نه تنها اهل بيت عليهم السلام و برخي
اصحاب همچون عباس و ابن عباس، مخالفت خويش را با حديث بى اساس ابوبكر ابراز كردند؛
بلكه خود خلفاء و برخى از عالمان اهل سنت نيز آن را ردّ كرده اند:
از نكات جالب در اين جريان مخالفتهاي عملي خود ابوبكر با
حديث خود است كه در ذيل به چند مورد از آنها اشاره مينماييم:
نخستين كسى كه با محتواى اين حديث به شكل عملى مخالت كرد، شخص
ابوبكر بود؛ زيرا وى پس از درخواست حضرت زهرا(س) نامهاى مبنى بر باز پس گيرى فدك
براى آن حضرت نوشت:
حلبي سيره نويس معروف اهل سنت دراين باره ميگويد:
وفى كلام سبط ابن الجوزى
رحمه الله أنه رضي الله تعالى عنه كتب لها بفدك ودخل عليه عمررضى الله
تعالى عنه فقال: ما هذا فقال كتاب كتبته فاطمه بميراثها من ابيها فقال:
مماذا تنفق على المسلمين وقد حاربتك العرب كما ترى ثم احذ عمر الكتاب فشقه.
ابوبكر نامهاى براى
تحويل دادن فدك به فاطمه نوشته بود، عمر وارد شد، گفت: اين چيست؟ ابوبكر گفت: نامهاى است براى
فاطمه تا ميراث پدرش را به وى تحويل دهند، عمر گفت: پس چه چيزى بين مسلمين
تقسيم خواهى كرد، اين قوم به جنگ تو خواهند آمد؟ سپس نامه را گرفت و پاره كرد.
الحلبي، علي بن برهان
الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 3، ص 488،
ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1400.
اگر
ابوبكر در شنيدن اين حديث از پيامبر اكرم صادق باشد، برگرداندن فدك، مخالفت با رسول خدا(ص)
است؛ پس عمل او تكذيب حديث خودش مىباشد.
اقدام ديگري كه از او درخور دقت است اين است كه خليفه اول پس
از آن كه اموال پيامبر را تصاحب كرد، برخى از اموال شخصى آن حضرت را به امير
مؤمنان(ع) بازگرداند:
ماوردي در اين باره چنين مينويسد:
وأما رحل رسول الله وآلته
فقد روى هشام الكلبي عن عوانة بن الحكم أن أبا بكر الصديق رضي الله عنه دفع إلى
علي رضي الله عنه آلة رسول الله ودابته وحذاء وقال ما سوى ذلك صدقة.
اما مركب و وسايل
پيامبر، هشام كلبي از عوانه روايت نموده كه ابوبكر مركب سوارى، عصا و كفشهاى رسول خدا را به علي بازگرداند و
گفت: غير از اينها صدقه است.
الماوردي البصري
الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الأحكام السلطانية والولايات
الدينية، ج 1، ص 193، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ- 1985م
اگر ما ترك رسول الله (ص) صدقه است؛ نبايد فرقى بين زمين و
خانه و وسائل شخصى نباشد.
برخى از وسائل شخصى رسول خدا (ص) از جمله لباسهاى متعلق به
آن حضرت در نزد برخى از صحابه بوده است. اگر تمام ماترك رسول خدا (ص) صدقه و جزء
اموال عمومى بوده، چرا ابوبكر آنها را بازنگرداند و جزء اموال عمومى قرار نداد از
جمله آن موارد ميتوان به موارد زير اشاره نمود:.
عائشه روپوشى كه هنگام فوت رسول خدا (ص) روى بدن مباركش بود،
نزد خويش نگاه داشته بود كه گاهى از آن براى تحريك احساسات، عليه عثمان استفاده مىكرد:
بخاري درباره وجود
اين لباس در نزد عايشه ميگويد:
حدثني محمد بن بَشَّارٍ
حدثنا عبد الْوَهَّابِ حدثنا أَيُّوبُ عن حُمَيْدِ بن هِلَالٍ عن أبي بُرْدَةَ قال:
أَخْرَجَتْ إِلَيْنَا عَائِشَةُ رضي الله عنها كِسَاءً مُلَبَّدًا وَقَالَتْ:
في هذا نُزِعَ رُوحُ النبي صلى الله عليه.
ابوبرده مىگويد:
عائشه لباس نمدي را به ما
نشان داد و گفت : در اين روح پيامبر صلى الله عليه وسلم، قبض شد.
البخاري الجعفي، محمد
بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1131، 2941،
أبواب الخمس، بَاب ما ذُكِرَ من دِرْعِ النبي، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر:
دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
و فخر رازى در مورد تحريك مردم به وسيله آن عليه عثمان مىنويسد:
... فكانت عائشة رضي الله
عنها تحرض عليه جهدها وطاقتها وتقول: ايّها الناس هذا قميص رسول الله صلى الله
عليه وسلم لم يبل وقد بليت سنّته اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا... .
عائشه با تمام توان
وقدرتش مردم را عليه عثمان تحريك مىكرد و مىگفت: اى مردم اين پيراهن رسول خدا (ص) است كه هنوز كهنه نشده
است؛ ولى سنت او را از بين بردند، بُكشيد نعثل را (اسم مردى از يهوديان مصر كه ريش
بلندى داشت وبه حماقت معروف بود)، خدا او را بُكشد.
الرازي الشافعي، فخر
الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ) المحصول في علم الأصول، ج 4، ص
343، تحقيق: طه جابر فياض العلواني، ناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية -
الرياض، الطبعة: الأولى، 1400هـ.
بلاذرى در انساب الأشراف هم در مورد وجود
لباس و كفش پيامبر (ص) در نزد او مىنويسد:
...
وبلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت وأخرجت شعراً من شعر رسول الله صلى الله عليه وسلم وثوباً
من ثيابه ونعلاً من نعاله ثم قالت: ما أسرع ما تركتم سنة نبيكم وهذا شعره
وثوبه ونعله ولم يبل بعد، فغضب عثمان غضباً شديداً حتى ما درى ما يقول، فالتج
المسجد وقال الناس سبحان الله سبحان الله.
... خبر اذيت و آزار عمار به
عائشه رسيد، ناراحت شد، موئى از موهاى پيامبر و لباسى از لباسها و نعلينى از نعلينهاى آن حضرت را بيرون
آورد و گفت: چه زود سنت پيامبرتان را رها كرديد، اين موى رسول خدا (ص) و
اين پيراهن او و اين هم نعلين او است كه كهنه نشده است. عثمان از اين حركت عائشه
سخت نا راحت شد و نمىدانست چه بگويد، مسجد شلوغ شد، و مردم مىگفتند: سبحان الله،
سبحان الله.
البلاذري، أحمد بن
يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 2، ص 275.
ابو الفداء نيز در تاريخش مىنويسد:
وكانت عائشة تنكر على
عثمان مع من ينكر عليه، وكانت تخرج قميص رسول الله صلى الله عليه وسلم
وشعره وتقول: هذا قميصه وشعره لم يبل، وقد بلي دينه.
عائشه با مخالفان
عثمان همراهى مىكرد، پيراهن
رسول خدا (ص) و موى آن حضرت را بيرون مىآورد و مىگفت: اين پيراهن رسول
خدا (ص) واين هم موى او است كه هنوز كهنه نشده است؛ ولى دينش كهنه و فراموش شده
است.
. أبو الفداء عماد
الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 118.
بخاري در باره كفشهاي حضرت مينويسد:
حدثني عبد اللَّهِ بن
مُحَمَّدٍ حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْأَسَدِيُّ حدثنا عِيسَى بن طَهْمَانَ قال
أَخْرَجَ إِلَيْنَا أَنَسٌ نَعْلَيْنِ جَرْدَاوَيْنِ لَهُمَا قِبَالَانِ
فَحَدَّثَنِي ثَابِتٌ الْبُنَانِيُّ بَعْدُ عن أَنَسٍ أَنَّهُمَا نَعْلَا النبي.
عيسي بن طَهمان مي
گويد: انس كفشهائي را به ما نشان داد، ثابت بناني گفت: آنها كفشهاي پيامبر بود.
البخاري الجعفي، محمد
بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1131، 2940،
أبواب الخمس، بَاب ما ذُكِرَ من دِرْعِ النبي، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر:
دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987
و همچنين در مورد ظرف پيامبر (ص) در نزد انس مينويسد:
حدثنا الْحَسَنُ بن
مُدْرِكٍ قال حدثني يحيى بن حَمَّادٍ أخبرنا أبو عَوَانَةَ عن عَاصِمٍ الْأَحْوَلِ
قال رأيت قَدَحَ النبي صلى الله عليه وسلم عِنْدَ أَنَسِ بن مَالِكٍ وكان
قد انْصَدَعَ فَسَلْسَلَهُ بِفِضَّةٍ قال وهو قَدَحٌ جَيِّدٌ عَرِيضٌ من نُضَارٍ
قال قال: أَنَسٌ لقد سَقَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في هذا
الْقَدَحِ أَكْثَرَ من كَذَا وَكَذَا.
عاصم اَحول مي گويد: ظرف پيامبررا نزد انس بن
مالك ديدم، كه لبه هاي آن شكسته شده بود آن را با نقره ترميم كرده بود، ...سپس مي
گويد: انس به من گفت: در اين ظرف چندين دفعه به رسول خدا آب دادم.
البخاري الجعفي، محمد
بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2135، ح5315،
كِتَاب الْأَشْرِبَةِ، بَاب الشُّرْبِ من قَدَحِ النبي، تحقيق د. مصطفى ديب البغا،
ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
علاوه بر خود ابوبكر، عمربن الخطاب نيز مخالفتهاي خود را با
اين حديث ايراز نموده است كه به چند مورد از آنها اشاره ميكنيم:.
صدقات مدينه جز
اموال پيامبر(ص) و چنان كه گذشت، مورد مطالبه حضرت زهراء (س) بود همان گونه كه در
قسمت مطالبات حضرت زهرا (س) گذشت :
... تَطْلُبُ صَدَقَةَ
النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - الَّتِى بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ وَمَا
بَقِىَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ.
...عائشه مىگويد:
فاطمه عليها السلام شخصى را نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث پيامبر را از فيء و صدقات مدينه وفدك و آنچه
كه از خمس خيبر باقى مانده بود مطالبه نمايد.
البخاري الجعفي، محمد
بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1360، ح3508،
كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَةِ رسول اللَّهِ (ص) وَمَنْقَبَةِ
فَاطِمَةَ عليها السَّلَام، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير،
اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
اما ابوبكر، با
استدلال به حديثش از پرداخت آن به فاطمه (س) ممانعت به عمل آورد، ولي در مقابل عمربن
خطاب، در زمان رويكارآمدنش، آنها را به اميرمؤمنان (ع) و عباس بازگرداند.
بخاري در اين باره
مينويسد:
... فَأَمَّا
صَدَقَتُهُ بِالْمَدِينَةِ، فَدَفَعَهَا عُمَرُ إِلَى عَلِىٍّ وَعَبَّاسٍ.
اما صدقات
پيامبر را كه در مدينه بود، عمر
به علي و عباس بازگرداند.
البخاري
الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري،
ج 3، ص 1126، ح2926،
أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت،
الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بنا به نقل و اعتراف بخارى، عمر بن خطاب صدقات
مدينه را به علي و عباس تحويل داد، در صورتى كه ابوبكر هنگام مطالبه حضرت زهراء(ص)
به حديثش : ما انبياء ميراث نمى گذاريم؛ بلكه صدقه است، استدلال مىكرد تا او را
از حق مسلمش محروم كند؛ اما پس از گذشت زماني نه چندان دور، همان صدقات به وارثان
تعلق مىگيرد، آيا حكم الهى تغيير كرده بود و يا موانع بر طرف شده بود؟
اقدام ديگري كه جاي
دقت دارد، بازگرداندن فدك، توسط عمر ، يعني همان كسي كه نامه فدك را پاره نمود .
حموي در اين رابطه
مينويسد:
فدَكُ: قرية بالحجاز
بينها وبين المدينة يومان... فكانت خالصة لرسول الله، صلى الله عليه وسلم وفيها
عين فوارة ونخيل كثيرة وهي التي قالت فاطمة رضي الله عنها: إن رسول اللَه صلى الله
عليه وسلم نحلنيها فقال أبو بكر رضي اللَه عنه أريد لذلك شهوداً ولها قصة ثم أدَى
اجتهاد عمر بن الخطاب بعده لما ولي الخلافة وفتحت الفتوح واتسعت على المسلمين
أن يردها إلى ورثة رسول الله صلى الله عليه وسلم.
فدك روستائى است در حجاز كه فاصله آن تا مدينه دو يا سه روز راه است، اين
روستا در سال هفتم از هجرت هنگامى كه خيبر فتح شد مردم ساكن فدك افرادى را نزد
رسول خدا فرستادند تا با آنان مصالحه نمايد و جنگ و ستيز نباشد، و پيشنهاد كردند
كه نصف از محصول ودارائى را به پردازند، رسول خدا قبول فرمود، پس فدك بدون جنگ
تسليم شد و اين سرزمين كه آب فراوان و نخلستآنهاى زيادى دارد مختص رسول خدا است
واين همان فدكى است كه فاطمه فرمود: رسول خدا آن را به من بخشيده است. سپس ابوبكر
از فاطمه شاهد خواست كه داستانى دارد.
عمر پس از آن كه به
خلافت رسيد و كشورگشائىهايي نمود و وضعيت مالي مسلمين بهبود يافت ، عمر تصميم گرفت تا فدك را به
وارثان باز گرداند.
الحموي، أبو عبد الله
ياقوت بن عبد الله (متوفاي626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 239، : ناشر: دار الفكر – بيروت
اگر وارثان، پس از رحلت رسول الله (ص) سهمى و حقى نداشتهاند،
وپيامبران ارث نميگذارند، چطور مىشود كه در زمان فراوانى ثروت و كشور گشائى، پيامبران
ارث ميگذارند؟
اقدام ديگر او كه
در بخش همسران پيامبر(ص) گذشت، تقسيم اموال خيبر ـ كه مورد مطالبه فاطمه (س) بوده
ـ بين همسران پيامبر(ص) است.
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ
بْنُ الْمُنْذِرِ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ عِيَاضٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ
نَافِعٍ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ - رضى الله عنهما - أَخْبَرَهُ أَنَّ
النَّبِىَّ - صلى الله عليه وسلم - عَامَلَ خَيْبَرَ بِشَطْرِ مَا يَخْرُجُ
مِنْهَا مِنْ ثَمَرٍ أَوْ زَرْعٍ، فَكَانَ يُعْطِى أَزْوَاجَهُ مِائَةَ وَسْقٍ
ثَمَانُونَ وَسْقَ تَمْرٍ وَعِشْرُونَ وَسْقَ شَعِيرٍ، فَقَسَمَ عُمَرُ
خَيْبَرَ، فَخَيَّرَ أَزْوَاجَ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - أَنْ يُقْطِعَ
لَهُنَّ مِنَ الْمَاءِ وَالأَرْضِ، أَوْ يُمْضِىَ لَهُنَّ، فَمِنْهُنَّ مَنِ
اخْتَارَ الأَرْضَ وَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الْوَسْقَ، وَكَانَتْ عَائِشَةُ
اخْتَارَتِ الأَرْضَ.
عمر تصميم گرفت خيبر
را تقسيم كند و لذا همسرا ن
پيامبر را آزاد گذاشت كه يا از زمين سهمى بگيرند يا از محصول آن، عائشه زمين را
انتخاب كرد .
البخاري الجعفي، محمد
بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2، ص 820، ح2203،
كِتَاب الْمُزَارَعَةِ، بَاب الْمُزَارَعَةِ بِالشَّطْرِ وَنَحْوِهِ، تحقيق د.
مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 -
1987
آيا تقسيم سرزمين خيبر اعم از محصول
و زمينهاى آن بر خلاف مدعاى ابوبكر و حديثش نبود؟
و جالبتر اين است كه جناب عمر هنگام
تقسيم خيبر به عائشه سهم بيشترى داد.
به سخن سُبكى توجه كنيد:
ُثمَّ قَالَ
السُّبْكِيُّ: لَا يُعْتَرَض بِأَنَّ عُمَر كَانَ فَضَّلَ عَائِشَة فِي
الْعَطَاء؛ لِأَنَّهُ عَلَّلَ ذَلِكَ بِمَزِيدِ حُبِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى
اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَهَا.
كسى اشكال و اعتراض
نكند كه چرا عمر عائشه را
بر ديگران ترجيح و سهم بيشترى به وى داد؟ زيرا شخص عمر علت آن را بيان كرده
و گفته است: چون رسول خدا عائشه را بيشتر دوست داشت، به همين جهت به او سهم بيشترى
مىدهم.
آيا فاطمه محبوتترين بانو در نزد پيامبر (ص) نبود؟ و آيااو
پاره تن پيامبر (ص) نبود؟
آفرين به حافظان سنت و شريعت
محمدى.
عثمان نيز پس از سركار آمدن،
اقداماتي انجام داد، كه در مخالفت آشكار با حديث ابوبكر بود، از جمله:
ابوبكر به اين دليل فدك را به فاطمه(س) برنگرداند، كه هر آنچه از پيامبر
باقي مانده، صدقه است در حالي كه عثمان همه آن را به مروان بخشيد.
چنانكه ابن عبد ربه مينويسد:.
ومما نقم الناس على عثمان
أنه آوى طريد رسول الله الحكم بن أبي العاص ولم يؤوه أبو بكر ولا عمر وأعطاه مائة
ألف وسير أبا ذر إلى البذة وسير عامر بن عبد قيس من البصرة إلى الشام وطلب منه عبد
الله بن خالد بن أسيد صلة فأعطاه أربعمائة ألف وتصدق رسول الله بمهزون موضع سوق
المدينة على المسلمين فأقطعها الحرث بن الحكم أخا مروان وأقطع فدك مروان وهي
صدقة لرسول الله.
از ايرادها و عيوبى كه مردم به عثمان نسبت
مىدادهاند اين بود كه او طرد شده و تبعيد شده به دستور پيامبر يعنى حكم بن
ابوالعاص را با اينكه ابوبكر و عمر به او پناه ندادند، پناه داد و صد هزار درهم از
بيت المال نيز به وى بخشيد، ابوذر را به ربذه تبعيد كرد، عامر بن عبد قيس را از
بصره به شام فرستاد، عبد الله بن خالد بن اسيد از وى تقاضايى كرد، چهار صد هزار به
وى داد،...و فدك را كه صدقه
رسول خدا بود به مروان بخشيد.
الأندلسي، احمد
بن محمد بن عبد ربه (متوفاي328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 267، ناشر: دار
إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
اولاً: عثمان با كدام ملاك و حكم شرعى اگر فدك صدقه
است و متعلق به عموم مردم، آن را به يك نفر مىبخشد؟
ثانياً: خليفه سوم دقيقا در اين تصميم با روش دو خليفه
پيشين (كه هر دو روش باطل بود) مخالفت كرده و با عملش ثابت مىكند كه اين اعمال نه
تنها بر اساس ملاك شرعى و عقلى نبوده بلكه جانبدارانه و هدفمند بوده است.
او همچنين خمس آفريقا را به مروان بخشيد، ابن
عبد ربه در اين باره نيز مينويسد:
... و افتتح
افريقية فأخذ خمس الفيء فوهبه لمروان.
وآفريقا فتح شد، وخمس
غنائم را گرفت و به مروان بخشيد.
. الأندلسي، احمد بن
محمد بن عبد ربه (متوفاي328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 267، ناشر: دار إحياء
التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م
ابوالفداء نيز در اين باره
اشعاري را نقل ميكند كه ذكر آن خالي از لطف نيست:
وإعطاؤه مروان بن الحكم خمس غنائم إفريقية وهو مال عظيم، وفي ذلك يقول عبد
الرحمن الكندي:
سأحلف بالله جهد اليمين ما ترك اللَّهِ أمراسدى
ولكن
خلقت لنا فتنة لكي نبتلي بك أو
نبتلي
دعوت
اللعين فأدنيته خلافا لسنة من
قد مضى
وأعطيت
مروان خمس العباد ظلما لهم وحميت الحمى
وأقطع مروان فدك وهي صدقة رسول اللَّهِ التي طلبتها فاطمة رضي اللَّهِ عنها من أبي بكر
رضي اللَّهِ عنه.
ثروت عظيمى از عنائم
آفريقا به دست آمده بود، مروان خمس آن را به مروان بخشيد، عبد الرحمن كندى در اين
باره سروده است:
سوگند ياد مىكنم سوگندى
راست كه خداوند هيچ امرى را فرو گذار نكرده است؛ ولى تو فتنهاى ساختهاى كه به تو
وفتنهات گرفتارمان كردهاى، نفرين شده را بر خلاف سنت گذشتگان فرا خواندى، و خمس
متعلق به بندگان خدا را ستمگرانه به او بخشيدي.
. أبو الفداء
عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر فى أخبار البشر، ج 1، ص
116؛ ابن الوردي، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاي749هـ)، تاريخ ابن الوردي،
ج 1، ص 145، : ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ -
1996م
خمس غنائم جنگى بر اساس مبانى
فقهى متعلق به خدا و رسول و فرزندان آن حضرت است وچنان كه گذشت، خمس خيبر مورد
مطالبه حضرت زهرا(س) بود ؛ و با حديث ابوبكر از آن منع شد ، آيا حديث ابوبكر
كارايي خود را از دست داده بود و يا آن كه عثمان به ساختگي بودنش پي برده بود؟
معاويه كه اهل سنت او را خال المؤمنين ميدانند، نيز فدك را
به مروان بخشيد و اين نيز مخالفتى ديگر با حديث ابوبكر است؛ زيرا قرار بود اموال
رسول خدا(ص) صدقه براى مسلمين باشد، نه هديهو چشم روشنى به نزديكان و افرادى خاص.
عاصمي مكي در باره بخشش فدك به مروان مينويسد:
وفي سنه ثمان
وأربعين قَبَضَ معاوية فَدكَ من مروان بن الحكم، و قد كان وهبها له قبل ذلك،
فاستردها.
در سال چهل و هشت
معاويه فدك را از مروان حكم گرفت با اينكه پيش از اين، خودش آن را به وى هديه كرده بود.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط
النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3، ص 116، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛ المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج
الذهب، ج 1، ص 358.
و همچنين مينويسد:
وأما
محمد بن عمر فإنه ذكر أن معاوية كتب إلى سعيد بن العاص يأمره بقبض أموال مروان
كلها فيجعلها صافية و يقبض فدك منه
وكان وهبها له.
از محمد بن عمر نقل است كه گفت: معاويه به سعيد بن عاص نامه نوشت و به وى
دستور داد تا تمام دارائى مروان را مصادره نمايد وفدك را پس بگيرد با اينكه خودش آن را به مروان
هديه داده بود.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط
النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3، ص116، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛ المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج
الذهب، ج 1، ص 358.
بلاذري هم در اين باره اختصاصي شدن
فدك در دستان بنياميه مينويسد:
حدثنى
ابراهيم بن محمد عن عرعرة عن عبد الرزاق عن معمر، عن الكلبى أن بنى أمية اصطفوا
فدك، و غيروا سنة رسول الله صلى الله عليه وسلم فيها، فلما ولى عمر بن عبد
العزيز رضى الله عنه ردها إلى ما كانت عليه.
بنو اميه فدك را مخصوص
خود كردند و سنت پيامبر را درباره آن تغيير دادند تا اينكه زمان خلافت عمر
بن عبد العزيز فرا رسيد و وى آن را به آنجا كه لازم بود باز گرداند.
. البلاذري، أحمد بن
يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، فتوح البلدان، ج 1، ص 44، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت –
1403هـ
از جمع بين ادلهى بخشش فدك به مروان توسط عثمان و معاويه اين
نكته به خوبى روشن مىشود كه بين زمان عثمان و معاويه، دست مروان از فدك، قطع شده
است يعنى در زمان اميرمؤمنان و امام حسن عليهما السلام، فدك از او گرفته شده است.
فصل
پنجم را با سخن ابن خراش كه از قدماى سرشناس اهل سنت است و ذهبى از او به عنوان
البارع الناقد نام برده است، به پايان ميبريم.
او حديث ابوبكر
را باطل دانسته است چنان كه ذهبي نظر او را چنين نقل ميكند:
قال بن عدى سمعت عبدان
يقول: قلت لابن خراش : حديث ما تركنا صدقة قال: باطل اتهم مالك بن أوس بالكذب.
ابن عدى از عبدان نقل
مىكند كه گفت: به ابن خراش گفتم: حديث: ما تركناه صدقه، چگون حديثى است؟ گفت:
باطل است؛ چون مالك بن اوس متهم به دروغگوئى است.
. الذهبي، شمس الدين
محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 510، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة
الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛ الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن
عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 685، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى.
در پايان اين مبحث اگر چه طبق عرف
اهل تأليف و ارباب قلم سخنى تحت عنوان نتيجه و چكيده مطالب و مندرجات ضرورى مىنمايد؛
اما خواننده منصف با پى گيرى فرازهاى متعدد و گوناگون اين فصول نتيجه و بهرهبرى
لازم را فرا خواهد گرفت و احساس ما اين است كه نيازى به تكرار هيچ نكتهاى باقى
نمانده است، و فقط توجه به يك نكته را مهم مىدانيم و آن اينكه بيائيد منصفانه
بيينديشيم و بنويسيم و تبليغ كنيم.