2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
چهل روايت صحيح در اثبات امامت از كتاب هاي شيعه و سني
کد مطلب: ٥٠٤٣ تاریخ انتشار: ١١ آبان ١٣٩١ تعداد بازدید: 42261
پرسش و پاسخ » امامت و خلافت
چهل روايت صحيح در اثبات امامت از كتاب هاي شيعه و سني

چهل روايت صحيح در اثبات امامت از كتاب هاي شيعه و سني

فهرست مطالب

روايات اهل بيت عليهم السلام

روايت اول: امامان از نسل اميرمؤمنان و از نسل امام حسين عليهم السلام هستند:

روايت دوم: امام حسين عليه السلام فرزند امام و پدر ائمه نه گانه بعد از خود است:

روايت سوم: هر كس من سرپرست او هستم، علي بن أبي طالب سرپرست او است:

روايت چهارم: رسول خدا (ص) مرا در غدير خم به دستور خداوند به امامت نصب كرد:

روايت پنجم: خداوند، ما را بر تمام خلايق حجت خود قرار داد

روايت ششم: من، حسن ، حسين و نه تن از فرزندانش مقصود حديث ثقلين هستيم

روايت هفتم: رسول خدا، وصيت و امامت را بعد از خودش به اميرمؤمنان واگذار كرد:

روايت هشتم: امامان از طرف خدا پيشوايند، به حق هدايت و داوري كنند و حجت هاي خدا و داعيان به سوي خدا هستند

روايت نهم: هر مسلماني بايد بداند كه بعد از رسول خدا، اميرمؤمنان «امام» است، سپس امام حسن و ...

روايت دهم: نزول آيه «أولي الأمر» در حق اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين

روايت يازدهم: در بيت المعمور، ورقي از نور وجود دارد كه در آن اسم رسول خدا، ائمه و شيعيان آن ها ثبت شده است

روايت دوازدهم: تو برادر، رفيق، برگزيده، وصي و جانشين من در ميان امتم هستي

روايت سيزدهم: خداوند پروردگارم ، محمد پيامبر، علي حسن ، حسين و ... امامان من هستند

روايت چهاردهم: شهادت مي دهم كه تو جانشين رسول خدا هستي

روايت پانزدهم: امام بعد از من فرزندم امام جواد و ... هستند

روايت شانزدهم: خداوند دستور به قبول ولايت اميرمؤمنان داده است

روايت هفدهم: رسول خدا، كتاب خدا و اميرمؤمنان را جانشين خود قرار داد

روايت هيجدهم: بعد از من ائمه از اهل بيت از جانب خداوند انتخاب مي شود؛ اما مردم آن ها را تكذيب خواهند كرد

روات نوزدهم: عرضه اعتقادات به امام صادق توسط عمرو بن حريث

روايت بيستم: عرضه اعتقادات به امام صادق عليه السلام توسط منصور بن حازم

روايت بيست و يكم: عرضه اعتقادات توسط خالد البجلي در محضر امام صادق عليه السلام

روايت بيست و دوم: اماماني از فرزندان فاطمه نورهاي هدايت گر

روايت بيست و سوم: خدايا بر اميرمؤمنان كه جانشين رسول خدا است، صلوات بفرست

روايت بيست و چهارم: حق با اهل بيت است و آن ها اوصيا و ائمه هستند، از آن ها اطاعت كنيد

روايت بيست و پنجم: هر كس بميرد و امامي نداشته باشد كه خداوند آن را انتخاب كرد، كافر و منافق مرده است

روايت بيست و ششم: شناخت امامي از ما اهل بيت، بر هر مسلماني واجب است

روايت بيست و هفتم: ما از همه مردم به كتاب خدا و رسولش ، شايسته تر هستيم

روايت بيست و هشتم: من و اهل بيتم وارثان زمين هستيم و همواره امامي از ما در روي زمين هست

روايت بيست و نهم: هر امامي از ما، آثار امامت را به امام بعد از خودش واگذار مي كند

روايت سيم: تحويل دادن ميراث نبوت به اميرمؤمنان

روايت سي و يكم: امامت بعد از امام حسن و امام حسين، در دو برادر قرار نخواهد گرفت

روايت سي و دوم: ولايت اهل بيت، يكي از اركان اسلام

روايت سي و سوم: عدم قبول عبادات بدون ولايت اهل بيت عليهم السلام:

روايت سي و چهارم: زيارت جامعه كبيره

روايت سي و پنجم: خطبه شعبانيه

روايات اهل سنت

روايت اول: وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي

روايت دوم: علي أَوْلَي النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي

روايت سوم: علي إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ

روايت چهارم: عليٌ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي

روايت پنجم: حديث غدير

نتيجه نهائي

××××××××××××

مقدمه

در هفته گذشته، عبد الله حيدري يا همان شهاب ابراهيمي در شبكه كلمه اعلام كرد كه اگر كسي بتواند يك روايت بياورد كه سندش صحيح و نصش صريح باشد كه امامت ائمه اهل بيت عليهم السلام را ثابت كند، شيعه خواهد شد.

براي ديدن كليپ ادعاي اين كارشناس وهابي اينجا را كليك كنيد

هر چند كه اين ادعا بسيار خنده دار است و ما مطمئن هستيم كه ايشان در اين ادعاي خود صداقت ندارد و قطعا به وعده اش وفا نخواهد كرد؛ اما براي اين كه حجت بر ديگر كساني كه از مكتب سقيفه پيروي مي كنند، تمام شود، جواب تحدي او را خواهيم داد.

امامت و ولايت اميرمؤمنان عليه السلام و فرزندان پاك و مطهر آن حضرت، از قرآن كريم و روايات صحيح السند شيعه و سني قابل اثبات است. از آن جايي كه قصد داريم بهانه اي براي اين ناصبي باقي نگذاريم در اين مقاله رواياتي را از كتاب هاي شيعه و سني آورده و صحت سند آن ها را ثابت خواهيم كرد.

روايات اهل بيت عليهم السلام

ترديدي نيست كه روايات صحيح السند از طريق اهل بيت عليهم السلام در اثبات ولايت آن حضرات به صدها و بلكه به هزاران روايت مي رسد و حتي كتاب هاي تخصصي نيز در اين زمينه نوشته شده است؛ مثل كتاب كفايهء الأثر، نوشته مرحوم خزاز قمي و إثبات الهداهء نوشته شيخ حر عاملي و ... ؛ بنابراين ترديد و تشكيك در اين زمينه نشانگر جهل و بي اطلاعي و يا تعصب بيش از اندازه او است.

از آن جايي كه عدد دوازده براي شيعيان دوازده امامي مقدس و متبرك هستند، ما تنها به دوازده روايت صحيح السند از كتاب هاي شيعه اكتفا و سند آن ها را بررسي خواهيم كرد:

روايت اول: امامان از نسل اميرمؤمنان و از نسل امام حسين عليهم السلام هستند:

شيخ صدوق (متوفاي381هـ) با سند صحيح نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله جانشينان خود را معرفي كرد:

حدثني أبي (رضي الله عنه)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عيسي، عن إبراهيم بن عمر اليماني، عن أبي الطفيل، عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر (عليهما السلام)، عن آبائه (عليهم السلام)، قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع): اكْتُبْ مَا أُمْلِي عَلَيْكَ. قَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَتَخَافُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ؟ فَقَالَ: لَسْتُ أَخَافُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَقَدْ دَعَوْتُ اللَّهَ لَكَ أَنْ يُحَفِّظَكَ وَلَا يُنْسِيَكَ وَلَكِنِ اكْتُبْ لِشُرَكَائِكَ.

قَالَ: قُلْتُ: وَمَنْ شُرَكَائِي يَا نَبِيَّ اللَّهِ؟ قَالَ: الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِكَ بِهِمْ تُسْقَي أُمَّتِي الْغَيْثَ وَبِهِمْ يُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَبِهِمْ يَصْرِفُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ وَبِهِمْ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ مِنَ السَّمَاءِ وَهَذَا أَوَّلُهُمْ.

وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي الْحَسَنِ (ع) ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي الْحُسَيْنِ(ع) ثُمَّ قَالَ (ص): الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ.

رسول خدا (ص) به امير المؤمنين فرمود آنچه برايت گويم بنويس.

عرض كرد يا رسول اللَّه ميترسي فراموش كنم؟ فرمود از فراموشي بر تو ترسي ندارم؛ چون از خدا خواستم كه تو را حافظه دهد و فراموشت نكند؛ ولي براي همكاران خود بنويس: اميرمؤمنان عليه السلام گفت: عرضكردم همكارانم چه كساني هستند؟ فرمود: امامان از فرزندانت كه امتم به يمن وجود آنان از باران بنوشند و دعايشان مستجاب شود و به وسيله آن ها خدا بلا را از امتم دور كند و به وسيله آن ها رحمت از آسمان نازل شود و اين اول آنها است. با دست خود به حسن اشاره كرد سپس به امام حسين عليه السلام اشاره كرد و فرمود امامان از فرزندان اويند.

الأمالي، ص 485، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 206ـ 207، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي (التابعة) لجماعة المدرسين ـ قم، 1405هـ. (مكتبه اهل بيت)

شيخ طوسي هم امالي خود همين روايت را نقل كرده است

الأمالي، ص 441، للطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم، الطبعة: الأولي، 1414هـ

بررسي سند روايت

علي بن الحسين بن بابويه:

قال النجاشي: شيخ القميين في عصره ومتقدمهم، وفقيههم، وثقتهم...

وقال الشيخ: كان فقيها، جليلا، ثقة.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاي1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

سعد بن عبد الله الأشعري:

قال النجاشي: شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها....

وقال الشيخ: جليل القدر، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج9، ص78

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسين بن سعيد:

الحسين بن سعيد بن حماد: قال الشيخ: من موالي علي بن الحسين عليه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازي، ثقة ".

معجم رجال الحديث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424 .

حماد بن عيسي:

قال النجاشي: وكان ثقة في حديثه، صدوقا.

وقال الشيخ : ثقة.

معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972

ابراهيم بن عمر:

إبراهيم بن عمر اليماني... قال النجاشي: شيخ من أصحابنا ثقة.

معجم رجال الحديث، ج1، ص 241، رقم: 228

ابو الطفيل عامر بن واثله:

امام صادق عليه السلام در روايت مشهور ثقلين كه از طريق ايشان نقل شده است، او را توثيق كرده است.

قال الوحيد في التعليقة في الخصال - بعد ذكر حديث - قال معروف بن خربوذ، فعرضت هذا الكلام علي أبي جعفر (عليه السلام )، فقال (عليه السلام ): صدق أبو الطفيل - رحمه الله -: وفي هذا شهادة علي حسن حاله ورجوعه، لو صح كونه كيسانيا (إنتهي ). أقول: الحديث رواه الصدوق - قدس سره - في باب الاثنين، تحت عنوان السؤال عن الثقلين يوم القيامة، وقد رواه بعدة طرق... وبعض طرق الرواية صحيح.

معجم رجال الحديث، ج10، ص 222

اين روايت هم از نظر سند صحيح است و هم از نظر دلالت صريح.

روايت دوم: امام حسين عليه السلام فرزند امام و پدر ائمه نه گانه بعد از خود است:

شيخ صدوق در الخصال با سند صحيح نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله، امام حسين عليه السلام را امام، فرزند امام و پدر ائمه معرفي كرده است:

38- حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ قَالَ حَدَّثَنِي يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَي النَّبِيِّ ص وإِذَا الْحُسَيْنُ عَلَي فَخِذَيْهِ وهُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ ويَلْثِمُ فَاهُ وهُوَ يَقُولُ أَنْتَ سَيِّدٌ ابْنُ سَيِّدٍ أَنْتَ إِمَامٌ ابْنُ إِمَامٍ أَبُو الْأَئِمَّةِ أَنْتَ حُجَّةٌ ابْنُ حُجَّةٍ أَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ.

سليم بن قيس هلالي از سلمان فارسي روايت مي كند كه او گفته بود : نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله بودم، ديدم حسين بن علي بر زانوي وي نشسته پيامبر ميان دو ديده و دهان وي را مي بوسد و مي گويد: تو سرور فرزند سرور هستي و تو امام فرزند امام و پدر امام هستي . تو حجت خدا و پدر 9 تن از حجت هاي خداوند از نسل خود هستي كه نهمين نفر آن ها قائم ايشان است.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الخصال، ج2، ص475، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم، 1403هـ ـ 1362ش

همين روايت را شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه در كتاب الإختصاص با سند ذيل نقل كرده است:

أبو جعفر محمد بن أحمد العلوي قال : حدثني أحمد بن علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه ، عن جده إبراهيم بن هاشم ، عن حماد بن عيسي ، عن أبيه ، عن الصادق عليه السلام قال : قال سلمان الفارسي - رحمة الله عليه - : رأيت الحسين بن علي صلوات الله عليهما في حجر النبي صلي الله عليه وآله ...

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، الاختصاص ، ص 208، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، السيد محمود الزرندي، ناشر : دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت ، الطبعة : الثانية ، 1414هـ ـ 1993 م

سند اين روايت صد در صد صحيح است و دلالتش نيز واضح و آشكار .

بررسي سند روايت:

علي بن الحسين بن بابويه:

قال النجاشي: شيخ القميين في عصره ومتقدمهم، وفقيههم، وثقتهم...

وقال الشيخ: كان فقيها، جليلا، ثقة.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاي1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

سعد بن عبد الله الأشعري:

قال النجاشي: شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها....

وقال الشيخ: جليل القدر، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج9، ص78

يعقوب بن يزيد:

قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا...

وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 21، ص 156، رقم: 13778.

حماد بن عيسي:

قال النجاشي: وكان ثقة في حديثه، صدوقا.

وقال الشيخ: ثقة.

معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972

عبد الله بن مسكان:

قال النجاشي : ثقة ، عين.

وقال الشيخ : عبد الله بن مسكان ثقة .

معجم رجال الحديث ، ج11، ص 347، رقم: 7173

أبان بن تغلب:

قال النجاشي: عظيم المنزلة في أصحابنا ، لقي علي بن الحسين ، وأبا جعفر ، وأبا عبد الله عليهم السلام وروي عنهم ، وكانت له عندهم منزلة وقدم .

قال الشيخ: ثقة ، جليل القدر ، عظيم المنزلة في أصحابنا .

معجم رجال الحديث ، ج1، ص131، رقم: 28

همين روايت با همين سند و متن در كتاب الإمامهء والتبصرهء و كفايهء الأثر نيز نقل شده است:

القمي ، أبو الحسن علي بن الحسين بن بابويه (متوفاي 329هـ ) ، الإمامة والتبصرة من الحيرة، ص 110، تحقيق و نشر : مدرسة الإمام المهدي ـ قم، الطبعة : الأولي ، 1404 هـ ـ 1363ش.

الخزاز القمي الرازي ، أبي القاسم علي بن محمد بن علي، كفاية الأثر في النص علي الأئمة الاثني عشر ، ص46، تحقيق: السيد عبد اللطيف الحسيني الكوه كمري الخوئي، ناشر: انتشارات ـ قم، 140هـ .

روايت سوم: هر كس من سرپرست او هستم، علي بن أبي طالب سرپرست او است:

حديث شريف غدير، برترين دليل شيعيان براي اثبات جانشيني اميرمؤمنان عليه السلام است كه در كتاب هاي شيعه و سني صدها سند صحيح دارد. شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه اين روايت را در كتاب خصال خود با سند صحيح و به تفصيل نقل كرده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَيَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أُسَيْدٍ الْغِفَارِيِّ قَالَ:

لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله مِنْ حِجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَحْنُ مَعَهُ أَقْبَلَ حَتَّي انْتَهَي إِلَي الْجُحْفَةِ فَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِالنُّزُولِ فَنَزَلَ الْقَوْمُ مَنَازِلَهُمْ ثُمَ نُودِيَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّي بِأَصْحَابِهِ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَيْهِمْ فَقَالَ لَهُمْ:

إِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنِّي مَيِّتٌ وَأَنَّكُمْ مَيِّتُونَ وَكَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ وَأَنِّي مَسْئُولٌ عَمَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَعَمَّا خَلَّفْتُ فِيكُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَحُجَّتِهِ وَأَنَّكُمْ مَسْئُولُونَ فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ لِرَبِّكُمْ قَالُوا نَقُولُ قَدْ بَلَّغْتَ ونَصَحْتَ وَجَاهَدْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنَّا أَفْضَلَ الْجَزَاءِ.

ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَأَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَأَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ فَقَالُوا نَشْهَدُ بِذَلِكَ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَي مَا يَقُولُونَ أَلَا وَإِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مَوْلَايَ وَأَنَا مَوْلَي كُلِّ مُسْلِمٍ وَأَنَا أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَهَلْ تُقِرُّونَ لِي بِذَلِكَ وَتَشْهَدُونَ لِي بِهِ؟

فَقَالُوا نَعَمْ نَشْهَدُ لَكَ بِذَلِكَ.

فَقَالَ: أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَإِنَّ عَلِيّاً مَوْلَاهُ وَهُوَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام.

فَرَفَعَهَا مَعَ يَدِهِ حَتَّي بَدَتْ آبَاطُهُمَا.

ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَلَا وَإِنِّي فَرَطُكُمْ وَأَنْتُمْ وَارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ حَوْضِي غَداً وَهُوَ حَوْضٌ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ بُصْرَي وَصَنْعَاءَ فِيهِ أَقْدَاحٌ مِنْ فِضَّةٍ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ أَلَا وَإِنِّي سَائِلُكُمْ غَداً مَا ذَا صَنَعْتُمْ فِيمَا أَشْهَدْتُ اللَّهَ بِهِ عَلَيْكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا إِذَا وَرَدْتُمْ عَلَيَّ حَوْضِي وَمَا ذَا صَنَعْتُمْ بِالثَّقَلَيْنِ مِنْ بَعْدِي فَانْظُرُوا كَيْفَ تَكُونُونَ خَلَفْتُمُونِي فِيهِمَا حِينَ تَلْقَوْنِي.

قَالُوا: وَمَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: أَمَّا الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ فَكِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ سَبَبٌ مَمْدُودٌ مِنَ اللَّهِ وَمِنِّي فِي أَيْدِيكُمْ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَالطَّرَفُ الْآخَرُ بِأَيْدِيكُمْ فِيهِ عِلْمُ مَا مَضَي وَمَا بَقِيَ إِلَي أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَأَمَّا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ فَهُوَ حَلِيفُ الْقُرْآنِ وَهُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَعِتْرَتُهُ عليهم السلام وَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.

قَالَ مَعْرُوفُ بْنُ خَرَّبُوذَ: فَعَرَضْتُ هَذَا الْكَلَامَ عَلَي أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فَقَالَ: صَدَقَ أَبُو الطُّفَيْلِ رَحِمَهُ اللَّهُ هَذَا الْكَلَامُ وَجَدْنَاهُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام وَعَرَفْنَاهُ.

وَحَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ.

وَحَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ.

وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَي بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أَسِيدٍ الْغِفَارِيِّ بِمِثْلِ هَذَا الْحَدِيثِ سَوَاء.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الخصال، ص 66، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم، 1403هـ ـ 1362ش

ابو الطفيل از حذيفة بن اسيد غفاري نقل مي كند كه چون پيامبر خدا صلي الله عليه واله از حجة الوداع بازگشت و ما در خدمت او بوديم، آمد تا به جحفه رسيد، پس به اصحاب فرمان داد كه فرود آيند، آنها فرود آمدند، آنگاه نداي نماز داده شد و با اصحاب خود دو ركعت نماز خواند.

سپس صورت خود را به سوي آنان كرد و به آنان فرمود:

همانا خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه من مي ميرم و شما هم مي ميريد و گويا كه من دعوت شده ام و آن دعوت را اجابت كرده ام و من در برابر آن چيزي كه با آن به سوي شما فرستاده شده ام مسئول هستم و نيز از آنچه ميان شما باقي مي گذارم؛ يعني كتاب خدا و حجّت او، و شما نيز مسئول هستيد. شما به پروردگارتان چه خواهيد گفت؟ گفتند: مي گوييم: تو پيام را رسانيدي و نصيحت كردي و مجاهدت نمودي، پس خداوند از سوي ما به تو بهترين پاداش بدهد. آنگاه پيامبر خدا (ص) به آنان فرمود: آيا شما گواهي نمي دهيد كه خدايي جز خداي يگانه نيست و اينكه من فرستاده خدا به سوي شما هستم و اينكه بهشت حق است و اينكه آتش جهنم حق است و اينكه زنده شدن پس از مرگ حق است؟ گفتند: به همه اينها گواهي مي دهيم.

پيامبر گفت: خدايا به آنچه مي گويند: شاهد باش. آگاه باشيد كه من شما را گواه مي گيرم كه من شهادت مي دهم كه خداوند مولاي من است و من مولاي هر مسلماني هستم و من به مؤمنان از خودشان اولي تر هستم، آيا شما به آن اقرار مي كنيد و به آن گواهي مي دهيد؟ گفتند: آري، ما در باره تو، به آن شهادت مي دهيم.

پس فرمود: آگاه باشيد كه هر كس كه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست و او اين شخص است، سپس دست علي را گرفت و آن را با دست خود بالا برد تا اينكه زير بغل هر دو آشكار شد. سپس گفت: خداوندا دوست بدار هر كس را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس را كه او را دشمن بدارد و ياري كن به هر كس كه او را ياري كند و خوار كن هر كس را كه او را خوار سازد. آگاه باشيد كه من پيشتاز شما (در مرگ) هستم و شما در حوض (كوثر) بر من وارد خواهيد شد، حوض من، فردا وسعتي چون وسعت ميان بصري و صنعا خواهد داشت، در آن پياله هايي از نقره به تعداد ستارگان آسمان است، آگاه باشيد، فردا كه وارد حوض من شديد از شما خواهم پرسيد در باره آنچه از شما به آن، چنين روزي گواهي گرفتم كه چه رفتاري كرديد و بعد از من با «ثقلين دو چيز گرانبها» چه كرديد؟ وقتي با من ملاقات نموديد، به من نظر بدهيد كه چگونه پس از من با آنها رفتار كرديد؟

گفتند: يا رسول اللَّه اين دو چيز گرانبها چيست؟ فرمود: چيز گرانبهاي بزرگتر كتاب خداوند است كه واسطه اي است كشيده شده از خدا و من در دستان شما، كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگرش در دست شماست، دانش گذشته و آينده تا روز قيامت در آن است، و اما چيز گرانبهاي كوچك كه ملازم قرآن است، آن علي بن ابي طالب و عترت او هستند و اين دو امانت از هم جدا نشوند تا وقتي كه در حوض (كوثر) بر من وارد شوند.

معروف بن خرّبوذ مي گويد: اين سخن را بر امام باقر (ع) عرضه كردم، فرمود:

أبو الطفيل راست گفته، خدا رحمتش كند و ما آن را در كتاب علي (ع) چنين يافتيم و شناختيم.

بررسي سند روايت:

محمد بن الحسن بن وليد:

محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشي: شيخ القميين وفقيههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عين...

وقال الشيخ: جليل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جليل القدر، بصير بالفقه، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 220، رقم: 10490.

محمد بن الحسن الصفار:

محمد بن الحسن بن فروخ: قال النجاشي: كان وجها في أصحابنا القميين، ثقة، عظيم القدر، راجحا، قليل السقط في الرواية.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 263، رقم: 10532.

محمد بن الحسين أبي الخطاب:

مقال النجاشي: جليل من أصحابنا، عظيم القدر، كثير الرواية، ثقة، عين، حسن التصانيف، مسكون إلي روايته...

وقال الشيخ: كوفي، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 308 ـ 309، رقم: 10581.

يعقوب بن يزيد:

قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا...

وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 21، ص 156، رقم: 13778.

محمد بن أبي عمير:

قال النجاشي: جليل القدر، عظيم المنزلة فينا وعند المخالفين...

وقال الشيخ: وكان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسكهم نسكا، وأورعهم وأعبدهم.

معجم رجال الحديث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043.

عبد الله بن سنان:

عبد الله بن سنان بن طريف: قال النجاشي: كوفي، ثقة، من أصحابنا، جليل لا يطعن عليه في شئ.... روي هذه الكتب عنه جماعات من أصحابنا لعظمه في الطائفة، وثقته وجلالته.

وقال الشيخ : عبد الله بن سنان، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 11، ص 224، رقم: 6919.

معروف بن خربوذ:

كشي در كتاب رجال خود در شرح حال بريد بن معاويه، تصريح مي كند كه او از جمله افرادي است كه تمام شيعيان بر صداقت و راستگويي آن ها اجماع دارند:

إجماع العصابة علي تصديق جماعة من أصحاب أبي جعفر عليه السلام وأصحاب أبي عبد اللّه عليه السلام وانقيادهم لهم بالفقه، وعدّه منهم معروف بن خرّبوذ.

معجم رجال الحديث، ج 19، ص 250، رقم: 12508.

عامر بن واثله:

امام صادق عليه السلام در آخر همين روايت او را تصديق كرده است؛ پس نيازي به توثيق ديگران ندارد.

روايت چهارم: رسول خدا (ص) مرا در غدير خم به دستور خداوند به امامت نصب كرد:

شيخ كليني رحمت الله عليه در كتاب شريف كافي روايتي را با سند صحيح نقل كرده است كه بر طبق آن، نخستين كسي كه با ابوبكر بيعت كرد، شيطان بوده است. سپس اميرمؤمنان عليه السلام به حديث شريف غدير استناد و خود را منصب من عند الله خطاب كرده است:

541- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَقُولُ:

لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وصَنَعَ النَّاسُ مَا صَنَعُوا وخَاصَمَ أَبُو بَكْرٍ وعُمَرُ وأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ الْأَنْصَارَ فَخَصَمُوهُمْ بِحُجَّةِ عَلِيٍّ ع قَالُوا: يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ قُرَيْشٌ أَحَقُّ بِالْأَمْرِ مِنْكُمْ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مِنْ قُرَيْشٍ والْمُهَاجِرِينَ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي بَدَأَ بِهِمْ فِي كِتَابِهِ وفَضَّلَهُمْ وقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ.

قَالَ سَلْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَأَتَيْتُ عَلِيّاً ع وهُوَ يُغَسِّلُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا صَنَعَ النَّاسُ وقُلْتُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ السَّاعَةَ عَلَي مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص واللَّهِ مَا يَرْضَي أَنْ يُبَايِعُوهُ بِيَدٍ وَاحِدَةٍ إِنَّهُمْ لَيُبَايِعُونَهُ بِيَدَيْهِ جَمِيعاً بِيَمِينِهِ وشِمَالِهِ.

فَقَالَ لِي يَا سَلْمَانُ ! هَلْ تَدْرِي مَنْ أَوَّلُ مَنْ بَايَعَهُ عَلَي مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي رَأَيْتُ فِي ظُلَّةِ بَنِي سَاعِدَةَ حِينَ خَصَمَتِ الْأَنْصَارُ وكَانَ أَوَّلَ مَنْ بَايَعَهُ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ وأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ ثُمَّ عُمَرُ ثُمَّ سَالِمٌ

قَالَ لَسْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ هَذَا ولَكِنْ تَدْرِي أَوَّلَ مَنْ بَايَعَهُ حِينَ صَعِدَ عَلَي مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص؟

قُلْتُ لَا ولَكِنِّي رَأَيْتُ شَيْخاً كَبِيراً مُتَوَكِّئاً عَلَي عَصَاهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ سَجَّادَةٌ شَدِيدُ التَّشْمِيرِ صَعِدَ إِلَيْهِ أَوَّلَ مَنْ صَعِدَ وهُوَ يَبْكِي ويَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّي رَأَيْتُكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ ابْسُطْ يَدَكَ فَبَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعَهُ ثُمَّ نَزَلَ فَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ

فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَلْ تَدْرِي مَنْ هُوَ؟ قُلْتُ لَا ولَقَدْ سَاءَتْنِي مَقَالَتُهُ كَأَنَّهُ شَامِتٌ بِمَوْتِ النَّبِيِّ ص.

فَقَالَ: ذَاكَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ.

أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ إِبْلِيسَ ورُؤَسَاءَ أَصْحَابِهِ شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِيَّايَ لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّي أَوْلَي بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأَمَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ.

فَأَقْبَلَ إِلَي إِبْلِيسَ أَبَالِسَتُهُ ومَرَدَةُ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا إِنَّ هَذِهِ أُمَّةٌ مَرْحُومَةٌ ومَعْصُومَةٌ ومَا لَكَ ولَا لَنَا عَلَيْهِمْ سَبِيلٌ قَدْ أُعْلِمُوا إِمَامَهُمْ ومَفْزَعَهُمْ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ فَانْطَلَقَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ كَئِيباً حَزِيناً.

وَ أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَوْ قُبِضَ أَنَّ النَّاسَ يُبَايِعُونَ أَبَا بَكْرٍ فِي ظُلَّةِ بَنِي سَاعِدَةَ بَعْدَ مَا يَخْتَصِمُونَ ثُمَّ يَأْتُونَ الْمَسْجِدَ فَيَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يُبَايِعُهُ عَلَي مِنْبَرِي إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فِي صُورَةِ رَجُلٍ شَيْخٍ مُشَمِّرٍ يَقُولُ كَذَا وكَذَا ثُمَّ يَخْرُجُ فَيَجْمَعُ شَيَاطِينَهُ وأَبَالِسَتَهُ فَيَنْخُرُ ويَكْسَعُ ويَقُولُ كَلَّا زَعَمْتُمْ أَنْ لَيْسَ لِي عَلَيْهِمْ سَبِيلٌ فَكَيْفَ رَأَيْتُمْ مَا صَنَعْتُ بِهِمْ حَتَّي تَرَكُوا أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وطَاعَتَهُ ومَا أَمَرَهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الكافي، ج 8، ص343، ناشر: اسلاميه ، تهران ، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

سليم بن قيس هلالي مي گويد: از سلمان فارسي رضي اللَّه عنه شنيدم كه مي گفت: هنگامي كه پيامبر اكرم صلّي اللَّه عليه و آله ديده از جهان فرو بست و مردم كردند آنچه كردند و ابو بكر و عمر و ابو عبيدة بن جرّاح با انصار ستيزه كردند و آنها را به دليل خويشي، كه دليل علي عليه السّلام بود محكوم نمودند. گفتند: اي گروه انصار! قريش به امر امامت از شما سزاوارترند؛ زيرا رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله از قريش بود و مهاجران نيز از قريش بودند و خدا در قرآن، خود با آنها آغاز نموده و آنها را برتري بخشيده است، و پيام آور صلّي اللَّه عليه و آله فرموده است: امامان از قريش باشند.

سلمان گفت: من به نزد اميرمؤمنان عليه السّلام كه مشغول غسل دادن رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله بود رفتم و او را از جريان آگاه كردم و گفتم: اينك ابو بكر بر منبر پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله جاي گرفته است و به خدا سوگند، خشنود نيست كه مردم با يك دست او، بيعت كنند و مردم با هر دو دست چپ و راست، با او بيعت مي كنند.

علي عليه السّلام فرمود: اي سلمان! هيچ مي داني نخستين كسي كه بر منبر پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله با او بيعت كرد چه كسي بود؟

عرض كردم: نمي دانم، جز اين كه ديدم كه در زير سايه بان بني ساعده هنگام مجادله انصار، نخستين كسي كه با او بيعت كرد بشير بن سعد و ابو عبيدة بن جرّاح بود و سپس عمر و بعد از او سالم.

امام عليه السّلام فرمود: من در باره اينها از تو نپرسيدم، (پرسيدم كه آيا) مي داني نخستين كسي كه هنگام نشستن ابوبكر بر منبر پيامبر با او بيعت كرد چه كسي بود؟

عرض كردم: نه؛ ولي پيري كهنسال را ديدم كه بر عصاي خويش تكيه زده بود و ميان دو ديده اش اثر سجده زيادي بود، و او نخستين كسي بود كه از پله منبر بالا رفت؛ در حالي كه مي گريست و مي گفت: ستايش خدايي را كه مرا از دنيا نبرد تا تو را در اين جايگاه ببينم، دستت را باز كن. ابو بكر دستش را باز كرد و پيرمرد با او بيعت نمود و سپس از منبر پايين آمد و از مسجد بيرون رفت.

اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود:

دانستي او چه كسي بود؟ گفتم: نه؛ ولي از كلامش بدم آمد؛ زيرا گويي از مرگ پيامبر خوشحالي مي كرد. امام عليه السّلام فرمود: او شيطان لعنه اللَّه بود.

رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله به من خبر داد كه شيطان و سران اصحابش نگران بودند كه پيامبر اكرم در روز غدير خم مرا به امر خداوند عزّ و جلّ، به امامت و خلافت بر مردم و براي مردم نصب كرد و به آنها خبر داد كه من نسبت به آنها از خود آنها سزاوارترم و به آنها فرمود تا حاضران به غائبان برسانند و همه سران و شيطانهاي ابليس گرد او آمدند و گفتند: همانا اين امّت، مرحومه و معصومه است و نه تو و نه ما را بر آنها راهي نيست. همانا پيشوا و پناهگاه خود را پس از پيغمبرشان دانستند. در اين هنگام بود كه شيطان لعنه اللَّه افسرده و غمگين از آن محضر دور شد

و رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله به من خبر داد كه هرگاه از اين جهان رخت بربندد، مردم پس از مخاصمه با يكديگر در سقيفه بني ساعده با ابو بكر بيعت كنند، و از آن جا به مسجد روند و نخستين كسي كه بالاي منبر من با ابو بكر بيعت كند شيطان است كه به چهره پيرمردي عبادت كوش بدان جا بيايد و چنين و چنان بگويد، سپس از آن جا بيرون رود و شياطين و پيروان خود را گرد آورد و باد در بيني كند و به جست و خيز پردازد و به آنها گويد: هرگز، شما گمان برديد كه مرا بر ايشان راهي نيست، اكنون ديديد من با آنها چه كردم تا سرانجام دستور و فرمانبري خداي عزّ و جلّ و اوامر پيامبر را وانهادند.

سند اين روايت صحيح است و ترديدي در حجيت آن نيست

بررسي سند روايت

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

ابراهيم بن هاشم:

در باره ابراهيم بن هاشم و اثبات وثاقت ايشان بحث هاي مفصلي تاكنون در مجالس علمي و سايت هاي اينترنتي انجام شده است كه ما به جهت اختصار، كلام جامع حضرت آيت الله العظمي خوئي قدس الله نفسه الزكيه را نقل مي كنيم. وي در شرح حال ابراهيم بن هاشم مي نويسد:

أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل علي ذلك عدة أمور:

1. أنه روي عنه ابنه علي في تفسيره كثيرا، وقد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهي إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذكر ذلك في (المدخل) المقدمة الثالثة.

2. أن السيد ابن طاووس ادعي الاتفاق علي وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158.

3. أنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا علي رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبة الغمز لم يكن يتسالم علي أخذ الرواية عنه، وقبول قوله.

من مي گويم: شايسته نيست كه در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مطلب چند مطلب دلالت دارد:

1. علي بن ابراهيم در تفسير خود روايات زيادي از او نقل كرده است؛ در حالي كه او در اول كتاب خود ملتزم شده است كه هر چه در اين كتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسيده است. بحث اين مطلب در كتاب المدخل مقدمه سوم گذشت.

2. سيد بن طاووس ادعاي اتفاق بر وثاقت او را كرده است؛ چنانچه در ذكر روايتي كه او در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند.

3. او نخستين كسي است كه حديث مردم كوفه را در قم انتشار داد و قمي ها به روايات او اعتماد كرده اند. در ميان قمي ها كساني بودند كه در باره روايت سخت گير بودند، اگر در او احتمال اشكال وجود داشت، تمام قمي ها بر گرفتن روايت از او و قبول رواياتش اتفاق نمي كردند.

معجم رجال الحديث، ج 1 ص 291، رقم: 332.

در توضيح كلام آيت الله خوئي مي گوييم:

قمي ها در نقل روايت آن چنان وسواس داشتند كه اگر كسي در شهر مقدس قم از راويان ضعيف روايتي را نقل مي كرد، فورا او را از شهر بيرون و به شهر دوري مي كردند؛ چنانچه سهل بن زياد و... را تبعيد كردند. نقل روايت از راوي ضعيف جرم نابخشودني در ميان محدثان قم به شمار مي رود.

ابراهيم بن هاشم، مؤسس اين مكتب و نخستين انتشار دهنده حديث در هم بوده است و شخصيتي مثل علي بن ابراهيم فرزند برومند او بيش از شش هزار روايت از پدرش نقل كرده است.

بنابراين بر خلاف ادعايي كه شده است، ابراهيم بن هاشم توثيق صريح دارد و دست كم شخصيتي مثل سيد بن طاووس ادعاي اتفاق تمام علما بر وثاقت او را كرده است.

حماد بن عيسي:

قال النجاشي: وكان ثقة في حديثه، صدوقا.

وقال الشيخ : ثقة.

معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972

ابراهيم بن عمر:

إبراهيم بن عمر اليماني... قال النجاشي: شيخ من أصحابنا ثقة.

معجم رجال الحديث، ج1، ص 241، رقم: 228

سليم بن قيس الهلالي:

سليم بن قيس هلالي، از اصحاب و ياران خاص پنج امام اول شيعيان بوده است. آيت الله خوئي در شرح حال او مي نويسد:

سليم بن قيس: قال النجاشي في زمرة من ذكره من سلفنا الصالح في الطبقة الأولي: (سليم بن قيس الهلالي له كتاب، يكني أبا صادق.

آقاي خوئي رضوان الله تعالي عليه سپس در ادامه نكاتي را در باره او اين چنين بيان مي كند:

الأولي: أن سليم بن قيس - في نفسه - ثقة جليل القدر عظيم الشأن، ويكفي في ذلك شهادة البرقي بأنه من الأولياء من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام، المؤيدة بما ذكره النعماني في شأن كتابه، وقد أورده العلامة في القسم الأول وحكم بعدالته.

سليم بن قيس هلالي.. نجاشي او را زمره گذشتگان صالح از طبقه اول آورده است...

سليم بن قيس هلالي في نفسه، ثقه، جليل القدر و والا مقام است. براي اثبات اين مطلب، شهادت برقي به اين كه او اولياء اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده كفايت مي كند. اين مطلب را گفتار نعماني در باره كتاب سليم تأييد مي كند. علامه حلي نيز او را در قسم اول آورده و حكم به عدالتش كرده است.

معجم رجال الحديث، ج 9، ص 226، رقم: 5401.

حاكم نيشابوري از بزرگان تاريخ اهل سنت روايتي را نقل كرده است كه به روشني مقصود از اين روايت را روشن مي كند:

حَدَّثَنَا مُكْرَمُ بْنُ أَحْمَدَ الْقَاضِي، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الأَبَّارُ، ثنا إِسْحَاقُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ أَرْكُونُ الدِّمَشْقِيُّ، ثنا خُلَيْدُ بْنُ دَعْلَجٍ أَبُو عَمْرٍو السَّدُوسِيُّ، أَظُنُّهُ عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " النُّجُومُ أَمَانٌ لأَهْلِ الأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ، وَأَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لأُمَّتِي مِنَ الاخْتِلافِ، فَإِذَا خَالَفَتْهَا قَبِيلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصَارُوا حِزْبَ إِبْلِيسَ ".

رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: ستارگان امان اهل زمين از غرق شدن هستند. اهل بيت من، براي امت امت من امان از اختلاف هستند؛ پس هر گاه قبيله اي از عرب با آن ها مخالفت كنند، دچار اختلاف شده و حزب ابليس خواهند شد.

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.

اين حديث صحيح الإسناد است؛ ولي بخاري و مسلم آن را نقل نكرده اند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص162، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

طبق اين دو روايت كه يكي در كتاب هاي شيعه و ديگري در كتاب مخالفان ما نقل شده است، تمام كساني كه در سقيفه بني ساعده از اهل بيت عليهم السلام جدا شده و با آن ها مخالفت كردند، در حقيقت حزب شيطان شده اند.

حال اگر اين دو روايت در كنار آيه ولايت قرار گيرد، معناي هر دوي آن ها به صورت دقيق تر مشخص مي شود:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ورَسُولُهُ والَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ ويُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وهُمْ رَاكِعُونَ.

وَ مَن يَتَوَلَّ اللَّهَ ورَسُولَهُ والَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَلِبُونَ. المائده/55 و 56.

سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند همانها كه نماز را برپا مي دارند، و در حال ركوع، زكات مي دهند.

و كساني كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، پيروزند (زيرا) حزب و جمعيّت خدا پيروز است.

بلي، كساني كه ولايت خدا، پيامبر و اهل بيت عليهم السلام را پذيرفتند، به راستي كه به «حزب الله» پيوسته است؛ اما كساني كه با آن ها مخالفت و با دشمنان آن ها بيعت مي كنند، طبق روايات شيعه و سني «حزب الشيطان» هستند.

روايت پنجم: خداوند، ما را بر تمام خلايق حجت خود قرار داد

شيخ صدوق رضوان الله عليه در كتاب معتبر و شريف كمال الدين كه به دستور امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف آن را نوشته است، روايتي را نقل مي كند كه بر طبق آن ، اميرمؤمنان عليه السلام، عصمت و امامت خود را الهي دانسته است:

63ـ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعَالَي طَهَّرَنَا وعَصَمَنَا وجَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَي خَلْقِهِ وحُجَجاً فِي أَرْضِهِ وجَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وجَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ ولَا يُفَارِقُنَا.

سليم بن قيس هلالي از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: به درستي كه خداي تبارك و تعالي ما را پاكيزه و معصوم گردانيد، و ما را گواه بر خلق خود و حجت در زمين قرار داد، ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داد، نه ما از قرآن جدا شويم و نه او از ما جدا مي شود.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص240، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي (التابعة) لجماعة المدرسين ـ قم، 1405هـ

بررسي سند روايت

محمد بن الحسن بن وليد:

محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشي: شيخ القميين وفقيههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عين...

وقال الشيخ: جليل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جليل القدر، بصير بالفقه، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 220، رقم: 10490.

محمد بن الحسن الصفار:

قال النجاشي: كان وجها في أصحابنا القميين، ثقة، عظيم القدر، راجحا، قليل السقط في الرواية.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 263، رقم: 10532.

احمد بن محمد بن عيسي:

قال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87، رقم: 902.

الحسين بن سعيد:

قال الشيخ: من موالي علي بن الحسين عليه السلام، ثقة.

صاحب المصنفات الأهوازي، ثقة .

معجم رجال الحديث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424.

حماد بن عيسي:

قال النجاشي: وكان ثقة في حديثه، صدوقا.

وقال الشيخ: ثقة.

معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972.

سليم بن قيس الهلالي:

سليم بن قيس هلالي، از اصحاب و ياران خاص پنج امام اول شيعيان بوده است. آيت الله خوئي در شرح حال او مي نويسد:

سليم بن قيس: قال النجاشي في زمرة من ذكره من سلفنا الصالح في الطبقة الأولي: (سليم بن قيس الهلالي له كتاب، يكني أبا صادق.

آقاي خوئي رضوان الله تعالي عليه سپس در ادامه نكاتي را در باره او اين چنين بيان مي كند:

الأولي: أن سليم بن قيس - في نفسه - ثقة جليل القدر عظيم الشأن، ويكفي في ذلك شهادة البرقي بأنه من الأولياء من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام، المؤيدة بما ذكره النعماني في شأن كتابه، وقد أورده العلامة في القسم الأول وحكم بعدالته.

سليم بن قيس هلالي.. نجاشي او را زمره گذشتگان صالح از طبقه اول آورده است...

سليم بن قيس هلالي في نفسه، ثقه، جليل القدر و والا مقام است. براي اثبات اين مطلب، شهادت برقي به اين كه او اولياء اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده كفايت مي كند. اين مطلب را گفتار نعماني در باره كتاب سليم تأييد مي كند. علامه حلي نيز او را در قسم اول آورده و حكم به عدالتش كرده است.

معجم رجال الحديث، ج 9، ص 226، رقم: 5401.

شيخ كليني در كتاب شريف كافي، همين روايت را با اين سند نقل كرده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صلي الله عليه وآله قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي طَهَّرَنَا...

الكافي، ج1 ص191.

روايت ششم: من، حسن ، حسين و نه تن از فرزندانش مقصود حديث ثقلين هستيم

شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا، در ضمن حديث شريف ثقلين، نام ائمه عليهم السلام را نيز از زبان اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است:

25 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام قَالَ : سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَنْ مَعْنَي قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي مَنِ الْعِتْرَةُ؟ فَقَالَ:

أَنَا وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَالْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ تَاسِعُهُمْ مَهْدِيُّهُمْ وَقَائِمُهُمْ لَا يُفَارِقُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَلَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّي يَرِدُوا عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله حَوْضَه .

امام صادق عليه السلام فرمود: از امير المؤمنين سلام اللَّه عليه پرسيدند: معني گفتار حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله كه فرموده: «انّي مخلّف فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتي» چيست؟ و عترت چه كساني هستند؟ حضرت فرمود: مقصود از عترت، من و حسنين و نه نفر از اولاد حسين هستيم، نفر نهمي مهدي و قائم عترت است، اينان از قرآن جدا نخواهند شد تا آنگاه كه در كنار حوض خدمت پيغمبر برسند.

القمي، ابي جعفر الصدوق، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه (متوفاي381هـ)، عيون أخبار الرضا (ع) جص60 ، تحقيق: تصحيح وتعليق وتقديم: الشيخ حسين الأعلمي، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، سال چاپ: 1404 - 1984 م.

كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق - ص 240

بررسي سند روايت:

احمد بن زياد بن جعفر همداني:

نخستين راوي در سند روايت احمد بن زياد همداني استاد شيخ صدوق رحمة الله عليه است. شيخ صدوق استادش را در چندين مورد توثيق كرده كه متن كلامش در تأييد احمد بن زياد همداني در ذيل روايت غيبت امام زمان عليه السلام اين است:

قال مصنف هذا الكتاب رضي الله عنه: لم أسمع هذا الحديث إلا من أحمد بن زياد ابن جعفر الهمداني رضي الله عنه بهمدان عند منصرفي من حج بيت الله الحرام ، وكان رجلا ثقة دينا فاضلا رحمة الله عليه ورضوانه.

مصنف اين كتاب كه خداوند از او راضي باد مي گويد: من اين روايت از احمد بن زياد ابن جعفر همداني در همدان هنگامي كه از زيارت خانه خدا برگشتم شنيدم. و او شخص ثقه، متدين و فاضل بود كه رحمت و رضوان خداوند بر او نثارش باد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص369، ناشر: اسلامية ـ تهران ، الطبعة الثانية ، 1395 هـ.

با توثيق شيخ صدوق نيازي نيست كه سخن ديگران را در باره ذكر كنيم.

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

ابراهيم بن هاشم:

حضرت آيت الله خوئي در شرح حال او مي نويسد:

أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل علي ذلك عدة أمور:

1. أنه روي عنه ابنه علي في تفسيره كثيرا، وقد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهي إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذكر ذلك في (المدخل) المقدمة الثالثة.

2. أن السيد ابن طاووس ادعي الاتفاق علي وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158.

3. أنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا علي رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبة الغمز لم يكن يتسالم علي أخذ الرواية عنه، وقبول قوله.

من مي گويم: شايسته نيست كه در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مطلب چند مطلب دلالت دارد:

1. علي بن ابراهيم در تفسير خود روايات زيادي از او نقل كرده است؛ در حالي كه او در اول كتاب خود ملتزم شده است كه هر چه در اين كتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسيده است. بحث اين مطلب در كتاب المدخل مقدمه سوم گذشت.

2. سيد بن طاووس ادعاي اتفاق بر وثاقت او را كرده است؛ چنانچه در ذكر روايتي كه او در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند.

3. او نخستين كسي است كه حديث مردم كوفه را در قم انتشار داد و قمي ها به روايات او اعتماد كرده اند. در ميان قمي ها كساني بودند كه در باره روايت سخت گير بودند، اگر در او احتمال اشكال وجود داشت، تمام قمي ها بر گرفتن روايت از او و قبول رواياتش اتفاق نمي كردند.

معجم رجال الحديث، ج 1 ص 291، رقم: 332.

محمد بن ابي عمير:

قال النجاشي: جليل القدر، عظيم المنزلة فينا وعند المخالفين...

وقال الشيخ: وكان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسكهم نسكا، وأورعهم وأعبدهم.

معجم رجال الحديث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043.

غياث بن ابراهيم التميمي الأسدي:

قال النجاشي : بصري ، سكن الكوفة ، ثقة . روي عن أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام.

معجم رجال الحديث ، ج 14 ص 250، رقمك 9299 .

روايت هفتم: رسول خدا، وصيت و امامت را بعد از خودش به اميرمؤمنان واگذار كرد:

شيخ كليني رحمت الله عليه در كتاب شريف كافي با سند صحيح جريان مناظره محمد بن علي معروف به محمد حنفيه را با امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده است كه امامت الهي آن حضرات را ثابت مي كند و هم معجزه اي از معجزات امام زين العابدين عليه السلام را:

5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وزُرَارَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع

قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِيَّةَ والْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ إِلَي الْحَسَنِ ع ثُمَّ إِلَي الْحُسَيْنِ ع وقَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وصَلَّي عَلَي رُوحِهِ ولَمْ يُوصِ وأَنَا عَمُّكَ وصِنْوُ أَبِيكَ ووِلَادَتِي مِنْ عَلِيٍّ ع فِي سِنِّي وقَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِي فِي الْوَصِيَّةِ والْإِمَامَةِ ولَا تُحَاجَّنِي

فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ ولَا تَدَّعِ مَا لَيْسَ لَكَ بِحَقٍ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ إِنَّ أَبِي يَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَوْصَي إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَي الْعِرَاقِ وعَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وهَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص عِنْدِي فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وتَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ جَعَلَ الْوَصِيَّةَ والْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ ع فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِكَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَي الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّي نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ ونَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وكَانَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّي أَتَيَا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وسَلْهُ أَنْ يُنْطِقَ لَكَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِي الدُّعَاءِ وسَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ يُجِبْهُ

فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِيّاً وإِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اللَّهَ أَنْتَ يَا ابْنَ أَخِي وسَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُكَ بِالَّذِي جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ الْأَنْبِيَاءِ ومِيثَاقَ الْأَوْصِيَاءِ ومِيثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِيُّ والْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتَّي كَادَ أَنْ يَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ فَقَالَ:

اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصِيَّةَ والْإِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع إِلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وهُوَ يَتَوَلَّي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع.

الكافي، ج1، ص348.

امام باقر عليه السلام فرمود: چون امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، محمد بن حنفيه، شخصي را نزد علي بن الحسين عليهما السلام فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خلوت) به آن حضرت چنين گفت:

پسر برادرم ! ميداني كه رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود به امير المؤمنين عليه السلام و بعد از او به امام حسن عليه السلام و بعد از او به امام حسين عليه السلام واگذاشت. و پدر شما به شهادت رسيد و وصيت هم نكرد، و من عموي شما و با پدر شما از يك ريشه ام و زاده علي عليه السلام هستم. من با اين سن و سبقتي كه بر شما دارم از شما كه جوان هستيد به امامت سزاوارترم؛ پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مجادله مكن.

علي بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اي عمو از خدا پروا كن و چيزي را كه حق نداري ادعا مكن. من تو را موعظه مي كنم كه مبادا از جاهلان باشي، اي عمو! همانا پدرم صلوات اللَّه عليه پيش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتي پيش از شهادتش نسبت به آن با من عهد كرد.

و اين سلاح رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله است نزد من، متعرض اين امر مشو كه مي ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود.

همانا خداي عز و جل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است، اگر ميخواهي اين مطلب را بفهمي بيا نزد حجر الاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم،

امام باقر عليه السلام مي فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شدند تا به حجر الاسود رسيدند، علي بن الحسين به محمد بن حنفيه فرمود:

تو اول به درگاه خداي عز و جل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براي تو به سخن آورد و سپس بپرس.

محمد با تضرع و زاري دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (كه بامامت او سخن گويد) ولي حجر جوابش نگفت.

علي بن الحسين عليه السلام فرمود: اي عمو اگر تو وصي و امام مي بودي جوابت مي داد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه، علي بن الحسين عليه السلام به آنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو ميخواهم بآن خدائي كه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بايد نزد تو آيند و بپيمان خدا وفا كنند) كه وصي و امام بعد از حسين عليه السلام را به ما خبر ده.

سنگ جنبشي كرد كه نزديك بود از جاي خود كنده شود، سپس خداي عز و جل او را به سخن آورد و بزبان عربي فصيح گفت: بار خدايا همانا وصيت و امامت بعد از حسين بن علي عليه السلام به علي بن حسين بن علي بن ابي طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله رسيده است.

پس محمد بن علي (محمد حنفيه) برگشت و پيرو علي بن الحسين عليه السلام گرديد.

بررسي سند روايت

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

علي بن رئاب:

وقال الشيخ: " علي بن رئاب الكوفي: له أصل كبير، وهو ثقة جليل القدر.

معجم رجال الحديث، ج13، ص 20، رقم: 8139.

زياد ابوعبيده الحزاء:

زياد بن عيسي: قال النجاشي: كوفي، مولي، ثقة...

وقال سعد بن عبد الله الأشعري: كوفي، ثقة، صحيح.

معجم رجال الحديث، ج8، ص322، رقم: 4807.

زرارة بن أعين:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه ومتقدمهم، وكان قارئا فقيها متكلما شاعرا أديبا، قد اجتمعت فيه خلال الفضل والدين، صادقا فيما يرويه...

معجم رجال الحديث، ج 8، ص225، رقم: 4671.

روايت هشتم: امامان از طرف خدا پيشوايند، به حق هدايت و داوري كنند و حجت هاي خدا و داعيان به سوي خدا هستند

شيخ كليني در كتاب شريف كافي روايتي را با سند صحيح اعلائي نقل كرده است كه در آن امام صادق عليه السلام، ويژگي ها و فضائل امام را بيان كرده است كه تمام اعتقادات شيعه؛ از جمله عصمت مطلق، انتخاب الهي و... را ثابت مي كند:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي خُطْبَةٍ لَهُ يَذْكُرُ فِيهَا حَالَ الْأَئِمَّةِ ع وصِفَاتِهِمْ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ أَوْضَحَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَي مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ وأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مِنْهَاجِهِ وفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ

فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَاجِبَ حَقِّ إِمَامِهِ وَجَدَ طَعْمَ حَلَاوَةِ إِيمَانِهِ وعَلِمَ فَضْلَ طُلَاوَةِ إِسْلَامِهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعَالَي نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَي أَهْلِ مَوَادِّهِ وعَالَمِهِ وأَلْبَسَهُ اللَّهُ تَاجَ الْوَقَارِ وغَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ يُمَدُّ بِسَبَبٍ إِلَي السَّمَاءِ لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ مَوَادُّهُ ولَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِجِهَةِ أَسْبَابِهِ ولَا يَقْبَلُ اللَّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِهِ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا يَرِدُ عَلَيْهِ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ الدُّجَي ومُعَمَّيَاتِ السُّنَنِ ومُشَبِّهَاتِ الْفِتَنِ

فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ تَبَارَكَ وتَعَالَي يَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ ع مِنْ عَقِبِ كُلِّ إِمَامٍ يَصْطَفِيهِمْ لِذَلِكَ ويَجْتَبِيهِمْ ويَرْضَي بِهِمْ لِخَلْقِهِ ويَرْتَضِيهِمْ كُلَّمَا مَضَي مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيِّناً وهَادِياً نَيِّراً وإِمَاماً قَيِّماً وحُجَّةً عَالِماً أَئِمَّةً مِنَ اللَّهِ {يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ يَعْدِلُونَ} حُجَجُ اللَّهِ ودُعَاتُهُ ورُعَاتُهُ عَلَي خَلْقِهِ يَدِينُ بِهَدْيِهِمُ الْعِبَادُ وتَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ ويَنْمُو بِبَرَكَتِهِمُ التِّلَادُ جَعَلَهُمُ اللَّهُ حَيَاةً لِلْأَنَامِ ومَصَابِيحَ لِلظَّلَامِ ومَفَاتِيحَ لِلْكَلَامِ ودَعَائِمَ لِلْإِسْلَامِ جَرَتْ بِذَلِكَ فِيهِمْ مَقَادِيرُ اللَّهِ عَلَي مَحْتُومِهَا

فَالْإِمَامُ هُوَ الْمُنْتَجَبُ الْمُرْتَضَي والْهَادِي الْمُنْتَجَي والْقَائِمُ الْمُرْتَجَي اصْطَفَاهُ اللَّهُ بِذَلِكَ واصْطَنَعَهُ عَلَي عَيْنِهِ فِي الذَّرِّ حِينَ ذَرَأَهُ وفِي الْبَرِيَّةِ حِينَ بَرَأَهُ ظِلًّا قَبْلَ خَلْقِ نَسَمَةٍ عَنْ يَمِينِ عَرْشِهِ مَحْبُوّاً بِالْحِكْمَةِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ وانْتَجَبَهُ لِطُهْرِهِ بَقِيَّةً مِنْ آدَمَ ع وخِيَرَةً مِنْ ذُرِّيَّةِ نُوحٍ ومُصْطَفًي مِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ وسُلَالَةً مِنْ إِسْمَاعِيلَ وصَفْوَةً مِنْ عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ ص لَمْ يَزَلْ مَرْعِيّاً بِعَيْنِ اللَّهِ يَحْفَظُهُ ويَكْلَؤُهُ بِسِتْرِهِ مَطْرُوداً عَنْهُ حَبَائِلُ إِبْلِيسَ وجُنُودِهِ مَدْفُوعاً عَنْهُ وُقُوبُ الْغَوَاسِقِ ونُفُوثُ كُلِّ فَاسِقٍ مَصْرُوفاً عَنْهُ قَوَارِفُ السُّوءِ مُبْرَأً مِنَ الْعَاهَاتِ مَحْجُوباً عَنِ الْآفَاتِ مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَّاتِ مَصُوناً عَنِ الْفَوَاحِشِ كُلِّهَا مَعْرُوفاً بِالْحِلْمِ والْبِرِّ فِي يَفَاعِهِ مَنْسُوباً إِلَي الْعَفَافِ والْعِلْمِ والْفَضْلِ عِنْدَ انْتِهَائِهِ مُسْنَداً إِلَيْهِ أَمْرُ وَالِدِهِ صَامِتاً عَنِ الْمَنْطِقِ فِي حَيَاتِهِ

فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّةُ وَالِدِهِ إِلَي أَنِ انْتَهَتْ بِهِ مَقَادِيرُ اللَّهِ إِلَي مَشِيئَتِهِ وجَاءَتِ الْإِرَادَةُ مِنَ اللَّهِ فِيهِ إِلَي مَحَبَّتِهِ وبَلَغَ مُنْتَهَي مُدَّةِ وَالِدِهِ ع فَمَضَي وصَارَ أَمْرُ اللَّهِ إِلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ وقَلَّدَهُ دِينَهُ وجَعَلَهُ الْحُجَّةَ عَلَي عِبَادِهِ وقَيِّمَهُ فِي بِلَادِهِ وأَيَّدَهُ بِرُوحِهِ وآتَاهُ عِلْمَهُ وأَنْبَأَهُ فَصْلَ بَيَانِهِ واسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ وانْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ وأَنْبَأَهُ فَضْلَ بَيَانِ عِلْمِهِ ونَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَي أَهْلِ عَالَمِهِ وضِيَاءً لِأَهْلِ دِينِهِ والْقَيِّمَ عَلَي عِبَادِهِ رَضِيَ اللَّهُ بِهِ إِمَاماً لَهُمُ اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ واسْتَحْفَظَهُ عِلْمَهُ واسْتَخْبَأَهُ حِكْمَتَهُ واسْتَرْعَاهُ لِدِينِهِ وانْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ وأَحْيَا بِهِ مَنَاهِجَ سَبِيلِهِ وفَرَائِضَهُ وحُدُودَهُ فَقَامَ بِالْعَدْلِ عِنْدَ تَحَيُّرِ أَهْلِ الْجَهْلِ وتَحْيِيرِ أَهْلِ الْجَدَلِ بِالنُّورِ السَّاطِعِ والشِّفَاءِ النَّافِعِ بِالْحَقِّ الْأَبْلَجِ والْبَيَانِ اللَّائِحِ مِنْ كُلِّ مَخْرَجٍ عَلَي طَرِيقِ الْمَنْهَجِ الَّذِي مَضَي عَلَيْهِ الصَّادِقُونَ مِنْ آبَائِهِ ع فَلَيْسَ يَجْهَلُ حَقَّ هَذَا الْعَالِمِ إِلَّا شَقِيٌّ ولَا يَجْحَدُهُ إِلَّا غَوِيٌّ ولَا يَصُدُّ عَنْهُ إِلَّا جَرِيٌّ عَلَي اللَّهِ جَلَّ وعَلَا.

امام صادق در خطبه اي كه حال و صفات امامان عليهم السلام را بيان مي كند مي فرمايد:

همانا خداي عز و جل به وسيله ائمه هدي از اهل بيت پيغمبر ما دينش را آشكار ساخت و علمش را روشن نمود و براي آنان باطن چشمه هاي علمش را گشود، هر كه از امت محمد صلي الله عليه وآله حق واجب امامش را شناسد طعم و شيريني ايمانش را بيابد و فضل خرمي اسلامش را بداند؛ زيرا خداي تبارك و تعالي امامرا به پيشوائي خلقش منصوب كرده و بر روزيخواران اهل جهانش حجت قرار داده و تاج وقارش بر سر نهاده و از نور جباريتش بدو افكنده با رشته اي الهي تا آسمان كشيده كه فيوضات خدا از او منقطع نشود و آنچه نزد خداست جز از طريق وسائل او به دست نيايد و خدا اعمال بندگان را جز با معرفت او نپذيرد آنچه از امور مشتبه تاريك و سنت هاي مشكل و فتنه هاي ناآشكار بر او وارد شود، حكمش را مي داند.

خداي تبارك و تعالي هميشه امامان را براي رهبري خلقش از اولاد حسين عليه السلام و از فرزندان بلا واسطه هر امامي براي امامت برگزيند و انتخاب كند و ايشان را براي خلقش بپذيرد و بپسندد، هر گاه يكي از ايشان رحلت كند از فرزندان او امامي بزرگوار آشكار و رهبري نوربخش و پيشوائي سرپرست و حجتي دانشمند براي خلقش نصب كند.

آنان از طرف خدا پيشوايند، به حق هدايت كنند و به حق داوري نمايند، حجت هاي خدا و داعيان به سوي خدايند، از طرف خدا مخلوق را سرپرستي كنند.

بندگان خدا به رهبري آنها دينداري كنند و شهرها به نورشان آبادان شود و ثروت هاي كهنه از بركتشان فزوني يابد، خدا ايشان را حيات مردم و چراغهاي تاريكي و كليدهاي سخن و پايه هاي اسلام قرار داده و مقدرات حتمي خدا بر اين جاري شده.

پس امام همان برگزيده، پسنديده، رهبر، محرم اسرار و اميد بخشي است كه به فرمان خدا قيام كرده است، خدا او را براي اين برگزيده و در عالم ذر كه او را آفريده، زير نظر خود پروريده و در ميان مردم، او را همچنان ساخته است، در عالم ذر پيش از آنكه جانداري پديد آيد، امام را مانند سايه اي در سمت راست عرش آفريده و با علم غيب خود، به او حكمت بخشيده و او را برگزيده و براي پاكيش انتخابش كرده است.

باقي مانده خلافت آدم عليه السلام به او رسيده و از بهترين فرزندان نوح عليه السلام است، برگزيده خاندان ابراهيم عليه السلام و سلاله اسماعيل و انتخاب شده از عترت محمد صلّي اللَّه عليه و آله است.

هميشه زير نظر خدا سرپرستي شده و با پرده خود حفظ و نگهبانيش نموده و دامهاي شيطان و لشكرش را از او كنار زده و پيش آمدهاي شب هنگام و افسون جادوگران را از او دور ساخته است، روي آوردن بدي را از او برگردانيده از بلاها بركنار است، از آفتها پنهان است، از لغزشها نگهداري شده و از تمام زشتكاريها مصونست.

در جواني به خويشتن داري و نيكوكاري معروف است و در پيري به پاكدامني و علم و فضيلت منسوب، امر امامت پدرش به او رسيده و در زمان حيات پدرش از آن گفتار خاموش بوده؛ چون ايام پدرش گذشت و مقدرات و خواست خدا نسبت به او پايان يافت و اراده خدا او را به سوي محبت خود رسانيد و به پايان دورانش رسيد، او در گذشت و امر خدا پس از او بوي رسيد، خدا امر دينش را به گردن او نهاد و او را بر بندگانش حجت كرد و در بلادش سرپرست نمود و به روح خود قوتش داد و از علم خود باو داد و از بيان روشن [گفتار حق ] آگاهش نمود و راز خود بدو سپرد و براي امر بزرگش (رهبري تمام مخلوق) دعوت فرمود و فضيلت بيان علمش را به او خبر داد و براي رهبري خلق منصوبش ساخت و بر اهل عالم حجتش نمود و مايه روشنائي اهل دين و سرپرست بندگانش كرد، او را براي امامت خلق پسنديد و راز خود بدو سپرد و بر علم خويش نگهبانش كرد و حكمتش را در او نهفت و سرپرستي دينش را از او خواست و براي امر بزرگش او را طلبيد و راههاي روشن و احكام و حدود خويش باو زنده كرد.

امام هم با نور درخشان و درمان مفيد، هنگام سرگرداني نادانان و سخن آراستن اهل جدل، به عدالت قيام كرد در حالي كه با حق واضح و بيان از هر سو روشن همراه بود و به راه مستقيمي كه پدران درستكارش عليهم السلام رفته بودند، گام برداشت؛ پس حق چنين عالمي را جز بدبخت ناديده نگيرد و جز گمراه نوميد منكرش نشود و جز دلير بر خداي جل و علا برايش كارشكني نكند.

الكافي، ج 1، ص203.

بررسي سند روايت

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

اسحاق بن غالب:

قال النجاشي: عربي صليب ثقة.

معجم رجال الحديث، ج3، ص 22، رقم: 1169.

روايت نهم: هر مسلماني بايد بداند كه بعد از رسول خدا، اميرمؤمنان «امام» است، سپس امام حسن و ...

مرحوم خزاز قمي در كتاب معتبر كفايهء الأثر روايتي را با سند صحيح از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت اصول عقايد شيعه و از جمله امامت را به تفصيل در آن توضيح داده است:

حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ مُوسَي قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامٍ قَالَ:

كُنْتُ عِنْدَ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام: إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مُعَاوِيَةُ بْنُ وَهْبٍ وعَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ أَعْيَنَ...

ثُمَّ قَالَ عليه السلام: إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وأَوْجَبَهَا عَلَي الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ والْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ وحَدُّ الْمَعْرِفَةِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ ولَا شَبِيهَ لَهُ ولَا نَظِيرَ لَهُ وأَنَّهُ يَعْرِفُ أَنَّهُ قَدِيمٌ مُثْبَتٌ بِوُجُودٍ غَيْرُ فَقِيدٍ مَوْصُوفٌ مِنْ غَيْرِ شَبِيهٍ ولَا مُبْطِلٍ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ والشَّهَادَةُ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وأَدْنَي مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ الْإِقْرَارُ بِهِ بِنُبُوَّتِهِ وأَنَّ مَا أَتَي بِهِ مِنْ كِتَابٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْيٍ فَذَلِكَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ

وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ الَّذِي بِهِ يَأْتَمُّ بِنَعْتِهِ وصِفَتِهِ واسْمِهِ فِي حَالِ الْعُسْرِ والْيُسْرِ وأَدْنَي مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَنَّهُ عِدْلُ النَّبِيِّ إِلَّا دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ ووَارِثُهُ وأَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَةُ اللَّهِ وطَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ والتَّسْلِيمُ لَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ والرَّدُّ إِلَيْهِ والْأَخْذُ بِقَوْلِهِ

وَ يَعْلَمُ أَنَّ الْإِمَامَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا ثُمَّ مِنْ بَعْدِي مُوسَي ابْنِي ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وَلَدُهُ عَلِيٌّ وبَعْدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وبَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ ابْنُهُ وبَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ والْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ....

الخزاز القمي الرازي، أبي القاسم علي بن محمد بن علي، كفاية الأثر في النص علي الأئمة الاثني عشر، ص260 ـ 264، تحقيق: السيد عبد اللطيف الحسيني الكوه كمري الخوئي، ناشر: انتشارات ـ قم، 140هـ.

از هشام حديث كند كه گفت: نزد حضرت صادق عليه السّلام بودم كه معاوية بن وهب و عبد الملك بن اعين بر آن حضرت وارد شدند...

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين فرائض و واجب ترين آنها بر انسان شناسائي پروردگار و اقرار به بندگي اوست، و حدّ معرفت اين است كه اقرار كند كه معبودي جز او نيست، و شبيه و مانندي براي او نيست، و بداند كه او قديم و ثابت و موجود است، و به چيزي مقيّد نيست، توان او را توصيف كرد ولي نه از روي شبيه و مانند، و بداند كه او باطل نيست و مانندش چيزي نيست و او شنوا و بينا است.

و پس از او شناسايي پيغمبر و گواهي به نبوت اوست، و كمتر چيزي كه در شناسايي او لازم است اين است كه اقرار به نبوت او كند، و اينكه آنچه آورده از كتاب يا امر و نهي از نزد خداي عز و جل است.

و پس از او شناختن امامي است كه به وصف و نام او در حال سختي و خوشي پيروي كند، و كمتر چيزي كه در شناختن امام لازم است، اين است كه او به جز در مقام نبوت همكار پيغمبر و وارث اوست؛ و اين كه اطاعت او اطاعت خداوند و رسول اوست، و در هر امري تسليم او باشد و (در آنچه نداند) به او ردّ كند و گفتار او را بگيرد

و بداند كه امام پس از رسول خدا علي بن ابي طالب عليه السّلام است و پس از او حسن سپس حسين سپس علي بن الحسين و سپس محمد بن علي و پس از او منم، و پس از من موسي فرزندم و پس از او فرزندش علي و بعد از او محمد فرزندش پس از او علي فرزندش سپس فرزندش حسن و حجت از فرزندان حسن است.

بررسي سند روايت

الحسين بن علي بن الحسين بن موسي:

قال النجاشي: ثقة.

وقال الشيخ في رجاله ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 7، ص47، رقم: 3531.

هَارُونُ بْنُ مُوسَي بن أحمد:

قال النجاشي: أبو محمد التلعكبري، من بني شيبان: كان وجها في أصحابنا ثقة، معتمدا لا يطعن عليه...

وقال الشيخ جليل القدر، عظيم المنزلة، واسع الرواية، عديم النظر، ثقة. روي جميع الأصول والمصنفات.

معجم رجال الحديث، ج 20، ص 258، 13273.

محمد بن الحسن بن وليد:

محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشي: شيخ القميين وفقيههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عين...

وقال الشيخ: جليل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جليل القدر، بصير بالفقه، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 220، رقم: 10490.

محمد بن الحسن الصفار:

قال النجاشي: كان وجها في أصحابنا القميين، ثقة، عظيم القدر، راجحا، قليل السقط في الرواية.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 263، رقم: 10532.

يعقوب بن يزيد:

قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا...

وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 21، ص 156، رقم: 13778.

محمد بن أبي عمير:

قال النجاشي: جليل القدر، عظيم المنزلة فينا وعند المخالفين...

وقال الشيخ: وكان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسكهم نسكا، وأورعهم وأعبدهم.

معجم رجال الحديث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043.

هشام بن سالم:

قال النجاشي: ثقة ثقة.

معجم رجال الحديث، ج20، ص324، 13361.

روايت دهم: نزول آيه «أولي الأمر» در حق اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين

مرحوم شيخ كليني در كتاب كافي، روايت ثقلين را از طريق ابو بصير از امام صادق عليه السلام با شش سند نقل كرده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ يُونُسَ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ {أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ} فَقَالَ: نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهم السلام فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وَأَهْلَ بَيْتِهِ عليهم السلام فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ: فَقَالَ: قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَلَمْ يُسَمِّ اللَّهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَلَا أَرْبَعاً حَتَّي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَلَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ يَقُلْ لَهُمْ طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتَّي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَنَزَلَتْ «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» وَنَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فِي عَلِيٍّ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»

وَقَالَ صلي الله عليه وآله أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَأَهْلِ بَيْتِي فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّي يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَقَالَ: لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَقَالَ: إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًي وَلَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِي بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَآلُ فُلَانٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ صلي الله عليه واله {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} فَكَانَ عَلِيٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَفَاطِمَةُ عليه السلام فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله تَحْتَ الْكِسَاءِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلًا وَثَقَلًا وَهَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَثَقَلِي» فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِكَ فَقَالَ إِنَّكِ إِلَي خَيْرٍ وَلَكِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي وَثِقْلِي.

فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله كَانَ عَلِيٌّ أَوْلَي النَّاسِ بِالنَّاسِ لِكَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَإِقَامَتِهِ لِلنَّاسِ وَأَخْذِهِ بِيَدِهِ فَلَمَّا مَضَي عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ يَسْتَطِيعُ عَلِيٌّ وَلَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ أَنْ يُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ وَلَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي أَنْزَلَ فِينَا كَمَا أَنْزَلَ فِيكَ فَأَمَرَ بِطَاعَتِنَا كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَبَلَّغَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَأَذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَهُ عَنْكَ فَلَمَّا مَضَي عَلِيٌّ عليه السلام كَانَ الْحَسَنُ عليه السلام أَوْلَي بِهَا لِكِبَرِهِ فَلَمَّا تُوُفِّيَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ وُلْدَهُ وَلَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ} فَيَجْعَلَهَا فِي وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحُسَيْنُ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِي كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَطَاعَةِ أَبِيكَ وَبَلَّغَ فِيَّ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَفِي أَبِيكَ وَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّي الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَ عَنْكَ وَعَنْ أَبِيكَ فَلَمَّا صَارَتْ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السلام لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَدَّعِيَ عَلَيْهِ كَمَا كَانَ هُوَ يَدَّعِي عَلَي أَخِيهِ وَعَلَي أَبِيهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ يَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ وَلَمْ يَكُونَا لِيَفْعَلَا ثُمَّ صَارَتْ حِينَ أَفْضَتْ إِلَي الْحُسَيْنِ عليه السلام فَجَرَي تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ {وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ} ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهم السلام

وَقَالَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ وَاللَّهِ لَا نَشُكُّ فِي رَبِّنَا أَبَداً.

ابو بصير مي گويد: تفسير اين آيه را پرسيدم كه مي گويد: «خداوند، رسول خدا و صاحب الامر از مؤمنان را اطاعت كنيد». امام صادق عليه السلام فرمود: اين آيه در شأن علي و دو فرزندش حسن و حسين (عليهم السلام) نازل شده است. گفتم: مردمان مي گويند: از چه جهت نام علي و خاندانش در آيه نيامده؟ امام صادق عليه السلام فرمود: شما در پاسخ آنان بگوئيد: دستور نماز خواندن به رسول خدا نازل شد و سخني از سه ركعت و چهار ركعت آن در ميان نيست. اين رسول خدا بود كه ركعات نماز را تفسير كرد. دستور پرداخت زكاة نازل شد و نگفت كه از چهل درهم يكدرهم. اين رسول خدا بود كه نصاب زكاة را تفسير كرد. دستور حج نازل شد و نگفت كه هفت نوبت طواف كنيد. اين رسول خدا بود كه مراسم طواف را تفسير كرد. بر همين پايه، فرمان خدا نازل شد كه: «از رسول خدا و آناني كه صاحب الامر باشند اطاعت كنيد» و حكم آن در باره علي و حسن و حسين ثابت و پا بر جا ماند. در رابطه با اين دستور قرآن بود كه رسول خدا فرمود: «هر مؤمني كه من سرپرست و مولاي او هستم، علي مولي و سرپرست او خواهد بود» و فرمود: «به شما مؤمنان سفارش مي كنم كه از كتاب خدا و خاندان من جدا نشويد كه من از خدا درخواست كردم تا ميان قرآن و خاندانم جدائي نيفكند تا هنگام قيامت كه بر حوض كوثر دست آنان را در دست من گذارد و خدا پذيرفت». و نيز رسول خدا فرمود: «به خاندان من درس ندهيد كه آنان از شما داناترند». و فرمود: «خاندان من شما را از راه حق بيرون نمي برند و به راه ضلالت نمي كشانند».

اگر رسول خدا لب فرو مي بست و خاندان خود را معرفي نمي كرد، خاندان فلان و فلان مدعي مي شدند كه ما صاحب الامر شمائيم. اما خداوند- بلند مرتبه_ براي اين كه سخن رسول را در معرفي خاندانش تأييد كند، آيه اي نازل كرد و فرمود: «خداوند مي خواهد رجس و پليدي را از شما خاندان رسول بزدايد و شما را پاك و مطهر سازد». در خاندان رسول خدا، فقط علي بود با حسن و حسين و فاطمه كه خطاب «عَنْكُمُ ويُطَهِّرَكُمْ» در باره آنان صادق بود، و لذا رسول خدا اين دسته خاص از اهل بيت را در خانه ام سلمه زير سايه عبا گرد آورد و فرمود: «بار خدايا! هر پيامبري، خانداني دارد و چشم و چراغي كه از خود بجا مي گذارد، اينان خاندان من و چشم و چراغ من مي باشند». ام سلمه همسر رسول خدا گفت: «مگر من از خاندان تو نيستم»؟

رسول خدا فرمود: «تو به سوي نيكي رواني. اما خاندان من و چشم و چراغ من همين چهار تن مي باشند». از اين رو موقعي كه رسول خدا بدرود حيات گفت؛ علي از همه كس به سرپرستي حقوق مردم سزاوارتر بود كه رسول خدا در باره او سفارش فراوان كرد و دست او را گرفت و در برابر مردم برافراشت. و از اين رو بود كه چون علي بدرود حيات مي گفت، نمي توانست و نه حاضر بود كه فرزندش محمد يا عباس يا يكتن ديگر از پسرانش را در زمره خاندان رسول خدا وارد كند، و اگر چنين مي كرد، دو فرزندش حسن و حسين مي گفتند: خداوند تبارك و تعالي فرمان ولايت را در باره ما و تو يكسان نازل كرد، رسول خدا نيز در باره ما و تو يكسان تبليغ و سفارش كرد، رجس و پليدي از ما و تو يكسان زدوده شد (چرا ديگران را در همرديف ما قرار مي دهي)؟ از اين رو موقعي كه علي بدرود حيات گفت، حسن به امامت و صاحب الامري سزاوارتر بود، زيرا از حسن بزرگتر بود. و نيز از اين جهت بود كه چون حسن بدرود حيات مي گفت؛ نمي توانست و نه حاضر بود كه فرزندان خود را در امامت و صاحب الامري شريك كند و يا بدين جهت كه خداوند عز و جل مي گويد: «در منشور الهي است كه برخي از خويشان رسول خدا سزاوارتر و مقدم بر ديگران مي باشند» نمي توانست حق صاحب الامري خود را در فرزندان خود برقرار كند و گر نه حسين مي گفت: خداوند به طاعت من فرمان داد چونان كه به طاعت تو و طاعت پدرت فرمان داد. رسول خدا در باره من تبليغ كرد چونان كه در باره تو و پدرت تبليغ كرد. و نيز خداوند، رجس و پليدي را از من زدود چونان كه از تو و از پدرت زدود (چرا ديگران را در رديف ما قرار مي دهي)؟ و چون امامت و صاحب الامري به حسين رسيد، هيچ كس از خاندان رسول خدا نمي توانست بر او اقامه دعوي كند، آنسان كه حسين مي توانست بر حسن برادرش و بر علي پدرش اقامه دعوي كند. بعد از آن كه امامت و صاحب الامري به حسين رسيد، نص خصوصي پايان گرفت و تأويل اين آيه مصداق گرفت كه گويد: «در منشور الهي، برخي از خويشان رسول خدا سزاوارتر به برخي ديگر اند» (حتي از مهاجرين و يا ساير مؤمنان). بعد از حسين امامت به علي بن الحسين رسيد (كه تنها بازمانده او بود) و بعد از علي بن الحسين به محمد بن علي رسيد (كه از فرزندان ديگرش بزرگتر بود).

امام صادق عليه السلام فرمود:: رجس و پليدي زائيده شك و بي اعتقادي است. به خدا سوگند كه ما در باره پروردگار خود هرگز شك نمي كنيم.

الكافي، ج1، ص287 ـ 288.

در روايت فوق براي متن روايت دو سند ذكر شده است، و در پايان روايت مرحوم شيخ كليني چهار سند ديگر را نيز براي روايت ابو بصير ذكر كرده و مي گويد:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَالْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَي بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَعِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مِثْلَ ذَلِكَ.

الكافي، ج1، ص287 ـ 288.

جدا سازي چهار سند اخير روايت:

براي اين كه تشخيص چهار سند اخير روايت براي خوانندگان محترم آسان شود، ناچاريم سندها را كه در عبارت فوق آمده به صورت مجزا ذكر كنيم؛ زيرا اگر كسي به فنون علم رجال وارد نباشد، تشخيص سند ها براي او غير ممكن خواهد بود:

سند سوم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن يحيي بن عمران، عن ايوب بن الحر، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلا.

سند چهارم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن محمد خالد، عن النضر بن سويد....

سند پنجم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن محمد خالد، عن النضر بن سويد، عن يحيي بن عمران الحلبي، عن عمران بن علي الحلبي، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلام.

سند ششم روايت به اين شرح است:

محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن يحيي بن عمران الحلبي، عن عمران بن علي الحلبي، عن ابو بصير الاسدي عن ابي عبد الله عليه السلام.

بررسي سند روايت اول:

همانطوري كه مشاهده مي شود روايت فوق از ابو بصير با شش سند معتبر نقل شده است. براي اثبات صحت اين روايت با توجه به رعايت اختصار، در اين قسمت سند اول و ششم را از نظر رجالي بررسي مي كنيم:

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين:

قال النجاشي: أبو جعفر: جليل في أصحابنا، ثقة، عين، كثير الرواية، حسن التصانيف.

معجم رجال الحديث، ج18، ص119، رقم: 11536.

البته شيخ طوسي رحمة الله عليه با استناد به گفتار قمي ها او را تضعيف كرده كه حضرت آيت الله خوئي به صورت كامل از آن پاسخ داده است.

يونس بن عبد الرحمان:

قال النجاشي: كان وجها في أصحابنا متقدما، عظيم المنزلة...

معجم رجال الحديث، ج21، ص209، رقم: 13863.

عبد الله بن مسكان:

قال النجاشي: ثقة، عين...

وقال الشيخ : عبد الله بن مسكان ثقة.

معجم رجال الحديث، ج11، ص347، رقم: 7173.

ابو بصير اسدي:

قال النجاشي: " يحيي بن القاسم، أبو بصير الأسدي، وقيل أبو محمد: ثقة، وجيه...

معجم رجال الحديث، ج21، ص79، رقم: 13599.

بررسي سند ششم روايت:

بعد از بررسي نخستن سند روايت و اثبات صحت آن، اكنون آخرين سند نيز از نظر رجالي بررسي مي شود. در اين سند افراد ذيل قرار دارند:

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسين بن سعيد:

الحسين بن سعيد بن حماد: قال الشيخ: من موالي علي بن الحسين عليه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازي، ثقة ".

معجم رجال الحديث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424 .

النضر بن سويد الصيرفي

قال النجاشي كوفي، ثقة، صحيح الحديث...

وقال الشيخ: له كتاب، وهو ثقة ".

معجم رجال الحديث، ج20، ص166، رقم: 13074

يحيي بن عمران الحلبي:

قال النجاشي: ثقة ثقة، صحيح الحديث.

معجم رجال الحديث، ج21، ص77، رقم: 13593.

عمران بن علي الحلبي:

نجاشي تمام خاندان آل أبي شعبه و از جمله عمران بن علي را توثيق كرده است:

قال النجاشي: " أحمد بن عمر بن أبي شعبة الحلبي، ثقة، روي عن أبي الحسن الرضا عليه السلام، وعن أبيه عليه السلام، من قبل، وهو ابن عم عبيد الله، وعبد الأعلي، وعمران، ومحمد الحلبيين. روي أبوهم عن أبي عبد الله عليه السلام، وكانوا ثقات.

معجم رجال الحديث، ج2، ص 189.

ابو بصير اسدي:

قال النجاشي: " يحيي بن القاسم، أبو بصير الأسدي، وقيل أبو محمد: ثقة، وجيه...

معجم رجال الحديث، ج21، ص79، رقم: 13599.

روايت يازدهم: در بيت المعمور، ورقي از نور وجود دارد كه در آن اسم رسول خدا، ائمه و شيعيان آن ها ثبت شده است

شيخ صدوق رحمه الله تعالي در كتاب علل الشرايع روايت معراج رسول خدا صلي الله عليه و آله را نقل كرده است كه ملائكه خداوند در آن به امامت اهل بيت عليهم السلام شهادت داده اند:

1 قَالَ الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَي بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ مُصَنِّفُ هَذَا الْكِتَابِ حَدَّثَنَا أَبِي ومُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَي بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ومُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الصَّبَّاحِ السُّدِّيِّ وسَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ومُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ مُؤْمِنِ الطَّاقِ وعُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع

وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ وسَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ ويَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ ومُحَمَّدُ بْنُ عِيسَي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنِ الصَّبَّاحِ الْمُزَنِيِّ وسَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ومُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ وعُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع

... وقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ عَرَجَ بِنَبِيِّهِ ص إِلَي سَمَائِهِ سَبْعاً...

ثُمَّ عُرِجَ إِلَي السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَي أَطْرَافِ السَّمَاءِ ثُمَّ خَرَّتْ سُجَّداً فَقَالَتْ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنَا ورَبُّ الْمَلَائِكَةِ والرُّوحِ مَا أَشْبَهَ هَذَا النُّورَ بِنُورِ رَبِّنَا

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ فَسَكَتَتِ الْمَلَائِكَةُ وفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ واجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ ثُمَّ جَاءَتْ فَسَلَّمَتْ عَلَي النَّبِيِّ ص أَفْوَاجاً ثُمَّ قَالَتْ يَا مُحَمَّدُ كَيْفَ أَخُوكَ؟ قَالَ بِخَيْرٍ قَالَتْ فَإِنْ أَدْرَكْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنَّا السَّلَامَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص: أَ تَعْرِفُونَهُ فَقَالُوا كَيْفَ لَمْ نَعْرِفْهُ وقَدْ أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ مِيثَاقَكَ ومِيثَاقَهُ مِنَّا وإِنَّا لَنُصَلِّي عَلَيْكَ وعَلَيْهِ ثُمَّ زَادَهُ أَرْبَعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا يُشْبِهُ شَيْ ءٌ مِنْهُ ذَلِكَ النُّورَ الْأَوَّلَ وزَادَهُ فِي مَحْمِلِهِ حَلَقاً وسَلَاسِلَ

ثُمَّ عُرِجَ بِهِ إِلَي السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ فَلَمَّا قَرُبَ مِنْ بَابِ السَّمَاءِ تَنَافَرَتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَي أَطْرَافِ السَّمَاءِ وخَرَّتْ سُجَّداً وقَالَتْ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ والرُّوحِ مَا أَشْبَهَ هَذَا النُّورَ بِنُورِ رَبِّنَا فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَاجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ وفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وقَالَتْ يَا جَبْرَئِيلُ مَنْ هَذَا الَّذِي مَعَكَ فَقَالَ هَذَا مُحَمَّدٌ ص قَالُوا وقَدْ بُعِثَ قَالَ: نَعَمْ

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَخَرَجُوا إِلَي شِبْهِ الْمَعَانِيقِ فَسَلَّمُوا عَلَيَّ وقَالُوا أَقْرِئْ أَخَاكَ السَّلَامَ فَقُلْتُ هَلْ تَعْرِفُونَهُ؟ قَالُوا: نَعَمْ وكَيْفَ لَا نَعْرِفُهُ وقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَكَ ومِيثَاقَهُ ومِيثَاقَ شِيعَتِهِ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ عَلَيْنَا وإِنَّا لَنَتَصَفَّحُ وُجُوهَ شِيعَتِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْساً يَعْنُونَ فِي كُلِّ وَقْتِ صَلَاةٍ

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ زَادَنِي رَبِّي تَعَالَي أَرْبَعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا تُشْبِهُ الْأَنْوَارَ الْأُوَلَ وزَادَنِي حَلَقاً وسَلَاسِلَ

ثُمَّ عُرِجَ بِي إِلَي السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَي أَطْرَافِ السَّمَاءِ وخَرَّتْ سُجَّداً وقَالَتْ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ والرُّوحِ مَا هَذَا النُّورُ الَّذِي يُشْبِهُ نُورَ رَبِّنَا

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَاجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ وفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وقَالَتْ مَرْحَباً بِالْأَوَّلِ ومَرْحَباً بِالْآخِرِ ومَرْحَباً بِالْحَاشِرِ ومَرْحَباً بِالنَّاشِرِ مُحَمَّدٌ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وعَلِيٌّ خَيْرُ الْوَصِيِّينَ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَلَّمُوا عَلَيَّ وسَأَلُونِي عَنْ عَلِيٍّ أَخِي فَقُلْتُ: هُوَ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَتِي أَ وتَعْرِفُونَهُ قَالُوا نَعَمْ وكَيْفَ لَا نَعْرِفُهُ وقَدْ نَحُجُّ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً وعَلَيْهِ رَقٌّ أَبْيَضُ فِيهِ اسْمُ مُحَمَّدٍ ص وعَلِيٍّ والْحَسَنِ والْحُسَيْنِ والْأَئِمَّةِ وشِيعَتِهِمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وإِنَّا لَنُبَارِكُ عَلَي رُءُوسِهِمْ بِأَيْدِينَا.

ثُمَّ زَادَنِي رَبِّي تَعَالَي أَرْبَعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا تُشْبِهُ شَيْئاً مِنْ تِلْكَ الْأَنْوَارِ الْأُوَلِ وزَادَنِي حَلَقاً وسَلَاسِلَ.

ثُمَّ عُرِجَ بِي إِلَي السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَلَمْ تَقُلِ الْمَلَائِكَةُ شَيْئاً وسَمِعْتُ دَوِيّاً كَأَنَّهُ فِي الصُّدُورِ واجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وخَرَجَتْ إِلَيَّ مَعَانِيقُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع حَيَّ عَلَي الصَّلَاةِ حَيَّ عَلَي الصَّلَاةِ حَيَّ عَلَي الْفَلَاحِ حَيَّ عَلَي الْفَلَاحِ فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ صَوْتَيْنِ مَقْرُونَيْنِ بِمُحَمَّدٍ تَقُومُ الصَّلَاةُ وبِعَلِيٍّ الْفَلَاحُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ هِيَ لِشِيعَتِهِ أَقَامُوهَا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ

ثُمَّ اجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ فَقَالُوا لِلنَّبِيِّ أَيْنَ تَرَكْتَ أَخَاكَ وكَيْفَ هُوَ فَقَالَ لَهُمْ أَ تَعْرِفُونَهُ فَقَالُوا نَعَمْ نَعْرِفُهُ وشِيعَتَهُ وهُوَ نُورٌ حَوْلَ عَرْشِ اللَّهِ وإِنَّ فِي الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ لَرَقّاً مِنْ نُورٍ فِيهِ كِتَابٌ مِنْ نُورٍ فِيهِ اسْمُ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ والْحَسَنِ والْحُسَيْنِ والْأَئِمَّةِ وشِيعَتِهِمْ لَا يَزِيدُ فِيهِمْ رَجُلٌ ولَا يَنْقُصُ مِنْهُمْ رَجُلٌ إِنَّهُ لَمِيثَاقُنَا الَّذِي أُخِذَ عَلَيْنَا وإِنَّهُ لَيُقْرَأُ عَلَيْنَا فِي كُلِّ يَوْمِ جُمُعَةٍ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُكْراً...

از صباح مزني و سدير صيرفي و محمّد بن نعمان احول و عمر بن اذينه، از حضرت ابي عبد اللَّه عليه السّلام، اين چهار نفر محضر مبارك امام صادق عليه السّلام حاضر شدند... حضرت فرمودند:

خداوند عزيز جبّار نبيّ اكرم صلّي اللَّه عليه و آله را هفت بار به آسمان عروج داد در مرتبه اوّل بركت و توسعه بر او داد و در بار دوّم فرائض را بر او تعليم فرمود و در دفعه سوّم خداوند عزيز جبّار محملي از نور كه در آن چهل نوع از انواع نور بود بر وي نازل فرمود اين نورها اطراف عرش خداوند تبارك و تعالي مي گرديدند و ديدگان ناظرين را از فرط روشنايي مي پوشاندند.

يكي از اين نورها زرد بود كه رنگ زردي ناشي از آن است و يكي ديگر از آنها قرمز بود كه رنگ قرمزي از آن پديد آمد و ديگري سفيد بود كه سفيدي اشياء از آن به وجود آمده و باقي نورها به عدد ساير انوار و الواني است كه حق تعالي آفريده.

در اين محمل حلقه ها و زنجيرهايي از نقره بود باري حضرت بر آن محمل نشسته و به آسمان دنيا عروج كردند فرشتگان به اطراف و اكناف آسمان پراكنده شدند و سپس به سجده افتاده و گفتند:

سبّوح، قدّوس ربّنا و ربّ الملائكه و الرّوح بعد اضافه كردند: چقدر اين نور شبيه به نور پروردگار ما است!! پس از اين كلام، جبرئيل عليه السّلام براي نفي تشبيهي كه از كلام آنها استفاده مي شود فرمود:

اللّه كبر يعني خدا بزرگ تر است از اين كه احدي به او شبيه باشد.

فرشتگان ساكت شدند و درب هاي آسمان گشوده شد و فرشتگان اجتماع نمودند سپس محضر مبارك نبي اكرم صلّي اللَّه عليه و آله مشرّف شده و فوج فوج جلو آمده و به آن سرور سلام نمودند بعد عرضه داشتند يا محمّد، برادرت چطور است؟

حضرت فرمودند: خوب مي باشد.

عرض كردند: وقتي به او رسيدي از طرف ما به او سلام نما.

رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله فرمودند: آيا او را مي شناسيد؟

عرضه داشتند: چگونه او را نشناسيم و حال آنكه حق تعالي پيمان تو و او را از ما گرفته و ما بر تو و او صلوات فرستاده و طلب رحمت مي كنيم سپس چهل نوع از انواع نورها كه هيچ شباهتي به نور اوّل نداشتند را حق تعالي به آنها افزود و به حلقه ها و زنجيرهاي محمل نيز اضافه فرمود سپس حق تعالي آن حضرت را به آسمان دوّم عروج داد، زماني كه آن جناب نزديك درب آسمان رسيد فرشتگان به اطراف آسمان پراكنده شده و به سجده افتاده و گفتند:

سبّوح، قدّوس، ربّ الملائكة و الرّوح، سپس افزودند: چقدر اين نور شبيه به نور پروردگار ما است!! جبرئيل عليه السّلام گفت: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، اشهد ان لا اله الّا اللَّه، پس از آن فرشتگان اجتماع كرده و درب هاي آسمان گشوده شد و گفتند:

اي جبرئيل، اين كيست كه با تو مي باشد؟

جبرئيل فرمود: اين حضرت محمّد صلّي اللَّه عليه و آله است.

فرشتگان گفتند: آيا مبعوث شده است؟

جبرئيل فرمود: بلي.

رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله فرمودند: فرشتگان به سرعت به طرف من آمده و سلام كرده و گفتند: به برادرت سلام ما را برسان.

حضرت مي فرمايند: به ايشان گفتم: آيا او را مي شناسيد؟

گفتند: آري، چگونه آن حضرت را نشناسيم و حال آنكه خداوند پيمان شما و او و شيعه او را تا روز قيامت از ما گرفته است و ما در هر روز پنج بار (مقصود در هر يك از اوقات نماز مي باشد) به صورت هاي شيعيان آن حضرت نظر مي افكنيم.

رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله فرمودند: سپس پروردگارم چهل نوع از انواع نور را برايم افزود كه اصلا به انوار اوّلي شباهت نداشتند چنانچه حلقه ها و زنجيرهاي ديگري بر آنچه قبلا ياد شد افزود.

سپس مرا به آسمان سوّم عروج داد، فرشتگان اين آسمان به اطراف پراكنده شده و به سجده افتاده و گفتند: سبّوح، قدّوس، ربّ الملائكة و الرّوح، سپس اضافه كردند:

اين چه نوري است كه شبيه نور پروردگارمان است، جبرئيل پس از استماع اين كلام گفت:

اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، فرشتگان اجتماع كرده و درب هاي آسمان گشوده شد فرشتگان گفتند: آفرين به اوّل و ابتدائت از حيث خلقت و رتبه و آفرين به پايانت از جهت ظهور و بعثت و آفرين به كسي كه زمان امّتش متّصل به حشر است و آفرين به كسي كه پيش از خلق خلائق آفريده شد و تمام حسابها با او است يعني محمّد خاتم النبيين و علي خير الوصيين.

رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله فرمودند: به من سلام كرده و از برادرم علي عليه السّلام پرسيدند؟

گفتم: او در زمين خليفه و جانشين من است، مگر او را مي شناسيد؟

گفتند: آري، چگونه او را نشناسيم و حال آنكه در هر سال يك بار بيت المعمور را زيارت كرده و بر روي آن جلد و پارچه نازك سفيدي است كه اسم محمّد صلّي اللَّه عليه و آله و علي و حسن و حسين و ائمه و شيعيان تا روز قيامت نوشته شده و ما با دستهايمان بر سرهاي ايشان كشيده و تبرك مي جوييم.

سپس پروردگارم چهل نوع از انواع نور كه با هيچ يك از انوار اوّل شبيه نبود برايم افزود و حلقه ها و زنجيرها را نيز اضافه كرد. سپس مرا به آسمان چهارم عروج داد در اين آسمان فرشتگان هيچ نگفتند و صدايي شنيدم از ايشان كه گويا در سينه ها حبس بود، باري آنها اجتماع كرده و درب هاي آسمان گشوده شد و به سرعت به طرف من شتافتند، جبرئيل عليه السّلام گفت:

حيّ علي الصّلوة، حيّ علي الصّلوة، حيّ علي الفلاح، حيّ علي الفلاح.

پس از او فرشتگان با دو آواز مقرون به هم گفتند: به محمّد تقوم الصّلوة (به حضرت ختمي مرتبت نماز قائم است) و بعليّ الفلاح (يعني به حضرت علوي صلوات اللَّه عليه رستگاري وابسته است).

جبرئيل فرمود: قد قامت الصّلوة، قد قامت الصّلوة.

فرشتگان گفتند: نماز تعلق دارد به شيعيان علي عليه السّلام كه تا روز قيامت آن را بپا مي دارند.

سپس فرشتگان اجتماع كرده و به نبي اكرم صلّي اللَّه عليه و آله عرض كردند: برادرت را كجا گذاردي و چطور مي باشد؟

حضرت به ايشان فرمود: آيا او را مي شناسيد؟

عرضه داشتند: آري او و شيعيانش را مي شناسيم، او (يعني علي عليه السّلام) نوري است كه اطراف عرش خدا مي باشد و در بيت المعمور پارچه و جلد رقيق و نازكي از نور هست كه با خط نور در آن نام محمّد و علي و حسن و حسين و ائمه و شيعيانشان بدون اين كه نام يكي از ايشان كم يا زياد شده باشد نوشته شده است، ميثاق و پيمان حضرتش را از ما گرفته اند و در هر روز جمعه بر ما قرائتش مي نمايند، پس من به سجده شكر افتادم...

علل الشرائع، ج 2، ص312

شيخ كليني رضوان الله تعالي عليه همين روايت را با همين متن و با اين سند نقل كرده است:

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: مَا تَرْوِي هَذِهِ النَّاصِبَةُ؟

الكافي، ج 3، ص482 ـ 486.

اين روايت بيش از ده سند دارد كه تمام آن ها صحيح هستند. اكثر روات آن در سند هاي قبلي بررسي شده است. در اين جا فقط يكي از سندها را بررسي خواهيم كرد:

محمد بن الحسن بن وليد:

محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشي: شيخ القميين وفقيههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عين...

وقال الشيخ: جليل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جليل القدر، بصير بالفقه، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 220، رقم: 10490.

سعد بن عبد الله الأشعري:

قال النجاشي: شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها....

وقال الشيخ: جليل القدر، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج9، ص78

يعقوب بن يزيد:

قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا...

وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 21، ص 156، رقم: 13778.

محمد بن علي بن النعمان الأحول:

وقال الشيخ : يلقب عندنا مؤمن الطاق ، ويلقبه المخالفون بشيطان الطاق ، وهو من أصحاب الإمام جعفر الصادق عليه السلام ، وكان ثقة ، متكلما ، حاذقا ، حاضر الجواب.

معجم رجال الحديث ، ج 18 ص 35 ، رقم: 11387

روايت دوازدهم: تو برادر، رفيق، برگزيده، وصي و جانشين من در ميان امتم هستي

محمد بن حسن صفار در كتاب شريف بصائر الدرجات روايات متعددي را در باره امامت اهل بيت عليهم السلام نقل كرده است؛ از جمله مي نويسد:

19- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَغَنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِعَلِيٍّ ع أَنْتَ أَخِي وصَاحِبِي وصَفِيِّي ووَصِيِّي وَخَالِصِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَخَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وسَأُنَبِّئُكَ فِيمَا يَكُونُ فِيهَا مِنْ بَعْدِي يَا عَلِيُّ إِنِّي أَحْبَبْتُ لَكَ مَا أُحِبُّهُ لِنَفْسِي وأَكْرَهُ لَكَ مَا أَكْرَهُهُ لَهَا فَقَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ هَذَا مَكْتُوبٌ عِنْدِي فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ولَكِنْ دَفَعْتُهُ أَمْسِ حِينَ كَانَ هَذَا الْخَوْفُ وهُوَ حِينَ صُلِبَ الْمُغِيرَةُ.

ابو الصباح مي گويد : به امام صادق عليه السلام عرض كردم به ماخبر رسيده است كه پيامبر (ص) به اميرمومنان فرمود : تو برادر من و همراه من و برگزيده من و وصي من و انتخاب شده من از ميان اهل بيتم و جانشين من در امتم هستي ؛ و به تو آنچه را بعد از من اتفاق مي افتد خبر مي دهم ؛ اي علي من هر آنچه براي خود دوست دارم براي تو نيز دوست داشتم ، و آنچه براي خود ناخشنود دارم ، براي تو نيز ناخشنود دارم ؛ امام صادق عليه السلام فرمود : اين مطلب در كتاب حضرت علي عليه السلام نوشته و در نزد ما بود ، ولي ديروز زماني كه مغيرة را به دار كشيدند آن را مخفي كردم .

الصفار ، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاي290هـ) ، بصائر الدرجات الكبري في فضائل آل محمد ، ص 186، تحقيق: الحاج ميرزا محسن كوچه باغي ، ناشر: منشورات الأعلمي ـ طهران ، 1362ش ـ 1404هـ

بررسي سند روايت

محمد بن الحسين أبي الخطاب:

قال النجاشي : جليل من أ صحابنا ، عظيم القدر ، كثير الرواية ، ثقة ، عين ، حسن التصانيف ، مسكون إلي روايته...

وقال الشيخ: كوفي ، ثقة .

معجم رجال الحديث ، ج 16 ، ص 308 ـ 309 ، رقم: 10581 .

صفوان بن يحيي:

قال النجاشي: كوفي ، ثقة ثقة ، عين...

وقال الشيخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحديث وأعبدهم.

معجم رجال الحديث ، ج10، ص 134، رقم: 5932 .

ابو الصباح الكناني:

قال النجاشي : كان أبو عبد الله عليه السلام يسميه الميزان ، لثقته . ذكره أبو العباس في الرجال ... .

معجم رجال الحديث ، ج 1 ص 286، رقم: 329 .

روايت سيزدهم: خداوند پروردگارم ، محمد پيامبر، علي حسن ، حسين و ... امامان من هستند

شيخ كليني در كتاب كافي در كتاب شريف كافي روايتي را نقل مي كند كه بر طبق آن امام كاظم عليه السلام به شيعيان توصيه كرده است در سجده شكر خود ذكري را بخوانند كه در آن از ائمه دوازده گانه عليهم السلام ياد شده است:

17- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْمَاضِيَ ع عَمَّا أَقُولُ فِي سَجْدَةِ الشُّكْرِ فَقَدِ اخْتَلَفَ أَصْحَابُنَا فِيهِ:

فَقَالَ: قُلْ وأَنْتَ سَاجِدٌ:

اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وأُشْهِدُ مَلَائِكَتَكَ وأَنْبِيَاءَكَ ورُسُلَكَ وجَمِيعَ خَلْقِكَ أَنَّكَ اللَّهُ رَبِّي والْإِسْلَامَ دِينِي ومُحَمَّداً نَبِيِّي وعَلِيّاً وفُلَاناً وفُلَاناً إِلَي آخِرِهِمْ أَئِمَّتِي بِهِمْ أَتَوَلَّي ومِنْ عَدُوِّهِمْ أَتَبَرَّأُ

اللَّهُمَّ إِنِّي أَنْشُدُكَ دَمَ الْمَظْلُومِ ثَلَاثاً

اللَّهُمَّ إِنِّي أَنْشُدُكَ بِإِيوَائِكَ عَلَي نَفْسِكَ لِأَوْلِيَائِكَ لِتُظْفِرَنَّهُمْ بِعَدُوِّكَ وعَدُوِّهِمْ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ وعَلَي الْمُسْتَحْفَظِينَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ...

عبد الله بن جندب گويد كه از امام كاظم عليه السلام در باره سجده شكر سؤال كردم و اين كه اصحاب ما (شيعيان) در باره آن ديدگاه هاي مختلف دارند؛ پس آن حضرت فرمود كه در حال سجده بگو:

«بار الها من تو را گواه ميگيرم، و فرشتگانت و پيامبران و فرستادگانت را و تمامي مخلوقات و بندگانت را گواه ميگيرم به اينكه تو خود يكتا معبود، پروردگار مني، و اسلام دين من است، و محمّد صلي اللَّه عليه و آله پيامبر من و علي فلاني و فلاني (تك تك نام ائمه را بياورد) امامان و پيشوايان دين منند كه با آنها دوستي دارم و از دشمنانشان بيزارم،

بار الها، به راستي من تو را سوگند مي دهم به خون ريخته شده مظلوم- سه بار- پروردگارا، ترا سوگند مي دهم به آن قسمي كه ياد كرده اي و وعده دادي كه دشمنان خود را به دستهاي ما و به دست هاي مؤمنين هلاك سازي.

بار خدايا، به آن سوگندي كه ياد كرده و گفته و وعده فرموده اي تا ياران و دوستدارانت را بر دشمنان خود و دشمنان آنان (دوستداران) پيروز سازي قسمت مي دهم كه بر محمّد و حافظان دين و معصومين از آل او درود فرستي»- سه بار-

الكافي، ج 3، ص325، باب السجود و التسبيح و الدعاء فيه في الفرائض و النوافل و ما يقال بين السجدتين.

شيخ صدوق با همان سند اين روايت را نقل كرده است كه در آن نام تك تك ائمه عليهم السلام را نيز آورده شده است:

967 رَوَي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جُنْدَبٍ عَنْ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ تَقُولُ فِي سَجْدَةِ الشُّكْرِ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وأُشْهِدُ مَلَائِكَتَكَ وأَنْبِيَاءَكَ ورُسُلَكَ وجَمِيعَ خَلْقِكَ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ رَبِّي والْإِسْلَامَ دِينِي ومُحَمَّداً نَبِيِّي وعَلِيّاً والْحَسَنَ والْحُسَيْنَ- وعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ومُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ومُوسَي بْنَ جَعْفَرٍ وعَلِيَّ بْنَ مُوسَي ومُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ- وعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ والْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ والْحُجَّةَ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍ أَئِمَّتِي بِهِمْ أَتَوَلَّي ومِنْ أَعْدَائِهِمْ أَتَبَرَّأُ.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَنْشُدُك ....

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص329، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

بررسي سند روايت

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

ابراهيم بن هاشم:

حضرت آيت الله خوئي در شرح حال او مي نويسد:

أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل علي ذلك عدة أمور:

1. أنه روي عنه ابنه علي في تفسيره كثيرا، وقد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهي إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذكر ذلك في (المدخل) المقدمة الثالثة.

2. أن السيد ابن طاووس ادعي الاتفاق علي وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158.

3. أنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا علي رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبة الغمز لم يكن يتسالم علي أخذ الرواية عنه، وقبول قوله.

من مي گويم: شايسته نيست كه در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مطلب چند مطلب دلالت دارد:

1. علي بن ابراهيم در تفسير خود روايات زيادي از او نقل كرده است؛ در حالي كه او در اول كتاب خود ملتزم شده است كه هر چه در اين كتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسيده است. بحث اين مطلب در كتاب المدخل مقدمه سوم گذشت.

2. سيد بن طاووس ادعاي اتفاق بر وثاقت او را كرده است؛ چنانچه در ذكر روايتي كه او در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند.

3. او نخستين كسي است كه حديث مردم كوفه را در قم انتشار داد و قمي ها به روايات او اعتماد كرده اند. در ميان قمي ها كساني بودند كه در باره روايت سخت گير بودند، اگر در او احتمال اشكال وجود داشت، تمام قمي ها بر گرفتن روايت از او و قبول رواياتش اتفاق نمي كردند.

معجم رجال الحديث، ج 1 ص 291، رقم: 332.

عبد الله بن جندب:

قال الشيخ: كوفي ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 11 ص 159، رقم: 6779 .

روايت چهاردهم: شهادت مي دهم كه تو جانشين رسول خدا هستي

شيخ كليني در كتاب كافي روايت صحيح السندي را از امام جواد عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت نام تك تك ائمه عليه السلام را آورده و امامت الهي آن بزرگواران را تثبيت كرده است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع قَالَ:

أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ومَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وهُوَ مُتَّكِئٌ عَلَي يَدِ سَلْمَانَ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَيْئَةِ واللِّبَاسِ فَسَلَّمَ عَلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَكِبُوا مِنْ أَمْرِكَ مَا قُضِيَ عَلَيْهِمْ وأَنْ لَيْسُوا بِمَأْمُونِينَ فِي دُنْيَاهُمْ وآخِرَتِهِمْ وإِنْ تَكُنِ الْأُخْرَي عَلِمْتُ أَنَّكَ وهُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سَلْنِي عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ وعَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يَذْكُرُ ويَنْسَي وعَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعْمَامَ والْأَخْوَالَ فَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَي الْحَسَنِ فَقَالَ:

يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ قَالَ فَأَجَابَهُ الْحَسَنُ ع فَقَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ولَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ولَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِذَلِكَ

وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ ص والْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ وأَشَارَ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ

وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وأَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ والْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ وأَشَارَ إِلَي الْحَسَنِ ع

وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَصِيُّ أَخِيهِ والْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ

وَ أَشْهَدُ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَيْنِ بَعْدَهُ

وَ أَشْهَدُ عَلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ

وَ أَشْهَدُ عَلَي جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدٍ

وَ أَشْهَدُ عَلَي مُوسَي أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ

وَ أَشْهَدُ عَلَي عَلِيِّ بْنِ مُوسَي أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ

وَ أَشْهَدُ عَلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي

وَ أَشْهَدُ عَلَي عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ

وَ أَشْهَدُ عَلَي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ

وَ أَشْهَدُ عَلَي رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ لَا يُكَنَّي ولَا يُسَمَّي حَتَّي يَظْهَرَ أَمْرُهُ فَيَمْلَأَهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً والسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ورَحْمَةُ اللَّهِ وبَرَكَاتُهُ.

ثُمَّ قَامَ فَمَضَي فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتْبَعْهُ فَانْظُرْ أَيْنَ يَقْصِدُ فَخَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فَقَالَ مَا كَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَيْتُ أَيْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ فَرَجَعْتُ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأَعْلَمْتُهُ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ قُلْتُ اللَّهُ ورَسُولُهُ وأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ قَالَ هُوَ الْخَضِرُ ع.

الكافي، ج 1؛ ص525.

امام محمد تقي عليه السلام فرمود: امير المؤمنين همراه حسن بن علي عليهما السلام مي آمد و به دست سلمان تكيه كرده بود تا وارد مسجد الحرام شد و بنشست، مردي خوش قيافه و خوش لباس پيش آمد و به امير المؤمنين عليه السلام سلام كرد، حضرت جواب داد و او نشست آنگاه عرضكرد:

يا امير المؤمنين سه مسأله از شما مي پرسم، اگر جواب گفتي، ميدانم كه آن مردم (كه بعد از پيغمبر حكومت را متصرف شدند) در باره تو مرتكب عملي شدند كه خود را محكوم ساختند و در امر دنيا و آخرت خويش آسوده و در امان نيستند و اگر جواب نگفتي ميدانم تو هم با آنها برابري.

امير المؤمنين عليه السلام به او فرمود: هر چه خواهي از من بپرس، او گفت: بمن بگو:

1. وقتي انسان ميخوابد روحش كجا مي رود؟،

2. و چگونه مي شود كه انسان گاهي به ياد مي آورد و گاهي فراموش ميكند؟.

3. و چگونه مي شود كه بچه انسان مانند عموها و دائيهايش مي شود؟

امير المؤمنين عليه السلام رو به امام حسن عليه السلام كرد و فرمود: اي ابا محمد! جوابش را بگو، امام حسن عليه السلام جوابش را فرمود، آن مرد گفت: گواهي دهم كه كسي جز خداوند شايسته پرستش نيست و همواره به آن گواهي مي دهم.

و گواهي مي دهم كه محمد رسول خداست و همواره بدان گواهي دهم.

و گواهي مي دهم كه تو وصي رسول خدا هستي و به حجت او قيام كرده ئي- اشاره بامير المؤمنين كرد- و همواره بدان گواهي دهم.

و گواهي مي دهم كه تو وصي او و قائم بحجت او هستي- اشاره به امام حسن كرد.

و گواهي مي دهم كه حسين بن علي وصي برادرش و قائم بحجتش بعد از او است.

و گواهي مي دهم كه علي بن الحسين پس از حسين قائم به امر امامت اوست.

و گواهي مي دهم كه محمد علي قائم به امر امامت علي بن الحسين است.

و گواهي مي دهم كه جعفر بن محمد قائم به امر امامت محمد است.

و گواهي مي دهم كه موسي (بن جعفر) قائم به امر امامت جعفر بن محمد است.

و گواهي مي دهم كه علي بن موسي قائم به امر امامت موسي بن جعفر است.

و گواهي مي دهم كه محمد بن علي قائم به امر امامت علي بن موسي است.

و گواهي مي دهم كه علي بن محمد قائم به امر امامت محمد بن علي است.

و گواهي مي دهم كه حسن بن علي قائم به امر امامت علي بن محمد است.

و گواهي دهم كه مردي از فرزندان حسن است كه نبايد به كنيه و نام خوانده شود، تا امرش ظاهر شود و زمين را از عدالت پركند چنان كه از ستم پر شده باشد.

و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اي امير المؤمنين!، سپس برخاست و برفت.

امير المؤمنين فرمود:

اي ابا محمد! دنبالش برو ببين كجا مي رود؟ حسن بن عليهما السلام بيرون آمد و فرمود: همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت نفهميدم كدام جانب از زمين خدا را گرفت و برفت، سپس خدمت امير المؤمنين عليه السلام بازگشتم و به او خبر دادم.

فرمود: اي ابا محمد! او را مي شناسي؟ گفتم: خدا و پيغمبرش و امير المؤمنين داناترند، فرمود: او خضر عليه السلام است.

بررسي سند روايت

مقصود از «عدة من أصحابنا» در اين سند: «علي بن إبراهيم وعلي بن محمد بن عبد الله ابن أذينة وأحمد بن عبد الله بن أمية وعلي بن الحسن» هستند كه در وثاقت هيچ يك از آن ها ترديدي نيست.

خلاصة الأقوال - العلامة الحلي - ص 430.

احمد بن محمد البرقي:

قال النجاشي: وكان ثقة في نفسه...

معجم رجال الحديث ، ج 3 ص 49 ، رقم: 861

داود بن القاسم أبو هاشم الجعفري:

قال النجاشي: كان عظيم المنزلة عند الأئمة عليهم السلام، شريف القدر، ثقة.

وقال الشيخ: جليل القدر عظيم المنزلة عند الأئمة عليهم السلام.

معجم رجال الحديث، ج 8 ص 123، رقم: 4428 .

روايت پانزدهم: امام بعد از من فرزندم امام جواد و ... هستند

شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف عيون أخبار الرضا به نقل از امام رضا عليه السلام مي نويسد كه او نام تك تك جانشينان خود را تا حضرت حجت عليه السلام مي برد و سپس مي فرمايد كه او جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد:

35- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ قَالَ سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلِيٍّ الْخُزَاعِيَّ يَقُولُ لَمَّا أَنْشَدْتُ مَوْلَايَ الرِّضَا ع قَصِيدَتِيَ الَّتِي أَوَّلُهَا

مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ

فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَي قَوْلِي :

خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ يَقُومُ عَلَي اسْمِ اللَّهِ والْبَرَكَاتِ

يمَيِّزُ فِينَا كُلَّ حَقٍّ وبَاطِلٍ وَ يُجْزِي عَلَي النَّعْمَاءِ والنَّقِمَاتِ

بَكَي الرِّضَا ع بُكَاءً شَدِيداً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ فَقَالَ لِي يَا خُزَاعِيُّ نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَي لِسَانِكَ بِهَذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ فَهَلْ تَدْرِي مَنْ هَذَا الْإِمَامُ ومَتَي يَقُومُ فَقُلْتُ لَا يَا سَيِّدِي إِلَّا أَنِّي سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمَامٍ مِنْكُمْ يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسَادِ ويَمْلَؤُهَا عَدْلًا.

فَقَالَ يَا دِعْبِلُ الْإِمَامُ بَعْدِي مُحَمَّدٌ ابْنِي وبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِيٌّ وبَعْدَ عَلِيٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِي غَيْبَتِهِ الْمُطَاعُ فِي ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّي يَخْرُجَ فَيَمْلَأَهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْماً وأَمَّا مَتَي فَإِخْبَارٌ عَنِ الْوَقْتِ

وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص مَتَي يَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ فَقَالَ مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ «لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ والْأَرْضِ» لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً (الأعراف. الآية 187).

دعبل خزاعي گفت: چون قصيده خود را كه باين ابيات شروع ميشد:

مدارس آيات خلت من تلاوة ومنزل وحي مقفر العرصات «1»

براي حضرت امام رضا عليه السّلام خواندم موقعي كه به اين شعر رسيدم:

خروج امام لا محالة خارج يقوم علي اسم اللَّه والبركات

يميّز فينا كلّ حقّ وباطل ويجزي علي النعماء والنقمات

(يعني: ظهور امامي كه ناچار است بيايد، حتمي است او به نام خدا و بركات او قيام مي كند تا در ميان ما هر حقي را از باطل تميز دهد و پاداش هر نعمت و نقمتي را عطا نمايد)

از شنيدن اين اشعار حضرت امام رضا عليه السّلام سخت گريست، آنگاه رو به من كرد و فرمود:

اي خزاعي! روح القدس با زبان تو اين دو بيت را خواند! ميداني اين امام كيست و كي قيام مي كند؟

عرض كردم: آقا ! نه! اين قدر شنيده ام كه امامي از شما قيام مي كند، و زمين را از لوث فساد پاك مي گرداند و آن را پر از عدل خواهد كرد ؛ چنان كه پر از ظلم شده باشد.

حضرت فرمود: اي دعبل! امام بعد از من پسر من محمد است و بعد از او علي پسر او بعد از او پسرش حسن ميباشد و بعد از حسن پسرش، حجت قائم امام است كه (اهل ايمان) در زمان غيبتش انتظار او را مي كشند و بعد از ظهورش از وي فرمان برداري مي كنند.

اگر از عمر دنيا جز يك روز نمانده باشد خداوند آن روز را چندان طولاني مي گرداند تا او بيايد و جهان را پر از عدل كند چنان كه پر از ظلم شده باشد.

اما چه وقت ظهور خواهد كرد؟ نمي شود وقت آن را تعيين نمود. پدرم (موسي بن جعفر) از پدرش و آن حضرت از پدرانش از علي عليه السّلام روايت كرده اند كه از پيغمبر (ص) سؤال شد: قائم كه از نسل شماست كي ظهور خواهد كرد؟ فرمود: آمدن وي مثل آمدن روز رستخيز است كه خداوند در قرآن ميفرمايد: «لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً ؛ كسي جز خداوند وقت آن را معلوم نميكند، اين مطلب در آسمان ها و زمين گران آمده» آن حضرت به طور ناگهاني به سوي شما خواهد آمد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، عيون اخبار الرضا (ع)، ج2، ص265 ـ 266، تحقيق: الشيخ حسين الأعلمي، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت ، 1404هـ ـ 1984م

بررسي سند روايت

احمد بن زياد بن جعفر همداني:

نخستين راوي در سند روايت احمد بن زياد همداني استاد شيخ صدوق رحمة الله عليه است. شيخ صدوق استادش را در چندين مورد توثيق كرده كه متن كلامش در تأييد احمد بن زياد همداني در ذيل روايت غيبت امام زمان عليه السلام اين است:

قال مصنف هذا الكتاب رضي الله عنه: لم أسمع هذا الحديث إلا من أحمد بن زياد ابن جعفر الهمداني رضي الله عنه بهمدان عند منصرفي من حج بيت الله الحرام ، وكان رجلا ثقة دينا فاضلا رحمة الله عليه ورضوانه.

مصنف اين كتاب كه خداوند از او راضي باد مي گويد: من اين روايت از احمد بن زياد ابن جعفر همداني در همدان هنگامي كه از زيارت خانه خدا برگشتم شنيدم. و او شخص ثقه، متدين و فاضل بود كه رحمت و رضوان خداوند بر او نثارش باد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص369، ناشر: اسلامية ـ تهران ، الطبعة الثانية ، 1395 هـ.

با توثيق شيخ صدوق نيازي نيست كه سخن ديگران را در باره ذكر كنيم.

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

ابراهيم بن هاشم:

حضرت آيت الله خوئي در شرح حال او مي نويسد:

أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل علي ذلك عدة أمور:

1. أنه روي عنه ابنه علي في تفسيره كثيرا، وقد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهي إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذكر ذلك في (المدخل) المقدمة الثالثة.

2. أن السيد ابن طاووس ادعي الاتفاق علي وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158.

3. أنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا علي رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبة الغمز لم يكن يتسالم علي أخذ الرواية عنه، وقبول قوله.

من مي گويم: شايسته نيست كه در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مطلب چند مطلب دلالت دارد:

1. علي بن ابراهيم در تفسير خود روايات زيادي از او نقل كرده است؛ در حالي كه او در اول كتاب خود ملتزم شده است كه هر چه در اين كتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسيده است. بحث اين مطلب در كتاب المدخل مقدمه سوم گذشت.

2. سيد بن طاووس ادعاي اتفاق بر وثاقت او را كرده است؛ چنانچه در ذكر روايتي كه او در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند.

3. او نخستين كسي است كه حديث مردم كوفه را در قم انتشار داد و قمي ها به روايات او اعتماد كرده اند. در ميان قمي ها كساني بودند كه در باره روايت سخت گير بودند، اگر در او احتمال اشكال وجود داشت، تمام قمي ها بر گرفتن روايت از او و قبول رواياتش اتفاق نمي كردند.

معجم رجال الحديث، ج 1 ص 291، رقم: 332.

عبد السلام بن صالح :

قال النجاشي : " عبد السلام بن صالح أبو الصلت الهروي ، روي عن الرضا عليه السلام ، ثقة ، صحيح الحديث.

معجم رجال الحديث ، ج 11 ص 18، رقم: 6515

روايت شانزدهم: خداوند دستور به قبول ولايت اميرمؤمنان داده است

شيخ كليني در كتاب كافي نقل مي كندكه امام باقر عليه السلام براي اثبات امامت اميرمؤمنان عليه السلام به آيات قرآن و حديث شريف غدير استدلال كرده است:

4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ والْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ وبُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ ومُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وبُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ وأَبِي الْجَارُودِ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ رَسُولَهُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وأَنْزَلَ عَلَيْهِ {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ورَسُولُهُ والَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ويُؤْتُونَ الزَّكاةَ} وفَرَضَ وَلَايَةَ أُولِي الْأَمْرِ فَلَمْ يَدْرُوا مَا هِيَ فَأَمَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً ص أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوَلَايَةَ كَمَا فَسَّرَ لَهُمُ الصَّلَاةَ والزَّكَاةَ والصَّوْمَ والْحَجَّ فَلَمَّا أَتَاهُ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ ضَاقَ بِذَلِكَ صَدْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص وتَخَوَّفَ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ دِينِهِمْ وأَنْ يُكَذِّبُوهُ فَضَاقَ صَدْرُهُ ورَاجَعَ رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ فَأَوْحَي اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ إِلَيْهِ {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ} «3» فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَي ذِكْرُهُ فَقَامَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَي الصَّلَاةَ جَامِعَةً «4» وأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ.

قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَيْنَةَ قَالُوا جَمِيعاً غَيْرَ أَبِي الْجَارُودِ وقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وكَانَتِ الْفَرِيضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِيضَةِ الْأُخْرَي وكَانَتِ الْوَلَايَةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَ {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي} (5) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ لَا أُنْزِلُ عَلَيْكُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِيضَةً قَدْ أَكْمَلْتُ لَكُمُ الْفَرَائِضَ.

عمر بن اذينه از زراره و فضيل بن يسار و بكير بن اعين و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ابي الجارود همه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

خدا عز و جل به رسول خود دستور داد به ولايت علي عليه السلام و به پيامبرش نازل كرد:

«همانا ولي شما خدا است و رسولش و آنان كه گرويدند و نماز را برپا داشتند و زكاة را پرداختند در حالي كه ركوع كنند»

و خدا ولايت اولو الامر را واجب كرد و ندانستند اولو الامر كيست و ولايت چيست؟ خدا به رسول خود دستور داد براي آن ها شرح دهد ولايت را ؛ چنانچه نماز و زكاة و روزه و حج را شرح كرده بود.

هنگامي كه اين دستور از طرف خدا برايش آمد دلش طپيد و ترسيد كه مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند و دل تنگ شد و به خدا عز و جل رجوع كرد، خدا به او وحي كرد: «اي رسول من تبليغ كن آنچه را به تو نازل شده از پروردگارت اگر نكني تبليغ رسالت او نكردي، خدا تو را از مردم حفظ مي كند» و رسول خدا صلي الله عليه وآله امر خداي تعالي را اعلام كرد و در روز غدير خُم قيام كرد براي انجام ولايت علي (ع) و جار نماز دسته جمعي كشيد و به مردم داد تا حاضران به غائبان برسانند.

عمر بن اذينه گفته: همه راويان به غير از ابو الجارود (در اينجا) گفتند:

امام باقر عليه السلام فرمود: هر فريضه پس از فريضه ديگر نازل مي شد و ولايت آخر فرائض بود و خدا عز و جل در باره آن نازل كرد :

«امروز دين شما را كامل كردم، و نعمتم را بر شما تمام كردم» امام فرمود: خدا عز و جل مي فرمايد: ديگر بعد از اين بر شما فريضه نازل نكنم، من فرائض شما را كامل كردم .

الكافي، ج1 ، ص 289

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

ابراهيم بن هاشم:

در باره ابراهيم بن هاشم و اثبات وثاقت ايشان بحث هاي مفصلي تاكنون در مجالس علمي و سايت هاي اينترنتي انجام شده است كه ما به جهت اختصار، كلام جامع حضرت آيت الله العظمي خوئي قدس الله نفسه الزكيه را نقل مي كنيم. وي در شرح حال ابراهيم بن هاشم مي نويسد:

أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل علي ذلك عدة أمور:

1. أنه روي عنه ابنه علي في تفسيره كثيرا، وقد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهي إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذكر ذلك في (المدخل) المقدمة الثالثة.

2. أن السيد ابن طاووس ادعي الاتفاق علي وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158.

3. أنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا علي رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبة الغمز لم يكن يتسالم علي أخذ الرواية عنه، وقبول قوله.

من مي گويم: شايسته نيست كه در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مطلب چند مطلب دلالت دارد:

1. علي بن ابراهيم در تفسير خود روايات زيادي از او نقل كرده است؛ در حالي كه او در اول كتاب خود ملتزم شده است كه هر چه در اين كتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسيده است. بحث اين مطلب در كتاب المدخل مقدمه سوم گذشت.

2. سيد بن طاووس ادعاي اتفاق بر وثاقت او را كرده است؛ چنانچه در ذكر روايتي كه او در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند.

3. او نخستين كسي است كه حديث مردم كوفه را در قم انتشار داد و قمي ها به روايات او اعتماد كرده اند. در ميان قمي ها كساني بودند كه در باره روايت سخت گير بودند، اگر در او احتمال اشكال وجود داشت، تمام قمي ها بر گرفتن روايت از او و قبول رواياتش اتفاق نمي كردند.

معجم رجال الحديث، ج 1 ص 291، رقم: 332.

محمد بن أبي عمير:

قال النجاشي: جليل القدر، عظيم المنزلة فينا وعند المخالفين...

وقال الشيخ: وكان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسكهم نسكا، وأورعهم وأعبدهم.

معجم رجال الحديث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043.

عمر بن اذينه:

قال الشيخ : عمر بن أذينة ثقة.

قال النجاشي: شيخ أصحابنا البصريين ووجههم.

معجم رجال الحديث ، ج 14 ص 21، رقم: 8714

بريد بن معاوية :

قال النجاشي : وجه من وجوه أصحابنا ، وفقيه أيضا ، له محل عند الأئمة.

معجم رجال الحديث ، ج 4 ص 194 ـ 195 ، رقم: 1681

روايت هفدهم: رسول خدا، كتاب خدا و اميرمؤمنان را جانشين خود قرار داد

محمد بن حسن صفار در بصائر الدرجات و حسن بن سليمان در مختصر بصائر الدرجات سعد بن عبد الله اشعري با سند صحيح نقل كرده اند كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله بعد از خود قرآن و اميرمؤمنان و ساير ائمه عليهم السلام را به عنوان جانشينان خود در ميان مردم بر جاي گذاشته است:

2- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَي ويَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ وغَيْرُهُمَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَضَي رَسُولُ اللَّهِ ص وخَلَّفَ فِي أُمَّتِهِ كِتَابَ اللَّهِ ووَصِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وأَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وإِمَامَ الْمُتَّقِينَ وحَبْلَ اللَّهِ الْمَتِينَ والعروة [عُرْوَتَهُ ] الْوُثْقَي الَّتِي لَا انْفِصامَ لَها وعَهْدَهُ الْمُؤَكَّدَ صَاحِبَانِ مُؤْتَلِفَانِ يَشْهَدُ كُلُّ وَاحِدٍ لِصَاحِبِهِ بِتَصْدِيقٍ يَنْطِقُ الْإِمَامُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فِي الْكِتَابِ بِمَا أَوْجَبَ اللَّهُ فِيهِ عَلَي الْعِبَادِ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ وطَاعَةِ الْإِمَامِ ووَلَايَتِهِ وأَوْجَبَ حَقَّهُ الَّذِي أَرَاهُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ مِنِ اسْتِكْمَالِ دِينِهِ وإِظْهَارِ أَمْرِهِ والِاحْتِجَاجَ بِحُجَّتِهِ والِاسْتِضَاءَةِ بِنُورِهِ فِي مَعَادِنِ أَهْلِ صَفْوَتِهِ ومُصْطَفَي أَهْلِ خِيَرَتِهِ قَدْ ذَخَرَ اللَّهُ بِأَئِمَّةِ الْهُدَي مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ وأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مَنَاهِجِهِ وفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَاجَبَ حَقِّ إِمَامِهِ وَجَدَ طَعْمَ حَلَاوَةِ إِيمَانِهِ وعَلِمَ فَضْلَ طَلَاقَةِ إِسْلَامِهِ لِأَنَّ اللَّهَ ورَسُولَهُ نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وحُجَّةً عَلَي أَهْلِ عَالَمِهِ أَلْبَسَهُ اللَّهُ تَاجَ الْوَقَارِ وغَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ يَمُدُّ بِسَبَبٍ إِلَي السَّمَاءِ لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ مَوَارِدُهُ ولَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وتَعَالَي إِلَّا بجهد [بِجِهَةِ] أَسْبَابِ سَبِيلِهِ ولَا يَقْبَلُ اللَّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلَّا بِمَعْرِفَتِهِ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا يَرِدُ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ الْوَحْيِ ومُصِيبَاتِ السُّنَنِ ومُشْتَبِهَاتِ الْفِتَنِ ولَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّي يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ وتَكُونُ الْحُجَّةُ مِنَ اللَّهِ عَلَي الْعِبَادِ بَالِغَةً.

اسحاق بن غالب از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه وآله از دنيا رفت در ميان امت خود كتاب خدا و وصي خويش علي بن ابي طالب امير المؤمنين و پيشواي متقين و حبل اللَّه المتين و دستاويز محكم غير قابل گسستن را گذارد پيماني استوار گرفت كه اين دو با هم هستند و هر كدام گواه ديگري است.

و زبان گويا قرآن است كه چه چيز را خدا بر بندگان واجب نموده از قبيل اطاعت خدا و اطاعت امام و ولايت او و حق واجبش كه عبارت است از كامل شدن دين و اظهار امر و احتجاج به دليل و درخشش بنوري از گنجينه برگزيدگان و ائمه گرام است.

خداوند بوسيله ائمه هدي از خاندان نبوت دين خود را روشن نمود و راه رستگاري را واضح كرد و بوسيله آنها گنجينه هاي دانش خود را گشود هر كس از امت محمّد آشنا بحق واجب امام خود گرديد شيريني طعم ايمانش را چشيد و ارزش اسلام خويش را درك كرد زيرا خدا امام را رهبر خلق و حجت بر جهانيان قرار داده او را مفتخر بتاج وقار نموده و بنور خويش منور گردانيده با ريسماني ناگسستني او را به آسمان پيوند داده نمي توان بمقامات آخرت و آنچه خداوند به بندگان ارزاني ميدارد رسيد مگر از راه پيروي امام و اعمال بندگان پذيرفته نيست مگر با معرفت او.

امام عقده هاي مشكل دين و رمزهاي پيچيده سنت و پيش آمدهاي نامعلوم زندگي را حل مي كند هرگز خداوند گمراه نميكند گروهي را كه هدايت نموده بلكه به آنها راه رستگاري را مي آموزد او حجت بالغه پروردگار است ميان مردم.

الصفار ، أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ (متوفاي290هـ) ، بصائر الدرجات الكبري في فضائل آل محمد ، ج 1، ص412، تحقيق: الحاج ميرزا محسن كوچه باغي ، ناشر: منشورات الأعلمي ـ طهران ، 1362ش ـ 1404هـ .

الحلي ، حسن بن سليمان (قرن 9هـ) ، مختصر بصائر الدرجات، ص258، ناشر: منشورات المطبعة الحيدرية ـ النجف، الطبعة: الأولي، 1370 هـ ـ 1950م.

بررسي سند روايت:

يعقوب بن يزيد:

قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا...

وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 21، ص 156، رقم: 13778.

الحسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

اسحاق بن غالب:

قال النجاشي: عربي صليب ثقة.

معجم رجال الحديث، ج3، ص 22، رقم: 1169.

از اين روايت نكات فراواني استفاده مي شود؛ از جمله :

1. اميرمؤمنان عليه السلام و كتاب خدا، دو جانشين رسول خدا صلي الله عليه وآله هستند؛

2. علي بن أبي طالب عليه السلام القابي همچون : اميرمؤمنان، امام المتقين، حبل الله المتين، عروهء الوثقي ، عهد مؤكد خداوند و ... داشته است؛

3. اميرمؤمنان عليه السلام و قرآن، دو همراه هميشگي هستند كه همديگر را تصديق خواهند كرد و شاهد راستگويي يكديگر هستند؛

4. ائمه اهل بيت عليهم السلام، معالم دين و راه هاي هدايت را به مردم نشان خواهند داد؛

5 . نصب امام به عهده خداوند است و او است كه امامي از اهل بيت را براي هدايت مردم نصب خواهد كرد؛

6 . چشيدن شيريني ايمان، بستگي به پذيريش ولايت آن حضرات دارد و كسي از آن سرباز زند، هرگز شيريني ايمان را نخواهد چشيد.

7 . ائمه اهل بيت عليهم السلام همواره با آسمان ها در ارتباط هستند و اين ارتباط هيچ وقت قطع نخواهد شد؛

8 . رسيدن به بهشت رضوان الهي ميسر نمي شود؛ مگر از طريق اهل بيت عليهم السلام؛

9 . هيچ يك از اعمال و عبادات بدون شناخت امامي از اهل بيت عليهم السلام به درگاه خداوند قبول نخواهد شد .

روايت هيجدهم: بعد از من ائمه از اهل بيت از جانب خداوند انتخاب مي شود؛ اما مردم آن ها را تكذيب خواهند كرد

شيخ كليني با سند صحيح از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود كه رسول خدا فرمود: پس از من ائمه اي از اهل بيت عليه السلام از جانب خداوند انتخاب مي شوند؛ اما مردم آن ها را تكذيب خواهند كرد:

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ {يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ } قَالَ الْمُسْلِمُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ كُلِّهِمْ أَجْمَعِينَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِلَي النَّاسِ أَجْمَعِينَ ولَكِنْ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ عَلَي النَّاسِ مِنَ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يَقُومُونَ فِي النَّاسِ فَيُكَذَّبُونَ ويَظْلِمُهُمْ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ والضَّلَالِ وأَشْيَاعُهُمْ فَمَنْ وَالاهُمْ واتَّبَعَهُمْ وصَدَّقَهُمْ فَهُوَ مِنِّي ومَعِي وسَيَلْقَانِي أَلَا ومَنْ ظَلَمَهُمْ وكَذَّبَهُمْ فَلَيْسَ مِنِّي ولَا مَعِي وأَنَا مِنْهُ بَرِي ءٌ.

امام باقر عليه السلام فرمود: چون آيه «روزي كه هر دسته از مردم را به امامشان خوانيم» نازل شد، مسلمين عرض كردند: اي فرستاده خدا! مگر شما امام همه مردم نيستيد؟ پيغمبر فرمود: من از جانب خدا به سوي همه مردم فرستاده شده ام؛ ولي بعد از من اماماني از خاندانم توسط خداوند بر مردم منصوب شوند، ايشان در ميان مردم قيام كنند و مردم آنها را تكذيب كنند و امامان كفر و گمراهي و پيروانشان به آن ها ستم خواهند كرد، هر كه آنها را دوست دارد و از آنها پيروي كند و تصديقشان نمايد، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد كرد و آگاه باشيد كسي كه به آن ها ستم كند و تكذيبشان نمايد، از من نيست و با من نيست و من از او بيزارم.

الكافي، ج1، ص215، باب أن الأئمة في كتاب الله إمامان إمام يدعو إلي الله و إمام يدعو إلي النار.

بررسي سند روايت

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

عبد الله بن غالب :

قال النجاشي : ثقة ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 11 ص 292، رقم: 7059

جابر بن يزيد الجعفي:

جابر بن يزيد، از خواص اصحاب امام باقر عليه السلام و از شيعيان مخلص بوده است، در باره وثابت او نيز بحث هاي زيادي شده است و برخي تحت تأثير سخنان دشمنان اهل بيت عليهم السلام عليه او سخناني گفته اند كه حضرت آيت الله خوئي در معجم رجال الحديث آن ها را نقل و نقد كرده است:

وعده المفيد في رسالته العددية ، ممن لا مطعن فيهم ، ولا طريق لذم واحد منهم . وعده ابن شهرآشوب من خواص أصحاب الصادق عليه السلام . المناقب : الجزء 4 ، في فصل ، في تواريخه وأحواله .

أقول : الذي ينبغي أن يقال : أن الرجل لابد من عده من الثقات الاجلاء لشهادة علي بن إبراهيم ، والشيخ المفيد في رسالته العددية وشهادة ابن الغضائري ، علي ما حكاه العلامة ، ولقول الصادق عليه السلام في صحيحة زياد: إنه كان يصدق علينا.

شيخ مفيد او را در رساله عدديه، از كساني شمرده است كه هيچ طعني بر آن ها وارد نيست و هيچ راهي براي مذمت آن ها وجود ندارد. ابن شهر آشوب او را از خواص ياران امام صادق عليه السالم شمرده است .

من مي گويم: شايسته است كه گفته شود: چاره اي نيست؛ مگر اين كه او را جزء اشخاص ثقه و جليل بر شمرد. به دليل شهادت علي بن ابراهيم و شيخ مفيد و شهادت ابن غضائري بر وثاقت او كه علامه حلي آن را نقل كرده است و هچنين به خاطر روايت صحيح السند زياد كه امام صادق عليه السلام فرمود: او از ما سخنان راست نقل مي كند.

معجم رجال الحديث ، ج4، ص236 ـ 344، رقم: 2033.

روات نوزدهم: عرضه اعتقادات به امام صادق توسط عمرو بن حريث

عرضه اعتقادات بر ائمه عليهم السلام، يكي از روش هاي معمول در زمان آن بزگوران بوده است . روايات متعددي در اين زمينه نقل شده است كه شيعيان مي آمدند و هر آن چه كه معتقد بودند براي امام نقل مي كردند و امام عليه السلام آن چه را كه حقيقت داشت تصديق و آن چه كه نادرست بود تصحيح مي كرد.

شيخ كليني در كتاب كافي نقل مي كند كه عمرو بن حريث نزد امام صادق عليه السلام آمد و اعتقادات خود را عرضه كرد. اين اعتقادات، دقيقا همان باورهايي است كه شيعيان امروزه به آن اعتقاد دارند:

14 - عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيه وأَبُو عَلِيٍّ الأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِيعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَي أَبِي عَبْدِ اللَّه ع وهُوَ فِي مَنْزِلِ أَخِيه عَبْدِ اللَّه بْنِ مُحَمَّدٍ فَقُلْتُ لَه جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا حَوَّلَكَ إِلَي هَذَا الْمَنْزِلِ قَالَ طَلَبُ النُّزْهَةِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ ألَا أَقُصُّ عَلَيْكَ دِينِي فَقَالَ بَلَي.

قُلْتُ أَدِينُ اللَّه بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَه إِلَّا اللَّه وَحْدَه لَا شَرِيكَ لَه وأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُه ورَسُولُه وأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وأَنَّ اللَّه يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وإِقَامِ الصَّلَاةِ وإِيتَاءِ الزَّكَاةِ وصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وحِجِّ الْبَيْتِ.

والْوَلَايَةِ لِعَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّه ص والْوَلَايَةِ لِلْحَسَنِ والْحُسَيْنِ والْوَلَايَةِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ والْوَلَايَةِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ولَكَ مِنْ بَعْدِه صَلَوَاتُ اللَّه عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وأَنَّكُمْ أَئِمَّتِي عَلَيْه أَحْيَا وعَلَيْه أَمُوتُ وأَدِينُ اللَّه بِه.

فَقَالَ يَا عَمْرُو هَذَا واللَّه دِينُ اللَّه ودِينُ آبَائِيَ الَّذِي أَدِينُ اللَّه بِه فِي السِّرِّ والْعَلَانِيَةِ فَاتَّقِ اللَّه وكُفَّ لِسَانَكَ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ ولَا تَقُلْ إِنِّي هَدَيْتُ نَفْسِي بَلِ اللَّه هَدَاكَ فَأَدِّ شُكْرَ مَا أَنْعَمَ اللَّه عَزَّ وجَلَّ بِه عَلَيْكَ .

عمرو بن حريث گفت: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم. آن روز منزل برادرش بود. گفتم: قربانت شوم، چرا به اين جا نقل مكان داده ايد؟

فرمود: به خاطر دوري از آب و هواي ناسالم. گفتم: جانم به قربانت، عقائد خود را عرضه نكنم؟ گفت: عرضه كن.

گفتم: دين من اين است كه بنده خدا هستم و جز او خدايي نيست، تنها است و بي همتا.

شهادت مي دهم كه محمد بنده خدا و رسول او است. گواهي مي دهم كه رستاخيز بدون ترديد آمدني است و همگان از دل گورها برمي خيزند.

خدا را مي پرستم با اقامه نماز و پرداخت زكاة و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا.

و شهادت مي دهم به ولايت علي اميرالمؤمنين بعد از رسول خدا، و ولايت حسن و حسين، و ولايت علي بن الحسين، و ولايت محمد بن علي، و ولايت تو از پس آنان كه درود خدا بر همه آنان باد.

گواهي مي دهم كه شما امامان من هستيد. من بر اين آئين زندگي مي كنم و بر همين آئين خواهم مرد و بر همين آئين خدا را بندگي مي كنم و اميد پاداش دارم.

امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند كه اين اعتقادات ، دين من و دين پدرانم در نهان و آشكار بوده است.

سفارش مي كنم: از خشم خدا بپرهيز و زبانت را جز از سخن نيك نگهدار. و مگو كه من خودم هدايت؛ بلكه خداوند تو را هدايت كرده است. پس شكرگذار اين نعمت باش.

الكافي، ج2، ص23 .

بررسي سند روايت

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

احمد بن ادريس:

وقال الشيخ : كان ثقة في أصحابنا ، فقيها ، كثير الحديث صحيحه.

معجم رجال الحديث ، ج 2 ص 46 ـ47 ، رقم: 428 .

محمد بن عبد الجبار:

قال الشيخ: " محمد بن أبي الصهبان ، واسم أبي الصهبان : عبد الجبار له روايات ... قمي ، ثقة .

معجم رجال الحديث ، ج 15 ص 275، رقم: 10022

صفوان بن يحيي:

قال النجاشي : كوفي ، ثقة ثقة ، عين ، روي أبوه عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) ، وروي هو عن الرضا ( عليه السلام ) ، وكانت له عنده منزلة شريفة.

وقال الشيخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحديث وأعبدهم.

معجم رجال الحديث ، ج10، ص134 ـ 135، رقم: 5932 .

عمرو بن حريث أبو أحمد الصيرفي :

قال النجاشي : ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 14 ص 94، رقم: 8893 .

روايت بيستم: عرضه اعتقادات به امام صادق عليه السلام توسط منصور بن حازم

شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع مي نويسد:

أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ يَزِيدَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَي عَنِ ابْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الْحُجَّةُ مِنَ اللَّهِ عَلَي الْخَلْقِ فَحِينَ ذَهَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالُوا الْقُرْآنُ فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ فِيهِ الْمُرْجِئُ والْحَرُورِيُّ والزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ حَتَّي يَغْلِبَ الرَّجُلُ خَصْمَهُ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَيِّمٍ مَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَانَ حَقّاً قُلْتُ فَمَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ قَالُوا قَدْ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ وفُلَانٌ وفُلَانٌ وفُلَانٌ يَعْلَمُ قُلْتُ كُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وإِذَا كَانَ الشَّيْ ءُ بَيْنَ الْقَوْمِ وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ وكَانَتْ طَاعَتُهُ مَفْرُوضَةً وكَانَ حُجَّةً بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَي النَّاسِ كُلِّهِمْ وأَنَّهُ ع مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ

وَ قُلْتُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع لَمْ يَذْهَبْ حَتَّي تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ وإِنَّ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِ عَلِيٍّ ع الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وأَشْهَدُ عَلَي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ كَانَ الْحُجَّةَ وأَنَّ طَاعَتَهُ مُفْتَرَضَةٌ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ

وَ قُلْتُ أَشْهَدُ عَلَي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّي تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وأَبُوهُ وأَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وكَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ

وَ قُلْتُ وأَشْهَدُ عَلَي الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّي تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ وأَنَّ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع وكَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ

وَ قُلْتُ وأَشْهَدُ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّي تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ وأَنَّ الْحُجَّةَ مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَبُو جَعْفَرٍ ع وكَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ

قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَعْطِنِي رَأْسَكَ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِكَ فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاكَ ع لَمْ يَذْهَبْ حَتَّي تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وأَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ

فَقَالَ كُفَّ رَحِمَكَ اللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِي رَأْسَكَ أُقَبِّلْهُ فَضَحِكَ قَالَ سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ فَلَا أُنْكِرُكَ بَعْدَ الْيَوْمِ أَبَداً.

صفوان بن يحيي از ابن حازم نقل كرد كه به حضرت امام صادق عليه السّلام عرض كردم من با چند نفر مناظره كرده به آنها گفتم: مگر شما نمي گوئيد پيامبر صلي الله عليه وآله حجت خدا در ميان مردم است وقتي پيامبر اكرم از دنيا رفت چه كسي حجت خدا است بعد از او؟

گفتند: قرآن. من دقت كردم ديدم در مورد آيات قرآن مرجئه و خوارج و طبيعي مذهبان اختلاف مي كنند و به بحث و انتقاد مي پردازند يكي بر ديگري پيروز مي شود؛ فهميدم كه قرآن نمي تواند حجت باشد ؛ مگر به وسيله امام و رهبري ديگر هر چه در قرآن فرموده است حق است (اما تشخيص معني آن احتياج به مفسر معصوم دارد)

به آنها گفتم چه كسي راهبر و راهنماي قرآن است؟

جواب دادند عبد اللَّه بن مسعود و عمر و حذيفه از قرآن اطلاع داشتند. گفتم:

به تمام قرآن وارد بودند؟ گفتند: نه.

كسي را نيافتم كه بگويند همه قرآن را مي داند جز علي بن ابي طالب عليه السّلام . وقتي قرآن ميان آنها باشد اين يكي مي گويد نميدانم آن ديگري نيز اظهار بي اطلاعي مي كند سومي هم بگويد نمي دانم چهارمي نيز وارد نباشد ؛ پس در اين صورت من يقين مي كنم و گواهي ميدهم كه رهبر خلق و راهنماي آنها علي بن ابي طالب است كه نگهبان قرآن است و اطاعت از او واجب و حجت خدا است پس از رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و سلم و هر چه او در باره قرآن بفرمايد صحيح است.

فرمود خدا تو را رحمت كند.

من پيشاني امام را بوسيده گفتم علي بن ابي طالب از دنيا نرفت مگر اينكه حجتي بعد از خود بجاي گذاشت مثل پيامبر اكرم كه جانشين تعيين كرد و امام حسن عليه السّلام جانشين علي عليه السّلام است. گواهي مي دهم امام حسن حجت خدا و اطاعت او لازم است .

فرمود : خدا رحمتت كند.

سر مبارك امام را بوسيده گفتم من گواهي مي دهم كه امام حسن از دنيا نرفت ؛ مگر اينكه جانشيني براي خود تعيين نمود ؛ مانند پيامبر و پدر بزرگوارش و حجت بعد از ايشان حضرت امام حسين عليه السّلام است و اطاعت او لازم.

فرمود خدا رحمتت كند

سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم: گواهي مي دهم كه امام حسين از دنيا نرفت ؛ مگر اينكه حجتي قرار داد و جانشين او حضرت زين العابدين عليه السّلام است.

فرمود خدا ترا رحمت كند.

سرش را بوسيدم و گفتم حضرت علي بن الحسين از دنيا نرفت ؛ مگر اينكه حجتي قرار داد و جانشين او حضرت باقر عليه السّلام است كه اطاعتش واجب است .

فرمود خدا ترا رحمت كند.

گفتم خدا خير و صلاح را پيشاپيش شما قرار دهد سر مباركتان جلو بياوريد ببوسم. سر آن جناب را بوسيده گفتم :

پدر شما از دنيا نرفت ؛ مگر اينكه شما را به جانشيني خود معين كرد و شما حجت خدا هستيد و اطاعت شما لازم است.

فرمود سكوت (تقيه) كن خدا تو را رحمت كند. گفتم آقا سر خود را جلو بياوريد ببوسم امام عليه السّلام خنده اش گرفت فرمود :

هر چه مايلي بپرس ديگر بعد از اين چيزي از تو پوشيده نمي دارم و ترا از شيعيان خود مي شمارم .

علل الشرائع - الشيخ الصدوق، ج1، ص 192

بررسي سند روايت:

علي بن الحسين بن بابويه:

قال النجاشي: شيخ القميين في عصره ومتقدمهم، وفقيههم، وثقتهم...

وقال الشيخ: كان فقيها، جليلا، ثقة.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاي1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج12، ص397ـ 398، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

سعد بن عبد الله الأشعري:

قال النجاشي: شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها....

وقال الشيخ: جليل القدر، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج9، ص78

يعقوب بن يزيد:

قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا...

وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 21، ص 156، رقم: 13778.

صفوان بن يحيي:

قال النجاشي : كوفي ، ثقة ثقة ، عين ، روي أبوه عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) ، وروي هو عن الرضا ( عليه السلام ) ، وكانت له عنده منزلة شريفة.

وقال الشيخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحديث وأعبدهم.

معجم رجال الحديث ، ج10، ص134 ـ 135، رقم: 5932 .

منصور بن حازم:

قال النجاشي : كوفي ، ثقة ، عين ، صدوق ، من جملة أصحابنا وفقهائهم روي عن أبي عبد الله وأبي الحسن موسي عليهما السلام.

معجم رجال الحديث ، ج 19 ص 372، رقم: 12701.

روايت بيست و يكم: عرضه اعتقادات توسط خالد البجلي در محضر امام صادق عليه السلام

مرحوم كشي در رجال خود با سند صحيح نقل كرده است كه خالد البجلي اعتقادات خود؛ از جمله ولايت اميرمؤمنان تا امام صادق عليهم السلام را عرضه كرد و آن حضرت بر تمام آن ها صحه گذاشت و تصديقش كرد :

796 جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ الْجَمَّالِ، قَالَ: دَخَلَ خَالِدٌ الْبَجَلِيُّ عَلَي أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) وأَنَا عِنْدَهُ، فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَصِفَ لَكَ دِينِيَ الَّذِي أَدِينُ اللَّهَ بِهِ! وقَدْ قَالَ لَهُ قَبْلَ ذَلِكَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ لَهُ سَلْنِي فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُنِي عَنْ شَيْ ءٍ إِلَّا حَدَّثْتُكَ بِهِ عَلَي حَدِّهِ لَا أَكْتُمُكَ، قَالَ إِنَّ أَوَّلَ مَا أَبْدَأُ أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَيْسَ إِلَهٌ غَيْرَهُ.

قَالَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): كَذَلِكَ رَبُّنَا لَيْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَيْرُهُ، ثُمَّ قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ، قَالَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): كَذَلِكَ مُحَمَّدٌ عَبْدُ اللَّهِ مُقِرٌّ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ ورَسُولُهُ إِلَي خَلْقِهِ، ثُمَّ قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً (ع) كَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْمَفْرُوضَةِ عَلَي الْعِبَادِ مِثْلُ مَا كَانَ لِمُحَمَّدٍ (ص) عَلَي النَّاسِ، قَالَ: كَذَلِكَ كَانَ (ع)[1]، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّهُ كَانَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بَعْدَ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَي الْخَلْقِ مِثْلُ مَا كَانَ لِمُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا)، فَقَالَ: كَذَلِكَ كَانَ الْحَسَنُ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّهُ كَانَ لِلْحُسَيْنِ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَي الْخَلْقِ بَعْدَ الْحَسَنِ مَا كَانَ لِمُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ والْحَسَنِ (ع) قَالَ: فَكَذَلِكَ كَانَ الْحُسَيْنُ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ كَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ كَمَا كَانَ لِلْحُسَيْنِ (ع) قَالَ، فَقَالَ: كَذَلِكَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ كَانَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ عَلَي الْخَلْقِ مِثْلُ مَا كَانَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، قَالَ فَقَالَ: كَذَلِكَ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، قَالَ وأَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْرَثَكَ اللَّهُ ذَلِكَ كُلَّهُ، قَالَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): حَسْبُكَ اسْكُتِ الْآنَ فَقَدْ قُلْتَ حَقّاً، فَسَكَتَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً لَهُ عَقِبٌ وذُرِّيَّةٌ إِلَّا أَجْرَي لِآخِرِهِمْ مِثْلَ مَا أَجْرَي لِأَوَّلِهِمْ، وإِنَّا لحق [نَحْنُ ] ذُرِّيَّةُ مُحَمَّدٍ (ص) أَجْرَي لِآخِرِنَا مِثْلَ مَا أَجْرَي لِأَوَّلِنَا، ونَحْنُ عَلَي مِنْهَاجِ نَبِيِّنَا (ع) لَنَا مِثْلُ مَا لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ الْوَاجِبَةِ.

ابو سلمه حجال گويد: خالد بجلي خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيد و من هم در خدمت آن جناب بودم، خالد گفت: قربانت گردم مي خواهم دين خود را به شما عرضه دارم تا ديني كه مورد پسند خدا باشد داشته باشم، امام عليه السّلام فرمودند:

سؤالات خود را بگوئيد.

آن مرد گفت: نخست گواهي مي دهم كه خدائي جز خداي واحد نيست، و او شريك و همتا ندارد و غير از او خداي ديگري وجود ندارد، امام عليه السّلام فرمود: هم چنين است خداي ما با او خداي ديگري وجود ندارد، بعد از آن گفت: گواهي مي دهم كه محمد بنده خدا كه به عبوديت او اقرار كرد و رسول خدا براي مردم مي باشد.

امام عليه السّلام فرمود: همين طور است كه گفتيد محمد به عبوديت خداوند اقرار كرد و رسول او براي مردم مي باشد.

خالد بجلي گفت: گواهي مي دهم كه طاعت علي بر مردم واجب است همان گونه كه طاعت محمد صلّي اللَّه عليه و اله بر مردم واجب بود، امام فرمود: آري اطاعت علي مانند اطاعت رسول واجب است.

گفت: گواهي مي دهم كه اطاعت حسن بن علي و حسين بن علي و علي بن الحسين و محمد بن علي عليهم السّلام مانند طاعت محمد و علي عليهما السّلام واجب مي باشد، امام صادق عليه السّلام فرمود: آري اين چنين است طاعت اينها هم مانند طاعت محمد و علي هست، و اكنون گواهي مي دهم كه خداوند تو را وارثان آنها قرار داده است.

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: سكوت كنيد همين جا بس است تو حق را گفتي، من هم سكوت كردم، امام خداوند را مدح و ثنا و گفت و بعد فرمود: خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نفرمود كه او داراي فرزند و ذريه باشد مگر اينكه همه آن فرزندان را در يك رديف قرار داده است.

آنچه براي گذشتگان بوده براي آيندگان هم خواهد بود، ما هم فرزندان و ذريه محمد صلّي اللَّه عليه و اله مي باشيم، براي ما هم آنچه براي گذشتگان بوده براي آيندگان هم خواهد بود، ما بر همان راهي مي رويم كه محمد در آن كام نهاد و اطاعت ما هم مانند او واجب مي باشد.

رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 422

بررس سند روايت

جعفر بن أحمد بن أيوب :

قال النجاشي : كان صحيح الحديث والمذهب.

معجم رجال الحديث ، ج 5 ص 16، رقم: 2130

جعفر بن بشير :

قال النجاشي : من زهاد أصحابنا ، وعبادهم ، ونساكهم ، وكان ثقة.

وقال الشيخ: ثقة ، جليل القدر له كتاب.

معجم رجال الحديث ، ج 5 ص 22، رقم: 2141

سالم بن مكرم :

قال النجاشي : سالم بن مكرم بن عبد الله أبو خديجة ويقال أبو سلمة الكناسي ... ثقة ثقة روي عن أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام.

معجم رجال الحديث ، ج 9 ص 25، رقم: 4966

روايت بيست و دوم: اماماني از فرزندان فاطمه نورهاي هدايت گر

شيخ كليني در كتاب شريف كافي با سند صحيح روايتي را نقل مي كند كه امام صادق عليه السلام آياتي از قرآن را در شأن صديقه شهيده و ائمه اي از فرزندان آن حضرت تفسير كرده است:

5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ومُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَي {اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ والْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ} فَاطِمَةُ ع {فِيها مِصْباحٌ} الْحَسَنُ {الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ} الْحُسَيْنُ {الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ} فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْيَا {يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ} إِبْرَاهِيمُ ع {زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ ولا غَرْبِيَّةٍ} لَا يَهُودِيَّةٍ ولَا نَصْرَانِيَّةٍ {يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ} يَكَادُ الْعِلْمُ يَنْفَجِرُ بِهَا {وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلي نُورٍ} إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ {يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ} يَهْدِي اللَّهُ لِلْأَئِمَّةِ مَنْ يَشَاءُ {وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ} قُلْتُ {أَوْ كَظُلُماتٍ } قَالَ الْأَوَّلُ وصَاحِبُهُ {يَغْشاهُ مَوْجٌ} الثَّالِثُ {مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ} ظُلُمَاتٌ الثَّانِي {بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ} مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللَّهُ وفِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ {إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ} الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ {لَمْ يَكَدْ يَراها ومَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً} إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع {فَما لَهُ مِنْ نُورٍ} إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وقَالَ فِي قَوْلِهِ {يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وبِأَيْمانِهِمْ} أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَسْعَي بَيْنَ يَدَيِ الْمُؤْمِنِينَ وبِأَيْمَانِهِمْ حَتَّي يُنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ومُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَي بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ

وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَي ع مِثْلَهُ.

صالح بن سهل همداني گويد امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداي تعالي «خدا نور آسمانها و زمين است، حكايت نور او چون فانوسي است» فرمود:

آن فانوس فاطمه عليها السلام است «كه در آن فانوس چراغيست» آن چراغ حسن است «چراغ در شيشه اي است» آن شيشه حسين است «شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان » آن ستاره درخشان فاطمه است در ميان زنان جهان « از درخت پربركت زيتوني گرفته شده» آن درخت حضرت ابراهيم عليه السلام است «درخت زيتوني كه نه شرقي است و نه غربي» نه يهودي است و نه نصراني « (روغنش آن چنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود » نزديك است علم از آن بجوشد «اگر چه آتشي به او نرسد، نوري است بر فراز نوري » از فاطمه امامي پس از امامي آيد « خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مي كند» هر كه را خدا بخواهد به امامان رهبري كند «و خدا براي مردم مثلها ميزند»

همداني گويد: عرض كردم: تأويل اين كلمات را بفرمائيد كه خداوند فرموده: «يا مانند تاريكي ها است» فرمود: مقصود از آن، اولي و رفيقش باشند «يك درياي عميق و پهناور كه موج آن را پوشاند» مقصود سومي است روي آن موجي بود، «اينها ظلماتي است» آن موج دومي است «كه برخي زير برخي متراكم هستند» معاويه لعنه اللَّه و فتنه هاي بني اميه است « آن گونه كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند» حال مؤمن است در تاريكي فتنه بني اميه

«و كسي كه خدا نوري براي او قرار نداده » ؛ يعني امامي از اولاد فاطمه عليها السلام ندارد. «هيچ نوري براي او نباشد» روز قيامت امامي نداشته باشد،

و در باره قول خداي تعالي « نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مي كند» فرمود:

روز قيامت ائمه مؤمنين از پيش رو و طرف راست مؤمنين مي شتابند تا ايشان را به منازل اهل بهشت وارد سازند.

الكافي، ج 1، ص195، باب أن الأئمة ع نور الله عز و جل.

بررسي سند روايت:

اين روايت سند هاي متعددي دارد كه يكي از آن ها صحيح است كه ما آن را بررسي خواهيم كرد:

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

العمركي بن علي:

قال النجاشي : شيخ من أصحابنا ، ثقة

معجم رجال الحديث ، ج 14 ص 169، رقم: 9090 .

علي بن جعفر بن محمد:

قال الشيخ: جليل القدر ، ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 12 ص 314 .

روايت بيست و سوم: خدايا بر اميرمؤمنان كه جانشين رسول خدا است، صلوات بفرست

6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَي الْحَلَبِيِّ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي خُطْبَةِ يَوْمِ الْجُمُعَةِ الْخُطْبَةُ الْأُولَي:

الْحَمْدُ لِلَّهِ نَحْمَدُهُ ونَسْتَعِينُهُ ونَسْتَغْفِرُهُ ونَسْتَهْدِيهِ ...

إِنَّ كِتَابَ اللَّهِ أَصْدَقُ الْحَدِيثِ وأَحْسَنُ الْقِصَصِ وقَالَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ : «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ » فَاسْمَعُوا طَاعَةَ اللَّهِ وأَنْصِتُوا ابْتِغَاءَ رَحْمَتِهِ ثُمَّ اقْرَأْ سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ وادْعُ رَبَّكَ وصَلِّ عَلَي النَّبِيِّ ص وادْعُ لِلْمُؤْمِنِينَ والْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ تَجْلِسُ قَدْرَ مَا تَمَكَّنُ هُنَيْهَةً ثُمَّ تَقُومُ ...

ثُمَّ تَقُولُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَوَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ تُسَمِّي الْأَئِمَّةَ حَتَّي تَنْتَهِيَ إِلَي صَاحِبِكَ ثُمَّ تَقُولُ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً وَانْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّي لَا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ.

اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وأَهْلَهُ وتَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَي طَاعَتِكَ والْقَادَةِ فِي سَبِيلِكَ وتَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا والْآخِرَةِ اللَّهُمَّ مَا حَمَّلْتَنَا مِنَ الْحَقِّ فَعَرِّفْنَاهُ ومَا قَصُرْنَا عَنْهُ فَعَلِّمْنَاهُ ثُمَّ يَدْعُو اللَّهَ عَلَي عَدُوِّهِ ويَسْأَلُ لِنَفْسِهِ وأَصْحَابِهِ ثُمَّ يَرْفَعُونَ أَيْدِيَهُمْ فَيَسْأَلُونَ اللَّهَ حَوَائِجَهُمْ كُلَّهَا حَتَّي إِذَا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ قَالَ اللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنَا ويَكُونُ آخِرَ كَلَامِهِ أَنْ يَقُولَ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ والْإِحْسانِ وإِيتاءِ ذِي الْقُرْبي ويَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ والْمُنْكَرِ والْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَكَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري ثُمَّ يَنْزِلُ .

امام باقر عليه السلام در خطبه نماز جمعه فرمود:

سپاس و ستايش از آن خدا است. او را سپاس مي گوئيم و از او ياري همي جوييم...

بدانيد كه سخن خدا درست ترين سخن ها است و از هر داستاني شيواتر است. و خدا خود گفته است: «و چون قرآن تلاوت شود، گوش فرا داريد و ساكت بمانيد، باشد كه مورد مرحمت واقع شويد». پس به خاطر طاعت او گوش فرا داريد و براي جلب مرحمت او ساكت بمانيد.

در اين موقع، يك سوره قرآن تلاوت كن و بعد، حاجت خود را طلب كن و بر محمد و آل محمد صلوات بفرست و براي مؤمنان از زن و مرد، دعا كن و سپس لحظه اي بنشين و دوباره برخيز و بگو:

بار خدايا بر محمد، بنده و رسولت، سرور رسولان، پيشواي پرهيزگاران، پيام آور پروردگار جهانيان صلوات بفرست.

بار خدايا بر پيشواي اولين امير مؤمنان وصيّ رسول خدا بر جهانيان صلوات فرست. سپس نام تك تك ائمه را ببر تا به حضرت صاحب الزمان برسي.

سپس بگو:

بار خدايا او را به آساني بر دشمنانش فتح و ظفر ده و با عزت و شوكت، نصرت و ياريش كن تا دين و آئينت را و سنت پيامبرت را ظاهر و هويدا سازد تا آن جا كه نكته اي را از ترس كسي نهان ندارد.

بار خدايا مشتاقانه از تو مي خواهيم كه دولتي با شكوه برانگيزي كه اسلام و اسلاميان را عزت بخشي و نفاق و منافقين را به خاك ذلت كشي و ما را از مناديان دعوتت و خوانندگان به سوي طاعتت و سرهنگان سپاهت قرار دهي و كرامت دنيا و آخرت نصيب ما فرمائي.

بار خدايا هر آن حقي كه بر عهده ما نهادي عرفانمان بخش و اگر از فهم و دانش آن قاصر مانديم به ما بياموز.

الكافي ، ج3، ص422

بررسي سند روايت

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسين بن سعيد:

الحسين بن سعيد بن حماد: قال الشيخ: من موالي علي بن الحسين عليه السلام، ثقة. صاحب المصنفات الأهوازي، ثقة ".

معجم رجال الحديث، ج6، ص265 ـ266، رقم: 3424 .

النضر بن سويد الصيرفي

قال النجاشي كوفي، ثقة، صحيح الحديث...

وقال الشيخ: له كتاب، وهو ثقة ".

معجم رجال الحديث، ج20، ص166، رقم: 13074

يحيي بن عمران الحلبي:

قال النجاشي: ثقة ثقة، صحيح الحديث.

معجم رجال الحديث، ج21، ص77، رقم: 13593.

بريد بن معاوية :

قال النجاشي : وجه من وجوه أصحابنا ، وفقيه أيضا ، له محل عند الأئمة.

معجم رجال الحديث ، ج 4 ص 194 ـ 195 ، رقم: 1681

محمد بن مسلم بن رياح:

قال النجاشي : وجه أصحابنا بالكوفة ، فقيه ، ورع ، صحب أبا جعفر وأبا عبد الله عليهما السلام ، وروي عنهما ، وكان من أوثق الناس.

معجم رجال الحديث ، ج 18 ص 261، رقم: 11807

روايت بيست و چهارم: حق با اهل بيت است و آن ها اوصيا و ائمه هستند، از آن ها اطاعت كنيد

8 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي ومُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ والْهَيْثَمُ بْنُ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ السَّرَّادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ:

إِنَّ أَقْرَبَ النَّاسِ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وأَعْلَمَهُمْ بِهِ وأَرْأَفَهُمْ بِالنَّاسِ مُحَمَّدٌ ص والْأَئِمَّةُ ع فَادْخُلُوا أَيْنَ دَخَلُوا وفَارِقُوا مَنْ فَارَقُوا. ـ عَنَي بِذَلِكَ حُسَيْناً ووُلْدَهُ ع ـ فَإِنَّ الْحَقَّ فِيهِمْ وهُمُ الْأَوْصِيَاءُ ومِنْهُمُ الْأَئِمَّةُ فَأَيْنَمَا رَأَيْتُمُوهُمْ فَاتَّبِعُوهُمْ وإِنْ أَصْبَحْتُمْ يَوْماً لَا تَرَوْنَ مِنْهُمْ أَحَداً فَاسْتَغِيثُوا بِاللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وانْظُرُوا السُّنَّةَ الَّتِي كُنْتُمْ عَلَيْهَا واتَّبِعُوهَا وأَحِبُّوا مَنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ وأَبْغِضُوا مَنْ كُنْتُمْ تُبْغِضُونَ فَمَا أَسْرَعَ مَا يَأْتِيكُمُ الْفَرَجُ .

ابو حمزه ثمالي گفت: شنيدم امام باقر عليه السلام مي فرمود: به راستي نزديكترين مردم به خداي عز و جل و داناترشان به او و آشناترين آنان نسبت به مردم محمد و ائمه صلوات اللَّه عليهم. پس هر جا كه آن ها وارد شدند، شما وارد شويد و از هر كس كه آن ها جدا شدند شما هم جدا شويد ـ مقصود حسين عله السلام است و فرزندانش ـ زيرا كه حق در آنها است و چه خوب اوصيائي هستند و از آنها است ائمه عليه السلام هر كجا آنها را ديديد از آنها پيروي كنيد و اگر روزي شد كه كسي از آنها را نديديد؛ پس از خداي عز و جل ياري طلب كنيد و از همان روشي كه داشتيد ، پيروي كنيد . كساني را كه دوست داشتيد، دوست بداريد و دشمن باشيد با كساني كه آنها را دشمن مي داشتيد، در اين صورت چه زود فرج شما به سرخواهد آمد.

كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص328، 32 باب ما أخبر به أبو جعفر محمد بن علي الباقر ع

بررسي سند روايت

محمد بن الحسن بن وليد:

محمد بن الحسن بن أحمد: قال النجاشي: شيخ القميين وفقيههم، ومتقدمهم ووجههم ثقة ثقة، عين...

وقال الشيخ: جليل القدر، عارف بالرجال، موثوق به... جليل القدر، بصير بالفقه، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 220، رقم: 10490.

محمد بن الحسن الصفار:

محمد بن الحسن بن فروخ: قال النجاشي: كان وجها في أصحابنا القميين، ثقة، عظيم القدر، راجحا، قليل السقط في الرواية.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 263، رقم: 10532.

محمد بن الحسين أبي الخطاب:

مقال النجاشي: جليل من أصحابنا، عظيم القدر، كثير الرواية، ثقة، عين، حسن التصانيف، مسكون إلي روايته...

وقال الشيخ: كوفي، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 16، ص 308 ـ 309، رقم: 10581.

الحسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

علي بن رئاب:

وقال الشيخ: " علي بن رئاب الكوفي: له أصل كبير، وهو ثقة جليل القدر.

معجم رجال الحديث، ج13، ص 20، رقم: 8139.

ابو حمزة الثمالي:

1960 - ثابت بن دينار : = ثابت بن أبي صفية . قال الشيخ: ثقة.

قال النجاشي : كوفي ، ثقة ... وكان من خيار أصحابنا وثقاتهم ، ومعتمديهم ، في الرواية والحديث.

وقال الصدوق في المشيخة : وهو ثقة ، عدل.

معجم رجال الحديث ، ج 4 ص 292 ـ294

روايت بيست و پنجم: هر كس بميرد و امامي نداشته باشد كه خداوند آن را انتخاب كرد، كافر و منافق مرده است

8- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَي عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ : كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ ولَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وهُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ واللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ ومَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وقَطِيعِهَا فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وجَائِيَةً يَوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ بَصُرَتْ بِقَطِيعِ غَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا واغْتَرَّتْ بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِي مَرْبِضِهَا فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِي قَطِيعَهُ أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وقَطِيعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِيَهَا وقَطِيعَهَا فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا واغْتَرَّتْ بِهَا فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِي الْحَقِي بِرَاعِيكِ وقَطِيعِكِ فَأَنْتِ تَائِهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكَ وقَطِيعِكَ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً تَائِهَةً لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلَي مَرْعَاهَا أَوْ يَرُدُّهَا فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذَا اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا فَأَكَلَهَا وكَذَلِكَ

وَ اللَّهِ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وإِنْ مَاتَ عَلَي هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ ونِفَاقٍ

وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وأَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وأَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلي شَيْ ءٍ- ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ.

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: هر كس با تلاش در عبادت خود را به سختي بيندازد، به اين اميد كه از خداوند تبارك و تعالي پاداش گيرد؛ اما امامي از جانب خداوند نداشته باشد؛ پس تلاش و طاعت او قبول نمي شود.

اين چنين عابدي گمراه است و سرگردان و خداوند تبارك تعالي از عبادت او بيزار است. داستان او داستان گوسفندي است كه چوپان و گله خود را گم كند و آن روز را سرگردان به چپ و راست بدود تا شبانگاه كه گله گوسفندان را با چوپان او ببيند، به آن گله و چوپانش دل ببندد و در استراحتگاه آنان بخوابد و فردا كه چوپان، گله خود را براند، تازه بفهمد كه با اين شبان و گله بيگانه است. باز سرگردان و حيران بدود و جوياي چوپان خود و گله خود گردد تا از دور چوپان و گله ديگري بيند و باز دل خوش كند و به سوي آن بشتابد و تا نزديك بشود چوپان بانگ برآورد و او را از گله براند كه اي گوسفند سرگردان تو از اين گلخ نيستي و من چوپان تو نيستم.

گوسفند، سرگردان و ترسان و نااميد به آن سو و اين سو بدود، نه چوپاني كه او را به چراگاه برساند و يا او را به گله خود بازگرداند. ناگهان گرگي فرصت جويد و او را طعمه خود سازد.

به خدا سوگند، هر آن فردي از افراد اين امت كه از جا بر خيزد و امامي ظاهر و عادل از جانب اللَّه نداشته باشد حيران و سرگردان و گمراه است، و اگر با اين حال بميرد، كافر و منافق مرده است.

اين را بدان. رهبران ناعادل و پيروانشان از دين خدا دور هستند. خود گمراهند و ديگران را به گمراهي مي كشانند. طاعت و عبادت آنان مانند خاكستري است كه با وزش طوفان بر باد فنا رود و بر جمع آوري آن قادر نباشند. و اين است همان گمراهي دور كه فرسنگها از جاده حق منحرف شده باشند.

الكافي ، ج 1، ص 183ـ 184

بررسي سند روايت

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

محمد بن الحسين أبي الخطاب:

قال النجاشي : جليل من أ صحابنا ، عظيم القدر ، كثير الرواية ، ثقة ، عين ، حسن التصانيف ، مسكون إلي روايته...

وقال الشيخ: كوفي ، ثقة .

معجم رجال الحديث ، ج 16 ، ص 308 ـ 309 ، رقم: 10581 .

صفوان بن يحيي:

قال النجاشي: كوفي ، ثقة ثقة ، عين...

وقال الشيخ : أوثق أهل زمانه عند أهل الحديث وأعبدهم.

معجم رجال الحديث ، ج10، ص 134، رقم: 5932 .

العلاء بن رزين :

قال النجاشي : وكان ثقة وجها.

وقال الشيخ: ثقة ، جليل القدر ...

معجم رجال الحديث ، ج 12 ص 183، رقم: 7776 .

محمد بن مسلم بن رياح:

قال النجاشي : وجه أصحابنا بالكوفة ، فقيه ، ورع ، صحب أبا جعفر وأبا عبد الله عليهما السلام ، وروي عنهما ، وكان من أوثق الناس.

معجم رجال الحديث ، ج 18 ص 261، رقم: 11807

روايت بيست و ششم: شناخت امامي از ما اهل بيت، بر هر مسلماني واجب است

3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَخْبِرْنِي عَنْ مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ مِنْكُمْ وَاجِبَةٌ عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ؟

فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً ص إِلَي النَّاسِ أَجْمَعِينَ رَسُولًا وحُجَّةً لِلَّهِ عَلَي جَمِيعِ خَلْقِهِ فِي أَرْضِهِ فَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وبِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ واتَّبَعَهُ وصَدَّقَهُ فَإِنَّ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ مِنَّا وَاجِبَةٌ عَلَيْهِ ومَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وبِرَسُولِهِ ولَمْ يَتَّبِعْهُ ولَمْ يُصَدِّقْهُ ويَعْرِفْ حَقَّهُمَا فَكَيْفَ يَجِبُ عَلَيْهِ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وهُوَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ ورَسُولِهِ ويَعْرِفُ حَقَّهُمَا

قَالَ قُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ ورَسُولِهِ ويُصَدِّقُ رَسُولَهُ فِي جَمِيعِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ يَجِبُ عَلَي أُولَئِكَ حَقُّ مَعْرِفَتِكُمْ؟

قَالَ نَعَمْ أَ لَيْسَ هَؤُلَاءِ يَعْرِفُونَ فُلَاناً وفُلَاناً قُلْتُ بَلَي قَالَ أَ تَرَي أَنَّ اللَّهَ هُوَ الَّذِي أَوْقَعَ فِي قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَةَ هَؤُلَاءِ واللَّهِ مَا أَوْقَعَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا الشَّيْطَانُ لَا واللَّهِ مَا أَلْهَمَ الْمُؤْمِنِينَ حَقَّنَا إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ.

زرارة گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم: به من خبر بده كه آيا شناختن امامي از شما بر همه خلق واجب است؟

فرمود: به راستي خداي عز و جل محمد صلي الله عليه وآله را به همه مردم به عنوان رسول فرستاده و او حجت خدا است بر همه خلق روي زمين، هر كه ايمان به خدا دارد و به محمد رسول خدا (ص)، و پيروي از او كند و او را تصديق نمايد ، پس معرفت امامي از ما هم بر او واجب است، و هر كه ايمان به خدا و رسولش ندارد و پيرو او نيست و او را باور ندارد و حق خدا و پيغمبر را نشناسد چطور معرفت امام بر او واجب باشد با اينكه او ايمان به خدا و رسول او ندارد، و حق آنها را نمي شناسد.

گفتم: پس چه مي فرمائيد در باره كسي كه ايمان به خدا و رسولش دارد و رسول خدا (ص) را در همه آنچه خدا بدو فرستاده تصديق كند، بر اينان حق شما واجب است؟

فرمود: آري، مگر اينان نيستند كه فلان و فلان را مي شناسند؟ گفتم: چرا، فرمود:

نظرت اين است كه خدا همان كسي است كه معرفت اينان را در دلشان انداخته به خدا معرفت آنها را در دلشان نيانداخته ؛ مگر شيطان، نه به خدا حق ما را خداي عز و جل به مؤمنان الهام كرده است.

الكافي، ج 1، ص: 180 ـ 181 ، باب معرفة الإمام و الرد إليه.

بررسي سند روايت

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

هشام بن سالم:

قال النجاشي: ثقة ثقة.

معجم رجال الحديث، ج20، ص324، 13361.

روايت بيست و هفتم: ما از همه مردم به كتاب خدا و رسولش ، شايسته تر هستيم

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا ع

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً ص كَانَ أَمِينَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ ص كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَايَا والْمَنَايَا وأَنْسَابُ الْعَرَبِ ومَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وإِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وحَقِيقَةِ النِّفَاقِ وإِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وعَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا ويَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَي مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا وغَيْرُهُمْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ ونَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ ونَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ ونَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ ونَحْنُ أَوْلَي النَّاسِ بِكِتَابِ اللَّهِ ونَحْنُ أَوْلَي النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ونَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ اللَّهُ لَنَا دِينَهُ فَقَالَ فِي كِتَابِهِ{شَرَعَ لَكُمْ} يَا آلَ مُحَمَّدٍ {مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً} قَدْ وَصَّانَا بِمَا وَصَّي بِهِ نُوحاً {وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ} يَا مُحَمَّدُ- {وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ ومُوسي وعِيسي} فَقَدْ عَلَّمَنَا وبَلَّغَنَا عِلْمَ مَا عَلِمْنَا واسْتَوْدَعَنَا عِلْمَهُمْ نَحْنُ وَرَثَةُ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ{أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ} يَا آلَ مُحَمَّدٍ {وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ } وكُونُوا عَلَي جَمَاعَةٍ- {كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ } مَنْ أَشْرَكَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍ {ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ } مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنَّ اللَّهَ يَا مُحَمَّدُ {يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ } مَنْ يُجِيبُكَ إِلَي وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع.

عبد اللَّه بن جندب گويد: امام رضا عليه السلام به او نوشت:

اما بعد به راستي محمد صلي الله عليه وآله امين خدا در ميان خلقش بود و چون وفات كرد ما خانواده و وارثانش بوديم و ما امناء خدائيم در زمين خدا، نزد ما است علم بلاها و مرگ و ميرها و انساب عرب و علم پيدايش اسلام .

و به راستي ما هر مردي را ببينيم مي شناسيم كه از روي حقيقت مؤمن است يا منافق است، شيعيان ما به نام خودشان و پدرشان ثبت دفترند، خدا از ما و آنها تعهد گرفته، شيعيان ما از سرچشمه ما آب نوشند و به راه ما مي روند جز ما و آنها كسي در كيش اسلام نيست، ما نجيب و ناجي هستيم و ما بازماندگان پيغمبرانيم و ما زادگاه اوصيائيم و ما صاحبان امتياز در كتاب خداي عز و جل هستيم، ما از همه مردم به كتاب خدا شايسته تريم و ما از همه مردم به رسول خدا نزديك تريم، ما هستيم كه خدا دين خود را به حساب ما تشريع كرده و در قرآن فرموده: «مقرر كرد براي شما اي آل محمد از دين، آنچه وصيت كرد بدان نوح (را به ما سفارش داده همان را كه به نوح (ع) سفارش داده) و آنچه را به تو وحي كرديم (اي محمد) و آنچه را به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش داديم (خدا به ما آموخته و رسانيده آنچه را بايد بدانيم و به ما سپرده علم آنان را، ما وارثان رسولان اولو العزميم) براي آنكه دين را برپا داريد (اي آل محمد) و در آن تفرقه نشويد و جدائي نياندازيد (و متحد باشيد) بر مشركان بسيار سخت ناگوار است (هر كه در ولايت علي مشرك است) آنچه را بدان دعوتشان كنيد (از ولايت بلا فصل علي (ع) به راستي خدا (اي محمد) هدايت كند هر كه به جانب او برگردد» (يعني ولايت علي (ع) را از تو نپذيرد).

الكافي ، ج 1، ص223 ، باب أن الأئمة ورثوا علم النبي و جميع الأنبياء و الأوصياء الذين من قبلهم .

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

ابراهيم بن هاشم:

حضرت آيت الله خوئي در شرح حال او مي نويسد:

أقول: لا ينبغي الشك في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل علي ذلك عدة أمور:

1. أنه روي عنه ابنه علي في تفسيره كثيرا، وقد التزم في أول كتابه بأن ما يذكره فيه قد انتهي إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذكر ذلك في (المدخل) المقدمة الثالثة.

2. أن السيد ابن طاووس ادعي الاتفاق علي وثاقته، حيث قال عند ذكره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158.

3. أنه أول من نشر حديث الكوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا علي رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو كان فيه شائبة الغمز لم يكن يتسالم علي أخذ الرواية عنه، وقبول قوله.

من مي گويم: شايسته نيست كه در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مطلب چند مطلب دلالت دارد:

1. علي بن ابراهيم در تفسير خود روايات زيادي از او نقل كرده است؛ در حالي كه او در اول كتاب خود ملتزم شده است كه هر چه در اين كتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسيده است. بحث اين مطلب در كتاب المدخل مقدمه سوم گذشت.

2. سيد بن طاووس ادعاي اتفاق بر وثاقت او را كرده است؛ چنانچه در ذكر روايتي كه او در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند.

3. او نخستين كسي است كه حديث مردم كوفه را در قم انتشار داد و قمي ها به روايات او اعتماد كرده اند. در ميان قمي ها كساني بودند كه در باره روايت سخت گير بودند، اگر در او احتمال اشكال وجود داشت، تمام قمي ها بر گرفتن روايت از او و قبول رواياتش اتفاق نمي كردند.

معجم رجال الحديث، ج 1 ص 291، رقم: 332.

عبد العزيز بن المهتدي :

قال النجاشي : الأشعري القمي ، ثقة

قال الشيخ: ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 11 ص 40، رقم: 6580

عبد الله بن جندب:

عده الشيخ ( تارة ) في أصحاب الصادق ( عليه السلام ) ( 54 ) ، قائلا : ... ثقة .

معجم رجال الحديث ، ج 11 ص 159، رقم: 6779 .

روايت بيست و هشتم: من و اهل بيتم وارثان زمين هستيم و همواره امامي از ما در روي زمين هست

1 - مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع : ( إِنَّ الأَرْضَ لِلَّه يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه والْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ) أَنَا وأَهْلُ بَيْتِيَ الَّذِينَ أَوْرَثَنَا اللَّه الأَرْضَ ونَحْنُ الْمُتَّقُونَ والأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلْيَعْمُرْهَا ولْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَي الإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ولَه مَا أَكَلَ مِنْهَا فَإِنْ تَرَكَهَا أَوْ أَخْرَبَهَا وأَخَذَهَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِه فَعَمَرَهَا وأَحْيَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِي تَرَكَهَا يُؤَدِّي خَرَاجَهَا إِلَي الإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ولَه مَا أَكَلَ مِنْهَا حَتَّي يَظْهَرَ الْقَائِمُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي بِالسَّيْفِ فَيَحْوِيَهَا ويَمْنَعَهَا ويُخْرِجَهُمْ مِنْهَا كَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللَّه ص ومَنَعَهَا إِلَّا مَا كَانَ فِي أَيْدِي شِيعَتِنَا فَإِنَّه يُقَاطِعُهُمْ عَلَي مَا فِي أَيْدِيهِمْ

امام باقر عليه السلام فرمود: در كتاب علي عليه السلام (كه پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله املا كرده و علي عليه السلام نوشته است) ديدم كه: «زمين متعلق به خداست و به هر كس از بندگان خويش بخواهد واگذار مي كند و سرانجام نيك از پرهيزگارانست» من و خاندانم كساني هستيم كه خدا زمين را به ما واگذار كرده و مائيم پرهيزگاران و همه زمين از آن ماست.

هر يك از مسلمين كه زميني را زنده كند، بايد آن را آباد كرده و خراجش را به امامي از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمين استفاده كند و بخورد، حق اوست و اگر زمين را واگذارد و خراب كند و مرد ديگري از مسلمين پس از وي، آن را آباد سازد و زنده كند او نسبت به آن زمين از كسي كه آن را واگذاشته سزاوارتر است، و بايد خراجش را به امامي از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمين استفاده كند حق اوست، تا زماني كه قائم از خاندان من با شمشير ظاهر شود، آنگاه او زمين ها را تصرف كند و از متصرفين جلوگيري نمايد و آنها را از آنجا اخراج كند؛ مگر زمين هائي كه در دست شيعيان ما باشد كه حضرت قائم عليه السلام نسبت به آنچه دست ايشان است با خود آنها مقاطعه بندد و زمين را در دست ايشان باقي گذارد.

الكافي ، ج 1 ص 408 ؛ ج 5 ، ص 280.

الاستبصار ، ج 3 ص 109 .

تهذيب الأحكام، ج 7 ص 153 .

بررسي سند روايت

محمد بن يحيي العطار:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث...

معجم رجال الحديث، ج19، ص33، رقم: 12010.

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

الحسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

هشام بن سالم:

قال النجاشي: ثقة ثقة.

معجم رجال الحديث، ج20، ص324، 13361.

روايت بيست و نهم: هر امامي از ما، آثار امامت را به امام بعد از خودش واگذار مي كند

محمد بن الحسن صفار در بصائر الدرجات مي نويسد:

55- حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ محمد بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وتَعَالَي إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي أَهْلِها وإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ قَالَ إِيَّانَا عَنَي أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ مِنَّا إِلَي الْإِمَامِ الَّذِي يَكُونُ بَعْدَهُ السِّلَاحَ والْعِلْمَ والْكُتُب

حضرت امام باقر عليه السلام در مورد آيه «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ» فرمود :

منظور ما خانواده هستيم كه امام اول به امام بعد از خود كتب و سلاح را مي دهد .

بصائر الدرجات - محمد بن الحسن بن فروخ ( الصفار ) - ص 496.

همين روايت در مختصر البصائر سعد بن عبد الله اشعري نيز با سند ذيل نقل شده است:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي، عَنْ أَبِيهِ والْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ومُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ ويَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، (عن ابن اذينة) عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ:...

حلي، حسن بن سليمان بن محمد، مختصر البصائر ؛ ص54 ، ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1421 ق.

همين روايت در كتاب شريف كافي نيز با سند ذيل نقل شده است:

1 - الحسين بن محمد ، عن معلي بن محمد ، عن الحسن بن علي الوشاء ، عن أحمد ابن عائذ ، عن ابن أذينة ، عن بريد العجلي قال : " سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول الله عز وجل...

الكافي، ج1، ص276

بررسي سند روايت

يعقوب بن يزيد:

قال النجاشي: وكان ثقة صدوقا...

وقال الشيخ: كثير الرواية، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج 21، ص 156، رقم: 13778.

محمد بن أبي عمير:

قال النجاشي: جليل القدر، عظيم المنزلة فينا وعند المخالفين...

وقال الشيخ: وكان من أوثق الناس عند الخاصة والعامة، وأنسكهم نسكا، وأورعهم وأعبدهم.

معجم رجال الحديث، ج 15، ص291 ـ 292، رقم: 10043.

عمر بن اذينة:

8714 - عمر بن أذينة : قال الشيخ ( 504 ) : " عمر بن أذينة ثقة.

وقال ثانيا: محمد بن عمر بن أذينة غلب عليه اسم أبيه ... ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 14 ص 21.

بريد بن معاوية :

قال النجاشي : وجه من وجوه أصحابنا ، وفقيه أيضا ، له محل عند الأئمة.

معجم رجال الحديث ، ج 4 ص 194 ـ 195 ، رقم: 1681.

اين روايت ثابت مي كند كه امام منصوب از جانب خداوند، بايد آثاري از پيامبر صلي الله عليه وآله در اختيار داشته باشد كه علامت امامت او است؛ همان طوري كه خداوند تابوت بني اسرائيل را كه ماترك موسي و هارون عليهما السلام در آن بود، به حضرت طالوت عليه السلام برگرداند تا علامتي باشد براي خلافت الهي او.

امام عليه السلام در اين روايت تصريح مي كند كه هر امامي از ما اهل بيت عليهم السلام ، وسائلي را در اختيار دارد كه علامت امامت او است كه بايد به امام بعد از خود تحويل دهد تا علامت امامت او باشد .

روايت در اين باره بيش از آن است كه در اين مقاله بگنجد و ما به جهت اختصار به همين يك روايت اكتفا مي كنيم.

روايت سيم: تحويل دادن ميراث نبوت به اميرمؤمنان

طبق اعتقاد شيعيان، امامي كه از جانب خداوند انتخاب مي شود، بايد تمام ويژگي هاي رسول خدا صلي الله عليه وآله را در علم، ايمان و ... غير از نبوت دارا باشد و آن ها را از خود آن حضرت ارث ببرد تا شايستگي امامت و جانشيني را داشته باشد . طبق روايت صحيح السندي كه شيخ كليني رضوان الله تعالي عليه نقل نكرده است، رسول خدا صلي الله عليه واله تمام ويژگي ها را به آن حضرت منتقل كرده است:

2 - مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وأَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُه يَقُولُ لَمَّا أَنْ قَضَي مُحَمَّدٌ نُبُوَّتَه واسْتَكْمَلَ أَيَّامَه أَوْحَي اللَّه تَعَالَي إِلَيْه أَنْ يَا مُحَمَّدُ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ واسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِي عِنْدَكَ والإِيْمَانَ والِاسْمَ الأَكْبَرَ ومِيرَاثَ الْعِلْمِ وآثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ فِي أَهْلِ بَيْتِكَ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنِّي لَنْ أَقْطَعَ الْعِلْمَ والإِيمَانَ والِاسْمَ الأَكْبَرَ ومِيرَاثَ الْعِلْمِ وآثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ كَمَا لَمْ أَقْطَعْهَا مِنْ ذُرِّيَّاتِ الأَنْبِيَاءِ.

ابو حمزه ثمالي گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مي فرمود: چون محمد صلي الله عليه وآله وظيفه نبوت خود را انجام داد و عمرش به پايان رسيد، خداي تعالي به او وحي كرد:

اي محمد! نبوتت را گذرانيدي و عمرت به آخر رسيد ، اكنون آن دانشي كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان خود را به علي بن ابي طالب بسپار؛ زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و ذريه تو قطع نكنم، چنان كه از ذريه هاي پيغمبران قطع نكردم.

الكافي ، ج1، ص 293.

روايت سي و يكم: امامت بعد از امام حسن و امام حسين، در دو برادر قرار نخواهد گرفت

طبق اعتقاد شيعيان، امامت امري است الهي كه خداوند آن را در نسل رسول خدا صلي الله عليه وآله قرار داده است كه نسل اندر نسل به يكديگر منتقل مي شود؛ اما در اين ميان يك استثناء وجود دارد و آن امامت امام حسن مجتبي عليه السلام است كه امامت او به فرزندانش منتقل نمي شود؛ بلكه به برادرش امام حسين عليه السلام مي رسد و پس از آن نسل اندر نسل تا حضرت مهدي عليه السلام ادامه خواهد يافت .

روايات فراواني از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل شده است كه امامت، بعد از امام حسن و امام حسين عليهما السلام در اختيار دو برادر قرار نخواهد گرفت، بلكه از نسل امام حسين عليه السلام ادامه خواهد يافت.

شيخ كليني در كتاب شريف كافي چندين روايت در اين باره نقل كرده است كه ما به سه روايت اكتفا مي كنيم:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَعُودُ الْإِمَامَةُ فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ والْحُسَيْنِ أَبَداً إِنَّمَا جَرَتْ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وتَعَالَي وأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ

3 - مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَاع أَنَّه سُئِلَ أتَكُونُ الإِمَامَةُ فِي عَمٍّ أَوْ خَالٍ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ فَفِي أَخٍ قَالَ لَا قُلْتُ فَفِي مَنْ؟ قَالَ فِي وَلَدِي وهُوَ يَوْمَئِذٍ لَا وَلَدَ لَه.

4 - مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه ع أَنَّه قَالَ لَا تَجْتَمِعُ الإِمَامَةُ فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ والْحُسَيْنِ إِنَّمَا هِيَ فِي الأَعْقَابِ وأَعْقَابِ الأَعْقَابِ.

امام صادق عليه السلام فرمود: امامت پس از حسن و حسين عليهما السلام، هيچگاه در دو برادر قرار نخواهد گرفت؛ بلكه از طريق علي بن الحسين عليهما السلام ادامه خواهد يافت؛ همان طوري كه خداوند فرموده: « و خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤمنان و مهاجران در آنچه خدا مقرّر داشته اولي هستند».

از امام رضا عليه السلام سؤال شد: آيا امامت در عمو و يا دايي شما قرار خواهد گرفت؟ فرمود: خير . گفتم: برادر شما امام خواهد شد؟ فرمود: خير. گفتم: پس چه كسي بعد از شما امام خواهد شد؟ فرمود: فرزند من امام خواهد شد. آن حضرت در آن زمان فرزندي نداشت.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود: امامت ، پس از حسن و حسين عليهما السلام در دو برادر قرار نخواهد گرفت؛ بلكه در نسلي پس از نسل ديگر ادامه خواهد يافت .

الكافي ، ج1، ص286

اين روايت ثابت مي كند كه امام حسن و امام حسين عليه السلام «امام» بوده اند و پس از آن ها امامت از نسل سيد الشهداء عليه السلام ادامه خواهد يافت.

بررسي سند روايت

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين:

قال النجاشي: أبو جعفر: جليل في أصحابنا، ثقة، عين، كثير الرواية، حسن التصانيف.

معجم رجال الحديث، ج18، ص119، رقم: 11536.

البته شيخ طوسي رحمة الله عليه با استناد به گفتار قمي ها او را تضعيف كرده كه حضرت آيت الله خوئي به صورت كامل از آن پاسخ داده است.

يونس بن عبد الرحمان:

قال النجاشي: كان وجها في أصحابنا متقدما، عظيم المنزلة...

معجم رجال الحديث، ج21، ص209، رقم: 13863.

الحسين بن ثوير ( ثور )

قال النجاشي : ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 6 ص 224، رقم: 3336

روايت سي و دوم: ولايت اهل بيت، يكي از اركان اسلام

روايات متواتر در كتاب هاي شيعه با سندهاي صحيح وجود دارد كه امامت اهل بيت عليهم السلام يكي از اركان اسلام است و اگر كسي آن را نداشته باشد، هيچ عملي از او قبول نخواهد شد .

شيخ كليني نيز در كتاب شريف كافي با سند صحيح نقل كرده است:

5- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَي خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَي الصَّلَاةِ والزَّكَاةِ والْحَجِّ والصَّوْمِ والْوَلَايَةِ ...

قَالَ ثُمَّ قَالَ ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وسَنَامُهُ ومِفْتَاحُهُ وبَابُ الْأَشْيَاءِ ورِضَا الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ يَقُولُ «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ومَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وصَامَ نَهَارَهُ وتَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وحَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ ولَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ ويَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَي اللَّهِ جَلَّ وعَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ ولَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِكَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ يُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ.

زراره از امام باقر عليه السّلام روايت مي كند كه فرمود: اسلام بر پنج پايه گذاشته شده است نماز، زكاة روزه، حج و ولايت، زرارة گويد: گفتم كدام يك از آنها افضل مي باشند فرمود: ولايت از همه آنها افضل است و كليد آنها مي باشد و راهنماي مردم به آن چهار پايه هست... .

بعد از آن فرمود:

بالاترين و والاترين موضوع كه كليد و در همه اشياء مي باشد، و خوشنودي خداوند هم در آن هست اطاعت امام و شناخت اوست، خداوند متعال مي فرمايد: «هر كس از پيامبر اطاعت كند مانند اين است كه از خدا اطاعت كرده باشد، و هر كس از او دوري كند ما تو را براي نگهباني او نفرستاده ايم».

آگاه باشيد اگر مردي شب ها را نماز بگذارد و روزها را روزه بگيرد و همه اموال خود را انفاق كند، و هر سال حج بجاي آورد ؛ ولي ولايت ولي خدا را نشناسد و كارهايش بدون راهنمائي او باشد در نزد خداوند پاداشي نخواهد داشت و از اهل ايمان به حساب نخواهد آمد، بعد فرمود: خداوند با فضل خود نيكوكاران را وارد بهشت مي كند.

الكافي ، ج 2، ص18 ـ19 .

سند اين روايت صد در صحيح است و دلالت آن نيز بر امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام روشن تر از آن است كه نيازي به توضيح بيشتر داشته باشد.

بررسي سند روايت

علي بن ابراهيم بن هاشم:

قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.

معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

عبد الله بن الصلت أبو طالب :

قال النجاشي : ثقة ، مسكون إلي روايته.

قال الشيخ: ثقة " .

معجم رجال الحديث ، ج 11 ص 237، رقم: 6939

حماد بن عيسي:

قال النجاشي: وكان ثقة في حديثه، صدوقا.

وقال الشيخ : ثقة.

معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972

حريز بن عبد الله السجستاني :

وقال الشيخ : ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 5 ص 231، رقم: 2645 .

زرارة بن أعين:

قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه ومتقدمهم، وكان قارئا فقيها متكلما شاعرا أديبا، قد اجتمعت فيه خلال الفضل والدين، صادقا فيما يرويه...

معجم رجال الحديث، ج 8، ص225، رقم: 4671

شيخ مفيد در امالي خود مي نويسد:

4 قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَي خَمْسَةِ دَعَائِمَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وإِيتَاءِ الزَّكَاةِ وصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وحِجِّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ والْوَلَايَةِ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.

امام باقر عليه السلام فرمود: اسلام بر پنج ركن بنا شده است، اقامه نماز، دادن زكات، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا و پذيرش ولايت ما اهل بيت عليهم السلام .

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، الأمالي، ص353، تحقيق الحسين أستاد ولي - علي أكبر الغفاري، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.

بررسي سند روايت

جعفر بن محمد بن قولويه:

جعفر بن محمد بن جعفر بن موسي. قال النجاشي : وكان أبو القاسم من ثقات أصحابنا ، وأجلائهم في الحديث والفقه.

وقال الشيخ ( 141 ) : ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج5، ص76، رقم: 2263

محمد بن جعفر بن موسي:

وتقدم عن النجاشي في ترجمة ابنه جعفر ، أنه من خيار أصحاب سعد ، وقد أكثر الرواية عنه ابنه جعفر في كامل الزيارات ، وقد التزم بأن لا يروي في كتابه هذا إلا عن ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 18 ص 174، رقم: 11648

سعد بن عبد الله الأشعري:

قال النجاشي: شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها....

وقال الشيخ: جليل القدر، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج9، ص78

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

حسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

ابو حمزة الثمالي:

1960 - ثابت بن دينار : = ثابت بن أبي صفية . قال الشيخ: ثقة.

قال النجاشي : كوفي ، ثقة ... وكان من خيار أصحابنا وثقاتهم ، ومعتمديهم ، في الرواية والحديث.

وقال الصدوق في المشيخة : وهو ثقة ، عدل.

معجم رجال الحديث ، ج 4 ص 292 ـ294

همين روايت در امالي شيخ طوسي با سند ذيل نقل شده است:

192- 5- أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ...

الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الأمالي، ص124، تحقيق : قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم ، الطبعة: الأولي، 1414هـ

شيخ طوسي رضوان الله تعالي عليه همين روايت را به صورت مفصل تر از طريق شيخ مفيد به صورت ذيل نقل كرده است:

299- 1- أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ، قَالَ: دَخَلَ رَجُلٌ عَلَي أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) ومَعَهُ صَحِيفَةُ مَسَائِلَ شِبْهَ الْخُصُومَةِ. فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): هَذِهِ صَحِيفَةٌ تُخَاصِمُ عَلَي الدِّينِ الَّذِي يَقْبَلُ اللَّهُ فِيهِ الْعَمَلَ فَقَالَ: رَحِمَكَ اللَّهُ، هَذَا الَّذِي أُرِيدُ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ، وتُقِرُّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، والْوَلَايَةِ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ، والْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّنَا، والتَّسَلُّمِ لَنَا، والتَّوَاضُعِ والطُّمَأْنِينَةِ، وانْتِظَارِ أَمْرِنَا، فَإِنَّ لَنَا دَوْلَةً إِنْ شَاءَ اللَّهُ (تَعَالَي) جَاءَ بِهَا.

اسماعيل جعفي گويد: مردي خدمت حضرت باقر عليه السّلام رسيد و در دست خود كتابي داشت كه در آن مسائلي بود و با آن ها مخاصمه مي كرد، امام عليه السّلام فرمود: اين كتاب كسي است كه مي خواهد در باره دين حق كه قبول اعمال به آن بستگي دارد مخاصمه كند، آن مرد گفت: من هم مي خواهم دين حق را بشناسم.

امام باقر سلام اللَّه عليه فرمود: گواهي بر وحدانيت خداوند بدهيد، و محمد صلّي اللَّه عليه و اله را به عنوان بنده و رسول بشناسيد، و هر چه پيامبر از طرف خداوند آورده قبول كنيد، و به ولايت ما اهل بيت اقرار نمائيد از دشمنان ما بيزاري بجوئيد، تسليم اوامر ما باشيد، تواضع و فروتني پيشه كنيد و در جامعه آرام باشيد، و منتظر حكومت ما باشيد، و دولت ما در آينده ان شاء اللَّه خواهد آمد.

الأمالي ـ الطوسي ـ ص179

روايت سي و سوم: عدم قبول عبادات بدون ولايت اهل بيت عليهم السلام:

8 قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا بَالُ أَقْوَامٍ مِنْ أُمَّتِي إِذَا ذُكِرَ عِنْدَهُمْ إِبْرَاهِيمُ وآلُ إِبْرَاهِيمَ اسْتَبْشَرَتْ قُلُوبُهُمْ وتَهَلَّلَتْ وُجُوهُهُمْ وإِذَا ذُكِرْتُ وأَهْلَ بَيْتِي اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُهُمْ وكَلَحَتْ وُجُوهُهُمْ والَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ أَنَّ رَجُلًا لَقِيَ اللَّهَ بِعَمَلِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ لَمْ يَأْتِ بِوَلَايَةِ أُولِي الْأَمْرِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً ولَا عَدْلًا.

رسول خدا (ص) فرمود : چه شده است كه گروهي از امت من وقتي نام ابراهيم و خاندان ابراهيم برده مي شود ، دل هايشان خشنود شده و چهره هاشان گشوده مي گردد ، اما وقتي نام من و اهل بيت من برده مي شود ، دل هاشان گرفته شده و چهره هاشان در هم كشيده مي شود ! قسم به كسي كه من را به حق مبعوث كرد ، اگر شخصي هفتاد سال خدا را عبادت كند ، اما ولايت ولي امر از ما اهل بيت را نداشته باشد ، خداوند از او هيچ عبادتي را قبول نمي كند !

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، الأمالي، ص115، تحقيق الحسين أستاد ولي - علي أكبر الغفاري، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م .

بررسي سند روايت:

جعفر بن محمد بن قولويه:

جعفر بن محمد بن جعفر بن موسي. قال النجاشي : وكان أبو القاسم من ثقات أصحابنا ، وأجلائهم في الحديث والفقه.

وقال الشيخ ( 141 ) : ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج5، ص76، رقم: 2263

محمد بن جعفر بن موسي:

وتقدم عن النجاشي في ترجمة ابنه جعفر ، أنه من خيار أصحاب سعد ، وقد أكثر الرواية عنه ابنه جعفر في كامل الزيارات ، وقد التزم بأن لا يروي في كتابه هذا إلا عن ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 18 ص 174، رقم: 11648

سعد بن عبد الله الأشعري:

قال النجاشي: شيخ هذه الطائفة وفقيهها ووجهها....

وقال الشيخ: جليل القدر، ثقة.

معجم رجال الحديث، ج9، ص78

احمد بن محمد بن عيسي الأشعري:

وقال الشيخ: شيخ قم، ووجيهها، وفقيهها.

معجم رجال الحديث، ج3، ص87

حسن بن محبوب:

وقال الشيخ: كوفي، ثقة. وكان جليل القدر، يعد في الأركان الأربعة في عصره.

معجم رجال الحديث، ج6، ص96، رقم: 3079.

مرازم بن حكيم الأزدي:

12225 - مرازم بن حكيم الأزدي : قال النجاشي : ثقة.

وقال الشيخ: ثقة.

معجم رجال الحديث ، ج 19 ص 121

روايت سي و چهارم: زيارت جامعه كبيره

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَمُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَعَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ وَالْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ وَأَبُو الْحُسَيْنِ الْأَسَدِيُّ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْمَكِّيُّ الْبَرْمَكِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَي بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِيُّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَلِّمْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلًا أَقُولُهُ بَلِيغاً كَامِلًا إِذَا زُرْتُ وَاحِداً مِنْكُمْ فَقَالَ إِذَا صِرْتَ إِلَي الْبَابِ فَقِفْ واشْهَدِ الشَّهَادَتَيْنِ وأَنْتَ عَلَي غُسْلٍ فَإِذَا دَخَلْتَ ورَأَيْتَ الْقَبْرَ فَقِفْ وقُلِ اللَّهُ أَكْبَرُ ثَلَاثِينَ مَرَّةً ثُمَّ امْشِ قَلِيلًا وعَلَيْكَ السَّكِينَةُ والْوَقَارُ وقَارِبْ بَيْنَ خُطَاكَ ثُمَّ قِفْ وكَبِّرِ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ ثَلَاثِينَ مَرَّةً ثُمَّ ادْنُ مِنَ الْقَبْرِ وكَبِّرِ اللَّهَ أَرْبَعِينَ مَرَّةً تَمَامَ مِائَةِ تَكْبِيرَةٍ ثُمَّ قُلْ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ومَوْضِعَ الرِّسَالَةِ ومُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ ومَهْبِطَ الْوَحْيِ ومَعْدِنَ الرِّسَالَةِ وخُزَّانَ الْعِلْمِ ومُنْتَهَي الْحِلْمِ وأُصُولَ الْكَرَمِ وقَادَةَ الْأُمَمِ وأَوْلِيَاءَ النِّعَم ...

السَّلَامُ عَلَي أَئِمَّةِ الْهُدَي ومَصَابِيحِ الدُّجَي وأَعْلَامِ التُّقَي وذَوِي النُّهَي وأُولِي الْحِجَي وكَهْفِ الْوَرَي ووَرَثَةِ الْأَنْبِيَاءِ والْمَثَلِ الْأَعْلي والدَّعْوَةِ الْحُسْنَي وحُجَجِ اللَّهِ عَلَي أَهْلِ الْآخِرَةِ والْأُولَي ورَحْمَةُ اللَّهِ وبَرَكَاتُهُ السَّلَامُ عَلَي مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ ومَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ ومَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ وحَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ وحَمَلَةِ كِتَابِ اللَّهِ وأَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اللَّهِ وذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ورَحْمَةُ اللَّهِ وبَرَكَاتُه .

وَأَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُون الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطِيعُونَ لِلَّهِ الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وارْتَضَاكُمْ لِدِينِهِ واخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ واجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وأَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وخَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وانْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ وأَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ ورَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِهِ وحُجَجاً عَلَي بَرِيَّتِهِ وأَنْصَاراً لِدِينِه ... .

عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَآمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَطَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَأَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص609 ـ 617، ح3213، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛

عيون اخبار الرضا (ع)، ج1، ص305 ـ309، تحقيق: الشيخ حسين الأعلمي، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ـ بيروت، 1404هـ ـ 1984م؛

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، تهذيب الأحكام، ج6، ص95 ـ 101، تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ طهران، الطبعة الرابعة، 1365 ش.

در صحت اين روايت ترديدي نيست؛ چنانچه علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه بعد از شرح اين زيارتنامه مي گويد:

أقول: إنما بسطت الكلام في شرح تلك الزيارة قليلا وإن لم أستوف حقها حذرا من الإطالة لأنها أصح الزيارات سندا، وأعمها موردا، وأفصحها لفظا وأبلغها معني، وأعلاها شأنا.

من (مجلسي) مي گويم: من در شرح اين زيارت، زياد سخن نگفتم و اگر حق آن را نتوانستم ايفا كنم، از ترس طولاني شدن سخن بود؛ چرا كه اين زيارت نامه، از نظر سند صحيح ترين زيارت، از نظر مورد گسترده ترين، از نظر لفظ فصيح ترين و از نظر معنا رساترين و از نظر ارزش برترين زيارت نامه است.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج99، ص145، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

روايت سي و پنجم: خطبه شعبانيه

53- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَكْرِ بْنِ النَّقَّاشِ وأَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ ومُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمُعَاذِيُ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْمُكَتِّبُ قَالُوا: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَمْدَانِيُّ مَوْلَي بَنِي هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا ع عَنْ أَبِيهِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ الْبَاقِرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص ...

قَالَ يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي ومَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي ومَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وطِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعَالَي خَلَقَنِي وإِيَّاكَ واصْطَفَانِي وإِيَّاكَ واخْتَارَنِي لِلنُّبُوَّةِ واخْتَارَكَ لِلْإِمَامَةِ فَمَنْ أَنْكَرَ إِمَامَتَكَ فَقَدْ أَنْكَرَ نُبُوَّتِي يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وأَبُو وُلْدِي وزَوْجُ ابْنَتِي وخَلِيفَتِي عَلَي أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وبَعْدَ مَوْتِي أَمْرُكَ أَمْرِي ونَهْيُكَ نَهْيِي أُقْسِمُ بِالَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ وجَعَلَنِي خَيْرَ الْبَرِيَّةِ إِنَّكَ لَحُجَّةُ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ وأَمِينُهُ عَلَي سِرِّهِ وخَلِيفَتُهُ عَلَي عِبَادِهِ.

اي علي هر كه تو را بكشد مرا كشته و هر كه تو را به خشم آورد مرا به خشم آورده و هر كه تو را دشنام دهد مرا دشنام داده ؛ زيرا تو جان مني روحت از روح من و گلت از گل من است. به راستي خداي تبارك و تعالي آفريده مرا با تو ، برگزيده مرا با تو و مرا براي نبوت اختيار كرده و تو را براي امامت .

هر كس منكر امامت تو است منكر نبوت من است .

اي علي تو وصي من و پدر فرزندان من و شوهر دختر من و خليفه من بر امت من هستي در زندگي من و پس از مردن من.

فرمانت فرمان من ونهيت نهي من است.

سوگند به آن كه مرا به نبوت گسيل كرده و بهتر خلق ساخته كه تو حجت خدائي بر خلقش و امين اوئي بر سرش و خليفه اوئي بر بندگانش.

ابن بابويه، محمد بن علي، عيون أخبار الرضا عليه السلام - تهران، چاپ: اول، 1378ق.

براي اثبات صحت اين روايت، شهادت علامه محمد تقي مجلسي كفايت مي كند. ايشان در كتاب روضة المتقين در شرح اين روايت مي نويسد:

وروي أيضا في الموثق كالصحيح - عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه قال : إن رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم خطبنا ذات يوم ، فقال : أيها الناس إنه قد أقبل إليكم شهر الله بالبركة والرحمة والمغفرة...

ثمَّ قال : يا علي من قتلك فقد قتلني ومن أبغضك فقد أبغضني ، ومن سبك فقد سبني لأنك مني كنفسي ، روحك من روحي وطينتك من طينتي ، إن الله تبارك وتعالي خلقني وإياك ، واصطفاني وإياك ، واختارني للنبوة واختارك للإمامة ، فمن أنكر إمامتك فقد أنكر نبوتي . يا علي أنت وصيي وأبو ولدي وزوج ابنتي وخليفتي علي أمتي في حياتي وبعد موتي ، أمرك أمري ، ونهيك نهيي ، أقسم بالذي بعثني بالنبوة وجعلني خير البرية أنك لحجة الله علي خلقه وأمينه علي سره وخليفته علي عباده.

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه - محمد تقي المجلسي ( الأول ) - ج 3 ص 279.

روايات اهل سنت

امامت اهل بيت عليهم السلام نه تنها از كتاب هاي شيعيان؛ بلكه از كتاب هاي مخالفان آن حضرات نيز به روشني و به راحتي قابل اثبات است. ده ها و بلكه صدها روايت در اين زمينه وجود دارد و حتي كتاب هاي قطور با چندين جلد در اين زمينه نوشته شده است كه بهترين و مفصل ترين آن ها كتاب عبقات الأنوار نوشته فخر شيعيان علامه مير حامد حسين نقوي است.

از اين درياي گسترده ما تنها به پنج روايت اكتفا خواهيم كرد.

روايت اول: وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي

روايات متعددي با اين مضمون در منابع اهل سنت با سند هاي معتبر نقل شده است كه ما در اين مقاله تنها به يك روايت اشاره و سند آن را تصحيح خواهيم كرد.

عمرو بن أبي عاصم در كتاب السنة خود مي نويسد:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّي، حَدَّثَ نَا يَحْيَي بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ يَحْيَي بْنِ سُلَيْمٍ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص):...

وَخَرَجَ النَّاسُ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَخْرُجُ مَعَكَ، قَالَ: «لا»، قَالَ: فَبَكَي، قَالَ: «أَفَلا تَرْضَي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي، إِلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي».

ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه مردم به جنگ تبوك رفتند، علي (ع) به رسول خدا (ص) عرض كرد، من هم با شما خارج شوم؟ فرمود: خير. ابن عباس گفت: پس علي (ع) گريه كرد. رسول خدا فرمود: آيا راضي نمي شوي كه منزلت تو براي من همانند منزلت هارون براي موسي باشد، جز اين كه تو پيامبر نيستي و اين كه تو بعد از من، جانشين من در ميان همه مؤمنان هستي؟

الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاي242هـ)، السنة، ج 2، ص603، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ.

نسائي در خصائص اميرمؤمنان عليه السلام، با همان سند و با اين تعبير نقل كرده است:

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّي، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْوَضَّاحُ، وَهُوَ أَبُو عَوَانَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَي، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ، قَالَ: " إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَي ابْنِ عَبَّاسٍ....

وَخَرَجَ بِالنَّاسِ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: أَخْرُجُ مَعَكَ؟ فَقَالَ: لا، فَبَكَي، فَقَالَ: أَمَا تَرْضَي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي، إِلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ؟ ثُمَّ قَالَ: أَنْتَ خَلِيفَتِي، يَعْنِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج 1، ص50، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.

بررسي سند روايت:

عمرو بن أبي عاصم:

عمرو بن الضحاك، نويسنده كتاب، هر چند كه به اندازه پسرش (احمد بن عمرو بن الضحاك، نويسنده الآحاد والمثاني) مشهور نيست؛ ولي او از اساتيد ابن ماجه قزويني است و بزرگان اهل سنت او را توثيق كرده اند.

ابن حجر عسقلاني در شرح حال او مي نويسد:

عمرو بن الضحاك بن مخلد البصري ولد أبي عاصم النبيل ثقة كان علي قضاء الشام من الحادية عشرة مات سنة اثنتين وأربعين ق.

عمرو بن الضحاك، ثقه است و از سال يازدهم (قرن سوم) قاضي شام بوده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص423، رقم:5052، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

و ابن حبان شافعي در باره او مي گويد:

عمرو بن أبي عاصم النبيل يروي عن أبيه ثنا عنه محمد بن الحسن بن قتيبة وغيره من شيوخنا كان علي قضاء الشام مستقيم الحديث.

عمرو بن أبي عاصم، كه از پدرش روايت شنيده، محمد بن الحسن و ديگر بزرگان ما از او روايت نقل كرده اند و قاضي شام بوده، احاديثش درست است.

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج 8، ص486، رقم: 14580، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، 1395هـ - 1975م.

محمد بن المثني:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را اين چنين مي ستايد:

محمد بن المثني أبو موسي العنزي الحافظ عن بن عيينة وعبد العزيز العمي وعنه الجماعة وأبو عروبة والمحاملي ثقة ورع مات 252 ع.

محمد بن موسي، حافظ (كسي كه يك صد هزار حديث حفظ است)، ثقه و پرهيزگار بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص214، رقم: 5134، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر در باره او مي گويد:

محمد بن المثني بن عبيد العنزي بفتح النون والزاي أبو موسي البصري المعروف بالزمن مشهور بكنيته وباسمه ثقة ثبت من العاشرة وكان هو وبندار فرسي رهان وماتا في سنة واحدة ع.

محمد بن المثني، ثقه و استوار بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص505، رقم: 6264، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

يحيي بن حماد:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در شرح حال او مي نويسد:

يحيي بن حماد الشيباني مولاهم ختن أبي عوانة وراويته له عن عكرمة بن عمار وشعبة وعنه البخاري والدارمي والكديمي ثقة متأله توفي 215 خ م ت س ق

يحيي بن حماد از عكرمه بن عمار و شعبه روايت شنيده و بخاري، دارمي و كديمي از او نقل كرده، مورد اعتماد و خدا شناس بود.

الكاشف ج2 ص364، رقم: 6158

ابن حجر عسقلاني مي گويد:

يحيي بن حماد بن أبي زياد الشيباني مولاهم البصري ختن أبي عوانة ثقة عابد من صغار التاسعة مات سنة خمس عشرة خ م خد ت س ق.

يحيي بن حماد، مورد اعتماد و عابد بود.

تقريب التهذيب ج1 ص589، رقم: 7535

أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله:

از روات، بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را «ثقه» و «متقن» مي داند:

وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة اليشكري مولي يزيد بن عطاء سمع قتادة وابن المنكدر وعنه عفان وقتيبة ولوين ثقة متقن لكتابه توفي 176 ع

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر نيز مي نويسد:

وضاح بتشديد المعجمة ثم مهملة اليشكري بالمعجمة الواسطي البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعين ع

وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

أَبِو بَلْجٍ، يحيي بن سليم بن بلج:

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

أبو بلج الفزاري الواسطي، ويُقال: الكوفي، وهو الكبير، اسمه: يحيي بن سليم بن بلج...

قال إسحاق بن منصور، عن يحيي بن مَعِين: ثقة. وكذلك قال محمد بن سعد، والنَّسَائي، والدار قطني. وقَال البُخارِيُّ: فيه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحديث، لا بأس به.

ابوبلج فزاري، اسحاق بن منصور از يحيي بن معين نقل كرده است كه او «ثقه» است، همچنين محمد بن سعد، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند. بخاري گفته: در او اشكال است، ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و در خود او اشكالي نيست.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج33، ص162، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در كتاب الكاشف در باره او مي نويسد:

أبو بلج الفزاري يحيي بن سليم أو بن أبي سليم عن أبيه وعمرو بن ميمون الأودي وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم: لا بأس به وقال البخاري فيه نظر 4

يحيي بن سليم، يحيي بن معين و دارقطني او را توثيق كرده اند، ابوحاتم گفته: اشكالي در او نيست و بخاري گفته: در او اشكالي است.

الكاشف ج2 ص414، رقم:6550

و ابن حجر در لسان الميزان مي گويد:

يحيي بن سليم ان أبو بلج الفزاري عن عمرو بن ميمون وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والنسائي والدارقطني.

يحيي بن معين، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند.

لسان الميزان ج7 ص432، رقم:5209

و در تقريب التهذيب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است كه برخي وقت ها اشتباه مي كرده:

أبو بلج بفتح أوله وسكون اللام بعدها جيم الفزاري الكوفي ثم الواسطي الكبير اسمه يحيي بن سليم أو بن أبي سليم أو بن أبي الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة 4

ابو بلج، بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده است.

تقريب التهذيب ج1 ص625، رقم: 8003.

عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

عمرو بن ميمون الأودي عن عمر ومعاذ وعنه زياد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة كثير الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع

عمرو بن ميميون، زياد به حج مي رفت و اهل عبادت بود، او همان كسي است كه ميمون را سنگسار كرد.

الكاشف ج2 ص89، رقم: 4237

عمرو بن ميمون الأودي أبو عبد الله ويقال أبو يحيي مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الكوفة مات سنة أربع وسبعين وقيل بعدها ع.

عمرو بن ميمون كه به او أبويحيي گفته مي شود، مخضرم (كسي كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

تقريب التهذيب ج1 ص427، رقم:5122.

قضيه سنگسار كردن ميمون در جاهليت را بخاري در صحيح خود نقل كرده است:

حدثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَيْمٌ عن حُصَيْنٍ عن عَمْرِو بن مَيْمُونٍ قال رأيت في الْجَاهِلِيَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ عليها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.

نعيم بن حماد از هشيم بن حصين از عمرو بن ميمون روايت كرده است كه وي گفت: در جاهليت، ميموني را ديدم كه زنا كرده بود، پس گروهي از ميمون ها دور وي جمع شده و او را سنگسار كردند؛ من نيز به همراه ايشان او را سنگسار كردم !!!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري،ج3، ص1397، ح3636، كتاب مناقب الأنصار، باب القسامة في الجاهلية، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابْنِ عَبَّاسٍ:

صحابي.

نتيجه آن كه سند روايت، هيچ اشكالي ندارد و خلافت و جانشيني اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت مي كند.

بررسي ديدگاه منسوب به بخاري در باره ابوبلج:

همان طور كه در شرح حال أبو بلج الفزاري خوانديم، ذهبي و مزي در باره او گفته بودند:

وقال البخاري فيه نظر.

شعيب الأرنؤوط، محقق معاصر وهابي، با استناد به همين جمله منسوب به بخاري، روايتي را كه در سند آن أبو بلج وجود دارد، تضعيف كرده و گفته:

إسناده ضعيفٌ بهذه السياقة، أبو بلج ـ وإسلمه يحيي بن سليم، أو ابن أبي سليم ـ، وإن وثقه غيرُ واحد، قد قال فيه البخاري: فيه نظر....

اسناد اين روايت به اين مضمون ضعيف است. ابوبلج كه اسم او يحيي بن سليم يا ابن أبي سليم است؛ اگر تعدادي از علما او را توثيق كرده اند؛ ولي بخاري گفته: در وثاقت او اشكال است.

مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص181، تحقيق: شعيب الأرنؤوط/عادل مرشد، ناشر: مؤسسه الرسالة ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1416ه ـ 1995م.

اين اشكال بايد در چند جهت محور بررسي قرار گيرد:

الف: آيا بخاري، در باره اين شخص چنين جمله اي را گفته است يا خير؟

ب: آيا اين جمله بخاري مي تواند در برابر توثيقات ديگر بزرگان اهل سنت مقاومت كرده و ضعف محسوب شود؟

ج: آيا كسي از بزرگان اهل سنت، روايت ابوبلج را تصحيح كرده است يا خير؟

د: برخورد دوگانه بزرگان اهل سنت، با روايات ابوبلج.

محور اول: آيا بخاري، ابوبلج را تضعيف كرده است؟

اما بخش اول بحث كه آيا اصلا بخاري چنين جمله اي را در باره ابوبلج گفته يا خير. براي بررسي صحت و سقم اين انتساب به دو نكته اشاره مي كنيم:

الف. احمد شاكر، در انتساب اين سخن به بخاري، ترديد دارد:

استاد احمد شاكر از محققان سرشناس حال حاضر اهل سنت، روايتي را كه در سند آن ابوبلج قرار دارد، تصحيح كرده و از اشكالاتي كه به راوي اين روايت «ابوبلج الفزاري» گرفته شده، اين گونه پاسخ داده است.

(3062) إسناده صحيح، أبو بلج، بفتح الباء وسكون اللام وآخره جيم: اسمه «يحيي بن سليم» ويقال «يحيي بن أبي الأسود» الفزاري، وهو ثقة، وثقه ابن معين وابن سعد والنسائي والدارقطني وغيرهم.

وفي التهذيب أن البخاري قال: «فيه نظر» ! وما أدري أين قال هذا؟، فإنه ترجمه في الكبير 4/2/279 ـ 280 ولم يذكر فيه جرحاً، ولم يترجمه في الصغير، ولا ذكره هو والنسائي في الضعفاء، وقد روي عنه شعبة، وهو لا يروي إلا عن ثقه.

اسناد اين روايت صحيح است. ابوبلج... ثقه است، يحيي بن معين، محمد بن سعد، نسائي، دارقطني و ديگران او را توثيق كرده اند. در تهذيب آمده است كه بخاري گفته: «در وثاقت او اشكال است» نمي دانم كه بخاري اين سخن را در كجا گفته است؛ چرا كه در شرح حال او در تاريخ كبير، هيچ اشكالي به او نگرفته است، در تاريخ صغير اصلا از او نام نبرده است، در كتاب ضعفا نيز نام او را ذكر نكرده، نسائي نيز او را در زمره ضعفا نياورده است. شعبة بن الحجاج از او روايت نقل كرده است؛ در حالي كه او جز از افراد ثقه از كسي ديگري روايت نقل نمي كند.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولي، 1416هـ ـ 1995م.

ب: انتساب اين سخن به بخاري ثابت نيست:

همان طور كه احمد شاكر گفته اند، بخاري در هيچ يك از كتاب هاي خود ابوبلج الفزاري را تضعيف نكرده است و در تاريخ كبير بدون اين كه او را تضعيف كند، نام برده است:

يحيي بن أبي سليم قال إسحاق نا سويد بن عبد العزيز وهو كوفي ويقال واسطي أبو بلج الفزاري روي عنه الثوري وهشيم ويقال يحيي بن أبي الأسود وقال سهل بن حماد نا شعبة قال نا أبو بلج يحيي بن أبي سليم

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج8، ص279، رقم: 2996، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

پس در اصل انتساب اين سخن به بخاري بايد ترديد كرد؛ اما منشأ اين انتساب چه كسي است؟

نخستين بار اين سخن را ابن عدي در كتاب الكامل خود به بخاري نسبت داده و گفته:

يحيي بن أبي سليم أبو بلج الفزاري ثنا علان ثنا بن أبي مريم سمعت يحيي بن معين يقول أبو بلج يحيي بن أبي سليم، سمعت إبن حماد يقول قال البخاري يحيي بن أبي سليم أبو بلج الفزاري سمع محمد بن حاطب وعمرو بن ميمون فيه نظر.

يحيي بن أبي سليم، ابوبلج الفزاري، از يحيي بن معين شنيدم كه ابوبلج همان يحيي بن أبي سليم است. از ابن حماد شنيدم كه بخاري گفته: يحيي بن أبي سليم ابوبلج فزاري كه از محمد بن حاطب و عمرو بن ميمون روايت شنيده، در وثاقت او اشكال است.

الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي365هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج 7، ص229، رقم: 2128، تحقيق: يحيي مختار غزاوي، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ - 1988م.

در حالي كه ناقل اين سخن؛ يعني ابن حماد كه همان محمد بن أحمد بن حماد الدولابي باشد، توسط خود ابن عدي تضعيف شده است؛ چنان ذهبي در تاريخ الإسلام در باره او مي نويسد:

محمد بن أحمد بن حماد بن سعيد بن مسلم.

أبو بشر الأنصاري الدولابي الحافظ الوراق. من أهل الري... وعنه: عبد الرحمن بن أبي حاتم، وعبد الله بن عدي، والطبراني... قال الدارقطني: تكلموا فيه، وما يتبين من أمره إلا خير. وقال ابن عدي: ابن حماد متهم فيما يقوله في نعيم بن حماد لصلابته في أهل الري.

قلت: رمي نعيم بن حماد بالكذب.

وقال ابن يونس: كان من أهل الصنعة، وكان يضعف.

محمد بن احمد بن حماد... از مردم ري بود. عبد الرحمن بن أبي حاتم، عبد الله بن عدي و طبراني از او روايت نقل كرده اند. دارقطني گفته: در باره او حرف هاي زده اند؛ در حالي كه از او جز خير، ديده نشده است. ابن عدي گفته: ابن حماد متهم است در آن چه كه در باره نعيم بن حماد گفته؛ به خاطر صلابت او در باره اهل ري.

من مي گويم: او نعيم بن حماد را به به دروغگويي متهم كرده است. ابن يونس گفته: شغل او صنعت بود و تضعيف شده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 23، ص276، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

نتيجه اين كه: بخاري، ابوبلج را تضعيف نكرده است و انتساب اين ديدگاه به بخاري، دروغي بيش نيست.

محور دوم: آيا جمله «فيه نظر» مي تواند ابوبلج را تضعيف كند؟

بر فرض كه بپذيريم بخاري، چنين جمله اي را در باره اين شخص گفته باشد، آيا اين جمله مي تواند سبب تضعيف او شود؟ آيا اين تضعيف مي تواند در برابر توثيقات بزرگان اهل سنت مقاومت كند؟

بديهي است كه جمله بخاري «فيه نظر»، نمي تواند در برابر توثيقات بزرگان علم رجال اهل سنت، تضعيف محسوب شود و به صحت روايت ضرر بزند؛ چرا كه بزرگاني همچون يحيي بن معين، دارقطني، نسائي، محمد بن سعد و ابن أبي حاتم او را توثيق كرده اند و تضعيف بخاري در برابر توثيقات اين بزرگان تاب مقاومت ندارد.

براي توضيح بيشتر اين مطلب، به چند نكته اشاره مي كنيم:

1. ابواسحاق الحويني، تضعيف بخاري را بي دليل مي داند:

أبوإسحق الحويني، يكي از ديگر از محققان معاصر سني مذهب، محقق كتاب خصائص نسائي در روايتي كه ابوبلج در سند آن قرار دارد مي گويد:

إسناده حسن.

... وأبو بلج بن أبي سليم وثقه ابن معين وابن سعد والمصنف والدارقطني وقال أبوحاتم: «صالح الحديث لا بأس به».

أما البخاري فقال: « فيه نظر » (!) وهذا جرح شديد عنده لا أري مُسَوِّغٍ له إلا أن يكون قاله فيه لكونه روي حديثا عن عمرو بن ميمون عن عبد الله بن عمرو «ليأتين علي جهنم زمان تخفق أبوابها ليس فيها أحد » فإنهم أنكروا علي أبي بلج أن يحدث بهذا.

قلت: وهذا الحديث أخرجه يعقوب بن... وقال الذهبي في «الميزان»: «وهذا الخبر من بلاياها».

فالظاهر أن من جرحه إنما كان لهذا الخبر وهذا لا يقتضي رد جمع مروياته وإنما يرد ما علي أنه خالف فيه أو نحو ذلك. والله أعلم.

سند اين روايت «حسن» است. ابوبلج را يحيي بن معين، محمد بن سعد، نويسنده كتاب (نسائي) و دارقطني توثيق كرده اند. ابوحاتم گفته: روايات او صالح است و در خود او اشكالي نيست. اما بخاري گفته كه در وثاقت او اشكال است. و اين تضعيف، از ديدگاه بخاري تضعيف شديد است كه من دليل براي آن نمي بينم؛ مگر روايتي كه او از عمرو بن ميمون از عبد الله بن عمر نقل كرد كه «روزگاري بر جهنم خواهد گذشت كه در آن را باز مي كنند؛ در حالي كه هيچ كس در آن باقي نمانده است» علما بر ابوبلج به خاطر نقل اين روايت اشكال كرده اند. من مي گويم: اين حديث را يعقوب... نقل كرده است... ذهبي در ميزان گفته: اين روايت از بلاهاي ابوبلج است.

ظاهراً اشكال بر او به خاطر نقل همين روايت است؛ در حالي كه سبب نمي شود كه تمام روايات او را رد شود...

خصائص نسائي، ص34، تحقيق: أبو اسحق الحويني الأثري الحجازي بن محمد بن شريف، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1405هـ ـ 1984م.

2. توثيق يحيي بن معين، براي اثبات وثاقت يك راوي كفايت مي كند:

بدر الدين عيني در باره روايتي كه از ابوالمنيب عبيد الله بن عبد الله نقل شده است مي گويد:

فإن قلت: في إسناده أبو المنيب عبيد الله بن عبد الله، وقد تكلم فيه البخاري وغيره. قلت: قال الحاكم: وثقه ابن معين، وقال ابن أبي حاتم: سمعت أبي يقول: هو صالح الحديث، وأنكر علي البخاري إدخاله في الضعفاء، فهذا ابن معين إمام هذا الشأن وكفي به حجة في توثيقه إياه.

اگر بگويي كه در سند آن ابو المنيب عبيد الله بن عبد الله است كه بخاري و ديگران به او اشكال گرفته اند، مي گويم: حاكم گفته كه ابن معين او را توثيق كرده، ابوحاتم گفته كه از پدرم شنيدم كه مي گفت: او صالح الحديث است؛ اما بخاري منكر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما يحيي بن معين، پيشواي اين كار (علم رجال) است، براي حجيت روايت، توثيق او، توسط يحيي بن معين كفايت مي كند.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج7، ص11، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

وضعيت يحيي بن سليم نيز تقريبا به همين صورت است، بخاري او را تضعيف كرده ـ البته اگر صحت انتساب اين گفته به بخاري صحيح باشد كه در ادامه ثابت خواهيم كرد، صحيح نيست ـ اما يحيي بن معين و ديگر ائمه رجال اهل سنت او را توثيق كرده اند؛ پس بر طبق گفته آقاي بدر الدين عيني، تضعيف بخاري ارزشي ندارد و تنها توثيق يحيي بن معين، براي اثبات حجيت روايت كفايت مي كند.

3. شعبة بن حجاج، تنها از افراد ثقه روايت نقل مي كند:

يكي از كساني كه از ابوبلج روايت نقل كرده است، شعبة بن الحجاج است. بزرگان اهل سنت تصريح كرده اند كه او تنها از افراد موثق روايت نقل مي كند. به عبارت ديگر، نقل روايت از شخصي توسط شعبه، وثاقت او را نيز ثابت مي كند؛ چنانچه دكتر احمد شاكر محقق مسند احمد بن حبنل به اين مسأله تصريح كرده بود:

وقد روي عنه شعبة، وهو لا يروي إلا عن ثقه.

شعبه از او روايت كرده است؛ در حالي كه شعبه جز از افراد موثق روايت نقل نمي كند.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولي، 1416هـ ـ 1995م.

ابن عبد البر قرطبي در التهميد در باره انواع روايت مرسل و قبول برخي از آن ها مي نويسد:

وقد يكون المرسِل للحديث نسي مَن حَدَّثه به وعرف المعزي اليه الحديث فذكره عنه فهذا أيضا لا يضر اذا كان أصل مذهبه أن لا يأخذ الا عن ثقة كمالك وشعبة.

گاهي راوي روايت مرسل، كسي را كه از او روايت شنيده، فراموش مي كند؛ اما راوي بعدي را كه اين شخص از او نقل كرده، مي شناسند و نام او را مي برد، اين قضيه نيز ضرري به روايت نمي زند؛ اگر مبناي آن شخص اين باشد كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكند؛ همانند مالك بن أنس و شعبة بن الحجاج.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج 1، ص17، تحقيق: مصطفي بن أحمد العلوي، محمد عبد الكبير البكري، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية - المغرب - 1387هـ.

ابن كثير دمشقي سلفي در كتاب تخليص الإستغاثة مي نويسد:

و إنما العالمون بالجرح والتعديل هم علماء الحديث وهم نوعان: منهم من لم يرو إلا عن ثقة عنده كمالك وشعبة ويحيي ين سعيد وعبدالرحمن بن مهدي وأحمد بن حنبل وكذلك البخاري وأمثاله...

دانشمندان جرح و تعديل همان علماي حديث هستند كه به دو دسته تقسيم مي شود؛ يك دسته كساني هستند كه جز از افراد ثقه روايت نقل نمي كنند؛ مثل مالك بن أنس، شعبة بن الحجاج، يحيي بن سعيد، عبد الرحمن بن مهدي، احمد بن حنبل و همچنين بخاري و امثال او.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، تلخيص كتاب الاستغاثة، ج1، ص77.

صالحي شامي نيز در توثيق شخصي كه شعبه از او روايت نقل كرده است مي گويد:

روي عنه شعبة ولم يكن يروي إلا عن ثقة عنده.

شعبه از او روايت نقل كرده است؛ در حالي كه او جز از افرادي از ديدگاه خودش ثقه باشد، روايت نقل نمي كند.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج 12، ص378، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ.

و ابو سعيد كيكلدي مي گويد:

ومنها أن يكون المرسل للحديث نسي من حدثه به وعرف المتن جيدا فذكره مرسلا لأن اصل طريقته أنه لا يأخذ إلا عن ثقة كمالك وشعبة فلا يضره الإرسال.

از اقسام روايت اين است كه راوي روايت مرسل فراموش كند كه از چه كسي شنيده است؛ ولي متن به خوبي مي شناسد؛ پس آن را به صورت مرسل نقل مي كند؛ زيرا اصل مبناي او اين است كه جز از افراد ثقه روايت نشود؛ مثل مالك و شعبه؛ پس ارسال روايت به آن ضرري نخواهد زد.

العلائي، أبو سعيد بن خليل بن كيكلدي (متوفاي: 761هـ)، جامع التحصيل في أحكام المراسيل، ج 1، ص88، تحقيق: حمدي عبدالمجيد السلفي، ناشر: عالم الكتب - بيروت ، الطبعة: الثانية، 1407هـ ـ 1986م

و در كتاب النكت علي مقدمة إبن الصلاح آمده است:

[ فائدة ] الذي عادته لا يروي إلا عن ثقة ثلاثة يحيي بن سعيد وشعبة ومالك قاله ابن عبد البر وغيره وقال النسائي ليس أحد بعد التابعين آمن علي الحديث من هؤلاء الثلاثة.

فائده: كسي كه عادتش اين است كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكنند، سه نفر هستند: يحيي بن سعيد، شعبة و مالك. اين سخن را ابن عبد البر و ديگران گفته اند. نسائي گفته: در ميان تابعين امانت دارتر از اين سه نفر نسبت به حديث وجود ندارد.

عبد الله بن بهادر، بدر الدين أبي عبد الله محمد بن جمال الدين (متوفاي794 هـ)، النكت علي مقدمة ابن الصلاح، ج 3، ص370، تحقيق: د. زين العابدين بن محمد بلا فريج، ناشر: أضواء السلف - الرياض، الطبعة: الأولي، 1419هـ ـ 1998م.

بنابراين، نقل روايت توسط شعبه از ابوبلج، وثاقت او را نيز ثابت خواهد كرد.

4. ابن حجر عسقلاني، خرده گيري به أبو بلج، به خاطر شيعه بودن او است:

ابن حجر عسقلاني كه حافظ علي الإطلاق اهل سنت به شمار مي رود، پس از نقل روايتي كه در سند آن ابو بلج وجود دارد، تنها دليل خرده گيري بر ابو بلج را شيعه بودن او دانسته و سپس در ادامه تصريح كرده است كه از ديد جمهور علما، شيعه بودن او ضرري به قبول روايتش نخواهد زد:

وَرِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِيحِ إِلَّا أَبَا بَلْجٍ بِفَتْحِ الْمُوَحَّدَةِ وَسُكُونِ اللَّام بعْدهَا جِيم واسْمه يحيي وَثَّقَهُ بن مَعِينٍ وَالنَّسَائِيُّ وَجَمَاعَةٌ وَضَعَّفَهُ جَمَاعَةٌ بِسَبَبِ التَّشَيُّعِ وَذَلِكَ لَا يَقْدَحُ فِي قَبُولِ رِوَايَتِهِ عِنْدَ الْجُمْهُورِ.

راويان اين روايت، راويان صحيح بخاري هستند؛ غير از ابوبلج كه اسم او يحيي است، يحيي بن معين، نسائي، و جماعتي او را توثيق كرده اند، جماعتي نيز به خاطر شيعه بودنش او را تضعيف كرده اند؛ در حالي كه از ديدگاه اكثر علما، شيعه بودن، ضرري به قبول روايت او نمي زند.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص182، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

توجه به اين نكته نيز ضروري است كه دليلي وجود ندارد كه شيعه بودن او را ثابت كند؛ جز نقل همين روايت از ابن عباس، اگر قرار باشد كه با نقل اين روايت او را شيعه بدانيم، بايد پيش از او، عمرو بن ميمون و عبد الله بن عباس را نيز شيعه به حساب بياوريم؛ همچنين ساير روات اين حديث را. و كسي پيدا نمي شود كه اين مبنا را بپذيرد.

محور سوم: تصحيح روايت ابوبلج توسط بزرگان اهل سنت:

هر چند كه بزرگان اهل سنت (غير از الباني) در باره روايت « وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي». اظهار نظر نكرده اند؛ اما در ذيل روايات ديگري كه بازهم در سند آن ابوبلج فزاري هست، نظر داده و روايات او را تصحيح كرده اند؛ از جمله در ذيل روايتي از ابن عباس نقل شده و در آن ده فضيلت از برترين فضائل اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است:

ثنا يحيي بن حَمَّادٍ ثنا أبو عَوَانَةَ ثنا أبو بَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَيْمُونٍ قال: إني لَجَالِسٌ إلي إبن عَبَّاسٍ إذا أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا يا أَبَا عَبَّاسٍ إما أن تَقُومَ مَعَنَا وإما أَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ؟

قال: فقال: إبن عَبَّاسٍ بَلْ أَقُومُ مَعَكُمْ قال: وهو يَوْمَئِذٍ صَحِيحٌ قبل أَنْ يَعْمَي. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندري ما قالوا. قال: فَجَاءَ يَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَيَقُولُ أُفْ وَتُفْ وَقَعُوا في رَجُلٍ له عَشْرٌ...

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص685، ح3062، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م؛

همو، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة ـ مصر؛

و...

حاكم نيشابوري بعد از نقل اين روايت مي گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه بهذه السياقة.

اين روايت سندش صحيح است؛ ولي بخاري و مسلم به اين صورت نقل نكرده اند.

النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 143، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

ذهبي متوفاي748هـ نيز در تلخيص المستدرك بعد از نقل اين روايت گفته:

صحيحٌ.

المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج3، ص134، كتاب معرفة الصحابة، باب ذكر اسلام امير المؤمنين، طبعة مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،1342هـ.

ابن عبد البر قرطبي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

قال أبو عمر رحمه الله هذا إسنادٌ لا مَطْعَنٌ فيه لأحدٍ لصحته وثقة نَقَلَتِه....

ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: اين سندي است كه هيچ كس حق اشكال به آن را ندارد؛ چرا كه سند آن صحيح و تمام راويان آن موثق هستند.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب،ج3 ص1091 ـ 1092، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ.

ابن حجر عسقلاني بعد از نقل تكه اي از اين روايت كه كه با الفاظ مختلف نقل شده مي نويسد:

اخرجهما أحمد والنسائي ورجالهما ثقات.

احمد و نسائي اين دو روايت را نقل كرده اند، راويان آن ها مورد اعتماد هستند.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 15، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

حافظ ابوبكر هيثمي متوفاي807 هـ نيز بعد از اين روايت مي گويد:

رواه أحمد والطبراني في الكبير والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحيح غير أبي بلج الفزاري وهو ثقة وفيه لين.

اين روايت را احمد و طبراني متوفاي360هـ در معجم كبير و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل كرده اند، راويان احمد همگي راويان صحيح بخاري هستند؛ غير از أبي بلج فزاري كه او نيز مورد اعتماد است؛ هر چند كه اشكالي در او هست.

الهيثمي، علي بن أبي بكر، مجمع الزوائد، ج9، ص120، دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي ـ القاهرة، بيروت ـ 1407هـ.

احمد شاكر، محقق كتاب مسند أحمد بن حنبل در ذيل روايت مي گويد:

إسناده صحيح.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولي، 1416هـ ـ 1995م.

و أبواسحاق الحويني محقق كتاب خصائص نسائي مي گويد:

إسناده حسن.

خصائص نسائي، ص34، تحقيق: أبو اسحق الحويني الأثري الحجازي بن محمد بن شريف، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1405هـ ـ 1984م.

محور چهارم: برخورد دوگانه با روايات ابوبلج:

از ابوبلج فزاري روايات زيادي در منابع اهل سنت ديده مي شود، برخي از اين روايات در فضائل اميرمؤمنان عليه السلام است، برخي نيز در موضوعات ديگر.

متأسفانه تعدادي از علماي متعصب وهابي با روايات او برخورد دوگانه داشته اند، هر جا كه روايت او در باره فضائل اميرمومنان عليه السلام است، موضع گيري كرده و تلاش شده كه روايتش تضعيف شود؛ اما در موارد ديگر بدون تعصب و بر مبناي قواعد علم رجال روايتش را تصحيح كرده اند. از جمله مي توان به تناقض گويي و برخورد دوگانه شعيب الأرنؤوط و الباني اشاره كرد:

تناقض گويي شعيب الأرنؤوط در باره ابوبلج

شعيب الأرنؤوط، محق معاصر وهابي، كسي كه بسياري از كتاب هاي روايي و رجالي اهل سنت؛ از جمله مسند احمد، صحيح ابن حبان، مسند ابوبكر، سير أعلام النبلاء، زاد المعاد و... را تحقيق و براي خودش آوازه بلندي دست و پا كرده، در باره ابوبلج فزاري، دچار تناقض گويي شديدي شده است. هر جا كه روايتي در فضائل اهل بيت عليهم السلام است، آن را تضعيف و هر جا كه در باره موضوعات ديگر است، تصحيح كرده؛ از جمله در مسند احمد، روايت ذيل را تضعيف كرده است:

قال: ثُمَّ بَعَثَ فُلاَناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِيًّا خَلْفَهُ فَأَخَذَهَا منه قال لاَ يَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ مني وأنا منه.

ابن عباس گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله فلاني را براي خواندن سوره توبه فرستاد، سپس علي را به دنبال او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا فرمود: براي خواندن آن غير از كسي از من است و من از او هستم، كسي ديگري شايستگي ندارد.

وي در باره اين روايت گفته:

إسناده ضعيفٌ بهذه السياقة، أبو بلج ـ وإسلمه يحيي بن سليم، أو ابن أبي سليم ـ، وإن وثقه غيرُ واحد، قد قال فيه البخاري: فيه نظر....

اسناد اين روايت به اين مضمون ضعيف است. ابوبلج كه اسم او يحيي بن سليم يا ابن أبي سليم است؛ اگر تعدادي از علما او را توثيق كرده اند؛ ولي بخاري گفته: در وثاقت او اشكال است.

مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص181، تحقيق: شعيب الأرنؤوط/عادل مرشد، ناشر: مؤسسه الرسالة ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1416ه ـ 1995م.

و همچنين ج5، ص475، روايت شماره3542 را نيز تضعيف نموده:

عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عن بن عباس قال: أول من صلي مع النبي صلي الله عليه وسلم بعد خديجة علي.

اما در جاهاي ديگر از مسند احمد كه روايت او در باره موضوع هاي ديگر است، روايت را «حسن» و حتي «صحيح» دانسته؛ مثلا در ج11، ص15، ح6479 مي گويد:

إسناده حسن.

و در ج 11، ص547 ـ 548، ح6959 مي گويد:

إسناده حسن.

و در ج13، ص345، ح7966 مي نويسد:

صحيح دون قوله «تحت العرش» وهذا إسناد حسن، أبو بلج هذا حسن الحديث، وباقي رجاله ثقات رجال الشيخين.

و در ج15، ص128 ـ129، ح9233، مي گويد:

حديث صحيح، وهذا إسناد حسن من أجل أبي بلج وباقي رجال الإسناد ثقات رجال الصحيح.

اصل روايت صحيح است؛ اما اين سند آن به خاطر وجود ابوبلج، «حسن» است...

و در ج16، ص431، ح10738، مي گويد:

إسناده حسن من أجل أبي بلج وهو يحيي بن سليم وباقي رجاله ثقات رجال الصحيح.

و در ج30، ص214، ح18279، مي نويسد:

إسناده حسن من أجل أبي بلج.

و در روايت بعدي نيز مي گويد:

إسناده حسن كسابقه.

و در ج24، ص189، ح15451، مي گويد:

إسناده حسن، أبو بلج: هو الفزاري، وقد اختلف في اسمه، يقال: يحيي بن سُلَيم بن بلج، ويقال: يحيي بن أبي سليم، ويقال: يحيي بن أبي الأسود، وثقه ابن معين وابن سعد والنسائي والدارقطني، وقال أبو حاتم: صالح الحديث لا بأس به، وقال البخاري: فيه نظر وقال الجوزجاني: غيرثقه، وقال ابن حجر في «التقريب»: صدوق، ربما أخطأ.

سند اين روايت «حسن» است. ابوبلج فزاري را يحيي بن معين، محمد بن سعد، نسائي و دارقطني توثيق كرده اند. ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و اشكالي در خود او نيست. بخاري گفته: در وثاقت او اشكال است. جوزجاني گفته: او غير قابل اعتماد است. ابن حجر در تقريب گفته: راستگو است؛ گاهي اشتباه كرده است.

پيش از اين ثابت كرديم كه نسبت اين سخن به بخاري كه گفته باشد «فيه نظر» درست نيست و كسي آن را از بخاري نقل كرده است كه خودش ضعيف است. اما آن چه از جوزجاني نقل كرده است كه گفته «غير ثقة» نيز دروغي است آشكار؛ چرا كه جوزجاني نيز او را توثيق كرده است؛ چنانچه ابن حجر در تهذيب التهذيب در شرح حال او مي نويسد:

وقال بن معين وابن سعد والنسائي والدارقطني ثقة وقال البخاري فيه نظر وقال أبو حاتم صالح الحديث لا بأس به وقال بن سعد قال يزيد بن هارون قد رأيت أبا بلج وكان جارا لنا وكان يتخذ الحمام يستأنس بهن وكان يذكر الله تعالي كثيرا قلت وذكره بن حبان في الثقات وقال يخطئ وقال يعقوب بن سفيان كوفي لا بأس به وقال إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني وأبو الفتح الأزدي كان ثقة.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج12 ص49، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404 - 1984 م.

نتيجه آن كه شعيب الأرنؤوط همانند اسلاف خود وقتي به فضائل اميرمؤمنان عليه السلام مي رسند، تاب و تحمل خود را از دست داده و چشم بسته راوي را تضعيف و روايت را رد مي كنند و براي رسيدن به اين هدف از هيچ دروغي نيز پرهيز نمي نمايند؛ اما از آن جائي كه گفته اند دروغگو فراموش كار است، وقتي رواياتي ديگري را از همان شخص در موضوعات ديگر نقل مي كنند، آن را معتبر مي دانند!!!.

تناقض گويي محمد ناصر الباني در باره روايت ابوبلج

محمد ناصر الباني كه وهابي ها از او با عنوان «بخاري دوران» ياد كرده اند و او را مجدد دين در قرن چهاردهم شمرده اند، در باره اين روايت، دچار تناقض گويي هاي مختلفي شده است:

تناقض اول:

وي در كتاب ظلال الجنة،، ج2، ص 337، ح1188، همين روايت را آورده و سپس به خاطر وجود ابوبلج در سند روايت، آن را «حسن» دانسته و مي گويد:

إسناده حسن ورجاله ثقات رجال الشيخين غير أبي بلج واسمه يحيي بن سليم بن بلج قال الحافظ صدوق ربما أخطأ.

ولي در جاي ديگر، در روايتي كه ارتباطي با فضائل اهل بيت عليهم السلام ندارد، صراحتا ابوبلج را توثيق كرده است. وي در كتاب السلسلة الصحيحة، ج3، ص474، ذيل حديث 1400 مي نويسد:

قلت: وهذا إسناد جيد رجاله ثقات، ويحيي بن أبي سليم هو أبو بلج الفزاري، وهو بكنيته أشهر.

من مي گويم: اين سند «جيد» و راويان آن ثقه هستند، يحيي بن أبي سليم كه همان ابوبلج فزاري باشد، با كنيه اش مشهورتر است.

و در جاي سوم در باره روايت «أنت ولي كل مؤمن بعد» كه بازهم در سند ابوبلج هست مي گويد:

فقال الطيالسي (2752 ): حدثنا أبو عوانة عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عنه أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لعلي: «أنت ولي كل مؤمن بعدي».

و أخرجه أحمد (1 / 330 - 331) ومن طريقه الحاكم (3 / 132 - 133) وقال: «صحيح الإسناد»، ووافقه الذهبي، وهو كما قالا.

اما اين گفته پيامبر (ص) كه: «او ولي هر مؤمني بعد از من است» از طريق ابن عباس نقل شده است. طيالسي گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا خطاب به علي فرمود: تو ولي هر مؤمني بعد از من هستي.

احمد نيز آن را نقل كرده و حاكم نيز از همين طريق آن را نقل كرده و گفته: سندش صحيح است، ذهبي نيز با نظر او موافقت كرده است. سند روايت همان گونه است است كه حاكم و ذهبي گفته اند (صحيح است).

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

در اين جا صراحتا نظر حاكم نيشابوري و ذهبي كه روايت را تصحيح كرده اند، تأييد كرده است.

از الباني مي پرسيم كه بالأخره، كدام نظر شما را بپذيريم؟ روايت ابوبلج، «صحيح» است، يا جيد يا حسن؟

تناقض دوم:

ديديم كه الباني در اين جا به خاطر سخن ابن حجر عسقلاني در باره ابوبلج، روايت را «حسن» دانسته بود؛ اما جاي ديگر در وضعيت مشابه و حتي بدتر از اين، روايت را تصحيح كرده است. وي در ذيل روايت «ولو رأي حالهن اليوم منعهن» كه از عائشه نقل شده، مي گويد:

وهذا إسناد صحيح رجاله كلهم ثقات رجال مسلم غير عبد الرحمن بن أبي الرجال وهو صدوق ربما أخطأ كما في (التقريب).

الباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ) الكتاب: الثمر المستطاب في فقه السنة والكتاب،، ج1، ص733، ناشر: غراس للنشر والتوزيع، الطبعة: الأولي.

در اين روايت، تمام روات راويان مسلم هستند غير از يك نفر كه او نيز طبق نظر ابن حجر صدوق است و گاهي خطا مي كرده؛ ولي در روايت مورد نظر ما، همه روات، از روات بخاري و مسلم هستند؛ اما يك نفر از آن ها طبق نظر ابن حجر صدوق است و گاهي اشتباه مي كرده. وضعيت هر دو راوي كاملا شبيه به يكديگر است؛ پس بايد حكم هر دو روايت حد اقل يكي باشد.

اگر روايت «أنت خليفتي في كل مؤمن بعدي» به خاطر وجود ابوبلج فزاري كه ابن حجر گفته «صدوق است و گاهي اشتباه مي كرده»، «حسن» است؛ بايد روايت «ولو رأي حالهن اليوم منعهن» نيز اين چنين باشد؛ زيرا ابن حجر در باره راوي اين روايت «عبد الرحمن بن أبي الرجال» نيز همن نظر را داده است.

اگر اين روايت «صحيح» است؛ پس روايت «أنت خليفتي في كل مؤمن بعدي» نيز بايد «صحيح» باشد.

تناقض سوم:

همان طور كه گذشت آقاي الباني روايت «وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» را «حسن» دانسته بود؛ اما همين آقاي الباني در ديگر كتاب خود، فرياد مي زند كه جمله «أنه خليفتي من بعدي» از أباطيل و ساخته هاي شيعيان است و به هيچ وجه صحت ندارد:

وأما ما يذكره الشيعة في هذا الحديث وغيره أن النبي صلي الله عليه وسلم قال: في علي رضي اله عنه: إنه خليفتي من بعدي. فلا يصح بوجه من الوجوه. بل هو من أباطيلهم الكثيرة.

اما آن چه شيعه نقل كرده در اين روايت و ديگر روايات كه رسول خدا (ص) در باره علي (ع) فرمود: «او خليفه من بعد از من است» به هيچ وجهي از وجوه صحيح نيست؛ بلكه يكي از اباطيل بسياري است شيعيان ساخته اند.

السلسلة الصحيحة، ج4، ص330، ح1750

جناب آقاي الباني ! آيا رسم امانت داري و انصاف همين است؟

معلوم مي شود كه معيار و مقياس الباني، با پيروي از سلف خود، معيار هاي شناخته شده علم رجال نيست؛ بلكه هر جا روايتي به نفع اهل بيت پيامبر باشد، آن روايت بايد به هر صورت ممكن تنزل پيدا كند و حقيقت پنهان شود؛ اما اگر در باره مسائل ديگر بود، آن وقت معيارهاي علمي اجرا و حقيقت گفته مي شود.

نتيجه گيري نهائي:

طبق آن چه گذشت، سند اين روايت اشكالي ندارد؛ بنابراين ثابت مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله، براي اميرمؤمنان عليه السلام از جمله «وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» استفاده كرده است.

از نظر دلالي نيز اين جمله اشكالات متعددي را دفع مي كند؛ از جمله اين كه:

هر وقت شيعه اي به روايت منزلت استناد كند، فورا اهل سنت اشكال مي كنند كه هارون كه بعد از حضرت موسي عليهما السلام، خليفه نبوده است؛ پس علي عليه السلام نيز خليفه نيست.

در جواب بايد گفت: بلي، رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز قطعا مي دانسته است هارون بعد از موسي زنده و خليفه بعد از آن حضرت نبوده، از اين رو، در اين روايت تصريح كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام تمام مقامات حضرت هارون را دارد؛ جز اين كه بين هارون و اميرمؤمنان، دو تفاوت وجود دارد:

الف: اميرمؤمنان، پيامبر نيست و هارون پيامبر بوده؛

ب: هارون قبل از موسي از دنيا رفت و خليفه بعد از او نشد؛ اما اميرمؤمنان عليه السلام بعد پيامبر زنده بوده و جانشين آن حضرت است.

بنابراين، اشكال با جمله «وَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي» به راحتي دفع مي شود.

روايت دوم: علي أَوْلَي النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي

مقدمه

ترديدي نيست كه رسول خدا صلي الله عليه وآله بر همه مؤمنان و بلكه بر تمام بشريت ولايت مطلق دارد، و آن حضرت در تمام امور مسلمانان اولي به تصرف نسبت به خود آن ها است، اطاعت مطلق و بي چون چرا از آن حضرت واجب و مخالفت با او حرام مطلق است؛ چنانچه خداوند در آيه ششم سوره أحزاب همين مطلب را به روشني به اثبات مي رساند.

النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم / الاحزاب/6

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است

بنابراين ترديدي در ولايت مطلق رسول خدا صلي الله عليه وآله بر همه افراد بشر نيست. رسول خدا صلي الله عليه وآله همين ولايت مطلق را براي اميرمؤمنان عليه السلام طبق روايت صحيح السندي كه علماي اهل سنت نقل كرده اند، ثابت كرده است.

اصل روايت:

أبونعيم إصفهاني در كتاب معرفة الصحابة در شرح حال وهب بن حمزه مي نويسد:

(6007)- [6541] حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ، وَأَحْمَدُ بْنُ يَحْيَي بْنِ زُهَيْرٍ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ كَرَامَةَ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَي، ثنا يُوسُفُ بْنُ صُهَيْبٍ، عَنْ رُكَيْنٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَمْرَةَ (حمزة) قَالَ: صَحِبْتُ عَلِيًّا مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَي مَكَّةَ، فَرَأَيْتُ مِنْهُ بَعْضَ مَا أَكْرَهُ، فَقُلْتُ: لَئِنْ رَجَعْتُ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) لأَشْكُوَنَّكَ إِلَيْهِ، فَلَمَّا قَدِمْتُ لَقِيتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: رَأَيْتُ مِنْ عَلِيٍّ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ:

«لا تَقُلْ هَذَا، فَهُوَ أَوْلَي النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي».

ركين از «وهب بن حمزه» نقل كرده كه گفت: از مدينه تا مكه با علي (عليه السّلام) همراه بودم. در اين مسير، كارهائي انجام داد كه براي من خوشايند نبود، براي همين گفتم: وقتي پيش رسول خدا صلي الله عليه وآله برگشتم، از تو پيش آن حضرت شكايت خواهم كرد. وقتي به مدينه رسيدم، رسول خدا صلي الله عليه وآله ملاقات كردم و گفتم: از علي (عليه السلام) چنين و چنان ديدم؛ پس رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

اين سخن را نگو؛ چرا كه او بعد از من، بر همه مردم اولويت دارد.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، معرفة الصحابة، ج 5، ص2723، ح 6501، طبق برنامه الجامع الكبير.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 4، ص357، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، 1356هـ.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 8، ص250، طبق برنامه الجامع الكبير.

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 11، ص281، ح32961 ، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.

بررسي سند روايت:

ابونعيم إصفهاني:

أبو نعيم. أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسي بن مهران. الإمام الحافظ الثقة العلامة شيخ الإسلام أبو نعيم المهراني الأصبهاني الصوفي الأحول سبط الزاهد محمد بن يوسف البناء وصاحب الحلية.

وكان حافظا مبرزا عالي الإسناد تفرد في الدنيا بشيء كثير من العوالي وهاجر إلي لقيه الحفاظ. قال أبو محمد السمرقندي سمعت أبا بكر الخطيب يقول لم أر أحد أطلق عليه اسم الحفظ غير رجلين أبو نعيم الأصبهاني وأبو حازم العبدويي.

ابونعيم، امام، حافظ، مورد اعتماد، علامه و شيخ الإسلام، نوه محمد بن يوسف بناء و صاحب كتاب حلية الأولياء است.

او حافظ ماهر، داراي سند هاي كوتاه بود، روايات بسياري با سند كوتاه را تنها او نقل كرده، حافظان براي ملاقات با او مهاجرت مي كردند. ابومحمد سمرقندي گفته كه از ابوبكر خطيب شنيديم كه مي گفت: نديدم كسي اسم «حافظ» را به صورت مطلق به كار ببرد؛ مگر بر دو نفر: أبونعيم إصفهاني و ابوحازم عبدوي.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج17 ص453، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

الطبراني:

ذهبي در كتاب العبر در باره او مي گويد:

وفيها الطبراني الحافظ العلم مسند العصر أبو القاسم سليمان بن أحمد بن أيوب اللخمي في ذي القعدة بأصبهان وله مائة سنة وعشرة أشهر.

وكان ثقة صدوقا واسع الحفظ بصيرا بالعلل والرجال والأبواب كثير التصانيف....

در آن سال (360هـ) طبراني از دنيا رفت، او حافظ (كسي كه صد هزار حديث حفظ است)، بلند آوازه، مسند زمان خود (كسي كه در آن زمان مردم به او سند مي دادند) در ذي القعده در شهر اصفهان از دنيا رفت؛ در حالي كه صد سال و ده ماه عمر داشت.

او مورد اعتماد، راستگو، داراي حافظه سرشار، آشنا به علم رجال و ابواب حديث بود و كتاب هاي زيادي نوشته است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج 2، ص321، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984.

و در تذكرة الحفاظ مي نويسد:

الطبراني الحافظ الامام العلامة الحجة بقية الحفاظ أبو القاسم سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير اللخمي الشامي الطبراني مسند الدنيا ولد سنة ستين ومائتين وسمع في سنة ثلاث وسبعين.. وصنف أشياء كثيرة وكان من فرسان هذا الشأن مع الصدق والأمانة.

طبراني، حافظ، پيشوا، علامه، حجت (كسي كه سي صد هزار حديث حفظ است) و بازمانه حافظان بود. كتاب هاي زيادي نوشت و يكي از پهلوانان علم حديث بود؛ با اين كه راستگو و أمانت دار نيز بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 3، ص912، رقم: 875، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ:

بزار، صاحب مسند مشهور، بي نياز از تعريف و تمجيد و خود از بزرگان تاريخ اهل سنت است، ذهبي در باره او مي نويسد:

البزار. الشيخ الإمام الحافظ الكبير أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصري البزار صاحب المسند الكبير...

بزار، شيخ، پيشوا، و حافظ بزرگ و صاحب مسند كبير بود....

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 13، ص554، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و در ديگر كتاب خود مي نويسد:

البزار الحافظ العلامة أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصري...

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص653، رقم: 675، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

سيوطي نيز در باره او مي نويسد:

651 البزار الحافظ العلامة الشهير أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البصري صاحب المسند الكبير المعلل..

بزار، حافظ و علامه پرآوازه، صاحب كتاب مسند كبير بود.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص289، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ.

أَحْمَدُ بْنُ زُهَيْرٍ التُّسْتَرِيُّ:

از اين جا در حقيقت روايت با دو سند نقل شده است، يكي از طريق بزار و ديگري از طريق أحمد بن زهير تستري؛ هر چند كه اثبات وثاقت أحمد بن بزار، براي اثبات صحت روايت كفايت مي كند؛ اما در عين حال ما وضعيت أحمد بن زهير تستري را نيز بررسي خواهيم كرد.

ذهبي در شرح حال او مي نويسد:

التستري الحافظ الحجة العلامة الزاهد أبو جعفر أحمد بن يحيي بن زهير أحد الاعلام... قال الحافظ أبو عبد الله بن منده ما رأيت في الدنيا احفظ من أبي جعفر التستري.

تستري، حافظ، حجت (كسي كه سي صد هزار حديث حفظ است) علامه، پرهيزگار و يكي از مشاهير بود. عبد الله بن منده گفته: من در دنيا كسي را قوي تر از ابوجعفر تستري در حفظ نديدم.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص757، رقم: 759، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

و سيوطي در باره او مي نويسد:

التستري الحافظ الحجة العلامة الزاهد أبو جعفر أحمد بن يحيي بن زهير أحد الأعلام مكثر جود وصنف وقوي وضعف وبرع في هذا الشأن حدث عنه ابن حبان والطبراني. قال أبو عبد الله بن منده ما رأيت في الدنيا أحفظ من أبي إسحاق بن حمزة وسمعته يقول ما رأيت في الدنيا أحفظ من أبي جعفر التستري.

تستري، حافظ، حجت، علامه و زاهد، يكي از مشاهيري كه زياد روايت نقل كرده است. او پرتلاش بود، كتاب نوشت، در باره قوت و ضعف روايت نظر مي داد و پرهيزگار بود.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص321، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ.

مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ كَرَامَةَ:

از روات بخاري، و ساير صحاح سته؛ مزي در تهذيب الكمال در باره او مي نويسد:

رَوَي عَنه: البخاري، وأبو داود، والتِّرْمِذِيّ، وابن ماجة... وأبو حاتم الرازي، وَقَال: صدوق. وَقَال أبو العباس بن عقدة: سمعت محمد بن عَبد الله بن سُلَيْمان، وداود بن يحيي يقولان: كان صدوقا.

وَقَال أبو محمد عَبد الله بن علي بن الجارود: ذكرته لمحمد بن يحيي فأحسن القول فيه. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب الثقات.

بخاري، ابوداود، ترمذي إبن ماجه و همچنين ابوحاتم رازي از او روايت نقل كرده اند و ابوحاتم گفته ك او زياد راستگو بود. ابن عقده گفته كه از محمد بن عبد الله بن سليمان و داود بن يحيي شنيدم كه مي گفتند: او بسيار راستگو بود.

عبد الله بن علي بن الجارود گفته: من از او در پيش محمد بن يحيي ياد كردم؛ پس سخنان بسيار خوبي در باره او گفت. ابن حبان نيز نام او را در زمره روات ثقه آورده است.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج26 ص93، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در الكاشف مي نويسد:

محمد بن عثمان بن كرامة العجلي مولاهم عن أبي أسامة وطبقته وعنه البخاري وأبو داود والترمذي وابن ماجة وابن صاعد والمحاملي وابن مخلد صاحب حديث صدوق مات 256 في رجب خ د ت ق

محمد بن عثمان بن كرامه، از ابوأسامه و هم دوره هاي او روايت نقل كرده اند، بخاري، ابوداود، ترمذي و... از او روايت نقل كرده اند، او صاحب حديث و بسيار راستگو بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص200، رقم:5044، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

و در سير أعلام النبلاء از او با عنوان «امام، محدث و ثقه» ياد كرده است:

ابن كرامة خ د ت ق. الإمام المحدث الثقة أبو جعفر محمد بن عثمان بن كرامة....

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 12، ص296، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و إبن حجر عسقلاني نيز او را «ثقه» دانسته است:

محمد بن عثمان بن كرامة بفتح الكاف وتخفيف الراء الكوفي ثقة من الحادية عشرة مات سنة ست وخمسين خ د ت ق

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص496، رقم:6134، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَي:

راوي بعد عبيد الله بن موسي است كه او نيز در صحيح بخاري، مسلم و ساير صحاح سته روايت دارد. مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

وَقَال أبو بكر بن أَبي خيثمة، عن يحيي بن مَعِين: ثقة. وَقَال معاوية بن صالح: سألت يحيي بن مَعِين عنه، فقال: اكتب عنه فقد كتبنا عنه. وَقَال أبو حاتم: صدوق، ثقة، حسن الحديث، وأبو نعيم أتقن منه، وعُبَيد الله أثبتهم في اسرائيل، كان اسرائيل يأتيه فيقرأ عليه القرآن. وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلي: ثقة، وكان عالما بالقرآن، رأسا فيه.

ابوبكر بن أبي خيثمة از يحيي بن معين نقل كرده كه او ثقه بود. معاوية بن صالح گفته از يحيي بن معين در باره او سؤال كردم، گفت: رواياتي را كه او نقل مي كند، بنويسيد؛ به درستي كه من روايات او را نوشته ام. ابوحاتم گفته: بسيار راستگو و مورد اعتماد بود، أحاديث نيكو نقل كرده بود؛ اما ابونعيم از او استوارتر و عبيد الله از او در روايتي كه از اسرائيل نقل شده، قوي تر بود. اسرائيل پيش او مي آمد و قرآن را براي او مي خواند. احمد بن عبد الله عجلي گفته: ثقه، آگاه به علوم قرآني و از سران اين علم بود.

و در ادامه مي نويسد:

روي له الجماعة.

تمام نويسندگان صحاح سته از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج19 ص168، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ابن حجر در باره او مي نويسد:

عبيد الله بن موسي بن باذام العبسي الكوفي أبو محمد ثقة كان يتشيع من التاسعة قال أبو حاتم كان أثبت في إسرائيل من أبي نعيم واستصغر في سفيان الثوري مات سنة ثلاث عشرة علي الصحيح ع

عبيد الله بن موسي، مورد اعتماد و متمايل به شيعه بود ابوحاتم گفته: در روايت اسرائيل از أبونعيم قوي تر بود...

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص375، رقم:4345، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

و ذهبي در الكاشف مي نويسد:

عبيد الله بن موسي أبو محمد العبسي الحافظ أحد الأعلام علي تشيعه وبدعته سمع هشام بن عروة وإسماعيل بن أبي خالد وابن جريج وعنه البخاري والدارمي وعبد والحارث بن محمد ثقة مات في ذي القعدة سنة 213 ع.

او يكي از حافظان و مشاهير به شمار مي آيد؛ با اين كه شيعه و بدعت گذار بود. بخاري، دارمي و... از او روايت نقل كرده اند، ثقه بود و در ذي القعده سال 213 از دنيا رفت.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1 ص687، رقم: 3593، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

يُوسُفُ بْنُ صُهَيْبٍ:

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

قال إسحاق بن منصور عن يحيي بن مَعِين، وأبو داود: ثقة. وَقَال أبو حاتم: لا بأس به. وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات".

إسحاق بن منصور به نقل از يحيي بن معين و ابوداود نوشته كه او ثقه بود. ابوحاتم و نسائي گفته: هيچ اشكالي در او نيست. ابن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات آورده.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج32 ص434، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي مي گويد:

يوسف بن صهيب عن الشعبي وابن بريدة وعنه القطان وأبو نعيم ثقة د ت س

يوسف بن صهيب از شعبي و ابن بريده روايت نقل كرده و ثقه بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص399، رقم:6437، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر در تقريب التهذيب مي نويسد:

يوسف بن صهيب الكندي الكوفي ثقة من السادسة د ت س

يوسف بن صهيب ثقه و از طبق ششم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص611، رقم:7868، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

ركين بن الربيع:

ركين بن ربيع از ثقات تابعين و از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته است. مزي در تهذيب الكمال در باره او مي نويسد:

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل، عَن أبيه، وعثمان بن سَعِيد الدارمي، عن يحيي بن مَعِين، والنَّسَائي: ثقة. وَقَال أبو حاتم: صالح.

روي له البخاري في كتاب"الأدب"والباقون.

عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش و عثمان الدارمي از يحيي بن معين ونسائي نقل كرده است كه او ثقه بود. ابوحاتم گفت: درستكار بود. بخاري در ادب المفرد و ساير نويسندگان صحاح سته (ازجمله مسلم) از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج9 ص225، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در الكاشف تصريح مي كند كه احمد بن حنبل او را توثيق كرده است:

ركين بن الربيع بن عميلة الفزاري عن أبيه وابن عمر وعنه حفيده الربيع بن سهل وشعبة ومعتمر وثقه أحمد م ع

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1 ص398، رقم:1588، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر عسقلاني نيز او را «ثقه» دانسته است:

ركين بالتصغير بن الربيع بن عميلة بفتح المهملة الفزاري أبو الربيع الكوفي ثقة من الرابعة مات سنة إحدي وثلاثين بخ م 4

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج 1، ص210، رقم: 1956، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

وَهْبِ بْنِ حَمْزَةَ:

آخرين راوي اين روايت، وهب بن حمزه است كه از أصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله و خود ناقل ماجرا است.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 5، ص474، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، ج 1، ص190، باب «تسمية أصحاب الرسول (ص) ومن رآه... و ج 1، ص223، باب «ذكر من روي عن رسول الله (ص) من جميع أصحابه...»، ناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم - بيروت، الطبعة: الأولي، 1997م.

بنابراين سند اين روايت كاملا صحيح است و هيچ اشكال و ايرادي بر آن وارد نيست.

همين روايت در خود كتاب معجم كبير طبراني با يك اختلاف در سند آن نقل شده است:

(17846)- [360] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْبَزَّارُ، وأَحْمَدُ بْنُ زُهَيْرٍ التُّسْتَرِيُّ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ كَرَامَةَ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَي، ثنا يُوسُفُ بْنُ صُهَيْبٍ، عَنْ دُكَيْنٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ حَمْزَةَ، قَالَ: " صَحِبْتُ عَلِيًّا مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَي مَكَّةَ....

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 22، ص135، ح360، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.

در اين سند به جاي ركين بن الربيع، «دكين» آمده و دكين نيز خود از أصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله است؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در تقريب التهذيب به اين مطلب تصريح كرده است:

دكين مصغر بن سعد أو سعيد بزيادة ياء وقيل بالتصغير المري وقيل الخثعمي صحابي نزل الكوفة د

تقريب التهذيب ج 1، ص201، رقم: 1828

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح و در سلسله آن دو نفر از أصحاب: يكي دكين بن سعيد و ديگري وهب بن حمزه است و اين مسأله روايت را تقويت خواهد كرد.

البته ابن أبي حاتم، دو نفر را به نام «دكين» در كتابش ذكر كرده است؛ يكي دكين بن سعد يا سعيد كوفي كه تصريح به صحابي بودن اوكرده و ديگري دكين بدون نام پدر كه او نيز اهل كوفه است:

1994 دكين بن سعيد الخثعمي المزني كوفي له صحبة روي عنه قيس بن أبي حازم سمعت أبي يقول ذلك.

1995 دكين كوفي روي عن وهب بن حمزة روي عنه يوسف بن صهيب سمعت أبي يقول ذلك.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي 327هـ)، الجرح والتعديل، ج3 ص439، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1271هـ ـ 1952م.

ابوبكر هيثمي بعد از نقل روايت از معجم كبير طبراني مي گويد:

رواه الطبراني وفيه دكين ذكره ابن أبي حاتم ولم يضعفه أحد وبقية رجاله وُثقوا.

طبراني اين روايت را نقل كرده و در سند آن دكين است، ابن أبي حاتم نام او را آورده؛ ولي هيچ كس او را تضعيف نكرده؛ بقيه راويان روايت همگي توثيق شده اند.

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص109، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

ممكن است كه كسي اشكال كند كه اگر راوي روايت مورد نظر ما «دكين» باشد، دكين توثيق ندارد؛ بنابراين روايت حجت نيست.

در پاسخ مي گوييم:

اولا: هر دوي آن ها يك نفر هستند؛ چرا كه هر دو اهل كوفه و در يك طبقه بوده اند. هيچ دليلي نيز وجود ندارد كه ثابت كند آن ها دو نفر باشند.

به نظر مي رسد كه ابن أبي حاتم به منظور تضعيف و زير سؤال بردن روايت «علي أولي الناس بكم بعدي» اين كار را كرده باشد. علماي متعصب سني از اين كارها براي جلوگيري از انتشار فضائل اميرمؤمنان عليه السلام زياد انجام داده اند.

هرچند كه جمله «ولم يضعفه أحد» كه از هيثمي نقل شد، نيز اگر توثيق نباشد، تضعيف به حساب نمي آيد.

ثانياً: احتمال اين كه راوي واقعي اين روايت همان «ركين بن الربيع» باشد بسيار زياد است؛ چرا تعداد زيادي از علماي اهل سنت، سند روايت را به همين صورت؛ يعني يوسف بن صهيب از ركين بن الربيع نقل كرده اند؛ از جمله ابن أثير جزري در اسد الغابة در شرح حال وهب بن حمزه مي نويسد:

وَهْبُ بن حَمْزة. يعد في أهل الكوفة. روي حديثه يوسف ابن صُهَيب، عن رُكَين، عن وهب بن حمزة قال: صحبت علياً رضي الله عنه من المدينة إلي مكة....

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 5، ص474، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.

ابن حجر عسقلاني نيز در شرح حال وهب بن حمزه مي نويسد:

ثم أخرج من طريق يوسف بن صهيب عن ركين عن وهب بن حمزة قال سافرت مع علي فرأيت....

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 6، ص623، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ - 1992م.

و ابن عساكر نيز در تاريخ مدينه دمشق نقل كرده است:

أخبرنا أبو الفتح يوسف بن عبد الواحد أناشجاع بن علي أنا أبو عبد الله بن مندة أنا خيثمة بن سليمان أنا أحمد بن حازم أنا عبيد الله بن موسي نايوسف بن صهيب عن ركين عن وهب بن حمزة قال: سافرت مع علي بن أبي طالب من المدينة إلي مكة...

تاريخ مدينة دمشق ج 42، ص199

البته ابن حجر عسقلاني و ابن عساكر اصل كلام رسول خدا صلي الله عليه وآله را به اين صورت نقل كرده اند:

لا تقولن هذا لعلي فإن عليا وليكم بعدي.

هر چند كه همين جمله نيز ولايت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام ثابت مي كند؛ اما به هر حال نشانگر اين است كه دست بردن در روايت و كلمات پيامبر خدا، كار هميشگي بزرگان اهل سنت است.

از همه اين ها گذشته، نقل روايت از دو طريق نيز احتمالش زياد است؛ يكبار از طريق ركين بن ربيع از وهب بن حمزه و يكبار از طريق دكين (چه دكين بن سعيد چه دكين بدون ذكر نام پدر). بنابراين اگر در سند دوم اشكالي باشد، سند اول هيچ اشكالي نخواهد داشت.

نتيجه:

سند اول كه از ابونعيم إصفهاني نقل شد، بدون ترديد صحيح است و تمام راويان آن از بزرگان تاريخ اهل سنت هستند.

سند دوم نيز از طريق دكين بن سعيد نقل شده و او خود از أصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله است. دكين بن سعيد نيز نباشد، ضرري به صحت روايت نخواهد زد.

پس سند روايت كاملا صحيح و از ديدگاه اهل سنت حجت است.

تفسير« النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم » از نگاه مفسران اهل سنت:

ترديدي نيست كه رسول خدا صلي الله عليه وآله بر همه مؤمنان و بلكه بر تمام بشريت ولايت مطلق دارد، و آن حضرت در تمام امور مسلمانان اولي به تصرف نسبت به خود آن ها است، اطاعت مطلق و بي چون چرا از آن حضرت واجب و مخالفت با او حرام مطلق است؛ چنانچه خداوند در آيه ششم سوره أحزاب همين مطلب را به روشني به اثبات مي رساند.

النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم / الاحزاب/6

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است

بنابراين ترديدي در ولايت مطلق رسول خدا صلي الله عليه وآله بر همه افراد بشر نيست.

رسول خدا صلي الله عليه وآله همين ولايت برا براي اميرمؤمنان عليه السلام طبق روايت صحيح السندي كه علماي اهل سنت نقل كرده اند، ثابت كرده است.

اولويت در اين آيه به اين معني است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله هر تصرفي را كه به خواهد و هر تدبيري را كه صلاح بداند مي تواند در حق مسلمين انجام دهد و مسلمانان وظيفه دارند كه از او در تمام امور اطاعت نمايند؛ چنانچه مفسران بزرگ اهل سنت از اين آيه همين مطلب را استنباط كرده اند كه نام چند تن از آن ها را ذكر مي كنيم:

1. محمد بن جرير طبري (متوفاي 310هـ):

طبري، مفسر مشهور اهل سنت در باره اين آيه مي نويسد:

النبي أولي بالمؤمنين... يقول تعالي ذكره النبيُ محمدٌ أولي بالمؤمنينَ يقول: أحق بالمؤمنين به من أنفسهم أن يَحْكُم فيهم بما يشاء من حكمٍ فيجوز ذلك عليهم.

كما حدثني يونس قال أخبرنا بن وهب قال قال بن زيد النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم كما أنت أولي بعبدك ما قضي فيهم من أمرٍ جازَ كما كلما قضيتَ علي عبدك جاز.

در اين آيه: النبي اولي بالمؤمنين... خداوند پيامبر را سزاوارتر از مؤمنان بر جانشان دانسته و او را شايسته تر مي داند تا آنچه لازم مي داند در حق آنان انجام دهد.

الطبري، محمد بن جرير بن يزيد بن خالد أبو جعفر، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 21، ص 122، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1405هـ.

2. ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ):

و در تفسير اين آيه مي نويسد:

النبي أولي بالمؤمنين... قد علم تعالي شفقة رسوله صلي الله عليه وسلم علي أمته ونصحه لهم فجعله أولي بهم من أنفسهم وحكمه فيهم كان مقدَّما علي اختيارهم لأنفسهم كما قال تعالي «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ ويُسَلِّمُوا تَسْليماً».

خداوند مهرباني و دلسوزي رسولش را در باره امتش مي داند و لذا او را سزاوارتر از خود آنان مي داند و فرمان او را در حق آنان مقدم دانسته است؛ چنانچه خداوند مي فرمايد:

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داوري طلبند و سپس از داوري تو، در دل خود احساس ناراحتي نكنند و كاملا تسليم باشند

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 468، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1401هـ.

3. ظهير الدين بغوي (متوفاي516هـ):

بغوي شافعي كه از او با عنوان «محيي السنة» ياد مي كنند، در تفسير آيه مي گويد:

قوله عز وجل « النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم» يعني من بعضهم ببعض في نفوذ حكمه فيهم ووجوب طاعته عليهم وقال ابن عباس وعطاء يعني إذا دعاهم النبي صلي الله عليه وسلم ودَعَتْهم أنفسُهم إلي شيءٍ كانت طاعةُ النبي صلي الله عليه وسلم أولي بهم من أنفسهم قال ابن زيد «النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم» فيما قضي فيهم كما أنت أولي بعبدك فيما قضيت عليه. وقيل هو أولي بهم في الحمل علي الجهاد وبذل النفس دونه.

فرمان رسول خدا بر افراد امت از فرمان بعضي از آنان نسبت به ديگري نافذترو اطاعتش بر همگان واجب است، ابن عباس و عطاء گفته اند: معناي آيه اين است كه چون رسول خدا آنان را به كاري فرا خواند و نفس آنان به چيزي ديگر پس اطاعت رسول بر آنان واجب و مقدم است، ابن زيد گفته است: اولويت رسول خدا در قضاوت و حكم او است همانگونه كه دستور ارباب نسبت به بنده اش تقدم و اولويت دارد، و گفته شده است: اولويت دفاع و تقديم جانشان در راه او است.

البغوي، ظهير الدين أبو محمد الحسين ابن مسعود الفراء، تفسير البغوي، ج 3، ص 507، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

4. قاضي عياض (متوفاي 544هـ):

وي در كتاب مشهور الشفاء «أولي بالمؤمنين» را اين گونه تفسير مي كند:

قال أهل التفسير: أولي بالمؤمنين من أنفسهم: أي ما أنفذه فيهم من أمرٍ فهو ماضٍ عليهم كما يمضي حكمُ السيد علي عبده.

مفسران اولويت رسول خدا را در نفوذ فرمانش مانند اطاعت برده از اربابش دانسته اند.

القاضي عياض، أبو الفضل عياض بن موسي بن عياض اليحصبي السبتي، كتاب الشفا، ج 1 ، ص 49 .

5. عبد الرحمن بن جوزي (متوفاي 597 هـ):

وي در تفسير اين آيه مي نويسد:

قوله تعالي « النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم » أي احق فله أن يحكم فيهم بما يشاء قال ابن عباس إذا دعاهم إلي شئ ودعتهم أنفسهم إلي شئ كانت طاعته أولي من طاعة أنفسهم وهذا صحيح فان أنفسهم تدعوهم إلي ما فيه هلاكَهم والرسولُ يدعوهم إلي ما فيه نجاتَهم.

اين سخن خداوند كه فرموده است: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، به معناي سزاوارتر است، يعني رسول خدا هرگونه كه به خواهد مي تواند در باره آنان فرمان دهد، ابن عباس گفته است: اگر رسول خدا مردم را به چيزي و نفس آنان به چيزي ديگر فرمان داد پيروي رسول مقدم و اولي است، سپس مي گويد: اين سخني است صحيح، چرا كه نفس مردم آنان را به چيزي مي خواند كه هلاكت و نابودي در آن است ولي رسول خدا به آنچه در آن نجات است دعوت مي كند.

إبن الجوزي، عبد الرحمن بن علي بن محمد، زاد المسير في علم التفسير، ج 6 ، ص 352، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.

6. أبو القاسم زمخشري (متوفاي 538هـ):

زمخشري مفسر و أديب پرآوازه اهل سنت در تفسير آيه مي نويسد:

«النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ (في كل شيء من أمور الدين والدنيا) منْ أَنفُسِهِمْ » ولهذا أطلق ولم يقيد، فيجب عليهم أن يكون أحبّ إليهم من أنفسهم، وحكمه أنفذ عليهم من حكمها، وحقه آثَرَ لديهم من حقوقها، وشفقتهم عليه أقدم من شفقتهم عليها، وأن يبدلوها دونه ويجعلوها فداءه إذا أعضل خطب، ووقاءه إذا لقحت حرب، وأن لا يتبعوا ما تدعوهم إليه نفوسهم ولا ما تصرفهم عنه، ويتبعوا كل ما دعاهم إليه رسول الله صلي الله عليه وسلم وصرفهم عنه، لأنّ كل ما دعا إليه فهو إرشادٌ لهم إلي نيلِ النجاةِ والظفرُ بسعادةِ الدارين وما صَرَفَهم عنه، فأخذ بحجزهم لئلا يتهافتوا فيما يرمي بهم إلي الشقاوة وعذاب النار.

رسول خدا در تمام مسائل مربوط به دنيا و آخرت مردم بر آنان اولويت دارد، به همين جهت هم بدون هيچگونه قيدي بيان شده است، بنا بر اين بر امت واجب است كه رسول خدا محبوب تر از خودشان نزد آنان باشد و دستور و حكم او نافذتر و حقوق او برتر و مهرباني به او مقدم و جانشان را نثارش نمايند و در هنگام جنگ او را محافظت كنند و از خواهشهاي نفساني و آنچه كه آنان را از وي دور كند پيروي نكنند و از هر آنچه كه آنان را به او فرا خواند متابعت نمايند زيرا او آنان را به سعادت دنيا و آخرت دعوت مي كند و از عذاب آتش دور مي نمايد.

الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمر ، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج 3 ، ص 531، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.

7. أبي البركات نسفي (متوفاي 710هـ):

نسفي مي گويد:

«النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم» أي أحق بهم في كل شيء من أمور الدين والدنيا وحكمه أنفذ عليهم من حكمها فعليهم ان يبذلوها دونه ويجعلوها فداءه.

پيامبر اولي به مؤمنان از جان آنان است معناي آن اين است كه در همه چيز از امور دنيا و آخرت بر آنان تقدم و برتري دارد و دستور و حكم او نافذتر است، پس بر آنان واجب است جانشان را فداي او كنند.

النسفي ، أبي البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود، تفسير النسفي، ج 3 ، ص 297.

8. أبي حيان اندلسي (متوفاي 745هـ):

وي در تفسير آيه مي گويد:

«أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ»: أي في كل شيء، ولم يقيد. فيجب أن يكون أحب إليهم من أنفسهم، وحكمه أنفذ عليهم من حكمها، وحقوقه آثَرَ، إلي غير ذلك مما يجب عليهم في حقه.

پيامبر بر مؤمنان در همه چيز بدون هيچ تقييدي برتري دارد، پس واجب است از جانشان نزد آن محبوب تر و حكمش نافذتر وحقوقش رعايت بيشتري داشته باشد.

أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف ، تفسير البحر المحيط، ج 7 ، ص 297، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ -2001م .

9. ابن قيم الجوزية (متوفاي 751هـ):

زرعي دمشقي، معروف به ابن قيم جوزي، اديب، مفسر، فقيه، متكلم و محدث مشهور حنبلي كه از شاگردان ابن تيميه و ناشر افكار او به شمار مي رود، در كتاب زاد المهاجر در تفسير اين آيه مي نويسد:

وقال تعالي «النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم» وهو دليلٌ علي ان من لم يكن الرسولُ اولي به من نفسه فليس من المؤمنين وهذه الاولوية تتضمن امورا:

منها: ان يكون احبَّ إلي العبدِ من نفسه لان الأولوية اصلها الحب ونفس العبدِ احبٌ له من غيره ومع هذا يجب ان يكون الرسولُ اولي به منها واحب اليه منها فبذلك يحصل له اسم الايمان.

ويلزم من هذه الاولويةِ والمحبةِ كمالَ الانقيادِ والطاعةِ والرضا والتسليمِ وسائرَ لوازمِ المحبةِ من الرضا بحكمه والتسليم لامره وايثاره علي ما سواه.

ومنها: ان لايكون للعبد حكمٌ علي نفسه اصلاً بل الحكمُ علي نفسِه للرسول صلي الله عليه وسلم يَحْكم عليها اعظم من حكمِ السيدِ علي عبدِه أو الوالد علي ولده فليس له في نفسه تصرف قط الا ما تصرف فيه الرسول الذي هو اولي به منها.

النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، دليل بر اين است كه هر كس پيامبر خدا را بر خودش مقدم نداند مؤمن نيست و اين اولويت مستلزم چند امر است:

1. بايد رسول خدا را از خودش بيشتر دوست داشته باشد، چون اولويت و برتري دادن اساس آن به محبت و دوستي است و طبيعي است كه هر كس نفس خودش را بيش از ديگران دوست دارد و وقتي كه رسول خدا را در دوست داشتن بر خودش مقدم بداند مؤمن بودن هم تحقق پيدا مي كند، و نشان پيروي و رضايت و تسليم در برابر فرمان او خواهد بود.

2. خودش را در برابر رسول خدا چيزي نداند بلكه دستور او را مهمتر از فرمان ارباب به بنده اش يا پدر نسبت به فرزندش بداند، و هيچگونه حقي براي خودش در برابر فرمان رسول خدا قائل نباشد.

الزرعي، محمد بن أبي بكر أيوب أبو عبد الله (معروف به ابن قيم الجوزية)، الرسالة التبوكية زاد المهاجر إلي ربه، ج 1، ص 29، تحقيق: د. محمد جميل غازي، ناشر: مكتبة المدني - جدة.

10. ملا علي قاري (متوفاي 1014هـ):

ملا علي هروي مشهور به قاري مي گويد:

«أولي بالمؤمنين من أنفسهم» أي أولي في كل شيء من أمور الدين والدنيا، ولذا أطلق ولم يقيد فيجب عليهم أن يكون أحب إليهم من أنفسهم وحكمه أنفذ عليهم من حكمها، وحقه آثر لديهم من حقوقها وشفقتهم عليه أقدم من شفقتهم عليها.

رسول خدا در همه امور اعم از دين و دنيا برتر است، به همين جهت هم مطلق آمده است و هيچ قيدي در آن نيست، پس واجب است كه نبي را از خودشان بيشتر دوست داشته باشند و حكم او را در حق خويش نافذ وحقوق او را مقدم بر حقوق خويش و محبت به او را بر بر محبت خودشان اولي قرار دهند.

ملا علي القاري، علي بن سلطان محمد، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 6 ، ص 297، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م .

11. شوكاني (متوفاي 1250هـ):

محمد بن علي شوكاني آيه را اين گونه تفسير مي كند:

«النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم» أي هو أحقٌ بهم في كلِ أمورِ الدين والدنيا وأولي بهم من أنفسهم فضلا عن أن يكون أولي بهم من غيرِهم فيجب عليهم أن يؤثروه بما أراده من أموالهم وإن كانوا محتاجين إليها ويجب عليهم أن يحبوه زيادة علي حبهم أنفسهم ويجب عليهم أن يقدموا حكمه عليهم علي حكمهم لأنفسهم.

وبالجملة فإذا دعاهم النبي صلي الله عليه وسلم لشيء ودعتهم أنفسهم إلي غيره وجب عليهم أن يقدموا مادعاهم إليه ويؤخروا مادعتهم أنفسهم إليه ويجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ويقدموا طاعته علي ماتميل إليه أنفسهم وتطلبه خواطرهم.

پيامبر بر جان مؤمنان از خودشان اولي است به اين معني است كه سزاوارتر است نسبت به آنان در تمام امور دين و دنيا چه برسد به اين كه اولي از ديگران به آنان باشد پس واجب است كه در بذل مال اگر چه خودشان نيازمند باشند او را مقدم بدارند و او را بيش از خودشان دوست داشته باشند و حكم او را مهمتر از هر حكمي بدانند.

پس اگر پيامبر فرماني داد و نفسشان فرماني ديگر بايد فرمان او را ترجيح دهند و حتي بيشتر از قدرتشان بايد از وي اطاعت نمايند.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج 4 ، ص 261، ناشر: دار الفكر - بيروت.

12. حسن خان فتوحي (متوفاي1307هـ):

وي مي گويد:

قال تعالي «النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم» فإذا دعاهم لشيء ودعتهم أنفسهم إلي غيره وجب عليهم أن يقدموا ما دعاهم إليه ويؤخروا ما دعتهم أنفسهم إليه ويجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ويقدموا طاعته علي ما تميل إليه أنفسهم وتطلبه خواطرهم.

اگر نفس مؤمنان آنان را به كاري فرمان دهد و رسول خدا به فرماني ديگر واجب است امر او را برتر بدانند وبيشتر از توانشان او را اطاعت نمايند.

الفتوحي، السيد محمد صديق حسن خان، حسن الأسوة بما ثبت من الله ورسوله في النسوة، ج 1 ، ص 182، تحقيق: الدكتور- مصطفي الخن/ ومحي الدين ستو ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الخامسة، 1406هـ/ 1985م.

از مجموع سخنان بزرگان از مفسران اهل سنت به اين نتيجه مي رسيم كه اولويت در اين آيه به اين معني است كه پيروي و اطاعت از رسول خدا بر همه مسلمانان واجب است و آن حضرت مي تواند در تمام امور مسلمانان تصرف نمايد و در اداره امور آن ها از خودشان سزاوارتر است.

رسول خدا صلي الله عليه وآله همين مقام و موقعيت را با روايت « فَهُوَ أَوْلَي النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي» براي اميرمؤمنان عليه السلام ثابت كرده است؛ يعني ولايت اميرمؤمنان عليه السلام همان ولايت رسول خدا صلي الله عليه وآله است، همان طور كه مردم وظيفه دارند از رسول خدا به صورت مطلاق اطاعت كنند و آن حضرت ولايت مطلق بر همگان دارد، همان ولايت براي اميرمؤمنان عليه السلام نيز ثابت است.

روايت سوم: علي إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ

اصل روايت:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ، ثنا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُفَضَّلٍ، حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ الأَحْمَرُ، عَنْ هِلالٍ أَبِي أَيُّوبَ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ أَبِي كَثِيرٍ الأَنْصَارِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): انْتَهَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَي السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَي، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ بِثَلاثٍ:

«أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَي جَنَّاتِ النَّعِيمِ».

عبد الله بن سعد گويد: رسول خدا (ص) فرمود: هنگامي كه در شب معراج به سدرة المنتهي رسيدم، خداوند به من در باره علي (ع) سه چيز وحي كرد:

به راستي كه او پيشواي پرهيزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفيدان به سوي بهشت سرشار از نعمت خداوند است.

رَوَاهُ رَبَاحُ بْنُ خَالِدٍ، وَيَحْيَي بْنُ أَبِي كَثِيرٍ، عَنْ جَعْفَرٍ الأَحْمَرِ مِثْلَهُ،

وَرَوَاهُ غَسَّانُ، عَنْ إِسْرَائِيلَ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَسْعَدَ،

وَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ يَحْيَي بْنِ الْعَلاءِ، عَنْ هِلالٍ الْوَزَّانِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، معرفة الصحابة، ج 3، ص1587، تحقيق: عادل بن يوسف العزازي، ناشر: دار الوطن للنشر.

بررسي سند روايت:

أبو جعفر محمد بن محمد بن أحمد بن عبد الله المقري البغدادي

1281 محمد بن محمد بن أحمد أبو جعفر المقرئ سكن البصرة وحدث بها عن أبي شعيب الحراني والحسن بن علي المعمري والحسين بن الكميت الموصلي وخلف بن عمرو العكبري والاحوص بن المفضل الغلابي حدثنا عنه الحسين بن علي النيسابوري ومحمد بن علي بن حبيب المتوثي وعيسي بن غسان ثلاثتهم بالبصرة وأبو نعيم الأصبهاني وكان ثقة

البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 3، ص221، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سليمان المطين الخضرمي

682 مطين الحافظ الكبير أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي الكوفي رأي أبا نعيم... وقد صنف المسند وغير ذلك وله تاريخ صغير قال أبو بكر بن أبي دارم الحافظ كتبت عن مطين مائة ألف حديث وسئل عنه الدارقطني فقال ثقة جبل... وبكل حال فمطين ثقة مطلقا.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج2 ص662، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ

439 خ م د س ق أبو بكر بن أبي شيبة الحافظ عديم النظير الثبت النحرير عبد الله بن محمد بن أبي شيبة إبراهيم بن عثمان... وعنه أبو زرعة والبخاري ومسلم وأبو داود وابن ماجة وأبو بكر بن أبي عاصم وبقي بن مخلد والبغوي وجعفر الفريابي

قال أحمد أبو بكر صدوق هو أحب الي من أخيه عثمان وقال العجلي ثقة حافظ

وقال الفلاس ما رأيت احفظ من أبي بكر بن أبي شيبة وكذا قال أبو زرعة الرازي

وقال الخطيب كان أبو بكر متقنا حافظا صنف المسند والاحكام والتفسير.

تذكرة الحفاظ ج2 ص432

أحمد بن المفضل القرشي

12106 أحمد بن المفضل الكوفي أبو علي يروي عن أسباط بن محمد ووكيع روي عنه يعقوب بن سفيان وأهل بلده وكان قديم الموت

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج8 ص28، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، 1395هـ - 1975م.

88 أحمد بن المفضل الكوفي عن الثوري وإسرائيل وعنه الحنيني وأبو زرعة وطائفة شيعي صدوق د س

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1 ص203، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

(أحمد بن المفضل.

أبو عليّ الكوفيّ.

عن: وكيع، وأسياط بن نصر.

وعنه: يعقوب الفسويّ، وأهل الكوفة.

قال ابن حبّان: ثقة، قديم الموت.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج16 ص54، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

جعفر بن زياد الأحمر

940 جعفر بن زياد الأحمر الكوفي صدوق يتشيع من السابعة مات سنة سبع وستين ل ت س.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص140، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

67 جعفر بن زياد الأحمر ت س عن بيان بن بشر صدوق شيعي قال ابن حبان هزل عن الثقات بأشياء في القلب منها وقواه غيره

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1 ص59، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

220 جعفر بن زياد الأحمر كوفي ثقة

العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاي 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1 ص268، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولي، 1405 - 1985م.

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل، عَن أبيه: صالح الحديث.

وَقَال عَباس الدُّورِيُّ وأبو بكر بن أَبي خيثمة ومحمد بن عثمان بن أَبي شَيْبَة، عن يحيي بن مَعِين: ثقة، زاد محمد: وكان من الشيعة.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج5 ص40، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

هلال بن أيوب الصيرفي

11527 هلال الصيرفي أبو أيوب يروي عن أبي كثير روي عنه جعفر الأحمر

الثقات ـ ابن حبان ـ ج 7، ص572

2730 هلال بن أيوب الصيرفي وليس بالوزان عن أبي كثير روي عنه جعفر الأحمر

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج8 ص207، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

أفلح مولي أبي أيوب، أبو كثير الأنصاري:

549 أفلح مولي أبي أيوب الأنصاري أبو عبد الرحمن وقيل أبو كثير مخضرم ثقة من الثانية مات سنة ثلاث وستين م.

تقريب التهذيب ج1 ص114

عبد الله بن أسعد بن زرارة:

صحابي

روايت چهارم: عليٌ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي

يكي از رواياتي كه ولايت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام و جانشيني بلافصل آن حضرت را ثابت مي كند، روايت «علي ولي كل مؤمن بعدي» است كه به روايت «ولايت» مشهور شده است.

اين روايت با عبارات مختلف؛ از جمله: «علي ولي كل مؤمن بعدي»؛ «هو ولي كل مؤمن من بعدي»؛ «انت ولي كل مؤمن بعدي»؛ «أنت ولي كل مؤمن بعدي و مؤمنة»؛ «فانه وليكم بعدي»؛ «ان علياً وليكم بعدي»؛ «أنك ولي المؤمنين من بعدي»؛ «إنه لا ينبغي أن أذهب إلا وأنت خليفتي في كل مؤمن من بعدي»؛ و.... نقل شده و چندين سند صحيح دارد؛ بزرگاني همچون، حاكم نيشابوري، شمس الدين ذهبي، علي بن أبوبكر هيثمي و حتي محمد ناصر الباني آن را تصحيح كرده اند؛ اما متأسفانه افرادي همچون ابن تيميه حراني و هفمكران او كه صحت اين روايت را اصل مشروعيت مذهب خود در تضاد مي ديده اند، اصل صدور روايت را دروغ دانسته اند:

قوله «هو ولي كل مؤمن بعدي» كذب علي رسول الله صلي الله عليه وسلم.

اين حديث از پيامبر خدا (ص) كه فرمود: « علي ولي هر مؤمني بعد از من است » دروغي است كه به رسول خدا (ص) نست داده شده است.

ابن تيمية، أحمد بن عبد الحليم الحراني (متوفاي 728هـ)، منهاج السنة النبوية،ج7، ص391، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولي، تحقيق: د. محمد رشاد سالم.

براي روشن شدن حقيقت ماجرا و اين كه چه كسي دروغگو است و به پيامبر خدا دروغ مي بندد، ما أسناد اين روايت را در منابع اهل سنت به صورت فشرده بررسي خواهيم كرد.

طريق اول: عبد الله بن عباس

ابوداود طيالسي در مسند خود مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ لِعَلِيٍّ:

«أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي».

از إبن عباس نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به علي (عليه السلام) فرمود:

«تو ولي هر مؤمني بعد از من هستي».

الطيالسي البصري، سليمان بن داوود ابوداوود الفارسي (متوفاي204هـ)، مسند أبي داوود الطيالسي،ج1، ص360، ح2752، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

بررسي سند روايت
أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله

از روات، بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را «ثقه» و «متقن» مي داند:

وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة اليشكري مولي يزيد بن عطاء سمع قتادة وابن المنكدر وعنه عفان وقتيبة ولوين ثقة متقن لكتابه توفي 176 ع

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص349، رقم:6049، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

ابن حجر نيز مي نويسد:

وضاح بتشديد المعجمة ثم مهملة اليشكري بالمعجمة الواسطي البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعين ع

وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب،ج1، ص580، رقم: 7407، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

أَبِو بَلْجٍ، يحيي بن سليم بن بلج:

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

أبو بلج الفزاري الواسطي، ويُقال: الكوفي، وهو الكبير، اسمه: يحيي بن سليم بن بلج...

قال إسحاق بن منصور، عن يحيي بن مَعِين: ثقة. وكذلك قال محمد بن سعد، والنَّسَائي، والدار قطني. وقَال البُخارِيُّ: فيه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحديث، لا بأس به.

ابوبلج فزاري، اسحاق بن منصور از يحيي بن معين نقل كرده است كه او «ثقه» است، همچنين محمد بن سعد، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند. بخاري گفته: در او اشكال است، ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و در خود او اشكالي نيست.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج33، ص162، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

ذهبي در كتاب الكاشف در باره او مي نويسد:

أبو بلج الفزاري يحيي بن سليم أو بن أبي سليم عن أبيه وعمرو بن ميمون الأودي وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم لا بأس به وقال البخاري فيه نظر 4

يحيي بن سليم، يحيي بن معين و دارقطني او را توثيق كرده اند، ابوحاتم گفته: اشكالي در او نيست و بخاري گفته: در او اشكالي است.

الكاشف ج2 ص414، رقم:6550

و ابن حجر در لسان الميزان مي گويد:

يحيي بن سليم ان أبو بلج الفزاري عن عمرو بن ميمون وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والنسائي والدارقطني.

يحيي بن معين، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند.

لسان الميزان ج7 ص432، رقم:5209

و در تقريب التهذيب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است كه برخي وقت ها اشتباه مي كرده:

أبو بلج بفتح أوله وسكون اللام بعدها جيم الفزاري الكوفي ثم الواسطي الكبير اسمه يحيي بن سليم أو بن أبي سليم أو بن أبي الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة 4

ابو بلج، بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده است.

تقريب التهذيب ج1 ص625، رقم: 8003.

بديهي است كه جمله بخاري «فيه نظر»، نمي تواند در برابر توثيقات بزرگان علم رجال اهل سنت، تضعيف محسوب شود و به صحت روايت ضرر بزند؛ چرا كه بزرگاني همچون يحيي بن معين، دارقطني، نسائي، محمد بن سعد و ابن أبي حاتم او را توثيق كرده اند و تضعيف بخاري در برابر توثيقات اين بزرگان تاب مقاومت ندارد؛ چنانچه بدر الدين عيني در باره روايتي كه از ابوالمنيب عبيد الله بن عبد الله نقل شده است مي گويد:

فإن قلت: في إسناده أبو المنيب عبيد الله بن عبد الله، وقد تكلم فيه البخاري وغيره. قلت: قال الحاكم: وثقه ابن معين، وقال ابن أبي حاتم: سمعت أبي يقول: هو صالح الحديث، وأنكر علي البخاري إدخاله في الضعفاء، فهذا ابن معين إمام هذا الشأن وكفي به حجة في توثيقه إياه.

اگر بگويي كه در سند آن ابو المنيب عبيد الله بن عبد الله است كه بخاري و ديگران به او اشكال گرفته اند، مي گويم: حاكم گفته كه ابن معين او را توثيق كرده، ابوحاتم گفته كه از پدرم شنيدم كه مي گفت: او صالح الحديث است؛ اما بخاري منكر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما يحيي بن معين، پيشواي اين كار (علم رجال) است، براي حجيت روايت، توثيق او، توسط يحيي بن معين كفايت مي كند.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج7، ص11، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

وضعيت يحيي بن سليم نيز تقريبا به همين صورت است، بخاري او را تضعيف كرده ـ البته اگر بگوييم كه «فيه نظر» تضعيف باشد ـ؛ اما يحيي بن معين و ديگر ائمه رجال اهل سنت او را توثيق كرده اند؛ پس بر طبق گفته آقاي بدر الدين عيني، تضعيف بخاري ارزشي ندارد و تنها توثيق يحيي بن معين، براي اثبات حجيت روايت كفايت مي كند.

حتي اگر فرض كنيم كه اشكال بخاري تأثير گذار باشد، بازهم روايت از حجيت ساقط نمي شود و حد اكثر يحيي بن سليم مي شود «مختلف فيه» و روايت «مختلف فيه» از ديدگاه اهل سنت، دست كم داراي درجه «حسن» است و روايت حسن نيز از ديدگاه آن ها حجت است و در حجيت با روايت صحيح تفاوتي ندارد.

الباني وهابي نيز روايت يحيي بن سليم را «حسن» دانسته است:

1188 - إسناده حسن ورجاله ثقات رجال الشيخين غير أبي بلج واسمه يحيي بن سليم بن بلج قال الحافظ صدوق ربما أخطأ.

سند روايت «حسن» است، تمام راويان آن ثقه و از راويان بخاري و مسلم هستند؛ غير از أبوبلج كه ابن حجر گفته او بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، ظلال الجنة،ج1، ص27، ج2، ص338، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة - 1413هـ ـ 1993م.

البته الباني روايت «أنت ولي كل مؤمن بعدي» را با همين سند، صحيح مي داند و صراحتا اعتراف مي كند كه اين روايت صحيح است كه در ادامه به سخن او اشاره مي شود.

نتيجه آن كه: يحيي بن سليم از ديدگاه، يحيي بن معين، دارقطني، ابن أبي حاتم، الباني و... موثق و روايتش «صحيح» و يا دست كم «حسن» است.

عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

عمرو بن ميمون الأودي عن عمر ومعاذ وعنه زياد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة كثير الحج والعبادة وهو راجم القردة مات 74 ع

عمرو بن ميميون، زياد به حج مي رفت و اهل عبادت بود، او همان كسي است كه ميمون را سنگسار كرد.

الكاشف ج2 ص89، رقم: 4237

عمرو بن ميمون الأودي أبو عبد الله ويقال أبو يحيي مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الكوفة مات سنة أربع وسبعين وقيل بعدها ع.

عمرو بن ميمون كه به او أبويحيي گفته مي شود، مخضرم (كسي كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

تقريب التهذيب ج1 ص427، رقم:5122.

قضيه سنگسار كردن ميمون در جاهليت را بخاري در صحيح خود نقل كرده است:

حدثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَيْمٌ عن حُصَيْنٍ عن عَمْرِو بن مَيْمُونٍ قال رأيت في الْجَاهِلِيَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ عليها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.

نعيم بن حماد از هشيم بن حصين از عمرو بن ميمون روايت كرده است كه وي گفت: در جاهليت، ميموني را ديدم كه زنا كرده بود، پس گروهي از ميمون ها دور وي جمع شده و او را سنگسار كردند؛ من نيز به همراه ايشان او را سنگسار كردم !!!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري،ج3، ص1397، ح3636، كتاب مناقب الأنصار، باب القسامة في الجاهلية، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابْنِ عَبَّاسٍ

صحابي.

همين روايت را احمد بن حنبل و حاكم نيشابوري به صورت مفصل نقل كرده اند:

(2942)- [3052] حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، حَدَّثَنَا أَبُو بَلْجٍ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ، قَالَ: إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَي ابْنِ عَبَّاسٍ، إِذْ أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ، فَقَالُوا: يَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِمَّا أَنْ تَقُومَ مَعَنَا، وَإِمَّا أَنْ يُخْلُونَا هَؤُلَاءِ، قَالَ: فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: بَلْ أَقُومُ مَعَكُمْ، قَالَ: وَهُوَ يَوْمَئِذٍ صَحِيحٌ قَبْلَ أَنْ يَعْمَي، قَالَ: فَابْتَدَءُوا فَتَحَدَّثُوا، فَلَا نَدْرِي مَا قَالُوا، قَالَ: فَجَاءَ يَنْفُضُ ثَوْبَهُ، وَيَقُولُ: أُفْ وَتُفْ، وَقَعُوا فِي رَجُلٍ لَهُ عَشْرٌ، وَقَعُوا فِي رَجُلٍ، قَالَ لَهُ النَّبِيُّ (ص): " لَأَبْعَثَنَّ رَجُلًا لَا يُخْزِيهِ اللَّهُ أَبَدًا، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ "...

إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَأَنْتَ خَلِيفَتِي ". قَالَ: وَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: "أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي".

عمرو بن ميمون مي گويد: با عبد اللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادي كه در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: يا برخيز و با ما بيا و يا شما ما را با ابن عباس تنها گذاريد. اين ماجرا زماني بود كه ابن عباس بينا بود و هنوز كور نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما مي آيم [آنان به گوشه اي رفتند و] با ابن عباس مشغول گفت و گو شدند. من نمي فهميدم چه مي گويند. پس از مدتي عبد اللَّه بن عباس در حالي كه لباسش را تكان مي داد تا غبارش فروريزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردي دشنام مي دهند و از او عيب جويي مي كنند كه ده ويژگي براي اوست؛

[يك ]- رسول خدا (ص) فرمود: «مردي را روانه ميدان مي كنم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمي كند»....

شايسته نيست كه من بروم؛ مگر اين كه تو جانشين من باشي. ابن عباس مي گويد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به علي (عليه السلام) فرمود: تو بعد از من بر هر مؤمني ولي هستي.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص685، ح3062، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م؛

مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.؛

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج12، ص98، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،ج42، ص100، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية،ج7، ص339، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة،ج4، ص568، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ - 1992م.

حاكم نيشابوري متوفاي405هـ بعد از نقل اين روايت مي گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه بهذه السياقة.

اين روايت سندش صحيح است؛ ولي بخاري متوفاي256هـ و مسلم به اين صورت نقل نكرده اند.

النيسابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص143، دار الكتب العلمية ـ بيروت، الأولي، 1411هـ.

ذهبي متوفاي748هـ نيز در تلخيص المستدرك بعد از نقل اين روايت گفته:

صحيح.

المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج3، ص134، كتاب معرفة الصحابة، باب ذكر اسلام امير المؤمنين، طبعة مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،1342هـ.

ابن عبد البر قرطبي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

قال أبو عمر رحمه الله هذا إسناد لا مَطْعَنٌ فيه لأحد لصحته وثقة نَقَلَتِه....

ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: اين سندي است كه هيچ كس حق اشكال به آن را ندارد؛ چرا كه سند آن صحيح و تمام راويان آن موثق هستند.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب،ج3 ص1091 ـ 1092، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ.

حافظ ابوبكر هيثمي متوفاي807 هـ نيز بعد از اين روايت مي گويد:

رواه أحمد والطبراني في الكبير والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحيح غير أبي بلج الفزاري وهو ثقة وفيه لين.

اين روايت را احمد و طبراني متوفاي360هـ در معجم كبير و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل كرده اند، راويان احمد همگي راويان صحيح بخاري متوفاي256هـ هستند؛ غير از أبي بلج فزاري كه او نيز مورد اعتماد و در او اشكالي است.

الهيثمي، علي بن أبي بكر، مجمع الزوائد، ج9، ص120، دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي ـ القاهرة، بيروت ـ 1407هـ.

حتي الباني وهابي كه روايت أبوبلج را در جاي ديگر «حسن» دانسته، در اين جا تصحيح مي كند و مي گويد:

و أما قوله: «وهو ولي كل مؤمن بعدي». فقد جاء من حديث ابن عباس، فقال الطيالسي (2752 ): حدثنا أبو عوانة عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عنه " أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لعلي: " أنت ولي كل مؤمن بعدي ".

و أخرجه أحمد (1 / 330 - 331) ومن طريقه الحاكم (3 / 132 - 133) وقال: «صحيح الإسناد»، ووافقه الذهبي، وهو كما قالا.

اما اين گفته پيامبر (ص) كه: «او ولي هر مؤمني بعد از من است» از طريق ابن عباس نقل شده است. طيالسي گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا خطاب به علي فرمود: تو ولي هر مؤمني بعد از من هستي.

احمد نيز آن را نقل كرده و حاكم نيز از همين طريق آن را نقل كرده و گفته: سندش صحيح است، ذهبي نيز با نظر او موافقت كرده است. سند روايت همان گونه است است كه حاكم و ذهبي گفته اند (صحيح است).

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

نتيجه اين كه: روايت «أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» از ديدگاه بزرگاني همچون حاكم نيشابوري، شمس الدين ذهبي و علي بن أبي بكر هيثمي، محمد ناصر الباني و... صحيح و تمام راويان آن ثقه هستند.

طريق دوم: عمران بن حصين

ابوعيسي ترمذي در سنن خود، احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و نسائي در خصائص اميرمؤمنان عليه السلام نوشته اند:

(3674)- [3712] حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ الضُّبَعِيُّ، عَنْ يَزِيدَ الرِّشْكِ، عَنْ مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ، قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) جَيْشًا، وَاسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَمَضَي فِي السَّرِيَّةِ، فَأَصَابَ جَارِيَةً، فَأَنْكَرُوا عَلَيْهِ، وَتَعَاقَدَ أَرْبَعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالُوا: إِذَا لَقِينَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) أَخْبَرْنَاهُ بِمَا صَنَعَ عَلِيٌّ، وَكَانَ الْمُسْلِمُونَ إِذَا رَجَعُوا مِنَ السَّفَرِ بَدَءُوا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا إِلَي رِحَالِهِمْ، فَلَمَّا قَدِمَتِ السَّرِيَّةُ سَلَّمُوا عَلَي النَّبِيِّ (ص) فَقَامَ أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَمْ تَرَ إِلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَنَعَ كَذَا وَكَذَا، فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) ثُمَّ قَامَ الثَّانِي فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الثَّالِثُ فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الرَّابِعُ فَقَالَ مِثْلَ مَا قَالُوا، فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَالْغَضَبُ يُعْرَفُ فِي وَجْهِهِ فَقَالَ:

«مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي».

مطرف بن عبد الله از «عمران بن حصين» روايت كرده كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله لشكري را به فرماندهي حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) فرستاد، حضرت علي عليه السّلام به فرمان پيغمبر به آن مأموريت رفت. پس از پيروزي، كنيزكي را كه جزو اسيران بود، براي خود برگزيد. اين عمل علي عليه السّلام مورد نارضايتي لشكريان قرار گرفت و از آنها، چهار تن تعهد كردند و گفتند: هر گاه با رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ملاقات كنيم، رفتار ناخوشايند حضرت علي عليه السّلام را به اطلاع ايشان مي رسانيم.

معمول مسلمانها اين بود كه هر گاه از سريّه اي باز مي گشتند. نخست به حضور پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله شرفياب مي شدند و سلام مي كردند؛ پس از عرض سلام، هر يك به مقر خويش باز مي گشت. اين بار هم طبق معمول، لشكر به حضور پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله شرفياب شد.

پس از عرض سلام، يكي از چهار تن از جاي برخاست و گفت: يا رسول الله! آيا از رفتاري كه علي بن ابيطالب در اين مأموريت انجام داده، اطلاع يافته ايد؟ رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روي از او برتافت و پاسخي نداد؛ دومي از جاي برخاست و همان سخن را بازگو كرد. پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از او نيز روي برگردانيد و پاسخي نداد؛ سومي از جاي برخاست و همان شكايت را نمود. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به گفته او هم اعتنائي نكرد؛ چهارمي برخاست و گفته هاي آن سه نفر را تأييد كرد.

رسول الله صلّي اللّه عليه و آله در حالي كه آثار خشم و غضب از چهره مباركش هويدا بود، برآشفت و سه بار فرمود: از علي چه مي خواهيد؟ از علي چه مي خواهيد؟ از علي چه مي خواهيد؟ و فرمود: علي از من است و من از علي و او پس از من، ولي همه مؤمنان است.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي،ج5، ص632، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت؛

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة،ج2، ص620، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م؛

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب،ج1، ص109، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ؛

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلي،ج1، ص293، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، 1404 هـ - 1984م؛

الروياني، أبو بكر محمد بن هارون (متوفاي307هـ)، مسند الروياني،ج1، ص125، تحقيق: أيمن علي أبو يماني، ناشر: مؤسسة قرطبة - القاهرة، الطبعة: الأولي، 1416هـ؛

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان،ج15، ص373، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م؛

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير،ج18، ص128، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م؛

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء،ج6، ص294، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة،ج4، ص116، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.

ابن أبي شيبه با همان سند روايت نقل كرده است؛ اما متن آن كمي تفاوت دارد:

حدثنا عفان قال ثنا جعفر بن سليمان قال حدثني يزيد الرشك عن مطرف عن عمران بن حصين قال بعث رسول الله... فأقبل إليه رسول الله يعرف الغضب في وجهه فقال ما تريدون من علي ما تريدون من علي علي مني وأنا من علي وعلي ولي كل مؤمن بعدي

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار،ج6، ص373، ح32121، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.

تعدادي از علماي اهل سنت، سند اين روايت را تصحيح كرده اند؛ از جمله ذهب در ميزان الإعتدال مي نويسد:

قال ابن عدي أدخله النسائي في صحاحه.

ابن عدي گفته كه نسائي اين روايت را در زمره روايات صحيح خود وارد كرده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال،ج2، ص138، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.

و در تاريخ الإسلام مي نويسد:

أخرجه النسائي، والترمذي وقال: حديث حسن غريب. ورواه الإمام أحمد في مسنده عن عبد الرزاق، وعفان عنه. وإسناده علي شرط مسلم وإنما لم يخرجه في صحيحه لنكارته.

اين روايت را نسائي آورده و ترمذي بعد از نقل آن گفته: حديث حسن و غريب است. و إمام أحمد در مسندش آن را از طريق عبد الزراق و عفان نقل كرده، سند امام أحمد مطابق با شرايطي است كه مسلم در صحت روايت قائل است؛ اما آن را در صحيح خود نياورده؛ چون متن آن منكر است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام،ج11، ص71، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

بلي، متن اين روايت از ديدگاه مسلم نيشابوري و شمس الدين ذهبي منكر و غير قابل پذيرش است؛ چون اساس مذهب و عقائد آن ها را فرو ريخته و بطلان افكار آن ها را ثابت مي كند؛ از اين رو طبيعي است كه آن ها نپذيرند و در صحيح خود آن را نياورند.

اگر مسلم اين گونه روايات را آورده بود كه نام كتاب او را «صحيح مسلم» نمي گذاشتند.

و ابن حجر عسقلاني تصريح مي كند كه سند اين روايت «قوي» است.

وأخرج الترمذي بإسناد قوي عن عمران بن حصين في قصة قال فيها قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ما تريدون من علي إن عليا مني وأنا من علي وهو ولي كل مؤمن بعدي.

ترمذي با سند قوي از عمران بن حصين در قصه اي نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: از علي چه مي خواهيد، به درستي كه علي از من است و من از علي هستم و او ولي هر مؤمني بعد از من است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة،ج4، ص569، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412هـ - 1992م.

و عبد القادر بغدادي نيز همان سخن ابن حجر را تكرار كرده است:

وأخرج الترمذي بإسنادٍ قويٍّ عن عمران بن حصين في قصةٍ قال فيها: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: ما يريدون من علي إن علياً مني وأنا من علي وهو ولي كل مؤمن بعدي.

البغدادي، عبد القادر بن عمر (متوفاي1093هـ)، خزانة الأدب ولب لباب لسان العرب،ج6، ص69، تحقيق: محمد نبيل طريفي / اميل بديع اليعقوب، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1998م.

جلال الدين سيوطي و علاء الدين هندي گفته اند كه ابن جرير طبري همين روايت را نقل و سپس آن را تصحيح كرده است:

(ش وابن جرير وصحَّحَهُ).

ابن أبي شيبه و نيز ابن جرير آن را نقل و تصحيح كرده است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)،ج16، ص256، طبق برنامه الجامع الكبير؛

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال،ج13، ص62، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.

سيوطي در جاي ديگر از كتاب جامع الأحاديث صراحتا مي گويد كه اين روايت صحيح است:

عَلِيٌّ مِني وَأَنَا مِنْ عَلِيَ، وَعَلِيٌّ وَلِيُّ كُل مُؤْمِنٍ بَعْدِي (ش) عن عمران بن حصين، صحيح.

علي از من و من از علي هستسم، و علي ولي هر مؤمني بعد از من است. اين روايت را ابن أبي شيبه در كتاب المصنف نقل كرده و سندش صحيح است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)،ج5، ص211، طبق برنامه الجامع الكبير.

متقي هندي نيز در كنز العمال همين سخن را تكرار كرده است:

علي مني وأنا من علي، وعلي ولي كل مؤمن بعدي. ش عن عمران بن حصين؛ صحيح.

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال،ج11، ص279، ح 32941، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.

صالحي شامي نيز روايت را صحيح دانسته است:

وروي ابن أبي شيبة وهو صحيح عن عمر - رضي الله تعالي عنه - قال: قال رسول الله - صلي الله عليه وسلم -: ' علي مني وأنا منه، وعلي ولي كل مؤمن من بعدي '.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد،ج11، ص296، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ.

البته به جاي «عمران» در نقل صالحي شامي «عمر» آمده است كه به احتمال زياد از اشتباهات نسخه نويسان باشد.

الباني وهابي بعد از نقل اين روايت و در توثيق جعفر بن سليمان مي گويد:

قلت: وهو ثقة من رجال مسلم وكذلك سائر رجاله ولذلك قال الحاكم: «صحيح علي شرط مسلم»، وأقره الذهبي.

من مي گويم: جعفر بن سليمان ثقه و از روايان صحيح مسلم است؛ چنانچه ديگر راويان اين روايت نيز اين چنين هستند؛ به همين خاطر حاكم گفته است كه روايت بنابر شرايط مسلم، صحيح است و ذهبي نيز نظر او را تأييد كرده است.

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

هر چند كه همين تصريحات بزرگان اهل سنت براي اثبات صحت روايت كفايت مي كند؛ اما براي اطمينان بيشتر، ما تك تك روات را نيز بررسي خواهيم كرد:

بررسي سند روايت
قُتَيْبَةُ بن سعيد:

از روات بخاري و مسلم؛ ذهبي در باره او مي گويد:

قتيبة بن سعيد أبو رجاء البلخي عن مالك والليث وعنه الجماعة سوي بن ماجة والفريابي والسراج مات عن اثنتين وتسعين سنة في شعبان 24 ع

قتيبة بن سعيد، از مالك و ليث و از او تمام صحاح سته؛ غير از ابن ماجه روايت نقل كرده اند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص134، رقم: 4555، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

و ابن حجر در باره او مي نويسد:

قتيبة بن سعيد بن جميل بفتح الجيم بن طريف الثقفي أبو رجاء البغلاني بفتح الموحدة وسكون المعجمة يقال اسمه يحيي وقيل علي ثقة ثبت من العاشرة مات سنة أربعين عن تسعين سنة ع.

قتيبة بن سعيد، ثقه و ثابت قدم بوده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1 ص454، رقم:5522، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ الضُّبَعِيُّ:

از روات مسلم و ساير صحاح سته، ابن حجر در باره او گفته است:

جعفر بن سليمان الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سليمان البصري صدوق زاهد لكنه كان يتشيع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعين بخ م 4

جعفر بن سليمان، بسيار راستگو و زاهد؛ اما متمايل به شيعه بود.

تقريب التهذيب ج1 ص140، رقم:942

و ذهبي در تذكرة الحفاظ در باره او مي نويسد:

م 4 جعفر بن سليمان الامام أبو سليمان الضبعي البصري من ثقات الشيعة وزهادهم حدث عن ثابت البناني....

جعفر بن سليمان، از روايات مورد اعتماد شيعه و از زاهدان آن بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج1 ص241، رقم:227، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

الباني وهابي كه از او با عنوان بخاري دوران ياد مي كنند، در توثيق جعفر بن سليمان مي نويسد:

و كان جعفر بن سليمان من الثقات المتقنين في الروايات غير أنه كان ينتحل الميل إلي أهل البيت ولم يكن بداعية إلي مذهبه وليس بين أهل الحديث من أئمتنا خلاف أن الصدوق المتقن إذا كان فيه بدعة ولم يكن يدعو إليها، أن الاحتجاج بأخباره جائز.

جعفر بن سليمان از راويان مورد اعتماد و استوار در نقل روايت است؛ البته او به أهل بيت متمايل بوده است، اما او به مذهب خود دعوت نمي كرده است و هيچ اختلافي بين پيشوايان أهل حديث ما در اين مطلب وجود ندارد كه اگر راوي راستگو و متقني، اهل بدعت باشد؛ ولي به مذهبش دعوت نكند، اخذ و تمسك به حديث هاي او صحيح و مجاز است.

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

يَزِيدَ بن شريك بن الرِّشْكِ:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در باره او مي نويسد:

يزيد الرشك هو بن أبي يزيد الضبعي عن مطرف ومعاذة وعنه شعبة وابن علية ثقة متعبد توفي 13 ع.

يزيد الرشك، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

الكاشف ج2 ص391، رقم:6369

و مزي بعد از نقل توثيقاتي كه در باره وجود دارد، مي نويسد:

روي له الجماعة.

تمام صحاح سته از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج32، ص161، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را يكي از مشاهير معرفي كرده است:

مطرف بن عبد الله بن الشخير الحرشي العامري أبو عبد الله أحد الأعلام عن أبيه وأبي وعلي وعنه أخوه يزيد وقتادة وأبو التياح مات 95 ع

الكاشف ج2 ص269، رقم:5478

و ابن حجر او را ثقه، عابد و فاضل دانسته است:

مطرف بن عبد الله بن الشخير بكسر الشين المعجمة وتشديد المعجمة المكسورة بعدها تحتانية ساكنة ثم راء العامري الحرشي بمهملتين مفتوحتين ثم معجمة أبو عبد الله البصري ثقة عابد فاضل من الثانية مات سنة خمس وتسعين ع

تقريب التهذيب ج1 ص534، رقم:6706

عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ

صحابي.

ابن شاهين بعد از نقل همين روايت مي نويسد:

تَفَرَّدَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ، لَمْ يَشْرَكْهُ فِيهَا أَحَدٌ.

علي بن أبي طالب (عليه السلام) تنها دارنده اين فضيلت است و كسي ديگري در آن شريك نيست.

أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين (متوفاي385 هـ)، شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج1، ص89، تحقيق: عادل بن محمد، ناشر: مؤسسة قرطبة للنشر والتوزيع، الطبعة: الأولي، 1415هـ - 1995م.

بنابراين، سند اين روايت كاملا صحيح است و تمام راويان آن، يا از روات بخاري يا از روات مسلم؛ چنانچه پيش از اين تصريح الباني را در اين زمينه خوانديم.

طريق سوم: عامر بن الحصيب بن عبد الله (بريده)

احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود مي نويسد:

(22409)- [22502] حَدَّثَنَا ابنُ نُمَيْرٍ، حَدَّثَنِي أَجْلَحُ الْكِنْدِيُّ، عَنْ عَبدِ اللَّهِ بنِ برَيْدَةَ، عَنْ أَبيهِ برَيْدَةَ، قَالَ: بعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بعْثَيْنِ إِلَي الْيَمَنِ، عَلَي أَحَدِهِمَا عَلِيُّ بنُ أَبي طَالِب، وَعَلَي الْآخَرِ خَالِدُ بنُ الْوَلِيدِ، فَقَالَ: " إِذَا الْتَقَيْتُمْ فَعَلِيٌّ عَلَي النَّاسِ، وَإِنْ افْتَرَقْتُمَا، فَكُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا عَلَي جُنْدِهِ "، قَالَ: فَلَقِينَا بنِي زَيْدٍ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ، فَاقْتَتَلْنَا، فَظَهَرَ الْمُسْلِمُونَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ، فَقَتَلْنَا الْمُقَاتِلَةَ، وَسَبيْنَا الذُّرِّيَّةَ، فَاصْطَفَي عَلِيٌّ امْرَأَةً مِنَ السَّبيِ لِنَفْسِهِ، قَالَ برَيْدَةُ: فَكَتَب مَعِي خَالِدُ بنُ الْوَلِيدِ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) يُخْبرُهُ بذَلِكَ، فَلَمَّا أَتَيْتُ النَّبيَّ (ص) دَفَعْتُ الْكِتَاب، فَقُرِئَ عَلَيْهِ، فَرَأَيْتُ الْغَضَب فِي وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا مَكَانُ الْعَائِذِ، بعَثْتَنِي مَعَ رَجُلٍ وَأَمَرْتَنِي أَنْ أُطِيعَهُ، فَفَعَلْتُ مَا أُرْسِلْتُ بهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): " لَا تَقَعْ فِي عَلِيٍّ، فَإِنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بعْدِي، وَإِنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بعْدِي "

عبد الله بن بريده از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله دو گروه را به يمن فرستاد؛ سرپرستي يكي را به عهده علي بن ابي طالب عليه السّلام و سرپرستي گروه ديگر را به عهده خالد بن وليد» گذاشت و دستور داد تا زماني دو لشكر از يكديگر جدا نشده اند، علي (عليه السّلام) فرمانده هر دو لشكر خواهد بود و اگر دو لشكر از يكديگر جدا شدند، هر يك از دو تن، فرمانده لشكر خود خواهد بود.

بريدة گفت: لشكريان اسلام عازم يمن شدند و با بني زيد كه اهل يمن بودند، روبرو شديم و جنگيدم، مسلمانان بر مشركان پيروز شدند، گروه بسياري از آنان را از پاي در آورديم، زنان آنان را اسير كرديم و در پايان جنگ غنائمي بدست آورديم.

علي (عليه السّلام) زني را كه از اسيران بود، براي خود برگزيد. اين مسأله، خالد بن وليد ناراحت شد و به همراه من نامه اي براي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرستاد تا از علي (عليه السلام) شكايت كند. هنگامي كه به مدينه رسيدم، نامه را به رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله تقديم كردم. نامه خالد براي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله قرائت شد، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله با شنيدن مضمون نامه، آثار غضب بر چهره مباركش هويدا شد. ـ از خشم آن حضرت بيمناك گرديده ـ عرض كردم: يا رسول الله! اينك در جائي هستم كه بايد از خشم رسول خدا به خداي تعالي پناه ببرم، شما مرا تحت فرمان مردي قرار داديد و فرموديد تا از او اطاعت كنم و من از فرمان شما اطاعت كرده ام.

رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود:

«از علي بدگويي نكنيد؛؛ زيرا او از من است و من از اويم و او پس از من، ولي شما خواهد بود».

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة،ج2، ص688، ح1175، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ - 1983م؛

مسند أحمد بن حنبل،ج5، ص356، ح23062، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،ج42، ص189، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام،ج3، ص628، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري،ج8، ص67، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد،ج6، ص236، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ.

البته همين روايت در صحيح بخاري نقل شده؛ اما او همانند هميشه، سخن پيامبر را تحريف و تكه اصلي آن كه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت مي كند، حذف كرده است تا مبادا مردم با شنيدن سخن پيامبر گمراه شوند:

حدثني محمد بن بَشَّارٍ حدثنا رَوْحُ بن عُبَادَةَ حدثنا عَلِيُّ بن سُوَيْدِ بن مَنْجُوفٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَيْدَةَ عن أبيه رضي الله عنه قال بَعَثَ النبي صلي الله عليه وسلم عَلِيًّا إلي خَالِدٍ لِيَقْبِضَ الْخُمُسَ وَكُنْتُ أُبْغِضُ عَلِيًّا وقد اغْتَسَلَ فقلت لِخَالِدٍ ألا تَرَي إلي هذا فلما قَدِمْنَا علي النبي صلي الله عليه وسلم ذَكَرْتُ ذلك له فقال يا بُرَيْدَةُ أَتُبْغِضُ عَلِيًّا فقلت نعم قال لَا تُبْغِضْهُ فإن له في الْخُمُسِ أَكْثَرَ من ذلك.

عبد الله بن بريده از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا (ص) علي بن أبي طالب را به سوي خالد فرستاد تا خمس را از او بگيرد و من بغض و كينه علي را در دل داشتم، علي (عليه السلام) غسل كرد؛ پس به خالد گفتم: آيا او را نمي بيني كه چكار كرد، وقتي پيش رسول خدا رفتيم، اين كار او را گزارش خواهم كرد. رسول خدا (ص) فرمود: اي بريده آيا بغض علي را در دل داري؟ گفتم: بلي، فرمود: بغض او را در دل نداشته باش؛ چرا كه حق او از خمس بيش از اين است.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري،ج4، ص1581، ح4093، بَاب بَعْثُ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ عليه السَّلَام وَخَالِدِ بن الْوَلِيدِ رضي الله عنه إلي الْيَمَنِ قبل حَجَّةِ الْوَدَاعِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

بررسي سند روايت
عبد الله بنُ نُمَيْرٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

عبد الله بن نمير الهمداني أبو هشام عن هشام بن عروة والأعمش وعنه ابنه وأحمد وابن معين حجة توفي 199 ع.

عبد الله بن نمير، استاد احمد بن حنبل و يحيي بن معين، حجت (كسي كه سي صد هزار حديث حفظ بوده) است.

الكاشف ج1 ص604، رقم:3024

عبد الله بن نمير بنون مصغر الهمداني أبو هشام الكوفي ثقة صاحب حديث من أهل السنة من كبار التاسعة مات سنة تسع وتسعين وله أربع وثمانون ع.

عبد الله بن نمير، ثقه و صاحب حديث از اهل سنت است.

تقريب التهذيب ج1 ص327، رقم:3668

أَجْلَحُ الْكِنْدِيُّ

أجلح بن عبد الله، هر چند كه گفته اند شيعه بوده؛ اما نه به اين معنا كه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام و فرزندان معصومش را قبول داشته؛ بلكه به اين معنا كه گفته شده او به ابوبكر و عمر فحش مي داده است؛ هر چند كه همين اتهام نيز براي برخي از علماي سني ثابت نشده است؛ اما در عين حال ترديدي در وثاقت و صداقت او نيست؛ چنانچه ذهبي مي نويسد:

أجلح بن عبد الله أبو حجية الكندي عن الشعبي وعكرمة وعنه القطان وابن نمير وخلق وثقه بن معين وغيره وضعفه النسائي وهو شيعي مع أنه روي عنه شريك أنه قال سمعنا أنه ما سب أبا بكر وعمر أحد إلا افتقر أو قتل مات 145 4.

أجلح بن عبد الله را يحيي معين و ديگران توثيق كرده؛ اما نسائي گفته كه او ضعيف است و شيعه بود. با اين كه شريك از او روايت كرده است كه مي گفت: كسي ابابكر و عمر را فحش نمي دهد؛ مگر اين كه فقير يا كشته مي شود.

الكاشف ج1 ص229، رقم: 234

البته از آن جائي كه نسائي از متشددين در توثيق بوده و سخت گيري بيش از اندازه داشته، تضعيف او در برابر توثيق ديگر بزرگان اهل سنت، توانائي مقابله و برابري را ندارد؛ چنانچه مباركفوري در شرح حال عبد الله العمري مي گويد:

قواه غير واحد من الأئمة وضعفه النسائي وبن حبان وغيرها من المتشددين

تعداد زيادي از ائمه او را تقويت كرده اند؛ اما نسائي و إبن حبان و ديگراني كه از متشددين هستند، او را تضعيف كرده اند.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاي1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي،ج2، ص355، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن حجر عسقلاني در شرح حال او مي نويسد:

أجلح بن عبد الله بن حجية بالمهملة والجيم مصغر يكني أبا حجية الكندي يقال اسمه يحيي صدوق شيعي من السابعة مات سنة خمس وأربعين بخ 4.

أجلح بن عبد الله راستگو و شيعه بوده است.

تقريب التهذيب ج1 ص96، رقم:285

مناوي در فيض القدير به نقل از جد مادري خود در باره اين روايت مي نويسد:

قال جدنا للأم، الزين العراقي: الأجلح الكندي وثقه الجمهور وباقيهم رجاله رجال الصحيح

جد مادري من، زين العراقي گفته: اجلح كندي را اكثر علما توثيق كرده اند، ساير راويان همگي از روات صحيح بخاري هستند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير،ج4، ص357، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، 1356هـ.

زين العراقي از بزرگان تاريخ اهل سنت است؛ چنانچه سيوطي در باره او مي نويسد:

الحافظ الإمام الكبير الشهير أبو الفضل زين الدين عبد الرحيم بن الحسين بن عبد الرحمن بن أبي بكر بن إبراهيم العراقي حافظ العصر... وتقدم في فن الحديث بحيث كان شيوخ عصره يبالغون في الثناء عليه بالمعرفة كالسبكي والعلائي والعز بن جماعة والعماد بن كثير وغيرهم ونقل عنه الشيخ جمال الدين الإسنوي في المهمات ووصفه بحافظ العصر...

او حافظ، امام بزرگ و مشهور أبو الفضل، زين الدين، عبد الرحيم بن الحسين ابن عبد الرحمن بن أبي بكر بن إبراهيم العراقي، حافظ عصر است... او در فن حديث سرآمد (عصر خود) گشت به گونه اي كه بزرگان عصر او همچون سبكي و علائي و عز بن جماعة و عماد بن كثير و غيره در تعريف و تمجيد او فراوان گفته و نوشته اند و شيخ جمال الدين إسنوي، روايات او را در مسايل مهم و اساسي نقل كرده و از او با وصف حافظ عصر ياد كرده است...

السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي، متوفاي 911هـ، طبقات الحفاظ، ج1، ص543، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1403، الطبعة: الأولي

بنابراين ترديدي در وثاقت اجلح كندي نيست.

عَبدِ اللَّهِ بنِ برَيْدَةَ

ذهبي در الكاشف مي نويسد:

عبد الله بن بريدة قاضي مرو وعالمها عن أبيه وعمران بن حصين وعائشة وعنه مالك بن مغول وحسين بن واقد وأبو هلال ثقة ولد عام اليرموك وعاش مائة توفي 115 ع

عبد الله بن بريده كه قاضي مرو و دانشمند آن جا بود، ثقه است.

الكاشف ج1 ص540، رقم:2644.

و إبن حجر مي گويد:

عبد الله بن بريدة بن الخصيب الأسلمي أبو سهل المروزي قاضيها ثقة من الثالثة مات سنة خمس ومائة وقيل بل خمس عشرة وله مائة سنة ع

عبد الله بن بريده، اهل مرو و قاضي آن جا بود، ثقه و از طبقه سوم روات بود.

تقريب التهذيب ج1 ص297، رقم: 3227

عامر بن الحصيب بن عبد الله (برَيْدَةَ)

صحابي.

نتيجه: سند اين روايت نيز اشكالي ندارد، حتي اگر اشكال نسائي در باره أجلح مورد قبول باشد، دست كم اين روايت «حسن» مي شود و روايت «حسن» نيز همانند روايت صحيح از ديدگاه اهل سنت حجت است؛ چنانچه الباني وهابي بعد از نقل همين روايت مي گويد:

أخرجه أحمد (5 / 356 ). قلت: وإسناده حسن، رجاله ثقات رجال الشيخين غير الأجلح، وهو ابن عبد الله الكندي، مختلف فيه، وفي التقريب: «صدوق شيعي».

اين روايت را أحمد نقل كرده، من مي گويم: سند آن «حسن» و راويان آن موثق و از روايان بخاري و مسلم هستند؛ غير از أجلح كه او همان ابن عبد الله كندي و «مختلف فيه» (علماي رجال در وثاقت او اختلاف دارند) است. در تقريب آمده است كه او بسيار راستگو و شيعه بوده.

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

طريق چهارم: براء بن عازب

ابوبكر العنبري در مجلسان خود مي نويسد:

(14)- [14 ] حَدَّثَنَا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَي السَّاجِيُّ، حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّازِقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ عَدِيِّ بْنِ ثَابِتٍ، عَنِ الْبَرَاءِ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَي بِهِمْ مِنْ أَوْلادِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " أَلَسْتُ أَلَسْتُ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " فَهَذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ".

فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: يَهْنُكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ الْيَوْمَ وَلِيَّ كُلِّ مُسْلِمٍ.

از براء بن عازب نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: آيا من از خود مؤمنان نسبت به آن ها شايسته تر نيستم، صحابه گفتند: بلي. فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از همسرانشان شايسته تر نيستم؟ گفتند: بلي. فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از اولادشان شايسته تر نيستم؟ گفتند: بلي. سپس چندين بار همين مسأله را سؤال كردند و همه حاضران تصديق كردند. فرمود: اين (علي عليه السلام) ولي شما بعد از من است؛ خدا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن.

پس پسر عمر گفت: مبارك باد بر تو اي پسر ابوطالب، تو از امروز ولي هر مسلماني شدي.

العنبري الملحمي أحمد بن محمد (متوفاي324هـ)، مجلسان لأبي بكر العنبري، ص4، تحقيق: قسم المخطوطات بشركة أفق للبرمجيات، ناشر: شركة أفق للبرمجيات، ـ مصر، الطبعة: الأولي، 2004هـ

دلالت اين روايت بر ولايت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام از ديگر روايات ذكر شده، آشكار تر است؛ چرا كه رسول خدا صلي الله عليه وآله پيش از گفتن «فهذا وليكم بعدي» اولويت خود را نسبت به مؤمنان از جان، ناموس و فرزندان آن ها، ثابت مي كند و اعتراف مي گيرد؛ سپس همين اولويت را براي اميرمؤمنان عليه السلام نيز تثبيت مي نمايد؛ يعني بعد از من علي بن أبي طالب عليه السلام نيز نسبت به جان، ناموس، فرزندان و... شما اولويت دارد؛ همان طوري كه من دارم.

ضمن اين كه پسر عمر به اميرمؤمنان تبريك مي گويد كه تو از امروز به اين مقام جديد دست يافتي و بر همه مؤمنان «ولي» شدي. اگر منظور دوستي، نصرت و... باشد، تبريك گفتن معنا ندارد؛ چرا كه اميرمؤمنان عليه السلام پيش از از اين دوست و ياور مردم بوده و با كسي از مؤمنان دشمني نداشته؛ بنابراين، در صورتي كه به معناي دوستي و... باشد، به مقام جديدي دست نيافته كه پسر عمر تبريك بگويد.

بررسي سند روايت
زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَي السَّاجِيُّ

ذهبي در تاريخ الإسلام در شرح حال او مي نويسد:

زكريا بن يحيي... أبو يحيي الساجي البصري الحافظ. وكان من الثقات الأئمة. سمع منه: الأشعري وأخذ عنه مذهب أهل الحديث. ولزكريا الساجي كتاب جليل في العلل يدل علي تبحره وإمامته.

زكريا بن يحيي ساجي، حافظ و از پيشوايان مورد اعتماد بود. اشعري شاگرد او بود و مذهب اهل حديث را از او آموخت. براي او كتابي در باره علل (علم شناخت حديث صحيح از ضعيف) است كه دلالت بر مهارت و امامت او مي كند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام،ج23، ص210، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

و ابن حجر در تقريب التهذيب مي نويسد:

زكريا بن يحيي الساجي البصري ثقة فقيه من الثانية عشرة مات سنة سبع وثلاثمائة.

زكريا بن يحيي، ثقه و فقيه بود.

تقريب التهذيب ج1 ص216، رقم:2029

سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ

از روات صحيح مسلم، ذهبي در شرح حال او مي نويسد:

سلمة بن شبيب أبو عبد الرحمن النيسابوري الحافظ بمكة عن أبي أسامة ويزيد وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والروياني حجة مات 247 م 4

سلمة بن شبيب، از روات مسلم و ساير صحاح سته، حافظ و حجت بود.

الكاشف ج1 ص453، رقم:2034.

ابن حجر مي نويسد:

سلمة بن شبيب المسمعي النيسابوري نزيل مكة ثقة من كبار الحادية عشرة مات سنة بضع وأربعين م 4

سلمة بن شبيب، ساكن مكه، مورد اعتماد و از بزرگان طبقه يازدهم روات بود.

تقريب التهذيب ج1 ص247، رقم:2494.

عَبْدُ الرَّازِقِ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در باره او مي گويد:

عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بكر الصنعاني أحد الأعلام عن بن جريج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادي والدبري صنف التصانيف مات عن خمس وثمانين سنة في 211 ع.

عبد الرزاق بن همام، حافظ و يكي از مشاهير بود.

الكاشف ج1 ص651، رقم:3362

مَعْمَرٌ بن راشد

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را اين چنين مي ستايد:

معمر بن راشد أبو عروة الأزدي مولاهم عالم اليمن عن الزهري وهمام وعنه غندر وابن المبارك وعبد الرزاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولي أربع عشرة سنة وقال أحمد لا تضم معمرا إلي أحد إلا وجدته يتقدمه كان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف توفي في رمضان 153ع

معمر بن راشد، دانشمند يمني بود. أحمد گفته: كسي معمر را در كنار شخص ديگري قرار نداد، مگر اين كه ديدم او را مقدم كرده است؛ او در زما خودش از همه مردم بيشتر به دنبال دانش بود، عبد الرزاق گفت كه ده هزار روايت از او شنيده ام.

الكاشف ج2 ص282، رقم:5567.

ابن حجر مي گويد:

معمر بن راشد الأزدي مولاهم أبو عروة البصري نزيل اليمن ثقة ثبت فاضل إلا أن في روايته عن ثابت والأعمش وهشام بن عروة شيئا وكذا فيما حدث به بالبصرة من كبار السابعة مات سنة أربع وخمسين وهو بن ثمان وخمسين سنة ع

معمر بن راشد، ساكن يمني، ثقه، ثابت قدم و فاضل بود؛ البته در روايت او از ثابت، أعمش و هشام اشكالاتي است.

تقريب التهذيب ج1 ص541، رقم:6809.

عَلِيِّ بْنِ زَيْدٍ

از روات مسلم و ساير صحاح سته. البته برخي به دليل اين كه او شيعه بوده، تضعيف كرده اند؛ اما چون از روات صحيح مسلم است، تضعيفش بي فايده است، به همين خاطر ذهبي تضعيفات اين تعداد را بي ارزش دانسته و نام او را در كتاب «ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق» آورده است:

علي بن زيد بن جدعان علي م مقرونا صويلح الحديث قال أحمد ويحيي ليس بشيء وقواه غيرهما.

علي بن زيد، مسلم از او به صورت مقرون (به همراه شخص ديگري در همان مكان از سند) روايت نقل كرده، احاديث او صالح است، احمد و يحيي بن معين گفته اند كه بي ارزش است؛ اما ديگران او را توثيق كرده اند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1 ص140، رقم: 253، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

عَدِيِّ بْنِ ثَابِتٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در باره او مي نويسد:

عدي بن ثابت الأنصاري عن أبيه والبراء وابن أبي أوفي وعنه شعبة ومسعر وخلق ثقة لكنه قاص الشيعة وإمام مسجدهم بالكوفة توفي 116 ع.

عدي بن ثابت، موثق است؛ اما قصه گوي شيعه و امام مسجد آن ها در كوفه بود.

الكاشف ج2 ص15، رقم:3758

ابن حجر مي گويد:

عدي بن ثابت، كوفي و ثقه است؛ اما به شيعه بودن متهم شده است.

عدي بن ثابت الأنصاري الكوفي ثقة رمي بالتشيع من الرابعة مات سنة ست عشرة ع

تقريب التهذيب ج1 ص388، رقم:4539

الْبَرَاءِ بن عازب

صحابي.

تا اين جا ثابت شد كه اين روايت حد اقل از چهار طريق؛ عبد الله بن عباس، عمران بن حصين، بريده و براء بن عازب، و با اسناد معتبر نقل شده است؛ حتي محمد ناصر الباني دو سند آن را «صحيح» و يك سند آن را «حسن» دانسته است؛ بنابراين در صحت اين روايات ترديدي نيست.

هر چند كه هر كدام از اين طريق ها چند سند معتبر ديگر نيز دارد كه ما به اختصار به همين اندازه كفايت مي كنيم و دوستاني كه خواستار تحقيق بيشتر در اين زمينه هستند، به كتاب نفحات الأزهار، خلاصه عبقات الأنوار علامه ميلاني ج15 و 16 ارجاع مي دهيم.

اشكالات اهل سنت به اين روايت

حال بعد از اثبات صحت سند روايت بايد به اشكالات اهل سنت پاسخ داده شود.

اشكالات به اين روايت به دو دسته تقسيم مي شود: اشكالات سندي؛ 2. اشكالات دلالي.

اشكالات سندي
ابن تيميه

ابن تيميه حراني به صورت كامل، اين روايت منكر شده و آن را دروغ پنداشته است. همان طور كه گذشت، وي در منهاج السنة مي نويسد:

قوله «هو ولي كل مؤمن بعدي» كذب علي رسول الله صلي الله عليه وسلم.

اين حديث از پيامبر خدا (ص) كه فرمود: « علي ولي هر مؤمني بعد از من است » دروغي است كه به رسول خدا (ص) نست داده شده است.

ابن تيمية، أحمد بن عبد الحليم الحراني (متوفاي 728هـ)، منهاج السنة النبوية،ج7، ص391، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولي، تحقيق: د. محمد رشاد سالم.

ابن كثير دمشقي

ابن كثير دمشقي، شاگرد ابن تيميه نيز مي نويسد:

هذه الفظة منكرة والاجلح شيعي ومثله لا يقبل اذا تفرد بمثلها.

اين لفظ منكر (غير قابل قبول) و أجلح شيعي است و زماني كه همانند او به تنهائي چنين روايتي را نقل كند، پذيرفته نمي شود.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية،ج7، ص344، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

ابن حجر هيثمي

ابن حجر مكي مي گويد:

و أما رواية ابن بريدة عنه لا تقع يا بريدة في علي فإن عليا مني وأنا منه وهو وليكم بعدي ففي سندها الأجلح وهو وإن وثقه ابن معين لكن ضعفه غيره علي أنه شيعي.

اما روايت ابن بريده از پدرش كه «اي بريده از علي عيب جوئي نكند؛ چرا كه او از من است و من از او هستم و او ولي شما بع از من است» پس در سند آن أجلح است؛ اگر چه ابن معين او را توثيق كره ؛ اما ديگران به خاطر اين كه شيعه است، تضعيفش كرده اند.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

دهلوي

عبد العزيز دهلوي در رد اين روايت مي گويد:

حديث سوم روايت بريده مرفوعا انه قال (ان عليا مني و انا من علي و هو ولي كل مومن من بعدي) و اين حديث باطل است زيرا كه در اسناد او اجلح واقع شده و او شيعي است متهم در روايت خود و جمهور او را تضعيف كرده اند پس به حديث او احتجاج نه توان كرد.

الدهلوي، حافظ (عبدالعزيز) غلام حليم بن شيخ قطب الدين احمد بن شيخ ابوالفيض المعروف به شاه ولي الله الهندي، تحفه اثنا عشري، ص346

مباركفوري

مباركفوري به صورت مفصل در باره اين روايت سخن گفته است كه خلاصه تمام حرف هاي او دو اشكال است كه هر دو اشكال او در حقيقت به يك اشكال و آن شيعه بودن جعفر بن سليمان و أجلح كندي است:

قد تفرد بها جعفر بن سليمان وهو شيعي بل هو غال في التشيع...

فإن قلت: لم يتفرد بزيادة قوله «بعدي» جعفر بن سليمان بل تابعه عليها أجلح الكندي فروي الإمام أحمد في مسنده هذا الحديث من طريق أجلح الكندي عن عبد الله بن بريدة... قلت: أجلح الكندي هذا أيضا شيعي.

اين روايت را تنها جعفر بن سليمان نقل كرده كه او شيعي و بلكه در تشيع خود زياده روي مي كرده...

اگر بگويي: تنها جعفر بن سليمان اين روايت را با جمله «بعدي» نقل نكرده؛ بلكه أجلح كندي نيز نقل كرده است؛ چنانچه امام احمد در مسند از طريق اجلح كندي از عبد الله بن بريده نقل كرده كه... مي گويم: اجلح كندي نيز شيعه است.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاي1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي،ج10، ص146، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

خلاصه اشكالات سندي

كل اشكالات سندي علماي سني به اين روايت را مي توان در يك اشكال خلاصه كرد:

اين روايت تنها از طريق جعفر بن سليمان و همچنين اجلح كندي نقل شده كه هر دوي آن ها شيعه هستند و روايت اين دو نفر براي اهل سنت حجت نيست.

پاسخ

اما اشكال ابن تيميه كه گفته بود اين روايت دروغ و تهمت به پيامبر است، با بررسي سند هاي متعدد اين روايت و تصحيحاتي كه بزرگان اهل سنت اين روايات را كرده بودند ، پاسخ داده شد و ميزان راستگويي ابن تيميه و دشمني با اميرمؤمنان عليه السلام روشن گرديد.

در رد سخن ابن تيميه همين بس كه الباني وهابي در ذيل روايت مي گويد:

فمن العجيب حقا أن يتجرأ شيخ الإسلام ابن تيمية علي إنكار هذا الحديث وتكذيبه في منهاج السنة (4 / 104) كما فعل بالحديث المتقدم هناك.

هذا كله من بيان شيخ الإسلام وهو قوي متين كما تري، فلا أدري بعد ذلك وجه تكذيبه للحديث إلا التسرع والمبالغة في الرد علي الشيعة، غفر الله لنا وله.

حقيقتا شگفت انگيز است كه شيخ الاسلام ابن تيميه چگونه جرأت بر انكار و تكذيب اين روايت در منهاج السنه، پيدا كرده است؛ چنانچه در باره روايت پيشيني نيز همين برخورد را كرده است.

هر چند كه پاسخ هاي دلالي او قوي و متين است؛ چنانچه ديديد؛ پس از نظر من دليل تكذيب اين روايت، جز عجله و زياده روي در رد شيعه نمي تواند باشد.

اما اشكال ديگر علماي سني كه اين روايت تنها از طريق اجلح كندي نقل شده و او ضعيف و شيعي است و حتي دهلوي ادعا كرده بود كه جمهور علماي اهل سنت او را تضعيف كرده اند، با توثيقاتي كه از علماي رجال اهل سنت نقل كرديم، پاسخ داده مي شود. نه تنها جمهور علما او را تضعيف نكرده اند؛ بلكه واقعيت عكس آن است و جمهور علماي اهل سنت او را توثيق كرده اند؛ به جز عده اي انگشت شمار كه سخن آن ها در برابر توثيقات بزرگان رجال سني، توان ايستادگي ندارد.

پيش از اين توثيقات علماي سني نقل شد، نيازي به تكرار نيست و تنها به نقل دو باره سخن زين العراقي از زبان علامه مناوي اكتفا مي كنيم كه گفته بود:

الأجلح الكندي وثقه الجمهور وباقيهم رجاله رجال الصحيح.

اجلح كندي را اكثر علما توثيق كرده اند، ساير راويان همگي از روات صحيح بخاري هستند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير،ج4، ص357، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، 1356هـ.

جا دارد كه از دهلوي و امثال او سؤال شود كه كجاست تضعيفات جهمور علما نسبت به اجلح كندي؟ چرا ايشان نام يك نفر از علماي سني كه اجلح را تضعيف كرده باشد نمي آورد؟

اما اشكال شيعه بودن اجلح و همچنين جعفر بن سليمان و عدم حجيت روايت آن دو، اشكالي است بي ارزش و غير قابل توجه؛ چرا كه به اجماع شيعه و سني، مذهب راوي نقشي در حجيت روايت ندارد؛ بلكه آن چه مهم است، صداقت راوي است كه اگر صداقت او ثابت شود، روايتش حجت مي شود؛ ولو از خوارج، جهميه و... باشد.

الباني وهابي در جواب اين عده مي نويسد:

فإن قال قائل: راوي هذا الشاهد شيعي، وكذلك في سند المشهود له شيعي آخر، وهو جعفر بن سليمان، أفلا يعتبر ذلك طعنا في الحديث وعلة فيه؟ !

فأقول: كلا لأن العبرة في رواية الحديث إنما هو الصدق والحفظ، وأما المذهب فهو بينه وبين ربه، فهو حسيبه، ولذلك نجد صاحبي " الصحيحين " وغيرهما قد أخرجوا لكثير من الثقات المخالفين كالخوارج والشيعة وغيرهم....

اگر كسي بگويد كه راوي اين شاهد نيز شيعه است؛ چنانچه در سند اصلي نيز شخص ديگري است كه او شيعه است كه همان جعفر بن سليمان باشد؛ آيا طعن به حديث و اشكال به آن حساب نمي آيد؟

پس من مي گويم: هرگز؛ زيرا آن چه در نقل روايت مهم و معتبر است، راستگويي و حافظه راوي است؛ اما مذهب او بين خود و خداي او است و خدا مي داند كه با او چه برخوردي نمايد؛ به همين خاطر مي بينيم كه نويسندگان صحيحين (بخاري و مسلم) و ديگران، روايات بسياري را از ثقات مخالفين؛ مثل خوارج و شيعه و غير آن ها نقل كرده اند.

ضمن اين كه اين روايت، تنها از طريق أجلح كندي و جعفر بن سليمان نقل نشده؛ بلكه چهار دو سند صحيح ديگر نيز دارد.

نتيجه: اشكالات سندي كه علماي اهل سنت به اين روايت گرفته بودند، همگي دفع و ثابت شد كه سند هاي اين روايت صحيح و براي اهل سنت حجت است.

اشكالات دلالي
محمد ناصر الباني: موالات به معناي دوستي و محبت است:

الباني وهابي بعد از اعتراف به صحت سه سند از سندهاي اين روايت، در رد دلالت آن مي نويسد:

أن الموالاة هنا ضد المعاداة وهو حكم ثابت لكل مؤمن، وعلي رضي الله عنه من كبارهم، يتولاهم ويتولونه.

ففيه رد علي الخوارج والنواصب، لكن ليس في الحديث أنه ليس للمؤمنين مولي سواه، وقد قال النبي صلي الله عليه وسلم: " أسلم وغفار ومزينة وجهينة وقريش والأنصار موالي دون الناس، ليس لهم مولي دون الله ورسوله ".

فالحديث ليس فيه دليل البتة علي أن عليا رضي الله عنه هو الأحق بالخلافة من الشيخين كما تزعم الشيعة لأن الموالاة غير الولاية التي هي بمعني الإمارة، فإنما يقال فيها: والي كل مؤمن.

موالات در اين جا به معناي ضد آن؛ يعني معادات (دشمني) است و اين حكم ثابتي است براي همه مؤمنان و علي (عليه السلام) از بزرگان مؤمنان است، او مؤمنان را دوست دارد و مؤمنان نيز او را دوست دارند.

پس اين روايت، ردي است بر خوارج و نواصب؛ اما در روايت نيامده است كه مؤمنان مولاي غير از علي (عليه السلام) ندارند؛ به درستي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرموده: قبائل اسلم، غفار، مزينه، جهينه، قريش و أنصار، دوستان من هستند نه ديگر مردم، و براي آن ها مولايي غير خدا و رسول نيست.

البته در اين حديث دليلي نيست كه ثابت كند علي (عليه السلام) نسبت به خلافت از شيخين شايسته تر است؛ چنانچه شيعه خيال كرده؛ زيرا موالات غير از آن ولايتي است كه به معناي امارت است؛ در باره امارت گفته مي شود: او والي همه مؤمنان است (نه ولي).

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج5، ص222، ذيل روايت: 2223

پاسخ:

آن چه منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله را در اين روايت روشن مي كند، جمله «من بعدي» است كه رسول خدا به صراحت مي فرمايد كه «علي، بعد از من ولي هر مؤمني است». اگر كلمه «ولي» در اين جا به معناي محبت و دوستي بود، ديگر جلمه «من بعدي» معنا نداشت؛ زيرا دوستي اميرمؤمنان با مؤمنان تنها به بعد از رسول خدا منحصر نمي شود؛ بلكه در زمان آن حضرت نيز دوست مردم بوده است.

جالب است كه حتي مباركفوري نيز تصريح مي كند كه اگر با سند صحيح ثابت شود كه رسول خدا روايت «علي وليكم» را با اضافه «من بعدي» فرموده، ولايت اميرمؤمنان عليه السلام و نظر شيعه ثابت مي شود.

و قد استدل به الشيعة علي أن عليا رضي الله عنه، كان خليفة بعد رسول الله من غير فصل واستدلالهم به عن هذا باطل فإن مداره عن صحة زيادة لفظ «بعدي» وكونها صحيحة محفوظة قابلة للاحتجاج.

شيعيان براي اين كه علي (عليه السلام) خليفه بلا فصل رسول خدا است، به اين روايت استدلال كرده اند، استدلال آن ها باطل است؛ زيرا محور درستي اين استدلال (دو چيز است).

الف: كلمه ي «بعدي» كه در اين حديث بايد وجود داشته باشد.

ب: اين حديث از نظر سندي، صحيح و قابل استدلال باشد.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاي1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي،ج10، ص146، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

و پيش از اين ثابت كرديم كه اين روايت با اضافه جمله «من بعدي» با سند صحيح نقل شده و خود الباني صحت سه سند از سند هاي آن را پذيرفته بود.

اما اين گفته الباني كه قبائل: أسلم و غفار و مزينة و جهينة و... موالي رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده اند، سخني است نسنجيده؛ چرا كه اين قبائل از كساني بودند كه در جنگ تبوك از فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله تخلف كردند و قرآن صراحتا آن ها را منافق خوانده است:

قرطبي در تفسير خويش در ذيل آيه:

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً. الفتح/11.

بزودي متخلّفان از اعراب باديه نشين (عذرتراشي كرده) مي گويند: « (حفظ) اموال و خانواده هاي ما، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهي كنيم)، براي ما طلب آمرزش كن!» آنها به زبان خود چيزي مي گويند كه در دل ندارند! بگو: «چه كسي مي تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زياني براي شما بخواهد، و يا اگر نفعي اراده كند (مانع گردد)؟! و خداوند به همه كارهايي كه انجام مي دهيد آگاه است!»

قرطبي در تفسير اين آيه مي گويد:

قوله تعالي: «سيقول لك المخلفون من الأعراب» قال مجاهد وإبن عباس: يعني أعراب غفار ومزينة وجهينة وأسلم وأشجع والديل وهم الأعراب الذين كانوا حول المدينة تخلفوا عن رسول الله صلي الله عليه وسلم.

آيه شريفه «سيقول لك المخلفون من الأعراب»؛ مجاهد و ابن عباس گفته اند، مقصود اعراب قبايل غفار و مزينه و جهينه و اسلم و اشجع و ديل است، و اينان، همان اعرابي هستند كه در نزديك مدينه بوده و از پيامبر ' باز ماندند.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن،ج16، ص268، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

البته ما در ادامه كلمه «ولي» را از نظر لغت نيز بررسي و ثابت خواهيم كرد كه خلفاي سه گانه اهل سنت و ديگراني كه در صدر اسلام زندگي مي كرده، همواره از اين كلمه ولايت و سرپرستي را اراده كرده اند.

ابن حجر هيثمي

ابن حجر هيثمي اشكالات متعددي بر اي روايت دارد كه ما تك تك آن ها را بررسي و پاسخ خواهيم داد.

اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبكر:

وي پس از نقد سندي كه پيش از اين پاسخ داده شد مي گويد:

وعلي تقدير الصحة فيحتمل أنه رواه بالمعني بحسب عقيدته وعلي فرض أنه رواه بلفظه فيتعين تأويله علي ولاية خاصة نظير قوله صلي الله عليه وسلم (أقضاكم علي) علي أنه وإن لم يحتمل التأويل فالإجماع علي حقية ولاية أبي بكر وفرعيها قاض بالقطع بحقيتها لأبي بكر وبطلانها لعلي لأن مفاد الإجماع قطعي ومفاد خبر الواحد ظني ولا تعارض بين ظني وقطعي بل يعمل بالقطعي ويلغي الظني علي أن الظني لا عبرة به فيها عند الشيعة كما مر

بر فرض صحت روايت، پس احتمال دارد كه اين شخص (اجلح) روايت را بر طبق اعتقاد خودش نقل كرده باشد. بر فرض كه عين سخن پيامبر را نقل كرده باشد؛ پس تأويل اين روايت بر ولايت خاصه (بر بعضي از چيزها) متعين است؛ مثل اين سخن رسول خدا كه فرمود: «علي قاضي ترين شما است»؛ حتي اگر اين تأويل درست نباشد؛ پس اجماع بر شايسته تر بودن ابوبكر و دو فرع او (عمر و عثمان)، قضاوت خواهد كرد، ولايت ابوبكر را ثابت و ولايت علي را باطل خواهد كرد؛ چرا كه مفاد اجماع قطعي و مفاد خبر واحد ظني است و بين ظني و قطعي هيچگاه تعارض نمي شود؛ بلكه به قطعي عمل و ظني ملغا مي شود؛ چرا كه دليل ظني از ديدگاه شيعه نيز ارزشي ندارد؛ چنانچه پيش از اين گذشت.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

پاسخ:

اين كه احتمال دارد، اجلح كندي روايت را تحريف و بر طبق مذهب خود نقل كرده باشد، بعد از اثباث صداقت و وثاقت و حفظ او، احتمالي است باطل و بي ارزش. ضمن اين كه اين روايت تنها از طريق اجلح نقل نشده است؛ بلكه چهار سند صحيح دارد و بزرگان اهل سنت صحت آن را پذيرفته اند.

اما اين كه اين روايت با اجماع در تضاد است:

اولا: چنين اجماعي ثابت نيست؛ چرا كه تعداد زيادي از علماي اهل سنت چنين اجماعي را قبول ندارند:

اين ادعا با ديدگاه بزرگان اهل سنت در تضاد است؛ مشاهيري مثل: ماوردي شافعي، متوفاي450هـ، ابو حامد غزالي دانشمند نامدار اهل سنت متوفاي478، قرطبي مفسر بلندآوازه اهل سنت متوفاي671هـ، عضد الدين إيجي متكلم سني مذهب متوفاي756هـ ابن عربي مالكي متوفاي543هـ و بسياري از بزرگان سني مذهب كه همگي صراحتا گفته اند كه در انتخاب ابوبكر اجماعي در كار نبوده است. جداي از رواياتي كه بر اين مطلب وجود دارد !

ماوردي شافعي و ابويعلي حنبلي در أحكام السلطانية (هر دوي اين ها كتابي با همين نام دارند) در اين باره گفته اند:

فقالت طائفة: لا تنعقد (أي الإمامة) إلاّ بجمهور أَهْلِ الْعَقْدِ وَالْحَلِّ من كلّ بلد، ليكون الرضا به عامّاً، والتسليم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر علي الخلافة باختيار من حضرها، ولم يُنتظر ببيعته قدومُ غائب عنها».

طايفه اي گفته اند كه امامت جز با اجماع اكثريت اهل حل و عقد از هر شهري منعقد نمي شود؛ تا اين رضايت عموم مردم از آن استنباط شود و همه مردم تسليم امامت او باشند، اين ديدگاه مردود است به واسطه بيعت با ابوبكر بر خلافت كه تنها حاضران با او بيعت كردند و اصلا منتظر آمدن و بيعت غائبان نشدند.

الماوردي البصري الشافعي، أبو الحسن علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الأحكام السلطانية والولايات الدينية،ج1، ص7، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، 1405هـ ـ 1985م

يعني تنها حاضران در سقيفه با ابوبكر بيعت كردند و او را انتخاب كردند و اصلا منتظر ديگر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله كه همه آن ها در جيش اسامه يا در جاهاي ديگر حضور داشتند، نماندند و ابوبكر را انتخاب كردند.

قرطبي متوفاي671هـ مي نويسد:

فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله خلافا لبعض الناس حيث قال: لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودليلنا أن عمر رضي الله عنه عقد البيعة لأبي بكر.

اگر يك نفر از اهل حق و عقد، امامت شخصي را منعقد كند؛ امامت او ثابت مي شود و عمل او براي ديگران نيز الزام آور است؛ بر خلاف نظر برخي از مردم كه گفته اند: امامت، جزء با جماعتي از اهل حل و عقد منعقد نمي شود. دليل ما اين است كه عمر (به تنهائي) بيعت با ابوبكر را منعقد كرد.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن،ج1، ص269، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

امام الحرمين ابوحامد غزالي متوفاي478هـ مي گويد:

«اعلموا أنّه لا يشترط في عقد الإمامة، الإجماع؛ بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة علي عقدها، والدليل عليه أنّ الإمامة لمّا عُقِدت لأبي بكر إبتَدَر لإمضاء أحكام المسلمين، ولم يتأنّ لانتشار الأخبار إلي من نأي من الصحابة في الأقطار، ولم ينكر منكر. فإذا لم يُشترط الإجماعُ في عقد الإمامة، لم يَثبُت عددٌ معدود ولا حدّ محدود، فالوجه الحكم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد»..

بدانيد كه در انعقاد امامت اجماع شرط نيست؛ بلكه امامت منعقد مي شود؛ ولو اين كه امت بر آن اجماع نداشته باشند. دليل ما براي آن اين است كه وقتي امامت ابوبكر منعقد شد، او به اجراي احكام مسلمانان مبادرت ورزيد و صبر نكرد تا خبر امامت او به تمام صحابه در همه شهرها برسد؛ كسي نيز منكر آن نشده. وقتي براي انعقاد امامت نيازي به اجماع نباشد، عددي مشخص و حدي خاصي نيز معين نمي شود؛ پس نظر بهتر اين است كه امامت با نظر و انتخاب يك نفر از اهل حل و عقد نيز منعقد مي شود.

الإرشاد في الكلام: 424، باب في الاختيار وصفته وذكر ما تنعقد الإمامة به، ط. القاهرة 1369 هـ.

عضد الدين إيجي متوفاي756هـ در كتاب المواقف مي گويد:

وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لا يفتقر إلي الإجماع إذ لم يقم عليه دليل من العقل أو السمع بل الواحد والإثنان من أهل الحل والعقد كاف لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك كعقد عمر لأبي بكر وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان.

وقتي ثابت شود كه امامت با انتخاب و بيعت مردم، حاصل مي شود؛ پس بدان كه اين امامت نيازي به اجماع ندارد؛ زيرا براي لزوم اجماع دليلي عقلي و نقلي وجود ندارد؛ بلكه وجود يك يا دو نفر از اهل حل و عقد كافي است؛ زيرا ما مي دانيم كه صحابه با تمام صلابتي كه در دين داشتند؛ به نظر عمر در انتخاب ابوبكر و نظر عبد الرحمن بن عوف در انتخاب عثمان، كفايت كردند.

تا آن جائي كه مي گويد:

ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن إجماع الأمة هذا ولم ينكر عليهم أحد وعليه انطوت الأعصار إلي وقتنا هذا.

حتي اجماع كساني كه در مدينه حاضر هستند، نيز شرط نيست؛ چه رسد به اجماع تمام امت، كسي آن را انكار نكرده و روش مردم تا زمان ما نيز به همين منوال بوده است.

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف،ج3، ص591، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ، 1997م.

در نتيجه به اعتراف بزرگان و دانشمندان اهل سنت، انتخاب ابوبكر اجماعي نبوده و حاضران در سقيفه بدون در نظر گرفتن نظرات ديگر اصحاب، ابوبكر را انتخاب كردند.

از همه اين ها گذشته در خود صحيح بخاري آمده است كه عمر بن الخطاب اعتراف مي كند، تمام انصار، علي بن أبي طالب و تمام طرفداران او، همچنين زبير بن عوام و طرفداران او از بيعت با ابوبكر خودداري كردند و با انتخاب او به عنوان خليفه مخالف بودند:

حين تَوَفَّي الله نَبِيَّهُ صلي الله عليه وسلم أَنَّ الْأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ في سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، صحيح البخاري ج6، ص2505، ح6442، كتاب الْمُحَارِبِينَ من أَهْلِ الْكُفْرِ وَالرِّدَّةِ، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَي في الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ - 1987م.

حتي خود ابوبكر اعتراف كرده است كه خلافت او شورائي نبوده است، آن جا كه مي گويد:

وقد كانت بيعتي فلتة وذلك أني خشيتُ الفتنة.

بيعت من يك امر ناگهاني و اتفاقي بيش نبود؛ و به خاطر جلوگيري از فتنه به قبول خلافت تن دادم.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف،ج1، ص255؛

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد،ج12، ص315، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ.

و نيز اعتراف عمر مي كند:

إنما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد كانت كَذَلِكَ وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَي شَرَّهَا وَلَيْسَ فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا.

بيعت با ابوبكر، امري ناگهاني بود و تمام شد، به درستي كه اين چنين بود؛ ولي خداوند ما را از شر او حفظ كرد؛ در ميان شما كسي ديگري همانند ابوبكر نباشد؛ اگر كسي بدون مشورت با مسلمانان بيعت كند، بيعت شوند و هم بيعت كننده، بايد كشته شوند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري،ج6، ص2505، ح6442، كتاب المحاربين، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَي في الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ - 1987م.

ثانياً: وقتي ثابت شود كه اين روايت حد اقل با چهار سند از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است، روايت متواتر مي شود؛ همان طوري كه ابن حزم اندلسي، بعد از نقل روايتي كه تنها چهار نفر از أصحاب آن را نقل كرده، مي گويد:

فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ.

اي چهار نفر از أصحاب اين روايت را نقل كرده اند؛ پس اين نقل، متواتر است و مخالفت با آن جايز نيست.

إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج9، ص7، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.

روايت «علي ولي كل مؤمن من بعدي» نيز با چهار سند صحيح از چهار نفر از أصحاب نقل شده است؛ پس متواتر است و مخالفت با روايت متواتر جايز نيست. و حتي برخي از علماي سني گفته اند كه انكار روايت متواتر مساوي با كفر است:

وَمَنْ أَنْكَرَ الْمُتَوَاتِرَ فَقَدْ كَفَرَ

هر كس روايت متواتر را انكار كند، به درستي كه كافر شده است.

الشيخ نظام الدين وجماعة من علماء الهند، الفتاوي الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان،ج2، ص265، ناشر: دار الفكر - 1411هـ - 1991م.

بنابراين نه تنها اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبكر ارزشي ندارد و چيزي را ثابت نمي كند؛ بلكه اين اجماع با روايت متواتر كه انكار آن كفر است، در تضاد مي شود؛ البته اگر اجماعي باشد كه پيش از اين خلاف آن را ثابت كرديم.

ثالثاً: اين روايت ثابت مي كند كه خلافت بعد از رسول خدا، انتصابي است نه انتخابي؛ بنابراين مردم اصلا حق انتخاب كس ديگري را نداشته اند تا اجماع آن ها بر همه حجت و دليل قطعي باشد. در حقيقت اجماع آن ها بر خلافت ابوبكر، در برابر فرمان و خواست خدا و رسول خدا بوده و چنين اجماعي نه تنها حجت و مجزي نيست؛ بلكه عين گمراهي و ضلالت است.

در اصطلاح اصوليين، روايات ثابت كننده ولايت اميرمؤمنان عليه السلام، بر اجماعي كه جناب هيثمي مدعي شده، «ورود» دارد و موضوع اجماع را از بين مي برد.

توضيح مطلب:

ورود به اين معنا است كه دليل «وارد» موضوع دليل «مورود» را به صورت حقيقي و كامل بر مي دارد؛ يعني با وجود «دليل وارد»، «دليل مورود» اصلا موضوعيت ندارد.

در اين جا روايت «وهو ولي كل مؤمن بعدي» دليل وارد و إجماعي كه هيثمي مدعي شده، دليل مورود است و با وجود اين روايت اصلا اجماع موضوعيت ندارد؛ زيرا ولايت و حكومت در درجه اول از آن خداوند است و خداوند اين ولايت را به اميرمؤمنان عليه السلام داده است. پس با وجود اين دليل اصلا نوبت به اجماع نمي رسد.

اولويت به معناي قرب و تبعيت است:

ثالثها سلمنا أنه أولي لكن لا نسلم أن المراد أنه الأولي بالإمامة بل بالاتباع والقرب منه فهو كقوله تعالي «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ» ولا قاطع بل ولا ظاهر علي نفي هذا الاحتمال بل هو الواقع إذ هو الذي فهمه أبو بكر وعمر وناهيك بهما من الحديث فإنهما لما سمعاه قالا له أمسيت يا ابن أبي طالب مولي كل مؤمن ومؤمنة أخرجه الدارقطني وأخرج أيضا أنه قيل لعمر إنك تصنع بعلي شيئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبي (ص) فقال إنه مولاي.

دليل سوم: ما مي پذيريم كه علي (عليه السلام) أولي است؛ اما نمي پذيريم كه مقصود، اولويت او امامت باشد؛ بلكه منظور از آن اوليت به پيروي و قرب است؛ پس سخن پيامبر همانند اين گفته خداوند است كه «سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنها هستند كه از او پيروي كردند» نه دليل قطعي و نه دليل ظاهري بر نفي اين احتمال وجود ندارد؛ بلكه واقعيت همين است و ابوبكر و عمر نيز همين معنا را فهميده اند؛ زيرا آن ها وقتي اين سخن را شنيدند به علي (عليه السلام) گفتند: «اي پسر ابوطالب، تو از امروز مولي هر مؤمن و مؤمنه اي شدي». اين روايت را دارقطني نقل كرده. و همچنين دارقطني نقل كرده است كه به عمر گفتند: تو كاري را كه امروز نسبت به علي عليه السلام، براي هيچ يك از أصحاب انجام نداده بودي، در جواب گفت: او مولاي من است.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

پاسخ:

در پاسخ به اين شبه به چند نكته اشاره مي كنيم:

اولاً: ايشان آيه را به صورت كامل نقل نكرده است و اگر به صورت كامل نقل مي كرد، معنا و مقصود خدا و پيامبرش بهتر روشن مي شد:

إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وهذَا النَّبِيُّ والَّذينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنين . آل عمران/68.

سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنها هستند كه از او پيروي كردند، و (در زمان و عصر او، به مكتب او وفادار بودند همچنين) اين پيامبر و كساني كه (به او) ايمان آورده اند (از همه سزاوارترند) و خداوند، وليّ و سرپرست مؤمنان است.

جمله «أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» از نظر معنا و الفاظ دقيقا همانند جمله «وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنين» است نه شبيه «أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهيمَ...». رسول خدا همان ولايتي را كه خود او و خداوند عزوجل بر مؤمنان دارد، براي اميرمؤمنان عليه السلام ثابت كرده است. هر معناي جمله «الله ولي المؤمنين» داشته باشد، جمله «أنت ولي كل مؤمن بعدي» نيز همان معنا و مقصود را مي رساند؛ اما چرا ابن حجر هيثمي كل آيه را نياورده است؟

ثانياً: همان طور كه پيش از اين گفتيم و مباركفوري نيز اعتراف كرده بود، كلمه «بعدي» نقش اساسي در تعيين معناي روايت و مقصود پيام آور خدا دارد؛ چرا كه طبق اين روايت، رسول خدا همان ولايتي را كه خودش دارد، براي بعد از خودش به اميرمؤمنان عليه السلام واگذار كرده است.

ترديدي نيست كه ولايت رسول خدا صلي الله عليه وآله، همان ولايت خداوند و به معناي اولويت در تصرف است؛ چنانچه خداوند مي فرمايد:

النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم . الأحزاب/6.

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است .

تمام مفسران شيعه و سني اتفاق دارند كه مقصود خداوند در اين آيه اولويت در تصرف، اطاعت مطلق و... است. رسول خدا دقيقا همين ولايتي را كه خودش دارد، براي بعد از خودش به اميرمؤمنان عليه السلام ثابت كرده و فرموده:

إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي.

به درستي كه علي از من است و من از اويم، و او «ولي» هر مؤمني بعد از من است.

ثالثاً: تبريك گفتن ابوبكر و عمر، بهترين دليل است بر اين كه مقصود رسول خدا صلي الله عليه وآله چيزي غير از قرب، دوستي، نصرت و... است؛ چرا كه اميرمؤمنان عليه السلام پيش از آن نيز دوست مردم و همواره ياور مؤمنان بوده است:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض . التوبه/71.

مردان و زنان باايمان، وليّ (يار و ياور) يكديگرند....

و اميرمؤمنان عليه السلام نيز پيش از آن جزء همين مؤمنان و ياور همه مؤمنان بوده است؛ پس بايد در آن روز به مقام جديدي دست يافته باشد كه شايسته تبريك گفتن داشته باشد.

جمله «أمسيت يا ابن أبي طالب مولي كل مؤمن ومؤمنة؛ تو از امروز مولاي هر مومن و مؤمنه اي شدي» نظر ما را تأييد و مقصود ابوبكر و عمر را روشن تر مي كند؛ چرا كه اميرمؤمنان عليه السلام پيش از آن نيز دوست و ياور مؤمنان بوده نه دشمن مؤمنان و از آن روز به مقام جديدي دست يافته است؛

رابعاً: اگر طبق سخن ابن حجر هيثمي معناي «أنت ولي كل مؤمن بعدي» «اتباع وقرب» باشد، بايد بگوييم كه علي بن أبي طالب وظيفه دارد كه از مؤمنان تبعيت و پيروي كند و زماني «أولي بالمؤمنين» خواهد بود كه به صورت مطلق از مؤمنان پيروي كرده باشد؛ همان طوري كه طبق آيه قرآن، پيروان حضرت ابراهيم و كساني كه تبيعت كامل از آن حضرت كرده اند، «اولي الناس بإبراهيم» ملقب شده بودند.

آيا ابن حجر مي تواند اين معنا را بپذيرد؟

آيا اين معنا با روايت رسول خدا سازگاري دارد؟

خامساً: حتي اگر به معناي «إتباع وقرب» نيز باشد، بازهم شايستگي آن حضرت را به خلافت ثابت مي كند؛ زيرا با وجود شخصي كه «اولي الناس» نسبت به مردم است؛ چرا ديگران كه داراي چنين مقامي نيستند، خليفه شوند؟

امامت امام علي عليه السلام، بلافصل نيست؛ تقديم مفضول بر افضل جايز است:

ابن حجر هيثمي در چهارمين دليل خود مي گويد:

رابعها سلمنا أنه أولي بالإمامة فالمراد المآل وإلا كان هو الإمام مع وجوده (ص) ولا تعرض فيه لوقت المآل فكان المراد حين يوجد عقد البيعة له فلا ينافي حينئذ تقديم الأئمة الثلاثة عليه لانعقاد الإجماع حتي من علي عليه كما مر وللأخبار السابقة المصرحة بإمامة أبي بكر وأيضا فلا يلزم من أفضلية علي علي معتقدهم بطلان تولية غيره لما مر أن أهل السنة أجمعوا علي صحة إمامة المفضول مع وجود الفاضل بدليل إجماعهم علي صحة خلافة عثمان واختلافهم في أفضليته علي علي وإن كان أكثرهم علي أن عثمان أفضل منه....

چهارمين دليل: حتي اگر بپذيريم كه مقصود اولي به امامت باشد، مراد آن حضرت آينده و عاقبت است و گرنه لازم مي آيد كه علي (عليه السلام) با وجود رسول خدا، امام باشد. و رسول خدا زمان تحقق آن را در آينده مشخص نكرده است؛ پس مقصود آن است كه هر وقت مردم با او بيعت كردند، او امام است؛ بنابراين منافاتي ندارد با تقديم ائمه سه گانه؛ چرا كه براي امامت آن ها اجماع منعقد شده؛ حتي از جانب خود علي (عليه السلام) چنانچه گذشت. و به دليل رواياتي كه تصريح به امامت ابوبكر داشت.

همچنين طبق اعتقاد اهل سنت، افضليت علي (عليه السلام) ولايت غير او را باطل نمي كند؛ زيرا اهل سنت اجماع دارند بر صحت امامت مفضول با وجود فاضل؛ زيرا آن ها اجماع دارند بر صحت خلافت عثمان، با اختلافي آن ها در افضليت عثمان بر علي دارند؛ اگر چه اكثر بر اين باورند كه عثمان از علي (عليه السلام) افضل است.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج1، ص110، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

دهلوي نيز همين شبهه را مطرح كرده و گفته:

و نيز ولي از الفاظ مشتركه است چه ضرور است كه اولي به تصرف مراد باشد و نيز غير مقيد است به وقت و مذهب اهل سنت همين است كه در وقتي از اوقات حضرت امير امام مفترض الطاعه بود بعد از جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم.

الدهلوي، حافظ (عبدالعزيز) غلام حليم بن شيخ قطب الدين احمد بن شيخ ابوالفيض المعروف به شاه ولي الله الهندي، تحفه اثنا عشري، ص346

پاسخ:

اولاً: همان طوري كه پيش از اين گفتيم، بر خلاف گفته ابن حجر، رسول خدا صلي الله عليه وآله از كلمه «من بعدي» استفاده كرده و زمان تحقق آن را نيز مشخص كرده است؛ بنابراين به صورت مطلق نفرموده؛ بلكه قيد زده و دقيقا بعد از خودش را زمان تحقق امامت و اين ولايت مشخص كرده است.

بنابراين، با وجود علي بن أبي طالب عليه السلام ديگران حق خلافت و امامت نخواهند داشت و خلافت آن ها باطل است.

ثانياً: اميرمؤمنان عليه السلام حتي با وجود رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز اين ولايت را اعمال كرده است و حق تصرف داشته است و اتفاقا همين اعمال ولايت از جانب آن حضرت، باعث شكايت أصحاب شد و رسول خدا صلي الله عليه وآله در جواب آن ها فرمود كه او:

وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي.

اين مسأله هيچ محذوري نيز ندارد؛ چرا كه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام، در عرض ولايت رسول خدا صلي الله عليه وآله نيست؛ بلكه در طول ولايت ايشان بوده است.

اما اين كه ايشان ادعا كرده، ولايت مفضول با وجود فاضل اشكالي ندارد، بر خلاف عقل، قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله است؛ زيرا تمام عقلاي عالم تقديم مفضول بر فاضل را قبيح مي دانند. تا كنون ديده نشده است كه در شرايط مساوي بيماري با وجود طبيب متخصص و مجرب، سراغ پزشك عمومي و تازه كار برود كه احتمال دارد بيماريش نه تنها معالجه نشود؛ بلكه بدتر هم بشود.

آيات قرآن كريم بهترين دليل بر اين است كه تقديم مفضول بر افضل جايز نيست، خداوند در آيات متعدد اين مطلب را گوشزد كرده است؛ چنانچه در آيات متعدد اين نكته را متذكر شده است:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي والْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/16.

بگو: «آيا نابينا و بينا يكسانند؟! يا ظلمتها و نور برابرند؟!

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وهُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ ومَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وهُوَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيم . النحل/76.

خداوند مثالي (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكي از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سربار صاحبش مي باشد او را در پي هر كاري بفرستد، خوب انجام نمي دهد آيا چنين انساني، با كسي كه امر به عدل و داد مي كند، و بر راهي راست قرار دارد، برابر است؟!

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ والَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب . الزمر/9.

بگو: «آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مي شوند!»

و يا در آيه ديگر مي فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. يونس/35.

آيا كسي كه هدايت به سوي حق مي كند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!»

پيش از اين روايات زيادي را نيز از طريق اهل سنت نقل كرديم كه رسول خدا صراحتا فرمود:

مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين.

هر كس خودش را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ در حالي كه مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد؛ به درستي كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است.

بنابراين، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روايات اهل سنت، تقديم مفضول بر افضل جايز نيست.

اين ها مهمترين سؤالات و شبهاتي بود كه علماي اهل سنت در پاسخ به روايت «علي ولي كل مؤمن بعدي» مطرح كرده بودند.

معناي كلمه ولي در فرهنگ صدر اسلام

پس از پاسخ به اين شبهات، نوبت به اين مي رسد كه معناي دقيق كلمه «ولي» و مشتقات آن از ديدگاه لغت مشخص شود.

ترديدي نيست كه تمام لغت ها در حال تغيير و تحول هستند و معاني و كلمات در گذر زمان تغيير خواهند كرد؛ بنابراين ما اگر مي خواهيم معناي دقيق كلام خدا و رسول او را بفهميم بايد به فرهنگ واژگان و فهم مردم همان زمان مراجعه كنيم.

با مراجعه به كلمات و سخنان خلفاي سه گانه و افراد نزديك به آن ها، درمي يابيم كه همه آن ها از كلمه «ولي» سرپرستي، اولويت به تصرف، امامت، حكومت و خلافت را فهميده و در سخنراني ها، گفتگوها و نوشته هايشان استفاده كرده اند. ما به چند نمونه اشاره مي كنيم.

بلاذري در انساب الأشراف، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت، نقل كرده اند كه وقتي ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين سخنراني خود ولي مردم معرفي كرد:

لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.

و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم من رهبر شما شده ام؛ ولي بهترين شما نيستم.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج1، ص254؛

الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، عيون الأخبار، ج1، ص34؛

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ص237 ـ 238، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

اين خطبه با سند هاي صحيح نقل شده است؛ ابن كثير دمشقي سلفي، بعد از نقل اين خطبه مي نويسد:

وهذا إسناد صحيح.

سند اين حديث صحيح است.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص301، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

مسلم بن حجاج نيشابوري به نقل از خليفه دوم مي نويسد:

فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسول صلي الله عليه وآله مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم،ج3، ص1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْء، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

در اين روايت خليفه دوم تصريح مي كند كه ابوبكر خود را ولي و خليفه رسول خدا مي دانست؛ ولي شما دو نفر او را تكذيب كرده و وي را خيانت كار و... مي دانستيد، من نيز خودم را ولي و خليفه رسول خدا مي دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خيانت كار و... مي دانيد.

عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس بن الحدثان النصري... فلما قبض رسول الله صلي الله عليه وآله قال أبو بكر أنا ولي رسول الله صلي الله عليه وآله بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله صلي الله عليه وآله فيها ثم أقبل علي علي والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر والله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله صلي الله عليه وآله وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر.

عمر گفت: و چون رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت: من ولي و جانشين پيامبرم، و همانگونه كه او رفتار كرد من نيز چنان خواهم رفتار كرد؛ سپس عمر به علي و عباس گفت: شما خيال مي كرديد كه أبو بكر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم...

إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار،ج5، ص469، ح9772، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.

نكته مهم در اين روايت اين است كه ابوبكر مي گويد:

«أنا ولي رسول الله صلي الله عليه وآله بعده».

كلمه « بعده » مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مي رساند.

عمر بن الخطاب نيز در نخستين سخنراني اش خود را «ولي» مسلمانان معرفي كرده است:

خطب عمر بن الخطاب حين ولي فحمد الله وأثني عليه وصلي علي نبيه ثم قال: إني قد وليت عليكم....

عمر پس از به خلافت رسيدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من بر شما خليفه شده ام....

البلاذري، أحمد بن يحيي، أنساب الأشراف، ج3، ص412؛ الطبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج2، ص572، دار الكتب العلمية - بيروت.

و در آخرين لحظات عمرش آروز مي كرد كه ايكاش فلاني و فلاني بود تا آن ها را به عنوان «ولي» بر مردم انتخاب مي كردم:

حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربيعة عن الشيباني عن أبي العجفاء قال قيل لعمر رضي الله عنه يا أمير المؤمنين لو عهدت قال: لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح لوليته...

النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ)، تاريخ المدينة المنورة،ج2، ص61، رقم: 1496،تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م.

لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح باقيا استخلفته ووليته... ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته.

الدينوري، عبد الله بن مسلم، الإمامة والسياسة، ج1، ص25، تحقيق: خليل المنصور، دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ.

لو كان سالم مولي حذيفة حيا لوليته.

إبن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص194، دار القلم - بيروت - 1984؛ أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف، تفسير البحر المحيط، ج4، ص314ـ بيروت، 1422هـ.

لو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته.

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله، حلية الأولياء، ج1، ص229، دار الكتاب العربي - بيروت، 1405هـ.

از زبان عائشه نيز نقل شده است كه گفت:

لما ولي أبو بكر قال: قد علم قومي أن حرفتي لم تكن لتعجز عن مؤونة أهلي...

الزهري، محمد بن سعد، الطبقات الكبري، ج3 ص185، دار صادر - بيروت

وقتي ابو بكر خليفه شد گفت: به درستي قوم من مي داند كه شغل من به خاطر اين نبوده كه من از خرج خانواده ام عاجز بودم.

ألباني گفته است:

وإسناد هذا صحيح علي شرط الشيخين.

اسناد اين حديث بنا برشرط شيخين صحيح است

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، إرواء الغليل،ج8، ص232تحقيق: إشراف: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1405 - 1985م.

عبد الملك بن مروان روزي خطاب كرد گفت:

وليكم عمر بن الخطاب، وكان فظا غليظا مضيقا عليكم فسمعتم له.

سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سخت دل و در تنگنا قرار دهنده بر شما بوده پس به او گوش مي داديد.

ابن سيده المرسي، أبو الحسن علي بن إسماعيل (الوفاة: 458هـ)، المحكم والمحيط الأعظم،ج1، ص514، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 2000م، الطبعة: الأولي، تحقيق: عبد الحميد هنداوي

المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاي346هـ) مروج الذهب،ج1، ص40192، دار النشر:

كان عمر بن عبد العزيز رضي الله عنه يقول إذا رأي القاسم بن محمد بن أبي بكر: لو كان لي من الأمر شيء لوليته الخلافة.

عمر ابن عبد العزيز هر وقت قاسم بن محمد را مي ديد مي گفت اگر قدرت مي داشتم او را خليفه مي كردم

إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون،ج1، ص206، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة.

السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن(متوفاي902هـ)، التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة،ج2، ص377،ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ/ 1993م.

نتيجه نهائي:

روايت «علي ولي كل مؤمن بعدي» با عبارت هاي مختلف و سند هاي متعدد و صحيح نقل شده است و ولايت مطلق و بلافصل اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت مي كند.

روايت پنجم: حديث غدير

حديث غدير، برترين دليل شيعه بر ولايت امير مؤمنان عليه السلام است كه با سند هاي صحيح و به صورت متواتر از طريق شيعه و سني نقل شده است؛ اما در عين حال برخي از علماي اهل سنت كه اعتراف به چنين مطلبي برايشان ناگوار و پذيرش چنين حقيقتي سخت بوده، چشمان خود را بسته و صحت آن را زير سؤال برده اند !

از جمله ابن حزم اندلسي ظاهري كه با دفاع از ابن ملجم مرادي، عداوت خود با امير مؤمنان عليه السلام را علني كرده است، در كتاب الفصل خود مي نويسد:

وأما من كنت مولاه فعلي مولاه فلا يصح من طريق الثقات أصلاً.

حديث: من كنت مولاه... به هيچ وجه از طريق افراد ثقه تاييد نشده است.

ابن حزم اندلسي، علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الطاهري أبو محمد (متوفاي548 هـ)، الفٍصَل في الملل والأهواء والنحل، ج 4، ص 116، ناشر: مكتبة الخانجي - القاهرة.

و ابن تيميه حراني (متوفاي728هـ) نيز كه در انكار فضائل اهل بيت عليهم السلام زبانزد عام و خاص است در منهاج السنة مي نويسد:

وأما قوله من كنت مولاه فعلي مولاه فليس هو في الصحاح لكن هو مما رواه العلماء وتنازع الناس في صحته فنقل عن البخاري وإبراهيم الحربي وطائفة من أهل العلم بالحديث انهم طعنوا فيه وضعفوه....

حديث: من كنت مولاه... در كتب روائي صحيح شش گانه آورده نشده است، بعضي از دانشمندان آن را روايت كرده اند؛ ولي در صحت آن دچار اختلاف شده اند، از بخاري و ابراهيم حربي وگروهي ديگر از اهل دانش نقل شده است كه آنان اين حديث را تضعيف كرده اند.

إبن تيمية الحراني، أبو العباس أحمد بن عبد الحليم، منهاج السنة النبوية، ج 7، ص319، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة الأولي، 1406.

و سعد الدين تفتازاني (متوفاي791هـ) در جواب از حديث غدير مي نويسد:

والجواب منع تواتر الخبر فإن ذلك من مكابرات الشيعة كيف وقد قدح في صحته كثير من أهل الحديث ولم ينقله المحققون منهم كالبخاري ومسلم والواقدي.

جواب ما اين است كه حديث غدير متواتر نيست و اين از زورگويي هاي شيعه است،؛ زيرا بسياري از علما و محققين علم حديث؛ از جمله بخاري، مسلم و واقدي در صحتش اشكال كرده و آن را نقل ننموده اند.

التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله ، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 290، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولي، 1401هـ - 1981م.

براي روشن شدن حقيت مطلب و نيز براي سنجش ارزش سخن ابن حزم، ابن تيميه و تفتازاني كافي است كه به اعترافات علما و دانشمندان نام آور اهل سنت كه در علم حديث و رجال خبره فن هستند، در باره حديث غدير اشاره شود. طبيعي است كه با اثبات صحت و يا تواتر حديث غدير و ورود آن در صحاح سته اهل سنت، ميزان تقوي و انصاف اين دو دانشمند سني براي همگان روشن خواهد شد.

اعتراف علماي اهل سنت به صحت حديث غدير

1. ترمذي از أبو طفيل:

حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَلَمَةَ بن كُهَيْلٍ قَال سمعت أَبَا الطُّفَيْلِ يحدث عن أبي سَرِيحَةَ أو زَيْدِ بن أَرْقَمَ شَكَّ شُعْبَةُ عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: «من كنت مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ».

قال: أبو عِيسَي هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صحيح وقد رَوَي شُعْبَةُ هذا الحديث عن مَيْمُونٍ أبي عبد اللَّهِ عن زَيْدِ بن أَرْقَمَ عن النبي صلي الله عليه وسلم وأبو سَرِيحَةَ هو حُذَيْفَةُ بن أَسِيدٍ الْغِفَارِيُّ صَاحِبُ النبي.

أبي سريحه و يا زيد بن أرقم (ترديد از شعبه است) از رسول خدا نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: «هركس من مولاي او هستم، پس علي مولاي او است».

اين حديث حسن و صحيح است، شعبه اين روايت را از ميمون بن عبد الله از زيد بن أرقم از رسول خدا صلي الله عليه واله نقل كرده است. أبو سريحه همان حذيفة بن أسيد غفاري صحابي رسول خدا است.

الترمذي، محمد بن عيسي أبو عيسي السلمي (متوفاي279هـ)، سنن الترمذي، ج 5، ص 633، ح3713، بَاب مَنَاقِبِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

محمد ناصر الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد:

أخرجه الترمذي وقال: «حديث حسن صحيح».

قلت: وإسناده صحيح علي شرط الشيخين.

ترمذي آن را نقل كرده و گفته است كه اين روايت حسن و صحيح است و من مي گويم كه سند آن با شرائطي كه بخاري و مسلم براي صحت روايت قائل هستند، صحيح است.

الألباني، محمد ناصر، سلسلة الأحاديث الصحيحة، ج4، ص331ـ 332، ناشر: مكتبة المعارف ـ الرياض.

2. ابن ماجه قزويني از سعد بن أبي وقاص:

حدثنا عَلِيُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو مُعَاوِيَةَ ثنا مُوسَي بن مُسْلِمٍ عن بن سَابِطٍ وهو عبد الرحمن عن سَعْدِ بن أبي وَقَّاصٍ قال قَدِمَ مُعَاوِيَةُ في بَعْضِ حَجَّاتِهِ فَدَخَلَ عليه سَعْدٌ فَذَكَرُوا عَلِيًّا فَنَالَ منه فَغَضِبَ سَعْدٌ وقال تَقُولُ هذا لِرَجُلٍ سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يقول من كنت مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَسَمِعْتُهُ يقول أنت مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ من مُوسَي إلا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَسَمِعْتُهُ يقول لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ الْيَوْمَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ.

عبد الرحمن، معروف به ابن سابط، از سعد بن ابي وقّاص نقل كرده است كه در يكي از سال هاي حج كه معاوية به مكّه رفته بود، سعد بن ابي وقّاص به ملاقات او رفت. در اين هنگام، حاضران براي خوشحال كردن، معاويه، از حضرت علي عليه السّلام بدگويي مي كردند.

سعد، از شنيدن نكوهش آنان، خشمناك شد و گفت: چنين سخنان نابجا و نابخردانه را درباره بزرگواري مي گوئيد كه خود از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيدم فرمود:

«من كنت مولاه فعليّ مولاه».

و شنيدم خطاب به حضرت علي عليه السّلام، مي فرمود:

«انت منّي بمنزلة هارون من موسي الّا أنّه لا نبيّ بعدي»

و شنيدم كه فرمود:

«لاعطينّ الرّاية رجلا يحبّ اللّه ورسوله؛ همانا پرچم جنگ را به مردي مي سپارم كه خدا و رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله را دوست مي دارد.

ابن ماجه القزويني، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45، ح121، باب فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

محمد ناصر الباني نيز بعد از نقل روايت مي گويد:

أخرجه ابن ماجة (121 ). قلت: وإسناده صحيح.

ألباني، محمّد ناصر، سلسة الأحاديث الصحيحة ، ج 4، ص 249، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

3. ابن ماجه قزويني از براء بن عازب:

حدثنا عَلِيُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَيْنِ أخبرني حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِيِّ بن زَيْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم في حَجَّتِهِ التي حَجَّ فَنَزَلَ في بَعْضِ الطَّرِيقِ فَأَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فقال أَلَسْتُ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَي قال أَلَسْتُ أَوْلَي بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَي قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ.

عدي بن ثابت از براء بن عازب نقل كرده است كه در «حجة الوداع» كه افتخار همراهي با رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله را داشتيم، در بازگشت، در يكي از مسيرها دستور داد براي نماز جمع شويم و در آنجا دست علي عليه السّلام را گرفت و فرمود:

«ألست أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟؛ آيا من سزاوارتر نيستم به مؤمنان از خود آنها؟ » همگي تصديق كرده و بله گفتند. باز فرمود:

«ألست أولي بكلّ مؤمن من نفسه؛ آيا من نسبت به تك تك مؤمنان از خود آن ها سزاوارتر نيستم ؟ ».

باز هم تصديق كرده و بله گفتند. سپس اشاره به حضرت علي عليه السّلام كرده و فرمود:

«فهذا وليّ من أنا مولاه»؛ اكنون كه فرموده مرا تصديق كرديد، بدانيد كه علي به هر مؤمني همان مقام اولويت را دارد كه من نسبت به آن مؤمن دارم.

سپس فرمود: « پروردگارا! دوست علي عليه السّلام را دوست بدار، و دشمن او را خوار و ذليل فرما ».

ابن ماجه القزويني، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح116، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد:

صحيح.

محمّد ناصر الألباني، صحيح ابن ماجة، ج 1، ص 26، ح113، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

4. ابن حجر عسقلاني از امير مؤمنان عليه السلام:

وقال إسحاق: أخبرنا أبو عامر العقدي، عن كثير بن زيد، عن محمد بن [ عمر ] بن علي عن أبيه، عن علي رضي الله عنه قال: إن النبي صلي الله عليه وسلم حضر الشجرة بخم، ثم خرج آخذا بيد علي رضي الله عنه قال: « ألستم تشهدون أن الله تبارك وتعالي ربكم ؟ » قالوا: بلي. قال صلي الله عليه وسلم: « ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولي بكم من أنفسكم وأن الله تعالي ورسوله أولياؤكم ؟ ». فقالوا: بلي. قال: « فمن كان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه، وقد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا كتاب الله تعالي، سببه بيدي، وسببه بأيديكم، وأهل بيتي ».

حضرت علي عليه السّلام فرموده است: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در زير درختي در محل «خم» قرار گرفته بود، طولي نكشيد از زير درخت بيرون آمده و دست مرا گرفت و خطاب به مردم فرمود: اي مردم ! مگر نه اين است كه گواهي مي دهيد، خداي تعالي پروردگار شماست ؟ در پاسخ گفتند: آري ! فرمود:

مگر نه اين است كه گواهي ميدهيد، خدا و رسول او از جان شما به شما سزاوارترند ؟ و خدا و رسول او مولاي شمايند ؟ گفتند: آري ! فرمود: بنا بر اين، كسي كه خدا و رسول او مولاي او هستند، به راستي اين شخص (علي عليه السّلام) مولاي اوست. اينك، در ميان شما دو اثر ارزنده و گرانبها مي گذارم كه هرگاه به آن ها تمسك كنيد، هرگز در منجلاب گمراهي گرفتار نخواهيد شد: يكي، كتاب خدا است كه ريسمان استوار ميان شما و خدا مي باشد كه يك طرف آن در دست حق تعالي است و طرف ديگرش در اختيار شماست و ديگري، اهل بيت من است.

ابن حجر بعد از نقل اين روايت مي گويد:

( هذا إسناد صحيح )، وحديث غدير خم قد أخرج النسائي من رواية أبي الطفيل عن زيد بن أرقم، وعلي، وجماعة من الصحابة رضي الله عنهم، وفي هذا زيادة ليست هناك، وأصل الحديث أخرجه الترمذي أيضا.

سند اين روايت صحيح است. حديث غدير خم را نسائي از طريق أبو طفيل از زيد بن أرقم و نيز از علي عليه السلام و گروهي از صحابه نقل كرده است. در اين روايت چيزهاي است كه در آن ها نيست. اصل حديث را ترمذي نيز نقل كرده است.

ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي بن حجر (متوفاي852 هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 16، ص142، ح3943، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث - السعودية، الطبعة: الأولي، 1419هـ .

5. احمد بن حنبل از رياح بن الحرث:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يحيي بن آدَمَ ثنا حَنَشُ بن الحرث بن لَقِيطٍ النخعي الأشجعي عن رِيَاحِ بن الحرث قال جاء رَهْطٌ إلي عَلِيٍّ بِالرَّحْبَةِ فَقَالُوا السَّلاَمُ عَلَيْكَ يا مَوْلاَنَا قال كَيْفَ أَكُونُ مَوْلاَكُمْ وَأَنْتُمْ قَوْمٌ عَرَبٌ قالوا سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يوم غد يرخم يقول من كنت مَوْلاَهُ فان هذا مَوْلاَهُ قال رِيَاحٌ فلما مَضَوْا تَبِعْتُهُمْ فَسَأَلْتُ من هَؤُلاَءِ قالوا نَفَرٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِيهِمْ أبو أَيُّوبَ الأنصاري.

نخعي از رياح بن حارث روايت كرده است كه گروهي در رحبه حضور مبارك حضرت علي عليه السّلام شرفياب شدند، سلام بر آن حضرت كرده گفتند: «السّلام عليك يا مولانا» حضرت علي عليه السّلام از آنان پرسيد: چگونه من مولاي شما هستم با آن كه شما از گروه عرب مي باشيد ؟ در پاسخ گفتند: به دليل آن كه در روز غدير خم از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيديم مي فرمود:

«من كنت فانّ هذا مولاه»

رياح گويد: پس از آن كه گروه مورد نظر از حضور مبارك مرخّص شدند، دنبال آنان رفته و از كساني پرسيدم كه اينان از چه تيره اي هستند ؟ گفتند: از مردم «انصار» هستند كه در ميان آن ها أبو أيوب انصاري نيز وجود داشت.

أحمد بن حنبل، أبو عبدالله الشيباني (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 5، ص 419، ح23609، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد:

أخرجه أحمد والطبراني من طريق حنش بن الحارث بن لقيط النخعي الأشجعي عن رياح بن الحارث.

قلت: وهذا إسناد جيد رجاله ثقات. وقال الهيثمي: « رواه أحمد والطبراني، ورجال أحمد ثقات ».

اين روايت را احمد و طبراني از طريق حنش بن حارث بن لقيط از رياح بن حارث نقل كرده اند. نظر من اين است كه سند اين روايت نيكو و راويان آن مورد اعتماد هستند. و هيثمي گفته است كه احمد و طبراني آن را نقل كرده اند و روايان مسند احمد مورد اعتماد هستند.

الباني، محمد ناصر، السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

6. احمد بن حنبل از أبي طفيل:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا حُسَيْنُ بن مُحَمَّدٍ وأبو نُعَيْمٍ الْمَعْنَي قَالاَ ثنا فِطْرٌ عن أبي الطُّفَيْلِ قال جَمَعَ علي رضي الله عنه الناس في الرَّحَبَةِ ثُمَّ قال لهم أَنْشُدُ اللَّهَ كُلَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ سمع رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يقول يوم غَدِيرِ خُمٍّ ما سمع لَمَّا قام فَقَامَ ثَلاَثُونَ مِنَ الناس وقال أبو نُعَيْمٍ فَقَامَ نَاسٌ كَثِيرٌ فَشَهِدُوا حين أَخَذَهُ بيده فقال لِلنَّاسِ أَتَعْلَمُونَ اني أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا نعم يا رَسُولَ اللَّهِ قال من كنت مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ قال فَخَرَجْتُ وَكَأَنَّ في نفسي شَيْئاً فَلَقِيتُ زَيْدَ بن أَرْقَمَ فقلت له اني سمعت عَلِيًّا رضي الله عنه يقول كَذَا وَكَذَا قال فما تُنْكِرُ قد سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يقول ذلك له.

فطر بن خليفه از ابو طفيل نقل كرده است حضرت علي عليه السّلام مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود: سوگند مي دهم هر مرد مسلماني كه غدير خم را به خاطر دارد و سخني را كه در آن روز از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيده است، از جاي برخيزد. سي تن از مردم براي اقامه شهادت بر پاي خاستند.

ابو نعيم، گفته است كه گروه بسياري قيام كردند و اعلام كردند آن هنگام حاضر بوديم كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله دست امير المؤمنين علي عليه السّلام را به دست مبارك خود گرفت خطاب به مردم فرمود:

آيا مي دانيد كه من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها مي باشم ؟ همگي فرمايش رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله را تصديق كردند و به همين دليل بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود:

«من كنت مولاه فهذا مولاه»

و اضافه فرمود: «پروردگارا ! دوست علي را دوست بدار، و دشمن علي را دشمن بدار.

ابو طفيل گفت: از ميان جمع در حالي بيرون رفتم كه در خودم احساس ناراحتي مي كردم، و در بازگشت از اجتماع مردم، به ديدار زيد بن ارقم رفتم و به او گفتم: از علي چنين و چنان شنيدم و ناراحت شدم ! زيد گفت: آنچه را كه شنيدي انكار مكن !؛ زيرا آنچه را كه شنيده اي من خود از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيده ام !.

أحمد بن حنبل، أبو عبدالله الشيباني (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل ج 4، ص 370، ح19321، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد:

أخرجه أحمد (4 / 370) وابن حبان في " صحيحه " (2205 - موارد الظمآن) وابن أبي عاصم (1367 و1368) والطبراني (4968) والضياء في " المختارة " (رقم -527 بتحقيقي ).

قلت: وإسناده صحيح علي شرط البخاري. وقال الهيثمي في " المجمع " (9 / 104): " رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة ".

اين روايت را احمد، ابن حبان در صحيحش، إبن أبي عاصم، طبراني، مقدسي در المختاره كه خود آن را تحقيق كرده ام، نقل نموده اند.

نظر من اين است كه اين روايت بر طبق شرائطي كه بخاري براي صحت حديث قائل است، صحيح است. هيثمي در مجمع الزوائد گفته است كه آن را احمد نقل كرده و راويان حديث احمد، روايان صحيح بخاري هستند؛ غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است.

الباني، محمد ناصر، السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

7. احمد بن حنبل از سعيد بن وهب و زيد بن يسع:

حدثنا عبد اللَّهِ ثنا عَلِيُّ بن حَكِيمٍ الأودي أَنْبَأَنَا شَرِيكٌ عن أبي إِسْحَاقَ عن سَعِيدِ بن وَهْبٍ وَعَنْ زَيْدِ بن يُثَيْعٍ قَالاَ نَشَدَ عَلِيٌّ الناس في الرَّحَبَةِ من سمع رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يقول يوم غَدِيرِ خُمٍّ الا قام قال فَقَامَ من قِبَلِ سَعِيدٍ سِتَّةٌ وَمِنْ قِبَلِ زَيْدٍ سِتَّةٌ فَشَهِدُوا انهم سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يقول لعلي رضي الله عنه يوم غَدِيرِ خُمٍّ أَلَيْسَ الله أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ قالوا بَلَي قال اللهم من كنت مَوْلاَهُ فعلي مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ.

أبو اسحاق از سعيد بن وهب و از زيد بن يثيع روايت كرده است كه هر دو تن گفتند: حضرت علي عليه السّلام در رحبه، حاضران را سوگند داد كه هر كس در روز غدير خم سخني در حق من از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيده است از جا برخيزد. در اين هنگام شش تن از كنار سعيد و شش تن از پهلوي زيد برخاستند و گواهي دادند كه آنان در آنروز از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در محل غدير شنيدند، خطاب به مردم فرمود:

«أليس اللّه اولي بالمؤمنين؟»

حاضران گفتند:

آري ! خدا بر همگي آنان اولويت دارد. به همين دليل بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود:

«اللّهمّ من كنت مولاه فعليّ مولاه اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه».

خدايا هركس من مولاي او هستم، علي مولاي او است، خدايا دوست بدار هر كس علي را دوست دارد و دشمن باش با هر كس كه با علي دشمني كند.

أحمد بن حنبل، أبو عبدالله الشيباني (متوفاي 241 هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 118، ح950، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

محمد ناصر الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد:

و قد مضي في الحديث الرابع - الطريق الثانية والثالثة. وإسناده حسن، وأخرجه البزار بنحوه وأتم منه. وللحديث طرق أخري كثيرة جمع طائفة كبيرة منها الهيثمي في " المجمع " (9 / 103 - 108 ).

وقدذكرت وخرجت ما تيسر لي منها مما يقطع الواقف عليها بعد تحقيق الكلام علي أسانيدها بصحة الحديث يقينا، وإلا فهي كثيرة جدا، وقد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد، قال الحافظ ابن حجر: منها صحاح ومنها حسان.

و جملة القول أن حديث الترجمة حديث صحيح بشطريه، بل الأول منه متواتر عنه صلي الله عليه وسلم كما ظهر لمن تتبع أسانيده وطرقه، وما ذكرت منها كفاية.

در حديث چهارم، طريق دوم و سوم گذشت. سند آن حسن است و بزار به صورت كامل تر آن را نقل كرده است. علاوه بر آن براي حديث غدير سند هاي بسياري ذكر شده است كه افراد زيادي مانند هيثمي در كتابش المجمع اسناد آن را ذكر كرده اند،

ومن آنچه آورده ام به اندازه توانم بوده است كه هر كسي پس از آشنائي با اسناد آن يقين به صحت پيدا مي كند و گرنه بسيار بيشتر از آن است كه من آورده ام. ابن عقده همه راه هاي نقل آن را در كتابي مستقل جمع كرده است و ابن حجر بنا بر بعضي از اسناد، آن را صحيح و بر بعضي از اسناد، حسن دانسته است.

خلاصه سخن آن كه هر دو قسمت اين روايت [من كنت مولاه فعلي مولاه؛ اللهم وال من والاه ] صحيح هستند؛ بلكه قسمت اول آن به صورت متواتر از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است....

الباني، محمد ناصر، السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

8. نسائي از زيد بن أرقم:

أخبرنا محمد بن المثني قال حدثني يحيي بن حماد قال حدثنا أبو عوانة عن سليمان قال حدثنا حبيب بن أبي ثابت عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله صلي الله عليه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن ثم قال كأني قد دعيت فأجبت وإني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر كتاب الله وعترتي أهل بيتي فأنظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض ثم قال إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزيد سمعته من رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال ما كان في الدوحات أحد إلا رآه بعينيه وسمعه بأذنيه.

ابو طفيل از زيد بن ارقم نقل كرده است: هنگامي كه پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمي گشت، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندي كه در آن نزديكي بود اشاره كرد. اصحاب بلا فاصله زير آن درخت ها را تميز كرده و سايباني براي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله تشكيل دادند. حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود:

روزگار من به پايان رسيده و مرا به سوي خدا و عنايات حضرت او دعوت كرده اند، دعوت حضرت او را اجابت كرده ام. اينك، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاي مي گذارم كه يكي از آن دو، مهمتر از ديگري است و آن دو اثر گرانبار، كتاب خدا و عترت اهل بيت من است؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آن ها چگونه رفتار خواهيد كرد. بديهي است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند. سپس فرمود:

«انّ اللّه مولاي وانا وليّ كلّ مؤمن»

سپس دست علي عليه السّلام را گرفت و فرمود:

«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه»

ابو طفيل گويد: از زيد پرسيدم: آيا تو از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله اين جملات را شنيده اي ؟ زيد در پاسخ گفت: آري ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.

النسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ)، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، ج 1، ص 96، ح79، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.

حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي گويد:

هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله.

اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند، صحيح است؛ ولي آن ها نقل نكرده اند.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن، ج3 ص118، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، الناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م.

ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت مي گويد :

قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح.

استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفت كه اين حديث صحيح است.

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء، البداية والنهاية، ج 5، ص 209، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

9. نسائي از سعد بن أبي وقاص:

83 أخبرني زكريا بن يحيي قال حدثنا نصر بن علي قال أخبرنا عبد الله ابن داود عن عبد الواحد بن أيمن عن أبيه أن سعدا قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم من كنت مولاه فعلي مولاه.

سعد بن أبي وقاص گفته است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: هركس من مولاي او هستم، علي مولاي او است.

النسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ)، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، ج 1، ص 81، ح 83، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت - 1406، الطبعة: الأولي، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي.

الباني بعد از نقل روايت مي گويد:

الثانية [من طريق سعد بن أبي وقاص]: عن عبد الواحد بن أيمن عن أبيه به. أخرجه النسائي في " الخصائص " وإسناده صحيح أيضا، رجاله ثقات رجال البخاري غير أيمن والد عبد الواحد وهو ثقة كما في " التقريب ".

روايت دوم از روايت هاي سعد بن أبي وقاص از عبد الواحد بن أيمن از پدرش نقل شده است. اين روايت را نسائي در خصائص نقل كرده و سندش صحيح و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند؛ غير از پدر عبد الواحد كه او نيز مورد اعتماد است؛ چنانچه در تقريب التهذيب ابن حجر آمده است.

الباني، محمد ناصر، السلسلة الصحيحة، ج 4،ص 249، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

10. حاكم نيشابوري از زيد بن أرقم:

أخبرني محمد بن علي الشيباني بالكوفة ثنا أحمد بن حازم الغفاري ثنا أبو نعيم ثنا كامل أبو العلاء قال سمعت حبيب بن أبي ثابت يخبر عن يحيي بن جعدة عن زيد بن أرقم رضي الله عنه قال خرجنا مع رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي انتهينا إلي غدير خم فأمر بدوح فكسح في يوم ما أتي علينا يوم كان أشد حرا منه فحمد الله وأثني عليه وقال يا أيها الناس أنه لم يبعث نبي قط إلا ما عاش نصف ما عاش الذي كان قبله وإني أوشك أن أدعي فأجيب وإني تارك فيكم ما لن تضلوا بعده كتاب الله عز وجل ثم قام فأخذ بيد علي رضي الله عنه فقال يا أيها الناس من أولي بكم من أنفسكم ؟ قالوا الله ورسوله أعلم. [قال]: ألست أولي بكم من أنفسكم ؟ قالوا: بلي قال من كنت مولاه فعلي مولاه.

يحيي بن جعده از زيد بن ارقم روايت كرده است كه همراه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به راه خويش ادامه مي داديم تا به غدير خم رسيديم. در آن جا درختي بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به آن درخت اشاره كرد و اصحاب زير آن درخت را تميز و مرتب ساختند و آن روز به اندازه اي هوا گرم بود كه ما روز گرم و پر حرارتي را مانند آن روز نديده بوديم.

در آنجا بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به ايراد خطابه پرداخت. پس از حمد و ثناي الهي، خطاب به مردم فرمود: هيچ پيغمبري مبعوث نمي شود مگر آنكه نيمي از مقدار زندگي پيغمبر پيشين خود را عهده دار مي شود؛ طولي نمي كشد، دعوت الهي را اجابت مي كنم و دو اثر گران سنگ (يا گرانبها) در ميان شما به جاي مي گذارم كه اگر از خواسته و رويه آنان پيروي نماييد، هرگز به گمراهي گرفتار نخواهيد شد: يكي كتاب خدا و ديگري عترت من است.

سپس دست علي عليه السّلام را به دست گرفت و خطاب به مردم گفت: اي مردم ! چه كسي از جان و مال شما، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند: خدا و رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله داناتر و اوليتر به جان و مال است آنگاه فرمود:

«من كنت مولاه فعليّ مولاه».

حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

و ذهبي نيز در تلخيص المستدرك سخن وي را تأييد مي كند.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحين مع تضمينات الذهبي في التلخيص، ج3، ص613، ح6272، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط 1ـ 1411هـ ـ 1990م.

11. بزار از زيد بن يثيع:

حدثنا يوسف بن موسي قال نا عبيد الله بن موسي عن فطر بن خليفة عن أبي إسحاق عن عمرو ذي مر وعن سعيد بن وهب وعن زيد بن يثيع قالوا سمعنا عليا يقول نشدت الله رجلا سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم لما قام فقام إليه ثلاثة عشر رجلا فشهدوا أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلي يا رسول الله قال فأخذ بيد علي فقال من كنت مولاه فهذا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحب من أحبه وأبغض من أبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله.

ابو اسحاق از عمرو بن ذي مرّ، سعيد بن وهب و زيد بن يثيع به اتفاق همگان روايت كرده اند كه از حضرت علي عليه السّلام شنيديم، سوگند مي داد كه اگر كسي از شما از پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله در روز غدير خم آن چه را درباره من فرموده، شنيده است، شهادت خود را اعلام نمايد. سيزده تن از حاضران از جاي برخواستند و شهادت دادند كه از آن حضرت صلّي اللّه عليه و آله شنيديم، فرمود: مگر نه اين كه من از جان مؤمنان سزاوارتر از خود آن ها هستم ؟ مردم فرموده آن حضرت را تصديق كردند. در اين هنگام دست علي عليه السّلام را گرفت و فرمود:

«من كنت مولاه فعليّ مولاه اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه واحبّ من احبّه وابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله».

البزار، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج 3، ص 35، ح786، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مكتبة العلوم والحكم - بيروت، المدينة الطبعة: الأولي، 1409هـ .

هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

رواه البزار ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة.

اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است.

الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 105، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

12. بزار از سعد بن أبي وقاص:

حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسي بن يعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن أبيها أن رسول الله أخذ بيد علي فقال (ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنت وليه فإن عليا وليه.

عائشه دختر سعد از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من از مؤمنين نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم ؟ هر كس كه من مولاي او هستم، علي مولاي او است.

البزار، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج 4، ص 41، ح1203، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مكتبة العلوم والحكم - بيروت، المدينة الطبعة: الأولي، 1409 هـ.

هيثمي بعد از نقل روايت مي گويد:

رواه البزار ورجاله ثقات.

اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن مورد اعتماد هستند.

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 107، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407.

13. ابن أبي عاصم از امير مؤمنان عليه السلام:

حدثنا سليمان بن عبيد الله الغيلاني ثنا أبو عامر ثنا كثير بن زيد عن محمد بن عمر بن علي عن أبيه عن علي أن النبي صلي الله عليه وسلم قام بحفرة الشجرة بخم وهو آخذ بيد علي فقال أيها الناس ألستم تشهدون أن الله ربكم قالوا بلي قال ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولي بكم من أنفسكم قالوا بلي وإن الله ورسوله مولاكم قالوا بلي قال فمن كنت مولاه فإن هذا مولاه.

الباني در ذيل حديث مي گويد:

حسن.

از علي عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله بر كنده درختي در غدير خم ايستاده بود؛ در حالي كه دست علي عليه السلام به دست او بود. سپس فرمود: اي مردم ! آيا شهادت مي دهيد كه خداوند پروردگار شما است ؟ گفتند: آري، فرمود: آيا شهادت مي دهيد كه خدا و رسول خدا از خود شما بر شما سزاوارترند ؟ گفتند: آري، فرمود: آيا شهادت مي دهيد كه خدا و رسول او سرپرستان شما هستند، گفتند: آري. فرمود: هركس من مولاي او هستم، اين (علي عليه السلام) مولاي او است.

عمرو بن أبي عاصم الضحاك الشيباني (متوفاي287هـ) السنة، ج 2، ص 605، ح1361، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولي 1400هـ.

14. طبراني از زيد بن أرقم:

4986 حدثنا عَلِيُّ بن عبد الْعَزِيزِ ثنا أبو نُعَيْمٍ ثنا كَامِلُ أبو الْعَلاءِ قال سمعت حَبِيبَ بن أبي ثَابِتٍ يحدث عن يحيي بن جَعْدَةَ عن زَيْدِ بن أَرْقَمَ قال خَرَجْنَا مع رسول اللَّهِ صلي اللَّهُ عليه وسلم حتي انْتَهَيْنَا إلي غَدِيرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدُوحٍ فَكُسِحَ في يَوْمٍ ما أتي عَلَيْنَا يَوْمٌ كان أَشَدَّ حُرًّا منه فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عليه وقال يا أَيُّهَا الناس إنه لم يُبْعَثْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلا عَاشَ نِصْفَ ما عَاشَ الذي كان قَبْلَهُ وَإِنِّي أُوشَكُ أَنْ أُدْعَي فَأُجِيبَ وَإِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ ما لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ كِتَابَ اللَّهِ ثُمَّ قام وَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ رضي اللَّهُ عنه فقال يا أَيُّهَا الناس من أَوْلَي بِكُمْ من أَنْفُسِكُمْ قالوا اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قال من كنت مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ.

يحيي بن جعده از زيد بن ارقم روايت كرده است كه همراه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به راه خويش ادامه مي داديم تا به غدير خم رسيديم. در آن جا درختي بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به آن درخت اشاره كرد و اصحاب زير آن درخت را تميز و مرتب ساختند و آن روز به اندازه اي هوا گرم بود كه ما روز گرم و پر حرارتي را مانند آن روز نديده بوديم.

در آنجا بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به ايراد خطابه پرداخت. پس از حمد و ثناي الهي، خطاب به مردم فرمود: هيچ پيغمبري مبعوث نمي شود مگر آنكه نيمي از مقدار زندگي پيغمبر پيشين خود را عهده دار مي شود؛ طولي نمي كشد، دعوت الهي را اجابت مي كنم و دو اثر گران بار (يا گرانبها) در ميان شما به جاي مي گذارم كه اگر از خواسته و رويه آنان پيروي نماييد، هرگز به گمراهي گرفتار نخواهيد شد: يكي كتاب خداست و ديگري عترت من است.

سپس دست علي عليه السّلام را به دست گرفت و خطاب به مردم گفت: اي مردم ! چه كسي از جان و مال شما، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند: خدا و رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله داناتر و اوليتر به جان و مال است آنگاه فرمود:

«من كنت مولاه فعليّ مولاه».

المعجم الكبير، ج 5، ص 171، اسم المؤلف: سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني الوفاة: 360، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانية، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي.

الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد:

أخرجه الطبراني (4986) ورجاله ثقات.

طبراني آن را نقل كرده و روايان آن مورد اعتماد هستند.

الباني، محمد ناصر، السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

اعترافات علماي اهل سنت بر تواتر حديث غدير:

حديث غدير نه تنها سندش صحيح است؛ بلكه بسياري از بزرگان اهل سنت تواتر آن را پذيرفته اند كه ما به نام چند تن از آنان اشاره مي كنيم:

1. شمس الدين ذهبي (متوفاي748هـ):

ذهبي، دانشمند شهير سني و از اركان علم رجال اهل سنت كه او را پيشواي جرح و تعديل ناميده اند، در موارد مختلف به تواتر حديث غدير اعتراف كرده است. وي در سير اعلام النبلا كه از معتبرترين كتاب هاي اهل سنت در علم رجال است، در ترجمه محمد بن جرير طبري، صاحب تفسير و تاريخ مي نويسد:

قلت: جمع طرق حديث غدير خم في أربعة أجزاء رأيت شطره فبهرني سعة رواياته وجزمت بوقوع ذلك.

محمد بن جرير طبري اسناد روايت غدير خم را در چهار جلد جمع آوري كرده است كه من قسمتي از آن را ديدم و از گستردگي روايات آن شگفت زده شدم و يقين كردم كه اين اتفاق افتاده است.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز، سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 277، تحقيق: شعيب الأرناؤوط و محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة التاسعة، 1413 هـ.

و در تذكرة الحفاظ و بازهم در ترجمه محمد بن جرير طبري مي نويسد:

محمد بن جرير بن يزيد بن كثير الامام العلم الفرد الحافظ أبو جعفر الطبري أحد الأعلام وصاحب التصانيف من أهل آمل طبرستان أكثر التطواف.... ولما بلغه ان بن أبي داود تكلم في حديث غدير خم عمل كتاب الفضائل وتكلم علي تصحيح الحديث.

قُلْتُ رَأَيْتُ مُجَلَّداً مِنْ طُرُقِ الْحَدِيْثِ لإبنِ جَرِيْرِ فَانْدَهَشْتُ لَهُ وَلِكِثْرَةِ تِلْكَ الْطُرُقِ.

من يك جلد از كتاب أسناد حديث غدير را كه ابن جرير نوشته بود را ديدم و از زياد بودن أسناد آن گيج و مبهوت شدم.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز، تذكرة الحفاظ ج2، ص710، رقم: 728، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الأولي.

ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) كه ازشاگردان ذهبي به شمار مي رود، به نقل از استادش مي نويسد:

قال: وصدر الحديث متواتر أتيقن أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قاله، وأما: «اللهم وال من والاه» فزيادة قوية الاسناد.

ذهبي گفت: اين حديث به صورت متواتر نقل شده است و من يقين كردم كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله صادر شده است، اما جمله: «اللهم وال من والاه» نيز سندش قوي است.

ابن كثير الدمشقي، أبو الفداء إسماعيل بن عمر القرشي، السيرة النبوية، ج 4، ص 426 و البداية والنهاية، ج 5، ص 214، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

و شهاب الدين آلوسي (متوفاي1270هـ) صاحب روح المعاني كه جايگاه ويژه اي در نزد وهابي ها دارد، در تفسيرش مي نويسد:

وعن الذهبي أن «من كنت مولاه فعلي مولاه» متواتر يتقين أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قاله وأما اللهم وال من والاه فزيادة قوية الاسناد.

حديث: «من كنت مولاه فعلي مولاه» متواتر است و به يقين سخن رسول خدا است؛ اما ادامه آن كه رسول خدا فرمود: خدايا دوست بدار هر كه علي را دوست دارد، نيز سندش قوي است....

الألوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 6، ص 195، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

ترجمه ذهبي:

ابن ناصر الدين از مشاهير قرن نهم، (متوفاي842 هـ) در باره شخصيت ذهبي مي گويد:

الشيخ الامام الحافظ الهمام مفيد الشام ومؤرخ الاسلام ناقد المحدثين وإمام المعدلين والمجرحين شمس الدين... الدمشقي ابن الذهبي الشافعي.

امام، حافظ (كسي كه بيش از صد هزار حديث حفظ باشد) مورّخ واسلام شناس، منتقد بر اهل حديث، پيشوا در جرح و تعديل راويان ومؤلفان، شمس الدين ذهبي.

إبن ناصر الدين الدمشقي، محمد بن أبي بكر، الرد الوافر، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1393، الطبعة: الأولي، تحقيق: زهير الشاويش.

و در جاي ديگري از همين كتابش مي گويد:

وكان آية في نقد الرجال عمدة في الجرح والتعديل عالما بالتفريع والتأصيل إماما في القراءات فقيها في النظريات له دربة بمذاهب الأئمة وأربابا المقالات قائما بين الخلف بنشر السنة ومذهب السلف.

در نقد رجال حديث يگانه بود و در جرح وتعديل راويان حديث استاد و در استفاده فروع از اصول دانشمند و در دانش قرائت هاي قرآن پيشوا و در آراء و انظار فقيه بود. راه ورود به مذاهب چهار گانه و پيشواي همه انديشه ها بود، يك تنه در ميان معاصرانش به نشر و تبليغ سنت و مذهب سلفي گري همت گمارد.

الرد الوافر، ج 1، ص 31 .

و ابن حجر عسقلاني (متوفاي 852هـ) در الدرر الكامنة مي نويسد:

قرأت بخط البدر النابلسي في مشيخته كان علامة زمانه في الرجال وأحوالهم حديد الفهم ثاقب الذهن وشهرته تغني عن الإطناب فيه.

من نوشته اي بدر نابلسي را كه در شرح حال اساتيدش آورده است خواندن كه در باره ذهبي گفته بود: وي در دانش رجال و حالات راويان و نويسندگان دانش فراوان داشت، تيز فهم و ذهني قوي داشت، شهرت و آوازه او ما را از توصيف بيشتر بي نياز مي كند.

ابن حجر عسقلاني، الحافظ شهاب الدين أبي الفضل أحمد بن علي بن محمد ، الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة، ج 5، ص 68، تحقيق: مراقبة / محمد عبد المعيد ضان، ناشر: مجلس دائرة المعارف العثمانية - صيدر اباد/ الهند، الطبعة الثانية، 1392هـ/ 1972م .

و جلال الدين سيوطي (متوفاي 911هـ) در باره او مي نويسد:

الذهبي الإمام الحافظ محدث العصر وخاتمة الحفاظ ومؤرخ الإسلام وفرد الدهر والقائم بأعباء هذه الصناعة شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان قايماز الركماني ثم الدمشقي.

ذهبي امام و حافظ، حديث گوي زمان و آخرين نفر از حافظان، مورخ اسلام و يگانه زمان و... بود.

جلال الدين سيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر، طبقات الحفاظ، ج 1، ص 521، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الأولي ، 1403 هـ.

2. ابن حجر عسقلاني (متوفاي 852 هـ ):

ابن حجر از دانشمندان معروف سني كه به همراه ذهبي يكي از دو ركن اساسي علم رجال اهل سنت به حساب مي آيد، در شرح صحيح بخاري، بسياري از سند هاي حديث غدير را صحيح و حسن مي داند:

واما حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» فقد أخرجه الترمذي والنسائي وهو كثير الطرق جداً وقد استوعبها بن عقدة في كتاب مفرد وكثير من اسانيدها صحاح وحسان.

حديث: «من كنت مولاه فعلي مولاه» را، ترمذي ونسائي با سند صحيح نقل كرده اند، سند هاي بسياري دارد، كه همه آن ها را ابن عقده در كتاب مستقلي جمع آوري كرده است و بسياري از اسناد آن صحيح و يا حسن هستند.

ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 74، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

و در تهذيب التهذيب كه يكي از كتاب هاي معتبر رجالي اهل سنت به حساب مي آيد، مي گويد كه بيش از هفتاد صحابي روايت غدير را نقل كرده اند:

وَقَدْ جَمَعَهُ إبن جَرير الطَبَري في مَؤَلَّفٍ... فَأَخْرَجَهُ مِنْ حَدِيْثِ سَبْعِيْنَ صَحَابِيّاً أَوْ أَكْثَر.

ابن جرير حديث غدير را از طرق گوناگون در كتاب مستقلي از زبان بيش از هفتاد صحابي نقل كرده است.

ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، تهذيب التهذيب، ج7، ص297، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة الأولي، 1404 - 1984.

ترجمه ابن حجر عسقلاني:

هاشمي مكي، از مشاهير قرن نهم هجري و از هم دوره هاي ابن حجر، او را اين گونه مي ستايد:

أحمد بن علي بن محمد بن محمد بن علي بن محمود بن أحمد بن أحمد بن العسقلاني المصري الشافعي الإمام العلامة الحافظ فريد الوقت مفخر الزمان بقية الحفاظ علم الأئمة الأعلام عمدة المحققين خاتمة الحفاظ المبرزين والقضاة المشهورين أبو الفضل شهاب الدين...

ابن حجر عسقلاني مصري شافعي مذهب، پيشواي دانشمند، حافظ (صد هزار حديث)، يگانه روزگار، افتخار زمان، باقي مانده از حافظان حديث، سرآمد پيشوايان بزرگ، محقق عمده، پايان بخش حافظان، قاضي مشهور...

الهاشمي المكي، الحافظ أبو الفضل تقي الدين محمد بن محمد بن فهد (متوفاي871هـ)، لحظ الألحاظ بذيل طبقات الحفاظ، ج 1، ص 326، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

3. ابن حجر الهيثمي (متوفاي974هـ):

ابن حجر هيثمي در كتاب الصواعق المحرقة كه آن را عليه مذهب شيعه نگاشته است به كثرت اسناد حديث غدير اعتراف كرده و مي گويد:

أنه حديث صحيح لا مرية فيه وقد أخرجه جماعة كالترمذي والنسائي وأحمد وطرقه كثيرة جدا ومن ثم رواه ستة عشر صحابيا وفي رواية لأحمد أنه سمعه من النبي صلي الله عليه وسلم ثلاثون صحابيا وشهدوا به لعلي لما نوزع أيام خلافته كما مر وسيأتي وكثير من أسانيدها صحاح وحسان ولا التفات لمن قدح في صحته.

در صحت حديث غدير شكي نيست؛ زيرا گروهي مانند: ترمذي، نسائي و احمد آن را با سند نقل كرده اند، اسناد اين حديث فراوان است و شانزده تن از اصحاب آن را روايت كرده اند، و در نقلي كه احمد دارد مي گويد: سي نفر از اصحاب در زمان خلافت علي عليه السلام وقتي كه علي از آنان در خواست گواهي بر شنيدن اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله نمود، شهادت دادند كه آن را از پيامبر شنيده اند.

بيشتر سندهاي اين حديث صحيح و حسن است و سخن كسي كه بر سند آن بخواهد ايراد مي گيرد، ارزش توجه ندارد.

ابن حجر الهيثمي، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1، ص 106ـ 107، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي و كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة الأولي، 1417هـ - 1997م .

ترجمه ابن حجر هيثمي:

عبد القادر العيدروسي (متوفاي 1037 هـ) در باره او مي گويد:

وفيها [سنة أربع وسبعين بعد التسعمائة ] في رجب توفي الشيخ الإمام شيخ الإسلام خاتمة أهل الفتيا والتدريس ناشر علوم الامام محمد بن إدريس الحافظ شهاب الدين أبو العباس أحمد بن محمد بن علي بن حجر الهيتمي السعدي الأنصاري بمكة ودفن بالمعلاة في تربة الطبريين وكان بحرا في علم الفقه وتحقيقه لا تكدره الدلاء وإمام الحرمين كما أجمع علي ذلك العارفون وانعقدت عليه خناصر الملاء إمام اقتدت به الأئمة وهمام صار في إقليم الحجاز أمة مصنفاته في العصر آية يعجز عن الإتيان بمثلها المعاصرون...

واحد العصر وثاني القطر وثالث الشمس والبدر من أقسمت المشكلات أن لا تتضح إلا لديه وأكدت المعضلات آليتها أن لا تتجلي إلا عليه لا سيما وفي الحجاز عليها قد حجر ولا عجب فإنه المسمي بابن حجر.

ابن حجر هيثمي دريائي از دانش فقه و تحقيق، امام مدينه و مكه بود كه همه پيشوايان به وي اقتدا مي كردند، در سرزمين حجاز از جهت آثار نمونه اي بود كه مثل و مانند نداشت....

العيدروسي، عبد القادر بن شيخ بن عبد الله، تاريخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر، ج 1، ص 258، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الأولي، 1405.

4. جلال الدين سيوطي (متوفاي 911هـ):

جلال الدين سيوطي، مفسر، اديب و محدث مشهور اهل سنت، از كساني است كه حديث غدير را از احاديث متواتر مي داند. البته ما در كتاب هايي كه از وي در اختيار داريم، چنين مطلبي را نيافتيم؛ ولي دو تن از بزرگان اهل سنت، اين مطلب را از زبان وي نقل كرده اند كه همين براي ما كفايت مي كند.

حافظ عبد الرؤوف مناوي در شرح جامع الصغير سيوطي مي نويسد:

( من كنت مولاه) أي وليه وناصره (فعلي مولاه) ولاء الاسلام وسببه ان أسامة قال لعلي لست مولاي انما مولاي رسول الله فذكره (حم ه عن البراء) بن عازب (حم عن بريدة) بن الحصيب (ت ن والضياء عن زيد بن أرقم) ورجال أحمد ثقات بل قال المؤلف حديث متواتر.

راويان اين حديث مورد اعتماد هستند؛ بلكه مؤلف (سيوطي) گفته است كه اين حديث متواتر است.

المناوي، الإمام الحافظ زين الدين عبد الرؤوف، التيسير بشرح الجامع الصغير، ج 2، ص442، (متوفاي1031هـ)، ناشر: مكتبة الإمام الشافعي - الرياض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ - 1988م.

و در فيض القدير كه اين كتاب نيز در شرح جامع الصغير سيوطي است ، مي نويسد:

قال الهيثمي رجال أحمد ثقات وقال في موضع آخر رجاله رجال الصحيح وقال المصنف حديث متواتر

هيثمي گفته است كه راويان مسند احمد مورد اعتماد هستند و در جاي ديگر گفته كه روايان آن راويان صحيح بخاري هستند و مصنف (سيوطي) گفته است كه حديث غدير متواتر است.

المناوي، الإمام الحافظ زين الدين عبد الرؤوف، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 6، ص218، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، 1356هـ.

و ابراهيم بن محمد حسيني (متوفاي1120 هـ) از علماي سني مذهب قرن دوازدهم نيز اين مطلب را تأييد مي كند:

من كنت مولاه فعلي مولاه

أخرجه الإمام أحمد ومسلم عن البراء بن عازب رضي الله عنه وأخرجه أحمد أيضا عن بريدة بن الحصيب رضي الله عنه وأخرجه الترمذي والنسائي والضياء المقدسي عن زيد بن رقم رضي الله عنه قال الهيثمي رجال أحمد ثقات وقال في موضع آخر رجاله رجال الصحيح.

وقال السيوطي حديث متواتر. سببه أن أسامة قال لعلي لست مولاي إنما مولاي رسول الله (ص) فقال النبي (ص): «من كنت مولاه فعلي مولاه».

اين حديث را امام احمد ومسلم از براء بن عازم نقل كرده اند و احمد مجدداً آن را از بريده بن حصيب و ترمذي و نسائي و ضياء مقدسي از زيد بن ارقم آن را نقل كره اند، هيثمي مي گويد: رجال سند احمد همه ثقه هستند و در مورد ديگري گفته است راويان آن راويان صحيح بخاري هستند.

سيوطي مي گويد: حديث غدير متواتر است.

علت ايراد اين حديث آن است كه اسامه به علي گفت: تو مولاي من نيستي؛ بلكه مولاي من پيامبر است، رسول خاد صلي الله عليه وآله پس از شنيدن اين سخن فرمود: هر كس من مولاي او هستم، علي نيز مولاي او است.

الحسيني، ابراهيم بن محمد، البيان والتعريف في أسباب ورود الحديث الشريف، ج 2، ص 230، ح1577، تحقيق: سيف الدين الكاتب، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت - 1401هـ.

ترجمه سيوطي:

نجم الدين العزيز در كتاب الكواكب السائرة، سيوطي را اين گونه معرفي مي كند:

عبد الرحمن بن أبي بكر الأسيوطي: عبد الرحمن بن أبي بكر بن محمد بن أبي سابق الدين بكر بن عثمان بن محمد بن خضر بن أيوب بن محمد ابن الشيخ همام الدين، الشيخ العلامة، الإمام، المحقق، المدقق، المسند، الحافظ شيخ الإسلام جلال الدين أبو الفضل ابن العلامة كمال الدين الأسيوطي، الخضيري، الشافعي صاحب المؤلفات الجامعة، والمصنفات النافعة، وألف المؤلفات الحافلة الكثيرة الكاملة الجامعة، النافعة المتقنة، المحررة، المعتبرة نيفت عدتها علي خمسمائة مؤلف

وكان أعلم أهل زمانه بعلم الحديث وفنونه، ورجاله، وغريبه، واستنباط الأحكام منه، وأخبر عن نفسه أنه يحفظ مئتي ألف حديث. قال: ولو وجدت أكثر لحفظته. قال: ولعله لا يوجد علي وجه الأرض الان أكثر من ذلك

استاد علامه، پيشوا، محقق، دقيق، حافظ (كسي كه صد هزار حديث حفظ است)، صاحب كتاب هاي جامع و تأليفات سودمند، كسي كه بيش از پانصد كتاب مفيد و ارزشمند نوشته است، دانا ترين فرد در دانش حديث و فنون آن، اهل استنباط احكام و كسي كه خودش گفته است: دويست هزار حديث را حفظ هستم و اگر بيشتر مي يافتم باز هم حفظ مي كردم، كه البته شايد اكنون بيش از اين حديث وجود نداشته باشد.

الغزي ، نجم الدين محمد بن محمد، الكواكب السائرة بأعيان المئة العاشرة، ج 1، ص142، (متوفاي1061هـ).

5. أبو حامد غزالي (متوفاي505هـ):

غزالي، دانشمند نامور و شهير قرن ششم كه ذهبي از از او با عنوان اعجوبه زمان ياد مي كند، در باره حديث غدير و پيماني كه خليفه دوم در آن روز بست و تنها چند روز بعد از غدير آن را به باد فراموشي سپرد، مي نويسد:

واجمع الجماهير علي متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول: « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولي كل مولي فهذا تسليم ورضي وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوي تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوي في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوي فعادوا إلي الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا.

از خطبه هاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم، علي مولا و سرپرست او است. عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت:

«افتخار، افتخار اي ابوالحسن، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»

اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز ها، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي ها، برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمين هاي ديگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد:]

پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهايي ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله اي كردند.

الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين، ج 1، ص 18، باب في ترتيب الخلافة والمملكة، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1424هـ 2003م.

ترجمه أبو حامد غزالي:

علامه شمس الدين ذهبي در ترجمه او مي نويسد:

الغزالي الشيخ الإمام البحر حجة الإسلام أعجوبة الزمان زين الدين أبو حامد محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسي الشافعي الغزالي صاحب التصانيف والذكاء المفرط... ثم بعد سنوات سار إلي وطنه لازما لسننه حافظا لوقته مكبا علي العلم

غزالي استاد پيشوا و درياي علم، نشانه اسلام، اعجوبه زمان، صاحب كتاب ها وانساني با هوش فراوان و زيرك... بود.

پس از سال ها به زادگاهش بازگشت و به استفاده از وقت، فرصت وعلم ودانش روزگار را سپري كرد....

سير أعلام النبلاء، ج 19، ص 322، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و در جلد 14، ص 202 از همين كتاب با استفاده از حديث نبوي او را يكي از احياگران دين مي داند و مي نويسد:

وقال الحاكم سمعت حسان بن محمد يقول كنا في مجلس ابن سريج سنة ثلاث وثلاث مئة فقام إليه شيخ من أهل العلم فقال أبشر أيها القاضي فإن الله يبعث علي رأس كل مئة سنة من يجدد يعني للأمة أمر دينها وإن الله تعالي بعث علي رأس المئة عمر بن عبدالعزيز وبعث علي رأس المئتين محمد بن إدريس الشافعي...

قلت وقد كان علي رأس الأربع مئة الشيخ أبو حامد الاسفراييني وعلي رأس الخمس مئة أبو حامد الغزالي وعلي رأس الست مئة الحافظ عبد الغني...

حاكم مي گويد: از حسان بن محمد شنيدم كه مي گفت: در سال 303هـ در مجلس ابن سريج بودم، پير مردي دانشمند بر خواست و گفت: بشارت اي قاضي ! خداوند در هر صد سال كسي را مي فرستد كه احياگر دين است، عمربن عبد العزيز اولين است و در صد سال دوّم محمد بن ادريس شافعي است...

من مي گويم در صد سال چهارم ابو حامد اسفراييني است و در صد سال پنجم غزالي و در صد سال ششم حافظ عبد الغني است، و...

6. ملا علي قاري (متوفاي1014هـ):

ملا علي هروي، معروف به هروي، صاحب كتاب معتبر مرقاة المفاتيح در باره حديث غدير و تواتر آن مي گويد:

أنّ هَذَا حَدِيْثٌ صَحِيْحٌ لا مَرِيَّةَ فِيْهِ، بَلْ بَعْضُ الْحُفّاظِ عَدَّهُ مُتَوَاتِراً إذ في رواية أحمد أنه سمعه من النبي صلي الله عليه وسلم ثلاثون صحابيا وشهدوا به لعلي لما نوزع أيام خلافته.

حديث غدير بدون شك صحيح است؛ بلكه بعضي از حافظان آن را متواتر دانسته اند؛ چون در نقل احمد آمده است:

اين حديث را در زمان خلافت علي عليه السلام بعد از اختلافي كه در باره آن پيش آمد، سي تن از اصحاب شهادت دادند كه آن را از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده اند.

محمد القاري، علي بن سلطان، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص 248، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت، الطبعة الأولي، 1422هـ - 2001م.

ترجمه ملا علي قاري:

عاصمي مكي (متوفاي1111هـ) در باره او مي نويسد:

الشيخ الملا علي القاري بن سلطان بن محمد الهروي الحنفي الجامع للعلوم العقلية والنقلية والمتضلع من السنة النبوية أحد جماهير الأعلام ومشاهير أولي الحفظ والأفهام ولد بهراة ورحل إلي مكة وتديرها أخذ عن خاتمة المحققين العلامة ابن حجر الهيثمي.

ملا علي قاري حنفي مذهب در علوم عقلي و نقلي جامع بود و سنت نبوي را به درستي مي شناخت، او يكي از دانشمندان بزرگ و نام آوران زمان و داراي قدرت حافظه و صاحب فهم بود.

العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 4، ص 402، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود و علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1998م.

7. علامه شمس الدين الجزري الشافعي (متوفاي833هـ):

شمس الدين جزري كه كتاب مستقلي در باره فضائل امير مؤمنان عليه السلام نوشته، بعد از نقل حديث مناشده امير المؤمنين عليه السلام به حديث غدير در رحبه، مي گويد:

هذا حديث حسن من هذا الوجه، صَحِيْحٌ مِنْ وُجُوْهٍ كَثِيْرَةٍ تَوَاتَرَ عَنْ اَمِيْرِ المؤمنين علي، وهو مُتَوَاتِرٌ ايضاً عن النبي صلي الله وسلّم رواه الجم الغفير عن الجم الغفير، ولا عبرة بمن حاول تضعيفه من لا اطلاع له في هذا العلم.

وي پس از نقل حديث غدير مي گويد: اين حديث از اين جهت حسن واز جهات زيادي صحيح و از طريق امير المؤمنين علي و رسول خدا متواتر است، گروههاي زيادي از گروههاي زيادي ديگر آن را روايت كرده اند، سخن كساني كه بدون آگاهي از دانش حديث آن را ضعيف دانسته اند ارزشي ندارد ونبايد به آن اعتنا كرد.

الجزري الشافعي، أبي الخير شمس الدين محمد بن محمد بن محمد، أسني المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب كرم الله وجهه، ص48، تقديم و تحقيق وتعليق الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مكتبة الإمام امير المؤمنين (ع) العامة، اصفهان ـ ايران

ترجمه علامه جزري:

محمد بن محمد بن محمد بن محمد الحافظ - الإمام المقرئ شمس الدين ابن الجزري، ولد ليلة السبت الخامس والعشرين من شهر رمضان سنة 751 بدمشق، وتفقه بها، ولهج بطلب الحديث والقراآت، وبرز في القراآت، وعمر مدرسة للقراء سماها دار القرآن وأقرأ الناس، وعين لقضاء الشام مرة، وكتب توقيعه عماد الدين بن كثير ثم عرض عارض فلم يتم ذلك وقدم القاهرة مرارا، وكان مثريا وشكلا حسنا وفصيحا بليغا...

وكان كثير الإحسان لأهل الحجاز، وأخذ عنه أهل تلك البلاد في القراآت وسمعوا عليه الحديث... وقد انتهت إليه رئاسة علم القراآت في الممالك، وكان قديما صنف الحصن الحصين في الأدعية ولهج به أهل اليمن واستكثروا منه، وسمعوه علي قبل أن يدخل هو إليهم ثم دخل إليهم فأسمعهم، وحدث بالقاهرة بمسند أحمد ومسند الشافعي وبغير ذلك وكان يلقب في بلاده الإمام الأعظم.

جزري شب بيست و پنجم رمضان سال 751هـ در شهر دمشق به دنيا آمد و در همان شهر به دانش اندوزي پرداخت و براي آشنائي با حديث و قرائت هاي قرآن تلاش كرد و در همين رشته هم موفق شد و مدرسه اي به نام دار القرآن تاسيس كرد. به قضاوت از طرف عماد الدين كثير منصوب شد ولي آن را به پايان نرساند، چندين بار به قاهره سفر كرد، وي چهره اي زيبا وجذاب داشت...

نسبت به مردم حجاز بسيار نيكو كار بود، از وي دانش قرائات و حديث را آموختند... در همه كشورها دانش قرائت به او ختم مي شد و كتابي در دعا به اسم الحصن الحصين نوشت، مردم يمن از وي استفاده فروان نمودند، در قاهره مسند احمد و شافعي را بر مردم مي خواند، به او امام اعظم لقب داده بودند.

ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، إنباء الغُمر بأبناء العمر في التاريخ، ج 8، ص245، تحقيق: د.محمد عبد المعيد خان ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان الطبعة: الثانية، 1406هـ -1986م.

8. سبط بن جوزي (متوفاي 654هـ):

سبط بن جوزي، نوه دختري أبو الفرج بن جوزي، از بزرگان قرن هفتم اهل سنت در تذكرة الخواص در باره حديث غدير مي گويد:

اِتّفَقَ عُلَمَاءُ السِيَرِ عَلي أنّ قِصَّةَ الغَدِيرِ كانت بَعْدَ رُجُوْعِ النَبِيِ (ص) مِنْ حَجَّةِ الوِدَاعِ في الثامن عشر من ذي الحجّة جمع الصحابة وكانوا مائة وعشرون ألفاً وقال: (من كنت مولاه فعلي مولاه) الحَدِيثُ، نَصٌ (ص) عَلَي ذلك بصريح العبارة دون التلويح والإشارة.

دانشمندان متخصص در تاريخ اسلام اتفاق دارند كه قصه غدير بعد از باز گشت رسول خدا صلي الله عليه وآله از حجة الوداع در هيجدهم ذي الحجة اتفاق افتاد، اصحاب و يارانش را صد و بيست هزار نفر بودند جمع كرد و درسخنراني اش فرمود: هر كس من او را مولا و رهبرم؛ پس علي، مولا و رهبر او است، در اين روايت با صراحت نه با كنايه و اشاره رسول خدا صلي الله عليه وآله علي را پيشوا قرار داد.

سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي، تذكرة الخواص، ص 37، ناشر: مؤسسة أهل البيت ـ بيروت، 1401هـ ـ 1981م.

ترجمه ابن جوزي:

شمس الدين ذهبي در باره او مي گويد:

يوسف بن قُزْغْلي بن عبد الله. الإمام، الواعظ، المؤرخ شمس الدين، أبو المظفر التركي، ثم البغدادي العوني الحنفي. سِبْط الإمام جمال الدين أبي الفرج ابن الجوزي؛ نزيل دمشق. وُلِد سنة إحدي وثمانين وخمسمائة... وكان إماما، فقيها، واعظا، وحيدا في الوعظ، علاّمةً في التاريخ والسير، وافر الحرمة، محبباً إلي الناس... ودرّس بالشبلية مدة، وبالمدرسة البدرية التي قبالة الشبلية. وكان فاضلا عالما، ظريفا، منقطعا، منكرا، علي أرباب الدول ما هم عليه من المنكرات، متواضعا صاحب قبول تام.

يوسف بن فزعلي حنفي، پيشوا، فقيه،تاريخ دان و در سخنوري يگانه بود ، در تاريخ و سرگذشت، علامه و در نزد مردم بسيار قابل احترام و محبوب بود. مدتي در شبيله و مدرسه بدريه تدريس مي كرد، او فاضل، دانشمند و نكته سنج بود و با دولتمرداني كه كارهاي ناپسندي مي كردند، مخالفت مي كرد و همگان او را قبول داشتند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 48، ص183، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

أبو محمد يافعي (متوفاي768هـ) در باره او مي نويسد:

العلامة الواعظ المورخ شمس الدين أبو المظفر يوسف التركي ثم البغدادي المعروف بابن الحوزي سبط الشيخ جمال الدين أبي الفرج ابن الجوزي أسمعه جده منه ومن جماعة وقدم دمشق سنة بضع وست مائة فوعظ بها وحصل له القبول العظيم للطف شمائله وعذوبة وعظه.

در شهر دمشق مردم را موعظه مي كرد و چون چهره و سخنش جذاب بود، مورد قبول و پذيرش عموم قرار گرفت....

اليافعي، أبو محمد عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان، مرآة الجنان وعبرة اليقظان، ج 4، ص 136، ناشر: دار الكتاب الإسلامي - القاهرة - 1413هـ - 1993م.

قطب الدين اليونيني (متوفاي726هـ) در باره او مي نويسد:

وكان أوحد زمانه في الوعظ حسن الإيراد ترق لرؤيته القلوب وتذرف لسماع كلامه العيون وتفرد بهذا الفن وحصل له فيه القبول التام وفاق فيه من عاصره وكثيراً ممن تقدمه حتي أنه كان يتكلم في المجلس الكلمات اليسيرة المعدودة أو ينشد البيت الواحد من الشعر فيحصل لأهل المجلس من الخشوع والاضطراب والبكاء ما لا مزيد عليه فيقتصر علي ذلك القدر اليسير وينزل فكانت مجالسه نزهة القلوب والأبصار يحضرها الصلحاء والعلماء والملوك والأمراء والوزراء وغيرهم ولا يخلو المجلس من جماعة يتوبون ويرجعون إلي الله تعالي.

در وعظ و سخنراني در زمان خودش منحصر به فرد بود، با ديدنش رقت قلب براي بيننده ايجاد مي شد و با شنيدن سخنش اشك ها جاري مي شد، مورد قبول عموم بود، گاهي در مجلسي كلماتي اندك و يا شعري مي خواند همه حاضران را به گريه مي انداخت. در مجلس وي همواره دانشمندان و اميران و وزيران و غير آنان حضور مي يافتند، و هيچگاه نمي شد كه بدون توبه كسي از مجلسش خارج شود.

اليونيني، قطب الدين أبو الفتح موسي بن محمد، ذيل مرآة الزمان، ج 1، ص 15.

العكري الحنبلي (متوفاي1089هـ) در باره او مي نويسد:

سبط ابن الجوزي العلامة الواعظ المؤرخ شمس الدين أبو المظفر يوسف بن فرغلي التركي ثم البغدادي الهبيري الحنفي سبط الشيخ أبي الفرج بن الجوزي أسمعه جده منه ومن ابن كليب وجماعة وقدم دمشق سنة بضع وستمائة فوعظ بها وحصل له القبول العظيم للطف شمائله وعذوبة وعظه... ولو لم يكن له إلا كتابه مرآة الزمان لكفاه شرفا.

العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 5، ص 266، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة الأولي، 1406هـ.

9. علامه اسماعيل بن محمد العجلوني الجراحي (متوفاي 1162هـ):

عجلوني نويسنده كتاب كشف الخفاء، از دانشمندان مشهور سني در قرن دوازدهم در باره حديث غدير مي گويد:

( من كنت مولاه فعلي مولاه) رواه الطبراني وأحمد والضياء في المختارة عن زيد بن أرقم وعلي وثلاثين من الصحابة بلفظ اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فالحديث متواتر أو مشهور.

حديث: «من كنت مولاه فعلي مولاه» را طبراني و احمد وضياء در كتابش المختارة، از زيد بن ارقم وعلي و سي نفر از صحابه نقل كرده اند، پس حديث متواتر و مشهور است.

العجلوني الجراحي، إسماعيل بن محمد، كشف الخفاء ومزيل الإلباس عما اشتهر من الأحاديث علي ألسنة الناس، ج 2، ص 361، رقم: 2591، تحقيق: أحمد القلاش، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

ترجمه العجلوني:

البديري (متوفي بعد از 1175هـ) در ترجمه او مي نويسد:

وفي يوم الاثنين ثاني محرم هذه السنة توفي شيخنا محدث الديار الشامية، بل خاتمة المحدثين، من افتخرت به دمشق علي سائر الدنيا الشيخ إسماعيل العجلوني المدرّس تحت قبة النسر بجامع بني أمية، ولم يبق أحد من أهل الشام من كبير وصغير إلا حضر جنازته.

در دوم محرم سال 1162 استاد ما، محدث ديار شام و بلكه خاتم محدثان و كسي كه مردم شام به جهت وجود او در آن ديار بر ديگر مردم دنيا فخر فروشي مي كردند، از دنيا رفت. در روز مرگش كوچك و بزرگ در تشييع جنازه اش شركت كردند.

البديري الحلاق، أحمد بن بدير، حوادث دمشق اليومية، ج 1، ص 30، حوادث سال 1162هـ.

محقق كتاب كشف الخفاء در مقدمه كتاب ص6 مي نويسد:

وقد ترجمه الشيخ سعيد السمان في كتابه وقال في وصفه: خاتمة أئمة الحديث ومن ألقت إليه مقاليدها بالقديم والحديث اقتدح زناده فيه فأضاء وشاع حتي ملأ الفضاء آخذا بطرفي العلم والعمل متسنما ذروة عن غيره بعيدة الأمل يقطع آناء الليل تضرعا وعبادة ويوسع أطراف النهار قراءة وإفادة لا يشغله عن ترداده النظر في دفاتره مرام ولا عن نشر طيبها نقض ولا إبرام مع ورع ليس للرياء عليه سبيل وغض بصر عما لا يعني من هذا القبيل....

خاتم امامان حديث، كليد و رمز همه علوم در دست او بود، شبهايش به عبادت و روزش به مطاله و تدريس مي گذشت، اهل پارسائي و ورع و به دور از ريا بود....

10. محمد بن اسماعيل صنعاني (متوفاي1182هـ):

صنعاني، نويسنده كتاب معتبر سبل السلام در باره حديث غدير مي گويد:

حَدِيْثُ «من كنت مولاه فعلي مولاه» أخرجه جماعة من أئمة الحديث منهم أحمد والحاكم من حديث ابن عباس وابن أبي شيبة وأحمد من حديث ابن عباس عن بريدة وأحمد وابن ماجه عن البراء و... وقد عَدَّهُ أئِمَّةٌ مِنَ الْمُتَوَاتِرِ.

حديث غدير را گروهي از بزرگان و پيشوايان در دانش حديث از احاديث متواتر شمرده اند.

الحسني الصنعاني، محمد بن إسماعيل الأمير، توضيح الأفكار لمعاني تنقيح الأنظار، ج1، ص243، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: المكتبة السلفية - المدينة المنورة.

ترجمه صنعاني:

القنوجي (متوفاي1307 هـ) در باره او مي گويد:

كتاب اسبال المطر علي قصب السكر وكتاب توضيح الافكار شرح تنقيح الانظار كلاهما للسيد الامام المجتهد العلامة محمد بن إسماعيل الامير اليمني رحمه الله.

نويسنده كتاب اسبال المطر و توضيح الأفكار؛ آقا، امام، مجتهد و علامه محمد اسماعيل است.

القنوجي، صديق بن حسن، أبجد العلوم الوشي المرقوم في بيان أحوال العلوم، ج 2، ص 66، تحقيق: عبد الجبار زكار، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1978.

اسماعيل باشا بغدادي (متوفاي1339هـ) در هدية العارفين مي نويسد:

السيد محمد بدر الدين ابن المتوكل علي الله اسماعيل بن صلاح الامير الكحلاني ثم الصنعاني رئيس العلماء والخطيب بها هو من اصحاب الحديث والاجتهاد.

او رئيس علما و خطيب آن ها و از اصحاب حديث و اجتهاد بود.

البغدادي، إسماعيل باشا البغدادي، هدية العارفين أسماء المؤلفين وآثار المصنفين، ج 6، ص 338، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 - 1992.

11. محمد بن جعفر الكتاني (متوفاي1345هـ):

جعفر كتاني از مشاهير قرن چهاردهم در باره حديث غدير مي گويد:

وفي رواية لأحمد أنه سمعه من النبي (ص) ثلاثون صحابيا وشهدوا به لعلي لما نوزع أيام خلافته وممن صرح بتواتره أيضا المناوي في التيسير نقلا عن السيوطي وشارح المواهب اللدنية وفي الصفوة للمناوي.

در نقل احمد آمده است كه سي نفر از اصحاب رسول خدا براي علي شهادت دادند كه حديث غدير را از زبان پيامبر شنيده اند، و از كساني كه تصريح به تواتر آن دارد مناوي است كه آن را از سيوطي نقل كرده است.

الكتاني، محمد بن جعفر أبو عبد الله، نظم المتناثر من الحديث المتواتر، ج 1، ص 195، تحقيق: شرف حجازي، ناشر: دار الكتب السلفية - مصر.

12. محمد ناصر الباني (1332هـ. 1914م؛ 1420هـ - 1999م):

محمد ناصر الباني، محدث مشهور و معاصر وهابي كه بيش از صد جلد كتاب نوشته، در باره حديث غدير مي گويد:

و للحديث طرق أخري كثيرة جمع طائفة كبيرة منها الهيثمي في " المجمع " (9 / 103 - 108) وقد ذكرت وخرجت ما تيسر لي منها مما يقطع الواقف عليها بعد تحقيق الكلام علي أسانيدها بصحة الحديث يقينا، وإلا فهي كثيرة جدا، وقد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد، قال الحافظ ابن حجر: منها صحاح ومنها حسان.

و جُمْلَةُ القَوْلُ أنَّ حَدِيْثَ التَرْجِمَةِ حَدِيْثٌ صَحِيْحٌ بِشَطْرَيْهِ، بَلْ الأولُ مِنْهُ مُتَواتِرٌ عنه.

خلاصه سخن آن كه هر دو قسمت اين روايت [من كنت مولاه فعلي مولاه؛ اللهم وال من والاه ] صحيح هستند؛ بلكه قسمت اول آن به صورت متواتر از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است....

الباني، محمد ناصر (معاصر)، السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 249، طبق برنامه المكتبة الشاملة.

ترجمه الباني:

سايتي كه وهابي ها به نام او در اينترنت داير كرده اند، وي را اين گونه معرفي كرده است:

العلامة الشيخ محمد ناصر الدين الألباني أحد أبرز العلماء المسلمين في العصر الحديث، ويعتبر الشيخ الألباني من علماء الحديث البارزين المتفردين في علم الجرح والتعديل، والشيخ الألباني حجة في مصطلح الحديث وقال عنه العلماء المحدثون إنه أعاد عصر ابن حجر العسقلاني والحافظ بن كثير وغيرهم من علماء الجرح والتعديل.

علامه ناصر الدين الباني يكي از معروفترين دانشمندان مسلمان در زمان حاضر است، او در حديث شناسي و جرح و تعديل رجال و راويان حديث منحصر به فرد و الگوي ديگران است، برخي از دانشمندان در باره وي گفته اند: الباني زمان ابن حجر عسقلاني و ابن كثير و ديگر دانشمندان در علم حديث شناسي و جرح و تعديل را زنده كرده است.

و بعد در ادامه مي نويسد:

قال سماحة الشيخ عبد العزيز بن باز رحمه الله:

«ما رأيت تحت أديم السماء عالما بالحديث في العصر الحديث مثل العلامة محمد ناصر الدين الألباني».

بن باز مفتي اسبق حجاز مي گويد: در عصر حاضر دانشمندي داناتر از شيخ ناصر الباني به علم حديث در زير آسمان كبود سراغ ندارم.

و نيز مي نويسد:

وسئل سماحته عن حديث رسول الله صلي الله عليه وسلم: «ان الله يبعث لهذه الأمه علي رأس كل مائة سنة من يجدد لها دينها» فسئل من مجدد هذا القرن، فقال رحمه الله: الشيخ محمد ناصر الدين الألباني هو مجدد هذا العصر في ظني والله أعلم.

از بن باز در باره اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله كه فرمود: در هر صد سال خداوند احيا گري براي دين مي فرستد، سؤال شد، كه چه كسي اكنون مجدّد دين است ؟ گفت: به گمان من احياگر سنت و دين در اين زمان الباني است.

و به نقل از شيخ مقبل الوادعي مي نويسد:

والذي أعتقده وأدين الله به أن الشيخ محمد ناصر الدين الألباني حفظه الله من المجددين الذين يصدق عليهم قول الرسول (صلي الله عليه وسلم): «إن الله يبعث علي رأس كل مائة سنة من يجدد لها أمر دينها».

مقبل وادعي گفته است: آنچه من به آن اعتقاد دارم اين است كه الباني از مجددين و احياگران دين و مصداق حديث رسول خدا صلي الله عليه وآله است كه در هر قرن يك نفر به دنيا مي آيد كه دين را احياء مي كند.

مصدر:

http://alalbany.net/albany_serah.php

13. شعيب الأرنؤوط (معاصر):

شعيب الأرنؤوط، محقق مشهور و معاصر سني كه كتاب هاي بسياري؛ از جمله تهذيب الكمال، سير اعلام النبلاء، مسند احمد و... را تحقيق و تصحيح كرده است، در تحقيق كتاب مسند احمد، در ذيل حديث 3062 نكاتي را يادآور مي شود و از جمله مي گويد:

قوله « من كنت مولاه فعلي مولاه » لها شواهد كثيرة تبلغ حد التواتر.

حديث: من كنت مولاه فعلي مولاه، شواهد بسياري دارد كه آن به مرحله تواتر مي رساند.

احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، (الأحاديث مذيلة بأحكام شعيب الأرنؤوط عليها) ج 1، ص 330، ذيل حديث 3062، ناشر مؤسسة قرطبة ـ القاهرة.

كتاب هايي كه در باره سند حديث غدير نوشته شده:

گستردگي أسناد حديث غدير آن چنان بوده است كه برخي از دانشوران اهل سنت، براي جمع آوري تمام آن ها مجبور شده اند كتاب هاي مستقلي بنويسند كه جاي هيچ ترديدي را باقي نمي گذارد.

1. محمد بن جرير طبري (متوفاي310هـ):

محمد بن جرير طبري از كساني است كه كتاب مستقلي در چهار جلد در باره أسناد اين روايت نوشته است؛ چنانچه ذهبي در باره كتاب او مي گويد:

جمع طرق حديث غدير خم في أربعة أجزاء رأيت شطره فبهرني سعة رواياته وجزمت بوقوع ذلك.

محمد بن جرير طبري اسناد روايت غدير خم را در چهار جلد جمع آوري كرده است كه من قسمت از آن را ديدم و از گستردگي روايات آن شگفت زده شدم و يقين كردم كه اين اتفاق افتاده است.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز، سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 277، تحقيق: شعيب الأرناؤوط و محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، التاسعة، 1413 هـ.

و در تذكرة الحفاظ در ترجمه محمد بن جرير طبري مي نويسد:

قلت رأيت مجلدا من طرق الحديث لابن جرير فاندهشت له ولكثرة تلك الطرق.

من يك جلد از كتاب أسناد حديث غدير را كه ابن جرير نوشته بود را ديدم و از زياد بودن أسناد آن گيج و مبهوت شدم.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز، تذكرة الحفاظ ج 2، ص 710، رقم: 728، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الأولي.

و ابن كثير سلفي نيز در البداية والنهاية مي گويد:

وقد رأيت له كتابا جمع فيه أحاديث غدير خم في مجلدين ضخمين وكتابا جمع فيه طريق حديث الطير

كتابي از ابن جرير طبري را ديدم كه كه در آن احاديث غدير خم را گردآوري كرده بود كه دو جلد ضخيم بود. و نيز طبري كتاب ديگري دارد كه در آن اسناد حديث طير را گردآوري كرده است.

البداية والنهاية، ج 11، ص 147، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

2. أبو العباس ابن عقده (333هـ):

وقد استوعبها بن عقدة في كتاب مفرد وكثير من اسانيدها صحاح وحسان

ابن عقده روايات غدير را در كتاب مستقلي جمع آوري كرده است كه بسياري از أسناد آن صحيح و حسن هستند.

ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 74، ناشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب.

و در تهذيب التهذيب مي نويسد:

واعتني بجمع طرقه أبو العباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابيا أو أكثر.

أبو العباس بن عقده تمام أسناد حديث غدير را جمع آوري كرده كه در آن روايت بيش از هفتاد صحابي و يا بيشتر را نقل نموده است.

ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، تهذيب التهذيب، ج 7، ص 297، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولي.

3. شمس الدين ذهبي (متوفاي 748هـ):

وي در تذكرة الحفاظ در باره حديث طير و حديث غدير مي نويسد:

واما حديث الطير فله طرق كثيرة جدا قد افردتها في مصنف ومجموعها هو يوجب ان يكون الحديث له أصل واما حديث من كنت مولاه فله طرق جيدة وقد أفردت ذلك أيضا.

براي حديث طير أسناد زيادي است كه من آن را در كتاب مستقلي جمع آوري كرده ام، مجموع آن ها سبب مي شود كه حديث واقعيت داشته باشد. و اما حديث غدير نيز أسناد خوبي دارد كه براي او نيز كتاب مستقلي نوشته ام.

تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1043، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي الوفاة: 748، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

نتيجه

حديث غدير نه تنها با سند هاي صحيح نقل شده است؛ بلكه به اعتراف بزرگان اهل سنت متواتر است و حتي كتاب هاي مستقلي در باره آن توسط علماي سني نوشته شده است؛ اما پذيرش و اعتراف به آن نيازمند قلب سليم، تقوا و انصاف است كه متأسفانه برخي از دشمنان اهل بيت عليهم السلام؛ از جمله ابن تيميه حراني و ابن حزم اندلسي از داشتن آن محروم بوده اند.

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان در باره ابن تيميه و انصاف آن در نقد احاديث، مي نويسد:

لكن وجدته كثير التحامل إلي الغاية في رد الأحاديث التي يوردها بن المطهر وان كان معظم ذلك من الموضوعات والواهيات لكنه رد في رده كثيرا من الأحاديث الجياد التي لم يستحضر حالة التصنيف مظانها.

ابن تيميه در ردّ احاديثي كه علامه حلي به آن استدلال كرده است زياده روي نموده است تا آنجا كه احاديث خوب و معتبر فراواني را رد كرده است.

لسان الميزان، ج 6، ص 319، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986، الطبعة: الثالثة، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند.

و در فتح الباري مي نويسد:

وأنكر بن تيمية في كتاب الرد علي بن المطهر الرافضي المؤاخاة بين المهاجرين وخصوصا مؤاخاة النبي صلي الله عليه وسلم لعلي قال لأن المؤاخاة شرعت لإرفاق بعضهم بعضا ولتأليف قلوب بعضهم علي بعض فلا معني لمؤاخاة النبي لأحد منهم ولا لمؤاخاة مهاجري لمهاجري وهذا رد للنص بالقياس وإغفال عن حكمة المؤاخاة.

ابن تيميه در كتابش كه رد بر علامه حلي است داستان عقد برادري بين مهاجران مخصوصاً بين رسول خدا و علي را انكار كرده و مي گويد: فلسفه عقد اخوت براي تأليف دل ها و ايجاد محبت و دوستي بين دو نفر تشريع شد؛ ولي بين دو مهاجر و شخص رسول خدا بي معني است .

اين اين حرف ها را كسي مي زند از حكمت اين دستور بي خبر است.

فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 271، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، ناشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب.

و الباني وهابي، هدف خود را از بررسي سند حديث غدير، زياده روي ابن تيميه در تضعيف اين روايت دانسته و مي گويد:

فقد كان الدافع لتحرير الكلام علي الحديث وبيان صحته، أنني رأيت شيخ الإسلام بن تيمية، قد ضعف الشطر الأول من الحديث وأما الشطر الآخر، فزعم أنه كذب ! وهذا من مبالغته الناتجة في تقديري من تسرعه في تضعيف الأحاديث قبل أن يجمع طرقها ويدقق النظر فيها والله المستعان.

غرض من از تشريح حديث غدير و بيان صحت آن، تضعيف ابن تيميه بخش اول (من كنت مولاه فعلي مولاه) و دروغ دانستن بخش دوّم (اللهمّ وال من والاه...) آن است، اين زياده روي ابن تيميه و عجله در تضعيف احاديث قبل از مطالعه در اسناد متعدد روايت و دقت نظر در صحت و سقم آن است.

الباني، محمد ناصر، السلسلة الصحيحة، ج 4، ص 249.

آن چه ما نقل كرديم، مختصري از اعترافات بزرگان سني و صحه گذاشتن آن ها بر حديث غدير بود، براي اطلاع بيشتر به كتاب الغدير، ج1، ص294 مراجعه بفرماييد. علامه اميني رضوان الله تعالي عليه 43 نفر از دانشمندان سني را نام مي برد كه تصريح به صحت حديث غدير كرده اند.

نتيجه نهائي

امامت اميرمؤمنان و ساير اهل بيت عليهم السلام با سند هاي صحيح در كتاب هاي شيعه و سني ثابت شده است. آن چه در اين مقاله آمد، نمونه كوچك از صدها روايت و به قول معروف مشت نمونه خروار است.

اما آيا جناب عبد الله حيدري به قولي كه داده است وفا خواهد كرد؟

با شناختي كه از ايشان در اين مدت به دست آورده ايم، به نظر نمي رسد كه او چنين كاري انجام دهد؛ چون اگر او به قولش وفا كند و شيعه شود، روايات فراوان و متواتري كه از طريق شيعه و سني در باره نواصب و اشكال در نسب آن ها وارد شده است، تكذيب خواهد شد.

و محال است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله دروغ گفته باشد.

براي آشنا شدن با نسب عبد الله حيدري اينجا را كليك كنيد.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر عج



[1] ( 1)- كان عليّ عليه السلام- خ.



Share
41 | عليرضا | Iran - Khorramshahr | ٠٣:٣٢ - ١٤ اسفند ١٣٩١ |
اي کاش نوشته ها را pdf ميکرديد
42 | سيد علي حسنلو | Iran - Tehran | ١٩:٥٥ - ٢٠ اسفند ١٣٩١ |
با عرض سلام و خسته نباشيد
درود بر مولايمان علي عالي مقام
سلام بر پيروان راستين مولا اميرالمومنين ارجينال
سلام بر ولايت ياوران
سلام ما بر همه ولايتيان درود بر اساتيدمان كه شرف و ابروي مذهب علوي هستند
ننگ و عار بر وهابيت منحوس
سلام ما را بر حضرت استاد دكتر قزويني و همه اساتيد دستپروده ايشان برسانيد
يا علي
43 | محمود نوري گيلاني | Iran - Mashhad | ١٣:٠٩ - ٢١ فروردين ١٣٩٢ |
اهل سنت نظرشان اين است طبق آمارشان از يک ميلياردو ششصد ميليون نفر مسلمان پانصدميليون نفر شيعه هستند جواب 1- شيعه و سني به حضرت علي عليه السلام معتقدند يعني همان يک ميلياردو ششصد ميليون نفر 2- در حالي که فقط يک ميلياردو يکصد ميليون نفر به سه خليفه برخلاف حق معتقدند يعني شيعيان خليفه آنها را قبول ندارند طبق معادله آنها حق با اکثريت است پس نتيجه مي گيريم علي عليه السلام از طرفداران بيشتري برخوردار است پس هرجا عقل است سني نيست هرجا سني است عقل نيست ؟!
44 | ركسانا | Kazakhstan - Astana | ١٠:١٣ - ٢٣ فروردين ١٣٩٢ |
جناب محمود نوري گيلاني----جمعيت شيعيان جهان از صد ميليون نفر هم کمتر است. بيشترين جمعيت اهل تشيع در ايران ساکن هستند که جمعيت انها چهل ميليون نفر است بعد از ان عراق قرار دارد که جمعيت شيعيان ان به بيست ميليون نفر مي رسد.اگر بقيه ي شيعيان حاشيه ي خليج فارس را هم به اين تعداد اضافه کنيد رقمي کمتر از صد ميليون نفر خواهد بود.البته تعداد افراد ملاک قاطعي براي تعيين حق از باطل نيست ولي بهتر است شما امار درست را مد نظر قرار دهيد که در محاسبات بعدي دچار اشکال و نتيجه گيري اشتباه نشويد .
45 | عاشق اميرالمومنين علي | Iran - Mashhad | ١٣:٢٢ - ٢٥ فروردين ١٣٩٢ |
جناب رکسانا خانم ! شما فرموديد : « بهتر است شما امار درست را مد نظر قرار دهيد که در محاسبات بعدي دچار اشکال و نتيجه گيري اشتباه نشويد .» بفرماييد اولا شما آمار درست را از کجا آورديد؟!! چه دليلي بر درست بودن آمار شما وجود دارد؟!! ثانيا براي شيعه تعداد پيروان حق و باطل چه اهميتي دارد که بخواهيم آن را محاسبه کنيم؟! ثالثا : شما اگر تعداد زيدي ها(به خصوص در يمن) و اسماعيلي ها(به خصوص در ايران و مصر) و ساير فرقي که ادعاي تشيع دارند(مثل علوي هاي سوريه) و ... را حساب کنيد مطمئن باشيد تعداد غير سني ها بيش از آمار مد نظر شماست !! رابعا کدام نتيجه گيري جناب محمود نوري گيلاني غلط بوده؟! ايشان با استفاده از استدلال خود اهل سنت فرمودند تعداد کساني که امامت حضرت صديق فاروق علي بن ابي طالب را قبول دارند بيش از کساني هستند که امامت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول دارند. در نتيجه اميرالمومنين علي مستحقتر به پيروي اند تا آن 3 نفر! حالا شما فرض کن تعداد شيعيان 5 هزار نفر است! آيا در نتيجه استدلال تاثيري دارد که گفتيد دچار نتيجه گيري اشتباه نشويد!! فرموديد : « البته تعداد افراد ملاک قاطعي براي تعيين حق از باطل نيست » !! عجب! بهتر است نظرات برخي عزيزان اهل سنت را در اين سايت بخوانيد تا بفهميد با چه قاطعيتي از حقانيت خودشان به اين بهانه که اکثريت هستند دفاع کرده اند !! بعضيها عادت دارند رو به جلو فرار کنند!! تا ديروز اکثريت ملاک حقانيت بود اما امروز که يک عزيزي جواب شما را با استدلال خودتان داد ديگر اکثريت ملاک نيست!! فرموديد : جمعيت شيعيان ايران چهل ميليون نفر است . لابد جمعيت سنيها 33 ميليون نفر است!! واقعا اين آمار را از کجا آورديد؟!! در پايان خدمت شما عرض کنم که اگر همه ي عالم و آدم چه در ايران و چه در ساير نقاط دنيا فرياد بزنند که علي بن ابيطالب برحق نيست يا به عنوان خليفه چهارمي مورد پسند است نه امام اولي؛ باز هم در اعتقاد ما شيعيان به حقانيت ايشان خدشه وارد نمي شود و فقط خدا و رسول او حق اظهار نظر درباره ايشان را دارند که به بخشي اشاره ميکنيم: امروز (روزي که علي را رسما صاحب اختيار شما کردم) دينتان را کامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و به اسلام به عنوان دين براي شما رضايت دادم (يعني اگر علي امام شما نباشد رضايت نمي دهم!) سرپرست شما فقط و منحصرا خداست و پيامبرش و آن کساني از مومنان که نماز به پا ميدارند و زکات مي پردازند در حالي که در رکوعند! و کساني که ولايت خدا و رسول و افراد باايمان را بپذيرند (حزب خدايند) و حزب خدا به راستي پيروزند! بعضي از مردم ، جان خود را به خاطر خشنودي خدا مي‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است. هرکس من صاحب اختيار اويم، علي صاحب اختيار اوست! اي علي تو براي من به منزله ي هارون براي موسي هستي جز اين که بعد از من پيامبري نيست! من شهر علمم و علي دروازه آن شهر؛ پس هر کس بخواهد وارد شهر شود بايد از دروازه آن داخل شود (وگرنه متجاوز است!) علي از من است و من از علي هستم! اي علي دوستي تو ايمان و بغض تو نفاق است! علي با حق است و حق با علي ! حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند و پدرشان از آن دو بهتر است! قال علي عليه السلام : أنا الصديق الأکبر! و ...
46 | دوستدار اهل بيت | Iran - Tehran | ٠٧:٤٤ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٢ |
در جواب رکسانا چه جوابي براي اين روايت داري به آدرسها و......توجه کن > براء بن عازب مى‌گويد: در حجة الوداع همراه رسول خدا بوديم، زير درخت‌ها را تميز كردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم؟ گفتند: آري، فرمود: آيا همسران من مادران شما نيستند؟ گفتند: آري، فرمود: اين على رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه على را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمرگفت: مبارك باشد بر تو اى علي، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستي. خانم رکسانا به اين متن دوباره نگاه کن ((( تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستي.))) نگفته دوست ورفيق من وتمام مومنان هستي؟؟؟؟ الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 281، ح18502، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ همو: فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2، ص 596، 1016 و ج 2، ص 610، ح1042، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛ إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 372، ح32118، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.؛ الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاي360هـ، الشريعة، ج 4، ص 2051، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999 م. الشجري الجرجاني، المرشد بالله يحيي بن الحسين بن إسماعيل الحسني (متوفاي499 هـ)، كتاب الأمالي وهي المعروفة بالأمالي الخميسية، ج 1، ص 190، تحقيق: محمد حسن اسماعيل، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1422 هـ - 2001م؛ ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 221، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛ الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص 67، ناشر: دار الكتب المصرية – مصر؛ الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 632، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛ ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 350، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛ السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 1، ص 78، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. ملاعلى هروى بعد از نقل و شرح اين روايت مى‌گويد: (رواه أحمد) أي في مسنده، وأقل مرتبته أن يكون حسنا فلا التفات لمن قدح في ثبوت هذا الحديث. اين روايت را احمد در مسند خود نقل كرده است، كمترين درجه اين حديث اين است كه «حسن» باشد؛ پس سخن كسانى كه به اين روايت ايراد گرفته‌اند، ارزش توجه ندارد. ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص 78، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
47 | دوستدار اهل بيت | Iran - Tehran | ٠٧:٤٧ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٢ |
اگر کثرت آراء سبب فضيلت ميشد پس هر آينه بايد دستشويي وتوالت ها ازمساجد بسيار بافضيلت تر باشند چرا چون در هر خانه اي حداقل يک توالت يادستشويي وجود دارد ولي در يک شهر مذهبي حداکثر دريک محله ميتوان يک مسجد پيداکرد پس بايد به حکم اين امر پس فضيلت وشرافت توالت هابيشتر از مساجد باشد در حالي که اين طور نيست همينطور کثرت آراء و اجتماع مردم جاهل واحمق برچيزي اما کجاست ديده بينا و گوش سامع و..........
48 | ركسانا | Kazakhstan - Astana | ٢٣:٥٢ - ٠٥ ارديبهشت ١٣٩٢ |
جناب دوستدار اهل بيت----جمله اي که شما بران تاکيد داريد اين است:"" هرکه من را دوست دارد علي رل هم دوست داشته باشد"" شما ان را به اشتبه ترجمه مي کنيد اين معني کاملا اشتباه است:"" هرکه من ربر او هستم علي هم رهبر اوست"" مولا به معني رهبر نيست. ولي به معني رهبر نيست . در قران هم" ولي " به معني دوست امده است. شما لطفا اين ايه از قران را ترجمه کنيد:"" الله ولي الذين امنوا""
49 | عليرضا | Iran - Borazjan | ٠٤:٠٠ - ٠٩ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سلام بااجازتون من اين پست رو به صورت PDF درآوردم: لينک اول: http://www.uploadtak.com/images/u3698________.pdf لينک دوم: http://up.toca.ir/images/3isdcwdmd09avb6gvupu.pdf التماس دعا ياعلي.
50 | عاشق اميرالمومنين علي | Iran - Mashhad | ١١:١٦ - ٠٩ ارديبهشت ١٣٩٢ |
کامنت 48 : رکسانا خانم هرچند که نرود ميخ آهني فرو در سنگ ؛ اما بد نيست آيات 62 انعام ، 76 نحل ، 51 توبه ، 2 تحريم را ملاحظه کنيد تا معني مولا را ببينيد. اما فرض کنيم «ولي و مولا» به معني دوست و ياور باشد و فرض کنيم پيغمبر هيچ جانشيني انتخاب نکردند و اساس حکومت آقاي ابوبکر رأي مردم است باز هم بايد بگوييم مردم اشتباه کردند؛ زيرا انساني در حد و فضايل اميرمومنان نيست و حکومت آقاي ابوبکر مثل رئيس جمهور است که فقط مقبوليت دارد و نه مشروعيت؛ زيرا شارع(خداوند متعال) او را تعيين نکرده است، پس قبول نکردن حکومت ابوبکر هيچ ضرري به دين ما نخواهد زد.در ضمن محبت و دوست داشتن حضرت علي فرض است ولي دوست داشتن ديگران نه! تازه دوست داشتن بدون اطاعت چه فايده اي دارد؟!! احاديث معتبري هم نزد شيعه و سني وجود دارد که حضرت علي، آقايان را خيلي دوست نداشتند و برعکس! پيغمبر فرمودند : آيا من به تمام مومنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند : بله! پيغمبر فرمودند : «هرکس من مولاي اويم علي مولاي اوست» يا «اين علي مولاي هرکسي است که من مولاي اويم».يعني اين علي هم به تمام مومنان از خودشان سزاوارتر است.سزاوار بودن پيامبر اکرم به چيست؟ جز به اطاعت و پيروي که نشانه اصلي دوست داشتن است؟!! حالا نميخواهيد قبول کنيد اصلا مهم نيست! و يا : «علي ولي هر مومني بعد از من است» . خب اگر ولي به معني دوست و ياور است که ديگر اين جملات فضيلتي براي حضرت علي نيست! آيا به اعتقاد شما ابوبکر و عمر و ... دوست و ياور کسي ميشوند که پيغمبر دوست و ياور او نيستند؟! در اين صورت وامصيبتا ! طبق ترجمه شما ابوبکر و عايشه و معاويه مخالفت صريح با امر پيامبر کردند،تکليف آنان چيست؟ درباره آيه «الله ولي الذين آمنوا» هم بهتر است ادامه آيه را بخوانيد تا بفهميد ولي به چه معناييست؟!! وليي که مومنان را از ظلمات به نور اخراج ميکند به معني دوست و ياور است يا به معني سرپرست و صاحب امر؟!
51 | دوستدار اهل بيت | Iran - Tehran | ١٣:٤٦ - ٠٩ ارديبهشت ١٣٩٢ |
ابهام کلمه مولي فقط در غدير؟ سرکار خانم رکسانا مي گويند که مولي يعني دوست خوب به آنها مي گوييم که چطور در غدير به معناي دوست است ولي در قضيه تعيين خليفه ثاني آنها توسط خليفه اولشان که با همين کلمه بود نگفتند مراد سرپرست نيست و دوست است؟ چرا که خليفه اول در مورد خليفه ثاني نوشت: " وليتکم بعدي عمر بن خطاب" بيعت سه روزه مردم با حضرت علي عليه السلام بعد از انتصاب خود دليلي کافي مبني بر ولي بودن به معاي سرپرست است نه دوست چرا که معنا ندارد مردم سه روز براي دوست بودن با اميرالمؤمنين بيعت کنند و اصلا بيعت براي دوستي معنا ندارد و مسلما بيعت براي امر امامت و خلافت بوده نه دوستي...
52 | سني ام | Poland - Warsaw | ١٥:٤١ - ١١ ارديبهشت ١٣٩٢ |
بارها از شيعه تقاضا شده که يک سند صحيح و صريح براي اثبات امامت ائمه ارائه دهند، اما رواياتي که ارائه دادند بعد از بررسي معلوم شد که تماماً يا صحيح و يا صريح نيستند، به هر حال، شيعه از ارائه يک سند صحيح و صريح بر اثبات ائمه عاجز است، ما خود دست به کار شديم و شروع به گشتن در روايات شيعه شديم که شايد بتوانيم روايتي که صريح و صحبح باشد را پيدا کنيم اما در کمال حيرت در اين جستجو به رواياتي بر خورديم که گذشته از سند آنها به شدت عجيب و دور از عقل مي نمودند به همين سبب، شايسته دانستيم که بعضي از آنها را براي خوانندگان عزيز مطرح کنيم؛ محتواي دسته اي از اين روايات گواهي موجودات و يا اشياء بي زبان بر امامت ائمه بود و دسته اي ديگر شهادت حيوانات به امامت ائمه، در اين مقاله به دستۀ اول مي پردازيم. 1.گواهي درخت ام غَيلان !! «...مُحَمَّدِ بْنِ فُلَانٍ‏ الْوَاقِفِي قَالَ: كَانَ لِي ابْنُ عَمٍّ يقَالُ لَهُ- الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ كَانَ زَاهِداً وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِه .... وَ كَانَ الرَّجُلُ مَعْنِياً بِدِينِهِ‏ فَلَمْ يزَلْ يتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ ع‏ حَتَّى خَرَجَ إِلَى ضَيعَةٍ لَهُ‏ فَلَقِيهُ فِي الطَّرِيقِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَحْتَجُّ عَلَيكَ بَينَ يدَي اللَّهِ فَدُلَّنِي عَلَى الْمَعْرِفَةِ قَالَ فَأَخْبَرَهُ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مَا كَانَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص‏ وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ الرَّجُلَينِ‏ فَقَبِلَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ فَمَنْ كَانَ بَعْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ الْحَسَنُ ع ثُمَّ الْحُسَينُ ع حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ ثُمَّ سَكَتَ قَالَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ هُوَ الْيوْمَ قَالَ إِنْ أَخْبَرْتُكَ تَقْبَلُ قَالَ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَنَا هُوَ قَالَ فَشَي‏ءٌ أَسْتَدِلُّ بِهِ قَالَ اذْهَبْ إِلَى تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ أَشَارَ بِيدِهِ إِلَى أُمِّ غَيلَانَ‏ فَقُلْ لَهَا يقُولُ لَكِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ أَقْبِلِي‏ قَالَ فَأَتَيتُهَا فَرَأَيتُهَا وَ اللَّهِ تَخُدُّ الْأَرْضَ‏ خَدّاً حَتَّى وَقَفَتْ بَينَ يدَيهِ ثُمَّ أَشَارَ إِلَيهَا فَرَجَعَتْ قَالَ فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ الصَّمْتَ‏ وَ الْعِبَادَةَ فَكَانَ لَا يرَاهُ أَحَدٌ يتَكَلَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ.» (الكافي، ج‏1، صص: 352 – 353 _دار الکتب اسلاميه _تهران) يعني: «محمد بن فلان واقفى گويد: من پسر عموئى داشتم كه نامش حسن بن عبد اللَّه بود، مردى بود زاهد و عابدترين مردم زمان خود.....آن مرد به دين خود عنايت داشت و پيوسته در انتظار استفاده از امام کاظم بود تا زمانى كه آن حضرت به كشتزار خود ميرفت، در بين راه به حضرت برخورد و عرض كرد: قربانت، من در برابر خدا با شما احتجاج و خصومت ميكنم، مرا به معرفت راهنمائى كن، حضرت گزارش حال امير المؤمنين عليه السلام و آنچه بعد از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله واقع شد و نيز گزارش امر آن دو مرد (ابو بكر و عمر) را بيان فرمود، او هم پذيرفت، سپس به حضرت عرض كرد: امام بعد از امير المؤمنين عليه السلام كيست؟ فرمود: حسن و بعد حسين به همين ترتيب ائمه را تا امام قبل از خودش شمرد و سپس ساکت شد.... راوي پرسيد و در حال حاضر امام کيست؟، گفت:اگر بتو خبر دهم مي پذيرى؟ گفت: آرى قربانت گردم، فرمود، امام منم، عرض كرد: چيزى مى‏خواهم كه به آن استدلال كنم، (يعنى معجزه شما چيست؟) فرمود: برو نزد آن درخت- آنگاه با دست اشاره به درخت ام غيلان كرد- و به او بگو: موسى بن جعفر به تو ميگويد: بيا، گويد من نزد درخت رفتم و ديدم زمين را ميشكافد و مى‏آيد تا در برابر حضرت ايستاد، سپس حضرت به او اشاره كرد، تا برگشت. او به امامتش اقرار كرد و خاموشى گزيد و به عبادت پرداخت و كسى پس از آن او را نديد كه سخن گويد!!» 2.گواهي عصا !! «... مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ سَمِعْتُ يحْيى بْنَ أَكْثَمَ قَاضِي سَامَرَّاءَ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ‏ وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ‏ وَ وَاصَلْتُهُ‏ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ: بَينَا أَنَا ذَاتَ يوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَرَأَيتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي الرِّضَا ع يطُوفُ بِهِ فَنَاظَرْتُهُ فِي مَسَائِلَ عِنْدِي فَأَخْرَجَهَا إِلَي‏ فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ مَسْأَلَةً وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَسْتَحْيي مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِي أَنَا أُخْبِرُكَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِي تَسْأَلُنِي عَنِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا فَقَالَ أَنَا هُوَ فَقُلْتُ عَلَامَةً فَكَانَ فِي يدِهِ عَصًا فَنَطَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَاي إِمَامُ هَذَا الزَّمَانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ.» ( الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 353_دار الکتب اسلاميه _تهران) يعني: «محمد بن ابى العلاء گويد: بعد از آنكه يحيى بن اكثم قاضى سامرا را آزمايش كردم و با او مباحثه و گفتگو نمودم و رفت و آمد كردم و راجع به علوم آل محمد پرسيدم شنيدم كه مى ‏گفت: روزى داخل (مسجد مدينه) شدم و قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را طواف ميكردم!!! (ابن اکثم و طواف قبر؟!) در آن ميان محمد بن على الرضا عليه السلام را ديدم مشغول طواف است، در باره مسائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم، همه را جواب داد، عرض كردم بخدا كه من ميخواهم از شما يک مسأله ‏اى بپرسم، ولى بخدا كه خجالت ميكشم،به من فرمود:پيش از آنكه بپرسى من بتو خبر ميدهم، ميخواهى راجع به امام بپرسى، عرض كردم: بخدا سؤال من همين است،پس فرمود: امام منم، پس گفتم: علامتش چيست؟ در دستش عصائى بود كه به سخن آمد و گفت: همانا مولا و مالک من. امام اين زمانست و اوست حجت خدا.» 3.گواهي حجر الاسود: «...أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَينُ ع أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيةِ إِلَى عَلِي بْنِ الْحُسَينِ ع فَخَلَا بِهِ‏ فَقَالَ لَهُ يا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِيةَ وَ الْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ ع ثُمَّ إِلَى الْحُسَينِ ع وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِي اللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ يوصِ‏ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ‏ وَ وِلَادَتِي مِنْ عَلِي ع فِي سِنِّي‏ وَ قَدِيمِي‏ أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِي فِي الْوَصِيةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُحَاجَّنِي فَقَالَ لَهُ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ ع يا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِ مَا لَيسَ لَكَ بِحَقٍ‏ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ‏ إِنَّ أَبِي يا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيهِ أَوْصَى إِلَي‏ قَبْلَ أَنْ يتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ عَهِدَ إِلَي فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص‏ عِنْدِي فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ‏ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْوَصِيةَ وَ الْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَينِ ع فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِكَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَيهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ الْكَلَامُ بَينَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَيا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيةِ ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ‏ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلْهُ أَنْ ينْطِقَ لَكَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِي الدُّعَاءِ وَ سَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ يجِبْهُ‏ فَقَالَ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ ع يا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِياً وَ إِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اللَّهَ أَنْتَ يا ابْنَ أَخِي وَ سَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ ع بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُكَ بِالَّذِي جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ الْأَنْبِياءِ وَ مِيثَاقَ الْأَوْصِياءِ وَ مِيثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِي وَ الْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَينِ بْنِ عَلِي ع قَالَ فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتَّى كَادَ أَنْ يزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ‏ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِي مُبِينٍ‏ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصِيةَ وَ الْإِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَينِ بْنِ عَلِي ع إِلَى عَلِي بْنِ الْحُسَينِ بْنِ عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِي وَ هُوَ يتَوَلَّى‏ عَلِي بْنَ الْحُسَينِ ع.» (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 348) يعني: «امام باقر عليه السلام فرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه، شخصى را نزد امام سجاد فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خلوت) به آن حضرت چنين گفت:پسر برادرم! ميدانى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وصي
53 | سني ام | Poland - Warsaw | ١٥:٤٣ - ١١ ارديبهشت ١٣٩٢ |
در مقالۀ قبل رواياتي از کتب شيعه نقل شد که در آنها از زبان بي زباناني چون درخت و عصا و جمجمۀ انو شيروان گواهي به امامت ائمه نقل شده بود، اکنون وقت آن است که حيوانات نيز به اين امامت کذايي گواهي دهند! 1.گواهي نهنگ ! ابن شهر آشوب نقل مي کند:« وَ فِي حَدِيثِ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِ‏ أَنَّهُ دَخَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ عَلَى زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ قَالَ يَا ابْنَ الْحُسَيْنِ ع أَنْتَ الَّذِي تَقُولُ إِنَّ يُونُسَ بْنَ مَتَّى إِنَّمَا لَقِيَ مِنَ الْحُوتِ مَا لَقِيَ لِأَنَّهُ عُرِضَتْ عَلَيْهِ وَلَايَةُ جَدِّي فَتَوَقَّفَ عِنْدَهَا قَالَ بَلَى ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ قَالَ فَأَرِنِي آيَةَ ذَلِكَ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ فَأَمَرَ بِشَدِّ عَيْنَيْهِ بِعِصَابَةٍ وَ عَيْنَيَّ بِعِصَابَةٍ ثُمَّ أَمَرَ بَعْدَ سَاعَةٍ بِفَتْحِ أَعْيُنِنَا فَإِذَا نَحْنُ عَلَى شَاطِئِ الْبَحْرِ تَضْرِبُ أَمْوَاجُهُ فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ يَا سَيِّدِي دَمِي فِي رَقَبَتِكَ اللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِي فَقَالَ هِيهِ وَ أَرِيهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ثُمَّ قَالَ يَا أَيَّتُهَا الْحُوتُ قَالَ فَأَطْلَعَ الْحُوتُ رَأْسَهُ مِنَ‏ الْبَحْرِ مِثْلَ‏ الْجَبَلِ‏ الْعَظِيمِ وَ هُوَ يَقُولُ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ فَقَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا حُوتُ يُونُسَ يَا سَيِّدِي قَالَ أَنْبِئْنَا بِالْخَبَرِ قَالَ يَا سَيِّدِي إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً مِنْ آدَمَ إِلَى أَنْ صَارَ جَدُّكَ مُحَمَّدٌ إِلَّا وَ قَدْ عَرَضَ عَلَيْهِ وَلَايَتَكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَمَنْ قَبِلَهَا مِنَ الْأَنْبِيَاءِ سَلِمَ وَ تَخَلَّصَ وَ مَنْ تَوَقَّفَ عَنْهَا وَ تَتَعْتَعَ‏ فِي حَمْلِهَا لَقِيَ‏ مَا لَقِيَ آدَمُ مِنَ الْمَعْصِيَةِ وَ مَا لَقِيَ نُوحٌ مِنَ الْغَرَقِ وَ مَا لَقِيَ إِبْرَاهِيمُ مِنَ النَّارِ وَ مَا لَقِيَ يُوسُفُ مِنَ الْجُبِّ وَ مَا لَقِيَ أَيُّوبُ مِنَ الْبَلَاءِ وَ مَا لَقِيَ دَاوُدُ مِنَ الْخَطِيئَةِ إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ يُونُسَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنْ يَا يُونُسُ تَوَلَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً وَ الْأَئِمَّةَ الرَّاشِدِينَ مِنْ صُلْبِهِ فِي كَلَامٍ لَهُ قَالَ فَكَيْفَ أَتَوَلَّى مَنْ لَمْ أَرَهُ وَ لَمْ أَعْرِفْهُ وَ ذَهَبَ مُغْتَاظًا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيَّ أَنِ الْتَقِمْ يُونُسَ وَ لَا تُوهِنْ لَهُ عَظْماً فَمَكَثَ فِي بَطْنِي أَرْبَعِينَ صَبَاحاً يَطُوفُ مَعِي الْبِحَارَ فِي ظُلُمَاتٍ مِئَاتٍ يُنَادِي أَنَّهُ‏ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‏ قَدْ قَبِلْتُ وَلَايَةَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ مِنْ وُلْدِهِ فَلَمَّا آمَنَ بِوَلَايَتِكُمْ أَمَرَنِي رَبِّي فَقَذَفْتُهُ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَقَالَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ ارْجِعْ أَيُّهَا الْحُوتُ إِلَى وَكْرِكَ‏ وَ اسْتَوَى الْمَاء» ( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 139 – 140، نشر علامه _قم،ط1) يعني: «ابو جعفر ثمالى نقل مى‏كند که عبد اللَّه بن عمر بر زين العابدين وارد شد و گفت: اي فرزند حسين. آيا تو هستي كه مي گويي يونس بن متي به سبب قبول نكردن ولايت جدت دچار آن بلا گشت و نهنگ او را بلعيد؟ فرمودند: بله. مادرت به عزايت بنشيند! ابن عمر به ايشان گفت: اگر راست مي گويي اين مسأله را به من ثابت كن. در اين هنگام زين العابدين دستور دادند چشمان من (راوي قصه) و ابن عمر را با پارچه اي بستند. پس از مدتي پارچه را باز كردند. ما ناگهان خود را در كنار ساحل عظيمي يافتيم. ابن عمر خطاب به امام گفت: اي آقاي من. خون من در گردن شما خواهد بود. شما را سوگند مي دهم به من آسيبي نرسانيد.حضرت فرمود: آرام بگير و اگر راست مى‏گويى نترس.سپس فرياد زد: اى نهنگ يونس، ناگهان نهنگى سر خود را مانند كوهى عظيم از آب بيرون آورد، در حالى كه مى‏گفت: لبيك لبيك اى ولىّ خدا، حضرت فرمود: تو كيستى؟او گفت: اى مولاى من، من نهنگ يونس (ع) هستم، حضرت فرمود: ما را از اخبار خود مطّلع كن، نهنگ گفت: اى مولاى من، خداوند تبارك و تعالى هيچ پيامبرى (از آدم تا خاتم) را مبعوث نفرمود، جز اينكه ولايت شما را بر او عرضه كرد، پس هر كس كه آن را مى‏پذيرفت در سلم و خلاصى واقع مى‏شد و هر كس در پذيرش آن‏ توقّف و درنگ مى‏نمود به بليّه و آزمايشى مبتلا مى‏شد، مانند خطيئه آدم، غرق نوح، در آتش افتادن ابراهيم، در چاه افتادن يوسف و مبتلا شدن ايّوب به بلايا، خطيئه داود و ... تا آنكه نوبت به يونس رسيد و خداوند به او وحى كرد: اى يونس ولايت امير المؤمنين على و ائمه راشدين از نسل او را بپذير و او را دوست بدار، يونس گفت: چگونه ولايت كسى را كه او را نمى‏شناسم و نديده‏ام بپذيرم و با حالت غضب به راه افتاد، آنگاه خداوند تعالى به من وحى نمود تا يونس را ببلعم، و او چهل روز در شكم من هفت دريا را سير مى‏كرد و از ميان ظلمات سه‏گانه (دريا، شب، شكم ماهى) ندا مى‏كرد: (هيچ معبودى جز تو نيست، منزّهى تو، من از ستمكاران هستم) و سپس ولايت شما را پذيرفت، وقتى به ولايت جدّ شما و ولايت اولاد او ايمان آورد، پروردگارم به من فرمان داد او را در ساحل دريا بياندازم. آنگاه حضرت زين العابدين (ع) فرمود: اى ماهى، به خانه خود بازگرد و بعد از رفتن او آب آرام گرفت.» 2.شهادت فرش و تازيانه و الاغ به امامت: ابن شهر آشوب: «وَ فِيهِ‏ فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى‏ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ‏ أَنَّهُ قَالَ مَالِكُ بْنُ الصَّيْفِ أُرِيدُ أَنْ يَشْهَدَ بِسَاطِي بِنُبُوَّتِكَ وَ قَالَ أَبُو لُبَابَةَ بْنُ عَبْدِ الْمُنْذِرِ أُرِيدُ أَنْ يَشْهَدَ سَوْطِي بِهَا وَ قَالَ كَعْبُ بْنُ الْأَشْرَفِ أُرِيدُ أَنْ يُؤْمِنَ بِكَ هَذَا الْحِمَارُ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الْبِسَاطَ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ يَا مُحَمَّدُ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَصِيُّكَ فَقَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ فَارْتَفَعَ الْبِسَاطُ وَ نَكَّسَ‏ مَالِكاً وَ أَصْحَابَهُ ثُمَّ نَطَقَ سَوْطُ أَبِي لُبَابَةَ بِالنُّبُوَّةِ وَ الْإِمَامَةِ ثُمَّ انْجَذَبَ مِنْ يَدِهِ وَ جَذَبَ‏ أَبَا لُبَابَةَ فَخَرَّ لِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لَا أَرَاكَ أَجْذَبَكَ حَتَّى أَثْخَنَكَ ثُمَّ قَتَلَكَ أَوْ تُسْلِمَ فَأَسْلَمَ أَبُو لُبَابَةَ وَ جَاءَ كَعْبٌ يَرْكَبُ حِمَارَهُ فَشَبَ‏ بِهِ الْحِمَارُ وَ صَرَعَهُ‏ عَلَى‏ رَأْسِهِ‏ ثُمَّ قَالَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنْتَ شَاهَدْتَ آيَاتِ اللَّهِ وَ كَفَرْتَ بِهَا فَقَالَ النَّبِيُّ ع حِمَارُكَ خَيْرٌ مِنْكَ قَدْ أَبَى أَنْ تَرْكَبَهُ فَلَنْ تَرْكَبَهُ أَبَداً فَاشْتَرَاهُ مِنْهُ ثَابِتُ بْنُ قَيْس‏» (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص: 93،نشر علامه _قم) يعني: در تفسير آيه «ان الذين کفروا سواء عليهم» آمده است که، مالک بن صيف خطاب به پيامبر گفت: مي خواهم که معجزه کني و فرش به نبوتت گواهي دهد! و ابو لباله بن عبد المنذر گفت: مي خواهم که تازيانه گواهي دهد و کعب بن اشرف گفت: مي خواهم که اين الاغ به تو ايمان بياورد! پس خداوند فرش را به سخن آورد که گفت: «گواهي مي دهم که هيچ معبود بر حقي جز الله نيست و شهادت ميدهم که تو اي محمد بنده و رسول خدا هستي و گواهي مي دهم که علي بن ابي طالب وصي توست! منکرين گفتند: اين نيست مگر جادويي آشکار! پس مالک و يارانش شرمنده شدند . بعد از آن تازيانه به سخن آمد و به نبوت و امامت گواهي داد سپس تازيانه تکاني خورد و بر صورت ابو لبابه فرود آمد و سپس گفت : همچنان تازيانه خواهي خورد که يا بميري و يا مسلمان شوي! پس ابو لبابه اسلام آورد. کعب نيز سوار بر الاغش آمد؛ الاغ روي دو پا ايستاد و کعب را به زمين انداخت و سپس ضربه اي به سر کعب زد و گفت: تو چه بد بنده اي هستي! تو شاهد آيات خدا بودي، باز هم به آن کافر شدي؟ پس رسول خدا گفت : الاغت از تو بهتر است و از اينکه تو بر پشتش سوار شوي ابا ورزيد و ديگر هيچگاه به تو سواري نخواهد داد! پس الاغ را ثابت بن قيس خريد! در تفسير منسوب به حسن عسکري اين روايات به صورت طولاني تري آمده و در قسمتي از آن از قول الاغ اضافه شده است: « يَا عَبْدَ اللَّهِ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنْتَ، شَاهَدْتَ آيَاتِ اللَّهِ وَ كَفَرْتَ بِهَا وَ أَنَا حِمَارٌ قَدْ أَكْرَمَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِتَوْحِيدِهِ- فَأَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا
1 |عیسی|Iran - Tehran |٢٠:٠٨ - ١٤ بهمن ١٣٩٤ |
0
 
0
سلام
از دوست عزیزمون تشکر میکنیم که معجزات و کرامات ائمه علیهم السلام را بیان کردید آیا از خلفای سه گانه و امویان و عباسیان و... چنین کرامات و معجزاتی شنیده اید؟
"يا مهدي ادرکني"
پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
54 | متين | Iran - Mashhad | ٠٥:٤٤ - ١٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سلام عليکم خطاب به نگارنده کامنت52 و 53 جناب وهابي به اقرار خودت حتي يه الاغ! وقتي به اذن خدا شهادت به ولايت حضرت علي {ع} ميده ! نتيجه ميگيريم امثال تو از الاغ هم ....!!!!! "يا مهدي ادرکني"
55 | دوستدار اهل بيت | Iran - Tehran | ٠٨:١٠ - ١٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
در جواب سني ام ::: نمي دانم قصد تحقيق داري يا قصد تمسخر و ......ولي اگر قصد تحقيق داري برادران سايت جوابت را خواهند نوشت ولي اگر قصد تمسخرو ... داري پس بخوان و ببين ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! معجزات و كرامات صحيح بخاري !!! مطلب مهم ديگر، حايز اهميت و قابل توجه در مورد كتاب صحيح بخارى اين است‌كه به ادعاى اهل سنت، اين كتاب در طول تاريخ، حلّال بسيارى از مشكلات در پيش آمدها و دافع امراض و بلايا و باعث دست يابى به مقاصد و حاجات در ميان آنان بوده‌است. ابن حجر: صحيح بخاري گره‌گشاي مشكلات است ابن حجر عسقلانى در مقدمه فتح البارى از عده‌اى سخن گفته‌است كه صحيح مسلم را ترجيح داده‌اند؛ ولى در پايان مطلبى را در مورد صحيح بخارى نقل كرده كه با توجه به آن، صحيح بخارى مى‌تواند برترى خود را بر صحيح مسلم نشان دهد و در حقيقت بيانگر اعجاز اين كتاب است. او سه جهت برترى براى بخارى بيان مى كند كه عبارتند از: 1. خواندن صحيح بخارى در مشكلات موجب گره گشايى است؛ 2. اگر صحيح بخارى در يك كشتى باشد، آن كشتى غرق نمى‌شود؛ 3. بخارى مستجاب الدعوة بود و براى خواننده صحيح بخارى دعا كرده‌است. وإذا تقرر ذلك فليقابل هذا التفضيل بحهة أخرى من وجوه التفضيل غير ما يرجع إلى نفس الصحيح؛ وهي ما ذكره الإمام القدوة أبو محمد بن أبي جمرة في اختصاره للبخاري قال قال لي من لقيته من العارفين عمن لقي من السادة المقر لهم بالفضل أن صحيح البخاري ما قرئ في شدة الا فرجت ولا ركب به في مركب فغرق. قال وكان مجاب الدعوة وقد دعا لقارئه رحمة الله تعالى. وقتى كه اين مطالب مشخص شد، در مقابل فضائل صحيح مسلم، جهت ديگرى براى تفضيل صحيح بخارى وجود دارد،‌ كه جداى از جهت صحت است؛ و اين جهت همان است كه امام پيشوا ابو محمد بن ابى جمرة در مختصر بخارى نقل كرده است كه گفت: يكى از عارفين از كسانى كه او را ديدم، به من خبر داد از يكى از بزرگانى كه اهل فضل است، كه صحيح بخارى در هيچ سختى خوانده نشد مگر آنكه برطرف شد و در هيچ كشتى قرار نگرفت كه آن كشتى غرق شود. و گفت كه بخارى مستجاب الدعوة بوده است و براى خواننده اين كتاب دعا كرده است. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، هدي الساري مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج1، ص13، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، محب الدين الخطيب، ناشر:دار المعرفة - بيروت – 1379هـ. ابو سعيد خادمي: صحيح بخاري گره‌گشاست و با خواندن آن باران مي‌بارد ! ابو سعيد خادمى در كتاب «بريقة محمودية» علاوه بر نقل مطلب فوق از ابو جمره، سه خصوصيت ديگر بيان مى‌كند: 1. خواندن بخارى موجب باريدن باران است؛ 2. بخارى نوش‌داروى مجرب است؛ 3. براى مسائل بسيار مهم 120 بار خواندن صحيح بخارى موجب قضاى حاجت است ! وَعَنْ بَعْضِ الْعَارِفِينَ أَنَّهُ مَا قُرِئَ فِي شِدَّةٍ إلَّا فُرِجَتْ وَمَا رُكِبَ بِهِ فِي مَرْكَبٍ فَغَرِقَ وَأَنَّهُ كَانَ مُجَابَ الدَّعْوَةِ وَلَقَدْ دَعَا لِقَارِئِهِ وَيُسْتَسْقَى بِقِرَاءَتِهِ قِيلَ وَهُوَ التِّرْيَاقُ الْمُجَرَّبُ وَنُقِلَ عَنْ بَعْضٍ أَنَّهُ قَرَأَ الْبُخَارِيَّ لِمُهِمَّاتٍ لِنَفْسِهِ وَلِغَيْرِهِ مِائَةً وَعِشْرِينَ مَرَّةً وَقَضَى حَاجَاتِهِ. از بعضى از عارفين نقل شده‌است كه گفت: بخارى در هيچ سختى خوانده نشد مگر آنكه بر طرف گشت و در هيچ كشتى قرار نگرفت كه آن كشتى غرق شود؛ و همچنين بخارى مستجاب الدعوة بوده‌است و براى خواننده اين كتاب دعا كرده‌است؛ همچنين با خواندن اين كتاب، طلب باران مى‌شود. گفته شده است كه بخارى نوش‌داروى مجرب است؛ و همچنين از بعضى نقل شده است كه بخارى را در كارهاى مهم براى خود و ديگران 120 !!! بار خواند و حاجتش برآورده شد !!! الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاى 1156هـ) بريقة محمودية، ج1، ص186، طبق برنامه الجامع الكبير. اين روايت ابن ابو جمره در كتابهاى ديگر نيز نقل شده‌است: المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)، اليواقيت والدرر في شرح نخبة ابن حجر، ج1، ص373، تحقيق: المرتضي الزين أحمد، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1999م. القسطنطيني الرومي الحنفي، مصطفي بن عبدالله (معروف به حاجي خليفه) (متوفاى1067هـ)، كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، ج1، ص544، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 – 1992. القنوجي البخاري، أبو الطيب السيد محمد صديق خان بن السيد حسن خان (متوفاى1307هـ)، الحطة في ذكر الصحاح الستة، ج1، ص179، ناشر: دار الكتب التعليمية - بيروت، الطبعة: الأولى 1405هـ/ 1985م. القاسمي، محمد جمال الدين (متوفاى1332هـ)، قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، ج1، ص263، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م. ابن كثير: با خواندن صحيح بخاري، باران طلبيده مي‌شود سيد صديق حسن قنوجى در كتاب «الحطة فى ذكر الصحاح الستة» مى‌نويسد: وقال الحافظ عماد الدين بن كثير وكتاب البخاري الصحيح يستسقى بقراءته الغمام وأجمع على قبوله وصحة ما فيه أهل الإسلام. حافظ عماد بن كثير گفته است «كتاب صحيح بخارى براى طلب باران خوانده مى‌شود؛ و اهل اسلام همگى بر قبول آن و صحيح بودن روايات آن اجماع دارند» القنوجي البخاري، أبو الطيب السيد محمد صديق خان بن السيد حسن خان (متوفاى1307هـ)، الحطة في ذكر الصحاح الستة، ج1، ص179، ناشر: دار الكتب التعليمية - بيروت، الطبعة: الأولى 1405هـ/ 1985م شيخ عبد الحق دهلوي: ختم بخاري براي حصول مراد، قضاي حاجت و... قال الشيخ عبد الحق الدهلوي في أشعة اللمعات قرأ كثير من المشايخ والعلماء والثقات صحيح البخاري لحصول المرادات وكفاية المهمات وقضاء الحاجات ودفع البليات وكشف الكربات وصحة الأمراض وشفاء المرضى عند المضايق والشدائد فحصل مرادهم وفازوا بمقاصدهم ووجدوه كالترياق مجربا وقد بلغ هذا المعنى عند علماء الحديث مرتبة الشهرة والاستفاضة. ونقل السيد جمال الدين المحدث عن أستاذه السيد أصيل الدين أنه قال قرأت صحيح البخاري نحو عشرين ومائة مرة في الوقائع والمهمات لنفسي وللناس الآخرين فبأي نية قرأته حصل المقصود وكفى المطلوب شيخ عبد الحق دهلوى در كتاب اشعة اللمعات مى‌گويد: بسيارى از مشايخ و علما و ثقات، صحيح بخارى را براى حاصل شدن مقصود و انجام كارهاى مهم و قضاى حاجت و برطرف شدن بليات و مشكلات و سلامتى در مرض و شفاى مريض در سختى‌ها و مشكلات مى‌خواندند و به مراد خود رسيده و مقصود را به دست مى آوردند؛ و آن را مانند نوش‌داروى مجرب يافتند؛ و اين مطلب در نزد علماى حديث به مرتبه شهرت و استفاضه رسيده است. و سيد جمال الدين محدث از استاد خود سيد اصيل الدين نقل مى‌كند كه گفت: صحيح بخارى را 120‌ بار در مسائل و وقايع مهم براى خود و ديگران خواندم و به هر نيتى خواندم، مقصود حاصل شد و مطلوب به دست آمد. القنوجي البخاري، أبو الطيب السيد محمد صديق خان بن السيد حسن خان (متوفاى1307هـ)، الحطة في ذكر الصحاح الستة، ج1، ص179، ناشر: دار الكتب التعليمية - بيروت، الطبعة: الأولى 1405هـ/ 1985م مقريزي و سيره علماي الازهر در دفع وباء با ختم بخاري وى مى‌گويد: وفي شعبان: تزايد الوباء في القاهرة وعظم في رمضان وقد دخل فصل الشتاء فرسم بالاجتماع في الجوامع للدعاء. وفي يوم الجمعة سادس رمضان نودي أن يجتمع الناس بالصناجق الخليفية والمصاحف عند قبة النصر فاجتمع الناس بعامة جوامع مصر والقاهرة وخرج المصريون إلى مصلى خولان بالقرافة واستمرت قراءة البخاري بالجامع الأزهر وغيره عدة أيام والناس يدعون الله تعالى ويقنتون في صلواتهم.... در ماه شعبان، وبا در قاهره زياد شد و در ماه رمضان گسترش پيدا كرد، و فصل زمستان نيز شروع شده بود؛ دستور داده شد كه در مساجد دعا كنند؛ در روز جمعه ششم رمضان ندا داده شد كه مردم در ديوان حكومت جمع شوند و قرآن به همراه داشته در كنار قبة النصر حاضر شوند؛ مردم در همه مساجد مصر و قاهره جمع شدند و مصرى ها به مصلاى خولان در قرافه رفته و چند روز به خواندن بخارى در مساجد الازهر ادامه دادند؛ و در نمازها قنوت گرفته و از خداوند حاجت مى خواستند. المقريزي، تقي الدين ابي العباس احمد بن علي بن عبد القادر العبيدي (متوفاقي 845 هـ) السلوك لمعرفة دول الملوك ج 4 ص 86، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت - 1418هـ - 1997م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمد عبد القادر عطا علماي الازهر: ختم بخاري براي پيروزي در جنگها جبرتى در مورد ختم صحيح بخارى در الازهر، مطالب جالبى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‌كنيم: وفي يوم الاثنين حضر إلى ثغر بولاق آغا اسود وعلى يده مقرر لعابدي باشا وخلعه لشريف مكة فطلع عابدي باشا إلى القلعة وعمل ديوانا في يوم الثلاثاء واجتمع الامراء والمشايخ والقاضي وقرأوا المقرر ووصل صحبة الاغا المذكور ألف قرش رومي أرسلها حضرة السلطان تفرق على طلبه العلم بالأزهر ويقرأون له صحيح البخاري ويدعون له بالنصر. در روز دوشنبه در ورودى بولاق، آغا اسود آمد و در دست او دستورى براى عابدى پاشا كه شريف مكه را بركنار كند؛ عابدى پاشا به قلعه آمد و دفتر اعمال را در روز سه ‌شنبه سامان داد و امرا و مشايخ و قاضى را گرد آورد و دستور را خواندند، و هديه اغا به دانشجويان الازهر هزار سكه رومى بود كه سلطان فرستاده بود تا صحيح بخارى را براى او بخوانند و براى پيروزى‌اش دعا كنند ! الجبرتي، عبد الرحمن بن حسن (متوفاى1237هـ)، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار، ج2، ص53، ناشر: دار الجيل – بيروت. سپس در ادامه مى‌گويد: وفي يوم الجمعة كتبوا قائمة أسماء المجاورين والطلبة وأخبروا الباشا ان الألف قرش لا تكفي طائفة من المجاورين فزادها ثلاثة آلاف قرش من عنده فوزعوها بحسب الحال أعلى وأوسط وآدنى فخص الاعلى عشرون قرشا والأوسط عشرة والأدنى أربعة وكذلك طوائف الأروقة بحسب الكثرة والقلة ثم احضروا اجزاء البخاري وقرأوا وصادف ذلك زيادة أمر الطاعون والكروب المختلفة. در روز جمعه، فهرستى از اسم اهل شهر و طلاب را نوشتند و به پاشا خبر دادند كه هزار سكه، حتى به گروهى از اهل شهر هم نمى‌رسد؛ به همين جهت سه هزار سكه از نزد خود اضافه كرد و آن را به حسب رتبه اشخاص به اعلى و وسط و پايين تقسيم كردند؛ به اعلى 20 سكه و به وسط ده و به پايين 4 سكه دادند؛ و همچنين رواق‌ها (ى الازهر) را به حسب تعداد از جهت زياد و كم تقسيم كردند؛ سپس جلد‌هاى صحيح بخارى را آورده و خواندند و اين كار همزمان با زيادى طاعون و مشكلات مختلف بود. الجبرتي، عبد الرحمن بن حسن (متوفاى1237هـ)، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار، ج2، ص53، ناشر: دار الجيل – بيروت. بار ديگر مشكلات بر پادشاه فراوان شد و دوباره دستور به خواندن بخارى داد: وفي يوم الخميس ثامن عشرينه ورد مرسوم من الدولة فعمل الباشا الديوان في ذلك وقرأوه وفيه الأمر بقراءة صحيح البخاري بالأزهر والدعاء بالنصر للسلطان على الموسقو فإنهم تغلبوا واستولوا على قلاع ومدن عظيمة من مدن المسلمين وكذلك يدعون له بعد الاذان في كل وقت وأمر الباشا بتقرير عشرة من المشايخ من المذاهب الثلاثة يقرأون البخاري في كل يوم ورتب لهم في كل يوم مائتين نصف فضة لكل مدرس عشرون نصفا من الضربخانة ووعدهم بتقريرها لهم على الدوام بفرمان. در روز پنجشنبه، 28 ماه، نامه‌اى از دولت رسيد، به همين دليل پاشا دفتر اعمالى تهيه كرد و آن را خواندند و در آن دستور داده شده بود كه در الازهر صحيح بخارى را بخوانند و دعا كنند كه مسلمانان بر موسكو پيروز شوند، زيرا آنها هجوم آورده و چند قلعه و شهر بزرگ مسلمانان را گرفته بودند؛ و همچنين بعد از اذان براى او دعا كنند؛ همچنين پاشا دستور داد كه ده نفر از بزرگان مذاهب ثلاثة هر روز براى او صحيح بخارى بخوانند و براى آنها در هر روز 200 نيم سكه نقره قرار داد؛ كه هر مدرسى 20 نيم سكه از ضرابخانه بگيرد، و به آنها وعده داد كه طبق فرمان، اين مستمرى دائما براى آنها باشد ! الجبرتي، عبد الرحمن بن حسن (متوفاى1237هـ)، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار، ج2، ص79، ناشر: دار الجيل – بيروت. بار ديگر بخارى به قصد پيروزى خوانده شد: وفي يوم الثلاثاء ثاني عشر صفر حضر الشيخ الأمير إلى مصر من الديار الرومية ومعه مرسومات خطابا للباشا والامراء فركب المشايخ ولا قوه من بولاق وتوجه إلى بيته ولم يأت للسلام عليه أحد من الامراء وأنعمت عليه الدولة بألف قرش ومرتب بالضربخانة قرش في كل يوم وقرأ هنا البخاري عند الآثار الشريفة بقصد النصرة. در روز سه شنبة دوازده صفر، شيخ امير از ديار روم به مصر آمد و همراه او نامه‌هايى خطاب به پاشا و امرا بود؛ مشايخ همگى سوار شده و از بولاق براى ديدار او به سمت خانه‌اش رفتند؛ اما هيچ يك از اميران براى سلام بر او نيامدند؛ دولت به او 100 سكه هديه داد و اينكه هر روز يك سكه از ضرابخانه بگيرد؛ و در نزد او بخارى به نيت پيروزى خوانده شد. الجبرتي، عبد الرحمن بن حسن (متوفاى1237هـ)، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار، ج2، ص135، ناشر: دار الجيل – بيروت. علماي الازهر و ختم بخاري براي رفع مشكلات در جاى ديگر جبرتى مى‌گويد وقتى مشكلات براى كسى زياد مى‌شد بخارى مى‌خواندند ! فقلنا له هذا لا يكون ونحن لا نحب ثوران الفتن وانما اجتمعنا لأجل قراءة البخاري وندعو الله برفع الكرب. به او گفتيم اينچنين نخواهد شد و ما دوست نداريم كه فتنه ايجاد شود؛ ما اينجا جمع شده‌ايم تا بخارى خوانده و خدا را بخوانيم تا مشكلات بر طرف شود. الجبرتي، عبد الرحمن بن حسن (متوفاى1237هـ)، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار، ج3، ص268، ناشر: دار الجيل – بيروت. علماي الازهر و ختم بخاري براي دفع طاعون و وبا جبرتى در جاى ديگر مى نويسد: وفيه ايضا زاد الارجاف بحصول الطاعون وواقع الموت منه بالإسكندرية فأمر الباشا بعمل كورنتينة... وامر أيضا بقراءة صحيح البخاري بالأزهر وكذلك يقرأون بالمساجد والزوايا سورة الملك والأحقاف في كل ليلة بنية رفع الوباء در اين سال نيز، لرزش‌هايى به خاطر آمدن طاعون ايجاد شد... همچنين دستور داد در الازهر صحيح بخارى بخوانند؛ همچنين در مساجد و خان‌ها سوره ملك و احقاف را در هر شب به نيت برطرف شدن وبا بخوانند. الجبرتي، عبد الرحمن بن حسن (متوفاى1237هـ)، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار، ج3، ص395، ناشر: دار الجيل – بيروت. الازهر و ختم بخاري به قصد پيروزي ابراهيم پادشاه بار ديگر در الازهر به قصد پيروزى پادشاه، بخارى قرائت شد: واستهل شهر ذي القعدة سنة 1232 وفي خامسه يوم الأربعاء وليلة الخميس ارتحل ركب الحجاج المغاربة من الحصوة وفي أواخره حصل الامر للفقهاء بالأزهر بقراءة صحيح البخاري فاجتمع الكثير من الفقهاء والمجاورين وفرقوا بينهم اجزاء وكراريس من البخاري يقرؤون فيها في مقدار ساعتين من النهار بعد الشروق فاستمروا على ذلك خمسة أيام وذلك بقصد حصول النصر لإبراهيم باشا على الوهابية وقد طالت مدة انقطاع الاخبار عنه وحصل لأبيه قلق زائد ولما انقضت أيام قراءة البخاري نزل للفقهاء عشرون كيسا فرقت عليهم وكذلك على أطفال المكاتب ماه ذى القعده سال 1232 شروع شد، در روز پنجم آن، چهارشنبه و شب پنجشنبه، كاروان حجاج مراكشى از حصوه به راه افتاد؛ و در اواخر آن فقها در الازهر جمع شدند تا صحيح بخارى بخوانند؛ به همين دليل، عده زيادى از فقها و اهل شهر جمع شده و جزوه ها و برگه‌هاى بخارى بين آنها تقسيم گشت؛ هر روز حدود دو ساعت بعد از طلوع آفتاب بخارى مى‌خواندند؛ اين كار را 5 روز انجام دادند و قصد آنها پيروزى پاشا بر وهابيت بود !!! و مدتى بود كه از او خبرى نبود و براى پدرش نگرانى حاصل شده بود؛ وقتى كه ايام قرائت بخارى تمام شد، 20 كيسه مرحمتى براى فقها داده شد كه بين آنها و بين اطفال مكتب‌خانه تقسيم گشت ! الجبرتي، عبد الرحمن بن حسن (متوفاى1237هـ)، تاريخ عجائب الآثار في التراجم والأخبار، ج3، ص569، ناشر: دار الجيل – بيروت. الازهر و ختم بخاري براي دفع وبا جمال الدين قاسمى مى‌نويسد: در سالى كه در مصر وباء آمده بود علماء دانشگاه الازهر اين بليه نازل شده را با ختم بخارى دفع كردند: بماذا دفع العلماء نازلة الوباء ؟ دفعوها يوم الأحد الماضي في الجامع الأزهر، بقراءة متن البخاري موزعاً كراريس على العلماء وكبار المرشحين للتدريس، في نحو ساعة، جرياً على عادتهم من إعداد هذا المتن أو السلاح الجبري، لكشف الخطوب، وتفريج الكروب، فهو يقوم عندهم في الحرب مقام المدفع والصرام والأسل، وفي الحريق مقام المضخة والماء، وفي الهيضة مقام الحيطة الصحيحة وعقاقير الأطباء، وفي البيوت مقام الخفراء والشرطة، وعلى كل حال، هو مستنزل الرحمات، ومستقر البركات... علما مصيبت وبا را چگونه برطرف كردند ؟ اين مصيبت را در روز يكشنبه گذشته در دانشگاه الازهر، با خواندن صحيح بخارى بر طرف كردند؛ به اين صورت كه جزوات بخارى را بين علما و بزرگان منتخب براى تدريس تقسيم كردند؛ و در حدود يك ساعت بخارى را خواندند؛ مثل عادت هميشگى كه اين متن يا سلاح هميشگى را براى بر طرف شدن مشكلات و شدايد به كار مى‌بردند؛ ختم بخارى در زمان جنگ، مانند توپخانه و شمشير تيز است؛ و در آتش سوزى كار شلنگ آتش‌نشانى و آب را مى‌كند؛ و در هنگام شكستگى‌ها كار آتل و داروهاى گياهى طبيبان را مى كند؛ و در خانه‌ها كار پليس و نگهبان؛ و در هرحالى سبب نزول رحمت و جلب بركت مى شود. القاسمي، محمد جمال الدين؛ (متوفاي 1332) قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث ج1، ص264 ناشر دار الكتب العلمية بيروت - 1399هـ - 1979م، الطبعة: الأولى وقتي يک کتاب که خدا مي داند وعلماي شيعه که چه تعداد از رواياتش دروغ وتعصب و کينه وعداوت و.... در آن مي باشد اين کارها را بکند ولي ائمه ما نتوانند اين معجزات را انجام دهند ؟؟؟؟؟؟؟؟
56 | فاطمه املشي | Iran - Tehran | ١٢:٢٤ - ١٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
بسمه تعالي
يا مجلي الاعمي
جناب سني کامند(52) و (53) تو که دست به مسخره کردنت خوبه ، حرف زدن مورچه با حضرت سليمان عليه السلام رو هم مسخره کن
به پرواز در اومدن قالي سليمان رو هم مسخره کن
به خواب رفتن سيصد واندي ساله ي اصحاب کهف و سپس بيدار شدن اونها رو هم مسخره کن
هيچ ميدوني اين آيه در شأن چه کساني نازل شده:
أم حسبت أنّ اصحاب الکهف و الرقّيم کانوا من ءايتنا عجباً
ما از اهل البيت معجزات زيادي در طول زندگي خودمون ديديم ،ايشان کرامات بسيار بزرگتر از اين مواردي که گفتي دارند ، تغيير عادات بد انسان از جابه جا شدن کوه هم مشکل تر است که اين نيز از کرامات خاص رسول الله صلي الله عليه وآله و اهل البيت عليهم السلام است ، بينا کردن کور از معجزات پيامبران است ولي بالاتر از آن بينا کردن کسي که کور دل است و هدايت اونها از کرامات خاص پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و اهل البيت عليهم السلام است
57 | ناشناس | Iran - Birjand | ١٤:١١ - ٠٨ خرداد ١٣٩٢ |
سلام،
خطاب به نگارنده کامنت 55
"به اقرار خودت حتي يه الاغ! وقتي به اذن خدا شهادت به ولايت حضرت علي {ع} ميده !
نتيجه ميگيريم امثال تو از الاغ هم ....!!!!!"
عجب نتيجه اي گرفته ايد از كامنتهاي 52 و 53! يك نتيجه ديگر هم مي شود گرفت، پس كساني هم كه به ولايت علي (ع) شهادت بدهند در حد الاغ ...!!!
لطفاً منطقي باشيد و بر احساسات خودتان غلبه نماييد.
58 | رضا عزيز اوغلو | Azerbaijan - Baku | ١٤:٤٥ - ١٤ خرداد ١٣٩٢ |
سلام عليكم. در كتابهاي اهل سنت زياد آمده كه ان ابا بكر خليفتي من بعدي آيا ادله ابطال اين احاديث هست؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اين روايت از روايات جعلي است كه خود علماي بزرگ اهل سنت نيز به اين مطلب اعتراف كرده اند:
1-ابن حجر عسقلاني درباره اين روايت گويد: هذا الحديث ليس بصحيح. اين روايت صحيح نيست.لسان الميزان ج 4 ص 280
2-ذهبي نيز گويد: الحديث ليس بصحيح .ميزان الاعتدال في نقد الرجال ج 5 ص 217 . ذهبي در تلخيص كتاب الموضوعات لابن الجوزي از قرطبي درباره عمر بن ابراهيم كه از روات اين حديث است نقل مي كند كه او گويد: عمر بن إبراهيم كذاب ، يضع الحديث . عمر بن ابراهيم دروغگو و واضع حديث بود .تلخيص كتاب الموضوعات ج 1 ص 95
3-سيوطي نيز گويد عمر كذاب . اللآلىء المصنوعة ج 1 ص 269
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

59 | كاظم | Iran - Tehran | ٠١:٠٢ - ٢٤ آبان ١٣٩٢ |
سلام
ببخشيد مي خواستم بدانم در روايت ذيل راوي سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبِي سَعِيدٍ كيست؟ ايا همان سهل بن زياد ادمي هست؟
پاسخ دهيد ممنون مي شوم
روايت دهم: نزول آيه «أولي الأمر» در حق اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين
مرحوم شيخ كلينى در كتاب كافي، روايت ثقلين را از طريق ابو بصير از امام صادق عليه السلام با شش سند نقل كرده‌است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

سهل بن زياد در سند روايت همان سهل بن زياد ادمي رازي است که شيخ طوسي نيز او را ثقه دانسته است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
60 | وبلاگ مذهبي محرم امام حسين عليه السلام | United States - Fremont | ٢١:١٥ - ٠٥ بهمن ١٣٩٢ |
خورشيد پيش گنبد اين شاه زرد نيست
هر کس که خاک پاي علي نيست، مرد نيست
يک شب ميان صحن نجف داد مي زدم
«گشتم، نبود بهتر از اين جا، نگرد، نيست»
يا علي
وبلاگ مذهبي محرم امام حسين عليه السلام
http://moharamhosein.blogfa.com
61 | elia kurdi | Iraq - Kifrī | ١٣:٤٤ - ٠٥ مهر ١٣٩٣ |
سلام عليكم
در روايت پنجم در كتب شيعه‌، ايا إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ صديق شده‌ است؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

در قسمت بررسي سند روايت اشاره کرديم که نجاشي او را توثيق کرده است: شيخ من أصحابنا ثقة رجال‏ النجاشي /ص‏20 حلي نيز گويد: و الأرجح عندي قبول روايته و إن حصل بعض الشك بالطعن فيه . الخلاصةللحلي /ص‏6

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
62 | عاشق حرم حضرت زينب(س) | Iran - Tajrīsh | ١٣:٤٧ - ٠٧ مهر ١٣٩٣ |
بعضي علماي بزرگ شيعه سليم بن قيس هلالي را ثقه نميدانندوبلکا تضعيف هم شده است

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي

ابن غضائري در کتاب رجال قائل به ضعف سليم بن قيس شده كه اولا: در مورد انتساب كتاب به او سخن‌ها بسيار است، بلكه اصحّ، عدم صحّت انتساب كتاب به اين بزرگوار است.

ثانيا: علمايي زيادي سليم بن قيس را توثيق كرده اند:

1.برقي متوفّاى سال 274 هق مي‌نويسد: «من الأولياء، من أصحاب أمير المؤمنين‏ عليه السلام» (رجال البرقي، ص 4.)

2.كشّي معاصر كليني متوفّاى 329 هق مي‌نويسد: « قال الباقر عليه السلام‌:‌‌‌‌ صدق سليم.» ( رجال الكشّي، ص 105 و 167)

3. شيخ مفيد متوفّاى 436 مي‌نويسد: « كان من شرطة الخميس» (الاختصاص، ص 3)

4. شيخ طوسي متوفّاى 460 مي‌نويسد: «صاحب أمير المؤمنين عليه السلام» (جال الشيخ ،ص 91 و ص 6)

5. علّامة حلّي متوفّاى 726 مي‌نويسد: «الوجه عندي، الحكم بتعديل المشار إليه» (خلاصة الأقوال في علم الرجال، ص 83 و ص 1.)

6. سيّد تفرشي از أعلام قرن 11 مي نويسد: «وكان هذا الوجه الحكم بتعديله.» ( نقد الرجال، ص 159 و ص3)

7. علّامه وحيد بهبهاني متوفّاى 1205مي‌نويسد: «يترجّح في النظر عدالته» (تعليقة الوحيد على منهج المقال، ص172.)

8. شيخ المحقق طه نجف متوفّاى 1323 مي‌نويسد: «ثقة» «والحقّ عندي تعديله» (إتقان المقال، ص 68 وص 2295.)

9. محقق مامقاني متوفّاى 1351 مي‌نويسد: «إنّ الرجل مشكور وإنّ الكتاب صحيح.» (تنقيح المقال، ج 2، ص 52)

10. سيد الأمين متوفّاى 1371 مي نويسد: «يكفي في وثاقته قول البرقي» (أعيان الشيعة، ج 7 ، ص 293.)

11.محقق نمازي متوفّاى 1405 مي‌نويسد: «ممدوح، جليل.» (مستدركات علم الرجال، ج 4 ، ص 116 رقم6471»

12. مرحوم آيت الله خوئي متوفّاى 1413 مي نويسد: «إنّه في نفسه ثقة جليل» (معجم رجال الحديث، ج 8 ، ص 220 رقم5391.)

13. قهبائي در حاشيه آورده ‌است: «عن رجال العقيلي: قال: كان سليم شيخاً متعبّداً له نور يعلوه» (مجمع الرجال، ج3 ، ص 155)

14. از علّامه حلّي نقل كزده است: «الوجه عندي الحكم بتعديل المشار إليه.» (مجمع الرجال، ج3 ، ص 155)

15. از شهيد ثاني هم نقل نموده است : «وعن البرقي أيضاً أنّ سليماً هذا من جملة الأولياء من أصحاب عليّ عليه السلام‌، وشهد على مثل ذلك النجاشي في خطبة الكتاب» (مجمع الرجال، ج3 ، ص 155)

اعتبار كتاب سليم بن قيس:

1. نجاشي متوفّاى 450 هق: «له كتاب» (رجال النجاشي، ص 4 و ص8 ؛ معجم رجال الحديث، ج 9 ، ص 226)

2. شيخ نعماني متوفّاى 380 هق در كتاب اصول خود آورده است: «كتابه من الأصول (من أكبر كتب الأصول) التي ترجع الشيعة إليها ويعوّل عليها» (الغيبة، ص102)

3. سيّد بن طاووس متوفّاى 673 هق مي‌نويسد: «تضمّن الكتاب ما يشهد بشكره وصحّة كتابه.» (التحرير الطاووسي، 136و 175)

4. شيخ حرّ عاملي متوفّاى 1101هق مي‌نويسد: «والذي وصل إلينا من نسخة سليم، ليس فيه شي‏ء فاسد» (وسائل الشيعة، ج3 ، ص 386.)

5. علّامة مجلسي متوفّاى 1111هق مي‌نويسد: «الحق أنّ كتاب سليم من الأصول المعتبرة.» (بحار الأنوار، ج 1 ص 32)

6. محقق مامقاني متوفّاى 1351 مي‌نويسد: «إنّ الرجل مشكور وإنّ الكتاب صحيح.» (تنقيح المقال، ج 2 ، ص 52 رقم 5157)

7. مرحوم آيت الله خوئي متوفّاى 1413هق مي نويسد: « وإنّ كتابه من الأصول المعتبرة بل من أكبرها، وإنّ جميع ما فيه صحيح قد صدر من المعصوم أو ممّن لابدّ من تصديقه وقبول روايته» (معجم رجال الحديث، ج 8 ، ص 220 رقم5391.)

8. محقق تستري متوفّاى 1414هق مي‌نويسد: «الحقّ في كتابه أنّ أصله كان صحيحاً، قد نقل عنه الأجلّة المشايخ.» (قاموس الرجال، ج 5 ، ص 239، رقم3356)

9.كلمات مرحوم قهبائي در مجمع الرجال: « أبان قرأ كتاب سليم على علي بن الحسين عليهما السلام قال: صدق سليم، رحمه اللّه عليه، هذا حديث نعرفه.» (مجمع الرجال، ج3 ، ص 156)

10. وي از كشّي نقل نموده‌ است: «أبان قال: فقدّر لي بعد موت عليّ بن الحسين‏ عليهما السلام، إنّي حججت فلقيت أبا جعفر محمّد بن علي عليهما السلام فحدّثت بهذا الحديث كلّه (أي كتاب سليم) لم أخط منه حرفاً فَاغْرَوْرَقَتْ عيناه ثمّ قال: «صدق سليم» قد أتى أبي بعد قتل جدّي الحسين عليه السلام‌ وأنا قاعد عنده، فحدّثه بهذا الحديث بعينه فقال له أبي: «صدّقت» قد حدّثني [أبي‏] وعمّي الحسن عليه السلام‌ بهذا الحديث عن أمير المؤمنين عليه السلام‌ فقالا: لك «صدّقت» قد حدّثك بذلك ونحن شهود ثمّ حدّثناه أنّهما سمعا ذلك من رسول اللّه» (مجمع الرجال، ج3 ، ص 156)

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
63 | الف-الف | United States - Ashburn | ٢٤:٥١ - ٢٥ آذر ١٣٩٣ |
جاء الحق زهق الباطل ان الباطل کان.......................................................................................................................................... زهوقا
64 | علی | Iran - Kermanshah | ١٢:٥٢ - ٠٣ خرداد ١٣٩٤ |
سلام خسته نباشید
راجبه روایتی که از کتاب الاختصاص آوردید یک شبهه ای هس که این کتاب را برخی علما منتسب به شیخ مفید نمیدونن
برای مثال
آيت الله خوئي در معجم رجال حديث جلد هفت صفحه صدوبيست وشش ميگويد : كتاب الاختصاص لم تصح نسبته إليه
نظر شما رو میخواستم بدونم

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در مورد انتساب اين کتاب به شيخ مفيد نظرات گوناگونی وجود دارد. برخي مانند علامه مجلسی، شیخ حر عاملی و سید هاشم بحرانی بر این باورند که این کتاب تألیف شیخ مفید است برخي نيز گويند این کتاب تألیف «جعفر بن حسین مؤمن» است که نامش در اوایل بسیاری از سندها آمده است. عده اي همچون آقا بزرگ تهرانی، مرحوم سید محسن امین بر این باورند.نيز گوبند این کتاب در واقع همان کتاب «محاسن و عیون» شیخ مفید است که از کتاب اختصاص (تألیف ابو علی احمد بن حسین بن احمد بن عمران) و کتاب‌های دیگر استخراج شده و به اعتبار اولین جزء کتاب که از اختصاص گرفته شده، اختصاص خوانده‌ شده است. آيت الله خويي نيز انتساب کتاب به شیخ مفید قدس سره را رد کرده است هر چند در کتاب خود چندين بار به عبارات این کتاب استدلال کرده است
در اين خصوص مقاله مفصلي توسط سيد محمد جواد شبيري نوشته شده است که در مجله نورعلم ـ شماره38 ـ اسفند 1369 ـ ص : 60ـ 81 با اين عنوان شيخ مفيد و کتاب اختصاص چاپ شده است که در اينترنت نيز اين مقاله موجود است
http://library.tebyan.net/newindex.aspx?PARENTID=0&METADATAID=11626&PageSize=1&BOOKID=14514&NAVIGATEMODE=CommonLibrary&VOLUME=1&PageIndex=0&PERSONALID=0&PID=102834&CONTENT=
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
65 | مجید | Iran - Tehran | ١٣:٢٨ - ٠٤ آبان ١٣٩٤ |
آقای نویسنده کامنت52 و 53 آنقدر روایت از کتب اهل سنت هست که نیازی به کتب شیعه باشد.ولی در همین صفحه از شیعه هم آمده اگر چشم داری بخون و اگه زبون داری برای دیگران هم بخون.
این همه حدیث درباره ی امامت با سند صحیح از کتب اهل سنت در این صفحه آمده حالا نوبت اهل سنت است که از کتب شیعه درباره خلفای سه گانه یعنی جنابان ابوبکر و عمر و عثمان حدیث با سند صحیحی بیاورید.
آیا حرفی دارید برای گفتن
بزرگانتان ندارند
اصلا این حرفهای من را به بزرگانتان بگویید ببینید جوابی دارند.
تحقیق کن تا حق رو پیدا کنی و قتی میتونی حق رو پیدا کنی که تعصب رو بذاری کنار
یاعلی مدد
66 | سنی شیعه | Iran - Tehran | ١٤:٠٣ - ١٨ آبان ١٣٩٤ |
آقا اصلا قبول هیچ نصی بر خلافت علی نیست و پیامبر خلافت رو به شورای مردم سپرد . اما نکته ای که هست برتری عل نسبت به سایرین در طول زندگی اوست . در کتب اهل سنت هست که خود عمر در زمان حکومتش بالای منبر خاطرات جنگ احد رو تعریف می کرد و می گفت که ما ترسیده بودیم و مثل بز از کوه بالا می رفتیم . یا در مورد جنگ خیبر در کتب اهل سنت علی برتری یافته . و البته سایر موارد و این حدیث هم در کتب اهل سنت متواتر هست که پیامبر فرمود ان تستخلفوا علیا و ما اراکم فاعلین تجدوه هادیا مهدیا
1 |محمدزمانی|Iran - Shiraz |١٠:١٥ - ١٩ آبان ١٣٩٤ |
0
 
0
سرور گرامی حاقل بفرمایید جانشین پیامبرباید چه صفاتی داشته باشد ؟ چه خصوصیاتی داشته باشد ؟؟صفاتی که در بقره 247 آمده شامل یهود بوده یا قول قرآن برای همه ادیان ازجمله اسلام است؟؟/با تاسی از حضرت آیت الله قزوینی پیشانی شما را میبوسم ومنتظر جوابم
67 | mhr | Iran - Tehran | ٢٠:١٥ - ١٩ ارديبهشت ١٣٩٦ |
سلام . چرا روایات نیست . بالا رو نگاه کنید.؟؟؟؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
به اطلاع بخش مربوطه رسید
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
68 | ذوالفقار | | ١٤:١٣ - ١٥ دي ١٣٩٧ |
آیا اسم ائمه در کتب مقدس هم آمده است؟

پاسخ:
با سلام
در تورات سفر پیدایش آمده است که خداوند به حضرت ابراهيم فرمود: « اما در باره اسماعيل تو را اجابت فرمودم اينك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسيار كثير گردانم دوازده رئيس(امیر) از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي به وجود آورم.
کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب16، جمله22
در كتاب ادريس آمده كه حضرت آدم پرسيد: «پروردگارا اين انوار با عظمت و جلال كيانند. خطاب رسيد اينها اشرف مخلوقات من و واسطه بين من و ساير آفريدگانند. اگر اينها نبودند من ترا نمي آفريدم و نه آسمان و نه زمين و نه بهشت و نه جهنم و نه آفتاب و نه ماه را، عرض كردم پروردگارا نام اينها چيست؟ خطاب رسيد به ساق عرش بنگر چون نگريستم ديدم اين پنج نام مبارك نوشته شده: پارقليطا (محمد) ايليا (علي) طيطه (فاطمه) شِبّر (حسن) شُبّير (حسين)
بشارات عهدين، تهران، ناشر دارالكتب الاسلاميه، ص 230
در انجيل برنابا مي نويسد: «چون آدم و حوا از بهشت بيرون شدند، مشاهده كردند كه بالاي دروازه بهشت نوشته اند: «لا اله الّا الله محمد رسول الله.
انجيل برنابا، 41 / 33
همچنين در انجيل برنابا ذكر شده كه «راست مي گويم كه پسر ابراهيم همان اسماعيل بود كه واجب است كه از نسل او بيايد مسيا (حضرت محمد) كه ابراهيم به او وعده داده شده بود كه همه قبائل زمين او بركت يابند.
برنابا، 208 / 7، بشارات عهدين، ص 214
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیفاتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

69 | عبدالله | | ٢٣:٥٣ - ٠٦ ارديبهشت ١٤٠٠ |
سلام علیکم

اهل سنت بواسطه اجماع در سقیفه ، تمام نصوص شیعه بر خلافت امیرمومنان (ع) را رد کرده وقبول نمی کنند ویا ان نصوص را توجیهه می کنند
آیا چنین مسئله ای درست است؟
ایا عالم سنی چنین اعترافی دارد؟؟

پاسخ:
با سلام
اولا در سقیفه اجماعی صورت نگرفته است چون اساسا همه صحابه و یا حتی همه بزرگان صحابه در سقیفه نبودند.
ثانیا در بین افرادی هم که در سقیفه بودند اجماع صورت نگرفت و کار تا جایی بالا گرفت که سعد بن عباده را کتک زدند.
اهل سنت منکر وجود نص برای خلافت هستند و می گویند این عمل صحابه که در سقیفه جمع شدند نشان می دهد که نصی وجود نداشته است؛ اما ما می گوییم نص وجود دارد و امروزه هم به دست ما رسیده است و عمل برخی از صحابه هم به خاطر دنیا طلبی آن ها بوده است کما این که غزالی عالم بزرگ اهل سنت به این مسئله اذعان می کند:
https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=4955
موفق و موید باشید
گروه پاسخ به شبهات
موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
 [1] [2]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها