2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
آيا اميرمؤمنان عليه السلام در قضيه قرطاس حضور داشت؟ اگر حضور داشت، چرا جواب اهانت كنندگان را نداد؟
کد مطلب: ٥١١٨ تاریخ انتشار: ١١ ارديبهشت ١٣٩٤ - ٠٨:١٠ تعداد بازدید: 26207
پرسش و پاسخ » امام علي (ع)
آيا اميرمؤمنان عليه السلام در قضيه قرطاس حضور داشت؟ اگر حضور داشت، چرا جواب اهانت كنندگان را نداد؟

سؤال كننده: جهان شاه

پاسخ:

اين كه اميرمؤمنان عليه السلام در قضيه قرطاس حضور داشته است، قطعي است؛ چرا كه آن حضرت در زمان بيماري رسول خدا صلي الله عليه وآله هيچگاه از آن حضرت جدا نشدند؛ مگر ضرورتي پيش مي آمد؛ چنانچه شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه مي نويسد:

وَكَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لَا يُفَارِقُهُ إِلَّا لِضَرُورَة.

امير مومنان جز براي كارهاي ضروري از رسول خدا (ص) جدا نمي شدند!

شيخ مفيد داستان حديث قرطاس را اين گونه نقل و در آن به صراحت مي گويد كه اميرمؤمنان عليه السلام در آن جا بوده است:

فَأَفَاقَ عليه السلام فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ ثُمَّ قَالَ: ائْتُونِي بِدَوَاةٍ وَكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ فَقَامَ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ يَلْتَمِسُ دَوَاةً وَكَتِفاً فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: ارْجِعْ فَإِنَّهُ يَهْجُرُ فَرَجَعَ وَنَدِمَ مَنْ حَضَرَهُ عَلَي مَا كَانَ مِنْهُمْ مِنَ التَّضْجِيعِ فِي إِحْضَارِ الدَّوَاةِ وَالْكَتِفِ فَتَلَاوَمُوا بَيْنَهُمْ فَقَالُوا: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ لَقَدْ أَشْفَقْنَا مِنْ خِلَافِ رَسُولِ اللَّهِ.

فَلَمَّا أَفَاقَ صلي الله عليه وآله قَالَ بَعْضُهُمْ أَ لَا نَأْتِيكَ بِكَتِفٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَدَوَاةٍ؟ فَقَالَ: أَ بَعْدَ الَّذِي قُلْتُمْ؟ لَا وَ لَكِنَّنِي أُوصِيكُمْ بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْراً.

ثُمَّ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ عَنْ الْقَوْمِ فَنَهَضُوا وَبَقِيَ عِنْدَهُ الْعَبَّاسُ وَالْفَضْلُ وَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَأَهْلُ بَيْتِهِ خَاصَّةً.

فَقَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ يَكُنْ هَذَا الْأَمْرُ فِينَا مُسْتَقَرّاً بَعْدَكَ فَبَشِّرْنَا وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُغْلَبُ عَلَيْهِ فَأَوْصِ بِنَا. فَقَالَ: أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ مِنْ بَعْدِي. وَأَصْمَتَ فَنَهَضَ الْقَوْمُ وَهُمْ يَبْكُونَ قَدْ أَيِسُوا مِنَ النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله.

هنگامي حال رسول خدا صلي الله عليه وآله كمي بهبود يافت، نگاهي به مردم كرده و فرمود: دوات و شانه گوسفندي حاضر كنيد تا مطلبي را بنويسم كه پس از آن براي هميشه گمراه نشويد، در همان حال رسول خدا از حال رفت.

يكي از حاضران برخواست تا دستور حضرت را انجام دهد، عمر گفت: برگرد؛ زيرا او هذيان مي گويد، آن مرد منصرف شد. كساني كه آن جا حضور داشتند، از اين كه در اجراي دستور رسول خدا را كوتاهي كرده بودند، ناراحت شدند، با يكديگر گفتگو كردند و كلمه استرجاع «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» را بزبان رانده و از مخالفت با فرمان رسول خدا بيمناك بودند.

هنگامي كه دوباره حال رسول خدا صلي الله عليه وآله بهتر شد، برخي گفتند آيا اجازه مي دهيد تا دوات و شانه حاضر نمائيم؟ آن حضرت فرمود: آيا بعد از اين سخني كه گفتيد؟ دوات و شانه نياوريد؛ ولي شما را سفارش مي كنم كه با اهل بيتم به نيكي رفتار كنيد.

سپس روي خود را از مردم برگرداند، مردم برخواستند و به خانه هاي خود رفتند؛ اما عباس، فضل بن عباس و علي بن أبي طالب عليهما السلام باقي ماندند.

عباس عرض كرد: اي پيامبر خدا! اگر خلافت بعد از شما به ما خواهد رسيد، و مي دانيد كه ما پيروز خواهيم شد، به ما بشارت داده و راهنمائي كنيد، رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: شما بعد از من بي چاره خواهيد شد، سخن ديگري نفرمود، اين عده هم با كمال نااميدي و در حالي كه گريه مي كردند، از خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله مرخص شدند.

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج1، ص184ـ 185، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993م.

بنابراين اصل حضور آن حضرت در قضيه قرطاس قطعي است؛ اما چرا آن حضرت در مقابل اهانت كنندگان به پيام آور خدا سكوت كرد و جواب آن ها را نداد؟

در جواب به سوال، به چند نكته بايد توجه كرد:

حرمت پيشي گرفتن بر رسول خدا صلي الله عليه وآله:

طبق آيه اول سوره حجرات، پيشي گرفتن بر رسول خدا صلي الله عليه وآله حرام است و مسلمانان حق ندارند در حضور آن حضرت بر ايشان پيشي بگيرند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم . الحجرات/1.

اي كساني كه ايمان آورده ايد! چيزي را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد (و پيشي مگيريد)، و تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست .

و اميرمؤمنان عليه السلام همواره تابع محض و دنباله رو رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده و هرگز نه در گفتار و نه در عمل بر پيامبر خدا پيشي نگرفته است؛ چنانچه خود آن حضرت در نهج البلاغه مي فرمايد:

وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَي صَدْرِهِ وَيَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَيُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَيُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَكَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَمَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَلَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (صلي الله عليه وآله) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَيَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ.

شما موقعيّت مرا نسبت به رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در خويشاوندي نزديك، در مقام و منزلت ويژه مي دانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش مي نشاند، در حالي كه كودك بودم مرا در آغوش خود مي گرفت، و در بستر مخصوص خود مي خوابانيد، بدنش را به بدن من مي چسباند، و بوي پاكيزه خود را به من مي بوياند، و گاهي غذايي را لقمه لقمه در دهانم مي گذارد، هرگز دروغي در گفتار من، و اشتباهي در كردارم نيافت.

از همان لحظه اي كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را از شير گرفتند، خداوند بزرگ ترين فرشته (جبرئيل) خود را مأمور تربيت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كرد تا شب و روز، او را به راه هاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند،

و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است،«» پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم هر روز نشانه تازه اي از اخلاق نيكو را برايم آشكار مي فرمود، و به من فرمان مي داد كه به او اقتداء نمايم.

نهج البلاغه (صبحي صالح)، ص300، خ192.

و در خطبه 197 مي فرمايد:

وَلَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه وآله) أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَي اللَّهِ وَلَا عَلَي رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ وَلَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسِي فِي الْمَوَاطِنِ الَّتِي تَنْكُصُ فِيهَا الْأَبْطَالُ وَتَتَأَخَّرُ فِيهَا الْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَكْرَمَنِي اللَّهُ بِهَا.

اصحاب و ياران حضرت محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كه حافظان اسرار او مي باشند، مي دانند كه من حتي براي يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلكه با جان خود پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم را ياري كردم. در جاهايي كه شجاعان قدم هايشان مي لرزيد، و فرار مي كردند، آن دليري و مردانگي را خدا به من عطا فرمود.

نهج البلاغه (صبحي صالح)، ص311، خ197.

حال چگونه امكان دارد كه اميرمؤمنان عليه السلام قبل از اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله سخني بگويد، شروع به سخن گفتن و با نص صريح آيه قرآن كريم مخالفت نمايد؟

طبق آيه اي كه ذكر شد، پيشي گرفتن بر رسول خدا صلي الله عليه وآله حرام بوده است و اميرمؤمنان عليه السلام اگر پيش از رسول خدا سخن مي گفت در حقيقت با نص صريح اين آيه مخالفت مي كرد.

بلي اگر رسول خدا دستور مي دادند كه دهان اهانت كنندگان را ببندد، قطعا اميرمؤمنان اطاعت و با تمام وجود از آن حضرت دافع مي كرد؛ اما زماني كه رسول خدا حضور دارد و ايشان هنوز اقدامي نكرده است، چگونه امكان دارد كه اميرمؤمنان بر آن حضرت پيشي بگيرد و اقدامي بر خلاف نص قرآن كريم نمايد؟

حرمت نزاع در حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله:

خداوند در آيه 46 سوره انفال هر نوع نزاع و درگيري؛ آن هم در حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله را حرام اعلام كرده است:

وَأَطيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ريحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرين . الأنفال/46.

و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد! و نزاع (و كشمكش) نكنيد، تا سست نشويد، و قدرت (و شوكت) شما از ميان نرود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است!

و در آيه ديگر مي فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُون . الحجرات/2.

اي كساني كه ايمان آورده ايد! صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضي از شما در برابر بعضي بلند صدا مي كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالي كه نمي دانيد!

و در روايت بخاري نيز آمده است:

فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ قال قُومُوا عَنِّي ولا يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ.

دعوا كردند و سر و صدا بلند شد؛ پيامبر فرمودند: از نزد من برخيزيد كه سزاوار نيست در نزد پيامبري دعوا كنند!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1، ص54، ح114، كِتَاب الْعِلْمِ، بَاب كِتَابَةِ الْعِلْمِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و در روايت ديگر آمده است:

فَتَنَازَعُوا ولا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ.

دعوا كردند با اينكه سزاوار نيست در نزد پيامبران دعوا كنند!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص1111، ح2888، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ، ج3، ص1155، ح2997،أبواب الخمس، بَاب إِخْرَاجِ الْيَهُودِ من جَزِيرَةِ الْعَرَبِ؛ ج4، ص1612، ح4168، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

اگر اميرمؤمنان عليه السلام جواب آن ها را مي داد و بر آوردن دوات و قلم اصرار مي ورزيد، مجبور بود كه با آن ها به نزاع بپردازد و نزاع و درگيري در حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله شايسته نبود؛ از اين رو اميرمؤمنان عليه السلام منتظر فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله ماند و از نزاع و درگيري با اهانت كنندگان و بلند كردن صداي خود در حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله خودداري كرد. يعني پاسخ دادن (در حضور رسول خدا) عملي ناپسند بود و اميرمومنان قطعا چنين عمل ناپسندي را انجام نمي دادند.

اين دو پاسخ، پاسخ هاي اصلي شيعيان به كساني است كه اين شبهه را مطرح مي كنند!

گروهي از حاضران در خانه از موافقان نوشتن وصيت:

در متن روايت قرطاس آمده است:

منهم من يقول قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ النبي صلي الله عليه وسلم كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَمِنْهُمْ من يقول ما قال عُمَرُ.

گروهي مي گفتند كه (كاغذ را) پيش آوريد كه پيامبر (ص) براي شما كتابي بنويسد كه بعد از ايشان گمراه نشويد، عده اي نيز سخن عمر را تكرار مي كردند!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1612، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي؛ ج5، ص2146، ح5345، كِتَاب المرضي، بَاب قَوْلِ الْمَرِيضِ قُومُوا عَنِّي؛ ج6، ص2680، ح6932، كِتَاب الِاعْتِصَامِ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، بَاب كَرَاهِيَةِ الاختلاف، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

در صورتي كه اهل سنت ادعا دارند، پاسخ دادن به عمر، عملي نيك بوده است و عمر اشتباه كرده است، از ايشان مي پرسيم به چه دليل مي گوييد كه در اين فرض، اميرمومنان عليه السلام جزو پاسخ دهندگان نبوده است؟ با توجه به تبعيت بي چون و چراي اميرمؤمنان عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه وآله و اصرار ايشان بر انجام كار نيك، قطعا يكي از كساني كه اصرار بر آوردن نامه داشتند آن حضرت بود.

بنابراين اگر اهل سنت مي گويند كه بايد اميرمؤمنان عليه السلام جواب اهانت كنندگان را مي داد و اين كار، كار نيكويي بوده است، قطعا اميرمؤمنان عليه السلام جزء كساني بوده است كه با آوردن دوات و قلم موافق بوده و بر اين امر اصرار داشته است.

افشاي چهره كساني كه ادعاي خلافت داشتند:

احتمال ديگر اين است كه شايد هدف رسول خدا صلي الله عليه وآله از اين دستور، افشاي چهره كساني بود كه ادعاي جانشيني آن حضرت را داشتند و تمام تلاش خود را براي به دست آوردن آن از مدت ها پيش آغاز كرده بودند.

رسول خدا صلي الله عليه وآله مي خواست به مسلمانان بفهماند كساني كه به ايشان نسبت هذيان ـ نستجير بالله ـ مي دهند، صلاحيت و شايستگي اداره جامعه اسلامي را ندارند و نمي توانند مرجعيت علمي و سياسي جامعه اسلامي را به عهده بگيرند؛ به ويژه اين كه رسول خدا دستور داد كه مخالفت كنندگان با دستورش از خانه خارج شوند و فرمود «قوموا عني».

با توجه به ارتباط نزديك اميرمؤمنان عليه السلام با رسول خدا صلي الله عليه وآله، قطعا از اين مسأله آگاه بوده و به همين خاطر منتظر سخن گفتن رسول خدا ماند و از هر اقدامي خودداري كرد.

اتمام حجت با مسلمانان:

هرچند كه رسول خدا جانشيني اميرمؤمنان عليه السلام را از نخستن روز بعثت تا آخرين لحظات عمر شريفشان بارها و بارها اعلام كرده بود؛ اما از آن جايي كه دوست نداشت كه ثمره زحمات بيست ساله اش برباد رود؛ براي اتمام حجت بارديگر تصميم گرفت كه وصيت نامه اش را به صورت مكتوب در اختيار مسلمانان قرار دهد تا اگر در آينده جامعه اسلامي دچار مشكلاتي شد، كسي نگويد كه چرا پيامبر خدا كوتاهي كرد و راه را به مردم نشان نداد؟

در حقيقت رسول خدا مي خواست عدم قابليت صحابه را به همه مردم نشان دهد كه آن ها بودند كه نگذاشتند اسلام مسيري را طي كند كه خدا و رسولش ترسيم كرده بودند؛ چنانچه ابن عباس با صراحت اين مطلب را بيان كرده است:

قال قُومُوا عَنِّي قال عُبَيْدُ اللَّهِ فَكَانَ بن عَبَّاسٍ يقول إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ ما حَالَ بين رسول اللَّهِ (ص) وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لهم ذلك الْكِتَابَ من اخْتِلَافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ.

پيامبر (ص) فرمودند از نزد من برخيزيد؛ ابن عباس مي گفت: بيشترين مصيبت اين بود كه با اختلاف و سر و صدايشان، بين پيامبر و نوشتن اين نامه، مانع شدند.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج5، ص2146، ح5345، كِتَاب المرضي، بَاب قَوْلِ الْمَرِيضِ قُومُوا عَنِّي؛ ج6، ص2680، ح6932، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
41 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | Japan - Chiyoda | ١٦:٠٥ - ٠٩ آبان ١٣٨٩ |
جناب دشمن محمد نظر شماره 37 ------------------------ قضيه از اين قرار است که مطهرات در مذهب شما جائي ندارند اما آنچه که بر مبناب حرام است تا دلتان بخواهد يافت ميشود. ---------------------------------------------------------------------------- سخن گفتن با کسي که خود را بخواب زده است بي فايده است )) صــم بــکــم عــمــي فــهـــــم لايرجعون (( ------------------------------------------------------ شما که سعي در محق جلوه دادن خودتان داريد ابتدا بايد سرشت پاکتان را ثابت کنيد بعد به جزئيات بپردازيد در غير اينصورت تمام اين نوشته هاي شما با توجه به جوابهاي حمکم و دندان شکن گروه محترم پاسخ به شبهات و دوستان صاحبنظر هيگونه ارزشي ندارد و در واقع به بر ملا شدن بيش از پيش عناد و تعصب و دشمني شما با دين خدا مي انجامد زيرا بازي با کلمات ملاک حقانيت نيست بلکه حقيقت است که حقانيت را اثبات ميکند. بنابراين بهتر است ابتدا اصل مذهب و مبناي آنرا ثابت کنيد تا بعد اجازه صحبت در جزئيات به شما داده شود. ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- هزار بار اين سوال را از شما و مولوي هاي شما پرسيدم و تا وقتي نتوانستيد جواب قانع کننده اي به اين سئوال دهيد سراغ سئوال بعدي از شما دو نفر يعني شماره 36 و 37 نخواهم رفت. بهتر است پاسخ منطقي بر گرفته از قرآن و سنت پيامبر که مورد ادعاي خودتان است را به تنها سئوال فعلي بنده بدهيد. او اما سئوال که بارها در همين سايت از شما اهل بدعت پرسيده ام و بي پاسخ مانده است. ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ شما اهل بدعت معاويه را خليفه و جانشين رسول خدا ميدانيد و جلوي نام آن ملعون مي نويسيد (رضي الله عنه) !!!!! اين درحاليست که در کتب خودتان بر چهار پدره بودن معاويه و بدکاره بودن مادرش هند و . . . . اعتراف شده است !!!! آيا اين حسن نظر شما به معاويه به خاطر دشمني معاويه با علي ع نيست؟ چطور ممکن است خداوند از چنين کسي راضي باشد؟ لطفا دليل پيروي خود را از خليفه معلوم الحال معاويه که ؟؟؟کار بودن مادرش و ؟؟؟زاده بودن خودش اثبات شده است را بفرمائيد!! آيا يکي از شرايط خلفا در مذهب اهل بدعت ؟؟؟زاده بودن است يا دليل ديگري اگر دارد بفرمائيد تا ما ارشاد شويم. يا حق
42 | سيد علي (ظهار الفضائح)مدير وبلاگ شيعه بر حق است | Iran - Zanjan | ١٦:٣١ - ١٠ آبان ١٣٨٩ |



پاسخ به سخنان محمد

با فرض اينکه ابوبکر خليفه اول شما همراه پيامبر در غار بوده است آيه 40 سوره توبه هيچ فضيلتي براي اونيست . اگر منظور "ان الله معنا" "خدا با ماست" که هيچ دليلي نيست که اين معيت معيت خاصه باشدچرا که در آيه 8سوره مجادله آمده که "آيا نديدي وندانستي که آنچه در آسمانها وزمين است خدا بر آن آگاه است اگر چنانچه سه نفربا هم راز گويند خدا چهارمين آنهاست... وهرکجا که باشند خدا با آنهاست" همانطورکه معلوم شد خدا با همه است چه افراد خوب وچه افراد بد)1واگر منظور از معيت در اينجا کمک کردن وهمراهي ونصرت باشد که خداوند آن را مخصوص پيامبر کرده است مگر نزول سکينه وآرامش از نتايج معيت خاص نيست خوب آنرا هم که خدا مخصوص پيامبر (در آن شرائط خاص) کرده چرا که فرموده سکينه وآرامش را بر او يعني پيامبر (ص) نازل کرده است (فانزل الله سکينه عليه)
البته بعضي از علماي اهل سنت پيش افتاده آبرو را خورده حيا را قي کرده ومي گويند ضمير متصل در عليه به ابوبکر باز مي گردد نه به پيامبر (ص) ولي اين سخني دور از عقل و بسيار خنده دار است چرا که هدف اصلي مشرکين يافتن پيامبر بود نه ابوبکر واصلا خدا مي بايست پيامبرش را حفظ مي کرد تا دينش با قي بماند نه ابوبکر را ولذا لزومي نداشت ابوبکر را مخصوصا ياري کند چرا که اگر پيامبر را حفظ ميکرد بقيه هم طفيلا در امان مي ماندند خصوصا اينکه در ادامه آيه گفته شده که خداوند اورا با لشکرهاي غيبي مدد فرمود که اين مدد وياري مطمئنا براي پيامبر بوده واگر اهل سنت قدري از تعصب خود دست بردارند متوجه مي شود که حضرت محمد (ص) در آن مقطع زماني پيامبر الهي بوده نه ابوبکر مگر وقتي که حضرت موسي به يا رانش گفت خدا با من است خداوند ياران او را از بلا نجات نبخشيد همانطور هم در اول آيه آمده است"اگر او را ياري نکنيد خداوند اورا (پيامبر) را ياري مي کند)لذا اگر اندکي از تعصب خويش دست برداريد مي دانيد که از عقل به دور است که در اول آيه ازياري فرد به خصوصي صحبت شود وآنگاه در توضيح آن، سخن از ياري کردن کس ديگر به ميان آيداز همه مهمتر اينکه عايشه همه را راحت کرده و(بخاري در صحيح خود در جلد 6 ذيل اين آيه از اونقل کرده که عايشه نه تنها نزول اين آيه را در حق پدرش ابوبکر نفي کرده بلکه گفته در مدح خاندان ما هيچ آيه اي از قرآن نازل نشده است)2(واقعا متاسفم برادران)البته در ذمشان چراکه بعدا مي گوييم اما عده اي از اهل سنت مي گويند چرا حضرت موسي در آنجا به يارانش گفته است خدا با من است ونگفته است خدا با ماست ولي در اينجا پيامبر (ص) فرموده است که خداوند با ماست ونفرموده خدا با من است بايد گفت وقتي ما شرائط ياران حضرت موسي وابوبکر را اگر بررسي نمائيم مي دانيم که ياران حضرت موسي در حقيقت ايمان نياورده بودند وبسياري از آنان خداي حضرت موسي را حتي به صورت ظاهري هم نمي شناختند وحتي بعدا هم ايمان در دل بسياري از آنان رسوخ نکرد وآنها فقط به خاطر رهايي از ظلم فرعون با حضرت موسي همراه شدند ونه چيز ديگر پس هيچ دليلي ندارد که حضرت موسي به آنان به گويند همان خدايي که نه به او ايمان آورده ونه مي شناسيدش با ماست ولي قضيه ابوبکروديگران خيلي فرق مي کند پيامبر (ص) آنها را به دين اسلام دعوت کرده بود وده سال از تبليغ ايشان مي گذشت ويک ذهنيتي در اين باره داشتند کما اينکه در جاهاي ديگر وقتي خداوند مي خواهد بگويد که سکينه وآرامش را بر پيامبر وديگران نازل کرده صريحا از ديگران به عنوان مومنين ياد مي کند (علي رسوله وعلي المومنين ) ولي در اينجا فقط به آوردن (عليه ) يعني پيامبر (ص) بسنده مي کند واين اتفاقا بر خلاف سخن آقامحمد نشان مي دهد که جناب ابوبکر حتي در زمره مومنين هم نبوده است والا مگرچه مي شد که در اينجا به جاي عليه ، عليهما مي بود ؟ باز عده اي از برادران اهل سنت مي گويند که چون خداوند از ابوبکر در قرآن به عنوان صاحب (همراه ) ياد مي کند لازم نبوده که صيغه به صورت مثني بيايد بلکه چون ابوبکر دوست پيامبر (ص) بوده اين سکينه وآرامش بر او هم نازل شده!!!!!! بايد گفت لفظ صاحب فقط به معناي همراه است وبه معناي دوست نيست مثلا در صحيح بخاري آمده است كه وقتي عبدالله بن ابي بن سلول گفت: اگر به مدينه باز گرديم آن كه عزيزتر و گرامي‌تر است، آن كه خوارتر است بيرون خواهد كرد – عبدالله بن ابي بن سلول رئيس منافقين در مدينه بود – وقتي اين سخن به عمر رسيد گفت: اي پيامبر خدا بگذار گردن اين منافق را بزنم، پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- گفت: با او كاري داشته نباش چون اگر او را بكشي مردم خواهند گفت كه محمد اصحاب خود را مي‌كشد ملاحظه مي فرماييد که پيامبر (ص) اين شخص منافق را صحابي خود مي داند پس لفظ صحابي ،مصاحبت و... لزوما به معناي دوست بودن نيست بلکه مطلقا به معناي همراه است چه طرف دوست باشد وچه دشمن



واما در مورد پيشنمازي ابوبکر
با توجه به دلايل بسيار زيادي مشخص مي شود اين روايت هم يکي ديگر از روايات جعلي است که براي با لا بردن مقام ابوبکر توسط جيره بگيران حکومت اموي ساخته وپرداخته شده است .
ابتدا به دو روايت بخاري که در اين مورد در صحيحش آمده توجه کنيد:
1-زهري مي گويد پيامبر (ص) به عبدالله بن زمعه فرمود مردم را امر کن نماز گذارند عبدالله خارج شد وبه عمر بر خورد کرد (دروغ از همبن جا شروع مي شود ) به اوگفت با مردم نماز بگذار عمر با مردم نماز گذاشت وصدا را بلند نمود رسول خدا صدايش را شنيد وفرمودآيا اين صداي عمر نيست ؟ مردم گفتند آري يا رسول خدا فرمود خدا ومومنان اين را نمي پسندند (معلوم نيست چرا بعد از ابوبکر پذيرفتند!!!!!) بگوييد ابوبکر با مردم نماز بخواند بعد از رسيدن خبر به عمر ، عمر به عبدالله بن زمعه گفت چه کار بدي کردي من فکر کردم رسول خدا خود دستور داده بود که من نماز را بخوانم وي در پاسخ گفت :نه به خدا سوگند پيامبر نگفت کس معيني را به نماز امر نما
2- باز در صحيح بخاري از انس بن مالک نقل شده که چون روز دوشنبه شد رسول خدا پرده را کنار زد وديد که ابوبکر با مردم نماز مي خواند به چهره مبارک حضرت نگاه کردم ديدم مانند ورق قر آن است ولبخند مي زند مي گويد با ديدن رسول خدا آنقدر خوشحال شديم که نزديک بود از شادي در نماز خود اشتباه کنيم ناگهان ابوبکر به عقب برگشت پس رسول خدا اشاره کرد که در جاي خود بمان پس پرده را رها کرد ودر آن روز بود که از دنيا رفت . "به نقل از کتاب سيري در صحيحين"
حال با توجه به چند نکته دروغ بودن اين روايات مشخص مي شود :

1-در روايت اول گفته شده که پيامبر فرمود مردم را امر کن نماز گذارند حال معلوم نيست عبد الله بن زمعه از کجاي اين فرمايش متوجه شده که بايد کسي با مردم نماز گذارد وخود پيامبر امام جماعت نيست ومگر قبل ازآنروز هم مگر اين کار وقتي خود حضور داشته سابقه داشته که پيامبر پيشنمازي را به کس ديگر محول کند با توجه به اينکه در روايت دوم هم آمده که حال پيغمبر مساعد بوده
2- باز در روايت اول آمده است که پيامبر (ص) پرسيدند آيا اين عمر نيست ومردم پاسخ دادند بلي يا رسول خدا بايد گفت مگر مردم با عمر در حال نماز خواندن نبودند پس اين مردم از کجا پيدا شدند که پيامبر از آنان سوال کند ؟
3-همانطور که در کتاب "313 سوال فقهي ، تاريخي ، تفسيري " آمده است مردمي که با ابوبکر نماز مي گذاردند چطور فهميدند پيامبر پرده را کنار زده وايشان را ديدند که لبخند مي زنند وصورتشان مثل ورق قر آن شده چون که در روايت آمده که وقتي ابوبکر به عقب بر گشت توانست پيامبر را ببيند پس معلوم مي شود که در مسجد جلو باز مي شده که مردم پشت به آن دا شته اند اما قسمت حيرت آور اين روايت در اينجا است که اين مردم از کجا فهميدند که پيامبر (ص) پشت سر آنان به آنها نگاه مي کنند تا بر گردند وآنگاه لبخند زدن ايشان را ببينند در ثاني ابوبکر از کجا متوجه شده که برگشته آيا به او وحي شده ( امان از تعصب بيجا ) از همه اينها گذشته آيا پس از اينکه مردم بر گشتند ودر آن تاريکي صبح صورت پيامبر را ديدند وديدند که ايشان لبخند مي زنند وصورتشان هم مثل ورق قر آن شده است وابو بکر هم بر گشت وبه ايشان نگاه کرد باز هم نمازشان با طل نشد وپيامبر (ص) فرمود با اشاره که به نماز خواندن ادامه بده شما که مي گوييد حضرت علي (ع) که آن انگشتري را با جنباندن انگشتش به فقير داده بايد نمازش با طل مي شد با توجه به اينکه فقير خود انگشتري را را از انگشت مبارک حضرت علي (ع) در آورده وايشان فقط انگشتي را که انگشتري در آن بوده براي اشاره تکان داده است ( امان از تعصب که انسان را کور وکر مي کند) ودر بعضي ديگر از روايات اهل سنت آمده که در آن روز پيامبر امام جماعت بود ابوبکر به پيامبر اقتدا مي کرد ومردم به ابوبکر ( آيا مردمي که در صف دوم نماز جماعت هستند منتظر مي مانند تا صف اول به امام اقتدا کنند وبعد اينان به صف اول اصلا چنين چيزي ممکن است؟ ) وبعضي از راويان ديگر آبرو را خورده وحيا را قي کرده اند ونوشته اند در آن روز پيامبر به ابوبکر ومردم به پيامبر اقتدا مي کردند ما نميدانيم وقتي که پيامبر خود قادر به نماز خواندن بوده اين کارها براي چه بوده است ؟( البته در قسمت پاسخ به شبهه "آيا اصحاب از لشگر اسامه تخلف کردند ؟ "در وبلاگ گفته ايم که جناب ابوبکر وجناب عمر مي بايست به دستور صريح پيامبر با اسامه به جنگ مي رفتند نه اينکه پيشنماز شدن را به يکديگر تعارف کنند )
پس بايد به رواياتي اعتماد کنيم که مي گويند پيامبر(ص) در روز دوشنبه خود امام جماعت بودند .
واما اين 13 زروز از اختراعات شخص شخيص شما ست که بايد در سازمان ثبت اختراعات ملي آنرا ثبت نمود
والا بحث شيعه وسني بر سر اين موضوع فقط در مورد پيشنمازي روز دوشنبه است
واما در مورد واجب بودن نوشتن مکتوب بر پيامبر
اولا پيامبر (ص) بدليل اينکه امت بعد از خودشان دچار اختلاف وفتنه نشوند اصرار زيادي بر نوشتن آن مکتوب داشتند ولي چون با ممانعت اصحاب روبرو ومتهم به هذيانگويي شدند ديدند که صلاح نيست که اين وصيت نوشته شود چرا که بعد از نوشتن هم آن عده همچون عمر مي گفتند پيامبر اين وصيت را در حالت بيخودي نوشته ولذا قابل قبول نيست ويا حتي امکان داشت به خاطر کينه اي که از حضرت علي (ع) داشتند حتي مقام شامخ نبوت را هم زير سوال ببرند
کما اينکه پيامبر قبل از اين هم بارها وبارها به ولايت علي (ع) تصريح کرده بود ولي مي خواستند اتمام حجت نمايند
پس به اين خاطر اگر اين ابلاغ واجب هم بود به اين دلايل (از جمله نسبت هذيان به ايشان واينکه قبلا اين موارد به قدر کافي ابلاغ شده بود و نوشتن آن فقط به خاطر جلو گيري از اختلاف بود واينکه ايشان مي دانست بعد از فوتشان اصحاب بيعت در غدير را بر اثر هوي وهوس فراموش مي کنند ) از نوشتن ن منصرف گرديد اما در مورد اينکه اين آقا گفته جمله اي به اين مهمي در قرآن بايد ميامد بايد گفت مطمئنا کليات آن در قرآن آمده که از خدا ورسول واز اولوالامر اطاعت کنيد "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا" ولي جزئيات به پيامبر (ص) واگذار شده حال اين که يک جمله است تعداد رکعات نماز که يک کلمه است ولي مي بينيم که در قرآن نيامده است


کما اينکه با توجه به نص بخاري پس از اين جريان سه وصيت شفاهي کردند
حدثنا قبيصة حدثنا ابن عيينة عن سليمان الأحول عن سعيد ابن جبير عن ابن عباس رضي الله عنهما أنه قال يوم الخميس وما يوم الخميس ثم بكى حتى خضب دمعه الحصباء فقال
: اشتد برسول الله صلى الله عليه و سلم وجعه يوم الخميس فقال ( ائتوني بكتاب أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا ) . فتنازعوا ولا ينبغي عند نبي تنازع فقالوا هجر رسول الله صلى الله عليه و سلم ؟ قال ( دعوني فالذي أنا فيه خير مما تدعونني إليه ) . وأوصى عند موته بثلاث ( أخرجوا المشركين من جزيرة العرب وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم ) . ونسيت الثالثة
وقال يعقوب بن محمد سألت المغيرة بن عبد الرحمن عن جزيرة العرب فقال مكة والمدينة واليمامة واليمن . وقال يعقوب والعرج أول تهامة
واما وصاياي شفاهي
از ابن عباس روايت مى كند كه گفت : ((روز پنجشنبه ، چه روز پنجشنبه اى ! سپس چندان گريست كه زمين از قطرات اشكش تر شد، آنگاه گفت : آرى ، در روز پنجشنبه درد بيمارى بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فشارآورد. حضرت فرمود: نامه اى براى من بياوريد تا برايتان فرمانى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
اصحاب به نزاع پرداختند، با اينكه مناسب نبود در نزد پيغمبر نزاع كنند. اصحاب گفتند: پيغمبر هذيان مى گويد!
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: مرا رها كنيد، حالى كه دارم از آنچه به من نسبت مى دهيد بهتر است .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هنگام وفات به سه چيز وصيت نمود: مشركان را از جزيرة العرب بيرون برانيد، ستونهاى مجاهدين را همانطور كه من روانه مى كردم ، شما هم روانه جهاد كنيد. ابن عباس گفت : سومى را فراموش كردم ))!
صحيح بخاري باب جوائز الوفد ص1111
موضوع سوم نيز چيزى جز اين نبوده كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خواسته بود چيزى براى ايشان بنويسد تا از گمراهى مصون بمانند (يعني همان خلافت حضرت علي (ع) )، ولى سياست ، محدّثين را ناگزير ساخته بود كه خود را به فراموشى بزنند!

در اينجا بد نيست آنچه را كه ابن أبي الحديد در همين رابطه نقل كرده بياوريم تا معلوم شود كه چرا عمر جلوى نوشتن وصيتى را كه مانع گمراهى امت مى‏شد گرفت.
«ابن عباس مى‏گويد: در ابتداى خلافت عمر وارد بر او شدم... به من گفت: از كجا آمدى؟ گفتم: از مسجد. گفت: پسر عمويت چه مى‏كند؟ پنداشتم منظور او عبد اللّه بن جعفر است، گفتم: با همسالانش بازى مى‏كند. گفت: منظورم او نيست بلكه منظورم بزرگ شما اهل بيت است. (توجه داشته باشيد با آنكه عباس -عموى پيامبر- در قيد حيات و از نظر سن بزرگ آنها بود عمر -و نيز ديگران- مى‏دانستند كه بزرگ واقعى اهل بيت او نيست بلكه على عليه‏السلام است) گفتم: براى خرماى فلانى آبيارى مى‏كند در حاليكه مشغول خواندن قرآن است. گفت: اى عبد اللّه!... آيا در نفس او چيزى از امر خلافت باقى مانده است؟ گفتم: آرى. گفت: آيا او مى‏پندارد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را تعيين كرد؟ گفتم: آرى و از پدرم نيز درباره آنچه كه او مى‏گويد پرسيدم گفت: راست مى‏گويد. عمر گفت: محققا از رسول خدا چيزى در اين زمينه گفته شده كه دليل روشنى نيست البته او مترصد فرصتى بود و هنگام مريضى مى‏خواست به نام او تصريح كند كه من به جهت دلسوزى براى اسلام و حفظ آن (از خطرات) مانع آن شدم...»
شرح نهج البلاغه ج12 ص20و21
واما بايد گفت ترس پيامبر از عمر مطمئنا بيشتر از ابوجهل وامثال او بوده چرا که آنان علنا رو در روي پيامبر ايستاده بودند وبه چيزي قائل نبودند ولي عمر مثلا يکي از اصحاب پيامبر (ص) واز سران اهل مکه بوده است لذا ضربه اي که عمر مي توانست بزند بسيار بدتر از ابوجهل وامثال او بوده است
واما در مورد اينکه در روايت تصريح نشده که عمر اين جمله را گفته باشد بايد گفت اتفاقا اشتباه مي کنيد ورواياتي در صحيح بخاري وجود دارد که تصريح شده عمر هم اين جمله را گفته وهم نسبت هذيان به ايشان را اول او داده وبقيه از او تبعيت کرده اند :
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى حَدَّثَنَا هِشَامٌ عَنْ مَعْمَرٍ و حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ عَنْ الزُّهْرِيِّ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ
لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ فَاخْتَصَمُوا مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَالِاخْتِلَافَ عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُومُوا قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ وَلَغَطِهِمْ


...عمر گفت درد بر پيامبر چيره گشته وکتاب خدا در نزد شماست وکتاب خدا ما را کا فيست ...

....عده اي مي گفتند کاغذ وقلم بياوريد تا پيامبر (ص) بنويسد که بعد از او گمراه نشويد وعده اي گفتار عمر را که مي گفت کتاب خدا ما را بس است وپيامبر هذيان مي گويد را تکرار مي کردند...

صحيح البخاري باب قول المريض قوموا عني جزء17 ص417 (مطابق نرم افزار المکتبه الشامله)
واما در روايت ديگر داريم که عده اي مي گفتند پيامبر (ص)هذيان مي گويد (نعوذا با الله)
که با مقايسه اين دو روايت متوجه مي شويم که نسبت هذيان به رسول اکرم را اول عمر داده بعد ديگران از او تبعيت کرده اند حال به روايت توجه کنيد

حدثنا قبيصة حدثنا ابن عيينة عن سليمان الأحول عن سعيد ابن جبير عن ابن عباس رضي الله عنهما أنه قال يوم الخميس وما يوم الخميس ثم بكى حتى خضب دمعه الحصباء فقال
: اشتد برسول الله صلى الله عليه و سلم وجعه يوم الخميس فقال ( ائتوني بكتاب أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا ) . فتنازعوا ولا ينبغي عند نبي تنازع فقالوا هجر رسول الله صلى الله عليه و سلم ؟ قال ( دعوني فالذي أنا فيه خير مما تدعونني إليه ) . وأوصى عند موته بثلاث ( أخرجوا المشركين من جزيرة العرب وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم ) . ونسيت الثالثة
وقال يعقوب بن محمد سألت المغيرة بن عبد الرحمن عن جزيرة العرب فقال مكة والمدينة واليمامة واليمن . وقال يعقوب والعرج أول تهامة

خوب ملاحظه کنيد در روايتدوم آمده است که عده اي گفته اند پيامبر (ص) هذيان مي گويد (نعوذا با الله)
ودر روايت دوم آمده است که عده اي مي گفتند قلم وکاغذ را بياوريد وعده اي گفتار عمر را تکرار مي کردند
خوب با مقايسه اين دو روايت معلوم مي شود که اول عمر آن جمله تو هين آميز را گفته وبعد طبق نص صريح روايت بخاري عده اي هم آن را تکرار مي کردند


واما در مورد مشاجره ونزاع در نزد پيامبر (ص) بايد گفت که باعث شروع نزاع در آن روز خود عمر بوده چرا که طبق نص صحيح بخاري ابتدا او بوده که گفته پيامبر (ص)هذيان مي گويد (نعوذا با الله ) وکتاب خدا ما را بس است وديگرا ن هم از او تبعيت کرده اند واما منظور از آيه" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ"
اين است که در مخالفت با رسول خدا ودر جهت ناراحت کردن ايشان صداي خود را بالا نبريد وحضرت علي عليه اسلام وبني هاشم با اين دستور رسول گرامي موافق بودند وسخن پيامبر (ص) را تکرار مي کردند پس دليلي نيست که پيامبر (ص) از ايشان ناراحت شده باشند ومشمول اين آيه نمي شوند چه اگر منظور مطلق سر وصد ي بلند بود بلال موذن مي بايست از همه گنهکارتر باشد که هر روز با صداي بلند اذان مي گفت
واما در مورد کار حضرت علي (ع) در روز صلح حديبيه من شما را به چند نکته متوجه مي سازم
1- کار عمر که از نوشتن مکتوب جلو گيري کرده باعث گمراهي امت واختلاف شده است ولي کار حضرت علي (ع) اين خصوصيت را نداشت
2- 2- کار عمر توهين به پيامبر(ص) بود که با اين کارش علنا مي گفت پيامبر (ص) در اين لحظه شايستگي نوشتن وهدايت کردن را ندارد ولي کار حضرت علي (ع) اين نتيجه را نداشت بلکه به عکس ائو بر پيامبر بودن حضرت محمد در مقابل مشرکين تاکيد مي کرد وشرم از اين داشت که کلمه پيامبر را از نامه پاک کند
3- کار عمر پيامبر را ناراحت وخشمگين ساخت به طوري که اصحاب را از خانه بيرون کرد وگفت اين حالم برايم بهتر است از آنچه به من نسبت مي دهيد (نسبت هذيان) ولي در هيچ يک از منابع نيامده که پيامبر (ص) از کار حضرت علي (ع) ناراحت شده بتاشند چرا که ايشان به خوبي مي دانستند که علي (ع) اين کا ررا به خاطر حفظ احترام پيامبر (ص) انجام داده است
4- در اين مورد چون در سايت تحقيقاتي حضرت ولي عصر به خوبي توضيح داد شده ديگربيشتر توضيح نمي دهم
والسلام
ومن الله التوفيق وعليه التکلان
43 | م-ع | Iran - Tehran | ١٠:٢٥ - ١٢ آبان ١٣٨٩ |
با سلام.اقاي سيد علي از شما نهايت تشكر را براي بي ابرو كردن ابوبكر دارم.با سلام خدمت اقاي قزويني و همكارانش.رضي الله عنكم.ايا ترجمه بحار به طور كامل هست؟اقاي معاويه ايا تا به حال به معني اسمت فكر كردي.معاويه=ماده سگ هرزه!اگه معاويه ه خوبه اين اسم چيه؟

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

ترجمه 42 جلد كتاب بحار در برنامه گنجينه روايات نور موجود است .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

44 | محمد | Iran - Tehran | ١٠:٢٦ - ١٣ آبان ١٣٨٩ |
سلام کردن به شماها هيچ ثوابي ندارد (هم شما به اصطلاح شيعه ها و هم شما به اصطلاح سني ها)
شماها اعمال انساندوستانه اي که خداي بزرگ دستور داده را فراموش کرده ايد و به خاطر علي و عمر داريد به هم افتراي ناموسي و زنا و حرفهاي کثيف ميزنيد. شما اصول اسلام را کنار گذاشته و برسر جزئياتي که معلوم نيست کدام درست است بحث بيهوده مي کنيد و باعث بدبخت کردن جوانان ايران شده ايد. عوض اين حرفها يک مدرسه بسازيد تا کشور پيشرفت کند.بجاي اين سايت يک سايت علمي آپلود کنيد. به خدا خدمت کردن به مردم خيلي بيشتر از اين بحثها ارزش دارد . به نظر من توماس اديسون غير مسلمان در بهشت قرار دارد جايي که هيچ کدام از شماها نمي بينيد.
45 | دانا | Iran - Tehran | ١١:١٠ - ١٣ آبان ١٣٨٩ |
شبهه شيعه: اهل سنت، ابوبكر را از پيامبر اكرم بالاتر مى دانند؟ و مى گويند كه زنى نزد پيامبر آمده و گفت خواب ديدم درختى كه در خانه ام هست شكسته، پيامبر فرمود شوهرت مى ميرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بيرون آمد و در راه ابوبكر را ديد و خواب را براى او تعريف كرد. ابوبكر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلايه نزد پيامبر آمد و اعتراض كرد، ناگهان جبرئيل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اينكه دروغ بر زبان ابوبكر صديق جارى كند، يعنى بر زبان پيامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصيت ابوبكر زير سؤال برود. به نقل از كتاب نزهه المجالس پاسخ اهل سنت: اولا نزهه المجالس کتاب حديث نيست و کتاب درجه 3 و 4 ما هم نيست مقام آن در پش کتب ما مثل مقام مجله کيهان بچه ها، است در پيش شيعه ها! دوما : نويسنده آن کتاب آدم بيسوادي بوده و نمايندگي از اهل سنت ندارد و مردم عادي او را و کتابش را اصلا نميشناسند سوما: نويسنده اين کتاب در قرن دهم هجري زندگي ميکرده است، مگر در ده قرن پيش از او، ما سخني درباره ابوبکر نگفته ايم که شيعه نظر او را بعنوان نظر اهل سنت در قرون و اعصار وانمود ميکند؟ چهارما: همين يک عيب شيعه را بس که از کتابهاي غير از کتب حديث ما روايت ها را نقل ميکند ، و اين حديثي که با آن چنگ زده، نيز اصلا سند ندارد!! حديث بي سند را چگونه قبول کنيم؟ پنجما: متن حديث نيز بسيار رکيک و بي معني است، زيرا ابوبکر به بهاي بي اعتبار شدن رسول الله، راستگو نشان داده شده است. شيشما: اين روايت تعارض دارد با روايات صحيح سندي که رسول الله صلي الله عليه وسلم در آنها، به امت خود دستور داده اند که خواب و رويا را به نيکويي و خوبي تاويل و تعبير کنند، مثلا همين شکستن درخت بايد تاويل نشود به مردن، بايد مثلا تاويل خوب شود ، پس اين چگونه ممکن است که رسول الله خودشان بر خلاف قاعده اي که وضع کرده اند خواب آن زن را تعبير نمايند؟ پس روايت دروغ است. حالا سوال اين است که چرا شيعه بخاري و مسلم را رها کرده و احاديث صحيح را رها کرده و به کتابي استناد ميکند که نويسنده آن، دانشي از علم حديث ندارد. آخوند شيعه در حقيقت، قصد کشف حقيقت را ندارد، هدفش گمراه و سرگردان نگاه داشتن شيعه هاست! آخوند شيعه خودش هم ميداند که هرگز هيچ مذهبي، پاسخگوي اعمال و گفته هاي تک تک پيروان خود نيست. حالا ؟؟؟؟ خود را شيعه ميداند، اما گمان ميکند که راه مستقيم يکي نيست بلکه ده ها راه مستقيم داريم ، اين که عقيد شيعه نيست. حالا ؟؟؟ ميگويد مرد نميتواند بدون اجازه زن اول دوباره عروسي کند، يا زنان مجاهدين خلق در صف نماز کنار مردان ميايستند و در همان حال خود را از هر شيعه اي شيعه تر ميدانند ! اما اينها دليل نميشود که ما مذهب شيعه را مسئول گفتار و کردار ؟؟؟ و مجاهدين خلق و آقاي ؟؟؟؟ بدانيم، ما آن سخن را عقيده شيعه ميدانيم که در کتابهاي مرجع آنها نوشته شده باشد يا اکثريت آنها بدان معتقد باشند پس چرا آنها سخن يک نويسنده گمنام را عقيده تمامي اهل سنت ميدانند؟ در طول تاريخ هيچکس نگفته ابوبکر از پيامبر مقامي بالاتر دارد، و اگر چنين بگويد بايد فورا او را وادار به توبه کرد و توبه نکند کافر است و نويسنده کتاب نزهه المجالس هم نگفته ابوبکر از پيامبربرتر است اينها همه هياهوي شيعه هاست حالا جالب اينجاست که چون غلو کننده در حق هرکس غلو ميکند، بر همين منوال ،نويسنده سني مذهب کتاب نزهه المجالس، وقتي به ذکر فضايل علي ميپردازد نيز راه غلو را در پيش ميگيرد مثلا ميگويد: (قال النبي صلى الله عليه وسلم: و لو اجتمع الناس على حبه لما خلق الله جهنم من أراد أن ينظر إلى آدم في عمله وإلى نوح في فهمه وإلى إبراهيم في حلمه وإلى موسى في زهده وإلى محمد في بهائه فلينظر إلى علي بن أبي طالب) (وعن النبي صلى الله عليه وسلم قال ما مررت بسماء إلا وأهلها مشتاقون إلى علي ابن أبي طالب) يعني رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمودند اگر همه مردم علي را دوست ميداشتند جهنم خلق نميشد!! و هرکس ميخواهد عمل آدم، دانش نوح و بردباري ابراهيم و تقواي موسي و ارزش محمد را ببيند کافيست که به علي نظر کند همه ايها را او يکجا دارد!! پيامبر فرمود در شب معراج به هرجاي آسمان رفتم و به هرکس که برخوردم، او را مشتاق ديدن علي يافتم!! و دهها حديث جعلي از اين نوع که شيعه همه را قبول دارد و اينجا ديگر شيعه از نويسنده و از اهل سنت انتقاد نميکند که برعکس اين سخن نويسنده را همپايه وحي منزل ميداند و در بحث ها ما را حواله ميدهد به کتاب نزهه المجالس که خودتان ميگوييد علي چنين است و علي رضي الله عنه چنان است و از نويسنده کتاب، با نام دانشمند ارزشمند ياد ميکند ، اما اگر همو از ابوبکر تمجيد نمايد ، او را به باد تمسخر ميگيرد اين است بهره علماي شيعه از علم و دانش

پاسخ:


با سلام
دوست گرامي
1- اين نويسنده ، بايد در ابتدا سوال شيعه را به صورت صحيح مي‌نوشت ، و بعد به آن اشكال مي‌كرد ! سوال صحيح اين است كه :
آيا رسول خدا (ص) دانا‌تر است يا ابوبكر ؟ چرا رسول خدا امت را بي‌سرپرست رها كرد ، اما ابوبكر اين مشكل را فهميد و براي آينده امت فكري كرد ؟؟! آيا شما ابوبكر را از رسول خدا (ص) داناتر نمي‌دانيد ؟
در واقع در عمل اهل سنت ابوبكر را از رسول خدا (ص) دانا‌تر مي‌دانند حتي اگر اين روايت را قبول نداشته‌ باشند !
2- راجع به رواياتي كه ذكر كرده است ، در ابتدا بايد سند آن را ذكر مي‌كرد كه چنين نكرده است ! جداي از اينكه شبيه اين روايات در كتب اهل سنت نيز آمده است : هيچ كس جز مومن حضرت علي را دوست نمي‌دارد و هيچ كس جز منافق آن حضرت را دشمن نمي‌دارد ! (صحيح بخاري) و... آيا اين ها دلالت بر برتري بر رسول خدا مي‌كند ؟
شيعه‌اي كه اين صفات را براي حضرت علي (ع) قائل است ، مي‌گويد آن حضرت خود را شاگرد رسول خدا (ص) و تابع آن حضرت مي‌داند و هرآنچه براي حضرت علي (ع) ثابت شود ، براي رسول خدا (ص) به طريق اولي ثابت مي‌شود !
پس بسياري از اين موارد نه تنها غلو نيست ، بلكه صحيح نيز هست ، و تنها مساله نا آگاهي مستشكل سني به اين حقيقت است !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

46 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Abu Dhabi | ١٠:٣٠ - ٢٢ آبان ١٣٨٩ |
با سلام از اميرالمؤمنين روايت شده است که: روزي از کوفه همراه با قنبر خارج شدم، پس ناگاه ابليس به ما برخورد نمود، پس گفتم: بد شيخي هستي، پس گفت: چرا اين سخن را به من مي گوئي يا اميرالمؤمنين؟ به خدا سوگند حديثي را براي شما خواهم گفت که بي واسطه آن را از جانب خداوند متعال نقل مي کنم که بين ما سوّمي وجود نداشت: هنگامي که به سبب معصيتم به آسمان چهارم فرود آمدم، فرياد زدم: بار الها گمان نمي کنم موجودي را شقي تر از من آفريده اي، پس وحي نمود به من، خداوند متعال: آري شقي تر از تو آفريده ام، پس برو نزد مالک تا او را به تو نشان دهد، به سوي مالک رفتم و گفتم: خداوند (سلام) به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: شقي تر از من را به من نشان بده، پس مرا به سوي آتش جهنم برد و طبق اول جهنم را بالا زد و آتش سياهي از ميان برخواست، گمان کردم که من و مالک را آتش خواهد گرفت، پس مالک به آتش فرمان داد که آرام بگيرد و آنهم آرام گرفت. سپس مالک مرا به طبقه دوّم برد، پس آتشي شديدتر از آتش اوّل بپاخواست و دستور آرام شدن را به آن داد تا اينکه به طبق هفتم رسيديم و آتشي که از هر طبقه بر مي خواست از طبقه قبل سياهتر و سوزاننده تر بود، تا اين که آتشي بپا خواست، گمان کردم که مرا و مالک و تمام مخلوقات خدارا خواهد بلعيد. دستم را به روي چشمانم قرار دادم و گفتم اي مالک دستور خاموشي آن را صادر نما والّا نابود خواهم شد مالک گفت: اما تو تا روز قيامت نابود نخواهي شد،. سپس دستور داد و آن آتش آرام شد. آنگاه دو مرد را ديدم که در گردن آنها زنجيرهاي آتشين وجود داشت و اين دو ر ا به آن زنجيرها آويزان کرده بودند و بر سر اين دو نفر عدّه اي بودند و با گرزهاي آتشين ضرباتي فرود مي آوردند. گفتم : اي مالک، اين دو کيستند؟ گفت: مگر نخوانده اي بر ساق عرش (و من دو هزار سال قبل از آنکه خداوند دنيا را بيافريند خوانده بودم) لا اله الّا الله محمّد رسول الله أيّدته و نصرته بعليّ عليه السّلام. معبودي جز خداي يکتا نيست و محمّد صلي الله عليه و آله فرستادۀ او و او را به علي عليه السّلام تأييد و نصرت نمودم. پس گفت: اين دو نفر دشمنان و ستم کنندگان به رسول خدا صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السّلام هستند . ********************************************** 1- بحار، جلد 8، صفحۀ 315،ح95. لبيك يا علي
47 | حسين | | ١٨:٥٥ - ٢٥ آبان ١٣٨٩ |
خدالعنت کند کساني را که پيامبرش (ص) لعنت کرده
48 | احسان غلامي | | ٢٠:٣١ - ٢٥ آبان ١٣٨٩ |
آيا عقل انسان مي پذيره که همه پيامبران الهي داراي وصي باشند ولي خاتم انبيا (ص)در اين مورد چيزي بيان نکرده باشد !! همه پيامبران الهي داري وصي بودند 1-نام وصي حضرت آدم ،هبة الله به زبان عربي شيث 2-وصي حضزت، ابراهيم ،اسماعيل 3-وصي يعقوب ،يوسف 4-وصي موسي،يوشع بن نون 5-وصي عيسي،شموعون اشاره کوتاه يعقوبي درباره وصيت آدم به شيث بيان مي کند ، هنگامي که مرگ آدم فرا رسيد شيث را وصي خود قرار داد.(1)و باز طبري صاحب تاريخ الرسل و الملوک مي گويد.هبه الله يا همان شيث به زبان عربي وصي پدرش آدم بود(2)و ابن اثير و ابن کثير نيز در عباراتي مجزا به بيان همين موضوع مي پردازنند(3) و ديگر انبياء.... اما خاتم انبياء، پيامبري جداي از پيامبران پيشين نبود تا امت خودش رو بدون تعيين وصي و ولي امر رها کنه.پيامبر کسي است که :مدينه رو يک لحظه در زمان نبود خويش بدون جانشين رها نمي کرد و فردي رو جانشين خود قرار مي داد(4) اين محال است، وقتي نگاهي به انبياء پيشين انداخته مي شود مي بينيم که هر کدام براي خود وصي داشته !حال چطور امکان دارد خاتم انبياء جامعه رو بدون رهبر رها کنه ؟ موسي از جانب خدا مامور شد تا يوشع بن نون رو وصي خود گرداند.و خاتم انبياء هم مامور شد تا در بازگشت از حجة الوداع ،ولي امر بعد از خود رو معرفي نمايد و امت رو بدون سرپرست رها نسازد.و اوست که در غدير خم اين فرمان رو با صداي رسا اعلام کرد و علي رو ولي عهد بعد از خود قرار داد. بدين طريق آنچه که درباره همانندي امت با بني اسرائيل فرموده بود که: "هر چه بر بني اسرائيل رسيد، بر امت من نيز مي رسد"(5)،راست و صادق آمد. قضاوت با شما؟؟ 1- تاريخ يعقوبي، جلد 1، صفحه 11 2-تاريخ طبري، چاپ اروپا، جلد 1، صفحات 153 – 165 و 166 3-تاريخ ابن اثير، جلد 1، صفحه 19 و 20 و 40 و 48 – تاريخ ابن کثير، جلد 1، صفحه 98 4-مورخان در کتب خويش نقل نموده اند که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) در طول 27 بار که به دلائل مختلف مدينه را ترک نمود و در آن حضور نداشت، فردي را به جانشيني خويش در مدينه منصوب مي نمود. براي تحقيق بيشتر و آگاهي از جزئيات، مي توانيد به جلد دوم کتاب معالم المدرستين، بخش "جانشينان رسول خدا در مدينه به هنگام جنگها"، رجوع کنيد. 5-قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): "يکون في هذه الأمة کل ما کان في بني اسرائيل حذو النعل بالنعل و حذو القذة بالقذة" (من لا يحضره الفقهيه، جلد 1، صفحه 203) اين حديث در مصادر مختلف اهل تسنن نيز آمده است. به عنوان نمونه در سنن ترمذي، کتاب الايمان به اين صورت نقل گشته است: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): "ليأتين علي أمتي ما أتي علي بني اسرائيل حذو النعل بالنعل . . ." بر گرفته از کتاب گرانقدر "معالم المدرستين"، تأليف: علامه سيد مرتضي عسکري با تصرف
49 | علي | Iran - Hamadan | ١٣:٤٧ - ٢٦ آبان ١٣٨٩ |
با سلام
مخواستم بدانم ايا سني ها منطق هم دارن يا اصلا سواد دارن!!!!!!!!!!
50 | امير | | ٠٩:٥٧ - ٢٩ آبان ١٣٨٩ |
جناب علي يه کمي سواد داريم اگر بزارن با شما برادران شيعه مناظره کنيم
51 | اميرحسين | Iran - Ilam | ١٤:١٤ - ٠١ آذر ١٣٨٩ |
باسلام
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه ج 12 ص 20 به نقل از عمر ابن الخطاب مي گويد: رسول اكرم درروزهاي آخر عمرش خواست به نام علي براي خلافت تصريح كند اما من به دليل دلسوزي وحفظ اسلام مانع شدم!!!
من درعجبم چرا جبرئيل امين ا... وحي اللهي رابه مصلح ترين ودلسوزترين انسان روي زمين نسبت به مسلمين عالم يعني عمرابن الخطاب ابلاغ نمي كرد؟؟؟؟؟؟؟
52 | حيدري | | ١٥:٤٦ - ١٦ آذر ١٣٨٩ |
اولا جناب امير بفرماييد با سوادي که داريد همين جا مناظره کنيد.ثانيا اگر عمر خيلي دلسوز بوده بس چرا شما را با اين همه سوال بي جواب رها کرده ودلش براي شما نسوخته.ثالثا چرا به درون خودتون بر نميگرديد و ببينيد حقيقت کجاست؟ايا خداوند روز قيامت قبول مي کند که شما به خاطر تعصبي که به عمر داشتيد دنبال حقيقت نرفتيد؟نفس خود را زير با بگذاريد و ببينيد خداوند چه مي خواهد و همان را عمل کنيد.شايد که رستگار شويد
53 | شيعه كوچولو | Iran - Tehran | ٢٤:٥٧ - ٢٠ آذر ١٣٨٩ |
خليفه دوم چه كساني ؟؟؟؟ تشريف داشت ؟! هههههههههههههههههههه
54 | محمود | Iran - Tehran | ٢١:٣٥ - ٢٩ آذر ١٣٨٩ |
پيامبر که سواد نوشتن نداشته چطور گفته که دوات بياريد تا مطلبي بنويسم.
آيا اين گفته ضعف حديث رو نميرسونه؟
55 | شهاب | Iran - Tehran | ١٥:٥٧ - ٣٠ آذر ١٣٨٩ |
يه سوال ساده چرا پيامبر در روز هاي بعد موضوع به اين مهمي رو نگفته موضوعي که از طرف خدا بوده واقعا عجيب نيست؟
56 | سيدمهدي | Iran - Tehran | ٠٣:٠٦ - ١٠ دي ١٣٨٩ |
سلام
يه کم فکر کنيم مگه ميشه عقل ناقص بشري پاسخگوي همه مشکلات بشر باشه؟ پس بايد هميشه يک حجت که از جانب خدا انتخاب شده روي زمين باشه
حالا بايد رفت سراغ حجت که خدا انتخابش کرده همه ميدونن خلفارو خدا انتخاب نکرده پس بيخيال اونا چون ساخته بشرند و از اساس دين تحريفي دادن دست مردم
حالا کي حجته و خدا تعيينش کرده؟ يه کم انصاف ميخواد غدير را بفهميم .نگيم پيامبر به خاطر يه عده قليل که از مولا علي ناراحت بودن اون سيل جمعيت را معطل کردن. نگيم پيامبر همه را جمع کردن بگي مولا علي دوست شماست....
هاي بصيرت خوبه و حال ميده حيف که بعضيها ندارن
57 | راز | Iraq - Baghdad | ٢٤:٠٠ - ٠٥ فروردين ١٣٩٠ |
بسيار عالي بود. به واقع کامل بودن اين سايت آدم رو شگفت زده مي کنه!
ممنونم
58 | داريوش | Iran - Shiraz | ١١:٠٩ - ٠١ آذر ١٣٩٠ |
به نام خدا.عمر كه درحضورپيامبر گرامي(ص)نستجيربالله به ايشان تهمت هذيان گويي ميزدندحتي اگرمقدربودكه رسول اكرم(ص)قضيه ي امامت حضرت علي ابن ابيطالب(ع)راهم مكتوب كنندچگونه ميتوان قبول كرد محتوي نامه رابپذيردوجماعت عمري وبكري مطمئن باشندكه اينهابازبادسيسه كردن مانند نستجيربالله هذيان گويي رسول اعظم(ص)درهنگام تقريرنامه وياجعلي بودن و...دربين امت فتنه انگيزي ميكردند.مسئله ي ديگراينكه درغدير خم البته به زعم جماعت شيطان پرست(عمري وبكري وناسبيه)رسول اكرم(ص)فقط سفارش به دوست داشتن علي(ع)فرمودند.اينجا اين پرسش ازجماعت باطل مطرح ميشودمگر حضرت علي(ع)درحق مسلمين چه ظلمي كرده بودند كه پيامبر(ص)آنهارادعوت به تولاي ايشان فرموده باشندواين امرسه شبانه روز به طول بيانجامدوحضرت رسول(ص)ازتك تك جماعت حاضر براي دوست داشتن حضرت علي(ع)بيعت بگيردوازحاضرين بخواهدكه اين امر رابه غايبان برسانند.برفرض محال(پناه مي بريم به خدا)كه تفسيرجماعت باطل عمري وبكري درست باشدباز اين سئوال مطرح است آيااين بيعت كنندگان ودرراس آنها عمروابوبكروعثمان به محبت به علي(ع)وفادارماندند؟خبلي كوتاه اشاره مي كنم به سوزاندن درب خانه ي زهراي اطهر(س)وشهادت دختر رسول اكرم(ص)وگرفتن بيعت بازور وارعاب به قتل عام اهل بيت پيامبر(ص)از حضرت علي(ع)وقتل عام شيعيان درزمان خلافت ابوبكر.اي جماعت عمري وبكري وفرقه هاي باطل ,ظهور منجي عالم حضرت بقيه الله الاعظم(عج)نزديك است بياييدنيك بيانديشيدوتاديرنشده به راه حقيقت بازگرديدكه فرداديراست.والسلام علي رسول الله وعلي اميرالمومنين وعلي موعود آل محمد(ص)....
59 | حسين | Iran - Kermanshah | ٠١:١٨ - ١٢ شهریور ١٣٩١ |
گمان مي کنم وصيت رسول خدا برايهدايت بوده است وهمه چيز در قران هست فقط چيزي چون جانشيني بصورت کتبي بنويسد ولي عمر نگذاشت به ايشان تهمت هذيان گويي ميزدندحتي اگرمقدربودكه رسول اكرم(ص)قضيه ي امامت حضرت علي ابن ابيطالب(ع)راهم مكتوب كنندچگونه ميتوان قبول كرد محتوي نامه رابپذيردوجماعت عمري وبكري مطمئن باشندكه اينهابازبادسيسه كردن مانند نستجيربالله هذيان گويي رسول اعظم(ص)درهنگام تقريرنامه وياجعلي بودن و...دربين امت فتنه انگيزي ميكردند.مسئله ي ديگراينكه درغدير خم البته به زعم جماعت شيطان پرست(عمري وبكري وناسبيه)رسول اكرم(ص)فقط سفارش به دوست داشتن علي(ع)فرمودند.اينجا اين پرسش ازجماعت باطل مطرحميشودمگر حضرت علي(ع)درحق مسلمين چه ظلمي كرده بودند كه پيامبر(ص)آنهارادعوت به تولاي ايشان فرموده باشندواين امرسه شبانه روز به طول بيانجامدوحضرت رسول(ص)ازتك تك جماعت حاضر براي دوست داشتن حضرت علي(ع)بيعت بگيردوازحاضرين بخواهدكه اين امر رابه غايبان برسانند.برفرض محال(پناه مي بريم به خدا)كه تفسيرجماعت باطل عمري وبكري درست باشدباز اين سئوال مطرح است آيااين بيعت كنندگان ودرراس آنها عمروابوبكروعثمان به محبت به علي(ع)وفادارماندند؟خبلي كوتاه اشاره مي كنم به سوزاندن درب خانه ي زهراي اطهر(س)وشهادت دختر رسول اكرم(ص)وگرفتن بيعت بازور وارعاب به قتل عام اهل بيت پيامبر(ص)از حضرت علي(ع)وقتل عام شيعيان درزمان خلافت ابوبكر.اي جماعت عمري وبكري وفرقه هاي باطل ,ظهور منجي عالم حضرت بقيه الله الاعظم(عج)نزديك است بياييدنيك بيانديشيدوتاديرنشده به راه حقيقت بازگرديدكه فرداديراست.
60 | sadegh | Iran - Zarrīn Shahr | ١٢:٤٨ - ٠٤ دي ١٣٩١ |
سلام.
يک لينک قرار ميدم حتما نگاه کنيد. برادران اهل سنت خيال کردن ميتونن جواب بدن . فقط يه خورده خنده داره.
omarfarog.mihanblog.com/post/10
61 | موسي سلام | Iran - Mashhad | ٠٧:٣١ - ٣١ مرداد ١٣٩٢ |
سلام برمؤمنين واقعي
در جواب جناب"18 نام و نام خانوادگي: momen abdullah " مينويسم:
در بُخَارى در «صحيح» خود، با سند خود از عبيد الله بن عبد الله از ابن عبّاس روايت مى‏كند...لَمّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله وَ فِى الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ، قَالَ النّبِىّ صلى الله عليه و آله: هَلُمّ [1] أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلّوا بَعْدَهُ‏
! فَقَالَ عُمَرُ: إنّ النّبِىّ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَ عِنْدَكُمُ القُرْآنُ. حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أهْلُ الْبَيْتِ فَاخْتَصَمُوا، مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ كِتَاباً لَنْ تَضِلّوا بَعْدَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَهُ عُمَرُ.
فَلَمّا أكْثَرُوا اللّغْوَ وَ الْاخْتِلافَ عِنْدَ النّبِىّ، قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله: قُومُوا
. فَكَانَ ابْنُ‏عَبّاسٍ يَقُولُ: إنّ الرّزِيّةَ كُلّ الرّزِيّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله وَ بَيْنَ أنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِم‏
1- حتما عمرجانت با دار و دستش چيز خوبي گفته که رسول خدا بهشون گفتند:قُومُوا .2 دارو دسته اراذل و اوباش همراه عمر بوده زيرا در روايت دو گروه را بيان کرده يکي گروه ميگفتند آنچه رسول ميگفت(مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرّبُوا يَكْتُبْ لَكُمُ النّبِىّ) و يک گروه هم مخالف رسول خدا طبق نظر خودشون در حضور رسول خدا ميگفتن(مَا قَالَهُ عُمَر)3- عمر خان از پيامبر هم بالاتر رفته چون مخالف اطيعوا الله و اطيعوا الرسول عمل کرده. 4 - ابن عباس هم حتما خواب بوده که ميگفته (ابن‏عبّاس اين بود كه پيوسته مى‏گفت: حقيقةً مصيبت بزرگ كه تمام مصيبت‏ها را در برداشت اين بود كه ميان رسول الله صلى الله عليه و آله و ميان اينكه آن نوشته را براى آنان بنويسد، حائل شده و به واسطه اختلافشان و سخنان در هم و برهم و غير مفهوم و مبهم نگذاردند، منظور رسول الله عملى گردد)؛ ابن عباس فهميده قضيه چيه شما هنوز خوابي ، بيدارشو حق رو بگو 5- و نيز بخارى در «صحيح» خود، از يحيى بن سليمان، از ابن وَهَب، از يونس بن شهاب، از عبيد الله بن عبد الله، از ابن‏عبّاس روايت كرده است كه او گفت: لَمّا اشْتَدّ بِالنّبِىّ صلّى الله عليه و آله وَجَعُهُ قَالَ: ائْتُونِى بِكِتَابٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلّوا بَعْدَهُ! قَالَ عُمَرُ: إنّ النّبِى صلى الله عليه و آله غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللهِ حَسْبُنَا. فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللّغَط 6- منشأ اين اختلاف شخص عمر بوده که با مخالفت از فرمان رسول خدا -به هر عنوان و توجيهي ـ اون مخاصمه را نزد رسول خدا راه انداخته البته با دار و دستش که در روايت آمده 6- کاري نداريم رسول خدا چي ميخواست بنويسه حتما چيز خيلي مهمي بوده ولي عمر مانعش شده7- عمر و دستيارانش نيز بَدواً و ابتداءً در اين مجلس به‏ طور تصادف و ناگهانى جمع نشده ‏اند زيرا تا عمر -سردسته اراذل- سخن نگفت نوچه ها حرفي نزدند وقتي حرف زد همه شروع کردند به اختلاف تا به جائى كه بر رسول و أصحاب مؤمن و مطيع كه در حجره رسول خدا بودند دو صفّ متمايز شده و بر آنها غلبه كردند8- در برخي نصوص اهل سنت آمد ه(فَقَالَ عُمَرُ كَلِمَةً مَعْنَاهَا أنّ الْوَجَعَ قَدْ غَلَبَ عَلَى رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله‏) ؛ شک نکن گوينده يَهْجُرُ در قالُوا، و يا بَعْضُ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ، همان عمر است كه در آن روايات، حِمَايةً له و لِشَأنه اين محرّفين و مُبدّلين و محاميان از اريكه استبداد و ستم، آن راتبديل به قَدْ غَلَبَ عَلَيْه الْوجَعُ كرده‏ اند.9 - خلاصه کنم يا بايد حرف رسول خدا را قبول کني حرف عمر را - يا به عبارتي ديگر يا بايد حرف رسول خدا که گفت (ائْتُونِى بِكِتَابٍ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلّوا بَعْدَهُ!) را قبول کني يا عمر را بالاتر از رسول خدا و ناقض شريعت او بداني و حرف عمر را قبول کني که گفت (نّ النّبِى صلى الله عليه و آله غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللهِ حَسْبُنَا)
- يا به عبارتي يا بايد حق را قبول کني يا باطل را . با اميد اينکه طالب حق و حقيقت باشي
62 | علي | United States - Dallas | ٢١:١١ - ٢٩ آذر ١٣٩٢ |
باسلام و وقت بخير.برادران اهل سنت ، ادمي که خودشو به خواب زده رو نميشه بيدار کرد!!!حجت بر ما شيعيان تمام شده لطفا به دور از تعصب درنگ و تامل کنيد... ياعلي(ع)
63 | محسن | Iran - Zahedan | ١٠:٢١ - ٠٩ اسفند ١٣٩٢ |
دوستان عزيز : چه شيعه چه سني . از مجموع مطالب اينگونه بر مي آيد كه كتب بسياري ا نويسنده هاي زيادي نوشته اند و بعضا تشخيص جعل يا غير جعل بودن و .. كار بسيا دشواري است . اما فراموش نكنيم ما 1400 سال از موضوع فاصله داريم . و هيچ شاهدي الان وجود ندارد . بهتر است كه به جاي ريشه دواندن در بحثهايي كه به راحتي مي توان آنرا انكار نمود به كتاب خدا پناه ببريم و با اتحاد با هم و احترام به هم همانگونه كه مقام معظم رهبري فرمودند از اهانت و اختلاف به هم خودداري نماييم - پيروز باشيد
64 | مهندس هروي نژاد | | ١٢:٣٣ - ٢٥ تير ١٣٩٣ |
به خداي احد و واحد قسم بعضي از اهل سنت در ايران و افغانستان خدشونو به خواب زدن ديشب مناظره اي داشتم در فيسبوک تا روايت مياوردم لعنت ميکرد هرکس اينو گفته ميگفتم علماتون گفتن ميگفت دروغ ميگي . از آخر وقتي براش ثابت کردم عايشه طبق کتابهاي خودتان قايل به تحريف قران بوده کل نواميس شيعه رو به فحاشي گرفت با اينکه خودش را روشن فکر ميدانست شيعه را تکفير کرد و گفت داعش از شما بهتر است و بايد با شما جهاد کرد... به خداوندي خدا قسم به قول اين منافق (اللهياري) هر جا عقل هست عمري نيست (البته بعضيها شون واقعا ميگن آدمهاي خوبي هستند که من تابحال نديدم)
اي اهل سنت اگر ما را تکفير ميکنيد بياييد اگر جراتش را داريد بياييد . اول اسراييل بعد مشکلات داخل امت
65 | باقرسواري | Iran - Ahvaz | ٢٢:٥٨ - ٢١ مهر ١٣٩٣ |
سلام عليکم
لطفا کتابهايي در رابطه با حديث قرطاس معرفي بفرماييد.

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

در اين خصوص به اين آدرسها رجوع کنيد



موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
66 | عملر مختار | Iran - Isfahan | ١٨:١١ - ٠٢ شهریور ١٣٩٤ |
شما در بالا اشاره كرديد كه حضرت علي هيچگاه از پيامبر پيشي نميگرفت و مخالفت انحضرت را نميكرد . پس چرا در جريان صلح حديبيه از دستور پيامبر سرپيچي كرد و اسم محمد رسول الله پاك نكرد و خود پپيامبر خودشان نام را پاك كردند

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
پاسخ شما در مقاله ذيل موجود است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
1 |مهرتابان|Iran - Tehran |١٥:٥٠ - ٠٣ شهریور ١٣٩٤ |
0
 
0
به نام خدا
علامه سید جعفر مرتضی عاملی نیز در الصحیح من سیره علی علیه السلام ج 4 ص 224 - 248 و الصحیح من سیره النبی الاعظم ج 16 ص 96-122 بحث مبسوطی در این زمینه دارند و البته در مورد منتسب بودن ممانعت کردن از قول رسول الله ، به امیرالمومنین ، مطالبی را بیان داشته اند و برای اقوال خودشان نیز شواهدی از دیگر روایات اقامه کرده اند و تشکیک کرده اند.
موفق باشید
 [1] [2]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب