next page

fehrest page

back page

فصل هفتم : اجتهادات علماى اهل تسنّن در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
98 - آيا تمام صحابه عادل بوده اند؟!
آرى ، عادت اهل تسنّن اين است . و روش آنها چنين بوده است . گويى مصاحبت پيغمبر به خودى خود، موجب حفظ صحابى از امورى مى شد كه با عدالت ، منافات داشت ، و براى او عدالت مى آورد. به همين جهت هر چه را صحابى از پيغمبر براى آنها نقل مى كرد، مى پذيرفتند. و به آن احتجاج مى نمودند و به مقتضاى آن عمل مى كردند، بدون اينكه از عدالت صحابى ، ايمان ، استقامت ، صداقت و امانت وى بحث و تحقيق نمايند!
اين مطلبى است كه متكى به هيچ دليل عقلى يا نقلى نمى باشد؛ زيرا مجرد مصاحبت پيغمبر هر چند فضيلتى است ، ولى بدون شك ، چيزى نيست كه دليلى بر مصون بودن آن وجود داشته باشد. بنابراين صحابه از لحاظ مصون ماندن از خطا و گناه ، مانند ساير مردم هستند كه افراد موثق ، عادل و منزّه از معصيت خداوند، در ميان آنها زياد است . و گناهكار متجاوز و مجهول الحال هم پيدا مى شود.
ادله شرعى داريم كه عدالت در راوى خبر واحد، به طور مطلق شرط است ، هر چند صحابى باشد. ولى هر كس كه عادل نبود، حديث وى به حكم ادله قطعى هم مطلقاً از درجه اعتبار ساقط است . افراد مجهول الحال نيز همين حكم را دارند. درباره اين افراد نيز بايد تحقيق شود تا عدالت ايشان ثابت گردد. در آن هنگام به حديث آنها تنها در فروع ، استناد مى شود، ولى در اصول دين به خبر واحد عادل احتجاج نمى شود. اگر عدالت راوى خبر واحد ثابت نشود، راهى به عمل كردن به آنچه او حديث مى كند وجود ندارد.
اين است آنچه ما از رأ ى دانشمندان اهل تسنن درباره خبر واحد مى دانيم ، بدون اينكه در اين خصوص ميان ما و آنها اختلافى باشد.
علت اينكه اهل تسنن خود را مكلّف مى دانند بدون بحث و خوددارى ، به حديث صحابه احتجاج كنند، همان جنبه عدالت آنهاست كه عقيده دارند همه و همه آنها عادل مى باشند. گويى آنها خواسته اند با عادل دانستن تمام صحابه و راويان اخبار پيغمبر، مقام آن حضرت را تقديس كنند. در صورتى كه اين خطاى واضحى است كه از آنها نسبت به صحابه سر زده است ؛ زيرا منزّه دانستن و حفظ پيامبر، با منزّه دانستن سنّت آن حضرت و حفظ آن از آلوده ساختن به وسيله دروغگويان ، امكان پذير است .
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خود، امت را از دخالت دروغگويان بر حذر داشت و فرمود: ((بزودى دروغگويان به من ، فزونى خواهند يافت . هر كس از روى عمد به من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش ‍ دوزخ خواهد بود)).
اگر برادران ما - كه خدا آنها و ما را هدايت كند - در آيات محكم قرآنى تدبر مى كردند، آن را پر از ذكر منافقين و آزار ديدن پيغمبر از آنان مى ديدند. آنچه در سوره توبه در رسوايى آنها آمده و همچنين در سوره احزاب كه از آنان سخن رفته است ، براى پى بردن به اين مطلب كافى است :
((اِذا جاءَكَ الْمُنافِقونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَاللّهُ يَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ يَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقين لَكاذِبُون ))(707) ؛
يعنى : ((اى رسول ما!) چون منافقان (رياكار) نزد تو آمده گفتند كه ما به يقين و حقيقت ، گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا هستى (فريب مخور) خداوند مى داند كه تو رسول او هستى . و خدا هم گواهى مى دهد كه منافقان سخن (به خدعه و مكر) دروغ مى گويند)).
((وَ اِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ اِلاّغُرُوراً))(708) ؛
يعنى : ((منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است ، مى گويند: خدا و پيغمبر به ما جز وعده فريب ندادند)).
براى نشان دادن ميزان نفاق اصحاب ، توجه به همين آيه شريفه كافى است كه مى فرمايد: ((بعضى از اهل مدينه نيز در نفاق فرو رفته اند، تو آنها را نمى شناسى ، ما آنها را مى شناسيم ))(709) .
((آنها در پيش هم فتنه جو بودند، و كارها را بر تو دگرگون مى ساختند، تا اينكه حق آمد و فرمان خدا آشكار شد، و آنها كراهت داشتند))(710) .
((چيزى را قصد كردند كه به آن نرسيدند. گله اى نداشتند جز اينكه خدا و پيغمبر او، از كرم خود آنها را بى نياز كرده است ))(711) .
هر كس در اين آيات و امثال آن تدبّر نمايد، علم اجمالى به وجود منافقان در افراد غير معلوم الحال پيدا مى كند. و چون شبهه محصور است ، واجب است از حديث همه اصحاب اجتناب كرد تا ايمان و عدالت آنها محرز گردد.
ولى ما شيعه اماميه ، با حديث صحابه معلوم العداله كه علما و بزرگان ايشان و اهل ذكرى بودند كه خدا دستور داده از آنها سؤ ال كنند، و صادقانى كه خداوند امر كرده با آنها باشيم ، از اطراف اين شبهه محصوره بى نياز هستيم .
علاوه حديث ائمّه اهل بيت براى ما كافى است ، چون آنها همتاى قرآن هستند و به وسيله آنها، راه صواب شناخته مى شود. كاش مى دانستيم منافقانى كه در آيات شريفه قرآنى از آنها ياد شده است ، بعد از پيغمبر اكرم كجا رفتند؟ آنها كه در تمام مدت حيات پيغمبر، حضرتش را اندوهگين ساخته بودند، تا جايى كه غلطك گرداندند، و از نوشتن نامه (هنگام رحلت ) باز داشتند.
عده اى از صحابه ، در شب عقبه ، غلطكتهايى رها ساختند تا ناقه پيغمبر را رم دهند و او را بر زمين بزنند! پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آن موقع از جنگ تبوك - كه على - عليه السّلام - را به جاى خود منصوب داشته بود - بر مى گشت .
حديث احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند، از ابو طفيل در اين خصوص طولانى است . در پايان آن مى گويد: پيغمبر در آن روز گروهى از صحابه را لعنت كرد. اين حديث مشهور است و ميان عموم مسلمانان مستفيض مى باشد.
مورّخان عموماً نوشته اند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - با هزار نفر از اصحاب ، به احد رفت و پيش از رسيدن به احد، سيصد نفر از منافقان - به تصريح همه سيره نويسان - برگشتند. گويا تنى چند از منافقان از ترس اينكه شناخته و مشهور شوند، باقى ماندند.
افزون بر اين ، اگر در هزار نفر جز همين سيصد نفر منافق نبود، كافى بود كه بدانيم در زمان نزول وحى ، نفاق در ميان صحابه شايع بود، بنابراين چگونه به مجرد انقطاع وحى و پيوستن پيغمبر به جهان باقى ، قطع شد؟!
آيا حيات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، باعث نفاق منافقين بود؟ يا مرگ آن حضرت موجب ايمان و عدالت آنها گرديد، و ايشان را بعد از انبيا، بهترين بندگان خدا نمود؟! چگونه واقعيات اصحاب با وفات پيغمبر دگرگون شد، و بعد از آن نفاق ، چنان قدسى پيدا كردند كه آن همه جرائم بزرگ را كه مرتكب شدند، تأ ثيرى در آن نبخشيد؟ چه چيز اقتضا دارد كه ما ملتزم به اين معتقدات خلاف عقل و وجدان شويم ؟
علاوه بر اين ، ما در كتاب و سنت مى بينيم منافقانى بودند كه به نفاقشان باقى ماندند. اما آيات : ((محمد نيست مگر پيغمبرى كه قبل از او هم زمانه از وجود پيغمبران خالى نبود. آيا اگر او مُرد يا كشته شد، به حال نخست برمى گرديد؟ هر كس عقب گرد كند، ضررى به خدا نمى زند، و خدا شاكران را پاداش خواهد كرد))(712) .
و اما از احاديث معتبر وصحيح : كافى است آنچه را كه بخارى در صحيح خود(713) با سلسله سند از ابوهريره از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كند كه فرمود: ((روز قيامت هنگامى كه من (در كنار حوض ) ايستاده ام ، گروهى را مى بينيم و مى شناسم ، مردى از ميان من و آنها بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد! من مى گويم : كجا! مى گويد به خدا قسم ! به سوى آتش . من مى گويم : مگر آنها چه كرده اند؟ مى گويد: آنها بعد از تو به حالت اول خود برگشتند.
پس از آن ، گروه ديگرى را مى آورند و من آنها را مى شناسم . مردى از ميان من و آنها بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد! من مى گويم : كجا؟ مى گويد: به خدا قسم ! به سوى آتش ..
من مى پرسم : اينان چه كرده اند؟ مى گويد: آنها بعد از تو به قهقرا و حالت نخستين برگشتند. من جز قليلى از آنها را نمى بينم كه از آتش دوزخ ، نجات پيدا كرده باشند)).
و در آخر باب مذكور (باب حوض ) از اسماء دختر ابوبكر روايت نموده كه گفت : پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من بر حوض كوثر هستم و مى نگرم كه عده اى از شما بر من وارد مى شويد، و مردمى را مى گيرند. من مى گويم : خداوندا! آيا از كنار من و از امت من مى گيرى ؟
گفته مى شود: آيا مى دانى كه اينها بعد از تو چه كرده اند؟ به خدا! آنها همچنان به حال اول خود برگشتند)).
ابن مليكه مى گفت : خدايا! مابه تو پناه مى بريم كه به حال نخستين خود عقبگرد كنيم يا از دين خود منحرف شويم .
و نيز بخارى در آن باب ، از سعيد بن مسيّب روايت مى كند كه وى از پيغمبر روايت مى كرد و مى گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((مردانى از اصحاب من بر حوض كوثر بر من وارد مى شوند. آنها را در حوض ، تازيانه مى زنند. من مى گويم : پروردگارا! اينان اصحاب من هستند. خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى اينها بعد از تو چه كردند، اينها بعد از تو به قهقرا برگشتند)).
و نيز بخارى در باب مذكور، از سهل بن سعد روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من شما را بر حوض ، جمع مى كنم . هر كس ‍ از كنار من مى گذرد از آن مى نوشد، و هر كس كه نوشيد، هيچگاه تشنه نمى شود. اقوامى را بر من وارد مى كنند كه من آنها را مى شناسم و آنها نيز مرا مى شناسند، سپس ميان من و شما جدايى مى افتد)).
ابو حازم گفت : نعمان بن ابى عياش از من پرسيد: اينطور از سهل شنيدى ؟
گفتم : آرى .
ابو سعيد خدرى گفت : من هم آن را از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شنيدم ، ولى ابو سعيد افزود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من مى گويم : آنها از من هستند. در جواب گفته مى شود تو نمى دانى آنها بعد از تو چه كردند؟ من هم مى گويم مرگ و نابودى بر آنهايى كه بعد از من آن را دگرگون ساخت )).
قسطلانى در شرح اين كلمه در ((ارشاد السارى )) مى گويد: ((آن را دگرگون ساخت ))، يعنى دين پيغمبر را دگرگون ساخت .
و نيز در باب ياد شده از ابو هريره روايت نموده است كه گفت : رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((روز قيامت گروهى از اصحاب من بر من وارد مى شوند و آنها را بر حوض ، تازيانه مى زنند، من مى گويم : ((پروردگارا! اينان ياران من هستند. خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى اينان بعد از تو چه كردند. آنها بعد از تو به قهقرا برگشتند)).
و نيز در باب ياد شده ، از عبداللّه عمر روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: من شما را بر حوض گِرد مى آورم . مردانى از شما شناخته مى شوند، سپس آنها را از جلو من عبور مى دهند. من مى گويم : خدايا! اصحاب من ! جواب مى رسد كه تو نمى دانى آنها بعد از تو چه كرده اند)).
بخارى مى گويد: عاصم نيز از ابو وائل و او هم از حذيفه روايت كرده است . همچنين در باب ((غزوه حديبيه ))(714) از علاء بن مسيّب از پدرش روايت مى كند كه گفت : براء بن عازب را ملاقات كردم و گفتم : خوش به حالت كه مصاحب پيغمبر بودى و در زير درخت با آن حضرت بيعت نمودى !
براء گفت : برادر زاده ! ولى تو نمى دانى ما بعد از پيغمبر چه كرديم ؟
و نيز در باب : ((قوله تعالى : وَاتَّخَذَ اللّهِ اِبْراهيمَ خَليلاً))(715) از ابن عباس از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت كرده است كه فرمود: ((گروهى از اصحاب مرا از سمت چپ مى برند.
من مى گويم : اصحاب من ! اصحاب من ! گفته مى شود: اينان از وقتى تو آنها را ترك گفتى ، به قهقرا برگشتند)).
99 - روى برتافتن اهل تسنّن از ائمّه عترت طاهره - عليهم السّلام - (دراصول و فروع )
اهل تسنّن ، اصول دين خود را از ابوالحسن اشعرى و ماتريدى و امثال آنها گرفته اند، و فروع احكام را از فقهاى چهارگانه اخذ نموده اند. با اينكه مى دانند نصوص صريح داريم كه ائمّه عترت طاهره - عليهم السّلام - را به منزله قرآن مى دانند. و در ميان امت مانند كشتى نوح در ميان قوم خود هستند كه هر كس در آن نشست نجات يافت ، و هر كس از آن تخلّف ورزيد، غرق شد.
و مانند ((باب حطّه )) بنى اسرائيل هستند كه هر كس از آن وارد شد آمرزيده گرديد. و نسبت به امت به منزله سر نسبت به جسد هستند، بلكه حكم ديدگان نسبت به سر دارند، و بسيارى ديگر امثال اين نصوص .
ما به تفصيل در مقصد اول كتاب ((الفصول المهمه ))، فصل دوازدهم ، درباره دورى جستن اهل تسنّن از اهل بيت بحث كرده ايم . در اينجا براى اطلاع خوانندگان ، آن را مى آوريم .
فاصله گرفتن برادران اهل تسنّن ما از مذهب ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - ، چنان است كه اعتنايى به گفتار آنان در اصول و فروع دين ننمودند، و در تفسير قرآن كريم نيز كه همتاى آن محسوب گشته ، مراجعه اى نكردند.
اهل سنّت ، براى ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - به اندازه مقاتل بن سليمان كه قائل به جسم بودن خداوند بوده و خود مرجئى و مزوّر است ، ارزش قائل نيستند! آن اندازه كه به گفتار خوارج ، مشبهه ، مرجئه و قدريه استناد مى جويند، به احاديث ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - ، اهميّت نمى دهند!!
اگر همه احاديثى را كه از دودمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نقل كرده اند، جمع آورى كنيم ، به اندازه رواياتى كه بخارى به تنهايى از عكرمه بربرى خارجى دروغگو نقل كرده است ، نخواهد بود!
از همه اينها تأ سف آورتر اين است كه : بخارى در صحيح خود، به احاديث اهل بيت استدلال نمى كند؛ زيرا وى روايتى از امام صادق ، امام كاظم ، امام رضا، امام جواد، امام هادى ، و حضرت عسكرى - عليهم السّلام - كه همعصر او بوده ، نقل نكرده است !
افزون بر اين ، او از ساير رجال اهل بيت ، امثال حسن بن حسن ، زيد بن على بن حسين ، يحيى بن زيد، محمد بن عبداللّه بن حسن نفس زكيّه ، و برادرش ابراهيم بن عبداللّه ، حسين بن على ؛ شهيد فخّ، يحيى بن عبداللّه بن حسن ، و برادرش ادريس بن عبداللّه ، محمدبن جعفر صادق ، محمدبن ابراهيم طباطبا، و برادرش قاسم رسى ، محمدبن محمدبن زيد بن على ، محمدبن قاسم بن على بن عمر، اشرف بن زين العابدين - عليه السّلام - حكمران طالقان و معاصر بخارى (716) و نه از ساير بزرگان دودمان پاك پيامبر! مانند عبداللّه بن حسن ، على بن جعفر عريضى و افراد ديگرى از بازماندگان رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - در ميان امت ، نيز روايتى نقل نكرده است !
بخارى حتّى از امام حسن مجتبى - عليه السّلام - و ريحانه پيغمبر و سبط اكبر آن حضرت و سرور آقايان بهشت ، روايتى در صحيح خود نقل نكرده است ! با اينكه او از مبلّغ خوارج و دشمن سرسخت اهل بيت ((عمران بن حطّان )) خارجى كه درباره ((ابن ملجم )) جنايتكار، قاتل اميرالمؤ منين - عليه السّلام - اين اشعار را گفته است ؛ روايت كرده و به روايت وى استناد مى كند:
((عجب ضربتى بود كه از پرهيزكارى صادر شد!وقصدى نداشت جز اينكه بهشت را از خدا طلب كند! من هر روز كه او را ياد مى كنم ، چنان فكر مى كنم كه اعمال نيك وى (ابن ملجم ) از همه مردم بيشتر است !!!))(717) .
به خداى كعبه و فرستنده پيغمبران قسم كه وقتى من به اينجا رسيدم (كه بخارى از عمران خارجى تبهكار، مداح ابن ملجم ، قاتل اميرالمؤ منين - عليه السّلام - روايت مى كند، ولى از ائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - روايت نمى نمايد - مترجم ) مات و مبهوت شدم و گمان نمى كردم كه كار تا به اينجا برسد!!!(718) .
ابن خلدون ، اين راز سر بسته را آشكار ساخته است ؛ چون وى در فصلى كه در ((مقدمه )) مشهور خود براى علم فقه و توابع آن باز كرده است ، بعد از ذكر مذاهب اهل سنت ، مى نويسد: ((اهل بيت بر خلاف روش معمول مسلمين ، مذاهبى را اختراع كردند! و فقه مخصوص به خود را پديد آوردند كه بر اساس بدگويى از صحابه و عصمت ائمّه و رفع خلاف از آراء خود، استوار ساخته اند. سپس مى گويد: همه اينها از پايه سست است !)).
مؤ لف :
ما نمى دانيم چگونه روش فقهى بر پايه بدگويى از صحابه استوار است ؟ و نمى دانيم چطور استنباط احكام فرعى با نكوهش از فردى از مردم ، انجام مى گيرد؟ ابن خلدون از فلاسفه به شمار مى رود. اى خردمندان ! پس اين هذيان گويى چيست ؟! دانشمندان ما جامعه شيعه در كتب كلامى خود ، عصمت ائمّه خويش را با ادله عقلى و نقلى ثابت نموده اند، ولى مقام گنجايش بيان آن را ندارد.
اگر بخواهيم آن را شرح دهيم از موضوع اين كتاب خارج مى شويم . براى اثبات عصمت ايشان كافى است كه بر حسب روايات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، آنها به منزله قرآن هستند كه باطل در آن راه ندارد، و اينكه آنها امان اين امت از اختلاف مى باشند، و هرگاه قبيله اى از عرب با ايشان مخالفت كند از حزب ابليس به شمار مى رود، و اينكه ايشان كشتى نجات و باب حطّه اين امت هستند، و آنهايند كه تحريف گمراهان و پندارهاى ياوه سرايان و اجتهادات نادانان را از حريم دين اسلام برطرف مى سازند. صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين (719) .
باز ابن خلدون مى نويسد: ((خوارج هم مانند اهل بيت ، از مسلمانان فاصله گرفتند(720) ، ولى اكثر مسلمين اعتنايى به روشهاى مذهبى آنها ننموده اند، بلكه مسلمانان ، مذاهب اهل بيت و خوارج را سخت مورد انكار و نكوهش قرار داده اند، و ما نيز چيزى از مذاهب آنها را نمى شناسيم ، و از كتب آنها روايت نمى كنيم ، و جز در مناطق شيعه نشين ، اثرى از آنها نيست .
كتابهاى مذهبى شيعه در شهرها و ممالك شيعه نشين ، و نقاطى كه در مغرب و مشرق و يمن ، دولت آنها پايدار است ، وجود دارد(721) خوارج نيز چنين هستند. هر كدام از اين دو طايفه (شيعه و خوارج !) كتابها و تأ ليفات و آراى غريبى در فقه دارند!)).
اين سخن ابن خلدون در اين مورد بود. درست دقت كنيد، وتعجب نماييد.
سپس ابن خلدون به شرح مذاهب اهل سنت باز گشته و از انتشار مذهب ابو حنيفه در عراق و مذهب مالك در حجاز و مذهب احمد حنبل در شام و بغداد و مذهب شافعى در مصر سخن گفته و در اينجا مى گويد: سپس ‍ فقه اهل تسنّن در مصر، با ظهور دولت رافضيان از ميان رفت ، و ((فقه اهل بيت )) رسميت يافت (722) . و مخالفان آنها متلاشى شدند تا اينكه دولت عبيديهاى رافضى (بردگان شيعه ؛ يعنى دولت فاطمى مصر - مترجم ) به دست صلاح الدين ايّوبى برافتاد و فقه شافعى به مصر بازگشت .
ابن خلدون و امثال او عقيده دارند كه آنها بر حقّند و عمل به سنّت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى كنند، ولى اهل بيت ، منحرف ، بدعتگذار، گمراه و رافضى ؛ يعنى دور از جامعه اسلامى مى باشند!!
فياموت زر ان الحياة ذميمة
و يا نفس جدى ان سبقك هازل
اگر فرد مسلمانى از شنيدن اين سخن تكان بخورد، تعجبى ندارد، بلكه اگر از تأ سف بر اسلام و مسلمانان بميرد نيز جاى تعجّب نيست ؛ زيرا كار حق كشى و حق ناشناسى به اينجاها رسيده است . ((ولاحول ولاقوّة الاّ باللّه العلى العظيم )).
آيا ابن خلدون عقيده دارد كه اهل بيت پيغمبر، منحرف ، گمراه و بدعتگذارند؟ اهل بيتى كه خداوند به نصّ قرآن ، هر گونه پليدى را از آنها بر طرف ساخته و جبرئيل درباره آنها ((آيه تطهير)) را آورده است ، و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به امر خداوند با ايشان مباهله نمود، و قرآن مودت و دوستى ايشان را واجب كرد، و خداى رحمان ، ولايت آنها را فرض شمرد.
آنها كه ((كشتى نجات ، امان امت و باب حطّه )) هستند. و ريسمان محكم الهى مى باشند كه هرگز گسيخته نمى شود. و يكى از وزنه هاى سنگين و گرانبها هستند كه هر كس چنگ به آنها زد، گمراه نمى شود. و كسانى كه دست از يكى از آنها (قرآن و اهل بيت ) برداشت ، به خدا راه پيدا نمى كند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به ما امر كرده است كه آنها را به منزله سر، نسبت به تن ، بلكه به جاى ديدگان نسبت به سر خود، قرار دهيم (723) . و ما را از جلو افتادن بر ايشان و كوتاهى درباره آنها، نهى كرد(724) ، و صريحاً فرمود: ((اهل بيت من هستند كه دين را به پاى مى دارند، و در هر نسلى ، انحراف گمراهان اين امت را برطرف مى سازند))(725) .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اعلام فرمود كه : ((معرفت ائمّه موجب آزادى از آتش دوزخ مى شود و محبت به آنان باعث عبور از صراط، و ولايت ايشان امان از عذاب است ))(726) .
و فرمود: ((اعمال شايسته براى عاملين آن ، جز با معرفت به آل محمّد، سودى ندارد))(727) .
و فرمود: ((روز قيامت هيچيك از اين امت از جاى خود گام برنمى دارد مگر اينكه از ايشان ، راجع به دوستى اهل بيت سؤ ال مى كنند(728) . اگر كسى عمر خود را در بين ركن و مقام ، به حال قيام و قعود و ركوع و سجود صرف كند، و بدون دوستى آل محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - بميرد، وارد آتش جهنّم مى شود))(729) .
آيا شايسته است كه بعد از اينها ملت اسلام جز به راه اهل بيت - عليهم السّلام - بروند؟ و آيا براى مسلمانى كه به خدا و پيغمبر او ايمان دارد، سزاوار است كه جز به روش آنها عمل كند؟ اگر جواب منفى است ، چگونه ابن خلدون با صراحت هر چه تمامتر و وقاحت هر چه بيشتر و بدون اينكه شرم كند يا بترسد، آنها را بدعتگذار مى داند؟!!
آيا آيه ((ذى القربى ، آيه تطهير، آيه اولى الا مر و آيه اعتصام به حبل اللّه )) اين طور به ابن خلدون مسلمان امر كرده است ؟ آيا خدا كه فرموده است : ((كُونُوا مَعَ الصّادقينَ؛ يعنى : با راستگويان باشيد)) چنين دستورى به وى داده است ؟!
يا اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در فرمانهايش كه همه مسلمين اتفاق صحت بر آن دارند، آن را اعلام داشته است ؟ ما همگى اين دستورها را درباره احترام به اهل بيت و وظيفه مسلمين نسبت به آنها را با طرق مختلف و سندهاى گوناگونش در كتاب ((سبيل المؤ منين )) خود آورده ايم . دانشمندان بزرگ ما نيز در تأ ليفات خود نگاشته اند. به آنها مراجعه كنيد تا چنانكه مى بايد پى به حقيقت اهل بيت و مقام ايشان در ديانت اسلام ببريد.
بويژه كه اهل بيت - عليهم السّلام - گناهى نداشتند كه مستحق اين جفا باشند، و نقصى نداشتند كه باعث اين بى اعتنايى گردند. كاش ! پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنّت ، در مقام نقل اختلاف در مسائل ، روش ‍ مذهب اهل بيت - عليهم السّلام - را هم مانند نقل اقوال مذاهبى كه به آنها عمل نمى شود، نقل مى كردند.
ما نديده ايم كه اهل سنّت ! در هيچ عصرى چنين معامله اى با اهل بيت - عليهم السّلام - كرده باشند، بلكه آنها با اهل بيت چنان معامله اى كرده اند كه گويى آنها مردمى هستند كه خدا خلق نكرده است ، يا كسانى هستند كه چيزى از علم و حكمت از آنان باقى نمانده است .
آرى ، گاهى از شيعيان اهل بيت نام برده و آنها را ((رافضى )) خوانده اند و ايشان را با زبانهاى افترا ياد كرده اند، ولى امروز ديگر زمان ظلم و تعدى گذشته و عصر برادرى فرا رسيده است . بر همه مسلمانان است كه براى ورود به شهر علم پيغمبر، از دروازه آن در آيند، و پناه به ((باب حطّه )) برده به ((امان اهل زمين )) ملتجى گشته و در كشتى نجات ، بنشينند(730) و به شيعيان اهل بيت نزديك شوند. سوء تفاهم از ميان رفته است و بامداد روابط بين دو طائفه روشن گشته است . والحمد للّه ربّ العالمين .
100 - دعوت به صفا و برادرى
اى برادران ! اين همه بدبينى و سوء ظنّ نسبت به يكديگر تا كى ! و اين عداوت و دشمنى در چه چيز است ؟ پناه به خدا مى بريم ! مگر خداوند يكتا خداى همه ما نيست ، و اسلام دين ما و قرآن حكيم كتاب آسمانى ما و كعبه مطاف و قبله ما نمى باشد؟
مگر سرور انبيا و خاتم پيغمبران ((محمدبن عبداللّه - صلّى اللّه عليه وآله -)) پيغمبر ما و گفتار و كردار او سنت ما نيست ؟ و فرائض پنجگانه و ماه مبارك رمضان و زكات واجب و حج خانه خدا، واجبات ما نيستند؟
در نظر ما مسلمانان ، حلال آن است كه خدا و پيغمبر حلال كرده باشند، و حرام آن است كه خداوند و رسول ، حرام كرده اند. ((حق )) آن است كه خدا و پيغمبر حق دانسته اند، و باطل آن است كه خدا و پيغمبر باطل كرده باشند. دوستان خدا و رسول ، دوستان ما، و دشمنان خدا و پيغمبر، دشمنان ما هستند.
قيامت هم خواهدآمدوشكى درآن نيست .وخدامردگان رامحشورمى گرداند، تا آنان را كه بد كردند كيفر دهد. و كسانى را كه نيكى نمودند پاداش نيك بخشد.
آيا در اينها شيعيان و اهل سنت ، همه يكسان نيستند؟! ((همگى ايمان به خدا و فرشتگان و كتب و پيغمبران او آوردند، و ما بين پيغمبران او فرق نمى گذاريم ، وگفتند: خدايا! شنيديم و آمرزش تو را اطاعت كرديم ، خدايا! بازگشت همه به سوى توست ))(731) .
نزاع بين سنى و شيعه در مسائل اختلافى هم در حقيقت نزاع صغروى است ، و هرگز ميان شيعه و سنّى نزاع كبروى وجود ندارد.
نمى بينيد كه اگر شيعه و سنّى درباره وجوب چيزى يا حرمت آن يا درباره استحباب يا كراهت يا اباحت آن نزاع داشته باشند، يا در صحت و بطلان آن يا در جزئيت يا شرطيت يا مانعيت آن يا در غير اينها، يا در عدالت شخصى يا فسق او، يا در ايمان يا نفاق يا در وجوب دوستى او به دليل اينكه دوست خداست ، يا در وجوب دشمنى او به علت اينكه دشمن خداست ، در همه اينها اگر شيعه و سنّى درباره ثبوت آن به ادله مثبته شرعى از كتاب يا سنت يا اجماع يا عقل و عدم ثبوت آن نزاع داشته باشند، هر يك رجوع مى كند به آنچه ادلّه شرعى اقتضا دارد.
و اگر دو فرقه ، علم به ثبوت چيزى در دين اسلام ، يا علم به عدم ثبوت آن در دين اسلام پيدا كنند، يا هر دو در اين موارد شكايت داشته باشند، هيچگاه كشمكش نخواهند داشت و اختلاف پيدا نمى كنند.
بخارى در صحيح خود(732) از ابو سلمه و غيره ، از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كند كه فرمود: هرگاه حاكم حكم كرد واجتهاد نمود و به واقع اصابت كرد، دو اجر دارد، و چنانچه حكم كرد و اجتهاد نمود و به خطا رفت ، يك اجر خواهد داشت .
ابن حزم اندلسى مى نويسد(733) : ((طايفه اى گفته اند: اگر مسلمانى درباره امور اعتقادى يا در فتوا سخنى بر خلاف گويد، كافر و فاسق نمى شود. هر كس درباره يكى از اينها اجتهاد نمود، و به نظرش رسيد كه حق است ، در هر حال مأ جور است . اگر به واقع اصابت نمود، دو اجر دارد، و چنانچه به خطا رفت ، يك اجر دارد. اين قول ابن ابى ليلا و ابو حنيفه و شافعى و سفيان ثورى و داوود بن على است . و قول تمام صحابه اى است كه ما شناخته ايم كه در اين مسئله نظرى دارد، و در اين خصوص به هيچوجه خلافى از آنها سراغ نداريم ...)).
كسانى كه با صراحت در اين مورد و نظاير آن سخن گفته اند، از بزرگان سنّى و شيعه زياد هستند. بنابراين اى مسلمانان ! اين همه دشمنى براى چيست ؟!
مگر خداوند جهان نمى فرمايد: ((مؤ منان با هم برادرند، ميان برادرانتان صلح برقرار كنيد، و از خدا بترسيد شايد به شما رحم كند. نزاع نكنيد كه متزلزل شويد و نيرويتان از دست برود، و از آنها نباشيد كه بعد از آنكه حقايق براى آنها آمد، متفرق شدند و دچار اختلاف گشتند و براى آنها عذاب عظيم در نظر گرفته شده است ))(734) .
و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((مسلمانان همگى تابع يك پيمان هستند. و پست ترين آنها در شعاع آن قرار دارد. و نيرويى در برابر بيگانگان مى باشند. هر كس پيمان برادر مسلمانى را بشكند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد، و روز قيامت هيچ عملى از او پذيرفته نمى شود)).
روايات صحيح و معتبر در اين خصوص متواتر است ، بخصوص از طريق عترت طاهره - عليهم السّلام - . ما در ((الفصول المهمه )) بقدرى كه دلهاى امت را شاد كنيم ، آورده ايم ...
فصل هشتم : خاتمه كتاب پيرامون شايستگى على - عليه السّلام - براى خلافت بلافصل پيغمبر(ص )
كتاب خود را مانند سر آغاز آن - كه با بحث از امامت بعد از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - شروع كرديم - به پايان مى بريم . و اين نيز به واسطه عنايتى است كه خدا و پيغمبر به آن دارند، و نيازى است كه مسلمانان در امر دين و دنياى خود احساس مى كنند. و بخاطر اين است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در راه آن به امر خداوند و براى خيرخواهى امت ، از هيچ بذل توجه و كوشش و زحمتى فروگزار نكرده است .
كسانى كه از روش پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در تأ سيس دولت اسلام از روز نخست به خوبى اطلاع دارند، مى دانند كه على - عليه السّلام - وزيرى از خانواده او، و شريكى در كار او و پشتيبان وى بر دشمن او، و دارنده علم او، و وارث حكمت او، و وليعهد او و خليفه بعد از او بوده است .
هر كس در گفتار و كردار آن حضرت توجه كرده باشد، بسيارى از آنها را از آغاز بعثت تا هنگام رحلت با اين معنا هماهنگ مى بيند. و مى بيند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در هر فرصت از اين موضوع سخن به ميان مى آورد و آن را بزرگ مى داشت .
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در اوايل بعثت و پيش از آشكار ساختن دعوت خود در مكه ، هنگامى كه در خانه اش ، فاميل بنى هاشم را جمع كرد، به اين معنا تصريح نمود. و اين موقعى بود كه دست به گردن على - عليه السّلام - - كه از همه كوچكتر بود - گرفت و فرمود: ((اين برادر و جانشين و بازمانده من در ميان شماست . از وى بشنويد و اطاعت كنيد...))(735) .
بعد از آن هم پيوسته گاهى صريحاً خلافت على - عليه السّلام - را اعلام مى داشت مانند هنگامى كه او را در مدينه به جاى خود منصوب داشت و به جنگ تبوك رفت و فرمود: ((شايسته نيست من بروم مگر اينكه تو خليفه و جانشين من باشى ))(736) .
و زمانى به طور ضمنى اين معنا را اظهار داشت ، چنانكه در جواب شكايت ((بريده )) از على - عليه السّلام - فرمود: چيزى درباره على مگو؛ زيرا او از من است و من از اويم ، و او بعد از من سرپرست شماست . اين عين عبارت حديث در مسند احمد حنبل است .
ولى نسايى روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى بريده ! على را به صورت دشمن در نظر من جلوه مده ؛ زيرا على از من است و من از اويم و او بعد از من سرپرست شماست .
طبرانى آن را مفصل تر نقل كرده و مى گويد: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در حال خشم فرمود: چه شده كه مردمى از على خرده گيرى مى كنند. هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است ، و هر كس على را رها كند از من فاصله گرفته است . على از من است و من از اويم . او از سرشت من خلق شده و من از سرشت ابراهيم آفريده شده ام ، ومن از ابراهيم بهتر هستم . ما دودمانى هستيم كه يكى از ديگرى پديد مى آييم و خداوند شنوا و آگاه است !
اى بريده ! آيا نمى دانى كه على حقى بيش از زنى كه گرفته است ، دارد و او بعد از من سرپرست شماست ؟!!
مانند آن را عمران بن حصين روايت كرده است كه گفت : چهار نفر از اصحاب تصميم گرفتند كه از على - عليه السّلام - به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شكايت نمايند. يكى از آنها برخاست و گفت : يا رسول اللّه ! مى دانيد كه على چنين و چنان كرده است ؟
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - از وى روى گردانيد.
دومى برخاست و مانند او سخن گفت .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از او هم روى گردانيد.
سومى برخاست و همان را گفت و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نيز روى خوش نشان نداد.
چهارمى هم برخاست و آنچه را سه نفر گفته بودند، به زبان آورد.
در اينجا پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در حالى كه كاملاً غضبناك بود، فرمود: از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از اويم و او سرپرست هر مؤ منى بعد از من است .
نظير آن حديث وهب بن حمزه است كه در شرح حال وهب در ((اصابه )) آمده است : با على مسافرت كردم ، از وى ناراحت شدم . وقتى برگشتم شكايت او را به پيغمبر نمودم .
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اين را به على مگو، زير او بعد از من سرپرست شماست (737) .
تصريح به خلافت على - عليه السّلام - در نص صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، توسط بعضى از مخلصين پيغمبر مانند سلمان فارسى آمده است . چنانكه طبرانى در معجم كبير از سلمان روايت مى كند كه فرمود: ((جانشين من و رازدار من و بهترين كسى را كه بعد از خود مى گذارم و به وصيت من عمل مى كند و قرض مرا ادا مى نمايد على بن ابيطالب است )).
بعضى از آنها هم از گروهى روايت شده كه دلهايشان بيمار بوده است ؛ مانند بريده . محمدبن حميد رازى از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - روايت كرده است كه فرمود: ((هر پيغمبرى جانشين و وارثى دارد، جانشين و وارث من هم على بن ابيطالب است )).
و مانند انس بن مالك كه ابو نعيم اصفهانى از وى روايت مى كند كه گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به من فرمود: ((اى انس ! نخستين كسى كه از اين در بر تو وارد مى شود، امام متقين و سيد مرسلين و يعسوب الدين و خاتم وصيّين و پيشواى جانبازان است )).
انس گفت : على آمد. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با شادى برخاست و با وى مصافحه نمود و فرمود: تو سخنان مرا مى رسانى و صداى مرا به آنها مى شنوانى ، و اختلافات آنها را برطرف مى كنى (738) .
و نيز خطيب از انس بن مالك روايت مى كند كه گفت : شنيدم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى فرمود: ((من و اين ؛ يعنى على در روز قيامت حجّت بر امتم هستيم ))(739) .
بسيارى از بانوان فاضله ، مانند ام المؤ منين ، ام سلمه و ام الفضل زن عمويش و اسماء دختر عميس و ام سليم انصارى و غير اينان ، روايات راجع به اين موضوع را نقل كرده اند.
گاهى نيز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را در منبر بيان مى فرمود و زمانى هم در بقيع به برخى از يارانش فرمود. و موقع ديگر، هنگامى بود كه در مكه و مدينه ميان مهاجران و انصار، پيمان برادرى بست . در هر دو نوبت على - عليه السّلام - را براى خود برگزيده و او را برادر خود خواند، و بر ديگران برترى داد و به وى مى گفت : ((تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست )).
و همچنين روزى كه همه دربهاى خانه مهاجران جز درب خانه على - عليه السّلام - را كه به طرف مسجد باز مى شد، بست ، كلام فوق را فرمود(740) .
امت هم فراموش نكرده و آنچه را ابوبكر در زمان خلافتش روايت كرده است هرگز فراموش نخواهند كرد كه گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((على نسبت به من به منزله من نسبت به خدايم است ))(741) .
و فرمود: ((دست من و دست على در عدالت يكسان است ))(742) .
و چون آيه : ((اِنَّما اَ نْتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ))(743) را تفسير كرد، فرمود: ((منذر منم و على هادى است . يا على ! به وسيله تو بعد از من رهروان به راه مى آيند))(744) .
خطيب از حديث براء و ديلمى از حديث ابن عباس روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((على نسبت به من بمنزله سر من نسبت به بدن من است ))(745) .
و فرمود: ((على با قرآن و قرآن با على است . اين دو از هم جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد گردند))(746) .
مؤ لف :
كافى است كه خواننده بداند على - عليه السّلام - به معناى قرآن است و على و قرآن ، از هم جدا نمى شوند. پس اى مسلمانان ! چه حجتى براى عصمت او و لزوم اطاعت از وى بعد از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، رساتر از اين است ؟!
و فرمود: ((من شهر علم هستم و على دروازه آن است . هر كس دانش ‍ مى خواهد بايد از درب آن وارد شود)).
اين حديث را سيوطى در صفحه 107 جامع صغير و حاكم نيشابورى در صفحه 126 و 127 جزء سوم مستدرك به دو سند صحيح در مناقب على - عليه السّلام - از طبرانى روايت كرده است ؛ يكى از ابن عباس با دو طريق صحيح و دوم از جابر بن عبداللّه انصارى .
حاكم دليلهاى قاطعى براى اثبات صحت طرق آن اقامه نموده است . احمدبن محمدبن صديق مغربى معاصر، مقيم قاهره كتابى درباره تصحيح اين حديث ، تأ ليف كرده به نام : ((فتح الملك العلى بصحة باب مدينه العلم على )) و در سال 1354ه‍ در مصر به طبع رسيده است . جا دارد كه اهل مطالعه و تحقيق بر آن آگاهى يابند؛ زيرا در آن دانش بسيارى است .
بنابراين ناصبى ها را نمى رسد كه درباره اين حديث ايراد كنند كه به زبان شهرى و دهاتى افتاده و مانند مثال رايج گرديده است ، ما ايراد آنها را نگريسته ايم و ديده ايم كه جز وقاحت در تعصّب ، چيز ديگرى نيست . چنانكه حافظ صلاح الدين علائى تصريح كرده است ؛ زيرا از ذهبى و غيره درباره بطلان آن ، نقل قول نموده و مى گويد: هيچ دليلى براى رد آن جز ادعاى جعل ، نياورده اند.
و فرمود: ((من خانه حكمت هستم و على در آن است ))(747) .
و فرمود: ((يا على ! تو موارد اختلافات امت مرا روشن مى سازى ))(748) .
و فرمود: ((هر كس مرا اطاعت كند از خدا اطاعت نموده است و هر كس ‍ نافرمانى من كند، نافرمانى خدا نموده است . هر كس از على پيروى كند از من پيروى نموده و هر كس كه نافرمانى على نمايد از من نافرمانى نموده است ))(749) .
و بسيارى ديگر از روايات معتبر، نظير اينها كه همه يك هدف را دنبال مى كنند و هر چند الفاظ آنها مختلف است ، و لى تواتر معنوى دارند. همه آنها مقاماتى از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را به على - عليه السّلام - مى دهد كه جايز نيست هيچ پيغمبرى جز به وليعهد و جانشين خود بدهد. معناى متبادر به اذهان از اين روايات نيز به حكم عرف و لغت از اهل زبان ، همين است .
علاوه در سنن صحيح ، نصوص ديگرى است كه على - عليه السّلام - و امامان جانشينان آن حضرت را جانشينان بحق پيغمبر مى داند، و بر همه امت در هر دوره اى اطاعت ايشان را فرض مى شمارد؛ زيرا امت را با دو ريسمان خود مربوط ساخت و با دو چيز گرانبهاى خويش (قرآن و عترت ) تا روز قيامت مصون نگاه داشت .
تمام مردان و زنان امت ، متساوى هستند. علماى امت و بى سوادان آنها در اين خصوص ، آزاد آنها و مملوك ايشان ، و سران قوم و بازاريان آنان ، به طورى كه نه صديق نه فاروق ، ونه ذوالنورين هيچكدام را مستثنا نكرد!!
همه امت خود را از دورى از حق در صورت چن نزدن به آن دو و خوددارى از راهنمايى آنها برحذر داشت ، و به آنها خبر داد كه اين دو از هم جدا نمى شوند، و زمين از وجود آنها خالى نمى ماند تا اينكه بر حوض كوثر بر من وارد گردند، و بدين ترتيب هر گونه ترديدى را برطرف ساخت و چهره حق و يقين را آشكار گردانيد. والحمد للّه ربّ العالمين .
افزون بر اين ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تنها به روايات ((ثقلين )) اكتفا ننمود، بلكه در اين امت ، اهل بيت - عليهم السّلام - را گاهى به كشتى نوح در قوم خود مثل زد كه هر كس در آن نشست ، نجات يافت و هر كس از آن تخلف ورزيد، غرق شد، و زمانى ((باب حطّه )) بنى اسرائيل كه هر كس وارد آن شد، آمرزيده گرديد، و امان اهل زمين از اختلاف دانست ؛ به طورى كه هرگاه قبيله اى با آنها مخالفت نمود پراكنده مى شود، و به صورت حزب ابليس در مى آيند.
اين منتها وسع پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود تا امت خويش را به پيروى از آنان و متابعت آثار ايشان ، ملزم سازد. و هيچكس را از اين منظور كنار نگذاشت ، نه آقا و نه نوكر را.
چه كسى مى تواند از اين فاصله بگيرد، بعد از آنكه دانست اهل بيت - عليهم السّلام - مانند ((سفينه نوح )) هستند كه جز راكبان آن ، سالم نمى مانند و همچون ((باب حطّه بنى اسرائيل )) مى باشند كه جز آنها كه به آن داخل شدند، آمرزيده نمى گردند. و دانستند كه آنها همتاى قرآن مى باشند كه هيچ مسلمانى نمى تواند از ايشان رو بگرداند و جز آنان را بپذيرد.
پرسش :
شايد گوينده اى بگويد: چگونه ممكن بود اصحاب پيغمبر، اگر نصى از آن حضرت رسيده بود، بر خلاف نص او عمل نمايند؟ و چگونه على - عليه السّلام - حق معهود خود را رها كرد، و براى گرفتن آن در مقام دفاع برنيامد و با مخالفان خويش منازعه نكرد. و در مدت خلافت خلفاى سه گانه ، خانه نشين شد، و در هر فرصت نسبت به خلفا صلاح انديشى مى كرد. شيعه در اين روايت كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((امت من بر گمراهى و خطا اجتماع نمى كنند، چه مى گويد)).
چرا على - عليه السّلام - و طرفداران او از بنى هاشم و ديگران در روز سقيفه ، در بيعت گرفتن ابوبكر اعتراض ننمودند؟ و چرا نص خلافت على - عليه السّلام - از ناحيه خداوند با آيه صريحى از قرآن ؛ مانند آيات توحيد، عدل ، نبوت و برانگيخته شدن ، نازل نگرديد؟

next page

fehrest page

back page