2024 March 29 - جمعه 10 فروردين 1403
روايت «علِي مع القرانِ، والقرآن مع علِي» با سند معتبر + تصوير كتاب
کد مطلب: ٥٠٣٤ تاریخ انتشار: ٠٤ ارديبهشت ١٣٩٢ تعداد بازدید: 11612
پرسش و پاسخ » عمومي
روايت «علِي مع القرانِ، والقرآن مع علِي» با سند معتبر + تصوير كتاب

مقدمه

روايت فوق، با تعبيرهاي مختلف از زبان مبارك رسول خدا صلي الله عليه وآله در شأن والاي امير مؤمنان حضرت علي بن ابي طالب عليهما السلام صادر شده است.

تعبيرهاي مختلف اين روايت، در مقاله جداگانه تحقيق و بررسي شده است. يكي از تعبيرها، عبارت فوق است كه همراه با اسكن كتاب، به محضر حق جويان راه حقيقت تقديم مي شود.

از اين روايت، چند مطلب مهم درباره امير مؤمنان عليه السلام ثابت مي شود:

مطلب اول: عصمت مطلق آن حضرت:

قرآن كريم كلام خداوند است كه از طريق جبرئيل امين بر رسول خدا صلي الله عليه وآله نازل شده و آن حضرت نيز بدون دخل و تصرف آن را براي امت اسلامي ابلاغ فرموده است.

بنابراين، همانگونه كه قرآن كريم كلام الهي و پيراسته از سخنان بشري و اوهام شيطاني است، امير مؤمنان عليه السلام كه همراه هميشه قرآن است، نيز معصوم از هرگونه خطا و اشتباه در هر زمان است.

مطلب دوم؛ برتري آن حضرت بر صحابه و افراد ديگر:

بدون ترديد، كسي كه طبق نص صريح رسول خدا صلي الله عليه وآله همواره با قرآن است و لحظه از قرآن جدا نبوده، بر كساني ديگر كه اين ويژگي را ندارند و يا احياناً به مدت دوازده سال روخواني يك سوره را ياد مي گيرند و يا معاني كلمات قرآن را نمي دانند، برتر است.

البته ويژگيهاي برتري آن حضرت تنها در عصمت خلاصه نمي شود؛ بلكه ويژگيهاي علمي، و ساير فضائل منحصر به فرد آن حضرت نيز در اثبات برتري ايشان نقش ويژه دارند كه در اين مختصر مجال بحث آن نيست.

مطلب سوم؛ اولويت حضرت براي تصدي مقام خلافت.

بعد از اثبات عصمت و برتري آن حضرت، گذشته از نص قرآني و روايات رسول وحي، از ديدگاه عقل سليم نيز شخصي براي جانشيني رسول خدا و امامت و هدايت امت اسلامي، سزاوار است كه اين ويژگيها را داشته باشد. طبق اين روايت معتبر، علي عليه السلام اين ويژگيها را داشته اند و در نتيجه ايشان براي تصدي مقام خلافت و امامت الهي، لياقت دارد و سزاوار تر از ديگران است.

در اين نوشتار به دو طريق روايت اشاره مي كنيم:

الف: روايت ام سلمه (س) از رسول خدا (ص)

«ام المؤمنين ام سلمه» يكي از بهترين زنان رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده كه تا آخر عمر در كنار اهل بيت آن حضرت بوده و به مناسبت هايي، از ساحت امير مؤمنان و اهل بيت دفاع مي كرده است.

واقعه جمل، يكي از بهترين فرصت هايي بود كه ام سلمه، برتري امير مؤمنان و شايستگي آن حضرت را براي مقام ولايت از زبان رسول خدا صلي الله عليه وآله بيان كرده است.

حاكم نيشابوري، روايت ام سلمه را با اين سند از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرده است:

(4566) أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَفِيدُ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ، ثنا عَمْرُو بْنُ طَلْحَةَ الْقَنَّادُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ، ثنا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو سَعِيدٍ التَّيْمِيُّ، عَنْ أَبِي ثَابِتٍ مَوْلَي أَبِي ذَرٍّ، قَالَ: كُنْتُ مَعَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْجَمَلِ، فَلَمَّا رَأَيْتُ عَائِشَةَ وَاقِفَةً دَخَلَنِي بَعْضُ مَا يَدْخُلُ النَّاسَ، فَكَشَفَ اللَّهُ عَنِّي ذَلِكَ عِنْدَ صَلاةِ الظُّهْرِ، فَقَاتَلْتُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، فَلَمَّا فَرَغَ ذَهَبْتُ إِلَي الْمَدِينَةِ، فَأَتَيْتُ أُمَّ سَلَمَةَ، فَقُلْتُ: إِنِّي وَاللَّهِ مَا جِئْتُ أَسْأَلُ طَعَامًا وَلا شَرَابًا وَلَكِنِّي مَوْلَي لأَبِي ذَرٍّ، فَقَالَتْ: مَرْحَبًا فَقَصَصْتُ عَلَيْهَا قِصَّتِي، فَقَالَتْ: أَيْنَ كُنْتَ حِينَ طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قُلْتُ: إِلَي حَيْثُ كَشَفَ اللَّهُ ذَلِكَ عَنِّي عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ، قَالَ: أَحْسَنْتَ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ".

در روز جمل، وقتي چشمم به «عايشه» افتاد كه ايستاده بود، پاره اي از خيالات كه در دل ديگران وارد مي شود، در دل من پديد آمد، هنگام نماز ظهر، خداوند شك و ترديد را از دل من برطرف ساخت و سرانجام به پشتيباني از حضرت علي عليه السّلام با دشمنان او نبرد كردم. پس از پايان جنگ به مدينه بازگشتم. و به خانه «امّ سلمه» رفتم و به او گفتم: به خدا سوگند! به منظور درخواست خوراكي و آشاميدني به خانه تو نيامده ام. من آزاده شده «ابوذر» هستم.

ام سلمه، به من خوش آمد گفت و من حكايت حال خود را در روز جمل بازگو كردم. «ام سلمه» گفت: آنگاه كجا بودي كه دلها به سوي منطقه پرواز خود مي رفتند؟ در پاسخ گفتم: تا آنجا پرواز كردم كه خداوند پرده شك را از چشم دل من برطرف كرد و در هنگام ظهر، دروازه حقيقت به روي من گشوده شد و در راه حقيقت، از جان گذشته و عاشقانه با دشمنان نبرد كردم.

ام سلمه، از شنيدن سخنان من، شادمان گشت و به من آفرين گفت و اظهار داشت: از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:

علي همراه قرآن است و قرآن نيز همراه با علي عليه السّلام است. هيچگاه علي عليه السّلام از قرآن و قرآن از علي عليه السّلام، جدا نمي شوند تا اين كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص134، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990

تصحيح حاكم نيشابوري و شمس الدين ذهبي

حاكم نيشابوري در پايان، روايت را تصحيح كرده و مي نويسد:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَأَبُو سَعِيدٍ التَّيْمِيُّ هُوَ عُقَيْصَاءُ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.

اين روايت سندش صحيح و ابوسعيد تيمي همان عقيصاء است كه ثقه و مورد اعتماد است؛ ولي بخاري و مسلم اين روايت را نقل نكرده اند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص134، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990

شمس الدين ذهبي نيز نظر حاكم را تأييد كرده و روايت را صحيح مي داند

ب: روايت سعد بن ابي وقاص با تأييد ام سلمه

اين روايت، با عبارت « انت مع الحق و الحق معك حيث ما دار» از طريق سعد بن ابي وقاص در حضور معاويه بن ابي سفيان، عبد الله بن عمر و ابن عباس در مدينه بيان شده است.

نكته مهم اين كه: معاويه براي اثبات صدور اين روايت از رسول خدا صلي الله عليه وآله از سعد بن ابي وقاص شاهد خواست. از اين رو ، آنها نزد «ام المؤمنين ام سلمه» آمدند و ام سلمه نيز صدور اين روايت از رسول خدا در خانه خود تأييد كرد.

حال متن روايت را از كتاب «تاريخ مدينة دمشق» به نقل ابن عساكر مي خوانيم:

(19567)- أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ، أنا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ أَبِي الْحَدِيدِ، أنا جَدِّي أَبُو بَكْرٍ، أنا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ بِشْرٍ، نَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ رَاشِدٍ الطَّبَرِيُّ، بِصُورَ، وَأَحْمَدُ بْنُ حَازِمِ بْنِ أَبِي غرزة الْكُوفِيُّ، قَالا: أنا أَبُو غَسَّانَ مَالِكُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، نَا سَهْلُ بْنُ شُعَيْبٍ النِّهْمِيُّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمَدِينِيِّ، قَالَ: حَجَّ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ فَمَرَّ بِالْمَدِينَةِ، فَجَلَسَ فِي مَجْلِسٍ فِيهِ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، فَالْتَفَتَ إِلَي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ، فَقَالَ: يَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا مِنْ بَاطِلِ غَيْرِنَا، فَكُنْتَ عَلَيْنَا وَلَمْ تَكُنْ مَعَنَا، وَأَنَا ابْنُ عَمِّ الْمَقْتُولِ ظُلْمًا يَعْنِي عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَكُنْتُ أَحَقَّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْ غَيْرِي، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَكَذَا فَهَذَا وَأَوْمَأَ إِلَي ابْنِ عُمَرَ أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ، لأَنَّ أَبَاهُ قُتِلَ قَبْلَ ابْنِ عَمِّكَ، فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: وَلا سَوَاءً، إِنَّ أَبَا هَذَا قَتَلَهُ الْمُشْرِكُونَ، وَابْنَ عَمِّي قَتَلَهُ الْمُسْلِمُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: هُمْ وَاللَّهِ أَبْعَدُ لَكَ وَأَدْحَضُ لِحُجَّتِكَ، فَتَرَكَهُ وَأَقْبَلَ عَلَي سَعْدٍ، فَقَالَ: يَا أَبَا إِسْحَاقَ، أَنْتَ الَّذِي لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا، وَجَلَسَ فَلَمْ يَكُنْ مَعَنَا وَلا عَلَيْنَا، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: إِنِّي رَأَيْتُ الدُّنْيَا قَدْ أَظْلَمَتْ، فَقُلْتُ لِبَعِيرِي: إِخْ، فَأَنَخْتُهَا حَتَّي انْكَشَفَتْ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: لَقَدْ قَرَأْتُ مَا بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ، مَا قَرَأْتُ فِي كِتَابِ اللَّهِ (ص): إِخْ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: أَمَا إِذْ أَبَيْتَ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ لِعَلِيٍّ: " أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيْثُ مَا دَارَ "، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: لَتَأْتِيَنِّي عَلَي هَذَا بِبَيِّنَةٍ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: هَذِهِ أُمُّ سَلَمَةَ تَشْهَدُ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَامُوا جَمِيعًا فَدَخَلُوا عَلَي أُمِّ سَلَمَةَ، فَقَالُوا: يَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ الأَكَاذِيبَ قَدْ كَثُرَتْ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَهَذَا سَعْدٌ يَذْكُرُ عَنِ النَّبِيِّ (ص) مَا لَمْ نَسْمَعْهُ، أَنَّهُ قَالَ، يَعْنِي لِعَلِيٍّ: " أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيْثُ مَا دَارَ "، فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: فِي بَيْتِي هَذَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِعَلِيٍّ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِيَةُ لِسَعْدٍ: يَا أَبَا إِسْحَاقَ، مَا كُنْتُ أَلْوَمَ الآنَ إِذْ سَمِعْتَ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَجَلَسْتَ عَنْ عَلِيٍّ، لَوْ سَمِعْتُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَكُنْتُ خَادِمًا لِعَلِيٍّ حَتَّي أَمُوتَ.

معاويه، پس از حج به مدينه آمد و در مجلسي نشست كه در آن سعد بن أبي وقاص، عبد الله بن عمر و عبد الله بن عباس حضور داشتند. رو به عبد الله بن عباس كرد و گفت: اي أبا عباس! تو حق ما را از باطل ديگران تشخيص ندادي؛ عليه ما بودي نه با ما؛ در حالي كه من پسر عموي كسي هستم كه مظلوم كشته شد ـ يعني عثمان بن عفان ـ و من براي اين كار شايسته تر ديگران بودم.

ابن عباس با اشاره به پسر عمر جواب داد: اگر اين طور بود، او از تو شايسته تر بود؛ چرا كه پدر او پيش از پسر عموي تو كشته شد. معاويه گفت: اين دو با هم مساوي نيستند؛ چرا كه پدر او را مشركان كشت؛ اما پسر عموي مرا مسلمانان. ابن عباس جواب داد: اين كه آن ها مسلمان بودند، خلافت را از تو دورتر و حجت تو را راحت تر باطل مي كند.

پس معاويه، ابن عباس را رها كرد و رو به سعد بن أبي وقاص گفت: اي ابو إسحاق! تو كسي بودي كه حق ما را نشناختي و كنار نشستي نه با ما بودي و نه عليه ما !

سعد گفت: من ديدم كه دنيا تاريك شده بود؛ پس به شترم گفتم: اخ (بخواب)، شترم را خواباندم تا تاريكي ها از بين برود. معاويه گفت: من در بين لوحتين (قرآن) را خواندم؛ اما در كتاب خدا كلمه «إخ» نخواندم.

سعد در جواب گفت: حالا كه نمي پذيري؛ پس من از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه به علي (عليه السلام) مي گفت: «تو با حق هستي و حق با تو است؛ هر كجا كه باشي». معاويه گفت: بايد براي اين سخني كه گفتي شاهد بياوري. سعد گفت: ام سلمه شهادت مي دهد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله آن را گفته است.

پس همگي بلند شدند و پيش ام سلمه آمدند؛ گفتند: اي مادر مؤمنان ! دروغ بستن به رسول خدا صلي الله عليه وآله زياد شده است، ابن سعد، از رسول خدا چيزي را نقل مي كند كه ما نشنيده ايم كه خطاب به علي (عليه السلام) فرموده باشد: «تو با حق هستي و حق با تو است، هر كجا كه باشي». پس ام سلمه گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله اين مطلب را در اين خانه من به علي (عليه السلام) گفت.

پس معاويه به سعد گفت: اي ابوإسحاق ! من الآن بيش از تو نبايد ملامت شوم؛ چرا كه تو اين مطلب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدي و به علي (عليه السلام) نپيوستي، اگر من آن را از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بودم، تا زمان مرگ خادم علي (عليه السلام) مي شدم.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج20، ص361، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

تصحيح سند اين روايت

رواياني كه در سند اين روايت قرار دارند، از سوي علماي رجال اهل سنت توثيق شده اند و در نتيجه روايت معتبر است.

در مقاله جدا گانه، روايان سند اين روايت را بررسي كرده ايم. براي اطلاع از تصحيح اين سند و ساير تعبيرهاي روايت، به آدرس ذيل مراجعه فرماييد:

آيا روايت «علي مع الحق» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
1 | o-s | | ١٠:٥٥ - ٠٥ ارديبهشت ١٣٩٢ |
محققين شيعه در مقام جدل شبهه پراکني مي كنند و مي‌گويند: اگر حق با علي بود پس حضرت عمر و ابوبكر باطل بودند، من بر همين مبنا سئوال مي كنم: آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه وسلم جامعه عرب را در زمان رحلت خود از نظر فرهنگي و اخلاقي ساخته بود يا نه؟ اگر بگويي: بله، مي پرسم: پس چگونه جامعه خوب دست به انتخاب بد زد؟ و فرد خوب را رها كرد!‌ و اگر بگويي: نه، مي پرسم:‌ چرا از جامعه بد، انتظار داري دست به انتخاب خوب بزند؟ و گناه فرد منتخب چيست؟ مگر حضرت علي عليه السلام نمي گويد: هر ملتي ناچار از داشتن اميريست حتي ستمگر، و چگونه انتظار داري اسلام، ديني انسان ساز باشد وقتي پيامبرش به زنده بودنش نتوانست مردم و حتي نزديكان خود را هدايت كند! و اگر بگويي: نمي‌توان درباره همه جامعه اينگونه قضاوت كرد و افراد يك جامعه در طيفهاي متفاوتي قرار دارند. من مي پرسم: پس چگونه است كه فرد منتخب توسط همين طيفهاي متفاوت در يك طيف كاملاً باطل قرار مي‌گيرد؟!!! نگاه كنيد هر پاسخي بدهيد دچار تناقض مي شويد. زيرا سئوال غير منطقي و پاسخهاي غير منطقي تر، راهي جز تناقض در پيش رو ندارد. اولي: چرا تا پيامبر صلي الله عليه وسلم زنده بود كسي مخالفتي نكرد ولي به محض رحلت پيامبر صلي الله عليه وسلم ناگهان همه در سقيفه جمع شده و از فرامين آن حضرت، سرپيچي كردند؟ دومي: تا پيامبر صلي الله عليه وسلم زنده بود كسي جرات مخالفت نداشت ولي به محض رحلت ايشان، حسدهاي ديرين مجال بروز يافت. اولي: آنها كه هميشه مطيع محض فرامين پيامبر صلي الله عليه وسلم و دستورات الهي بودند. پس چرا در اين يك مورد خاص، مخالفت كردند؟ دومي: نخير، شيخ شرف‌الدين در كتاب خود، دهها مورد از تخلفات آنها در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه وسلم را آورده است !!! اولي: لطفاً مي‌شود تكليف ما را روشن كنيد‌: ‌آنها با رحلت پيامبر، جرات مخالفت پيدا كردند يا در زمان حيات ايشان هم جرات مخالفت داشتند و مخالفت مي‌کردند!!!! شيعه پاسخ بسياري از شبهات دوران خلفاء را در قالب كلمات مصلحت يا تقيه بيان مي‌كند. ممكن است روابط و مناسبات في مابين حضرت علي عليه السلام و خلفاء را حمل بر اين دو كلمه كرد ولي در مورد پيامبر صلي الله عليه وسلم چه مي گوييد؟ زيرا او با تمام خانواده‌اش (قبيله قريش) درگيري ايجاد كرد و هيچ رعايت مصلحت هم نكرد! از همه آنها بريد و به مدينه رفت و رعايت مصلحت نكرد! با اينكه در مكه در ضعف و اقليت هم بود! يا چرا حضرت علي در مورد معاويه بنا بر توصيه ابن عباس رعايت مصلحت نکرد تا در زمان مناسب او را بركنار کند؟ مردي از حضرت علي قبل از جنگ جمل مي پرسد: آيا امكان دارد طلحه و زبير و عايشه بر باطل باشند؟ حضرت علي به او مي فرمايند: تو اشتباه كردي از آنجا كه فكر مي كني افراد، ملاك تشخيص حق و باطلند. ولي حق و باطل را ملاكي است كه افراد با آن سنجيده مي شوند. سئوال: - چرا حضرت علي در پاسخ به اين مرد، نمي فرمايند: علي مع الحق و الحق مع علي؟!!!!! - چرا در اين حديث (علي مع الحق) بر خلاف عقيده حضرت علي ايشان ملاك حق معرفي شده اند؟ (ولي شيعه قصد دارد از اين حديث برداشت معناي عصمت بدون احتمال ذره اي خطا بدهد كه البته فقط خداوند اينگونه است). - چگونه شخص پرسشگر از اين حديث (علي مع الحق) بسيار مهم و معروف بي خبر بوده است؟ كه سئوال مي كند حق با كيست؟؟؟

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
نظر شيعه اين است كه هركجا بين حضرت علي عليه السلام و ديگران اختلافي پيش آيد حق با حضرت علي عليه السلام است و استنادشان هم به آيات و روايات فراواني است كه يكي از آنها همين روايت است كه به حد تواتر رسيده است چنانكه فخر رازي در اين مورد مي گويد:
«فقد ثبت بالتواتر ومن اقتدى في دينه بعلى بن أبي طالب فقد اهتدى والدليل عليه قوله عليه السلام: اللهم أدر الحق مع علي حيث دار» ؛ هركس در دينش به على بن أبى طالب عليه السلام اقتدا كند، به راستى كه هدايت شده است. دليل بر اين مطلب اين سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله است كه فرمود: خدايا حق را بر مدار على بگردان، هر جا كه او باشد.
((الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج1، ص168، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.))
اما فرموديد: آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه وسلم جامعه عرب را در زمان رحلت خود از نظر فرهنگي و اخلاقي ساخته بود يا نه؟
پاسخ اينكه:
پيامبر صلي الله و عليه و آله تا حد توان خود تلاش كرد ولي ايشان هيچ گاه نمي تواند كسي را كه خودش نمي خواهد را هدايت كند قرآن در اين مورد مي فرمايد:
«وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ» (سوره يوسف، آيه 103) و در آيه ديگري افرادي را خطاب قرار مي دهد كه اينها اسلام آورده اند ولي مومن نشده اند:
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» (سوره حجرات، آيه 14)
دوست گرامي آيا رسول الله صلي الله و عليه و آله سيزده سال در مكه توانست اقوام خود را هدايت كند؟ مگر ايشان به تصريح آيات قرآن مامور به انذار اقوام و عشيره خود نبودند؟ «و انذر عشيرتك الاقربين»
رسول خدا صلي الله و عليه و آله مامور بود احكام دين را به مردم برساند كه اين كار را به احسن وجه انجام داد و چون او پيامبر خاتم بود لازم بود مرجعي را براي مردم بعد از خود قرار دهد تا در امور جديد و مستحدثه احكام را تفسير كند و احكام آنها را براي مردم بيان كند كه اين كار را در غدير خم انجام داد لذا خداوند فرمود: امروز دين شما كامل شد. «اليوم اكملت لكم دينكم ...»
فرموديد: چرا از جامعه بد، انتظار داري دست به انتخاب خوب بزند؟ و گناه فرد منتخب چيست؟
پاسخ اينكه:
ما از جامعه انتظار انتخاب نداريم؟ انتخاب وصي با خداست و او هم اين كار را كرده است ولي اين مردم بد نگذاشتند حق به حقدار برسد لذاست كه به آن افراد غاصب مي گوييم. مگر خداوند نفرموده است: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...؟ مفسران شما مانند سيوطي آلوسي و... در تفاسير خود از ابن مسعود نقل كرده اند كه ما در زمان رسول الله صلي الله و عليه و آله اين آيه را اينطور قرائت مي كرديم:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان عليا مولي المومنين. ((تفاسير اهل سنت ذيل آيه 67 سوره مائده))
فرموديد: چگونه انتظار داري اسلام، ديني انسان ساز باشد وقتي پيامبرش به زنده بودنش نتوانست مردم و حتي نزديكان خود را هدايت كند!
پاسخ اينكه:
دين مشكل ندارد بلكه اين مردمند كه مشكل دارند كما اينكه رسول الله صلي الله عليه و آله در مكه نتوانست نزديكان خود را هدايت كند چون آنها نخواستند و حضرت نوح عليه السلام نتوانست حتي فرزند و زنش را هدايت كنند چون خودشان نخواستند همچنين لوط و... انسانها مختار و هر كدام داراي اراده جداگانه اند در ثاني سخن شما با سنت امتحان خداوند در تضاد است.
فرموديد: چرا حضرت علي در مورد معاويه بنا بر توصيه ابن عباس رعايت مصلحت نکرد تا در زمان مناسب او را بركنار کند؟
پاسخ اينكه:
هم رسول الله صلي الله و عليه و هم امام علي عليه السلام در مقابل دشمن و ظالم مشخص كه عداوت خود را ظاهر كرده برخورد داشته اند لذا پيامبر با نزديكان خود و قريشيان برخورد داشت در مقابل نيز هر دو آنها با افرادي كه به ظاهر پايبند به ظاهر اسلام بودند برخوردي نداشتند مانند رسول الله با برخي از منافقان اصحابشان و امام علي عليه السلام با خوارج و...
برخورد امام علي عليه السلام با معاويه بخاطر سرپيچي او از دستور ايشان بود كه او را از فرمانداري شام برداشته و ديگري را گذاشته بودند ولي او تمكين نمي كرد اگر در اين جا ايشان با او كنار مي آمدند يعني به حكومت ظالمانه او ولو براي چند وقت رضايت داده اند و ايشان آن را نمي پذيرفتند و از طرفي توان مبارزه با او را هم داشتند اگر عده اي از سپاهيان ايشان گول نمي خوردند اثري از امويان نمي ماند برخلاف دوران امام حسن عليه السلام كه جانشان در خطر بود.
فرموديد: چرا شيعه بر خلاف عقيده خود حضرت علي ايشان را ملاك حق معرفي مي كنند؟
پاسخ اينكه:
شناخت حق و باطل راههاي دارد در آن‏جا كه حق به روشنى شناخته مى ‏شود شخصيت افراد را با معيار آن بايد شناخت، آنها كه با حق هماهنگ‏ترند درستكار، و آنها كه ناهماهنگ‏ترند بدكارانند، در اين‏جا اشخاص را با معيار حق مى ‏شناسيم و آن‏جا كه افراد به خوبى شناخته شده ‏اند و طريق حق مخفى وناشناخته است بايد حق و باطل را به وسيله آنها از هم تشخيص دهيم، مثلًا هنگامى كه عمّار ياسر و ابو جهل را در مقابل هم مى ‏بينيم به خوبى مى‏ دانيم روش عمّار روش حق است و روش‏هاى ابو جهل‏ ها روش‏هاى باطلى است.
گاه، هم شناختن اشخاص مشكل مى ‏شود و هم شناختن حق، در اين‏جا به دوستان و هواداران آن افراد نگاه مى ‏كنيم اگر فرضاً در شخصيت معاويه شك كرديم و ديديم اطرافيان او جمعى منافق، دنياپرستانى همچون عمروعاص و مطرودان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و بازماندگان دوران جاهليتند به خوبى مى ‏توان او را شناخت.
كوتاه سخن اين كه شناخت حق و باطل طرق مختلفى دارد كه در هر مورد بايد از طريق مناسب آن استفاده كرد در جريان امام علي در جنگ جمل نيز اينگونه بود فردي كه سوال كرد يا حديث را نشنيده بود و يا فرد منحرفي بوده و... به هر حال ايشان به او فرمودند براي تو كه اشخاص مشتبه شده اند بايد از طريق نشانه ها وارد شوي ولي كسي كه سخن رسول الله صلي الله و عليه و آله را شنيده و اعتقاد دارد شخص را ملاك قرار مي دهد.
در ثاني مگر خود شما در روايات خود همين روايت را نياورده ايد پس اين اشكال بر خود شما هم وارد است بخصوص كه شما در مورد عمار و عمر هم در كتيب صحيح خود روايت آورده ايد كه ملاك حق را اشخاص دانسته ايد مانند: الحق بعدي مع عمر حيث كان (البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، التاريخ الكبير، ج7، ص114، ح502، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.)
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
2 | o-s | | ١١:١٦ - ٠٥ ارديبهشت ١٣٩٢ |
حديثي که به پيامبرصلي الله عليه وسلم منسوب شده: علي مع الحق و الحق مع علي، يعني: علي با حق است و حق با علي است. مراجع شيعه در مناظرات خود به هيثمي اشاره مي کنند که آنرا از ابوسعيد خدري روايت کرده و مي‌گويند: رجال آن ثقه هستند.(مجمع الزوائد)(7/235) و همچنين از سعد بن ابي وقاص و ام سلمه روايت شده است، سپس مي‌گويند: بزار آنرا روايت کرده است و در سند آن سعد بن شعيب قرار دارد و من او را نمي‌شناسم و بقيه رجال سند صحيح هستند. و خطيب از ابي ثابت مولاي ابوذر آنرا روايت کرده است، و ابو جعفر اسکافي آن را از عمار بن ياسر روايت نموده. و ابن کثير آنرا از ابي سعيد و ام سلمه روايت کرده است. و اما پاسخ به چند وجه: اول: کلماتي را که مراجع شيعه از حديث مذکور ذکر مي کنند و سپس مي گويند که هيثمي آن را همين‌طور آورده است، در حاليکه اينگونه نيست. هيثمي دو جمله آورده است: اول: (حق با اين است، حق با اين است) و دوم: (علي با حق است، يا حق با علي است). و مراجع شيعه به جاي جمله اول، جمله دوم را ذکر مي کنند و به دومي اشاره مي کنند با اينکه کلمات فرق مي‌کنند.دوم اينکه: در مورد حديث: (علي با حق است...) هيثمي مي‌گويد که در سند آن سعد بن شعيب است، و اين راوي در هيچ يک از کتابهاي معتبر رجال ذکر نشده است و اين نشانه مجهول بودن اوست. سوم: حديث: (حق با فلاني است...) ظاهر اين است که اين از سخنان پيامبر صلي الله عليه وسلم نيست، بلکه از سخنان ابوسعيد خدري است، يعني راوي مي‌گويد که ابوسعيد خدري از پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت مي‌کند که پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: (آيا شما را از برگزيده‌ترين شما آگاه نکنم؟ گفتند: بله. فرمود: بهترين شما پاکان هستند، خداوند پرهيزگار پنهان را دوست مي‌دارد). کسي که از ابوسعيد روايت مي‌کند وقتي از پيش روي او علي بن ابي طالب عبور کرد گفت: (حق با اين است، حق با اين است). و اين را علما ادراج مي‌گويند، و اين اشکالي ندارد و ما معتقديم که در دوران اختلاف ميان علي و معاويه، حق با علي بوده است. سيوطي در جامع الأحاديث والمراسيل اين روايت را بدون جمله اخير(جامع الأحاديث)(3/349) ذکر کرده است، اين تأکيد مي‌کند که اين جمله مدرج و جاي داده شده است. چهارم: اينکه هيثمي مي‌گويد: (رجال آن ثقه هستند) مردود است و رجال آن ثقه نيستند و در سند آن صدقه بن الربيع زرقي است که فرد نامعلوم و مجهول العين و حال است.(الجرح و التعديل)(4/433). و در سند آن ابوسعيد مولاي بني هاشم است، که در کتابهاي رجال شرح حالي براي او بيان نشده است، پس کجا راويان اين حديث ثقه هستند؟! پنجم: چرا در جريان جنگ صفين عده اي(از شخصيتهاي مهم) از جنگ کناره گيري کرده بودند و در حقيقت هنوز مطمئن نبوده اند که مي بايست جانب چه کسي را بگيرند؟ تا وقتي که عمار کشته مي شود و به ياد حديث پيامبر صلي الله عليه وسلم در مورد او مي افتند، اگر اين همه حديث پيرامون حقانيت علي وجود داشته پس ديگر کناره گيري از جنگ و نشستن در گوشه اي در انتظار روشن شدن قضايا بي معنا خواهد بود. چطور ايشان از حديث معروف: علي مع الحق و الحق مع علي، بي خبر بوده اند، ولي حديث عمار را به ياد داشته اند؟ چطور خود حضرت علي رضي الله عنه مي فرمايد: اشخاص ملاك حق نيستند، بلكه حق را ملاکي است که اشخاص با آن سنجيده مي شوند(اول حق را بشناس تا اهل آنرا بشناسي و نيز اول باطل را بشناس تا هر كه را به سوي آن گام نهاد باز شناسي.) ششم: مشخص است که روايات کتابهاي تاريخ قابل اعتماد نيستند، مگر آنکه سند آن ذکر شود. و اما ابن کثير، ايشان از کتابهاي پيش از خودش نقل مي کند و مي بايستي که به کتابهايي که ايشان از آنها نقل کرده و بدانها اشاره نموده است مراجعه کرد، سپس سخن را از آنجا نقل کرده و بايد بدانها نسبت داد، نه به ابن کثير، چون که ايشان اسماء و عناوين مصادر پيش از خود را ذکر مي کند و بر همگان روشن است که ابن کثير در قرن هشتم مي زيسته که در آن زمان سلسله اسناد به پايان رسيده بود و دانشمندان از پيشينيان نقل قول مي کردند. والله تعالي اعلم

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
اولاً؛ ما اين روايت را در اين مطلب و در مطلب جامع ديگري كه در آدرس ذيل قرار دارد از ده ها كتاب و به چندين سند و روايت نقل كرده ايم. www.valiasr-aj.com/fa/page.php
ثانياً؛ در آدرس فوق سند اين روايت بررسي شده است و راوي مذكور سهل بن شعيب است نه سعد بن شعيب و چنانكه در آنجا آورده ايم ذهبي در مورد او مي گويد: وما علمت به بأساً؛ من در او اشكالي نمي بينم.
ثالثاً؛ ما آنچه شما در مورد جابجايي الفاظ روايت ادعا كرديد را انجام نداده ايم پس اين اعتراض به ما وارد نيست.
***در مورد ادراج ادعاي جالبي مطرح كرده ايد اين چه حمل خلاف ظاهري است كه جنابعالي مطرح مي كنيد؟ از خوانندگان محترم تقاضا داريم با دقت اين روايت را بخوانند:
عن أبي سعيد يعني الخدري قال كنا عند بيت النبي ص في نفر من المهاجرين والانصار فقال ألا أخبركم بخياركم قالوا بلى قال الموفون المطيبون إن الله يحب الحفي التقي قال ومر علي بن أبي طالب فقال الحق مع ذا الحق مع ذا رواه أبو يعلى ورجاله ثقات ( مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807 ، دار النشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت ، 1407، ج 7، ص 235 )
راوي ابو سعيد است و فرد ديگري اينجا مطرح نيست
او مي گويد: ما نزد خانه رسول الله صلي الله و عليه و آله بوديم
رسول خدا فرمود: شما را از بهترين شما آگاه كنم؟
مردم گفتند: آري.
رسول خدا فرمود: وفا كنندگان پاك، خداوند احسان كننده پرهيزگار را دوست دارد.
حال ابوسعيد كه از ابتدا روايت را نقل مي كرد و قال اولي هم به او برمي گشت گفت: در اين هنگام علي بن ابي طالب از آنجا گذشت. چطور شما مي گوييد اين سخن را ابوسعيد نگفته و حال آنكه تا به حال او روايت را نقل مي كرده؟ اصلا اگر نفر ديكري اين روايت را از ابو سعيد نقل كند يعني خودش حضور نداشته پس شاهد اين ماجرا هم نيست تا بخواهد بگويد علي رد شد يا نه! اين ابو سعيد است كه در آنجا حضور داشته و مي گويد در اين هنگام علي رد شد.
رسول خدا فرمود: حق با اين است حق با اين است. بدون شك اين سخن از رسول الله است چون ابو سعيد مي گويد: فقال يعني هماني كه از ابتدا داشت صحبت مي كرد و الا با يد اسم او هم ذكر شود. اصلا چگونه رسول خدا فرد را توصيف كرد بعد كس ديگري فرد را نشان داد؟
***اما در مورد كتاب جامع الاحاديث، وي تمام حواشي روايت را حذف كرده و آن را با اختصار آورده نه از اجتماع مهاجرين و انصار نزد پيامبر در آن خبري هست نه از سخن مردم و... لذا نمي توان با آن استدلال كرد چون قطعا حديث را خلاصه كرده و وقتي معلوم شد او قسمتي از روايت را نياورده چه بسا اين قسمت هم بوده و او نياورده است. در ثاني در اين كتاب قسمت بعد را بسيار كامل تر آورده است به اين چند روايت از جامع الاحاديث دقت كنيد:
1. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا علي الحوض.
((جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير) ، اسم المؤلف: الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي الوفاة: 19/جمادى الاولى / 911هـ ،ج 5 ص 198))
2. قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم : عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ ، والْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ حَيْثُ كان ((جامع الأحاديث ج 10 ص 198))
3. قال النبي صلي الله و عليه وسلم : عَلِيٌّ مَعَ القُرْآنِ ، والقُرْآنُ مَعَ عَلِيٌّ ، لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ((همان))
4. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ ((جامع الأحاديث ج 5 ص 198))
5. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ إِمَامُ الْبَرَرةَ وَقَاتِلُ الْفَجَرَةِ ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ ((همان))
6. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ بَابُ حِطَّةٍ مَنْ دَخَلَ مِنْهُ كَانَ مُؤْمِناً ، وَمَنْ خَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِرَاً ((همان))
7. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مَوْلَى مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ ((همان))
8. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ مِني بِمَنْزِلَةِ رَأْسِي مِنْ بَدَنِي ((همان ص 199))
9. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ مِني وَأَنَا مِنْ عَلِيَ ، وَلاَ يُؤَدي عَني إِلاَّ أَنَا أَوْ عَلِيٌّ ((همان))
10. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ يُزْهَرُ فِي الْجَنَّةِ كَكَوَاكِبِ الصُّبْحِ لأَهْلِ الدُّنْيَا ((همان))
11. قال النبي : عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَالنَّاسِ ، حُبّاً وَتَعْظِيماً لأَهْلِ لاَ إِلاهَ إِلاَّ اللَّهُ ((همان ص211))
12. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ بَابُ عِلْمِي ، وَمُبَينٌ لأُمَّتِي مَا أُرْسِلْتُ بِهِ مِنْ بَعْدِي ، حُبُّهُ إِيمانٌ ، وَبُغْضُهُ نِفَاقٌ ، وَالنَّظَرُ إِلَيْهِ رَأْفَةٌ ((همان))
13. قَالَ النَّبِيُّ : عَلِيٌّ مِني وَأَنَا مِنْ عَلِيَ ، وَعَلِيٌّ وَلِيُّ كُل مُؤْمِنٍ بَعْدِي ((همان))
و...
تمام اين روايات و روايات فراواني از اين دست در اين كتاب دلالت دارند كه علي با حق و حق با اوست هميشه و همه جا چه با صراحت و چه كنايه اي.
***در مورد صدقه بن ربيع در آدرس بالا بررسي شده است هيثمي و شافعي به وثاقتش تصريح كرده اند و ابن حبان او را در كتاب ثقات خود آورده است.
***اما ابوسعيد، وي از روات بخارى، نسائى و ابن ماجة مي باشد و ذهبى در باره او مى‌نويسد: عبد الرحمن بن عبد الله أبو سعيد مولى بني هاشم البصري الحافظ عن عكرمة بن عمار وشعبة وعنه أحمد والعدني ثقة توفي 197 خ س ق ؛ عبد الرحمن بن عبد الله، حافظ (كسى كه صد هزار حديث حفظ است) بود، از عكرمه و شعبه روايت نقل كرده و احمد بن حنبل و عندى از او نقل كرده‌اند. او مورد اعتماد است و در سال 197 هـ از دنيا رفت، بخارى، نسائى و ابن ماجه از او روايت نقل كرده‌اند. ((الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص633، رقم: 3238، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.))
ثانياً اين روايت با اسنادي كه اين دو نفر در آنها نيست هم نقل شده است.
***اما ماجراي جنگ صفين، چرا شما نيمه خالي ليوان را مي بينيد و نيمه پر آن را نمي بينيد؟ چرا آنهمه صحابي با علي عليه السلام همراه شدند و در جنگي كه داخلي بود و با مسلمانان بود جنگيدند آنهم در برابر كسي مثل عايشه طلحه زبير حتي حاضر شدند در اين را جان خود را بدهند.
ثانيا؛ چرا اين آقايان اگر بعد از جنگ صفين ماجرا براي آنها حل شد و فهميدند كه علي برحق بوده در جنگ نهروان شركت نكردند.
چرا اين افراد بعدها با معاويه اي كه يقين كرده بودند فئه باقيه است همكاري مي كردند؟
در مورد سوال بعدي هم در نظر قبلي جواب داده شده مراجعه كنيد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
3 | شهاب يگانه | | ١٨:٠١ - ١٠ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سلام عليکم: "علي واقعي" برعکس شيعيانش، قرآن امام او بود**خوش‌خلق وضد نفرين،وحدت پيام اوبود نامش علي، پيامش، توحيد با عدالت**اخلاق نيک و عالي، تنها مرام او بود کي‌قبر قبله‌اش بود؟کي‌سوي شرک ميرفت؟**مست ازشراب توحيد، لبريز جام اوبود وقتي خراب مي‌کرد، هرجا که قبر وبت بود**چون ذکر قل هوالله، تنها پيام او بود توحيد فکر او بود، الله ذکر او بود**صحاب ياور او، سنت قوام او بود اي پيرو خرافات، با هر حديث جعلي**کي مي رسي به او که : قرآن امام او بود والسلام منبع: مصيبت نامه عليرضا حسيني
4 | حسين | | ٠٣:٥٢ - ٠٩ خرداد ١٣٩٢ |
با عرض سلام و درود بر تمام شيعيان حضرت علي
دوستاني که زحمت ميکشيد جواب اهل سنت را ميدهيد،اين ها اگه ذهبي و بخاري را هم زنده کنيد و بيارييد اخرسر منکر ان مي شوند چه برسه به کتاب هايشان که از چاپي به چاپ ديگه صفحات رو جابجا کردن که اگه شما ادرس داديد بقيه در چاپ هاي ديگه گيرش نيارن
مثل اين ها مثل کسانيس که خدا در قران فرمود
اانذرتهم ام لم تنذرهم لايومنون.
والسلام
5 | احسان | | ١٥:١٨ - ١١ خرداد ١٣٩٢ |
ىر مورد روايت حاکم بايد عرض کنم: در اين روايت أَبُو سَعِيدٍ التَّيْمِيُّ وجود دارد که ايشان منکر الحديث هستند و همچنين شخصي به نام أَبِي ثَابِتٍ که ايشان نيز مجهول الحال هستند. من به شخصه ممنون مي شوم اگر اين دو نفر را شما تصحيح بفرمائيد. در مورد روايت تاريخ مدينه دمشق نبير بايد عرض کنم در اين روايت محمد بن علي بن راشد يا همان مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ رَاشِدٍ الطَّبَرِيُّ وجود دارد که ايشون ضعبف الحديث هستند. همچنين سهل بن شعيب النخعي ديگر راوي اين حديث مجهول الحال هستند. بنده ممنون مي شوم اگر نظر علما را در مورد اين افراد بياوريد.

پاسخ:
باسلام
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
6 | saman2717 | | ٢٤:٤٣ - ١٥ تير ١٣٩٢ |
سلام خسته نباشيد خدمت برادران اجرتون با مولا اميرالمومنين علي بن ابي طالب روحي فداه گر خدايي نيست جز رب جلي///لا اميرالمومنين الا علي
7 | خادم العباس | | ١٠:٥٧ - ١٧ شهریور ١٣٩٢ |
سلام بر زحمت کشان شبکه ولايت يکي از اهل تسنن سئوالي طرح کرده ميخوام جوابشو بدم سئوالش اينه
1-ما مي دانيم که بسياري از مردم مدينه و قبائل اطراف در غدير خم حاضر نبوده اند چرا پيامبر اسلام پس از بازگشت به ميدنه از اين تعداد براي حضرت علي بيعت نمي گيرند ؟
2-چرا در طي 70 روز فاصله غدير خم تا رحلت پيامبر هيچ سوء قصدي به جان حضرت علي صورت نگرفت ؟
3-چرا حتي يک نفر از اين 120 هزار نفري که به قول شما در غدير خم با حضرت علي بيعت کردند پس از شنيدن به قول شما کودتا در سقيفه به جانب مدينه نمي آيد تا علت امر را جويا شود ؟
4- پس از قتل عثمان چرا حضرت علي عليه السلام خلافت را قبول نميکرد ؟
انشاءالله جواب اين 4 سئوال رو از شما بگيرم و کمر اين وهابي ها رو بشکنيم
يا علي مدد
خدا پشت و پناهتون

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي؛ نسائي در سنن خود مي گويد تمام مردم مدينه در اين قضيه حضور داشته اند :
عن جابر بن عبد الله قال: أذن في الناس بالحج فلم يبق أحد يقدر على أن يأتي راكبا أو راجلا إلا قدم فتدارك الناس ليخرجوا معه حتى إذا جاء ذا الحليفة وولدت أسماء بنت عميس محمد بن أبي بكر فأرسلت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال اغتسلي واستثفري بثوب ثم أهلي ففعلت.

جابر مي‌گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمان سفر حج صادر نمود، كسي نبود كه قدرت داشته باشد سواره يا پياده در اين حج شركت كند مگر اينكه حاضر بود، و در ميقات (ذو الحليفه) حاضر شدند، اسماء دختر عميس فرزندش محمد بن ابو بكر را به دنيا آورد، كسي را نزد رسول خدا فرستاد تا وظيفه اش را بداند، دستور داد تا غسل كند وخودش را به پوشاند و همراه شود.

النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن ، السنن الكبرى ، ج 2 ، ص 355 ، ح3742 ، تحقيق : د.عبد الغفار سليمان البنداري ، سيد كسروي حسن ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1411 - 1991 .

ثانياً در بيعت هاي مشابه، بيعت گيري فقط از حاضرين مي شده است مانند بيعت مردم با رسول الله صلي الله عليه و آله در حديبيه يا بيعت خلفا در ابتداي حكومت خود. ثالثاً امامت يك امر الهي است لذا نيازي نيست كه حتما از همه مردم براي ايشان بيعت گرفته شود بخصوص كه اكثر جمعيت مسلمانان در آن واقعه حضور داشتند و رسول الله صلي الله عليه و آله فرمودند: «فَلْيُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة؛ حاضرين به غائبين و پدر به فرزندش برساند تا روز قيامت». بيعت مردم يا عدم آن در مشروعيت آن نقشي ندارد.

عدم سوء قصد هم به اين خاطر بوده كه نتوانستد و حضور رسول الله صلي الله و عليه و آله را مانع آن مي ديدند. ثانياً در صورت سوء قصد، رسول الله فرد ديگري را بجاي ايشان مي گذاشت لذا صبر كرده و نقشه بهتري به زعم خودشان كشيدند تا حكومت را پس از رسول الله از مسير آن منحرف كنند. ولي بعد از رسيدن به حكومت، قصد جان حضرت علي عليه السلام را كردند كه در روايات آمده است مانند اين جريان كه در بسياري از كتب مانند تفسير برهان نورالثقلين و... آمده است: «قال أبو بكر: إذا حضر المسجد، فقم بجنبه في الصلاة، فإذا أنا سلمت فقم إليه فاضرب عنقه. قال: نعم.

فسمعت أسماء بنت عميس ذلك، و كانت تحت أبي بكر، فقالت لجاريتها: اذهبي إلى منزل علي و فاطمة فأقرئيهما السلام، و قولي لعلي: إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ، فجاءت إليهما، فقالت لعلي (عليه السلام): إن أسماء بنت عميس تقرأ عليكما السلام، و تقول: إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ. فقال علي (عليه السلام): قولي لها: إن الله يحيل بينهم و بين ما يريدون.

ثم قام و تهيأ للصلاة، و حضر المسجد، و صلى خلف أبي بكر، و خالد بن الوليد إلى جنبه معه السيف، فلما جلس أبو بكر للتشهد ندم على ما قال، و خاف الفتنة، و شدة علي (عليه السلام) و بأسه، و لم يزل متفكرا لا يجسر أن يسلم حتى ظن الناس أنه قد سها، ثم التفت إلى خالد، فقال: يا خالد، لا تفعل ما أمرتك به، السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
»

در مورد اينكه چرا 120 هزار اصحاب به مدينه نيامدند هم بايد بدانيد افراد زيادي با خليفه وقت در مورد خلافت غاصبانه اش مخالفت كرده و از بيعت استنكاف كردند كه در مقاله «صحابه‌اي که مشروعيت خلافت ابوبکر را قبول نداشتند» بررسي شده است مراجعه نماييد.

اما اينكه چرا ايشان پس از عثمان خلافت را قبول نمي كردند را خودشان در نهج البلاغه داده اند ايشان در خطبه 92 كه پس از قتل عثمان ايراد فرموده اند، مي فرمايند: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ؛ مرا رها كنيد و به ديگرى رو آوريد، زيرا كه ما به استقبال كارى مى ‏رويم كه شيوه و رنگهايى ديگر دارد. دلها بر آن پايدار نيستند و عقلها در آن ثابت نمى‏ مانند. مرا رها كنيد و به ديگرى رو آوريد، زيرا كه ما به استقبال كارى مى ‏رويم كه شيوه و رنگهايى ديگر دارد. دلها بر آن پايدار نيستند و عقلها در آن ثابت نمى‏ مانند.»

اين جملات حضرت ، در واقع كنايه‌ به كسانى است كه قبل از آنكه به سراغ حضرت بيايند ، سراغ سه خليفه قبل رفته بودند ! در حقيقت حضرت مى‌فرمايند شما كه قبل از من به سراغ ديگران رفتيد ، حال نيز به سراغ ديگران برويد ! چطور ، تا به حال كه ممكن بود خلافت اسلامى‌ به راحتى صورت گيرد و دين در جاى خود مستقر شود به سراغ من نيامديد ؛ اما اكنون به سراغ من آمده و طالب خلافت من هستيد !

در اين مورد مي توانيد به مقاله «بررسي شبهات خطبه 92 نهج البلاغه (والتمسوا غيري)» مراجعه نماييد.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)

8 | خادم العباس | | ٢٤:٣٤ - ١٧ شهریور ١٣٩٢ |
سلام يک سئوال ديگر هم پرسيده و من به عنوان دانشجوي شبکه ولايت از شما اساتيد عاجزانه ميخوام جواب اين سئوال هم بديد
ميگه چرا جوانان طرفدار حضرت علي در سقيفه بني ساعده به واقعه بيعت با حضرت علي در غدير خم هيچ اشاره اي نکرده و به جاي آن مي گويند : لا نبايع الا عليا ( ما بيعت نمي کنيم مگر با علي ) در حاليکه اگر در غدير خم بيعت کرده بودند بايد مي گفتند : ما بيعت خود با علي را نمي شکنيم !
لعنت خدا بر دشمنان مولا علي
واقعا مؤسسه تحقيقاتي حضرت وليعصر نعمت بزرگيست براي ما شيعيان

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

به اين شبهه در اين آدرس پاسخ داده شده است


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
9 | عاشق ام المومنين بانو خديجه طاهره(س) | | ١٦:٣٩ - ١٢ آبان ١٣٩٢ |
دوست محترم شماره 1!
شما گراميان هم اگر خواستيد جواب سوالات زير را بدهيد=
مگر ما بر اين عقيده نيستيم که خداي عزوجل راه درست رو به انسان نشان داد؟_ما راه را به او(انسان)نشان داديم يا شکر گذار خواهد بود يا ناشکر و کافر_سوره مبارکه انسان_)
اما چرا ميبينيم که اکثر انسان ها گنه کار و سر کش هستند؟و قرآن نيز ميفرمايد=اکثرالناس لا يعلمون....بيشتر مردم نميدانند...
بله!حقيقت اين است که خداي عزوجل راه مستقيم را به بشر نشان داد....حال بشر يا به راه راست خواهد رفت يا به راه کج!
سيدنا و حبيبنا رسول الله_صلي الله عليه و آله و سلم_هم از طرف خدا براي هدايت فرستاده شد.....و بر هدايت همه حريص بود....و راه هم نشان داد...
اما ديگر بايد چه گفت برخي از اصحابش به راه کج رفتند؟؟و جالب اينه که قرآن هم به انتقاد از برخي از صحابه گوياست .....
اما در کنار اين عده اصحابي هم بودند که به حقيقت صحابه بودند مانند سلمان محمدي و عمار و مقداد_رحمت الله عليهم_.........
10 | عاشق ام المومنين بانو خديجه طاهره(س) | | ١٦:٤٦ - ١٢ آبان ١٣٩٢ |
و همين طور برادر يا خواهر محترم شماره1!
اين سخن كه تمام افراد جامعه اسلامي آن روز جناب خليفه اول_ابي بكر بن ابي قحافه_را انتخاب كردند....درست نيست.....
1=شما عزيزان چگونه ميخواهيد اثبات كنيد كه تمام امت در آن زمان راضي به خلافت جناب ابي بكر بودند؟
2=چگونه ميتوان گفت كه در مدت اندكي از طريق مشورت و شورا تمام افراد جامعه اسلامي به خلافت ابي بكر راي دادند؟
11 | عاشق ام المومنين بانو خديجه طاهره(س) | | ١٧:٠٢ - ١٢ آبان ١٣٩٢ |
و حتي ميبينيم كه علي حاضر به بيعت با ابي بكر نشد......و خليفه دوم_عمربن خطاب_نيز براي گرفتن بيعت روانه خانه علي و فاطمه شد....و اتفاقي افتاد كه كتب فريقين(شيعه و سني)ثبت كرده اند.
ماجراي خانه علي و فاطمه در كتب عزيزان اهل سنت مانند=المصنف ابن ابي شبيه_انساب الاشراف بلاذري_الامامه و السياسه ابن قتيبه_تاريخ طبري_العقد الفريد ابن عبد ربه_تاريخ ابوالفدا’_منهاج السنه ابن تميمه_جامع الاحاديث كبير سيوطي_البدايه و النهايه ابن كثير_المستدرك حاكم_رياض النضره محب طبري_السنن الكبري بيهقي_السقيفه و الفدك ابوبكر جوهري_حيات الصحابه كاندهلوي_الفتوح ابن اعثم كوفي_مسند فاطمه الزهرا’(ع)
سيوطي_سيره ابن هشام_الصواعق المحرقه ابن حجر هيثمي_السيده فاطمه الزهرا’(ع)بيومي_الاستيعاب ابن عبدالبر و.....آمده.
12 | عاشق ام المومنين بانو خديجه طاهره(س) | | ١٧:١١ - ١٢ آبان ١٣٩٢ |
و ماجراي گفته ابي بکر در لحظات آخر عمر و پشيماني از هجوم به خانه فاطمه را عامه و خاصه نقل کردند....
ابي بکر در لحظات آخر عمر گفت=دوست ميداشتم اي کاش من تفتيش نميکردم و نميگشودم خانه فاطمه را...._قال ابي بکر=و ددت(ليتني)اني لم اکن کشفت(فتشت)بيت فاطمه ...._
اسناد اهل سنت پيرامون اين سخن خليفه اول=السقيفه و الفدک ابوبکر جوهري_العقد الفريد ابن عبد ربه_تاريخ طبري_الاموال ابن زنجويه_جمهره النسب ابن الکلبي_معجم الکبير طبراني_تاريخ المدينه الدمشق_الضعفاء الکبير عقيلي_کنزالعمال_مسند فاطمه الزهراء سيوطي_لسان الميزان ابن حجر_مجمع الزوائد_جامع المسانيد و السنن_ميزان الاعتدال ذهبي_شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد......
13 | عاشق ام المومنين بانو خديجه طاهره(س) | | ١٧:٢١ - ١٢ آبان ١٣٩٢ |
و در كتاب تاريخ خلفا’ جناب ابن قتيبه (يكي از علماي محترم اهل تسنن)كه معروف به الامامه و السياسه است آمده كه(پس از آنكه علي را بازور و جبر از خانه بيرون كشيدند و نزد ابي بكر آوردن)=....به او گفتند=بيعت كن!علي گفت=اگر بيعت نكنم چه ميشود؟گفتند=اگر بيعت نكني به خدايي كه جز او خدايي نيست گردنت را ميزنيم.علي فرمود=اگر بكشيد بنده خدا و برادر پيامبر را كشته ايد.عمر گفت=اما بنده خدا بودنت درست است.ولي برادر پيامبر بودنت را قبول نداريم.
در حالي كه ابوبكر ساكت بود و شنونده گفت و گوي علي و عمر بود عمر به ابي بكر گفت=آيا او را به بيعت وا نميداري؟ابي بكر گفت=تا زماني كه فاطمه زنده است و در كنار علي است او را به بيعت وا نميدارم.
آنگاه علي بن ابي طالب خارج شد و كنار آرامگاه رسول خدا(ص)رفت و در حالي كه بلند بلند گريه ميكرد.خطاب به نبي(ص)گفت=اي فرزند مادر!همانا اين قوم مرا تضعيف كردند و چيزي نمانده بود كه مرا بكشند.....
14 | عاشق ام المومنين بانو خديجه طاهره(س) | | ١٧:٣٢ - ١٢ آبان ١٣٩٢ |
از نكات قابل تامل در متني كه در كامنت قبل به نقل از الامامه و السياسه آوردم اين بود كه جناب خليفه اول_ابي بكر_گفت=من تا زماني كه فاطمه زنده است علي را به بيعت وا نميدارم!
واعجباه!مگر به فاطمه چه شده كه همه ميدانند چند روزي بيشتر در قيد حيات نخواهد بود؟
مگر فاطمه بانويي جوان نيست؟
آيا هجوم و حمله دار و دسته خليفه كار خودش را كرده بوده؟...و فاطمه سقط جنين كرده بود؟بله!اين مطلبي است كه برخي از كتب عامه_اهل سنت_نيز به آن معترفند.
(سلام و صلوات خدا بر مادرمان فاطمه دختر رسول خدا كه شهيده راه خدا است.)
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته.
15 | عاشق ام المومنين بانو خديجه طاهره(س) | | ١٧:٠٤ - ١٤ آبان ١٣٩٢ |
و همين طور دوست محترم شماره 1!آيا شما نميدانيد که مولاي ما علي_سلام الله و صلواته عليه_طبق آيه تطهير پاک و دور از خطا و اشتباه است؟
بله!مولاي ما علي مطهر واقعي است.
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها