next page

fehrest page

back page

18 - اعتراض به نماز بر عبداللّه أ بى منافق
در اين مورد نيز عمر با سرسختى و شدّت هر چه تمامتر به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اعتراض كرد!. اين مطلب را صاحبان كتب صحاح و ارباب مسانيد، همگى نقل كرده اند. و مورخين و سيره نويسان نيز به طور ارسال مسلم آورده اند.
از جمله بخارى در صحيح خود(288) با سلسله سند از عبداللّه عمر روايت مى كند كه گفت : چون عبداللّه بن اُبى مرد، پسرش آمد و گفت : يا رسول اللّه ! پيراهنت را بده تا پدرم را در آن كفن كنم . و بعد هم بر او نماز بگزار و برايش طلب مغفرت كن . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نيز پيراهنش را داد و گفت : وقتى از غسل و كفن او فراغت يافتى به ما اطلاع بده . چون فراغت يافت و به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اطلاع داد، حضرت آمد تا بر وى نماز بگزارد.
عمر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را گرفت ! و گفت : مگر خدا تو را از نماز گزاردن بر منافقين منع نكرده و به تو نگفته است كه : ((چه براى آنها آمرزش طلب كنى يا نكنى ، اگر هفتاد بار براى آنها طلب آمرزش كنى ، خداوند آنها را نمى آمرزد))(289) .
عبداللّه عمر گفت : بعد از آنكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر جنازه عبداللّه ابى نماز گزارد، اين آيه شريفه نازل شد: ((بر هيچيك از آنها (منافقين ) كه مرده اند، نماز مگزار و بر گور او مايست ))(290) .
بعد از نزول اين آيه ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نماز بر آنها را ترك گفت .
عمر نهى از نماز گزاردن بر منافقين را از آيه ((اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ اَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ)) استفاده كرده بود، ولى - چنانكه توضيح خواهيم داد - عمر در فهم خود اشتباه كرده بود. گويا اين آيه قبل از نماز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر اين منافق ، نازل شده بود. ازين رو همينكه عمر ديد پيغمبر ايستاده است تا بر او نماز بگزارد، پنداشت كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر خلاف نهى خداوند رفتار نموده و لذا نتوانست جلو غضب و انكار خو را بگيرد! به همين جهت ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را گرفت و به پندار خود اعتراض كرد كه چرا چنين مخالفتى را روا مى دارد!!
ولى ، نه ! نه ! پناه به خدا كه چنين باشد؛ زيرا به هيج وجه در آيه مزبور از اين عمل نهى نشده است ، بلكه تنها خداوند خبر داده است كه طلب آمرزش ، براى منافق سودى ندارد. و طلب آمرزش پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - براى منافقين ولو زياد باشد و استغفار كردن يا نكردن حضرت ، در عدم آمرزش ايشان يكسان است .
عموم علماى اسلام اتفاق دارند كه دليل نهى از نماز گزاردن بر منافقين ، فقط آيه : ((وَلاتُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً وَلاتَقُمْ عَلى قَبْرِهِ)) است . و اين آيه هم به اجماع دانشمندان ، بعد از اين واقعه نازل شده است . علاوه ، حديث مزبور - حديث عبداللّه عمر - به تنهايى ، صريح در اين معناست . در قسمت آخر آن دقت كنيد، خواهيد ديد كه صريح است در تأ خّر آن ، از اين واقعه .
به همين سبب ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به اعتراض عمر اعتنا نكرد و با بردبارى عظيم و حكمت بالغه خويش ، طبق عادت هميشگى خود رفتار نمود. امّا چون عمر گستاخى را از حد گذراند، در مقابل حضرت ايستاده بود و از نماز گزاردن حضرت ممانعت مى كرد و سخنانى گفت كه به ياد نداريم كسى اينگونه با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روبرو شده باشد، ناگزير حضرت فرمود: ((اى عمر! كنار برو! به من اطلاع داده اند كه براى آنها طلب آمرزش بكنى يا نكنى ، ولو هفتاد بار براى آنها آمرزش بخواهى ، هرگز خدا ايشان را نمى آمرزد)). اگر مى دانستم چنانكه زايد بر هفتاد بار براى عبداللّه ابى ، آمرزش طلب كنم ، خدا او را مى آمرزد، اين كار را انجام مى دادم . سپس نماز خواند و جنازه را تشييع كرد و بر قبرش ايستاد...(291) .
مؤ لّف :
نماز گزاردن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر جنازه عبداللّه ابى ، به اقتضاى تكليفى بود كه آن روز لازم بود تا حضرت به مقتضاى ظاهر عمل كند. عبداللّه ابى هم در شمار كافرانى نبود كه از دعوت اسلام سرپيچى كرده باشد، بلكه به ظاهر اسلام آورده ، و شهادتين را بر زبان جارى ساخته بود و تظاهر به مخالفت با اسلام نمى كرد. او فقط منافق و دورو بود. همچنين - چنانكه گفتيم - در آن موقع هنوز نماز گزاردن بر جنازه منافقين ممنوع نشده بود.
ازين رو پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - طبق ظاهر احكام اسلام و به منظور تأ ليف دلهاى قبيله او (خزرج ) بر وى نماز گزارد. و همين كار هم موجب شد كه هزار مرد ايشان مسلمان شوند. موضوع پيراهن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و نماز خواندن وى بر عبداللّه ابى ، خود فتحى درخشان براى آن حضرت . فالحمد ربّ العالمين .
در حديث است كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - عرض كردند: چرا پيراهن خود را براى كفن عبداللّه ابى كه منافق است عطا نمودى ؟ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((پيراهن من از جانب خدا سودى به او نمى رساند، ولى اميدوارم بدان وسيله مردم بسيارى به اسلام گرايش پيدا كنند))، و خدا هم به اين وسيله آرزوى آن حضرت را تحقّق بخشيد.
بعد از اسلام آوردن گروه زيادى از خزرجيان ، بخاطر پيراهن دادن و نماز گزاردن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر عبداللّه ابى ، عمر با همه تندروى كه داشت پشيمان شد. و بعدها مى گفت من در اسلام يك نوع تندروى نشان دادم كه نظير نداشت (292) و آن زمانى بود كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خواست بر عبداللّه ابى نماز گزارد، من لباس او را گرفتم و گفتم : ((به خدا قسم ! خداوند چنين دستورى به تو نداده است ! خدا به تو گفته است : ((براى ايشان چه طلب آمرزش بكنى يا نكنى ، فرقى به حال آنها نمى كند، اگر هفتاد بار هم براى آنها طلب مغفرت بكنى ، خداوند هرگز آنها را نمى آمرزد)).
و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: خدا مرا مخيّر كرده است و فرموده : ((براى ايشان آمرزش طلب كنى يا نكنى ... من هم آمرزش را طلب كردم ))(293) .
19 - اعتراض به نماز بر يكى از مؤ منين
ابن حجر عسقلانى در جلد چهارم ((الاصابه )) ، شرح حال ابو عطيه مى نويسد: بغوى و ابو احمد حاكم از طريق اسماعيل بن عياش و طبرانى از طريق ديگر، و هر دو از بحير بن سعد از خالد بن سعدان از ابو عطيه روايت مى كنند كه : در محضر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، مردى وفات يافت ، يكى از اصحاب - يعنى عمر - گفت : يا رسول اللّه ! بر او نماز مخوان !
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آيا كسى او را ديده است كه كار نيكى انجام دهد؟
مردى گفت : در فلان شب و فلان شب با ما، پاسدارى نمود.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر وى نماز گزارد و تا قبر، تشييع كرد. سپس از وى تمجيد كرد و فرمود: ((رفقايت گمان مى كنند كه تو اهل دوزخ مى باشى ، ولى من گواهى مى دهم كه تو بهشتى هستى )).
آنگاه به عمر فرمود: ((تو از اعمال مردم پرسش نمى كنى ، فقط مى خواهى پشت سر آنها غيبت نمايى ...)).
و نيز ابن حجر، همين موضوع را در شرح حال ((ابومنذر)) روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بر سر قبر او سه بار آفرين گفت . و طبرانى از عبداللّه بن نافع از هشام بن سعد نقل كرده است كه گفت : مردى نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آمد و گفت : يا رسول اللّه ! فلانى مُرد، تشريف بياوريد بر او نماز بگزاريد.
عمر گفت : او مردى ناپاك بود، نماز بر او مخوان !
آن مرد گفت : يا رسول اللّه ! در آن شبى كه به صبح آورديد و عده اى پاسدارى مى كردند، اين مرد هم در ميان آنها بود.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - برخاست ، من هم دنبال حضرت رفتم تا كنار قبر وى آمد و نشست و چون كار دفن او به انجام رسيد، سه بار به وى آفرين گفت . سپس فرمود: مردم او را به بدى ياد مى كنند، ولى من او را به نيكى ياد مى كنم .
عمر گفت : ولى او اهل اين حرفها نبود!
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى عمر! دست بردار! هر كس در راه خدا جهاد كند، بهشت بر او واجب مى شود.
ابن حجر مى گويد: ابو موسى در ذيل اين حديث گفته است : متن اين روايت در حديث ابو عطيه گذشت . حديث ابو منذر را ابو داوود در كتاب ((المراسيل )) از احمد بن منيع از حماد بن خالد مانند روايت عبداللّه نافع ، نقل كرده است . ابو احمد آن را در ((الكنى )) ذكر نكرده است . اما حديث ابو عطيه گذشت . چنانكه ابو موسى در شرح حال او ذكر كرد، حاكم ابو احمد هم آن را روايت كرده و مى گويد: از اينجا استفاده مى كنيم كه وى صحابى بوده است . البته مصدر دو حديث ، مختلف است ، ولى سياق هر دو متن ، متقارب مى باشد. (پايان گفتار ابن حجر در شرح حال ابو منذر در الاصابه ).
20 - اعتراض به گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه خداپرستان بهشتىهستند
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به همه خداپرستانى كه از دل ، ايمان به ذات اقدس الهى داشته باشند، بشارت داد كه اهل بهشت هستند؛ زيرا محيط آن روز اقتضا داشت كه چنين مژده اى به مردم داده شود، تا بت پرستان بدانند كه عاقبت كار خداپرستان چيست . و اهل ايمان در كار خود تشويق شوند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به ابوهريره فرمود: برو و هر كس را ديدى كه گواهى به يگانگى خداوند مى دهد و از دل به خدا ايمان دارد، به وى مژده بهشت بده (294) قبل از همه ، عمر به او برخورد و پرسيد موضوع چيست ؟
ابوهريره گفت : پيغمبر چنين مأ موريتى به من داده است .
ابوهريره مى گويد: عمر با مشت چنان به سينه ام كوفت كه با اسفل به زمين خوردم ! سپس گفت : اى ابوهريره برگرد. من نزد پيغمبر برگشتم و گريستم . سپس عمر نيز خدمت پيغمبر آمد.
حضرت فرمود: ابوهريره ! چرا گريه مى كنى ؟
گفتم : موضوعى را كه فرمودى به عمر گفتم ، ولى او چنان به سينه ام كوفت كه با اسفل به زمين خوردم .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: عمر! چرا چنين كردى ؟
عمر گفت : يا رسول اللّه ! آيا تو به ابوهريره چنين دستورى داده اى ؟
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آرى .
گفت : نه ! اين كار را نكن ! چون من مى ترسم كه مردم به اتكاى آن ، دست از عمل بردارند.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: بگذار بردارند(295) !
نووى در اينجا از طرف عمر عذرى آورده است كه ((قاضى عياض )) و ديگران آن را نقل كرده اند. حاصل آن اين است كه : عمر در اين مورد به پيغمبر اعتراض نكرد، و آنچه را به ابو هريره دستور داده بود رد ننمود، ولى ترسيد مبادا مؤ منين با اين مژده ، جرى شوند، و ترك عمل بگويند. ازين رو ديد كه پنهان داشتن آن به نفع مؤ منين است و از ابلاغ نكردن به آنها بهتر است . همين معنا بود كه عمر را بر آن داشت تا ابوهريره را مضروب سازد و برگرداند! و نيز همين علت بود كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - گفت : اين كار را نكن ، و حضرت را از مژده دادن مؤ منين به بهشت ، بر حذر داشت !!
مؤ لّف :
خواننده به خوبى مى داند، عذرى كه اينان از جانب عمر آورده اند، همان است كه ما مى گوييم : ((اجتهاد در مقابل نصّ!)) به اين معنا كه عمر نظر خود را بر عمل كردن به فرمان رسول خدا مقدم داشت !
علاوه ، عمر در اين مورد نه تنها رأ ى خود را در مقابل نصّ فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مقدم داشت ، بلكه ابوهريره مأ مور رسول خدا را نيز چنان مورد اهانت و ضرب و شتم قرار داد كه با اسفل به زمين خورد!
به اين اندازه هم اكتفا نكرده ، بلكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را مكلّف ساخت تا از دستورى كه صادر فرموده بود، عدول كند؛ زيرا با تمام جرأ ت و صراحت گفت : اين كار را نكن !
ولى پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - با صبر و بردبارى مخصوص به وجود مقدسش ، با وى رفتار كرد، چنانكه خداوند مى فرمايد: ((با مرحمت الهى به آنها نرمش نشان بده ، اگر درشت خوى سنگدل باشى ، از دورت پراكنده مى شوند. آنها را ببخش و برايشان آمرزش طلب كن و در امرى كه با سرنوشت آنها بستگى دارد، مشورت نما. و چون تصميم گرفتى ، انجام بده و به خداوند توكل نما كه خداوند متوكلان را دوست دارد))(296) .
اعتراض عمر نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هيچگونه اثرى نداشت ؛ چون پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - آن مژده را شخصاً و به اتكاى خداوند، براى امت ابلاغ كرد. وخود عمر، عثمان ، معاذبن جبل ، عبادة بن صامت ،عتبان بن مالك و غيره نيز از آن حضرت شنيدند(297) تا آنجا كه به حد تواتر رسيده و در ميان عموم پيروان مذاهب اسلامى ، از ضروريات دينى به شمار رفته است .
چيزى كه خردمندان را مات و مبهوت مى كند، سخن اين دسته از علماى بزرگ اهل تسنّن ؛ يعنى علاّمه نووى و قاضى عياض و غيره است كه در اين واقعه حق را به جانب عمر دانسته اند! و ادعا كرده اند كه وقتى رأ ى عمر را به وى عرضه داشتند، آن را تصويب كرد!! ولى ما از هر كار محال و عمل باطلى به خدا پناه مى بريم !!(298)
اينك سخن نووى را از نظر خوانندگان مى گذرانيم : ((در اين حديث - يعنى حديث ابو هريره - دليلى هست كه وقتى پيشوايان و بزرگان نظرى داشتند و يكى از پيروان ايشان نظرى بر خلاف آن داشت ، شايسته است كه پيرو، آن را به پيشوا عرضه بدارد تا درباره آن بينديشد، آنگاه اگر براى او آشكار شد كه آنچه پيرو گفته درست است ، بايد پيشوا نظر خود را رها كند و رجوع به نظر پيرو نمايد، و گرنه بايد جواب اشكالى را كه براى او پديد آمده است ، بيان كند...))(299) .
مؤ لّف :
اين سخن هنگامى مسموع است كه پيشوا، پيغمبر بر حق نباشد، ولى اگر پيغمبر بود، بايد كليه پيروانش از او شنوايى داشته باشند، و هر چه مى گويد اطاعت كنند و مؤ من به آن باشند، چنانكه خداوند مى فرمايد: ((آنچه پيغمبر براى شما آورده است بگيريد، و از آنچه برحذر داشته است ، پرهيز كنيد. از خدا بترسيد كه خداوند سخت كيفر مى گيرد...))(300) .
21 - نهى از حجّ تمتّع !
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خود اين فريضه را انجام داد. و از سوى خداوند متعال مأ مور به انجام آن گرديد. نص صريح گفتار خداوند اين است : ((پس هر كس بعد از انجام عمره ، به حج بپردازد، هر چه ميسر شود، قربانى كند. و هر كس نيابد(301) ، سه روز در ايام حج و هفت روز موقعى كه برگشتيد(302) روزه بگيريد. اين ده روز تمام است . اين عمل براى كسى است كه خانواده اش مقيم مسجد الحرام نباشد(303) ، از خدا بترسيد و بدانيد كه خداوند (در صورت سرپيچى ) بشدت ، كيفر مى دهد))(304) .
كيفيّت حجّ تمتّع
كيفيّت تمتّع بردن از عمره به حج يا حجّ تمتّع ، اين است كه شخص در يكى از سه ماه : شوال ، ذيقعده و ذيحجه در ميقات (305) ، به نيت عمره ، احرام مى بندد، سپس به مكه مى آيد و خانه كعبه را طواف مى كند، بعد سعى بين صفا و مروه را انجام مى دهد، آنگاه تقصير مى كند و از احرام بيرون مى آيد؛ يعنى چيزيهايى كه بر وى حرام بود، حلال مى شود، تا اينكه در همان سال از مكه احرام ديگرى براى حج ببندد. و افضل اين است كه اين احرام در مسجد الحرام انجام گيرد. سپس به ((عرفات )) برود، و از آن پس ، روانه ((مشعر الحرام )) شود. و بعد هم اعمال حج را به همان كيفيت كه به تفصيل در كتب فقهى و مناسك حج آمده است ، بجا آورد. اين است پرداختن از عمره به حج يا (حج تمتّع ).
ابن عبدالبرّ قرطبى مى گويد: اختلافى در ميان علماء (علماى اهل تسنّن ) نيست كه مقصود خداوند در آيه ((فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالعُمْرَةِ اِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْى )) انجام عمره در ماههاى حج قبل از حج است (306) . سپس قرطبى مى گويد: اين حجّ تمتّع - بنا بر اصحّ روايات - بر كسى كه 48 ميل از هر سمت مكه دور باشد، واجب است (307) .
علت اينكه اين ((حج )) را به ((تمتّع )) اضافه نموده و ((حجّ تمتّع )) مى گويند، اين است كه : در اين حج ((متعه )) هست . متعه ، به معناى لذت است ؛ چون در مدت فاصل بين دو احرام (احرام عمره و حج ) محظورات احرام مباح و حلال مى گردد. و شخص عامل به آن ، مى تواند در اين مدت از آنچه در احرام عمره حرام بود، و در احرام حج نيز حرام مى گردد، لذت و تمتّع ببرد.
اين همان معنايى بود كه عمر و بعضى از اتباعش ، ناخوش مى داشتند. به طورى كه گوينده آنها گفت : ((آيا در اين مدت ما راه برويم و آلتهاى ما تر باشد؟!))(308) .
در مجمع البيان است كه مردى گفت : آيا به قصد حجّ خارج شويم و سرهاى ما (از آب غسل جنابت ) تر باشد؟ و پيغمبر به او فرمود: ((تو هيچگاه به اين احكام ايمان نمى آورى ))(309) .
و از ابو موسى اشعرى نقل شده كه وى به مشروع بودن حج تمتّع فتوا مى داد، مردى به او گفت : جلو بعضى از فتواهايت را بگير؛ زيرا اطلاع ندارى كه اميرالمؤ منين عمر! چه تغييراتى در احكام داده است . بعد كه ابو موسى ، عمر را ملاقات كرد و در اين باره از وى پرسش نمود، عمر گفت : مى دانى كه پيغمبر خود و يارانش حجّ تمتّع را انجام مى دادند، ولى من خوش ندارم كه زائران خانه خدا، بعد از عمل عمره زير درخت اراك بروند و با همسران خود در آميزند، سپس در حالى كه آب غسل از سرهاشان مى ريزد، به حج بروند(310) .
به روايت ديگر ابو موسى گويد: عمر گفت : حج تمتّع سنّت پيغمبر است ، ولى من مى ترسم حاجيان در زير درخت با زنان خود همبستر شوند، سپس با آنها به حج بروند(311) .
ابو نضره مى گويد: عبداللّه بن عباس امر به متعه كرد و عبداللّه زبير از آن نهى مى نمود. من اين را براى جابر بن عبداللّه انصارى نقل كردم . جابر گفت : داستان آن را مى دانم . ما در عصر رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - از اين تمتّع استفاده مى كرديم ، اما وقتى عمر به خلافت رسيد، گفت :خداوند آنچه را خواست براى پيغمبرش حلال كرد، قرآن هم به جاى خود نازل شد. حج و عمره را همانطور كه خداوند به شما امر كرده است ، به انجام رسانيد(312) . و از همبستر شدن با اين زنان خوددارى كنيد. از اين پس ، هر مردى را نزد من آوردند كه با زنى تا مدت موقت نزديكى نموده است ، او را سنگسار مى كنم (313) .
روزى عمر در منبر خطبه خواند و ضمن آن با كمال صراحت و بى پروايى گفت : دو لذت (متعه ) در زمان پيغمبر بود، و من از آنها جلوگيرى خواهم كرد، و مرتكب آنها را مجازات مى كنم ؛ لذت بردن در حج و لذت بردن از زنان (با عقد موقت )(314) !!
و در روايت ديگرى است كه عمر گفت : ((اى مردم ! سه چيز در زمان پيغمبر مشروع و معمول بود، ولى من از آنها جلوگيرى مى كنم و حرام مى دانم . و مرتكب آنها را به كيفر مى رسانم : حج تمتّع ، و متعه زنان (315) . و گفتن ((حىّ على خير العمل )) در اذان !!))(316) .
توضيحى درباره حجّ تمتّع
تمام افراد خاندان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و به پيروى آنان ، همه دوستان ايشان ، اين كار عمر را مردود دانسته اند. بسيارى از صحابه نيز رأ ى عمر را تصويب نكردند و روايات آنها در اين خصوص به حد تواتر رسيده و موجب قطع و يقين است .
كافى است بگوييم كه مسلم در صحيح خود(317) از شفيق نقل مى كند كه عثمان از متعه (متعه حج و متعه زن ) جلوگيرى مى كرد و على - عليه السّلام - دستور مى داد كه استفاده كنند. عثمان در اين باره به على - عليه السّلام - سخنى گفت . ولى على - عليه السّلام - به عثمان فرمود: مى دانى كه ما اين كار را در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - معمول مى داشتيم . عثمان گفت : بله ، ولى بيمناك بوديم !.
و در آن كتاب از سعيد بن مسيّب (318) روايت مى كند كه : على و عثمان در عسفان (319) گِرد آمدند. عثمان از متعه و عمره تمتّع منع كرد؛ على - عليه السّلام - فرمود: چرا از كارى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - امر كرده است ، جلوگيرى مى كنى ؟
عثمان گفت : به من كار نداشته باش !
على - عليه السّلام - فرمود: نمى توانم كار به تو نداشتم باشم ...
و همچنين در كتاب مزبور از غنيم بن قيس روايت مى كند كه گفت : از سعد وقّاص راجع به حجّ تمتّع سؤ ال كردم ، گفت : ما آن را انجام داديم . و اين كافر به عرش است (320) .
نيز در صحيح مسلم از ابوعلاء از مطرف روايت مى كند كه گفت : عمران بن حصين به من گفت : امروز حديثى برايت نقل مى كنم كه بعد از اين ، خدا به وسيله آن به تو سود رساند: بدانكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به گروهى از خانواده خود دستور داد تا حج تمتّع كنند. بعد از آن هم آيه اى نازل نشد كه آن را نسخ كند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم تا زنده بود، از آن نهى نكرد. هر كس مى خواهد آنچه را خود فكر مى كند، خوب بداند!
نيز در صحيح مسلم از حميدبن هلال از مطرف روايت مى كند كه عمران بن حصين به من گفت : حديثى برايت نقل مى كنم ، شايد خداوند به وسيله آن به تو نفع بدهد؛ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - حج و عمره را با هم جمع كرد، و تا زنده بود از آن نهى نكرد. آيه اى هم نازل نشد كه آن را تحريم كند...
و در آن كتاب از قتاده از مطرف نقل مى كند كه گفت : عمران بن حصين در يك بيمارى كه به مرگش منتهى شد، به دنبال من فرستاد و گفت : مى خواهم چند حديث برايت نقل كنم ، شايد خداوند بعد از من از آن راه به تو نفع بدهد. اگر من زنده بودم ، آن را مكتوم بدار. و چنانچه وفات كردم براى هر كس كه خواستى بازگو كن . اين را بدان كه پيغمبر خدا - صلّى اللّه عليه وآله - حج و عمره را با هم جمع كرد. بعد هم نه آيه اى در نسخ آن نازل شد و نه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از آن نهى كرد. ولى مردى هر چه خواست در اين باره گفت !
وباز مسلم در صحيح خود،به طريق ديگرى از قتاده از مطرف بن عبداللّه بن شخير از عمران بن حصين روايت مى كند كه گفت : من مى دانم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بين حج و عمره جمع كرد، بعد از آن هم نه آيه اى در نسخ آن آمد و نه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ما را از آن قدغن كرد. ولى مردى به رأ ى خود چيزى گفت .
و نيز در همان كتاب از طريق عمران بن مسلم از ابو رجا و او از عمران بن حصين روايت مى كند كه گفت : آيه حج تمتع در كتاب خدا نازل شد، سپس پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ما را مأ مور به آن كرد. بعد از آن هم نه آيه اى در نسخ آن آمد و نه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تا زنده بود ما را از آن نهى كرد. مردى به نظر خود در اين باره چيزى گفت (321) .
مؤ لّف :
اين حديث در صحيح مسلم از طرق ديگرى هم روايت شده است كه ما به آنچه ذكر شد، اكتفا نموديم . بخارى نيز آن را در صحيح خود، جلد اوّل ، صفحه 187 (باب تمتّع ) از عمران بن حصين نقل كرده است .
مالك بن انس در كتاب ((الموطأ ))(322) از محمد بن عبداللّه بن حارث بن نوفل بن عبدالمطّلب روايت مى كند كه : از سعد وقّاص وضحاك بن قيس ‍ شنيده بود كه آن دو، در سالى كه معاويه حج رفت ، درباره حج تمتع مذاكره مى كردند. ضحّاك بن قيس گفت : اين كار (حج تمتّع ) را كسى انجام نمى دهد، مگر اينكه جاهل به امر خداوند باشد.
سعد وقّاص گفت : بد حرفى زدى !
ضحاك گفت : عمر بن خطاب از آن نهى مى كرد.
سعد گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را انجام داد و ما هم با حضرت (حج تمتع ) انجام داديم (323) .
در مسند احمد حنبل (324) از عبداللّه بن عباس روايت مى كند كه گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خود حج تمتع را انجام داد.
عروة بن زبير گفت : ابوبكر و عمر آن را قدغن كردند.
ابن عباس گفت : اين پسرك چه مى گويد؟
گفتند: مى گويد: ابوبكر و عمر آن را حرام دانستند.
ابن عباس گفت : مى بينم كه اينان به هلاكت مى رسند. من مى گويم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى گويد آنها مى گويند: ابوبكر و عمر نهى كرد!(325) .
ايّوب روايت مى كند كه عروة بن زبير به ابن عباس گفت : از خدا نمى ترسى كه مى گويى متعه حلال است ؟
ابن عبّاس گفت : اى پسرك ! برو از مادرت بپرس !
عروه گفت : اما ابوبكر و عمر آن را معمول نمى داشتند.
ابن عباس گفت : به خدا قسم ! مى بينم كه شما با اين كارتان به عذاب خدا گرفتار شويد. من از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - براى شما روايت نقل مى كنم ، شما از ابوبكر و عمر سخن مى گوييد...!(326) .
در صحيح مسلم (327) روايت مى كند كه مردى راجع به حج تمتع از ابن عباس سؤ ال كرد، ابن عباس گفت : حلال است .
آن مرد گفت : عروة بن زبير آن را حرام مى داند.
ابن عباس گفت : مادر عروه زنده است ، خود او از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اجازه داد، برويد از وى بپرسيد.
راوى گفت : نزد مادر عروه رفتيم ، ديديم زنى درشت اندام و نابيناست . او گفت : آرى ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اجازه داد!
در صحيح ترمذى (328) روايت مى كند كه : از عبداللّه عمر راجع به حج تمتع سؤ ال شد، گفت : حلال است .
سائل پرسيد: پدرت از آن جلوگيرى مى كرد؟
عبداللّه گفت : به من بگو اگر پدرم از آن جلوگيرى كرد و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را معمول داشت ، من بايد از پدرم پيروى كنم يا از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -؟!
سائل گفت : بلكه از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -.
عبداللّه گفت : ((پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خود حج تمتع انجام داد. و بسيارى از روايات ديگر كه صريح است در رد نهى عمر از حج تمتع .
علاوه ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آخرين حج خود (حجة الوداع ) سخنانى فرمود كه بايد اهل ايمان آن را بدانند و عمل كنند. به حديث آن در صحيح مسلم (329) مراجعه كنيد، مى بينيد كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در حضور عموم زائران خانه خدا - كه بيش از صد هزار نفر مرد و زن از پيروانش بودند و از اقطار مختلف آمده بودند تا با وى مراسم حج را انجام دهند - موضوع حج تمتع را اعلام داشت . و چون آن را ا علام فرمود، سراقة بن مالك برخاست و گفت : يا رسول اللّه ! اين حج تمتع براى امسال ماست يا براى ابد؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - انگشتان دست مبارك را يكى بعد از ديگرى گشود وفرمود: عمره براى هميشه داخل در حج شد، عمره تا ابد داخل در حج شد!
و نيز مسلم روايت مى كند كه على - عليه السّلام - در حالى كه پيراهن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را پوشيده بود، از يمن بازگشت و ديد كه فاطمه - عليها السّلام - هم مانند ديگران از احرام در آمده و لباس ‍ الوانى پوشيده و سرمه به چشم كشيده است .
على - عليه السّلام - به فاطمه - عليها السّلام - اعتراض كرد، ولى فاطمه - عليها السّلام - گفت : پدرم دستور داده كه چنين كنم . على - عليه السّلام - مى فرمايد: نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رفتم و آنچه از فاطمه - عليها السّلام - ديده و شنيده بودم ، به حضرتش اطلاع دادم ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: فاطمه مى گويد، راست مى گويد...(330) .
22 - نهى از متعه زنان
خداوند متعال و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - متعه زنان (331) تشريع كردند. و مسلمانان نيز در عصر رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - به آن عمل مى كردند. و تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - زنده بود اين عمل هم مشروع و معمول بود. در زمان خلافت ابوبكر نيز به آن عمل مى كردند. وقتى ابوبكر درگذشت و عمر به جاى او نشست ، باز هم مسلمانان متعه زنان را حلال مى دانستند و معمول مى داشتند.
ولى بعد، عمر آن را قدغن كرد و در منبر گفت : دو متعه در زمان پيغمبر حلال بود كه من آن را منع مى كنم و عامل آن را به كيفر مى رسانم : يكى متعه حج (لذت بردن در بين عمره و حج ) و ديگرى متعه زنان است (332) .
نصّ قرآن كريم براى مباح بودن متعه زنان ، اين آيه شريفه است كه خداوند مى فرمايد: ((فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً))(333) ؛
يعنى : ((هر يك از زنان كه از آنان برخوردار شديد، واجب است مهر ايشان را كه مزد آنان مى باشد، به آنها بدهيد)).
نصوص سنن و احاديث صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را اصحاب صحاح و مؤ لفين كتب معتبر اهل تسنّن ، در منابع خود آورده اند. از ميان آنها كافى است حديث ابو نضره را كه مسلم (334) روايت كرده است ؛ نقل كنيم كه گفت : ابن عباس متعه را حلال و ابن زبير از آن نهى مى كرد. موضوع را به جابر بن عبداللّه انصارى گفتند، جابر گفت : حديث در دست من مى گشت . ما با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - حج تمتع انجام داديم . وقتى عمر به خلافت رسيد گفت : خدا آنچه را خواست براى پيغمبرش حلال كرد(335) شما هم حج و عمره تان را به انجام رسانيد. ولى از نزديكى با اين زنان خوددارى كنيد. هرگاه مردى را نزد من بياورند كه در مدت معين با زنى همبستر شده باشد، او را سنگسار مى كنم !(336)
اهل تحقيق و تتبّع - كه با دقت و امعان نظر در مباحث مى نگرند - مى توانند آنچه را كه ما در اين خصوص (مشروعيت متعه زنان ) در كتب خود: ((الفصول المهمه ))، ((المسائل الفقهية الخلافية ))، ((اجوبة موسى جاراللّه )) و مقاله اى كه مجله ((العرفان )) در جزء دهم ، جلد36 منتشر ساخته ، به تفصيل آورده ايم ، مورد مطالعه و مداقّه قرار دهند(337) .
در اين كتابها ما بحث متعه را از هر نظر دنبال كرده و در هشت فصل قرار داده ايم ، بدينگونه :
1 - حقيقت اين ازدواج و لوازم شرعى آن .
2 - اجتماع مسلمانان بر مشروعيت آن در دين اسلام .
3 - دلالت كتاب آسمانى (قرآن ) بر مشروعيت آن .
4 - مشروعيت متعه به استناد نصوص سنن و احاديث معتبر صريح .
5 - قائلين به نسخ آن و دليل ايشان و ارزش آن در نظر ما.
6 - كتب صحاح و معتبر اهل سنت مى گويد: خليفه دوم بود كه آن را نسخ كرد.
7 - منكرين عمر در نسخ اين حكم مشروع ، از صحابه و تابعين .
8 - نظر علماى شيعه اماميه در اين باره و استناد و استدلال ايشان بر مشروعيت آن .
خدا را گواه مى گيرم كه در اين فصول و آنچه در اطراف آنها نوشته ايم ، از حق و حقيقت پيروى كرده ايم . و جز به دليل شرعى از كتاب و سنت يا اصلى كه تمام مسلمانان به مقتضاى آن عمل كرده اند، استناد نجسته ايم .
بنابراين ، جا دارد كه اهل تحقيق و مطالعه از امت محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - آنچه را ما در اين خصوص نوشته ايم ، بدقت مورد توجه قرار دهند. سپس ببينند كه متعه زنان در دين اسلام حلال است يا حرام ؟
يكى از تابعين ؛ يعنى از شاگردان صحابه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه بر خلاف عمر متعه زنان را حلال مى دانست ((عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح ابو خالد مكّى (متولد سال 80 هجرى و متوفّاى سنه 140)) بود. ابو خالد مكى از مفاخر تابعين به شمار مى رفت . ابن خلكان در تاريخ خود و محمدبن سعد در طبقات (338) شرح حال او را آورده اند. مؤ لفين كتب صحاح به قول او استناد جسته اند.
ابن قيسرانى در كتاب ((الجمع بين رجال الصحيحين ))، صفحه 314 نيز ترجمه او را آورده است . ذهبى هم در ((ميزان الاعتدلال )) مى نويسد: ((او يكى از اعلام موثقين است كه تمام علما وثاقت او را ستوده اند، با اينكه وى حدود نود زن را متعه كرد! او متعه را مباح مى دانست . وى در عصر خويش ، فقيه اهل مكه بود.
مأ مون خليفه عباسى نيز از جمله كسانى بود كه رأ ى عمر را در نهى از متعه زنان ، مردود مى دانست . و دستور داد حلال بودن آن را براى مردم اعلام كنند. بعد از اعلام آن ، محمدبن منصور و ابوالعينا نزد وى آمدند. ديدند خليفه مسواك مى كند و با حال غضب مى گويد: ((دو متعه در زمان پيغمبر حلال بود، ولى من از آن جلوگيرى مى كنم )).
بعد مأ مون گفت : اى جعل ! تو كيستى كه چيزى را كه پيغمبر و ابوبكر عمل مى كردند، نهى كنى ؟!
محمد بن منصور خواست با خليفه صحبت كند ولى ابوالعينا اشاره كرد كه چيزى نگويد و گفت : مردى درباره عمر خطاب آنچه مى خواهد مى گويد ، به ما چه ؟!
به همين جهت آن دو چيزى نگفتند، ولى بعد قاضى القضات يحيى بن اكثم ، مأ مون را ملاقات كرد، و او را از فتنه اى كه ممكن بود بر اثر اعلام وى و رد قول عمر پديد آيد ، بر حذر داشت ( تا آخر داستان كه ابن خلكان در شرح حال يحيى بن اكثم در وفيات الاعيان آورده است )(339) .
23 - بدعت در اذان صبح !
ما در احاديث مختص به بند بند اذان و اقامه در عصر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تتبع نموده ايم و نديديم كه ((الصلاة خير من النوم )) جزء اذان باشد، بلكه - چنانكه صاحب نظران احكام ، سنن و منقدين حديث اطلاع دارند - اين بند در زمان ابوبكر هم نبوده است . فقط عمر بن خطاب مدتى بعد از آنكه روى كار آمد، چون آن را مستحب و مستحسن دانست ، دستور داد در اذان صبح بگويند. و بدينگونه آن را تشريع كرد. روايات ائمّه عترت طاهره در اين خصوص (كه الصلاة خير من النوم جزء اذان نيست و ساخته عمر است ) به حد تواتر رسيده است .
اما از طريق غير شيعه و بزرگان اهل تسنّن كافى است كه آنچه مالك بن انس در كتاب ((موطأ )) نقل كرده است در اينجا بياوريم . مالك مى نويسد: ((مؤ ذن عمر نزد عمر بن خطاب آمد تا او را براى نماز صدا كند، ديد عمر خوابيده است ، پس گفت : ((الصلاة خير من النوم )) عمر هم دستور داد مؤ ذن ، اين جمله را در اذان صبح قرار دهد)).
زرقانى در تعليق خود بر اين كلمه در شرح موطأ مالك مى نويسد:(340) ((اين مطلب را دارقطنى در سنن از طريق وكيع در تصنيف خود، آن را از عمرى از نافع از عبداللّه عمر از عمر نقل كرده است . سپس مى گويد: از سفيان و او از محمدبن عجلان از نافع از عبداللّه عمر از عمر روايت شده كه عمر به مؤ ذن خود گفت : وقتى در نماز صبح به ((حىّ على الفلاح )) رسيدى بگو: ((الصلاة خير من النوم ، الصلاة خير من النوم !!)).
مؤ لّف :
اين حديث را ابن ابى شيبه از هشام بن عروه نقل كرده است . ساير محدّثان بزرگ اهل سنّت نيز آن را روايت نموده اند.
بنابراين ، آنچه از محمدبن خالد بن عبداللّه واسطى از پدرش از عبدالرحمن بن اسحاق از زهرى از سالم از پدرش روايت كرده اند كه پيغمبر با مردم مشورت نمود كه براى اعلام نماز چه بگويند، فاقد ارزش ‍ است ؛ زيرا در اين روايت مجعول مى گويد: اصحاب به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - گفتند: خوب است بوق بزنيم ! ولى پيغمبر آن را نپسنديد، چون بوق زدن ، شعار يهود بود! بعد گفتند: ناقوس چطور است ؟ باز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بخاطر اينكه شعار نصارا بود آن را هم نپسنديد.
همان شب يكى از مردان مدينه (انصار) و عمر بن خطاب در خواب شنيدند كه منادى اذان مى گويد، مرد انصارى نيز شبانه آمد در خانه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و موضوع را به اطلاع حضرت رسانيد، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم به بلال دستور داد تا همانگونه كه انصارى در خواب شنيده بود، اذان بگويد!!!
سپس زهرى مى گويد: ((بلال در اذان صبح افزود ((الصلاة خير من النوم )) پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم آن را تثبيت كرد...)).
ابن ماجه اين حديث را در باب اذان در سنن خود آورده است !
در رد اين حديث كافى است كه بگوييم : يحيى بن معين درباره راوى آن (محمدبن خالد) گفته است : ((وى مرد بدى است )).
و مرّه گفته است : ((وى چيزى به حساب نمى آيد)). و ابن عدى گفته : مهمترين حديثى كه احمد و يحيى از وى مردود دانسته اند، روايتى است كه او از پدرش نقل مى كند!
علاوه او روايات نامربوط ديگر هم دارد. ابو زرعه مى گويد: محمدبن خالد، راوى ضعيفى است .
يحيى بن معين گفته است : ((محمد بن خالدبن عبداللّه دروغگو است . اگر او را ديدى پس گردن بزن )).
مؤ لّف :
ذهبى نيز در ((ميزان الاعتدال )) از وى نام برده و آنچه را ما نقل كرديم از دانشمندان جرح و تعديل درباره او آورده است . (ملاحظه فرماييد).
نظير اين حديث محمد بن خالد از لحاظ بطلان و مردود بودن ، روايتى است كه از ابو محذوره نقل شد. وى مى گويد: گفتم : يا رسول اللّه ! دستور اذان را به من ياد بده !
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دست به پيشانى من كشيد و فرمود: ((با صداى بلند مى گويى : اللّه اكبر، اللّه اكبر، اللّه اكبر، اللّه اكبر. سپس مى گويى : اشهد ان لا اله الاّ اللّه ، اشهد ان لااله الاّ اللّه ، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه ، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه ، آنگاه با صداى بلند مى گويى : اشهد ان لا اله الاّاللّه ، اشهد ان لااله الاّ اللّه ، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه ، اشهد انّ محمّداً رسول اللّه ، حى على الصلاة ، حى على الصلاة ، حى على الفلاح ، حى على الفلاح ، اگر اذان براى نماز صبح بود مى گويى : ((الصلاة خير من النوم ، الصلاة خير من النوم )) اللّه اكبر، لااله الاّ اللّه .
اين روايت را ابو داوود به دو طريق از ابو محذوره نقل كرده است . به يك طريق از محمد بن عبدالملك بن ابى محذوره از پدرش از جدش ‍ مى باشد. اين محمد بن عبدالملك به تصريح ذهبى در ميزان الاعتدال كسى است كه علماى حديث ، به وى استناد نمى جويند.
و طريق ديگر، از عثمان بن سائب از پدرش است . پدر وى نيز به گفته ذهبى از راويان مجهول منفور است !
علاوه ، مسلم اين حديث را از خود ابومحذوره نقل مى كند(341) .
ولى بايد دانست كه بند ((الصلاة خير من النوم )) در حديث ابو محذوره ، نمى تواند شاهدى براى اهل تسنّن باشد. بزودى به ارزش روايتى كه ابو داوود و ديگران از محمد بن عبداللّه بن زيد درباره بندهاى اذان نقل كرده اند - كه بلال با املاى عبداللّه بن زيد آن را خواند - پى خواهيد برد كه در آن ((الصلاة خير من النوم )) نيست . با اينكه آن اذان براى نماز صبح بوده است !
افزون بر اين ، ابو محذوره از كسانى است كه در سال هشتم هجرى بعد از فتح مكه اسلام آورد و جزء ((مؤ لّفة قلوبهم )) بود كه ايمانى ضعيف داشت . و پس از آنكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در جنگ حنين بر قبايل هوازن پيروز شد، و از آنجا رفت ، اسلام آورد.
آن روز، هيچكس در نظر ابومحذوره از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و چيزى از فرمان او ناخوشايندتر نبود. وى مؤ ذن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را مسخره مى كرد، و با صداى بلند به تقليد از او مى پرداخت !
ولى كيسه هاى نقره اى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به اين دسته از مردم ضعيف الايمان و دشمنان محارب خود داد، و اخلاق بى نظير حضرت نسبت به عموم قائلين به شهادتين و مسلمان شدن دسته هاى مختلف عرب ، موجب شد كه ابو محذوره و ساير منافقان امثال او نيز، به اسلام بگروند. ابو محذوره تا زنده بود به مدينه نيامد، خدا بهتر از باطن او اطلاع دارد(342) .
مضافاً به اينكه : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - سخنى دارد كه به اين سه نفر، يعنى : ابومحذوره ، ابو هريره و سمرة بن جندب فرموده است و آن اينكه : آخرين فردى كه از شما مى ميرد در آتش جهنّم خواهد بود(343) .
اين روش حكيمانه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بود كه مى خواست منافقان را از تصرف در شؤ ون اسلام و مسلمانان دور گرداند؛ زيرا از آنجا كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از سوء باطن آن سه نفر آگاه بود، خواست كه دلهاى امت خود را نسبت به ايشان مردد سازد. و اينان را در نظر عموم ، منفور گرداند تا مبادا كارى كه موكول به مؤ منين عادل است ، به دست اينان بيفتد.
به همين منظور، تصريح فرمود، هر كدام كه ديرتر بميرد، جهنمى خواهد بود، ولى آن را مجمل گذارد، به طورى كه نسبت به هر سه آنها قابل تطبيق باشد. بعد هم اين اجمال را مقرون به ((بيان )) نساخت و سخن خود را توضيح نداد.
روزها و شبها گذشت و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به جهان باقى شتافت ، ولى تعيين مصداق نفرمود و بيانى نياورد. نتيجه اين شد كه خردمندان از امت او هر سه نفر را مطرود و منفور دانستند و هيچيك از حقوق مدنى اسلام را كه منوط به وجود فرد عادل بود، موكول به اينان نكرد. چون علم اجمالى ، به حكم قاعده عقلى در شبهات محصوره ، اين اقتضا را داشت .
اگر از نظر پيامبر، آن سه نفر از لحاظ دور گشتن از دخل و تصرف در حريم دين و مبانى اسلامى يكسان نبودند، محال بود وجود مقدس ‍ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - - كه سرآمد حكماى جهان بود - در اين گونه مقام ، بيان و توضيح نياورد.
ممكن است گفته شود: شايد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - تعيين مصداق كرده باشد و سخن مجمل خود را توضيح داده است ، ولى به مرور زمان اين بيان بر ما پوشيده مانده باشد.
در پاسخ مى گوييم : اگر چنين قرينه اى وجود داشت ، بعدها اين سه نفر بر اثر گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در معرض بيم و هراس قرار نمى گرفتند. چنانكه بر افراد مطلع كه اينان را شناخته اند پوشيده نيست .
علاوه ، در اين امر مشكل بعد از صدور بيان و توضيح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، نبودن بيان و اختفاى آن يكسان است ؛ زيرا نتيجه آن نسبت به ما يكى است ، چون براى ما جايز نيست كه از عمل به مقتضاى آنچه علم اجمالى در مقام تنجيز تكليف در شبهه محصوره ايجاب مى كند - در هر دو صورت - خوددارى كنيم .
پرسش :
آنچه در گفتار پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - هست اين است كه فردى كه تهديد به دوزخى بودن شده ، پيش از مرگ اولى و دومى مجمل است . و هنگامى كه آن دو، در مرگ به وى سبقت گرفتند، روشن و معلوم مى گردد آن كس كه مانده است حتماً جهنمى خواهد بود. و در اينجا ديگر اجمال و اشكالى نخواهد بود.

next page

fehrest page

back page