2024 November 15 - جمعه 25 آبان 1403
آيا ابوبكر ، عمر را با مراجعه به همه پرسي و آراي عمومي ، به جانشيني خود برگزيد ؟
کد مطلب: ٥١٣٣ تاریخ انتشار: ٢٢ آذر ١٣٨٨ تعداد بازدید: 30917
پرسش و پاسخ » اهل سنت
آيا ابوبكر ، عمر را با مراجعه به همه پرسي و آراي عمومي ، به جانشيني خود برگزيد ؟

سؤال كننده : يزدان

توضح سؤال :

ابوبكر در روزهاي آخر عمر خود با همه پرسي و مراجعه به آراي عمومي عمر را براي جانشيني خود پيشنهاد كرد. به مسجد رفت و خطاب به مردم گفت: من كسي را از ميان بستگان و خويشاوندان خود براي به دست گرفتن زمام رهبري شما انتخاب نكرده ام . بلكه منتخب من عمر است. مردم يك صدا جواب دادند سمعنا و أطعنا .

شرح زندگاني خليفه دوم اثر شبلي و سيماي فاروق اعظم اثر ملا عبدالله احمديان و فاروق اعظم اثر هيكل و تاريخ كامل ابن الاثير و تاريخ ابن جوزي و ديگر كتب تاريخ .

پاسخ :

اهل سنت اعتقاد دارند كه انتخاب خليفه و جانشين بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به عهده مردم است و مي گويند : در اين باره نه دستوري از جانب خداوند صادر شده است و نه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) وصيتي كرده است . و بر همين اساس ادعا مي كنند خلافت ابوبكر ، بر مبناي انتخاب مردم و بر اساس اجماع صحابه بوده است ! .

هر چند كه ثابت شده است كه اين مطلب به دور از واقعيت است و در انتخاب ابوبكر نيز اجماعي در كار نبوده است كه در جاي خود ثابت شده است .

اما سؤال ما اين است كه چرا همين رويه در انتخاب عمر پيش گرفته نشده و انتخاب عمر بر مبناي اجماع صحابه صورت نگرفت بلكه انتخاب او توسط أبي بكر انجام گرفت.

اعلام نارضايتي صحابه از انتخاب عمر

إمام محمد بن مفلح مقدسي متوفي 763 هـ (شاگرد ذهبي ، مزي و تقي الدين سبكي ) از فقيهان و محدثان بنام اهل سنت (معجم المؤلفين ، ج12 ، ص44) در اين باره مي گويد :

لما استخلف أبو بكر عمر رضي اللّه عنهما قال لمعيقيب الدوسي : ما يقول الناس في استخلاف عمر ؟

قال : كرهه قوم ورضيه قوم آخرون .

قال : الذين كرهوه أكثر أم الذين رضوه ؟

قال : بل الذين كرهوه ...

الآداب الشرعيّة ، ج1 ، ص71 ، با تحقيق شعيب الأرنؤوط و عمر القيام ، ط مؤسسة الرسالة ـ بيروت ، 1417 هـ .

ابوبكر ، عمر را به عنوان جانشين خود انتخاب كرد ، از معيقيب دوسي سؤال كردند : مردم در باره انتخاب عمر چه نظري داشتند ؟ گفت : گروهي راضي و گروهي ناراضي بودند . سؤال كردند : آن ها كه ناراضي بودند ، بيشتر بود ، يا آن ها كه راضي بودند ؟

جواب داد : آن ها كه ناراضي بودند .

اعتراض صحابه به انتخاب عمر

ابن أبي شيبه ، يكي ديگر از بزرگان اهل سنت ، در باره مخالفت هاي مردم و دلايل منطقي آن ها براي اعلام نارضايتي از اين انتخاب كه همان خشونت ذاتي و اخلاق تند وي بود ، اين چنين مي نويسد :

عن وكيع ، وابن إدريس ، عن إسماعيل بن أبي خالد ، عن زبيد بن الحرث ، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلي عمر يستخلفه فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر

المصنف ، ابن أبي شيبة ، ج8 ، ص574 ، با تحقيق سعيد محمد اللحام ، ط دار الفكر ، بيروت و تاريخ المدينة المنوّرة ، ابن شبة النميري ، ج2 ، ص671 ، با تحقيق فهيم محمد شلتوت ، ط دار الفكر ، بيروت و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج30 ، ص 413 و كنز العمال ، متقي هندي ، ج5 ، ص678 .

از زيد بن حارث نقل شده است كه : وقتي در حال احتضار قرار گرفت ، كسي را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشيني خود كند ، مردم گفتند : كسي را بر ما مسلط مي كني كه خشن و بد اخلاق است ، اگر او حكومت را به دست گيرد ، سخت گيرتر و خشن تر خواهد شد ، جواب خدا را چه خواهي داد هنگامي كه او را ملاقات كني از بابت اين كه شخص بد اخلاق و خشني مثل عمر را بر ما مسلط مي كني ؟

همچنبن ابن تيميه حراني ، نظريه پرداز و مؤسس فكري وهابيت در اين باره مي نويسد :

وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا .

صحابه با ابوبكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا يك فرد خشن و تند را بر خلافت گزيده و بر مردم تحميل كردي ؟ فردا جواب خدا را چه خواهي داد ؟

منهاج السنة ، ج6 ، ص155 ، الناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة الأولي ، 1406، تحقيق : د. محمد رشاد سالم عدد الأجزاء : 8 .

ابن حجر مكي در اين باره مي نويسد :

ودخل عليه بعض الصحابة فقال قائل منهم : ما أنت قائل لربك إذا سألك عن تولية عمر وقد تري غلظته ...

الصواعق الحرقة ، ج1 ، ص254 ، با تحقيق : عبدالرحمن بن عبدالله التركي وكامل محمد الخراط ، ط مؤسسة الرسالة ، بيروت ، الأولي ، 1997 م .

برخي از صحابه بر ابوبكر وارد شدند ، يكي از آن ها گفت : جواب پروردگارت را چه خواهي داد آن گاه كه از تو سؤال كند در باره انتخاب فردي كه از تندي و خشونت آن مطلع بودي؟

ابن عساكر مي نويسد:

عن عمرو بن محمد ومجالد عن الشعبي قال بينما طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن جلوسا عند أبي بكر في مرضه عوادا فقال أبو بكر ابعثوا إلي عمر فأتاه فدخل عليه فلما دخل أحسست أنه خيرته لهم فتفرقوا عنه وخرجوا وتركوهما فجلسوا في المسجد وأرسلوا إلي علي ونفر معه فوجدوا عليا في حائط في الحوائط التي كان رسول الله ( صلي الله عليه وسلم ) تصدق بها فتوافوا إليه فاجتمعوا وقالوا يا علي ويا فلان إن خليفة رسول الله ( صلي الله عليه وسلم ) ددمستخلف عمر وقد علم وعلم الناس أن إسلامنا كان قبل إسلام عمر وفي عمر من التسلط علي الناس ما فيه ولا سلطان له فادخلوا بنا عليه نسأله فإن استعمل عمر كلمناه فيه وأخبرناه عنه ففعلوا فقال أبو بكر اجمعوا لي الناس أخبركم من اخترت لكم فخرجوا فجمعوا الناس إلي المسجد فأمر من يحمله إليهم حتي وضعه علي المنبر فقام فيهم باختيار عمر لهم ثم دخل فاستأذنوا عليه فأذن لهم فقالوا ماذا تقول لربك وقد استخلفت علينا عمر ؟...

تاريخ مدينة دمشق ، ج44 ، ص248 و تاريخ المدينة ، ابن شبة النميري ، ج2 ، ص666 .

طلحه و زبير و عثمان و سعد و عبد الرحمن هنگام مريضي ابو بكر ، براي عيادت وي در كنار او نشسته بودند ، ابو بكر گفت به دنبال عمر بفرستيد كه اين جا بيايد ؛ وقتي كه او وارد شد چنين احساس كرد كه ابو بكر وي را بر ايشان برگزيده است ؛ پس همگي از كنار او دور شده بيرون رفته و آن دو را تنها گذاشته و در مسجد رسول خدا نشستند .

دنبال علي و اطرافيان او فرستادند ، علي در يكي از باغ هايي كه رسول خدا آن را هديه داده بود مشغول بود ؛همه نزد او آمده و گرد آن حضرت جمع شده و گفتند اي علي و اي فلاني ؛ همانا خليفه پيامبر ، عمر را به جانشيني خويش تعيين كرده است . و خود او و مردم مي دانند كه اسلام ما قبل از اسلام عمر بوده است ؛ و عمر روحيه سلطه جويي دارد و كسي قدرت كنترل او را ندارد ؛ پس بياييد تا به نزد ابو بكر رفته و در اين زمينه با او سخن بگوييم و او را در مورد خصوصيات عمر با خبر سازيم.

هنگامي كه همه نزد ابوبكر جمع شدند ؛ ابو بكر گفت : مردم را براي من جمع كنيد تا به شما خبر دهم كه چه كسي را براي شما انتخاب كرده ام ؛ مردم را در مسجد گرد آوردند ؛ ابوبكر دستور داد تا او را به مسجد برده و بر روي منبر قرار دادند ؛ آنگاه خبر انتخاب عمر را به مردم داد و به خانه خويش بازگشت .

مردم به منزل او آمده و به وي گفتند : جواب پروردگارت را چه خواهي گفت كه عمر را بر ما خليفه گردانيده اي ؟ ...

اعتراض علي (عليه السلام) و طلحه

ابن تيميه ، در منهاج السنة مي نويسد :

لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتي قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا .

منهاج السنة ، ج7 ، ص 461 .

زماني كه ابوبكر ، عمر را به جانشيني انتخاب كرد ، برخي از اين انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را چه خواهي داد هنگامي كه به ملاقات او بروي از بابت اين كه فردي خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط كرد .

و ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق مي نويسد :

عن يوسف بن ماهك عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر الوفاة استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك ...

تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج44 ، ص251 و الطبقات الكبري ، محمد بن سعد ، ج3 ، ص247 .

از عايشه روايت شده اتس كه گفت : وقتي زمان مرگ ابو بكر فرا رسيد ، عمر را به جانشيني خويش انتخاب كرد ؛ پس علي و طلحه به نزد او آمده و گفتند : چه كسي را انتخاب كرده اي؟ پاسخ داد عمر ؛ گفتند : پس چه پاسخي به پروردگارت خواهي داد ؟ ...

حسن بن فرحان مالكي بعد از نقل اين حديث مي گويد :

وهذه قد رواها ابن عساكر بسند صحيح من طريق الضحاك بن مخلد ( صاحب السنة ) عن عبيد الله بن أبي زياد ( وهو صدوق ) عن يوسف بن ماهك ( وهو ثقة معروف ) عن عائشة فهذا إسناد صحيح وأقل رجاله توثيقا هو ابن أبي زياد وهو ( صدوق ) .

نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي ، حسن بن فرحان المالكي ، ص266 .

اين روايت را ابن عساكر با سني صحيح از طريق ضحاك بن مخلد از عبيد الله بن ابي زياد از يوسف بن ماهك از عائشه نقل كرده است ؛ و ضعيف ترين شخص در اين روايت ابن ابي زياد است كه او نيز راستگوست .

و محمد ناصر الباني كه از ليدر هاي وهابيت به شمار مي رود ، هر چند كه ابن أبي زياد را ضعيف مي داند ؛ اما در ادامه مي گويد :

لكنه لم يتفرد به ، فقد رواه صالح بن رستم عن ابن أبي مليكة عن عائشة به نحوه . وصالح بن رستم هو أبو عامر الخزاز ... .

إرواء الغليل ، محمد ناصر الباني ، ج6 ، ص80 .

ولي فقط او نيست كه اين روايت را نقل كرده است ؛ بلكه اين روايت را صالح بن رستم از ابن ابي مليكه از عائشه نيز نقل كرده است ...

ابن عساكر و بيهقي همين روايت از طريق صالح بن رستم ، اين گونه نقل مي كنند :

ثنا صالح بن رستم أبو عامر الخزاز عن ابن أبي مليكة قال قالت عائشة أم المؤمنين رضي الله عنها لما ثقل أبي دخل عليه فلان وفلان فقالوا يا خليفة رسول الله ماذا تقول لربك غدا إذا قدمت عليه وقد استخلفت علينا ابن الخطاب ؟ ...

تاريخ مدينه دمشق ، ج44 ، ص 250 و السنن الكبري ، البيهقي ، ج 8 ، ص149 .

صالح بن رستم ابو عامر خزاز از ابن ابي مليكه روايت مي كند كه گفت : عائشه ام المومنين گفته است : وقتي پدرم سنگين شد (زمان مرگش فرا رسيد) ، فلاني و فلاني به نزد او آمده وگفتند : اي خليفه رسول خدا ؛ فردا به پروردگارت چه پاسخي مي دهي وقتي كه به نزد او بروي و حال آنكه عمر را بر ما خليفه كرده اي ؟ ...

اما متأسفانه مثل هميشه دستان امانت دار علماي اهل سنت براي حفظ آبروي خلفاء و پاسداري از مشروعيت خلافت آنان ، روايت را تحريف و به جاي نام امام علي (عليه السلام) و طلحه از «فلان وفلان» استفاده كرده اند .

محمد بن جرير طبري در تاريخش مي نويسد :

عن الزهري عن القاسم بن محمد عن أسماء ابنة عميس قالت دخل طلحة بن عبيد الله علي أبي بكر فقال استخلفت علي الناس عمر وقد رأيت ما يلقي الناس منه وأنت معه فكيف به إذا خلا بهم وأنت لاق ربك فسائلك عن رعيتك ...

تاريخ الطبري ، ج2 ، ص622 .

طلحة بن عبيد الله به نزد ابو بكر رفته و گفت : عمر را بر مردم خليفه مي گرداني با اينكه آنچه را كه مردم - در حاليكه تو زنده هستي - از او چشيده اند مي داني ؟ پس چگونه خواهد بود وقتي كه او با ايشان تنها بماند . و تو مي خواهي پروردگارت را ملاقات نمايي ؛ و او نيز از تو در مورد مردم خواهد پرسيد ...

مگر نه اين كه علي (عليه السلام) و طلحه ، طبق نظر اهل سنت از عشره مبشره هستند ، پس چرا حد اقل به سخنان آن ها توجهي نشد .

اعتراض مهاجرين و انصار :

ابن قتيبه دينوري ، در الإمامة والسياسة مي نويسد :

فدخل عليه المهاجرون والأنصار حين بلغهم أنه استخلف عمر ، فقالوا : نراك استخلفت علينا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بواثقه فينا وأنت بين أظهرنا ، فكيف إذا وليت عنا وأنت لاق الله عز وجل فسائلك ، فما أنت قائل ؟ ... .

الإمامة والسياسة با تحقيق شيري ، ج1 ، ص37 و با تحقيق ، زيني ، ج1 ، ص24.

وقتي كه خبر به مهاجرين و انصار رسيد كه او عمر را به جانشيني انتخاب كرده است به نزد او رفتند و گفتند : مي بينيم كه عمر را بر ما خليفه گردانيده اي ؟ با اينكه او را مي شناسي ؟

و مي داني كه چگونه با وجود تو در ميان ما او سخت گيري مي كند ؛ پس چگونه خواهد بود وقتي كه تو از ميان ما بروي و اين در حالي است كه تو مي خواهي به ديدار خداوند عز و جل بروي ؛ چه پاسخي داري ؟

اعتراض اهل شام :

ابن قتيبه دينوري در اين باره مي نويسد :

وكان أهل الشام قد بلغهم مرض أبي بكر ، واستبطؤ الخبر فقالوا : إنا لنخاف أن يكون خليفة رسول الله قد مات ، وولي بعده عمر ، فإن كان عمر هو الوالي فليس لنا بصاحب ، وإنا لنري خلعه.

الامامة والسياسة ، با تحقيق زيني ، ج1 ، ص25 و با تحقيق شيري ، ج1 ، ص38 .

خبر مريضي ابو بكر رسيد به اهل شام رسيد اما ايشان گمان كردند كه خبر دير به ايشان رسيده است ، پس گفتند : ما مي ترسيم كه خليفه رسول خدا مرده باشد وعمر را به جاي خويش گمارده باشد ؛ پس اگر او حاكم شده باشد با ما همراهي نخواهد كرد و ما چنين نظر داريم كه او را بر كنار كنيم !!!

بي هوش شدن أبو بكر ، هنگام وصيت

از نكته هاي جالب اين انتخاب اين است كه ابوبكر قبل از املاء وصيت ، از شدت بيماري بي هوش مي شود ، و قبل از آن كه ابوبكر به هوش بيايد ، عثمان بن عفان كه كاتب وصيت بوده است ، نام عمر را مي نويسد و وقتي ابوبكر به هوش مي آيد با كار انجام شده روبرو و آن را تأييد مي كند .

تعدادي از علماي اهل سنت نقل كرده اند :

عن زيد بن أسلم ، عن أبيه ، قال : « كتب عثمان بن عفان عهد الخليفة من بعد أبي بكر ، فأمره أن لا يسمي أحدا ، وترك اسم الرجل ، فأغمي علي أبي بكر إغماءة ، فأخذ عثمان العهد فكتب فيه اسم عمر . قال : فأفاق أبو بكر فقال : أرنا العهد ، فإذا فيه اسم عمر ، فقال : من كتب هذا ؟ فقال عثمان : أنا . فقال : رحمك الله وجزاك خيرا ، فوالله لو كتبت نفسك لكنت لذلك أهلا .

شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة ، طبري الرازي الشافعي اللالكائي (418 هـ) ، ج 6 ، ص 106 ، با تحقيق د. أحمد سعد حمدان ، ط دار طيبة ، الرياض ، 1409 هـ و الشريعة ، الآجُرِّيُّ البغدادي ، ج 3 ، ص319 ، با تحقيق محمد حامد الفقي ، ط مطبعة أنصار السنة المحمدية ، القاهرة ، 1369هـ- 1950م و تاريخ مدينة المنوره ، ج2 ، ص667 و الرياض النضرة في مناقب العشرة ، ج1 ، ص219 و جامع احاديث ، سيوطي ، باب مسند أبي بكر الصديق ، ج25 ، ص173 ح 27824 و تاريخ مدينة دمشق ، ج 39 ، ص185 .

از زيد بن اسلم از پدرش روايت شده است كه گفت: عثمان پيمان نامه خليفه بعد از ابو بكر را مي نوشت ؛ پس ابو بكر به او دستور داد كه نام كسي را ننويسد و جاي اسم را خالي بگذارد ؛ پس ابو بكر بيهوش شده ، عثمان نامه را برداشت و در آن نام عمر را نوشت ؛ پس وقتي كه ابو بكر به هوش آمد گفت : پيمان نامه را به من نشان بده ؛ و در آن نام عمر را ديد !!!

پس گفت : چه كسي اين را نوشته است ؟ عثمان پاسخ داد : من ؛ ابو بكر گفت : خدا تو را ببخشايد و جزاي خير دهد ؛ قسم به خدا كه اگر خودت را نيز مي نوشتي سزاوار بودي !!!

متقي هندي بعد از نقل حديث مي گويد :

قال ابن كثير اسناده صحيح .

كنز العمال ، متقي هندي ، ج 5 ، ص897 ، شماره : 14182 .

ابن كثير گفته است كه سند اين روايت صحيح است .

سؤال ما از دوستان اهل سنت اين است كه :

شما مي گوييد رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) كسي را براي جانشيني خود معين نكرد و تعيين آن را به عهده مردم نهاد ؛ پس چرا ابوبكر بر خلاف سنت رسول خدا رفتار نموده و عمر را به پيشوايي مردم انتخاب كرد ؛ در حالي كه اكثر مردم با اين انتخاب مخالف بودند و دلايل خود را نيز بر اين مخالفت اعلام ؟

مگر نه اين كه رسول خدا براي تمامي مسلمين اسوه است و اطاعت از آن حضرت بر همگان واجب است ؟

اگر كار رسول خدا صحيح بوده است ، چرا ابوبكر بر خلاف آن را انجام داد و اگر كار ابوبكر درست بوده ، بايد ملتزم بشويد كه كار رسول خدا (نستجير بالله)صحيح نبوده است .

چگونه است كه وصيت ابوبكر در حال اغماء ، نافذ است و سخن او هذيان گويي به حساب نمي آيد ؛ اما وقتي رسول خدا كه طبق نص صريح قرآن كريم سخني جز وحي نمي گويد ، مي خواهد وصيت كند ، برخي به بهانه مريضي آن حضرت ، تهمت هذيان گويي به آن حضرت مي زنند و با اين عمل زشت ، مانع نوشتن وصيت نامه مي شوند ؟ اگر حقيقتاً انتخاب خليفه به عهده مردم بود ، چرا ابوبكر با اين كه مي دانست اكثر مردم از انتخاب عمر ناراضي هستند ؛ وي را بر مردم تحميل كرده و آزادي مردم را در انتخاب حاكم سلب نمود ؟

آيا شايسته نبود كه به عواطف و احساسات مردم ناراضي توجه مي شد و بر خلاف نظر اكثر مسلمان ها ، عمر را بر مردم تحميل نمي كرد . و يا اين كه حد اقل با اهل حل و عقد مشورت مي كرد و نظر آن ها را ـ طبق قاعده شوري ـ جويا مي شد ؟

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
81 | عقيل العزيز | | ١٣:٤٩ - ١٤ مرداد ١٣٨٩ |
برادر ارجمن سعيد حسيني.!
اين جناب جعفر از آن دسته افراد هستند که اگر زمين و آسمان هم براي ايشان به شهادت در بيآيند باز هم ميگويند که ماست سياه است.

همانطور که مشاهده فرموديد در مباحثه ي اين حقير با ايشان با مطالعه اي که در بين نظرات بنده ي حقير و ايشان صورت گرفت در نظر ديگر مومنان دقيقا همين گرديد که عقايدي مانند ايشان از نظر همه ي مومنان مترود است و بعضي دوستان هم به شک افتادند و بعضي به يقين رسيدند که ايشان در صف شيعيان نبوده و يک عمري هستند.

حال بنده فعلا نظر خود را بيان نميکنم.!

اما از هم اکنون از براي مباحثه ي شما با ايشان ( فاز جديد مباحثه ي بنده ي حقير با ايشان) ابراز خرسندي و تشکر ميکنم و خدا قوت به شما ميگويم.

يا امام غريب (ميان شيعيانش) الامام علي النقي ( صلوات الله و سلامه عليه)
82 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | Singapore - Singapore | ١٣:٥٤ - ١٤ مرداد ١٣٨٩ |
جناب جعفر بقول خودتان بايد برايتان هورااااااا بکشيم بر خلاف نظر شما که سعي داريد که اينگونه عملياتهاي خرابکارانه را از مذهب پوشالي دور کنيد بايد بگويم که کور خوانده ايد و با نميتوانيد با مظلوم نمائي و تکيه بر اوهام و بازي با کلمات ما را فريب دهيد، زيرا به هيچ وجه نميتوانيد افتضاحات، خيانتها، گناهان، فتنه ها و بدعتهاي خلفا را در تاريخ انکار کنيد!!! شما پيرو همان خلفاي معلوم الحال هستيد و سخنانتان هم مانند عقيده متعفن و گنديده تان بوي توطئه و تعفن ميدهد. چرا سعي در پنهان کردن حمايت مولوي عبدالشيطان مرادزهي را از گروهک ريگي ملعون معدوم داريد؟ جناب جعفر آدم دروغگو کم حافظه است! دستهاي شما اهل سنت بخون تک تک اهل بيت ع و شيعيان آن بزرگواران آغشته است ، و مدعي مودت و دوستي و محبت به اهل بيت ع هستيد؟!!! لطف کنيد اين حرفها را براي بي سواد خودتان بزنيد. حناي شما براي شيعه رنگي ندارد. فقط در يک صورت ميتواني ثابت کني که نسبت به اهل بيت ع محبت داري، آنهم به اين صورت است که قاتلان بي بي دو عالم حضرت صديقه طاهره س را در همين صفحه بطور مفصل لعن کنيد. اگر چنين کرديد مشخص ميشود که در ابتداي راه حقيقت قرار گرفته ايد و خداوند قطعا به شما براي رسيدن به اصل حقيقت کمک خواهد کرد در غير اينصورت وقت خود و ما را تلف نکنيد. آيا واقعا اينهمه روايات را که از کتب خودتان استخراج کرده و به شما عرضه داشته ايم را نمي بينيد و نميخوانيد يا قصد ديدن و فهم آنرا نداريد؟؟!!! يا حق
83 | سوگل گلستاني | Iran - Tehran | ١٩:٣٤ - ١٤ مرداد ١٣٨٩ |
بازم مثل هميشه ----------------- آقا سعيد برنده ميشه ×××××××××××××××
آخه آقاي جعفر خان كذاب چرا ديگه توهين به علماي خودتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
84 | جعفرg | | ٢٣:٥٦ - ١٦ مرداد ١٣٨٩ |
سلام عليكم
متني كه آقاي سعيد حسيني نوشته اند برايم مطالبي داشت كه منصرف از آن كه عينا در سايتهاي ديگر خوانده بودم مع الوصف تكرار شد و جزو ياد آوري محسوب گرديد از ايشان براي اين زحمتي كه كشيده اند تشكر ميكنم .
ولي در قسمت هاي 80 و82 فقط انتقاد بدون توجيه نوشته اند و معلوم نيست كه منظور ايشان از اين حملات چه بوده و من چه درسي بايد از جملات غريب و بعيد بگيرم و به چه چيزي بايد توجه كنم و چه مطلبي را ميخواسته اند به اينجانب بگويند . متاسفانه جز اينكه وقت آدم را تلف كند چيز خواصي نداشته است و برخلاف قسمت 84 كه آموزشي بوده ميباشد .
اقاي عقيل هم بعد از اين همه قسم حضرت عباس خوردن كه اقا مطلبي بيار كه بدرد خود باشد ولي به گوش مباركشان نمي رود و همچنان مطالبي را مرقوم ميفرمايند كه هيچ ارزش علمي و تاريخي و درسي و فقهي ندارد ايشان حداقل اگر مديون عمر ما نباشند مديون عمر خودشان كه هستند .
اين سركار محترم سوگل گلستناي هم از طرفداران تيم آبي يا قرمزند وغير از اين هنر ديگري ظاهر ندارند . من از اين قسمت اين سايتي كه بنام حضرت ولي عصر اروحنا له فداه نام گذاري شده چيزي نياموختم و نتيجه اي جز بد اخلاقي نگرفتم لذا از حضور همه برادران و احتمالا خواهراني كه گاهي دراين سايت حضور داشته اند مرخص و همگي را به خداوند منان ميسپارم . وعلاقه اي به بازگشت به اين قسمت ندارم .
خدا نگهدار .
خداوند متعال به دست اندركاران اين سايت نيز قوت عنايت فرمايد .
85 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | Singapore - Singapore | ٢٤:١١ - ١٦ مرداد ١٣٨٩ |
سلام با تشکر از سايت نوراني حضرت ولي عصر عج بابت مطالب مطرح شده در مقاله فوق که الحق و والانصاف، کامل، دقيق و عالي بود. بنده هم به شکلي ديگر اين مسئله خلافت ابوبکر را بررسي کردم و در وبلاگ خودم قرار دادم : بيعت رضوان و عدالت همه صحابه !!! يکي از آياتي ‌كه اهل سنت در فضائل جناب ابوبكر بيان مي‌كنند، راجع به بيت رضوان است كه خداوند مي‌فرمايد : «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (فتح /18)» «خداوند از مؤمنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهايشان نهفته بود مى‏دانست، از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى بعنوان پاداش نصيب آنها فرمود» اهل سنت به اين آيه استدلال كرده و بيان مي‌كنند كه خداوند از تمامي كساني كه زير درخت با رسول خدا بيعت كردند راضي شده است و اين رضايت هم دائمي است و از جمله كساني كه در زير درخت با رسول خدا بيعت كردند ابوبكر و عمر بودند، بنابراين اين دو نفر مورد رضايت خداوند هستند و از اين طريق عدالت آنان هم اثبات مي‌شود. چند نكته پيرامون اين آيه هست كه بايد به دقت بررسي شود. اولا در اين آيه، خداوند از بيعت مؤمنين اظهار رضايت مي‌کند: يعني رضايت خداوند مشمول همه‌ي افرادي كه زير درخت با پيامبر بيعت كرده‌اند نمي‌شود بلكه تنها شامل مؤمنين بيعت كننده مي‌شود و همان‌گونه كه در آيه‌ي غار بررسي شد ابوبكر جزء مؤمنين نبوده است چون اگر مومن بود سکينه خداي بر او هم نازل مي شد در حاليکه طبق آيه شريفه غار سکينه تنها بر پيامبر نازل شد. نكته‌ي دوم درمورد آيه اين است كه رضايت خداوند مشروط به عدم پيمان شكني است. يعني همان مؤمنيني كه در زير درخت با پيامبر بيعت كرده‌اند اگر بيعت خود را بشكنند ديگر مشمول رضايت خداوند نخواهند بود: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى‏ نَفْسِهِ وَمَن أَوْفَى‏ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً» «كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى‏نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست پس هر كس پيمان‏شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، بزودى پاداش عظيمى به او خواهد داد» (فتح/10) حال بر فرض اينكه ابوبكر و عمر جزء مؤمنين بيعت كننده بودند، ولي آنها بيعت خود را شکستند و از كساني بودند كه در جنگ حنين و احد همگي فرار کردند. و تنها كساني كه از جنگ فرار نكردند، حضرت علي عليه‌السلام، عباس، ابوسفيان‌بن حارث و عبدالله بن مسعود بودند. پس طبق اين دليل هم آنها مشمول رضايت خداوند نخواهند بود. نكته‌ي سوم اينكه خداوند نتيجه‌ي رضايت از بيعت‌كنندگان را دو چيز بيان مي‌كند: اول نزول سكينه: «فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ» كه بحث آن گذشت و بيان شد كه ابوبكر جزء اين عده نبوده است. دوم پيروزي نزديك و به دست آوردن غنيمت‌هاي فراوان: «وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً وَمَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا» يعني كساني كه خداوند از آنان اعلام رضايت نموده است به زودي به فتحي بزرگ و غنائمي زياد دست مي‌يابند. نزديك‌ترين پيروزي كه نصيب مسلمانان شد و در آن غنيمت فراواني به دست آمد، فتح خيبر بود. حال به راستي چه كسي فاتح خيبر بود و چه كسي پرچمدار اين فتح بود؟ اولا ابوبكر و عمر از جمله فراريان از جنگ خيبر بودند و به هيچ وجه در اين فتح دخالتي نداشتند، ثانياً حتي ذره‌اي از غنائم جنگ خيبر را آن دو نفر به دست نياوردند بلكه هم فتح و هم غنيمت را اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام و لشگريان ايشان به دست آوردند. و فاتح خيبر لقبي است كه تنها و تنها برازنده نام اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام است. حتي اگر مقصود آيه‌ي شريفه فتح و غنيمت جنگ خيبر نباشد، هر جنگ ديگري هم كه در نظر بگيريم اولا فاتح آن ابوبكر و عمر نبوده‌اند، زيرا آنان در هيچ جنگي هيچ فتحي به دست نياورده‌اند و در ثاني آنان كه در هيچ جنگي هيچ شمشيري حركت نداده‌اند طبيعتاً هيچ غنيمتي هم به دست نياورده‌اند، بنابراين طبق اين دلايل خلفاي سه‌گانه به هيچ وجه مشمول اين آيه و مشمول رضايت خداوند نبوده‌اند و مصداق اين آيه حضرت علي عليه‌السلام و لشگريان ايشان هستند. نكته‌ي چهارم اينكه طبق نقل تواريخ عبدالله‌ابي، رئيس منافقين مدينه هم جزء بيعت‌كنندگان زير درخت بوده است، حال آيا او را هم مي‌توان به عنوان يكي از مشمولين اين آيه به حساب آورد؟ بنابراين مقصود اين آيه‌ي شريفه به هيچ وجه همه‌ي بيعت كنندگان نمي‌باشند زيرا چه بسا برخي از اين بيعت كنندگان جزء منافقين بوده باشند كه همين‌گونه هم بوده است. نماز ابوبکر به جاي پيامبر: يكي از دلايلي كه براي خلافت ابوبكر ذكر شده است اين است كه پيامبر وقتي كه در بستر بيماري افتاده بودند ابوبكر را به جاي خود براي اقامه نماز جماعت به مسجد فرستاد. كه البته روايات در اين باب بسيار متناقض است. در صحيح بخاري (كتاب الصلاة ج 1ص 85) آمده است كه «.... ابوبكر با مردم به نماز ايستاد تا اينكه پيامبر در خود احساس سبكي كرد و با تكيه بر دو مرد بيرون آمد و ابوبكر كه و جود پيامبر را احساس كرد خواست تا عقب برود كه پيامبر به او اشاره فرمود به جاي خود بمان. سپس آمد تا در كنار ابوبكر نشست و ابوبكر به پيامبر اقتدا نمود و مردم به ابوبكر اقتدا كردند.» اما در تاريخ طبري (ج 2 ص 230 چاپ بيروت) آمده است كه رسول خدا آمد و به جاي ابوبكر نشست (يعني به دليل بيماري نماز را نشسته خواند). باز در جاي ديگري از تاريخ طبري (ج 3 ص 198) مي خوانيم كه پيامبر پس از اينكه ابوبكر امام جماعت شد آمد و به ابوبكر اقتدا كرد !!! 1. اگر پيامبر به ابوبكر دستور داده بود كه با مردم نماز بخواند پس چرا با زحمتي كه حتي قادر به راه رفتن نمي باشد به مسجد مي‌رود و به نماز مشغول مي‌شود؟ 2. اگرابوبكر به پيامبر اقتدا نموده است، پس امامت او معنا ندارد.آيا ممكن است شخصي در زمان واحد و در يك نماز هم امام باشد وهم مأموم؟ 3. چرا اين قضيه در كتب متفاوت اين همه تناقض دارد؟ 4. اگر اين نماز دليل بر اولويت ابوبكر در خلافت است پس چرا مهاجرين و انصار و حتي خود ابوبكر در سقيفه به آن استناد نكردند؟ و چرا ابوبكر دست عمر و ابوعبيده جراح را گرفت و گفت من اين دو را صالح مي‌دانم،‌ يكي از اين دو نفر را انتخاب كنيد؟ زماني كه رسول خدا در بستر بيماري لحظات آخر حيات را طي مي‌كردند در حالتي كه عده‌اي از صحابه اطراف بستر آن حضرت در حجره جمع بودند فرمود : «دوات و كاغذي براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد» در اينجا عمر بن خطاب گفت واگذاريد اين مرد را ، او هذيان مي گويد، ‌كتاب خدا ما را بس است[1].» 5. بر فرض اثبات موضوع نماز خواندن ابوبكر به جاي رسول خدا، چطور پيامبر در بستر بيماري وقتي كه امر مي كند ابوبكر به جاي او در مسجد امامت كند هذيان نمي گويد، اما وقتي امر مي فرمايند قلم و كاغذي بياوريد تا چيزي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد به قول خليفه دوم آن حضرت (نعوذ بالله) هذيان مي گويد؟ اگر پيامبر اكرم نعوذ بالله هذيان مي گويد پس چرا قول آن حضرت را در نماز ابوبكر ملاك قرار داده ايد ؟ و اگر هذيان نمي‌گويد پس چرا عمر به آن حضرت نسبت هذيان گويي را داد ؟ 6. در زماني كه پيامبر اكرم در بستر شهادت بودند امر كردند كه اصحاب در لشگر اسامه شركت كنند و پيامبر لعن كردند كسي را كه در لشكر اسامه شركت نكند[2] ‌ و به نظر همه مورخان تا زمان رحلت پيامبر اكرم اسامه از جنگ بر نگشته بود، ‌حال با توجه به اين حقيقت آيا ابوبكر در لشگر اسامه شركت كرده بود يا خير؟ اگر شركت نكرد پس تخلف از امر پيامبر اكرم را نموده است و مستوجب لعن رسول الله شده است. و اگر شركت كرده است در اين صورت در مدينه نبوده تا توانسته باشد به جاي پيامبر اكرم نماز خوانده باشد؟؟ (در حالي كه بيشتر مورخان تصريح كرده اند كه ابوبكر جزو لشگر اسامه بوده است از جمله فتح الباري ، ابن حجر (852 هـ ) ، ج 8 ، ص 115 تاريخ يعقوبي 2/93، ‌تاريخ الخميس 2/172، كامل ابن اثير 2/317) 7. طبق عقيده علماي اهل سنت عدالت در امام جماعت شرط نيست و پشت سر هر مي خواره و زنا كاري مي‌شود نماز خواند (شرح عقائد نسفيه تفتازاني 1/186) و چنين نمازي مورد قبول است، پس نماز ابوبكر به جاي پيامبر چه فضيلتي مي تواند داشته باشد كه دليل بر ارجحيت خلافت ابوبكر باشد؟ 8. آيا خلافت ابوبكر انتخابي بوده است و مردم او را روي كار آورده‌اند؟ اگر خلافت انتخابي است پس اين دلايل را چرا ذكر مي‌كنيد؟ اگر مردم بايد خليفه را تعيين كنند پس چرا مي‌گوييد كه پيامبر ابوبكر را با خودش داخل غار برد و به جاي خويش به امام جماعت منصوب كرد تا اينكه بيان كند او امام و خليفه است؟ در نهايت، آيا پيامبر ابوبكر را از جانب خدا خليفه خود كرد و يا مردم آن را انتخاب كردند ؟!؟! بنابراين مي‌بينيم كه خود اهل سنت هم قبول دارند كه امامت امري است كه خدا و پيامبر بايد شرايط آن را تعيين كرده باشند. همان‌گونه كه مي‌بينيم مي‌گويند ابوبكر به خاطر مسن بودن خليفه شد، كه درواقع بيان مي‌كنند خلافت و امامت به غير از انتخاب مردم شرايط ديگري هم دارد، حال اين شرايط را چه كسي مشخص مي‌كند؟؟ يعني چه كسي مي‌گويد كه هر كس مسن تر بود و يا هر كس نماز جماعت خواند بايد امام و خليفه مردم شود؟ آيا در قرآن و يا در سنت نبوي به اين شرايط اشاره شده‌ است؟ [1] در مباحث بعدي اين واقعه دقيق‌تر بررسي مي‌شود. [2] الملل والنحل ، شهرستاني (548 هـ ) ، ج1 ، ص23؛ المواقف ، عضد الدين عبدالرحمن بن أحمد إيجي (756 هـ ) ، ج3 ، ص 650؛ شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ( 656 هـ ) ، ج 6 ، ص 52 وبلاگ بنده: http://maktabshia.blogfa.com يا حق
86 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٤:١٧ - ١٧ مرداد ١٣٨٩ |
جناب جعفر کذاب

دليل فرار شما بر همگان کاملا مشخص است و اين مطلب در گفتار و نظرات شما از قبل خودنمائي ميکرد!
البته بنده فرار شما را پيش بيني کرده بودم زيرا شما از مذهبي پيروي ميکنيد که رهبران آن ((خلفاي سه گانه)) از سلاطين فرار بر قرار بوده اند.

در مورد نظرات بنده بهتر بود که تمام مطلب را ميخوانديد و اينگونه اظهار سردرگمي در فهم مطالب که در واقع به ميزان و قدرت تفکر و تحليل شما در مسائل بر ميگردد ، نميکرديد که البته اين مسئله از ابتدا در کلام و فهم شما مشهود بود.

اظهار محبت ظاهري شما به اهل بيت ع هم فقط و فقط ظاهر کار است و جز کينه و عداوت چيزي در دلهايتان نيست! زيرا تاريخ گواهي ميدهد که قاتلان اهل بيت ع همگي اهل سنت بوده اند.

اينکه شما چيزي از اين قسمت نياموختيد ضمن به مبناي مذهبتان عمل کرده و مثل هميشه دروغ گفته ايد، در واقع باز هم به سنت خلفاي خويش عمل کرده و همانگونه که آنان با وجود حضور فيزيکي پيامبر ص چيزي از ايشان نياموختند، شما هم به اعتراف خود همان کرديد که خلفايتان کردند.
پس لااقل شما حرف از علم و منطق نزنيد که اصلا به قيافه شما اين حرفها نميخورد و اکنون هم هر خواننده ي با وجداني که مطالب شما را خوانده باشد مشغول خنديدن به ريش بدون ريشه ي حضرتعاليست.
يا حق


87 | مالك اشتر | Iran - Tehran | ٢٤:١٦ - ١٧ مرداد ١٣٨٩ |
باز هم مفتضح شدن يک عمري لعين و فرار ايشان از مباحثه.! باز هم فرار را بر قرار ترجيح دادن ايشان دقيقا بسان فرار هاي خلفايشان ابي بکر و عمر در جنگ ها .!!!!!!!! جناب عمر ( جعفر کذاب). اين را بدان که شما هررررررررررررررررررررررر چقدر هم که دم از محبت اهل بيت(عليهم السلام وصلاه) نزنيد . باز هم چهره. رفتار . کردار. وسکناتتان عمرا و ابدآ نميتواند بوي آل رسول (ص) را داشته باشد و جز بوي مشمئز کننده ي کلام و رفتار عمر بوي ديگر را به همراه ندارد. که ندارد. باز هم مانند هميشه خرسند شديم تا از ميدان فرار کردنتان را به همگان نشان داديد و براي همگان شاهد مثال آورديد که عمر شما در آن زمان چگونه از جنگ فرار ميکرده ...... از اين بابت ممنون .
88 | جعفر | Iran - Karaj | ١٩:٥٤ - ٢٨ مرداد ١٣٨٩ |
سلام بر متصديان محترم سايت
از 17/5/89 تا کنون کسي به اين قسمت سايت سر نزده است زيرا دافعه سايت بيشتر از جادبه آن است اميدوارم که متوجه اين موضوع شده باشيد.
89 | تدبر | Iran - Khorramabad | ٢٤:٥٥ - ٠٤ شهریور ١٣٨٩ |
بحث اينكه امامت از طريق شوري است يا نه؟ از ديد منِ شيعه روشن است. ولي براي كارآمد شدن اشكالاتي كه شما به اهل تسنن در اين مقاله ‏داريد، به نظرمي رسدكاستي هايي وجود دارد؛ كه در زير به آن ها اشاره مي شود.‏ منابع تاريخي و حتي حديثي، اطلاعات دقيقي درباره ي اينكه آيا اكثر مردم مدينه از خليفه شدن عمر ناراضي بودند به ما نمي دهد !( يا حداقل ‏اقوال، متعارض است). آنچه كه در اكثر منابع تاريخي آمده است اين است كه «عده اي» از صحابه از خليفه شدن عمر ناراحت بودند و نام دو تن از ‏آن ها هم ذكر شده (مولا علي(عليه السلام و طلحه)؛ مگر در كتاب آداب الشرعيه كه صراحت دارد كه اكثر مردم از خليفه شدن عمر ناراحت ‏بودند، ولي اين كتاب، يك كتاب فقهي است نه تاريخي، درضمن اين سخن نقل شده از ايشان بايد مستند باشد و بررسي سندي هم بشود كه ‏ايشان سندي هم براي آن ذكر نكرده اند !( وشما هم سند آن را ذكر نكرديد و اگر سندي هم ذكر شده و ما آن را نديده ايم بايد اين نقل، همانطور ‏كه روش شما برآن بوده است بررسي سندي مي شد).‏ در ضمن دراكثر كتب تاريخي نقل شده است كه بعد از اينكه ابي بكر مخالفتها را شنيد به مسجد آمد و گفت: « أ ترضون بمن استخلفت عليكم؟ ‏فإنّي ما استخلفت عليكم ذا قرابة، و إنّي قد استخلفت عليكم عمر فاسمعوا له و أطيعوا، فإنّي ‏و الله ما ألوت من جهد الرأي» سپس مردم هم گفتند:« ‏فقالوا: سمعنا و أطعنا »(الكامل في التاريخ)‏ ‏ يا به نقل از تاريخ طبري، ابي بكر به مردم گفت: « ا ترضون بمن استخلف عليكم؟ فانى و الله ما الوت من جهد الرأي، و لا وليت ذا قرابه، و انى قد ‏استخلفت عمر بن ‏الخطاب، فاسمعوا له و أطيعوا»و مردم گفتند:« فقالوا: سمعنا و أطعنا »‏ بنابراين براي اثبات اينكه ابي بكر آيا با رضايت مردم عمر را به جانشيني انتخاب كرده است يا نه؟ نيازمند اثبات دو مطلب هستيم:‏ ‏1-‏ نظر به اينكه ملاك اكثريت است بايد ثابت شود اكثر مردم از خليفه شدن عمر ناراضي بودند ؛ بنابراين نارضايتي عده اي،ثابت نمي كند ‏كه غالب مردم از جانشيني عمر ناراضي بودند ! بنابراين اقوال متعارض در اين زمينه بايد برسي شود و متقن ترين آن ها مطرح شود.‏ ‏2-‏ بعد از اثبات مطلب فوق، بايد اين مطلبي كه در تواريخ نقل شده كه ابي بكر بعد از شنيدن نارضايتي ها به مسجد آمد و با آ نها صحبت ‏كرد و سپس پرسيد آيا راضي هستيد كه عمر را به جانشيني شما برگزينم، و مردم هم جواب دادند، سمعنا و اطعنا !بررسي شود. وتا اين ‏مطلب رد نشود، نمي توان اثبات كرد كه اكثر مردم از استخلاف عمر ناراضي بوده اند. زيرا ممكن است اهل سنت بگويند كه به هر ‏حال ابي بكر رضايت آن ها را جلب كرده(البته بعد از اثبات اينكه اكثر مردم با استخلاف عمر مخالف بودند !)‏ بنابراين از شما بزرگواران اين انتظار وجود دارد كه همچون ديگر مقالاتتان دقيق تر اين مسئله را بررسي كنيد !‏ در ضمن، گرچه پاسخ دادن به سوالات ما لطفي از جانب شما است؛ ولي نمي دانم چرا برخي مواقع به سوالات ما پاسخ نمي گوييد، ‏درحاليكه نه فحاشي در آن هاست ونه مطالب سياسي ! اگر مشكلي در اين زمينه وجود دارد بفرماييد كه سوالي براي شما بزرگواران ‏ارسال نكنيم، يا نحوه ي سوالات را عوض كنيم. در هر حال اگر جواب سوالات ما را بدهيد، گره هاي ذهني بنده را مي گشاييد، زيرا ‏بنده به طور تخصصي در اين زمينه در حال تحقيق هستم و كسي هم چون شما را نمي يابم كه جواب سوالاتم را بدهد !يك دنيا ممنون. ‏يا علي (ع)‏

پاسخ:

با سلام
دوست گرامي
1- عباراتي كه از اميرمومنان و طلحه نقل شده است ،‌ به خوبي دلالت بر نارضايتي جمعي كثير از عمر دارد !

همچنين مطالب نقل شده صراحت در نارضايتي عمومي دارد :

فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ
2- وقتي مردم ، ديده‌اند كه ابوبكر با مخالفين خود چه كرده است (ماجراي خالد ونويره) آيا جرات دارند در اين زمينه بگويند خير ؟
3- بسياري از اوقات ، به خاطر كثرت نظرات ، پاسخگويي به برخي از نظرات ، به تاخير مي‌افتد كه از اين بابت از شما پوزش مي‌طلبيم.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

90 | تدبر | Iran - Khorramabad | ١٩:٤١ - ٠٥ شهریور ١٣٨٩ |
كسي كه توسط مردم انتخاب مي‌شود داراي چهار خصوصيت ‏است: اول اينكه او وكيل مردم است نه ولي و سرپرست و رهبر ‏جامعه، دوم اينكه محدوديت زماني دارد، يعني او براي هميشه‌ي ‏تاريخ وكيل انسان‌ها نيست، بلكه تنها براي مدت محدودي است، ‏همان‌گونه كه در مباحث رياست جمهوري مي‌بينيم كه شخص ‏انتخاب شده فقط براي چهار سال انتخاب مي‌شود. سوم اينكه فرد ‏انتخابي فقط براي همان مردمي كه به او رأي داده‌اند وكيل است ‏نه براي مردم كشورهاي ديگر. چهارم اينكه كسي را كه مردم ‏انتخاب مي‌كنند به هيچ وجه نمي‌تواند در دين دخالت كند كه اگر ‏اين كار را انجام دهد مانند اين است كه رئيس جمهور يكي از ‏كشورهاي اسلامي احكام اسلام را تغيير دهد! آيا كسي از او ‏پيروي مي‌كند؟ به عبارت ديگر امر انتخابي مخصوص امور دنيوي ‏است نه ديني، بنابراين بر فرض كه جناب ابوبكر و عمر و عثمان ‏را همه‌ي مردم مدينه روي كار آورده باشند، (كه اينگونه نبوده ‏است) اولاً آنها رهبر و سرپرست و ولي مردم نيستند، بلكه تنها ‏وكيل مردم هستند. يعني همان‌گونه كه نصب وكيل به عهده‌ي ‏مردم است، عزل وكيل هم به دست مردم است، و از اينكه عثمان ‏را مردم مدينه كشتند مي‌فهميم كه مردم او را از وكالت عزل ‏كرده‌اند، حال چرا اهل‌سنت كسي را كه صحابه او را عزل ‏كرده‌اند به عنوان خليفه قبول دارند؟
منبع:HAGHEALI@BLOGFA.COM
91 | علي ايماني نسب | | ٢٣:٢٥ - ١٦ شهریور ١٣٨٩ |
بنا به فرموده‌ي رهبر عزيزمان: اهانت به معتقداتي كه براي اهل سنت محترم است (مثل خلفا و صحابه و ...)جايز نيست و كسي كه به آنها اهانت كند، مزدور دشمن است!(سخنراني در جمع مردم كردستان در سال اخير). بنابراين من سر در نمي‌آورم كه سايت ولي عصر چرا اهانت‌هاي فراوان برادران شيعه را كه در قسمت‌هاي مختلف سايت ابراز مي‌كنند، علني مي‌كند؟ آيا اين با منويات رهبري هم‌خواني دارد؟ تاكيد مي‌كنم علني كردن اهانت‌هاي برادران شيعه را، نه نظرات منطقي و مستدل آن‌ها را! يا مولا علي (عليه السلام)
92 | حسن | Iran - Karaj | ٠٧:٤٣ - ١٧ دي ١٣٨٩ |
من با ديدن سايت شما بياد نظرات انجمن كثيف حجتيه لعن الله عليهم و نظرات وكتاب شيخ احسايي افتادم كه جز بحث هاي طفرقه آميز چيزي نگويند من به عنوان يك شيعه ي مولانا امير المومنين عليه واله السلام از شما وراحتان براعت مي جويم واميدوارم كيد يهود و بهاييت ووهابيت و انجمن ضاله حجتيه بخودشان برگردد عمر سران اين انجمن كوتاه وامثال آنها را در امت آخر زمان كم كند
93 | محمد الياس | | ٢٣:٤٤ - ١٩ ارديبهشت ١٣٩٠ |
والسلام علي من التبع الهدي هر آنكه را الله هدايت نيكي كند بس او رهياب ميشود وبه كسيكه اراده گمراهي كرده باشد بس او هيچ كمك كننده نميابد. لطفا به مقدسات ما مسلمانان اهانت نكنيد.همچون يهود و نصاري كه به قرآنكريم بي حرمتي كرده اند شما به ياران جانفشان شاگردان برحق بيامبر او (ص) توهين وبي حرمتي نكنيد. شما ميتوانيد اينگونه سوالات مغرضانه خودرا از علماي اسلام كه كشور خودشما موجوداند ببرسيد. من براي شما هم يك سوال دارم برايم يك سند بدهيد البته ازكتب معتبر تان كه درآن نوشته باشد كه قرآنكريم فعلي كه در دست ما مسلمانان هست سي جز يكصدو چهارده صورت است و تحريف نشده زيرا در نظر ما مسلمانان اگر كسي ايمان داشته باشد از قرآنكريم حرفي هم كم شده منكر از كلام و تضمين نگهباني خداوند (ج) بوده لذا كافر است برايم درين سايت تان نشر كنيد . ولي دها سند از كتب معتبر تان مثل اصول كافي كه قرانكريم كلام خداوند(ج) نعوذباالله تحريف شده ؟ مقبول دهلوي به نقل از تفسير عياشي روايتي بيان ميكند كه امام معصوم جعقرصادق عليه السلام فرمودند آيه هاي بي شماري از قرآن حذف شده و بدان اضافه نشده مگر حروقي شما نه تنها اينكه به بيامبر(ص) ويارانش توهين ميكنيد همچنان به تهمت زدن چنين كلمات كقري به اولاده بيامبر(ص) هم توهين ميكنيد جزاي توهين كننده وتهمت زننده به مسلمانان دردنيا رسوايي و در آخرت عذاب دردناك نزد خداوند (ج) آماده براي شان است. محمد الياس از كابل

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

جناب دکتر قزويني قبلا به اين سوال در آدرس ذيل پاسخ داده اند :

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=sokhan&id=99

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=sokhan&id=96

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

94 | علي | Iran - Tehran | ٢١:٥٤ - ٣٠ شهریور ١٣٩٠ |
جواب سوال شما روشن است درست است که پيامبر اسوه مسلمانان است و بايد همه به ايشان اقتدا کنند اما خب در حقيقت در زمان پيامبر مصلحت نبوده که پيامبر جانشين تعيين کنند اما در زمان ابوبکر براي تعيين عمر مصلحتي بوده که ابوبکر اين کار را کرده. اين جوابي بود که به ذهن من رسيد آن هم به خاطر اين که ما هر وقت از کار پيامبر و ائمه سوال مي کنيم و مي گيم چرا اين چرا آن مي گويند مصلحت اقتضا مي کرده کار ابوبکر هم همين طور ياعلي

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

اين دقيقا همان مصلحت تراشي و اجتهاد در مقابل نص است ، كه اهل سنت را به اينجا رسانده‌ است . به آنها بگوييد آيا خليفه اول مجوزي شرعي براي اين كار داشت يا خير؟ اگر داشت چه بود .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

95 | دوست دار اسلام | Germany - Nuremberg | ٠٢:١٦ - ١٩ ارديبهشت ١٣٩١ |
با سلام . متاسفانه در جواب هاي فوق و نظرهاي ذکر شده ، ابهاماتي وجود دارد که به شرح زير بيان مي شود: 1- در متن گفته شده است که مردم از انتخاب عمر ناراضي بودند ؟ اما علت ناراضي بودن ذکر نشده است ؟ 2- در متن و نظر ها ذکر شده است که در کتاب ها آمده است که ابوبکر عمر را انتخاب کرده است ؟ در حالي که امام علي در نامه شماره 6 به صراحت بيان مي فرمايند : همان کساني که مرا انتخاب کردند که ابوبکر و عمر و عثمان را انتخاب کردند و هرکس را امام نام نهادند خداوند از آن ها راضي است و .... . حال با اين صراحت امام اول شيعيان درست است که بر خلاف ابشان سخن گفته شود

پاسخ:

باسلام

دوست گرامي

علت نارضايتي مستند ذكر شده است و آن خشونت و تند مزاجي عمر بوده به اين تصريح شده لطفا بيشتر دقت كنيد. در نامه 6 هم گفته شده كه مردم با اينها بيعت كردند(بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ ...) و بيعت با عمر پس از انتخاب او توسط ابوبكر بوده چنانكه در خطبه شقشقيه به اين انتخاب چنين اشاره مي كند

«فيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ‏ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي [سِتَّةٍ] جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى‏... ؛ شگفتا! اولى با اينكه در زمان حياتش مى‏خواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت ديگرى بست. چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند! حكومت را به فضايى خشن كشانيده، و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.

بودن با حكومت او كسى را مى‏ماند كه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينى‏اش زخم شود، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد! به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و نا آرامى، و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند. آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.

تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم. خداوندا چه شورايى!...»

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

96 | شهرام مطهري | | ١١:٢٣ - ٠١ آبان ١٣٩١ |
برادر گرامي، طرز صحبت شما با مخالفان مذهب تشيع و اهل بيت عليهم السلام به قدري زشت و زننده است که موجب شرمساري ما شيعيان است. شما که در هنگام بحث علمي، کنترل خود را از دست مي دهيد و عفت زبان را فراموش مي کنيد مطمئن باشيد که سکوت و عدم دخالتتان در اين امور به نفع شيعه است. مگر شما نحوه ي احتجاج و بحث و اخلاق نيک توأم با آرامش و رعايت اخلاق و متانت و زيباي مولايمان حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد صادق عليع الصلاة و السلام را در هنگام بحث با مخالفان نخوانده ايد. شمايي که دم از اهل بيت مي زنيد و دغدغه ي دفاع از مذهب ايشان را داريد، کجاي رفتارتان شبيه به ايشان هست؟ من که خودم از روحانيان شيعه هستم و مدتها با اهل سنت شهرهاي اروميه و برخي شهرهاي استان کردستان مباحثات و مناظراتي داشته ام واقعا از طرز سخن گفتن شما احساس خجالت کردم. اگر مباحثه و مناظره ي اينترنتي را ترک کنيد و به جاي آن به تصحيح اخلاق و رفتار و آموختن آداب اوليه معاشرت با ديگران بپردازيد البته بهتر است.
97 | نجات قاضي پور | | ١٥:٣١ - ١٩ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سلام آيا ابوبكر عمر را براي جانشيني پيشنهاد داد يا او را انتخاب كرد؟

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ چنانكه در مقاله مشاهده نموديد در روايات تاريخي تصريح به انتخاب شده است.
موفق باشيد.
گروه پاسخ به شبهات
(1)
98 | سالار سالارزهي | United States - Ashburn | ١٠:٥٤ - ٢٤ آبان ١٣٩٣ |
چرا دروغ اوردي .خجالت بکش حضرت ابوبکر با راي مردم انتخاب شد .

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اولا: اينکه گفتيد ابوبکر با راي مردم انتخاب شد، اين برخلاف آن چيزي است که تاريخ نشان مي دهد ؛ زيرا خود علماي شما گفته اند که بيعت ابوبکر با يک نفر بوده است قرطبي مي‌نويسد: فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله خلافا لبعض الناس حيث قال : لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودليلنا أن عمر رضى الله عنه عقد البيعة لأبي بكر.

اگر امامت و خلافت توسظ يك نفر از اهل حل و عقد منعقد شد، بر ديگران لازم است كه آن را قبول كنند بر خلاف عده‌اي ازمردم كه مي‌گويند خلافت و امامت منعقد نمي‌شود مگر با جماعت اهل حل وعقد ولي دليل ما اين است كه عمر(كه يك نفر بود ) با ابوبكر بيعت كرد.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 269، ناشر: دار الشعب القاهرة.

در اينجا قرطبي بر اين مطلب اشاره مي‌كند كه بيعت با ابوبكر توسط جميع اهل حل و عقد نبود، دليل اين مطلب را فقط بيعت عمر با ابوبكر مي‌داندكه گروهي نبوده است.

عضد الدين إيجي در كتاب المواقف بر اين نكته تاكيد دارد كه بيعت ابوبكر اجماعي نبوده است:

وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لا يفتقر إلى الإجماع إذ لم يقم عليه دليل من العقل أو السمع بل الواحد والإثنان من أهل الحل والعقد كاف لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك كعقد عمر لأبي بكر وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان.

زماني كه ثابت شد امامت از طريق انتخاب و بيعت مردم صورت مى‏پذيرد، بايد توجّه داشت كه اين امر، به اجماع تمام اهل حلّ و عقد نياز ندارد؛ زيرا هيچ دليل عقلى يا نقلى در اين مورد وجود ندارد. بلكه وجود يك يا دو تن از اهل حلّ و عقد براى ثبوت امامت و وجوب پيروى مردم از او كفايت مى‏كند؛ چرا كه ما مى‏دانيم صحابه با آن استوارى در دين ، به يكى دو تن بسنده كرده ‏اند، مانند بيعت عمر با ابو بكر و بيعت عبد الرحمن بن عوف با عثمان.

الإيجي، عضد الدين (متوفاى756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ، ص 591، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.

انصار نيز با ابوبکر بيعت نکردند و معتقد بودند کگه فقط با علي عليه السلام بيعت مي کنند: فقالت الأنصار أو بعض الأنصار لا نبايع إلا عليا

لكامل في التاريخ ، اسم المؤلف: أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني الوفاة: 630هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقيق : عبد الله القاضي ج 2 ص 189

خوب است در اين خصوص به منابع خود نيز نگاه کنيد که چطور براي ابوبکر بيعت مي گرفتند تا مطلب معلوم شود که اگر عده اي نيز بيعت کرده اند به چه صورت بوده است:

وهم يحتجزون الأزر الصنعانية ، لا يمرون بأحد إلا خطبوه ، فإذا عرفوه قدموه فمدوا يده ، فمسحوها على يد أبي بكرٍ ، كه ابو بكر به همراهى عمر، ابو عبيده و گروهى از حاضران سقيفه پيش آمد. جامه‏هاى صنعانى بر تن كرده بودند و با هر كس رويارو مى ‏شدند او را به جبر مى‏ كشيدند و دستش را براى بيعت بر دست ابو بكر مى‏نهادند، خواسته يا ناخواسته.الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م

ثانيا: اصلا انتخاب خليفه توسط مردم ، اين برخلاف آن چيزي است در روايات صحيح شما آمده است که انتخاب خليفه به امر الهي است همچنانکه انتخاب پيامبران فقط به دست خداست و کسي حق دخالت و يا حتي پيشنهاد کسي را در اين خصوص ندارد لذا وقتي خود پيامبر نيز حق پيشنهاد در اين خصوص را ندارد و در طول زندگي خود نيز چينن کاري را نکرد چطور کسان ديگر چنين حقي را دارند؟! آيا عقل آنها از پيامبر بيشتر بوده است؟!!

خوب است در اين خصوص به روايتي از صحيح بخاري دقت شود که حجت را براي همگان روشن کرده است:

عن ابن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما قال قَدِمَ مُسَيْلِمَةُ الْكَذَّابُ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجَعَلَ يقول: إن جَعَلَ لي مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ وَقَدِمَهَا في بَشَرٍ كَثِيرٍ من قَوْمِهِ. فَأَقْبَلَ إليه رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَيْسِ بن شَمَّاسٍ وفي يَدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قِطْعَةُ جَرِيدٍ حتى وَقَفَ على مُسَيْلِمَةَ في أَصْحَابِهِ فقال: لو سَأَلْتَنِي هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَيْتُكَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ ليَعْقِرَنَّكَ الله وَإِنِّي لَأَرَاكَ الذي أُرِيتُ فِيكَ ما رأيت

ابن عَبَّاسٍ رضى الله عنهما گفت: مُسَيْلِمَه ْكَذَّاب در زمان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مى‌گفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را براى من قرار دهد از او پيروى مى‌كنم، او با افراد فراوان از قبيله‌اش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا صلى الله عليه وسلم به همراه ثابت بن قيس به او رو كرد و در حالى كه در دستشان تكه چوبى بود به نزد او رفت و در مقابلش ايستاد و فرمود: اگر اين تكه چوب را از من بخواهى، به تو نخواهم داد وَ هرگز امر الله را در خود نخواهى ديد و اگر پشت كنى (و اسلام نياوري) قطعا خداوند تو را خوار خواهد كرد و من عاقبت تو را شوم مى‌بينم. صحيح البخاري - کتاب المناقب - باب علاماة النبوة في الإسلام - ح 3374

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
99 | محمد | | ٢٢:٢٦ - ١١ دي ١٣٩٥ |
با سلام اهل سنت معتقدند‌ بیامبر جانشینی برای خود تعیین نکرد و به طور کلی برای مسئله جانشینی هیچ کاری نکرد . اما ابوبکر عمر را به جانشینی برگزید و عمر هم شورای 6 نفره را با تعیین ضوابطی برای تعیین جانشین مشخص کرد
با این حساب برای تعیین 3 خلیفه 3 کار مختلف صورت گرفت . این اختلاف محرز نشان از ریشه نداشتن این کار در قرآن و سنت دارد. اگر قرار به رعایت سنت بیامبر است و اعتقاد به این باشد که بیامبر هیچ کاری برای تعیین جانشین نکرده چرا خلیفه اول جانشین تعیین کرد و چرا خلیفه دوم شورایی را تعیین کرد آن ها هم باید به سنت بیامبر اقتدا میکردند و بدون هیچ کاری امت را رها میکردند اما واضح است که آن ها ضرورت تعیین جانشین را درک کرده اند . در ضمن یک سوال چرا تصمیمات ابوبکر و عمر در بستر مرگ برای آینده مسلمین محترم شمرده شد اما دستور بیامبر در آخر عمرشان مبنی بر آوردن قلم و نوشتن دست خط رد شد .

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
مگر انتخاب جانشين به دست پيامبر (ص) است که مي گويند حضرت انتخاب نکردند؛ چه کسي گفته است انتخاب جانشين به دست پيامبر (ص) است!!! انتخاب جانشني فقط به دست خداست و کسي حق اظهار نظر در اين خصوص را ندارد همچنانکه انتخاب پيامبران فقط به دست خداست و کسي حق دخالت و يا حتي پيشنهاد کسي را در اين خصوص ندارد لذا وقتي خود پيامبر نيز حق پيشنهاد در اين خصوص را ندارد و در طول زندگي خود نيز چينن کاري را نکرد چطور کسان ديگر امثال ابوبکر و عمر چنين حقي را دارند آيا عقل آنها از پيامبر بيشتر بوده است ؟!!
خوب است در اين خصوص به روايتي از صحيح بخاري دقت شود که حجت را براي همگان روشن کرده است:
عن ابن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما قال قَدِمَ مُسَيْلِمَةُ الْكَذَّابُ على عَهْدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَجَعَلَ يقول: إن جَعَلَ لي مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ وَقَدِمَهَا في بَشَرٍ كَثِيرٍ من قَوْمِهِ. فَأَقْبَلَ إليه رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَمَعَهُ ثَابِتُ بن قَيْسِ بن شَمَّاسٍ وفي يَدِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قِطْعَةُ جَرِيدٍ حتى وَقَفَ على مُسَيْلِمَةَ في أَصْحَابِهِ فقال: لو سَأَلْتَنِي هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَيْتُكَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ ليَعْقِرَنَّكَ الله وَإِنِّي لَأَرَاكَ الذي أُرِيتُ فِيكَ ما رأيت
ابن عَبَّاسٍ رضى الله عنهما گفت: مُسَيْلِمَه ْكَذَّاب در زمان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مى‌گفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را براى من قرار دهد از او پيروى مى‌كنم، او با افراد فراوان از قبيله‌اش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا صلى الله عليه وسلم به همراه ثابت بن قيس به او رو كرد و در حالى كه در دستشان تكه چوبى بود به نزد او رفت و در مقابلش ايستاد و فرمود: اگر اين تكه چوب را از من بخواهى، به تو نخواهم داد وَ هرگز امر الله را در خود نخواهى ديد و اگر پشت كنى (و اسلام نياوري) قطعا خداوند تو را خوار خواهد كرد و من عاقبت تو را شوم مى‌بينم. صحيح البخاري - کتاب المناقب - باب علاماة النبوة في الإسلام - ح 3374
همچنين در روايت ديگر آمده است:
عن الزهري أنه أتى بني عامر بن صعصعة فدعاهم إلى الله عز وجل وعرض عليهم نفسه فقال رجل منهم يقال له بيحرة بن فراس قال ابن هشام فراس بن عبدالله بن سلمة الخير بن قشير بن كعب ابن ربيعة بن عامر بن صعصعة:
والله لو أني أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب ثم قال أرأيت إن نحن بايعناك على أمرك ثم أظهرك الله على من خالفك أيكون لنا الأمر من بعدك. قال: الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء.
از زهرى روايت است كه حضرت رسول صلى الله عليه الله عليه واله به ميان قبيله بنى عامر ين صعصعه آمد و آنها را به خداوند متعال دعوت كرد؛ مردى از آن قبيله كه به او « بيحرة بن فراس» گفته مى‌شد، ... گفت: اگر ما با تو بيعت كردبم و خداوند تو را بر مخالفين پيروز گردانيد آيا حكومت بعد از تو براى ما خواهد بود؟ پيامبر صلى الله عليه واله فرمود : أمر حكومت با خداوند است هر جا كه يخواهد آن را قرار مى‌دهد..
ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص272 تاريخ الطبري، ج 2، ص 84
بنابراين در اين خصوص بايد تابع پيامبر بود نه کس ديگر و نبايد در اين خصوص از حضرت پيشي گرفت همچنانکه قرآن به اين امر اشاره کرده است
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بين يَدَيْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ
خوب ملاک و معیار کار و فعل پیامبر (ص) است یا کسان دیگر چطور این امر را نادیده گرفتند و می گویند آن دو نفر انتخاب کردند با چه حقی مگر روایات نمی گوید خلافت امر الهی است چرا در امر الهی دخالت کردند!! لذا در این خصوص باید پاسخ بدهند که چرا آنها بر حضرت پیشی گرفتند!!! آیا آنها اصلا چنین حقی را داشتند!!! در این صورت که آنها انتخاب کردند یعنی عقل آنها از پیامبر (ص )بالاتر بود و ضرورت را بهتر از حضرت تشخیص می دادند خوب اگر این بوده است خوب آنها چرا پیامبر (ص) نشدند!!! و آیه نیز باید نازل می شد که از آنها پیشی نگیرید!!!
پیامبر (ص )وظیفه داشت خلیفه خود را معرفی کند که در جاهای فراوان معرفی کرده است آنها هستند که این همه ادله را نادیده گرفته و می گویند ایشان کسی را انتخاب نکرد چقدر روایات وجود دارد که حضرت، امام علی (ع) را بعد از خود خلیفه معرفی کردند: أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»«وعلي ولي كل مؤمن بعدي » این همه روایات از منابع خودتان در خصوص جانشینی حضرت علی (ع) را کنار گذشته و ادعا می کنید پیامبر (ص) کسی را انتخاب نکرد!!!
ثانيا: او که مسئله شوري را مطرح کرده است بيايد ثابت کند که خلافت ابوبکر شورايي بوده است خود علماي اهل سنت گفته اند که بيعت ابوبکر با يک نفر بوده است قرطبي مي‌نويسد: فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله خلافا لبعض الناس حيث قال : لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودليلنا أن عمر رضى الله عنه عقد البيعة لأبي بكر.
اگر امامت و خلافت توسظ يك نفر از اهل حل و عقد منعقد شد، بر ديگران لازم است كه آن را قبول كنند بر خلاف عده‌اي ازمردم كه مي‌گويند خلافت و امامت منعقد نمي‌شود مگر با جماعت اهل حل وعقد ولي دليل ما اين است كه عمر(كه يك نفر بود ) با ابوبكر بيعت كرد.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 269، ناشر: دار الشعب القاهرة.
اما در خصوص سوال آخری باید بگوییم: معلوم است که چرا کار برخی در جریان قرطاس محترم شمرده شده است اما کار پیامبر (ص) اشتباه و هذیان گویی؛ چون هدف اصلي پيامبر (ص) از نوشتن حديث قرطاس، معين کردن خليفه بعد از خود بوده است
همچنانکه علماي اهل سنت اعتراف کرده اند
نووي در شرح مسلم چنين مي گويد :فقد اختلف العلماء في الكتاب الذي هم النبي صلي الله عليه وسلم به فقيل أراد أن ينص على الخلافة في إنسان معين لئلا يقع نزاع
گفته شده که ايشان مي خواستند نص بر خلافت شخص معيني داشته باشند تا بعد از يشان ،نزاع و فتنه بر سر خلافت سر نگيرد
صحيح مسلم بشرح النووي ، ج 11 ص 90 ، اسم المؤلف: أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري النووي الوفاة: 676 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانية
با این وجود چه انتظاری از برخی که راضی هستند پیامبر (ص) را بخاطر مسائلی زیر سوال ببرند!!
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
100 | رضا | | ٠٠:٣٨ - ٢٢ تير ١٣٩٦ |
سلام چطور با این همه مخالفت صحابه بر استخلاف عمر بعدش راضی به بیعت شدند اگه میشه مفصل توضیح بدید

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
درست است که برخی از مردم خلافت عمر را نمی خواستند اما باید به این نکته توجه داشت که طبق منابع و مدارک در اصل از اول و همه کاره و در باطن، خلیفه در زمان ابوبکر، عمر بوده همچنانکه یعقوبی می نویسد
قابل درك بود.
و كان الغالب علي أبي بكر، عمر بن الخطاب
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 138
البته ابوبکر نیز بعد از اعتراضات مردم به آنها تاکید می کرد که اخلاق عمر نرمتر می شود
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
101 | رضا | Iran - Shūshtar | ٠١:٣٥ - ٢٢ تير ١٣٩٦ |
سلام اینکه این روایت رو در بحث مشابه مطرح کردید خواستم بگم که ظاهرا در ادامه خود روایت میگن که ضعیفه
جامع الأحاديث (31/ 420، بترقيم الشاملة آليا)
34480- عن زافر عن رجل عن الحارث بن محمد عن أبى الطفيل عامر بن واثلة قال: كنت على الباب يوم الشورى فارتفعت الأصوات بينهم فسمعت عليا يقول بايع الناس لأبى بكر وأنا والله أولى بالأمر منه وأحق به منه فسمعت وأطعت مخافة أن يرجع الناس كفارا يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف ثم بايع الناس عمر وأنا والله أولى بالأمر منه وأحق به منه فسمعت وأطعت مخافة أن يرجع الناس كفارا يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف ثم أنتم تريدون أن تبايعوا عثمان إذا أسمع وأطيع إن عمر جعلنى فى خمسة نفر أنا سادسهم لا يعرف لى فضلا عليهم فى الصلاح ولا يعرفونه لى كلنا فيه شرع سواء وأيم الله لو أشاء أن أتكلم ثم لا يستطيع عربيهم ولا عجميهم ولا....
(العقيلى وقال: لا أصل له عن على، وفيه رجلان مجهولان رجل لم يسمه زافر والحارث بن محمد حدثنى آدم بن موسى قال: سمعت البخارى قال الحارث ابن محمد عن أبى الفضل كنت على الباب يوم الشورى لم يتابع زافر عليه انتهى، وأورده ابن الجوزى فى الموضوعات وقال: زافر مطعون فيه ورواه عن مبهم، وقال الذهبى فى الميزان: هذا خبر منكر غير صحيح، وقال ابن حجر فى اللسان: لعل الآفة فى هذا الحديث من زافر مع أنه قال فى أماليه أن زافرا لم يتهم بكذب وأنه إذا توبع على حديث كان حسنا) [كنز العمال 14243]
أخرجه أيضًا: العقيلى فى الضعفاء (1/211)

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
اولا: در خصوص نقل تضعیف راوی باید تمام نظرات رجال اهل سنت را در خصوص یک روای دید زفر نیز باید بگوییم خیلی او را توثیق کرده و روایت او را قبول دارند
سي ق : زافر بن سُلَيْمان الايادي ، أبو سُلَيْمان
قال عَبد الله بن أحمد ابن حنبل ، عَن أبيه ، وأبو بكر بن أَبي خيثمة ، عن يحيى بن مَعِين : ثقة
وَقَال أبو داود : ثقة كان رجلا صالحا.
تهذيب الكمال ج 9 ص 267
در جای دیگر نیز آمده است:
قلت: وقال أبو حاتم محله الصدق وقال العجلي يكتب حديثه وليس بالقوي وقال ابن حبان أصله من قوهستان وولد بالكوفة ثم انتقل إلى بغداد ثم إلى الري فأقام بها كثير الغلط في الاخبار واسع الوهم في الآثار على صدق فيه وقال الحاكم في تاريخ نيسابور روى عن الاعمش وغيره من التابعين والحديث الذي أنكر عليه عن مالك هو عن يحيى ابن سعيد عن أنس لما كان اليوم الذي احتلمت فيه الحديث.
قال البخاري تفرد به عن مالك وقال ابن المنادي في تاريخه تركت حديثه.
تهذيب التهذيب ج 3 ص 262
ثالثا: در خصوص مناشده و احتجاج حضرت علی علیه السلام، روایاتی نقل شده است که اصلا اسمی از زفر و فرد مجهول وجود ندارد
ابن مردويه ، قال : حدّثنا أبو بكر أحمد بن محمّد بن أبي دارم ، قال : حدّثنا المنذر بن محمّد ، قال : حدّثني أبي ، قال : حدّثني عمّي ، قال : حدّثني أبي ، عن أبان بن تغلب ، عن عامر بن واثلة ، قال : كنت على الباب يوم الشورى وعليّ ( عليه السلام ) في البيت فسمعته يقول : .... أنشدكم بالله أمنكم مَن نصبه رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) يوم غدير خمّ للولاية غيري ؟ قالوا : اللّهمّ لا .
مناقب عليّ بن أبي طالب وما نزل من القرآن في عليّ، ص 132 ، أبي بكر أحمد بن موسى ابن مَردويه الإصفهاني الوفاة : 410 ، دار النشر : دار الحديث – قم – 1424 هـ - 1382ش ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبد الرزاق محمد حسين حرز الدين
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
1 |رضا|Iran - Tehran |١٤:١٩ - ٠٦ مرداد ١٣٩٦ |
0
 
0
سلام
در مورد روایت زافر عن رجل اون مجهول هست حتی اگر فرض بر توثیق زافر بگیریم اما این روایتی که مطرح کردید بن ابی دارم در روایت هست که گفتن رافضی لا یوثق به حتی اگه لا باس به باشه در اینجا داعیا الی بدعته میشه که روایتش قبول نیست
سوال دومی که داشتم ایا صحابه در ابتدا فقط مخالف بودند و بعد راضی شدند یا نه حتی در زمان خلافت عمر هم نارضایتی داشتند
پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
در خصوص زافر توثیقات ذکر شده اگر تلاش شود که برای او تضعیفی ذکر شود باز مشکلی در تضعیف او ایجاد نمی شود چون فوقش اگر یک راوی تضعیف داشته باشد و توثیق روایتش می شود حسن . در ضمن روایت دیگری درباره موضوع مورد نظر ذکر شده که مجهولی در بین آنها نیست
در خصوص صحابه نیز باید بگوییم بعدها برخی از صحابه، جریان غدیر را کتمان کردند و برخی نیز بخاطر جو خفقان نمی توانستند آشکار نقل کنند
، عن عطيّة العوفي، قال: «سألت زيد بن أرقم فقلت له: إنّ ختناً لي حدّثني عنك بحديث في شأن علي (رضي اللّه تعالى عنه)، يوم غدير خمّ، فأنا أحبّ أن أسمعه منك، فقال: إنّكم معشر أهل العراق فيكم ما فيكم. فقلت له: ليس عليك منّي بأس، فقال: نعم، كنّا بالجحفة فخرج رسول اللّه (صلى الله عليه وسلم) إلينا ظهراً وهو آخذ بعضد عليّ (رضى اللّه تعالى عنه) فقال: يا أيّها الناس، ألستم تعلمون أنّي أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى، قال: فمن كنت مولاه فعليّ مولاه. قال: فقلت له: هل قال: اللهمّ وال من والاه وعاد من عاده؟ قال: إنّما أخبرك كما سمعت».
أحمد بن حنبل، المسند: ج4 ص368. أحمد بن حنبل، فضائل الصحابة: ج2 ص586، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس.
این روایت نشان می دهد که زید بن ارقم ترس داشت روایت را نقل کند
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
102 | رضا | | ١٧:٠١ - ٠٤ شهریور ١٣٩٦ |
سلام عطیه العوفی تقریبا مجمع علی تضعیفش هست و گفتن که اصلا به احادیث احتجاج نمیشه

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
عطيه علاوه بر اينكه از تابعين و رجال بخاري، ابو داوود، ابن ماجه، ترمذي و احمد بن حنبل است، عده زيادي از علمان اهل سنت نيز وي را توثيق كرده اند ابن حجر گويد قال الدوري عن بن معين صالح وقال أبو زرعة لين وقال أبو حاتم ضعيف يكتب حديثه وأبو نضرة أحب إلي منه وقال الجوزجاني مائل وقال النسائي ضعيف وقال بن عدي قد روى عن جماعة من الثقات ولعطية عن أبي سعيد أحاديث عدة وعن غير أبي سعيد وهو مع ضعفه يكتب حديثه وكان يعد مع شيعة أهل الكوف
وكان ثقة إن شاء الله وله أحاديث صالحة ومن الناس من لا يحتج به وقال أبو داود ليس بالذي يعتمد عليه قال أبو بكر البزار كان يعده في التشيع روى عنه جلة الناس وقال الساجي ليس بحجة وكان يقدم عليا على الكل ابن معين گفته عطيه صالح است ...و ابوحاتم گويد: ضعيف است ولي حديثش نوشته مي شود .. وابن سعد گويد ..او ان شاء الله ثقه است و احاديث قبولي دارد ابوبكر بزار نيز گويد : در تشيع غلو مي كرد اما بزرگان قوم از او روايت مي كردند ساجي نيز گويد: احاديثش حجت نيست و همواره علي را بر تمامي صحابه مقدم مي كرد
تهذيب التهذيب ج 7 ص201
عجلي نيز كوفي در كتاب «معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث» به توثيق اين راوي تصريح كرده است
ملا على قارى در باره او مى‌گويد :
عطية بن سعد العوفي ، وهو من أجلاء التابعين .
عطيه از بزرگان تابعان است
القاري ، ملا علي (وفات 1104) ؛شرح مسند أبي حنيفة، ص 292 ، ناشر : دار الكتب العلمية بيروت
ترمذي صاحب يكي از صحاح سته اهل سنت روايت وي را صحيح مي‌داند:
2381 حدثنا أبو كُرَيْبٍ حدثنا مُعَاوِيَةُ بن هِشَامٍ عن شَيْبَانَ عن فِرَاسٍ عن عَطِيَّةَ عن أبي سَعِيدٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم من يُرَائِي يُرَائِي الله بِهِ وَمَنْ يُسَمِّعْ يُسَمِّعْ الله بِهِ قال وقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم من لَا يَرْحَمْ الناس لَا يَرْحَمْهُ الله وفي الْبَاب عن جُنْدَبٍ وَعَبْدِ اللَّهِ بن عَمْرٍو قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ من هذا الْوَجْهِ
سند روايت از اين طريق حسن و صحيح است .
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج 4 ، ص591 ، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
حتي الباني وهابي نيز روايات او را تصحيح مي‌كند :
3240 - 4001 ( صحيح )
حدثنا القاسم بن زكريا بن دينار حدثنا عبد الرحمن بن مصعب ح و حدثنا محمد ابن عبادة الواسطي حدثنا يزيد بن هارون قالا حدثنا إسرائيل أنبأنا محمد بن جحادة عن عطية العوفي عن أبي سعيد الخدري قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم أفضل الجهاد كلمة عدل عند سلطان جائر (صحيح ) المشكاة 3705 و 3706 ، الروض 909 ، الصحيحة 491
صحيح سنن ابن ماجة للالباني ش 3240-4001
بنابراين علماي اهل سنت عطيه را توثيق كرده اند و به روايات او استناد مي کند لذا اشکالي که به او مي گيرند که ضعيف است، بي مورد است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
 [1] [2] [3]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها