2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
آيا روايت معتبري در باره كندن در قلعه خيبر توسط اميرمؤمنان عليه السلام وجود دارد؟
کد مطلب: ٥٠١٩ تاریخ انتشار: ١٣ تير ١٣٩٤ - ٠٩:٠٠ تعداد بازدید: 17699
پرسش و پاسخ » عمومي
آيا روايت معتبري در باره كندن در قلعه خيبر توسط اميرمؤمنان عليه السلام وجود دارد؟

دانلود فايل pdf اين مقاله

فهرس مطالب

مقدمه

طرح شبهه

نقد و بررسي

روايات اهل سنت

روايت اول

روايت دوم

روايت سوم

روايت چهارم

روايت پنجم

روايت ششم

بررسي سند روايت اول

اعتراف علماء سني و وهابي بر قلع در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام

روايات شيعه

روايت اول

روايت دوم

روايت سوم

روايت چهارم

روايت پنجم

روايت هفتم

روايت هشتم

روايت نهم

روايت دهم

روايت يازدهم

روايت دوازدهم

حديث سيزدهم

حديث چهاردهم

وزن و اندازه در خيبر چقدر بوده است؟

كندن در خيبر با قدرت بشري چگونه امكان داشت؟

نكات پاياني

مقدمه

يكي از فضائل بي نظير اميرمؤمنان عليه السلام كه هيچ شخص ديگري در آن شريك نيست، قضيه كندن قلعه خيبر توسط آن حضرت است.

برجستگي و اهميت اين فضيلت از آن جا آشكار مي شود كه بدانيم لشكر اسلام چندين روز پشت دروازه اين قلعه متوقف ماندند و فرماندهان مسلمان يكي از پس ديگري براي فتح اين قلعه هجوم مي آوردند؛ اما شكست خورده، درمانده و دست از پا درازتر به لشكرگاه برمي گشتند.

از جمله اين فرماندهان ابوبكر و عمر بود كه رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست آن ها داد تا قلعه را فتح و شادي را به اردوگاه اسلام بياوردند؛ اما هر دوي آنان نرسيده به دروازه قلعه شكست خورده و با فرار خود نا اميدي و سرشكستگي را در ميان مسلمانان افزايش دادند.

حاكم نيشابوري در المستدرك در باره فرار ابوبكر مي نويسد:

از أبو ليلي نقل شده است كه اميرمؤمنان عليه السلام به او گفت: اي ابو ليلي ! آيا در خيبر با ما نبودي؟ گفت: بلي به خدا سوگند همراه شما بودم. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله ابوبكر را به سوي خيبر فرستاد، او همراه مردم رفت و شكست خورده برگشت.

سند اين روايت صحيح است؛ اما بخاري و مسلم نقل نكرده اند.

4338 أَخْبَرَنَا أَبُو قُتَيْبَةَ سَالِمُ بْنُ الْفَصْلِ الآدَمِيُّ بِمَكَّةَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي لَيْلَي، عَنِ الْحَكَمِ، وَعِيسَي، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِي لَيْلَي، عَنْ عَلِيٍّ، أَنَّهُ قَالَ: يَا أَبَا لَيْلَي أَمَا كُنْتَ مَعَنَا بِخَيْبَرَ؟ قَالَ: بَلَي وَاللَّهِ كُنْتُ مَعَكُمْ، قَالَ: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ أَبَا بَكْرٍ إِلَي خَيْبَرَ، فَسَارَ بِالنَّاسِ وَانْهَزَمَ حَتَّي رَجَعَ ".

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ

المستدرك علي الصحيحين ج3، ص39

شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرك گفته است كه سند اين روايت صحيح است.

و در باره فرار عمر مي نويسد:

أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ بِمَرْوَ، ثنا سَعِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَي، ثنا نُعَيْمُ بْنُ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مُوسَي الْحَنَفِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: " سَارَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَي خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَي مَدِينَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا يُجَبِّنُونَهُ وَيُجَبِّنُهُمْ، فَسَارَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ " الْحَدِيثُ.

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ

حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ سَلْمَانَ الْفَقِيهُ بِبَغْدَادَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، ثنا الْقَاسِمُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا يَحْيَي بْنُ يَعْلَي، ثنا مَعْقِلُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جَابِرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، " أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ دَفَعَ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِلَي عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَانْطَلَقَ، فَرَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَيُجَبِّنُونُهُ ".

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ مُسْلِمٍ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله به خبير رفت، هنگامي كه به آن جا رسيد، عمر را به همراه مردم به سوي شهر و يا قصر اهل خبير فرستاد، عمر جنگيد؛ اما طولي نكشيد كه عمر و همراهانش شكست خوردند. وقتي برگشتند، مردم عمر را به ترسيدن متهم مي كردند و عمر آن ها را متهم مي كرد.

سند اين روايت صحيح است؛ اما بخاري و مسلم نقل نكرده اند.

از جابر بن عبد الله نقل شده است كه در روز خبير، رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست عمر داد، پس عمر رفت و برگشت؛ در حالي كه يارانش او را متهم به ترس مي كردند و او يارانش را.

اين روايت صحيح است و شرايط صحيح مسلم را دارد؛ اما او نقل نكرده است.

المستدرك علي الصحيحين ج3، ص40

شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرك، صحت اين دو روايت را تأييد كرده است.

پيام آور خدا كه درود خدا بر او خاندان پاكش باد، وقتي چنين ديد، در ميان لشكريان آمد و فرمود:

«فردا پرچم را به دست كسي خواهد داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، او كسي است كه هيچ گاه پشت به دشمن نكرده و فرار نخواهد كرد و خداوند به وسيله او فتح و پيروزي را نصيب مسلمانان مي نمايد».

فرادي آن روز وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله به ميان مسلمانان آمد، فرماندهان مسلمانان با گردن هاي كشيده چشم به دهان مبارك پيامبر خدا دوخته بودند كه اين فرمانده لايق چه كسي است كه خداوند او را شايسته فتح و پيروزي دانسته است.

تاريخ نويسان شيعه و سني نوشته اند كه اميرمؤمنان عليه السلام در اين چند روز گرفتار چشم درد بود و نمي توانست جايي را ببيند. پيامبر خدا هنگامي كه در ميان انبوه جمعيت اميرمؤمنان عليه السلام را نيافت و از بيماري ايشان با خبر شد، او را خواست و از آب دهان پاك و مبارك خود به چشمان اميرمؤمنان عليه السلام كشيد تا اثري از بيماري در چشم آن حضرت ديده نشود.

در روايتي كه محمد بن اسماعيل بخاري نقل كرده است، رسول خدا صلي الله عليه وآله در شبي كه قرار بود پرچم را به دست مبارك اميرمؤمنان عليه السلام بسپارد، فرمود:

فردا پرچم را به دست كسي خواهم داد كه خداوند فتح و پيروزي را به دست او نصيب ما مي كند، كسي كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.

حدثنا قُتَيْبَةُ بن سَعِيدٍ حدثنا يَعْقُوبُ بن عبد الرحمن عن أبي حَازِمٍ قال أخبرني سَهْلُ بن سَعْدٍ رضي الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) قال يوم خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ هذه الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ الله علي يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ الله وَرَسُولُهُ قال فَبَاتَ الناس يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا فلما أَصْبَحَ الناس غَدَوْا علي رسول اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) كلهم يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا فقال أَيْنَ عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ فَقِيلَ هو يا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ قال فَأَرْسَلُوا إليه فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رسول اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) في عَيْنَيْهِ وَدَعَا له فَبَرَأَ حتي كَأَنْ لم يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ فقال عَلِيٌّ يا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حتي يَكُونُوا مِثْلَنَا.

مردم شب را تا صبح بيدار و منتظر بودند كه اين پرچم را به چه كسي خواهد داد. هنگامي كه صبح شد، همگي وارد شدند بر پيامبر و همگي اميد داشتند كه پرچم به او داده شود. آن حضرت فرمود: علي بن أبي طالب كجا است؟ گفته شد: اي رسول خدا ! او چشم درد دارد، شخصي را به دنبالش فرستادند، هنگامي آمد، رسول خدا صلي الله عليه وآله آب دهانش را به چشمان آن حضرت ماليد و برايش دعا كرد. چشمان ايشان فورا خوب شد، انگار كه اصلا دردي نداشت. پس پرچم را به او داد. علي عليه السلام فرمود: اي پيامبر خدا ! با آن ها خواهم جنگيد تا اين كه مثل ما شوند.

صحيح البخاري ج4، ص1542، ح3973

اميرمؤمنان عليه السلام به فرمان خدا و پيامبرش براي فتح خيبر حركت و پيش از رسيدن به قلعه دو پهلوان نامدار يهودي يعني مرحب و برادرش را كه هيچ پهلواني تا آن روز جرأت مقابله با آن ها را نداشت، از سر راه برداشت و سپس در قلعه خيبر را كه چهل نفر براي باز و بسته كردن آن نياز بود، از جا كند و آن را پلي قرار داد بر روي خندقي كه پشت در كنده بودند تا سربازان مسلمان از روي آن رده و وارد قلعه شوند.

ارزش اين فتح زماني روشن مي شود كه بدانيم جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب درگاه خداوند در اين جنگ در خدمت اميرمؤمنان عليه السلام بوده اند و با ايشان همكاري مي كرده اند.

احمد بن حنبل در مسند خود با سند صحيح اين چنين نقل كرده است:

1719 حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا وَكِيعٌ عن شَرِيكٍ عن أبي إِسْحَاقَ عن هُبَيْرَةَ خَطَبَنَا الْحَسَنُ بن عَلِيٍّ رضي الله عنه فقال لقد فارقكم رَجُلٌ بِالأَمْسِ لم يَسْبِقْهُ الأَوَّلُونَ بِعَلْمٍ وَلاَ يُدْرِكُهُ الآخِرُونَ كان رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يَبْعَثُهُ بِالرَّايَةِ جِبْرِيلُ عن يَمِينِهِ وَمِيكَائِيلُ عن شِمَالِهِ لاَ يَنْصَرِفُ حتي يُفْتَحَ له.

از هبيره نقل شده است كه حسن بن علي عليهم السلام خطبه خواند و فرمود: شما ديشب مردي را از دست داديد كه گذشتگان از او پيشي نگرفتند و آيندگان نيز به او نخواهند رسيد. رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست او داد؛ در حالي كه جبرئيل از طرف راست و ميكائل از طرف چپ آن حضرت را همراهي مي كردند، او باز نمي گشت؛ مگر اين كه فتح و پيروزي نصيبش مي شد.

مسند أحمد بن حنبل ج2، ص344

احمد محمد شاكر، محقق كتاب مسند احمد سند اين روايت را صحيح دانسته است

محمد ناصر الدين الباني نيز اين روايت را در كتاب سلسلهء الأحاديث الصحيحه آورده است:

سلسلهء الأحاديث الصحيحهء، ج5، ص660، ح2496

طبق اين روايات اميرمؤمنان عليه السلام خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. جبرئيل و ميكائيل خادم اميرمؤمنان عليه السلام است و او را در فتح خبير ياري كرده اند.

اما ابوبكر و عمر نه خدا و پيامبرش را دوست داشتند و نه خدا و پيامبر براي اين دو نفر ارزشي قائل بودند؛ چون اگر چنين بود، آن ها جان خود را فداي راه اسلام مي كردند و فرار را بر قرار ترجيح نمي دادند.

جبرئيل و ميكائيل نيز تنها خدمت به اميرمؤمنان عليه السلام را براي خود افتخار دانسته اند و آن حضرت را ياري كرده اند؛ اما به ابوبكر و عمر هيچ كمكي نكرده اند.

طرح شبهه

كندن در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام از جمله وقايع مشهور تاريخ صدر اسلام است كه علماي شيعه و علماي سني اين واقعه را در كتاب هاي تاريخي و حديثي آورده اند؛ ولي در مقابل عده اي نيز روايات قلعه در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام را منكر شده وآن را غير واقعي دانسته اند.

از جمله افرادي كه طرق اين روايات را غير صحيح دانسته و معتقد هستند تمام روايات قلع خيبر توسط حضرت علي عليه السلام واهي و غير واقعي است، ابوالخير محمد بن عبد الرحمن بن محمد السخاوي استاد قسطلاني است. سخاوي بعد از اينكه رواياتي را در اين باره از ابن اسحاق، و بيهقي نقل مي كند، مي گويد:

قلت بل كلها واهية ولذا أنكره بعض العلماء

من مي گويم تمام طرق اين روايات( قلع در خيبر) واهي و غير واقعي است و بخاطر همين عده اي از علماء منكر شده اند.

السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاي902هـ)، المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة علي الألسنة، ج1، ص313، تحقيق: محمد عثمان الخشت، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1405 هـ - 1985م

همچنين مقرزي در كتاب الامتاع السماع به عده اي نسبت داده است كه آنها قلع خيبر توسط حضرت علي عبيه السلام را منكر بودند و اين روايت از عوام مردم نقل شده است.

وي گويد:

وزعم بعضهم: أن حمل علي كرم الله وجهه الباب لا أصل له، وإنما يروونه عن رعاع الناس، وليس كذلك.

برخي گمان مي كنند كه حمل باب خيبر توسط علي عليه السلام ريشه و اساسي ندارد زيرا از عوام مردم نقل شده است، درحالي كه چنين نيست.

المقريزي، تقي الدين أحمد بن علي بن عبد القادر بن محمد (متوفاي845 هـ)،إمتاع الأسماع بما للنبي صلي الله عليه وسلم من الأحوال والأموال والحفدة والمتاع،ج1، ص310، تحقيق وتعليق محمد عبد الحميد النميسي، ناشر: منشورات محمد علي بيضون دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة الأولي، 1420 ه ـ 1999م.

حلبي نيز در السيره الحلبيه به مسئله انكار سخاوي و بعض علماء كه نامشان مشخص نيست، اشاره كرده است.

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج2، ص737، ناشر: دار المعرفة - بيروت - 1400.

خلاصه اين كه افرادي مثل سخاوي و بعضي از علماء اهل سنت كه نامشان مشخص نيست منكر قضيه كندن در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام شده اند و روايت در اين باب را ضعيف و واهي و دروغ دانسته اند.

نقد و بررسي

منكرين كندن خيبر توسط حضرت علي عليه السلام، تمام روايات در اين باره را انكار و و پوچ و يا دروغ دانسته اند؛ ولي با بررسي اين روايات روشن خواهد شد كه چنين چيزي ادعايي بيش نبوده؛ بلكه تعصب و دشمني آنها نسبت به حضرت عليه السلام را مي رساند.

روايات اهل سنت

روايت اول

ابن ابي شيبه روايتي را از جابر بن عبدالله چنين نقل مي كند:

حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ لَيْثٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَي أَبِي جَعْفَرٍ، فَذَكَرَ ذُنُوبَهُ وَمَا يَخَافُ، قَالَ: فَبَكَي ثُمَّ قَالَ: حَدَّثَنِي جَابِرٌ،

أَنَّ عَلِيًّا حَمَلَ الْبَابَ يَوْمَ خَيْبَرَ حَتَّي صَعِدَ الْمُسْلِمُونَ فَفَتَحُوهَا، وَإِنَّهُ جُرِّبَ فَلَمْ يَحْمِلْهُ إلَّا أَرْبَعُونَ رَجُلًا.

ليث گويد بر ابي جعفر عليه السلام داخل شدم كه گناهانش را و آنچه را كه مايه خوف بود را ياد مي كرد گفت سپس گريه كرد و فرمود: جابر بر من حديث كرد كه كرد كه علي عليه السلام در جنگ خيبر درب قلعه را روي دست بلند كرد، و مسلمانان دسته دسته از روي آن عبور كردند و وارد قلعه شده وآن را فتح كردند و آن درقلعه به اين صورت تجربه شده كه چهل نفر نتوانستند آن را بلند كنند

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج6، ص374، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.

بيهقي نيز اين روايت را از دو طريق از جابر بن عبدالله چنين نقل مي كند:

وَأَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ خَلَفٍ الدُّورِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُوسَي السُّدِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ لَيْثِ بْنِ أَبِي سُلَيْمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَهُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَيْهِ، فَقَالَ حَدَّثَنَا جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: " أَنَّ عَلِيًّا حَمَلَ الْبَابَ يَوْمَ خَيْبَرَ حَتَّي صَعِدَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ، فَافْتَتَحُوهَا، وَأَنَّهُ حَرِبَ بَعْدَ ذَلِكَ فَلَمْ يَحْمِلْهُ أَرْبَعُونَ رَجُلا "، تَابَعَهُ فُضَيْلُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ، عَنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ زِيَادٍ، وَرُوِيَ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ ضَعِيفٍ، عَنْ جَابِرٍ، ثُمَّ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ سَبْعُونَ رَجُلا فَكَانَ جُهْدَهُمْ أَنْ أَعَادُوا الْبَابَ.

ليث بن ابي سليم از ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام روايت كرده كه فرمود: جابر بن عبد اللَّه برايم حديث كرد كه علي (عليه السلام) در جنگ خيبر درب قلعه را روي دست بلند كرد، و مسلمانان دسته دسته از روي آن عبور كردند با اينكه سنگيني آن درب به قدري بود كه چهل نفر نتوانستند آن را بلند كنند

و نيز گفته كه از طريقي ديگر از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاي اولش برگردانند

البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، ج4، ص212، طبق برنامه الجامع الكبير.

اين روايت را علماء ديگر اهل سنت امثال بغدادي، ابن عساكر، عسقلاني، سخاوي، سيوطي، ملاعلي قاري، عاصمي ملكي و عجلوني نيز نقل كرده اند.

البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج11، ص324، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص111 -، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، لسان الميزان، ج4، ص196تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ - 1986م.

السخاوي شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاي902هـ)، المقاصد الحسنة في بيان كثير من الأحاديث المشتهرة علي الألسنة، ج1، ص478، تحقيق: محمد عثمان الخشت، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1405 هـ - 1985م

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج1، ص167، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، 1371هـ - 1952م.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص245، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م

العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج3، ص66، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية

العجلوني الجراحي، إسماعيل بن محمد (متوفاي1162هـ)، كشف الخفاء ومزيل الإلباس عما اشتهر من الأحاديث علي ألسنة الناس، ج1، ص438، تحقيق: أحمد القلاش، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

روايت دوم

احمدبن حنبل روايتي را از ابي رافع در باره كندن در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام اين چنين نقل مي كند:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أَبِي ثنا يَعْقُوبُ ثنا أَبِي عن مُحَمَّدِ بن إِسْحَاقَ قال حدثني عبد اللَّهِ بن حسن عن بَعْضِ أَهْلِهِ عن أَبِي رَافِعٍ مولي رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قال خَرَجْنَا مع عَلِيٍّ حين بَعَثَهُ رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم بِرَايَتِهِ فلما دَنَا مِنَ الْحِصْنِ خَرَجَ إليه أَهْلُهُ فَقَاتَلَهُمْ فَضَرَبَهُ رَجُلٌ من يَهُودَ فَطَرَحَ تُرْسَهُ من يَدِهِ فَتَنَاوَلَ عَلِيٌّ بَاباً كان عِنْدَ الْحِصْنِ فَتَرَّسَ بِهِ نَفْسَهُ فلم يَزَلْ في يَدِهِ وهو يُقَاتِلُ حتي فَتَحَ الله عليه ثُمَّ أَلْقَاهُ من يَدِهِ حين فَرَغَ فَلَقَدْ رأيتني في نَفَرٍ معي سَبْعَةٌ أنا ثَامِنُهُمْ نَجْهَدُ علي أَنْ نَقْلِبَ ذلك الْبَابَ فما نَقْلِبُهُ

ابن اسحاق از برخي از «ابو رافع»، آزاد شده رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روايت مي كند، روزي كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله پرچم اسلام را به دست حضرت علي عليه السّلام داد، همراه آن حضرت به قلعه خيبر نزديك شديم، خيبري ها از قلعه بيرون آمدند و حضرت علي عليه السّلام با آنها به نبرد پرداخت. يكي از يهودي ها چابكي كرد و با ضربه اي كه به حضرت وارد آورد، سپر از دست حضرتش به زمين افتاد. علي عليه السّلام از فرصت استفاده كرد و در قلعه را از جا بركند و مانند سپري روي سر خود قرار داد و همواره آن در روي سر حضرتش بود و با خيبري ها مي جنگيد تا خداي تعالي قلعه خيبر را بدست آن حضرت، گشود. سپس آن در را به زمين افكند. پس از آن من و هفت نفر ديگر كنار آن در، آمديم و هر چه كوشيديم كه آن را از روي زمين بلند كنيم، نتوانستيم

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص8، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

بيهقي نيز اين روايت را چنين نقل كرده است:

أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، قَالَ: حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ بُكَيْرٍ، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ بَعْضِ أَهْلِهِ، عَنْ أَبِي رَافِعٍ مَوْلَي رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) قَالَ: " خَرَجْنَا مَعَ عَلِيٍّ حِينَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) بِرَايَتِهِ، فَلَمَّا دَنَا مِنَ الْحِصْنِ خَرَجَ إِلَيْهِ أَهْلُهُ، فَقَاتَلَهُمْ فَضَرَبَهُ رَجُلٌ مِنْ يَهُودَ، فَطَرَحَ تُرْسَهُ مِنْ يَدِهِ، فَتَنَاوَلَ عَلِيٌّ بَابَ الْحِصْنِ فَتَرَّسَ بِهِ عَنْ نَفْسِهِ، فَلَمْ يَزَلْ فِي يَدِهِ وَهُوَ يُقَاتِلُ، حَتَّي فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَلْقَاهُ مِنْ يَدِهِ، فَلَقَدْ رَأَيْتُنِي فِي نَفَرٍ مِنْ سَبْعَةٍ أَنَا ثَامِنُهُمْ نَجْهَدُ عَلَي أَنْ نَقْلِبَ ذَلِكَ الْبَابَ فَمَا اسْتَطَعْنَا أَنْ نَقْلِبَهُ "

ابن اسحاق از برخي از «ابو رافع»، آزاد شده رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روايت مي كند، روزي كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله پرچم اسلام را به دست حضرت علي عليه السّلام داد، همراه آن حضرت به قلعه خيبر نزديك شديم، خيبري ها از قلعه بيرون آمدند و حضرت علي عليه السّلام با آنها به نبرد پرداخت. يكي از يهودي ها چابكي كرد و با ضربه اي كه به حضرت وارد آورد، سپر از دست حضرتش به زمين افتاد. علي عليه السّلام از فرصت استفاده كرد و در قلعه را از جا بركند و مانند سپري روي سر خود قرار داد و همواره آن در روي سر حضرتش بود و با خيبري ها مي جنگيد تا خداي تعالي قلعه خيبر را به دست آن حضرت، گشود. سپس آن در را به زمين افكند. پس از آن من و هفت نفر ديگر كنار آن در، آمديم و هر چه كوشيديم كه آن را از روي زمين بلند كنيم، نتوانستيم

البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، ج4، ص212، طبق برنامه الجامع الكبير.

همين روايت را واقدي، طبري، ثعلبي، ابن كثير، ابن عساكر، نويري، ذهبي، ابن الوردي، ابن الرجب، هيثمي، ابن حجر عسقلاني، ثعالبي و صالحي شامي نيز نقل كرده اند

الواقدي، ابوعبد الله محمد بن عمر بن واقد (متوفاي207 هـ)، كتاب المغازي، ج2، ص128، تحقيق: محمد عبد القادر أحمد عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1424 هـ - 2004 م.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج2، ص137، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي427هـ)، الكشف والبيان، ج9، ص51، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ-2002م.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج3، ص359، طبق برنامه الجامع الكبير

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج4، ص189، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص110، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ج17، ص180، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1424هـ - 2004م.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج2، ص411، و ج3، ص626، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

ابن الوردي، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاي749هـ)، تاريخ ابن الوردي، ج1، ص120، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1996م

ابن رجب البغدادي، زين الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدين (متوفاي795هـ)، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج7، ص478 تحقيق: أبو معاذ طارق بن عوض الله بن محمد، ناشر: دار ابن الجوزي - السعودية / الدمام، الطبعة: الثانية، 1422هـ.

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج6، ص152، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج7، ص478، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

الثعالبي، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاي875هـ)، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج9، ص51، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج5، ص128، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ

روايت سوم

حلبي روايتي را چنين نقل مي كند:

وفي رواية أنه صلي الله عليه وسلم ألبسه درعه الحديد وشد ذا الفقار أي الذي هو سيفه في وسطه وأعطاه الراية ووجهه إلي الحصن فخرج علي كرم الله وجهه بها يهرول حتي ركزها تحت الحصن فاطلع عليه يهودي من رأس الحصن فقال من أنت قال علي بن أبي طالب فقال اليهودي علوتم وحق ما أنزل علي موسي ثم خرج إليه أهل الحصن وكان أول من خرج منهم إليه الحارث أخو مرحب وكان معروفا بالشجاعة فانكشف المسلمون وثبت علي كرم الله وجهه فتضاربا فقتله علي وانهزم اليهود إلي الحصن ثم خرج إليه مرحب فحمل مرحب عليه وضربه فطرح ترسه من يده فتناول علي كرم اله وجهه بابا كان عند الحصن فتترس به عن نفسه فلم يزل في يده وهو يقاتل حتي فتح الله عليه الحصن ثم ألقاه من يده أي وراء ظهره ثمانين شبرا قال الراوي فجهدت أنا وسبعة نفر علي أن نقلب ذلك الباب فلم نقدر قال بعضهم في هذا الخبر جهالة وانقطاع ظاهر قال وقيل ولم يقدر علي حمله أربعون رجلا وقيل سبعون

در روايتي نقل شده است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله زره آهنين خود را در بر علي كرد و ذو الفقار را به كمر وي بست و پرچم را بدو داد و به سوي دژ فرستاد. ساكنان دژ به طرف علي شتافتند يك يهود از آمدن حضرت مطلع شد و گفت الان به حق آن چيزي كه بر موسي نازل شده پيروزيد سپس اهل قلعه خارج شدند و نخستين كسي كه به مقابله او آمد، حارث برادر مرحب بود كه در شجاعت آوازه داشت. مسلمانان عقب نشستند ولي علي (عليه السلام) پابرجا ماند. آنها با شمشير با هم جنگيدند و علي او را كشت و يهوديان به دژ گريختند. سپس مرحب خارج شده و بر حضرت علي عليه السلام حمله كرد و با ضربه اي كه به حضرت وارد آورد، سپر از دست حضرتش به زمين افتاد. علي عليه السّلام از فرصت استفاده كرد و در قلعه را از جا بركند همچنان در دستش بود و جنگ مي كرد تا اينكه خداوند قلعه را براي ايشان فتح كرد سپس با دستش آن را به اندازه هشتاد وجب به پشت سرش انداخت.راوي گويد: من و هفت نفر ديگر تلاش كرديم تا در را برگردانيم، نتوانستيم

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، الحلبية ج2، ص 737، ناشر: دار المعرفة - بيروت - 1400

روايت چهارم

زركشي روايتي را از جابر كه توسط پسرش نقل شده چنين روايت مي آورد:

ومنها ما رواه عن اسماعيل بن محمد بن الفضل ثنا جدي ثنا إبراهيم بن حمزة ثنا عبد العزيز بن محمد عن حرام بن عثمان عن أبي عتيق وابن جابر عن جابر ان عليا لما انتهي إلي الحصن اجتذب أحد ابوابه فألقاه بالارض فاجتمع عليه بعده سبعون رجلا فكان جهدهم ان اعادوا الباب

الزركشي المصري الحنبلي، شمس الدين أبي عبد الله محمد بن عبد الله (متوفاي794هـ)، اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، ج1، ص166 تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1406 هـ ـ 1986م.

السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، اسم المؤلف: علي بن برهان الدين الحلبي الوفاة: 1044، دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1400

روايت پنجم

ابن العبري روايتي را از حضرت علي عليه السلام چنين نقل مي كند:

وينقل عن علي بن أبي طالب أنه عالج باب خيبر واقتلعه وجعله مجناً وقاتلهم

از علي عليه السام نقل شده است كه حضرت در خيبر را از جا كند و به عنوان سپر قرار داد و با انها جنگيد

ابن العبري، غريغوريوس بن اهرون الملطي (متوفاي: 685هـ)، تاريخ مختصر الدول، ج1، ص48، دار النشر

روايت ششم

حضرمي شافعي روايتي را در كتاب سيرة خود چنين نقل مي كند:

قال الراوي: فإذا نحن بعلي قد أقبل وما كنا نرجوه، فقالوا: هاهو يشتكي عينيه، فدعاه وبصق في عينيه، فبرأ لوقته، حتي كأن لم يكن به وجع، ثم أعطاه الراية، فتقدم إلي الحصن، فأشرف عليه رجل من اليهود، فقال: من أنت ؟، قال: أنا علي، قال: علوتم الآن ورب موسي وهارون، فبرز له رئيسهم مرحب، فضرب ترس علي فطرحه، فتناول علي بابا كان عند الحصن فتترس به، ثم ضرب رأس مرحب فقتله، ثم كان الفتح علي يديه، ولم يزل الباب بيد علي رضي الله عنه إلي أن انقضي القتال، ثم طرحه. قال أبو رافع [ مولي رسول الله صلي الله عليه وسلم: فلقد رأيتني ثامن ثمانية نجهد أن نقلب ذلك الباب فلم نقلبه.

راوي گويد: طولي نكشيد كه علي عليه السلام را مشاهده كرديم همگان گفتند: چشمانش درد مي كند او را بياوريد پيامبر صلي الله عليه و اله او را صدا زد و از آب دهان خود، به چشمان دردناك علي عليه السلام ماليد و دعايش نمود، چشمان علي عليه السلام در همان وقت خوب شد و درد ساكت گشت، پيغمبر خدا پرچم را به علي داد. حضرت به طرف قلعه رفت كه با مردي از يهودي روبرو شد. يهودي گفت: كيستي. حضرت فرمود: من علي هستم يهودي تا اين حرف را شنيد گفت شما الان به پروردگار موسي و عيسي قسم پيروزيد.تا اينكه مرحب رئيسشان خود را بر علي عليه السلام نشان داد كه ضربتي زد و سپر حضرت از دستش افتاد علي عليه السلام به طرف در قلعه رفته و آن را از جا كنده و به عنوان سپر قرار داد سپس با زدن ضربتي بر فرق مرحب او را كشد و فتح با دست حضرت بود كه و در اين مدت در قلعه در دستش بود تا اينكه جنگ تمام شد سپس در را بر زمين انداخت ابو رافع گويد: هشت نفر بوديم هرچقدر تلاش كرديم تا آن را برگردانيم نتوانستيم

الحضرمي الشافعي، محمد بن عمر بحرق منوفاي: 930هـ، حدائق الأنوار ومطالع الأسرار في سيرة النبي المختار، ج1، ص338، اسم المؤلف:، دار النشر: دار الحاوي - بيروت - 1998م، الطبعة: الأولي، تحقيق: محمد غسان نصوح عزقول

بررسي سند روايت اول

تا اين جا شش روايت با اين مضمون كه اميرمؤمنان عليه السلام در قلعه خيبر را كنده است، نقل شد. از اين ميان ما تنها روايت اول را كه بررسي و صحتش را ثابت خواهيم كرد.

تنها اشكالي كه علماي اهل سنت به اين روايت گرفته اند، اين است كه ليث بن أبي سليم ضعيف است؛ بنابراين روايت قابل پذيرش نيست.

صالحي شامي بعد از نقل اين روايت از بيهقي گويد:

رجاله ثقات إلا ليث بن أبي سليم - وهو ضعيف. قال البيهقي: وروي من وجه آخر ضعيف عن جابر قال: اجتمع عليه سبعون رجلا، وكان أجهدهم أن أعادوا الباب، قلت: رواه الحاكم.

تمام رجال اين روايت همه ثقه هستند غير از ليث بن ابي سليم كه او ضعيف است و نيز بيهقي گفته كه از طريقي ديگركه ضعيف است از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا به زحمت توانستند آن را به جاي اولش برگردانند و مي گويم اين را حاكم روايت كرده است

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج5، ص128، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ.

همچنين ابن كثير دمشقي نيز بعد از نقل اين روايت گويد:

وفيه ضعف أيضا

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج4، ص190، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج3، ص111، طبق برنامه الجامع الكبير.

عجلوني نيز بعد از نقل اين روايت گويد:

لكن في سنده ليث ضعيف والراوي عنه شيعي

العجلوني الجراحي، إسماعيل بن محمد (متوفاي1162هـ)، كشف الخفاء ومزيل الإلباس عما اشتهر من الأحاديث علي ألسنة الناس، ج1، ص438، تحقيق: أحمد القلاش، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ

ذهبي نيز بعد از نقل اين روايت گويد:

هذا منكر رواه جماعة عن إسماعيل

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج5، ص139، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي،

ما در ادامه ثابت خواهيم كرد كه اين اشكال كاملا واهي و بي ارزش است و نمي تواند دليلي بر ضعف اين روايت شود. و براي اثبات اين مطلب دلايل متعددي وجود دارد؛ از جمله:

1. جلال الدين سيوطي آن را «حسن» دانسته است:

سيوطي بعد از نقل اين روايت از ابن ابي شيبه مي گويد:

حسنٌ

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج16، ص253، طبق برنامه الجامع الكبير.

در ادامه ثابت خواهيم كرد كه روايت «حسن» از نظر حجيت هيچ تفاوتي با روايت «صحيح» ندارد و هر دو براي اهل سنت حجت هستند.

2. بسياري از علماي اهل سنت ليث بن ابي سليم را توثيق كرده اند:

درست است كه برخي از علماي اهل سنت، ليث بن أبي سليم را تضعيف كرده اند؛ اما تعداد بيشتري بر خلاف آن ها حكم به وثاقت روايت او كرده اند كه در ادامه به گفتار برخي از آن ها اشاره خواهيم كرد.

الباني در جواب شخصي كه روايتي را به خاطر ليث بن أبي سليم تضعيف كرده است مي گويد كه روايات او «حسن» است و كساني كه او را تضعيف و رواياتش را رد كرده اند، به خاطر دفاع از حديث رسول خدا صلي الله عليه وآله نبوده؛ بلكه به خاطر پيروي از هواي نفس بوده و به بهانه هاي واهي او را تضعيف كرده اند:

لكنني نبهت بهذا أن ضعفه ليس بشديد، ولذلك حسنت حديثه كشاهد، فلم يجب عن ذلك بشيء، وليست هذه طريقة العلماء الذين يدافعون بحق عن حديث رسول الله - صلي الله عليه وسلم -، بل هي طريقة أهل الأهواء الذين يحكمون بالضعف علي الأحاديث الصحيحة، ثم يلتمسون لها عللاً غير قادحة، وها هو المثال بين يديك أيها القاريء الكريم؛ فإن ليثاً هذا ليس ضعفه شديداً بحيث إنه لا يستشهد به كما أوهم هذا (المتزبب)؛ فقد أخرج له مسلم في "صحيحه" مقروناً بغيره، وهذا صريح منه بأنه يستشهد به، وقد بين السبب الحافظ الناقد الإِمام الذهبي فقال في "الكاشف": "فيه ضعف يسير من سوء حفظه".وهذا معني ما ختم به ابن عدي ترجمة ليث في كتابه "الكامل" (6/87) بعد أن روي عن جمع تضعيفه: "له أحاديث صالحة، وقد روي عنه شعبة والثوري وغيرهما من الثقات، ومع الضعف الذي فيه يكتب حديثه".

فهذا كله يدل علي أن مجرد كون الراوي ضعيفاً لا يعني عند العلماء أنه لا يستشهد به، كما كنت شرحت ذلك فيما مضي، وهذا مما يجهله هذا الرجل، ولذلك ابتلي بالتوسع جدّاً في تضعيف الأحاديث الصحيحة. والله المستعان.

لكن من هشدار دادم كه ضعف ليث شديد نيست و لذا حديث او را من حسن قرار دادم مانند شاهد. اين نوع تضعيف كردن، شيوه علماي كه از روايت پيامبر صلي الله عليه و اله دفاع مي كنند نيست؛ بلكه اين روش كساني است كه با هواهاي نفساني خود حكم به تضعيف روايات صحيح و سپس به علت هاي بي فايده تمسك مي كنند.

آگاه باشيد اين مثال كه در پيش روي شماست اي خواننده بزرگوار كه ليث شدت ضعف ندارد تا اينكه به روايات او اشتشهاد نشود هم چنانكه اين شخص متزبب چنين توهم كرده است در حالي كه مسلم ليث را مقرون با ديگران آورده است كه اين صريح در اين است كه به روايات ليث مي شود استشهاد كرد.

ذهبي كه حافظ است و در نقد روايات تبحر دارد نيز مي گويد كه ليث ضعف كمي داشته است كه آن هم به خاطر كم حافظ بودنش بوده است.

ابن عدي نيز بعد از اينكه تضعيفات ليث را نقل مي كند درباره او چنين گويد: براي او روايات صالحي است و شعبه و ثوري و ديگرن كه ثقه هستند از او روايت نقل كرده اند و با ضعف اين چنيني كه دارد روايتش نوشته مي شود

پس همه اينها دلالت دارد كه مجرد ضعف راوي دلالت بر اين ندارد كه علماء به روايت او استشهاد نكنند؛ همچنانكه قبلا توضيح دادم و اين از چيزهايي است كه اين شخص نسبت به آن جاهل بوده است لذا در تضعيف روايات صحيح توسعه داده است

ألباني، أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (المتوفي: 1420هـ سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، ج1، ص19- 20. الناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض، طبعة: الأولي، (لمكتبة المعارف

شمس الدين در سير أعلام النبلاء به تفصيل در باره او سخن گفته و كلمات علماي علم رجال اهل سنت را نقل كرده است:

ليث بن أبي سليم..ابن زنيم محدث الكوفة وأحد علمائها الأعيان.... قال أحمد بن حنبل ليث بن أبي سليم مضطرب الحديث ولكن حدث عنه الناس

وروي معاوية بن صالح بن يحيي قال ليث ضعيف إلا أنه يكتب حديثه... أحمد بن يونس عن فضيل بن عياض قال كان ليث بن أبي سليم أعلم أهل الكوفة بالمناسك وقال أبو داود سألت يحيي عن ليث فقال ليس به بأس

ابن عدي...له أحاديث صالحة غير ما ذكرت وقد روي عنه شعبة والثوري وغيرهما من الثقات ومع الضعف الذي فيه يكتب حديثه

وقد قال عبد الوارث كان ليث من أوعية العلم وقال أبو بكر بن عياش كان من أكثر الناس صلاة وصياما فإذا وقع علي شيء لم يرده

قال ابن حيان ليث بن أبي سليم واسمه أنس ولد بالكوفة وكان معلما بها وكان من العباد ولكن اختلط في اخر عمره حتي كان لا يدري ما يحدث به....

ليث محدث و يكي از علماي سرشناس كوفه بود و احمد بن حنبل مي گفت ليث مضطرب الحديث بود و لكن مردم از او نقل روايت مي كردند.

معاويه از يحيي نقل مي كند كه او مي گفت: ليث ضعيف است؛ اما روايتش نوشته مي شود... احمد بن يونس از فضيل نقل مي كند كه ليث اعلم اهل كوفه به مسائل مناسك بود و ابوداود گويد از يحيي درباره ليث پرسيدم كه يحيي گفت اشكالي در او نيست.

ابن عدي گويد: ليث روايات صالحي دارد. به تحقيق شعبه و ثوري و غير اين دو از ثقات از او روايت نقل كرده اند و با اينكه ضعيف است ولي حديثش نوشته مي شود

عبد الوارث درباره ليث گويد: او ظرف علم بود و ابوبكر بن عياش نيز گويد نماز و روزه ليث نسبت به مردم بيشتر بود.

ابن حيان گويد: ليث در كوفه معلم و از عباد بود ولكن در اواخر عمرش دچار اختلاط شد طوري كه نمي دانست چي نقل مي كند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج6، ص179 ـ182، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ

ابن حجر عسقلاني در باره او گويد:

ليث بن أبي سليم بن زنيم... صدوق اختلط جدا ولم يتميز حديثه فترك

ليث صدوق اما دچار اختلاطي شد كه روايتش تميز داده نمي شود پس ترك مي شود

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص464، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

وي همچنين در تهذيب التهذيب درباره ليث گويد:

قال(ابي حاتم) وسمعت أبي يقول ليث عن طاوس أحب إلي من سلمة بن وهرام عن طاوس قلت أليس تكلموا في ليث قال ليث أشهر من سلمة ولا نعلم روي عن سلمة إلا بن عيينة وربيعة

وقال الآجري عن أبي داود عن أحمد بن يونس عن فضيل بن عياض كان ليث أعلم أهل الكوفة بالمناسك

قال أبو داود وسألت يحيي عن ليث فقال لا بأس به قال وعامة شيوخه لا يعرفون

وقال بن عدي له أحاديث صالحة وقد روي عنه شعبة والثوري ومع الضعف الذي فيه يكتب حديثه

وقال البرقاني سألت الدارقطني عنه فقال صاحب سنة يخرج حديثه....

وقال بن سعد كان رجلا صالحا عابدا وكان ضعيفا في الحديث..... قال محمد وليث صدوق يهم...

وقال البزار كان أحد العباد إلا أنه أصابه اختلاط فاضطرب حديثه وإنما تكلم فيه أهل العلم بهذا وإلا فلا نعلم أحدا ترك حديثه

وقال يعقوب بن شيبة هو صدوق ضعيف الحديث وقال بن شاهين في الثقات قال عثمان بن أبي شيبة ليث صدوق ولكن ليس بحجة وقال وقال الساجي صدوق فيه ضعف كان سيء الحفظ كثير الغلط كان....

وقال بن معين منكر الحديث وكان صاحب سنة روي عن الناس إلي أن قال الساجي وكان أبو داود لا يدخل حديثه في كتاب السنن الذي ضعفه كذا قال وحديثه ثابت في السنن لكنه قليل

ابي حاتم گويد: از پدرم شنيدم كه مي گفت: روايت ليث از طاووس نزد من محبوبتر است نسبت به روايت سلمه از طاووس.

به پدرم گفتم آيا مردم درباره ليث حرف و حديث ندارند؟ او گفت ليث نزد من از سلمه مشهورتر است و كسي را سراغ ندارم كه از سلمه غير از عيينه و ربيعه نقل كرده باشد.

فضيل گويد: ليث عالمترين مردم اهل كوفه به مناسك بود

ابوداود نيز گويد: از يحيي درباره ليث پرسيدم كه گفت: اشكالي در او نيست...

ابن عدي نيز گويد: او روايات صالحه نقل كرده و شعبه و ثوري نيز از او روايت نقل مي كردند و هرچند داراي ضعف بود؛ ولي روايتش نوشته مي شود

و برقاني گويد: از دارقطني در باره ليث پرسيدم گفت: او صاحب سنت بود كه حديثش استخراج مي شود و ابن سعد گويد: ليث مرد صالح و عابدي بود؛ ولي در نقل روايت ضعيف بود...

و محمد گويد ليث صدوق است و اهمال دارد... بزار گويد: ليث يكي از عباد بود الا اينكه دچار اختلاط شد و روايش مضطرب شد و اهل علم هم به خاطر همين درباره او چيزهايي مي گويند و الا كسي را سراغ نداريم كه حديث ليث را ترك كند

و يعقوب بن شيبه نيز گويد: ليث صدوق است ولي روايش ضعيف است و ابن شاهين نيز او را در ثقات ذكر كرده است.

عثمان بن ابي شيبه نيز گويد ليث صدوق ولكن حجت نيست. ساجي نيز گويد: ليث بسيار راستگو بود؛ ولي ضعف داشت و حافظه بد(كند) و داراي غلط فراوان بود.

ابن معين نيز درباره او گويد: او منكر الحديث و صاحب سنت بود و ساجي هم گويد ابوداود حديثش را در سنن نقل نمي كرد تا اينكه گفته است روايتش در سنن ثابت است و لكن قليل است

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج8، ص418، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404 - 1984 م.

عجلي نيز درباره ليث گويد:

ليث بن أبي سليم كوفي جائز الحديث

ليث كوفي و جائز الحديث است

العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاي 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج2، ص231، تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولي، 1405 - 1985م.

زركشي نيز ليث را از روات مسلم دانسته و سپس روايت كندن در خيبر توسط حضرت عليه السلام را از زبان او نقل كرده است:

ليث بن سليم وحديثه في مسلم واثني عليه غير واحد ثنا أبو جعفر محمد بن علي بن حسين عن جابر ان عليا حمل الباب يوم خيبر وانه جرب بعد ذلك فلم يحلمه اربعون رجلا

ليث در صحيح مسلم حديث دارد و افراد زيادي او را ستايش كرده اند

الزركشي المصري الحنبلي، شمس الدين أبي عبد الله محمد بن عبد الله (متوفاي794هـ)، اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1406 هـ ـ 1986م

ملا علي قاري نيز گويد:

وليث بن أبي سليم وإن كان فيه ضعف من قبل حفظه، فقد روي له مسلم مقروناً وكان عالماً ذا صلاة وصيام.

ليث هرچند به خاطر حافظه اش( اختلاط) ضعيف است ولي مسلم از او روايت نقل كرده و او عالمي بود كه نماز زياد مي خواند و زياد روزه مي گرفت.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج9، ص105 تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.

3. ليث بن أبي سليم از روات صحيح بخاري و مسلم است:

ذهبي مي گويد كه بخاري و مسلم از او روايت نقل كرده اند:

وقد استشهد به البخاري في صحيحه وروي له مسلم مقرونا بأبي إسحاق الشيباني.

بخاري به ليث در صحيحش استشهاد كرده است و مسلم نيز او را به همراه ابي اسحاق آورده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج6، ص181، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ

وي در تاريخ الاسلام نيز به اين نكته اشاره كرده است:

قلت: أخرج له مسلم مقروناً بغيره

مي گويم: مسلم ليث را به همراه ديگران استخراج كرده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج9، ص261، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

ابن حجر نيز در اين باره گويد:

وروي له مسلم مقرونا م ع امحمد بن إسحاق

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، هدي الساري مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج1، ص458، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، محب الدين الخطيب، ناشر:دار المعرفة - بيروت - 1379هـ.

همين يك دليل كافي است كه حجيت روايت ليث بن أبي سليم ثابت شود؛ زيرا بزرگان اهل سنت تصريح كرده اند كه هر كس روايتي در بخاري و يا مسلم داشته باشد، از پل گذشته و نيازي به توثيق ندارد.

ابن دقيق العيد، يكي از بزرگان تاريخ اهل سنت در علم رجال و حديث مي گويد:

وكان شيخ شيوخنا الحافظ أبو الحسن المقدسي يقول في الرجل يخرج عنه في الصحيح هذا جاز القنطرة

يعني بذلك أنه لا يلتفت إلي ما قيل فيه وهكذا يعتقد وبه نقول....

استاد استادان ابو الحسن مقدسي در باره شخصي كه روايتي از او در صحيح بخاري نقل شده مي گفت: او از پول گذشته است. يعني وقتي در صحيح بخاري روايتي دارد، به سخناني كه عليه آن شخص گفته شده، توجه نمي شود. استاد ما چنين اعتقاد داشت و نظر ما نيز اين چنين است.

ابن دقيق العيد، تقي الدين أبي الفتح محمدبن علي بن وَهْب بن مُطيع قُشَيْري منفلوطي (متوفاي702هـ)، الاقتراح في بيان الاصطلاح، ج1، ص55، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1406هـ ـ 1986م

شمس الدين ذهبي در پاسخ به كساني كه اشكالاتي به أبان بن يزيد العطار گرفته اند مي گويد:

قلت هو جاز القنطرة واحتج به الشيخان وهو من طبقة همام.

از او پل گذشته است، زيرا بخاري و مسلم به روايت او احتجاج كرده اند و با همام در يك طبقه است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الرواة الثقات المتكلم فيهم بما لا يوجب ردهم، ج1، ص39، تحقيق: محمد إبراهيم الموصلي، ناشر: دار البشائر الإسلامية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولي، 1412هـ - 1992م.

بسياري از علماي اهل سنت به خاطر اين كه يك راوي در بخاري و مسلم روايتي داشته اند، چشم بسته او را توثيق كرده اند و حتي افرادي مثل ابن كثير، ابوبكر هيثمي و... بعد از نقل يك روايت به گفتن اين جمله كه «رجاله رجال الشيخين» و يا «رجاله رجال الصحيحين» كفايت كرده و روايت را حجت دانسته اند.

از آن جايي كه بناي ما در اين مقاله اختصار در نقل مطالب است، به همين اندازه بسنده مي كنيم.

4. حديث راوي «مختلف فيه» «حسن» مي شود:

حتي اگر فرض كنيم كه عده اي از علماي علم رجل ليث بن أبي سليم را تضعيف كرده باشد، بازهم سبب نمي شود كه از روايت او دست برداريم؛ زيرا اولاً: كساني همچون يحيي بن معين، الباني و... توثيق كرده اند كه از ائمه جرح و تعديل محسوب مي شوند؛

ثانياً: با چشم پوشي از همه اين موارد، فرض را بر اين مي گيريم كه عده اي وي را تضعيف و عده اي او را توثيق كرده باشند، بازهم روايت وي مورد قبول است؛ زيرا طبق قواعد رجال اهل سنت، روايت چنين شخصي در مرتبه «حسن» قرار مي گيرد و روايت حسن نزد عالمان اهل سنت حجت است كه در اين مورد مي توان به نمونه هايي بعنوان مثال اشاره نمائيم.

ابن حجر عسقلاني در باره قزعة بن سويد مي نويسد:

أما قزعة بن سويد... واختلف فيه كلام يحيي بن معين فقال عباس الدوري عنه ضعيف وقال عثمان الدارمي عنه ثقة وقال أبو حاتم محله الصدق وليس بالمتين يكتب حديثه ولا يحتج به وقال ابن عدي له أحاديث مستقيمة وأرجو أنه لا بأس به وقال البزار لم يكن بالقوي وقد حدث عنه أهل العلم وقال العجلي لا بأس به وفيه ضعيف.

فالحاصل من كلام هؤلاء الأئمة فيه أن حديثه في مرتبة الحسن والله أعلم.

سخنان اهل دانش در باره او متفاوت است، برخي او را تضعيف كرده و گروهي او را راستگو و يا ثقه دانسته ولي گفته اند حديثش نوشته مي شود؛ ولي احتجاج و استدلال به آن نمي شود، وعده اي حديث او را پذيرفته اگر چه قوي نيست.

ولي ابن حجر خودش سرانجام چنين نتيجه گيري مي كند:

از سخنان پيشوايان رجال وحديث چنين استفاده مي شود كه روايت وحديث قزعة بن سويد در مرتبه حسن است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، القول المسدد في الذب عن المسند للإمام أحمد، ج1، ص30، تحقيق: مكتبة ابن تيمية، ناشر: مكتبة ابن تيمية - القاهرة، الطبعة: الأولي، 1401هـ.

و در تهذيب التهذيب در ترجمه عبد الله بن صالح مي نويسد:

وقال ابن القطان هو صدوق ولم يثبت عليه ما يسقط له حديثه إلا أنه مختلف فيه فحديثه حسن.

ابن قطان عبد الله بن صالح را راستگو دانسته و مي گويد: چيزي كه باعث كنارنهادن حديثش شود، ثابت نشده و اختلاف در باره او وجود دارد؛ ولي حديثش حسن است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) تهذيب التهذيب، ج5، ص228، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404هـ - 1984م

زركشي در اللآلئ المنثوره مي نويسد:

وقد أخرجه ابن ماجة في سننه عن كثير بن شنظير عن محمد سيرين... وكثير بن شنظير مختلف فيه فالحديث حسن.

ابن ماجه در سننش حديث عبد الله بن صالح را از طريق كثير بن شنطير از محمد بن سيرين آورده است؛ اگر چه در باره كثير بن شنطير اختلاف است؛ ولي در عين حال حديثش صحيح است.

الزركشي، بدر الدين (متوفاي794 هـ) اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، ج1، ص42، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1406 هـ، 1986م.

حافظ هيثمي در مجمع الزوائد مي نويسد:

رواه أحمد وفيه عبدالله بن محمد بن عقيل وهو سيء الحفظ قال الترمذي صدوق وقد تكلم فيه بعض أهل العلم من قبل حفظه وسمعت محمد بن إسماعيل يعني البخاري يقول كان أحمد بن حنبل وإسحق بن إبراهيم والحميدي يحتجون بحديث ابن عقيل قلت فالحديث حسن والله أعلم.

عبد الله بن محمد بن عقيل حافظه خوبي نداشت، ترمزي او را راستگو دانسته و بعضي از دانشمندان در باب قدرت حافظه اش سخناني گفته اند، بخاري مي گفت: احمد حنبل و اسحاق بن ابراهيم و حميدي به حديثش استدلال مي كردند، سپس نتيجه مي گيرد كه حديث ابن عقيل حسن است.

الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج1، ص260، ناشر: دار الريان للتراث / دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

حافظ ابن قطان در بيان الوهم والإيهام، در موارد متعددي به همين قاعده استناد مي كند كه ما به دو مورد اشاره مي كنيم:

وهو إنما يرويه ابن وهب، عن أسامة بن زيد الليثي، عن نافع عنه. وأسامة مختلف فيه، فالحديث حسن. وقد تقدم ذكر أسامة في هذا الباب.

در نقل روايت از اسامه بن زيد اختلاف شده است؛ ولي حديث از او حسن است، و در باره اسامه بن زيد ليثي نيز به همين شيوه سخن گفته و سرانجام حديثش را در رتبه حسن قرار داده است.

ابن القطان الفاسي، أبو الحسن علي بن محمد بن عبد الملك (متوفاي628هـ)، بيان الوهم والإيهام في كتاب الأحكام، ج4، ص420، تحقيق: د. الحسين آيت سعيد، ناشر: دار طيبة ـ الرياض، الطبعة: الأولي، 1418هـ،1997م.

وهو حديث يرويه سلام أبو المنذر، عن ثابت، عن أنس. وهو سلام بن سليمان القارئ، صاحب عاصم، وهو مختلف فيه، فالحديث حسن.

در باره سلام بن سلمان قاري اختلاف وجود دارد؛ ولي حديثش «حسن» است.

ابن القطان الفاسي، أبو الحسن علي بن محمد بن عبد الملك (متوفاي628هـ)، بيان الوهم والإيهام في كتاب الأحكام، ج4، ص462 ـ 463، تحقيق: د. الحسين آيت سعيد، ناشر: دار طيبة ـ الرياض، الطبعة: الأولي، 1418هـ،1997م.

و ملا علي قاري پس از نقل يك حديث كه در اسناد آن ابوالمنيب قرار دارد مي نويسد:

ورواه الحاكم وصححه وقال أبو المنيب ثقة ووثقه ابن معين أيضاً وقال ابن أبي حاتم سمعت أبي يقول صالح الحديث وأنكر علي البخاري ادخاله في الضعفاء وتكلم فيه النسائي وابن حبان وقال ابن عدي لا بأس به فالحديث حسن.

حاكم اين روايت را نقل و آن را تصحيح كرده و گفته: ابوالمنيب ثقه است و ابن معين هم او را توثيق كرده است و ابن أبي حاتم مي گويد: از پدرم شنيدم مي گفت: ابوالمنيب حديثش صحيح است و به بخاري كه نام او را در رديف افراد ضعيف آورده است اعتراض مي كرد، نسائي در باره او ترديد كرده و ابن حبان و ابن عدي گفته اند كه اشكالي در او نيست؛ پس حديث حسن است.

القاري، علي بن سلطان محمد (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج3، ص305، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.

و مناوي در فيض القدير مي نويسد:

طب عن عبد الله بن زيد الأنصاري الأوسي ثم الخطمي كوفي شهد الحديبية قال الهيثمي: وفيه أحمد بن بديل وثقه النسائي وضعفه أبو حاتم أي فالحديث حسن

احمد بن بديل را نسائي توثيق و ابوحاتم تضعيف كرده است ولي حديثش در مرتبه حسن قرار دارد.

المناوي، عبد الرؤوف (متوفاي1031 هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج1، ص369، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، 1356هـ.

و محيي الدين نووي، شوكاني و مباركفوري پس از نقل روايتي مي نويسند:

وفي إسْنَادِهِ عبد الرحمن بن حَبِيبِ بن أزدك (أردك) وهو مُخْتَلَفٌ فيه قال النَّسَائِيّ مُنْكَرُ الحديث وَوَثَّقَهُ غَيْرُهُ قال الْحَافِظُ فَهُوَ علي هذا حَسَنٌ

در سندش عبد الرحمن بن حبيب بن ازدك قرار دارد كه وضعيتش مورد اختلاف است؛ ولي در هر صورت حديثش حسن است.

النووي، أبي زكريا محيي الدين (متوفاي676 هـ) المجموع، ج17، ص68، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي 1255هـ)، نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقي الأخبار، ج7، ص20، ناشر: دار الجيل، بيروت - 1973.

المباركفوري، محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم أبو العلا (متوفاي1353هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج4، ص304، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

و زيلعي در نصب الراية پس از آوردن حديثي مي نويسد:

حديث آخر أخرجه الترمذي... وقال غريب ورواه أحمد في مسنده قال بن القطان في كتابه وأبو معشر هذا مختلف فيه فمنهم من يضعفه ومنهم من يوثقه فالحديث من أجله حسن انتهي.

ابو معشري در سند اين حديث وجود دارد، بعضي او را تضعيف كرده و برخي توثيق كرده اند؛ بنابراين به جهت وجود او در سند، رتبه حديث مي شود حسن.

الزيلعي الحنفي، عبدالله بن يوسف أبو محمد الحنفي (متوفاي762هـ)، نصب الراية لأحاديث الهداية، ج4، ص121، تحقيق: محمد يوسف البنوري، ناشر: دار الحديث - مصر - 1357هـ.

اكنون و با توجه به آنچه گذشت، اختلاف علما در توثيق و تضعيف راوي سبب اسقاط حديث از درجه اعتبار نمي شود؛ بلكه روايت در رتبه «حسن» قرار مي گيرد و روايت حسن نيز همانند روايت صحيح حجت و مورد قبول عالمان اهل سنت است.

عمل به اين قاعده ، اختصاص به دانشمندان قديم ندارد؛ بلكه عالمان معاصر اهل سنت نيز صحت آن را پذيرفته و به آن پايبند هستند.

محمد ناصر الباني كه جايگاه ويژه اي در ميان وهابي ها دارد، فقط در كتاب سلسلة احاديث الصحيحة، بيش از پنجاه مورد با استفاده از همين قاعده روايات را تصحيح كرده است كه به 15 مورد از كتاب هاي گوناگون وي اشاره مي كنيم.

1. قلت: وهذا إسناد حسن، رجاله كلهم ثقات رجال البخاري غير ابن ثوبان واسمه عبد الرحمن بن ثابت وهو مختلف فيه.

سند اين حديث حسن است؛ چون رجال اين حديث، همگي از رجال بخاري و همگي ثقه هستند، غير از ابن ثوبان كه در باره او اختلاف شده است.

الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ)، سلسلة احاديث الصحيحة، ح115، طبق برنامه مكتبة الشاملة.

2. وصالح بن رستم وهو أبو عامر الخزاز البصري لم يخرج له البخاري في صحيحه إلا تعليقا، وأخرج له في الأدب المفرد أيضا ثم هو مختلف فيه، فقال الذهبي نفسه في الضعفاء: وثقه أبو داود، وقال ابن معين: ضعيف الحديث. وقال أحمد: صالح الحديث.

وهذا هو الذي اعتمده في الميزان فقال: وأبو عامر الخزاز حديثه لعله يبلغ خمسين حديثا، وهو كما قال أحمد: صالح الحديث.

قلت: فهو حسن الحديث إن شاء الله تعالي، فقد قال ابن عدي: وهو عندي لا بأس به، ولم أر له حديثا منكرا جدا. وأما الحافظ فقال في التقريب: صدوق، كثير الخطأ. وهذا ميل منه إلي تضعيفه. والله أعلم.

ابوعامر خزّار بصري بخاري از وي حديثي نقل نكرده؛ مگر به نحو تعليق، در باره او اختلاف شده است. ذهبي در قسمت راويان ضعيف مي نويسد: ابوداوود خزّار بصري را توثيق كرده و ابن معين گفته است ضعيف است و احمد بن حنبل وي را صالح الحديث ناميده است و در كتاب الميزان به همين سخن اعتماد شده و گفته شده است.

الباني سپس مي گويد:

حديث ابوعامر در رتبه حسن قرار مي گيرد؛ چون ابن عدي گفته است: از نظر من ابوعامر اشكالي ندارد و حديث منكري از وي نقل نشده است. ابن حجر در كتاب التقريب گفته است: ابوعامر راستگو است؛ ولي خطايش بسيار است كه گويا ميل به تضعيف وي داشته است.

الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ص216.

3. قلت: وهذا إسناد حسن رجاله ثقات معرفون غير سليمان بن عتبة وهو الدمشقي الداراني مختلف فيه، فقال أحمد: لا أعرفه وقال ابن معين: لا شيء، وقال دحيم: ثقة، ووثقه أيضا أبو مسهر والهيثم ابن خارجة وهشام بن عمار وابن حبان ومع أن الموثقين أكثر، فإنهم دمشقيون مثل المترجم فهم أعرف به من غيرهم من الغرباء، والله أعلم.

الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ح514.

سند حديث «حسن» است؛ چون رجال آن شناخته شده و مورد اعتماد هستند؛ غير از سليمان بن عتبه دمشقي داراني كه در باره او اختلاف شده است. احمد گفته است: او را نمي شناسم. ابن معين مي گويد: جايگاهي ندارد. دحيم او را مورد اعتماد دانسته و ابومسهر و هيثم بن خارجه و هشام بن عمار و ابن حبان نيز او را مورد اعتماد دانسته اند، و چون توثيق كنندگانش بيشتر هستند و از طرفي همه آنان دمشقي مي باشند؛ پس بايد نتيجه بگيريم كه آنان آگاه تر از ديگران نسبت به راويان ناشناس هستند.

4. وإسناد أحمد حسن رجاله ثقات رجال مسلم غير محمد بن عبد الله بن عمرو وهو سبط الحسن الملقب بـ ( الديباج ) وهو مختلف فيه.

سند احمد «حسن» است؛ چون رجال او ثقه و از رجال صحيح مسلم مي باشند؛ غير از محمد بن عبد الله بن عمر كه در باره او اختلاف شده است.

الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ح546.

5. قلت: وإسناده خير من إسناد حديث عياض رجاله ثقات رجال الشيخين غير سنان بن سعد وقيل: سعد بن سنان وهو مختلف فيه، فمنهم من وثقه ومنهم من ضعفه. قلت: فهو حسن الحديث.

سند حديث رجالش مورد اعتماد و از رجال بخاري و مسلم هستند؛ غير از سنان بن سعد كه گفته در باره او اختلاف وجود دارد، بعضي او را توثيق و بعضي تضعيف كرده اند؛ اما حديثش «حسن» است.

الباني، محمد ناصر (متوفاي 1420هـ) سلسلة احاديث الصحيحة، ح570.

از آنچه گذشت اين نكته به وضوح به اثبات مي رسد كه عالمان جرح و تعديل، روايتي كه در باره يكي از راويان آن به اختلاف سخن گفته شده و برخي او را تأييد و بعضي تصديق كرده باشند، آن روايت را «حسن» مي نامند.

در نتيجه حتي اگر فرض كنيم كه عده اي از علما ليث بن أبي سليم را تضعيف كرده باشند، بازهم ضرري به اعتبار روايت نمي زند؛ زيرا حد اكثر ليث بن أبي سليم مي شود «مختلف فيه» و روايت راوي مختلف فيه طبق قاعده اي كه گذشت، مي شود «حسن» و روايت حسن نيز همانند روايت صحيح نزد اهل سنت معتبر و قابل قبول است.

5. روايت «حسن» همانند روايت «صحيح» حجت است:

حتي اگر فرض را بر اين بگيريم كه اين روايت از نظر سندي به درجه «صحيح» نرسد و «حسن» باشد، بازهم در حجيت آن خللي وارد نمي شود؛ چرا كه روايت «حسن» نيز همانند روايت «صحيح» از ديدگاه اهل سنت حجت است و از نظر حجيت هيچ تفاوتي بين اين دو دسته از روايات نيست؛ چنانچه نووي مي نويسد:

ثم الحسن كالصحيح في الاحتجاج به وإن كان دونه في القوة؛ ولهذا أدرجته طائفة في نوع الصحيح.

روايت «حسن» در احتجاج همانند روايت صحيح است؛ اگرچه از نظر قوت از او پايين تر است، به همين خاطر طايفه اي اين روايت را در زمره روايات حسن آورده اند.

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، التقريب، ج1، ص2، طبق برنامه الجامع الكبير

و ابن تيميه مي نويسد:

النوع الثاني. الحسن وهو في الاحتجاج به كالصحيح عند الجمهور.

نوع دوم از روايات، روايت «حسن» است. از ديدگاه جمهور علما، اين روايت در احتجاج همانند روايت صحيح است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، الباعث الحثيث شرح إختصار علوم الحديث، ج1، ص129، طبق برنامه الجامع الكبير.

محمد بن جماعة مي گويد:

فروع: الأول الحسن حجة كالصحيح وإن كان دونه ولذلك أدرجه بعض أهل الحديث فيه ولم يفردوه عنه.

فرع: اول: روايت «حسن» همانند روايت «صحيح» حجت است؛ اگر از او پايين تر است؛ به همين خاطر برخي از اهل حديث آن را در زمره حديث صحيح آورده اند و جدا نكرده اند.

محمد بن إبراهيم بن جماعة (متوفاي733هـ)، المنهل الروي في مختصر علوم الحديث النبوي، ج1، ص36، تحقيق: د. محيي الدين عبد الرحمن رمضان، ناشر: دار الفكر - دمشق، الطبعة: الثانية، 1406هـ.

جلال الدين سيوطي مي گويد:

ثم الحسن كالصحيح في الاحتجاج به وإن كان دونه في القوة ولهذا أدرجته طائفة في نوع الصحيح العدل.

روايت حسن همانند روايت صحيح است در احتجاج؛ اگر چه از نظر قوت از او پايين تر است؛ به همين خاطر طايفه اي آن را نوعي از انواع روايت صحيح شمرده اند.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص88، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض.

و عبد الرؤوف مناوي مي گويد كه اگر كسي به دو روايتي كه هر كدام به تنهائي حجت نيستند، احتجاج كند، اشكالي ندارد:

الحسن كالصحيح في الاحتجاج به إن كان دونه في القوة. ولا بدع في الاحتجاج بحديث له طريقان، ولو انفرد كل منهما لم يكن حجة كما في مرسل ورد من وجه آخر مسنداً، أو وافقه مرسل آخر بشرطه كما ذكره ابن الصلاح.

روايت «حسن» همانند روايت «صحيح» است در احتجاج؛ اگر چه از نظر قوت پايين تر از آن است. اگر كسي به حديثي كه تنها دو طريق دارد، احتجاج كند، بدعت نكرده است؛ اگر هر كدام آن ها به تنهائي حجت نيست؛ همان طوري كه اگر روايت مرسي از طريق ديگري به صورت مرسل نقل شده باشد و يا مرسل ديگري از نظر معنا و شرايطي كه او دارد موافق باشد؛ چنانچه ابن صلاح همين مطلب را گفته است.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، اليواقيت والدرر في شرح نخبة ابن حجر، ج1، ص392، تحقيق: المرتضي الزين أحمد، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1999م.

6. توثيق يحيي بن معين، براي اثبات وثاقت يك راوي كفايت مي كند:

همان طور كه گذشت، يحيي بن معين ليث بن أبي سليم را توثيق كرده است. از ديدگاه علماي علم رجال اهل سنت، توثيق يحيي بن معين براي وثاقت يك راوي كفايت مي كند و حتي تضعيف ديگران نيز نمي تواند در برابر توثيقات ديگران مقاومت كند.

بدر الدين عيني در باره روايتي كه از ابوالمنيب عبيد الله بن عبد الله نقل شده است مي گويد:

فإن قلت: في إسناده أبو المنيب عبيد الله بن عبد الله، وقد تكلم فيه البخاري وغيره. قلت: قال الحاكم: وثقه ابن معين، وقال ابن أبي حاتم: سمعت أبي يقول: هو صالح الحديث، وأنكر علي البخاري إدخاله في الضعفاء، فهذا ابن معين إمام هذا الشأن وكفي به حجة في توثيقه إياه.

اگر بگويي كه در سند آن ابو المنيب عبيد الله بن عبد الله است كه بخاري و ديگران به او اشكال گرفته اند، مي گويم: حاكم گفته كه ابن معين او را توثيق كرده، ابوحاتم گفته كه از پدرم شنيدم كه مي گفت: او صالح الحديث است؛ اما بخاري منكر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما يحيي بن معين، پيشواي اين كار (علم رجال) است، براي حجيت روايت، توثيق او، توسط يحيي بن معين كفايت مي كند.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج7، ص11، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

وضعيت ليث بن أبي سليم نيز تقريبا به همين صورت است، عده اي از علماي او را به بهانه هاي واهي (به گفته الباني) تضعيف كرده اند؛ اما يحيي بن معين و ديگر ائمه رجال اهل سنت او را توثيق نموده اند؛ پس بر طبق گفته آقاي بدر الدين عيني، توثيق يحيي بن معين، براي اثبات حجيت روايت كفايت مي كند.

7. شعبة بن حجاج، تنها از افراد ثقه روايت نقل مي كند:

يكي از كساني كه از ليث بن أبي سليم روايت نقل كرده است، شعبة بن الحجاج است. بزرگان اهل سنت تصريح كرده اند كه او تنها از افراد موثق روايت نقل مي كند. به عبارت ديگر، نقل روايت از شخصي توسط شعبه، وثاقت او را نيز ثابت مي كند؛ چنانچه دكتر احمد شاكر محقق مسند احمد بن حبنل در شرح حال أبوبلج يحيي بن سليم به اين مسأله تصريح كرده بود:

وقد روي عنه شعبة، وهو لا يروي إلا عن ثقه.

شعبه از او روايت كرده است؛ در حالي كه شعبه جز از افراد موثق روايت نقل نمي كند.

مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص331، ح3062، تحقيق: احمد شاكر، ناشر: دار الحديث ـ قاهرة، الطبعة: الأولي، 1416هـ ـ 1995م.

ابن عبد البر قرطبي در التهميد در باره انواع روايت مرسل و قبول برخي از آن ها مي نويسد:

وقد يكون المرسِل للحديث نسي مَن حَدَّثه به وعرف المعزي اليه الحديث فذكره عنه فهذا أيضا لا يضر اذا كان أصل مذهبه أن لا يأخذ الا عن ثقة كمالك وشعبة.

گاهي راوي روايت مرسل، كسي را كه از او روايت شنيده، فراموش مي كند؛ اما راوي بعدي را كه اين شخص از او نقل كرده، مي شناسند و نام او را مي برد، اين قضيه نيز ضرري به روايت نمي زند؛ اگر مبناي آن شخص اين باشد كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكند؛ همانند مالك بن أنس و شعبة بن الحجاج.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج1، ص17، تحقيق: مصطفي بن أحمد العلوي، محمد عبد الكبير البكري، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية - المغرب - 1387هـ.

ابن كثير دمشقي سلفي در كتاب تخليص الإستغاثة مي نويسد:

و إنما العالمون بالجرح والتعديل هم علماء الحديث وهم نوعان: منهم من لم يرو إلا عن ثقة عنده كمالك وشعبة ويحيي ين سعيد وعبدالرحمن بن مهدي وأحمد بن حنبل وكذلك البخاري وأمثاله...

دانشمندان جرح و تعديل همان علماي حديث هستند كه به دو دسته تقسيم مي شود؛ يك دسته كساني هستند كه جز از افراد ثقه روايت نقل نمي كنند؛ مثل مالك بن أنس، شعبة بن الحجاج، يحيي بن سعيد، عبد الرحمن بن مهدي، احمد بن حنبل و همچنين بخاري و امثال او.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، تلخيص كتاب الاستغاثة، ج1، ص77.

صالحي شامي نيز در توثيق شخصي كه شعبه از او روايت نقل كرده است مي گويد:

روي عنه شعبة ولم يكن يروي إلا عن ثقة عنده.

شعبه از او روايت نقل كرده است؛ در حالي كه او جز از افرادي از ديدگاه خودش ثقه باشد، روايت نقل نمي كند.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج12، ص378، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ.

و ابو سعيد كيكلدي مي گويد:

ومنها أن يكون المرسل للحديث نسي من حدثه به وعرف المتن جيدا فذكره مرسلا لأن اصل طريقته أنه لا يأخذ إلا عن ثقة كمالك وشعبة فلا يضره الإرسال.

از اقسام روايت اين است كه راوي روايت مرسل فراموش كند كه از چه كسي شنيده است؛ ولي متن به خوبي مي شناسد؛ پس آن را به صورت مرسل نقل مي كند؛ زيرا اصل مبناي او اين است كه جز از افراد ثقه روايت نشود؛ مثل مالك و شعبه؛ پس ارسال روايت به آن ضرري نخواهد زد.

العلائي، أبو سعيد بن خليل بن كيكلدي (متوفاي: 761هـ)، جامع التحصيل في أحكام المراسيل، ج1، ص88، تحقيق: حمدي عبدالمجيد السلفي، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الثانية، 1407هـ ـ 1986م

و در كتاب النكت علي مقدمة إبن الصلاح آمده است:

[ فائدة ] الذي عادته لا يروي إلا عن ثقة ثلاثة يحيي بن سعيد وشعبة ومالك قاله ابن عبد البر وغيره وقال النسائي ليس أحد بعد التابعين آمن علي الحديث من هؤلاء الثلاثة.

فائده: كسي كه عادتش اين است كه جز از افراد ثقه روايت نقل نكنند، سه نفر هستند: يحيي بن سعيد، شعبة و مالك. اين سخن را ابن عبد البر و ديگران گفته اند. نسائي گفته: در ميان تابعين امانت دارتر از اين سه نفر نسبت به حديث وجود ندارد.

عبد الله بن بهادر، بدر الدين أبي عبد الله محمد بن جمال الدين (متوفاي794 هـ)، النكت علي مقدمة ابن الصلاح، ج3، ص370، تحقيق: د. زين العابدين بن محمد بلا فريج، ناشر: أضواء السلف - الرياض، الطبعة: الأولي، 1419هـ ـ 1998م.

8. اختلاط در آخر عمر دليل بر ضعف روايت نيست:

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه اختلاط راوي در اخر عمر باعث نمي شود كه روايات او را كه قبل از اختلاط نقل كرده است ناديده بگيريم و شاهد اين حرف اينكه راوياني هستند كه در اواخر عمر دچار اختلاط شدند، ولي در صحيح بخاري از آنها روايت نقل شده است. به عنوان نمونه عطاء بن السائب بن زيد الثقفي است كه علماء به اختلاط او اشاره كرده اند:

ابن حبان درباره او گويد:

عطاء بن السائب بن زيد الثقفي...وكان قد اختلط بآخره.

عطاء در اخر عمرش دچار اختلاط شد

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج7، ص251 تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، 1395هـ - 1975م.

ابن حجرنيز درباره او گويد:

عطاء بن السائب أبو محمد ويقال أبو السائب الثقفي الكوفي صدوق اختلط

عطاء كوفي و صدوق است ولي دچار اختلاط شد

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص391تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

همين شخص به عنوان راوي در صحيح بخاري اين چنين آمده است:

حدثني عَمْرُو بن مُحَمَّدٍ حدثنا هُشَيْمٌ أخبرنا أبو بِشْرٍ وَعَطَاءُ بن السَّائِبِ عن سَعِيدِ بن جُبَيْرٍ عن بن عَبَّاسٍ

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج5، ص2405، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

پس اختلاط ليث بن سليم در آخر عمرش باعث نمي شود كه او را تضعيف كنيم؛ زيرا معمولا علما از رواتي كه دچار اختلاط شوند، روايت نقل نمي كنند.

9. استفاضه و تقويت روايت با سندهاي متعدد:

همان طور كه گذشت، روايت كندن در قلعه خيبر توسط اميرمؤمنان عليه السلام حد اقل با شش سند مختلف نقل شده است. حتّي اگر فرض كنيم كه همه اين اسناد مشكل داشته باشند، بازهم نمي توانيم از حجيّت آن دست برداريم؛ زيرا بر مبناي قواعد علم رجال اهل سنّت، اگر سند روايت از سه عدد گذشت، حتّي اگر همه آن ها ضعيف باشد، يك ديگر را تقويت كرده و حجّت مي شود؛ چنانچه بدر الدين عيني (متوفاي855هـ) در عمدة القاري به نقل از محيي الدين نووي مي نويسد:

وقالَ النَوَوِي في (شرح المهذب): إنَّ الحَدِيْثَ إذا رُوِيَ مِنْ طُرُقٍ وَمُفْرَدَاتُهَا ضِعَافٌ يَحْتَجُّ بِهِ، عَلي أنا نَقُولُ: قَد شَهِدَ لِمَذْهَبِنَا عِدَّةُ أحَادِيْثٍ مِنَ الصَّحَابَةِ بِطُرُقٍ مُخْتَلِفَةٍ كَثِيْرَةٍ يَقَوِّي بَعْضُها بَعْضاً، وَإنْ كانَ كُلُّ وَاحِدٍ ضَعِيْفاً.

نووي در شرح مهذب گفته است: اگر روايتي با سند هاي گوناگون نقل شود؛ ولي برخي از راويان آن ضعيف باشند، بازهم به آن احتجاج مي شود، افزون بر اين كه ما مي گوييم: تعدادي حديث از صحابه و از راه هاي گوناگوني نقل شده است كه برخي از آن برخي ديگر را تقويت مي كنند؛ اگرچه هريك از آن احاديث ضعيف باشند.

العيني، محمود بن أحمد، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج3، ص307.

ابن تيميه حرّاني (متوفاي728 هـ) در مجموع فتاوي مي نويسد:

تَعَدُّدُ الطُّرُقِ وَكَثْرَتُهَا يُقَوِّي بَعْضُهَا بَعْضاً حتي قد يحصل العلم بها ولو كان الناقلون فجّارا فسّاقا فكيف إذا كانوا علماء عدولا ولكن كثر في حديثهم الغلط.

زيادي و تعدد راه هاي نقل حديث يكديگر را تقويت مي كند كه خود زمينه علم به آن را فراهم مي نمايد؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثي كه تمام راويان آن افراد عادلي باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم، كتب ورسائل وفتاوي ابن تيمية، ج18، ص26.

محمد ناصر الباني (متوفاي1420هـ) در ارواء الغليل پس از نقل طُرُق يك روايت مي گويد:

وجملة القول: أن الحديث طرقه كلها لا تخلو من ضعف ولكنه ضعف يسير إذ ليس في شئ منها من اتهم بكذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر في «علم المصطلح» أن الطرق يقوي بعضها بعضا إذا لم يكن فيها متهم.

خلاصه آن كه، تمام سند هاي اين حديث بدون ضعف نيست؛ اگر چه ضعف مهمي نيست؛ زيرا كسي كه متهم به دروغ باشد، در طُرُق حديث وجود ندارد و علّت ضعف يا ارسال آن است و يا كم حافظه بودن راوي. از مسائل ثابت شده در علم رجال اين است كه سند هاي متعدد درصورتي كه در سلسله سند فرد متّهمي نباشد، يك ديگر را تقويت مي كنند.

الباني، محمد ناصر، إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، ج1، ص160.

در نتيجه، اين روايات حتّي اگر از نظر سند هم ضعيف باشند ، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند.

10.عمل به روايت در باب فضائل نياز به سند صحيح ندارد:

مقدسي عالم مشهور و بزرگ اهل سنت در كتاب الآداب الشريعه درخصوص عمل به روايات ضعيف در غير احكام و حلال و حرام، فصلي را گشوده و گويد:

فصل في العمل بالحديث الضعيف وروايته والتساهل في أحاديث الفضائل دون ما تثبت به الأحكام والحلال والحرام والحاجة إلي السنة وكونها بيانا للقرآن يحب اتباعه ولأجل الآثار المذكورة في الفصل قبل هذا ينبغي الإشارة إلي ذكر العمل بالحديث الضعيف والذي قطع به غير واحد ممن صنف في علوم الحديث حكاية عن العلماء أنه يعمل بالحديث الضعيف فيما ليس فيه تحليل ولا تحريم كالفضائل وعن الإمام أحمد ما يوافق هذا

فصلي در خصوص عمل به حديث ضعيف، نقل آن و تساهل در روايت فضائل نه آن رواياتي كه احكام، حلال و حرام را ثابت مي كند و يا نياز به سنت و يا مبين بودن قرآن را مي رساند كه واجب است تبعيت شود.

به خاطر اين آثاري كه در فصل قبلي ذكر شد، شايسته است در مورد عمل به حديث ضعيف نيز اشاره شود و بيشتر كساني كه در خصوص علوم حديث كتاب نوشته اند، به طور قطع از علماء حكاياتي را نقل كرده اند كه به روايت ضعيف در خصوص چيزهاي كه به حلال و حرام ربطي ندارد مانند فضائل، عمل شود و از احمد نيز موافق همين مطلب ذكر شده است

مقدسي، الإمام أبي عبد الله محمد بن مفلح المقدسي (متوفاي 763هـ)، الآداب الشرعية والمنح المرعية، ج2، ص285 تحقيق: شعيب الأرنؤوط / عمر القيام، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1417هـ - 1996م، الطبعة: الثانية

نووي نيز در خصوص عمل به روايات ضعيف در غير احكام و عقايد گويد:

وقد قدمنا في مواضع أن أهل العلم متفقون علي العمل بالضعيف في غير الأحكام وأصول العقائد

در چند جا قبلا گفتيم كه اهل علم اتفاق دارند كه در غير احكام و اصول عقايد، به روايات ضعيف مي شود عمل كرد.

النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، المجموع، ج5، ص62 ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية.

با اين بيان اگر سند روايت فضائل، ضعيف هم باشد، مي شود به آن عمل كرد.

11. فضائل عمر نياز به سند ندارد:

شافعي مقدسي در طبقات بعد از اينكه داستاني را از عمر در خصوص حرف زدن عمر با آب و زمين و تأديب او زمين را، نقل مي كند، مي نويسد:

فانظر إلي عمر كيف يخاطب الماء ويكاتبه ويكلم الأرض ويؤدبها وإذا قال لك المغرور أين أصل ذلك في السنة قل أيها المتعثر في أذيال الجهالات أيطالب الفاروق بأصل وإن شئت أصلا فهاك أصولا لا أصلا واحدا

نگاه كن به عمر كه چگونه آب را مخاطب قرار داده و با او مكاتبه مي كند و با زمين حرف زده و او را تاديب مي كرد و اگر شخص مغروري به تو گفت اصل اين در كجاي سنت است؟ بگو اي ذليلي كه در دامن جهالت افتاده اي آيا در خصوص عمر فاروق اصل طلب مي كني؟! و اگر در هر چيز دنبال اصل باشي خيلي از اصولهايي هست كه يك اصل ندارد.

السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، طبقات الشافعية الكبري، ج2، ص326 تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، 1413هـ.

اگر فضائل عمر نياز به سند و اصل ندارد، پس چگونه بعضي درباره فضائل حضرت علي عليه السلام به دنبال اصل و سند هستند؟!

خلاصه بحث هاي رجالي:

الف: بخاري و مسلم از ليث بن أبي سليم روايت كرده اند؛

ب: شعبهء الحجاج از او روايت نقل كرده و او تنها از ثقات روايت نقل مي كند و همين براي اثبات وثاقت او كافي است؛

ج: يحيي بن معين او را توثيق كرده و همين براي توثيقش كافي است و تضعيفات ديگران در برابر توثيق او برابري نمي كند؛

د: بسياري از علماي اهل سنت صراحتا او را توثيق كرده اند؛

هـ: به گفته الباني تضعيفات ديگران به خاطر دفاع از حديث رسول خدا صلي الله عليه وآله نبوده؛ بلكه به خاطر هواي نفس او را تضعيف كرده اند؛ بنابراين تضعيفات آن ها هيچ ارزشي ندارد.

و: اختلاط در آخر عمر، نمي تواند دليل بر ضعف روايت باشد؛ چون تعدادي از روات بخاري نيز اين چنين بوده اند و علماي اهل سنت روايات آن ها را تصحيح كرده اند.

ز: اين روايت از چندين طريق نقل شده است؛ حتي اگر همگي ضعيف باشند. طبق «قاعده يقوي بعضها بعضا» همديگر را تقويت كرده و براي اهل سنت حجت هستند

ح: اين روايت دست كم سندش «حسن» است و روايت «حسن» نيز همانند روايت «صحيح» براي اهل سنت حجت است.

بنابراين با وجود روايت حسن و روايات فراوان درباره قلع باب خيبر به دست حضرت علي عليه السلام در كتب اهل سنت، مشخص شد كه چنين چيزي از مسلمات تاريخ بوده است و چيز واهي و پوچ كه برخي از علماي اهل سنت ادعا مي كنند، نبوده است. و تنها چيزي كه مي شود درباره انكار اين واقعيت توسط برخي از علماء گفت، اين است كه آنها به خاطر تعصب كوركورانه در پي انكار فضائل حضرت علي عليه السلام به هرقيمتي هستند تا آنجا كه راويان اين روايت يعني عبدالله بن حسن، امام باقر عليه السلام، ابي رافع و غيره كه نزد اهل سنت مورد احترام هستند را با عبارات «يروونه عن رعاع الناس» افرادي عوام ومعمولي به حساب مي آورند.

اعتراف علماء سني و وهابي بر قلع در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام

تا اين جا رواياتي از طريق اهل سنت نقل شد كه ثابت مي كرد اميرمؤمنان عليه السلام در قلعه خيبر را كه ده ها براي باز و بسته كردنش نياز بود، از جا كند و آن را پلي قرار داد بر روي خندقي كه پشت آن كنده بودند و سربازان مسلمان از روي آن رد شده و قلعه را فتح كردند.

در اين بخش به كلمات علماي اهل سنت اشاره خواهيم كرد كه اين قضيه را مسلم گرفته و آن را به عنوان يكي از فضائل اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده اند.

عمرو بن ابي عاصم (متوفاي 287هـ):

عمرو بن ابي عاصم در كتاب السنه، قلع در خيبر را از فضائل حضرت علي عليه السلام دانسته و گويد:

ومن فضائله التي أبانه الله بها تزويجه بفاطمة وولده الحسن والحسين رحمه الله عليهما وحمله باب خيبر وقتله مرحبا وأشياء يكثر ذكرها

و از فضائل آن حضرت كه خدا براي او آشكار كرده است؛ ازدواج با حضرت زهرا عليه السلام، حسن و حسين عليها السلام فرزندانش، و حمل باب خيبر و كشتن مرحب و فضائل ديگر كه ذكرش طولاني مي شود.

الشيباني، عمرو بن أبي عاصم الضحاك (متوفاي287هـ)، السنة، ج2، ص646، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ.

يعقوبي (متوفاي 292هـ):

يعقوبي بعد از نقل جريان فتح خيبر مي نويسد:

واقتلع باب الحصن وكان حجارة طوله أربع أذرع في عرض ذراعين في سمك ذراع فرمي به علي بن أبي طالب خلفه ودخل الحصن ودخله المسلمون

حضرت عليه عليه السلام در قلعه را كه سنگي به درازاي چهار ذراع و پهناي دو ذراع و ضخامت يك ذراع بود از جاي كند و به پشت سر خود افكند و به همراه مسلمانان وارد قلعه شد. همچنين ابو الفداء در تاريخش تصريح مي كند كه علي همان كسي است كه مرحب را كشت، و داستان سپر قرار دادن در قلعه توسط آن حضرت را حكايت نموده است.

اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص56، ناشر: دار صادر - بيروت

خوارزمي (متوفاي 383هـ):

وي در باره كندن در خيبر گويد:

فصلي الله عليه...وعلي الذي بيده باب خيبر قالع

درود خدا بر پيامبر صلي الله عليه و اله و بر كسي است كه در خيبر با دستش از جا كند.

الخوارزمي، أبي بكر محمد بن العباس (المتوفي: 383هـ)، مفيد العلوم ومبيد الهموم،ص9، الناشر: المكتبة العنصرية، بيروت، عام النشر: 1418 هـ

فخر رازي (متوفاي 604هـ):

فخر رازي در اين باره گويد:

قال علي بن أبي طالب كرم الله وجهه: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية ولكن بقوة ربانية.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج21، ص77 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م.

تلمساني بري (متوفاي 644هـ):

وي در اين خصوص چنين اعتراف مي كند:

والله ما اقتلعت باب خيبر بقوة جسدانيَّة ولا بحركة غذائية.

الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج1، ص298طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن ابي الحديد (متوفاي 655هـ):

وي نيز در اين باره گويد:

وهو الذي قلع باب خيبر، واجتمع عليه عصبة من الناس ليقلبوه فلم يقلبوه، وهو الذي اقتلع هبل من أعلي الكعبة وكان عظيما جدا، وألقاه إلي الأرض، وهو الذي اقتلع الصخرة العظيمة في أيام خلافته عليه السلام بيده بعد عجز الجيش كله عنها، وأنبط الماء من تحتها.

او كسي است كه در خيبر را از جا كند، دري كه گروه زيادي از مردم جمع شدند آن را برگردانند؛ ولي نتوانستند. او كسي بود كه بت هبل را كه جدا بزرگ بود از بالاي كعبه كند و بر زمين انداخت او كسي است كه سنگ بزرگي را كه درايام خلافتش يك لشگر از برداشتن آن عاجز بودند، از زمين كند كه از زيرش آب جوشيد

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1، ص20، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م..

ابن ابي الحديد در جاي ديگر مي گويد:

ونحو قول علي: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية، بل بقوة إلهية.

حضرت علي عليه السلام فرمود: بخدا قسم در خيبر را نه با قوت بدن بلكه با قدرت الهي از جا كندم.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

در جاي ديگر نيز مي نويسد:

والله ما قلعت باب خيبر، ودكدكت حصن يهود بقوة جسمانية بل بقوة إلهية.

به خدا قسم در خيبر را با قدرت جسماني نكنده و قلعه خيبر را فرو نريختم بلكه با قوت الهي انجام دادم

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج20، ص169، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

نظام الدين نيشابوري (متوفاي 728هـ):

اين عالم سني نيز در دو جاي از تفسيرش به كندن در خيبر اعتراف كرده و گويد:

والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية

النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاي 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج4، ص418 و ج5، ص29، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1416هـ - 1996م

ابن تيميه (متوفاي 728هـ):

ابن تيميه نيز در اين باره گويد:

ولكن المعروف عند اهل العلم ان عليا قلع باب خيبر

آن چه نزد اهل علم مشهور است اين است كه علي عليه السلام در خيبر را كند

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج18، ص362، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

وي همچنين در كتاب منهاج السنة در جواب سؤالي درباره صحت فتح خيبر توسط علي عليه السلام گويد:

وقد روي أن عليا اقتلع باب الحصن وأما جعله جسرا فلا

روايت شده است كه علي باب قلعه را كند اما اينكه آن را پل قرار داده باشد نه

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص122، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ

ذهبي (متوفاي 748هـ):

ذهبي نيز اعتراف به اصل قلع درخيبر بوسيله حضرت علي عليه السلام كرده وگويد:

وقد روي أن عليا اقتلع الباب أما كونه يغلقه عشرون رجلا وأنه جعل جسرا فلا أصل له

به تحقيق نقل شده است كه علي عليه السلام در خيبر را كند اما اينكه بيست نفر آن را مي بستند و اينكه حضرت درقلعه را پل عبور لشگر قرار داد چنين چيزي اصل و اساسي ندارد

الذهبي،: أبو عبد الله محمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، المنتقي من منهاج الاعتدال في نقض كلام أهل الرفض والاعتزال، ج1، ص518 تحقيق: محب الدين الخطيب دارالنشر:

قاضي عضد الدين ايجي (متوفاي 756هـ):

ايجي نيز بعد از اينكه قلع خيبر را به عنوان يكي از ادله شيعه براي خلافت حضرت علي عليه السلام مطرح كرده و به آن اشكالي نمي گيرد:

مزيد قوته حتي قلع باب خيبر بيده وقال « ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية لكن بقوة إلهية »

قدرت چنان زياد بود تا اينكه درخيبر را بادست خود از جا كند و گفت: من در خيبر راب ا قوت جسماني نكندم بلكه با قوت الهي كندم

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج3، ص628 تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ، 1997م

زركشي (متوفاي 794هـ):

زركشي بعد از نقل گفتار كساني كه روايات قلع باب خيبر را واهي دانسته اند، گفتار آنها را رد كرده و گويد:

زعم العلماء ان هذا الحديث لا اصل له وانما يروي عن رعاع الناس وليس كما قال فقد أخرجه ابن اسحاق في سيرته عن أبي رافع وان سبعة لم يقلبوه

برخي از علماء معتقدند اين حديث( قلع باب خيبر) اساسي ندارد و گويند آن را افراد پست روايت كرده اند در حالي كه چنين نيست اين روايت را ابن اسحاق در سيره استخراج كرده است

الزركشي المصري الحنبلي، شمس الدين أبي عبد الله محمد بن عبد الله (متوفاي794هـ)، اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة المعروف بـ ( التذكرة في الأحاديث المشتهرة )، ج1، ص166 تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1406 هـ ـ 1986م.

ابن حجر هيثمي (متوفاي 973هـ):

ابن حجر نيز در اين باره گويد:

وحمل يومئذ باب حصنها علي ظهره حتي صعد المسلمون عليه ففتحوها وأنهم جروه بعد ذلك فلم يحمله إلا أربعون رجلا وفي رواية أنه تناول بابا من الحصن حصن خيبر فتترس به عن نفسه فلم يزل يقاتل وهو في يده حتي فتح الله عليهم ثم ألقاه فأراد ثمانية أن يلقوه فما استطاعوا

علي عليه السلام در قلعه را بر پشتش گذاشت تا آنجا كه مردم از روي آن بر قلعه وارد شدند و قلعه را فتح كردند آنها بعد از فتح تلاش كردن تا آن در را حركت بدهند كه نتوانستند مگر اين كه چهل مرد در روايتي نقل شده است چون حضرت علي عليه السلام به در نزديك در قلعه خيبر شد كسي بر دست حضرت زد كه سپرش بر زمين افتاد سپس علي عليه السلام دري كه در دروازه قلعه بود برداشت و سپر خود نمود. آن در دست او ماند و با همان حال جنگيد تا قلعه را گشود آنگاه كه آسوده شد آن در را از دست انداخت سپس هشت نفر نيروي خود را بكار بردند كه آن در را برگردانند نتوانستند.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص352، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

عبدالقادر عيدروسي (متوفاي 1037هـ):

عبدالقادر نيز مي گويد:

والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية

العيدروسي، عبد القادر بن شيخ بن عبد الله الوفاة: 1037، تاريخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر، ج1، ص81 دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1405، الطبعة: الأولي

برهان الدين حلبي (متوفاي 1044هـ):

حلبي نيز با رد حرف منكرين قلع در خيبر توسط حضرت عليه السلام، به اصل كندن در خيبر اعتراف كرده و گويد:

قال بعضهم وطرق حديث الباب كلها واهية وفي بعضها قال الذهبي إنه منكر وفي الإمتاع وزعم بعضهم أن حمل علي كرم الله وجهه الباب لا أصل له وإنما يروي عن رعاع الناس وليس كذلك ثم ذكر جملة ممن خرجه من الحفاظ

برخي گفته اند طرق تمام روايت باب واهي است و ذهبي نيزدرمورد برخي روايات گويد كه منكر است برخي نيز گمان مي كنند كه حمل باب خيبر توسط علي عليه السلام ريشه و اساسي ندارد و اين روايت از پس افراد عوام نقل شده است، درحالي كه چنين نيست سپس گروهي از حفاظ را ذكر كرده كه آن را تخريج كرده اند.

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج2، ص737 ناشر: دار المعرفة - بيروت - 1400.

ابو سعيد خادمي حنفي (متوفاي 1156هـ):

ابو سعيد نيز در كتاب بريقة محمودية گويد:

وَتَوَاتَرَتْ وَقْعَتُهُ فِي خَيْبَرَ وَغَيْرِهِ وَأَنَّهُ اُشْتُهِرَ حُسْنُ خُلُقِهِ وَمَزِيدُ قُوَّتِهِ فِي بَدَنِهِ حَتَّي قَلَعَ بَابَ خَيْبَرَ بِيَدِهِ

جنگ حضرت علي عليه السلام در خيبر و جنگ هاي ديگر در حد تواتر است همچنين حسن خلق و قدرت بدني ايشان نيز تا آنجا مشهور بوده كه درخيبر را با دست خود كند.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاي 1156هـ) بريقة محمودية،ج2، ص9، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن عثيمين (متوفاي 1421هـ):

ابن عثيمين كه از علماي مشهور وهابيت است، بعد از حمد و ثناء خداوند و بعد از درود فرستادن بر پيامبر صلي الله عليه و آله و خلفاء گويد:

صلي الله عليه....علي علي قالع باب خيبر ومُزَلْزِل حصونه

درود خدا بر پيامبر صلي الله عليه و اله..و بر علي عليه السلام كننده در خيبر و متزلزل كننده قلعه خيبر است.

العثيمين، محمد بن صالح بن محمد (المتوفي: 1421هـ)، مجموع فتاوي ورسائل فضيلة الشيخ محمد بن صالح العثيمين، جمع وترتيب: فهد بن ناصر بن إبراهيم السليمان، الناشر: دار الوطن - دار الثريا، الطبعة: الأخيرة - 1413 هـ

روايات شيعه

درمنابع شيعه روايات فراواني وجود دارد كه به كندن در خيبر به دست حضرت علي عليه السلام اشاره كرده اند از آن جايي كه روايت در اين باب در كتاب هاي شيعه بسيار زياد و بلكه متواتر است، ما فقط چهارده حديث با اين موضوع از باب تيمن و تبرك خدمت شما ارائه خواهيم كرد.

طبيعي است كه با توجه به متواتر بودن اين روايات، نيازي به بررسي سند هم ندارد.

روايت اول

شيخ صدوق رحمة الله عليه روايتي را از ابو سعيد خدري چنين نقل مي كند:

حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ قَالَ: أَتَتْ فَاطِمَةُ عليها السلام النَّبِيَّ فَذَكَرَتْ عِنْدَهُ ضَعْفَ الْحَالِ فَقَالَ لَهَا أَ مَا تَدْرِينَ مَا مَنْزِلَةُ عَلِيٍّ عِنْدِي كَفَانِي أَمْرِي وهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَنَةً وضَرَبَ بَيْنَ يَدَيَّ بِالسَّيْفِ وهُوَ ابْنُ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً وقَتَلَ الْأَبْطَالَ وهُوَ ابْنُ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً وفَرَّجَ هُمُومِي وهُوَ ابْنُ عِشْرِينَ سَنَةً ورَفَعَ بَابَ خَيْبَرَ وهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْنِ وعِشْرِينَ سَنَةً كَامِلَةً وكَانَ لَا يَرْفَعُهُ خَمْسُونَ رَجُلًا قَالَ فَأَشْرَقَ لَوْنُ فَاطِمَةَ ولَمْ تَقَرَّ قَدَمَاهَا حَتَّي أَتَتْ عَلِيّاً عليه السلام فَأَخْبَرَتْهُ فَقَالَ كَيْفَ لَوْ حَدَّثْتُكِ بِفَضْلِ اللَّهِ عَلَيَّ كُلِّه

حضرت فاطمه عليها السلام خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله آمد و از ضعف حال سخن گفت، پيغمبر به او فرمود تو نمي داني علي چه مقامي نزد من دارد؟ دوازده سال داشت كه كارهاي مرا اداره مي كرد، در شانزده سالگي برابرم شمشير زد و نوزده سالگي پهلوان ها را كشت و در بيست سالگي غم هاي مرا بر طرف مي كرد، بيست و دو ساله بود كه در خيبر را از جا برداشت كه پنجاه مرد نمي توانستند آن را بردارند، چهره فاطمه از شادي برافروخت و سر پايش قرار نداشت تا نزد علي برگشت و به او گزارش داد حضرت علي عليه السلام در جوابش فرمود: چه حالي داشتي اگر همه تفضلاتي كه خدا بر من روا داشته است، برايت مي گفتم.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الأمالي، ص483، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

در منابع ذيل نيز اين روايت آمده است:

الطبري، محمد بن جرير الطبري ( الشيعي متوفاي قرن 4) دلائل الامامة،-، ص70، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية - مؤسسة البعثة - قم، چاپ: الأولي، سال چاپ: 1413، ناشر: مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة

الإربلي، أبو الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاي693هـ)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، - ج2، ص28،ناشر: دار الأضواء ـ بيروت، الطبعة الثانية، 1405هـ ـ 1985م.

البحراني، السيد هاشم البحراني، وفات: 1107، حلية الأبرار، ج2، ص84، تحقيق: الشيخ غلام رضا مولانا البروجردي، ناشر: مؤسسة المعارف الإسلامية - قم - ايران، سال چاپ: 1414 چاپ: الأولي

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج40، ص7، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

النجفي المرعشي، سيد شهاب الدين (متوفاي1411هـ)، شرح إحقاق الحق، ج18، ص171، تحقيق، تعليق و نشر: السيد شهاب الدين المرعشي النجفي / تصحيح: السيد إبراهيم الميانجي

شيخ طوسي نيز با اندكي تفاوت در متن حديث، چنين نقل روايت مي كند:

َ بِالْإِسْنَادِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ:حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ، عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ، قَالَ: أَتَتْ فَاطِمَةُ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا) ذَاتَ يَوْمٍ أبيها [أَبَاهَا] (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ)، فَذَكَرَتْ عِنْدَهُ ضَعْفَ الْحَالِ فَقَالَ لَهَا: أَ مَا تَدْرِينَ مَا مَنْزِلَةُ عَلِيٍّ عِنْدِي كَفَانِي أَمْرِي وهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَنَةً، وضَرَبَ بَيْنَ يَدَيَّ بِالسَّيْفِ وهُوَ ابْنُ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً، وقَتَلَ الْأَبْطَالَ وهُوَ ابْنُ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً، وفَرَّجَ هُمُومِي وَهُوَ ابْنُ عِشْرِينَ سَنَةً، وقَلَعَ بَابَ خَيْبَرَ وَهُوَ ابْنُ اثْنَتَيْنِ وَعِشْرِينَ سَنَةً، وكَانَ لَا يَقْلَعُهُ خَمْسُونَ رَجُلًا.قال: فَأَشْرَقَ لَوْنُ فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا السَّلَامُ) ولَمْ تَقِرَّ قَدَماً عَلَي الْأَرْضِ حَتَّي أَتَتْ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَأَخْبَرَتْهُ. فَقَالَ: كَيْفَ ولَوْ حَدَّثَكَ بِفَضْلِ اللَّهِ عَلَيَّ كُلِّه

الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الأمالي، ص439، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة، ناشر: دار الثقافة ـ قم، الطبعة: الأولي، 1414هـ الأمالي-

روايت دوم

شيخ مفيد روايت طولاني را درباره قلع در خيبر و پل قرار دادن آن توسط حضرت علي عليه السلام چنين نقل مي كند:

فَرَوَي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي الْأَزْدِيُّ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ الْيَسَعِ وعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحِيمِ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ هِشَامٍ ومُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ وغَيْرِهِمْ مِنْ أَصْحَابِ الْآثَارِ قَالُوا لَمَّا دَنَا رَسُولُ اللَّهِ، صمِنْ خَيْبَرَ قَالَ لِلنَّاسِ قِفُوا فَوَقَفَ النَّاسُ فَرَفَعَ يَدَيْهِ إِلَي السَّمَاءِ وقَالَ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ ومَا أَظْلَلْنَ ورَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ ومَا أَقْلَلْنَ ورَبَّ الشَّيَاطِينِ ومَا أَضْلَلْنَ أَسْأَلُكَ خَيْرَ هَذِهِ الْقَرْيَةِ وخَيْرَ مَا فِيهَا وأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وشَرِّ مَا فِيهَا ثُمَّ نَزَلَ تَحْتَ شَجَرَةٍ فِي الْمَكَانِ فَأَقَامَ وأَقَمْنَا بَقِيَّةَ يَوْمِنَا ومِنْ غَدِهِ. » فَلَمَّا كَانَ نِصْفُ النَّهَارِ نَادَانَا مُنَادِي رَسُولِ اللَّهِ، صفَاجْتَمَعْنَا إِلَيْهِ فَإِذَا عِنْدَهُ رَجُلٌ جَالِسٌ فَقَالَ إِنَّ هَذَا جَاءَنِي وأَنَا نَائِمٌ فَسَلَّ سَيْفِي وقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ يَمْنَعُكَ مِنِّي الْيَوْمَ قُلْتُ اللَّهُ يَمْنَعُنِي مِنْكَ فَشَامَ السَّيْفَ وهُوَ جَالِسٌ كَمَا تَرَوْنَ لَا حَرَاكَ بِهِ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ لَعَلَّ فِي عَقْلِهِ شَيْئاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ نَعَمْ دَعُوهُ ثُمَّ صَرَفَهُ ولَمْ يُعَاقِبْهُ.

وَ حَاصَرَ رَسُولُ اللَّهِ، صخَيْبَرَ بِضْعاً وعِشْرِينَ لَيْلَةً وكَانَتِ الرَّايَةُ يَوْمَئِذٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَلَحِقَهُ رَمَدٌ أَعْجَزَهُ عَنِ الْحَرْبِ وكَانَ الْمُسْلِمُونَ يُنَاوِشُونَ الْيَهُودَ مِنْ بَيْنِ أَيْدِي حُصُونِهِمْ وجَنَبَاتِهَا.

فَلَمَّا كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ فَتَحُوا الْبَابَ وقَدْ كَانُوا خَنْدَقُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ وخَرَجَ مَرْحَبٌ بِرِجْلِهِ يَتَعَرَّضُ لِلْحَرْبِ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ، صأَبَا بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ خُذِ الرَّايَةَ فَأَخَذَهَا فِي جَمْعٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ فَاجْتَهَدَ ولَمْ يُغْنِ شَيْئاً فَعَادَ يُؤَنِّبُ الْقَوْمَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ ويُؤَنِّبُونَهُ.فلما كَانَ مِنَ الْغَدِ تَعَرَّضَ لَهَا عُمَرُ فَسَارَ بِهَا غَيْرَ بَعِيدٍ ثُمَّ رَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ ويُجَبِّنُونَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ، صلَيْسَتْ هَذِهِ الرَّايَةُ لِمَنْ حَمَلَهَا جِيئُونِي بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقِيلَ لَهُ إِنَّهُ أَرْمَدُ قَالَ أَرُونِيهِ تُرُونِي رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ ورَسُولَهُ ويُحِبُّهُ اللَّهُ ورَسُولُهُ يَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا لَيْسَ بِفَرَّارٍ فَجَاءُوا بِعَلِيٍّ عليه السلام يَقُودُونَهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ، صمَا تَشْتَكِي يَا عَلِيُّ قَالَ رَمَدٌ مَا أُبْصِرُ مَعَهُ وصُدَاعٌ بِرَأْسِي فَقَالَ لَهُ اجْلِسْ وضَعْ رَأْسَكَ عَلَي فَخِذِي فَفَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام ذَلِكَ فَدَعَا لَهُ النَّبِيُّ، صوَ تَفَلَ فِي يَدِهِ فَمَسَحَهَا عَلَي عَيْنَيْهِ ورَأْسِهِ فَانْفَتَحَتْ عَيْنَاهُ وسَكَنَ مَا كَانَ يَجِدُهُ مِنَ الصُّدَاعِ وقَالَ فِي دُعَائِهِ لَهُ اللَّهُمَّ قِهِ الْحَرَّ والْبَرْدَ وأَعْطَاهُ الرَّايَةَ وكَانَتْ رَايَةً بَيْضَاءَ وقَالَ لَهُ خُذِ الرَّايَةَ وامْضِ بِهَا فَجَبْرَئِيلُ مَعَكَ والنَّصْرُ أَمَامَكَ والرُّعْبُ مَبْثُوثٌ فِي صُدُورِ الْقَوْمِ واعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنَّهُمْ يَجِدُونَ فِي كِتَابِهِمْ أَنَّ الَّذِي يُدَمِّرُ عَلَيْهِمُ اسْمُهُ إِلْيَا فَإِذَا لَقِيتَهُمْ فَقُلْ أَنَا عَلِيٌّ فَإِنَّهُمْ يُخْذَلُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام فَمَضَيْتُ بِهَا حَتَّي أَتَيْتُ الْحُصُونَ فَخَرَجَ مَرْحَبٌ وعَلَيْهِ مِغْفَرٌ وحَجَرٌ قَدْ ثَقَبَهُ مِثْلَ الْبَيْضَةِ عَلَي رَأْسِهِ وهُوَ

يَرْتَجِزُ ويَقُولُ

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبٌ شَاكٍ سِلَاحِي بَطَلٌ مُجَرَّبٌ

فَقُلْتُ

أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَةً لَيْثٌ لِغَابَاتٍ شَدِيدٌ قَسْوَرَةٌ

أَكِيلُكُمْ بِالسَّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَةِ

فَاخْتَلَفْنَا ضَرْبَتَيْنِ فَبَدَرْتُهُ فَضَرَبْتُهُ فَقَدَدْتُ الْحَجَرَ والْمِغْفَرَ ورَأْسَهُ حَتَّي وَقَعَ السَّيْفُ فِي أَضْرَاسِهِ فَخَرَّ صَرِيعاً.

وَ جَاءَ فِي الْحَدِيثِ: أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لَمَّا قَالَ أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حِبْرٌ مِنْ أَحْبَارِ الْقَوْمِ غُلِبْتُمْ ومَا أُنْزِلَ عَلَي مُوسَي فَدَخَلَ قُلُوبَهُمْ مِنَ الرُّعْبِ مَا لَمْ يُمْكِنْهُمْ مَعَهُ الِاسْتِيطَانُ بِهِ. وَ لَمَّا قَتَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مَرْحَباً رَجَعَ مَنْ كَانَ مَعَهُ وأَغْلَقُوا بَابَ الْحِصْنِ عَلَيْهِمْ دُونَهُ فَصَارَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلَيْهِ فَعَالَجَهُ حَتَّي فَتَحَهُ وأَكْثَرُ النَّاسِ مِنْ جَانِبِ الْخَنْدَقِ لَمْ يَعْبُرُوا مَعَهُ فَأَخَذَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَابَ الْحِصْنِ فَجَعَلَهُ عَلَي الْخَنْدَقِ جِسْراً لَهُمْ حَتَّي عَبَرُوا فَظَفِرُوا بِالْحِصْنِ ونَالُوا الْغَنَائِمَ. فَلَمَّا انْصَرَفُوا مِنَ الْحُصُونِ أَخَذَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِيُمْنَاهُ فَدَحَا بِهِ أَذْرُعاً مِنَ الْأَرْضِ وكَانَ الْبَابُ يُغْلِقُهُ عِشْرُونَ رَجُلًا مِنْهُمْ.

وَ لَمَّا فَتَحَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام الْحِصْنَ وقَتَلَ مَرْحَباً وأَغْنَمَ اللَّهُ الْمُسْلِمِينَ أَمْوَالَهُمْ اسْتَأْذَنَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ رَسُولَ اللَّهِ أَنْ يَقُولَ شِعْراً فَقَالَ لَهُ قُلْ فَأَنْشَأَ يَقُولُ

وَ كَانَ عَلِيٌّ أَرْمَدَ الْعَيْنِ يَبْتَغِي دَوَاءً فَلَمَّا لَمْ يُحِسَّ مُدَاوِياً

شَفَاهُ رَسُولُ اللَّهِ مِنْهُ بِتَفْلَةٍ فَبُورِكَ مَرْقِيّاً وبُورِكَ رَاقِياً

وَ قَالَ سَأُعْطِي الرَّايَةَ الْيَوْمَ صَارِماً كَمِيّاً مُحِبّاً لِلرَّسُولِ مُوَالِياً «

يُحِبُّ إِلَهِي وعَ الْإِلَهُ يُحِبُّهُ بِهِ يَفْتَحُ اللَّهُ الْحُصُونَ الْأَوَابِيَا

فَأَصْفَي بِهَا دُونَ الْبَرِيَّةِ كُلِّهَا عَلِيّاً وسَمَّاهُ الْوَزِيرَ الْمُؤَاخِيَا

يحيي بن محمد ازدي (به سند خود) از عبد الملك بن هشام، و محمد بن اسحاق و ديگر از نويسندگان حديث كرده كه گفته اند: هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نزديك به خيبر شد، به مردم فرمود: درنگ كنيد، مردمان ايستادند پس دست هاي خويش بسوي آسمان بلند كرده گفت: بار خدايا اي پروردگار هفت آسمان و آنچه بر آن سايه افكنده، و اي پروردگار هفت زمين و آنچه بر خود گرفته، و اي پروردگار شياطين و آنچه گمراه كرده اند، از تو خير و نيكوئي اين قريه و آنچه در آن است درخواست كنم، و از شر و بدي آن بتو پناه برم (اين دعا را خواند) سپس زير درختي همان جا فرود آمد و آنجا منزل كرد و ما نيز آن روز و فردا را تا نيمه آن بوديم، چون نيمه روز شد منادي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرياد زد (و مردمان را پيش او خواند) گرد او جمع شديم ديديم مردي نزد حضرت نشسته است، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: من در خواب بودم كه اين مرد بيامد و شمشير مرا از نيام دركشيد و بمن گفت: اي محمد كيست كه امروز تو را از من نگهدارد؟

گفتم: خدا مرا از دست تو نگهداري كند، (اين را كه گفتم) شمشير را در نيام كرده و چنانچه مي بينيد نشست و هيچ جنبشي نكند.

ما عرض كرديم: اي رسول خدا شايد در عقل و خرد او چيزي باشد (و از نظر عقل ناقص باشد)؟ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: آري او را واگذاريد سپس او را رها ساخته دنبالش نكرد.

و آن حضرت زياده از بيست روز خيبر را محاصره كرد و در اين مدت پرچم جنگ به دست علي عليه السّلام بود تا اينكه درد چشمي به او عارض شد كه از ادامه جنگ ناتوانش كرد، در اين مدت مسلمانان با يهود در گوشه و كنار قلعه جنگ و گريز داشتند، تا اينكه يكي از روزها در قلعه را باز كردند، و پيش از آن دور تا دور قلعه را خندق و گودال كنده بودند، پس مرحب با مردان خود (كه با او بودند) از قلعه بيرون تاخت و براي جنگ خود را آماده ساخت، رسول خدا صلي الله عليه و آله ابا بكر را خواند و به او فرمود: پرچم جنگ را به دست گير (و بجنگ اينان برو) ابو بكر پرچم را بدست گرفته و با گروهي از مهاجرين بميدان جنگ رفت ولي كاري از پيش نبرده بازگشت و آنان را كه همراهش بودند سرزنش مي كرد، و آنها نيز او را سرزنش مي كردند (و هر كدام گناه را بگردن ديگري مي انداخت) چون فردا شد عمر پيش آمد و كار جنگ را بعهده گرفت و پرچم بدست گرفته به ميدان آمد، و پس از اينكه اندكي راه رفت بازگشت و همراهان خويش را بترس از دشمن متهم مي ساخت، و آنها او را ترسو مي خواندند، پيغمبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: اين پرچم بدست آنكه بايد باشد نبود، علي بن ابي طالب را پيش من آوريد عرض شد: او گرفتار درد چشم است؟ فرمود:

او را به من نشان دهيد تا مردي را ببينيد كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، اين پرچم را بسزا بگيرد و نگريزد، پس دست علي عليه السلام را (كه درد چشم داشت و نميتوانست چشم خود را باز كند) بگرفتند و او را نزد آن حضرت (صلي الله عليه وآله) آوردند، و پيغمبر (صلي الله عليه وآله) باو فرمود: يا علي از چه چيز شكوه داري (و ناراحتيت چيست)؟ عرض كرد: بدرد چشمي گرفتار شده ام كه جايي را نمي بينم، و دردسري نيز دچار شده ام، فرمود: بنشين و سرت را در دامان من بگذار، علي عليه السلام چنان كرد، پيغمبر (صلي الله عليه وآله) براي او دعا كرد و با دست مباركش كمي از آب دهان خويش برگرفت و بر چشم و سر او ماليد، پس چشمان علي عليه السلام باز شد و درد سرش آرام شد، و در دعائي كه براي او كرد اين بود كه گفت: بار خدايا او را از گرما و سرما نگهداري فرما، سپس پرچم جنگ كه پرچم سفيدي بود باو داده فرمود: اين پرچم را بگير و برو كه جبرئيل همراه تو است، و ياري در پيش رويت، و ترس از تو در دلهاي دشمنان جايگير شده، و اي علي بدان كه اينان در كتاب خويش (تورات يا كتاب ديگري كه نزد آنان بوده) ديده اند كه نابودكننده آنان كسي است كه نامش «ايليا» است، پس همين كه تو آنان را ديدار كردي بگو: من علي هستم، كه ان شاء اللَّه تعالي آنها (پس از شنيدن اين نام) مخذول گردند (و از بين بروند) امير المؤمنين عليه السلام فرمود: من پرچم را بدست گرفته براه افتادم تا اينكه بپاي قلعه خيبر رسيدم، پس مرحب بيرون تاخت و كُله خودي بر سر داشت و روي آن سنگي بشكل كله خود كه پائين آن را سوراخ كرده بود نيز بر سر داشت، و رجزي هم مي خواند و ميگفت:مردم خيبر مي دانند كه منم مرحب كه در اسلحه و افزار جنگم بران، و خود پهلواني با تجربه و آزمايش شده ام.

من در پاسخش گفتم:

منم آن كس كه مادرم مرا حيدره ناميده و چون شيران بيشه اي هستم كه خشم و قهرش سخت است شما را با شمشيري ميسنجم مانند سنجيدن با سندره (و سندره نام پيمانه بسيار بزرگي است كه گنجايش زيادي دارد، و اين فرمايش كنايه از آنست كه من با يك دست همه شما را حريف هستم).

و دو ضربت ميان ما رد و بدل شد، و من پيش دستي كرده ضربتي بر او زدم كه آن سنگ و كُله خود و سرش را بدو نيم كرد و شمشير به دندان هاي او رسيد، و برو به زمين افتاد.

و در حديث آمده كه هنگامي كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: منم علي بن ابي طالب، يكي از كاهنان (و پيشوايان روحاني آنان) بدانها گفت: سوگند بآنچه بر موسي فرود آمد كه شكست خورديد، پس (از اين سخن) چنان ترسي در دل ايشان افتاد كه ديگر نتوانستند خودداري كنند، و چون علي عليه السّلام مرحب را بكشت آنان كه همراه او بودند به قلعه بازگشتند و در را بروي خود بستند، پس چون علي عليه السّلام بدان سو رفت به تدبيري كه مي دانست آن در را گشود، و بيشتر مردمان در آن سوي خندق بودند و نتوانسته بودند از آن بگذرند، پس علي عليه السّلام آن در را كند و بروي خندق گذارده و آن را پلي ساخت كه از آن بگذرند، مسلمانان گذشته و قلعه را بگرفتند، و از غنيمت هاي آنجا بهره مند گشتند، و چون از قلعه بازگشتند علي عليه السّلام آن در را كه بيست تن با كمك يك ديگر مي بستند بدست راست خود بر گرفت و چندين متر پرتاب كرد.

و چون علي عليه السلام آن قلعه را گشود، و مرحب را بكشت و اموال يهود را خداوند بهره مسلمانان كرد حسان بن ثابت انصاري (شاعر) از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اجازه خواست كه در اين باره شعري بگويد، حضرت باو فرمود: بگو، پس حسان اين اشعار را انشاء كرد:

علي را چشم درد مي كرد و دارو مي جست اما داروئي نيافت، رسول خدا او را به آب دهن شفا داد، پس چه فرخنده بيمار و چه مبارك طبيبي و فرمود: فردا علم را به مردي مي دهم پهلواني چون تيغ بران و دوستدار پيامبر خدا است، او خداي مرا دوست مي دارد و خدا او را دوست مي دارد؛ و اين دژهاي نگشودني را با دست او مي گشايد، پس علي را بدين فخر برگزيد از همه مردم و او را برادر و وزير خود خوان

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ج1، ص124 ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.

روايت سوم

همچنين شيخ مفيد در روايتي ديگر نقل مي كند:

قَدْ رَوَي أَصْحَابُ الْآثَارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ لَمَّا عَالَجْتُ بَابَ خَيْبَرَ جَعَلْتُهُ مِجَنّاً لِي وَقَاتَلْتُ الْقَوْمَ فَلَمَّا أَخْزَاهُمُ اللَّهُ وَضَعْتُ الْبَابَ عَلَي حِصْنِهِمْ طَرِيقاً ثُمَّ رَمَيْتُ بِهِ فِي خَنْدَقِهِمْ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ لَقَدْ حَمَلْتَ مِنْهُ ثِقْلًا فَقَالَ مَا كَانَ إِلَّا مِثْلَ جُنَّتِيَ الَّتِي فِي يَدِي فِي غَيْرِ ذَلِكَ الْمَقَامِ.

مورّخين از حسن بن صالح (به سندش) از أبي عبد اللَّه جدلي روايت كرده اند كه گفت: از امير المؤمنين عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: چون چاره در خيبر را كرده و آن را كندم، سپر خود ساخته و با آن جنگ كردم تا آنگاه كه خداي تعالي آنان را شكست داد آن در را راه (آمد و شد) ساختم، و سپس آن را در ميان خندق انداختم، مردي بآن حضرت عرض كرد: از برداشتن آن در سنگيني بسياري احساس نمودي؟ فرمود: زيادتر از سنگيني سپري كه در جاهاي ديگر بدست مي گرفتم نبود،

وي در ادامه گويد:

وَ ذَكَرَ أَصْحَابُ السِّيَرِ أَنَّ الْمُسْلِمِينَ لَمَّا انْصَرَفُوا مِنْ خَيْبَرَ رَامُوا حَمْلَ الْبَابِ فَلَمْ يُقِلَّهُ مِنْهُمْ إِلَّا سَبْعُونَ رَجُلًا.

تاريخ نويسان ياد آور شده اند كه آنگاه كه مسلمانان از خيبر بازگشتند خواستند آن در را بردارند و كمتر از هفتاد نفر كه به يكديگر كمك كردند نتوانستند آن در را از جاي بردارند.

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ج1، ص128 ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.

الإربلي، أبو الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاي693هـ)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، - ج2، ص215،ناشر: دار الأضواء ـ بيروت، الطبعة الثانية، 1405هـ ـ 1985م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج21، ص17، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

روايت چهارم

طبرسي روايتي را از امام باقر عليه السلام اين چنين نقل مي كند:

قَالَ أَبَانٌ وحَدَّثَنِي زُرَارَةُ قَالَ قَالَ الْبَاقِرُ عليه السلام انْتَهَي إِلَي بَابِ الْحِصْنِ وقَدْ أُغْلِقَ فِي وَجْهِهِ فَاجْتَذَبَهُ اجْتِذَاباً وتَتَرَّسَ بِهِ ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَي ظَهْرِهِ وَاقْتَحَمَ الْحِصْنَ اقْتِحَاماً واقْتَحَمَ الْمُسْلِمُونَ والْبَابُ عَلَي ظَهْرِهِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَقِيَ عَلِيٌّ عليه السلام مِنَ النَّاسِ تَحْتَ الْبَابِ أَشَدَّ مِمَّا لَقِيَ مِنَ الْبَابِ ثُمَّ رَمَي بِالْبَابِ رَمْياً وخَرَجَ الْبَشِيرُ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ، صأَنَّ عَلِيّاً دَخَلَ الْحِصْنَ فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ فَخَرَجَ عَلِيٌّ يَتَلَقَّاهُ فَقَالَ قَدْ بَلَغَنِي نَبَؤُكَ الْمَشْكُورُ وصَنِيعُكَ الْمَذْكُورُ قَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْكَ ورَضِيتُ أَنَا عَنْكَ فَبَكَي عَلِيٌّ عليه السلام فَقَالَ لَهُ مَا يُبْكِيكَ يَا عَلِيُّ قَالَ فَرَحاً بِأَنَّ اللَّهَ ورَسُولَهُ عَنِّي رَاضِيَانِ قَالَ وأَخَذَ عَلِيٌّ فِيمَنْ أَخَذَ صَفِيَّةَ بِنْتَ حُيَيٍّ فَدَعَا بِلَالًا فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وقَالَ لَهُ لَا تَضَعْهَا إِلَّا فِي يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّي يَرَي فِيهَا رَأْيَهُ فَأَخْرَجَهَا بِلَالٌ ومَرَّ بِهَا إِلَي رَسُولِ اللَّهِ عَلَي الْقَتْلَي وقَدْ كَادَتْ تَذْهَبُ رُوحُهَا جَزَعاً فَقَالَ أَنُزِعَتْ مِنْكَ الرَّحْمَةُ يَا بِلَالُ ثُمَّ اصْطَفَاهَا، صلِنَفْسِهِ ثُمَّ أَعْتَقَهَا وتَزَوَّجَهَا قَالَ فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ، صمِنْ خَيْبَرَ عَقَدَ لِوَاءً ثُمَّ قَالَ مَنْ يَقُومُ فَيَأْخُذُهُ بِحَقِّهِ وهُوَ يُرِيدُ أَنْ يَبْعَثَ بِهِ إِلَي حَوَائِطِ فَدَكٍ فَقَامَ الزُّبَيْرُ إِلَيْهِ فَقَالَ أَنَا فَقَالَ لَهُ أَمِطْ عَنْهُ ثُمَّ قَامَ سَعْدٌ فَقَالَ أَمِطْ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ قُمْ إِلَيْهِ فَخُذْهُ فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إِلَي فَدَكٍ فَصَالَحَهُمْ عَلَي أَنْ يَحْقِنَ دِمَاءَهُمْ فَكَانَتْ حَوَائِطُ فَدَكٍ لِرَسُولِ اللَّهِ خَاصّاً خَالِصاً فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وجَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تُؤْتِيَ ذَوِي الْقُرْبَي حَقَّهُ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ ومَنْ قَرَابَاتِي ومَا حَقُّهَا قَالَ فَاطِمَةُ فَأَعْطِهَا حَوَائِطَ فَدَكٍ ومَا لِلَّهِ ولِرَسُولِهِ فِيهَا فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ، صفَاطِمَةَ عليه السلام وَ كَتَبَ لَهَا كِتَاباً جَاءَتْ بِهِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهَا إِلَي أَبِي بَكْرٍ وقَالَتْ هَذَا كِتَابُ رَسُولِ اللَّهِ، صلِي ولِابْنَيَّ قَالَ ولَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ، صخَيْبَرَ أَتَاهُ الْبَشِيرُ بِقُدُومِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وأَصْحَابِهِ مِنَ الْحَبَشَةِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَقَالَ مَا أَدْرِي بِأَيِّهِمَا أُسَرُّ بِفَتْحِ خَيْبَرَ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَر

زراره گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمود: امير المؤمنين عليه السّلام به طرف حصن يهودان پيش رفتند، و آنان در قلعه را بروي آن جناب بسته بودند، علي عليه السّلام در حصار را از جاي كندند، و براي خود سپر قرار دادند، و بعد او را پشت گرفتند تا مسلمان ها از روي آن عبور كنند.

حضرت باقر سلام اللَّه عليه فرمود: به خداوند قسم علي بن ابي طالب از سنگيني در كه به پشت آن جناب فشار آورده بود عبور و مرور مردم را احساس نمي كرد پس از اينكه مسلمين از روي در عبور كردند و داخل قلعه شدند امير المؤمنين عليه السّلام در را دور انداخت، و در اين وقت به حضرت رسول صلي الله عليه و اله مژده آوردند كه علي بن ابي طالب عليه السلام قلعه هاي يهوديان را گشود و اينك داخل حصن شده است.

در اين هنگام حضرت خاتم النبيين صلي اللَّه عليه و آله به طرف حصار تشريف فرما شدند علي بن ابي طالب عليه السلام از آن جناب استقبال كرد، پيغمبر فرمود: كارهاي پسنديده شما را به من رسانيدند، اينك خداوند و من از شما راضي هستيم، هنگامي كه امير المؤمنين اين سخن را شنيدند گريه كردند، پيغمبر فرمود: چرا گريه ميكني؟ عرض كرد:

از رضايت خدا و رسول گريه شوق مرا فرا گرفته است و خوشوقت هستم كه عمل من در پيشگاه پروردگار مورد قبول واقع گرديده.

علي بن ابي طالب عليه السّلام در جنگ خيبر صفيه دختر حيي بن اخطب را به اسارت گرفتند، و او را به بلال حبشي سپردند و فرمودند: صفيه را خدمت حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله ببريد تا در باره وي تصميم بگيرد، بلال صفيه را از ميدان جنگ و كنار كشته ها عبور داد، هنگامي كه چشم او به كشته شدگان افتاد از فرط اندوه نزديك شد قالب تهي كند، پيغمبر به بلال فرمود: مگر رحم در دل شما نبود كه صفيه را از ميدان جنگ عبور دادي؟!، پس از اين پيغمبر صفيه را آزاد كرد و سپس با وي ازدواج نمود.

ابان گويد: هنگامي كه حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله از امر خيبر فارغ شدند، پرچمي را برافراشتند تا عده اي را براي تصرف باغهاي فدك بفرستند، پس از عقد لواء فرمود:

كدام يك از شما حاضريد اين پرچم را در دست گيريد و مأموريت را به خوبي انجام دهيد، زبير بن عوام بپا خواست و عرض كرد: يا رسول اللَّه! من امر شما را اطاعت ميكنم، حضرت فرمود: شما بنشينيد اين مأموريت از عهده شما خارج است.

بعد از اين سعد به پا خواست و خود را براي در دست گرفتن پرچم آماده ساخت، پيغمبر فرمود: شما نيز توقف كنيد زيرا انجام اين كار از عهده شما هم بيرون است، در اين هنگام حضرت رسول روي خود را به طرف علي بن ابي طالب آورد و فرمود: برخيزيد و اين پرچم را در دست گيريد، و به طرف فدك حركت كنيد.

امير المؤمنين عليه السّلام طبق فرمان حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله به طرف فدك حركت كردند و با مردم آن محل صلح و معاهده بستند كه: باغهاي فدك براي پيغمبر باشد و در مقابل، جان آنها از طرف مسلمين تأمين گردد و كسي به آنان صدمه و آزار نرساند، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و به پيغمبر گفت: خداوند به شما امر ميكند كه حقوق خويشاوندان خود را بدهيد، و آنها را از خود راضي كنيد.

حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله فرمود: يا جبرئيل خويشاوندان من كه هستند، و حقوق آنان چيست؟ گفت: مقصود از خويشاوند فاطمه است، اينك باغهاي فدك را به او بدهيد زيرا خدا و رسول در آن حقي ندارند، پيغمبر فاطمه را طلبيد و كتبا فدك را به وي تسليم كرد، فاطمه عليها السّلام پس از وفات حضرت رسول نزد ابو بكر رفت و اين نامه را به وي ارائه داد و گفت: طبق اين نامه فدك مال من و فرزندان من بوده است، و شما عدوانا او را تصرف كرده ايد.

ابان گويد: هنگامي كه پيغمبر از فتح خيبر فارغ شد، به وي مژده دادند كه جعفر بن ابي طالب و ياران او از حبشه آمده اند، حضرت فرمود: امروز دو خوشحالي به من رسيده، يكي فتح خيبر و ديگري آمدن جعفر بن ابي طالب .

الطبرسي، أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاي548هـ)، إعلام الوري بأعلام الهدي، - ج1، ص 208تحقيق و نشر: تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ـ قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاي588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125 تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،- ج21، ص22 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

روايت پنجم

ابن شهرآشوب در كتاب المناقب روايتي را چنين نقل مي كند:

أَبُو الْقَاسِمِ مَحْفُوظٌ الْبُسْتِيُّ فِي كِتَابِ الدَّرَجَاتِ- أَنَّهُ حَمَلَ بَعْدَ قَتْلِ مَرْحَبٍ عَلَيْهِمْ فَانْهَزَمُوا إِلَي الْحِصْنِ فَتَقَدَّمَ إِلَي بَابِ الْحِصْنِ وَضَبَطَ حَلْقَتَهُ وكَانَ وَزْنُهَا أَرْبَعِينَ مَنّاً وهَزَّ الْبَابَ فَارْتَعَدَ الْحِصْنُ بِأَجْمَعِهِ حَتَّي ظَنُّوا زَلْزَلَةً ثُمَّ هَزَّهُ أُخْرَي فَقَلَعَهُ ودَحَا بِهِ فِي الْهَوَاءِ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً.

ابوقاسم در كتاب الدرجات گويد: حضرت علي عليه السلام بعد از كشته شدن مرحب بر يهوديان حمله كرد كه آنها بر قلعه فرار كردند حضرت نزديك در قلعه شد و حلقه آن را گرفت و وزن اين در چهل من بود در را تكان داد كه در لرزيد تا آنجا كه گمان كردند زلزله شده است سپس بار ديگر در قلعه را تكان داد و آن را از جا بركند و به اندازه چهل ذراع به طرف آسمان پرتاب كرد.

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاي588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص280 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

روايت هفتم

ابن شهر آشوب در ادامه روايت قبلي روايتي ديگري را نيز چنين از ابو سعيد خدري نقل مي كند:

أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ وَهَزَّ حِصْنَ خَيْبَرَ حَتَّي قَالَتْ صَفِيَّةُ قَدْ كُنْتُ جَلَسْتُ عَلَي طَاقٍ كَمَا تَجْلِسُ الْعَرُوسُ فَوَقَعْتُ عَلَي وَجْهِي فَظَنَنْتُ الزَّلْزَلَةَ فَقِيلَ هَذَا عَلِيٌّ هَزَّ الْحِصْنَ يُرِيدُ أَنْ يَقْلَعَ الْبَاب

سعيد خدري گويد: حضرت علي عليه السلام در خيبر را چنان تكان داد كه صفيه گويد: من بر طاق همانند عروسان نشسته بودم كه به صورت بر زمين افتادم و گمان كردم كه زلزله اي رخ داده است كه گفته شد اين علي عليه السلام بود كه در خيبر را تكان داد؛ زيرا قصد داشت كه در قلعه را از جا بكند.

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاي588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص280 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م

روايت هشتم

ابن مغازلي روايتي را از عبدالله بن عمر چنين نقل مي كند:

قال عبد الله بن عمر: ان رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) دفع الراية يوم خيبر إلي رجل من أصحابه فرجع منهزما فدفعها إلي آخر فرجع يجبن أصحابه، ويجبنوه قد رد الراية منهزما فقال رسول الله ( صلي الله عليه وآله ): لأعطين الراية غدا رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله لا يرجع حتي يفتح الله علي يديه، فلما أصبح قال: ادعوا لي عليا فقيل يا رسول الله هو رمد فقال: ادعوه فلما جاء تفل رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) في عينيه، فقال اللهم ادفع عنه الحر والبرد، ثم دفع الراية إليه فمضي وما رجع إلي رسول الله إلا بفتح خيبر، ثم قال اما إنه لما دنا من القموص اقبل أعداء الله من اليهود يرمونه بالنبل، والحجارة فحمل عليهم علي " عليه السلام " حتي دنا من الباب فثنا رجله، ثم نزل مغضبا إلي أصل عتبة الباب فاقتلعه ثم رمي به خلف ظهره أربعين ذراعا، قال ابن عمر: وما عجبنا من فتح الله خيبر علي يدي علي " عليه السلام " ولكنا عجبنا من قلعه الباب ورميه خلفه أربعين ذراعا، ولقد تكلف حمله أربعون رجلا فما أطاقوه فأخبر النبي ( صلي الله عليه وآله ) بذلك فقال: والذي نفسي بيده لقد أعانه عليه أربعون ملكا.

عبد الله بن عمر مي گويد: پيامبر صلي الله عليه وآله روز جنگ خيبر، پرچم را به مردي از يارانش داد و او شكست خورده برگشت. آن را به يكي ديگر از يارانش داد. او هم در حالي برگشت كه يارانش را مي ترساند و همراهانش هم او را بيم مي دادند و پرچم را باز آورد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمودند: فردا پرچم را به كسي خواهم داد كه خداي و رسولش را دوست مي دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مي دارند و او بر نمي- گردد تا خداوند به دستش فتح نصيب فرمايد، و چون فردا صبح شد پيامبر فرمود:

علي را براي من فراخوانيد. گفته شد: او درد چشم است. فرمود او را بياوريد، و چون علي (عليه السلام) آمد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) آب دهان خويش را در هر دو چشم او افكند و عرض كرد: پروردگارا! گرما و سرما (تب و لرز) را از او دفع فرماي. علي عليه السلام حركت كرد و به سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله) برنگشت مگر پس از فتح. گويد چون پيامبر او را فرستاد و علي (عليه السلام) به دژ قموص (نام يكي از دژهاي استوار خيبر) نزديك شد، يهوديان- دشمنان خدا- شروع به تير باران و سنگ زدن به علي عليه السلام كردند و او حمله كرد و خود را نزديك در رساند و جاي پاي خود را استوار كرد و خشمگين پياده شد و چهار چوبه در را گرفت و آن را از ريشه درآورد و به اندازه چهل ذراع پشت سر خويش انداخت. ابن عمر مي گويد: ما از فتح خيبر به دست علي چندان تعجب نكرديم كه از كندن در و انداختن آن چهل ذراع دورتر. چهل مرد خواستند آن را از جاي خود تكان دهند و نتوانستند و چون اين خبر را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) دادند، فرمود: سوگند به كسي كه جان من در دست اوست، چهل فرشته بر آن كار او را مدد كردند.

النيسابوري، ابو علي محمد بن الفتال (الشهيد 508هـ)، روضة الواعظين، تحقيق: السيد محمد مهدي السيد حسن الخرسان، ناشر: منشورات الرضي ـ قم. روضة الواعظين - الفتال النيسابوري -، ص127

روايت نهم

شيخ مفيد در الارشاد چنين نقل مي كند:

وَ قَدْ ذَكَرَ ذَلِكَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ فِيمَا رَوَاهُ عَنْ مَشِيخَتِهِ فَقَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِسْحَاقَ الْقَاضِي قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ حَمْزَةَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَرَامٍ عَنْ أَبِي عَتِيقٍ عَنِ ابْنَيْ جَابِرٍ عَنْ جَابِرٍ أَنَّ النَّبِيَّ، صدَفَعَ الرَّايَةَ إِلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فِي يَوْمِ خَيْبَرَ بَعْدَ أَنْ دَعَا لَهُ فَجَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يُسْرِعُ الْمَسِيرَ وأَصْحَابُهُ يَقُولُونَ لَهُ ارْفُقْ حَتَّي انْتَهَي إِلَي الْحِصْنِ فَاجْتَذَبَ بَابَهُ فَأَلْقَاهُ بِالْأَرْضِ ثُمَّ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ مِنَّا سَبْعُونَ رَجُلًا وكَانَ جُهْدُهُمْ أَنْ أَعَادُوا الْبَابَ

و هذا مما خصه الله تعالي به من القوة وخرق به العادة وجعله علما معجزا كما قدمناه

جابر گويد روز جنگ خيبر، پيغمبر رايت فتح را بدست علي عليه السلام داد و همان روز علي عليه السلام را براي كمك به اسلام حضور خود دعوت كرد علي عليه السلام براي انجام فرموده با سرعت بطرف خيبر حركت كرد و اصحاب او مي گفتند با تأني حركت كن ليكن او توجهي نكرده كنار در آمد از جا كند و بر روي زمين انداخت پس از اين هفتاد نفر از ما كنار آن آمده شايد بتوانيم آن را بمحل خودش برگردانيم بزور توانستيم.

وي در ادامه گويد: اين عمل، ويژه علي عليه السلام و معجزه آن جناب بوده است.

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد،. ج1، ص333، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاي588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص125تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، - ج41، ص279تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

روايت دهم

شيخ صدوق رحمة الله روايتي را چنين نقل مي كند:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ صَقْرٍ الصَّائِغُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ بَسَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنَا سُوَيْدُ بْنُ عَزِيزٍ الدِّمَشْقِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَهِيعَةَ عَنِ ابْنِ قُنْبُلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ، صدَفَعَ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِلَي رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَرَجَعَ مُنْهَزِماً فَدَفَعَهَا إِلَي آخَرَ فَرَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ ويُجَبِّنُونَهُ قَدْ رَدَّ الرَّايَةَ مُنْهَزِماً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ، صلَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ ورَسُولَهُ ويُحِبُّهُ اللَّهُ ورَسُولُهُ لَا يَرْجِعُ حَتَّي يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَي يَدَيْهِ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ ادْعُوا إِلَيَّ عَلِيّاً فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ رَمِدٌ فَقَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا جَاءَ تَفَلَ رَسُولُ اللَّهِ، صفِي عَيْنَيْهِ وقَالَ اللَّهُمَّ ادْفَعْ عَنْهُ الْحَرَّ والْبَرْدَ ثُمَّ دَفَعَ الرَّايَةَ إِلَيْهِ ومَضَي فَمَا رَجَعَ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ إِلَّا بِفَتْحِ خَيْبَرَ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَمَّا دَنَا مِنَ الْغَمُوصِ أَقْبَلَ أَعْدَاءُ اللَّهِ مِنَ الْيَهُودِ يَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ والْحِجَارَةِ فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ عَلِيٌّ عليه السلام حَتَّي دَنَا مِنَ الْبَابِ فَثَنَي رِجْلَهُ ثُمَّ نَزَلَ مُغْضَباً إِلَي أَصْلِ عَتَبَةِ الْبَابِ فَاقْتَلَعَهُ ثُمَّ رَمَي بِهِ خَلْفَ ظَهْرِهِ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً قَالَ ابْنُ عَمْرٍو مَا عَجِبْنَا مِنْ فَتْحِ اللَّهِ خَيْبَرَ عَلَي يَدَيْ عَلِيٍّ ولَكِنَّا عَجِبْنَا مِنْ قَلْعِهِ الْبَابَ ورَمْيِهِ خَلْفَهُ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً ولَقَدْ تَكَلَّفَ حَمْلَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَمَا أَطَاقُوهُ- فَأُخْبِرَ النَّبِيُّ، صبِذَلِكَ فَقَالَ والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ مَلَكاً

عبد اللَّه بن عمرو بن عاص گفت روز خيبر پيغمبر پرچم را به يكي از اصحابش داد و گريزان برگشت و ياران او را مي ترسانيد و آنها وي را ترسو مي خواندند كه با پرچم شكست خورده برگشته، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود فردا پرچم را به مردي دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند و برنگردد تا به دست او فتح شود صبح كه شد فرمود علي را نزد من بخوانيد، گفتند يا رسول اللَّه چشمش درد مي كند گفت او را بخوانيد چون آمد پيغمبر آب دهانش را به چشمش زد و فرمود: خدايا گرما و سرما را از او بگردان و پرچم را به دست او داد و رفت و نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله برنگشت مگر با فتح خيبر ز

راوي گفت چون علي به قلعه غموص نزديك شد دشمنان خدا از يهود او را به تير و سنگ مي زدند و او پيش مي رفت تا خود را به در قلعه رسانيد و خشمناك پا از ركاب تهي كرد و پياده شد و عتبه در را گرفت و آن را از جا كند و چهل ذراع پشت سر خود پرتاب كرد ابن عمر گفت ما از اينكه خدا قلعه را به دست علي گشود تعجب نكرديم و از اين در عجب شديم كه چگونه در را كند و چهل ذراع پشت سر انداخت با اينكه چهل مرد خواستند او را بردارند و نتوانستند، پيغمبر از سر آن خبر داد و فرمود چهل فرشته با او در كندن در كمك كردند

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الأمالي،ص 602، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ج21، ص26 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

روايت يازدهم

تميمي مغربي روايت طولاني را از سعد نقل كرده و گويد:

الأعمش، باسناده، عن سعد بن أبي وقاص .... ودفع الراية إليه، فخرج يمشي كأنه أسد، ففتح اللّه عليه خيبر، ثم حمل باب المدينة حتي وضعه ناحية، فاجتمع عليه بعد ذلك سبعون رجلا، فلم يقدروا أن يحملوه ...

سعد گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله پرچم را داد به دست حضرت علي عليه السلام حضرت مانند شيري خارج شد و خيبر را فتح كرد سپس در شهر را برداشت و در گوشه اي گذاشت بعد از آن هفتاد نفر جمع شدند تا بتوانند در را حركت بدهند كه نتوانستند

التميمي المغربي، أبي حنيفة النعمان بن محمد (متوفاي363 هـ)، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج2 ص195، تحقيق: السيد محمد الحسيني الجلالي، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الثانية، 1414 هـ.

روايت دوازدهم

ابن شهر آشوب روايتي را از ابو رافع چنين نقل مي كند:

تاريخ الطبري قال أبو رافع: سقط من شماله ترسه فقلع بعض أبوابه وتترس بها فلما فرغ عجز خلق كثير عن تحريكها

ابو رافع گويد: سپر حضرت علي عليه السلام از دست چپش افتاد تا اينكه حضرت برخي از درهاي قلعه را كند و به جاي سپر استفاده كرد زماني كه از جنگ فارغ شد خلق كثيري از حركت دادن آن عاجز شدند.

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاي588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص126، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص281، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

حديث سيزدهم

روايتي را محمد بن سليمان كوفي در كتاب مناقب الامام امير المؤمنين عليه السلام چنين نقل كرده است:

محمد بن سليمان قال: حدثنا عثمان بن محمد بن الألثغ قال: حدثنا جعفر بن مسلم السراج قال: حدثنا يحيي بن الحسن الحريري القزاز قال: حدثنا علي بن عياش عن ليث:

عن أبي جعفر محمد بن علي قال: لما أقبل علي علي أهل خيبر أمر بالباب يقلع ثم احتمله علي ظهره فكان جسر الناس يعبرون عليه إلي ذلك الجانب قال: فوضعه فأمر عشرة أن يحملوه فلم يطيقوه قال: ثم أمر عشرين أن يحملوه فلم يطيقوه قال ثم أمر ثلاثين، فلم يطيقوه قال: ثم أمر أربعين فحملوه.

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: زماني كه علي در مقابل اهل خيبر قرار گرفت امر كرد به در كه كنده شود سپس در را برداشت و برپشتش گذاشت و به عنوان پلي قرار داد تا مردم به آن طرف بروند حضرت فرمود: علي عليه السلام در را برزمين گذاشت و به ده نفر دستور داد كه در را بلند كنند اما نتوانستند سپس به بيست نفر فرمود برداريد باز نتوانستند به سي نفر امر كرد باز نتوانستد سپس به چهل نفر دستور داد كه حمل كردند.

الكوفي القاضي، محمد بن سليمان (متوفاي حدود300هـ)، مناقب الامام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام،ج2، 562، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودي، ناشر: مجمع إحياء الثقافة الاسلامية ـ قم، الطبعة: الأولي، 1412هـ

حديث چهاردهم

طبرسي روايتي را نقل مي كند كه حضرت علي عليه السلام در روز شوري به جريان كندن در خيبر احتجاج كردند:

رَوَي عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ عَلَيْهِ وعَلَي آبَائِهِ السَّلَامُ......قَالَ قَالَ: نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ احْتَمَلَ بَابَ خَيْبَرَ حِينَ فَتَحَهَا فَمَشَي بِهِ مِائَةَ ذِرَاعٍ ثُمَّ عَالَجَهُ بَعْدَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَلَمْ يُطِيقُوهُ ، غَيْرِي؟!. قَالُوا: لا...

حضرت علي عليه السلام فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا جز من كسي در ميان شما هست كه درب خيبر را يك صد ذرع حمل نموده و پس از فتح قلاع خيبر چهل نفر هم نتوانند آن را بدوش كشند؟ گفتند: نه.

الطبرسي، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب (متوفاي 548هـ)، الاحتجاج، ص205، تحقيق: تعليق وملاحظات: السيد محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

وزن و اندازه در خيبر چقدر بوده است؟

يعقوبي درباره سنگيني و ضخامت در خيبر كه توسط حضرت علي عليه السلام كنده شد، مي نويسد:

ثم كانت وقعة خيبر في أول سنة 7 ففتح حصونهم وهي ستة حصون السلالم والقموص والنطاة والقصارة والشق والمربطة وفيها عشرون ألف مقاتل ففتحها حصنا حصنا فقتل المقاتلة وسبي الذرية وكان القموص من أشدها وأمنعها وهو الحصن الذي كان فيه مرحب بن الحارث اليهودي فقال رسول الله لأدفعن الراية غدا إن شاء الله إلي رجل كرار غير فرار يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله لا ينصرف حتي يفتح الله علي يده فدفعها إلي علي فقتل مرحبا اليهودي واقتلع باب الحصن وكان حجارة طوله أربع أذرع في عرض ذراعين في سمك ذراع فرمي به علي بن أبي طالب خلفه ودخل الحصن ودخله المسلمون

دژ قموص از نفوذ ناپذيرترين و استوارترين دژهاي خيبر، و همان دژي است كه مرحب در آن بود.

پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «فردا پرچم را به مردي حمله كننده و بي گريز مي دهم كه خدا و پيامبرش را دوست مي دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مي دارند. بازنمي گردد تا آنگاه كه خداوند قلعه را برايش بگشايد.» و پرچم را به علي (عليه السلام) سپرد و او مرحب را كشت و در قلعه را كه سنگي به درازاي چهار ذراع و پهناي دو ذراع و ضخامت يك ذراع بود از جاي كند و به پشت سر خود افكند و به همراه مسلمانان وارد قلعه شد. همچنين ابو الفداء در تاريخش تصريح مي كند كه علي همان كسي است كه مرحب را كشت، و داستان سپر قرار دادن در قلعه توسط آن حضرت را حكايت نموده است.

اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص56، ناشر: دار صادر - بيروت

محمد جريرطبري نيز درباره اندازه در قلعه خيبرگويد:

حمل باب خيبر بشماله وهو أربعة أذرع في خمسة أشبار في أربعة أصابع عمقا، حجرا صلدا دور ثمانية، فأثر فيه بأصابعه، وحمله بغير مقبض! ثمّ ترس به، وضارب الأقران بسيفه حتّي هجم عليهم، ثمّ زجّه من ورائه أربعين ذراعا، فاجتمع عليه قسامة حتّي أزالوه عن مكانه!.

علي عليه السلام در خيبر را با دست چپش بلند كرد كه چهار زراع در پنج وجب كه عمقش چهار انگشت بود سنگ سختي بود كه اثر انگشت در آن ماند و آن سنگ را كه دستگيره نداشت حمل مي كرد سپس سپر قرار داده و با شمشيرش پهلوانان را مي زد كه و بر آنها هجوم مي برد سپس در قلعه را به اندازه چهل زراع به پشت سرش پرت كرد عده زيادي جمع شدند تا آن در را از جايش حركت بدهند.

الطبري،محمد بن جرير الطبري ( الشيعي قرن 4 )، المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص: 328 تحقيق: الشيخ أحمد المحمودي، چاپخانه: سلمان الفارسي - قم سال چاپ: 1415 چاپ: الأولي المحققة

در سنگيني در خيبر همين بس كه هفتاد و يا چهل نفر نتوانستند آن را حركت بدهند همچنانكه در روايات فوق به آن اشاره شده و در برخي روايات تصريح شده بود كه جمع كثيري جمع شدند؛ ولي باز نتوانستند در را جابجا كنند.

كندن در خيبر با قدرت بشري چگونه امكان داشت؟

از آنجا كه در خيبر سنگين بوده و تا هفتاد نفر نمي توانستند آن را جابجا، پس حضرت علي عليه السلام با چه قوت و قدرتي به تنهايي توانست آن در سنگين قلعه خيبر را از جا بكند و تا چهل ذراع به پشت سرش پرتاب كند؟

الف: قوت الهي

مطلب اول در اين خصوص همچنان كه خود حضرت علي عليه السلان به آن اذعان مي كند، اين است كه ايشان با قدرت الهي و رباني توانست آن در سنگي را بلند بكند.

فخر رازي در اين باره گويد:

قال علي بن أبي طالب كرم الله وجهه: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية ولكن بقوة ربانية. وذلك لأن علياً كرم الله وجهه في ذلك الوقت انقطع نظره عن عالم الأجساد وأشرقت الملائكة بأنوار عالم الكبرياء فتقوي روحه وتشبه بجواهر الأرواح الملكية وتلألأت فيه أضواء عالم القدس والعظمة فلا جرم حصل له من القدرة ما قدر بها علي ما لم يقدر عليه غيره وكذلك العبد إذا واظب علي الطاعات بلغ إلي المقام الذي يقول الله كنت له سمعاً وبصراً فإذا صار نور جلال الله سمعاً له سمع القريب والبعيد وإذا صار ذلك النور بصراً له رأي القريب والبعيد وإذا صار ذلك النور يداً له قدر علي التصرف في الصعب والسهل والبعيد والقريب

عليّ بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «سوگند به خدا كه من در خيبر را به قوّه جسماني نكندم بلكه به قوّه ربّاني از جاي برآوردم». و علّت اين امر آن است كه علي عليه السلام در آن وقت نظرش از عالم اجسام و طبع و طبيعت منقطع و جدا بود و فرشتگان عالم كبريا و عظمت خدا از نور جلال و عظمت در دل او افاضه كرده بودند، بنابراين روحش به قواي ملكوتي قوّت گرفت و شباهت به آن حقايق و جواهر ارواح عالم ملكوت پيدا كرد و نورهاي شديد عالم قدس و عظمت در وجود او درخشان و متلألأ شد، بنابراين چنان قدرت و قوّتي در او طلوع كرد كه در خيبر (را كه چهل و چهار نفر نتوانستند از زمين بردارند او به يك ضربه كند و پرتاب كرد و پل براي عبور لشگر به داخل قلعه خيبر قرار داد، و آن) را چنان از جا بركند كه ديگران ابدا چنين قدرتي در آنها ديده نشد». تا اينجا كلام رازي را نقل كرديم.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج21، ص77 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م.

الشهرستاني، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاي548هـ)، الملل والنحل، ج1، ص152تحقيق: محمد سيد كيلاني، ناشر: دار المعرفة - بيروت - 1404هـ.

النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاي 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج4، ص418تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1416هـ - 1996م.

العيدروسي، عبد القادر بن شيخ بن عبد الله الوفاة: 1037، تاريخ النور السافر عن أخبار القرن العاشر، ج1، ص81 دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1405، الطبعة: الأولي

ايجي نيز اين مساله را به عنوان يكي از ادله شيعه براي خلافت حضرت علي عليه السلام مطرح كرده و به آن اشكالي نمي گيرد:

مزيد قوته حتي قلع باب خيبر بيده وقال « ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية لكن بقوة إلهية »

قدرت آن حضرت چنان زياد بود كه در خيبر را با دست خود از جا كند و گفت: من در خيبر را با قوت جسماني نكندم: بلكه با قوت الهي كندم

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج3، ص628 تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ، 1997م.

ابن ابي الحديد نيزمي نويسد:

ونحو قول علي: والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية، بل بقوة إلهية،

حضرت علي عليه السلام فرمود: بخدا قسم در خيبر را نه با قوت بدن بلكه با قدرت الهي از جا كندم.

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

وي در جاي ديگر نيز مي نويسد:

والله ما قلعت باب خيبر، ودكدكت حصن يهود بقوة جسمانية بل بقوة إلهية.

به خدا قسم در خيبر را با قدرت جسماني نكنده و قلعه خيبر را فرو نريختم بلكه با قوت الهي انجام دادم

إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج20، ص169، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ج5، ص5 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1418هـ - 1998م.

ذهبي در كتاب المنتهي الاعتدال اين روايت را از پيامبر صلي الله عليه و آله چنين نقل مي كند:

وقال صلي الله عليه وسلم ما اقتلعه بقوة جسمانية بل بقوة ربانية

أبو عبد الله محمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، المنتقي من منهاج الاعتدال في نقض كلام أهل الرفض والاعتزال، ج1، ص518 تحقيق: محب الدين الخطيب دارالنشر:

قطب راوندي روايتي را از حضرت علي عليه السلام در اين باره چنين نقل مي كند:

قَوْلُهُ عليه السلام وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَي مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَفِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ ولَنْ تَقْدِرُوا عَلَي ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ واجْتِهَادٍ وكَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ ومُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ واللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ ولَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ ونَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّة

علي- عليه السّلام- فرمود: بدان كه امام شما از دنيا به دو لباس كهنه اكتفا كرده و شدت گرسنگي خود را با دو قرص نان برطرف نموده و در طول سال، گوشت نمي خورد مگر در عيد قربان. و شما اين كار را نمي توانيد بكنيد، پس مرا با ورع و اجتهاد كمك كنيد. مثل اينكه كسي مي گويد: اگر غذاي علي بن ابي طالب- عليه السّلام- اين گونه باشد پس از ضعف، نمي تواند با پهلوانان مبارزه كند و با شجاعان مقابله نمايد! به خدا سوگند! من در خيبر را با قدرت جسماني و تحرك غذايي، از جا نكندم. بلكه من به قوه ملكي و روحي كه به نور پروردگارش، روشن است تأييد شدم

الراوندي، قطب الدين (متوفاي573هـ)، الخرائج والجرائح، تحقيق ونشر مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام ـ قم، الطبعة: الأولي، 1409هـ

شيخ صدوق نيز در اين باره چنين نقل مي كند:

فَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ فِي رِسَالَتِهِ إِلَي سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ رَحِمَهُ اللَّهُ واللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ ورَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ ولَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ ونَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وأَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ واللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ ولَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ ومَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَي حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ- حَدَّثَنِي بِذَلِكَ وبِجَمِيعِ الرِّسَالَةِ الَّتِي فِيهَا هَذَا الْفَصْلُ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَي الدَّقَّاقُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِيُّ عَنْ أَبِي بَكْرٍ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَي الْحَبَّالِ الطَّبَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْخَشَّابُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مِحْصَنٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع .

روايت شده كه امير المؤمنين در ضمن نامه خود سهل بن حنيف نوشت من در خيبر را به تواناي تني و نيروي غذائي نكندم و چهل ذراع به عقب نينداختم؛ بلكه از قدرت ملكوتي و جان خدا پرورده اي كمك گرفتم. من پرتوي از نور احمد هستم، به خدا اگر همه عرب براي نبرد با من همدست شوند از آنها نگريزم و اگر فرصت به دست آيد همه را گردن زنم هر كه از من نهراسد مرگش گريبانگير است و دلش در پيشامدها برجا است. و حديث كرد من را با اين مطلب و به تمام رساله اي كه اين فضل نيز در آن است، علي بن احمد بن موسي.....

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الأمالي، ص604 تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،- ج21، ص26 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاي588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص78 تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

همچنين ديلمي نيز روايتي را به اين مضمون نقل مي كند:

وقال عليه السلام والله ما قعلت باب خيبر بقوة جسمانية ولكن بقوة ربانية

الديلمي، الحسن بن محمد وفات: ق 8، إرشاد القلوب، ج2، ص246 ناشر: انتشارات الشريف الرضي، سال چاپ: 1415 - 1374ش چاپخانه: امير - قم، چاپ: الثاني

ب: با كمك ملائكه

رواياتي كه جريان فتح خيبر را توسط حضرت علي عليه السلام بازگو مي كنند به اين نكته نيز اشاره كرده اند كه فرشتگان در جنگ خيبر در خدمت حضرت علي عليه السلام بوده و حضرت را در كندن در قلعه خيبر ياري مي كردند.

شيخ صدوق رحمه الله در اين باره چنين نقل مي كند:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ صَقْرٍ الصَّائِغُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ بَسَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنَا سُوَيْدُ بْنُ عَزِيزٍ الدِّمَشْقِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ لَهِيعَةَ عَنِ ابْنِ قُنْبُلٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَالَ ابْنُ عَمْرٍو مَا عَجِبْنَا مِنْ فَتْحِ اللَّهِ خَيْبَرَ عَلَي يَدَيْ عَلِيٍّ ولَكِنَّا عَجِبْنَا مِنْ قَلْعِهِ الْبَابَ ورَمْيِهِ خَلْفَهُ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً ولَقَدْ تَكَلَّفَ حَمْلَهُ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَمَا أَطَاقُوهُ- فَأُخْبِرَ النَّبِيُّ، صبِذَلِكَ فَقَالَ والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ مَلَكاً

ابن عمر گفت ما از اينكه خدا قلعه را به دست علي عليه السلام گشود تعجب نكرديم و از اين در عجب شديم كه چگونه در را كند و چهل ذراع پشت سر انداخت با اينكه چهل مرد خواستند او را بردارند و نتوانستند، پيغمبر از سر آن خبر داد و فرمود: چهل فرشته با او در كندن در كمك كردند

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي381هـ)، الأمالي،ص 602، تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولي، 1417هـ.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ج21، ص26 تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

النيسابوري، ابو علي محمد بن الفتال (الشهيد 508هـ)، روضة الواعظين، ص127، تحقيق: السيد محمد مهدي السيد حسن الخرسان، ناشر: منشورات الرضي ـ قم.

ابن شهر آشوب نيز روايتي را از پيامبر صلي الله عليه و اله در اين باره كمك جبرئيل به حضرت علي عليه السلام اين چنين نقل مي كند:

روض الجنان قال بعض الصحابة: ما عجبنا يا رسول الله من قوته في حمله ورميه واتراسه وإنما عجبنا من اجساره واحدي طرفيه علي يده فقال النبي صلي الله عليه وآله كلاما معناه يا هذا نظرت إلي يده فانظر إلي رجليه، قال: فنظرت إلي رجليه فوجدتهما مملقتين فقلت هذا أعجب رجلاه علي الهواء، فقال صلي الله عليه وآله: ليستا علي الهواء وانهما علي جناحي جبرئيل

در كتاب روض الجنان از برخي از صحابه نقل شده است كه گفتند: ما از قدرت حضرت علي عليه السلام در حمل آن در، پرتابش آن و سپر قرار دادنش تعجب نكرديم بلكه از پل قرار دادن آن در قلعه كه يك طرفش در دستش بود، تعجب كرديم پس پيامبر صلي الله عليه و آله كلامي را كه معنيش اين بود فرمودند: اي مرد به دستانش نگاه مي كنيد به پاهايش نگاه كنيد كه گفت من نگاه به پاهاي حضرت علي عليه السلام كه ديدم پاهايش در هواست (در زمين نيست) و از اين تعجب كردم پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: پاهاي علي عليه السلام در هوا نبود بلكه بر بالهاي جبرئيل بود

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاي588هـ)، مناقب آل أبي طالب، ج2، ص126تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376هـ ـ 1956م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج41، ص 281، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

نكات پاياني

1. قلع باب خيبر به وسيله حضرت علي عليه السلام از واقعيت هايي است كه قابل انكار نيست. روايات فروان نيز بر اين مسئله تاكيد داشته و علماي بزرگ اهل سنت نيز بر آن اعتراف كرده اند.

2. در روايات اشاره شده كه حضرت علي عليه السلام نه تنها در قلعه را كند؛ بلكه آن را پلي قرار داد تا لشگر از آن عبوركرده و به داخل قلعه وارد شوند.

3. در قلعه آن چنان سنگين بود كه هفتاد نفر، و يا چهل نفر و يا كمتر نتوانستند آن را تكان بدهند و يا بردارند. و اين اختلاف در اعداد نفرات افراد دلالت بر تعارض روايات نيز نمي كند؛ بلكه به اين صورت قابل جمعند كه افراد گروه گروه، چند نفر چند نفر مي آمدند و در قلعه را امتحان مي كردند، ولي قادر بر حركت دادن و يا برداشتن آن در نبودند. همچنانكه ابن حجر نيز به اين مسئله اشاره كرده وگويد:

والجمع بينهما أن السبعة عالجوا قلبه والأربعين عالجوا حمله والفرق بين الأمرين ظاهر

جمع بين روايات (هفت نفر و چهل نفر) اين است كه هفت نفر در را خواستند حركت دهند و چهل نفر نيز خواستند در قلعه را حمل كنند. فرق بين اين دو امر آشكار است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج7، ص478، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

4. در برخي روايت اشاره شد كه حضرت چندين در قلعه خيبر را از جا كند.

5. در روايتي اشاره شد كه حضرت علي عليه السلام نه تنها از در قلعه به عنوان سپر استفاده كرد، بلكه آن را به عنوان پلي قرار داد تا لشگريان اسلام از روي آن عبور كرده و داخل قلعه شوند.

6. برداشتن در قلعه به وسيله حضرت علي عليه السلام با قدرت رباني و يا با كمك جبرئيل و ملائكه بوده است نه با قدرت جسماني.

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايهء علي بن أبي طالب عليه السلام

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
1 | bisetareh | | ١٨:٢٣ - ١٥ تير ١٣٩٢ |
نادعليامظهرالعجايب ياعلي
2 | نازلي | | ١٠:٤٢ - ١٦ تير ١٣٩٢ |
باسلام.عالي بود به خصوص اون قسمت احاديث که ازجانب پيامبر روايت شده که پيامبر فرمودن :فردا پرچم را به دست کسي خواهد داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، او کسي است که هيچ‌گاه پشت به دشمن نکرده و فرار نخواهد کرد و خداوند به وسيله او فتح و پيروزي را نصيب مسلمانان مي‌نمايد». خود اين نشون ميده پيامبر به چه کسي اعتماد داشتن.......... قضيه فرار هم که جالب بود!!! روايات شيعه هم که براي ما حجت هستن عالي بود به خصوص روايت از امام محمد باقر (ع) که به قضيه فدک هم اشاره کردن که اموال حضرت فاطمه زهرا (س)بود که پيامبر به ايشان وفرزندانشان داده بودند و آخر کار دست خلفا بوده حالا به چه ناحقي گرفته شده؟؟؟؟؟؟ اينا که براشون مهم نيس؟؟ فقط توهين به عايشه رو علم کردن عده اي!!!!!!!!!!!!!!! الله اکبر از جهالت و تعصب بيجا.......... کسي هس جواب منه شيعه روبده؟؟؟ تواين مقاله معلوم شد برام حب علي ودوستي علي به چه معناس؟وقتي حرف از اقتدار و فضايل امير المومنين علي (ع) درميانه حتما بايد شبهه اي بيارن سر زبونا.حتمن نياز به ان قلت داره!! حالا با اينکه سند رواياتشون معلوم شده.اما در باره فضايل خلفا(که دربرابر نفس پيغمبر(علي) مثل قطره اي از درياست) هيچ شبهه اي نيستو حتي فضيلت سازي مجاز!!!!!!!! حالا همه نه ولي همونهايي که نشانه ي واهي ميدن به اين روايت کاملا عدالت صحابه رو نشون دادن!! دوستي علي رو نشون داد!!!!!!! خورشيد روشن وتابناک است اما ديدن انوارش نياز به چشم دل دارد خداوند به همه چشم دل عطا نکرده الهم عجل لوليک الفرج
3 | محبوب | | ١١:٤١ - ١٦ تير ١٣٩٢ |
الله اكبر الله اكبر اخ كه چقدر دلم تنگه براي شنيدن تكبير رسول الله (ص) بعد از اين فتح الفتوح خدايا اون موقع نبوديم تكبير رسولت رو بشنويم اما به حق همين علي (ع) روزيمون كن در ركاب ولي عصر (عج الله )روحي له الفدا موفع تكبير گفتن حضرت هنگام انتقام از قاتلين مادرشون اونجا باشيم السلام عليك حين تحلل وتكبر يا مولاي يا صاحب الزمان
4 | احسان | | ١٥:٥٧ - ١٦ تير ١٣٩٢ |
روايت اول ابن ابي شيبه روايتي را از جابر بن عبدالله چنين نقل مي‌كند: حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ لَيْثٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ، فَذَكَرَ ذُنُوبَهُ وَمَا يَخَافُ، قَالَ: فَبَكَى ثُمَّ قَالَ: حَدَّثَنِي جَابِرٌ، أَنَّ عَلِيًّا حَمَلَ الْبَابَ يَوْمَ خَيْبَرَ حَتَّى صَعِدَ الْمُسْلِمُونَ فَفَتَحُوهَا، وَإِنَّهُ جُرِّبَ فَلَمْ يَحْمِلْهُ إلَّا أَرْبَعُونَ رَجُلًا. اين حديث مطلب بن زياد: ايشان ضمن توثيقاتي از سوي بعضي از بزرگان نيز ضعيف شمارده شده اند: الکامل في الضعفا ج 8 ص 225 پس از ذکر سند از قول يحيي بن معين مي نوسد: مطلب بن زياد کوفي ضعيف الحديث البته در مورد ايشان موارد زيادي ثقه بودنشان تائيد شده اما وجود اين لفظ ضعيف حديث را به مرتبه حسن مي رساند و نه حديث صحيح. اما ديگر راوي اين حديث لليث بن أبى سليم است. ايشان متاسفانه وضعيت مناسبي در علم حديث ندارند. در طبقات الکبري متتم التابعين ج 1 ص 332 ايشان را ضعيف معرفي کرده است. در طبقات کبري متمم الصحابه ج 1 ص 129 ايشان را ضعيف معرفي کرده است. همچنين در مورد ايشان آمده است: رتبته عند الذهبي : فيه ضعف يسير من سوء حفظه ، بعضهم احتج به رتبته عند ابن حجر : صدوق اختلط جدا و لم يتميز حديثه فترك رواه التذهيبين شماره 5685 اين حديث به طريق زبير نيز روايت شده است که شما زحمت کشيديد و آن را آورديد: بيهقي نيز اين روايت را از دو طريق از جابر بن عبدالله چنين نقل مي‌كند: وَأَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ خَلَفٍ الدُّورِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُوسَى السُّدِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ لَيْثِ بْنِ أَبِي سُلَيْمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَهُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَيْهِ، فَقَالَ حَدَّثَنَا جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: " أَنَّ عَلِيًّا حَمَلَ الْبَابَ يَوْمَ خَيْبَرَ حَتَّى صَعِدَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ، فَافْتَتَحُوهَا، وَأَنَّهُ حَرِبَ بَعْدَ ذَلِكَ فَلَمْ يَحْمِلْهُ أَرْبَعُونَ رَجُلا "، تَابَعَهُ فُضَيْلُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ، عَنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ زِيَادٍ، وَرُوِيَ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ ضَعِيفٍ، عَنْ جَابِرٍ، ثُمَّ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ سَبْعُونَ رَجُلا فَكَانَ جُهْدَهُمْ أَنْ أَعَادُوا الْبَابَ. ليث بن ابى سليم از ابى جعفر محمد بن على عليه السلام روايت كرده كه فرمود: جابر بن عبد اللَّه برايم حديث كرد كه على (عليه السلام) در جنگ خيبر درب قلعه را روى دست بلند كرد، و مسلمانان دسته دسته از روى آن عبور كردند با اينكه سنگينى آن درب به قدرى بود كه چهل نفر نتوانستند آن را بلند كنند و نيز گفته كه از طريقى ديگر از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاى اولش برگردانند البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاى458هـ)، دلائل النبوة، ج4، ص212، طبق برنامه الجامع الكبير. خوب اين هم دقيقا همان مشکل بالا را دارد و ليث بن ابي سليم ضعيف الحديث را دارد!!! اما روايت دوم احمدبن حنبل روايتي را از ابي رافع در باره كندن در خيبر توسط حضرت علي عليه السلام اين چنين نقل مي‌كند: حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أَبِى ثنا يَعْقُوبُ ثنا أَبِى عن مُحَمَّدِ بن إِسْحَاقَ قال حدثني عبد اللَّهِ بن حسن عن بَعْضِ أَهْلِهِ عن أَبِى رَافِعٍ مولى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال خَرَجْنَا مع عَلِىٍّ حين بَعَثَهُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِرَايَتِهِ فلما دَنَا مِنَ الْحِصْنِ خَرَجَ إليه أَهْلُهُ فَقَاتَلَهُمْ فَضَرَبَهُ رَجُلٌ من يَهُودَ فَطَرَحَ تُرْسَهُ من يَدِهِ فَتَنَاوَلَ عَلِىٌّ بَاباً كان عِنْدَ الْحِصْنِ فَتَرَّسَ بِهِ نَفْسَهُ فلم يَزَلْ في يَدِهِ وهو يُقَاتِلُ حتى فَتَحَ الله عليه ثُمَّ أَلْقَاهُ من يَدِهِ حين فَرَغَ فَلَقَدْ رأيتني في نَفَرٍ معي سَبْعَةٌ أنا ثَامِنُهُمْ نَجْهَدُ على أَنْ نَقْلِبَ ذلك الْبَابَ فما نَقْلِبُهُ الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص8، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر. خوب در اين روايت همچنان که مي بينيد گفته شده: عن بعض اهله!!! خوب اين بعض اهله کيست و يا چع کساني هستند؟؟؟ در واقع سند راويان اينجا قطع مي گردد!!! همين روايت دوم را شما به لفظي ديگر آورده ايد: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، قَالَ: حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ بُكَيْرٍ، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ بَعْضِ أَهْلِهِ، عَنْ أَبِي رَافِعٍ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) قَالَ: " خَرَجْنَا مَعَ عَلِيٍّ حِينَ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) بِرَايَتِهِ، فَلَمَّا دَنَا مِنَ الْحِصْنِ خَرَجَ إِلَيْهِ أَهْلُهُ، فَقَاتَلَهُمْ فَضَرَبَهُ رَجُلٌ مِنْ يَهُودَ، فَطَرَحَ تُرْسَهُ مِنْ يَدِهِ، فَتَنَاوَلَ عَلِيٌّ بَابَ الْحِصْنِ فَتَرَّسَ بِهِ عَنْ نَفْسِهِ، فَلَمْ يَزَلْ فِي يَدِهِ وَهُوَ يُقَاتِلُ، حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَلْقَاهُ مِنْ يَدِهِ، فَلَقَدْ رَأَيْتُنِي فِي نَفَرٍ مِنْ سَبْعَةٍ أَنَا ثَامِنُهُمْ نَجْهَدُ عَلَى أَنْ نَقْلِبَ ذَلِكَ الْبَابَ فَمَا اسْتَطَعْنَا أَنْ نَقْلِبَهُ " البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاى458هـ)، دلائل النبوة، ج4، ص212، طبق برنامه الجامع الكبير. خوب اين روايت هم درست مانند روايت قبلي است و در آن نوشته است عن بعض اهله!!! خوب تا اينجا هيچ کدام از اين دو روايت را نمي توان قبول کرد. ما باقي روايات شما نيز از شيعه بود. جالب است که خود شما بارها در مطالبتان ليث بن ابي سليم را ضعيف دانسته ايد و از وي ايراداتي چون کم حافظگي و خطاء در حديث گرفته ايد. حتي ذکر نام ايشان در صحيح بخاري و صحيح مسلم باعث نمي شود که ما ايشان را توثيق کنيم زيرا در صحيحين احاديثي آمده است که معمولا چندين طريق داشته اند و امام بخاري و امام مسلم فقط يک طريق را ذکر کرده اند. اما متاسفانه اين احاديث همگي مقطوع السند بودند و در آنان ذکر شده بود که بعضا حديث را از بعضي از اهالي شنيده اند!!! و مشخص نيست اين بعضي ها چه کساني هستند.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اولا: در مورد مطلب بن زياد از يحيي بن معين نقل كرديد كه او را تضعيف كرده است اي كاش به توثيقات او نيز نگاه مي كرديد كه مطلب را توثيق كرده است. ابي حاتم در اين خصوص چنين نقل مي كند: نا عبد الرحمن انا أبو بكر بن أبى خيثمة فيما كتب إلى قال سمعت يحيى بن معين يقول ال مطلب بن زياد ثقة . عبدالرحمان گويد ابوبكر در نوشته هايش به من گفت شنيدم از يحيي بن معين كه مي گفت مطلب بن زياد ثقه است .جرح والتعديل ج8 ص360. ذهبي نيز الكاشف گويد: أحمد وابن معين ووثقاه الكاشف ج2 ص270 ابن حجر عسقلاني نيز گويد: ووثقه بن معين اسان الميزان ج7 ص390
ثانيا: تضعيفي كه ابن معين كرده است تضعيف حقيقي نبوده است بلكه نسبي بوده است .ابن حجر تصريح كرده ‏اند كه جرح و تعديل‏ هاى متعارضِ ابن معين در مورد برخى از راويان نسبى است، نه از قبيل تعارض‏هاى حقيقى. وى (يعنى ابن حجر) در شرح حال ابو بَلْج، بعد از نقل توثيق يحيى بن معين، و نسايى و محمّد بن سعد و دار قُطنى، چنين گفته است: نقل ابن الجوزى، عن ابن معين أنّه ضعّفه، فإن ثبت ذلك فقد يكون سئل عنه و عمّن فوقه فضعفه بالنسبة إليه، وهذه قاعدة جليلة فيمن اختلف النقل عن ابن معين فيه، نبَّه عليها أبو الوليد الباجى فى كتابه رجال البخارى. ابن جوزى از ابن معين، تضعيف ابو بلج را نقل كرده است. اگر اين نسبت تضعيف درست بوده باشد، ممكن است اين گونه باشد كه ابن معين، در مورد ابو بلج با مقارنت راوى‏انى كه از وى بهتر بوده، مورد پرسش قرار گرفته است و به همين جهت، ابو بلج را نسبت به آن راوى، تضعيف كرده است. اين قاعده، در مورد اختلاف نقل‏هايى كه از ابن معين در مورد يك راوى صادر گرديده، بايد مورد توجّه قرار گيرد و اين مطلب را ابو وليد باجى در كتاب رجال البخارى مورد تصريح قرار داده است.
الرفع والتكميل في الجرح والتعديل ، أبو الحسنات محمد عبد الحي اللكنوي الهندي الوفاة: 1304هـ ، مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب - 1407هـ ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : عبد الفتاح أبو غده الرفع والتكميل ج 1 ص 263
ثالثا: نكته اي كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه مسئله جرح و تعديل متعارض از يك عالم رجالى در كتب مصطلح الحديث، چندان مورد توجّه علما قرار نگرفته است و اقوال زيادى در اين مورد نقل نشده و تنها دو قول مهم و قابل توجه به شرح ذيل ذكر شده است:
1.از بدر الدين ابو عبد اللَّه محمّد بن بهادر زركشى(745 - 794ق)، فقيه، مفسّر و اصولى است كه نزد بزرگانى چون اسنوى و بلقينى شاگردى كرده است نقل شده كه اگر از يك عالمي مانند يحيي بن معين ، احمد و ابن حبان، جرح و تعديلي در خصوص يك راوي وارد شده باشد، در اين صورت اگر تقدّم و تأخّر هر يك از جرح و تعديل را بدانيم، به مقتضاى قول دوم و نظر متأخّر عالم رجالى عمل مى‏ گردد، و در صورتى كه تقدّم و تأخّر جرح و تعديل را ندانيم، بايد توقّف كنيم .نقل از استاد ابوغدة در تعليقه‏اش بر: الرفع والتكميل، ص‏54 مكتبه ابن تيميه،
2- سخاوى در فتح المغيث معتقد شده است كه جرح و تعديل‏ هاى صادر شده از يك عالم رجالى، تحت ضابطه خاصّى نيستند و نمى‏ توان براى تمامى آنها يك قاعده مشترك قرار داد. فتح المغيث، السخاوى، ج‏1، ص‏338 و 402.
بنابراين چگونه مي شود به اين تضعيف نسبي در خصوص مطلب بن زياد در مقابل توثيقات فراوان او اهميت داد؟! و با اين نوع تضعيف راوي نمي شود روايت صحيح را حسن دانست.
اما در خصوص توثيق ليث بن ابي سليم اشكال گرفته بوديد كه تضعيفات داد، احتمالا اين همه توثيقاتي كه درباره او ذكر شده بويژه از طرف الباني را ناديده گرفته و دقت نكرديد كه تضعيف او بخاطر اختلاط در آخر عمرش بوده است كه اين ضرري به وثاقت او نمي زند و دقت نكرديد كه شعبه كه از غير ثقه روايت نقل نمي كند، از او روايت كرده است
اما روايات ديگري را كه ذكر كرديد كه بخاطر مجهول بودن راوي (بعض اهله) ضعيف هستد، گفتيم اگر همگي هم ضعيف باشند. طبق «قاعده يقوي بعضها بعضا» همديگر را تقويت کرده و براي اهل سنت حجت هستند.
نكته پاياني اينكه مباحثي كه درباره رد شبهه انكار كندن در قلعه خيبر توسط حضرت علي عليه السلام شد، همه طبق مباني خود اهل سنت بود و براي شما حجت است همچنانكه ابن حزم در اين خصوص مي گويد: «لا معنى لاحتجاجنا عليهم برواياتنا فهم لا يصدقونا ولا معنى لاحتجاجهم علينا بروياتهم فنحن لا نصدقها وإنما يجب أن يحتج الخصوم بعضهم على بعض بما يصدقه الذي تقام عليه الحجة به » معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم ؛ در حالي كه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آن‌ها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند ؛ در حالي كه ما آن روايات را قبول نداريم . از اين رو لازم است كه در برابر خصم به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است .علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الطاهري أبو محمد الوفاة: 548 ، الفصل في الملل والأهواء والنحل ، مكتبة الخانجي - القاهرة ج 4 ص 78
اگر مقاله را با دقت مي خوانديد يقينا چنين اشكالاتي را نمي كرديد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
1 |رضایی رافضی||١٩:٤٢ - ٠١ آذر ١٤٠٢ |
0
 
0
به کوری چشم شما
صلوات الله علیک یا مولی امیرالمومنین حیدر کرار
5 | سعيد110 | | ٢٠:٠١ - ١٦ تير ١٣٩٢ |
با سلام حضرت علي هيچ سمتي در دوران حکومت خلفا بر عهده نداشت . طبق روايات اهل سنت و ما که بصورت متواتر هست علم و شجاعت حضرت علي بر کسي پوشيده نيست . حال يک سوال چرا حضرت علي در دوران خلفا سمتي نداشت؟ حالت اول : به حضرت پيشنهاد شد. حالت دوم : به حضرت پيشنهاد نشد. حالت اول: 1 - به حضرت پيشنهاد شد و قبول کردند و سمتي عهده دار شدند . اما طبق تاريخ حضرت هيچ سمتي نداشتند. 2- به حضرت پيشنهاد شد و قبول نکردند: چرا حضرت قبول نکرد ؟ طبق عقايد اهل سنت حضرت علي خلفا را دوست داشت و در کمال صداقت و اختيار با آن ها بيعت کرد. در چنين صورتي آيا حضرت علي مرتکب گناه نشده؟ آيا زماني که خليفه مسلمين دست کمک به سوي اصحاب دراز کرد آيا روا بود حضرت قبول نکند؟ هيچ بهانه اي در کار نيست مثلا اين که بگوييم شايد حضرت بنا بر يک سري دلايل قبول نکرده باشد.چون کمک کردن به حکومت خدا از همه چيز واجب تر است.در اين صورت حضرت معصيت کار است و عذابي سخت براي ايشان در آخرت مهياست . در حالي که طبق عقايد اهل سنت صحابه دين را نسبت بر هر چيز مقدم ميدانستند. حالت دوم: به حضرت پيشنهاد نشد: چرا به حضرت پيشنهاد نشد ؟ با انکه به شجاعت و علم حضرت واقع بودند آيا براي افراد زير دست خليفه اين دو شرط نبايد در يک فرد باشد تا حکومت مسير درستي برود؟من از شما ميپرسم چه کسي در ميان اصحاب به جز حضرت اين دو شرط را داراست؟آيا سه خليفه اول گناهي مرتکب نشده اند و به مسلمين خيانت نکردند که شخصي با اين ويژگي ها رو به سرکار نياوردند.طبق آيه قرآن آيا انانکه نميدانند با ان که ميداند برابر است؟ در آخر اگر دو حالت را بررسي کنيم متوجه تناقض و اختلاف بين حضرت و خلفا ميشويم. خوشحال ميشوم از دوستان اگر با هم بررسي کنيم و به نتيجه اي روشن برسيم.
6 | محبوب | | ١٠:٤٧ - ١٧ تير ١٣٩٢ |
باسلام راستي يادم رفت يه چيزي بپرسم!! كسي از اون بز كوهي خبر داره؟!!!!!! شجاعتشو با شجاعت امير المومنين حيدر كرار اسدالله الاعظم علي ابن ابي طالب روحي له الفدا مقايسه كنيد اي پيروان سقيفه!! يه همچين بزدلي ميتونه رهبر باشه ؟!! خداوند تبارك وتعالي در قران مي فرمايد" قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ " سوره سبا ايه 45 يه همچين ادم ترسويي ميتونه به اين ايه عمل كنه ؟!!!!!
7 | محب اهل بيت | | ١١:٠٦ - ١٧ تير ١٣٩٢ |
با سلام
باتشکر از زحمات شما
8 | سيدسعيد حسيني راد | | ١٤:١٢ - ١٧ تير ١٣٩٢ |
ممنون
9 | ناشناس | | ١٦:٥١ - ١٨ تير ١٣٩٢ |
عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــي
10 | bisetareh | | ٢٣:١٢ - ١٨ تير ١٣٩٢ |
علي أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ، سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، دَامِغُ (قَامِع‏) الْمَارِقِينَ، صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ، الصِّدِّيقُ الْأَکبَرُ (الْأَعْظَم‏)، الْفَارُوقُ الْأَکْبَر (الْأَعْظَمُ)، قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، الْوَصِيُّ، الْوَلِيُّ، الْخَلِيفَةُ، قَاضِي الدَّيْنِ، مُنْجِزُ الْوَعْدِ، الْمَحَجَّةُ الْکبْرَى، حَيْدَرَةُ الْوَرَى، صَاحِبُ اللِّوَاءِ، الذَّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، أَمِيرُ الْإِنْسِ وَ الْجَانِّ‏، مَارِدُ الْجَانِّ، الذَّابُّ عَنِ النِّسْوَانِ، الْأَنْزَعُ الْبَطِينُ، الْأَشْرَفُ الْمَکِين‏، کاشِفُ الْکرُوبِ، يَعْسُوبُ الدِّينِ،َ بَابُ حِطَّةٍ، بَابُ التَّقَادُمِ، حُجَّةُ الْخِصَامِ، صَاحِبُ الْعَصَا، فَاصِلُ الْفُضَلَاء، فَاصِلُ الْقَضَاءِ، سَفِينَةُ النَّجَاةِ، الْمَنْهَجُ الْوَاضِحُ، الْمَحَجَّةُ الْبَيْضَاءُ، قَصْدُ السَّبِيل‏، بَيضَةُ البَلَد، اسدُالله، البُشري، الثَواب، الحافِظ لِحدودِ الله، الحَبل، السُنّة، الخَليل، سيّدُ العرب، سيّدُ البَرَرة، قاتِل الفَجَرة، فارسُ العرب، کرّار غير فرّار، فارسُ المسلمين‏، سَيف اللّه، قاتلُ الناکِثين و المارِقين و القاسِطين، مَولى کُلّ مؤمنٍ و مؤمنةٍ، الرَفيق، شيخُ المُهاجرين و الأنصار، مُفَرّج الکَرب، خيرُ الوَصيّين، خيرُ الأَوصياءِ، سيّدُ المسلِمين، إمامُ المُتّقين، الوَزير، مُنجزُ المَوعُود، بابُ مدينةِ العلم، بابُ دارِ الحِکمة، وليّ اللّه، ذُو النّورَين،‏ السَعيد، الصالِح، المُرتَضى، بحر العُداة، باب المَقام، دابّةُ الأرض، خاصِفُ النَّعل، سيّدُ النُجَباء، المَحَجّةُ البَيضاء، الحَسَنة، خيرُ البَريّة، حُجَّةُ اللّه، وجهُ اللّه، الذِکر، النَعمَة، الهادي، المُنادي، الصادق، العالِم، الشَهيد، المُؤمِن، العابِد، الحامِد، الرّاکِع، السّاجِد، الحافِظُ لِحُدودِ اللّهِ، التَقيّ، النّاصِرُ لِدينِ اللّهِ، الشّاهِدُ لِرسُول اللّه (صلى اللّه عليه و آله)، الشّافِع، الصِّراطُ المُستَقيم، القائِد، الطَريقُ المُستَقيم القاب حضرت علي فقط برازنده اوست
11 | محسن ملايي | | ١٧:٠٥ - ٢٠ تير ١٣٩٢ |
اللهم عجل لوليک الفرج کي بود کي بود من نبودم ....باز بحث فضايل علي ع شد سرو کله وهابي ها پيدا شد ... جناب احسان مشهور خودمون وميگم اخ که چقدر حالتون گرفته ميشه وقتي به هردري مي زنيد که فضايل علي ع زا انکار کنيد اما با جوابهاي محکم از پيش داده شده مواجه مي شويد ....دادا چندبار اساتيد شبکه ولايت بگن چيزي که اون نخود مغز امثال شماها حالا بهش رسيده صاحب کمربند دان شپش وامثال او قرنها قبل رسيده اند وعلماي شيعه پاسخ کوبنده بهش دادند چه جوري بگم که بفهميد بابا هر شبهه اي که در تصورتان مي گنجد از قبل برايش پاسخي اماده شده (اونم از کتب خودتون )پس به خودتون زحمت نديد حريف آيه الله قزويني وشاگرداشون نمي شويد بريد کف مرگتون رابذاريد وبميريد
12 | احمد | | ١٠:٥٣ - ٢٤ تير ١٣٩٢ |
سلام باارزوي قبولي طاعات وعبادات شما عزيزان در ماه مهماني خدا يکي از ادله اهل سنت بر خلافت ابي بکر افضيلت وي بر حضرت علي (ع) است ميگويند ابوبکر بر علي (ع) فضيلت داشته پس او خليفه ميباشد چقدر خوب است شما عزيزان مفاله اي در اين زمينه اماده کنيد وبنويسيد و اين موضوع را نقد نماييد يقينا خدمت شاياني به مذهب شيعه خواهيد کرد و از طرف ديگر اساس مذهب اهل سنت با نوشتن اين مقاله دچار تزلزل خواهد شد

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
ادله خلافت ابوبكر در مقاله مستقلي مورد بررسي و نقد قرار گرفته است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
13 | امير | | ١٧:٠١ - ٢٧ تير ١٣٩٢ |
خدا خيرتون بده پس سايتتون قطع بود نگران شديم
14 | شمس الدين جليليان | | ٠٣:٤٥ - ٣٠ تير ١٣٩٢ |
فضائل عمر نياز به سند ندارد .!!!!!!! اما رذائلش نياز به سند دارد !!!
15 | نيما | | ١١:٢١ - ٠١ مرداد ١٣٩٢ |
سلام مي خواستم بپرسم، وقتي ما در علم رجال مي گوييم تعدد طرق يك حديث باعث تقويت حديث مي شود اين به چه معناست؟ يعني اينكه در كتب هاي مختلف ذكر شده يعني تعدد طرق؟ اگر توضيح بدهيد ممنون مي شوم با سپاس از شما بزرگواران

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
تعد طرق به اين معناست که اگر سند روايت از سه عدد گذشت، حتّى اگر همه آن‌ها ضعيف باشد، يکديگر را تقويت کرده و حجّت مى‌شود
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
16 | نيما | | ١٧:٠٩ - ٠٥ مرداد ١٣٩٢ |
سلام با تشكر از شما برادران خوب بنده متوجه همين طرق نمي شوم منظورتان اين است كه يك سند در سه كتاب باشد يا اينكه يك روايت با سه سند مختلف مطرح شد مي شود حجت؟ يعني اينطوري: در يك كتاب گويد حسن، حسين، علي در يك كتاب ديگر حسن، احمد، علي در يك كتلاب ديگر رضا،حسين علي يا اينكه منظور از سند روايت از سه عدد گذشت يعني اينكه روات يك سند بيشتر از سه نفر باشد؟ اگر ميشود با مثال بفرماييد ممنون مي شود چون واقعا كيج شده ام

پاسخ:
با سلام
برادر گرامي
براي يادگيري اين واژه ها بايد کمي علم رجال و درايه بخوانيد .
طرق متعدد ؛ يعني اين که يک روايت از چند طريق ؛ مثل همان مثالي که شما زده ايد، نقل شود . البته لازم نيست که حتما در چند کتاب باشد ، اگر در يک کتاب هم با چندين طريق نقل شود، کافي است .
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
17 | محمد | | ٢٠:٢٦ - ١٠ مرداد ١٣٩٢ |
سلام :من از اهل سنت بانه هستم وقتي اسم مولي ميادش ناخوداگاه اشک از چشم ما جوونا مثل بارون جاري ميشه نميدونم چرا شايد دليلش عشق مولي به محمد رسول الله و خداوند هست که اينقد تو دل ما جا باز کرده و همه فضاي دل ما را پر کرده يا شايد فضائلي است که خداوند به ايشان عطا کرده و اينکه خداوند مهربون قلبمون را از عشق مولي پرکرد . راستشو بخوايد نميشه فضائل مولي اميرمومنان علي عليه السلام را ناديده گرفت علم ،شجاعت ،درايت ،شناخت خدا و پيامبر خدا همه و همه فقط در وجود مولي نمايان ميشود خدايا تو شاهد باش من علي را امام ميدانم و 11 فرزندش را امام ميدانم خدايا تو شاهد باش خدايا شاهد باش که من از نام و ياد مولي علي قلبم به لرزه مي افتد و چشمانم گريان مي شود نمي دانم چرا نمي دانم خدايا .من فقط تا حالا توانستم درس فيزيک و نجوم بخوانم ولي هنوز که هنوز است بايد از سخنان مولي بصورت واضح و اشکار جهان و فضا را بشناسم خدا من نفر اول فيزيک مولکولي هستم اما فقط رياضيات و فيزيک مي دانم ولي هيچي نمي دانم خدا من از تو 22 سال عمر گرفتم از نظر چهره همه مي گويند خيلي زيبا هستم ولي خدايا حسم وجودم ذره ذره وجود فقط زيبايي را در علي و اولاد فاطمه مي بيند خدايا دوستت دارم دوستم داشته باش همه منو بخاطر زيبايي و جذابيتم دوست دارند اما من زيبايي و جذابيت را فقط در چهره مولي ميبينم خدايا بخاطر اين همه نعمت که به من دادي کمکم کن کاري نکنم که اول خودت بعد پيامبرت بعد مولايم علي و مولايم مهدي از من ناراحت شوند خدايا از من بپذير.التماس دعا عزيزان
18 | مويّد | | ١٥:٠٦ - ١٢ آبان ١٣٩٢ |
هو
اي شير خدا امير حيدر فتحي
وي قلعه گشاي در خيبر فتحي
درهاي اميد بر رخم بسته شده
اي صاحب ذوالفقار و قنبر فتحي
19 | مسعود خضرايي | | ١٩:٣٠ - ٢٥ آذر ١٣٩٢ |
از بهر شهادتين من بنويسيد الله و محمد و علي بر کفنم . يا حق
20 | firoozkaviani | | ٢٠:٢٤ - ١٤ دي ١٣٩٢ |
بسم الله الرحمن الرحيم .با سلام صلوات بر حضرت محمد (ص) مصطفي و با عرض سلام خدمت شما سروران گرامي در جواب محمد عزيز ميخواستم بگم که محمد جان شما درست ميفرماييد همه ي اينهاي که گفتيد حقيقت است اگر شما سرور گرامي وديگر برادران اهل تسنن مس شما باشند ديگر همه چيز به ياري خداوند سبحان حل شده است اين حقير يک مژده به شما وديگر برادران اهل تسنن بدم که شهادتين را مانند شيعيان بگوييد. اين حقير حاضرم يک مهر حقانيت از طرف خداوند و آناني که در همان جنگها امامان مارا ياري ميکردند بر شهادتين شما بزنم بطور مسال بنده با شما صحبت ميکنم و شما در هر جاي اين سر زمين که باشيد شهادتين را قبول کنيد بنده به ياري خداوند متعال متوجه ميشوم که شما شيعه شديد آيا به نظر شما چه کسي بجز خداوند متعال و مقربينش ميتوانند متوجه بشوند که شما يا کسي ديگر در خانه خود که در هر کجايه اين سر زمين باشيد وتوبه کنيد و امامان ما را بپزيريد متوجه ميشود که شما شيعه شديد هيچ کس.. پس درنگ نکن و شک نکن که اين حقير يک بنده گنه کار به حقانيت خداوند رسيدم وبه بنده کمک ميکنند که چه مذهبي مورد رضايت خداوند هست به ياري خداوند شما اولين کسي نيستيد که اين امر الهي را قبول کرديد و آخرين نفر هم نخواهيدبود باز به ياري خداوند تا بحال هفتاد هشتاد نفري به اين امر الهي ايمان آورده اند پس بگذار اشکهايت بي اجر نماند آمين ..اردتمند شما کاوياني
21 | مهدي محلاتي | | ١٤:٢٠ - ١٧ بهمن ١٣٩٢ |
باسلام ...نميشود که با احساسات با روايات برخورد کرد اينکه حضرت امام علي ع در خيبر را به تنهايي از جا نکنده باشد هيچ چيزي از شان والاي امام نميکاهد..روايات را نيز ابتدا بايد از نظر سند خوب بررسي کرد و سپس با عقل سنجيد ابتدا بايد تخمين زد که دروازه خيبر چند کيلو وزن داشته و سپس با عقل خود بسنجيم که آيا بلند کردن دري با اين وزن از قدرت يک انسان بر مي آيد يا خير؟ اگر دروازه خيبر تا 300 کيلو گرم وزن داشته باشد خوب اين امکان وجود دارد که امام علي ع به تنهايي آن را از جا کنده باشد و دليلي ندارد که کسي منکر آن شود زيرا وزنه برداران جهان تا بيش از 200 کيلوگرم نيز وزنه بالا برده اند بعلاوه اينکه مردم آن زمان از نظر بنيه بسيار قويتر از مردم اين دوران بودند . اما اگر دروازه خيبر بيش از 300 يا 400 کيلو وزن داشته در صحت احاديث وارده بايد ترديد کرد و يا حد اقل بر آنها پافشاري نکرد.

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ در اين مورد خوب است به روايات كتب خودتان كه به برخي از آنها در اين مقاله اشاره شده است مراجعه مي كرديد، همه تصريح دارند كه ايشان اين كار را با نيروي الهي انجام داده اند، در نيروي الهي ديگر جاي چنين اعداد و ارقامي نيست.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
1 |س .ا||٢٠:٠٥ - ١٢ آبان ١٣٩٥ |
0
 
0
سیصد کیلو چهل نفر نمیخواد که !!!!!!!!!!!!
پس نقص هست تو روایات
پاسخ:
با سلام
دوست گرامی
در سنگيني در خيبر همين بس كه هفتاد و يا چهل نفر نتوانستند آن را حركت بدهند همچنانكه در روايات به آن اشاره شده و در برخي روايات تصريح شده بود كه جمع كثيري جمع شدند؛ ولي باز نتوانستند در را جابجا كنند.
در این خصوص اصل مقاله را مطالعه بکنید
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
22 | علی | | ١٤:١٨ - ١٩ ارديبهشت ١٣٩٤ |
سلام علیکم.
من که خودم یک شیعه ام تاکنون داستان کندن درقلعه خیبر راتوسط علی علیه السلام بدون تامّل وتفکّر در آن، باور قلبی داشتم!
ولی الان که پست شما راخواندم متوجه شدم که این استان از همان خرافات ودروغ هایی است که به خورد وبه مردم داده اند! انصافاً خودتان به این متن تان دقت نماییدوببینیدبه افسانه نزدیک تراست یاحقیقت؟:
(علي عليه السلام در خيبر را با دست چپش بلند كرد كه چهار زراع در پنج وجب كه عمقش چهار انگشت بود سنگ سختي بود كه اثر انگشت در آن ماند و آن سنگ را كه دستگيره نداشت حمل مي كرد سپس سپر قرار داده و با شمشيرش پهلوانان را مي زد كه و بر آنها هجوم مي برد سپس در قلعه را به اندازه چهل زراع به پشت سرش پرت كرد! عده زيادي جمع شدند تا آن در را از جايش حركت بدهند.!!!)
(جایی دیگر هفتادنفر بودند ونتوانستند!!!)
وصلی الله علی محمدواله الاطهار

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
یهودیان نیز قبل از آمدن پیامبر (ص)، حضرت را قبول داشته و حتی در اطراف مدنیه اتراق کرده و منتظر بودند تا پیامبر (ص) مبعوث شده و به او ایمان بیاورند اما همینکه حضرت وارد مدنیه شده و فهمیدند که همان پیامبری است که منتظر او بودند، او را انکار کردند چون دیدند بر خلاف میلشان از غیر قبیله آنها می باشد جریان شما نیز در خصوص کندن قلعه خیبر توسط حضرت علی علیه السلام چنین است ابتدا همه چیز را قبول داشتید اما همینکه این همه دلائل آنهم از زبان معصوم برای شما نقل شد، شروع کردید به انکار که این نشان می دهد که هر چیزی که بر خلاف دلتان باشد قبول نمی کنید
شما گفتید قبلا اعتقاد قلبی داشتید حال سوال این است از کجا این یقین را کشف کرده بودید آیا غیر از این است که در این خصوص روایات و تاریخ این را برای ما ثابت کرده است!!!
البته علت انکار فضائل حضرت علی علیه السلام مشخص است
آلوسی می نویسد:
وكمال علي كرم الله تعالى وجهه لا ينكره إلا ناقص العقل عديم الدين
منکر کمال و فضائل علي (ع) بي‌عقل و بي دين است
کمال حضرت علي عليه السلام را انکار نمي‌کند مگر آدم کم عقل و بي‌دين
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 22 ، ص 220، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
23 | یعسوب الدین | | ٢٠:١١ - ١٧ خرداد ١٣٩٤ |
سلام
من یه بار دیگه این سوال رو پرسیدم ولی جواب ندادید برای همین دوباره می پرسم
یه روایت هست تو کافی که سندش هم صحیحه که فقط یه قسمتش رو مینویسم ولی آدرسش رو میذارم
عن أبي عبيدة قال: سألت أبا جعفر (عليه السلام) عن قول الله عز وجل: " ألم * غلبت الروم في أدنى الأرض " قال: فقال: يا أبا عبيدة إن لهذا تأويلا لا يعلمه إلا الله والراسخون في العلم من آل محمد صلوات الله عليهم...
كافي جلد : 8 صفحه : 269
مخالفین از این روایت برای احتجاج به 2 تا مطلب استفاده می کنند
1- تو متن روایت غیر مستقیم گفته شده اون فتحی که خدا تو اون آیات وعده داده به فتح ایران توسط مسلمانها در صدر اسلام مربوطه در صورتی مفسرین گفتد مربوط به رومی هاست و رومی ها چند سال بعد تونستند شکستشون رو جبران کنند
2-از این روایت (تاویل وعده خداوند به فتح) برای مشروعیت فتوحات صدر اسلام استفاده میشه و بالطبع اون رو برای شیخین فضیلت می دونند
من هر چی فکر کردم جوابی برای این دو تا شبهه نداشتم
24 | وحید | | ١٧:١٨ - ٠٧ تير ١٣٩٤ |
سلام یه شخصی هست در گوگل پلاس که سنیه و میگه ماها مشرکیم چون از مرده مددمیگیریم
لطفا جواب بدید و اگر ممکن برام ارسال کنید

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
اگر اين مدد گرفتن شرک است ، چرا اين حرف را درباره ابوبکر نمي گويد ابوبکر بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله چنين گفت :.. اذكرنا يا محمد عند ربك.تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل - الباقلاني - ص 488 ؛ سبل الهدي و الرشاد ج 2 ، ص 299
شعار لشگريان ابوبكر در جنگ با مسيلمه كذاب: يامحمداه بوده است. طبري در تاريخش كه ابن تيميه اين كتاب را از صحيحترين كتب تاريخ مي داند، مي نويسد : كان شعارهم يومئذ يا محمداه تاريخ الطبري ج 2 ص 281
طبق ديدگاه اين فرد پس تمام لشگريان ابوبکر کافر و مشرک بودند چون از پيامبر مدد گرفتند؟!!
اي كاش به استغاثه عمر بن عبدالله نيز توجه مي كرد وقتي كه فلج شد و بر زمين نشست، شخصى به او گفت: محبوب‌ترين فرد در نزد خود را بخوان (تا به فريادت برسد). او نيز گفت: يا محمد! به فريادم برس. سپس ايستاد و به راهش ادامه داد . اين جريان در اين آدرس بطور مفصل ذكر شده است
حال آيا اين حرف اين شخص اهانت به صحابه پيامبر (ص) نيست؟ آيا اين حرف که هرکس متوسل بشود، کافر است اين کافر دانستن صحابه نيست؟!
http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=7075
مگر بلال در حضور عمر به قبر پيامبر متوسل نشد چرا عمر به او نگفت که کار تو شرک است؟!
آيا عمر کار شرک آلودي را تاييد کرده است؟!!
از اينها بالاتر زماني که فاطمه بنت اسد از دنيا رفتند پيامبر صلي الله عليه و اله وارد قبر شد و لحد او را با دست مبارك خود حفر كردند، و خاك لحد را با دست‏ خود بيرون ريختند، چون از كار حفر فارغ شدند، خود در درون قبر به پشت‏ خوابيدند، و فرمودند: خداست كه زنده مى‏ كند و مى ‏ميراند و اوست كه ابدا نمى‏ ميرد. بار پروردگار من، مادرم فاطمه بنت اسد را مورد مغفرت خود قرار داده، و حجت او را بزبان او القاء بفرما، و قبر را بر او وسيع گردان بحق فرستاده ‏ات و پيامبرت محمّد و پيامبرانى كه قبل از من آمده ‏اند، تو ارحم الراحمين هستى. : بحق نبيك والأنبياء الذين من قبلي فإنك أرحم الراحمين..
المعجم الكبير ج 24 ص 351
اين روايت در منابع ديگر نيز آمده و هيثمي نيز نقل کرده و درباره رجالش گويد: رواه الطبراني في الكبير والأوسط وفيه روح بن صلاح وثقه ابن حبان والحاكم وفيه ضعف وبقية رجاله رجال الصحيح. مجمع الزوائد ج 9 ص 257.در سند اين روايت تنها روح بن صلاح ضعف داشته که آن را هم ابن حبان که از متشددين در توثيق است ثقه دانسته و حاکم نيز توثيقش کرده است
حال پيامبر (ص) که به انبياء گذشته که از دنيا رفته بودند متوسل شد آيا مشرک شد؟!!
البته ما حرف اين شخص را به بي اطلاعي او از منابع خودشان حمل مي کنيم والا اگر مي دانست که اين نوع حرف زدن چقدر لوازم منفي مانند مشرک دانستن صحابه و غيره.. دارد، شايد چنين سخني نمي گفت
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
25 | علی | | ٠٢:٤٠ - ٠٩ تير ١٣٩٤ |
سلام علیکم.اینقدرکه گفتیدوگفتیدهزگزپاسخ منطقی ومتقن به جناب وحیدنداید!چون همه، حرف وحدیث وداستان وقصه بود!
شما ازقرآن کریم وآنهم منصوص و مصرَّح دلیل بیاوریدنه تفسیر وتوجیه!

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
پس مشخص است که شما قرآن را از ابوبکر، عمر و صحابه بهتر مي فهميد!!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
26 | علی | | ١٧:٠٥ - ٠٩ تير ١٣٩٤ |
سلام علیکم.
وا چی شدتوخط در رفتید؟
خب شماکه از ابوبکر وعمر و صحابه بهترقرآن رامی فهمید! درتاییدنظرتان یک آیه که تصریح داشته باشدبیاورید
آیا اینکارخیلی سخت است؟
البته من باتفسیر و توجیه وفحش وتمسخر.. شماکاری ندارم
اونی که گفتم دوباره می گویم نص وتصریح قرآن کریم.

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
اين سخن شما را حمل بر بي اطلاعي شما مي کنيم؛ چون اعتقاد داشتن به حسبنا کتاب الله، شعار خوارج است همچنانکه ذهبي گفته است: ولم يقل حسبنا كتاب الله كما تقوله الخوارج تذكرة الحفاظ ج 1 ص 3
همچنين اين اعتقاد که فقط قرآن کافي است و نياز به چيز ديگر نيست نشان از ضلالت و گمراهي است چون خود علماي اهل سنت گفته اند اگر کسي روايت را ترک کند و فقط به قرآن بچشسبد او گمراه است: وقال أيوب السختياني إذا حدث الرجل بالسنة فقال دعنا من هذا حدثنا من القرآن فاعلم أنه ضال مضل
الآداب الشرعية والمنح المرعية الإمام أبي عبد الله محمد بن مفلح المقدسي الوفاة: 763هـ ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1417هـ - 1996م ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : شعيب الأرنؤوط / عمر القيامالآداب الشرعية ج 2 ص 292
شما خود را مسلمان واقعي مي دانيد و يکي از نشانه هاي مسلمان نماز است مي شود بگوييد از کجاي قرآن برداشت کرديد که نماز چند رکعت است؟! آيا شما نماز ميت مي خوانيد اگر اين نماز را قبول داريد مي شود بگوييد اين نماز در کجاي قرآن ذکر شده است؟! پس مگر مي شود بدون سنت فقط به قرآن اکتفاء کرد؟!
در ضمن شما ما را متهم به فحش و تمسخر مي کنيد اگر برايتان امکان دارد يک مورد ذکر کنيد تا مشخص شود که ما کجا توهين کرديم در ضمن اين مطالبي که نقل مي شود از منابع خودتان است حال شما اينها را تمسخر مي دانيد، اين را بايد ما جواب ندهيم بلکه شما بايد بگوييد که چرا اين مطالب مثلا توهين است؟!!
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
27 | محمدزمانی | | ٠٠:١٩ - ١٠ تير ١٣٩٤ |
علی آقا از رومانی - آیا شما مسلمانید ؟ آاگرمسلمان نیستید که یه سوال جدا - اگرمسلمانید باید نمازبخوانید واگر نمازمیخوانید باید تعداد رکعات و شیوه رکوع و سجود را بنابر استدلال حضرتعالی باید ازقرآن آموخت - این کار برای شما ممکن است ؟؟؟
28 | H.Z | | ١٩:٥٩ - ١٢ آبان ١٣٩٥ |
اینکه علی(ع) برای همه ما شیعیان گرانقدر است هیچ شکی نیست واینکه چقدر به اسلام و مسلمانان خدمت کرده .
هر پهلوانی در هر قومی و ملتی افسانه هایی دارد که باید در حد افسانه پذیرفت در غیر این صورت اگر اندکی عقل خودمان را به کار بگیریم نه تنها جایگاه امام بالا نمیرود بلکه از ارزش و اعتبار تشیع کاسته میشود.
از امام هشتم(ع) آمده است که فرمودند: «لا یُعْبَأ ُباَهلِ الدین ممن لا عقل له» [فیض کاشانی ج 1 باب 1: 78]. یعنی به آنانی که اهل دین هستند و سنگ دین و دیانت را به سینه می زنند اما فاقد عقل و عقلانیت اند، نمی توان اعتماد کرد.
1-اگر این داستان آنقدر مستحکم است چرا رد پایی از آن در احادیث نیست.
2-چرا نظر مخالفان را مطرح نمیکنید تا مردم خود بیندیشند .

پاسخ:
باسلام
دوست گرامی
جریان فتوحات حضرت علی علی علیه السلام در جنگ خیبر و کندن در آن، آنقدر مشهور است که حتی اهل سنت نیز آن را به صورت فراوان نقل کرده اند
در ضمن مگر ما غیر از روایت چیزی دیگری را ذکر کردیم که شما ادعا می کنید چرا رد پایی از آن در احادیث نیست !!! منابعی که نقل شده است، منابع روایی است لطفا در این خصوص دقت کنید!!!!
کجای این نقلها افسانه است اینکه شما داستانهای رستم و سهراب را بخوانید و در حال و هوای آن داستانها بخواهید جریان خیبر را با آنها مقایسه بکنید، این بی انصافی است لطفا بین کتب افسانه و احادیث که از معصوم نقل شده است فرق بکذارید
شما می گویید نظر مخالفین را چرا ذکر نمی کنید اتفاقا در مقاله فوق اگر خوب مطالعه کرده باشید ما نظر مخالف را که گفته بود «قلت بل كلها واهية ولذا أنكره بعض العلماء» ذکر کردیم
در ادامه ادله خود را نیز نقل کردیم
اگر شما هم در این خصوص نظری دارید با ادله بیان کنید
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات
29 | شیعه اهل بیت | | ١٧:٤٣ - ١٧ آبان ١٣٩٩ |
با سلام. تنها اشکالی که بر مقاله شما وارد است..این می باشد که بر یکی دیگر از شبهات سند این روایت ( شبهه ای که در خود مقاله به ان اشاره شده) جوابی داده نشده است.
ذهبي نيز بعد از نقل اين روايت گويد:

هذا منكر رواه جماعة عن إسماعيل

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج5، ص139، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، ا

پاسخ:
با سلام
حدیث منکر به حدیثی می گویند که غیر معروف باشد و راوی آن ضعیف باشد.
در مقاله به ضعف روایت پاسخ داده شده است.
در رابطه با غیر معروف بودن هم استفاضه حدیث بیان شده است.
غیر از این هم روایات متعددی در مقاله با همین مضمون ذکر شده است که نشان می دهد این حدیث منکر نیست
پس به این شبهه پاسخ داده شده است.
موفق و موید باشید
گروه پاسخ به شبهات
موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
30 | رضایی رافضی | | ١٩:٤٥ - ٠١ آذر ١٤٠٢ |
لعنت خدا بر دشمنان امیرالمومنین
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها