2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
بررسي شبهه ازدواج ام كلثوم با عمر (ويرايش جديد)
کد مطلب: ٦٣٤٢ تاریخ انتشار: ٢٣ بهمن ١٣٩٩ - ١٠:٠٠ تعداد بازدید: 281719
مقالات » نقد خلافت خلفا
بررسي شبهه ازدواج ام كلثوم با عمر (ويرايش جديد)

نبود دختري به نام ام كلثوم، پدر ابوبكر، تعارضات در اين قضيه، بررسي بهانه عمر براي ازدواج

بسم الله الرحمن الرحيم

ازدواج ام كلثوم با عمر، شاهد دروغ بودن شهادت:

طرح شبهه:

شيعيان ادعا مي كنند كه خليفه دوم قاتل فاطمه زهرا (رضي الله عنها) است؛ اما كدام عقل سليم مي پذيرد كه حضرت علي (رضي الله عنه ) دخترش را به ازدواج قاتل همسر گراميش ، فاطمه (رضي الله عنها) درآورد و رابطه دوستانه با او برقرار نمايد؟

نقد و بررسي:

يكي از شبهاتي كه اهل سنت؛ به ويژه در سال هاي اخير به صورت گسترده مطرح كرده اند، ازدواج خليفه دوم با امّ كلثوم دختر امير مؤمنان و فاطمه زهرا عليهما السلام است.

اهل سنت، استفاده هاي گوناگوني از اين ازدواج مي كنند؛ از جمله مي خواهند با اثبات اين ازدواج، رابطه صميمانه و دوستانه امير مؤمنان با خلفا را ثابت و از سوي ديگر، شهادت صديقه شهيده سلام الله عليها، غصب خلافت و... را انكار نمايد.

از اين رو، اين شبهه اهميت فوق العاده و پيوند ناگسستني با انديشه هاي شيعيان دارد و بايد به صورت دقيق و مستدل بررسي شود.

انديشه وران شيعه پاسخ هاي گوناگوني از اين مطلب داده اند كه همگي آن ها صحيح و معقول به نظر مي رسد؛ برخي همچون رضي الدين حلي، علامه مقرّم، علامه باقر شريف القرشي و... اصل وجود دختري به نام امّ كلثوم را براي حضرت زهرا سلام الله عليها منكر شده و دليل هاي متقني براي آن ارائه كرده اند. كه ما نيز در اين مقاله، در دفاع از اين نظر، شواهد فراوان بيان كرده ايم.

برخي ديگر، وقوع تعارض در روايات ازدواج را دليلي واضح براي بطلان مدعاي اهل سنت در باره اين ازدواج مي دانند؛ از جمله شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه در دو رساله مجزا به نام هاي المسائل العُكبرية و المسائل السروية، و نيز سيد ناصر حسين الهندي در كتاب افحام الأعداء والخصوم و آيت الله ميلاني و...

ما نيز در اين مقاله، تعارض هاي گسترده در نقل اين ماجرا را مطرح و مستندات آن را از كتاب هاي اهل سنت ذكر كرده ايم.

و انديشه وران ديگري، همچون سيد مرتضي پاسخ داده اند كه اين ازدواج با زورگويي و تهديد عمر بن خطاب بوده است.

عده اي از دانشمندان شيعه و سني با پذيرش اصل ازدواج، نكته ديگري را مطرح كرده اند كه امّ كلثوم همسر عمر، دختر امير مؤمنان عليه السلام نبود؛ بلكه دختر ابوبكر بوده است؛ از جمله يحيي بن شرف نووي، مهمترين شارح صحيح مسلم در كتاب تهذيب الأسماء اين مطلب را نقل كرده و آيت الله مرعشي نجفي از عالمان شيعه در شرح احقاق الحق به اين مطلب تصريح كرده اند كه در ادامه مدرك و اصل سخن ايشان خواهد آمد.

گويا از بين پاسخ هاي موجود، پاسخ اخير كامل تر است؛ چرا كه از طرفي تمام روايات موجود در كتاب هاي اهل سنت كه ازدواج دختر امير مؤمنان عليه السلام را با خليفه دوم ثابت مي كند، با اشكالات سندي مواجه و با تعارض ها و تناقض هاي غير قابل جمعي كه دارند، غير قابل اعتماد هستند و از طرف ديگر در هيچ يك از روايات موجود در كتاب هاي شيعه، تصريح نشده كه امّ كلثوم دختر امير مؤمنان از حضرت زهرا عليهما السلام باشد؛ بلكه ازدواج دختري به نام امّ كلثوم را كه در خانه امير مؤمنان بوده ثابت مي كنند.

اعتراف انديشمندي همچون نووي، برترين شارح صحيح مسلم كه گسترده ترين و مهمترين كتاب فقهي شافعي نيز متعلق به او است، عامل مهم ديگري است كه اين ديدگاه را تقويت مي كند.

و نيز مي گوييم كه حتي در صورت اثبات چنين ازدواجي، نمي توان از آن رابطه صميمانه امير مؤمنان را با خلفا اثبات كرد؛ زيرا اين ازدواج نه تنها براي خليفه دوم فضيلت محسوب نمي شود؛ بلكه لكه سياهي است كه همانند تيرگي غصب خلافت، بر دامان او باقي مانده است؛ چرا كه در ماجراي اين ازدواج چيزهايي نقل شده است كه عرق شرم از پيشاني انسان غيرت مند جاري مي شود. اين مطلب را در محور چهارم بررسي كرده ايم.


فهرست مطالب

محور اول: دختري به نام ام كلثوم وجود نداشته است

كلام عالمان شيعه در تاييد اين ديدگاه:

كلام علماي اهل سنت در تاييد اين نظر:

شواهد اين ديدگاه:

1. در هيچ روايت صحيح السندي بين نام ام كلثوم و زينب جمع نشده است:

2. عبد الله بن جعفر با چه كسي ازدواج كرده است:

3. دو خطبه با نام يك نفر:

4. عزاداري و نوحه خواني ام كلثوم براي حضرت زهرا سلام الله عليها:

5. امير مؤمنان در شب ضربت خوردن، مهمان چه كسي بود؟

6. ام كلثوم بهترين دختر امير مؤمنان عليه السلام:

7. معاويه، از دختر چه كسي خواستگاري كرد؟

8. در شام چه كسي دفن شده است:

9. چه كساني از زنان اهل بيت، در كربلا اسير شدند:

10. ميراث فاطمه، فقط به ام كلثوم رسيد:

11. ازدواج عمر با حضرت زينب (س)!!!

12. ام كلثوم در كربلا حضور داشت:

منكرين ازدواج در اهل بيت به اقرار علماي اهل سنت


محور دوم: ام كلثوم دختر ابوبكر، يا ام كلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام؟

1. اعتراف مهم ترين شارح صحيح مسلم: عمر داماد أبو بكر

تحليل روايت جعلي رد خواستگاري عمر از دختر أبو بكر توسط عايشه:

2. يك روايت از دو ام كلثوم:


محور سوم: تعارض هاي موجود در نقل قضيه

1. ام كلثوم پس از عمر با چه كسي ازدواج كرد؟

2. سن ام كلثوم هنگام ازدواج

هنوز به حدي نرسيده بود كه شهوت را برانگيزد:

دختري كوچك و غير بالغ كه با ديگر دختران بازي مي كرد:

ده سال يا بيشتر داشت:

3. مقدار مهريه ام كلثوم:

الف: ده هزار دينار:

ب: چهل هزار دينار:

ج: چهل هزار درهم:

4. آيا عمر از ام كلثوم فرزندي داشته است؟

فرزندي نداشت:

يك فرزند داشت:

دو فرزند داشت:

سه فرزند داشت:

زيد برادر عمر بود يا پسر عمر؟

5 . زيد اصغر بزرگتر از زيد اكبر!!!

6 . عمر، دخترش رقيه را به ازدواج ابراهيم بن نعيم آورد:

7. تاريخ وفات ام كلثوم و زيد:

مرگ در زمان حكومت عبد الملك بن مروان (73 ـ 86هـ):

مرگ در زمان امارت سعيد بن العاص (48 ـ 54هـ):

مرگ، پس از واقعه كربلا:

8. نحوه وفات ام كلثوم و زيد:

مرگ بر اثر مريضي:

مرگ بر اثر اصابت سنگ:

مرگ بر اثر اصابت تير:

مرگ بر اثر خوردن سم:

9. آيا زيد، فرزند داشت؟

فرزندي نداشت:

چندين فرزند داشت:

10. سن زيد هنگام وفات:

خردسال بود:

جوان بود:

بزرگسال بود:

11. چه كسي بر جنازه زيد و ام كلثوم نماز خواند؟

عبد الله بن عمر

سعيد بن العاص:

12. حضور أبو قتاده بدري در صف نماز جماعت:

13. ازدواج عمر با ام كلثوم يا با حضرت زينب (س)

14. چه كسي امام جماعت را مقدم كرد؟

امام حسن عليه السلام:

امام حسين عليه السلام:

مردم امام جماعت را مقدم كردند!


محور چهارم: اهانت به ناموس رسول خدا

عمر ساق ام كلثوم را برهنه كرده به آن نگاه كرد:

عمر ساق ام كلثوم را برهنه، لمس كرد!

آرايش ام كلثوم توسط امير مومنان پيش از ازدواج، و لمس ساق و بوسيدن او توسط عمر!

كشف ساق توسط عمر، مصدر تشريع براي پيروان او:

توجيه اين عمل توسط علماي اهل سنت:

بررسي اين روايات از ديدگاه منصفين:

ديدگاه علماي شيعه نسبت به اين عمل:

ام كلثوم، عمر را «امير المؤمنين» مي خواند!!!

عمر در مقابل اهانت مغيره به ام كلثوم، سكوت كرد:

محور پنجم: بررسي و تحليل بهانه عمر براي ازدواج


محور ششم: مخالفت با سنت رسول خدا

رد خواستگاري أبو بكر و عمر توسط رسول خدا (ص):

احياء سنت جاهلي توسط عمر:

جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا حرام است:


محور هفتم: عمر با ام كلثوم «كفو» نبود

غير هاشمي، كفو هاشمي نيست:

عدم كفائت سني عمر با ام كلثوم:

عدم صلاحيت اخلاقي عمر براي ازدواج با ام كلثوم:

عدم كفائت ديني عمر با ام كلثوم:

امير مؤمنان (ع)، خليفه دوم را فاجر، ستمگر، دروغگو، خيانتكار و... مي داند:

شراب خواري خليفه، دليل بر عدم كفائت:

بدعت گذار با دختر عفيفه، كفو نيست:


محور هشتم: ازدواج با تهديد و زورگويي

در حال ضرورت، ازدواج با كافر نيز جايز است:

ازدواج اجباري عمر با عاتكه:

ازدواج هاي اجباري با خاندان اهل بيت عليهم السلام:

ازدواج اجباري حجاج بن يوسف با دختر حضرت زينب (س):

ازدواج اجباري مصعب بن زبير با سكينه بنت الحسين عليهما السلام

روايت جنيه در كتاب هاي سني

محور نهم: بررسي روايات اهل تسنن

زهري، در خدمت گروه جعل حديث بني اميه:

زهري، كثير الإدراج است:

زهري از مدلسين بوده است:

زهري، دشمن امام علي عليه السلام است:

لينك فايل pdf:

https://www.valiasr-aj.com/lib/omekolsom/omekolsom.pdf



Share
81 | شكيب | Iran - Bastak | ١٢:٠٠ - ١٤ اسفند ١٣٨٨ |
صحبت ومناظره فقط از راه منطق .
اين شعار شيعه بوده وهست .لطفا به همديگر توهين نكنيد .اگر شيعه بناداشت مثل ديگران با فحش وناسزا مناظره كنه تا بحال نسلي از ان باقي نبود .اگه برادران سني مذهب كمي عاقلانه بينديشند مي بينند كه ائمه وشيعيان بعد پيامبر دائما در مظلوميت وترس از حاكمان جور (كه انها سني نبوده ولي به بهانه سني گري با خاندان پيامبر كه مخالف حكومتشان بوده اند مبارزه مي نموده اند)بوده اند اما اينك يك سوم دنيا را شيعيان در دست دارند وهر جا علم مبارزه با كفار بلند است از شيعيان است وامروز برادران سني فلسطين وساير دنيا به پشتوانه شيعيان ايران ولبنان مبارزه مي نمايند واين مذهب (شيعه )هرروز دارد پرفروغتر ميشود كه نمونه بارز ان پيشرفتهاي علمي وفني وپزشكي واقتصادي و... در ايران عزيز است .
كلام اخر به تمامي شيعيان عزيز وسني هاي گرامي اي دوست قسم به آنچه زيباست آينده ز شيعه است بي كم وكاست ياعلي
راستي بعضي ها كه براي موسسه پيام ميدن خيلي ....بي معرفتند
82 | ثارالله | | ١٢:٠٠ - ١٧ اسفند ١٣٨٨ |
و السلام علي من اتبع الهدي. (قرآن کريم، سوره طه، آيۀ 47) و درود بر آنکس که از راه راست (هُدي، راه راست، در اينجا کنايه اي است به ديانت اسلام) پيروي نمايد...اميدوارم كه همه گي به اسلام حقيقي دست يابيم...اختلاف ما با برادران اهل سنت يا در حقيقت و صحيح تر اختلاف آنها با ما در زمان حيات مبارك رسول الله الاعظم روحي فدا اتفاق افتاد و آن جايي بود كه حبيب خدا،پسر عم خود علي بن ابيطالب را وصي خود و ولي مومنين بعد از خود قرار داد و كساني به اين امر نبي الله و در حقيقت امر خدا كه( إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي) سرتسليم و تعظيم فرو آوردند و كساني ديگر نيز نه در مكان بلكه بعدا به اما و اگر و زدن تهمت به رسول الله روي آوردند و امر خدا و رسول را رها كردند.لذا اختلافات بعدي همه ريشه در اين اختلاف دارند .پس اگر كساني هستند كه واقعيت يوم الغدير را انكار ميكنند در حالي كه اظهر من الشمس است چه جاي سخن با منكرين امر الهي...اما خطاب من آن دسته از برادران مومن و روشن ضمير اهل سنت است كه هيچگونه عنادي با اميرالمومنين علي (ع) ندارند..برادران! اندكي تفكر ،اندكي مطالعه ي همه جانبه ،اندكي رهايي،،،خود ببينيد در روز غدير چه گذشت و قبل از آن چه گذشت با كتب و صحاح خود بنگريد كه براي اثبات آن منابع خودتان كفايت ميكند آنچنان كه علامه اميني آن را نشان داد..
باشد تا رهايي...... قل انتظرو انا منتظرون
موفق باشيد
83 | گمنام | | ١٢:٠٠ - ٢١ اسفند ١٣٨٨ |
بسم رب العلي

با سلام

ازدواج ام كلثوم با عمر دروغي بيش نيست.

در كتابهاي مستند اهل سنت ذكر شده كه عمر خطاب زنهايش را كتك ميزده!!!!!!!!!!!!! آيا به نظر شما امكان داره كه امير المومنين(صلوات الله وسلامه عليه) دخترش را به چنين كسي بدهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قطعا جواب منفي است.
وخيلي روايات ديگر وجود دارد كه اين موضوع را باطل ميكند.

برادراي اهل سنت, لا اقل يك حرفي ميزنيد براي آن اسنادي هم ارائه كنيد.

حضرت رسول الله(ص) به حضرت امير المومنين(صلوات الله وسلامه عليه) فرمودند:علي جان كسي به بهشت وارد نميشود مگر انكه تو او را قبول كني و او تو را و كسي به جهنم وارد نميشود كه تو او را انكار كني و او تو را.

حالا ديگه خودتون كلاتون قاضي كنيد!!!!!!!!!!!!

امير المومنين (صلوات الله وسلامه عليه) قسيم النار والجنه است.

و يك مطلب جالبتر از كتب اهل سنت كه يكي از بزرگانشون گفتند:(( كسي كه خدا را عصيان كند و علي را قبول كند خدا او را ميبخشد ولي كسي كه خدا را قبول كند وعلي را عصيان كند خدا او را نميبخشد))!!!!!!!!!!

مطلب خيلي سنگينه به ولله.

ياعلي كه جان عالم به فداي نامش.
84 | هادي | | ١٢:٠٠ - ٢٦ اسفند ١٣٨٨ |
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم عجل لوليک الفرج و العافية و النصر
با سلام
موسسه واقعاً کارتان عاليه .
اميدوارم که فعالياتتان 313 برابر بشه که به نظر من کافي نيست .
ااميدوارم که در همين روزها تالارگفتمان راه بيندازيد و متخصص هاي پاسخ به شبهات رو دعوت به همکاري کنيد که به نظر من هر چقدر که دير تر راه اندازي بشه بد تر هست . و بايد کار فراوان صورت بگيره .

يا علي مدد .
85 | مهدي شاهچراغ | | ١٢:٠٠ - ٢٨ اسفند ١٣٨٨ |
البته خودم هم يه لينكستان دارم.

آدرس لينكستان : http://www.iranmazhabi.blogfa.com/

لطفا با وبلاگ هاي لينكستان ارتباط برقرار كنيد.

اللهم عجل لوليك الفرج

ياحق

86 | مهدي شاهچراغ | | ١٢:٠٠ - ٢٨ اسفند ١٣٨٨ |
سلام

من حامي سايت شما هستم.

يهههههههههههه سسسسسسسسسسوال از اهههههههههههل سنت:

چرا شما نمي تونيد يه پايگاه اينترنتي پاسخ به شبهات اعتقادي ايجاد كنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اللهم عجل لوليك الفرج

ياحق




87 | مهدي شاهچراغ | | ١٢:٠٠ - ٠٩ فروردين ١٣٨٩ |



يکي از مسائل مهم در مورد مسئله " علم الهي " ، روشن کردن اين مسئله است که

" علم الهي دليلي بر جبري بودن اعمال انسان نيست."

بنده تا به حال مثال خوبي در خصوص تشريح اين مسئله نشنيده ام.
.................................................................

اما مثالي در اين خصوص به ذهن خودم رسيده است که از اين قرار است:

" بسياري از کشاورزان براي اينکه محصول بهتري برداشت کنند به مهندس کشاورزي

مراجعه مي کنند و از آنها مي پرسند که چه نوع بذري بکارند تا محصول بهتري

برداشت کنند؟؟؟

مهندس کشاورزي بر اساس علمي که دارد ، مي داند که چه نوع بذرهايي براي چه

نوع زمين هايي مناسب است. براي همين بذر مناسب را انتخاب مي کند و به آنها

معرفي مي کند. و اتفاقا محصول خوبي هم برداشت مي شود.

حال سوال اينجاست که آيا سخن مهندس در تاييد بذر ، سبب بهبودي محصول شده

يا نوع بذر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پر واضح است که نوع بذر علت بوده و اگر هم مهندس چنين حرفي نمي زد و

کشاورزان بدو نظر خواهي از مهندس آن بذر را مي کاشتند ، همان نتيجه را

مي گرفتند.


" اما فرق علم بشري با علم الهي"

بشر از نتيجه کار کاملا آگاه نيست . درست است که مهندس مي داند که در صورت

کاشت بذر محصول خوبي برداشت خواهد شد .اما نمي داند که آيا عوامل ديگر

همچون سيل و خشکسالي محصول را تهديد خواهد کرد يا نه. اما خداوند از عاقبت

کار کاملا آگاه است.

ضمن اينکه خداوند اشتباه نمي کند، اما امکان اشتباه بشر در تشخيص مسائل وجود

دارد.


مهدي شاهچراغ – مدير لينکستان مذهبي

http://www.iranmazhabi.blogfa.com/

اللهم عجل لوليک الفرج

ياحق

88 | مهدي شاهچراغ | | ١٢:٠٠ - ٠٩ فروردين ١٣٨٩ |
به نام حضرت حق: با عرض سلام خدمت شما برادران و خواهران عزيز: با چند مطلب در خدمت شما هستم. 1. اثبات عصمت پيامبران و امامان: « قا ل علمها عند ربي في کتاب لا «يضل» ربي و لا «ينسي». « ... پروردگار من هرگزنه اشتباه مي کند و نه فراموش مي نمايد.» سوره طه،آيه 52 اين آيه اثبات مي کند،خداوند در قرآن بين« اشتباه » و « فراموشي » فرق گذاشته است. يعني هيچ کدام از آياتي که از فراموشي پيامبران سخن به ميان آورده اند، نعوذبه الله برگناه کار بودن يا خطا کار بودن پيامبران صدق نمي کند. (مانند: آيه هاي 61 و 73 سوره کهف) شيعه اينگونه اعمال را« ترک اولي» مي نامد.يعني عملي که گناه يا اشتباه نيست،امابهتر است که پيامبران انجام ندهند. بايد توجه داشت،که«گناه» بسيار بدتر از« اشتباه» است و« اشتباه» بدتر از « فراموشي». اگر به متن آيه نيز توجه کنيم،مشاهده مي کنيم،که کلمه« يضل » قبل از کلمه « ينسي» آمده است،که اين کنايه از اين است که خداوند اشتباه را بدتر از فراموشي مي داند. حال اگر پيامبر(ص) در طول زندگي و يا دوران نبوتشان نعوذ به الله همواره دچار خطا و گناه شده است،پس چرا به مانند بعضي از پيامبران که فقط دچار يک فراموشي شده اند، هر باربه بلاهاي بزرگ دچار نشده اند؟ پس بايد برداشتي ديگر ازآياتي همچون آيه سوم سوره نصر داشت.( چون اگر غير از اين باشد ، اين مسئله با عدل الهي منافات دارد.) 2. نحوي تفسير آيات قرآن کريم: پس آيه سوم سوره نصر معناي ديگري دارد.وبرگناه کار بودن رسول الله(ص) دلالت ندارد. بايد گفت که « اشکال» اهل سنت در« نحوي تفسير» آيات قرآن است. شيعه عقيده دارد، آيات قرآن را بايد با توجه به آيات ديگر آن تفسير کرد.به بخشي از آيه 245 سوره بقره توجه کنيد:«کيست خدا را وام دهد به نيکويي،تا خدا بر او چندين برابر بيفزايد.» آيا نعوذ به الله خداوند« مشکل مالي» دارد؟ آيا نعوذ به الله خداوند « محتاج » ثروت بشر است؟ پس مي توان نتيجه گرفت که نمي توان آيات قرآن مجيد را بدون توجه به ساير آيات تفسير کرد. در مورد مسئله عصمت نيز به همين شکل است. ما بايد آيه سوم سوره نصر را با توجه به آيه سي و سه سوره احزاب ( آيه تطهير) تفسير کنيم و نتيجه گرفته مي شود که آيه سوم سوره نصر به « گناهان مردم » اشاره دارد. واينگونه عصمت رسول الله و اهل البيت پاک ايشان، اثبات مي گردد. هر چند در اين زمينه بسيار بيشتر مي توان سخن گفت. 3. شان نزول آيات: يکي از مسائلي که در تفسير آيات بسيار مهم مي باشد،« توجه به شان نزول آيات » است. به طوري که اگرشان نزول آيات جعلي باشد،آيه مربوطه به غلط تفسير مي شود. رواياتي که بر اساس آنها آيات قرآن تفسير مي شود،بايد کاملا صحيح و مورد اطمينان باشد و چه رواياتي صحيح تر و بهتر از رواياتي که از اهل بيت رسول اکرم عليهم السلام به ما رسيده است. - حال سوال اينجاست که اهل بيت پيامبر (ص) چه کساني هستند؟؟؟ در صحيح مسلم در خصوص آيه مباهله از سعد بن ابي وقاص نقل شده كه: چون اين آيه نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و سلم ايشان را خواند و گفت: ((اللهم هؤلاء أهلي)) 4. عصمت پيامبران و امامان، امري موافق با عدل خداوند: شايد اين شبهه در ذهن برخي از دوستان ايجاد شود که شيعه چگونه هم مي تواند معتقد به «عصمت» باشد و از سويي «عدل» را يکي از اصول خود بداند.يعني چرا خداوند به عده ايي خاص ويژگي ايي (عصمت)داد، که سعادت دنيا و آخرت آنها را تضمين کرد؟ جواب کاملا ساده و واضح است. «خداوند از ازل مي دانست که پس از آفرينش بشر، چه کساني مومن تر و ديندارتر از سايرين خواهند بود. يعني اگر خداوند به انبياء و امامان « عصمت » هم عنايت نمي کرد، باز هم اين بزرگواران - و در راس آنها نبي مکرم اسلام(ص) - از ساير افراد، به خداوند نزديکتر مي شدند. پس خداوند متعال به سبب علم خود اين ويژگي را در بهترين انسان ها قرار داد. ........................................................................... السابقون السابقون اولئک المقربون: علماي اهل سنت بر اين عقيده اند که امام علي (ع) دومين ايمان آورنده به رسالت نبي مکرم اسلام هستند. اما اين ويژگي را موجب برتري ايشان نميدانند چرا که بر اين اعتقادند که امام به اين دليل از اولين مسلمانان مي باشد که در خانه آن حضرت زندگي مي کردند.اما از آيات قرآن چيز ديگري برداشت ميشود. چرا که خداوند در قرآن مي فرمايد: « السابقون السابقون اولئک المقربون. » حال با توجه به اين آيه آيا باز هم مي توان ادعا کرد که افرادي چون امام علي (ع) به دليل نزديکيشان به پيامبر به رسالت ايشان ايمان آوردند؟؟؟ هر چند بايد اشاره شو د که به اعتقاد شيعه اولين فردي که به نبوت حضرت محمد ايمان آورد، علي ابن ابيطالب(ع) بود. ....................................................................................... بررسي صحت روايات اهل سنت : 1. در زمان قديم رسم بر اين بود که در ابتداي جنگ فرمانده دو سپاه عده ايي از قهرمانان و دلاوران سپاه خودشان را به ميدان جنگ مي فرستادند تا آنها با يکديگر به نبرد بپردازند. درعربستان زمان پيامبر هم اوضاع به همين منوال بود و پيامبر در ابتداي هر جنگ برخي از ياران دلاور و شجاع خود را به جنگ با قهرمانان و نام آوران دشمن مي فرستاد. در تاريخ جنگ هاي صدر اسلام نام بسياري از پهلوانان سپاه کفر را مي بينيم که در اين مرحله از جنگ ها روانه دوزخ شده اند. در کتب اهل سنت مطالب بسياري در خصوص شجاعت و رشادت هاي ابوبکر، عمر و عثمان آمده است. در اين روايات نقل شده است که آنها از دلاوران و جنگ آوران سپاه اسلام بودند . اما وقتي ما به کتب تاريخي و روايي مراجعه مي کنيم ، به نکته ايي جالب بر مي خوريم . در اين کتب حتي نام يکي از قهرمانان و سران سپاه کفار را نمي يابيم که به دست يکي از اين سه تن کشته شده باشد. حال آنکه در همين کتب نام بسياري از قهرمانان کفار را مي يابيد که به دست برخي از ياران نبي مکرم اسلام (ص) روانه جهنم شده اند. از جمله اين افراد مي توان به علي بن ابي طالب (ع) اشاره کرد که جبرئيل در حق ايشان فرمود: « لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار» 2. در روايتي از ابوهريره نقل شده است که پيامبر(ص) به ابوبکر وعده بهشت را داده بودند. اما نکته جالبي، در اين روايت وجود دارد. و آن اينکه پيامبر(ص) به سوال اول ابوبکر جواب نداده است. « ابوهريره در اين روايت ادعا مي کند که ابوبکر از پيامبر پرسيده است که اگر شخصي در روز قيامت از سوي همه درب هاي جنت فرا خوانده شد، بايد چکار کند.» حال آنکه ابوهريره در ادامه روايت ديگر اشاره ايي به جواب پيامبر در خصوص اين سوال ابوبکر نمي کند. و مشخص نمي کند، تکليف شخصي که از سوي چند درب بهشتي فرا خوانده مي شود، چيست؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ........................................................................... نشانه: کلمه( امام) به معناي رهبر و زمامدار به صورت مفرد و جمع 12 بار در قرآن امده است. که مطابق است با روايات پيامبر(ص) مبني بر اينکه تعداد امامان بعد از ايشان 12 نفر هستند. همچنين کلمات ( يوم ) 365 بار ( شهر) به معناي ماه 12 بار ( ساعه )24 بار کلمات ( مرد ) و ( زن ) به تعداد مساوي در قرآن کريم آمده است و ..... اللهم عجل لوليک الفرج ياحق
89 | خالد افغان | | ١٢:٠٠ - ١٠ فروردين ١٣٨٩ |
سلام و خسته نباشيد به تمام برادران اهل تشيع!!!!!!! اگر ميخواهد از وصلت ام كلسوم با حضرت عمر رض به صورت دقيق با خبر شويد لطفاَ به اين سايت ؟؟؟؟ مراجعه كنيد و جواب هاي كوبنده به رد ادعا ها شما شيعيان نوشته است اگر واقعاَ ميخواهد از حقيقت آگاه شويد لاتحزن ان الله معنا

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

ما نيز به همه توصيه مي‌كنيم هر دو مقاله را بخوانند ، تا متوجه شوند ، كه قدرت استدلال شيعه در مقابل اهل سنت چقدر است !

گروه پاسخ به شبهات

90 | momen abdullah | | ١٢:٠٠ - ١١ فروردين ١٣٨٩ |
جناب خالد از افغانستان
اگر اين جوابها اين قدر کوبنده است و شما هم اين قدر علاقه مند به افشاي حقيقت هستيد پس چرا فقط يکي از آن جوابها را مطرح نمي‌کنيد؟؟؟؟
شايد از دود شدن «زحمات» رهبران خود مي‌ترسيد؟
يا علي
91 | كميل | | ١٢:٠٠ - ١١ فروردين ١٣٨٩ |
خالد افغان کلاس چندمي؟تو سايتتونم ازدواج ام کلسوم رو توضيح داده؟ شايد عمر با ام کلسوم ازدواج کرده باشه ولي با ام کلثوم وصلت نکرده.
92 | مجيد م علي | | ١٢:٠٠ - ١١ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام
جناب خالد افغان .
با يكي از دوستان اهل سنت مدتي است بحثهاي در مورد حديث ميكنم , در اين مدت كوتاه اتفاقات جالبي افتاده كه چندتاشو برايت تعريف ميكنم تا بعد نتيجه اين حرفها را برايت شرح دهم در ضمن ايشان ادم كتاب خوان و دانائي ميباشد و به مذهب اهل سنت و احاديث انها اگاهي هم دارد :
1 ) از ايشان پرسيدم كه ايا حديث قرطاس را شنيده اي جواب داد نه , من هم فعلاً در اين مورد با ايشان بحث نكرده ام . پس بدان كه احاديث بمثل حديث القرطاس از چشم ايشان پنهان مانده .
2 ) احاديث موجود در كتاب خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب بوسيله حمد بن شعيب النسائي أبو عبد الرحمن و تحقيق : أحمد ميرين البلوشي
را به ايشان داده بودم , البته بدون اينكه اسمي از مولف و محقق ان بميان اورم . بعد از چند روز امد و گفت كه در اين كتاب كه فكر ميكرد از عالم شيعي باشد چند حديثي ميباشد كه اشكال دارند و چرا علماي شيعي انرا نقل كرده اند و مصر بود كه اين احاديث اصلاً قابل قبول نيست كه نيست .
وقتي كه به او گفتم كه جناب اقاي نسائي از صاحبان يكي از صحاح السته اهل سنت ميباشد , بااجبار قبول كرد كه اين احاديث ضعيف است .
مشكل علماي شما اين است كه با شما رو راست نيستند , احاديثي را برا شما نقل ميكنند كه صالح افكارشان باشد ولي احاديثي كه خلفاي شما را غير از علي ( ع ) و صحابه خط خلفا و امويين زير سوال ميبرد يك جوري مي پچاند كه انگار اين احاديث وجود ندارد حتي اگر در همه صحاح انرا مكراً ذكر كرده باشند .
بعد عزيز دل انهم كلثوم بنت عتيق است و نه كلسوم .
همانقدر وجود بانوي مهم عالم حضرت اسيه در كنار فرعون دردي از فرعون و فراعنه كم نميكند وجود اين بانوي مظلومه ( كلثوم بنت عتيق ابي قحافه ) هم دردي از اون جناب حل نخواهد كرد .
به اون سايت ؟؟؟؟ مراجع كردم زياد باورشان نكن .
در ضمن فرموديد : لاتحزن ان الله معنا ,,,,, صدق الله العلي العظيم .
انسان وقتي كه مومن باشه محزون نميباشد پس اين ايه را براي غير مومنيين بخوان همانطور كه در مورد شان نزولش در كتابها ذكرش امده .

يا علي


93 | فا طمه | | ١٢:٠٠ - ١٦ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام من رابطه خيشاوندي با اهل تسنن دارم .شوهرم هميشه اين سوال را از خانواده من مي پورسه ولي ما جوابي براي ان نداريم (چرا خضرت علي درمقابل اين همه ظلم كه بهش شده از خودش دفاع نكره (كشتن زن وبچه/گرفتن خلافت /ازدواج زوري بادختر)نگيد مصلحت مگر خلافت حضرت علي دستور خدا نبود مگر در دستور مستقيم خدا مصلحت هست)در بالا جواب (ميبخشي) بچه گونه دادي ما چكار به عثمان دارم غيرت داشته يا نه حضرت علي چرانداشت (چون من بخاطر يكسري سوالت هست كه ميخوام واقعالا سني بشم)

پاسخ:

با سلام

خواهر گرامي

پاسخ ، يا به شيعه است ، و يا به سني ! اگر به اهل سنت باشد ، مي‌گوييم شما كه مي‌گوييد ما شيعيان اميرمومنان را ترسو مي‌پنداريم ، نظر شما در مورد عثمان چيست !

اما اگر شيعه باشد ، عصمت ائمه را قبول دارد ، و به او مي‌گوييم ، سخنان ائمه در مورد حفظ اصل دين ، با عدم قيام اميرمومنان راهگشاي ما است ، حال با اين ديد ، به آدرس ذيل مراجعه كنيد :

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=9

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=6015

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

94 | 110 | | ١٢:٠٠ - ١٦ فروردين ١٣٨٩ |
از همه برو بچه هاي اهل تسنن دعوت ميكنم به آدرس زير يه سر بزنن ضرر نداره http://heydariyoun.mihanblog.com/post/228 شرح كامل نامه عمر
95 | 110 | | ١٢:٠٠ - ١٦ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام واقعا خسته نباشيد بروبچه هاي پاسخ به شبهات, دمتون گرم
مولا علي نگهدارتون
96 | علي از مشهد | | ١٢:٠٠ - ١٦ فروردين ١٣٨٩ |
من نميدونم واقعا دوستان اهل سنت کوردل هستند يا خودرا به کور دلي مي زنند؟بابا ما جراي ولايت که مثل روز روشنه .
أخه برادران ناتني يه سوال ساده.واقعا پيامبر اينقدر نعوذ به لله اين قدر بي فکر هستند که اون جمعيتو جمع کنن وبگويند علي دوست منه؟يعني پيامبر اينقدر....در ضمن بقيه ي خطبرو چي ميگيد اونا رو هم مطالعه کنيد؟واقعا خنده داره .جون ما خودتون فکر کنيد .راستي بعد هم بفرماين حاضرين به غايبين اطلاع دهند؟چيرو اينکه حضرت علي(ع) دوست پيامبره؟؟؟؟نمي دونم بخندم يا گريه کنم يه خدا خودت آقامونو برسون .
اللهم عجل لوليک الفرج.

2.تو احاديثي زياد در کتب خودتون پيامبر(ص) گفتن غضب فاطمه غضب من وغضب من غضب خداست.و حضرت زهرا(س) هيچ وقت از آن دو حتي در آن ملاقات که در طول تاريخ خيلي سعي در تحريفش داشتيد راضي نشدند؟اون دو ملعون خدا وپيغمبر هستند .
خواهشا يکي از برادران نا تني اهل سنت همين طور که بنده اينقدر ساده اين دو سوال ساده (که هنوز خورم در منابع وهابيت واهل سنت جوابي(قانع کننده و منطقي) وگر نه جوابي که هيچ عقلي اونو قبول نمي کنه زياد بود براشون نيافتم )رو مطرح کردم پاسخ دهند تا بعد بريم شراغ بقيه ي مسايل.
يا حيدر يا اميرالمومنين
97 | shahin | | ١٢:٠٠ - ٢٢ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام ،سنيها دست پيش گرفتن چون اتفاقادر دنيا ميل به حق و حقيقت و گرايش به شيعه بيشتر شده در حال حاضر حداقل در عربستان همه بسيج شدن چون شاهزادهاشون ابراز نگراني كردن ادامه حياتشون رادر تداوم حيات وهابيت دانستن پس گول افرادي مثل محمد قشمي وچي چي 15..... غيره را نخوريد
98 | shahin | | ١٢:٠٠ - ٢٣ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام خدمت برادر ارجمند جناب اقاي قزويني دامت بركاه خداوند توفيق و صبر جميل به شما عطا نمايد،ببخشيد پيشنهاد بنده به شما اين است افراد وهابي كه در مناظره شركت ميكنند يا از اصول مناظره با خبرنند يا بي خبر، بنابر اين بعضي از انها با كلمات بازي ميكنند يا دور ميزنند يا مديريت بحث را غاصب در اختيار ميگيرد كه در حال مناسب شما و من عيني نيست ببينيم ،اما پيشنهاد، شما بارها جواب اقايان را ميدهيد در هر دور شما نيز در جواب دور ميزنيد دوم به اختصار جواب دهيد .بميرم براي پيامبرصلوات الله عليه و امام علي عليه السلام در چه زماني و با چه ناداناني سرو كار داشته حالا معناي بعضي از احاديث را ميفهمم تا زه اين وهابيها از زمان انها كمي بهتر شدن.
99 | سيد رضا | | ١٢:٠٠ - ٢٤ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام يه سوال خيلي با حال از تمام سني ها دارم اگر جواب اين سوال رو بديد از طرف تمام شعيان قول مي دم همه از دم بيايم و سني بشيم :
آقايون اهل سنت يه زحمتي بكشيد و از علماتون درخواست كنيد بيانو جمع شن اين امام زمانو رو پيدا كنن و اين عالمو از اين بدبختي و بيچارگي در بيارن . حتما مي گيد نميشه . آخه چرا ؟مگه اين كسي كه مي خواد بياد و عالمو از بدبختي در بياره نمي خواد راه پيغمبر ما رو ادامه بده و مگه جانشين پيغمبر نيست ؟؟ اگه جانشين پيغمبر نباشه اونوقت تمام كارههاي خدا بيهوده بوده يعني هزار و اندي سال كه مردمو گذاشته سر كار بعدش هم مي خواد يه دين جديد بياره تازه اگه اين جوريه ديگه اصلا به خودتون زحمت نديد جواب هم ديگه رو هم بديد چون قرار يه دين جديد بياد، از خدا بعيده اما اگه اون كسي كه مي خواد بياد جانشين پيغمبر، شما سني ها يه بار بعد از پيغمبر جمع شديد و جانشينشو انتخاب كرديد پس حتما اين بار هم مي تونيد اين كار رو بكنيد پس ما شيعيان و تمام ملت هاي مستضعف بي صبرانه منتظر اين اقدام شما خواهيم بود. فقط خيل زود ها ،(شتر در خواب بيند پنبه دانه ؟ نه) .آها شايد مي گيد بايد اونو خدا انتخاب كنه . حالا مي دونيد چرا بايد اونو خدا انتخاب كنه چون جانشين پيغمبر امامه و چون بايد آخريش رو خدا انتخاب كنه اوليش هم كه بعد از پيامبره و امير المومنين علي ابن ابيطالب رو بايد خدا انتخاب كنه كه اگه انتخاب مي شد اين همه ملت هاي مسلمان به بدبختي نمي افتادن .اينم نتيجه ي انتخاب انسان وقتي افسار تو درباره ي موضوعي به اين مهمي دادي دست انساني كه معصوم نيست و ممكن الخطاست از اين بهتر نمي شه؟؟؟؟ حال كرديد از اين همه دروغ، اينم دروغ نه؟
100 | ايمان | | ١٢:٠٠ - ١٤ ارديبهشت ١٣٨٩ |
شبكه سلام ازدواج را تاييد كرد خودم شنيدم به خدا سوگند اقاي هدايتي گفت حالا يا ازدواجي شده دليل نميشه.............................

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

ما نيز در محور هشتم مقاله ، بر فرض صحت ازدواج سخن گفتيم ! اما اينكه ما به صورت جدلي اين مطلب را قبول كنيم ، دليل بر وقوع اين مطلب نيست !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

101 | مهدي | | ١٩:٠٤ - ٠٧ خرداد ١٣٨٩ |
ام کلثوم صغري دومين دختر امير المؤمنين عليه السلام از فاطمه (ع) است.در اينکه علي عليه السلام از فاطمه صاحب دو دختر بوده است،بين مورخان و تذکره نويسان اختلافي ديده نمي‏شود. طبري آنجا که فرزندان امام را بر مي‏شمارد نويسد:و زينب کبري و ام کلثوم کبري (۱) و آنجا که فرزندان آنحضرت را از زنان ديگر جز فاطمه (ع) نام مي‏برد گويد از آنهاست زينب صغري و ام کلثوم صغري (۲) و مفيد گويد فرزندان امير المؤمنين از دختر و پسر بيست و شش فرزنداند:حسن و حسين و زينب کبري و زينب صغري که کنيه او ام کلثوم است مادر اينان فاطمه بتول...است (۳). تنها خلاف آنان در اين است که ام کلثوم کنيه دومين دختر علي (ع) است و يا نام اوست. بيشتر تاريخ نويسان نام او را ام کلثوم نوشته‏اند. ام کلثوم پس از سال هشتم هجري متولد شد و سال هفدهم به عمر بن الخطاب شوهر کرد و چون عمر کشته شد نخست عون و پس از مرگ او برادرش محمد بن جعفر بن ابي طالب او را بزني گرفت.بيشتر تذکره نويسان نوشته‏اند ام کلثوم پس از مرگ و يا کشته شدن محمد (۴) شوهري اختيار نکرد،اما ابن حزم نويسد:عبد الله بن جعفر بن ابي طالب پس از طلاق زينب (ع) او را بزني گرفت (۵). عموم تذکره نويسان و مورخان نوشته‏اند،ام کلثوم از عمر داراي پسري بنام زيد بوده است، تنها ابن حجر با اينکه خود بدين موضوع تصريح کرده است (۶) در جاي ديگر نويسد:زيد بن عمر بن خطاب خواهر عبد الله مادر آنان ام کلثوم دختر جرول است که نزول آيه «لا تمسکوا بعصم الکوافر» (۷) ميان آنان جدائي انداخت (۸) اين گفته مسلما اشتباه است.چه اولا زيد چنانکه خود او و ديگران نوشته‏اند فرزندم ام کلثوم دختر علي (ع) است و ديگر اينکه مادر عبد الله زينب دختر مظعون بن حبيب است (۸) و الله اعلم) ام کلثوم در چه سالي زندگاني را بدرود گفته،معلوم نيست.احمد بن ابي طاهر طيفوري متوفاي سال ۲۸۰ و نويسنده کتاب بلاغات النساء روايتي از امام صادق (ع) و آن بزرگوار به نقل از پدران خود نوشته است که ام کلثوم در بازار کوفه مردمان را اشارت کرد تا خاموش شدند و سپس خطبه‏اي با چنان بلاغت‏خواند که گوئي علي بن ابي طالب است‏سخن عمر رضا کحاله در اعلام النساء (۱۰) آن خطبه را بنقل از احمد بن ابي طاهر آورده است. اما اين روايت را بدين صورت نمي‏توان پذيرفت چه مورخان و تذکره نويسان هر دو فرقه نوشته‏اند ام کلثوم و فرزندش زيد در يک روز در مدينه در گذشتند.و درباره مرگ زيد نوشته‏اند.شبي بين بني جهم جنگي در گرفت.زيد داخل معرکه شد تا نزاع را بر طرف سازد ليکن در تاريکي ضربتي خورد که بر اثر آن در گذشت. و عبد الله بن عامر بن سعيد در باره او گفته است: ان عديا ليله البقيع يفرجوا عن رجل ضريع مقابل في الحسب الرفيع ادرکه شؤم بني مطيع (۱۱) زيد و مادرش با يکديگر مردند و مردم ندانستند کداميک زودتر مرده و بدين جهت هيچيک از ديگري ارث نبرد (۱۲). ابن سعد نوشته است:زيد و مادرش ام کلثوم هر دو در يک روز مردند و عبد الله بن عمر بر آنان دو نماز خواند و در روايت ديگر که از عمار بن ابي عمار مولاي بني هاشم آورده است (۱۳) گويد سعيد بن عاص که در اين وقت امير مدينه بود بر آن دو نماز خواند (۱۴) سعيد بن عاص در سالهاي چهل و يک تا پنجاه و شش در مدينه حکومت داشته است (۱۵) اگر اين روايت‏بالا را درست‏بدانيم،مرگ ام کلثوم پس از بازگشت او از کوفه بمدينه و بين سالهاي چهل و دو تا پنجاه و شش است و چون در روايتي ديگر نويسد:حسن و حسين دنبال جنازه او بودند پس مرگ او ديرتر از سال پنجاهم که سال شهادت امام حسن عليه السلام است نيست و بين سالهاي چهل و دو تا پنجاه محدود مي‏شود. _____________________ ۱.ج ۶ ص ۳۴۷. ۲.همان کتاب ص ۳۴۷۲-۳۴۷۳. ۳.ارشاد ص ۳۵۵ ج ۱. ۴.هر دو صورت را نوشته‏اند.رجوع شود به مقاتل الطالبين ص ۲۱ و قاموس الرجال ص ۹۶ ج ۸. ۵.جمهره انساب العرب ص ۳۶. ۶.الاصابه ص ۲۷۵-۲۷۶ ج ۸. ۷.سوره ممتحنه آيه ۲۰. ۸.ابن سعد ص ۵.ج ۴. ۹.بلاغات النساء. ۱۰.ص ۲۵۹ ج ۴. ۱۱.شومي بني مطيع سبب شد که مردي والا تبار در شب رزم بخاک و خون بغلطد. ۱۲.نسب قريش ص ۳۵۲-۳۵۳ و رجوع به جمهره انساب العرب ص ۳۸ و ۱۵۸ شود. ۱۳.روايتي که شيخ طوسي در خلاف ص ۲۶۶ ج ۱ از عمار ياسر در اين باره آورده ابي عمار را باشتباه همان است که ابن سعد نوشته است و در سندي که شيخ در دست داشته عمار بن ياسر نوشته‏اند. ۱۴.طبقات ج ۸ ص ۳۴۰. ۱۵.معجم الانساب ج ۱ ص ۳۵ پس چگونه وجودش را انكار مي كنيد؟

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

شما هنوز مقاله را نخوانده‌ايد و مي‌گوييد چرا منكر وجود ام كلثوم صغري شده‌ايم !

ا. تاكيد ما بر نكته‌اي دقيق است و آن اشتباهات فراوان سيره نويسان ، در تطبيق نام و كنيه است ! ما به دنبال يك سند صحيح بوديم كه ثابت كند ام كلثوم و زينب ، هر دو دختر اميرمومنان علي عليه السلام از فاطمه زهرا بوده‌اند ، و در كتب شيعه ،حتى يك روايت در اين زمينه پيدا نشد ! و گرنه سيره نويسان وقتي ديده‌اند كه در بعضي روايات ، نام زينب و در بعضي نام ام كلثوم ، به عنوان فرزند فاطمه آمده است ، گمان كرده‌اند كه آنها دو دخترند !

ب. بر فرض اينكه دو دختر باشند ، ازدواج دختر حضرت علي ، با عمر مورد اشكال است ! آنچه شما در اين متن آورده‌ايد كه بعد از عمر در ابتدا با عون و سپس با محمد بن جعفر ازدواج كرده‌اند ، مطلبي است كه با كلام علماي اهل سنت مطابقت ندارد ! و در همين مقاله نيز بدان اشاره شده است ، زيرا به گفته علماي اهل سنت ، عون و محمد در زمان حيات عمر در جنگ تستر كشته شده‌اند ! پس چگونه ادعا مي‌كنيد كه آن دو بعد از عمر زنده بوده و با ام كلثوم ازدواج كرده‌اند !

ج. ام كلثوم بنت جرول ، مطلبي نيست كه تنها در يك كتاب ابن حجر آمده باشد ، بسياري از سيره نويسان ، او و فرزندش به نام زيد اصغر را ذكر كرده‌اند :

ابن سعد در طبقات :
عمر بن الخطاب رضي الله عنه وأرضاه بن نفيل بن عبد العزى بن رياح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدي بن كعب ويكنى أبا حفص وأمه حنتمة بنت هاشم بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم وكان لعمر من الولد عبد الله وعبد الرحمن وحفصة وأمهم زينب بنت مظعون بن حبيب بن وهب بن حذافة بن جمح وزيد الأكبر لا بقية له ورقية وأمهما أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب بن عبد المطلب بن هاشم وأمها فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وزيد الأصغر وعبيد الله قتل يوم صفين مع معاوية وأمهما أم كلثوم بنت جرول بن مالك بن المسيب بن ربيعة بن أصرم بن ضبيس بن حرام بن حبشية بن سلول بن كعب بن عمرو من خزاعة وكان الإسلام فرق بين عمر وبين أم كلثوم بنت جرول وعاصم
الطبقات الكبرى ج 3 ص 265 ، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بيروت –
مصعب زبيري :
زيداً الأصغر ابن عمر ، درج ؛ وعبيد الله ، وأمهما : أم كلثوم بنت جرول بن مالك بن المسيب ، من خزاعة
نسب قريش ج 10 ص 349 ، اسم المؤلف: أبو عبد الله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزبيري الوفاة: 236هـ ، دار النشر : دار المعارف - القاهرة ، تحقيق : ليفي بروفسال
ابن شبة :
أخبار عمر بن الخطاب رضي الله عنه
هو عمر بن نفيل بن عبد العزى بن رياح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدي بن كعب ويكنى أبا حفص وأمه حنتمة بنت هاشم بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم وكان لعمر من الولد عبد الله وعبد الرحمن وحفصة وأمهم زينب بنت مظعون بن حبيب بن وهب بن حذاقة بن جمح وزيد الأكبر لا بقية له ورقية وأمها أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب بن عبد المطلب بن هاشم وأمها فاطمة بنت رسول الله وزيد الأصغر وعبيد الله قتلا يوم صفين مع معاوية وأمهما أم كلثوم بنت جرول بن مالك بن المسيب بن ربيعة بن أصرم
أخبار المدينة ج 1 ص 345 ، اسم المؤلف: أبو زيد عمر بن شبة النميري البصري الوفاة: 262هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م ، تحقيق : علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان
بلاذري :
قالوا: وولد لعمر: عبد الله رضي الله عنهما، وعبد الرحمن الأكبر، وحفصة، أمهم زينب بنت مظعون الجمحي، وزيد الأكبر لا بقية له، ورقية أمهما أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب، وأمها فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم. وزيد الأصغر، وعبيد الله قتل مع معاوية يوم صفين وقد كتبنا خبره، وأمهما أم كلثوم بنت جرول بن مالك الخزاعي، وكان الإسلام فرق بينهما فراجعها
أنساب الأشراف ج 3 ص 387 ، اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279
طبري :
وأما محمد بن عمر فإنه قال زيد الأصغر وعبيدالله الذي قتل يوم صفين مع معاوية أمهما أم كلثوم بنت جرول بن مالك بن المسيب بن ربيعة بن أصرم بن ضبيس بن حرام بن حبشية بن سلول بن كعب بن عمرو بن خزاعة وكان الإسلام فرق بينها وبين عمر
تاريخ الطبري ج 2 ص 564 ، اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت
ابن عساكر ، به نقل از ساير علما :
أخبرنا أبو غالب وأبو عبد الله ابنا البنا قالا أنا أبو جعفر بن المسلمة أنا أبو طاهر المخلص نا أحمد بن سليمان نا الزبير بن بكار قال في تسمية ولد عمر بن الخطاب وزيد الأصغر وعبيد الله ابني عمر وأمهما أم كلثوم ابنة جرول بن مالك بن المسيب من خزاعة وأخوهما لأمهما عبيد الله الأكبر ابن أبي جهم بن حذيفة بن غانم
أخبرنا أبو بكر محمد بن عبد الباقي أنا أبو محمد الجوهري أنا أبو عمر بن حيوية أنا أحمد بن معروف نا الحسين بن محمد بن عبد الرحمن نا محمد بن سعد قال كان لعمر من الولد زيد الأصغر وعبيد الله قتل يوم صفين مع معاوية وأمهما أم كلثوم بنت جرول بن مالك بن المسيب بن ربيعة بن أصرم بن ضبيس بن حرام بن حبشية بن سلول بن كعب بن عمرو من خزاعة وكان الإسلام فرق بين عمر وبين أم كلثوم بنت جرول
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ج 38 ص 58، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري
ابوالفرج ابن جوزي :
ذكر أزواجه وأولاده
كان له من الولد عبدالله وعبدالرحمن وحفصة وأمهم زينب بنت مظعون بن حبيب وزيد الأكبر ورقية وأمهم أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وأمها فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وزيد الأصغر وعبيدالله وأمهما أم كلثوم بنت جرول
وفرق الإسلام بين عمر وبين أم كلثوم بنت جرول
المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ج 4 ص 131، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علي بن محمد بن الجوزي أبو الفرج الوفاة: 597 ، دار النشر : دار صادر - بيروت - 1358 ، الطبعة : الأولى
ذكر أولاده :كان له من الولد عبد الله وعبد الرحمن وحفصة أمهم زينب بنت مظعون وزيد الأكبر ورقية أمهما أم كلثوم بنت علي وزيد الأصغر وعبيد الله أمهما أم كلثوم بنت جرول
صفة الصفوة ج 1 ص 275، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج الوفاة: 597 ، دار النشر : دار المعرفة - بيروت - 1399 - 1979 ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : محمود فاخوري - د.محمد رواس قلعه جي
ابن حمدون :
وأما زيد الأصغر وعبد الله بن عمر فقد ولدا من أم كلثوم بنت جرول من قضاعة
التذكرة الحمدونية ج 9 ص 309 ، اسم المؤلف: ابن حمدون محمد بن الحسن بن محمد بن علي الوفاة: 608هـ ، دار النشر : دار صادر - بيروت/لبنان - 1996م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : إحسان عباس ، بكر عباس
ابن كثير :
قلت فجملة اولاده رضى الله عنه وارضاه ثلاثة عشر ولدا وهم زيد الاكبر وزيد الاصغر وعاصم وعبدالله وعبدالرحمن الاكبر وعبدالرحمن الاوسط
البداية والنهاية ج 7 ص 139 ، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774 ، دار النشر : مكتبة المعارف – بيروت
قلقشندي به نقل از ديگران :
قال القاضي محب الدين الطبري في " الرياض النضرة في فضائل العشرة " : كان له من الولد تسع بنون. هم: عبد الله، وعبد الرحمن الأكبر، وأمهما زينب بنت مظعون؛ وزيد الأكبر وأمه أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب - رضي الله عنهم - من فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم. ويقال: إنه مات هو وأمه في ساعة واحدة؛ وعاصم، وأمه جميلة بنت عاصم بن ثابت؛ وزيد الأصغر، وعبد الله، وأمهما مليكة بنت جَرول الخزاعية؛ وعبد الرحمن الأوسط، وأمه لهية، أم ولد؛ وعبد الرحمن الأصغر، وأمه أم ولد؛ وعياض، وأمه عاتكة بنت زيد.
وذكر أن العقب منهم لثلاثة: عبد الله، وعاصم، وعبيد الله.
قلائد الجمان في التعريف بقبائل عرب الزمان ج 1 ص 40 ، اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن علي القلقشندي (المتوفى : 821هـ) الوفاة: 821
ابن حجر در الاصابة :
زيد بن عمر بن الخطاب القرشي العدوي شقيق عبد الله بن عمر المصغر أمهما أم كلثوم بنت جرول كانت تحت عمر ففرق بينهما الإسلام لما نزلت ولاتمسكوا بعصم الكوافر فتزوجها أبو الجهم بن حذيفة وكان زوجها قبله عمر ذكر ذلك الزبير وغيره فهذا يدل على أن زيدا ولد في عهد النبي.
زيد بن عمر بن خطاب قرشى عدوى، برادر عبد الله بن عمر اصغر؛ مادر آن دو امّ‌كلثوم دختر جرول است كه همسر عمر بوده و هنگامى كه آيه «ولا تمسكوا بعصم الكوافر» نازل شد، اسلام بين آن دو جدايى انداخت؛ سپس ابوجهم بن حذيفه با او ازدواج كرد؛ و پيش از او عمر همسر او بود؛ زبير و غير او اين مطلب را ذكر كرده‌اند و اين نشان مى دهد كه زيد (اصغر) در حيات پيامبر به دنيا آمده است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 628، رقم: 2961، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

همچنبن در مورد خطبه ام كلثوم يا زينب ، اصلا اين خطبه ، به ام كلثوم صغري كه ادعا شده است فرزند فاطمه زهرا سلام الله عليها است ، مربوط نيست ! خطبه از حضرت زينب است و كنيه ايشان ام كلثوم بوده است ؛ و به همين جهت به دو نام خطبه ذكر شده است !

بهتر است يكدور مقاله را بخوانيد و بعد اشكال بگيريد !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

102 | مهدي | | ٢٢:٠٥ - ١٠ خرداد ١٣٨٩ |
مرحوم علامه مستـنبط در کتاب نفيس القطره ج 1 ص 412 از کتاب هداية الکبري مرحوم حضيني نقل ميکنند که : « و ولدت الحسن والحسين (عليهما السلام) من فخذها الأيمن، و اُم کلثوم و زينب (عليهما السلام) من فخذها الأيسر.» حضرت زهرا (عليها السلام) امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) را از پهلوي راست ، و دو دخترش حضرت زينب و اُم کلثوم (عليهما السلام) را از پهلوي چپ به دنيا آورد . ام کلثوم دختر فاطمه زهرا (س) و امير المؤمنين علي بن ابيطالب (ع)دختر دوم حضرت زهرا (س) به ام کلثوم شهرت دارد. گفته مي شود عمر ايشان را براي خود خواستگاري نمود و عنوان کرد : اي علي اگر بر اين ازدواج راضي نباشي ترا مي کشم. که فرمان خليفه را وا گذاشته اي و وي را به زور به زني گرفت. اما هنگام تولد کودک مادر و فرزند از بين رفتند.اما علامه اميني صاحب الغدير اين موضوع را رد کرده است. *در هر حال زني به نام ام کلثوم که دختر امير المؤمنين علي ابن ابيطالب (ع) مي باشد در صحنه کربلا حضور داشته است که از سخنراني هاي ايشان و خطاب "رسول ا... (ص)" به اي پدرم; بايد فرزند حضرت فاطمه زهرا (س) باشد. *ام کلثوم در زمين کربلا بعد از قتل امام حسين (ع) شاهد نوحه خواني فرشته اي از جن بوده است. *زماني که لشگريان ابن سعد به غارت اهل حرم دست زدند؛ ام کلثوم با فرياد بر سر عمر سعد انزجار خود را از بين عمل نشان داده و مانع غارت خيمه امام زين العابدين (ع) گشت. هم چنين اعلام کرد؛ سعد حکم کند هر آن چه از چادر و پوشش زنان غارت کرده اند به آن ها بازگردانند . هيبت ايشان به قسمي بود که عمر سعد چنين کرد. اما کسي ابدا چيزي برنگرداند و ام کلثوم با سرودن اشعاري مردم را به خاطر انجام چنين کاري سرزنش نمود. *زماني که اهل حرم به کوفه رسيدند، پس از سخنراني حضرت زينب (س) و فاطمه دختر امام حسين (ع) ام کلثوم سخنراني نمود و فرمود : اي مردم کوفه رسوايي بر شما . چرا حسين را خوار نموديد و اورا کشتيد؟ اموالش را به تاراج برديد و از آن خود دانستيد و زنان حرمش را اسير نموده و آزار و شکنجه اش نموديد؟... و سپس اشعاري در مذمت کار کوفيان و سرزنش اعمال آنها قرائت نمود. به قسمي که مردم صدا به گريه و نوحه بلند کردند و زن و مرد گريه مي کردند. زنان گيسوان پريشان کرده و خاک بر سر مي ريختند و مردان ريش خود را مي کندند. *زماني که کاروان اسرا وارد کوفه شد و مردم حال نزار کودکان را مشاهده کردند، به آن ها نان و خرما مي دادند و بعضا کودکان تشنه و گرسنه مي خواستند از آن ها تناول کند.اما ام کلثوم نان و خرما را از دست آنها مي گرفت و مي انداخت و فرياد مي زد: اي اهل کوفه صدقه بر ما اهل بيت روا نمي باشد و هم چنين فرمود: اي اهل کوفه مردان شما مردان ما را مي کشند و زنان شما بر ما گريه مي کنند فرداي قيامت خداوند متعال بين ما و شما حکم خواهد فرمود. *در راه شام در منزل قنسرين که در يک منزلي«حلب» است، مردم آن همه از شيعيان علي (ع) مي باشند، دروازه ها را بسته و مانع ورود لشگر به شهر شدند. جماعت بني اميه را لعن کرده و با سنگ بر لشگريان مي زدند. ام کلثوم در رثاي اين عمل آنها اشعاري سرود و از آن ها تشکر کرد.در راه شام در منزل "سيبور" مردم گرد هم آمدند تا در مورد کاروان اسرا تصميم بگيرند. پيرمردي گفت فتنه ايجاد نکنيد. اين سر از همه سرزمين ها گذشته است بگذاريد از سرزمين شما نيز بگذرد.اما جوانان شهر بر اين اقدام آن ها معترض شده و آماده جنگيدن شدند.در جنگ با لشکري که کاروان اسرا را همراهي مي کردند بسياري از سربازان را به درک واصل کردند.ام کلثوم درباره اين شهر دعا کرد و فرمود: خداوندا آب آن ها را گوارا ساز و دست ظلم را از آنها کوتاه ساز. به برکت اين دعا اگر همه جهان از ظلم و جور آکنده شود در سرزمين آنها جز نشانه هاي نعمت و بخشش و پرچم قسط و عدل برافراشته نمي شود! *زماني که کاروان اسرا به "بعلبک" نزديک شد حاکم "بعلبک" بنا به دستور فرمانده لشگر يزيد مجلس بزم و طرب مهيا ساخته و از شراب و نوشيدني مهيا کرد. نوازندگان بنواختند و از آن کافران استقبال به عمل آوردند. ام کلثوم در حق آن سرزمين نفرين کرد که خداي تعالي نابود کند وسعت و معيشت شما را و آبتان را خوش گوارا نسازد و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند. *زماني که قرار بود اهل بيت را وارد شهر کند وقتي به نزديک دروازه ها رسيدند ام کلثوم به شمر فرمود: من خواسته اي دارم؟شمر گفت : خواسته ات چيست؟ام کلثوم فرمود: اينک اين شهر دمشق است. ما را از دروازه اي داخل کن که مردمان کمتري جمع باشند و بگو سرهاي شهدا را از ما دور کنند تا مردم به نگاه کردن سرها مشغول شده و کمتر به ما نگاه کنند.شمر بر خلاف اين نظر عمل کرد و دستور داد سرهاي مطهر را بين کاروان پخش کرده و آنها را در شلوغ ترين ساعات روز از شلوغ ترين دروازه که "دروازه ساعات" نام داشت وارد کرده و در همان حال شمر به رجز خواني و بيان مفاخر خود در کشتن امام حسين (ع) پرداخت.ام کلثوم نيز فرياد برآورد : خاک بر دهانت باد اي ملعون ، لعنت خداوند بر ستمکاران واي بر تو آيا فخر ما کني بر يزيد، که کسي را به قتل رسانيدي که جبرئيل در گهواره براي او لالايي مي گفت و نام گرامي اش در سرا پرده عرش پروردگاري مکتوب است.کسي که خداوند متعال؛ پيامبري جدش رسالت را پايان داد.آيا افتخار تو اين است که کسي را به قتل رسانيدي که پدرش نابود کننده مشترکين بود؟ کجا جدي و پدري و مادري مثل جد و پدر و مادر من مي بيني. خولي که ناظر اين گفت و گو بود گفت تو هرگز از شجاعت دست برنمي داري و تو دختر مرد شجاعي هستي. *زماني که کاروانيان به شام بازگشتند، به نزديک مدينه که رسيدند نوحه و زاري از حد برون شد. ديدار خانه امام حسين (ع)، ديدار رسول خدا (ص)، بدون حسين(ع) و رنج و محنتي که در اين سفر متحمل شده بودند همه در قالب مرثيه و شهر بر زبان ام کلثوم جاري شد. *ام کلثوم بر سر قبر مادرش نيز عقده دل وا کرد و مرثيه خواند مردم نيز در اين مرثيه خواني با وي همراهي کردند. *ام کلثوم بعد از ورود به مدينه تا چهار ماه بيشتر زنده نماند و آن گونه که در تاريخ ضبط است در بقيع دفن شده است.

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

به جاي نقل قول ، بهتر است مدارك را مطالعه كنيد !

مدرك كتاب القطرة ، روايتي از كتاب هداية الكبري است ! كه خود كتاب هداية الكبري ، و مولف آن مورد اشكال عموم علماي شيعه است ، و مولف آن ، يكي از سرشناس ترين مولفين غالي است !

جداي از اينكه براي روايت خود سند معتبري نيز نياورده است !

ساير مطالب نيز در مقاله به صورت مفصل مورد بررسي قرار گرفته و نقد شده است .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

103 | طاهري | | ٢٤:٥١ - ١٢ خرداد ١٣٨٩ |
از پاسخ هاي دقيق و محکم شما بسيار سپاسگذارم.
انشاء الله همه به راه راست هدايت شوند.
104 | محب عمر | | ١٤:١٠ - ١٣ خرداد ١٣٨٩ |
بچه صيغه اي ها بخوانند :
بشکست عمر پشت دليران عجم را بر باد فنا داد رگ و ريشه جم را
اين عربده از بهر غصب خلافت زعلي نيست با آل عمر کين قديم است عجم را
105 | momen abdullah | | ٢٣:٠١ - ١٣ خرداد ١٣٨٩ |
جناب محب عمر فرموده‌ايد که «با آل عمر کين قديم است عجم را». مگر خداي نکرده شما با آل عمر دشمني و عداوت نداريد؟؟ خداي نکرده مگر شما کافر به آيات قرآن کريم و دين شريف اسلام هستيد؟؟ تمام مسلمين با «آل عمر» دشمني و عداوت ندارند. و اين دشمني و عداوت با آل عمر افتخار مسلمين است: عبيدالله ابن عمر: پسر ارشد عمر. دائم الخمري که حتي در زمان ديکتاتوري عمر حد زده شد. جاني جنايتکاري که دست به قتل دختر بچه‌ 5 ساله اي به نام لولو و همچنين گروهي از مسلمين مانند هرمزان (رحمة الله عليه) زد. در زمان ديکتاتور سوم،‌عثمان با آسودگي تمام و بدون ترس از عقوبت به زندگي کثيف خود ادامه داد، تا آنکه در زمان گردنکشي و طغيان معاويه هندمادر به او پيوست و عاقبت جان کثيفش را فداي راه معاويه هند مادر کرد. بعدالله ابن عمر: پسر دوم عمر. بدعت گذار خائني که از موسسين جبرگرايي بود. منحرفي که با بيعتش با يزيد سگ باز خود را شريک او در جناياتش کرد. خبيثي که از بيعت با حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) سر باز زد. ****** براستي عمر در حين تربيت اين دو پسرش چه عداوت و کينه‌اي از حضرت اميرالمومنين علي (عليه السلام) در در دل آنها باقي گذاشته بود که آنها جز نفرت از او نداشتند؟؟ آري. اين است آل عمر: شرابخواري در انظار عمومي، مست و لايعقل شدن، قتل دختر مظلوم و بي‌دفاع و يتيم، قتل مومن و مسلمان واقعي هرمزان (رحمة الله عليه)، قتل گروهي ديگر از مسلمين، طغيان در برابر ولايت الله و امام زمان خود، تمرد و سرکشي از خليفة الله، معاونت در جنايات معاويه هندمادر، شراکت در جنايات دهشناک معاويه هندمادر و يزيد سگ‌باز و .... ******* حال به عقايد مسلمين درباره پدر عمر توجه‌کنيد: کافر. کافري سنگ پرست. ساجد در مقابل سنگ و چوب. شرابخوار. دوستار زنا. دشمن الله متعال. جهنمي و دوزخي. پست تر از بهائم. خاسر دنيا و آخرت. يک کافر. ملعون دنيا و آخرت. غذايش زقوم و شرابش حميم. صبح و شام به ملک دوزخ التماس رهايي مي‌کند ولي چه فائده؟؟؟ خالد است در دوزخ و تا زمان زمان است خواهد سوخت. ******* >>>>>و اين است عقيد و باور قطعي کل مسلمين جهان بدون هيچ شک و ترديدي :<<<<<<< پدر عمر در دوزخ است. پسر عمر در دوزخ است. پدر عمر کافر است. پسر عمر کافر است. پدر عمر در آتش است. پسر عمر در آتش است. پدر عمر غذايش زقوم است. پسر عمر غذايش زقوم است. پدر عمر شرابش حميم است. پسر عمر شرابش حميم است. پدر عمر پست تر از بهائم است. پسر عمر پست تر از بهائم است. پدر عمر تا مغز استخوانش خواهد سوخت. پسر عمر تا مغز استخوانش خواهد سوخت. پدر عمر و پسر عمر را چنان خواهند سوزاند که از خدا طلب مرگ کنند. ولي خداوند به جاي مرگ گوشت و پوست جديد خواهد روياند و دوباره و سه باره و هزار هزار باره آنها را خواهد سوزاند. پناه به خدا از عذابي که بر سر پدر و پسر عمر خواهد آمد. اي مردمان!!! اي صاحبان عقول!!!‌ پند گيريد از آتش و عذابي که بر سر پدر و پسر عمر خواهد آمد. يا علي
106 | كميل (براي محب حقيقي عمر) | | ٢٠:٥٠ - ١٤ خرداد ١٣٨٩ |
به به عجب شعري! چه دليل محكمي براي حقانيت مذهبت آوردي. محب عمر لازم نبود انقدر زحمت بكشي تحقيق كني چقدر زيبا و محكم.ترسم از اينه كه اين شعرو هركي بخونه سني بشه.. بشكست عمر ....به به
107 | مجيد م علي | | ١٤:٠٦ - ١٥ خرداد ١٣٨٩ |
با سلام
برادر عزيز جناب كميل چرا جوابشو دادي بگذار تو حال خودش باشه شعر بگه .
چه فرقي ميكنه .
اخرش ايرانيها هم يك حزب اللهي را فرستادند تا كمرشو بشكنه . كه شكست .

يا علي
108 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٨:٢٠ - ١٥ خرداد ١٣٨٩ |
سلام

جناب محب عمر

:::: آنکس که بنام دين به ايران مي تاخت === در باطن فعل خود خزعبل مي بافت ::::

:::: غافل زخداي قادر و سبحان شد === از دين خدا کينه و بدعت مي ساخت ::::

:::: فزرند صهاک ظلم بسيار نمود === تا آنکه خداوند ورا به دوزخ انداخت ::::

يا حق

109 | كميل | | ١٧:٤٤ - ١٦ خرداد ١٣٨٩ |
برادرم مجيد م علي آخه ديدم خيلي رفته تو حس گفتم تشويقش كنم
110 | حسن | | ١٣:٣٦ - ٢١ خرداد ١٣٨٩ |
اين صهاک ! خانه طه (ص) نه جولنگه توست
عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري
111 | همزه | | ١٠:١١ - ٢٥ خرداد ١٣٨٩ |
درود ملک بر روان تو باد براصحاب و برپيروان تو باد نخستين ابوبکرپير مُريد عمرپنجه بر پيچ ديو مَريد خردمند عثمانِ شب زنده دار چهارم علي شاه دلدل سوار (کليات سعدي. ستايش پيامبر(ص)ص205) momen abdullah  چراشمارا جو گرفته و خود را شريک خدا قرار دادي !!چرا هنوز قيامت برپا نشده وعده بهشت وجهنم را بايد از زبان شما بشنويم آياشما بهتر از خدا مي داني آيا خداوند متعال براي بردن آدم ها به بهشت و جهنم نظر امثال من و شمارا مي خواهد .اگربه اصحاب وياران رسول الله اهانت مي شود ما از شما انتظاري نداريم اما اين که خود را شريک خدا قرار دهي و وعده خير وشردهي کاري بسيارناپسنداست آيا ازوعده اي که خداوند در قيامت به کساني که به او شرک مي ورزند غافلي آيا نمي داني- خداوند هرگز اهل شرک را نمي‌بخشد مگر اينکه از شرک خود توبه کنند. . «خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد! و پايين‏تر از آن را براى هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مى‏بخشد. و آن كسى كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است». (النساء: 48) «خداوند، شرك به او را نمى‏آمرزد; (ولى) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏آمرزد. و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد، در گمراهى دورى افتاده است».(النساء: 116) .. «همانا خداوند شرک به خود را نمي‌بخشد اما گناه غير شرک را براي هر کسي که بخواهد مي‌بخشد(النساءو48)مشرک داخل بهشت نمي‌شود، و جاودانه در عذاب جهنم مي‌ماند (پناه بر خدا).«زيرا هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است; و جايگاه او دوزخ است; و ستمكاران، يار و ياورى ندارند»(المائده: 72). - شرک به خدا تمام اعمال را از بين مي‌برد: يعني شرک اعمال را باطل و فاسد مي‌گرداند. خداوند مي‌فرمايد«به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى‏شود و از زيانكاران خواهى بود». (الزمر: 65)..«و اگر آنها مشرك شوند، اعمال (نيكى) كه انجام داده‏اند، نابود مى‏گردد (و نتيجه‏اى از آن نمى‏گيرند)». (الأنعام: 88). شرک بزرگترين گناه کبيره است آيا نمي داني پيامبر(ص) فرمودن«آيا شما را از بزرگترين گناه کبيره مطلع کنم؟ (سه بار تکرار کردند)؟ اصحاب عرض کردند بلي اي پيامبر خدا، ايشان ص فرمودند: شرک به خدا، و اذيت و نافرمانى پدر و مادر ...».فتح القدير شوکاني 4/675. «از پيامبر خدا( ص) سوال کردن چه گناهي نزد خدا بزرگتر است؟ فرمودند: اينکه براي خدا شريک قرار دهي در حالي که او تو را آفريده است متفق عليه بخاري 2/939 حديث (2511)، وحديث (5631) وحديث (5632) ومسلم 1/91 حديث (87). چرا گناه شرک اين چنين بزرگ است: کسي که در نصوص گذشته با ديدة بصيرت تامل کند مفاهيم عجيبي را مشاهده مي‌کند، از جمله بيم دادن، انذار، تهديد و وعدة عذاب بـراي تمام مشرکان به خداوند ذوالجلال مسئله بسيار جدي و مهم است، و مهمتر از همه مسئله جاودانگي انسان مشرک – پناه بر خدا – در آتش جهنم است همانطور که خداوند تبارک وتعالي وعده داده است. اين آتشي که حرارت آن بسيار شديد است، و عمق آن زياد، خانه‌ايست تنگ و تاريک، هلاک‌کننده است مبهم، اسير در آن جاودانه است، و مواد سوزنده در آن شعله‌ور، نوشيدني آنان آب جوشان و جايگاهشان جحيم است. مأموران دوزخ آنان را قلع و قمع مي‌کنند و پرتگاهش آنان را در بر مي‌گيرد. آرزويشان مرگ است در حالي که از آن تفکيک ناپذيرند. پاهايشان به پيشانيشان بسته شده است و چهره آنان از شدت تاريکي شرک و گناه سياه شده است. در اطراف آن صدا مي‌زنند اي مالک(ملائکه نگهبان جهنم) وعدة عذاب خداوند دربارة ما تحقق يافت، اي مالک پوست بدن ما (از شدت حرارت) پخته شده است، اي مالک ما را از جهنم بيرون بياور ما قول مي‌دهيم به مسير گناه و معصيت بر نگرديم. آنان (در جواب) چيزي را نمي‌يابند جز «(خداوند) مى‏گويد: «دور شويد در دوزخ، و با من سخن مگوييد (فراموش كرده‏ايد) گروهى از بندگانم مى‏گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورديم; ما را ببخش و بر ما رحم كن; و تو بهترين رحم كنندگانى. اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد تا شما را از ياد من غافل كردند; و شما به آنان مى‏خنديديد. ولى من امروز آنها را بخاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم; آنها پيروز و رستگارند»(المؤمنون: 108-111).پشيماني آنان طولاني و تاسفشان شديد مي‌شود، اما پشيماني آنان را نجات نمي‌دهد، و تاسف آنان را بي‌نياز نمي‌کند، پس آنان در آتش به غل و زنجير کشيده مي‌شوند، بالاى سرشان آتش، و زيرپايشان آتش، و سمت چپ و راستشان آتش، آنان غرق در آتش هستند، با وجود همه اين موارد، آنان در ميان تکه‌هاي آتشي هستند، لباس‌هاي ايشان از مادة سياه رنگ بدبو است. ضربات گرزها و سنگيني زنجيرها مقارن با به جوش آمدن آنان است، مانند ديگ‌ها در قعر آتش، با صداي بلند آرزوي مرگ و نابودي خود را مي‌کنند. از بالا سر روي آنان آب جوشان ريخته مي‌شود. بوسيله آن آنچه در درونشان است با پوستشان ذوب مي‌گردد. مهيا شده است براي آنان گرزهاي آهني مخصوص که صورت‌ها را خرد مي‌کنند، و از آنها چرک زخم بيرون مي‌آيد، جگرها از تشنگي تکه تکه مي‌شوند، و اشک‌ها از چشمان جاري مي‌گردند، و تکه‌هاي گوشت جدا مي‌شود. آنان آرزوي مرگ مي‌کنند، اما نمي‌ميرند، آنان در عذاب دائمي و متصل هستند که از آنان قطع نمي‌گردد، و در آن جاودان‌اند. از خداوند متعال عفو و بخشش و سلامتي را خواستاريم ‌اي پروردگار جهانيان.چه چيز باعث شده است اين عبد را به اين مرحله برساند تا اينکه در عذاب هميشگي و دائم صدها هزار سال، بلکه براي هميشه در آن بماند. سبب اصلي همان شرک به خداوند ذوالجلال است، و انباز و همانند براي او قرار دادن است (پناه بر خدا).
112 | momen abdullah | | ١٣:٣٤ - ٢٥ خرداد ١٣٨٩ |
جناب همزه
شرک اينقدر بد است و شما ابوبکر را شريک خداوند در جعل خليفة الله مي‌دانيد؟؟
شرک اينقدر بد است و شما عمر را شريک خداوند در جعل احکام دين مي‌دانيد؟؟
شرک اينقدر بد است و شما عثمان را شريک خداوند در قضاوت مي‌دانيد؟؟
*************
جناب همزه
پدر عمر کافر بود!!! اين امري است مورد تاييد تمام فرق اسلامي!!!
پسر عمر طاغي و قاتل بيگناهان بود!!!! و اين مطلب مورد تاييد تمام مسلمين است!!!!

بنا بر فرمايش خداوند متعال:
«ومن يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها وغضب الله عليه ولعنه واعد له عذابا عظيما»
پسر عمر تا زمان زمان است در دوزخ است و ملعون است!!!
و نيز بنا بر فرمايش خداوند متعال:
«اوليك الذين كفروا بربهم واوليك الاغلال في اعناقهم واوليك اصحاب النار هم فيها خالدون»
پدر عمر تا ابد در جهنم خواهد سوخت.

پناه به خداوند از عذابش!!!
**************
راستي جناب همزه
اين صحابه که شما مدام از آن دم مي‌زنيد چرا نقشه ترور سرور خلائق محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) را داشتند؟
«يحلفون بالله ما قالوا ولقد قالوا كلمه الكفر وكفروا بعد اسلامهم وهموا بما لم ينالوا ...»
پس براستي که آنها هم مخلد در نار هستند:
«ومن يعص الله ورسوله ويتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها وله عذاب مهين»

يا علي
113 | كميل(براي همزه) | | ١١:٥٧ - ٢٦ خرداد ١٣٨٩ |
آقاي همزه (ء) اگر كسي بگه فرعون اهل آتشه خدايي كرده؟؟؟؟؟
اگه بگه كفار وارد جهنم ميشن چي؟؟؟
قاتلا و غاصبا و مصاديق بارز اونا وهابيا و سنيا و.. كه دين ناقص و بيهوده اي دارن جهنمي هستن. نوكر و اربابم نداره همه ناقص الايمانن.
اينو همه ميدونن.پس يعني همه خدايي ميكنن؟
-------------
اتهام شرك هم يه قضيه مسخره ايه كه بزرگان كوچك شما از قديم الايام به ما شيعيان موحد چسبوندن.يه كم تحقيق كن بعد عقايد بيخود گذشتگانتو تكرار كن.
114 | همزه | | ١١:٠٨ - ٢٧ خرداد ١٣٨٩ |
سلام مومن جان........ باز توهين بازاهانت.......باز هنوزدادگاه برپا نشده حکم صادر کردن..... اما نمي داني درآن دادگاه شما هيچ کاره ايدوخداوند قاضي آن دادگاه است.......... اولا اگر پدرو فرزند عمر(فرعون ..نمرودو......) کافر بودند اين چه دخلي به عمر دارد(که او راکافر پنداريه)گفته‌ شما که پسربه خاطركارهاي‌ پدرانشان(‌وبرعکس) مجازات‌ شود‌ مشابهت‌ زيادي‌ با فكر و عقيده‌ مسيحيان‌ دارد كه‌ مي‌گويند: الخطيئة‌ الاولي‌ الموروثة‌ ـ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ بار گناه‌ و اشتباه‌ پدران‌ را فرزندان‌ حمل‌ مي‌كنند و هر گاه‌ فرزندي‌ از آنان‌ بدنيا بيايد گناه پدر بر گردن‌ فرزند خواهد بود.آيا مي توان گفت در روز قيامت حضرت نوح (ع)به خاطر فرزندش کنعان مورد مجازات قرار بگيرد –پناه بر خدا-.. عقده‌ و قول‌ شما‌ مغاير فرموده‌ خداوند است‌ كه‌ در قرآن‌ مي‌فرمايند: «و لا تزروا وازرة‌ وزر اخري‌» هيچ‌كسي‌ بار گناهان‌ ديگري‌ را حمل‌ نخواهد كرد. (سوره‌ انعام‌ آيه‌ 164)آيا شما اين آيه را قبول نداري .............دوماّوقتي علي t مي‌دانست که خداوند او را خليفه قرار داده پس چرابنا به گفته شما بامشرکاني مانند ابوبکر و عمر و عثمان (رض) بيعت کرد؟!اگر شما آن اشخاص را مشرک بدانيد اين امر شامل حضرت علي نيز مي شود(چون از امر خداوند سرپيچي و اينکه مشرکان را کمک کرده)-پناه بر خد- شيعه و اهل سنت همه بر اين اجماع دارند که علي t فرد بسيار شجاع و دليري بوده است که کسي به گرد پاي او نمي‌رسيده است، و او در راه خدا، از ملامت هيچ ملامت‌کننده‌اي نمي‌ترسيد، و از آغاز زندگي‌اش تا وقتي که به دست ابن ملجم به شهادت رسيد يک لحظه اين شجاعت از او جدا نگرديد، و شيعه اعلام مي‌کند که علي جانشين بلافصل پيامبر است. آيا بعد از وفات پيامبر(ص) شجاعت علي تمام شد و به خاطر اين با ابوبکر بيعت کرد؟ و سپس بعد از او با عمر فاروق t بيعت نمود؟! و سپس بعد از عمر بلافاصله با عثمان بن عفان بيعت کرد؟! ........ واقعا جاي سوال داره که چراامام علي خلاف امر الله را انجام داد؟(درحالي که با اصل معصوميت امام در تضاد است)چه نيرو و قدرتي بالاتر از امر الهي وي را از انجام امر خلافت و سرپرستي مسلمين باز داشت؟ اگر بگوييد قدرت و توانايي نداشت، پس کسي که قدرت ندارد صلاحيت امامت را ندارد، چون فقط کسي مي‌تواند امام باشد که توانايي به دوش گرفتن بار امامت را داشته باشد. و اگر بگوييد امام توانايي داشت اما او خودش از توانايي‌اش استفاده نکرد، پس اين خيانت است به امر الله و خائن نمي‌تواند امام باشد! و براي رهبري مردم نمي‌توان به او اعتماد کرد. و امام علي از خيانت و ... به دور است. شما مي‌گوييد که علي بعد از پيامبر امام بر حق بوده است پس چرا در مدّتي که پيامبر بيمار بود حتي در يک نماز علي t پيش‌نماز مردم نشد؟! ابن حزم از شيعه مي‌پرسد که علي بعد از شش ماه با ابوبکر بيعت کرد، يا تأخير او در بيعت کار درستي بوده است که در اين صورت پس بيعت کردن او نادرست بوده است، و اگر بيعت کردن او کار درستي بوده است پس او به خاطر تأخير در انجام آن اشتباه کرده است»!. الفصل في الملل والأهواء والنحل 4/235. عمر t قبل از وفاتش شوراي شش نفره‌اي را تعيين کرد، سپس سه نفر از آنها دست کشيدند، و سپس عبدالرحمن بن عوف t کنار کشيد و عثمان و علي م باقي ماندند، پس چرا علي از همان اوّل نگفت که دربارة او به خلافت وصيت شده است؟! آيا بعد از وفات عمر t از کسي مي‌ترسيد؟!. به اتفاق همه ثابت است که سلمان فارسي (رض) در زمان خلافت عمر (رض) فرماندار مدائن بوده است، و عمار بن ياسر فرماندار کوفه بوده است، شما مي‌گويند اين دو نفر از ياران و شيعيان علي بوده‌اند، پس اگر از ديدگاه آنها عمر مشرک و ستمگري مي‌بود که عليه علي شوريده بود، آنها در زمان او پُست فرمانداري را قبول نمي‌کردند، چون آنها هرگز ستمگران و مرتدان را ياري نمي‌کردند، زيرا خداوند متعال مي‌فرمايد: «و بر ظالمان تكيه ننماييد، كه موجب مى‏شود آتش شما را فرا گيرد (هود: 113)............در مورد نقشه ترور سرور خلائق محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله قطعا حضرت علي چون درآن زمان زندگي مي کردند بهتر مي دانند(نه نويسندگان) اگر آنها قصد اين عمل را داشتند حضر ت علي به استقبال مرگ مي رفت اما هرگز با آنان بيعت نمي کرددرحالي که حضرت علي در زمان ابوبکروعمر (رض) عهده دار شورا بود ند و در امر خلافت به آن دو کمک مي کرد( و بر ظالمان تكيه ننماييد، كه موجب مى‏شود آتش شما را فراگيرد) تا جايي که عمر گفتند اگر علي نبود عمر هلاک مي شدآيا من وشماآگاه تريم نسبت به ترور رسول الله يا حضرت علي که در آن زمان مي زيستند آيا اين اهانتي برحضرت علي نيست که با کساني که قصد جان پيامبر را کردند همکاري کرده (پناه بر خدا از اين همه بهتان عظيم) . در مورد صحابه که ما مدام دم از آنها مي زنيم درنهج البلاغه مورد احترام تقديرحضرت علي قرار گرفته اند اگرآنها نقشه ترور سرور خلائق محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) را داشتند هرگزحضرت آنهارامورد تقدر قرار نمي دادومانند شماآنهارابه باد فحش وناسزامي گرفتند امامي بينيم که حضرت اين کار رانکردند پس شما چرااين کار را مي کني آياشماواقعاپيروامام علي وساير امامان هستي کدام يک از اين بزرگواران راه ناسزا گفتن به انسانها را در پيش گرفته اند که حالا شما آنرا در پيش گرفته اي فرمايشات امام علي در نهج البلاغه: - امام علي ، پيامبر ص و يارانش را در جنگ چنين توصيف مي‌کند. «وكان رسول الله ص إِذا احمرّ الباس، وأحجم الناس، قدّم أهل بيته، فوقى بهم أصحابه حرّ السيوف والأسنّة». «هرگاه جنگ شدّت مي‌گرفت و مردم جلونمي‌رفتند، پيامبر ص اهل بيت خود را جلو مي‌آورد و بوسيله آنها اصحاب و يارانش را از تيغ شمشيرها و نيزه‌ها محافظت مي‌نمود». ) آيا پيامبر ص افراد فاسق يا کافر را با اهل بيت خود که عزيزترين افراد در نزد او هستند، محافظت مي‌کند؟ دوست دارم در اين سخنان کوتاه امام علي تأمل کنيد، و نگاه کنيد که او چرا اين سخن را مي‌فرمايد؟ 2- امام در مورد بيعت چنين مي‌فرمايد: «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار، ولا للغائب أن يردّ، وإِنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إِمامًا كان ذلك لله رضًا، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين، وولاه الله ما تولى». «همان گروهي با من بيعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کرده بودند و بر آن چيزي که با آنها بيعت نمودند، با من بيعت کردند، پس فردي که در بيعت حضور داشته است، نمي‌تواند بيعت خود را پس بگيرد و کسي که حاضر نبوده حق انتخاب ديگري ندارد، و شورا فقط از آن مهاجرين و انصار است، پس اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که مورد پسند خداست. اگر فردي اعتراض کرد يا با ايجاد بدعتي عليه آن شوريد، دوباره به آنچه بر آن بود، بازگردانده مي‌شود، اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است) بدون ترديد اين سخن امام در مورد قضيه شوري و بيعت، گرانبها و ارزشمند و اينک اندکي در اين سخنان تأمل مي‌کنيم: الف- از شما مي‌خواهم که در جمله: «همان گروهي با من ...» خوب تأمل کنيد و به دنبال جواب اين سؤال باشيد که چرا امام فرمود: «اين گروهي که با خلفاي گذشته بيعت کرده‌اند همين‌ها هستند که با من بيعت نموده‌اند»؟ چرا علي تأکيد مي‌کند که اينها همان افراد هستند؟ آيا اين امر مهمي نيست که امام مي‌خواهد آن را توضيح دهد؟ آري او مي‌فرمايد اين بيعت‌کنندگان برخلفاي گذشته اعتراض نکردند و بدعتي نياوردند و بيعت با من نيز همين گونه بوده است. ب- اگر فرض کنيم که علي با اين سخنان مي‌خواهد طرف مخالف را با دليل ساکت کند و بگويد: اينها، هم‌چنان که با خلفاي گذشته بيعت کردند با من نيز بيعت نمودند، پس بيعت‌کردن دليلي است که بايد آن را پذيرفت. به فرض اگر ما اين ادعا را قبول کنيم، اين سخن او را چه کار مي‌کنيد که مي‌گويد: «شوري فقط از آن مهاجرين و انصار است»؟ امام به زبان عربي سخن مي‌گويد و ما مي‌دانيم که چه مي‌گويد، (انّما) حرف حصر است، مثل آيه: «مؤمنان فقط با هم برادرند - يعني اجازه ندارند از حدود برادربودن تجاوزن کنند -».(الحجرات: 10). مؤمنان برادرند و ديگران از زمره آنها نيستند و برادرشان نمي‌باشند... . در کلام علي نيز مراد اين است که شوراي مخصوص انتخاب خليفه در انحصار مهاجرين و انصار است. پس آنها قابل ستايش‌اند چون از امت محمد ص، آنان اهل اين شوري هستند. ج- امام مي‌فرمايد: «اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که خدا به اين راضي است...» پس اينها اگر بر فردي اتفاق کردند و او را به عنوان خليفه برگزيدند، خداوند هم به اين راضي است. براي مهاجرين و انصار چه ستايشي بزرگتر از اين که آنچه آنان بر آن اتفاق نمودند خدا از آن راضي است؟ د- سپس بنگريد که مي‌فرمايد: «اگر فردي ...» خوب در اين کلمات او تأمل کنيد، سپس به ادامه بنگريد که مي‌فرمايد: «... اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است...» و راه مؤمنان جز راه و شيوه مهاجرين و انصار يعني اصحاب پيامبر( ص) چه مي‌تواند باشد؟ 3- امام در نامه‌اي به معاويه مي‌فرمايد: «ألا ترى -غير مخبر لك، ولكن بنعمة الله أحدث- أن قومًا استشهدوا في سبيل الله تعالى من المهاجرين والأنصار، ولكلّ فضل، حتى إذا استشهد شهيدنا قيل: سيد الشهداء، وخصّه رسول الله ص بسبعين تكبيرة عند صلاته عليه!». «آيا مگر نمي‌داني – نمي‌‌خواهم تو را آگاه کنم و بلکه نعمت الهي را بيان مي‌دارم – که گروهي از مهاجرين و انصار در راه خدا شهيد شدند که هر يک از آنها داراي فضل و برتري بود، تا آن که شهيد ما شهيد شد آنگاه گفته شد او سرور شهيدان است، و پيامبر وقتي بر او نماز خواند هفتاد بار تکبير گفت!». در اين نامه چه مي‌بينيد، در اين نامه اصحاب پيامبر( ص) ستوده شده‌اند و علي مي‌فرمايد: «و هر يک از آنها داراي فضل و برتري بود».رحمت خدا بر تو باد اي ابوالحسن! که منزلت هر کسي را صريح بيان کرده‌اي. امام در نامه‌اي ديگر مي‌فرمايد: «وذهب المهاجرون الأولون بفضلهم...». «و مهاجران اوّل با فضل و برتري که داشتند، رفتند...». 4- امام در توصيف شدّت مبارزه و پيکار اصحاب پيامبر ص با دشمنان فرموده است: «لقد كنّا مع رسول الله ص نقتل آباءنا وأبناءنا وإِخواننا وأعمامنا، ما يزيدنا ذلك إلا إيمانًا وتسليمًا، ومضيًّا على اللقم، وصبرًا على مضض الألم، وجدًّا في جهاد العدو، ولقد كان الرجل منا والآخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان أنفسهما، أيهما يسقي صاحبه كأس المنون، فمرة لنا من عدونا ومرة لعدونا منا، فلما رأى الله صدقنا أنزل بعدونا الكبت، وأنزل علينا النصر، حتى استقرّ الإِسلام ملقيًا جرانه، ومتبوئًا أوطانه. ولعمري لو كنا نأتي ما أتيتم ما قام للدين عمود، وما اخضرّ للإيمان عود، وايم الله لتحتلبنّها دمًا، ولتتبعنّها ندمًا!». «ما با پيامبر ص همراه بوديم و پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان را مي‌کشتيم، و اين کار جز ايمان و تسليم و صبر و شکيبايي و جديّت در جهاد با دشمنان را بر ما نمي‌افزود. فردي از ما و فردي از دشمن به يکديگر هجوم مي‌بردند و يکديگر را مي‌طلبيدند تا يکي، حريفش را به کام مرگ بفرستد. گاهي ما بر دشمن پيروز مي‌شديم و گاهي دشمن بر ما پيروز مي‌شد. وقتي خداوند صداقت ما را ديد، دشمن ما را شکست داد و ما را پيروز گردانيد، تا اينکه اسلام محکم و استوار گرديد. به جان خودم سوگند! اگر ما آنچه را که شما مي‌دهيد، انجام مي‌داديم، دين و ايمانمان باقي نمي‌ماند و سوگند به خدا که آنچه شما مي‌خوريد خون است و پشيماني به دنبال دارد!» آناني که همراه پيامبر مي‌جنگيدند و علي آنها را نام نبرده است، چه کساني بوده‌اند؟ آيا اصحاب نبودند که اسلام و پيامبر را ياري نمودند؟ کجا هستند کساني که مي‌گويند اصحاب، دين و پيامبر( ص) را ياري نکرده‌اند و ادعا مي‌کنند که فقط امام علي پيامبر ص را ياري کرده است؟ چرا اينان به سخنان امام توجه نمي‌کنند؟! 5- امام با سخني زيبا کساني را که همراه او مي‌جنگيدند، سرزنش مي‌کند و اصحاب را به آنها يادآوري مي‌نمايد و مي‌فرمايد: «أين القوم الذين دعوا إِلى الإِسلام فقبلوه، وقرءوا القرآن فأحكموه، وهيجوا إِلى الجهاد فولهوا له وَلَه اللقاح إِلى أولادها، وسلبوا السيوف أغمادها، وأخذوا بأطراف الأرض زحفًا زحفًا، وصفًا صفًا، بعض هلك، وبعض نجا، لا يبشّرون بالأحياء، ولا يعزّون على الموتى، مُره العيون من البكاء، خمص البطون من الصيام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الألوان من السهر، على وجوههم غبرة الخاشعين؟! أولئك إِخواني الذاهبون، فحقّ لنا أن نظمأ إِليهم، ونعضّ الأيدي على فراقهم!». «کجا هستند قومي که به اسلام دعوت شدند، آنگاه آن را پذيرفتند. قرآن را خواندند و آن را حاکم نمودند. و براي رفتن به جهاد تشويق شدند، پس چون شتران تازه زايمان کرده که عاشقانه به سوي فرزندانشان مي‌روند، مستانه به ميدان جهاد شتافتند و شمشيرها را از نيام‌ها کشيدند، و بعضي به شهادت رسيدند و بعضي نيز نجات يافتند. زنده‌مانده‌ها را مژده نمي‌دادند و براي از دست دادن عزيزان تسليت نمي‌گفتند. چشم‌هايشان از گريه سفيد و پرخون بود. از بس که روزه مي‌گرفتند شکمهايشان به کمر چسبيده بود، و لب‌هايشان از دعا خشکيده بود. از بيداري شب‌ها رنگ‌هايشان زرد و پريده بود و غبار فروتني بر چهره‌هايشان هويدا بود. اينان برادران من هستند که رفته‌اند، و ما حق داريم که تشنة ديدار آنها باشيم، و به خاطر جدايي‌شان انگشت حسرت به دهان بگيريم» ) منظور علي چه کساني هستند؟ آنها گروه زيادي‌اند، بعضي وفات يافته‌اند و بعضي زنده‌اند، آيا اينها همان چهارياهفت نفري هستند که شيعه مي‌گويند، همه اصحاب مرتد شدند به جز اين چند نفر، يا اينکه عموم اصحاب پيامبر( ص) هستند؟فرد منصف و دوستدار علي جز اين را نمي‌پذيرد که اينها همة اصحاب پيامبر( ص) بوده‌اند. 6- شايسته است که در اينجا فرموده امام خطاب به خوارج را، بدون دخل و تصرف، ذکر کنيم: «فإِن أبيتم إِلاَّ أن تزعموا أني أخطأت وضللت، فَلِمَ تضللون عامة أمة محمد ص بضلالي، وتأخذونهم بخطئي، وتكفّرونهم بذنوبي! سيوفكم على عواتقكم، تضعونها مواضع البرء والسقم، وتخلطون من أذنب بمن لم يذنب، وقد علمتم أن رسول الله ص رجم الزاني المحصن، ثم صلى عليه، ثم ورثه أهله، وقتل القاتل وورث ميراثه أهله، وقطع يد السارق، وجلد الزاني غير المحصن، ثم قسم عليهما من الفيء، ونكحا المسلمات، فأخذهم رسول الله ص بذنوبهم، وأقام حق الله فيهم، ولم يمنعهم سهمهم من الإِسلام، ولم يخرج أسماءَهم من بين أهله. ثمّ أنتم شرار الناس، ومن رمى به الشيطان مراميه، وضرب به تيهه. وسيهلك فيّ صنفان: محبّ مفرط يذهب به الحب إِلى غير الحقّ، ومبغض مفرط يذهب به البغض إِلى غير الحقّ، وخير الناس فيّ حالًا النمط الأوسط، فالزموه والزموا السواد الأعظم، فإِن يد الله على الجماعة، وإِياكم والفرقة». «اگر گمان مي‌بريد که من اشتباه کرده‌ام و گمراه شده‌ام، پس چرا به علت گمراهي من همه امت محمد( ص) را گمراه مي‌دانيد، و آنها را به سبب خطاي من مواخذه مي‌کنيد، و آنان را به خاطر گناه من کافر مي‌شماريد! شمشيرهايتان بر دوشتان است و آن را در هر کجا به کار مي‌گيرد، و گناهکار و بي‌گناه را يکسان مي‌شماريد، در حالي که مي‌دانيد که پيامبر( ص،) زناکار متاهل را رجم کرده و سپس بر او نماز گزارده است، و سپس خانواده‌اش از او ارث برده‌اند. و پيامبر( ص) قاتل را مي‌کشت و ارثيه‌اش را به خانواده‌اش مي‌داد. دست دزد را قطع مي‌کرد، و زناکار مجرّد را شلاق مي‌زد و سپس از غنيمت به هر دو سهميه مي‌داد، و هر دو با زنان مسلمان ازدواج مي‌کردند، پس پيامبر (ص) آنها را به خاطر گناهشان مواخذه مي‌کرد و دستور خدا را در مورد آنان اجرا مي‌نمود، اما آنها را از اسلام بيرون نمي‌کرد، و نام آنان را از ليست مسلمانان حذف نمي‌نمود.و شما بدترين مردم هستيد، و به زير سلطه شيطان درآمده‌ايد و او شما را سرگردان کرده است. دو گروه در مورد من هلاک خواهند شد: گروه اول کساني‌اند که به صورت افراطي مرا دوست مي‌دارند، و دوستي‌شاش آنها را به جايي مي‌کشاند که در مورد من از حق فراتر مي‌روند. و گروه دوم کساني‌اند که بيش از حدّ با من دشمني مي‌ورزد و حق را زيرپا مي‌گذارد، و بهترين مردم در مورد من کساني هستند که ميانه‌رو مي‌باشند، پس ميانه‌روي را رعايت کنيد و با عموم مؤمنان همراه شويد زيرا دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهيزيد». 7- و در يکي از سخنراني‌هايش که دربارة قضيه حکمين و مذمّت اهل شام ايراد کرده، مي‌فرمايد: «جفاة طغام، عبيد أقزام، جمعوا من كل أرب، وتلقطوا من كل شوب، ممن ينبغي أن يفقه ويؤدّب، ويعلّم ويدرب، ويولّى عليه، ويؤخذ على يديه، ليسوا من المهاجرين والأنصار، ولا من الذين تبوءوا الدار والإيمان». «جفاکاران بي‌نام و نشان و بردگان کوتوله، که از هر سو جمع شده‌اند، و چنانند که علم و ادب به آنها آموخته شرف و تربيت شوند، و سرپرست داشته باشند اما دستشان را بگيرد، از مهاجران و انصار نيستند و از کساني نيستند که خانه ايمان را آباد‌کرده‌اند» علي مي‌گويد: اينها از مهاجرين و انصار نيستند، آيا آن امام مهاجرين و انصار را نمي‌ستايد که مي‌گويد، اين جفاکاران بي‌نام و نشان از آنها نيستند؟! سپس در مورد انصار مي‌فرمايد: «هم والله ربّوا الإِسلام كما يربى الفلوّ مع غنائهم بأيديهم السباط، وألسنتهم السلاط». «سوگند به خدا که آنان با آن که نيازي نداشتند، اسلام را چنان در آغوش خود پرورش دادند که کره اسب پرورش داده مي‌شود، بخشنده و دست و دل‌باز بودند و زبانهايشان برّان بود». چه ستايشي براي انصار از اين بزرگتر است؟ امام مي‌فرمايد: آنها بودند که اسلام را محافظت کردند تا اينکه اسلام گسترش يافت و استوار گرديد! 8- و امام در جاي ديگر مي‌فرمايد: «وذهب المهاجرون الأولون بفضلهم». «مهاجران با خوبي و فضل خويش رفتند» اين را در نامه‌اي به معاويه بن ابي‌سفيان نوشته است. 9- و در جاي ديگري در مورد اصحاب (ص)مي‌فرمايد: «إِنما اختلفنا عنه لا فيه». «ما در مورد خود او – پيامبر ص - اختلاف نکرديم و بلکه در فهميدن بعضي از امور دچار اختلاف شديم». اين جمله به اين معني است که بعد از وفات پيامبر ص اختلافي که بين او و برادران ديني‌اش پديد آمد، اختلاف سليقه بود که امري طبيعي است، پس اختلاف آنها چنان که خودش مي‌فرمايد در مورد پيامبر(ص) و اصول دين نبود، بلکه آنها در فهم بعضي از نصوص با هم اختلاف نظر داشتند، و اين سخنان، بر اين مطلب دلالت دارد که علي برادرانش را کافر و يا فاسق به حساب نمي‌آورد. 10- امام در خطبه‌اي ديگر که شارح نهج‌البلاغه آنرا ذکر کرده، مي‌فرمايد: «فتولى أبو بكر تلك الأمور، فيسّر وسدّد، وقارب واقتصد، وصحبته مناصحًا، وأطعته فيما أطاع الله فيه جاهدًا، وما طمعت - أن لو حدث له حادث وأنا حيّ؛ أن يردّ إليّ الأمر الذي نازعته فيه- طمع مستيقن، ولا يئست منه يأس من لا يرجوه، ولولا خاصة ما كان بينه وبين عمر، لظننت أنه لا يدفعها عنّي، فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه، فسمعنا وأطعنا وناصحنا». «ابوبکر اين کارها را به عهده گرفت. او ساده‌گيري کرد و درستي و ميانه‌روي نمود و من به عنوان مشاور و خيرخواه با او همراهي کردم و در آنچه او از خدا اطاعت مي‌کرد، من از او اطاعت نمودم. و چنان به او چشم طمع ندوختم – اگر اتفاقي رخ دهد و من زنده باشم امري که در آن با او کشمکش داشتم به من برگردد – چنان که فرد مطمئن طمع مي‌ورزد، و نه از او کاملاً نااميد بودم. اگر رابطه ويژه‌اش با عمر نبود، گمان نمي‌بردم که امر خلافت را از من دور سازد و وقتي زمان وفاتش فرا رسيد به دنبال عمر فرستاد و او را خليفه گردانيد و ما از عمر اطاعت کرديم و حرف او را گوش داديم و خيرخواه او بوديم».. سپس مي‌فرمايد: «وتولى عمر الأمر، فكان مرضي السيرة، ميمون النقيبة...». «عمر خلافت را به عهده گرفت. او رفتاري پسنديده و خجسته داشت...». کدام عاقل منصف و خواننده بي‌طرفي، از اين سخنان چيزي جز ستايش دو خليفه اول را برداشت مي‌کند؟ حتي اگر بين آنها اختلافي وجود داشته باشد، اين اختلاف در اخلاق علي تأثير نگذاشته است، و او در مورد ابوبکر و عمر واقعيت و انصاف را رعايت کرده است. در اينجا به طور عمومي آنها را ستوده است و در جاهاي زياد ديگري، به طور ويژه آنها را مي‌ستايد: 1- امام، عمر بن خطاب را مي‌ستايد: امام در خطبه‌هاي زيادي به عمر و کردارش اشاره و او را مي‌ستايد و ما در اينجا به ذکر مطالبي اکتفا مي‌کنيم که علي در آن، عمر را به صراحت ستوده است: الف- مي‌فرمايد: «لله بلاد فلان، فلقد قوّم الأود، وداوى العمد، وأقام السنة، وخلّف الفتنة؛ ذهب نقيّ الثوب، قليل العيب، أصاب خيرها وسبق شرها. أدّى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه، رحل وتركهم في طرق متشعبة، لا يهتدي بها الضال، ولا يستيقن المهتدي». «رحمت خدا بر فلاني باد. او کژي را راست نمود، بيماري را مداوا کرد، سنّت را برپاداشت و فتنه بعد از او پديد آمد. او پاک بود و با عيبي اندک از دنيا رفت. از خير آن بهره‌مند شد و قبل از آن که شرّ فتنه دامن‌گير او شود، از جهان رخت بربست. فرمان خدا را اطاعت نمود و به گونه شايسته‌اي تقواي الهي را رعايت کرد. از دنيا رحلت کرد و آنها - مسلمانان - را بر دو راهي گذاشت: گمراه رستگار نمي‌گردد، و رستگار مطمئن نمي‌شود». در اين سخنان امام علي که در مورد خليفه دوم فرموده، تأمل کنيد، او مي‌گويد: «سنت را برپاداشت»، «پاک بود و با عيبي اندک از دنيا رفت»، «فرمان خدا را اطاعت کرد». آيا اين سخنان امام علي با سزا و فحش و نفريني که شيعه نثار عمر مي‌کنند و مي‌گويند حق خلافت علي  را غصب کرده است، سازگار است؟ سخن چه کسي را باور کنيم؟ کسي که با آنها زندگي کرده و در زمان آنها بوده است، يا آن کسي که بعد از آنها آمده و بر آنان دروغ مي‌بندد؟ ب- عمر وقتي با امام علي در مورد رفتن و مشارکت در جنگ با رومي‌ها مشورت کرد، علي  به او فرمود: «وقد توكل الله لأهل هذا الدين بإِعزاز الحوزة، وستر العورة، والذي نصرهم وهم قليل لا ينتصرون، ومنعهم وهم قليل لا يمتنعون، حيّ لا يموت. إِنك متى تسر إلى هذا العدو بنفسك، فتلقهم فتنكب؛ لا يكن للمسلمين كهف دون أقصى بلادهم، ليس بعدك مرجع يرجعون إِليه، فابعث إِليهم رجلاً مجربًا، واحفز معه أهل البلاء والنصيحة، فإِن أظهر الله فذاك ما تحب، وإن تكن الأخرى كنت ردءًا للناس، ومثابة للمسلمين». «خداوند حمايت از اهل اين دين و قدرت‌گرفتن آنها را به عهده گرفته است، خداوندي که آنها را وقتي که اندک بودند، ياري کرد آنها را محافظت نمود، و خداوندي که هرگز نمي‌ميرد. اگر خودت به جنگ اين دشمن بروي و با آنها روبرو شوي و بلايي به سراغت بيايد، مسلمانان پناهگاهي جز دورترين سرزمين خود نخواهند داشت، و بعد از تو مرجعي ندارند که به سوي او بازگردند، پس فرد باتجربه‌اي را به جنگ دشمن بفرست و افرادي را که سختي‌ کشيده‌اند و اهل رأي و نصيحت‌اند، با او بفرست. اگر خداوند آنان را پيروز گرداند که خوب است، و اگر پيروز نشوند تو پناهگاه و مرجع مسلمين خواهي ماند». اينها سخنان علي در مورد عمر (رض)مي‌باشد. در اين جملات تأمل کنيد، علي  مي‌فرمايد: «مسلمانان پناهگاهي نخواهند داشت...»، «بعد از تو مرجعي ندارد...»، «اگر خداوند آنان را پيروز گرداند ... تو پناهگاه مسلمين ...»، ببينيد که چگونه منصفانه و مخلصانه سخن مي‌گويد، و چگونه واقعيت امر را در مورد خليفه دوم بيان مي‌کند،. ج- و وقتي عمر (رض) در مورد رفتن به جنگ با ايرانيان با او مشورت کرد، امام فرمود: «إِن هذا الأمر لم يكن نصره ولا خذلانه بكثرة ولا بقلة، وهو دين الله الذي أظهره، وجنده الذي أعدّه وأمدّه، حتى بلغ ما بلغ وطلع حيثما طلع، ونحن على موعود من الله، والله منجز وعده، وناصر جنده، ومكان القيّم بالأمر مكان النظام من الخرز، يجمعه ويضمه، فإِن انقطع النظام تفرق وذهب، ثم لم يجتمع بحذافيره أبدًا. والعرب اليوم وإن كانوا قليلًا، فهم كثيرون بالإِسلام، عزيزون بالاجتماع، فكن قطبًا واستدر الرحى بالعرب، وأصلهم دونك نار الحرب، فإنك إن شخصت من هذه الأرض انتقضت عليك العرب من أطرافها وأقطارها، حتى يكون ما تدع وراءك من العورات، أهمّ إِليك مما بين يديك. إِن الأعاجم إن ينظروا إِليك غدًا يقولوا: هذا أصل العرب، فإِذا اقتطعتموه استرحتم، فيكون ذلك أشدّ لكلبهم عليك وطمعهم فيك». «اين دين با تعداد زياد لشکريان پيروزي به دست نياورد، و کم‌بودن پيروان سبب شکست آن نشده است. اين دين خداست که آن را چيره گردانده، و اين لشکر الهي است که آن را آماده کرده، و گسيل داشته است، تا اينکه به هر جا که خواسته، رسيده است. خدا به ما وعده داده و خداوند به وعده‌اش وفا مي‌کند و لشکر خويش را به ياري مي‌فرستد. سرپرست و عهده‌دار کار همانند نخي است که مهره‌ها در آن کشيده شده‌اند و او همه را نگه داشته است، اگر اين نخ پاره شود، همه مهره‌ها از هم جدا مي‌شوند و هر يک به سويي مي‌روند و سپس هرگز کاملاً جمع نمي‌شوند. عربها امروز گرچه کم هستند اما به سبب اسلام زيادند و به خاطر وحدت و يکپارچگي قدرتمندند، پس تو محور باش و عرب‌ها را گرد خود بچرخان، و به جاي خودت آنها را به سوي معرکه جنگ بفرست. زيرا اگر تو از اين سرزمين دور شوي، عربها از هر گوشه و کنار بر تو مي‌شورند و آنگاه نگهداري از آنچه پشت سرت هست، برايت از مقابله با آنچه پيش‌رو داري، مهم‌تر خواهد بود. فردا اگر عجم‌ها تو را ببينند، مي‌گويند :اين اصل و اساس و ريشه عربهاست، اگر آن را از بين ببريد و قطع کنيد، راحت خواهيد شد. بنابراين آنان بيشتر به تو حمله‌ور مي‌شوند و چشم طمع به نابودي‌ات مي‌دوزند». اين سخنان را امام به خليفه آن روز، عمر بن الخطاب (رض)، مي‌گويد، اين کلمات نشانگر اين هستند که خليفه به امام اعتماد دارد و امام او را دوست ‌دارد، و نشانگر اين است که از ديد علي (رض)، خليفه در جنگ چقدر مهم بوده است! د- امام در جايي ديگر مي‌فرمايد: «ووليهم وال، فأقام واستقام حتى ضرب الدين بجرانه». «و فرمانروايي خليفه آنان شد که کارها را سامان داد، تا اينکه دين را استوار و محکم نمود». و اين فرمانروا کسي نبود جز عمر بن الخطاب. 2- امام ، عثمان  را مي‌ستايد: الف- علي  در نامه‌اي که به معاويه نوشت، فرمودند: «ثم ذكرت ما كان من أمري وأمر عثمان، فلك أن تجاب عن هذه لرحمك منه، فأينا كان أعدى له، وأهدى إلى مقاتله! أمَّن بذل له نصرته فاستقعده واستكفّه، أمّن استنصره فتراخى عنه وبث المنون إليه، حتى أتى قدره عليه! كلا والله لقد (الأحزاب: 18). «سپس در مورد من و عثمان گفته‌اي. تو بايد پاسخ اين را بدهي چون خويشاوند او هستي: کدام يک از ما دو نفر در حق او بيشتر تجاوز کرده و به دشمنان او نيکي نموده‌ايم؟ آيا کسي که او را ياري کرد ولي عثمان از او خواست تا بنشيند و دست نگاه دارد، يا کسي که عثمان از وي کمک خواست ولي او عثمان را ياري نکرد و بلايا را به سوي او گسيل داشت تا آن که دچار سرنوشت خويش شد؟ نه هرگز چنين نيست، سوگند به خدا! که «خداوند كسانى كه مردم را از جنگ بازمى‏داشتند و كسانى را كه به برادران خود مى‏گفتند: بسوى ما بياييد (و خود را از معركه بيرون كشيد)» بخوبى مى‏شناسد; و آنها (مردمى ضعيفند و) جز اندكى پيكار نمى‏كنند». (سورة احزاب 18). پس اگر عثمان فاسق بوده و يا خلافت را غصب کرده است، چگونه امام علي به خود اجازه داده که از او دفاع کند؟ و آيا جايز است که امام علي منحرفان و گمراهان و اهل باطل را ياري کند؟ نه، هرگز چنين نبوده، بلکه او فقط حق و اهل حق را ياري مي‌کرد، و سخني هم به پيامبر( ص) نسبت داده شده که مؤيد اين مطلب است: «علي با حق است و حق با علي است». پس آيا ياري‌کردن عثمان درست بوده يا نادرست؟ اگر علي باحق است و از آن جدا نمي‌شود، ياري‌کردن اين خليفه کار درستي بوده است، پس چرا شيعه کسي را که علي او را با شمشيرش ياري کرد، با زبانشان ياري نمي‌کنند؟ يا اينکه امام کار اشتباهي کرده است، پس اقتدا به او جايز نيست. و آيا اساساً جايز است که فرد معصوم کار باطل و نادرست انجام دهد؟ و يا اينکه امام کاري کرده که بايد مي‌کرد و وظيفه او بود و با شريعت مخالفت نکرده است. ب- وقتي که شورشيان عليه عثمان شورش کردند، علي به عثمان گفت: «إِن الناس ورائي، وقد استسفروني بينك وبينهم، ووالله ما أدري ما أقول لك! ما أعرف شيئًا تجهله، ولا أدلك على أمر لا تعرفه! إنك لتعلم ما نعلم، ما سبقناك إلى شيء فنخبرك عنه، ولا خلونا بشيء فنبلّغكه، وقد رأيت كما رأينا، وسمعت كما سمعنا، وصحبت رسول الله ص كما صحبنا، وما ابن أبي قحافة ولا ابن الخطاب بأولى بعمل الخير منك، وأنت أقرب إلى رسول الله ص وشيجة رحم منهما، وقد نلت من صهره ما لم ينالا، فالله الله في نفسك! فإنك والله ما تبصّر من عمى، ولا تعلّم من جهل، وإن الطرق لواضحة، وإن أعلام الدين لقائمة. فاعلم أن أفضل عباد الله عند الله إمام عادل، هُدي وهَدى، فأقام سنّة معلومة، وأمات بدعة مجهولة، وإن السنن لنيرة لها أعلام، وإن البدع لظاهرة لها أعلام، وإن شر الناس عند الله إمام جائر، ضَلّ وضُلّ به، فأمات سنة مأخوذة، وأحيا بدعة متروكة! وإني سمعت رسول الله ص يقول: «يؤتى يوم القيامة بالإمام الجائر وليس معه نصير ولا عاذر، فيلقى في نار جهنم، فيدور فيها كما تدور الرحى، ثم يرتبط في قعرها». وإني أنشدك الله أن تكون إمام هذه الأمة المقتول! فإنّه كان يقال: يقتل في هذه الأمة إمام يفتح عليها القتل والقتال إلى يوم القيامة، ويلبس أمورها عليها، ويبثّ الفتن فيها، فلا يبصرون الحق من الباطل، يموجون فيها موجًا، ويمرجون فيها مرجًا، فلا تكونن لـمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السنّ، وتقضّي العمر». «مردم پشت سر من هستند و مرا به عنوان سفير و نماينده نزد تو فرستاده‌اند، و سوگند به خدا! که نمي‌دانم به تو چه بگويم. چيزي نيست که من بدانم و تو آن را نداني، و شما را به چيزي راهنمايي نمي‌کنم که تو آن را نمي‌داني. بدون ترديد هر آنچه ما مي‌دانيم تو نيز مي‌داني. ما بر هيچ چيزي پيشي نگرفته‌ايم که تو را از آن باخبر کنيم. به تنهايي به ما چيزي گفته نشده که آن را به تو برسانيم. هر چه ما ديده‌ايم، تو نيز ديده‌اي، و همان گونه که ما شنيده‌ايم، تو نيز شنيده‌اي. چنان که ما با پيامبر ص همراه بوديم، تو هم همراه بوده‌اي. ابن ابي‌قحافه و ابن الخطاب در انجام‌دادن کار خير از تو سزاوارتر نبوده‌اند، تو از نظر خويشاوندي به پيامبر ص نزديکتر هستي، تو داماد پيامبر مي‌باشي که آنها نبودند، پس در مورد خودت فکر کن. سوگند به خدا! که نابينا نيستي تا راه به تو نشان داده شود، و نادان نيستي که تعليم داده شوي. راهها روشن‌اند و نشانه‌هاي دين برپا هستند. بدان که برترين بنده در نزد خدا امام عادل است که خود هدايت شده و ديگران را هدايت مي‌نمايد، و سنّت مشخصي را برپا داشته و بدعت ناشناخته‌اي را از بين مي‌برد. سنّت‌ها روشن‌اند و نشانه‌هايي دارند، و بدعت‌ها آشکارند و علايمي دارند. و بدترين مردم نزد خدا امام ستمگر است، که خود گمراه بود. و سبب گمراهي ديگران مي‌گردد و سنتي را که بدان عمل مي‌شد، از ميان برده و بدعتي را که ترک شده بود، زنده مي‌کند. و من از پيامبر ص شنيدم که مي‌گفت: «روز قيامت امام ستمگر در حالي که ياوري ندارد آورده شده و به جهنم انداخته مي‌شود، و آنگاه در دوزخ چون سنگ آسياب دور مي‌زند و سپس به قعر آن مي‌روند. تو را به خدا سوگند مي‌دهم که اجازه نده امام مقتول اين امّت گردي، وگرنه مي‌گويند: در اين امّت امام کشته مي‌شود و با کشته‌شدن او دروازه جنگ و کشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد، و کارها بر امت مشتبه مي‌گردند، و فتنه‌ها در ميان آن پخش مي‌شوند، و آنان حق و باطل را تشخيص نمي‌دهند و وارد اين فتنه‌ها مي‌شوند. [اي عثمان!] عمري را گذرانده‌اي و سنّ زيادي داري، مهار خود را به دست مروان مده که به هر سو بخواهد، تو را ببرد». بايد در اين پيام سياسي بزرگ امام که در آن عثمان را خطاب مي‌نمايد، تأمل کنيم. به اين کلمات صادقانه بنگر و در آن تأمل کن او مي‌فرمايد: «چيزي نيست که من بدانم و تو آن را نداني، و تو را به چيزي راهنمايي نمي‌کنم که تو آن را نمي‌داني...» يعني عثمان و علي م در دانش و معرفت يکسان هستند، هيچ کدام از ديگري عالم‌تر نيست. علما مي‌گويند: درباره دين چيزي نيست که علي آن را بداند و عثمان نداند. و بعد مي‌فرمايد: «تو مي‌داني آنچه ما مي‌دانيم، ما بر هيچ چيزي پيشي نگرفته‌ايم...» در اين جمله بينديشيد، علي مي‌فرمايد: دانشي وجود ندارد که فقط او، آن را از پيامبر ص آموخته باشد و عثمان آن را نداند، بلکه عثمان داراي فکر و دانش است، و چنان نيست که بعضي مي‌گويند که دانش‌ پيامبر ص فقط به علي داده شده است. و مي‌فرمايد: «و پسر ابوقحافه و ابن الخطاب در انجام کارهاي نيک از تو سزاوارتر نبودند ...» يعني خلفاي قبل از او کار خوب انجام داده‌اند ولي با اين وجود، در انجام کارهاي نيک از خليفه سوّم شايسته‌تر نيستند، چون خير و خوبي در دوران اوّل اسلام آسان و فروان بود و به آن عمل مي‌شد. و مي‌فرمايد: «و تو از نظر خويشاوندي به پيامبر ص نزديکتر هستي، و تو با دختران...». بعضي مي‌گويند: پيامبر دخترانش را به ازدواج عثمان در نياورده است، و بلکه آن دو دختر فرزندان خديجه از شوهري ديگر بوده‌اند. امّا امام علي با صراحت و وضوح کامل اين اتهام و دروغ را ردّ مي‌نمايد و مي‌فرمايد: عثمان داماد پيامبر ص است. به بند آخر کلام او بنگريد که مي‌گويد: «تو را به خدا سوگند مي‌دهم که اجازه مده امام مقتول اين امّت شوي...». علي عثمان را امام مي‌نامد، و او را دروازه‌اي قرار مي‌دهد که وقتي شکسته شود فتنه‌ها با شتاب از هر سو مي‌آيند و بر اين امت هجوم مي‌آورند، و البته آنچه او فرمود، اتفاق افتاد. به برادرانم مي‌گويم که قبل از لب‌گشودن به فحش و ناسزا، بايد تأمل کنند و بينديشيند، اين امام علي است که شيوه و موضع خود را در مورد اين اصحاب، اينگونه بيان مي‌دارد. همان اصحابي که شيعه مي‌گويند: آنها حق خلافت را به زور از دست علي گرفتند. پس پيرو راستين کسي است که در همه امور و کارهايش از امام و مقتداي خويش اطاعت مي‌کند. آيا در مورد اين قضيه مهم که افراد زيادي در مورد آن سخنان بيهوده گفته و بي‌هدف گام برداشته‌اند و به اصحاب پيامبر( ص) و به حيثيّت و حرمت او، به ناحق توهين کرده‌اند، به شرح و توضيحي بيشتر از اين نياز داريم؟!حجت و دليل با گفته‌ها و کلام امام علي قائم و برپاست، پس هر كس بخواهد دوستى آل البيت، و دوستى پيامبر( ص )شامل حال او شود، به كلام امام گوش دهد. شيعه بايد به کلام امام معصوم گوش فرا دهند که در آن اصحاب را ستوده و به هيچ يک از آنان توهين نکرده است، و هيچگاه از او شنيده نشده که به يکي از اصحاب فحش و ناسزا بگويد، يا يکي از آنان را فاسق بنامد، با اينکه اگر مي‌خواست، مي‌توانست بگويد.

پاسخ:

با سلام
دوست گرامي
اگر چه نامه شما خطاب به دوستان است ، اما به خاطر در خواست برخي از خوانندگان به آن پاسخ مي‌دهيم :
1- آيا اينكه گفته شود عمر فرزند يك كافر بوده است ، براي شما سخت است ؟ اگر سخت است ، چرا علنا نمي‌گوييد و اگر اشكالي ندارد ، چرا اين مقدار در مورد آن سخن گفته‌ايد ؟
2- گفته‌ايد «.............دوماّوقتي علي t مي‌دانست که خداوند او را خليفه قرار داده پس چرابنا به گفته شما بامشرکاني مانند ابوبکر و عمر و عثمان (رض) بيعت کرد؟»
ا. اميرمومنان با كسي بيعت نكرد ، بلكه طبق مصادر تاريخي ، ابوبكر روي دست حضرت دست كشيد «فمسح ابوبكر علي يده وهي مضمومة»!
ب. آيا حضرت هارون نبي نمي‌دانست كه پيامبر است و وصي موسي و بر حق ؟ پس چرا با قوم گوساله پرست نجنگيد ؟ لابد به نظر شما اين نشانه برحق بودن گوساله پرستان يا مشرك بودن حضرت هارون است ؟
3- گفته‌ايد «آيا بعد از وفات پيامبر(ص) شجاعت علي تمام شد و به خاطر اين با ابوبکر بيعت کرد؟»
ا. گفته شد كه اميرمومنان بيعت نكرد !
ب. آيا رسول خدا (ص) 13 سالي كه در مكه بود و با كفار نجنگيد ، شجاعتش تمام شده بود ؟ يا به خاطر مصلحت حفظ اسلام چنين كرد ؟
ج. حتي به اقرار بخاري (كه ادعاي بيعت را دارد) اميرمومنان تا چند ماه بعد از رحلت رسول خدا (ص) با ابوبكر بيعت نكرده بودند !
4- گفته‌ايد « اگر بگوييد قدرت و توانايي نداشت، پس کسي که قدرت ندارد صلاحيت امامت را ندارد، چون فقط کسي مي‌تواند امام باشد که توانايي به دوش گرفتن بار امامت را داشته باشد. و اگر بگوييد امام توانايي داشت اما او خودش از توانايي‌اش استفاده نکرد، پس اين خيانت است به امر الله و خائن نمي‌تواند امام باشد!»
شما در مورد هارون نبي چه مي‌گوييد ؟ قدرت نداشت ، يا قدرت داشت و خيانت كرد ؟
5- گفته‌ايد «عمر t قبل از وفاتش شوراي شش نفره‌اي را تعيين کرد، سپس سه نفر از آنها دست کشيدند، و سپس عبدالرحمن بن عوف t کنار کشيد و عثمان و علي م باقي ماندند، پس چرا علي از همان اوّل نگفت که دربارة او به خلافت وصيت شده است؟! آيا بعد از وفات عمر t از کسي مي‌ترسيد؟!.»
ا. چه كسي گفته‌ است كه اميرمومنان نگفت كه من اولا هستم؟ مناشده اميرمومنان در شوراي شش نفره در كتب شيعه و سني آمده است ! آن حضرت به صراحت فرمودند خلافت حق من بوده و هست !
ب. سپس كناره گرفته و گفتند بايد با من بيعت كنيد ! و به همين سبب عبد الرحمن بن عوف ، به خانه حضرت رفت و در آنجا گفت اگر به سيره ابوبكر و عمر عمل كنيد ، با شما بيعت مي‌كنم ! اما حضرت قبول نكردند !(زيرا اين كار تاييد سيره ابوبكر و عمر بود!)
6- گفته‌ايد «به اتفاق همه ثابت است که سلمان فارسي (رض) در زمان خلافت عمر (رض) فرماندار مدائن بوده است، و عمار بن ياسر فرماندار کوفه بوده است، شما مي‌گويند اين دو نفر از ياران و شيعيان علي بوده‌اند، پس اگر از ديدگاه آنها عمر مشرک و ستمگري مي‌بود که عليه علي شوريده بود، آنها در زمان او پُست فرمانداري را قبول نمي‌کردند، چون آنها هرگز ستمگران و مرتدان را ياري نمي‌کردند»!
ا. چه كسي گفته است كه آنها به خاطر عمر فرمانداري را قبول كردند ؟ بهتر است نامه جناب سلمان فارسي به عمر را در زمان حكومت بر مدائن ببينيد :
إعلم : أني لم أتوجه أسوسهم وأقيم حدود الله فيهم إلا بإرشاد دليل عالم فنهجت فيهم بنهجه ، وسرت فيهم بسيرته ( 2 ) . واعلم : أن الله تبارك وتعالى لو أراد بهذه الأمة خيرا أو أراد بهم رشدا لو لي عليهم أعلمهم وأفضلهم ، ولو كانت هذه الأمة من الله خائفين ، ولقول نبي الله متبعين ، وبالحق عاملين ، ما سموك أمير المؤمنين ، فاقض ما أنت قاض ، إنما تقضي هذه الحياة الدنيا ، ولا تغتر بطول عفو الله عنك وتمديده بذلك من تعجيل عقوبته وأعلم : أنك سيدركك عواقب ظلمك في دنياك وآخرتك ، وسوف تسأل عما قدمت وأخرت ، والحمد لله وحده
الاحتجاج - الشيخ الطبرسي - ج 1 ص 188
ب. آيا وقتي حضرت يوسف ، معاونت پادشاه مصر را قبول كرد ، مومن بود يا كافر؟ گاهي اوقات مومن از جانب خداوند مامور مي‌شود كه در زمان حكومت كافر يا غير مومن، مسئوليت به دست گيرد ، تا بتواند اندكي از ظلم او بر مردمان بكاهد !
7- فرموده‌ايد «در مورد صحابه که ما مدام دم از آنها مي زنيم درنهج البلاغه مورد احترام تقديرحضرت علي قرار گرفته اند اگرآنها نقشه ترور سرور خلائق محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) را داشتند هرگزحضرت آنهارامورد تقدر قرار نمي داد»
آيا معاويه و ابوبكر و عمر و عثمان را جزو صحابه نمي‌دانيد ؟ آيا نمي‌دانيد كه بيشترين خطبه‌ها و نامه‌هاي نهج البلاغه در توبيخ معاويه است ؟
8- گفته‌ايد «- امام علي ، پيامبر ص و يارانش را در جنگ چنين توصيف مي‌کند. «وكان رسول الله ص إِذا احمرّ الباس، وأحجم الناس، قدّم أهل بيته، فوقى بهم أصحابه حرّ السيوف والأسنّة». »
آري ! هركس چنين باشد ، صحابي واقعي است و اهل بهشت ! اما آيا تمامي كساني كه شما اهل سنت صحابي مي‌دانيد اينگونه بودند ؟ آيا در مورد اقرار ابوبكر و عمر به فرار در جنگ‌ها در كتب اهل سنت چيزي نشنيده‌ايد ؟
9- در مورد سخن اميرمومنان با معاويه كه «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار، ولا للغائب أن يردّ، وإِنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إِمامًا كان ذلك لله رضًا، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين، وولاه الله ما تولى».به صورت مفصل در آدرس ذيل پاسخ داده شده است :
http://valiasr-aj.com/lib/book101/04.htm#16
10- در مورد روايت «لقد كنّا مع رسول الله ص نقتل آباءنا وأبناءنا وإِخواننا وأعمامنا، ما يزيدنا ذلك إلا إيمانًا وتسليمًا، ومضيًّا على اللقم، وصبرًا على مضض الألم، وجدًّا في جهاد العدو، ولقد كان الرجل منا والآخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان أنفسهما، أيهما يسقي صاحبه كأس المنون، فمرة لنا من عدونا ومرة لعدونا منا، فلما رأى الله صدقنا أنزل بعدونا الكبت، وأنزل علينا النصر، حتى استقرّ الإِسلام ملقيًا جرانه، ومتبوئًا أوطانه.
ولعمري لو كنا نأتي ما أتيتم ما قام للدين عمود، وما اخضرّ للإيمان عود، وايم الله لتحتلبنّها دمًا، ولتتبعنّها ندمًا!».
مي‌فرمايند ما اينجور بوديم ! اما مقصود از ما كيست ؟ ابوبكر و عمر ؟ بهتر است اول مرجع ضمير را مشخص كنيد ، و بعد اينگونه استدلال كنيد ! ساير ادله شما نيز اينچنين است ؛ كه صفاتي را كه اميرمومنان به عنوان علامت ذكر كرده‌اند ، نمي‌بينيد و تنها مي‌گوييد مربوط به تمام اصحاب است ! به عكس ، اين نامه‌ها و سخنراني‌ها نيز خطاب به گروهي از اصحاب است ، كه بر ضد حضرت جنگيدند ! آيا شما گمان كرده‌ايد كه شيعه تمامي اصحاب را بد مي‌داند ؟ حتي صحابه‌اي كه در زمان رسول خدا (ص) در جنگ ها به شهادت رسيدند ؟ يا صحابه‌اي كه در راه دفاع از اميرمومنان به شهادت رسيدند ؟
11- معني عبارت «إِنما اختلفنا عنه لا فيه». يعني ما در مورد سنت رسول خدا با هم اختلاف داريم ، نه در مورد خود رسول خدا ! اما روايتي در كتب شيعه و سني موجود است كه امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي‌شود و همگي در آتش و يكي در بهشت است ! آيا دو طرف در صفين از يك فرقه بودند ؟ امت من يعني كساني كه من را به نبوت قبول دارند ؛ يعني كساني كه در اصل رسول خدا اختلاف نمي‌كنند و بلكه «اختلفوا عنه» يعني به عكس نظر شما ، طبق روايات ، اين اختلاف سبب جهنمي شدن گروه زيادي مي‌شود !
12- خطبه‌اي كه در شماره ده ذكر كرده‌ايد ، از ابن ابي الحديد است كه براي شيعه معتبر نيست !
13- خطبه «لله بلاد فلان، فلقد قوّم الأود، وداوى العمد، وأقام السنة، وخلّف الفتنة؛ ذهب نقيّ الثوب، قليل العيب، أصاب خيرها وسبق شرها» به اقرار علماي اهل سنت ، مربوط به يكي از اصحاب حضرت است كه به احتمال زياد جناب سلمان فارسي است ، چرا كه او يكي از كساني بود كه حاكم بر منطقه‌اي بود !
14- راجع به ماجراي مشورت عمر با اميرمومنان ، بهتر است كل ماجرا را نقل كنيد ! خود عمر از اميرمومنان طلب مشورت كرد و گفت : اينجا جايي است كه اگر درست انجام ندهيم ، اسلام نابود مي‌شود ! يعني مساله ، مساله عمر نبود ، مساله اسلام بود ! سپس فرمودند تو الان حاكم هستي و طبيعي است كه با كشته شدن تو شيرازه لشكر به هم مي‌ريزد و به خاطر اشتباه تو اسلام نابود مي‌شود، پس معقول نيست كه خود به جنگ بروي ! آيا اين دفاع از عمر است ؟
البته اخر روايت نيز مهم است كه وقتي حضرت گفتند يك شخص آبديده را به جنگ بفرست ، عمر گفت چه كسي از شما بهتر ؟ حضرت فرمودند من به جنگ نمي‌روم !
آيا موردي سراغ داريد كه اميرمومنان تحت پرچم ابوبكر و عمر و عثمان به جنگ رفته باشد ؟
15- گفته‌ايد كه « امام ، عثمان  را مي‌ستايد» اما نگفته‌ايد كه اين خطبه :
ا. ثابت مي‌كند كه معاويه دخيل در كشته شدن عثمان است !
ب. علت تلاش اميرمومنان براي كشته نشدن عثمان ، باز نشدن باب خليفه كشي است ، زيرا باز شدن اين باب ، به ضرر آن حضرت بود و وقتي كه بعد از عثمان (به صورت طبيعي) به خاطر ظلم عثمان به مردم ، مردم به حضرت علي روي مي‌اوردند ، باز باب خليفه كشي باز بود !
ج. خطبه دومي كه در دفاع از عثمان آورده‌ايد ، به خوبي نشان مي‌دهد كه عثمان ، جائر و ظالم بوده است ! و اميرمومنان او را نهي از منكر مي‌كنند ومي‌گويند تو از جهت فاميلي ، به رسول خدا (ص) نزديك‌تري ؛ اگر ابوبكر و عمر بدي كردند ،دورتر بودند ، اما تو نزديكتري و شايسته است كه كار نيك كني ! آيا اين مدح عثمان است ؟ مثل اينكه به پسر نوح بگوييد تو پسر نوح هستي و بر تو لازم‌تر است كه از پدرت تبعيت كني !
16- بهتر است نگاهي نيز به صحيح مسلم بياندازيد و عبارت «كاذبا آثما غادرا خائنا» را در مورد ابوبكر و عمر ببينيد ! تا مشخص شود نظر اميرمومنان راجع به آن دو چيست ! يا خطبه شقشقيه !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

115 | momen abdullah | | ٢٠:١٨ - ٢٧ خرداد ١٣٨٩ |
جناب همزه
کپي-پيست هم بلدي؟ ديگر چه کار بلد هستي؟ بلد هستي قبل از کپي پيست حداقل يک جستجوي در اين سايت نوراني کني تا پاسخ مطالب کپيـپيست شده‌ات را بگيري؟
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1323

مشاهده فرموديد؟ جناب «طالب حق عمر» پيش از شما اين مطالب را کپيـپيست کرده‌بود!!!
و پاسخ دروغ‌گوييهايش را نيز گرفت!!
********
حناب همزه
در دو کامنت قبلي بنده حقيير مگر بنده در مورد صنم شما عمر چه گفتم؟
هرچه گفتم در مورد پدر عمر و پسر او بود!!! خيلي سخت است باور اين مطلب که پدر و پسر صنم شما در آتش مي‌سوزند؟؟
پس با روزي که خود را در ميان آتش مشاهده کنيد چه مي‌کنيد؟

يا علي
116 | معده | | ٢٢:١٧ - ٢٧ خرداد ١٣٨٩ |
حالم از هرچي سني و وهابي و همزه و نيزه و آدماي بي فكره بهم ميخوره.
117 | عبدالله | | ٠٧:٤٩ - ٢٨ خرداد ١٣٨٩ |
114
پرسيدي: "وقتي علي t مي‌دانست که خداوند او را خليفه قرار داده پس چرابنا به گفته شما بامشرکاني مانند ابوبکر و عمر و عثمان (رض) بيعت کرد؟"
جواب:
أوّلاً: وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (الجاثية7) خيلي بي-إنصافي كه اين تهمت را به ما چسباندي، مگر تو سخنگوي شيعةاي؟ يا سخنگوي عامّةاي؟ نكند عميل أعداء المسلميني! چرا به خلفاء نسبت شرك داده و به ديگري مي بندي؟ اينكه حاضر به جوابگوئي به اين تهمتها شدم بخاطر رسوا كردن دشمن تفرقه انگيز در صفوفِ مسلمين است. از خداي متعال بترس كه فرمود: وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ (الهمزه1)
ثانياً: هدف در اين پايگاه، پژوهش در تأريخ إسلام براي دفاع در برابر مزدوراني است كه چشم ديدن وحدتِ كلمه و صلح بين مسلمين را ندارند! نه ميخواهيم كسيرا نصب كنيم و نه ميخواهيم كسيرا عزل كنيم؛ و بديهي است كه اينكار نشدني است.
ثالثاً: آنچه در اين پايگاه ميخواني -جز در موضوعاتِ أصلي كه إنصافاً إكتفاء به نقل قول است- مربوط به نظراتِ ناقص العقولي چون من و توست؛ و چه سادلوحي است كه ديدگاه شيعة منحصر در اين باشد!
و أمّا بعد
1- بنظر بنده[چون توضيح واضح است، ديگر تكرار نميكنم] ايشان بيعت نكرد بلكه بيعت به ايشان تحميل شد و كمترين دليلش، إقرار ابن حزم است به اينكه "بعد از شش ماه با ابوبکر بيعت کرد"، كه بيانگر كراهتِ أوّليه ايشان است؛ نه ناشي از ترس، معصيت يا خيانت بلكه إمتثال أمر رسول الله[صلي الله عليه وآله وسلّم] بود كه به ايشان فرمود: يا علي اگر ياوراني نيافتي، هارون براي تو بهترين أسوه است! أمّا اينكه چرا بعد از 6ماه بيعت كرد؟ روشن است؛ مدّعيان در اين مدّت سرگرم إستقرار پايه هاي خلافتشان بودند و پس از تثبيتِ نسبي، نوبت به رقيب أصلي رسيد كه با تهديد إقدام به أخذِ بيعتش نمودند؛ و بيعتِ إكراهي ايشان، از روي ترس، خيانت يا معصيت نبود بلكه از روي دلسوزي مادرانه براي دين نونهالش بود؛ بديهي است (في المثل)دلسوزي مادر بيش از نامادري است، يعني كسيكه داعيهء وصيّ بودن دارد، عملكردش هم بايد مؤيّد آن باشد؛ لذا ايشان نميخواست و صلاح هم نبود، در حاليكه مسلمين با دشمن خارجي(تعرض نظامي امپراطور روم) مواجه بودند، آنان را دچار إختلاف داخلي هم بكند؛ و بهمين خاطر تا زمانيكه براي أخذ بيعت مجبورش نكردند، سكوت و خانه نشيني پيشه كرد؛ و الحقّ و الإنصاف چه داعي بي-إدّعائي و چه طرفِ دانائي بود! جاي تعجّب از إنصافِ كسانيست كه اين أمر واضح را تجاهل كرده، و بزعم خويش با گيرانداختن حضرت در يك قياس دوسر نجس(چه بيعت ميكرد و چه بيعت نميكرد) گستاخانه، راهي براي تخطئه-اش ميتراشند!
2- مشابه، بلكه شديدتر از اين إيرادات، متوجه مدّعيان خلافت است كه اگر خلافت را حقّ إلهي خود ميدانستند، چه إصراري بر أخذ بيعتِ عبدالهي داشتند؟ مگر حتي بعداز 6ماه، إجماع أمّة حاصل نشده بود؟ اگر از روز أوّل، إجماع حاصل نشده بود، كه همين مدّت، مشروعيّت خلافت را زير سؤال مي برد، و اگر حاصل شده بود، ديگر چه نيازي به أخذ بيعتِ ايشان بود؟ مسئله به اين ميماند كه شاهِ مملكتي بميرد و درخلال مدتِ كوتاهي كه وليعهدش مشغول كفن ودفن وي باشد، گروهي در جاي ديگر [بجاي مساعدت به وليعهد و إقدام به برپائي تشييع جنازهء شاهنشاه] شوراي إضطراري تعيين جانشين تشكيل دهند؛ درحاليكه تكليفشان را شاهشان با معيّن كردنِ وليعهدش، از قبل مشخص نموده بود؛ [درعرف سياسي به اينكار كودتا ميگويند] مع هذا، وليعهد ميهندوست، وقتي مي بيند ازطرفي، كار از كار گذشته، و از طرفِ ديگر دشمن به حدودِ مملكتش تعرّض نموده، البته براي حفظ مصالح عاليه مملكت، سكوت كرده و از حقّ ولايتعهديش [كه دليلي جز حفظ مصالح عاليه مملكت نداشته] كوتاه مي آيد، و بر طعن دوستان جاهل يا دشمنان متجاهل، صبر ميكند: «و في عيني قذي و في حلقي شجا»

پرسيدي: "عمر t قبل از وفاتش شوراي شش نفره‌اي را تعيين کرد، سپس سه نفر از آنها دست کشيدند، و سپس عبدالرحمن بن عوف t کنار کشيد و عثمان و علي م باقي ماندند، پس چرا علي از همان اوّل نگفت که دربارة او به خلافت وصيت شده است؟! آيا بعد از وفات عمر t از کسي مي‌ترسيد؟!"
جواب: 1- چرا از مسئله خلافت عمر پرش كردي؟! 2- وقتي ايشان به بيعتِ أوّل تسليم شد، جريان أمور بگونه اي شد كه بيعتهاي بعدي هم تبعاً و بطور خودكار بگردنش نشست؛ چون ايشان با خليفة أوّل بيعت كرد و همان خليفة در حال حياتش (كه حضرت بيعتش را بگردن داشت) به خليفة دوّم وصيّت كرد و خليفة دوّم هم در حال حياتش (كه حضرت بيعتش را -تبعاً لبيعته الأولي- بگردن داشت) به شوراي 6نفره وصيّت كرد، و وصيّت بگونه اي بود كه تعيين خليفة سوّم بشرط عبدالرحمن بن عوف -مبني بر تقيّد به كتاب الله و سنّت رسول و سيرة شيخين- موكول شد، كه همينجا ايشان مخيّر گشته و -بعكس إدّعايت- با نپذيرفتن شرط ثالث، أوّلاً: إعلام موضع نمود ثانياً: إدّعاي بنده را ثابت كرد كه ايشان از إبتداء بيعتش إكراهي بوده است! تا آنجا كه حاضر شد، مجدداً از خلافت كوتاه بيايد. 3-مثل اينكه جاي كرّار را با فرّار [هر دو لقب از رسول الله صلي الله عليه وآله بود] إشتباه گرفته اي كه پرسيدي: "آيا بعد از وفات عمر t از کسي مي‌ترسيد؟!"

گفتي: "عمر گفتند اگر علي نبود عمر هلاک مي شد"
سؤال: اگر پيشنمازي بگويد: فلاني كه در صفِ مأمومين قرار دارد، علم و عدالت و قرائتش از من بهتر است، آيا نخواهي پرسيد: پس چرا تو إمام جماعتي؟

خطبه اي از نهج البلاغه آوردي: «فتولى أبو بكر تلك الأمور، فيسّر وسدّد، وقارب واقتصد، وصحبته مناصحًا، وأطعته فيما أطاع الله فيه جاهدًا، وما طمعت - أن لو حدث له حادث وأنا حيّ؛ أن يردّ إليّ الأمر الذي نازعته فيه- طمع مستيقن، ولا يئست منه يأس من لا يرجوه، ولولا خاصة ما كان بينه وبين عمر، لظننت أنه لا يدفعها عنّي، فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه، فسمعنا وأطعنا وناصحنا»
*1-عقيدهء شيعة را مبني بر فضل و رجحانِ إمام بر خلفاء را تأييد ميكند 2-گنهكاري خلفاء از بابت ترجيح خود و أمثالشان بر أفضل(إمام) را ميرساند 3-فرض سكوتِ أولية حضرت را درباره حقّ خلافتش باطل ميكند 4-أهميّت إطاعت از ولي أمر و حفظ وحدت كلمه را -ولو درصورت تعارض- گوشزد كرده، ضمناً 5-أصحاب جمل را كه بر خليفة خود لشكركشي كردند، تخطئة كرده و گنهكاريشان را ميرساند 6-ترجيح عمر را بر إمام توسط أبيبكر مبتني بر روابط خصوصي [و نه مصالح عاليه] دانسته گنهكاري آندو را ميرساند 7-فرض گستاخانه ترس، معصيت يا خيانت درباره تنازلش از حقّ خلافت را باطل ميكند 8-دلسوزي مادرانه-اش را نسبت به كيان إسلام ميرساند 9-ترجيح مصالح عاليه را حتي بر إمامتِ إلهي خويش -چه رسد مسائل شخصي- را ميرساند.

به سخنش إستشهادكردي: "رحل وتركهم في طرق متشعبة، لا يهتدي بها الضال، ولا يستيقن المهتدي"
* 1-تهمتهاي أساطيري بدخواهان إسلام، مبني بر نشأت گرفتن إختلافات از شيعة را باطل ميكند 2-گنهكاري إشاعةدهندگان چنين أكاذيب، و شراكتِ آنان در جرائمي كه بر أثر چنين تحريكاتي، واقع ميگردد را ميرساند.

گفتي: "اينجا به ذکر مطالبي اکتفا مي‌کنيم که علي در آن، عمر را به صراحت ستوده است: مي‌فرمايد: «لله بلاد فلان، فلقد قوّم الأود، وداوى العمد، وأقام السنة، وخلّف الفتنة؛ ذهب نقيّ الثوب، قليل العيب، أصاب خيرها وسبق شرها. أدّى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه، رحل وتركهم في طرق متشعبة، لا يهتدي بها الضال، ولا يستيقن المهتدي»
جواب: 1-"فلان" نماد كتمان است نه صراحت! 2-مگر إسم عمر را فراموش كرده بود؟

"در نامه‌اي که به معاويه نوشت، فرمودند: «ثم ذكرت ما كان من أمري وأمر عثمان، فلك أن تجاب عن هذه لرحمك منه، فأينا كان أعدى له، وأهدى إلى مقاتله! أمَّن بذل له نصرته فاستقعده واستكفّه، أمّن استنصره فتراخى عنه وبث المنون إليه، حتى أتى قدره عليه!"
*1-أصحاب جمل را درباره خونخواهي عثمان از حضرت، تكذيب ميكند 2-گنهكاري أصحابِ جمل را از بابت خروج بر خليفة مسلمين را متضمّن است 3-معاويه را درباره كمك نكردن به خليفة قبلي تخطئة ميكند 4-گنهكاري معاوية را از بابتِ جنگ با خليفة مسلمين(خودِ حضرت) ميرساند.

به عثمان ميفرمايد: "فاعلم أن أفضل عباد الله عند الله إمام عادل، هُدي وهَدى، فأقام سنّة معلومة، وأمات بدعة مجهولة، وإن السنن لنيرة لها أعلام، وإن البدع لظاهرة لها أعلام، وإن شر الناس عند الله إمام جائر، ضَلّ وضُلّ به، فأمات سنة مأخوذة، وأحيا بدعة متروكة! وإني سمعت رسول الله ص يقول: «يؤتى يوم القيامة بالإمام الجائر وليس معه نصير ولا عاذر، فيلقى في نار جهنم، فيدور فيها كما تدور الرحى، ثم يرتبط في قعرها». وإني أنشدك الله أن تكون إمام هذه الأمة المقتول! فإنّه كان يقال: يقتل في هذه الأمة إمام يفتح عليها القتل والقتال إلى يوم القيامة، ويلبس أمورها عليها، ويبثّ الفتن فيها، فلا يبصرون الحق من الباطل، يموجون فيها موجًا، ويمرجون فيها مرجًا، فلا تكونن لـمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السنّ، وتقضّي العمر"
*1-بدعتهاي خلفاي قبلي را گوشزد ميكند 2-گنهكاري آنها را از بابتِ جور و بدعت، ميرساند 3-ضعف عثمان حتي نسبت به مروان را ميرساند 4-عقيدهء شيعة مبني بر فضل و رجحان إمام بر عثمان را تأييد ميكند 5-گنهكاري مفضول(عثمان) از بابتِ إشغالِ جايگاهِ فاضل را ميرساند.

إدّعاكردي: "علما مي‌گويند: درباره دين چيزي نيست که علي آن را بداند و عثمان نداند"
جواب: أوّلاً: نام ببر كدام علماء؟ ثانياً: اين جمله "سوگند به خدا! که نمي‌دانم به تو چه بگويم. چيزي نيست که من بدانم و تو آن را نداني، و شما را به چيزي راهنمايي نمي‌کنم که تو آن را نمي‌داني" ذمّ شبيه به مدح است؛ مثلاً در مقام مؤاخذه به كسي بگوئي: بچّه كه نيستي كه بخواهم به تو چيزي بياموزم تو خودت عاقل و رشيدي! حتي شايد بيفزائي: كه سنّ و تجربه يا فهم و كمالت از من هم بيشتره! حيفِ تو نيست كه بازيچهء مروان شوي؟! "فلا تكونن لـمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السنّ، وتقضّي العمر" ثالثاً: إعلم در زبان عربي يعني بدان! چه چيز را؟ اگر بگوئي آنچه را ميداني، كه مضحك است؛ پس اين شق ميماند كه بگوئي: بدان آنچه را كه نميداني؛ كه اين أمر تفسير موسّع فوق را باطل ميكند رابعاً: چون عثمان خليفة است و در جريان ماوقع و قضايا قرار دارد، حضرت فرموده: چيز جديدي نيست كه بخواهم به تو بگويم و تو در جرياني؛ و اين أمر موضوعاً با إدّعاي به اين بزرگي كه "درباره دين چيزي نيست كه علي آن را بداند و عثمان نداند" نامربوط است خامساً: يا علماي فرضي صادقند يا رسول الله[صلي الله عليه وآله] كه فرمود: أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد المدينة فليأتها مِن بابها؛ پيغمبر كه با كسي رو-در-واسي نداشت، اگر چنان بود كه اينها ميگويند، حضرت بايستي عثمان را هم ضميمه كرده ميفرمود: علي و عثمان بابيها!َ
118 | ايرج اصلان وند | | ١٣:٥٦ - ٢٨ خرداد ١٣٨٩ |
باسلام براي غير قابل هضم /كساني را كه حضرت رسول به انها دختر نداد -علي (ع) دختر بدهد اندكي تفكر و تا مل ...
119 | مهدي | | ٠٢:٠٠ - ٢٩ خرداد ١٣٨٩ |
http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=16626 سلام حضرت آيت الله شيرازي حفظه الله در اين سايت وجود حضرت ام كلثوم را ثابت و ازدواج با خليفه ي دوم اهل سنت را جعل دانسته اند به نظر مي آيد اينگونه مبارزه كردن با ازدواج بهتر باشد تا اينكه از ريشه در وجود ايشان شبهه بيندازيم.

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

ما تنها مدارك را مطرح كرده‌ايم ! نتيجه گيري با محققين است ! اگر اشكالي در ادله هست ، بايد مطرح شود ؛ البته بعضي از پاسخ‌ها راحت‌تر مورد قبول قرار مي‌گيرد ، اما دليل بر علمي نبودن ساير پاسخ‌ها نيست .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

120 | ساره | | ١١:١٤ - ٠١ تير ١٣٨٩ |
جناب سوران كه در تاريخ 27 ارديبهشت 87 نوشته اي كه ما با سند آمديم شما هم سند بياريد و بقيه عمري ها كه سند مي خواهند:

اولا دلايل اينكه ام‌كلثوم همان حضرت زينب است:
صالحى شامى در سبل الهدى و الرشاد مى‌نويسد:
فرزندان علي رضى الله عنه از فاطمه زهرا؛ حسن، حسين، محسن و زينب كبرى بود و از ديگر زنانش فرزندان زيادى داشت. (الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 11، ص 288، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ. )
و شيخ محمد خضرى از دانشمندان اهل سنت مصر نيز فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها را فقط سه نفر مى‌داند:
«در سال دوم پس از هجرت، علي كه بيست و يك سال داشت با فاطمه كه پانزده سال داشت ازدواج كرد و فرزندان رسول خدا؛ يعنى حسن، حسين و زينب نتيجه اين ازدواج بودند. »( الخضري، الشيخ محمد متوفاي1298هـ و نور اليقين في سيرة سيد المرسلين، ج 1، ص 111، تحقيق: أحمد محمود خطاب، ناشر: مكتبة الإيمان - المنصورة / مصر، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1999م.)
محمد بن اسماعيل بخارى مى‌نويسد:
«وَجَمَعَ عبد اللَّهِ بن جَعْفَرٍ بين ابْنَةِ عَلِيٍّ وَامْرَأَةِ عَلِيٍّ.» «عبد الله بن جعفر با همسر علي و دختر علي همزمان ازدواج کرد.»(صحيح البخاري، ج 5، ص 1963، كِتَاب النِّكَاحِ، بَاب ما يَحِلُّ من النِّسَاءِ وما يَحْرُمُ، )
در شرح اين روايت، برخى از عالمان اهل سنت اين دختر را زينب معرفى کرده‌اند:
«وجمع عبد الله بن جعفر بين بنت علي وامرأته أما امرأة علي فهي ليلى بنت مسعود وأما بنته فهي زينب.» «عبد الله بن جعفر با يكى از همسران علي و دختر او ازدواج كرد. اما همسر او ليلى بنت مسعود و دخترش زينب بود»( العسقلا ني الشافعي، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 1، ص 321، )
عده‌اى نيز او را امّ‌كلثوم معرفى کرده‌اند:
«كانت عند عبد الله بن جعفر أم كلثوم بنت علي وليلى بنت مسعود وامرأة علي النهشلية.» «امّ‌كلثوم دختر علي و ليلى دختر مسعود نهشلى كه زمانى همسر علي بوده است،‌ همزمان در خانه عبد الله بن جعفر و همسران وى بوده‌اند»(عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290 هـ)، مسائل أحمد بن حنبل رواية ابنه عبد الله ج 1، ص 349، تحقيق: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1401هـ ـ 1981م .)
و بيهقى نيز در كتاب خود نام همسر عبد الله بن جعفر را امّ‌كلثوم آورده است. (سنن البيهقي الكبرى، ج 7، ص 167.)
3- چه كساني از زنان اهل بيت، در كربلا اسير شدند:
قاضى نعمان مغربى در شرح الأخبار، نام تمام اسيران كربلا را نقل مى‌كند؛ اما در ميان آن‌ها نامى از حضرت زينب سلام الله عليها نمى‌برد:
«افرادى كه در روز عاشورا به اسارت گرفته شدند، يكى از آنان علي بن حسين عليه السلام است كه بيمار بود و از زنان امّ‌كلثوم دختر علي بن أبى طالب است و امّ‌حسن دختر علي بن ابوطالب و فاطمه و سكينه دختران حسين بن علي عليه السلام بوده‌اند» (شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج 3 ص 198.)
طبق نقل اين كتب و كتب ديگر در مي‌يابيم كه ام‌كلثوم همان حضرت زينب سلام الله عليها بوده است، در واقع ام كلثوم كنيه حضرت زينب است، حال با وجود اينكه حضرت زينب در زمان اميرالمؤمنين(ع) با عبدالله بن جعفر ازدواج كرده است در مي‌يابيم كه ازدواج ام‌كلثوم با عمر بن خطاب افسانه‌اي بيش نبوده است.

دوما اگر هم حضرت ام کلثوم همان حضرت زينب نبوده اند و با عمر ازدواج کرده اند به قول خودتان رواياتي در اين باره از اهل سنت نقل شده است كه صد در صد با يكديگر تناقض دارند و اين تناقضات اصل قضيه را از ريشه مي‌زند.
در بعضي از روايات آمده است كه خود اميرالمؤمين(ع) ام كلثوم را به عقد عمر درآورد، و بعضي ديگر مي‌گويند كه آن را به ابن عباس واگذار كرد. گاهي نقل كرده‌اند كه عقد بعد از تهديد و زورگويي عمر واقع شد (ذخائر العقبى، احمد بن عبد الله الطبري، ص 168_167/المعجم الكبير، الطبراني، جلد : 3، ص44_45 ) و در بعضي ديگر نقل شده است كه با اختيار و و رضا بوده است. برخي روايت كرده‌اند كه عمر از او فرزندي به نام زيد داشته است و در برخي ديگر روايت شده است كه او قبل از مباشرت از دنيا رفته است. روايتي دارد كه زيد بن عمر داراي فرزند بوده است و در برخي ديگر نقل شده است كه فرزندي به جاي نگذاشته است. در روايتي نقل شده است كه زيد بن عمر و ام كلثوم هردو باهم كشته شده‌اند، و روايت ديگر مي‌گويد كه ام كلثوم بعد از زيد باقي مانده است. در حديثي آمده است كه مهر ام كلثوم چهل هزار درهم بوده است؛ در حالي‌كه در روايت ديگر آمده است كه چهارهزار درهم بوده است و در روايت ديگري آمده است كه پانصد هزار درهم بوده است و ده‌ها تناقض ديگر...( از طرف ديگر از عمربن‌خطاب نقل مي‌شود كه دليل اين ازدواج را اينگونه بيان كرد كه «پيامبر فرمود هر سبب و نسبى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر سبب و نسب من و من دوست داشتم كه بين من و پيامبر سبب و نسبى باشد»
مي‌بينيم كه جاعلان اين افسانه دليل واهي براي اين افسانه نقل كرده‌اند، زيرا خليفه دوم از راه دخترش حفصه با پيامبر رابطه سببي داشت.)
اين اختلافات نشان مي‌دهد كه جاعلين حديث، با هم ديگر هماهنگ نبوده‌اند و هركس براي خودش و به دلخواه خودش حديث جعل كرده است. مگر مي‌شود كه در يك قضيه تاريخي اين همه تناقض وجود داشته باشد؟ اين اخلافات و تناقضات اصل قضيه را از ريشه مي‌زند و كذب بودن آن را به اثبات مي‌رساند.( البته برخي از علماي شيعه هم اين داستان را ذكر كرده اند ولي از هيچ كدام از روايات آنها ازدواج عمر بن خطاب با ام كلثوم دختر حضرت زهرا به دست نمي‌آيد، تنها مي‌توان متوجه شد كه عمر بن خطاب با ام كلثومي ازدواج كرده است. و همچنين بسياري از روايات هم سند آنها مخدوش و ضعيف است ودر برخي از آنها حتي ازدواج هم بيان نشده است، تا چه رسد به اينكه ازدواج با دختر (افسانه‌اي) حضرت زهرا صورت گرفته باشد!!!!)
گذشته از همه اين تناقضات و رديه ها برفرض محال كه طبق گفته برخي از علماي طراز چندم اهل سنت، اين ازدواج صورت گرفته باشد، خداوند در قرآن كريم سرگذشت حضرت لوط عليه السلام را نقل مي‌كند كه آن حضرت به كفاري كه قصد سوء داشتند، پشنهاد ازدواج با دخترانش را داد؛ در حالي‌كه همه ما مي‌دانيم كه همه آن‌هايي كه در جلوي خانه حضرت لوط عليه السلام جمع شده بودند از كفار بودند.
«وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ» «قوم او بسرعت به سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مى‏دادند- گفت: اى قوم من اينها دختران منند براى شما پاكيزه‏ترند از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟» (هود78) پس حتي با فرض قبول وقوع آن، اين ازدواج هيچ فضيلتي را براي خليفه دوم به اثبات نمي‌رساند.
  بعدی [1] [2] [3] [4] [5] [6] [7] [8] [9] [10] [11] [12] [13]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها