بنيانگذاران فرقه وهابيت
ابن تيميّه بنيانگذار انديشه وهّابيّت
احمد بن تيميّه، نظريه پرداز وهابيت، در سال 661 ه . ق.(1) پنج سال
پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان از توابع شام به دنيا آمد و تحصيلات
اوليّه خود را در آن سرزمين به پايان برد. پس از حمله مغول به اطراف
شام، همراه خانوادهاش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزيد.
1. اولين آثار انحراف ابن تيميه:
در سال 698 ه . ق. به تدريج آثار انحراف در ابن تيميه ظاهر شد،
بهويژه به هنگام تفسير آيه شريفه «الرَّحْمَـنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى »(2)، در
شهر حماة(3) براى خداوند تبارك وتعالى جايگاهى در فراز آسمانها كه بر
تخت سلطنت تكيه زده است، تعيين كرد(4).
اين تفسير، مخالف آياتى چون: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ »(5) و «وَ لَمْ يَكُن لَّهُ
(1) الدرر الكامنة، ج 1، ص 144.
(2) طه (20) آيه 5. «همان بخشندهاى كه بر عرش مسلّط است».
(3) در 150 كيلومترى شهر دمشق واقع است.
(4) او در كتاب العقيدة الحمويّة، صفحه 429 مىگويد: «إنّ اللّه تعالى فوق كلّ شىء وعلى
كلّ شىء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء ...».
(5) شورى (42) آيه 11. «هيچ چيز همانند او نيست».
(62)
كُفُوًا أَحَدُ »(1) مىباشد كه خداوند را از هر گونه تشبيه به صفات مخلوقات
منزّه ساخته است.
2. عكس العمل افكار باطل ابن تيميه:
انتشار افكار باطل ابن تيميّه در دمشق و اطراف آن، غوغايى بهپا كرد؛
گروهى از فقيهان عليه او قيام كرده و از جلالالدين حنفى، قاضى وقت،
محاكمه ابن تيميّه را خواستار شدند؛ ولى او از حضور در دادگاه امتناع
ورزيد.
ابن تيميّه همواره با آراى خلاف خود، افكار عمومى را متشنّج مىكرد و
باورهاى عمومى را سست مىكرد، تا اينكه در هشتم رجب سال 705 ه،
قضات شهر، همراه ابن تيميّه در قصر نايب السلطنه حاضر شدند و كتاب
الواسطيّه وى قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با كمال الدين
ابن زَمْلَكانى(2) و اثبات انحراف فكرى و عقيدتى ابن تيميّه، او را به مصر
تبعيد كردند.
(1) إخلاص (112) آيه 4. «و براى او هيچ گاه شبيه و مانندى نبوده است».
(2) ابن زملكانى، محمّد بن على كمال الدين متوفّاى 727، از فقهاى شافعى در عصر
خويش بوده و رياست مذهب شافعى به او محوّل گشت. الأعلام، ج 6، ص 284.
يافعى در حقّ او مىگويد: امام علاّمه منحصر به فرد مفتى منطقه شامات، استاد شافعيه
در عصر خويش، قاضى القضاة كه خبره و متخصّص در متون روايى و در آگاهى به
مذهب و اصول آن بوده است. مرآة الجنان، ج 4، ص 178.
ابن كثير مىگويد: استاد شافعيه در عصر خود بوده كه رياست تدريس و افتاء و مناظره
به او واگذار گرديد. و به هم دورههاى خود در مذهب شافعى چيره گشت و برترى
يافت. البدايه و النهايه، ج 14، ص 152.
(63)
در آنجا نيز به سبب نشر انديشههاى انحرافى، به دستور ابن محلوف
مالكى، قاضى وقت به زندان محكوم گشت و سپس در 23 ربيع الأوّل سال
707 ه. ق. از زندان آزاد شد.
3. ابن تيميّه پاى ميز محاكمه:
ابن كثير مىنويسد:
در شوّال 707 هجرى، صوفيّه بهسبب جسارتهايى كه ابن تيميّه
به ابن عربى كرده بود به دولت مصر شكايت كردند و داورى بر عهده
قاضى شافعى واگذار گرديد و مجلس محاكمهاى تشكيل شد، ولى
مطلب خاصّى عليه ابن تيميّه ثابت نشد و در همان مجلس گفت:
«لايستغاث إلاّ باللّه، لايستغاث بالنبى استغاثة بمعنى العبارة،
ولكن يتوسل به ويتشفع به»؛ استغاثه منحصر به خداوند است و از
پيامبر نمىشود طلب يارى كرد، ولى مىشود به او توسل جست و
طلب شفاعت كرد.
ولى قاضى بدر الدين احساس كرد كه وى در قضيّه توسّل، ادب را
نسبت به پيامبر گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] رعايت نمىكند، نامهاى به قاضى شافعى
نوشت تا او را به مقتضاى شريعت مجازات نمايد.
قاضى شافعى نيز گفت: من نسبت به ابن تيميّه همان سخنى را گفتم
كه به ديگر منحرفان مىگويم. آنگاه دولت مصر ابن تيميّه را بين رفتن به
دمشق، اسكندريه و يا زندان، مخيّر ساخت، ابن تيميّه زندان را برگزيد و
روانه زندان شد(1).
(1) ابن كثير به نقل از البرزالى مىگويد: «وفي شوّال منها شكى الصوفية بالقاهرة على الشيخ
تقي الدين وكلّموه في ابن عربي وغيره إلى الدولة، فردّوا الأمر في ذلك إلى القاضى الشافعي،
فعقد له مجلس وادّعى عليه ابن عطاء بأشياء فلم يثبت عليه منها شيء، لكنّه قال: «لايستغاث
إلاّ باللّه، لا يستغاث بالنبي استغاثة بمعنى العبارة، ولكن يتوسّل به ويتشفع به إلى اللّه» فبعض
الحاضرين قال ليس عليه فى هذا شئ.
ورأى القاضى بدر الدين بن جماعة أنّ هذا فيه قلّة أدب، فحضرت رسالة إلى القاضي أن يعمل
معه ما تقتضيه الشريعة، فقال القاضى قد قلت له ما يقال لمثله، ثم إن الدولة خيروه بين أشياء
إما أن يسير إلى دمشق أو الإسكندرية بشروط أو الحبس، فاختار الحبس». بدايه ونهايه، ج
14، ص 51.
(64)
عاقبت در سال 708 ه . ق. از زندان آزاد شد، ولى فعّاليّت مجدّد وى
باعث شد كه آخر ماه صفر 709 ه . ق. به اسكندريّه مصر تبعيد شود و پس
از هشت ماه به قاهره بازگردد.
ابن كثير مىنويسد:
22 رجب سال 720 ه . ق. ابن تيميّه به دار السعاده احضار شد و
قضات و مفتيان مذاهب اسلامى (حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى)
او را به سبب فتاواى خلاف مذاهب اسلامى مذمّت و به زندان
محكوم كردند، تا اين كه در دوم محرّم سال 721 ه .ق. از زندان آزاد
گرديد(1).
ابن حجر عسقلانى آورده است:
ابن تيميّه را جهت محاكمه نزد قاضى مالكى بردند، ولى در برابر
(1) «وفي يوم الخميس ثاني عشرين رجب عقد مجلس بدار السعادة للشيخ تقي الدين بن تيميّة
بحضرة نائب السلطنة وحضر فيه القضاة والمفتيون من المذاهب وحضر الشيخ وعاتبوه على
العود إلى الإفتاء بمسألة الطلاق ثمّ حبس في القلعة فبقى فيها خمسة أشهر وثمانية يوما، ثمّ
ورد مرسوم من السلطان بإخراجه يوم الإثنين يوم عاشوراء من سنة إحدى وعشرين». البدايه
و النهايه، ج 14، ص 111، حوادث سال 726.
(65)
پرسشهاى قاضى، پاسخ نداد و گفت: اين قاضى با من عداوت دارد
و هرچه قاضى اصرار ورزيد وى از پاسخ استنكاف كرد. آنگاه قاضى
دستور داد وى را در قلعهاى حبس كردند.
وقتى به قاضى خبر رسيد كه برخى از افراد نزد ابن تيميّه، رفت و
آمد مىكنند، گفت: «اگر به خاطر كفرى كه از وى ثابت شده، كشته
نشود، بايد نسبت به وى سختگيرى شود.» آنگاه دستور داد وى را
به زندان انفرادى انتقال بدهند.
پس از آن كه قاضى به شهر خويش برگشت در دمشق اعلام
عمومى كردند: «من اعتقد عقيدة ابن تيميّة حلّ دمه وماله،
خصوصا الحنابلة؛ هركس عقايد ابن تيميّه را داشته باشد به ويژه
حنبلىها، خون و مالش حلال است».
و اين اعلاميه را توسّط يكى از علماى بزرگ اهل سنّت، به نام
شهاب محمود در مسجد جامع دمشق قرائت كرد كه به دنبال آن
حنبلىها و افراد ديگرى كه در معرض اتّهام بودند، جمع شدند و
اعلام كردند كه ما بر مذهب و عقيده امام شافعى هستيم(1).
(1) «فادّعى على ابن تيميّة عند المالكي فقال: هذا عدوّي ولم يجب عن الدعوى، فكرّر عليه
فأصرّ، فحكم المالكي بحبسه فأقيم من المجلس وحبس في برج.
ثمّ بلغ المالكي أنّ الناس يتردّدون إليه، فقال: يجب التضييق عليه إن لم يقتل وإلاّ فقد ثبت كفره
فنقلوه ليلة عيد الفطر إلى الجبّ وعاد القاضي الشافعي إلى ولايته ونودي بدمشق من اعتقد
عقيدة ابن تيميّة حلّ دمه وماله، خصوصا الحنابلة، فنودي بذلك وقرىء المرسوم وقرأها ابن
الشهاب محمود فى الجامع ثمّ جمعوا الحنابلة من الصالحيّة وغيرها وأشهدوا على أنّهم على
معتقد الإمام الشافعي». الدرر الكامنه، ج 1، ص 147.
(66)
انتقاد بزرگان اهل سنّت از ابن تيميّه
1. ذهبى، پيروان ابن تيميه را بيگانه، فرومايه و مكّار مىداند:
ذهبى متوفّاى 774، دانشمند بلند آوازه اهل سنّت كه خود همانند
ابن تيميّه، حنبلى مذهب بود و در علم حديث و رجال سرآمد عصر خويش
بود، در نامهاى خطاب به وى مىنويسد:
يا خيبة! من اتّبعك فإنّه معرض للزندقة والإنحلال ... فهل معظم
أتباعك إلاّ قعيد مربوط، خفيف العقل، أو عاميّ، كذّاب، بليد
الذهن، أو غريب واجم قويّ المكر، أو ناشف صالح عديم الفهم،
فإن لم تصدّقنى ففتّشهم وزِنْهم بالعدل ... ؛ اى بىچاره! آنان كه از تو
متابعت مىكنند در پرتگاه زندقه و كفر و نابودى قرار دارند ... نه اين
است كه عمده پيروان تو عقب مانده، گوشه گير، سبك عقل، عوام،
دروغگو، كودن، بيگانه، فرومايه، مكّار، خشك، ظاهر الصلاح و فاقد
فهم هستند. اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان كن و با
مقياس عدالت بسنج.
تا آن جا كه مىنويسد:
فما أظنّك تقبل على قولي وتصغى إلى وعظي، فإذا كان هذا حالك
عندي وأنا الشفوق المحبّ الوادّ، فكيف حالك عند أعدائك،
وأعداوءك واللّه فيهم صلحاء وعقلاء وفضلاء كما أنّ أولياءك فيهم
فجرة كذبة جهلة(1)؛ گمان نمىكنم تو سخن مرا قبول كنى! و به
نصيحتهاى من گوش فرا دهى! تو با من كه دوستت هستم اين
(1) الإعلان بالتوبيخ، ص 77 و تكملة السيف الصقيل، ص 218.
(67)
چنين برخورد مىكنى پس با دشمنانت چه خواهى كرد؟
به خدا سوگند، در ميان دشمنانت، افراد صالح و شايسته و عاقل و
دانشور فراوانند، چنان كه در ميان دوستان تو افراد آلوده، دروغگو،
نادان و بىعار زياد به چشم مىخورند.
2. ابن حجر و نسبت نفاق به ابن تيميّه:
ابن حجر عسقلانى(1) كه از اركان علمى و حافظ على الاطلاق
اهل سنّت به شمار مىرود در باره ابن تيميّه مىنويسد:
وافترق الناس فيه شيعا، فمنهم من نسبه إلى التجسيم، لما ذكر في
العقيدة الحمويّة والواسطيّة وغيرهما من ذلك كقوله: إنّ اليد
والقدم والساق والوجه صفات حقيقيّة للّه، وأنّه مستو على العرش
بذاته... ؛ بزرگان اهل سنّت در باره ابن تيميّه نظريّههاى مختلفى
دارند، بعضى معتقدند كه وى قائل به تجسيم است؛ زيرا او در كتاب
العقيدة الحمويّة براى خداوند تعالى دست و پا، ساق پا و صورت،
تصوّر كرده است.
ومنهم من يَنسِبُه إلى الزندقة، لقوله: النبيّ [ صلىاللهعليهوآله ] لايستغاث به،
وأنّ في ذلك تنقيصا ومنعا من تعظيم النبيّ¨] صلىاللهعليهوآله ] ... ؛ و بعضى به
سبب مخالفت او با توسّل و استغاثه به رسول اكرم صلىاللهعليهوآله كه اين نيز
(1) سيوطى مىگويد: ابن حجر، شيخ الاسلام والإمام الحافظ في زمانه، وحافظ الديار
المصرية؛ بل حافظ الدنيا مطلقا، قاضى القضاة؛ ابن حجر، شيخ الاسلام، پيشوا و حافظ
زمان خويش در منطقه مصر؛ بلكه حافظ دنيا به شمار مىآمد. طبقات الحفاظ،
ص 547.
(68)
تنقيص مقام نبوّت و مخالفت با عظمت حضرت به حساب مىآيد،
وى را زنديق و بى دين دانستهاند.
ومنهم من ينسِبُه إلى النفاق، لقوله فى عليّ ما تقدّم ـ أي أنّه أخطأ
في سبعة عشر شيئا ـ ولقوله: إنّه - أي عليّ - كان مخذولاً حيثما
توجّه، وأنّه حاول الخلافة مرارا فلم ينلها، وإنّما قاتل للرئاسة لا
للديانة، ولقوله: إنّه كان يحبّ الرئاسة، ولقوله: أسلم أبو بكر شيخا
يدري مايقول، وعليّ أسلم صبيّا، والصبيّ لا يصحّ إسلامه،
وبكلامه في قصّة خطبة بنت أبي جهل ... فإنّه شنع فى ذلك،
فألزموه بالنفاق، لقوله [ صلىاللهعليهوآله ] : ولايبغضك إلاّ منافق(1)؛ و بعضى به
جهت سخنان زشتى كه در باره على[ عليهالسلام [بيان داشته وى را منافق
دانستهاند.
چون وى گفته است: على بن ابى طالب[ عليهالسلام ] بارها براى بهدست
آوردن خلافت تلاش كرد، ولى كسى او را يارى نكرد، جنگهاى او
براى ديانت خواهى نبود، بلكه براى رياست طلبى بود. اسلام
ابوبكر، از اسلام على[ عليهالسلام ] كه در دوران طفوليّت صورت گرفته
باارزشتر است و همچنين خواستگارى على[ عليهالسلام [از دختر
ابو جهل، نقص بزرگى براى وى بهشمار مىرود.
تمامى اين سخنان نشانه نفاق اوست، چون پيامبر گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] به
على[ عليهالسلام ] فرموده است: جز منافق كسى تو را دشمن نمىدارد.
(1) الدرر الكامنة فى أعيان المائة الثامنة، ج 1، ص 155.
(69)
3. سُبْكى، ابن تيميّه را بدعت گذار مىداند:
سُبكى(1) متوفّاى سال 756 هجرى، از دانشمندان پرآوازه اهل سنّت
و معاصر ابن تيميّه مىنويسد:
او در پوشش پيروى از كتاب و سنّت، در عقايد اسلامى بدعت
گذاشت و اركان اسلام را درهم شكست. او با اتّفاق مسلمانان به
مخالفت برخاست و سخنى گفت كه لازمه آن جسمانى بودن خدا و
مركّب بودن ذات اوست، تا آن جا كه ازلى بودن عالَم را ملتزم شد و
با اين سخنان حتّى از 73 فرقه نيز بيرون رفت(2).
(1) سيوطى در باره سبكى مىگويد: «شيخ الإسلام، إمام العصر، وتصانيفه تدلّ على تبحره في
الحديث؛ او شيخ الاسلام و پيشواى عصر خويش بوده و تأليفات او نشاندهنده مهارت
او در علم الحديث است». طبقات الحفّاظ، ص 55.
ابن كثير سلفى مىگويد: «الإمام العلامة ... قاضي دمشق ... برع في الفقه والأصول والعربية
وأنواع العلوم ... انتهت إليه رئاسة العلم في وقته؛ سبكى امام و علاّمه، قاضى دمشق در
علم فقه، اصول، عربيه و ديگر علوم سرآمد عصر خويش بوده است و رياست علم در
زمان خويش به وى منحصر شد. بدايه ونهايه: ج 1، ص 551، شماره 2251.
(2) «لمّا أحدث ابن تيميّة ما أحدث في أصول العقائد، ونقض من دعائم الإسلام الأركان
والمعاقد، بعد أن كان مستترا بتبعيّة الكتاب والسنّة، مظهرا أنّه داع إلى الحقّ، هاد إلى الجنّة،
فخرج عن الاتّباع إلى الابتداع، وشذّ عن جماعة المسلمين بمخالفة الإجماع، وقال بما يقتضي
الجسميّة والتركيب فى الذات المقدّسة، وأنّ الافتقار إلى الجزء ليس بمحال، وقال بحلول
الحوادث بذات اللّه تعالى ... فلم يدخل فى فرقة من الفرق الثلاثة والسبعين التى افترقت عليها
الأمّة، ولا وقفت به مع أمّة من الأمم همّة». طبقات الشافعيّه، ج 9، ص 253؛ السيف
الصقيل، ص 177 و الدرّة المضيئة فى الردّ على ابن تيميّه، ص 5.
(70)
4. حصنى دمشقى ابن تيميّه را زنديق مىداند
حصنى دمشقى(1) مىنويسد:
ابن تيميّهاى را كه درياى علم توصيف مىكنند، برخى از پيشوايان،
او را زنديق (ملحد) مطلق مىشمارند.
علّت گفتار بعضى از پيشوايان هم اين است كه تمام آثار علمى
ابن تيميّه را بررسى كرده و به اعتقاد صحيحى برنخورده است؛ مگر
اين كه وى در موارد متعدّد برخى از مسلمانان را تكفير مىكند و
برخى ديگر را گمراه مىداند.
با اين كه كتابهاى وى آميخته به تشبيه حقّ به مخلوقات و
تجسيم ذات بارى تعالى و هم چنين جسارت به ساحت مقدّس
رسول اكرم [ صلىاللهعليهوآله ] و شيخين و تكفير عبد اللّه بن عباس است.
وى ابن عباس را ملحد و عبد اللّه عمر را مجرم، گمراه و بدعت گذار
مىداند، اين سخنان ناروا را در كتاب الصراط المستقيم خود بيان
كرده است(2).
(1) خيرالدين زركلى وهّابى در شرح حال حصنى دمشقى، مىگويد: «او امام و پيشوايى
است فقيه، باتقوا و پرهيزكار، داراى تأليفات زيادى است كه يكى از آنها دفع شبه من
شبّه وتمرّد مىباشد». الأعلام، ج 2، ص 69.
شوكانى مىگويد: «با اين كه خيلىها از تشييع جنازه او مطلع نشده بودند بهقدرى
جمعيّت آمده بود كه تعداد آنها را جز خدا نمىداند». البدرالطالع، ج 1، ص 166.
(2) «وإنّ ابن تيمية الذي كان يوصف بأنّه بحر فى العلم، لا يستغرب فيه ما قاله بعض الأئمة عنه:
من أنّه زنديق مطلق وسبب قوله ذلك أنّه تتبّع كلامه فلم يقف له على اعتقاد، حتّى أنّه في
مواضع عديدة يكفّر فرقة ويضلّلها، وفى آخر يعتقد ما قالته أو بعضه.
مع أنّ كتبه مشحونة بالتشبيه والتجسيم، والإشارة الى الإزدراء بالنبيّ[ صلىاللهعليهوآلهوسلم [والشيخين،
وتكفير عبد اللّه بن عباس رضىاللهعنه وأنّه من الملحدين، وجعل عبد اللّه بن عمر رضى الله عنهما
من المجرمين، وأنّه ضالّ مبتدع، ذكر ذلك في كتاب له سمّاه الصراط المستقيم والرد على أهل
الجحيم». دفع الشبه عن الرسول، تحقيق جماعة من العلماء، ص 125.
(71)
حصنى دمشقى در جاى ديگر مىنويسد:
وقال (ابن تيميّة): «من استغاث بميّت أو غائب من البشر... فإنّ
هذا ظالم، ضالّ، مشرك»، هذا شيء تقشعرّ منه الأبدان، ولم نسمع
أحدا فاه، بل ولا رمز إليه في زمن من الأزمان، ولا بلد من البلدان،
قبل زنديق حرّان قاتله اللّه ـ عزّ وجلّ ـ وقد جعل الزنديق الجاهل
الجامد، قصّة عمر رضىاللهعنه دعامة للتوصّل بها إلى خبث طويّته في
الإزدراء بسيّد الأوّلين والآخرين وأكرم السابقين واللاحقين، وحطّ
رتبته في حياته، وأنّ جاهه وحرمته ورسالته وغير ذلك زال بموته،
وذلك منه كفر بيقين وزندقة محقّقة(1)؛ ابن تيميّه گفته است:
هر كس به مرده و يا فرد دور از نظر استغاثه كند ... ظالم، گمراه و
مشرك است.
از اين سخن ابن تيميّه، بدن انسان مىلرزد، اين سخن، پيش از
زنديق حرّان، ابن تيميّه از دهان كسى در هيچ زمان و هيچ مكانى
بيرون نيامده است. اين زنديق نادان و خشك، داستان عمر رضىاللهعنه را
وسيلهاى براى رسيدن به نيّت ناپاكش در بىاعتنايى به ساحت
حضرت رسول اكرم، سيّد اوّلين و آخرين، قرار داده و با اين سخنان
بىاساس، مقام و منزلت آن حضرت را در دنيا پايين آورده است و
(1) دفع الشبه عن الرسول، ص 131.
(72)
مدّعى شده است كه حرمت و رسالت آن بزرگوار پس از رحلت از
بين رفته است. اين عقيده به يقين كفر و در واقع زندقه و نفاق است.
5. قاضى شافعى پيروان ابن تيميّه را مهدور الدم مىداند:
ابن حجر عسقلانى متوفّاى 852 و شوكانى متوفّاى 1255، دو تن از
عالمان بزرگ اهل سنّت مىنويسند: قاضى شافعى دمشق دستور داد كه
در دمشق اعلام كنند كه: «من اعتقد عقيدة ابن تيميّة حلّ دمه وماله»(1)؛
هر كس معتقد به عقايد ابن تيميّه باشد، خون و مالش حلال است».
6. ابن حجر مكّى، ابن تيميّه را گمراه و گمراهگر مىشمارد:
ابن حجر مكّى متوفّاى 974، از دانشمندان بزرگ اهل سنّت، در باره
ابن تيميّه مىنويسد:
ابن تيميّة عبد خذله اللّه، وأضلّه وأعماه، وأصمّه وأذلّه، وبذلك
صرّح الأئمّة الذين بيّنوا فساد أحواله وكذب أقواله ... وأهل
عصرهم وغيرهم من الشافعيّة والمالكيّة والحنفيّة... والحاصل أنّه
لا يقام لكلامه وزن بل يرمى فى كلّ وعر وحزن، ويعتقد فيه أنّه
مبتدع، ضالّ، مضلّ، غال، عاملها اللّه بعدله و أجارنا من مثل
طريقته(2)؛ خدا او را خوار، گمراه، كور و كر گردانيده است و
پيشوايان اهل سنّت و معاصرين وى از شافعىها، مالكىها و
(1) الدرر الكامنة، ج 1، ص 147؛ البدر الطالع، ج 1، ص 67 و مرآة الجنان، ج 2،
ص 242.
(2) الفتاوى الحديثه، ص 86.
(73)
حنفىها، بر فساد افكار و اقوال او تصريح دارند ... سخنان ابنتيميّه
فاقد ارزش بوده و او فردى بدعتگذار، گمراه، گمراهگر و غيرمعتدل
است، خداوند با او به عدالت خود رفتار نمايد و ما را از شرّ عقيده و
راه و رسم وى حفظ نمايد.
7. اطلاق شيخ الإسلام به ابن تيميّه كفر است:
شوكانى از علماى بزرگ اهل سنّت مىگويد:
صرّح محمّد بن محمّد البخاري الحنفيّ المتوفّى سنة 841 بتبديعه
ثمّ تكفيره، ثمّ صار يصرّح في مجلسه: إنّ من أطلق القول على ابن
تيميّة أنّه شيخ الإسلام فهو بهذا الإطلاق كافر(1)؛ محمّد بخارى
حنفى متوفّاى سال 841 در بدعتگذارى و تكفير ابن تيميّه
بىپرده سخن گفته است، تا آنجا كه در مجلس خود تصريح نموده
است كه اگر كسى ابن تيميّه را «شيخ الاسلام» بداند، كافر است.
8. ابن بَطوطه ابن تيميّه را ديوانه مىخواند:
ابن بطوطه، جهانگرد نامى مراكشى در سفرنامهاش مىنويسد:
وكان بدمشق من كبار الفقهاء الحنابلة تقي الدين بن تيميّة كبير
الشام يتكلّم فى الفنون إلاّ أنّ فى عقله شيء(2)؛ در دمشق يكى از
بزرگان فقهاى حنبلى به نام ابن تيميّه را ديدم كه در فنون مختلف
سخن مىگويد، ولى عقل او سالم نبود.
(1) بدر الطالع، ج 2، ص 260.
(2) رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 57.
(74)
عوامل انزواى ابن تيميّه و علل گسترش مجدّد افكار او
افكار باطل ابن تيميّه در منطقه شامات كه مهد علم و دانش بود، با
انتقادها و اعتراضهاى عالمان و دانشمندان مذاهب مختلف رو به رو شد
كه در نتيجه، باعث انزواى ابن تيميّه، گرديد و افكار و عقايد وى نيز به بوته
فراموشى سپرده شد.
ولى در قرن دوازدهم به عللى اين افكار در منطقه نجد توسط محمد
بن عبد الوهاب انتشار يافت:
1. منطقه نجد، بىبهره از تمدّن و فرهنگ بود و فاقد شخصيتهاى
علمى بود كه جهت مبارزه با افكار انحرافى محمد بن عبد الوهاب
بهپا خيزند.
2. در ميان قبايل منطقه «نجد» بر سر حكمرانى منازعات شديدى بود،
محمّد بن عبد الوهّاب از اين موقعيّت استفاده كرد و با محمد بن سعود
ـ جد اعلاى ملك فهد ـ پيمان نظامى و فرهنگى بست كه فرزند سعود از
افكار وى حمايت كند، وى نيز با فتواهاى آن چنانى خود، زمينه
كشورگشايى را براى او فراهم سازد.
3. پشتيبانى قدرتهاى استعمارى، بويژه مستشاران نظامى بريتانيا
در گسترش فرهنگ وهابيت نقش فعال داشت.
(75)
نگاهى گذرا به زندگى محمّد بن عبد الوهّاب
1. سازماندهى افكار انحرافى ابن تيميه:
محمّد بن عبد الوهّاب، در سال 1115 در شهر عُيَينه، از توابع نجد
عربستان به دنيا آمد. او فقه حنبلى را در زادگاه خود آموخت و آنگاه براى
ادامه تحصيل رهسپار مدينه منوّره شد.
وى در دوران تحصيل مطالبى به زبان مىآورد كه نشاندهنده انحراف
فكرى او بود بهگونهاى كه برخى از استادان او نسبت به آيندهاش، اظهار
نگرانى مىكردند.
گفتنى است كه وى مبتكر و بنيانگذار فرقه وهّابيّت نبود، بلكه قرنها
پيش از او اين عقايد يا بخشى از آن از سوى برخى از عالمان حنبلى مانند
ابن تيميّه و شاگردان او اظهار شده بود، ولى با توجّه به مخالفتهاى آشكار
عالمان اهل سنّت و شيعه، در بوته فراموشى سپرده شده بود و مهمترين
كارى كه محمّد بن عبدالوهّاب انجام داد اين بود كه عقايد ابنتيميّه را
به صورت يك فرقه و يا مذهب جديدى درآورد كه با تمام مذاهب چهارگانه
اهل سنّت و مذهب شيعه تفاوت داشت.
2. علاقه محمّد بن عبد الوهّاب به مدّعيان دروغين نبوّت:
او در آغاز كار به مطالعه زندگى نامه مدّعيان دروغين نبوّت مانند
مُسَيْلمه كذّاب، سَجاج، اسود عَنْبسى و طُلَيحه اسدى علاقه ويژهاى داشت(1).
(1) كشف الارتياب، ص 12، به نقل از خلاصة الكلام.
(76)
3. آغاز ترويج وهّابيّت و برخورد مردم با آن:
محمّد بن عبد الوهّاب در آغاز كارش به بصره آمد و عقايدش را اظهار
نمود كه با مخالفت شديد بزرگان بصره رو به رو شد.
دكتر منير العجلانى مى نويسد:
وتجمّع عليه أناس فى البصرة من رؤساءها وغيرهم، فآذوه أشدّ
الأذى، وأخرجوه منها(1)؛ مردم بصره عليه او قيام نموده و او را از
شهر بيرون كردند.
او سپس به بغداد، كردستان، همدان و اصفهان روانه شد(2) و سرانجام
به زادگاه خويش بازگشت.
وى در زمان حيات پدرش جرئت اظهار عقايد خويش را نداشت؛ ولى
پس از آن كه پدر او در سال 1153 درگذشت، محيط را براى اظهار عقايد
خويش مساعد يافت و مردم را به آيين جديد خود فرا خواند(3).
ولى اعتراض عمومى مردم كه نزديك بود خونش را بريزند، او را ناگزير
كرد تا به زادگاه خويش، عُيَيْنَه بازگردد و براساس پيمانى كه با امير آنجا،
(1) تاريخ العربيّة السعوديّه، ص 88.
(2) او چهار سال در بصره، پنج سال در بغداد و يك سال در كردستان و دو سال در همدان
اقامت گزيد واندك زمانى هم در اصفهان و قم بود و آن گاه به حُرَيْمَله اقامتگاه پدرش
رفت. وهّابيّت مبانى فكرى و كارنامه عملى، ص 36.
(3) ر. ك: زعماء الإصلاح فى عصر الحديث، ص 10؛ تاريخ العربيّة السعوديّه، ص 89 و
تاريخ نجد آلوسى، ص 111.
(77)
عثمان بن مَعْمَر بست كه هر دو بازوى يكديگر باشند، عقايد خود را تحت
حمايت او بىپرده مطرح ساخت، ولى طولى نكشيد كه حاكم عُيَيْنَه به
دستور فرمانرواى اَحساء، وى را از شهر عيينه اخراج كرد.
محمّد بن عبد الوهّاب به نا چار شهر دِرْعِيّه را براى اقامت برگزيد و با
محمّد بن سعود، حاكم درعيّه پيمان جديدى بست كه حكومت از آنِ
محمّد بن سعود باشد و تبليغ به دست محمّد بن عبدالوهّاب.
4. تخريب زيارتگاه صحابه و قبر برادر خليفه دوم:
نخستين كارى كه محمّد بن عبد الوهّاب انجام داد، ويران كردن
زيارتگاههاى صحابه و اوليا در اطراف عُيَيْنه بود كه از جمله آنان، تخريب
قبر زيد بن خطّاب برادر خليفه دوم بود(1) كه با واكنش شديد عالمان و
بزرگان رو به رو شد، به دنبال آن امير عُيَيْنه به ناچار، شيخ را از اين شهر
بيرون كرد.
همان طورى كه در بخش «عصر ظهور افكار محمّد بن عبد الوهّاب»
اشاره شد، در قرن دوازدهم هجرى موقعيّت بسيار سخت و اوضاع بسيار
نامناسبى براى مسلمانان پيش آمده بود كه كشورهاى اسلامى از هر سو
مورد تهاجم شديد استعمارگران قرار داشتند، كيان امّت اسلامى از سوى
انگليس، فرانسه، روس و آمريكا تهديد مىشد.
در اين عصر، بيش از هر زمانى مسلمانان نياز به وحدت و همكارى بر
ضدّ دشمن مشترك داشتند، ولى متأسّفانه محمّد بن عبدالوهّاب
مسلمانان را به جرم توسّل به انبيا و اولياى الهى، مشرك و بت پرست
(1) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ص 9؛ براهين الجليّة فى رفع تشكيكات الوهابيّه، ص 4؛
هذه هى الوهابيّه، ص 125 و السلفيّة بين أهل السنّة والاماميّه، ص 307.
(78)
قلمداد كرد و فتوا به تكفير آنان داد، خونشان را حلال، كشتن آنان را جايز
و اموال آنان را جزء غنايم جنگى به حساب آورد و پيروان او به استناد اين
فتوا، هزاران مسلمان بى گناه را به خاك وخون كشيدند كه در قسمت
بعدى به تفصيل بيان خواهد شد.
برخورد عالمان اهل سنّت با محمّد بن عبد الوهّاب
1. پيش بينى گمراهى او از سوى استادانش:
احمد زينى دحلان، مفتى بزرگ مكّه مكرّمه متوفّاى 1304 مىگويد:
فأخذ عن كثير من علماء المدينة منهم الشيخ محمّد بن سليمان
الكردى الشافعي والشيخ محمّد حياة السندى الحنفي وكان
الشيخان المذكوران وغيرهما من أشياخه يتفرّسون فيه الإلحاد
والضلال، ويقولون: سيُضَلّ هذا، ويُضِلُّ اللّه به مَنْ أبعده وأشقاه،
فكان الأمر كذلك، وما أخطأت فراستهم فيه(1)؛ محمّد بن
عبد الوهّاب در آغاز از محضر بسيارى از عالمان مدينه مانند شيخ
محمّد سليمان كردى شافعى و شيخ محمّد حياة سندى حنفى
بهره علمى برد. اين دو استاد، در آغاز، آثار بىدينى و گمراهى را در
وى احساس مىكردند و مىگفتند كه وى گمراه خواهد شد و به
دست او، افراد دور از رحمت خدا و شقاوت پيشه به گمراهى كشيده
خواهند شد و پيشبينى آنان نيز درست از آب درآمد.
(1) الدرر السنيّة فى الردّ على الوهّابيّه، ص 42.
(79)
2. پدر محمّد بن عبد الوهّاب گمراهى او را حدس مىزد:
احمد زينى دحلان مىنويسد:
وكان والده عبد الوّهاب من العلماء الصالحين فكان أيضا يتفرّس
في ولده المذكور الإلحاد ويذمّه كثيرا ويحذّر الناس منه(1)؛ و
همچنين پدر وى عبد الوهّاب كه از علماى صالح بهشمار مىرفت
همانند ديگر علما در فرزندش، آثار الحاد و بىدينى را حدس مىزد
و او را سرزنش نموده و مردم را از ارتباط با وى برحذر مىداشت.
3. برخورد تند برادر محمّد بن عبد الوهّاب با وى:
زينى دحلان مفتى مكه مكرّمه مىنويسد:
وكذا أخوه سليمان بن عبد الوهّاب، فكان ينكر ما أحدثه من البدع
والضلال والعقائد الزائغة، وتقدّم أنّه ألّف كتابا في الردّ عليه(2)؛
سليمان، برادر محمّد بن عبد الوهّاب نيز بدعتها، گمراهىها و
عقايد منحرف او را انكار مىكرد و كتابى در ردّ افكار او نوشت.
و در جاى ديگر مىنويسد:
كان محمّد بن عبد الوهّاب الذى ابتدع هذه البدعة يخطب للجمعة
في مسجد الدرعيّة ويقول في كلّ خطبة: ومن توسّل بالنبي
فقد كفر، وكان أخوه الشيخ سليمان بن عبد الوهّاب من أهل العلم
فكان ينكر عليه إنكارا شديدا في كلّ ما يفعله، أو يأمر به،
ولم يتّبعه فى شئ ممّا ابتدعه.
(1) همان.
(2) همان.
(80)
وقال له أخوه سليمان يوما: كم أركان الإسلام يا محمّد بن
عبدالوهّاب؟! فقال: خمسة. فقال: أنت جعلتها ستّة، السادس من
لميتّبعك فليس بمسلم، هذا عندك ركن سادس للإسلام(1)؛ محمّد
بن عبد الوهّاب در مسجد دِرعيّه خطبه مىخواند و در هر خطبهاى
مىگفت: توسّل به پيامبر كفر است. برادرش شيخ سليمان، سخنان
او را سخت انكار مىكرد و در هيچيك از بدعتهايش از وى پيروى
نمىكرد.
روزى سليمان از برادرش محمّد پرسيد: اسلام چند ركن دارد؟
محمّد، جواب داد: پنج ركن.
سليمان گفت: ولى تو مىگويى هر كس وهّابى نباشد و از تو پيروى
نكند، كافر است و اين را ركن ششم اسلام قرار دادهاى.
4. ترس برادر محمّد بن وهّاب از دستور كشتن وى:
أحمد زينى دحلان مىافزايد:
ولمّا طال النزاع بينه وبين أخيه خاف أخوه أن يأمر بقتله فارتحل
إلى المدينة المنورّة وألّف رسالة في الردّ عليه وأرسلها له فلم
ينته. وألّف كثير من علماء الحنابلة وغيرهم رسائل فى الردّ عليه
وأرسلوها له فلم ينته(2)؛ چون اختلاف ميان سليمان با برادرش
محمّد به درازا كشيد، سليمان از بيم اين كه برادرش دستور كشتن
او را بدهد، به مدينه منوّره كوچ كرد و رسالهاى در ردّ او نوشت و
(1) الدرر السنيّة فى الردّ على الوهّابيّه، ص 39.
(2) همان، ص 40.
(81)
برايش فرستاد.
بسيارى از علماى حنبلى و غير حنبلى نيز رسالههايى در ردّ
سخنان او نوشتند و براى وى فرستادند، امّا هيچيك فايدهاى به
حال او نبخشيد.
پيشگويى رسول گرامى (ص) از ظهور وهّابيّان
در كتب معتبر اهل سنّت رواياتى از پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله آمده كه اشاره به
ظهور فرقه وهّابيّت شده است همان گونه كه بخارى در صحيح خود از
عبداللّه عمر نقل مىكند كه گفت:
ذَكَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي شَأْمِنَا، اللَّهُمَّ
بَارِكْ لَنَا فِي يَمَنِنَا. قَالُوا: وَفِي نَجْدِنَا. قَالَ اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي شَأْمِنَا،
اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي يَمَنِنَا. قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَفِي نَجْدِنَا؟ فَأَظُنُّهُ قَالَ
فِي الثَّالِثَةَ: هُنَاكَ الزَّلاَزِلُ وَالْفِتَنُ، وَبِهَا يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ(1)؛
روزى پيامبر گرامى فرمود: خدايا منطقه شام و يمن را بر ما مبارك
گردان! صحابه گفتند: منطقه نجد(2) را چطور؟ حضرت سخن قبل
خود را تكرار فرمود و صحابه از نجد پرسيدند، حضرت در مرحله
سوم فرمود: در نجد زلزلهها(3) و فتنهها به وقوع خواهد پيوست و
شاخ شيطان از آن جا طلوع خواهد كرد.
(1) صحيح بخارى، ج 8، ص 95 ح 7094، كتاب الفتن، ب 16 ، باب قَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله
عليه وسلم: الْفِتْنَةُ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ.
(2) نجد در اطراف رياض و محل ظهور فرقه وهّابيّت مىباشد.
(3) شايد اشاره به تزلزل عقايد مردم مىباشد.
(82)
عينى از علماى بزرگ اهل سنّت و شارح صحيح بخارى مىنويسد:
مراد از شاخ شيطان، امّت و حزب شيطان مىباشد(1).
و هم چنين بخارى در صحيح خود از ابو سعيد خُدرى از پيامبر
گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] نقل كرده كه فرموده است:
يَخْرُجُ نَاسٌ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ وَيَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لاَ يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ،
يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ، ثُمَّ لاَ يَعُودُونَ فِيهِ
حَتَّى يَعُودَ السَّهْمُ إِلَى فُوقِهِ . قِيلَ مَا سِيمَاهُمْ. قَالَ سِيمَاهُمُ التَّحْلِيقُ.
أَوْ قَالَ: التَّسْبِيدُ»(2)؛ افرادى از ناحيه مشرق، قيام مىكنند و قرآن
تلاوت مىكنند و حال آن قرآن كه از گلوگاه آنان تجاوز نمىكند (در
قلب آنان تاثير نمىگذارد) و از قرآن بهره نمىبرند، اين گروه از دين
خارج مىشوند همان گونه كه تير از كمان خارج مىشود و ديگر به
طرف دين برنمىگردند مانند تير كه به سوى كمان برنمىگردد.
از پيامبر اكرم [ صلىاللهعليهوآله ] پرسيدند كه: اين فرقه چه نشانهاى دارند؟
فرمود: چهره اين گروه با سرهاى تراشيده، مشخص مىشود.
زينى دحلان مفتى مكّه مكرمه ضمن اشاره به اين حديث مىنويسد:
ففي قوله سيماهم التحليق تصريح بهذه الطائفة لأنّهم كانوا يأمرون
كلّ من اتّبعهم أن يحلق رأسه ولم يكن هذا الوصف لأحد من
طوائف الخوارج والمبتدعة الذين كانوا قبل زمن هوءلاء(3)؛ پيامبر
اكرم صلىاللهعليهوآله كه «سر تراشيدن» را از نشانه بارز اين طائفه شمرده شده،
(1) وبنجد يطلع قرن الشيطان أي: أمّته وحزبه. عمدة القارى، ج 7، ص 59.
(2) صحيح بخارى، ج 8، ص 219، ح 7562.
(3) فتنة الوهابية، ص 19.
(83)
صراحت در فرقه وهّابيّت دارد زيرا تنها اين فرقه هستند كه به
پيروان خود دستور مىدهند سر خود را بتراشند و اين صفت در
هيچ يك از فرقههاى خوارج و بدعت گذارِ قبل از وهّابيّت ديده
نشده است.
در ادامه مىنويسد:
وكان السيّد عبد الرحمن الأهدل مفتي زبيد يقول: لا حاجة إلى
التأليف في الردّ على الوهابيّة بل يكفي في الردّ عليهم قوله صلى
اللّه عليه وسلم سيماهم التحليق؛ فإنّه لم يفعله أحد من المبتدعة
غيرهم؛ سيّد عبد الرحمن اهدل، مفتى منطقه زبيد، مىگفت: در
نقد عقائد وهّابيّت نيازى به تأليف كتاب نيست؛ بلكه همين حديث
پيامبر [ صلىاللهعليهوآله ] كه ويژگىهاى اين فرقه را «سر تراشيدن» معرفى
كرده، براى بطلان عقيده آنان كفايت مىكند؛ زيرا غير از وهّابيّت
هيچ يك از فرقههاى بدعت گذار اين ويژگى را ندارند.
واتّفق مرّة أنّ امرأة أقامت الحجّة على ابن الوهّاب لمّا أكرهوها
على أتباعهم ففعلت ، أمرها ابن عبد الوهاب أن تحلق رأسها فقالت
له حيث إنّك تأمر المرأة بحلق رأسها ينبغي لك أن تأمر الرجل
بحلق لحيته؛ لأنّ شعر رأس المرأة زينتها وشعر لحية الرجل زينته،
فلم يجد لها جوابا(1)؛ روزى محمد بن عبد الوهاب به يك زن
دستور داد كه سرش را بتراشد، آن زن به وى گفت: تو كه مىگويى
زنان بايد سر خود را بتراشند؛ بايد دستور دهى مردان هم ريش
خود را بتراشند؛ زيرا ريش مرد، همانند موى زن، زينت او محسوب
(1) فتنة الوهابية، ص 19.
(84)
مىشود. محمد بن عبد الوهاب در پاسخ اين زن عاجز ماند.
كتابهاى اهل سنّت در بطلان عقايد ابنتيميّه
برخى از شخصيّتهاى بزرگ اهل سنّت و معاصر ابن تيميّه، مطالب
وى را به نقد كشيده و برخى ديگر كتابهايى مستقل در بطلان نظريّات او
تأليف كردند، مانند:
تقى الدين سُبكى متوفاى 756، دو كتاب به نامهاى «الدرّة المضيّة
فى الردّ على ابن تيميّة» و «شفاء السقام فى زيارة خير الأنام» در نقد افكار
وى نوشته است.
بر كتاب «شفاء السقام» ملاّ على قارى فقيه مشهور حنفى مقيم مكهمتوفّاى
1014، شرح محقّقانهاى نوشته كه «شرح شفاء السقام» نام گرفته است.
محمّد بن ابى بكر اخنايى متوفّاى 763 كتابى به نام «المقالة المرضيّة
فى الردّ على ابن تيمية» نوشت و با احاديث معتبر و ادلّه محكم، نظريّه ابن
تيميّه را ردّ كرد و ابن تيميّه وقتى آن كتاب را ديد پاسخى به نام
«ردّ أخنائى»، بر او نوشت.
على بن محمّد سَمْهُودى شافعى مصرى متوفّاى 911، شيخ الاسلام
مدينه، كتاب گران سنگى به نام «وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى» نوشت
و در باره زيارت، شفاعت، توسّل و استغاثه به حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله بحث
مفصل و محقّقانهاى كرد.
افزون بر كتابهاى ياد شده، كتابهاى ديگرى را هم عالمان
اهل سنّت در نقد افكار ابن تيميّه نوشتهاند كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
«خير الحجّة فى الردّ على ابن تيميه فى العقايد» تأليف احمد بن(85)
حسين بن جبريل شهاب الدين شافعى.
«الدرة المضيئة فى الرد على ابن تيمية» تأليف محمّد بن على شافعى
دمشقى كمال الدين معروف به ابن زملكانى متوفّاى 727.
«دفع شبه من شبّه و تمرّد» نوشته تقى الدين ابوبكر حصنى دمشقى
متوفّاى 829 ه. اين كتاب از مكتبة الازهرية للتراث به صورت افست چاپ
شده است، و در سال 1418 با تحقيقات و فهارس به نام «دفع الشبه عن
الرسول (ص)» چاپ شده است.
«الردّ على ابن تيميّة» تأليف عيسى بن مسعود منكاتى.
«الردّ على ابن تيميّه فى الاعتقادات» تأليف محمّد حميد الدين
حنفى دمشقى فرغانى.
«ردّ على الشيخ ابن تيميّة» تأليف شيخ نجمالدين بن ابى الدر
البغدادى.
«رسالة فى الردّ على ابن تيميّه فى التجسيم و الاستواء والجهة»
تأليف شيخ شهاب الدين احمد بن يحيى كلابى حلبى، متوفّاى 733،
معاصر ابن تيميّه.
«رسالة فى الردّ على ابن تيميه فى مسألة حوادث لا أوّل لها» تأليف
شيخ بهاءالدين عبد الوهّاب بن عبد الرحمن اخمينى شافعى، معروف به
مصرى متوفّاى 763. اين كتاب با تحقيقات و شرح عبارات سعيد عبد
الطيف از عمان اردن، دار السراج در سال 1419 ه. / 1998 م چاپ شده است.
«رسالة فى مسئلة الزيارة فى الردّ على ابن تيمية» تأليف محمّد بن
على مازنى.
«سيف الصقيل فى ردّ ابن تيميّة و ابن قيّم» تأليف تقىالدين السبكى،(86)
متوفّاى 756، اين كتاب هم در مصر چاپ شده است.
«شرح كلمات الصوفية أو الردّ على ابن تيميّة» تأليف محمود الغراب.
و موضوع آن ردّ گفتههاى ابن تيميّه درباره ابن عربى و صوفيّه است.
«فتاوى الحديثيّة» تأليف احمد شهاب الدين بن حجر هيثمى مكى،
متوفّاى 974، به صورت افست از استانبول تاريخ 1414 ه ./ 1994 م،
چاپ شده است.
در ردّ اين كتاب، ابن آلوسى نعمان بن محمود آلوسى بغدادى، متوفّاى
1317 ه . كتابى به نام «جلاء العينين فى محاكمة الأحمدين» نوشته است.
«المقالات السنيّة فى كشف ضلالات ابن تيميّه» تأليف شيخ عبد اللّه
بن محمّد بن يوسف هروى معروف به حبشى مفتى هرو (يكى از مناطق
صومال آفريقا) متوفّاى 1328. اين كتاب در دار المشاريع بيروت
چهارمين بار در سال 1419 ه . / 1998 م چاپ شده است.
«نجم المهترين برجم المعتدين فى رد ابن تيميّه» تأليف: فخر ابن معلم
قرشى.
كتابهاى عالمان شيعى در باره ابن تيميّه
علاّمه تهرانى در كتاب گران سنگ خود «الذريعه» كتابهاى متعدّدى
از عالمان شيعه را نام مىبرد كه در پاسخ به كتاب منهاج السنّه ابن تيميّه
نوشته شده است، مانند:
كتاب «الإنصاف فى الانتصاف لأهل الحق من الإسراف» تأليف يكى
از علماى بزرگ قرن هشتم است كه در سال 757 ه. به پايان رسيده كه(87)
متأسّفانه نام نويسنده آن ثبت نشده است(1) و نسخهاى از اين كتاب در
كتابخانه بزرگ ايران موجود است(2).
«إكمال المنّة فى نقض منهاج السنّه» از شيخ سراج الدين حسن يمانى
مشهور به فدا حسين.
«منهاج الشريعه» تأليف دانشمند مجاهد، سيّد مهدى موسوى
قزوينى متوفّاى 1358.
«البراهين الجليّه فى كفر ابن تيميّه» تأليف دانشمند فرزانه سيّد حسن
صدر كاظمى متوفّاى 1354.
«الإمامة الكبرى والخلافة العظمى» در 8 جلد، تأليف سيّد محمّد
حسن قزوينى متوفّاى 1380.
و ايشان كتاب ديگرى نيز دارد به نام «البراهين الجليّة فى رفع
تشكيكات الوهابيّه» كه به تازگى آن را نويسنده توانمند جناب آقاى
دوانى ـ رضوان اللّه عليه ـ به نام فرقه وهّابى و پاسخ شبهات آنها ترجمه
كرده است.
(1) شيخ آغا بزرگ تهرانى مىنويسد: «لم يذكر المؤلف اسمه بل ذكر فى أوّله ابن تيميّه
تعصب في القول والخطاب فى نقضه لمنهاج الكرامة وقال بالهوى المحض وهو دأب المفلس
العادم للحجة، الذاهب التاية عن المحجة.» الذريعه، ج 11، ص 122.
(2) كتابخانه آستان قدس رضوى در مشهد، به شماره 5643، كتابخانه ملّى تهران، به
شماره 485 ع؛ كتابخانه دانشكده حقوق تهران، به شماره 130، به نقل از مجلّه تراثنا،
شماره 17، ص 153.
(88)
حدود بيست كتاب مستقلّ از سوى علماى شيعه بر ردّ كتاب ابن تيميّه
تأليف گرديده است(1).
فصل سوم
كارنامه عملى وهابيت
جنايات وهابيت در طول تاريخ
1. قتل و غارت وهّابيّان در منطقه نجد:
محمّد بن عبد الوهّاب با اعلام جهاد عليه مسلمانان به اتهام كفر، شرك
و بدعت، اعراب باديه نشين را تحريك كرد و به كمك ابن سعود، لشكرى
فراهم ساخت و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشين، مردم را به
خاك و خون كشيد و اموال آنان را به عنوان غنايم جنگى غارت نمود(2).
در اين بخش به چند نمونه از كشتار بىرحمانه وهّابيّت كه در منطقه
نجد و اطراف رياض انجام گرفته، اشاره مىكنيم.
الف: كشتار مسلمانان و قطع نخلها و غارت مغازهها:
ابن بشر عثمان بن عبد اللّه، مورخ آل سعود در باره آغاز دعوت وهّابيّت
(1) ر. ك: كتاب شناسى توصيفى تأليفات علماى شيعه در پاسخ به شبهات و كتابهاى
اهل سنّت، كه رساله كارشناسى ارشد دانش پژوه گرامى جناب آقاى طاهر عباس از
كشور پاكستان است كه اين جانب (نگارنده) به عنوان استاد داورِ اين رساله بودم و به
حقّ از بهترين رسالههايى بود كه در سالهاى اخير مشاهده كردم.
(2) ر. ك: تاريخ نجد، فصل سوم غزوات،ص 95؛ تاريخ آل سعود، ج 1، ص 31 و
تاريخچه نقد و بررسى وهّابىها، 13 ـ 76.
(89)
در منطقه نجد و كشت و كشتار مردم بىگناه به اتهام شرك مىنويسد:
عبد العزيز همراه با عدّهاى به قصد جهاد با اهل سرزمين «ثادق»
حركت كرد و آنان را به محاصره درآورد و بخشى از نخلستانهاى
آنان را قطع كرد و تعدادى هم از مردان آنان را به قتل رساند(1).
سپس عبد العزيز به قصد جهاد به سمت «خُرج» حركت كرد و در
منطقه «دُلَم» هشت نفر از مردان را به كشت و مغازهها را كه مملوّ از اموال
بود، غارت كرد و آنگاه به سرزمين «نَعْجان»، «ثَرْمَدا»، «دُلَم» و «خُرْج» رفت و
عدّهاى را كشت و شتران بسيارى به غنيمت گرفت(2).
ب: به آتش كشيدن محصولات زراعى:
ابن بشر در ادامه مىنويسد:
عبدالعزيز به قصد جهاد وارد «منفوحه» شد و محصولات زراعى
آنان را به آتش كشيد و بخش عظيمى از جواهرات، گوسفندان و
شتران را به غنيمت گرفت و ده نفر را نيز كشت(3).
(1) «سار عبد العزيز رحمهالله غازيا بجميع المسلمين وقصد بلد ثادق ونازلهم وحاصرهم ووقع بينهم
قتال وقطع شيئا من نخيلهم فأقام على ذلك أيّاما، وقتل من أهل البلد ثمانية رجال، وقتل من
المسلمين ثمانية رجال». عنوان المجد، ص 34.
(2) غزا عبد العزيز إلى الخرج فأوقع بأهل الدُلَم وقتل من أهلها ثمانية رجال ونهبوا بها دكاكين
فيها أموال، ثمّ أغاروا على أهل بلد نَعْجان وقتلوا عودة بن على ورجع إلى وطنه، ثمّ بعد أيّام
سار عبد العزيز بجيوشه إلى بلد (ثَرْمَدا) وقتل من أهلها أربعة رجال وأصيب من الغزو مبارك
بن مزروع. ثمّ إنّ عبد العزيز كرّ راجعا وقصد (الدُلَم) و(الخُرْج) فقاتل أهلها وقتل من فزعهم
سبعة رجال وغنم عليهم إبلاً كثيرا. عنوان المجد، ص 43.
(3) غزا عبد العزيز منفوحة وأشعل في زروعها النار؟! وأخذ كثيرا من حللهم وغنم منهم إبلاً كثيرا
وقتل من الأعراب عشرة رجال.» عنوان المجد، ص 43.
(90)
ج: سقط جنين زنان باردار:
لشكر عبد العزيز شبانگاه وارد منطقه «حَرْمه» شدند و پس از طلوع فجر
به دستور عبد اللّه پسر عبد العزيز، تيراندازان به صورت دسته جمعى
به طرف شهر تيراندازى كردند و صداى مهيب تيرها، شهر را به لرزه درآورد
به گونهاى كه بعضى از زنان حامله، سقط كردند و مردم به وحشت افتاده و
شهر به محاصره درآمد و مردم شهر، نه توان مقاومت و نه امكان فرار از
شهر را داشتند(1).
د: كشته شدن مردم رياض در اثر گرسنگى و تشنگى:
ابن بشر در باره حمله وهّابيّت به رياض مىنويسد:
ففرّ أهل الرياض في ساقته الرجال والنساء والأطفال لا يلوى أحد
على أحد، هربوا على وجوههم إلى البريّة في السهباء قاصدين
الخروج وذلك في فصل الصيف، فهلك منهم خلق كثير جوعا
وعطشا(2)؛ اهل رياض، همه مردان، زنان و كودكان با شنيدن
حمله لشكر وهّابيّت از ترس و وحشت، پا به فرار گذاشتند، از آن
(1) أتوا بلاد حَرْمة في الليل وهم هاجعون . . . فلمّا انفجر الصبح أمر عبد اللّه على صاحب بُندق
يثورها، فثوروا البنادق دفعة واحدة فارتجتّ البلد بأهلها وسقط بعض الحوامل، ففزعوا وإذا
البلاد قدضبطت عليهم وليس لهم قدرة ولا مخرج. عنوان المجد، ص 67.
(2) عنوان المجد، ص 60.
(91)
جايى كه اين حمله در فصل تابستان بود، جمعيّت زيادى در اثر
گرسنگى و تشنگى جان سپردند.
ه: كشتار فراريان:
ابن بشر در ادامه مىگويد:
فلمّا دخل عبد العزيز الرياض وجدها خالية من أهلها إلاّ قليلاً
فساروا في أثرهم يقتلون ويغنمون.
ثمّ إنّ عبد العزيز جعل في البيوت ضبّاطا يحفظون ما فيها. وحاز
جميع ما فى البلد من الأموال والسلاح والطعام والأمتاع وغير
ذلك وملك بيوتها ونخيلها إلاّ قليلاً(1)؛ وقتى عبد العزيز وارد رياض
شد ديد جز اندكى از مردم، كسى در شهر نمانده، فراريان را دنبال
كرد و عدّهاى را كشت و اموالى را كه با خود داشتند به غنيمت
گرفت.
و به شرطهها دستور داد از خانههاى خالى از صاحبانشان،
محافظت كنند و آنگاه تمام اموال، اسلحهها، مواد غذايى و وسايل
خانهها را به غنيمت گرفت و غالب خانهها و نخلستانها را به
تصرّف خود درآورد.
و: كشتن مؤذن به جرم درود بر پيامبر صلىاللهعليهوآله :
زينى دحلان مفتى مكّه مكرمه مىنويسد:
ويمنعون من الصلاة عليه صلى اللّه عليه وسلم على المنابر، بعد
الأذان؛ حتى أنّ رجلاً صالحا كان أعمى ، وكان موءذّنا وصلى على
(1) همان.
(92)
النبي صلى الله عليه وسلم بعد الأذان، بعد أن كان المنع منهم ،
فأتوا به إلى ابن عبد الوهاب فأمر به أن يقتل فقتل، ولو تتبّعت لك
ما كانوا يفعلونه من أمثال ذلك، لملأت الدفاتر والأوراق. وفي هذا
القدر كفاية واللّه سبحانه وتعالى أعلم؛ وهّابىها از درود فرستان به
پيامبر گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] بر روى منابر و پس از اذان، ممانعت مىكردند،
مرد صالح نابينايى كه اذان مىگفت و پس از اذان به رسول
اكرم[ صلىاللهعليهوآله ] صلوات فرستاد، آن را نزد محمد بن عبد الوهّاب آوردند
و او دستور داد مؤذن نابينا را به جرم درود بر حضرت، كشتند.
زينى دحلان در ادامه مىگويد: اگر مانند اين كارهاى زشت
وهّابىها را بخواهم بنويسم، دفترها مملوّ خواهد شد(1).
با اين كه درود به پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله نص قرآن و دستور الهى است كه
مىفرمايد: «إِنَّ اللّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ
وَسَلِّمُوا تَسْلِيما»(2).
در آيه شريفه هيچگونه قيد مكانى و زمانى براى درود به حضرت ذكر
نشده يعنى هر وقت و هر كجا مىشود به پيامبر گرامى درود فرستاد.
2. كشتار بىرحمانه شيعيان كربلا:
كشتار وهّابيان در كربلاى معلّى در سال 1216، به راستى صفحه تاريخ
را سياه كرده و قلب هر خواننده را به درد مىآورد.
دكتر منير عجلانى مىنويسد:
(1) فتنه الوهابيه، ص 20.
(2) الأحزاب: 56.
(93)
دخل اثنا عشر ألف جندي ولم يكن في البلدة، إلا عدد قليل من
الرجال المستضعفين لأن رجال كربلاء كانوا قد خرجوا يوم ذاك
إلى النجف الأشرف لزيارة قبر الإمام أمير الموءمنين يوم الغدير،
فقتل الوهّابيّون كل من وجدوهم، فقدر عدد الضحايا في يوم واحد
بثلاثة آلاف، وأما السلب فكان فوق الوصف ويقال أن مائتى بعير
حملت فوق طاقتها بالمنهوبات الثمينة(1)؛ دوازده هزار نفر سپاه
وهّابيّان به فرماندهى سعود، فرزند عبد العزيز وارد كربلا شدند در
حالى كه بيشتر مردم كربلا به مناسبت عيد غدير به نجف اشرف به
زيارت امير المؤمنين[ عليهالسلام [رفته بودند و در شهر جز عدّه اندكى از
پيرها و ناتوانها نمانده بودند.
سپاه وهّابيّان به هر كس كه برخوردند، كشتند و آمار كشتهها به مرز
سه هزار نفر رسيد و اموال غارت شده از كربلا قابل وصف نبود و
گفته مىشد كه آن روز 200 شتر بار سنگين از كربلا به غارت بردند.
محمد قارى غروى در تاريخ نجف از مجموعه شيخ خضر، نقل مىكند:
وهّابيّان صندوق قبر حبيب بن مظاهر را كه از چوب بود شكستند و
سوزاندند و با آن در ايوان طرف قبله حرم، قهوه درست كردند.
آنها مىخواستند صندوق قبر شريف حسين را هم بشكنند، اما
چون داراى شبكههاى آهنين بود، توفيق نيافتند(2).
شيخ عثمان بن بشر مورّخ ديگر وهابى كه خود اهل نجد بوده مىنويسد:
گنبد روى قبر (سيد الشهداء) را ويران ساختند، و صندوق روى قبر
(1) تاريخ العربية السعوديه، ص 126.
(2) نزهة الغرى فى تاريخ النجف الغرى السرى، ص 52.
(94)
را كه زمرّد، ياقوت و جواهرات ديگر در آن نشانده بودند، برگرفتند،
و آنچه در شهر از مال، سلاح، لباس، فرش، طلا، نقره و قرآنهاى
نفيس يافتند غارت كردند و نزديك ظهر از شهر بيرون رفتند(1).
صلاح الدين مختار كه خود وهّابى است مىنويسد:
در سال 1216 امير سعود با لشگر انبوهى از مردم نجد، عشاير
جنوب، حجاز و ديگر نقاط به قصد عراق حركت كرد. در ماه
ذىقعده به كربلا رسيد. او تمام برج و باروى شهر را خراب كرد و
بيشتر مردم را كه در كوچه و بازار بودند، كشت و نزديك ظهر با
اموال و غنايم فراوان از شهر خارج شد. آنگاه خمس اموال غارت
شده را خود سعود برداشت و بقيّه را به نسبت هر پياده يك سهم و
هر سواره دو سهم، بين لشگريان تقسيم نمود(2).
شيخ عثمان نجدى از مورّخان وهّابى مىنويسد:
وهّابيان به صورت غافلگيرانه وارد كربلا شدند و بسيارى از اهل
آنجا را در كوچه و بازار و خانهها كشتند؛ روى قبر حسين عليهالسلام را
خراب كردند و آن چه در داخل قبّه بود به چپاول بردند و هرچه در
شهر از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآنهاى نفيس يافتند،
ربودند. نزديك ظهر در حالى كه قريب به دو هزار نفر از اهالى كربلا
را كشته بودند، از شهر خارج شدند(3).
برخى مىنويسند: «وهّابيان در يك شب، بيست هزار نفر را به قتل
(1) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 121.
(2) تاريخ مملكة السعوديه، ج 3، ص 73.
(3) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 121، حوادث سال 1216.
(95)
رساندند»(1).
ميرزا ابوطالب اصفهانى در سفرنامه خود مىنويسد:
هنگام برگشت از لندن و عبور از كربلا و نجف، ديدم كه قريب بيست
و پنج هزار نفر وهّابى وارد كربلا شدند و شعار «اقتلوا المشركين
واذبحوا الكافرين»(2) سر مىدادند. آنان بيش از پنج هزار نفر را
كشتند و زخمىها حساب نداشت، صحن مقدّس امام حسين عليهالسلام
از لاشه كشتگان پر و خون از بدنهاى سر بريده شده، روان بود.
پس از يازده ماه بار ديگر به كربلا رفتم، ديدم كه مردم، آن حادثه
دل خراش را نقل مىكنند و گريه سرمىدهند بهگونهاى كه از
شنيدن آن، موها بر اندام راست مىشد(3).
3. حمله به نجف اشرف:
حمله وهّابىها به عراق از 1214 ه آغاز شد. چون در آن سال وهّابىها
به نجف اشرف حمله نمودند، ولى عرب خزاعل جلو آنها را گرفتند و
سيصد نفر از آنها را كشتند(4).
در سال 1215 نيز گروهى براى انهدام مرقد مطهّر حضرت امير عليهالسلام
عازم نجف اشرف شدند كه در مسير با عدّهاى از اعراب درگير شدند و
(1) تاريخچه نقد و بررسى وهّابىها، ص 162.
(2) مشركان را بكشيد و كافران را ذبح كنيد.
(3) مسير طالبى، ص 408.
(4) وهابيان، ص 337.
(96)
شكست خوردند(1).
در مدّت نزديك به ده سال چندين بار حملات شديدى به شهر كربلا و
نجف انجام دادند(2).
در سال 1216 وهّابيّان پس از كشتار بىرحمانه اهل كربلا و هتك
حرمت حرم حسينى عليهالسلام با همان لشگر راهى نجف اشرف شدند، ولى مردم
نجف بهسبب آگاهى از ماجراى كشتار و غارت كربلا و آمادگى دفاعى به
مقابله برخواستند؛ حتّى زنها از منزلها بيرون آمدند و مردان خود را
تشجيع و تحريك به دفاع كردند تا اسير كشتار و چپاول وهّابيّان نشوند، در
نتيجه سپاه وهّابىها نتوانستند به شهر نجف وارد شوند(3).
در سال 1220 يا 1221 وهّابىها به سركردگى «سعود» به نجف اشرف
حمله بردند، ولى چون شهر داراى برج و بارو بود، و در بيرون نيز خندقى
شهر را حفاظت مىكرد، به علاوه جمعى از مردم و طلاب علوم دينى در
حدود دويست نفر تحت رهبرى شيخ جعفر نجفى (كاشف الغطاء) از
مراجع اعلم عصر كه خود مردى دلير بود، شبانه روز مشغول دفاع از شهر
بودند، كارى از پيش نبردند.
خانه شيخ جعفر كاشف الغطاء انبار اسلحه بود و او بر هر دروازه نجف و
(1) ماضى النجف وحاضرها، ج 1، ص 325.
(2) تاريخ المملكة السعوديّة، ج 1، ص 92.
(3) ماضى النجف وحاضرها، ج 1، ص 325.
(97)
در هر برجى جمعى از طلاب و مردم را به دفاع واداشته بود.
شيخ حسين نجف، شيخ خضر شلال، و سيد جواد عاملى صاحب
مفتاح الكرامه و شيخ مهدى ملاكتاب از جمله علماى مدافع شهر بودند كه
از مردان بلند آوازه مىباشند.
قواى سعود در اين حمله پانزده هزار وهابى جسور جنگجو بود.
وهّابىها چندان كه سعى كردند نتوانستند وارد شهر شوند، و مدافعان
نجف با سرسختى دفاع مىكردند.
در يكى از روزها برخى از وهّابىها از ديوار شهر بالا آمدند و نزديك بود
شهر را اشغال كنند، ولى با دفاع مردانه مدافعان مسلح مواجه شدند، و
عقب نشستند. در مدت محاصره نجف چون مدافعان از درون شهر و برج و
باروها وهّابىها را زير آتش داشتند، توانستند هفتصد نفر از آنها را به قتل
رسانند. سرانجام سعود با بقيه نفراتش نااميد از نجف اشرف بازگشت.
اهالى نجف قبل از رسيدن قواى سعود، خزانه حضرت
اميرالمؤمنين عليهالسلام را به بغداد و از آنجا به كاظمين منتقل ساختند و در
محزن آنجا به وديعت نهادند، و بدين گونه از دستبرد آن قوم غارتگر
وحشى مصون ماند.
ابن بشر مورخ نجدى راجع به حمله سعود به نجف در تاريخ نجد
مىنويسد:
«در سال 1220 سعود با سپاه انبوهى از نجد و نواحى آن در بيرون
شهر معروف در عراق (نجف اشرف) فرود آمد، و سپاه مسلمين
(وهّابىها) را در اطراف شهر پراكنده ساخت، و دستور داد باروى
شهر را خراب كنند.
چون ياران او به شهر نزديك شدند، به خندقى عريض و عميق
برخورد كردند و نتوانستند از آن عبور كنند. در جنگى كه ميان
طرفين روى داد در اثر تيراندازى از روى باروها و برجهاى شهر،(98)
جمعى از مسلمين (وهّابىها) كشته شدند. آنها نيز از شهر عقب
نشستند، و به غارت نواحى اطراف پرداختند»(1).
سعود در سال بعد يعنى 1222 نيز بار ديگر با بيست هزار جنگجوى
جسور وهابى به نجف اشرف حمله برد، ولى چون ديد مدافعان شهر به
رهبرى كاشف الغطاء با توپ و تفنك آماده دفاع هستند نجف را رها
ساخت، و به شهر «حله» روى آورد(2).
4. تخريب آثار بزرگان در مكه:
وهّابيون در سال 1218 پس از مسلط شدن بر مكّه تمام آثار بزرگان
دين را تخريب نمودند. در «مُعَلّى» قبّه زادگاه پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآلهوسلم را و
همچنين قبّه زادگاه على بن ابى طالب عليهالسلام و حضرت خديجه و حتى
ابوبكر را ويران و باخاك يكسان كردند.
آثار باستانى كه در اطراف خانه خدا و بر روى زمزم را تخريب كرده و در
تمام مناطقى كه مسلط مىشدند آثار صالحين را نابود مىكردند و هنگام
تخريب طبل مىزدند و به رقص و آواز خوانى مىپرداختند(3).
رفاعى يكى از علماى بزرگ اهل سنّت كويت خطاب به علماى وهابى
مىنويسد:
رضيتم ولم تعارضوا هدم بيت السيّدة خديجة الكبرى أمّ المؤمنين
(1) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1 ، ص 137.
(2) رجوع شوده به: مفتاح الكرامة، ج 5 ص512، مقدمه محقق توانا على دوانى بر كتاب
فرقه وهابى سيد محمد حسن قزوينى، ص 41.
(3) كشف الارتياب، ص 27، به نقل از تاريخ «الجبرتى».
(99)
والحبيبة الأولى لرسول ربّ العالمين صلى اللّه عليه وآله،
المكان الذي هو مهبط الوحي الأوّل عليه من ربّ العزّة والجلال،
وسكتم على هذا الهدم راضين أن يكون المكان بعد هدمه دورات
مياه وبيوت خلاء وميضات، فأين الخوف من اللّه؟ وأين الحياء
من رسوله الكريم عليه الصلاة والسلام(1)؛ شما به تخريب خانه
ام المؤمنين خديجه كبرى اوّلين حبيبه پيامبر صلىاللهعليهوآله رضايت داديد
و هيچ عكس العمل نشان نداديد با اين كه آن مكان محل نزول
وحى قرآن بود. و در برابر اين جنايت سكوت انتخاب كرديد و
رضايت داديد كه آن مكان مقدس به توالت و دستشويى مبدل
شود. پس چرا از خدا نمىترسيد؟ و از پيامبر كريم حيا نمىكنيد؟
رفاعى در ادامه مىنويسد:
زادگاه رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم را ويران و به محل خريد وفروش حيوانات
تبديل شد كه با تلاش افراد صالح و خيّر، از چنگال وهّابىها در آمد
و به كتابخانه مبدّل گرديد ... شما وهّابيان در اين سالهاى اخير
تصميم گرفتيد نيّات شوم خود را از طريق تهديد و انتقام پياده
كنيد، تمام تلاش خود را جهت نابودى محل ولادت رسول
گرامى صلىاللهعليهوآلهوسلم به كار بستيد، حتّى از شخصيّتها و علماء بزرگ
سعودى مجوّز ويران كردن آن مكان مقدس را گرفتيد، ولى
ملك فهد، عواقب شوم آن را ملاحظه كرد و شما را از اين كار ننگين
باز داشت.
(1) نصيحة لإخواننا علماء نجد» ص 59. تأليف: يوسف بن السيّد هاشم الرفاعى، با مقدمه
دكتر محمّد سعيد رمضان البوطي.
(100)
اين چه كار بى ادبانهاى است كه از شما سر مىزند؟!
اين چه بى وفايى است كه در حق رسول گرامى صلىاللهعليهوآلهوسلم ! روا
مىداريد در حالى كه خداوند به وسيله آن حضرت، ما و شما
و اجداد ما را از تاريكىهاى شرك به سوى نور اسلام هدايت
فرمود؟!
بدانيد كه به هنگام مشاهده رسول گرامى صلىاللهعليهوآلهوسلم در كنار حوض، جز
بىحيايى نصيب شما نخواهد شد. و به يقين بدانيد كه نتيجه
شقاوت خود را در نابودى آثار پاك آن نبى مكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم كه موجب
رنجش گرديده است، مشاهده خواهيد كرد(1).
رفاعى در جاى ديگر مىنويسد:
آثار قبور صحابه و امّهات المؤمنين و آل البيت را نابود كرده و قبر
آمنه بنت وهب مادر گرامى رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم را با بنزين به آتش
(1) حاولتم ولا زلتم تحاولون وجعلتم دأبكم هدم البقعة الباقية من آثار رسول اللّه صلى اللّه
تعالى عليه وآله وسلم ألا وهي (البقعة الشريفة التي ولد فيها)، التي هُدمت، ثمّ جُعلت سوقا
للبهائم، ثمّ حولها بالحيلة الصالحون إلى مكتبة هي (مكتبة مكّة المكرّمة).
فصرتم يرمون المكان بعيون الشرّ والتهديد والانتقام، وتتربّصون به الدوائر وطالبتم صراحة
بهدمه واستعديتم السلطة وحرضّتموها على ذلك بعد اتّخاذ قرار بذلك من هيئة كبار علمائكم
قبل سنوات قليلة (وعندي شريط صريح بذلك) غير أنّ خادم الحرمين الشريفين الملك فهد
العاقل الحكيم العارف بالعواقب تجاهل طلبكم وجمّده.
فيا سوء الأدب وقلّة الوفاء لهذا النبيّ الكريم الذي أخرجنا اللّه به وإيّاكم والأجداد من
الظلمات إلى النور! ويا قلّة الحياء منه يوم الورود على حوضه الشريف! ويا بؤس وشقاء فرقة
تكره نبيّها سواء بالقول أو بالعمل وتحقّره وتسعى لمحو آثاره!. نصيحة لإخواننا علماء
نجد، ص 60.
(101)
كشيديد واثرى از آنها باقى نگذاشتيد(1).
5. آتش زدن كتابخانههاى بزرگ:
دردناكترين چيزى كه وهّابيّت مرتكب شد و آثار قبيح آن براى
هميشه باقى است، آتش زدن كتابخانه بزرگ «المكتبة العربيّة» بود كه
بيش از 60 هزار عنوان كتاب گرانقدر و كم نظير و بيش از 40 هزار نسخه
خطّى منحصر به فرد داشت كه در ميان آنها برخى از آثار خطّى دوران
جاهليّت، يهوديان، كفّار قريش و همچنين آثار خطّى على عليهالسلام ، ابوبكر،
عمر، خالد بن وليد، طارق بن زياد و برخى از صحابه پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآلهوسلم و
قرآن مجيد به خطّ «عبد اللّه بن مسعود» وجود داشت.
و نيز در همين كتابخانه انواع سلاحهاى رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم و بتهايى كه
هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بود، مانند «لات»، «عُزّى»، «مَناة» و «هُبَل»
موجود بود.
«ناصر السعيد» از قول يكى از مورّخان نقل مىكند كه هنگام تسلط
وهّابيان، اين كتابخانه را به بهانه وجود كفريّات در آن به آتش كشيده و به
خاكستر تبديل كردند(2).
(1) هدمتم معالم قبور الصحابة وأمّهات المؤمنين وآل البيت الكرام رضي اللّه عنهم وتركتموها قاعا
صفصفا وشواهدا حجارة مبعثرة لا يُعلم ولا يُعرف قبر هذا من هذا؛ بل سُكب على بعضها
البنزين فلا حول و لاقوّة إلاّ باللّه. ثمّ ذكر في الهامش: قبر السيدّة آمنة بنت وهب أم الحبيب
المصطفى نبيّ هذه الأمّة [ صلىاللهعليهوآلهوسلم ]. نصيحة لإخواننا علماء نجد: 38.
(2) ر.ك: كتاب تاريخ آل سعود، ج 1، ص 158، كشف الارتياب، ص 55، 187، 324، أعيان
الشيعة، ج 2، ص 7، الصحيح من سيرة النبيّ الأعظم، ج 1، ص 81 و آل سعود من أين
إلى أين، ص 47.
(102)
6. تصرف مدينه منوره:
سعود در سال 1220 يا 1221 در هجوم خود به مدينه پس از يكسال
و نيم محاصره سرانجام آن شهر مقدّس را متصرّف شد. تمام اشياء
گران بهايى كه در حرم پيامبر صلىاللهعليهوآله بود را غارت نمود. فقط از بيم عموم
مسلمين از تعرّض به قبر مقدّس پيغمبر صلىاللهعليهوآله خوددارى كردند.
آنها چهار صندوق مملوّ از جواهرات مرصع به الماس و ياقوت گرانبها
را به غارت بردند. از جمله، چهار شمعدان زمرّدين بود كه به جاى شمع، در
آنها يك قطعه الماس شبنما و درخشنده بود، و حدود يك صد قبضه
شمشير با غلافهاى مصلاّ به طلاى خالص و مرصع به الماس و ياقوت با
دستههايى از زمرّد و يَشْم كه به هيچوجه نمىشد آنها را قيمت گذارى
كرد(1).
دريادار سرتيپ «ايّوب صبرى» سرپرست مدرسه عالى نيروى دريايى
در دولت عثمانى مىنويسد:
سعود بن عبد العزيز، پس از تصرّف مدينه منوّره، همه اهالى مدينه
را در مسجد النبى گرد آورد و درهاى مسجد را بست و اينگونه
سخن آغاز نمود: هان اى مردم مدينه! براساس آيه شريفه «الْيَوْمَ
أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» دين و آيين شما امروز به كمال رسيد، به نعمت
اسلام مشرّف شديد، حضرت احديّت از شما راضى و خشنود
گرديد، ديگر اديان باطل نياكان خود را رها كنيد و هرگز از آنها به
نيكى ياد نكنيد، از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدّت پرهيز
(1) فرقه وهابى و پاسخ به شبهات آنها، مقدمه على دوانى، ص 40.
(103)
نماييد، زيرا همه آنها به آيين شرك درگذشتهاند(1).
7. تخريب قبور طائف و مكه:
در سال 1343 وهّابىها بار ديگر قبه ابن عباس و ديگر قبور طائف و
قبرهاى عبدالمطلب، ابوطالب و حضرت خديجه همسر پيامبر صلىاللهعليهوآله و
زادگاه حضرت زهرا عليهاالسلام و همه شعائر اسلامى مكه را ويران كردند(2).
8. تخريب قبور ائمه بقيع عليهمالسلام :
در سال 1344، وهّابيّان پس از اشغال مكه، به مدينه روى آوردند و
پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، آن را اشغال نمودند، قبور ائمه
بقيع و ديگر قبور همچون قبر إبراهيم فرزند پيامبر و زنان آن حضرت، قبر
ام البنين مادر حضرت عباس، قبه عبداللّه پدر پيامبر صلىاللهعليهوآله ، إسماعيل پسر
امام جعفر صادق و قبه همه صحابه و تابعين را بدون استثنا خراب كردند.
ضريح فولادى ائمه بقيع را كه در اصفهان ساخته و به مدينه حمل
شده بود، از روى قبر حضرت امام حسن مجتبى، امام زين العابدين، امام
محمد باقر و امام جعفر صادق عليهمالسلام برداشته و بردند. قبور عباس عموى
پيامبر و فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين را كه با قبور چهار امام همام،
در زير يك قبه بودند نيز ويران كردند(3).
هم چنين زادگاه امام حسن و امام حسين در مدينه، قبور شهداى بدر
(1) تاريخ وهّابيان، 107، تاريخ الوهّابيّه، چاپ مصر، ص 126.
(2) مقدمه علامه دوانى بر كتاب فرقه وهابى، ص 55.
(3) مقدمه دوانى بر كتاب فرقه وهابى، ص 56.
(104)
و نيز بيت الاحزانى را كه حضرت على عليهالسلام براى حضرت زهرا عليهاالسلام ساخته
بود، ويران كردند(1).
9. قتل عام مردم طايف:
برخى بر اين پندارند كه وهّابيّان فقط بلاد شيعه نشين را مورد تاخت و
تاز قرار دادند، ولى با نگاهى به عملكرد آنان در حجاز و شام، روشن
خواهد شد كه حتّى مناطق سنّى نشين نيز از حملات آنان در امان
نمانده است.
زينى دحلان مفتى مكه مكرّمه مىنويسد:
ولمّا ملكوا الطائف في ذى القعدة سنة 1217 ألف ومائتين وسبعة
عشر قتلوا الكبير والصغير والمأمور والآمر ولم ينج إلاّ من طال
عمره، وكانوا يذبحون الصغير على صدر أمّه ونهبوا الأموال
وسبّوا النساء(2)؛ هنگامى كه وهّابيّان در سال 1217 هجرى
طايف را به تصرّف خود درآورند، كوچك و بزرگ، رئيس و كارمند،
همه و همه را قتل عام كردند. جز سالخوردگان كسى از دست آنان
خلاصى نيافت، آنان كودك شيرخواره را در آغوش مادر سر بريدند
و اموال مردم را غارت كردند و زنان را به اسارت در آوردند.
جَبَرْتى(3) موّرخ حنفى مىنويسد:
في أواخر سنة 1217 ه. أغار الوهّابيّون على الحجاز، فلما قاربوا
(1) پايگاه اطلاع رسانى مركز اسناد انقلاب اسلامى، www.irdc.ir
(2) الدرر السنيّه، ص 45.
(3) وى عبد الرحمان بن حسن بن ابراهيم مصرى حنفى، متوفّاى 1237 مىباشد.
(105)
الطائف خرج إليهم الشريف غالب فهزموه، فرجع إلى الطائف
وأحرقت داره وهرب إلى مكة، فحاربوا الطائف ثلاثة أيام حتّى
دخلوها عنوة، وقتلوا الرجال وأسروا النساء والأطفال، وهذا دأبهم
فى من يحاربهم، وهدموا قبة ابن عباس فى الطائف(1)؛ در اواخر
سال 1271، وهّابيّان به حجاز يورش بردند و هنگامى كه نزديك
طايف شدند شريف غالب، حاكم طايف، براى مقابله با آنان به
بيرون طايف رفت، ولى او را شكست دادند و او به داخل شهر
بازگشت. خانه او را آتش زدند و او بهسوى مكه فرار كرد و پس از آن
به مدّت سه روز با مردم طايف جنگيدند و مردان آنان را كشتند و
زنان و كودكان را به اسارت گرفتند.
روش وهّابيّان همهجا اين چنين بود و در طايف، قبر ابن عباس را
(كه محل زيارت عموم بود) ويران كردند.
جميل صدقى زهاوى، از علماى اهل سنّت عراق در حمله وهّابيان به
طايف مىنويسد:
از زشت ترين كارهاى وهّابيان در سال 1217، قتل عام مردم
طايف است كه بر صغير و كبير رحم نكردند، كودك شيرخوار را در
آغوش مادر سر بريدند، جمعى را كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند،
كشتند و حتّى گروهى را كه در مسجد مشغول نماز بودند به قتل
رساندند و كتابها را كه در ميان آنها تعدادى قرآن و نسخههايى
از صحيح بخارى و صحيح مسلم و ديگر كتابهاى حديثى و فقهى
(1) عجائب الآثار، ج 2، ص 554 و غالب محمّد أديب در: أخبار الحجاز ونجد فى تاريخ
الجبرتى، ص 93.
(106)
نيز بود، در كوچه و بازار افكنده و آنها را پايمال كردند(1).
وهّابيان پس از قتل عام مردم طايف طى نامهاى، علماى مكه را به
آيين خود دعوت كردند، آنان در كنار كعبه گرد آمدند تا به نامه وهّابيان
پاسخ بگويند كه ناگهان جمعى از ستم ديدگان طايف داخل مسجدالحرام
شدند و آن چه بر آنان گذشته بود بيان داشتند، مردم سخت به وحشت
افتادند، گويا كه قيامت برپا شده است.
آن گاه علما و مفتيان مذاهب چهارگانه اهل سنّت از مكه مكرّمه و ديگر
بلاد اسلامى كه براى اداى مناسك حج آمده بودند، به كفر وهّابيان حكم
كردند و بر امير مكّه واجب دانستند تا با آنان به مقابله برخيزد و فتوا دادند
كه بر مسلمانان واجب است تا در اين جهاد شركت نمايند و در صورت
(1) «ومن أعظم قبائح الوهابيّة اتّباع ابن عبد الوهّاب، قتلهم الناس حين دخلوا الطائف قتلاً عامّا
حتّى استأصلوا الكبير والصغير، وأودّوا بالمأمور والأمير، والشريف والوضيع، وصاروا
يذبحون على صدر الأم طفلَها الرضيع، ووجدوا جماعة يتدارسون القرآن فقتلوهم عن آخرهم،
ولمّا أبادوا من في البيوت جميعا خرجوا إلى الحوانيت والمساجد وقتلوا من فيها وقتلوا الرجل
في المسجد وهو راكع أو ساجد، حتّى أفنوا المسلمين في ذلك البلد ولم يبق فيه إلاّ قدر نيف
وعشرين رجلاً تمنعوا في بيت الفتنى بالرصاص أن يصلوهم وجماعة في بيت الفعر قدر
المائتين وسبعين قاتلوهم يومهم ثم قاتلوهم في اليوم الثانى والثالث حتّى راسلوهم بالأمان
مكرا وخديعة فلمّا دخلوا عليهم وأخذوا منهم السلاح قتلوهم جميعا، وأخرجوا غيرهم أيضا
بالأمان والعهود إلى وادي (وج) وتركوهم هنالك في البرد والثلج حفاة عراة مكشوفي
السوآت، هم ونساوءهم من مخدرات المسلمين ونهبوا الأموال والنقود والأثاث، وطرحوا
الكتب على البطاح وفي الأزقة والأسواق تعصف بها الرياح، وكان فيها كثير من المصاحف
ومن نسخ البخارى ومسلم وبقية كتب الحديث والفقه وغير ذلك، تبلغ الوفا موءلفة فمكثت هذه
الكتب أيّاما وهم يطوءونها بأرجلهم ولا يستطيع أحد أن يرفع منها ورقة، ثم أخربوا البيوت
وجعلوها قاعا صفصفا وكان ذلك سنة 1217.» الفجر الصادق، ص 22.
(107)
كشته شدن شهيد خواهند بود(1).
10. كشتار عمومى علماى اهل سنّت:
دريادار سرتيپ ايّوب صبرى مىنويسد: «عبد العزيز بن سعود كه تحت
تأثير سخنان محمّد بن عبد الوهّاب قرار گرفته بود، در نخستين سخنرانى
خود در حضور شيوخ قبايل گفت: ما بايد همه شهرها و آبادىها را به
تصرّف خود درآوريم و احكام و عقايد خود را به آنان بياموزيم ...»(2).
تا آن جا كه مىگويد:
براى تحقّق بخشيدن به اين آرزو ناگزير هستيم كه عالمان اهل
سنّت را كه مدّعى پيروى از سنّت سنيّه نبويّه و شريعت شريفه
محمّديّه هستند، از روى زمين برداريم.
و به عبارت ديگر، مشركانى كه خود را به عنوان علماى اهل سنّت
قلمداد مىكنند از دم شمشير بگذرانيم به ويژه علماى سرشناس و
مورد توجّه را، زيرا تا اينها زندهاند همكيشان ما روى خوشى
نخواهند ديد، از اين رهگذر بايد نخست كسانى را كه به عنوان عالم
(1) سيف الجبر المسلول على الأعداء، ص 2.
(2) تاريخ وهّابيان، 33.
در چاپ مصر اين چنين آمده: «ها أنا ذا آمر حامية، فأستطيع الآن أن أفصح عمّا أضمره في
خلدى إنّ هدفي من حشد هذا الجيش هو أن أنطلق من دار الخلافة ـ وهي الدرعيّة ونجد ـ
بجحفل أشوس لا يقهر، فأحتلّ جميع الديار والقفار وأعلّم الناس الأحكام والشرائع، وأضمّ
بغداد وبجميع توابعها إليّ فتنعم في ظلّ العدل الذى نتصف به». تاريخ الوهّابيّه، ص 54.
(108)
خودنمايى مىكنند ريشهكن نموده، سپس بغداد را تصرّف كرد(1).
در جاى ديگرى مىنويسد:
سعود بن عبد العزيز در سال 1218 به هنگام تسلّط بر مكه مكرّمه،
بسيارى از دانشمندان اهل سنّت را بىدليل به شهادت رساند و
بسيارى از اعيان و اشراف را بدون هيچ اتّهامى به دار آويخت و هر
كس را كه در اعتقادات مذهبى ثبات قدم نشان مىداد به انواع
شكنجهها تهديد كرد و آن گاه مناديانى فرستاد كه در كوچه و بازار
بانگ زدند: ادخلوا في دين سعود، وتظلّوا بظلّه الممدود؛ هان اى
مردمان! به دين سعود داخل شويد و در زير سايه گستردهاش مأوا
گزينيد!(2).
(1) تاريخ وهّابيان، 33.
در چاپ مصر اين چنين آمده: ولاجل تحقيق هذا الأمل فلابدّ من أن نجتثّ دابر علماء العامّة
الذين يدّعون أنّهم يتّبعون السنّة النبويّة السنيّة والشريعة المحمّديّة العليّة وبعبارة أخرى:
نستأصل شأفة المشركين الذين يسمّون أنفسهم باسم علماء أهل السنّة ولا سيّما من يشار إليه
بالبنان منهم.
إذ ما دام هؤلاء في قيد الحياة فسوف لا يروق لأتباعنا بلغة من العيش، فلذا ينبغي أن نبيد من
يظهر بعنوان عالم أولاً، ثمّ نحتلّ بغداد ثانيا. تاريخ الوهّابيّة، ص 55، ط. الهدف للإعلام
والنشر ـ قاهره سال 2003 م.
(2) تاريخ وهابيان، ص 74.
عبارت چاپ مصر اين چنين است: قتل سعود الوخيم العاقبة كثيرا من علماء العامّة بدون ذنب
وأعدم شنقا كثيرا من الأعيان والأشراف دون أيّ تهمة، وهدّد بأنواع العذاب كلّ من يبدي
تمسّكا بما عليه من عقائد دينيّة وحينئذ أرسل رجالاً ينادون بغاية الوقاحة في الأزقّة
والأسواق بأعلى أصواتهم «ادخلوا في دين سعود، وتظلّوا بظلّه الممدود» وبهذا النداء
المسعور دعوا الناس عملاً إلى اعتناق دين محمّد بن عبد الوهّاب. تاريخ الوهّابيّه، ص 95.
(109)
11. قطع مناسبات تجارى با كشورهاى غير وهابى:
فاسيليف مستشرق روسى مىنويسد:
وقد بلغ تعصّب الوهّابيّين إلى حدّ حملهم على قطع العلاقات
التجاريّة مع غيرهم، وكانت التجارة إلى عام 1269 ه مع الشام
والعراق محرمة(1)؛ تعصّب وهّابيّان به جايى رسيد كه تجّار
عربستانى را وادار به قطع مناسبات تجارى با كشورهاى غير وهّابى
كردند كه تا سال 1269 تجارت با كشور سوريه و عراق از اين جهت
كه وهّابى نبودند، حرام بود.
ابن بشر تاريخ نگار وهّابى مىنويسد:
وكانوا إذا وجدوا تاجراً في طريق يحمل متاعاً إلى المشركين
صادروا ماله(2)؛ وهّابيّان اگر مشاهده مىكردند كه بازرگانى، كالايى
را به كشورهاى مشركين (يعنى غير وهّابى) حمل مىكند، آن را
مصادره مىكردند.
12. كشتار حجاج بيت اللّه الحرام:
الف: كشتار حجاج يمن:
در سال 1341 وهّابيّان با حجاج يمنى كه خلع سلاح بودند و هيچگونه
(1) تاريخ العربية السعودية، ص 105 .
(2) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 122 .
(110)
دفاعى به همراه نداشتند، رو به رو شدند. آنان ابتدا به حجاج امان دادند؛
ولى وقتى در بالاى كوه قرار گرفتند و حجاج يمنى در پايين قرار داشتند،
دهانه توپها را به سوى آنان گرفته و تنها دو نفر جان سالم به در بردند كه
جريان كشتار وحشيانه را به آگاهى مردم رساندند(1).
ب: قتل عام حجاج مصرى در منى:
در سال 1344 وهّابيان برخى از اعمال حاجيان مصرى در منى را
حرام دانستند و عدّهاى از آنها را كشتند(2).
ج: كشتار حجاج ايرانى:
عمّال وهّابى رژيم آل سعود در چهارم ذى الحجه 1407 ق (9 مرداد
1366 ش) هزاران نفر از حجاج بيت اللّه الحرام را به جرم سر دادن فرياد
برائت از مشركين در مكه به خاك و خون كشيدند و حتى آخوندهاى
دربارى آنان، فرياد مىزدند و مىگفتند: «اقتل المجوس اقتل المشركين»؛
مجوس و مشركين را بكشيد. يكى از شاهدان عينى اين واقعه تلخ را اين
چنين نقل مىكند:
با چشم خود ديدم كه سعودىهاى كثيف، بىشرمانه و بىرحمانه با
عصاى معلولين با دو دست محكم به صورت زنها مىكوبيدند و
نقش بر زمين مىكردند. اى كاش به زدن تنها قانع بودند. وقتى
خانمى بر روى زمين مىغلطيد، نفر بعدى با هر وسيلهاى كه در
(1) salaf.blogfa.com
(2) salaf.blogfa.com
(111)
دست داشت به مغز نيمه جان او مىكوبيد تا از دنيا برود(1).
د: حمله وهابيان افراطى به حجاج بحرينى:
در مهر ماه 1386 گروهى از وهّابيان تندرو با كمين در كوچههاى
اطراف مسجدالحرام پس از مشاهده مينى بوس شيعيان بحرينى با خرده
شيشههاى تيز و برنده به سوى حجاج شيعه يورش بردند و اقدام به
فحاشى و به زبان آوردن القابى چون شيعيان سگ صفت كافر و دهها
فحش ديگر كردند(2).
13. كشتار مردم بى دفاع اردن:
در سال 1343، جمعى از وهّابىها ناگهان به اردن يورش بردند و مردم
بىاطلاع «ام العمد» و همسايه آنان را مورد هجوم قرار دادند، مردان و زنان
بىگناه را كشتند و اموال آنان را غارت كردند. اما طولى نكشيد كه با
رانده شدن برخى و اسارت عدهاى ديگر، عقب نشينى كردند كه البته
اسيران وهّابى به فرمان انگليس آزاد شدند. در سال 1346 وهابيان دوباره
با سپاهى متشكل از سى هزار نفر به اردن حمله كردند و قتل و غارت و
خونريزى شديدى به راه انداختند(3).
(1) روزنامه جمهورى اسلامى ايران، 16 آذر 1366، خاطرات سيدرضا موسوى كاظمى
محمدى از نايين.
(2) www.shia-news.com
(3) www.salaf.blogfa.com
(112)
14. كشتار عزاداران امام موسى كاظم عليهالسلام :كشتار عزاداران امام موسى كاظم عليهالسلام
در 25 رجب 1426 مصادف با شهادت امام موسى كاظم عليهالسلام وهّابيون با
پخش غذاهاى مسموم در اطراف حرم آن إمام عليهالسلام و نيز انجام انفجارهاى
متعدد در كاظمين بين صفوف عزاداران امام موسى كاظم عليهالسلام ، باعث
شهادت 1500 نفر از شيعيان عزادار شدند.
15. جنايتهاى طالبان وهابى در افغانستان:
در اواخر سال 1372 شمسى گروهى وهّابى به نام طالبان در افغانستان
وارد صحنه نبرد شدند كه از سوى عربستان و آمريكا حمايت مىشدند. در
شهريور 1375 كابل را تصرّف كردند و به كشتار مسلمانان شيعى
پرداختند. در 17 مرداد 1377 زنان و مردان و كودكان را از پشت بامها به
رگبار بستند و اهالى شهر مزار شريف را قتل عام كردند؛ سپس با هجوم به
بيمارستانها، بيماران شيعه را روى تختها به شهادت رساندند.
در سنگچارك و باميان و يروان و كاپيسا، شكم بانوان حامله شيعه را
پاره مىكردند و جنين آنان را بيرون كشيده و سر مىبريدند(1).
در عاشوراى 1267 شيعيان قندهار در حسينيهها سرگرم عزادارى
بودند كه ناگهان وهّابيان جنايتكار با اسلحه هجوم آوردند و عدّه فراوانى از
شيعيان بىدفاع را به فجيعترين وضع به قتل رساندند(2).
16. وهابيت و انفجار در اهواز:
در جريان دستگيرى عوامل بمب گذارىهاى پياپى سال 1384 در
(1) www.salaf.blogfa.com
(2) محمد سلطان الواعظين، شبهاى پيشاور، ج 1، تحقيق: عبدالرضا درايتى، انتشارات
دليل ما، چاپ اول، پايى. 1385، ص 346.
(113)
اهواز، روشن شد كه از مجموع 46 دستگير شده، 44 نفر داراى عقايد
وهّابيت هستند. براساس اطّلاعات موثق، اين عدّه از سوى اسرائيل،
آمريكا و انگليس حمايت مىشدند و از عوامل وهّابيت در ايران بودند(1).
17. انفجار بزرگ در مسجد تاريخى براثا:
در عمليات انتحارى هجدهم فروردين 1385 در مسجد تاريخى
براثاى بغداد، بيش از 69 نفر كشته و 130 نفر زخمى شدند(2).
انفجار حرم عسكريين:
22 فوريه 2006 (3/12/84)، انفجار 215 كيلوگرم مواد منفجره منجر
به آسيب كلى مرقد امام هادى و امام حسن عسكرى عليهماالسلام شد.
13 ژوئن 1207، (23/3/1386)، انفجار منارههاى عسكرين به دست
وهّابيّان برگ ديگرى از جنايت وهّابيّت تكفيرى را رقم زد.
حدود ساعت 9 صبح بر اثر وقوع چندين انفجار مهيب، دو مناره حرم
عسكريين منفجر و تخريب شد. در انفجار نخست گلدسته طلايى سمت
چپ و در انفجار دوم گلدسته سمت راست اين حرم منفجر گرديد.
همچنين در اين اقدام تروريستى ، سقف سرداب غيبت حضرت
ولى عصر(عج) نيز به كلى فرو ريخت(3).
(1) www.aftabnews.ir
(2) روزنامه ايران، 19 فروردين 1385، صفحه بين الملل.
(3) ر.ك: خبرگزارى مهر 13/3/86؛ روزنامه كيهان، 24 خرداد 1386، 28 جمادى
الأوّل 1428، 14 ژوئن 1207، سايت مجمع جهانى محبين اهلالبيت 23 خرداد
1386.
(114)
فصل چهارم
وهّابيّت و خداشناسى
1. ابن تيميّه ناشر افكار تجسيم:
يكى از مسايلى كه ابن تيميّه بنيان گذار فكرى وهّابيّت، به نشر آن
همّت گماشت اعتقاد به جسمانيت خداوند متعال و اثبات لوازم جسمانيّت
مانند: قرار گرفتن بر روى كرسى، خنديدن، راه رفتن و مانند اينها براى
حقّ تعالى بود.
ابن تيميّه گفته است:
وليس فى كتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمّة
وأئمّتها أنّه ليس بجسم وأنّ صفاته ليست أجساما وأعراضا؟! فنفى
المعانى الثابتة بالشرع والعقل بنفى ألفاظ لمينف معناها شرع ولا
عقل، جهل وضلال(1)؛ در كتاب خدا و سنّت رسول اكرم [ صلىاللهعليهوآله ] و
همچنين در گفتار سلف امّت (صحابه) و پيشوايان دينى نيامده كه
خداوند جسم نيست و صفات او از جسمانيّت و عَرَض بودن منزّه
است. انكار يك معنايى كه شرع و عقل آن را نفى نكرده، يك نوع
نادانى و گمراهى است.
(1) التأسيس فى ردّ أساس التقديس، ج 1، ص 101.
(115)
او در ادامه مىگويد:
والكلام في وصف اللّه بالجسم نفيا وإثباتا بدعة، لم يقل أحد من
سلف الأمّة وأئمتها إنّ اللّه ليس بجسم، كما لم يقولوا إنّ اللّه
جسم(1)؛ نفى و اثبات جسمانيّت خداوند متعال بدعت است و
كسى از بزرگان گذشته نگفته است كه خداوند جسم نيست،
همانگونه كه گفته نشده او جسم است.
در جاى ديگر مىگويد:
فإسم المشبّهة ليس له ذكر بذمّ، في الكتاب والسنّة ولاكلام أحد
من الصحابة والتابعين(2)؛ در قرآن و روايات، مذمتى از مشبهه به
ميان نيامده و سخنى هم از صحابه و تابعين در اين باره نقل نشده
است.
2. هيئت عالى افتاى سعودى و جسمانيّت خداوند تعالى:
هيئت عالى افتاى سعودى در پاسخ به پرسش درباره جسمانيّت
خداوند تعالى نوشته است:
ونظرا إلى أنّ التجسيم لم يرد في النصوص نفيه ولا إثباته فلايجوز
للمسلم نفيه ولا إثباته؛ لأنّ الصفات توقيفيّة(3)؛ با توجّه به اين كه
درباره جسمانيّت خداوند نفيا و اثباتا در روايات گفتوگو نشده
است، بنابراين، نبايد سخنى گفته شود؛ چون صفات خداوند
(1) الفتاوى، ج 5، ص 192.
(2) بيان تلبيس الجهميّة فى تأسيس بدعهم الكلاميه، ج 1، ص 109.
(3) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء، ج 3، ص 227.
(116)
توقيفى(1) است.
3. خداى وهّابيّت مىخندد:
ابن تيميّه در رساله عقيدة الحمويّه مىنويسد:
خداوند مىخندد و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى
مىكند(2).
4. خداى وهّابيّت از عرش به زير مىآيد:
ابن تيميّه مىگويد:
خداوند هر شب هر گونهاى كه بخواهد به آسمان دنيا فرود مىآيد و
مىگويد: آيا كسى هست كه مرا بخواند تا اجابتش كنم و طالب
مغفرتى هست كه او را ببخشم ... ؟ خدا اين كار را تا طلوع فجر انجام
مىدهد.
وى پس از نقل مطلب بالا مىنويسد:
فمن أنكر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ(3)؛ هر كس فرود آمدن
خدا را به آسمان دنيا انكار يا توجيه كند، بدعتگذار و گمراه است.
ابن بطوطه در سفرنامه خود مىنويسد:
ابن تيميّه در مسجد جامع دمشق كه من حضور داشتم، بر بالاى
منبر گفت: إنّ اللّه ينزل إلى السماء الدنيا كنزولي هذا؛ خداوند به
(1) يعنى فقط آنچه را كه در روايات و آيات آمده، مىشود به زبان آورد.
(2) مجموعة الرسائل الكبرى، رساله يازدهم، ص 451.
(3) همان.
(117)
آسمان دنيا فرود مىآيد، همچنان كه من از پلّههاى اين منبر فرود
مىآيم، سپس يك پلّه پايين آمد.
ابن الزهراء، از فقهاى مالكى اعتراض كرد و اظهارات وى را به اطّلاع
ملك ناصر رساند، وى دستور داد تا او را زندانى كردند و در زندان از
دنيا رفت(1).
5. خداى وهّابيّت با چشم قابل رؤيت است:
ابن تيميّه در كتاب منهاج السنّة كه ردّى بر كتاب منهاج الكرامه علاّمه
حلّى است، مىنويسد:
در اين كه خداوند در قيامت با چشم قابل رؤيت هست، گفتار سلف
و پيشوايان امّت اسلامى و جمهور مسلمانان از مذاهب چهارگانه
مىباشد و علماى حديث، احاديث متواتر در اين زمينه از پيامبر
اكرم صلىاللهعليهوآله نقل كردهاند(2).
6. خداى وهّابيّت نمىتواند همه جا باشد:
از هيئت عالى افتاى سعودى پرسيده شده: از نظر شرعى حكم كسى
كه معتقد است كه خداوند همهجا وجود دارد چيست؟ و چگونه مىشود به
او پاسخ داد؟ هيئت عالى پاسخ داده:
(1) رحلة ابن بطوطه، ص 113.
(2) «أمّا إثبات روءية اللّه تعالى بالأبصار في الآخرة فهو قول سلف الأمّة وأئمّتها وجماهير
المسلمين من أهل المذاهب الأربعة وغيرها وقد تواترت فيه الأحاديث عن النبي [ صلىاللهعليهوآلهوسلم [
عند علماء الحديث،» منهاج السنّه ج3 ص341.
(118)
عقيده اهل سنّت اين است كه خداوند بالاى عرش قرار گرفته و در
درون جهان نيست؛ بلكه خارج از اين عالم مىباشد.
و دليل بر علوّ خداوند و بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول قرآن از
طرف اوست و مسلّم است كه نزول همواره از بالا به پايين صورت
مىگيرد، همان گونه كه در قرآن نيز آمده است: «وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ
الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ ...»(1)؛ ما قرآن را به سوى تو به حقّ نازل نموديم.
تا آن جا كه مىنويسند:
رسول گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] از كنيزى كه مىخواست او را آزاد نمايد،
پرسيد: خداوند كجاست؟ پاسخ داد: در آسمانهاست. حضرت
پرسيد: من چه كسى هستم؟ پاسخ داد: پيامبر خدا.
آنگاه حضرت به صاحب آن كنيز فرمود: او شخص باايمانى است و
مىتوانى وى را در راه خدا آزاد نمايى.
و همچنين رسول اكرم [ صلىاللهعليهوآله ] فرمود: من امين كسى هستم كه در
آسمانهاست و اخبار آسمان هر صبح و شب به اطّلاع من مىرسد.
آن گاه هيئت عالى افتاى سعودى مى نويسد:
من اعتقد أنّ اللّه في كلّ مكان فهو من الحلوليّة، ويردّ عليه
بماتقدّم من الأدلّة على أنّ اللّه فى جهة العلوّ، وأنّه مستو على
عرشه، بائن من خلقه، فإن انقاد لما دلّ عليه الكتاب والسنّة
والإجماع، وإلاّ فهو كافر مرتدّ عن الإسلام؛ هر كس معتقد باشد كه
خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون
عالم شده، بايد به چنين فردى با دليل ثابت كرد كه خداوند بر بالاى
(1) مائده (5) آيه 48.
(119)
عرش قرار دارد و خارج از جهان مىباشد و اگر نپذيرفت، او كافر و
مرتدّ و خارج از اسلام است(1).
7. خداى وهّابيّت مىتواند بر روى پشه قرار گيرد:
ابن تيميّه مىگويد:
ولو قد شاء لاستقرّ على ظهر بعوضة فاستقلّت به بقدرته ولطف
ربوبيّته فكيف على عرش عظيم(2)؛ اگر خداوند بخواهد با قدرت
خويش مىتواند بر پشت يك پشهاى هم قرار گيرد، پس چگونه
نتواند بر روى عرش استقرار بيابد؟
8. خداى وهّابيّت نوجوان و مو فرفرى است:
ابو يعلى از ابن عبّاس نقل كرده كه پيامبر گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] فرمود:
رأيت ربّي عزّ وجلّ، شابّ أمرد جعد قطط، عليه حلية حمراء؛
خداوند را به صورت نوجوانى ديدم كه هنوز موى صورتش در
نيامده، سرش پرمو، پيچ پيچ (فرفرى) و داراى زيور و آلات سرخ
بود.
ابو يعلى در كتاب ديگرش گفته:
ابوزرعه دمشقى اين روايت را صحيح شمرده ... و احمد بن حنبل
گفته: هذا حديث رواه الكبّر عن الكبّر، عن الصحابة عن
النبي [ صلىاللهعليهوآله ] ، فمن شك فى ذلك أو في شىء¨ منه فهو جهميّ لا تقبل
(1) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء، ج 3، ص 216 و 218.
(2) التأسيس فى ردّ أساس التقديس، ج 1، ص 568 .
(120)
شهادته ولا يُسلّم عليه، ولا يُعاد في مرضه(1)؛ اين حديث را
بزرگان از بزرگان از صحابه روايت كردهاند و هر كس در صحّت اين
روايت شك نمايد او جهمى و شهادت او پذيرفته نيست، به او نبايد
سلام داد و به هنگام بيمارى از وى نبايد عيادت كرد.
9. خداى وهّابيّت مبتلا به درد چشم مىشود:
شهرستانى متوفّاى 548، بعد از نقل خرافات مشبهه مىنويسد:
وزادوا فى الأخبار أكاذيب وضعوها ونسبوها إلى النبي ـ عليه
الصلاة والسلام ـ وأكثرها مقتبسة من اليهود فإن التشبيه فيهم
طباع حتّى قالوا: اشتكت عيناه فعادته الملائكة وبكى على طوفان
نوح حتّى رمدت عيناه(2)؛ مشبهه احاديث دروغين ساخته و به
پيامبر اكرم، عليه الصلاة والسلام، نسبت دادهاند و اكثر اين روايات
ساختگى برگرفته از يهود مىباشد، زيرا تشبيه، اساس آيين يهود
است تا جايى كه گفتهاند: چشمان خداوند ـ تبارك وتعالى ـ به درد
آمد و ملائكه به عيادت او رفتند و خداوند بر طوفان نوح كه باعث
نابودى انسانها شد، به قدرى گريه كرد كه چشمانش به درد آمد و
تار گرديد.
10. خداى وهّابيّت با پيامبر صلىاللهعليهوآله مصافحه مىكند:
بنا به نقل شهرستانى، مشبهه از پبامبر گرامى صلىاللهعليهوآله نقل مىكنند كه
(1) طبقات الحنابله، ج 3، ص 81، ح 82 و أبو يعلى، إبطال التأويلات، ج 1، ص 141.
(2) ملل ونحل، ج 1، ص 153.
(121)
فرمود:
لقيني ربّي فصافحني وكافحني ووضع يده بين كتفي حتّى وجدت
برد أنامله(1)؛ با خداوند ملاقات كردم و او با من مصافحه كرد و به
من بوسه داد و دستش را ميان شانههايم نهاد و من سردى
انگشتان خدا را احساس كردم.
11. خداى وهّابيّت غير از ريش و عورت، همه چيز دارد:
ابو بكر ابن عربى مىگويد:
فردى كه مورد وثوق من بود نقل كرد كه ابويعلى (امام و پيشواى
ابن تيميّه) مىگويد: إذا ذكر اللّه تعالى وما ورد من هذه الظواهر
في صفاته، يقول: ألزموني ماشئتم فإنّي ألتزمه، إلاّ اللحية
والعورة(2)؛ نسبت به آنچه كه در صفات حقّ گفته مىشود، از قول
من نقل كنيد و هر عضوى را جز ريش و عورت، ملتزم مىشوم.
12. پيامبر وهّابيّت در كنار خداى آنان جلوس مىكند:
ابن قيّم شاگرد ابن تيميّه مىنويسد:
إنّ اللّه يجلس على العرش، ويجلس بجنبه سيّدنا محمّد [ صلىاللهعليهوآله [
وهذا هو المقام المحمود(3)؛ خداوند بر روى عرش مىنشيند و
(1) الملل والنحل، ج 1، ص 100.
(2) العواصم من القواصم، ص 210؛ الطبعة الحديثة، ج 2، ص 283 و دفع شبه التشبيه
بأكف التنزيه، ص 95 و 130 (حاشيه).
(3) بدائع الفوائد، ج 4، ص 39.
(122)
رسول اكرم [ صلىاللهعليهوآله ] نيز در كنار او جلوس مىكند و اين همان مقام
محمود و شايستهاى است كه قرآن وعده داده است.
13. خداى وهّابيّت چهار انگشت بزرگتر از عرش است:
ابن عربى در تفسير آيه شريفه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى(1)»
مىگويد:
«إنّه جالس عليه، متّصل به، وأنّه أكبر بأربع أصابع، إذ لايصحّ أن
يكون أصغر منه، لأنّه العظيم، ولا يكون مثله لأنّه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ
شَىْءٌ »(2) فهو أكبر من العرش بأربع أصابع؛ خداوند بر روى عرش
مىنشيند و چهار انگشت از عرش بزرگتر (پهنتر) مىباشد؛ زيرا
خداوند عظيم است و نمىشود كه با عرش يكسان باشد و از اين
روى، چهار انگشت از عرش بزرگتر مىباشد(3).
طبرى در تفسير خود در ذيل آيه شريفه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَوَاتِ
وَالاْءَرْضَ(4)» از عبد اللّه بن خليفه از رسول اكرم صلىاللهعليهوآله نقل كرده كه فرمود:
وإنّه ليقعد عليه فما يفضّل منه مقدار أربع أصابع، ثمّ قال
بأصابعه(5)؛ خداوند بر روى كرسى مىنشيند و از هر طرف به مقدار
(1) طه (20) آيه 5.
(2) شورى (42) آيه 11. «هيچ چيز همانند او نيست».
(3) العواصم من القواصم، ص 209.
(4) بقره (2) آيه 255.
(5) جامع البيان، ج 3، ص 16.
(123)
چهار انگشت از كرسى پهنتر مىباشد، آنگاه حضرت فرمود: به
مقدار چهار انگشت خداوند.
ديلمى از عبد اللّه عمر نقل كرده كه مىگويد:
إنّ اللّه عزّ وجل ملأ عرشه يفضّل منه كما يدور العرش أربعة أصابع
بأصابع الرحمن عزّوجل(1)؛ خداوند، عرش خود را پُر مىكند
بهطورى كه از هر طرف، چهار انگشت به اندازه انگشت خداوند،
بيشتر مىآيد.
14. كرسى در اثر سنگينى خداى وهّابيّت ناله مىكند:
سيوطى با سندهاى مختلف از عمر نقل مىكند كه گفت:
زنى خدمت رسول اكرم [ صلىاللهعليهوآله ] رسيد و گفت: دعا كن خداوند مرا
وارد بهشت سازد، رسول گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] خدا را به عظمت ياد كرد و
فرمود: «إنّ كرسيّه وسع السماوات والأرض، وإنّ له أطيطا كأطيط
الرحل الجديد إذا ركب من ثقله(2)؛ كرسى خداوند، سراسر آسمان
و زمين را فرا گرفته است و هنگامى كه خداوند بر روى كرسى قرار
مىگيرد، در اثر سنگينى، از كرسى نالهاى همانند ناله شتر بچه
خارج مىشود.
(1) فردوس الأخبار، ج 1، ص 219.
(2) قال السيوطي: وأخرج عبد بن حميد وابن أبي عاصم في السنة والبزار وأبو يعلي وابن جرير
وأبو الشيخ والطبراني وابن مردويه والضياء المقدسى في المختارة عن عمر، «أنّ إمرأة أتت
النبي [ صلىاللهعليهوآلهوسلم ] فقالت: أدع اللّه أن يدخلني الجنّة، فعظمّ الرب تبارك وتعالى وقال : «إنّ
كرسيّه وسع السماوات والأرض، وإنّ له أطيطا كأطيط الرحل الجديد إذا ركب من ثقله». درّ
المنثور، ج 1، ص 328.
(124)
و هيثمى در كتاب مجمع الزوائد اين روايت را صحيح دانسته است(1).
15. خداى وهّابيّت دوان دوان راه مىرود:
از هيأت عالى افتاى سعودى پرسيدند: «هل للّه صفة الهرولة؟؛ آيا
خداوند متصف به صفت هروله (دوان دوان رفتن) مىباشد؟» پاسخ دادند:
نعم! صفة الهرولة على نحو ما جاء في الحديث القدسي الشريف
على ما يليق به قال تعالى: إذا تقرّب إليّ العبد شبرا تقرّبت إليه
ذراعا، وإذا تقرّب إليّ ذراعا تقرّبت منه باعا، وإذا أتاني ماشيا أتيته
هرولة؛ رواه البخارى ومسلم(2)؛ آرى، صفت هروله (دوان دوان
رفتن) خدا در حديث قدسى كه بخارى و مسلم نقل كردهاند آمده
كه خداوند فرموده: اگر بندهاى يك وجب به من نزديك شود، من
يك ذراع (نيم متر) به او نزديك خواهم شد و اگر او يك ذراع به
طرف من بيايد، من به قدر فاصله انگشتان دو دست كه به صورت
افقى باز شود (بيش از يك متر و نيم) به او نزديك خواهم شد، اگر او
قدم زنان به طرف من بيايد، من دوان دوان به طرف او خواهم رفت.
بن باز، مفتى اعظم سابق عربستان در پاسخ به استفتايى اين چنين
نوشته:
(1) هيثمى مىگويد: «رواه البزار ورجاله رجال الصحيح». مجمع الزوائد، ج 1، ص 83.
و در جاى ديگر مىگويد: «رواه أبو يعلى فى الكبير ورجاله رجال الصحيح غير عبد اللّه بن
خليفة الهمذانى وهو ثقة». مجمع الزوائد، ج 10، ص 159.
(2) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث والإفتاء، ج 3، ص 196، فتواى شماره 6932.
(125)
أمّا الوجه واليدان والعينان والساق والأصابع فقد ثبتت في
النصوص من الكتاب والسنّة الصحيحة وقال بها أهل السنّة
والجماعة وأثبتوها للّه سبحانه على الوجه اللائق به سبحانه
وهكذا النزول والهرولة جاءت بها الأحاديث الصحيحة ونطق بها
الرسول [ صلىاللهعليهوآله ] وأثبتها لربّه عزّ وجلّ على الوجه اللائق به
سبحانه(1)؛ امّا صورت، دست، چشم، ساق و انگشت براى خداوند،
در كتاب و سنّت صحيح آمده و نظريّه اهل سنّت و جماعت بر آن
استوار است و همچنين نزول حقّ از عرش به آسمان عالم ماده و
هروله؛ در احاديث صحيح وارد شده و رسول اكرم [ صلىاللهعليهوآله ] اين صفات
را براى خداوند به آن گونهاى كه لايق او مىباشد، اثبات نموده
است.
(1) فتاوى بن باز، ج 5، ص 374.
(126)
افكار وهّابيّت در ترازوى نقد
1. سخنان ابن تيميّه و وهّابيّت مخالف كتاب و سنّت:
سخن ابن تيميّه و پيروان وهّابىِ او در اثبات جسمانيّت حق تعالى،
مخالف كتاب و سنّت است؛ زيرا آيه شريفه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ»(1) صراحت
دارد كه خداوند، مانندى ندارد و آيه شريفه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ »(2) نيز دلالت
مىكند كه او بىهمتاست.
حاكم نيشابورى متوفّاى 405، در روايتى از اُبَىّ بن كعب نقل كرده:
مشركان از رسول گرامى [ صلىاللهعليهوآله ] خواستند كه نسب خداوند متعال را بيان
نمايد، خداوند سوره توحيد را نازل نمود و فرمود:
اى پيامبر! به مشركان بگو: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ »؛ «او
خداوند يكتا و بى نياز است».
«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ »؛ «فرزندى ندارد و از پدر و مادرى هم زاده نشده».
زيرا آن كه زاده شده، روزى هم خواهد مرد و آن كه بميرد، ارثى
خواهد گذاشت و خداوند بىهمتا از مردن و ارث نهادن منزّه است.
«وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ»؛ «خداوند متعال، شبيه، مانند و همتا ندارد».
آن گاه حاكم نيشابورى و ذهبى گفتهاند: اين روايت صحيح است(3).
(1) شورى (42) آيه 11.
(2) اخلاص (112) آيه 4.
(3) مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 540.
(127)
2. احمد بن حنبل و بطلان نظريّه قائلان به تجسيم:
بيهقى متوفّاى 458، از شخصيّتهاى علمى اهل سنّت مىگويد:
امام احمد بن حنبل (رئيس مذهب حنابله) نظريه قائلان به
جسمانيّت حقّ تعالى را باطل دانسته، گفته است: اسمها از شريعت
و لغت گرفته مىشود و اهل لغت كلمه «جسم» را در برابر چيزى كه
داراى طول، عرض، ارتفاع، تركيب و صورت باشد، قرار دادهاند و
خداوند متعال از تمامى اينها منزّه است و شايسته نيست كه او را
جسم بناميم؛ زيرا او از هرگونه معنا و مفهوم جسم، خارج است و در
شريعت نيز اين لفظ وارد نگرديده است. بنابراين، عقيده به
جسمانيّت باطل است(1).
3. علماى اهل سنّت و تكفير مجسّمه:
امام قرطبى متوفّاى 671، پس از نقل قول علماى ديگر در باره
مجسّمه، مىگويد:
والصحيح القول بتكفيرهم؛ إذ لا فرق بينهم وبين عبّاد الأصنام
والصور(2)؛ قول صحيح اين است كه قائلان به جسمانيّت حقّ
(1) وأنكر أحمد على من قال بالجسم وقال: إنّ الأسماء مأخوذة من الشريعة واللغة، وأهل اللغة
وضعوا هذا الإسم على ذي طول وعرض وسمك وتركيب وصورة وتأليف، واللّه سبحانه
خارج عن ذلك كلّه، فلم يجز أن يسمّى جسما؛ لخروجه عن معنى الجسميّة ولم يجيء في
الشريعة ذلك فبطل. طبقات الحنابله، ج 2، ص 298؛ اعتقاد الإمام ابن حنبل، ص 298؛
العقيده احمد بن حنبل، ص 110 و تهنئة الصديق المحبوب، ص 39.
(2) تفسير قرطبى، ج 4، ص 14 و تذكار، ص 208.
(128)
تعالى كافرند؛ زيرا تفاوتى ميان آنان و بت پرستان و چهره پرستان نيست.
نَوَوى متوفّاى 676، عالم برجسته اهل سنّت مىگويد:
فمِمَّن يُكَفّر، من يجسّم تجسيما صريحا ومن ينكر العلم
بالجزئيّات(1)؛ از جمله كسانى كه كفر آنان ثابت است، قائلان به
جسمانيّت حقّ تعالى است و آنان كه علم به جزئيّات او را انكار مىكنند.
عبد القاهر بغدادى متوفّاى 429 ه.، از متكلّمان بلندآوازه اهل سنّت
مىگويد:
وأمّا جسميّة خراسان من الكراميّة، فتكفيرهم واجب؛ لقولهم: بأنّ
اللّه تعالى له حدّ ونهاية من جهة السفل ومنها يماس عرشه،
ولقولهم: بأنّ اللّه تعالى محلّ للحوادث(2)؛ فرقه كراميّه منطقه
خراسان كه معتقد به جسمانيّت حق تعالى هستند، تكفيرشان
واجب است؛ زيرا خداوند متعال را محدود به حدود دانسته و براى
او از ناحيه پايين، نقطه پايانى قائلند كه با عرش تماس دارد و محل
عروض حوادث است... .
وقالوا بنفى النهاية والحدّ عن صانع العالم(3)؛ اهل سنّت، هرگونه
حدود و نقطه پايانى را از خداوند متعال نفى كردهاند... .
وأجمعوا على أن لا يحويه مكان ولا يجرى عليه زمان، خلاف قول
من زعم من الشهاميّة والكراميّة أنّه مماسّ لعرشه، وقد قال أمير
المؤمنين على رضىاللهعنه : إنّ اللّه تعالى خلق العرش إظهارا لقدرته لا
(1) المجموع، ج 4، ص 253.
(2) اصول الدين، ص 337 و نيز ر. ك: التنديد بمن عدد التوحيد، ص 52.
(3) الفرق بين الفرق، تحقيق لجنة إحياء التراث العربى، ص 40.
(129)
مكانا لذاته(1)؛ اهل سنّت اجماع دارند كه خداوند متعال را نه
مكانى در بر گرفته و نه زمانى بر وى مىگذرد، (ذات مقدّسش فراتر
از مكان و زمان است) برخلاف قول باطل شهاميّه و كراميّه كه
مىگويند: ذات اقدس ربوبى با عرش، در تماس است؛ امير مؤمنان
على رضىاللهعنه مىفرمايد: خداوند عرش را بهسبب قدرت نمايى آفريده،
نه براى جايگاه خويش.
ابن نجيم مصرى متوفّاى 970، از فقهاى بزرگ اهل سنّت مىگويد:
والمشبّه إن قال: إنّ للّه يدا أو رِجْلاً كما للعباد فهو كافر، وإن قال:
إنّه جسم، لا كالأجسام فهو مبتدع(2)؛ مشبهه (آنان كه خداوند را به
بندگان تشبيه مىكنند) اگر بگويند كه خداوند همانند بندگان
داراى دست و پا هست، كافرند و اگر بگويند: خداوند داراى جسم
است ولى نه مانند اجسام، بدعتگذارند.
غزالى متوفّاى 505، عالم بلند آوازه اهل سنّت مىگويد:
فإن خطر بباله أنّ اللّه جسم مركّب من أعضاء فهو عابد صنم؛ فإنّ
كلّ جسم فهو مخلوق، وعبادة المخلوق كفر، وعبادة الصنم كفر؛
لأنّه مخلوق وكان مخلوقا؛ لأنّه جسم، فمن عبد جسما فهو كافر
بإجماع الأئمة، السلف منهم والخلف(3)؛ اگر كسى به ذهنش خطور
كند كه خداوند تعالى داراى جسمى هست كه از عضوهاى متعدّد
(1) الفرق بين الفرق، ص 41.
(2) البحر الرائق، ج 1، ص 611.
(3) إلجام العوام عن علم الكلام، ص 209 و دراسات في منهاج السنّه، ص 145، به نقل از:
الرسالة التدمريّه، ص 92.
(130)
تشكيل يافته، او بت پرست است؛ زيرا هر جسمى مخلوق و آفريده
شده است و به اجماع تمام علماى و پيشوايان دينى در تمام
زمانهاى پيش و نزديك، پرستش مخلوق، كفر و بتپرستى است.
4. دخول تجسيم از راه يهود:
شهرستانى مىگويد:
وضع كثير من اليهود الذين اعتنقوا الإسلام أحاديث متعددة في
مسائل التجسيم والتشبيه وكلّها مستمدّة من التوراة(1)؛ بسيارى از
يهوديان كه به طرف اسلام كشيده شدند احاديث متعددى را در
جسمانيّت حق تعالى ساختند و وارد شريعت اسلامى كردند و
تمامى احاديث تجسيم از تورات سر چشمه گرفته است.
5. اسرائيليّات در كتابهاى اهل سنّت:
برخى از سرگذشتها و نقلهاى تاريخى با ورودشان در كتابهاى
حديثى، تاريخى و تفسيرىِ اهل سنّت، چهره نازيبايى را از وقايع تاريخى
به نمايش گذاشته است، كه تشخيص اين حقيقت، كارى فوقالعاده
مشكل و سخت است؛ زيرا پژوهشگران و اهل تحقيق را در دستيابى به
حقايق تاريخى دچار مشكل و گاهى حتّى با ناكامى رو به رو مىكند،
ابنخلدون مىنويسد:
عرب صدر اسلام، بهرهاى از علم و كتابت نداشتند و مطالب مربوط
به آفرينش جهان و اسرار هستى را از عالمان يهود و اهل تورات و يا
(1) ملل و نحل، ج 1، ص 117.
(131)
از نصارى همانند كعب الأحبار، وَهْب بن مُنَبِّه و عبداللّه بن سلام
مىپرسيدند.
تا آن جا كه مىگويد:
فامتلأت التفاسير من المنقولات عندهم وتساهل المفسّرون في
مثل ذلك ومَلاَءُوا كتب التفسير بهذه المنقولات، وأصلها كلّها كما
قلنا من التوراة أو ممّا كانوا يفترون(1)؛ تفاسير اهل سنّت از
گفتههاى يهود و نصارى سرشار گشته و مفسّران هم در اين زمينه
سهل انگارى كردند و كتابهاى تفسيرى را از اين دست روايات پُر
كردند و اين در حالى است كه ريشه همه اين روايات از تورات و يا
دروغ بافىهاى يهود و نصارى سرچشمه گرفته است.
دو كتاب معروف و مشهور اهل سنّت صحيح بخارى و صحيح مسلم نيز
از اين آفت در امان نمانده و متأسّفانه اخبارى از اين دست به فراوانى در
آنها ديده مى شود كه از آن جمله نقل حديث ساختگى ذيل است كه از
افكار يهوديّت در ميان احاديث مسلمانان رسوخ كرده است:
ابو هريره نقل مىكند كه رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآله ] فرمود:
يَنْزِلُ اللَّهُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا كُلَّ لَيْلَةٍ حِينَ يَمْضِي ثُلُثُ اللَّيْلِ الأَوَّلُ
فَيَقُولُ أَنَا الْمَلِكُ أَنَا الْمَلِكُ مَنْ ذَا الَّذِى يَدْعُونِى فَأَسْتَجِيبَ لَهُ مَنْ
ذَا الَّذِى يَسْأَلُنِي فَأُعْطِيَهُ مَنْ ذَا الَّذِي يَسْتَغْفِرُنِي فَأَغْفِرَ لَهُ فَلاَ يَزَالُ
كَذَلِكَ حَتَّى يُضِىءَ¨ الْفَجْرُ»(2)؛ خداوند هر شب پس از گذشت يك
(1) تاريخ ابن خلدون (مقدّمه) ج 1، ص 439.
(2) صحيح مسلم، ج 2، ص 175، ح 1657 و صحيح بخارى، ج 2، ص 47، ح 1145 و
ج 7، ص 149، ح 6321.
(132)
سوّم آن، به آسمان زمين فرود مىآيد و تا طلوع فجر ندا مىكند:
چه كسى مرا مىخواند تا اجابت نمايم و چه كسى از من طلب
مىكند تا به وى عطا كنم و چه كسى طلب بخشش مىكند تا
گناهش را ببخشم؟
در برخى از روايات آمده است: «فإذا طلع الفجر صعد إلى عرشه(1)؛
پس از طلوع فجر به عرش مراجعت مىكند».
شايد روزگارى اين سخنان بىپايه و اساس، قابل طرح بود و
ساده لوحانى را فريفته مىكرد، ولى امروز با رشد دانش و تكامل عقلانى
بشر، موجبات تمسخر را فراهم مىكند؛ چرا كه با توجّه به كرويّت زمين، در
هر لحظه از شبانه روز در يك نقطه از كره زمين، پايان شب و طلوع فجر
مىباشد و اگر خداوند از عرش به زمين آمده باشد، مادامى كه زمين باقى
است و شب و روز در چرخش است، ديگر به عرش برنخواهد گشت. از اين
رو، برخى از بزرگان اهل سنّت در توجيه اين روايت دچار حيرت و
سرگردانى شدهاند(2).
البتّه نتيجه دورى از اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام و بىتوجّهى به
توصيه رسول اكرم صلىاللهعليهوآله در تمسّك به ثقلين، سقوط در وادىهاى خطرناك
اين چنينى را در پى دارد.
نگاهى ديگر به سخنان ابن تيميّه
با توجّه به آنچه كه از آيات قرآن و سنّت شريف و گفتار شخصيّتهاى بزرگ
(1) فتح البارى، ج 13، ص 390 و عمدة القارى، ج 25، ص 159.
(2) ر. ك: تفسير قرطبى، ج 4، ص 39 و فتح البارى، ج 13، ص 390.
(133)
علمى اهل سنّت، بيان شد؛ دوباره عبارت ابن تيميّه را مرور مىكنيم كه مىگويد:
وليس في كتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمّة
وأئمّتها أنّه ليس بجسم(1)؛ در كتاب خدا، سنّت رسول اللّه و
هم چنين گفتار سلف امّت (صحابه) و پيشوايان دينى نيامده است
كه خداوند جسم نيست.
مگر «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ»(2) و يا «وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ » از آيات قرآن
نيستند؟
و يا آن چه را كه از اُبَىّ بن كعب نقل شد و حاكم نيشابورى و ذهبى به
صحّت آن شهادت دادند(3)، خارج از سنّت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله مىباشد؟!
و يا اين كه احمد بن حنبل، بيهقى، قرطبى، عبدالقاهر بغدادى،
شهرستانى و ... از علماى اهل سنّت نيستند؟!
مگر نه اين است كه وى به فتواى علماى معاصر خويش بهسبب همين
عقيده باطلِ تجسيم، محكوم به زندان شد؟
همان طورى كه ابو الفداء در تاريخ خود مىگويد:
استدعى تقي الدين أحمد بن تيميّة من دمشق إلى مصر وعقد له
مجلس وأمسك وأودع الاعتقال بسبب عقيدته؛ فإنّه كان يقول
بالتجسيم...(4)؛ ابن تيميّه از دمشق به مصر احضار گرديد و پس از
محاكمه وى را دستگير و به سبب عقيدهاش زندانى كردند؛ زيرا او
(1) التأسيس فى ردّ أساس التقديس، ج 1، ص 101.
(2) شورى (42) آيه 11.
(3) مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 540.
(4) تاريخ أبى الفداء، ج 2، ص 392 و حوادث 705 و كشف الارتياب، ص 122.
(134)
معتقد بود كه خداوند متعال داراى جسم است.
و به نقل ابن حجر عسقلانى، قاضى مالكى اعلام كرد: فقد ثبت كفره(1)؛
كفر ابن تيميّه ثابت است.
و هم چنين ابن حجر عسقلانى و شوكانى، از علماى بزرگ اهل سنّت
نوشتهاند:
قاضى شافعى دمشق دستور داد در دمشق اعلان كنند كه: من
اعتقد عقيدة ابن تيميّة حلّ دمه وماله(2)؛ هر كس عقيده ابن تيميّه
را داشته باشد، خونش هدر و مالش مباح است.
(1) الدرر الكامنه، ج 1، ص 145.
(2) همان، ص 147 و البدر الطالع، ج 1، ص 67.
(135)