مبحث چهارم: شهادت ثالثه در اذان (اشهد ان عليا ولي الله)

بحث اين جلسه در مورد شهادت ثالثه در اذان است؛ يعني شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام. يكي از شبهات وهابيت عليه شيعه، شهادت ثالثه در اذان است. مي‌گويند شما در اذان تصرف كرده‌ايد و بعد از شهادت بر رسالت رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم، شهادت بر ولايت آقا اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌دهيد.

در رابطه با شهادت ثالثه، در چند محور مي‌شود بحث كرد:

1ـ اقوال علماء و بزرگان در طول تاريخ، در اين مورد چه بوده است؟

2ـ ادله‌اي كه شيعه براي آن اقامه نموده است؟

3ـ جنبه شُعاري داشتن شهادت ثالثه براي شيعه.

قبل از ورود به بحث اساسي، چند نكته ضروري است كه توجه داشته باشيم:

1ـ آيا براي شهادت ثالثه، دليل يا روايت يا آيه‌اي داريم كه دلالت كند بر جزئيت و استحباب آن در اذان و اقامه؟

2ـ اگر چنانچه روايت يا آيه صريحي نداشته باشيم، افزودن يك جمله در اذان و اقامه به قصد رجاء يا جزئيت، كه اين دو توقيفي هستند، آيا اشكالي ايجاد مي‌كند يا خير؟

3ـ فرضا اگر ما دليلي براي آن اقامه كنيم، سه صورت پيدا مي‌كند:

الف: دليل خاص يا روايتي پيدا كنيم كه صراحتا بگويد: «أشهد أن عليا ولي الله» جزء اذان يا اقامه است، يا شهادت بر ولايت مستحب است و يا ائمه عليه السلام در اذان و اقامه‌شان، بر ولايت شهادت مي‌دادند.

ب: اگر نص خاصي نداشته باشيم، آيا عمومي داريم كه از آن عموم، شهادت بر ولايت را در اذان و اقامه استفاده كنيم، يا اطلاقي داريم كه از آن، جزئيت شهادت بر ولايت را در اذان و اقامه استفاده كنيم؟

 مثل آيه: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (سوره أنفال/ آيه60) كه يك عام است. شما براي مبارزه با دشمن، هر چه توان داريد، خود را تجهيز كنيد. يك زماني بود كه مصداقش در خارج: اسب، قاطر، شمشير، نيزه و كمان بود و امروز مصداقش، تانك، هواپيما، تفنگ و بمب و... است. معمولا براي مشروعيت تهيه جنگ افزار مدرن، روايت و آية خاصي نداريم؛ ولي عموم يا اطلاق آيه اين را شامل مي‌شود. در مورد تعظيم شعائر الله يا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، كلمه «وَقِّروه و عَزِّروه» در آيه «لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ» (سوره فتح/آيه9) كه مي‌فرمايد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را گرامي بداريد؛ گرامي داشتن، يك دفعه با درود فرستادن است و يك دفعه با گرامي داشتن روز ولادت و رحلت است، يا شيريني و احسان دادن و مديحه سرائي كردن است. در مورد اينها ما نص و دليل خاصي نداريم؛ ولي چون از مصاديق تعظيم شعائر است و از مصاديق توقير و تكريم نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم است، مشروعيت هرگونه مراسم ولادت يا شهادت را استفاده مي‌كنيم.

حال بايد ببينيم در مورد شهادت ثالثه و نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام‌، شهادت به ولايت يا حقانيت او، يا دليلي كه بايد امامت امير المؤمنين عليه السّلام‌ را در ملأ عام اعلام كنيم، اين چنين اطلاقي داريم كه از آن استفاده كنيم يا خير؟

ج: اگر دليل خاص و اطلاق و عمومي نداريم، آيا دليل ثانوي مي‌توانيم بر شهادت بر ولايت امير المؤمنين عليه السّلام‌ اقامه كنيم يا خير؟ مثلا دليل ثانوي در اين مورد، اين است كه در بعضي مستحبات، ‌روايت خاصي نداريم يا ضعيف و دروغ است، ولي حديث من بلغ يا تسامح در ادلة سنن آن را مي‌تواند درست كند. مثلا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «من بلغه ثواب من الله على عمل عمل ذلك العمل التماس ذلك الثواب أوتيه ، وإن لم يكن الحديث كما بلغه.» (وسائل الشيعة [آل البيت] – شيخ حر عاملي، ج 1، ص 82) مثلا كسي بگويد: «هر كس سوره تكاثر را بخواند، خداوند مقام او را در بهشت به فلان مقدار بالا مي‌برد يا چندين حوري به او مي‌دهد و او هم به اين نيت اين سوره را بخواند.» رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: «اگر حديثي از من رسيده باشد و كسي به آن عمل كند، ولو اين كه آن را من نگفته باشم و حديث دروغ باشد، خداوند ثواب آن عمل را به او مي‌دهد.» حال بايد ديد كه در قضيه شهادت ثالثه، مي‌توانيم يك روايت ضعيف يا مرسل پيدا كنيم و رجاءً للثواب آن را در اذان و اقامه بگوئيم و با حديث من بلغ يا تسامح در أدله سنن اثبات كنيم استحباب اين قضيه را. آيا اين امكان در قضيه شهادت ثالثه هست يا نه؟

با توجه به اين قضايا بايد ببينيم كه عموم يا اطلاق يا دليل خاصي در اين مورد داريم يا خير؟

اثبات شهادت ثالثه در اذان از روايات خاصه

ادله ما، تشكيل يافته از يك سري روايات خاص است، گرچه ما به سند اين روايات خاص و به صدور آن از معصوم عليه السلام يا از قول صحابه، اعتماد نداريم؛ ولي مي‌توانيم به كمك حديث من بلغ و تسامح در أدلة سنن، جزئيت شهادت ثالثه را در اذان ثابت كنيم.

ما دو دليل خاص داريم كه از كتاب «السلافة في أمر الخلافة» از شيخ عبدالله مراغي مصري است و از علماء اهل سنت هم هست. اين دو روايت، جزئيت شهادت ثالثه را ثابت مي‌كند و بحث در دلالت آن نداريم، بلكه بحث صدوري داريم.

«إن سلمان الفارسي ذكر في الأذان و الإقامة: الشهادة بالولاية علي، بعد الشهادة بالرسالة في زمن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم)، فدخل رجل علي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)، قال: يا رسول الله! سمعت أمرا لم أسمع به قبل هذا، فقال رسول الله: ما هو؟ قال: سلمان شهد في أذانه بعد الشهادة بالرسالة، الشهادة بالولاية علي، فقال: سمعت خيرا».

«سلمان فارسي در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، بعد از شهادت به رسالت، شهادت بر ولايت آقا اميرالمؤمنين عليه السلام را در أذان و اقامه مي‌گفت، مردي رفت خدمت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و به او گفت: امروز چيزي شنيدم كه تا به حال نشنيده بودم، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: چه شنيدي؟ گفت: ديدم سلمان در أذان، بعد از شهادت به رسالت، به ولايت علي عليه السلام هم شهادت داد، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خوش شنيدي».

اين تقرير رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بر اين عمل سلمان فارسي است. شهادت بر ولايت در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، ‌آن هم از قول سلماني كه: «سلمان منا أهل البيت».

روايت ديگر مي‌گويد:

«إن رجلا دخل علي رسول الله، قال: يا رسول الله! إن أباذر يذكر في الأذان بعد الشهادة بالرسالة، الشهادة بالولاية لعلي و يقول أشهد أن عليا ولي الله، فقال رسول الله كذالك، أَوَ نسيت قولي يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلي مولاه؟! فمن نكث، ينكث علي نفسه».

«مردي آمد خدمت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و گفت: يا رسول الله! ابوذر در أذان، بعد از شهادت به رسالت، بر ولايت علي هم شهادت مي‌دهد و مي‌گويد: أشهد أن عليا ولي الله، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: قضيه همين طور است، آيا فراموش كردي سخن مرا در غدير خم كه گفتم: هركه من مولاي اويم، ‌علي نيز مولاي اوست؟! هركس بيعت شكني كند، در حقيقت به خودش ضرر زده است».

در دلالت اين دو روايت، هيچ شكي نيست؛ يعني بر جواز شهادت بر ولايت در أذان و اقامه، و در جزئيت شهادت ثالثه در أذان و اقامه مي‌توانيم بدون هيچ تأملي از اين روايت استنباط كنيم. بحث در اين است كه آيا صدور اين روايت از معصوم، براي ما ثابت است يا نه؟ ما هيچ دليلي بر ثبوتش نداريم؛ نه سندي دارد كه بررسي بكنيم و نه راه ديگري كه بتوانيم آن را اثبات بكنيم، مگر از دو راه:

1- از طريق حديث من بلغ يا تسامح در أدله سنن، اين دو روايت نص صريح مي‌شود بر استحباب جزئيت شهادت ثالثه در أذان.

2- راه ديگر خود بر 3 قسم است:

الف: آيا فقهاي ما در طول اين 14 قرن، مشابه اين را در مستحبات و مكروهات فتواء داده‌اند يا خير؟ نظاير بسياري داشته‌‌ايم كه ملاك إفتاء فقهاء و مراجع تقليد ما روايات مرسل و بي سند، بوده است. اين را مي‌توانيم پشتوانه اين قضيه قرار دهيم و بگوئيم در مشابه اين قضيه، اين چنين فتواء داده‌اند و «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز سيّان». پس مورد خاصي نيست و اين ملاك در تمام مستحبات و مكروهات بوده و آقايان در اثبات استحباب يا كراهت شيئي، به روايت مرسل و ضعيف عمل مي‌كردند و ما هم به همين روايت عمل مي‌كنيم.

ب: راه ديگر اين كه همين شهادت ثالثه را، همين طوري به زمان‌هاي قبل تا قرون اوليه ارجاع دهيم، مي‌بينيم كه علماء و فقهاء، شهادت ثالثه را در أذان خود مي‌گفتند؛ نتيجه مي‌گيريم كه گرچه اين روايت ضعيف است، ولي سيره عملي فقهاء، ضعف سند را جبران مي‌كند.

ج: اين كه الان تمام متشرعين، شهادت ثالثه را در اذان مي‌گويند، چند قرن قبل هم مي‌گفتند و تا قرون اوليه اين گونه بوده؛ و مي‌گوئيم: گرچه اين حديث ضعيف است، ولي سيره متشرعين متصل به عصر معصوم عليه السلام، ضعف سند را جبران مي‌كند.

اگر ما بتوانيم از طريق يكي از اين سه راه، جزئيت شهادت ثالثه را در اذان اثبات كنيم: «ثبت ولاية علي بن أبي طالب عليه السلام»

تا اينجا بحث روي دلالت خاص بود بر جواز يا استحباب شهادت ثالثه. نوبت مي‌رسد به روايات عامه يا اطلاقاتي كه در اين زمينه داريم.

يكي از اين اطلاقات آيه 55 سوره مائده است:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ».

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند.

سوره مائده (5)، آيه 55

در اين آيه وقتي ثابت كرديم ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را،‌ همان گونه كه از آيه: «لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ» (سوره فتح/آيه9)، تعظيم نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به عنوان يك عام و اطلاق ثابت مي‌كنيم و بعد مراسم بزرگداشت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را از مصاديق آن مي‌دانيم و آيه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (سوره أنفال/ آيه60) را ملاك قرار مي‌دهيم براي تهيه جنگ افزار‌هاي مدرن روز؛ حال مي‌آئيم و مي‌گوئيم در مورد شهادت ثالثه هم نصي نداريم،‌ ولي اطلاق آيه 55 سوره مائده اين را هم شامل مي‌شود.

اثبات شهادت ثالثه در اذان از روايات عامه

بحث ما در شهادت ثالثه بود كه آيا مي‌توانيم از روايات خاص يا از عمومات و اطلاقات استفاده كنيم يا خير؟ دو روايت خوانديم از كتاب السلافة في أمر الخلافة آقاي مراغي مصري كه تصريح داشت بر اين كه سلمان و ابوذر در اذان خود بعد از شهادت بر رسالت، شهادت بر ولايت آقا اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌دادند. همچنين عرض كرديم كه اين دو روايت را مي‌شود پشتيباني گرفت از سيره علماء و متشرعين كه از قديم الأيام اينچنين بوده است. قبل از اين كه به آيه ولايت برسيم، چون بحث مفصلي دارد و بحث در آن ضروري هم هست ، روايات ديگري از منابع شيعه و سني داريم كه تقريبا حالت عموميت دارد كه عموميت آن مانع استعمالش در اذان نيست.

نام امير المؤمنين عليه السّلام‌ بر جاي جاي آسمان‌ها نوشته شده است

يكي از آنها روايتي است كه طبرسي در كتاب احتجاج (چاپ قديمي)، ص 158 دارد:

قاسم بن معاويه، قلت لأبي عبدالله (عليه السلام): هؤلاء (أهل سنت) يروون حديثا في أنه لما أسري برسول الله رأي علي العرش مكتوبا: لا إله إلا الله محمد رسول الله ابوبكر الصديق، ‌فقال (عليه السلام): سبحان الله، غيروا كل شئ حتي هذا؟ قلت: نعم، قال (عليه السلام): إن الله عزوجل لما خلق العرش كتب عليه لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي اميرالمؤمنين، ‌و لما خلق الله عزوجل الماء كتب مجراه لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي اميرالمؤمنين؛ لما خلق الله عزوجل الكرسي، كتب علي قوائمه لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي اميرالمؤمنين؛ هكذا لما خلق الله عزوجل اللوح، و لما خلق الله عزوجل جبرئيل و لما خلق الله عزوجل الأرضين...؛ فقالت الأخير و لما خلق الله عزوجل القمر، كتب عليه لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي اميرالمؤمنين؛ و هو سواد الذي ترونه في القمر. فإذا قال أحدكم لا إله إلا الله، محمد رسول الله، فليقل علي اميرالمؤمنين.

به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه اهل سنت اين چنين روايتي را نقل مي‌كنند كه وقتي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به معراج رفت، ديد در كنار عرش نوشته شده: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، ابوبكر صديق؛ امام صادق عليه السلام فرمود: سبحان الله! اهل سنت همه چيز را تغيير دادند حتي اين را؟! گفتم: بله، حضرت فرمود: خداوند وقتي عرش را خلق كرد، بر آن نوشت: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي اميرالمؤمنين؛ وقتي خداوند آب را آفريد، بر مجراي آب نوشت: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي اميرالمؤمنين؛ و... و وقتي كه خداي عالم ماه را خلق كرد بر او نوشت: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي اميرالمؤمنين و اين همان سياهي است كه در ماه مي‌بيني. بعد فرمود: هركه از شما گفت: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، بايد بگويد: علي اميرالمؤمنين.

الاحتجاج، شيخ طبرسي، ج 1، ص 230.

روايت كاملا مطلق است و مقيد نكرده كه در روز يا شب، ‌اذان يا غير اذان گفته شود. اطلاقش شامل مي‌شود خود اذان و اقامه را و هيچ منعي از گفتن شهادت ثالثه نيست و تعبير هم خيلي صريح است. اين يك روايت كه به اطلاقه شامل اذان و اقامه هم مي‌شود.

نام رسول خدا صلّي الله عليه وآله به نام امير المؤمنين عليه السّلام‌ تأييد گشته است

روايت دوم از ابوحمراء از رسول الله (صلي الله عليه و سلم):

لما أسري بي إلي السماء إذاً علي العرش مكتوب لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أيّدتُه بعليٍ.

هنگامي‌ كه مرا به معراج سير دادند ديدم كه بر عرش نوشته شده است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، و او (حضرت محمد صلي الله عليه و آله‌) را به وجود علي [حضرت] علي تاييد نمودم.

كتاب الشفا(م)، ج 1، ص 138، اسم المؤلف: القاضي عياض(م) الوفاة: 544، دار النشر ـ مناقب مغازلي، ص 39 ـ الرياض النضرة طبري، ج 2، ص 172 - نظم الدرر السمطين حمويني، ص 120 - مجمع الزوائد هيثمي، ج 9، ص 121 - الدرالمنثور سيوطي، ج 4، ص 153 - خصائص كبري سيوطي، ج 1، ص 7.

اين روايتي است كه در غالب منابع اهل سنت آمده است، يعني ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و تأييد حضرت، نسبت به رسالت، قبل از خلقت آسمان‌ها بوده است و فراتر از حديث غدير، منزلت و دار است. گرچه اين روايت، خاص يا اطلاق آنچناني ندارد، ولي عموميتي دارد كه تائيد علي عليه السلام همواره با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده است، و لذا اگر كسي در اذان و اقامه و گفتارش، بعد از شهادت بر وحدانيت حق و شهادت بر رسالت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بدهد، چيز زائدي نبوده است و بيان‌گر همان واقعيتي است كه خداي عالم در عرش نوشته است.

نام رسول خدا و امير المؤمنين عليهما السّلام‌ بر روي درب بهشت نوشته شده است

روايت سوم كه عموميت دارد و از منابع اهل سنت هم هست، از جابر بن عبدالله انصاري است:

قال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): مكتوب علي باب الجنة: محمد رسول الله، علي بن أبيطالب أخو رسول الله، هذا قبل أن يخلق الله السماوات و الأرض بألفي علم.

خداي عالم دو هزار سال قبل از خلقت آسمان و زمين، بر درب بهشت نوشته است كه محمد رسول الله، و علي بن أبي طالب برادر رسول الله است.

 فضائل الصحابة لابن حنبل، ج 2، ص 665، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشيباني، الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة الرسالة، بيروت، 1403 - 1983، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. وصي الله محمد عباس ـ المعجم الأوسط، ج 5، ص 343، اسم المؤلف: أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني الوفاة: 360، دار النشر: دار الحرمين - القاهرة - 1415، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد, ‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني ـ حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 7، ص 256، اسم المؤلف: أبو نعيم أحمد بن عبد الله الأصبهاني، الوفاة:430، دار النشر: دار الكتاب العربي - بيروت - 1405، الطبعة: الرابعة ـ تاريخ بغداد، ج 7، ص 387، اسم المؤلف: أحمد بن علي أبو بكر الخطيب البغدادي، الوفاة: 463، دار النشر: دار الكتب العلمية، بيروت ـ تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،  ج 42، ص 59، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ـ  ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 3، ص 112، اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي، الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1995، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود ـ لسان الميزان، ج 2، ص 483، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، الوفاة: 852 ، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - 1406 - 1986، الطبعة: الثالثة، تحقيق: دائرة المعرف النظامية، الهند ـ و...

يعني ارتباط اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، ربطي به اسلام و حديث دار و منزلت و غدير و امثال آن ندارد و فراتر از اينهاست.

تمام انبياء بر ولايت امير المؤمنين عليه السّلام‌ مبعوث گرديده‌اند

روايت چهارم باز هم در منابع اهل سنت است. اين روايت خيلي زيباست. عبدالله بن مسعود از نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي‌كند:

أتاني ملك، فقال: يا محمد! و اسئل من أرسلناك من قبلك من رسلنا علي ما بعثوا؟ قال قلت: علي ما بعثوا؟ قال: علي ولايتك و ولاية علي بن أبيطالب.

اي محمد! از پيامبران قبل از خودت سؤال كن كه بر چه چيزي مبعوث شده‌اند؟ گفتم: بر چه چيزي مبعوث شده‌اند؟ فرمود: بر ولايت تو و ولايت علي بن أبي طالب.

معرفة علوم الحديث، ج 1، ص 95، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابوري، الوفاة: 405، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1397هـ - 1977م، الطبعة: الثانية، تحقيق: السيد معظم حسين ـ الكشف والبيان (تفسير الثعلبي)، ج 8، ص 338، اسم المؤلف: أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم الثعلبي النيسابوري، الوفاة: 427 هـ - 1035م، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان - 1422هـ-2002م ، الطبعة: الأولى ، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي ـ تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 241، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ـ الجواهر الحسان في تفسير القرآن (تفسير الثعالبي)، ج 8، ص 338، اسم المؤلف:  عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف الثعالبي، الوفاة: 875، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت ـ شواهد التنزيل حسكاني، ج 2، ص 223 و...

اين روايت خيلي صريح‌تر از بقيه روايات است. پس شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام پس از شهادت بر رسالت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، چيز عبث و زائدي نيست. همان مطلبي را ما در اذان و اقامه خود مي‌گوئيم كه بزرگان شما در كتاب‌هاي حديثي خود نقل كرده‌اند.

زماني كه امير المؤمنين عليه السّلام‌ به اين نام ملقب گرديده ‌است

روايت پنجم از حذيفه از نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم است كه فرمود:

لو علم الناس متي سُمّي علي اميرالمؤمنين (عليه السلام) ما أنكروا فضله؛ سُمّي اميرالمؤمنين (عليه السلام) و آدم بين الروح و الجسد، قال الله تعالي و إذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورم و ذريتهم و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم، قالت الملائكه: بلي، فقال أنا ربكم، محمد نبيكم، علي أميركم.

اگر مردم مي‌دانستند كه علي (عليه السلام) از چه زماني لقب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را گرفته است، فضائل او را انكار نمي‌كردند؛ او اميرالمؤمنين (عليه السلام) ناميده شد، وقتي كه حضرت آدم (عليه السلام) بين روح و جسد بود، يعني هنوز روح در او دميده نشده بود. هنگامي كه خداوند به فرزندان آدم گفت: آيا من پروردگار شما نيستم؟ ملائكه گفتند: بله، خداوند گفت: پس من پروردگار شمايم و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نبي شما و علي (عليه السلام) امير شماست.

الفردوس بمأثور الخطاب، ج 3، ص 354، اسم المؤلف: أبو شجاع شيرويه بن شهردار بن شيرويه الديلمي الهمذاني الملقب إلكيا، الوفاة: 509 هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية، بيروت، 1406 هـ - 1986م، الطبعة: الأولى، تحقيق: السعيد بن بسيوني زغلول.

پس ولايت و اميري اميرالمؤمنين عليه السلام چيزي است كه قبل از خلقت حضرت آدم عليه السلام بوده است.

از اين پنج روايت، روايت اول صراحت داشت در اين كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فليقل علي اميرالمؤمنين (عليه السلام). چهار سند ديگر، اگر چه ضعيف هم باشد، سندها متعدد و مختلف است و يؤيد بعضه بعضا. اگر بخواهيم بحث رجالي هم بكنيم، بالاتر از 3 روايت، مستفيض مي‌شود. اين روايات مضمون مشتركي دارند بر اين كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام قرين ولايت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.

از خداوند خواسته‌ام تا نام مرا با نام تو قرين سازد

رواياتي به اين معنا در منابع شيعه زياد داريم. مثلا نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

يا علي! إني طلبت من الله أن يذكرك بكل مورد يذكرني، فأجابني و استجاب لي

يا علي! از خدا خواسته‌ام كه هر كجا نام من بيايد، نام تو هم، قرين نام من باشد، ‌خدا هم دعاي مرا به اجابت رساند.

ما مشابه اين روايت را در منابع شيعه زياد داريم، اما آنچه كه خيلي مهم است، دو سه روايت صحيح در منابع اهل سنت به اين معنا دارد كه:

آنچه براي خود خواستم براي امير المؤمنين عليه السّلام‌ نيز خواستم

رسول خدا صلّي الله عليه وآله به امير المؤمنين عليه السّلام‌ فرمود:

ما سألت ربي شيئا في صلاتي إلا أعطاني، و ما سألت لنفسي شيئا إلا سألت لك.

هر چه را كه من در نماز از خدا خواسته‌‌ام، به من داد، و هيچ چيز براي خودم نخواستم مگر اين كه براي تو هم طلب كردم.

أنساب الأشراف، ج 1، ص 281، اسم المؤلف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذري (المتوفى: 279هـ) الوفاة: 279، دار النشر ـ المعجم الأوسط، ج 8، ص 47، اسم المؤلف: أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني، الوفاة:360، دار النشر: دار الحرمين - القاهرة - 1415، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد, ‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 310، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص 61، اسم المؤلف: محب الدين أحمد بن عبد الله الطبري، الوفاة: جمادى الآخرة / 694هـ ، دار النشر: دار الكتب المصرية – مصر ـ مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 110، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي، الوفاة: 807، دار النشر: دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة, بيروت – 1407ـ جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 11، ص 295، اسم المؤلف: الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي، الوفاة: 19/جمادى الاولى / 911هـ ، دار النشرـ كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 13، ص 50، اسم المؤلف: علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي، الوفاة: 975هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ-1998م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمود عمر الدمياطي.

از جمله اين موارد، ذكر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در اذان و اقامه است و اين از مقام و منزلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.

آنچه براي خود پسنديدم براي امير المؤمنين عليه السّلام‌ نيز مي‌پسندم

يا در صحيح ترمذي آمده كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

يا عَلِيُّ ! انى أُحِبُّ لك ما أُحِبُّ لنفسي وَأَكْرَهُ لك ما أَكْرَهُ لنفسي.

يا علي! من هر چه براي خود دوست دارم، براي تو هم دوست دارم؛ و هر چه براي خود نمي‌پسندم، براي تو نيز نمي‌پسندم.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 146، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة قرطبة مصرـ مسند أبي داود الطيالسي، ج 1، ص 25، اسم المؤلف: سليمان بن داود أبو داود الفارسي البصري الطيالسي، الوفاة: 204، دار النشر: دار المعرفة - بيروت ـ المصنف، ج 2، ص 144، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني، الوفاة: 211، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي ـ الطبقات الكبرى، ج 4   ص 231، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، الوفاة:230، دار النشر: دار صادر - بيروت ـ

الجامع الصحيح سنن الترمذي، ج 2، ص 72، اسم المؤلف: محمد بن عيسى أبو عيسى الترمذي السلمي، الوفاة: 279، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون و...

قطعا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شهادت بر رسالت در أذان و اقامه را دوست دارد و ما در اين باره شكي نداريم؛ و وقتي شهادت بر رسالت را دوست مي‌دارد، قطعا شهادت بر ولايت را هم دوست مي‌دارد. يعني ما چيزي را در اذان مي‌گوئيم كه مورد رضاي نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.

بعد از خلقت آسمان و زمين، خداوند منادي را به شهادت بر ولايت امير المؤمنين  امر فرمود

شيخ صدوق در امالي خود، ص 701، روايتي  از امام صادق عليه السلام دارد كه فرمود:

أَنَا أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتٍ نَوَّهَ اللَّهُ بِأَسْمَائِنَا إِنَّهُ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَمَرَ مُنَادِياً فَنَادَى أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً ثَلَاثاً.

فرمود ما اول خاندانيم كه خدا نام ما را بلند كرده چون خدا آسمان‏ها و زمين را آفريد به منادى دستور داد سه بار ندا دهد: اشهد ان لا اله الا اللَّه، اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان عليا امير المؤمنين حقا.

كافي، ج 1، ص 441 بحارالأنوار، ‌ج 16، ص 368.

از اين روايت هم مي‌توان به عنوان مؤيد براي آن پنج روايت أهل سنت استفاده كرد. در مجموع از روايات شيعه و سني استفاده مي‌شود بر جواز شهادت بر ولايت در تمام اوقات شبانه‌روز و در همه حال و اشكال شرعي ندارد و شهادت بر يك امري است محقق.

اثبات ولايت امير المؤمنين عليه السّلام‌ از آيه ولايت (55 سوره مائده)

يكي از بحث‌هايي كه ضروري است و بايد روي آن بحث شود، استدلال بر آيه ولايت است در سوره مائده آيه 55.

شيخ طوسي (رضوان الله تعالي عليه) مي‌فرمايد:

فأقوي ما يدل علي ولاية أميرالمؤمنين (عليه السلام)، قوله تعالي: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.

قوي‌ترين دليلي كه بر ولايت آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) دلالت دارد ‌اين آيه است. «جز اين نيست كه ولىّ شما خداست و رسول او و مؤمنانى كه نماز مى‏خوانند و هم چنان كه در ركوعند انفاق مى‏كنند»

تعبير ديگري دارد و مي‌گويد استدلال بر اين آيه،‌ مبتني بر دو چيز است: يكي مراد از لفظ «وليكم» در آيه به معناي ولي امر است نه ناصر، كسي كه قيام مي‌كند براي امور مؤمنين و كسي كه اطاعتش بر تمام مؤمنين واجب است و دوم اين كه مراد از «الذين آمنوا»، آقا اميرالمؤمنين عليه السلام است.

و في ثبوت هذين الوصفين، ‌دلالة علي كونه عليه السلام، إماما لنا.

در اثبات اين دو وصف دلالتي بر اين است كه علي عليه السلام امام ماست.

الشافي في الإمامة، ج 2، ص 218.

در حديث غدير شايد بگويند كه «مولي» چند معنا دارد؛ در حديث منزلت شايد بگويند كه منحصر بوده به جنگ تبوك؛ در سوره مباهله شايد بگويند كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خواست نزديك‌ترين افراد را ببرد تا عواطف و احساسات نصاراي نجران را تحريك كند؛ در آيه تطهير شايد بگويند كه زنان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم داخل هستند؛ ولي در آيه ولايت هيچ راه گريزي ندارند و يا بايد در دلالت كلمه «ولي» تشكيك كنند و يا «الذين آمنوا» و حال آن كه ما در هر دو قسمت قرينه و دليل كافي و محكمه پسند داريم كه هم كلمه «ولي» در اينجا به معناي اولي الامر و قيام به امور و هم مراد از «الذين آمنوا»، اميرالمؤمنين عليه السلام است.

در رابطه با آن كه مراد از «الذين آمنوا» آقا اميرالمؤمنين عليه السلام است، روايات متعدد داريم كه اگر كسي هم ادعاي تواتر بكند، حرف گزافي نزده است. از روات متعدد داريم بر اين كه مراد از «الذين آمنوا» در اين آيه آقا اميرالمؤمنين عليه السلام است و لا غير.

روايت از خود اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در مصادر متعدد اهل سنت آمده است.

معرفة علوم حديث حاكم نيشابوري، ص 102 - مناقب خوارزمي، ص 266 - كنزالعمال متقي هندي، ج 13، ص 165 - تاريخ دمشق، ج 42، ص 356 - البداية و النهاية‌، ج 7، ص 394.

و همچنين روايت از ابن عباس است كه مراد از «الذين آمنوا» در آيه، اميرالمؤمنين عليه السلام است.

انساب الأشراف بلاذري، ص 150 - اسباب النزول واحدي نيشابوري، ص 133 - كنز العمال متقي هندي، ‌ج 13، ص 108.

روايت از عمار ياسر است كه مراد از «الذين آمنوا» اميرالمؤمنين عليه السلام است.

معجم الاوسط طبراني، ج 6، ص 218 - نظم درر السمطين زرندي حنفي، ص86.

از سلمة بن كهيل صحابه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده كه مراد از «الذين آمنوا» اميرالمؤمنين عليه السلام است. هر سه كتاب زير از كتاب‌هاي معتبر و طراز اول اهل سنت است.

الدرالمنثور سيوطي، ج2 ، ص 293 - تفسير إبن كثير‌، ج 2، ص 73 - البداية و النهاية،‌ ج 4، ص 394.

از مجاهد كه از مفسرين بنام اهل سنت است از سدي و ابو جعفر عتبة بن حكيم نقل كرده‌اند كه مراد از «الذين آمنوا» اميرالمؤمنين عليه السلام است.

الدرالمنثور سيوطي، ج 2، ص 293 - احكام القرآن جصاص، ج2 ، ص 577 - تفسير قرطبي، ج 6، ص 221 - زاد المسير ابن جوزي، ج 2، ص 292 - تفسير ابن كثير، ج 2، ص 73 - جامع البيان طبري، ج 6، ص 389.

اينها از منابع اصيل اهل سنت نقل كرده‌اند كه مراد از «الذين آمنوا» اميرالمؤمنين عليه السلام است.

از ميان اين مصادر، تفسير قرطبي، تفسير ابن كثير، البداية و النهاية ابن كثير و تفسير طبري در رتبه اول قرار دارد. در رتبه دوم اين كتاب‌ها: الدر المنثور سيوطي، احكام القرآن جصاص و أنساب الأشراف بلاذري قرار دارند. در رتبه سوم اين كتاب‌ها: تاريخ دمشق ابن عساكر، المعجم ألاوسط طبراني و نظم درر السمطين قرار دارد.

در اين كتاب‌هاي مذكور، ضمن اين كه نويسندگان آنها، روايت را نقل كرده‌اند بر اين كه مراد از «الذين آمنوا» اميرالمؤمنين عليه السلام است، اكثرا خودشان هم نظرشان بر اين است كه مراد از «الذين آمنوا» اميرالمؤمنين عليه السلام است.

سيوطي در الدر المنثور تعبيري زيبا دارد:

وأخرج الطبراني في الأوسط وابن مردويه عن عمار بن ياسر قال : وقف بعلي سائل وهو راكع في صلاة تطوع فنزع خاتمه فاعطاه السائل فأتى رسول الله صلى الله عليه وسلم فاعلمه ذلك فنزلت على النبي صلى الله عليه وسلم هذه الآية ) إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون ( فقرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم على أصحابه ثم قال : من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه

و أخرج الخطيب (البغدادي) في (الكتاب) المتفق و أخرج عبدالرزاق (استاد بخاري) و عبد بن حميد و ابن جرير و ابوالشيخ و إبن مردويه عن إبن عباس في قوله تعالي:« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ... » قال: نزلت في علي بن أبيطالب رضي الله عنه؛ و أخرج الطبراني في الأوسط و إبن مردويه عن عمار بن ياسر، قال: وقف بعلي سائل و هو راكع في صلاة تطوع، فنزع خاتمه و أعطاه السائل؛ فأتي رسول الله (صلي الله عليه و سلم) فأعلمه ذلك، فنزلت علي النبي هذه الآية، فقرأ رسول الله علي أصحابه، ثم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه، أللهم وال من والاه و عاد من عاداه».

سائلي بر اميرالمؤمنين (عليه السلام) وارد شد و او در حال ركوع در نماز مستحبي بود و انگشتر را از دستش درآورد و به سائل داد؛ رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و از اين قضيه با خبر شد و اين آيه بر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ». سپس اين آيه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر صحابه قرائت كرد و گفت «من كنت مولاه فعلي مولاه».

الدر المنثور، ج 3، ص 105، اسم المؤلف:  عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين السيوطي الوفاة: 911 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت – 1993ـ تخريج الأحاديث والآثار الواقعة في تفسير الكشاف للزمخشري، ج 1، ص 410، و ج 2، ص 238، اسم المؤلف: جمال الدين عبد الله بن يوسف بن محمد الزيلعي، الوفاة: 762هـ ، دار النشر: دار ابن خزيمة - الرياض - 1414هـ ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد.

پس اين حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» منحصر در غدير نيست و قبل از غدير، دو مرتبه اين حديث ذكر شده است توسط رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اين در منابع اهل سنت آمده است. يك مورد در هنگام نزول اين آيه و دگربار در قضيه شكايت سپاه يمن بود. اميرالمؤمنين عليه السلام رفته بود به يمن براي دعوت مردم به اسلام و قبل از او خالد بن وليد رفته بود و دست خالي برگشت و نتوانست، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و با كمترين هزينه، عده زيادي از اهل يمن مسلمان شدند به ويژه قبيلة همْدان كه وقتي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اين قضيه را شنيد سه بار فرمود: «السلام علي همْدان» و اين قبيله از همان زمان، از مخلصين و دوستداران اميرالمؤمنين عليه السلام شدند. اين قضيه باعث شد كينه اميرالمؤمنين عليه السلام در دل بعضي از صحابه از جمله خالد بن وليد و بُريده كه از سرشناسان صحابه بودند، شعله‌ور شد. خالد نامه‌اي نوشت و توسط بريده فرستاد به مدينه تا از علي عليه السلام شكايت كند. چرا؟ چون وقتي در تقسيم غنائم قرعه انداختند به كنيزكي، به نام علي عليه السلام افتاد و علي عليه السلام در آن كنيز تصرف كرد و در حالي كه آب غسل از سر و صورتش مي‌ريخت ظاهر شد و آنها گفتند كه اين بهترين بهانه‌اي است كه بين رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام شكرآب كنيم. بريده مي‌گويد من آمدم به مدينه و ديدم تعدادي از صحابه درب مسجد نشسته‌اند، گفتند: يا بريده چه خبر؟ گفت: پيروزي نصيب مسلمانان شد. گفتند: چه باعث شد كه زودتر از بقيه آمدي؟ گفت علي عليه السلام در كنيزي تصرف كرده و آمده‌ام از علي عليه السلام به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شكايت كنم. گفتند: برو حتما به او خبر بده، چون با اين خبر، ‌علي عليه السلام از چشم رسول الله مي‌افتد. بريده آمد و همين طور داشت اين حرف‌ها را براي مردم نقل مي‌كرد كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از حجره‌اش خارج شد در حالي كه آثار غضب در صورت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نمايان بود، فرمود: از جان علي عليه السلام چه مي‌خواهيد؟ علي عليه السلام از من است و من از علي عليه السلام هستم و او ولي تمام مؤمنين بعد از من است. در جاي ديگري دارد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به بريده فرمود: آيا علي عليه السلام را داشمن مي‌داري؟ گفت: بلي، فرمود: او را دشمن مدار كه «من كنت مولاه فعلي مولاه». اين هم بار دوم بود كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اين جمله را گفت و اين اتفاق تقريبا سال 8 هجري اتفاق افتاد.

قاضي عضد الدين ايجي و ادعاي اجماع در شأن نزول آيه ولايت

نكته خيلي ظريفي كه هست، اين است كه بعضي از بزرگان اهل سنت، ادعاي اجماع مفسرين در نزول آيه در حق امير المؤمنين عليه السّلام‌ را دارند. قاضي عضد الدين ايجي متوفاي 756 كه از بنيان‌گزاران علم كلام اهل سنت است، در كتاب مواقف خود كه هم كتاب درسي حوزه‌هاي علميه است و هم از كتاب‌هاي طراز اول كلامي آنهاست، مي‌گويد:

و أجمع أئمة التفسير أن المراد علي [عليه السلام]

پيشوايان تفسير اجماع دارند كه مراد (از آيه 55 سوره مائده) امير المؤمنين عليه السلام است.

مواقف في علم الكلام، ص 405.

سعد الدين تفتازاني و ادعاي اجماع در شأن نزول آيه ولايت

همچنين سعد الدين تفتازاني صاحب مختصر و مطول، متوفاي 793 هجري، ايشان هم همين جمله: و أجمع أئمة التفسير أن المراد علي (عليه السلام)، را بدون مناقشه نقل مي‌كند.

شرح المقاصد في علم الكلام، ج 5، ص170.

قوشجي و ادعاي اجماع در شأن نزول آيه ولايت

آقاي قوشجي كه از علماء اهل سنت است و بر كتاب تجريد خواجه نصير الدين طوسي شرحي دارد و حنفي مذهب و متوفاي 879 هجري است، ايشان هم همين تعبير را دارد.

شرح تجريد الإعتقاد، ص 368.

اين سه شخصيت علمي، اجماع ائمه تفسير در نزول آيه 55 مائده، در حق علي (عليه السلام)را نقل مي‌كنند.

آلوسي و ادعاي اجماع در شأن نزول آيه ولايت

آقاي آلوسي صاحب كتاب روح المعاني كه از بزرگان اهل سنت است و هواي وهابيت دارد، مي‌گويد:

غالب الأخباريين علي أن هذه الآية نزلت في علي كرّم الله وجهه.

غالب محدثان بر اين هستند كه اين آيه در حق علي (عليه السلام) نازل شده.

روح المعاني،‌ ج 6 ، ص 168

روايتي را فخرالدين رازي در تفسير خود نقل مي‌كند كه ابن مردويه در كتاب مناقبش از ابن عباس نقل مي‌كند كه:

بينا هو جالس علي شفير زمزم، يقول: قال رسول الله (صلي الله عليه و سلم) إذ أقبل رجل متعمم بعمامة، فجعل إبن عباس لا يقول: قال رسول الله (صلي الله عليه و سلم) إلا قال الرجل: قال رسول الله (صلي الله عليه و سلم)، فقال ابن عباس: سألتك بالله ما أنت؟ فكشف العمامة عن وجهه و قال: أيها الناس! من عرفني فقد عرفني، أنا جندب بن جنادة البدري ابوذر الغفاري، سمعت رسول الله (صلي الله عليه و سلم) بهاتين و إلا فصمتا، و رأيته بهاتين و إلا فعميتا يقول عن علي: إنه قائد البررة و قاتل الكفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله. أما إني صليت مع رسول الله (صلي الله عليه و سلم) يوما من الأيام الظهر، فسأل سائل في المسجد، فلم يعطه أحد شيئا، و كان علي في الصلاة راكعا، فأومي إليه بخنصره اليمني و كان متختما خاتما، فأقبل السائل فأخذ الخاتم من خنصره و ذلك برأي من النبي (صلي الله عليه و سلم) و هو يصلي، فلما فرغ النبي من صلاته رفع رإسه إلي السماء و قال: أللهم أن أخي موسي سألك فقال: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي * وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي» (طه/ 32 - 25) فأنزلت عليه قرآنا ناطقا: «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآَيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ» (قصص/35) أللهم و أنا نبيك و صفيك، أللهم فاشرح لي صدري، و يسر لي أمري، و اجعل لي وزيرا من أْهلي عليا، اشدد به أَزري. قال ابوذر: فما استتم رسول الله كلامه حتي نزل جبرئيل (عليه السلام) من عندالله عزوجل فقال: يا محمد! إقرأ، فأنزل الله علي: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ» (مائده/55)

ما در اطراف چاه زمزم نشسته بوديم، كه ابن عباس از رسول خدا صلّي الله عليه و آله روايت نقل مي‌كرد تا اين كه مردي عمامه‌ به سر آمد و هرچه را كه ابن عباس نقل مي‌كرد را تائيد مي‌كرد و مي‌گفت: آري رسول الله اين را گفت؛ ابن عباس گفت: شما را به خدا، كيستي؟ پوشش صورتش را برداشت و گفت: اي مردم مرا بشناسيد، ‌من ابوذر غفاري هستم و از رسول الله با اين دو گوشم شنيدم و اگر دروغ بگويم، هر دو گوشم كر شود و با اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم، هر دو چشمم كور شود؛ رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمود كه: علي عليه السلام پيشواي بشر و كشنده كفار است؛ هر كه او را ياري كند، پيروز است و هر كس او را خوار كند، خوار مي‌شود. يكي از روزها با پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نماز ظهر را خوانديم. سائلي آمد و از مردم تقاضاي كمك كرد، ولي كسي از مردم به او كمك نكرد، علي (عليه السلام) در حال ركوع بود و با انگشت كوچك دست راستش در حالي كه در انگشتش انگشتر بود، به آن سائل اشاره كرده، و سائل، انگشتر را از دست علي (عليه السلام) برداشت و اين اتفاق در محضر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاد و آن حضرت هم مشغول نماز خواندن بود، وقتي كه نبي مكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از نماز فارغ شد، سر مبارك را به سوي آسمان كرد و گفت: خدايا برادرم موسي (عليه السلام) از تو درخواست كرد كه: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي  وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي  وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي  هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي» خدايا... و هارون (عليه السلام) برادرم را وزير من قرار بده و با او مشكلاتم را برطرف كن و...، و به او قرآن ناطق فرستادي و گفتي: «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآَيَاتِنَا أَنْتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ» كه اي موسي ما به تو كمك مي‌كنيم و برادرت را وزيرت قرار مي‌دهيم و...، خدايا من هم محمد، نبي و صفي تو هستم، پس به من هم سعه صدر عطا كن و... علي را از اهل من، و وزير من قرار بده و او را كمكي براي من قرار بده. ابوذر گفت: سخن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هنوز تمام نشده بود كه جبرئيل (عليه السلام) از طرف خداوند نازل شد و گفت: اي محمد! بخوان: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ».

الكشف والبيان (تفسير الثعلبي )، ج 4، ص 80، اسم المؤلف: أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم الثعلبي النيسابوري، الوفاة: 427 هـ - 1035م ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان - 1422هـ-2002م، الطبعة: الأولى، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي ـ الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 4، ص 80، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف الثعالبي، الوفاة: 875، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت ـ مناقب ابن مردويه، ص 293، ح460 - تفسير رازي، ج 12، ص 26 - شواهد التنزيل حسكاني، ج 1، ص 229 - مطالب السؤول ابن طلحه شافعي، ص 170 - فصول المهمة ابن صباغ مالكي، ج 1، ص 579.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همان تقاضايي را مي‌كند كه حضرت موسي عليه السلام از خدا ‌كرد، يعني مسئله وزارت و وصايت و ولايت؛ و جالب اين كه در صحيح بخاري و مسلم هم حديث منزلت آمده و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يا علي! أنت مني بمنزلة هارون من موسي إلا أنه لا نبي بعدي.

صحيح بخاري، ج 5، ص 129 - صحيح مسلم، ج 7، ص 120 - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43 - سنن ترمذي، ج 5، ص 302 - مستدرك حاكم، ج 2، ص 337 - سنن كبري بيهقي، ج 9، ص 40 - مجمع الزوائد هيثمي، ج 8، ص 109 - فتح الباري ابن حجر، ج 7، ص 60 و...

 از مواردي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان شورا يا در زمان عثمان احتجاج كرد، همين حديث منزلت بوده و هيچ شكي در آن نيست. اين بخش اول بحث ما بود كه به هيچ‌وجه نمي‌شود ترديد كرد كه آيه 55 سوره مائده در حق علي عليه السلام نازل شده است.

نكته دومي كه شيخ طوسي مي‌گويد و استدلال آيه به آن بستگي دارد، عبارت است از دلالت كلمه «ولي» بر «ولايت امر». در رابطه با كلمه «مولي»، آقايان خيلي حرف زده‌اند، ولي در رابطه با «ولي» هيچ حرفي براي زدن ندارند كه مثلا كلمه ولي دلالتش بر فلان است. شما ببينيد كه در تمام منابع اهل سنت اين تعبير آمده است:

أيما إمرأة نكحت بغير إذن وليّها، فنكاحها باطل.

المستدرك حاكم، ج 2، ص 168 سنن بيهقي، ج 7، ص 111 - الام شافعي، ج 5، ص 13 - المدونه الكبري مالك، ج 2، ص 162 - مسند احمد، ج 6، ص 66 - سنن ابن ماجه، ج 1، ‌ص 605 - صحيح ترمذي، ج 2، ص 281 - المبسوط سرخسي، ج 5، ص 11 - المغني ابن قدامه، ج 7، ص 338 - المجموع نووي، ج 16، ص 146.

اينجا كلمه ولي به چه معنايي آمده است؟ يعني هر زني ازدواج كند بدون اذن ولي خود. در اينجا كلمه ولي استعمال شده است در مورد پدر، پدري كه ولايت دارد، نه پدري كه بچه‌اش را دوست دارد و به معناي محب و ناصر هم نيست؛ يعني «من كان هو أولي بها منها»، ما هم همين معنايي را كه در اين حديث آمده، در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌خواهيم اثبات كنيم و همان ولايتي را كه پدر و جد بر فرزند دارند، اميرالمؤمنين عليه السلام بر امت دارد. پس رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هم اراده كرده از مولي، ولايت امر را براي اميرالمؤمنين عليه السلام. در خانه اگر كس است، يك حرف بس است.

آقاي راغب اصفهاني كه از لغت شناسان بزرگ است و كلمات قرآن را خيلي دقيق معنا كرده و براي همة فرق اهل سنت مورد احترام است، در كتاب مفردات غريب القرآن مي‌گويد:

و كل مَن وَلِيَ أمر الآخر، فهو وليه.

هركس كار ديگري را متصدي باشد، به او ولي مي‌گويند.

مفردات غريب القرآن، ص 534 - معجم مقاييس اللغة ابن فارس، ج 6، ص 141.

پس در استعمال لغتي، كلمه «ولي» در جائي استعمال مي‌شود كه براي رسيدگي به كار ديگران است.

همچنين آقاي جوهري در صحاح اللغه مي‌گويد:

و كل من وَلِيَ أمر واحد، فهو وليه.

هر كس كار ديگري را عهده‌دار شود، او ولي اوست.

الصحاح جوهري، ج 6، ص 2529 - لسان العرب ابن منظور، ج 15، ص 410

با توجه به اين، ديگر هيچ جاي شك و ترديدي نمي‌ماند بر اين كه كلمه ولي در اينجا، ولايت امر است و كسي كه اولي به امر است.

مثلا در رابطه با ابوبكر كه مي‌خواهد عمر را جانشين خود كند، مي‌گويد:

أني قد ولّيتُ عليكم عمرَ.

من عمر را جانشين خودم بر شما قرار دادم.

تاريخ طبري، ج 3، ص 429 - تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 85 - سيرة عمر ابن جوزي، ص 37.

در اينجا كلمه ولي به چه معنائي استعمال شده است؟

يا عمر كه در مورد ابو عبيده و حذيفه مي‌گويد:

لو كان ابو عبيدة حيا، لوليته يا لو كان سالم مولي حذيفة حيا، لوليته.

الامامة والسياسة، ج 1، ص 28 - سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 123 - تاريخ طبري، ج 2، ص 580 - تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 194 - طبقات ابن سعد، ج 3، ص 181 و 248 - الاستيعاب، ج 2، ص 161 - اسد الغابة، ج 2، ص 246.

در اينجا وليته به چه معنايي است؟

در صحيح مسلم، جلد 7، صفحه 152 آمده كه عباس و اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عمر مي‌آيند براي حل ماجراي فدك، در آنجا خود عمر مي‌گويد:

فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ ... ثُمَّ تُوُفِّيَ أبو بَكْرٍ وأنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أبي بَكْرٍ

هنگامي كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله از دنيا رفت ابوبكر گفت: من جانشين ر سول خدا هستم... سپس هنگامي كه ابوبكر از دنيا رفت من گفتم: من جانشين رسول خدا و ابوبكر هستم.

صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، اسم المؤلف:  مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي

در اينجا ولي به چه معنايي آمده؟ به هر معنايي كه اين جا آمده ما هم همين معنا را در آيه ولايت به كار مي‌بريم. آيا به معني دوست است؟ يعني وقتي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، ابوبكر گفت من دوست رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هستم؟ و عمر گفت من دوست رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و دوست ابوبكر هستم؟ يا نه، به معناي جانشين استعمال شده است و معناي اولي به امر و ولايت مي‌دهد. اين قضايا نشان مي‌دهد كه ماجرا خيلي واضح و روشن است.

مناقشه فخر رازي در دلالت آيه ولايت

فخر رازي اين تعبير را دارد:

لما نهي الآيات المتقدمة عن موالاة الكفار أمر في هذه الآية بالموالاة من يجب موالاته.

زماني كه خداوند در آيات قبل دوستي با كفار را نهي نمود در اين آيه دوستي با كساني كه دوستيشان واجب است را ذكر نمود.

التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 12، ص 22، اسم المؤلف: فخر الدين محمد بن عمر التميمي الرازي الشافعي، الوفاة: 604 ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1421هـ - 2000م ، الطبعة: الأولى.

مناقشه ابن تيميه در دلالت آيه ولايت

ابن تيميه تعبيرش اين است كه:

إنه من المعلوم و المستفيض عند اهل التفسير خلفا عن سلف أن هذه الآية، نزلت في النهي عن موالاة الكفار و الأمر بموالاة المؤمنين.

معلوم و مستفيض نزد اهل تفسير است كه اين آيه (51 و 55 سوره مائده)، نازل شده بر نهي از موالات كفار و امر به موالات مؤمنين است.

منهاج السنة النبوية، ج 7، ص 18، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محمد رشاد سالم.

مناقشه ناصر الدين غفاري در دلالت آيه ولايت

ناصر الدين غفاري در كتاب اصول مذهب شيعه مي‌گويد:

لما تبين أن الروايات التي أولوا بمقتضاها الآية باطلة سندا و متنا، فلا متمسك لهم حينئذ بالآية بوجه سائغ، بل إن الآية حجة عليهم، لأنها جاءت بالأمر بموالاة المؤمنين و النهي عن موالاة الكافرين حتي و إن ثبت أن لها سبب نزول خاص راجع كتب التفسير في سبب النزول فالعبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب و ليس للرافضة من ذلك نصيب. و هذا المعني يدرك بوضوح من سياق الآيات، إذ قبل هذه الآية الكريمة جاء قوله سبحانه::« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ». (مائده/51) فهذا نهي صريح عن موالاة اليهود و النصاري بالود و المحبة و النصرة... و لا يراد بذلك - بإتفاق الجميع- الولاية بمعني الإمارة.

اين آيه به ضرر شيعه است، زيرا اين آيه براي امر به موالات مؤمنين و نهي از موالات كافرين نازل گرديده است. اگر چه سبب نزول خاصي هم داشته باشد، (يعني اگر در حق علي عليه السلام هم نازل شده باشد، امر به موالات و محبت علي عليه السلام است)، فرضا اگر اين آيه در حق علي (عليه السلام) هم نازل شده باشد، خصوص سبب، مستند ما نيست، بلكه عموم لفظ به درد ما مي‌خورد و معناي عام لفظ اعتبار دارد كه همان محبت است، (و لو اين كه سبب نزولش اعطاء خاتم از جانب امير المؤمنين عليه السلام باشد). و شيعه هيچ بهره‌اي از اين آيه نمي‌برد. اين معنايي كه ما كرديم، از سياق آيه مشخص است؛ زيرا قبل از آيه 55 سوره مائده، اين آيه آمده است.: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ». (مائده/51) به يهود و نصاري علاقه و محبت نداشته باشيد و از آنها طلب ياري نكنيد. مراد از اين آيه، ولايت و رياست و امارت نيست.

پاسخ به مناقشات مخالفان دلالت آيه ولايت

خلاصه يكي از اساسي‌ترين شبهات آنها، دلالت لفظ ولي بر ولايت امر است و معتقدند كه در اينجا ولي به قرينه سياق و آيات قبل به معناي محبت و نصرت است و نه به معناي امير و سرپرست.

ما در اينجا چند جواب داريم. يكي از اينها اين است كه بايد ببينيم كلمه «ولي» لغتاً به چه معنا آمده است؟ و در روايات ديگر به چه معنا استعمال شده است؟ و در اين سوره،‌ آيا مي‌توانيم به قرينه كلمه «اولياء» در 4 آيه قبل، به معناي مودت و محبت يا نصرت بگيريم يا خير؟

معناي لغوي «ولي» به معناي قريب و نزديك، مرادف با «اولي بالتصرف» است.

در رابطه با معناي كلمه «ولي»، تمام لغت نويسان، كلمه «ولي» را به معناي قرب و نزديكي گرفته‌اند. در قاموس المحيط فيروز آبادي، جلد 4، صفحه 401 اين تعبير آمده:

الولي به سكون اللام و الذي يعني القرب و الدنو.

وَلْيْ به سكون لام به معناي قرب و نزديكي است.

در مفردات غريب الحديث راغب اصفهاني، صفحه 533 آمده كه:

الولاء و التوالي، أن يحصل الشيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما و يستعار ذلك القرب من حيث المكان و من حيث النسبة و من حيث الدين و من حيث الصداقة و النصرة و الإعتقاد.

دو چيز، با هم، طوري نزديك باشند كه هيچ جدايي و فاصله‌اي بين آنها نباشد، و معمولا در قرب مكاني اين را به عنوان استعاره مي‌آورند و دو نفر از هر جهت با هم يكي باشند، به آن دو مي‌گويند: فلاني با فلاني ولي است.

اين معنايي كه اهل لغت به معناي قرب آورده‌اند، كاملا به اين معنا مي‌شود كه: فلاني، ولي فلاني است، يعني آنچنان با او نزديك و يكي است كه تصور دوتائي در آن دو نيست:

من كه‌ام، ليلي، ليلي كيست، من     ما دو، يك روحيم، در دو بدن

«وليّ» ميّت يعني كسي كه با وجود او ديگران حق تصرف در او ندارند 

و در مواردي هم كه مي‌گوئيم: فلاني ولي ميت است، فلاني ولي بچه است، يعني اين دو آنچنان با هم نزديك‌اند كه در مسائل تجهيز و غيره، اين دنو و قرب اجازه نمي‌دهد كه كس ديگري بيايد اين ميت را بردارد، و اين دنوّ اجازه نمي‌دهد كه با وجود ولي، افراد ديگر قيموميت بچه را بر عهده بگيرند. يعني در حقيقت در معناي ولايت و وَلِي و وَلْيْ، يك نوع سلطنت و تصرف خوابيده است.

«وليّ» زوجه يعني كسي كه بدون اجازه او نكاح زوجه باطل است

مثلا اين حديث كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:

أيما إمرأة نكحت بغير إذن وليّها، فنكاحها باطل.

اگر زني بدون اذن ولي او و كسي كه حق تصرف و قيموميت دارد، عقد كند، عقد او باطل است.

مستدرك حاكم، ج 2، ص 168 سنن بيهقي، ج 7، ص 111 - الام شافعي، ج 5، ص 13 - المدونه الكبري مالك، ج 2، ص 162 - مسند احمد، ج 6، ص 66 - سنن ابن ماجه، ج 1، ‌ص 605 - صحيح ترمذي، ج 2، ص 281 - المبسوط سرخسي، ج 5، ص 11 - مغني ابن قدامه، ج 7، ص 338 - المجموع نووي، ج 16، ص 146.

كلمه ولي در اين جا به چه معنايي آمده است؟ آيا معناي آن اين است كه: هر زني بدون نصرت و ياري و محبت وليّ و دوست خود ازدواج كند، باطل است؟!

در لسان العرب كه تنها كتاب لغت استعمال الفاظ است، مي‌گويد:

و ولي المرأة الذي يلي عقد النكاح عليها و لا يدعها تستبد بعقد النكاح دونه.

ولي زن، كسي است كه متولي عقد نكاح بر زن است و اجازه نمي‌دهد و رها نمي‌كند كه زن، بدون اجازه و مستبدانه، عقد براي خود بخواند.

لسان العرب ابن منظور، ج 15، ص 407.

پس در آيه ولايت هم كه مي‌گويد:

ولي شما خدا است و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امير المؤمنين علي عليه السلام است، يعني بدون اذن آنها، هرگونه تصرف در مسائل سياسي و اخلاقي و اجتماعي و...، باطل است و بايد در چهارچوب نظرات آنها باشد. اگر عمل بخواهد شرعيت پيدا كند، بايد به اذن و امر خدا و رسول و ولي باشد و اگر كسي عملي را انجام داد و به اذن آنها نبود، باطل و غير شرعي است.

با توجه به اين مسئله، ما ادعاء مي‌كنيم كه كلمه «ولي» در دو آيه، به يك معناست.

لا تتخذوا اليهود و النصاري أولياء:

 آنها را به عنوان حق تصرف و ولي براي خود نگيريد.

 يعني كارهاي سياسي و ديني را بر محور رهبري و رهنمود يهوديان و مسيحيان انجام ندهيد. و در آخر هم كه مي‌گويد: إن الله لا يهدي القوم الظالمين: مشخص است كه اگر در زير پرچم يهود و نصاري حركت كرديد، ظالم هستيد؛ وگرنه مجرد محبت به يهود و نصاري، موجب نمي‌شود كه انسان ظالم بشود و اين قرينه است بر اين كه، «ولي» به همين معناي اولي الامر است.

پس ما اعلام مي‌كنيم كه جناب آقاي فخر رازي، ابن تيميه و غفاري، شما كه مي‌خواهيد اين آيه را قرينه بياوريد و «ولي» در آيه ولايت را از معني بياندازيد، ما مي‌گوئيم، در هر دو جا، ولي به يك معناست، و به معناي محبت نيست، بلكه به معناي اولي بالتصرف و رياست و حق تصرف و سلطه بر مؤمنين است؛ و اين را ما با توجه به سخن بزرگان شما و اهل لغت مي‌گوئيم.

فرضا اگر شما اين معنا را قبول نكنيد ، و بگوييد در يهود و نصاري به معناي نصرت و ياري و محبت است، و از سياق آيه بخواهيد استفاده كنيد، ما در اينجا جلوي سياق را هم مي‌گيريم و هيچ سياقي بين اين دو آيه نيست؛ زيرا شرط سياق در دو آيه اين است كه در يك زمان نازل شده باشند و سبب نزولشان يكي باشد. آيا شما مي‌توانيد ثابت كنيد كه آيه 51 سوره مائده با آيه 55 سوره مائده كه 3 آيه بينشان فاصله است، در يك زمان آمده است و سبب نزولشان يكي است؟ دليلي داريد؟ خير نداريد و فقط صرف ادعا است. ولي ما دليل داريم بر اين كه اين آيات به همين شكل كه هست، نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم دستور داده است به اين شكل باشد. آيات مكي را در خيلي موارد در سوره‌هاي مدني و آيات مدني را در سوره‌هاي مكي قرار داده است. در اينجا هم خود حضرات ادعاء مي‌كنند كه سبب نزول در اينجا كاملا تفاوت دارد. سبب نزول آيه ولايت كه قبلا مشخص شد و از بزرگان اهل سنت، برخي ادعاي اجماع كرده‌اند كه اين آيه در حق امير المؤمنين عليه السّلام‌ نازل شده است. در سبب نزول آيه 51 هم، آقاي قرطبي در كتاب جامع أحكام القرآن، جلد 16، صفحه 216 مي‌گويد:

اختلفوا في سبب نزولها علي أقوال، منها: إنها نزلت في أبي لبابة عن عكرمة. و منها: أنها نزلت في يوم أحد حين شعر المسلمون بالخوف حتي همّ قوم منهم أن يوالوا اليهود و النصاري. و منها: أنها نزلت في عبادة بن الصامت و عبدالله بن أبيّ سلول فتبرأ عبادة من موالاة اليهود و تمسك بها إبن أبي و قال: إني أخاف أن تدور بي الدوائر.

گفته شده: در رابطه با ابو لبابه نازل شده است؛ و گفته شده: در جنگ احد نازل شده، ‌وقتي كه شنيدند كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كشته شده و فرار كردند، عده‌اي تصميم گرفتند براي راحت شدن از شر قريش، بروند با يهود و نصاري عهد و پيمان ببندند و زير سلطة آنها بروند و آنها از اينان حمايت كنند در برابر قريش؛ و گفته شده كه اين آيه در رابطه با عباده بن صامت و عبدالله بن أبي سلول نازل شده كه رفته بودند با يهود عهد و پيمان بسته بودند و عباده گفت كه من مي‌ترسم كه روزگار برگردد و مسلمان‌ها شكست بخورند و اگر الان من با يهود رابطه‌ام را بر هم بزنم، فردا كسي از من حمايت نمي‌كند.

الجامع لأحكام القرآن، ج 16، ص 300، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي، الوفاة:671 ، دار النشر: دار الشعب – القاهرة

با توجه به اين، روشن است كه اين آيه، سبب نزولش يا اُحد است يا ابو لبابه و يا عباده و إبن أبيّ. شما كه مي‌گوييد وحدت سياق دارد، كدام وحدت سياق؟ آيه 51 مائده در يك قضيه نازل شده، و آيه 55 مائده سبب نزولش چيز ديگري است. و اين دو ثابت مي‌كند كه هيچ ارتباطي ميان اين دو آيه نيست و وقتي ارتباط نباشد، امكان سياق‌گيري هم نيست.

اشكال اتحاد ولي با مولي

اشكال بعدي در رابطه با آيه ولايت، اين است كه اگر بخواهيم «ولي» را به معناي نصرت بگيريم و اگر آيه هم در حق امير المؤمنين عليه السّلام‌ نازل نشده باشد، اتحاد ولي با مولّي عليه لازم مي‌آيد و معني اين مي‌شود:

إنما وليكم الله، وليكم رسول الله، و يا ايها الذين آمنوا وليكم المؤمنين.

«وليّ» شما مؤمنين، مؤمنين هستند در حالي كه اين معنا خلاف اراده خداوند است و در اين صورت لغويت لازم مي‌آيد. اگر بر فرض كه اين معنا را بپذيريم  كه، «وليّ» مؤمنين، مؤمنين باشند، در اين جا لازم مي‌آيد كه تمام مؤمنين در يك مرتبه واحده باشند، يعني ولايت و دوستي، يعني شما دوست خودتان هستيد يا شما مؤمنين ياور خودتان هستيد.

در اين صورت اشكال ديگري لازم مي‌آيد و آن اين كه در آيه:

إنما وليكم الله والذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون.

اين «يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» به چه معنايي باشد؟ اگر بنا است كه همه مؤمنين در يك مرتبه مساوي باشند، اگر كسي نماز بخواند و در حال ركوع صدقه ندهد، از قضيه خارج است و مي‌شود: ليس ناصركم الذين يقيمون الصلاة و لا يؤتون الزكاة.

اگر معنايي غير از معناي ولي بگيريم، ايرادات زيادي وارد مي‌شود.

مصاديقي از استعمال لفظ «ولي» در متون اهل سنت به معناي مورد نظر شيعه

شما ببينيد، مصاديقي را كه آقايان اهل سنت آورده بودند بر استعمال لفظ ولي، در موارد متعدد به معناي تصرف و اولي بالتصرف و سلطه آمده است.

عمر لفظ «ولي» را به معناي خليفه استعمال مي‌كند

در رابطه با خود عمر كه موقع جان دادن مي‌گويد:

لو أدركت سالم مولي حذيفة حيا، لوليته و إستخلفته.

 اگر سالم غلام حذيفه زنده مي‌بود او را به عنوان جانشين و خليفه بر مي‌گزيدم.

تاريخ طبري، ج 5، ص 33 - طبقات ابن سعد، ج 3، ص 181 - استيعاب ابن عبدالبر، ج 2، ص161 - أسد الغابة، ج 2، ص 246.

در اين جا ولي به چه معنايي آمده است؟ يعني ناصر شما قرار دادم؟! كلمه إستخلفته به عنوان عطف بيان آمده است، يعني او را ولي شما، اولي بالتصرف براي شما، سلطه بر شما و ولي امر شما قرار مي‌دادم. اين روايت را همه آورده‌اند كه وقتي عمر داشت از دنيا مي‌رفت، اين جمله را گفت.

ابوبكر لفظ «ولي» را به معناي خليفه استعمال مي‌كند

همچنين در رابطه با ابوبكر كه در لحظات آخر عمر خود، نوشت:

إني قد «وليت» عليكم عمر.

من عمر را به عنوان خليفه و سرپرست شما قرار دادم.

تاريخ طبري، ج 3، ص 429 - تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 85 - سيرة عمر ابن جوزي، ص 37.

شما چرا در اينجا نمي‌گوئيد كه «ولي» به معناي نصرت و ياور و محبت است؟

اين نامه را آقاي عمر گرفت و آمد داخل مسجد و گفت ابوبكر رفته و در داخل اين پاكت، براي شما خليفه معين كرده است؛ يكي از اين صحابه گفت: ما كه مي‌دانيم آن خليفه بعدي كيست (خود تو هستي). عمر گفت: من كه خبر ندارم داخل نامه چه نوشته. گفتند (طلحه گفت):

آقاي عمر! إنك وليته بالأمس و ولاك اليوم:

 ديروز تو ابوبكر را به عنوان خليفه معين كردي، امروز هم او خواست بدهي‌اش را به تو پس بدهد.

عقد الفريد، ج 2، ص 208 - صوارم المحرقة، ص43.

آقايان در اينجا اشكال نمي‌كنند. در اينجا واضح و روشن است. اما اينها انكار مي‌كنند و جز اين كه عنادي در كار باشد نيست و مي‌خواهند امر مسلم و آيات و روايات را توجيه كنند.

در صحيح مسلم از قول عمر «ولي» را به معناي خليفه و جانشين آورده است

در صحيح مسلم، جلد 7، صفحه 152 آمده و از قول عمر هم نقل مي‌كند و مي‌گويد:

فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ ... ثُمَّ تُوُفِّيَ أبو بَكْرٍ وأنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أبي بَكْرٍ

هنگامي كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله از دنيا رفت ابوبكر گفت: من جانشين ر سول خدا هستم... سپس هنگامي كه ابوبكر از دنيا رفت من گفتم: من جانشين رسول خدا و ابوبكر هستم.

صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، اسم المؤلف:  مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261 ، دار النشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي

در اينجا ولي يعني چه؟ من دوست پيامبرم يا جانشين پيامبرم؟! من دوست ابوبكر هستم يا جانشين او؟! همان طور كه آنجا «ولي» به معناي جانشين است، در آيه ولايت هم به معناي جانشين است و چيز ديگري را نمي‌توانيم اراده كنيم.

كلمه ولي همان طور كه در رابطه با خداوند، تمام مصاديق ولايت را مي‌گيرد، قطعا در رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام هم تمام مصاديق ولايت را مي‌گيرد.

عدم تكرار لفظ «ولي» در آيه ولايت نشانه وحدت معنا است

اگر چنانچه ولايت در خداوند با ولايت در رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام تفاوت داشت، لازم مي‌آمد كه كلمه ولي تكرار شود يعني اين گونه بگويد:(إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ وليكم رَسُولُهُ وَ وليكم الَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.)

همان طور كه در آيه 61 سوره توبه كلمه «يؤمن» تكرار شده است، چون ايمان به خدا با ايمان به مؤمنين متفاوت است:

يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ.

او به خدا ايمان دارد و (تنها) مؤمنان را تصديق مى‏كند

سوره توبه (9)، 61.

اشكال منافات داشتن حضور قلب در نماز با انفاق كردن در نماز

بحث ديگري كه آقايان در اينجا آورده‌اند، اين است كه خاتم دادن يا صدقه دادن امير المؤمنين عليه السّلام‌ به سائل در نماز، با نماز و حضور در نماز منافات دارد. مي‌گويند: شما از آن طرف مي‌گوئيد كه علي (عليه السلام) تيري به پاي مباركشان رفته بود و امام حسن (عليه السلام) گفتند كه چون اميرالمؤمنين (عليه السلام) طاقت نمي‌آورد و سخت است، شما در حال نماز اين تير را بكشيد، چون او در حال نماز از خود بي‌خود مي‌شود و متوجه نمي‌شود.

پاسخ به اشكال حضور قلب در نماز:

اولاً: براي اين حديث، سند محكمي ما نتوانستيم پيدا كنيم. جاهائي هم كه يافت شد،‌ مرسل بود و سند نداشت.

ثانياً: اين با توان و صبر و قدرت امير المؤمنين عليه السّلام‌ منافات دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام اين طور نبود كه بخواهد از درد بنالد و مثل يك فرد عادي، اگر بخواهيم تير را از پايش بيرون بكشيم، غش بكند. امير المؤمنين عليه السّلام‌ فوق اين قضاياست. براي اميرالمؤمنين عليه السلام نماز و غير نمازش فرقي نمي‌كند و مي‌گويد: ما رأيت شيئا إلا رأيت الله قبله و معه و بعده. اميرالمؤمنين عليه السلام در تمام حالات، جز حق، چيزي ديگري نمي‌بيند. اين قضيه با خصوصيات و ويژگي‌هاي اميرالمؤمنين عليه السلام منافات دارد.

ثالثاً: كاري كه اميرالمؤمنين عليه السلام انجام داد و به سائل صدقه داد، جز توجه به خدا، چيز ديگري نيست. يعني همان قلبي كه توجه به خدا دارد، با همان قلب هم توجه به سائل دارد. در آنجا كه سائل را مي‌بيند، حق خدا را مي‌بيند و اگر سؤال سائل را مي‌بيند، در حقيقت تضرع به محضر حق است كه مي‌بيند و نيت سائل را مي‌بيند و اين در جهت حق است. اگر توجه به مسائل مادي بود، بله، اين اشكال پيش مي‌آمد؛ مثلا در حال نماز بود و در مسجد داشتند غذا پخش مي‌كردند و در حال نماز با اشاره مي‌گفت كه حق مرا هم نگه‌داريد يا.... به تعبير يكي از اعاظم،‌ امير المؤمنين عليه السّلام‌ مي‌دانست وقتي كه سائل آمد از مردم درخواست كرد و مردم او را نااميد كردند، قلب سائل شكست و قلب شكسته او در تشكيلات الهي عرش خدا را به لرزه در مي‌آورد و امير المؤمنين عليه السّلام‌ اثرات آن شكسته شدن قلب را در همان موقعي كه ملكوت را مي‌ديد، مشاهده كرد. براي اميرالمؤمنين عليه السلام كه بخواهد در وجه خدا فاني بشود، فرقي نمي‌كند كه در ملكوت خداوند فاني بشود يا در عبد حق كه او دل شكسته است. خداي عالم مي‌فرمايد: «واستبقوا الخيرات» در امور خير سبقت بگيريد و امير المؤمنين عليه السّلام‌ عمل خير را به تاخير نيانداخت تا سائل از مسجد برود و ديگر او را نبيند و در همان نماز، رضاي حق را بدست آورد.

رابعاً: از سوي ديگر اين عمل حضرت‌ فعل كثير هم محسوب نمي‌شود، كه اگر فعل كثير بود شايد از اين جهت، مورد اشكال بعضي قرار مي‌گرفت. شما مي‌بينيد كه فقهاي اهل سنت براي اثبات اين مطلب كه عمل قليل مبطل نماز نيست به همين عمل اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال كرده‌اند. اضافه بر اين، شما اهل سنت، مشابه اين را در مورد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آورده‌ايد. امير المؤمنين عليه السّلام‌ هر چه دارد از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دارد. در صحيح بخاري و مسلم آمده است كه:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كان يُصَلِّي وهو حَامِلٌ أُمَامَةَ بِنْتَ زَيْنَبَ بِنْتِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَلِأَبِي الْعَاصِ بن الربيع بن عبد شَمْسٍ فإذا سَجَدَ وَضَعَهَا وإذا قام حَمَلَهَا

رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در حال نماز بود و أمامه، نوه خودش را از دخترش زينب از دامادش ابي العاص بن ربيع، خيلي دوست داشت و روي شانه خود مي‌گرفت و مي‌ايستاد و وقتي سجده مي‌كرد، آن دختر را روي زمين مي‌گذاشت و سجده مي‌كرد و باز هنگام بلند شدن، بچه را بغل مي‌كرد و مي‌ايستاد.

الجامع الصحيح المختصر، ج 1،  ص 193، اسم المؤلف:  محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر : دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقيق : د. مصطفى ديب البغا ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 385، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي

آيا اين فعل كثير نيست؟ چرا اين را شما نمي‌گوئيد كه با حضور و خضوع در نماز منافات دارد؟

خامساً: اين نماز اميرالمؤمنين عليه السلام نماز مستحبي بود، ولي براي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نماز واجب بود. نماز مستحبي را در حال حركت هم مي‌توان خواند. اگر حمل كودك در نماز واجب ايرادي ندارد، قطعا در نماز مستحبي هم ايرادي ندارد. در سنن ابي داود تعبيري هست كه مي‌گويد:

عن أبي قَتَادَةَ صَاحِبِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال بَيْنَمَا نَحْنُ نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لِلصَّلَاةِ في الظُّهْرِ أو الْعَصْرِ وقد دَعَاهُ بِلَالٌ لِلصَّلَاةِ إِذْ خَرَجَ إِلَيْنَا وَأُمَامَةُ بِنْتُ أبي الْعَاصِ بِنْتُ ابْنَتِهِ على عُنُقِهِ فَقَامَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في مُصَلَّاهُ وَقُمْنَا خَلْفَهُ وَهِيَ في مَكَانِهَا الذي هِيَ فيه قال فَكَبَّرَ فَكَبَّرْنَا قال حتى إذا أَرَادَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَنْ يَرْكَعَ أَخَذَهَا فَوَضَعَهَا ثُمَّ رَكَعَ وَسَجَدَ حتى إذا فَرَغَ من سُجُودِهِ ثُمَّ قام أَخَذَهَا فَرَدَّهَا في مَكَانِهَا فما زَالَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَصْنَعُ بها ذلك في كل رَكْعَةٍ حتى فَرَغَ من صَلَاتِهِ

منتظر بوديم كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بيايد و نماز ظهر و عصر را بخوانيم، و آمد به سوي ما و امامه دختر ابي العاص را روي گردن خود گذاشته بود و بر مصلاي خود ايستاد و ما هم پشت سر او ايستاديم و آن دختر نيز هنوز پشت گردن پيامبر صلي الله عليه و سلم بود. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تكبير گفت و ما هم تكبير گفتيم؛ تا آنجا كه وقتي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خواست ركوع كند، دختر را گرفت و پائين گذاشت و سپس ركوع و سجود را انجام داد، وقتي سجده‌اش تمام شد، دختر را برداشت و گذاشت روي گردن خود، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در تمام ركعات نماز خود اين كار را انجام مي‌داد.

سنن أبي داود، ج 1، ص 242، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي، الوفاة: 275، دار النشر: دار الفكر، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد

چرا وقتي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اين كار را انجام مي‌دهد، آن هم در تمام ركعات، چيزي نمي‌گوئيد، اما وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام انجام مي‌دهد، آسمان بر زمين مي‌آيد و چنين و چنان. وقتي دكتر الباني به اين روايت مي‌رسد، مي‌گويد:

و إسناده جيد:

بهترين اسناد را دارد.

إرواء الغليل ألباني، ج 2، ص 108.

يا مثلا احمد بن حنبل مي‌گويد:

عن أبي هُرَيْرَةَ قال كنا نصلي مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم الْعِشَاءَ فإذا سَجَدَ وَثَبَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ على ظَهْرِهِ فإذا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا بيده من خَلْفِهِ أَخْذاً رَفِيقاً وَيَضَعُهُمَا على الأَرْضِ فإذا عَادَ عَادَا حتى قَضَى صَلاَتَهُ أَقْعَدَهُمَا على فَخِذَيْهِ قال فَقُمْتُ إليه فقلت يا رَسُولَ اللَّهِ أَرُدُّهُمَا فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فقال لَهُمَا الْحَقَا بِأُمِّكُمَا قال فَمَكَثَ ضَوْءُهَا حتى دَخَلاَ

وقتي با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نماز عشاء مي‌خوانديم، هنگامي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به سجده مي‌رفت، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام مي‌آمدند و پشت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سوار مي‌شدند، وقتي پيامبر صلي الله عليه و سلم از سجده بلند مي‌شد، آن دو را با آرامي مي‌گرفت و روي زمين مي‌گذاشت و وقتي پيامبر صلي الله عليه و سلم دوباره به سجده بر مي‌گشت،‌ آن دو نيز پشت پيامبر صلي الله عليه و سلم سوار مي‌شدند؛ تا اين كه نماز رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تمام شد و آن دو را روي زانويش نشاند و سپس دستور داد كه آن دو را به مادرشان تحويل دهند.

مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 2، ص 513، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة قرطبة - مصر

حاكم نيشابوري اين را نقل كرده و مي‌گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد.

مستدرك حاكم، ج 3، ص 167.

اينها هم جواب حلي ما بود و هم جواب نقضي ما بود. پس اين اشكال آقايان، يك اشكال بي‌جا و بي‌ربط و بي‌مغز است.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 

در پايان مناسب ديديم تا ليستي از اقوال علما را در رابطه با شهادت ثالثه در اذان را ارائه كنيم:

1- شيخنا مجدّد المذهب: المجلسي محمد باقر المتوفى سنة 1110 هـ قال:

(لا يبعد كون الشهادة بالولاية من الأجزاء المستحبة في الأذان، لشهادة الشيخ الطوسي والعلاّمة والشهيد بورود الأخبار بها، غاية الأمر لم يعملوا بها لدعواهم شذوذها، ومما يؤيّد هذه الأخبار ما رواه الطبرسي في الاحتجاج عن القاسم بن معاوية عن الصادق (عليه السلام) - وذكر الحديث إلى أن قال في آخره -: (إذا قال أحدكم: لا إله إلاّ الله محمد رسول الله فليقل: علي أمير المؤمنين).

ثم قال المجلسي: (وهذا الخبر يدل على الاستحباب عموماً، والأذان من هذه المواضع، ولو قال المؤذّن والمقيم لا بقصد الجزئية بل بقصد البركة لم يكن آثماً، وهذا من أشرف الأدعية والأذكار.  بحار الأنوار: ج 84، باب الأذان والإقامة

2- وبعد أن نقل هذا الكلام الشيخ يوسف البحراني - المتوفى سنة 1286 هـ - في (الحدايق) في فصل الأذان قال: هو جيد   . الحدائق الناضرة، كتاب الصلاة.

3- وقال الوحيد البهبهاني المولى محمّد باقر - المتوفى سنة 1206 هـ - في حاشيته على (المدارك) عند ذكر الترجيع: (لقد ورد في العمومات: (متى ذكرتم محمداً (صلى الله عليه وآله) فاذكروا آله، ومتى قلتم: محمد رسول الله قولوا: علي أمير المؤمنين) كما رواه في (الاحتجاج) فيكون حال الشهادة بالولاية حال الصلاة على محمّد وآله بعد قول المؤذن: (أشهد أن محمداً رسول الله) في كونه خارجاً عن الفصول ومندوبا).

4- السيد محمد مهدي الطباطبائي المشتهر ببحر العلوم - المتوفى سنة 1212 هـ - قال في المنظومة في الفصل المتعلّق بالأذان:

وأكمل الشهادتيـــــن بالـــــــــتي                قـــد اكمــــــل الدين بها في الملّة

وإنها مثل الصــــلاة خـــــارجـــة               عن الخصوص بالعموم والحجة

فالسيد (نوّر الله ضريحه) جعل الشهادة الثالثة من مكملات الشهادة لله تعالى بالوحدانية ولمحمّد (صلى الله عليه وآله) بالرسالة.

واستدل على هذا بأن الله (جلّ شأنه) اكمل بها الدين حيث يقول: (اليوم أكملت لكم دينكم)  . سورة المائدة: الآية 3.

ثم قارن (رضوان الله عليه) بين الشهادة بالولاية في الأذان وبين الصلاة على محمّد وآله فيه عند ذكر اسمه، فكما يستحب للمؤذّن إذا قال: (أشهد أن محمداً رسول الله) أن يقول: اللهم صل على محمّد وآله، فكذلك يستحب أن يقول: أشهد أن علياً ولي الله.

وكما أن الصلاة على محمّد وآله عند شهادة المؤذّن بالرسالة لا تخلّ بالأذان، فكذلك الشهادة لعلي (عليه السلام) بالولاية لا تخلّ فيه، والدليل عليهما معاً العمومات الدالّة على الرجحان.

5- الشيخ الأكبر الشيخ جعفر كاشف الغطاء - المتوفى سنة 1328 هـ - في كتاب (كشف الغطاء)، بعد أن منع من جعل الشهادة من فصول الأذان قال: (ومن قصد ذكر أمير المؤمنين لإظهار شأنه، أو لمجرّد رجحانه لذاته، أو مع ذكر ربّ العالمين أو ذكر سيد المرسلين - كما روي ذلك فيه وفي باقي الأئمة الطاهرين - أثيب على ذلك).

6- الشيخ محمّد رضا جد الشيخ محمد طه نجف، لم أعرف سنة وفاته ولكنه من تلامذة الشيخ الأكبر كاشف الغطاء على ما ذكر الحجة الشيخ آغا بزرك الطهراني.

قال - في (العدّة النجفية) شرح اللّمعة الدمشقية عند ذكر كيفية الأذان -: (الذي يقوى في النفس أن السرّ في سقوط الشهادة بالولاية في الأذان إنما هو التقية، ومعه فقد كون هو الحكمة فيطرّد، نعم لو قيل لا بقصد الجزئية لم يبعد رجحانه).

7- السيد علي الطباطبائي (المتوفى سنة 1231 هـ- قال في كتاب الرياض، عند الكلام على الترجيع: (التشريع المحرّم هو أن يعتقد شرعية شيء من دون استناد إلى شيء، وأما مع الاستناد إلى سبب فلا يكون بدعة، ومنه يظهر جواز زيادة: (أن محمداً وآله خير البريّة) وكذا: (علياً ولي الله) مع عدم قصد الشرعيّة في خصوص الأذان.

إلى أن قال: (بل يستفاد من بعض الأخبار استحباب الشهادة بالولاية بعد الشهادة بالرسالة).

8- الميرزا أبو القاسم القمي صاحب كتاب القوانين - المتوفى سنة 1231 هـ- قال في (كتاب الغنائم) ص 170 بعد نقل كلام الصدوق والشيخ الطوسي: (ويظهر من هؤلاء الأعلام ورود الرواية بها، فلا يبعد القول برجحان الشهادة بالولاية، لا سيما مع المسامحة في أدلة السنن، ولكن بدون اعتقاد الجزئية).

ومما يؤيّد ما ورد في الأخبار المطلقة: (متى ذكرتم محمداً (صلى الله عليه وآله) فاذكروا آله، ومتى قلتم: محمد رسول الله فقولوا: علي ولي الله) والأذان من جملة تلك الأخبار على ما رواه الطبرسي في (الاحتجاج)، وفي آخره: (إذا قال أحدكم: لا إله إلاّ الله محمد رسول الله فليقل: علي أمير المؤمنين).

9- الملاّ أحمد النراقي - المتوفى سنة 1244 هـ ـ في كتاب (المستند): ج 1 ص 314 طبع سنة 1325 بعد أن ذكر كلام الصدوق والشيخ وما استفاده المجلسي من نفي البعد عن كون الشهادة بالولاية من الأجزاء المستحبة قال: (أما القول بالتحريم فممّا لا وجه له، والأصل ينفيه، وعمومات الحث على الشهادة بها تردّه، وليس من كيفيتها (الأذان والإقامة) اشتراط التوالي وعدم الفصل بين فصولهما حتى يخالفهما الشهادة، كيف ولا يحرم الكلام اللغو بينهما فضلا عن الحق؟!! وتوهم الجاهل غير صالح لإثبات الحرمة، كما في سائر ما يتخلل بينهما من الدعاء، بل التقصير على الجاهل حيث لم يتعلّم بل وكذا التحريم مع اعتقاد المشروعيّة إذ لا يتصور اعتقاد إلاّ مع دليل، ومعه لا إثم، إذ لا تكليف فوق العلم، ولو سلّم تحقق الاعتقاد وحرمته فلا يوجب حرمة القول ولا يكون ذلك القول تشريعاً وبدعة كما حققناه في موضعه.

قال: وأما القول بكراهتها - أي: الشهادة بالولاية - فإن أريد بخصوصها فلا وجه لها أيضاً، وإن أريد من حيث دخولها في التكلم المنهي عنه في خلالهما فلا وجه له لولا المعارض، ولكن يعارضه عمومات الحث على الشهادة مطلقا، والأمر بها بعد ذكر التوحيد والرسالة بخصوصه كما في المقام ورواه في (الاحتجاج) عن الصادق (عليه السلام): (إذا قال أحدكم: لا إله إلاّ الله محمد رسول الله فليقل: علي أمير المؤمنين) بالعموم من وجه، فيبقى أصل الإباحة سليماً عن المزيل، بل الظاهر من شهادة الشيخ - الطوسي - والفاضل - العلاّمة - والشهيد كما صرّح به في البحار ورود الأخبار بها في الأذان بخصوصه أيضاً.

قال في المبسوط: فأمّا قول: أشهد أن علياً أمير المؤمنين - على ما ورد في شواذ الأخبار - فليس بمعمول عليه. وقال في النهاية قريباً من ذلك.

وعلى هذا.. فلا بعد في القول باستحبابها - الشهادة بالولاية - فيه، للتسامح في أدلته، وشذوذ الأخبار لا يمنع إثبات السنن بها، كيف وتراهم كثيراً يجيبون عن الأخبار بالشذوذ ويحملونها على الاستحباب)؟!!

فقد دلّنا هذا الكلام - بطوله - على ما يعتقده من رجحان الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) بعد الشهادتين استناداً إلى عموم الأخبار الدالّة عليها، ومنها خبر الاحتجاج، وأن القول بتحريمها في الأذان - من جهة أنها خارجة عن تحديد فصوله - لا وجه له، كما ولا وجه للقول بكراهتها أيضاً لأنها كلام حق ورد في أثناء عبادة، بل لم يستبعد كونها جزءً مستحباً.

10- الميرزا إبراهيم الكرباسي - المتوفى سنة 1261 هـ ـ قال في (المناهج) ص 45 عند ذكر كيفية الأذان: (الشهادة بالولاية ليس من أجزاء الأذان والإقامة ولكن لو شهد بها بقصد رجحانها بنفسها أو بعد ذكر الرسول كان حسناً).

وله رسالة عملية أسماها (النخبة) ذكر فيها كما في المناهج، ورأيت منها ثلاث نسخ على أحدها حاشية الشيخ مرتضى الأنصاري والسيد الميرزا الشيرازي والسيد إسماعيل الصدر، ولم يعلّقوا على الفتوى المذكورة في ص 45.

والثانية: عليها حاشية الميرزا الشيرازي الكبير السيد محمد حسن والشيخ زين العابدين الحائري وولده الشيخ حسين، طبعت سنة 1315 والفتوى ذكرت في ص 65 وأمضى كلّهم الفتوى.

والثالثة: عليها حاشية السيد إسماعيل الصدر والحاج ميرزا حسين الخليلي والميرزا محمد تقي الشيرازي والآخوند ملاّ محمد كاظم الخراساني ذكرت الفتوى في ص 52 وأمضاها كلهم.

11- الشيخ محمد حسن صاحب الجواهر - المتوفى سنة 1266 هـ ـ قال في (نجاة العباد) عند ذكر كيفية الأذان ما هذا نصه: (يستحب الصلاة على محمّد وآله عند ذكر اسمه وإكمال الشهادتين بالشهادة لعلي بالولاية لله وإمرة المؤمنين في الأذان وغيره).

وقد أمضى هذه الفتوى الصريحة في استحباب الإتيان بالشهادة الثالثة في الأذان كلّ من كتب حاشيةً على نجاة العباد كالشيخ مرتضى الأنصاري والسيد الميرزا محمد حسن الشيرازي والسيد إسماعيل الصدر العاملي، والسيد محمد كاظم اليزدي والميرزا محمد تقي الشيرازي والشيخ محمد طه نجف والميرزا محمد مهدي الشهرستاني، فاني رأيت ثلاث نسخ من نجاة العباد عليها حواشي هؤلاء الأعلام.

وذكر صاحب الجواهر عين هذه الفتوى في رسالة عملية بالعربية ص 92 طبعت في إيران سنة 1313 هـ- عليها حاشية الشيخ مرتضى الأنصاري والسيد الميرزا محمد حسن الشيرازي والحاج ميرزا حسين الخليلي وكلّهم أمضوا الفتوى بلا تعقيب.

وقال (نوّر الله ضريحه) في نفس كتابه الجواهر - الذي لم يؤلّف مثله في الفقه الجعفري وعليه مدار الاستنباط - ما هذا نصه: (لا بأس بذكر الشهادة بالولاية لا على سبيل الجزئية، عملاً بالخبر المزبور (هو خبر الاحتجاج) ولا يقدح مثله في الموالاة والترتيب بل الشهادة بالولاية كالصلاة على محمّد وآله عند سماع اسمه، والى هذا أشار السيد بحر العلوم (نوّر الله ضريحه) في منظومته - وذكر البيتين المتقدمين - ثم قال: (لولا تسالم الأصحاب لأمكن دعوى الجزئية بناءً على دعوى العموم لمشروعية الخصوصيتين والأمر سهل).

فصاحب الجواهر (قدّس سره) يقوى في نفسه دعوى جزئية الشهادة بالولاية في الأذان غير أن إعراض العلماء عن الجزئية أوقفه عن الفتوى بها وهذا المعنى فوق القول باستحباب الإتيان بالشهادة.

12- الشيخ مرتضى الأنصاري - المتوفى سنة 1281 هـ - في رسالته العملية المسمّاة - بالنخبة بالفارسية ص 52 قال: الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) ليست جزءً من الأذان ولكن يستحب أن يؤتى بها بقصد الرجحان إما في نفسه أو ذكر الرسول (صلى الله عليه وآله).

13- الشيخ مشكور الحولاوي النجفي - المتوفى سنة 1282 هـ - في (كفاية الطالبين) ص 87 قال: (ويستحب الصلاة على محمّد وآله عند ذكر اسمه وإكمال الشهادتين بالشهادة لعلي (عليه السلام) بالولاية لله تعالى وإمرة المؤمنين في الأذان وغيره).

وامضاه ولده الشيخ محمد جواد - المتوفى سنة 1334 هـ ـ فيما علّقه على الرسالة.

14- الملاّ آقا الدربندي من تلامذة شريف العلماء - توفى سنة 1285 هـ - قال في رسالته الفارسية المطبوعة سنة 1282 هـ-: (لا بأس بالشهادة لعلي (عليه السلام) بإمرة المؤمنين وقول: (أن محمداً وآله خير البرية) إذا لم يكن بقصد الجزئية، وبقصد الجزئية وإن كان حراماً إلا أنه لا يبطل الأذان به).

15- السيد على الطباطبائي آل بحر العلوم - المتوفى سنة 1298 هـ- قال في البرهان القاطع ج 3 عند ذكر كيفية الأذان ما نصّه: (وبالجملة بالنظر إلى ورود تلك العمومات يستحب كلما ذكر الشهادتين يذكر الشهادة بالولاية وان لم ينص باستحبابه في خصوص المقام إذ العموم كاف له، ومنه الأذان والإقامة فيستحب الشهادة بالولاية بعد الشهادتين فيهما لا بقصد جزئيتهما منهما، لعدم الدليل وفاقاً (للدّرة) ثم ذكر أبيات السيد بحر العلوم المتقدمة.

16- السيد حسين الترك - المتوفى سنة 1299 هـ - في رسالته العملية بالفارسية ص 137 - ط إيران قال: (ويستحب بعد الشهادة بالرسالة الشهادة لعلي بالولاية).

وقال في رسالة أخرى سؤال وجواب بالفارسية بعد وصف الشهادة لأمير المؤمنين وبيان معناها: (هذه الكلمة الطيبة لم تكن جزءً من الأذان والإقامة ولكن تذكر تيمّناً وتبرّكاً باسمه الشريف).

وللسيد إسماعيل العاملي والشيخ محمد الشربياني حاشية على هذه الرسالة ولم يعلّقا على ما أفتى به.

17- الشيخ جعفر الشوشتري - المتوفى سنة 1303 هـ - في (منهج الرشاد) بالفارسية ص 175 طبع بمبئي سنة 1318 هـ- وعليه حاشية للسيد إسماعيل الصدر العاملي وتعريب ما أفتى به: (أن الشهادة بالولاية ليست جزء من الأذان ولكن يستحب الإتيان بها تيمناً وتبركاً للرجحان المطلق) وأمضاه السيد الصدر.

18- الميرزا محمد حسن القمي - المتوفى سنة 1304 هـ - في (مصباح الفقاهة) طبعة المطبعة العلمية في النجف سنة 1373 ج 1 ص 36 قال في الشهادة بالولاية: (لا بأس بذكر اسمه الشريف لا على سبيل الجزئية).

19- الفاضل الشيخ محمد الإيرواني - المتوفى سنة 1306 هـ ـ في (نجاة المقلّدين) ص 116 بالفارسية وتعريبه: (من الجائز (أشهد أن علياً ولي الله وأن آل محمد خير البرية) في الأذان والإقامة، لكن بدون قصد الجزئية، والأحوط الاكتفاء دفعة واحدة في هذه الشهادة).

للسيد محمّد علي النخجواني حاشية عليها ولم يتعقب هذه الفتوى بشيء.

20- الشيخ زين العابدين الحائري المازندراني - المتوفى سنة 1309 هـ - في (ذخيرة المعاد) بالفارسية ص 316 طبع بمبئي وعليها حاشية للسيد محمد كاظم اليزدي مطبوعة وللشيخ محمد تقي الشيرازي خطّية قال وهذا تعريبه: (لا بأس بالشهادة لعلي بن أبي طالب بالولاية بقصد الاستحباب لا بقصد الجزئية).

وأمضى هذه الفتوى المحشّيان وذكر الشيخ زين العابدين مثله في رسالة عملية أسماها (مختصر زينة العباد) ص 124 طبع إيران سنة 1281 هـ-.

21- الميرزا الكبير السيد محمد حسن الشيرازي - المتوفى سنة 1312 هـ- في رسالته (مجمع الرسائل) عليها حاشية للسيد إسماعيل الصدر العاملي قال في ص 98 طبع بمبئي وتعريبه: (الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) ليست جزء من الأذان ولكن يؤتى بها إما بقصد الرجحان في نفسه وإما بعد ذكر الرسالة فانه حسن ولا بأس به).

وأمضاه السيد إسماعيل الصدر العاملي وفي نسخة أخرى من (مجمع الرسائل) طبع سنة 1315 هـ عليها حاشية السيد إسماعيل الصدر والآخوند صاحب الكفاية محمد كاظم الخراساني والحاج ميرزا حسين الخليلي والسيد كاظم اليزدي والحاج محمد تقي الإصفهاني المعروف بآقا نجفي وكلهم أمضى ما أفتى به السيد الشيرازي من استحباب الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام).

وفي (مجمع المسائل) للسيد الميرزا الشيرازي الكبير طبع إيران سنة 1309 هـ عليها حاشية لتلميذه الشيخ عبد النبي النوري - المتوفّى سنة 1344 هـ - وقد أمضى ما أفتى به السيد وكانت الفتوى عين ما ذكره (أعلى الله مقامه) في (مجمع الرسائل).

22- الشيخ محمد بن مهدي الأشرفي - المتوفّى سنة 1315 هـ - في رسالة عملية بالفارسية ص 63 طبع بمبئي سنة 1283 قال وهذا تعريبه: (أما الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) وإمرة المؤمنين لم تكن جزءً ولكنه في محلّه وموجب لرضا الله تعالى).

23- الميرزا محمد حسين الشهرستاني - المتوفّى سنة 1315 هـ- له حاشية على نجاة العباد لصاحب الجواهر ولم يعلّق على فتوى صاحب الجواهر بالاستحباب.

24- الحاج الشيخ محمد علي بن الحاج محمد باقر بن الشيخ محمد تقي - صاحب الحاشية على المعالم المتوفّى سنة 1318 هـ - له حاشية على مجمع الرسائل للسيد الميرزا حسن الشيرازي الكبير طبعت في سنة 1315 وفي ص 160 ذكر السيد رجحان الشهادة لعلي (عليه السلام) بإمرة المؤمنين ولم يعلّق عليها الحاج الشيخ محمد علي.

25- السيد إسماعيل النوري - المتوفّى سنة 1321 هـ - قال - في شرح نجاة العباد عند ذكر المتوفّى كيفية الأذان -: (المتصفّح للروايات الواردة في فضائل أمير المؤمنين (عليه السلام) يحصل له القطع بمحبوبية اقتران اسمه المبارك والشهادة له بولايته باسم الله تعالى واسم رسوله كلّما يذكران، لفظاً وكتابة وذكراً، ولا معنى للاستحباب إلاّ رجحانه الذاتي النفس الأمري).

26- الشيخ محمد الشربياني - المتوفّى سنة 1322 هـ - له حاشية على رسالة بالفارسية للسيد حسين الترك تقدم ما فيها ولم يعلّق عليه، وله حاشية على رسالة الشيخ محمد الأشرفي طبعت في إيران سنة 1316 هـ وأمضى ما أفتى به الأشرفي من رجحان الشهادة واستحبابها.

27- الشيخ آغا رضا الهمداني - المتوفى سنة 1322 هـ - في (مصباح الفقيه) ص 221 المطبعة المرتضوية سنة 1347 هـ قال: (الأولى أن يشهد لعلي (عليه السلام) بالولاية وإمرة المؤمنين بعد الشهادتين قاصداً به امتثال العمومات الدالّة على استحبابه كالخبر المتقدم (خبر الاحتجاج) لا الجزئية من الأذان، كما أن الأولى والأحوط الصلاة على محمّد وآله بعد الشهادة بالرسالة بهذا القصد).

28- الشيخ محمد طه نجف - المتوفّى سنة 1323 هـ - تقدم أن له حاشية على نجاة العباد وأمضى ما أفتى به صاحب الجواهر.

29- الشيخ حسن المامقاني - المتوفّى سنة 1323 هـ - في رسالة عملية بالفارسية طبع إيران سنة 1307 قال في ص 155 وتعريبه: (يستحب بعد الشهادة بالرسالة الصلاة على محمّد وآله والشهادة بالولاية لعلي بن أبي طالب وإمرة المؤمنين لكن لم يكن جزءً منهما).

30- السيد محمد بحر العلوم صاحب بلغة الفقيه - المتوفّى سنة 1326 هـ - قال في رسالته (الوجيزة) ص 89 طبع سنة 132 هـ - عند فصول الأذان والإقامة: (ويستحب فيهما إكمال الشهادتين بالشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) وإن كانت خارجة عن فصولهما).

وعلى هذه الرسالة حاشية للسيد محمد كاظم اليزدي ولم يعلّق على هذه العبارة.

31- الحاج الميرزا حسين الخليلي - المتوفّى سنة 1326 هـ - فقد أمضى جميع ما علّقه على الرسائل التي تضمنت استحباب الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) مثل نجاة العباد لصاحب الجواهر ومجمع الرسائل للميرزا الشيرازي الكبير والنخبة للميرزا الكرباسي.

32- الآخوند الشيخ محمد كاظم الخراساني صاحب كفاية الأصول - المتوفّى سنة 1329 - قال في ذخيرة العباد ص 53 طبع بمبئي ص 1327 بالفارسية وتعريبه: (الشهادة بالولاية لأمير المؤمنين (عليه السلام) لم تكن جزءً من الأذان ولكن لا بأس بذكرها بقصد القربة المطلقة بعد ذكر الشهادة لرسول الله (صلى الله عليه وآله) ولم يعلّق عليها الحجة الشيخ عبد الحسين الرشتي فيما كتبه من الحواشي عليها.

33- الشيخ عبد الله المازندراني - المتوفّى سنة 1330 هـ - لم يعلّق على فتوى الملاّ محمّد أشرفي من استحباب الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام).

34- الشيخ محمد تقي بن محمد باقر صاحب الحاشية على المعالم المعروف بآقا نجفي الاصفهاني - المتوفّى سنة 1332 هـ - قال في رسالة عملية بالفارسية ص 78 طبع بمبئي سنة 1296 وتعريبه: (الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) ليست جزءً من الأذان، ولكن يستحب أن يؤتى بها بقصد الرجحان إمّا في نفسه أو بعد ذكر الرسول (صلى الله عليه وآله)).

35- الملا محمّد علي الخونساري الإمامي - المتوفّى سنة 1332 هـ - قال في رسالته الفارسية ص 62 طبع سنة 1323: (الشهادة لعلي ليست جزءً بل يؤتى بها بقصد الرجحان إمّا في نفسه أو لما ورد بعد ذكر الرسول (صلى الله عليه وآله)).

36- الميرزا أبو القاسم الأوردبادي - المتوفّى سنة 1333 هـ - في كتابه الاستدلالي في الفقه مخطوط وكان من تلامذة النهاوندي والفاضل الإيرواني قال: (لقد ورد الإقرار بأن علياً أمير المؤمنين كلما أقرّ بالتوحيد والرسالة وهو بعمومه يقتضي الاستحباب في الأذان والإقامة).

37- محمد علي مدرّس جهاردهي المتوفى سنة 1334 في رسالة (زبدة العبادات) طبع بمبئي سنة 1324 قال في ص 155 وتعريبه: (لم تكن الشهادة بالولاية جزءً من الأذان والإقامة بل يؤتى بها بعد الشهادة بالرسالة بعنوان الرجحان المطلق لدلالة الروايات عليها بعد الرسالة في كل وقت).

38- الشيخ محمد جواد الشيخ مشكور الحولاوي المتوفي سنة 1334 له حاشية مطبوعة على رسالة والده المسماة: كفاية الطالبين وقد أمضى ما أفتى به والده.

39- السيد مهدي بن السيد أحمد بن السيد حيدر الكاظمي المتوفى سنة 1336 له رسالة عملية طبعت في بمبئي سنة 1327 قال في ص 76: (ويستحب الشهادة لعلي (عليه السلام) بالولاية لله وإمرة المؤمنين بعد الشهادتين لا بعنوان الجزئية) وللميرزا النائيني حاشية خطّية عليها وقد أمضى هذه الفتوى.

40 - السيد محمد كاظم اليزدي المتوفى سنة 1337 في (طريق النجاة) قال في ص 28 طبع بغداد سنة 1330: (الشهادة لعلي بالولاية لم تكن جزء من الأذان وبعنوان القربة حسن) وقد عرفت في حواشيه على نجاة العباد وغيرها الموافقة على الاستحباب.

41- السيد إسماعيل الصدر العاملي المتوفى سنة 1338 قال في (أنيس المقلّدين) ص 15 طبع بمبئي سنة 1329 (الشهادة لعلي (عليه السلام) بالولاية وإمرة المؤمنين في الأذان والإقامة بقصد القربة لا بقصد الجزئية لا إشكال فيه).

وقال (أعلى الله مقامه) في رسالته (مختصر نجاة العباد) ص 44 طبع بمبئي سنة 1318 هـ -: (وإكمال الشهادتين لعلي بالولاية لله وإمرة المؤمنين حسن لا بأس به).

42- الميرزا محمد تقي الشيرازي المتوفى سنة 1338 قال في رسالة عمليّة طبعت في بغداد مطبعة الآداب سنة 1328 قال في ص 60: (ويستحب الصلاة على محمّد وآله عند ذكر اسمه الشريف وإكمال الشهادتين بالشهادة لعلي بالولاية وإمرة المؤمنين في الأذان وغيره) وقد مرّ عليك مصادقته على ما نصّت به الرسائل التي علّق عليها.

وعلى هذه الرسالة حاشية خطّية للشيخ موسى الأردبيلي المتوفى سنة 1357 ولم يعلّق عليها.

43- شيخ الشريعة الاصفهاني المتوفى 1339 في (الوسيلة) طبع تبريز سنة 1337 ص 68 بالفارسية وتعريبه (والشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) لم تكن جزءً من الأذان وبقصد القربة بعد الشهادة بالرسالة حسن جيّد).

44- الشيخ أحمد كاشف الغطاء المتوفى سنة 1344 في (سفينة النجاة) ج 1 ص 206 المطبعة الحيدرية سنة 1338 قال: (ويستحب في الأذان والإقامة إكمال الشهادتين بالشهادة بالولاية لعلي - مرتين - وإن كانت خارجة عن فصولهما).

45 - الشيخ عبد النبي النوري من تلامذة الميرزا الشيرازي الكبير المتوفى سنة 1344 له تعليقة على رسالة أستاذه (مجمع المسائل) ووافقه على الفتوى بالاستحباب.

46- السيد محمد الفيروز آبادي المتوفى سنة 1346 في (ذخيرة العباد) المطبعة الحيدرية سنة 1342 ص 62 بالفارسية وتعريبه: (الشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) لم تكن جزءً من الأذان والإتيان بها بعد الشهادة بالرسالة بقصد القربة جيّد).

47 - الشيخ شعبان الرشتي المتوفى سنة 1347 قال في (وسيلة النجاة) ص 78 المطبعة الحيدرية سنة 1346 وتعريبه: (الشهادة بالولاية لم تكن جزءً من الأذان ولكن يؤتى بها بقصد القربة المطلقة بعد الشهادة لرسول الله).

48- الشيخ عبد الله المامقاني المتوفى سنة 1351 قال في (مناهج المتقين) ص 62 المطبعة المرتضوية سنة 1344: (لو أتى بالشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) مرّتين بعد الشهادة بالرسالة تيمّناً بقصد القربة المطلقة لا بقصد الجزئية لم يكن به بأس وكان حسناً).

49 - السيد حسن الصدر الكاظمي المتوفى سنة 1354 في (المسائل المهمّة) ص 22 طبع صيدا سنة 1339 قال: (ويستحب الصلاة على محمّد وآله عند ذكر اسمه الشريف وإكمال الشهادتين لعلي (عليه السلام) بالولاية وإمرة المؤمنين في الأذان وغيره).

50- الشيخ موسى الأردبيلي المتوفى سنة 1357 له حاشية على رسالة الميرزا محمد تقي الشيرازي المتقدمة ولم يتعقب ما أفتى به الميرزا.

51- السيد محمد مهدي الصدر الكاظمي المتوفى سنة 1358 في (بغية المقلّدين) طبع حيدر آباد الدكن سنة 1349 قال في ص 52 وهذا تعريبه: (الشهادة بولاية أمير المؤمنين وإن لم تكن جزءً من الأذان والإقامة لكنه حسن جداً وإعلاء لكلمة الإيمان وفعلاً هو من شعار الشيعة، وأحسن كيفيات الشهادة لعلي أن يقول بعد الشهادة بالرسالة: وأن علياً أمير المؤمنين ولي الله).

52- الميرزا محمد حسين النائيني المتوفى سنة 1355 قال في (وسيلة النجاة) ص 56 المطبعة الحيدرية سنة 1340 (يستحب الصلاة على محمّد وآله عند ذكر اسمه الشريف وإكمال الشهادتين بالشهادة لعلي (عليه السلام) بالولاية وإمرة المؤمنين في الأذان وغيره).

53- الشيخ محمد حسين الإصفهاني المتوفى سنة 1361 قال في (وسيلة النجاة) نفس ما ذكره النائيني لأنه علّق عليها وأدخل الحواشي في الأصل.

54- السيد أبو الحسن الموسوي الاصفهاني المتوفى سنة 1365 في (ذخيرة العباد) بالفارسية مطبعة الراعي في النجف سنة 1364 ص 112 قال وهذا تعريبه: (والشهادة بالولاية لعلي (عليه السلام) ليست جزءً من الأذان ولكن حسن إذا أتى بها بعد الشهادة بالرسالة بقصد القربة).

55- السيد حسين القمي المتوفى سنة 1366 في (مختصر الأحكام) بالفارسية المطبعة العلمية سنة 1355 ص 26 وتعريبه: (ويستحب الصلاة على محمّد وآله بعد الشهادة بالرسالة في الأذان والإقامة ومن كمال الشهادتين الشهادة بالولاية وإمرة المؤمنين لعلي) ومثله قال في رسالته (ذخيرة العباد) بالفارسية المطبعة العلمية سنة 1366 ص 107.

56- الشيخ محمد رضا آل ياسين المتوفى سنة 1370 له حاشية على (بغية المقلّدين) للسيد محمد مهدي الصدر (خطّية) ووافقه على ما أفتى به من الاستحباب.

57- السيد صدر الدين الصدر المتوفى سنة 1373 له حاشية على منتخب المسائل للسيد حسين القمي طبع دار النشر والتأليف سنة 1365 ص 72 ووافق السيد على قوله: (وأما الشهادة بالولاية لعلي فليست جزءً من الأذان ولو أتى بها بقصد القربة بعد الرسالة كان حسناً).

58- الشيخ عبد الحسين الرشتي المتوفى سنة 1373 له حاشية خطية على ذخيرة العباد للآخوند الخراساني صاحب كفاية الأصول ووافقه على ما أفتى به من الاستحباب.

59- الشيخ محمد حسين كاشف الغطاء المتوفى سنة 1373 في حاشيته على العروة الوثقى ص 63 المطبعة المرتضوية في النجف قال: (يمكن استفادة كون الشهادة بالولاية والصلاة على النبي (صلى الله عليه وآله) أجزاء مستحبة في الأذان والإقامة من العمومات).

60 . السيد عبد الحسين شرف الدين صاحب كتاب المراجعات، المتوفى سنة: 1377 هجرية .

61 . السيد محمد حسين البروجردي .

62.  السيد محسن الحكيم .

63.  السيد عبد الهادي الشيرازي .

64.  السيد أبو القاسم الخوئي .

65.  السيد محمود الشاهرودي .

66.  السيد ميرزا مهدي الشيرازي .

67.  السيد محمد هادي الميلاني .

68.  السيد شهاب الدين المرعشي النجفي .

69.  السيد محمد رضا الكَلبايكَاني .

70.  السيد عبد الأعلى السبزواري .

71.  السيد محمد الروحاني .

72.  السيد محمد الحسيني الشيرازي .

73.  السيد علي السيستاني .

37.  الميرزا جواد التبريزي .