ، كتاب الزّكاة ، باب 884 وجوب الزّكاة ح 1308 ، ص 593
ه" : صحيح البخاري ، ج 4 ، كتاب الخمس ، باب 838 أداء الخمس من الدّين ، ح 1267 ، ص 506
و : صحيح البخاري ، ج 5 ، كتاب المناقب ، باب 7 ، ح 42 ، ص 19
ز ، ح : صحيح البخاري ، ج 5 ، كتاب المغازي ، باب 186 وفد عبدالقيس ، ح 813 و 814 ، ص 290
ط : صحيح البخاري ، ج 8 ، كتاب الأدب ، باب 620 قول الرّجل مرحباً ، ح 1050 ، ص 375
ي : صحيح البخاري ، ج 8 ، كتاب أخبار الآحاد ، باب 1164 وصاة النبي صلي الله عليه و آله وسلم وفود العرب أن يبلغوا من وراءهم ، ح 2075 ، ص 743 ، دار القلم بيروت.

روشن است كه مغنم و سودي كه در اموال « وفد عبدالقيس » بوده و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پرداخت آن را در معني « ايمان باللَّه وحده » گنجانيد ، غنيمت جنگي نبود ، بلكه سود كسب و كارشان بوده ، چه اينكه غنايم جنگي در دست حاكم اسلامي و يا فرمانده لشكر است ، نه در دست توده مردم ، آن هم مردمي كه دور از مركز حكومت زندگي مي كنند .
به خصوص ، كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين حكم را به گروهي مي گويند كه ايشان آن را مانند : شهادتين ، نماز ، زكات و روزه ، به ديگران تبليغ كنند .
مرحله دوم : پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم
وقتي حكومت به دست غير خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم افتاد ، چون خمس موجب تقويت آنان بود و سياست وقت اقتضي آن را نداشت ، از خاندان رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم منع كردند .
چنانكه در صحيح بخاري آمده است ، « إنّ فاطمة عليها السلام . . . أرسلت الي أبي بكر تسأله . . . فدك و مابقي من خمس خيبر » ، صحيح بخاري ، ج 5 ، ص 252 ، كتاب المغازي ، باب 155 ح 704 حضرت فاطمه عليها السلام كسي را نزد ابوبكر فرستاد تا از او فدك وبقيه خمس خيبر را مطالبه كند . بنابراين ، يكي از مطالبات حضرت زهرا عليها السلام از ابوبكر خمس بود .
وامير مؤمنان عليه السلام در خطبه ي مي فرمود : به خدا سوگند مقصود خدا از « ذي القربي » كه با خود و رسولش همراه گردانيد ، ماييم؛ ( . . . لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ . . . ) .
خداوند بري ما در صدقه ( زكات ) سهمي قرار نداد و پيامبر و ما را گرامي داشت ( و برتر دانست ) و از چرك ( دست مردم ) به ما نخورانيد .
آنان ( پس از رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم ) ، خدا را تكذيب كردند ، پيامبر را نيز تكذيب نمودند . كتاب خدا ( قرآن ) را انكار كردند . از حقّ ما و امر واجبي كه خدا بري ما فرض و واجب نموده بود ، منع كردند . وسائل الشيعه ، ج 6 ، ص 357 و 358 ، ح 7
در صحيح مسلم آمده است : كسي به ابن عباس نامه ي نوشت و از وي مسائلي پرسيد؛ از آن جمله نوشته بود : « الخمس لِمَن هو ؟ » ؛ « خمس مال كيست ؟ » ابن عباس در پاسخ وي نوشت : تو از خمس پرسيدي كه مال كيست ؟ ما مي گفتيم مال ما است ، امّا آن را بما ندادند . صحيح مسلم ، ج 4 ، كتاب الجهاد والسير ، باب 48 ، النساء الغازيات ص 90 ، ح 137 ، 1812

در اين مرحله ، ائمه عليهم السلام حكم خمس را مي فرمودند و آن را نيز مي گرفتند .
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه مردي نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت : اموالي در اختيارم قرار گرفته كه حلال و حرام آن را نمي شناسيم . حضرت فرمود : خمسش را بده خدا در اين مال به خمس راضي شده است و از مالي كه صاحبش را مي شناسي ، اجتناب كن . وسائل الشيعه ، ج 6 ، كتاب الخمس ، أبواب ما يجب فيه الخمس ، باب 10 ، ح 1 ، ص 352
و در حديث ديگر آمده است : مردي حضور امير مؤمنان آمد وگفت : من مالي به دست آورده ام و در تحصيل آن از حلال و حرام چشم پوشيده ام ، اكنون مي خواهم توبه كنم ، حلال و حرام آن را نمي دانم؛ زيرا مخلوط شده است . حضرت فرمود : خمس مالت را بده ، خداوند از اشيا ، به خمس راضي شده و بقيه مال برايت حلال است . همان ، ح 4
مرحله سوم : مرحله تأكيد بر پرداخت خمس
چون دوران خفقان و ستم اموي رو به كاهش گذاشت و شيعيان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم توانستند تا حدّي از علوم اهل بيت عليهم السلام بهره بگيرند ، امام باقر و امام صادق عليهما السلام و ساير أئمه عليهم السلام به پرداخت خمس تأكيد مي كردند .
گروهي از خراسانيان خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رسيدند و از آن حضرت خواستند تا خمس را بر آنان حلال و از پرداختن آن معافشان كند .
آن حضرت فرمود : مجال اين كار نيست ، شما فقط با زبانهايتان ما را دوست داريد ؟ و حقّ ما ( خمس ) راكه خداوند بري ما قرار داده است ، از ما منع مي كنيد ؟ هيچ يك از شمارا حلال نمي كنم ! حلال نمي كنم ! حلال نمي كنم ! همان ص 376 ، ح 3
در حديث ديگري ، امام باقر عليه السلام فرمود : معامله در مالي كه داري خمس است ، حلال نيست ، مگر آنگاه كه حق ما به ما برسد . وسائل الشيعه ، ج 6 ، ص 378 ، ح 9
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : اين عذر پذيرفته نيست كه كسي در مال متعلق خمس تصرّف كند و آن را بفروشد و بگويد : پروردگارا ! من اين معامله را در مالم انجام دادم كه بعداً از صاحبان خمس اجازه بگيرم . همان ، ح 10
مرحله چهارم : دوران غيبت صغري
چون شيعيان از حضور امام زمانشان محروم شدند ، برخي تصوّر كردند كه ديگر لازم نيست خمس اموالشان را بپردازند . اينجا بود كه حضرت ولي عصر عليه السلام در پاسخ نامه هايي ، به پرداخت آن تأكيد كردند .
در حديث آمده است كه حضرت به يكي از شيعيان اينگونه مرقوم فرمودند : ي حسين ، چقدر بر ناحيه ستم روا مي داري ؟ چرا خمس مالت را از اصحاب ما منع مي كني ؟ پس فرمود : چون به سلامت به مقصدت رسيدي ، آنچه كاسبي كرده و به دست مي آوري خمسش را به مستحقانش برسان ، گفت : گفتم : شنيدم و اطاعت كردم و پس از رسيدن به مقصدش ، عمري نايب خاص امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - به نزد او آمد و از جريان ملاقات او خبر داد و خمس مالش را گرفت . همان ، ص 377 ، ح 8
و پيشتر از نامه هي امام زمان به وكلي خاصشان نقل شد ، كه فرموده بودند : هركس بدون اذن ما در اموالمان تصرف كند ، از رحمت خدا به دور است و ما دشمن او هستيم . هركس چيزي از اموال ما را بخورد ، در شكمش آتش است و به آتش دوزخ وارد خواهد شد . همان ، ص 376 ، ح 6
لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر كسي كه يك درهم از مال ما را حلال بشمارد . همان ، ص 377 ، ح 7
در اين مرحله ، خمس به نوّاب ( خاص امام زمان داده مي شد و آنها به مصارفي كه آن حضرت اجازه مي داد ، مي رساندند ) .
مرحله پنجم : پس از غيبت كبري
در اين دوران ، به مقتضي احاديث و ادلّه ي كه به طور مبسوط در كتب فقهي آمده ، فقهي جامع الشرايط ، نائبان امام زمان هستند ، به همين جهت آنان نيز همچون نواب خاص ائمه عليهم السلام سهم امام را مي گيرند و به مصارفي كه مورد رضايت آن حضرت است مي رسانند .
نتيج - ه بحث
1 - پرداخت خمس به حكم آيه قرآن و احاديث شيعه و سنّي واجب است .
2 - خمس به دلالت آيه شريفه ( . . . أَنَّما غَنِمْتُمْ مِن شَيْ ءٍ . . . ) ؛ « همانا آنچه بهره برديد از چيزي . . . » انفال : 41 « آنچه سود برديد ، از چيزي . . . » اطلاق دارد ، گرچه آيه در مورد جنگ است ، امّا مورد مخصّص نيست و چنانكه برخي تصوّر كرده اند ، اختصاص به غنايم جنگي ندارد .
لغت نيز بر اين مطلب گواه است و مي توانيد به كتب لغت؛ مانند مصباح المنير ، لسان العرب و مجمع البحرين مراجعه كنيد كه واژه « غنم » به معني فايده و سود است و نيز به معني چيزي است كه به دست مي آيد .
3 - خمس به دلالت احاديث سنّي و شيعه ، منحصر در غنيمت جنگي نيست؛ چنانكه در حديث « وفد عبدالقيس » گذشت ، خمس اعم از غنايم جنگي بود ، چون خمس غنايم جنگي مورد ابتلي آنها نبود و نيز در صحيح بخاري آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : «و في الركاز الخمس » ؛ صحيح بخاري ، ج 2 ، ص 631 و 632 ، باب 950 ، حديث 1401 « در گنج خمس است » چون يافتن گنج سود و مصداق ( . . . أَنَّما غَنِمْتُمْ مِن شَيْ ءٍ . . . ) ؛ مي باشد .
4 - خداوند متعال خمس را بري خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به جي زكات ، ( كه بر آنان حرام گرديده ) قرار داد . پس همان طور كه زكات در امور هميشگي است؛ مانند دام و زراعت و طلا و نقره ، بايد خمس هم در اموري دايمي باشد ، همچون سود كسب و . . . و نمي شود منحصر به امري مقطعي؛ يعني غنايم جنگ باشد .
5 - خمس به جهت كرامت و احترام خاندان پيامبر بري آنان قرار داده شد .
از اين رو ، خداوند خود را با آنان شريك قرار داد ، به خلاف زكات كه در احاديث آمده ، چرك مال مردم است و گروهي از كفار ( الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ) توبه : 60 از آن سهم دارند .
بنابراين ، خمس حقّي است مسلّم و سهمي است مقدّس . پس تعبير نويسنده كتاب كه : « خود را به خمس ملوّث نكن كه حرام است » حاكي از آلودگي و ملوّث بودن روح وي مي باشد .
6 - خمس به دلالت آيه شريفه ( وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِن شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي . . . ) ملك خدا ، پيامبر ، امام و سادات است ، نه مال مردم كه به آنان مي دهند و تعبير : « گدايي شان به نام دين است ! » و يا « با اين نام از مال مردم امرار معاش كنند ! » حاكي از عناد و جهل و ناداني گوينده است .
از اين رو گرفتن خمس بري افراد مستحق ، نه تنها ننگ نيست ، كه چون با خدا و رسول خدا شريكند بزرگ ترين افتخار است .
7 - فرق ميان خمس و زكات در دريافت
در زكات خداوند - متعال - سهمي بري مأمور وصول قرار داده است ، چون زكات ملك مسلمانان فقير است كه بايد در مصالح آنان مصرف شود و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مأمور به گرفتن آن مي باشد ( خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً . . . ) توبه : 103 و او به جهت احقاق حقّ مردمِ فقير ، مأموران را بري وصول زكات گسيل مي دارد .
امّا خمس ملك پيامبر و خويشاوندان آن حضرت است و سود و فايده آن به همه مسلمانان نمي رسد . به همين جهت تنها مأمور به تبليغ آن است؛ مانند ساير احكام از قبيل نماز و روزه ، و شأن جلالت آن حضرت نيز اقتضي فرستادن مأمور وصول را نداشته است ، هر چند به حكم الهي مال خود او بوده . و بر مردم واجب است آن را بپردازند . مستند العروة الوثقي ، آيت اللَّه خوئي ، كتاب الخمس ، ص 196
8 - همانطور كه بر آل محمد صلي الله عليه و آله وسلم هميشه زكات حرام است و هيچگاه بر آنان حلال نمي شود ، خمس نيز هميشه حق آنها بوده و هيچ گاه بر آنان حرام نمي شود و بر ديگران حلال نمي گردد ، آري ، همانگونه كه گذشت ، تنها انفال كه ملك امام است ، در زمان غيبت به اذن عام امام تنها بر شيعه حلال گرديده است .
9 - با اينكه سهم امام عليه السلام ملك امام است ، امّا ائمه عليهم السلام عمده آن را به مصالح مسلمين مي رساندند و خود زندگي بسيار زاهدانه ي داشتند .
امانت داري در حوزه مرجعيّت
مراجع تقليد شيعه نيز همچنان اين سيره را دنبال كرده اند و با اينكه هر ماه صدها ميليون تومان سهم امام و خمس به دستشان مي رسد ، همه را در راه ترويج اسلام و مصالح مسلمين و تقويت فقه و معارف اسلامي و اهل بيت عليهم السلام به كار مي گيرند و خود در كمال سادگي و اقتصاد زندگي مي كنند .
مراجع شيعه در قلّه رفيع زهد
اگر گذار اين نويسنده هم به نجف مي افتاد و زندگي زاهدانه مراجع تقليد شيعه را از نزديك مي ديد ، شرمنده مي شد كه در مورد سهم امام و مراجع اينگونه سخن براند كه :
« انسان از دو راه ممكن است فاسد شود؛ پول و شهوت . كيست كه بتواند در مقابل اين دو چيز مقاومت كند ، به ويژه آنان كه متأسفانه جز بري رسيدن به اين بهشت دين ، در اين راه قدم نگذاشته اند . »
چون مي فهميد آنان با استعدادهي سرشار و نبوغ فراواني كه داشته اند ، مي توانستند به ثروت هي فراواني از راه هي ديگر برسند ، ليكن چون رضي خدا را در نظر داشته اند ، پشت پا به لذّت هي دنيايي زده و هستي خود را وقف ترويج دين و اعلي كلمه توحيد نموده اند .
نويسنده يا نويسندگان اين نوشتار ، در هر جي دنيا و بر هر مسلكي كه هستند ، اگر چشم و گوششان را نمي بستند ، اگر مختصري در احوالات علمي بزرگ شيعه؛ مانند مرحوم شيخ انصاري ، مقدس اردبيلي و . . . مطالعه مي كردند ، مي يافتند كه اگر در عالم بري كمال زهد و امانت ضرب المثلي جستجو كنند ، اين بزرگواران بهترين ضرب المثل بوده و هستند .
آري ، كساني نيز يافت مي شوند كه در اثر انحراف هايي ، از سهم امام سوء استفاده مي كنند؛ چنانكه انحراف وكيل موسي بن جعفر عليهما السلام پس از شهادت آن حضرت و انكار شهادت وي و امامت حضرت رضا عليه السلام - كه مذهب واقفيّه را به وجود آورد تا وجوهاتي كه از سهم امام و . . . به عنوان وكيل حضرت در دست داشت تصاحب كند - اين امر موجب نگرديد تا حضرت رضا عليه السلام بفرمايند : ديگر لازم نيست سهم امام دهيد ، بلكه شايد بتوان گفت كه بيشترين تأكيد ، به پرداخت خمس از آن حضرت رسيده است .
اين عالم خيالي و افسانه ي ، در عالم خيال ، همه جا حضور مي يابد تا خود را شخصي آگاه جلوه دهد ، امّا هر جا كه حاضر مي شود ، موجبات خنده و استهزا را به وجود مي آورد ، گاه در درس علاّمه كاشف الغطا حاضر مي شود و عمّامه سفيد وي را نمي بيند و مي گويد « سيد محمد حسين كاشف الغطاء ! » گاه در درس اصول كافي آيت اللَّه خويي ( كه چنين درسي هيچگاه وجود خارجي نداشته ) حاضر مي شود و گاه همكار آيت اللَّه خويي مي شود و بري كتاب رجالي ايشان ، حديث و روايت - كه خارج از موضوع كتاب است - جمع مي كند و نام كتاب را هم نمي داند !
و پس از آنها در درس مكاسب امام خميني 1 كه به بحث ولايت فقيه رسيده اند ، حاضر شده و فرق ميان درس و سخنراني را نمي داند . بااينكه هيچ روستايي بي سوادي نيست كه ميان درس و سخنراني فرق نگذارد و تحت عنوان « ري امام خميني رحمه الله : بگويد :
لازم مي دانم كه قول امام راحل ، آيت اللَّه العظمي امام خميني رحمه الله را در اينجا ذكر كنم ، ايشان طي سخنراني هي فراواني كه سال 1389 در حوزه علميه نجف ، در جمع اساتيد و طلبه كه بنده نيز افتخار شركت در آنها را داشتم ، ايراد فرمودند . . . »
و سپس نظريه ايشان و عمده فقهي شيعه را - كه فرموده اند : مصرف سهم امام و خمس و زكات تنها فقرا نيستند و خمس در مصالح مسلمين هزينه مي شود و اگر همه مسلمانان وجوه شرعي خود را بپردازند مي توان حكومت اسلامي را با آن اداره كرد و . . . - به طور ناقص و تحريف شده نقل مي كند و گمان مي كند كه حرف جديدي يافته و آن مي تواند شاهدي بر لازم نبودن خمس باشد و حال آنكه با توجه به منويّات مقدس حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - بر لزوم نشر معارف اسلامي و اعلي كلمه توحيد و زمينه سازي بري ظهور آن حضرت ، كه از مصارف مهمّ خمس است ، پرداخت خمس را تأكيد مي كند .
آري ، خمس ؟ آن هم از منابع هفتگانه - غنيمت جنگ ، معادن ، گنج ها ، مال مخلوط به حرام ، جواهر استخراج شده از دريا ، زميني كه كافر ذمّي از مسلمان بخرد يا به هر نحو قانوني به دست آورد و بالأخره سود انواع كسب ها كه از هزينه سال زياد مي آيد - به خصوص اگر انفال نيز به آن افزوده شود ، مي تواند در پيشبرد اهداف اسلامي و ترويج دين و توسعه مسائل فرهنگي و حتي تقويت اداره حكومت اسلامي ، بسيار سودمند باشد .
توطئه ديرينه
به همين جهت است كه دشمن همواره از آن در هراس بوده و در منع آن كوشيده است . اكنون نيز مستكبرين جهاني و دشمنان قسم خورده اسلام و تشيّع و حوزه هي علميّه و مكتب اهل بيت عليهم السلام مي كوشند به وسيله مزدوران خود ، در احكام اسلامي ، از آن جمله : خمس ، شبهه ي ايجاد كنند تا مبادا اين پشتوانه اقتصادي اسلام تقويت شود و به اين وسيله اسلام بهتر شناسانده شود .
هر چند اگر خمس داده مي شد ، سرمايه ي چشم گير بود و ليكن آنچه اكنون از خمس پرداخت مي گردد ، بسيار اندك است؛ زيرا :
1 - بيشتر كشورهي اسلامي به اين فريضه الهي عمل نمي كنند .
2 - تنها جمعي از مردم برخي از كشورهي اسلامي خمس سود كسب خود را مي پردازند كه اكثر آنها افراد كم درآمدند .
3 - جامعه اسلامي گسترده شده و هزينه تبليغات و مقدّمات آن؛ يعني پرورش مبلّغين و محصّلين بالا رفته است .
4 - بودجه سرسام آوري از طرف استكبار جهاني بري مقابله با اسلام هزينه مي شود كه يك قلم كوچك آن مبلغي است كه مجلس آمريكا بري اين هدف تعيين كرد .
و اقمار آنها نيز بودجه هي چشم گيري در اين راه هزينه مي كنند كه وجوهات شرعي در مقابل آنها بسيار ناچيز است .
5 - بايد نشر معارف اسلامي و تبليغ آن به وسيله وسايل پيشرفته و مدرن روز انجام گيرد ، تا بتواند در مقابل هجوم فرهنگي گسترده دشمن مؤثر باشد .
مسلّماً دشمن مي خواهد ما را خلع سلاح كند . او مي خواهد كه آنچه از تهمت و دروغ و افترا نشر مي دهد ، به وسيله مطالب متقن و مستدل ، به فضاحت كشيده نشود؛ چه اينكه برهان و دليل هر چه محكم باشد ، امّا اگر بودجه نشر و تبليغ وجود نداشته باشد ، بي اثر است .
* * *














منابع علوم اهل بيت عليهم السلام
همانگونه كه مي دانيد نويسنده ، به جهت بيگانه بودن از مفاهيم اسلامي ، با افزودن فصل پنجم بر كتاب خود ، باز فصلي از رسوايي خود را با عنوان : «ب ازي با كتاب هي آسماني » گشوده است .
او كه با شيوه هي تبليغي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آشنايي نداشته و تفاوت ميان آيات قرآن و حديث قدسي و احاديث نبوي را - كه بري عموم بيان كرده اند - با آنچه كه به افراد خاصّي تعليم داده اند ، نمي گذارد ، مي گويد :
« هيچ مسلماني شك ندارد كه پس از صحائف آسماني و سه كتاب معروف ديگر كه همگي منسوخ هستند ، قرآن كريم يگانه كتاب آسماني است كه بر پيامبر اسلام نازل شده است ، امّا بنده طي مطالعاتي كه داشته ام ، پي بردم كه فقها و روحانيون ما ، از كتابهايي سخن مي گويند كه گويا علاوه از قرآن كريم به پيامبر بزرگوارمان صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده و ايشان اين كتابها را به طور اختصاصي در اختيار امير المؤمنين عليه السلام گذاشته اند ! »
سپس از كتاب هايي كه نام آنها در منابع شيعه و اهل سنّت آمده ، نام مي برد و در باره آنها سخناني مي گويد كه نشانگر ناآگاهي وي از علوم اسلامي است .
انواع وحي در كلام پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم
بري مشخص شدن جايگاه كتاب هايي كه نويسنده عنوان كرده است ، نخست به انواع سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي پردازيم :
كلماتي كه به زبان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم جاري مي شد ، چهار نوع است :
1 - قرآن
قرآن ، كلام خدا و معجزه جاودان و خالده رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم داري ويژگي هي زير مي باشد :
1 - مجموعه آياتي كه هيچ شباهتي به كلام مخلوق ندارد .
2 - همه آن را پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تبليغ كرد .
3 - آنچه به اين عنوان تبليغ گرديده ، جاوداني وهميشگي خواهدبود .
4 - هي
ونه زياده ونقيصه ي در آن راه ندارد .
5 - پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در آن نسخ يا تحريف راه ندارد .
6 - قرآن نقل قول از خدا نيست ، بلكه كلام خداست به همين جهت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هنگام نزول قرآن نمي گفت : « قال اللَّه تعالي » و سپس آيه را بيان كند .
7 - قرآن « كتاب اللَّه » نيز نام گرفت و « كتاب اسلام » است؛ همانگونه كه تورات وانجيل ، « كتاب يهود » و « كتاب نصارا » بوده ، كه تحريف شده است .
2 - حديث قدسي
حديث قدسي مجموعه احاديثي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از خداوند نقل مي كند .
دليلي نداريم كه هر چه خداوند به پيامبرش فرموده ، پيامبر آن را بري مردم باز گو كرده است ، بلكه ممكن است در بعضي موارد مأمور به تبليغ بر همگان بوده و در بعضي موارد مأمور به تبليغ بر افراد خاص و در مواردي هم اصلاً مأمور به تبليغ نبوده و ابلاغ نكرده است .
اين سخنان از سنخ سخنان بشري و نقل قول از حضرت حق است . به همين جهت ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايد : « قال اللَّه تعالي » ، يا « إنّ اللَّه يقول » و . . . و مصون از تحريف نيست و اين مجموعه را «كتاب اللَّه » نيز نمي گويند . اين نوع حديث؛ يعني حديث قدسي در منابع حديثي اهل سنّت و شيعه فراوان به چشم مي خورد و ما تنها به چند نمونه از آن بسنده مي كنيم :
الف : در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است :
قال النّبي « يقول اللَّه تعالي : « أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي وَ أَنَا مَعَهُ إِذَا ذَكَرَنِي » . صحيح بخاري ، ج 9 ، كتاب التوحيد ، باب 1209 قول اللَّه تعالي ( ويحذركم اللَّه نفسه ) ح 2207 ، ص 787 ، و صحيح مسلم ، ج 5 كتاب الذكر والدعاء باب 6 فضل الذكر والدعاء ، ح 19 ، 20 ، 21 ، ص 239 ، 240
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گفت : خداوند فرمود : « من نزد گمان بنده ام مي باشم ، ( با او طبق حسن ظن او عمل مي كنم ) و با او هستم آنگاه كه مرا ياد كند . »
ب : حديث معروف سلسلةالذهب ، كه سنّي و شيعه آن را نقل كرده اند و در آن ، حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السلام فرمود : « پدرم موسي فرمود ، پدرم جعفر فرمود ، پدرم محمد فرمود ، پدرم علي فرمود ، پدرم حسين فرمود ، پدرم علي بن ابي طالب عليهم السلام فرمود : شنيدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمود : شنيدم جبرئيل مي گفت : خداوند عزّ و جلّ فرمود :
« أَنَا اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا ، يا عِبادِي فَمَنْ جاءَ مِنْكُمْ بِشَهادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ بِالْإِخْلاصِ ، دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ عَذَابِي » .
« من خدايي هستم كه جز من خدايي نيست . ي بندگان من ، هركس با اخلاص « أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » بگويد ، در دژ و حصار من وارد گرديده و هركس در دژ و حصار من وارد شود ، از عذاب من در امان خواهد بود . »
اين حديث را علمي شيعه و سنّي با مختصر تفاوتي در عبارات ، آورده اند . از علمي اهل سنّت ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ج 7 ، ص 115 و ج 48 ، ص 366 و سيوطي در جامع الصغير ، ج 1 ، ص 571 ، ح 3694 و ج 2 ، ص 243 ، ح 6047 و متقي هندي در شش موضع از كتاب كنز العمال ، ج 1 ، ص 47 ح 127 ، و ص 52 ، ح 158 و ص 54 ، ح 168 و ص 65 ، ح 235 و ص 297 ، ح 1422 و ص 416 ، ح 1769 آورده است .
و از علمي شيعه شيخ طوسي در امالي ، ص 279 رقم 536 ( مؤسسة البعثة دارالثقافة قم ) و امالي شيخ صدوق ، ص 305 و 306 رقم 349 و توحيد صدوق ، ص 24 و 25 ، ح 21 ، 22 ، 23 و معاني الأخبار ، ص 370 ، ح 1 مكتبة الصدوق ، و علامه مجلسي در بحارالانوار ، ج 3 ، ص 6 تا 14 ، ح 14 ، 15 ، 16 ، 22 ، 27 ، 39 و ج 27 ، ص 134 ، ح 130 و 49 ، ص 120 تا 123 ، ح 1 ، 3 ، 4 و ص 126 و 127 ، ح 2 و 3
و به خاطر سند بسيار عالي اين حديث ، كه مشتمل بر نام ائمه معصومين عليهم السلام است ، آن را «ح ديث سلسلة الذّهب » خوانده اند .
ج : « وَلايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي » ، اين حديث را نيز علمي شيعه و سنّي نقل كرده اند؛ ازجمله حاكم حسكاني در شواهد التنزيل از عبداللَّه بن عمر نقل مي كند كه نقل كرد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از جبرئيل كه خداوند متعال فرمود : « وَلايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي ، أَمِنَ ( من ) عَذَابِي » ؛ « ولايت علي بن ابي طالب دژ و حصار من است ، پس هر كس وارد دژ و حصار من گردد ، از عذابم در امان خواهد بود . » شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 170 ، ح 181 وعلامه مجلسي در بحار الانوار ، ج 39 ، ص 246 ، ح 1 و . . . اين حديث را آورده اند .
احاديث قدسي در منابع حديثي سنّي و شيعه به قدري زياد است كه اگر در مجموعه ي گردآوري شود ، چندين مجلد خواهد شد . هر چند اين احاديث گاه به وسيله جبرئيل وگاه بدون واسطه به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم وحي گرديده است ، امّا وجود اين احاديث و وجود كتابي كه اين احاديث را در بر داشته باشد ، نزد هيچ مسلمان ، بلكه هيچ عاقلي منافات با اينكه قرآن تنها كتاب آسماني مسلمانان است ندارد .
3 - احاديثي كه پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم بري مردم بيان كرد
همه سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از هرگونه خطايي به دور و مبرّا است ، امّا آنچه از وي به عنوان حديث نقل شده ، بايد در سندش دقت شود تا سخناني را به دروغ به آن حضرت نسبت ندهند و اين دقّت بايد در هر دو نوع از حديث؛ چه احاديث قدسي و چه احاديث نبوي ، انجام گيرد ، چه اينكه نه تنها به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، بلكه به خدا نيز ممكن است دروغ ببندند !

4 - احاديثي كه پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم تنها به افرادي خاص فرموده است
اهل سنّت و شيعه ، اتفاق دارند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همه چيز را به همه نمي گفت ، بلكه برخي از مطالب را به افرادي خاص مي فرمود و آنچه را كه به افراد خاص مي فرمود ممكن است حديث قدسي ويا حديث نبوي باشد .
مثلاً در منابع حديثي و رجالي اهل سنّت مشهور است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نام منافقان را به خصوص به حذيفه تعليم داد و از اين رو ، به او صاحب سرّ گفته مي شد . در صحيح بخاري اين تعبير بري حذيفه نقل شده است : « صاحب سرّ النّبي صلي الله عليه و آله وسلم الّذي لا يعلم أحد غيره » ؛ « صاحب سرّ پيامبر آنچه هيچ كس غير از او آن را نمي داند . »پ چ صحيح بخاري ، ج 5 كتاب فضائل اصحاب النبي ، باب 51 مناقب عمّار وحذيفه رضي اللَّه عنهما ، ح 253 ، 254 ، ص 90 ، 91
علي عليه السلام محرم اسرار پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم
كسي كه از همه سزاوارتر بود علوم نا گفتني را از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بياموزد ، امير مؤمنان ، علي بن ابي طالب عليه السلام بود؛ كسي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم وي را باب مدينه علم خود قرار داد و فرمود : « أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا » المستدرك علي الصحيحين ، الحاكم النيسابوري ، ج 3 ، ص 126 و 127 به همين جهت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود : « علّمني ( رسول اللَّه 6 ) ألف باب من العلم يفتح مِن كلّ باب ألف باب » . تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر ، ج 42 ، ص 385
اگر امير مؤمنان عليه السلام آن علومي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به او مي آموخت نوشته باشد و كتبي به نام جامعه ، جفر ، صحيفه علي عليه السلام و . . . را تدوين كند ، با اينكه قرآن تنها كتاب آسماني مسلمانان است ، منافاتي دارد ؟ !
اگر كسي بگويد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اسراري را به برخي فرموده و آنان آن اسرار را جمع آوري كرده اند ، آيا ابلهانه نيست شخصي اين سخن را بازي با كتاب هي آسماني بخواند ؟ !
صحيفه علي عليه السلام در منابع اهل سنّت
اين عالم افسانه ي ، غافل است كه منابع سنّي و شيعه بر وجود اين گونه كتاب ها دلالت دارد؛ مثلاً از « كتاب علي عليه السلام » در المصنّف عبدالرّزاق المصنف ، ج 4 ، ص 532 ، ح 8761 و در السنن الكبري بيهقي السنن الكبري ، ج 1 ، ص 212 و ج 2 ، ص 306 و ج 7 ، ص 425 و ج 10 ، ص 267 و در تاريخ ابن معين تاريخ ابن معين ، ج 1 ، ص 113 رقم 647 و . . . ياد شده است و از « صحيفه علي عليه السلام » نيز در شرح مسلم نووي صحيح مسلم بشرح النووي ، ج 18 ، ص 130 دار احياء التراث العربي . و در ذيل كتاب مسند ابي يعلي مسند ابي يعلي ، ج 2 ، ص 466 و . . . نام برده شده است . بر وجود اين كتاب ها در منابع اهل سنّت شواهد بسياري است كه ما به همين مقدار بسنده مي كنيم .
قابل توجه است كه بري نووي وجود صحيفه علي به املي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و خط علي عليه السلام مسلّم بوده كه وي در صدد حلّ تعارض ميان احاديث منع كتابت حديث و وجود كتاب علي عليه السلام بر آمده است ، بنا بر اين :
اولاً : نقل اين كتاب ها اختصاص به كتب شيعه ندارد . بلكه منابع حديثي شيعه و سنّي بر وجود چنين كتاب هايي گواه است .
ثانياً : كتاب هايي كه احاديثي را از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به طور مستقيم وبدون واسطه نقل كرده اند ، ربطي به كتاب آسماني كه منافات با ايمان به قرآن باشد ندارد !
نويسنده ، ضمن نقل اين كتاب ها از منابع شيعه ، پرسش هي بسيار ساده ي را طرح كرده است ، به تصوّر اينكه معمّي پيچيده ي طرح نموده كه بري آنها پاسخي يافت نمي شود ! اين كتابها و محتوي آن را به استهزا گرفته و به اين وسيله خود را مضحكه قرار داده است؛ ( وَ إِذا خَلَوْا إِلي شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ * اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ ) ، بقره : 14 - 15 « هنگامي كه با دوستان شيطان صفت خود ( وهابيان و . . . ) در پنهان ملاقات مي كنند ، مي گويند : ما با شماييم و اگر مي بينيد ما در برابر مؤمنان (ش يعيان ) اظهار ايمان و تشيّع مي كنيم ، آنان را به تمسخر گرفته ايم . خدا آنان را مسخره مي كند و در سركشي و طغيانشان سرگردان نگه مي دارد . »
سؤالات عبارتند از :
1 - اين كتاب ها كجاست ؟
2 - چرا اين كتاب ها را ائمه عليهم السلام در اختيار مردم قرار نداده اند تا مردم از علوم آن بهره مند شوند ؟
3 -
ونه اين همه علم در اين كتاب ها مي گنجيد ، علم آنچه بشر تا روز قيامت بدان محتاج است ، نام شيعيان ، نام دشمنان اهل بيت عليهم السلام حضرت ولي عصر وارث علم نبوي
؟
امّا پاسخِ پرسش اوّل : اين كتاب ها در نزد وارث ائمه اطهار عليهم السلام و خاتمشان ، حضرت ولي عصر ، حجّة بن الحسن العسكري - روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و عجّل اللَّه تعالي فرجه الشّريف - است .

اسرار به همه گفته نمي شود
امّا پاسخ پرسش دوم :
اولاً : اگر صلاح بود به همه ابلاغ شود ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، به خصوص به اميرالمؤمنين عليه السلام نمي فرمود ممكن است همه يا بعضي از آنها سرّ بوده واقتضي سرّ اين است كه پنهان باشد؛ مانند نام منافقان كه به حذيفةبن يمان تعليم داده شد .
ثانياً : محتوي اين كتاب ها قابل درك و فهم عموم نبود كه در اختيار عموم قرار گيرد؛ چنانكه در برخي از احاديث آمده است .
ثالثاً : اين كتاب ها شامل وظايف و اختيارات ائمه معصوم عليهم السلام ، اولواالأمر منصوب از سوي خداوند و اوليا و صاحب اختياران امّت بوده و مربوط به عموم مردم نبوده است .
رابعاً : بسياري از محتوي اين كتاب ها به وسيله ائمه عليهم السلام بيان شده است .
حجم كم و مطالب زياد
امّا پاسخ پرسش سوم :
اين پرسشي است كه اختصاص به اين كتاب ها ندارد ، بلكه نسبت به قرآن نيز قابل طرح است ، قرآن با اين حجم كم ، مشتمل بر همه چيز است و مي فرمايد :
( وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ . . . ) . نحل : 89
« ما قرآن را بر تو نازل كرديم ، بيانگر بري همه چيز . . . »

ونه است كه بيان همه چيز در قرآن وجود دارد ؟
پيش از آنكه پاسخ بگوييم ، بري تقريب به ذهن ، مثالي مي زنيم :
مطالبي را كه با يك فرمول نيم خطي ، به يك دانشمند رياضي يا فيزيك و يا شيمي مي توان تلقين كرد ، ساعت ها وقت نياز دارد تا آن را به طفلي تفهيم كنند . گرچه پس از تفهيم ، باز هم نمي توان
ونگي استفاده آن همه مطالب از آن فرمول را به بچه فهماند . فاصله بزرگ ترين دانشمند با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به مراتب بيشتر است از فاصله يك دانشمند با طفل دبستاني . كلماتي كه امير المؤمنين عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آموخت ، از قبيل ابواب علمي است كه از آن ، هزار باب علم گشوده مي شود .
اين تعليم و تعلّم از پيامبر و علي و ساير ائمه عليهم السلام به عنوان معجزه نيست ، بلكه عظمت و قدرت روحي آنان چنين اقتضايي را دارد .
نويسنده كتاب ، عالم افسانه ي ، با فكر كودكانه بلكه ابلهانه اش مي گويد :
« به نظر شما ، همه كامپيوترها و عقل هي الكتروني دنيا مي توانند اين عدد خيالي را بشمارند و در جي خود قرار دهند ؟ اگر معجزه هم خواستند ثابت كنند ، آن فقط در اختيار پيامبران قرار مي گيرد ، آن هم در اشيي ملموس ، نه چيزهي غيبي ؟ ! اينكه چه لزومي بوده كه دروغ به اين گندگي از زبان ائمه و اهل بيت عليهم السلام گفته شود . . . »
حتماً با برخورد به آيه شريفه ( وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ . . . ) . اين احمق ، ( نستجير باللَّه ) مي گويد : چه لزومي بود كه پيامبر دروغ به اين گنده ي را از زبان خدا بگويد ؟ !
او نمي فهمد كه قرآن بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده تا او بري مردم بيان كند ( لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ . . . ) نحل : 44 و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به امير المؤمنين عليه السلام علومي را آموخت كه او عمل كند و به ديگر ائمه عليهم السلام برساند و آنها از قرآن و سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بيش از آنچه در رايانه هي عالم جا مي گيرد ، استفاده مي كنند .
نويسنده نمي فهمد كه با اين استهزاء ها ، خود مورد استهزي خدا قرار مي گيرد؛ ( اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ ) ؛ بقره : 15 « خدا آنان را مسخره مي كند و در سركشي شان سرگردان وا مي گذارد ، و موجب رسوايي بيشتر ( او كه كسي نيست ) جريان و تشكيلات جاسوسي شان خواهد شد . »
انتقام از دشمنان اهل بيت عليهم السلام
نويسنده ، هرگاه مي خواهد احساسات اهل سنّت را برضدّ شيعه تحريك كند و آتش فتنه را شعله ور سازد ، به دروغ پردازي روي مي آورد و آن دروغ ها را به مرحوم آيت اللَّه خويي ، كه هي
اه وي را نديده ، نسبت مي دهد . وي با گزينش عنوان : « انتقام از دشمنان اهل بيت عليهم السلام ! » مي گويد :
« از امام راحل ، امام خويي پرسيدم كه جفر سرخ را چه كسي باز خواهد كرد . . . »
و سپس آنچه در سر دارد و به آن مأمور است ، از قول آيت اللَّه خويي بازگو مي كند و به دنبال آن ، پرسشي مطرح مي كند كه مضمون آن چنين است :
« با اينكه ائمه اهل بيت عليهم السلام مظهر لطف و رحمت الهي هستند ،
ونه ممكن است حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - از دشمنان اهل بيت ، كه سال ها قبل مرده اند ، انتقام بگيرد ؟ »
در پاسخ بايد گفت : همانگونه كه « ارحم الراحمين » بودن خداوند با مجازات هي شديد در روز قيامت ، آن هم پس از گذشت هزاران سال از جرم و گناه تبهكاران ، منافات ندارد ، چرا كيفر نمودن و انتقام حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - از برخي از ظالمان و جانيان تاريخ ، با مظهر لطف و رحمت الهي بودن وي منافات داشته باشد ؟ !
به تعبير بهتر ، خداوند نسبت به بندگانش از همه مهربان تر است . او در آياتي از قرآن ، خود را به مردم و بندگانش رؤوف و مهربان معرفي كرده است؛ ( إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ ) . حج : 65 در عالم هستي ، هر رحمت و لطف و عطوفتي كه هست ، نشأت گرفته از رحمت الهي است ، بلكه مظهر و نمودي است از رأفت و رحمت او .
هركس به خدا نزديك تر باشد ، پروردگار او را بيشتر مظهر صفات خود قرار مي دهد .
از اين رو ، پس از خداوند متعال ، از همه مهربان تر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و پس از او ، ائمه اطهار عليهم السلام مي باشند .
امّا اين رأفت و رحمت الهي ، با مجازات هي بسيار دشوارِ دوزخ ، هيچ منافاتي ندارد . همين خدي مهربان ، در روز قيامت فرمان مي دهد :
( خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ ) . حاقه : 30 - 32
« بگيريد و بر او غل نهيد سپس در آتش جهنم او را بسوزانيد سپس در زنجيري كه هفتاد ذراع طول آن است او را بكشيد »
چون گنه كاران را در جهنّم قرار مي دهند ، مي فرمايد :
« زود است آنان را به آتش بسوزانيم و هرگاه پوست بدنشان بسوزد و بريان شود ، پوست ديگري جايگزين كنيم تا رنج و عذاب را بچشند . » نساء : 56
و در باره غذي اهل جهنم ، فرموده است :
« درخت زقّوم غذي گنه كاران است؛ مانند فلز گداخته در شكم ها مي جوشد ، همچون جوشش آب جوشان او را بگيريد و در ميان دوزخ پرتابش كنيد ، سپس بر سرش عذاب سوزان بريزيد . » دخان : 43 تا 48
نويسنده ، كه هيچ آشنايي با خدا و پيامبر و قرآن ندارد ، حتماً در برابر اين آيات قرآن و صدها آيه ديگر مي گويد : باور نمي كنم خداوند كه ارحم الراحمين ، رئوف و رحيم و توّاب است ، چنين رفتاري با بندگانش داشته باشد !
پس اين آيات از كجا آمده ؟ و
ونه بايد آنها را توجيه كرد ؟ !
آيا او نمي داند كه خدا خود مي فرمايد :
( نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ اْلأَلِيمُ ) . حجر : 49 - 50
« به بندگان من خبر ده كه من بخشنده ومهربانم وعذاب من عذاب دردناكي است . » ؟
اقتضي ارحم الراحمين بودن خداوند اين است كه نسبت به ظالمان اشدّالمعاقبين باشد . بخشش خدا نسبت به آنان كه با عناد نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كينه ورزيدند ، سر مطهّر سبط پيامبر را بر سر ني زده ، به عنوان هديه فرستادند و تن مطهّرش را پايمال سم اسبان كردند . دختران پيامبر را به اسارت بردند و صدها جنايت هولناك ديگر را مرتكب شدند و حاميان آنان همچون نويسنده ، نه تنها با عدالت الهي سازگار نيست ، بلكه با رحمت و رأفت وي نيز منافات دارد .
رحمت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه اطهار و مسلمانان واقعي نيز اقتضي شدت نسبت به معاندين و جنايتكاران سفاك را دارد ، به همين جهت خدا آنان را چنين معرفي مي كند : ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ ) ؛ فتح : 29 « محمد صلي الله عليه و آله وسلم رسول خدا است و آنان كه با اويند ( و واقعاً به او ايمان آورده اند ) نسبت به كافران سخت و در ميان خود رحم دل و مهربانند . »
و نيز خداوند آنان را كه خدا را دوست دارند و خدا نيز آنان را دوست دارد ، چنين توصيف مي كند : ( أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرِينَ ) ؛ مائده : 54 « فروتن نسبت به مؤمنان و شديد نسبت به كافران مي باشند . »
حتّي مجازات هي دنيوي كه اسلام بري برخي از جرائم قرار داده است ، در نظر برخي از افسار گسيختگان كه مي خواهند در انجام هر جنايت و فسادي آزاد باشند ، شديد و به قول سخنگوي آنان ( نويسنده مورد نظر ) زشت و سفّاكانه است !
امّا قرآن در مورد اجري اين مجازات ها مي گويد : ( وَ لا تَأْخُذْكُم بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ ) ؛ نور : 2 « مهرباني نسبت به آنان ( مجرمان ) شما را مانع نشود ( از اجري حدّ الهي ) و يكي از مجازاتهي مفسدين در زمين را قطع دست و پي آنان قرار داده ، مي فرمايد : ( أَوْتُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلافٍ . . . ) . مائده : 33
آري ، آنچه نسبت به مظلوم و بي گناه سفاكي و زشت و قبيح است ، اگر به عنوان قصاص و مجازات انجام گيرد ، رحمت و عدالت مي باشد .
امام زمان مظهر لطف الهي
پس از ظهور حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - و برپايي عدالت ، كيفر مجرمان و انتقام خون مظلومان از ظالمان ، تحقّق خواهد يافت و اين انتقام ، عين رحمت و رأفت و لطف است ، هرچند سفّاكاني چون بني اميّه و بني عباس وهواداران آنان؛ مانند نويسنده پيشگفته را خوش نيايد و بگويند :
« سفاك ترين انسان ها نيز از اين گونه كردار زشت ابا مي ورزند »
آري ، همانگونه كه خود افزوده است :
« آن انسان هي مقدس كه خون نبوّت در وجود آنان جاري بوده و از منبعِ زلال رسالت ، علم و اخلاق آموخته اند . . . » ،
آنان مظهر صفات الهي و وارث صفات نبوي هستند ، از اين رو ، اگر امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - به سنّت الهي كه شديدالعقاب و شديد العذاب در متجاوز از 365 آيه كلمه عذاب با صفت عظيم ، اليم ، مهين ، سوء ، نُ - كر ، و در حدود 20 آيه كلمه عقاب با صفت شديد و مهين و اليم آمده است . است و يا به سيره پيامبر و اصحاب راستين او كه ( . . . أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ . . . ) هستند ، عمل نمايد ، مقتضي مقام شامخ وي است .
امّا كلام نويسنده « پس اين روايات از كجا آمده ؟ ! » آنچه را كه وي به عنوان روايت از آيت اللَّه خويي - به دروغ - نقل كرده ، به مقتضي ( وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ ) . انعام : 121 الهامات شيطاني است كه به قلم و زبان افرادي چون اين آيت اللَّه افسانه ي و ديگر همفكرانش جاري مي شود .
از آنچه گفته شد ، دانستيم كه وجود مجموعه هي روايي و حديثي ، كه به املي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و خط امير مؤمنان عليه السلام باشد؛ خواه احاديث نبوي و خواه احاديث قدسي ، هيچ منافاتي با قرآن ندارد و نيز آنچه از محتوي آن مجموعه هي حديثي نقل شده ، اگر با سند صحيح رسيده باشد ، چون ساير احاديث ، از حجيّت برخوردار است و آنچه نويسنده كتاب ، به عنوان نقد بر آنان گفته است ، مشتي مغلطه و غرض ورزي و يا دروغ پردازي بوده است .
شيعه و مصونيت قرآن
نويسنده ، كه از آراء و نظريات فقها و علمي شيعه كاملاً بيگانه است ، مي گويد :
« متأسفانه فقها و روحانيّت ما نصوص و رواياتي ارائه داده اند كه مي گويد قرآن كريم تحريف شده و دست خورده است » !
فقها و علمي شيعه ، بر عدم تحريف و مصونيت قرآن ، تأكيد فراواني داشته اند و اين نظريه در ميان قدما و متأخّرين جاري و ساري است . در اين رابطه ، نمونه ي از كلمات علماء قديم و نمونه ي از سخنان علمي معاصر را مي آوريم :
1 - شيخ صدوق رحمه الله مي نويسد : « به اعتقاد ما شيعيان ، قرآني كه خداوند بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل كرده ، همين قرآن موجود در دست مردم است و از اين بيشتر نيست . . . و كسي كه به ما ( شيعه ) نسبت دهد كه ما مي گوييم بر اين افزون است ، دروغ گو است » رسالة الاعتقادات كه باشرح باب حادي عشر به چاپ رسيده است ، ص 93 سپس بر اين مدعا ادله ي بيان مي كند .
2 - آيت اللَّه العظمي خويي رحمه الله پس از بحث مفصلي در نفي تحريف قرآن ، مي فرمايد : « از آنچه گفتيم بري خواننده روشن شد كه پديده قول به تحريف ، جز خيال و خرافات نيست و آن را جز ضعيف العقل يا كسي كه در اطراف بحث تأمل نكرده ، نمي گويد . » البيان ص 259
آري ، احاديثي در كتب شيعه و سنّي آمده كه برخي از علما از آن احاديث تحريف را توهّم نموده اند . ظاهر هيچ حديثي بر افزوده شدن چيزي به قرآن يا تغيير عباراتي از آن نيست ، بلكه ظاهر در كم شدن چيزي از قرآن است .
امّا علمي شيعه و سنّي در توجيه اين احاديث راه هي مختلفي را پيموده اند :
1 - تحريف يا تفسير؛ در برخي از احاديث ، جمله ي همراه آيه قرآن آمده كه در آغاز به نظر مي رسد آن جمله جزو آيه است كه علمي شيعه و سنّي ، آن جمله را كلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در شأن نزول آيه و يا تفسير آن دانسته اند .
مثلاً مفسّران اهل سنّت ، مانند : سيوطي در درّ المنثور و شوكاني در فتح القدير در تفسير آيه شريفه : ( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ . . . ) مائده : 67 آورده اند :
« و أخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال : كنّا نقرأ علي عهد رسول اللَّه : ( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ) أَنَّ عَلِيّاً مَولي الْمُؤْمِنِينَ ( وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) . تفسير الدّر المنثور ، ج 3 ، ص 117 وفتح القدير ، ج 2 ، ص 75 دار الكتب العلميه
ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده است كه گفت : ما اصحاب (رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم ) در زمان آن حضرت چنين مي خوانديم : « ي پيامبر ، آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل گرديده - كه علي مولي مؤمنان است - برسان و اگر اين مأموريت را انجام ندادي رسالت الهي را نرسانده ي و خداوند تو را از ( شرّ ) مردم نگاه مي دارد . »
اين حديث را برخي از مفسران و محدّثان شيعه نيز نقل كرده اند؛ مانند : سيد هاشم بحراني در تفسير برهان و علاّمه مجلسي در بحار الأنوار . تفسير برهان ، ج 1 ، ص 491 ، ح 12 و بحارالانوار ، ج 37 ، ص 189 - 190 ، ح 73
امّا مفسّران شيعه و سنّي بر اين عقيده اند كه جمله « أنّ عليّاً مولي المؤمنين » جزو آيه نيست ، بلكه تفسير و شأن نزول آيه است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را بيان كرده و در زمان آن حضرت ، همراه با آيه بازگو مي شده است .
2 - نسخ يا تحريف؛ در منابع حديثي اهل سنّت و شيعه ، احاديثي وجود دارد كه دلالت مي كند آيه مستقلي نازل گرديده ، كه اكنون در قرآن وجود ندارد ، كه علما اين احاديث را تضعيف و يا توجيه كرده اند؛ مثلاً در صحيح بخاري آمده است :
« فكان ممّا أنزل اللَّه آية الرّجم فقرأناها و تعقّلناها و وعيناها . . . والرّجم في كتاب اللَّه حقّ علي من زني إذا اُحصن من الرجال و النساء . . . » صحيح البخاري ، ج 9 كتاب المحاربين من اهل الكفر والرد ، باب 941 رجم الحبلي من الزنا اذا احصنت ، ح 1674 ، ص 586 دار القلم « از آنچه خدا نازل فرموده است آيه رجم بود ، آن را خوانديم ودر مورد آن تعقل وتفكر كرديم . . . حكم سنگسار بري مرد وزن زنا كار داري همسر در كتاب خدا حق است »
و در سنن ابن ماجه و سنن دار قطني و . . . آمده است
« عن عايشة قالت : لقد نزلت آية الرّجم ، و رضاعة الكبير عشراً ، ولقد كان في صحيفة تحت سريري ، فلمّا مات رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم و تشاغلنا بموته دخل داجن گوسفند يا هر حيوان دست آموز ديگر فأكلها . » سنن ابن ماجه ، ج 1 كتاب النكاح ، باب 36 ، رضاع الكبير ، ح 1944 ، ص 625 و 626 دارالفكر وسنن دارقطني ، ج 4 ، ص 179 كتاب الرضاع ، ح 22 عالم الكتب
« عايشه گفت : آيه رجم و آيه شيردادن بزرگسالان ده مرتبه نازل گرديده بود و در نوشتاري زير تخت من بود ، چون پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رحلت كرد و ما سرگرم ( امور مربوط به ) رحلت او بوديم ، گوسفند آمد و آن را خورد . »
در صحيح مسلم آمده است :
« قالت عمره : فقالت عائشة : نزل في القرآن : عشر رضعات معلومات ، ثمّ نزل أيضاً : خمس معلومات . » صحيح مسلم ، ج 3 كتاب الرضاع باب 6 ، باب التحريم خمس رضعات ، ح 25 ص 251
« عايشه گفت : در قرآن ده دفعه شير دادن مشخص و سپس پنج مرتبه نازل گرديده بود . »
مسلّماً اكنون در قرآن آيه رجم و يا آيه رضاع كبير؛ يعني شيردادن زن به مرد بزرگ و يا تعداد ده يا پنج مرتبه شيردادن بري مَحرم شدن وجود ندارد و حال آنكه اين احاديث دلالت داردكه اين آيات در قرآن بوده و ظاهر اين احاديث اين است كه با حذف اين آيات ، قرآن تحريف شده است .
امّا علمي اهل سنّت مي گويند : در اين موارد تحريف نيست ، بلكه نسخ تلاوت است ولي علمي شيعه كه قائل به نسخ تلاوت نيستند ، بسياري از اين احاديث را موضوع و ساختگي مي دانند .
و شايد بتوان گفت كه نسخ تلاوت ، غير از تحريف چيزي نيست كه در جي خود به اثبات رسيده است ، به خصوص ، در مورد احاديث فوق كه دلالت دارد اين آيات تا هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بوده ، بنا بر اين ، هر چند نسخ تلاوت هم معقول باشد امّا پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و قطع وحي ، نسخ معنا ندارد .
شواهد وضع در حديث رضاع كبير
در آيه و احاديثي كه حكم شير دادن به بزرگسالان را بيان مي كند ، شواهد ساختگي متعددي وجود دارد ، كه از آن جمله است :

الف : مستهجن بودن متن حديث
در صحيح مسلم وساير صحاح اهل سنّت ، در مورد رضاع كبير ، حديثي نقل شده است كه مضمون آن چنين است :
ابو حذيفه كودكي به نام سالم را به عنوان فرزند خوانده ، سرپرستي مي كرد ، تا آن كودك بزرگ شد ، همسر ابو حذيفه « سهله بنت سهيل » از سالم حجاب نمي گرفت . سالم در منزل وي آمد و شد داشت ، ابو حذيفه از اين وضع ناراحت بود ، سهله خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمد و جريان را گفت ، پيغمبر فرمود : به او شير بده ، سهله گفت : او ريش در آورده ! پيامبر خنديد يا تبسم كرد و فرمود : « مي دانم ! او را شير بده . . . » صحيح مسلم، كتاب الرضاع باب 7 رضاعة الكبير حديث 31.30.29.28.27.26 ص 251 تا 254 وسنن الدارمي ج 2 كتاب النكاح باب 59 في رضاعة الكبير حديث 2257 ص 210 وسنن ابن ماجة ج 1 كتاب النكاح باب 36 باب رضاع الكبير حديث 1943 ص 625 روشن است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به زني نمي گويد به جوان مجرّد كه غرايز جنسي اش شكوفا شده ، شير بده تا پس از ارتكاب امري حرام كه مكيدن پستان اجنبي است محرميت حاصل شود !
ب : هتك به عايشه ام المؤمنين
عبدالرّزاق صنعاني در المصنّف ، پس از نقل داستان فوق ، مي گويد : عايشه به اين حكم عمل مي كرد . هر مرد نا محرمي را كه مي خواست بر او وارد شود به خواهرش امّ كلثوم يا دختران برادرش مي گفت : به آنان شير دهند .
ساير زنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم روي گردان بودند كه با اين شير خوردن ، كسي بر آنان وارد شود و مي گفتند : اين اجازه ي بوده است كه پيامبر تنها به سهله داده تا تنها سالم را شير دهد . المصنف ج 7 باب رضاع الكبير حديث 13886 ص 460 آيا به عايشه امّ المؤمنين توهين نيست ؟ كه به او نسبت داده شود ، بري اين كه بتواند از مردان نا محرمي حجاب نكند وبا آنان آمد و شد داشته باشد ، به خواهرانش و يا دختران برادرش بگويد آن مردان را شير دهيد ، و چون ساير زنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به عايشه هشدار دهند كه اين كار صحيح نيست ، وي به هشدار آنان اعتنايي نكند ،
ونه صنعاني ، استادِ بخاري به خود اجازه داده است تا چنين مطالبي را در كتابش بياورد و
ونه مسلم با نقل انكار اين حكم از ساير زنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت به عايشه اين مطلب را تأييد كرده است . صحيح مسلم ج 3 كتاب الرضاع باب 7 رضاعة الكبير حديث 31 ، ص 253
راه را گم كرده است
به هرحال ، وجود چنين احاديثي ، در كتب صحاح اهل سنّت ، كه دلالت بر تحريف دارد ، موجب نگرديده تا شيعه اهل سنّت را متّهم به قول به تحريف در قرآن كنند .
با اينكه بيشتر علمي اهل سنّت اين موارد را حمل بر نسخ تلاوت مي كنند ، كه نسخ تلاوت در نظر عمده علمي شيعه همان تحريف است ، به خصوص اگر اين نسخ پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم باشد كه احاديث فوق چنين دلالت دارد .
امّا نويسنده كتاب ( عالم شيعه افسانه ي ) با وجود تأكيد علمي شيعه بر مصونيّت قرآن از تحريف ، اين همه احاديثي كه در كتب صحاح آمده ، ناديده گرفته ، و بري ابراز عناد و غرض ورزي اش به كتابي از شيعه كه مورد روي گرداني عمده علما از آن است كه در كتابفروشي ها يافت نمي شود ، اكثر كتابخانه هي عمومي و خصوصي ، فاقد اين كتابند ، به اين كتاب استشهاد مي كند كه در آن احاديثي است كه ظاهر در تحريف قرآن است ولي چون از جامعه شيعه فاصله داشته و با نام علمي شيعه و منابع حديثي آنان به خصوص منابع متروكه آشنايي نداشته ، نام مؤلف را بگونه ي ذكر كرده كه بري اهل علم شيعه مضحك است ، نام ميرزا حسين نوري را شيخ نوري طبرسي عنوان نموده است .
خلاصه اينكه اگر كسي پيروان مذهبي را متهم كند كه قائل به تحريف قرآن هستند ، اين اتهام با علمي اهل سنّت - به واسطه احاديث فراواني كه در منابع آنها هست و قبول آن احاديث و قول به نسخ تلاوت - مناسب تر است ، تا نسبت به علمي شيعه كه روايات را رد ويا توجيه مي كنند .












شيعه مناديان همبستگي و اتحاد

دشمنان اسلام از ديرباز به وسيله ايادي خود مي كوشيدند با دروغ پردازي و شايعه پراكني ، ميان مسلمانان اختلاف انداخته و احياناً مقدمات درگيري و آشوب را فراهم كنند تا بدينوسيله بتوانند به اصطلاح از آب گل آلود ماهي بگيرند و از ضعف مسلمانان استفاده كرده ، سلطه خود را بر آنان تثبيت كنند .
علمي شيعه ، از آغاز به پيروي از ائمه اهل بيت عليهم السلام با اين نقشه شوم و سنت زشت طواغيت و فراعنه تاريخ ، مقابله و مبارزه كرده و جامعه را به اتحاد و همبستگي فرا مي خواندند .
مطالعه و بررسي منابع حديثي و تاريخي شيعه اين سخن ما را در سه زمينه تأييد مي كند :
1 - احاديث شيعه و همبستگي با ساير مسلمانان
2 - علمي شيعه و همبستگي با ساير مسلمانان
3 - جامعه شيعي و همبستگي با ساير مسلمانان
نويسنده به مقتضي مأموريتش ، بري ايجاد اختلاف و شعله ور ساختن عداوت و كينه ، فصل ششم را با عنوان « اهل سنت از ديدگاه تشيع » آورده ، مي گويد :
« هنگامي كه ما شيعيان كتب معتبرمان را مي خوانيم و به اقوال فقها و مجتهدين خودمان برمي گرديم مي بينيم كه يگانه دشمن شيعه اهل سنت هستند . . . »
و سپس با دروغ پردازي ، جامعه شيعه را به امور موهومي متهم مي سازد .
اكنون به طور فشرده به زمينه هي سه گانه اشاره مي كنيم :
پيش آغاز بيان زمينه هي سه گانه ، مناسب ديديم تا خوانندگان محترم را با چند اصطلاح آشنا كنيم :
1 - شيعه به معني خاص ولايت امامان اهل بيت عليهم السلام معتقد است؛ يعني اطاعت آنان را واجب مي داند . از اين رو ، خود را « خاصه » و ساير مسلمانان را « عامه » مي خواند .
پس واژه « عامه » هيچ گونه بار منفي يا مثبت ندارد و تنقيص يا تعريف محسوب نمي شود . تعبير نويسنده يا عالم افسانه ي كه مي نويسد :
« لذا اسماء و القاب زيادي بري آنان گذاشته ايم گاهي عامه گاهي نواصب و گاهي نام هي ديگري . . . »
اين حاكي از بي سوادي و عناد او است؛ چه اينكه در كلمه « عامه » هيچ اشاره به دشمني و مذمت وجود ندارد و كلمه « ناصبي » نسبت به اهل سنت ، كه شعارشان دوستي اهل بيت است و به آن افتخار مي كنند ، به كار نمي رود .
2 - ناصبي ها كساني هستند كه با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دشمني دارند و به آنان ناسزا مي گويند كه شيعه و سني از اين گروه بيزاري مي جويند و شيعه هي
اه اهل سنتي را كه نسبت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم احترام مي كند ناصبي نمي خواند .
زمينه نخست : احاديث شيعه و همبستگي
احاديث فراواني در توجيه به
ونگي معاشرت شيعه با اهل سنت از ائمه عليهم السلام در كتب روايي شيعه آمده است كه ما به ذكر نمونه ي بسنده مي كنيم :
« بَابُ وُجُوبِ عِشْرَةِ النَّاسِ حَتَّي الْعَامَّةِ بِأَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ إِقَامَةِ الشَّهَادَةِ وَ الصِّدْقِ وَ اسْتِحْبَابِ عِيَادَةِ الْمَرْضَي وَ شُهُودِ الْجَنَائِزِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ وَ الصَّلاةِ فِي الْمَسَاجِدِ » . وسائل الشيعه ، ج 8 ، ص 398 ، باب 1 ، باب وجوب عشرة الناس حتي العامّة...
« باب واجب بودن زندگي مسالمت آميز با مردم ، حتي اهل سنت؛ بدين صورت كه امانت آنان را ادا كنيد و به سود آنان شهادت دهيد وبه راستگويي با آنان پايبند باشيد و مستحب است كه مريض هي آنان را عيادت وجنازه هي آنان را تشييع وبا همسايگان رفتار نيكو و در مساجد حضور داشته باشيد . »
و در اين ابواب احاديثي آمده كه از آن جمله روايات زير است :
* راوي گويد : از امام عليه السلام پرسيدم : سزاوار است رفتار ما ميان خود و آنانكه معاشرت داريم
ونه باشد ، در حالي كه : « لَيْسُوا عَلَي أَمْرِنَا » ؛ « بر اعتقاد ما شيعيان نيستند » . فرمود : ببينيد ائمه شما
ونه رفتار مي كنند و از آنها پيروي كنيد و آنچه آنان انجام مي دهند انجام دهيد . به خدا قسم آنان مريض هي ايشان را عيادت مي كنند ، جنازه هي آنان را تشييع مي كنند وبه سود وزيان آنان ( به حق ) شهادت مي دهند وامانت هي آنان را ادا مي كنند . وسائل الشيعه ، ج 8 ، كتاب الحج ، باب 1 ، از ابواب العشره ، ح 3 ، ص 399
از اين حديث وده ها حديث ديگر استفاده مي شود كه در رفتارهي اجتماعي ، هرگونه كه بايد با شيعيان معاشرت كنيم ، با اهل سنت نيز بايد همانگونه معاشرت داشته باشيم .
زمينه دوم : علمي شيعه و همبستگي
اگركسي رساله هي عمليّه مراجع تقليد را ديده باشد ، به خوبي مي داند كه علما و فقهي شيعه ، در مسائل مختلف ، از طهارت و نجاست ، احترام مال و جان ، ارث ، ازدواج ، ديه و قصاص وساير احكام ميان شيعه وسني فرقي قائل نيستند ومدرك اين فتاوي ايشان ، احاديثي است كه دركتب فقه استدلالي به آن تمسك كرده اند كه به عنوان نمونه حديثي را از جواهر الكلام؛ يكي از مشهورترين كتاب هي فقه استدلالي شيعه نقل مي كنيم :
حمران بن اعين از امام باقر عليه السلام نقل مي كند - كه در ضمن حديث مفصّلي - فرمود :
« اسلام آن چيزي است از گفتار و رفتار همه فرقه هي اسلامي بر آنند ، ديني است كه درآن ، خون ها محترم شمرده مي شود ، قوانين ارث جاري مي گردد ، ازدواج جايز است ، مسلمانان بر نماز و زكات و روزه و حج اجتماع كرده اند . پس به آن از كفر خارج مي شوند و به ايمان نسبت داده مي شوند . . .
راوي پرسيد : آيا بري مؤمن ( شيعه ) بر مسلمان ( كه به ولايت ايمان ندارد ) ، فضل وبرتري در اين احكام و حدود و غير آنها است ؟ فرمودند : اين دو ( شيعه و سني ) در اين امور داري يك حكم اند ، ليكن بري مؤمن (ش يعه ) فضل وبرتري است بر مسلمان ، در اعمالشان و آنچه به وسيله آن به خدا تقرّب مي جويند » . جواهر الكلام ، شيخ محمد حسن النجفي ، ج 6 ، ص 58
حتي علمي شيعه بري ايجاد اتحاد ميان مسلمانان ، فتوا مي دهند كه شيعيان ، گاهي بر خي از عباداتشان را مانند اهل سنت بجا آورند . حضرت آيت اللَّه العظمي خويي رحمه الله در اين باره مي فرمايد :
« حكمت در تشريع اين حكم مدارات و هماهنگي و وحدت كلمه ميان مسلمانان است و اينكه شيعه فرق خود را با اهل سنت ( در اهتمام به مسأله اتحاد ) آشكار كنند و اين ملاك و حكمت ، امروز هم وجود دارد . پس مستحب است حضور در مساجد اهل سنت و نماز خواندن با آنان بري اينكه ( اين سماحت شيعه ) آشكار شود و ميان مسلمانان اتّحاد كلمه به وجود آيد . التنقيح ، ج 4 ، ص 319 و إنّما الحكمة في تشريعها هي المداراة وتوحيد الكلمة وإبراز الميزه بينهم و بين العامة ، و عليه فهي تأتي في أمثال زماننا أيضاً ، فيستحب حضور مساجدهم و الصلاة معهم ليمتاز الشيعة بذلك عن غيرهم و تبيين عدم تعصبهم حتي تتحد كلمة المسلمين
زمينه سوم : جامعه شيعه و همبستگي
به مقتضي احاديث و فتاوي فقها و علمي شيعه در ايران ، كه يك كشور شيعي است و اكثريت آن پيرو مذهب اهل بيت عليهم السلام هستند ، ملت و دولت اسلامي ايران ، به اهل سنت با ديده احترام مي نگرند و با آنان زندگي مسالمت آميز دارند . استان هي سيستان و بلوچستان ، كردستان ، جنوب خراسان و گلستان در ايران ، بهترين شاهد بر گفته هي ماست .
اين آزادي و احترامي كه اهل سنت در ايران دارند ، شيعه در هيچ يك از كشورهي اسلامي ، كه اكثريت مردم آن اهل سنت و حكومتشان سني است ، ندارد .
سبب اين دوگانگي را بايد در عمل كرد علمي شيعه و اهل سنت جستجو كرد . شيعيان مناديان وحدت و همبستگي هستند . از اين رو ، افرادي چون « نويسنده » كتاب كه عَلَم اختلاف و فساد را بردوش گرفته اند ، در ميان آنان پايگاه ندارند و بديهي است اين الهامات شيطاني در جامعه شيعه نيز زمينه پذيرش ندارد و همه مي فهمند اين مطالب وي كه مي گويد :
« هنوز بعضي شيعيان ما معتقدند كه اهل سنت دم دارند و اگر كسي خواسته باشد يكي را دشنام دهد و خشم خودش را بر او فرو نشاند ، مي گويد استخوان سني در گور پدرت باد » .
« به همين علت است كه علمي ما خون و مال سني ها را مباح دانسته اند ! »
كلماتي است كه از حنجره شيطاني مزدوري بري اهدافي شوم صادر شده است . با اين حال ، در بسياري از خانواده هي بلوچستاني و يا كردستاني و . . . زن سني و شوهر شيعه يا به عكس و پدر سني و فرزند شيعه برادر سني و خواهر شيعه و با هم زندگي مي كنند ، اين شيعه دروغين مي گويد :
« ما مهمان سني داشتيم ، پدرم دستور داد كه رختخوابي كه او در آن خوابيده ، بسوزانند و ظرف هايي كه در آن ها غذا خورده ، خوب بشويند؛ زيرا معتقد بوديم كه سني نجس است » .
شايد پدر خيالي او ، همچون خودِ خيالي اش ، اصلاً با شيعه برخورد نداشته تا عقايد آنان را بداند؛ لذا رختخواب خيالي را با آتش خيالي سوزانده است .
يك قاعده عقلايي اصولي
نويسنده ، شاهدي بر گفته هي خود ، بري تحريك احساسات اهل سنت بر ضدّ شيعه ، نيافته و به يك قاعده اصولي كه قاعده ي است بري استنباط احكام ، استشهاد نموده و با عنوان هايي چون :
1 - « اختلاف با عامه واجب است
2 - « موافقت عامه جايز نيست »
3 - « با عامه مشترك نيستيم »
خواسته است هدف خود را دنبال كند ، نمي دانم اين قاعده چه ربطي دارد به : نجاست اهل سنت يا اهل سنت دم دارند واراجيف و دروغپردازي هايي مانند آن .
مسلّماً تشيّع و تسنّن ، دو مذهب است كه در بسياري از مسائل با هم موافق و مشتركند و در برخي از مسائل با هم اختلاف دارند . اگر اختلافي در ميان مذاهب وجود نداشت ، مذاهبي به وجود نمي آمد ، قوام تعدد مذهب به اختلاف است .
در مقام استنباط ، مسائل سه دسته اند :
1 - مسائلي كه روشن است همه مذاهب با هم متّفقند به آن مسائل عمل مي شود .
2 - مسائلي كه ضروري نيست اما دليل معتبري بر حكم آن در دست است . اين دليل چه موافق ساير مذاهب باشد و چه مخالف ، به آن عمل مي شود .
3 - مسائلي كه در آن دو دليل وجود دارد ، كه دلالت آنها خلاف يكديگر است؛ يكي از اين دو دليل موافق مذهب اهل سنت و دليل ديگر ، مخالف آن است . در اينجا بايد چه كرد ؟ كدام را بايد مقدم داشت ؟
آنچه موافق مذهب اهل سنت است ، در آن سه احتمال وجود دارد :
1 - از ادلّه اهل سنت در منابع ما آمده است .
2 - امام عليه السلام نظر اهل سنت را بيان كرده است .
3 - مطابق با واقع است و امام عليه السلام حكم واقعي و نظر خود را بازگو كرده است .
اما در آنچه مخالف مذهب اهل سنت است؛ احتمال اول و دوم وجود ندارد و تنها احتمال سوم معيّن است ، به اين جهت ، در جايي كه ميان دو دليل چنين تعارضي وجود داشته باشد ، دليل مخالف اهل سنت مقدم مي شود و اين به معني عناد و لجاج با مذهب اهل سنت نيست بلكه قاعده ي است معقول كه ائمه اهل بيت عليهم السلام آن را تثبيت كرده اند و اگر احياناً اهل سنت هم در مورد تعارض ، چنين عمل كنند ، شيعه عمل آنان را حمل بر عناد نمي كند .
شيعه و احترام به صحابه كرام
نويسنده پس از ابراز صفت شيطاني اش و جلوه دادن دروغين اوج عداوت ميان شيعه و سني ، تحت عنوان « دشمني با صحابه ! » مي گويد :
« دشمني با اهل سنت ، امر تازه ي نيست بلكه ريشه بسيار طولاني دارد ، حتي به قرن اول مي رسد؛ يعني با خود صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه ما معتقديم همه آنان از دائره اسلام خارجند ! جز سه نفر . . . » .
او با اين نيرنگ و تزوير مي خواهد شيعه را دشمن تمام صحابه معرفي كند در حالي كه شيعه به صحابه كرام آنان كه به ايمان بر ما سبقت گرفته پ. حشر : 10 چ و آنانكه ايمان آورده و ايمانشان را به ظلم نياميختند ( الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ . . . ) انعام : 82 و آنانكه واقعاً با پيامبر بودند ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ . . . ) الفتح : 29 آنانكه در جنگ ها پيامبر را ياري كردند و شربت شهادت نوشيدند ، شهدي اُحُد و بدر و حُنين و ساير جنگها و ديگر صحابه كه به حضرت ايمان آورده و تا آخر عمر همچنان وفادار باقي مانده اند ، شيعه به اين صحابه احترام مي گذارد و واقعاً آنان را دوست دارد و به مقتضي دوستي آنان با دشمنانشان دشمني مي ورزد .
و به مقتضي همين محبت ، شيعه فرق مي گذارد ميان عماربن ياسر صحابي شهيد به دست فرقه باغيه؛ آنكس كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دشمن او را دشمن خدا معرفي كرده است ، مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 6، ح 16814 و ص 9 ح 16821 و سير اعلام النبلاء، ج 1 ، ص 415 و المستدرك حاكم، ج 3، ص 391، من أبغض عماراً أبغضه اللَّه . . . آن كس كه در باره او پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : عمار را گروه سركش مي كشند . او آنان را به بهشت دعوت مي كند و آنها وي را به سوي جهنم مي خوانند صحيح بخاري، ج 1، كتاب الصلاة، باب 304، التعاون في بناءالمسجد، ص 254 ح 428 و مسند احمدبن حنبل 4، ص 181 ح 11861 و سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 419 شيعه فرق مي گذارد بين اين عمار صحابي و بين ابو غاديه صحابي قاتل عمار . از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده كه فرمود : قاتل عمار و آنكه وي را به خاك وخون مي كشد در آتش است . مسند احمد ، ج 6 ، ص 231 ، ح 17791 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 488 ، ح 15619 و15620 ، وسيراعلام النبلاء ، ج 1 ، ص 425
شيعه فرق مي گذارد ميان محمد بن أبي بكر ، شهيد صحابي كه به وضع فجيعي به شهادت رسيد و كسي كه او را به شهادت رسانيد وبدن پاك وي را در شكم الاغ مرده ي جا سازي كرد و سوزاند . سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، شماره 104 ، ص 482 شيعه ميان او و قاتلش معاوية بن حدّيج ، آنكس كه در دشمني علي عليه السلام شهره بود و از همه بيشتر به علي عليه السلام دشنام مي داد همان شماره 10 ، ص 39 فرق مي گذارد .
شيعه فرق مي گذارد ميان ابوذر غفاري صحابي ، كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم درباره وي گفته است : « زمين بار كسي را تحمّل ننموده و آسمان بر سر كسي سايه نيافكنده است كه در گفتار راستگوتر از ابوذر باشد » تهذيب الكمال ، ج 33 ، ص 296 شماره 7351 ، و سيراعلام النبلاء ، ج 2 ، ص 59 ، شماره 10
و عرباض بن ساريه صحابي كه در زمان معاويه در حمص شام سكني گرفت و كارش دروغ بستن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بري تقويت حكومت بني اميه و معاويه بود؛ چنانكه از وي نقل شده كه گفت : پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : « أيّها الناس ، زود است كه شما لشگرهايي در مقابل يكديگر شويد؛ لشگري در شام و لشگري در عراق ولشگري در يمن ، كسي سؤال كرد : ي پيامبر خدا ، اگر در آن زمان بوديم ، بري ما لشگري انتخاب كن . پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : من شام را بري تو انتخاب مي كنم؛ زيرا آنان بهترين مسلمانانند و شام شهري است كه خداوند متعال در ميان شهرها آن را برگزيده و برگزيدگان خلقش را بري آن قرار داده است . المعجم الكبير الطبراني ، ج 18 ، ص 251 ، رقم 627
شيعه دروغ پردازاني چون عرباض را با ابوذر غفاري يكسان نمي داند . دروغ مي گويد كسي كه ادعا مي كند من صحابه گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را دوست دارم و نسبت به دشمنان آنان اظهار دوستي مي كند و از آنان بي زاري نمي جويد .
شيعيان به آنچه همه مسلمانان - اعم از شيعه و سني - اتفاق دارند كه فرموده پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است ، ايمان دارند و به آن پايبندند . پيامبرگرامي صلي الله عليه و آله وسلم به اتفاق منابع سني و شيعه محبت علي عليه السلام را معيار شناخت مؤمن از منافق قرار داده و فرمود :
« يا عَلِيُّ لا يُحِبُّكَ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَ لا يُبْغِضُكَ إِلاَّ مُنَافِقٌ » . وسائل الشيعه ، ج 2 ، ص 569 ، ح 8
« ي علي ، دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق . »
شيعه دشمنان علي عليه السلام را با استناد به گفته پيامبر جزو صحابه گرامي واجب الاكرام نمي داند .
نويسنده ، گاه با استبعاداتي همراه با مبالغه ، مي خواهد مغلطه خود را به ذهن خواننده نزديك كند . او مي گويد :
« راستش بنده سر در نياوردم كه اين چه معمّايي است ؟ ! يعني دستاورد پيامبر در تمام بيست و سه سال زندگي رسالت و دعوت فقط سه نفر بوده ؟ چرا پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله وسلم با چنين مشكلي مواجه شده ؟ ! »
ما به عدد كار نداريم ، آنچه طبق منابع سني و شيعه مسلّم است ، اين است : آنان كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر ايمان پايدار ماندند ، نسبت به آنانكه راه خطا را گرفتند ، بسيار اندك بوده اند و اين واقعيت را خود پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با تعبيرات گوناگون پيش بيني كرده و منابع حديثي سني و شيعه آن را نقل نموده اند .
تعبير اول : « قالَ رَسُول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم سَتُفترق اُمّتي ثَلاث و سبعين فرقة ، واحدة منها ناجية و ثنتان و سبعون في النار » ؛ شيخ طوسي رحمه الله در الرسائل العشر ، ص 127 ، و محمد بن حسن بن مطهر الحلّي در ايضاح الفوائد ، ج 1 ، ص 8 و شيخ حر عاملي در وسائل الشيعه ، ج 18 ، ص 31 ، وعلامه مجلسي در بحار الانوار ، ج 36 ، ص 336 ، ح 198 و حاكم نيشابوري در المستدرك ، ج 4 ، ص 430 ، وابن حزم در محلي ، ج 1 ، ص 62 و ج 11 ، ص 103 ، و طبراني در المعجم الكبير ، ج 18 ، ص 51 ، و هيثمي در مجمع الزوائد ، ج 1 ، ص 430 ص 448 ، ومتقي هندي در كنز العمال ، ج 1 ، ص 209 - 212 و . . . امت من به هفتاد وسه فرقه تقسيم مي شوند ، كه يك فرقه اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه در آتشند . »
اين حديث را سني و شيعه در منابع حديثي ، تاريخي وملل و نحل آورده و پيروان هر مذهبي خود را فرقه ناجيه مي دانند . در هر صورت ، هر فرقه ي كه ناجي باشد ، يك هفتاد و سوم امت است . اگر تابعين مذاهب يك اندازه باشند و اما اگر تابعين فرقه ناجيه كمتر باشند؛ چنانكه از پيش گويي هي ديگرِ پيامبر استفاده مي شود ، نسبت بسيار كمتر مي شود و بايد در مقابل اين احاديث ، نويسنده بگويد : « راستش بنده سر در نياوردم . »
و يا همچون برخي از حديث سازان و دروغپردازان حديث را تحريف كند و حديث را چنين بگويد : « كلّهم في الجنّة و واحدة في النّار . » تا حديثش در موضوعات احاديث ساختگي ثبت شود؛ چنانكه ابن جوزي در موضوعاتش آورده است . الموضوعات ابن جوزي ص 267 ، و چند نفر از روات آن را وضاع وكذّاب خوانده است.
تعبير دوم : خداوند خطاب به پيامبر مي فرمايد :
« . . . إنّهم ارتدّوا علي أدبارهم القهقري ، فلا أراه يخلص منهم إلاّ مثل هم - ل النع - م » .
« . . . بعد از تو ( صحابه ) مرتد شدند و به عقب بر گشتند . پيغمبر فرمود : من نمي بينم كه از آنان كسي رهايي يابد مگر مانند شتران رها و متروك در بيابان . »
صحيح بخاري كه در نزد اهل سنت معتبرترين كتب پس از قرآن است ، احاديث فراواني در مورد ارتداد صحابه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آورده ، مضمون آن احاديث اين است كه در روز قيامت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي بيند كه افرادي را به سوي جهنم مي برند . مي فرمايد : پروردگارا ! اينها اصحاب من هستند . به او خطاب مي شود كه نمي داني اينان پس از تو چه كرده اند ! آنان پس از تو مرتد شده اند . گروه گروه به سوي جهنم برده مي شوند و نمي ماند از آنان جز اندكي .
پيامبر مي فرمايد : « فلا أراه يخلص منهم إلاّ مثل همل النعم » . « من نمي بينم از آنان ( اصحابم ) ، كسي خلاصي يابد جز مانند شتران رها شده در صحرا . » صحيح بخاري، ج 8 كتاب الرقاق، باب 824 ، في الحوض، ص 506 ح 1444، و ج 9 كتاب الفتن، باب 1068، ص 673، ح 1878 و همان ، ج 8 كتاب الرقاق باب 824 في الحوض، ص 503 - 505 ، ح 1442 و ح 1435 - 1441 - 1443 يعني تنها معدودي نجات مي يابند .
اين مضمون در صحيح مسلم ، صحيح مسلم دومين كتاب معتبر اهل سنت، ج 4 كتاب الفضائل باب 9 اثبات حوض ، ص 474 و 478 ، ح 32 و 40 سنن ابن ماجه ، سنن ابن ماجه، ج 2 كتاب المناسك باب 76، الخطبه يوم النحر، ص 1016، ح 3057 مسند احمدبن حنبل مسند احمدبن حنبل، ج 2 ، ص 64 و ج 7 ، ص 329، ح 20516 و ص 333، ح 20530، عن ابن بكره ، ص 64، ح 3812، مسند عبداللَّه بن مسعود و . . . نيز آمده است . حتماً « مؤلف كتاب » مي گويد :
« اين چه معمايي است كه بخاري از پيامبر نقل كرده ؟ ! يعني دستاورد پيامبر در تمام 23 سال رسالت و دعوت ، تنها به اندازه شتران رها شده در بيابان بود ؟ ! »
تعبير سوم : پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود :
« أخشي عليكم الدنيا أن تنافسوا فيها و تقتلوا فتهلكوا . . . » .
« بر شما مي ترسم كه بواسطه دنيا بر يكديگر چيره شده و بجنگيد وهلاك شويد . »
اين تعبير نيز در بخاري و مسلم و مسند احمد و ساير صحاح ، بسيار آمده كه مضمون اين احاديث چنين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر منبر خطبه خواندند و از رحلت خود خبر داده و به برخورد خود در كنار حوض كوثر در روز قيامت اشاره كرده ، فرمود :
« انّي لست أخشي عليكم أن تشركوا بعدي ولكنّي أخشي عليكم الدنيا أن تنافسوا فيها و تقتلوا فتهلكوا ، كما هلك من كان قبلكم » . صحيح مسلم ، ج 4 كتاب الفضائل ، باب 9 ، اثبات الحوض ، ص 473 - 474 ح 2296 ، صحيح بخاري ، ج 2 ، كتاب الجنائز ، باب 857 ، الصلاة علي الشهيد ، ص 571 ح 1254 و ج 5 كتاب المناقب ، باب 26 علامات النبوّة في الاسلام ، ص 44 ، ح 125 ، وكتاب المغازي ، باب 132 غزوة اُحد ، ص 194 ، ح 533 ، باب 144 احد يحبّنا ونحبّه... ص 206 ، ح 570 ، و ج 8 كتاب الرقاق ، باب 824 في الحوض ، ص 506 ح 1447... و مسند احمد بن حنبل 6 ، ص 129 ، ح 17349
« من نمي ترسم بر شما كه بعد از من شرك بورزيد بلكه مي ترسم بواسطه دنيا بر يكديگر چيره شويد و بجنگيد و همچون امت هي گذشته هلاك گرديد . »
از اين سه دسته احاديث ، كه در كتب معتبر شيعه وسني ، به طور گسترده آمده و هيچ كس نمي تواند صحّت آنها را انكار كند ، چنين نتيجه مي گيريم كه :
دسته اول مي گويد : امّت به 73 فرقه تقسيم مي شود كه يك فرقه اهل نجات وبقيه در آتش اند؛ « فرقة ناجية و الباقون في النار » .
دسته دوم مي گويد : تعداد فرقه ناجيه اندك است « مثل همل النعم » . وبقيه كه در آتش اند به جهت ارتداد و احداث اموري است در اسلام؛ « ما تدري ما أحدثوا بعدك إنهم ارتدّوا » .
دسته سوم مي گويد : آنانكه مرتد مي شوند در اثر بازگشت به شرك نيست ، بلكه بواسطه تنافس در دنيا و ميل به رياست و حكومت است؛ « انّي لست أخشي عليكم أن تشركوا بعدي ولكنّي أخشي عليكم الدنيا أن تنافسوا فيها » .
پس معمايي كه نويسنده در آن به واسطه بيگانه بودنش با معارف اسلامي ، در گِل مانده معلوم شد مربوط به واقعيتي است كه منابع سنّي و شيعه بر آن تأكيد دارند .
اين واقعيت كه پس از پيغمبر گروه كمي از اصحاب آن حضرت وفادار ماندند ، انحصار به اسلام ندارد . خداوند متعال در قرآن مجيد از امت هي گذشته نيز همين وضع را حكايت مي كند . حضرت نوح عليه السلام 950 سال در ميان قومش تبليغ كرد : ( . . . فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عاماً . . . ) ؛ عنكبوت : 14 « در ميان قومش هزار سال ، پنجاه سال كم ، درنگ كرد . »
تبليغات شبانه روزي وي سودي نداشت ، از اين رو مي گويد :
( . . . رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاَّ فِراراً ) . نوح : 5 و 6
« پروردگارا ! روز و شب قومم را خواندم ، اما خواندنم جز افزوني فرار سودي نداشت . »
هر گاه آن ها را دعوت كردم انگشت در گوش كردند و لباس بر سر كشيدند و بر تكبرشان اصرار ورزيدند . حتي دعوت نوح عليه السلام در همسرش نيز تأثير نداشت؛ به گونه ي كه همسر او و همسر حضرت لوط عليه السلام ضرب المثل بري كافران گرديدند و خداوند متعال در سوره تحريم مي فرمايد :
( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ . . . ) . تحريم : 10
« خداوند مثل مي زند بري كساني كه كفر ورزيده اند ، به همسر نوح و همسر لوط . . . »
شايد اين نويسنده اگر سوره نوح را مي ديد ، اين آيات را رد مي كرد و مي گفت :
« دستاورد نوح عليه السلام در تمام 950 سال رسالت ، تنها دل پردردي بود و چند نفري كه با وي در كشتي سوار شدند ، حتي فرزند و همسرش را نتوانست هدايت كند ! »
نويسنده بري اينكه شيعه را زشت جلوه دهد بلكه آنان را از يهود و نصارا پست تر معرفي كند ، مي گويد :
« اگر از يهود بپرسند كه در دين شما بهترين افراد پس از پيامبر چه كساني هستند ، خواهند گفت : ياران موسي ، نصاري خواهند گفت : حواريون حضرت عيسي ، ولي اگر از ما شيعيان بپرسند كه بدترين افراد در دين شما پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چه كساني هستند ، خواهيم گفت : اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ! براستي من از اين معمّا سر در نمي آورم ! »
نويسنده ، نه يهود را شناخته و نه نصارا و نه مسلمانان و نه شيعه را ، به همين جهت خود بري يهود و نصاري و شيعه سؤال مطرح مي كند وخود جوابي بر خلاف احاديث و قرآن و عقايد حقّ شيعه از پيش خود مطرح مي نمايد و با اين جواب ها بي سوادي خود را به نمايش مي گذارد .
در منابع حديثي شيعه و سني احاديث فراواني به اين مضمون آمده است كه :
« قالَ النبيّ « : لتتبعن ( لتسلكن ) سنن من كان قبلكم حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ » ؛ الاقتصاد الهادي الي سبيل الرشاد شيخ طوسي ، ص 213 ، و در منابع اهل سنت : المستدرك حاكم نيسابوري ، ج 1 ، ص 129 ، ومجمع الزوائد هيثمي ، ج 7 ، ص 514 ، ح 12100 و كتاب السنة لابن ابي عاصم ، ص 25 ، ح 45 ، والمعجم الكبير الطبراني ، ج 6 ، ص 204 ، ح 6017 ، و ج 17 ، ص 13 ، ح 3 ، وكنز العمال متقي هندي ، ج 1 ، ص 211 ، ح 1059 ، و ج 11 ، ص 115 ، ح 30837 ، و ص 170 ، ح 31080 - 31083 و ص 230 ، ح 31335 و . . . «ش ما ( ي امت من ! ) دنبال خواهيد كرد روش كساني را كه قبل از شما بوده اند ، دقيقاً همانند آنان . »
از اين رو ، بايد ديد در امت هي گذشته چه وقايعي رخ داد كه همانند آن در اسلام نيز تحقق يافته است ، به همين جهت با مروري در آنچه قرآن واحاديث از امم گذشته نقل كرده است ، به جستجوي مشابه آن در اسلام مي پردازيم :
1 . قوم نوح : حضرت نوح عليه السلام به امر الهي كشتي ساخت و مردم را به خدا پرستي دعوت كرد ، اكثريت قاطع مردم از او تخلّف كردند اما اندكي از آنان به وي ايمان آورده و در كشتي سوار شدند و از هلاكت نجات يافتند .
حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم نيز مردم را به اسلام دعوت كرد و بري نجات مردم ، به امر الهي كشتي نجاتي را معرفي نمود و فرمود :
« إنّما مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ . . . » . المعجم الصغير طبراني ، ج 2 ، ص 12 ، و المعجم الأوسط طبراني ، ج 6 ، ص 406 ، ح 5866 ، المستدرك حاكم نيشابوري ، ج 2 ، ص 343 ، والمصنف ابن ابي شيبه ، ج 6 ، ص 372 ، « عن علي قال : إنّما مثلنا في هذه الاُمّة كسفينة نوح... » ، ومجمع الزوائد هيثمي ، ج 9 ص 265 ح 14981
« مثل اهل بيت من چون كشتي نوح است ، كه هركس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس از آن تخلف ورزيد غرق گرديد . »
و پس از پيامبر از 73 فرقه تنها فرقه ي كه بر اين كشتي سوار شدند رهايي يافتند .
2 . حضرت موسي عليه السلام كه از اصحابش رنج ها ديد ، در باره اش خداوند متعال مي فرمايد : موسي چنين مي گفت : ( . . . يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ . . . ) ؛ صف : 5 « ي قوم ، چرا مرا مي آزاريد و حال آنكه مي دانيد من فرستاده خدا به سوي شما هستم . » و پس از رنج هي فراواني كه از سوي مؤمنان به او رسيد ، كه آيات قرآن از آنها حكايت مي كند ، چون خواست از ميان قومش خارج شود ، برادرش را به عنوان جانشين به جي خود گذاشت و به برادرش فرمود :
( اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ) . اعراف : 142
« هارون ! در ميان قوم من ، جانشين من باش و اصلاح كن و پيرو راه فساد كنندگان مباش . »
چون موسي از ميان قومش رفت ، يكي از اصحاب آن حضرت؛ يعني سامري - كه در ميان صحابه آن حضرت موقعيت بالايي داشت؛ به گونه ي كه به اسراري آگاه بود كه ديگران آگاه نبودند؛ چنانكه خدا در قرآن مي فرمايد : ( قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ . . . ) طه : 96 « گفت : آگاه بودم به آنچه ديگران از آن آگاه نبودند » . اين صحابي موسي عليه السلام با هارون خليفه موسي عليه السلام مخالفت كرد و بقيّه اصحاب موسي از وي پيروي كردند و مقتضي احاديث فراواني كه در منابع حديثي سنّي و شيعه آمده است پيغمبر فرمود :
« ألا إنّ بني اسرائيل افترقت علي موسي سبعين فرقة ، كلّها ضالّة اِلاّ فرقة واحدة إلاسلام وجماعتهم ثمّ إنّها افترقت علي عيسي بن مريم علي إحدي و سبعين فرقة ، كلّها ضالّة اِلاّ واحدة الإسلام » . معجم الكبير الطبراني ، ج 17 ، ص 3 ، ح 3 ، ، مستدرك الحاكم ، ج 1 ، ص 129 ، مجمع الزوائد ، ج 7 ، ص 514 ، ح 12100 ، كنزالعمال ، ج 1 ، ص 211 ، ح 1059
« بدانيد كه بني اسرائيل 71 فرقه شدند و همه آنان گمراهند جز يك گروه و بر حضرت عيسي عليه السلام به 72 فرقه تقسيم شدند كه همه آنان گمراه بودند مگر يك گروه از آنان »
در امت هي گذشته نيز مانند اسلام ، پس از پيغمبرشان اندكي از اصحابشان وفادار مي ماندند ، پس اگر از فرقه ناجيه يهود مي پرسيدند كه در دين شما پس از پيامبرتان بهترين فرد چه كسي است ؟ مي گفتند : هارون برادر و خليفه موسي عليه السلام ، و اگر از ما شيعيان بپرسند ، مي گوييم علي اميرالمؤمنين عليه السلام . اگر از فرقه ناجيه يهود مي پرسيدند كه در دينتان پس از وصي پيامبرتان چه كساني بهترين اند ؟ مي گفتند : نقبي بني اسرائيل كه 12 تن مي باشند ، و اگر از ما شيعه بپرسند : چه كساني پس از پيامبرتان بهترين مردمند ، خواهيم گفت : ائمه دوازده گانه كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرموده است : « الأئمة من بعدي اثنا عشر بعدد نقباء بني إسرائيل » . عن عليّ عليه السلام قال : قال رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم : ستفترق اُمّتي علي ثلاث و سبعين فرقة؛ منها فرقة ناجية والباقون هالكة ، والناجون الذين يتمسكون بولايتكم ويقتبسون من علمكم و لا يعملون برأيهم ، فاولئك ما عليهم من سبيل. فسألت عن الائمة عليهم السلام فقال : عدد نقباء بني اسرائيل. كفاية الأثر الخزار القمي ، ص 155 و بحارالانوار ، ج 36 ص 336 ، ح 198 اين مضمون در مناقع اهل سنت فراوان آمده كه از آن جمله است : بخاري در التاريخ الكبير ، ج 1 ، ص 446 ، رقم 1426 و ج 8 ، ص 410 و411 ، رقم 3520 و ابن حبّان در كتاب الثقات ، ج 7 ، ص 242 و مسلم در صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 100 - 101 ح 5 - 10 ، و احمدبن حنبل در مسند ج 5 ، ص 411 - 412 و 415 و 417 و 427 - 435
اگر از فرقه ناجيه يهود سؤال مي كردند آيا تمام اصحاب پيامبرتان را دوست مي داريد ؟ مي گفتند : آنان كه بر ايمان پيامبرمان موسي باقي ماندند وجزو فرقه ناجيه بودند را دوست مي داريم اما آنانكه از سامري پيروي كردند و از سامري بيزاري مي جوييم .
و اگر از شيعه بپرسند آيا همه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را دوست مي داريد مي گويند : تنها آنان را دوست مي داريم كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم وفادار ماندند .
فرقه ناجيه از نصاري نيز در پاسخ به سؤالات ، مانند فرقه ناجيه يهود و شيعه پاسخ مي دادند . پس جواب فرقه هي ناجيه همه اديان مشابه يكديگر است .
شيعه و حرمت همسران پيامبر6
نويسنده كتاب بري تحريك احساسات اهل سنت بر ضدّ شيعه ، از هر حربه ي كه توانسته ، بهره گرفته است . يكي از حربه هي او و همدستانش در اين اهداف سوء ، همسران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و امّهات مؤمنين است . وي به اين منظور مي گويد :
« حتي همسران پيامبر كه اهل بيت درجه اّول ايشان هستند و طبق فرمان الهي مادران مؤمنانند ( و ازواجه امّهاتهم ) از توهين و ناسزا محفوظ نمانده اند . »
عالم افسانه ي نجفي ! چون بيگانه از فرهنگ شيعه است ، تقيّد و حساسيّت شيعه نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد همسرانش را نمي داند . او نمي داند كه شيعه همواره از آنانكه به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ظلم كرده اند ، هر چند آن ظلم هتك به همسران آن حضرت باشد و هر چند از ناحيه افرادي باشد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را درك كرده اند ، تبرّي مي جويند؛ مثلاً از اصحاب افك كه برخي از همسران پيامبر را متهم نمودند كه خداوند متعال مي فرمايد : آنان گروهي از شما ( صحابه ) بودند؛ ( إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ . . . ) احزاب : 53 بيزاري جسته و مانند اهل سنت نمي گويند چون از اصحاب بودند ، هر چند به همسر پيامبر توهين كرده اند باز هم محترمند !
شيعيان هي
اه كساني را كه به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد همسرانش آزار مي رساندند - و خداوند خطاب به ايشان فرمود : ( وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً . . . ) نور : 11 - دوست نمي داشت و محبت آنان را به دل راه نمي داد و احاديثي را كه اهل سنت در فضيلت چنين افرادي نقل مي كنند ، ساختگي مي دانند .
آري ، شيعيان تابع قرآن اند . به تمام آيات آن ايمان دارند . در منطق قرآن ، معيار ارزش و برتري هر انساني ، عقايد و اعمال خودِ او است ، نه انتسابش به پيامبران و . . . ( . . . إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ . . . ) حجرات : 13
« گرامي ترين شما نزد خدا ، پرهيزگارترين شما است » ، و در باره فرزند حضرت نوح مي فرمايد : ( . . . إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ . . . ) هود : 46 و الگو و نمونه كامل بري كافران را خداوند دو همسر دو پيامبر عليهما السلام قرار داده و فرمود :
( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ ) . تحريم : 10
« خداوند مثل مي زند بري كساني كه كفر ورزيدند ، همسر نوح و همسر لوط را كه همسر دو بنده صالح ما بودند . پس خيانت كردند نسبت به آن دو (پ يامبر ) و اين نسبتشان ، آنان را سودي نبخشيد و گفته شد كه همراه جهنّميان وارد آتش شويد . »
جالب است كه اين آيه شريفه ، كه به عنوان مثل بري كافران نازل شده ، پنج جمله دارد :
1 - « همسر نوح » 2 - « همسر لوط » ، همسران دو بنده صالح و برگزيده خدا بودند . روشن است كه مفهوم اين دو جمله يكي است و اگر هر دو در كنار هم آمده اند ، بري تأكيد رابطه دو زن با دو پيامبر است و قرآن كريم ، با آوردن اين تعبير ، مي خواهد اين نكته را توجه دهد كه صالح بودن شوهر بري همسر تأثيري ندارد .
3 - « و خيانت كردند به آن دو عبد صالح ما » اين سخن گويي اين مطلب است كه : چنين عملي رابطه را بي اثر مي كند .
4 - « و اين نسبت و خويشاوندي ، برايشان سودي نبخشيد » اين جمله بيان مي كند كه رابطه همسر نوح با حضرت نوح و همسر لوط با حضرت لوط بري ايشان سودي نداشت .
5 - « همراه جهنّميان وارد آتش شويد » . و اين جمله صريح است در اينكه همسران حضرت نوح و حضرت لوط ؛ مانند ديگر مجرمان داخل آتش شدند .
گفتني است ، خداوند اين مثل را در سوره ي بيان كرده كه از دو همسر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ياد شده و خيانت آنان به پيامبر مطرح گرديده است . خدا مي فرمايد :
( وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِي إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ . . . ) تحريم : 3
« هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم يكي از رازهي خود را به بعضي از همسرانش گفت ، پس چون وي آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت . . . »
در آيه شريفه تصريح نشده است كه راز چه بوده و كدام يك از همسران ، آن راز را فاش كرده اند ، اما از آيات بعد مي توان فهميد كه مراد از برخي همسران ، دو نفر بوده اند و رازي كه فاش شده ، امري بزرگ و خطايي غير قابل اغماض بوده است ، چون مي فرمايد :
( إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما . . . ) .
« اگر شما دو تن ، از كرده خود توبه كنيد ( كه بايد توبه كنيد؛ ) زيرا دل هايتان از حق منحرف گشته است . . . »
( وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ . . . ) ؛ « و اگر ( توبه نكرده ) بر ضدّ پيامبر دست به دست هم دهيد ( كاري از پيش نخواهيد برد ) » ؛ زيرا ( . . . فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ ) ؛ تحريم : 4 « همانا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنها ، پشتيبان او هستند . »
به نظر مي رسد مورد آيه ، توطئه و خيانت بزرگي بوده و تهديد به طلاق و تبديل آنان به همسران بهتر و داري صفات والا و برتر ، اين مطلب را تأييد مي كند؛ « اميد است اگر پيامبر شما را طلاق دهد ، پروردگارش به جي شما همسران بهتري را بري او جايگزين كند؛ همسراني مسلمان ، مؤمن ، متواضع ، توبه كار ، عابد و . . . »
تفاوتي نمي كند كه دو همسر پيامبر ، كدامين بوده اند ، چيزي كه هست ، از اين آيات استفاده مي شود كه همسر پيامبر بودن ملاك و معيار برتري و فضيلت نيست .
لازم به گفتن است كه آن دو همسر ، در صحيح بخاري مشخص گرديده اند و روايات متعددي در آن آمده است كه ابن عباس از عمربن خطّاب پرسيد : آن دو زن كه بر ضدّ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دست به دست يكديگر دادند ، چه كساني بودند ؟ عمر پاسخ داد : عايشه و حفصه . صحيح بخاري ، ج 6 ، ص 541 - 543 كتاب التفسير سورة تحريم باب 527 - 529 ، ح 1337 - 1339
از آنچه گفته شد ، دانستيم كه خويشاوندي ، معيار ارزيابي افراد نيست . چه اينكه همسران نوح و لوط و فرزند نوح ، در قرآن مورد مذمّت خداوند قرار گرفته اند . اگر همسر و پسر انبيا ، افرادي ناشايست باشند ، ناشايست بودن پدر زن و داماد آنان هيچ بعدي ندارد .
در هر صورت ، اين امور موجب نمي شود كه كسي به خود جرأت دهد به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از ناحيه همسرانش هتك و توهين كند .
اما نويسنده كتاب كه بري پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيز احترامي قائل نيست ، مي كوشد با جستجو در كتاب هي مختلف ، و لو غير مشهور ، كه گاه با زحمت مي توان به آن ها دست يافت ، مطلبي بيابد و با توجيه و تحريف آن را به شيعه نسبت دهد . شايد به اين وسيله بتواند به هدف شومِ «ا يجادتفرقه » دست يابد .
از آن جمله ، در كتابي كه نه نامش معلوم است و نه نام نويسنده اش بري توده مردم حتي حوزه ها شناخته شده است ، كلمه خيانت نسبت به عايشه را يافته و ( با اينكه خيانت مي تواند سياسي ، مالي ، اعتقادي و . . . باشد ) آن را حمل بر خيانت ناموسي و جنسي نموده و به اين وسيله خباثت خود را به نمايش گذاشته است .
با اينكه برخي از علمي اهل سنت تصريح كرده اند كه شيعه نسبت ناروا به همسران پيامبر نمي دهند؛ مثلاً آلوسي در تفسير روح المعاني در تفسير سوره تحريم ، آيه : ( فَخانَتاهُما ) مي گويد : حق در نزد من اين است كه نسبت آلودگي دادن به همسران؛ مانند نسبت به مادران بوده و از امور موجبِ تنفرِ طبع است كه سعد گفته است : حق اين است كه اين امور در حق انبيا عليهم السلام جايز نيست و آنچه به شيعه نسبت داده شده ، در مورد سيد انبيا صلي الله عليه و آله وسلم دروغي است كه به آنان بسته اند ولي نمي توان بر آن اعتماد كرد ، هر چند شايع باشد ، فالحق عندي أنّ عهر الزوجات كعهر الاُمّهات من المنفرات التي قال السعد : إنّ الحقّ منعها في حقّ الأنبياء عليهم السلام، و ما ينسب للشيعة ممّا يخالف ذلك في حقّ سيد الأنبياء صلي الله عليه و آله وسلم كذب عليهم، فلا تعول عليه و إن كان شائعاً . روح المعاني، ج 28، ص 162 دار احياء التراث العربي . شايد نويسنده با روح كثيفش كلمه ( فَخانَتاهُما ) در سوره تحريم كه مربوط به همسر نوح و لوط عليهما السلام است را نيز حمل بر خيانت جنسي كند و يا آيه شريفه : ( مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ . . . ) ؛ احزاب : 30 « اگر از شما ( همسران پيامبر ) كسي گناهي آشكار انجام دهد . . . » بر آلودگي دامن حمل كند .
اهل بيت در احاديث فضائل
نويسنده نه تنها از عقائد شيعه بي خبر است - چرا كه به مقتضي احاديث متواتر در شأن نزول آيه تطهير و آيه مباهله - شيعه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را افراد خاصي مي دانند كه موجودين آنان در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم حضرت علي عليه السلام وفاطمه زهرا عليها السلام و امام حسن وامام حسين عليهما السلام بوده وپس از آنان ائمه اطهار عليهم السلام مي باشند بلكه از منابع أهل سنت نيز اطلاعي ندارد ونمي داند كه در احاديث فراواني در منابع اهل سنت آمده است كه زنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم جزو اهل بيت آن حضرت نيستند كه از آن جمله در صحيح مسلم صحيح مسلم ، ج 5 ، فضائل الصحابه باب فضائل عليّ بن أبي طالب ( ع ) ص 27 ، ح 37 ، معجم كبير طبراني المعجم الكبير ، ج 5 ، ص 182 ، ح 5026 ، تفسير ابن كثير تفسير القرآن العظيم ، ج 3 ، ص 494 ، جامع الاصول ابن اثير جامع الاُصول ج 10 ص 103 ملحق حديث 6695 آمده است كه از زيد بن ارقم پرسيدند : « من أهل بيته نساؤه ؟ قال : لا ايم اللَّه إنّ المرأة تكون مع الرجل العصر من الدهر ، ثمّ يطلقها فترجع إلي أبيها وقومها »
« كيست اهل بيتش ؟ زنانش ؟ گفت : نه به خدا قسم زن با مرد سالها زندگي مي كند سپس طلاق مي گيرد وبه خانه پدرش نزد قومش بر مي گردد . »
از اين رو ، مي گويد :
« همسران پيامبر كه اهل بيت درجه اول ايشان هستند »
با اين بيان روشن گرديد كه واژه اهل بيت در قرآن و احاديث فضائل مخصوص افراد خاصي است كه صدها حديث در منابع سنّي و شيعه در اين زمينه وارد شده كه تنها حاكم حسكاني حنفي 137 حديث در ذيل آيات تطهير آورده است . شواهد التنزيل ، ج 2 ، از ص 18 تا 138 ، حديث شماره 637 تا 774
نويسنده كه ظاهراً سني هم نبوده ، فرق ميان سني و ناصبي را ندانسته و آنچه را كه در برخي از منابع شيعه نسبت به ناصبيان آمده است كه احاديث اهل سنت و شيعه بر آن دلالت دارد را به عنوان نظر شيعه در باره اهل سنت آورده؛ مانند آنچه دلالت به كفر نواصب ويا ناپاكي مولدشان دارد؛ مثلاً درباره ناپاكي مولد دشمنان علي عليه السلام احاديث فراواني در منابع حديثي اهل سنت آمده است كه ما به چند نمونه آن بسنده مي كنيم :
ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق آورده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز خيبر فرمود :
« يا أيّها النّاس امتحنوا أولادكم بحبّه ، فإنّ عليّاً لا يدعو إلي ضلالة و لا يبعد عن هدًي ، فمن أحبّه فهو منكم ، و من أبغضه فليس منكم .
قال : أنس بن مالك : كان الرّجل من بعد يوم خيبر يحمل ولده علي عاتقه ، ثمّ يقف علي طريق عليّ عليه السلام وإذا نظر إليه يوجّهه بوجهه تلقاه و أوما بإصبعه : أي بني تحبّ هذا الرجل المقبل ؟ فإن قال الغلام : نعم قبله ، و إن قال لا خرق به الأرض ، و قال له الحق باُمك و لا تلحق أبيك بأهلها ، فلا حاجة لي فيمن لا يحبّ عليّ بن أبي طالب » تاريخ مدينه دمشق ، ج 42 ، ص 288 - 289

« ي مردم ، فرزندانتان را با محبّت علي بن ابي طالب عليه السلام بيازماييد؛ زيرا علي كسي را به گمراهي نمي خواند و از هدايت دور نمي كند . پس هركه او را دوست بدارد از شما است و هركس با او دشمن باشد از شما نيست . انس بن مالك گفت : مردم پس از آن روز فرزندشان را بر گردنشان سوار مي كردند و بر سر راه علي عليه السلام مي ايستادند ، چون او مي آمد وروبه رو مي شد ، اشاره مي كرد كه فرزندم ! اين مرد را كه مي آيد دوست داري ؟ اگر كودك مي گفت : آري ، وي را مي بوسيد و اگر مي گفت : نه ، او را بر زمين مي افكند و مي گفت : برو به مادرت ملحق شو و پدرت را بواسطه اهل مادرت بدنام مكن ، من نيازي ندارم به كسي كه علي بن ابي طالب را دوست ندارد . »
و نيز آورده است : « قالت الأنصار : إنّا كُنّا لَنَعرِف الرَّجلَ اِلي غير أبيه ببغضه عَلِيّ بن أبي طالب عليه السلام » ؛ تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ، ص 287 « انصار گفتند : ما افراد را در اينكه فرزند غير پدرشان هستند يانه ، به سبب دشمني با علي بن ابي طالب مي شناختيم . »
جمع بندي :
از مطالب پيشگفته ، دانستيم كه :
1 ) همبستگي و اتّحاد ميان مسلمانان جهان ، در مقابل يهود ونصاري و استكبار جهاني ، از اهمّيت بسيار برخوردار است .
2 ) دشمن با حيله و نيرنگ مي كوشد مانع اتحاد و همبستگي مسلمانان شود و گاه ، به نام « دلسوزي بري وحدت » تيشه به ريشه اتّفاق و همبستگي مسلمانان مي زند .
3 ) وجود مذاهب و فرقه هي مختلف اسلامي ، قابل انكار نيست و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيز آن را پيشگويي كرده اند .
4 ) تعدّد مذاهب نبايد مانع اتّحاد و همبستگي در مقابل دشمنان مشترك مسلمين شود .
5 ) نمي شود كه همه مذاهب ، حق و مطابق واقع باشد ، بلكه تنها يك مذهب است كه مذهب حق و پيروان آن فرقه نجات يافتگانند .
6 ) پيروان هر فرقه ي ، وقتي تشخيص دادند كه باورها و معتقدات آنان ناجي است ، نبايد به بهانه اتحاد و همبستگي از عقايد خود واحكام و معارف اسلامي كه به آن رسيده اند دست بردارند .
7 ) آشنايي پيروان مذاهب با عقايد يكديگر ، اگر همراه با هتك به معتقدات ساير مذاهب نباشد ، نه تنها موجب تفرقه نمي شود ، بلكه مانع از اتهام ودروغ پردازي دشمنان اسلام و مسلمين ، همانند مؤلف كتاب است .

* * *



فصل هفتم





تلاش بيگانگان در اطفي نور تشيّع


نويسنده ، در فصل هفتم آن ، با آوردن عنوان : « نقش بيگانگان در انحراف تشيّع » به جي اينكه نقش خود و همفكران و ديگر مأموران بيگانه را به نگارش درآورد ، به ايفي نقش خود ادامه مي دهد .
او مي پندارد با تكرار مطلبي كذب و نامربوط ، مي تواند آن را در ذهن خواننده جي دهد و با طرح دوباره عبداللَّه بن سبي افسانه ي ، كه در فصل نخست كتاب گذشت ، مي خواهد بري متهم ساختن چند چهره از روات بزرگ ، زمينه سازي نموده و چهره آنان را مشوّه كند .
وي ، همانگونه كه پيشتر بارها اشاره شد ، كاملاً باحوزه هي علميه شيعه بيگانه است ، به خصوص از علم رجال و درايه هيچ بهره ي ندارد و به دروغ مدّعي است سال هي طولاني در نجف بوده و اجازه اجتهاد از مرحوم كاشف الغطا دارد ! حتّي چهره هي درخشان از روات و اصحاب ائمه عليهم السلام را - كه طلاب علوم ديني ، از آغاز تحصيل با آنها آشنا مي شوند - نمي شناسد و در اين باره مي گويد :
« در اين چند سال اخير ، به حقايقي دست يافته ام كه بسيار مهم است و شخصيت هايي را شناسايي كرده ام كه به طور قطع در منحرف كردن مكتب تشيّع نقش بسيار بارز و محوري داشته اند . »
چهره هي تابناك
سپس نام چند تن از چهره هي شناخته شده را ، كه علمي رجال بر وثاقت و عدالت و جلالت آنان اتفاق نظر دارند؛ مانند هشام بن حكم ، زرارة بن اعين و ابو بصير مرادي را مطرح مي كند و با تحريف و تهمت ، مي خواهد چهره تابناك اين بزرگان را مشوّه جلوه دهد .
ازاين رو ، به بررسي اجمالي شخصيت اين افراد مي پردازيم تا خبث باطن نويسنده آشكارتر گردد :
1 - هشام بن حكم
مرحوم شيخ طوسي در مورد هشام مي نويسد : او از خواصّ آقا و مولي ما موسي بن جعفر عليهما السلام بود . فهرست ، ص 258 ، رقم 783
او يكي از مدافعان ولايت و اهل بيت بود كه در اين راه بيشترين تلاش را مي كرد؛ چنانكه نقل شده ، امام جواد عليه السلام مي فرمايد : « رحمه اللَّه ، ما كان أذبه عن هذه الناحية » ؛ « خداوند او ( هشام ) را رحمت كند ، از اين جهت ( ولايت ) ، چه مدافع استواري بود ! » اختيار معرفة الرجال ، المعروف ب - « رجال الكشّي » ، ص 278 ، رقم 495
و از حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السلام نقل شده كه فرمود : خداوند رحمت كند هشام را ، بنده خيرخواهي بود و چون اصحابش نسبت به او حسد مي ورزيدند ، ازسوي آنان آزار ديد . همان ، ص 270 ، رقم 486
و موسي بن رقي گويد : حضرت فرمود : « به مردم بگو كه من امر كردم تو را به ولايت و دوستي هشام بن حكم . » همان ، ص 268 ، رقم 483
وي از دريي معارف امام جعفر صادق و امام موسي كاظم عليهما السلام بسيار بهره برد و در برابرِ اوامر و نواهي آنان تسليم پذيري كامل داشت .
او از ناحيه مهدي عباسي و پس از او ، هارون الرشيد در فشار بود .
در دوران مهدي عباسي كه تهديد و ارعاب بيشتري وجود داشت ، حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام او را امر به سكوت كرد و او امر امام را امتثال نمود و تا مهدي زنده بود ، بحثي نمي كرد . همان ، ص 265 و 266 ، رقم 479 و ص 269 - 270 ، رقم 485
هشام داري تأليفات فراواني است كه كتب رجال و تراجم از آنها ياد كرده اند . برخي از نوشته هي وي در ردّ برخي از مطالبي است كه او را به آن مطالب متهم كرده اند .
مثلاً اهل سنّت وي را متهم كرده اند كه قائل به جسميّت خدا است ! در حالي كه يكي از تأليفات وي كتاب « الدلالة علي حدث الأجسام » است و موضوع آن « دليل بر حادث بودن همه اجسام » معجم رجال الحديث ، ج 19 ، ص 271 از رجال نجاشي ، ص 433 ، رقم 1164 از فهرست شيخ مي باشد .
در هر حال ، شخصيتي با اين جلالت و بزرگي ، مورد هتك و اتهام اين نويسنده قرار مي گيرد ، آنجا كه مي گويد :
« هشام بن الحكم : احاديث هشام در كتب صحاح هشت گانه ما بسيار به چشم مي خورد ، همين هشام بن الحكم بود كه سبب زنداني شدن امام كاظم عليه السلام و سپس شهادت ايشان گرديد ( ! ) ملاحظه فرماييد : هشام بن الحكم گمراه و گمراه كننده بود ، در خون امام كاظم عليه السلام شريك بود . . . ! »
همانگونه كه بارها گفته ايم ، نويسنده :
اولاً : با منابع شيعه حتّي مشاهير آن ، كاملاً بيگانه است . او - از آنجاكه با اهل سنّت مأنوس بوده و مي داند آنان برخي از منابع حديثي خود را «ص حيح » مي نامند و از كتب ششگانه خود با تعبير : « صحاح ست » ياد مي كنند ، به اشتباه مضحكي مبتلا شده و از منابع حديثي شيعه نيز با همان تصوّر ، « صحاح هشتگانه » نام برده است و جالب تر اينكه منابع معتبر شيعه ، اصول اربعه؛ يعني كافي ، تهذيب ، استبصار و من لايحضره الفقيه ، است و در حوزه ها و ميان عالمان شيعي بسيار شهرت دارد .
ثانياً : داستان تاريخي را - كه مربوط به محمدبن اسماعيل است و بري طمع به مال دنيا و جلب رضايت هارون از امام موسي كاظم سعايت كرد - به هشام ، كه بيشترين حمايت را از امام داشت ، نسبت مي دهد ! رجال كشي ، ص 263 ، شماره 478
بزرگواري هشام
ثالثاً : حديث را تقطيع كرده و سخني را ، كه در سؤال راوي است ( : هشام ضالّ و مضلّ است و شريك خون ابي الحسن است ! ) نقل مي كند ، امّا فرمايش امام عليه السلام را - كه تأكيد بر محبّت و ولايت هشام و تكذيب تصوّرِ سؤال كننده است - حذف مي نمايد .
« يا سيدي نتولاّه ؟ قال : نعم » .
راوي گفت : « آقي من ! هشام را دوست بداريم ؟ فرمود : آري » .
« فأعاد عليه نتولاّه علي جهة الاستقطاع ؟ قال : نعم ، تولّوه ، نعم تولّوه » .
« پس بري يقين و اطمينان ، بار ديگر سؤال را تكرار كردند : هشام را دوست بداريم ؟ حضرت ( با تأكيد ) فرمود : آري ، او را دوست بداريد ، آري ، او را دوست بداريد . »
سپس به راوي دستور مي دهندكه : « سخن مرا به ديگران نيز برسان . » رجال كشي ، ص 268 ، شماره 483
آيا مي توان باور كرد كه نويسنده ، به اشتباه ، آنچه مربوط به محمدبن اسماعيل بوده را به هشام نسبت داده است ؟ ! و اين همه تجليل و تعظيم و تأكيد بر ولايت و محبّت هشام را در يك حديث نديده و صدر حديث سخن راوي كه به قرينه ذيل آن مردود بوده نقل كرده است ؟ ! يا اين همه احاديث صحيح در مدح هشام را نديده و به خطا و اشتباه ، به برخي از روايات ضعيف ، كه در كتب رجالي بري بيان ضعيف بودن آن روايات و توثيق هشام آمده ، استشهاد كرده است ؟ !
رواياتي كه در مدح هشام آمده ، بهترين دليل است كه وي از عقايد فاسدي چون تجسّم ( خدا را داري جسم دانستن ) ، منزّه بوده است .
روايت شده كه امام صادق عليه السلام هشام را در كنار خود جي داد و حال آنكه داري سن كمي بود وفرمود : اين ياور ما است با دل ، دست و زبانش . الشافي سيد مرتضي ، ج 1 ، ص 85 ، موسسه الصادق ، « هذا ناصرنا بقلبه و يده و لسانه » .
و نيز در باره وي فرمود : هشام بن حكم در حق ما پيشرو و مقتدا است و در كلام ما نشر دهنده و مؤيّد . او همچنين شاهدي است بر راستگويي ما و مدافع ما در مقابل مطالب باطل دشمنان .
هركس از او پيروي كند و راه او را برگزيند ، از ما پيروي كرده و هر كس با او مخالفت ورزد و لجاج كند با ما دشمني و لجاج كرده است . همان «ه شام بن الحكم رائد حقنا ، و سايق قولنا ، المؤيّد لصدقنا ، و الدافع لباطل أعدائنا ، من تبعه و تبع أمره تبعنا ، و من خالفه و ألحد فيه فقد عادانا و ألحد فينا » .
شايد همين مقام شامخ هشام و دفاع پي گير او از معارف اهل بيت عليهم السلام بود كه موجب گرديد ، وي در طول تاريخ ، از دوران خود تا به امروز ، مورد اتهام و حمله هي ناجوانمردانه قرار گيرد ، كه نمونه ي از آن ، همين « نوشتار » است .
ريشه اتهام به تجسيم
در هر صورت ، مناسب است اتهام « قول به تجسّم » ريشه يابي شود . بري روشن شدن بحث ، نياز به يادآوري اموري است :
* - موقعيت اهل سنّت در باره تشبيه و تجسيم
* - موقعيّت اجتماعي وسياسي امام صادق وامام كاظم عليهما السلام در زمان خودشان
* - موقعيّت هشام بن حكم و هشام بن سالم و . . . در اجتماع و حكومت وقت .
* - بازتاب آنچه هشامان به آن متهم شده اند در منابع حديثي
* - هماهنگي هشام با امام عليه السلام در رد تجسم و تشبيه و . . .
الف : موقعيت اهل سنّت در تشبيه و تجسيم
در صحاح ششگانه اهل سنّت ، احاديث فراواني به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت داده شده كه از ظاهرش برداشت مي شود خداوند داري صورت و جسم و قابل ديدن با چشم سر است ! اين احاديث در نظر علمي شيعه ، موضوع و ساختگي است . اكنون به بيان چند نمونه از آنها اكتفا مي كنيم :
1 - در صحيح بخاري آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود : « خلق اللَّه آدم علي صورته ، طوله ستون ذراعاً . . » ؛ صحيح بخاري ، ج 8 ، كتاب الاستئذان ، باب بدءالسلام ( 651 ) ، ص 391 « خدا آدم را به صورت خودش آفريد ، طول وي شصت ذراع بود ! » .
2 - سنن ترمذي به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آورده است : «ه نگام نماز خواب بر من چيره شد تا سنگين شدم ، ناگاه خدا را در بهترين صورت ( شكل ) ديدم . . . دستش را ميان دو كتفم نهاد تا آنجا كه سردي انگشتانش را در ميان دو پستانم حس كردم ! » سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 343 ، ح 3235 ، كتاب تفسير قرآن ، باب 39
3 - در صحيح بخاري است كه : « در روز قيامت ، جهنم پر نمي شود تا اينكه خداوند پايش را در جهنّم مي گذارد و جهنم مي گويد : بس است بس است؛ « حتّي يضع رجله ( قدمه ) فتقول قط قط » . صحيح بخاري ، ج 6 ، كتاب التفسير ، سورة ق ، ص 514 ، باب 487 ، ح 1273 - 1275
4 - صحيح بخاري در روايتي نقل كرده است كه « در روز قيامت خدا را ، آنگونه كه ماه و خورشيد را مي بينيم ، خواهيم ديد . خداوند مي آيد و مي گويد : من خدا هستم ، از او نشانه و دليل مي خواهند ، ساق پايش را نشان مي دهد ! » همان مدرك ، ج 9 ، كتاب التوحيد ، باب 1218 ، قول اللَّه تعالي ( وجوه يومئذ ) ، ح 2239 ، ص 798
5 - و بالاخره باز در صحيح بخاري است كه : « در روز قيامت خدا اشيا را بر سر انگشتانش مي نهد و آنها را تكان مي دهد و مي گويد : ( أَنَا الْمالِك ، أَنَا الْمالِك ) ؛ « من مالكم ، من مالكم ! » صحيح بخاري ، ج 9 ، ص 823 ، كتاب التوحيد ، باب كلام الرّب عزّوجلّ يوم القيامه ، ص 1231 ح 2312
از اين گونه احاديث در منابع اهل سنّت بسيار است .
كساني كه همچون هشام ، وقتي مضمون اين احاديث را با زبان و برهان قاطع به باد انتقاد مي گرفتند ، شهرت مي يافتند كه از سرچشمه معارف امامانِ از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم سيراب شده اند .
ب : موقعيّت اجتماعي وسياسي امام صادق وامام كاظم عليهما السلام
مقام و عظمت ائمه عليهم السلام نزد خلفي بني اميّه و بني عباس محرز و شناخته شده بود . ازاين رو ، آنان از ائمه اطهار عليهم السلام بيم و هراس داشتند و نمي خواستند كه مردم آنان را بشناسند ، به همين جهت بر آنان سخت مي گرفتند و به زندانشان مي افكندند ، تبعيدشان مي كردند و سر انجام به شهادتشان مي رساندند . همچنين ياران و اصحابشان را نيز مي آزردند . مانع از فعّاليّت هي علمي و فرهنگي آنان مي شدند .
گاه پيروان و گاه خودِ ائمه مي كوشيدند كه دشمنانشان از رابطه صميمي آنان آگاه نباشند ، تا بهتر بتوانند به نشر معارف حق اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بپردازند .
ج : موقعيت هشام
از سويي هشام بن حكم و . . . به گفته شيخ طوسي رحمه الله از خواص امام كاظم عليهما السلام بوده اند .
و از سوي ديگر ، آنان از جهت علمي و قدرت بحث و مناظره ، مشهور بوده و كلماتشان در هدايت جويندگان راه حق بسيار مؤثر بوده است .
به جهت اين دو ويژگي ، از ناحيه حكومت وقت حساسيت زيادي نسبت به آنان وجود داشت كه موجب مي شد موانعي بر سر راهشان در تبليغ و ترويج معارف اهل بيت به وجود آيد ، از اين رو ، گاه مي كوشيدند ، تا همچون مؤمن آل فرعون كه ( يَكْتُمُ إِيمانَهُ . . . ) ؛ غافر : 28 برخي از عقايد خود را كه از سرچشمه ناب علوم اهل بيت عليهم السلام گرفته بودند ، پنهان كنند و عقايدي همانند آنچه در ميان منابع حديثي و عقايد علما و ائمه اهل سنّت بود ، ابراز كنند ، تا خصوصيّت و صميميّت ميان آنان و ائمه ، از نظر دشمنان اهل بيت پنهان بماند ، شايد قول به تجسّم فردي همچون هشام بن حكم از همين قبيل باشد .
امور زير اين احتمال را تأييد مي كند :
1 - نوشتن رد بر عقيده سخيف تجسّم كه پيشتر ياد آور شديم .
2 - نقل نشدن اين ري سخيف از آنان ، به طور مستقيم و بدون انكار و رد در منابع حديثي و غير حديثي شيعه ، و اين نشانگر آن است كه اگر احياناً اين چنين عقيده ي از او صادر مي شد ، اصحابش مي دانستند كه جدي نيست ، لذا از او آن عقيده را بازگو نمي كردند .
3 - با جلالت هشام بن حكم - رضوان اللَّه عليه - كه اقتضا دارد گروهي از شيعه از وي پيروي كنند ، در عين حال در ميان شيعه مجسّمه ي وجود ندارد كه از هشام بن حكم پيروي كرده باشند .
4 - برخي كه واقعيّت را نمي دانستند ، از ائمه مي پرسيدند و ائمه عليهم السلام اين عقيده ردّيه را ردّ مي كردند .
به هر حال ، دور از انتظار نيست كه حاملان علوم اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مورد هجوم ناجوانمردانه دشمنان قرار گيرند و به اموري كه از آنان منزه هستند ، متّهم شوند .
2 - زرارة بن اعين
زراره يكي از فحول اصحاب ائمه عليهم السلام است كه علمي رجال ، اتفاق در وثاقت و جلالت قدر وي دارند . در مدح او احاديثي از ائمه عليهم السلام نقل شده است .
امام عليه السلام در حديثي زراره را زينت ( و موجب سرافرازي ) دانسته است . و نيز زراره را جزو افرادي بر شمرده كه به پا دارنده قسط و عدل اند ، سخنانشان راست است و آنان پيشرواني هستند كه مقرّبند . انّ اصحاب أبي كانوا زيناً أحياءً و أمواتاً ، أعني زرارة ، و... هؤلاء القوّامون بالقسط القوّالون بالصّدق ، و هؤلاء السابقون اُولئك المقرّبون. اختيار معرفة الرجال معروف ب" « رجال الكشّي » ، ص 170 ، رقم 287 و ص 239 ، رقم 433
چهار نفر را نام مي برند و مي فرمايند : اين چهار برگزيده ، امين خداوند در حلال و حرام هستند . اگر آنان نبودند ، آثار نبوّت قطع و كهنه مي گرديد . أربعة نجباء امناء اللَّه علي حلاله و حرامه لولا هؤلاء انقطعت آثار النّبوّة و اندرست. همان.
استقلال در شخصيت
اين جلالت و مقام زراره ، موجب شد كه دشمنان تشيّع و اسلام ، وي را مورد هجوم قرار دهند . از آن ميان نويسنده است كه مي كوشد اين شخصيت را از نظرها ساقط كند ، ولي در هدف خود موفق نبوده است .
وي تصوّر مي كند كه مي تواند مسيحي بودن جدّ زراره را به عنوان عيب و نقصي بري وي جا بيندازد ، غافل از اينكه اجداد بيشتر مسلمانان صدر اسلام غير مسلمان بوده اند . بسياري از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به خصوص آنان كه در مكه به آن حضرت ايمان آوردند ، پدر و جدّشان مشرك بوده اند . تابعين و تابعينِ تابعين ، جدّشان مشرك ، يهودي ، مجوسي ، نصراني و . . . . بوده اند .
روشن است كه معيار بري ارزيابي افراد وضع موجود ، خود آنان است . اگر پدر كسي مشرك يا يهودي و يا نصراني بوده ، به خودِ او ربطي ندارد ، حتي اگر خود او نيز سابقه غير اسلام داشته و بعداً مسلمان گرديده است؛ « الْإِسْلامُ يَجُبُّ مَا كان قَبْلَهُ » ؛ بحار الانوار ، ج 6 ، ص 23 ، ح 24 و ج 21 ، ص 114 ، ح 8 و ج 104 ، ص 371 ، ح 7 ومسند احمد بن حنبل ، ج 6 ، ص 232 ، ح 17792 «ا سلام گذشته را مي پوشاند و رابطه شخص از گذشته اش قطع مي گردد . »
به فرض اگر بخواهيم در ارزيابي افراد ، سوابق پدرانشان را دخيل بدانيم ، مسلّماً اگر جدّ كسي مسيحي باشد ، بهتر است تا يهودي يا مجوسي يا مشرك باشد؛ زيرا پيش از اسلام ، دين حق ، دين حضرت مسيح عليه السلام بود .
وي مي نويسد :
« شيخ طوسي مي فرمايد : زراره از خانواده نصراني است ، پدر بزرگش سنسن است كه يك راهب نصراني بود . »
وي بري اينكه وانمود كند كلام شيخ طوسي - رضوان اللَّه عليه - در مذمّت زراره است ، كلام وي را تحريف نموده با تعبير ديگري بازگو مي كند .
در كلام شيخ طوسي جمله « . . . از خانواده ي نصراني است » وجود ندارد و نمي توان اين كلام را از فرمايش شيخ برداشت كرد؛ چه اينكه اگر جدّ كسي نصراني بوده ، درست نيست گفته شود وي از خانواده ي نصراني است .
همچنين جمله « پدر بزرگش سنسن است كه يك راهب نصراني بود » در كلام شيخ نيست ، بلكه وي مي گويد : « سنسن راهبي بود در بلد روم » . الفهرست ، ص 141 ، رقم 295 ، چاپخانه دانشگاه مشهد در هر صورت از كلام مرحوم شيخ طوسي هيچ گونه تعريض و اشاره ي به تنقيص زراره فهميده نمي شود .
امّا نويسنده خائنانه كلام وي را به گونه ي تحريف نموده كه بتوان از آن نقص انتزاع ك - رد .
اجداد بخاري و ابو حنيفه
شگفت است كه نويسنده ، سال ها سركرده مشركان بودن و با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم جنگيدن را بري ابوسفيان و نيز سابقه شرك بسياري از صحابه رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم را عيب و نقص نمي شمارد ، امّا مسيحي بودن جدّ زراره را به عنوان نقص بري وي آورده است .
او نمي داند كه جدّ محمدبن اسماعيل بن مغيره ، صاحب كتاب صحيح بخاري معتبرترين كتب حديثي اهل سنت ، مغيره مجوسي بوده است؛ چنان كه ذهبي مي گويد : « وكان مجوسيّاً » . سير اعلام النبلاء ، ج 12 ، ص 392 ، شماره 171
و نيز امام مذهب حنفي ، فرزند ثابت بن زوطي است ، كه در تاريخ بغداد آمده است : « ولد أبو حنيفة و أبوه نصرانيّ » ؛ به تاريخ بغداد ، ج 13 ، ص 324 ، رجوع كنيد « هنگام ولادت ابو حنيفه ، پدرش نصراني بود . » اگر كسي در اين نقل ترديد داشته باشد ، نمي توان شك كرد كه جدّ وي زوطي نصراني بوده است .
ابراز كينه نسبت به اهل بيت عليهم السلام
دشمنان اهل بيت عليهم السلام ، در طول تاريخ ، همواره كوشيده اند افرادي را كه در ترويج مكتب اهل بيت نقش چشم گيري داشته اند ، ترور شخصيت كنند . ازاين رو ، برخي از ناصبي هي منافق ، تعبيرهي زشت و زننده ي را در مورد ائمه اطهار عليهم السلام مطرح مي كردند و آن را به دروغ به افرادي چون زراره نسبت مي دادند تا به اين وسيله هم عقده و عناد خود را ابراز كنند و هم اين افراد جليل القدر را در نزد شيعيان اهل بيت عليهم السلام بد نام جلوه دهند . طبيعي است اين اتهامات از يك سو حاكي از مظلوميّت اين بزرگان و از سوي ديگر نشانه هراس دشمنان از آنان است .
گفتني است ، در كتب رجالي ، از اين بزرگان تجليل و توثيق شده و آنان را از اين اتهامات تنزيه كرده اند .
مطالب منكر و ركيكي كه از راويان حديث ، در كتب تراجم و رجال شيعه و اهل سنّت آمده ، گاه بري قدح شخص مورد نظر و گاه بري رفع اتهام از وي است؛ مانند آنچه به زراره و امثال وي نسبت داده شده است . به همين جهت ، پس از نقل روايتِ منكر و تنزيهِ راوي مورد بحث ، مي گويند : شايد وضع يا بلا از ناحيه فلان راوي بوده است . پس چنان كه پيشتر گفته شد ، احاديثي كه در كتب رجال مي آيد ، مقصود مضمون حديث نيست ، بلكه تنها بيان حال شخص راوي است . پس اين روايات از اهميّتي برخوردار نيست ، مگر اينكه نقل روايت بري مدح و تقويت راوي و يا به عنوان قدح وي باشد .
نويسنده اين نوشتار ، خود از قبيل اين واضعان حديث بوده؛ چه اينكه خود را شيعه جا زده و از زبان آنان سخن مي گويد ، و با تعبير : « ما شيعه » اتهاماتي را به شيعه مي زند . اين شخص مجهول و باند وي ، بدون توجه به مطلب فوق ، آن روايات منكر و مستهجن را از كتب رجال جمع آوري كرده و بدين وسيله ، راه نياكان خود را دنبال مي كنند .
3 - ابو بصير مرادي
در مدح ابو بصير نيز احاديثي وارد شده كه در ميان آنها ، احاديث صحيحي وجود دارد و رواياتي نيز در مذمّت وي نقل شده كه هم از جهت سند ضعيف است و هم مضمون آن غير معقول به نظر مي رسد؛ مانند اينكه : «سگي در گوش يا بر صورت ابو بصير ادرار كرد ! » به خوبي روشن است كه دشمنان ابو بصير اين احاديث را بري توهين به وي ساخته اند و نويسنده اين كتاب هم آنهمه حديث را كه در مدح او آمده ، ناديده گرفته و چند حديث را كه متضمن مطالبي است غير معقول ، عَلم كرده است .
هدف اصلي از ترور شخصيت
انتخاب و آماج حمله قرار دادن افرادي چون هشام ، زراره و ابوبصير بي دليل نيست .
شيعه ادعا ندارد كه تمام احاديث اصول اربعه صحيح است؛ آن چنان كه اهل سنّت نام « صحاح » را بر بعضي از كتب خود نهاده اند ، پس مي توان راويان ضعيفي در اين كتب يافت ، امّا باند نويسنده به آنان كاري ندارند ، آنچه بري هدف آنان مفيداست تضعيف كساني است كه معارف اهل بيت عصمت عليهم السلام و سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را حفظ و به جامعه اسلامي مي رسانند .
ناصبيان و احاديث ساختگي
شايان توجه است ، نويسنده نسبت به برخي از احاديث موجود در صحاح ششگانه اهل سنّت كه هتك به خدا و پيامبر و مقدسات اسلام است - مانند آنچه گذشت از قبيل گذاشتن خدا پايش را در جهنم و گذاشتن اشيا بر سر انگشتانش و . . . - هيچ حساسيتي نشان نمي دهد . و نيز نسبت به راوياني چون عمران بن حطان و حريز بن عثمان و عمربن سعد و صدها راوي مانند آنان را در صحاح اهل سنّت نمي بيند و به شرح حال آنان نمي پردازد .
عمران ، مدّاح وثناگوي ابن ملجم
عمران بن حطان ، از ناصبياني است كه در مدح ابن ملجم ، در رابطه با جنايت به شهادت رساندن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شعري مي سرايد و او را مي ستايد؛ چنانكه ذهبي در سير اعلام النّبلا آورده .
از اشعار او است در قتل علي عليه السلام :
يا ضربة من تقيّ ما أراد بها * إلاّ ليبلغ من ذي العرش رضواناً
سير اعلام النّبلاء ، ج 4 ، ص 215 ، رقم 86
« چه ضربتي از شخص پرهيزكاري ( ابن ملجم ) كه قصد نكرده است از آن مگر رضايت خدا را . » برخي در مورد وي گفته اند :
يا ضربة من شقيّ ما أراد بها * إلاّ ليهدم من ذي العرش بنياناً
إنّي لأذكره يوماً فالعنه * إيهاً و العن عمران بن حطاناً
و نيز گفته اند :
يا ضربة من غدور صار ضاربها* أشقي البريّة عند اللَّه إنسانا
إذا تفكّرت فيه ظلت ألعنه* و ألعن الكلب عمران بن حطانا

بيشتر علمي تراجم و رجال اهل سنّت ، در شرح حال وي ، دشمني و عناد او نسبت به امير المؤمنين عليه السلام را آورده ند . در عين حال در منابع معتبر اهل سنّت از وي حديث نقل مي كنند ، از آن جمله اند : بخاري صحيح بخاري ، ج 7 ، كتاب اللباس ، باب 444 ، لبس الحرير و افتراشه للرجل ، ص 278 ، ح 727 و باب 509 ، نقض الصور ، ص 307 ، ح 837 ، نسائي سنن النسائي ، ج 8 ، كتاب الزّنيه ، باب التشديد في لبس الحرير ، ص 201 و سنن كبري ، نسائي ، ج 5 ، كتاب الزّنيه ، باب 80 ، لبس الحرير ، ص 466 ، ح 9590 ، ابي داود سنن ابي داود ، ج 4 ، ص 72 ، كتاب اللباس ، باب في الصليب في الثوب ، ح 4151 ، احمد بن حنبل مسند احمد بن حنبل ، ج 6 ، ص 351 ح 24517 و 24518 ، ج 10 ، ص 72 ، ح 26055 ، . ص 104 ، ح 26202 و . . عمر بن سعد قاتل امام حسين عليه السلام
.
عمر بن سعد ، قاتل امام حسين عليه السلام است . در عين حال ، برخي از علما و رجال اهل سنّت او را توثيق كرده اند . مثلاً مزّي مي گويد : احمدبن عبداللَّه عجلي در ترجمه عمربن سعد گفته است : او كسي است كه حسين عليه السلام را كشت و او تابعي و ثقه است . يحيي بن معين مي گويد :
ونه قاتل امام حسين عليه السلام ثقه باشد ؟ ! تهذيب الكمال ، ج 21 ، ص 357 ، شماره 4240
در هر صورت ، شكي نيست كه فرمانده سپاه ابن زياد در كربلا ، عمربن سعد بود و فاجعه جانگداز كربلا منسوب به اوست ، امّا او يكي از روات حديث اهل سنّت است .
ترمذي سنن الترمذي ، ج 4 ، كتاب صفة الجنة ، باب 7 ما جاء في صفة اهل الجنة ، ح 2538 ، ص 585 - 586 و احمد بن حنبل مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 366 ، ح 1487 و ص 372 - 375 ، ح 1517 و 1519 و 1521 و 1529 و 1531 و ديگر منابع معتبر اهل سنّت ، از وي حديث نقل كرده اند .
حريز ، كسي كه بر فراز منبر علي عليه السلام را سب مي كرد
حريزبن عثمان ، از دشمنان سر سخت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بود و در كثرت لعن و سب حضرت علي عليه السلام شهرت داشت . اين صفت زشت او در بيشتر كتب تراجم و رجال اهل سنّت آمده است؛ مثلاً در تهذيب الكمال مزّي اينگونه مي خوانيم : راوي مي گويد : « از مصر تا مكّه با او همراه بودم ، مرتّب علي عليه السلام را سب و لعن مي كرد » و نيز آمده است : « حريز بر فراز منابر ، علي عليه السلام را دشنام مي داد . »پ چ تهذيب الكمال ، ج 5 ، ص 576
احمد بن حنبل نيز مي گويد : « حريز ثقة ، ثقة ، ثقة » همان ، ص 573 و از او حديث بسيار نقل مي كند از آن جمله ، ج 6 ، مسند احمد بن حنبل ، ص 27 ، ح 16906 ، و ص 106 ، ح 16977 ، و ص 97 ، ح 17207 ، و ص 214 ، ح 17715 و ص 111 ، ص 19450 مي باشد . و بخاري از آن جمله ، صحيح بخاري ، ج 5 ، كتاب المناقب ، باب 24 صفة النبي ، ح 76 ، ص 29 و ابن ماجه سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 151 ، باب 52 ما جاء في مسح الاُذنين ، ح 442 و ص 156 ، باب 56 ما جاء في غسل القدمين ، ح 457 ، و كتاب الجنائز ، ص 512 ، باب 7 5 ما جاء في ثواب من اُصيب بولده ، ح 1604 و ابي داود سنن ابي داود ، ج 1 ، كتاب الطهاره ، باب صفة وضوء ، النبي صلي الله عليه و آله وسلم ، ص 30 ، ح 121 و 122 ، دارالفكر . و . . . در صحاح و سنن خود از وي حديث نقل كرده اند .
نسبت دروغي آشكار بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
حريز كسي است كه در راستي عداوت با امير المؤمنين عليه السلام و هتك و توهين به ساحت مقدس آن حضرت ، به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دورغ بست و يا دروغي كه ديگري آن را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت داده بود ، بازگو و ترويج كرد؛ چنانكه مزّي در تهذيب الكمال نقل مي كند : اسماعيل بن عياش گفت : از حريز بن عثمان شنيدم كه مي گفت : آنچه مردم نقل مي كنند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به علي عليه السلام فرمود : « أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي . . . » شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 264 درست است امّا شنونده اشتباه كرده و چيزي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود ، اين بود : « اَنت منّي مكان قارون من موسي » ! تهذيب الكمال ، ج 5 ، ص 577
شك نيست كه اين دروغ آشكار را به پيامبر بستن و حديث متواتر « أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ . . . » را انكار كردن ، از فردي موثق امكان ندارد و گوينده اين سخن ، شخصي كذّاب ، مغرض و معاند بوده است . چه خود آن را ساخته باشد و يا از وضّاعي مانند خودش نقل كند؛ چه اينكه راوي مي گويد : از او پرسيدم از كجا اين سخن را مي گويي ؟ گفت : از وليدبن عبدالملك شنيدم كه بر سر منبر مي گفت . همان.

در چه احاديثي بايد تأمّل كرد ؟
در احاديث شيعه ؟
كه در منابع آنان ، نمي توان افرادي چون عمران بن حطان ، عمربن سعد و حريز بن عثمان را يافت ، چه رسد به اينكه بر آنها اعتماد شود !
يا در احاديث و منابع اهل سنّت ؟
كه سال هي سال ، نقل و نوشتن حديث در ميان آنان ممنوع بود و پس از تدوين حديث ، به چنين افرادي اعتماد شده است !
او كه مي گويد :
« حالا جي تأمل است كه با توجه به احاديث زيادي كه اين آقايان و امثال
اينها روايت كرده اند ،
ونه بايد تشخيص داد و فهميد كه چقدر عجايب و از آن دست روايات در دين داخل كرده باشند ؟ اين سؤالي است كه جوابش را چند كتاب تحقيقي مستقل بايد بدهد . »
جا داشت اين سخن را در باره منابع اهل سنّت مي گفت :
« حالا جي تأمل است كه با توجه به احاديث زيادي كه اين آقايان ( مانند حريز بن عثمان ناصبي ، عمربن سعد قاتل امام حسين عليه السلام عمران بن حطان ، مادح و ثناگوي قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام و امثال اينها روايت كرده اند
ونه بايد تشخيص داد كه چقدر عجايب از آن دست روايت ( مانند رواياتي كه قبلاً ذكر شد كه متضمن تجسّم و تشبيه خداوند متعال و آنچه مستلزم هتك و توهين به رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم و دشمني اهل بيت عليهم السلام ) در دين داخل كرده باشند و اين سؤالي است كه جوابش را چند كتاب تحقيقي مستقل بايد بدهد . »
نواقص كتابهي « موضوعات »
هر چند برخي از علمي اهل سنّت؛ مانند ابن جوزي و سيوطي و ملاّ علي قاري و صنعاني ، كتاب هي مفصّلي با عنوان « موضوعات » ( روايات ساختگي ) در منابع اهل سنّت تأليف كرده اند ليكن درآنها سه نقص وجود دارد :
1 - روايات ساختگي در صحيح بخاري و صحيح مسلم و . . . را نياورده اند .
2 - به واسطه تعصبي كه داشته اند ، برخي از روايات فضايل كه به سند صحيح و گاه متواتر نقل شده است ، را جزو احاديث ساختگي به حساب آورده اند .
3 - شايد عشري از اعشار روايات ساختگي در منابع اهل سنّت ، در اين كتاب ها جمع آوري نشده باشد .
در باره اين دست از مطالب نويسنده كه نوشته است :
« به اميد آنكه علما و دانشمندان محقق و دلسوز ما كه بحمداللَّه كم نيستند اين خالي گاه را نيز پر كنند » !
بايد گفت : مناسب است مبتني بر معارف اهل بيت عليهم السلام كتابهايي تأليف تا تاريكي هايي كه به واسطه احاديث ساختگي به وجود آمده است ، با انوار احاديث اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم روشن گردد و درخشش معارف و حقايق اسلامي به نمايش گذاشته شود .
دزد ناشي به كاه دان مي زند
نويسنده كه با منابع علمي گذشته و حال ، آشنايي ندارد و از
ونگي تدوين و تبويب كتب نا آگاه است ، اختلاف در فهرست بندي و تبويب كتاب را با اختلاف در متن كتاب اشتباه گرفته و با انتخاب عنوان « دزدي فرهنگي » مي نويسد :
« اين يك پهلوي قضيه است ، اساليب ديگري نيز وجود دارد كه بيگانگان توانسته اند از خلال آن در تشيّع رخنه كنند . . . » !
و سپس با طرح عنوان « كافي چاق مي شود » ، اختلاف شمارش « كتابها » فصل هي كتاب كافي را ياد مي كند كه علاّمه كركي فرموده است : كافي پنجاه كتاب است و شيخ طوسي فرموده است : سي كتاب است . حتماً اين نويسنده ، اگر به اختلاف علما در عدد آيات قرآن توجّه كند ، مي گويد : «ق رآن چاق مي شود ! » ؛ زيرا عالماني كه در علوم قرآني كتاب نوشته اند؛ اعم از سنّي و شيعه ، اختلاف در شمارش آيات را ذكر كرده اند ، از آن جمله سيوطي در الاتقان في علوم القرآن مي گويد :
ابن عباس گفت : آيات قرآن 6600 آيه و حروف قرآن 323671 حرف است و الداني مي گويد : ( علما ) اجماع كرده اند كه عدد آيات قرآن 6000 است .
سپس در افزودن به اين عدد ، اختلاف كرده اند؛ برخي بر آن چيزي نيفزوده اند و بعضي 204 آيه و گفته شده 214 است و نيز گفته شده 219 و بالاخره گفته اند : 225 و نيز 236 آيه است . الاتقان في علوم القرآن ، ج 1 ، ص 210 ، دار ابن كثير دمشق - بيروت.
روشن است كه اين اختلاف فراوان در شمارش آيات قرآن ، كه هفت قول را سيوطي در اتقان آورده است ، حاكي از تحريف ، كم يا زياد شدن قرآن نيست بلكه به قرآن هيچ افزوده نشده و از آن چيزي نكاسته اند ، تنها اختلاف در شماره گذاري همين مجموعه آيات ثابت است .
اختلاف در شمارش ابواب و يا احاديث ، زياني ندارد
اين وضع در بسياري از كتاب هي علمي پيشين وجود دارد كه در تقسيم بندي يك كتاب به ابواب و فصول و به تعبير قدما ، به كتب اختلاف شده است و اين دليل بر زياد شدن و يا كم شدن آن كتاب نيست؛ مثلاً عيني در مقدمه عمدة القاري في شرح صحيح البخاري مي نويسد : احاديث بخاري به 7275 مي رسد و اگر تكرارهي آن را حذف كنيم 4000 حديث مي شود . عمدة القاري ، ج 1 ، ص 6 ، ( الرابعه ) .
ابن حجر مي گويد : شيخ محي الدين در شرح بخاري ، به طور جزم مي گويد : احاديث بخاري بدون مكرراتش 4000 است و سپس مي گويد : بري تو به همين زودي روشن مي گردد كه به اين مقدار نمي رسد و نزديك به اين مقدار هم نيست فتح الباري ، مقدمه ، ص 498 ، ذكر عدة ما لكل صحابي في صحيح البخاري . . .
پس بنابر بينش نويسنده ، بايد گفت : « بخاري چاق مي شود » . كتاب شريف كافي و ديگر كتب اربعه ، كتابهايي هستند كه از آغاز تأليف ، شهرت يافته و به واسطه كثرت نسخه هايش ، در طول تاريخ از دستبرد تحريف و تغيير مصون مانده است . نسخ خطي اين كتب كه در بدو تأليف اين كتاب ها نوشته شده ، در كتابخانه هي معروف شيعه شاهد بر اين واقعيّت است .
در عين حال ، نويسنده به جهت ناآگاهي و يا غرض ورزي اش ، به دنبال نقل اختلاف در شمارش احاديث يا ابواب كتاب ، مي گويد :
« حال چه كسي كافي را به اين روزگار رسانيده است ؟ آيا واقعا كسي يا
كساني كه چنين خيانتي كرده اند مي توانند انسانهي پاكي بوده و دوستدار اهل بيت عليهم السلام باشند ؟ ! »
با توجه به آنچه گذشت ، بايد گفت : علمي شيعه در حفظ آثار اهل بيت كوشا بوده و افرادي چون نويسنده ، خيانت و عداوتشان نسبت به اهل بيت آشكار و هويدا است .
او به خاطر اختلاف نقل در تعداد احاديث تهذيب الاحكام شيخ طوسي با استهزا مي گويد : « كدام چاق تر است »
بيان منشأ اختلاف در شمارش
هر چند نياز به بيان نيست ، ليكن بري كساني كه با منشأ اختلاف در شمارش حديث آشنايي ندارند ، به اجمال توضيح داده مي شود :
گاه يك حديث با چند سند نقل مي شود . برخي در شمارش ، آن را تنها يك حديث به حساب مي آورند و برخي به جهت اختلاف سند ، آن را به تعداد سند ، متعدد مي شمارند .
گاهي يك مضمون ، با اختلافي اندك در تعبير نقل شده است . برخي آن را يك حديث و گروهي چند حديث به حساب مي آورند .
گاه حديثي در چند جي كتاب ، به مناسبت هي مختلف ذكر مي شود . بعضي همه آنها را در شمارش يك حديث و برخي چند حديث به حساب مي آورند .
چنانكه گفته شد ، نزديك به نيمي از احاديث بخاري تكراري است و به مناسبت هي مختلف ، در ابواب گوناگون آمده است . به همين جهت برخي كه با مكرراتش شمارش كرده و گفته اند به تعداد 7275 حديث دارد و گروهي با حذف مكررات ، تعداد احاديث آن را 4000 دانسته اند .
تعارض احاديث در منابع شيعه و سني
نويسنده پس از ذكر مطالبي كه تصوّر مي كرد به آن وسيله مي تواند شبهه تحريف كتب حديثي شيعه را در ذهن خواننده القا كند و به اين وسيله عِرض خود برده و زحمت ما داشته است ، تعارض در احاديث را يكي از شواهد و يا يكي از پيامدهي ناخوشايند آن ذكر كرده است .
غافل از آنكه وجود تعارض در احاديث سنّي و شيعه امري است واقعي كه علل و اسباب خود را دارد و موجب گرديده است در علم اصول بابي به عنوان « تعارض و تعادل » به وجود آيد ، اين تعارض در منابع حديثي اهل سنّت روشن تر و چشم گيرتر است .
بالاترين نمودار تعارض
بري نمونه ، مي توان كتاب سنن نسائي - كه بعد از صحيح مسلم و بخاري ، معتبرترين كتب صحاح اهل سنّت است - را ذكر كرد .
در اين كتابِ حديثي ، نه تنها روايات متعارض و متناقض وجود دارد ، بلكه اين احاديث به قدري فراوان است كه ابوابي از اين كتاب بر ضدّ يكديگر عنوان داده شده است كه از آن جمله است :
باب « النهي عن الصلاة بعد العصر » سنن النسائي ، ج 1 ، ص 277 و باب «ا لرحضة في الصلاة بعد العصر » همان ، ص 280 و باب « الرخصة في الصلاة قبل غروب الشمس » همان ، ص 282 و « الرحضة في الصّلاه قبل المغرب » همان . باب « ما علي الامام من التخفيف »پ همان ، ج 2 ، ص 94 چ باب « الرخصة للإمام في التطويل » همان ، ص 95 « باب الذكر في الركوع » همان ، ص 190 پس از چند باب كه در اين مطلب تأكيد دارد همان ، از ص 190 تا ص 192 « باب الرخصة في ترك الذكر في الركوع » همان ، ص 193 باب « قراءة بسم اللَّه الرحمن الرحيم » همان ، ص 133 و باب « ترك الجهر ببسم اللَّه الرحمن الرحيم » همان، ص 134 و باب « ترك قراءة بسم اللَّه الرحمن الرحيم في فاتحةالكتاب » همان ، ص 135 باب « النهي عن البكاء علي الميّت » همان ، ج 4 ، ص 13 و باب « الرخصة في البكاء علي الميّت » همان ، ص 19
ابواب بسياري از كتاب سنن نسائي مربوط به احاديثي است كه خود در باب قبل از آن ، خلافش را آورده است؛ مثلاً تنها در كتاب الصيام 47 باب مربوط به احاديث متعارض و متناقض است كه با تعبير باب : « ذكر الاختلاف علي فلاني في هذا الحديث يا في حديث فلاني » سنن النساني ، ج 4 ، از ص 120 تا آخر كتاب . آمده است كه فهرست نويسان اين كتاب ، بري كتمان اين مطلب ، اين ابواب را در فهرست نياورده اند .
پس در مورد اين كلام نويسنده كه مي گويد :
« همين تناقضات باعث شده كه مخالفين آن را به عنوان بزرگترين وسيله بري طعن بر مذهب ما استعمال كنند . »
بايد گفت : مخالفان شما وهابيان؛ يعني شيعه ، چون در مقام خرده گيري بر نيامده اند ، از اين اختلافات چشم پوشيده و آن را به عنوان طعن بر مذهب اهل سنّت به كار نگرفته اند .
نويسنده در پايان اين فصل ، با كلماتي پراكنده سخن گوي بيگانگان بودن خود را آشكارتر كرده ، گاه اتهام تحريف قرآن را تكرار مي كند ، گاه وجود امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را ، كه جزو ضروريات مذهب شيعه است و احاديث شيعه و سني بر آن دلالت دارد ، انكار مي كند . او نمي داند حتّي اهل سنّت كتاب هايي در اين زمينه نوشته اند كه از آن جمله است كتاب « عقد الدرر في اخبار المنتظر » تأليف يوسف بن يحيي المقدس الشافعي السلمي .
و با نسبت دادن اراجيفي به امام زمان ، آنهم از زبان شيعه ، كه شيعه از آن بيگانه و متنفر است؛ مانند اين مطالب كه : امام زمان كعبه را خراب و در كوفه كعبه ي مي سازد و . . . اين بار بي پرده و آشكار بيرون آمده است .

* * *

انكار خورشيد تابان امام زمان عليه السلام

احاديث شيعه در باره امام زمان عليه السلام

شگفت است كه شخصي به عنوان عالم شيعي ، نسبت به موضوعي كه احاديث شيعه درباره آن ، از تواتر فزون است ، مي گويد : « وجود خارجي ندارد » ؟ !
در حالي كه هزاران حديث در منابع شيعه و سني بر وجود حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - دلالت دارد كه برخي از بزرگان معاصر ، تعدادي از آنها را در فهرستي به شرح زير بيان كرده اند :
214 حديث دلالت دارد كه حضرت مهدي فرزند امير مؤمنان علي عليه السلام است .
192 حديث حاكي است كه آن حضرت فرزند فاطمه زهرا عليها السلام است .
107 حديث آن حضرت را فرزند سبطين؛ الحسن والحسين عليهما السلام معرفي مي كند .
185 حديث آن حضرت را فرزند امام حسين عليه السلام مي خواند .
160 حديث مي گويد او نهمين از ائمه فرزندان حسين عليه السلام است .
148 حديث مي گويد او نهمين فرزند حسين عليه السلام است .
185 حديث دلالت دارد كه او فرزند علي بن الحسين عليه السلام مي باشد .
103 حديث دلالت دارد كه او فرزند امام محمد باقر عليه السلام است .
103 حديث وي را فرزند امام صادق عليه السلام معرفي مي كند .
99 حديث او را ششمين فرزند امام صادق عليه السلام مي خواند .
101 حديث او را فرزند امام موسي كاظم عليه السلام دانسته است .
98 حديث او را پنجمين فرزند موسي بن جعفر عليه السلام مي شمارد .
95 حديث دلالت دارد كه او چهارمين فرزند علي بن موسي الرضا عليه السلام است .
90 حديث دلالت دارد كه او سوّمين فرزند امام محمد تقي عليه السلام است .
90 حديث مي گويد : او از اولاد امام هادي عليه السلام است .
146 حديث مي گويد : او فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است .
147 حديث نام پدر وي را حسن معرفي مي كند . منتخب الاثر في الامام الثاني عشر.
او
ونه عالم شيعه ي است كه از اين احاديث فراوان در منابع شيعه بي خبر است و مي گويد :
«
ونه مي تواند امام دوازدهمي وجود داشته باشد ؟ آن هم فرزند امام حسن عسكري عليه السلام باشد ؟ »
احاديث اهل سنّت در باره امام زمان عليه السلام
نه تنها 146 حديث در منابع شيعه دلالت دارد كه حضرت مهدي فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است ، بلكه بسياري از علمي اهل سنّت نيز بر اين واقعيّت مسلّم تأكيد دارند؛ مثلاً محمدبن طلحه شافعي ، در مطالب السؤول ، در ترجمه امام حسن عسكري عليه السلام به عنوان فضيلت و منقبت آن حضرت مي گويد :
« از مناقب والا و بزرگي كه خداوند عزّ وجلّ به آن حضرت اختصاص داده و تنها او را به آن منقبت مزيّن فرموده و آن را بري وي صفت هميشگي قرار داده و هي
اه نو بودن آن به كهنگي نمي گرايد و هميشه بر سر زبان ها است و به فراموشي سپرده نمي شود ، اين است كه مهدي از نسل او و آفريده شده خداوند از او است ، و فرزندي است كه به او نسبت داده مي شود وپاره تن وي است كه از او به وجود آمده است . » مطالب السؤول ، ج 2 ، ص 148
و در ترجمه حضرت مهدي عليه السلام مي گويد : پدرش حسن بن علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر عليهم السلام است ، و كنيه آن حضرت ابوالقاسم و لقبش الحجّه و الخلف الصالح مي باشد . همان ، ص 153
ابن صباغ مالكي در الفصول المهمّه مي نويسد :
حجةبن الحسن در سامرا در شب نيمه شعبان سال 255 هجري متولّد گرديد .
نسبش از ناحيه پدر : ابوالقاسم ، حجّة بن الحسن الخالص بن علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقربن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام .
و امّا مادرش : امّ ولدي است كه او را نرجس مي گويند .
و امّا كنيه او ابوالقاسم ولقب او حجّة ، مهدي ، خلف صالح ، قائم المنتظر و صاحب الزّمان است و مشهورترين القاب وي مهدي است . » الفصول المهمه ، ص 292
نام مقدس آن حضرت در كتب تراجم و رجال اهل سنّت نيز آمده است . از آن جمله ، ذهبي در سير اعلام النّبلاء ، كه در آن نام افراد بزرگ و مشهور را مي آورد ، مي گويد : المنتظر الشريف ، ابوالقاسم بن الحسن العسكري . . . خاتمة الاثني عشر سيّداً . . . سير اعلام النّبلاء ، ج 13 ، ص 119 ، شماره 60
هر چند وي و علمي اهل سنّت به واسطه شبهه طول عمر آن حضرت - كه مي توان از قرآن به پاسخ آن رسيد - و احياناً عناد و لجاج وجود آن حضرت را استبعاد كرده ، بلكه محال دانسته اند و با تعصب با اين مطلب بر خورد كرده اند؛

استبعادي واهي !
در حالي كه از قرآن به خوبي مي توان پاسخ آن را گرفت؛ زيرا در باره حضرت نوح فرموده : ( فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عاماً . . . ) ؛ عنكبوت : 14 « حضرت نوح هزار سال ، پنجاه سال كمتر ، در ميان قومش درنگ كرد . » و اين مدت از عمر نوح ، از بعثت وي تا پيش از طوفان است نه تمام عمر وي . چراكه عمر او را تا 2500 سال گفته اند . پس چنين استبعاداتي بيجا است ، به خصوص كه ادلّه قطعي حديثي و تاريخي بر اين واقعيّت گواه است .
نويسنده ، سپس جمله ي آورده است كه خود مي تواند شاهدي بر وجود مقدس حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - باشد . او مي گويد :
« در حالي كه ايشان بدون فرزند فوت كرد ، حتي بري آنكه مطمئن گردند
بعد از فوت ايشان در ميان همسران و كنيزانشان جستجو كردند نه تنها فرزندي نبود كه هيچكدام آنها را حامله نيافتند »
وي ناخود آگاه سخني مي گويد كه بر اين واقعيّت مسلّم تاريخي ، يعني وجود مقدس امام زمان اشعار دارد ، چون از اين واقعيّت استفاده مي شود كه انتظار به وجود آمدن فرزندي از امام عسكري عليه السلام بوده كه زمامداران جور زمان ، از به دنيا آمدن او در هراس بوده اند و مي كوشيده اند از تولد او جلوگيري كنند .
منشأ اين هراس ، مي تواند خبر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از به دنيا آمدن حضرت مهدي باشد ، كه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد ، پس از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد ، و اينكه مهدي از عترت پيامبر است ، دوازدهمين امام و نهمين فرزند امام حسين عليه السلام است و بالاخره فرزند امام حسن عسكري عليه السلام مي باشد . هر چند مي كوشيدند اين خبر را از توده مردم پنهان كنند ، امّا با توجه به انبوه احاديثي كه گفتيم علما و خلفا و حكام از آن باخبر بودند ، اين امر مسلّم بود كه مهدي موعود از امام عسكري خواهد بود ، به همين جهت همانطور كه نويسنده گفته است : حكومت وقت از آن حضرت سلب آزادي و آسايش كرد و امام هادي و عسكري عليهما السلام را در مركزي نظامي تحت مراقبت شديد قرار داد ، و حتّي بري جلوگيري از مولود موعود ، همسران وكنيزان آن حضرت را در زمان حيات آن بزرگوار به وسيله جاسوساني تحت مراقبت داشتند . اين وضع حاكي از حقيقتي است كه نزد علما و حكام ، مسلّم و حتمي بوده است ، امّا ( وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ
الْماكِرِينَ ) آل عمران : 54 خداوند متعال همانگونه كه حمل موسي و عيسي عليهما السلام را پنهان داشت تا با مراقبت شديد فرعون ، موسي به دنيا آيد و مريم عليها السلام قبل از تولد عيسي و شهادتِ وي به پاكدامني مادرش ، مورد اتهام قرار نگيرد ، تا وعده خدي متعال تحقّق يابد . خداوند متعال حمل حضرت مهدي عليه السلام را پنهان داشت تا آن كس كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به قدوم وي مژده داده بود ، به دنيا آيد و مصلحي كه همه امم به انتظار او هستند ، روزي ظهور كند .
امّا نويسنده در اين قسمت نيز شاهدي بر بي اطلاعي خود از منابع شيعه و اهل سنّت ارائه داده است . با اينكه تاريخ تولد آن حضرت را 255 و تاريخ شهادت امام عسكري عليه السلام را 260 ثبت كرده است . وي نبودن زني حامله در ميان همسران و كنيزان آن حضرت در هنگام شهادت امام عسكري را دليل بر وجود نداشتن امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - دانسته است . سپس با تحريف برخي از اخبار ملاحم وفتن ، كه در منابع شيعه و اهل سنّت آمده ، مي كوشد چهره امام زمان ، منتظر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را مشوّه جلوه دهد و با تعبير استهزاگونه « شاهكارهي حضرت ( عج ) » ، به چند حيله و نيرنگ مي پردازد . و اكنون ما تحت عناوين ذيل ، آن حيله ها ونيرنگ ها را به رسوايي مبدّل مي كنيم :
الف : امام زمان عليه السلام مظهر رحمت و انتقام و تمام صفات پيامبرصلي الله عليه و آله وسلم
وي بري تحريك احساسات جامعه عرب ، مي گويد : « كشتار عرب ها ! » و به اين وسيله مي خواهد چهره خشني از امام زماني كه در منابع حديثي معرفي شده است بنماياند و به سيره دشمنان اسلام ( برخي از مستشرقين ) عمل كرده است .
چه اينكه دشمنان اسلام بري بدنام كردن مكتب جامع و كامل اسلام ، گاه برخي از احكام اسلام را بدون توجه به موقعيت و شرايط اجري آن ، با تفسيري مغرضانه ، وسيله نماياندن خشونت اسلام قرار مي دهند ، در صورتي كه اگر همان احكام با شرايط و موقعيتش ، آن چنانكه هست نمايانده شود ، تحسين هر عاقلي را بر مي انگيزد؛ مانند حكم مجازات رجم بري زناكار و يا آياتي كه رفتار با برخي از مخالفان را بيان مي كند : ( وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ . . . ) ؛ بقره : 191
« هر جا يافتيد آنان را بكشيد . » و ( فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً ) ؛ نساء : 91 « هر كجا آنان را يافتيد بگيريد و بكشيد ، ما بري شما بر آنان سلطه آشكار قرار داديم . » و ( مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً ) ؛ احزاب : 61 « پليدند ، هر جا يافتيد بگيريد و بكشيد ، كشتني ! »
بي شك ذكر اين آيات و برخي از احكام ، بدون ذكر شرايط آنها و بدون توجه به گذشت و سماحت محيّرالعقول پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از مشركان مكّه ( اِذْهَبُوا أَنْتُمْ الطُّلَقاء ) و هزاران شاهد بر رأفت و رحمت و عطوفت و رفق و مداري پيامبر و اسلام ، بري افراد نا آگاه ، سوء ظن به وجود مي آورد .
نويسنده نيز نسبت به حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - اينگونه عمل كرده است تا شايد بتواند به اهداف شوم خود دست يابد .
و با اينكه در بشارت هايي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام نسبت به امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - آمده ، مظاهر عطوفت و رحمت بسيار است و منابع حديثي اهل سنّت و شيعه مملو از آن بشارت هاست؛ مانند سيره حضرت مهدي - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - سيره پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است .
چنانكه در غيبت نعماني آمده است كه : از امام صادق و امام باقر عليهما السلام در مورد روش و سيره حضرت مهدي - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - سؤال شد . ايشان فرمودند : روش وي روش و سيره پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است و او همانند پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم عمل خواهد كرد و از ميان مي برد آنچه ( انحرافاتي را كه ) قبل از ظهورش به وجود آمده؛ همانگونه كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم امر جاهليّت را از ميان برد ، اسلام را از نو احيا مي كند . منتخب الاثر ، ص 376
يوسف بن يحيي مقدسي شافعي ، در عقدالدرر ، احاديثي از منابع اهل سنّت آورده كه از آن جمله حديثي است از ابو نعيم اصبهاني ، طبراني ، ابو حاتم و . . . ، كه مي گويد : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، عرض كردم : ي پيامبر خدا ، آيا مهدي از ما آل محمّد است يا از غير ماست ؟ رسول اللَّه صلي الله عليه و آله وسلم
فرمود : بلكه از ما است ، خداوند دين را به وسيله وي تمام مي كند؛ همانگونه كه به ما آغاز كرد و به وسيله ما ، مردم از فتنه نجات مي يابند؛ همانگونه كه به وسيله ما از شرك رهايي يافتند و به وسيله ما دل هايشان با هم پيوند مي خورد . پس از دشمني به واسطه فتنه ، مسلمانان با هم برادر مي شوند ، همانگونه كه پس از دشمني شرك ، مسلمانان با هم برادر در دين گرديدند .
و نيز از طاووس نقل مي كند كه گفت : كاش نمي مردم و زمان مهدي را درك مي كردم ( زيرا ) در آن زمان نيكوكار بر نيكي اش افزوده مي شود و بدكار از بدي هايش توبه داده مي شود و اموال پرداخت مي گردد و بر كارمندان ( در اجري وظايفشان و خدمت به مردم ) سخت گرفته مي شود ، و بر مساكين و فقرا ترحّم مي گردد . عقد الدرر ، ص 142 و 143 آري :
اولاً : امام زمان در محيطي ظهور مي كند كه پر از ظلم وجور شده و درگيري و دشواري هي بسيار دارد و لازمه غلبه حضرت ، كشتار مخالفيني است كه با آن حضرت به جنگ مي پردازند .
ثانياً : همانگونه كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در آغاز دعوتش با افراد محيطي كه در آن مبعوث شده بود ، درگير شد و محيط فعاليت آن حضرت مكه و مدينه بود و آنانكه در جنگ ها كشته شدند عرب بودند . حضرت ولي عصر نيز چون محل ظهورش در بدو امر مكّه است و مركز حكومتش كوفه خواهد بود ، در بدو امر آنانكه با او در گير خواهند شد ، عرب هستند . از عرب به وسيله آن حضرت بيشتر كشته مي شوند .
ثالثاً : همانطور كه پس از به قدرت رسيدن پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و مسلمانان ، پيروزي ها سريع تر بود و طبعاً كشتار كمتر و آنانكه به وسيله پيامبر و مسلمانان از غير عرب كشته شدند ، كمتر بودند ، در مورد حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز چنين است كه پس از به قدرت رسيدن آن حضرت و بروز كرامات و معجزات ، ملت هي مختلف به آن حضرت مي گروند و طبعاً كشتار از آنان كمتر خواهد بود .
اين مطلب نه به معني دشمني خاص پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با عرب است و نه به معني دشمني خاص حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فر جه الشريف - با عرب ، بلكه تنها به جهت اين است كه در شروع دعوت و ظهور ، با عرب برابر بوده و خواهند بود و پس از تثبيت موقعيّت ، ديگر چندان نياز به كشتار نخواهد بود .
نويسنده ، ازاين حقيقت سوء استفاده كرده وبري تحريك احساسات جامعه عرب در مورد چند حديث ، بدون توجه به سند آن با تحريف و توجيه كوشيده است بري هدف خود از اين احاديث سوء استفاده كند و مي گويد :
« شاهكارهي حضرت ( عج ) : 1 - كشتار عرب ها ! »
سپس حديثي را از علاّمه مجلسي كه مضمون آن اين است :
« حضرت ولي عصر همچون علي عليه السلام صلح نخواهد كرد بلكه تا پيروزي كامل مي جنگد . »
با تحريف اينگونه آورده است :
« امام قائم با عرب ها همان كاري را خواهد كرد كه در جفر احمر آمده است؛ يعني همه را خواهد كشت ! »
وي با تحريف ، مطلب باطلي را به دروغ به مرحوم علاّمه مجلسي نسبت مي دهد و پس از آن ، حديث مجملي را آورده كه در آن نامي از امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - وجود ندارد .
و سپس حديثي نقل مي كند بدين مضمون كه : ياران خاص حضرت ، كه در بدو ظهور با آن حضرت خواهند بود ، عرب نيستند .
اين مطلب بر فرض كه صحيح باشد اشكالي ندارد ! علمي بزرگ اهل سنّت مانند : بخاري ، مسلم ، ترمذي ، نسائي ، ابو حنيفه ، احمد بن حنبل ، شافعي ، ابو حاتم و . . . نيز عرب نبودند ، پس ممكن است ياران نخستين حضرت نيز غير عرب باشند . تحريك احساسات عرب به وسيله نويسنده ، تنها مي تواند به عنوان يك مأموريت بري ايجاد اختلاف و نفرت تلقّي شود .
گذشته از اين ، جمعي از اولين گروه اصحاب امام زمان - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - عرب هستند؛ چنانكه ابن طاووس در كتاب « الملاحم والفتن » ضمن حديثي كه از امام صادق عليه السلام از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم روايت كرده ، گروهي از ياران امام زمان را كه عرب مي باشند به شرح زير برشمرده است :
از شام دو نفر ، از فلسطين يك نفر ، از بابل يك نفر ، از حلب چهار نفر ، از دمشق سه نفر ، از بعلبك يك نفر ، از طرابلس يك نفر ، از ايله يك نفر ، از خيبر يك نفر ، از بدر يك نفر ، از مدينه يك نفر ، از كوفه 14 نفر ، از حيره يك نفر ، از زبيده يك نفر ، از بصره سه نفر . . . الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - ص 185 و 186 ، موسسة الاعلمي.
پس عرب و عجم مطرح نيست ، هر چند كه در بدو ظهور ، چون در مكه معظمه ظهور مي كند ، طبعاً آنانكه نخست با وي روبه رو مي شوند ، عرب خواهند بود .
ب : آرزوي رسول خداصلي الله عليه و آله وسلم در تجديد بني كعبه :
نويسنده « تخريب مسجد الحرام » را به عنوان دوّمين شاهكار حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - مطرح مي كند .
او باتقطيع حديثي ازبحارالانوار ، مي كوشد تجديدبني مسجدالحرام را - كه در برخي از احاديث آمده - به عنوان تخريب ، هتك و انهدام جلوه دهد .
و حال آنكه ، آنچه در بحارالأنوار آمده ، تجديد بني مسجدالحرام بر پايه هي اوّليه آن است كه ابراهيم عليه السلام بر آن بنا كرد و نيز برگرداندن مقام ابراهيم عليه السلام به جي خود ، كه يكي از آرزوها ومنويّات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است . همانگونه كه صحاح اهل سنّت نيز از آن خبر مي دهند .
قابل توجه است كه كعبه مقدس ، از بدو بني آن ، به وسيله حضرت ابراهيم عليه السلام تا به امروز مكرر خراب شده و بار ديگر بناگرديده است كه در ضمن اين تجديد بناها ، تحوّلاتي در آن به وجود آمده است :
1 - تجديد بني كعبه پنج سال قبل از بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، به وسيله مشركان قريش صورت گرفت كه در آن تحوّلات و تغييراتي دادند . پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي خواست آن را جبران كند كه تعصب جاهلي برخي از اصحابش مانع اين امر شد . ان شاء اللَّه حضرت ولي عصر عليه السلام اين آرزوي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را جامه عمل خواهد پوشاند .
چنانكه در صحيح بخاري و صحيح مسلم و . . . آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به عايشه فرمود : آيا نمي داني كه قوم تو چون كعبه را ساختند بر پايه هايي كه ابراهيم قرار داده بود نساختند ؟ عايشه مي گويد : گفتم آيا آن را خراب نمي كنيد تا بر پايه هي ابراهيمي بنا كنيد ؟ فرمود : اگر قوم تو جديدالعهد به كفر نبودند ، چنين مي كردم . صحيح بخاري ، ج 2 كتاب الحج ، باب 1004 فضل مكه و بنيانها ص 659 ح 1348 و صحيح مسلم ، ج 3 كتاب الحج ، باب 69 ، باب نقض الكعبه و بنائها ح 399 ، ص 142 و 143
و نيز در صحيح بخاري و مسلم از عايشه نقل شده كه از رسول خدا پرسيدم : آيا ديوار خانه خدا از خانه است ؟ فرمود : آري . گفتم : چرا آن را در خانه داخل نكردند ؟ فرمود : بودجه قوم تو آن را كفاف نكرد . گفتم : چرا درِ خانه بالا است ؟ فرمود : قوم تو چنين كردند كه هركس را بخواهند داخل خانه راه دهند و هر كه را نخواهند از ورود به خانه مانع شوند . اگر قوم تو جديدالعهد به جاهليت نبودند و نمي ترسيدم كه قلب هي آنان از اسلام روي گرداند ، ديوار را داخل خانه و جزو آن قرار مي دادم و درِ خانه را به زمين مي چسباندم . صحيح بخاري ، ج 2 كتاب الحج ، باب 1004 ، فضل مكه وبنيانها ، ص 660 ، ح 1479 و صحيح مسلم ، ج 3 ، باب 70 جدر الكعبة و بابها ، ح 405 . ص 146
توضيح : آنانكه به مكه معظمه مشرّف شده اند ، ديده اند كه در اطراف كعبه ، پايين ديوار آن ، برآمدگي وجود دارد كه آن را « شاذروان » مي گويند كه بايد در طواف ، آن را نيز جزو خانه به حساب آورد و آن اساس خانه است كه ديوار خانه ، حدود 60 يا 70 سانتيمتر عقب تر از آن قرار داده شده است و نيز زمين كعبه حدود 170 سانتيمتر از زمين مسجد الحرام مرتفع است .
حديث ديگري نيز در صحيح بخاري آمده است كه حضرت به عايشه فرمود : اگر قوم تو جديدالعهد به كفر نبودند ، خانه را مي شكستم و سپس بر اساس ابراهيم بنا مي كردم . همان ، ح 1480 و در حديث ديگري مي خوانيم كه به عايشه فرمود : اگر قوم تو تازه از جاهليت خارج نشده بودند ، امر مي كردم خانه كعبه را خراب كنند و آنچه از آن خارج شده است در آن داخل مي كردم و آن را به زمين مي چسبانيدم . . . همان ، ح 1481

احاديث به اين مضمون در صحاح اهل سنّت بسيار است كه ما به همين مقدار بسنده مي كنيم ، از اين احاديث فهميده مي شود كه :
اوّلاً : خانه كعبه موجود ، بر اساس وپايه هايي كه ابراهيم بنا كرده بود ، نيست .
ثانياً : يكي از منويّات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين بود كه خانه را خراب كند و بر پايه و اساسي كه ابراهيم عليه السلام بنا نموده بود ، باز سازي نمايد .
ثالثاً : سستي ايمان برخي از مهاجرين و يا تعصب آنان ، مانع حضرت از اقدام به اين عمل بوده است .
2 - تخريب مسجدالحرام و كعبه در زمان عمر به وسيله سيل ، كه دوباره تجديد بنا گرديد . تاريخ مكه ، دكتر محمد هادي اميني فصل پنجم ، ص 106
در اين دفعه نيز به واسطه تعصبي كه وجود داشت ، توجه به منويّات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، كعبه بر اساس و پايه ابراهيمي بنا نشد ، بلكه همانگونه كه مشركان قريش قبل از بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ساخته بودند ، بنا گرديد .
3 - تخريب خانه كعبه ، در سال 63 هجري ، به وسيله يزيد ، پس از شهادت امام حسين عليه السلام و كشتار فجيع مدينه ، معروف به « واقعه حرّه » كه كعبه را به وسيله پرتاب سنگ با منجنيق و آتش ويران كردند وپرده هي خانه طعمه حريق شد .
4 - در سال 317 هجري ، كعبه به وسيله ابو سعيد قرمطي و يارانش تخريب و حجرالأسود ربوده شد و 22 سال در اختيار قرامطه بود .
5 - در سال 738 هجري ، سيل خانه كعبه و مسجدالحرام را ويران كرد .
6 - در سال 1039 خانه كعبه به وسيله سيل خراب و در سال 1040 تجديد بنا شد .
اين تجديد بنا ، توسط يكي از علمي شيعه ، فقيه شهيد ، مير زين العابدين حسيني كاشاني انجام گرفت كه تا كنون باقي است . تاريخ مكه ، دكتر محمد هادي اميني ، فصل پنجم از ص 102 تا 131 و اعيان الشيعه ، ج 7 ، ص 168 و 169 و الذريعه الي تصانيف الشيعه ، ج 21 ، ص 362 شماره 5464
در اين خراب شدن ها و تجديد بناها ، نه تنها آن تغييرات زمان جاهليت جبران نشد ، بلكه چه بسا تحوّلات ديگري در كعبه و مسجدالحرام به وجود آمد .
دگرگوني هي مكه
ازرقي در اخبار مكه ، در باره حدّ مسجدالحرام و تحوّلاتي كه به وجود آمده ، مطالبي را آورده كه اكنون فشرده ي از آن را مي آوريم :
ابن جريح گفته است : مسجدالحرام ديوار نداشت ، اطراف مسجد خانه هي مردم بود و ميان خانه ها درهايي وجود داشت كه از هر طرف مردم وارد مي شدند . عمر خانه هي نزديك مسجد را خريد و برخي از گرفتن قيمت و فروش خودداري كردند . عمر قيمت آن خانه ها را در خزينه كعبه گذاشت تا بعداً دريافت كنند و در اطراف خانه ، ديوار كوتاهي بنا نمود .
عثمان نيز مسجد را وسعت داد و بري اين كار ، خانه گروهي را خريد و ديگران كه از فروش منازلشان خودداري كردند ، خانه ها را بر سرشان خراب كرد ، فريادشان بلند شد ، آن ها را خواست و گفت : حلم و بردباري من موجب گرديد كه بر من جرأت كنيد . عمر همين كار را انجام داد ، هيچ كس فريادي بر نياورد ، من به دنبال او همانند وي عمل كردم ، شما بر من فرياد مي كنيد ؟ پس دستور داد ، آن ها را به زندان افكنند تا با وساطت عبداللَّه بن خالد آنان را رها كرد . همان ، صص 68 و 69
و سپس مي گويد : . . . ابن زبير بر مسجدالحرام افزود و خانه هايي را از مردم خريد كه از آن جمله بعضي از خانه هي ما بود - يعني دار الأزرق - كه به مسجد چسبيده و درش به سمت باب بني شيبه بزرگ بود .
وليدبن عبدالملك مسجدالحرام را تعمير نمود و او هر مسجدي را كه مي ساخت تزيين مي كرد و ستونهي محكمي بنا نمود و سر آنها را طلا بر صفحه مس مانندي قرار داد . . .
تا زمان منصور دوانيقي چيزي بر مسجد افزوده نشد . او از طرف پايين مسجد منازل متصل به آن را خريد و مسجد را توسعه داد . همان ، ص 71 به بعد. و اين تحوّلات تا به امروز ادامه دارد .
وهابيان و محو آثار
در همين سال هي اخير ، به وسيله آل سعود در مكه و مسجدالحرام و اطراف آن ، تحولات زيادي به وقوع پيوسته است . قصرها بر مسجدالحرام و كعبه مشرف گرديده و آثار صدر اسلام از مسجدالحرام واطراف آن محو شده است؛ مانند باب بني شيبه ، محل دفن بت هايي كه به وسيله پيامبر شكسته شد و بت بزرگ هُبل و . . . از داخل مسجدالحرام و مولد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و خانه خديجه كبري ، زادگاه حضرت فاطمه زهرا و دهها اثر ديگر از اطراف مسجد محو گرديده است . و تا ظهور حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - خدا مي داند چه تحوّلات ديگري به وجود آيد و چه آثاري از اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم محو شود .
نه تنها حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - مسجدالحرام و كعبه را خراب خواهد كرد تا از نو بسازد ، بلكه در صحيح بخاري و مسلم و ترمذي و ديگر صحاح اهل سنّت آمده كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيز مي خواست كعبه را خراب كند امّا به خاطر احتراز از شرارت افرادي چون مؤلف ، اين كتاب از اين كار خودداري كرد .
نويسنده از اينكه امام عصر مسجدالحرام را خراب و آثار پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و بني اوّليه كعبه را احيا و خواسته و آرزوي پيامبر را جامه عمل مي پوشاند هراس دارد ، امّا تخريب كعبه با پرتاب سنگ و آتش زدن آن به وسيله يزيد و . . . بري وي اهميتي ندارد ، بلكه ذكر مصائب امام حسين عليه السلام را به واسطه اينكه تحريك كننده احساسات عليه يزيد است محكوم مي كند ، ولي با تحريف و تقطيع ، يكي از اقدامات مهم حضرت ولي عصر كه در احاديث پيش بيني شده است ، مي خواهد مسلمانان را بر ضدّ يكديگر تحريك كند و اين اقدام مقدس را زشت جلوه دهد .
بزرگداشت كعبه و كربلا
عجيب است كه اين شيعه دروغين ، عناد خاصي نسبت به حضرت سيدالشهدا دارد ، گاه عزاداري بري آن حضرت را محكوم مي كند و اكنون نسبت به مقايسه كربلا و كعبه حسّاسيت نشان مي دهد !
او تصور مي كند اگر كسي مضجع و مشهد مقدس سيدالشهدا ، سيد شباب اهل الجنه ، مصباح هدي و سفينة نجاة و . . . را با كعبه مقايسه كند و يا از آن برتر بداند ، منافات با احترام كعبه دارد و با تعبير استهزاگونه ي در باره كربلا مي گويد : « كعبه جديد ! » و مي گويد :
« بله ، متأسفانه بايد گفت : به دليل اينكه از ديدگاه ما كعبه در مقايسه با كربلا اهميتي ندارد ! و كربلا از كعبه مهمتر وبهتر است ! . . . استاد بزرگوارمان علاّمه محمد حسين آل كاشف الغطا هميشه اين بيت را تكرار مي كردند :
و من حديث كربلا و الكعبة* لكربلا بان علو الرتبة
آن جايي كه صحبت از كربلا و كعبه باشد ، البته بلند بودن منزلت كربلا آشكار است ! »
وي كه با منابع حديثي شيعه و سني آشنايي ندارد ، نمي داند كه مقايسه اشيي مقدّس با كعبه ، حتي برتر دانستن برخي از آن ها از كعبه ، دليل بر بي اهميّتي كعبه نيست بلكه شاهدي است بر عظمت كعبه .
چنانكه متّقي هندي در كنزالعمال ، از المعجم الأوسط طبراني ، از ابن عمر نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خطاب به كعبه فرمود :
« لَقَدْ شَرَّفَكِ اللَّهُ وَ عَظَّمَكِ وَالْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنْكِ ( يعني كعبه ) » . كنز العمال ، ج 1 ، ص 164 ، ح 817
« ي كعبه ، همانا خداوند تو را با شرافت و عظمت قرار داد و حرمت مؤمن بزرگ تر است از احترام تو . »
بيهقي در كتاب شعب ايمان ، از ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خطاب به كعبه فرمود :
« مرحباً بك من بيت ما أعظمك و أعظم حرمتك و انّ المؤمن أعظم حرمة منك » . همان ، ح 818
« مرحبا به تو كه خانه ي هستي بس بزرگ وچقدر احترامت بزرگ است واحترام مؤمن از تو بزرگتر است . »

طبراني در المعجم الكبير از ابن عباس نقل مي كند كه حضرت در حال خطاب به كعبه فرمود :
« لا اِلْهَ اِلاَّ اللَّهُ ، ما أطيبكِ و أطيب ريحكِ و أعظم حرمتكِ و المؤمن أعظم حرمة منكِ ، اللَّه جعلكِ حراماً و حرّم من المؤمن ماله و دمه و عرضه و أن يظن به ظنّاً سيّئاً » . همان ، ح 819
« نيست خدايي جز خداوند ( اللَّه ) چقدر خدا تو را پاكيزه گردانيد و چه بسيار بوي تو را نيكو قرار داد و چقدر احترام تو را بزرگ شمرد ! مؤمن حرمتش از تو بيشتر است ، خدا تو ( بيت اللَّه ) را حرام قرار داده و مال و خون و آبروي مؤمن را خدا محترم دانسته و حرام گردانيده كه به وي سوء ظني برده شود . »
در ميان مسلمانان صدر اسلام ، برتري مؤمن از كعبه آنچنان واضح بود كه به آن شهادت مي دادند؛ چنانكه عبد الرزاق صنعاني در المصنّف نقل مي كند كه عبداللَّه بن عمروبن عاص گفت :
« أشهد أنّكِ بيت اللَّه و أنّ اللَّه عظّم حرمتكِ و أنّ حرمة المسلم أعظم من حرمتكِ » .
« شهادت مي دهم كه تو خانه خدايي و خدا حرمت تو را بزرگ قرار داده و حرمت مسلمان از حرمت تو بزرگتر است . » المصنّف ، ج 11 ، ص 178 ، ح 20260 و مجمع الزوائد ، ج 1 ، ص 81 ، باب منزلة المؤمن عند ربّه .
اين مضمون در منابع حديثي اهل سنّت بسيار نقل شده است؛ چنانكه در منابع معتبر حديثي شيعه نيز آمده است ، مثلاً شيخ مفيد رحمه الله در اختصاص آورده است :
« و اللَّه إنّ المؤمن لأعظم حقّاً من الكعبة » . الاختصاص ، ص 28
« به خدا سوگند مؤمن داري حقي است بزرگتر از كعبه . »
و نيز از امام صادق عليه السلام نقل كرده است :
« حُرْمَةُ الْمُؤْمِنِ أَعْظَمُ مِنْ حُرْمَةِ هذِهِ الْبَنِيّة » . همان ، ص 325 و بحار الانوار ، ج 47 ، ص 90
« حرمت مؤمن بيشتر است از حرمت اين بنا؛ ( يعني كعبه ) » .
اگر حرمت و حقّ مؤمن و مسلمان به مقتضي احاديث فراوان ، بزرگتر از كعبه باشد ، مسلّماً حرمت سيّد الشهدا ، حضرت امام حسين عليه السلام ، به مراتب از كعبه بيشتر خواهد بود؛ چه اينكه برتري حرمت عترت و آل رسول ، نسبت به ساير مسلمانان و مؤمنان امري است آشكار ، و حرمت مضجع و حرم امام حسين عليه السلام نيز از لوازم حرمت و احترام وي است . پس گفتن :
و من حديث كربلا و الكعبة * لكربلا بان علو الرتبة
هيچ منافاتي با تعظيم و تكريم و اهتمام به كعبه ندارد ، بلكه به مقتضي احاديثي از طريق اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين امر مسلّم است . كامل الزيارات ابن قولوية باب الثامن والثمانون فضل كربلاء وزيارة الحسين عليه السلام ص 272
شگفت است كه نويسنده ، ترجيح كربلي حسيني را بر كعبه موجب هتك به كعبه و بي اهميّت شمردن آن مي داند ، امّا رواياتي را كه در صحيح بخاري و صحيح مسلم و سنن ترمذي و ساير صحاح و سنن و مسانيد اهل سنّت آمده ، كه عمربن خطّاب ، روبه حجرالأسود گفت : « من تو را مي بوسم و مي دانم كه تو سنگي بيش نيستي و اگر نمي ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تو را مي بوسد ، هي
اه تو را نمي بوسيدم » صحيح بخاري ، ج 2 ، كتاب الحج ، باب 1022 ، ح 1504 ، ص 668 و صحيح مسلم ، ج 3 ، كتاب الحج ، باب 41 ، استحباب تقبيل الحجر ، ح 251 ، ص 98 و سنن ترمذي ، ج 3 ، كتاب الحج ، باب 37 ما جاء في تقبيل الحجر ، ح 860 ص 214 منافي با احترام به حجرالأسود نمي داند و يا نهي از بوسيدن خانه كعبه به وسيله وهابيان را وهن به خانه نمي شمرد .
شيعه و احترام به كعبه
بيشترين احترام را شيعه نسبت به خانه كعبه دارد . نه تنها در حال عبادت به سوي كعبه رو مي كنند ، بلكه مستحب مي دانند كه حتّي الامكان هميشه روبه كعبه بنشينند ، به پاس احترام كعبه و مسجدالحرام ، در هرجي جهان كه باشند ، نشستن روبه قبله يا پشت به قبله را در حال تخليه حرام مي دانند و توالت هي آنان روبه قبله نيست ، به همين جهت در بسياري از هتل هي مكه و مدينه كه اين جهت از سوي مهندسان اهل سنّت ملاحظه نشده است ، مشكل دارند؛ چون بسياري از توالت هي هتل هي مكه ومدينه روبه قبله است .
ج : عدالت ، بدون پيرايه خواهد درخشيد
نويسنده ، به عنوان سوّمين شاهكار حضرت ولي عصر با استهزا مي گويد : «ح كم آل داود ! » سپس حديثي را نقل مي كند كه :
« إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله وسلم حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ لا يَسْأَلُ بَيِّنَةً » ، چون حضرت ولي عصر بپاخيزد ، به حكم داود و سليمان حكم و قضاوت مي كند و بيّنه مطالبه نمي نمايد »
به درستي روشن نيست كه چه وهم و خيالي در سر اين عالِم دروغين مي گذشته كه تصوّر كرده است مي تواند با ذكر اين مطلب ، اشكالي وارد كند ! از اين رو ، نخست اشكالات احتمالي را ذكر كرده و سپس حكم واقعي را بيان مي كنيم :
احتمال نخست : شايد تصوّر كرده است كه اسلام تمام احكام و معارف امت هي گذشته را نسخ و رد كرده و عمل به حكم داود و سليمان با اسلام منافات دارد !
قرآن كريم به اين تصوّر غلط پاسخ مي دهد ، بلكه اديان حق آسماني هر يك مكمّل و متمّم دين گذشته است ، هر چند كه برخي از احكام بكلّي نسخ شده است .
معارف و احكام امت هي گذشته ، در قرآن مجيد ، به دو نحو تأييد و تأكيد شده است :
1 - آياتي كه به صورت كلّي معارف حقّ اديان گذشته را تأييد مي كند مانند :
* ( قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً . . . ) . آل عمران : 95
« بگو خداوند راست گفته ، پس پيروي كنيد دين ابراهيم را . »
* ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ . . . ) ؛ النساء : 47
« ي كساني كه به آن ها كتاب ( آسماني تورات و انجيل ) داده شده ، ايمان بياوريد به آنچه نازل گردانيديم و حال آنكه آنچه را با شما است تصديق مي كند . »
* ( وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ) . مائده : 48
« و به سوي تو كتاب را به حق نازل كرديم و حال آن كه تصديق كننده بود آنچه از كتاب پيش روي آن بوده و حال آنكه بر آن برتري دارد . پس در ميان آنان به آنچه خداوند نازل فرموده ، حكم كن و از خواسته هي آنان (كه برخلاف ) آنچه از حق آمده است پيروي مكن . »
و آيات فراوان ديگر ، كه به همين مقدار بسنده مي كنيم .
البته چون بسياري از احكام تورات و انجيل و ساير كتب آسماني نسخ گرديده و ما احكام منسوخ را نمي توانيم از احكام غير منسوخ تشخيص دهيم و از سوي ديگر تورات و انجيل موجود تحريف شده است و از حجيّت برخوردار نيست ، استناد به تورات و انجيل و ساير كتب آسماني درست نمي باشد . به همين جهت تنها بايد به احكام اسلام عمل نمود كه بسياري از آن ها مماثل و همانند احكام امت هي گذشته است .
2 - آياتي كه احكامي خاص را ، كه در امت هي گذشته بوده ، تثبيت مي كند ، مانند :
* ( وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ اْلأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) . مائده : 45
بر بني اسرائيل ، در تورات نوشتيم كه جان به جان و چشم به چشم و بيني به بيني و گوش به گوش و دندان به دندان ، قصاص مي شود . و در جراحات قصاص هست و هركس ديه بپردازد ، پس آن بري وي كفاره محسوب مي شود و كساني كه به آنچه خدا نازل فرموده حكم نمي كنند ، ظالم اند . »
در اين آيه شريفه ، خداوند حكم قصاص را كه در تورات بري بني اسرائيل قرار داده ، بري مسلمانان نيز تثبيت كرده است .
* ( . . . كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ . . . ) . بقره : 183
« بر شما نوشته شد روزه ، همانگونه كه بر پيشينيان شما نوشته شده است . »
پس هيچ اشكالي ندارد كه به برخي از احكام امت هي گذشته ، در اسلام عمل شود و جزو احكام اسلام باشد .
احتمال دوم : پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و پس از وي ، به حكم داود عليه السلام عمل نمي كردند و در قضاوت ، به بيّنه و اَيمان ( قسم ) عمل مي شد ، امّا حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - به حكم داود و سليمان عمل مي كنند . اين مطلب
ونه قابل توجيه است ؟
پيش از شرح و تفصيل و پاسخ به اين مطلب ، بايد ديد حكم داود و سليمان
ونه بوده است . آنگونه كه از منابع حديثي و تفسيري شيعه و سني استفاده مي شود ، حكم داود و سليمان ، حكم به واقع امور است نه ظاهر امور ، و بر اين مدعي شواهدي ذكر كرده اند كه ما به نقل دو نمونه اكتفا مي كنيم :
الف : داستان دو زني كه با فرزندانشان بودند و گرگي آمد و فرزند يكي از آن دو را ربود ، هر يك ادعا كردند كه گرگ فرزند ديگري را ربوده ، حضرت سليمان عليه السلام دستور داد فرزند را دو نيم كنند ، يكي از دو زن پذيرفت و ديگري گفت : اين فرزند من نيست و سليمان دانست كه فرزند از آنِ زني است كه راضي به دو نيم كردن آن نشد . صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 555 كتاب الاقضيه ، باب 10 ، بيان اختلاف المجتهدين ، ح 20 اين جريان را صحيح مسلم در كتاب الاقضيه و ابن حزم اندلسي در المحلّي نقل كرده اند .
نووي نيز در شرح مسلم مي گويد : و امّا سليمان با حيله و نيرنگي به باطن داستان دست يافت و مرادش در واقع دو نيم كردن كودك نبود ، فقط مي خواست مهرباني و شفقت آن دو را بيازمايد تا مادر را از غير مادر تشخيص دهد ، و چه بسا پس از اين آزمايش ، آن كه مادر نبود ، اقرار كرده است كه فرزند از آن ديگري است . صحيح مسلم بشرح النووي ، ج 12 ، ص 18
همچنين ابن حزم مي گويد : به يقين مي دانيم كه سليمان عليه السلام هيچ گاه قصد دو نيم كردن بچه را نداشت و تنها به اين وسيله مي خواست آن دو را بيازمايد و اين كار را بي شك با وحي انجام داده است . المحلي ، ج 11 ، ص 414
ب : در اصول كافي از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود :
« امير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد ، جواني به سوي آن حضرت آمد ، در حالي كه گريه مي كرد و گروهي پيرامون وي گردآمده بودند و او را دعوت به آرامش و سكوت مي كردند . علي عليه السلام پرسيد : چرا گريه مي كني ؟ عرض كرد : شريح ( قاضي ) در باره ام حكمي كرده كه نمي دانم
ونه است ؟
اين گروه كه پيرامونم گرد آمده دلداري ام مي دهند ، با پدرم به سفر رفته و اكنون كه برگشته اند ، مي گويند ، پدرت مرده است ، وقتي از اموالش مي پرسم ، مي گويند : او مالي نداشته است . نزد شريح رفتيم . شريح از من بيّنه ( و شاهد ) خواست ، من شاهدي نداشتم . آنان را سوگند داد ، و سوگند خوردند . ي امير مؤمنان ، پدرم كه به سفر رفت ، با او اموال زيادي بود . ، اميرالمؤمنين عليه السلام آنان را نزد شريح برگرداند و از او پرسيد :
ونه قضاوت كردي ؟ وي جريان را نقل كرد . پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : هيهات ! ي شريح ، در چنين قضيه ي چنين حكم مي كني ؟ ! عرض كرد :
ونه حكم كنم ؟ فرمود : در باره آنان حكمي خواهم كرد كه پيش از من ، جز حضرت داود پيامبر كسي حكم نكرده باشد .
قنبر ! برو و به پليس ( شرطة الخميس ) بگو بيايند ، بر هر يك از آنها پليسي گماشت ، به رخسار آنان نظر افكند و فرمود : چه مي گوييد ؟ آيا مي گوييد من نمي دانم با پدر اين جوان چه كرديد ؟ مرا جاهل مي پنداريد ؟ آنگاه فرمود : آنان را متفرق كنند و جامه هايشان را بر سرهايشان بكشند و ميانشان فاصله اندازند و هر يك را در نزد ستوني از ستون هي مسجد ، سرِ پا نگهدارند .
سپس عبيداللَّه بن ابي رافع كاتب خود را طلبيد و فرمود : كاغذ و قلم بياوريد ، حضرت در جايگاه قضاوت نشستند . مردم هم مقابل آن حضرت نشستند ، به آنها فرمود : هرگاه من تكبير گفتم شما نيز تكبير بگوييد ، سپس به مردم فرمود : خارج شويد ، و يكي از متهمان را طلب كرد ، او را پيش روي حضرت نشانيده و جامه از رويش برداشتند ، آن گاه به عبيد اللَّه فرمود : بنويس اقرارش را و آنچه مي گويد ، پس سؤالهي خود را آغاز كرد :
كدام روز باپدر اين جوان از منزلتان خارج شديد ؟ مرد جواب داد فلان روز . در چه ماهي ؟ فلان ماه . در چه سالي ؟ فلان سال . به كجا رسيديد كه پدر او مرد ؟ به فلان موضع . او در خانه چه كسي مرد ؟ در خانه فلاني . مرضش چه بود ؟ فلان مرض . چند روز مريض بود ؟ فلان مقدار . در چه روزي مرد و چه كسي او را غسل داد و كفن كرد وبه چه چيزي او را كفن كرديد و چه كسي بر او نماز گزارد و چه كسي او را در قبر نهاد ؟ و . . .
چون پرسش ها تمام شد ، حضرت تكبير گفتند و مردم نيز به دنبال او تكبير گفتند .
بقيه متهمان متزلزل شده ، پنداشتند كه رفيقشان بر ضدّ آنان و خود اقرار كرده است . آنگاه فرمان داد سر و صورت او را بسته به زندان بردند .
دوّمي را طلبيد و پيش روي خود نشاند و صورتش را باز كرد و پرسيد : شما گمان مي كنيد من نمي دانم چه كرده ايد ؟ ! گفت : ي اميرمؤمنان من با آن ها بودم و كشتنش را دوست نداشتم و . . . !
آنگاه سوّمي را به حضور خواست و سپس چهارمي را . . . . همگي اقرار به قتل و گرفتن اموال وي كردند سپس زنداني را آوردند و او نيز اقرار كرد ، آنها را واداشت تا اموال را بر گردانده ، ديه آن مرد را دادند .
شريح گفت : ي اميرالمؤمنين ، حكم داود نبي عليه السلام
ونه بود ؟ حضرت فرمود : داود عليه السلام از محلي عبور مي كرد و پسراني را ديد كه بازي مي كردند و يكي از آنان را با نام « مات الدين » صدا مي زدند . داود آنان را نزد خود خواند و از آن پسر پرسيد : نامت چيست ؟ گفت : « مات الدين » ، داود گفت : اين نام را چه كسي بر تو نهاد ؟ گفت مادرم . داود همراه آن پسر به سوي مادر وي رفت و از او پرسيد : نام فرزندت چيست ؟ گفت : مات الدين . داود گفت : چه كسي اين نام را بر او نهاده است ؟ گفت : پدرش . داود عليه السلام پرسيد :
ونه ؟ زن پاسخ داد : پدرش با گروهي به سفر رفتند و من به اين بچه حامله بودم . چون آنان از سفر بر گشتند ، شوهرم همراه آنان نبود . از آنها جويا شدم . گفتند : او مرده است . گفتم : پس اموالش چه شد ؟ گفتند : چيزي از خود باقي نگذاشت . پرسيدم : آيا وصيتي كرد ؟ گفتند : آري ، او مي دانست تو حامله ي ، گفت : فرزندم؛ چه دختر بود و چه پسر ، وي را « مات الدين » بناميد . من نيز او را مات الدين نام نهادم . داود پرسيد : آيا آنان را مي شناسي ؟ زن گفت : آري ، داود پرسيد : زنده اند ؟ زن پاسخ داد : آري . داود فرمود : مرا نزد آنان ببر .
وقتي به خانه ايشان رسيدند ، داود آنان را از خانه هايشان بيرون آورد و ميانشان چنين حكم كرد و خون و اموال مقتول را بر قاتلان ثابت گردانيد و به آن زن گفت : او را « عاش الدين » بنام . فروع كافي ، ج 7 كتاب الديات ، ص 371 و372 ، ح 8
از اين نمونه ها دانسته شد كه حكم داود عليه السلام :
اولاً : بر واقعيت استوار است .
ثانياً : با كشف واقع ، جايي بري بيّنه و قسم باقي نمي ماند و موضوع آن ها از ميان مي رود .
ثالثاً : پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و امير المؤمنين عليه السلام احياناً چنين حكم مي كردند .
رابعاً : اين نوع قضاوت ، مربوط به احقاقِ حقّ الناس است .
چنانكه در اصول كافي ، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : دنيا به پايان نمي رسد تا مردي از ما خروج مي كند كه به حكومت داود حكم مي كند و بيّنه مطالبه نمي كند و هركس را به حقش مي رساند . اصول كافي ، ج 1 ، باب في الائمه عليهم السلام انّهم اذا ظهر أمرهم حكموا بحكم داود ص 397 ح 2 و در داستاني كه از كافي نقل كرديم ، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح گفتند در چنين قضيه ي چنين حكم مي كني ؟
خامساً : اين نوع حكومت ، منحصر به داود و سليمان عليهما السلام نيست ، بلكه چنانكه در احاديث اهل بيت آمده ، آن حكم اللَّه و حكم محمد صلي الله عليه و آله وسلم نيز هست .
چنانكه در اصول كافي آمده است ، كه در جواب « فَبِمَا تَحْكُمُونَ ؟ » امام عليه السلام فرمود : « بِحُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ آلِ دَاوُدَ وَ حُكْمِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله وسلم » . اصول كافي ، ج 1 ، ص 398 ، ح 5
سادساً : اين نوع قضاوت ، از تأييدات الهي برخوردار است؛ چنانكه در احاديثي از اهل بيت آمده است : « اگر امر بر ما مخفي بماند ، روح القدس آن را القاء مي كند . » همان ، ح 3 و 4 و 5
سابعاً : در قضاوت ، كشف واقع با راههي علمي و حيله هي مشروع ، نه تنها با قضاوت اسلامي منافات ندارد ، بلكه مورد تأييد تمام فقهي اسلامي؛ خواه شيعه و خواه سني است؛ مثلاً هيچ فقيهي بري كشف جرائم اجتماعي ، با استفاده از انگشت نگاري يا آزمايش خون و . . . مخالف نيست ، هر چند اين امور غالباً منجر به كشف واقع و اقرار مجرم مي گردد .
جرائم سه دسته اند :
الف : جرائم فردي ، كه معمولاً به احوال شخصي بازگشت مي كند؛ مانند مي گساري ، قمار ، اعمال منافي عفت و . . . كشف اين نوع جرائم ، از نظر شرع مطلوب نيست ، بلكه قوانين قضايي اسلام ، به گونه ي تنظيم شده است كه اين جرائم كمتر كشف گردد ، و پيش گيري از اين نوع جرائم ، به وسيله تعليم و تقويت بنيه معنوي جامعه است و جبران آن به وسيله توبه و پشيماني است . اين جرائم شاكي خصوصي ندارد . اگر احياناً اين جرائم به وسيله بيّنه و يا اقرار ثابت گرديد ، مجازات هي پيش بيني شده ، اجرا مي گردد . اين جرائم معمولاً مربوط به حق اللَّه است . حكم داود عليه السلام مربوط به اين گونه جرائم نيست .
ب : قضاوت در جرائم حقوقي - كه مربوط به مخاصمات است و داري شاكي خصوصي است - بري احقاق حق متخاصمين است و موضوع اين مرافعات حق الناس است . در اين نوع جرائم و دعاوي كشف واقع از اهميّت ويژه ي برخوردار است .
ج : جرائم سياسي - اجتماعي ، احياناً شاكي خصوصي ندارد امّا بازگشت زيان آن به اجتماع است و مدعي اين گونه جرائم ، دولت اسلامي است .
در اين نوع جرائم نيز بري حفظ امنيّت اجتماعي ، كشف واقع مطلوب است . در اين دو نوع جرم و دعوي ، در بسياري از اوقات به ظاهر عمل مي شود ، چون دست يابي به واقع ، دشوار ويابرخلاف مصلحت است .
اين موارد ، مورد حكومت داودي است؛ يعني حكم بر اساس واقع . باز هم اين پرسش باقي است كه : چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به حكم داود عمل نمي كردند ؟ بايد گفت :
اولاً : پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به حكم آل داود ، احياناً عمل مي كرد؛ چنانكه ابن حزم ، كه جريان حكم داود را در المحلي آورده ، به مناسبت حكمي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت به مجبوب كسي كه آلت تناسليش قطع شده است نموده بود .
ثانياً : به واسطه اينكه در اطراف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم منافقان فراواني وجود داشتند و همانطور كه از صحيح بخاري و مسلم و ساير صحاح و سنن و مسانيد اهل سنّت گذشت ، كه پيامبر نمي توانست برخي از كارها را بكند؛ زيرا بسياري از مسلمانان جديدالعهد به كفر و يا جاهليت و سست ايمان بودند تاب و تحمّل قضاوت بر اساس واقع را نداشتند و مصلحت اقتضا نمي كرد كه بسياري از واقعيات آشكار شود؛ چنانكه وي منافقان را مي شناخت و نام آنان را به حذيفه فرموده بود ، امّا واقعيّت را بري همگان آشكار نمي كرد .
امّا دوران ظهور حضرت مهدي عليه السلام ، همچون دوران داود و سليمان ، به واسطه قدرت حكومت اسلامي ، بري منافقان ، ديگر جايگاه وجولانگاهي نخواهد بود و پرده از چهره آنان برداشته و سركوب خواهند شد و تمام مجرمان سياسي و حقوقي ، محكوم به احكام واقعي خواهند بود .
قضاء جديد و كتاب جديد
منافقان و مزدوراني چون باند نويسنده كتاب ، آنقدر حقايق را دگرگون جلوه مي دهند و به تحريف احكام اسلام و معارف قرآن مي پردازند كه چون حضرت ولي عصر - عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف - بخواهد اسلام ناب محمدي را پياده كند ، امر جديد ، كتاب جديد و قضاء جديد مي نمايد و آنان كه با اسلام تحريف شده خو گرفته اند و آن را وسيله منافع مادّي قرار داده اند ، آن حضرت را تحمّل نكرده ، او را انكار مي كنند .

پيشگويي اميرالمؤمنين از فتنه قرامطه
همانگونه كه پيشتر ياد آور شديم ، قرامطه در سال 317 خانه كعبه را خراب كرده ، حجرالأسود را ربودند و در ديار خود ، از آن نگهداري مي كردند و مدّتي هم در مسجد كوفه آن را نصب كردند . اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي اين حقيقت را پيشگويي مي كند . وي مي فرمايد :
« لا تَذْهَبُ الْأَيَّامُ حَتَّي يُنْصَبَ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ فِيهِ ( مسجد الكوفة ) » .
« طولي نمي كشد كه حجرالأسود در آن ( مسجد كوفه ) نصب مي گردد . »
نويسنده ، كه از تاريخ اسلام و مكه معظمه بي خبر است ، در اين رابطه با جملاتي ، رسوايي خود را به اوج مي رساند . او با عنوان « خوشخبري بري عراقي ها » مي گويد :
« ما گمان مي كرديم كه امام قائم مسجد الحرام را به حالت اصلي اش كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بوده است باز خواهد گرداند ولي بعدها فهميدم كه خير منظور از ( يرجعه الي اساسه ) اين است كه آن را خراب مي كند و با زمين هموار مي نمايد ، چونكه قبله به سوي كوفه تغيير جهت خواهد داد ! »
سپاس خدي را كه دشمنان ما را احمق قرار داد ! روشن است كه جمله «ي رجعه الي اساسه » ، اساس به معني پايه و ريشه است؛ زيرا همانگونه كه گذشت ، ديوارهي كعبه اكنون بر پايه و اساسي نيست كه حضرت ابراهيم بنا كرد ، و از منويات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بود كه « يرجعه الي اساسه » چنانكه از بخاري و مسلم نقل شد و « طولي نمي كشد كه حجرالأسود در مسجد كوفه نصب خواهد شد » كه پيشگويي اميرالمؤمنين عليه السلام است از جنايت قرامطه و ربطي به امام زمان و يا تخريب مسجدالحرام و كعبه و تغيير قبله ندارد . خداوند خواسته است كه نويسنده و باند او ، با اين اراجيف رسواتر شوند .
او در پايان به سني بودن خود اعتراف مي كند و مي گويد :
« سرانجام دريافتم كه قبيله ما در بست اهل سنّت بوده اند »
امّا اين سخن از شخصي دروغگو و افسانه پرداز قابل قبول نيست؛ چه اينكه شخص افسانه ي هر چه مي گويد ، مي تواند افسانه ي باشد .




Share
1 | سيد علي موسوي نيا | | ١٢:٠٠ - ٠٦ دي ١٣٨٧ |
سلام اجرکم عند الله
2 | يا هو | | ١٢:٠٠ - ٢٤ شهریور ١٣٨٨ |
باسلام مي خواستم ببينم حديث منزلت که به عنوان يکي از ادله امامت آورده مي شود در زماني غير از جنگ تبوک نيز با سند صحيح وجود دارد چرا که برادران اهل سنت مي گويند" اين حديث طبق مکان نزول آن قبل جنگ تبوک بوده وتنها خلافت علي )رض( رادر زمان غايب بودن پيامبر اثبات مي مي کند چنانکه هارون نيز تنها در رمان غيبت چهل روزه موسي خليفه بود وخليفه بعد از موسي يوشع بوده است"

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
1- ادعاي اهل سنت ، باطل است ؛ زيرا حضرت هارون ، در تمام زمان نبوت حضرت موسي وزير و وصي آن حضرت بوده است ؛ آيه قرآن مي‌فرمايد «واجعل لي وزيرا من اهلي»
2- روايت منزلت سخن از بعد رحلت رسول خدا (ص) دارد ؛ اگر مقصود تنها در مدت سفر رسول خدا (ص) بود ، چرا ان حضرت فرموده‌اند كه «تو مانند من ، مانند هارون نسبت به حضرت موسي هستي ، جز اينكه پيامبري بعد از من نيست !» و نفرموده‌اند «جز اينكه تو پيامبر نيستي» !
قطعا توجه حضرت در اين نكته به بعد از رحلت خود بوده است ! و نه سفر براي جنگ تبوك
مي‌توانيد جهت اطلاعات تكميلي به آدرس ذيل مراجعه نماييد :
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=835
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
3 | مؤيد جزايري اصل | | ٠٥:٥٧ - ٢٨ اسفند ١٣٩٠ |
با سلام كمي اگر ممكن است دوباره اين مطالب را تجديد ويرايش كنيد تا از اين حالت درآيند و قابل خوانده تر شوند و در خصوص افسانه عبدالله ابن سبأ مطالبي را براي پاسخ به شبهات ميخواستم با تشكر

پاسخ:

باسلام

دوست گرامي

درخصوص عبدالله بن سباء مي‌توانيد به اين آدرس مراجعه كنيد

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=140

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=145

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=141

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

4 | امين | | ٠١:٥٠ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٣ |
باسلام
ببخشيداستاد چندوقت پيش بايکي ازاهل سنت بحث ميکردم پيرامون رضاع کبير اوناگفتنددرکتاب هاي شيعه هم رضاع کبيراومده وبه اين حديث استناد کردند:عن أبي عبد الله عليه السلام قال : إذا رضع الرجل من لبن امرأة حرم عليه كل شئ من ولدها وإن كان من غير الرجل الذى كانت أرضعته بلبنه وإذا رضع من لبن رجل حرم عليه كل شئ من ولده وإن كان من غير المرأة التي أرضعته . وسائل الشيعة نوشته ي حر عاملي ج 20 ص 403عن أبي عبد الله عليه السلام قال : إذا رضع الرجل من لبن امرأة حرم عليه كل شئ من ولدها وإن كان الولد من غير الرجل الذي كان أرضعته بلبنه ، وإذا رضع من لبن الرجل حرم عليه كل شئ من ولده وإن كان من غير المرأة التي أرضعته . (الاستبصار نو شته ي شيخ طوسي ج 3 ص 201)..
وگفت اگر نگاه بکني به حديث نوشته رجل وننوشته طفل به همين دليل به معني مردبزرگ است وچندتا ايه ي قران اوردکه رجل رونشون ميدادکه مردبزرگسال است.ميخواستم اگرميشه جوابموبديدباتشکر
ياعلي

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

چيزي به نام رضاع کبير در شيعه بر خلاف منابع اهل سنت ، وجود ندارد . شيعيان معتقدند که رضاع فقط تا دو سالگي است وبيشتر از آن رضاعي در کار نيست. شيخ مفيد در اين خصوص گويد: وليس يحرم النكاح من الرضاع إلا ما كان في الحولين قبل الكمال فأما ما حصل بعد الحولين فإنه ليس برضاع يحرم به النكاح . قال رسول الله صلى الله عليه وآله : لا رضاع بعد فطام ، ولا يتم بعد احتلام . المقنعة - ص503 .شهيد ثاني نيز مي نويسد: (وأن يكون المرتضع في الحولين ) فلا عبرة برضاعة بعدهما. ( شرح اللمعة ج 5 - ص 163) که اينها بر گرفته از کلام معصومين است که فرموده اند: لا يحرم من الرضاع إلا ما كان حولين كاملين

اما اينکه برخي اشکال مي کنند که چون در روايت رضع الرجل آمده است پس مراد رضاع کبير است، اين بي سوادي و عدم فهم آنها در قرآن و لغت عرب را مي رساند؛ زيرا مراد روايت، ارضاع در زمان صغير بودن است و تعبير به الرجل به اعتبار اين است که او بزودي مرد مي شود همچنانکه در قرآن نيز چنين استعمالي وجود دارد مثلا درباره حضرت ابراهيم آمده است که بشارت فرزند را به او چنين داده اند : فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ (101صافات) در اينجا از باب مجاز به اسماعيل، غلام حليم گفته شده است درحالي که حليم بودن مال بزرگ سالي است نه طفوليت اما به اعتبار آينده اش که جوان حليمي خواهد بود به اين بچه اطلاق حليم شده است

در آيه ديگري نيز در خصوص طفل چنين آمده است: وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (نوح 27) نمي زايند مگر فاجر و کافر. اين در حالي است که طفل نه کافر است و نه فاجر و از باب اينکه در آينده و بعد از طفوليت کافر و فاجر خواهد شد به اين طفل چنين اطلاق شده است

روايت مورد نظر نيز از اين قاعده مستثني نيست

اين در حالي است که در کتب اهل سنت به صراحت نقل شده است که رضاع در خصوص مردان بزرگ است همانند اين روايت :وَامْرَأَةً تَنَاكَحَا فَسَأَلَ الرَّجُلُ النَّبِيَّ

و يا در جاي ديگر آمده است ... وكانت عائشة أمّ المؤمنين إذا أرادت أن يدخل عليها أحد الحجابَ أرضعتْه ، تأوّلت ذلك من إذن النبي صلى الله عليه وسلم لِسَهْلة زوج أبي حذيفة ، وهو رأي لم يوافقها عليه أمّهات المؤمنين ، وأبَيْن أن يدخل أحد عليهنّ بذلك ، وقال به الليث بن سعد ، بإعمال رضاع الكبير . وقد رجع عنه أبو موسى الأشعري بعد أن أفتى به .

ام المؤمنين عائشه، هر وقت كه مى‌خواست شخصى بر او وارد شود، به او شير مى‌داد. دليل او براى اين مطلب، اجازه پيامبر به سهله، همسر ابوحذيفه بوده است. اين ديدگاهى است كه ديگر همسران پيامبر با آن موافق نبودند و اجازه نمى‌دادند كه كسى با استفاده از اين روش بر آن‌ها وارد شوند . ليث بن سعد نيز اعتقاد به رضاع كبير داشته است؛ اما ابوموسى اشعرى بعد از اين كه فتوا داد، از فتواى خودش بازگشت .

محمد الطاهر بن عاشور (متوفاى1284هـ)، التحرير والتنوير ، ج4، ص297 ، ناشر : دار سحنون للنشر والتوزيع - تونس - 1997م.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها