2024 October 16 - چهار شنبه 25 مهر 1403
آيا امام علي عليه السلام ، معتقد به امامت خويش بودند ؟
کد مطلب: ٥٢٢٩ تاریخ انتشار: ٢٢ آبان ١٣٨٦ تعداد بازدید: 9801
پرسش و پاسخ » امامت و خلافت
آيا امام علي عليه السلام ، معتقد به امامت خويش بودند ؟

سؤال كننده : خرداد

توضيح سؤال :

با نام خالق بي همتا :

سلام . سئوالي داشتم كه آيا امام علي (ع) خودشان را امام مي دانستند ؟

لطفا با ذكر سند . وهابي ها به ما ميگن كه چرا امام علي شما هيچوقت خودش رو امام ندونسته ؟ با تشكر .

پاسخ :

بلي ، يكي از شبهاتي كه وهابي ها دائم آن را بر زبان مي آوردند ، اين است كه امام علي عليه السلام خودش را امام نمي دانسته است ، چرا شما شيعيان ، كاسه هاي داغ تر از آش شده ايد و ادعاي امامت آن حضرت را مي كنيد ؟

در جواب مي گوييم : مطرح كردن چنين شبهاتي ، نشانگر جهل و عدم آگاهي آن ها به روايات و سيره امير المؤمنين عليه السلام است . اگر آن ها به خودشان زحمت مي دادند و كمي تحقيق مي كردند ، هرگز چنين شبهه اي را مطرح نمي كردند . از آن جايي كه وهابي ها بيشتر نهج البلاغه را معيار و ملاك قرارداده اند ، ما به اختصار به چند روايت از كتاب هاي اهل سنت و از نهج البلاغه ، بسنده مي كنيم .

ولايت ويژه آل محمّد (ص) است

بعد از آن كه صحابه رسول خدا بر عثمان شوريده و او را كشتند و با امام علي عليه السلام بيعت كردند ، امام خطبه خواندند و در بخشي از آن فرمودند :

لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ .

كسي را با خاندان رسالت عترت پيامبر (عليه السلام) نميشود مقايسه كرد ، و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود.

عترت پيامبر (ص) اساس دين، و ستونهاي استوار يقين ميباشند، شتابكننده، بايد به آنان باز گردد، و عقب مانده، بايد به آنان بپيوندد . ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصي و وارث رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله هستند .

2 . الآن حق به حقدار رسيد .

الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَي أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَي مُنْتَقَلِهِ .

نهج البلاغة عبده ، ج 1 ، ص 30 و نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) ، الخطبة 2 ص 47 ، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 139 و ينابيع المودة ، قندوزي حنفي ، ج 3 ، ص 449 .

و هم اكنون با قبول ولايت من ، حق به حقدار رسيد ، و حقيقت بجايگاه اصلي خود منتقل گشت .

يعني تا به حال ، حق مرا غصب كرده بوديد و به كساني داده بوديد كه حقشان نبود و لياقت اين مقام را نداشتند .

3 ـ علي خلافت را حق مسلم خويش مي دانست

ودر خطبه 6 نهج البلاغه مي فرمايد :

فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّي يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .

به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند .

4 . علي عليه السلام خلفاء را غاصب مي داند :

روايت بسياري از زبان امام علي عليه السلام وجود كه مي فرمايد : " خلافت را از من غصب كردند " . آن حضرت در نامه اي به برادرش عقيل مي نويسد :

قَدْ أَجْمَعُوا عَلَي حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَي حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي .

همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) هماهنگ بودند ، خدا قريش را به كيفر زشتي هايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندي مرا بُريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را از من ربودند .

نهج البلاغة ، نامه 36 .

و در روايت ديگر مي فرمايد :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَي قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَي مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي .

نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 4، ص104.

بار خدايا از قريش و تمامي كساني كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مي كنم ؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در ربودن حقي كه براي من بود ، با يكديگر هم داستان شدند .

ابن قتيبه مي نويسد :

أخذتم هذا الأمر من الأنصار ، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي صلي الله عليه وسلم ، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا ؟

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

شما اين امر را (خلافت را ) از نصار گرفتيد و در مقابل آن ها احتجاج به خويشاوندي با پيامبر كرديد ؛ اما همان را از ما اهل بيت غاصبانه گرفتيد .

اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خويشاوندي باشد ، ما اهل بيت از همه شما به پيامبر نزديك تر هستيم .

همچنين ابن أبي الحديد مي نويسد :

اللهم أخز قريشا فإنّها منعتني حقي ، وغصبتني أمري .

شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص306 .

خداوندا ! قريش را ذليل و خوار فرما ؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب كردند .

فجزي قريشا عني الجوازي ، فإنهم ظلموني حقي ، واغتصبوني سلطان ابن أمي.

[خداوندا ] قريش را كه به من ظلم و حقم را غصب كردند ، مجازات كن . آنان فرماندهي و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند .

شرح نهج البلاغة ، ج 9 ، ص306.

و در روايت ديگري مي فرمايد :

أما بعد فإنه لما قبض الله نبيه صلي الله عليه وآله وسلم قلنا نحن أهله وورثته وعترته وأولياؤه دون الناس ، لا ينازعنا سلطانه أحد ، ولا يطمع في حقنا طامع ، إذ انبري لنا قومنا ، فغصبونا سلطان نبينا ، فصارت الامرة لغيرنا وصرنا سوقة يطمع فينا الضعيف ، ويتعزز علينا الذليل ، فبكت الأعين منا بذلك ، وخشنت الصدور ، وجزعت النفوس . وأيم الله ، لولا مخافة الفرقة بين المسلمين ، وأن يعود الكفر ويبور الدين لكنا علي غير ما كنا لهم عليه .

شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 308 و 307 .

چون رسول خدا از اين دنيا رخت بر بست ، گفتم : ما خاندان او و عترت و وارثان او هستيم نه ديگران ، و در امر جانشين وي ، كسي را ياراي جنگيدن با ما نيست ، و هيچ كس نبايد در آن چه حق ما است طمع ورزد ؛ اما پس از آن كه خويشان و نزديكان ما از ما دور شدند ، جانشيني پيامبر را غصب كردند و سر رشته امور به دست ديگري افتاد و آن گونه ضعيف شديم كه هر كسي در باره حق ما طمع مي كرد و آدم هاي پست و ذليل ، عزت فروشي مي كردند ؛ چشمان ما اشك ريز شد و سينه ها خشن گرديد و ناله ها بلند شد . قسم به خدا كه اگر ترس از دو دستگي و اختلاف بين مسلمانان نبود ، و اين كه كفار مسلط شوند و دين نابود شود ، به گونه ديگري رفتار مي كردم .

ابن عبد البر در الاستيعاب ، روايت را اين گونه نقل مي كند :

لما خرج طلحة والزبير كتبت أم الفضل بنت الحارث إلي علي بخروجهم فقال علي [ عليه السلام ] العجب لطلحة والزبير إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلي الله عليه وسلم قلنا نحن أهله وأولياؤه لا ينازعنا سلطانه أحد فأبي علينا قومنا فولوا غيرنا وأيم الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغيرنا فصبرنا علي بعض الألم ثم لم نر بحمد الله إلا خيرا ثم وثب الناس علي عثمان فقتلوه ثم بايعوني ولم استكره أحدا وبايعني طلحة والزبير ولم يصبرا شهرا كاملا حتي خرجا إلي العراق ناكثين اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين .

الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 2 - ص 497 - 498 .

پس از آن كه طلحه و زبير عهد شكني كردند و به گروه دشمنان علي (عليه السلام) پيوستند ، ام الفضل دختر حارث نامه اي به علي عليه السلام نوشت و آن حضرت را آگاه كرد . علي عليه السلام فرمود :

از طلحه و زبير تعجب مي كنم ؛ زيرا پس از وفات پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفتيم : ما خاندان و سر پرست امور هستيم ، و كسي نبايد در اين امر با ما مخالفت كند ؛ ولي خويشان ما سر پيچي و كوتاهي كردند و ديگران را بر ما ترجيح دادند ، به خدا قسم كه اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت كفّار و نابود شدن دين نبود طوري ديگري برخورد مي كرديم . بر سختي ها صبر كرديم كه به لطف خدا براي خير بود .

5 ـ اعراض مردم براي علي (ع) غير قابل باور بود

و در نامه خود به مردم مصر مي نويسد :

فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَي فِي رُوعِي وَ لا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَي فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ

نهج البلاغة ، نامه شماره 62 ، كتابه إلي أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 6 ، ص95 و ج17 ، ص151 و الإمامة والسياسة ، ابن قتيبه الدينوري ، ج 1 ، ص133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ، ط مؤسسة الحلبي القاهرة .

به خدا سوگند باور نمي كردم و به ذهنم خطور نمي كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاي رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد ، تنها نگراني من ، روي آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبكر بود ؛ ولي من زير بار اين چنين بيعتي كه شاخصه هاي ديني نداشت نرفتم ، تا آنجا كه ديدم گروهي ، از اسلام برگشته و براي نابودي دين محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به ياري اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيري در دين باشم و يا نابودي آن را نظاره كنم ، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاي چند روزه دنياست ، وبه زودي ايّام آن مي گذرد چنانكه سراب ناپديد شود ، و يا چونان پاره هاي ابر كه زود پراكنده مي گردد.

پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنكه باطل از ميان رفت ، ودين استقرار يافته و آرام شد .

6 . ابوبكر نيز به حقانيت من آگاه بود

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْرُ.

نهج البلاغه، خطبه 3.

آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابابكر ، جامهء خلافت را بر تن كرد ؛ در حالي كه مي دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامي ، چون محور سنگ هاي آسياب است (كه بدون آن آسياب حركت نمي كند) او مي دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد .

7. امام علي عليه السلام خودش را احق به خلافت مي دانست

و من خطبة له(عليه السلام) لما عزموا علي بيعة عثمان :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم ، سوگند به خدا ! به آن چه انجام داده ايد گردن مي نهم ، تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد ، و از هم نپاشد ، و جز من به ديگري ستم نشود ، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم ، و از آن همه زر و زيوري كه به دنبال آن حركت مي كنيد ، پرهيز مي كنم .

ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة مي نويسد :

فقال علي كرم الله وجهه : الله الله يا معشر المهاجرين ، لا تخرجوا سلطان محمد في العرب عن داره وقعر بيته ، إلي دوركم وقعور بيوتكم ، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس وحقه ، فوالله يا معشر المهاجرين ، لنحن أحق الناس به . لأنا أهل البيت ، ونحن أحق بهذا الأمر منكم ما كان فينا القارئ لكتاب الله ، الفقيه في دين الله ، العالم بسنن رسول الله ، المضطلع بأمر الرعية ، المدافع عنهم الأمور السيئة ، القاسم بينهم بالسوية ، والله إنه لفينا ، فلا تتبعوا الهوي فتضلوا عن سبيل الله ، فتتزدادوا من الحق بعدا . فقال بشير بن سعد الأنصاري : لو كان هذا الكلام سمعته الأنصار منك يا علي قبل بيعتها لأبي بكر ، ما اختلف عليك اثنان .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) فرمود : اي گروه مهاجران ! خدا را خدا را در نظر بگيريد ، رهبري پس از محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خانواده اش بيرون نبريد تا به خانه هاي خودتان وارد شود ، و كساني كه شايستگي رهبري پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را دارند از اين مقام دور نكنيد ، به خدا قسم ! اي گروه مهاجران ، ما سزاوارترين افراد به رهبري و جانشيني پيامبريم ؛ زيرا خاندان و اهل بيت او هستيم ، و ما از شما شايسته تريم ؛ زيرا ما خوانندگان كتاب خدا ، آشنايان به دين و فقه در احكام خدا ، دانا به سنت هاي رسول خدا ، آگاه در امر حكومت داري ، دور كننده زشتي ها از زندگي مردم ، و حكومت و رهبري به عدالت در بين مردم هستيم . پيرو هواي نفس نباشيد كه شما را از راه خدا و حق دور مي كند .

بشير بن سعد انصاري گفت : اي علي ! اگر انصار اين سخنانت را قبل از بيعت آنان با ابوبكر مي شنيدند ، دو نفر هم در باره تو اختلاف نمي كردند و همه پيرو تو شده و پشت سر تو حركت مي كردند .

8 . علي (عليه السلام) ابوبكر را استبدادگر و خلافت را حق مسلم خود مي داند

بخاري و مسلم در كتاب صحيح خود ضمن بيان داستان اعتراض صديقه طاهره ( عليها السلام ) به ابوبكر در قضيه فدك و ممانعت وي در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (عليها السلام) از ابوبكر و سخن نگفتن حضرت با وي تا آخر لحظه عمر نوشته اند :

علي (عليه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) به ابوبكر گفت :

"تو در حق من استبداد كردي و به خاطر جايگاه من با رسول اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) خلافت حق مسلم من بود " كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن علي (عليه السلام)سرازير گشت

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَي لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَصِيبًا حَتَّي فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْرٍ

صحيح البخاري ، ج 5 ، ص82 ، كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر.

در صحيح مسلم آمده :

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَحْنُ نَرَي لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يَزَلْ يُكَلِّمُ أَبَا بَكْرٍ حَتَّي فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْر .

صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 154 ، كتاب الجهاد ، باب قول النبي (ص) لانورّث ما تركناه صدقة .

9 . من با شما بيعت نمي كنم ، شما براي بيعت با من سزارواتريد :

ثم إن عليا كرم الله وجهه أتي به إلي أبي بكر وهو يقول : أنا عبد الله وأخو رسوله ، فقيل له بايع أبا بكر ، فقال : أنا أحق بهذا الأمر منكم ، لا أبايعكم وأنتم أولي بالبيعة لي.

الامامة والسياسة ، بتحقيق الزيني ، ج 1 ، ص 18.

هنگامي كه علي ( عليه السلام ) را نزد ابوبكر آوردند ، فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستم . گفتند : با ابوبكر بيعت كن ، فرمود : من از همه شما براي خلافت شايسته ترم ، با شما بيعت نمي كنم ؛ بلكه سزاوار اين است كه شما با من بيعت كنيد .

10 . استدلال علي ( عليه السلام ) به همانند آن چه مهاجرين بر انصار استدلال كردند :

ألستم زعمتم للأنصار أنكم أولي بهذا الأمر منهم لما كان محمد منكم ، فأعطوكم المقادة ، وسلموا إليكم الإمارة ، وأنا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به علي الأنصار نحن أولي برسول الله حيا وميتا فأنصفونا إن كنتم تؤمنون وإلا فبوءوا بالظلم وأنتم تعلمون .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا شما نبوديد كه به انصار گفتيد : چون محمد از ما است ، سزاوارتر به خلافت پس از وي مي باشيم ؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقديم شما كردند ، و اكنون من نيز همانند استدلال شما بر آنان مي گويم : ما شايسته تر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستيم ؛ چه در زمان حيات و يا وفات آن حضرت . و اگر قطعاً به او و راهش ايمان داريد ، منصفانه قضاوت كنيد و گرنه آگاهانه ظلم و ستم كرده ايد .

11 . ياري طلبي علي عليه السلام از فاطمه :

ابن قتيبه دينوري مي نويسد :

وخرج علي كرم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه وسلم علي دابة ليلا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة ، فكانوا يقولون : يا بنت رسول الله ، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أن زوجك وابن عمك سبق إلينا قبل أبي بكر ما عدلنا به ، فيقول علي كرم الله وجهه أفكنت أدع رسول الله صلي الله عليه وسلم في بيته لم أدفنه ، وأخرج أنازع الناس سلطانه ؟ فقالت فاطمة : ما صنع أبو الحسن إلا ما كان ينبغي له ، ولقد صنعوا ما لله حسيبهم وطالبهم .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) در حالي كه فاطمه را شبانه بر مركبي سوار كرده بود ، نزد انصار مي رفت و از آنان درخواست همراهي و كمك مي كرد . انصار در پاسخ مي گفتند : اي دختر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما با اين مرد ( ابوبكر) بيعت كرده ايم و اگر پسر عمو و شوهرت پيش از او نزد ما مي آمد ، با او بيعت مي كرديم . علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا مي توانستم بدن نازنين رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را رها كنم و آن را دفن ننمايم ، آنگاه براي به دست آوردن خلافت و جانشيني اش با مردم دعوا كنم ؟

فاطمه ( سلام الله عليها ) فرمود : آنچه كه ابوالحسن انجام داد ، شايسته ترين روش بود ، دشمنان ما آن چه كردند ، خداوند جزاي آنان را خواهد داد .

ابن أبي الحديد مي نويسد :

ويقال انه عليه السلام لما استنجد بالمسلمين عقيب يوم السقيفة وما جري فيه وكان يحمل فاطمة عليها السلام ليلا علي حمار وابناها بين يدي الحمار ، وهو عليه السلام يسوقه فيطرق بيوت الأنصار وغيرهم ، ويسألهم النصرة والمعونة ، أجابه أربعون رجلا فبايعهم علي الموت وأمرهم أن يصبحوا بكرة محلقي رؤوسهم ومعهم سلاحهم فأصبح لم يوافه منهم الا أربعة الزبير والمقداد وأبو ذر وسلمان ثم أتاهم من الليل فناشدهم فقالوا نصبحك غدوة فما جاءه منهم الا أربعة وكذلك في الليلة الثالثة.

شرح نهج البلاغة ، ج 11 ، ص 14.

گفته اند كه علي ( عليه السلام ) پس از حادثه سقيفه ، همسرش را سوار بر الاغ در حالي كه دو فرزندش نيز همراه آنان بود ، شبانه به خانه انصار و غير آنان مي برد و از آنان تقاضاي كمك و همراهي مي كرد . چهل نفر به درخواست علي ( عليه السلام ) پاسخ مثبت داده و با وي بيعت كردند كه تا پاي مرگ همراه آن حضرت خواهند بود . علي ( عليه السلام ) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالي كه سرها تراشيده شده و مسلح باشند ، حاضر باشند . هنگام صبح علي ( عليه السلام ) فقط چهار نفر به نامهاي زبير ، مقداد ، ابوذر و سلمان را ديد كه حاضر شده اند و از ق بقيه خبري نيست . شب فرا رسيد و علي ( عليه السلام ) نزد كساني كه بيعت كرده بودند رفت و علت را جويا شد ، همه قول دادند كه صبح آن روز به عهدشان وفا كنند ؛ ولي چنين نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده كردند .

12 . اعتراض علي (ع) به انصار و قريش پس از سقيفه

و من كلام له (عليه السلام) قالوا لما انتهت إلي أمير المؤمنين (عليه السلام) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله ص قال (عليه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال (عليه السلام) :

فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَصَّي بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَي مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(عليه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ص فَقَالَ(عليه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ .

نهج البلاغه ، خطبه 67 .

وقتي ماجراي سقيفه به امام رساندند، پرسيد : انصار چه گفتند ؟ پاسخ دادند كه انصار گفتند : زمامداري از ما و رهبري از شما مهاجرين انتخاب گردد پس امام فرمود:

چرا با آنها به اين سخن رسول خدا قرآن استدلال نكرديد كه حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نيكان آن ها به نيكي رفتار كنيد و از بدكاران آن ها درگذريد !

پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمامداري دور مي كند ؟

پاسخ داد : اگر زمامداري و حكومت در آنان بود ، سفارش كردن درباره آن ها معنايي نداشت .

سپس پرسيد : قريش در سقيفه چه گفتند ؟ جواب دادند : قريش، مي گفتند «بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ؛ ما از درخت رسالتيم .

امام (ع) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ ؛ به درخت رسالت استدلال كردند !! اما ميوه اش را ضايع ساختند .

13 . احتجاج امام به آيات قرآن و احاديث رسول خدا :

سؤال ما از دوستان اهل سنت اين است كه اگر امام علي عليه السلام خودش را امام نمي دانست ، چرا در موارد متعدد ، به آيات قرآن و احاديث فراواني كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حق آن حضرت رسيده بود ، احتجاج مي كردند ؟

روايات در اين باره بسيار فراوان است كه ما فقط به چند مورد اشاره مي كنيم :

احتجاج به حديث غدير :

امام علي عليه السلام در موارد بسياري به حديث غدير احتجاج مي كردند و اين حديث را براي مردم يادآوري مي كردند ؛ همانند : روز شوري ، در زمان حكومت عثمان ، در روز جنگ جمل ، در جنگ صفين ، در كوفه و ... ما فقط به مناشده آن حضرت در كوفه اشاره مي كنيم .

بسياري از علماي اهل سنت نوشته اند كه روزي امام علي عليه السلام در جمع بسياري از صحابه رسول خدا خطبه خواند و آن ها را قسم به خداوند قسم داد آيا شما كه در روز غدير حاضر بوديد ، نشيديد كه آن پيامبر اسلام فرمود : « من كنت مولاه فعلي مولاه » برخي از صحابه بلند شده و سخن امام را تأييد كردند ؛ اما برخي ديگر چشمانشان را بر روي حقيقت بستند و سخن امام را تأييد نكردند .

عبد الرحمن بن أبي ليلي مي گويد :

شهدت عليّاً في الرحبة ينشد الناس ، فيقول : انشد اللّه من سمع رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم)يقول : يوم غدير خم : من كنت مولاه فعلي مولاه ، لمّا قام فشهد ، (و لا يقم الاّ من قدر رآه) .

قال عبد الرحمن : فقام اثنا عشر بدريّاً كأنّي أنظر إلي أحدهم فقالوا : نشهد انّا سمعنا رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) ، يقول يوم غدير خم : ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم ، وأزواجي امّهاتم ؟ فقلنا : بلي يا رسول اللّه . قال : فمن كنت مولاه فعليّ مولاه ، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه » . إلي أن قال فقام الاّ ثلاثة لم يقوموا فدعا علي فأصابتهم دعوته .

علي ( عليه السلام ) را در ميدان شهر ديدم كه از مردم درخواست و تقاضا مي كرد تا هر كسي در غدير خم از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اين حديث را شنيده است ، گواهي دهد ، و مي فرمود : شما را به خدا قسم اگر در غدير خم شنيده ايد كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : " هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي پس از من رهبر او است " بپا خيزد و شهادت دهد .

عبد الرحمن مي گويد : دوازده نفر از آنان كه در بدر حضور داشتند ، حركت كردند و گفتند : ما شهادت مي دهيم كه در روز غدير پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : اي مردم ! آيا من بر جان شما مؤمنان ولايت ندارم و همسرانم مادران شما نيستند ؟ گفتيم : آري ، اين چنين است اي رسول خدا . آن حضرت فرمود : پس هر كس كه من مولاي او هستم ، علي نيز مولاي او است . خدوندا ! دوست بدار آن كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن بدارد .

راوي مي گويد : سه نفر از حاضران در غدير خم در مجلس علي ( عليه السلام ) حاضر به شهادت نشدند ، علي عليه السلام در حق آنان نفرين كرد كه هر سه نفر به نفرين آن حضرت گرفتار شدند .

مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 119 ، ط الميمنية بمصر و ج 2 ، ص199 ، ح 961 بسند صحيح ، ط دار المعارف بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعي ، ترجمة الإمام علي بن أبي طالب ، ج 2 ، ص11 ، ح 506 و كنز العمال ، ج 15، ص151 ، ح 430 ، ط 2 ، و فرائد السمطين ، ج 1 ، 69 .

و همين احتجاج به روايت أبي طفيل در اين منابع مي توان يافت :

مسند احمد بن حنبل ، ج4 ، ص370 ، بسند صحيح ، ط الميمنية بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعي ، ترجمة الإمام عليّ بن ابيطالب (عليه السلام) ج2 ، ص7 ، ح503 و مجمع الزوائد هيثمي الشافعي ، ج9 ، ص104 ، وصحّحه ، كفاية الطالب ، كنجي الشافعي ، ص 56 ، ط الحيدرية و ص 14 ، ط الغري ، خصائص النسائي الشافعي ، ص 100 ، ط الحيدرية و ص 40 ، ط بيروت و البداية والنهاية لابن كثير الشافعي ، ج 5 ، ص 211 .

جالب اين است كه خود علماي اهل سنت نوشته اند كساني كه در آن روز حضور داشتند ؛ اما سخن امام عليه السلام را تأييد نكردند ، امام عليه السلام آن ها را نفرين كرد كه نفرين آن حضرت كارساز شد ؛ از جمله :

1 . أنس بن مالك ، خادم رسول خدا كه اهل سنت براي او اعتبار ويژه قائل هستند .

ابن قتيبه دينوري در المعارف مي نويسد :

أنس بن مالك كان بوجهه برص وذكر قوم أن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله صلي الله عليه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال كبرت سني ونسيت فقال له علي رضي الله عنه إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة .

المعارف ، ابن قتيبة ، ص 580 و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

أنس بن مالك از ناحيه صورتش به مرض و بيماري پيسي مبتلا شده بود ، نقل شده است كه علي ( عليه السلام ) از وي سؤال كرد : تو در غدير خم حديث « اللهم وال من والاه » را شنيده اي ؟ گفت : من پير شده ام و فراموش كرده ام . علي ( عليه السلام ) فرمود : اگر دروغ مي گويي ، خداوند تو را به مرض پيسي مبتلا كند كه عمامه ات هم نتواند آن را بپوشاند .

وروي عثمان بن مطرف أن رجلا سأل أنس بن مالك في آخر عمره عن علي بن أبي طالب ، فقال : إني آليت ألا أكتم حديثا سئلت عنه في علي بعد يوم الرحبة ، ذاك رأس المتقين يوم القيامة ، سمعته والله من نبيكم .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

عثمان بن مطرف نقل مي كند : مردي از أنس بن مالك در اواخر عمرش از علي ( عليه السلام ) سؤال كرد ، گفت : من عهد كرده ام كه پس از حادثه شهادت خواهي علي ( عليه السلام ) در ميدان شهر ، هيچ حديثي را در باره وي انكار نكنم ، علي ( عليه السلام ) سر دسته پرهيزكاران در روز قيامت است ، به خدا قسم اين حديث را از پيامبر شنيديم .

2 . براء بن عازب :

ايشان نيز در آن روز حضور داشت ؛ اما متأسفانه همانند أنس ، انكار كرد و با نفرين امام چشمانش را از دست داد ، تا درسي باشد براي او كه ديگر چشمانش را بر روي حقايق نبندد .

أرجح المطالب ، عبيد اللّه الآمرتسري الشافعي ، ص 580 ، ط لاهور و الأربعين حديثاً ، الهروي مخطوط .

3 ـ زيدن بن ارقم : او نيز چشمانش را در اين روز از دست داد و كور از دنيا رفت .

مناقب علي بن أبي طالب ، ابن المغازلي الشافعي ، ص 23 ، ح 33 ، ط 1 طهران و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 362 ، ط 1 مصر و ج 4 ، ص 74 ، ط مصر ، تحقيق محمد ابوالفضل و السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص337 .

4 ـ جرير بن عبداللّه البجلي: وي نيز از كساني است كه گرفتار نفرين امير المؤمنين عليه السلام شد .

انساب الاشراف ، البلاذري ، ج 2 ، 156 .

آيا بازهم مي توان ادعا كرد كه امير المؤمنين عليه السلام خودش را امام نمي دانسته است ؟!

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
1 | خرداد | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ٢٣ آبان ١٣٨٦ |
بنام خداوند بي همتا:با سلامخيلي ممنون از جواب بسيار كاملتان...يقين دارم كه جايگاهتان كمتر از فردوس نيستيا علي
2 | مهدي بيگي | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ١٩ بهمن ١٣٨٧ |
با تشكر از زحمات بي شائبه شما عالم بزرگ اسلام .مطالب بسيار واضح و آشكار بود
3 | محمد | Iran - Khorramshahr | ١٢:٠٠ - ٢٥ بهمن ١٣٨٨ |
ان شاء الله در پناه توجهات ولي عصر (عج) پيروز و موفق باشيد.
يا علي.
4 | محمد | | ٢٠:٥١ - ٠١ آذر ١٣٩١ |
خداوند شما را با اهل بيت(عليهم السلام) محشور کند
5 | سيد مهدي | | ١٠:٢٧ - ١٠ دي ١٣٩١ |
يک مورد ديگر: 14-امام علي (ع) در جلسه شوراي تعيين خليفه (که عمر قبل از وفات خود اعضاي آن را تعيين کرده بود)، به بيان ويژگي ها و شايستگي هاي خود پرداخت. شيعه(طبرسي، احمد بن علي، احتجاج، ج ۱، ص ۱۴۷، نشر مرتضي، مشهد، ۱۴۰۳هـ.ق) و سني روايت کرده اند که علي (ع) در اين شورا به فضايل خود اشاره کرد و براي آنها ثابت کرد که خلافت حق او است و کسي جز او شايستگي خلافت را ندارد. ابن حجر هيثمي در کتاب خود، الصواعق المحرقة مي نويسد: “علي (ع) در آن شوراي شش نفره سخناني طولاني ايراد کرد که قسمتي از سخنان او خطاب به ساير اعضاي شوري چنين است: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا در ميان شما غير از من کسي هست که رسول خدا (ص) به وي گفته باشد: “تو در روز رستاخيز تقسيم کنندۀ بهشت و جهنم هستي؟» جواب دادند: البته که نه”.( هيثمي، احمد بن حجر، الصواعق المحرقة في الرد علي اهل البدع و الزندقة، ص ۲۴، چاپ دوم، مکتبة القاهرة، ۱۳۸۵هـ.ق.) ابن ابي الحديد که متن اين گفت و گو را ميان اهل سنت مشهور مي داند با تفصيل بيشتري اين رويداد را نقل کرده است و مي نويسد: علي (ع) در آن محفل گفت: “شما را به خدا سوگند مي دهم آيا در بين شما غير از من کسي هست که رسول خدا (ص) او را برادر خود خوانده باشد (عقد اخوت بسته باشد)، آن موقع که بين برخي از مسلمانان با بعض ديگر عقد برادري برقرار کرد؟! گفتند: نه، فرمود: آيا در ميان شما کسي غير من وجود دارد که رسول خدا (ص) درباره او فرموده باشد: هر که من مولاي او هستم پس او مولاي او است؟! جواب دادند: نه، فرمود: آيا در ميان شما به غير از من کسي هست که رسول خدا (ص) دربارۀ او فرموده باشد: تو نسبت به من به مانند هارون نسبت به موسي هستي، تنها با اين تفاوت که بعد من پيامبري نيست» پاسخ دادند: نه. فرمود: آيا در بين شما کسي غير از من وجود دارد که رسول خدا (ص) او را براي ابلاغ سورۀ برائت مأمور کرده باشد، زماني که فرمود: «اين سوره را يا بايد خود ابلاغ کنم يا مردي که از من است». گفتند: نه. آيا شما نمي دانيد که اصحاب رسول خدا (ص) در دشواري هاي جنگ او را تنها گذاشتند و فرار کردند؛ ولي من هيچ وقت فرار نکردم؟! باز آنان سخن امام علي (ع) را تأييد کردند. فرمود: آيا شما نمي دانيد که نخستين مسلمان من بودم و از همۀ شما نسبت من به رسول خدا (ص) نزديک تر است؟! پاسخ دادند: بله».(ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۲، ص ۶۱، چاپ اول، دار احياء الکتب العربية، ۱۳۷۸هـ.ق.) برخي از بزرگان اهل سنت از عامر بن واثله چنين نقل کرده اند: عامر نقل مي کند که من حرف هاي اعضاي شورا را از پشت در مي شنيدم. شنيدم که علي (ع) مي گفت: «مردم با ابوبکر بيعت کردند و حال آن که سوگند به خدا که من از ابوبکر نسبت به خلافت سزاوارتر و شايسته تر بودم، ولي به خاطر اين که مردم دوباره به جاهليت و کفر بر نگردند و نزاع و درگيري رخ ندهد، سکوت کردم … سپس مردم با عمر بيعت کردند و حال آن که من از او شايسته تر و سزاوارتر بودم، ولي باز به علت حفظ اسلام سکوت کردم».(هندي، متقي، کنز العمال، ج ۵، ص ۷۲۴، مؤسسة الرسالة، بيروت، ۱۴۰۹ق؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۳۴، تحقيق، شيري، علي، دارالفکر، بيروت، ۱۴۱۵ ق) اين روايت با اندکي اختلاف در منابع ديگر اهل سنت نيز آمده است.( خوارزمي، موفق بن احمد، مناقب خوارزمي، ص ۲۱۷، مؤسسة النشر الاسلامي، قم، ۱۴۱۴هـ.ق.) در روايات شيعي آمده است که پس از پايان يافتن سخنان حضرت علي (ع) اعضاي شورا با هم مشورت کردند و گفتند: ما فضيلت او را مي دانيم و مي دانيم که او شايسته ترين فرد به خلافت است، ولي علي در تقسيم بيت المال و ساير امکانات هيچ کس را بر ديگري ترجيح نمي دهد. اگر او را خليفه قرار دهيم با ما مثل بقيۀ مردم رفتار خواهد کرد… .( احتجاج، ج ۱، ص ۲۱۰) متاسفانه تنها ايرادي که اعضاي شورا بر علي(ع) يافتند، عدالت او بود!!.
6 | علي | | ٠١:٣٨ - ٠٤ آذر ١٣٩٢ |
عجب...... عجب......
ياد سرپيچي مسلمانان از دستور پيامبر در آن سالي که مسلمانان بدون اجاره ورود به مکه باز گردانده شدند افتادم. چقدر پيامبر مظلوم واقع شد. اللهم صل علي محمد و آل محمد و تقبل شفاعته و رفع درجة.
پيامبر و علي با مظلوميت هاي مختلفي که داشتند سعي در تربيت مسلمانان کردند ولي مسلمانان خيلي جاها فقط منافع شخصي خود را دنبال کردند.
حالا ميفهمم چرا قرآن منافقين را بزرگترين خطر اسلام معرفي ميکند و حالا ميفهمم آنجا که آقايان مشغول فتح سرزمينهاي مختلف بودند و سعي در گسترش قلمرو اسلام داشتند و همه جنگهاي مسلمانان در زمان آنها براي اين منطور بود در حالي که علي عليه السلام 3 سال از 4 سال و 9 ماه حکومتش را فقط مشغول جنگ با خود مسلمانان بود آنها که حالا ديگر نفاقشان را نميتوانستند مخفي کنند و آشکارا با ولي امر خود بر خلاف نص قرآن مخالفت کردند.
ننگ بر منافقين ننگ بر منافقين ننگ برمنافقين ننگ بر منافقين ننگ بر منافقين ننگ بر منافقين ننگ بر منافقين ننگ بر منافقين ننگ بر منافقين ننگ بر منافقين.
7 | رحمت اله | | ٢٤:٣٩ - ٠٥ آذر ١٣٩٢ |
سلام بر عزيزاني که با داشتن ولايت اهل بيت عليهما السلام، دوستي با آنها برما فريضه يي شد واجب
دوست داران اهل بيت عصمت و طهارت را دعوت ميکنم به حلاوت خواندن اين اشعار:
غضائري رازي در قطعه شعري سه بيتي به مديحت پنج تن آل عبا پرداخته است:
مرا شفاعت اين پنج تن بسنده بود
که روز حشر بدين پنج تن رهانم تن
بهين خلق و برادرش و دختر و دو پسر:
محمد و علي و فاطمه، حسين و حسن

اَيا کسي که شدي معتصم به آل رسول
زهي سعادت تو، لا تخف و لا تحزن»
8 | محمدجواد | | ١٠:٤٣ - ٢٤ خرداد ١٣٩٤ |
سلام
خدمت برادران بزرگوار و زحمت کش واحد پاسخ به شبهات
واقعا مطالب بسیار عالی و واضح و رسا است...
از تلاش و زحمت شما عزیزان تشکر میکنم. ..
اجرکم عندالله...
ان شاءالله با مولا علی (علیه السلام) محشور شوید.
التماس دعا
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها