فصل هفتم

نقش بيگانگان در انحراف تشيع؟ يا تسنن؟

فصل هفتم را نويسنده به تخريب چهره‏هاى سرشناس شيعى و بعضى از كتب معتبر شيعه ، نظير كافى و انكار حضرت ولى عصر - ارواحناله‏الفداء - و تحريف آثار پربركت ظهور آن حضرت اختصاص داده است.
او معتقد است كه بعد از مطالعاتش با چهره‏هاى مشكوك زيادى كه در داخل كردن عقايد باطل و افكار انحرافى به مكتب تشيع نقش كليدى داشته‏اند آشنا شده است وجود خود را در حوزه علميه نجف اشرف و دسترسى به مصادر و مراجع علمى شيعه را براى كشف اين واقعيت لطف خداوند مى‏داند.
لكن روشن است كه دسترسى به مصادر شيعه براى هر كسى ممكن است به خصوص اگر پشتوانه دلارهاى آمريكايى در كار باشد و به فرض حضور نامبرده در حوزه علميه نجف اشرف ،او با دسترسى به منابع شيعه مى‏توانسته است حقايق را كشف كند ، آيا نمى‏شود گفت: درست‏ترين سخن اين باشد كه نامبرده خود بيگانه‏اى است كه جهت انحراف تشيع با تمام امكانات همفكران و دشمنان حضرت صاحب‏الزمان « ع » دست به كار شده است؟ غافل از اينكه درخت تنومند تشيع آن قدر ريشه‏دار است كه همچون كوه در برابر همه طوفانها ايستاده است و در برابر سخنان باطل ، تنها با حركتِ چند برگش آن طوفان را پس مى‏زند و به تعبير قرآن «كلمةً طيبةً كشجرة طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين بادن ربها...» ، «و اين درخت بنى‏اميه و پيروان آنان است كه بى‏ريشه‏ - سوره ابراهيم ، آيه 24 و 25. هستند و در برابر هيچ نسيمى تاب مقاومت ندارند.» و آنان همان شجره ملعونه و خبيثه در قرآن هستند كه خداوند مى‏فرمايد: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة الجتثت من فوق الارض مالها من قرار» - سوره ابراهيم ، آيه 26.
در اول فصل ، نويسنده مجدداً به نقش عبدالله‏بن‏سبا اشاره‏اى دارد ولى چون در فصل اول درباره اين چهره مشكوك يا مطرود نزد شيعه سخن گفتيم لذا به آن اكتفا مى‏كنيم و به نقد بخشهاى ديگر مى‏پردازيم:
هشام‏بن‏حكم‏ اولين چهره‏اى كه مورد حمله نويسنده قرار گرفته است هشام‏بن‏حكم است او مى‏نويسد: احاديث هشام در كتب صحاح هشت گانه ما بسيار به چشم مى‏خورد... سؤال ما اين است كه صحاح هشت‏گانه در شيعه كدام است؟! حتّى يك فرد مطلع از منابع شيعى يافت نمى‏شود كه از كتابى تحت عنوان صحاح خبرى داشته باشد چه رسد به هشت‏گانه بودن آن ، آيا خود همين سخن دليل بر آن نيست كه نويسنده از منابع شيعى اطلاعى نداشته است و به دروغ خود را عالم شيعى قلمداد مى‏كند؟
او 5 حديث در مورد هشام‏بن‏حكم نقل مى‏كند در سه حديث او متهم به زمينه‏سازى در قتل امام هفتم « ع » است و در دو روايت متهم به انحراف فكرى در باب توحيد است.
ولى اشكال اولى كه هست اين كه تمام 5 روايت ضعيف است زيرا يا مرسل است يا در سند آن كسانى هستند كه مورد اعتماد نيستند يا ناشناخته هستند نظير جعفربن‏معروف و اسماعيل‏بن‏زياد واسطى و على‏بن‏محمد و محمدبن‏موسى الهمدانى و على‏بن‏ابى‏حمزه البطائى. بنابراين هيچ يك از روايات قابل استدلال نيستند. - معجم‏الرجال 19 / 286 تا 294.
اشكال دوم اينكه روايات معارض دارند ، روايات مستفيض و متعدد بر وثاقت و عظمت و جلالت هشام‏بن‏حكم دلالت دارند نظير روايت عياش كه با سند خود از امام جواد « ع » روايت مى‏كند كه در جواب داودبن‏قاسم جعفرى كه پرسيد: «شما درباره‏ى هشام‏بن‏حكم چه مى‏فرماييد؟ فرمود: خداوند او را رحمت كند چقدر از اين جهت ( امامت ) دفاع نمود.» - همان.
و نيز ابوالحسن‏اشعرى مى‏گويد: «گفته شده است كه هشام قايل به جسم بودن خداست ولى او گفته است: مقصود من از اينكه گفتم جسم است اين است كه او يك موجودى است كه قائم به ذات خويش است.» - همان.
اشكال سوم ؛ بررسى زندگى شخصيت بزرگى چون هشام‏بن‏حكم كه چون تيرى بر قلب دشمنان اهل‏بيت « عليهم السلام » بود و همه از وجود او احساس خطر مى‏كردند و نام او در مناظرات، شهره‏ى آفاق شده بود ثابت مى‏كند كه جهت تخريب او از طريق دشمنان و احياناً از روى حسادت بعضى از دوستان بر ضد او رواياتى را وضع كنند مرحوم آيةالله خويى - ره - بعد از آوردن رواياتى كه دلالت دارد كه هشام قائل به جسميت بوده مى‏نويسد: «به گمان من همه اين روايات ساختگى جهت تخريب هشام است و اين كار از روى حسادت نسبت به او بوده است همانطور كه روايت كشى بر آن دلالت دارد روايت‏كشى چنين است:
سليمان‏بن‏جعفر جعفرى مى‏گويد: درباره‏ى هشام‏بن‏حكم از امام رضا « ع » پرسيدم حضرت فرمود: خدا او را رحمت كند بنده نصيحت‏گرى بود و از طرف دوستانش از روى حسادت نسبت به او اذيت شد.» - همان.
سه نكته
1- محدث قمى مى‏نويسد: «او ( هشام‏بن‏حكم ) در كوفه اقامت داشت و مرتبه و بلندى مقامش در نزد حضرت صادق « ع » به حدى بود كه در منى خدمت آن حضرت رسيد و در آن وقت جوانى بود كه هنوز موهاى صورتش نروييده بود در آن مجلس بزرگان شيعه چون حمران بن‏اعين و قيس و يونس‏بن‏يعقوب و مؤمن طاق و... حضور داشتند پس حضرت او را بالا برد و بالاى دست همه آنان نشانيد در حالى كه سن همه آنان از هشام بيشتر بود پس چون حضرت ديد كه اين كار يعنى ؛ مقدم‏داشتن هشام ، بر همگى گران آمده درباره‏ى ايشان فرمود: اين ياور ما با قلب و زبان و دستش است. آنگاه هشام از آن حضرت از اسماءالله عزوجل و مشقتهاى آن سؤال كرد حضرت جواب او را داد و فرمود: آيا فهميدى به طورى كه با آن دشمنانِ ملحدِ ما را دفع كنى؟ هشام گفت: بلى ، حضرت فرمود: خداوند تو را به آن سود برساند و تو را ثابت قدم قرار دهد.
از هشام نقل شده‏است كه گفته «به خدا سوگند هيچ كس مرا تا امروز در بحثهاى توحيدى شكست نداده است.» - منتهى الامال 2 / 84 ، 283.
از اين روايت و روايات مشابه و نقش هشام در رسواكردن دشمنان اهل‏بيت « عليهم السلام » علّت حمله به اين شخصيت مورد لطف و عنايت امام صادق « ع » و امام كاظم « ع » روشن شد كه چگونه با تمسك به چند روايت ضعيف و ساختگى قصد تخريب اين بزرگان را دارند.
2- هشام‏بن‏سالم جواليقى كه نويسنده در ضمن حمله به هشام‏بن‏حكم آورده و دو روايت درباره‏ى انحراف فكرى او آورده است نقش مهمى در هدايت شيعه بعد از شهادت امام صادق « ع » به سمت امام موسى‏بن‏جعفر « ع » داشته است و بسيار مورد اعتماد بزرگان شيعه است و چون چنين خدمتى به عالم تشيع نموده است مورد حمله نويسنده قرار گرفته است ضمن اينكه در روايت ذكر شده از كافى از حضرت رضا « ع » نيز تحريف صورت گرفته است عبارت اين گونه است:
«رسول خدا « ص » چون عظمت خدايش را ديد آن حضرت در صورت جوان شاداب 30 ساله بود ( نه اينكه خدا را به صورت جوان ببيند بلكه خود آن حضرت به شكل جوان 30 ساله بود ) راوى مى‏گويد: گفتم: ( جعلت فداك من كانت رجلاه فى خضرة ) فدايت شوم چه كسى دو پايش در سبزى بود؟ فرمود: آن محمد « ص » بود كه چون به خدايش با دلش نگريست خداوند او را در حجاب قرار داد و نورهاى خدايى سبز و سرخ و سفيد و غير آن است ( و آن حضرت دو پايش در سبزى بود يعنى او در نور سبز ايستاده‏ - اصول كافى 1 / 101 و 102. بود ) خوانندگان گرامى مشاهده مى‏كنند كه چگونه نويسنده براى تخريب چهره‏هاى بزرگ شيعه جملات را تغيير مى‏دهد و چگونه مطابق خواست خود ترجمه و تفسير مى‏كند؟!
3- نويسنده ، اوصافى مثل جسم بودن خداوند و صورت داشتن او... را از عقايد يهود مى‏داند و براى تأييد سخن خود جمله‏اى از سفر تكوين تورات را مى‏آورد ترديدى نيست كه اين عقايد از ديدگاه شيعه باطل و هيچ روايتى معتبرى در كتب شيعه در اين مورد وجود ندارد ولى اهل تسنن چطور؟ مطالب زير از جمله دهها روايتى است كه در كتب عامه آمده است و عقايد آنان است شما خود قضاوت كنيد كه اگر كسى از فرقه‏ى اسلامى بخواهدتنها به ظاهر روايات تشبّث بجويد عقايد كدام فرقه به يهودنزديك است؟ شكل خداوند ( العياذ بالله )
1- خداوند آدم را هم شكل خود آفريده است! - مسنداحمد 2 / 244 و 251 و ويژگيهاى دو مكتب در اسلام از ص 33 تا 45.
2- مسلم و بخارى نقل مى‏كنند كه ؛ «خداوند دست و انگشت دارد و داراى پا و ساق است.» - صحيح بخارى ، تفسير يوم يكشف عن ساق ،ج 3 / 293.
3- مسلم از پيامبر « ص » نقل مى‏كند كه ؛ «خداوندآسمانهاوزمين ودرخت وآبوخلايق را باپنج انگشت نگه مى‏دارد -صحيح مسلم 8 / 125-126.
4- خداوند در اواخر شب به آسمان دنيا فرود مى‏آيد و مى‏گويد: «چه كسى از من خواهشى دارد تا برايش برآورده كنم. بخواهد تا به او بدهم.» - مسند احمد 2 / 264 ، 267 ، 282 .
ممكن است كسى بگويد اين روايت گرچه به صورت روشن دلالت بر جسميت خداوند ( سبحانه ) دارد و در مسندها و صحاح اهل سنت آمده است ولى اهل سنت چنين عقيده‏اى ندارد وآن را تأويل مى‏كنند.
در جواب مى‏گوييم:
اولاً ؛ اين روايات در كتابهاى صحاح اهل سنت آمده است كتابهايى كه چون قرآن در نزد آنان معتبر است و در نتيجه آن روايات از نظر سند مورد قبول آنان است .
ثانياً جمله زير از احمد مصطفى‏المراغى درباره‏ى ديدن خداوند با چشم سر نشان مى‏دهد كه اهل تسنن معتقد هستند خداوند با چشم سر ديده مى‏شود و همه بزرگانشان اين را پذيرفته‏اند و خدا را بر داشتن اين اعتقاد شاكر هستند و براى هر كسى واضح است كه چشم تنها اجسام را مى‏تواند ببيند. وى بعد از آيه شريفه ( الى ربها ناظرة ) مى‏نويسد: «يعنى به صورت عيان ( و با چشمان خويش ) بدون مانع به خدا مى‏نگرد. تمام اهل علم ( دانشمندان اهل سنت ) گفته‏اند: مقصود از اين سخن آن چيزى است كه روايات صحيح بر آن متواتر است كه بندگان در روز قيامت به خدايشان همچنان كه به ماه در شب چهاردهم مى‏نگرند نگاه مى‏كنند.»
وى در ادامه مى‏نويسد: ابن‏كثير مى‏گويد: «و اين ( عقيده ) بحمدالله مورد اتفاق اصحاب و تابعين و گذشتگان امت اسلامى است همانطور كه بين پيشوايان اسلام ( امامان چهار مذهب اهل سنت ) مورد اتفاق است.» - تفسير المراغى 29 / 152.
مراجعه‏ى به كتابِ‏ابن خزيمه‏ى سنّى جهت اثبات وجودعقايديهوديّت در ميان اهل سنّت كافى است.ازجمله عناوين آن كتاب همراه با شماره‏ى آن چنين است:
5 - باب بيانى از پيامبر صلى الله وعليه وسلم در اثبات جان براى خدا.
6 - باب ذكر اثبات وجه وصورت براى خدا.
10 - باب ذكر اثبات چشم براى خداى - جلّ وعلا- .
13 - باب ذكر اثبات دست براى خالق .
21 - باب ذكر سنتهاى هشتگانه كه روشن مى‏كند كه خالق ما- جلّ وعلا- دودست دارد .
27 - باب نگهدارى خداوند -جلّ وعلا-آسمانهاوزمين وآنچه در اوست برانگشتانش .
29 - باب ذكر اثبات پا براى خداى -عزّوجلّ -.
33 - باب ذكر دليل بر جا گرفتن خداونددر آسمان .
34 - باب ذكر رواياتى كه سندآن قطعى وصحيح است وعلماى حجاز وعراق نقل كرده‏اندكه خداوند -جلّ وعلا- فرود مى‏آيد .
52 - باب ذكر اثبات خنده‏ى خداى -عزّوجلّ -ما.» اگر خوانندگان گرامى به كتاب ( المدخل الى دراسة الاديان والمذاهب ) مراجعه كنند در مى‏يابندكه اين عقايد اگر تأويل نشود همان عقايديهوداست كه در ميان اهل سنّت وجوددارد.
مؤمن طاق يا شيطان طاق؟
نويسنده در ضمن سخنان خود در حمله به بزرگان شيعه به فردى به عنوان شيطان طاق اشاره مى‏كند. او كيست؟ و چه كسانى و براى چه اهدافى او را شيطان طاق ناميدند؟ مطلب زير از محدث قمى واقعيّت را روشن مى‏كند.
«او كه از بزرگان شيعه و خوش‏بيان و زيرك بود به نام محمدبن‏على‏بن‏نعمان كوفى معروف به مؤمن الطاق است و مخالفين او را شيطان‏الطاق مى‏گفتند دكانى در كوفه در محلى معروف به طاق المحامل داشت. در زمان او سكه‏هاى تقلبى پيدا شده بود تنها كسى كه مى‏توانست با زيرو رو كردن ، آنها را تشخيص دهد او بود و لذا مخالفان او را شيطان‏الطاق مى‏گفتند او يكى از متكلمين بود و چندين كتاب ، تصنيف كرده و مناظره‏ى او با زيدبن‏على و با خوارج و گفتگويش با ابوحنيفه مشهور است.
روزى ابوحنيفه به او گفت: شما شيعيان اعتقاد به رجعت داريد؟ گفت: بلى ، گفت: پس پانصد اشرفى به من قرض بده و در رجعت كه به دنيا بازگشتم از من بگير. ابوجعفر ( مؤمن طاق ) فرمود: از براى من ضامنى بياور كه چون به دنيا برمى گردى به صورت انسان برگردى تا من پول به تو قرض بدهم ، زيرا مى‏ترسم به صورت بوزينه برگردى و من نتوانم از تو پولم را دريافت نمايم!! و نيز روايت شده كه چون امام صادق « ع » از دنيا رفت ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: يا اباجعفر امام تو وفات كرد مؤمن گفت: اگر امام من وفات كرد امام تو شيطان است كه تا وقت معلوم نمى‏ميرد!!
روايت شده است كه چون ضحاك كه يكى از خوارج بود در كوفه خروج كرد و خود را اميرالمؤمنين ناميد و مردم را به مذهب خود دعوت كرد مؤمن الطاق به نزد او رفت و چون اطرافيان ضحاك او را ديدند او را گرفتند و پيش ضحاك بردند مؤمن‏الطاق به ضحاك گفت: من مردى هستم كه در دين خود بصيرتى دارم و شنيده‏ام كه تو صفت عدل و انصاف دارى. بنابراين دوست داشتم كه دراصحاب تو داخل باشم. ضحاك به يارانش گفت كه اگر اين مرد يار ما باشد كار ما رواج خواهد گرفت. آنگاه مؤمن‏الطاق به ضحاك گفت: چرا تبرى و اعلام انزجار از على‏بن‏ابى‏طالب مى‏كنى و كشتن و جنگ او را حلال مى‏دانى؟ ضحاك گفت: براى اينكه او حَكَم گرفت در دين خدا و هر كه در دين خداى تعالى حَكَم بگيرد كشتن و جنگ با او و بيزارى از او حلال است. مؤمن گفت: پس مرا از اصول دين خود مطلع كن تا با تو مناظره كنم و هرگاه حجت و استدلال تو بر استدلال من غالب شد در جمع يارانت درآيم و مناسب است كه جهت معلوم شدن اشتباه هريك از ما در مناظره كسى را تعيين كنى تا كسى كه اشتباه كرده است را ادب نمايد و براى كسى كه اشتباه نكرده به نفعش حكم كند. ضحاك به يكى از ياران خود اشاره كرد و گفت اين مرد ميان من و تو حَكَم باشد كه عالم و فاضل است. مؤمن گفت: اين مرد را درباره‏ى دينى كه آورده‏ام تا با تو مناظره كنم حَكَم قرار مى‏دهى؟ ضحاك گفت: آرى ؛ آنگاه مؤمن‏الطاق روبه ياران ضحاك كرد و گفت: الان دوست شما حَكَم گرفت در دين خدا - ديگر شما خود مى‏دانيد. چون ياران ضحاك اين جمله را شنيدند آنقدر با چوب و شمشير بر ضحاك زدند كه او هلاك شد!! - منتهى الامال 2 / 200.
اكنون قضاوت كنيد آيا مى‏توان بر اين شخصيّت بزرگ چنين نامى‏نهاد وهمين نام كافى نيست تا بدانيم تا دشمنان ديروز وامروز وى چه كينه‏هايى نسبت به راه ورسم او داشته‏اند؟

زرارةبن‏اعين‏ يكى از كسانى كه مورد هجوم نويسنده قرار گرفته و در مذمت او چند روايت از رجال كشى نقل كرده است و او را از نفوذى‏هاى دشمن مى‏داند صحابى خاص حضرت صادق « ع » زراةبن‏اعين است وى 7 روايت از رجال‏كشى در مذمت او نقل مى‏كند و در آخر مى‏نويسد: «باور كنيد از شرمندگى قلم كشيدن هم برايم دشوار است! چنين شخصى چه مى‏خواهد براى اسلام تقديم كند و آنچه او به نام حديث نقل مى‏كند چگونه مى‏تواند دين قرار بگيرد؟!» اولاً چطور شد مرحوم كشى كه خود اين روايات را در رجالش آورده او را فقيه‏ترين 6 نفر اول اصحاب امام باقر « ع » و امام صادق « ع » مى‏داند كه اجماع شيعه است كه تمام آنچه نقل مى‏كنند مورد قبول است؟ وى مى‏نويسد: «بزرگان اجماع دارند بر تصديق اين گروه اول از اصحاب امام باقر « ع » و امام صادق « ع » و در فقه پيرو آنان هستند و گفته‏اند: فقيه‏ترين آنان زراه است.» پس معلوم مى‏شود رواياتى كه كشى آورده است مورد قبول‏ - معجم رجال‏الحديث 7 / 219. خود او نيز نبوده است واين روايات متعارض هستند ودر عرف تحقيق وميدان انصاف هرگز نمى‏توان به يك دسته از روايات متعارض تشبّث جست بلكه بايد قراين وشواهد ديگر را ديد تا معناى هر دو دسته‏ى روايات روشن شود . امّا جمله‏اى كه از مرحوم شيخ طوسى نقل مى‏كندضمن آن كه در آن تحريف صورت گرفته در آنجاآمده كه جدّش‏نصرانى بود.اگرنصرانى بودن جدّ مضر باشدچگونه يهودى بودنِ‏عبدالله بن سلام وتميم دارى ووهب بن منبّه وكعب احبارمضر نيست؟!!ونصرانى بودن ابوحنيفه وپدرش مشكلى ايجادنمى كند؟!!همان طور كه خطيب بغدادى ذكر مى‏كند. - - تاريخ بغداد 13 / 324 - 325 .
ثانياً ؛ تمام 7 حديثى كه در مذمت زراره ذكر كرده بدون استثنا ضعيف است به خصوص روايت اوّل كه‏از همه بى‏ادبانه‏تر است. مرحوم آيةالله خويى - ره - بعد از نقل آن حديث مى‏نويسد: «من شگفتم تمام نمى‏شود كه چگونه‏كشى و شيخ اين روايت زننده بى‏ارزش را كه هيچ‏گونه مناسبتى با مقام زراره و جلال او ندارد و قطع و يقين به فساد آن است ذكر كرده‏اند و به خصوص كه تمام راويان روايت بدون استثنا مجهول و ناشناخته هستند؟!» ثالثاً ؛ رواياتى كه در مذمّت زراره از امام صادق « ع » وارد شده به خاطر حفظ جان زراره بوده است روايات متعددى اين مطلب را به روشنى مى‏رساند يك نمونه آن را در اينجا مى‏آوريم؛ حسن‏بن‏محبوب از محمدبن‏عبدالله بن‏زراره نقل مى‏كند كه امام صادق « ع » به من فرمود: «از طرف من سلام پدرت را برسان و به او بگو من درباره تو بدگويى مى‏كنم تا بدين وسيله از ( جان ) تو دفاع كنم زيرا مردم و دشمن نسبت به هركسى كه ما او را به خود نزديك كرده‏ايم و از او تعريف كرديم جهت اذيت كردنشان سرعت مى‏گيرند ، تا هركس را كه ما دوست داريم و به ما نزديك هستند به خاطر محبّت و دوستى و نزديكيش به ما مورد آزار و شكنجه و قتل قرار دهند و هركسى كه مورد بدگويى ما قرار گيرد مورد تعريف و تمجيد قرار مى‏دهند و من بدگويى تو را مى‏كنم زيرا تو مردى هستى كه به خاطر ما شهرت پيدا كرده‏اى و بدين جهت در نزد مردم مورد سرزنش هستى و به خاطر دوستى ما آثارت مورد ستايش و پسند آنان نيست. پس خواستم بدگويى تو را بكنم تا به خاطر آن مورد پسند آنان قرار بگيرى و بدين وسيله شر و بديشان از تو دفع شود خداوند عزوجل ( در داستان خضر و موسى « عليهم السلام » از قول خضر ) مى‏فرمايد: اما كشتى ( را كه در دريا شكستم ) بدان جهت بود كه آن براى جمعى از فقيران بود كه در دريا كار مى‏كردند پس آن را معيوب كردم تا سلطانى كه در نزديك آنان بود و هر كشتى سالم را مى‏گرفت ( نگيرد و براى فقيران باقى باشد ) .... به خدا سوگند تنها آن را خراب كرد تا از دست مَلِك و سلطان حفظ شود و هيچ عيبى در آن نبود ، تا آن را با شكستن رفع كند. پس اين مثال را بفهم خدا تو را رحمت كند. پس به خدا سوگند تو در نزد من محبوب‏ترين مردم هستى و بهترين اصحاب پدرم در مرگ و حياتش هستى. تو از آن كشتى‏ها در درياهاى متلاطم و عميق برتر هستى و در نزديكى تو مَلِك و سلطانى ظالم و غاصب است و منتظر عبور هر كشتى صالح در درياى هدايت است تا آن را غاصبانه بگيرد - رحمت خدا در زندگى بر تو باد و رحمت و خشنودى او بعد از مرگ نيز بر تو باد....» - معجم رجال الحديث 7 / 226.
نكته: روايت فوق علت حمله نويسنده و امثال او را بر بزرگان اسلام مشخص مى‏كند براى عظمت شخصيت اين فرزانه و نزديك بودن او به اهل‏بيت « عليهم السلام » و نقش او در حفظ دين و آثار ائمه « عليهم السلام » چند حديث كوتاه ذكر مى‏كنيم.

حفظ احاديث امام باقر « ع » از بركت زراره
1- ابراهيم بن‏عبد حميد و ديگران از امام صادق « ع » روايت كرده‏اند كه فرمود: «خداوند زرارةبن‏اعين را رحمت كند اگر زراره و امثالش نبودند روايات پدرم نابود مى‏شد.» - معجم رجال‏الحديث 7 / 224.
زراره از سابقان و مقربان است
2- ابى‏عبيده حذاء مى‏گويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود: زراره و ابوبصير و محمدبن‏مسلم و بريد از كسانى هستند كه خداوند تعالى فرمود:«والسابقون السابقون اولئك المقربون»» - سوره واقعه ، آيات 11 و 12. - معجم رجال‏الحديث 7 / 225.
اهميت محضر زراره
3- ابن‏ابى‏عمير مى‏گويد: «به جميل بن‏دراج گفتم: چقدر محضر شما نيكو و جلسه شما زيباست؟! گفت: آرى به خدا سوگند ما اطراف زارةبن‏اعين همچون بچه‏ها در كنار معلم هستيم.» - معجم رجال الحديث 7 / 223.
امين بر حلال و حرام الهى
4- جميل‏بن‏دراج مى‏گويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود: مخبتين را بشارت به بهشت بده ( آنان ) بريدبن‏معاويه عجلى و ابابصير ليث‏بن‏بخترى مرادى و محمدبن‏مسلم و زرارة اين چهار نفر هستند كه آنان نجيب‏هايى هستند كه امين خدا بر حلال و حرامش هستند اگر آنان نبودند آثار نبوت قطع و نابود مى‏شد.» - معجم رجال الحديث 7 / 222.
شما خود براى دلسوزى‏هاى نويسنده قضاوت كنيد كه چگونه براى كسانى كه نقش كليدى در بقاى اسلام ناب محمدى « ص » داشته‏اند از هر اهرمى جهت تخريبشان بهره مى‏گيرد.

ابوبصير مرادى
يكى ديگر از اصحاب امام باقر « ع » و امام صادق « ع » كه مورد توهين قرار گرفته واز نفوذهاى دشمن به حساب آمده است شخصيت عظيم‏القدر ليث‏بن‏بخترى مرادى ملقب به ابوبصير و از اصحاب اجماع است كه تمام فقهاى شيعه بر صحت آنچه او نقل مى‏كند اتفاق نظر دارند نويسنده با نقل 6 روايت در مذمت ابوبصير مرادى از رجال‏كشى خواسته است تا به هدف خود برسد ولى چند نكته را بايد مورد توجه قرار داد:
1 ) تمام رواياتى كه نويسنده در مذمت اين شخصيت بزرگى شيعى آورده است ضعيف است و مرحوم آيةالله خويى - ره - در جلد 14 معجم رجال‏الحديث به بررسى آنها پرداخته است.
2 ) بعضى از روايات مذكور مربوط به ابوبصير مرادى نيست بلكه مربوط به يحيى‏بن‏القاسم است كه به او نيز ابوبصير اطلاق مى‏شده است زيرا دليلى بر نابينايى ابوبصير مرادى ( ليث بن بخترى ) همانطور كه مرحوم آيةاللّه خويى - ره - ذكر مى‏كند نداريم بلكه ابوبصير يحيى‏بن‏القاسم نابينا بوده و عصاكش او على‏بن‏ابى‏حمزه بوده است ( و روايات زيادى را از او ذكر مى‏كند ) بنابراين دو روايتى كه در مذمّت ابوبصير آمده است به فرض صحّت سند مربوط به ابوبصيرمرادى نيست.
3 ) بطلان اين روايات براى خود مرحوم‏كشى نيز به اثبات رسيده است زيرا نامبرده در شرح حال بريدبن‏معاويه عجلى ابوبصير را جزو اصحاب اجماع مى‏داند و حتى ابن‏داود آن را از مسلمات به شمار مى‏آورد.
4 ) رواياتى كه در بيان عظمت اين فقيه عاليقدر و شاگرد برجسته امام باقر « ع » و امام صادق « ع » رسيده فراوان است نمونه‏هايى از آن در ضمن بحث درباره‏ى زرارةبن‏اعين و نيز در بحث نامگذارى شيعه به رافضه آمد و از تكرار آن خوددارى مى‏كنيم.
از مجموعه مطالب گذشته عناد نويسنده نسبت به امامان شيعه آشكار مى‏شود به آن جهت كه مخالفت و دشمنى با آل رسول « عليهم السلام » اثرهاى معكوس دارد لذا دشمنان اسلام براى رسيدن به هدف خويش به تخريب دست‏پروردهاى آنان دست مى‏زنند شايد به گمان خود بدين طريق بتوانند روايات اساسى و ريشه‏دار شيعه را بى‏اعتبار جلوه دهند.
5 ) اين نكته نبايد مورد غفلت قرار گيرد كه علماى رجال در بررسى حالات راويان حديث ، تمام آنچه در مدح يا مذمّت فرد راوى وارد شده است مى‏آورند و سپس به بررسى آن روايات مى‏پردازند تا درباره‏ى او اظهار نظر نهايى كنند گويى كه تنها نويسنده به اين روايات در مذمّت دست يافته است وتا كنون از ديدِ بزرگان اهل تحقيق وعلماى رجال پوشيده بوده است به هر حال تمام اشخاصى كه مورد حمله نويسنده قرار گرفته‏اند مورد تأييد تمام علماى رجال مى‏باشند بعضى از انسان‏ها علم را جهت جلوگيرى از دين خدا و گسترش تفرقه و فساد آموخته‏اند نه جهت اطاعت و بندگى خدا و پيروى از حق و حقيقت. آيامطالبى كه نويسنده ذكر مى‏كند نشان نمى‏دهد كه نويسنده نيز از اين قبيل افراد است؟!
زيرا در مجموعه كتاب و از جمله در اين مبحث روايات ضعيف را مستند خود قرار داده و از روايات قوى و صحيح كه مدح اين بزرگان است چشم‏پوشى كرده است: «الذين يصدون عن سبيل‏الله و يبغونها عوجاً». - سوره اعراف ، آيه 45.
6 ) به عنوان حسن ختام روايتى را از حضرت صادق « ع » درباره ابوبصير و بزرگانى نظير او ذكر مى‏كنيم.
جميل‏بن دراج مى‏گويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود، اوتاد و ميخهاى زمين و اعلام و نشانه‏هاى دين چهار نفرند:
محمدبن‏مسلم ، بريدبن‏معاويه ، ليث بن‏البخترى المرادى و زرارةبن‏اعين.» - معجم رجال‏الحديث 14 / 143.
دزدى فرهنگى! نويسنده بعد از تخريب چهره‏هاى درخشان شيعه به تخريب كتب مهم آنان مى‏پردازد و با عنوان «دزدى فرهنگى» حجم كتب شيعى را نتيجه نفوذ بيگانگان در شيعه مى‏داند و آنگاه براى اثبات سخن خود مطالبى چند درباره‏ى دو كتاب مهم كافى و تهذيب ابراز مى‏دارد. با توجه به مطالبى كه در صفحات گذشته درباره نقش پرارزش شخصيتهايى چون زراره و مؤمن طاق و هشام‏بن‏حكم و ابوبصير مطرح شد و جوابى كه به شبهه‏هاى مطرح شده پيرامون كتاب كافى و تهذيب داده مى‏شود روشن مى‏شود كه دزدفرهنگى كيست و چه كسى دزدى فرهنگى مى‏كند؟!
منزلت كافى
كتاب كافى از كتابهاى چهارگانه معتبر شيعه است و همواره تمام بزرگان نسبت به آن توجه خاص داشته‏اند و برخى گفته اند كه بعداز تأليف آن ، حضرت بقيةالله الاعظم - ارواحناله الفداء - فرمود: كاف لشيعتنا اين كتاب براى شيعيان كافى است
ولى اولاً معناى اين سخن اين نيست كه تمام احاديث در كافى صحيح است و هيچ روايت ضعيفى در آن راه ندارد بلكه معناى اين سخن اين است كه آنچه در اين مجموعه آمده است مى‏تواند پاسخگوى نيازهاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى و... شيعيان باشد به شرطى كه فقيه دين شناس با اصولى كه خود اهل بيت « عليهم السلام » معرفى مى‏كرده‏اند ار آن بهره جويد مانند اينكه فردى به فرزندش مى‏گويد: آنچه در انبار است براى ما كافى است معلوم است كه مقصود گوينده از اين سخن اين نيست كه تمام آنچه در انبار است همه‏اش بى‏عيب است. كتاب شريف كافى نيز با جامعيتى كه دارد وقتى در اختيار يك فرد آشنا قرار گرفت مى‏تواند راه هدايت را بيابد و اگر بنا بود تمام احاديث در آن در نزد شيعيان صحيح باشد به آن مى‏گفتند صحيح كلينى همانطور كه اهل سنت كتابهاى ششگانه خود را صحيح مى‏دانند و معتقدند كه تمام مطالب آن مانند قرآن صحت دارد ولى شيعيان مى‏گويند كافى از 4 كتاب معتبرى است كه مى‏تواند مرجع بهره‏برى قرار گيرد .
ثانياً ؛ اختلاف در انتساب روضه كافى به مرحوم محمدبن‏يعقوب‏كلينى از اعتبار و انتساب اصول و فروع كافى چيزى كم نمى‏كند زيرا در بخش اول كه اختلاف وجود ندارد و به فرض كه روضه كافى از مرحوم محمدبن‏يعقوب كلينى نباشد باز داراى اعتبار نزد شيعه است زيرا اين كتاب مى‏تواند تأليف ابوالحسن على‏بن‏محمدبن‏ابراهيم‏بن‏ابان كلينى معروف به علان باشد كه از علماى بزرگ شيعه است و به دست مخالفان در مسير مكه شهيد شد. - روضات الجنّات 7 / 47.
بنابراين راه براى شناسايى كافى كه به طور يقين به مرحوم كلينى مستند است ( يعنى اصول كافى و فروع آن ) با آنچه مورد اختلاف است ( يعنى روضه كافى ) وجود دارد و نمى‏توان اصل كتاب كافى را زير سؤال برد.
ثالثاً ؛ ممكن است نظرات بزرگان درباره‏ى شمارش كتابهايى كه در كافى آمده است را به اين صورت جمع كرد كه بعضى از بزرگان مباحثى را جزو كتاب ديگر شمارش كرده‏اند و بعضى آن را كتاب جدا به حساب آورده‏اند مانند اعتكاف كه به دنبال صوم مى‏آيد و امر به معروف و نهى از منكر به دنبال جهاد و صدقه بعد از زكات و زيارات بعد از حج.
نظير آن را مى‏توان در شمارش آيات قرآنى به حساب آورد بعضى تعداد آيات قرآن را 6666 آيه و بعضى بيشتر مى‏دانند در حالى كه مشهور تعداد آن را 6236 آيه مى‏داند و سرّ آن روشن است زيرا بعضى دو آيه را يك آيه از جهت شمارش به حساب مى‏آورند و بعضى دو آيه. و اين امر موجب تحريف قرآن و بى‏اعتبارى آن نمى‏شود تا كسى بگويد صدها آيه از قرآن كم شده يا به آن اضافه شده است و مثلاً فلان درصد از آيات جعلى است و بعد بپرسد چه كسى چنين بلايى بر سر قرآن درآورده است؟! عين همين سخن درباره كتاب كافى قابل تطبيق است. مضافاًبراين كه كتاب كافى موجود در دست ماداراى همان 30 كتاب است پس معلوم مى‏شودبه آن چيزى اضافه نشده است .رجوع به ابواب وفهرستهاى كافى اين واقعيّت را ثابت مى‏كند .
نكته :قابل توجه است كه نويسنده در صفحه‏ى 163 مى‏نويسد:«شيخ ثقه سيّدحسين بن سيّدحيدركركى عاملى...» واقعاً؛ كدام شيخ ثقه است كه سيّد فرزند سيّد باشد ؟!!آفرين به اين عالم فرزانه محقق كه عمرى را در حوزه سپرى كرده ولى هنوز بين شيخ وسيّد را تشخيص نمى‏دهد وناگريز سنّى شده‏است!!
تهذيب الاحكام
كتاب تهذيب از كتب اربعه قابل اعتماد شيعه است نه اينكه تمام احاديث آن صحيح باشد و اصولاً شيعه هيچ كتاب روايى را مطلقاً صحيح نمى‏داند و اين يك سخن باطل نويسنده است كه مى‏گويد: تهذيب‏الاحكام از شيخ طوسى بنيانگذار حوزه‏ى علميّه نجف اشرف يكى ديگر از صحاح اربعه است در اين كتاب هزاران روايت در ابواب مختلف فقهى وارد شده است و مرحوم شيخ طوسى در عدةالاصول تعداد آن را بيش از پنج هزار حديث مى‏داند. روشن است كه او در مقام بيان عدد واقعى روايات مذكور در آن نيست بلكه او مى‏خواهد به وجود روايات مختلف و متعارض اشاره كند و در اين راستا به عنوان شاهد مى‏گويد:
«و آنچه از احاديث مختلف از اهل‏بيت « عليهم السلام » وارد شده است و به فقه مربوط است من آنها را در كتابم كه به استبصار معروف است ذكر كردم و در كتاب تهذيب الاحكام بيش از 5000 حديث آوردم و ذكر كردم كه در بيشتر اين روايات طايفه شيعه در عمل به آن اختلاف دارند.» - عدةالاصول 1 / 356.
زيرا وى اشاره‏اى به مجموع روايات جمع آورى شده در اين دو كتاب نكرده است بلكه اشاره به روايات متعارض داردكه بيش از 5000روايت است نه مجموع روايات دو كتاب.

مسؤول كيست؟ اين سخن كه در ميان روايات مذكور در كتب شيعى روايات متعارض وجود دارد و تقريباً در هر بابى روايات غير صحيح هست و رواياتى نيز درباره‏ى غلو اهل‏بيت « عليهم السلام » جعل شده است سخن حقى است و بزرگان شيعه براى يافتن احاديث جعلى و غيرواقعى از روايات صحيح متحمل رنجها شده‏اند و كتابهايى در اين باره تأليف نموده‏اند و در علم رجال به بررسى شخصيتها پرداخته‏اند و افراد دروغ‏پردازى چون سيف‏بن‏عمر تميمى كه داستان عبدالله‏بن‏سبا را درست كرده شناسايى كرده‏اند و دهها تن را از نيروى نفوذى معرفى كرده‏اند ( و متأسفانه نويسنده دست روى هيچ كدام آنها نگذاشته بلكه مستند كلام خويش را غالباً روايت همان افراد ضعيف و مجهول و فاسد قرار داده است ) و با طرح مسائلى در علم اصول نظير مبحث تعادل و تراجيح به يافتن روايات وارده از امامان « عليهم السلام » اقدام كرده‏اند. گذشته از آن درايت و فهم حديث و شرايط صدور آن را نيز در نظر گرفته‏اند. گرچه ممكن است در اين راستا بعضى از روايات ضعيف نيز مورد عمل و توجه قرار گرفته شده باشد ولى به قول مرحوم شيخ طوسى درمقدمه تهذيب بعد از بيان وجود تعارض بين روايات كه مى‏فرمايد «اهل تسنن آن را ( تعارض بين روايات را ) دستاويزى بر ضد شيعه قرار داده‏اند و بعضى از افرادى كه خود را شيعه مى‏دانستند از مذهب دست كشيده‏اند و اين خروج از مذهب مى‏رساند كه آن فرد مذهب را با بصيرت نپذيرفته بود و از روى تقليد معتقد به مذهب شده بود زيرا اختلاف در فروع سبب نمى‏شود انسان دست از اصول بردارد آن اصولى كه با ادلّه ثابت شده است.» - تهذيب الاحكام 1 / 3.
و به فرض روايات جعلى قابل تشخيص نباشد آيا اين علت مى‏شود از مسئله امامت كه با دليل عقل و قران و روايات به اثبات رسيده دست برداشته شود و مذاهب اهل‏بيت « عليهم السلام » كه بر مبناى اصولى عقلى است كنار گذاشته شود؟! در ميان كتب اهل سنّت نيزروايات متعارض فراوانى وجود دارد. كافى است به كتاب ( بدايةالمجتهدو نهايةالمقصد ) ابن رشد مراجعه شود تا معلوم گردد كه تا چه حدروايات متعارض در منابع آنان يافت مى‏شود.اگروجود روايات متعارض سبب شود تا فردى كه خود را عالمِ‏محقق مى‏داند دست ازمذهب بردارد بايد جدايى او از مذهب تسنّن بيش از تشيّع باشدزيرا اختلاف در آنجا بيشتر است.
امّااين سؤال كه مقصر اصلى در جعل روايات كيست و به چه هدف اين كار را كرده است؟ پاسخش را از حضرت رضا « ع » دريافت مى‏داريم.
ابراهيم‏بن‏ابى‏محمود مى‏گويد: به حضرت رضا « ع » گفتم: اى فرزند رسول خدا در نزد ما رواياتى در فضائل اميرمؤمنان « ع » و فضيلت شما اهل‏بيت وجود دارد و آنها از نقل مخالفين شماست و ما مثل آنها را از شما نمى‏شناسيم ( نشنيده‏ايم ) آيا متدين به آنها شويم ( و بپذيريم ) ؟ فرمود: اى پسرابى‏محمود، پدرم از پدرش از جدش خبر داد كه رسول خدا « ص » فرمود: هر كس به سخن گوينده‏اى گوش فرا دهد او را عبادت كرده است پس اگر گوينده از خدا بگويد ( و سخن حق بزند ) پس شنونده خدا را پرستيده است و اگر گوينده از ابليس ( شيطان ) سخن بگويد ، پس ابليس را پرستيده است. آنگاه حضرت رضا « ع » فرمود: اى پسر ابى‏محمود ، مخالفان ما رواياتى را درباره‏ى فضايل ما جعل كرده‏اند و آنها را سه قسم قرار داده‏اند: يكى ؛ غلو ( و برتر بينى اهل‏بيت « عليهم السلام » از حد بندگى به حد خدايى ) دوم ؛ تقصير ( كوچك شمردن آنان از جايگاهى كه دارند ) سوم ؛ تصريح به بدگويى به دشمنان ما.وقتى مردم ( اهل سنت ) روايات مربوطبه غلو درباره ماراشنيدند شيعيان ماراتكفيرمى‏كنند ( و آنان را كافر مى‏شمارند ) وبه‏آنان‏نسبت‏مى‏دهندكه معتقدبه‏ربوبيت‏مايند و چون روايات تقصير ( تحقيراهل‏بيت « عليهم السلام » ) راشنيدندآن‏رادرباره‏ى ما مى‏پذيرند ( و در نتيجه خاندان پيامبر « ص » را از جايگاه رفيع خود به زير مى‏آورند و مورد بى‏مهرى قرار مى‏دهند ) وچون روايات بدگويى به دشمنان را به نام شنيدند به ما به نام بدگويى مى‏كنند. حال آن كه خداوند مى‏فرمايد: به آنان كه غير خدا را مى‏پرستند بدگويى نكنيد كه مبادا به خداوند از روى نادانى بدگويى كنند. اى پسر ابى‏محمود مردم گرايش به راست و چپ پيدا كردند تو در راه ما بمان زيرا هركس با ما باشد ما با او هستيم و هر كس از ما جدا شود از او جدا مى‏شويم. كمترين چيزى كه انسان را از ايمان ( كامل ) خارج مى‏كند اين است كه درباره يك ريگ بگويد هسته است و سپس بر اين سخن عقيده پيدا كند و از كسى كه مخالف است اعلام انزجار كند. اى پسر ابى‏محمود آنچه برايت گفتم خوب نگهدار كه خير دنيا و آخرت را برايت در آن جمع كردم.» - بحارالانوار 26 / 239.
ومتأسفانه نويسنده‏ى كتاب اهل بيت ( ع ) از خود دفاع مى‏كند سه روش ناپسند ديگران را جمع كرده ويكجا آورده است تا هم در اهل بيت « عليهم السلام » غلو كند وهم تقصير وهم به دشمنان شيعه بدگويى كند تا زمينه بد گويى به ديگران را درست كند .
بنابراين مسؤل‏اصلى تحريف وجعل‏حديث مخالفان‏اهل‏بيت « عليهم السلام » بودند و اين كار به خصوص در عصر بنى‏اميه با فرمان معاويه به صورت رسمى صورت گرفت همانطور كه بحث آن گذشت. نويسنده جعل حديث را در دوران صفويه مى‏داند در حالى كه در اين عصر بزرگانى چون مجلسى فرصت يافتند تا فرهنگ شيعه را جمع‏آورى كنند و كتاب‏هايى چون «بحارالانوار» را كه يك مجموعه دائرةالمعارف اسلامى است تدوين كند. گرچه ممكن است در آن روايات ضعيف نيز باشد.
السلام عليك يا حجةالله التى لا تخفى
سلام بر حجت خدايى كه مخفى نيستى

وجود خارجى ندارد؟!! آيا مى‏توان باور كرد كسى در نجف اشرف ساكن باشد و همه هفته مشاهده كند كه گروهى با پاى پياده به مسجد سهله براى توسل و ديدار مولاى انس و جن مى‏روند و او يك محقق باشد و كتب روايى و تاريخى شيعه را بررسى كرده باشد ولى در وجود حضرت بقيةالله الاعظم صاحب‏الزمان - ارواحنالتراب مقدمه الفداء - شك داشته باشد؟!! و به چند مطلبى كه در كتب تاريخ و روايى درباره حوادثى كه در ظاهر در هنگام شهادت امام حسن عسگرى « ع » اتّفاق افتاده است و مسؤولين حكومت كه دنبال امام دوازدهم « ع » بودند و او را نيافتند را مستند خويش قرار دهد و منكر اصل وجود آن حضرت شود؟! حتى كسانى كه از اهل تسنن با روايات مأنوس باشند نمى‏توانند منكر وجود آن حضرت شوند زيرا به قول مرحوم شهيد آيةالله صدر «در مورد هيچ يك از قضاياى اسلامى مسلم و غيرقابل ترديد به مقدار روايات در مورد امامت مهدى « ع » و غيبت و ظهور و اصلاح آينده جهان به وسيله‏ى وى و خصوصيات شخصى او از طريق سنى و شيعه حديث وارد نشده است ، تمام آن روايات حدود 6000 حديث است.» - انقلاب مهدى و پندارها ، ص 58.
آرى ؛ اين سخنان براى آن گروه از اهل تسنن قابل قبول است كه مأنوس با حكومت‏هاى اموى و عباسى بوده‏اند و خلفا را اولوالامر و اميرالمؤمنين مى‏دانستند و اهل‏بيت « عليهم السلام » را مانند اصحاب مى‏دانند و دايره‏ى اهل‏بيت را وسيع دانسته‏اند ، ولى افرادى چون شيعيان كه هر روز آثار امام خود را مشاهده مى‏كنند و به آن حضرت متوسل مى‏شوند و صدها نفر به محضر مباركش مشرف مى‏شوند و شده‏اند و كتاب‏ها درباره‏ى كسانى كه به محضرش باريافته‏اند تأليف كرده‏اند سخنان نويسنده تنها چهره مخفى او را آشكار مى‏كند و كوچك‏ترين شك و شبهه‏اى برايشان ايجاد نمى‏كند.
ما در اينجا فقط به فهرست بعضى از عناوين مطرح شده در كتاب ارشاد شيخ مفيد كه نويسنده از آن نام مى‏برد مى‏پردازيم تا معلوم شود كه تمام مطالب كتاب حتى آن صفحه‏هايى كه به آن اشاره كرده است اثبات وجود مقدس حضرت بقيةالله - ارواحناله‏الفداء - است.
وى مى‏نويسد: باب ذكر وفات ابى‏محمدحسن بن‏على « عليهما السلام » و محل قبر و ذكر فرزندش ، باب ذكر قائم بعد ابى محمد « ع » و تاريخ تولّد و دلايل امامتش و ذكر بخشى از اخبار و غيبت و روش او در نزد قيامش و مدت حكومتش ، باب ذكر بخشى از دليلها بر امامت قائم به حق ابن‏الحسن « عليهما السلام » ،باب آنچه برتصريح بر امامتش از امامان « عليهم السلام » آمده‏است،باب كسانى كه‏امام‏دوازدهم « ع » راديده اندوبخشى از دليلهاوشاهدانش،باب معجزات‏آن‏حضرت « ع » ..
اقرار به تولد حضرت صاحب‏الزمان عجّ و « ع » تنها مربوط به شيعيان نيست بلكه گروهى از اهل تسنن نيز بر اين حقيقت اعتراف كرده‏اند كه مهدى موعود همان مهدى « ع » فرزند امام حسن عسگرى « ع » و متولّد در سال 255 هجرى است كه غايب بوده و در آخرالزمان ظهور خواهد كرد ، به عنوان نمونه مى‏توان از افراد زيرد در اهل سنت نام برد:
1 ) كمال‏الدين محمدبن‏طلحه قرشى شافعى ( 652 ه ) در مطالب السّئول فى مناقب‏ال الرسول.
2 ) شمس‏الدين سبط بن‏جوزى ( 654 ه ) در تذكرة خواص الامّه.
3 ) محيى‏الدين ابوعبدالله محمدبن‏على الاندلسى الشافعى ( 638 ه ) در فتوحات مكيه.
4 ) ابوعبدالله محمدبن‏يعقوب گنجى شافعى ( 658 ه ) در البيان فى اخبار صاحب‏الزمان.
5 ) على‏بن‏محمدبن‏صباغ مالكى ( 855 ه ) در الفصول المهمة فى معرفةالامة.
قاعدتاً تحقيقاتى كه آقاى احمد كاتب ، برادر عزيز نويسنده ، داشته از قبيل تحقيقاتى است كه در اين كتاب مشاهده مى‏شود و او نيز مانند كسى است كه چشمان خود را در برابر خورشيد ببندد و بگويد چون خورشيد را نمى‏بينم پس خورشيد وجود خارجى ندارد و آنان كه از خورشيد تعريف مى‏كنند به خاطر منافع شخصى خود است و لابد تحقيقاتش درباره‏ى نائبان خاص امام زمان « ع » از اين قبيل است همانطور كه نويسنده در صفحه 119 برخلاف تاريخ قطعى و نظر تمام شيعيان نائبان خاص را در دوران غيبت صغرى 20 نفر مى‏داند و از قول دوست عزيزش احمد كاتب ، نواب خاص ، آن مردان زحمت‏كش پاك‏باخته ، مشهور به علم و زهد و تقوى را گروهى دنياپرست و فرصت‏طلب معرفى مى‏كند كه براى استفاده از اموال خمس و ديگر هدايايى كه در قبرستان يا سرداب گذاشته مى‏شد خودشان را نواب امام معرفى كردند.
به اين سخنان كه نظير كتاب آيات شيطانى سلمان رشدى پر از هتاكى است چه جوابى مى‏توان داد؟!!
شاهكارهاى حضرت صاحب‏الزمان عجل الله تعالى فرجه‏الشريف‏ قبل از اينكه درباره‏ى روايات مطرح شده در اين قسمت اشاره كنيم مناسب است به تغييرات و اصلاحاتى كه آن حضرت انجام خواهد داد اشاره كنيم ؛
1 ) در دعاى ندبه شاهكارى وى را چنين بر مى‏شماريم و درباره‏ى او مى‏گوييم: «كجاست آن كس كه براى قطع ريشه ظالمان آماده شده؟ ( 1- قطع ريشه ستمگران ) كجاست منتظر براى مستقيم كردن كجيها و انحرافها؟ ( 2- رفع انحرافها ) كجاست آن كس كه اميد است ستم و دشمنى را زايل كند؟ ( 3- برطرف كردن ستم و دشمنى ) كجاست ذخيره‏اى كه واجبات و سنتها را مجدداً اجرا مى‏كند؟ ( 4- بار ديگر اجراى واجبات و سنّت‏ها ) كجاست انتخاب شده براى بازگرداندن ملت و شريعت اسلامى؟ ( 5- باز گرداندن شريعت اسلام به سبك اول ) كجاست كسى كه اميد است تا كتاب و حدود آن را زنده كند؟ ( 6- زنده كردن قرآن و حدود آن ) كجاست زنده كننده علوم دين و اهل آن؟ ( 7- زنده كردن معارف دينى و حاملان آن ) كجاست شكننده شوكت تجاوزگران؟ ( 8- شكستن اعتبار متجاوزان ) كجاست نابودكننده بناهاى شرك و نفاق؟ ( 9- نابود كردن شرك و نفاق ) كجاست آواره كننده فاسقان و گناهكاران و طغيانگران؟ ( 10- به هم زدن امنيت و اجتماع اهل تباهى ) كجاست دروكننده شاخه‏هاى سركش و تفرقه؟ ( 11- قطع شاخه‏هاى تفرقه و سركشى ) ... كجاست زمينگيركننده ياران عناد و گمراه كنندگان؟ ( 12- از حركت انداختن معاندان و گمراه‏كنندگان ) كجاست عزت‏بخش اوليا و ذليل‏كننده دشمنان؟ ( 13- عزت بخشيدن اولياى الهى و ذلت بخشيدن به دشمنان ) كجاست انتقام‏گير خون پيامبران و فرزندان پيامبران؟ ( 14- انتقام از خون به ناحق ريخته پيامبران و فرزندانشان ) كجاست خواهان انتقام از خون كشته به كربلا؟ ( 15- انتقام ازخون حضرت سيدالشهداء « ع » كجاست يارى شده از طرف خدا بر كسى كه مورد ستم قرار گرفته است؟ ( 16- كمك بر افراد مظلوم ) ....»
2 ) حسين‏بن‏خالد در حديثى از حضرت رضا « ع » درباره شاهكارى حضرت مهدى « ع » نقل مى‏كند كه فرمود:
«او زمين را از هر ستمى پاك مى‏كند و او كسى است كه مردم شك در ولادتش دارند واو قبل از قيامش غيبتى دارد هنگامى كه قيام كرد زمين را به نور خدايش روشن مى‏سازد و ميزان عدالت را در ميان مردم برپا مى‏كند در نتيجه هيچ كس به ديگرى ظلم نمى‏كند.» - بحارالانوار 52 / 332 - 331.
3 ) سلام بن‏مستنير مى‏گويد: «از امام باقر « ع » شنيدم كه مى‏فرمود: وقتى قائم « ع » قيام‏كندايمان رابرهرناصبى ( دشمن‏اهل‏بيت « عليهم السلام » ) عرضه مى‏كند اگر به راستى قبول كرد ( او را رها مى‏كند ) وگرنه يا او را به قتل مى‏رساند يا از او جزيه مى‏گيرد همانطور كه امروز از اهل ذمه مى‏گيرند....» - بحارالانوار 52 / 375.
4 ) ابى‏بصير از امام صادق « ع » روايت مى‏كند كه برايم فرمود: «اى ابامحمد مى‏بينم فرود قائم را در مسجد سهله كه به همراه خانواده است. گفتم: آيا منزلش در همانجاست فدايت شوم؟ فرمود: آرى ؛ در آنجا منزل ادريس و ابراهيم خليل الرحمن بوده است و خدا هيچ پيامبرى را نفرستاد جز آن كه در آن نماز گزارد و در آنجا مسكن خضر است.
گفتم: فدايت شوم؟ قائم « ع » در آنجا مرتب هست؟ فرمود: آرى، گفتم: چه كسى بعد از اوست؟ فرمود: او تا پايان خلق هست؟ گفتم: آيا اهل ذمه در نزد او ( در حكومت او ) هستند؟ فرمود: همانطور كه پيامبر صلى الله وعليه وسلم خدا با آنان رفتار كرد رفتار مى‏كند و آنان جزيه مى‏پردازند با حالت ذلت. گفتم: آنان كه با شما دشمنى كردند ( نواصب ) چگونه؟ فرمود: خير ، اى ابامحمد براى كسانى كه با ما مخالفت كرده‏اند در دولت ما سهمى ندارند. خداوند خون آنان را در نزد قيام قائم ما براى ما حلال شمرده است امروز خون آنان بر ما و بر شما حرام است پس كسى شما را فريب ندهد. وقتى قائم ما قيام نمود به خاطر خدا و رسولش و به خاطر همه ما ( اهل‏بيت ) انتقام مى‏گيرد.» - بحار الانوار 52 / 376 ، 373 و 375.
5 ) ابان مى‏گويد: «امام صادق « ع » فرمود: علم 27 حرف است تمام آنچه پيامبران آوردند دو حرف است و مردم تا امروز به جز 2 حرف را نمى‏شناسند وقتى قائم ما قيام نمود 25 حرف باقى‏مانده را خارج مى‏كند پس آن را در ميان مردم گسترش مى‏دهد تا تمام 27 حرف گسترش پيدا كند.» - بحارالانوار 52 / 336.
6 ) مفضل‏بن‏عمر مى‏گويد: از امام صادق « ع » شنيدم كه فرمود: «هنگامى كه خداى عزوجل به قائم اجازه خروج را دهد بر منبر بالا رود و مردم را به سمت خويش دعوت كند و آنان را به خدا سوگند دهد و به حق دعوت كند و از مردم بخواهد كه به سيره و روش پيامبر خدا « ص » رفتار كنند و خود نيز مطابق عمل آن حضرت رفتار مى‏كند... .» - بحارالانوار 52 / 337.
7 ) در خصال مرحوم صدوق آمده است كه اميرمؤمنان « ع » در ضمن حديثى فرمود: «آن زمان كه قائم ما قيام كند باران از آسمان به طور كافى مى‏بارد و زمين سبزه‏هاى خود را بيرون مى‏دهد و بخل و كينه از دل‏ها مى‏رود و حتى درندگان و چهارپايان ( با برنامه‏ريزهاى كه انجام مى‏شود ) اصلاح مى‏شود ( و در جاهاى مناسب قرار مى‏گيرد و ديگر خطرى ندارند ) به گونه‏اى كه اگر زن از عراق به شام برود قدمى بر زمين نمى‏گذارد مگر بر سبزه‏ها ( يعنى همه جا آباد و سرسبز است و چنان امنيّت در جامعه وجود دارد ) كه آن زن از درندگان ( اعم از حيوانات يا انسان‏هاى خطرناكِ حيوان صفت ) ترس و خوفى ندارد.» - بحارالانوار 52 / 316.
8 ) ابى‏هاشم جعفرى مى‏گويد: «در نزد ابى‏محمد « ع » بودم كه فرمود: وقتى قائم قيام كند دستور به تخريب منارها و ساختمانهاى زيبا در مسجد را مى‏دهد ( و آن را از حالت تجملات خارج مى‏كند ، ابى‏هاشم ) مى‏گويد: در نزد خود گفتم: معنى اين كار چيست؟ ( چرا چنين كارى مى‏كند؟ ) حضرت بر من رو كرد و فرمود: معناى اين كار اين است كه اينها جديد و بدعت است و پيامبر و حجت خدا آن را نياورده‏اند.» - بحارالانوار 52 / 323.
و نيز حلبى نقل مى‏كند: «از امام صادق « ع » سؤال شد آيا نماز در مساجد سايه‏دار كراهت دارد ، فرمود: آرى ؛ ولى امروز براى شما ضررى ندارد ولى اگر عدل بود ( حضرت قائم « ع » ظهور مى‏كرد ) مى‏ديديد كه چگونه با آن رفتار مى‏كند.» - بحارالانوار 52 / 374.
همچنين حديث ديگرى به همين مضمون درباره مساجد مصوره وارد شده است. - همان.
9 ) ابى‏بصير از امام صادق « ع » روايت مى‏كند كه فرمود: «قائم مسجدالحرام را خراب مى‏كند تا آن را به اساسش بازگرداند و مقام ( ابراهيم ) را به محلى كه قبلاً ( در زمان رسول « ص » ) بوده است باز مى‏گرداند و دستان بنى شبيه را قطع مى‏كند و بر در كعبه مى‏آويزد و بر آن مى‏نويسد: اينها دزدان كعبه هستند.» - بحارالانوار 52 / 338.
نكته: امروزه كنار ديوار كعبه برجستگى وجود دارد و آن را «شاذروان» مى‏نامند و از جهت فقهى آن جزو خود كعبه است و كعبه از زمان پيامبر اسلام « ص » كوچكتر شده است و لذا آن حضرت شاذروان را جزو كعبه مى‏دهد و همچنين مقام ابراهيم « ع » در زمان آن حضرت به خانه خدا چسبيده بوده است و عمربن‏خطاب دستور داد آن را به محل فعلى كه همان محل مقام در زمان جاهليت بوده منتقل كند. قطع دست دزد نيز جزو احكام قطعيه قران است. بنا بر نقل اهل سنّت پيامبر اسلام « ص » ميخواست كعبه را تخريب كند واز نو بازسازى كندولى زمينه را مساعد نمى‏ديد.يك نمونه از آن نقلها:
عبدالله‏بن زبيرازخاله‏اش عايشه نقل مى‏كندكه پيامبرصلى الله وعليه وسلم‏فرمود:
«اى عايشه اگر قوم تو دورانشان به شرك نزديك نبود ( و همچنان با شرك مأنوس نبودند ) حتماً كعبه را منهدم مى‏كردم وكف آن را با زمين مساوى قرار مى‏دادم وبراى آن دو درب شرقى و غربى قرار مى‏دادم و 6 ذراع از سمت حِجر بر ان مى‏افزودم ،زيرا قريش در هنگام بناى كعبه آن مقدار را كم كردند.» - -صحيح مسلم 4 / 98 .
10 ) ابوخديجه مى‏گويد: «امام صادق « ع » فرمود:«چون قائم « ع » قيام كند امر جديدى را مى‏آورد همانگونه كه رسول خدا در اوّل اسلام دعوت به امر جديد كرد.» - بحارالانوار 52 / 338.
در حديث ديگرى آمده كه آن حضرت در پاسخ به اين پرسش كه سيره حضرت مهدى چگونه است؟ فرمود: «آن كارى را انجام مى‏دهد كه رسول خدا « ص » انجام داده بود آنچه از قبل بوده نابود مى‏كند همانطور كه رسول خدا « ص » امر جاهليّت را نابود كرد و اسلام را مجدداً از اول مى‏آورد.» - بحارالانوار 52 / 353 - 352.
نكته: امر جديد حضرت مهدى « ع » همان امر جديد پيامبر اسلام در صدر اسلام است كه به مرور همه چيز آن را تغيير دادند و طبق روايات در آخرالزمان فقط اسم اسلام باقى مى‏ماند و از قرآن فقط اسم و نوشتن آن و از عمل به آن خبرى نيست در صفحات گذشته روايت انس را ذكر كرديم كه در حالت گريه مى‏گفت: «از اسلام تنها نمازش باقيمانده بود كه آن را نيز ضايع كردند.»
11 ) ابى‏بصير در روايتى از امام باقر « ع » نقل مى‏كند كه آن حضرت در پاسخ به اين پرسش كه چه شباهتى حضرت مهدى « ع » به حضرت محمد « ص » دارد؟ فرمود: «چون او قيام كند به روش رسول خدا « ص » رفتار مى‏كند با اين تفاوت كه آثار محمد را روشن مى‏كند و به مدت 18 ماه از شمشير ( قدرت ) به طور مطلق استفاده مى‏كند تا خدا راضى شود....» - بحارالانوار 52 / 347.
12 ) جابر در حديثى از امام باقر « ع » روايت مى‏كند كه فرمود: «چون قائم اهل‏بيت « عليهم السلام » قيام كند ( بيت المال ) به مساوات تقسيم كند و بين مردم به عدالت رفتار كند پس هر كه مطيعش باشد از خدا اطاعت كرده و هر كه نافرمانى او كند نافرمانى خدا كرده است و او به نام مهدى ناميده شده است زيرا هدايت به امرى مخفى مى‏كند.
او تورات و ساير كتابهاى خداى عزوجل را از غارى در انطاكيه بيرون مى‏آورد و بين اهل تورات به تورات و بين اهل انجيل به انجيل و بين اهل زبور به زبور و بين اهل قرآن به قرآن حكم مى‏كند و دارايى‏هاى درونى و بيرونى زمين را جمع مى‏كند و به مردم مى‏فرمايد: بياييد ( و بگيريد ) آنچه به خاطر رحم از شما دريغ شده است و به خاطر آن خون شما به ناحق ريخته شده و آنچه كار حرام به خاطر آن واقع شده است. پس آنقدر ( به افراد ) مى‏دهد كه نظير آن را هيچ كس نداده است و زمين را از عدل و قسط و نور پر مى‏كند همانطور كه از ظلم و جور و شر پر شده است.» - بحارالانوار 52 / 351.
13 ) امام صادق « ع » در پاسخ معلى‏بن‏خنيس كه پرسيد: «آيا قائم در برخورد با مخالفان برخلاف سيره على « ع » رفتار مى‏كند؟ فرمود: آرى ؛ زيرا على « ع » به روش منت‏گذاشتن ( و رهاكردن ) و خوددارى ( از درگيرى و قتل مخالف خود ) رفتار مى‏كرد زيرا مى‏دانست به زودى شيعيانش بعد از او شكست مى‏خوردند ( و به خاطر آنان آن حضرت مماشاة مى‏كرد و كوتاه مى‏آمد ) ولى قائم وقتى قيام كند با روش شمشير ( قدرت ) و اسيرگرفتن برخورد مى‏كند زيرا مى‏داند هرگز شيعيانش بعد از وى شكست نمى‏خورند.» - بحارالانوار 52 / 333.
14 ) بشيرنبّال مى‏گويد: «به امام باقر « ع » عرض كردم كه آنان ( اهل سنت ) مى‏گويند: چون مهدى قيام كند با عفو با همه برخورد خواهد كرد و به قدر حجامت نيز خون نخواهد ريخت. فرمود: چنين نيست به خدايى كه جانم به دست اوست. اگر بنا بود عفوى صورت بگيرد اين كار براى رسول خدا « ص » بود در زمانى كه دندان رباعى او شكسته شد و صورتش مجروح شد. هرگز ، به خدايى كه جانم به دست اوست ( حضرت مهدى « ع » مى‏جنگد و خون ريخته مى‏شود ) تا اينكه ما و شما عرق و خون بسته شده را ( در پيشانى خويش ) مسح كنيم ، آنگاه حضرت دست به پيشانى خويش كشيد.» - بحارالانوار 52 / 358.
15 ) عبدالله‏بن‏سنان از امام صادق « ع » روايت مى‏كند كه فرمود: «چون قائم قيام كند بين او و بين عرب و عجم به جز شمشير ( قدرت ) نخواهد بود ، دادن و گرفتنش با شمشير است.» - بحارالانوار 52 / 389.

چند مطلب در جمع‏بندى روايات
مطلب اول: اصلاحات حضرت مهدى « ع »
و برخورد با مخالفان و منحرفان و مفسدان
آنچه قطعى است در آخرالزمان حضرت مهدى موعود « ع » ظاهر مى‏شود و تغييراتى اساسى در جامعه اسلامى بلكه جوامع بشرى ايجاد مى‏كند و بشر از جهت علم و رفاه و امنيت و عدالت در حد اعلاى خويش قرار مى‏گيرد و حق مظلوم از ظالم گرفته مى‏شود و احكام الهى آنگونه كه نازل شده است پياده مى‏شود و بدعت‏ها و نوآورى‏ها كه به اسم دين صورت گرفته است همه نابود مى‏شود و كسانى كه مدافع اين گونه انحراف‏ها و بدعت‏ها و گمراهى‏ها و ظلم‏ها بوده‏اند در صورت اصرار بركردار خويش ، با قدرت با آنان رفتار مى‏شود و سنّت‏هاى فراموش شده احيا مى‏گردد و انتقام مظلوم از ظالم و جلو مفسدان گرفته مى‏شود و آنان به مجازات خويش مى‏رسند.
طبيعى است عدالت كامل و امنيت و رفاه و رشد علمى نتيجه يك مبارزه مستمر و برخورد قاطع با نوآوران و بدعت‏ها و مفسدان و ستم و ستمگران و كشتن هزاران نفر از آنان و دادن هزاران شهيد است و هرگز نمى‏توان كارى به اين عظمت را انجام داد ولى خونى ريخته نشود.
به نظر مى‏رسد در زمان امام صادق « ع » جوى حاكم بوده است مبنى بر اين كه حضرت مهدى خونى نمى‏ريزد و به خصوص عرب‏ها در امنيّت هستند. اهل‏بيت « عليهم السلام » براى شكستن اين فكر غلط كه عرب‏ها خود را در امنيّت مى‏ديدند جملاتى هشداردهنده مى‏فرمودند نظير روايات 3 و 4 و 14 كه گذشت ، وگرنه برخورد قاطعانه با مسايل انحرافى و منحرفان اختصاص به عرب‏ها ندارد همانطور كه روايت 15 بر آن دلالت دارد مضافاً بر اين كه ديگر از روى ترس و نگرانى از آينده مماشاتى با دشمنان صورت نمى‏گيرد همانطور كه على « ع » با دشمن مماشاة مى‏كرد و روايت 13 شاهد بر آن است.
همچنين در روايات آمده است كه قبل از قتال و برخورد قدرتمندانه با دشمنان ، آن حضرت دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر اسلام « ص » و ولايت على‏بن‏ابى‏طالب « ع » و اعلام انزجار از دشمنان او مى‏كند و حتى سفيانى كه رئيس دشمنان اوست نيز دعوت به كتاب خدا و سنّت پيامبر مى‏شود. در مرحله‏ى اوّل ؛ سفيانى دعوت را مى‏پذيرد و با وى بيعت مى‏كنند ولى مجدداً بيعت شكنى مى‏كند و به جنگ با حضرت مهدى « ع » مى‏پردازد طبيعى است كه امام زمان « ع » با قدرت با او و دوستانش بر خورد مى‏كند.
همين‏طور در بعضى از مناطق نماينده‏ى امام « ع » كه قدرت را به دست گرفته ، مى‏كشند و حضرت دوباره آنان را دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر « ص » و ولايت على‏بن‏ابى‏طالب « ع » و برائت از دشمنانش مى‏كند و بعد از اتمام حجّت با آنان قاطعانه و با قدرت برخورد مى‏كندواين برخوردها تابرقرارى‏اسلام‏ناب وخالص در سرتاسرزمين ادامه‏دارد روايات متعددى دربحارالانوار جلد52، صفحات 342 و 343 و 344 و 388 درباره موارد فوق آمده است.
همچنين از روايات استفاده مى‏شود بسيارى از كسانى كه با امام مى‏جنگند همان مدافعان سنّت‏هاى غلط خلفاى پيشين هستند و در حقيقت ايشان كسانى هستند كه سكان‏داران علم و دين هستند و لذا به جاى اينكه مردم را به سمت امام هدايت كنند با تمسك به بعضى از آيات و روايات مردم را در مقابل امام « ع » قرار مى‏دهند. از جمله آن حديث حضرت صادق « ع » است كه فرمود: «قائم در جنگش برخوردى دارد كه رسول خدا نداشت زيرا رسول خدا وقتى آمد مردم سنگ‏هاى تراشيده و چوب‏هايى به شكل بت‏ها را مى‏پرستيدند ولى قائم چون قيام كند عليه وى خروج مى‏كنند در حالى كه كتاب خدا را بر ضد امام تفسير مى‏كنند و با او مى‏جنگند.» - بحارالانوار 52 / 362 و 363.
كوتاه سخن اين كه ، حضرت پس از اتمام حجّت واستدلال وبرهان از كتاب وسنّت وسيره‏ى رسول مكرم‏اسلام « ص » بامعاندان لجباز سر ستيز دارد وبين آنان باقدرت شمشير حكم مى‏كند نه آنان كه حق برايشان مشتبه شده و پس از يافتن آن تسليم مى‏شوند.از اين بسيارى از كسانى كه سخن از حضرت قائم مى‏گويند بعد از ظهورش چون او را همراه با منافعشان نمى‏بينند به جنگ با آن حضرت مى‏پردازند و اين گروه در ميان عرب‏ها زيادتر هستند.
ابى‏بصير از حضرت صادق « ع » روايت مى‏كند كه فرمود: «از عرب‏ها با حضرت قائم « ع » گروه اندكى هستند. گفته شد: ولى از عرب‏ها كسانى كه درباره‏ى او سخن مى‏گويند زياد هستند؟ فرمود: آرى ؛ ولى بايد مردم پاك شوند و شناخته شوند و غربال شوند و به زودى از غربال ( شايد همان ظهور حضرت باشد ) مردم زيادى خارج مى‏شوند.» - بحارالانوار 52 / 348.
بنابراين مى‏توان اين طور از روايات استفاده كرد كه عرب‏ها اين تصور را داشته‏اند كه در دولت قائم « ع » همه چيز مطابق خواست آنان خواهد بود و ائمه « عليهم السلام » خطراتى كه جامعه عرب‏ها را در برابر حضرت مهدى « ع » تهديد مى‏كند متذكر مى‏شده‏اند و رواياتى كه نويسنده آورده است از اين قبيل روايات است زيرا تعداد نفراتى كه از عرب‏ها حق را بدون مشكل خواهند پذيرفت بسيار اندك خواهند بود و بقيه درگيرى با آن حضرت خواهند داشت و لذا امام صادق « ع » در روايتى فرموده كه از عرب‏ها بترس كه براى آنان خبر بدى است كه با قائم يكى از آنان قيام نخواهد كرد ( و نويسنده به اين روايت تمسك كرده است ) .
و اين روايت به فرض صحّت ممكن است اشاره به همان 313 نفر باشد كه در مرحله‏ى اوّل عرب‏ها در ميان آنان نخواهند بود نه اينكه تا آخر هيچ عربى با آن حضرت نيست و امّاجملات بعدى نويسنده جواب ندارد زيرا عرب بودن پيامبر و خاندانش « عليهم السلام » و نيز عرب بودن حضرت مهدى « ع » ارتباطى با انحرافات عرب‏ها و مقابله باآنان ندارد ومعيارارزش عربى‏نيست بلكه تقواى‏الهى‏است.

مطلب دوم: اصلاح اماكن عبادى و اجراى احكام الهى
از جمله مطالبى كه از روايات استفاده مى‏شود اين است كه حضرت صاحب الزمان « ع » اماكن عبادى را اصلاح مى‏كند و آنان را به سبك زمان حضرت رسول « ص » در مى‏آورد همانطور كه در حديث شماره 9 به آن تصريح شد.
ما نمى‏دانيم اصلاح كعبه به شكل اوليه و بازگردان مقام ابراهيم ( كه خليفه اول آن را به محل جاهليّت قبل از اسلام باز گرداند ) به جايگاه زمان رسول خدا « ص » چه اشكالى دارد كه نويسنده آن را تيتر زده است؟ آيا حضرت مهدى « ع » به خاطر ناخوشايندبودن اصلاح كعبه در نظر طرفداران خليفه دوم دست از وظيفه الهى خود برمى‏دارد؟ زهى خيال باطل ، گذشته از اينكه مرحوم مجلسى در صفحه 338 موضوع تخريب و اصلاح مسجدالحرام را دارد ، ولى يك كلمه درباره مسجدالنبى ندارد هيچ توضيحى از مرحوم علامه‏ى مجلسى در همان صفحه درباره‏ى چگونگى تخريب مسجد نبوى ذكر نكرده است.
بايد به نويسنده گفت شما كه اينقدر دلسوزى براى كعبه كرده‏اى چرا درباره‏ى خلفاى اموى كه كعبه را تخريب كردند و با بدترين وجه به آن خسارت نمودند از حريم كعبه دفاع نكردى و جمله‏اى درباره آن ذكر نكردى؟!
نويسنده بعد از ذكر يك حديث از پيش خودساخته درباره تخريب كعبه با عنوان جديدى تحت عنوان «كعبه جديد» مى‏خواهند به خواننده القا كنند كه حضرت مهدى « ع » كعبه را تخريب مى‏كند و در كربلا كعبه بنا مى‏كند و بعد شعرى از مرحوم كاشف‏الغطاء درباره عظمت كربلا ذكر مى‏كند كه خيانت از سرتاسر عبارات وى مى‏بارد زيرا ؛ تقدّس كربلا در نزد شيعيان چيزى از حرمت كعبه كم نمى‏كند.وما هيچ روايت صحيحى را نداريم كه كربلا را افضل از مكّه و مدينه بداند بلكه روايات متعدد داريم كه افضل بقاع ارض حرم خدا يعنى مكّه مكرّمه است - - وسائل الشيعه 9 / 349 .
آرى ؛ حرمت كعبه به خاطر رسول خدا « ص » و ولى خداست و لذا كعبه تا آنجا محترم است كه رسول خدا « ص » و نظرات او در آن‏جا حاكم باشد.
بر همين اساس است كه خداوند مى‏فرمايد: «لا اقسم بهذاالبلد و انت حل بهذاالبلد ، قسم به اين سرزمين در حالى كه تو در اين سرزمين هستى.» - سوره بلد ، آيات 1 و 2.
خداونداز همين سرزمين محترم وباارزش‏به خاطررسول‏خدا « ص » تعبير به قريه مى‏كند آن زمان كه در برابر رسول خدا « ص » ايستادند و مى‏فرمايد: «ضرب الله مثلاً قرية...». - سوره نحل ، آيه 111.
بنابراين رسول خدا « ص » و ولى خدا « ع » در هر جا باشد ارزش از آنجاست و چون در كربلا ولى خدا هست و دين خدا به وسيله‏ى اين حجّت خدا زنده شده براى همين جهت داراى حرمت ويژه است ، گذشته از اينكه گرايش به كربلا در حقيقت اجابت دعاى ابراهيم « ع » در كنار كعبه براى فرزندان خويش است كه گفت: «فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم... ، خدايا هواى دلهاى گروهى از مردم را به سمت ذريّه‏ام قرار ده...» - سوره ابراهيم ، آيه 37.
بنابراين يك كعبه ظاهرى است كه در مسجدالحرام است و قبله نماز و ذبح و تمام اعمال است و بدين طريق مؤمن به خدا توجه مى‏كند و يك قبله معنوى و روحى است كه دلها متوجه آن قبله هستند و آن قبله همان وسيله بين خلق و خالق و در واقع وجه خداست و فرد مؤمن به وسيله‏ى او متوجّه خدا مى‏شودو لذا در زيارت ندبه به حضرت مهدى « ع » خطاب مى‏كنيم و مى‏گوييم: «اين وجه‏الله الذى يتوجه اليه الاولياء» ، «كجاست وجه خدايى كه اوليا و دوستان خدا به او رو مى‏كنند؟» و حسين‏بن‏على « ع » نيز هم ولى الله است و هم وجه‏الله. او قبله دلهاست و به وسيله او انسان به خدا نزديك مى‏شود و اين دو هيچ منافاتى با هم ندارد. بايد به نويسنده گفت: ميان عاشق و معشوق رمزى است....
نويسنده عنوان ديگرى دارد تحت عنوان «خوش خبرى براى عراقيها» ؛ در اين بخش نويسنده شيعه را متهم مى‏كند كه به امام زمان « ع » نسبت مى‏دهد كه ؛معتقد است آن حضرت كعبه را تخريب مى‏كند و به جاى آن جهت قبله را به سوى كوفه تغيير مى‏دهد و روايتى از مرحوم فيض كاشانى در وافى ذكر مى‏كند ، ولى اولاً ؛ اين روايت را ما در وافى نيافتيم و هرچه بيشتر جستجو كرديم بى‏نتيجه‏تر بود و ثانياً ؛ حتى خود حديثى كه نويسنده آورده است هيچ دلالتى بر تغيير قبله از مسجدالحرام به كوفه ندارد زيرا مى‏نويسد: «اى مردم كوفه ، خداوند كسى را به اندازه شما دوست ندارد لذا امتيازاتى را به شما اختصاص داده است: ( مصلاكم بيت آدم و بيت نوح و بيت ادريس و مصلى ابراهيم... ) مصلاى شما خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس و مصلاى ابراهيم است. ( ولا تذهب الايام حتى ينصب الحجرالاسود فيه ) ، طولى نمى‏كشد كه سرانجام حجرالاسود در آن نصب خواهد شد.»
كجاى اين روايت ( به فرض كه وجود داشته باشد ) دلالت بر تغيير قبله مى‏كند؟! در اين روايت بيان شده است كه مصلا و نمازخانه شما ( شايد اشاره به مسجد كوفه باشد كه داراى مقامات متعدد است ) خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس است و نمازخانه ابراهيم است ( يعنى دسته‏اى از انبياء در آن سكونت داشته‏اند و ابراهيم گرچه ساكن نبوده است در آن نماز خوانده است ) و امّاجمله «ولا تذهب الايام حتى ينصب الحجرالاسود فيه» ، «طولى نمى‏كشد كه سرانجام حجرالاسود در آن نصب خواهد شد» به احتمال قوى مربوط به چيز ديگرى است زيرا نويسنده بعد از «مصلى ابراهيم» نقطه‏چين دارد و اشاره به حذف بخشى از روايت است و چه بسا در آنجا اينطور آمده است كه حضرت مهدى « ع » بعد از ظهور ، كعبه را تخريب مى‏كند و ديوار آن را عقب‏تر مى‏آورد و به جاى اولش مى‏آورد و ( شاذروان را جزو كعبه مى‏دهد ) و حجرالاسود را در آن محل نصب مى‏كند و مقام ابراهيم را به محل اولش باز مى‏گرداند.
ولى نويسنده باخيانت خود وبا حذف بخشى از حديث ضمير را به «مصلى ابراهيم» باز گردانده است.
ثالثاً ؛ به فرض هم حجرالاسود به مصلاى ابراهيم منتقل شود ولى چه دليلى است كه قبله نيز تغيير خواهد يافت؟ كعبه حتى بدون حجرالاسود نيز قبله مسلمانان مى‏تواند باشد همچنان كه قرامطه بحرين وقتى حجرالاسود را در اوايل قرن چهارم ربودند و حدود 20 سال آن را مخفى كردند و از شبه‏جزيره عرب خارج نمودند مردم مسلمان همچون گذشته به سمت كعبه نماز گزاردند و حتى اعمال حج خويش را به صورت معمول انجام دادند.
آرى ؛ اميرالمؤمنين « ع » جمله‏اى را درباره عظمت كوفه در نهج‏البلاغه دارد كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست حضرت مى‏فرمايد: «... و من مى‏دانم كه هر ستمگرى نظر بدى نسبت به تو داشته باشد خداوند او را به چيزى كه او را مشغول كند مبتلا مى‏سازد و با تيركشنده او را مورد هدف قرار مى‏دهد.» - نهج‏البلاغه ، خطبه 47.

مطلب سوم: نمونه‏اى از رفتارهاى حضرت حجة « ع »
در قرآن ( حكم داود )
از جمله امورى كه در روايات آمده است اين كه: حضرت مهدى « ع » به حكم داود و سليمان رفتار خواهد كرد و بيّنه نخواهد خواست و نويسنده نيز به يكى از اين روايات به صورت ناقص اشاره مى‏كند و در صفحه 174 روايتى را متذكر مى‏شود كه «اگر مردم بدانند كه امام قائم وقتى ظهور كند چه خواهد كرد اكثر آنان آرزو مى‏كردند كه كاش او را نبينند از بس كه مردم را مى‏كشد... حتى بسيارى از مردم خواهند گفت: اين از آل محمد نيست اگر از آل محمد مى‏بود رحم مى‏كرد!» همچنين نويسنده قبل از ذكر عنوان ؛ شاهكارهاى حضرت - عج - مى‏نويسد: «آنچه بيشتر هر مسلمان شيعه را درباره حقيقت امام دوازدهم كنجكاو مى‏كند ادعاهاى عجيب و غريبى است كه توليدكنندگان روايات ما درباره ايشان مدعى هستند... امّا متأسفانه با عقل جور در نمى‏آيد كه امامى از نسل پيغمبر براى اصلاح جامعه آمده باشد شغلش شغل پيامبر باشد اما اين گونه عمل كند.»
ما به نويسنده وامثال اوكه نمى‏توانند يانمى‏خواهند حقايق رااز قرآن بگيرند حق مى‏دهيم كه نتوانند رفتارهاى حضرت حجّت « ع » رابفهمند.اگرآنان به قرآن و صاحبان امر ( اهل‏بيت « عليهم السلام » ) رجوع مى‏كردند حقايق را مى‏فهميدند و فوراً حكم به خلاف عقل بودنش صادر نمى‏كرد ( خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «ولوردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ، و اگر آن را به رسول و به صاحبان امر از خويش رجوع مى‏كردند بى‏شك ياد مى‏گرفتند آنچه را آنان ( پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » ) استنباط كرده‏اند» ) . - سوره نساء ، آيه 83.
خداوند در اواخر سوره كهف به شاگردى حضرت موسى « ع » اشاره مى‏كند كه به نزد بنده‏اى از بندگان خداوند رفت بنده‏اى كه خداوند از ناحيه خويش به او رحمت داده بود و او را عالم ساخته بود «فوجدا عبداً من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما» - سوره كهف ، آيه 65.
و آن بنده عالم و داراى رحمت ( كه حضرت خضر « ع » بود ) كارهايى را انجام داد كه ظاهرش با عقل سازگار نبود از جمله شكستن كشتى و كشتن كودكى بى‏گناه تا جايى كه حضرت موسى « ع » با اينكه متعهد شده بود از او تا پايان چيزى نپرسد نتوانست تحمل كند و بعد از هر دفعه اعتراضش بلند شد. - سوره كهف ، آيات 69 تا 77.
آيا حضرت خضر كشتى را با بينه و شاهد سوراخ كرد؟ و بچه را با بيّنه كشت؟ آيا رفتار او همان رفتار حضرت داود و آل داود نيست؟ با اينكه حضرت خضر به صراحت قرآن داراى رحمت الهى بود ولى با اين حال كشتى را مى‏شكند و پسربچه‏اى را مى‏كشد و در پايان داستان علل كارهاى خويش را براى موسى « ع » تشريح مى‏كند و در آخر مى‏گويد: «و مافعلته عن امرى ، من از پيش خود چنين نكردم ( بلكه خواست واراده الهى بود ) » در حقيقت حضرت خضر « ع » مجرى فرمان‏ - سوره كهف ، آيه 82. خداست و بس.
بنابراين شكستن و كشتن نيز مى‏تواند مظهر رحمت الهى و به خواست او باشد و اين امور براى كسانى كه كنار مائده قرآن نشسته‏اند امرى كاملاً واضح و روشن است و حتى از ديد يك مؤمن، جهنم نيز مظهر رحمت رحمانى خداوند است و آنچه مسلم است حضرت حجت - ارواحنافداه - كمتر از حضرت خضر « ع » نيست علم و رحمت او بيشتر و بندگى او افضل. بلكه حضرت خضر و عيسى‏بن‏مريم « عليهم السلام » در خدمت او هستند ممكن است رفتار او با عقل امثال نويسنده جور در نيايد. اين مشكل مربوط به آنان است كه عقلشان كشش فهم اين مسايل را ندارد.
ما چه مى‏دانيم حضرت در چه شرايطى قيام مى‏كند و چگونه حكم خدا و خواست او را پياده مى‏كند او به كار خود آگاهتر است او بنده صالح خداست به جز خواست الهى هيچ خواستى ندارد و هيچ كارى بدون اذن او انجام نمى‏دهد و ما را چه رسد كه در كار او چون و چرا كنيم و به او ايراد گيريم و با عقل ناقص خود بخواهيم او و رفتارش را مورد نقد قرار دهيم. شايد به خاطر همين مسايل بوده كه اهل‏بيت « عليهم السلام » فرمودند: حديث آل محمد سخت است به عنوان نمونه به يك روايت اشاره مى‏كنيم:
جابر از امام باقر « ع » روايت مى‏كند كه پيامبر فرمود: «حديث آل محمد سخت و سنگين است. به آن ايمان نمى‏آورد مگر فرشته مقرب ( الهى ) يا پيامبر مرسل يا بنده‏اى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده است. پس آنچه از حديث آل محمد « ص » بر شما وارد شد و دلتان نسبت به آن آرامش داشت و آن را شناختيد بپذيريد و آنچه از آنها بدتان آمد و آن را منكر شمرديد پس آن را به خدا و به رسول و به عالم آل محمد ارجاع دهيد كه بى‏شك هلاك مى‏شود كسى كه توان فهميدن حديثى را نداشته باشد و بگويد: به خدا اين نبود به خدا اين نبود ( والله ما كان هذا... ) ، ( در نتيجه حديث را منكر شود ) و اين انكار ، همان كفر است.» - اصول كافى 1 / 401.
سخن محيى الدين عربى درباره حضرت قائم « ع » نويسنده اگر قصد تخريب نداشت ، به جاى تمسخر نسبت به روايات وارده در كتب شيعه در نحوه برخورد حضرت مهدى « ع » درباره انحرافات و برخورد با شمشير و قدرت با جور و ظلم و ستم و انتقام از دشمن خاندان پيامبر « عليهم السلام » به سخنان بعضى از بزرگان اهل سنّت رجوع مى‏كرد تا بفهمد اين افكار و نظرات مختص به شيعه نيست بلكه بزرگانى از اهل تسنن نيز باورهايى چون شيعه دارند مرحوم فيض در وافى كلامى از صاحب فتوحات مكيه درباره حضرت قائم « ع » نقل مى‏كند و چون پاسخ عمده شبهه‏هاى نويسنده در آن آمده است ما در پايان اين بخش به نقل آن مى‏پردازيم ؛ صاحب فتوحات مكيه ( محيى‏الدين عربى ) مى‏گويد:
«خداوند خليفه‏اى دارد كه قيام مى‏كند در حالى كه زمين از ستم و ظلم پرشده باشد پس آن را از قسط و عدل پر مى‏كند و اگر تنها يك روز از زمين باقى مانده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانى مى‏كند تا اين خليفه ولايت را به دست گيرد. خليفه‏اى كه از عترت رسول خدا « ص » ، از فرزندان فاطمه « عليها السلام » ، هم نام رسول خدا « ص » است. بين ركن و مقام با او بيعت مى‏شود. شبيه رسول خدا « ص » در خلقت است و خلق او نزديك خلق رسول خدا « ص » ، زيرا هيچ كس در اخلاقش همچون رسول خدا نيست و او داراى پيشانى بلند و بينى زيباست. خوشبخت‏ترين مردم به واسطه او مردم كوفه هستند. بيت المال را به مساوات تقسيم مى‏كند و در مردم به عدالت رفتار مى‏كند و در قضايا حكم مى‏كند. فردى مى‏آيد و به او مى‏گويد: اى مهدى به من كمك كن ، آن حضرت از مالى كه در اختيارش است آنقدر به او مى‏دهد كه توان حملش را ندارد بر فترتى از دين قيام كند. خداوند به واسطه او تحولى ايجاد مى‏كند كه با قرآن نكرده است. فرد نادان بخيل ترسو ( از بركت او ) عالم‏ترين ، با گذشت‏ترين و شجاع‏ترين مردم مى‏گردد.
پيروزى جلو وى حركت مى‏كند 5 يا 7 يا 9 ( سال ) زندگى مى‏كند حركت او پشت سر رسول خدا « ص » است و اشتباه نمى‏كند فرشته‏اى كه ديده نمى‏شود او را تسديد و تقويت مى‏كند. ناتوان را در حق كمك مى‏كند و از ميهمان پذيرايى مى‏كند و بر سختى‏هاى روزگار كمك مى‏كند. آنچه مى‏گويد عمل مى‏كند، مى‏گويد آنچه مى‏داند و مى‏داند آنچه اتّفاق مى‏افتد. خداوند در يك شب امرش را اصلاح مى‏كند شهر روم را با «اللّه‏اكبر» با 70 هزار نفر از مسلمانان كه از نسل اسحاق هستند فتح مى‏كند.
شاهد اتفاقات بزرگ است ، ستم و اهلش را نابود مى‏كند و روح را در اسلام مى‏دمد و آن را بعد از ذلتش عزيز مى‏گرداند و بعد از مرگش حيات مى‏بخشد و با شمشير مردم را به سمت خدا دعوت مى‏كند ، سپس هر كس امتناع كرد او را مى‏كشد و هر كس با او نزاع كرد خوار مى‏گردد. دين را آن گونه كه براى رسول خدا آشكار بوده آشكار مى‏سازد.
مذهب‏هاى مختلف را بر مى‏دارد ، سپس تنها دين ناب را باقى مى‏گذارد ، دشمنانش پيروان دانشمندانى هستند كه اهل اجتهاد هستند زيرا ؛ آنان مى‏بينند او ( حضرت مهدى « ع » ) بر خلاف مذهب امامان خويش رفتار مى‏كند ، پس از روى كراهت و از ترسِ شمشير و قدرتش زير فرمانش در مى‏آيند و توده مسلمانان به خاطر آنچه در نزد اوست ( از عدالت و... ) خوشحال مى‏شوند بيشتر ياران خاص آن حضرت عارفان الهى از اهل حقايق و كشف و شهود و شناخت الهى هستند ، آنان دعوتش را اقامه مى‏كنند و او را كمك مى‏كنند و وزيران اويند كه بار مملكت را بر دوش مى‏گيرند و او را بر انجام كارهايى كه خداوند بر عهده‏اش نهاده است كمك مى‏كنند.» - وافى ج 1 ، جزء اول ، ص 112 و 113 ، باب وقايع نزد ظهور امام.
درباره‏ى نماز جمعه كه نويسنده به شيعه نسبت مى‏دهدكه آنان نماز جمعه راتنها پشت سر امام معصوم « ع » صحيح مى‏دانند وآنگاه مدعى مى‏شود كه اخيراًفتواهايى منتشر شده كه اقامه‏ى نمازهاى جمعه را تأييد مى‏كند ؛سخنى است كه رجوع به كتب فقهى بزرگان شيعه بطلان آن را ثابت مى‏كند.عمده‏ى فقها در گذسته وحال فتوا به وجوب نماز جمعه به صورت تخييرى يا تعيينى داده‏اند و مانع برپايى اين فريضه دولتها وسلاطين جور و ستم بودند و لذا با بر طرف شدن اين مانع در ايران بعداز پيروزى انقلاب اسلامى اين فريضه در سرتاسر اين كشور به نحو مطلوب اقامه مى‏شود .