2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
اثبات امامت در پنج دقيقه
کد مطلب: ٥٠١٧ تاریخ انتشار: ١١ مرداد ١٣٩٢ تعداد بازدید: 179693
پرسش و پاسخ » امامت و خلافت
اثبات امامت در پنج دقيقه

دانلود فايل pdf اين مقاله

فهرست مطالب

اثبات امامت در پنج دقيقه

چرا بايد از مذهب تحقيق كنيم؟

بشارت خداوند به بندگاني كه بهترين راه را انتخاب مي كنند

لزوم تحقيق در مذهب، در روايات:

أدله شيعه بر فرقه ناجيه بودن خود

خلافت حضرت علي (ع) از كتب اهل سنت

ولاية علي بن أبي طالب در قرآن

ولايت علي بن ابي طالب درسنت

ادله اهل سنت بر خلافت ابوبكر

خلافت عمر بن خطاب

شوراي 6 نفره خلافت عثمان توسط مردم انتخاب شدند يا توسط شخص عمر

مقدمه:

به دنبال برنامه هاي جذاب حضرت آيت الله قزويني در شبكه ولايت در باره امامت، بينندگان عزيز اين شبكه درخواست كردند كه اين مطالب به صورت خلاصه شده در سايت قرار گيرد تا آنان بتواند به راحتي از اين مطالب در مناظرات و مباحثات با مخالفان استفاده كنند.

بدين منظور بر آن شديم كه مقاله ذيل تقديم شيعيان و دوست داران اهل بيت عصمت و طهارت شود.

در اين مقاله مختصر به چند مطلب اساسي پرداخته مي شود:

1. چرا مسلمان ها بايد درخصوص مذهب خود تحقيق كنيم؛

2. ادله شيعه براي بر حق بودن خود، چيست؟

3. ادله شيعه بر خلافت بلافصل اميرالمومنين طبق قرآن و تفاسير اهل سنت چيست؟

4. ادله شيعه بر خلافت بلافصل اميرالمومنين طبق سنت صحيح پيامبر (ص) چيست؟

5. ادله خلافت ابي بكر از ديدگاه اهل سنت چيست؟

چرا بايد از مذهب تحقيق كنيم؟

آيا تحقيق در باره مذهب ضروري است؟ چرا بايد مسلمانان در مذهب خود تحقيق كنند؟ مگر همه ما مسلمان نيستم و همه مسلمانان در صراط مستقيم الهي نيستند و به بهشت نخواهند رفت؟

در اين بخش به اين سؤال پاسخ داده خواهد شد.

بشارت خداوند به بندگاني كه بهترين راه را انتخاب مي كنند

در قرآن كريم آيات متعددي وجود دارد كه لزوم تحقيق و تفحص در عقيده را براي مسلمانان گوشزد مي كند كه ما به جهت اختصار به يك آيه اشاره مي كنيم.

خداوند رحمن و رحيم در قرآن كريم مي فرمايد:

{فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمْ اللهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاَلْبَابِ}. الزمر: 17 - 18

بنابراين بندگان مرا بشارت ده، كساني كه سخنان را مي شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي كنند، آنها كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.

لزوم تحقيق در مذهب، در روايات:

در روايات شيعه و سني نيز بر اين مطلب تأكيد شده است كه هر مسلماني بايد در عقيده خود تحقيق كرده و بهترين راه و مذهب را بيابند و بر اساس آن زندگي نمايند كه ما به يك روايت بسنده مي كنيم:

حديث افتراق امت به 73 فرقه

حديث افتراق امت، از احاديث متواتري است كه شيعه و سني آن را در كتاب هاي خود با سندهاي صحيح نقل كرده اند؛ از جمله ترمذي در سنن خود آورده است كه پيامبر (ص) فرمودند:

وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَي ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً....

قَالَ أَبُو عِيسَي: هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ غَرِيبٌ مُفَسَّرٌ.

سنن الترمذي: ج4، ص134 ح 2778.

وصحّحه الحاكم المستدرك: ج 1 ص 6

امت من به هفتاد سه فرقه تقسيم خواهد شد.

ترمذي از علماي بزرگ اهل سنت بعد از نقل حديث مي نويسد: سند روايت حسن (معتبر) است و حاكم نيشابوري هم بر صحت روايت شهادت مي دهد.

و يا در روايت ديگري ميفرمايد:

وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَي ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً كُلُّهُمْ فِي النَّارِ إِلَّا مِلَّةً وَاحِدَةً.

سنن الترمذي: ج 4 ص 135 ح 2779.

امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد كه تمام آنها اهل آتش جهنم هستند بجز يك فرقه.

از اين رو، بر ما لازم است راجع به مذهب صحيح و فرقه ناجيه در كلام رسول الله صلي الله عليه واله وسلم بحث و تحقيق بكنيم تا بتوانيم بهترين فرقه را انتخاب كرده و از آن پيروي كنيم.

أدله شيعه بر فرقه ناجيه بودن خود

تمام مذاهب اسلامي، ادعا كرده اند كه آن ها فرقه ناجيه هستند و ديگران فرقه باطل. اما در اين ميان تنها مذهبي كه براي اثبات ادعاي خود از قرآن و سنت؛ حتي از كتاب هاي مخالفان خود دليل و مدرك معتبر دارد، مذهب اماميه اثني عشريه است. هر چند كه اين ادله بسيار گسترده است؛ اما به دليل اختصار تنها به چند دليل بسنده مي كنيم:

من مات بلا إمام مات ميتة جاهلية (هر كس بدون امام بميرد به مرگ جاهلي مرده است)

در صحيح مسلم از كتابهاي معتبر دست اول اهل سنت آمده كه رسول خدا (ص) فرمود:

وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.

صحيح مسلم: ج 6 ص 22 ح 4686.

هركس بميرد و بر گردن او بيعتي نباشد به مرگ جاهلي مرده است.

واحمد بن حبنل در مسند خود مي نويسد:

من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية.

مسند أحمد ج 4 96.

هركس بدون امام بميرد به مرگ جاهلي مرده است.

تنها مذهبي كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله امام زمان خود را مي شناسد و همواره بيعت يك امام مشخص را بر گردن داشته، مذهب اثني عشريه است؛ اما ساير مذاهب اين چنين نيستند.

خلفائي اثناعشر (جانشينان پيامبر صلي الله عليه واله وسلم دوازده نفر هستند)

شيعه و سني با سندهاي صحيح و متواتر نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله بارها تأكيد كرده اند كه جانشينان من تا قيامت تنها دوازده نفر خواهند بود؛ چنانچه مسلم در صحيح خود آورده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

إِنَّ هَذَا الأَمْرَ لاَ يَنْقَضِي حَتَّي يَمْضِيَ فِيهِمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً.

صحيح مسلم، ج6، ص3، ح4598.

اين امر (اسلام) منقضي نمي شود تا اينكه دوازده خليفه در بين آنها بگذرد (حكومت كند).

طبق اين روايت، خلفاي واقعي رسول خدا صلي الله عليه وآله تا زماني كه اسلام هست، تنها دوازده نفر خواهند بود.

به غير از مذهب حقه اثني عشريه، هيچ مذهب ديگري نتوانسته اند، اين روايت را بر مذهب خود تطبيق دهند. تعدادي از علماي اهل سنت قاطعانه تصريح كرده اند كه نتوانسته اند معناي اين روايت را بفهمند و هيچ يك از علماي اهل سنت نيز معناي دقيق و قاطعي براي آن ذكر نكرده است؛ از جمله ابن حجر عسقلاني به نقل از ابن جوزي مي نويسد:

قد أطلت البحث عنه، وتطلّبت مظانّه، وسألت عنه، فما رأيت أحدا وقع علي المقصود به.

فتح الباري ج 13 ص 181.

در باره اين روايت تحقيق زيادي كردم و تمام احتمالات را ملاحظه كرده و از ديگران سؤال كردم؛ اما هيچ كسي را نيافتم كه معناي قطعي اين روايت را متوجه شده باشد.

تنها مذهب شيعه است كه مي تواند اين روايت را بر باورهاي خود تطبيق دهد.

خلافت حضرت علي (ع) از كتب اهل سنت

پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام تنها مذهبي هستند كه براي اثبات حقانيت مذهب خود، از قرآن، سنت، عقل و اجماع دليل قطعي دارند كه ما به اختصار به چند دليل اشاره مي كنيم:

ولاية علي بن أبي طالب در قرآن

آيات فرواني در قرآن كريم وجود دارد كه به صورت مستقيم و غير مستقيم مي توان به آن ها براي اثبات ولايت و امامت اميرمؤمنان عليه السلام استناد كرد؛ از جمله:

آيه ولايت

{إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ}.

المائدة: 55.

سرپرست و صاحب امر شما، تنها خدا، پيامبر او و كساني هستند كه ايمان آورده اند؛ همانها كه نماز را بر پا مي دارند، و در حال ركوع، زكات مي دهند.

طبري در تفسير خود به نقل از مجاهد نوشته است:

{إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ} الآية. نزلت في علي بن أبي طالب تصدق وهو راكع.

تفسير الطبري ج 6 ص 390

اين آيه در باره علي بن أبي طالب عليه السلام نازل شده است و او در حال ركوع صدقه داده است.

همچنبن ابن أبي حاتم در تفسير خود از عتبة بن أبي حكيم همين مطلب را نقل كرده است:

تفسير ابن أبي حاتم ج 4 ص1162.

ابن تيميه در باره تفسير طبري و تفسير ابن أبي حاتم گفته:

تفاسيرهم متضمّنة للمنقولات التي يعتمد عليها في التفسير.

منهاج السنة، ج7، ص179.

تفسير طبري و ابن ابي حاتم از تفاسيري است كه روايات نقل شده در آن ها، در تفسير قرآن قابل اعتماد هستند.

آلوسي در باره شأن نزول اين آيه گفته است:

وغالب الأخباريّين علي أنّ هذه الآية نزلت في علي كرّم اللّه وجهه.

روح المعاني، ج6، ص167.

اكثر صاحبان روايت، بر اين باور هستند كه اين آيه در باره علي كرم الله وجهه نازل شده است.

و همچنين گفته است:

والآية عند معظم المحدثين نزلت في علي.

روح المعاني، ج6، ص186.

از ديدگاه بيشتر محدثين، اين آيه در باره علي بن ابي طالب عليه السلام نازل شده است.

آيه ابلاغ

{يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ} المائدة: 67.

اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن؛ و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام ندادهاي. خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم، حفظ مي كند.

ابن أبي حاتم در تفسير خود از ابو سعيد خدري نقل كرده است:

نزلت هذه الآية... في علي بن أبي طالب.

تفسير ابن أبي حاتم، ج 4 ص1172.

اين آيه در باره علي بن ابي طالب نازل شده است.

آلوسي در تفسير خود مي نويسد:

روي ابن مردويه عن ابن مسعود قال كنا نقرأ علي عهد رسول الله (ص): بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إنّ عليّاً وليُّ المؤمنين وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ.

روح المعاني، ج6، ص193

ابن مردويه از ابن مسعود نقل مي كند كه ما در زمان رسول الله صلي الله عليه واله وسلم اين آيه را اينگونه مي خوانديم: آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است كه «علي ولي مومنين است» را به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن، و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام نداده اي.

و سيوطي اين روايت را اين چنين نقل كرده است:

بَلِّغْ مَا اُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إنّ علياً مَولَي المؤمنين وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ.

الدر المنثور ج2ص298 و فتح القدير ج 2 ص60 والمنار: ج 6ص463.

آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است كه «علي مولاي مومنين است» را به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن، و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام نداده اي.

آيه اكمال دين

{أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ دِيناً}.

المائدة: 3

امروز، دين شما را برايتان كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.

خطيب بغدادي با سند معتبر نقل كرده است كه اين آيه بعد از معرفي اميرمؤمنان عليه السلام در غدير خم، نازل شده است:

وَهُوَ يَوْمُ غَدِيرِ خُمٍّ لَمَّا أَخَذَ النَّبِيُّ (ص) بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَالَ: " أَلَسْتُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ؟ "، قَالُوا: بَلَي يا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: " مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ "، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلايَ وَمَوْلَي كُلِّ مُسْلِمٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}.

تاريخ بغداد ج8 ص284

روز غدير خم، زماني كه پيامبر دست علي بن ابي طالب را گرفت، سپس فرمود: آيا من سرپرست مومنان نيستم؟ گفتند: بله اي رسول خدا! فرمود: هركس كه من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست. پس از آن، عمر بن خطاب گفت: تبريك تبريك بر تو اي فرزند ابي طالب ؛ زيرا از اين پس تو مولاي من و مولاي كل مسلمانان هستي، سپس اين آيه نازل شد: امروز، دين شما را برايتان كامل كردم.

ابن كثير نقل كرده است كه عمر خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام گفت:

أصبحت اليوم ولي كل مؤمن.

البداية والنهاية ج 7 ص350.

تو از اين پس، سرپرست تمام موم--نان شدي.

ولايت علي بن ابي طالب درسنت

حديث ولايت

علماي اهل سنت با سندهاي صحيح نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

إنّ عليّا منّي وأنا منه وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي.

به راستي علي از من است و من از او هستم و او سرپرست همه مؤمنان، پس از من است.

حاكم نيشابوري پس از نقل اين روايت گفته:

صحيح علي شرط مسلم.

اين روايت صحيح است و شرايط صحيح مسلم را دارد.

المستدرك ج 3 ص 110.

شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرك اين روايت را «صحيح» دانسته است.

محمد ناصر الدين الباني نيز در باره اين روايت گفته:

صحّحه الحاكم الذهبي وهو كما قالا.

اين روايت را حاكم و ذهبي تصحيح كرده اند. اين روايت، صحيح است همان گونه است كه حاكم و ذهبي گفته اند.

السلسلة الصحيحة، ج5، ص222.

دلالت كلمه ولي بر خلافت

براي فهم دقيق معناي كلمه «ولي» بايد به سراغ كلمات خلفاي اهل سنت در صدر اسلام برويم كه آن ها از اين معنا چه فهميده است. ابن كثير در البدايه والنهايه گفته است:

قال ابوبكر: قد وُلِّيتُ أمركم ولست بخيركم. إسناد صحيح.

البداية والنهاية ج 6 ص 333.

ابوبكر (در نخستين سخنراني خود بعد از خلافت) گفت: من حاكم شما شدم؛ و حال آن كه از شما بهتر نيستم.

مسلم در صحيح خود نقل كرده است كه عمر بن خطاب گفت:

فلمّا توفّي رسول اللّه قال أبو بكر: أنا وليّ رسول اللّه (ص)... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْر وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَوَلِيُّ أَبِي بَكْر.

مسلم ج5 ص 152 ح 4468.

زماني كه رسول خدا وفات كرد ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم.... بعد ابوبكر فوت كرد من جانشين رسول خدا و جانشين ابوبكر شدم.

روشن است كه نمي توان معناي كلمه «ولي» را در اين روايات به معناي «دوست»، «ناصر» و... گرفت؛ بلكه تنها مي توان به معناي حاكم، خليفه، سرپرست گرفت؛ زيرا اگر به معناي دوست باشد، اين معنا استفاده مي شود كه ابوبكر و عمر گفته اند كه تا رسول خدا زنده بود، ما با شما دوست نبوديم و الآن دوست شده ايم.

حديث الخلافة

ابن أبي عاصم در كتاب السنهء مي نويسد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

وأنت خليفتي في كلّ مؤمن من بعدي

تو پس از من، جانشين من در ميان همه مؤمنان هستي

الباني در باره سند اين روايت گفته:

إسناده حسن.

سند اين روايت «حسن» است

كتاب السنة لابن أبي عاصم، ص551.

حاكم نيشابوري اين روايت را اين چنين نقل كرد است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

إِنَّهُ لا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلا وَأَنْتَ خَلِيفَتِي.

شايسته نيست كه من از ميان مردم بروم؛ مگر اين كه شما جانشين من باشي.

المستدرك ج3 ص133.

الباني وهابي در باره سند اين روايت مي گويد:

صحّحه الحاكم والذهبي وهو كما قالا.

السلسلة الصحيحة ج 5 ص222.

اين روايت را حاكم و ذهبي تصحيح كرده است و اين روايت صحيح است، همان گونه حاكم و ذهبي گفته اند.

حديث امامت

ابونعيم اصفهاني با سند معتبر در كتاب معرفهء الصحابه نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

انْتَهَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَي السِّدْرَةِ الْمُنْتَهَي، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي عَلِيٍّ بِثَلاثٍ: «أَنَّهُ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ، وَسَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ إِلَي جَنَّاتِ النَّعِيمِ».

معرفة الصحابة، ج 3 ص 1587،

هنگامي كه در شب معراج به سدرة المنتهي رسيدم، خداوند به من در باره علي (ع) سه چيز وحي كرد:

به راستي كه او پيشواي پرهيزگاران، سردار مسلمانان و جلودار روسفيدان به سوي بهشت سرشار از نعمت خداوند است.

اين روايت معتبر است ؛ چنانچه حاكم نيشابوري گفته است:

صحيح الاسناد.

المستدرك ج3 ص138.

سند اين روايت صحيح است.

ادله اهل سنت بر خلافت ابوبكر

اثبات ولايت اميرمؤمنان عليه السلام از كتاب هاي اهل سنت، هدف اصلي ما بود؛ اما اين كار زماني كامل مي شود كه بطلان خلافت خلفاي سه گانه نيز از كتاب هاي اهل سنت ثابت شود. در اين بخش به اين مهم خواهيم پرداخت.

آيا نصي و حديثي در خلافت ابوبكر وارد شده؟

با قاطعيت تحدي مي كنيم كه هيچ دليلي از قرآن و سنت صحيح رسول خدا صلي الله عليه وآله؛ حتي از كتاب هاي اهل سنت براي مشروعيت خلافت ابوبكر، عمر و عثمان وجود ندارد؛ چنانچه در صحيح بخاري آمده است كه عمر بن خطاب در زمان احتضارش گفت:

إِنْ أَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي أَبُو بَكْرٍ وَإِنْ أَتْرُكْ فَقَدْ تَرَكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي رَسُولُ اللَّهِ (ص).

صحيح البخاري، ج8، ص126، ح 7218.

اگر جانشين انتخاب كنم كاري كرده ام كه كسي كه از من بهتر بود يعني ابو بكر انجام داده است. واگر ترك كنم به درستي كاري كردم كه كسي كه بهتر از من بود يعني رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ترك كرده نموده است.

تفتازاني از بزرگترين دانشمندان علم كلام اهل سنت تصريح كرده است:

والنص منتف في حق أبي بكر.

شرح المقاصد، ج5، ص255.

هيچ نصي (دليل قرآني و روائي) در باره خلافت ابوبكر وجود ندارد.

آيا اجماع بر خلافت ابوبكر منعقد شده؟

علماي اهل سنت وقتي ديده اند كه نصي براي اثبات خلافت ابوبكر نيست، به اجماع پناه برده اند و ادعا نموده اند كه صحابه با اجماع او را انتخاب كرده اند؛ در حالي اين كه ادعا نيز با صحيح ترين روايات اهل سنت سازگار نيست؛ چنانچه بخاري در صحيح خود نقل كرده است كه عمر بن خطاب سخنراني كرد و گفت:

كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً... وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَي شَرَّهَا.

وَلَيْسَ فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا.

صحيح البخاري، ج 8، ص26، ح6830.

مبادا كسي در ميان شما باشد كه همانند ابوبكر كه كساني به سوي او تمايل پيدا كنند؛ اگر با كسي بدون مشورت با مسلمانان بيعت شود، از او پيروي نمي شود؛ زيرا هم كسي كه با او بيعت شده و هم كسي كه بيعت كرده اند، خود را در معرض كشتن قرار مي دهند.

قرطبي از بزرگترين مفسران اهل سنت تصريح كرده است كه عمر به تنهايي ابوبكر را انتخاب كرد و هيچ اجماعي در كار نبوده است:

فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت... ودليلنا: أنّ عمر - رض - عقد البيعة لأبي بكر ولم ينكر أحد من الصحابة ذلك.

تفسير القرطبي ج 1 ص 269.

اگر خلافت توسط يكي از اهل حلّ و عقد شكل گرفت خلافت ثابت مي گردد.... دليل ما براي اين مدعا اين است كه: عمر به تنهايي براي ابوبكر بيعت گرفت و هيچكدام از صحابه منكر نشدند.

همچنين بخاري در صحيح خود از زبان عمر بن خطاب نقل كرده است كه تمام انصار و نيز علي بن أبي طالب عليه السلام، زبير بن عوام و تمام طرفداران آن ها با خلافت ابوبكر مخالف بودند:

أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا...

صحيح البخاري ج 8 ص 26 ح 6830

تمامي انصار با ما مخالفت كردند و در سقيفه بني ساعده جمع شدند، و نيز علي (عليه السلام) و زبير و كساني كه همراه آن ها بودند، با ما مخالفت كردند.

و ابن تيميه، در منهاج السنهء مي نويسد:

وكان أكثر بني عبد مناف ـ من بني أمية وبني هاشم وغيرهم ـ لهم ميل قوي إلي عليّ بن أبي طالب يختارون ولايته.

منهاج السنة ج 7 ص 47.

بيشتر بني عبد مناف ـ از بني اميه و بني هاشم و ساير قبايل ـ علاقه فراواني داشتند كه خلافت علي بن ابي طالب را بپذرند.

و طبري و ابن أثير در تاريخ شان نقل كرده اند كه تمام انصار و يا بعضي از آن ها گفتند كه ما تنها با علي بن أبي طالب عليه السلام بيعت مي كنيم:

فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلاّ عليّاً.

الكامل ج 2، ص 325 وتاريخ الطبري ج 2 ص 443.

و در بخاري به نقل از عائشه آمده است كه حضرت زهرا و اميرمؤمنان عليهما السلام تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكردند:

عن عائشة:... وَعَاشَتْ ]فَاطِمَةُ[ بَعْدَ النَّبِيِّ (ص) سِتَّةَ أَشْهُر... وَلَمْ يَكُنْ علي يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ.

صحيح البخاري ج 5 ص82 ح 4240 و ح 4241

(حضرت زهرا سلام الله عليها) بعد از پيامبر صلي الله عليه واله وسلم شش ماه زنده بود... و علي در اين مدت هرگز با او (ابوبكر) بيعت نكرد.

و ابن حزم اندلسي در باره اجماعي كه علي بن أبي طالب عليه السلام آن را قبول نداشته باشد، گفته است:

ولعنة اللّه علي كلّ إجماع يخرج عنه علي بن أبي طالب ومن بحضرته من الصحابة.

المحلي ج 9 ص 345.

لعنت خداوند بر هر اجماعي كه علي بن ابي طالب عليه السلام و اصحابي كه در محضرش هستند در آن جمع حضور نداشته باشند.

آيا در خلافت ابوبكر دموكراسي حاكم بود وبه زور متوسل نشدند؟

بخاري در صحيح خود به نقل از عائشه مي نويسد كه عمر بن خطاب در زمان انتخاب ابوبكر مردم را مي ترساند و در ميان مردم نفاق وجود داشت:

خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفَاقًا.

صحيح بخاري، ج4، ص195، ح 3669.

و طبري در تاريخ خود مي نويسد كه عمر بن خطاب پس به خلافت رسيدن ابوبكر مي گفت:

ما هو إلاّ أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر.

تاريخ الطبري ج 2 ص 458.

هنگامي كه قبيله اسلم را كه ديدم يقين به پيروزي پيدا كردم.

قبيله اسلم همان قبيله چماق به دست مي باشد كه از مردم به زور براي خليفه بيعت مي گرفت.

آيا نماز ابوبكر به جاي پيامبر دليل بر خلافت اوست؟

علماي اهل سنت وقتي ديده اند كه دست شان از دليل و نص خالي است، به قضيه نماز خواندن ابوبكر در زمان بيماري رسول خدا صلي الله عليه وآله استناد كرده اند و مي گويند كه اگر او شايستگي خلافت دنيوي را نداشت، رسول خدا صلي الله عليه وآله او را به امامت نماز كه امامت اخروي است نمي گماشت؛ در حالي كه طبق روايت صحيح بخاري هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فهميد كه ابوبكر به مسجد رفته تا امامت جماعت را به عهده گرفته است، براي اين كه براي او طرفدارانش دستاويزي براي آينده نشود، به مسجد رفت و ابوبكر را كنار زد و ابوبكر كناري ايستاد و تنها مكبر بود و با صداي بلند تكبير مي گفت:

وَأَبُو بَكْر يُسْمِعُ النَّاسَ التَّكْبِيرَ.

صحيح البخاري ج 1 ص 174 ح 712.

ابوبكر صداي تكبير را به مردم مي رساند.

همچنين در كتاب هاي اهل سنت آمده است كه تعدادي از صحابه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله به دستور آن حضرت امام جماعت بوده اند. ابي داود در سنن خود مي نويسد:

اسْتَخْلَفَ ابْنَ أُمِّ مَكْتُومٍ يَؤُمُّ النَّاسَ وَهُوَ أَعْمَي.

سنن أبي داود ج 1 ص 143 ح 595.

پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ابن امّ مكتوم را كه شخصي نابينا بود به امامت مردم در نماز برگزيدند.

حتي علماي اهل سنت تصريح كرده اند كه خود رسول خدا صلي الله عليه وآله پشت سر عبد الرحمن بن عوف نماز خوانده است:

النبي (ص) صَلَّي خَلْفَ عبد الرحمن بن عَوْفٍ.

مصنف ابن أبي شيبة ج 2 ص 119 ح 7170.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم پشت سر عبدالرحمن بن عوف نماز خواند.

پس اگر نماز گذاردن كسي به جاي پيامبر (ص) دليل بر خلافت اوست، چرا عبد الله بن ام مكتوم و يا عبد الرحمن بن عوف جانشين پيامبر (ص) نشدند؟

از اين گذشته، علماي اهل سنت نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

من أصل الدين الصلاة خلف كل بر وفاجر.

سنن الدارقطني ج 2 ص 44 ح 1747.

جواز نماز خواندن پشت سر هر نيك و بدكاري، از اصل دين است.

خلافت عمر بن خطاب

پيش از اين خوانديم كه علماي اهل سنت براي اثبات مشروعيت خلافت ابوبكر، به اجماع استدلال كرده اند، حال سؤال اين است كه اگر مبناي خلافت با شورا و اجماع صحابه است،چرا عمر توسط ابوبكر نصب شد، چرا براي انتخاب او نيز شورا تشكيل نشد؟

ابن أثير در اسد الغابه مي نويسد كه ابوبكر گفت:

إني استخلفت عليكم بعدي عمر بن الخطاب، فاسمعوا له وأَطيعوا

أسد الغابة ج 4 ص 180، نشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت

ابوبكر گفت: من بعد از خودم بر شما عمر بن خطاب را جانشين قرار دادم، حرف شنو و مطيع او باشيد.

و ابن حبان در كتاب الثقات مي نويسد كه ابوبكر در هنگام انتخاب عمر گفت:

اللهم وليته بغير أمر نبيك.

الثقات ج 2 ص 193

خدايا من عمر را بدون اجازه پيامبرت، ولي امر مسلمان ها قرار دادم

هنگامي كه ابوبكر، عمر بن خطاب را انتخاب كرد، صحابه به شدت اعتراض كردند؛ چنانچه ابن أبي شيبه مي نويسد:

أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلي عمر يستخلفه فقال الناس: تستخلف علينا فظاً غليظاً، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر.

المصنف ج 8 ص 574.

وقتي ابوبكر در حال احتضار قرار گرفت، كسي را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشين خود كند، مردم گفتند: كسي را بر ما مسلط مي كني كه خشن و بد اخلاق است، اگر او حكومت را به دست گيرد، سخت گيرتر و خشن تر خواهد شد، جواب خدا را چه خواهي داد كه عمر را بر ما مسلط مي كني؟

سند اين روايت صحيح و تمام روات آن ثقه هستند:

وكيع بن الجراح: ثقة.

تقريب التهذيب ج 2 ص 283.

إسماعيل بن أبي خالد: ثقة.

تقريب التهذيب ج 1 ص 93.

زُبيد بن الحارث: ثقة، ثقة.

تهذيب التهذيب ج 3 ص 268.

همچنبن ابن سعد به نقل از عائشه مي نويسد كه علي بن أبي طالب عليه السلام و طلحه نيز اعتراض كردند:

لما حضرت أبا بكر المتوفي استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما.

الطبقات الكبري ج 3 ص 196.

وقتي زمان مرگ ابو بكر فرا رسيد، عمر را به جانشيني خويش انتخاب كرد ؛ پس علي و طلحه به نزد او آمده و گفتند: چه كسي را انتخاب كرده اي؟ پاسخ داد عمر را! گفتند: با اين كار، پاسخ پروردگارت را چه خواهي داد؟ ابوبكر گفت: خدا را به من ميشناسانيد؟ من به خدا و به عمر از شما دانا تر هستم.

سند اين روايت نيز صحيح است:

الضحاك بن مخلد. وثقه ابن معين والعجلي.

تهذيب التهذيب ج 4 ص 397.

عبيد الله بن أبي زياد: وثقه العجلي. والحاكم.

تهذيب التهذيب ج 7 ص 14.

يوسف بن ماهك: وثقه ابن معين والنسائي.

تهذيب التهذيب ج 11 ص371.

حتي ابن تيميه حراني نيز اعتراف كرده است كه صحابه معترض بوده اند:

وقد تكلّموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا؟ فقال: أبالله تخوفوني!.

منهاج السنّة ج 6 ص 155.

صحابه با ابوبكر در باره جانشيني عمر با او صحبت (اعتراض) كردند و گفتند: چرا يك فرد خشن و تند را بر خلافت برگزيده اي؟ فردا جواب خدا را چه خواهي داد؟ ابوبكر گفت: من را از خدا ميترسانيد؟!

شوراي 6 نفره خلافت عثمان توسط مردم انتخاب شدند يا توسط شخص عمر

اهل سنت براي اثبات مشروعيت خلافت عثمان به انتخاب او توسط شوراي شش نفره استناد كرده اند. براي ابطال اين قضيه نيز دلايل متعددي وجود دارد؛ از جمله:

عمر بن خطاب معتقد به شوري نبود!

در كتاب هاي اهل سنت روايات وجود دارد كه ثابت مي كند خليفه دوم به شورا اعتقاد نداشته است و تصريح مي كرد كه اگر اشخاصي زنده بودند، آن ها را خودش انتخاب مي كرد نه اين كه انتخاب را به شورا واگذار كند؛ از جمله عبارات ذيل از او نقل شده است:

لو كان سالم حيا ما جعلتها شوري

الاستيعاب ج 2 ص 568، بتحقيق: علي محمد البجاوي، 2، نشر: دار الجيل- بيروت.

لو كان سالم حيا ما تخالجني الشك في توليته عليكم أو في تأميره.

تأويل مختلف الحديث ص 115؛ المحصول للرازي ج 4 ص 322؛

اگر سالم زنده بود شك وترديدي راجع به سر پرست (خليفه) قرار دادن او بر شما در من پيدا نميشد.

لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح لوليته... ولو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته... ولو أدركت خالد بن الوليد ثم وليته.

اگر ابا عبيده جراح زنده بود او را سرپرست (خليفه) شما قرار ميدادم.... اگر معاذ بن جبل و يا خالد بن وليد زنده بود او را سرپرست (خليفه) شما قرار ميدادم.

عمر بن شبة النميري البصري، تاريخ المدينة المنورة، ج2، ص61، ح1496

دستور قتل مخالفين در شوراي عمر، مظهر دموكراسي يا ديكتاتوري !

تعدادي از علماي اهل سنت نقل كرده كه عمر بن خطاب دستور داد كه اين شش نفر با همديگر مشورت كنند و اگر كسي از آن ها بر خلاف ديگران نظر داد، گردن او را بزنيد:

وقال (عمر بن الخطاب) للمقداد بن الأسود إذا وضعتموني في حفرتي فاجمع هؤلاء الرهط في بيت حتي يختاروا رجلا منهم وقال لصهيب صل بالناس ثلاثة أيام وأدخل عليا وعثمان والزبير وسعدا وعبد الرحمن بن عوف وطلحة إن قدم وأحضر عبد الله بن عمر ولا شيء له من الأمر وقم علي رؤوسهم فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلا وأبي واحد فاشدخ رأسه أو اضرب رأسه بالسيف وإن اتفق أربعة فرضوا رجلا منهم وأبي اثنان فاضرب رؤوسهما فإن رضي ثلاثة رجلا منهم وثلاثة رجلا منهم فحكموا عبد الله بن عمر فأي الفريقين حكم له فليختاروا رجلا منهم فإن لم يرضوا بحكم عبد الله بن عمر فكونوا مع الذين فيهم عبد الرحمن بن عوف واقتلوا الباقين إن رغبوا عما اجتمع عليه الناس

تاريخ المدينة، ج 2 ص 82، نشر: دار الكتب العلمية - بيروت

تاريخ الطبري ج 2 ص 581، نشر: دار الكتب العلمية - بيروت

الكامل في التاريخ ج 2 ص 461، نشر: دار الكتب العلمية - بيروت

عمر بن خطاب به مقداد بن أسود گفت: وقتي مرا داخل قبر گذاشتيد، اين 6 نفر را در يك خانه اي جمع كنيد تا اينها يك نفر را از ميان خودشان براي خلافت انتخاب كنند. به صُهيب هم گفت: تو 3 روز براي مردم نماز بخوان و علي و عثمان و زبير و سعد بن أبي وقاص و عبد الرحمن بن عوف و طلحه ( اگر بود) را جمع كنيد و عبد الله بن عمر (پسر مرا) هم حاضر شود (و او حق رأي ندارد) و با شمشير، بالاي سر اين 6 نفر بايست. اگر 5 نفر اتفاق نظر داشتند و يك نفر را براي خلافت انتخاب كردند و نفر ششم با آنان مخالفت كرد، سر او را با شمشير بشكافت (يا سرش را با شمشير بزن). اگر 4 نفر اتفاق نظر داشتند و 2 نفر مخالفت كردند، سر آن 2 نفر را بزن و اگر 3 نفر روي يك نفر اتفاق نظر داشتند و 3 نفر ديگر روي يك نفر ديگر اتفاق نظر داشتند، عبد الله بن عمر حَكَم است و نظر هر كدام را قبول داشت، حُكْم همان است. اگر نظر عبد الله بن عمر را قبول نكردند، نظر آن گروهي مورد قبول است كه عبد الرحمن بن عوف در آن گروه است و اگر بقيه مخالفت كردند، آنها را بكشيد.

طبق اين روايت، عمر بن خطاب دستور داد كه فرزند عبد الله داور نهايي است و اگر افراد شورا به نتيجه نرسيدند، او داوري خواهد كرد. حال سؤال اين است كه عبد الله عمر كه صلاحيت طلاق زن خود را ندارد چگونه داوري اساسي ترين مسائل جامعه اسلامي را عهده دار مي شود؟!

ابن سعد متوفاي 230هـ در كتاب الطبقات مي نويسد:

عن إبراهيم قال: قال عمر من أَسْتَخْلِفُ؟ لَوْ كَانَ أَبُو عُبَيْدَةَ بنُ الْجَرَّاحِ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ فَأَيْنَ أَنْتَ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بن عُمَرَ؟ فَقَالَ:قَاتَلَكَ اللَّهُ وَاللَّهِ مَا أَرَدْتَ اللَّهَ بِهَذَا أَسْتَخْلِفُ رَجُلاً لَيْسَ يُحْسِنُ يُطَلقُ امْرَأَتَهُ.

الطبقات الكبري، ج3، ص343، نشر: دار صادر بيروت

جامع الأحاديث للسيوطي ج 13 ص 382،

تاريخ الخلفاء للسيوطي ج 1 ص 145، نشر: مطبعة السعادة - مصر

از ابراهيم نقل شده است كه عمر گفت: من چه كسي را خليفه كنم؟ اگر أبو عبيدة بن جراح بود، او را خليفه مي كردم. مردي به او گفت: اي امير المومنين! چرا پسرت عبد الله را خليفه نمي كني؟ عمر گفت: خداوند تو را بكشد! (اين چه حرفي است كه مي زني؟!) به خدا قسم! خداوند را با اين سخنت در نظر نگرفته اي. آيا مردي را خليفه كنم كه نمي تواند همسرش را طلاق بدهد؟!

نتيجه آن كه:

اميرمؤمنان عليه السلام توسط خداوند انتخاب و توسط رسول خدا صلي الله عليه وآله معرفي شده است ؛ اما از آن طرف هيچ دليلي براي اثبات مشروعيت خلافت خلفاي سه گانه حتي در كتاب هاي اهل سنت وجود ندارد.

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايهء علي بن أبي طالب عليه السلام.

والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
41 | مهدي | Poland - Warsaw | ١٠:٤٠ - ٢٥ مرداد ١٣٩٢ |
سلام
دستتون درد نکنه ، از خيلي وقت ما منتظر اين مطالب به صورت خلاصه و مفيد بوديم. براي ما باعث افتخاره که خودمونو شاگرد شاگردان استاد بزرگوار جناب آيه الله قزويني بدانيم ان شاء الله همه ما بتونيم به سهم عقل خود مبلغ ولايت امير المومنين و ائمه اطهار عليهم السلام در بين دوستانمان باشيم.
يا علي
42 | عليرضا از مشهد | Iran - Tehran | ١٣:٢٣ - ٢٥ مرداد ١٣٩٢ |
با عرض سلام و خسته نباشيد،
يك خواهشي داشتم جناب حاج آقاي يزداني، اينكه كه تو مقاله هاتون عكس كتاب ها رو ميگزاريد واقعا عاليه، اگه بتونيد فايل عكس كتاب ها رو بگزاريد كامل ميشه .و ما هم استفاده كامل رو ميبريم.
خواهش ميكنم !
يا علي
43 | حميد | Iran - Tehran | ٠٥:٢٣ - ٢٦ مرداد ١٣٩٢ |
باعرض سلام وخسته نباشيد اززحمتي که راجع به خلاصه کردن مطالب کشيديد ممنونم انشاالله مآجورباشيد
44 | دوستدار اهل بيت | Iran - Tehran | ١٤:١٢ - ٢٦ مرداد ١٣٩٢ |
ببينيم حال اهل سنت وجماعت ايران وحتي ديگران چه جوابي براي اين مطالب مفيد که از کتب خودشان نيز ميباشد دارند يا نه ؟؟؟؟؟ اميداوارم که جوابي در خور اين مطالب داشته باشند ؟؟؟اگر نه با انديشه باز وبدون تعصب حق را از اين مطالب پيدا کنند؟؟؟؟؟ ولي اگر تعصب ونفاق در دل و عمل بگذارد ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
45 | لطيفي | Iran - Tehran | ١٤:٤٥ - ٢٦ مرداد ١٣٩٢ |
سلام بر شما؛
بسيار خوب بود.
اين مقاله در وبلاگ "دختران آفتاب" با ذکر منبع قرار داده شد.
«التماس دعاي فرج و شهادت»
46 | شيعه كردستاني. | Iran - Sanandaj | ٠١:٥٣ - ٢٧ مرداد ١٣٩٢ |
سلام خدمت شما عزيزان! ميخواستم اطلاعاتي درباره اسحق دبيري داشته باشم.

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ وي از مترجمان آثار اهل سنت و ضد شيعي و وهابيت مي باشد. اهل استان فارس مي باشد و اخيراً فوت شده است. اطلاعات بيشتر را در سايتهاي اهل سنت ببينيد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
47 | عليرضافريدي | Turkey - Istanbul | ٢٤:٣٤ - ٢٧ مرداد ١٣٩٢ |
باعرض سلام وخسته نباشيد به دست اندركاران سايت.من 2 تا سوال برام پيش اومده اكه امكانش بود لطف كنيد جواب بديد 1:فرزندان آدم با كي ازدواج نمودن ايا محارم بودن يا نه 2:چرا خدا انجيل وتورات رو حفظ نكرد ازتحريف

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در خصوص ازدواج فرزندان حضرت آدم چند نظريه وجود دارد:
نظريّه اوّل: در زمان آغازين آفرينش انسان به خاطر ضرورت‏ها، ازدواج خواهر و برادر حلال بوده و بعداً اين امر ممنوع شده است.در آن‌ زمان‌ چون هنوز قانون‌ تحريم‌ ازدواج‌ خواهر و برادر از طرف‌ خداوند قرار داده‌ نشده‌ بود و چون‌ راهي‌ براي‌ بقاي‌ نسل‌ بشر غير از اين‌ راه‌ نبوده‌، ازدواج‌ آنان‌ با يکديگر صورت‌ گرفته‌ است‌.
نظريّه دوم: ازدواج ميان خواهر و برادر از همان اول ممنوع بوده، به دليل روايات متعدّدى كه در اين زمينه موجود است و افزايش نسل انسان از طريق حوريان بهشتى يا جنّيان كه با فرزندان آدم ازدواج كردند، حاصل شده است.
نظريّه سوم:فرزندان‌ آدم‌ با دختراني‌ از نژاد و نسل‌ ديگر که‌ در روي‌ زمين‌ بودند ازدواج‌ کردند. بعدهاً که‌ فرزندان‌ آنها باهم‌ پسر عمو شدند، زناشويي‌ ميان‌ خود آنان‌ صورت‌ پذيرفت‌ و از اين طريق نسل انسان گسترش يافت.
بنابراين نظريه واحدي در اين خصوص ديده نمي شود.
اما در پاسخ به اينکه چرا خداوند تورات و انجيل را مانند قرآن از تحريف حفظ نکرد ، مي گوييم:
1-اراده الهي بر اين تعلق گرفته که امور از راه اسباب و شرايط طبيعي جريان يابد و در اعصار گذشته تكامل نوشتن به آن ميزان نبوده است كه بتواند متني را به صورت كامل حفظ نمايد. و با رشد تمدن بشري زمينه ‏هاي لازم براي چنين امري پديدار ‏شد. علاوه بر اينکه قرآن به تدريج نازل شده و زمينه حفظ آن و تواتر تاريخي آن مهيا شده است و يا اين که امکانات کم بوده و کتابت به صورت وسيع صورت نمي گرفته است يا انسان ها به آن اندازه از رشد و بلوغ نرسيده بوده اند که بتوانند کتاب هاي خود را از دستخوش تحريف حفظ کنند که با رشد تمدن بشري و بلوغ ا نسان ها امکان اين امور حاصل شد.
2-قرآن ويژگي دارد که تورات و انجيل ندارند؛ قرآن معجزه ابدي و اساسي پيامبر صلي الله عليه و آله است بر خلاف پيامبران قبلي که معجزه آن ها چيزي غير از کتاب آسماني بوده است لذا براي اينکه وجه اعجازي قرآن همچمان حفظ شود، بايد قرآن محفوظ بماند تا معجزه جاودان باشد اما تورات و انجيل چنين ويژگي را نداشتند
3- چون اديان پيشين براي برهه اي از تاريخ بودند و قهراً با پيشرفت زمان و تاريخ بايد در آن ها تحولات و تغييراتي حاصل مي شد، حفظ آن کتاب ها براي هميشه ضروري نبوده است اما دين اسلام دين ابدي و قرآن آخرين کتاب آسماني و کامل ترين آن ها است، بايد از دستخوش تحريف و دگرگوني مصون بماند، چرا که اگر تحريف مي شد، نقض غرض لازم مي آمد. از طرفي آخرين کتاب آسماني است که راهنماي سعادت انسان‌ها تا نهايت است. از سوي ديگر با تحريف، اين غرض حاصل نمي شود، ولي ساير کتب آسماني مربوط به مقطعي از زمان است
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
48 | سيد سعيد | Iran - Babol | ٠٥:٥٤ - ٢٨ مرداد ١٣٩٢ |
سلام دوستان. براي اينکه قرآن مهر يقين بر قلوبمان بزنه،اين ويديو را ببينيد که مؤيّد و مکمل اين مطالبه؛کليپي از سخنراني استاد علي اکبر رائفي پور در سبزوار http://www.aparat.com/v/oBTOb اينم کاملش http://dl5.zahra-media.ir/raefi%20pour/raefi%20pour-bahman%2090-sabzevar-porsesh%20va%20pasokh/raefi%20pour-bahman%2090-sabzevar-porsesh%20va%20pasokh.rar
49 | محمد علي فطري | Afghanistan - Kabul | ٢٤:٤٨ - ٢٨ مرداد ١٣٩٢ |
سلام دست حضرت آيت الله دكتور سيد حسين قزويني - حجج اسلام ابوالقاسمي - يزداني - روستايي و عباسي و همه كارمندان شبكه مقدسه ولايت را از دور مي بوسم افرين به شما كه شيعه را زنده نموديد و وهابيت را رسوا نموديد ايا مي شود پاورپاينت هاي بحث امامت از دكتور قزويني را روي سايت بگذاريد كه قابل دانلود باشد . اجركم علي الله

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ با تشكر از اظهار لطف شما، بخشي از اين پاورپوينت ها در بخش مقالات قرار داده شده است مي توانيد دانلود كرده و استفاده نماييد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
50 | mahbube mohammadi | United Arab Emirates - Dubai | ١٥:١٤ - ٢٩ مرداد ١٣٩٢ |
با سلام واقعا عالي بود.اجرکم الله .يک سوالي هميشه در ذهن من هست که ميگويم مگر اهل تسنن امام علي عليه السلام را به عنوان خليفه 4 قبول ندارند پس چرا هنوز وضو ونمازو... را به سبک 3 خلفاي اول انجام ميدهند؟!! به نطرم ما سني تر هستيم به روايتي!!!!! ضمنا خيلي خيلي از شبکه ولايت و اساتيد شبکه تشکر ميکنم ديگه کاملتر از اين نميشه!! من از دبي شبکه شما را دنبال ميکنم موفق و پيروز باشيد

پاسخ:
باسلام
كاربر گرامي؛ اهل سنت هر چند امام علي عليه السلام را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند ولي به جهت اينكه ايشان نقطه بزنگاه اختلاف ما با آنها مي باشند بسياري از مواقع بخصوص در اين موارد كه با يكديگر اختلاف داريم مخالفت با شيعه را ولو مخالفت با نص قرآن و عمل علي عليه السلام و نص كتابهاي خودشان باشد از هر چيزي مقدم مي دارند.
در مورد وضو و نماز و ديگر بحثهاي اختلافي فقهي مي توانيد به بخش «فقه مقارن» مراجعه نماييد بخصوص دو مقاله ذيل را مطالعه نماييد:
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
51 | شيعه كردستاني. | Iran - Sanandaj | ٢٠:٠٦ - ٢٩ مرداد ١٣٩٢ |
سلام خدمت شما دوستان زحمت کش!از مطالبتون واقعا ممنونم. يک سؤال داشتم: آيا دلايلي از کتابهاي تراجم و رجال و همچنين از خود کتاب«شرح نهج البلاغه» وجود داره که ثابت کنه مؤلف ابن ابي الحديد هست؟ اگه امکان داره براي مطالبتون آدرس اينترنتي هم بدين(البته در صورت امکان)

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
علماي بزرگ اهل سنت هنگام معرفي ابن ابي الحديد به اين نکته نيز اشاره کرده اند که او مؤلف کتاب شرح نهج البلاغه است. در اين خصوص به اين آدرس رجوع کنيد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
52 | خادم الحسين | Iran - Tehran | ٢٤:٥٣ - ٢٩ مرداد ١٣٩٢ |
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت كاركنان شبكه ي ولايت مي خواستم بپرسم يه مقدار البته فكر ميكنم آقاي قزويني در بخش مناظره با شبكه ي المستقله در بحث لعن و نفرين بر خلفا زياده روي مي كنند تقيه اين نيست كه شما يكي از مهم ترين اصول مذهب شيعه كه لعن كردن هست را انكار كني و اين را هم بايد بگويم تنها بيت مقام معظم رهبري كه حجت نيست در بحث شهادت حضرت زهرا در روضه ها اسم از كساني كه اين كار را كردند مي آيد و بايد هم بيايد تا حقايق روشن شود بله يك زماني شما نبايد به مقدسات ديگران توهين كني چون اين منطق قران است اما ما شيعيان در جمع خودمان كه ميتوانيم اين كار را كنيم ..................... يك بحث ديگه لطفا كتاب الامامه و السياسه رو كه منتسب به ابن قتيبيه است رو بررسي كنيد ؟؟؟؟ آيا او شيعه هست و آيه اين كتاب براي اوست ؟؟؟ با تشكر يا علي

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ به مقاله زير مراجعه كنيد:
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
53 | fuad | Iran - Khorramshahr | ١٢:١٥ - ٣٠ مرداد ١٣٩٢ |
سلام تمام روايات موجود در مقاله از نظر سندي معتبر هستند؟

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
در مقاله فوق رواياتي که به آنها استناد شده است يا از صحيحين است که نياز به بررسي سند ندارد چون در نزد اهل سنت صحيحند و يا از کتاب هاي ديگر است که به تواتر و صحت آنها نيز اشاره شده است.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
54 | mahbube mohammadi | United Arab Emirates - Dubai | ١٤:١٥ - ٣٠ مرداد ١٣٩٢ |
با سلام خدمت کارشناس محترم در مورد وضو و نمازو غيره که گفتم منظورم اين بود که بعد از اينکه اقاي عثمان مثلا نمازشون رو انطوري ميخوانندومريدانشان ازش تبعيت کردند درست؟! ولي بعد از ايشان که امام علي عليه السلام به عنوان خليفه بعدي انتخاب مي شوند طبيعتا بايد از ايشان پيروي کنند و مثلا نمازشان يا وضو را از حضرت امير ياد بگيرند و انطور بخوانند!!! نه اينکه هنوز همان روش خليفه قبلي را ادامه دهند! مي خواهم از سني ها سوال کنم که تابع يک يک خلفا بوديد ولي به امام علي که رسيديد درجا مي زنيد؟! و يک جورايي گير کرديد(روي سخنم با بزرگانشان مي باشد) با تشکر از شما
55 | صديق | Iran - Ahvaz | ١٨:٠٥ - ٣٠ مرداد ١٣٩٢ |
چند وقت پيش عبدالله حيدري ادعا کرد اگر شيعه بتواند با روايت صحيح و صريح ثابت کند که در قبر و قيامت از امامت پرسيده مي شود،کلا شبکه کلمه را به آنان واگذار مي کنيم
پاسخ عبدالله حيدري در کليپ زير
http://www.aparat.com/v/5FKmZ
اميدواريم عبدالله حيدري بر سر قول خود بماند
56 | محب اهل بيت | Iran - Isfahan | ١٩:٤٦ - ٣٠ مرداد ١٣٩٢ |
با سلام

بعد از تحويل گرفتن شبکه کلمه ادعاي به اصطلاح آقاي عبدالله حيدري را پخش کنيد تا آقاي سجودي و رييس شبکه ي از بين رفته ي کلمه و هاشمي و ......اين برنامه را ببينند و در ارشليم به همراه نتانياهو با عبدالله حيدري دعوايي به راه بيندازند!!!!!!!

باتشکر
57 | ------ | United States - Torrance | ٢٠:٠٦ - ٣٠ مرداد ١٣٩٢ |
بسيار عذر ميخواهم که اين سوال را ميپرسم، اما چرا همه ي نظراتي که در پاسخ به مقالات داده ميشود را تاييد نميکنيد؟

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ بيش از 95 درصد نظرات علني مي شوند و برخي كه داراي الفاظ زشت هستند و در ضمن داراي مطالب خوب هم هستند الفاظ زشت آن حذف شده و علني مي شوند. برخي نظرات هم نياز به بررسي دارند كه بايگاني مي شوند. شايد نظراتي كه مد نظر شماست به دست ما نرسيده باشد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
58 | شهاب | Germany - Frankfurt am Main | ١٨:٥٦ - ٣١ مرداد ١٣٩٢ |
سلام
با تشکر از اين مقالهٔ مفيد، در ابتداي مقاله، آيات 17 و 18 سورهٔ زمر آمده که در آن، عبارت «فبشر عباد» به اشتباه به صورت «فبشر عبادي» نوشته شده است. البته کسره در کلمهٔ «عبادِ» به جاى «ياء» تكلم قرار گرفته است‏ (مجمع البيان، طبرسي، 8/770) ولي متن آيه شريفه به صورت «عباد» و بدون «ي» پاياني است.

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ با تشكر از تذكر شما، به مسئول مربوطه اطلاع داده شده، انشاء الله تصحيح مي شود.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
59 | روح الله | Iran - Tehran | ١٧:٢٠ - ٠١ شهریور ١٣٩٢ |

الحمدالله الذي جعلنا من المتمسکين بولايه اميرالمومنين والامه المعصومين/عليهماالسلام/ا
اجرتان با صاحب الزمان .در مورد شهادت حضرت زهرا /سلام الله عليها/ازمنابع اهل سنت بيشتر بحث کنيد ان شالله اين برادران ناتني سر عقل بيايند ودست از لجاجت بردارند ودر مسير اهل بيت قرار بگيرند

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

دراين خصوص مقاله مفصلي نوشته شده است جهت اطلاع به اين آدرس رجوع کنيد


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

60 | نيلوفر ساكي | Iran - Tehran | ٢١:٥٥ - ٠١ شهریور ١٣٩٢ |
با سلام وخسته نباشيد واقعا عالي بود خيلي بدردم خورد. امام زمان کمکتان کند که بتوانيد اين وهابي هاي کور دل را شکست دهيد...
61 | سيد وحدت هاشمي | Iran - Tehran | ١٢:٥٤ - ٠٢ شهریور ١٣٩٢ |
ما شيعيان شانس آورديم دکتر قزويني فقط تو 5 دقيقه تکليف مذهب حقه شيعه رو اثبات کرد و اهل سنت شانس آوردن دكتر قزويني نخواست رد مذهب اهل سنت اثبات کنه اگر نه به دقيقه هم نمي رسيد اما من از جناب دکتر خواهش دارم زير يک دقيقه اين کار رو انجام بدن تا برادران اهل سنت حفظ کنن تا شب اول قبر به دردشون بخوره وبه سوالات نکير و منکر مهندسي معکوس جواب بدن
دکتر خيلي عالي بود
62 | غلام رضا حسيني | Iran - Shiraz | ١٠:٣٦ - ٠٣ شهریور ١٣٩٢ |
سلام
آيا ادعاي ديدن امام زمان صحت دارد؟چون من در حديثي از کتب شيعه ديدم که نوشته امام زمان فرموده است که(به زودى از شيعيان من كسى خواهد آمد كه ادعاء ميكند ، مرا مشاهده كرده است آگاه باشيد هر كس قبل از خروج سفيانى و صيحه ادعاى مشاهده نمايد او دروغگوى افتراء زننده اى است)
با تشکر

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

پاسخ اين سؤال در اين آدرس داده شده است


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
63 | سيدمحسن | | ١٦:٠٧ - ٠٣ شهریور ١٣٩٢ |
خيلي ممنون عالي بود
64 | شيعه كردستاني. | Iran - Dehgolān | ١٧:٥٥ - ٠٣ شهریور ١٣٩٢ |
سلام. در يکي از کتب اهل سنت براي عدالت صحابه، به آيه 117 سوره توبه(لقد تاب الله علي النبي) استناد شده. آيه بر اين مطلب رديه اي وجود داره؟

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

جهت روش شدن بحث، اول آيه را ذکر مي کنيم بعد درباره عدم دلالت آن بر عدالت صحابه بحث مي کنيم. خداوند در سوره توبه اين چنين مي فرمايد : «قَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ؛ مسلّماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها، از حقّ منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند) سپس خدا توبه آنها را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است! »

اگر در آيه دقت شود، توبه خداوند بر مهاجرين و انصار، مقيد به وقتي است که در جنگ تبوک در سختي از پيامبر صلي الله عليه و آله تبعيت کنند و شامل تمام مراحل زندگي آنها نمي شود. پس اين آيه نه تنها دلالت بر عدالت صحابه نمي کند بلکه نشان از بي عدالتي برخي صحابه دارد؛ زيرا آنها مرتکب گناه( تمرد از دستور پيامبر) شدند بعد توبه کردند و خدا نيز توبه آنها را در صورت تبعيت پذيرفت.

کساني که اين آيات را براي عدالت صحابه ذکر مي کنند خوب است به آياتي که به منافق و فاسق و مرتد بودن برخي صحابه دلالت دارد نيز توجه کنند.

جهت اطلاع بيشتر در اين خصوص به مقاله زير مراجعه نماييد:


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
65 | مصطفي نوري | Mauritius - Ebene CyberCity | ١٨:٥٩ - ٠٣ شهریور ١٣٩٢ |
سلام عرض مي كنم خدمت استاد محترم آيت الله دكتر قزويني و تمامي اساتيدي عزيز شبكه جهاني ولايت كه واقعاً باعث افتخاري شيعه ها هستيد تشكر و سپاس از معلومات كه در سايت ولي عصر(عج) گذاشته ايد
66 | غلام رضا حسيني | Iran - Shiraz | ١٩:٥٤ - ٠٣ شهریور ١٣٩٢ |
سلام من يه سوال و يه درخواست داشتم!!!
آيا مدرک معتبري دال بر اينکه منظور از (کلمات)در قرآن 5 تن هست وجود دارد؟
اگه ميشه مقاله اي کامل با موضوع فضايل اهل بيت (به خصوص 5 تن) از زبان رسول خدا (ص) در کتب شيعه و سني بياوريدتا هم مردم بيشتر با اهل بيت پيامبر آشنا شوند و هم شبهاتي مانند شراب خواري اميرمومنان (ع) (نعوذ بالله) برطرف شود
ممنون ميشم اين کار رو بکنيد
اجرتان با الله و پيامبر(ص) و اهل بيت ايشان(عليهم السلام)
يا حق

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

طبق روايات اهل سنت و شيعه، مراد از كلماتى كه آدم به وسيله‏ آن توبه نمود، توسّل به بهترين خلق خدا يعني پنج تن آل عبا عليهم السلام است. در تفسير درّ المنثور از ابن عباس چنين نقل شده است: عن ابن عباس قال سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عن الكلمات التي تلقاها آدم من ربه فتاب عليه قال : سأل بحق محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين ألا تبت علي فتاب عليه . الدر المنثور ج 1 ص 147. حسکاني نيز روايات فراواني را در اين خصوص در شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ج‏1 ؛ ص102 نقل کرده است

در کتابهاي شيعه نيز فراوان دراين خصوص روايت نقل شده است به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي کنيم

1کليني چنين نقل مي کند: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ صَاحِبِ الشَّعِيرِ عَنْ كَثِيرِ بْنِ كَلْثَمَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ‏ «5» قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي‏ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ‏ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي‏ وَ ارْحَمْنِي‏ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ‏ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ‏ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَتُبْ عَلَيَ‏ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ‏ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ‏ قَالَ سَأَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ فَاطِمَةَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهم . الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏8 ؛ ص 304

2- شيخ صدوق نيز روايتي را در اين خصوص چنين نقل کرده است: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ الْعَبَّاسِ الْبَغْدَادِيُّ قَالَ قَرَأْتُ عَلَى أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ بْنِ الْحَارِثِ قُلْتُ حَدَّثَكُمْ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ خَلَفٍ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَيْنٌ الْأَشْقَرُ «1» قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سَأَلْتُ النَّبِيَّ ص عَنِ الْكَلِمَاتِ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ‏ فَتابَ عَلَيْهِ‏ قَالَ سَأَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَيَّ فَتَابَ عَلَيْهِ. الخصال ؛ ج‏1 ؛ ص270

اما درباره پاسخ به اتهام شرابخواري به حضرت علي عليه السلام به اين آدرس رجوع کنيد که مفصل جواب داده شده است


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
67 | يك سني | Iran - Qom | ٢٠:٣٥ - ٠٣ شهریور ١٣٩٢ |
امامت منصوصه
1- چنان که تجربه ي تاريخي وجامعه شناختي بشر نشان مي دهد، تنوّع مکاتب و سبک هاي زندگي، يکي از خصوصيّات جوامع بشري است و آدمي به محض رسيدن به رشد فکري و تصميم گيري براي آغاز زندگيِ جدّي وسنجيده، با کثيري از انديشه ها و روش ها، حتّي در داخل يک حوزه ي فرهنگي، مواجه مي شود. مکتب زندگي نيز بر خلاف فرهنگ خوراک و پوشاک، به آساني قابل تعويض و اِعمال سليقه نيست و معمولاً آدمي بنا به الزامات زندگي اجتماعي و ساختار روحي خود، چندان شايق و قادر به تغيير مکتب و هويّت خود نيست؛ از اين رو ناچار بايد از ميان انواع مختلف اديان و مکاتب، يکي را انتخاب و بر اساس آن سلوک کند؛ اين جاست که پاي سنجش و ارزيابي به ميان مي آيد و هر کس به تناسب دانش و نگرش و درجه ي کمال شخصيّتي خود، معيار هايي براي سنجش و گزينش افکار و مكاتب، طراحي يا قبول مي کند.
يکي از مهم ترين و راهگشاترين معيار سنجش مکاتب و مذاهب، توجّه به ميزان انسجام دروني يا ميزان تطابق جزئيّات يك مكتب با اصول و کليات آن است؛ چنان چه باورها يا مناسکِ يک مکتب با اصول و مباني آن ناسازگار باشد، اصالت و حقّانيّت آن باورها و مناسک، به لحاظ منطقي مخدوش است و پذيرش آن ها خلاف اقتضاي اخلاق علمي و ديني است.
2- آن گونه که از آيات صريح قرآن پيداست ايمان يا دين ورزي مؤمنانه، مستلزم انتخاب داوطلبانه و اشتياق قلبي است؛ يعني فعل مؤمنانه، فعلي است که برخاسته از اشتياق قلبي و آزادي اراده باشد و مؤمن به حکم مؤمن بودنش بايد قبل از قبول دين و احکام آن، مشتاق دين ورزي و مشتاق سلوک خداپسندانه باشد و گرنه حتّي در صورت اجراي احکام دين،مؤمن نخواهد شد؛چنان که در قرآن در آيه اي توصيفي - توصيه اي بهره منديِ مومنان از دينْ دوستي و شيفتگي نسبت به خدا، نعمت و منّت الهي شمرده شده است:«حَبّبَ اِلَيْکُمُ الايمانَ و زَيّنَهُ في قُلوبِکُمْ» حجرات/7؛ يعني:
" آفريدگار، ايمان را در نظر شما دلکش و جذّاب ساخت و آن را در دلهايتان آراست."
مفهوم آيه اين است که مؤمنان بايد ايمان و لوازم آن را محبوب و زيبا بدانند و به امور ايماني، قلباً علاقه مند باشند و گرنه واجد ايمان اصيل قرآني نخواهند شد.
در جايي ديگر، خداوند متعال پس از نکوهش و طرد کفّار، در بيان علّت نکوهش و طرد آنان مي فرمايد:
«ذلِکَ بِأنّهُمْ کَرِهوا ما اَنْزَلَ اللهُ» محمد/9؛
"اين بدان علّت است که آنان دين الهي را ناپسند مي داشتند و به آنچه خداوند فرو فرستاده بود، علاقه اي نداشتند."
هم چنين در بيان اوصاف فريبْ خوردگانِ وساوسِ شيطاني،مي فرمايد:
«اَنّهُمُ اتّبعوا ما اَسْخَطَ اللّهَ و كَرِهوا رِضْوانَهُ»محمّد/28.
" آنان مطيع احكامي بودند كه الله را به خشم مي آورد و علاقه اي به خشنودي او نداشتند."
با توجه به مطاب فوق الذکر،بي علاقگي به آيات و احکام الهي و نيز پيروي از افراد بي علاقه به دينداري(محمد/26)، سرچشمه ي کفر و الحاد، و خلعِ نعلينِ کين و کراهت، شرط ورود به وادي مقدّس ايمان است؛ به تعبير مولوي:
خوش نگردد از مــديحي سـينه هــا چونکه در مـدّاح باشد کيــنه هــا
اوّل اي دل از کين و کراهت پاک شو وانگهان الحـمد خوان، چالاک شـو!
بنابراين مي توان گفت حبّ آفريدگار و حبِّ ما انزل الله، مبناي تديّن قرآني و ضرورت ايماني است. چنان که اميرالمومنين علي (رض) نيز در نهج البلاغه فرموده اند:
«انّ هذا الاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه و ... اقام دعائمه علي محبته»1:
" اين اسلام دين خداي متعال است که آن را براي خود برگزيده و ستون هايش را بر روي محبّت خود بنا کرده است."
3- در پرتو حقيقت مذکور يعني اصالت محبّت احکام و دستورات شرعي به عنوان شرط تديّن و ضرورت ايمان، مي توان گفت که مؤمنان شرعاً موظّفند با عشق و علاقه و بدون کمترين احساس کراهت، تسليم فرمان هاي ديني باشند:
«فَلا ورَبِّکَ لا يُؤمنون حتّي يُحَکِّموکَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ، ثُمّ لايَجِدوا حَرَجاً في اَنْفُسِهِمْ مِمّا قَضَيْتَ و يُسَلّموا تسليماً» نساء/65.
"بي گمان مومن نخواهند شد مگر در صورتي که تو را در اختلافاتشان داور قرار دهند و سپس بدون کمترين نگراني و کراهت، کاملاً تسليم حکم تو شوند."
هم چنين مؤمنان موظّفند براي عملي کردن احکام دين و دستورات الهي در کمين فرصت ها بنشينند و آن اشتياق قلبي و شور ايماني خود را با اجراي دستوراتي چون:«ففرّوا الي الله» ذاريات/50، «سارعوا الي مغفرة من ربّکم و جنّة» آل عمران/133، «فاستبقوا الخيرات» بقره/148، و بالاخره "و في ذلک فليتنافس المتنافسون» مطففين/26، عملاً و عيناً نشان دهند و به محض فراهم شدن شرايط و فقدان موانع، در اعلاي کلمةالله شتاب ورزند و بانگ بردارند که:
صوفي ابن الوقت باشد اي رفيق
نيست فردا گفتن از شرط طريق!
4)مي دانيم از يك سو بنا به الزامات متدولوژيك و موازين منطقي،استنباط هاي فقهي و برداشت هاي كلامي ما از متون و محتواي يك دين ، بايد در چارچوب كليات همان دين و همنوا با محكمات آن باشد و از سوي ديگر، اديان در تحقّق تاريخي - اجتماعي خويش لزوماً در همان اصالت اوليه و خلوص آسماني باقي نخواهند ماند و تحت تأثير خصائص رواني و پايگاه و مصالح اجتماعي بشر، معمولاً به آنچه در فرهنگ ديني بدعت (Hetrodoxy) خوانده مي شود، آغشته و آميخته مي شوند و فرزنداني (افکار و مذاهب) مي زايند که در پاره اي موارد شباهتي به والدين خود ندارند؛ از اين رو، در تاريخ فرهنگ اديان، معمولاً وجود و فعّاليّت گروهي خاص از علما،كه نقش و وظيفه شان پاسداشت خلوص دين، تبيين عقايد و احکام اصيل، دفع شبهات و بازسازي کژي هاست، ضروري بوده است؛ دين اسلام نيز از اين قاعده مستثنا نيست و ما به عنوان مسلمان موظّفيم که به موازاتِ دين ورزي، مراقب باشيم که تديّن ما از تهديد و تأثير انحرافاتي چون تأويلات ناسنجيده، تحريفات غلوّآميز و استحاله شدن بدست مبطلان آسيب نبيند.
5)يکي از مسائل تاريخي فرهنگ اسلامي مسأله ي امامت و خلافت است كه، همان گونه كه ابوالحسن اشعري در کتاب مقالات الاسلاميّين گفته اند، نخستين موضوع مورد نزاع ميان مسلمانان بوده است. صف بندي هايي که نوع موضع گيري درباره ي اين مساله در ميان مسلمانان ايجاد كرده، به حدّي در تفرّق فرهنگي - اجتماعي جامعه ي اسلامي مؤثّر بوده.
6)گذشته از نقض و ابرام هايي که از جنبه هاي اعتقادي و تاريخي در مورد بحث امامت به عمل آمده است، مي توان از زوايه ي «انسجام دروني»، به عنوان ملاک مهمّي براي سنجش ميزان اصالت و سلامت يک فکر، نيز به بررسي موضوع پرداخت و قرائت هاي موجود از امامت را در پرتو اصول کلّي دين سنجيد و ميزان سازگاري يا ناسازگاري آن با کلّيات اسلام را نشان داد.
امامت منصوصه، يعني قول به اين که خدا يا پيامبر (ص) امام يا خليفه را از پيش تعيين کرده اند، قرائت رايج از امامت در کشور ما ايران است؛ بنا بر اين قرائت، شارع، خود مستقيماً حضرت علي (رض) را به عنوان جانشين بلافصل رسول الله (ص) تعيين فرموده اند و امامت در واقع، يک حکم شرعي و بلکه اصلي از اصول دين است و سالگرد اعلام آن نيز مستلزم برگزاري جشن و عيد است.
وقتي امامت و خلافت علي (رض) را مبتني بر دستور خدا يا پيامبر بدانيم، با توجّه به آن چه در مورد وجوب علاقه مندي به ايمان و حبّ ما انزل الله گفته شد، منطقاً بايد انتظار داشت که مسلمانان و در صدر آنان، مخاطب اين حکم يعني شخص حضرت علي، درست همان گونه که به ديگر امور ايماني همچون نماز، روزه، توحيد، حج و ... علاقه مند بوده اند، به امامت نيز عشق بورزند و در پي سبقت در کسب اين خير باشند؛ امّا در سيره ي حضرت علي نه تنها از اين عشق و علاقه خبري نيست بلکه کاملاً بر عکس، مي بينيم که ايشان در موضعي کاملاً متضاد، بي علاقگي و بي ميلي خود به امامت را، آن هم در شرايطي که مقتضي، موجود و مانعْ مفقود است و همگان مشتاقانه براي همکاري نزد او شتافته اند، صراحتاً اعلام مي کند و مي گويد:«دعوني والتمسوا غيري»2 يعني: "مرا رها کنيد و فرد ديگري براي تصدّي خلافت بجوييد!"در جايي ديگرنيز، به صراحت به خدا سوگند ياد مي کند که هيچ علاقه اي به خلافت ندارد و صرفاً بنا به دعوت و اصرار مردم، حاضر به پذيرش آن شده است:«والله ما کانت لي في الخلافةِ رغبةٌ و لا في الولايةِ اربةٌ» 3 يعني: "به خدا سوگند من نه به خلافت علاقه اي داشته و نه به ولايت نيازي داشته ام!"
سبحان الله! مگر بنا به نصّ صريح قرآن، بي علاقگي به ما انزل الله صفت کفّار نبود؟! مگر مسلمان مي تواند برخلاف موازين اسلامي و برخلاف موازين بنيادين دين خود، به امور ايماني و دستورات خدا و پيامبر بي علاقه باشد؟! وقتي بر مبناي آيات 9 و28سوره ي محمّد، ناپسند داشتن ما انزل الله، صفت کفّار و سبب حبط اعمال است و از طرف ديگر حضرت علي (رض) ،که در وفور علم و ايمانش شکّي نيست، آشکارا بي علاقگي خود به خلافت را اعلام مي کند، ناقدان و ناظران دو راه بيشتر پيش رو ندارند:
يا برخلاف مسلّمات تاريخي و حديثيِ بيانگر برجستگيِ مقام علمي و ايمانيِ حيدر كرّار، ايشان را نعوذ بالله بي خبر از محتوا و اصول دين و بي اطّلاع از شرايط مسلماني بنامند و يا اساساً بر خلاف تصوّر رايج،تعيين امام و خليفه را موکول به انتخاب مردم و غير منصوص بدانند و به حکم لزوم انسجام دروني مکتب، قرائت خود از امامت را در پرتو آيات قرآن، موزون و تصحيح نمايند که راه صواب هم همين است!
طرفداران امامت منصوصه قبل از ابلاغ و ترويج تلقّي خويش، وظيفه ي مهم تري به لحاظ علمي و اخلاقي دارند و آن اين که همخواني برداشتِ خود با نصوص قرآن و سيره ي علي (رض) را نشان دهند و براي مردم توضيح دهند که: چگونه مي توان ميان وجوب شرعي علاقه به ما انزل الله و امتناع و کراهت علي در مورد خلافت، سازگاري و انسجام منطقي برقرار نمود؟! آيا خود حضرت علي و ديگر مسلمانان شرعاً مي توانند به امورالزامي ايماني و ما انزل الله بي علاقه باشند؟! پس آيات قرآني ستايشگر سبقت در نيکي ها، لزوم مسابقه در تحقّق احکام شريعت و ... در کجا کاربرد دارند؟! گيريم که شيخين (ابوبکر و عمر) پس از غصب حقّ الهي علي و نقض دستور خدا، از لحاظ سياسي چنان علي بن ابي طالب و جامعه ي اسلامي را به استضعاف کشاندند که حاكميّت اختناق، امکان انتقاد و دادخواهي را محال ساخته بود؛ آيا آن گاه که عثمان(رض) در کمال پيري و بدون ياور، در محاصره ي مخالفان خشمناکِ خويش قرار گرفته و جايي هم براي تقيّه نمانده بود، علي (رض) مي بايست با شكار لحظه ها و اغتنام فرصت به اداي امانت الهي و وظيفه ي دلسوزي براي مردمِ رو به هلاکت مي پرداخت يا پسرانش را به نگهباني خليفه ي غاصب مي فرستاد و اعلام مي کرد:«والله لقد دافعت عنه حتّي خشيت ان اکون آثماً»4 يعني: به خدا قسم آن قدر از عثمان دفاع کردم که مي ترسم (بر اثر افراط) گناهکار شده باشم!
اگر خلافت، دستور قرآني و نبوي بود چگونه علي (رض) خودداري از بيعت با ابوبکر را دروغ بستن به پيامبر (ص) مي دانست و در رد پيشنهاد حمله به ابوبکر،مي فرمود:«اتراني اکذب علي رسول الله (ص)؟! والله لاَنا اوّل من صدّقه فلا اکون اوّل من کذب عليه؛ فنظرت في امري، فإذا طاعتي قد سبقت بيعتي و إذا الميثاق في عنقي لغيري»5،
يعني: " آيا انتظار داري بر پيام آور خدا (ص) دروغ بندم ؟!آن هم من که نخستين تصديق کننده ي او بوده ام و طبعاً اوّلين تکذيب کننده اش نخواهم شد! پس در کار خود نگريستم و ديدم مطيع بودنم بر فرمانروا بودنم مقدّم شده است و پيماني براي اطاعت از ديگري در گردن دارم."
خلاصه ي مقاله اين كه: ملاحظه ي شرايط اسلام پذيري و نواقض تديّن در قرآن از يك سو و مطالعه ي سيره ي ديني-سياسي حضرت علي از سوي ديگر، نشان مي دهد كه عقيده ي منصوصيّت امامت و خلافت، خلاف دلالت صريح آيات فوق الذكر قرآن و در نتيجه، فاقد شرط منطقيِ سازگاري با موازين و اصول كلّيِ ايمانِ اسلامي است و در نتيجه،ناپذيرفتني و نيازمند بازنگري مبنايي است.
مراجع:
1- سيّد رضي، نهج البلاغة، شرح شيخ محمّد عبده، بيروت: المکتبة العصرية، 1424 ق. خطبه ي 198. صفحه ي 296.
2-اشعري،ابوالحسن علي بن اسماعيل،مقالات الاسلاميين،تحقيق محمدمحيي الدين عبدالحميد،1/39،بيروت:المكتبه العصريه،1419ق.
3-سيد رضي،همان، خطبه ي 92، صفحه 144.
4-همان، خطبه ي 205، ص 302.
5-همان، خطبه ي 240، ص 335.
6-همان، خطبه ي 37، ص 75.

پاسخ:
باسلام

دوست گرامي؛ در مورد سخن اولي كه از حضرت علي عليه السلام بصورت ناقص نقل كرديد مربوط به خطبه 92 نهج البلاغه مي باشد. كل سخن ايشان به اين صورت است: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً ؛ رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد، زيرا ما با حادثه‏ اى روبرو هستيم كه آن را چهره ‏ها و رنگهاست، حادثه‏ اى كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمى ‏ماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى ‏دانم با شما رفتار مى ‏كنم، و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنش كننده‏ اى توجه نمى ‏كنم. و اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود، و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به او مى ‏سپاريد. و من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است»

ائمه طاهرين عليهم صلوات الله داراي دو مقام و حق مي باشند مقام و حق ظاهري براي حكومت بر مردم و ديگري مقام باطني و حكومت بر قلبها كه توسل و شفاعت و... از اين مقام نشات مي گيرد. اين سخن حضرت علي عليه السلام در مورد حكومت ظاهري ايشان است كه چون ايشان آن عصر را طوري نمي بينند كه بتوانند با بدست گرفتن حكومت آرمانهاي خود را پياده كنند رغبتي به آن نشان نمي دهند و الا امامت ايشان از همان ابتدا بوده و قابلا انفكاك نيست بلكه اراده تكويني خداوند بر آن تعلق گرفته است لذا بنا بر احاديث متواتر رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: اگر خلافت دوازده امير و امام را بپذيريد تا مادامي كه آنها حاكم باشند اسلام عزيز و مقتدر خواهد بود يعني اين مقام در صورتي است كه شما بپذيريد.

اين سخن تصريح در خرابكاريهاي خلفاي قبلي دارد در حقيقت مي خواهد اعتراض خود را به انحرافهاي آنها نشان دهد شما اول سخن را گرفته ايد و دليل سخن را رها كرده آنگاه به آن استدلال مي كنيد. چون ايشان مسلمانان را در اين مدت داراي تربيتي مي بينند كه گوش به سخن و اراده ايشان در مديريت جامعه نخواهند داد چنين سخني فرموده اند و ايضا به همين خاطر است كه در ادامه هم مي فرمايد: «من براي شما وزير باشم بهتر است تا اينكه امير باشم» يعني براي شمايي كه داراي اين چنين تربيت خاصي شده ايد. بنابراين توضيح معلوم مي شود گرچه مقتضي موجود بوده ولي مانع مفقود نبوده است و مانع، دخواسته هاي مردم و به تبع آن اراده هاي آنهاست كه در مسير اراده و خواست ايشان نبوده و از ايشان تبعت نمي كرده است. بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه گوياي اين مطلب است.

اما جمله دومي كه از خطبه 205 نهج البلاغه خوانديد هم ناقص ذكر كرده ايد و منظور حضرت را متوجه نشده ايد لطفاً دوباره مطلب را با دقت مرور كنيد:«أَ لَا تُخْبِرَانِي أَيُّ شَيْ‏ءٍ كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ- أَمْ أَيُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ‏ عَلَيْكُمَا بِهِ- أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ- ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ- . وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ- وَ لَا فِي الْوِلَايَةِ إِرْبَةٌ- وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا- فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا- وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ- وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ ص فَاقْتَدَيْتُهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذَلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ لَا رَأْيِ غَيْرِكُمَا- وَ لَا وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَ لَا عَنْ غَيْرِكُمَا- . وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ- فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي- وَ لَا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي- بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ فُرِغَ مِنْهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ- وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ- فَلَيْسَ لَكُمَا وَ اللَّهِ عِنْدِي وَ لَا لِغَيْرِكُمَا فِي هَذَا عُتْبَى- . أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ- وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ- . ثم قال ع- رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ- أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ- وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ؛ آيا به من نمى ‏گوييد چه چيزى حق شما بود كه از شما دريغ كردم يا كدام بهره‏ اى بوده كه به شما نداده و خود آن را برداشته‏ ام و در كدام شكايت مسلمانى كه پيشم آورده شد سستى و يا جهل نشان دادم، و يا به اشتباه حكم كردم به خدا قسم كه مرا به خلافت ميل و رغبتى نبود، و نه به حكومت نيازى، ولى شما دعوتم كرديد به آن و مرا به آن واداشتيد. پس هنگامى كه حكومت كردن به من رسيد نگاه كردم به كتاب خدا و آنچه كه قرار داده در آن براى ما و امر كرده ما را به حكم، پس پيروى كردم از آن، و پيروى كردم از سنت رسول خدا (ص) و به آن اقتدا كردم. پس در اين نيازى نبود كه نظر شما و يا نظر غير شما را بخواهم، و حكمى پيش نيامد كه آن را ندانم و بخواهم كه با شما و يا برادرانى از مسلمانان مشورت كنم، و اگر غير از اين بود به شما نشان مى‏ دادم و از شما و غير شما رو برنمى ‏تافتم. و اما آنچه ياد كرديد از آن در مساوى داشتن همگى و تقسيم بيت المال بالسويه، پس همانا آن كارى بود كه حكم نكردم من به تنهايى و از هواى نفسم پيروى نكردم، بلكه من و شما شاهد بوديم كه رسول خدا (ص) چه حكمى در مورد آن آورد، و آن را چگونه انجام داد. پس نيازى به شما نبود در آنچه كه خدا قرار داد از سهم و حكمى كه در مورد آن امضاء كرد. پس به خدا كه نيست از شما و غير شما حقى بر من در اين مورد. خدا دلهاى ما را و شما را به‏ حق بگرداند، و به ما و شما شكيبايى الهام نمايد. [پس حضرت (ع) فرمود:] خدا رحمت كند كسى را كه حقى را ديد و آن را يارى كرد، و يا ستمى را ديد و آن را باز گرداند و بود ياور حق تا آن را به صاحبش برگرداند.»

حضرت امير عليه السلام در اين خطبه در صدد وادار كردن مردم در تبعيت از خودشان هستند و به اين صورت شروع مي كنند كه من به چه وظيفه اي در امور حكومت عمل نكردم كه مرا تبعيت نمي كنيد؟ سپس ميفرمايد: «من به خلافت علاقه اي نداشتم و به حكومت نيازي نداشتم شما بسويم آمديد» اگر كل خطبه را به دقت بخوانيم مي فهميم كه منظور ايشان از اين سخن اين است كه حال كه شما بسويم آمديد و با من بيعت كرديد و از من خواهش كرديد كه حكومت كنم بايد بيشتر حرف شنوي داشته باشد وقتي خودتان براي بيعت بامن از من خواهش هم مي كنيد چه دليلي براي عدم تبعيت از من داريد؟

مضاف بر اينكه بي علاقگي ايشان به معني عدم حب مقام و رياست است كه از آموزه هاي اسلام مي باشد نه انجام وظيفه كه مد نظر نويسنده مي باشد. با كمي دقت مي توانيد فرق بين اين دو و منظور حضرت را بفهميد.

دفاع ايشان از عثمان هم براي جلوگيري از هرج و مرج و خليفه كشي و بنا بر علمي كه در مورد وقايع بعد داشتند عدم سوء استفاده افرادي چون معاويه براي خونخواهي از عثمان بوده است. لذا فرمود: «إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِر؛ امير براي مردم لازم است خوب يا بد» همچنين خطبه 240 كه نويسنده بخشي از آن را ناقص ذكر نموده و قصد استفاده سوء از آن دارد در همين راستاست. در اين خطبه كاملاً ناراحتي در عين اطاعت حضرت از عثمان معلوم است «كلام له ع قاله لعبد الله بن العباس- و قد جاءه برسالة من عثمان و هو محصور يسأله فيها الخروج إلى ماله بينبع، ليقل هتف الناس باسمه للخلافة، بعد أن كان سأله مثل ذلك من قبل، فقال عليه السلام: يَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ- إِلَّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ- بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ- ثُمَّ هُوَ الْآنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ- وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً ؛ از سخنان آن حضرت به عبد الله پسر عباس [گفت به عبد الله پسر عباس كه نامه‏ اى از طرف عثمان در زمانى كه او را محصور كرده بودند آورده بود، و در آن خواسته بود كه امام (ع) به ينبع ملك خود برود تا مردم كمتر نام او را براى خلافت ببرند و قبلا هم از امام (ع) چنين خواسته بود. امام (ع) فرمود:] اى پسر عباس، عثمان نمى ‏خواهد جز اين كه من مانند شترى آبكش با دلوى‏ بزرگ بيايم و بروم پيغام فرستاد كه بيرون بروم، سپس فرستاد تا بازگردم، سپس اكنون فرستاده است تا بيرون روم. به خدا تلاش كردم كه آزار مردم را از او دور كنم، تا جايى كه ترسيدم در اين كار كه گناهكارم.» چرا ايشان مي فرمايد كه من ترسيدم در دفاع از عثمان گنهكار شوم؟ چون او منحرف شده بود و به درخواستهاي مردم جواب نمي داد مردم قصد قتل او را داشتند ولي امام قصد داشت مانع قتل او شود تا هرج و مرج برداشته شود و با سخن او را به راه آورد و مخالفان را از شدت عمل باز دارد و مساله را به سرانجام رساند.

اما بخشي كه از خطبه 37 بيان داشتيد اصلاً در مورد رد پيشنهاد حمله به ابوبكر نبوده بلكه در عنوان خطبه آمده است «قاله بعد وقعة النهروان» يعني اين خطبه را در پايان حكومت خود ايراد فرموده است. اين خطبه كاملاً خلاف سخن و منظور شماست تمام اين خطبه به اين صورت است: «فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا- وَ تَطَلَّعْتُ حِينَ تَقَبَّعُوا- وَ نَطَقْتُ‏ حِينَ تَعْتَعُوا- وَ مَضَيْتُ بِنُورِ اللَّهِ حِينَ وَقَفُوا- وَ كُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ فَوْتاً- فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا- كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ- وَ لَا تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ- لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ فِيَّ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِيَّ مَغْمَزٌ- الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ- وَ الْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ- رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ- أَ تَرَانِي أَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص- وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ- فَلَا أَكُونُ أَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيْهِ- فَنَظَرْتُ فِي أَمْرِي- فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي- وَ إِذَا الْمِيثَاقُ فِي عُنُقِي لِغَيْرِي ؛ روزى كه همه سستى و گردنكشى ورزيدند من مشغول به كار بودم، و هنگامى كه همه مخفى شدند، من خود را آشكار ساختم، و سخن گفتم وقتى همه سخنوران زبانشان بسته شد. و آن گاه كه همه ايستادند در راه نور و پرتو خدا گام برداشتم. و صدايم كوتاهتر از همه بود و مرتبتم برتر از همگان. پس زمام فضل رها كرده و آزادانه در وادى فضيلت پيش تاختم مانند كوهى كه در برخورد با تندبادها ايستادگى و مقاومت مى ‏كند ايستادم. و براى كسى حق ايراد و خرده ‏گيرى نبود و هيچ كس را ياراى طعنه و كنايه. ذليل نزد من بزرگ‏ قدر بود تا زمانى كه حق او را به او برگردانم. و زورگو نزد من خوار بود تا زمانى كه حق مظلوم را از او بستانم. راضى و خشنود به رضاى الهى و تسليم اوامر او هستيم. گمان مى‏ كنيد كه من بر رسول خدا (ص) دروغ مى‏ بندم، در حالى كه من اولين كسى بودم كه او را تصديق كردم و نمى ‏باشم اولين كسى كه به او دروغ مى ‏بندد. پس در امور خود نظاره كردم و پيروى از دستورات پيامبر را برتر از حق خود ديدم و ناچار تسليم پيمانى شدم كه با آن بزرگوار گرانقدر بسته بودم و از روى مصلحت با اين و آن بيعت كردم و حتى دم بر نياوردم و گردن نهادم.»

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

(1)
68 | محمدي | Iran - Urmia | ١٨:٣٢ - ٠٤ شهریور ١٣٩٢ |
الفضل ما شهد به الاعداء
دوستان گرامي؛ قبل از اينکه خبر دار بشن و برش دارن برويد ببينيد:
در تفسير سوره بينه، در معناي آيه «خيرُ البَرية» در سايت وزارت اوقاف و ارشاد عربستان سعودي، که تفاسير وترجمه هاي قرآن كريم را دارد:
به اين آدرس برويد:
http://quran.al-islam.com/Page.aspx?pageid=221&BookID=13&Page=598
آخر صفحه، خط آخر و جمله آخر صفحه را ببينيد:
*{7}ﺇِﻥَّ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﺁﻣَﻨُﻮﺍ ﻭَﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤَﺎﺕِ ﺃُﻭﻟَﺌِﻚَ ﻫُﻢْ ﺧَﻴْﺮُ ﺍﻟْﺒَﺮِﻳَّﺔِ*
ﻳَﻘُﻮﻝ : ﻣَﻦْ ﻓَﻌَﻞَ ﺫَﻟِﻚَ ﻣِﻦْ ﺍﻟﻨَّﺎﺱ ﻓَﻬُﻢْ ﺧَﻴْﺮ ﺍﻟْﺒَﺮِﻳَّﺔ . ﻭَﻗَﺪْ : 29208 - ﺣَﺪَّﺛَﻨَﺎ ﺍِﺑْﻦ ﺣُﻤَﻴْﺪ , ﻗَﺎﻝَ : ﺛﻨﺎ ﻋِﻴﺴَﻰ ﺑْﻦ ﻓَﺮْﻗَﺪ , ﻋَﻦْ ﺃَﺑِﻲ ﺍﻟْﺠَﺎﺭُﻭﺩ , ﻋَﻦْ ﻣُﺤَﻤَّﺪ ﺑْﻦ ﻋَﻠِﻲّ { ﺃُﻭﻟَﺌِﻚَ ﻫُﻢْ ﺧَﻴْﺮ ﺍﻟْﺒَﺮِﻳَّﺔ } ﻓَﻘَﺎﻝَ ﺍﻟﻨَّﺒِﻲّ ﺻَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠَّﻪ ﻋَﻠَﻴْﻪِ ﻭَﺳَﻠَّﻢَ : " ﺃَﻧْﺖَ ﻳَﺎ ﻋَﻠِﻲّ ﻭَ ﺷِﻴﻌَﺘﻚ "
پيامبر(ص) فرمود: منظور از خيرالبرية، علي جان تو هستي و شيعيان تو.
زود برويد ببينيد که مثل کتاباشون بزودي تحريف و حذف ميشود
69 | علي محيسني | Iran - Tehran | ٢٠:٠٥ - ٠٥ شهریور ١٣٩٢ |
باعرض سلام وخسته نباشيد خدمت شما واساتيد عزيز:واقعا زحمت هاي شما جبران پذير نيس انشاالله از سربازان مخلص حضرت ولي عصر باشيد.باتشکر فراوان
70 | سمانه | Iran - Kermanshah | ٢١:٢٨ - ٠٦ شهریور ١٣٩٢ |
سلام
سوال يکي از اهل تسنن:
علاّمه‌ سيوطي‌ : در تفسير خود «الدرالمنثور» در ذيل‌ همين‌ آيه‌ قولي‌ از حضرت‌ علي‌  نقل‌ كرده‌ كه‌ با توجه‌ به‌ آن‌ اعتقاد به‌ «ائمه‌ معصومين‌» به‌ طور كلي‌ نفي‌ مي‌شود، بلكه‌ از آن‌، مسلك‌ اهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ در مسئله‌ امامت‌، به‌ طور كامل‌ تأييد مي‌گردد.
«أخرج البيهقي عن علي بن أبي طالب قال: لا يصلح الناس إلا أمير برّ أو فاجر. قالوا: هذا البرّ ؟فكيف بالفاجر! قال: إن الفاجر يؤمن الله به السبل، ويجاهد به العدو، ويجيء به الفيء، ويقام به الحدود، ويحج به البيت، ويعبد الله فيه المسلم آمنا حتى يأتيه أجلهم. بيهقي‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ حضرت‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌  فرمود: اصلاح‌ مردم‌ جز با امير امكان‌پذير نيست‌؛ اين‌ امير خواه‌ خوب‌ باشد يا بد! حاضران‌ عرض‌ كردند: امير نيك‌ درست‌؛ امّا امير فاسق‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ مردم‌ را اصلاح‌ كند؟ (چه‌ سودي‌ براي‌ مردم‌ دارد؟) حضرت‌ علي‌  فرمود: خداوند به‌ وسيله‌ي‌ حاكم‌ بد نيز، راه‌ها را پر امن‌ مي‌گرداند، تحت‌ قيادت‌ و فرماندهي‌ او، جهاد با دشمنان‌ كافر ادامه‌ خواهد يافت‌، مال‌ في‌ّ به‌ دست‌ مي‌آيد، حدود به‌ اجرا در خواهد آمد، حج‌ بيت‌ الله برقرار مي‌ماند، و در قلمرو او، مسلمان‌ تا واپسين‌ لحظات‌ زندگي‌، با احساس‌ امنيّت‌، به‌ عبادت‌ الله تعالي‌ مشغول‌ مي‌شود.
لطفا سوالشو پاسخ بدهيد.

پاسخ:
با سلام

کاربر گرامي

اولا: اينکه حضرت علي عليه السلام مي فرمايد مردم مجبور از حكومتند، نيكوكار باشد يا بدكار، آن حضرت نمى خواهد به حكومت افراد فاجر و بدكار مشروعيت ببخشد؛ بلكه به معناى رجحان عقلى است؛ يعنى حكومت و لو اين كه فاجر باشد، بر هرج و مرج و فتنه عقلا مقدم است. همچنانکه خود ايشان در اين زمينه مي فرمايد: وال ظلوم غشوم خير من فتنه تدوم «ولى ستمگر كينه توز از فتنه و هرج و مرج مدام بهتر است». حكومت راندن شخص ستمگر از هرج و مرج و فتنه هست بهتر است

شبيه همين روايت از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نيز نقل شده است در معجم طبراني آمده است:

لابد الناس من اماره بره او فاجره فاما البره فتعدل فى القسم و تقسم بينكم فيئكم بالسويه و اما الفاجره فيبتلى فيها المومن و الاماره خير من الهرج قيل يا رسول الله و ما الهرج. قال: القتل و الكذب. المعجم الكبير ج 10 ص 132

مردم ناچارند از حكومت، نيكوكار باشد يا بدكار، اما حاكم نيكوكار در تقسيم به عدالت رفتار مى‌كند و اموال عمومى بيت المال را به صورت مساوى و عادلانه بين شما تقسيم مى‌كند و اما در حكومت فاجر، مؤمن مورد ابتلا و آزمايش قرار مى گيرد و حكومت بهتر از هرج است. گفته شد: يا رسول الله! هرج چيست؟ فرمود: كشتار و دروغ گويى.

در اين صورت يا بايد به پيامبر صلي الله عليه و آله اشکال شود که چرا مثل مسلک اهل سنت به عنوان رهبري انتخاب نشده است؟ و اين سخن پيامبر (ص) با رهبري خود ايشان که از طرف خدا منصوب بودند تنافي دارد و يا اينکه بگوييم مقصود حضرت چيزي ديگري است و آنهم اين بوده که رهبر داشتن و لو اينکه فاجر باشد از رهبر نداشتن بهتر است تا جلوي هرج و مرج را بگيرد

ثانيا: حضرت علي عليه السلام در مقام احتجاج با خوارج اين سخن را فرموده اند نه اينکه خلافت و حکومت فاجر و ظالم را مشروع بداند . ابن ابي شيبه روايتي را در اين خصوص و شبيه همان روايت فوق چنين نقل مي کند:

حدثنا يحيى بن آدَمَ قال حدثنا يَزِيدُ بن عبد الْعَزِيزِ عن عُمَرَ بن حَسِيلِ بن سَعْدِ بن حُذَيْفَةَ قال حدثنا حَبِيبُ أبو الْحَسَنِ الْعَبْسِيُّ عن أبي الْبَخْتَرِيِّ قال دخل رَجُلٌ الْمَسْجِدَ فقال َلاَ حُكْمَ إَلاَ لِلَّهِ ثُمَّ قال آخَرُ َلاَ حُكْمَ إَلاَ لِلَّهِ فقال عَلِيٌّ َلاَ حُكْمَ إَلاَ لِلَّهِ ) إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وََلاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ َلاَ يُوقِنُونَ ( فما تَدْرُونَ ما يقول هَؤَُلاَءِ يَقُولُونَ َلاَ امارة أَيُّهَا الناس إنه َلاَ يُصْلِحُكُمْ إَلاَ أَمِيرٌ بَرٌّ أو فَاجِرٌ قَالَوا هذا الْبَرُّ قد عَرَفْنَاهُ فما بَالُ الْفَاجِرِ فقال يَعْمَلُ الْمُؤْمِنُ ويملى لِلْفَاجِرِ وَيُبَلِّغُ اللَّهُ الأَجَلَ وَتَأْمَنُ سُبُلَكُمْ وَتَقُومَ أَسْوَاقُكُمْ وَيُقَسَّمُ فيئكم ( ( ( فيؤكم ) ) ) وَيُجَاهَدُ عَدُوُّكُمْ وَيُؤْخَذُ للضعيف ( ( ( الضعيف ) ) ) من الْقَوِيِّ أَوَ قال من الشَّدِيدِ مِنْكُمْ .مصنف ابن أبي شيبة ج 7 ص 562

مردى از خوارج وارد مسجد شد و گفت: لا حكم الا لله. حضرت على عليه السلام فرمود: بله! حكم نيست مگر براى خداوند. همانا وعده خدا حق است و كسانى كه يقين به مبداء و معاد ندارند تو را خفيف و ضعيف نكنند.

آن گاه حضرت رو به مردم نمود و فرمود: آيا مى دانيد اينان خوارج چه مى گويند؟ اينان مى گويند: امارت و حكومتى نبايد باشد. اى مردم! شما را اصلاح نخواهد كرد مگر فرمانده و امير، نيكوكار باشد يا بدكار. گفتند: نيكوكار را مى دانيم اما بدكار چگونه؟ حضرت فرمود: مؤمن در آن حكومت استخدام شده و به وظايف خود عمل مى‌كند و فاجر براى نشان دادن خود مهلت داده مى‌شود و خداوند هر چيز را به سرآمد خود مى‌رساند. چنين اميرى راه هاى شما را امن و بازارهاى شما را با رونق و سرپا نگاه مى‌دارد، بيت المال را بين شما تقسيم و با دشمنانتان مبارزه و قتال مى‌كند و حق ضعيف را از افراد قوى (با افراد سرسخت و بدخو) مى گيرد.

پاسخ حضرت علي عليه السلام به شبهه خوارج، استدلال به فطرت است، زيرا ضرورت نياز جامعه به نظام، امر بديهي است و اين، جز با رهبري، امكان پذير نيست.

بنابراين امير مومنان عليه السلام در صدد تبيين ضرورت رهبري است، نه مشروعيت بخشيدن به حكومتِ فاجر، امام عليه السلام در اين صدد است كه حتي حاكميت جائر، بر هرج و مرج، ترجيح دارد و الا اگر بگوييم هدف حضرت مشروعيت بخشيدن به اين نوع حکومت است در اين صورت بايد بگوييم حضرت مخالفت با قرآن کرده است؛ زيرا در قرآن آياتي وجود دارد که حکومت فاجر را حرام دانسته است از جمله اين آيه «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا»؛ آيا نديدي كساني را كه گمان مي‌كنند به آنچه(از كتب آسماني) بر تو و بر پيشينيان نازل شده، ايمان آورده‌اند، ولي مي‌خواهند طاغوت و حكام باطل را به داوري بطلبند، با اينكه به آنها دستور داده شده، به طاغوت كافر شوند. شيطان مي‌خواهد آنها را شديداً گمراه كند و به بي‌راهه‌هاي دور دستي بيفكند»نساء: 60.

آيا کسي چنين چيزي را مي پذيرد که حضرت بر خلاف قرآن سخن گفته باشد؟!

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

71 | حسن اركوازي | Iraq - Sulaymaniyah | ١٤:٤٤ - ٠٧ شهریور ١٣٩٢ |
خدا خيرتون بده خيلى كارتون بزرگه‌ ان شاء الله به‌ مرادتون برسيد ...
72 | علي | Iran - Tehran | ١٦:٤١ - ٠٩ شهریور ١٣٩٢ |
سلام من اين اثبات امامت در پنج دقيقه رو دارم حفظ ميکنم، خدا خيرتون بده
اللهم العن الجبت و الطاغوت واللات و العزي
73 | حيدر | Iran - Mashhad | ١٨:٠١ - ١١ شهریور ١٣٩٢ |
سلام و سپاس گزارم از اين کار خوب تون مدت ها منطزه اين چنين مطلبي بودم
74 | مجيد كريمي | Iran - Yazd | ٢٢:١٧ - ١١ شهریور ١٣٩٢ |
بهترين ثروت دراين دنياي زود گذر عبادت خداست بس خدايا لذت عبادت را از من نگير
75 | عليرضا ريگي | Iran - Zahedan | ٢٢:٥٩ - ١١ شهریور ١٣٩٢ |
باسلام خدمت کارشناسان عزيز ومجريان عزيز شبکه ولايت ,تشکرازاين همه تلاش شما, خداخيرتون بده,حقا که دل حضرت زهراص واميرالمومنين ع وامام زمان عج روشاد کردين ,اجرکم عندا...
76 | تراب | Iran - Tehran | ٢٣:٠٢ - ١١ شهریور ١٣٩٢ |
سني ها کجان جواب بدن. اين اهل السنة؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
77 | دوستدار اهل بيت | Iran - Tehran | ٢٤:٣٥ - ١٤ شهریور ١٣٩٢ |
جناب يک سني :::::
ما شيعيان اعتقاد براين داريم که پيامبر وائمه (اهل بيت رسول خدا ويا خلفاي اثني عشر ) علم غيب دارند .پس اگر علي(ع) به عثمان شما کمک نمي کرد وفرزندانش را به کمک او نميفرستاد فکر کنم از آن اوضاعي که بعد از کشته شدن عثمان که تعدادي از جمله عايشه ومعاويه جهت خونخواهي عثمان به ظاهر بر عليه امام زمانشان قيام کردند بدتر مي شد وچه ها بر خاندان پيامبر مي آوردند که آوردند ( اما احساس کنم کامل نشد آن کينه وتعصب ) چون بلاخره تعداي از مردم به خاطر داشتند که علي (ع) و فرزندان ايشان در زمان قبل از کشته شدن عثمان چه ها براي اين شخص انجام دادند (داستان را خودتان مي دانيد ) .و اما بعد در خطبه 92 نهج البلاغه امام فرمودند : ( رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد، زيرا ما با حادثه‏ اى روبرو هستيم كه آن را چهره ‏ها و رنگهاست، حادثه‏ اى كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمى ‏ماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است. ) شما سخن اامام را که داخل پرانتز گذاشتم چند بار بخوان که امام علي (ع) چرا فرمودن «« که حقيقت را ابر سياه گرفته وراه مستقيم دگرگون وناشناخته شده ودل ها وعقلها .....»» ، مگر خلفاي اهل سنت آقايان ابوبکر وعمر وعثمان وعمالشان چه ها بر اسلام وقرآن وسنت و..... آورده اند که امام خون گريه مي کند با اين اوصاف در خطبه که ذکر شد .اين سخنان جاي بسي تامل ودقت وبررسي ومطالعه دارد ، امام بدوت تعصب وکينه وعداوت و تحجر و..................... . والسلام
78 | خادم العباس | Iran - Tehran | ٠٨:٤٨ - ١٥ شهریور ١٣٩٢ |
سلام عليکم
اجر شما با مولا علي
چند سئوال داشتم يک اينکه حضرت استاد قزويني شب جمعه حديثي فرمودند من کنت وليه و هذا وليه که سخن رسول خدا بوده در روز غدير خم درباره اميرالمؤمنين که در کتب اهل تسنن هست خواستم سندش رو بگيد اون شب که آقاي قزويني سند رو گفتند من حواسم نبود؟؟؟
بعد آقاي قزويني مي فرمودند رشاد سالم اين رشاد سالم کيه؟؟؟ و ربطش با ابن تيميه و مهناج السنه چيه؟؟؟ ممنون ميشم
يا علي حيدر مدد

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اين روايت در کتاب خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 با سند صحيح نقل شده است جهت اطلاع بيشتر به اين آدرس رجوع کنيد


اما محمد رشاد سالم از محققان أهل سنت است که كتاب منهاج السنة ابن تيميه را تحقيق كرده است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات


79 | sbc | United States - Richmond | ٠٣:٣٠ - ١٦ شهریور ١٣٩٢ |
سلام
بنده دو بار از شما سوالي درباره روايات مذموم زراره پرسيده‌ام و تا به حال هنوز به من پاسخ نداده ايد!! آقا جان لطفا پاسخ بدهيد.
تشکر مي‌کنم از لطف شما

پاسخ:
با سلام

دوست گرامي

اين سؤال را در ذيل مقاله«آيا در قبر و قيامت از ولايت علي و ائمه عليهم السلام سؤال مي‌شود؟ »قسمت نظرات پاسخ داديم اما لازم است بدانيد رواياتي که در ذم زراره نقل شده است، تمامشان ضعيف هستند همچنانکه علماي شيعه به اين مطلب تصريح کرده اند . سيد علي بروجردي در پاورقي کتاب «طرائف المقال» از قول شهيد ثاني در اين خصوص چنين مي نويسد:

وقد ذكر الشهيد في تعليقاته على الخلاصة حاصل ما ذكره " كش " في حق زرارة أحادث تزيد على العشرين يقتضي ذمه ، وكلها ضعيفة السند جدا ، وفي أكثرها محمد بن عيسى العبيدي ، الا حديثا واحدا طريقه صحيح الا أنه مرسل ، لان رواية محمد بن قولويه عن محمد بن أبي القاسم ما جيلويه عن زياد بن أبي الحلال عن الصادق عليه السلام ، وظاهر أن زياد الذي من رجال الباقر والصادق عليهما السلام لم يبق إلى زمان ما جيلويه المعاصر لابن بابويه ومن في طبقته .

شهيد ثاني در تعليقاتش بر خلاصه ( علامه حلي ) چنين مي گويد که ماحصل روايات کشي در حق زراره که بالغ بر 20 روايت مي باشد و متضمن ذم زراره مي باشد ، همه آنها جدا ضعيف السند مي باشند و در اکثر آنها محمد بن عيسي العبيدي مي باشد . مگر يک روايت واحد که طريق آن صحيح است ولي مرسل مي باشد . زيرا روايت از محمد بن قولويه از محمد بن ابي القاسم ماجيلويه از زياد بن ابي الحلال از امام صادق عليه السلام مي باشد . و ظاهر بر آن است که زياد بن ابي الحلال که از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام مي باشد تا زمان ماجيلويه – که معاصر ابن بابويه بوده - و افراد طبقه روايي وي زنده نبوده است . طرائف المقال - السيد علي البروجردي - ج 2 ص 579

جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه به همان آدرس رجوع کنيد

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
80 | حسيني | Iran - Tehran | ١٧:٤٧ - ١٩ شهریور ١٣٩٢ |
روايت جهاد نكاح در صحيح بخاري
http://upload7.ir/images/03990248045635697298.jpg
منتشر كنيد لطفا
  بعدی [1] [2] [3] [4] [5]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها