فصل پنجم

بازى با كتابهاى آسمانى

نويسنده در اوّل اين فصل متذكر مى‏شود كه «شك نيست كه پس از صحائف آسمانى و سه كتاب معروف كه همگى منسوخ هستند قرآن كريم يگانه كتاب آسمانى است كه بر پيامبر اسلام حضرت محمد - « ص » - نازل شده است و سپس ابراز مى‏دارد كه طى مطالعاتى كه داشته‏ام پى برده‏ام كه فقها و روحانيون ما از كتابهايى سخن مى‏گويند كه گويا علاوه بر قرآن ، بر پيامبر بزرگوارمان - « ص » - نازل شده ، ايشان و اين كتابها را به طور اختصاصى در اختيار اميرالمؤمنين - « ع » - گذاشته است» و با علامت تعجب و جمله «ملاحظه فرمائيد:» هشت روايت را به صورت بريده مى‏آورد و نام كتابهاى الجامعه ، صحيفة الناموس ، صحيفة العبيطة، صحيفة ذوابةالسيف ، صحيفه على « ع » ، الجفر ، مصحف فاطمه ، تورات و انجيل و زبور را مى‏آورد.
دراينجا چند سؤال مطرح است ؛
1 ) آيا اين نامها به گونه‏اى كه نويسنده مطرح كرده است در روايات آمده است؟
2 ) مقصود از اين كتابها چيست؟ آيا اين كتابها آسمانى هستند؟ و اگر آسمانى است چگونه مطالب و معارف آن در قرآن نيامده است؟
3 ) چرا حقايق اين كتابها در اختيار امت قرار داده نشده است؟

پاسخ سؤال اول گرچه بعضى از نامهاى مذكور در روايات آمده است نظير جامعه و مصحف فاطمه « عليها السلام » ولى نامهاى چون صحيفه‏ى ناموس نامهاى از پيش خود در آورده نويسنده است او چنين عنوانى را اول ذكر مى‏كند ، و بعد روايتى مى‏آورد بدون اينكه حتى يك كلمه مربوط به آن در روايت ديده شود ، مثلاً بعد از شماره‏ى 2 ( صحيفه ناموس ) مى‏نويسد: «از حضرت رضا « ع » در حديث علامات امام آمده است كه فرمودند: در نزد امام صحيفه‏اى خواهد بود كه در آن نام تمام شيعيان تا روز قيامت درج خواهد بود و صحيفه ديگرى كه در آن نام تمام دشمنانشان تا روز قيامت درج خواهد بود» - بعد از آن ، از بودن چنين صحيفه‏اى كه بتواند اين همه نام را در خود جاى دهد تعجب مى‏كند و مى‏گويد: «به نظر شما همه كامپيوترها و عقل‏هاى الكترونيكى دنيا مى‏توانند اين عدد خيالى را بشمارند و در خود جاى دهند؟ اگر معجزه هم خواستند ثابت كنند آن فقط در اختيار پيامبران قرار مى‏گيرد آن هم در اشياى ملموس نه چيزهاى غيبى؟ اين كه چه لزومى بوده كه دروغ به اين گنده‏اى از زبان ائمه و اهل بيت « عليهم السلام » گفته شود ما كه سر درنياورديم!» و بعد آرزو مى‏كند كه اين مطالب به دست دشمنان اسلام نيفتد تا موجب تمسخر اسلام و مسلمين شود.
خوانندگان گرامى ؛ ملاحظه مى‏كنيد كه اولاً ؛ نامى از صحيفه‏ى ناموس در حديث نيامده است. و ثانياً حضرت نفرموده است كه اين كتاب آسمانى است و بر پيامبر نازل شده است.
ثالثاً ؛ جمع‏آورى اطلاعات زياد در يك مجموعه به خصوص با امكانات امروزى مثل كامپيوتر و هارد و سى‏دى كه نويسنده به بخشى از آنها اشاره مى‏كند امرى كاملاً طبيعى است اگر مجموعه اسامى پيروان اهل‏بيت « عليهم السلام » مثلاً چند ميليارد باشد ممكن است تمام آن اسامى را در يك سى‏دى جاى داد. كسانى كه كمترين اطلاع از وسايل جديد داشته باشند به بى‏اطلاعى نويسنده درباره‏ى اين امور اعتراف خواهند كرد.
رابعاً ؛ آيا وقتى بشر عادى بتواند چنين اطلاعاتى را در يك شى‏ءِ ملموس جاى دهد آيا جاى دادن آن توسط حجت خدا كارى غيرمعقول خواهد بود؟ و اگر اين كار از افراد معمولى و عادى قابل قبول باشد از خاندان اهل‏بيت « عليهم السلام » غير قابل قبول خواهد بود؟!
خامساً ؛ خداوند در سوره مطففين دو كتاب معرفى مى‏كند: يكى كتاب «فجار» و ديگرى كتاب «ابرار» كه در آن دو حقايق بى‏شمارى جاى داده مى‏شود مضافاً بر آن كه آن دو كتاب غيرملموس است.
اهل سنت خود روايت كرده‏اندكه پيامبر « ص » دو كتاب بيرون آورد كه اسمهاى تمام اهل بهشت وجهنم در آن ذكرشده بود مسلّم اسمهاى تمام اهل بهشت بيش از اسمهاى‏ -سنن ترمذى 4 / 449 ومسند احمد 2 / 167. شيعيان است چطور است كه امثال نويسنده آن دو كتاب را مى‏پذيرند وتعجب نمى‏كنند ودروغ نمى‏پندارندولى چيزى را كه نزد اهل بيت « ع » درباره اسامى پيروان خويش است را به باد تمسخرمى‏گيرند؟؟!!
آيااين نشانه محبت نويسنده به خاندان رسالت « ع » است مضافاًبر اين كه‏اين دوكتاب الان‏كجاست؟آيانمى‏توانددرنزداهل‏بيت‏ پيامبر « ص » باشد واسمهاى پيروان ودشمنانشان درآن دو كتاب باشد. سادساً ؛ خدا كند كه دشمنان اسلام كتاب مورد بحث را نبينند تا گمان كنند كه او از علماى اسلام است و فكر كنند علماى مسلمانان اين‏قدر كم‏اطّلاع و غيرمنطقى هستند.
حديث 5 نيز وضعيتى شبيه حديث دو دارد كه هيچ اشاره‏اى در آن به نام صحيفه‏ى على « ع » نيست ( البته سخن‏سرايى‏هايى كه بعد از حديث دو نويسنده داشته ديگر در اينجا نيست. )

پاسخ سؤال دوم در پاسخ به اين پرسش كه مقصود از صحيفه جامعه و مصحف فاطمه « عليها السلام » و جفر و... چيست؟ بايد گفت: مقصود اين است كه امامان از اهل‏بيت « عليهم السلام » داراى علوم مختلف هستند و تنها اطلاعات آنان مثل بقيه مردم به ظاهر قرآن باز نمى‏گردد ، بلكه آنان عالمترين مردم هستند و آنان به تعبير امام هادى - « ع » - در زيارت جامعه معدن علم و اهل خانه وحى هستند و به صراحت قرآن و اتفاق مفسران تمام علم كتاب در نزد على « ع » است. - براى اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب 110 على در قرآن و تفاسير روائى در ذيل آيه آخر سوره رعد.
امام على « ع » مى‏فرمايد: «رسول خدا « ص » در بيماريش هزار در علم را به صورت راز به من آموخت كه از هر در آن هزار درب ديگر از علوم باز مى‏شود.» - بحارالانوار 26 / 65.
و به نقل متواتر شيعه و سنى پيامبر « ص » به اميرمؤمنان « ع » فرمود: «من شهر علم هستم و تو دروازه آن هركس خواهان ورود به شهر و حكمت باشد بايد از در آن وارد شود.»ابن عباس مى‏گويد:«ما بيان مى‏كرديم كه رسول خدا صلى الله وعليه وسلم 70 عهد ( وآموزش ) با على داشت وآن عهد ( وآموزش ) را با غير او نداشت .حتّى ابوهريره كه حدود سه سل از -الطبقات الكبرى 2 / 338. عمرش را در كنار پيامبر « ص » سپرى كرده ادعا مى‏كند كه دو گنجينه ودرياى معارف از آن حضرت آموخته است شما مى‏توانيددر باره امير مؤمنان « ع » ومعارف بلندى كه در -صحيح بخارى 1 / 64. ظرف 23 سال‏از پيامبر « ص » آموخته است، قضاوت كنيد، به خصوص كه آن حضرت مى‏فرمود:«من هر گاه از رسول خدا مى‏پرسيدم آن حضرت به من پاسخ مى‏داد وبه من مى‏آموخت وچون ساكت مى‏شدم او شروع مى‏كرد. - سنن الترمذى 5 / 640 الطبقات الكبرى 2 / 338
بنابراين علوم اميرمؤمنان و امامان از نسل او « عليهم السلام » با ديگران قابل قياس نيست و همچنان كه دانش و اطلاعات يك فردى مى‏تواند به صورت سخنرانى ، فيلم ، كتاب ، نمايشنامه ، سى دى رايانه‏اى جلوگر شود. علومى كه از رسول خدا « ص » بوده مى‏تواند به صورتهاى مختلف از جمله به صورت كتابهايى چون جامعه و مصحف فاطمه « عليها السلام » وجفرجلوه‏گرشودواز طريق آنها امامان « عليهم السلام » حقايق را بدانند و درزمان مناسب از آنها استفاده كنند.
بنابراين مى‏تواند بخشى از آنچه در نزد آنان است كتب آسمانى باشد. البته نه كتاب آسمانى جديد بلكه كتابهاى آسمانى پيامبران پيشين ، همانطور كه در روايات است و نويسنده نيز در شماره 8 ذكر مى‏كند و مرحوم كلينى در كتاب كافى بابى را دارد تحت عنوان ( در نزد ائمه « عليهم السلام » تمام كتابهايى است كه از طرف خدا نازل شده است و آنان تمام كتابها را مى‏دانند با اينكه به زبانهاى مختلف نازل شده است ) بنابراين علم كتابهاى آسمانى تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم « ع » در نزد آنان است. حال داشتن اين علوم چه منافاتى با قرآن دارد؟ و آيا دارا بودن اين علوم نشانه كمال است يا نقص و عيب؟ كه نويسنده اين گونه با روايات برخورد كرده است؟!
پيامبر گرامى اسلام « ص » به جز ياددادن معارف قرآنى به مردم ، هزاران حكمت و پند و اندرز و داستان و حكايت و احكام را براى مردم بيان فرمود. حال اگر آنها را براى اميرمؤمنان « ع » فرموده باشد و آن حضرت با تيزبينى آنها را گرفته و ثبت كرده باشد و بعداً به عنوان يك گنجينه پر بها در اختيار امامان « عليهم السلام » از نسل خود گذاشته باشد ايرادى دارد؟ چه كسى گفته است مطالب آن كتابها آسمانى است؟ كه نويسنده فصلى را اختصاس مى‏دهد به اين موضوع ، تحت عنوان ( بازى با كتابهاى آسمانى ) ؟!!
آرى ؛ در مجموع آنچه در اختيار اهل‏بيت « عليهم السلام » است و سخن از وحى در آن آمده است مصحف فاطمه « عليها السلام » است حمادبن‏عثمان در حديثى از امام صادق « ع » روايت مى‏كند كه فرمود: «... چون خداوند پيامبرش « ص » را قبض روح كرد به خاطر وفات آن حضرت غم فراوانى كه از حجم آن جز خدا با خبر نبود بر حضرت فاطمه « عليها السلام » وارد شد خداوند به سوى او ملكى را فرستاد تا او را تسلّى دهد و با او سخن بگويد ، حضرت فاطمه « عليها السلام » موضوع را با اميرمؤمنان « ع » در ميان گذاشت حضرت فرمود: وقتى حضور ملك را احساس كردى و كلام او را شنيدى به من بگو. حضرت فاطمه « عليها السلام » به آن حضرت خبر داد. اميرمؤمنان « ع » تمام آن‏چه را كه ( حضرت فاطمه « عليها السلام » از ملك ) مى‏شنيد ( و برايش نقل مى‏كرد ) مى‏نوشت تاازآن،مصحفى درست شد.بعد امام‏صادق « ع » فرمود: در آن چيزى از حلال و حرام نيست ولى در آن علم وقايع است... . - اصول كافى 1 / 240.
بنابراين حديث و احاديث ديگر مصحف فاطمه « عليها السلام » سخنان ملك است كه حضرت زهرا « عليها السلام » براى على « ع » بيان كرده است و اين نيز نه تنها با آيات قرآنى منافاتى ندارد بلكه خود قرآن تأييد كننده آن است. خداوند در سوره آل عمران و در سوره مريم تصريح مى‏كند كه ملائكه بر حضرت مريم « عليها السلام » فرود آمدند و با آن حضرت مكالمه داشتند و قرآن آن را نقل كرده است. اگر اميرمؤمنان « ع » همان كارى را كه خداوند در قرآن انجام داده است انجام دهد و سخنان فرشته را نقل كند ايرادى دارد؟!
ممكن‏است اين سؤال مطرح شودكه‏اولاً وحى‏اختصاص به پيامبران « عليهم السلام » داردو ثانياًباارتحال پيامبراسلام « ص » وحى‏قطع شده‏است ديگر نزول فرشته به نزد حضرت زهرا « عليها السلام » به چه معناست؟ پاسخ اين سؤال اين است كه اولاً وحى مختص به پيامبران « عليهم السلام » تشريعى است كه قطع شده است و امّاساير اقسام وحى براى ديگران نيز ممكن است نظير آنچه درباره حضرت مريم « عليها السلام » و مادر حضرت موسى « ع » است وجود دارد خداوند درباره مادر حضرت موسى « ع » تصريح دارد كه ما به او وحى كرديم مى‏فرمايد: «و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه... ، و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير بده....» در نتيجه آن وحى ، كه با - سوره قصص ، آيه 7. ارتحال رسول خدا « ص » براى هميشه منقطع شد وحى تشريعى است نه وحى به معناى الهام و انس انسان با مجردات و فرشتگان الهى ، و گفتگوى حضرت زهرا « عليها السلام » نيز از اين قبيل است و حضرت زهرا « عليها السلام » از مادرموسى و مادرعيسى « عليهم السلام » كمتر نيست. وخود اهل سنت ذكر كرده‏اند كه ملائكه بر بعضى از صحابه سلام مى‏كردندوباآنان مصافحه‏كرده وصحابه باچشم آنان را مى‏ديدند -صحيح مسلم 2 / 889 و تهذيب‏التهذيب 8 / 112و مسنداحمد4 / 427
پاسخ سؤال سوم‏ اين سؤال را نويسنده چندين مرتبه مطرح مى‏كند از جمله بعد از حديث شماره‏ى 1 و 4 و 7 مبنى بر اينكه چرا اين مطالب و اين كتابها و مصحفها از امت پنهان مانده است حتى نويسنده بعد از روايت مصحف فاطمه - « عليها السلام » - مى‏نويسد «مگر نه اين است كه خداوند پيامبرش - « ص » - را دستور مى‏دهد كه آنچه مأمور تبليغ آن شده برساند وگرنه رسالت او را ابلاغ نكرده است» و بعد از آوردن آيه بلاغ «يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» ، مى‏گويد: - سوره مائده ، آيه 67. «پس چگونه پيامبر - « ص » - اين قرآن را از امت پنهان ميدارد و حضرت امير و ديگر ائمه « عليهم السلام » چگونه آن را از شيعيانشان پنهان داشتند؟!»
پاسخ سؤال اين است كه: اولاً ؛ نويسنده ، صحيفه را از روى عمد يا كم اطلاعى ، كتاب آسمانى به حساب آورده است وحتّى نام قرآن را بر آن نهاده است ؛نظير شماره‏ى 3 ، 4 و 5 در حالى كه هر فردى مى‏داند صحيفه به معناى نامه است همانطور كه از شماره‏ى 4 و 5 به خوبى استفاده مى‏شود گذشته از اين كه سند بعضى از روايات مثل حديث شماره 3حدود 5 راوى آن يا ضعيف هستند،ياناشناخته ونويسنده دربارهاش اين قدر قلمزنى كرده است. همچنين‏حديث 4وضعيت مشابهى داردزيرادر سندش على بن حمزه واقفى وقاسم بن محمد جوهرى هستندواين دونفر اطمينان رجال شناسان نيستند.بنابراين ،اين دو حديث از نظر سند قابل احتجاج نيستند.آرى در منابع اهل سنت نيز وارد شده كه به شمشير على « ع » صحيفهاى بود ازآن جمله بخارى چندين روايت دراين باره نقل كرده است .به يك نمونه توجه فرماييد:
ابراهيم تيمى از پدرش روايت مى‏كندكه على ( رضى الله عنه ) بر منبرى از آجر سخنرانى مى‏كرد وبا آن حضرت شمشيرى بود كه صحيفه اى برآن آويخته بودپس فرمود:«به خدا سوگند نزد ما از نوشتنيها كه خواندنى باشد چيزى نيست مگر كتاب خدا ( قرآن ) وآنچه در اين صحيفه است پس آن راگشود...» -صحيح‏بخارى 4 / 2278 و صحيح‏مسلم 2 / 995 و مسنداحمد 1 / 118-119
بنابراين‏اگربناست كه نويسنده اشكال بگيرد بايدبه سنييان كه اين كتابها را دارنداشكال بگيردوبه فرض صحت اين روايات‏اين امرطبيعى است كه پيامبر « ص » به اميرمؤمنان « ع » يا ديگران نامه‏هاى متعددى داده باشند امروزه نيز در ميان بزرگان اين امور مرسوم است نظير نامه‏هايى كه حضرت امام خمينى - ره - و ساير عرفا به فرزندان و بستگان و شاگردان خود نوشته‏اند.
ثانياً ؛ بعضى ديگر از اصحاب نيز بودند كه علوم خود را به ديگران ياد نمى‏دادند.چرانويسنده به‏آنان اشكال نمى‏گيرد؟!يك نمونه:
بخارى درصحيح خود ازابوهريره روايت مى‏كند كه گفت:«من از رسول‏خدا ( صلى الله عليه وسلم ) دو گنجينه علم حفظ كردم يكى را منتشر كردم واگرديگرى را منتشركنم اين نفس قطع ميشود.» -صحيح بخارى 1 / 64
آلوسى در تفسير روح المعانى ذيل آيه‏ى 67 سوره‏ى مائده در اين باره بحثى دارد وحديث ابو هريره را به تفصيل بسط داده است
طبرانى نيز از حذيفه نقل مى‏كندكه تمام آنچه را مى‏داند نمى‏گويد. -المعجم‏الكبير 3 / 180.
ثالثاً؛ بسيارى از امور فرعى بستگى به نظر شخص پيامبر « ص » دارد كه به عنوان نمونه چه امرى را به عموم و چه امرى را به افراد خاص بفرمايند.
رسول خدا « ص » مأمور ابلاغ است ولى بعضى از امور را بايد به همه‏ى مردم ابلاغ كند و بعضى را به بعضى از افراد خاص و مأموريت ندارد آن را به همه مردم بفرمايد ، نمونه آن رازى بود كه به بعضى از همسرانش فرمود و آنان نتوانستند رازدار خوبى براى آن حضرت باشند و رازش را فاش كردند و سوره تحريم در اين رابطه نازل شد و چه بسا آنچه به على « ع » مى‏فرموده است از قبيل همان اسرارى است كه مأمور ابلاغ به آن حضرت بوده است و على « ع » بر خلاف همسران آن حضرت رازدار خوبى بوده و آن را تنها به اهلش منتقل نموده است.
و رابعاً؛ آيه بلاغ مربوط به امرى است كه رسول خدا « ص » به خاطر جوّ حاكم بر جامعه ، از ابلاغ پيام الهى نگران بود و مى‏ترسيد زمينه پذيرش در مردم نباشد و مردم از دين باز گردند و آن معرفى امام على « ع » به رهبرى امت اسلامى بعد از خويش بود و خداوند به آن حضرت فرمود كه اگر آن را ابلاغ نكنى رسالت را ابلاغ نكرده‏اى بدين معنا كه رهبرى بعد از پيامبر « ص » به اندازه‏ى خود رسالت اهميت دارد و چيزى كه مى‏تواند ضامن رسالت و حفظ بقاى آن باشد رهبرى امام اميرمؤمنان « ع » است بنابراين آيه ربطى به مسايل فرعى ندارد.
خامساً ؛ محروم بودن مردم از اين علوم و معارف به خاطر بى‏توجهى به دستورهاى رسول خدا « ص » و كنارزدن اهل بيت « عليهم السلام » است. حديث زير از اميرمؤمنان على « ع » پاسخ مناسبى براى رفع اين شبهه است و براى ما علت محروم بودن مردم را از آن معارف بلند بيان مى‏كند. آن حضرت مى‏فرمايد: «اى طلحه هر آيه‏اى را كه خداوند بر محمد صلى الله وعليه وسلم نازل كرده است در نزد من با املاى رسول خدا « ص » و خط من است و تأويل هر آيه‏اى كه بر محمد « ص » نازل كرده است و هر حلال و حرام و حد و حكمى كه امت تا قيامت به آن احتياج دارند با املاى رسول خدا « ص » و با خط من در نزد من موجود است حتى ( حكم ) خراش ( در نزد من است ) طلحه گفت: هر چيز كوچك و بزرگ و خاص و عام و آن‏چه بوده آنچه تا روز قيامت خواهد بود در نزد شما به صورت مكتوب و ثبت شده هست؟ فرمود: آرى و غير آن ( نيز در نزد من است ) رسول خدا صلى الله وعليه وسلم به صورت راز در بيماريش 1000 باب علم را به من آموخت كه از هر باب 1000 باب ديگر باز مى‏شود و اگر امت بعد از ارتحال رسول خدا صلى الله وعليه وسلم از من پيروى مى‏كردند و مطيع من بودند ( نعمتها از آسمان و زمين بر آنان وارد مى‏شد ) و آنان از بالاى سر و از زير پايشان از نعمتهاى الهى بهره‏مند مى‏شدند.» - بحارالانوار 26 / 65.
سادساً ؛ رسول خدا « ص » بسيارى از حقايق را در اختيار مردم قرار داد ولى به دستور عمربن‏خطاب تمام احاديث را آتش زدند چون بعضى از افراد در زمان پيامبر « ص » حديث را ثبت مى‏كردند بخارى از ابوهريره نقل مى‏كند كه گفت: «هيچ يك از ياران پيامبر ( ص ) بيش از من از او حديث روايت نكرده است به جز عبدالله بن‏عمر ، زيرا او مى‏نوشت و من نمى‏نوشتم.» - صحيح بخارى 1 / 103 باب كتابةالعلم.
بنابراين خليفه دوم نگذاشت مطالب رسول خدا « ص » به صورت مكتوب به مردم برسد ولى على « ع » آن را ثبت و حفظ كرد و از طريق اهل‏بيت « عليهم السلام » در مورد نياز در اختيار مردم قرار مى‏دادند.
سؤال ديگر نويسنده در ص 139 در ذيل عنوان «يك سؤال بى‏جواب» سؤال فوق را مطرح مى‏كند و جوابى از بعضى از فقها ذكر مى‏كند مبنى بر ترس از اينكه از طرف دشمن به آنها آسيبى وارد شود لذا آن را مخفى داشته‏اند بعد مى‏نويسد: «چه بهانه پوچى! آيا شخصيت مؤمن و قهرمانى چون اميرالمؤمنين « ع » شير بنى هاشم... نتواند از كتب آسمانى دفاع كند؟!»... سپس مى‏نويسد: «سؤال مهم ديگرى كه مطرح مى‏شود اين است كه حضرت امير و ديگر ائمه « عليهم السلام » چه احتياجى به تورات و انجيل و زبور داشته‏اند كه آنها را دست به دست كنند و مخفيانه بخوانند؟! وقتى ما مدعى هستيم كه قرآن را به طور كامل و چنان كه نازل شده است جز حضرت امير و ائمه « عليهم السلام » هيچ كس حفظ و جمع‏آورى نكرده پس آنها چه احتياجى به تورات و انجيل و زبور داشته‏اند؟! آن هم كتبى كه با آمدن قرآن منسوخ شده است؟!» و در آخر، تعدّد كتابهاى مقدس را ويژگى يهود و نصارى معرفى مى‏كند و او اعتراف مى‏كند كه اين گونه دسيسه‏ها و توطئه‏ها دستاورد دشمنان قسم خورده اسلام است.
امّا اولاً ؛ انتساب به معتقد بودن شيعه به كتب آسمانى مختلف در اسلام يك تهمت بى‏اساس است و نويسنده يك دليل هم در اين مورد ذكر نكرده و روايات همان طور كه گذشت اشاره به علوم ائمه « عليهم السلام » دارد كه در عناوينى چون جامعه و جفر و مصحف فاطمه « عليها السلام » آمده است و شيعيان به يك كتاب آسمانى عقيده دارند و آن قرآن است و در روايات نيز چيزى جز اين ديده نمى‏شود.
ثانياً ؛ اين كه چرا على « ع » از قدرت خود استفاده نكرد و با زور اين علوم را وارد جامعه نكرد و با ديگران درگير نشد بعضى از پاسخ‏ها تحت عنوان چهارم ( توهين به‏ام كلثوم ) داده شد به آنجا رجوع شود.
ثالثاً ؛ اين كه چه احتياجى ائمه « عليهم السلام » به تورات و انجيل و... داشتند اين است كه آنان چون به عنوان جانشينان رسول خدا « ص » و حجت خدا بر تمام مردم هستند بايد اطلاعات كامل نسبت به تمام كتابهاى آسمانى داشته باشند تا بر مردم ساير شريعتها نيز بتوانند اتمام حجت كنند. ضمن اين كه خودِ علم به كتابهاى مختلف ، كمال به حساب مى‏آيد اگرچه انسان به آن نيازى نداشته باشد. ضمن اين كه امامان « عليهم السلام » در مناظرات خويش با اهل كتاب از آن استفاده مى‏كردند ؛ نمونه‏ى آن مناظرات امام رضا « ع » با اهل كتاب است كه حضرت از متن عهدين با آنان محاجّه ميكند .گذشته از آن كه قرآن يك كتاب مناجات نيست گرچه آياتى در اين باره نيز دارد ولى بخشى از مناجاتهاى پيامبران پيشين مثل حضرت داوود در زبور آمده است حال چه اشكالى دارد مناجات يكى از پيامبران « عليهم السلام » رايكى از امامان « عليهم السلام » بخواند و با آن با خدا مناجات كند؟بهجاست در اينجا متذكر شويم كه در منابع اهل تسنن آمده كه افرادى چون عبدالله بن عمرو عاص در جنگ يرموك دو بار شتر از كتب اهل كتاب ( يهودونصارى ) رابه دست آورد و در آن دقت مى‏كردوآنها را براى مردم نقل ميكرد ودر آن امور شگفت آور مى‏ديد.خوب است نويسنده از پسر -تفسيرالقرآن العظيم 1 / 4 و تذكرةالحافظ 1 / 42 و فتح‏البارى 1 / 167 عمروعاص بپرسدباوجود قرآن چه نيازى به كتابهاى يهود و نصارى دارد؟! آيا بخشى از اسرائيليات رايج در ميان اهل سنت همان مطالب نقل شده توسط پسر عمروعاص نمى‏تواندباشد؟؟ رابعاً ؛ آيا برادران اهل تسنن صحاح ستّه خود را محترم و مقدّس نمى‏شمارند و آيا در ميان آنان اين كتابهاى مقدّس و محترم ، متعدد نيست؟ خيلى از افراد هستند كه عيبهايى كه خود دارند براى اين كه مخفى بماند آن را به ديگران نسبت مى‏دهند مشهور است كه شخصى دزدى مى‏كرد براى اين كه نزد ديگران مخفى بماند خودش جلو فرياد مى‏زد دزد را بگيريد تا كسى به او مشكوك نشود. آيا ويژگيهاى يهود و نصارى در نويسنده مشهود نيست؟

نكته: نويسنده بعد از حديث 6 درباره‏ى جفر تحت عنوان «انتقام از اهل بيت!» مطلبى را از مرحوم آيةالله خويى ره نقل مى‏كند مبنى بر اين كه جفر سرخ را امام زمان ( عج ) باز خواهد كرد «و خون عامه اهل سنت را خواهند ريخت... و از دو صنم قريش و دخترانشان و ( عثمان ) و بنى‏اميه و بنى‏عباس انتقام خواهند گرفت و قبرهايشان را يكى يكى نبش خواهند فرمود» و به دنبال آن شيوه خود را كه همان هياهو است تعقيب مى‏كند.
لكن‏بايداز نويسنده پرسيد كه انتقام از اهل‏بيت « عليهم السلام » را از كجا به دست آورد ، زيرا او يك اشاره‏اى به اهل سنت دارد و اشاره‏اى نيز به ابوبكر و عمر و حفصه و عايشه و عثمان و بنى‏اميه و بنى‏عباس.
حال كداميك از اينها اهل‏بيت « عليهم السلام » هستند؟ اهل سنت؟ يا ابوبكر و عمر و عثمان و حفصه و عايشه و بنى‏اميه و بنى‏عباس؟!
به نظر مى‏رسد او كه عنوان دفاع از اهل‏بيت را براى كتاب خود برگزيده است دفاع از اهل‏بيت مورد نظر خودش بوده است نه اهل‏بيت واقعى پيامبر « ص » ، زيرا در اين جا سخن از اهل‏بيت كه مى‏آورد اشاره به اهل سنت و خلفاى سه‏گانه و حفصه و عايشه ( دو همسر پيامبر كه در مذمتشان سوره تحريم نازل شد ) و بنى‏اميه ( كه در قرآن به شجره ملعونه معرفى شده‏اند ) و بنى‏عباس ( كه قاتلان و غاصبان حقوق اهل‏بيت بودند ) مى‏كند.
گذشته از اين ، عمده مطالب مستند ايشان تحريف شده و خلاف واقع است چه رسد به مطالب بى‏دليل و بى‏سندى كه او به صورت شفاهى از يك مرجع بزرگ شيعه نقل مى‏كند. ما چگونه سخن او را در نسبتى كه به آيت‏الله خويى - ره - مى‏دهد باور كنيم؟!
بحث تحريف قرآن
گرچه نويسنده با نقل سخن 3 تن از محدثان و يك روايت از امام باقر « ع » سعى دارد كه به خواننده اين گونه القا كند كه شيعيان و بزرگانشان معتقد به تحريف قرآن هستند لكن بايد به دو مطلب توجه داشت ؛ مطلب اوّل: تمام بزرگان شيعه بدون استثنا معتقد به آسمانى بودن قرآن حاضر هستند .
ولى در ميان دو فرقه سنى و شيعه كسانى هستند كه قابل به تحريف قرآن به معناى كم بودن آيات موجود از تمام آنچه نازل شده است مى‏باشند. ولى مشهور نزديك به اتفاق در ميان بزرگان شيعه قايل هستند كه قرآن بدون هيچ كم و كاستى به دست ما رسيده است و دليل‏هاى محكمى در اين مورد ارائه نموده‏اند و حتى كتابهايى در اين موضوع نوشته‏اند از جمله آن ادله ؛
1- «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» - سوره حجر ، آيه 9.
2- على « ع » كه خود از كاتبان وحى بود مردم را به همين قرآن دعوت فرموده است از جمله در خطبه‏هاى 176 و 198.
3- دانشمندان شيعه اتفاق نظر دارند كه پيامبر « ص » فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى».واگر كتاب خدا تحريف شده بود تمسّك به آن معنا نداشت .
4 - دانشمندان شيعه همه نقل كردند كه معيار تشخيص روايات صحيح از باطل عرضه كردن آنها به قرآن است و امام صادق « ع » فرمود: «هرسخنى‏كه با قرآن سازگار نباشد بيهوده و باطل است.» واگر قرآن محرّف بود نمى‏توانست معيار باشد . - اصول كافى ، ج 1 ، كتاب فصل العلم ، باب الاخذ بالسنة ، روايت 4.
5- اعتراف بزرگان شيعه مبنى بر اين كه قرآن هرگز دچار دگرگونى نشده و نخواهد شد. - رجوع كنيد به كتاب شيع پاسخ مى‏دهد ، ص 75 - 84.وسلامةالقرآن من التحريف - در اين كتاب گواهى 60 تن از بزرگان اماميّه را بر عدم تحريف قرآن را آورده است .
بنابراين جمهور مسلمانان اعم از شيعه و سنى برآنند كه اين كتاب آسمانى درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اسلام « ص » نازل شده است.
مطلب دوم ؛ با بيان موارد فوق بى‏پايگى نسبت نارواى تحريف قرآن به شيعه به ثبوت رسيد و اگر نقل روايات و اقوال ضعيفى در شيعه موجب اين اتهام گرديده است نقل اين اقوال و روايات به گروه اندكى از شيعه اختصاص ندارد بلكه جمعى ازمحدثان و مفسران اهل سنت نيز اين گونه اقوال و روايات را دارند بنابراين بايد تحريف قرآن را به آنان نسبت داد. ما در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مى‏كنيم ؛
1- قرطبى در تفسير خود از ابوبكر انبارى و او نيز از ابىّ‏بن‏كعب روايت مى‏كند كه «سوره احزاب ( كه 73 آيه دارد ) در زمان پيامبر به اندازه سوره بقره ( كه 286 آيه دارد ) و آيه «رجم» نيز در اين سوره قرار داشته است.» ( هم‏اكنون هيچ اثرى از چنين آيه‏اى در سوره‏ - تفسير قرطبى 14 / 113 ابتداى تفسير سوره احزاب.و الدرالمنثور 5 / 180 احزاب نيست!! و از مقدار آيات 286 آيه تنها 73 آيه در اين سوره ديده مى‏شود!! )
2- همچنين وى ازعايشه نقل مى‏كند كه‏گفته‏است:«سوره احزاب در زمان پيامبر 200 آيه داشت پس چون مصحف نوشته شد به بيش از آنچه كه الآن موجود است دست نيافتند.» ( ملاحظه مى‏فرماييد كه بنابراين نقل عالم سنى عايشه قايل به تحريف قرآن‏ - همان. است. )
3- صاحب كتاب «الاتقان» نقل مى‏كند كه عدد سوره‏هاى مصحف «ابىّ» 116 سوره بوده است زيرا دو سوره ديگر به نامهاى «حفد» و «خلع» در آن وجود داشته است. ( -الاتقان 1 / 67. ولى همه مى‏دانيم قرآن كريم فقط 114 سوره دارد و از اين دو سوره در آن اثرى نيست. )
4- مسلم در صحيح خود از ابوموسى اشعرى نقل مى‏كند كه‏در جمع يك گروه 300 نفرى درباره قرآن گفت : «اى خوبانِ‏اهل بصره ،قاريان؛قرآن را بخوانيدوگذشت زمان موجب قساوت قلب شما نشود ما در زمان پيامبر سوره‏اى مى‏خوانديم كه به اندازه سوره توبه بود و من تنها يك آيه از آن را حفظ كرده‏ام و آن اين آيه است: «لوان لابن‏آدم واديان من‏الذهب لابتغى اليهما ثالثا ولوانّ له ثالثاً لا بتغى اليها رابعاً و لايملأ جوف ابن‏آدم الا التراب و يتوب الله على من تاب!» ( در حالى كه چنين آيه‏اى در قرآن يافت نمى‏شود و اصولاً با صحيح مسلم 2 / 726. بلاغت قرآن سازگار نيست. )
5- جلال‏الدين سيوطى از عمربن‏خطاب روايت مى‏كند كه «سوره احزاب به اندازه سوره بقره بوده و در آن نيز آيه رجم وجود داشته است.» ( اين روايت نيز به روشنى‏ - درالمنثور 5 / 180 ، ابتداى تفسير سوره احزاب. دلالت دارد كه عمربن‏خطاب قايل به تحريف قرآن است. )
بنابراين اگر گروه اندكى از دو فرقه شيعه و سنى روايات و اقوال ضعيف و سست بنيانى را در مورد «تحريف در قرآن» آن هم «كم شدن آيات» نقل كرده‏اند اين اقوال و روايات ضعيف از ديدگاه اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان شيعى و سنى پذيرفته نشده است و حتّى آن گروهِ اندك نيز كه قايل به تحريف هستند اتفاق نظر در قرآنى بودن تمام آيات موجود دارند گذشته از اين كه نص آيات و روايات صحيح و متواتر اسلامى و اجماع و اتفاق هزاران تن از صحابه و اتفاق مسلمانان جهان بر اين است كه هيچ گونه تحريف و تغيير و فزونى و كاستى در قرآن مجيد راه نداشته و ندارد. و اين كه نويسنده تحريف قرآن را به شيعه نسبت مى‏دهد آيا دليل بر حقد و كينه او به شيعه نيست؟! همانطور كه از توهين و تحريف و تحقيرهاى ديگرش اين حقيقت به دست مى‏آيد؟!
لازم به ذكراست كه كتاب محدث نورى در باره تحريف قرآن حدود 370 صفحه است نه يك كتاب ضخيم؛ و مشتمل بر روايات شيعى وسنّى است و بسيارى از روايات آن از نظر سند ضعيف يا مرسل يا تكرارى است و ازنظرمتن نيز مربوط به‏تفسير وتأويل است وبه قول مرحوم بلاغى راه جمع بين روايات اين است كه آنچه از تحريف مطرح است مربوط به الفاظ قرآن نيست بلكه مربوط به تفسير ومعانى‏وتأويل است واز ديدگاه شيعه همان طور كه گذشت قرآن بدون تحريف باقى مانده است وروايتى كه نويسنده از كافى درباره تحريف قرآن ذكرمى كند ضعيف است زيرا در سندش عمروبن ابى مقدام است كه وثاقت آن ثابت نشده است. -تنقيح المقال 2 / 324.