next page

fehrest page

back page

مؤ لّف :
خالد در روز ((بطاح )) - كه در فصل اول شرح داديم - نسبت به مالك بن نويره اعمالى مرتكب شد كه جا دارد بدقت مورد نظر قرار گيرد، تا معلوم شود مسؤ ول آن فجايع چه كسى بوده است . و چگونه اموال مسلمانان و خونها و نواميس ايشان ، به باد رفت ؟ احكام خدا در كجا تعطيل شد و محرمات الهى چسان هتك گرديد. تا دانسته شود چرا عده اى بر ضد خالد قيام كردند كه قبل از همه ، عمر خطاب بود. و چرا بايد خالد آنقدر در نظر خليفه دوم از درجه اعتبار ساقط گردد كه پس از روى كار آمدن ، او را عزل كند. و فرمان عزل او را با خبر مرگ ابوبكر يكجا به شام بفرستد؟!!
فصل ششم : اجتهادات معاوية بن ابى سفيان درمقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
88 - معاويه و الحاق ((زياد)) به ابوسفيان !
معاويه مدعى شد كه پدرش ابوسفيان در زمان جاهليت با ((سميه )) مادر زياد كه زن ((عبيد)) بود، همبستر شد، و((سميه )) از وى باردار گرديد و ((زياد)) را آورد! معاويه دعوى خود را مستند به شهادت ابو مريم شرابفروش و قوّاد زمان جاهليت مى نمود. چنانكه در مختصر ابن شحنه آمده است (666) . با اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((الولد للفراش وللعاهر الحجر؛ يعنى : فرزندان را بايد منسوب به بستر پدر دانست ، و زناكار را به سنگ حوالت داد)).
و بخارى از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - روايت كرده است كه فرمود: ((هر كس عملى انجام دهد كه دليلى از ما بر آن نباشد، مردود است ))(667) .
خداوند نيز مى فرمايد: ((اُدْعُوهُمْ لاَِّبائِهِمْ هُوَ اَقْسَطُ عِنْدَاللّهِ))(668) ؛
يعنى : ((پسر خواندگان را به نام پدرانشان بخوانيد، اين نزد خدا منصفانه تر است )).
عمل معاويه در ملحق ساختن زياد به پدرش ابو سفيان ، نخستين عمل جاهلى بود كه علناً در اسلام انجام گرفت ! همه حضّار نيز به وى اعتراض ‍ كردند، ولى معاويه اعتنا نكرد و اهميتى به آن نداد. او هر وقت كسى را كه ((زياد)) را به ابو سفيان نسبت نمى داد، خشمگين مى شد. به همين جهت يكى از همسرانش گفت :
اتغضب ان يقال ابوك عف
و ترضى ان يقال ابوك زانى
يعنى : (( آيا خشمناك مى شوى كه بگويند پدرت پاكدامن بود و خشنود هستى كه بگويند پدرت زناكار است ؟!)).
89 - معاويه يزيد را وليعهد خود مى كند
معاويه هنگامى يزيد را وليعهد خود نمود كه وى جوانى نادان بود. شراب مى خورد، سگ بازى و ميمون بازى مى كرد. و به قدر جاى پايش ، از دين اسلام آگاهى نداشت . و تمام اوقاتش در عيش و نوش مى گذشت . پدرش نيز از وضع شب و روز و آشكار و نهان او آگاه بود. او مى دانست كه امام حسين - عليه السّلام - چه مقامى نزد خدا و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و چه موقعيتى در ميان اهل ايمان دارد.
افزون بر اين ، آن روز در بين مهاجرين و انصار و بازماندگان شركت كنندگان در جنگ بدر و اهل ((بيعت رضوان ))، گروه بسيارى وجود داشتند كه همگى ((قارى قرآن )) و آشناى به مواقع احكام اسلام و وارد در سياست و به نظر اهل تسنّن ، شايسته خلافت و رياست بودند. ولى معاويه سابقه آنها را در اسلام ، و تقويت ايشان را در امر دين ، رعايت نكرد و پسر شرير و هتّاك و شرابخوار رسواى خود را بر ايشان امير گردانيد!
نتيجه هم آن شد كه در كربلا با آقاى بهشتيان اباعبداللّه الحسين - عليه السّلام - آن رفتار ناهنجار را نمود. رفتارى اسف انگيز كه پيغمبران را عزدار نمود و از سنگ خارا خون جارى ساخت .
سپس مجرم بن عقبه (مسلم بن عقبه ) را به دستور پدرش معاويه به مدينه فرستاد(669) . و او اعمالى را مرتكب شد كه قلم از نگارش آن شرمگين است . كافى است كه بگوييم : سه روز شهر مدينه را براى لشكريان خود مباح گردانيد، تا جايى كه هزار دختر را سلب بكارت نمودند!!(670) .
شبراوى مى نويسد(671) : ((قريب هزار دختر در مدينه سلب بكارت شدند! و در حدود هزار زن بى شوهر، باردار شدند!!)).
ابن خلّكان در وفيات الا عيان ، در شرح ماجراى واقعه ((حره )) در ترجمه ((يزيد بن قعقاع )) قارى مدنى مى نويسد: ((يزيد بن معاويه در مدت حكومتش ، لشكرى به سردارى مسلم بن عقبه مرى به مدينه فرستاد. مسلم مدينه را غارت كرد. او اهالى مدينه را به سنگلاخ ((حره )) واقع در بيرون شهر كوچ داد و در آنجا اتفاقى افتاد كه شرح آن به طول مى انجامد و در كتب تواريخ مسطور است . تا جايى كه گفته اند: ((بعد از واقعه ((حره )) قريب هزار دختر از دختران مهاجران و انصار به واسطه تجاوزى كه لشكر شام به آنها نمودند وضع حمل كردند)).
در آن روز ((10780)) نفر از مهاجرين و انصار و فرزندان ايشان و ساير مسلمانان به قتل رسيدند. بعد از اين واقعه ، ديگر يك نفر از آنها كه در نخستين جنگ اسلام (بدر) شركت داشتند، باقى نماندند(672) . گروه زيادى از زنان وكودكان نيز كشته شدند!!
جنايت ، بقدرى دلخراش بود كه سرباز شامى ، پاى بچه شير خوار را مى گرفت و از بغل مادرش بيرون مى آورد و چنان به ديوار مى كوفت كه مغز آن كودك بر زمين مى ريخت و مادرش به او نگاه مى كرد!!(673) .
سپس اهالى شام از مردم مدينه براى يزيد بيعت گرفتند كه بردگان او باشند! اگر خواست آنها را به بردگى ببرد و گرنه آزاد كند! مردم مدينه هم در حالى كه اموالشان سلب شده و دارايى شان غارت گرديده و خونهايشان ريخته و زنانشان مورد تجاوز قرار گرفته بود، با ((مسلم بن عقبه )) با آن شرط بيعت كردند!! سپس مسلم بن عقبه جانى ، سرهاى مردم مدينه را براى يزيد به شام فرستاد. همين كه سرها را جلو يزيد نهادند گفت :
ليت اشياخى ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
و بدينگونه از انتقام خون اجداد مشرك خود، سخن به ميان آورد. آنگاه جنايتكار مزبور، براى جنگ با عبداللّه زبير - كه آن موقع در مكه بود و مردم با وى بيعت كرده بودند - رفت . مسلم بن عقبه در ميان راه به درك واصل شد. و طبق دستورى كه يزيد داده بود ((حصين بن نمير)) به جاى وى فرماندهى لشكر را به عهده گرفت .
حصين بن نمير، با سپاهيان خود آمد تا به مكه رسيد. در آنجا منجنيقها را نصب كرد و فرمان داد كه جمعاً روزانه ده هزار قطعه سنگ به طرف مسجد الحرام - كه عبداللّه زبير در آن متحصن بود - پرتاب كنند! شاميان ، اهالى مكه را در بقيه محرم و ماه صفر و ربيع الاول و ربيع الثانى ، محاصره كردند. در اين مدت ، روزها جنگ مى كردند و شبها مى رفتند. تا اينكه خبر مرگ خليفه سركش آنها ((يزيد)) رسيد. منجنيقها در آن مدت ((كعبه )) خانه خدا را مورد اصابت سنگهاى خود قرار داد و با آتشى كه در آن پديد آوردند، آن را منهدم ساختند.
فجايع اعمال يزيد در مدت كوتاه عمر خود، بيش از آن است كه در كتابها نوشته شود يا قلم آن را شرح دهد. اعمال يزيد، روى تاريخ را سياه كرده و اوراق كتب سيره را آلوده ساخته است .
پدرش معاويه ، سگها،ميمونها،بازها وتازيها او را مى ديد و از شرابخوارى و تجاوزات او مطلع بود، و اعمال فجيع او را بالعيان مشاهده مى كرد. و مى ديد كه با زنان نوازنده در آويخته و چه پستى و رذالتى مرتكب مى شود. و مى دانست كه او به هيچ وجه شايستگى براى خلافت ندارد. مع الوصف ، او يزيد را بر تخت خلافت اسلامى و امامت مسلمين ، بالا برد، و بر گردن مردم سوار كرد. حال آنكه به نقل از بخارى (674) پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود:
((هر والى كه زمام امور رعيت را به عهده بگيرد و در حالى كه نسبت به آنها فريبكارى نموده از دنيا برود، خدا بهشت را بر او حرام مى گرداند))(675) .
و نيز احمد حنبل (676) از حديث ابوبكر نقل مى كند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((هر كس بر چيزى از امور مسلمين دست يابد، و كسى را بر آنها امير كند تا از آنها سوء استفاده نمايد، لعنت خدا بر او باد و فرداى قيامت هيچ عملى از او پذيرفته نمى شود، تا به جهنم در آيد)).
و بخارى از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كند كه فرمود: ((هر كس كه امور رعيت را به عهده گرفت و نسبت به آنها خيرخواه نبود، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد))(677) .
90 - مظالم معاويه در يمن
معاويه ((بسر بن ارطاة )) را در سال چهلم هجرت به يمن فرستاد تا در آنجا دست به ظلم و فساد بزند. حكمران يمن از جانب اميرالمؤ منين ، پسر عمش عبيداللّه بن عباس بود. اهالى يمن همگى از شيعيان با اخلاص آن حضرت بودند. ((بسر بن ارطاة )) مانند فرعون با آنها رفتار كرد كه بچه ها را مى كشت و زنان را اسير مى كرد. اين دستورى بود كه معاويه به او داده بود.
مراجعه كنيد به تواريخ مربوط به اين جنايت كه در آن سال در يمن روى داد، تا پى به ميزان فجايع معاويه ببريد، و بدانيد كه چگونه پسران با صفا را كشتند و اطفال شيرخوار را سر بريدند، و اموال را به غارت بردند و زنان را اسير كردند!
چه كسى مى تواند جنايت ((بسر)) را نسبت به زنان قبيله همدان (به جرم دوستى با خاندان نبوت ) را فراموش كند؟ چنانكه در ((استيعاب )) مى نويسد: ((بسر)) آنها را اسير كرد و واداشت كه در بازار مشتريان آنان را خريدارى كنند! لباس آنها را بالا مى زد و هر كدام كه ساق پايشان بزرگتر بود به همين جهت خريدارى مى شد!!!
ابن عبدالبر مى نويسد: ((اينان نخستين زنانى بودند كه در اسلام اسير شدند)).
نمى دانم اين جنايت ، دردناكتر بود، يا جنايتى كه نسبت به اطفال عبيداللّه ابن عباس مرتكب شد. گفتيم عبيداللّه والى يمن بود. او از پيش ((بسر)) گريخت . عبيداللّه بن عبدالمدان حارثى را - كه جد مادرى بچه ها بود - به جاى خود منصوب داشت .
((بسر)) عبيداللّه را در ميان هزاران نفر از مسلمانان پاكسرشت كشت . پسر او را نيز به قتل رسانيد. سپس سراغ دو كودك خردسال عبيداللّه بن عباس را گرفت ، و سرانجام آنها را نزد مردى از كنانه در باديه يافت .
ابن اثير مى نويسد: وقتى ((بسر)) خواست دو كودك مزبور را بكشد، مرد كنانى گفت : اينها اطفال خردسالند، و گناهى ندارند. اگر مى خواهى آنها را بكشى مرا پيش از آنها به قتل برسان .
((بسر)) نخست مرد كنانى را كشت ، سپس بچه ها را جلو چشم مادرشان سر بريد!!!(678)
مادر بچه ها از اين جنايت ، مبتلا به جنون شد. در موسم حج به مكه مى آمد و اشعارى كه در مرگ فجيع بچه هاى خود ساخته بود مى خواند و مى ناليد!
به گفته ابن اثير، وقتى بسر، بچه ها را به قتل رسانيد، زنى از قبيله كنانه گفت : فلانى ! مردان را كشتى ، چرا اين بچه ها را به قتل رساندى ؟! به خدا قسم ! اينها را در زمان جاهليت نمى كشتند. به خدا اى پسر ارطاة ! كسى كه به قدرت مى رسد، طفل صغير و پيرمرد سالخورده را نمى كشد... تا آخر داستان فجيع ((بسر)) كه به تفصيل در كتاب ((فصول المهم )) آورده ايم (679) .
91 - كشتن بندگان شايسته خدا
براى نشان دادن ظلم و ستم معاويه كافى است كه او امام حسن - عليه السّلام - را كه در عصر خود سرور خاندان پيغمبر و بعد از پدرش امام اهل بيت بود، با سمّى كه براى همسر آن حضرت ((جعده )) دختر اشعث بن قيس فرستاد، شهيد كرد. روايات عترت طاهره در اين خصوص متواتر است . و گروهى از مورّخان سنى نيز به آن اعتراف دارند.
ابن ابى الحديد(680) از ابوالحسن مدائنى روايت مى كند كه وفات امام حسن مجتبى - عليه السّلام - در سال 49 هجرى روى داد. حضرت ، چهل روز بيمار بود، و سن مباركش 47 سال بود. معاويه سمّى براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و گفت : اگر حسن را كشتى ، صد هزار درهم به تو خواهم داد و تو را به عقد يزيد در مى آورم .
چون امام حسن - عليه السّلام - وفات يافت ، معاويه وجه را براى او فرستاد، ولى او را براى يزيد،تزويج نكرد و گفت : ((مى ترسم آنچه را كه با حسن پسر پيغمبر انجام دادى با پسر من نيز انجام دهى !)).
و نيز مدائنى از حصين بن منذر قاشى (681) روايت مى كند كه گفت : به خدا قسم ! معاويه آنچه را كه در عهدنامه صلح با حسن متعهد شده بود، عمل نكرد. او ((حجر بن عدى )) و اصحاب او را به قتل رسانيد، و براى پسرش يزيد بيعت گرفت . و حسن را مسموم ساخت !!
ابوالفرج اصفهانى مروانى در كتاب ((مقاتل الطالبيين )) نوشته است : ((معاويه خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد. براى او در اين خصوص چيزى مشكلتر از وجود حسن بن على و سعد وقاص نبود. پس هر دو را مسموم كرد، و در اثر آن درگذشتند.
ابن عبدالبر در ((استيعاب )) در شرح حال امام حسن - عليه السّلام - از قتاده و ابوبكر بن حفص روايت مى كند كه : دختر اشعث بن قيس ، حسن بن على را مسموم كرد. عده اى مى گويند: اين عمل او به تحريك معاويه بوده است .
همه مى دانند كه معاويه در نقطه اى از شام به نام ((مَرَج عذرا)) چگونه حجر ابن عدى كندى صحابى معروف و ياران او را به جرم اينكه على - عليه السّلام - را لعن نكردند، به قتل رسانيد. قتل آنها در سال 51 هجرى روى داد. تمام شخصيتهايى كه در آن عصر بودند، صحابه ، تابعين و خردمندان بعد از آنها، اين عمل معاويه را مورد نكوهش و اعتراض قرار دادند. عموم مورّخانى كه حوادث آن سال را نوشته اند در اين باره به تفصيل سخن گفته اند.
گمان نمى كنم خواننده ، بتواند قتل ((عمرو بن حمق خزاعى )) عابد پارساى مشهور را به وسيله معاويه فراموش كند. سر بريده ا و اولين سر بريده اى بود كه در اسلام حمل شد.
((عمرو بن حمق )) از برگزيدگان صحابه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود. و گناهى جز محبت به على - عليه السّلام - نداشت ، چون على - عليه السّلام - خدا و پيغمبر را دوست مى داشت ، و خدا و پيغمبر هم او را دوست مى داشتند.
معاويه اكتفا به كشتن دوستان خدا نكرد، بلكه نزديكترين افراد و خواص ‍ خود را نيز كشت . او عبدالرحمن بن خالد بن وليد را كه در صفين در ركاب او جنگ كرده بود و با وى بر دشمنى اميرالمؤ منين - عليه السّلام - پيمان بسته بود نيز به قتل رسانيد! معاويه او را كشت تا مبادا مردم يزيد را رها كنند و او را خليفه نمايند. داستان او نزد مورّخان ، مشهور است و سيره نويسان نيز آن را نوشته اند(682) .
92 - اعمال معاويه و عمّال وى
اگر بخواهيم اعمالى را كه او مرتكب شد و احكامى را كه تغيير داد و حدودى را كه تعطيل نمود شرح دهيم ، اين مختصر گنجايش آن را ندارد. گنجايش ندارد كه حوادث دردناك و جرايم بى شمار معاوية بن ابى سفيان را شرح دهد.
گنجايش ندارد كه اعمال و جنايات عمّال وى امثال مغيرة بن شعبه ، عمرو عاص ، عمرو بن سعيد، بسر بن ارطاة ، سمرة بن جندب ، مروان حكم ، ابن سمط، زياد بن ابيه ، عبيداللّه زياد، وليد بن عقبه ، و ساير جانيانى را كه مرتكب اعمال ضد انسانى شدند و امت اسلام را با اباطيل ، مقهور كردند، و به عذاب كشيدند، فرزندان آنها را كشتند و زنانشان را به اسارت بردند، شرح دهد.
براى شرح اين فجايع ، بايد كتابها نوشت و دفترها سياه كرد. شايد باز هم دفترها و كتابها از شروح اعمال معاويه و جنايات عمّال وى كم آيد. خدا را شكر مى كنيم كه ما را از علاقه مندان به خاندان نبوت و دشمنان دشمنان ايشان قرار داد.
93 - دشمنى معاويه با على - عليه السّلام -
كينه و دشمنى معاويه با على - عليه السّلام - نزد عام وخاص و دوست و دشمن در سراسر گيتى مشهور و مسلم است . به طورى كه آن دو را در حكم آدم و شيطان قرار داده است . اينك مقدارى از احاديث نبوى راجع به حبّ و بغض على - عليه السّلام - كه در ديانت اسلام جزء متناقضين به شمار آمده است را نقل مى كنيم :
به سلمان فارسى گفتند: چقدر به على علاقه دارى ؟ سلمان گفت : از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - شنيدم كه فرمود: ((هر كس على را دوست بدارد، مرا دوست داشته است ، و هر كس على را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است ))(683) .
از عمار ياسر روايت شده است كه گفت : شنيدم پيغمبر به على - عليهما السّلام - مى فرمود: ((يا على ! خوشا به حال كسى كه تو را دوست دارد و راستگو مى داند، و بدا به حال كسى كه تو را دشمن و دروغگو مى داند)).
حاكم نيز اين حديث را آورده و گفته است : اين حديث داراى اسناد صحيح است ، ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند!؟(684) .
و نيز حاكم از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((به خدايى كه جان من در دست اوست ، هيچكس ما اهل بيت را دشمن نمى دارد مگر اينكه خدا او را در آتش دوزخ در آورد))(685) .
سپس حاكم مى گويد: اين حديث صحيح است ، ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند. ذهبى هم آن را آورده و حكم به صحت آن نموده است .
ابوذر غفارى مى گويد: ((ما منافقين را نمى شناختيم مگر پس از آنكه آنها پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را تكذيب كردند، و از حضور در نمازها خوددارى نمودند، و نسبت به على - عليه السّلام - عداوت ورزيدند)).
حاكم نيز اين حديث را آورده و گفته است : با شرط مسلم صحيح است ، ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند(686) .
ابن عباس مى گويد: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به على نگاه كرد و فرمود: ((يا على ! تو آقايى در دنيا و آقايى در آخرت ، دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست . دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست . واى بر آنكه بعد از من تو را دشمن بدارد!)).
حاكم نيشابورى آن را نقل كرده و گفته است : اين حديث به شرط بخارى و مسلم صحيح است ، ولى آنها آن را روايت نكرده اند(687) . ذهبى نيز با همه سختگيرى نسبت به راويان آن ، در تلخيص آن را نقل كرده است .
عمر بن شاس اسلمى - كه در ((حديبيه )) با پيغمبر بود - مى گويد: با على - عليه السّلام - به يمن رفتيم . در آنجا على بر من سخت گرفت و من نيز ناراحت شدم . وقتى به مدينه آمدم در مسجد پيغمبر نزد همه كس از او شكايت نمودم تا اينكه اين خبر به پيغمبر رسيد. همين كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - مرا ديد نگاهش را به من دوخت تا اينكه آمدم و نشستم . در آن موقع پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به من فرمود: ((اى عمرو! به خدا قسم ! مرا آزردى )).
گفتم : پناه به خدا مى برم از اينكه تو را بيازام يا رسول اللّه !
فرمود: بله ، هر كس على را بيازارد مرا آزرده است .
حاكم نيشابورى اين حديث را نقل كرده و گفته است : اين حديث داراى اسنادى صحيح است ، ولى بخارى و مسلم نقل نكرده اند(688) . ذهبى هم اعتراف به صحت آن نموده ، چون آن را نقل كرده است .
و نيز ابوذر غفارى نقل مى كند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((يا على ! هر كس از من جدا شود، از خدا جدا شده است ، و هر كس از تو جدا شود، از من جدا شده است )).
حاكم نيشابورى اين حديث را آورده و گفته است : داراى اسناد صحيح است ، ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند(689) .
حافظ ابن عبدالبرّ در ((استيعاب )) شرح حال على - عليه السّلام - را نقل كرده است كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، و هر كس على را بيازارد مرا آزرده ، و هر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است )).
و نيز آن حضرت - به نقل طبرانى و غيره از حافظان آثار نبوى - فرمود: ((چرا بعضى على را دشمن مى دارند؟ هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر كس از على جدا شود از من فاصله گرفت . على از من است و من از على هستم . على از سرشت من خلق شده و من از سرشت ابراهيم آفريده شده ام . ما دودمان ابراهيم هستيم كه بعضى از بعضى ديگر پيدا شده اند. اى بريده ! آيا نمى دانى كه على فضائلى دارد برتر از جاريه اى كه گرفت ؟ نمى دانى كه او بعد از من سرپرست شماست ؟)).
بعضى از اصحاب تصميم گرفتند بخاطر سختگيرى آن حضرت در امور دينى ، از وى به پيغمبر شكايت نمايند. وقتى شكايت كردند، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از على هستم . او بعد از من سرپرست شماست )).
در ((استيعاب )) در شرح حال على - عليه السّلام - مى نويسد: طايفه اى از صحابه روايت كرده اند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به على - عليه السّلام - فرمود: ((تو را جز مؤ من دوست نمى دارد، و جز منافق كسى دشمن نمى دارد)).
خود على - عليه السّلام - هم مى فرمود: ((به خدا قسم ! اين گفتار پيغمبر امى بود كه جز مؤ من مرا دوست ندارد و جز منافق كسى مرا دشمن نمى دارد)).
مؤ لف :
اين روايت را مسلم در كتاب ((ايمان )) صحيح خود آورده است . اين گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم به تواتر رسيده است كه فرمود: ((هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، على هم مولاى اوست . خدايا دوست بدار هر كس كه على را دوست داشت و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن بدارد)).
طالبان تفصيل بيشتر راجع به نفاق دشمنان آن حضرت رجوع كنند به كتاب ما ((سبيل المؤ منين )) كه حقيقت از آن آشكار است . والحمد للّه ربّ العالمين .
94 - گستاخى معاويه نسبت به اهل بيت - عليهم السّلام -
سرورانى كه خداوند متعال در قرآن مجيد، هر گونه پليدى را از ايشان برطرف ساخته است ، و جبرئيل ، تطهير آنها را از آسمان آورد، و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به امر پروردگار به وسيله آنان با دشمنان خود ((مباهله )) كرد؛ سرورانى كه خداوند دوستى آنان را فرض دانست ، و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از جانب خداوند ولايت ايشان را واجب شمرد؛ آنها كه يكى از دو چيز گرانبهايى هستند كه هر كس چنگ به آنها زد، گمراه نمى شود، و هر كس دست از آنها برداشت ، به حق و حقيقت نمى رسد.
اينان ((على اميرالمؤ منين )) و سروراوصيا، برادر پيغمبر و دوست او بود كه در تأ سيس دين پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، خود را به مخاطرات انداخت . و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - گواهى داد كه او، خدا و پيغمبر را دوست مى دارد و خدا و پيغمبر هم او را دوست مى دارند. و فرمود: ((على نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى است ، جز اينكه او پيغمبر نيست )).
ولىّ و وزير پيغمبر و امام امت و پدر دو سبط پيغمبر است . و دو برگ گل پيغمبر حسن و حسين دو آقاى اهل بهشت بودند.
معاويه عبداللّه بن عباس ؛ دانشمند بزرگ امت و پسر عمّ پيغمبر را نيز با ايشان در لعنت شريك گردانيد! معاويه آنها را لعنت كرد در حالى كه مى دانست بزرگداشت آنان به حكم ضرورت دين اسلام ، واجب است . و مى دانست كه شرافت مقام آنها در نزد سرور بندگان خدا پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله -، ثابت و مسلم است . چرا چنين نباشند، با اينكه آنها اهل بيت نبوت و موضع رسالت و محل آمد و رفت فرشتگان و مركز نزول وحى و تنزيل و معدن علم و تأ ويل بودند.
معاويه به اين قناعت نكرد كه تنها خود آنها را لعن كند، بلكه كار به جايى رسيد كه دستور داد مردم نيز برادر پيغمبر و همسر دختر والاگهر او و پدر امامان عاليمقام و تنها سرور امت اسلام را لعن كنند! و در هر عيد و روز جمعه ، علناً بر روى منبر، اين لعن تكرار شود.
بدينگونه خطيبان در تمام انحاء ممالك اسلامى تا سال 99 هجرى ، اين عمل زشت را تكرار مى كردند، تا اينكه ((عمر بن عبدالعزيز)) آن را ممنوع ساخت . تمام اينها به تواتر ثابت شده است . به كتب تاريخ مراجعه كنيد تا به حقيقتى كه گفتيم پى ببريد.
از جمله شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(690) را بخوانيد كه زننده ترين و شگفت آورترين كلمات را در اين باره راجع به خاندان نبوت ، خواهيد ديد.
امام حسن - عليه السّلام - با معاويه ، شرط كرد كه پس از صلح ، پدرش ‍ على را دشنام ندهد، ولى معاويه اين شرط را نپذيرفت و بقيه شروط را قبول كرد. در اين هنگام امام حسن - عليه السّلام - از وى خواست كه در جلو روى او، پدرش را دشنام ندهد!!
ابن اثير در كامل و طبرى در تاريخ امم و ملوك و ابوالفداء و ابن شحنه و همه مورّخانى كه درباره صلح امام حسن - عليه السّلام -، كتاب نوشته اند اين موضوع را ذكر كرده اند. معاويه اين تقاضا را قبول كرد، ولى به آن وفا نكرد، بلكه در منبر كوفه على - عليه السّلام - و امام حسن - عليه السّلام - را لعن كرد.
امام حسين - عليه السّلام - برخاست تا به وى جواب بدهد ولى امام حسن - عليه السّلام - او را نشانيد و خود برخاست و معاويه را رسوا گردانيد و ساكت كرد. اين موضوع را ابوالفرج اصفهانى مروانى در ((مقاتل الطالبيين )) و ساير ارباب سير و تاريخ ، نگاشته اند.
معاويه حتى در اين راه بقدرى با وقاحت پيش رفت كه از احنف بن قيس و عقيل ؛ برادر اميرالمؤ منين - عليه السّلام - خواست تا آن حضرت را لعن كنند، ولى آنها اعتنا نكردند.
عامر بن سعد بن وقاص - به نقل مسلم در باب فضايل على از صحيح خود - روايت مى كند كه گفت : معاويه به سعد بن ابى وقاص گفت : چرا ابو تراب را دشنام نمى دهى ؟
سعد گفت : من سه چيز را كه پيغمبر درباره على گفت ، به ياد آوردم كه اگر يكى از آنها را من داشتم از شتران سرخ مو ( كه خيلى قيمتى بود) بهتر مى داشتم .
شنيدم وقتى پيغمبر به يكى از جنگها رفت و على را در جاى خود در مدينه منصوب داشت ، على گفت : يا رسول اللّه ! مرا با زنان و بچه ها باز گذاشتى ؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((آيا نمى خواهى نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى ، جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود؟!)).
و شنيدم كه در روز جنگ خيبر مى فرمود: پرچم را به دست مردى مى دهم كه خدا و پيغمبر را دوست بدارد، و خدا و پيغمبر هم او را دوست بدارند. ما همه در انتظار آن بوديم ، ولى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: على را براى من بخوانيد. وقتى على را آوردند مبتلا به درد چشم بود، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آب دهان مبارك در چشم وى كشيد و پرچم را به دست او داد و خداوند فتح را نصيب او كرد.
و چون اين آيه ((فَقُلْ تَعالَوْا اَنْدَعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُم ))(691) نازل شد، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - على ، فاطمه ، حسن و حسين - عليهم السّلام - را خواست و فرمود: خدايا! اينان خانواده من هستنند.
اين حديث را نسايى در خصائص علويه و ترمذى در صحيح خود و صاحب جمع بين صحيحين و صاحب جمع بين صحاح ششگانه ، روايت كرده اند.
عموم مورّخان مى دانند كه معاويه ((حجر بن عدى )) و ياران پارساى او را نكشت مگر بخاطر اينكه حاضر نشدند على - عليه السّلام - را لعنت كنند. اگر تقاضاى او را اجابت مى كردند خونشان مصون مى ماند. مراجعه كنيد به ((اغانى )) ابوالفرج اصفهانى ، جلد شانزدهم چگونگى كشته شدن حجر بن عدى . و حوادث سال 51 هجرى در تاريخ طبرى و ابن اثير و غير اينان تا پى به حقيقت ببريد.
در آنجا نوشته اند كه وقتى عبدالرحمن بن حسان عنزى ، در مجلس ‍ معاويه از لعن على - عليه السّلام - امتناع ورزيد، او را به نزد زياد فرستاد و دستور داد طورى او را به قتل برساند كه در اسلام كسى را بدانگونه نكشته باشند! زياد هم عبدالرحمن را زنده دفن كرد!!
معاويه همچنان مردم را به لعن على - عليه السّلام - وادار مى كرد، تا جايى كه به گفته ابن ابى الحديد(692) گروهى از بنى اميه به وى گفتند: تو راجع به لعن اين مرد، به منظورت رسيده اى ، خوب است دستور دهى ديگر كسى او را لعن نكند.
معاويه گفت : نه به خدا! چندان بايد ادامه پيدا كند كه بر اين رسم بچه ها بزرگ شوند و بزرگها پير گردند و ديگر كسى فضيلتى از او نقل نكند!!
با اينكه - به نقل حاكم نيشابورى - پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در اين حديث صحيح فرمود: ((هر كس على را سب كند مرا سب نموده است )).
احمد حنبل (693) از حديث ام سلمه از عبداللّه يا ابى عبداللّه روايت كرده است كه گفت بر ام سلمه وارد شدم و او به من گفت : آيا در ميان شما به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فحش مى دهند؟!
گفتم : خدا نكند، پناه به خدا!
ام سلمه گفت : از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - شنيدم كه فرمود: ((هر كس به على دشنام دهد، مرا دشنام داده است )).
ابن عبدالبر در شرح حال على - عليه السّلام - از ((استيعاب )) روايت مى كند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته است ، و هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است )). ((هر كس على را بيازارد مرا آزرده است ، و هر كس ‍ مرا بيازارد خدا را آزرده است )).
روايت صحيح در اين مورد متواتر است . بويژه از طرق ما عترت طاهره - سلام اللّه عليهم اجمعين - .
بعلاوه يكى از بديهيات اين است كه دشنام دادن به مسلمان به اجماع پيروان قبله ، فسق است . و در صحيح مسلم است كه سب مسلمان ((فسق ))، جنگ با وى ((كفر)) است . الا لعنة اللّه على الكافرين !
95 - جنگ معاويه با على - عليه السّلام -
معاويه بعد از آنكه مردم با اميرالمؤ منين - عليه السّلام - بيعت كردند، با فرومايگان شام به جنگ آن حضرت رفت . اميرالمؤ منين - عليه السّلام - هم با سپاهى كه بازماندگان جنگ بدر، احد، احزاب ، بيعت رضوان و گروه انبوهى از مؤ منان شايسته در ميان ايشان بودند، و همه نيز مردم را به حق و اطاعت اميرالمؤ منين - عليه السّلام - دعوت مى كردند، به جنگ وى رفت . ولى گوش معاويه از پذيرش اين دعوت كر بود، و جز جنگ چيزى نمى خواست ، تا جايى كه در آن جنگ ، گروهى از مسلمانان كشته شدند كه بى سابقه بود. با آنكه بخارى و مسلم در صحيح خود آورده اند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((سب مسلمان فسق و جنگ با وى كفر است ))(694) .
و نيز پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - - به نقل مسلم در باب : من فرق امر المسلمين و هو مجتمع ، از كتاب امارت - فرمود: ((هر كس به نزد شما آمد و به شما امر كرد كه بر مردى گرد آييد و منظورش ايجاد شكاف در بين مسلمانان و بهم زدن جمعيت شما بود، او را بكشيد)).
ابن عبدالبر در ((استيعاب )) در شرح حال على - عليه السّلام - مى نويسد: از حديث على - عليه السّلام - و حديث ابن مسعود و حديث ابو ايّوب انصارى روايت نموده كه على - عليه السّلام - مأ مور به جنگ با پيمان شكنان (جنگ جمل ) و ستمكاران (جنگ صفين ) و خارجيان (نهروان ) است . سپس مى نويسد: از آن حضرت - عليه السّلام - روايت است كه فرمود: ((آنچه را من يافتم جنگ يا كفر بما انزل اللّه است )).
براى مشروعيت جنگ آن حضرت با معاويه اين آيه شريفه كافى است كه خداوند مى فرمايد: ((اگر دو طايفه از مؤ منان جنگ نمودند، ميان ايشان را اصلاح كنيد، اگر يكى بر ديگرى سركشى نمود، با آن گروه بجنگيد كه سركشى نموده است تا بازگشت به امر خدا كند))(695) .
در سركشى معاويه و ياران او شكى نيست ؛ زيرا سركشى آنها از امورى است كه همه امت ، بر آن اتفاق دارند. پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نيز در روايتى كه از آن حضرت نقل مى كنند، مردم از اين جنگ بيم داد.
ابو سعيد خدرى مى گويد: ما آجرهاى مسجد پيغمبر را يكى يكى حمل مى كرديم . اما عمار ياسر دو تا دو تا مى آورد. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از كنار او گذشت و غبار از سر او زدود و فرمود: ((واى ! كه عمار را گروه سركش مى كشند! عمار آنها را به خدا دعوت مى كند، و آنها او را به آتش دوزخ مى خوانند!)).
اين حديث را بخارى به همين سند در صحيح (696) خود آورده است . و نيز در باب ((تعاون در بناء مساجد از كتاب الصلاة )) نقل كرده و در آنجا مى گويد: ((آنها را دعوت به بهشت مى كند، و آنها او را به آتش ‍ مى خوانند))(697) .
تعجب نكنيد كه معاويه به حكم اين حديث ، از مصاديق اين آيه شريفه باشد كه مى فرمايد: ((آنها را پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به آتش ‍ كنند و در روز قيامت ، يارى نگردند. در اين دنيا لعنتى به دنبال خواهند داشت ، و روز قيامت نيز از زشتكاران خواهند بود))(698) .
چه بسيار نصوص صريح از كتاب خدا و سنن صحيح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هست كه هيچ كدام ترديدبردار نيست . و همه راهنماى رهروان است . و معاويه بر خلاف آنها عمل كرد. اى انسان با ايمان ! در آنها بنگر و بعد هر طور خواستى قضاوت كن .
اين گفته پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را فراموش نكن كه فرمود: ((جنگ با على جنگ با من است و صلح با وى صلح با من )).
و روزى كه پنج تن را كساء پوشانيد فرمود: ((من در جنگم با هر كس كه با ايشان مى جنگد و در صلحهم با هر كس كه با ايشان صلح كند، و دشمن هستم با هر كس كه با آنها عداوت ورزد)).
و اين گفته حضرت را كه فرمود: ((خدايا! دوست بدار هر كس كه على را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن بدارد و يارى كن هر كس كه او را يارى مى كند، و خوار كن هر كس كه او را خوار مى كند)).
و ساير نصوص متواتر امثال اينها در هر پشتى از اين امت .
96 - معاويه وجعل حديث در نكوهش على - عليه السّلام -
ابو جعفر اسكافى معتزلى به نقل ابن ابى الحديد مى گويد(699) : معاويه ، گروهى از صحابه و تابعين را واداشت تا احاديث زننده اى در نكوهش ‍ على - عليه السّلام - كه موجب سرزنش و بيزارى از وى باشد، جعل نمايند! و براى آنها مقررى برقرار نمود تا اين كار را از روى ميل و رغبت انجام دهند.
از جمله اينان ابو هريره ، عمرو عاص و مغيرة بن شعبه ، و از تابعين ، عروة بن زبير بودند. و مى گويد: زهرى روايت كرده است كه عايشه براى عروة بن زبير روايت نمود وگفت : من نزد پيغمبر بودم كه عباس و على آمدند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عايشه ! اين دو نفر بر غير دين من از دنيا مى روند!!
و مى گويد: عبدالرزاق از معمر روايت مى كند كه گفت : نزد زهرى دو حديث از عروه از عايشه درباره على - عليه السّلام - بود. من روزى از وى پرسيدم آن حديثها چيست ؟
زهرى گفت : چه كار به عروه و عايشه و دو حديث آنها دارى ؟ خداوند بهتر از آنها و دو حديث آنها آگاهى دارد! من آنها را متهم به بدگويى از بنى هاشم مى دانم .
سپس مى گويد: اما حديث اول همان بود كه ذكر كرديم (راجع به عباس ‍ و على ) و اما حديث دوم اين است كه عروه مى گفت : عايشه براى او حديث كرد و گفت : نزد پيغمبر بودم كه عباس و على آمدند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عايشه ! اگر مى خواهى به دو نفر از اهل دوزخ نگاه كنى ، نگاه كن به اين دو نفر كه مى آيند! وقتى نگاه كردم ديدم عباس و على بن ابى طالب است !!!
آنگاه ابو جعفر اسكافى مى گويد: اما عمرو عاص روايتى درباره على - عليه السّلام - نقل كرده است كه بخارى و مسلم در صحيح خود با سند متصل به عمرو عاص روايت نموده اند كه گفت : شنيدم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى فرمود: ((اولاد ابوطالب دوستانى براى من نيستند، دوست من خداوند و مؤ منان شايسته اند!)).
اما ابو هريره حديثى در اين خصوص روايت كرده به اين معنا كه على - عليه السّلام - دختر ابو جهل را در زمان پيغمبر خواستگارى كرد و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - او را مورد سرزنش قرار داد. سپس در منبر فرمود: نه به خدا! دختر دوست خدا و دختر دشمن خدا با هم جمع نمى شوند! فاطمه ، پاره تن من است ، آنچه او را بيازارد، مرا مى آزارد. اگر على دختر ابو جهل را مى خواهد، بايد از دختر من كناره بگيرد و هر كارى مى خواهد بكند!
بعد مى گويد: اين حديث از كراسى مشهور است . سپس توضيح مى دهد كه اين حديث نيز در صحيح بخارى و مسلم از مسور بن مخرمه زهرى روايت شده است .
سيد مرتضى در كتاب ((تنزيه الانبياء والائمّه )) آن را آورده و گفته است از روايات حسين كراسى است كه به انحراف از اهل بيت شهرت داشت . و از دشمنان و ناصبيان خاندان نبوت به شمار مى رفت . بنابراين روايت او مقبول نيست . تا آنجا كه ابو جعفر اسكافى مى گويد:
اعمش روايت نموده است كه وقتى ابو هريره در سالى كه معاويه با امام حسن - عليه السّلام - صلح كرد، همراه وى وارد عراق شد و به مسجد كوفه آمد. چون استقبال مردم را نسبت به خود ديد، دو زانو نشست و چند بار دست به سر بى موى خود كشيد و گفت : اى اهل عراق ! آيا فكر مى كنيد من بر خدا و پيغمبر دروغ مى بندم و خود را با آتش مى سوزانم ؟ به خدا قسم ! من از پيغمبر شنيدم كه مى فرمود: هر پيغمبرى حرمى دارد و حرم من مدينه است . هر كس حادثه اى در آن پديد آورد لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد.
سپس فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه على در آن ، حادثه اى به وجود آورد! وقتى اين خبر را به معاويه دادند، به وى جايزه داد و او را نواخت ، آنگاه حكومت مدينه را به او تفويض كرد!
سفيان ثورى به نقل ابن ابى الحديد(700) از عبدالرحمن بن قاسم از عمر بن عبدالغفار روايت نموده است كه گفت : وقتى ابو هريره وارد كوفه شد، شبها در (باب كنده ) مى نشست و مردم دور او را مى گرفتند. جوانى از مردم كوفه - كه شايد اصبغ بن نباته بود - نزد او آمد و نشست و گفت : اى ابو هريره ! تو را به خدا قسم مى دهم آيا تو از پيغمبر شنيدى كه به على بن ابيطالب فرمود: خدايا دوست بدار هر كس كه على را دوست دارد و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن مى دارد؟
ابو هريره گفت : بله اين را شنيدم .
جوانز گفت : خدا را گواه مى گيرم كه دشمن او را دوست داشتى و با دوست او دشمنى كردى ! سپس برخاست و رفت !
بطور خلاصه معاويه از هر راه كه مى توانست به اميرالمؤ منين - عليه السّلام - ستم نمود. و سيعلم الّذين ظلموا أ ىّ منقلب ينقلبون .
97 - خيانت معاويه نسبت به امام حسن - عليه السّلام -
معاويه ، امام حسن - عليه السّلام - را به صلح دعوت كرد. امام حسن - عليه السّلام - هم چاره اى جز صلح با وى نداشت ، چون زيان صلح كمتر از جنگ با وى ،ومحذورش نيز سهل تر بود.چنانكه در مقدمه كتاب : ((صلح الحسن )) تأ ليف دانشمند عاليقدر شيخ راضى آل ياسين ، به تفصيل توضيح داده ايم (701) .
بويژه بعد از آنكه معاويه در صلحنامه همه شروط امام حسن - عليه السّلام - را پذيرفت ، و خود او آن را آغاز كرد و در عراق و شام آن را بر ملا ساخت . بسيارى از مورّخان ؛ مانند طبرى (702) و ابن اثير(703) روايت نموده اند كه معاويه نامه سفيد مهر كرده اى براى امام حسن - عليه السّلام - فرستاد، و جداگانه به وى نوشت كه هر چه مى خواهى در اين نامه كه پاى آن را مهر كرده ام ، شرط كن كه آن را مى پذيرم .
سپس نامه و صحيفه سفيد مهر كرده را به وسيله عبداللّه عامر براى امام حسن - عليه السّلام - فرستاد. ولى امام حسن - عليه السّلام - نخواست شروط صلح به خط خود او باشد. ازين رو آن را بر عبداللّه عامر املاء كرد و عبداللّه همانطور كه امام حسن - عليه السّلام - مى فرمود، مى نوشت .
معاويه همه شروط را با خط خود نوشت ، و پاى آن را مهر كرد، و پيمانهاى مؤ كّد و وعده هاى محكمى داد كه همه آن را معمول دارد، سپس ‍ همه رؤ ساى شام را بر آن گواه گرفت . آنها نيز پاى عهدنامه را مهر كردندو به وسيله عبداللّه عامر براى امام حسن - عليه السّلام - فرستاد(704) .
معاويه صلحنامه را با اين عبارت ختم كرد: ((بر معاوية بن ابى سفيان است كه با رعايت عهد و پيمان خدا و هر چه را خدا از بندگانش پيمان گرفته است ، تعهدات خود را عمل نمايد)).
ولى معاويه به كوچك شمردن پيمانهاى الهى نزديكتر بود تا به عمل كردن بر وفق آن ! به همين جهت تمام پيمانها و وعده هاى خود را زير پا نهاد ودر مقابل امام حسن و امام حسين - عليهما السّلام - در مسجد كوفه - كه مملو از مردم بود و صلح را جشن گرفته بودند - به على - عليه السّلام - و امام حسن - عليه السّلام - دشنام داد!
معاويه با اين عمل زشت ، خواست مردم كوفه را ذليل كند، بلكه مى خواست دين و پيغمبر و خداى جهان را حقير شمارد. ولى امام حسن - عليه السّلام - با همه صبرى كه داشت نتوانست اين وقاحت را تحمل كند و پس از سخنان معاويه ، به منبر رفت و چيزى براى او باقى نگذاشت ، آنچه شايسته حق و اهل حق بود و موجب خوارى باطل و اهل باطل بود به زبان آورد(705) .
به دنبال آن ، معاويه سياست خود را با هر عمل كه مخالف كتاب و سنت بود، از قبيل كشتن افراد پاك سرشت ، و بى احترامى نسبت به نواميس ‍ مسلمين و غارت اموال مردم ، و به زندان افكندن آزادگان ، مقرون ساخت .
افراد اصلاح طلب را آواره ساخت و مفسدان را به كار گماشت و برخى را وزراى دولت خويش قرار داد؛ مانند عمرو عاص ، و مغيرة بن شعبه ، ابن سعيد، بسر بن ارطاة ، و سمرة بن جندب ، ابن سمط و مروان حكم ، مارمولك پسر مارمولك ، پسر مرجانه (عبيداللّه زياد)، وليد بن عقبه و زياد بن سميه كه او را از پدرش نفى كرد و به پدر خودش ملحق ساخت تا برادرش باشد. و بتواند بر شيعيان عراق مسلط سازد و آنها را به عذاب كشد. كودكان آنها را كشته و زنانشان را به اسارت برده ، همه را جستجو كند و آواره سازد. خانه هايشان را طعمه حريق سازد و اموالشان را مصادره كند واز هيچ ظلمى درباره ايشان ، مضايقه ننمايد، تا به معاويه در عملى ساختن شروط صلح امام حسن - عليه السّلام - ، يارى كند!!!
معاويه اعمال زشت خود را با مسموم ساختن امام حسن - عليه السّلام - تكميل كرد، تا بدينگونه راه را براى فرزند پليد، شرابخوار و هتّاكش ‍ يزيد هموار سازد. يزيدى كه آن فجايع را در مكه و مدينه و كربلا به راه انداخت . و هر روزى كه از عمر دولتش مى گذشت ، جنايتى مرتكب مى شد و با خدا و پيغمبر به مبارزه بر مى خاست . اعمال ناشايست و زننداى كه جا داشت از ارتكاب آن تكان بخورد، و زمين منفجر شود، و كوهها فرو ريزد(706) .

next page

fehrest page

back page