فصل ششم

اهل سنت از ديدگاه تشيع

قبل از ورود به بحث ، مطلبى را مورد توجه قرار دهيم و آن اينكه در اينجا دو مبحث مطرح است:
1- دستورهاى اهل‏بيت « عليهم السلام » در چگونگى معاشرت با اهل سنت
2- چگونگى گرفتن احكام شرعى و دستورهاى دينى و تشخيص حق از باطل در صورت تعارض ادله.

مبحث اول كسى كه دستورهاى اهل‏بيت « عليهم السلام » را در چگونگى معاشرت با اهل سنت بررسى مى‏كند مى‏بيند آنها به پيروان خود نه تنها دستور نداده‏اند كه از اهل سنت اجتناب كنند و از محيط و جامعه‏شان جدا شوند ( تا چه رسد به اينكه آنان را كافر و نجس به حساب بياورند ) بلكه به عكس دستور داده‏اند در بين آنان حضور دوستانه داشته باشند به گونه‏اى كه به عيادت بيمارانشان بشتابند و در تشييع جنازه‏شان شركت كنند و به سود و زيان آنان در محاكم قضايى گواهى دهند و با آنان زيبا سخن بگويند و حتى در صف اول نماز جماعت ايشان شركت كرده و پشت سرشان نماز بگزارند. به ذكر چند روايت از روايات فراوان در اين باره اكتفا مى‏كنيم:
الف: حمادبن‏عثمان از امام صادق « ع » روايت كه مى‏كند كه فرمود: «هر كس با آنان در صف اول نماز بگزارد مانند كسى است كه در صف اول پشت سر رسول خدا « ص » نماز گزارده است.» - وسايل‏الشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 1 و 4 ، ص 381.
ب: امام صادق « ع » فرمود: «وقتى با آنان نماز گزاردى خداوند به تعداد كسانى كه از اهل سنت هستند از گناه تو مى‏بخشايد.» - وسايل الشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 2 ، ص 381.
ج: ابى على مى‏گويد: «به امام صادق « ع » گفتم: ما يك امام جماعتى داريم كه به تمام اصحاب ما ( شيعيان ) كينه مى‏ورزد. فرمود: تو را چه كار به سخن او ، به خدا اگر راست مى‏گويى تو سزاوارتر هستى از او نسبت به مسجد ، تو اولين كسى باش كه به مسجد مى‏روى و آخرين فردى باش كه از مسجد خارج مى‏شوى و اخلاقت را با مردم نيكو كن و زيبا سخن بگو.» - وسايل الشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 6 ، ص 382.
د: عبدالله‏بن‏سنان مى‏گويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه مى‏فرمود: شما را به تقواى خداى عزوجل سفارش مى‏كنم كارى نكنيد تا مردم ( اهل سنت ) به شما مسلط شوند ( و نقاط ضعف از خود نشان ندهيد ) پس ذليل و خوار شويد. خداوند تبارك و تعالى در كتابش مى‏فرمايد: «و با مردم نيكو سخن بگوييد ( زيبا معاشرت كنيد ) » سپس فرمود: به عيادت بيمارانشان برويد و در تشييع جنازه‏هايشان شركت كنيد و به سود و زيان آنان ( در محاكم قضايى ) گواهى بدهيد و با آنان در مسجدهايشان نماز بگزاريد.» - وسايل الشيعه ، ج 5 ، باب 5 ، از ابواب صلاة الجماعة ، حديث 8 ، ص 382.
ه: هشام‏بن‏حكم مى‏گويد: «از امام صادق « ع » شنيدم كه مى‏فرمود: بپرهيزيد از كارى كه ما را به وسيله‏ى آن خوار سازيد بى‏ترديد فرزند بد يا كار بد ، خود باعث بدنامى پدر و مادر مى‏شود. شما شيعيان براى كسى كه به او روى آورده‏ايد زينت باشيد و باعث زشتى و آبروريزى ما نشويد. در نماز جماعت آنها شركت كنيد واز مريض‏هاى آنان عيادت نماييد و در تشييع جنازه‏هاشان حاضر شويد و نبايد آنان در انجام كار خوب بر شما سبقت بگيرند ، زيرا شما در انجام كار خير از آنان سزاوارتريد ....» - وسايل‏الشيعه ، باب 26 ، از ابواب الامر و النهى ، حديث 2.
مبحث دوم از مطالب فوق دستورالعمل اهل‏بيت « عليهم السلام » در برخورد بااهل سنت روشن شد و بى‏اساس بودن ادعاهاى او مانند گذشته واضح گرديد. لازم به ذكر است در هيچ روايتى يافت نمى‏شود كه تمام اهل سنت نواصب هستند بلكه هر كس از اهل سنت دشمنى با اهل‏بيت « عليهم السلام » داشته باشد او ناصبى است و از ديدگاه شيعه او حكم مسلمان را ندارد لكن توده اهل سنت كه محبّت خاندان پيامبر « ص » را دارند همواره مورد عنايت و ارشاد اهل‏بيت « عليهم السلام » بوده و به پيروان خويش سفارش مى‏كردند به بهترين نحو با آنان رفتار كنند. نمونه آن روايات فوق است. ساير مطالبى كه نويسنده در اول اين فصل آورده است چون يك مشت حرفهاى سست است ما به دستور قرآن از كنار آن مى‏گذريم و به اصل مطلب‏ - اقتباس از آيه شريفه «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً، چون اهل ايمان با نادانان برخورد كردند با سلامت از كنارشان مى‏گذرند و با آنان درگير نمى‏شوند.» مى‏پردازيم.
ترديدى نيست كه خداوند به وسيله‏ى پيامبر « ص » تكاليف و وظايفى را براى مردم تشريع كرده و آن حضرت جهت بيان تكاليف و احكام الهى براى بعداز خود دو معيار قرآن و عترت طاهره را به امر الهى قرار داده است. بنابراين هركس كارى را كه انجام مى‏دهد بايد براساس حجت الهى باشد و هرگز رفتار مردم دليل شرعى براى انجام يا ترك كارى نيست ، و بر همين اساس ائمه هدى « عليهم السلام » راه تشخيص حق از باطل را رجوع به قرآن مى‏دانند و مى‏فرمايند: «ما لم يوافق القران فهو زخرف» ، «آن‏چه مخالف قرآن باشد باطل است.» و يا - اصول كافى 1 / 69 ، كتاب فضل‏العلم باب الاخذ بالسنة ، شواهد الكتاب. فرمودند: «ما جاءكم يخالف كتاب الله فلم اقله» ، «آنچه مخالف قرآن باشد سخن من نيست.» - همان.
و در تشخيص حق از باطل از مراجعه به مردم و اشخاص نهى فرموده‏اند به خصوص زمانى كه عده‏اى تصميم داشته باشند افكار انحرافى را در ميان مردم گسترش دهند و حكومتهاى وقت از آنان حمايت كنند و اين امرى كاملاً طبيعى است و هيچ مخالفتى با مردم ندارد زيرا انسان مى‏تواند با مردم رفتار خوبى داشته باشد ولى تكاليف خود را از منابع اصيل بگيرد.
حال اگر امامان از عترت طاهره « عليهم السلام » كه حافظان دين بعد از رسول خدا « ص » هستند ببينند كه دشمنان در حاكميت مسلمين نفوذ كرده‏اند و زمام مسلمين را به دست گرفته‏اند و با جعل حديث و تحريف اسلام و تغيير احكام و پياده‏كردن ديدگاههايى ضد اسلام قصد محو اسلام را دارند ( تا جايى كه سوگند ياد كرده‏اند تا اسلام و نام پيامبر « ص » را دفن نكنند ، آرام نمى‏گيرند و هرچه از اهل‏بيت « عليهم السلام » شنيدند و از پيروانشان ديدند به عكس آن عمل كردند. ) در اينجاست كه ائمه « عليهم السلام » براى حفظ اصل اسلام و احكام نورانى آن به پيروان خود دستور مى‏دهند كه اگر دو روايت از ما شنيديد كه يكى مطابق با نظر رايج در ميان مردم و حكومت است و ديگرى در جهت خلاف آن. پس بدانيد كه حديث اول از روى تقيه صادر شده است و روايت دوم كه مخالف آنان است بدون تقيه است و هدايت و رشد و حق در حديث مخالف است و آنچه از امامان « عليهم السلام » رسيده و بعضى از آنان را نويسنده مستمسك خود قرار داده است اشاره به همين واقعيت است حال براى روشن شدن مطلب به نمونه‏هايى از 3 دسته روايات كه در اين باره وجود دارد مى‏پردازيم:
1- رواياتى كه دلالت بر جعل روايات و تصميم دشمن در محو اسلام و نابودى نام بنيانگذار اسلام « ص » را دارد.
از آن جمله ابن‏ابى‏الحديد معتزلى نقل مى‏كند از زبيربن‏بكار كه مخالف على « ع » بود از قول مطرف فرزند مغيرةبن‏شعبه كه گفت: «من ( گاهى ) با پدرم به نزد معاويه مى‏رفتم و پدرم هر زمان از نزد معاويه باز مى‏گشت از عقل و كارهاى ( خوب ) شگفت‏آورش سخن مى‏گفت. ولى شبى پدرم ( از نزد او ) آمد و شام نخورد اندوهگين بود. لحظاتى صبر كردم ، گمان كردم براى ما اتفاقى افتاده است به او گفتم: چرا شما را از اول شب اندوهگين مى‏بينم؟ گفت: پسرم ، از نزد كافرترين و پست‏ترين انسانها ( معاويه ) آمدم!! گفتم: چطور؟ گفت: وقتى من با او ( معاويه ) تنها شدم به او گفتم: اى اميرالمؤمنين سن و سالت زياد شده است اگر عدالت را آشكار مى‏كردى و آن را گسترش مى‏دادى و توجهى به بستگانت از بنى‏هاشم به خاطر صله‏رحم مى‏كردى بهتر بود ، زيرا آنان امروزه چيزى ندارند تاازآن بترسى ( اگرچنين‏كنى ) اين‏كار موجب مى‏شود كه‏يادش وثوابش برايت بماند.گفت:هرگز،هرگز،به اميد كدام ياد باشم؟برادرتيم ( ابوبكر ) قدرت را ( بعد ازارتحال پيامبر « ص » ) به دست گرفت پس به عدالت رفتار كرد و كارهاى خود را انجام داد وقتى مُرد نامش نيز مُرد. آيا كسى يادى از ابوبكر مى‏كند؟ بعد از او برادر عدى ( عمر ) قدرت را به دست گرفت سپس كوشش خود را كرد و ده سال حكومت كرد پس با مرگش نامش هم مُرد. آيا كسى يادى از عمر مى‏كند؟ ولى «پسرابى‏كبشه» ( مقصود او رسول خدا « ص » كه با توهين او را اين گونه ياد مى‏كند ) روزانه 5 مرتبه با فرياد درباره‏اش گفته مى‏شود اشهد ان محمداً رسول الله با زنده بودن نام او ( و شهادت به رسالت او در اذان و غير اذان ) چه كارى باقى مى‏ماند؟ و كدام ياد بعد از اين ذكر دوام پيدا مى‏كند؟ نه به خدا سوگند حتماً حتماً اين نام را دفن مى‏كنم.»!!! - شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد 1 / 463.
2-رواياتى‏كه دلالت برعمل‏كردن برخلاف فرمايش رسول‏خدا « ص » و اهل‏بيت « عليهم السلام » دارد.
به خاطر حكايت فوق بود معاويه هيچ اعتنايى به احكام دينى نداشت او لباس ابريشم مى‏پوشيد و از ظرفهاى طلا و نقره مى‏نوشيد تا جايى كه ابودرداء به او گفت: «از رسول خدا « ص » شنيدم كه فرمود هركس از اين دو جام ( طلا و نقره ) بنوشد در درون او آتش جهنم ريخته مى‏شود. معاويه گفت: ولى من ايرادى بر استفاده از آن نمى‏بينم ابودرداء گفت: واى از دست معاويه ، من از رسول خدا « ص » خبر مى‏دهم و معاويه از رأى و نظر خود!!! هرگز با تو در يك جا آرام نمى‏گيرم.» - شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد 1 / 463 و 464.
اين رفتار معاويه غير از دستورهايى بود كه براى جعل حديث داده بود و حديث‏هاى جعلى را در ميان مردم رايج كردند به گونه‏اى كه بسيارى از اين احاديث را بزرگانى كه قابل اعتماد بودند نقل كردند و مورد توجه توده مردم قرار گرفت و به مرور - ر - ك : به شرح نهج البلاغه ابن‏ابى‏الحديد 3 / 15 و 16. چهره دين عوض شد و از اسلام چيزى باقى نماند.
زهرى مى‏گويد: «در دمشق برانس بن‏مالك در حالى كه تنها بود وارد شديم ديديم او گريه مى‏كند گفتم: براى چه گريه مى‏كنى؟ گفت: هيچ يك از امورى كه در زمان رسول خدا « ص » مى‏شناختم امروز نمى‏شناسم ( يعنى تمام امور عوض شده و تغيير كرده است ) تنها نماز باقى مانده كه آن نيز ضايع شده است.» - الصحيح من سيرةالنبى 1 / 28 و صحيح بخارى 1 / 134 و طبقات ابن‏سعد و....
اين روايت با حديثى كه نويسنده در ص 145 از امام صادق « ع » نقل كرده سازگار است كه فرمود: « به خدا قسم جز استقبال فبله در نزد آنها از چيزى باقى نمانده است و حتّى براى اصحاب نيز مشخص بود كه مخالفت‏هاى معاويه و تغيير احكام به خاطر بغض و كينه بر ضد امام امير مؤمنان « ع » بود و هر دستورى كه از آن حضرت بود بر عكس آن رفتار مى‏كردند.
سندى درتعليق سنن نسايى مى‏گويد:«...او ( على ) مقيد به سنّت‏ها بود وآنان سنّت‏ها راترك‏كردندبه خاطر بغض‏وكينه‏با او.» - سنن النسايى 5 / 253 .
در كنزالعمال از ابن‏عباس نقل مى‏كند كه گفت: «خداوند فلانى ( معاويه ) را لعنت كند او از تلبيه در روز عرفه نهى مى‏كرد به خاطر اينكه على « ع » در آن روز تلبيه مى‏گفت.» - الغدير 10 / 205 و سنن النسايى 5 / 253 والسنن الكبرى 5 / 113.
فخررازى درباره‏ى آهسته گفتن بسم‏اللّه در نماز مى‏گويد: «حكومت بنى اميّه در جلوگيرى از بلند بسم الله...مبالغه‏وزياده روى مى‏كردند.اين كار تلاشى در نابودى آثار على بود» -التفسير الكبير 1 / 206.
اين شيوه ترك سنّت‏هاى الهى به خاطر مخالفت با اهل‏بيت « عليهم السلام » به خصوص امير مؤمنان « ع » نه تنها از طرف خلفا مانند معاويه رايج بود بلكه اين شيوه در ميان ائمه و بزرگان اهل سنت نيز نسل به نسل ادامه يافت. 00 چند نمونه را ملاحظه فرماييد:
الف: ابوحنيفه و مالك و احمد مى‏گويند: «برجسته درست كردن قبر بهتر است زيرا مسطح بودن شعار شيعه شده است.» - رحمةالامة فى اختلاف‏الائمة ص 155 .
ب:ابن قدامه مى‏گويد:تسنيم ( برجسته كردن ) قبرافضل از مسطح كردن آن است ومالك وابوحنيفه وثورى چنين مى‏گويندو...زيرا مسطح بودن‏اشبه به شعار اهل بدعت ( شيعه ) است. 3 - همان .
ج: بيهقى مى‏گويد:«حديث قاسم بن محمد در اين باب ( مسطح بودن قبور ) صحيح تراست وسزاوارتراست محفوظ بماند ولى بعضى از اهل علم از اصحاب ماتسنيم مستحب مى‏دانندزيرا....مسطح بودن شعار اهل بدعت ( شيعه ) شده است...» -السنن الكبرى 4 / 4.
د: مصنف كتاب الهدايه از حنفيه مى‏گويد: «مشروع آن است كه انگشتر به دست راست باشد ولى چون رافضه ( شيعه ) چنين مى‏كنند ما آن را به دست چپ مى‏كنيم.» منهاج الكرامه ص 108
ه: ابن تيميه در منهاجش 2 / 143 در بيان تشابه به روافض مى‏گويد: «و به خاطر همين امر فقهاى ما فتواى دارند به ترك بعضى از مستحبات ، زيرا آن مستحبات مورد عمل و شعار روافض ( شيعيان ) است....» - الغدير 10 / 210.
و : غزالى مى‏گويد: «حرام است سخنران مقتل حسين و چگونگى كشتن او را نقل كند و نبايد آنچه از درگيرى‏ها و دشمنى‏هاست نقل كند....» -روح البيان 4 / 143.
3- رواياتى كه دلالت بر وظايف شيعيان و در چنين شرايطى دارد.
در چنين شرايطى است كه امامان « عليهم السلام » بايد احكام و سنتهاى الهى را براى پيروان خويش روشن كنند طبيعى است كه يكى از راه‏هاى شناسايى احكام واقعى الهى از دو روايتى كه يكى موافق نظر اين انسان‏هاست و ديگرى مخالف آن ، امام رشد و هدايت را در روايت مخالف آنان بداند و يا به مثل على‏بن‏اسباط بفرمايد: «وقتى كسى كه از دوستان اهل‏بيت « عليهم السلام » نيست كه حكم الهى را بيان كند از فقيه شهر ( كه منصوب حكومت هستند ) فتوى را بخواه و به عكس آن رفتار كن.»
اين دستورها كاملاً طبيعى و براى هر فرد عاقلى قابل قبول است و روايت ابواسحاق ارجايى نيز شاهدى بر مطالب فوق است. در اين روايت امام صادق « ع » مى‏فرمايد: «آيا مى‏دانى براى چه به شما فرمان داده شده است كه برخلاف عامه ( و نظر رايج در جامعه اهل سنت ) عمل كنيد؟ گفتم: نمى‏دانيم ، فرمود: زيرا على « ع » هر كارى انجام مى‏داد امت ( مسؤولين جامعه ) بر خلاف آن رفتار مى‏كردند تا اين كه امر او را باطل كنند از اميرمؤمنان « ع » آنچه نمى‏دانستند مى‏پرسيدند ولى چون ايشان فتوى مى‏داد آنان از پيش خود ضد آن را درست مى‏كردند تا حق را بر مردم باطل جلوه دهند. - علل الشرايع ، ص 531.
آرى ؛گاهى‏آنان به‏رفتاركردن مطابق‏نظرپيشوايانِ‏ستم‏نيزدستور مى‏دادند تا جان شيعه حفظ شود. على‏بن‏الحسين ازامام‏صادق « ع » روايت مى‏كند كه فرمود: «وقتى در ميان زمامداران ستمگر هستيد مطابق نظر آنان رفتار كنيد و به مخالفت به آنان خود را مشهور نسازيد كه شما را مى‏كشند و اگر به احكام آنان عمل كرديد براى شما بهتر است.» - همان.
از مطالب فوق معلوم شد آنچه از احكامى كه پيامبر اسلام « ص » آورده است و از اسلام ناب باقى مانده است چيز اندكى است همانطور كه در روايت انس بن‏مالك كه گذشت ، معلوم شد تنها نماز باقى مانده بود و آن هم ضايع شد و از حضرت صادق « ع » نقل شده كه فرمود: به خدا قسم جز استقبال چيزى از حق نزد آنها نمانده است. البته اين نكته را نبايد فراموش كرد كه تكليف با مردم و اهل سنت غير از انجام تكاليف و عمل كردن به وظائف فردى و شخصى در مثل عبادات و... است. ما در بخش دوم بايد به قرآن و حجت شرعى رجوع كنيم و هرگز رفتار توده مردم براى ما حجت شرعى نيست ، زيرا كه خداوند مى‏فرمايد: «قولوا للناس حسناً» ، «با مردم چه مسلمان و چه غير مسلمان به خوبى رفتار كنيد.» - سوره بقره ، آيه 83.
يك كج فهمى و يك تهمت
نويسنده مطلبى رااز مرحوم جزايرى در ص 146نقل مى‏كند كه او فرموده است: «خدايى كه خليفه پيامبرش ابوبكر باشد خداى مانيست و پيامبر ( ى كه‏ابوبكرراخليفه خويش كرده ) هم پيامبرمانيست.» مرحوم جزائرى كه معصوم نيست همواره شيعه براين مطلب تأكيد دارد وهمچون تابلويى در برابرشيعه است كه جز سخن معصوم وكتابِ خدا حجّت نيست بنابراين مرحوم جزايرى يا هر كس ديگر سخنى بگويد كه خلاف حقيقت باشد براى حجّت نيست افزون برآن مرحوم جزايرى مى‏خواهد بگويد كه‏ابوبكر منصوب از طرف خدا و پيامبر نيست ولذاماابوبكررامنصوب خداو پيامبر نمى‏دانيم همچنان كه اهل سنت نيزاو را منصوب خدا و رسول نمى‏دانند به خلاف امام على « ع » كه منصوب خدا و رسول خدا « ص » است. آرى آنچه را ما درباره خليفه رسول شرط مى‏دانيم آنان شرط نمى‏دانند.بلكه آنان معتقدند كه پيامبردرباره مسايلى كه به دين خدا مربوط نيست معصوم نيست و بالاتر اين كه آنان معتقدندخداوند صورتى مثل صورت آدم دارد وداراى دست وپاست واوصافى مانند انسانها دارد ( در فصل بعدى دراين‏باره اشاره‏اى خواهيم داشت.انشاءالله ) البته ما به چنين خدايى با اين اوصاف وپيامبرى اين گونه معتقد نيستيم وماخداوند راازآنچه از اين قبيل ذكر مى‏كنندتنزيه مى‏كنيم ورسولانش راازآنچه برايشان از بديها ونقايص ذكر مى‏كنندمبرّى مى‏دانيم. البتّه برخى از محقّقان اهل سنّت نيز اين گونه روايات را تأويل مى‏كنند .
دراينجااشتباهِ ( عمدى يا سهوى ) نويسنده بروز كرده و تصور كرده است كه شيعه ، خدا و پيامبرى غير از خدا و پيامبر اهل سنت دارد.
وازمرحوم آيةالله صدر درآخراين قسمت سخنى‏رانقل‏مى‏كندوما بارها دروغگو بودن نويسنده راثابت كرده‏ايم او به اين جرم فاسق است وقرآن به ما دستور مى‏دهدسخن او را نپذيريم تا جستجو كنيم وحقيقت براى ما كشف شود.« ان جاءكم فاسق بنبأ فتبيّنوا...». آرى از مطالب بالا معلوم شد كه اين شيوه‏ى نويسنده و بزرگان اهل سنت است كه به خاطر مخالفت باشيعه حق راترك كرده و باطل راگرفته‏اند.نمونه‏هايى‏ازآن در چند صفحه قبل ملاحظه شد.
دشمنى با صحابه ( ارتداد )
از مطالب گذشته معلوم شد كه شيعه با اهل سنت هيچ دشمنى ندارد و با بهترين وجه ممكن با آنان ( به دستور اهل‏بيت « عليهم السلام » ) رفتار مى‏كند.
شگفت آن كه نويسنده رفتار نكوهيده اهل سنت رابه شيعه نسبت مى‏دهد؛زيراآنان دشمنى باشيعه رابه جايى رسانده‏اندكه آنان مسلمان نمى‏دانند وآنانرا رافضى مى‏شمارند وازدواج با ايشان را حرام وازگوشت ذبيحه‏يشان استفاده نمى‏كنندوگروهى ازدانشمندان اهل سنت بر اين موضوع تصريح دارند؛نظير مالك وابن‏حجردر ( الصواعق المحرقه ص 243 ) وقرطبى واحمد حنبل در ( الجامع لاحكام القرآن 16 / 296 ) وعبدالله بن باز در جواب استفتاى شماره 1661 تصريح ميكندكه از مذهب جعفرى كسانى كه على وحسن وحسين وبزرگان را مى‏خوانندمشرك ومرتدند وذبيحه آنان حلال نيست.... ودر فتواى‏ -- فتاوى اللجنةالدائمة للبحوث العلمية والافتاء 2 / 264 . شماره 3008 ازدواج باآنان راحرام مى‏داند ولى بااين حال درفتواى شماره 6991 ذبايح اهل كتاب ( يهود و نصارا ) رامباح مى‏داند!! ملاحظه مى‏فرماييد رفتارى كه برخى ازاهل‏ -- همان 3 / 299. سنت با شيعيان دارند بدتراز رفتار با يهوديان ومسيحيان است. ولى بااين حال ما به دستور اهل بيت « ع » به بهترين وجه باآنان رفتار مى كنيم تا جايى كه خود اهل سنت به آن اعتراف دارند نظى رشيخ محمّد أبو زهره در كتاب ( تاريخ مذاهب اسلاميه ) .
آرى شيعه با دشمنان اهل‏بيت « عليهم السلام » كه همان نواصب هستند مخالف است و آنان هركس باشند مورد تنفر شيعيان هستند و در حقيقت اگر ما با دشمنان اهل‏بيت « عليهم السلام » مخالفيم به خاطر آن است كه با دشمنى و مخالفت با خدا و رسول و خاندان او « عليهم السلام » مخالفيم و با شخص خاصى مخالفت نداريم و به تعبير ديگر دشمنى با اشخاص به خاطر رفتار آنان است لذا ام حبيبه كه دختر ابوسفيان است و محمدبن‏ابى‏بكر كه فرزند خليفه اول است نزد ما محترم هستند ولى جعفر كذاب كه فرزند امام است از نظر ما مطرود است و در واقع معيار «الحبّ فى‏الله و البغض فى‏الله» دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خداست و ما هر كدام از صحابه مصداق آيه شريفه: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا» بودند در نظر ما محترم هستند و هر كدام منافق بودند يا منافق شدند و رفتار دشمنان اسلام را داشتند مطرود هستند و اصحاب پيامبر « ص » يقيناً يكسان نبودند در ميان آنان منافقين هم بودند بلكه بعد از آن حضرت گروه قابل توجهى از آنان لغزيدند و خود پيامبر « ص » از قبل اين امر را پيش‏بينى كرداز جمله روايات متعددى‏است‏كه مسلم‏از پيامبر « ص » روايت كرده‏كه فرمود:«من پيش ازشما بر حوض ( كوثر ) واردمى‏شوم وحتماًباگروهى ستيز مى‏كنم‏وپيروز مى‏شوم پس مى‏گويم :خدايا اصحابم اصحابم.پس گفته مى‏شود:شمانمى دانى‏بعداز شماچه كارهاكردند؟»ودر روايت ديگرآمده:«نمى‏دانى بعدازشما چه كردند آنان مرتب به گذشته خويش باز گشتند.» -صحيح مسلم 7 / 68 تا 65 .
البته اين ارتداد غير از ارتداد اعرابى است كه ابوبكر با آنان جنگيد سيوطى در تاريخ‏الخلفا از قتاده نقل مى‏كند كه چون نبىّ عليه‏الصلاة والسلام از دنيا رفت عرب مرتد شدند پس ابابكر با آنان جنگيد. - تاريخ الخلفاء ، ص 60.
بنابراين اصل ارتداد بعد از رحلت پيامبر « ص » امرى مسلم است و جنگهاى ابوبكر با گروههاى مرتد يك امر قطعى را مى‏رساند و آن اينكه بعد از پيامبر « ص » ارتداد صورت گرفته است. فقط بحث در كميت و كيفيت آن است. گاهى يك فرد از اصل دين بر مى‏گردد و دين سابق را انتخاب مى‏كند و گاهى از حكمى از احكام روى مى‏گرداند. قسم اول را همه امت اسلامى ارتداد مى‏داند ولى از ديدگاه ائمه شيعه « عليهم السلام » اگر كسى يكى از مسايلى كه جزو دين است را نپذيرد و يا در آن ترديد پيدا كند مرتد شده است و البته اين ارتداد جزئى است و خروج از اصل دين نمى‏شود. چيزى كه در صدر اسلام اتفاق افتاد هر دو گونه ارتداد بود كسانى كه هيچ گونه لغزشى نداشتند انگشت شمار بودند گرچه ارتداد آنان خروج از دين به طور كلى نبود ولى همين كه امامت را نپذيرفتند يا در آن ترديد كردند به همين مقدار بازگشت به عقب نمودندومرتد شدند لازم به ذكر است همان طور كه شيعيان بعضى از اصحاب پيامبر را عادل نمى‏دانند،مشهوراهل سنت صحابى جليل القدر ( حضرت ابوطالب « ع » ) را تكفير مى‏كنندولى با اين حال شيعيان هيچ عداوتى دراين جهت بااهل سنت ندارند وآن‏را دست آويز براى تكفير اهل سنت قرار نمى‏دهندوبه فرض شيعيان بعضى از صحابه را قبول نداشته باشندنبايد اهل سنت آنرا دستآويز تكفير شيعه قراردهندزيرااين قبيل مسايل اجتهادى است واختلاف نظر درآنهاطبيعى است.
اما پاسخ اين پرسش نويسنده كه ؛ «چه معمايى است كه دستاورد پيامبر در تمام 23 سال زندگى رسالت و دعوت فقط سه نفر بوده؟ و چرا پيامبر عظيم‏الشأن اسلام « ص » با چنين مشكلى مواجه شدند؟!» اين است كه اولاً گاهى يك بنيان علمى نهاده مى‏شود و هزينه‏هاى سنگينى براى آن مصرف مى‏شود در حالى كه بازدهى آن از نظر كميّت و تعداد زياد نيست ولى از نظر كيفيّت بالاست در اينجا هر چه هزينه هم زياد باشد ارزش دارد. داستان رسول خدا « ص » نيز از همين قبيل است انسانهايى چون سلمان و اباذر بيش آنچه تصور شود ارزش دارند ، زيرا آنان به جايى رسيده‏اند كه به فرموده پيامبر اسلام « ص » بهشت مشتاق آنهاست. - بحارالانوار ، ج 22 ، ص 341.
ثانياً ؛ اشاره شد كه ارتداد توده مردم بعد از آن حضرت جزئى بوده است نه كلى ، بنابراين هركس به مقدار استفاده از پيامبر « ص » از رسالت آن حضرت بهره برده است و باز ( به غير از آن بهره اساسى و كلى ) به همين مقدار نيز دستاورد داشته است.
ثالثاً ؛ تربيت خاندان اهل‏بيت « عليهم السلام » و شخصيتى چون اميرمؤمنان « ع » نبايد مورد غفلت قرار گيرد آن قدر شخصيت على « ع » والاست كه خداوند وجود آن حضرت را براى شهادت به رسالت پيامبر اسلام « ص » در برابر كافران كافى مى‏داند و مى‏فرمايد: «و يقول الذين كفروا لست مرسلاً كفى بالله شهيداً بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب» ، «و كافران مى‏گويند كه تو رسول نيستى بگو خدا برايم كافى است كه گواه بين من و بين شماست و كسى كه نزد او ( على « ع » ) علم كتاب است.» - سوره رعد ، آيه آخر.
چهره روشن مى‏شود نويسنده در صفحه‏ى 148 نيّت خود را در دفاع از اهل‏بيت معلوم مى‏كند كه مقصود او از اهل‏بيت همسران پيامبر و آن هم عايشه و حفصه است او تصريح مى‏كند كه ( همسران پيامبر اهل بيت درجه اول ايشان هستند. ) براى اطلاع از وضعيت اين دو همسر پيامبر و رفتارشان با آن حضرت رجوع به سوره تحريم و بررسى نظرات مفسران سنى و شيعه و داستان جنگ جمل كافى است. درباره عمر مى‏نويسد: «مرد شماره دوم اسلام پس از پيامبر عمر بن خطاب رضوان‏الله‏عليه» ، درباره وضعيت ابابكر و عمر رجوع به داستان صلح حديبيه و جنگ احد و چگونگى اسلام آوردن عمر كفايت مى‏كند و مى‏توان براى اطلاع بيشتر به كتاب مراجعات و اجتهاد در مقابل نص مرحوم سيد شرف‏الدين رجوع كرد تا معلوم شود آنان در زمان پيامبر اسلام « ص » و بعد از او چه كردند. ما در اينجا روايتى از جلال الدين سيوطى درباره شخصيت ابوبكر و عمر از قول خودشان نقل مى‏كنيم و قضاوت را درباره‏ى اين شخصيتهاى طراز اول از ديدگاه نويسنده به خوانندگان واگذار مى‏كنيم.
بيهقى در شُعَب‏الايمان از ضحاك نقل مى‏كند كه ابوبكر گفت: «به خدا سوگند دوست داشتم درختى ( گياهى ) در كنار جاده بودم. شترى در حال عبور از كنارم مرا مى‏چيد و مرا وارد دهانش مى‏كرد و مرا مى‏جويد دسپس مرا هضم مى‏كرد و آنگاه به صورت... مرا از خود خارج مى‏كرد و بشر نبودم!!! عمر گفت: اى كاش گوسفندى براى خانواده‏ام بودم تا آنقدر كه دوست داشتند مرا چاق مى‏كردند و هنگامى كه كاملاً چاق شدم مرا براى خودشان سر مى‏بريدند و بعضى از آن را كباب مى‏كردند و بعضى را به صورت آب گوشت در مى‏آوردند و مرا مى‏خوردند و بشر نبودم»!!! - تاريخ الخلفاء ، ص 133.
ممكن است كسى بگويد: اين سخن از روى تواضع بوده است كه آنان گفته‏اند: ولى روشن است كه انسان مؤمن هرگز خود را تحقير نمى‏كند و كرامت انسانى و ايمانى خود را فراموش نمى‏كند در هيچ جاى قرآن و مناجات اولياى الهى مثل اين كلمات و تحقير خويش ديده نمى‏شود ، مگر از قول انسان بخت برگشته‏اى كه تمام سرمايه‏ها را از دست داده است و آينده‏اى تيره ، و تار در پيش رو دارد.
انسان با ديدن روايت فوق به ياد آيه آخر سوره نبأ مى‏افتد كه مى‏فرمايد: «... يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا» ، «روزى كه انسان ببيند چه پيش فرستاده است ( كارهاى خود را بنگرد ) و كافر مى‏گويد: اى كاش من خاك بودم.» امّاادعاى‏نويسنده‏مبنى‏براينكه عثمان بن‏عفان دو دختر پيامبر « ص » را به همسرى گرفته است نيز قابل تأمّل است با تحقيقى كه محققان انجام داده‏اند ثابت شده است كه هاله ، خواهر حضرت خديجه « عليها السلام » دخترانى به نامهاى زينب و رقيه و ام كلثوم داشت و بعد از مرگ همسرش به نزد خواهرش حضرت خديجه « عليها السلام » آمد هاله بعد از مدتى از دنيا رفت و سرپرستى فرزندان خواهر را حضرت خديجه « عليها السلام » عهده‏دار شد و بعد از ازدواج با پيامبر اسلام آن حضرت سرپرستى خانواده را به عهده گرفت و آنان پيامبر « ص » را به عنوان پدر خطاب مى‏كردند و اين امور بر تاريخ‏نگاران اشتباه شد و فكر كردند كه آنان دختران پيامبر « ص » و خديجه « عليها السلام » بودند و عده‏اى هم گفتند آنان فرزندان خديجه از همسر قبليش بوده‏اند براى اطلاع بيشتر به كتاب ربائب النبى نوشته استاد جعفر مرتضى عاملى مراجعه شود.
بنابراين عثمان هيچ گونه افتخارى به عنوان داماد پيامبر « ص » ندارد. آن گونه كه اهل سنت او را «ذوالنورين» يعنى صاحب دو نور از رسول خدا « ص » مى‏دانند. ضمناً مطلبى كه از على‏بن‏يونس بياضى درباره‏ى عثمان ذكر مى‏كند نقل از كلبى از كتاب مثالب است وآن‏كتابى است كه مثالب قريش وكسانى كه باآنان بودندرامتذكّر مى‏شود و مقصودازجمله ( بااو بازى مى‏شد ) اين‏است كه عثمان فرد ضعيفى بود ومروان بن حكم وديگران هرطوركه مى‏خواستنداورا مى‏چرخاندند و بازى مى‏دادند، نه به آن معنا كه نويسنده تصوّركرده است.
امّا حديث درباره عايشه مبنى بر خيانت در 40 دينار كه نويسنده متذكر آن مى‏شود و آن را خلاف پاكدامنى عايشه مى‏داند و بر اين باور است كه خداوند پاكدامنى عايشه را در سوره نور اثبات كرده است بايد بگوييم:
اولاً ؛ به فرض اينكه آن روايت درست باشد وآيه‏ى سوره‏ى نور پاكدامنى عايشه را ثابت كند در آن صورت به مسئله عفّت او در برابر مردان نامحرم مربوط مى‏شود و هيچ كس از شيعيان و بزرگان شيعه كلامى در اين باره در مورد عايشه ندارند و اهل سنّت نيز قايل به عصمت عايشه نيستند بلكه او را عفيفه مى‏دانند.
ثانياً ؛ اگر نسبت خيانت در 40 دينار درباره عايشه منافات با آيه سوره نور داشته باشد پس بايد آيات سوره تحريم كه تصريح به خيانت عايشه و حفصه دارد كه راز پيامبر را فاش كردند با آيه سوره نور منافات داشته باشد .
ثالثاً ؛ در مباحث گذشته روشن شد كه آيات سوره نور مربوط به اثبات پاكدامنى ماريه قبطيه است كه عايشه او را متهم ساخته بود و هيچ ربطى به عايشه ندارد بنابراين همانطور كه عايشه به صراحت قرآن رسول خدا « ص » را آزار داد و رازش را فاش كرد ممكن است بعد از آن حضرت در مسايل مالى نيز دچار لغزش شده باشد همانطور كه برخلاف آيه سوره احزاب ( كه دستور به بيرون نرفتن از خانه مانند زمان جاهليت را مى‏دهد ) بر شتر سوار مى‏شود و به جنگ اميرمؤمنان « ع » مى‏رود.
اما روايتى كه دلالت دارد تنها ، شيعيان حلال‏زاده هستند ، هرچه در كتاب روضه كافى جستجو كرديم آن را نيافتيم. بنابراين درباره‏ى آن بحثى نداريم تنها يك جمله را متذكر مى‏شويم و آن اينكه به فرض وجود چنين حديثى واحراز صحّت سندآن اشاره است به اين واقعيت كه چون ديگران حقوق مالى آل محمد « ص » را ( به جز شيعيان ) نپرداختند در نتيجه به همان اندازه غذاى آنان حرام است و نطفه‏هاى آنان از اين جهت دچار مشكل است.نه آن كه آنان حرام زاده‏ى فقهى باشند و آثار حرام زادگى بر آنان بار شود هيچ يك از فقهاى شيعه چنين فتوايى ندارند وهيچ محقّقى آن را نپذيرفته است .
اما روايت داودبن‏فرقد كه در بحار آمده است همانطور كه در متن روايت آمده مربوط به ناصبى است و ربطى به اهل تسنن ندارد در مباحث قبل‏معلوم شدكه ناصبى كسى‏است كه دشمن اهل‏بيت « عليهم السلام » است و اهل تسنن اين گونه نيستند و هيچ فقيهى فتوى به جواز قتل سنى نداده است. آرى ناصبى ، مهدورالدم و نجس است و از يهود و نصارى بدتر است و آيا خلط مبحث ناصبى با اهل تسنن توسط نويسنده نمى‏تواند خيانت ديگرى باشد كه مرتكب شده است؟
توهين و تحريف‏ نويسنده به مرحوم سيدنعمت‏الله جزايرى از علماى شيعه نسبت مى‏دهد كه وى معتقد به انحراف جنسى عمر بوده است!!! ما براى كشف واقعيت به كتاب مذكور مراجعه كرديم و عين عبارت ايشان را متذكر مى‏شويم. به خاطررعايت عفت به جاى كلمات زشت و خلاف عفت نقطه چين مى‏آوريم .
مرحوم سيدنعمت‏الله جزائرى درباره‏ى كارهاى عمر مى‏نويسد:
اما كارهاى زيباى عمر كه دوستان و پيروانش ذكر كرده‏اند و دشمنانش ذكر نكرده‏اند ( فراوان است ) از جمله آنها آن چيزى است كه صاحب استيعاب كه از بزرگان اهل سنت است در رجالش آورده است ، او مى‏گويد: «چون ابولولؤ با كارد بر شكم عمر زد ، عمر گفت: برايم پزشك بياوريد چون پزشك را حاضر كردند گفت: چه چيز را بيش از همه دوست دارى؟ عمر گفت: شراب نبيذ!! ( برايش شراب كشمش آوردند ) پس او نوشيد!! ولى از زخمش بيرون آمد... گفت: به من شير بدهيد ( شير را نيز خورد و آن نيز ) از جراحتش بيرون آمد. پزشك به او گفت: من فكر نمى‏كنم كه تو تا شب زنده بمانى هر كارى مى‏خواهى بكن. سپس صاحب استيعاب داستان شورى را ذكر مى‏كند... .» از جمله ( ديگر كارهاى عمر ) آن چيزى است كه محقق جلال‏الدين سيوطى در حاشيه قاموس در كنار لغت «اُبْنه» ذكر مى‏كند و مى‏گويد: اين «ابنه» در جمعى از مردم در زمان جاهليت رايج بود كه يكى از آنان سرور ما عمر بود.!!!
مرحوم سيدنعمت‏الله جزايرى در ادامه مى‏نويسد: و زشت‏تر از اين سخن ( جلال الدين سيوطى در حاشيه قاموس ) ، سخن دانشمند ، ابن‏اثير از بزرگان علماى اهل سنت است ، او مى‏گويد: روافض ( شيعه ) گمان مى‏كنند كه سرور مامخنث بوده دروغ مى‏گويند. ولى او يك بيمارى داشت كه.....!!! مرحوم جزايرى در ادامه مى‏نويسد: و غير آن از چيزهايى كه زشت است نقل آن ، و به تحقيق در انتشار اين راز مخفى كوتاهى كردند و من مثل اين را در كتاب‏هاى رافضه ( شيعه ) نديدم!!! - الانوارالنعمانيه 1 / 63.
خوانندگان گرامى ملاحظه مى‏فرماييد: چگونه نويسنده توهين‏هاى مذكور و نسبت‏هايى كه علماى اهل تسنن به خليفه دوم داده‏اند آن را به علماى شيعه نسبت مى‏دهد و آنان را مورد طعن قرار مى‏دهد ، اللهم اشهد.
جواب سؤال نويسنده به عنوان يك مسلمان آزاده!!!! سؤالى مطرح مى‏كند «كه اگر خلفاى سه‏گانه داراى چنين صفاتى بودند چرا اميرمؤمنين - « ع » - با آنان بيعت كرد؟ و... نقش وزير مشاور براى آنان را داشت؟ و چرا دخترش ام‏كلثوم را به ازدواج عمر داد در حالى كه چنين بيمارى داشت يا اينكه اميرالمؤمنين از اين بيمارى عمر اطلاع نداشت و اما آقاى نعمت‏الله جزايرى اطلاع پيدا كرد!؟...»
پاسخ حرفهاى نويسنده از ميان مطالب بالا داده شد. گويا جلال‏الدين سيوطى و ابن‏اثير وديگران ازحضرت على « ع » مطلع‏تر بوده‏اند نه آقاى سيدنعمت‏الله جزايرى - مضافاً بر اين كه آن حضرت هرگز با رغبت تن به بيعت نداد و سكوت آن حضرت به خاطر مصالح اسلام بود و داستان ازدواج عمر با ام‏كلثوم نيز گذشت كه صحت آن از اصل قابل تشكيك است.
آرى ؛ همانطور كه نويسنده مى‏نويسد: «مسئله بسيار روشن است به شرطى كه كسى بخواهد از عقل كار بگيرد.» مى‏فهمد كه نويسنده چگونه انسانى است كه به‏هر طريق مى‏خواهد شيعه و بزرگان شيعه را بدنام كند و آنچه را كه مربوط به اهل تسنن است به شيعيان نسبت مى‏دهد.
آيا اين نسبت خيانت نيست؟ نويسنده با ذكر حديثى از امام صادق « ع » به علماى شيعه نسبت مى‏دهد كه آنان اهل تسنن را ناصبى مى‏دانند و خون و مال سنى‏ها را مباح مى‏دانند ولى اين حديث ضعيف است ودر نقل آن تحريف صورت گرفته است زيرا درآن نيامده كه جز شيعيان ما همه مردم از نطفه‏ى زنا هستند!!بلكه در حديث آمده همه مردم به جز شيعيان ما فرزندان بغى ( ستم ) هستندوگاهى به كنيزبَغىّ گفته ميشود نه ازآن جهت كه كارخلاف عفت انجام مى‏دهد بلكه ازآن جهت كه كنيزست وبالاخره اين روايت كنايه است و اشاره به اصل شرافت تشيّع دارد نه اين كه ديگران از نطفه‏ى زنا معرفى كند وگرنه كدام فقيه ومحقّق شيعى احكام ولدالزنا را در باره‏ى ديگران صادر كرده است؟!وروايت ديگرى كه از امام صادق « ع » نقل مى‏كند بيان حكم ناصبى است ونويسنده بعدازذكرحديث باآوردن مطلبى از مرحوم سيدنعمت‏الله جزايرى درباره‏ى حكم نواصب فصل را به پايان مى‏رساند ، غافل از اينكه نويسنده در همين مبحث مدعى است كه پدرش شيعه‏ى ساكن نجف بوده است و از يك سنى پذيرايى كرده است و حتى براى رفع حاجتش پول در اختيارش گذارده است آيا نفس كار پدرش ( به فرض صحت ) دليل بر دروغ بودن نسبت به علماى شيعه نيست؟ كه خون سنى را مباح مى‏دانند؟ اگر خون سنى را مباح مى‏دانند پس چرا پدر نويسنده، شخص سنى را كه مهمانش بود نكشت بلكه از او پذيرايى كرد و حتى براى رفع نيازش پول در اختيارش قرار داد؟!
امّا روايت گرچه دلالت بر حلال بودن خون ناصبى دارد ولى روشن است كه ناصبى با اهل سنت تفاوت فراوان دارد آنان نصب عدوات و دشمنى عليه خاندان پيامبر « ص » دارند و توده اهل تسنن اين گونه نيستند. امّانويسنده اينطور جلوه مى‏دهد كه گويا از ديدگاه شيعه ناصبى و سنى يكى است و عبارت مرحوم جزائرى را اين گونه نقل مى‏كند كه ؛ «آنها ( سنى‏ها ) به اجماع علماى شيعه كافر! و نجس! هستند و از يهود! و نصارى! بدترند! از علامات ناصبى اين است كه غير على را در امامت بر او مقدّم دارد.» ما هر چه كه بررسى كرديم چنين چيزى را در چهار جلد الانوارالنعمانيه پيدا نكرديم ( چه رسد به صفحات 206 و 207 ) ، آرى در جلد 2 صفحه‏هاى 306 و 307 چنين آمده است:
«اما ناصبى... معناى ناصبى - كه در روايات وارد شده است كه نجس است و از يهودى و نصرانى و مجوسى بدتر است و او به اجماع علماى اماميّه - رضوان‏الله عليهم - كافر و نجس است - پس بنابر نظر بيشتر اصحاب ( علماى شيعه ) مقصود از ناصبى كسى است كه نصب عدوات و دشمنى براى آل بيت محمد « ص » كند و يكديگر را بر ضد آنان يارى كنند همان گونه كه اكنون در خوارج و بعضى از مردم ماوراءالنهر ديده مى‏شود و ( علماى شيعه ) احكام را در باب طهارت و نجاست و كفر و ايمان و جايز بودن و جايز نبودن ازدواج را بر ناصبى - به اين معنا - ذكر كرده‏اند.» - الانوار النعمانيه 2 / 306.
ملاحظه مى‏شود كه انتساب مطالب به مرحوم جزائرى صحّت ندارد و آنها را درباره‏ى ناصبى مطرح كرده و هيچ اشاره به تقدّم غير على را در مسئله امامت بر اميرمؤمنان « ع » ندارد.
آرى ؛ ايشان در ادامه ، جمله‏اى دارد و از آن استفاده مى‏شود كه دايره ناصبى در نظر گروه اندكى از بزرگان شيعه وسيع‏تر است و شامل كسانى كه نصب عدوات بر ضد شيعه اهل‏بيت « عليهم السلام » داشته باشد نيز مى‏شود او مى‏نويسد:
«و شيخ بزرگ ما مرحوم شهيد ثانى - قدس‏اللّه - به نكته‏اى جالب در روايات برخورد كرده است پس فرموده است كه ناصبى آن كسى است كه نصب عدوات و دشمنى بر ضد شيعه اهل‏بيت « عليهم السلام » داشته باشد و بر آنان يكديگر را كمك كنند.... و بر اين سخن دلالت دارد روايت صدوق در كتاب علل الشرايع با سندهاى معتبر از امام صادق « ع » كه فرمود: ناصبى آن كسى نيست كه ضد ما اهل‏بيت نصب عدوات كند زيرا شما كسى را پيدا نمى‏كنى كه بگويد من كينه محمد و آل محمد را دارم ولى ناصبى كسى است كه ضد شما نصب عدوات كند در حالى كه بداند شما ولايت ما را داريد و شمابودن وعدم ازدواج و..از شيعيان ما هستيد.» - الانوار النعمانيه 2 / 306 و 307.
خلاصه‏ى سخن اين كه كلمه‏ى ناصبى مشترك لفظى است وناصبى در اين روايت غير از ناصبى است كه احكام فقهى خاصِّ خود را دارد زيرا هيچ يك از فقها به اين دليل كه اهل سنّت مخالف ماهستند احكام فقهى ناصبى را بر آنان روا نمى‏دارند از قبيل مهدورالدم و..
جمع‏بندى‏ آرى بر ما روشن شد كه كسانى كه ادعاى آزادمنشى و عقل و امانت‏دارى دارند بيش از همه اسير هوسها و خرافات هستند و از نعمت عقل كمتر بهره مى‏برند و از خيانت ابائى ندارند. آيا اين آيه باز براى شما معنا پيدا نمى‏كند؟ «و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالخصام» ، «و بعضى از مردم سخنش درباره زندگى دنيا شما را به تعجب وا مى‏دارد ( چون زيبا سخن مى‏گويد توجه تو را به سمت خود جلب مى‏كند ) و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى‏گيرد ولى او لجوج‏ترين دشمنان است.» - سوره بقره ، آيه 204.