اثر: نويسنده وهابي دكتر ناصر قفاري
پاسخگو: جناب دكتر حسيني قزويني
ايجاد وحدت ميان صفوف امت اسلام و
مراقبت از آن، مهمترين اولويتي است كه در دستور كار شريعت مبين اسلام قرار داشته
است؛ حقيقتي كه در سايه آن، امت اسلام به امنيت و ثبات رسيده و قادر به ايجاد
فضايي مملو از دوستي و صميميت خواهد بود و در نتيجه بذرهاي خير و صلاح را در
جامعه اسلامي كاشته و بدينسان امت اسلام را به عنوان اسوه و الگويي براي تمامي ملتها
و جوامع نشان داده و علاقه ديگر امتها را براي گرايش و تشرّف به اين دين آسماني
فراهم خواهد ساخت؛ چرا كه در آن صورت هر چه از اين دين و پيروان آن مشاهده نمودهاند
نشر و گسترش كانونهاي محبت، دوستي و يك پارچگي در جاي جاي آن بوده است.
بديهي است كه اتحاد، محبت، دوستي و
صميميت ميتواند باعث تشكّل قوي و محكم امتها و ملتها گرديده و از هر گونه چشم
داشت و نيرنگ بدخواهان و دشمنان جلوگيري نمايد. به همين جهت دين مبين اسلام همواره
بر حفظ وحدت و استحكام هرچه بيشتر آن تاكيد ورزيده و همزمان عواقب سوء تفرقه،
تشتّت و جدائي را گوشزد نموده است؛ خداوند سبحان در قرآن كريم فرموده است:
«وَاعْتَصِمُواْ
بِحَبْل اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ»([1])
(و همگى به ريسمان خدا [قرآن،
اسلام و هر گونه وسيله وحدت] چنگ زنيد.)
و نيز فرموده:
«وَلاَ
تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللَّهَ مَعَ
الصَّابِرِينَ»([2])
(نزاع (و كشمكش) نكنيد تا سست
نشويد و قدرت (و شوكت) شما از ميان نرود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با
استقامت كنندگان است!)
و همچنين در جاي ديگر فرموده است:
«وَلاَ
تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ
الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»([3]).
(و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده
شدند و اختلاف كردند (آن هم) پس از آن كه نشانههاى روشن (پروردگار) به آنان رسيد!
و آنها عذاب عظيمى دارند.)
چنانكه در پي فرامين قرآن كريم، سنت
نبي اكرم صلّي الله عليه و آله را شاهديم كه فرمايشات و تاكيدات فراواني در سفارش
به وحدت، الفت، مودّت و ريشهكن نمودن ريشههاي بغض و كينه صادر فرموده است.
مانند آنجا كه فرموده است:
«مَثَلُ
المؤمنين في توادّهم وتعاطفهم وتراحمهم مَثَل الجسد، إذا اشتكى منه عضو، تداعى له
سائر الجسد بالسهر والحمى»([4])
(مؤمنان در دوستي، عطوفت و مهرباني
همچون پيكري ميمانند كه اگر عضوي از آن دچار درد و بيماري گردد دگر عضوها را نيز
قراري نخواهد بود و آنها نيز دچار ناشكيبايي و بيداري در شب خواهند گرديد.)
و نيز ميفرمايد:
«المسلمون
تتكافأ دماؤهم، ويسعى بذمتهم أدناهم، وهم يدٌ على من سواهم»([5]).
(مسلمانان همخون يكديگرند كه هر
يك در پاسداشت خون يكديگر ذمه خود را مشغول ديده و در برابر ديگران مشتي گره كرده
دارند.)
بدين جهت است كه آن حضرت با تمام قوا در
برابر كساني كه تلاش در بر هم زدن آرامش و وحدت جامعه اسلامي داشته و خواستهاند
تا درخت تنومند اتحاد را ريشه كن ساخته و به جاي آن بذر نفاق و تفرقه بپاشند با
شدت هر چه تمامتر ايستادگي و مقاومت نموده و به شكلها و راههاي مختلف، جامعه
اسلامي را از خطرات آنان آگاه ساخته و از هرگونه پيروي از اين قماش افراد برحذر
داشته است؛ تا مبادا با راهكارهاي مختلف در درون جبهه داخلي مسلمانان نفوذ
نمايند:
«إنه
ستكون هنات وهنات، فمن أراد أن يفرّق أمر هذه الأمة وهي جميع، فاضربوه بالسيف
كائناً من كان»([6]).
(به زودي تلاشهايي صورت خواهد
گرفت تا اتحاد شما را بر هم زند؛ آگاه باشيد! كه هر كس چنين قصدي داشته باشد پاسخ
او جز شمشير چيز ديگري نيست!)
و نيز فرموده است:
«الفتنة
نائمة لعن الله من أيقظها»([7]).
(فتنه در خواب است؛ نفرين خداوند
بر كسي كه آن را بيدار سازد.)
از اينرو شاهديم كه بسياري از عقلاي
امت اسلام و رهبران خردمند آن، همواره فرياد خود را براي خاموش ساختن شعلههاي
فتنه و آشوب، طنين انداز ساخته تا حال و آينده مسلمانان را از فرو غلطيدن در اين
گرداب خطرناك نجات بخشند. همين نفوس و ضمائر آگاه و بيدار در طول تاريخ كوشيدهاند
تا پيوندهاي برادري و مودّت را در ميان مسلمانان تحكيم بخشيده و از گل آلود شدن
آب و تيره گرديدن فضاي اخوّت در جامعه اسلامي جلوگيري نمايند؛ و براي رسيدن به اين
مهم ديدارها و گفتگوهايي با علماي ديگر طوائف و مذاهب برگزار نموده تا بتوانند
نقطه نظرات و آراء و عقايد خود را با يكديگر مبادله نموده و از نظرات مخالف نيز
آگاه گردند تا مجموع آن در خدمت مصالح كلان جامعه اسلامي قرار گيرد.
اما در موازات تلاشهاي خيرخواهانه و
نيتهاي خالصانهاي كه در راستاي خدمت به مصالح كلان جامعه اسلامي صورت ميپذيرد
شاهد بخش اندكي از پيكره جامعه اسلامي هستيم كه اقدامات خطرناكي را از خود بروز
داده و با ادعاي گرايش به نسل آغازين پس از بعثت رسول خدا صلي الله عليه وآله،
داعيه احياء ميراث به جا مانده از آن زمان و بازگشت به آن روزگار درخشان را داشته
و در اين رهگذر به طرح افكار و آرائي ميپردازند كه با اساس و مباني فكري و
اعتقادي اسلام اصيل و منشور وحدت بخش آن كاملاً در تضاد و تنافي است. اين آوازههاي
پيچيده در شعلههاي آتش سوزان، در پوشش اصلاح و بازگشت به اسلام واقعي و حركت در
مسير سَلَف صالح صورت ميگيرد در حالي كه جوهره آن جز تعصّب و افراط و تندروي چيز
ديگري نيست و هر كس كه در مسير راهشان قرار گرفته و رأي و ديدگاه آنان را برنتابد
و نحوه برداشت آنان از متون و نصوص اسلامي را قبول نداشته باشد را از هر مذهب و
جرياني كه باشد از سر راه خويش برميدارند.
اين جريان همان گروهي هستند كه امروزه
به سلفيّه و يا وهّابيت شناخته شدهاند و اساس و بنيان فكريشان توسط ابن تيميه حرّاني
متوفاى سال 728 هـ كه پيروانش لقب «شيخ الاسلام» بر او نهادهاند پايه ريزي
شده است.
ابن تيميه در فهم خود از متون و نصوص
اسلامي با بسياري از مسلّمات ديني به اثبات رسيده مخالفت نموده و آنها را با
برداشت سطحي نگرانه خود تفسير نموده كه نتيجه آن بدعت گرا و كافر دانستن شمار
زيادي از امت اسلام شده است؛ آن هم به صرف اين كه با افكار و تصوراتي كه او از
اسلام برداشت نموده و به ادّعاي او مطابق و برگرفته از اقوال امت سَلَف در صدر
اسلام بوده مخالفت داشته است!!([8]).
او اينگونه پنداشته است كه فقط اوست
كه قادر به فهم گفتار و رفتار امت سلف اسلام بوده و از اينرو بر اساس آنچه خود از
دين و آيين گذشتگان صدر اسلام، ميفهمد تفسير و فتوا صادر كرده است؛ و تا زماني
كه انسان، چنين باشد طبيعتاً فهم سطحي و ساده او نميتواند با واقعيت مطابق باشد.
واكنش و عكس العمل تند و صريحي كه از
همان آغاز، توسط علماي جامعه اسلامي در قبال چنين تفكري صورت گرفت گوياي فهم آشكار
و شجاعانهاي بود كه از سوي آنان در قبال تفكرات انحرافي ابن تيميه اتخاذ گرديد.
آنان تفكرات او را براي آينده جهان اسلام و وحدت جامعه اسلامي خطرناك و مخرّب
تشخيص دادند و به همين جهت گروه كثيري از آنها با تأليف كتابها و مقالاتي در ردّ
افكار و معتقدات وي اقدام و در آشكار ساختن افكار انحرافي وي تلاش گستردهاي نموده
و فتاوايي نيز در كفر و شرك او صادر نمودند.([9])از همينرو و به سبب برخورد تندي
كه با وي صورت گرفت عرصه بر وي تنگ گرديد تا جايي كه او را در بند كشيده و به
زندان افكندند و در آخر نيز همانجا به زندگي خود خاتمه داد([10])اما گرچه
شعاع فرياد و دعوت او محدود گشت و رو به خموشي گذارد اما رسوبات و بقاياي فكري و
انديشههاي انحرافي وي در ميان برخي شاگردان و پيروان مكتب او پا بر جا ماند و
جامعه اسلامي را متأثر از خويش ساخت.
ديري نپاييد كه سرنوشت، اينگونه رقم
خورد تا در قرن دوازدهم هجري همين شيوه و منهج، جان تازهاي گرفته و اين بار در
قلب جزيرة العرب، مهد و كانون اسلام و به دست شخص ديگري به نام «محمد بن عبد
الوهاب» جريان پيدا كند. شرايط و ابزار در خدمت او قرار گرفت تا بتواند افكار و
آراء خود را بر مسلمانان آن سرزمين غالب و چيره سازد، گرچه در ابتداي امر گروهي با
او هم آواز شدند اما با در خدمت قرار گرفتن مال و اموالي كه از سوي حكومت به حمايت
او آمد اين قدرت از آنچه عدهاي مردم عادي توانايي بر انجام آن داشتند افزون گرديد
از اينرو محمد بن عبدالوهاب و پيروان وهابي او توانستند به مرور زمان اعتقادات و
آراء و افكار او را ترويج نمايند([11])و همين شد كه با تسلط وهابيت،
سختي و مرارت، جرعه جرعه به مسلمانان نوشانده شد و بر ترك اعتقادات ديرينه خود
مجبور گرديدند. و به جاي آن اعتقاداتي جايگزين گرديد كه جز بدعت و گمراهي نتيجه
ديگري نداشت؛ شعاري كه براي موفقيت خود بهانهاي جز اقدام براي پاكسازي جزيرة
العرب از مظاهر شرك و دوگانه پرستي دستآويز ديگري نداشت!! با همين شعار بود كه به
جنگ آثار و بقاياي به جا مانده از عصر رسالت و نزول وحي در سرزمين جزيرة العرب
رفته و هر آنچه از آثار وحي و خاندان رسالت را كه توانستند ويران ساختند و اين
سواي از رنج و سختيهايي بود كه بر ديگر طوائف و مذاهب اسلامي تحميل نمودند.
با حمايتها و پشتيبانيهاي سرشار مادي
و معنوي كه از سوي دولتهاي حاكم در سرزمين عربستان صورت گرفت اين تندرويها رفته
رفته رو به فزوني گذارد و شعاع آن ديگر مناطق و سرزمينهاي اسلامي را نيز فرا
گرفت؛ تا به بركت اين پولهاي باد آورده به نشر و تبليغ افكار سلفي وهابي
بپردازند.
اين نحوه قرائت و تفسير از اسلام كه در
همه اركان و عرصههاي وهابيت رخنه نموده بر چهارچوبه فقه و اجتهاد اسلامي آنان نيز
سايه گسترانده و در فهم و استنباط احكام و فروعات فقهي كه برداشتي از قرآن و سنت
نبوي است و نيز بر روند فعاليتهاي علمي و فرهنگي اينگونه مراكز در سرزمين جزيرة
العرب تأثير گذار بوده است و اساتيد و علماي خود را از هرگونه آزادي انديشه در غير
از آنچه وهابيت براي آنها ديكته نموده محروم داشتهاند و فقط بايد در چارچوبهاي
كه از سوي آنان معين ميگردد فعاليت علمي، فرهنگي، تبليغي داشته باشند. در اين
باره مثالها فراوان است كه مجال شمارش آن نيست.
اين جماعت سلفي با برخوردي تند و افراطي
كه برگرفته از فهم خشك و تنگ نظرانه آنان از اسلام و تعاليم سهل و آسان آن است هر
كس را كه در اين فهم و برداشت از دين با خود همراه نبينند با استفاده از تمامي
ابزار و راهكارها در صدد حذف و طرد وي برميآيند.
در اين راه بسياري از طوايف و قبائل
ديگر را بدعتگذار، كافر و مرتدّ دانسته و در اين فرايند شيعه را كه پيروان مكتب
اهل بيت عليهم السلام هستند به عنوان اولين هدف خصومت و دشمني خود قرار دادهاند.
چه دردها و مصيبتها كه از ظلم و ستم اين قوم بر شيعه رفته است! هر جا كه دست اين
فرقه به شيعه رسيده است حتي اگر در مرز و بوم و وطن هم با آنها مشترك بوده از
كمترين حقوق اجتماعي، سياسي و علمي، محروم داشته است.
اين موج دشمني و عداوت نسبت به پيروان
اهل بيت در حالي است كه همواره شيعه در دعوت ديگران ـ اعم از مسلمان و غير مسلمان
ـ به صلح و دوستي و همزيستي مسالمت آميز پيشگام بوده و براي نيل به اين هدف از
تمامي ظرفيتها و راهكارها استفاده نموده تا بتواند با فرهنگ گفتگو و بحث سازنده
آن هم به بهترين شكل آن، ديگران را براي نشستن بر گرد ميز تقريب مذاهب تشويق و به
اين شكل بر حفظ و پاسداشت از حريم اسلام و كيان مسلمين اهتمام ورزد([12])؛ وظيفهاي
كه از دستورات و اوامر قرآن كريم([13])و تعليمات ائمه معصومين عليهم
السّلام نشأت گرفته و به شهادت و گواهي سيره و رواياتي كه از آن بزرگواران مشاهده
و برجاي مانده همواره پيروان و ارداتمندان خويش را به حفظ وحدت جامعه اسلامي و
صيانت از كيان مسلمين ترغيب نمودهاند.
امير المؤمنين عليه السّلام را مينگريم
كه با مشاهده خطرهايي كه گرداگرد مرزهاي اسلام را محاصره نموده و هشدارهايي كه
از سوي رسول خدا صلي الله عليه وآله صادر گريده با تمام حقي كه براي او در خلافت و
امامت جامعه اسلامي وجود داشت براي مدت زمان طولاني خار در چشم و استخوان در گلو
از گرفتن حق خويش خودداري ورزيد و شاهد به يغما رفتن ميراث وي در پيش روي خود بود؛
اما نتيجه اين اقدام ايجاد آرامش و ثبات در جامعه اسلامي و تنومند گرديدن نهال
نوپاي اسلام بود؛ نه تنها چنين نكرد بلكه واليان و فرمانروايان حكومت را مورد
نصيحت و ارشاد قرار داد تا مفسده حكمراني آنان با كمترين تبعات همراه گردد.
آن حضرت در سخناني كه هنگام بيعت مردم
با عثمان بيان داشت اين گونه فرمود:
«لقد
علمتم أني أحق الناس بها من غيري، ووالله لأسلمن ما سلمت أمور المسلمين ولم يكن
فيها جور إلا علي خاصة»([14]).
(شما خود به خوبي دانستيد كه من
سزاورترين مردم به خلافت هستم؛ و به خدا سوگند تا مادامي كه امور مسلمانان به
سلامت باشد و ستمي در آن صورت نگيرد آن را به ديگران واگذار خواهم نمود.)
و يا آن حضرت را ميبينيم كه در بياني
ديگر ميفرمايد:
«فأمسكت
يدي حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الإسلام، يدعون إلى محق دين محمد صلى الله
عليه وآله، فخشيت إن لم أنصر الإسلام وأهله أن أرى فيه ثلماً أو هدماً، تكون
المصيبة به علي أعظم من فوت ولايتكم، التي إنما هي متاع أيام قلائل يزول منها ما
كان، كما يزول السراب...»([15]).
(ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى
نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها ساختن
خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود چرا كه اين بهره دوران كوتاه زندگى دنيا است، كه
زايل و تمام مىشود. همان طور كه «سراب» تمام مىشود و يا همچون ابرهائى كه از هم
مىپاشند. پس براى دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و
دين پابرجا و محكم گرديد.)
همچنين خوارج را در زمان تصدي خلافت
مورد خطاب قرار داده و ميفرمايد:
«وألزموا
السواد الاعظم فإنّ يد اللّه مع الجماعة. وإيّاكم والفرقة، فإن الشاذّ من النّاس
للشيطان، كما أن الشاذّ من الغنم للذئب»([16]).
(همواره همراه بزرگترين جمعيتها
(اكثريت طرفدار حق) باشيد كه دست خدا با جماعت است. از پراكندگى بپرهيزيد كه
«انسان تنها» بهره شيطان است چنان كه گوسفند تك رو طعمه گرگ.)
و نيز فرمود:
«وعليكم
بِالتواصلِ والتباذلِ، وإِياكم والتدابر والتقاطع»([17]).
(بر شما لازم است پيوندهاى دوستى و
محبت را محكم ساخته و بذل و بخشش را فراموش نكنيد و از پشت كردن به يكديگر و قطع
رابطه بر حذر باشيد.)
و نيز زماني كه آن حضرت از رأي ساده
لوحانه ابوموسي اشعري مبني بر ايجاد وحدت جامعه اسلامي به ترفند عزل آن حضرت از
خلافت آگاه گرديد به وي نوشت:
«وليس
رجل أحرص الناس على جماعة أمة محمد صلى الله عليه وآله وسلم وألفتها مني، ابتغي
بذلك حُسن الثواب وكَرم المآب، وسأفي بالذي وأيت على نفسي»([18]).
(كسي در حرص و اشتياق بر اجتماع و
اتحاد امت رسول خدا صلّي الله عليه و آله از من حريصتر نيست. و در اين كار انگيزهاي
جز پاداش الهي و سرنوشت نيكوي امت نداشته و وفاي به اين پيمان را بر خود فرض و
لازم ميشمارم.)
بدين جهت است كه بايد آن امام هُمام را
تئوريسين و بنيانگذار نظريه همزيستي مسالمت آميز در كنار جريان مخالف براي نيل به
اهداف بالاتر و متعالي اسلام دانست.
ساير امامان معصوم نيز به همين منوال
سلوك نموده و همواره پيروان و شيعيان خود را به رعايت لطف و مرحمت و ارتباط
صميمانه با ديگر آحاد جامعه اسلامي فرا ميخواندند و با وجود اختلاف نظراتي كه
وجود داشت شيعيان خود را از هرگونه قطع ارتباط و يا برخورد با مخالف به شدت نهي مينمودند.
از امام صادق عليه السلام نقل شده است
كه پيروان خويش را در رعايت تعامل و حفظ وحدت با ديگر مسلمانان اينگونه مورد
نصيحت و موعظه قرار ميدادند:
«عودوا
مرضاهم، واشهدوا جنائزهم، وصلّوا في مساجدهم»([19]).
(به عيادت مريضانشان رفته و در
تشييع پيكرها و نماز جماعتشان حضور به هم رسانيد.)
و نيز از امام باقر عليه السلام نقل
شده است كه فرمودند:
«من
صلى معهم في الصف الأول كان كمن صلى خلف رسول الله»([20]).
(كسي كه در نماز جماعت آنان شركت و
با آنان در يك صف به نماز ايستد همچون كسي است كه در نماز خود به رسول خدا صلّي
الله عليه و آله اقتدا نموده است.)
شيخ صدوق نيز در كتاب خود «صفات الشيعة»
از امام صادق عليه السلام روايت نموده است:
«إن
الله عزّ وجل يقول في كتابه: {قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً} ثم قال: عودوا مرضاهم،
واشهدوا جنائزهم، واشهدوا لهم وعليهم، وصلّوا معهم في مساجدهم، واقضوا حقوقهم»([21])
(خداوند عزّ وجلّ در كتاب خود ميفرمايد:
«با مردم به نيكي سخن گوييد» آنگاه حضرت فرمود: به عيادت مريضانشان رفته، در
تشييع پيكرهايشان حاضر شده، در محكمههايشان شهادت دهيد، در نماز جماعتشان شركت
كرده و حقوق آنان را ادا كنيد.)
از اينرو است كه پيروان مكتب اهل بيت
عليهم السّلام همواره در گذر تاريخ در ميان ديگر برادرانشان از هر مذاهب و طايفه
اسلامي كه بودهاند با وحدت و انسجام زيسته و هرگز مبادرت به كارهاي تفرقه آميز
نكرده و در غم و شادي و سختي و آسايش آنان خود را غمخوار دانسته و در تحمل درد و
آلام آنان كه درد و رنج جامعه اسلامي بوده احساس همدردي نموده و هرگاه دشمن به
كيان و مرز و بوم اسلامي حمله برده در دفاع از حريم اسلام درنگ نورزيده و در جنگها
و نبردهاي اسلامي مشاركت داشته و همواره در مرزباني از سرحدّات و سرزمينهاي
اسلامي پيشگام بوده و از دولتهاي اسلامي و دستاوردهايشان حمايت نمودهاند.
شيعيان در هر برهه از زمان و هر گوشه
از جهان كه زيسته به همين شيوه رفتار نمودهاند. به عنوان مثال در عصر حاضر و در
آستانه قرن بيستم، زماني كه نيروهاي غرب براي حمله به دولت عثماني سنّي مذهب، به
منطقه گسيل شدند شيعيان و علماي شيعه كشور عراق يكپارچه براي دفاع از دولت عثماني
به پا خاستند؛ چرا كه آن حكومت عليرغم ظلمها و برخوردهاي بدي كه عليه شيعيان روا
داشته بود اما در آن زمان پرچم اسلام را بر دوش ميكشيد از اينرو هرگز براي
انجام فريضه دفاع از كيان اسلام و مسلمين شانه خالي نكردند. همچنين امروز نيز ميتوان
به خوبي شاهد بود كه كشورهاي شيعه همچون ايران، لبنان و عراق وجود دارد در مقابل
دشمنان اسلام و صهيونيسم غاصب قد علم كرده و اين خود بهترين و آشكارترين دليل در
ردّ ياوه سرائيهاي برخي از مغرضان و كينهتوزاني است كه شيعه را متهم به همكاري و
همدستي با بيگانگان عليه مسلمانان ميكنند؛ همان تهمتي كه ابن تيميه آن را ساخته و
پرداخته و در ميان ساده لوحان ترويج نموده و پيروان او نيز همين ياوه را بدون هر
درك و فهمي نشخوار نمودهاند.
حمله گسترده و سازماندهي شده سلفيها به
شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السّلام به شكلهاي مختلف ادامه داشته كه اگر برخي
اقدامات همچون كتاب «العثمانيه» جاحظ كه از قرن سوّم هجري آغاز شد و بعد از او در
كتاب «المغني» قاضي عبدالجبار معتزلي در قرن چهارم پي گرفته شد و چند مورد ديگر را
استثناء كرده و ناديده بگيريم به اين حقيقت ميرسيم كه قرن هشتم هجري سرآغاز شكلگيري
سلسلهاي از اتهامات و افترائات عليه شيعه بوده است جرياني كه از سوي ابن تيميه حرّاني
آغاز شد و پيروانش ادامه دادند كه با مروري بر صفحات تاريخ هيچ زمان و قرني را
خالي از اينگونه كتابها و تأليفات نمييابيم.
اين جريان فقط به شكل طولي در روند
تاريخ ادامه نداشته است بلكه در برههاي از زمان به شكل عرضي نيز گسترش يافته و
همواره بر تعداد كتابهاي نوشته شده عليه شيعه افزوده شده است. خصوصاً در زمان
حاضر و بعد از وقوع نهضت مبارك اسلامي كه در شكل گيري آن شيعه نقش داشت و رهبري آن
را امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) به عهده داشت كه در حقيقت با اين حركت،
اسلام جايگاه واقعي خود را پيدا و نورانيت و درخشش خاص خود را منعكس نمود، چرا كه
اين انقلاب برگرفته از تنگنظرهاي گروهي طائفه گرا و قوميت طلب نبود، بلكه
انقلابي به تمام معنا اسلامي بود كه براي اعاده حقوق تمامي مسلمانان جهان گام بر
ميداشت، و هيچ اثري از تعصّب در آن ديده نميشد و به همين جهت بود كه حملهها و
جنايتها عليه شيعه شدت و حدّت بيشتري گرفت.
تمام همّ و غمّ نويسندگاني كه ضد شيعه
دست به قلم ميبرند اين است كه لابلاي كتابهاي علماي شيعه بچرخند و به هر شكلي
شده روايت، عبارت و يا مطلب متشابه و يا ضعيفي بيابند و با دستاويز قرار دادن آن
از كاه، كوهي ساخته و رطب و يابس و آسمان ريسمان به هم بافته و فتنه انگيزي كنند
تا شايد بتوانند به اهداف شوم و پليد خود دست يابند. و براي رسيدن به اين هدف از
توسل به هر ابزاري چون دروغ، تهمت، افتراء، ياوه سرائي، تهديد، هياهو و تبليغات
ابائي ندارند و جالب اين است كه توجيه آنان در اين همه اقدامات، دفاع از اسلام و
مباني آن است.
اگر بخواهيم در يك جمله تعريفي از اين
كتابها به دست دهيم بايد بگوييم: آينه تمام نمايي از نوشتههاي ابن تيميه و اعوان
و انصار او كه سراسر مغلطه و سفسطه و دروغ پردازي است كه در آن هيچ بويي از انصاف
و حقگرائي به مشام نميرسد. در حالي كه از سوي پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام
هيچ كتابي كه در آن مذاهب ديگر را مورد حمله قرار داده باشند نمييابي؛ بلكه
اكثريت كتابهاي شيعه در دفاع از اعتقادات بر حق خود و پرده برداشتن از مغالطات و
افتراءهايي است كه از سوي مخالفان به آنان نسبت داده شده است.
نگاهي گذارا به آمار و ارقامي از كتابهاي
منتشر شده در طول يك سال عليه شيعه انسان را به شدت شگفت زده و متحيّر ميسازد،
البته اين آمار و ارقامي است كه در رسانههاي رسمي همچون راديو و تلويزيون عرضه ميشود
در حالي كه اگر بنا باشد به مراكزي كه در عرصه اينترنت براي همين منظور در نظر
گرفته شده مراجعه شود ميتوان صدها هزار صفحه از جزوات را يافت كه صرفاً براي طرح
شبهه و اشكال عليه شيعه در نظر گرفته شده است و اين سواي از صدها مركزي است كه
براي برگزاري گفتگو و مناظره در تمامي موضوعات مربوط به شيعه احيا گرديده است.
اين همه، گذشته از انبوه فتاوا و بيانيههايي
است كه هر روز در كافر شمردن و اهل بدعت و گمراهي دانستن شيعيان صادر ميشود و
آنها را از عرصههاي اجتماعي و سياسي طرد كرده و تا حدّ فتوا به قتل و كشتار شيعه
پيش ميروند؛ چيزي كه در زمان ما به ريختن خون هزاران انسان بيگناه و خراب و
ويران كردن خانه و آشيانه بسياري از مسلمانان گرديده و اين چيزي نبوده است جز
بازتاب طبيعي عملكرد همين قوم نابكار!!
با تفصيلي كه گذشت گاهي گفته ميشود:
بسياري از كتابهايي كه عليه شيعه نوشته و يا موضع گيريهايي كه عليه آنان ميشود
صرفاً نظرات شخصي برخي افراد انگشت شماري است كه چندان ارتباطي با موضع عمومي
وهابيت سلفي ندارند و رهبري وهابيت را كساني به عهده دارند كه به عنوان گروهي
ميانهرو و داراي روحيه تسامح و تساهل و رحمت و مهرباني هستند و نسل آينده را نيز
همين گروه رهبري ميكنند.
در حالي كه اگر ناظري بيطرف در جهت
بررسي عوامل ايجاد صدمات و فتنهاي كه از مدتها پيش به وقوع پيوسته است برآيد مييابد
كه كتابهايي كه در عصر حاضر به نشر ميرسد دقيقاً همان نفسي را در كالبد دارند كه
پيشينيان آنها داشته و به همان سبك و اسلوب نگارش مييابد كه آنان بر اين روش
بودند، كتابهايي كه در مراكز دانشگاهي و علمي و زير نظر اساتيد متخصص در
زمينه عقيده و فرقههاي اسلامي تاليف ميشود و از سوي همانان به عنوان رساله و
پاياننامههاي علمي اجازه و مهر تاييد ميگيرند. در حالي كه لازمه اين امر رعايت
شاخصهها و فاكتورهاي علمي است كه بايد با پيروي از الگوهاي صحيح و به روز و
جديد محقق گردد؛ اما متاسفانه شاهديم كه هيچ يك از اين شاخصهها رعايت نشده و جز
اسمي از روش علمي تحقيقي، نشانهاي ديگر از آن يافت نميشود و جز نشخواري از گفتهها
و نوشتههاي ديگران كه قرنها قبل بافته، ساخته و پرداخته شده است متاعي براي عرضه
به بازار ندارد.
دانشگاهها و مراكز علمي وهابي در
عربستان سعودي و ديگر مناطق مشابه همه ساله پاياننامه و رسالههايي را در مقطع
كارشناسي ارشد و دكترا در موضوعات و نظرات و آراء اعتقادي صادر ميكنند كه هدفي جز
ايجاد اختلاف و شكاف ميان شيعه و سني ندارد كه در بسياري از موارد صرفاً به خاطر
دستيابي به هدف فوق به نمرات و امتيازات برتر نائل ميگردند در حالي كه چون آنها
را ورق زده و مورد دقت و بررسي قرار ميدهي به عمق فقر علمي و فرهنگي آنها واقف
گرديده و از شدت دوري آنها از روشها و قواعد علمي و تحقيقاتي و عدم رعايت انصاف و
بيطرفانه وارد شدن در موضوعات متعجب و دهشت زده ميگردي، و انگار كه با آنچه كه
در قرن هشتم و بعد از آن از سوي ابن تيميه و همقطارانش نوشته شده است سر سوزني از
لحاظ ادبيات گفتاري و نوشتاري تفاوت و اختلافي ندارد.
از مهمترين رساله و پاياننامهها كه
به اين شكل تهيه گرديده متني است كه ما در صدد ارزشگذاري و سنجش آن برآمدهايم.
رساله علمي كه حائز درجه دكترا از دانشگاه محمد بن سعود در رياض گرديده و به اين
نام موسوم گرديده است: «أصول
مذهب الشيعة الإمامية الاثني عشرية»
(اصول مذهب شيعه دوازده امامي) نوشته: دكتر ناصر عبدالله علي قفاري. رسالهاي كه حائز رتبه
اول گرديده و پس از آن دستور به چاپ و توزيع وسيع آن در سطح دانشگاهها داده شد و
اين دستور با چاپهاي متعدد مورد عمل قرار گرفت و امروز اين كتاب در بسياري از
دانشگاههاي معتبر به عنوان يكي از مواد درسي دانشگاهي پاس شده و در بسياري از
پايگاهها و سايتهاي اينترنتي ديگر به شكل گسترده قابل مشاهده قرار گرفته است.
اين پايان نامه و يا رساله دكترا در بيش از 1500 صفحه و در سه جلد به چاپ رسيده
است.
اين كتاب از يك مقدمه و پنج باب تشكيل
ميشود([22]).
در مقدمه كتاب، از چند موضوع سخن به
ميان آمده است: تعريف شيعه، شكلگيري آن، ريشههاي تاريخي و فرقههاي برخاسته از
مذهب شيعه، اسامي و لقبهاي مذهب اثنا عشري و فرقههاي مرتبط با آن.
خلاصه بحث او در مقدمه اين است كه وي شيعه
را از نظر لغوي به معناي ياري و پيروي دانسته و اين معنا را در زمان حاضر براي
شيعه فاقد حقيقت دانسته و معناي صحيح و واقعي آن را همان نسبتي دانسته است كه
گذشتگان او به شيعه نسبت دادهاند كه همان رافضي و يا كسي است كه ادعاي شيعه بودن
داشته اما شيعه واقعي نيست.
او گفته است: شيعه انواع، اقسام، گروهها
و مراتب مختلفي دارد كه برخي از آنان اهل اغراق، غلوّ و مبالغه و گروهي ديگر ميانهرو
و معتدل هستند و ادّعا نموده است كه منسوبين به تشيع، دين و مذهب خود را از اديان،
مذاهب و اقوام مختلفي همچون فارسها، روميان، يونانيان، يهود، نصارى و ديگر فِرَق
و مذاهب گرفته و از همه معجوني ساخته و در هم آميخته و شيعه را پديد آورده و آنگاه
تعاليم شيعه توسط عبدالله سبأ و پيروانش وارد جوامع اسلامي شده و البته اين گروه
به جز ميان اندكي از كوفيان نتوانستهاند جايگاهي ميان مسلمانان پيدا كنند!!!
موضوع بخش اول كتاب، پيرامون اعتقاد
شيعه در منابع چهارگانه استخراج احكام اسلام يعني: قرآن، سنّت و اجماع است كه او
در اين بخش در صدد است تا اينگونه به خواننده القاء كند كه شيعه معتقد است قرآن
كريم مورد دستبرد و تحريف قرار گرفته و فهم آن نيز بدون قيّم كه آن هم امام معصوم
باشد امكان پذير نميباشد. و در باره سنت: شيعه را متهم ساخته كه معتقد است سنتي
كه نزد شيعه موجود است با سنتي كه نزد ساير مسلمانان است متفاوت است. و در باره
امامان شيعه گفته است شيعه در باره امامان خود ادعا دارد كه به ائمه آنها از سوي
خداوند سبحان وحي ميشود و از لحاظ خلقت نزد خداوند سبحان جايگاهي برتر از جبرائيل
دارد و نيز ادعا نموده شيعه چنين ايمان دارد كه اگر كسي حديثي از يكي از ائمه
بشنود ميتواند بگويد اين حديث را از خداوند شنيدهام؛ چرا كه سخن آنها سخن خداوند
و اطاعت از آنها اطاعت از خداوند به حساب ميآيد.
قفاري ادعا نموده اين سخن شيعه كه:
خداوند سبحان با علي و ائمه سخن گفته است به اين معناست كه آنها معتقدند كه خداوند
به علي وحي مينموده است.
در حقيقت تمام آنچه قفاري درباره شيعه
پنداشته به جز اوهام و افتراء چيز ديگري نبوده است كه از روي بغض و كينه شديد
قلبي نشأت گرفته است. نكتهاي كه هر مراجعه كننده به كتاب وي به راحتي به آن پي ميبرد.
ما در جلد اول از پاسخهاي خويش به
تمامي افترائات وي پاسخي واضح و آشكار داده و از مكر و عوام فريبي وي پرده
برداشتهايم.
و اما در باره اجماع ادّعا نموده است
شيعه به حجيت آن اعتقاد ندارد بلكه مخالفت تمامي علماي شيعه با اجماع را به عنوان
اصلي مسلم نزد خود ميدانند تا جايي كه گفتهاند: هر آنچه كه اهل سنت با آن مخالفت
داشته باشد در آن رشاد و هدايت نهفته است!!
قفاري در بخش دوم كتاب خود به موضوع اعتقاد
شيعه در اصول دين پرداخته و از انواع توحيد فقط به توحيد در الوهيت، ربوبيت و اسماء
و صفات اشاره كرده و در پايان اين بخش به بحث ايمان و اركان آن پرداخته است.
و در اين بخش به نتايج عجيب و غريبي دست
يافته؛ از جمله اين كه پنداشته شيعه در نفي صفات براي خداوند به عقايد «جهميّه» و
در نفي قَدَر، به عقايد «قَدَريّه» و در اعتقاد به لزوم شناخت و محبت او، به عقيده
«مرجئه» و در ديگر عقائد به عقيده «وعيديّه» رو آورده است كه غير از خود را كافر
ميدانند!! چنانكه گمان برده است شيعه در ربوبيت و الوهيت و برخي مسائل ديگر براي
خداوند سبحان شريك قائل است!!
در مورد اعتقاد شيعه نسبت به كتابهاي
آسماني و پيامبران الهي پنداشته است: شيعه معتقد است كه ائمه معصومين عليهم
السّلام داراي كتابهاي آسماني و معجزاتي همچون پيامبران بودهاند!!
در بخش سوم، بحث را منحصراً روي مباحثي
برده است كه به اعتقاد وي شيعه در آنها اعتقاداتي منحصر به خود دارد مباحثي همچون:
بحث امامت، عصمت، تقيه، مهدويت، غيبت، رجعت، ظهور، بداء و غيره.
خداوند سبحان به ما توفيق عنايت نمود تا
بيشتر مطالب و شبهات طرح شده در اين زمينه را پاسخ دهيم.
در بخش چهارم، مباحث را به ارتباط
شيعيان با گذشته خود و ارتباط با منابع و مصادر قديمي خود و مباحثي از اين قبيل
اختصاص داده و اينگونه ادعا كرده است كه شيعه معاصر تمام اعتماد و اعتبارش
برگرفته از آخوندهاي دولت صفويه است كه به زعم وي سراسر كفر و الحاد بوده است!!
قفاري فصل مجزايي را نيز در رابطه با
حكومت جمهوري اسلامي ايران اختصاص داده و آن را به حكومت آيت اللهها ناميده و
انگيزه شكل گيري آن را اهداف سياسي و نه فكري، علمي و فرهنگي دانسته است.
و اما در بخش پنجم، به صدور حكم عليه
شيعيان پرداخته و به اين نتيجه رسيده است كه سبب انتشار كفر، الحاد، زندقه، اباحيگري،
فساد، و گمراهي اهل سنت و انتشار رافضهگري در جهان و در يك كلام، باعث هرگونه
انحطاط و بدبختي در جهان اسلام اعم از عرصههاي سياسي، اقتصادي و هر بلا و مصيبتي
كه در جهان اسلام است برخاسته از وجود شيعيان است!!
و در پايان داستان به اين كشف بزرگ
رسيده است كه شيعه گروهي كافر و خارج از دين و امت اسلام است!! و اين جاست كه ما
بايد بگوييم: «انا لله و انا اليه راجعون».
كسي كه كتاب دكتر قفاري را مطالعه ميكند
نميتواند به اين نكته پي برد كه نويسنده از چه اسلوب و روشي در تحقيق پيروي كرده
است؛ از اينرو بر خود لازم دانستيم تا نظري منصفانه در جهت ارزشگذاري بر روش
تحقيق او داشته تا مشخص گردد نحوه ارائه دلايل، شواهد و نتيجهگيري وي از آنها به
چه كيفيتي بوده است؛ چرا كه آشنايي با روش تحقيق، استدلال و اطلاع از نقاط ضعف و
قوت در اين زمينه است كه خواننده را از بسياري از زواياي بحث كه در ابتدا مشكل و
پيچيده به نظر ميرسد آگاه ميسازد؛ چنانكه ناتواني در پاسخ گويي به شبهه از عدم
شناخت همين نقطه ايجاد ميگردد. اضافه بر اين كه آگاهي از عوامل دروني و ريشهاي
كه پيرامون بحث را احاطه ميكند و نيز آشنايي با زمينههاي فكري و فرهنگي كه باعث
ورود محقق و يا نويسنده به موضوع بحث گرديده سهم به سزايي در آشكار شدن معلومات و
پايههاي علمي محقق و سنجش نتايج به دست آمده از بحث دارد.
با توجه به شاخصههاي علمي و آكادمي به
كار گرفته شده در نقد اسلوب و روش به كار گرفته شده در تحقيق اين كتاب و شناخت
عوامل داخلي و خارجي تأثيرگذار بر آن، ما نيز بر آن شديم تا مختصراً، به بررسي
برخي از خللها و نواقص اساسي موجود در روش و اسلوب دكتر قفاري كه در كتاب «اصول مذهب
الشيعه» به كار گرفته شده بپردازيم؛ اما قبل از ورود به بحث، لازم است تا برخي از
موارد اختلاف اين كتاب با ساير كتابهايي كه در صدد ايراد اشكال و شبهه به شيعه
بودهاند را بيان ساخته و انگيزههايي كه باعث گرديده تا مؤلف به نوشتن اين كتاب
روي آورد را آشكار ساخته و سپس اسلوب و روشي را كه نويسنده ادعاي پايبندي به آن
را نموده مورد نقد قرار داده و با شواهد واضح و آشكاري ثابت نماييم كه نه تنها اين
موارد را رعايت نموده بلكه كاملاً بر خلاف آنها عمل نموده است.
اين كتاب از چند جهت با ديگر كتابهايي
كه در صدد وارد ساختن اشكال و شبهه به مذهب شيعه بودهاند اختلاف اساسي دارد؛ كه
از جمله آنها ميتوان موارد زير را برشمرد:
1ـ اين كتاب در قالب رساله و پايان نامهاي
دانشگاهي و در مقام بيان مسائل مهم اختلافي ميان دو مذهب شيعه و سني عرضه گرديده و
از اين جهت داراي اهميت و حساسيت بسيار فراواني گرديده است.
2ـ اين كتاب در حوزه مسائل و موضوعاتي
وارد گرديده كه فراتر از مسائل صرفاً اعتقادي است؛ بلكه وارد پارهاي از موضوعات
فقهي، اصولي، حديثي، تاريخي و غيره نيز شده است.
3ـ اين كتاب با ساير كتابها از حيث
وارد شدن در گستره وسيعي از روايات و نصوص روائي متفاوت است؛ به شكلي كه به ذهن
خواننده اينگونه متبادر ميسازد كه گويا اين كتاب توسط گروهي از محققان و نه يك
شخص گردآوري شده است.
4ـ از خصوصيات ديگر كتاب مزبور، ادعايي
است كه از سوي نويسنده در پيروي كامل از اصول و ضوابط روشمند علمي در سير تحقيق و
تتبّع صورت گرفته و بدين شكل در صدد است تا به خواننده القاء كند كه اين كتاب با
منهجي كاملاً علمي و از روي قواعد محكم و قوي گردآوري شده و از نتايجي بهره جسته
است كه علماي شيعه در كتابهاي خود به آن نائل آمدهاند؛ در حالي كه به زودي خلاف
حقيقت بودن اين ادعا آشكار ميگردد.
نويسنده در مقدمه كتاب به چند هدف و
انگيزه خود در نوشتن اين پاياننامه عليه مذهب اهل بيت عليهم السّلام و پيروان آن
اشاره كرده و در ابتدا كوشيده تا هدف خود را تحت لواي دفاع از حق و حقيقت و
مبارزه با فرقههاي مخالف و اهل بدعتي كه موجب تفرقه و تشتت جامعه اسلامي شدهاند
مخفي ساخته و اينگونه قلمداد نمايد كه با اين كار فرصت را از دشمنان وحدت جامعه
اسلامي سلب كرده است.
اما به اعتقاد ما در وراي اين نقاب به
ظاهر زيباي نويسنده، انگيزه و هدف شوم ديگري پنهان گرديده و آن مواجهه و تقابل با
فرهنگ اهل بيت معصومين عليهم السّلام و پيروان آن بوده است؛ چرا كه پس از آغاز
پيشرفت و فراگير شدن اين مذهب در سراسر بلاد اسلامي كه تصويري صحيح از اسلام واقعي
و تعاليم سهل و آسان آن در چند دهه اخير به جهانيان عرضه نموده و نتيجه آن پيشرفت
و ترقي مسلمانان در عرصههاي علمي و معرفي آن در جهان بوده تعداد زيادي از
مسلمانان به اين مذهب تشرّف يافتهاند؛ وگرچه قفاري سعي بر مخفي نمودن اين حقيقت داشته اما در
جاي ديگر و در لابلاي مطالب خود و زماني كه در صدد بيان عقائد مذهب امامي دوازده
امامي برآمده غرض خود را اين چنين آشكار نموده است:
«ثانياً: اهتمام هذه الطائفة بنشر مذهبها والدعوة إليه، وعندها
دعاة متفرغون ومنظمون، ولها في كل مكان (غالباً) خلية ونشاط، وتوجه جل اهتمامها في
الدعوة لنحلتها في أوساط أهل السنة، ولا أظن أن طائفة من طائف البدع تبلغ شأو هذه
الطائفة في العمل لنشر معتقدها والاهتمام بذلك. هي اليوم تسعى جاهدة لنشر مذهبها في
العالم الإسلامي، وتصدير ثورتها، وإقامة دولتها الكبرى بمختلف الوسائل. وقد تشيّع
بسبب الجهود التي يبذلها شيوخ الاثني عشرية الكثيرُ من شباب المسلمين، ومن يطالع
كتاب (عنوان المجد في تاريخ البصرة ونجد) يهوله الأمر، حيث يجد قبائل بأكملها قد
تشيّعت. وقد تحوّلت سفارات دولة الشيعة في إيران إلى مركز للدعوة إلى مذهبها في صفوف
الطلبة، والعاملين المسلمين في العالم»([23]).
(ثانياً: اهتمام شيعيان به نشر مذهب خود و فراخواني ديگران به آن؛ چرا كه
آنان مبلّغاني دارند كه از همه كارها دست كشيده و به شكل سازمان يافته فقط به فكر
نشر مذهب خود در هر مكان هستند تا به هر نحوي شده عقائد خود را در مناطق اهل سنت
منتشر ساخته و آنها را به عقائد خود فرا خوانند، و گمان نميبرم گروهي از اهل
بدعت بتواند در نشر و ترويج اعتقادات خود به اندازه اين گروه (شيعه) اهتمام و
اصرار داشته باشد. همين گروه هستند كه امروزه براي انتشار مذهب و صدور انقلاب
اسلامي خود و تشكيل دولت بزرگ خود در جهان اسلام تلاش گستردهاي دارند؛ به شكلي كه
سفارت خانههاي دولت شيعي ايران به مركز دعوت دانشجويان و دستاندركاران جهان
اسلام به مذهب شيعه شده است. به واسطه همين تلاشهايي كه آخوندهاي شيعه دوازده
امامي انجام دادهاند بسياري از جوانهاي مسلمان به مذهب شيعه گرويدهاند. اگر كسي
كتاب «عنوان المجد في تاريخ البصره ونجد» را مطالعه كند از اين جريان خطرناك وحشت
ميكند؛ چرا كه از بسياري قبائل با خبر ميشود كه همه افراد آن به مذهب شيعه
گرويدهاند.)
نتيجه ميگيريم كه سبب پنهان در پشت اين
نوشتههاي به ظاهر خوشايند و انتشار آن در ميان جوامع اسلامي غير از آن چيزي است
كه ادعا ميشود و آن مخالفت و ستيز با كتابهاي شيعه و مخالفت با نشر و توزيع و يا
خريد و فروش آن در كشورهاي خودشان است.
قفاري ادعا نموده است روش و اسلوب او در
رساله و پايان نامهاش بر اساس مجموعهاي از ضوابط و شرايط بوده است كه از جمله
آنها موارد زير است([24]):
1ـ به منابع واسطه كه از شيعه مطلبي را
نقل كردهاند مراجعه نكرده، بلكه با مرجعه مستقيم به كتابهاي شيعه و با رعايت
امانتداري مطالب را برداشت و نقل نموده است.
2ـ قضايا را در نهايت انصاف و صداقت و به دور از پيش داوري و خواهشهاي دروني و ذهنيتهاي سابق نقل و بررسي مينمايد.
3ـ مطالب خويش را با اعتماد به روايات موثق و يا مستفيض و در كتابهاي معتبر نزد شيعه و با رعايت عدالت در صدور حكم نقل نموده است.
4ـ مطالب خود را با مراجعه و برداشت از امور اعتقادي معلوم و مشهور
و مورد اتفاق همه علماي شيعه برداشت نموده و گفته است:
«ولم
أذكر من عقائدهم في هذه الرسالة إلا ما استفاضت أخبارهم به وأقره شيوخهم»([25]).
(از عقائد شيعه در اين پاياننامه
و رساله به جز آنچه كه از روايات مستفيض شيعه برداشت ميشود و اساتيد و بزرگان
شيعه به آن اقرار و اعتراف نمودهاند مطلبي را نقل نكردهام.)
هر كس مطالب كتاب قفاري را با دقت و
عنايت مطالعه كند به وضوح پي ميبرد كه او در تمام كتاب خود هيچ يك از شرايطي مورد
ادعا را رعايت نكرده است. شرايطي كه جز سياهي بر كاغذ و مشتي اصطلاح جذاب و دلربا
كه در اكثر موارد به آنها هيچ توجهي نشده هيچ نقش ديگري در كتاب او نداشته است.
البته ما از اين جهت ميتوانيم به او حق دهيم كه اگر غير از اين بود نميتوانست
حتي چند صفحه مطلب بنويسد تا چه رسد به رساله و پايان نامهاي با اين حجم غلط
انداز! بديهي است با رعايت شرايط فوق ديگر توجيهي براي ناديده گرفتن حقيقت و آشكار
نمودن منويّات و افكار باطني خود كه به جز قشريگري و سطحي نمايي از واقعيتي ديگر
برخوردار نيست كه در اين ويژگي هم، پيشينيان وي گوي سبقت را از او ربوده بودند كه
با وجود افرادي قبل از او كه در صدر آنها ابنتيميه قرار داشته است نيازي به زحمت
بيهوده وي نبوده است.
رعايت شرايط فوق اجازه نميدهد كه اين
چنين شيعه را مورد تهمتهاي شنيع و ناروا قرار دهد و صرفاً با دست كشيدن از رعايت
شرايط فوق بوده است كه او به هدف و خواسته مورد نظرش رسيده است. در حالي كه آرزوي
ما اين بود كه او در روند تحقيق خود بر اساس اسلوبهاي علمي، آكادميك، روشمند و
صحيح عمل كند!! اما صد دريغ و افسوس كه اينگونه عمل نكرده است.
به زودي برخي شواهد بر عدم التزام و پاي
بندي او به موارد فوق را بيان خواهيم نمود؛ لكن در اين فرصت برخي موارد را گوشزد
مينماييم؛ چرا كه هدف از كتاب ما صرفاً نقد روش و منهج قفاري نيست بلكه در صدد
هستيم تا شبهاتي را كه او در كتاب خود بيان نموده را مورد اشاره قرار داده و آنگاه
به تحليل و پاسخ آنها بپردازيم.
1ـ او چنين پنداشته است كه شيعيان ايران
در اذان نماز بعد از شهادت اول، عبارت «خميني رهبر» را اضافه نمودهاند، او ميگويد:
«أدخل
الخميني اسمه في أذان الصلوات، وقدّم اسمه على اسم النبي الكريم، فأذان الصلوات في
إيران بعد استلام الخميني للحكم، وفي كل جوامعها كما يلي: الله أكبر، الله أكبر،
(خميني رهبر) أي أن الخميني هو القائد، ثم أشهد أن محمداً رسول الله»([26]).
([امام] خميني [رحمه الله] بعد از
به دست آوردن حكومت در ايران نام خود را قبل از نام پيامبر اكرم در اذان نماز وارد
نموده و امروزه در اين كشور در هر جمعي وقتي نداي الله اكبر برميخيزد بعد از آن
كه دو مرتبه ميگويند: الله اكبر به دنبال آن ميگويند «خميني رهبر» سپس ميگويند:
اشهد أن محمداً رسول الله.)
آيا اين سخن را هيچ كس تصديق ميكند؟
آيا اين است آن روش و اسلوب آكادمي و منصفانه مورد ادعاي در بحث؟!!
اين كلام بدون آن كه پاسخ و يا حاشيهاي
در ردّ و ابطال آن نياز داشته باشد، ميتواند به عنوان بهترين طنز خنده آور به
شمار آيد.
2ـ قفاري گفته است:
«مات
الحسن العسكري سنة260هـ والذي تزعم الشيعة أنه إمامها الحادي عشر - ولم يعرف
له خلف ولم ير له ولد ظاهر، كما تعترف كتب الشيعة، وقال ثقات المؤرخين بأنه مات
عقيماً. فكانت هذه الواقعة قاصمة الظهر للتشيع»([27]).
([امام] حسن عسكري [عليه السّلام]
در سال 260 هـ از دنيا رفته است؛ او كسي است كه در نظر شيعه و طبق اعتراف كتابهاي
آنان به عنوان امام يازدهم به شمار رفته و فرزندي براي بعد از خود به جاي نگذارده
است و طبق تصريح مورخان موثق، عقيم و بدون فرزند از دنيا رفته و از دنيا رفتن او
باعث شكسته شدن پشت شيعه شده است.)
ما كه در بين تمام شيعيان كسي را سراغ
نداريم كه چنين حرفي را زده باشد؛ حال چگونه قفاري اين را از اعتقادات محكم و راسخ
شيعيان به حساب آورده است ما نميدانيم؟!
3ـ او پنداشته است كه شيعه ميگويد:
كتاب كافي به [امام] مهدي عرضه شده است؛ او ميگويد:
«الكافي
عُرض على المهدي، فقال: كاف لشيعتنا، هذا ما يقوله الصدر([28])وينسبه للشيعة عموماً، ولهذا قال محب
الدين الخطيب: إن الكافي عند الشيعة هو كصحيح البخاري عند المسلمين. وقد يكون في
كلام الخطيب هذا بعض التسامح؛ لأن غلوهم في الكافي أكثر، ألا ترى أنهم يقولون: إن
الكافي ألّف إبان الصلة المباشرة بمهديهم وإنه عرض على المعصوم عندهم، فهو كما لو
قال بعض أهل السنة: إن صحيح البخاري تم عرضه على الرسول صلى الله عليه وسلم؛ لأن
الإمام عندهم كالنبي»([29]).
(كتاب كافي به [امام] مهدي [عليه السّلام] عرضه شده است و او پس از ديدن آن
گفته است: اين كتاب براي شيعيان ما كفايت ميكند. اين سخن را صدر گفته و آن را به
تمامي شيعيان نسبت داده است، و به همين جهت است كه محب الدين خطيب گفته است: كتاب كافي
نزد شيعه همچون كتاب صحيح بخاري نزد ساير مسلمانان است. البته در سخنان خطيب مقداري
مسامحه صورت گرفته است چون غلوّي كه در كتاب كافي هست خيلي بيشتر از صحيح بخاري
است. چرا كه ميگويند: كتاب كافي در زماني نزديك به زمان حضور مهديشان تأليف و به
او كه در نزد شيعه معصوم به شمار ميرود عرضه گرديده است؛ اين مانند اين است كه
برخي از اهل سنت بگويند: وقتي تأليف صحيح بخاري به پايان رسيد به رسول خدا صلّي
الله عليه و آله عرضه شده؛ چون پيامبر نزد اهل سنت به منزله امام نزد شيعه است.)
قفاري خواسته است تا با اين سخن خود،
صحّت تمام روايات كتاب كافي حتي روايات ضعيف آن را ثابت كرده تا بر اساس آن بتواند
شبهات خود را استوار نمايد. از اينرو او كوشيده است تا خواننده را به اين اشتباه
بياندازد كه شيعه اعتقاد دارد كه كتاب كافي از حيث صحت همچون كتاب صحيح بخاري است
كه نزد اهل سنت در درجه بالايي از صحت قرار دارد.
در حالي كه حقيقت، چيز ديگري است و آن
اين كه در عين حالي كه اين كتاب نزد علماي اماميه از ارزش و جايگاه بالايي
برخوردار بوده است اما اين بدان معنا نيست كه اين كتاب را فاقد هرگونه روايت ضعيف
و غير صحيح بدانند؛ و اما در رابطه با داستان عرضه اين كتاب به امام معصوم و يا
امام مهدي عليه السلام صحّت آن نزد علماي ما ثابت نيست، و به همين جهت محدّث نوري
در خاتمه مستدرك خود گفته است:
«الخبر
الشائع من أن هذا الكتاب عرض على الحجة عليه السّلام فقال: (إن هذا كاف لشيعتنا)
فإنه لا أصل له، ولا أثر له في مؤلفات أصحابنا، بل صرح بعدمه المحدث الاسترآبادي الذي
رام أن يجعل تمام أحاديثه قطعية»([30]).
(خبري كه در باره اين كتاب شايع شده
مبني بر اين كه اين كتاب به امام مهدي عليه السّلام عرضه شده و آن امام فرموده است:
«اين كتاب براي شيعيان ما كفايت ميكند» از پايه و اساس محكمي برخوردار نبوده و در
نوشتههاي اصحاب ما اثري از اين جمله و يا تاييد آن ديده نشده و بلكه محدث
استرآبادي كه تا حد قطعيت تمام روايات آن پيش رفته بر عدم صحت چنين خبري تصريح
نموده است.)
حال شما ملاحظه كنيد چگونه قفاري سعي ميكند
تا خواننده را به ابهام انداخته و بر حكايتي كه از اصل و اساسي برخوردار نيست
اعتماد نمايد!!
4ـ وي سعي كرده تا اموري را به شيعه
نسبت دهد كه شيعه به شكل جدّي خود را از آن دور دانسته است؛ به عنوان مثال وي شيعه
را متهم به قائل بودن به جسمانيت خداوند و متأثر گرديدن عقايد شيعه از عقايد يهود
دانسته و گفته است:
«اشتهرت
ضلالة التّجسيم بين اليهود ولكن أوّل من ابتدع ذلك بين المسلمين هم الروافض»([31]).
(گمراهي يهود در اعتقاد به جسمانيت
خداوند به حدّ شهرت رسيده اما اولين كسي كه در ميان مسلمانان اين بدعت را آغاز
نمود رافضيها (شيعيان) بودند.)
در حالي كه نفي جسمانيت براي خداوند از
عقايد مسلّم، مشهور و زير بنايي شيعه است؛ اما قفاري خود را درباره تاثير پذيري
افكار وهابيت از اعتقادات يهود به غفلت زده است؛ حقيقتي كه غير قابل انكار بوده و
نيازي به بيان ندارد؛ خصوصاً كه ابن تيميه سردمدار و رئيس مكتب تجسيم (جسماني بودن
خداوند سبحان) است.
5ـ از جمله افترائات وي به شيعه اين است
كه وي گفته: كسي كه براي اولين بار سجده براي مخلوق و بر خاك را جعل نمود محقق
كركي (رحمه الله) بوده و در اين باره گفته است:
«فإن
شيوخهم يضعون بدعاً جديدة، حتى أن شيخ الدولة الصفوية، علي الكركي وضع مبدأ جواز
السجود للمخلوق، ووضع لهم أيضاً مبدأ السجود على التربة»([32]).
(شيوخ و بزرگان شيعه پايهگذار
بدعتهاي جديد هستند، تا جايى كه شيخ دولت صفويه، شيخ علي كركي جواز سجده براي مخلوق
و سجده بر خاك را جعل و پايهگذاري نمود.)
حال آيا امكان تصديق چنين سخني وجود
دارد؟ از چه زماني و كجا چنين اعتقادي مبني بر جواز سجده براي مخلوق وجود داشته
است؟! آيا آغاز سجده بر خاك، نياز به ابتكار و نوآوري شيخ دولت صفوي دارد كه او
چنين ادعايي نموده است؟!!([33]).
او با اتهاماتي كه عليه شيعه وارد نموده
از روش و اسلوبي كه مورد ادعاي وي بوده فاصله بسيار زيادي گرفته است، او اعتقادات
خود را بر اساس نقل جاهلان و عوام اهل سنت كه مطالبي را عليه شيعه بر زبان ميآورند
استوار ساخته و با غفلت از اين كه شيعه بر خاك و نه براي خاك سجده ميكند و اين
عمل آنان نيز با ادله شرعي به اثبات رسيده است كه به خصوص سجده بر خاك را ثابت ميكند
صورت ميپذيرد كه سجده بر تربت مخصوصي هم كه شيعه اعتقاد به آن دارد يكي از مصاديق
آن است؟!
قفاري تنها كسي نيست كه به اسلوب و رويه
طعن و كنايه نسبت به عقائد شيعه روي آورده است، بلكه اين رويهاي كهنه و قديمي است
كه همه سالكان طريق تشويه مذهب شيعه در آن گام نهادهاند؛ قطعه قطعه نمودن احاديث
و تدليس در آن يكي از راهكارهايي بوده است كه از دير زمان از سوي مخالفان فرهنگ
شيعي در دستور كار آنها قرار داشته است.
ما سعي ميكنيم تا برخي از رويكردهاي
قفاري در روش انقطاع، تدليس و نيرنگ را شفاف سازيم؛ او گفته است:
«وهم
يلصقون هذه المفتريات بأهل البيت ليتخذوا منهم عكازة يعتمدون عليها لنشر مذهبهم.
وإلا فمن يقول: أنا الأول والآخر والظاهر والباطن؛ هل يختلف عن فرعون الذي قال: أنا
ربكم الأعلى؟! وكيف يتجرأ أساطين المذهب كالكشي والطوسي على نقل هذا الإلحاد، وكيف
يعدون الكليني ثقة إسلامهم وهو ينقل هو وأضرابه هذا الكفر البواح؟!»([34]).
(شيعيان اين افترائات را به اهل
بيت نسبت ميدهند تا آن را بهانه و دستاويزي براي انتشار مذهب خود قرار دهند. وگرنه
كدام يك از اهل بيت هستند كه بگويند: من اول و آخر و ظاهر و باطن هستم؛ آيا اين
سخن با گفته فرعون كه ميگفت: من بزرگترين پروردگار و خداي شما هستم تفاوت ميكند؟!
چگونه بزرگان و اركان مذهب شيعه همچون شيخ طوسي و كشّي به خود جرئت ميدهند تا اين
سخنان كفر آميز را نقل كنند؟ چگونه شيعيان به خود جرئت ميدهند تا كسي كه اين
روايت و از اين قبيل روايات كفر آميز را نقل ميكنند با لقب ثقه الاسلام كليني
بنامند؟!»)
با دقت به كلام وي توجه كنيد كه چگونه
ميان اعتقادات شيعه و گفتار فرعون مقايسه ميكند؟! چگونه و با جسارت هرچه تمامتر
به شيعه اتهام وارد ميسازد تا به هيچ وجه خواننده در نقل او شك نكرده و احتمال
تقطيع روايت را به ذهن خود راه ندهد!
در حالي كه اگر به روايتي كه علامه
مجلسي صاحب بحار آن را نقل نموده مراجعه كنيم قفاري را مييابيم كه به معناي واقعي
كلمه از رعايت انصاف بويي نبرده است؛ او بخشي از روايت را نقل نموده و بخشي را كه
امير المؤمنين عليه السّلام به تفسير همان الفاظ پرداخته، حذف نموده است.
حال به متن كامل روايت مينگريم تا مشخص
گردد او تا چه اندازه ذهن خواننده عرب را خفيف و خالي از عقلانيت انگاشته و در نقل
روايات شيعه تا چه حدّ رعايت امانت نموده است.
صاحب بحار روايت را اينگونه نقل كرده
است:
«روي
أن أمير المؤمنين عليه السّلام كان قاعداً في المسجد وعنده جماعة من أصحابه،
فقالوا له: حدثنا يا أمير المؤمنين، فقال لهم: ويحكم إن كلامي صعب مستصعب لا يعقله
إلا العالمون، قالوا: لا بد من أن تحدثنا، قال: قوموا بنا، فدخل الدار، فقال: أنا
الذي علوت فقهرت، أنا الذي أحيي وأميت، أنا الأول والآخر والظاهر والباطن، فغضبوا
وقالوا: كفر!... فقال: ألم أقل لكم: إن كلامي صعب مستصعب لا يعقله إلا العالمون؟
تعالوا أفسّر لكم، أما قولي: أنا الذي علوت فقهرت فأنا الذي علوتكم بهذا السيف،
فقهرتكم حتى آمنتم بالله ورسوله، وأما قولي: أنا أحيي وأميت فأنا أحيي السنة وأميت
البدعة، وأما قولي: أنا الأول، فأنا أول من آمن بالله وأسلم، وأما قولي: أنا الآخر،
فأنا آخر من سجى على النبي ص ثوبه ودفنه، وأما قولي: أنا الظاهر والباطن فأنا عندي
علم الظاهر والباطن، قالوا: فرّجت عنا فرّج الله عنك»([35]).
(روايت شده است امير المؤمنين عليه
السّلام در مسجد نشسته بود و گروهي از ياران او نيز در محضر او حاضر بودند كه به
او عرضه داشتند: يا امير المؤمنين براي ما حديثي نقل فرماييد! حضرت فرمود: واي بر
شما، درك سخنان ما سخت و مشكل است كه جز عالمان نميتوانند آن را درك كنند.
گفتند: به هر شكلي شده براي ما حديثي بيان فرماييد. حضرت فرمود: برخيزيد و دنبال
من بياييد. تا اين كه حضرت داخل منزل شد. آنگاه فرمود: من آن كسي هستم كه بالا
رفتم و بر همه غالب شدم، من آن كسي هستم كه زنده ميكنم و ميميرانم؛ من اول، آخر،
ظاهر و باطن هستم. ياران از اين سخنان حضرت غضبناك شده و گفتند: او با اين سخنان كافر
شد!... حضرت فرمود: آيا به شما نگفتم: درك سخنان ما سخت و مشكل است كه جز عالمان،
نميتوانند حقيقت آن را درك كنند؟ صبر كنيد تا براي شما توضيح دهم! اين كه گفتم: من
آن كسي هستم كه بالا رفتم و بر همه غالب شدم غرضم اين بود كه من با اين شمشير بر
همه شما تفوّق و برتري يافتم تا اين كه شماها به خدا و رسولش ايمان آوريد. و اما
اين كه گفتم: من آن كسي هستم كه زنده ميكنم و ميميرانم مقصودم آن بود كه سنت را
زنده ميكنم و بدعت را ميميرانم و اما اين كه من گفتم: من اول هستم يعني من اولين
كسي هستم كه اسلام آورده و به خدا ايمان آوردم و اين كه گفتم: من آخر هستم يعني من
آخرين كسي بودم كه در كنار رسول خدا پيكر آن حضرت را كفن پوشانده و دفن نمودم و اما
اين كه من گفتم: من ظاهر و باطن هستم به اين معناست كه نزد من علم ظاهر و باطن
قرآن است. ياران گفتند: غم و اندوه ما را مرتفع ساختي، خداوند غمهايت را مرتفع
سازد.)
همچنين است
حال ساير رواياتي كه در آنها از بودن ائمه در كنار خداوند و يا به منزله صورت و
دست بودن آنها براي خداوند سخن به ميان آمده است كه تمام آنها شبيه به روايت فوق
تاويل و تفسيري خاص خود دارد.
اما آيا اين
روايت و امثال آن اقتضاء ميكند تا تمام علماي شيعه را به نقل مطالب كفر آميز متهم
كنيم؟!! و آيا اينها افترائاتي است كه ما به ائمه معصومين عليهم السّلام نسبت دادهايم؟!!
3ـ گزينشي برخورد كردن با كلام مرحوم
آيت الله العظمي خوئي كه طبق گمان وي، از كلام آن بزرگوار اعتقاد شيعه به تحريف
قرآن برداشت ميشود:
«والخوئي
مرجع الشيعة في العراق وغيره اليوم يقول: إن كثرة الروايات (رواياتهم في تحريف
القرآن) من طريق أهل البيت، ولا أقل من الاطمئنان بذلك، وفيها ما روي بطريق معتبر»([36]).
(خوئي مرجع تقليد شيعيان در عراق و
ديگر علماي شيعه در زمان حاضر ميگويند: از كثرت روايات (روايات تحريف قرآن) كه از
طريق اهل بيت وارد شده است حداقل براي انسان نسبت به اين موضوع اطمينان حاصل ميشود؛
چرا كه در اين موضوع، رواياتي با سلسله سند معتبر وجود دارد.)
ميبينيم كه تدليس و نيرنگ به معناي
كامل آن در كلمات قفاري مجسّم شده است؛ چرا كه مخالفت مرحوم آيت الله العظمي خوئي
با تمام كساني كه در باره تحريف قرآن گمانهزني ميكنند به حدّ شهرت رسيده و كتاب
«بيان» او شاهدي بر اين ادعاست.
مرحوم آيت الله العظمي خوئي قبل از اين
بخش از كلامي كه توسط قفاري بريده و حذف شده دلالت تمام رواياتي كه اشاره به تحريف
قرآن دارد را نفي كرده و ميگويد:
«الجواب:
أن هذه الروايات لا دلالة فيها على وقوع التحريف في القرآن بالمعنى المتنازع فيه»
(پاسخ اين است: در اين روايات هيچ دلالتي
بر وقوع تحريف در قرآن به معناى مورد نزاع آن وجود ندارد.)
وي ميان كثرت روايات و دلالت آنها فرق
گذارده([37])، سپس در پايان
بحث گفته است:
«ومما
ذكرناه: قد تبين للقارئ أن حديث تحريف القرآن حديث خرافة وخيال، لا يقول به إلا من
ضعف عقله، أو من لم يتأمل في أطرافه حق التأمل، أو من ألجأه إليه بحب القول به.
والحب يعمي ويصم، وأما العاقل المنصف المتدبر، فلا يشك في بطلانه وخرافته»([38]).
(از آنچه بيان داشتيم براي خواننده
واضح گشت حديث تحريف قرآن حديث خرافه و خيال است و كسي به آن قائل نميشود مگر آن
كه كم عقل باشد و يا كمترين تاملي در اطراف خود نداشته باشد. و يا اين كه عاشق
چنين حرفي شده باشد كه عشق هم انسان را كور و كر ميكند. اما انسان عاقل، منصف، و
با فكر و انديشه سخناني كه شكي در بطلان و خرافي بودن آن نيست نميزند.)
آيا مرحوم آقاي
خوئي با توجه به چنين جملاتي ممكن است قائل به تحريف باشد؟ آيا اين سخن را به جز
افتراء چيز ديگري ميتوان ناميد؟!! بلكه از افتراء نيز چند مرتبه بالاتر!
4ـ اصرار و پافشاري قفاري بر دگرگون و
مشوّه جلوه دادن روايات شيعه از ديگر خصوصيات اوست؛ به عنوان مثال او ميگويد:
شيعه روايت كرده است كه مردم، بندگان ائمه هستند:
«والشيعة
حينما اعتقدت في أئمتها أنهم جهة تشريع، أكملت ذلك بدعواها أن الناس جميعاً عبيد
للأئمة لتتضح صورة الشرك أكثر. قال الرضا: الناس عبيد لنا في الطاعة: موالٍ لنا في
الدين، فليبلغ الشاهد الغائب»([39]).
(شيعه راجع به ائمه خويش اعتقاد
دارد كه آنها جهت تشريع هستند و اين ادعا را اينچنين تكميل نموده است كه تمام
مردم بنده ائمه هستند تا بدين شكل تصويري كامل از شرك ارائه كنند. [امام] رضا
[عليه السّلام] فرموده است: مردم در عبادت، بندگان و در دين، موالي و دوستدار ما هستند؛
اين پيام را حاضران به غائبان برسانند.)
اما قفاري قسمت اول روايت، كه نفي اين
تهمت از سوي امام عليهالسلام در آن آمده را حذف نموده است.
در حقيقت امام عليه السلام در تمام
روايت در صدد نفي چنين سخني است كه از مردم شنيده است كه مردم ـ همچون اتهامي كه
قفاري به امام عليه السلام وارد نموده ـ در باره او ميگويند: مردم بندگان ائمه
عليهم السلام هستند. اصل روايت بدين شكل است:
«عن
محمد بن زيد الطبري قال: كنت قائماً على رأس الرضا علي بن موسى عليهما السّلام
بخراسان وعنده جماعة من بني هاشم منهم إسحاق بن العباس بن موسى، فقال له: يا إسحاق
بلغني أنكم تقولون: إنا نقول: إن الناس عبيد لنا، لا وقرابتي من رسول الله ص
ما قلته قط، ولا سمعته من أحد من آبائي، ولا بلغني عن أحد منهم قاله، لكنا نقول:
الناس عبيد لنا في الطاعة، موال لنا في الدين، فليبلغ الشاهد الغائب»([40]).
(از محمد بن زيد طبري روايت شده
است: نزد امام علي بن موسى الرضا عليهما السّلام در خراسان حاضر بودم كه گروهي از بني
هاشم از جمله اسحاق بن عباس بن موسى حضور داشتند كه آن حضرت به اسحاق فرمود: اي اسحاق!
به ما خبر رسيده است كه شما ميگوييد: مردم بندگان ما هستند. در حالي كه قسم به آن
قرابتي كه بين ما و رسول خدا صلّي الله عليه و آله وجود دارد ما هرگز چنين سخني بر
زبان نياورده و از هيچ يك از پدران و اجداد خود نيز نشنيدهايم. بلكه ما ميگوييم:
مردم در عبادت، بندگان و در دين موالي و دوستدار ما هستند؛ اين پيام را حاضران به
غائبان برسانند.)
ميبينيم كه امام عليه السلام به قرابت
و نزديكي خود به رسول خدا صلي الله عليه وآله سوگند ياد ميكند كه چنين سخني را
نفرموده بلكه ائمه عليهم السلام اينگونه معتقدند كه: مردم در عبادت و اطاعت از
خداوند، بندگان (پيروان) آنها هستند؛ چرا كه خداوند سبحان اطاعت از آنها را بر
انسانها فرض و واجب فرموده است. و اطاعت از آنها بايد در چارچوبه و مطابق با حدود
شريعت باشد.
حال ارتباط اين سخن امام عليه السلام
با آنچه قفاري ادعا نموده است تا چه اندازه است؟!!
قفاري در نقل
اقوال به هيچ وجه رعايت امانت نكرده است. ما براي اثبات اين ادعا شواهد فراواني
داريم كه برخي از آنها را بيان ميداريم:
1ـ اضافه كردن برخي از كلمات و الفاظ در
احاديث نقل شده از اهل بيت عليهم السلام: تا به اين شكل بتواند به هدف و غرض
خويش در القاء شبهه دست يابد. او در جايي از كتاب خويش ميگويد:
«كما
أنك ترى الكافي أصح كتبهم الأربعة قد احتوى على جملة من أحاديثهم تقول بأن الأئمة
ثلاثة عشر. فقد روى الكليني بسنده عن أبي جعفر قال: قال رسول الله صلى الله
عليه وسلم: إني واثني عشر إماماً من ولدي وأنت يا علي زرّ الأرض - يعني
أوتادها وجبالها - بنا أوتد الله الأرض أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر
من ولدي ساخت الأرض بأهلها ولم ينظروا»([41]).
(شما ميبينيد كه در صحيحترين
كتاب شيعيان يعني كتاب كافي احاديثي وارد شده است كه بر اين مطلب دلالت دارد كه امامان
سيزده نفر هستند. كليني با سند خود از ابوجعفر روايت كرده است: رسول خدا صلّي الله عليه وآله فرمود: من و دوازده نفر از فرزندان من امامان خدا بر روي زمين هستيم؛ و تو
يا علي! مايه ثبات و سكون زمين هستي كه خداوند به واسطه ما از به هم پاشيده شدن
نظام خلقت جلوگيري ميكند، و آنگاه كه تمام دوازده نفر از فرزندان من آمدند و
رفتند ديگر هيچ مهلتي نيست و تمام زمين و زمان به هم ميريزد.)
در حالي كه عبارت بيان شده در كتاب كافي
اين چنين است:
«إني
واثني عشر من ولدي وأنت يا علي زر الأرض يعني أوتادها وجبالها، بنا أوتد الله
الأرض أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر من ولدي ساخت الأرض بأهلها ولم ينظروا»([42]).
(من و دوازده نفر از فرزندان من و
تو يا علي! مايه ثبات و سكون زمين هستيم كه خداوند به واسطه ما از به هم پاشيده
شدن نظام خلقت جلوگيري ميكند، و آنگاه كه تمام دوازده نفر از فرزندان من آمدند و
رفتند ديگر هيچ مهلتي نيست و تمام زمين و زمان به هم ميريزد.)
ملاحظه ميشود كه قفاري كلمه «امام» را
كه در برداشت مورد نظر او از روايت، نقش اساسي دارد را به روايت اضافه نموده
است!!!
2ـ بازي كردن با روايات، به شكل افتضاح:
او در جايي از كتاب خود در حالي كه از ارتباط شيعه با امام مهدي عليه السلام در
زمان غيبت انتقاد ميكند ميگويد:
«والزواج
- أي زواج الشيعة - مرتبط بأمر القائم في الغالب، قال أحدهم: زوجت بأمره سراً فلما
وطئتها علقت وجاءت بابنة فاغتممت وضاق صدري فكتبت أشكو ذلك...»([43]).
(ازدواج ـ يعني ازدواج شيعيان ـ به
امر امام زمانشان بستگي دارد. يكي از آنها گفته است: من به صورت مخفيانه و با امر
امام ازدواج كردم و پس از آن كه با همسرم همبستر شده و او فرزند دختري آورد او از
اين جهت غمگين شد من هم بيش از اين تحمل نكرده و شكوائيهاي را به آن حضرت نوشتم...)
قفاري پنداشته است ازدواج شيعيان بستگي
به امر امام مهدي عليه السلام دارد و اين برداشت با دست بردن در عبارت و خيانت در
نقل عبارت حاصل شده است در حالي كه او ميبايست رعايت امانتداري در نقل را نموده و
چيزي از آن را تغيير نميداد؛ او عبارت «تزوجت بامرأة» (با زني
ازدواج كردم) را
به اين عبارت تغيير داده است: «زوجت
بأمره» (به امر او ازدواج نمودم) !!!
در حالي كه در عبارتي كه در مصدر اصلي
آمده است اين عبارت آمده است: «تزوجت
بامرأة» (با زني
ازدواج كردم).
حال شما در باره خيانت در امانتي كه از
سوي قفاري بارها تكرار شده است قضاوت كنيد!!
در بسياري از موارد ميبينيم كه قفاري
نيازمند فهم صحيح مباني شيعه است، حقيقتي كه در رساله و پايان نامه او به نحو
چشمگيري مشهود است. او در مجموع نوشتار خود، شيعه و اعتقادات آنان را بر اساس
ذهنيتهاي سابق خويش تعريف كرده و طبيعي است كه با كمترين آگاهي از اعتقادات شيعه
نميتوان انتقادات وي به اين مذهب را وارد دانست و به خوبي سخنان وي را به دور از تفكر و انديشه
اسلامي تشخيص داد.
جهالت و ناآگاهي وي صرفاً به مباني و
پايههاي اعتقادي شيعه منحصر نگرديده بلكه جهالت او به دايره امور بديهي كه از كسي
همچو او توقع نميرود نيز سرايت كرده است. خواننده با مطالعه كتاب وي ميتواند از
لابلاي سطور به وجود اين مشكل پي برده و شواهدي از آن را كه ما به بدانها اشاره ميكنيم
را به خوبي شاهد باشد:
1ـ جهل و
ناآگاهي وي به مباني و آراء شيعه در مسأله ارث نبردن زن از مرد در زمين:
قفاري تصور
كرده است: زن، اعم از دختر و يا همسر در زمين از مرد ارث نميبرد؛ از اينرو او به
مسأله ارثيه فدك حضرت زهراء سلام الله عليها اشكال كرده و گفته:
«نقلت
رواياتهم أخباراً عن كتاب يسمونه كتاب علي، ووصفوا شكله بأنه مثل فخذي الرجل مطوّى
وأنه خط علي بيده وإملاء رسول الله، ولم ينقلوا لنا من نصوصه وأحكامه إلا هذا
الحكم الجائر الذي يقول: إن النساء ليس لهن من عقار الرجل إذا هو توفي عنها شيء،
هذا والله خط علي بيده وإملاء رسول الله، وهم يأخذون بهذا النص من ذلك الكتاب
الموهوم، ويعرضون عن نصوص القرآن العامة والتي لم تفرق بين العقار وغيره. ثم إن
هذا يناقض ما يدّعونه بأن لفاطمة نصيباً في فدك»
(روايات شيعه اخباري را از كتابي
به نام كتاب علي نقل ميكند ... كه آن را با املاء رسول خدا صلّي الله عليه وآله و
كتابت [حضرت] علي [عليه السلام] ميدانند و از اين كتاب همين حكم ظالمانه را نيز
براي ما نقل كردهاند كه: هرگاه مردي از دنيا رفت زنان از زمين مرد ارثي نميبرند،
و اين را به خدا قسم به املاء رسول خدا صلّي الله عليه وآله و دست خط
علي بن ابيطالب دانسته و از آن روز تاكنون اين روايت را از آن كتاب خيالي نقل كرده
و از آيات قرآن نيز به برخي از عمومات آن كه فرقي ميان سهم ارث در زمين و غير آن
نميگذارد استناد ميكنند، و در نتيجه اين همه، متناقض با ادعايي است كه ميگويند
فاطمه در فدك سهم الارثي داشته است.)
آنگاه در
حاشيه مطلب فوق گفته است:
«وحاولوا
التخلص من ذلك بزعمهم أن رسول الله صلى الله عليه وسلم خصها بذلك في حياته»([44]).
(شيعه كوشيده است براي رهايي از
اين مشكل با گمان و زعم خويش بگويد رسول خدا صلّي الله عليه و آله اين زمين را در
زمان حيات خود به [حضرت] فاطمه بخشيده است.)
در حالي كه اين مبناي شيعه در مسأله ارث
در جهان اسلام معروف است كه اگر منع از ارث در مورد زمين هست فقط اختصاص به زوجه
دارد و شامل دختر نميشود؛ از اينرو سطح علمي قفاري كه داراي درجه دكترا در رشته
عقايد اسلامي است مشخص ميگردد! و بايد گفت: وي در عين حال كه خود را با شدت تمام،
به رنج و زحمت افكنده تا از آراء و مباني شيعه مطلّع گردد، اما با اين وجود، ما او
را نسبت به فرهنگ و معارف شيعه بسيار كم اطلاع و ناآگاه مييابيم.
2ـ ناآگاهي وي از تاريخ:
به اعتقاد قفاري زمان امام حسن عليه السلام، بعد از امام حسين عليه السلام
بوده است؛ وي گفته است:
«قالت
كتب الشيعة: إن الناس ارتدوا بعد وفاة الرسول إلا ثلاثة، قالت أيضاً: ارتد الناس
بعد قتل الحسين إلا ثلاثة: أبو خالد الكابلي، ويحيى بن أم الطويل، وجبير بن مطعم. فأنت
ترى أن هذا النص لا يستثني أحداً من أهل البيت ولا الحسن بن علي الذي تعده الاثنا
عشرية إمامها، ويبدو أنها لا تستثنيه لأنها عليه ساخطة لقيامه بمصالحة معاوية حتى
خاطبه بعض الشيعة بقوله: يا مذل المؤمنين»([45]).
(در كتابهاي شيعه آمده است: همه مردم بعد از وفات رسول خدا صلّي الله عليه
وآله مرتد شدند مگر سه تن از آنها؛ و نيز ميگويند: همه مردم بعد از كشته شدن حسين
بن علي مرتد شدند مگر سه نفر: ابو خالد كابلي، يحيى بن ام طويل و جبير بن مطعم.
حال شما ميبينيد كه اين متن، هيچ يك از اهل بيت حتي حسن بن علي كه يكي از امامان
دوازدهگانه شيعه است را نيز استثناء نكرده، كه به نظر ميرسد به همين سبب ميگويند:
او به خاطر صلحي كه با معاويه كرده است در روز قيامت مورد غضب واقع خواهد شد تا آنجا
كه برخي از شيعيان او را: ذليل كننده مؤمنان ميناميدند.)
ملاحظه ميشود كه قفاري اين بخش از شبهات
و اتهامات خويش را بر اساس جهل و آگاهي از زمان تأخّر امام حسن عليه السلام از
برادرش امام حسين عليه السلام بنا ساخته است!!!
3ـ جهل و يا تجاهل وي به كاربردهاي
اصطلاحات عربي همچون كنايه و غيره:
به عنوان مثال به هنگام نقل مطلبي از
كتاب حكومت اسلامي امام خميني (رحمه الله) اينگونه ميگويد:
«وإذا
عزمنا على إقامة حكم إسلامي، سنحصل على عصا موسى، وسيف علي بن أبي طالب. والجمع
بين عصا موسى، وسيف علي بن أبي طالب كناية - فيما يبدو لي - عن تعاون اليهود مع
الشيعة في دولة الآيات»([46]).
(اگر تصميم به تشكيل حكومت اسلامي
بگيريم به زودي صاحب عصاي موسى، شمشير علي بن ابي طالب خواهيم شد. و به نظر ميرسد
جمع بين عصاي موسى و شمشير علي بن ابي طالب كنايه از همكاري و تعاون يهود با شيعه
در دولت آيت اللهها ميباشد.)
در حالي كه به خوبي مشخص است منظور از عصاي
موسى در بيان امام خميني (رحمه الله) كنايه از امدادهاي الهي است و نه آن چيزي كه
قفاري تفسير نموده است، اما از آنجا كه او به شكل جدّي در صدد دگرگون نمودن
اصطلاحات و تعابير عربي است و يا دست كم نسبت به آنها ناآگاه است، مطالب را اين
چنين برداشت و تفسير نموده است.
4ـ جهل و ناآگاهي او نسبت به كتابهاي شيعه
در حالي كه او ادعاي اطلاع و آگاهي از آنها را نموده است:
به عنوان مثال، او كتاب رجال كشّي را از
كتابهاي عمده رجالي شيعه دانسته و ادعا نموده هر دو كتاب كافي و نهج البلاغه از
صحيحترين كتابهاي شيعه است؛ از اينرو گفته است:
«ورجال
الكشي عمدتهم في كتب الرجال...([47]) كما
أنك ترى الكافي أصح كتبهم...([48])وكتاب النّهج الذي هو أصح كتاب عند
الشيعة...([49])وهي تزعم أنها تصدق بكل حرف في النهج»([50]).
(كتاب رجال كشي كتاب عمده شيعه در
علم رجال است... چنان كه كتاب كافي و نهج البلاغه نيز صحيحترين كتابهاي شيعه است...
شيعه ميپندارد، حرف حرف اين كتاب راست و صحيح است.)
به خوبي مشخص است كتاب كشّي كتاب عمده رجالي
شيعه نيست، چنانكه شيعه كتاب كافي و نهج البلاغه را به عنوان صحيحترين كتاب هاي
خود تلقي نكرده است؛ البته اين دو كتاب براي شيعه از جايگاه، احترام و منزلت ويژهاي
برخودار بوده است.
او با طرح اينگونه مطالب يا در صدد
شبهه افكني عليه شيعه به هر نحو ممكن است و يا سخنان وي از روي جهل و ناداني صادر
شده است كه در هر دو صورت حاكي از ضعف و ناتواني علمي وي ميباشد.
5ـ جهل و ناآگاهي وي نسبت به عقائد شيعه:
به عنوان مثال وي عقيده بداء نزد شيعه
را متفاوت و مخالف با واقع تفسير نموده و اين گونه گفته است:
«ولا
شك بأن عقيدة البداء بمقتضى معناها اللّغوي، وبموجب روايات الاثني عشريّة، وحسب
تأويل بعض شيوخهم تقتضي أن يكون في علم الله اليوم ما لم يكن في الأمس. وحسب
الاثني عشرية عاراً وفضيحة أن تنسب إلى الحق جل شأنه هذه العقيدة، على حين تبرئ
أئمتها منها، فإذا وقع الخلف في قول الإمام نسبت ذلك إلى الله لا إلى الإمام»([51]).
(بدون شك عقيده بداء به مقتضاى
معناي لغوي آن و به موجب روايات شيعه دوازده امامي و بر حسب تأويلاتي كه برخي از شيوخ
و بزرگان اين مذهب دارند بدين معناست كه امروز خداوند به مطلبي علم پيدا ميكند كه ديروز به آن علم نداشته است.
و با اين حساب اين معنا به عنوان عار و افتضاحي براي حق جلّ شأنه محسوب ميشود؛ و اين در حالي است كه امامان شيعه از چنين اعتقادي
بيزاري جستهاند، و زماني كه اين سخن در كلام امام خلاف درآيد اين خلاف در حقيقت
به خداوند سبحان نسبت داده ميشود نه به امام.)
در متن فوق ملاحظه ميشود كه چگونه عقيده
بداء نزد شيعه دگرگون جلوه داده شده است!! سخني كه تاكنون از زبان هيچ يك از علماي
شيعه صادر نگشته و بدان قائل نگشته است كه در اين صورت بداء مستلزم جهل به ذات مقدس
خداوند سبحان خواهد بود.
چگونه ممكن است علماي شيعه چنين سخني را
معتقد باشند در حالي كه در كتابهاي خود از امام صادق عليه السلام نقل كردهاند:
«من
زعم أن الله بدا له في شيء اليوم لم يعلمه أمس، فابرؤا منه»([52]).
(كسي كه گمان كند امروز خداوند
چيزي را دانسته است كه ديروز به آن علم و آگاهي نداشته از او بيزاري بجوييد.)
از اينرو براي بداء دو معنا وجود دارد:
اول: معناي آشكار شدن مطلبي؛ چنان كه در
آيه شريفه آمده است:
«وَبَدَا
لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا»
؛ (و بديهاى اعمالشان براى آنان آشكار مىشود،)
دوم: تغيير و تبديل عزم و اراده به تبع
تغيير علم و آگاهي جديد، و بداي به اين معنا را نميتوان به خداوند سبحان نسبت داد
و هيچ يك از علماي اماميه نيز چنين سخني را قائل نشدهاند.
معناى اول همان معنايي است كه شيعه بدان
معتقد و قائل گشته و احاديث نقل شده از اهل بيت عليهم السلام نيز بدين معنا دلالت
ميكند.
شيخ مفيد در اين زمينه گفته است:
«لفظ البداء يطلق على معنيين: الأول هو الظهور وهذا هو الأصل في هذه اللفظة من حيث
الوضع اللغوي، والثاني هو الانتقال والتحول من عزم إلى عزم بحصول العلم أو الظن بشيء
بعد ما لم يكن حاصلاً، والبداء بهذا المعنى الأخير مما لا يجوز إطلاقه في حق
الباري تعالى؛ لاستلزامه حدوث العلم وتجدده له، مما دلّت الأدلة القاطعة على نفيه
عنه تعالى، فحيث ما يضاف إليه هذه اللفظة، فالمراد منه هو ظهور أمر غير مترقب أو
حدوث شيء لم يكن في الحسبان حدوثه ووقوعه...»([53]).
(لفظ بداء به دو معنا اطلاق ميشود:
اول به معناي آشكار شدن و اين معنا از نظر لغوي نيز اصل در اين لفظ است. و معناي
دوم يعني اين كه به واسطه ظن و يا علم جديدي كه ايجاد ميشود، تصميم جديدتري اتخاذ
گردد؛ بداء به معناى دوم را نميتوان به خداوند متعال نسبت داد؛ چرا كه لازمه آن
به وجود آمدن علم و آگاهي جديدي براي اوست كه ادله قطعي بر منزه بودن خداوند عزّ وجلّ از اين صفت است؛ و اگر چنين لفظي به خداوند سبحان نسبت
داده ميشود مراد از آن آشكار شدن امري است كه انتظار وقوع آن نميرفته است...)
اين خلاصهاي بود از نظريه بداء نزد شيعه،
و همانگونه كه مشخص است اين معنا با آيات قرآن كريم و نيز روايات اهل بيت عليهم
السلام هماهنگي و تطابق كامل دارد؛ حال اين معنا كجا و افترائي كه قفاري به شيعه
زده است كجا؟!!
هر مطالعه كنندهاي كه كتاب قفاري را به دقت بخواند بي شك چنين حكم ميكند كه نويسنده و محقق اين كتاب به تناقضات آشكاري روي آورده است كه اين كتاب را از هرگونه بيطرفي و قضاوت بيطرفانه به دور داشته است؛ به عنوان مثال: در مسأله اعتماد به كتابهاي شيعه كه جوهره و اساس كتاب او در تجزيه و تحليل اعتقادات شيعه را تشكيل ميدهد از يك سو در مقدمه كتاب تصريح ميكند كه او در كتاب خود به كتابهاي مورد اعتماد و مشهور نزد شيعه تكيه و مطالب خود را از آنها نقل خواهد كرد؛ اما در مقام عمل ميبينيم كه در بسياري از مواقع از اين موضوع غفلت ورزيده و براي ارائه تصويري از شيعه به كتابهاي دشمنان اين مذهب روي آورده است. به عنوان مثال: در وارد نمودن اتهام اعتقاد شيعه به جسمانيت خداوند از قول هشام بن حکم به سخن دشمنان شيعه اعتماد نموده و گفته است:
«وهم
أصدق من الرافضة مقالاً وأوثق نقلاً»([54]).
(آنها، هم در گفتار و هم در نقل
مطلب از رافضيها راستگوترند.)
همچنين در بسياري از موارد براي سامان
بخشيدن به ذهنيتهاي خود از مذهب شيعه به سخنان افرادي افراطي و تندرو همچون: ابن
حزم، ابن خلدون، آلوسي، جبهان، خطيب، ابن تيميه، جار الله، احسان الهي ظهير و ديگر
افرادي از اين قبيل استناد جسته است؛ حقيقتي كه از اول تا پايان كتاب به خوبي
مشهود است!!!
داستان بدينجا ختم نشده و از زبان
شخصي همچون ابنتيميه عليه شيعه احكام گزاف و سنگيني را صادر كرده است:
«ذهب
شيخ الإسلام ابن تيمية إلى أن المنتسبين للتشيّع قد أخذوا من مذاهب الفرس والروم،
واليونان، والنصارى، واليهود، وغيرهم أموراً مزجوها بالتشيع...»([55]).
(شيخ الاسلام ابن تيميه اعتقاد
داشته است كه پايهگذاران شيعه، اين مذهب را از آموزههاي مختلفي از فارس، روم،
يونان، نصارى، يهود و ديگر فرقهها و اديان گرفته و با در آميختن آنها با يكديگر،
اين مذهب را پديد آوردهاند...)
او با اعتماد و تكيه بر آراء و اقوال ابن
تيميه حكم صادر نموده و بيرحمانه به مذهب شيعه حمله كرده و به اين شكل جنايت
ديگري عليه اين مذهب مرتكب گرديده است؛ او ميگويد:
«أنه
قد ركب مطيّة التشيع كل من أراد الكيد للإسلام وأهله، وكل من احتال ليعيش في ظل
عقيدته السابقة باسم الإسلام، من يهودي ونصراني، ومجوسي، وغيرهم، فدخل في التشيع
كثير من الأفكار الأجنبية والدخيلة...»([56]).
(هر كس قصد خيانت و نيرنگ به اسلام
و مسلمانان را داشته و يا خواسته در سايه عقيده سابق خود اعم از يهودي، نصراني،
مجوسي، و غيره باقي مانده و به ظاهري اسلامي زندگي خود را ادامه دهد سوار بر مركب
تشيّع شده و زير لواي اين پرچم افكار بيگانه و اجنبي خود را وارد اسلام نموده است.)
چنان كه ميبينيم او بسياري از شبهات
مهم را با اعتماد به اقوال علماي اهل سنت بيان نموده و به همين جهت و طبق آراء و
نظرات آنان احكام گزاف خود را عليه شيعه صادر نموده است.
مثلاً او در اعتقاد شيعه نسبت به سنت نبوي
شيعه را متهم به محاربه و دشمني با اهل سنت ميداند و طبق تعبيري كه عبد القاهر
بغدادي داشته و شيعه را از منكرين سنت نبوي دانسته اينگونه گفته است:
«اعتبر
الإمام عبد القاهر البغدادي الشيعة من المنكرين للسنة لرفضهم قبول مرويات صحابة
رسول الهدى عليه الصلاة والسلام على حين نجد أن السيوطي يشير في كتابه (الاحتجاج
بالسنة) إلى ظهور دعوة شاذة في عصره تدعو إلى نبذ السنة، والإعراض عن الاحتجاج بها
والاكتفاء بالقرآن، ويذكر أن مصدر هذه الدعوة رجل رافضي، وقد كتب كتابه المذكور
لنقض هذا الاتجاه وإبطاله، إذن فالشيعة تحارب السنة، ولهذا فإن أهل السنة اختصوا
بهذا الاسم لاتباعهم سنة المصطفى صلى الله عليه وسلم»([57]).
(عبد القاهر بغدادي، شيعه را به
خاطر روگرداني از قبول روايات صحابه رسول خدا صلّي الله عليه وآله از منكرين
سنت نبوي دانسته و اين درحالي است كه سيوطي در كتاب خود «الاحتجاج بالسنه» از ظهور
ندايي جديد در زمان خود كه به «نبذ السنه» (سنت بيارزش) شهرت داشته خبر داده كه
از احتجاج به سنت نبوي روگردان بوده و به قرآن بسنده ميكردهاند و نيز گفته است
خواستگاه اين ندا از سوي شخصي رافضي (شيعه) بوده كه وي كتابي را در ردّ اين مطلب
نوشته كه از اينجا معلوم ميشود شيعه با سنت دشمني دارد و به سبب پيروي و تبعيت
اهل سنت از رفتار رسول
خدا صلّي الله عليه وآله است كه اهل سنت را به اين اسم
خواندهاند.)
و دهها مورد ديگر از اين قبيل موارد كه
وي انديشه خود را از مصادر اهل سنت گرفته و شبهات خود را بر اساس آن پايه ريزي
كرده است؛ رويهاي كه برخلاف منهج و روش مورد ادعاي وي در مقدمه كتاب وي بوده است؛
بماند كه اين روش بر خلاف الفباي گفتگو و مناظره است.
با تورّقي بر
صفحات كتاب قفاري به خوبي ميتوان به كارگيري الفاظ و اصطلاحات تند و جريحهدار
كننده را در جاي جاي كتاب وي يافت كه از ادب و خلق و خوي اسلامي كاملاً به دور است
در حالي كه انتظار ميرفت وي خود را به اين صفات آراسته كند. البته ما به كارگيري
برخي از اين الفاظ را از او غريب نميدانيم چرا كه به اعتقاد ما اين الفاظ و
تعبيرات متأثر از ادبيات تند و افراطي سلفي است كه از افرادي همچون ابن تيميه و
ديگران به او ارث رسيده است. او در بيشتر مباحث عقلي و شبهاتي كه مطرح نموده چنين
موضعي را اتخاذ نموده و همچنين اين اثر پذيري را تا به جايي پيش برده كه همان
الفاظ زشت و ركيكي را كه ابن حزم در كتاب «الفصل» به كار برده او نيز در كتاب خود
به كار برده است؛ به عنوان مثال: لفظ «رعاع الشيعة» (اراذل شيعه) و يا «النوكى» (احمقها)([58])و ديگر الفاظ دشنام آميز به برخي از
علماي بزرگ شيعه مانند آنچه كه به علامه مجلسي اعلى الله مقامه نسبت داده و او را
اينگونه خطاب كرده است:
«الرافض
الرافضي المغفل أو الزنديق المرتدي ثوب الإسلام»([59]) .
(گمراه كننده، گمراه، غافل كننده
ديگران، زنديق و كافري كه لباس اسلام به تن نموده است.)
در حالي كه اين گونه حمله و هجوم از
محققي همچون قفاري انتظار نميرود.
و اين سواي از سعي و تلاشي است كه از
سوي قفاري صورت گرفته تا با تحقير و استخفاف علماي شيعه و نظراتشان، مذهب شيعه را
تحقير كند؛ به عنوان مثال وي در كتاب خود در بسياري از موارد تعبيراتي اينگونه به
كار گرفته است:
«قال
جعفرهم» ، (جعفر شيعيان ميگويد) ؛ «وقال
شيخهم» ، (شيخ شيعيان
ميگويد) ؛
«وقال آيتهم» ،
(آيت الله شيعيان ميگويد) ؛ «وقال عالمهم المعاصر» ، (عالم معاصر شيعيان ميگويد)
و نيز ديگر عباراتي از اين قبيل كه هدف از
به كار گيري آنها كاستن از ارزش و جايگاه علما و بزرگان شيعه است.
با وجود آن كه بخش معظمي از شبهات قفاري
حرف تازهاي براي گفتن نداشته و نشخواري از بازماندههاي پيشينيان خود در طول صدها
سال عليه مذهب شيعه بوده است اما مجموعهاي از اهداف باعث گرديد تا ما به پاسخگويي
به كتاب دكتر ناصر قفاري بپردازيم كه در ذيل به مهمترين آنها اشاره ميكنيم:
1ـ با نظر به
تقدير و تجليلي كه در دوره اخير در برخي مجالس و محافل اهل سنت نسبت به اين كتاب
صورت گرفته و برخي آن را به عنوان مرجعي مهم در شناخت و نقد مذهب شيعه به حساب
آوردهاند، ضروري بود تا سطح علمي اين كتاب نمايان شده و اين حقيقت آشكار گردد كه
تقديري كه از اين كتاب صورت پذيرفته نه به خاطر وزانت علمي و آزاد انديشي و رعايت
انصاف در اين كتاب، بلكه به خاطر موج عظيمي از مغالطات، افتراءات و دگرگون جلوه
دادنهاي حقائق علمي و تاريخي است كه در سطح وسيعي در اين كتاب به چشم ميخورد.
2ـ با كمال
تاسف، اين كتاب به عنوان يكي از مواد درسي در دانشگاههاي عربستان سعودي تدريس و
با تمام افترائاتي كه در آن آمده به خورد دانشجويان رشته اعتقادات داده ميشود و
آنها را از ابتدا دچار سوء برداشت و شناخت نا به جا نسبت به طائفه بزرگي از جهان
اسلام مينمايند؛ از اينرو برآن شديم تا با ارسال نامهاي به آنان اين حقيقت را
به آنان گوشزد نماييم كه: نميتوان به مطالب اين كتاب به عنوان مطالب مسلّم و ثابت
شده نگريست؛ بلكه شايسته است تا با مراجعه و تحليل و تأمل دقيق در مطالب آن، بار
ديگر مطالب، مورد تحليل و بررسي قرار گيرد؛ چرا كه معتقديم مؤلف اين كتاب در بيشتر
مطالب اين كتاب از حقيقتگرايي دوري جسته و از اين رويه اعراض نموده است.
3ـ قفاري در كتاب خويش با استفاده از اسلوب و ادبياتي احساسي و خطابهاي كه قادر به تاثيرگذاري بر افكار عمومي است و زمينه مساعدي را براي پاشيدن بذر حقد و كينه ميان مسلمانان ايجاد ميكند ديگران را به حمله عليه شيعه تحريك و تشويق نموده است؛ و اين در حالي است كه در زمان حاضر جامعه اسلامي به اندازه كافي از برخوردها و درگيريهاي مذهبي و طائفي كه با پشتياني دشمان اسلام صورت ميگيرد رنج ميبرد؛ از اينرو ضروري بود تا براي مديريت و محدود ساختن اين روند كه ميتوانست به فتنهاي ديگر تبديل گردد تدبيري انديشيده شود.
4ـ ما در اين كتاب، هرگز در صدد حمله و هجوم به اعتقادات اهل سنت
نبودهايم؛ چرا كه به اعتقاد ما آنان بخش عظيمي از جمعيت جهان اسلام را تشكيل داده
و اعتقاداتي مختص به خود دارند؛ بلكه ما از مذهب و مباني و افكار خويش دفاع كرده
و خواننده به خوبي در مييابد كه برخلاف قفاري ما به هيچ شخصيتي حمله و يا هجوم
نبرده و سعي نمودهايم تا در حد توان و استطاعت خود و به دور از هيجان و احساساتي
كه از شبهات طرف مقابل به ما دست داده تصويري زيبا از گفتگوي اسلامي ارائه دهيم.
ما در نقد
شبهات قفاري با دو روش و منهج عام و خاص كه هر يك ويژگي مختص به خود را دارد
برخورد نمودهايم:
در روش و منهج عام به اين نكات توجه
نمودهايم:
اولاً: جواب شبهات بر اساس منهج عموم اهل
سنت داده شده است؛ بدين معنا كه پاسخها طبق مباني رجالي، حديثي، اصولي، فقهي و اقوال
علماي آنها در اين علوم و مباحث داده شده است.
در اين روش به شكل
گسترده به روايات صحيح ـ البته بر اساس تصحيح سندي كه از سوي علماي اهل سنت صورت
گرفته است ـ اعتماد كرده و از روايات ضعيف دوري جستهايم([60])و از اينرو است كه نيازمنديم تا با
عنايت و توجهي ويژه روايات را از منابع اصلي آن استخراج كرده و در تصحيح آن نيز
دقت كافي را مبذول داشته تا بحث ما بر اساس روايتي ضعيف بنا نگردد كه در آن صورت
به ويراني اساس بنيان خواهد انجاميد.
ثانياً: در پاسخهاي خود از وارد شدن به
مباحث فلسفي و عقلي عميق و پيچيده و تأويل و تفسيرهاي عرفاني دوري و نيز سعي
نمودهايم تا با روش قديمي و سنتي («إن قلت: قلت:») و يا استفاده از برخي اصطلاحاتي
كه به جز براي برخي از متخصصان علوم اسلامي قابل فهم نيست دوري جوييم.
ثالثاً: پاسخها را با ادبياتي به دور
از حمله و سبّ و دشنام و الفاظ تند و خشن و با رعايت احترام به شخصيتهايي كه براي
طرف مقابل داراي احترام است بيان نماييم.
رابعاً: تلاش نمودهايم تا حدّ امكان در
نقل و اقتباس احاديث از مصادر و منابع مادر و اقوال علماي بزرگ استفاده نموده و در
نقل قول از منابع، نهايت دقت خويش را مبذول داشته و هيچ كلام و سخني را بدون ذكر
منبع نگذارده و در بيان آنها رعايت تقدم از حيث اهميت را نيز مورد توجه قرار دهيم.
خامساً: در ردّ شبهات از طولاني نمودن
پاسخها دوري جسته و بنا را بر رعايت اختصار گذاردهايم و فقط به علاج شبهه و پاسخ
كافي براي آن بسنده نمودهايم و از وارد شدن به مباحث لغوي طولاني و يا مقدمات
زيادي كه در پاسخ نيازي به آن وجود ندارد دوري كرده و از سوي ديگر توجه داشتهايم
تا از اختصاري كه به رساندن مطلب خلل وارد ميسازد و يا عبارات غير مأنوسي كه طبع
سليم از پذيرش آن امتناع ميورزد دوري جسته و سعي نمودهايم تا در پاسخها ضمن
رعايت دقت در جواب و علميت آن از عبارات و الفاظ جديد استفاده گردد.
و اما در روش و منهج خاص كه بنا را بر
پاسخ تفصيلي به شبهات گذاردهايم نكات ذيل را مد نظر قرار دادهايم:
اولاً: خواندن شبهه از كتاب قفاري و فهم
دقيق آن و تلاش در جستجوي عنواني كلي و مناسب براي شبهه و قرار دادن آن در ابتداي پاسخ.
ثانياً: اقتباس و بيان مختصري از اصل شبهه با استفاده از كتاب قفاري جهت آشنايي با متن شبهه از كتاب وي.
ثالثاً: قرار دادن عنواني براي شبهه، و آغاز توضيح آن به
شكل منطقي و متين، و آنگاه پرداختن به پاسخ و دفع شبهه.
رابعاً: تقريباً براي هر شبههاي مبحثي را تحت عنوان: «اساس شبهه» قرار داده و در آن مقدماتي را بيان نمودهايم تا علت و منشأ شكل گيري شبهه در ذهن قفاري را بيان ميكند؛ حال اعم از اين كه منشأ شبهه كتاب خود او و يا از كتابهاي ديگر بوده باشد.
خامساً: بعد از
اين مراحل بر اساس همان مطالبي كه در قسمت «اساس شبهه» بيان شد پاسخ شبهه را آغاز
كرده و سعي ميكنيم تا مطالب بيان شده در اساس شبهه را ردّ كنيم.
خداوند متعال
ما را براي تكميل جلد اول از پاسخ به شبهات كتاب قفاري موفّق نموده و ان شاء الله
تعالى با توفيقات و عنايات الهي در آينده و در مجلدات بعدي به ادامه پاسخها
خواهيم پرداخت.
جلد اول از يك
مقدمه و دو بخش تشكيل شده است:
بخش اول: اين بخش را براي پاسخ به شبهاتي اختصاص دادهايم كه قفاري آنها را پيرامون
اعتقاد شيعه به سنت نبوي اختصاص داده است؛ چرا كه او شيعيان را به اين اتهام متهم
نموده است كه سنّت شيعيان با سنّت ساير مسلمانان اختلاف داشته و از سنت نبوي رويگردان
هستند.
و اما بخش دوم: اختصاص به بحث پيرامون امامت داشته كه به عنوان مهمترين نقطه اختلاف ميان
شيعه و اهل سنت به حساب ميآيد.
و بخش دوم نيز
از چهار فصل تشكيل شده است:
فصل اول: در اين فصل، از شبهاتي پيرامون مفهوم امامت و جايگاه آن نزد شيعه بحث كرده
و از اين شبهه كه اصل شيعه از عبد الله سبأ بوده پاسخ دادهايم.
فصل دوم: در اين فصل از شبهاتي پاسخ دادهايم كه پيرامون ادله
امامت مطرح شده است؛ قفاري كوشيده است تا تمامي دلايلي را كه شيعه بر صحت عقيده
خويش در امامت داشته را زير سؤال برده و آنها را باطل نمايد. او ابتدا ادله قرآني
را مورد مناقشه قرار داده است؛ از اينرو ما در اين فصل، صحت تمام ادله قرآني را
ثابت و تمامي شبهات او را پاسخ داده و از حقايقي كه دگرگون جلوه داده شده پرده
برداشتهايم.
و اما فصل سوم و چهارم در جلد دوم كتاب
خواهد آمد كه فصل سوم شبهات روائي پيرامون امامت را پاسخ داده است.
و به زودي فصل چهارم،
شبهاتي را پيرامون نصوص و شواهد امامت پاسخ خواهد داد.
در پايان
شايسته است تقدير و سپاس خود را به تمامي افرادي كه تا بدين مرحله ما نقش به سزايي
در موفقيت و به ثمر رساندن اين كتاب داشتهاند تقديم نماييم. به خصوص لازم است مؤسسه
تحقيقاتي معارف اسلامي كوثر به مديريت جناب حجت الاسلام و المسلمين شيخ عبد المجيد
بقشي را مورد سپاس ويژه قرار دهيم كه ما را در دستيابي به مصادر، منابع، كتابها
و ديگر موارد نياز ياري رساندهاند.
توفيق اين مؤسسه محترم و دست اندركاران
آن را از خداوند متعال خواستار و اميدواريم اين كوشش در ميزان حسنات آنان محسوب
گردد.
([8])
مخالفت ابن تيميه با امور ثابت و مسلّم ديني امر واضح و آشكاري است، مراجعه كنيد
به كتاب: ذخائر القصر في نبلاء العصر، از تاريخ نويس و حافظ شمس الدين بن طولان،
(نسخه خطي): ص69ـ 70، او به نقل از ابو حافظ علائي گفته است: «حافظ علائي گفته
است: ابن تيميه در بسياري از مسائل اعم از اصول و فروع با امت اسلام مخالفت نموده
است كه از جمله آنها مخالفت با اجماع و آنچه كه مذاهب آن را راجح دانستهاند ميباشد...».
([12])
تلاشهاي بي دريغ علماي شيعه در تأسيس مجمع تقريب بين مذاهب اسلامي به هدف نزديك
ساختن نقطه نظرات مسلمانان و درك متقابل و صحيح آنان از يكديگر صورت ميپذيرد.
([13])
مانند اين آيه شريفه: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ
تَفَرَّقُواْ» (به ريسمان محكم الهي چنگ زده و متفرق نشويد.) آل عمران: 103.
([22])
ر. ك: مقدمه كتاب اصول مذهب شيعه: ناصر بن عبد الله قفاري، ص29ـ 30، همچنين ر. ك:
خاتمه اين كتاب ص1541ـ 1553.
([28])
او محمد صادق فرزند سيد محمد حسين، از خانواده صدر است؛ توجه شود تا وي با سيد
محمد باقر صدر و محمد صادق صدر اشتباه نشود.
([33])
مخفى نماند كه سجده بر تربت نزد شيعه بدون دليل شرعي نبوده است، روايات صحيح
فراواني از اهل بيت عليهم السّلام وارد شده كه بر اين نكته دلالت دارد كه سجده
صحيح نميباشد مگر بر زمين و آنچه از آن ميرويد، از امام صادق عليه السلام روايت
شده است كه فرمود: «لا يجوز السجود إلاّ على الأرض أو على ما أنبتت الأرض، إلاّ ما
أكل أو لبس، فقال له: جعلت فداك ما العلة في ذلك؟ قال : لأن السجود خضوع لله عز
وجل، فلا ينبغي أن يكون على ما يؤكل أو يلبس؛ لأن أبناء الدنيا عبيد ما يأكلون
ويلبسون، والساجد في سجوده، في عبادة الله عز وجل، فلا ينبغي أن يضع جبهته في
سجوده على معبود أبناء الدنيا الذين اغتروا بغرورها، والسجود على الأرض أفضل؛ لأنه
أبلغ في التواضع والخضوع لله عز وجل». (سجده جايز نيست مگر بر زمين يا آنچه از آن
ميرويد مگر بخشي از آن كه خوردني و يا پوشيدني است؛ عرض شد: فدايتان شوم علت آن
چيست؟ حضرت فرمود: چون سجده خضوع براي خداي عز وجل ميباشد و جايز نيست كه بر
خوردنيها و پوشيدنيها صورت در دنيا و مغرور شدگان به غرور دنيا است بگذارند. و از
اينرو است كه سجده بر زمين سزاوارتر است؛ چون به تواضع و خضوع براي خداي عزّ وجلّ
نزديكتر است.) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه: ج1 ص272، ناشر: جماعه مدرسين ـ قم.
([37])
مرحوم آيت الله العظمي خوئي گفته است: «الشبهة الثالثة : أن الروايات المتواترة عن
أهل البيت عليهم السلام قد دلت على تحريف القرآن، فلا بد من القول به: والجواب: أن
هذه الروايات لا دلالة فيها على وقوع التحريف في القرآن بالمعنى المتنازع فيه،
وتوضيح ذلك: أن كثيراً من الروايات، وإن كانت ضعيفة السند... إلاّ أن كثرة
الروايات تورث القطع بصدور بعضها... فلا حاجة إلى التكلم في سند كل رواية بخصوصها،
وعلينا أن نبحث عن مداليل هذه الروايات، وأيضاً أنها ليست متحدة في المفاد...
الخ».
(شبهه سوم: روايات متواتر از اهل بيت عليهم
السلام وارد شده كه دلالت بر تحريف قرآن و لزوم قول به آن را دارد؛ در حالي كه جواب
و حل اين روايات اين است: اين روايات هيچ دلالتي بر وقوع تحريف در قرآن به معناي
مورد نزاع ندارد؛ با اين توضيح كه: بسياري از اين روايات گرچه بسياري از آنها ضعيف
السند هستند... اما كثرت روايات قطع و اطمينان به صدور برخي از آنها از ناحيه امام
معصوم دارد... كه در اين صورت نيازي به بررسي سند هر روايت به شكل جداگانه نيست، و
لازم است كه از مدلول اين روايات بحث كنيم، و اين كه اين روايات از نظر مضمون و
مفاد با يكديگر اتحاد و اتفاق در معنا ندارد... الخ».)
و خلاصه سخن آن مرحوم اين است كه كثرت روايات
اگرچه قطع به صدور برخي از اين روايات، از سوي امام معصوم عليه السلام را به ما ميدهد
اما دلالت بر وقوع تحريف ندارد. الخوئي، البيان في تفسير القرآن: ص259، الناشر:
دار الزهراء ـ بيروت.