اهل بيت ( عليهم السلام ) از دين دفاع مىكنند
نقدى بر كتاب اهل بيت ( عليهم السلام ) از خود دفاع مىكنند |
تابستان 81 در حرمين شريفين در مراسم عمرهى مفرده بين زائرين ايرانى به خصوص جوانان دانشجو ، كتابى به زبان فارسى پخش مىشد به نام «اهلبيت از خود دفاع مىكند» توجّه به عنوان اين كتاب ، هر ارادتمندِ به اهلبيت را در مرحلهى اول به اين فكر مىانداخت كه چاپ و پخش اين كتاب در حرمين شريفين خدمتى بزرگ به خاندان رسالت « عليهم السلام » و پيروان پاكباختهى آنان است. ولى وقتى انسان به محتواى كتاب حتّى به فهرست آن توجّه كند در مىيابد كه اين كتاب نيز هجمهاى ديگر تحت عنوان دفاع از اهل بيت « عليهم السلام » ؛ عليه اهل بيت « عليهم السلام » است. گرچه نويسنده و مترجم سعى بر القاى اين معنا دارند كه ما از اهلبيت « عليهم السلام » دفاع مىكنيم ولى روح آن بلكه تمام مطالب كتاب در طريقهى دفاع از دشمنان خاندان پيامبر « عليهم السلام » و القاى شبهه در ميان مسلمانان به خصوص شيعيان جهان و بالاخص شيعيان و جوانان ايرانى است تا آنان را در اعتقاداتشان سست و نسبت به ميراث پربارى كه از طريق بزرگان و آبا و اجداد به دستشان رسيدهاست بىتفاوت كنند و بتوانند از آب گلآلود و جو فاسد، و مشغول كردن مردم به خصوص جوانان به مسائل فرعى و غيرضرورى به اهداف خود برسند و اين چيزى جز خواستهى دشمنان قسمخوردهى اسلام نيست.
گرچه مترجم و نويسنده سعى بر آن دارند كه وانمود كنند كه نويسنده يكى از بزرگان روحانيّت شيعه و از شاگردان مراجع بزرگ تقليد و محقّق در كتب شيعى و آشنا با قرآن و سنّت پيامبر و اهلبيت « عليهم السلام » و تاريخ اسلام و رشديافته در حوزهى كهن و پربار نجف اشرف است لكن اگر كسى اندكى با قرآن و سنّت پيامبر و خاندان بزرگوارش « عليهم السلام » و تاريخ اسلامو شيوه رايج در حوزههاى علميه، آشنا باشد و نسبت به نويسنده بدبين نباشد و بخواهد با ديد خوشبينانه به او و افكارش بنگرد، دربارهى او خواهد گفت: اومردى ساختگى و پندارىاست چون بدون بصيرت در تشخيص حق از باطل و عدم قدرت تمييز بين روايات ضعيف و قوى و... است بلكه از سير دروس در حوزههاى علميه بى اطلاع است ،چه رسد به اين كه يكى از مجتهدين حوزه نجف اشرف باشد ،زيرا وى مىنويسد: پس از مدتى تحصيل در حوزه احساس كردم كه نصوص زيادى مرا به خود مشغول مىكند و مسايل مختلفى مرا به حيرت و شگفت وا مىدارد...يكى از اساتيد بزرگ حوزه...به من خطاب كرد وفرمود :در حوزه چه مىخوانى؟ گفتم: طبعا"مذهب اهل بيت - عليهم السلام... در حالى كه كسانى كه وارد حوزه مىشوند ساليانى به فراگيرى علوم مقدماتى نظير ادبيات عرب ،منطق، فلسفه، اصول فقه ،معانى وبيان و... مىپردازد و هيچ يك از اين علوم مذهب اهل بيت- عليهم السلام- محسوب نمىشود.آنچه بعد از اين علوم در حوزه ازمذهب تدريس مىشود علم فقه است ودر مرحله اول فقه ساده كه تنها نقل فتواى فقيه است ،آنگاه مثل شرح لمعه كه اشاره به بعضى از دليلها دارد خوانده مىشود ودر مرحله بعد بعضى از دليلهاى مفصل مورد توجه قرار مىگيرد ومطالبى كه نويسنده ادعا مىكند در هيچ يك از كتابهى درسى حوزه نيست بلكه در كتابهاى غير درسى مثل رجال كشى وبحار الانوار و...يافت مىشود ولى نه به صورتى كه نويسنده آورده است زيرا آنچه وى ذكر كرده يااصلا"ساختگى است يا تحريف شده يا تمسك به روايتهاى ضعيف يا اقوال غير معروف است .همه مىدانند كتابهى حديث چون كافى گرچه در مقام استنباط مهم هستند ولى كتابهاى درسى محسوب نمىشوند .آرى در مدارس اهل سنت خواندن كتب حديث متعارف است .همه اين مطالبنشان مىدهداوفردى نا آگاه از شيوه مرسوم در حوزه است و اوداستان زندگى خيالى خود را بر اساس ذهنياتش از درسهاى مدارس اهل سنت ترسيم كرده است وى ياد آور مىشود كه از مرحوم كاشف الغطابه درجه اجتهاد نايل شده وآنرابراى خود امتيازى مىداند .اگر قدرى در كلمات او دقّت كند او را فردى خواهد يافت از قبيل احمد كسروى كه خود نويسنده او را به عنوان مصلح مذهب، معرّفى مىكند و وى را مىستايد و هر مطالعهكنندهاى با اندك توجّه در خواهد يافت كه نويسنده نه تنها شيعه
- كتاب اهل بيت از خود دفاع مىكند، ص 36.
نيست بلكه يكى از سنّىهاى متعصّب و طرفدار سرسخت خليفه دوّم است كه حتى عمربنالخطّاب را بر كسانى چون امام اميرالمؤمنين علىبنابىطالب « ع » مقدّم مىدارد و تصريح مىكند كه مرد شمارهى دو اسلام است. تابين شيعه وسنّى اختلاف اندازد و نيز - همان ، ص 149.
اگر كسى اين كتاب را بررسى كند مىفهمد كه مقصود نويسنده از اهلبيت پيامبر ، امامان شيعه « عليهم السلام » و حضرت زهرا « عليها السلام » نيست بلكه همسران پيامبر است. واصلاً نويسنده - همان ، ص 148.
اعتقادى به مهدى موعود ارواحنالهالفداء ندارد و آن حضرت را به باد تمسخر مىگيرد و معتقد است او وجود خارجى ندارد.
- همان ، ص 169.
حال اين سؤال براى خواننده مطرح است كه كدام شيعه است كه بعد از پيامبر اسلام « ص » عمربنخطاب را فرد شماره دوى اسلام بداند و او را بر امام اميرالمؤمنين على « ع » مقدّم بدارد و به وجود حضرت مهدى « ع » شك و شبههاى داشته باشد؟! انسان وقتى موارد مذكور را در ضمن كلمات نويسنده مشاهده مىكند آياتى از قرآن در جلو رويش باز مىشود و مصاديق روشنى از آيات را مىبيند ، از جمله... و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هو الدالخصام و از مردم گروهى هستند كه سخنانشان تو را در زندگى دنيا به شگفت مىآورد و خدا را بر سخن خويش گواه مىگيرد ( قسم مىخورد كه راست مىگويم ) ولى او لجوجترين دشمنان است.
- سوره بقره ، آيه 20.
و نيز مىفرمايد: «و لو نشاء لاريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنّهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالهم» ، «و اگر بخواهيم آنان ( منافقان ) را به چهره به شما مىنمايانيم و شما در لابلاى
- سوره محمد ، آيه 30.
سخنشان حتماً آنان را مىشناسيد و خداوند از رفتار آنان مطلع است.»
- ما در اينجا براى روشن شدن ماهيّت نويسنده و اصلاحطلبانى نظير احمد كسروى كه مورد ستايش او قرار گرفته اشارهاى كوتاه دربارهى احمد كسروى داريم تا خوانندگان عزيز به نقش دشمنان قسم خوردهى اسلام براى نابودى اسلام و تشيع و روحانيت شيعه پى ببرند و چهره واقعى نويسندهى اين كتاب را نيز بهتر بشناسند.
احمد كسروى از نويسندگان دورهى رضاخان و عضو انجمن آسيايى همايونى لندن ، بزرگترين فراماسون در خاورميانه ، بود وى در ديباجهى كتاب «آذرى و يا زبان باستان آذربايجان» ماجراى عضويّت خود را در انجمن آسيايى همايونى لندن ذكر مىكند و اعتراف مىكند كه واسطهى عضويت وى «خانبهادر»، يعنى همان حاكم سياسى انگليسىها در كربلا بوده است. ( كتاب كاروند كسروى ، صفحات: 319 ، 544 و 545 ) .
در دوران ديكتاتورى مطلقهى رضاخانى كه تمام فريادها در حلقوم خفه و تمام قلمها شكسته مىشود و هيچ كس اجازهى كار فرهنگى و مذهبى ندارد و كشور در خفقان شديد بسر مىبرد دو خانه ، اجازهى فعاليّت مىيابند كه يكى ، خانهى احمد كسروى و طرفدارانش بود و اين در زمانى بود كه روحانيّت با استعمارِ مسلّط و استبدادِ سرسپردهى حاكم به ستيزى شديد برخاسته بود كه نمونهى آن مبارزهى شهيد مدرس در آن دوران است.
كسروى با حمله به اسلام و مدافعان آن به انكار امور ضرورى دين مىپردازد و به عنوان يك مصلح به ميدان مىآيد و مىخواهد به مردم ، دين را معرّفى كند او در كتاب «ورجاوند بنياد» خود ، صفحهى 94 پس از اشاره به رنسانس علمى در غرب تيتر مىزند كه: «بايد جنبشى نيز در رشتهى دين پديد آيد» و به انكار معجزات مىپردازد و وحى را توجيه مادى مىكند و وحى را چنان معنى مىكند كه با گفتار خود سازگار باشد. او در كتاب مذكور مىنويسد:
«فرهش ( وحى ) چيست و شما آن را به چه معنا مىدانيد؟... اگر آن است كه فرشته از آسمان بيايد و پيام از خدا بياورد و ميانه خدا با كسى پرده برخيزد او هرچه خواست بپرسد و گاهى با خدا ديدار كند اين به يكبار دروغست. فرهش ( وحى ) آن است كه خدا كسى را به آميغها ( حقايق ) دانا گرداند و براى تكان دادن به فهمها و خردها و نبرديدن با نادانىها و گمراهىها برانگيزد»!!!
او معاد جسمانى را بىبنياد و پنداربافى مىشمارد و اينكه سعادت واقعى در آن جهان تأمين مىشود و زندگى دنيا نسبت به آخرت كمارزش تراست و دنيا چون مزرعهاى براى آخرت است و... را همان گمراهىهاى دنبالهدار ديگرى مىداند و معتقد است اين افكار زيانهاى بسيارى دارد!!! ( كتاب مذكور ، صفحه 125 و 126 ) .
او همچنين اسلامى را كه علما مىگويند و در ذهن عموم مردم است و قرنها براى حفظ آن تلاش شده و خونها براى حفظش ريخته شده است ، اسلام واقعى نمىداند. ( كتاب مذكور ، صفحات 4 ، 5 و 8 ) بر گرفته از كتاب :شهيد مطهّرى افشاگرتوطئهها-به طور تلخيص .
آرى ؛ كسروى از جمله كسانى بود كه در ايران جشن كتابسوزان را داشت. ( خدمات متقابل اسلام
و ايران ، ص 323 )
دراينجا تذكر اين نكته لازم است كه احمد كسروى فردى بى قيد بودومخالفتش باتشيّع به خاطراين كه مظهر دين است بودنه به عنوان يك مذهب مطالب بالا مؤيّد اين مطلب است .لذا هيچ گرايشى به اهل سنّت يا ساير مذاهب اسلامى از وى مشاهده نشد.دربارهى آراى كسروى پيرامون معجزه ووحى وانكار شيعى وسنّى و..مىتوان به كتاب وى به نام ( در پيرامون اسلام ) صفحههاى 83.82.13.12.11.9 مراجعه كرد.آرى او طرفدار حزب توده وابسته به شوروى سابق بود واين حزب مخالف دين وطرفدار ماركسيسم بود .
امّا قتل فرزند مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهانى به خاطر مسايل مالى بود نه مسايل سياسى ومذهبى وفرزند آن مقتول خواسته ازاين واقعه به نفع افكار واهداف خود بهره ببرد.
آيا نويسنده مىخواهد با انتساب تشيع ( كه ريشه در زمان رسول خدا « ص » دارد ) به عبدالله بن سبا كه لااقل يك شخصيّت مشكوك است ( جمعى او را خيالى و افسانهاى مىدانند و جمعى واقعى، ) تشيع را اصلاح كند؟آيا اساس تشيع به مسئله متعه ( ازدواج موقت ) و خمس و مخالفت با اهل تسنن وابسته است ، تا بهوسيلهى آنچه نويسنده آورده است بنيان آن سست شود اساس تشيع يك اصل عقلى و قرآنى است و آن اين است كه امكان ندارد ابوبكروعمر را بتوان با پيامبر مقايسه كرد چطور ممكن است آن دو بفهمند وقتى مىميرند مردم بعد از آنها نياز به امام و رهبر و حاكم دارند و نمىشود مردم را بدون رهبر رها كند و لذاابوبكر عمر را به جاى خود معرفى كند و عمربنخطاب شوراى شش نفره را معرفى مىكند! و براى رفع اختلاف در شورا شمشير عبدالرحمنبنعوف را قاضى قرار دهد!! ولى العياذبالله پيامبر اسلام « ص » كه عقل كل و برگزيده خداست بعد از حضور بيش از بيست و چند سال در ميان مردم چيزى را كه ابوبكر بعد از دو سال فهميد نفهميده باشد و مردم را به حال خود رها كرده باشد ، در حالى كه چند ماه قبل از رحلتش حتّى مردم را از وفات خود آگاه ساخته بود.
اساس تشيع بر اين است كه فهم پيامبر « ص » با ديگران چون ابوبكر و عمر قابل مقايسه نيست و يقيناً آن حضرت از كنار اين مسئله بىتفاوت نگذشته است و حتماً فردى كه جامعترين و بهترين افراد بعد از خود ، بوده است به مردم معرفى كرده است و اين ويژگىها در كسى جز علىبنابىطالب « ع » يافت نمىشود و آيات متعدد قرآنى از قبيل آيه بلاغ و اكمال دين و ولايت و تطهير و اولوالامر و... و روايات متواترى مثل حديث غدير خم و منزلت و سفينه و ابلاغ برائت از مشركين هر كدام دليل و تأييد بر همان حكم عقل است. پرداختن به مسايل فرعى و جزئى ، آن هم با تمسك به روايات ضعيف و اقوال غير مشهور و انتساب آن به همهى مذهب و توهين به بزرگان و ذكر معايب شيعهنماها به عنوان شيعيان واقعى اهلبيت « عليهم السلام » كمال ظلم به خاندان اهلبيت « عليهم السلام » است چرا كه همين شيعيان بودند كه نگذاشتند حق ضايع شود خونها در اين راه دادند و به دنبال امامان پاكشان زندانها رفتند و تبعيدها شدند و بالاى دارها رفتند.
اگر سخنان نويسنده به همان نحوى كه فهميده و نوشته است درست باشد و خلافهاى طرفداران يك مذهب موجب شود انسان يك مذهب را رها كند و... پس بايد نويسنده از اصل اسلام دست برمى داشت ، زيرا تمام آنچه دربارهى تشيع و بزرگان شيعه بيان داشته است در حدّى به مراتب ، افزونتر در ساير مذاهب اسلامى نيز وجود دارد.
اگر نيّت و قصد نويسنده اصلاح بود چرا امروزه كه تشيع به وسيلهى فقه اهلبيت « عليهم السلام » و برپايى نظام مقدس جمهورى اسلامى برق اميد را در دلها تابانده است و كفر جهانى را نگران كرده و از بسيارى از مفاسد جلوگيرى نموده و به حمايت جدّى از مردم مظلوم فلسطين و افغانستان پرداخته و عزت و اقتدار اسلام را به جهانيان نشان داده ، سخنى به ميان نياورده است و فقط تكيه بر مسايل اختلافى در مذاهب اسلامى چون ازدواج موقّت و خمس نموده است آيا نويسنده با تحريم ازدواج موقّت تمام مفاسد جنسى را رفع نموده و آيا با تحريم خمس و وجوهات شرعى كه كمكى به مستمندان و اداره حوزههاى علميه تشيع است تمام مسائل اقتصادى اسلام را مرتفع ساخته؟ و آيا با متهم ساختن مراجع دينى و بزرگان اسلام كه همواره داراى زندگى بسيار ساده و از تجملات به دور بودهاند كارى جز عقدهگشايى عليه بزرگان دين انجام داده است؟!
به فرض يك يا دو نفر از وجوهات به طريق غير صحيح زندگى كنند آيا اين دليل بر تخريب و اهانت به همهى بزرگان ساده زيست و انكار اصل وجوب خمس مىشود؟! آيا اين عمل ، انكار صراحت قرآن نيست كه وجوب خمس را بيان مىكند ؟ آيا اين است
- سوره انفال ، آيه 41.
شيوهى شخصى كه مدعى است كه در حوزهى نجف پرورش يافته است؟! آيا ادعاهاى بزرگ وى درباره شخصيت خويش مىتواند واقعيت داشته باشد؟!
و آيا حرفهاى او براى هدايت است يا گمراه كردن مردم و آيا اين حركت در راستاى اهداف اسلامى است يا اهداف دشمنان اسلام؟
به هر حال كسانى كه ادّعا مىكنند سنّى شدهاند معمولاًانسانهايى پندارى وساختگى هستندولى آنان كه مذهب اهل بيت « عليهم السلام » را پذيرفته ومستبصر شدهاندشخصيّتهايى واقعى و از محققان وحقجويان اهل سنّت هستند .ما براى تحقيقِخوانندگان گرامى در اين زمينه اسامى تعدادى از گروه كثيرى از اهل تسنّن كه محقّقانه مذهب شيعه ( مذهب اهل بيت « عليهم السلام » ) را پذيرفته و كتابهايى در اين زمينه تأليف نمودهاند را ذكر مىكنيم :
1 - شيخ محمدمرعى انطاكى حلبى ( براى چه مذهب شيعه،مذهب اهلبيت « عليهم السلام » رابرگزيدم؟ )
2 - شيخ محمدامين انطاكى حلبى ( در راهم به سوى تشيّع. )
3 - دكتر سيّدمحمدتيجانى سماوىازتونس ( آنگاه هدايت شدم. )
4 - مروان خليفات ازاردن ( و سوار بر كشتى شدم. )
5 - احمد حسين يعقوب ازاردن ( برخورد با رسول وآلاو و... )
6 - شيخ معتصم احمد از اردن ( حركتم به مذهب اهل بيت « عليهم السلام » »
7 - صائب عبدالحميد از عراق ( روش در رشد مذهب. )
8 - صاح وردانى نويسندهى مصرى ( كوچ من از تسنّن بهتشيّع. )
9 - سيّد حسين رجا از سوريه ( دفاع از وحى شريعت ضمن دايره سنّى وشيعى. )
10 خانم ليماءحماده از سوريه ( اخيراًروح نورانى شد. )
11 - دكتر اسعد.حيد قاسم از فلسطين ( حقيقت شيعه 12 امامى. )
12 - محمد على متوكل از سودان ( با تواضع وارد تشيّع شدم. )
13 - دكتر سعيدايّوب از مصر ( حق آمد. )
ما به كمك خداوند منّان تمام مباحثى را كه در كتاب مذكور آمده است مورد نقد قرار مىدهيم و قضاوت را به خوانندگان گرامى واگذار مىكنيم.
شيوهى ما در برخورد مطالب كتاب بر اساس دستور اميرالمؤمنين « ع » است آن حضرت به حجربنعدى و عمروبنحمق فرمود: «من ناخوشايند دارم كه شما توهينگر و ناسزاگو باشيد ( در نتيجه ) بدگوييد و ( از ديگران ) برائت بجوئيد ولى اگر رفتار بد آنان را ذكر كنيد و بگوييد: روش آنان چنين و چنان است و كارهاى آنان چنين و چنان است ، در گفتار بهتر و در پوزشخواهى بليغتر است و به جاى لعن بر آنان و ابراز انزجار از ايشان بگوييد: خدايا خون آنان و ما را حفظ كن و بين آنان و ما اصلاح فرما و آنان را از گمراهى هدايت فرما تا آنان كه حق را نمىشناسند ، بشناسند و آنان كه در ستم و دشمنى فرو رفتهاند نجات يابند. ( اگر شما چنين كرديد و با آنان اين گونه رفتار كرديد ) براى من و شما بهتر است. آن دو نفر گفتند: پندت را پذيرفتيم و به ادب و روش شما رفتار مىكنيم. ما
- الغدير ، جلد 8 ، صفحه آخر.
هم مىگوئيم يا اميرالمؤمنين پند را پذيرفتيم و به ادب و روش شما رفتار مىكنيم. سخنى با مترجم دربارهى مقدمه كتابش داريم كه در خاتمه كتاب خواهد آمد انشاءالله.
اين كتاب داراى هشت فصل است كه هفت فصل اول آن مانند فصول كتاب مورد نقد و تقريباً با همان عناوين است و به نقد و بررسى مطالب آنها پرداخته شده است و فصل پايانى به بخشى از سنتهاى رايج در ميان اهل سنت كه از پيامبر اسلام « ص » نيست اختصاص يافته است و سعى شده حتىالمقدور به منابع اصلى ارجاع داده شود تا مباحث زياد خستهكننده نباشد ضمناً قضاوت را به خوانندگان واگذار نموديم و كتاب را به «اهل بيت « عليهم السلام » از دين دفاع مىكنند» ناميديم تابرسانيم كه آنان حامى دين هستند به تعبير قرآن ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حى عن بينه خداوند متعال اين قليل را به عنوان پاداش اجر رسالت قبول فرمايد وبه امضاى حضرت صاحبالامر -ارواحنا فداه - برساند. انشاء اللّه