سئوال كننده : جعفري
توضيح سئوال:
من تمام اسناد شيعه را بررسي كردم و ديدم كه اسناد شيعه همه بر مي گردد به صحيح بخاري و صحيح مسلم كه هر دو دشمن اهل بيت هستند و هر سندي كه از شيعه نقل شده است ، همگي بر مي گردد به صحيح مسلم وبخاري. و يا تاريخش بعد از نقل آن از قول اين دو منافق(مسلم و بخاري) است و حتي يك حديث نيز از ائمه اطهار نديدم كه كوچك ترين اشاره اي به اين حديث (حديث قرطاس) داشته باشد و اين براي من تعجب انگيز بود، زيرا امامان ما براي تمام ظلم هايي كه به حضرت علي و حضرت زهرا شده است سخن گفته اند. اما در مورد اين واقعه كه اگر راست باشد كوچك ترين حديثي نداريم.
در جعل اين حديث يك نفر سنّي مي گفت: شما كه سند حديث دوات و قلم را صحيح مسلم و صحيح بخاري مي دانيد پس چرا اين يكي حديث را قبول نداريد؟!!!
از طرفي استناد ما در حديث قرطاس به صحيح بخاري ومسلم است و از طرفي اينها را دشمن اهل بيت مي دانيم! و حتي كوچك ترين حديثي در اين مورد كه مستقيماً از كتب اصلي شيعه نظير اصول كافي ومابقي باشد نداريم. و اتفاقاً سنّي ها با استناد به اين حديث عمر را بالاتر از پيغمبر معرفي ميكنند و تعبيرات ما را ندارند!
به هر حال سوال اساسي من همين بود كه: آيا اگر راوي حديث سني باشد مي توان حديثي را پذيرفت يا نه؟ مخصوصاً بخاري و مسلم كه كتاب هايشان سراسر افترا به محمد و آل محمد است.
پاسخ:
در پاسخ به اين دوست گرامي عرض مي كنيم:
اولاً: حديث قرطاس و يا دوات و قلم در منابع شيعه نيز ذكر گرديده كه در ذيل مطرح مي گردد.
ثانياً: استناد ما و يا ديگر علماي شيعه به منابع و متون اهل سنّت نه از سر اعتبار و يا وثوق آنها براي ما و يا ديگر علماي شيعه باشد بلكه از باب قاعده «الزام» (الزموهم بما الزمو به انفسهم) است. عين عبارت قاعدة
قاعده الزام: يكي از قواعد مسلّمه عقلائيه است كه: اگر شخصي يا قومي بر حسب ضوابط و مطالب معين و مورد قبول خودشان به چيزي ملتزم شد ، شخص ديگري كه آن ضابطه از نظر او صحيح نيست ، مي تواند با كسي كه به آن ضابطه ملتزم است ، عمل كند و لازم است طرف مقابل هم به اين قاعده عقلائي عمل كند و الّا نزد عقلاء محكوم خواهد بود.
لذا علّت اين كه مي بينيد در موضوع مورد بحث (حديث قرطاس) علماي ما به روايات وارده در كتب اهل سنّت استناد مي كنند همين است.
ثالثاً: در خصوص اين سئوالتان كه گفته ايد: اگر حديثي در كتاب هاي اهل سنّت ذكر شد مي توان پذيرفت؟
عرض مي كنيم: اگر روايتي در كتب اهل سنّت باشد و با اصول مسلّم و مورد قبول شيعه تضّاد و مقابله نداشته باشد و در راستاي اثبات مطالب حقّه شيعه باشد آن را قبول كرده و مي پذيريم و از آن در استدلال با خودشان استفاده مي كنيم.
ولي مهم تر اين كه: اگر روايتي كه در كتاب هاي اهل سنّت آمده مورد قبول ما نباشد و يا با اصول مسلّم نزد شيعه موافق نباشد آن را فقط با استفاده از كتاب هاي خودشان ردّمي كنيم تا هيچ راه فرار و توجيهي باقي نمانده و نتوانند اشكال كنند كه: كتاب ها و نظرات شما فقط براي خودتان محترم است و نزد ما اعتباري ندارد.
حديث قرطاس در منابع شيعه:
1. سليم بن قيس كه از تابعين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم بوده نقل مي كند:
أبان بن أبي عياش عن سليم ، قال : إني كنت عند عبد الله بن عباس في بيته وعنده رهط من الشيعة . قال : فذكروا رسول الله صلي الله عليه وآله وموته ، فبكي ابن عباس ، وقال : قال رسول الله صلي الله عليه وآله يوم الاثنين - وهو اليوم الذي قبض فيه - وحوله أهل بيته وثلاثون رجلا من أصحابه : ايتوني بكتف أكتب لكم فيه كتابا لن تضلوا بعدي ولن تختلفوا بعدي . فمنعهم ... فقال : ( إن رسول الله يهجر )
فغضب رسول الله صلي الله عليه وآله وقال : ( إني أراكم تخالفوني وأنا حي ، فكيف بعد موتي ) ؟ فترك الكتف . قال سليم : ثم أقبل علي ابن عباس فقال : يا سليم ، لولا ما قال ذلك الرجل لكتب لنا كتابا لا يضل أحد ولا يختلف .
فقال رجل من القوم : ومن ذلك الرجل ؟ فقال : ليس إلي ذلك سبيل . فخلوت بابن عباس بعد ما قام القوم ، فقال : هو عمر . فقلت : صدقت ، قد سمعت عليا عليه السلام وسلمان وأبا ذر والمقداد يقولون : ( إنه عمر ) . فقال : يا سليم ، اكتم إلا ممن تثق بهم من إخوانك ، ... .
ابان بن ابي عياش از سليم نقل مي كند: به اتفاق جمعي از شيعيان در خانه عبد الله بن عبّاس بوديم كه يادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم و هنگام وفات آن حضرت شد كه به اين جهت ابن عبّاس به گريه افتاد و گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در روز دوشنبه اي كه جان به جانم آفرين تسليم كرد در حالي كه اهل بيتش و سي نفر از اصحابش نزد او حاضر بودند فرمود: برايم كتف( گوسفندي ) بياوريد تا برايتان چيزي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشده و با هم اختلاف نكنيد.
در اين حال بود كه فرعون اين امّت آنها را از اين كار بازداشت و گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم هذيان مي گويد.
اين جا بود كه حضرت غضبناك گرديد و فرمود: شما را مي بينم كه در حالي كه من هنوز زنده هستم و در ميان شمايم با من مخالفت مي كنيد معلوم است كه بعد از من چگونه خواهيد بود. اين بود كه آوردن كتف به فراموشي سپرده شد. سليم گفت: ابن عبّاس به من روي كرد و گفت: اي سليم ! اگراين سخن از آن شخص صادر نشده بود آن حضرت براي ما مطلبي نوشته بود كه هيچ كس گمراه نمي شد و به اختلاف نمي افتاد.
شخصي از حاضران گفت: شخصي كه از اين اقدام رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم ممانعت نمود چه كسي بود؟ ابن عبّاس گفت: راهي براي افشاء اين سرّ وجود ندارد. امّا چون بعد از رفتن ديگران با ابن عبّاس خلوت نمودم و از او در باره آن شخص سئوال نمودم گفت: آن شخص عمر بود. ومن به او گفتم : راست مي گوئي چون از علي عليه السلام و سلمان و اباذر و مقداد شنيدم كه آنها نيز مي گفتند: آن شخص عمر بود. آنگاه ابن عبّاس گفت: اي سليم ! اين راز را نزد كسي باز گو نكن مگر ابن كه به او اطمينان داشته باشي، چون دلهاي مردم از محبت اين دو نفر (ابوبكر و عمر) سيراب گشته همان طور كه قلوب بني اسرائيل از محبت گوساله و سامري سيراب گشته.
كتاب سليم بن قيس(از تابعين) ، تحقيق محمد باقر أنصاري ، ص 325 و رواه الطبرسي في الاحتجاج والمجلسي في البحار عن كتاب سليم بن قيس . الاحتجاج: ج 1 ، ص 223، بحار الأنوار: ج 31 ، ص 425 و ج 36 ، ص 277.
نعماني در كتاب الغيبه مطلب فوق را با همان سند و با اختلاف اندكي اين گونه آورده است:
بإسناده ، عن عبد الرزاق ، قال : حدثنا معمر بن راشد ، عن أبان بن أبي عياش ، عن سليم بن قيس : « أن عليا عليه السلام قال لطلحة - في حديث طويل عند ذكر تفاخر المهاجرين والأنصار بمناقبهم وفضائلهم - : يا طلحة ، أليس قد شهدت رسول الله صلي الله عليه وآله حين دعانا بالكتف ليكتب فيها ما لا تضل الأمة بعده ولا تختلف ، فقال : صاحبك ما قال : إن رسول الله يهجر ، فغضب رسول الله وتركها ؟ قال : بلي قد شهدته .
قال : فإنكم لما خرجتم أخبرني رسول الله صلي الله عليه وآله بالذي أراد أن يكتب فيها ويشهد عليه العامة ، وأن جبرئيل أخبره بأن الله تعالي قد علم أن الأمة ستختلف وتفترق ،
ثم دعا بصحيفة فأملي علي ما أراد أن يكتب في الكتف ، وأشهد علي ذلك ثلاثة رهط : سلمان الفارسي ، وأبا ذر ، والمقداد ، وسمي من يكون من أئمة الهدي الذين أمر المؤمنين بطاعتهم إلي يوم القيامة ، فسماني أولهم ، ثم ابني هذا حسن ، ثم ابني هذا حسين ، ثم تسعة من ولد ابني هذا حسين ، كذلك يا أبا ذر ، وأنت يا مقداد ؟ قالا : نشهد بذلك علي رسول الله صلي الله عليه وآله .
فقال طلحة : والله لقد سمعت من رسول الله صلي الله عليه وآله يقول لأبي ذر : ما أقلت الغبراء ، ولا أظلت الخضراء ذا لهجة أصدق ولا أبر من أبي ذر ، وأنا أشهد أنهما لم يشهدا إلا بالحق ، وأنت أصدق وأبر عندي منهما.
علي عليه السلام در حديثي طولاني كه در آن مهاجرين و انصار با يكديگر به فضايل و مناقب خويش افتخار و مباهات مي نمودند به طلحه فرمود: اي طلحه! آيا تو شاهد نبودي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم از ما خواست كه برايش كتف گوسفندي بياوريم يا مطلبي بنويسد كه امّت گمراه نشده و به اختلاف مبتلا نشود؟امّا دوست و همنشينت گفت آنچه را كه گفت : كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم هذيان مي گويد. و اين سخن موجب ناراحتي آن حضرت شد و از خواسته خود منصرف گرديد. طلحه گفت: آري من شاهد بودم.
آنگاه علي عليه السلام فرمود: امّا چون شما اصحاب از نزد آن حضرت خارج گشتيد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مرا نسبت به آن مطلبي كه قصد نموده بود كه بنويسد و گروهي از مردم نيز بر آن شهادت دهند با خبر ساخت. و اين مطلبي بود كه جبرئيل آن حضرت را از آْن با خبر ساخته بود چون او به خوبي مي دانست كه اين امّت به زودي به اختلاف و گمراهي مبتلا خوتاهند شد.
لذا از من صحيفه اي در خواست نمود و بر روي كتف مطالبي را براي من املاء نمود و بر اين مطلب گروهي از جمله : سلمان فارسي و ابوذر و مقداد شاهد بودند. و در آن صحيفه از اماماني كه مؤمنان را بر اطاعت از آنها امر نموده نام آورد كه من اوّلين آنها و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او حسين و سپس نه فرزندان اويند.
اي اباذر و تو اي مقداد آيا شما دو نفر بر اين مطلب شاهد نبوديد؟ آنها گفتند :آري ما اين مطلب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم شاهد بوديم.
طلحه گفت: به خدا سوگند كه من از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه به ابوذر يفرمود: آسمان بر كسي سايه نيافكند و زمين به زير پاي كسي گسترده نشد كه صادق تر و صريح الهجه تر از ابوذر باشد. من نيز شهادت مي دهم كه آن دو نفر به حقّ شهادت داده اند. و تو يا علي از آن دو نفر نيز صادق تري!
كتاب الغيبة ، محمد بن إبراهيم نعماني(380 هق) ، ص 85 .
محمد بن جرير طبري از علماي بزرگ شيعه مي نويسد:
أليس قال الرسول صلي الله عليه وآله وسلم، وقد تغرغر : إيتوني بدواة وصحيفة اكتب لكم ما لا تضلون معه بعدي . فقال الثاني : هجر رسول الله ! ! ثم قال : حسبنا كتاب الله ! ، وفي هذا القول كفر بالله العظيم ! لان الله جل ذكره يقول : ( وما اتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا ) فزعم عمر انه لا حاجة له فيما دعاهم إليه الرسول ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ، لعلمه ان الرسول يريد تأكيد الامر لعلي ( عليه السلام ) ، ولو علم أن الامر له أو لصاحبه لبادر بالدواة والصحيفة .
آيا اين رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم نبود كه در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود فرمود: برايم صحيفه و دواتي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد؟ و اين جا بود كه دوّمي گفت: رسول خدا هذيان مي گويد. و سپس گفت: كتاب خدا براي ما كافي است. و او در اين گفتارش به خداوند بزرگ كفر ورزيد. چرا كه خداوند متعال مي فرمايد: آنچه را كه رسول برايتان آورده اخذ كرده و قبول نمائيد و آنچه از آنچه كه شما را نهي نموده دوري ورزيد.
امّا عمر به گمانش رسيد كه به آنجه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم فرموده نيازي نيست چون به خوبي مي دانست كه آن حضرت قصد نموده تا بر خلافت علي عليه السلام تاكيد ورزد لذا از اين عمل ممانعت به عمل آورد و الا اگر احتمال مي داد كه آن حضرت قصد دارد تا براي او و دوستش (ابوبكر) مطلبي بنويسد حتماً به آوردن دوات و قلم مبادرت مي ورزيد.
المسترشد - محمد بن جرير الطبري (شيعي، وفات قرن 4 هق) - ص 681 به بعد .
مرحوم شيخ مفيد مي فرمايد:
المورد الوحيد الذي اتفق علي نقله الخاصة والعامة قوله صلي الله عليه و آله و سلّم في آخر عمره حيث قال : إيتوني بدواة وقلم ( أو كتف ) اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا فقال عمر إن الرجل ليهجر
تنها موردي كه در نقل آن عامّه و خاصّه (شيعه و سنّي ) اتّفاق و اجماع نموده اند سخن آن حضرت در ْآخر عمر شريفشان است كه فرمودند برايم صحيفه اي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من يه هيچ وجه گمراه نشويد. و در اين جا بود كه عمر گفت: آن مرد هذيان مي گويد.
أوائل المقالات ، شيخ مفيد (413 هق) ، ص 406.
وي در كتاب ارشاد خود اين چنين آورده است:
فقام بعض من حضر يلتمس دواة وكتفا فقال له عمر : ارجع ، فإنه يهجر ! ! ! فرجع . وندم من حضره علي ما كان منهم من التضجيع في إحضار الدواة والكتف ، فتلاوموا بينهم فقالوا : إنا لله وإنا إليه راجعون ، لقد أشفقنا من خلاف رسول الله . فلما أفاق صلي الله عليه وآله قال بعضهم : ألا نأتيك بكتف يا رسول الله ودواة ؟ فقال : ( أبعد الذي قلتم ! ! لا ، ولكنني أوصيكم بأهل بيتي خيرا ) ثم أعرض بوجهه عن القوم فنهضوا ، وبقي عنده العباس والفضل وعلي بن أبي طالب وأهل بيته خاصة .
بعضي از كساني كه در مجلس حاضر بودند درخواست دوات و قلم و كتفي كه بر روي آن بنويسند نمودند كه در اين جا عمر به او گفت: برگرد ! اين مرد هذيان مي گويد و آن شخص نيز بازگشت. و آن شخصي كه مي خواست براي آوردن دوات و قلم اقدام نمايد نيز به خاطر جلوگيري از سروصدا از قصد خود منصرف گرديد و آن گروه يكديگر را نكوهش نموده و گفتند: انا لله و انا اليه راجعون از مخالفت با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم خوف داريم . و چون حال آن حضرت افاقه نمود برخي گفتند: اي رسول خدا! آيا برايتان كتف براي نوشتن بياوريم؟ دور باد آن جيزي كه گفتيد . نه نياز يه آوردن نيست ، لكن من شما را به نيكي با اهل بيتم توصيه مي كنم.
و آنگاه بود كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم از آن گروه روي برگرداند و آنها نيز از آتجا خارج شدند و فقط عبّاس و فضل و علي عليه السلام و اهل بيتش نزد آن حضرت ماندند.
الإرشاد ، شيخ مفيد (413 هق) ، ج 1 ص 184 .
هم چنين در كتاب امالي نوسته است:
أخبرني أبو حفص عمر بن محمد بن علي الصيرفي قال : حدثنا أبو الحسين العباس بن المغيرة الجوهري قال : حدثنا أبو بكر أحمد بن منصور الرمادي قال : حدثنا أحمد بن صالح قال : حدثنا عنبسة قال : أخبرني يونس ، عن ابن شهاب ، عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة ، عن عبد الله بن العباس قال : لما حضرت النبي صلي الله عليه وآله الوفاة وفي البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب ، فقال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم : هلموا أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا ؟ فقال عمر : لا تأتوه بشئ فإنه قد غلبه الوجع وعندكم القرآن ، حسبنا كتاب الله
عبدالله بن عبّاس مي گويد: زماني كه وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم فرا رسيد در خانه آن حضرت گروهي حاضر بودند كه از جمله آنها عمر بن خطّاب بود. آن حضرت فرمودند: برايم صحيفه اي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد . عمر گفت: چيزي براي او نياوريد كه درد و بيماري بر او غالب گرديده و بين شماها قرآن موجود است و براي ما كتاب خدا كفايت مي كند.
الأمالي ، شيخ مفيد (413 هق) ، ص 36 .
ابو الفتح كراجكي مي نويسد:
وهم الذين قال لهم : " ائتوني بدواة وكتف ، أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعدي " ، فلم يفعلوا ، وقال أحدهم : دعوه فإنه يهجر ، ولم ينكر الباقون عليه ، هذا مع إظهارهم الإسلام ، واختصاصهم بصحبة النبي ( صلي الله عليه وآله ) ، ورؤيتهم الآيات ، وقطع أعذارهم بالمعجزات .
و آنها كساني بودند كه حضرت به آنها فرمود: برايم صحيفه اي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد . امّا آنها اين كار را نكردند و يكي از آنان گفت: رهايش سازيد كه او هذيان مي گويد و ديگران نيز اين گفته را انكار نكردند و اين در حالي بود كه آنها مسلمان بودند و از همنشينان آن حضرت بودند و آيات قرآن را ديده بودند و با ديدن معجزات از آن حضرت هر گونه عذر بهانه اي از آنها پذيرفته نبود.
التعجب ، أبو الفتح كراجكي(449 هق) ، ص 90.
ابن شهر آشوب در كتاب خود آورده است:
وقد شهر في الصحاح والتواريخ قوله صلي الله عليه وآله : ائتوني بدواة وكتف أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا .
دركتاب هاي صحاح اهل سنّت و كتاب هاي تاريخشان اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مشهور گرديده است كه آن حضرت فرمودند: برايم دوات و قلم بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد .
مناقب آل أبي طالب ، ابن شهر آشوب(588 هق ) ، ج 1، ص 199 .
ابن عباس يقول : يوم الخميس وما يوم الخميس ، ثم بكي حتي بل دمعه الحصي ، فقيل له : وما يوم الخميس ؟ فقال : اشتد برسول الله وجعه يوم الخميس فقال ائتوني بداوة وكتف أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا . فتنازعوا ولا ينبغي عند نبي تنازع فقالوا : هجر رسول الله . وفي رواية مسلم والطبري قالوا : ان رسول الله يهجر . وقال يونس الديلمي : وصي النبي فقال قائلهم: قد ظل يهجر
ابن عبّاس در حالي كه مي گريست و اشكانش جاري بود مي گفت: روز پنج شنبه و چه روزي بود آن روز؟! روزي كه بيماري رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم كه منجر به وفاتش گرديد شدّت يافت و در ان حال بود كه آن حضرت فرمود: برايم صحيفه و دواتي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. امّا در حالي كه جايز نيست نزد پيامبر نزاعي صورت گيرد نزاع صورت گرفت و در اين بين بود كه گفتند: پيامبر هذيان مي گويد.
يونس ديلمي مي گويد: پيامبر وصيت كرد و گوينده اي در آن بين گفت:...
مناقب آل أبي طالب ، ابن شهر آشوب(588 هق ) ، ج 1، ص 203 .
سيّد بن طاووس مي نويسد:
أطبق علي نقلها المخالف والمؤالف
بر نقل اين مطلب، مؤالف (موافق) و مخالف ( يعني: شيعه و سنّي ) اجماع كرده و متّفق القول گرديده اند.
سعد السعود ، سيد ابن طاووس(664 هق)، ص 266 .
هم چنين او در كتاب كشف المحجة مي نويسد :
ذكروا بلا خلاف أن جدك محمدا صلي الله عليه وآله قال عند وفاته إئتوني بدواة وقرطاس أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي أبدا وأن عمر قال في وجه جدك المعظم واستخف بحقه الأعظم وأقدم علي أن قال إنه ليهجر أي يهذي يا ويله وويل لمن وافقه علي هذه المصيبة والرزية هذا تفسيرها بغير شبهة عند علماء أهل اللغة العربية فلما سمع النبي صلي الله عليه وآله ما قد بلغ حال حرمته إليه وأن الحجة قد صارت لله جل جلاله وله ، عليه وآله السلام في الكتاب الذي دعا الناس إليه بترك الكتاب وقال قوموا عني لا ينبغي عندي التنازع فكل ضلال في الدنيا منذ ذلك اليوم وقع مستورا وشائعا كان بطريق عمر ومن وافقه فما أدري كيف يكون يوم القيامة حال ذلك الاقدام .
بدون هيچ اختلافي اين مطلب را ذكر نموده اند كه جدّ بزرگوارتان به هنگام وفات فرمودند: برايم كاغذ و دواتي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد و عمر رودر روي جدّ بزرگوارتان ايستاد و مقام والاي او را سبك شمرد و اقداماتي انجام داد تا آنجا كه گفت: آن مرد هذيان مي گويد.
اي واي بر او! و بر كساني كه در اين مصيبت و بلاي بزرگ با او موافقت نمودند . اين تفسير اين مطلب نزد علماي لغت عرب است كه چون رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم شنيد كه حرمتش نگه داشته نمي شود و حجت نيز براي او و مردم از سوي خداوند عزّ و جلّ تمام گشته، و از آنها خواست كه برايش صحيفه اي بياورند تا مطلبي بنويسد امّا آنها اين عمل را ترك كرده و انجام ندادند لذا حضرت فرمود: برخيزيد و از نزد من خارج شويد كه نزاع و كشمكش نزد من شايسته نيست. و تمام گمراهي ها و ضلالت ها به طريقه و روش عمر و پيروانش به صورت آشكار و پنهان از آن روز آغاز گرديد.
و نمي دانم كه حال او روز قيامت براي اين اعمل و رفتارش چگونه خواهد بود
كشف المحجة لثمرة المهجة ، سيد ابن طاووس(664 هق)، ص 65 .
وي در كتاب ديگرش اين چنين مي نويسد:
الحديث الرابع من المتفق عليه في صحته من مسند عبد الله بن عباس قال : لما احتضر النبي " ص " وفي بيته رجال فيهم عمر بن الخطاب فقال النبي " ص " : هلموا أكتب لكم لن تضلوا بعده أبدا فقال عمر بن الخطاب : إن النبي " ص " قد غلب عليه الوجع وعندكم القرآن حسبكم كتاب ربكم . وفي رواية ابن عمر من غير كتاب الحميدي قال عمر : إن الرجل ليهجر وفي كتاب الحميدي قالوا ما شأنه هجر .
حديث چهارم كه بر صحت آن (شيعه و سنّي ) اتّفاق دارند حديثي است كه از مسند عبدالله بن عبّاس نقل شده . او مي گويد: زماني كه وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم فرا رسيد در خانه آن حضرت گروهي حاضر بودند كه از جمله آنها عمر بن خطّاب بود. آن حضرت فرمودند: برايم صحيفه اي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد . عمر گفت: چيزي براي او نياوريد كه درد و بيماري بر او غالب گرديده و بين شماها قرآن موجود است و براي ما گتاب خدا كفايت مي كند.
الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ، سيد ابن طاووس ( 664 هق)، ص 432.
مرحوم مقدس اردبيلي در كتاب خود مي نويسد:
... وكذا عدم سماع الثاني قوله صلي الله عليه وآله حين الموت : ايتوني بالدواة و القلم حتي اوصي بما تفعلون بعدي وقال ليست المصلحة في ذلك ، بل ينبغي أن يترك إلي راي الجماعة ، وتركوا.
وانظر أيّها العاقل هل يتكلم مثل هذا الكلام من له أدني معرفة في الامور ، فإنّه ترك لقوله صلي الله عليه واله الصريح الذي هو حجة المجتهدين ، وحكمه الذي يسعون في تحصيله والاطلاع عليه ، ليستنبطوا منه فرعاً ويستدلون به عليه ، وقول بالعمل بما ظهر عندهم انه الصواب ، لا ما قاله النبي صلي الله عليه وآله وليس ذلك الا تصويب فعلهم وقولهم وتخطئة النبي صلي الله عليه وآله وتسميته مثل هذا الفاضل ذلك اجتهاداً خطاء فاحش .
و هم چنين توجّه نكردن و گوش ندادن دوّمي به فرمايش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به هنگام وفات كه فرمود: برايم دوات و قلم بياوريدتا به آنچه كه لازم است بعد از من به آن عمل كنيد وصيت كنم. امّا او گفت: مصلحت نيست در اين كار نيست؛ بلكه سزاوار اين است كه به راي جمهور عمل شود...
مجمع الفائدة، محقق أردبيلي(993هق)، ج 3، ص 217 .
مرحوم محقق داماد مي نويسد:
ومن التصحيفات الفاضحة المعنوية ما لعلماء العامة في حديث مرض النبي ( صلي الله عليه وسلم ) : " ائتوني بدواة وقرطاس أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي " . وقال عمر : ما شأنه أهجر - أو - هجر ؟
از جمله صفحات افتضاح از حيث معنا و مفهوم آن مطالبي است كه نزد اهل سنّت در رابطه با ايّام بيماري و وفات آن حضرت است كه فرمودند: برايم دوات و كاغذي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد . و عمر گفت: او را چه به اين كارها؟ او هذيان مي گويد.
الرواشح السماوية ، ميرداماد محمد باقر الحسيني الأستر آبادي( 1041 هق) ، ص 211
علامه مجلسي در بحار الانوار مي گويد:
وقد شهر في الصحاح والتواريخ قوله صلي الله عليه وآله : ايتوني بدوات وكتف أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا
دركتاب هاي صحاح اهل سنّت و كتاب هاي تاريخشان اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مشهور گرديده است كه آن حضرت فرمودند: برايم دوات و قلم بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد .
بحار الأنوار ، علامه مجلسي( 1111 هق) ، ج 16 ، ص 135
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتي حضرت وليّ عصر (عج)
پاسخ:
با سلام
قسمت اوّل نظر:
متاسفانه هيچ يك از اين احاديث حتي به صورت مرسل و يا ضعيف هم به امام معصوم عليه السّلام نميرسد.پاسخ:
اگر بنا باشد در استنادي كه براي اثبات حقانيّت شيعه فقط به رواياتي كه به ائمه معصومين ختم ميشود اكتفا كنيم بايد بخش اعظمي از احتجاجات موجود در كتب شيعه را حذف كنيم و حال آن كه از همان آغاز تاكنون رويّه علماي بزرگ شيعه بر اين روش بوده است كه براي اثبات ادّعاي خويش به كتب اهل سنّت استناد مينمودهاند چه اين كه با اين روش طبق مسلّم ترين قاعده عقلائي(قاعده الزام) عمل شده و نيز جان خود و ديگر شيعيان را از آزار و اذيت ديگران نجات بخشيدهايم.قاعده الزام:
الزموهم بما الزمو به انفسهمقاعده الزام: يكى از قواعد مسلّمه عقلائيه است كه در تمام محاكم دنيا اعتبار داشته و بر اساس آن حكم ميشود.
به اين شكل كه اگر شخصى بر حسب ضوابط و مطالب معين و مورد قبول خودش به چيزي ملتزم شد ، شخص ديگرى كه آن ضابطه از نظر او صحيح نيست ، ميتواند عليه كسى كه به آن ضابطه ملتزم است ، استناد كند و طرف مقابل هم ملزم به پذيرش اين قاعده عقلائى است. و الّا نزد عقلاء عالم محكوم خواهد بود. و اگر طرف مخالف برخلاف نظر خود اعتراف كرده باشد به سخن او استناد مي شود ولي اگر در كنار آن مطلبي كه به نفع او باشد بيان كند توجه نمي شود.به عنوان مثال اگر كسي در دادگاه بگويد: اين لباسي كه بر تن من است از آن آقاي زيد است و لباسي كه بر تن آقاي زيد است متعلق به من مي باشد، قاضي باتوجه به اعتراف او قضاوت مي كند و لباس تن او را به زيد بر ميگرداند ولي نسبت به ادعاي وي كه لباس تن زيد مال من مي باشد از وي شاهد مطالبه ميكند و در صورت عدم اقامه شاهد در آن رابطه حكم نميكند.
لذا علّت اين كه ميبينيد در بسياري از موارد از جمله موضوع مورد بحث (حديث قرطاس) علماي ما به روايات وارده در كتب اهل سنّت استناد نمودهاند همين بوده است.شما اگر به آنچه كه از مطاعن و مثالب خلفاء و بسياري از دشمنان اهل بيت عليهم السّلام در كتب شيعه آمده دقت بفرمائيد ملاحظه خواهيد نمود كه تمامي آنها با استناد به كتب اهل سنّت است و به ندرت موردي ميتوان پيدا نمود كه به امام معصوم عليه السّلام ختم شود. و اگر هم مورد نادري يافت شد آنقدر در لفّافه و كنايه و استفاده از رموز بيان شده است كه اگر وجود شواهد و قرائن كتب اهل سنت نباشد قابل حمل و توجيه نيست.
قسمت دوّم نظر:همچنين خوب است اعتبار كتاب سليم بن قيس نزد محدثين شيعه خصوصا متقدمين مشخص شود.
پاسخ:سليم بن قيس الهلالى از تابعين و اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام و متوفّاى در زمان إمام سجاد عليه السلام است ، بدون هيچ شك و ترديد نزد علماء شيعة ثقة و مورد اعتماد است.
برقي متوفّاى سال 274 هق مينويسد:من الأولياء، من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام&zwnj.
رجال البرقي، أحمد بن محمد بن خالد البرقي، (274 هق)، ص 4.علّامه تستري در قاموس الرجال آورده است:
بل المفهوم من خبر الكشّي [104 - 167] أنّه مات في زمان السجاد عليه السلام&zwnj.قاموس الرجال(معاصر)، ج 5 ، ص 235 ح&3356.
تنها يكي از علماي رجال (ابن غضائري متوفاي قرن پنجم) قائل به ضعف سليم بن قيس شده كه در رابطه با كتاب ابن غضائري و انتساب او به اين عالم جليل القدر سخنها بسيار است كه اصحّ عدم صحّت انتساب اين كتاب به اين بزرگوار است.و امّا در رابطه با كتاب سليم بن قيس اكثريت علماي اماميه قائل به اعتبار كتاب او شدهاند. كه ما در اينجا ليستي از اين بزرگواران را در وثاقت سليم و نيز كتابش را ميآوريم:
وثاقت سليم بن قيس:برقي متوفّاى سال 274 هق مينويسد:
من الأولياء، من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام&zwnj.رجال البرقي، ص 4.
كشّي معاصر كليني متوفّاى 329 هق مينويسد:قال الباقر عليه السلام: صدق سليم.
رجال الكشّي، ص 105 و 167.شيخ مفيد متوفّاى 436 مينويسد:
كان من شرطة الخميس.الاختصاص، ص 3.
شيخ طوسي متوفّاى 460 مينويسد:صاحب أمير المؤمنين عليه السلام&zwnj.
رجال الشيخ ،ص 91 و ص 6.علّامة حلّي متوفّاى 726 مينويسد:
الوجه عندي، الحكم بتعديل المشار إليه.خلاصة الأقوال في علم الرجال، ص 83 و ص 1.
سيّد تفرشي از أعلام قرن 11 مي نويسد:وكان هذا الوجه الحكم بتعديله.
نقد الرجال، ص 159 و ص3.استاد الكل علّامه وحيد بهبهاني متوفّاى 1205مينويسد:
يترجّح في النظر عدالته.تعليقة الوحيد على منهج المقال، ص172.
شيخ المحقق طه نجف متوفّاى 1323 مينويسد:ثقة.
إتقان المقال، ص 68.و در جاي ديگر ميگويد:
والحقّ عندي تعديله.إتقان المقال، ص 2295.
محقق مامقاني متوفّاى 1351 مينويسد:إنّ الرجل مشكور وإنّ الكتاب صحيح.
تنقيح المقال، ج 2 ، ص 52 رقم 5157.سيدّ الأمين متوفّاى 1371 مي نويسد:
يكفي في وثاقته قول البرقي.أعيان الشيعة، ج 7 ، ص 293.
محقق نمازي متوفّاى 1405 مينويسد:ممدوح، جليل.
مستدركات علم الرجال، ج 4 ، ص 116 رقم6471.مرحوم آيت الله خوئي متوفّاى 1413 مي نويسد:
إنّه في نفسه ثقة جليل... وإنّ كتابه من الأصول المعتبرة بل من أكبرها، وإنّ جميع ما فيه صحيح قد صدر من المعصوم أو ممّن لابدّ من تصديقه وقبول روايته.معجم رجال الحديث، ج 8 ، ص 220 رقم5391.
اعتبار كتاب سليم بن قيس:نجاشي متوفّاى 450 هق او را در زمره يكي از سلف صالح از طبقه اوّل آورده است و ميگويد:
سليم بن قيس الهلالي له كتاب ، يكنّى أبا صادق.رجال النجاشي، ص 4 و ص8 ،
همين مطلب را مرحوم آقاي خوئي از او نقل كرده است:سليم بن قيس الهلالي له كتاب ، يكنّى أبا صادق.
معجم رجال الحديث، ج 9 ، ص 226.شيخ نعماني متوفّاى 380 هق در كتاب اصول خود آورده است:
كتابه من الأصول (من أكبر كتب الأصول) التي ترجع الشيعة إليها ويعوّل عليها.الغيبة، ص102.
سيّد بن طاووس متوفّاى 673 هق مينويسد:تضمّن الكتاب ما يشهد بشكره وصحّة كتابه.
التحرير الطاووسي، 136و 175.شيخ حرّ عاملي متوفّاى 1101هق مينويسد:
والذي وصل إلينا من نسخة سليم، ليس فيه شيء فاسد.وسائل الشيعة، ج3 ، ص 386.
علّامة مجلسي متوفّاى 1111هق مينويسد:الحق أنّ كتاب سليم من الأصول المعتبرة.
بحار الأنوار، ج 1 ص 32.مرحوم آيت الله خوئي متوفّاى 1413هق مي نويسد:
... وإنّ كتابه من الأصول المعتبرة بل من أكبرها، وإنّ جميع ما فيه صحيح قد صدر من المعصوم أو ممّن لابدّ من تصديقه وقبول روايته.معجم رجال الحديث، ج 8 ، ص 220 رقم5391.
محقق تستري متوفّاى 1414هق مينويسد:الحقّ في كتابه أنّ أصله كان صحيحاً، قد نقل عنه الأجلّة المشايخ.
قاموس الرجال، ج 5 ، ص 239، رقم3356.كلمات مرحوم قهبائي در مجمع الرجال:
1 - قهبائي مؤلّف مجمع الرجال (قرن11) در ابتداي ترجمة «سليم» از رجال كشّي مينويسد :بأنّ أبان قرأ كتاب سليم على علي بن الحسين عليهما السلام قال: صدق سليم، رحمه اللّه عليه، هذا حديث نعرفه.
مجمع الرجال، ج3 ، ص 156سپس در ادامه از كشّي نقل نمودهاست:
بأنّ أبان قال: فقدّر لي بعد موت عليّ بن الحسين عليهما السلام، إنّي حججت فلقيت أبا جعفر محمّد بن علي عليهما السلام فحدّثت بهذا الحديث كلّه (أي كتاب سليم) لم أخط منه حرفاً فَاغْرَوْرَقَتْ عيناه ثمّ قال: «صدق سليم» قد أتى أبي بعد قتل جدّي الحسين عليه السلام وأنا قاعد عنده، فحدّثه بهذا الحديث بعينه فقال له أبي: «صدّقت» قد حدّثني [أبي] وعمّي الحسن عليه السلام بهذا الحديث عن أمير المؤمنين عليه السلام فقالا: لك «صدّقت» قد حدّثك بذلك ونحن شهود ثمّ حدّثناه أنّهما سمعا ذلك من رسول اللّه.مجمع الرجال، ج3 ، ص 156
آيا فرمايش امام باقر و امام صادق عليهما السلام در توثيق سليم كافي به نظر نميرسد؟2 – قهبائي در حاشيه آوردهاست:
عن رجال العقيلي: قال: كان سليم شيخاً متعبّداً له نور يعلوه.مجمع الرجال، ج3 ، ص 155، الهامش الرقم (4)
3 – ونيز از علّامه حلّي نقل نموده كه گفته است:الوجه عندي الحكم بتعديل المشار إليه والتوقّف في الفاسد من كتابه.
مجمع الرجال، ج3 ، ص 155، الهامش الرقم (4)4 – از شهيد ثاني نقل نموده است :
وعن البرقي أيضاً أنّ سليماً هذا من جملة الأولياء من أصحاب عليّ عليه السلام، وشهد على مثل ذلك النجاشي في خطبة الكتاب.مجمع الرجال، ج3 ، ص 155، الهامش الرقم (4)
اينها همه عبارات علماي رجال در كتب رجالي بود امّا به علّت اختصار و عدم نياز به اقوال و نظرات ديگران كه در كتب فقهي و تفسيري و تاريخي و غيره ذكر شده نميپردازيم.قسمت سوّم نظر:
نكته ديگر اين كه چنين حديث معتبري در كتابي مثل كافي نيامده است البته بسياري از احاديث در كتاب كافي نيامده است اما هر كسي كه مختصر آشنائي با علم حديث داشته باشد مي داند كه جا داشت اين حديث در كتاب كافي وجود داشته باشد.پاسخ:
اولاً: با توجه به مطالبي كه در قسمت اوّل آمد تا حدودي علّت نيامدن اين روايت در كتابي مثل كافي روشن شد.ثانياً: پاسختان در كلام خودتان آمده كه بسياري از احاديث در كتاب كافي نيامده و اين دليل عدم اعتبار آن حديث نميشود .
ثالثاً: اتّفاقاً ما كه مختصر آشنائي با كتاب كافي داريم عرض ميكنيم كه اساساً مرحوم كليني در كتاب كافي در صدد و مقام بيان اين گونه روايات نيست.قسمت چهارم نظر:
در پايان يادي كنم از آن استاد بزرگوار اخلاق حوزه علميه قم كه به دليل ضعيف دانستن همين حديث حرمتش را شكستند.پاسخ:
ما نيز از آن مرحوم ياد كرده و اعتقادمان بر اين است كه در مباحث علمي نياز به حرمت شكني نيست و بهترين راهكار ابزار علمي است كه در محافل و مجالس علمي حوزوي اين مهم قابل دسترسي است.چنانكه آن مرحوم نيز بعد از گفتگوهاي علمي كه از سوي بعضي محققين به عمل آمد به صحّت حديث قرطاس اذعان نمود.