(جلسه دوم - 04 07 1402)
موضوع: الزام یا التزام در عمل به احکام اسلامی
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَبِهِ نَسْتَعين وَهُوَ خَيرُ نَاصِرٍ وَ مُعِينْ الْحَمْدُلِلَّه وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَعلَیٰ آلِهِ آل الله لَا سِيَّمَا علَیٰ مَوْلانَا بَقِيَّةَ اللَّه وَ الّلعنُ الدّائمُ علَیٰ أَعْدائِهِمْ أعداءَ الله إلىٰ يَوم لِقَاءَ اللّه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه. وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِباد حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصير
نکته ای در کافی جلد 1، صفحه 87، چاپ ایران است. صفحه 51، چاپ بیروت. روایت هم صد در صد صحیح است، مرحوم علامه مجلسی نیز می گوید روایت صحیح است.
از امام صادق (علیه السلام) است:
«مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ»
الكافي (ط - الإسلامية)؛ نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص87، بَابُ الْمَعْبُود، ح1
هر کس خدا را با توهم عبادت کند با آن چیزی که در خیال وتصور او هست، یک چیزی از خدا در ذهنش درست کرده است و او را عبادت می کند این در حقیقت عبادت خدا نیست، عبادت مخلوق ذهن خویش است.
همان تعبیری که در بحار، جلد 110، صفحه 104، است سال گذشته مفصل روی این بحث کردیم
«كلّما ميّزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم»
بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج110، ص104
پس اگر کسی خدا را به توهم عبادت کند، یعنی یک چیزی از خدای عالم در ذهنش بیاورد و او را عبادت کند «فقد کفر» این در حقیقت خدا را عبادت نکرده است، این تصور ذهنی خودش را عبادت کرده است.
«وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ»
هر کس اسم را بدون معنا عبادت کند او هم کافر است.
من یک مثال ساده بزنم شخصی به نام «زید» این جا است، کلمه «زید» را هم ما روی تابلو نوشتیم، یک اسم «زید» است که ما در تابلو نوشتیم، یک وجود خارجی «زید» هم آن جا ایستاده است. شما که می خواهید زید را صدا کنید، اگر این اسمی که در تابلو نوشتیم «ز، ی، د» را صدا کنید، (در واقع خود زید را صدا نکرده اید)، مثل این است که خدا را فقط به اسم دارید عبادت می کنید بدون توجه به معنا و مصداق او.
«وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ»
دقت بفرمایید این خیلی عبارت ظریفی است
«وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ»
اسم و معنا را با هم در نظر بگیرد باز مشرک است.
یعنی شما وقتی «زید» را صدا می کنید هم توجه به حروف «زید» دارید، هم به وجود خارجی «زید» دارید، این اصلا معقول نیست، یعنی هم «ز، ي، د» و هم وجود خارجی «زید».
«وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ»
دقت بفرمایید از روایات خیلی عمیق است.
من سال 48 یا 49 بود یک تابستانی محل خودمان رفته بودم، آن جا کتاب کافی را از اول تا آخر مخصوصا جلد اول و دوم را به دقت مطالعه کردم از آن زمان یک چیزهایی در ذهنم بود، همین دیشب یک فرصتی پیدا شد که چند تا از این روایات را که خوانده بودم ببینم، کلمات روایات در ذهنم نبود، ولی می دانستم جلد اول کافی بخش توحید این چنین روایاتی دارد.
بعضی از این روایات را بعدا عرض می کنم، می گوید کسی معنا را عبادت کند با توجه به اسماء و صفاتی که آن معنا دارد. شما این «زید» را صدا می کنید اما «زید» که اسم او «ز، ي، د» است، زیدی که مجتهد است، زیدی که عالم است، زیدی که بزاز است، یک زیدی که خیاط است، زیدی که سخنران است. می گوید اگر این زید را با توجه اسماء و صفات و آن هم نه هر صفتی «بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ»، آن اوصافی که خدای عالم، آن اوصاف را در قرآن ذکر کرده است و خود را به آن متصف کرده است:
(هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ)
اول و آخر و پيدا و پنهان اوست
سوره حدید (53): آیه 3
(هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يشْرِكُون)
و خدايي است که معبودي جز او نيست، حاکم و مالک اصلي اوست، از هر عيب منزه است، به کسي يتم نميکند، امنيت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شکستناپذير که با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح ميکند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شريک براي او قرارميدهند!
سوره حشر (59): آیه 23
«فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ»
این ذات اقدس ربوبی را با توجه به آن اسماء و صفاتی که در قرآن آورده است عبادت کند. با اعتقادات قلبی، یعنی به یک جایی برسد که لقلقه زبان نباشد، این خدایی که رحمن است، خدایی که رحیم است، خدایی که کریم است،
«يَا أَكْرَمَ مِنْ كُلِّ كَرِيمٍ وَ أَرْأَفَ مِنْ كُلِّ رَءُوفٍ وَ أَعْطَفَ مِنْ كُلِّ عَطُوف وَ أرْحَمُ مِنْ كُلِّ رَحِيم»
دارد:
«فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) حَقّاً»
نه هر اصحابی، اصحاب حقیقی امیرالمؤمنین
«أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»
در حقیقت مؤمنین واقعی این ها هستند.
الكافي (ط - الإسلامية)؛ نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص87، بَابُ الْمَعْبُود، ح1
این روایت را دوستان ملاحظه کنند در کافی جلد 1، صفحه 87، البته دو تا روایت است و هر دو روایت صحیح است، من تعجب می کنم که علامه مجلسی می گوید یکی از دو روایت صحیح است.
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَم»
علی ابن ابراهیم از پدرش از نضر ابن سوید از هشام ابن حکم همه ثقه هستند.
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ وَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)»
روایت اول علی ابن ابراهیم از محمد ابن عیسی از حسن ابن محبوب از علی ابن رئاب، همه این ها هم جزء ثقات اصحاب امام صادق علیه السلام هستند هیچ کدام از روایات، راوی ضعیفی ندارد.
روایت دوم نیز به همین شکل است.
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا اللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ قَالَ فَقَالَ لِي يَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ الْإِلَهُ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً وَ الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمَّى»
که هشام می آید از اسماء از حضرت سوال می کند، بعد حضرت جواب می دهد.
«فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التَّوْحِيدُ»
بعد می فرماید:
«أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ»
خوب مطلب من را یاد گرفتی؟
«قَالَ فَقُلْتُ زِدْنِي»
حضرت فرمود:
«قَالَ إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمَّى لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلَهاً»
خدا 99 تا اسم دارد، اگر ما بخواهیم اسم را بپرستیم باید 99 خدا بپرستیم.
«وَ لَكِنَّ اللَّهَ مَعْنًى يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ كُلُّهَا غَيْرُهُ»
تمامی این اسماء غیر خدا است.
همان طوری که در عبارت حضرت امیرالمومنین علیه السلام نیز است:
«كَمَالُ التَّوْحِيدِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»
التوحيد( للصدوق)؛ نويسنده: ابن بابويه، محمد بن على، (وفات مؤلف: 381 ق)، محقق / مصحح: حسينى، هاشم، ناشر: جامعه مدرسين، ص57
بعد حضرت می گوید:
«يَا هِشَامُ الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ وَ الْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ وَ الثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ وَ النَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ»
حضرت خیلی با ظرافت این ها را بیان می فرماید. همان طوری که من مثال زدم بین زید و وجود خارجی. بعد حضرت می فرمایند:
«أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَ تُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا وَ الْمُتَّخِذِينَ مَعَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ غَيْرَهُ»
هشام این ها را فهمیدی تا دیگران را که گرفتار شرک هستند نجات بدهی!
یعنی مشخص است که در عصر امام صادق (علیه السلام) همه این ها مربوط به مخالفین و امثال این ها نبودند حتی افرادی که مثل هشام با آن عظمت می آید از حضرت می خواهد سوال کند که تصور ما از خدا باید چطوری باشد؟
بعد هشام می گوید:
«نَعَمْ»
متوجه شدم.
حضرت فرمود:
«فَقَالَ نَفَعَكَ اللَّهُ بِهِ وَ ثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ»
بعد هشام می گوید:
«فَوَ اللَّهِ مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التَّوْحِيدِ حَتَّى قُمْتُ مَقَامِي هَذَا.»
آن وقت است که این فرمایشات را از امام صادق علیه السلام یاد گرفتم با هر کس در رابطه با توحید مناظره کردم پیروز میدان من بودم!
الكافي (ط - الإسلامية)؛ نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص87، بَابُ الْمَعْبُود، ح2
یک روایت دیگری نیز هست که ان شاء الله به تناسب آن را عرض می کنم، آن دیگر خیلی واضح و روشن است که آیا می شود به خدای عالم یطلق علیه شئی یانه؟ ما چیز می گوییم آیا کلمه چیز در حق خدا می شود گفت یا نمی شود گفت؟
حدود شش – هفت روایت کافی دارد، بعضی از روایاتش صحیح است.
بعد مرحوم علامه مجلسی در کتاب« مرآة العقول» در شرح آن به ذهن من خیلی خوب ورود نکرده است یا صلاح ندیده است اما ملا صالح مازندرانی خیلی زیبا شرح کرده است.
یک شرحی نیز بر کافی یک جلدی برای صدر المتألهین است، آن هم غوغا معنا کرده است، خوب وارد شده است.
آغاز بحث...
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ.
در جلسه قبل در رابطه با علی عبد الرزاق عرض کردیم. و الان نیز به بعضی از این آقایان داخل کشور یا خارج از کشور و ورشکستگان سیاسی و این ها رسیده است.
این ها می خواهند ولایت فقیه را بزنند، ولایت ائمه علیهم السلام و ولایت پیامبر وخدا را نیز می زنند. هیچ ابائی ندارند.
عرض کردم که علی عبد الرزاق به یک سری از آیات استدلال کرده وگفته است رسول اکرم حق تشکیل حکومت اسلامی را نداشته است.
من قبلا روی این بحث مفصل کار کرده بودم، آمار این ها را نیز گرفتم، علی عبد الرزاق 64 آیه در این جا ذکر است. از این 64 آیه، 13 آیه اش تکراری است؛ یعنی در چند صفحه هر چیزی که به ذهنش آمده نوشته است و دیگر ملاحظه هم نکرده است که این ها تکرار است یا خیر! همین طور قرآن را ورق زده است یا از این معجم المفهرس نگاه کرده است.
بعضی جا ها آدرس آیه را هم اشتباه داده است. ایشان در رابطه با (لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ) دو تا آیه آورده است یکی آیه 256 سوره بقره، یکی آیه 99 سوره یونس!
عزیزان این را دقت کنند که بعدا ما همه این آیات را می خوانیم مهم ترین مستندات ایشان چهار – پنج تا آیه است که ابتدای مباحث خود آورده است. البته من این ها را بر مبنای خودم دسته بندی کرده ام و الا علی عبد الرزاق این طوری دسته بندی نکرده است. هر چیزی که در المعجم المفهرس قرآن دیده، آورده است.
(لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي)
در قبول دين، اکراهي نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافي، روشن شده است.
سوره بقره (2): آيه 256
آقایان کلمه «دین» را به معنای «حکومت» گرفته اند، اکراهی در دین نیست یعنی ای پیامبر شما نمی توانید مردم را برای تشکیل حکومت وادار کنید.
درحالی که این آیه و آیات بعدی اصلا ارتباطی به حکومت ندارد. حالا تفسیر آن را بعد می خوانیم، (لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ) در اصل دین است، شما نمی توانید مردم را به زور وادار کنید که مسلمان و مؤمن بشوند.
اما از این آیات برنمی آید که اگر مؤمن شدند دیگر نسبت به احکام و ضوابط دینی نیز شما نمی توانید این ها را اجبار کنید؟ آن یک بحث دیگری است. اگر بنا باشد (لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ) را ما به معنای حکومت بگیریم آیات مربوط به حدود و دیات و امثال این ها را هم باید کلا حذف کنیم.
(الزَّانِيةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ)
هر يک از زن و مرد زناکار را صد تازيانه بزنيد
سوره نور (24): آيه 2
(وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ)
دست مرد دزد و زن دزد را، به کيفر عملی که انجام دادهاند، بعنوان يک مجازات الهي، قطع کنيد!
سوره مائده (5): آیه 38
امثال این قضایا را ما باید از آیات قرآن حذف کنیم. ان شاءالله ما این مطالب را خدمت عزیزان عرض خواهیم کرد.
آیه دوم خیلی روشن تر از آیه اول است
(وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يكُونُوا مُؤْمِنِينَ)
و اگر پروردگار تو ميخواست، تمام کساني که روي زمين هستند، همگي به (اجبار) ايمان ميآوردند؛ آيا تو ميخواهي مردم را مجبور سازي که ايمان بياورند؟!
سوره یونس (10): آيه 99
اگر خدا اراده کند:
(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ)
فرمان او چنين است که هرگاه چيزي را اراده کند، تنها به آن ميگويد: «موجود باش!»، آن نيز بيدرنگ موجود ميشود!
سوره یس (36): آیه 82
یعنی همه مردم روی زمین مؤمن می شوند اما این ایمان ارزشی ندارد، ایمان در صورتی ارزش دارد که:
(إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا)
ما راه را به او نشان داديم، خواه شاکر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!
سوره انسان (76): آیه 3
من بیایم با عقل و خرد خودم تشخیص بدهم که این راه درست است انتخاب کنم و این راه نادرست است و انتخاب نکنم.
(وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يكُونُوا مُؤْمِنِينَ)
و اگر پروردگار تو ميخواست، تمام کساني که روي زمين هستند، همگي به (اجبار) ايمان ميآوردند؛ آيا تو ميخواهي مردم را مجبور سازي که ايمان بياورند؟! (ايمان اجباري چه سودي دارد؟!)
سوره یونس (10): آیه 99
اگر بنا بود بر مبنای تکوین همه مؤمن باشیم فردا در قیامت دیگر بهشت و جهنمی در کار نبود، خدای عالم باید در جهنم را می بست و همه را وارد بهشت می کرد. بعد می گوید: (أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يكُونُوا مُؤْمِنِينَ) آیه چقدر زیبا است یعنی در حقیقت می شود این آیه 99 را تفسیری از آیه 256 سوره بقره آورد.
«القرآن یفسر بعضه بعضا»
آیات که کنار همدیگر قرار می گیرد خیلی واضح می شود. (أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يكُونُوا مُؤْمِنِينَ) تو می خواهی مردم را وادار کنی که مؤمن باشند؟
تفیسرش هم این است، ایمان امر قلبی است، امر قلبی با زور اصلا امکان پذیر نیست. این که می گوید (أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يكُونُوا مُؤْمِنِينَ) می خواهد یک مسئله عقلی به ما بگوید، خدای عالم چیزی خارج از عقل نمی خواهد بگوید.
این که بگوید شما را وادار کرده «لا اله الا الله» بگویید این «لا اله الا الله» اگر در قلب نباشد چه ارزشی دارد؟ یعنی این اکراه ناس بر دین، اکراه ناس بر ایمان در حقیقت یک عمل لغو است و آن چیزی که هدف خدای عالم و هدف بعثت انبیاء است تحقق نخواهد یافت.
آن وقت ما این ها را در رابطه باحجاب بیاوریم؟! (مثل برخی بگوییم) ما حجاب اجباری نیز نمی توانیم داشته باشیم، قرآن می گوید لا اکراه في الدین، (از قرآن بر می آید) لا حجاب في الدین، قرآن می گوید (أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يكُونُوا مُحجبین).
کسانی که این عبارت را می گیرند یا از بی سوادی است(یا از روی بی توجهی) و یا مغرضانه این مطالب را مطرح می کنند.
پرسش:
استاد اگر ایمان مردم قلبی است، این دیگر تفاوتی نمی کند در اصل دین باشد یا بعد از (پذیرش) دین
پاسخ:
شیخ بزرگوار! التزام غیر از الزام است.
کسی که ایمان آورد التزام دارد، یعنی من می گویم اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی ملتزم می شوم به «ما جاء به النبي» عمل کنم.
اگر بر خلاف التزام خودم رفتار کردم خدای عالم هم در دنیا من را عقوبت می کند (فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا)
(وَمَنْ يتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ)
اينها حدود و مرزهاي الهي است؛ از آن، تجاوز نکنيد! و هر کس از آن تجاوز کند، ستمگر است.
سوره بقره (2): آیه 229
و هم در آخرت. اما الزام این است که کسی به زور بیاید من را ملزم کند که شما باید ایمان بیاورید. شما که ایمان نیاوردید باید حجاب داشته باشید، شما که ایمان نیاوردید باید چنین کنید و چنان کنید.
پرسش:
این که عاقبت کار را می بیند این باز هم اکراه است، می گوید اگر عمل نکنی من این کار را می کنم، عذابت می کنم.
پاسخ:
نه، آن یک بحث دیگری است، وقتی من دارم ایمان می آورم یعنی ملتزم می شوم، ملتزم که می شوم یعنی همه را قبول کردم، وقتی تخلف کردم، خلاف تعهدات من بوده است.
یک مرتبه این است که شما یک معامله ای می کنید و در محضر می نویسید و امضا می کنید که من به این امضا ملتزم هستم. حالا شما فروختید، فردا مشخص شد که این خانه یک سری تخلفاتی داشته است، شما ملتزم هستید که به آن تعهد عمل بکنید.
در مسائل شرعی و عرفی نیز همین است، اگر من ملتزم شدم، یعنی متعهد شدم لذا اگر بر خلاف تعهد خودم عمل کردم باید تاوان آن را بدهم.
این برخلاف الزام است. این را دقت کنید که این آقایان روی الزام و التزام مسئله را مغالطه می کنند. یعنی همه را با یک چشم می بینند.
یک مثال بزنم: شما خط تلفن گرفتید شما یک سری تعهداتی می دهید که مزاحم نشوید و درست استفاده کنید، حتی در تلفن خانه اگر تخلف کردی، مخابرات تلفن شما را مسدود می کند.
پرسش:
دوباره در ذهن من یک سوال ایجاد شد، ملزم به اسلام نبودم اما ملتزم به احکام اسلام بودم
پاسخ:
آن بحث دیگری است بگذارید بعدا بحث می کنیم.
پرسش:
یک اشاره می فرمایید؟
پاسخ:
بله، کسی که الان در ذمّه اسلام است این ها موظف هستند مقررات اسلامی را رعایت کنند، اگر رعایت نکردند باید طبق آن تعهداتی که دادند مجازات بشوند و کیفر بشوند.
یا مثلا رسول اکرم در بدو ورود به مدینه یکی از کارهای اساسی که انجام داد تدوین آن اساسنامه مفصل بود.
تعهداتی بین مسلمان ها، یهودی ها، مسیحی ها، ملحدین که همه هم ملتزم شدند و امضاء کردند بر این که به این اساس نامه عمل کنند. همین هم باعث شد که حکومت اسلامی در مدینه جا بیفتد و دیگر کسی نتواند کارشکنی کند.
اساس نامه دو تا بود یکی بین مسلمان ها و غیر مسلمان ها و دیگری هم حضرت نوشت بین مهاجرین و انصار، و در انصار بین اوس و خزرج تنظیم کرد.
رسول اکرم وقتی به مدینه آمد شما ذیل آیه شریفه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا) ملاحظه کنید
(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ)
و همگي به ريسمان خدا [= قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت]، چنگ زنيد ، و پراکنده نشويد! و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به ياد آريد که چگونه دشمن يکديگر بوديد، و او ميان دلهاي شما، الفت ايجاد کرد
سوره آل عمران (3): آیه 103
طبری و دیگران دارند بین اوس و خزرج یک جنگ 120 ساله حاکم بود، با آمدن رسول اکرم و با این تعهد آن جنگ 120 ساله از بین رفت و به اخوت و برادری مبدل شد.
پرسش:
این اساسنامه ها عرفی بود، شرعی که نبود ....
پاسخ:
خیر.
(وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى)
و هرگز از روي هواي نفس سخن نميگويد! آنچه ميگويد چيزي جز وحي که بر او نازل شده نيست!
سوره نجم (53): آیه 3-4
حالا بحث سر این است که آیا این ها ارشاد به عقل است، مسئله ارشادی است یا مسئله غیر ارشادی است، آن یک بحث جدا است اما در هر صورت رسول اکرم هر کاری می کند (وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى) چه ارشادی باشد، چه الزامی باشد.
پرسش:
وقتی به طرف مقابل بقبولانیم باید بگوییم عقل است چون برای نظام جامعه اساسنامه ای باشد.
پاسخ:
عرض کردم آن جا یک بحث مفصلی است تحت عنوان «تمدن سازی»، واژه تمدن سازی که رسول اکرم به عنوان پیشرو و بنیانگذار «تمدن سازی فرهنگی» بودند.
یک تعبیری از آقای ویل دورانت است که در تمدن سازی باید چه کار کنیم؟ یک عبارتی از ابن خلدون است که تمدن سازی در صورتی امکان پذیر است که نا امنی را از جامعه برداریم، مادامی که در جامعه نا امنی است تمدن سازی امکان پذیر نیست.
منظور تمدن سازی مادی نیست، تمدن فرهنگی است، فلذا رسول اکرم وقتی مدینه می آیند اولین کاری که می کنند نا امنی را از مدینه بر می دارند و بعد مسائل دیگری را مطرح می کنند.
این دو تا آیه است که روی این دو تا آیه آقایان خیلی مانور می دهند. دو تا آیه دیگر هم هست من فقط اشاره می کنم ان شاء الله توضیحش را جلسه بعدی خدمت تان عرض می کنم.
آیه 45 سوره «ق»، و آیه 22 سوره غاشیه. ما اگر این چهار تا آیه را خوب بتوانیم جواب بدهیم کلا این ها را خلع سلاح کردیم، دیگر هیچ چیزی ندارند.
در رابطه با (أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ) خیلی روشن شد، در آیه 45 سوره «ق»:
(وَمَا أَنْتَ عَلَيهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يخَافُ وَعِيدِ)
و تو مأمور به اجبار آنها (به ايمان) نيستي؛ پس بوسيله قرآن، کساني را که از عذاب من ميترسند متذکر ساز (وظيفه تو همين است)!
سوره قاف (50): آیه 45
(وَمَا أَنْتَ عَلَيهِمْ بِجَبَّارٍ) تو جبار و این که این ها را مجبور کنی بر یک امری نیستی، (فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يخَافُ وَعِيدِ) وظیفه تو تذکر است، تو جبار نیستی.
در آیه 22 سوره غاشیه:
(فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ* لَسْتَ عَلَيهِمْ بِمُصَيطِرٍ)
پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهندهاي! تو سلطهگر بر آنان نيستي که (بر ايمان) مجبورشان کني،
سوره غاشیه (88): آیه 21-22
(فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ) وظیفه تو فقط تذکر است. (لَسْتَ عَلَيهِمْ بِمُصَيطِرٍ) تو نمی توانی این ها را مجبور کنی که البته جبار و مصیطر و اکراه و این ها در یک جا اشتراک دارند، یعنی تو نمی توانی مردم را مجبور بر یک امری کنی. ان شاءالله نسبت به این دو آیه در جلسه بعد در خدمت دوستان هستیم.
«والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته»