بررسي سند روايت دوم:
روايت دومى كه از بخارى نقل شد، به اين صورت بود:
حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن عبد اللَّهِ قال حدثني مَالِكٌ عن أبي النَّضْرِ مولى عُمَرَ بن عُبَيْدِ اللَّهِ عن عُبَيْدٍ يَعْنِي بن حُنَيْنٍ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ....
در اين سند نيز اشكالات متعددى وجود دارد كه ما به خاطر اختصار فقط نخستين راوى آن؛ يعنى اسماعيل بن عبد الله را بررسى مى‌كنيم:
مزى در تهذيب الكمال در ترجمه اسماعيل بن عبد الله مى‌نويسد:
وَقَال أبو بكر بن أَبي خيثمة، عن يحيى بن مَعِين: صدوق ضعيف العقل، ليس بذاك، يعني أنه لا يحسن الحديث.
وَقَال معاوية بن صالح، عن يحيى: أبو أويس وابنه ضعيفان.
عن يحيى بن مَعِين: ابن أَبي أويس وأبوه يسرقان الحديث.
وَقَال إبراهيم بن عَبد الله الجنيد، عن يحيى: مخلط يكذب، ليس بشيءٍ وَقَال النَّسَائي: ضعيف. وَقَال في موضع آخر: ليس بثقة. وَقَال أبو أحمد بن عدي: وابن أبو أويس هذا روى عن خاله مالك أحاديث غرائب، لا يتابعه أحد عليه.

ابوبكر بن أبى خيثمه از يحيى بن معين نقل كرده است كه: او راستگو است؛‌ ولى عقلش ضعيف بود و احاديث را درست نقل نمى‌كرد. معاوية بن صالح از يحيى بن معين نقل كرده است كه ابواويس و پسرش هر دو ضعيف هستند.
از يحيى بن معين نقل شده است كه ابن أبى اويس و پدرش حديث ديگران را دزدى و به نام خود ثبت مى‌كردند. ابراهيم بن جنيد از يحيى بن معين نقل كرده است كه او احاديث صحيح و ضعيف را به‌هم مى‌آميخت و دروغ مى‌گفت، شخص قابل توجهى نيست. نسائى گفته: ضعيف است، و در جاى ديگر كفته‌: قابل اعتماد نيست. ابو احمد بن عدى گفته: ابن ابى اويس، از دايى خودش مالك بن أنس (امام مالكيه) احاديث عجيب نقل مى‌كرد كه هيچ كس اين روايات را از او نمى‌پذيرفت.

المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 3، ص 127 ، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
اتفاقا يكى از احاديثى كه اسماعيل بن أبى اويس از دايى خودش مالك بن أنس نقل كرده است، همين روايت است.
و ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب مى‌نويسد:
وقال الدولابي في الضعفاء سمعت النصر بن سلمة المروزي يقول ابن أبي أويس كذاب. وحكى بن أبي خيثمة عن عبد الله بن عبيد الله العباسي صاحب اليمن أن إسماعيل ارتشى من تاجر عشرين دينارا حتى باع له على الأمير ثوبا يساوي خمسين بمائة.
قال أبو الفتح الأزدي حدثني سيف بن محمد أن بن أبي أويس كان يضع الحديث
دولابى در كتاب ضعفاء گفته: از نصر بن سلمه مروزى شنيدم كه مى‌گفت: ابن أبى اويس دروغگو است. ابن أبى خيثمه از عبد الله بن عبيد الله نقل كرده است كه اسماعيل از يك تاجر بيست دينار رشوه گرفت تا آن تاجر بتواند لباسى را امير به نصف قيمت بخرد. ابوالفتح ازدى گفته: سيف بن محمد براى من نقل كرد كه ابن أبى اويس، حديث جعل مى كرد.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 1، ص 272، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.
از مجموع سخنان دانشمندان علم رجال اهل سنت استفاده مى‌شود كه اسماعيل بن عبد الله؛ عقل ضعيفى داشته، در نقل حديث ضعيف بوده، حديث ديگران را دزدى و به نام خودش ثبت مى‌كرده، بسيار دروغگو بوده، از دايى خودش (مالك) احاديث عجيب نقل مى‌كرده، رشوه مى‌گرفته، حديث جعل مى‌كرده و.... اين گوشه‌‌هاى از سخنان علماى اهل سنت در تضعيف اين شخص بود. حال سؤال ما از منصفان اهل سنت اين است كه آيا مى‌توان به روايت چنين شخصى اعتماد كرد؟
بنابراين روايت نبستن در خانه ابوبكر، داراى اشكالاتى است كه هر انسان منصفى را به جعلى بودن آن مطمئن مى‌سازد.
ابوبكر، خانه‌اي در مدينه نداشته است:
علاوه بر اشكالات سندى روايات سد الأبواب در باره ابوبكر، اشكالات دلالى نيز بر اين قصه وارد است. يكى از اين اشكالات اين است كه خليفه اول، بعد از هجرت بلا فاصله به روستاى در اطراف مدينه به نام «سُنْحْ» رفته و تا شش و يا هفت ماه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله و آله وسلم، ساكن آن جا بوده است؛ بنابراين اصلا خانه‌اى در كنار مسجد النبى نداشته است كه رسول خدا بخواهد خوخه يا درِ آن را باز بگذارد.
محمد بن اسماعيل بخارى در صحيح خود در باره وقايع بعد از رحلت رسول خدا (ص) و غيبت ابوبكر در هنگام رحلت آن حضرت مى‌نويسد:
عن عَائِشَةَ رضي الله عنها زَوْجِ النبي صلى الله عليه وسلم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مَاتَ وأبو بَكْرٍ بِالسُّنْحِ قال إِسْمَاعِيلُ يَعْنِي بِالْعَالِيَةِ فَقَامَ عُمَرُ يقول والله ما مَاتَ رسول اللَّهِ....
صحيح البخاري ج 3، ص 1341، ح3467، كتاب فضائل الصحابة، بَاب قَوْلِ النبي e لو كنت مُتَّخِذًا خَلِيلًا.
از عائشه همسر رسول خدا (ص) نقل شده است كه گفت: رسول خدا از دنيا رفت؛ در حالى كه ابوبكر در سنح بود. اسماعيل (راوى حديث) گفته: مراد از سنح؛ بلندى‌هاى اطراف مدينه است. عمر برخواست و گفت: قسم به خدا رسول خدا از دنيا نرفته است....
و باز به نقل از عائشه مى‌نويسد كه بعد وفات پيامبر صلى الله عليه وآله، از خانه خودش كه در سنح بود، به مدينه آمد:
أخبرني أبو سَلَمَةَ أَنَّ عَائِشَةَ رضي الله عنها زَوْجَ النبي صلى الله عليه وسلم أَخْبَرَتْهُ قالت أَقْبَلَ أبو بَكْرٍ رضي الله عنه على فَرَسِهِ من مَسْكَنِهِ بِالسُّنْحِ حتى نَزَلَ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فلم يُكَلِّمْ الناس حتى دخل على عَائِشَةَ....
عائشه همسر رسول خدا به من خبر داد كه: ابوبكر سوار بر اسبش، از خانه‌اى كه در سنح داشت، آمد و داخل مسجد شد، با مردم سخن نگفت تا بر عائشه وارد شد....
ج 1، ص 418، ح1184، كِتَاب الْجَنَائِزِ، بَاب الدُّخُولِ على الْمَيِّتِ بَعْدَ الْمَوْتِ إذا أُدْرِجَ في كفنه.
بخارى همين روايت را با سند ديگر از عائشه در ج 4، ص 1618، ح4187، كِتَاب الْمَغَازِى، بَاب مَرَضِ النبى (ص) وَوَفَاتِهِ نقل كرده است.
و همچنين طبق نقل بزرگان اهل سنت، خليفه اول تا شش ماه و طبق برخى از نقل‌ها تا هفت ماه بعد از خلافتش در همان جا ساكن بوده و هر روز با پاى پياده و يا سوار بر مركب به مركز خلافت مى‌آمده و بعد از نماز عشاء به منزلش در سنح برمى‌گشته است.
محمد بن سعد در الطبقات الكبرى، بلاذرى در انساب الأشراف، طبرى در تاريخ خود، ابن جوزى در المنتظم ابن اثير در اسد الغابه و... مى‌نويسند:
بُويِعَ أَبُو بَكْرٍ الصديق يَوْمَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَوْمَ الاثْنَيْنِ لاِثْنَتَيْ عَشرَةَ لَيْلَةً خَلَتْ مِنْ شَهْرِ رَبيعٍ الأَوَّل سَنَة إِحْدَى عشرةَ وَكَانَ مَنْزِلُهُ بِالسُّنُحِ عِنْدَ زَوْجَتِهِ حَبِيبَةَ بِنتِ خارجَةَ بن زيد بن أَبي زهيرٍ مِن بني الْحَارِثِ بن الخَزرج، وَكَانَ قَدْ حَجَّرَ عَليهِ حُجْرَةً مِنْ شَعرٍ، فَمَا زَادَ عَلى ذالِكَ حَتَّى تَحَوَّلَ إِلىِ ِالمَدِينَةِ، فَأَقَامَ هُنَاكَ بِالسُّنُحِ بَعْدَمَا بُويِعَ لَهُ سِتَّةَ أَشْهُرٍ يَغْدُو عَلى رِجْلَيهِ، ورُبَمَّا رَكِبَ عَلى فَرَسٍ لَهُ وَعَلَيهِ إِزَارٌ ورداءٌ مُمَشَّقٌ فَيُوَافِي المدِينَةَ فَيُصَلي الصَّلَوَاتِ بالنَّاسِ، فَإِذَا صَلَّى الْعِشَاءَ رَجَعَ إِلى أَهْلِهِ بِالسُّنُحِ.
در روز دوشنبه، دوازدهم ربيع الأول سال يازهم هجرى، در روز رحلت رسول خدا (ص) با ابوبكر بيعت شد، خانه ابوبكر در سنح، نزد همسرش حبيبة دختر خارجه از قبيليه بنى حارث بود. ابوبكر براى او حجره‌‌اى از مو ساخته بود، تا زمانى كه به مدينه نيامد، چيزى بر اين حجره نيفزود، در همان جا زندگى مى‌كرد و تا شش ماه بعد از بيعتش، با پاى پياده و گاهى سوار بر اسب به مدينه مى‌آمد، بعد از اتمام نماز عشاء دوباره نزد خانواده‌اش بازمى‌گشت.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبري، ج 3، ص 186، ناشر: دار صادر – بيروت؛ البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 313؛ الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 354، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛ ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 4، ص 72، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358؛ الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 3، ص 334، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.
ملا على قارى حنفى به نقل از فضل الله تُورِبِشْتى از علماى شافعى ساكن شيراز (متوفاي660هـ) مى‌نويسد:
(خوخة إلا خوخة أبي بكر)... قال التوربشتي: وهذا الكلام كان في مرضه الذي توفي فيه في آخر خطبة خطبها، ولا خفاء بأن ذلك تعريض بأن أبا بكر هو المستخلف بعده وهذه الكلمة إن أريد بها الحقيقة، فذلك لأن أصحاب المنازل اللاصقة بالمسجد قد جعلوا من بيوتهم مخترقاً يمرون فيه إلى المسجد أو كوّة ينظرون إليها منه، فأمر بسد جملتها سوى خوخة أبي بكر تكريماً له بذلك أوّلاً ثم تنبيهاً للناس في ضمن ذلك على أمر الخلافة حيث جعله مستحقاً لذلك دون الناس. وإن أريد به المجاز فهو كناية عن الخلافة وسد أبواب المقالة دون التطرق إليها والتطلع عليها.
وأرى المجاز فيه أقوى إذ لم يصح عندنا أن أبا بكر كان له منزل بجنب المسجد وإنما كان منزله بالسنح من عوالي المدينة.
اين سخن را رسول خدا (ص) در زمان بيماريى كه بر اثر آن از دنيا رفت، و در آخرين سخنرانى خود فرموده‌اند. روشن است كه اين سخن كنايه از از اين كه ابوبكر بعد از آن حضرت جانشين ايشان خواهد شد؛ البته اگر معناى حقيقى اين كلمه مراد باشد؛ زيرا ياران رسول خدا منازلى چسپيده به مسجد داشتند كه گذرگاه‌هاى براى ورود به مسجد و يا پنجره‌اى براى ديدن مسجد باز كرده بودند، رسول خدا (ص) دستور داد كه همه آن‌ها؛ جز خوخه ابوبكر بسته شود. رسول خدا اين دستور را دارد تا در قدم نخست ابوبكر تكريم كرده باشد و سپس در ضمن آن مردم را متوجه اين مطلب نمايد كه فقط ابوبكر سزاوار امر خلافت است و نه ديگران.
اما اگر معناى مجازى روايت منظور باشد، بازهم كنايه از خلافت و بستن گفتگو در باره خلافت و چشمداشت به آن است.
من معناى مجازى را قوى‌تر مى‌دانم، زيرا به اعتقاد ما ابوبكر منزلى در كنار مسجد نداشته است؛ بلكه منزل او در سنح در اطراف مدينه بوده است.
ملا علي القاري، علي بن سلطان محمد الهروي(متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11، ص 165، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.
اين دانشمند بزرگ سني، به صراحت مى‌گويد كه ابوبكر منزلى در كنار مسجد نداشته است؛ بنابراين اصل داستان زير سؤال مى‌رود و سالبه به انتفاء موضوع خواهد شد.
اشكال ابن حجر و پاسخ به آن:
ابن حجر عسقلانى بعد از مطرح كردن اين مسأله، اين گونه پاسخ مى‌دهد:
وقوى بعضهم ذلك بأن منزل أبي بكر كان بالسنح من عوالي المدينة كما سيأتي قريبا بعد باب فلا يكون له خوخة إلى المسجد وهذا الإسناد ضعيف لأنه لا يلزم من كون منزله كان بالسنح ان لا يكون له دار مجاورة للمسجد ومنزله الذي كان بالسنح هو منزل اصهاره من الأنصار وقد كان له إذ ذاك زوجة أخرى وهي أسماء بنت عميس بالاتفاق وأم رومان على القول بأنها كانت باقية يومئذ.
بعضى از علما اين مطلب را تقويت كرده‌اند كه منزل ابوبكر در سنح در اطراف مدينه بوده؛ پس اصلاً خوخه‌اى در مسجد نداشته است. اين اسناد ضعيف است؛ چرا كه داشتن منزل در سنح دليل بر آن نيست كه وى منزلى در كنار مسجد نداشته است. منزلى كه ابوبكر در سنح داشته، مال پدر زن او بوده است، و ابوبكر به اتقاق علما در آن زمان همسر ديگرى به نام اسماء بنت عميس و بنا بر قولى همسرى به نام ام رمان داشته است كه تا آن زمان همسر او بوده است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري،ج 7، ص 14 تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
در جواب ابن حجر مى‌گوييم: اولاً: اين سخن، ادعاى است بدون دليل. حتى يك روايت ضعيف السند نيز در كتاب‌هاى سنى يافت نمى‌شود كه ابوبكر سه منزل ؛ يكى در سنح و دو تا در مدينه داشته است؛ بلكه تصريح بزرگان اهل سنت و رواياتى كه از بخارى نقل شد ، خلاف سخن ايشان به اثبات مى‌رسد؛
ثانياً: بنابر آن چه از قول علماى اهل سنت گذشت، ابوبكر تا شش ماه بعد از خلافتش هر روز با پاى پياده و يا سوار بر اسب از سنح به مدينه مى‌آمد و بعد از نماز عشاء بازمى‌گشت. اگر خانه اسماء بنت عميس و يا ام رمان در مدينه مى‌بود، بايد ابوبكر يك شب را در خانه اسماء و شب ديگر را در كنار ام رمان و شب سوم را در سنح مى‌گذراند؛ در حالى كه هيچ يك از علما به چنين مطلبى اشاره نكرده‌اند.
بنابراين يا بايد اهل سنت بپذيرند كه خليفه اول عدالت را در باره همسرانش رعايت نمى‌كرده است، يا بايد قبول كنند كه خانه اسماء بنت عميس نيز در سنح بوده است نه در مدينه.
تعارض روايت «إلاّ باب علي» با روايت «إلاّ خوخة أبي بكر»
همان طور كه گذشت، روايت «سد الأبواب الا باب علي» به صورت متواتر نقل شده است و ثابت مى‌كند كه اين فضليت از فضائل اختصاصى امير مؤمنان عليه السلام است.
از طرف ديگر روايات «سد الأبواب الا باب ابوبكر» نيز ثابت مى‌كند كه رسول خدا همه درها را بسته است، جز در خانه ابوبكر؛ پس اين دو روايت بايكدگر صد در صد متعارض هستند و نمى‌توان مدلول هر دوى آن‌ها را پذيرفت.
بنابراين،‌ قطعاً يكى از اين دو روايت جعلى است و مسلمانان مجبورند كه يكى از آن‌ها را پذيرفته و ديگرى را مردود اعلام نمايند.
كسانى همچون ابن تيميه، ابن جوزى و ابن كثير، همانند هميشه چشمان خود را بسته‌اند و روايات امير مؤمنان عليه السلام را جعلى و روايات ابوبكر را صحيح اعلام كرده‌اند كه متن سخنان آن‌ها همراه با جواب ديگر دانشمندان اهل سنت گذشت.
برخى ديگر كه نتوانسته‌اند اين فضيلت عظيم را در حق امير مؤمنان عليه السلام انكار نمايند و از جانب ديگر نمى‌توانند آن را در حق ابوبكر باطل اعلام كنند، تلاش كرده‌اند كه ثابت كنند اين دو روايت هيچ تعارضى ندارند و هر دوى آن‌ها صحيح هستند.
حال در اين جا ، ديدگاه اين عده را نيز نقد و بررسى خواهيم كرد:
آيا اين دو روايت قابل جمع هستند؟
ابن حجر عسقلانى در شرح صحيح بخارى تلاش كرده است كه وجه جمعى بين اين دو روايت پيدا كرده و ثابت كند كه هر دوى آن‌ها صحيح هستند و هر دو واقعه اتفاق افتاده است:
الجمع بين القصتين ممكن وقد أشار إلى ذلك البزار في مسنده فقال ورد من روايات أهل الكوفة بأسانيد حسان في قصة علي وورد من روايات أهل المدينة في قصة أبي بكر فان ثبتت روايات أهل الكوفة فالجمع بينهما بما دل عليه حديث أبي سعيد الخدري يعني الذي أخرجه الترمذي ان النبي صلى الله عليه وسلم قال لا يحل لاحد ان يطرق هذا المسجد جنبا غيري وغيرك.
والمعنى ان باب علي كان إلى جهة المسجد ولم يكن لبيته باب غيره فلذلك لم يؤمر بسده ويؤيد ذلك ما أخرجه إسماعيل القاضي في احكام القران من طريق المطلب بن عبد الله بن حنطب ان النبي صلى الله عليه وسلم لم يأذن لاحد ان يمر في المسجد وهو جنب الا لعلي بن أبي طالب لان بيته كان في المسجد.
ومحصل الجمع ان الأمر بسد الأبواب وقع مرتين ففي الأولى استثنى علي لما ذكره وفي الأخرى استثنى أبو بكر ولكن لا يتم ذلك الا بان يحمل ما في قصة علي على الباب الحقيقي وما في قصة أبي بكر على الباب المجازي والمراد به الخوخه كما صرح به في بعض طرقه وكانهم لما أمروا بسد الأبواب سدوها واحدثوا خوخا يستقربون الدخول إلى المسجد منها فامروا بعد ذلك بسدها.
فهذه طريقة لا بأس بها في الجمع بين الحديثين وبها جمع بين الحديثين المذكورين أبو جعفر الطحاوي في مشكل الآثار وهو في أوائل الثلث الثالث منه وأبو بكر الكلاباذي في معاني الاخبار وصرح بان بيت أبي بكر كان له باب من خارج المسجد وخوخة إلى داخل المسجد وبيت علي لم يكن له باب الا من داخل المسجد والله اعلم.
جمع بين اين دو قصه امكان دارد. بزار در مسندش به اين مطلب اشاره كرده و گفته‌است: روايات اهل سنت با سند‌هاى «حسن» در باره على (ع) و روايات اهل مدينه در باره قصه ابوبكر نقل شده است.
اگر روايات اهل كوفه درست باشد، جمع بين اين دو دسته روايات بر مبناى روايت ابوسعيد خدرى كه ترمذى نقل كرده است، به اين صورت است: رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: براى احدى جز من و تو جايز نيست كه در حال جنابت وارد مسجد شويم.
معناى اين روايت اين است كه على (ع) در خانه على (ع) به سوى مسجد باز مى‌شده و خانه او در ديگرى نداشته است؛ به همين خاطر رسول خدا فرمان بستن آن را نداده است.
اين مطلب را روايت اسماعيل قاضى كه در احكام القرآن نقل شده است تأييد مى‌كند كه از طريق مطلب بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: به كسى اجازه داده نشده است كه بتواند در حال جنابت از مسجد عبور كند، غير از من و على بن أبى طالب (ع)؛ زيرا خانه او در مسجد است.
حاصل اين جمع اين است كه رسول خدا (ص) دوبار دستور به بستن درها كرده است، در مرتبه اول على (ع) و در مرتبه دوم ابوبكر را اسثنا كرده است. اين جمع تمام نيست؛ مگر اين در را در قصه على (ع) را به در حقيقى و در قصه ابوبكر را به در مجازى حمل كنيم كه مراد از آن «خوخه» بوده است‌؛ چنانچه در بعضى از روايات به اين مطلب تصريح شده است كه وقتى در بار اول رسول خدا دستور داد درهاى خانه‌‌ها را ببندند، همگى درها را بسته و براى خود «خوخه‌‌هايي» را باز كردند تا از آن براى ورود به مسجد استفاده كنند كه رسول خدا دستور دارد آن‌ها را نيز ببندند.
اين روش در جمع بين دو حديث اشكالى ندارد و ابوجعفر طحاوى در كتاب مشكل الآثار نيز از همين روش استفاده كرد‌ه است. ابوبكر كلاباذى در معانى الأخبار بعد از مطرح كردن اين جمع، تصريح كرده است كه خانه ابوبكر درى به خارج از مسجد و خوخه‌اى به داخل مسجد داشته است و خانه على (ع) در ديگرى غير از درى كه به طرف مسجد باز مى‌شده، نداشته است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 15تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
نقد توجيه ابن حجر
اولاً: توجيه ابن حجر در صورتى درست است كه ثابت شود ابوبكر در كنار مسجد پيغمبر خانه‌اى داشته است؛ در صورتى كه پيش از اين ثابت كرديم كه ابوبكر تا شش ماه بعد از خلافتش در سنح زندگى مى‌كرده و هر روز با پاى پياده و يا سوار بر اسب به مدينه مى‌آمده و بعد از نماز عشاء بر مى‌گشته است؛
آن چه از بزار نقل كرده كه: «ورد من روايات أهل الكوفة بأسانيد حسان في قصة علي وورد من روايات أهل المدينة في قصة أبي بكر فان ثبتت روايات أهل الكوفة فالجمع بينهما...» با سخن خود ابن حجر كه در رد ادعاى ابن جوزى گفته بود، در تناقض است؛ زيرا در آن جا صراحتا گفته بود كه «وهذا إقدام على رد الأحاديث الصحيحة بمجرد التوهم...»
اما اين كه گفته است: « فالجمع بينهما بما دل عليه حديث أبي سعيد الخدري يعني الذي أخرجه الترمذي ان النبي صلى الله عليه وسلم قال لا يحل لاحد ان يطرق هذا المسجد جنبا غيري وغيرك. والمعنى ان باب علي كان إلى جهة المسجد ولم يكن لبيته باب غيره فلذلك لم يؤمر بسده»، سخنى است باطل و غير قابل قبول؛ زيرا:
اولاً:‌ از روايت ترمذى اصلاً چنين استفاده‌اى نمى‌شود كه خانه امير مؤمنان عليه السلام فقط يك در داشته كه آن هم به داخل مسجد باز مى‌شده است. اگر اين مطلب درست باشد، بايد خانه رسول خدا نيز چنين باشد؛ در صورتى كه احدى چنين مطلبى را متذكر نشده است؛
ثانياً: اگر اين مطلب درست باشد، چه دليلى داشت كه صحابه از اين كار رسول خدا ناراحت شده و اعتراض كنند و حتى آن را به دليل خويشاوندى امير مؤمنان با رسول خدا بدانند؛ به ويژه حضرت حمزه سيد الشهداء عليه السلام كه با چشمان اشك‌آلود خدمت آن حضرت رسيد و دليل آن را سؤال كرد؟
همچنين اگر چنين مطلبى صحت داشت، چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله به جاى اين كه در جواب اعتراضات آن‌ها همين مطلب را بهانه كند، فرمود كه اين دستور از جانب خداوند است؟ به راحتى مى‌توانست بگويد كه خانه‌هاى شما درِ ديگرى دارد كه به خارج از مسجد باز مى‌شود؛‌ ولى خانه على يك در بيشتر ندارد؛ اما در جواب آن‌ها فرمود: من چيزى باز نگذاشته و نبسته‌ام؛ بلكه به من چنين دستور داده شده است.
ثالثاً: صحابه اين قصه را يكى از برترين فضائل امير مؤمنان عليه السلام و برابر با ازدواج با دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله دانسته‌‌اند. آيا يك عمل اجبارى اين همه ارزش دارد كه صحابه آن را محبوب‌تر و با ارزش‌تر از شتران سرخ مو بدانند؟
اما آن چه ابن حجر به عنوان حاصل جمع ذكر كرده و گفته: «ومحصل الجمع ان الأمر بسد الأبواب وقع مرتين ففي الأولى استثنى علي لما ذكره وفي الأخرى استثنى أبو بكر» دو اشكال اساسى دارد:
1. رسول خدا به همه مسلمانان دستور داد كه در خانه‌هاى خود را ببندند؛‌ ولى صحابه به جاى بستن كامل در، آن را تبديل به خوخه كرده و از آن براى ورود به مسجد استفاده مى‌كردند. دستور رسول خدا به هر دليلى كه باشد، توسط صحابه اجرا نشده است و آن‌ها عملا با اين فرمان مخالفت كرده‌اند.
واضح است كه بستن درها به اين خاطر بوده است كه از ورود صحابه به مسجد از اين طريق ممانعت شود، با بازگذاشتن خوخه و عبور و مرور از آن، عملا فرمان رسول خدا صلى الله عليه وئاله اجرا نشده است.
در روايت امير مؤمنان عليه السلام نيز سخنى يافت نمى‌شود كه به صحابه اجازه ساختن خوخه را داده باشد؛ پس اين عمل صحابه مخالف فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله است؛
2. در برخى از روايات صراحت دارد كه رسول خدا به صحابه حتى اجازه ندادند كه پنجره‌اى به داخل مسجد داشته باشند. ابو نعيم اصفهانى در فضائل خلفاء الراشدين مى‌نويسد:
عن بريدة الأسلمي، قال: أمر رسول الله صلى الله عليه وسلم بسد الأبواب فشق ذلك على أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما بلغ ذلك رسول الله صلى الله عليه وسلم دعا الصلاة جامعة حتى إذا اجتمعوا صعد المنبر ولم يسمع لرسول الله صلى الله عليه وسلم تحميدا وتعظيما في خطبة مثل يومئذ فقال: يا أيها الناس ما أنا سددتها ولا أنا فتحتها بل الله سدها ثم قرأ والنجم إذا هوى ما ضل صاحبكم وما غوى وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى فقال رجل دع لي كوة يكون في المسجد فأبى وترك باب علي مفتوحا فكان يدخل ويخرج منه وهو جنب.
از بريده نقل شده است كه گفت: رسول خدا (ص) دستور داد كه درها را ببندند، پذيرش اين مطلب براى صحابه سخت بود، وقتى اين خبر به رسول خدا (ص) رسيد، آن حضرت مردم را به نماز جماعت دعوت كرد، وقتى صحابه جمع شدند، آن حضرت بالاى منبر رفت و در اين خطبه حمد و ستايشى نسبت به خداوند داشت كه تا امروز شنيده نشده بود، سپس فرمود: اى مردم! من نه درى را بسته‌ام و نه باز گذاشته‌ام؛ بلكه خداوند آن‌ها را بسته است. سپس آياتى از سوره نجم را قرائت فرمود: « سوگند به ستاره هنگامى كه افول مي‌كند، كه هرگز دوست شما [محمّد «ص»] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمي‌گويد!.آنچه مي‌گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!» مردى خطاب به آن حضرت فرمود: بگذار من پنجره‌اى به سوى مسجد داشته باشم، آن حضرت اجازه نداد،‌ از اين ميان فقط در خانه على را بازگذاشت و او در حال جنابت وارد مسجد و خارج مى‌شد.
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، فضائل الخلفاء الراشدين، ج 1، ص 108، طبق برنامه نرم افزاري الجامع الكبير.
و سمهودى مى‌نويسد:
عن عمر بن سهل أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أمر بسد الأبواب الشوارع في المسجد فقال له رجل من أصحابه يا رسول الله دع لي كوة أنظر إليك منها حين تغدوا وحين تروح فقال لا والله.
از عمر بن سهل نقل شده است كه رسول خدا دستور داد همه درهاى باز شده به مسجد را ببندند، يكى از اصحابش عرض كرد: اى رسول خدا ! بگذار من پنجره‌اى داشته باشم كه از آن هر وقت شما مى‌آييد و مى‌رويد، نگاه كنم، آن حضرت فرمود: قسم به خدا، اجازه نمى‌دهم.
السمهودي، علي بن عبد الله بن أحمد الحسني (متوفاى911هـ)، خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفى، ج 1، ص 123، طبق برنامه نرم افزاري الجامع الكبير.
حال سؤال اين جا است كه صحابه اين خوخه‌ها را در چه زمانى ساخته‌اند؟ در آن زمان طبق فرمان رسول خدا احدى اجازه چنين كارى را نداشتند، دليلى نيز وجود ندارد كه بعدها رسول خدا چنين اجازه‌اى به آن‌ها داده باشد؛ پس يا يا صحابه از فرمان خدا و رسولش سرپيچى كرده‌اند، يا قضيه نبستن خوخه ابوبكر دروغ است.
نقد توجيه ابن كثير
ابن كثير سلفى در كتاب البدايه والنهايه، بعد از نقل هر دو قصه مى‌گويد:
وهذا لا ينافي ما ثبت في صحيح البخاري من امره عليه السلام في مرض الموت بسد الابواب الشارعة إلى المسجد الا باب أبي بكر الصديق لان نفي هذا في حق على كان في حال حياته لاحتياج فاطمة إلى المرور من بيتها إلى بيت ابيها فجعل هذا رفقا بها واما بعد وفاته فزالت هذه العلة فاحتيج إلى فتح باب الصديق لاجل خروجه إلى المسجد ليصلي بالناس اذ كان الخليفة عليهم بعد موته عليه السلام وفيه اشارة إلى خلافته.
روايت نبستن در خانه على (ع) با رواياتى كه در صحيح بخارى نقل شده كه رسول خدا (ص) در زمان بيماريى كه در اثر آن از دنيا رفت، دستور دادند «همه درهاى كه به مسجد باز مى‌شود را ببندند‌، غير از در خانه ابوبكر» منافاتى ندارد؛ زيرا نبستن در خانه على (ع) را در زمان حياتشان به خاطر نياز فاطمه بود كه مى‌خواست به خانه رسول خدا رفت و آمد نمايد؛ پس رسول خدا اين دستور را به خاطر راحتى او داده است؛ اما بعد از وفات رسول خدا (ص) نيازى به اين مسأله نبود؛ بلكه لازم بود كه در خانه ابوبكر باز باشد تا او براى ورود به مسجد و خواندن نماز براى مردم از آن استفاده كند؛‌ زيرا ابوبكر بعد از رسول خدا، خليفه بر مردم بود، از اين دستور رسول خدا (ص) اشاره به خلافت ابوبكر فهميده مى‌شود.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 343 ، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
خلاصه سخن ابن كثير اين است كه رسول خدا در خانه امير مؤمنان عليه السلام را به اين خاطر بازگذاشت كه فاطمه زهرا سلام الله عليها بتواند از آن براى رفتن به خانه پدرش استفاده كند، در جواب مى‌گوييم:
اولاً: اين سخن در صورتى درست است كه ثابت شود رسول خدا در زمان بستن همه درها جز در خانه اميرمؤمنان عليه السلام،، در ديگرى خارج از مسجد، براى ورود و خروج امير مؤمنان و صديقه طاهره سلام الله عليهما، در نظر گرفته باشد و گرنه با بستن اين در، عملا استفاده از اين خانه براى آن حضرات غير ممكن مى‌شد.
اگر امكان داشت كه خانه امير مؤمنان عليه السلام در ديگرى داشته باشد، در همان زمان بستن بقيه درها، در خانه آن حضرت را نيز مى‌بست و از بيرون مسجد در ديگرى باز مى‌كرد، نيازى نبود كه با استثناء كردن خانه امير مؤمنان عليه السلام اعتراض ديگر صحابه را برانگيزد.
اگر چنين امكانى نبوده، اين مشكل بعد از رحلت آن حضرت نيز باقى بوده و بايد در خانه امير مؤمنان عليه السلام همچنان باز باشد؛ در حالى كه اين مطلب مخالف سخن ابن كثير است؛
ثانياً: اگر اين دليل درست باشد، بايد در زمانى كه همه درها جز در خانه اميرمؤمنان عليه السلام را بست، در خانه ابوبكر را نيز باز مى‌گذاشت؛ چرا كه عائشه نيز همانند حضرت زهرا سلام الله عليها احتياج داشت كه به خانه پدرى‌اش رفت و آمد داشته باشد.
همچنين بعد از ازدواج با حفصه،‌ بايد در خانه عمر را نيز بازمى‌كرد، چرا كه وى نيز احتياج داشت كه به خانه پدرش برود؛
ثالثاً: اين توجيه در صورتى درست است كه ثابت شود ابوبكر خانه‌اى در كنار خانه مسجد داشته است؛ در حالى كه پيش از اين خلاف آن ثابت شد.
نتيجه:
داستان بستن همه درها به جز در خانه اميرمؤمنان عليه السلام از فضائل دست نيافتنى آن حضرت است كه با سند‌هاى صحيح و به صورت متواتر نقل شده است و بر خلاف نظر ابن جوزى و ابن تيميه، اين طرفداران خليفه اول هستند كه به منظور مقابله با فضائل اميرمؤمنان عليه السلام عين همين داستان را در باره ابوبكر نيز نقل كرده‌اند و از آن جائى كه با يكديگر در جعل حديث هماهنگ نبوده‌اند ، برخى آن را «باب ابوبكر» و برخى ديگر «خوخة أبى بكر» نقل كرده‌اند.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج)