بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و هشتم 98/09/05
موضوع: لزوم توجه به قواعد تصحیح و تضعیف روایت در پاسخگوئی به شبهات (8)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله.
پرسش:
شما به تبعیت از «آیت الله شبیری زنجانی» فرمودید افرادی مانند «بطائنی» در دوران استقامت آدمهای مورد وثوقی بودند و بعد از اینکه منحرف شدند دیگر از آنها به عنوان افراد ثقه روایت نکردید؛ سوال این است اگر فرد واقفی ثقه از او حدیث نقل كند بازهم معتبر است؟
پاسخ:
اگر واقفی ثقه از او روایت نقل بکند آنجا باید تأمل کرد؛ ولی معمولاً روات شیعه از او نقل نکردند، چون منفور بوده؛ حتی خیلی التماس میکند از «صفوان بن یحیی»، «محمد بن ابی عمیر» و دیگران که بیایید به ما بپیوندید و به شما پول هم میدهیم، ولی اینها نه تنها نمیروند بلکه رسوایشان هم میکنند و افشاگری میكنند.
البته فقط از «بطائنی» است كه ما روایت داریم، غالب روایاتش هم در فضائل است شاید هفتاد، هشتاد درصد روایت «علی ابن ابی حمزه بطائنی» در فضائل و امامت ائمه است، در احکام شرعیه من خیلی کم از او روایت دیدم. در ثانی بعد از اینکه مذهب «واقفیه» را تأسیس کردند، ایشان عمر آنچنانی نکرد و تقریباً اوائل امامت امام رضا از دنیا رفت.
راوی میگوید: "من خدمت امام رضا (سلام الله علیه) بودم، حضرت در «مدینه» بود و به «مرو» نیامده بود؛ صحبتی از «علی بن ابی حمزه بطائنی» شد، فرمود: این را وارد قبر کردند از خدا سوال کردند جواب داد از پیغمبر و ائمه سوال کردند جواب داد تا رسید به من، نتوانست جواب بدهد؛ ضربهای از آتش زدند که قبرش مملو از آتش شد."
من هم سراغ ندارم و تا به حال اصلاً برخورد نکردم که از «علی ابن ابی حمزه بطائنی» یکی از «واقفیه» از او روایت نقل کرده باشد؛ اگر هم باشد شاید با واسطه باشد. لذا باید یک مقداری تأمل کرد.
معمولاً ما نظرمان بر این است افرادی که شیعه بودند و معتقد به امامت امام رضا (سلام الله علیه) بودند، اینها معمولاً یعنی طبیعت کار این است وقتی افرادی مثل «بطائنی» مطرود امام شدند، سراغ اینها نمیرفتند.
این مصیبتی است که بنیانگذاران مذاهب فاسد درست کردند، اگر مبنا این باشد در اینطور موارد روایت «علی ابن ابی حمزه» از اعتبار میافتد. الا اینکه ما بگوییم کذب «علی ابن ابی حمزه» ثابت نیست، فقط فساد عقیدهاش بوده، آن هم به خاطر مسائل مالی بوده!
یعنی ما در رابطه با «علی ابن ابی حمزه» با دو تا رفیقش مثل «زیاد بن مروان قندی» که این سه نفر وکیل خاص امام کاظم بودند و مورد تأیید امام کاظم هم بودند و اموال زیادی هم پیششان بود و به خاطر آن اموال آمدند این قضیه را مطرح کردند؛ ولی اینکه آیا ایشان غیر از قضیه تأسیس «مذهب واقفه» دروغی هم میگفت یا نه؟ من سراغ ندارم!
این سه نفر با همدیگر هماهنگی کردند و معتقد شدند که امام کاظم، همان مهدی موعود (ارواحنا فداه) است و این اموال را بالا کشیدند و رسوا هم شدند.
ما زیاد داریم از «واقفه»ای که نقل روایت میکنند، بدبختی این است که یک کسی سنگی در چاه میاندازد، دیگران به همان مبنا میمانند و نمیتوانند سنگ را از چاه بیرون بیاورند. اینها برای مبنای خودشان یک روایتی را استمساك قرار میدهند و دیگران فریب روایت را میخورند. مثل همان روایت «الإمامةُ فی الولد الأکبر» ملاک اینها میشود.
«احمد الحسنی» های دجال هم روایت وصیت را ملاک قرار دادند و دهها روایات دیگر را کنار گذاشتند!!
پرسش:
آیا الان هم «واقفی» مذهب داریم؟
پاسخ:
نه، «واقفی»ها منقرض شدند. ولی «اسماعیلی» و «زیدی» الی ماشاء الله داریم. «واقفی» ها، و «فَتَحی»ها تقریباً در زمان امام عسکری (سلام الله علیه) دیگر اثری از اینها نداریم. اینها منقرض شدند و دیگر کسی سراغ اینها نرفت.
ائمه (علیهم السلام) نسبت به اینها افشاگری کردند. امام رضا (سلام الله علیه) در برابر اینها مقاومت کرد و تقریباً بساط این دو تا فرقه برچیده شد.
عمده روایاتی که مخصوصاً در بحث امامت داریم از همینها است. البته از «فتحی»ها در کتابهای فقهی روایات زیادی داریم؛ ولی از «واقفی»ها در بحث امامت و فضائل روایت زیاد داریم؛ همین «علی بن ابی حمزه بطائنی» شاید هشتاد نود درصد روایاتش در رابطه با فضائل یا امامت اهلبیت است. مثل روایت ائمه دوازده گانه که نام ائمه در آن روایت آمده، یک بخشی از آن از «علی بن ابی حمزه بطائنی» است.
این روایتها نشان میدهد بر اینکه این آقا قبل از انحرافش این روایتها را نقل کرده، معنا ندارد یک کسی معتقد باشد که حضرت کاظم امام مهدی است و آخرین امام است بعد روایت نقل کند و اسامی ائمه را از حضرت امیر تا حضرت مهدی (ارواحنا فداه) بیاورد. خود آن روایات هم نشان میدهد بر اینکه این روایتها قبل از انحرافش بوده نه بعد از انحراف!
آغاز بحث...
بحث ما در رابطه با ضوابط علم حدیث بود که چهار تا قاعده را مطرح کردیم؛ قاعده اول: «الحدیثُ یقوی بعضُها بعضاً»؛ قاعده دوم: «موقوفات بر صحابی»؛ روایاتی که وقف بر صحابی است و از معصوم نقل نشده و از صحابه نقل شده، چه شیعه و چه سنی؛ همان «الحدیث الموقوف»! قاعده سوم: «جرح مُفسَر»؛ قاعده چهارم: «نقش اعتقادات راوی در قبول روایات راوی».
جلسه گذشته بحثی را مطرح کردیم که آقایان آوردند غالباً در بدعتها بحث تشیع یا بحث رفض را مورد بحث قرار دادند که آیا رافضی بودن یا شیعه بودن ملاک برای رد روایت میشود یا نمیشود؟ عرض کردیم یک بخشی از روایاتی که در «صحاح سته» یا در سنن اهلسنت آمده، اینها وقتی میخواهند روایت را رد کنند غالباً میگویند این راوی شیعه و رافضه بوده است.
جلسه گذشته گفتیم آقایان در صحاحشان روایات عمده از شیعه دارند به طوری که میگویند اگر احادیث شیعه را رد کنیم کتابهای ما ویران خواهد شد؛ ولی متأسفانه اینها در همان جا هم انتخاب دوگانه و یک بام و دو هوا دارند. از این طرف عرض کردیم نسبت به «عبدالرزاق صنعانی» دارند:
« وثقه غير واحد لكن نقموا عليه التشيع»
شذرات الذهب في أخبار من ذهب؛ اسم المؤلف: عبد الحي بن أحمد بن محمد العكري الحنبلي الوفاة: 1089هـ، دار النشر: دار بن كثير - دمشق - 1406هـ ، الطبعة: ط1، تحقيق : عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ج 2، ص 27
از آن طرف هم میگویند:
«لو ارتد عبد الرزاق عن الإسلام ما تركنا حديثه»
تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل؛ اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995 ، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ج36، ص192
ما چه كار كنیم؟ «لو ارتد»؛ یعنی اگر او مرتد از اسلام هم بشود، شما میگویید ما روایتش را ترك نمیكنیم. از آن طرف شما میآیید نسبت به «حریز بن عثمان» كه حضرت امیر را - نستجیر بالله - روزی هفتاد بار صبح و هفتاد بار شب مورد لعن قرار میدهد، میگویید روایتش قبول است.
من بررسی كه در رابطه با «عبدالرزاق صنعانی» داشتم، این است که ایشان عمدتا فضائل را نقل میكند که همه نقل كردند، فقط آنچه كه در زندگی «عبدالرزاق صنعانی» مهم است این است كه ایشان نسبت به «معاویه» ارادت نداشت.
«ذهبی» نقل می کند:
« مخلدا الشعيري يقول كنت عند عبد الرزاق فذكر رجل معاويه فقال لا تقذر مجلسنا بذكر ولد أبي سفيان»
در نزد عبدالرزاق بودم که صحبت از معاویه شد. عبدالرزاق گفت: مجلس ما را با نام پسر «ابوسفیان» نجس نكن!
سير أعلام النبلاء؛ اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ج 9، ص570
امیدواریم كه عداوت اینها با «معاویه» باعث نجات اینها بشود.
در هر صورت به خاطر همین قضیه آمدند گفتند این آقایی كه نسبت به «معاویه» اینچنین تعبیری دارد، پس این آقا شیعه بوده است!
از آن طرف «ابن حجر» از «عجلی» و دیگران در رابطه با «عمر سعد» قاتل امام حسین نقل میكند میگوید:
«وهو تابعي ثقة وهو الذي قتل الحسين»
تهذيب التهذيب؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى، ج7، ص396
نمیدانم اینها واقعا فردای قیامت چه جوابی دارند!؟ شما نگاه كنید بساط چیست و چه كار كردند و چه كار دارند میكنند؟ این كاروان را كجا میبرند؟ «مزی» دارد:
«وهو الذي قتل الحسين، وهو تابعي ثقة»
تهذيب الكمال؛ اسم المؤلف: يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي الوفاة: 742، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1400 - 1980 ، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ج21، ص357
«ابن حجر» در «تقریب التهذیب» دارد:
«صدوق ولكن مقته الناس لكونه كان أميرا على الجيش الذين قتلوا الحسين بن علي»
تقريب التهذيب؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852، دار النشر: دار الرشيد - سوريا - 1406 - 1986، الطبعة : الأولى، تحقيق : محمد عوامة، ج 1، ص 413
نکته جالب، کلام «یحیی بن معین» است که معلوم می شود یك جو غیرتی داشته است؛ از او درباره «عمر سعد» سوال كردند که:
«أثقة هو ؟ فقال كيف يكون من قتل الحسين بن على ثقة!»
كسیكه قاتل امام حسین است ما میتوانیم بگوییم ثقه است؟
الجرح والتعديل؛ اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس أبو محمد الرازي التميمي الوفاة: 327، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - 1271 - 1952، الطبعة: الأولى، ج 6، ص 111، ش 592
شما ببینید «عمر بن سعد» با این پرونده ننگینش، راوی ثقه میشود! از آن طرف در مورد «حاكم نیشابوری» دارند:
«كان یمیل الی التشیع»
یك میلی به تشیع داشت
می گوید: شیعه نبود! میلی به تشیع داشته است با اینكه:
«وكان صالحا عالما»
تذكرة الحفاظ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى؛ ج 3، ص 1042
این بدبخت بیچاره چون نسبت به «معاویه» ارادتی نداشت حتی تعدادی از آقایان میگویند كتاب «مستدرك» ایشان از اول تا آخر همه باطل است و یك روایت كه علی شرط صحیحین باشد نیاورده است.
«ذهبی» خیلی مطالبی قشنگی دارد میگوید:
«كان الحاكم شديد التعصب للشيعة في الباطن وكان يُظهر التسنن في التقديم والخلافة»
در جایی كه واژه و كلمه «تقدیم» میآید یعنی تقدیم علی (علیه السلام) بر عثمان و بحث «خلافت» كه مطرح میشود؛ یعنی عدم اعتقاد به خلافت معاویه. آن سه تا را قبول دارد، هم ابوبكر را قبول دارد و هم عمر را قبول دارد و هم عثمان را قبول دارد و منكر خلافت عثمان نیست بلکه منكر افضلیت عثمان بر امیرالمؤمنین است.
«وكان منحرفاً غالياً عن معاوية وأهل بيته»
بعد جالب این است كه میگوید:
« أبا عبد الرحمن السُلمي يقول: دخلتُ على أبي عبد الله الحاكم وهو في داره لا يمكنه الخروج إلى المسجد»
دیدم حاکم نیشابوری را در خانهاش زندانی كرده بودند و حصر خانگی بود،
«وذلك أنهم كسروا مِنبره»
منبری كه میرفت موعظه میكرد و درس میگفت را شكستند.
«ومنعوه من الخروج»
اجازه ندادند از خانهاش بیرون بیاید.
میگوید من رفتم به او گفتم:
«لو خرجت وأمليت في فضائل هذا الرجل شيئاً لاسترحت من هذه المنحة»
اگر بلند شوی و چهار تا فضیلت در مورد «معاویه» بگویی از این دردسر حصر خانگی و از مشكلات راحت میشوی.
«فقال: لايجيء من قلبي»
تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، دار النشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ج28، ص132
در جای دیگر دارد سه مرتبه گفت: «لايجيء من قلبي؛ لايجيء من قلبي؛ لايجيء من قلبي!» این داستان را «منتظم- ابن جوزی»، جلد 15، ص110؛ «الوافي بالوفيات – صفدی»، ج 3، ص 260 هم نقل کرده اند.
پرسش:
آیا از علمای شیعه کسی گفته است که ایشان شیعه شده است؟
پاسخ:
نه، هیچكس نگفته كه ایشان شیعه شده است. یك نفر ما نداریم كه این مطلب را گفته باشد. ایشان روایاتی كه در فضائل ابوبكر و عمر نقل میكند چندین برابر روایاتی است كه «نسائی» و دیگران نقل كردهاند.
در مورد «حاكم نیشابوری»، «ذهبی» میگوید:
«امام المحدثين؛ امام عصره فی الحدیث»
تذكرة الحفاظ؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، ج 3، ص 1039
وقتی امام المحدثین و امام عصرش در حدیث است.
«كسروا مِنبره ومنعوه من الخروج»
تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، دار النشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ج28، ص132
منبرحاکم نیشابوری را در نیشابور شکستند و او را ممنوع الخروج کردند، چرا؟ چون درباره «معاویه» نمیخواهد حرفی بزند. دیگر نمیدانم چه كار باید كرد؟ در مورد «نسائی» دارد:
«النسائي الحافظ الامام شيخ الإسلام»
تذكرة الحفاظ؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، ج 2، ص 698
«الإمام في الحديث بلا مدافعة»
امام در حدیث است بدون برو برگرد است!
سير أعلام النبلاء؛ اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748 ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ج14، ص131
كلمه «بلا مدافعه»؛ یعنی كسی اشكالی نكرده كه بیایند دفاع بكنند. ما هم در مورد بعضی از بزرگانمان داریم از جمله در رابطه با: «احمد بن محمد بن عیسی قمی» كه رئیس حوزه علمیه قم بود. آن زمانی كه میگویند قم دویست هزار طلبه داشت!
«قم» در زمان «شیخ صدوق» و «احمد بن محمد بن عیسی قمی» فقط دویست هزار طلبه داشت، حالا چه حوزهای بوده در آن زمان غوغایی بوده است.
دوستان اگر دقت كنند آقایان یك مناظرهای را از «شیخ صدوق» با «ركن الدین دیلمی» نقل میكنند. این مناظره مفصل هم است نزدیك بیست صفحه است. از جمله: «مستدرك» نقل كرده و «قاضی نور الله شوشتری» در «مجالس» خودش نقل كرده است.
البته یك مقاله ای آقای «انصاریان» نوشته و در مورد این مناظره تشكیك كرده. در مقالهاش میگوید آن مناظره مفصلش اشكال دارد، یك مقداری بعضی از آقایان مانند «قاضی نور الله شوشتری» و... مسئله برایشان مشتبه شده و این مناظره به این شكل مفصل نبوده، بلكه خیلی مختصر بوده است.
در این مناظره خیلی هم قشنگ كار كرده است، یعنی ابتدای ورودش به بحث آمده همه بساط ابوبكر را به هوا زده است. ثابت كرده است كه اصلا ایشان نه تنها صلاحیت خلافت ندارد بلكه مؤمن هم نبوده. ایمانش را كلا به هوا زده است.
ابتدای امر میآید بحث ابلاغ سوره برائت را مطرح میكند، كه اول پیغمبر اكرم به ابوبكر داد تا برود برای مردم «مكه» بخواند «جبرئیل» نازل شد گفت: یا پیغمبر او نباید ابلاغ كند.
« لَنْ يُؤَدِّىَ عَنْكَ الا أنت أو رَجُلٌ مِنْكَ»
مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ج1، ص 151، ح 1296
این آقا برگشت و امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) رفت. میگوید ابوبكری كه شایستگی برای خواندن یك سوره برای مردم ندارد، آیا ایشان شایستگی برای خلافت دارد یا ندارد؟ میگوید ابوبكر نباید ابلاغ كند، تو یا كسی كه از تو است باید ابلاغ كند.
"از تو است"؛ یعنی کسی که تابع تو و مسلمان و مؤمن به تو است، كسی كه میخواهد برود یا باید پیغمبر برود یا كسی كه مِنْ پیغمبر است. ابوبكر كه پیغمبر نبود، ثابت شد كه مِنْ پیغمبر هم نبوده است؛ یعنی مسلمان و مؤمن هم نبوده است!!
بعد بحثهای دیگر و ده، دوازده موضوع را در آنجا مطرح میکند هم با «رکن الدین دیلمی» و هم آن کسی که تقریباً در جلسه بوده، البته او یک اعتراضی میکند و همانجا «شیخ صدوق» به خوبی جوابش را میدهد و كنار میاندازد. در کل بحثهای خیلی زیبای است.
من به فرمایشات جناب آقای «انصاریان» خیلی زیاد دقت نکردم، ما با نفس بحث کار داریم این بحثها مال «شیخ صدوق» بوده یا کسی دیگر، ما کاری نداریم. این استاد و شاگرد یعنی «شیخ مفید» و «شیخ صدوق» در آن دوران خفقان، مناظراتی که داشتند مناظراتشان خیلی تند است.
در زمان «سید مرتضی» كه دوران «آل بویه» است، شیعه یک مقداری نفس میکشد و زیاد غیر طبیعی نیست؛ ولی ایشان در ابتدای امر به این شکل در جلوی حاکم، سلطان و پادشاه وقت، از دهانش آتش میبارید و به این شكل شجاعانه مناظره میكند واقعاً جای تعجب دارد.
«شیخ مفید» مناظره ای با «عمر ابن الخطاب» دارد در خواب! این مناظره هم خیلی شنیدنی است؛ خودش هم نقل میکند که با عمر مناظره خیلی خوبی داشتم.
این مناظره در كتاب «المناظرات فی الامامة» تحت عنوان: «مناظرةُ مفید معَ عمر بن الخطاب فی المنام» صفحه 265، مناظره 43 آمده است. بحث علمی خوبی است
پرسش:
مناظره را برایمان بخوانید
پاسخ:
آن مناظره مطالعه کردنی است. مصلحت نیست از پرده برون افتد راز؛ درست است ایام، ایام «فرحة الزهرا» است؛ ولی نه به این صورت! البته ایشان بحثهای تندی ندارد.
«رکن الدین دیلمی» در حقیقت حاکم وقت است، به یک مناسبتی «شیخ صدوق» را احضار میکند و میگوید من مسائلی دارم از تو سوال کنم و ایشان هم جواب میدهد. خود «رکن الدین» آدم مُلّایی است و استدلالهای خوبی برای اثبات خلافت ابوبکر میکند. همچنین آن حدیث:
«أمتي لا تجتمع على ضلال»
المعتمد في أصول الفقه؛ اسم المؤلف: محمد بن علي بن الطيب البصري أبو الحسين الوفاة: 436، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1403، الطبعة: الأولى ، تحقيق : خليل الميس، ج2، ص16
را مطرح میکند. چند تا روایات مختلف و قضیه نماز ابوبکر به جای پیغمبر را مطرح میکند؛ یعنی مشخص است «رکن الدین دیلمی» در گود است و اینطوری نیست که بیسواد باشد.
«شیخ صدوق» هم خیلی بیپرده حرف میزند، شاید ما بعد از آقا امام رضا (سلام الله علیه) که بیپرده با اهلسنت نسبت به ابوبکر و عمر و... با «یحیی بن ضحاك» كه سر آمد علمای اهلسنت بود خیلی با تندی بحث كرد، كسی دیگری را سراغ نداشته باشیم.
«یحیی ابن ضحاك» وقتی با آقا امام رضا بحث میکند ابتدا سراغ دلیل نمیرود، در آغاز شبهه مطرح میکند حضرت هم شبهه را با شبهه جواب میدهد. میگوید چطور شما معتقد به امامت کسی هستید که مردم او را قبول نکردند و از طرفی امامت كسی را انکار میکنید که مردم قبول کردند. اشاره به اینکه ابوبکر، مورد اتفاق است و امیرالمؤمنین اتفاقاً به عنوان خلیفه اول نبوده است.
حضرت هم همانجا در مشتش میگذارد میگوید آن کسی که صادقین را تکذیب میکند آیا این صلاحیت برای خلافت دارد یا ندارد؟ به طور رمزی میگوید! «یحیی ابن ضحاک» سرش را پایین میاندازد؛ «مأمون» میگوید «یحیی» چرا جواب نمیدهی؟ گفت امام رضا من را در یک بنبستی قرار داد نه راه پس و نه راه پیش دارم. گفت چه است؟ گفت از خود امام رضا سوال کن. بعد حضرت آن حدیث مشهور ابوبکر را كه میخواند:
«أني قد وليت عليكم ولست بخيركم»
المصنف؛ اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ج11، ص336
میگوید «وَلَستُ بخیرکم» یا راست و یا دروغ است! اگر راست است تمام صحابه دروغ گفتند که این خیر الناس است و ما انتخاب کردیم؛ و اگر دروغ است آدمی که دروغگو باشد صلاحیت برای خلافت ندارد. یعنی با دو تا جمله - فدای امام رضا بشوم - «یحیی بن ضحاک» را سر جایش نشاند.
مرحوم «صدوق» در «عیوان اخبار الرضا» دارد كه «یحیی بن ضحاك» فاضلترین، باسوادترین و مشهورترین آخوند عصر «مأمون» بوده است؛ در این مناظره تعداد زیادی علما هم جمع شده بودند. این مناظره را هم دوستان ببینند خیلی خواندنی است.
مدارک متعددی دارد از جمله: «بحار» جلد 10، صفحه 148؛ «عیون اخبار الرضا» جلد 2، صفحه 231؛ «احتجاج طبرسی» جلد 2، صفحه 235 آوردهاند؛ ولی عبارت «عیوان اخبار الرضا» جامعتر از بقیه است. عبارتها یک مقداری پس و پیش دارد؛ ولی عبارت «عیون اخبار الرضا» را دوستان ملاحظه کنند. می گوید:
«وَ لَمْ يَكُنْ بِخُرَاسَانَ مِثْلُهُ»
در منطقه خراسان مثل «یحیی ابن ضحاك» كسی نبوده
«أَخْبِرْنِي عَمَّنْ صَدَقَ كَاذِباً عَلَى نَفْسِهِ أَوْ كَذَبَ صَادِقاً عَلَى نَفْسِهِ أَ يَكُونُ مُحِقّاً مُصِيباً أَوْ مُبْطِلًا مُخْطِئاً فَسَكَتَ يَحْيَى»
عيون أخبار الرضا (عليه السلام)؛ نویسنده: ابن بابويه، محمد بن على، مصحح: لا جوردی، مهدی، ناشر: نشر جهان، ج2، ص231
در هر صورت...
بحث ما در مورد «نسائی» بود که از او در رابطه با فضائل «معاویه» سوال میکنند:
«فقال لا يرضى رأسا برأس»
آیا همین که «معاویه» به عنوان یک برابر با علی قرار گرفته شما به همین راضی نیستید؟ او خودش را خلیفه خود خوانده قرار داده است.
«حتى يفضل»
ما یک چیزی هم اضافه رویش بگذاریم؟
«قال فما زالوا يدفعون في حضنيه حتى أخرج من المسجد ثم حمل إلى مكة فتوفي بها كذا قال وصوابه إلى الرملة»
سير أعلام النبلاء؛ اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله الوفاة: 748 ، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1413، الطبعة: التاسعة ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ج14، ص132
«ابن تیمیه» هم میگوید:
وضعوا لمعاوية فضائل ورووا أحاديث عن النبي في ذلك كلها كذب!»
منهاج السنة النبوية، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ج4، ص400
«بخاری» بابی دارد تحت عنوان «فضائل الصحابه»؛ مثل «فضائل الحسن» یا فضائل «سعد بن ابی وقاص» ولی وقتی به «معاویه» میرسد میگوید «بابُ الذکر معاویه» اصلاً عنوان عوض شده است. «ابن حجر» میگوید اینکه «باب فضائل معاویه» نگفته، به خاطر این است که اشاره کرده:
إلى ما اختلقوه لمعاوية من الفضائل»
«اختَلِقَ» یعنی ساختن، در آوردن، جعل کردن؛ روایاتی در فضائل «معاویه» جعل کردند که:
«مما لا أصل له وقد ورد في فضائل معاوية أحاديث كثيرة لكن ليس فيها ما يصح من طريق الإسناد وبذلك جزم إسحاق بن راهويه والنسائي وغيرهما»
فتح الباري شرح صحيح البخاري؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي الوفاة: 852 ، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب، ج7، ص104
ولی الان متأسفانه اهلسنت معاویه را به عنوان کاتب وحی یاد میكنند. همه اهلسنت! جزء عده قلیلی که نسبت به «معاویه» ارادت ندارند؛ اهلسنت، مخصوصاً اهلسنت داخل کشور ما «حنیفیةً کان»، «شافعیةً کان» همهشان اعتقاد دارند.
جز تعداد اندکی در طول تاریخ هستند شاید از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکنند که نسبت به معاویه ارادت ندارند و نقدی دارند مثل «النصایح الکافیه» تألیف «ابن عقیل یمنی» که کتاب مفصلی در رد «معاویه» نوشت؛ و از علمای «اردن» مثل «احمد سقّاف» یک کتاب مستقلی در رابطه با مذمت «معاویه» نوشته است.
وگرنه اهلسنت در خطبههای نماز جمعه و غیره اسم «معاویه» را میآورند و از او به طور مفصل تجلیل میکنند و ایشان را جزء صحابه بزرگ میشمارند و «خال المؤمنین» میگویند! پیغمبر اکرم این همه برادر زن داشته؛ ولی از میان این همه برادر زنهای پیغمبر، «خال المؤمنین» نصیب «معاویه» شد؛ «ام المؤمنین» نصیب «عایشه» شده؛ چون این دو نفر با امیرالمؤمنین جنگیدند!!
اگر بنا باشد عنوان «خال المؤمنین» بدهند «محمد بن ابیبکر» اولی از همه است؛ چون پسر ابوبکر خلیفه اول است و برادر «عایشه» هم است. اگر بنا باشد «خال المؤمنین» بگویند باید به «محمد ابن ابیبکر» بگویند و حال آنکه در مورد «محمد بن ابیبکر» به قدری مذمت از او دارند كه خدا میداند! جرمش چه بود؟ جرمش این بود که تابع علی بود!!
امیرالمؤمنین فرمود «محمد» فرزند من، از نسل «ابوبکر» است؛ وقتی که شهیدش کردند به دستور «معاویه» او را در داخل پوست الاغ گذاشتند و جنازهاش را آتش زدند؛ یعنی به این شکل شهیدش کردند؛ ولی با این حال این آقایان به او «خال المؤمنین» نمیگویند و نسبت به روایات «محمد بن ابیبکر» کم مهری دارند.
پرسش:
کاتب وحی بودن «معاویه» کجا است؟
پاسخ:
کاتب وحی بودن معاویه دروغ محض است، ایشان فقط گاهاً نامههایی که پیغمبر برای این طرف و آن طرف میخواست بفرستد مینوشت. یک روایتی در «صحیح مسلم» آمده كه بحث کاتب وحی دارد، بحث ازدواج «ام حبیبه» را دارد، این هم دروغ محض است.
چون بعد از فتح «مکه»، «ابوسفیان» خدمت پیغمبر آمد گفت: یا رسول الله ما 21 سال علیه شما جنگیدیم یک خواهشی از شما داریم، «ابو سفیان» گفت: میخواهم دخترم «ام حبیبه» به عقد شما در بیاید و پسرم «معاویه» کاتب وحی تو باشد و حال آنکه تمام شرق و غرب عالم و اجنه و انس میداند که «ام حبیبه» دو سال قبل از فتح «مکه» با پیغمبر ازدواج کرده است!!
اصلا شارحین «مسلم» اینجا گیج شدند؛ یعنی یک چیزی آقایان درست کردند نمیدانم عقلشان را از دست داده بودند یا دچار آلزایمر شده بودند، یک چیزهای که شما از یک کسی که اولیّات تاریخ اسلام را بداند قضیه ازدواج رسول اکرم با «ام حبیبه» به هجرت مسلمین به «حبشه» بر میگردد. خواستگاری او از «نجاشی» حاکم «حبشه» بوده است؛ این را همه نقل كردند حتی مستشرقین و یهودیها کتاب نوشتند و این را آوردند ولی در «صحیح مسلم» اینچنین آمده است.
«والسلام علیکم ورحمة الله»