فصل سوم: ديدگاه شيعيان در باره مختار

بعد از حادثه عظيم و جانسوز و در عين حال افتخار آفرين عاشورا كه در آن پاره تن رسول خدا صلى الله عليه وآله، حضرت امام حسين عليه السلام و يارانش ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت رسيدند، توابين نخستين قيام را با شعار خونخواهى از قاتلان آن حضرت ترتيب دادند.

دومين قيام با شعار «يالثارات الحسين»، به رهبرى مختار بن عبيده ثقفى، شكل گرفت. او بعد از استقرار حكومتش در كوفه، موفق شد قاتلان امام حسين عليه السلام را به جزاى اعمالشان برساند.

از ديدگاه علماى شيعه در باره مختار، بحث هاى متعددى است كه در اين فصل به مهمترين آنها اشاره مى‌كنيم:

بخش اول: شخصيت مختار از منظر علماي شيعه

مختار از ديدگاه قريب به اتفاق شيعه، يك شخصيت برجسته دينى و مذهبى،‌ شجاع، مبارز،‌ و معتقد به ولايت ائمه معصومين عليهم السلام است.

در مقابل ديدگاه ضعيفى نيز وجود دارد، كه ايشان را از نظر عقيده كامل نمى‌داند كه در اين بخش به ذكر اين دو ديدگاه مى‌پرازيم:

ديدگاه نخست: طبق روايات، مختار نيكو عقيده و ولايت مدار

ديدگاه مساعد در باره مختار طرفدار بيشترى دارد، از جمله آنان بزرگانى همانند: ابن طاوس، ابن نماى حلى، علامه مامقانى، آيت الله العظمى خوئى و... هستند كه كلام برخى از آنان نقل مى‌شود:

1. نظر ابن طاوس:

روايات مدح مختار ترجيح دارد:

سيد احمد بن موسى، معروف به سيد بن طاووس، در باره رجال كتابى به نام «حل الاشكال فى معرفة‌ الرجال» نوشته كه آن را صاحب معالم شيخ حسن بن زين الدين متوفاى قرن يازده، تحقيق و اصلاح كرده، نظر ايشان را بعد از نقل روايات اين‌گونه نقل كرده است:

إذا عرفت هذا فان الرجحان في جانب الشكر والمدحة ولو لم تكن تهمة فكيف ومثله موضع أن يتهم فيه الرواة ويستغش فيما يقول عنه المحدثون.

هنگامى كه اين روايات را شناختى، رجحان با رواياتى است كه او را مدح كرده است حتى اگر تهمتى در كار نبود؛ چه رسد به اينكه مختار در معرض تهمت راويان بوده است، و بسيارى از مطالبى كه در مورد او گفته‌اند ناخالصى دارد.

الشيخ حسن صاحب المعالم،( متوفايي1011)، التحرير الطاووسي، ص560،‌ تحقيق: فاضل الجواهري، ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي - قم المقدسة،‌ چاپخانه: سيد الشهداء (ع) قم، توضيحات: إشراف: السيد محمود المرعشي / التحرير الطاووسي المستخرج من كتاب حل الإشكال للسيد أحمد بن موسى آل طاووس (وفاة 673)

2. نظر جعفر بن نما حلي:

مختار، از مجاهدان پيشگام و ولايت مدار

جعفر بن نما يكى از علماى متقدمين است. ايشان مى‌گويد: از مجاهدان پيشگامى است كه خداوند آنان را مدح كرده و دعاى امام سجاد عليه السلام دليل روشن بر اين است كه مختار از جمله خوبان برگزيده در نزد آن حضرت است و روايات ذمِ او را، دشمنان ساخته و پرداخته است:

إعلم أن كثيرا من العلماء... ولو تدبروا أقوال الأئمة في مدح المختار لعلموا أنه من السابقين المجاهدين الذين مدحهم الله تعالى جل جلاله في كتابه المبين، ودعاء زين العابدين عليه السلام للمختار دليل واضح، وبرهان لائح، على أنه عنده من المصطفين الأخيار، ولو كان على غير الطريقة المشكورة، ويعلم أنه مخالف له في اعتقاده لما كان يدعو له دعاء لا يستجاب، ويقول فيه قولا لا يستطاب، وكان دعاؤه عليه السلام له عبثا، والامام منزه عن ذلك، وقد أسلفنا من أقوال الأئمة في مطاوي الكتاب تكرار مدحهم له، ونهيهم عن ذمه ما فيه غنية لذوي الابصار، وبغية لذوي الاعتبار، وإنما أعداؤه عملوا له مثالب ليباعدوه من قلوب الشيعة، كما عمل أعداء أمير المؤمنين عليه السلام له مساوي، وهلك بها كثير ممن حاد من محبته، وحال عن طاعته، فالولي له عليه السلام لم تغيره الأوهام، ولا باحته تلك الأحلام، بل كشفت له عن فضله المكنون وعلمه المصون. فعمل في قضية المختار ما عمل مع أبي الأئمة الأطهار.. إلخ.

بسيارى از علماء، توفيق نيافته اند كه... و اگر گفتار ائمه را در ستايس مختار تدبر مى‌كردند؛ مى‌دانستند كه مختاراز جمله مجاهدان پيشگامى است كه خداوند آنان را در كتابش مدح كرده است. و دعاء امام زين العابدين عليه السلام براى مختار دليل روشن و برهان آشكار است بر اينكه مختار نزد امام سجاد از برگزيدگان برتر است و اگر او در طريق نا پسند بود و مى‌دانست كه او در اعتقادش مخالف آن حضرت است، برايش دعاى نمى‌كرد كه مستجاب شود و در اين صورت دعايش بيهوده بود در حالى كه امام منزه از كار عبث است. ما گفتار ائمه عليهم السلام را در لابلاى كتاب در باره مدح مختار و نهى از ذم او كه مايه بصيرت و توشه راه عبرت گرندگان است بيان كرديم. دشمنان مختار براى او قالب هاى ريخته اند تا او را دل شيعيان دور كنند؛ همچنانكه دشمنان اميرمؤمنان عليه السلام در باره او همين كار را كرده اند به واسطه همين جعليات بسيارى از محبان آن حضرت در وادى هلاكت قرار گرفتند و از اطاعت او دور شدند؛  اما ولايت مداران او با ظهور اين اوهام هيچگونه تغيير نكردند و اين رؤياهاى آشفته او را از راه اخلاصش باز نداشت؛‌ بلكه اين بافته ها،‌ از فضائل درونى و علوم پنهانى آنها پرده برداشت. در باره مختار نيز هر آنچه را كه با پدر ائمه كردند، انجام دادند...  

الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله المعروف بابن نما الحلى من اعلام القرن السابع،‌ ذوب النضار، ص 146، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ چاپ: الأولى سال چاپ: شوال المكرم 1416

3. نظر علامه حلي:

مختار، مورد تأييد امام و اهانت به او مورد نهي امام است

علامه حلى نيز در خلاصة الاقوال، روايات مدح را ذكر كرده و طريق آن را حسن دانسته و اين روايات را ترجيح داده است. ايشان بعد ذكر اين روايت: «لا تسبوا المختار فإنه قتل قتلتنا وطلب بثأرنا..»، گفته است:

وهذا الطريق حسن.

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى 726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص276، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

4. نظر ابن داود حلي:

مختار، منزه از طعن و نسبت ها و مورد تمجيد امام معصوم است

ابن داود حلى از علماى شيعه در قرن هفتم، نيز از شخصيت مختار و عقيده او دفاع كرده و مى‌نويسد:

المختار بن أبي عبيدة الثقفي... غمز فيه بعض أصحابنا بالكيسانية واحتج على ذلك برد مولانا زين العابدين عليه السلام هديته وليس ذلك دليلا لما روي عن أبي جعفر الباقر عليه السلام أنه قال: (لا تسبوا المختار فإنه قتل قتلتنا وطلب بثأرنا وزوج أراملنا وقسم فينا المال على العسرة) ولما أتاه أبو الحكم ولد المختار أكرمه وقربه حتى كاد يقعده في حجره فسأله أبو الحكم عن أبيه وقال: إن الناس قد أكثروا في أبي والقول قولك، فمدحه وترحم عليه وقال: سبحان الله ! أخبرني أبي والله أن مهر أمي كان مما بعث به المختار، رحم الله أباك، يكررها، ما ترك لنا حقا عند أحد إلا طلبه، قتل قتلتنا وطلب بدمائنا

.... وما روي فيه مما ينافي ذلك قال الكشي نسبته إلى وضع العامة أشبه، فمنه أن الصادق عليه السلام قال: كان المختار يكذب على علي بن الحسين. ومنه أن علي بن الحسين عليه السلام رد هداياه و...

مختار بن ابى عبيد ثقفي: برخى از اصحاب ما او را با نسبت دادن به كيسانيه طعنه زده‌اند و بر اين مطلب به روايتى كه امام سجاد هديه او را رد كرده، احتجاج كرده اند در حالى كه اين دليل نيست؛ زيرا امام باقر عليه السلام فرموده است: به مختار دشنام ندهيد زيرا او قاتلان ما را كشت و خون را طلب كرد و با كمك خود زنان بيوه ما را به شوهر داد و اموال را در ميان تنگدستان ما تقسيم كرد و هنگامى كه فرزند مختار نزد حضرت آمد،‌ او را گرامى داشت و نزديك خود نشاند ابوالحكم از امام در مورد پدرش مختار پرسيد و گفت:‌ مردم در باره پدرم سخنانى مى‌گويند اما من گفته شما را قبول دارم. حضرت او را مدح نمود و فرمود: منزه است خدا پدرم به من خبر داد كه به خدا سوگند مهر مادر من از اموالى بود كه مختار برايش فرستاده بود، خداوند پدرت را رحمت كند و اين جمله را سه بار تكرار كرد. او حق ما را از ديگران گرفت و قاتلان ما را كشت...

وآنچه را گفته اند معارض با اين روايات است، كشى گفته است: آن روايات شبيه به اين است كه عامه آن را وضع كرده اند از جمله آن روايات، اين است كه امام صادق عليه السلام فرمود:‌مختار بر على بن الحسين دروغ مى‌بست....‌

الحلي، تقى الدين الحسن بن علي بن داود (متوفاي 740هـ)، رجال ابن داود، ص277، تحقيق: تحقيق وتقديم: السيد محمد صادق آل بحر العلوم،  ناشر: منشورات مطبعة الحيدرية - النجف الأشرف، 1392 - 1972 م

5. نظر علامه مامقاني:

مختار، امامي و معتقد به ولايت است

علامه مامقانى چهار دليل بر عظمت و شخصيت دينى و مذهبى مختار اقامه نموده و تصريح نموده است كه مختار، امامى المذهب و معتقد به ولايت و امامت على بن الحسين عليه السلام بوده است.

ايشان در تنقيح الرجال مى‌گويد:

... الحق انه كان يقول بإمامة مولانا السجاد عليه السلام والذي يدل عليه امور:

الاول الخبر المزبور الناطق بأن الحسين عليه السلام يخرجه من النار فإن من مذهبنا خلود غير الاثني عشر في النار فلو لم يكن قائلا بأمامة السجاد للزم بمقتضي ضرورة المذهب ان يخلد في النار و لايشفع له سيد الشهداء عليه السلام.

الثاني: ارساله الهدايا الخطيرة الي السجاد عليه السلام فانه كاشف عن اعتقاده بأمامته. ضرورة انه لوكان قائلا بأمامة ابن الحنفية دون السجاد عليه السلام لارسل الهدايا الي امامه دون معارضه فارساله الهدايا اليه يكشف عن كون نسبة القول بأمامة ابن الحنفية بهتانا صرفا.

الثالث ان قول امير المؤمنين عليه السلام له يا كيس يا كيس يدل علي كونه اماميا ضرورة ان اميرالمؤمنين عليه السلام لايخفي عليه عاقبة امر المختار كما لم يخف عليه جملة كثيرة من الاخبار المستقبلة عليه فلو كان مأل امر المختار عدم كونه اماميا مواليا للسجاد عليه السلام لم يجلسه علي فخذه و لم يتلطف معه بقول يا كيس يا كيس و كيف يعقل خفئ امره علي امير المؤمنين مع عدم خفائه علي ميثم الذي هم تلميذه بل عبد من عبيده.

الرابع ما مر في خبر الحسن بن زيد من دعاء السجاد عليه السلام له ان يجزيه الله خيراً  وفي خبر عبد الله بن شريك من ترحم الصادق عليه السلام عليه ثلاث مرات فانه لايعقل ترحمه عليه السلام علي غير الإمامي القائل بأبيه. ضرورة ان مجرد صدور فعل حسن منه وهو الأخذ بالثار لايجوز الترحم عليه في مذهب الأمامية الق

ائلين باتباع رضا الأئمة لرضا الله سبحانه كما هو ظاهر.

حق اين است كه مختار به امامت مولاى ما امام سجاد عليه السلام معتقد بوده است و دليل بر اثبات اين مطلب چند امر است:

دليل نخست روايتى است كه مى‌گويد:‌ حسين عليه السلام مختار را از آتش بيرون مياورد؛ زيرا از عقائد مذهب ما اين است كه فرد غير دوازده امامى در آتش جاودانى است، پس اگر مختار به امامت امام سجاد معتقد نبود، به اقتضاى ضرورت مذهب ما بايد در آتش براى هميشه ميماند و سيد الشهداء عليه السلام او را نبايد شفاعت كند.

دليل دوم فرستادن هديه مهم به امام سجاد عليه السلام است؛ زيرا اين كاشف از اين است كه او به امامتش معتقد بوده است.  بديهى است اگر او به امامت محمد حنفيه معتقد بود، هدايا را به سوى او مى‌فرستاد. اين فرستادن هدايا به سوى على بن الحسين كاشف از اين است كه اعتقاد مختار به امامت محمد حنفيه يك تهمت صرف است.

دليل سوم اين كه امير مؤمنان به او فرمود: اى زيرك اى زيرك. اين روايت دلالت مى‌كند كه او امامى است؛ زيرا بديهى است كه عاقبت امر مختار بر اميرمؤمنان پنهان نبود؛ همچنانكه بسيارى از اخبار آينده بر او پنهان نبود. پس اگر عاقبت امر مختار اين بود كه او معتقد به ولايت امام سجاد نباشد او را بر روى ران مبارك نمى‌نشاند و او را مورد لطف خود قرار نمى‌داد و اين جمله در باره اش نمى‌گفت. چگونه معقول است كه امر مختار بر آن حضرت پوشيده باشد در حالى بر ميثم كه شاگر حضرت بود پوشيده نبود.

دليل چهارم در روايت حسن بن زيد، امام سجاد عليه السلام براى مختار پاداش نيك را از خداوند درخواست نمود ودر روايت عبد الله بن شريك امام باقر عليه السلام سه مرتبه بر او رحمت فرستاد و معقول نيست كه آن حضرت براى شخصى كه معتقد به امامت پدرش نباشد طلب رحمت كند زيرا بديهى است كه صرف صدور كار نيكو از مختار كه همان خونخواهى باشد، در مذهب اماميه مجوز ترحم نمى‌شود.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌‌ ج3،‌ ص205، ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

6. علامه اميني

 مختار، از مردان ديني، با اخلاص، مورد قبول اهل بيت و منزه از نسبتهاي ناروا

مختار از ابتدا از مردان دينى و مخلص بود و نهضت او هم براى اقامه عدل و ريشه كن شدن ظلم به وقوع پيوست، او از مذهب كيسانى به دور بوده و از هرآنچه را به او نسبت داده اند، منزه است:

ومن عطف على التاريخ والحديث وعلم الرجال نظرة تشفعها بصيرة نفاذة علم أن المختار في الطليعة من رجالات الدين والهدى والاخلاص، وأن نهضته الكريمة لم تكن إلا لإقامة العدل باستيصال شأفة الملحدين، واجتياج جذوم الظلم الأموي، وإنه بمنزح من المذهب الكيساني، وإن كل ما نبزوه من قذائف وطامات لا مقيل لها من مستوى الحقيقة والصدق، ولذلك ترحم عليه الأئمة الهداة سادتنا: السجاد والباقر والصادق صلوات الله عليهم، وبالغ في الثناء عليه الإمام الباقر عليه السلام، ولم يزل مشكور عند أهل البيت الطاهر هو وأعماله.

وقد أكبره ونزهه العلماء الأعلام منهم: سيدنا جمال الدين ابن طاوس في رجاله. وآية الله العلامة في الخلاصة. وابن داود في الرجال. والفقيه ابن نما فيما أفرد فيه من رسالته المسماة بذوب النضار. والمحقق الأردبيلي في حديقة الشيعة. وصاحب المعالم في التحرير الطاووسي. والقاضي نور الله المرعشي في المجالس. وقد دافع عنه الشيخ أبو علي في منتهى المقال. وغيرهم. وقد بلغ من إكبار السلف له أن شيخنا الشهيد الأول ذكر في مزاره زيارة تخص به ويزار بها وفيها الشهادة الصريحة بصلاحه ونصحه في الولاية وإخلاصه في طاعة الله ومحبة الإمام زين العابدين، ورضا رسول الله وأمير المؤمنين صلوات الله عليهما وآلهما عنه، وأنه بذل نفسه في رضا الأئمة ونصرة العترة الطاهرة والأخذ بثأرهم.

كسى كه به تاريخ و روايت و علم رجال يك نگاه با بصيرت بكند،  مى‌داند كه مختار در آغاز از مردان دين و هدايت و مخلص بود و نهضت او تنها براى برپا داشتن عدالت و بركندن ريشه الحاد و قطع ريشه ظلم امويان بود. مختار به دور از مذهب كيسانى است. همانا تمام آنچه را كه به او نسبت داده شده از نظر حقيقت و راستى اساس و پايه ندارد؛ به اين جهت است كه ائمه ما ( امام باقر و امام صادق عليهما السلام) بر او ترح نموده اند و امام باقر عليه السلام در ستايش و ثناء او مبالغه كرده است. مختار و كارهاى او پيوسته در نزد ائمه اهل بيت پاك مورد قدر دانى بوده است. 

علماى اعلام او را بزرگ شمرده و منزه از اين نسبت ها دانسته اند. از جمله علماء، جمال الدين ابن طاوس در رجال، آيت الله علامه در الخلاصة، ابن داود در رجال، فقيه ابن نما در ذوب النضار، محقق اردبيلى در حديقة الشيعه، صاحب معالم در تحرير طاووسى و قاضى نور الله مرعشى در المجالس هستند.

شيخ ابوعلى در منتهى المقال و غير او، از مختار دفاع كرده است. از بزرگان پيشين ما رسيده است كه شهيد اول در كتار مزارش براى مختار زيارت نامه ويژه‌ى را ذكر كرده كه به واسطه او زيارت مى‌شود و در اين زيارت نامه صريحاً بر درستى و خوبى و اخلاص او در ولايت و اطاعت خدا و محبت امام زين العابدين عليه السلام و رضايت رسول خدا و اميرمؤمنان عليهم السلام و اين كه جان خودش را در رضايت ائمه و يارى عترت و خونخواهى آنان فدا كرده، شهادت داده شده است.

الأميني، الشيخ عبد الحسين (متوفاى 1392هـ)، المناشدة والاحتجاج بحديث الغدير ج2، ص344، طبق برنامه المكتبة اهل البيت عليهم السلام.

7. نظر آيت الله العظمي خوئي

مختار، مورد رضايت اهل بيت و به دور از سرزنش و ملامت

مرحوم آقاى خوئى در معجم الرجال مى‌گويد: مختار با قصه انتقامش، در حق اهل بيت عليهم السلام‌ خدمت بزرگى انجام داد و در نزد ‌آنان مستحق بهترين پاداشها شد. از اين رو، مختار از دائره هرگونه سرزنشى به دور است:

ويكفي في حسن حال المختار إدخاله السرور في قلوب أهل البيت سلام الله عليهم بقتله قتلة الحسين عليه السلام، وهذه خدمة عظيمة لأهل البيت عليهم السلام يستحق بها الجزاء من قبلهم. أفهل يحتمل أن رسول الله صلى الله عليه وآله وأهل البيت (ع) يغضون النظر عن ذلك، وهم معدن الكرم والاحسان، وهذا محمد بن الحنفية بين ما هو جالس في نفر من الشيعة وهو يعتب على المختار (في تأخير قتله عمر بن سعد) فما تم كلامه، إلا والرأسان عنده فخر ساجدا، وبسط كفيه وقال: اللهم لا تنس هذا اليوم للمختار أجزه عن أهل بيت نبيك محمد خير الجزاء، فوالله ما على المختار بعد هذا من عتب.

در حسن و خوبى مختار همين بس كه با كشتن قاتلان امام حسين عليه السلام شادمانى را در دلهاى اهل بيت عليهم السلام وارد كرد و اين خدمت بزرگى براى اهل بيت است كه به واسطه آن مستحق در يافت پاداش از جانب اهل بيت شد. آيا احتمال مى‌دهيد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيت عليهم السلام در حالى كه معدن كرم و احسان هستند، از مختار نظر خود را برگردانند. و اين محمد حنفيه است كه در ميان افراد شيعه نشسته بود و مختار را به خاطر تأخير در كشتن عمر سعد مورد عتاب قرار داد، تا كلامش تمام شد، سرهاى آنان در نزدش حاضر شد و او به سجده افتاد و گفت:‌ خدايا امروز به ياد ماندنى را براى مختار ثبت كن و از جانب اهل بيت پيامبرت بهترين پاداش برايش بده. به خدا سوگند بعد از اين بر مختار ملامتى نيست. 

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص108،‌ الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

8. نظر سيد علي بروجردي

مختار، مورد مدح امام و درهم كوبنده شوكت و صلابت كافران:

مختار كسى است كه شكوه و صلابت كفر و بنى اميه را درهم شكست و كارى بزرگى را انجام داد كه تمامى مردان پايدار در ولايت، از خلقت آن عاجز ماندند:

7269 - المختار بن أبي عبيد، وفيه أحاديث مختلفة قادحة ومادحة والترجيح مع الثانية، ويكفي في حقه أنه انكسر قوارير الكفر وقتل جما خطيرا من بني أمية يبلغ إلى ثمانين ألف رجل كما في بعض الأحاديث.

در باره مختار بن ابى عبيد روايات ذم و مدح وارد شده است و ترجيح با دسته دوم (‌روايات مدح) است. سخن در مورد او همين بس كه او شوكت و صلابت كفر را شكست و عده‌اى بسيارى از بنى اميه را كه طبق برخى روايات به هشتار هزار مرد مى‌رسيد، كشت.

البروجردي، السيد علي أصغر بن العلامة السيد محمد شفيع الجابلقي (متوفاي1313هـ)، طرائف المقال، ج2، ص71،‌ تحقيق: السيد مهدي الرجائي،‌ مع إشراف: السيد محمود المرعشي، ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي العامة، چاپخانه: بهمن قم، الطبعة الأولى1410

و در جاى ديگر مى‌گويد:

أن الرجل قد صدر منه الامر العظيم والفعل الجسيم الذي قد عجز عنه الاثبات والثقات، خصوصا مع صدور الترحم من الإمام عليه السلام عليه من طريق حسن، فلا يعبأ بما ورد من الروايات الذامة.

از مختار امر بزرگ و كار با اهميت صادر شد كه مردان پايدار و مورد اطمينان از پديد آوردن اين عاجز شدند. به ويژه اين كه از جانب امام عليه السلام در روايتى كه طريقش حسن است ترحم بر او صادر شده است؛ پس روايات مذمت او مورد اعتماد و اعتبار نيست.

البروجردي، السيد علي أصغر بن العلامة السيد محمد شفيع الجابلقي (متوفاي1313هـ)، طرائف المقال، ج2، ص589،‌ تحقيق: السيد مهدي الرجائي،‌ مع إشراف: السيد محمود المرعشي، ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي العامة، چاپخانه: بهمن قم، الطبعة الأولى1410

ديدگاه دوم: مختار در ايمان و يقين كامل نبوده ولي اهل نجات است.

نظر علامه مجلسي

برخى از علماء، مانند علامه مجلسى در مورد شخصيت مختار و كارهاى كه انجام داد،‌ با علماى كه ديدگاه شان ذكر شد هم عقيده است؛ اما در باره ايمان و يقين او ترديد دارند.

علامه مجلسى مى‌گويد: با توجه به روايات، مختار از نظر ايمان و يقين كامل نبوده؛ ولى به خاطر قيام و انتقامش، در آخرت اهل نجات است؛ اما نظر من در باره او توقف است:

بيان: كأن هذا الخبر وجه جمع بين الأخبار المختلفة الواردة في هذا الباب بأنه وإن لم يكن كاملا في الإيمان واليقين ولا مأذونا فيما فعله صريحا من أئمة الدين لكن لما جرى على يديه الخيرات الكثيرة وشفي بها صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ كانت عاقبة أمره آئلة إلى النجاة فدخل بذلك تحت قوله سبحانه وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ. وأنا في شأنه من المتوقفين وإن كان الأشهر بين أصحابنا أنه من المشكورين.

اين خبر وجه جمع بين روايات مختلف در اين باب است به اين كه مختار اگرچه در ايمان و يقين كامل نبوده و از در كارى كه انجام داد اجازه صريح از پيشوايان دين نداشت؛ اما به دست او كارهاى نيكى بسيارى انجام شد كه دلهاى قومى از مؤمنان شفا يافت، به اين جهت عاقبت امر او نجات  است. لذا او در مصداق اين آيه وارد شده است كه مى‌فرمايد: و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميختند اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد. و من در باره او توقف مى‌كنم اگرچه اشهر بين اصحاب ما اين است كه مختار از خوبان و تقدير شدگان است.

       المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏45، ص339،‌ تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

نتيجه:

با توجه به آنچه ذكر شد،‌ ديدگاه اكثر نزديك به اتفاق علماى شيعه اين است كه مختار، از نظر عقيده، ايمان، اخلاص و ويژگيهاى انسانى و اجتماعى فوق العاده و بى‌نظير است. و از نظر رفتار و عمل نيز كارهاى بس بزرگى كه مورد رضايت خدا،‌پيامبر و ائمه عليهم السلام بود، انجام داد و مستحق بهترين و بزرگترين پاداش گرديد. از اين جهت هيچگونه ملامت و سرزنشى در حق او رواى نيست.

از ديدگاه علماى رجال شيعه، روايات او نيز مورد قبول و از نوع روايات حسن مى‌باشد.

علامه مامقانى مى‌گويد:

فتلخص من جميع ما ذكرنا ان الرجل امامي المذهب وليس بعدل ولا اقل من ان عدالته لم تثبت فروايته من قبيل الحسان.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ج3، ص206،‌ ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

بخش دوم: مختار معتقد به ولايت و امامت علي بن الحسين

بحث «اعتقاد مختار به ولايت» از مهمترين بحث در باره مختار است. اهميت بحث از اين جا روشن مى‌شود كه برخى علماى وهابى و سلفى، همانند ابن كثير كه سخن شان در فصل نخست بيان شد، در صدد ايجاد اين شبهه هستند كه مختار را يك فرد ناصبى و بدون اعتقاد به ولايت اهل بيت عليهم السلام نشان بدهند. گرچه در آنجا جوابهايى داده شد؛ اما بحث تفصيلى آن را در اين بخش پى خواهيم گرفت.

 با حفظ اين مقدمه، در باره اين مطلب كه مختار امامى المذهب بوده در ميان همه مسلمانان (جز فرقه وهابيت و برخى فرقه‌هاى تندرو اهل سنت) اختلافى نيست. بحث در اين است كه آيا او بعد از امام حسين عليه السلام به امامت على بن الحسين امام سجاد عليه السلام معتقد بوده يانه؟

عقيده شيعه بر اين است كه او، امام سجاد عليه السلام را امام مى‌دانسته است.

علامه مامقانى در تنقيح المقال مى‌نويسد:

الاقوي و الاظهر انه كان يقول بإمامة السجاد عليه السلام.

اقوى و اظهر اين است كه مختار به امامت امام سجاد (على بن الحسين) عليه السلام معتقد بود.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ج3،‌ ص205،‌ ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350هـ

دليل نخست: بيعت با مسلم بن عقيل

براى اثبات اين كه مختار به ولايت ائمه اهل بيت از جمله امام سجاد عليه السلام معتقد بوده دلائلى فراوانى را مى‌توان اقامه كرد. يكى از دلائل اين است كه قبل از جريان حادثه عاشورا، مختار يكى از كسانى بود كه براى سيد الشهدا حضرت امام حسين عليه السلام در مدينه نامه نوشت تا به كوفه بيايد و زمام امور امت را به دست گيرد.

بعد از رسيدن نامه هاى شيعيان كوفه به امام حسين عليه السلام، آن حضرت مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد تا از نزديك با شيعيان گفتگو كند و از آنان بيعت بگيرد. هنگامى‌كه مسلم وارد كوفه شد در خانه مختار آمد و مختار عملاً با نماينده امام حسين عليه السلام بيعت كرد و اين بيعت دليل بر اين است كه او طرفدار اهل بيت بوده و ولايت آنان را قبول دارد.

به خاطر همين بيعت بود كه مختار به زندان ابن زياد گرفتار شد و چشمش توسط ابن زياد مجروح گرديد.

ابن نماى حلى از علماى قرن ششم، مى‌نويسد:

فلما قتل مسلم رحمه الله سعي بالمختار إلى عبيد الله بن زياد - لعنه الله - فأحضره، وقال له: يا ابن عبيدة، أنت المبايع لأعدائنا؟ فشهد له عمرو بن حريث أنه لم يفعل. فقال عبيد الله بن زياد: لولا شهادة عمرو لقتلتك، وشتمه وضربه بقضيب في يده فشتر عينه، وحبسه وحبس أيضا عبد الله بن الحارث بن عبد المطلب.

هنگامى كه مسلم شهيد شد از مختار نزد ابن زياد بدگوئى كردند و ابن زياد او را احضار كرد و به وى گفت: اى پسر عبيد! تو با دشمنان ما بيعت مى‏كنى! عمرو بن حريث (بضم حاء و فتح راء) به نفع مختار شهادت داد كه با مسلم بيعت نكرده است. ابن زياد گفت: اگر شهادت عمرو بن حريث نبود من تو را مى‏كشتم. سپس ابن زياد به مختار فحاشى كرد و با چوب دستى خود به صورت‏ مختار زد و چشم او را كم ديد نمود. بعدا مختار را با عبد اللَّه بن حارث بن عبد المطلب زندانى كرد.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص69، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

دليل دوم: قيام او در برابر دشمنان اهل بيت و انتقام از قاتلان امام حسين(ع)

دومين دليل بر حسن عقيده و اعتقاد مختار به ولايت ائمه عليهم السلام، قيام بر ضد دشمنان اهل بيت (بنى اميه و بنى مروان و ابن زبير) و گرفتن انتقام از قاتلان امام حسين است.

بعد از اين كه مدت يك سال و چند ماه به كوفه دست يافت، باز هم از امام سجاد و خاندان على عليهم السلام را فراموش نكرد و پيوسته به آنان كمك مالى مى‌كرد و هداياى مالى برايشان مى‌فرستاد. و اين نشانه حسن عقيده و پايدارى او در خط ولايت و امامت است.

دليل سوم: مدح و ستايش مختار توسط امامان در روايات

در منابع روايى شيعه، رواياتى در مدح مختار وارد شده است كه از طريق آنها مى‌توان به صورت قاطع،‌ بر حسن عقيده و ولايت مدارى او استدلال كرد. اين روايات را با توجه به مضمون آنها مى‌شود به چند دسته تقسيم كرد:

 دسته اول روايات؛ درخواست پاداش خير و رحمت خدا براي مختار توسط علي بن الحسين و امام باقر(ع)

يك دسته از روايات بيان مى‌كنند كه امام سجاد عليه السلام براى مختار، از خداوند پاداش نيكو و رحمت خداوند را در خواست نموده و در حق او دعا كرده است.

روايت اول:

كشى در رجالش چند روايت در مدح مختار آورده از جمله اين روايت است. هنگامى‌كه مختار سر عبيد الله بن زياد و عمر بن سعد را نزد على بن الحسين عليه السلام فرستاد، آن حضرت پس از حمد خداوند،‌ براى مختار از نزد خداوند پاداش نيكو در خواست نمود:

مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ عَنْ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام لَمَّا أُتِيَ بِرَأْسِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَرَأْسِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ خَرَّ سَاجِداً وَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْرَكَ لِي ثَأْرِي مِنْ أَعْدَائِي وَجَزَى الْمُخْتَارَ خَيْراً.

هنگامى كه سر ابن زياد و سر عمر ابن سعد را نزد حضرت على بن الحسين آوردند آن حضرت خداى را سجده كرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدائى است كه خون ما را از دشمنان طلب كرد. خدا بمختار جزاى خير عطا فرمايد.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص341، رقم 203، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

روايت دوم:

طبق روايت ديگر،‌ امام باقر عليه السلام در حضور فرزند مختار، از مختار ستايش نموده و براى او سه مرتبه رحمت خداوند را خواستار شد:

ٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِيكٍ قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام يَوْمَ النَّحْرِ وَهُوَ مُتَّكِئٌ وَقَالَ: أَرْسِلْ إِلَى الْحَلَّاقِ فَقَعَدْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ شَيْخٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ فَتَنَاوَلَ يَدَهُ لِيُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَنْتَ قَالَ: أَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَكَمُ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ الثَّقَفِيُّ وَكَانَ مُتَبَاعِداً مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فَمَدَّ يَدَهُ إِلَيْهِ حَتَّى كَادَ يُقْعِدُهُ فِي حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ يَدَهُ ثُمَّ قَالَ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَكْثَرُوا فِي أَبِي وَقَالُوا وَالْقَوْلُ وَاللَّهِ قَوْلُكَ قَالَ: وَأَيَّ شَيْ‏ءٍ يَقُولُونَ قَالَ: يَقُولُونَ كَذَّابٌ وَلَا تَأْمُرُنِي بِشَيْ‏ءٍ إِلَّا قَبِلْتُهُ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ أَخْبَرَنِي أَبِي وَاللَّهِ أَنَّ مَهْرَ أُمِّي كَانَ مِمَّا بَعَثَ بِهِ الْمُخْتَارُ أَ وَلَمْ يَبْنِ دُورَنَا وَقَتَلَ قَاتِلِينَا وَطَلَبَ بِدِمَائِنَا فَرَحِمَهُ اللَّهُ وَأَخْبَرَنِي وَاللَّهِ أَبِي أَنَّهُ كَانَ لَيَسْمُرُ (يحدث بالليل) عِنْدَ فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِيٍّ يُمَهِّدُهَا الْفِرَاشَ وَيُثْنِي لَهَا الْوَسَائِدَ وَمِنْهَا أَصَابَ الْحَدِيثَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ مَا تَرَكَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ أَحَدٍ إِلَّا طَلَبَهُ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَطَلَبَ بِدِمَائِنَا.

به نقل عبد الله بن زبير عبد الله بن شريك مى‌گويد:‌ روز عيد قربان ما به حضور امام محمّد باقر عليه السلام كه تكيه كرده بود رسيدم. امام باقر عليه السلام فرمود: يك حلّاق (بفتح حاء و لام با تشديد) يعنى شخصى را كه سر مى‌تراشد نزد من بياوريد. من در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم كه ديدم پيرمردى از اهل كوفه به حضور آن حضرت آمد و دست امام باقر را گرفت كه ببوسد. ولى امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر به او فرمود: تو كيستى؟ گفت: من حكم (بفتح حاء و كاف) ابن مختار بن ابو عبيده ثقفى هستم.

امام باقر عليه السلام دست خود را كشيد و او را كه با آن حضرت فاصله داشت آورد و نزديك خود جاى داد. وى به حضرت باقر گفت: خدا امور ترا اصلاح نمايد مردم در باره پدرم سخنانى زيادى گفته اند، ولى به خدا قسم آنچه كه تو بفرمائى حق همان است. امام باقر فرمود: چه مى‌گويند؟ گفت: مى‌گويند: مختار كذاب بود. ولى من هر چه شما بفرمائيد قبول دارم.

امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم به من خبر داد كه مهر مادرم از آن چيزهائى بود كه مختار فرستاد. آيا نه چنين است كه مختار خانه‏هاى ما را بنا كرد؟ و دشمنان ما را كشت؟ خونهاى ما را مطالبه نمود؟ خدا او را رحمت كند. به خدا قسم پدرم به من خبر داد كه با فاطمه دختر حضرت امير شبانه سخن مى‌گفتند و پدرم رخت خواب براى فاطمه آماده مى‌كرد و متكا مياورد. پدرم اين حديث را از فاطمه شنيد. خدا پدرت را رحمت كند! خدا پدرت را بيامرزد كه حق ما را نزد احدى نگذاشت. قاتلين ما را كشت و براى ما خون خواهى كرد.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص340،‌ تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

در نقل ديگر روايت فوق، اينگونه گزارش شده است:

وَرُوِيَ أَنَّهُ دَخَلَ جَمَاعَةٌ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عليه السلام وَفِيهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَرِيكٍ قَالَ: فَقَعَدْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِمْ شَيْخٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ فَتَنَاوَلَ يَدَهُ لِيُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَنْتَ قَالَ: أَنَا أَبُو الْحَكَمِ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ الثَّقَفِيُّ وَكَانَ مُتَبَاعِداً مِنْهُ عليه السلام فَمَدَّ يَدَهُ فَأَدْنَاهُ حَتَّى كَادَ يُقْعِدُهُ فِي حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ يَدَهُ فَقَالَ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَكْثَرُوا فِي أَبِي وَالْقَوْلُ وَاللَّهِ قَوْلُكَ قَالَ: وَأَيَّ شَيْ‏ءٍ يَقُولُونَ؟ قَالَ: يَقُولُونَ كَذَّابٌ وَلَا تَأْمُرُنِي بِشَيْ‏ءٍ إِلَّا قَبِلْتُهُ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ أَخْبَرَنِي أَبِي أَنَّ مَهْرَ أُمِّي مِمَّا بَعَثَ بِهِ الْمُخْتَارُ إِلَيْهِ أَ وَلَمْ يَبْنِ دُورَنَا وَقَتَلَ قَاتِلَنَا وَطَلَبَ بِثَأْرِنَا فَرَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ وَكَرَّرَهَا ثَلَاثاً مَا تَرَكَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ أَحَدٍ إِلَّا طَلَبَ.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص 62، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

استدلال به روايات:

علامه مامقانى در مقام استدلال بر حسن عقيده مختار به اين روايات مى‌گويد:

مر في خبر الحسن بن زيد من دعاء السجاد عليه السلام له ان يجزيه الله خيراً  وفي خبر عبد الله بن شريك من ترحم الصادق [الباقر] عليه السلام عليه ثلاث مرات فانه لايعقل ترحمه عليه السلام علي غير الإمامي القائل بأبيه. ضرورة ان مجرد صدور فعل حسن منه وهو الأخذ بالثار لايجوز الترحم عليه في مذهب الأمامية القائلين باتباع رضا الأئمة لرضا الله سبحانه كما هو ظاهر.

در روايت حسن بن زيد گذشت كه امام سجاد عليه السلام از خداوند براى او پاداش خير درخواست كرد و در روايت عبد الله بن شريك امام باقر عليه السلام سه مرتبه طلب رحمت فرمود. معقول نيست كه امام باقر عليه السلام براى كسى كه معتقد به امامت پدرش نباشد، از خداوند در خواست رحمت نمايد؛ زيرا از ديدگاه اماميه اين مطلب روشن است كه صرف صدور كار نيكو از مختار كه همان خونخواهى باشد، باعث ترحم نمى‌شود.  

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ‌ج3،‌ ص205،‌ ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

 دسته دوم؛ روايات منع از دشنام دادن به مختار

دسته‌اى از روايات صريح در اين است كه امام باقر عليه السلام از دشنام دادن به مختار نهى كرده است.

كشى روايت كرده است كه امام باقر عليه السلام فرمود:‌ به مختار دشنام ندهيد:

حمدويه، قال: حدثني يعقوب، عن ابن أبي عمير عن هشام بن المثني عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: لَا تَسُبُّوا الْمُخْتَارَ فَإِنَّهُ قَدْ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِثَأْرِنَا وَ زَوَّجَ أَرَامِلَنَا وَ قَسَّمَ فِينَا الْمَالَ عَلَى الْعُسْرَةِ.

امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: مختار را دشنام ندهيد. زيرا مختار: قاتلين ما خاندان را كشت، براى ما خونخواهى كرد، بيوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگدستى مال را در ميان ما تقسيم نمود.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص340، رقم 197، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

اين روايت از ديدگاه علماى رجال شيعه، روايت حسن و مورد قبول است.

صاحب معالم در كتاب رجالى خودش در باره اين روايت مى‌نويسد:

أقول: ان هذا حديث حسن الطريق.

اين روايت طريقش حسن است.

الشيخ حسن بن زين الدين صاحب المعالم(متوفاي1011هـ)، التحرير الطاووسي،‌ ص558، تحقيق: فاضل الجواهري،‌ ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي،‌ إشراف: السيد محمود المرعشي / التحرير الطاووسي المستخرج من كتاب حل الإشكال للسيد أحمد بن موسى آل طاووس (وفاة 673)، مطبعة سيد الشهداء (ع) قم،1411،

علامه حلى در خلاصة الاقوال نيز طريق اين روايت را حسن دانسته است:

وهذا الطريق حسن.

الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاى 726هـ) خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص 276، تحقيق: فضيلة الشيخ جواد القيومي، ناشر: مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة: الأولى، 1417هـ.

طبق روايت ديگرى (كه كشى در كتاب رجالش آورده) قيام مختار و خونخواهى او از قاتلان امام حسين عليه السلام باعث تشفى خاطر هاشميان شد و آنان از اين كار مختار خوشنود شدند:

إبراهيم بن محمد الختلي، قال: حدثني أحمد بن إدريس القمي، قال: حدثني محمد بن أحمد، قال، حدثني الحسن بن علي الكوفي، عن العباس ابن عامر، عن سيف بن عميرة، عَنْ جَارُودِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: مَا امْتَشَطَتْ فِينَا هَاشِمِيَّةٌ وَ لَا اخْتَضَبَتْ حَتَّى بَعَثَ إِلَيْنَا الْمُخْتَارُ بِرُءُوسِ الَّذِينَ قَتَلُوا الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

به نقل جارود بن منذر، امام محمّد صادق عليه السلام فرمود: هيچ زن هاشميه‏اى از ما خاندان شانه بسر نزد و خضاب نگرفت تا آن موقعى كه مختار سر قاتلين امام حسين را نزد ما فرستاد.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص341،‌ ح202،‌ تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

آقاى خوئى در باره اين روايت مى‌فرمايد:

وهذه الرواية صحيحة.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص102،‌ الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

برابر همين روايات است كه علماى شيعه دشنام دادن به اين شخصيت را جايز نمى‌دانند.

سيد على بروجردى نظر علماء را در باره عدم جواز دشنام مختار اين‌گونه نقل كرده است:

وأما عدم جواز سبه، فلا إشكال فيه ولا شبهة تعتريه... كما نص عليه العلامة وقبله ابن طاووس... وبعده الفاضل الشيخ عبد النبي، وبعدهما الأستاذ العلامة وتبع في ذلك ابن طاووس، فإنه في رجاله كذلك.

جايز نبودن دشنام مختار از جمله مطالبى است كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست.... بر اين مطلب،‌ علامه و پيش از او ابن طاووس و بعد از ايشان فاضل شيخ عبد النبى تصريح كرده اند

البروجردي، السيد علي أصغر بن العلامة السيد محمد شفيع الجابلقي (متوفاي1313هـ)، طرائف المقال، ج2، ص591،‌ تحقيق: السيد مهدي الرجائي،‌ مع إشراف: السيد محمود المرعشي، ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي العامة، چاپخانه: بهمن قم، الطبعة الأولى1410

دسته سوم: توجه ويژه اميرمؤمنان (ع) به مختار در كودكي

بخشى از روايات،‌ بيان اين مطلب اند كه مختار در ايام كودكى مورد توجه ويژه اميرمؤمنان عليه السلام قرار گرفته است و حضرت با بيان كلماتى، مختار را ستوده است.

روايت اول:

در اين روايت،‌ اميرمؤمنان عليه السلام،‌ مختار را شخص زيرك و باهوش وصف كرده‌است:

جبرئيل بن أحمد قال حدثني العنبري قال حدثني على بن أسباط عن عبد الرحمن بن حماد عن علي بن حزور عن الأصبغ قَالَ: رَأَيْتُ الْمُخْتَارَ عَلَى فَخِذِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَهُوَ يَمْسَحُ رَأْسَهُ وَيَقُولُ يَا كَيِّسُ يَا كَيِّسُ.

اصبغ بن نباته (بضم نون) نقل مى‌كند كه گفت: من مختار را ديدم روى زانوى امير المؤمنين على عليه السلام بود امير المؤمنين دست به سر مختار مى‌كشيد و مى‌فرمود: اى كيس! اى كيس.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص341 رقم201،‌ تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

استدلال علامه مامقاني:

علامه مامقانى مى‌گويد:‌ از اين كه اميرمؤمنان عليه السلام در كودكى به مختار اين قدر اظهار محبت و مهربانى كرده معلوم مى‌شود كه مختار يك انسان ولايت مدار و عاقبت بخير بوده است:

ان قول امير المؤمنين له يا كيس يا كيس... ربما يدل علي كونه اماميا ضرورة ان اميرالمؤمنين عليه السلام لايخفي عليه عاقبة امر المختار كما لم يخف عليه جملة كثيرة من الاخبار المستقبلة عليه فلو كان مأل امر المختار عدم كونه اماميا مواليا للسجاد عليه السلام لم يجلسه علي فخذه ولم يتلطف معه بقول يا كيس يا كيس وكيف يعقل خفئ امره علي امير المؤمنين مع عدم خفائه علي ميثم الذي هم تلميذه بل عبد من عبيده.

گفتار اميرمؤمنان عليه السلام يا كيس... دلالت مى‌كند بر اين كه مختار امامى بوده است؛‌ زيرا روشن است كه بر اميرمؤمنان عليه السلام، فرجام امر مختار پوشيده نيست؛ همانگونه كه بسيارى از اخبار آينده بر آن حضرت پوشيده نبود. پس اگر مختار در آينده دوست دار و ولايت مدار امام سجاد نبود، حضرت او را بر ران خودش نمى‌نشاند و او را با گفتن اين جمله مورد لطف و نوازش قرار نمى‌داد.  چگونه معقولانه خواهد بود كه عواقب امر مختار بر حضرت پوشيده باشد، در حالى كه بر ميثم تمار  كه او شاگر امير مؤمنان عليه السلام بود پوشيده نبود.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ‌ج3،‌ ص205، ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

روايت دوم:

در روايت ديگر اميرمؤمنان عليه السلام از سرانجام فرزندش حسين عليه السلام و از قيام و خونخواهى مختار خبر داده است:

در تفسير امام حسن عسكرى روايت شده است:

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ كَمَا أَنَّ بَعْضَ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَطَاعُوا فَأُكْرِمُوا وَبَعْضَهُمْ عَصَوْا فَعُذِّبُوا فَكَذَلِكَ تَكُونُونَ أَنْتُمْ فَقَالُوا فَمَنِ الْعُصَاةُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الَّذِينَ أُمِرُوا بِتَعْظِيمِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَتَعْظِيمِ حُقُوقِنَا فَخَانُوا وَخَالَفُوا ذَلِكَ وَجَحَدُوا حُقُوقَنَا وَاسْتَخَفُّوا بِهَا وَقَتَلُوا أَوْلَادَنَا أَوْلَادَ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِينَ أُمِرُوا بِإِكْرَامِهِمْ وَمَحَبَّتِهِمْ قَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ ذَلِكَ لَكَائِنٌ قَالَ: بَلَى خَبَراً حَقّاً وَأَمْراً كَائِناً سَيَقْتُلُونَ وَلَدَيَّ هَذَيْنِ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ ثُمَّ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَسَيُصِيبُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً فِي الدُّنْيَا بِسُيُوفِ بَعْضِ مَنْ يُسَلِّطُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِمْ لِلِانْتِقَامِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ كَمَا أَصَابَ بَنِي إِسْرَائِيلَ الرِّجْزُ قِيلَ وَمَنْ هُوَ؟ قَالَ: غُلَامٌ مِنْ ثَقِيفٍ يُقَالُ لَهُ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِي عُبَيْدٍ وَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَكَانَ ذَلِكَ بَعْدَ قَوْلِهِ هَذَا بِزَمَانٍ...

در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام از حضرت امير المؤمنين: على روايت مى‌كند كه فرمود: همان طور كه گروهى از بنى اسرائيل خدا را اطاعت كردند و گرامى شدند و گروهى از آنان معصيت كردند و معذب گرديدند شما نيز همان طور خواهيد بود. گفتند: يا امير المؤمنين معصيت‏كاران كيانند؟

فرمود: آن افرادى هستند كه راجع به بزرگداشت ما و حقوق ما مأمور شدند ولى خيانت و مخالفت كردند. حق ما را انكار نمودند و سبك شمردند. فرزندان ما و فرزندان پيامبر اعظم اسلام را كه موظف بودند ايشان را گرامى و محبوب بدارند كشتند. گفتند: يا امير المؤمنين آيا يك چنين موضوعى عملى خواهد شد؟ فرمود: آرى. اين خبرى است حق و امرى است كه عملى خواهد شد. بزودى اين دو فرزندم حسن و حسين را خواهند كشت.

سپس حضرت امير فرمود: به زودى در دنيا عذاب دردناكى بوسيله شمشيرهاى آن اشخاصى كه بر آنان مسلط مى‏شود دچار آن افرادى خواهد شد كه ظلم كردند تا انتقام آن فسق و فجورهائى را كه انجام دادند بگيرد، همچنان كه بنى اسرائيل دچار يك چنين عذاب دردناكى شدند.

گفته شد: يا امير المؤمنين چه عذابى و چه كسى؟ فرمود: جوانى است از قبيله ثقيف كه او را مختار بن ابو عبيده مى‌گويند. بعد از زمانى كه مختار متولد شد حضرت على بن الحسين عليهما السلام نيز اين موضوع را از زبان حضرت امير خبر داد.                       

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏45، ص340،‌ تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

استدلال بر حسن عقيده مختار:

علامه مامقانى مى‌گويد: هنگامى‌كه مختار شنيد اميرمؤمنان در باره او اين چنين فرمايش كرده است، يقين نمود كه اين قضيه اتفاق خواهد افتاد و او است كه بايد انتقام خون فرزندش را از بنى اميه بگيرد. از اين اعتقاد او به خبر على عليه السلام، پيدا است كه او امامى و معتقد به ولايت است:

لاريب ولا اشكال في اسلامه بل كونه امامي المذهب بل الظاهر اتفاق الخاصه والعامة عليه بل الحق انه كان يقول بإمامة مولانا السجاد عليه السلام والذي يدل علي ما ذكرنا انه سمع من امير المؤمنين انه يقتل كذا وكذا الفا من بني امية والعامي لايعتقد في علي عليه السلام العلم باالعواقب بإذن الله تعالي وتوفيقه وانما هو مذهب الامامية فجزمه بما سمعه من امير المؤمنين عليه السلام علي وجه يخبر جزما بأن امير الكوفة لا يتمكن من قتله حتي يقتل كذا وكذا الفا من اعوان بني امية وانه قتله يحبه الله لايلائم العامية بل هو من خواص الفرقة الحقة الامامية حيث يعتقدون في ائمتهم عليهم السلام العلم بالعواقب كما يكشف عن ذالك الوجدان ان بعد ملاحظة تراجم احوالهم عليهم السلام بل لايخفي علي من راجعها علم جملة من اهل الاسرار من اصحابهم عليهم السلام بأخبارهم بما يقع فيما يأتي كأخبار حبيب بن مظاهر بما يكون في الطف واخبار ميثم بما يجري علي اميرالمؤمنين عليه السلام بل اخباره بخلاصة من الحبس واخذه بثار الحسين وغير ذالك مما تواترت به الاخبار وملئت به المصاحف وكتب الآثار فظهر جزمه بأنه يقتل كذا وكذا من انصار بني امية علي وجه يعتقد انه ان قتل احياه الله تعالي ان الرجل مسلم موحد امامي المذهب بل الاقوي والاظهر انه كان يقول بإمامة السجاد عليه السلام.

بدون شك در مسلمان بودن مختار بلكه در امامى بودن او اشكالى نيست؛ بلكه خاصه وعامه بر اين اتفاق نظر دارند. حق اين است كه او به امامت امام سجاد عليه السلام معتقد بود. دليل ما بر اين مطلب، همان روايت اميرمؤمنان عليه السلام است كه خبر داد مختار هزار هزار نفر از بنى اميه را مى‌كشد. و شخص عامى اعتقاد ندارد كه على عليه السلام به اذن خدا عواقب كسى را مى‌داند؛ بلكه اين از اعتقادات مذهب اماميه است. يقين مختار به اين كلام امير مؤمنان عليه السلام كه خبر  داده بود امير كوفه نمى‌تواند مختار را بكشد تا اين كه مختار بنى اميه و ياران او را بكشد،‌ با عقايد عامه سازگارى ندارد؛‌ بلكه اين عقيده از ويژگيهاى فرقه حقه اماميه است كه اعتقاد دارند بر اين كه ائمه شان، از عواقب خبر دارد.

همچنان‌كه وجدان انسان پس از بررسى احوال ائمه عليهم السلام كاشف از اين اعتقاد است. بلكه هر كسى كه به خبرهاى ائمه كه از عواقب اصحاب و يارانشان خبر داده (مانند خبر داده به حبيب بن مظاهر از واقعه عاشورا و خبر از عواقب ميثم تمار و زندانى شدن او خبر دادن ميثم از خونخواهى مختار و غير از اين اخبارى كه به حد تواتر در كتابها آمده) مراجعه كند،‌ اين اعتقاد برايش پيدا مى‌شود. از يقين مختار به كشتار ياران بنى اميه و حتى اعتقاد او به اين كه اگر كشته شود دوباره خدا او را براى گرفتن انتقام زنده مى‌كند، ظاهر مى‌شود كه او يك انسان موحد، امامى المذهب بوده بلكه اظهر و اقوى اين است كه او به امامت امام سجاد عليه السلام معتقد بوده است.   

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ‌‌ج3،‌ ص205،‌ ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

دسته چهارم؛ نجات مختار در آخرت با شفاعت امام حسين (ع)

دسته ديگرى از روايات،‌ گوياى اين حقيقت است كه مختار با شفاعت امام حسين عليه السلام از آتش نجات مى‌يابد:

أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ بِشَفِيرِ النَّارِ وَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ فَيَصِيحُ صَائِحٌ مِنَ النَّارِ يَا رَسُولَ اللَّهُ أَغِثْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ ثَلَاثاً قَالَ فَلَا يُجِيبُهُ قَالَ: فَيُنَادِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ثَلَاثاً أَغِثْنِي فَلَا يُجِيبُهُ قَالَ فَيُنَادِي يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ أَغِثْنِي أَنَا قَاتِلُ أَعْدَائِكِ قَالَ: فَيَقُولُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ قَدِ احْتَجَّ عَلَيْكَ قَالَ: فَيَنْقَضُّ عَلَيْهِ كَأَنَّهُ عُقَابٌ كَاسِرٌ قَالَ: فَيُخْرِجُهُ مِنَ النَّارِ قَالَ: فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: وَمَنْ هَذَا جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: الْمُخْتَارُ. قُلْتُ لَهُ: وَلِمَ عُذِّبَ بِالنَّارِ وَقَدْ فَعَلَ مَا فَعَلَ قَالَ: إِنَّهُ قَالَ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِنْهُمَا شَيْ‏ءٌ وَالَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ جَبْرَئِيلَ وَمِيكَائِيلَ كَانَ فِي قَلْبَيْهِمَا شَيْ‏ءٌ لَأَكَبَّهُمَا اللَّهُ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمَا.

سماعه مى‌گويد: از امام محمّد باقر عليه السلام شنيدم مى‌فرمود: موقعى كه روز قيامت فرا مى‌رسد پيامبر اسلام و امير المؤمنين و حسن و حسين صلى اللَّه عليهم اجمعين از نزديك جهنم عبور خواهند كرد. شخصى كه در جهنم است سه مرتبه فرياد مى‌زند: يا رسول اللَّه بفريادم برس! ولى پيغمبر خدا جوابى به او نخواهد داد. سه مرتبه فرياد مى‌زند: يا امير المؤمنين بفريادم برس! آن حضرت هم جوابى به او نخواهد داد.

سپس سه مرتبه فرياد مى‌زند: يا حسين بفريادم برس، من قاتل دشمنان تو مى‌باشم. پيامبر خدا به امام حسين مى‌فرمايد: وى بر تو اتمام حجت نمود. امام حسين عليه السلام پس از اين جريان نظير عقاب شكارى بفريادش ميرسد و او را از آتش نجات مى‌دهد.

راوى مى‌گويد: من به امام صادق گفتم: فدايت شوم آن شخص كه در آتش است كيست؟ فرمود: مختار است. گفتم: براى چه در آتش معذّب خواهد شد در صورتى كه قاتلين امام حسين را كشت!؟ فرمود: براى اين‌كه اندكى از محبت آن دو نفر را در قلب خود داشت. قسم به حق آن خدائى كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را به حق مبعوث كرد اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل هم چيزى از (محبت آنان) باشد خدا ايشان را از ناحيه صورت داخل آتش جهنم خواهد كرد.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏45، ص339،‌ تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

استدلال بر حسن عقيده مختار:

علامه مامقانى در مقام استدلال بر حسن عقيده مختار مى‌نويسد:

ان من مذهبنا خلود غير الاثني عشر في النار فلو لم يكن قائلا بأمامة السجاد للزم بمقتضي ضرورة المذهب ان يخلد في النار و لايشفع له سيد الشهداء عليه السلام.

از عقائد مذهب ما اين است كه فرد غير دوازده امامى در آتش است، پس اگر مختار به امامت امام سجاد معتقد نبود، به اقتضاى ضرورت مذهب ما بايد در آتش براى هميشه ميماند و سيد الشهداء عليه السلام او را نبايد شفاعت كند.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ‌ج3،‌ ص205،‌ ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

علامه مجلسى در توضيح اين روايت مى‌نويسد:

بيان: كأن هذا الخبر وجه جمع بين الأخبار المختلفة الواردة في هذا الباب بأنه و إن لم يكن كاملا في الإيمان و اليقين و لا مأذونا فيما فعله صريحا من أئمة الدين لكن لما جرى على يديه الخيرات الكثيرة و شفي بها صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ كانت عاقبة أمره آئلة إلى النجاة فدخل بذلك تحت قوله سبحانه وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِ(توبه/102).

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏45، ص339،‌ تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

نتيجه:

با توجه به دلائل فوق و روايات مدح، كه از نظر سند مورد قبول علماى رجال بود، روشن مى‌شود كه مختار، از نظر مذهب امامى و از نظر عقيده، معتقد به ولايت و امامت على بن الحسين عليه السلام بوده است. با اين حساب، بطلان سخن كسانى كه او را ناصبى خوانده اند، آشكار مى‌شود.

بررسي روايات مذمت مختار، ونقد آنها

در مقابل روايات مدح، رواياتى نيز وارد شده كه او را مذمت مى‌كند. سؤال اين است كه اگر مختار معتقد به امامت على بن الحسين و مورد تأييد آن حضرت بوده، چرا در برخى روايات او را مذمت كرده است.

 در اين قسمت اين روايات را نقل كرده و نقد آنها بيان خواهيم كرد. اين روايات را مى‌توان به چند دسته تقسيم كرد:

دسته نخست؛ رد هديه مختار از جانب امام سجاد (ع)

روايت اول:

نخستين روايت در اين دسته اين است كه امام سجاد عليه السلام، هديه مختار را رد كرد و او را دروغگو خواند. اين روايت را كشى و ديگران نقل كرده اند:

جَبْرَئِيلُ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْعُبَيْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: كَتَبَ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِي عُبَيْدٍ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَبَعَثَ إِلَيْهِ بِهَدَايَا مِنَ الْعِرَاقِ فَلَمَّا وَقَفُوا عَلَى بَابِ عَلِيٍّ دَخَلَ الْآذِنُ يَسْتَأْذِنُ لَهُمْ فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ رَسُولُهُ فَقَالَ: أَمِيطُوا (تباعدوا) عَنْ بَابِي فَإِنِّي لَا أَقْبَلُ هَدَايَا الْكَذَّابِينَ وَلَا أَقْرَأُ كُتُبَهُمْ.

 فَمَحَوُا الْعِنْوَانَ وَكَتَبُوا لِلْمَهْدِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام: وَاللَّهِ لَقَدْ كَتَبَ إِلَيْهِ بِكِتَابٍ مَا أَعْطَاهُ فِيهِ شَيْئاً إِنَّمَا كَتَبَ إِلَيْهِ يَا ابْنَ خَيْرِ مَنْ طَشَى وَمَشَى فَقَالَ أَبُو بَصِير:ٍ فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام: أَمَّا الْمَشْيُ فَأَنَا أَعْرِفُهُ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ الطَّشْيُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: الْحَيَاةُ.

امام باقر عليه السلام فرمودند:‌ مختار نامه‏اى براى على بن الحسين نوشت و از عراق هدايائى تقديم نمود. هنگامى كه فرستادگان مختار بر در خانه حضرت زين العابدين آمدند و شخصى رفت تا براى آنان اجازه ورود بگيرد شخصى از طرف حضرت سجاد خارج شد و به آنان گفت: امام سجاد مى‌فرمايد: از در خانه من دور شويد، زيرا من هديه‏هاى دروغ ‏گويان را نمى‌پذيرم و نامه‏هاى آنان را نمى‏خوانم. آنان نام حضرت سجاد را محو كردند و در عوض نام محمّد بن حنفيه را نوشتند. امام محمّد باقر عليه السلام مى‌فرمايد: مختار در آن نامه چيزى براى امام سجاد ننوشته بود غير از اينكه نوشته بود: «يَا ابْنَ خَيْرِ مَنْ طَشَى وَمَشَى». ابو بصير مى‌گويد:

به حضرت باقر گفتم: من معناى كلمه مشى را مى‌دانم. معناى كلمه طشى چيست؟ فرمود: حيات و زندگى كردن.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص341،‌ تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

نقد اين روايت:

صاحب معالم در كتاب تحرير طاووسى در باره اين روايت مى‌گويد:

حديث آخر يتعلق بأن علي بن الحسين رد هدية المختار، وقال: لا أقبل هدية الكذابين. الطريق: جبريل بن أحمد: حدثني العنبري قال: حدثني محمد بن عمرو عن يونس بن يعقوب، عن أبي جعفر عليه السلام. وكذا أقول: ان هذا الطريق يحتاج إلى تصحيح السند، وكأني أرى أن العنبري ربما كان العبيدي وهو محمد بن عيسى وضعفه ظاهر.

 روايت ديگرى است كه على بن الحسين هديه مختار را رد كرد و فرمود:‌ من هديه دروغگويان را نمى‌پذيرم. طريق اين روايت، به تصحيح سند احتياج دارد من عقيده دارم كه عنبرى، همان عبيدى (محمد بن عيسي) است و ضعف او ظاهر است.‌

الشيخ حسن بن زين الدين صاحب المعالم(متوفاي1011هـ)، التحرير الطاووسي،‌ ص560، تحقيق: فاضل الجواهري،‌ ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي،‌ إشراف: السيد محمود المرعشي / التحرير الطاووسي المستخرج من كتاب حل الإشكال للسيد أحمد بن موسى آل طاووس (وفاة 673)، مطبعة سيد الشهداء (ع) قم1411

روايت دوم:

كشى روايت ديگرى نيز آورده است كه امام سجاد عليه السلام بعد از اين كه كلام مختار را شنيد ديگر هديه او را قبول نكرد:

محمد بن مسعود، قال حدثني ابن أبي على الخزاعي، قال خالد بن يزيد العمري، عن الحسين بن زيد، عن عمر بن علي أَنَّ الْمُخْتَارَ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِعِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ فَقَبِلَهَا وَبَنَى بِهَا دَارَ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَدَارَهُمُ الَّتِي هُدِمَتْ قَالَ: ثُمَّ إِنَّهُ بَعَثَ إِلَيْهِ بِأَرْبَعِينَ أَلْفَ دِينَارٍ بَعْدَ مَا أَظْهَرَ الْكَلَامَ الَّذِي أَظْهَرَهُ فَرَدَّهَا وَلَمْ يَقْبَلْهَا.

عمر بن على مى‌گويد: مختار مبلغ بيست هزار دينار براى امام زين العابدين فرستاد. آن بزرگوار آن پولها را قبول كرد و خانه عقيل بن ابى طالب را كه خراب شده بود ساخت. بعداً كه مختار آن كلام خود را ظاهر كرد نيز مبلغ چهل هزار دينار براى امام سجاد فرستاد. ولى حضرت سجاد آن مبلغ را نپذيرفت.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص342، رقم 204،‌ تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

نقد اين روايت:

صاحب معالم در باره اين روايت مى‌گويد:

وروى حديثا معنى متنه: ان علي بن الحسين عليه السلام رد عليه هديته بعد الكلام الذي أظهره. وهذا لا يلزم منه قدح، بل لعل علي بن الحسين عليه السلام خاف الشهرة، مع أن الطريق يحتاج إلى تصحيح سنده.

روايتى نقل شده كه معناى متنش  است كه على بن الحسين عليه السلام بعد از اين كه كلام مختار را شنيد هديه او را رد كرد. از اين رد هديه،‌ قدح مختار لازم نمى‌آيد؛ بلكه شايد على بن الحسين عليه السلام از مشهور شدن ترسيده است. علاوه بر اين، روايت محتاج به تصحيح سند مى‌باشد.

الشيخ حسن بن زين الدين صاحب المعالم(متوفاي1011هـ)، التحرير الطاووسي،‌ ص560، تحقيق: فاضل الجواهري،‌ ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي،‌ إشراف: السيد محمود المرعشي / التحرير الطاووسي المستخرج من كتاب حل الإشكال للسيد أحمد بن موسى آل طاووس (وفاة 673)، مطبعة سيد الشهداء (ع) قم،1411،

ضعف اين دو روايت نظر آقاي خوئي:

مرحوم آقاى خوئى بعد از نقل اين سه روايت مى‌گويد:‌

وهذه الروايات ضعيفة الاسناد جدا، على أن الثانية منهما فيها تهافت. وتناقض. ولو صحت فهي لا تزيد على الروايات الذامة الواردة في حق زرارة. ومحمد بن مسلم، وبريد وأضرابهم.

اين روايات جدا از نظر سند ضعيف اند. علاوه بر اين كه در روايت دوم (روايتى كه مى‌گويد ابتدا مختار هديه را براى امام فرستاد بعد از اينكه ايشان رد كرد او را به محمد حنفيه فرستاد) تهافت و تناقض وجود دارد بر فرض كه صحيح هم باشد، اين روايات همانند رواياتى است كه در ذم زراره و محمد بن مسلم و بريد... وارد شده است.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص105،‌ الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

جواب علامه مامقاني از اين روايات:

فالجواب عنه وضوح،‌ ان رده عليه السلام لهديته لم يكن بلحاظ المختار بل للخوف من عبد الملك من حيث ان المختار لم تشمل سلطنته المدينة المشرفة وكان المستولي عليها يومئذ عبد الملك فاتقي الامام عليه السلام منه في تركه المال.

ويشهد بما قلناه ان الخبر يناقض بعضه بعضاً، ضرورة انه ان كان المال حراماً‌ فلا يعود حلالاً‌ بقول عبد الملك خذها طيبة هينئة... فلا وجه لذلك الا الخوف والتقية من حيث انه عليه السلام كان يدري بإذن الله تعالي ان عبد الملك يقتل المختار ويقوي سلطانه وانه ان تصرف في المال عد ممضيا لأفعال المختار محبا له وانتقم منه عبد الملك عند قوة سلطانه بقتل المختار فلذا لم يمس المال لاجل ان يظهر لعبد الملك ان اخذه لم يكن قبول رضا بل خوفا من المختار حتي ينجو بذلك من شر عدو الله عبد الملك فيما يأتي ولذا قبل من المختار قبل ذلك مخفياً و عمر بها الدور وزوج به نفرا من بني هاشم حتي ان الباقر عليه السلام حلف فيما مر من خبر عبد الله بن شريك بأخبار ابيه السجاد عليه السلام بأن مهر امه مما بعث به المختار وبالجملة فرده اخيرا هدية المختار وعدم قرائته كتابه كان تقية لكونه بيد رسول خاص وظهور امره

جواب روايت روشن است. اين كه امام سجاد عليه السلام هديه مختار را رد كرده به خاطر اين نيست كه مختار را قبول نداشته؛ بلكه به خاطر ترس از عبد الملك بوده است؛ زيرا مختار تا آنروز بر مدينه تسلط نيافته بود بلكه در اختيار عبد الملك بوده است به اين جهت امام عليه السلام با رد كردن اين مال، خودش را از شر عبد الملك نگه داشته است. شاهد بر اين گفتار ما اين است كه روايت مناقض هم اند؛ زيرا بديهى است كه اگر مال فرستاده شده حرام بود دوباره به صورت حلال بر نمى‌گشت كه به عبد الملك فرمود: اين مال را در حال پاك و گوارا است بگير....

پس دليل براى رد هديه، جز خوف و تقيه نيست؛ زيرا امام عليه السلام به اذن خدا مى‌دانست كه عبد الملك مختار را مى‌كشد و سلطنتش قوى مى‌شود و اگر در اين اموال تصرف كند، گويا كارهاى مختار را امضا كرده و او را دوست مى‌دارد پس از آن،‌ عبد الملك از امام انتقام مى‌گرفت. به اين جهت به مال دست نزد تا اين كه به عبد الملك بنماياند كه اگر اين مال را گرفته به خاطر ترس از مختار بوده تا به اين صورت خودش را از شر دشمن خدا عبد الملك در آينده نجات بدهد. لذا پيش از اين، به صورت مخفيانه از مختار هديه را قبول كرد و توسط آن خانه ها را تعمير نمود و تعدادى از بنى هاشم را تزويج كرد حتى امام باقر عليه السلام در روايت عبد الله بن شريك سوگند ياد كرده كه پدرش امام سجاد خبر داده به اين كه مهر مادرش از همان هداياى مختار است.

در نهايت، اگر امام سجاد اخيراً‌ هديه مختار را رد كرده و نامه اش را نخوانده به خاطر تقيه بوده است؛ زيرا نامه مختار به دست شخص معين فرستاده شده و در آن قيامش آشكار سخن گفته است.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ج3،‌ ص205،‌ ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

دسته دوم: لعن مختار توسط امام سجاد (ع)

دسته ديگرى از روايات است كه امام سجاد عليه السلام، مختار را صريحاً‌ لعن كرده است.

ابن سعد در طبقات الكبرى، ابن عساكر در تاريخ مدينة‌ دمشق و ذهبى در دو كتابش و ديگران اين روايت را آورده اند:

أخبرنا الفضل بن دكين قال: أخبرنا عيسى بن دينار المؤذن قال: سألت أبا جعفر عن المختار فقال: إن علي بن الحسين قام على باب الكعبة فلعن المختار فقال له رجل: جعلني الله فداك تلعنه وإنما ذبح فيكم؟ فقال: إنه كان كذابا يكذب على الله وعلى رسوله.

عيسى بن دينار مى‌گويد: از ابو جعفر (امام باقر عليه السلام) در باره مختار سؤال كردم. گفت:‌ على بن الحسين (امام سجاد) بر درب كعبه ايستاد و مختار را لعن كرد. مردى به او گفت: فدايت شوم او قاتلان شما را كشت آيا او را لعن مى‌كني؟ ابو جعفر گفت: مختار دروغگو بود كه بر خدا و رسولش دروغ مى‌بست.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج5، ص213، ناشر: دار صادر - بيروت.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج41، ص393، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج6، ص436، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج4، ص397، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

پاسخ علامه مامقاني از روايت ذم و لعن:

علامه مامقانى در پاسخ اين روايت مى‌گويد: اين روايت از روى تقيه از خوف عبد الملك بن مروان و دشمنان اهل بيت عليهم السلام صادر شده است. حضرت با اين كارش، هم جان خودش و هم جان مختار را از شر آنان حفظ كرده است: 

وبما ذكرنا انفتح باب الجواب عن اخبار الذم و اللعن الذي ذكره المعترض في الوجه الثاني فان الذم و اللعن انما كان للتقية كما في غيره ممن ذموه و لعنوه كزرارة و ليث المرادي واضرابهما. وهذا هو الوجه في لعنه اياه....

 فليس لعنه اياه الا علي سبيل التقية من عبد الملك واضرابه اخوان الشياطين لعلمه بقتله للمختار وقوة سلطنته بعد ذلك فجاز لعنه عليه السلام اياه موريا حفظا لنفسه ودمه عليه السلام. ويزداد ماذكرناه وضوحا بمنع الباقر عليه السلام في خبر سدير المتقدم من سبه فانه لوكان لعن السجاد عليه السلام عن جِدٍّ من غير تقيةٍ لما خالفه الباقر عليه السلام بالنهي عن سبه وما انكر نسبة الناس اليه الكذب في خبر عبد الله بن شريك.

با توجه به آنچه ذكر شد،‌ پاسخ روايات ذم و لعن مختار نيز روشن مى‌شود، زيرا ذم و لعن او به خاطر تقيه بوده؛ چنانچه همانند اين روايات در مذمت و لعن زراره، ليث مرادى و امثالشان وارد شده است.

پس لعن مختار به خاطر تقيه و ترس از عبد الملك و امثال او از برادران شيطانها است؛ زيرا امام عليه السلام مى‌دانست اگر تقيه نكند بعد از اين‌كه حكومت عبد الملك قوت بگيرد او را به خاطر ار تباط با مختار خواهد كشت به اين جهت لعن مختار را جايز دانست و اين لعن را از جهت توريه به خاطر حفظ خود جايز شمرد.

آنچه را گفتيم، روايت امام باقر عليه السلام در نقل سدير كه از دشنام به مختار نهى كرد، در روايت عبد الله بن شريك نسبت كذب را انكار كرد، روشن مى‌كند.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ج3،‌ ص205،‌ ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

يكى از محقان معاصر در رابطه با اين روايت و تحليل اوضاع نا بسامان و آشفته عصر امام سجاد و مختار مى‌نويسد:

فالذي يوجهه أن الحكام الظلمة - عامة - وبني أمية - خاصة - استعملوا أساليب التزوير والاتهامات الباطلة ضد معارضيهم بغرض إسقاط المعارضة في نظر العامة. قد استهدفوا شخص المختار و أصحابه بأشكال من الاتهامات التي تعبر على أذهان العوام، مثل السحر والشعوذة، كما اتهموه بدعوى النبوة، والألوهية، وما أشبه ذلك من الخرافات، سعيا في إبطال مفعول حركته، وإبعاد الناس عنه، والتشويش على نداءاته وشعاراته بالطلب بثارات الحسين عليه السلام وتأسفه على قتله، وإعلانه عن هوية القاتلين، وحمايته لبني هاشم من الأذى....

إذا كان المختار عند العامة بهذه المنزلة، فهل يجوز للإمام عليه السلام أن يدافع - علنا - عن حركته؟ ! أو أن يسكت إذا سئل عنه؟ ! إن إظهار التعاطف معه، ولو بأدنى شكل، كانت الدولة تستغله لضرب الإمام عليه السلام وتشويه سمعته عند العامة العمياء. فلا نستبعد أن يكون الإمام عليه السلام قد أصدر ضد ما يعرفه الناس عن المختار، ما يبرئ ساحة الإمام عليه السلام من الموافقة عليه، أو السكوت عنه.

ففي الخبر: قام الإمام عليه السلام على باب الكعبة ! يلعن المختار... فلو صح هذا الخبر، فإن وقوف الإمام عليه السلام على باب الكعبة، وإعلانه بهذا الشكل عن ذم المختار ولعنه، لا يخلو من قصد - أكثر من مجرد اللعن - حيث أن في ذلك دلالة واضحة على إرادة مجرد الإعلان بذلك وتبيينه للناس.

.... ثم إن ما ورد من أمثال هذه الأحاديث، المشتملة على ذم المختار من قبل أهل البيت عليهم السلام ورواتهم، إنما رواها رجال الدولة وكتابهم ومؤرخو البلاط...

آنچه اين روايت را توجيه مى‌كند اين است كه حاكمان ظالم به طور عموم و بنى اميه به طور خاص روشهاى تزوير و تهمت هاى باطل را بر ضد معارضانشان با هدف بر اندازى آنها از ديدگاه عامه مردم به كار مى‌بردند. به ويژه شخص مختار و يارانشان را با تهمت هاى گوناگون (مانند: سحر و جادو،‌ شعبده بازى،‌ ادعاى نبوت و خدايى و شبيه اين خرافات) كه به ذهن مردم بيشتر جذابيت داشته باشد،‌ هدف قرار مى‌دادند. وتلاش مى‌كردند تا حركت او را باطل جلوه دهند و مردم را از او دور كنند و مى‌خواستند شعارهاى خونخواهى، تأسف او بر كشته شدن امام حسين عليه السلام،‌ آشكار كردن هويت قاتلان آن حضرت و حمايت او را از بنى‌هاشم در نظر مردم زشت نشان دهند.

در اين هنگامى كه مختار در نزد عامه مردم اين‌گونه معرفى‌شده، آيا جايز است امام عليه السلام به طور آشكار از حركت او دفاع كند؟ يا اين‌كه در مقام پرسش ساكت بماند؟ با اندك ترين اظهار عطوفت نسبت به مختار،‌ دولت حاكم امام را در بند مى‌كرد و مى‌زد و مقام بلند و پر‌آوازه او را در نزد عامه مردم زشت جلوه مى‌داد. بعيد نيست كه امام عليه السلام (صلاح دانست) خلاف آن چه را مردم از مختار مى‌دانستند، بيان كند تا ساحت امام از موافقت و سكوت نسبت به مختار منزه باشد.

در خبرى كه امام در مقابل درب كعبه ايستاد و مختار را لعن كرد، اگر صحيح باشد،  قصد امام از اين ايستادن بر درب كعبه و علنى مذمت و لعن كردن مختار به اين شكل، صرفاً مجرد لعن بوده نه چيزى ديگر؛ زيرا در اين فرمايش امام، دلالت روشنى است كه اراده آنحضرت،‌ مجرد اعلان و آگاهى مردم است.

روايت هايى را كه در مذمت مختار از جانب اهل بيت عليهم السلام رسيده،‌‌ رجال دولتى و نويسندگان ومورخان دربار روايت كرده اند.

الجلالي، السيد محمد رضا (معاصر)،‌ جهاد الإمام السجاد (ع)،‌ ص238، ناشر: مؤسسة دار الحديث الثقافية،‌ چاپخانه: شمشاد، چاپ: الأولى1418

دسته سوم: دروغ بستن مختار، بر امام سجاد (ع)

يك روايت بيانگر اين است كه مختار به امام سجاد عليه السلام دروغ بست. شايد منظور روايت اين باشد كه مختار امامت على بن الحسين را انكار كرده است.

اين روايت را نيز كشى در رجالش آورده است:

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعُثْمَانُ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزْدَادَ الرَّازِيِّ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَخْرِفِ عَنْ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: كَانَ الْمُخْتَارُ يَكْذِبُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ.

به روايت حبيب خثعمى امام صادق عليه السلام فرمود: مختار به حضرت على بن الحسين دروغ مى‏بست.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص340 رقم 198، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

نقد اين روايت:

صاحب معالم بعد از نقل روايت مى‌گويد:

أقول: ان هذا الحديث يحتاج إلى تعديل.

اين روايت نياز به تصحيح دارد. (كنايه از اين كه صحيح نيست).

الشيخ حسن بن زين الدين صاحب المعالم(متوفاي1011هـ)، التحرير الطاووسي،‌ ص 558، تحقيق: فاضل الجواهري،‌ ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي،‌ إشراف: السيد محمود المرعشي / التحرير الطاووسي المستخرج من كتاب حل الإشكال للسيد أحمد بن موسى آل طاووس (وفاة 673)، مطبعة سيد الشهداء (ع) قم،1411،

در پاورقى كتاب فوق، محقق آن فاضل جواهرى در باره روايت مى‌نويسد: در طريق روايت،‌ «حبيب خثعمي» مردد بين دو نفر موثق و مجهول است و در طريق اين روايت معلوم نيست كدام يكى از آنها واقع شده است:

الاشكال في طريق هذا الحديث ظاهرا في «حبيب الخثعمي» فهو متردد بين الذي عده الشيخ في رجاله: 185 رقم344 من أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: «حبيب الأحول الخثعمي، كوفي» وعده البرقي في رجاله: 41 من أصحاب الصادق عليه السلام أيضا، وبين «حبيب بن المعلل الخثعمي المدائني» الذي وثقه النجاشي مرتين في رجاله: 141 رقم368 وذكره الشيخ في رجاله: 172 رقم 116 في باب أصحاب الصادق عليه السلام وعده البرقي في رجاله: 41 من أصحاب الصادق عليه السلام أيضا، فالأول: امامي مجهول، والثاني: ثقة ثقة.

اشكال در سند اين روايت،‌ ظاهراً‌ در «حبيب خثعمي» است كه او مردد بين دو نفراست. 1. حبيب احول خثعمى كوفى كه شيخ و برقى او را در رجالشان از اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار آورده اند. 1. حبيب بن معلل خثعمى مدائنى كه نجاشى او را در دوجاى از رجالش توثيق كرده و شيخ طوسى و برقى در رجالشان او را از اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار آورده‌اند. و اگر منظور از حبيب خثعمى،‌ فرد نخست باشد،‌ او يك شخص امامى مجهول است و دومى ثقه مى‌باشد. 

الشيخ حسن بن زين الدين صاحب المعالم(متوفاي1011هـ)، التحرير الطاووسي،‌ ص 558، تحقيق: فاضل الجواهري،‌ ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي،‌ إشراف: السيد محمود المرعشي / التحرير الطاووسي المستخرج من كتاب حل الإشكال للسيد أحمد بن موسى آل طاووس (وفاة 673)، مطبعة سيد الشهداء (ع) قم،1411،

بنابراين، روايت از نظر سند معتبر نيست و نمى‌توان به آن احتجاج كرد.

دسته چهارم: تصميم مختار بر تسليم نمودن امام حسن (ع) به معاويه.

در برخى از روايات آمده است: هنگامى كه امام حسن عليه السلام در ساباط مدائن زخمى شد، مختار در ميان راه از عمويش درخواست نمود كه آن حضرت را به معاويه تسليم كند.

شيخ صدوق در علل الشرايع آورده است:

دَسَّ مُعَاوِيَةُ إِلَى عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ وَالْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ وَإِلَى حُجْرِ بْنِ الْحَارِثِ وَشَبَثِ بْنِ رِبْعِيٍّ دَسِيساً أَفْرَدَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِعَيْنٍ مِنْ عُيُونِهِ أَنَّكَ إِنْ قَتَلْتَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ فَلَكَ مِائَتَا أَلْفِ دِرْهَمٍ وَجُنْدٌ مِنْ أَجْنَادِ الشَّامِ وَبِنْتٌ مِنْ بَنَاتِي فَبَلَغَ الْحَسَنَ عليه السلام فَاسْتَلْأَمَ وَلَبِسَ دِرْعاً وَكَفَرَهَا وَكَانَ يَحْتَرِزُ وَلَا يَتَقَدَّمُ لِلصَّلَاةِ بِهِمْ إِلَّا كَذَلِكَ فَرَمَاهُ أَحَدُهُمْ فِي الصَّلَاةِ بِسَهْمٍ فَلَمْ يَثْبُتْ فِيهِ لِمَا عَلَيْهِ مِنَ اللَّأْمَةِ فَلَمَّا صَارَ فِي مُظْلَمِ سَابَاطَ ضَرَبَهُ أَحَدُهُمْ بِخَنْجَرٍ مَسْمُومٍ فَعَمِلَ فِيهِ الْخَنْجَرُ فَأَمَرَ عليه السلام أَنْ يُعْدَلَ بِهِ إِلَى بَطْنِ جُرَيْحَى وَعَلَيْهَا عَمُّ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدِ بْنِ مَسْعُودِ بْنِ قَيْلَةَ فَقَالَ الْمُخْتَارُ لِعَمِّهِ: تَعَالَ حَتَّى نَأْخُذَ الْحَسَنَ وَنُسَلِّمَهُ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَيَجْعَلَ لَنَا الْعِرَاقَ فَنَذِرَ بِذَلِكَ الشِّيعَةُ مِنْ قَوْلِ الْمُخْتَارِ لِعَمِّهِ فَهَمُّوا بِقَتْلِ الْمُخْتَارِ فَتَلَطَّفَ عَمُّهُ لِمَسْأَلَةِ الشِّيعَةِ بِالْعَفْوِ عَنِ الْمُخْتَارِ فَفَعَلُوا...

معاويه عمر و بن حريث، اشعث بن قيس، حجر بن حارث و شبث بن ربعى را دسيسه قرار داد و براى هر يك از ايشان جاسوسى گماشت و گفت: هر كس حسن بن على را بكشد مبلغ دو هزار درهم و يك لشكر از لشكرهاى شام و يكى از دخترانم را به وى جائزه خواهم داد. هنگامى كه اين توطئه به گوش امام حسن عليه السّلام رسيد زير لباسهاى خود اسلحه پوشيد، از آن مردم بر حذر بود، جز با پوشيدن سلاح براى نماز حاضر نميشد.

در آن هنگامى كه امام حسن مشغول نماز بود يكى از آنان تيرى به جانب آن بزرگوار پرتاب كرد. ولى چون اسلحه در بر داشت مؤثر واقع نشد. موقعى كه آن حضرت به ساباط مدائن رسيد يكى از ايشان خنجر مسمومى به ران مبارك امام حسن زد كه كارگر شد. سپس آن بزرگوار دستور داد تا وى را به سوى قبيله جريحى باز گردانيدند كه عموى مختار والى آنان بود. مختار به عموى خود گفت: بيا تا امام حسن را بگيريم و به معاويه تسليم نمائيم و او عراق را به ما واگذار كند. وقتى شيعيان از قول مختار كه به عموى خود گفته بود آگاه شدند تصميم گرفتند مختار را به قتل برسانند. ولى عموى مختار به وى لطفى كرد و از شيعيان خواست تا او را عفو نمودند.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاي 381هـ)، علل الشرائع، ج1، ص221، تحقيق وتقديم: السيد محمد صادق بحر العلوم، ناشر: منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها - النجف الأشرف، الطبع: 1385 - 1966 م

نقد اين روايت:

جواب آقاى خوئى از اين روايت:

وهذه الرواية لارسالها غير قابلة لاعتماد عليها، على أن لو صحت لأمكن أن يقال إن طلب المختار هذا لم يكن طلبا جديا، وإنما أراد بذلك أن يستكشف رأي عمه، فإن علم أن عمه يريد ذلك لقام باستخلاص الحسن عليه السلام. فكان قوله هذا شفقة منه على الحسن عليه السلام.

اين روايت به خاطر مرسله بودنش مورد اعتماد نيست. برفرض صحت روايت، امكان دارد اين درخواست مختار،‌ جدى نبود؛ بلكه او با اين كار مى‌خواسته نظر عمويش را بداند تا اگر نظر عمويش بر اين باشد بتواند آن حضرت را از دست او رهايى بخشد و اين سخن او يك نوع مهربانى نسبت به امام حسن عليه السلام است.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص105،‌ الطبعة الخامسة، 1413هـ  1992م

علامه مامقانى در تنقيح المقال از اين روايت اين گونه جواب داده است:

ففيه اولاً: ضعف السند. وثانياً: انه ان تم دل علي كفره والاجماع والاخبار التي كادت تكون متواترة علي انه شيعي فهو معارض للمعلوم فيجب طرحه. وثالثاً: انه علي فرض كونه جدا لاصورياً‌ لا دلة فيه علي انه فعل ليكون خيانة يستوجب بها النار بل دال علي انه ان اراد ان يفعل ومنع وارادة الفعل ليست بمعصية وغايته الكشف عن خبث السريرة.

اولاً: اين رواين از نظر سند ضعيف است و ثانياً: بر فرضى كه سند تمام باشد، دليل كفر مختار است؛ اما اجماع و رواياتى كه نزديك به تواتر است مى‌گويند كه مختار از شيعيان امام حسن بوده و اين چيزى روشنى است و اين روايت با اين مطلب روشن معارض است بنابراين واجب است اين روايت دور انداخته شود. و ثالثاً: برفرضى اين كه مختار در اين سخنش جدى بوده، اين روايت هيچگونه دلالت نمى‌كند كه او اين كار را انجام داده تا خيانت محسوب شود و مستحق آتش شود؛ بلكه دلالت مى‌كند او ميخواست اين كار را انجام دهد ولى از اين كار منع شد و اراده انجام كارى، معصيت نيست و نهايتش اين است كه اين كار، از خبث باطن حكايت مى‌كند.

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ‌ج3،‌ ص206، ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350هـ

دسته پنجم: مختار وارد آتش دوزخ مي‌شود.

برخى از روايات بيانگر اين است كه مختار وارد آتش دوزخ مى‌شود؛ اما با شفاعت امام حسين عليه السلام نجات پيدا مى‌كند.

روايت اول:

ابن ادريس حلى اين روايت را در مستطرفات نقل كرده است:

أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ بِشَفِيرِ النَّارِ وَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ فَيَصِيحُ صَائِحٌ مِنَ النَّارِ يَا رَسُولَ اللَّهُ أَغِثْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ ثَلَاثاً قَالَ: فَلَا يُجِيبُهُ قَالَ: فَيُنَادِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ثَلَاثاً أَغِثْنِي فَلَا يُجِيبُهُ قَالَ: فَيُنَادِي يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ أَغِثْنِي أَنَا قَاتِلُ أَعْدَائِكِ قَالَ فَيَقُولُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: قَدِ احْتَجَّ عَلَيْكَ قَالَ: فَيَنْقَضُّ عَلَيْهِ كَأَنَّهُ عُقَابٌ كَاسِرٌ قَالَ: فَيُخْرِجُهُ مِنَ النَّارِ قَالَ: فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام وَمَنْ هَذَا جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: الْمُخْتَارُ قُلْتُ لَهُ: وَلِمَ عُذِّبَ بِالنَّارِ وَقَدْ فَعَلَ مَا فَعَلَ قَالَ: إِنَّهُ قَالَ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِنْهُمَا شَيْ‏ءٌ وَالَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ جَبْرَئِيلَ وَمِيكَائِيلَ كَانَ فِي قَلْبَيْهِمَا شَيْ‏ءٌ لَأَكَبَّهُمَا اللَّهُ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمَا.

سماعه مى‌گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: موقعى كه روز قيامت فرا مى‌رسد پيامبر اسلام و امير المؤمنين و حسن و حسين صلى اللَّه عليهم اجمعين از نزديك جهنم عبور خواهند كرد. شخصى كه در جهنم است سه مرتبه فرياد مى‌زند: يا رسول اللَّه به فريادم برس! ولى پيغمبر خدا جوابى به او نخواهد داد. سه مرتبه فرياد مى‌زند: يا امير المؤمنين به فريادم برس! آن حضرت هم جوابى به او نخواهد داد.

سپس سه مرتبه فرياد مى‌زند: يا حسين به فريادم برس، من قاتل دشمنان تو مى‌باشم. پيامبر خدا به امام حسين مى‌فرمايد: وى بر تو اتمام حجت نمود. امام حسين عليه السلام پس از اين جريان نظير عقاب شكارى به فريادش ميرسد و او را از آتش نجات مى‌دهد.

راوى مى‌گويد: من به امام صادق گفتم: فدايت شوم آن شخص كه در آتش است كيست؟ فرمود: مختار است. گفتم: براى چه در آتش معذّب خواهد شد در صورتى كه قاتلين امام حسين را كشت!؟ فرمود: براى اينكه اندكى از محبت آن دو نفر را در قلب خود داشت. قسم به حق آن خدائى كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را به حق مبعوث كرد اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل هم چيزى از (محبت آنان) باشد خدا ايشان را از ناحيه صورت داخل آتش جهنم خواهد كرد.

ابن إدريس الحلي (متوفاي598هـ)، مستطرفات السرائر،‌ ص567، تحقيق: لجنة التحقيق،‌ ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ چاپ1411

روايت دوم:

شيخ طوسى در تهذيب الاحكام،‌ روايت را با اندك در تعبير اين گونه نقل كرده است:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي قَتَادَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ الْقَيْسِيِّ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قَالَ لِي: يَجُوزُ النَّبِيُّ الصِّرَاطَ يَتْلُوهُ عَلِيٌّ وَيَتْلُو عَلِيّاً الْحَسَنُ وَيَتْلُو الْحَسَنَ الْحُسَيْنُ فَإِذَا تَوَسَّطُوهُ نَادَى الْمُخْتَارُ الْحُسَيْنَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي طَلَبْتُ بِثَأْرِكَ فَيَقُولُ النَّبِيُّ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام أَجِبْهُ فَيَنْقَضُّ الْحُسَيْنُ فِي النَّارِ كَأَنَّهُ عُقَابٌ كَاسِرٌ فَيُخْرِجُ الْمُخْتَارَ حُمَمَةً وَلَوْ شُقَّ عَنْ قَلْبِهِ لَوُجِدَ حُبُّهُمَا فِي قَلْبِه‏.

راوى مى‌گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله از پل صراط مى‌گذرد به دنبالش على و به  دنبال او حسن و حسين عليهم السلام عبور مى‌كنند. در اين هنگام مختار حسين را صدا مى‌زند اى ابا عبد الله! من انتقام خون شما را گرفتم. رسول خدا به حسين عليه السلام مى‌فرمايد: نداى مختار را اجابت كن. امام حسين عليه السلام نظير عقاب شكارى به فريادش مى‌رسد و او را از آتش نجات مى‌دهد و اگر قلب مختار شكافته شود،‌ حب آن دو (اولى ودومي) در قلب او يافت مى‌شود.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460هـ)، تهذيب الأحكام، ج1، ص467،‌ تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ طهران، الطبعة الرابعة،‌1365 ش.

جواب هردو روايت:

آقاى خويى مى‌فرمايد: هردو روايت از نظر سند ضعيف‌اند:

أقول: الروايتان ضعيفتان، أما رواية التهذيب فبالارسال أولا، وبأمية بن علي القيسي ثانيا. وأما ما رواه في السرائر فلان جعفر بن إبراهيم الحضرمي لم تثبت وثاقته، على أن رواية أبان عنه وروايته عن زرعة عجيبة، فإن جعفر بن إبراهيم، إن كان هو الذي عده الشيخ من أصحاب الرضا عليه السلام فلا يمكن رواية أبان عنه، وإن كان هو الذي عده البرقي من أصحاب الباقر عليه السلام فروايته عن زرعة عجيبة، وقد أشرنا في ترجمة محمد بن إدريس، إلى أن كتاب ابن إدريس فيه تخليط.

وقد قال ابن داود فيما تقدم منه ( 478 ) بعد ما ذكر روايات المدح وما روي فيه (المختار) مما ينافي ذلك: قال الكشي: نسبته إلى وضع العامة أشبه. إنتهى.

 أقول: ما نسبه ابن داود إلى الكشي، لم نجده في اختيار الكشي، ولعل نسخة أصل الكشي كان عنده، وكان هذا مذكورا فيه، وقد ذكرنا أنه مضافا إلى ضعف إسناد الروايات الذامة، يمكن حملها على صدورها عن المعصوم تقية.

هردو روايت از نظر سند ضعيف‌اند. اما روايت اولاً: تهذيب مرسل است و ثانياً: امية بن على قيسى ضعيف است. اما در روايت سرائر، حعفر بن ابراهيم حضرمى وثاقتش ثابت نشده است. علاوه بر آن،  روايت ابان او او و روايت جعفر از زرعه عجيب است؛ زيرا اگر منظور از جعفر بن ابراهيم همان كسى باشد كه شيخ او را از اصحاب امام رضا عليه السلام به شمار آورده، روايت كردن ابان از او ممكن نيست. و اگر جعفر بن ابراهيم همان كسى باشد كه برقى او را از اصحاب امام باقر عليه السلام به شمار آورده، روايت او از زرعه عجيب است.

گذشته از اين سخنان،‌ در ترجمه محمد بن ادريس اشاره كرديم كه در كتاب ابن ادريس تخليط وجود دارد. ابن داود بعد از اينكه روايات مدح و ذم مختار آورده مى‌گويد:  كشى گفته است:‌ روايات ذم مختار خيلى شباهت دارد كه عامه وضع كرده باشند. ولى من اين مطلب را كه ابن داود به كشى نسبت داده در اختيار كشى نيافتم و شايد نسخه اصلى كتاب كشى در نزد او بوده است و اين مطلب در آنجا ذكر بوده است.

علاوه بر ضعف اسناد اين روايات، ممكن است اين روايات تقيتاً‌ از معصوم صادر شده باشند.  

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص108، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

دسته ششم: مبتلا شدن امام حسين (ع) به دروغگويي همانند مختار

در برخى از روايات آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: هريكى از ائمه، به دروغگويى مبتلا مى‌شود و امام حسين عليه السلام به مختار دروغگو مبتلا شد.

كشى اين روايت را در رجالش نقل كرده است:

سعد بن عبد الله، قال: حدثني محمد بن خالد الطيالسي، عن عبد الرحمن بن أبي نجران، عن ابن سنان، قال، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ صَادِقُونَ لَا نَخْلُو مِنْ كَذَّابٍ يَكْذِبُ عَلَيْنَا وَيُسْقِطُ صِدْقَنَا بِكَذِبِهِ عَلَيْنَا عِنْدَ النَّاسِ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله أَصْدَقَ الْبَرِيَّةِ لَهْجَةً وَكَانَ مُسَيْلِمَةُ يَكْذِبُ عَلَيْهِ وَكَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَصْدَقَ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَكَانَ الَّذِي يَكْذِبُ عَلَيْهِ وَيَعْمَلُ فِي تَكْذِيبِ صِدْقِهِ بِمَا يَفْتَرِي عَلَيْهِ مِنَ الْكَذِبِ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَبَإٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَكَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام قَدِ ابْتُلِيَ بِالْمُخْتَارِ ثُمَّ ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام الْحَارِثَ الشَّامِيَّ وَبُنَانَ فَقَالَ: كَانَا يَكْذِبَانِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ.

از ابن سنان نقل شده كه امام صادق، عليه السّلام فرمود: ما خانواده (رسول خدا) راستگويانى هستيم كه كه دروغگويان بسيارى گاهى بر ما دروغ مى‏بندد و با نسبت دروغ، صدق و راستى ما را نزد مردم به دور مى‌افكند، خالى نيستيم (با هر يك از ما بسيار دروغگوئى بوده و هست، از آنان بپرهيزيد) رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) در سخن گفتن راستگوترين مردم بود و مسيلمة (كذّاب كه در زمان آن حضرت ادّعاء پيغمبرى نمود) بر او دروغ مى‏بست، و امير المؤمنين (عليه السّلام) پس از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) راستگوترين كسانى بود كه خدا آفريده، و آن‌كه دروغ بر آن حضرت مى‏بست و با افترائات و دروغ هاى خود در تكذيب آن حضرت تلاش مى‌كرد، عبد اللَّه بن سبا بود كه خدا او را لعنت نموده و از رحمت خود دورش گرداند، و حضرت ابا عبد اللَّه حسين بن على (عليه السّلام) به مختار (ابن ابى عبيدة ثقفى كه امامت و پيشوائى محمّد بن علىّ بن ابى طالب مشهور به ابن الحنفيّه را باور داشتند) مبتلى و گرفتار بود، سپس امام صادق، عليه السّلام حارث شامىّ و بنان را يادآورى نموده و فرمود: حارث و بنان بر علىّ بن الحسين (عليهما السّلام) دروغ مى‌گفتند.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج2، ص593، رقم 549، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

نقد اين روايت:

آقاى خويى در نقد اين روايت مى‌گويد: حتى يك روايت ضعيفى نقل نشده كه مختار حسين بن على عليه السلام را تكذيب كرده است:

ولكن هذه الرواية لعل فيها تحريفا، فإن المختار بن أبي عبيدة كان في الكوفة، والحسين بن علي عليهما السلام كان بالمدينة، ولم ينقل ولا بخبر ضعيف كذب من المختار بالنسبة إلى الحسين عليه السلام وغير بعيد أن المختار الذي كان يكذب على الحسين عليه السلام أن يكون رجلا آخر غير المختار بن أبي عبيدة.

اين روايت شايد تحريف شده باشد؛ زيرا مختار بن ابى عبيد در كوفه بود و حسين بن على عليهما السلام در مدينه و هيچگونه خبرى حتى روايت ضعيفى نقل نشده كه مختار به حسين بن على دروغ مى‌بست. بعيد نيست كه آن مختارى كه بر امام حسين دروغ بسته، مردى ديگرى غير از مختار بن ابى عبيد باشد.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص 106، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

علامه مامقانى نيز مى‌گويد:

والمراد بالأبتلاء في الخبر غير واضح ولا اتصور له معني صحيحاً اذ لم يكن بين الشيعة خلاف في امامته ولم يكن يحتمل كونه اماماً‌.

منظور از «ابتلاء» در اين روايت روشن نيست و معناى صحيحى را نيز نمى‌توان برايش تصور كرد؛ زيرا در ميان شيعه هيچگونه اختلافى در امامت حسين بن على نيست و مختار اين گونه نبود كه احتمال بدهد حسين بن على امام است.

   مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ‌‌ج3،‌ ص206، ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

نتيجه:

با توجه به اظهارات علماى رجال، روايات ذم مختار مورد اعتبار نيست و روايات مدح، بدون معارض باقى مى‌ماند.

بخش سوم: مشروعيت حركت مختار و دعوت نكردن او به محمد حنفيه

در دو بخش قبل ثابت شد كه مختار، به ولايت امام حسين عليه السلام و بعد از آن حضرت به امامت فرزندش على بن الحسين عليه السلام اعتقاد داشته و آنان را امام و پيشواى خود مى‌دانسته است و در نهايت شيعه بودن او ثابت و روشن است.

 در اينجا دو مهم سؤال مطرح مى‌شود:

سؤال نخست: آيا قيام مختار با اجازه امام سجاد (ع) بوده است؟

 اگر مختار معتقد به امامت على بن الحسين عليه السلام بوده، پس چرا در قيامش از آن حضرت اجازه نگرفت و مى‌بايست با اذن آن حضرت دست به حركت مى‌زد و مشروعيت قيام او چگونه قابل توجيه است؟

پاسخ:

طبق روايات، حركت مختار با اجازه امام بوده است.

در پاسخ اين شبهه بايد گفت: حركت مختار، يك حركت مشروع است بوده است؛ زيرا علاوه بر رواياتى كه قبلاً ذكر شد، امام سجاد عليه السلام هنگامى كه سر عبيد الله بن زياد و عمر سعد را كه مختار نزدش فرستاده بود مشاهده كرد، رضايت خودش را اعلام كرد و براى مختار دعاى خير نمود و از خداوند برايش پاداش خواست، روايت صريحى ديگرى داريم كه نشان مى‌دهد، حركت مختار، با اجازه امام على بن الحسين عليه السلام بوده است.

در منابع شيعه و سنى نقل شده است هنگامى كه مختار از زندان عاملان ابن زبير در كوفه آزاد شد، شيعيان را به خونخواهى امام حسين عليه السلام دعوت مى‌كرد و شيعيان با او بيعت مى‌كردند مختار مى‌گفت: من از طرف محمد بن حنفيه، فرزند اميرمؤمنان مأمور به خونخواهى شده‌ام.

عده‌اى از شيعيان، مانند عبد الرحمان بن شريح در اين سخن مختار ترديد داشتند كه آيا او واقعاً‌ از طرف ابن حنفيه مأمور است يانه؟ به همين جهت عبد الرحمان با سعيد بن منقذ الثورى وسعر بن أبى سعر الحنفى واسود بن جراد الكندى و قدامة بن مالك جشمى همراه شد و در نزد محمد حنفيه رفتند:

ابن نماء حلى روايت را اينگونه نقل كرده است:

فبدء عبد الرحمان بن شريح بحمد الله والثناء عليه، وقال: أما بعد، فأنكم أهل بيت خصكم الله بالفضيلة، وشرفكم بالنبوة، وعظم حقكم على هذه الأمة، وقد أصبتم بحسين عليه السلام مصيبة عمت المسلمين، وقد قدم المختار يزعم أنه جاء من قبلكم، وقد دعانا إلى كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله والطلب بدماء أهل البيت، فبايعناه على ذلك، فان أمرتنا باتباعه اتبعناه، وان نهيتنا اجتنبناه. فلما سمع كلامه وكلام غيره حمد الله وأثنى عليه، وصلى على النبي صلى الله عليه وآله وقال: أما ما ذكرتم مما خصنا الله فان الفضل لله يؤتيه من يشأ والله ذو الفضل العظيم. وأما مصيبتنا بالحسين عليه السلام فذلك في الذكر الحكيم. وأما ما ذكرتم من دعاء من دعاكم إلى الطلب بدمائنا، فوالله لوددت أن الله انتصر لنا من عدونا بمن شاء من خلقه، أقول قولي هذا وأستغفر الله لي ولكم.

عبد الرحمان بن شريح به حمد خدا شروع كرد و گفت: شما خاندانى هستيد كه خدا شما را به فضيلت اختصاص داده و شما را به وسيله مقام نبوت شرافت داده و حق شما را بر اين امت بزرگ نموده است. شما دچار مصيبت حسين عليه السلام شده‏ايد كه عموم مسلمانان هم شده‏اند.

مختار نزد ما آمده و گمان مى‌كند از طرف شما آمده است. وى ما را طبق دستور كتاب خدا و سنت رسول او و خونخواهى خون اهل بيت دعوت كرده است. ما هم با اين شروط با وى بيعت كرده‏ايم. اكنون اگر تو ما را دستور دهى از او بيعت كنيم مى‏پذيريم و اگر ما را نهى مى‌كنى از او دورى و اجتناب خواهيم نمود.

موقعى كه محمّد بن حنفيه سخن عبد الرحمن و ديگران را شنيد سپاس خداى را بجاى آورد و درود بر حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرستاد و فرمود: آنچه را كه راجع به فضيلت ما خاندان گفتيد فضل و فضيلت از خدا است كه به هر كسى بخواهد عطا مى‌كند. خدا صاحب فضل بزرگى است و مصيبتى كه از طرف حسين دچار ما شد در قرآن حكيم است.

اما راجع به مطلبى كه گفتيد مختار شما را به خونخواهى ما فرا مى‌خواند، قسم به خدا دوست دارم كه خداوند توسط هريكى از بندگانش باشد انتقام ما را بگيرد اين سخن من است و از خداوند براى خود و شما طلب استغفار مى‌كنم.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص96، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

اين قسمت از روايت را منابع اهل سنت از جمله طبرى نيز در تاريخش آورده اند:

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص436،‌ ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

طبق گزارش منابع اهل سنت، اين چند نفر نزد محمد حنفيه آمدند ولى در منابع شيعه آمده است كه محمد بن على به آنها گفت: بايد در نزد على بن الحسين كه امام من و شما است برويم و از نزد او كسب تكليف كنيم:

ابن نما حلى وقتى گزارش فوق را نقل كرده در پايان مى‌گويد:

فقد رويت عن والدي رحمه الله أنه قال لهم: قوموا بنا إلى امامي وامامكم علي بن الحسين، فلما دخل ودخلوا عليه خبره بخبرهم الذي جاءوا لأجله. قال: يا عم، لو أن عبدا زنجيا تعصب لنا أهل البيت، لوجب على الناس مؤازرته، وقد وليتك هذا الامر، فاصنع ما شئت. فخرجوا، وقد سمعوا كلامه وهم يقولون: أذن لنا زين العابدين عليه السلام ومحمد بن الحنفية.

... فدخل القادمون من عند محمد بن الحنفية على المختار فقال: ما وراءكم؟ فقد فتنتم وارتبتم؟ فقالوا: قد أمرنا بنصرتك. فقال: أنا أبو إسحاق، أجمعوا إلي الشيعة، فجمع من كان قريبا، فقال: يا معشر الشيعة، ان نفرا أحبوا أن يعلموا مصداق ما جئت به، فخرجوا إلى امام الهدى، والنجيب المرتضى، وابن المصطفى المجتبى - يعني زين العابدين عليه السلام - فعرفهم أني ظهيره ووزيره، وأمركم باتباعي وطاعتي، وقال كلاما يرغبهم إلى الطاعة والاستنفار معه، وأن يعلم الحاضر الغائب....

به نقل از پدرم، محمد حنفيه به آنان گفت: برخيزيد تا نزد امام من و شما يعنى حضرت على بن الحسين عليه السلام برويم. هنگامى كه به حضور حضرت سجاد مشرف شدند و محمّد جريان آنان را براى آن بزرگوار شرح داد، حضرت امام زين العابدين فرمود: اى عمو! اگر يك غلام زنگى براى ما خاندان اعمال تعصب كند بر مردم واجب است او را تقويت نمايند. من تو را صاحب اختيار قرار دادم. هر عملى كه مى‌خواهى انجام بده. وقتى آن گروه سخن حضرت سجاد را شنيدند مى‌گفتند: زين العابدين و محمّد بن حنفيه به ما اجازه دادند

... موقعى كه آنان از نزد محمّد بن حنفيه به نزد مختار آمدند، مختار به ايشان گفت: چه خبر!؟ شما بوديد كه دچار فتنه و ترديد شده بوديد؟ گفتند: ما براى يارى تو مأمورشده‏ايم. مختار گفت: من ابو اسحاقم. شيعيان را نزد من جمع كنيد. هنگامى كه شيعيان نزد وى اجتماع نمودند گفت: اى گروه شيعيان! چند نفرى دوست داشتند صدق اين مأموريتى را كه من آورده‏ام بدانند. لذا به سوى پيشواى هدايت و نجيب برگزيده و پسر مصطفى و مجتبى يعنى حضرت سجاد رفتند و آن بزرگوار به آنان فهمانيده كه من پشتيبان و فرستاده آن حضرت مى‌باشم. زين العابدين شما را مأمور كرده كه تابع و مطيع من باشيد. سپس مختار آنان را براى اطاعت و خروج با خود ترغيب كرد و دستور داد: حاضرين اين موضوع را به غائبين برسانند.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص 98، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

از اين روايت چند مطلب اثبات مي‌شود:

مطلب نخست: حركت مختار در اين قيام، با اجازه امام سجاد عليه السلام صورت گرفته است.

مطلب دوم: خود محمد بن حنفيه، به امامت على بن الحسين زين العابدين معتقد بوده است و صريح عبارت او اين است:

  قوموا بنا إلى امامي وامامكم علي بن الحسين.

مطلب سوم: عبارت «وقد وليتك هذا الامر، فاصنع ما شئت» در كلام امام سجاد عليه السلام دليل بر اين است‌كه آن حضرت عمويش محمد بن حنفيه را در امور جنگ با دشمنان اهل بيت وكيل خودش قرار داده است به همين جهت هر حركتى كه با اجازه محمد بن على صورت گرفته باشد، مشروع است.

ديدگاه علماي شيعه در باره قيام مختار

علماى شيعه با توجه به روايتى كه از ابن نما نقل شد، گفته اند: قيام مختار با اجازه امام على بن الحسين بوده است؛ زير امام عمويش را متولى خونخواهى اهل بيت قرار داد.

1. ابن نما حلي: محمد بن حنفيه، علي بن الحسين را مقدم مي‌داشت و بدون رضايت او كاري نمي‌كرد:

ابن نما در كتاب ذوب النضار، مى‌گويد: گرچه محمد حنفيه از نظر سن بزرگتر از امام سجاد بود؛ ولى او در برابر امام همانند يك رعيت بود و آن حضرت را بر خود مقدم مى‌دانست و بدون رضايت حضرت كارى نمى‌كرد:

وكان محمد بن الحنفية أكبر من زين العابدين عليه السلام سنا، ويرى تقديمه عليه فرضا ودينا، ولا يتحرك حركة الا بما يهواه، ولا ينطق الا عن رضاه، ويتأمر له تأمر الرعية للوالي، ويفضله تفضيل السيد على الخادم والموالي، وتقلد محمد - رحمة الله عليه - أخذ الثأر إراحة  لخاطره الشريف، من تحمل الأثقال، والشد والترحال.

محمّد بن حنيفه از نظر سن از امام زين العابدين عليه السلام بزرگتر بود. در عين حال او تقدم امام سجاد را بر خود واجب و دين مى‌دانست و بدون تصميم آن بزرگوار هيچ گونه عملى را انجام نمى‌داد و جز با رضايت او سخنى نمى‌گفت. و نسبت به آن حضرت نظير رعيتى بود كه از والى خود فرمانبردارى نمايد.

وى امام زين العابدين را نظير خادمى كه مولاى خود را بر خود فضيلت دهد بر خويشتن فضيلت و برترى مى‌داد. اين قلاده پر افتخار خونخواهى را محمّد بن حنفيه به گردن مختار انداخت و خاطر شريف حضرت سجاد را از تحمل سنگينى‏ها و سختى‏هاى ارتحال شاد نمود.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص51، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

2. علامه مامقاني: حركت مختار با اجازه امام بوده است

علامه مامقانى مى‌گويد:‌ با توجه به روايت ابن نما و خوشنودى امامان معصوم عليهم السلام از كار مختار و مدح و ستايش آنان و درخواست پاداش خير و رحمت خدا، به دست مى‌آيد كه حكومت مختار با اجازه حضرت على بن الحسين بوده است:

الجهة الثانية في ان حكومته هل كانت علي باطل ام كان مرخصا في ذلك من قبل علي بن الحسين عليه السلام.؟ الظاهر الثاني، لخبر ابن نما المتقدم ولرضا الأئمة عليهم السلام بأفعاله من قتل بني امية و سبيهم واسرهم ونهب اموالهم وغير ذلك كما مرت الاشارة الي ذلك في الاخبار المزبورة في مدحه الناطقة بتشكرهم عليهم السلام فعله وجزائهم اياه خيرا والترحم عيه مرارا عديدة في مجلس واحد....

بحث دوم در اين است كه آيا حكومت مختار باطل بود يا در اين امر، از جانب على بن الحسين عليه السلام اجازه داشته است؟ ظاهر قول دوم است (حكومتش به امر امام بوده) دليل ما خبر ابن نما و رضايت ائمه عليهم السلام از كردار او در كشتن بنى اميه و اسارت آنان و گرفتن اموال ‌آنان است؛ چنانچه در اين باره، اخبار ستايش مختار كه از تشكر امامان عليهم السلام در مقابل كردار مختار و درخواست پاداش خير و رحمت خدا چندين بار در يك مجلس، سخن مى‌گويد. 

مامقاني،‌ عبدالله،‌ تنقيح المقال في علم الرجال،‌ ج3، ص2206، ‌ناشر:‌ المكتبة‌المرتضوية‌،‌ نجف اشرف 1350 هـ

3. نظر آيت الله العظمي خوئي: قيام مختار مورد رضايت خدا، پيامبر، ائمه و با اجازه امام سجاد بوده است:

آقاى خويى رحمة الله عليه مى‌گويد:‌ در اين‌كه خروج مختار مورد رضايت خدا و پيامبر و ائمه بوده هيچگونه ترديدى نيست؛ بلكه بالاتر از آن،‌ برابر برخى روايات، قيام او با اجازه ويژه امام سجاد عليه السلام بوده است:

الامر الثاني: أن خروج المختار وطلبه بثار الحسين عليه السلام، وقتلة لقتلة الحسين عليه السلام لا شك في أنه كان مرضيا عند الله، وعند رسوله والأئمة الطاهرين عليهم السلام، وقد أخبره ميثم، وهما كانا في حبس عبيد الله بن زياد، بأنه يفلت ويخرج ثائرا بدم الحسين عليه السلام.. ويظهر من بعض الروايات أن هذا كان بإذن خاص من السجاد عليه السلام.

 وقد ذكر جعفر بن محمد بن نما في كتابه أنه اجتمع جماعة قالوا لعبد الرحمان بن شريح...

بدون شك، قيام مختار، خونخواهى امام حسين عليه السلام و كشتن قاتلان آن حضرت، مورد رضايت خدا و پيامبر و ائمه طاهرين عليهم السلام بوده است. و ميثم تمار در زندان عبيد الله بن زياد به مختار خبر داده بود كه او كه زندن نجات مى‌يابد و به خونخواهى حسين عليه السلام بر مى‌خيزد. از برخى روايات به دست مى‌آيد كه خروج مختار به اذن ويژه امام سجاد عليه السلام بوده است. جعفر بن محمد بن نما، در كتابش آورده است كه گروهى به عبد الرحمان بن شريح گفتند.....

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص 109،‌ الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

4. علامه محمد تقي تستري:

علامه محمد تقى تسترى مى‌گويد:

وبالجملة: حيث إن السجاد (عليه السلام) لم يكن تكليفه من الله تعالى الطلب بدم أبيه جعل المختار مرجعه في الطلب بدم الحسين (عليه السلام) أخاه، حيث إنه كان أكبر ولد أمير المؤمنين (عليه السلام) يومئذ.

از آنجايى كه امام سجاد عليه السلام خونخواهى پدرش تكليف او نبود،‌ مختار در اين قيامش مرجع خود را برادر امام حسين (محمد حنفيه) قرار داد؛ زيرا محمد در آن روز بزرگترين فرزند اميرمؤمنان عليه السلام بود.

التستري، الشيخ محمد تقي (وفات: معاصر)، قاموس الرجال، ج10، ص15، تحقيق: مؤسسة النشر الإسلامي،  ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الأولى1422

نتيجه:

با توجه به آنچه بيان شد، روشن مى‌شود كه حركت و قيام مختار در راستاى خونخواهى از قاتلان امام حسين عليه السلام و با اجازه حضرت على بن الحسين عليه السلام بوده است.

سؤال دوم:‌ آيا مختار مردم را به سوي محمد حنفيه دعوت مي‌كرد؟

سؤال دوم اين است كه اگر مختار به امامت على بن الحسين عليه السلام معتقد بوده، پس چرا طبق برخى گزارشها، مردم را به محمد حنفيه دعوت مى‌كرد؟

كشى بعد از اين كه روايات را در باره مختار نقل كرده مى‌گويد:

وَالْمُخْتَارُ هُوَ الَّذِي دَعَا النَّاسَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ...

مختار كسى بود كه مردم را به سوى محمّد بن على بن ابى طالب عليه السلام (محمد حنفيه) دعوت كرد.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص342،‌ تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404ه‍

اين اظهارات كشى، دستاويز خوبى براى برخى از علماى اهل سنت شده و بر پايه اين سخن آنان نيز مطلب فوق را تكرار كرده و براى درهم كوبيدن شخصيت مختار، از آن استفاده كرده‌اند.

ابن كثير دمشقى مى‌گويد:

وكان يظهر مدح ابن الزبير فى العلانية ويسبه فى السر ويمدح محمد بن الحنفية ويدعو إليه.

مختار در ظاهر عبد الله بن زبير را مدح و در باطن او را دشنام مى‌داد و از محمد حنفيه ستايش و تمجيد مى‌كرد و مردم را به سوى او فرا مى‌خواند.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص290، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

از اين ادعاى فوق پاسخ هاى داده شده است كه در اينجا به سخن دو تن از بزرگان اشاره مى‌كنيم:

پاسخ آيت الله خوئي: محمد ادعاي امامت نكرد تا مختار از امامت او تبليغ كند.

آقاى خويى رحمة‌الله عليه در پاسخ به اين مطلب مى‌گويد: تا زمانى كه مختار زنده بود، محمد حنفيه ادعاى امامت نكرد تا مختار مردم را به سوى او دعوت كند.

وهذا القول باطل جزما، فإن محمد بن الحنفية لم يدع الإمامة لنفسه حتى يدعو المختار الناس إليه، وقد قتل المختار ومحمد بن الحنفية حي.

اين سخن قطعاً‌ باطل است؛ زيرا محمد بن حنيفه براى خودش ادعاى امامت نكرد تا اين كه مختار مردم را به سوى او فرا خواند،‌ مختار هنگامى كه كشته شد،‌ محمد حنفيه زنده بود.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص110، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

در تأييد سخن آيت الله خويى بايد گفت:‌ رواياتى داريم كه خود محمد حنفيه به ابو خالد كابلى و يك نفر ديگر گفته است: امامت بعد از برادرم حسين بن على، حق مسلم پسرش على بن الحسين است و صراحتاً‌ بيان كرده است كه على بن الحسين امام من است. اين روايات در بخش بعدى آمده است.

سيد علي بروجردي: اعتقاد مختار به امامت محمد حنفيه ثابت نشده است

سيد على بروجردى مى‌گويد: اين سخن كه مختار مردم را به سوى محمد حنفيه فراخوانده، اصلاً ثابت نشده و واقعيت ندارد تا جاى بحث و گفتگو داشته باشد:

وأما أنه اعتقد إمامته دون علي بن الحسين عليهما السلام فلم يثبت.

اين كه مختار به امامت محمد حنفيه معتقد بوده (غير از امامت على بن الحسين)، ثابت نشده است.

البروجردي، السيد علي أصغر بن العلامة السيد محمد شفيع الجابلقي (متوفاي1313هـ)، طرائف المقال، ج2، ص591،‌ تحقيق: السيد مهدي الرجائي،‌ مع إشراف: السيد محمود المرعشي، ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي العامة، چاپخانه: بهمن قم، الطبعة الأولى1410

با توجه به آنچه بيان شد، امام سجاد عليه السلام و محمد حنفيه به عنوان بزرگ خاندان علوى براى مختار در قيامش اجازه دادند. خونخواهى و كشتن قاتلان امام حسين عليه السلام تنها هدف مختار بوده است كه از اين طريق به خوبى تحقق مى يافت بنابراين، انگيزه ديگرى نبود كه مختار مردم را به محمد حنفيه دعوت كند.

سخن مختار در زندان كوفه:

بلاذرى در أنساب الأشراف، طبرى در تاريخ، ابن اثير در الكامل فى التاريخ و ابن كثير در البدايه والنهاية سخن مختار را كه بيانگر اهداف و برنامه هاى قيام او است ذكر كرده اند:

 فكان يقول في السجن: أما ورب البحار. والنخل والأشجار. والمهامة والقفار. والملائكة الأبرار. والمصطفين الأخيار. لأقتلن كل جبار. بكل لدن خطار. ومهند بتار. في جموع من الأنصار. ليسوا بميل أغمار. ولا عزلٍ أشرار. حتى إذا أقمت عمود الدين. ورأيت صدع المسلمين. وشفيت غليل صدور المؤمنين. وأدركت ثأر أبناء النبيين. لم يكبر عليّ فراق الدنيا ولم أحفل بالموت إذا أتى.

مختار هنگامى كه در زندان عاملان ابن زبير در كوفه گرفتار شد، مى‌گفت: سوگند به پرودگار درياها، نخل و درختان، فرشتگان راستگو،‌ برگزيدگان برتر همانا تمام جباران را خواهم كشت، با يارى اهل علم جنگجو، و شمشير كشيده، در ميان گروهى از ياران، كه منحرف و تاريك و فرارى و اشرار نيستند؛ تا زمانى كه عمود دين رابرپا داشتم، و قوت مسلمانان را ديدم، و اندوه سينه مومنين را شفا دادم، و خونخواهى فرزندان پيامبران را كردم، ديگر براى من دورى از دنيا بزرگ نيست، و نگران مرگ نيستم هر زمان كه به سراغ من آيد.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص350،‌ طبق برنامه الجامع الكبير.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3،‌ ص406، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج6،‌ ص30، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج3، ص495، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص250،‌ ناشر: مكتبة المعارف بيروت.

مختار زمانى كه از زندان آزاد شد، با صراحت بيان نمود كه هدف او كشتن قاتلان امام حسين عليه السلام است و بس.

طبرى و ابن اثير مى‌نويسند:

وخرج أشراف الناس فلحقوا بالبصرة وتجرد المختار لقتلة الحسين فقال: ما من ديننا ترك قوم قتلوا الحسين يمشون أحياء في الدنيا آمنين بئس ناصر آل محمد أنا إذا في الدنيا أنا إذا الكذاب كما سموني فإني بالله أستعين عليهم الحمد لله الذي جعلني سيفا ضربهم به ورمحا طعنهم به وطالب وترهم والقائم بحقهم إنه كان حقا على الله أن يقتل من قتلهم وأن يذل من جهل حقهم فسموهم لي ثم اتبعوهم حتى تفنوهم.

اشراف كوفه از كوفه خارج شدند به بصره رفتند و مختار را در مقابل قاتلان حسين تنها گذاشتند. مختار گفت:‌ از برنامه دين ما نيست گروهى را كه حسين را كشتند رها كنيم تا در اين دنيا با خيال راحت زنده بمانند و ياران آل پيامبر بد زندگى كنند در حالى كه  من (با اين كه دشمنان كذابم ناميده اند) در دينا باشم. من از خدا در مقابل آنان كمك مى‌خواهم. سپاس خدايى را كه مرا شمشيرى قرار داد كه آنان را بزنم و نيزه قرار داد كه آنان را هدف گيرم و حق خونشان را بستانم و حق شان را بر پا دارم. بر خداوند سزاوار است كه قاتلان آنان را بكشد وكسانى را كه حق آنان را ضايع كرده ذليل كند، پس آنها را نام ببريد و دنبال كنيد تا نابود شوند.    

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3،‌ ص462، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص45، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

از اين سخنان مختار بر مى‌آيد كه او هدفى جز كشتن قاتلان امام حسين و گرفتن حق آنان مقصدى ديگرى ندارد و اگر چند روزى در كوفه حكومت كرده صرف به خاطر تحقق همين اهداف است.

بخش چهارم: آيا محمد حنفيه ادعاي امامت كرد؟

بحث ديگر در مورد محمد حنفيه اين است كه آيا او، براى خودش ادعاى امامت كرد تا معلوم شود كه مختار مردم را به امامت او فرا خوانده باشد يااصلاً‌ ادعاى امامت نكرد؟

روايت صحيح بر ادعاي امامت توسط محمد حنفيه

طبق روايت صحيح السند به نقل مرحوم كلينى، محمد حنفيه ادعاى امامت كرد و در اين مورد با امام سجاد عليه السلام منازعه كرد محمد به على بن الحسين گفت: پدرت كشته شد و در باره جانشين بعد از خود وصيت نكرد، من كه عموى تو و بزرگتر از تو هستم به جانشينى او سزاوارترم پس در اين امر با من منازعه نكن.

اين روايت را كلينى در كافى اين گونه نقل كرده است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وَزُرَارَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ عليه السلام أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله دَفَعَ الْوَصِيَّةَ وَالْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ عليه السلام ثُمَّ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام وَقَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَصَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَلَمْ يُوصِ وَأَنَا عَمُّكَ وَصِنْوُ أَبِيكَ وَوِلَادَتِي مِنْ عَلِيٍّ عليه السلام فِي سِنِّي وَقَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِي فِي الْوَصِيَّةِ وَالْإِمَامَةِ وَلَا تُحَاجَّنِي فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام: يَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تَدَّعِ مَا لَيْسَ لَكَ بِحَقٍّ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ إِنَّ أَبِي يَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَوْصَى إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وَعَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَهَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله عِنْدِي فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَتَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ الْوَصِيَّةَ وَالْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِكَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ وَنَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام وَكَانَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَيَا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ: ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَسَلْهُ أَنْ يُنْطِقَ لَكَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِي الدُّعَاءِ وَسَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام: يَا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِيّاً وَإِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اللَّهَ أَنْتَ يَا ابْنَ أَخِي وَسَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ: أَسْأَلُكَ بِالَّذِي جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ الْأَنْبِيَاءِ وَمِيثَاقَ الْأَوْصِيَاءِ وَمِيثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِيُّ وَالْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام قَالَ: فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتَّى كَادَ أَنْ يَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصِيَّةَ وَالْإِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله قَالَ: فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَهُوَ يَتَوَلَّى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام.

امام باقر عليه السلام فرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه، شخصى را نزد على‏ ابن الحسين فرستاد و خواهش نمود كه  با او در خلوت سخن گويد. سپس (در خلوت) به آن حضرت چنين گفت:

پسر برادرم! مى‌دانى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود به امير المؤمنين عليه السلام و بعد از او به امام حسن عليه السلام و بعد از او به امام حسين عليه السلام واگذاشت. و پدر شما- رضى اللَّه عنه و صلّى على روحه- كشته شد و وصيت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از يك ريشه‏ام و زاده على عليه السلام هستم. من با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم از شما كه جوانيد به امامت سزاوارترم، پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مجادله مكن. على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا كن و چيزى را كه حق ندارى ادعا مكن. من ترا موعظه مى‌كنم كه مبادا از جاهلان باشى، اى عمو! همانا پدرم صلوات اللَّه عليه پيش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتى پيش از شهادتش نسبت به آن با من عهد كرد.

و اين سلاح رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است نزد من، متعرض اين امر مشو كه مى‌ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود.

همانا خداى عز و جل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است، اگر ميخواهى اين مطلب را بفهمى بيا نزد حجر الاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم، امام باقر عليه السلام فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شدند تا به حجر الاسود رسيدند، على بن الحسين بمحمد بن حنفيه فرمود: تو اول به درگاه خداى عز و جل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو به سخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست‏ (كه بامامت او سخن گويد) ولى حجر جوابش نگفت. على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام ميبودى جوابت مى‌داد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه، على بن الحسين عليه السلام به آنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو مى‌خواهم به آن خدائى كه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بايد نزد تو آيند و بپيمان خدا وفا كنند) كه وصى و امام بعد از حسين عليه السلام را به ما خبر ده. حجر جنبشى كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، سپس خداى عز و جل او را به سخن آورد و به زبان عربى فصيح گفت: بار خدايا همانا وصيت و امامت بعد از حسين بن على عليه السلام به على بن حسين بن على بن ابى طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيده است. پس محمد بن على (محمد حنفيه) برگشت و پيرو على بن الحسين عليه السلام گرديد.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج‏1، ص348،‌ ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

آقاى خويى در باره سند اين روايت مى‌فرمايد:

أقول: الرواية صحيحة السند ودالة على إيمانه، وقوله بإمامة علي بن الحسين عليه السلام.

اين روايت از جهت سند صحيح و بر ايمان محمد حنفيه و اعتقاد او بر ولايت على بن الحسين عليه السلام دلالت مى‌كند.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج17، ص56، الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

دو توجيه براي اين روايت:

براى اين روايت، مى‌توان دو توجيه بيان كرد:

1. به لحاظ اين‌كه محمد حنفيه،‌ در امامت معتقد به وصايت بود؛ ادعاي امامت كرد:‌    

نخستين توجيه اين است كه محمد حنفيه عقيده‌اش بر اين بوده كه بايد امام قبل، به امامت امام بعد خودش تصريح كند؛ اما اين نص بر امامت على بن الحسين براى او روشن نبود؛ زيرا برادرش حسين بن على در كربلا به شهادت رسيد و در آن گيرو دار جنگ ممكن نبود كه به پسرش على بن الحسين وصيت كند، به اين جهت در مقام احتجاج به على بن الحسين گفت:

وَقَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَصَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَلَمْ يُوصِ.

از آنجايى كه او بزرگ علويان بود، ادعاى امامت كرد؛ ولى بعد اين كه نزد خانه خدا رفتند و اين معجزه را از على بن الحسين عليه السلام ديد، به امامت او معتقد شد و ادعاى خودش را پس گرفت.

رد اين توجيه:

اين توجيه تا حدى قابل قبول نيست؛ زيرا طبق همين سخن او (ولم يوص)، ايشان معتقد بوده است كه بايد امامت به وصيت و نص امام قبل باشد. اگر به نظر ايشان، حسين بن على براى على بن الحسين وصيت نكرده، براى خودش هم وصيت نكرده است؛ پس چگونه به خودش اجازه داده است كه ادعاى امامت كند.

براى اثبات اين‌كه ايشان معتقد بوده امامت بايد به وصيت و نص باشد روايت ذيل است كه برادرش امام حسن عليه السلام در مورد امامت حسين بن على براى او وصيت كرد.

روايت اين است: هنگامى امام حسن عليه السلام از دنيا مى‌رفت، محمد حنفيه را طلبيد در مورد امامت برادرش امام حسين با او گفتگو كرد و فرمود: امام بعد من، حسين است و اين جانشينى به امر خدا است.

مرحوم كلينى روايت را اينگونه نقل كرده است.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السلام الْوَفَاةُ قَالَ: يَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَى مِنْ وَرَاءِ بَابِكَ مُؤْمِناً مِنْ غَيْرِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام فَقَالَ: اللَّهُ تَعَالَى وَرَسُولُهُ وَابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي قَالَ: ادْعُ لِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ..... فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام: اجْلِسْ...

 يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهما السلام بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِي وَمُفَارَقَةِ رُوحِي جِسْمِي إِمَامٌ مِنْ بَعْدِي وَعِنْدَ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ فِي الْكِتَابِ وِرَاثَةً مِنَ النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله أَضَافَهَا اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ فِي وِرَاثَةِ أَبِيهِ وَأُمِّهِ فَعَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ خِيَرَةُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَى مِنْكُمْ مُحَمَّداً صلي الله عليه وآله وَاخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً عليه السلام وَاخْتَارَنِي عَلِيٌّ عليه السلام بِالْإِمَامَةِ وَاخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَيْنَ عليه السلام...

امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات حسن بن على عليهما السلام فرا رسيد به قنبر فرمود: اى قنبر! ببين پشت در، مؤمنى از غير آل محمد عليهم السلام هست؟ عرض‌كرد: خداى تعالى و پيغمبر و پسر پيغمبرش آن را از من بهتر مى‌دانند. فرمود: محمد بن على را (كه مادرش حنفيه است) نزد من آور (پس مقصود از سؤال كردن حضرت اين بود كه به قنبر بفرمايد: من مى‌دانم كسى جز محمد بن حنفيه آنجا نيست، او را بياور و گفته‏اند مقصودش از مؤمن عزرائيل است، زيرا او بر در خانه ائمه اجازه مى‌گرفت) قنبر گويد: من نزدش رفتم، چون وارد شدم، گفت: اميدوارم جز خير پيش نيامده باشد. عرض كردم: ابا محمد را اجابت كن (كه تورا مى‌خواند) او با شتاب بدون اين‌كه بند كفش خود را به بندد با من دويد، چون مقابل امام رسيد سلام كرد. حسن بن على عليهما السلام به او فرمود: بنشين...

اى محمد بن على! آيا مى‌دانى كه حسين بن على عليهما السلام بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پيكرم، امام پس از من است و نزد خداى جل اسمه- امامت به نام او در كتاب (لوح محفوظ يا قرآن يا وصيتنامه ثبت است، امامت او از راه وراثت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كه خداى عز و جل آن وراثت را به وراثت از پدر و مادرش هم افزوده مى‌باشد، خدا دانست كه شما خانواده بهترين خلق او هستيد، لذا محمد صلّى اللَّه عليه و آله را از ميان شما برگزيد و محمد على عليه السلام را انتخاب كرد و على عليه السلام مرا به امامت برگزيد و من حسين عليه السلام را برگزيدم.

      الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج‏1، ص301،‌ ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

و از طرفى، اميرمؤمنان عليه السلام، محمد حنفيه را از جمله آن چهار محمدى مى‌داند كه از نافرمانى خدا به دور هستند.

اين روايت را كشى در رجالش اين‌گونه آورده است:

حدثني نصر بن صباح، قال حدثني أبو يعقوب إسحاق بن محمد البصري، قال: حدثني أمير بن علي، عن أبي الحسن الرضا عليه السلام قال، كان أمير المؤمنين عليه السلام يقول، ان المحامدة تأبي أن يعصى الله عز وجل. قلت: ومن المحامدة؟ قال محمد بن جعفر، ومحمد بن أبي بكر، ومحمد ابن أبي حذيفة، ومحمد بن أمير المؤمنين عليه السلام، أما محمد بن أبي حذيفة هو ابن عتبة بن ربيعة، وهو ابن خال معاوية.

به نقل امام هشتم اميرمؤمنان علهى السلام فرموده است:‌ محامده (چهار شخصى كه اسم شان محمد اند) ابا دارند از اين‌كه خداوند را نافرمانى كنند. رواى مى‌گويد: به امام گفتم: محامده چه كسانى هستند؟ فرمود: محمد بن جعفر، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه و محمد بن اميرمؤمنان عليه السلام. محمد بن ابى حذيفه همان پسر عتبه بن ربيعه (پسر خاله معاويه)‌ است.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص 286، رقم 125، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

بنابر اين، بعيد است كه بگوييم با اين كه ايشان اين عقيده داشت و با اين كه رواياتى را كه از رسول خدا در مورد جانشينان آن حضرت نقل شده و از پدرش هم شنيده، براى خودش ادعاى امامت كرده و در مقابل امام برحق زمانش ايستاده باشد.

2. ادعاي او صرف روشنگري حقيقت بوده نه ادعاي حقيقي:

توجيه دوم اين است كه محمد حنفيه رواياتى را كه در باره اسامى امامان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده مى‌دانست و به آنها معتقد بود و نيز معتقد بود كه مقام امامت يك مقام الهى  است كه بايد نصى بر امامت شخص باشد و در امامت پسر برادرش حضرت على بن الحسين نيز ترديدى نداشت و او را امام برحق و بعد از برادرش حجت خدا مى‌دانست؛ اما غرض او از اين منازعه، روشن كردن حقيقت براى مردم است به ويژه براى كسانى كه معتقد بودند محمد حنفيه امام خواهد بود. براى اين كه حق روشن شود، و از طرفى معجزه امام سجاد براى همگان ظاهر شود، دست به اين اقدام زد و در نتيجه، كار او براى روشنگرى بوده نه ادعاى جدى مقام امامت.

در اين باره رواياتى داريم كسانى بودند كه محمد حنفيه را امام مى‌دانستند اين روايات در فراز بعد بيان شده است.

مازندارانى شارح اصول كافى مى‌گويد:

ويحتمل أن يكون هذه المناظرة لأجل إثبات الحق لعلي بن الحسين (عليهما السلام) لتعلم الشيعة أنه الإمام لا هو ولا ينخدعوا بأنه أكبر وأقرب من علي (عليه السلام). ويؤيده ما نقل عن أمير المؤمنين (عليه السلام) أنه قال: إن المحامدة تأبى أن يعصى الله عز وجل وعد منهم ابنه محمد بن الحنفية.

احتمال دارد كه اين مناظره،‌ به خاطر اثبات حق امامت براى على بن الحسين عليهما السلام باشد،‌ تا اين‌كه شيعيان بدانند آن حضرت امام است نه محمد حنفيه. و شيعيان فريب نخورند به اين كه محمد حنفيه بزرگتر و نزديكتر به على عليه السلام است. مؤيد اين احتمال روايتى است كه از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه فرموده است: محامده (محمدها) ابا دارند از اين كه خدا را نافرمانى كنند و از جمله آنها فرزندش محمد حنفيه را شمرده است.

المازندراني، مولي محمد صالح (متوفاي1081هـ)، شرح أصول الكافي، ج6، ص290، تحقيق: مع تعليقات: الميرزا أبو الحسن الشعراني / ضبط وتصحيح: السيد علي عاشور،‌ ناشر: دار إحياء التراث العربي للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت – لبنان، چاپ: الأولى1421 - 2000 م

نتيجه:

طبق اين روايت صحيح اگر محمد حنفيه،‌ در امر امامت با على بن الحسين منازعه كرده،‌ صرفا به خاطر روشن كردن حقيقت براى شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام و معرفى امام سجاد عليه السلام بوده و خودش نيز معتقد به امامت آن حضرت بوده است.

نظر ابن نماي حلي: محمد حنفيه قائل به امامت علي بن الحسين بود

ابن نماء مى‌گويد: محمد حنفيه گرچه از نظر سن از امام سجاد بزرگتر بود؛ اما آن حضرت را بر خودش مقدم مى‌دانست و بدون اجازه او كارى نمى‌كرد:

وكان محمد بن الحنفية أكبر من زين العابدين سنا ويرى تقديمه عليه فرضا و دينا و لا يتحرك حركة إلا بما يهواه و لا ينطق إلا عن رضاه و يتأمر له تأمر الرعية للوالي و يفضله تفضيل السيد على الخادم و الموالي و تقلد محمد ره أخذ الثأر إراحة لخاطره الشريف من تحمل الأثقال والشد والترحال.

محمّد بن حنيفه از نظر سن از امام زين العابدين عليه السلام بزرگتر بود. او امام سجاد را از لحاظ وجوب و دين بر خويشتن مقدم مى‌دانست و بدون تصميم آن بزرگوار هيچ گونه عملى را انجام نمى‌داد و سخنى نمى‌گفت جز با رضايت او. و نسبت به آن حضرت نظير رعيتى بود كه از والى خود فرمانبردارى نمايد.

وى امام زين العابدين را نظير خادمى كه مولاى خود را بر خود فضيلت دهد، بر خويشتن فضيلت و برترى مى‌داد. اين قلاده پر افتخار خونخواهى را محمّد بن حنفيه به گردن مختار انداخت و خاطر شريف حضرت سجاد را از تحمل سنگينى‏ها و سختى‏هاى ارتحال شاد نمود.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص51،‌ تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

دلايل ابن نما بر اعتقاد محمد حنفيه به امامت علي بن الحسين:

ابن نما بعد از اين كه مى‌گويد: محمد حنفيه على بن الحسين را امام مى‌دانست دو روايت را از كسانى كه معتقد به امامت محمد بوده‌اند، نقل كرده و در اين روايت خود محمد حنفيه تصريح كرده كه او على بن الحسين را امام مى‌داند.

روايت اول:

محمد حنفيه به «ابوبُجَيْر» عالم اهوازى كه معتقد به امامت او بود،‌ گفت:‌ على بن الحسين امام من است:

 و يدل على ذلك ما رويته عَنْ أَبِي بُجَيْرٍ عَالِمِ الْأَهْوَازِ وَكَانَ يَقُولُ بِإِمَامَةِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ قَالَ: حَجَجْتُ فَلَقِيتُ إِمَامِي وَكُنْتُ يَوْماً عِنْدَهُ فَمَرَّ بِهِ غُلَامٌ شَابٌّ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَامَ فَتَلَقَّاهُ وَقَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَخَاطَبَهُ بِالسِّيَادَةِ وَمَضَى الْغُلَامُ وَعَادَ مُحَمَّدٌ إِلَى مَكَانِهِ فَقُلْتُ لَهُ: عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُ عَنَايَ فَقَالَ: وَكَيْفَ ذَاكَ؟ قُلْتُ: لِأَنَّا نَعْتَقِدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةُ تَقُومُ تَتَلَقَّى هَذَا الْغُلَامَ وَتَقُولُ لَهُ: يَا سَيِّدِي فَقَالَ: نَعَمْ هُوَ واللَّهِ إِمَامِي فَقُلْتُ: وَمَنْ هَذَا؟ قَالَ: عَلِيٌّ ابْنُ أَخِيَ الْحُسَيْنِ عليه السلام. اعْلَمْ أَنِّي نَازَعْتُهُ الْإِمَامَةَ وَنَازَعَنِي فَقَالَ لِي: أَ تَرْضَى بِالْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَكَماً بَيْنِي وَبَيْنَكَ فَقُلْتُ: وَكَيْفَ نَحْتَكِمُ إِلَى حَجَرٍ جَمَادٍ فَقَالَ: إِنَّ إِمَاماً لَا يُكَلِّمُهُ الْجَمَادُ فَلَيْسَ بِإِمَامٍ فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْ ذَلِكَ وَقُلْتُ بَيْنِي وَبَيْنَكَ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ فَقَصَدْنَا الْحَجَرَ وَصَلَّى وَصَلَّيْتُ وَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ وَقَالَ: أَسْأَلُكَ بِالَّذِي أَوْدَعَكَ مَوَاثِيقَ الْعِبَادِ لِتَشْهَدَ لَهُمْ بِالْمُوَافَاةِ إِلَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْإِمَامُ مِنَّا فَنَطَقَ وَاللَّهِ الْحَجَرُ وَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ سَلِّمِ الْأَمْرَ إِلَى ابْنِ أَخِيكَ فَهُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنْكَ وَهُوَ إِمَامُكَ وَتَحَلْحَلَ حَتَّى ظَنَنْتُهُ يَسْقُطُ فَأَذْعَنْتُ بِإِمَامَتِهِ وَدِنْتُ لَهُ بِفَرْضِ طَاعَتِهِ قَالَ أَبُو بُجَيْرٍ: فَانْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَقَدْ دِنْتُ بِإِمَامَةِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَتَرَكْتُ‏ الْقَوْلَ بِالْكَيْسَانِيَّة.

دليل بر اين موضوع،‌ همان روايتى است كه من آن را از ابو بجير عالم اهوازى نقل كرده‏ام. اين ابو بجير كه به امامت محمّد بن حنفيه معتقد بود مى‌گويد: در سالى كه به حج رفتم، امام خودم (يعنى محمّد بن حنفيه) را ملاقات كردم. در يكى از روزها كه من نزد او بودم ديدم جوانى نورس (يعنى حضرت سجاد) از نزد محمّد بن حنيفه عبور كرد. محمّد بر او سلام كرد و برخاست و ميان دو چشم او را بوسيد و او را سيد خطاب نمود. آن جوان رفت و محمّد به جاى خويشتن مراجعت كرد. من به محمّد بن حنفيه گفتم: ثواب رنج و زحمت خود را از خدا مى‌خواهم.

گفت: براى چه!؟ گفتم: ما معتقديم كه امام واجب الاطاعه تو هستى. تو بر مى‌خيزى و با اين جوان (يعنى حضرت سجاد) ملاقات مى‌كنى و به او مى‌گوئى: اى آقاى من؟ محمّد گفت آرى به خدا قسم، او امام من است. گفتم: آن جوان كيست؟ گفت: على بن الحسين است. بدان كه من با او راجع به امر امامت منازعه كردم. وى به من فرمود:

آيا راضى هستى حجر الاسود در باره من و تو قضاوت نمايد؟ من گفتم: چگونه اين قضاوت را به عهده سنگى كه جماد است بگذاريم؟ فرمود: آن امامى كه جماد با او تكلم نكند امام نيست. من از اين سخن خجل شدم و گفتم: مانعى ندارد كه حجر الاسود بين ما داورى كند. ما متوجه حجر الاسود شديم. او نماز خواند و من نيز نماز خواندم.

سپس حضرت سجاد نزديك حجر الاسود رفت و به آن سنگ فرمود: تو را به حق آن خدائى قسم مى‌دهم كه عهد و پيمان بندگان را نزد تو امامت نهاده تا شهادت دهى: آنان بر سر عهد و پيمان خود ماندند به ما خبر بده كدام يك از ما امام هستيم؟ به خدا قسم كه حجر الاسود به سخن در آمد و به من گفت: اى محمّد! امر امامت را به پسر برادرت تسليم كن. زيرا او از تو بر مقام امامت اولى و سزاوارتر است. او امام تو خواهد بود. سپس حجر الاسود به نحوى متحرك شد كه من گمان كردم الآن سقوط خواهد كرد. پس از اين معجزه بود كه به امامت آن حضرت اعتراف كردم و معتقد شدم كه اطاعت آن بزرگوار واجب است.

ابو بجير مى‌گويد: من از نزد محمّد بن حنفيه در حالى مراجعت نمودم كه به امامت امام زين العابدين معتقد شدم و از عقيده گروه كيسانيه برگشتم.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص52،‌ تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

روايت دوم:

محمد حنفيه در اين روايت به ابوخالد كابلى كه در ابتدا او را امام مى‌دانست گفت:‌ على بن الحسين فرزند برادرم، امام من و تو و همه مسلمانان است:

وَرُوِيَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ أَنَّهُ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْبَاقِرَ عليه السلام يَقُولُ: كَانَ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ يَخْدُمُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ دَهْراً وَلَا يَشُكُّ أَنَّهُ الْإِمَامُ حَتَّى أَتَاهُ يَوْماً فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ لِي حُرْمَةً وَمَوَدَّةً فَأَسْأَلُكَ بِحُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا أَخْبَرْتَنِي أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَى خَلْقِهِ قَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ لَقَدْ حَلَّفْتَنِي بِالْعَظِيمِ الْإِمَامُ عَلِيٌّ ابْنُ أَخِي عَلَيَّ وَعَلَيْكَ وَعَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو خَالِدٍ قَوْلَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ جَاءَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَاسْتَأْذَنَ وَدَخَلَ فَقَالَ لَهُ: مَرْحَباً يَا كَنْكَرُ مَا كُنْتَ لَنَا بِزَائِرٍ مَا بَدَا لَكَ فِينَا فَخَرَّ أَبُو خَالِدٍ سَاجِداً شُكْراً لِمَا سَمِعَ مِنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عليه السلام وَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتَّى عَرَفْتُ إِمَامِي قَالَ: وَكَيْفَ عَرَفْتَ إِمَامَكَ يَا أَبَا خَالِدٍ قَالَ: لِأَنَّكَ دَعَوْتَنِي بِاسْمِيَ الَّذِي لَا يَعْرِفُهُ سِوَى أُمِّي وَكُنْتُ فِي عَمْيَاءَ مِنْ أَمْرِي وَلَقَدْ خَدَمْتُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ عُمُراً لَا أَشُكُّ أَنَّهُ إِمَامٌ حَتَّى أَقْسَمْتُ عَلَيْهِ فَأَرْشَدَنِي إِلَيْكَ فَقَالَ: هُوَ الْإِمَامُ عَلَيَّ وَعَلَيْكَ وَعَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ ثُمَّ انْصَرَفَ وَقَدْ قَالَ بِإِمَامَةِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عليه السلام.

ابو بصير مى‌گويد: از امام محمّد باقر عليه السلام شنيدم كه مى‌فرمود:

ابو خالد كابلى مدتى خادم محمّد بن حنفيه بود. وى شكى نداشت كه محمّد بن حنفيه امام است. تا اين‌كه يك روز ابو خالد نزد محمّد بن حنفيه آمد و گفت: فدايت شوم من داراى حرمت و مودتى هستم. تو را به حق رسول اللَّه و امير المؤمنين عليهما السلام قسم مى‌دهم آيا تو آن امامى هستى كه خدا اطاعت او را بر خلق خود واجب كرده باشد؟ محمّد بن حنفيه گفت: اى ابو خالد! تو مرا قسم بزرگى دادى. امام بر من و تو و هر مسلمانى پسر برادرم على ابن الحسين است.

موقعى كه ابو خالد اين سخن را از محمّد بن حنفيه شنيد متوجه حضرت زين العابدين عليه السلام شد. اجازه گرفت و به حضور آن حضرت مشرف گرديد. امام سجاد به او فرمود: اى كنگر خوش آمدى. چرا قبل از اين نزد ما نمى‏آمدى، مگر در باره ما چه چيزى براى تو هويدا شده است؟

وقتى ابو خالد اين سخن را از امام سجاد شنيد خداى را سجده كرد و گفت: سپاس مخصوص آن خدائى است كه مرا از دنيا نبرد تا اين‌كه امام خود را شناختم.

زين العابدين عليه السلام به او فرمود: چگونه امام خود را شناختى؟ گفت: زيرا شما مرا به آن نامى صدا زدى كه غير از مادرم كسى آن را نمى‌دانست. و تو از امر من اطلاعى نداشتى. من يك عمر خادم محمّد بن حنفيه بودم و شك نداشتم كه وى امام است. تا اين‌كه او را قسم دادم و او مرا به سوى تو راهنمائى كرد و گفت: على بن الحسين بر من و تو و هر مسلمانى امام است. سپس ابو خالد در حالى برگشت كه به امامت حضرت سجاد قائل بود.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص53،‌ تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

كشى روايت فوق را با اين سند نقل كرده است:

وجدت بخط جبريل بن أحمد، حدثني محمد بن عبد الله بن مهران، عن محمد بن علي بن محمد بن عبد الله الحناط، عن الحسن بن علي بن أبي حمزة، عن أبيه، عن أبي بصير، قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: كان أبو خالد الكابلي يخدم محمد بن الحنفية دهرا وما كان يشك في أنه امام.

الطوسي، الشيخ الطائفة أبى جعفر،‌ محمد بن الحسن بن علي بن الحسين (متوفاي 460هـ)، اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ج1، ص336، رقم 192، تصحيح وتعليق: المعلم الثالث ميرداماد الاستربادي، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، تاريخ الطبع: 1404 ه‍

نظر محمد حنفيه در باره امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)

ابن نماى حلى بعد از اين كه دو روايت فوق را در مورد اعتراف محمد حنفيه به امامت على بن الحسين عليه السلام نقل كرده، دو مورد ديگر را كه بيانگر نظر محمد حنفيه در مورد امام حسن و امام حسين عليهما السلام مى‌باشد نيز متذكر شده است.

مورد اول: حسن وحسين (عليهما السلام) دو چشمان پيامبر:

وَقَالَ قَوْمٌ مِنَ الْخَوَارِجِ لِمُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ لِمَ غَرَّرَ بِكَ ابوك فِي الْحُرُوبِ وَلَمْ يُغَرِّرْ  بِالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ قَالَ: لِأَنَّهُمَا عَيْنَاهُ وَأَنَا يَمِينُهُ فَهُوَ يَدْفَعُ بِيَمِينِهِ عَنْ عَيْنَيْهِ.

 گروهى از خوارج به محمّد بن حنفيه گفتند: چرا حضرت امير تو را بجنگ‏هائى مى‌فرستد، ولى حسن و حسين را نمى‏فرستد؟ محمّد گفت: حسنين حكم دو چشم حضرت امير را دارند و من حكم دست راست او را دارم. لذا آن بزرگوار به وسيله دست راست خود از چشمان خويشتن دفاع مى‌نمايد.

 ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص55،‌ تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

اين مطلب را علماى اهل سنت نيز نقل كرده اند:

التنوخي، أبو علي المحسن بن علي (متوفاي384هـ) المستجاد من فعلات الأجواد، ج 1، ص73، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص28،‌ تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1، ص150، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

مورد دوم: خداوند مرا فداي حسن وحسين گرداند.

وَرَوَى الْعَبَّاسُ بْنُ بَكَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ الْهُذَلِيُّ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمٌ مِنْ أَيَّامِ صِفِّينَ دَعَا عَلِيٌّ عليه السلام ابْنَهُ مُحَمَّداً فَقَالَ: شُدَّ عَلَى الْمَيْمَنَةِ فَحَمَلَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَكَشَفَ مَيْمَنَةَ عَسْكَرِ مُعَاوِيَةَ ثُمَّ رَجَعَ وَقَدْ جُرِحَ فَقَالَ لَهُ الْعَطَشَ فَقَامَ إِلَيْهِ عليه السلام فَسَقَاهُ جُرْعَةً مِنْ مَاءٍ ثُمَّ صَبَّ الْمَاءَ بَيْنَ دِرْعِهِ وَجِلْدِهِ فَرَأَيْتُ عَلَقَ الدَّمِ يَخْرُجُ مِنْ حَلَقِ الدِّرْعِ ثُمَّ أَمْهَلَهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: شُدَّ فِي الْمَيْسَرَةِ فَحَمَلَ مَعَ أَصْحَابِهِ عَلَى مَيْسَرَةِ مُعَاوِيَةَ فَكَشَفَهُمْ ثُمَّ رَجَعَ وَبِهِ جِرَاحَةٌ وَهُوَ يَقُولُ الْمَاءَ الْمَاءَ فَقَامَ إِلَيْهِ فَفَعَلَ مِثْلَ الْأَوَّلِ ثُمَّ قَالَ: شُدَّ فِي الْقَلْبِ فَكَشَفَهُمْ ثُمَّ رَجَعَ وَقَدْ أَثْقَلَتْهُ الْجِرَاحَاتُ وَهُوَ يَبْكِي فَقَامَ إِلَيْهِ فَقَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَقَالَ: فِدَاكَ أَبُوكَ لَقَدْ سَرَرْتَنِي وَاللَّهِ يَا بُنَيَّ فَمَا يُبْكِيكَ أَ فَرَحٌ أَمْ جَزَعٌ فَقَالَ: كَيْفَ لَا أَبْكِي وَقَدْ عَرَضْتَنِي لِلْمَوْتِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَسَلَّمَنِيَ اللَّهُ تَعَالَى وَكُلَّمَا رَجَعْتُ إِلَيْكَ لِتُمْهِلَنِي فَمَا أَمْهَلْتَنِي وَهَذَانِ أَخَوَايَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ مَا تَأْمُرُهُمَا بِشَيْ‏ءٍ فَقَبَّلَ عليه السلام رَأْسَهُ وَقَالَ: يَا بُنَيَّ أَنْتَ ابْنِي وَهَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله أَ فَلَا أَصْوَنُهُمَا؟ قَالَ: بَلَى يَا أَبَاهْ جَعَلَنِي اللَّهُ فِدَاكَ وَفِدَاهُمَا.

ابن عباس مى‌گويد: در يكى از روزهاى جنگ صفين حضرت اميرمؤمنان عليه السلام محمّد بن- حنفيه را خواست و به او فرمود: به ميمنه لشكر دشمن حمله كن! محمّد با ياران خود حمله كرد و ميمنه لشكر معاويه را شكست داد و در حالى برگشت كه مجروح شده بود. محمّد به حضرت امير گفت: العطش! آن بزرگوار جرعه آبى به وى داد و مقدارى آب بين زره و پوست بدن محمّد پاشيد. من خونهاى دلمه شده را مى‌ديدم كه از حلقه زره او بيرون مى‏آمدند. حضرت امير پس از اين‌كه ساعتى به محمّد بن حنفيه مهلت داد به او فرمود: اكنون به ميسره لشكر دشمن حمله كن! او با يارانش به ميسره لشكر معاويه حمله كرد و آن را شكست داد و در حالى مراجعت كرد كه بدنش مجروح بود و مى‌گفت: الماء! الماء! حضرت امير برخاست و همان عمل قبلى را با او انجام داد. سپس به وى فرمود: برخيز و بر قلب لشكر دشمن حمله كن! محمّد بر قلب لشكر معاويه حمله كرد و آنان را شكست داد و در حالى برگشت كه دچار جراحات سنگينى شده بود و گريان بود. حضرت امير عليه السلام برخاست و ميان دو چشم محمّد را بوسيد و به او فرمود:

پدرت به فدايت باد. به خدا قسم كه تو مرا خوشحال كردى. چرا گريه مى‌كنى، آيا گريه شادى است يا ناراحتى؟ محمّد گفت: چرا گريان نباشم. در صورتى كه تو سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادى و خدا مرا به سلامت باز گردانيد. هر مرتبه‏اى كه من نزد تو مراجعت كردم تو مرا مهلت ندادى. ولى به دو برادرم حسن و حسين عليهما السلام هيچ گونه دستورى نمى‌دهى!؟

حضرت امير سر محمّد بن حنفيه را بوسيد و به او فرمود: اى فرزند عزيزم! تو پسر من هستى. ولى ايشان پسران پيغمبر خدايند، آيا نبايد من ايشان را نگاهدارى نمايم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فداى تو و فداى ايشان نمايد.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص57،‌ تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

ابن نماى حلى بعد از نقل اين دو مورد مى‌گويد:

وَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رَأْيَهُ فَكَيْفَ يَخْرُجُ عَنْ طَاعَتِهِ وَيَعْدِلُ عَنِ الْإِسْلَامِ بِمُخَالَفَتِهِ مَعَ عِلْمِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ وَلِيُّ الدَّمِ وَصَاحِبُ الثَّأْرِ وَالْمُطَالِبُ بِدِمَاءِ الْأَبْرَارِ فَنَهَضَ الْمُخْتَارُ نُهُوضَ الْمَلِكِ الْمُطَاعِ وَمَدَّ إِلَى أَعْدَاءِ اللَّهِ يَداً طَوِيلَةَ الْبَاعِ فَهَشَّمَ عِظَاماً تَغَذَّتْ بِالْفُجُورِ وَقَطَعَ أَعْضَاءً نَشَأَتْ عَلَى الْخُمُورِ وَحَازَ إِلَى فَضِيلَةٍ لَمْ يَرْقَ إِلَى شِعَافِ شَرَفِهَا عَرَبِيٌّ وَلَا أَعْجَمِيٌّ وَأَحْرَزَ مَنْقَبَةً لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَيْهَا هَاشِمِيٌّ وَكَانَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مَالِكٍ الْأَشْتَرُ مُشَارِكاً لَهُ فِي هَذِهِ الْبَلْوَى وَمُصَدِّقاً عَلَى الدَّعْوَى وَلَمْ يَكُ إِبْرَاهِيمُ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَلَا ضَالًّا فِي اعْتِقَادِهِ وَيَقِينِهِ وَالْحُكْمُ فِيهِمَا وَاحِدٌ.

 اكنون كه عقيده محمّد بن حنفيه اين باشد، پس چگونه از اطاعت حضرت سجاد سر پيچى مى‏كرد و به وسيله مخالفت با آن حضرت دست از اسلام بر مى‌داشت. در صورتى كه محمّد بن حنفيه يقين داشت حضرت زين العابدين عليه السلام خونخواه امام حسين بود و خون نيكوكاران را مطالبه مى‌كرد. سپس مختار نظير يك پادشاه فرمانروا نهضت كرد و دست طولائى عليه دشمنان خدا از آستين بيرون آورد. استخوانهائى را شكست كه به وسيله فسق و فجور تغذى كرده بودند. اعضائى را قطع كرد كه به وسيله ميگسارى نشو و نماء نموده بودند. يك فضيلتى را بدست آورد كه شخصى از عرب و عجم به آن راه نيافت. داراى منقبتى شد كه هيچ شخص هاشمى بر آن سبقت نگرفته بود.

ابراهيم بن اشتر در اين اوضاع با مختار شريك بود و ادعاى او را تصديق مى‌نمود. ابراهيم در باره دين خود شكى نداشت و از نظر اعتقاد و يقين گمراه نبود. مختار و ابراهيم يك حكم دارند

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص57،‌ تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

نتيجه:

محمد حنفيه كه از بزرگان اهل بيت عليهم السلام بوده اولاً:‌ معتقد به امامت فرزند برادرش امام سجاد بوده است و ثانياً: اگر ادعاى امامت كرده، هدفش صرفاً‌ روشنگرى بوده تا از اين طريق خواسته كسانى كه معتقد به امامت اوست راه حقيقت را دريابند.

آيا مختار مؤسس فرقه كيسانيه بود؟

 كيسانيه فرقه‌اى است كه به امامت محمد بن على (محمد حنفيه) قائل بودند. برخى گفته‌اند كه مذهب كيسانيه منسوب به مختار است، زيرا لقب مختار كيسان بوده است پس روشن مى‌شود كه مختار به امامت محمد بن على معتقد بوده است.

پاسخ: كيسانيه بعد از وفات مختار ومحمد حنفيه پديد آمد

آقاى خويى رحمة الله عليه مى‌گويد:

مذهب كيسانيه كه به امامت محمد حنفيه قائل بودند بعد از وفات محمد پديد آمد و مختار هم قبل از محمد كشته شد:

وإنما حدثت الكيسانية بعد وفاة محمد بن الحنفية، وأما أن لقب مختار هو كيسان، فإن صح ذلك فمنشؤه ما تقدم في رواية الكشي من قول أمير المؤمنين عليه السلام له مرتين يا كيس، يا كيس. فثنى كلمة كيس.

كيسانيه بعد از درگذشت محمد بن حنفيه به وجود آمد. اما راجع به اين كه لقب مختار كيسان بوده اگر اين قول صحيح باشد، منشأ آن روايت كشى است كه از قول اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده كه دو مرتبه آن حضرت به او فرمود:‌ يا كيس ياكيس.

الموسوي الخوئي، السيد أبو القاسم (متوفاى1411هـ)، معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة، ج19، ص110،‌ الطبعة الخامسة، 1413هـ ـ 1992م

علامه محمد تقى تسترى نيز مى‌گويد:

وأما قولهم بكيسانيته فغير معقول، لأنه مذهب حدث بعد المختار وبعد محمد ابن الحنفية، بل لا يمكن قوله بإمامة محمد وقد قتل في حياة محمد ولم يكن محمد مدعيا للإمامة؛ وإن صح أنه ادعاها يوما بعد الحسين (عليه السلام) كما في خبر تضمن ذاك الخبر أنه تاب وأناب.

گفتار اهل سنت به اين كه كيسانيه منسوب به مختار است، معقول نيست؛ زيرا اين مذهب بعد از مختار و بعد از محمد بن حنفيه پديد آمد، بلكه امكان ندارد كه مختار به امامت محمد حنفيه معتقد بوده است در حالى او در زمان حيات محمد كشته شد و خود محمد نيز مدعى امامت نبود. و اگر صحت داشته باشد كه محمد بعد از امام حسين ادعاى امامت كرده، از اين كارش توبه كرده است.

التستري، الشيخ محمد تقي (متوفاي1373هـ)، قاموس الرجال، ج10، ص15، تحقيق: مؤسسة النشر الإسلامي،  ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الأولى1422

زيارت نامه مختار

مزار مختار بن ابى عبيد ثفى در كنار مسجد كوفه و روبروى حرم مطهر حضرت مسلم بن عقيل است. اين مزار از گذشته دور، محل رفت و آمد شيعيان و زيارت آنها است و زيارتنامه مخصوصى دارد.

 زيارتنامه مختا را ابن نماى حلى اين‌گونه نقل كرده است:

السلام عليك أيها العبد الصالح. السلام عليك أيها الولي الناصح. السلام عليك يا أبا إسحاق المختار. السلام عليك أيها الاخذ بالثار، المحارب للكفرة الفجار. السلام عليك أيها المخلص لله في طاعته ولزين العابدين عليه السلام في محبته. السلام عليك يا من رضي عنه النبي المختار، وقسيم الجنة والنار، وكاشف الكرب والغمة، قائما مقاما لم يصل إليه أحد من الأمة. السلام عليك يامن بذل نفسه في رضاء الأئمة في نصرة العترة الطاهرين، والاخذ بثأرهم من العصابة الملعونة الفاجرة، فجزاك الله عن النبي صلى الله عليه وآله وعن أهل بيته عليهم السلام.

سلام بر تو اى بنده صالح، سلام بر تو اى دوست خدا كه نصيحت كردى، سلام بر تو اى ابا اسحاق مختار. سلام بر تو اى كسى كه خونخواهى كردى،‌ اى كسى كه با كافران بدكار جنگيدى. سلام برتو اى كسى كه در اطاعت خدا و امام زين العابدين عليه السلام و محبت او، خالص بودى. سلام بر تو اى كسى كه پيامبر برگزيده و تقسيم كننده بهشت و جهنم (اميرمؤمنان) از او راضى شد. سلام بر تو اى كسى كه غم و اندوه را برطرف كردى و در جايگاهى قرار گرفتى كه هيچ يكى از افراد اين امت به آنجا نرسيد. سلام بر تو اين كسى كه جان خود را در رضاى پيشوايان دين و يارى عترت پاك رسول خدا فدا كردى و خون آنان را از گروه لعن شده بدكارگرفتى. پس خداوند از جانب پيامبر و اهل بيت او (عليهم السلام) پاداش دهد.

ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص151، تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416

نتيجه:

نظر اكثريت قريب به اتفاق علماى شيعه، بر اين است كه مختار، يك انسان وارسته، مخلص داراى ويژگيهاى همانند شجاعت، صداقت، ايمان،‌ ايثار و عشق به اهل بيت عليهم السلام، ولايت مدار و معتقد به امامت على بن الحسين عليه السلام بوده است.

حركت عظيم و بى نظيرش نيز با اجازه امام سجاد عليه السلام به وقوع پيوست و از اين جهت يك قيام مشروع به حساب مى‌آيد كه هدفى جز خونخواهى و كشتن قاتلان حضرت سيد الشهداء عليهم السلام،‌ هدف ديگرى همانند: رياست، حكومت و دنيا خواهى نداشته است؛ به اين جهت امام سجاد و امام باقر عليهما السلام او را مورد تمجيد و مستحق تجليل قرار داده و از دشنام و نسبت دادن تهمت به او نهى كرده و خود از خداوند رحمت و رضوانش را براى او در خواست كرده اند. از اين جا روشن مى شود كه مختار از هر نگاهى مورد تأييد ائمه عليهم السلام بوده است.

برخلاف پندار برخى شبهه افكنان، مختار در اين قيامش هرگز مردم را به امامت محمد حنفيه دعوت نكرده و قائل به مهدويت او نشده است و خود محمد نيز معتقد به ولايت على بن الحسين بوده است.

 رواياتى را كه برخى دليل مذمت او مى‌دانند، از نظر سند مورد اعتماد نيست و در مقابل روايات مدح و ستايش او مورد قبول همگان است؛‌ از اين رو،‌ علماى شيعه مختار را نيكو عقيده و معتقد به ولايت مى‌دانند.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات