لينک دانلود
درس خارج فقه آیت الله حسینی قزوینی (دام عزه) – سال بیستم
(جلسه هفتاد و هشتم 10 02 1403)
موضوع: تشکیل استبدادی شورای شش نفره توسط عمر بن خطاب
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَبِهِ نَسْتَعين وَهُوَ خَيرُ نَاصِرٍ وَ مُعِينْ الْحَمْدُلِلَّه وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَعلَیٰ آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا علَیٰ مَوْلانَا بَقِيَّةَ اللَّه وَ الّلعنُ الدّائمُ علَیٰ أَعْدائِهِمْ أعداءَ الله إلىٰ يَوم لِقَاءَ اللّه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه. وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصير
...ایشان سوال کردند
«إنَّ رسول الله قُتل»
یا:
«قَد مات»
چه کسی در احد گفت؟
«خطب عمر يوم الجمعة فقرأ آل عمران وكان يعجبه إذا خطب أن يقرأها فلما انتهى إلى قوله إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان»
اصل مطلب این جا است
«لما كان يوم أحد هزمناهم ففررت حتى صعدت الجبل»
بالای کوه
«فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى»
مثل بز کوهی بالا می رفتند
«والناس يقولون قتل محمد فقلت لا أجد أحدا يقول قتل محمد إلا قتلته»
هر کس بگوید پیغمبر از دنیا رفته است او را می کشم
«حتى اجتمعنا على الجبل فنزلت إن الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان»
جامع البيان عن تأويل آي القرآن؛ اسم المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن خالد الطبري أبو جعفر الوفاة: 310، دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1405، ج 4، ص 144
این روایت را علاوه بر طبری، ابن عطیه در المحرّر الوجیز، جلد 1، صفحه 529 دارد. در کتاب درّ المنثور و جامع الأحادیث هم نقل شده است.
در جامع الاحادیث آمده: «فَسَمِعْتُ يهودياً یقول قُتِلَ محمد»
«تَفَرَّقْنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ يَوْمَ أُحُدٍ فَصَعَدْتُ الْجَبَلَ، فَسَمِعْتُ يهودياً یقول قُتِلَ محمد فَقُلْتُ: لاَ أَسْمَعُ أَحَدَاً يَقُولُ: قُتِلَ مُحَمَّدٌ إِلاَّ ضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَنَظَرْتُ فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ، وَالنَّاسُ يَتَرَاجَعُونَ إِلَيْهِ، فَنَزَلَتْ هذِهِ الآيَةُ»
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)؛ اسم المؤلف: الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي الوفاة: 19/جمادى الاولى / 911هـ ، دار النشر :، ج14، ص41
در درّ المنثور چنین نقل شده:
«خطبنا عمر فكان يقرأ على المنبر آل عمران ويقول: إنها أحدية ثم قال: تفرقنا عن رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم أحد فصعدت الجبل فسمعت يهوديا يقول: قتل محمد فقلت لا أسمع أحدا يقول: قتل محمد إلا ضربت عنقه فنظرت فإذا رسول الله صلى الله عليه وسلم والناس يتراجعون إليه فنزلت هذه الآية (وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل)»
الدر المنثور؛ اسم المؤلف: عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين السيوطي الوفاة: 911، دار النشر: دار الفكر - بيروت – 1993، ج 2، ص 334
شوکانی در فتح القدیر، هم چنین نقل می کند:
«قال خطبنا عمر بن الخطاب فكان يقرأ على المنبر آل عمران ويقول أنها أحدية»
اصلاً این آیه، آیه اُحدی است.
«ثم قال تفرقنا عن رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم أحد فصعدت الجبل فسمعت يهوديا يقول قتل محمد فقلت لا اسمع أحدا يقول قتل محمد إلا ضربت عنقه فنظرت فإذا رسول الله صلى الله عليه وسلم والناس يتراجعون إليه فنزلت هذه الآية (وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل)»
فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير؛ اسم المؤلف: محمد بن علي بن محمد الشوكاني الوفاة: 1250، دار النشر: دار الفكر – بيروت، ج1، ص388
جالب این است وقتی رسول اکرم از دنیا رفت، عمر گفت:
«من قال إن رسول الله مات ضربت عنقه»
یا:
«لعلوت رأسه»
سرش را جدا میکنم که در هوا مثل فرفره بچرخد! ابوبکر آمد این آیه را خواند عمر گفت این آیه در قرآن است؟! گفت بله آیه قرآن است گفت تا امروز خبر نداشتم قرآن چنین آیه ای دارد!
با این که در احُد خودش شأن نزول آیه را نقل می کند.
پرسش:
از نظر سندی صحیح است؟
پاسخ:
بله، از نظر سندی در حدّ مستفیض است
آقای جعفر مرتضی تعبیر خوبی دارد می گوید:
« ونحن هنا لا ندري من أين جاء ذلك اليهودي الملعون، الذي نقل عنه عمر قوله: قتل محمد مع أنه «صلى الله عليه وآله» قد رفض مشاركة اليهود في هذه الحرب»
و حال آن که رسول اکرم رد کرد هرگونه یهودی بخواهد در جنگ احد شرکت کند.
«كما رفض ذلك في غیرها»
در غیر این ها اجازه نداد یهودی بیاید
«كما أننا لا ندري كيف نفسر تهديد عمر لهذا اليهودي بالقتل مع أنه هو نفسه قد فرّ عن رسول الله «صلى الله عليه وآله»
می گوید یهودی را نشانم دهید او را بکشم خودش از پیغمبر فرار کرد یعنی حاضر نشد آن جا دفاع کند.
«وأسلمه لاعدائه»
پیغمبر را تسلیم دشمن کرد
«فأين كانت حماسة عمر عنه في الدفاع عن النبي «صلى الله عليه وآله » ضد المشركين؟»
این همه «قتلتُ قتلتُ» در طول این مدت گفت، شجاعت عمر علیه مشرکین کجا بود؟
«ولم لم يقتل أحد منهم؟»
چرا یک نفر از مشرکین را نکشت؟!
«و لا حتى طيلة السنوات العشر، في عشرات الغزوات والسرايا التي اشترك فيها؟»
در طول عمرش یک نفر از مشرکین را نکشت!
در طول ده سال هم یک مورد نداریم در ده ها غزوات و سریه که عمر شرکت کرده بود، یک نفر از مشرکین را کشته باشد!!
«إن ذلك لعجیب حقا وأیّ عجیب»
این خیلی جای تعجب دارد و چه تعجبی!
الصحيح من سيرة النبي الأعظم؛ للعلامة المحقق السيد جعفر مرتضى العاملي الناشر: دار الحديث للطباعة والنشر، المطبعة: دار الحديث؛ ج 7، ص 182
علامه سید جعفر مرتضی این روایت را خیلی خوب نقد کرده است.
یکی از گناهان کبیره در اسلام «زَحف» یا همان فرار از جنگ است.
پرسش:
استاد عذر می خواهم! یک آقای کریمی نامی است کتابی هم نوشته از کتب اهل سنت استفاده کرد اولی و دومی خصوصاً و در مجموع... حداکثر هفت نفر می گوید از کسانی هستند که قبل از رحلت پیامبر ... در یک مجموعه ای جمع شدند و در مورد انتخابات آینده اظهار نظر می کردند نه فقط مسلمان نبودند بلکه نفوذی های از جانب یهود بودند که آمدند در اسلام شکاف و اختلاف ایجاد کردند.
پاسخ:
برادر بزرگ آقای طائب نیز چنین چیزی دارد و خیلی مفصل و تندتر از این را دارد. برای این ها ما دلیل قانع کننده نتوانستیم بیاوریم . آقای نجاح طایی هم مطالب مشابهی دارد. من یکی دو بار به ایشان گفتم که باید مطالب را محکم و مستند بیان کنید.
بله، یک وقت روایت داریم خودشان به صورت مستفیض و با سندهای متعدد نقل کردند، نقل کنیم دیگر قضاوت نکنیم.
می توانیم سوال کنیم مانند علامه سید جعفر مرتضی (رضوان الله تعالی علیه) که سوال مطرح می کند ولی بدون هیچ فحش، توهین و جسارتی این جا ندیدیم ایشان کوچک ترین توهینی هم کرده باشد. ولذا مسائل این طوری را باید با ظرافت گفت تا فتنه درست نشود.
الان دشمن دنبال این است که از این اختلافات ما سوء استفاده کند و آتش درگیری شیعه و سنی را در ایران روشن کند. باید خیلی حواس مان جمع باشد در زمین دشمن بازی نکنیم.
در یک جلسه ای تعدادی از اعاظم هم بودند گفتم بحث وحدت قبل از آن که به نفع اهل سنت باشد به نفع شیعه است یعنی اگر ده درصد آن ها استفاده کنند نود درصد ما استفاده می کنیم.
درست است در ایران اکثریت هستیم ولی در دیگر کشورها، شیعه در اقلیّت است نباید ایران را ملاک قرار بدهیم بگوییم این ها یک تعداد اندکی هستند.
مرحوم آیت الله العظمی بهجت تعبیری دارد می فرماید اگر شما در عید الزهرا در قم، تهران، مشهد، تبریز و اصفهان به مقدسات آن ها توهین کردید در آن طرف دنیا یک هتک حرمتی از یک شیعه کنند خون از بینی یک شیعه بیاید شما مسئول هستید باید جواب بدهید.
مرحوم شیخ صدوق در اعتقادات، صفحه 107 دارد که:
«وَ قِيلَ لِلصَّادِقِ- عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّا نَرَى فِي الْمَسْجِدِ رَجُلًا يُعْلِنُ بِسَبِّ أَعْدَائِكُمْ وَ يُسَمِّيهِمْ. فَقَالَ: «مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- يَعْرِضُ بِنَا و قال اللّه تعالى: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ قَالَ الصَّادِقُ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- فِي تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ: لَا تَسُبُّوهُمْ فَإِنَّهُمْ يَسُبُّونَ.»
اعتقادات الإماميه( للصدوق)؛ نويسنده: ابن بابويه، محمد بن على (وفات مؤلف: 381 ق)، محقق / مصحح: ندارد، ناشر: كنگره شيخ مفيد، مكان چاپ: ايران؛ قم، سال چاپ: 1414 ق، ص107(39 باب الاعتقاد في التقيّة)
«فَقَالَ: مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- يَعْرِضُ بِنَا» خدا لعنتش کند «یَعْرِضُ بِنَا» بعد آیه 108 سوره انعام را حضرت قرائت کردند:
(وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيرِ عِلْمٍ)
(به معبود) کسانی که غير خدا را می خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روی (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند!
سوره انعام (6): آیه 108
ما باید خیلی مراقب باشیم
آغاز بحث...
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ در رابطه با بحث ادله اهل سنت بر خلافت ابوبکر، عمر و عثمان جلسه قبل عرض کردیم آقای سید جرجانی در شرح مواقف وقتی قضیه ادله خلفا را می خواهد مطرح کند در صفحه 397
«إمامة الأئمة الثلاثة»
باز هم کلمه امامت دارد نه خلافت
«تعلم ما يثبت منها ببعض الوجوه المذكورة»
هشت تا دلیل به عنوان نص صریح است.
«هذه النصوص معارضة بالنصوص الدالة على إمامة أبي بكر»
المواقف؛ الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م. ج 8، ص 619
این هشت تا دلیلی که آورده بود دوباره امامت ائمه ثلاثه را شروع کرده است. جلسه قبل یکی از بحث های ایشان را مطرح کردیم ابوبکر گفت:
«استخلفت عليكم عمر بن الخطاب ولم آلكم خيرا»
الكامل في التاريخ؛ اسم المؤلف: أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ ، الطبعة: ط2 ، تحقيق: عبد الله القاضي، ج2، ص272
کلاً این روایات را مطرح کردیم گفتیم وقتی بحث خلافت عمر آمد همه مخالفت کردند. ناس یعنی توده مردم، امیر المؤمنین (سلام الله علیه) طلحه و دیگران اعتراض کردند که:
«ولّيت علينا فظا غليظا فماتقول لربك إذا لاقیته قال أبالله تخوفني أقول و ليت عليهم خير اهلك»
**
«عن عائشة أم المؤمنين قالت: لما حضرت أبي الوفاة استخلف عمر، فدخل علي وطلحة، أو قالت: الزبير وطلحة، فقالا: من استخلفت؟ قال: عمر، قالا: فماذا أنت قائل لربك؟ قال: أبالله تفرقاني، أنا اعلم بالله وبعمر منكما، أقول: استخلفت عليهم خير أهلك.»
أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر: ، ج3، ص391
امروز روایتی را در یادداشت هایم در رابطه با طلحه دیدم خیلی برای من جالب بود
«ثم دخل عليه طلحة»
مطلب از کتاب اوائل عسکری است. ابو هلال عسکری کتابی به نام اوائل دارد اول من قال، اول من فعل و... خودش هم از اعیان قرن چهارم و متوفای 395 است. در جلد 1 صفحه 40 نقل می کند: طلحه وارد ابوبکر شد.
«وعاتبه على استخلافه عمر»
جالب است، به ابوبکر عتاب کرد یعنی مذمت کرد که چرا عمر را خلیفه قرار دادی؟
«فقال: إن عمر والله خير لكم وأنت شر لهم»
این را داشته باشید برای بحث امروزمان خیلی خوب است.
«أما والله لو استخلفتك»
اگر من تو را خلیفه قرار بدهم
«لجعلت أنفك في قفاك»
دماغت را پشت سرت می گذاری
«ولرفعت نفسك فوق قدرها»
یعنی فراتر از آن چه ارزش داری بالا می بری. ضرب المثلی است که دماغت پشت سرت است یعنی حواست نیست. خودت را بالاتر از آن که ارزش داری بالا می بری
«حتى يكون الله هو الذي يضعها»
غیر از خدا هیچ کس نمی تواند تو را شکست بدهد.
«أتيتني قد دلكت عينك تريد أن تفتنني عن ديني وتزيلني عن رأيي.»
آمادگی داری چشم هایت را حلقه می کنی و می خواهی من را از دینتم بیزار کنی و از رأیی که دارم زائل کنی.
«قم لا أقام الله رحلك»
بلند شو! زندگیت سر نگیرد
«أما والله لئن بلغني أنك غمطته»
به خدا قسم اگر به من برسد که نسبت به عمر اهانت و توهین کردی
«وذكرته بسوء»
حرف بدی نسبت به عمر زدی
«لألحقنك بحمضات قنة»
تو را به حمضات قنه ملحق می کنم. حمضات قنه ضرب المثلی است کنایه از یک جای بی آب و علف و کویر است .
«حيث كنتم تسقون ولا تروون»
جایی که هرچه آب بخورید سیراب نمی شوید
«وترعون ولا تشبعون»
هرچه می چرید! (نمی گوید: تأکلون بلکه می گوید: ترعون) هرچه آن جا می چرید سیر نمی شوید!
«وأنتم بذلك لححون راضون»
لححون؛ له له زدن را می گویند سگ که له له می زند تعبیر لححّون دارد. لححون یعنی آن جا له له می زنید. زبان تان را در می آورید له له می زنید و به همین هم راضی هستید.
«فقام طلحة فخرج»
طلحه بلند شد و بیرون رفت
الأوائل للعسكري؛ اسم المؤلف: أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعيد بن يحيى بن مهران العسكري (المتوفى: نحو 395هـ) الوفاة: 395، دار النشر، ج1، ص40
پرسش:
...ابوبکر نسبت به طلحه گفت اگر حکومت به تو برسد بدتر از او عمل می کنی؟
پاسخ:
بله می گوید اگر عمر را خلیفه نکنم تو را خلیفه کنم به مراتب بدتر عمل می کنی و در جامعه فساد ایجاد می کنی خودت را فراتر از آن قرار می دهی می خواهد بگوید ادعای خدایی می کنی! خدا باید تو را بزند.
پرسش:
در قضیه سقیفه، طلحه کدام طرفی بود؟
پاسخ:
طلحه با حکومت بود اما زبیر با حضرت علی بود. طلحه از اول با ابوبکر و عمر بود همه این ها باهم بودند.
عزیزان دقت کنند بحث، بحث حساسی است. یک مقدار در نقلش هم آقایان دقت کنند.
نسبت به عمر دارد:
«إني استخلفت عليكم عمر بن الخطاب فإن أحسن السيرة فذلك ظني به والخير أردت»
نسبت به عثمان و حضرت علی:
«وفي حق عثمان وعلي البيعة»
در حق عثمان و حضرت علی هم بیعت بوده است.
«فإن عمر لم ينصّ على أحد»
عمر به هیچ کسی وصیت نکرد.
«بل جعل الإمامة شورى بين ستة»
این جا را خیلی دقت کنید خیلی مهم است
«وهم عثمان وعلي وعبد الرحمن بن عوف وطلحة والزبير وسعد بن أبي وقاص وقال لو كان أبو عبيدة بن الجراح حيا لما ترددت فيه»
اگر ابو عبیده جراح زنده بود تردیدی نداشتم که او را به عنوان خلیفه معین کنم چون رفیق غار ایشان ابو عبیده جراح بود. ابوبکر و عمر هر دو در منزل رسول الله و در کنار امیر المؤمنین نشسته بودند.
آقای عبد الرحمن ابن عوف، ابو عبیده جراح و ... آمدند گفتند در سقیفه خبرهایی است عمر می گوید ما از منزل پیغمبر بیرون آمدیم یعنی این ها از قضیه سقیفه بی خبر بودند، ما کاری با این نداریم.
«وإنما جعلها شورى بينهم»
چرا عمر بین این شش نفر به صورت شورایی قرار داد؟
«لأنه رآهم أفضل ممن عداهم»
تک تک تعابیری که ایشان آورده حساب شده حرف زده است این طور نیست املا کند سخنرانی کند و سخنرانیش را پیاده کنند. چون از دیدگاه خلیفه دوم این شش نفر از همه افضل هستند.
«وأنه لا يصلح للإمامة غيرهم»
غیر از این شش نفر هیچ کس صلاحیت ندارد.
«وقال في حقهم مات رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو عنهم راض»
پیغمبر از دنیا رفت درحالیکه از این شش نفر، راضی بود. آن برخوردی که در رابطه با عمر داشت.
«ولم يترجح في نظره واحد منهم»
هیچ کدام از این شش نفر ارجحیت نداشتند.
و گفت:
«إن انقسموا اثنين وأربعة»
تا این جا یک نکته این است: لو كان أبو عبيدة بن الجراح حيا لما ترددت فيه»؛ عمر اصلاً قائل به شورا نبود چون ابو عبیده نبود (روایاتش را می خوانیم) گفت اگر خالد بود او را خلیفه قرار می دادم.
خالد کسی بود که عمر بلافاصله پس از رسیدن به خلافت او را عزل کرد و گفت تو به زن مالک ابن نویره تجاوز کردی و او را هم کشتی
«قتلت امرأ مسلما ثم نزوت على امرأته والله لأرجمنك بأحجارك»
تاريخ الطبري؛ اسم المؤلف: لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري الوفاة: 310، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، ج2، ص274
قسم به خدا تو را سنگسار می کنم ولی می گوید:
«لو کان خالد حیا لولیت»
پس شخص عمر، قائل به شورا نبود، معتقد بود اگر ابو عبیده جراح بود او را خلیفه کند، خالد بود او را خلیفه کند، سالم مولی ابی حذیفه بود او را خلیفه کند.
نکته:
در سقیفه دعوایی که بین مهاجرین و انصار بود ابوبکر یک روایت خواند همه تسلیم شدند. «الأئمةُ في قریش» حالا سوال مهم این است که آیا سالم مولی ابی حذیفه قریشی بود که عمر او را برای بعد خلافتش در نظر گرفته بود؟! نه !
چطور شد ده - دوازده سال بیشتر از سقیفه نگذشته است حدیث پیغمبر فراموش شد؟! آن جا به نفع تان بود «الأئمةُ في قریش» این جا دارد:
«لو کانَ سالم مولی ابي حذیفه»
می گوید اگر غلام ابو حذیفه بود من شورایی نمی کردم.
ده، دوازده تا روایت دارند که:
«قال عمر لو كان سالم حيا ما تخالجني الشك في توليته عليكم أو في تأميره»
تأويل مختلف الحديث؛ اسم المؤلف: عبدالله بن مسلم بن قتيبة أبو محمد الدينوري الوفاة: 276، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1393 - 1972، تحقيق: محمد زهري النجار، ج1، ص122
«عن عمر أنه قال لو كان سالم حيا ما جعلتها شورى»
الاستيعاب في معرفة الأصحاب؛ اسم المؤلف: يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر الوفاة: 463، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي، ج2، ص568
در بحث بعدی می گوید پیغمبر در حق این ها گفت: «مات رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو عنهم راض»
ایشان قبل از مرگش به تک تک این ها رو کرد گفت: ای طلحه عیب تو این است. ای زبیر عیب تو این است. سعد ابن ابی وقاص و ... اشکالاتی که در تک تک این ها گفته است ثابت می کند که از دیدگاه خلیفه دوم هیچ کدام شان غیر از حضرت امیر المؤمنین صلاحیت خلافت نداشتند. در مورد حضرت امیر سلام الله علیه هم می گوید: آدم شوخ طبعی است صلاحیت برای خلافت ندارد!
نکته :
آیا خلافت شورایی عمری دلیل بر دموکراسی است یا خیر؟ اخیراً عبد الرحمن سلیمی از علمای اهل سنت خراسان کتابی نوشته است خلافت و امامت از دیدگاه فریقین.
در آن جا ایشان می گوید جمهوری اسلامی بعد از 1400 سال آمد و بحث رهبری را به خبرگان رهبری واگذار کرد این ها از شورای عمر ابن الخطاب استفاده کردند! همین کاری است که عمر در آن زمان انجام داد! برای انتخاب خلیفه قضیه باید شورایی باشد روی این قضیه خیلی آب و تاب داده است.
ما مدتی دانشگاه فردوسی مشهد کلاس داشتیم چندین بار از ایشان خواستیم به دانشگاه برای مناظره بیاید اول قول داد بیاید چون شاگرد هایش جلسات ما می آمدند بعد گفت من نمی توانم با فلانی بحث کنم.
البته نویسنده کتاب عبد الرحمن سلیمی نیست کسی دیگر نوشته است از ترس این که اسمش نیاید حکومت گیر ندهد اسم این فلک زده را رویش گذاشته است!
در هر صورت ...
عمر بن خطاب می گوید اگر اعضای این شورا در انتخاب خلیفه دو به چهار شدند دو نفر گفتند فلانی و چهار نفر گفتند دیگری
«فكونوا مع الأربعة ميلا منه إلى الأكثر لأن رأيهم إلى الصواب أقرب وإن تساووا»
اگر سه نفر یک رأی دادند و سه نفر رأی دیگر
«فكونوا في الحزب الذي فيه عبد الرحمن»
بعد می گوید:
«ولم يعين أحدا منهم للصلاة عليه»
از این شش نفر هیچ کدام را برای نماز انتخاب نکرد که بعد از فوت من تا قبل از این که خلیفه معین شود یکی از این ها بیایند نماز بخوانند چرا؟
«كيلا يفهم منه أنه عينه بل وصى بها إلى صهيب»
وصیت کرد که صُهیب نماز بخواند هیچ کدام از این شش نفر برای امام جماعت نیاید.
«ولما تشاوروا اتفقوا على عثمان»
این هم یک بحث است که بر عثمان اتفاق نظر داشتند و حال آن که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) طبق نظر اکثر علمای اهل سنت با عثمان بیعت نکرد. شیخ مفید هم می فرماید:
«و المحققون من أهل الإمامة يقولون لم يبايع ساعة قط»
الفصول المختارة؛ مفيد، محمد بن محمد، محقق / مصحح: میر شریفی، علی ناشر: كنگره شيخ مفيد، ص 56
از آن ها هم تقریباً چند روایت از بزرگان شان دارم که امیر المؤمنین با عثمان بیعت نکرد. با این که عبد الرحمن ابن عوف امیر المؤمنین را تهدید به قتل کرد و ... امیر المؤمنین زیر بار بیعت نرفتند.
بعد می گوید:
«وبايعه عبد الرحمن ولما استشهد عثمان اتفق الناس على بيعة علي رضي الله تعالى عنه»
كتاب المواقف؛ اسم المؤلف: عضد الدين عبد الرحمن بن أحمد الإيجي الوفاة: 756هـ، دار النشر: دار الجيل - لبنان - بيروت - 1417هـ - 1997م، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ج 3، ص 622
عبد الرحمن سلیمی در این کتاب (خلافت و انتخاب) می گوید: «این شش نفر همانند مجلس خبرگان رهبری، نمایندگان ملت بودند»! من در این جا چند نکته آوردم :
یک: خبرگان رهبری باید توسط ملت انتخاب شود ولی این ها توسط عمر ابن خطاب انتخاب شدند و برای آرای ملت ارزشی نهاده نشد.
دو: چرا در میان این شش نفر، هیچ یک از چهره های انصار با آن همه تلاشی که برای اعتلای اسلام و یاری پیامبر گرامی کردند به چشم نمی خورد؟
سه: هدف از تشکیل خبرگان رهبری، حاکمیت دموکراسی است که هر یک از مخالف و موافق آزادانه نظر خود را ارائه دهند سپس رأی گیری شود و هر کس بالاترین رأی را کسب کرد برنده اعلام شود. ولی در این قضیه عمر دستور کشتن مخالف یا مخالفان را صادر کرد! این چه دموکراسی است که اگر کسی رأی مخالف داد باید کشته شود؟! -این در نظر مبارک تان باشد با این کار دارم-.
چهار: چگونه عمر دستور قتل کسی را داد که پیامبر از او راضی بود و شایستگی خلافت را داشت.
پنج: مگر عمر نگفته بود فرزند من عبد الله شایستگی طلاق زن خود را هم ندارد پس چگونه نظر او را فصل الخطاب یک امر حساس جامعه اسلامی قرار داد؟!
روایتش را از طبقات ابن سعد آوردم. کسی به عمر گفت:
«فأين أنت من عبد الله بن عمر»
چرا عبد الله عمر را به عنوان خلیفه معین نمی کنی شورایی کردی؟
«فقال قاتلك الله والله ما أردت الله بهذا»
خدا را در نظر نگرفتی!
«أستخلف رجلا ليس يحسن يطلق امرأته»
عبد الله عمر را خلیفه کنم که بلد نیست همسرش را طلاق دهد!
الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، دار النشر: دار صادر – بيروت؛ ج3، ص 343
الان روایتش را می خوانیم که ایشان گفت اگر این ها با همدیگر اختلاف داشتند سه نفر به این طرف، سه نفر به آن طرف نظر بدهند نظر پسرم عبد الله، حاکم است در صورت تساوی بین طرفین نظر پسرم عبد الله فصل الخطاب است.
عبد الله بن عمر که بلد نیست همسرش را طلاق بدهد در بحث انتخاب رهبر در جامعه می خواهد نظر بدهد!
یک روز نزدیک غروب آیت الله العظمی سبحانی با من تماس گرفتند گفتند آقایی آمده است ایشان از علمای بزرگ و استاد دانشگاه است دنبال تحقیق میان شیعه و سنی است شما اجازه بدهید بعد از مغرب به منزل شما بیاید سوالاتی دارد مطرح کند.
گفتم تشریف بیاورند بعد از مغرب یک ساعت و نیم گذشته بود ایشان آمد دیدم آدم خیلی مؤدب و وزینی بود اطلاعات مذهبیش هم خوب بود. شروع کرد چند تا سوال کردن یکی از سوالاتش این بود شورای عمری بهترین دلیل بر دموکراسی است دیگر بهتر از این نمی شد که خلیفه انتخاب و معین شود.
من همانجا برخاستم و کتاب تاریخ مدینه منوره را آوردم وهابی ها معتقد هستند تاریخ مدینه منوره ابن شبّه نُمیری از تاریخ طبری اعتبارش بالاتر است و برای آن خیلی احترام قائل هستند.
ابن شبّه نُمیری متوفای 262 و طبری متوفای 310 یعنی نزدیک پنجاه سال جلوتر از او بوده این کتاب را آوردم گفتم برادر بزرگوارم! خودت کتاب را بخوان ببینیم شورای عمری، دموکراسی است یا استبداد ؟! گفتم بلند بخوان که ما هم استفاده کنیم
«قال لصهیب»
عمر به صهیب گفت:
«صلّ بالناس ثلاثة أيام وأدخل عليا وعثمان والزبير وسعدا وعبد الرحمن بن عوف وطلحة»
سه شبانه روز امام جماعت باش. حضرت علی (علیه السلام)، عثمان و زبیر، سعد، عبد الرحمن و طلحه
«إن قدم وأحضر عبد الله بن عمر ولا شيء له من الأمر»
عبد الله عمر هم بیاید ولی ایشان جزء شورا نیست.
«وقم على رؤوسهم»
بالا سر این ها باش
«فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلا وأبى واحد»
پنج نفر آمدند یک رأی دادند یک نفر مخالفت کرد
«فاشدخ رأسه أو اضرب رأسه بالسيف»
سرش را بشکاف یا سرش را از بدن با شمشیر جدا کن
«وإن اتفق أربعة فرضوا رجلا منهم وأبى اثنان فاضرب رؤوسهما»
گردن آن دو نفر را بزن
«فإن رضي ثلاثة رجلا منهم وثلاثة رجلا منهم فحكموا عبد الله بن عمر»
حَکَم در این جا عبد الله عمر است.
«فأي الفريقين حكم له فليختاروا رجلا منهم»
هر کدام را پسرم عبد الله عمری که بلد نیست همسرش را طلاق بدهد نظر داد آن خلیفه است.
«فإن لم يرضوا بحكم عبد الله بن عمر»
اگر به حکم عبد الله عمر راضی نشدند
«فكونوا مع الذين فيهم عبد الرحمن بن عوف واقتلوا الباقين»
...مابقی را باید کشت!
تاريخ المدينة المنورة؛ اسم المؤلف: أبو زيد عمر بن شبة النميري البصري الوفاة: 262هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م، تحقيق: علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ج2، ص82
گفتم برادر بزرگوار این دموکراسی یا استبداد است؟ در کجای دنیا سراغ دارید؟! حکومت اسلامی نه، حکومت های غیر اسلامی اگر کسی رأی مخالف داد باید گردنش زده شود؟ رأی مخالف یعنی اعدام، گفتم این روایت با سند صحیح نقل شده است همه هم قبولش دارند.
تاریخ طبری بدون هیچ اعتراضی نقل کرده است. کامل ابن اثیر هم نقل کرده است و این میان علمای اهل سنت قطعی است و کسی در این رأی عمر اختلافی ندارد.
کتاب را دادم خواند، داشت جلد کتاب را نگاه می کرد سرش را پایین انداخت گفتم چه شد چرا جواب نمی دهی؟! این دموکراسی یا استبداد است؟ گفت این روایت را تا به حال ندیده بودم وضع خیلی خراب است اگر این طور باشد. گفتم این یک نمونه اش است.
نمونه دیگر برایش نشان دادم این روایت بخاری است صحیح مسلم هم دارد، طبری هم دارد عمر گفت من بهتر از این ها را نمی شناسم.
«الَّذِينَ تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وهو عَنْهُمْ رَاضٍ فَمَنْ اسْتَخْلَفُوا بَعْدِي فَهُوَ الْخَلِيفَةُ فَاسْمَعُوا له وَأَطِيعُوا فَسَمَّى عُثْمَانَ وَعَلِيًّا وَطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَعَبْدَ الرحمن بن عَوْفٍ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ»
الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج1، ص469
صحیح مسلم، چاپ عربستان سعودی همین تعبیر را دارد:
«الَّذِينَ تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وهو عَنْهُمْ رَاضٍ»
صحيح مسلم؛ اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ج1، ص396
تاریخ طبری هم همین را دارد.
گفتم یک سوال از شما دارم خلیفه دوم گفت پیغمبر از این شش نفر راضی بود، چطور دستور داد افرادی که پیغمبر از آن ها راضی بود اگر رأی مخالف دادند گردن شان زده شود؟! آیا این مخالف سیره و سنت پیغمبر نیست؟ پیغمبر از این آقا راضی است ولی چون رأی مخالف داده باید گردنش زده شود این چه منطقی است؟
گفتم در تذکره حمدونیة از کتاب های معتبر اهل سنت نقل شده است :
«روي أن عمر بن الخطاب رضي الله عنه نظر إلى أهل الشورى جلوساً »
این شش نفر نشسته بودند گفت:
«أكلكم يطمع في الخلافة بعدي؟»
همه تان چشم در خلافت دارید.
تا آنجا که:
«فأجابه الزبير فقال: نعم، وما الذي يبعدنا عنها، وقد وليتها فقمت بها»
خلافت شاخ و دم ندارد تو دوازده سال خلیفه بودی ما هم چند سالی خلیفه باشیم!
«ولسنا دونك في قريش»
نه پست تر از تو هستیم
«ولا خير في القرابة؟ فقال عمر: ألا أخبركم عن أنفسكم؟»
می خواهید پشت پرده تان را بیرون بریزم؟
«قالوا: بلى، فإنا لو استعفيناك ما أعفيتنا»
اگر بگوییم پشت پرده ما را بیرون نریز حرف ما را گوش نمی دهی!
«فقال: أما أنت يا زبير فوعقة لقس»
تو جاهل و خبیث هستی!
وقع جاهل، لقس خبیث، عبارت خیلی پیچیده ای است
«مؤمن الرضا كفر الغضب»
وقتی که راضی هستی مؤمن هستی؛ وقتی که غضبناک می شوی کافر هستی.
«يوم تلاطم في البطحاء على مد من شعير»
خیلی جالب است پیغمبر از همه این ها راضی بوده است!
«أفرأيت إن أفضت إليك، فمن يكون على الناس يوم تكون شيطاناً،
اگر چنان چه خلافت را به تو واگذار کنم وای به روزی که «تکونُ شیطاناً»
«ومن يكون إذا غضبت إماماً ؟ ما كان الله ليجمع لك أمر أمة محمد صلى الله عليه وأنت في هذه الصفة...»
التذكرة الحمدونية؛ اسم المؤلف: ابن حمدون محمد بن الحسن بن محمد بن علي الوفاة: 608هـ، دار النشر: دار صادر - بيروت/لبنان - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ج9، ص146
«ثم أقبل على طلحة فقال: أقول أم أسكت؟»
طلحه! حرف بزنم یا ساکت باشم؟
«قَالَ قُلْ»
حرفت را بزن!
«فإنك لا تقول لي من الخير شيئاً»
می دانم نسبت به من حرف خوب نمی زنی!
«قال: ما أعرفك منذ ذهبت أصبعك يوم أحد من البأو الذي أحدثت، ولقد مات رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو ساخط للكلمة التي قلتها يوم نزلت آية الحجاب»
در روز احد انگشتت رفت و مسائلی پیش آمد... روزی که آیه حجاب نازل شد حرفی زدی قلب پیغمبر را به درد آوردی!
طلحه گفت پیغمبر هر چه زن زیبا است برای خودش برمی دارد اگر پیغمبر از دنیا برود من عایشه را به عقد خودم در می آورم من با عایشه ازدواج می کنم آیه نازل شد که:
(وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ)
و همسران او مادران آنها [= مؤمنان] محسوب می شوند؛
سوره احزاب (33): آیه 6
بعد رو کرد به سعد ابن ابی وقاص گفت:
«إنما أنت صاحب قنص وقوس وأسهم ومقنب من المقانب»
کار تو شکار رفتن و چنین و چنان است.
«وما زهرة والخلافة وأمور الناس؟»
تو که از قبیله بنی زهره هستی کجا؟ خلافت و امور مردم را به دست گرفتن کجا؟
«ثم أقبل على علي بن أبي طالب، فقال: لله أنت لولا دعابة فيك»
آدم شایسته ای هستی اگر شوخ طبع نبودی!
«أما والله لو وليتهم لحملتهم على المحجة البيضاء والحق الواضح، ولن يفعلوا»
(یا علی) اگر تو خلافت را بدست بگیری مردم را بر راه روشن و حق آشکار هدایت می کنی این ها هم طاقت عدالت تو را ندارند.
«ثم قال: وأنت يا عبد الرحمن، فلو وزن إيمان المسلمين بإيمانك لرجحت، ولكن فيك ضعف، وليس يصلح هذا الأمر لمن ضعف مثل ضعفك، وما زهرة وهذا الأمر؟»
تو ای عبد الرحمن ابن عوف ، ایمان تو بر ایمان تمام مسلمان ها برتری دارد!! ولکن آدم ضعیفی هستی صلاحیت برای این کار نداری از قبیله بنی زهره هستی؛ قبیله بنی زهره کجا و خلافت کجا؟!
«ثم أقبل على عثمان فقال: هيهن إليك، كأني بك وقد قلدتك قريش هذا الأمر، فحملت بني أمية وبني أبي معيط على رقاب الناس، وآثرتهم بالفيء، فسارت إليك عصابة من ذوبان العرب»
به عثمان نگاه کرد گفت اگر تو خلیفه شوی تمام بنی امیه را بر گردن مردم سوار می کنی اگر این کار را کردی تعدادی از گرگ های عرب می آیند
«فذبحوك على فراشك ذبحاً»
در رختخواب تو را خواهند کشت.
«والله لئن فعلوا لتفعلن، ولئن فعلت ليفعلن ثم أخذ بناصيته فناجاه، ثم قال: إذا كان ذلك»
اگر بنی امیه را بر گردن مردم سوار کردی این ها می آیند تو را می کشند. آن روزی که داشتند تو را در خانه ات می کشتند
«فاذكر قولي هذا فإنه كائن»
این حرف من را یادت باشد همین عرب ها جمع می شوند تو را می کشند «فإنَّه کائن» و این اتفاق خواهد افتاد.
التذكرة الحمدونية؛ اسم المؤلف: ابن حمدون محمد بن الحسن بن محمد بن علي الوفاة: 608هـ، دار النشر: دار صادر - بيروت/لبنان - 1996م، الطبعة: الأولى، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ج9، ص146
والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته