2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهري (2)
کد مطلب: ٦٣٧٢ تاریخ انتشار: ١١ شهریور ١٣٨٧ تعداد بازدید: 7355
مقالات » عمومي
عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهري (2)

عرفان عملي و نظري تهذيب نفس، شبهت و تفاوت با اخلاق و فلسفه، منابع عرفان اسلامي


مطالب شامل : عرفان عملي و عرفان نظري، تهذيب نفس، شباهت و تفاوت عرفان عملي و اخلاق، شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه، منابع اصلي عرفان اسلامي، اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا، عرفان در صدر اسلام

بنام خدا

عرفان عملي و عرفان نظري[1]

عرفان به عنوان يك دستگاه علمي و فرهنگي داراي دو بخش است: بخش عملي و بخش نظري. بخش عملي عبارت است از آن قسمت كه روابط و وظايف انسان با خودش و با جهان و با خدا بيان مي كند و توضيح مي دهد. عرفان در اين بخش مانند اخلاق است، يعني يك «علم» عملي است با تفاوتي كه بعداً بيان مي شود. اين بخش از عرفان علم «سير و سلوك» ناميده مي شود. در اين بخش از عرفان توضيح داده مي شود كه «سالك » براي اينكه به قلّه منيع انسانيت، يعني «توحيد» برسد از كجا بايد آغاز كند و چه منازل و مراحلي را بايد به ترتيب طي كند و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ مي دهد و چه وارداتي بر او وارد مي شود. و البته همه اين منازل و مراحل بايد با اشراف و مراقبت يك انسان كامل و پخته كه قبلاً اين راه را طي كرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گيرد و اگر همّت انسان كاملي بدرقه راه نباشد خطر گمراهي است. عرفا از انسان كاملي كه ضرورتا بايد همراه «نوسفران » باشد گاهي به «طاير قدسي» و گاهي به «خضر» تعبير مي كنند:

همتم بدرقه راه كن اي طاير قدس

كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم

و در جاي ديگر مي گويد:

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

ترك اين مرحله بي همرهي خضر مكن

تهذيب نفس، رمز رسيدن به توحيد واقعي

البته توحيد كه از نظر عارف، قلّه منيع انسانيت به شمار مي رود و آخرين مقصد سير و سلوك عارف است، با توحيد مردم عامي، و حتي با توحيد فيلسوف، يعني اينكه واجب الوجود يكي است نه بيشتر، از زمين تا آسمان متفاوت است. توحيد عارف، يعني موجود حقيقي منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود» است نه «بود». توحيد عارف يعني «جز خدا هيچ نيست » توحيد عارف، يعني طي طريق كردن و رسيدن به مرحله جز خدا هيچ نديدن. اين مرحله از توحيد را مخالفان عرفا تاييد نمي كنند و احياناً آن را كفر و الحاد مي خوانند ولي عرفا معتقدند كه توحيد حقيقي همين است و ساير مراتب توحيد خالي از شرك نيست. از نظر عرفا رسيدن به اين مرحله كار عقل و انديشه نيست، كار دل و مجاهده و سير و سلوك و تصفيه و تهذيب نفس است.

شباهت و تفاوت عرفان عملي با علم اخلاق

بخش عرفان عملي، از اين نظر كه درباره «چه بايد كرد»ها بحث مي كند مانند علم اخلاق است با اين تفاوت كه:

اولاً: عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث مي كند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنكه همه سيستمهاي اخلاقي ضرورتي نمي بينند كه درباره روابط انسان با خدا بحث كنند، فقط سيستمهاي اخلاقي مذهبي اين جهت را مورد عنايت و توجه قرار مي دهند.

ثانياً: سير و سلوك عرفاني، همچنانكه از مفهوم اين دو كلمه پيداست، پويا و متحرك است، برخلاف اخلاق كه ساكن است. يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدي و از منازل و مراحلي كه به ترتيب سالك بايد طي كند تا به سرمنزل نهايي برسد. از نظر عارف واقعاً و بدون هيچ شائبه مجاز، براي انسان «صراط » وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي نمايد و رسيدن به منزل بعدي بدون گذر كردن از منزل قبلي ناممكن است؛ لهذا از نظر عارف روح بشر مانند يك گياه و يا يك كودك است و كمالش در نموّ و رشدي است كه طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد، ولي در اخلاق صرفاً سخن از يك سلسله فضائل است از قبيل راستي، درستي، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ايثار و غيره كه روح بايد به آنها مزيّن و متجلّي گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه اي است كه بايد با يك سلسله زيورها و زينتها و نقاشيها مزين گردد بدون اينكه ترتيبي در كار باشد كه از كجا آغاز شود و به كجا انتها يابد؟ مثلا از سقف شروع شود يا از ديوارها و از كدام ديوار؟ از بالاي ديوار يا از پايين؟ در عرفان عملي برعكس، عناصر اخلاقي مطرح مي شود اما به اصطلاح به صورت ديالكتيكي،يعني متحرك و پويا.

ثالثاً: عناصر روحيِ اخلاقي محدود است به معاني و مفاهيمي كه غالباً آنها را مي شناسد، امّا عناصر روحيِ عرفاني بسي وسيعتر و گسترده تر است. در سير و سلوك عرفاني از يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي رود كه منحصراً به يك «سالك راه » در خلال مجاهدات و طي طريقها دست مي دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي خبرند.

شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه

بخش ديگر عرفان مربوط است به تفسير هستي، يعني تفسير خدا و جهان و انسان. عرفان در اين بخش مانند فلسفه است و مي خواهد هستي را تفسير نمايد، برخلاف بخش اوّل كه مانند اخلاق است و مي خواهد انسان را تغيير دهد؛ همچنانكه در بخش اوّل، با اخلاق تفاوتهايي داشت، در اين بخش با فلسفه تفاوتهايي دارد. اكنون بايد به توضيح بخش دوم عرفان، يعني عرفان نظري بپردازيم.

عرفان نظري به تفسير هستي مي پردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث مي نمايد. عرفان در اين بخش خود مانند فلسفه الهي است كه در مقام تفسير و توضيح هستي است و همچنانكه فلسفه الهي براي خود موضوع، و مسائل و مبادي معرفي مي نمايد. ولي البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادي و اصول عقلي تكيه مي كند و عرفان مبادي و اصول به اصطلاح كشفي را مايه استدلال قرار مي دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضيح مي دهد. استدلالات عقلي فلسفي مانند مطالبي است كه به زباني نوشته شده باشد و با همان زبان اصلي مطالعه شود، ولي استدلالات عرفاني مانند مطالبي است كه از زبان ديگر ترجمه شده باشد. يعني عارف لااقل به ادعاي خودش آنچه را كه با ديده دل و با تمام وجود خود شهود كرده است با زبان عقل توضيح مي دهد.

تفسير عرفان از هستي، و به عبارت ديگر: جهان بيني عرفاني هستي، با تفسير فلسفه از هستي تفاوتهاي عميقي دارد. از نظر فيلسوف الهي، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، الّا اينكه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غير خدا ممكن الوجود و قائم بالغير و معلول واجب الوجود. ولي از نظر عارف، غير خدا به عنوان اشيايي كه در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چند معلول او باشند، وجود ندارد، بلكه وجود خداوند همه اشياء را در بر گرفته است، يعني همه اشياء، اسماء و صفات و شؤون و تجلّيات خداوندند، نه اموري در برابر او.

نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است. فيلسوف مي خواهد جهان را فهم كند، يعني مي خواهد تصويري صحيح و نسبتاً جامع و كامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فيلسوف حدّ اعلاي كمال انسان به اين است كه جهان را آنچنانكه هست با عقل خود دريابد به طوري كه جهان در وجود او، وجود عقلاني بيابد و او جهاني شود عقلاني. لهذا در تعريف فلسفه گفته شده است:«صيرورة الانسان عالماً عقلياً مضاهياً للعالم العيني » يعني فيلسوفي عبارت است از اينكه انسان جهاني بشود عقلي شبيه جهان عيني. ولي عارف به عقل و فهم كاري ندارد، عارف مي خواهد به كنه و حقيقت هستي كه خدا است برسد و متّصل گردد و آن را شهود نمايد. از نظر عارف كمال انسان به اين نيست كه صرفاً در ذهن خود تصويري از هستي داشته باشد، بلكه به اين است كه با قدم سير و سلوك، به اصلي كه از آنجا آمده است باز گردد و دوري و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و در بساط قُرب از خود فاني و به او باقي گردد.

ابزار كار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولي ابزار كار عارف، دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حركت و تكاپو در باطن است. بعداً آنجا كه درباره جهان بيني عرفاني بحث خواهيم كرد، تفاوت آن با جهان بيني فلسفي روشن خواهد گشت.

منابع اصلي عرفان اسلامي (قرآن، حديث، خطبه، احتجاج، دعا و سيره)

براي شناخت هر علمي، توجه به تاريخ آن علم و تحولات مربوط به آن، آشنائي با شخصيتهايي كه حامل و وارث آن علم يا مبتكر در آن علم بوده اند، و همچنين آشنايي با كتب اساسي آن علم لازم و ضروري است. اولين مسأله اي كه اينجا بايد طرح شود اين است كه آيا عرفان اسلامي از قبيل فقه و اصول و تفسير و حديث است؟ يعني از علومي است كه مسلمين مايه ها و ماده هاي اصلي را از اسلام گرفته اند و براي آنها قواعد و ضوابط و اصول كشف كرده اند و يا از قبيل طبّ و رياضيات است كه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است و در دامن تمدّن و فرهنگ اسلامي وسيله مسلمين رشد و تكامل يافته است و يا شقّ سومي در كار است؟ عرفا، خود شقّ اول را اختيار مي كنند و به هيچ وجه حاضر نيستند شقّ ديگري را انتخاب كنند.

بعضي از مستشرقين اصرار داشته و دارند كه عرفان و انديشه هاي لطيف و دقيق عرفاني همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است[2]. گاهي براي آن ريشه مسيحي قائل مي شوند و مي گويند افكار عارفانه نتيجه ارتباط مسلمين با راهبان مسيحي است، و گاهي آن را عكس العمل ايرانيها عليه اسلام و عرب مي خوانند، و گاهي آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطوني كه خود محصول تركيب افكار ارسطو و افلاطون و فيثاغورس و گنوسيهاي اسكندريه و آراء و عقائد يهود و مسيحيان بوده است معرفي مي كنند، و گاهي آن را ناشي از افكار بودائي مي دانند همچنانكه مخالفان عرفا در جهان اسلام نيز كوشش داشته و دارند كه عرفان و تصوّف را يكسره با اسلام بيگانه بخوانند و براي آن ريشه غير اسلامي قائل گردند.

نظريه سوّم اين است كه: عرفان مايه هاي اول خود را، چه در مورد عرفان عملي و چه در مورد عرفان نظري، از خود اسلام گرفته است و براي اين مايه ها و قواعد و ضوابط و اصولي بيان كرده است و تحت تاثير جريانات خارج نيز، خصوصاً انديشه كلامي و فلسفي و بالاخص انديشه هاي فلسفي اشراقي، قرار گرفته است. آنچه مسلّم است اين است كه عرفان اسلامي سرمايه اصلي خود را از اسلام گرفته است و بس.

اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا

استاد مطهري در خصوص اصطلاحات و عبارات مورد استفادههء عرفا و اصالت آن با توجه به آيات كلام الله مجيد مي گويد: در مورد سير و سلوك و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل، كافي است كه برخي آيات مربوط به «لقاء الله » و آيات مربوط به «رضوان الله » و آيات مربوط به وحي و الهام و مكالمه ملائكه با غير پيغمبران، مثلا حضرت مريم، و مخصوصاً آيات معراج رسول اكرم صلي الله عليه وآله را مورد نظر قرار دهيم. در قرآن سخن از نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنّه آمده است، سخن از علم افاضي و لدنّي و هدايتهاي محصول مجاهده آمده است: وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا.[3] در قرآن از تزكيه نفس به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري ياد شده است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.[4] در قرآن مكرّر از حبّ الهي ما فوق همه محبّتها و علقه هاي انساني ياد شده است. قرآن از تسبيح و تحميد تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبيري از آن ياد كرده كه مفهومش اين است كه اگر شما انسانها «تفقّه » خود را كامل كنيد آن تسبيحها و تحميدها را درك مي كنيد. علاوه قرآن در مورد سرشت انسان مسألههء نفخه الهي را مطرح كرده است. اينها و غير اينها كافي بوده كه الهام بخش معنويتي عظيم و گسترده در مورد خدا و جهان و انسان، و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود. سخن در اين نيست كه عرفاي مسلمين از اين سرمايه ها چگونه بهره برداري كرده اند، سخن درباره اظهار نظرهاي مغرضانه گروهي غربي و غربزده است كه مي خواهند عرفان اسلامي را از نظر معنويت، بي محتوا معرفي نمايند. سخن درباره سرمايه عظيمي درمتن اسلام است كه مي توانسته الهام بخش خوبي در جهان اسلام باشد.

عرفان در صدر اسلام

روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات اسلامي و تراجم احوال اكابر تربيت شدگان اسلام نشان مي دهد كه آنچه در صدر اسلام بوده است صرفاً زهد خشك و عبادت به اميد اجر و پاداش نبوده است. در روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات، معاني بسيار بلندي مطرح است. تراجم احوال شخصيتهاي صدر اول اسلام از يك سلسله هيجانات و واردات روحي و روشن بيني هاي قلبي و سوزها و گدازها و عشقهاي معنوي حكايت مي كند. ما اكنون يكي از آنها را ذكر مي كنيم:

در كافي مي نويسد: رسول خدا روزي پس از اداء نماز صبح چشمش افتاد به جواني رنگ پريده كه چشمانش در كاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود، درحالي كه خود از خود بي خود بود و تعادل خود را نمي توانست حفظ كند. پرسيد: كيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: «اَصْبَحْتُ مُوقِناً» در حال يقين بسر مي بردم. فرمود: علامت يقينت چيست؟

عرض كرد: يقين من است كه مرا در اندوه فرو برده و شبهاي مرا بيدار (درشب زنده داري) و روزهاي مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا كه گوئي عرش پروردگارم را مي بينم كه براي رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شده اند و من در ميان آنها هستم، گوئي هم اكنون اهل بهشت را در بهشت، متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذب مي بينيم، گوئي هم اكنون با اين گوشها آواز حركت آتش جهنم را مي شنوم. رسول اكرم به اصحاب خود رو كرد و فرمود:اين شخص بنده اي است كه خداوند قلب او را به نور ايمان منوّر گردانيد است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود. جوان گفت: دعا كن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد. طولي نكشيد كه غزوه اي پيش آمد و جوان شركت كرد و شهيد شد.[5]

زندگي و حالات و كلمات و مناجاتهاي رسول اكرم سرشار از شور و هيجان معنوي و الهي و مملوّ از اشارات عرفاني است. دعاهاي رسول اكرم فراوان مورد استشهاد و استناد قرار گرفته است. اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه اكثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوّف سلسله هاي خود را به ايشان مي رسانند، كلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است. ما به دو قسمت كه در نهج البلاغه مسطور است اشاره مي كنيم:

در خطبه 222 مي فرمايد: «قَالَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم »[6] ترجمه: «همانا خداوند متعال ياد خود را مايه صفا و جلاي دلها قرار داده است. بدين وسيله پس از سنگيني، شنوا و پس از شبكوري، بينا و پس از سركشي مطيع مي گرداند.همواره در هر زمان و در دوره فترتها خدا را مرداني بوده است كه در انديشه هاي آنها با آنها راز مي گفته است و در خردشان با آنها سخن مي گفته است.»

درخطبه 220 درباره اهل الله مي فرمايد: «فقَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَي بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْاقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَي رَبَّه »[7] ترجمه: «خرد خويش را زنده ساخته و نفس خويش را ميرانده است، تا در وجودش درشتها نازك، و غليظها لطيف گشته است و نوري درخشان در قلبش مانند برق جهيده است. آن نور راهش را آشكار و او را سالك راه ساخته است و درها يكي پس از ديگري او را به پيش رانده است تا آخرين در كه آنجا سلامت است و آخرين منزل كه بار انداز اقامت است. آنجا قرارگاه امن و راحت است. پاهايش همراه با آرامش بدنش استوار است. همه اينها به موجب اين است كه قلب خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را راضي ساخته است.»

دعاهاي اسلامي، مخصوصا دعاهاي شيعي گنجينه اي از معارف است، از قبيل دعاي كميل، دعاي ابوحمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه. عاليترين انديشه هاي معنوي در اين دعاها است. آيا با وجود اينهمه منابع جاي اين هست كه ما در جستجوي يك منبع خارجي باشيم؟!

٭ ٭ ٭

منبع:

مطهري، مرتضي- دوره كامل آشنايي با علوم انساني،- قم : تبليغات اسلامي، 1362





[1] - مطالب اين بخش، از مجموعه درسهاي شهيد مطهري در كليات علوم اسلامي اقتباس شده است.



[2] - نظير اين جريان را ما در موضوع حركت اجتماعي منتقدانه و معترضانه ابوذر غفاري نسبت به جباران زمان خودش مي بينيم. ابوذر نسبت به تبعيضها و حيف و ميلها و ظلم و جورها و بيدادگريهاي زمان سخت معترض بود تا آنجا كه تبعيدها كشيد و رنجهاي جانكاه متحمل و آخرالامر در تبعيدگاه و در تنهائي و غربت از دنيا رفت. گروهي از مستشرقين اين پرسش را طرح كرده اند كه محرّك ابوذر چه كسي بوده است؟ اين گروه در پي جستجوي عاملي از خارج دنياي اسلام براي تحريك ابوذر هستند. جرج جرداق مسيحي در كتاب «الامام علي صوت العدالة الانسانية » مي گويد: من تعجب مي كنم از اين اشخاص. درست مثل اين است كه شخصي را در كنار رودخانه يا لب دريا ببينيم و آنگاه بينديشيم كه اين شخص ظرف خويش را از كدام بركه پر كرده است، در جستجوي بركه اي براي توجيه ظرف آب او باشيم و رودخانه يا دريا را نديده بگيريم! ابوذر جز اسلام از كدام منبع ديگري مي توانسته است الهام بگيرد؟! كدام منبع به قدر اسلام مي توان الهام بخش ابوذرها براي قيام در برابر جبارهايي مانند معاويه باشد؟! عين آن جريان را در موضوع عرفان مي بينيم. مستشرقين در جستجوي منبعي غير از اسلام هستند كه الهام بخش معنويتهاي عرفاني باشد و اين درياي عظيم را ناديده مي گيرند. آيا مي توانيم همه اين منابع را اعم از قرآن و حديث و خطبه و احتجاج و دعا و سيره انكار كنيم براي آنكه فرضيه بعضي از مستشرقين و دنباله روي هاي شرقي آنها را درست درآيد؟! خوشبختانه اخيرا افرادي مانند نيكولسون انگليسي و ماسينيون فرانسوي كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و مورد قبول همه هستند صريحاً اعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي قرآن و سنت است.




[3] سوره عنكبوت آيه 69



[4] سوره شمس آيه 9 و 10



[5] - متن كامل حديث در كتاب اصول كافي بدين شرح است : عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ ع يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ ص صَلَّي بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَي شَابٍّ فِي الْمَسْجِدِ وَ هُوَ يَخْفِقُ وَ يَهْوِي بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَيْنَاهُ فِي رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ ص كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ فَقَالَ إِنَّ يَقِينِي يَا رَسُولَ اللهِ هُوَ الَّذِي أَحْزَنَنِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِي فَعَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّي كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَي الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي الْآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَهُ بِالْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللهَ لِي يَا رَسُولَ اللهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللهِ ص فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّ ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ كَانَ هُوَ الْعَاشِر اصول كافي، جلد 2 صفحه 53



[6] - نهج البلاغة صفحه 342



[7] - نهج البلاغة صفحه 337



Share
1 | بماند | The Netherlands - Naaldwijk | ٠٣:٠٥ - ١١ اسفند ١٣٩١ |
يه اسم اسلام از صوفيه طرفداري كنيد!! شنيده بودم كه حوزه ي علميه طرفداري صوفيه است ولي باور نمي كردم بحمدالله ديدم متن را كپي كردم تا به دقت بخونم و به انحراف عالي جنابان !!!!!!! و بازي تان با مقدسات مطمئن شوم
2 | علي | Iran - Isfahan | ٢٠:٢٨ - ٢٤ مهر ١٣٩٢ |
اظهار نظري ديدم که گفته از صوفيه ...... " اين از کمکاري حوزه است نسبت به شناساندن معارف تا جاييکه بنده خدا فکر ميکند شما داريد اشاعه فحشا ميکنيد چرا به مردم معرفي نميشود عرفان ناب اسلامي > ما هر جه بزرگ داشتيم از عرفان داشتيم {خميني کبير . العبد بهجت . قاضي . علامه طباطبايي.علامه شعراني . علامه املي .شاه ابادي و....} چرا ؟ امام غصه ميخوردند فرمودند: من نميدانم کي بايد مردم با اين معارف آشنا شوند؟ اين بنده خدايي که فکر ميکند شما با مقدسات بازي مي کنيد اصلا از مرحله پرته خدا انشالله هدايت بفرمايد همه ما را
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها