صحابهاي که مشروعيت
خلافت ابوبکر را قبول نداشتند
دانلود فايل pdf
اين مقاله
www.valiasr-aj.com/image_user/vasaeq/abobakrnamashroa.pdf
صحابهاي که مشروعيت خلافت ابوبکر را
قبول نداشتند
1. ابن تيميه : چه
كسي گفته است براي امامت ، نياز به اجماع است ؟!
2.
علماي اهل سنت : اجماع جميع اهل حل و عقد بر ابوبكر حاصل نشد!!
أ، ب - ماوردي و ابو يعلي : خلافت ابوبكر ، با بيعت حاضرين مشروع
شد
ج
- قرطبي : خلافت ابوبكر تنها با بيعت يك نفر مشروع شد
د- جويني : خلافت با بيعت يكي از اهل حل و عقد مشروع ميشود
!
ه-
عضدي الدين ايجي : خلافت ابوبكر و عثمان تنها با بيعت يك نفر مشروع شد !
3. عدم مقبوليت ابوبكر
در نزد بسياري از اعضاي اهل حل و عقد
1.
عدم بيعت حضرت فاطمه عليها السلام و مخالفت ايشان با ابوبكر
2.
اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام
صحيح بخاري : انصار و اميرمؤمنان و زبير و اطرافيان با بيعت
ابوبكر مخالفت كردند .
صحيح
بخاري: اميرمؤمنان تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد
عبد
الرزاق با سند صحيح : هيچ يك از بنيهاشم تا شش ماه بيعت نكردند
ابو
نعيم با سند صحيح : حضرت علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر امتناع كرد
عبد
الملك شافعي : حضرت علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر امتناع كرد
ابو
سعد آبي : حضرت علي عليه السلام ، عباس و بستگان و طرفداران ، براي تعيين خليفهاي
ديگر جمع شدند
نظر
محققين شيعه : حضرت علي عليه السلام حتي يك لحظه هم بيعت نكرد
طريقه بيعت حضرت علي عليه السلام در كتب اهل سنت
اميرمؤمنان
عليه السلام در پاسخ به معاويه : به اكراه بردن من براي بيعت ، دلالت بر ذم خلفا دارد
ابن
ابي الحديد : اميرمؤمنان عليه السلام را به زور براي بيعت بردند
ابن
قتيبه : تهديد اميرمؤمنان (ع) به قتل و اجبار به بيعت
ابن
حزم : اجماعي كه علي(ع) در آن نباشد ملعون است
3و4.
امام حسن و امام حسين عليهما السلام
بيعت
حسنين عليهما السلام با وجود سن كم ، مشروع و ضروري بود
مدارك
بيعت نكردن بنيهاشم با ابوبكر:
6.
جناب سلمان فارسي رضوان الله عليه
منابع
مخالفت ابوذر با خلافت ابوبكر
مدارك
مخالفت حضرت عمار با بيعت ابوبكر
سعد
بن عباده حتي با عمر بيعت نكرد
13. أبَانُ بنُ سَعيد
بن العاص ابن أمية
مدارك
تخلف ابان از بيعت ابوبكر:
منابع
تخلف خالد ازبيعت با ابوبكر:
تخلف
خالد از بيعت ابوبكر درمنابع شيعه
جايگاه
خالد بن سعيد بن العاص : وي قبل از ابوبكر اسلام آورد و از طرف پيامبر (ص) استاندار
بود
مدارك تخلف عمروبن سعيد از بيعت ابوبكر:
منابع
عدم بيعت حباب بن منذربا ابوبكر:
مناقب
عتبة بن ابي لهب : پيامبر براي وي دعا كرده و از اسلامش خشنود شد :
تخلف براء بن عازب از بيعت ابوبكر
مدارك
عدم بيعت ابي بن كعب با ابوبكر :
تخلف
ابي بن كعب از بيعت ابوبكر درمنابع شيعه
مدارك
عدم بيعت عباس با ابوبكر:
مناقب عباس عموي پيامبرصلي الله عليه وآله
مدارك
مخالفت و عدم بيعت زبير با ابوبكر:
27.
عبدالله بن مسعود (در منابع شيعه)
28. بريده سلمي (در
منابع شيعه)
29. خزيمة بن ثابت
(در منابع شيعه)
31. أبو أيوب الأنصاري
(منابع شيعه)
مدارك تخلف ابوالهيثم ازبيعت ابوبكر
جايگاه
ابوالهيثم : از دوازده نقباء بيعت كنند درعقبه بود
سيره
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در رابطه با مانعين زكات
حضور
ثعلبه در دو جنگ بدر و احد:
ثعلبه
و امتناع از پرداخت زكات:
بيعت
و خلافت ابوبكر چگونه بيعتي بود؟
1.
بيعت نسنجيده و ناگهاني (فلتة)
2. بيعت ناحق و
اعتراف به حق علي (ع)
اعتراف ابوبكر و عمر بر حقانيت علي عليه السلام
اعتقاد
عامه مهاجرين و انصار بر حق علي عليه السلام
اعتراف معاويه بر غصبي بودن خلافت شيخين
اعتراف
يزيد برغصب كردن حق حضرت علي عليه السلام
4. خلافت بدون مشورت
و مراعات حقوق ديگران
6. خلافت ابوبکر، افترا
به پيامبر:
10. اقرار ابوبكر به
عدم شايستگي براي بيعت
11. پشيماني ابوبكرازبيعت
وخلافت
اقداماتي
كه اهل سقيفه براي خلافت ابوبكر انجام دادند
1.
تطميع مردم ( رشوه و پيشنهاد مقام و منصب)
2. ايجاد رعب و وحشت
در بين مردم ( با همكاري بني اسلم )
3.
استخدام اعراب جهت بيعت گرفتن اجباري از مردم
6. اخراج ام ايمن(دايه
پيامبر) از مسجد
7. جلوگيري از خروج
صحابه از مدينه ( بازداشت خانگي)
9. جعل حديث و تراشيدن
ادله باطل
جلوگيري
از نقل روايات پيامبر (ص)
شيعيان
و پيروان اهل بيت عليهم السلام معتقد هستند که امامت منصبي است الهي و انتصابي که
خداوند تک تک جانشينان آخرين پيامبرش را انتخاب و از طريق رسول خدا صلي الله عليه
وآله به مردم معرفي کرده است.
اما
از ديدگاه اهل سنت، خلافت و امامت بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله، يک مقام
الهي و انتصابي نيست؛ بلکه مقامي است سياسي، دنيوي و عرفي که منشأ مشروعيت چنين
حکومتي، انتخاب مردم و اجماع مسلمانان و يا اجماع اهل حل و عقد است که براي تطبيق
شريعت، حفظ مصالح مسلمانان و دفاع از حريم کشور اسلامي ايجاد ميشود.
آنها
معتقد هستند که خداوند در باره خلافت بعد از پيامبر، هيچ آيهاي در قرآن کريم
نياورده است . همچنين رسول خدا صلي الله عليه وآله هيچ اشارهاي در باره خلافت بعد
از خودش نکرده است.
تنها
دليل آنها براي اثبات مشروعيت خلافت ابوبکر، اجماع صحابه و يا اجماع اهل حل و عقد
است.
ابن
تيميه بعد از اينكه ميگويد براي
خلافت، اجماع همه مسلمانان شرط است، معتقد است خلافت ابوبكر توسط جمهور امت اتفاق
افتاد و با اوبيعت كردند
وي
در كتاب منهاج السنة بر اين نكته پافشاري ميكند كه اجماع مسلمانان و اهل حل و عقد
با ابوبكر بيعت كردند و با بيعت خود امامت او را تثبيت كرده و او را به قدرت و
سلطنت رساندند :
وي در منهاج السنة اجماع
اهل حل وعقد را در خلافت شرط دانسته و ميگويد:
فإنه
لا يشترط في الخلافة إلا اتفاق أهل
الشوكة والجمهور الذين يقام بهم الأمر بحيث يمكن أن يقام بهم مقاصد الإمامة.
همانا در خلافت شرط
نيست مگر اتفاق و اجماع همه اهل شوكت و جلال و همچنين جماعتي كه بوسيله آنها امر قوام پيدا ميكند
بطوري كه مقاصد امامت بوسيله آنها ممكن است.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية،ج8، ص336، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
در اينجا ابن تيميه بيعت
تعداد چهار نفر، يك نفر و دونفر را براي بيعت كافي نميداند بلكه قائل است كه با
اجماع اهل حل وعقد پيمان خلافت بسته ميشود
وي بعد از اين كه ثابت
كرد اجماع اهل حل وعقد در بيعت شرط است، بيعت ابابكر را اجماعي دانسته و ميگويد:
وأبو
بكر بايعه المهاجرون والأنصار الذين هم بطانة رسول الله صلي الله عليه وسلم والذين
بهم صار للإسلام قوة وعزة وبهم قهر المشركون وبهم فتحت جزيرة العرب فجمهور الذين
بايعوا رسول الله صلي الله عليه وسلم هم الذين بايعوا أبا بكر.
مهاجرين
و انصاري كه ياور پيامبر صلي الله عليه و آله بودند و اسلام بوسيله آنها قوت و عزت
گرفت و به وسيله آنها مشركين مغلوب شده و جزيرة العرب فتح شد، با ابوبكر بيعت
كردند و تمام كساني كه با رسول صلي اله عليه وآله بيعت كرده بودند با ابوبكر نيز
بيعت كردند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية،ج1، ص531، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة،
الطبعة: الأولى، 1406هـ.
و در جاي ديگر از كتابش ادعا
ميكند كه حضرت علي عليه السلام و تمام بني هاشم و تمام مردم با ابوبكر بيعت
كردند:
وأما
علي وبنو هاشم فكلهم بايعه باتفاق الناس لم يمت أحد منهم إلا وهو مبايع له.
و اما علي عليه السلام
و بني هاشم به همراه جميع مردم، با ابوبكر بيعت كردند و هيچ كس از آنها از دنيا
نرفتند مگر اينكه بر اين بيعت ثابت بودند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية،ج8 ص330 ، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة،
الطبعة: الأولى، 1406هـ
و در جلد 8 از كتابش
اجماع امت بر خلافت ابوبكر را بزرگترين اجتماع دانسته و ميگويد:
أن
يقال إجماع الأمة على خلافة أبي
بكر كان أعظم من اجتماعهم على مبايعة علي.
گفته
ميشود كه اجماع امت بر خلافت ابوبكر، بزرگتر از اجتماع امت بر بيعت با علي عليه
السلام بوده است
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية،ج8، ص338، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر:
مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ
بنابراين
ابن تيميه شرط به خلافت رسيدن را بيعت تمام اهل حل وعقد و اجماع امت دانسته و بيعت
با ابوبكر را نيز به اتفاق اهل حل وعقد و اجماع مسلمانان، نسبت ميدهد.
حال
با اين بيان ميخواهيم بدانيم كه آيا واقعا چنين بوده است كه تمام مردم با ابوبكر
بيعت كردند؟يا اينكه اين يك ادعايي است كه ابن تيميه از خودش اختراع كرده است؟
ما
در اين مقاله ثابت خواهيم کرد که چنين اجماعي، افسانهاي بيش نيست و بزرگان اصحاب
با خلافت ابوبکر مخالف بوده اند؛ بنابراين تنها دليل خلافت ابوبکر نيز از اعتبار
ساقط و عدم مشروعيت خلافت او ثابت ميشود.
1. ابن تيميه : چه كسي گفته است براي امامت ، نياز به اجماع است ؟!
همچنان كه قبلا ذكر شد
ابن تيميه خلافت و امامت ابوبكر را با اجماع امت ثابت ميكرد ولي در آخر كتاب
منهاج السنة بر خلاف حرفهاي قبليش، اجماع را در منعقد كردن امامت ابوبكر و هر كس
ديگر، شرط نميداندكه اين نشان از بي پايگي حرف هاي او دارد.
وي ميگويد :
وأيضا
فنحن نشير إلى ما يدل على أن الإجماع حجة بالدلالة المبسوطة في غير هذا الموضع
ولكل مقام مقال ونحن لا نحتاج في تقرير إمامة الصديق رضي الله عنه ولا غيره إلى هذا الإجماع ولا نشترط في
إمامة أحد هذا الإجماع.
ما
به ادله حجيت اجماع با ادله مبسوط در غير اين مقام اشاره خواهيم كرد ، و هر موضوعي
جاي خود را ميخواهد اما ما در ثبوت امامت ابوبكر و كسي ديگر نيازي به اجماع
نداريم و اين اجماع را در امامت احدي شرط نميدانيم .
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية،ج8، ص344، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة،
الطبعة: الأولى، 1406هـ
بنابراين
با تعارضي كه در كلام ابن تيميه ديده ميشود، معلوم ميشود خود او نيز در وجود چنين
اجماعي در بيعت ابوبكر شك داشته است.
2. علماي اهل سنت : اجماع جميع اهل حل و عقد
بر ابوبكر حاصل نشد!!
اين
ادعا كه خلافت نيازمند اجماع اهل حل و عقد است، با ديدگاه بزرگان اهل سنت در تضاد
است؛ مشاهيري مثل: ماوردي شافعي، متوفاي450هـ، ابويعلي حنبلي متوفاي458هـ، ابو
حامد غزالي دانشمند نامدار اهل سنت متوفاي478، قرطبي مفسر بلندآوازه اهل سنت
متوفاي671هـ، عضد الدين إيجي متكلم سني مذهب متوفاي756هـ ابن عربي مالكي
متوفاي543هـ و بسياري از بزرگان سني مذهب كه همگي صراحتا گفتهاند كه در انتخاب
ابوبكر اجماعي در كار نبوده است. همچنين رواياتي نيز بر اين مطلب وجود دارد!
أ، ب - ماوردي و ابو يعلي : خلافت ابوبكر ،
با بيعت حاضرين مشروع شد
ماوردي شافعي و ابويعلي
حنبلي در أحكام السلطانية (هر دو عالم كتابي با همين نام دارند) به اين نكته اشاره كردهاند كه مشروعيت
خلافت ابوبكر بخاطر بيعت عده محدودي بوده است
در اينباره گفتهاند:
قَدْ
اخْتَلَفَ الْعُلَمَاءُ فِي عَدَدِ مَنْ تَنْعَقِدُ بِهِ الْإِمَامَةُ مِنْهُمْ
عَلَى مَذَاهِبَ شَتَّى ؛ فَقَالَتْ طَائِفَةٌ لَا تَنْعَقِدُ إلَّا بِجُمْهُورِ
أَهْلِ الْعَقْدِ وَالْحَلِّ مِنْ كُلِّ بَلَدٍ لِيَكُونَ الرِّضَاءُ بِهِ عَامًّا
وَالتَّسْلِيمُ لِإِمَامَتِهِ إجْمَاعًا ، وَهَذَا مَذْهَبٌ مَدْفُوعٌ بِبَيْعَةِ
أَبِي بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى الْخِلَافَةِ بِاخْتِيَارِ مَنْ
حَضَرَهَا وَلَمْ يَنْتَظِرْ بِبَيْعَتِهِ قُدُومَ غَائِبٍ عَنْهَا من تنعقد به
الإمامة.
به
تحقيق علماء در تعداد بيعت كنندگان كه در انعقاد امامت نقش دارد، اختلاف كرده اند
كه بعضي از آنها بر مذاهب گوناگوني هستند طايفهاي گفتهاند كه امامت جز با اجماع
اكثريت اهل حل و عقد از هر شهري منعقد نميشود؛ تا اين رضايت عموم مردم از آن
استنباط شود و همه مردم تسليم امامت او باشند، اين ديدگاه مردود است به واسطه بيعت
با ابوبكر بر خلافت كه تنها حاضران با او بيعت كردند و اصلا منتظر آمدن و بيعت
غائبان نشدند.
الأحكام السلطانيّة للماوردي: 33ص والأحكام السلطانيّة لأبي يعلى محمد
بن الحسن الفراء:ص 117.
يعني تنها حاضران در
سقيفه با ابوبكر بيعت كردند و او را انتخاب كردند و اصلا منتظر ديگر اصحاب رسول
خدا صلي الله عليه وآله كه همه آنها در جيش اسامه يا در جاهاي ديگر حضور داشتند،
نماندند و ابوبكر را انتخاب كردند.
ج - قرطبي : خلافت ابوبكر تنها با بيعت يك نفر مشروع شد
قرطبي نيز، مشروعيت خلافت
ابوبكر را با بيعت يك نفر(عمر) دانسته و مينويسد:
فإن
عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله خلافا لبعض الناس حيث
قال : لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودليلنا أن عمر رضى الله عنه عقد
البيعة لأبي بكر.
اگر امامت و خلافت توسظ
يك نفر از اهل حل و عقد منعقد شد، بر ديگران لازم است كه آن را قبول كنند بر خلاف
عدهاي ازمردم كه ميگويند خلافت و امامت منعقد نميشود مگر با جماعت اهل حل وعقد
ولي دليل ما اين است كه عمر(كه يك نفر بود ) با ابوبكر بيعت كرد.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاى671هـ)، الجامع
لأحكام القرآن، ج 1، ص 269، ناشر: دار الشعب القاهرة.
در اينجا قرطبي بر اين
مطلب اشاره ميكند كه بيعت با ابوبكر توسط جميع اهل حل و عقد نبود، دليل اين مطلب را فقط بيعت عمر با ابوبكر ميداندكه
گروهي نبوده است.
د- جويني : خلافت با بيعت يكي از اهل حل و
عقد مشروع ميشود !
عبد الملک جويني در
الارشاد خلافت ابوبكر را با بيعت يك نفر از اهل و حل و عقد مشروع دانسته و ميگويد:
«
اعلموا أنّه لا يشترط في عقد الإمامة ،
الإجماع؛ بل تنعقد الإمامة وإن لم
تجمع الأمّة على عقدها ، والدليل عليه أنّ الإمامة لمّا عُقِدت لأبي
بكر إبتَدَر لإمضاء أحكام المسلمين ، ولم يتأنّ لانتشار الأخبار إلى من نأى من
الصحابة في الأقطار ، ولم ينكر منكر . فإذا لم يُشترط الإجماعُ في عقد
الإمامة ، لم يَثبُت عددٌ معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحكم بأنّ الإمامة تنعقد
بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد».
بدانيد كه در بستن
پيمان امامت، نيازى به اجماع مردم نيست و اگر چه مردم اجماع نكنند، پيمان امامت
بسته مىشود؛ دليلش اين كه چون پيمان امامت به سود ابوبكر بسته شد اجراى احكام
اسلامى را به دست گرفت و تأمل به انتشار انتخابات در همه جا نكرد. يعنى ابو بكر
منتظر نشد كه كلّيه مردم و اصحاب كه در جاهاى مختلف بودند رأى بدهند فقط برأى
عدّهاى از دور وريان اكتفا كرد. هيچ كس هم اين كار را بر او ناپسند نشمرد پس اگر
اجماع در عقد امامت شرط نباشد و ثابت نشود كه يك عدّه معدودى و يك حدّ محدودى بايد
وارد رأى دادن شوند امكان دارد كه امامت به خواست يك نفر از اهل حلّ و عقد باشد
جوينى ،عبد الملك، متوفاي 478 ق، الإرشاد إلى قواطع الأدلة في أول
الاعتقاد، ص 168، بيروت، دار الكتب العلمية، : 1416 ق، چاپ: اول
اين عبارت نشان ميدهد
كه اجماع امت و اجماع اهل حل و عقد با ابوبكر بيعت نكردند.
ه- عضدي الدين ايجي : خلافت ابوبكر و عثمان تنها با بيعت يك نفر
مشروع شد !
عضد الدين إيجي در كتاب
المواقف بر اين نكته تاكيد دارد كه بيعت ابوبكر اجماعي نبوده است:
وإذا
ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لا يفتقر إلى الإجماع إذ لم يقم
عليه دليل من العقل أو السمع بل الواحد والإثنان من أهل الحل والعقد كاف لعلمنا أن
الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك كعقد عمر لأبي بكر وعقد عبد الرحمن بن
عوف لعثمان.
زماني
كه ثابت شد امامت از طريق انتخاب و بيعت مردم صورت مىپذيرد، بايد توجّه داشت كه
اين امر، به اجماع تمام اهل حلّ و عقد نياز ندارد؛ زيرا هيچ دليل عقلى يا نقلى در
اين مورد وجود ندارد. بلكه وجود يك يا دو تن از اهل حلّ و عقد براى ثبوت امامت و
وجوب پيروى مردم از او كفايت مىكند؛ چرا كه ما مىدانيم صحابه با آن استوارى در
دين ، به يكى دو تن بسنده كردهاند، مانند بيعت عمر با ابو بكر و بيعت عبد الرحمن
بن عوف با عثمان.
الإيجي، عضد الدين (متوفاى756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ، ص 591، تحقيق: عبد الرحمن
عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
تا
آن جائي كه ميگويد:
ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن إجماع الأمة هذا ولم ينكر عليهم أحد وعليه انطوت
الأعصار إلى وقتنا هذا.
و
در عقد امامت، اجتماع تمام اهل حل و عقد مدينه را شرط نكردهاند تا چه رسد به
اينكه بگويند تمام علما و مجتهدان ممالك مختلف اسلامى بايد جمع شوند، با اين حال
هيچ كس او را نفى و انكار نكرد. از آن پس تا كنون نيز بر همين اساس- يعنى اكتفا
نمودن به يك يا دو تن در عقد امامت- عمل شده است.
الإيجي، عضد الدين (متوفاى756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ، ص 591، تحقيق: عبد الرحمن عميرة،
ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
بنابراين اعتقاد به اينكه اجماع مسلمانان و اهل
حل وعقد در بستن پيمان خلافت و امامت ابوبكر نقش داشت است، اين ادعايي بيش نيست كه
مشهور علماي اهل سنت اين را رد كرده و بر اين نكته تاكيد ميكنند كه اجماعي در
بيعت ابوبكر رخ نداده است و مشروعيت خلافت ابوبكر را به خاطر بيعت كردن
يك يا دو نفر با او ميدانند . و ميگويند وي به خاطر همين يك يا دو نفر مشروع شد
و ديگران نيز مجبور به بيعت با او و اطاعت اوامر وي شدند .
3. عدم مقبوليت ابوبكر در نزد بسياري از اعضاي اهل حل و عقد
جواب سوم اينكه افراد
زيادي از صحابه بودند كه با خلافت ابوبكر موافق نبوده و از بيعت با او امتناع
كردند كه نشان از اين دارد كه اجماعي در خلافت ابوبكر رخ نداده است؛
1. عدم بيعت حضرت فاطمه عليها السلام و
مخالفت ايشان با ابوبكر
حضرت
زهرا عليها السلام تا آخر عمر با ابوبكر بيعت نكرد
غزالي
در سرالعالمين و ابي جزم در الشامل في الصناعة الطيبه درباره مخالفت و عدم حضور
حضرت فاطمه عليها السلام در بيعت با ابوبكر چنين مينويسند:
وهذا
منصوص أيضا فإن العباس وأولاده وعلياً وزوجته وأولاده
لم يحضروا حلقة البيعة وخالفكم أصحاب السقيفة.
اين
نيز منصوص است (با روايات ثابت شده) كه همانا ابن عباس و فرزندانش، علي عليه
السلام و همسرش و فرزندانش در حلقه بيعت حاضر نشدند و اصحاب سقيفه نيز با شما
مخالفت كردند (و خواستار خلافت غير ابي بكر بودند).
الغزالي، ابوحامد محمد بن محمد (متوفاى505هـ)، سرّ العالمين وكشف ما في
الدارين، ج 1، ص 18تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م.
أبي الحزم القرشي، علاء الدين ابن
النفيس،(المتوفى : 687هـ) الشامل في الصناعة الطبية، ج 1، ص 4
حضرت
فاطمه عليها السلام نه تنها تا آخرعمر با ابوبكر بيعت نكرد بلكه تا آخر عمر از
ابوبكر و عمر ناراضي و خشمناك بود و با اين حالت نارضايتي هم از دنيا رفتند.
بخاري
در صحيح خود دراينباره ميگويد:
فَغَضِبَتْ
فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم
تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ.
حضرت فاطمه عليها
السلام دختر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بر ابوبكر غضب نمود و از
وى قهر كرد تا روزى كه از دنيا رفت.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 3،
ص 1126، تحقيق د. مصطفي ديب
البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
وي در جاي ديگر نيز
درباره عدم تكلم حضرت با ابوبكر چنين مينويسد:
فَوَجَدَتْ
فَاطِمَةُ على أبي بَكْرٍ في ذلك فَهَجَرَتْهُ فلم تُكَلِّمْهُ حتى تُوُفِّيَتْ.
فاطمه عليها السلام در
حال خشم و غضب ابو بكر را ترك نموده و بر او همچنان غضبناك ماند و با او حرف نزد
تا وفات نمود.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 4، ص 1549، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة -
بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بنابراين عدم بيعت و خشم
دائمي حضرت فاطمه عليها السلام از خلافت ابوبكر، نه تنها نشان از غير مشروع بودن
حكومت ابوبكر دارد، بلكه يكي از ادلهاي است كه ثابت ميكند كه اجماعي درباره بيعت
ابوبكر همچنان كه ابن تيميه قائل است، رخ نداده است .
اگر ادعا شود كه بيعت بر
زنان لازم نيست ، ميگوييم : همچنان كه بيعت دراسلام برمردان لازم است برزنان نيز
لازم است همچنانكه خداوند در سوره ممتحنه در اينباره ميفرمايد:
يا
أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا
يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ
أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ
أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ في مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ
لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم.
اى پيامبر! هنگامى كه
زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى و
زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در
هيچ كار شايستهاى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن و براى آنان از درگاه
خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
سوره ممتحنة آيه 12
بيعت مردان در عقبه اول ودوم طبق شروط بيعت زنان بود و يكي از شروط
آن بحث خلافت است:
بيعت عقبه حلقه اصلي
تشكيل حكومت اسلامي در مدينه بود ؛ در اين بيعت ، به گفته صحابه ، همان شروط بيعت
با زنان مطرح شده است ، و يكي از اين شروط اطاعت از حاكم اسلامي است .
اين بدان معني است كه اصل
بيعت ، براي تشكيل حكومت اسلامي ، همان چيزي است كه بر مردان لازم است ، بر زنان
نيز لازم است .
ابن كثير درباره شباهت
بيعت مردان در عقبه اولي با بيعت النساء مينويسد:
عن
عبادة وهو ابن الصامت قال كنت ممن حضر العقبة الاولى وكنا اثني عشر رجلا فبايعنا
رسول الله على بيعة النساء.
عباده
گويد: ما دوازده نفربوديم كه با پيامبر صلي الله عليه وآله در عقبه اولي طبق بيعت
زنان بيعت كرديم .
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 150، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن هشام نيز مينويسد:
قال
ابن اسحاق وكانت بيعة الحرب حين أذن الله لرسوله صلى الله عليه وسلم في القتال
شروطا سوى شرطه عليهم في العقبة الأولى كانت
الأولى على بيعة النساء وذلك أن الله تعالى لم يكن أذن لرسوله صلى
الله عليه وسلم في الحرب.
ابن
اسحاق گفت: بيعت حرب (عقبه دوم) زماني بود كه به رسول الله صلّى اللّه عليه و آله
اذن در جنگ دادهشده بود، شروطي داشت غير از شرطي كه در عقببه اولي بود
و عقبه اولي طبق بيعت زنان بود و آن اين بود كه قبل از بيعت عقبه دوم اذن به جنگ و
حلال شمردن خونها داده نشده بود .
الحميري المعافري، ابومحمد عبد الملك بن هشام بن أيوب
(متوفاى213هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 302 ، تحقيق
طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ.
در جاي ديگر نيز گويد:
حتى
إذا كان العام المقبل وافى الموسم من الأنصار اثنا عشر رجلا فلقوه بالعقبة قال وهي
العقبة الأولى فبايعوا رسول الله صلى الله عليه
وسلم على بيعة النساء وذلك قبل أن تفترض عليهم الحرب
چون
سال آينده شد در موقع حج دوازده مرد از انصار آمده و رسول خدا (صلي الله عليه
وآله) را در عقبه نخست ديدار كرده و به بيعت نساء با او دست فرمانبرى دادند و اين
پيش از آن بود كه جنگ بر ايشان واجب گردد
الحميري المعافري، ابومحمد عبد الملك بن هشام بن أيوب
(متوفاى213هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 279، تحقيق
طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ.
ابن حجر نيز ميگويد :
الطبراني
من حديث جرير قال بايعنا رسول الله صلى الله عليه وسلم على مثل ما بايع عليه النساء.
جرير
گفت: ما با پيامبر صلي الله عليه وآله بر مثل آنچه كه زنان بيعت كردند بيعت كرديم.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح
الباري شرح صحيح البخاري، ج1، ص67، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة –
بيروت
و گفتيم كه يكي از شروط
بيعت زنان با پيامبر صلي الله عليه واله كه در بيعت عقبه و قبل از وجوب جهاد ،
همين شرط با مردان نيز مطرح شده است اين است كه در امر امارت و حكومت با شخص
شايسته خلافت نزاع نكنند و هميشه مطيع فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله باشند
احمد
بن حنبل در اين باره چنين نقل ميكند:
22752 حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يَعْقُوبُ
ثنا أبي عَنِ بن إِسْحَاقَ حدثني عُبَادَةُ بن الْوَلِيدِ بن عُبَادَةَ بن
الصَّامِتِ عن أبيه الْوَلِيدِ عن جَدِّهِ عُبَادَةَ بن الصَّامِتِ وكان أَحَدَ
النُّقَبَاءِ قال بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بَيْعَةَ
الْحَرْبِ وكان عُبَادَةُ مِنَ الإثنى عَشَرَ الَّذِينَ بَايَعُوا في الْعَقَبَةِ
الأُولَى على بَيْعَةِ النِّسَاءِ في
السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ في عُسْرِنَا وَيُسْرِنَا وَمَنْشَطِنَا وَمَكْرَهِنَا
وَلاَ نُنَازِعُ في الأَمْرَ أَهْلَهُ وإن نَقُولَ بِالْحَقِّ حَيْثُمَا كنا لاَ
نَخَافُ في اللَّهِ لومه لاَئِمٍ .
وليد
از جدش چنين نقل ميكند: عباده كه يكي از نقباء بود گويد: با رسول خدا صلي الله
عليه واله دربيعت حرب (عقبه دوم) بيعت كرديم و عباده از جمله دوازده نفري بود كه
در عقبه اولي برطبق بيعت النساء بيعت كردند كه در سختى و آسانى، خرسندى و
ناخرسندى، و به هنگام برترى يافتن ديگران بر ما، گوش به فرمان باشيم و بر سر امر
(رهبرى) با آن كه شايسته آن است به ستيز برنخيزيم و در همه جا، سخن حق بر زبان
آوريم و در راه خدا از نكوهش هيچ نكوهشگرى هراسى به دل راه ندهي.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند
أحمد بن حنبل، ج 5، ص 316، ش 22752 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
وي همچنين در جاي ديگر
چنين نقل ميكند:
حدثنا
عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا وَكِيعٌ ثنا أُسَامَةُ بن زَيْدٍ عن عُبَادَةَ بن
الْوَلِيدِ بن عُبَادَةَ بن الصَّامِتِ عن جَدِّهِ عُبَادَةَ بن الصَّامِتِ قال
بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم على السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ في
الْعُسْرِ وَالْيُسْرِ وَالْمَنْشَطِ وَالْمَكْرَهِ وإن لاَ نُنَازِعَ الأَمْرَ أَهْلَهُ وَأَنْ نَقُولَ
بِالْحَقِّ حَيْثُمَا كنا وَلاَ نَخَافَ في اللَّهِ لومه لاَئِمٍ.
عباده
گويد: با رسول خدا صلي الله عليه واله چنين بيعت كرديم كه: در سختى و آسانى،
خرسندى و ناخرسندى، و به هنگام برترى يافتن ديگران بر ما، گوش به فرمان باشيم و بر
سر امر (رهبرى) با آن كه شايسته آن است به ستيز برنخيزيم و در همه جا، سخن حق بر
زبان آوريم و در راه خدا از نكوهش هيچ نكوهشگرى هراسى به دل راه ندهي.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند
أحمد بن حنبل، ج 5، ص 319، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
علماءاهل سنت به اين
مسئله نيز اشاره كردهاند كه مقصود از« وأن لا ننازع الأمر أهله» خلافت و حكومت و
نصرت است:
زرقابي ميگويد:
وأن
لا ننازع الأمر أي الملك والإمارة.
مقصود
از امر، ملك و امارت است.
الزرقاني، محمد بن عبد الباقي بن يوسف (متوفاى1122هـ) شرح الزرقاني علي
موطأ الإمام مالك، ج 3، ص12، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ.
سندي نيز در حاشيه بر
نسائي ميگويد:
وأن
لا ننازع الأمر أي الامارة أو كل أمر.
واينكه
در امر نزاع نكنيم يعني در امارت و هر امري.
السندي ، أبو الحسن نور الدين بن عبدالهادي (متوفاى1138هـ)، حاشية
السندي على النسائي، ج 7، ص 138، تحقيق: عبدالفتاح أبو غدة ، ناشر: مكتب المطبوعات
الإسلامية - حلب ، الطبعة: الثانية، 1406هـ ـ 1986م.
بنابراين مشخص ميشود كه
زنان با رسول خدا (ص) بيعت كردهاند و يكي از شروط آن، بحث اطاعت مطلق از حاكم و
منازعه نكردن با شخص شايسته حاكميت است، و فرق اساسي بيعت زنان و مردان ، در عدم
وجوب جهاد بر زنان است .
در تاريخ ثبت شده است كه
زنان دوشادوش مردان در زمينههاي مختلف با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت ميكردند
كه به مواردي اشاره ميكنيم:
در بيعت عقبه همچنان كه
مردان با رسول خدا صلي الله عليه وآله بيعت كردند، زناني نيز كه در آن عقبه شركت داشتند، با حضرت بيعت كردند.
ابن هشام بعد از اينكه
نام مردان بيعت كننده در بيعت عقبه را ذكر ميكند، دو نفر از زنان را نام مي برد
كه در بيعت عقبه با رسول خدا صلي الله عليه و اله بيعت كردند
وي درباره بيعت نسيبه
دختر كعب بن عمر مينويسد:
قال
ابن اسحاق جيمع من شهد العقبة من الأوس والخزرج ثلاثة وسبعون رجلا وامرأتان منهم
يزعمون أنهما قد بايعتا وكان رسول الله صلى الله عليه وسلم لا يصافح النساء إنما
كان يأخذ عليهن فإذا أقررن قال اذهبن فقد بايعتكن.
من
بنى مازن بن النجار ومن بنى مازن بن النجار نسيبة بنت كعب بن عمرو بن عوف بن مبذول
بن عمرو بن غنم بن مازن وهي أم عمارة كانت شهدت الحرب مع رسول الله صلى الله عليه
وسلم وشهدت معها أختها.
ابن
اسحاق گفته است مجموع كساني كه از دو قبيله اوس و خزرج در عقبه حاضر بودند ، 73
مرد و دو زن بودند كه آن دو نيز با پيامبر (ص) بيعت كرده بودند ؛ و حضرت با زنان
دست نميداد و تنها از آنها پيمان مي گرفت ؛ وقتي كه اقرار ميكردند ، ميفرمود :
برويد كه من با شما بيعت كردم .
و
دو زن نيز در آن شب در بيعت مزبور حاضر بودند كه يكى نسيبة دختر كعب از قبيله بنى
مازن بن نجار بود، و در جنگهاى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شركت مىجست، و
خواهرش نيز در بيعت حاضر بود.
الحميري المعافري، ابومحمد عبد الملك بن هشام بن أيوب (متوفاى213هـ)،
السيرة النبوية، ج 2، ص 312، تحقيق: طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار
الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ
همچنين درباره بيعت ام
منيع مينويسد:
ومن
بنى سلمة أم منيع واسمها اسماء بنت عمرو بن عدي بن نابى بن عمرو بن غنم بن كعب بن
سلمة.
از قبيله بني سلمه ام
منيع كه نامش اسماء دختر عمرو بود.
الحميري المعافري، ابومحمد عبد الملك بن هشام بن أيوب
(متوفاى213هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 313 ، تحقيق طه عبد الرءوف سعد،
ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ
شبيه همين عبارت در آدرس
هاي ذيل نيز آمده است :
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 212، اسم طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 168، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت،
بيعت زنان درفتح مكه با پيامبر (ص):
بعد از فتح مكه زنان به
حضور پيامبر صلي الله عليه وآله رسيده و با حضرت درباره آن شش شرط كه در آيه فوق
ذكر شد، بيعت ميكردند
قرطبي در ذيل آيه «يا
أيها النبي إذا جاءك المؤمنات يبايعنك» درباره بيعت زنان بعد از فتح مكه چنين نقل
ميكند:
لما
فتح رسول الله صلى الله عليه وسلم مكة جاء نساء أهل مكة يبايعنه فأمر أن يأخذ عليهن ألا يشركن.
زماني
كه پيامبر صلي الله عليه وآله مكه را فتح كرد زنان مكه آمدند و با حضرت بيعت كردند
پيامبر صلي الله عليه وآله نيز از آنها پيمان گرفت كه شرك نورزند.
الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح
(متوفاى671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج18، ص71، ناشر: دار الشعب – القاهرة.
بخاري نيز روايتي را از
ام عطيه درباره بيعتشان با پيامبر صلي الله عليه و آله در ذيل آيه فوق چنين نقل ميكند:
حدثنا
أبو مَعْمَرٍ حدثنا عبد الْوَارِثِ حدثنا أَيُّوبُ عن حَفْصَةَ بِنْتِ سِيرِينَ عن أُمِّ عَطِيَّةَ رضي الله عنها قالت بَايَعْنَا رَسُولَ
اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَقَرَأَ عَلَيْنَا أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ.
ام عطيه گويد: ما با
پيامبر صلي الله عليه وآله بيعت كرديم و حضرت هم اين آيه را قرائت كردند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري
ج 4، ص 1856، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت،
الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
وي همچنين در جاي ديگر از
عايشه درباره بيعت زنان با پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نقل مي كند:
حدثنا
مَحْمُودٌ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِيِّ عن عُرْوَةَ عن
عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت كان النبي
يُبَايِعُ النِّسَاءَ بِالْكَلَامِ بِهَذِهِ الْآيَةِ لَا يُشْرِكْنَ
بِاللَّهِ شيئا.
عروه
از عايشه نقل ميكند كه گفت : پيامبر صلي الله عليه وآله با زنان با كلام طبق اين
آيه(لَا يُشْرِكْنَ
بِاللَّهِ شيئا) بيعت
كردند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري ج 6، ص2637، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار
ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987
محمد بن منكدر درباره اين
بيعت از زبان اميمه بنت رقيقه چنين نقل ميكند:
مُحَمَّدِ بن الْمُنْكَدِرِ عن أُمَيْمَةَ
بِنْتِ رُقَيْقَةَ انها قالت أَتَيْتُ رَسُولَ الله صلى الله عليه وسلم في نِسْوَةٍ بايعنه على الإِسْلاَمِ فَقُلْنَ يا
رَسُولَ الله نُبَايِعُكَ على ان لاَ نُشْرِكَ بِالله شيئا وَلاَ نَسْرِقَ وَلاَ
نَزْنِيَ وَلاَ نَقْتُلَ اولادنا وَلاَ نَأْتِيَ بِبُهْتَانٍ نَفْتَرِيهِ بين
أَيْدِينَا وَأَرْجُلِنَا وَلاَ نَعْصِيَكَ في مَعْرُوفٍ فقال رسول الله صلى الله
عليه وسلم فِيمَا اسْتَطَعْتُنَّ وَأَطَقْتُنَّ قالت فَقُلْنَ الله وَرَسُولُهُ
ارحم بِنَا من أَنْفُسِنَا هَلُمَّ نُبَايِعْكَ يا رَسُولَ الله فقال رسول الله
صلى الله عليه وسلم اني لاَ أُصَافِحُ النِّسَاءَ إنما قَوْلِي لمائة امْرَأَةٍ
كَقَوْلِي لاِمْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ أو مِثْلِ قَوْلِي لاِمْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ.
محمد بن منكدر از اميمة
دختر رقيقه نقل ميكند كه گفت همراه تنى چند از بانوان براى بيعت كردن
به حضور پيامبر (ص) رفتيم و گفتيم با تو با اين شرطها بيعت مىكنيم كه هيچ چيز را
شريك خدا قرار ندهيم و دزدى نكنيم و زنا ندهيم و فرزندان خود را نكشيم و هيچ دروغ
و تهمتى بر كسى نبنديم و در مورد هيچ كار پسنديدهيى از فرمان تو سركشى نكنيم،
پيامبر (ص) فرمود البته در آنچه كه توان و ياراى آن را داشته باشيد، اميمه مىگويد
در اين هنگام گفتيم خدا و رسول خدا بر ما از خود ما مهربانترند، سپس گفتيم آيا با
ما مصافحه نمىكنى؟ فرمود من با زنها مصافحه نمىكنم و همانا سخن من به يك زن
همچون سخن من براى صد زن است.
مالك بن أنس ابوعبدالله الأصبحي (متوفاى179هـ)، موطأ الإمام مالك، ج 2،
ص 982، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – مصر.
ابي حيان اندلسي نيز
درباره بيعت زنان از اسماء چنين نقل ميكند:
كانت بيعة النساء في
ثاني يوم الفتح على جبل الصفاء ، بعدما فرغ من بيعة الرجال ، وهو على الصفا وعمر
أسفل منه يبايعهن بأمره ويبلغهن عنه ، وما مست يده عليه الصلاة والسلام يد امرأة
أجنبية قط . وقالت
أسماء بنت يزيد بن السكن : كنت في النسوة
المبايعات ، فقلت : يا رسول الله ابسط يدك نبايعك ، فقال لي عليه
الصلاة والسلام : إني لا أصافح النساء لكن آخذ عليهن ما أخذ الله عليهن . وكانت
هند بنت عتبة في النساء ، فقرأ عليهن الآية.
اسماء گويد من با زنان
بيعت كنند بودم كه به پيامبر (ص) گفتم : يارسول الله كردند دست خود بگشا تا با تو
دست بيعت بدهيم فرمود من به زنها دست نمىدهم.
أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف
(متوفاى745هـ)، تفسير البحر المحيط، ج 8، ص255، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد
الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2)
د.أحمد النجولي الجمل، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى،
1422هـ -2001م .
آلوسي در تفسير روح
المعاني درباره بيعت زنان و هند چنين مينويسد:
وممن
بايعنه عليه الصلاة والسلام في مكة هند بنت عتبة زوج أبي سفيان ففي حديث أسماء بنت
يزيد بن السكن كنت في النسوة المبايعات وكانت هند بنت عتبة في
النساء فقرأ صلى الله تعالى
عليه وسلم عليهن الآية فلما قال : على أن لا يشركن بالله شيئا.
از جمله زناني كه در
مكه با پيامبر صلي الله عليه وآله بيعت كرد هند زن ابوسفيان بود و در حديثي از
اسماء هست كه گويد: ما از جمله زنان بيعت كننده بودم و هند نيز در بين زنان بود كه
پيامبر صلي الله عليه وآله اين آيه را تلاوت كرد.
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد
الله (متوفاى1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، روح
المعاني ج 28، ص81، ناشر: دار إحياء التراث العربي –
بيروت
ابن اثير نيز دربازه بيعت
زن صفوان چنين ميگويد:
فَاخِتةُ بنت الوَليد بن المُغِيرة المخزومية... كانت زوج صفوان بن أُمية بن خَلَف
الجُمحي ، أسلمت يوم الفتح ، وبايعت رسول
الله صلى الله عليه وسلّم مع النساء اللاتي بايعنه.
فاخته دختر وليد بن
مغيره روز فتح مكه مسلمان شد و به همراه زنان ديگر با پيامبر صلي الله عليه وآله
بيعت كرد.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد
(متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 7، ص 232تحقيق عادل أحمد
الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ
- 1996 م.
ابن عاشور درباره بيعت
گرفتن عمر از زنان در مكه چنين مينويسد:
وجلس
عمر بن الخطاب يأخذ البيعة من النساء على ذلك ، وممن بايعته من النساء يومئذٍ هند
بنت عتبة زوج أبي سفيان وكبشة بنت رافع .
عمرنشست
و از زنان بيعت ميگرفت و از كساني كه با پيامبر صلي الله عليه وآله بيعت كردند
هند دختر عتبه و زن ابوسفيان بود همچنين كبشه.
محمد الطاهر بن عاشور (متوفاى1284هـ)، التحرير والتنوير ، ج 28، ص 166،
ناشر : دار سحنون للنشر والتوزيع - تونس - 1997م
چگونگي بيعت زنان با پيامبر(ص) :
با توجه به اينكه در اين
بيعت پيامبر صلي الله عليه وآله با زنان مصافحه نكرد پس چگونه با آنها بيعت كرد؟
اندلسي در تفسير المحرر
الوجيز چگونگي بيعت با زنان را چنين نقل ميكند:
وروي
من حديث عمرو بن شعيب عن أبيه عن جده ورفعه النقاش عن ابن عباس وعن عروة بن مسعود
الثقفي انه عليه السلام غمس يده في إناء فيه
ماء ثم دفعه إلى النساء فغمسن أيديهن فيه.
پيامبر صلي الله عليه
وآله دست مباركش را درظرفي كه آب داشت فرو برد سپس زنها دستشان را در آن فرو
بردند.
الأندلسي، ابومحمد عبد الحق بن غالب بن عطية (متوفاى546هـ)، المحرر
الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج5، ص 300، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد،
ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م.
بيعت زنان در غدير خم با حضرت علي (ع) در منابع شيعه:
علامه مجلسي درباره بيعت
زنان با حضرت علي عليه السلام در غدير خم چنين نقل ميكند:
كان
وقت الظهيرة فصلى ركعتين ثم زالت الشمس فأذن مؤذنه لصلاة الظهر فصلى بهم الظهر و
جلس ع في خيمته و أمر عليا ع أن يجلس في خيمة له بإزائه ثم أمر المسلمين أن يدخلوا
عليه فوجا فوجا فيهنئوه بالمقام و يسلموا عليه بإمرة المؤمنين ففعل الناس ذلك
كلهم ثم أمر أزواجه و سائر نساء المؤمنين
معه أن يدخلن عليه و يسلمن عليه بإمرة المؤمنين ففعلن.
و آن وقت نزديك ظهر
بود، پس پيامبر صلي الله عليه وآهخل دو ركعت نماز بجا آورده ظهر شد و اذان گوى آن
حضرت براى نماز ظهر اذان بگفت، حضرت با ايشان نماز ظهر را خوانده و در خيمه و چادر
خود نشست و به على عليه السّلام دستور فرمود: در چادرى برابر چادر او بنشيند، سپس
به مسلمانان دستور فرمود: دسته دسته نزد او بروند و منصب جديد او را مژده دهند و
به عنوان امارت و فرمانروائى مؤمنين بر او سلام گويند، پس مردمان اين كار را
كردند، سپس به همسران خود و زنان ديگر مسلمانان كه همراه او بودند دستور فرمود پيش
او بروند و به امارت مؤمنين بر او سلام كنند آنها نيز انجام دادند.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار
الأئمة الأطهار ج 21، ص 388، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء -
بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
در بيعت عثمان حتي از زنان مشورت گرفته شد:
ابن كثير در اينباره
مشورت با مردم درخصوص خلافت عثمان مينويسد:
ثم
نهض عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه يستشير الناس فيهما ويجمع راي المسلمين برأي
رؤس الناس واقيادهم جميعا واشتاتا مثنى وفرادى ومجتمعين سرا وجهرا حتى خلص إلى
النساء المخدرات في حجابهن وحتى سال الولدان في المكاتب وحتى سأل من يرد بمن
الركبان والاعراب إلى المدينة في مدة ثلاثة ايام بلياليها.
عبدالرحمان
بن عوف برخاست و در مورد آنها( حضرت علي وعثمان ) با مردم مشورت شد و نظر مسلمانان را بر سر راي روساي مردم و فرماندهان آنها، دو
نفر دونفر، فردي و جمعي، مخفيانه و آشکارا، جمع شد حتي از زنان پس پرده هم و از كودكان در مكتبخانهها و
سواران و اعرابي كه به مدينه وارد ميشدند، به مدت سه شبانه روز سؤال شد.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 146، ناشر: مكتبة المعارف –
بيروت.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في
سيرة خير العباد، ج 11، ص277، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ
بنابراين، همچنانكه مردان
وظيفه دارند با حاكم اسلامي بيعت، زنان نيز به عنوان يك شهروند بايد با حاكم
اسلامي بيعت كنند ؛ و يكي از شروط بيعت زنان، اطاعت مطلق از رهبر است.
اما حضرت فاطمه زهراء
عليها السلام با ابوبكر كه خود را خليفه پيامبر (ص) و حاكم اسلامي ميدانست، بيعت
نكرد. اين نشان ميدهد كه ايشان ابوبكر را به عنوان خليفه و حاكم اسلامي قبول
نداشت و لذا بيعت نكرد. اين عدم بيعت حضرت دليل بر غير شرعي بودن خلافت
ابوبكر است.
2. اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام
علي
عليه السلام كه هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله، مشغول غسل و كفن و دفن حضرت
بودند و در اجتماع ادعايي ابن تيميه براي بيعت ابوبكر نبودند؛ بلكه از بيعت با او
نيز تخلف كردند.
صحيح بخاري : انصار و اميرمؤمنان و زبير و
اطرافيان با بيعت ابوبكر مخالفت كردند .
در
كتاب صحيح بخاري عدم حضور و مخالفت حضرت علي عليه السلام چنين نقل شده است:
...
عن عمر : حين توفى اللّه نبيّه صلى اللّه عليه وسلم أنّ الأنصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة
وخالف عنّا على والزبير ومن معهما .
عمر گويد:0 بعد از وفات
پيامبر صلي اله عليه وآله، انصار با ما در امر خلافت ابوبكر مخالفت كردند و همه
آنها در سقيفه جمع شدند و علي عليه السلام و زبير و همراهان آن دو نيز با ما
مخالفت كردند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري،
ج 6، ص 2505، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت،
الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
صحيح بخاري: اميرمؤمنان تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد
اينكه امير المؤمنين عليه
السلام در شش ماه اول خلافت ابوبكر و تا زماني كه حضرت زهرا سلام الله عليها زنده
بود ، با ابوبكر بيعت نكرد، از قطعيات تاريخ است كه حتي بخاري و مسلم نيز آن را
نقل كردهاند . بخاري نقل ميكند:
حدثنا
يحيى بن بُكَيْرٍ حدثنا اللَّيْثُ عن عُقَيْلٍ عن بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ عن
عَائِشَةَ ... وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلى الله عليه وسلم سِتَّةَ
أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها
أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها وكان لِعَلِيٍّ من الناس وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ
فلما تُوُفِّيَتْ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ الناس فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أبي
بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ ولم يَكُنْ
يُبَايِعُ تِلْكَ الْأَشْهُرَ.
فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از پيامبر صلي
الله عليه و آله و سلم شش ماه زنده بود ، وقتي از دنيا رفت ، شوهرش او را شبانه
دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه عليها السلام
زنده بود ، علي عليه السلام در ميان مردم احترام داشت ؛ اما وقتي قاطمه عليها
السلام از دنيا رفت، مردم ا او روي گرداندند و اين جا بود كه علي عليه السلام با
ابوبكر مصالحه و بيعت كند . علي عليه السلام در اين شش ماه كه فاطمه عليها السلام
زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرده بود.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 4،
ص 1549، تحقيق د. مصطفي ديب
البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
عبد الرزاق با سند صحيح : هيچ يك از بنيهاشم تا شش ماه بيعت
نكردند
همچنين بنا به نقل عبد
الرزاق، استاد بخارى، امير مؤمنان عليه السلام و هيچ يك از بنى هاشم تا شش ماه با
ابوبكر بيعت نكردند:
فقال
رجل للزهري: فلم يبايعه عليّ ستة أشهر؟ قال: لا، ولا أحد من بني هاشم.
مردى به زهرى گفت: آيا
درست است كه علي در طول شش ماه بيعت نكرد؟ پاسخ داد: علي و هيچيك از بنى هاشم در
طول اين مدت بيعت نکردند.
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 5، ص
472، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة:
الثانية، 1403هـ؛
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص
236، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛
الاسفرائني، الإمام أبي عوانة يعقوب بن إسحاق (متوفاي: 316هـ)، مسند
أبي عوانة، ج 4، ص 251، : ناشر: دار المعرفة – بيروت.
ابو نعيم با سند صحيح : حضرت علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر
امتناع كرد
ابو نعيم اصفهاني نيز در
باره تخلف حضرت علي عليه السلام ميگويد:
الزهري
، عن عروة، عن عائشة رضي الله عنه، عن أبيها : أن عليا تخلف عن بيعة أبي بكر.
عايشه از پدر ش نقل ميكند
كه علي عليه السلام از بيعت ابا بكر تخلف كرد.
أبو نعيم ، أحمد بن عبد الله بن أحمد الاصبهاني (المتوفى : 430هـ) ،
تثبيت الإمامة وترتيب الخلافة ، ج 1، ص55 و ص261
عبد الملك شافعي : حضرت علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر امتناع
كرد
عبدالمالك
شافعي درباره تخلف حضرت علي عليه السلام مينويسد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه والزبير والعباس
عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد
بن سعيد بن العاص ثم إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا
ما روى عن سعد بن عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
در
آن روز سعد بن عباده، گروهي از خزرجيان ، علي عليه السلام ، و پسرانش ،زبير،
عباس عموي پيامبر صلي الله عليه وآله ، بني هاشم، طلحه ، سلمان، عمار، ابوذر،
مقداد و غير آنها و خالد از بيعت ابوبكر تخلف كردند سپس همه آنها بيعت
كردند وعده اي از آنها با عجله وعدهاي با تاخير با ابوبكر بيعت كردند مگر
سعد بن عبده كه تا هنگام مرگش با ابوبكر وعمر بيعت نكرد.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص332، تحقيق:
عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، بيروت ، ناشر: دار الكتب العلمية. 1419هـ-
1998م
ابو سعد آبي : حضرت علي عليه السلام ، عباس و بستگان و طرفداران ،
براي تعيين خليفهاي ديگر جمع شدند
در مخالفت حضرت علي عليه
السلام ار بيعت ابوبكر همين بس كه حصرت با عباس، و گروهي از نوادگان وطرفداران
آنها براي تبادل نظر درباره بر گرداندن حكومت و خلافت در خانه يكي از انصار
جمع شدند كه ابوسفيان و زبير نيز به آنها ملحق شدند
ابوسعد اين اجتماع را
چنين گزارش ميدهد:
قيل
لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم- اجتمع
عليٌ والعباس وجماعةٌ من حفدتهم ومواليهم في منزل رجل من الأنصار لإجالة الرأي ،
فبدر بهم أبو سفيان فجاء حتى طرق الباب ؛ فقال: أنشدكم الله أن تكونوا أول من
قطع رحم بني عبد مناف ، ثم جاء الزبير يهدج حتى طرق الباب ، فقال : أنشدكم الله
والخئولة ، والصهورة ، فلما حضر أرم القوم عن الكلام ، فلما رأى أبو سفيان ذلك قال
: مجدٌ قديمٌ أثل بشرف الأبد ، يا بني عبد مناف ؛ ذبوا عن مجدكم ، وانصحوا عن
سؤددكم ، وإياكم أن تخلعوا تاج كرامةٍ ألبسكم الله إياه ، وفضلكم بها ، إنها عقب
نبوةٍ ، فمن قصر عنها اتبع.
وقال
الزبير : قد سمعتم مقالته ، فابذلوا الشركة ، وأحسنوا النية ؛ فلن يستغنى من استحق
هذا الأمر عن مقاتل يقاتل معه ، وموئلٍ يلجأ إليه ، والمقاتل معكم خيرٌ من المقاتل
لكم . فقال العباس : قد سمعنا مقالتكم ، فلا لقلةٍ نستعين بكم ، ولا لظنةٍ نترك
آراءكم ، ولكن لالتماس الحق ؛ فأمهلونا نراجع الفكرة . فإن يكن لنا من الإثم مخرجٌ
يصر بنا وبهم الحق صرير الجدجد ،
ونبسط
أكفا إلى المجد ؛ لا نقبضها أو تبلغ المدى ؛ وإن تكن الأخرى فلا لقلةٍ في العدد ،
ولا لوهن في الأيد . والله لولا أن الإسلام قيد الفتك لتدكدكت جنادل صخرٍ يسمع
اصطكاكها من محل الأثيل . قال : فحل علي رضي الله عنه حبوته ، وكذا كان يفعل إذا
تكلم ؛ وجثا على ركبتيه وقال : الحلم صبرٌ ، والتقوى دين ، والحجة محمدٌ صلى الله
عليه وسلم - والطريق الصراط . إيهاً رحمكم الله ، شقوا متلاطمات أمواج الفتن ،
بحيازيم سفن النجاة ، وعرجوا عن سبيل المنافرة ، وحطوا تيجان المفاخرة ، أفلح من
نهض بجناحٍ ، واستسلم فأراح . ما آجن لقمةً تغص آكلها ومجتنى الثمرة لغير إيناعها
كالزارع في غير أرضه أما لو أقول ما أعلم لتداخلت أضلاعٌ تداخل دوارة الرحا . وإن
أسكت يقولوا جزع ابن أبي طالب من الموت . هيهات هيهات بعد اللتيا والتي . والله
لعلي آنس بالموت من الطفل بثدي أمه ، ولكني أدمجت على مكنون علمٍ لو بحت به
لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوى البعيدة . ثم نهض وفرقهم ، وأبو سفيان يقول :
لشيءٍ ما فرقنا ابن أبي طالب.
گفته شده كه زماني كه
پيامبر صلي الله عليه وآله از دنيا رفتند، علي عليه السلام ، عباس، وگروهي از
نوادگان آنها وموالي آنها در منزل مردي از انصار اجتماع كردند براي بر گرداندن
خلافت در اين هنگام ابوسفيان سر رسيد و در زد و گفت: شما را به خدا قسم ميدهم آيا
ميخواهيد اولين كسي باشيد كه از فرزندان عبد مناف قطع رابطه كنيد سپس زبير با
صداي لرزان آمد و در زد وگفت : شمار ا به خدا قسم ميدهم اي داييها
ودامادها زماني كه او حاضر شد تمام قوم ساكت شدند و حرفي نزدند هنگامي
كه ابوسفيان اين صحنه را ديد گفت: اين بزرگي كهني و اصل مسرت بخشي است اي عبد مناف
بزرگي وعظمت خود را بر گردانيد و بپرهيزيد از اينكه تاج كرامت را رها كنيد خدا اين
لباس خلافت را بر شما بپوشاند وشما را به وسيله آن فضيلت دهد همانا خلافت دنباله
نبوت است كسي كه از آن كوتاهي كند پيروي ميشود زبيرگفت : به تحقيق گفتار او را
شنيديد پس مشاركت كنيد و نيت خودتان را نيكو كنيد و كسي كه مستحق اين امر خلافت
است بي نياز از جنگجويان نيست تا به همراه او جنگ كنند و پناهگاهي كه تكيه
گاه داشته باشد و جنگ با شما بهتر است از اينكه بر نفع شما جنگ شود عباس گفت :
گفتار شما را شنيديم و كمك ما از شما بخاطر كمي يار نيست و بخاطر بد گماني نظرات
شما را تر ك نميكنيم لكن ما از شما حقيقت را ميخواهيم پس به ما مهلت
بدهيد تا فكر كنيم اگر راه خروجي از اين گناه باشد هر آن از آن بيرون ميرفتيم و
دستمان را به شكوه باز مي كرديم و آن را نميبستيم تا مدت تمام شود نه
بخاطر كمي در تعداد و نه بخاطر كمي متفقين و به خدا قسم اگر اسلام كشتن به غفلت
مقيد نكرده بود كوهها متلاشى ميشدند و صداي اصطكاك آن ازاثيل ( محل نزديك مدينه
)شنيده ميشد.
پس (از سخنان عبّاس و
ابو سفيان) امير المؤمنين عليه السلام دامان ردا را گشود و بر دو زانو
نشست- و اين كار عادت او به هنگام سخن گفتن بود- و گفت:
بردبارى زيورى زيباست و تقوا ديانت و حجت گويا (وجود و شيوه عمل) محمّد صلّى اللّه
عليه و آله، و راه (درست رساننده به هدف) مسير مستقيم هموار و در نورديده است خدا به شما رحم كند امواج فتنهها
را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از راه اختلاف و پراكندگى و دشمنى كنار آييد و
تاجهاى تفاخر و برترى جويى را از سر بنهيد! آن كس كه با داشتن بال و پر (يار و
ياور) قيام كند يا در صورت نداشتن نيروى كافى، راه مسالمت پيش گيرد و راحت شود
رستگار شده است. اين (زمامدارى بر مردم) آبى متعفّن و لقمهاى گلوگير است (و اگر
فرمان الهى نباشد تن به آن در نمىدهم)! (اين را نيز بدانيد) كسى كه ميوه را پيش
از رسيدن بچيند همانند كسى است كه بذر را در زمين نامناسب، همچون كوير و شوره زار
بپاشد (كه سرمايه و نيروى خود را تلف كرده و نتيجهاى عايد وى نمىشود.
اگر
ساكت بمانم مىگويند از مرگ ترسيده. هرگز، آن هم با آن همه مبارزات و جنگها! به
خدا قسم عشق پسر ابو طالب به مرگ از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادر بيشتر است.
سكوتم محض اسرارى است كه در سينه دارم كه اگر بگويم همه شما مردم همچون ريسمانهاى
بسته در دلو در اعماق چاه به لرزه خواهيد آمد.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 276، تحقيق: خالد عبد
الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ -
2004م.
نظر محققين شيعه : حضرت علي عليه السلام حتي يك لحظه هم بيعت نكرد
البته از ديدگاه شيعه،
اميرمؤمنان عليه السلام هيچگاه با خلفا بيعت نكرد؛ چنانچه شيخ مفيد رضوان الله
تعالي عليه در اينباره ميگويد:
قد
اجمعت الأمّة على أن أمير الموءمنين عليهالسلام تأخّر عن بيعة أبي بكر ...
والمحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع
ساعة قطّ .
اجماع امت است كه امير
المؤمنين عليه السلام در آن شش ماه بيعت نكرده است . و بعد از آن مدت اهل سنت ميگويند
كه بيعت كرده است . محققين از شيعه بر اين عقيده هستند كه علي عليه السلام حتي يك
ساعت هم با خلفا بيعت نكرده است .
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله
العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، الفصول المختارة، 56، تحقيق السيد علي مير شريفي
، ناشر: دار المفيد ـ بيروت، الطبعة: الثانية، 1414 هـ ـ 1993م
طريقه بيعت حضرت علي عليه السلام در كتب اهل
سنت
با
نگاه به كلمات خود حضرت علي عليه السلام و منابع ديگر به وضوح معلوم ميشود كه
بيعت ايشان با (البته گفته شده كه طبق ديدگاه شيعه حضرت هيچگاه بيعت نكرد) ابوبكر
با اجبار و تهديد و هجوم بوده است.
معاويه خطاب به اميرمؤمنان علي عليه السلام :
در همه موارد بيعت با خلفا ، تو را به اكراه ميبردند !
يکي از مدارک و دلائلي که
هجوم به خانه ي حضرت علي عليه السلام را تاييد مي کند نامهاي است که معاويه به
عنوان طعن و انتقاد براي حضرت علي- عليه السلام- فرستاده است. او در نامه ي خود پس
از يادآوري مقاومت و سرسختي علي- عليه السلام- در بيعت نکردن با خليفه ي اول، چنين
مينويسد:
وأنت
في كل ذلك تقاد كما يقاد البعير المخشوش حتى تبايع وأنت كاره.
دستگاه خلافت تو را
مهار کرد و بسان شتر سرکش براي بيعت سوق دادند.
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، العقد الفريد، ج
4، ص 312،
ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ به معاويه : به اكراه بردن من براي
بيعت ، دلالت بر ذم خلفا دارد
اميرالمؤمنين- عليه
السلام- در پاسخ نامهي معاويه، موضوع را بطور تلويح اشاره کرده و مظلوميت خود را
اين چنين بيان فرموده:
وقلت
: إني كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى
أبايع ، ولعمر الله ، لقد أردت أن تذم فمدحت ، وأن تفضح فافتضحت ، وما على المسلم
من غضاضة في أن يكون مظلوما ما لم يكن شاكا في دينه ، ولا مرتابا بيقينه ، وهذه
حجتي إلى غيرك قصدها.
در نامه ي خود نوشته
بودي که من بسان شتر سرکش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند خواستي از من
انتقاد کني، ولي در واقع مرا ستايش کردي، و خواستي مرا رسوا کني، اما خود را رسوا
کردي، هرگز بر مسلمان ايرادي نيست که مظلوم واقع شود. تا هنگامى كه در دين خود
ترديد نداشته ، و در يقين خود شك ننمايد.
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاى 608هـ)، التذكرة
الحمدونية، ج 7، ص 166، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،،
الطبعة: الأولى، 1996م
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 106، تحقيق محمد عبد
الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ
- 1998م.
اين جمله نشان مي دهد كه
امتناع حضرت از بيعت در حدى بوده است كه به زور او را به بيعت وادار كردند
ابن ابي الحديد : اميرمؤمنان عليه السلام را به زور براي بيعت
بردند
ابن ابي الحديد در جاي
ديگر جريان هجوم عمر با جماعتى از اعوان خود به خانه فاطمه عليها السلام را چنين
ترسيم ميكند:
ثم
دخل عمر فقال لعلي : قم فبايع ، فتلكأ واحتبس ، فأخذ بيده ، وقال : قم ، فأبى أن
يقوم ، فحمله ودفعه كما دفع الزبير ، ثم أمسكهما خالد ، وساقهما عمر ومن معه سوقاً
عنيفاً ، واجتمع الناس ينظرون ، وامتلأت شوارع المدينة بالرجال ، ورأت فاطمة ما
صنع عمر ، فصرخت وولولت ، واجتمع معها نساء كثير من الهاشميات وغيرهن ؛ فخرجت إلى
باب حجرتها ، ونادت : يا أبا بكر ، ما أسرع ما أغرتم على أهل بيت رسول الله والله
لا أكلم عمر حتى ألقى الله.
سپس عمر داخل شد و به
على بن ابيطالب عليه السلام گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت خوددارى فرموده و ابا و
امتناع نمودند، عمر دست حضرت را گرفت و گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت از برخاستن
خوددارى نمود، عمر و ياران او همگى همانطور كه زبير را گرفته بودند على بن ابيطالب
را گرفته و به شدت دفع نمودند، و خالد و عمر با جميع همراهانشان با وضع بسيار فظيع
و فجيعى با شدت و غلظتى هر چه تمام تر آنها را به مسجد بردند، مردم نيز در تمام
شوارع و كوچه هاى مدينه جمع شده و نگاه مى كردند.چون فاطمه اين عمليات خشن را از
عمر ديد، ناله كرد، فرياد زد، ولوله نمود و به دنبال على از منزل به سوى مسجد خارج
شد و جماعتى بسيار از زنان بنى هاشم با فاطمه به سوى مسجد رفتند.فاطمه آمد تا در
حجره خود در مسجد ايستاد و چون نظرش بر ابو بكر افتاد گفت: اى ابو بكر چقدر زود از
روى عصبيت جاهلى و نخوت و حميت نفسانى بر اهل بيت رسول خدا يورش برديد و تاختيد،
سوگند به خدا كه ديگر من با عمر سخن نمى گويم تا آن كه خداى خود را ملاقات كنم ».
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص31، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابن قتيبه : تهديد اميرمؤمنان (ع) به قتل و اجبار به بيعت
ابن قتيبه دينوري درباره
اجبار و تهديد حضرت علي عليه السلام براي بيعت با ابوبكر مينويسد:
فقالوا
له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا
رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم.
گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت علي عليه السلام
فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه ميشود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ،
گردنت را ميزنيم . حضرت فرمود : در اين هنگام بنده خدا و برادر پيامبر را كشتهايد
. ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت .
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة
والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت -
1418هـ - 1997م
مسعودي : ابوبكر روي دست حضرت علي عليه السلام دست كشيد :
و از همه جالبتر اين که
در بعضي از منابع آمده است كه حضرت علي عليه السلام را كشان كشان بردند به طرف
ابوبكر و گفتند كه بايد بيعت كني . دست علي عليه السلام مشت بود ؛ تمام مخالفين
جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند، اما نتوانستند.
ابوبكر جلو آمد و دست خود را بر روي دست بسته امير المؤمنين عليه السلام به عنوان
بيعت كشيد.
مسعودي دراينباره چنين
نقل ميكند:
فوجهوا
إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء
بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا
نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله ، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر
عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة.
آنگاه
آن مردم متوجّه منزل علي عليه السلام شده و بر آن بزرگوار هجوم كردند، درب خانه او
را سوزانيدند، آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهراء
را بوسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس
از اين جنايات خواستند از على عليه السّلام بيعت بگيرند ولى على قبول نكرد و
فرمود: من اين كار را نميكنم، گفتند: ترا خواهيم كشت، فرمود: اگر مرا بكشيد من
بنده خدا و برادر رسول او صلى اللّه عليه و آله هستم، خواستند مشت على عليه
السّلام را باز كنند ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز كنند
پس از روى ناچارى با پشت دست آن بزرگوار در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند.
مسعودى، على بن حسين ،متوفاي 346، إثبات الوصية للإمام على بن أبى
طالب،ص 154-155 بيروت ، دارالاصول ، الطبعه الثانيه 1409 هجري
اين عبارت در بحار
الانوار نيز آمده است:
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار
الأئمة الأطهار،ج28، ص 309، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء -
بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
ابن حزم : اجماعي كه علي(ع) در آن نباشد ملعون است
ابن حزم گفته است :
وَلَعْنَةُ اللَّهِ على كل إجْمَاعٍ يَخْرُجُ
عنه عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ.
لعنت خداوند بر هر
اجماعى كه علي بن ابوطالب بيرون از آن باشد و صحابهاى كه در خدمت او هستند، در آن
اجماع نباشند.
إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، المحلى،
ج 9، ص 345، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.
وي
همچنين در جاي ديگر از كتابش مينويسد:
قال
أبو محمد أُفٍّ لِكُلِّ إجْمَاعٍ يُخْرَجُ عنه عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ
ابو
محمد گفت: اف بر هر اجماعي كه كه علي عليه السلام بيرون از آن باشد
إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، المحلى، ج
5، ص 127، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار
الآفاق الجديدة – بيروت
بنا بر اين ، حتي طبق نظر
اهل سنت ، اجماع با ابوبكر تا شش ماه مورد لعنت خداوند بوده است .
3و4. امام حسن و امام حسين عليهما السلام
امام حسن و امام حسين
عليهما السلام نيز از بيعت با ابوبكر سر باز زدند با اينكه در روايات اهل سنت
سروران اهل بهشت معرفي شدهاند؛ چنانچه ابن ابي شيبه از پيامبر صلي الله عليه وآله
چنين نقل كرده كه حضرت فرمودند:
الحسن
والحسين سيدا شباب أهل الجنة.
حسن
و حسين سروران اهل بهشتند.
إبن ابي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب
المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 378، تحقيق: كمال يوسف
الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
عبدالملك
عاصمي شافعي در اينباره در كتابش مينويسد:
تخلف عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج
وعلي بن أبي طالب وابناه والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه
من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد بن سعيد بن العاص
ثم إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما روى عن سعد بن
عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية
بيعت حسنين عليهما السلام با وجود سن كم ، مشروع و ضروري بود
اگر
كسي اشكال كند كه علت عدم بيعت امام حسن و امام حسين عليهما السلام با ابوبكر
بخاطر اين بود كه آنها هنوز به سن تكليف نرسيده بودند، در جواب مي گوييم اين چنين
نيست چون هرچند حسنين عليهما السلام بالغ نبودند ولي پيامبر صلي الله عليه وآله با
آنها مانند اشخاص صالح براي بيعت برخورد كرده و از آنها بيعت گرفتهاند :
بيعت حسنين عليهما السلام و عبدالله بن جعفر با پيامبر (ص)
دركودكي:
ابن عبد ربه در اين باره
ميگويد :
جعفر
بن محمد عن أبيه قال بايع رسول الله صلى الله عليه وسلم الحسن والحسين وعبد الله
بن جعفر وهم صغار ولم يبايع قط صغير إلا هم.
جعفر
بن محمد ار پدرش نقل ميكند كه حسن و حسين و عبداالله بن جعفر در حالي كه كودك
بودند با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كردند و و درهيچ كس در حال كودكي با
پيامبر صلي الله عليه وآله بيعت نكرد مگر آنها .
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، العقد الفريد، ج
4، ص 359، ناشر: دار إحياء
التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
حسنين(عليهما السلام) درحكم بالغ بودند:
در
جريان مباهله با نصاري نجران مشهود است كه حضرت آن دو را نيز به همراه خود برد و
در كتابهاي مهم اهل سنت در ذيل آيه مباهله به اين امر اشاره شده است.
مسلم
در كتاب صحيحش مي نويسد:
ولمّا
نزلت هذه الآية : «فقل تعالوا ندع أبنائنا وأبنائكم» دعا رسول اللّه صلى الله عليه
وسلم عليّاً وفاطمة وحسناً وحسيناً فقال : اللهمّ هؤلاء أهلي.
پس
از نزول اين آيه رسول خدا علي، فاطمه، حسن و حسين را صدا زد، آنگاه چنين دعا كرد:
خداوندا اينان خاندان من هستند.
النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح مسلم،
ج 4 ، ص 1871، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث
العربي - بيروت
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي،ج 5، ص 225، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء
التراث العربي - بيروت.
سيوطي جريان مباهله را
چنين ذكر ميكند:
أخرج
الحاكم وصححه وابن مردويه وأبو نعيم في الدلائل عن جابر قال » قدم على النبي صلى
الله عليه وسلم العاقب ، والسيد ، فدعاهما إلى الإِسلام فقالا : أسلمنا يا محمد
قال : كذبتما إن شئتما أخبرتكما بما يمنعكما من الإِسلام . قالا : فهات . قال : حب
الصليب ، وشرب الخمر ، وأكل لحم الخنزير ، قال جابر : فدعاهما إلى الملاعنة ،
فوعداه إلى الغد ، فغدا رسول الله صلى الله عليه وسلم ، وأخذ بيد علي ، وفاطمة ،
والحسن ، والحسين ، ثم أرسل إليهما فأبيا أن يجيباه ، وأقرا له ، فقال : والذي
بعثني بالحق لو فعلا لأمطر الوادي عليهما ناراً . قال جابر : فيهم نزلت { تعالوا
ندع أبناءنا وأبناءكم . . . } الآية . قال جابر : أنفسنا وأنفسكم رسول الله صلى
الله عليه وسلم وعلي ، وأبناءنا الحسن والحسين ، ونساءنا فاطمة.
دو
نفر از چهره هاي سرشناس مسيحي به نام عاقب و سيّد محضر رسول خدا صلي اللّه عليه و
آله رسيدند، به آن دو فرمود: مسلمان شويد، گفتند: ما مسلمانيم ، فرمود: دروغ ميگوئيد،
اگر به خواهيد ثابت مي كنم كه شما مسلمان نيستيد. گفتند: ثابت كن، فرمود: علاقه
شما به صليب و شراب نوشيدن و خوردن گوشت خوك، سپس آنان را به مباهله فرا خواند، و قرار شد صبح روز بعد حاضر
شوند، هنگام صبح رسول خدا در حالي كه دست علي را گرفته بود و فاطمه و حسنين با وي
بودند از مدينه بيرون رفت و سيد و عاقب را دعوت به مباهله نمود ولي نپذيرفتند و
تسليم شدند، رسول خدا فرمود: قسم به آنكه مرا به حق مبعوث كرده است اگر دعوت به
مباهله را مي پذيرفتند از آسمان آتش بر آنان مي باريد، جابر مي گويد: اين آيه در
شأن خاندان پيامبر نازل شد: { تعالوا ندع أبناءنا وأبناءكم . . . } سپس گفت: مراد
از انفسنا رسول خدا و علي است و مراد از ابناءنا حسن و حسين و از نساءنا فاطمه
است.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
الدر المنثور، ج 2، ص231، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.
اين روايات ثابت ميكند
كه پيامبر (ص) با عبارت «ندع» در مورد حسنين عليهما السلام صحبت ميكند
؛ يعني آنها را مخاطب حكم شرعي قرار ميدهد و شخص غير مميز را نميتوان مخاطب حكم
شرعي قرار داد . همچنين مباهله كه يك حكم شرعي است ، توسط حسنين عليهما السلام
صورت ميگيرد . بنابراين حسنين عليهما السلام در آن زمان نه تنها مميز بودند ،
بلكه لياقت اثبات حقانيت اسلام را نيز دارند و دعاي آنها مستجاب است.
بنابراين عدم بيعت حسنين
عليهم السلام، نشان از عدم مشروعيت خلافت ابوبكر دارد.
مدارك بيعت نكردن بنيهاشم با ابوبكر:
ابوالفداء
در باره مخالفت گروه بسياري از بني هاشم از بيعت با ابوبكر مينويسد:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلاجماعة من بني هاشم والزبير
وعتبة بن أبي لهب وخالد بن سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان الفارسي وأبي
ذر وعمار بن ياسر والبر بن عازب وأبي بن كعب ومالوا مع علي بن أبي طالب، وقال في
ذلك عتبة بن أبي لهب:
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف ... عن هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إِيماناً وسابقه ... وأعلم الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهداً بالنبي من ... جبريل عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به ... وليس في القوم ما فيه من الحسن
وكذلك
تخلف عن بيعة أبي بكر أبو سفيان من بني أمية
عمر با ابوبکر بيعت کرد
و مردم هم به طرف ابوبکر آمدند و با او بيعت کردند. گروهي از مردم و نيز از بني
هاشم و زبير و عتبه و خالد بن سعيد بن عاص و مقداد بن عمر و سلمان و ابي ذر و عمار
و براء بن عازب و ابي بن کعب، بيعت نکردند و در خانهي علي- عليه السلام- به عنوان
تحصن و اعتراض جمع شدند و به همين جهت عتبه ابي لهب چند شعر گفته است:
نمي دانم چرا امر
خلافت و جانشيني از بني هاشم برگشت و بعد از آن از ابي الحسن علي- عليه السلام-
مگر نه اينکه او اولين ايمان آورنده ي به اسلام از بين مردم و سابقين ايشان بود و
نه اينکه او داناترين مردم به قرآن خدا و سنن پيامبر مي باشد؟ مگر نه اينکه او
نزديک ترين شخص به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و او کسي بود که جبريل
در غسل و کفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- کمک کننده ي او بود، مگر جز علي-
عليه السلام- مجمع اوصاف و کمالات کيست؟ آنچه اوصاف و کمال که در او جمع شده است
در باقي مردم وجود ندارد.
أبو الفداء عماد الدين
إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص107، طبق برنامه الجامع
الكبير
ابن
الوردي دراين باره ميگويد:
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني
هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ، وخالد بن سعيد بن العاص ،
والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب ،
وأبي بن كعب ، وأبو سفيان من بني أمية ؛ ومالوا مع علي رضي اللَّهِ عنهم وقال في
ذلك عتبة بن أبي لهب :
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن هاشم ثم
منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إيمانا وسابقة واعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهدا بالنبي ومن جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به وليس
في القوم مالله فيه من الحسن
و به تشکيل سقيفهي بني
ساعده مبادرت کردند، سپس عمر با ابوبکر بيعت کرد و مردم هم به طرف ابوبکر آمدند و
با او بيعت کردند. گروهي از مردم و نيز از بني هاشم و زبير و عتبه و خالد بن سعيد
بن عاص و مقداد بن عمر و سلمان و ابي ذر و عمار و براء بن عازب و ابي بن کعب، بيعت
نکردند و در خانهي علي- عليه السلام- به عنوان تحصن و اعتراض جمع شدند و به همين
جهت عتبه ابي لهب چند شعر گفته است:
نمي دانم چرا امر
خلافت و جانشيني از بني هاشم برگشت و بعد از آن از ابي الحسن علي- عليه السلام-
مگر نه اينکه او اولين ايمان آورنده ي به اسلام از بين مردم و سابقين ايشان بود و
نه اينکه او داناترين مردم به قرآن خدا و سنن پيامبر مي باشد؟ مگر نه اينکه او
نزديک ترين شخص به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و او کسي بود که جبريل
در غسل و کفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- کمک کننده ي او بود، مگر جز علي-
عليه السلام- مجمع اوصاف و کمالات کيست؟ آنچه اوصاف و کمال که در او جمع شده است
در باقي مردم وجود ندارد.
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي ج 1، ص 134، ناشر : دار
الكتب العلمية - لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
در روايات مختلف، براي
قبيله بني هاشم مناقبي ذكر شده است كه به مواردي اشاره ميكنيم .
مسلم روايتي را درباره
خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نقل ميكند:
حدثنا
محمد بن مِهْرَانَ الرَّازِيُّ وَمُحَمَّدُ بن عبد الرحمن بن سَهْمٍ جميعا عن
الْوَلِيدِ قال بن مِهْرَانَ حدثنا الْوَلِيدُ بن مُسْلِمٍ حدثنا الْأَوْزَاعِيُّ
عن أبي عَمَّارٍ شَدَّادٍ أَنَّهُ سمع وَاثِلَةَ بن الْأَسْقَعِ يقول سمعت رَسُولَ
اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى كِنَانَةَ من وَلَدِ
إسماعيل وَاصْطَفَى قُرَيْشًا من كِنَانَةَ
وَاصْطَفَى من قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ وَاصْطَفَانِي من بَنِي هَاشِمٍ .
واثله
گويد از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: خدا كنانه را از فرزندان
اسماعيل برگيزيد و قريش را نيز از كنانه و بني هاشم را از قريش و من را از بني
هاشم برگزيد.
النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح
مسلم، ج 4، ص 1782، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث
العربي - بيروت
همچنين ترمذي نيز چنين
نقل ميكند:
حدثنا
خَلَّادُ بن أَسْلَمَ حدثنا محمد بن مُصْعَبٍ حدثنا الْأَوْزَاعِيُّ عن أبي
عَمَّارٍ عن وَاثِلَةَ بن الْأَسْقَعِ رضي الله عنه قال قال رسول اللَّهِ صلى الله
عليه وسلم إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى من وَلَدِ إبراهيم إسماعيل وَاصْطَفَى من وَلَدِ
إسماعيل بَنِي كِنَانَةَ وَاصْطَفَى من بَنِي كِنَانَةَ قُرَيْشًا وَاصْطَفَى من
قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ وَاصْطَفَانِي من
بَنِي هَاشِمٍ .
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5، ص583، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي
- بيروت.
وي در ادامه حديث ميگويد:
قال أبو
عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج
5، ص 583، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت
همچنين سيوطي در كتاب
الحاوي للفتاوي روايتي دراين خصوص با تفصيل بيشتر چنين نقل ميكند:
إن
الله اصطفى من ولد آدم إبراهيم واتخذه خليلاً واصطفى من ولد إبراهيم إسماعيل ثم
اصطفى من ولد إسماعيل نزار ثم اصطفى من ولد نزار مضر ثم اصطفى من مضر كنانة ثم
اصطفى من كنانة قريشاً ثم اصطفى من قريش بني هاشم ثم اصطفى من بني هاشم بني عبد
المطلب ثم اصطفاني من بني عبد المطلب.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر
الفنون ج 2، ص 200، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
احمد بن حنبل روايتي را
درباره فضيلت خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله اين چنين نقل ميكند:
حدثنا
عبد الله قثنا أبو هاشم زياد بن أيوب قثنا عبيد الله بن موسى قثنا إسماعيل يعني بن
أبي خالد عن يزيد بن أبي زياد عن عبد الله بن الحارث بن نوفل عن العباس قال قلت يا
رسول الله إن قريشا جلوس فتذاكروا أنسابهم فجعلوا مثلك مثل نخلة في كبوة من الأرض
فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الله يوم خلق الخلق جعلني في خير الفرقتين
خيرا ثم جعل القبائل جعلني في خير قبيلة يعني خير ثم جعل البيوت فجعلني في خير
بيوتهم فأنا خيرهم نفسا وخيرهم بيتا.
عباس گويد به
پيامبر صلي الله عليه وآله گفتم : قريش نشسته بودند و درباره نسبهايشان مذاكره ميكردند
كه مانند تورا اين طور قرار دادند كه مثل تو مانند مثل در خت خرمايي است كه برروي
بر زمين افتاده است پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند : خداوند زماني
كه مخلوقاتش را آفريد مرا در بهترين دو گروه قرار داد. سپس قبائل را قرار داد ورا
از بهترين قبيله قرار داد سپس خاندان را قرار داد و من را از بهترين خاندان قرار
داد ومن در بهترين انها قرار داد و من از نظر نفس بيت و خاندان بهترين هستم .
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل
الصحابة ج 2، ص 937، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م
بني هاشم برترين افراد روي زمين:
ابن كثير روايتي را از
عايشه درباره برتري بني هاشم در كل زمين چنين نقل ميكند:
حديث
موسى بن عبيدة حدثنا عمرو بن عبدالله بن نوفل عن الزهري عن أبي أسامة أو أبي سلمة
عن عائشة رضي الله عنها قال رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لي جبريل قلبت الأرض
من مشارقها ومغاربها فلم أجد رجلا أفضل من محمد وقلبت الأرض مشارقها ومغاربها فلم
أجد بني أب أفضل من بني هاشم.
ابي سلمه از عايشه نقل
ميكند كه پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: جبرئيل به من گفت : شرق و غرب زمين
را زيررو كردم و لي مردي را از محمد افضل نديدم و باز مشارق و مغارب زمين را زيرو
رو كردم ولي كسي را افضل از بني هاشم پيدا نكردم .
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، البداية والنهاية ج 2، ص 257، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر
الفنون، ج 2، ص201، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
ابن تيميه : طبق اجماع اهل سنت بني هاشم برترين قريشند:
ابن تيميه در كتاب منهاج
السنة درباره فضيلت بني هاشم نقل ميكند:
وهذا مذهب أهل السنة والجماعة الذين يقولون بنو هاشم أفضل قريش وقريش أفضل العرب
والعرب أفضل بني آدم .
اين
مذهب اهل سنت و جماعت است كساني كه ميگويند بني هاشم افضل ترين قريش هستند و قريش
افضلترين عرب و عرب هم افضلترين بني آدمند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 7، ص 244، حقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
6. جناب سلمان فارسي رضوان الله عليه
سلمان
فارسي صحابي بزرگ پيامبر صلي الله عليه وآله ازكساني بود كه از بيعت با ابوبكر
تخلف كرد
يعقوبي نيز مخالفت سلمان
از بيعت با ابوبكر را چنين گزارش ميدهد:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن
سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ،
وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر بيروت.
عدهاي از صحابه سرشناس
پيامبر صلي الله عليه وآله مانند عباس، براء، مقداد، ابوذر، هيثم بن تيهان، حذيفه
و سلمان شبانه درباره برگرداندن حكومت و خلافت به عنوان شورا بين مهاجرين با هم
مشورت ميكردندكه اين نشان از مخالفت و نارضايتي بزرگان صحابه از خلافت ابوبكر است.
ابوسعد و ابن ابي الحديد
اين جريان را به طور تفصيل چنين بيان ميكنند:
روى
أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ قال
: لم أزل لبني هاشمٍ محبا ؛ فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم تخوفت أن
تتمالأ قريش على إخراج هذا الأمر من بني هاشم ؛ فأخذني ما يأخذ الواله العجول مع
ما في نفسي من الحزن لوفاة النبي صلى الله عليه وسلم - وقد ملأ الهاشميون بيتهم ،
فكنت أتردد بينهم وبين المسجد.
أتفقد
وجوه قريش ، فإني لكذلك إذ فقدت أبا بكر وعمر ، ثم لم ألبث إذ أنا بأبي قد أقبل في
أهل السقيفة ، وهم يحتجزون الأزر الصنعانية ، لا يمرون بأحد إلا خطبوه ، فإذا
عرفوه قدموه فمدوا يده ، فمسحوها على يد أبي بكرٍ ، وقالوا له : بايع . شاء ذلك أو
أبى ، فأنكرت عند ذلك عقلي ، وخرجت مسرعاً حتى انتهيت إلى بني هاشم - والباب مغلقٌ
- فضربت الباب عليهم ضرباً عنيفاً ، وقلت : قد بايع الناس أبا بكر بن أبي قحافة .
فقال العباس : ترحت أيديكم إلى آخر الدهر ؛ أما إني قد أمرتكم فعصيتموني . قال
البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن الأسود ، وعبادة بن
الصامت ، وسلمان الفارسي ، وأبا
ذر وأبا الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود الأمر
شورى بين المهاجرين.
وبلغ
ذلك أبا بكر وعمر فأرسلا إلى أبي عبيدة بن الجراح وإلى المغيرة بن شعبة ، فسألاهما
عن الرأي ؛ فقال المغيرة : أرى أن تلقوا العباس فتجعلوا في هذا الأمر نصيباً له
ولعقبه ؛ فتقطعوا بذلك ناحية علي بن أبي طالب . فانطلق أبو بكر وعمر وأبو عبيدة
والمغيرة ، حتى دخلوا على العباس في الليلة الثانية من وفاة النبي صلي الله عليه
وسلم ، فحمد أبو بكر الله وأثنى عليه وقال : إن الله ابتعث لكم محمداً صلي الله
عليه وسلم نبياً ، وللمؤمنين ولياً ، فمن الله عليهم بكونه بين ظهرانيهم ، حتى
اختار له ما عنده فخلى على الناس أمورهم ، ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم ، متفقين
لا مختلفين ، فاختاروني عليهم والياً ، ولأمورهم راعياً ؛ فتوليت ذلك عليهم ، وما
أخاف بعون الله وتسديده وهناً ولا حيرةً ولا جبنا ، ' وما توفيقي إلا بالله عليه
توكلت وإليه أنيب ' . وما انفك يبلغني عن طاعنٍ يقول بخلاف عامة المسلمين ، يتخذكم
لجئاً فتكونوا حصنه المنيع ، وخطبه البديع . فإما دخلتم فيما اجتمع عليه الناس ،
أو صرفتموهم عما مالوا إليه ، وقد جئنا ونحن نريد أن نجعل لك في هذا الأمر نصيباً
، يكون لك ويمون لمن بعدك إذ كنت عم رسول الله صلي الله عليه وسلم . وإن كان الناس
قد رأوا مكانك من رسول الله ومكان أصحابك فعدلوا هذا الأمر عنكم ، وعلى رسلكم بني
هاشم ؛ فإن رسول الله (ص) منا ومنكم . فقال عمر : إي واله وأخرى أنا لم نأتكم حاجةً
إليكم ، ولكنا كرهنا أن يكون الطعن فيما اجتمع عليه المسلمون منكم ، فيتفاقم الخطب
بكم وبهم . فانظروا لأنفسكم ولعامتكم . فحمد الله العباس وأثنى عليه ثم قال : إن
الله ابتعث محمداً (ص) - كما وصفت - نبياً . وللمؤمنين ولياً ، فمن الله به على كل
حتى اختار له ما عنده ، فخل الناس على أمرهم مختاروا لأنفسهم ، مصيبين للحق ، لا
مائلين بزبغ الهوى . وإن كنت برسول الله (ص) طلبت فحقنا أخذت ، وإن كنت بالمؤمنين
طلبت فنحن منهم ، ما تقدمنا في أمركم فرطاً ، ولا حللنا وسطاً ، ولا برحنا سخطاً .
وإن كان هذا الأمر إنما يجب لك بالمؤمنين فما وجب إذ كنا كارهين . وما أبعد قولك
إنهم طعنوا عليك من قولك إنهم مالوا إليك وأما ما بذلت فإن يكن حقك أعطيتناه
فأمسكه عليه ، وإن يكن حق المؤمنين فليس لك أن تحكم فيه . وإن يكن حقنا لم نرض منك
ببعضه دون بعض . وما أقول هذا أروم صرفك ، ولكن للحجة نصيبها من البيان . وأما
قولك : إن رسول الله منا ومنكم ، فإن رسول الله (ص) كان من شجرة نحن أغصانها وأنتم
جيرانها . وأما قولك : يا عمر إنك تخاف الناس علينا ، فهذا الذي تقدمتم به أول ذلك
. والله المستعان.
براء
بن عازب مىگويد: «پيوسته دوستدار بنى هاشم بودم. چون پيامبر درگذشت، ترسيدم كه
قريش به رد خلافت از بنى هاشم آهنگ كنند، اين احتمال بر سرگشتگى و پريشانى من از
مرگ پيامبر، مىافزود. پيوسته ميان بنى هاشم-
كه نزديك پيكر رسول خدا در حجره بودند- و سران قريش آمد و شد داشتم كه ناگاه ابو
بكر و عمر ناپديد شدند و گويندهاى خبر داد كه قوم در سقيفه بنى ساعدهاند. ديگرى
گفت: با ابو بكر بيعت كردهاند. ديرى نپاييد كه ابو بكر نزد حاضران سقيفه آمد.
جامههاى صنعانى بر تن كرده بودند و با هر كس رويارو مىشدند او را به جبر مىكشيدند
و دستش را براى بيعت بر دست ابو بكر مىنهادند، خواسته يا ناخواسته وقتى چنين ديدم
از شدت اندوه و با توجه به غم حاصله از درگذشت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و
سلم، بكلى هوش از سرم رفت. با سرعت از ميان جمع بيرون پريدم تا كه به مسجد رسيدم،
سپس نزد بنى هاشم آمدم، در خانه به رويشان بسته بود، به شدّت در زدم و فضل بن عباس
در را برويم گشود، گفتم: مردم با ابو بكر بيعت كردند. عباس گفت: «آه! تا ابد
دستهاتان بر خاك باد، بشما دستور دادم چه كنيد ولى مخالفتم كرديد». در آن حوالى
درنگ كردم تا دردى كه در جانم بود تحمل نمايم. چون شب شد مقداد و ابو ذر و سلمان و
عمار بن ياسر و عبادة بن صامت و حذيفة بن يمان و زبير بن عوام ، هيثم بن تيهان را ديدم كه مي خواهند امر خلافت به
عنوان شورا بين مهاجرين بر گردد.
براء
مىگويد: اين خبر به ابو بكر و عمر رسيد. سراغ ابو عبيدة بن جرّاح و مغيرة بن شعبة
فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغيره گفت: نظر من اين است كه با عباس بن عبد
المطلب ملاقات كنيد و او را به طمع بيندازيد كه در اين امر خلافت او را نصيبى باشد
و براى او و نسل او بعد از خودش باقى بماند. و بدين وسيله فكر خود را در باره على بن
ابى طالب راحت كنيد، چرا كه اگر عباس بن عبد المطلب با شما باشد دليلى براى مردم
خواهد بود و كار على بن ابى طالب به تنهائى بر شما آسان مىشود.
براء
مىگويد: ابو بكر و عمر و ابو عبيدة بن جرّاح و مغيرة بن شعبة آمدند و در شب دوم
از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزد عباس بن عبد المطلب وارد شدند.
ابو
بكر سخن آغاز كرد و خداوند عز و جل را حمد و ثنا نمود، و سپس چنين گفت:
خداوند
محمّد را براى شما بعنوان پيامبر و براى مؤمنين بعنوان صاحب اختيار مبعوث نمود و
بر آنان منّت نهاد كه او را در ميان ايشان قرار داد. تا آنكه براى او پيشگاه خود
را اختيار كرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خويش را با اتّفاق- نه
باختلاف- براى خود انتخاب كنند. مردم هم مرا بعنوان حاكم بر خود و مسئول امورشان
انتخاب كردند. من هم آن را بر عهده گرفتم و
به كمك خداوند از سستى و حيرت و وحشت، ترسى ندارم و توفيق من جز از خداوند نيست.
ولى من طعن زنندهاى دارم كه خبرش به من مىرسد و بر خلاف عموم مردم سخن مىگويد
او شما را پناهگاه خود قرار داده، و شما هم قلعه محكم او و شأن و مقام تازه او
شدهايد. شما بايد همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع كردهاند داخل شويد و يا آنها
را از آنچه بدان تمايل نشان دادهاند منصرف كنيد.
ما
نزد تو آمدهايم و مىخواهيم براى تو در اين امر خلافت نصيبى قرار دهيم كه براى تو
و نسل بعد از خودت باشد، چرا كه تو عموى پيامبر هستى! اگر چه مردم مقام تو و رفيقت
را ديدند و با اين حال امر خلافت را از شما دو نفر منصرف كردند.
عمر
گفت: «اى و اللّه شما اى بنى هاشم آرام باشيد كه پيامبر از ما
و از شما است، و ما از اين جهت كه به شما احتياج داشته باشيم نزد شما نيامدهايم،
بلكه كراهت داشتيم كه در آنچه مسلمانان بر آن اجتماع كردهاند مخالفتى باشد و در
نتيجه كار بين شما و آنان بالا بگيرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فكر كنيد». سپس
عمر ساكت شد.
عباس
سخن آغاز كرد و گفت: خداوند تبارك و تعالى محمد صلى اللَّه عليه و آله را- همان
طور كه گفتى- به پيامبرى مبعوث كرد و براى مؤمنين صاحب اختيار قرار داد. اگر اين
امر خلافت را بعنوان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله طلب نمودهاى كه حقّ ما را
گرفتهاى، و اگر بعنوان مؤمنين طلب نمودهاى پس ما هم از مؤمنين هستيم و در باره
خلافت تو نظرى نداديم و مورد مشورت و نظرخواهى قرار نگرفتيم، و ما خلافت را براى
تو دوست نمىداريم، چرا كه ما هم از مؤمنين بوديم و نسبت به تو كراهت داشتيم.
و
امّا اين سخنت كه «در اين امر خلافت براى من نصيبى قرار دهى»، اگر اين امر فقط
براى توست آن را براى خود داشته باش كه ما به تو احتياجى نداريم، و اگر حق مؤمنين است تو حقّ ندارى به تنهايى در حق آنان حكم
نمائى، و اگر حق ما است ما از تو به قسمتى از آن راضى نمىشويم ! و امّا سخن تو
اى عمر كه «پيامبر از ما و از شما است»، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درختى است
كه ما شاخههاى آن و شما همسايگان آن هستيد. پس ما از شما به او سزاوارتريم.
و
امّا آن سخنت كه «ما مىترسيم كار بين شما و ما بالا بگيرد»، اين كارى كه شما
انجام داديد آغاز همان اختلاف است. و خدا است كه از او كمك خواسته مىشود.سپس از
نزد عبّاس بيرون آمدند.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
رافعي
قزويني در كتاب تاريخش در اينباره چنين ميگويد:
أنبأنا
علي بن عبد الله نبأ أبو زرعة عبد الكريم بن إسحاق بن سهلويه نبأ أبو بكر الدينوري
إجازة سمعت أبا هنصور عبد الله بن علي الأصبهاني ببرو جرد سمعت أبا القاسم
الطبراني ثنا أحمد بن عبد الوهاب بن نجدة عن أشياخه قال لما كان يوم السقيفة
اجتمعت الصحابة على سلمان الفارسي فقالوا
يا أبا عبد الله إن لك سنك ودينك وعملك وصحبتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم
فقل في هذا الأمر قولا يخلد عنك فقال كويم أكرشنوبد ثم غدا عليهم فقالوا ما صنعت
أبا عبد الله فقال كفتم أكر بكار بريد ثم أنشأ يقول :
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي الحسن
أليس
أول من صلى لقبلته وأعلم
القوم بالأحكام والسنن
ما
فيهم من صنوف الفضل يجمعها وليس
في القوم ما فيه من الحسن
روز
سقيفه صحابه بر اطراف سلمان جمع شدند و به گفتند اي ابا عبدالله تو سنت ، عملت ،و
همراهيت با پيامبر صلي اله عليه وآله بيشتر بود در مورد اين امر ( غضب خلافت)
كلامي جاويدان بگو سلمان گفت گويم اگر شنويد سپس با مداد آمد اصحاب گفتند چكار
كردي اي ابا عبدالله گفت: گفتم اگر بكار بريد سپس اين شعر را سرود:
نميدانم چرا امر خلافت
و جانشيني از بني هاشم برگشت و بعد از آن از ابي الحسن علي- عليه السلام- مگر نه
اينکه او اولين نماز گذار به قبله بود نه اينکه او داناترين مردم به احكام و سنن
پيامبر مي باشد؟ و آنچه از صنوف فضل در آنها جمع است و در هيچ قومي چنين نيكي نيست.
الرافعي القزويني، عبد الكريم بن محمد (متوفاى 623 هـ)، التدوين في
أخبار قزوين، ج 1، ص 78، تحقيق: عزيز الله العطاري، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1987م.
ابوالفداء
، سلمان را از مخالفين خلافت ذكر كرده و چنين ميگويد:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب وخالد بن
سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان
الفارسي وأبي ذر وعمار بن ياسر والبر بن عازب وأبي بن كعب ومالوا مع
علي بن أبي طالب، وقال في ذلك عتبة بن أبي لهب:
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إِيماناً وسابقه وأعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهداً بالنبي من جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به وليس
في القوم ما فيه من الحسن
وكذلك
تخلف عن بيعة أبي بكر
أبو سفيان من بني أمية
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع الكبير
در
تاريخ ابن الوردي اين موضوع نيز اين گونه نقل شده است:
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ،
وخالد بن سعيد بن العاص ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان
الفارسي ، وأبو ذر ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب ، وأبي بن كعب ،
وأبو سفيان من بني أمية ؛ ومالوا مع علي رضي اللَّهِ عنهم وقال في ذلك عتبة بن أبي
لهب :
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إيمانا وسابقة واعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهدا بالنبي ومن جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به وليس
في القوم مالله فيه من الحسن
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي، ج 1، ص 134، ناشر : دار الكتب العلمية
- لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
با
اين گزارش تاريخي كه ذكر شد، سلمان از بيعت با ابوبكر تخلف كرد كه نتيجه آن عدم
اتفاق اهل حل وعقد در بيعت با ابوبكر است.
عبد الملك عاصمي شافعي متوفاي 1111
عبد
الملك شافعي تخلف كنندگان از بيعت كه سلمان نيز از آنها بود، چنين ميشمارد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم
وخالد بن سعيد بن العاص ثم إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر
حينا إلا ما روى عن سعد بن عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
در
آن روز سعد بن عباده ، گروهي از خزرجيان ، علي عليه السلام ، و پسرانش ،زبير،عباس
عموي پيامبر صلي الله عليه وآله، بني هاشم ، طلحه، سلمان، عمار، ابوذ ، مقداد و
غير آنها و خالد از بيعت ابوبكر تخلف كردند سپس همه آنها بيعت كردند وعده اي از
آنها با عجله وعده اي با تاخير با ابوبكر بيعت كردند مگر سعد بن عبده
كه تا هنگام مرگش با ابوبكر و عمر بيعت نكرد.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
عدم بيعت جناب سلمان در روايات شيعه :
شيخ صدوق (ره) دوازده نفر
از صحابه از جمله سلمان را نام ميبرد كه با شجاعت تمام در مقابل ابوبكر علم
مخالفت برداشته و او را غاصب خلافت حضرت علي عليه السلام دانستند و با بيان ادله
درباره خلافت حضرت علي (ع) ، ابوبكر را رسوا كردند تا آنجا كه تا سه روز از خانه
خود بيرون نيامد:
حدثنا
علي بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني أبي ، عن جده
أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني النهيكي قال ، حدثنا أبو محمد خلف بن
سالم قال : حدثنا محمد بن جعفر قال : حدثنا شعبة ، عن عثمان بن المغيرة ، عن زيد
بن وهب قال : كان الذين أنكروا على أبي بكر جلوسه في الخلافة وتقدمه على علي بن
أبي طالب عليه السلام اثنى عشر رجلا من المهاجرين والأنصار وكان من المهاجرين خالد
بن سعيد ابن العاص والمقداد بن الأسود وأبي بن كعب وعمار بن ياسر وأبو ذر الغفاري وسلمان الفارسي وعبد الله بن مسعود وبريدة
الأسلمي وكان من الأنصار خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين وسهل بن حنيف وأبو أيوب
الأنصاري وأبو الهيثم بن التيهان و غيرهم فلما صعد المنبر تشاوروا بينهم في أمره ،
فقال بعضهم : هلا نأتيه فننزله عن منبر رسول الله صلى الله عليه وآله وقال آخرون :
إن فعلتم ذلك أعنتم على أنفسكم وقال الله عز وجل " ولا تلقوا بأيديكم إلى
التهلكة ولكن امضوا بنا إلى علي بن أبي طالب عليه السلام نستشيره ونستطلع أمره
فأتوا عليا عليه السلام فقالوا : يا أمير المؤمنين ضيعت نفسك وتركت حقا أنت أولى
به وقد أردنا أن نأتي الرجل فننزله عن منبر رسول الله صلى الله عليه وآله فإن الحق
حقك ، وأنت أولى بالامر منه فكرهنا أن ننزله من دون مشاورتك ، فقال لهم علي عليه
السلام : لو فعلتم ذلك ما كنتم إلا حربا لهم ولا كنتم إلا كالكحل في العين أو
كالملح في الزاد ، وقد اتفقت عليه الأمة التاركة لقول نبيها والكاذبة على ربها
ولقد شاورت في ذلك أهل بيتي فأبوا إلا السكوت لما تعلمون من وغر صدور القوم وبغضهم
لله عز وجل ولأهل بيت نبيه عليهم السلام وإنهم يطالبون بثارات الجاهلية والله لو
فعلتم ذلك لشهروا سيوفهم مستعدين للحرب والقتال كما فعلوا ذلك حتى قهروني وغلبوني
على نفسي ولببوني وقالوا لي : بايع وإلا قتلناك فلم أجد حيلة إلا أن أدفع القوم عن
نفسي وذاك أني ذكرت قول رسول الله صلى الله عليه وآله " يا علي إن القوم
نقضوا أمرك واستبدوا بها دونك ، وعصوني فيك . فعليك بالصبر حتى ينزل الامر ، ألا
وإنهم سيغدرون بك لا محالة فلا تجعل لهم سبيلا إلى إذلالك وسفك دمك ، فإن الأمة
ستغدر بك بعدي كذلك أخبرني جبرئيل عليه السلام عن ربى تبارك وتعالى " ولكن
ائتوا الرجل فأخبروه بما سمعتم من نبيكم ولا تجعلوه في الشبهة من أمره ليكون ذلك
أعظم للحجة عليه [ وأزيد ] وأبلغ في عقوبته إذا أتى ربه وقد عصى نبيه وخالف أمره
قال : فانطلقوا حتى حفوا بمنبر رسول الله صلى الله عليه وآله يوم جمعة فقالوا
للمهاجرين : إن الله عز وجل بدا بكم في القرآن فقال : " لقد تاب الله على
النبي والمهاجرين والأنصار " فبكم بدا .
وكان
أول من بدا وقام خالد بن سعيد بن العاص بادلاله ببني أمية . فقال : يا أبا بكر اتق
الله فقد علمت ما تقدم لعلي عليه السلام من رسول الله صلى الله عليه وآله ألا تعلم
أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال لنا ونحن محتوشوه في يوم بني قريظة ، وقد
أقبل على رجال منا ذوي قدر فقال : " يا معشر المهاجرين والأنصار أوصيكم بوصية
فاحفظوها وإني مؤد إليكم أمرا فاقبلوه ، ألا إن عليا أميركم من بعدي وخليفتي فيكم
، أوصاني بذلك ربي وإنكم إن لم تحفظوا وصيتي فيه وتأووه وتنصروه اختلفتم في
أحكامكم ، واضطرب عليكم أمر دينكم ، وولي عليكم الامر شراركم ألا وإن أهل بيتي هم
الوارثون أمري ، القائلون بأمر أمتي ، اللهم فمن حفظ فيهم وصيتي فاحشره في زمرتي ،
واجعل له من مرافقتي نصيبا يدرك به فوز الآخرة ، اللهم ومن أساء خلافتي في أهل بيت
فأحرمه الجنة التي عرضها السماوات والأرض " . فقال له عمر بن الخطاب : اسكت
يا خالد فلست من أهل المشورة ولا ممن يرض بقوله ، فقال خالد : بل اسكت أنت يا ابن
الخطاب فوالله إنك لتعلم أنك تنطق بغي لسانك ، وتعتصم بغير أركانك ، والله إن
قريشا لتعلم [ أني أعلاها حسبا وأقواها أدبا وأجملها ذكرا وأقلها غنى من الله
ورسوله و ] إنك ألامها حسبا ، وأقلها عددا وأخملها ذكرا ، وأقلها من الله عز وجل
ومن رسوله. وإنك لجبان عند الحرب ، بخيل في الجدب ، ليئم العنصر ما لك في قريش
مفخر ، قال : فأسكته خالد فجلس . ثم قام أبو ذر - رحمة الله عليه - فقال بعد أن
حمد الله وأثنى عليه : أما بعد يا معشر المهاجرين والأنصار لقد علمتم وعلم خياركم
أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال : " الامر لعلي عليه السلام بعدي ، ثم
للحسن والحسين عليهما السلام ، ثم في أهل بيتي من ولد الحسين " فأطرحتم قول
نبيكم . وتناسيتم ما أوعز إليكم ، واتبعتم الدنيا ، وتركتم نعيم الآخرة الباقية
التي لا تهدم بنيانها ولا يزول نعيمها ، ولا يحزن أهلها ولا يموت سكانها وكذل
الأمم التي كفرت بعد أنبيائها بدلت وغيرت فحاذيتموها حذو القذة بالقذة ، والنعل
بالنعل ، فعما قليل تذوقون وبال أمركم وما الله بظلام للعبيد [ ثم قال :
ثم
قام سلمان الفارسي - رحمه الله
- فقال : يا أبا بكر إلى من تستند أمرك إذا نزل بك القضاء ، وإلى من تفزع إذا سئلت
عما لا تعلم ، وفي القوم من هو أعلم منك وأكثر في الخير أعلاما ومناقب منك ، وأقرب
من رسول الله صلى الله عليه وآله قرابة وقدمة في حياته قد أوعز إليكم فتركتم قوله
وتناسيتم وصيته فعما قليل يصفوا لكم الامر حين تزوروا القبور ، وقد أثقلت ظهرك من
الأوزار لو حملت إلى قبرك لقدمت على ما قدمت ، فلو راجعت إلى الحق وأنصفت أهله
لكان ذلك نجاة لك يوم تحتاج إلى عملك وتفرد في حفرتك بذنوبك عما أنت له فاعل ، وقد
سمعت كما سمعنا ورأيت كما رأينا ، فلم يروعك ذلك عما أنت له فاعل ، فالله الله في
نفسك فقد أعذر من أنذر .
ثم
قام المقداد بن الأسود - رحمة الله عليه - فقال : يا أبا بكر إربع على نفسك ، وقس
شبرك بفترك وألزم بيتك ، وابك على خطيئتك فإن ذلك أسلم لك في حياتك ومماتك ، ورد
هذا الامر إلى حيث جعله الله عز وجل ورسوله ولا تركن إلى الدنيا ولا يغرنك من قد
ترى من أوغادها فعما قليل تضمحل عنك دنياك ، ثم تصير إلى ربك فيجزيك بعملك وقد
علمت أن هذا الامر لعلي عليه السلام وهو صاحبه بعد رسول الله صلى الله عليه وآله
وقد نصحتك إن قبلت نصحي .
ثم
قام بريدة الأسلمي فقال : يا أبا بكر نسيت أم تناسيت أم خادعتك نفسك أما تذكر إذا
أمرنا رسول الله صلى الله عليه وآله فسلمنا على علي بإمرة المؤمنين ، ونبينا عليه
السلام بين أظهرنا فاتق الله ربك وأدرك نفسك قبل أن لا تدركها وأنقذها من هلكتها ،
ودع هذا الامر ووكله إلى من هو أحق به منك ، ولا تماد في غيك ، وارجع وأنت تستطيع
الرجوع فقد نصحتك نصحي وبذلت لك ما عندي ، فإن قبلت وفقت ورشدت . ثم قام عبد الله
بن مسعود فقال : يا معشر قريش قد علمتم وعلم خياركم أن أهل بيت نبيكم صلى الله
عليه وآله أقرب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله منكم وإن كنتم إنما تدعون هذا
الامر بقرابة رسول الله صلى الله عليه وآله وتقولون : إن السابقة لنا فأهل نبيكم
أقرب إلى رسول الله منكم وأقدم سابقة منكم . وعلي بن أبي طالب عليه السلام صاحب
هذا الامر بعد نبيكم فأعطوه ما جعله الله له ولا ترتدوا على أعقابكم فتنقلبوا خاسرين
. ثم قام عمار بن ياسر فقال : يا أبا بكر لا تجعل لنفسك حقا جعله الله عز وجل
لغيرك ، ولا تكن أول من عصى رسول الله صلى الله عليه وآله وخالفه في أهل بيته
واردد الحق إلى أهله تخف ظهرك وتقل وزرك وتلقى رسول الله صلى الله عليه وآله وهو
عنك راض ، ثم يصير إلى الرحمن فيحاسبك بعملك ويسألك عما فعلت .
ثم
قام خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين فقال : يا أبا بكر ألست تعلم أن رسول الله صلى
الله عليه وآله قبل شهادتي وحدي ولم يرد معي غيري ؟ قال : نعم ، قال : فاشهد بالله
أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول : " أهل بيتي يفرقون بين الحق
والباطل ، وهم الأئمة الذين يقتدى بهم " .
ثم
قام أبو الهيثم بن التيهان فقال : يا أبا بكر أنا أشهد على النبي صلى الله عليه
وآله أنه أقام
عليا
فقالت الأنصار : ما أقامه إلا للخلافة ، وقال بعضهم : ما أقامه إلا ليعلم الناس
أنه ولي من كان رسول الله صلى الله عليه وآله مولاه ، فقال عليه السلام : "
إن أهل بيتي نجوم أهل الأرض فقدموهم ولا تقدموهم " .
ثم
قام سهل بن حنيف فقال : اشهد أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله قال على
المنبر :" إمامكم من بعدي علي بن أبي طالب عليه السلام ، وهو أنصح الناس
لامتي "
ثم
قام أبو أيوب الأنصاري فقال : اتقوا الله في أهل بيت نبيكم وردوا هذا الامر إليهم
فقد سمعتم كما سمعنا في مقام بعد مقام من نبي الله صلى الله عليه وآله " أنهم
أولى به منكم " ثم جلس .
ثم
قام زيد بن وهب فتكلم وقام جماعة من بعده فتكلموا بنحو هذا ، فأخبر الثقة من أصحاب
رسول الله صلى الله عليه وآله أن أبا بكر جلس في بيته ثلاثة أيام فلما كان اليوم
الثالث أتاه عمر بن الخطاب وطلحة والزبير ، وعثمان بن عفان ، وعبد الرحمن بن عوف ،
وسعد بن أبي وقاص ، وأبو عبيدة بن الجراح مع كل واحد منهم عشرة رجال من عشائرهم .
شاهرين السيوف فأخرجوه من منزله وعلا المنبر ، وقال قائل منهم : والله لئن عاد
منكم أحد فتكلم بمثل الذي تكلم به لنملان أسيافنا منه ، فجلسوا في منازلهم ولم
يتكلم أحد بعد ذلك
عثمان بن مغيره از زيد
بن وهب نقل مىكند كه گفت: كسانى كه نشستن ابو بكر در مقام خلافت و پيشى گرفتن او بر على بن ابى طالب (ع) را
انكار كردند، دوازده نفر از مهاجران و انصار بودند، از مهاجران خالد بن سعيد بن
العاص و مقداد بن اسود و أبيّ بن كعب و عمّار بن ياسر و ابو ذر غفارى و سلمان
فارسى و عبد اللَّه بن مسعود و بريدة الاسلمى، و از انصار خزيمة بن ثابت و ذو
الشهادتين و سهل بن حنيف و ابو ايوب انصارى و ابو الهيثم بن تيهان و جز آنها. چون
ابو بكر به منبر رفت با خود مشورت كردند، بعضى از آنها گفتند: بهتر است برويم و او
را از منبر پيامبر خدا (ص) پايين بكشيم، ديگران گفتند: اگر چنين كنيد خود را به
زحمت انداختهايد و خداوند فرموده است: «خود را با دست خود به هلاكت نيندازيد» بلكه ما را نزد على بن ابى طالب (ع)
ببريد تا با او مشورت كنيم و از فرمان او اطلاع حاصل كنيم، آنها نزد على (ع) رفتند
و گفتند: يا امير المؤمنين، خود را ضايع كردى و حقى را كه تو به آن شايستهتر بودى
رها ساختى و ما اراده كردهايم كه آن مرد را از منبر پيامبر خدا (ص) پايين بكشيم،
زيرا كه حق، حق توست و تو به اين كار از او شايستهترى، ولى ناخوش داشتيم كه بدون
مشورت تو او را پايين بكشيم.
على
(ع) به آنان فرمود: اگر چنين كنيد براى آنها جز دشمن در حال جنگ نخواهيد بود و
چيزى جز مانند سرمه چشم يا نمك توشه نخواهيد بود (يعنى تعداد شما در برابر آنها
اندك است) و امّت كه سخن پيامبر را رها كرده و به خدا دروغ بسته است، بر اين كار
اتفاق كردهاند، و من با اهل بيتم در اين باره مشورت كردهام و آنها جز سكوت
نخواستهاند و اين به جهت خشمى است كه در سينههاى اين قوم است و با خدا دشمنى و
اهل بيت پيامبرش دشمنى دارند و آنان خونهاى جاهليت را مطالبه مىكنند، به خدا
سوگند اگر چنين كنيد، آنان شمشيرهاى خود را عريان مىكنند و آماده جنگ مىشوند،
همان گونه كه اين كار را كردند و مرا مقهور و مغلوب ساختند و اعتراف مرا خواستند و
به من گفتند: بيعت كن و گر نه تو را مىكشيم و من چارهاى نيافتم جز اينكه اين قوم
را از خودم دفع كنم، و اين بدان جهت بود كه سخن پيامبر (ص) را به ياد آوردم كه
فرمود: يا على، قوم امر تو را شكستند و بدون تو در آن استبداد كردند و در باره تو
مرا نافرمانى كردند، بر تو باد صبر تا امر خدا فرود آيد، آگاه باش كه آنان به زودى
و حتما به تو نيرنگ خواهند كرد، نگذار آنها به خوار كردن تو و كشتن تو راه پيدا
كنند، چون امّت پس از من با تو نيرنگ خواهند كرد، جبرئيل به من از جانب پروردگارم
چنين خبر داده است. شما نزد آن مرد برويد و آنچه را كه از پيامبرتان شنيدهايد به
او بگوييد و او را در كارش در شبهه باقى نگذاريد، تا اين كار حجت بزرگى براى او باشد
و كيفر او را وقتى نزد پروردگارش رفت در حالى كه پيامبرش را عصيان كرده و فرمان او
را مخالفت نموده، بيشتر كند.
راوى
گفت: آنها رفتند و روز جمعه دور منبر پيامبر جا گرفتند و به مهاجران گفتند: همانا
خداوند در قرآن با شما شروع كرده و فرمود: «همانا خداوند از پيامبر و مهاجران و
انصار درگذشت» پس با شما شروع كرده است.
1-
نخستين كسى كه شروع كرد و برخاست، خالد بن سعيد بن عاص بود كه نسبتى با بنى اميه
داشت. پس گفت: اى ابو بكر از خدا بترس، تو خود مىدانى كه پيامبر خدا (ص) پيشتر در
باره على (ع) چه گفته است، آيا نمىدانى كه پيامبر خدا (ص) به ما كه در روز بنى
قريظه دور آن حضرت بوديم و به مردان صاحب منزلت ما فرمود: اى گروه مهاجران و
انصار، به شما وصيتى مىكنم آن را حفظ كنيد و من چيزى را به شما مىرسانم، آن را
بپذيريد، آگاه باشيد كه على (ع) امير شما پس از من و جانشين من در ميان شما است،
پروردگارم اين موضوع را به من سفارش كرده و اگر شما وصيت مرا در باره او حفظ نكنيد
و او را يارى نكنيد، در احكام دينتان دچار اختلاف مىشويد و كار دينتان بر شما
مضطرب مىشود و بدترينهاى شما بر شما حاكم مىشوند، آگاه باشيد كه اهل بيت من
وارثان امر من و قيامكنندگان به امر امت من هستند، خداوندا، هر كس در باره آنان
سفارش مرا حفظ كند، او را در جرگه من محشور فرما و از رفاقت من او را بهرهاى ده
كه با آن سعادت آخرت را دريابد، خداوندا، هر كس پس از من در باره اهل بيتم بدى
كند، بهشت را كه پهنايى چون آسمانها و زمين است، بر وى حرام كن.
عمر
بن خطاب گفت: ساكت باش اى خالد، كه تو اهل مشورت نيستى و سخن تو قابل قبول نيست،
خالد گفت: بلكه تو ساكت باش اى پسر خطاب، كه به خدا سوگند كه تو خود مىدانى كه با
زبانى جز زبان خودت سخن مىگويى و به افرادى جز افراد خودت تكيه كردهاى، و به خدا
سوگند كه قريش مىداند كه من از نظر شرافت خانوادگى بزرگترين آنها و از نظر ادب
قوىترين آنها و از نظر نام و نشان نيكوترين آنها و از نظر بىنيازى به خدا و
رسولش كمترين آنها هستم و تو از نظر شرافت خانوادگى پستترين آنها و از نظر تعداد
كمترين آنها و از نظر نام و نشان گمنامترين آنها هستى و با خدا و رسولش رابطه
كمترى دارى و تو موقع جنگ ترسو و در قحط سالى بخيل هستى و نژاد پستى دارى و در
قريش افتخارى ندارى، راوى مىگويد: خالد او را ساكت كرد و نشست.
2- سپس ابو ذر (ره)
برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اما بعد، اى گروه مهاجران و انصار شما مىدانيد و نيكان شما
مىدانند كه پيامبر خدا (ص) فرمود: كار خلافت پس از من مال على (ع) سپس حسن و
حسين، سپس در خاندان من از نسل حسين قرار دارد، شما سخن پيامبر خودتان را كنار
گذاشتيد و در آنچه به شما تأكيد كرده بود خود را به فراموشى زديد؟ و تابع دنيا
شديد و نعمتهاى آخرت را ترك كرديد. همان جايى كه سراى جاويدان است و بنيان آن
خراب نمىشود و اهل آن اندوهگين نگردد و ساكنان آن نمىميرند، و چنين بودند
امتهايى كه پس از پيامبرانشان كافر شدند و (دين خدا را) تبديل كردند و تغيير دادند
و شما دقيقا همانند آنها شديد، به زودى وبال كارتان را خواهيد چشيد و خداوند بر
بندگانش ستمكار نيست، سپس گفت:
3-
آنگاه سلمان فارسى (ره) برخاست و گفت: اى ابو بكر! وقتى قضاوتى براى تو رسيد، به
چه كسى كار خود را واگذار مىكنى؟ و وقتى از آنچه نمىدانى پرسيده شدى، به چه كسى
پناه خواهى برد؟ در حالى كه در ميان قوم، دانشمندتر از تو و در كار خير، كاراتر از
تو و سرافرازتر از تو، و از نظر پيشينه و خويشاوندى به رسول خدا (ص)، نزديكتر از
تو وجود دارد؟ او به شما تأكيد كرد و شما سخن او را رها كرديد و سفارش او را از ياد
برديد، بزودى هنگامى كه قبرها را زيارت كرديد كار بر شما روشن خواهد شد، در حالى
كه پشت تو از سنگينىها سنگين شده است. اگر آن را به قبر خود حمل كنى به پيشينه
خود برگردى، پس اگر به سوى حق برگشتى و در باره اهل آن با انصاف رفتار نمودى، اين
كار باعث نجات تو خواهد بود در روزى كه به عمل خود نيازمندى و در گودى قبر با
گناهانت از آنچه انجام دادهاى تنها ماندى، تو همان را شنيدى كه ما شنيديم و همان
را ديدى كه ما ديديم ولى اين كار تو را از آنچه مىكنى باز نداشته است، در باره
خود از خدا بترس كه كسى كه بيم داده شد، عذر او پذيرفته نيست.
4-
سپس مقداد بن اسود (ره) برخاست و گفت: اى ابو بكر! از جايگاه خود تجاوز مكن و وجب
خود را با اندازه ميان انگشت ابهام و سبابه مقايسه كن (يعنى از حد خود تجاوز مكن)
و به خطاى خود گريه كن كه اين در زندگى و مرگ براى تو مناسبتر است و اين كار را
به آنجا كه خدا و رسولش قرار داده بازگردان، به دنيا تكيه مكن و با فرومايگانى كه
مىبينى، به خود مغرور مباش، به زودى دنياى تو خراب خواهد شد و به سوى پروردگارت
بازخواهى گشت و او مطابق با عملت به تو جزا خواهد داد، تو خود مىدانى كه اين كار
از آن على (ع) است و او پس از پيامبر صاحب آن است، همانا تو را نصيحت كردم، اگر تو
نصيحت مرا بپذيرى.
5-
سپس بريدة الأسلمى برخاست و گفت: اى ابو بكر! فراموش كردى يا خودت را به فراموشى
زدى يا خودت را فريب دادى؟ آيا به ياد نمىآورى هنگامى را كه پيامبر خدا (ص) به ما
فرمان داد كه به على (ع) به عنوان امير مؤمنان سلام بدهيم در حالى كه پيامبر در
ميان ما بود؟ از پروردگارت بترس و پيش از آنكه نتوانى، نفس خود را درياب و آن را
از هلاكت نجات بده و اين امر را رها كن و آن را به كسى كه شايستهتر از توست
واگذار، و به گمراهى خود اصرار مورز، و برگرد كه مىتوانى برگردى، به تحقيق كه من
تو را نصيحت كردم و آنچه نزد من بود به تو گفتم، پس اگر بپذيرى موفّق مىشوى و
هدايت مىيابى.
6-
سپس عبد اللَّه بن مسعود برخاست و گفت: اى گروه قريش! شما مىدانيد و نيكان شما
مىدانند كه اهل بيت پيامبرتان به آن حضرت از شما نزديكترند، و اگر شما اين كار را
به سبب نزديكى به پيامبر خدا (ص) ادعا مىكنيد و مىگوييد: ما سابقهدار هستيم،
خاندان پيامبرتان از شما به پيامبر نزديكتر و از نظر شما سابقهدارترند و على بن
ابى طالب (ع) صاحب اين امر پس از پيامبرتان است، پس آنچه را كه خدا براى او قرار
داده به او بدهيد و به گذشتههاى جاهلى برنگرديد كه از زيانكاران خواهيد شد.
7-
سپس عمّار ياسر برخاست و گفت: اى ابو بكر! براى خود حقى را قرار مده كه خدا آن را
به غير تو داده است و نخستين كسى مباش كه پيامبر خدا (ص) را نافرمانى كرد و در
باره خاندان او به مخالفت برخاست و حق را به اهل آن برگردان تا بار تو سبك شود و
وبال تو كم گردد و در حالى با پيامبر ملاقات كنى كه او از تو راضى است، سپس به سوى
خداوند رحمان بازگردى، و او تو را مطابق عملت محاسبه كند و از آنچه كردهاى از تو
بپرسد.
8-
سپس خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين برخاست و گفت: اى ابو بكر! آيا نمىدانى كه پيامبر
خدا (ص) شهادت مرا به تنهايى قبول كرد و كس ديگرى را جز من نخواست؟ گفت: آرى
مىدانم. گفت: خدا را شاهد مىگيرم كه از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود:
خاندان من ميان حق و باطل جدايى مىاندازند و آنان پيشوايانى هستند، كه بايد به
آنان اقتدا شود.
9-
سپس ابو الهيثم بن تيهان برخاست و گفت: اى ابو بكر ما شهادت مىدهيم كه پيامبر خدا
(ص) على (ع) را بلند كرد و انصار گفتند: او را جز براى خلافت بلند نكرده است و
بعضىها گفتند: او را بلند نكرد مگر براى اينكه مردم بدانند كه او ولىّ هر كسى است
كه پيامبر مولاى اوست، پس فرمود: همانا اهل بيت من مانند ستارگان هستند آنها را
پيش بيندازيد و از آنان پيشى نگيريد.
10-
سپس سهل بن حنيف برخاست و گفت: شهادت مىدهم كه از رسول خدا (ص) بر منبر شنيدم كه
فرمود: پيشواى شما پس از من على بن ابى طالب است، و خيرخواهترين كس براى امت من
است
11-
سپس ابو ايوب انصارى برخاست و گفت: در باره خاندان پيامبرتان از خدا بترسيد و اين
كار را به آنان بازگردانيد، شما هم مانند ما در جاهاى متعدد شنيدهايد كه پيامبر
فرمود: آنها به خلافت اولىتر از شما هستند، سپس نشست
12-
آنگاه زيد بن وهب برخاست و سخن گفت و گروهى پس از او برخاستند و مانند او سخن
گفتند، شخص موثقى از اصحاب رسول خدا (ص) خبر داد كه ابو بكر سه روز در خانهاش
نشست، روز سوّم محمد بن خطاب و طلحه و زبير و عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عرف و
سعد بن ابى وقاص و ابو عبيده جراح هر كدام همراه ده نفر از مردان قبيلهشان در
حالى كه شمشيرها را برهنه كرده بودند، آمدند و ابو بكر را از منزلش بيرون آوردند و
به منبر بالا بردند و گويندهاى از آنان گفت: به خدا سوگند اگر از شما كسى برگردد
و دوباره آن سخنان را بگويد، شمشيرهاى خود را از او پر مىكنيم، پس آنها در
خانههايشان نشستند و پس از آن كسى سخن نگفت.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال، ص461-
465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
سلمان
از جمله معدود صحابهاي است كه در منقبت و فضيلت او روايات فراوان ديده ميشود:
رسول خدا صلي الله عليه
وآله در موارد فراوان و به مناسبتهاى مختلف فرموده است: سلمان منا اهل البيت» كه
اين تعبير از سوى پيامبر صلي الله عليه وآله، گواهى و شهادت آن حضرت، بر پاكى و
طهارت عظمت
معنوي سلمان است:
قال
رسول الله صلى الله عليه وسلم سلمان منا أهل البيت وإن الجنة تشتاق إلى أربعة
حدثنا بذلك أبو القاسم الرازي قال ثنا أبو زرعة قال ثنا أبو نعيم ثنا الحسن بن
صالح عن أبي ربيعة البصري عن الحسن عن أنس بن مالك عن رسول الله.
الأنصاري، عبدالله بن محمد بن جعفر بن حيان ابومحمد (متوفاى 369 هـ )،
طبقات المحدثين بأصبهان والواردين عليها، ج 1، ص 205، تحقيق: عبدالغفور عبدالحق
حسين البلوشي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1412هـ – 1992م.
روايت اسناد زيادي دارد كه
ما دومين سندي كه در طبقات المحدثين آمده است را مورد بررسي قرار ميدهيم :
ا. عبد الله بن محمد بن
جعفر بن حيان:
ابو نعيم اصفهاني درباره
او ميگويد:
عبد
الله بن محمد بن جعفر بن حيان أبو محمد توفي سلخ المحرم سنة تسع وستين وثلاثمائة
يعرف بأبي الشيخ أحد الثقات والأعلام.
عبدالله بن محمد يكي از
ثقات و اعلام است.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، تاريخ أصبهان ، ج
2، ص51، تحقيق : سيد كسروي حسن ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة :
الأولى ، 1410 هـ-1990م .
ذهبي درباره او گويد:
الامام
الحافظ الصادق محدث اصبهان أبو محمد عبد الله بن محمد بن جعفر بن حيان المعروف
بأبي الشيخ صاحب التصانيف.
ابو محمد امام حافظ و
صادق و محدث اصفهان بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج16، ص 276، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
صفدي نيز درباره او مينويسد:
كان
حافظا عارفا بالرجال والأبواب.
او
حافظ و عارف به رجال و ابواب بود.
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى764هـ)، الوافي بالوفيات، ج
17، ص 263، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث -
بيروت - 1420هـ- 2000م.
ب. عبد الله بن محمد
الرازي:
ابو نعيم اصفهاني در
توصيف او گويد:
عبد
الله بن محمد بن عبد الكريم بن يزيد بن فروخ بن داود ....كثير الحديث صاحب أصول
ثقة.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، تاريخ أصبهان ، ج
2، ص 37، تحقيق : سيد كسروي حسن ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة :
الأولى ، 1410 هـ-1990م .
سمعاني در توثيق او ميگويد:
كان
ثقة كثير الحديث صاحب أصول.
عبدالله
بن محمد ثقه و كثير الحديث و صاحب اصول بود.
السمعاني ، أبو سعيد عبد الكريم بن محمد ابن منصور التميمي
(متوفاى562هـ) ، الأنساب ، ج 3، ص 24، تحقيق : عبد الله عمر البارودي ، ناشر : دار
الفكر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1998م
ذهبي درباره او لفظ امام
را بكار برده و گويد:
الإمام
المحدث الثقة أبو القاسم عبد الله بن محمد بن عبد الكريم.
او
امام محدث و ثقه بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج15، ص 233،تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد
نعيم العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
ج. أبو زرعة:
ذهبي درباره او گويد:
عبيد
الله بن عبد الكريم أبو زرعة الرازي الحافظ أحد الأعلام .
ابوزرعه
حافظ و يكي از اعلام بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص683، تحقيق محمد
عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى،
1413هـ - 1992م.
ابن حجر عسقلاني نيز
درباره وثاقت او گويد:
عبيد
الله بن عبد الكريم بن يزيد بن فروخ أبو زرعة الرازي إمام حافظ ثقة مشهور.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص373، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
ابوالفرج در خصوص او
گويد:
أبو
زرعة عبيد الله بن عبد الكريم بن يزيد الرازي كان من كبار الحفاظ وسادات أهل
التقوى.
ابوزرعه
از كبار و حفاظ و از سادات اهل تقوي بود.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد
(متوفاى 597 هـ)، صفة الصفوة، ج4، ص88 ،تحقيق: محمود فاخوري - د.محمد رواس قلعه
جي، ناشر: دار المعرفة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1399هـ – 1979م.
د. أبو نعيم(فضل بن
دكين):
ابن حجر عسقلاني او را
توثيق كرده و درباره او گويد:
الفضل
بن دكين ا لكوفي واسم دكين عمرو بن حماد بن زهير التيمي مولاهم الأحول أبو نعيم
الملائي بضم الميم مشهور بكنيته ثقة ثبت من التاسعة مات سنة ثماني عشرة وقيل تسع
عشرة وكان مولده سنة ثلاثين وهو من كبار شيوخ البخاري.
ابو
نعيم ثقه و از كبار شيوخ بخاري است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص446، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
ذهبي نيز درباره او گويد:
الفضل
بن دكين الحافظ الكبير شيخ الإسلام .
فضل
بن دكين حافظ بزرگ و شيخ الاسلام بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج10، ص142، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
ابوحاتم در توصيف او مي
نويسد:
أبو
نعيم الفضل بن دكين ا لملائي مولى طلحة بن عبيد الله القرشي ....وكان حافظا متقنا ثبتا.
ابونعيم
حافظ، متقن و ثابت است.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، مشاهير
علماء الأمصار ، ج1، ص174،تحقيق : م. فلايشهمر ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت
، 1959م.
ابن حجر در لسان الميزان
ميگويد:
الفضل
بن دكين ا لكوفي أبو نعيم الملائي الكوفي الحافظ
العلم عن الأعمش وغيره وعنه البخاري وأحمد ويحيى بن معين.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، لسان
الميزان، ج 7، ص335، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي
للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.
ابن حبان او را در ثقات
ذكر كرده و گويد:
كان
أتقن أهل زمانه.
فضل
بن دكين متقنرين اهل زمانش بود.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات،
ج 7، ص 319، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ
– 1975م.
مزي از احمد درباره وثاقت
او چنين نقل ميكند:
أبو
نعيم عندي صدوق ثقة موضع للحجة في الحديث.
ابو
نعيم صدوق و ثقه است.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج 23، ص 208، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر:
مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
ه. الحسن بن صالح الثوري:
ابن حجر درباره او گويد:
الحسن
بن صالح بن صالح بن حي وهو حيان بن شفي بالمعجمة والفاء مصغر الهمداني بسكون الميم
الثوري ثقة فقيه عابد.
حسن
بن صالح ثقه فقيه و عابد بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص161، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986
ذهبي نيز درباره او گويد:
ابن
صالح بن حي واسم حي حيان بن شفي بن هني بن رافع الإمام الكبير أحد الأعلام أبو عبد الله الهمداني
الثوريالكوفي الفقيه العابد.
ابن
صالح امام كبير و يكي از اعلام و فقيه و عابد بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج7، ص361، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
عجلي نيز درباره او گويد:
الحسن
بن صالح بن صالح بن حي كوفى ثقة متعبد رجل
صالح.
حسن
بن صالح كوفي ثقه، اهل ديات ومرد صالح بود.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة
الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص294،
تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة -
السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
ابي حاتم نيز اورا از
جمله ثقات ذكر كرده و گويد:
وكان
فقيها ورعا .
ابن
صالح فقيه و باورع بود.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات،
ج6، ص165، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ –
1975م.
مزي نيز درباره وثاقت او
چنين نقل مي كند:
وَقَال
علي بن الحسن الهسنجاني ، عن أحمد بن حنبل : الحسن بن صالح صحيح الرواية ، متفقه ،
صائن لنفسه في الحديث والورع .
وَقَال
عَبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبي يقول : الحسن بن صالح أثبت في الحديث من
شَرِيك.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج6، ص186، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
همچنين نقل ميكند:
وَقَال
أبو بكر بن أَبي خيثمة ، عن يحيى بن مَعِين : الحسن بن صالح ثقة وَقَال إبراهيم بن عَبد الله بن الجنيد
، عن يحيى: ثقة مأمون. ....وَقَال أحمد بن
سعد بن أَبي مريم ، عن يحيى : ثقة مستقيم الحديث.
ابوبكر
از يحيي نقل ميكند كه حسن بن صالح ثقه بود ابراهيم بن عبدالله نيز از يحيي نقل ميكند
كه او ثقه و مامون است احمد نيز از يحيي نقل ميكند كه او ثقه و مستقيم الحديث
بود.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج6، ص186 - 187، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة
الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
وي از ابو حاتم و نسائي
نيز نقل مي كند كه آنها حسن بن صالح را توثيق كردهاند :
وَقَال
أبو حاتم : ثقة ، حافظ ، متقن.
وَقَال
النَّسَائي : ثقة..
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج6، ص -187، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر:
مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
و.أبي ربيعة البصري:
ابن حجر درباره او
گويد:
أبو
ربيعة الإيادي مقبول من السادسة قيل اسمه عمر بن ربيعة .
ابوربيعه
مقبول است .
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص639، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
ابي حاتم نيز در كتاب
الجرح و التعديل از ابي حاتم نقل ميكند كه او ابي ربيعه را توثيق كرده است :
عثمان
بن سعيد قال سألت يحيى بن معين عن أبى ربيعة الذي يروى عنه شريك فقال كوفى ثقة.
عثمان
بن سعيد گويد: از يحيي درباره ابي ربيعه پرسيدم كه از شريك از او نقل روايت ميكند
درجواب گفت: او كوفي و ثقه است.
ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن
إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج6، ص 109، اشر: دار إحياء التراث العربي -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.
ز. حسن بن يسار:
ابن حجر وي را چنين توصيف
و توثيق مي كند:
الحسن بن أبي الحسن البصري واسم أبيه يسار
بالتحتانية والمهملة الأنصاري مولاهم ثقة فقيه فاضل مشهور وكان يرسل كثيرا ويدلس.
حسن
ثقه، فقيه، فاضل مشهور بود و بيشترمرسلات دارد و تدليس ميكرد.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج 1، ص 16، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة:
الأولى، 1406 - 1986.
وي در كتاب تهديب التهذيب
نيز از يونس بن عبيد نقل ميكند كه درباره حسن بن يسار گفته است:
ما رأيت رجلا أصدق بما يقول منه.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذيب
التهذيب، ج 2، ص 235، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 -
1984 م.
ذهبي درباره او ميگويد:
حسن
بن يسار ( ع ) مولى الأنصار سيد التابعين في زمانه بالبصرة كان ثقة في نفسه حجة
رأسا في العلم والعمل عظيم القدر.
حسن بن يسار مولي انصار
و سيد تابعين در زمانش در بصره بود و او ثقه بود و سرآمد علم و عمل و داراي قدر و
منزلت عظيم بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج2، ص281، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض
والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى،
1995م.
وي در كتاب الكاشف درباره
او ميگويد:
كان
كبير الشأن رفيع الذكر رأسا في العلم والعمل.
او
كبير الشان و رفيع الذكر و سرآمد علم و عمل بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة،ج1، ص322 ، تحقيق محمد
عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى،
1413هـ - 1992م.
ابوحاتم اين راوي را در
ثقات ذكر كرده و گويد:
وكان
الحسن من أفصح أهل البصرة لسانا وأجملهم وجها وأعبدهم عبادة.
حسن
از فصيحترين اهل بصره لسانا و داراي چهرهاي زيبا و عابدترين اهل بصره بود.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات،
ج 4، ص 123، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة:
الأولى، 1395هـ – 1975م.
در كتاب طبقات الفقهاء
نيز درباره او چنين آمده است:
فقال
أبو قتادة العدوي الزموا هذا الشيخ يعني الحسن فما رايت أحدا أشبه رأيا بعمر بن
الخطاب منه وروى بلال بن أبي بردة قال سمعت أبي يقول والله لقد أدركت أصحاب محمد
صلى الله عليه وسلم فما رأيت أحدا أشبه بأصحاب محمد من هذا الشيخ يعني الحسن وقال
علي ابن زيد أدركت عروة بن الزبير وسعيد بن المسيب ويحي بن جعدة والقاسم بن محمد
وسالما في آخرين فلم أر مثل الحسن ولو أن الحسن أدرك أصحاب رسول الله e وهو رجل لاحتاجوا إلى رايه
ومنهم.
ابو
قتاده درباره او گويد: حسن بن يسار را دريابيد كه من كسي را از لحاظ راي شباهت به
عمر نديم و بلال نيز نقل ميكند از پدرم شنيدم كه ميگفت: به خدا قسم اصحاب محمد
را درك كرد ولي كسي را غير از او شبيهتر به اصحاب محمد نديديم و علي
بن زيد نيز گويد: من عرره، سعيد ، يحيي بن جعده، قاسم و سالم را درك كردم ولي مثل
حسن را نديدم و اگر حسن اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله را درك مي كرد او كسي
بود كه اصحاب به راي او رجوع مي كردند.
الشيرازي الشافعي، ابوإسحاق إبراهيم بن علي بن يوسف (متوفاى 476هـ)،
طبقات الفقهاء ، ج 1، ص 91 -92، تحقيق : خليل الميس ، ناشر : دار القلم
- بيروت .
در كتاب جامع التحصيل في
أحكام المراسيل نيز چنين آمده است:
الحسن
بن أبي الحسن البصري واسم أبيه يسار أحد الأئمة الأعلام.
حسن بن ابي الحسن يكي
از ائمه اعلام بود.
العلائي، أبو سعيد بن خليل بن كيكلدي (متوفاى: 761هـ)، جامع التحصيل في
أحكام المراسيل ، ج 1، ص162، تحقيق : حمدي عبدالمجيد السلفي ، ناشر : عالم الكتب -
بيروت ، الطبعة : الثانية ، 1407هـ ـ 1986م
ح. أنس بن مالك:
وي از اصحاب پيامبر صلي
الله عليه واله است
حاكم نيشابوري نيز روايتي
را چنين نقل ميكند:
حدثنا
علي بن حمشاد العدل ثنا إسماعيل بن إسحاق القاضي ثنا إبراهيم بن المنذر الحزامي
وإسماعيل بن أبي أويس قالا ثنا بن أبي فديك عن كثير بن عبد الله المزني عن أبيه عن
جده أن رسول الله صلى الله عليه وسلم خط الخندق عام حرب الأحزاب حتى بلغ المذاحج
فقطع لكل عشرة أربعين ذراعا فاحتج المهاجرون سلمان منا وقالت الأنصار سلمان منا
فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم سلمان
منا أهل البيت.
هنگامى كه مسلمانان
مشغول حفر خندق بودند و پيامبر اكرم هر ده نفر را ماءمور حفر چهل ذراع كرده بود،
چون سلمان در كار قوى بود مهاجران احتجاج كرده و گفتند سلمان از ماست و انصار نيز
گفتند: سلمان از ماست تا اينكه پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند :
سلمان از اهل بيت است.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين،ج3، ص691، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار
الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
مزي نيز اين روايت را
چنين نقل كرده است:
وَقَال
كثير بن عَبد الله بن عَمْرو بن عوف المزني ، عَن أبيه ، عن جده : إن النبي - صلى
الله عليه وسلم - خط الخندق عام الاحزاب ، خطه من المداحي ، فقطع لكل عشرة أربعين
ذراعا فاحتج المهاجرون والانصار في سلمان الفارسي ، وكان رجلا قويا ، فقال
المهاجرون : سلمان منا. وَقَالت الانصار : سلمان منا. فقال رسول الله : سلمان منا
أهل البيت"
و پيامبر اكرم هر ده
نفر را ماءمور حفر چهل ذراع كرده بود، چون سلمان در كار قوى بود مهاجران احتجاج
كرده و گفتند سلمان از ماست و انصار نيز گفتند: سلمان از ماست تا اينكه پيامبر صلي
الله عليه وآله فرمودند : سلمان از اهل بيت است.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج 11، ص 250-251، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة
الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
الثعالبي ، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفاى875هـ) ، الجواهر
الحسان في تفسير القرآن ، ج 3، ص 40، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات – بيروت.
وي در همان جلد اين روايت
را نيز از حضرت علي عليه السلام چنين نقل كرده است:
وَقَال
الضحاك بن مزاحم ، عن النزال بن سبرة الهلالي : قالوا لعلي : يا أمير المؤمنين
حَدَّثَنَا عن سلمان الفارسي. قال : ذاك رجل منا أهل البيت ، أدرك علم الاولين
والاخرين ، من لكم بلقمان الحكيم؟
به
امير مؤمنان گفتند: از سلمان برايمان بگو فرمود: آن مردي از اهل بيت است كه علم
اول واخر را درك كرده است چه كسي شبيه به لقمان حكيم است ؟( كنايه از شباهت سلمان
به لقمان است)
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج 11، ص 251، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة
- بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
ابن تيميه نيز اين روايت
را در دقائق التفسير آورده است كه پيامبر صلي اله عليه وآله فرمودند:
سلمان
منا أهل البيت.
سلمان
از ما اهل بيت است.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، دقائق التفسير الجامع لتفسير ابن تيمية ، ج 2، ص 256، تحقيق : د. محمد السيد
الجليند ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن - دمشق ، الطبعة : الثانية ، 1404هـ .
علامه مناوي در توضيح اين
روايت مي نويسد:
من
دلالة على أن سلمان قد طهره الله فإن المصطفى صلى الله عليه وعلى آله وسلم عبد محض
طهره الله وأهل بيته تطهيرا وأذهب عنهم الرجس وهو كل ما يشينهم فلا يضاف إليهم إلا
من له حكم الطهارة والتقديس فهذه شهادة منه لسلمان بالطهارة والحفظ الإلهي وإذا
كانت العناية الربانية تحصل بمجرد الإضافة فما ظنك بأهل البيت في أنفسهم فهم
المطهرون بل هم عين الطهارة.
اين
دلالت براين دارد كه خدا سلمان را پاك كرده است ؛ زيرا مصطفي صلي الله عليه وآله
بنده محض و خالصي است كه خدا او و اهل بيتش را پاك كرده و پليدي را از آنها دور
كرده است.
المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)، فيض
القدير شرح الجامع الصغير، ج 4، ص 106، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولى،
1356هـ.
ابي بكر خفاف در كتاب
سلوة الاخوان علت اهل بيتي بودن سلمان را اطاعت خدا و رسول خدا صلي الله عليه وآله
بيان ميكند :
وقال
رسول الله صلى الله عليه وسلم لسلمان الفارسي: " سلمان منا أهل البيت "
لأجل طاعته الله ورسوله.
سلمان از اهل بيت است
به خاطر اطاعت از خدا و رسولش .
لأبي بكر الخفاف ، سلوة الأحزان ( المتوفى :543 هـ) ، ج 1، ص 40، والظاهر
أنه لمحمد بن حميد المشتولي (المتوفى : بعد 1167هـ) الوفاة: 1167 ، دار النشر :
بنابراين آيا عدم بيعت
سلمان محمدي كه كردارو و رفتار او مورد تاييد پيامبر صلي الله عليه وآله بوده
است ، دليل براين نيست كه خلافت غضبي اهل سقيفه بر خلاف حكم خدا و رسول خداست ؟ و
با مخالفتش با حزب سقيفه، در حقيقت اطاعت خدا و رسولش را كرده است؟
در چند روايت از منابع
اهل سنت، تصريح شده است كه خدا چهار تن از صحابه را دوست دارد.
ترمذي روايتي را كه سندش
نيز حسن است در اينباره چنين نقل ميكند:
حدثنا
إسماعيل بن مُوسَى الْفَزَارِيُّ بن بِنْتِ السُّدِّيِّ حدثنا شَرِيكٌ عن أبي
رَبِيعَةَ عن بن بُرَيْدَةَ عن أبيه قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم
إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ
قِيلَ يا رَسُولَ اللَّهِ سَمِّهِمْ لنا قال عَلِيٌّ منهم يقول ذلك ثَلَاثًا وأبو
ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمْ وَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ
يُحِبُّهُمْ.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمودند : خدابرمن امر كرد كه چهار نفر از اصحابم
را دوست دارم و خبر داد كه او هم آنها را دوست دارد گفته شد يارسول الله نامشان را
برايمان بگو؟ حضرت سه بار فرمود علي از آنها ست و ابوذر، مقداد و سلمان
كه خدا من را مآمور كرده كه آنها را دوست بدارم و خبر هم داد كه خود خدا آنها را
دوست دارد.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج
5، ص 636، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي -
بيروت.
ترمذي
در پايان روايت را حسن دانسته و گويد:
قال
هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ لَا نَعْرِفُهُ إلا من حديث شَرِيكٍ.
اين
حديث حسن است وتنها از طريق حديث شريك ميشناسم .
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5،
ص 636، تحقيق: أحمد محمد شاكر
وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
أحمد بن حنبل در مسند
خود چنين روايت مي كند:
حدثنا
عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا أَسْوَدُ بن عَامِرٍ أنا شَرِيكٌ عن أبي رَبِيعَةَ عَنِ
بن بُرَيْدَةَ عن أبيه عَنِ النبي صلى الله عليه وسلم قال أمرني الله عز وجل
بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ من أصحابي أَرَى شَرِيكاً قال وأخبرني انه يُحِبُّهُمْ عَلِىٌّ
منهم وأبو ذَرٍّ وَسَلْمَانُ وَالْمِقْدَادُ الكندي.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند
أحمد بن حنبل، ج 5، ص 356 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر
ا. أسود بن عامر:
ابن حجر درباره وثاقت او
گويد:
أسود
بن عامر الشامي نزيل بغداد يكنى أبا عبد الرحمن ويلقب شاذان ثقة.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1 ص111 تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
وي در تهذيب التهذيب نيز
درباره وثاقت او چنين نقل مي كند:
قال
بن معين لا بأس به وقال بن المديني ثقة وقال أبو حاتم صدوق صالح وقال بن سعد صالح
الحديث مات 208 قلت وذكره بن حبان في الثقات.
ابن
معين گفته است در اسود بن عامر اشكالي نيست ابن مديني نيز گفته است او ثقه است و
ابي حاتم نيز گفته است او صالح الحديث بود و ابن حبان نيز او را در ثقات ذكركرده
است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذيب
التهذيب، ج1 ص297ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.
ابن حبان نيز او را در
ثقات ذكر كرده است:
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات،
ج8 ص130 تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ –
1975م.
ب. شريك:
ابن حجر در معرفي او
گويد:
شريك
بن عبد الله النخعي الكوفي القاضي بواسط ثم الكوفة أبو عبد الله صدوق يخطىء كثيرا تغير حفظه منذ ولي القضاء
بالكوفة وكان عادلا فاضلا عابدا شديدا على
أهل البدع.
شريك
صدوق بود ولي زياد خطاء ميكرد ولي زماني كه متولي قضاوت در كوفه شد حافظه اش
تغيير پيدا كردو او عادل ، فاضل، عابد، و نسبت به اهل بدعت سختگير بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص266، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
ذهبي درباره او گويد:
شريك
بن عبد الله أبو عبد الله النخعي القاضي أحد
الأعلام عن زياد بن علاقة وسلمة بن كهيل وعلي بن الأقمر وعنه أبو بكر
بن أبي شيبة وعلي بن حجر وثقه بن معين وقال غيره سيء الحفظ وقال النسائي ليس به بأس هو
أعلم بحديث الكوفيينمن الثوري.
شريك
از اعلام بود و يحيي بن معين توقيق كرده است و غير او گفته است كه بد حافظه بود و
نسائي درباره او گويد: چيزي در او نيست و او از عالمترين افراد به نقل حديث كوفقان
از ثوري بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص485، تحقيق
محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة:
الأولى، 1413هـ - 1992م.
ذهبي در تذكرة الحفاظ نيز
مينويسد:
شريك
بن عبد الله القاضي أبو عبد الله النخعي الكوفي أحد الأئمة الاعلام.. وقال بن المبارك هو اعلم بحديث أهل بلده من
سفيان وقال النسائي ليس به بأس وقال عيسى بن يونس ما رأيت أحدا قط اورع في علمه من
شريك ....ووثقه يحيى بن معين.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج1، ص232، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة:
الأولى
ج. أبي رَبِيعَةَ:
ابن حجر درباره او گويد:
أبو
ربيعة الإيادي مقبول من السادسة
قيل اسمه عمر بن ربيعة.
ابو
ربيعه مقبول است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص639، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
ابي حاتم نيز در كتاب
الجرح و التعديل از ابي حاتم نقل ميكند كه او ابي ربيعه را توثيق كرده است :
عثمان
بن سعيد قال سألت يحيى بن معين عن أبى ربيعة الذي يروى عنه شريك فقال كوفى ثقة.
يحيي
گفته است او كوفي و ثقه است.
ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن
إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج6، ص109،ناشر: دار إحياء التراث العربي -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.
د. ابن بريدة:
ابن حجر درباره او گويد:
عبد
الله بن بريدة بن الخصيب الأسلمي أبو سهل المروزي قاضيها ثقة.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص297، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
مزي از چند نفر از علماي
اهل سنت درباره وثاقت عبدالله بن بريده چنين نقل ميكند:
وَقَال
إسحاق بن منصور عن يحيى بن مَعِين ، وأبو حاتم والعجلي: ثقة.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج14، ص331، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
عجلي نيز گويد:
عبد
الله بن بريدة الأسلمى تابعي ثقة.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة
الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج2، ص21،
تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية،
الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
ابي حاتم نيز درباره
وثاقت او مينويسد:
أبى
عن إسحاق بن منصور عن يحيى بن معين قال عبد الله بن بريدة ثقة نا عبد الرحمن قال
سئل أبى عن عبد الله بن بريدة فقال ثقة.
يحيي
بن ممعين گفته است عبدالله بن بريده ثقه است عبدالرحمان نيز گويد از پدرم درباره
عبدالله سوال شد او گفت ثقه است.
ذهبي
نيز درباره او ميگويد:
وقد
نشر علما كثيرا .
علم
زيادي را منتشر كرد.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج1، ص102، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.
ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن
إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج5، ص13، ناشر: دار إحياء التراث العربي -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.
ه. بريدة بن الحصيب الأسلمي:
وي كه اسمش عامر است از
صحابي پيامبر صلي الله عليه وآله بود
بنابراين، اين روايت حسن
بود و مورد قبول علماي اهل سنت است.
جامع
الاحاديث از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمودند:
نَزَلَ
عَلَيَّ الرُّوحُ الأَمِينُ فَحَدَّثَنِي أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ
أَرْبَعَةً مِنْ أَصْحَابِي : عَلِيٌّ ، وَسْلَمَانُ ، وَأَبُو ذَرٌّ ،
وَالْمِقْدَادُ.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمود: جبرئيل برمن نازل شد و از حدا برمن حديث كرد كه فرمودند
: خداوند چهار تن از اصحاب را دوست دارد ؛ علي عليه السلام ، سلمان ، ابوذر و
مقداد .
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 7، ص 479، طبق برنامه الجامع الكبير
عجلي هم او را چنين توثيق
كرده است:
شريك
بن عبد الله النخعي القاضي كوفي ثقة وكان حسن الحديث.
شريك
كوفي ثقه و او حسن الحديث بود.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة
الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص453،
تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة -
السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
ابو نعيم نيزدر حلية الاولياء اين روايت را اين
چنين نقل ميكند:
حدثنا
القاسم بن أحمد بن القاسم ثنا محمد بن الحسين الخثعمي ثنا عباد بن يعقوب ثنا موسى
بن عمير ثنا أبو ربيعة الإيادي عن أبي بريدة عن أبيه رضي الله تعالى عنهم قال قال
رسول الله صلى الله عليه وسلم نزل علي الروح الأمين فحدثني أن الله تعالى يحب
أربعة من أصحابي فقال له من حضر من هم يا رسول الله فقال علي وسلمان وأبو ذر
والمقداد رضي الله تعالى عنهم.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء
وطبقات الأصفياء، ج 1، ص 190، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة:
الرابعة، 1405هـ.
ابن
تيميه در منهاج السنه مي نويسد:
وقال
إن الله أوحى إلى أنه يحب أربعة من أصحابي وأمرني بحبهم فقيل من هم يا رسول الله
قال سيدهم علي وسلمان والمقداد وأبوذر.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمودند : خدابرمن وحي كرد كه چهار نفر از اصحابم
را دوست دارم گفته شد آنها چه كساني هستند آقايشان به آنها فرمود: علي عليه السلام
، سلمان ، مقداد و ابوذر.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 6، ص 183، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة،
الطبعة: الأولى، 1406هـ.
ابن
ابي الحديد در شرح نهج البلاغه اين روايت را از ابن بريده چنين نقل مي كند
وقد
روي من حديث ابن بريدة ، عن أبيه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال : أمرني ربي
بحب أربعة ، وأخبرني أنه يحبهم : علي ، وأبو ذر ، والمقداد ، وسلمان.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمودند : خدا من را مامور كرده است تا چهار نفر را
دوست داشته باشم ؛ علي عليه السلام ، ابوذر ، مقداد و سلمان.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد
بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 18، ص 19، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
در
روايتي پيامبر صلي الله عليه وآله چند تن از اصحاب كه سلمان نيز از آنان است، را
نام ميبرد كه بهشت مشتاق و در انتظار آنها است
ابي
نعيم اصفهاني از پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نقل مي كند:
حدثنا
محمد بن أحمد بن الحسن ثنا جعفر بن محمد بن عيسى ثنا محمد ابن حميد ثنا إبراهيم بن
المختار ثنا عمران بن وهب الطائي عن أنس بن مالك سمعت النبي صلى الله عليه وسلم
يقول : اشتاقت الجنة إلى أربعة : علي والمقداد وعماروسلمان.
بهشت
مشتاق چهار نفراست : علي عليه السلام ، مقداد، عمارو سلمان
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 3، ص 1329، طبق برنامه الجامع
الكبير.
ابن ابي الحديد نيز درشرح
نهج البلاغه چنين از ابن عمر روايت ميكند:
قال
أبو عمر : ومن حديث أنس عن النبي صلى الله عليه وسلم : اشتاقت الجنة إلى أربعة :
علي ، وعمار ، وسلمان ، وبلال.
انس
از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمودند: بهشت مشتاق چهار نفر است :
علي عليه السلام ، عمار، سلمان و مقداد .
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 61، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابن
منظور همين روايت را از حذيفه نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند:
وفي
حديث أخر عن حذيفة قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: " اشتاقت
الجنة إلى أربعة: علي،وسلمان، وأبي ذر،
وعمار بن ياسر،
بن
منظور الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم (المتوفى : 711هـ) ، مختصر تاريخ دمشق ج 3،
ص 338، جامع الكبير
و نيز از ابوهريره در
روايت ديگر چنين روايت مي كند:
قال
رسول الله صلي الله عليه وسلم:هذا جبريل يخبرني عن الله تبارك وتعالى....وإن الجنة
لأشوق إلى سلمان الفارسي من سلمان إليها.
پيامبرصلي
الله عليه وآله فرمودند: اين جبرائيل است كه از طرف خدا خبرميدهد كه بيش از آنچه سلمان به بهشت عشق ميورزد، بهشت
عاشق سلمان است.
بن منظور الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم
(المتوفى : 711هـ) ، مختصر تاريخ دمشق ج 3، ص 339، جامع الكبير
ابن منظور مصري ، متقي
هندي و هيثمي دريك حديث طولاني ديگر، اين روايت
را اين چنين ذكر ميكنند:
قال:
فأتاه جبريل فقال له: يا محمد، إن الجنة لتشتاق لثلاثة من أصحابك، وعنده أنس بن
مالك، فرجا أن يكون لبعض الأنصار. قال: فأراد أن يسأل رسول الله صلي الله عليه
وسلم عنهم فهابه، فخرج فلقي أبا بكر رضي الله عنه فقال: يا أبا بكر، إني كنت عند
رسول الله صلي الله عليه وسلم آنفاً فأتاه جبريل فقال: إن الجنة لتشتاق إلى ثلاثة
من أصحابك، فرجوت أن يكون لبعض الأنصار فهبته أن أسأله، فهل لك أن تدخل على نبي
الله صلي الله عليه وسلم فتسأله؟ فقال: إني أخاف أن أسأله فلا أكون منهم ويشمت بي
قومي، ثم لقي عمر بن الخطاب فقال له مثل قول أبي بكر، قال: فلقي علياً فقال له
علي: نعم، إن كنت منهم فأحمد الله، وإن لم أكن منهم فحمدت الله، فدخل على نبي الله
صلي الله عليه وسلم فقال: أن أنساً حدثني أنه كان عندك آنفاً وإن جبريل أتاك فقال:
يا محمد: أن الجنة لتشتاق إلى ثلاثة من أصحابك،
فمن هم يا نبي الله؟ قال: أنت منهم يا علي، وعمار بن ياسر، وسيشهد معك مشاهد بيناً
فضلها عظيما خيرها، وسلمان وهو منا أهل البيت،
وهو ناصح فاتخذه لنفسك.
در
يكى از ديدارهائى كه «جبرئيل» با رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله داشت، گفت: اى
محمد! بهشت مشتاق ديدار سه تن از اصحاب تو هست. هنگامى كه اين گفتگو به ميان آمد،
«انس بن مالك» حضور داشت و از جريان اطلاع يافت و اميدوار بود كه يكى از انصار از
آنها به شمار آيد. براى اينكه به اميد خود اطمينان حاصل كند تصميم گرفت از رسول
خدا صلّى اللّه عليه و آله بپرسد آنهائى كه بهشت مشتاق لقاى ايشان است، چه كسانى
هستند؟ ليكن ابهّت مقام رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مانع از آن بود كه وى
سؤال خود را مطرح كند. ملاقاتى با «ابو بكر» كرد و جريان را به اين شرح به او
اطلاع داد: حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب بودم كه «جبرئيل» نازل
شد و گفت:بهشت مشتاق ديدار سه تن از صحابه شماست. من آرزو مىكردم كه بعضى از
انصار از همان بهشتيانى باشند كه بهشت مشتاق ديدارشان است. وليكن ابهّت مقام مقدس
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مانع از آن شد كه اين سؤال را با پيغمبر اكرم
صلّى اللّه عليه و آله مطرح نمايم، آيا از تو برمىآيد با پيغمبر اكرم صلّى اللّه
عليه و آله ملاقات كنى و سؤال كنى آنان چه كسانى هستند؟ «ابو بكر» گفت: بيم آن
دارم كه هرگاه حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شوم و چنان سؤالى
مطرح كنم و خود من هم از آنها بشمار نيايم، براى هميشه مورد ملامت قوم خود گردم؟!
«انس» كه از وى نااميد شد، با «عمر» ملاقات كرد و او هم همان پاسخى را داد كه
«ابوبكر» اظهار كرده بود. «انس» كه از خواسته خويش دست بردار نبود، با على عليه
السّلام ملاقات كرده و جريان را به عرض مبارك تقديم داشت. على عليه السّلام فرمود:
البته اين سؤال را از حضرت خواهم كرد كه اگر خودم از آنها بشمار آمدم، از خدا
سپاسگزارى مىكنم و اگر از آنها به حساب نيامدم، باز هم از خدا سپاسگزارم! بدين
جهت بود كه حضرت على عليه السّلام بحضور مبارك شرفياب شد و عرضه داشت: يا رسول
الله! «انس» به من چنين اطلاع داده است كه به تازگى حضور شما شرفياب بوده و در
همان لحظه «جبرئيل» نازل شده و گفته كه بهشت مشتاق ديدار سه تن از اصحاب شماست،
اينك، يا نبى اللّه! آنها را براى ما معرفى فرما؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: تو يكى از آن سه تن هستى و يكى هم «عمّار بن ياسر» است كه بزودى در
كارزارها تو را همراهى مىنمايد كه فضل آن جهادها آشكار است و خير و بركت آنها
بسيار بزرگ مىباشد؛ نفر سوّم «سلمان» است كه از ما اهل بيت مىباشد و او شخص
خيرخواهى است پس او را براى خودت نگهدار.
بن منظور الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم
(المتوفى : 711هـ) ، مختصر تاريخ دمشق ج 3، ص 339، جامع الكبير
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاى975هـ)، كنز
العمال في سنن الأقوال والأفعال،ج13، ص112، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار
الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 117، ناشر:
دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
ترمذي نيز اين روايت را
نقل كرده و آن را حسن غريب مي داند ؛ و حسن غريب طبق نظر ترمذي به معني صحيح است :
حدثنا
سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا أبي عن الْحَسَنِ بن صَالِحٍ عن أبي رَبِيعَةَ الأيادي
عن الْحَسَنِ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِنَّ
الْجَنَّةَ لَتَشْتَاقُ إلى ثَلَاثَةٍ عَلِيٍّ وَعَمَّارٍ وَسَلْمَانَ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5، ص 667،
تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
در ادامه گويد:
قال
هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ غَرِيبٌ لَا نَعْرِفُهُ إلا من حديث الْحَسَنِ بن صَالِحٍ.
اين
حديث حسن غريب است كه فقط از حديث حسن بن صالح ميشناسم.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5 ، ص 667، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر:
دار إحياء التراث العربي - بيروت.
نه تنها بهشت مشتاق ديدار
سلمان فارسي است بلكه حور العين نيز براي ديدار او لحظه شماري ميكنند
هيثمي از پيامبر صلي الله
عليه واله در اينباره چنين نقل ميكند:
عن
النبي صلى الله عليه وسلم قال ثلاثة تشتاق إليهم الحور العين علي وعمار وسلمان.
پيامبر
صلي الله عليه واله فرمودند: حور العين مشتاق سه نفر است : علي عليه السلام ، عمار
و سلمان .
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 344، ناشر: دار الريان
للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
وي بعد از نقل اين روايت
گويد:
رواه
الطبراني ورجاله رجال الصحيح غير أبي ربيعة الإيادي وقد حسن الترمذي حديثه.
اين را طبراني نقل كرده
است و رجالش همه صحيح است مگر ابي ربيعه كه ترمذي حديث اورا حسن دانسته است.
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 344، ناشر: دار الريان
للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
ابي نعيم اصفهاني در
معرفة الصحابه نيز اين روايت چنين آورده است:
ورواه
سلمة بن الفضل الأبرش عن عمران مثله . وروى الحسن بن صالح عن أبي ربيعة عن الحسن
عن أنس عن النبي صلي الله عليه وسلم قال : ثلاثة تشتاق إليهم الحور : علي وعمار وسلمان.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 3، ص 1329، طبق برنامه الجامع
الكبير.
ابن ابي شيبه روايتي را
از حضرت علي عليه السلام درباره علم سلمان چنين نقل ميكند:
حدثنا
أبو معاوية عن الأعمش عن عمرو بن مرة عن أبي البختري قال قالوا لعلي أخبرنا عن
سلمان قال أدرك العلم الأول والعلم الآخر
بحر لا يترفع قعره هو منا أهل البيت.
ابي
بختري گويد : از علي عليه السلام درباره سلمان پرسيديم كه فرمود: سلمان علم اول و آخر را مى دانست ،دريايى بى پايان بود واو از ما اهل بيت
است.
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب
المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 395، تحقيق: كمال يوسف الحوت،
ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.ژ
سلمان علم اولين وآخرين را داشت:
ذهبي روايتي را
درباره علم سلمان از پيامبر صي الله عليه وآله چنين نقل ميكند:
فقال يا سلمان انت منا اهل البيت وقد آتاك الله العلم الاول والعلم الآخر.
پيامبر
صلي الله عليه واله فرمود: اي سلمان تو از ما اهل بيت هستي و خدا علم
اول و آخر را به تو داده است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج1، ص 142، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
ذهبي از قتاده نقل مي كند
كه وي درباره علم سلمان ميگفت:
ومن
عنده علم الكتاب هو سلمان.
كسي
كه علم كتاب نزد اوست، سلمان است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 516 ، تحقيق د. عمر
عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى،
1407هـ - 1987م.
ابن ابي الحديد درباره
فضائل و علم سلمان از ابو عمر چنين نقل ميكند:
قال
: وكان سلمان خيراً ، فاضلاً ، حبراً ، عالماً ، زاهداً ، متقشفاً .
سلمان اهل خير، فاضل،
دانشمند، علم ، زاهد و پرهيزكار بود.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 18 ، ص 18، تحقيق محمد عبد
الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ
- 1998م.
ابن ابي الحديد از كعب
الاحبار نقل ميكند كه وي درباره حكمت و علم چنين گفته است:
وقال
فيه كعب الأحبار : سلمان حشي علماً وحكمة .
سلمان
سرشار از علم و حمكت بود.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 18، ص 19، تحقيق محمد
عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى،
1418هـ - 1998م.
در شرح نهج البلاغه از
زبان حضرت علي علي عليه السلام نقل شده است كه حضرت سلمان را مانند لقمان حكيم ميدانست:
وفي
رواية زاذان ، عن علي رضي الله عنه : سلمان الفارسي كلقمان الحكيم .
علي
عليه السلام فرمودند :سلمان مانند لقمان حكيم است.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 18، ص 19، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
بن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد الوفاة: 463 ، الاستيعاب في
معرفة الأصحاب ج 2، ص 637، تحقيق : علي محمد البجاوي، دار النشر : دار الجيل -
بيروت - 1412 ، الطبعة : الأولى ،
سلمان از صحابه جليل القدر و داراي مقام الهي بود
محي الدين عربي نيز مقام
ومنزلت سلمان را چنين وصف ميكند:
وكان
سلمان الفارسي من أجلهم قدراً وهو من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم في هذا
المقام وهو المقام الإلهي في الدنيا.
سلمان صحابه جليل القدر
بود و او دراين موقعيت كه صحابه بودند داراي مقام الهي در دنيا بود.
ابن العربي الطائي الخاتمي ، محيي الدين بن علي بن محمد (متوفاى638هـ)،
الفتوحات المكية في معرفة الاسرار الملكية ، ج 3، ص 38، ناشر : دار إحياء التراث العربي - لبنان ، الطبعة : الأولى
1418هـ ـ 1998م.
محمد بن مكرم بن منظور
روايتي را از پيامبر صلي الله درباره فضيلت سلمان چنين نقل ميكند:
وعن
أبي هريرة قال: تخطّى سلمان الفارسي رضي الله عنه حلقة قريش وهم عند رسول الله صلى
الله عليه وسلم في مجلسه، فالتفت إليه رجل منهم فقال: ما حسبك ونسبك، وبم اجترأت
أن تتخطى حلقة قريش؟ قال: فنظر إليه سلمان الفارسي فأرسل عينيه وبكى وقال: سألتني
عن حسبي ونسبي، خلقت من نطفة قذرة، فأما اليوم ففكرة وعبرة، وغداً جيفة منتنة،
فإذا نشرت الدوافن، ونصبت الموازين، ودعي الناس لفصل القضاء فوضعت في الميزان فإن
أرجح الميزان فأنا شريف كريم، وإن أنقص الميزان فأنا اللئيم الذليل، فهذا حسبي
وحسب الجميع، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: صدق سلمان، صدق سلمان، صدق سلمان، من
أراد أن ينظر إلى رجل نوّر قلبه فلينظر إلى
سلمان.
نيز مالك از ابوهريره
روايت كرده كه گفت : در حالى كه قريش در مجلس رسول الله - صلى الله عليه و آله -
گرد آمده بودند سلمان فارسى وارد جمع آنها شد يكى از قريشيان رو بدو كرده گفت :
حسب و نسب تو چيست ؟ و چگونه جراءت كردى به مجمع قريش درآيى ؟ سلمان به او نظر
افكند و سپس چشم پايين انداخت و گريه كرد و به آن شخص گفت : ((از حسب و نسبم
پرسيدى ، از نطفه اى نجس آفريده شدم و امروز بايد انديشه كنم و عبرت بگيرم و فردا
مردارى بدبو خواهم بود. پس آن هنگام كه هنگام كه نامه هاى اعمال باز شوند، ترازوها
نصب گردند، مردم براى صدور حكم فرا خوانده شوند و اعمال من در ترازوى سنجش قرار
گيرد، اگر زياد خواهم بود اين است حسب و نسب من و همگان )).
آنگاه پيامبر اكرم -
صلى الله عليه و آله - فرمود: ((سلمان راست گفت هر كه مى خواهد به مردى بنگرد كه
دلش نورانى گشته به سلمان بنگرد.
محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري (المتوفى
: 711هـ) مختصر تاريخ دمشق ج 3، ص 338، دار النشر
عبد البر روايتي را
درباره دين سلمان از رسول خدا صلي الله عليه وآله چنين نقل ميكند:
وروى
عن النبي صلى الله عليه وسلم من وجوه أنه قال لو
كان الدين عند الثريا لناله سلمان وفي روياة أخرى لناله رجال من فارس.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمودند: اگر
دين نزد ستارگان ثريا باشد سلمان بدان مى رسد و در روايت ديگر چنين است: مرداني
ازفارس به آن ( دين) مي رسند.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2، ص 636، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
سلمان همنشين مخصوص پيامبر(ع) بود:
ابن ابي الحديد از عايشه
درباره همنشيني سلمان با پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نقل ميكند:
وقد
روينا عن عائشة قالت : كان لسلمان مجلس من
رسول الله صلى الله عليه وسلم ينفرد به بالليل حتى يكاد يغلبناعلى رسول
الله صلى الله عليه وسلم.
و از عايشه روايت شده
كه گفته است : سلمان با رسول الله صلى الله عليه و آله جلسه داشت و شبهايي پيش
حضرت بود تا آنجا كه در همنشيني با بر ما پيشي ميگرفت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 18، ص 19، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابو محمد انصاري طبقات
المحدثين، سلمان را چنين توصيف ميكند:
سلمان الفارسي ومما زين
الله به أصبهان وأهلها أن
جعل سلمان الفارسي منها ورزقه صحبة نبينا صلى الله عليه وسلم حتى قال فيه صلى الله
عليه وسلم سلمان منا أهل البيت.
از چيزهاي كه خداوند با
آن اصفهان واهلش را زينت بخشيده است اين است كه سلمان را از آنها قرار داده است و
روزي صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله را روزي او كرده است تا آنجا كه حضرت
فرمودند سلمان از ما اهل بيت است.
الأنصاري، عبدالله بن محمد بن جعفر بن حيان ابومحمد (متوفاى 369 هـ )،
طبقات المحدثين بأصبهان والواردين عليها، ج 1، ص 203، تحقيق: عبدالغفور عبدالحق
حسين البلوشي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1412هـ – 1992م
با وجود تخلف سلمان از
بيعت ابوبكر با اين همه مناقب، آيا باز شكي باقي ميماند كه حزب سقيفه بر حق نبوده
و كارشان بر خلاف دين بوده است؟ و اجماعي در بيعت رخ نداده است؟
زهري در كتاب طبقات
الكبري از محمد بن عمر در باره سلمان چنين نقل ميكند:
أخبرنا
مسلم بن إبراهيم قال حدثنا سلام بن مسكين قال حدثنا ثابت بن قطبة قال كان سلمان
أميرا على المدائن قال وقال محمد بن عمر توفي سلمان الفارسي في خلافة عثمان بن
عفان بالمدائن وكان بالمدائن من المحدثين
والفقهاء.
محمد
بن عمر گويد سلمان در زمان خلافت عثمان در مدائن از دنيا رفت در حالي
در مدائن از محدثين و فقهاء بود.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى،ج7، ص318، ناشر: دار صادر - بيروت.
ابوذر يكي از صحابي
پيامبر صلي اله عليه وآله كه از بيعت با ابوبكر مخالفت كرد .
منابع مخالفت ابوذر با خلافت ابوبكر
يعقوبي نيز به عدم بيعت
اباذر اين چنين اشاره ميكند:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن
سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ،
وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر – بيروت.
فاضل آبي در اينباره مينويسد
:
روى
أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ قال
: لم أزل لبني هاشمٍ محبا ؛ فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم تخوفت أن
تتمالأ قريش على إخراج هذا الأمر من بني هاشم ؛ فأخذني ما يأخذ الواله العجول مع
ما في نفسي من الحزن لوفاة النبي صلى الله عليه وسلم - وقد ملأ الهاشميون بيتهم ،
فكنت أتردد بينهم وبين المسجد
أتفقد
وجوه قريش ، فإني لكذلك إذ فقدت أبا بكر وعمر ، ثم لم ألبث إذ أنا بأبي قد أقبل في
أهل السقيفة ، وهم يحتجزون الأزر الصنعانية ، لا يمرون بأحد إلا خطبوه ، فإذا
عرفوه قدموه فمدوا يده ، فمسحوها على يد أبي بكرٍ ، وقالوا له : بايع . شاء ذلك أو
أبى ، فأنكرت عند ذلك عقلي ، وخرجت مسرعاً حتى انتهيت إلى بني هاشم - والباب مغلقٌ
- فضربت الباب عليهم ضرباً عنيفاً ، وقلت : قد بايع الناس أبا بكر بن أبي قحافة .
فقال العباس : ترحت أيديكم إلى آخر الدهر ؛ أما إني قد أمرتكم فعصيتموني . قال
البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن الأسود ، وعبادة بن
الصامت ، وسلمان الفارسي ، وأبا ذر وأبا
الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود الأمر شورى بين
المهاجرين
وبلغ
ذلك أبا بكر وعمر فأرسلا إلى أبي عبيدة بن الجراح وإلى المغيرة بن شعبة ، فسألاهما
عن الرأي ؛ فقال المغيرة : أرى أن تلقوا العباس فتجعلوا في هذا الأمر نصيباً له
ولعقبه ؛ فتقطعوا بذلك ناحية علي بن أبي طالب . فانطلق أبو بكر وعمر وأبو عبيدة
والمغيرة ، حتى دخلوا على العباس في الليلة الثانية من وفاة النبي صلي الله عليه
وسلم ، فحمد أبو بكر الله وأثنى عليه وقال : إن الله ابتعث لكم محمداً صلي الله
عليه وسلم نبياً ، وللمؤمنين ولياً ، فمن الله عليهم بكونه بين ظهرانيهم ، حتى
اختار له ما عنده فخلى على الناس أمورهم ، ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم ، متفقين
لا مختلفين ، فاختاروني عليهم والياً ، ولأمورهم راعياً ؛ فتوليت ذلك عليهم ، وما
أخاف بعون الله وتسديده وهناً ولا حيرةً ولا جبنا ، ' وما توفيقي إلا بالله عليه
توكلت وإليه أنيب ' . وما انفك يبلغني عن طاعنٍ يقول بخلاف عامة المسلمين ، يتخذكم
لجئاً فتكونوا حصنه المنيع ، وخطبه البديع . فإما دخلتم فيما اجتمع عليه الناس ،
أو صرفتموهم عما مالوا إليه ، وقد جئنا ونحن نريد أن نجعل لك في هذا الأمر نصيباً
، يكون لك ويمون لمن بعدك إذ كنت عم رسول الله صلي الله عليه وسلم . وإن كان الناس
قد رأوا مكانك من رسول الله ومكان أصحابك فعدلوا هذا الأمر عنكم ، وعلى رسلكم بني
هاشم ؛ فإن رسول الله (ص) منا ومنكم . فقال عمر : إي واله وأخرى أنا لم نأتكم
حاجةً إليكم ، ولكنا كرهنا أن يكون الطعن فيما اجتمع عليه المسلمون منكم ، فيتفاقم
الخطب بكم وبهم . فانظروا لأنفسكم ولعامتكم . فحمد الله العباس وأثنى عليه ثم قال
: إن الله ابتعث محمداً (ص) - كما وصفت - نبياً . وللمؤمنين ولياً ، فمن الله به
على كل حتى اختار له ما عنده ، فخل الناس على أمرهم مختاروا لأنفسهم ، مصيبين للحق
، لا مائلين بزبغ الهوى . وإن كنت برسول الله (ص) طلبت فحقنا أخذت ، وإن كنت
بالمؤمنين طلبت فنحن منهم ، ما تقدمنا في أمركم فرطاً ، ولا حللنا وسطاً ، ولا
برحنا سخطاً . وإن كان هذا الأمر إنما يجب لك بالمؤمنين فما وجب إذ كنا كارهين .
وما أبعد قولك إنهم طعنوا عليك من قولك إنهم مالوا إليك وأما ما بذلت فإن يكن حقك
أعطيتناه فأمسكه عليه ، وإن يكن حق المؤمنين فليس لك أن تحكم فيه . وإن يكن حقنا
لم نرض منك ببعضه دون بعض . وما أقول هذا أروم صرفك ، ولكن للحجة نصيبها من البيان
. وأما قولك : إن رسول الله منا ومنكم ، فإن رسول الله (ص) كان من شجرة نحن
أغصانها وأنتم جيرانها . وأما قولك : يا عمر إنك تخاف الناس علينا ، فهذا الذي
تقدمتم به أول ذلك . والله المستعان
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
در
كتاب المختصر في اخبار البشر، چنين نوشته شده است:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب وخالد بن
سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان الفارسي وأبي ذر وعمار بن ياسر والبر بن عازب وأبي بن كعب ومالوا مع
علي بن أبي طالب، وقال في ذلك عتبة بن أبي لهب:
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إِيماناً وسابقه وأعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهداً بالنبي من جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به وليس
في القوم ما فيه من الحسن
وكذلك
تخلف عن بيعة أبي بكر أبو سفيان من بني أمية
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع
الكبير
در
تاريخ ابن الوردي نيز ابوذر در كنار افراد ديگري كه از بيعت با ابوبكر بيعت نكردند
، ذكرشده است :
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ،
وخالد بن سعيد بن العاص ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب
، وأبي بن كعب ، وأبو سفيان من بني أمية ؛ ومالوا مع علي رضي اللَّهِ عنهم وقال في
ذلك عتبة بن أبي لهب:
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إيمانا وسابقة واعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهدا بالنبي ومن جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به وليس
في القوم مالله فيه من الحسن
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي
، ج 1،
ص 134، ناشر
: دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
عبد الملك شافعي در اينباره
گويد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد بن سعيد بن
العاص ثم إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما روى عن
سعد بن عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
در
آن روز سعد بن عباده ، گروهي از خزرجيان ، علي عليه السلام ، و پسرانش ، زبير،
عباس عموي پيامبر صلي الله عليه وآله، بني هاشم ، طلحه، سلمان، عمار، ابوذ ، مقداد
و غير آنها و خالد از بيعت ابوبكر تخلف كردند سپس همه آنها بيعت كردند وعده اي از
آنها با عجله وعده اي با تاخير با ابوبكر بيعت كردند مگر سعد بن عبده
كه تا هنگام مرگش با ابوبكر و عمر بيعت نكرد.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
شيخ صدوق نيز درباره
مخالفت و اعتراض ابوذر به حزب سقيفه مينويسد:
.....ثم
قام أبو ذر - رحمة الله عليه - فقال بعد أن حمد الله وأثنى عليه : أما بعد يا معشر
المهاجرين والأنصار لقد علمتم وعلم خياركم أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال :
" الامر لعلي عليه السلام بعدي ، ثم للحسن والحسين عليهما السلام ، ثم في أهل
بيتي من ولد الحسين " فأطرحتم قول نبيكم . وتناسيتم ما أوعز إليكم ، واتبعتم
الدنيا ، وتركتم نعيم الآخرة الباقية التي لا تهدم بنيانها ولا يزول نعيمها ، ولا
يحزن أهلها ولا يموت سكانها وكذل الأمم التي كفرت بعد أنبيائها بدلت وغيرت
فحاذيتموها حذو القذة بالقذة ، والنعل بالنعل ، فعما قليل تذوقون وبال أمركم وما
الله بظلام للعبيد.
سپس ابو ذر (ره) برخاست
و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اما بعد، اى گروه مهاجران و انصار شما مىدانيد و نيكان شما
مىدانند كه پيامبر خدا (ص) فرمود: كار خلافت پس از من مال على (ع) سپس حسن و
حسين، سپس در خاندان من از نسل حسين قرار دارد، شما سخن پيامبر خودتان را كنار
گذاشتيد و در آنچه به شما تأكيد كرده بود خود را به فراموشى زديد؟ و تابع دنيا
شديد و نعمتهاى آخرت را ترك كرديد. همان جايى كه سراى جاويدان است و بنيان آن
خراب نمىشود و اهل آن اندوهگين نگردد و ساكنان آن نمىميرند، و چنين بودند
امتهايى كه پس از پيامبرانشان كافر شدند و (دين خدا را) تبديل كردند و تغيير
دادند و شما دقيقا همانند آنها شديد، به زودى وبال كارتان را خواهيد چشيد و خداوند
بر بندگانش ستمكار نيست.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465 ،تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
در مخالفت ابوذر با حزب
سقيفه همين بس كه وي به جهت برگرداندن خلافت از ابوبكر با صحابه مشورت
كرد.
خلق و خوي ابوذر مانند عيسي بن مريم بود:
در
روايات زيادي اخلاق ابوذر به عيسي بن مريم تشبيه شده است كه نشان از مقام بلند و
درجه ولاي وي است
طبراني
روايتي را درباره منزلت ابوذر چنين نقل مي كند:
وَعَنْ
إبراهيم الْهَجَرِيِّ رَفَعَ الحديث إلى عبد اللَّهِ بن مَسْعُودٍ قال قال رسول
اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم من سَرَّهُ أَنْ
يَنْظُرَ إلى شَبِيهِ عِيسَى بن مَرْيَمَ خَلْقًا وخُلُقًا فَلْيَنْظُرْ إلى أبي
ذَرٍّ رَضِي اللَّهُ عنه.
پيامبر صلي الله عليه و
آله فرمودند : كسي كه خوش دارد به شبيه عيسي بن مردم در خلق و خوي نگاه كند پس به
ابوذر نگاه كند .
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)،
المعجم الكبير ج 2، ص 388، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل،
الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
ابن سعد نيز روايتي را
نقل مي كند كه تواضع ابوذر به تواضع عيسي تشبيه شده است :
قال
أخبرنا يزيد بن هارون قال أخبرنا أبو أمية بن يعلى عن أبي الزناد عن الأعرج عن أبي
هريرة قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء على
ذي لهجة أصدق من أبي ذر من سره أن ينظر إلى تواضع عيسى بن مريم فلينظر إلى أبي ذر.
پيامبر صلى اللَّه
عليه و آله درباره ابو ذر مىفرمود: آسمان سايه نيفكنده و زمين حمل نكرده صاحب
زبانى راستگوتر از ابوذر و نيكوكارتر نزد خداوند و كسي كه دوست دارد به تواضع عيسي
بن مريم (ع) نگاه كند به ابوذر بنگرد.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج 4، ص 228، ناشر: دار صادر – بيروت
علامه مناوي نيز مينويسد
:
عن
أبي مسعود بلفظ : من سره أن ينظر إلى شبيه عيسى خلقا وخلقا فلينظر إلى أبي ذر .
المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)، فيض
القدير شرح الجامع الصغير ج 6، ص 388، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة:
الأولى، 1356هـ.
وي بعد از نقل اين روايت
ميگويد:
قال
الهيثمي : رجاله ثقات.
رجالش همه از ثقات
هستند.
المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)، فيض
القدير شرح الجامع الصغير ج 6، ص 388، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة:
الأولى، 1356هـ.
مناقب
ابوذر آنقدر فراوان است كه خود اهل سنت به فراواني آن اعتراف كردهاند تا آنجا كه
مباركفوري چنين اقرار ميكند:
ومناقبة
كثيرة جدا.
مناقب ابوذر جدا فراوان
است .
المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن
عبد الرحيم (متوفاى1353هـ) ، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي ج 2، ص 259،
ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت
ابوذر از كبارو فضلاء صحابه است :
ابن
اثير در اسد الغابه از ابوذر چنين ياد ميكند:
وكان
أبو ذر من كبار الصحابة وفضلائهم ، قديم
الإسلام يقال : أسلم بعد أربعة وكان خامساً ، ثم انصرف إلى بلاد قومه
وأقام بها ، حتى قدم على رسول الله صلى الله عليه وسلّم المدينة.
ابوذر از بزرگان و
فضلاء صحابه بودند و اسلام او هم قديمي است كه گفته شده است بعد از چهار نفر اسلام
آورد كه او پنجمي بودند بعد به وطن خود برگشت تا زماني كه پيامبر صلي الله عليه و
آله به مدينه تشريف آوردند.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد
(متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 6، ص 107، تحقيق عادل أحمد الرفاعي،
ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996
م.
پيامبر(ص) هرآنچه براي خود مي خواست براي
سلمان نيز مي خواست :
ذهبي
در روايتي از پيامبر صلي الله عليه واله چنين مي فرمايد:
وقال
النبي صلى الله عليه وسلم : يا أبا ذر إني أراك ضعيفاً ، وإني أحب لك ما أحب لنفسي.
رسول
خدا ميفرمايد: اي اباذر تورا ضعيف ميبينم در حالي كه من هر چيزي را كه براي خودم
دوست بدارم براي تو نيز دوست دارم .
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 406، تحقيق د. عمر عبد السلام
تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
ابوذر صندوق علم پيامبر(ص) بود:
ذهبي
در روايت چنين نقل مي كند :
ثنا
فضيل بن مرزوق، حدثتني جبلة بنت مصفح ، عن حاطب قال : قال أبو ذر ما ترك رسول الله
صلى الله عليه وسلم شيئاً مما صبه جبريل وميكائيل
في صدره إلا وقد صبه في صدري.
حاطب
نقل مي كند كه ابوذر گفت پيامبر صلي الله عليه وآله هيچ شيي را جبرئيل و ميكائيل
بر صدرش سرازير نكرد مگر اينكه حضرت آن را سينه من سرازير كرد.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام،ج 3 ، ص 408، تحقيق د. عمر عبد السلام
تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
ابوذر از اعلام و زهاد صحابه بود:
صفدي در كتاب الوافي
بالوفيات مي گويد :
وهو
من أعلام الصحابة وزهادهم المهاجرين.
او
از اعلمترين صحابه و زاهدترين مهاجرين بود.
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 11، ص 149، تحقيق أحمد
الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م
ابوذر راستگوترين فرد روي زمين :
در روايات فراوان از
منابع اهل سنت نقل شده است كه ابوذر صادقترين افراد در روي زمين بود
ابن ابي شيبه از رسول خدا
صلي الله عليه وآله چنين نقل ميكند :
حدثنا
يزيد عن أبي أمية بن يعلى الثقفي عن أبي الزناد عن الأعرج عن أبي هريرة قال قال
رسول الله صلى الله عليه وسلم ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء من ذي لهجة أصدق من أبي ذر من سره أن
ينظر إلى تواضع عيسى بن مريم فلينظر إلى أبي ذر.
پيامبر صلى اللَّه عليه
و آله درباره ابو ذر مىفرمود: آسمان سايه نيفكنده و زمين حمل نكرده صاحب زبانى
راستگوتر از ابوذر و نيكوكارتر نزد خداوند و من شهادت مىدهم كه اين دو جز به حق
شهادت ندادند، و تو (اى على) نزد من از اين دو راستگوتر و مقدّمتر هستى و كسي كه
دوست دارد به تواضع عيسي بن مريم (ع) نگاه كند به ابوذر بنگرد.
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب
المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 388، تحقيق: كمال يوسف الحوت،
ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج 4 ، ص 228، ناشر: دار صادر – بيروت
احمد بن حنبل نيز اين
روايت را چنين نقل مي كند:
حدثنا
عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يحيى بن حَمَّادٍ ثنا أبو عَوَانَةَ عَنِ الأَعْمَشِ
ثنا عُثْمَانُ عن بي حَرْبٍ الديلي سمعت عَبْدَ اللَّهِ بن عَمْرٍو يقول قال رسول
اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ما أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَلاَ أَقَلَّتِ
الْغَبْرَاءُ من رَجُلٍ أَصْدَقَ لَهْجَةً
من أبي ذَرٍّ.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)،
مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 175، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر
عبدالحي
نيز در اين باره مي نويسد:
أبو
ذر جندب بن جنادة الغفاري صادق الإسلام واللسان قال رسول الله صلى الله عليه وسلم
ما أظلت الخضراء ولا أقلتالغبراء أصدق لهجة من
أبي ذر .
طلحه
گفت: به خدا سوگند كه من از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه به ابوذر
يفرمود: آسمان بر كسي سايه نيافكند و زمين به زير پاي كسي گسترده نشد كه صادق تر و
صريح الهجه تر از ابوذر باشد. من نيز شهادت ميدهم كه آن دو نفر به حقّ شهادت دادهاند.
و تو يا علي از آن دو نفر نيز صادق تري!
العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاى 1089هـ)، شذرات
الذهب في أخبار من ذهب، ج 1، ص 39، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط،
ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
آيا تخلف راستگوترين
صحابه از بيعت ابوبكر دلالت بر دروغين بودن خلافت ابوبكر نميكند؟
مقداد از جمله اصحابي است
كه با عدم بيعت خود، اجماعي بودن خلافت ابوبكر را با چالش مواجه كرد
در تاريخ يعقوبي، مقداد
از مهاجريني ذكرشده كه از بيعت با ابوبكر تخلف كرده و به طرف علي عليه السلام
متمايل شد :
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن
سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان
الفارسي ، وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص
124، ناشر: دار صادر – بيروت.
فاضل آبي در
اينباره مينويسد :
روى
أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ قال
: لم أزل لبني هاشمٍ محبا ؛ فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم تخوفت أن
تتمالأ قريش على إخراج هذا الأمر من بني هاشم ؛ فأخذني ما يأخذ الواله العجول مع
ما في نفسي من الحزن لوفاة النبي صلى الله عليه وسلم - وقد ملأ الهاشميون بيتهم ،
فكنت أتردد بينهم وبين المسجد
أتفقد
وجوه قريش ، فإني لكذلك إذ فقدت أبا بكر وعمر ، ثم لم ألبث إذ أنا بأبي قد أقبل في
أهل السقيفة ، وهم يحتجزون الأزر الصنعانية ، لا يمرون بأحد إلا خطبوه ، فإذا
عرفوه قدموه فمدوا يده ، فمسحوها على يد أبي بكرٍ ، وقالوا له : بايع . شاء ذلك أو
أبى ، فأنكرت عند ذلك عقلي ، وخرجت مسرعاً حتى انتهيت إلى بني هاشم - والباب مغلقٌ
- فضربت الباب عليهم ضرباً عنيفاً ، وقلت : قد بايع الناس أبا بكر بن أبي قحافة .
فقال العباس : ترحت أيديكم إلى آخر الدهر ؛ أما إني قد أمرتكم فعصيتموني . قال
البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن الأسود ، وعبادة بن الصامت ، وسلمان الفارسي ،
وأبا ذر وأبا الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود
الأمر شورى بين المهاجرين.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابوالفداء نيز ميگويد:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب وخالد بن
سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان
الفارسي وأبي ذر وعمار بن ياسر والبر بن عازب وأبي بن كعب ومالوا مع علي بن أبي
طالب، وقال في ذلك عتبة بن أبي لهب:
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إِيماناً وسابقه وأعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهداً بالنبي من جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون
به وليس
في القوم ما فيه من الحسن
وكذلك
تخلف عن بيعة أبي بكر أبو سفيان من بني أمية
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع الكبير
ابن
الوردي درباره عدم حضور مقداد در سقيفه براي بيعت با ابوبكر اين چنين پرده بر ميدارد:
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ،
وخالد بن سعيد بن العاص ، والمقداد بن عمرو ،
وسلمان الفارسي ، وأبو ذر ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب ، وأبي بن كعب ، وأبو
سفيان من بني أمية ؛ ومالوا مع علي رضي اللَّهِ عنهم وقال في ذلك عتبة بن أبي لهب
:
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إيمانا وسابقة واعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهدا بالنبي ومن جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به وليس
في القوم مالله فيه من الحسن
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي
، ج 1،
ص 134، ناشر : دار الكتب
العلمية - لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
در كتاب سمط النجوم اين
چنين گزارش شده است:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد بن سعيد بن العاص ثم
إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما روى عن سعد بن
عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
در
آن روز سعد بن عباده ، گروهي از خزرجيان ، علي عليه السلام ، و پسرانش ،زبير،عباس
عموي پيامبر صلي الله عليه وآله، بني هاشم ، طلحه، سلمان، عمار، ابوذ ، مقداد و
غير آنها و خالد از بيعت ابوبكر تخلف كردند سپس همه آنها بيعت كردند وعده اي از
آنها با عجله وعده اي با تاخير با ابوبكر بيعت كردند مگر سعد بن عبده
كه تا هنگام مرگش با ابوبكر و عمر بيعت نكرد.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
مخالفت جناب مقداد با بيعت ابوبكر در روايات شيعه:
مرحوم شيخ صدوق نيز
درباره اعتراض و مخالفت مقداد با ابوبكر مينويسد:
...ثم
قام المقداد بن الأسود - رحمة
الله عليه - فقال : يا أبا بكر إربع على نفسك ، وقس شبرك بفترك وألزم بيتك ، وابك
على خطيئتك فإن ذلك أسلم لك في حياتك ومماتك ، ورد هذا الامر إلى حيث جعله الله عز
وجل ورسوله ولا تركن إلى الدنيا ولا يغرنك من قد ترى من أوغادها فعما قليل تضمحل
عنك دنياك ، ثم تصير إلى ربك فيجزيك بعملك وقد علمت أن هذا الامر لعلي عليه السلام
وهو صاحبه بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وقد نصحتك إن قبلت نصحي.
سپس
مقداد بن اسود (ره) برخاست و گفت: اى ابو بكر! از جايگاه خود تجاوز مكن و وجب خود
را با اندازه ميان انگشت ابهام و سبابه مقايسه كن (يعنى از حد خود تجاوز مكن) و به
خطاى خود گريه كن كه اين در زندگى و مرگ براى تو مناسبتر است و اين كار را به
آنجا كه خدا و رسولش قرار داده بازگردان، به دنيا تكيه مكن و با فرومايگانى كه
مىبينى، به خود مغرور مباش، به زودى دنياى تو خراب خواهد شد و به سوى پروردگارت
بازخواهى گشت و او مطابق با عملت به تو جزا خواهد داد، تو خود مىدانى كه اين كار
از آن على (ع) است و او پس از پيامبر صاحب آن است، همانا تو را نصيحت كردم، اگر تو
نصيحت مرا بپذيرى.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال، ص461-465،
تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم، 1403هـ ـ
1362ش
مقداد از جمله افرادي بود
كه با صحابه جهت برگردان خلافت از ابوبكر، با صحابه به شور نشست
در چند روايت از منابع
اهل سنت، تصريح شده است كه خدا چهار تن از صحابه را دوست دارد
ترمذي روايتي را كه سندش
نيز حسن است در اينباره چنين نقل ميكند:
حدثنا
إسماعيل بن مُوسَى الْفَزَارِيُّ بن بِنْتِ السُّدِّيِّ حدثنا شَرِيكٌ عن أبي
رَبِيعَةَ عن بن بُرَيْدَةَ عن أبيه قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم
إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ
قِيلَ يا رَسُولَ اللَّهِ سَمِّهِمْ لنا قال عَلِيٌّ منهم يقول ذلك ثَلَاثًا وأبو
ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمْ وَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ
يُحِبُّهُمْ.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمودند : خدابرمن امر كرد كه چهار نفر از اصحابم
را دوست دارم و خبر داد كه او هم آنها را دوست دارد گفته شد يارسول الله نامشان را
برايمان بگو؟ حضرت سه بار فرمود علي از آنها ست و ابوذر، مقداد و سلمان
كه خدا من را مآمور كرده كه آنها را دوست بدارم و خبر هم داد كه خود خدا آنها را
دوست دارد.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج
5، ص 636، تحقيق:
أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
ترمذي
در پايان روايت را حسن دانسته و گويد:
قال
هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ لَا نَعْرِفُهُ
إلا من حديث شَرِيكٍ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5، ص
636، تحقيق: أحمد محمد شاكر
وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
أحمد بن حنبل در مسند
خود چنين روايت مي كند:
حدثنا
عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا أَسْوَدُ بن عَامِرٍ أنا شَرِيكٌ عن أبي رَبِيعَةَ عَنِ
بن بُرَيْدَةَ عن أبيه عَنِ النبي صلى الله عليه وسلم قال أمرني الله عز وجل
بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ من أصحابي أَرَى شَرِيكاً قال وأخبرني انه يُحِبُّهُمْ عَلِىٌّ
منهم وأبو ذَرٍّ وَسَلْمَانُ وَالْمِقْدَادُ الكندي.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند
أحمد بن حنبل، ج 5، ص 356، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر
بررسي سند اين روايت قبلا
ذكر شد
سيوطي
در جامع الاحاديث از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمودند:
نَزَلَ
عَلَيَّ الرُّوحُ الأَمِينُ فَحَدَّثَنِي أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ
أَرْبَعَةً مِنْ أَصْحَابِي : عَلِيٌّ ، وَسْلَمَانُ ، وَأَبُو ذَرٌّ ، وَالْمِقْدَادُ.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمود: جبرئيل برمن نازل شد و از حدا برمن حديث كرد كه فرمودند
: خداوند چهار تن از اصحاب را دوست دارد ؛ علي عليه السلام ، سلمان ، ابوذر و
مقداد.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 7، ص 479، طبق برنامه الجامع الكبير
ابو
نعيم نيزدر حلية الاولياء اين روايت را اين چنين نقل ميكند:
حدثنا
القاسم بن أحمد بن القاسم ثنا محمد بن الحسين الخثعمي ثنا عباد بن يعقوب ثنا موسى
بن عمير ثنا أبو ربيعة الإيادي عن أبي بريدة عن أبيه رضي الله تعالى عنهم قال قال
رسول الله صلى الله عليه وسلم نزل علي الروح الأمين فحدثني أن الله تعالى يحب
أربعة من أصحابي فقال له من حضر من هم يا رسول الله فقال علي وسلمان وأبو ذر والمقداد رضي الله تعالى عنهم.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء
وطبقات الأصفياء، ج 1، ص 190، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة:
الرابعة، 1405هـ.
ابن
ابي الحديد در شرح نهج البلاغه اين روايت را از ابن بريده چنين نقل مي كند
وقد
روي من حديث ابن بريدة ، عن أبيه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال : أمرني ربي
بحب أربعة ، وأخبرني أنه يحبهم : علي ، وأبو ذر ، والمقداد ، وسلمان.
پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمودند : خدا من را مامور كرده است تا چهار نفر را
دوست داشته باشم ؛ علي عليه السلام ، ابوذر ، مقداد و سلمان.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 18، ص 19،تحقيق محمد عبد الكريم النمري،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
بنابراين
با عدم حضور مقداد در سقيفه براي بيعت با ابوبكربه اين نتيجه ميرسيم كه اجماعي در
سقيفه براي بيعت با ابوبكر نبوده است
مقداد از فضلاء و برگزيدگان صحابه بود:
ابن عبدالبر در الاستيعاب
روايتي از ابن مسعود در باره فضيلت مقدادچنين نقل مي كند :
قال
ابن أبي شيبة حدثنا يحيى بن بكير حدثنا زائدة عن عاصم عن زر عن ابن مسعود قال أول
من أظهر الإسلام سبعة فذكر منهم المقداد وكان
من الفضلاء النجباء الكبار الخيار من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم.
ابن
مسعود گويد: از جمله اولين افرادي هفت نفرهاي كه اسلام را آشكار كرند مقداد بود و
از فضلاء و كبار و از برگزيده شدگان از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله بود.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1481، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى
855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري ج 20، ص 85، ناشر: دار إحياء التراث العربي
– بيروت
مقداد از اولين كساني بود كه اسلام را اظهار كرد :
عيني از ابن مسعود نقل مي
كند :
وعن
ابن مسعود : أن أول من أظهر الإسلام سبعة ، فذكر منهم المقداد.
ابن مسعود گويد : همانا
اولين كساني كه اسلامشان ار آشكار كردند هفت نفر بودندكه مقداد نيز جزء آنها بود .
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى
855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 20، ص 85، ناشر: دار إحياء التراث العربي
– بيروت
در
روايتي پيامبر صلي الله عليه وآله چند تن از اصحاب كه مقداد نيز از آنانبود ، را
نام ميبرد كه بهشت مشتاق و در انتظار آنها است
ابي
نعيم اصفهاني از پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نقل مي كند:
حدثنا
محمد بن أحمد بن الحسن ثنا جعفر بن محمد بن عيسى ثنا محمد ابن حميد ثنا إبراهيم بن
المختار ثنا عمران بن وهب الطائي عن أنس بن مالك سمعت النبي صلى الله عليه وسلم
يقول : اشتاقت الجنة إلى أربعة : علي والمقداد وعمار
وسلمان.
بهشت
مشتاق چهار نفراست : علي عليه السلام ، مقداد، عمارو سلمان.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 3، ص 1329، طبق برنامه الجامع
الكبير.
حضرت عمار از جمله كساني
بود كه به همراه بني هاشم و اصحاب، از بيعت با ابوبكر مخالفت كرد
مدارك مخالفت حضرت عمار با بيعت ابوبكر
در
كتاب يعقوبي در باب سقيفه بني ساعده و بيعت ابابكر، گروه زيادي را ذكر ميكند كه
در سقيفه براي بيعت حاضر نشدند از جمله آنها عمار است كه يعقوبي در اينباره
گويد:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن
سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر الغفاري ،وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن
كعب .
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر – بيروت.
در كتاب المختصر نيز عدم
بيعت عمار اين چنين نقل شده است:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب وخالد بن
سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان الفارسي وأبي ذر وعمار بن ياسر والبر بن عازب وأبي بن كعب
ومالوا مع علي بن أبي طالب، وقال في ذلك عتبة بن أبي لهب:
ما
كنت أحسب أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إِيماناً
وسابقه وأعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهداً بالنبي من جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون
به وليس
في القوم ما فيه من الحسن
وكذلك
تخلف عن بيعة
أبي بكر
أبو سفيان من بني أمية
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1، ص
19، طبق برنامه الجامع الكبير
ابن
الوردي مورخ مشهور اهل سنت، تخلف عمار را چنين نقل كرده است :
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ،
وخالد بن سعيد بن العاص ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب ، وأبي بن
كعب ، وأبو سفيان من بني أمية ؛ ومالوا مع علي رضي اللَّهِ عنهم وقال في ذلك عتبة
بن أبي لهب :
ما
كنت أحسب أن الأمر
منصرف عن
هاشم ثم منهم عن أبي حسن
عن
أول الناس إيمانا وسابقة واعلم
الناس بالقرآن والسنن
وآخر
الناس عهدا بالنبي ومن جبريل
عون له في الغسل والكفن
من
فيه ما فيهم لا يمترون به وليس
في القوم مالله فيه من الحسن
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي
، ج 1، ص
134، ناشر : دار الكتب العلمية -
لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
عبد المالك شافعي در اينباره
ميگويد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد بن
سعيد بن العاص ثم إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما
روى عن سعد بن عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332، تحقيق:
عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
مرحوم شيخ صدوق مينويسد:
...ثم قام عمار بن ياسر فقال : يا أبا بكر لا
تجعل لنفسك حقا جعله الله عز وجل لغيرك ، ولا تكن أول من عصى رسول الله صلى الله
عليه وآله وخالفه في أهل بيته واردد الحق إلى أهله تخف ظهرك وتقل وزرك وتلقى رسول
الله صلى الله عليه وآله وهو عنك راض ، ثم يصير إلى الرحمن فيحاسبك بعملك ويسألك عما
فعلت .
سپس
عمّار ياسر برخاست و گفت: اى ابو بكر! براى خود حقى را قرار مده كه خدا آن را به
غير تو داده است و نخستين كسى مباش كه پيامبر خدا (ص) را نافرمانى كرد و در باره
خاندان او به مخالفت برخاست و حق را به اهل آن برگردان تا بار تو سبك شود و وبال
تو كم گردد و در حالى با پيامبر ملاقات كنى كه او از تو راضى است، سپس به سوى
خداوند رحمان بازگردى، و او تو را مطابق عملت محاسبه كند و از آنچه كردهاى از تو
بپرسد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461- 465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة
العلمية ـ قم، 1403هـ ـ 1362ش
در
روايتي پيامبر صلي الله عليه وآله چند تن از اصحاب كه عمار نيز از آنان
است، را نام ميبرد كه بهشت مشتاق و در انتظار آنها است
ترمذي روايتي را
در اينباره نقل كرده و آن را حسن دانسته است:
حدثنا
سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا أبي عن الْحَسَنِ بن صَالِحٍ عن أبي رَبِيعَةَ الأيادي
عن الْحَسَنِ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِنَّ
الْجَنَّةَ لَتَشْتَاقُ إلى ثَلَاثَةٍ عَلِيٍّ وَعَمَّارٍ وَسَلْمَانَ
قال هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ غَرِيبٌ لَا
نَعْرِفُهُ إلا من حديث الْحَسَنِ بن صَالِحٍ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5، ص 667، تحقيق: أحمد محمد شاكر
وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت
ابي
نعيم اصفهاني از پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نقل مي كند:
حدثنا
محمد بن أحمد بن الحسن ثنا جعفر بن محمد بن عيسى ثنا محمد ابن حميد ثنا إبراهيم بن
المختار ثنا عمران بن وهب الطائي عن أنس بن مالك سمعت النبي صلى الله عليه وسلم
يقول : اشتاقت الجنة إلى أربعة : علي والمقداد وعماروسلمان.
بهشت
مشتاق چهار نفراست : علي عليه السلام ، مقداد، عمارو سلمان.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 3، ص 1329، طبق برنامه الجامع
الكبير.
ابن ابي الحديد نيز درشرح
نهج البلاغه چنين از ابن عمر روايت ميكند:
قال
أبو عمر : ومن حديث أنس عن النبي صلى الله عليه وسلم : اشتاقت الجنة إلى أربعة :
علي ، وعمار ، وسلمان ، وبلال.
انس
از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمودند: بهشت مشتاق چهار نفر است :
علي عليه السلام ، عمار، سلمان و مقداد
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 61،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابن
منظور همين روايت را از حذيفه نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند:
وفي
حديث أخر عن حذيفة قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: " اشتاقت
الجنة إلى أربعة: علي، وسلمان، وأبي ذر، وعمار
بن ياسر،
ا بن منظور الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم
(المتوفى : 711هـ) ، مختصر تاريخ دمشق ج 3، ص 338، جامع الكبير
ابن منظور مصري ، متقي
هندي و هيثمي در يك حديث طولاني ديگر، اين روايت
را اين چنين ذكر ميكنند:
قال:
فأتاه جبريل فقال له: يا محمد، إن الجنة لتشتاق لثلاثة من أصحابك، وعنده أنس بن
مالك، فرجا أن يكون لبعض الأنصار. قال: فأراد أن يسأل رسول الله صلي الله عليه
وسلم عنهم فهابه، فخرج فلقي أبا بكر رضي الله عنه فقال: يا أبا بكر، إني كنت عند
رسول الله صلي الله عليه وسلم آنفاً فأتاه جبريل فقال: إن الجنة لتشتاق إلى ثلاثة
من أصحابك، فرجوت أن يكون لبعض الأنصار فهبته أن أسأله، فهل لك أن تدخل على نبي
الله صلي الله عليه وسلم فتسأله؟ فقال: إني أخاف أن أسأله فلا أكون منهم ويشمت بي
قومي، ثم لقي عمر بن الخطاب فقال له مثل قول أبي بكر، قال: فلقي علياً فقال له
علي: نعم، إن كنت منهم فأحمد الله، وإن لم أكن منهم فحمدت الله، فدخل على نبي الله
صلي الله عليه وسلم فقال: أن أنساً حدثني أنه كان عندك آنفاً وإن جبريل أتاك فقال:
يا محمد: أن الجنة لتشتاق إلى ثلاثة من أصحابك،
فمن هم يا نبي الله؟ قال: أنت منهم يا علي، وعمار
بن ياسر، وسيشهد معك مشاهد بيناً فضلها عظيما خيرها، وسلمان وهو منا أهل
البيت، وهو ناصح فاتخذه لنفسك.
در
يكى از ديدارهائى كه «جبرئيل» با رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله داشت، گفت: اى
محمد! بهشت مشتاق ديدار سه تن از اصحاب تو هست. هنگامى كه اين گفتگو به ميان آمد،
«انس بن مالك» حضور داشت و از جريان اطلاع يافت و اميدوار بود كه يكى از انصار از
آنها به شمار آيد. براى اينكه به اميد خود اطمينان حاصل كند تصميم گرفت از رسول
خدا صلّى اللّه عليه و آله بپرسد آنهائى كه بهشت مشتاق لقاى ايشان است، چه كسانى
هستند؟ ليكن ابهّت مقام رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مانع از آن بود كه وى
سؤال خود را مطرح كند. ملاقاتى با «ابو بكر» كرد و جريان را به اين شرح به او
اطلاع داد: حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب بودم كه «جبرئيل» نازل
شد و گفت:بهشت مشتاق ديدار سه تن از صحابه شماست. من آرزو مىكردم كه بعضى از
انصار از همان بهشتيانى باشند كه بهشت مشتاق ديدارشان است. وليكن ابهّت مقام مقدس
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مانع از آن شد كه اين سؤال را با پيغمبر اكرم
صلّى اللّه عليه و آله مطرح نمايم، آيا از تو برمىآيد با پيغمبر اكرم صلّى اللّه
عليه و آله ملاقات كنى و سؤال كنى آنان چه كسانى هستند؟ «ابو بكر» گفت: بيم آن
دارم كه هرگاه حضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شوم و چنان سؤالى
مطرح كنم و خود من هم از آنها بشمار نيايم، براى هميشه مورد ملامت قوم خود گردم؟!
«انس» كه از وى نااميد شد، با «عمر» ملاقات كرد و او هم همان پاسخى را داد كه
«ابوبكر» اظهار كرده بود. «انس» كه از خواسته خويش دست بردار نبود، با على عليه
السّلام ملاقات كرده و جريان را به عرض مبارك تقديم داشت. على عليه السّلام فرمود:
البته اين سؤال را از حضرت خواهم كرد كه اگر خودم از آنها بشمار آمدم، از خدا
سپاسگزارى مىكنم و اگر از آنها به حساب نيامدم، باز هم از خدا سپاسگزارم! بدين
جهت بود كه حضرت على عليه السّلام بحضور مبارك شرفياب شد و عرضه داشت: يا رسول
الله! «انس» به من چنين اطلاع داده است كه به تازگى حضور شما شرفياب بوده و در
همان لحظه «جبرئيل» نازل شده و گفته كه بهشت مشتاق ديدار سه تن از اصحاب شماست،
اينك، يا نبى اللّه! آنها را براى ما معرفى فرما؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: تو يكى از آن سه تن هستى و يكى هم «عمّار بن ياسر» است كه بزودى در
كارزارها تو را همراهى مىنمايد كه فضل آن جهادها آشكار است و خير و بركت آنها
بسيار بزرگ مىباشد؛ نفر سوّم «سلمان» است كه از ما اهل بيت مىباشد و او شخص
خيرخواهى است پس او را براى خودت نگهدار.
بن منظور الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم
(المتوفى : 711هـ) ، مختصر تاريخ دمشق ج 3، ص 339، جامع الكبير
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاى975هـ)، كنز
العمال في سنن الأقوال والأفعال،ج13 ص112 تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار
الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 117، ناشر: دار الريان للتراث/
دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
نه تنها بهشت مشتاق ديدار
سلمان فارسي است بلكه حور العين نيز براي ديدار او لحظه شماري ميكنند
هيثمي از پيامبر صلي الله
عليه واله در اينباره چنين نقل ميكند:
عن
النبي صلى الله عليه وسلم قال ثلاثة تشتاق إليهم الحور العين علي وعمار وسلمان.
پيامبر
صلي الله عليه واله فرمودند: حور العين مشتاق سه نفر است : علي عليه السلام ، عمار
و سلمان
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 344،ناشر: دار الريان للتراث/
دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
وي بعد از نقل اين روايت
گويد:
رواه
الطبراني ورجاله رجال الصحيح غير
أبي ربيعة الإيادي وقد حسن الترمذي حديثه.
اين را طبراني نقل كرده
است و رجالش همه صحيح است مگر ابي ربيعه كه ترمذي حديث اورا حسن دانسته است
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 344، ناشر: دار الريان
للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
ابي نعيم اصفهاني در
معرفة الصحابه نيز اين روايت چنين آورده است:
ورواه
سلمة بن الفضل الأبرش عن عمران مثله . وروى الحسن بن صالح عن أبي ربيعة عن الحسن
عن أنس عن النبي صلي الله عليه وسلم قال : ثلاثة تشتاق إليهم الحور : علي وعمار وسلمان.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 3، ص 1329، طبق برنامه الجامع
الكبير
عمار ملاك حق در هنگام فتنه است :
طبراني روايتي را درباره
عمار از پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نقل ميكند:
حدثنا
محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ ثنا ضِرَارُ بن صُرَدٍ ثنا عَلِيُّ بن هَاشِمٍ
عن عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ عن سَالِمِ بن أبي الْجَعْدِ عن عَلْقَمَةَ عن عبد
اللَّهِ عَنِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم قال
إذا اخْتَلَفَ الناس كان بن سُمَيَّةَ مع الْحَقِّ .
پيامبر
صلي الله عليه و آله فرمودند : هرگاه مردم در چيزي اختلاف كردند سراغ پسر سميه
بروند كه او با حق است
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)،
المعجم الكبير، ج 10، ص 76، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء
- الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
ابن عبدالبر نيز مينويسد
وقال
أبو مسعود وطائفة لحذيفة حين احتضر وأعيد ذكر الفتنة إذا اختلف الناس بمن تأمرنا
قال عليكم بابن سمية فإنه لن يفارق الحق حتى
يموت أو قال فإنه يدور مع الحق حيث دار.
ابن
مسعود و طائفه اي هنگام احتضار حذيفه به او گفتند هنگام فتنه و اختلاف بين مردم به
چه كسي ما را ارجاع ميدهي گفت: بر شما باد به پسر سميه؛ زيرا او از حق جدا نمي
شود تا مادامي كه بميرد يا گفت همانا او به دور حق ميچرخد هر كجا كه حق بچرخد.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1139، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 10، ص62، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
دشمني و خشم عمار، دشمني و خشم خداست:
يكي از ويژگي هاي منحصر
به فرد عمار، اين است كه خشم وغضب او، ملاك خشم و غضب خدا
قرار گرفته شده است كه اينجا پيروان سقيفه بايد پاسخ بدهند كه خشم و عدم بيعت عمار
با ابوبكر آيا همان خشم و غضب خدا هست يا نيست؟
ابن ابي شيبه در اين باره
چنين نقل ميكند:
حدثنا
يزيد بن هارون قال أخبرنا العوام بن حوشب عن سلمة بن كهيل عن علقمة عن خالد بن
الوليد قال كان بيني وبين عمار كلام فانطلق عمار يشكوني إلى رسول الله صلى الله
عليه وسلم فأتيت رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو يشكوني فجعل عمار لا يزيده إلا
غلظة ورسول الله صلى الله عليه وسلم ساكت فبكى عمار وقال يا رسول الله ألا تسمعه
قال فرفع رسول الله صلى الله عليه وسلم رأسه فقال من عادى عمارا عاداه الله ومن أبغض عمارا أبغضه الله قال فخرجت فما كان شيء أبغض
إلى من غضب عمار فلقيته فرضي.
خالد
بن وليد روايت مىكند كه در يكى از اوقات، ميان من و «عمار» گفتگوئى شد و به او
پرخاش كردم. «عمار» بحضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شد و از من شكايت
كرد. طولى نكشيد به بحضور مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدم عمار
كه داشت شكايت من را ميكرد بر خشمش هم افزوده ميشد و پيغمبر اكرم صلّى اللّه
عليه و آله همچنان ساكت بود كه عمار گريه كرد و گفت يا رسول الله آيا صداي او را
نميشنوي؟ دراينجا حضرت سرش را بالا گرفت و فرمودند هركيس عمار را دشمن بدارد خدا
را دشمن دانسته و هركس بر عمار خشم كند خدا را به خشم آورده است خالد گويد پس از
محضر رسول خدا صلي لله عليه و آله خارج شدم درحالي كه هيچ چيز نزد من از اين
مبغوضتر نبود كه كسي بر عمار خشم كند لذا عمار را ديدم ( رضايت گرفتم ) او هم راضي
شد.
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب
المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 386، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة
الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
حاكم نيشابوري نيز اين
روايت را چنين نقل مي كند:
أخبرناه
أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبي بمرو ثنا سعيد بن مسعود ثنا يزيد بن هارون ثنا
العوام بن حوشب حدثني سلمة بن كهيل عن علقمة عن خالد بن الوليد قال كان بيني وبين
عمار بن ياسر كلام فأغلظت له فانطلق عمار يشكوني إلى النبي صلى الله عليه وسلم
فجاء خالد وهو يشكوه فجعل يغلظ له ولا يزيده إلا غلظة والنبي صلى الله عليه وسلم
ساكت فبكى عمار وقال يا رسول الله ألا تراه قال فرفع النبي صلى الله عليه وسلم
رأسه وقال من عادى عمارا عاداه الله ومن أبغض
عمارا أبغضه الله قال خالد فخرجت فما كان شيء أحب إلي من رضى عمار
فلقيته فرضي حديث العوام بن الحوشب.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 441، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م
حاكم بعداز نقل اين حديث
مي گويد:
هذا
حديث صحيح الإسناد على شرط الشيخين.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 441، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م
ابن ابي الحديد از
پيامبرصلي الله عليه واله چنين نقل مي كند:
قال
أبو عمر : ومن حديث خالد لن الوليد ، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال : ' من أبغض عماراً أبغضه الله ' فما زلت أحبه من
يومئذ.
خالد گويد پيامبرصلي
الله عليه و آله فرمودند: كسي كه عماربه خشم آورد خدا ار به خشم آورده است بخاطر
همين من او را از ان روزي كه حضرت اين جمله را گفتند دوست دارم.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 61، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1138، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ
ابن اثير نيز در اسد
الغابة چنين روايت ميكند:
أَنبأَنا
أَبو ياسر بن أَبي حبة بإِسناده عن عبد الله بن أَحمد بن حنبل : حدّثني أَبي ،
حدّثنا يزيد بن هارون ، حدّثنا العوّام يعني بن حوشب عن سلمة بن كُهَيل ، عن علقمة
، عن خالد بن الوليد قال : كان بيني وبين عمار كلام ، فأَغلظت له في القول ،
فانطلق عمار يشكوني إِلى النبي ، فجاءَ خالد وهو يشكوه إِلى النبي ، قال : فجعل
يُغْلِظ له ، ولا يزيده إِلا غلظة ، والنبي ساكت لا يتكلم ، فبكى عمار وقال : يا
رسول الله ، أَلا تراه فرفع رسولُ الله رأْسه وقال : من عادى عماراً عاداه الله ،
ومن أَبغْضَ عماراً أَبغضه الله . قال خالد : فخرجت فما كان شيءٌ أَحبّ إِليّ من
رضا عمار ، فلقيته فرضي .
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)،
أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 142، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر:
دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
ذهبي نيز چنين نقل
مي كند:
وقال سلمة بن كهيل ، عن علقمة ، عن خالد بن
الوليد قال : كان بيني وبين عمار كلام ، فأغلظت له ، فشكاني إلى رسول الله صلى
الله عليه وسلم ، فقال : من عادى عماراً
عاداه الله ، ومن أبغض عماراً أبغضه الله . رواه أحمد في مسنده ، عن يزيد بن هارون
، ثنا العوام عنه .
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3 ، ص 574، تحقيق د. عمر عبد
السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ -
1987م.
مسند احمد نيز اين روايت
را باسند صحيح چنين نقل كرده است :
16860
- حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد بن هارون
انا العوام بن حوشب عن سلمة بن كهيل عن علقمة عن خالد بن الوليد قال : كان بيني
وبين عمار بن ياسر كلام فأغلظت له في القول فانطلق عمار يشكونى إلى النبي صلى الله
عليه و سلم فجاء خالد وهو يشكوه إلى النبي صلى الله عليه و سلم قال فجعل يغلظ له
ولا يزيد الا غلظة والنبي صلى الله عليه و سلم ساكت لا يتكلم فبكى عمار وقال يا
رسول الله ألا تراه فرفع رسول الله صلى الله عليه و سلم رأسه وقال من عادى عمارا عاداهالله ومن
أبغض عمارا أبغضه الله قال خالد فخرجت فما كان شيء أحب إلى من رضا
عمار فلقيته فرضى قال عبد الله سمعته من أبي مرتين.
أبو عبدالله الشيباني، أحمد بن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل،ج 4،
ص89، الناشر : مؤسسة
قرطبة - القاهرة
شيعيب ارنوؤط نيز اين
روايت را تصحيح كرده است
تعليق
شعيب الأرنؤوط : حديث صحيح وهذا إسناد اختلف فيه على سلمة بن كهيل : وهو الحضرم.
أبو عبدالله الشيباني، أحمد بن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل،ج 4،
ص89، الناشر : مؤسسة قرطبة –
القاهرة
يكي از بزرگترين فضيلت كه
در روايات فراوان براي عمار ذكر شده است، حق مدار بودن عمار است كه اين صفت بعد
براي هيچ يك از اصحاب به غير از حضرت علي عليه السلام نقل نشده است
ابن كثير در اين باره از
پيامبر صلي الله عليه وآله چنين روايت مي كند:
قال
وسمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لعمار يا عمار تقتللك الفئة الباغية وأنت
مذ ذاك مع الحق والحق معك يا عمار بن ياسر .
راوي
گويد از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل ميكند كه شنيدم حضرت به عمار فرمود : تو
را فئه باغيه مي كشند در حالي تو در ان زمان بر حقي و حق نيز باتوست اي عمار
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، البداية والنهاية ج7، ص307، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ
كمال الدين عمر بن أحمد بن أبي جرادة (متوفاى660هـ) ، بغية الطلب في
تاريخ حلب ج 1، ص 292، تحقيق : د. سهيل زكار ، ناشر : دار الفكر ـ بيروت
سيوطي نيز در اين درباره
از حضرت علي عليه هنگام كشته شدن عمار السلام چنين نقل ميكند:
قَالَ
عَلِيٌّ حِينَ قُتِلَ عَمَّارٌ رضيَ اللَّهُ عنهُ : إِنَّ امْرَأً مِنَ
الْمُسْلِمِينَ لَمْ يَعْظُمْ عَلَيْهِ قَتْلُ ابْنِ يَاسِرٍ وَتَدْخُلُ عَلَيْهِ
الْمُصِيبَةُ المُوجِبَةُ لَغَيْرُ رَشِيدٍ ، رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَوْمَ
أَسْلَمَ ، وَرَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً يَوْمَ قُتِلَ ، وَرَحِمَ اللَّهُ عَمّاراً
يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً لَقَدْ رَأَيْتُ عَمَّاراً ، وَمَا يُذْكَرُ مِنْ
أَصْحَابِ رسولِ اللّهِ أَرْبَعَةٌ إِلاَّ كَانَ رَابِعاً ، وَلاَ خَمْسَةٌ إِلاَّ
خَامِساً ، وَمَا كَانَ أَحَدٌ مِنْ قُدَمَاءِ أَصْحَابِ رسولِ اللّهِ يَشُكُّ
أَنَّ عَمّاراً قَدْ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ ، فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ وَلاَ
اثْنَيْنِ ، فَهَنِيئاً لِعَمَّارٍ بِالْجَنَّةِ وَلَقَدْ قِيلَ : إِنَّ عَمَّاراً مَعَ الْحَق ، وَالْحَقُّ
مَعَهُ يَدُورُ ، عَمَّارٌ مَعَ الْحَق أَيْنَمَا دَارَ ، وَقَاتِلُ عَمَّارٍ فِي
النَّارِ.
چون
عمار كشته شد، على عليه السلام فرمود: هر مسلمانى كه از مرگ عمار متأثر و افسرده
نشود و آن را بزرگ نشمرد رشيد نيست، خداوند عمار را رحمت كند در آن روزى كه اسلام
آورد و خدايش رحمت كناد در روزى كه كشته شد و خدايش رحمت كناد در روزى كه
برانگيخته مىشود. من عمار را در آن هنگام ديدم كه اگر چهار تن از اصحاب رسول خدا
ياد مىشدند او نفر چهارم بود و اگر پنج تن ياد مىشدند او نفر پنجم بود، هيچ يك
از اصحاب قديمى پيامبر (ص) در اينكه بهشت براى عمار واجب است ترديد ندارد و در يك
مورد و دو مورد نبوده كه بهشت بر او واجب شده است، و بهشت بر او گوارا باد .
و گفته شده است كه عمار همواره با حق و حق با عمار است و عمار هر جا كه حق باشد او
هم همراه آن است و كشنده عمار در آتش است.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 21، ص 61، طبق برنامه
الجامع الكبير.
بلاذري در أنساب الأشراف
از حضرت علي عليه السلام چنين نقل مي كند:
وقال
علي عليه السلام.....: فهنيئا له الجنة، عمار
مع الحق أين دار، وقاتل عمار في النار.
حضرت
فرمودند: بهشت گواراي عمار باد ، عمار باحق است وهركجا كه بچرخد و قاتل عمار در
آتش است
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص
76، طبق برنامه الجامع الكبير.
طبراني نيز در المجم
الكبير نقل چنين مي نويسد:
حدثنا
محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ ثنا ضِرَارُ بن صُرَدٍ ثنا عَلِيُّ بن هَاشِمٍ
عن عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ عن سَالِمِ بن أبي الْجَعْدِ عن عَلْقَمَةَ عن عبد
اللَّهِ عَنِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم قال إذا اخْتَلَفَ الناس كان بن
سُمَيَّةَ مع الْحَقِّ.
پيامبر
صلي الله عليه و آله فرمودند : هرگاه مردم در چيزي اختلاف كردند سراغ پسر سميه
بروند كه او با حق است.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)،
المعجم الكبير، ج 10، ص 76، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء
- الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
ابن اثير نيز اين روايت
را ابن مسعود نقل مي كند:
وروى
البيهقي عن الحاكم وغيره عن الأصم عن أبي بكر محمد بن إسحاق الصنعاني عن أبي
الجواب عن عمار بن زريق عن عمار الذهبي عن سالم بن أبي الجعد عن ابن مسعود قال
سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لعمار إذا
اختلف الناس كان ابن سمية مع الحق.
پيامبر صلي الله عليه
وآله فرمودند: زماني كه مردم اختلاف كردند حق با عمار است.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، البداية والنهاية ج 7 ، ص 271، ناشر: دار الفكر - بيروت
– 1401هـ
عمار بهترين امر را اختيار مي كند:
ذهبي در روايت صحيحي كه
عايشه راوي آن است، چنين نقل مي كند:
وعن
عائشة قالت : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : عمار ما عرض عليه أمران إلا اختار أرشدهما .
عايشه از گويد پيامبر
صلي الله عليه وآله فرمودند : دو چيز بر عمار عرضه نشود مگر اينكه بهترين را
برگزيند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 575، تحقيق د. عمر عبد
السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ -
1987م.
وي در ادامه حديث مينويسد:
أخرجه النسائي والترمذي ، وإسناده صحيح .
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 575، تحقيق د. عمر عبد
السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ -
1987م.
هنگامي كه عمر عمار را به
عنوان امير به كوفه فرستاد در نامه اي كه نشان از نصب او به عنوان به والي اهل
كوفه بود، از او به نجبائ اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله ياد كرده است
زهري دراين باره مي
نويسد:
قال
أخبرنا وكيع بن الجراح عن سفيان عن أبي إسحاق عن حارثة بن مضرب قال قرئ علينا كتاب
عمر بن الخطاب أما بعد فإني بعثت إليكم عمار
بن ياسر أميرا وابن مسعود معلما ووزيرا وقد جعلت بن مسعود على بيت
مالكم وإنهما لمن النجباء من
أصحاب محمد من أهل بدر فاسمعوا لهما وأطيعوا واقتدوا بهما.
وكيع
بن جراح از سفيان، از ابو اسحاق، از حارثه بن مضرب نقل مىكند كه مىگفته است*
نامه عمر بن خطاب را براى ما خواندند كه در آن نوشته شده بود، من عمار بن ياسر را
به اميرى و ابن مسعود را به وزيرى و معلمى براى شما فرستادم. ابن مسعود را بر بيت
المال شما هم گماشتم و اين دو از اصحاب نجيب رسول خدا (ص) و از شركت كنندگان در
بدرند، سخن آن دو را بشنويد و از آن دو اطاعت كنيد و به آنها اقتدا كنيد.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى ج 3، ص 255، ناشر: دار صادر - بيروت.
ابن ابي الحديد نيز در
اين باره مي نويسد:
قال
أبو عمر : وقد روى حارثة بن المضراب : قرأت كتاب عمر إلى أهل الكوفة : أما بعد ،
فإني بعثت إليكم عماراً أميراً ،
وعبد الله بن مسعود معلماً ووزيراً ، وهما
من النجباء ، من أصحاب محمد ، فاسمعوا لهما ، واقتدوا كما.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 62، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
هركس عمار را سب كند خدا نيز او را سب مي كند:
دررواياتي فراوان پيامبر
صلي الله عليه وآله دشنام دادن به عمار را عين دشنمام دادند به خدا
دانسته است
حاكم نيشابوري در روايت
صحيحي چنين نقل مي كند:
5667
حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب ثنا إبراهيم بن مرزوق ثنا أبو داود الطيالسي ثنا
شعبة أخبرني سلمة بن كهيل سمعت محمد بن عبد الرحمن بن يزيد عن أبيه عن الأشتر عن
خالد بن الوليد قال كان بيني وبين عمار شيء فشكوته إلى رسول الله صلى الله عليه
وسلم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم من
يسب عمارا يسبه الله ومن يعاد عمارا يعاده الله.
خالد گويد بين من و
عمار اختلافي افتاد پس من به حضرت شكايت كردم كه پيامبر صلي الله علي وآله
فرمودند: هر كس به عمار دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد و هر كه با عمار
دشمنى ورزد خدا با او دشمنى خواهد ورزد
المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج 3، ص 439 ، طبعة
مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،1342هـ.
و در ادامه مي گويد:
صحيح
الإسناد ولم يخرجاه
المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج 3، ص 439، طبعة
مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،1342هـ.
نسائي نيز در روايتي چنين
نقل ميكند:
أخبرنا
محمد بن غيلان قال أنا أبو داود عن شعبة عن سلمة قال سمعت محمد بن عبد الرحمن بن
يزيد يحدث عن أبيه عن الأشتر عن خالد بن الوليد قال قال رسول الله صلى الله عليه
وسلم من يعاد عمارا يعاده الله ومن يسب عمارا يسبه الله.
پيامبر
صلي الله عليه و آله فرمودند: هر كه با عمار دشمنى ورزد خداى عزّ و جلّ با او
دشمنى خواهد ورزيد هر كس به عمار دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد.
النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 هـ)، السنن
الكبرى، ج 5، ص 74، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 - 1991.
طبري نيز چنين نقل ميكند:
فقال
رسول الله يا خالد لا تسب عمارا فإنه من سب
عمارا سبه الله ومن أبغض عمارا أبغضه الله ومن لعن عمارا لعنه الله.
پيامبر
صلي الله عليه و آله به خالد فرمودند: عمار را دشنام نده زيرا هركس او را دشنام
گويد خدا او را دشنام گويد ( كنايه از عذاب و خشم ) و هركس عمار را لعن كند خدا
لعنش ميكند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج5، ص 148، ناشر: دار الفكر، بيروت –
1405هـ
طبراني نيز مينويسد:
فقال
يا خَالِدُ لا تَسُبَّ عَمَّارًا فإنه من
سَبَّ عَمَّارًا سَبَّهُ اللَّهُ وَمَنْ يُبْغِضُ عَمَّارًا
أَبْغَضَهُ وَمَنْ سَفَّهَ عَمَّارًا سَفَّهَهُ اللَّهُ فقال خَالِدٌ يا رَسُولَ
اللَّهِ اسْتَغْفِرْ لي يا رَسُولَ اللَّهِ فَوَاللَّهِ ما مَنَعَنِي أَنْ
أُحِبَّهُ إِلا تَسْفِيهي إِيَّاهُ قال خَالِدٌ فما من ذُنُوبِي شَيْءٌ أَخْوَفَ
عِنْدِي من تَسْفِيهي عَمَّ.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)،
المعجم الكبير ج 4، ص 112، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء
- الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
وي همچنين نقل مي كند:
حدثنا
عبد اللَّهِ بن أَحْمَدَ بن حَنْبَلٍ ثنا محمد بن عبد الْوَهَّابِ الْحَارِثِيُّ
ثنا عَمْرُو بن ثَابِتٍ عن عبد الرحمن بن عَابِسٍ عن عَمِّهِ مَخْرَمَةَ بن
رَبِيعَةَ عَنِ الأَشْتَرِ قال حدثني خَالِدُ بن الْوَلِيدِ قال سَبَّنِي عَمَّارٌ
في عَهْدِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم فَجِئْتُ إلى رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ
عليه وسلم فقلت يا رَسُولَ اللَّهِ لَوْلاكَ ما سَبَّنِي بن سُمَيَّةَ فقال مَهْلا
يا خَالِدُ من سَبَّ عَمَّارًا سَبَّهُ
اللَّهُ وَمَنْ حَقَّرَ عَمَّارًا حَقَّرَهُ اللَّهُ.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)،
المعجم الكبير ج 4، ص 112، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء
- الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
ثعلبي نيز چنين نقل مي
كند:
فقال
رسول الله صلى الله عليه وسلم يا خالد كف عن عمار فإنه من يسبّ عماراً يسبّه الله ومن يبغض
عماراً يبغضه الله ، فقام عمار وتبعه خالد فأخذ بثوبه وسأله أن يرضى عنه فرضي
عنه .
پيامبر صلي الله عليه و
آله به خالد فرمودند: دست از عمار بردار زيرا هركس عمار را سب كند خدا سبش مي كند
و كسي كه نسبت به عمار بغض داشته باشد خدا نيز مبغوض اوست در اينجا بود
كه عمار بلند شد رفت و خالد نيز پشت سرش رفت و لباسش را گرفت و از او درخواست
حلاليٌت كرد او هم راضي شد.
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)،
الكشف والبيان، ج 3 ، ص 335 ، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق
الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى،
1422هـ-2002م.
وي اين جريان رفتار خالد
با عمار را در ذيل اين آيه:
يَا
أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ وَأطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأمْرِ
مِنْكُمْ
نقل كرده و بعد ميگويد :
وأنزل
الله هذه الآية وأمر بطاعة أولي الأمر
خدا
اين آيه را نازل كرده وامر به اطاعت از اولي الامر كرده است.
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)،
الكشف والبيان، ج 3 ، ص 335 ، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق
الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى،
1422هـ-2002م
كسي كه عمار را لعن كند مورد لعن خداوند قرار ميگيرد:
طبري در تفسير درباره لعن
عمار چنين نقل مي كند :
فاستبا
عند رسول الله فقال خالد يا رسول الله أتترك هذا العبد الأجدع يسبني فقال رسول
الله يا خالد لا تسب عمارا فإنه من سب عمارا سبه الله ومن أبغض عمارا أبغضه الله ومن لعن عمارا لعنه الله.
پامبر
صلي الله عليه وآله به خالد فرمودند: عمار را دشنام نده زيرا هركس او را دشنام دهد
خدا دشنامش ميدهد و كسي كه نسبت به عمار كينه و بغض كند خدا از او مبغوض است و
كسي كه او را لعن كند خدا لعنش ميكند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج5، ص 148، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
ابن كثير نيز چنين نقل ميكند
:
فقال
رسول الله صلى الله عليه وسلم يا خالد لا تسب عمارا فإنه من سب عمارا يسبه الله
ومن يبغض عمارا يبغضه اللهومن يلعن عمارا لعنه
الله .
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص519، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج 43، ص 401، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995.
كسي كه عمار را تحقير كند خدا نيز او را تحقير مي كند:
طبراني در اينباره چنين
از پيامبر صلي الله عليه و اله نقل ميكند:
حدثنا
عبد اللَّهِ بن أَحْمَدَ بن حَنْبَلٍ ثنا محمد بن عبد الْوَهَّابِ الْحَارِثِيُّ
ثنا عَمْرُو بن ثَابِتٍ عن عبد الرحمن بن عَابِسٍ عن عَمِّهِ مَخْرَمَةَ بن
رَبِيعَةَ عَنِ الأَشْتَرِ قال حدثني خَالِدُ بن الْوَلِيدِ قال سَبَّنِي عَمَّارٌ
في عَهْدِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم فَجِئْتُ إلى رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ
عليه وسلم فقلت يا رَسُولَ اللَّهِ لَوْلاكَ ما سَبَّنِي بن سُمَيَّةَ فقال مَهْلا
يا خَالِدُ من سَبَّ عَمَّارًا سَبَّهُ اللَّهُ وَمَنْ حَقَّرَ عَمَّارًا حَقَّرَهُ اللَّهُ.
خالد گويد عمار من را
در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله دشنام داد آمدم به محضر حضرت و گفتم اي رسول
الله اگر تو نبودي عمار من را دشنام نميداد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند
اين طور نيست اي خالد هر كس دشنام دهد عمار را خدا او را دشنام دهد و هر كس تحقير
نمايد (كوچك بشمارد) عمار را خدا او را تحقير نمايد.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)،
المعجم الكبير ج 4، ص 113، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء
- الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
سيوطي نيز چنين نقل روايت
ميكند
عن
خالد بن الْوليد عَنْهُ : ( أَنَّهُ أَتاى النَّبِيَّ فَقَالَ : يَا رَسُولَ
اللَّهِ لَوْلاَ أَنْتَ مَا سَبَّنِي ابْنُ سُمَيَّةَ ، فَقَالَ : مَهْلاً يَا
خَالِدُ مَنْ سَبَّ عَمَّارَاً سَبَّهُ اللَّهُ ، وَمَنْ حَقَرَ عَمَّارَاً حَقَرَهُ اللَّهُ ، وَمَنْ سَفِهَ
عَمَّارَاً سَفِهَهُ اللَّهُ )
خالد گويد عمار من را در
زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله دشنام داد آمدم به محضر حضرت و گفتم اي رسول
الله اگر تو نبودي عمار من را دشنام نميداد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند
اين طور نيست اي خالد هر كس دشنام دهد عمار را خدا او را دشنام دهد و هر كس تحقير
نمايد (كوچك بشمارد) عمار را خدا او را تحقير نمايد و هر كس عمار را بسفاهت نسبت
دهد خدا او را تسفيه(نادان) كند.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 19، ص 402، طبق برنامه
الجامع الكبير
كسي كه بغض عمار را داشته باشد خدا نيزبغض او را خواهد داشت:
طبري در تفسير درباره بغض
و كينه نسبت به عمار چنين نقل ميكند :
فاستبا
عند رسول الله فقال خالد يا رسول الله أتترك هذا العبد الأجدع يسبني فقال رسول
الله يا خالد لا تسب عمارا فإنه من سب عمارا سبه الله ومن أبغض عمارا أبغضه الله ومن لعن عمارا
لعنه الله.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج5، ص 148، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
ابن كثير نيز چنين نقل ميكند
:
فقال
رسول الله صلى الله عليه وسلم يا خالد لا تسب عمارا فإنه من سب عمارا يسبه الله ومن يبغض عمارا يبغضه اللهومن يلعن عمارا لعنه
الله.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص519، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج 43، ص401، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995.
كسي كه عمار را سفيه بداند خدا سفيهش ميكند:
سيوطي روايتي را از
پيامبر صلي الله عليه و آله چنين نقل ميكند:
عن
خالد بن الْوليد عَنْهُ : ( أَنَّهُ أَتاى النَّبِيَّ فَقَالَ : يَا رَسُولَ
اللَّهِ لَوْلاَ أَنْتَ مَا سَبَّنِي ابْنُ سُمَيَّةَ ، فَقَالَ : مَهْلاً يَا
خَالِدُ مَنْ سَبَّ عَمَّارَاً سَبَّهُ اللَّهُ ، وَمَنْ حَقَرَ عَمَّارَاً
حَقَرَهُ اللَّهُ ، وَمَنْ سَفِهَ عَمَّارَاً
سَفِهَهُ اللَّهُ ).
خالد گويد عمار من را
در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله دشنام داد آمدم به محضر حضرت و گفتم اي رسول
الله اگر تو نبودي عمار من را دشنام نميداد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند
اين طور نيست اي خالد هر كس دشنام دهد عمار را خدا او را دشنام دهد و هر كس تحقير
نمايد (كوچك بشمارد) عمار را خدا او را تحقير نمايد و هر كس عمار را بسفاهت نسبت
دهد خدا او را تسفيه(نادان) كند.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 19، ص 402، طبق برنامه
الجامع الكبير
خون و گوشت عمار بر آتش حرام است:
ذهبي در روايتي از حضرت
علي عليه السلام درباره حرام بودن گوشت و خون عمار در آتش چنين نقل ميكند:
وعن
علي قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : دم
عمار ولحمه حرام على النار .
پيامبر صلي الله عليه
وآله فرمودند: خون وگوشت عمار بر آتش حرام است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 575،تحقيق د. عمر عبد
السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ -
1987م
هيثمي نيز روايتي در اين
مضمون اين چنين آورده است:
وعن
علي قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول
دم عمار ولحمه حرام على النار أن تطعمه.
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج 9، ص 295، ناشر: دار الريان للتراث/
دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
وي بعد از نقل اين روايت
مي گويد:
رواه
البزار ورجاله ثقات وفي بعضهم ضعف لا يضر.
رجالش
اين حديث از ثقات هستند و ضعف بعضي از راويان ضرربه صحت روايت نميزند.
وجود عمار سرشار از ايمان است :
هيثمي
در روايت صحيحي از پيامبر در باره ايمان عمار چنين نقل مي كند:
وعن
عائشة أنها قالت ما أحد من اصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم إلا لو شئت لقلت
فيه ما خلا عمارا فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول ملئ إيمانا إلى مشاشه.
عايشه
گويد: احد از صحابه نبود مگر اينكه ما درباره او چيزي مي گفتيم مگر عمار كه شنيدم
پيامبرصلي الله عليه وآله درباره او مي فرمود: سرشت و وجود عمار پراز ايمان
است.
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج 9، ص 295، ناشر: دار الريان
للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ
وي
در ادامه حديث مي گويد:
رواه
البزار ورجاله رجال الصحيح
الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر
(متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج 9، ص 295، ناشر: دار الريان
للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ
حاكم در روايت صحيحي در
باره اين موضوع كه قاتل و دشمن عمار در اتش است چنين نقل روايت مي كند:
حدثنا
أبو عبد الله محمد بن يعقوب الحافظ ثنا يحيى بن محمد بن يحيى ثنا عبد الرحمن بن
المبارك ثنا المعتمر بن سليمان عن أبيه عن مجاهد عن عبد الله بن عمرو أن رجلين
أتيا عمرو بن العاص يختصمان في دم عمار بن ياسر وسلبه فقال عمرو خليا عنه فإني
سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول اللهم أولعت قريش بعمار إن قاتل عمار وسالبه في النار.
ابن
عمرو نقل ميكند دو نفر درباره خون و سلب ( حسب و نسب) عمار به نزاع بر خواسته و
به پيش عمرو بن عاص رفتند عمر گفت از عمار دست برداريد زيرا شنيدم
كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميفرمود: پروردگارا قريش (در آزار) عمّار حريص
است، همانا كشنده عمّار و سلب كننده او در آتش است.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 437، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
وي بعداز نقل روايت مي
گويد:
وتفرد
به عبد الرحمن بن المبارك وهو ثقة مأمون عن معتمر عن أبيه فإن كان محفوظا فإنه صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وإنما
رواه الناس عن معتمر عن ليث عن مجاهد.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 437، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م
فضائل
عمار چنان فراوان است كه ابي الحديد در شرح نهج البلاغه از ابو عمر درباره اقرا او
به مناقب عمار چنين نقل ميكند:
قال
أبو عمر : وفضائل عمار كثيرة جداً يطول ذكرها
فضائل
عمار حقيقتا فراوان است كه ذكر آن به درازا ميكشد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج10، ص61، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
بنابراين، تخلف چنين
صحابه جليل القدر از بيعت ابوبكر كه هميشه به دور حق ميچرخد و او ملاك حق بود،
آيا اين، شبههاي را در ذهن انسان ايجاد نميكند كه ابوبكر و جزبشان بر باطل بوده
و از حق جدا بودند؟ آيا
تخلف او، ادعاي اجماعي بودن خلافت ابوبكر را زير سؤال نميبرد؟
از جمله افرادي كه با
ابوبكر بيعت نكرد، سعد بود كه تا آخر عمر نه تنها با ابوبكر
بلكه با عمر نيز بيعت نكرد
طبري درباره تخلف سعد
ازبيعت چنين مينويسد:
فأدخلوه
في داره وترك أياما ثم بعث إليه أن أقبل فبايع فقد بايع الناس وبايع قومك فقال أما والله حتى أرميكم بما في كنانتي من نبلي وأخضب
سنان رمحي وأضربكم بسيفي ما ملكته يدي وأقاتلكم بأهل بيتي ومن أطاعني من قومي فلا
أفعل وايم الله لو أن الجن اجتمعت لكم مع
الإنس ما بايعتكم حتى أعرض على ربي وأعلم ما حسابي فلما أتى أبو بكر
بذلك قال له عمر لا تدعه حتى يبايع فقال له بشير بن سعد إنه قد لج وأبى وليس
بمبايعكم حتى يقتل وليس بمقتول حتى يقتل معه
ولده وأهل بيته وطائفة من عشيرته فاتركوه فليس تركه بضاركم إنما هو
رجل واحد فتركوه وقبلوا مشورة بشير بن
سعد واستنصحوه لما بدا لهم منه فكان سعد لا يصلي بصلاتهم ولا يجمع معهم ويحج ولا
يفيض معهم بإفاضتهم فلم يزل كذلك حتى هلك أبو بكر رحمه الله.
سعد را به خانهاش بردند و چند روز بعد كس پيش
او فرستادند كه بيا بيعت كن كه همه مردم بيعت كردهاند.
جواب سعد چنين بود كه:
«بخدا بيعت نكنم تا هر چه تير در تيردان دارم بيندازم و سر نيزهام را خونين كنم،
و چندان كه بتوانم با شمشير شما را بزنم و به كمك خاندان و پيروان خويش با شما جنگ
كنم، بخدا اگر جنيان و انسيان با شما همدست شوند بيعت نكنم تا به پيشگاه خدا روم و
حساب خويش بدانم.»
و چون جواب وى را با
ابو بكر بگفتند عمر گفت: «ولش نكن تا بيعت كند.»
اما بشير بن سعد گفت:
«وى لج كرده و بيعت نمىكند تا كشته شود و كشته نشود مگر آنكه فرزندان و كسان و
جمعى از قوم وى كشته شوند، كارش نداشته باشيد كه براى شما ضررى ندارد كه يكى بيشتر
نيست.»
مشورت بشير را پذيرفتند
و متعرض سعد نشدند و او در نماز جماعت حضور نمىيافت و در جمع آنها نمىآمد. و چون
به حج مىرفت در مواقف با قوم همراه نمىشد. و چنين بود تا ابو بكر رحمه الله
بمرد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن تيميه نيز درباره
مخالفت سعد از بيعت با ابوبكر چنين ميگويد :
ونحن
نعلم يقينا أن أبا بكر لم يقدم على علي والزبير بشيء من الأذى بل ولا على سعد بن
عبادة المتخلف عن بيعته أولا وآخرا.
و ما به يقين ميدانيم
كه ابابكر اقدامي براي اذيت علي عليه السلام و زبير نكرد؛ بلكه سعد بن عباده را كه
از بيعت تخلف كرد نيز اذيت نكرد.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8 ، ص291، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
در جاي ديگر هم به تخلف
سعد از بيعت اشاره ميكند و ميگويد:
الثالث
أن يقال قد علم بالتواتر أن المسلمين كلهم اتفقوا على مبايعة عثمان لم يتخلف عن
بيعته أحد مع أن بيعة الصديق تخلف عنها سعد بن عبادة ومات ولم يبايعه ولا بايع عمر ومات في خلافة عمر.
سوم
اينكه به تواتر معلوم است كه مسلمانان در بيعت با عثمان اتفاق داشتند و احدي از آن
تخلف نكرد هرچند در بيعت ابوبكر سعد بن عباده تخلف كرد و از دنيا رفت وبا
ابوبكروعمر بيعت نكرد ودر زمان خلافت عمر از دنيا رفت.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8 ، ص314، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
وهمچنين ميگويد :
وأما
أبو بكر فتخلف عن بيعته سعد لأنهم
كانوا قد عينوه للإمارة فبقي في نفسه ما يبقى في نفوس البشر ولكن هو مع هذا رضي
الله عنه لم يعارض ولم يدفع حقا ولا أعان على باطل.
اما
در باره ابوبكر اين كه سعد از بيعت با تخلف كرد زيرا انصار او را براي امارت معين
كرده بودند ولي اين آرزو مانند آرزوهاي بشري در دل سعد ماند ولكن ابوبكر با اين
حال با حقش را دفع نكرد و بر باطل نيز كمك نكرد.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 1 ، ص536، تحقيق:
د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
ابن تيميه در جايي درباره
تخلف سعد از بيعت به اين نكته اشاره ميكند كه ابابكر از اين كار سعد ناراحت نشد و
او را مجبور به بيعت نكرد :
فإن
الصديق رضي الله عنه لم يقاتل أحدا على طاعته ولا ألزام أحدا بمبايعته ولهذا لما تخلف عن بيعته سعد لم يكرهه على ذلك.
همانا ابوبكر با احدي
درباره اطاعت خودش جنگ نكرد و كسي را مجبور به بيعت نكرد و لذا وقتي كه سعد از
بيعتش تخلف كرد از اين كار سعد بدش نيامد.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 4، ص 495، تحقيق:
د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
همچنين در جلد 7 منهاج
السنة، سعد را تنها كسي معرفي ميكند كه از بيعت با ابوبكر سر پيچي كرد:
و لم يتخلف عن بيعته إلا سعد بن عبادة و إما علي و سائر بني هاشم فلا خلاف
بين الناس انهم بايعوه لكن تخلف فانه كان يريد الإمرة لنفسه رضي الله عنهم أجمعين.
از بيعت ابوبكركسي تخلف
نكرد مگر سعد اما علي عليه السلام و ساير بني هاشم شكي در بين مردم نيست كه بيعت
كردند ولي سعد بخاطر اينكه آرزوي خلافت را در سر داشت تخلف كرد.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 7، ص450 ، تحقيق:
د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
وي دوباره عدم بيعت سعد
را چنين بيان ميكند :
وقد تخلف عن بيعته سعد بن عبادة فما آذاه بكلمة فضلا عن فعل وقد قيل إن
عليا وغيره امتنعوا عن بيعته ستة أشهر فما أزعجهم ولا ألزمهم بيعته فهل هذا كله
إلا من كمال ورعه عن أذى الأمة وكمال عدله وتقواه.
به تحقيق سعد از بيعت
ابوبكر تخلف كرد و بخاطر اين كارش كسي او را نه لسانا ونه عملا اذيت نكرد گفته شده
كه علي عليه السلام و غير او شش ماه از بيعت امتناع كردند وبه خاطر اين كارشان كسي
آنها را ناراحت نكرده و مجبور به بيعت نكردند آيا اين كار غير از كمال تقواي ابوبكر
را نشان ميدهد كه اذيت مردم نمي كرد.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8 ، ص270، تحقيق: د. محمد رشاد سالم،
ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
در جاي ديگر ابن تيميه
تخلف سعد از بيعت را متذكر شده و علت قتل او را نيز ياد آور ميشود :
وعمر
وأبو عبيدة وأمثالهما من خيار المهاجرين وكانا من أعظم أعوان الصديق وهؤلاء أفضل من سعد بن عبادة الذي تخلف عن بيعته وعن
القيام على أهل الإفك وعزله عن الإمارة يوم فتح مكة وقد روي أن الجن قتله وإن كان
مع ذلك من السابقين الأولين من أهل الجنة.
عمر
،ابوعبيده و امثال آن دو از بر گزيدهگان مهاجرين بودند و از بزر گترين ياوران
ابوبكر به شمار ميرفتند و آنها ازسعد كه از بيعت با ابوبكر تخلف كرده و درباره
اهل افك قيام نكرد ، افضلتر بودند و او را در روز فتح مكه از فرماندهي عزل كرد و
روايت شده كه سعد توسط جن كشته شد ولي با همه اينها او از سابقين اهل بهشت است.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8 ، ص581، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
ابن تيميه همچنين تخلف
سعد از بيعت را پذيرفته و آن را مخل به اين اجماع ندانسته و ميگويد:
ولو
قدر أن عمر وطائفة معه بايعوه وامتنع سائر الصحابة عن البيعة لم يصر إماما بذلك
وإنما صار إماما بمبايعة جمهور الصحابة الذين هم أهل القدرة والشوكة ولهذا لم يضر
تخلف سعد بن عبادة لأن ذلك لا يقدح في مقصود الولاية فإن المقصود حصول القدرة
والسلطان اللذين بهما تحصل مصالح الإمامة وذلك قد حصل بموافقة الجمهور على ذلك.
و
اگرمقدر بر اين بود كه عمر و گروهي با ابوبكر بيعت كردند و بقيه صحابه از بيعت
امتناع كردند اين موجب ثبوت امامت و خلافت ابوبكر نميشود در حالي كه جزء اين نيست
كه ابوبكر با بيعت اجماع صحابهاي كه از اهل منزلت و شوكت و بزرگي بودند به امامت
و حكومت رسيد لذا تخلف سعد بن عباده به اين امامت ضرري نميزند و با هدف ولايت
منافات ندارد؛ زيرا هدف، حصول قدرت و شوكت است كه مصالح امامت را برآورده ميكند و
اين هم با موافقت اجماع حاصل شد
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 1، ص530 ، تحقيق: د. محمد رشاد سالم،
ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
ابن
تيميه كه اجماع اهل قدرت و شوكت (اهل حل و عقد) را ملاك ثبوت امامت ابوبكر ميداند،
حال سوالي كه از وي داريم اين است كه آيا سعد بن عباده كه رئيس بزرگترين طايفه در
مدينه بود جزء اهل قدرت و شوكت بوده يا نه ؟ اگر بوده پس با اقرار خودتان كه از
بيعت ابوبكر تخلف كرده، اثبات اجماع اهل و عقد در بيعت ابوبكر رد ميشود
نكتهاي كه در گفتار ابن تيميه درباره بيعت سعد به
چشم ميخورد و نبايد از آن غفلت كرد اين است كه وي ادعا كرده است كه بيعت اجباري
در كار نبوده است و سعد هم كه از بيعت تخلف كرد، ابابكر و اطرافيان متعرض او نشدند
و از عدم بيعت سعد نيز ناراحت نشدند و او در آخر توسط جنيان كشته شد با اين توضيح
ميخواهيم بدانيم آيا حقيقت همين است كه ابن تيميه گفته است يا چيز ديگري است كه
وي آن را پنهان ميكند؟
سعد بن عباده حتي با عمر بيعت نكرد
ابن تيميه، بيعت عمر را
نيز اجماعي دانسته و تنها كسي را كه از بيعت عمر تخلف كرد، سعد دانسته و گويد:
وأما
علي وبنو هاشم فكلهم بايعه باتفاق الناس لم يمت أحد منهم إلا وهو مبايع له لكن قيل
علي تأخرت بيعته ستة أشهر وقيل بل بايعه ثاني يوم وبكل حال فقد بايعوه من غير
إكراه ثم جميع الناس بايعوا عمر إلا سعدا لم
يتخلف عن بيعة عمر أحد لابنو هاشم ولا غيرهم .
اما علي عليه السلام و
تمام بني هاشم به اتفاق مردم با ابوبكر بيعت كردند و هيچ كس از آنها از دنيا نرفت
مگر اينكه بيعت ابوبكر را بر گردن داشت لكن گفته شده كه علي عليه السلام شش ماه
بيعت را تاخير انداخت و گفتگو شده كه در روز دوم بيعت كرد ولي در هر صورت بدون
اجبار با ابوبكر بيعت كردند سپس اجماع مردم با عمر بيعت كردند غير از سعد بن عباده
و كسي از اين بيعت نه بني هاشم و نه ديگران تخلف نكردند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 8 ، ص330 ، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
بعد از اينكه عده اي با
ابوبكر بيعت كردند و سعد تخلف كرد، به طرف سعد يورش برده او را زير دست و پا له
كردند.
بخاري به نقل از عمر
گويد:
وَنَزَوْنَا على سَعْدِ بن عُبَادَةَ فقال قَائِلٌ منهم قَتَلْتُمْ سَعْدَ
بن عُبَادَةَ فقلت قَتَلَ الله سَعْدَ بن عُبَادَةَ.
بر
سعد بن عباده هجوم برديم، يكى
از آنها گفت: سعد را كشتيد.من گفتم: خدا سعد را بكشد بخدا ما هيچ كارى بهتر و
نيرومندتر از بيعت ابى بكر نديديم
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 6، ص 2506، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير،
اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987
طبري در اين باره مي
نويسد:
وكادوا
يطؤون سعد بن عبادة فقال ناس من أصحاب سعد اتقوا سعدا لا تطؤوه فقال عمر اقتلوه
قتله الله ثم قام على رأسه فقال لقد هممت أن أطأك حتى تندر عضدك.
جمعى كه اطراف سعدبن
عباده بودند فرياد زدند: مواظب باشيد كه سعد را لگدمال نكنيد! عمر پاسخ داد: او را
بكشيد كه خدا او را بكشد. آن گاه بربالين سعد ايستاد و گفت: مى خواهم چنان تو را
پايمال كنم كه اعضايت درهم شكند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
همچنين ابن ابي الحديد
نيز در اينباره چنين نقل ميكند:
ووطى
الناس فراش سعد ، فقيل : قتلتم سعدا .فقال عمر : قتل الله سعدا !
مردم
سعد را زير پا لگد مال كردند به آنها گفته شد سعد را كشتيد عمرگفت : خدا سعد را
كشت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج6، ص26، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري،
طبري نيز در اين باره مينويسد:
قلت
لأبي بكر ابسط يدك أبايعك فبسط يده فبايعته وبايعه المهاجرون وبايعه الأنصار ثم نزونا على سعد حتى قال قائلهم قتلتم سعد بن
عبادة فقلت قتل الله سعدا وإنا والله ما وجدنا أمرا هو أقوى من مبايعة أبي بكر
خشينا إن فارقنا القوم ولم تكن بيعة أن يحدثوا بعدنا بيعة فإما أن نتابعهم على ما
نرضى أو نخالفهم فيكون فساد.
عمر
گويد: من به ابى بكر گفتم:
دست خود را دراز كن كه با تو بيعت كنم او هم دست داد و من با او بيعت نمودم و مردم
هم بيعت كردند. سپس بر سعد بن عباده هجوم برديم، يكى از آنها گفت: سعد را كشتيد.
من گفتم: خدا سعد را
بكشد بخدا ما هيچ كارى بهتر و نيرومندتر از بيعت ابى بكر نديديم زيرا ترسيدم از آن
مردم جدا شويم و كار بيعت را يكسره نكنيم آنها بيعت ديگرى را انجام دهند آنگاه ما
ناگزير خواهيم بود بچيزى كه پسند ما نباشد از آنها پيروى كنيم يا با آنها بستيزيم
آن وقت فتنه بر پا و فساد ظاهر و غالب ميشود.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 235، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص15، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
بنابراين، ادعاي ابن
تيميه كه بيعت اجباري در كار نبوده و كسي بخاطر عدم بيعت مورد آزار و اذيت قرار
نگرفت، مورد قبول نيست؛ زيرا نه تنها مخالفين حكومت آزار ميديدند بلكه هميشه مورد
پيگرد حكومت بودند و نمونه آن سعد است كه بخاطر عدم بيعت، بر او هجوم بردند.
بلاذري در باره كشته شدن
سعد بن معاذ چنين ميگويد:
ومات
بحوران فجأة لسنة مضت من خلافة عمر. ويقال انه امتنع من البيعة لأبي بكر فوجه إليه
رجلا ليأخذ عليه البيعة وهو بحوران من أرض الشأم. فأباها، فرماه فقتله.
سعد
در حوران به طور ناگهاني بعد از يك سال از خلافت عمر مرد و گفته ميشدكه او از
بيعت با ابوبكر امتناع كرد عمر مردي را براي گرفتن بيعت به سوي سعد فرستادند در
حالي كه او در حوران كه سرزميني از شام بود ولي او از بيعت امتناع كرد در اين حال
آن مرد با تيري او را به قتل رساند.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف ج 1، ص
108، طبق برنامه الجامع الكبير.
و در جاي ديگر از كتابش
با توضيح بيشتري قتل سعد را چنين تشريح ميكند :
حدثني
روح بن عبد المؤمن، حدثني علي بن المدائني، عن سفيان بن عيينة، عن عمرو بن دينار،
عن أبي صالح.
أن
سعد بن عبادة خرج إلى الشأم فقتل بها.
المدائني،
عن ابن جعدبة، عن صالح بن كيسان، وعن أبي مخنف، عن الكلبي وغيرهما.
أن
سعد بن عبادة لم يبالع أبا بكر، وخرج إلى الشأم. فبعث عمرُ رجلاً وقال: ادعه إلى
البيعة واختل له، وإن أبى فاستعن بالله عليه. فقدم الرجلُ الشأم، فوجد سعداً في
حائط بحوارين، فدعاه إلى البيعة، فقال: لا أبايع قرشياً أبداً. قال: فإني أقاتلك.
قال: وإن قاتلتني. قال: أفخارج أنت مما دخلت فيه الأمة؟ قال: أما من البيعة فإني خارج، فرماه بسهم فقتله. ورُوي
أن سعداً رُمي في حمام. وقيل: كان جالساً يبول، فرمته الجن فقتلته. وقال قائلهم:
قتلنا
سيدَ الخزرج سعدَ بن عباده ... رميناه بسهمين فلم تُخْطِ فؤاده
ابي صالح گويد همانا
سعد به طرف شام خارج شد و در آنجا كشته شد
و مدائني از ابن جعده
او از صالح و از ابي مخنف واو هم از كلبي و.....نقل ميكند كه سعد با ابوبكر بيعت
نكرد تا اينكه به شام رفت عمر مردي را فرستاد و گفت او را به بيعت دعوت كن و او را
فريب بده و اگر امتناع كرد از خدا برعليه او كمك ميخواهم مرد به شام رسيد ديد كه
سعد در باغي در حوران است او را به بيعت فرا خواند ولي سعد گفت: با قريش تا ابد
بيعت نميكنم فرستاده عمر گفت: پس تورا ميكشم سعد گفت اگر من را بكشي باز بيعت
نميكنم آن مرد به سعد گفت تو ازآنچه كه امت در آن داخل شده خارج شدي ؟ سعد گفت از
بيعت بله خارج شدم در اينجا آن مرد با تيري سعد را كشت و روايت شده كه در حمام تير
به او خورد و طبق قولي گفته شده كه او در حال ايستاده بول ميكرد كه در اين حال جن
او را كشت و قائلين با اين قول از زبان جنيان اين شعررا در باره سعد سروده اند:
«ما سرور خزرج، سعد بن عباده را كشتيم و او را با دو تير زديم و قلب وى را به خوبى
نشانه گرفتيم.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف ج 1، ص
254، طبق برنامه الجامع الكبير:
ابن عبد ربه اندلسي در
باره قتل سعد چنين مينويسد:
وأما
سعد بن عبادة فإنه رحل إلى الشام أبو المنذر هشام بن محمد الكلبي قال بعث عمر رجلا
إلى الشام فقال ادعه إلى البيعة واحمل له بكل ما قدرت عليه فإن أبى فاستعن الله
عليه فقدم الرجل الشام فلقيه بحوران في حائط فدعاه إلى البيعة قال لا أبايع قرشيا
أبدا قال فإني أقاتلك قال وإن قاتلتني قال أفخارج أنت مما دخلت فيه الأمة قال أما
من البيعة فأنا خارج فرماه بسهم فقتله ...
فوجد دفينا في جسده فمات فبكته الجن فقالت
وقتلنا
سيِّدَ الخزْرجِ سعدَ بن عُبادَهْ ورميْناهُ
بسهمينْ فلم نخْطِيءْ فؤادَهْ
اما
سعد بن عباده به شام رفت ، ابوالمنذر كلبي ميگويد كه عمر شخصي را به شام فرستاد و
گفت او را به بيعت دعوت كن ؛ و هر آنچه توانستي بر ضد وي به كار گير ؛ اگر قبول
نكرد از خدا بر ضد او كمك بگير !
آن
شخص به شام رفت ، و در حوران ، سعد را در باغي ديد و او را به بيعت فراخواند .
اما پاسخ داد من هيچگاه با قريشيان بيعت نخواهم كرد ؛ گفت من تو را خواهم كشت ؛
گفت حتي اگر من را بكشي !
(سفير
عمر) گفت : آيا تو از چيزي كه تمام امت به آن وارد شده است ، خارج ميشوي ؟! (سعد)
گفت من تنها بيعت نمي كنم ! (سفير عمر) نيز به او تيري انداخته و او را كشت !
بعد
از مدتي جسد او را روي زمين پيدا كردند ! بعد از آنكه مرد ، جنيان براي او گريه
كردند و گفتند :
ما سرور خزرج سعد بن عبادة را كشتيم و به او
دو تير انداختيم و قلبش را نشانه رفتيم .
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، العقد الفريد، ج
4، ص 247، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة:
الثالثة، 1420هـ - 1999م.
دركتب اهل سنت براي اين
صحابي كه از اطاعت و بيعت ابوبكر تمرد كرد مناقبي ذكر شده است كه قابل توجه است:
از مشاهير صحابه و متقدمين به اسلام :
ابن رجب سعد بن عباده اين
چنين معرفي ميكند :
أحد
مشاهير الصحابة وكان سعد كبير الخزرج واحد المشهورين بالجود …. وكان ذا قدم في الإسلام قوله.
او يكي از مشاهير صحابه
،بزرگ خزرج و از مشهورين به كرم و بخشش و از متقدمين به اسلام بشمار
بود.
ابن رجب البغدادي ، زين الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدين
(متوفاى795هـ) ، فتح الباري في شرح صحيح البخاري ،ج 7، ص 126، تحقيق : أبو معاذ
طارق بن عوض الله بن محمد ، ناشر : دار ابن الجوزي - السعودية / الدمام ، الطبعة :
الثانية ، 1422هـ .
بدرالدين عيني نيز مي
نويسد:
يكنى
أبا الحارث وهو والد قيس بن سعد أحد مشاهير
الصحابة ، رضي الله تعالى عنهم ،
كنيه
او ابالحارث و پدر قيس است كه از مشاهير صحابه بود.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى
855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 16، ص270، ناشر: دار إحياء التراث العربي
– بيروت
از اصحاب بدر و بيعت كنندگان درعقبه بود:
وي از جمله افرادي است كه
در عقبه با پيامبر صلي الله عليه آله بيعت كرد لذا مشهور به «عقبيا نقيبا»است
ابن سعد در طبقات مينويسد:
وكان عبادة عقبيا نقيبا بدريا أنصاريا.
عباد
از عقبه(بيعت كنندگان عقبه)، نقيب(رئيس قوم )، اهل بدر و از انصار بود.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج 3، ص 546، ناشر: دار صادر - بيروت.
در تاريخ دمشق نيز چنين
آمده است:
فقال
رسول الله صلي الله عليه وسلم ..... عقبيا نقيبا سيدا جوادا.
پيامبر صلي الله عليه
واله فرمودند سعد از برزرگان عقبه و سيد قوم و كريم بود.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ج
20، ص 241، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995.
پرچمدار پيامبر (ص) در بين انصار در جنگ بدر و ساير جنگها:
احمد بن حنبل روايتي را
درباره پرچمدار بودن سعد در جنگ چنين نقل ميكند :
حدثنا
عبد الله قال حدثني أبي قثنا عبد الرزاق قثنا معمر عن الزهري أن سعد بن عبادة كان حامل راية الأنصار مع رسول الله صلى
الله عليه وسلم يوم بدر وغيرها.
زهري گويد: سعد حامل
پرچم انصار در كنار پيامبر صلي الله عليه وآله در روز بدر و غير بدر بود
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل
الصحابة، ج 2، ص 825 ، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م
وي از جمله اصحابي است كه
به صفت جود و بخشش مشهور بوده است
بدرالدين عيني در اينباره
مينويسد:
يكنى
أبا الحارث وهو والد قيس بن سعد أحد مشاهير الصحابة ، رضي الله تعالى عنهم ، وكان
سعد كبير الخزرج ، وكان جواداً كريماً.
كنيه
او ابالحارث و پدر قيس است كه از مشاهير صحابه بود و بزرگ قبيله خزرج بود و هميشه
اهل جود و كرم بود
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى
855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 16، ص270، ناشر: دار إحياء
التراث العربي – بيروت
ابن رجب نيز ميگويد:
أحد
مشاهير الصحابة وكان سعد كبير الخزرج واحد
المشهورين بالجود ….وكان ذا قدم في الإسلام قوله.
او يكي از مشاهير
صحابه، بزرگ خزرج و از مشهورين به كرم و بخشش و از متقدمين به اسلام
بشمار بود.
ابن رجب البغدادي ، زين الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدين
(متوفاى795هـ) ، فتح الباري في شرح صحيح البخاري ، ج 7، ص 126، تحقيق : أبو معاذ طارق بن عوض الله بن محمد ، ناشر : دار
ابن الجوزي - السعودية / الدمام ، الطبعة : الثانية ، 1422هـ .
بنابراين عدم بيعت چنين
صحابي بزرگي با ابوبكر نشان مي دهد كه ابوبكر را براي خلافت شايسته نميدانست .
ابوسفيان
بعد از اينكه باخبر شد كه ابوبكر توسط عدهاي به خلافت رسيده نه تنها با ابوبكر
بيعت نكرد بلكه تنها علي عليه السلام را شايسته خلافت ميدانست
يعقوبي
مينويسد :
وكان
فيمن تخلف عن بيعة أبي بكر أبو سفيان بن حرب وقال
أرضيتم يا بني عبد مناف أن يلي هذا الأمر عليكم غيركم وقال لعلي بن أبي طالب امدد
يدك أبايعك وعلي معه قصي وقال
بني
هاشم لا تطمعوا الناس فيكم ولا سيما تيم بن مرة أو عدي
فما
الأمر إلا فيكم وإليكم وليس لها إلا أبو حسن علي
أبا
حسن فاشدد بها كف حازم فإنك بالأمر الذي يرتجى
ملي
وإن
امرأ يرمي قصي وراءه عزيز
الحمى والناس من غالب قصي
ابو سفيان بن حرب نيز
از جمله كسانى بود كه از بيعت با ابى بكر امتناع ورزيدند، و گفت: اى بنى عبد مناف
آيا راضى شديد كه ديگرى بر سر شما زمامدارى كند؟ و به على بن ابى طالب عليه السلام
گفت: دست خود را پيش آر تا با تو بيعت كنم و قصي نيز به همراه اميرمؤمنان بود ؛
آنگاه گفت:
اى بنى هاشم، چنان
نباشيد كه مردم و بويژه تيم بن مره يا عدى در (حق) شما طمع كنند، چه امر
(زمامدارى) جز در ميان شما و بدست شما نيست و جز ابو الحسن شايستگى آنرا ندارد، اى
ابو الحسن با دستى كاردان و نيرومند خلافت را قبضه كن چه تو بر آنچه اميد ميرود
نيرومند و توانايى، و البته مردى كه قصى پشتيبان او است حق او پامالشدنى نيست، و
تنها قصى مردمى از نسل غالباند."
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 126، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
بلاذري درباره مخالفت
ابوسفيان با ابوبكر چنين ميگويد :
أن
أبا سفيان جاء إلى عليّ عليه السلام، فقال يا علي: بايعتم رجلاً من أذلّ قبيلة من
قريش، أما والله لئن شئتَ لأضرمنها عليه من أقطارها ولأملاَنها عليه خيلاً
ورجالاً، فقال له علي: إنك طال ما غششت الله ورسوله، والإسلام، فلم ينقصه ذلك
شيئاً، إنّ المؤمنين وإن تأت ديارهم وأبدانهم نصَحة بعضهم لبعض وإنا قد بايعنا أبا
بكر وكان والله لها أهلا.
-
المدائني، عن أبي زكريا العجلاني، عن أبي حازم، عن أبي هريرة أن أبا سفيان كان حين
قبض النبي صلى الله عليه وسلم غائباً، بعث به مصدقاً. فلما بلغته وفاة النبي صلى
الله عليه وسلم، قال: من قام بالأمر بعده؟ قيل: أبو بكر، قال: " أبو الفصيل؟
إني لأرى فتقا لا يرتقه إلا الدم " .
وقال
الواقدي: اجمع أصحابنا إن أبا سفيان كان حين قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم
حاضراً.
همانا ابوسفيان آمد به
خدمت علي عليه السلام وگفت آيا با مردي (ابوبكر) بيعت كرديد كه از نطر قبيله از
قريش ذليلترند بخدا قسم اگر تو بخواهي تمام اين منطقه را به آتش كشيده و اين
ناحيه را از سواره و پياده پر ميكنم علي عليه السلام فرمود: بدرستي كه تو هميشه
به خدا و رسولش و اسلام خيانت ميكردي اما اين كار تو ضرري به او نميزد
؛ مومنين حتي اگر به جنگ آنها بيايي پشتيبان هم هستند ؛ همانا ما با
ابوبكر بيعت كرديم زيرا او اهلش است.
مدائني
گويد ابوسفيان هنگام وفات پيامبرصلي الله عليه وآله حاضر نبود وقتي كسي فرستاده شد
تا به او بگويد زماني كه دريافت پيامبر صلي الله عليه وآله وفات كرده
گفت بعد از او چه كسي خليفه شده ؟ گفته شد ابوبكر گفت ابوالفضيل ؟ گفن
همانا من شكاف وفتنه اي را مي بينم كه جزء خون آن را از بين نميبرد.
واقدي گفته است
ابوسفيان هنگام وفات پيامبر صلي الله عليه وآله حاضر بود.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص
254، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابوالفداء و ابن الوردي
نام افرادي را ميبرندكه ازبيعت با ابوبكر تخلف كردند از جمله آنها ابوسفيان است
در اينباره چنين مينويسند:
...
وكذلك تخلف عن بيعة أبي بكر أبو سفيان من
بني أمية.
... همچنين ابوسفيان که
از بني اميه بود با بيعت ابوبکر مخالفت کرد.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 107، طبق برنامه الجامع
الكبير:
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي
، ج1، ص134، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ
- 1996م
ابوسفيان را از جمله
افرادي ميداند كه بر عليه ابوبكر مشورت كردند.
ابوسعد در اينباره مينويسد:
قيل
لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم - اجتمع عليٌ والعباس وجماعةٌ من حفدتهم
ومواليهم في منزل رجل من الأنصار لإجالة الرأي ، فبدر بهم أبو سفيان فجاء حتى طرق الباب ؛
فقال : أنشدكم الله أن تكونوا أول من قطع رحم بني عبد مناف ، ثم جاء الزبير
يهدج حتى طرق الباب ، فقال : أنشدكم الله والخئولة ، والصهورة ، فلما حضر أرم
القوم عن الكلام ، فلما رأى أبو سفيان ذلك قال : مجدٌ قديمٌ أثل بشرف الأبد ، يا
بني عبد مناف ؛ ذبوا عن مجدكم ، وانصحوا عن سؤددكم ، وإياكم أن تخلعوا تاج كرامةٍ
ألبسكم الله إياه ، وفضلكم بها ، إنها عقب نبوةٍ ، فمن قصر عنها اتبع.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 276، تحقيق: خالد عبد
الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ -
2004م.
بنابراين ابوسفيان نه
تنها با ابوبكرنكرد بلكه خلافت او را فتنه و شكافي بين مسلمانان ميدانست كه فقط
بايد با جنگ و خون از بين برد و بر عليه او در اجتماع صحابه
شركت كرد.
فروه يكي از اصحاب پيامبر
صلي الله عليه وآله و از مجاهدين صدر اسلام و زمان اميرمؤمنان عليه
السلام بود كه از بيعت با ابوبكر سرپيچي كرد . ابن ابي الحديد در اينباره ميگويد:
قال فروة بن عمروكان ممن تخلف عن بيعة أبي بكر ،
وكان ممن جاهد مع رسول الله ، وقاد فرسين في سبيل الله ؛ وكان يتصدق من نخله بألف
وسق في كل عام ؛ وكان سيداً ؛ وهو من أصحاب علي ؛ وممن شهد معه يوم الجمل . قال :
فذكر معنا وعويماً ، وعاتبهما على قولهما : خلفنا وراءنا قوما قد حلت دماؤهم
بفتنتهم:
ألا
قل لمعن إذا جئته وذاك
الذي شيخه ساعده
فروه بن عمر از كساني
بود كه از بيعت با ابوبكر تخلف كرد واز كساني بود كه در ركاب پيامبر صلي الله عليه
وآله جهاد كرده بود ودر راه خدا دوتا اسب به همراه داشت و از هردرخت خرمايش هزاران
بار در هرسال صدقه ميداد و او بزر گوار بود و از اصحاب علي عليه علي السلام بود
كه در جنگ جمل با حضرت شركت كرد ......
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 19، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
فروة از مجاهدان در ركاب پيامبر (ص) بود:
ابن
ابي الحديد وقتي كه تخلف فروه را نقل ميكند اشاره ميكند كه او از مجاهدين بوده
است
وي مينويسد :
وكان ممن جاهد مع رسول الله ، وقاد فرسين في سبيل الله ؛ وكان يتصدق
من نخله بألف وسق في كل عام ؛ وكان سيداً ؛ وهو من أصحاب علي ؛ وممن شهد معه يوم
الجمل . قال : فذكر معنا وعويماً ، وعاتبهما على قولهما : خلفنا وراءنا قوما قد
حلت دماؤهم بفتنتهم :
ألا
قل لمعن إذا جئته . . . وذاك الذي شيخه ساعده
واز كساني بود كه در
ركاب پيامبر صلي الله عليه وآله جهاد كرده بود ودر راه خدا دوتا اسب به همراه داشت
و از هردرخت خرمايش هزاران بار در هرسال صدقه ميداد و او بزر گوار بود.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 19، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
ابن ابي الحديد در اين
باره مينويسد:
وكان
ممن جاهد مع رسول الله ، وقاد فرسين في سبيل الله ؛ وكان يتصدق من نخله بألف وسق
في كل عام ؛ وكان سيداً ؛ وهو
من أصحاب علي ؛ وممن شهد معه يوم الجمل . قال : فذكر معنا وعويماً ، وعاتبهما على
قولهما : خلفنا وراءنا قوما قد حلت دماؤهم بفتنتهم :
ألا
قل لمعن إذا جئته . . . وذاك الذي شيخه ساعده
واز كساني بود كه در
ركاب پيامبر صلي الله عليه وآله جهاد كرده بود ودر راه خدا دوتا اسب به همراه داشت
و از هردرخت خرمايش هزاران بار در هرسال صدقه ميداد و او بزر گوار بود.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 19، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
پس تخلف چنين صحابي از
بيعت با ابوبكر نه تنها خلافت او را زير سوال ميبرد؛ بلكه اتفاق اهل حل و عقد در
بيعت با ابوبكركه ابن تيميه ادعا ميكرد را نيز با چالش مواجه ميكند.
13. أبَانُ بنُ سَعيد بن العاص ابن أمية
ابان بن سعيداز جمله
افرادي بود كه در مرحله اول از بيعت با ابوبكر تخلف كرد.
مدارك تخلف ابان از بيعت ابوبكر:
ابي نعيم اصفهاني در
معرفة الصحابة به سرپيچي ابان و برادران او از دستور ابوبكر اشاره ميكند كه اين
نشان از عدم بيعت آنها با ابوبكر است :
حدثنا
أبو حامد بن جبلة ثنا محمد بن إسحاق ثنا سلم بن جنادة ثنا إبراهيم بن يوسف بن معمر
بن حمزة بن عمر بن سعد بن أبي وقاص ؛ [ قال ] : حدثني خالد - يعني : ابن سعيد بن
عمرو بن سعيد - حدثني أبي أن أعماما له : خالدا وأبانوعمرا ؛ بني سعيد - رجعوا عن أعمالهم حين بلغتهم وفاة رسول
الله صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر : ما أحد أحق بالعمل من عمال رسول الله صلى
الله عليه وسلم ؛ ارجعوا إلى أعمالكم فقال بنو أبي أحيحة : لا نعمل بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم لغيره فخرجوا إلى الشام
فقتلوا جميعا .
ابن
سعيد از پدرش نقل ميكند كه پدرش به او گفت: خالد ، ابان و عمرفرزندان سعد، عموهاي
من بودنده كه هنگام شنيدن خبر وفات پيامبر صلي الله عليه وآله از پست هاي خود
انصراف دادند ابوبكر به آنها گفت : هيچ كس از شما كه كارگزاران رسول خدا صلي الله
عليه وآله بوديد بر اين پست شايستگي ندارد لذا برگرديد سر كارتان در اين موقعه پسر
ابي احيه گفت : ما بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله براي كسي كار نمي كنيم پس از
مدينه بيرون رفتند وهرسه در شام كشته شدند.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ،
ج 2، ص 940، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن عبد البر همين مطلب
را با كمي اضافه چنين نقل ميكند:
وقال
خالد بن سعيد بن عمرو بن سعيد أخبرني أبي أن أعمامه خالدا وأبانا وعمرا بني سعيد بن العاص رجعوا عن عمالتهم حين
مات رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر مالكم رجعتم عن عمالتكم ما أحد أحق
بالعمل من عمال رسول الله صلى الله عليه وسلم ارجعوا إلى أعمالكم فقالوا نحن بنو
أبي أحيحة لا نعمل لأحد بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أبدا ثم مضوا إلى الشام
فقتلوا جميعا.
ابن
سعيد از پدرش نقل ميكند كه پدرش به او گفت خالد ، ابان و عمرفرزندان سعد، عموهاي
من بودنده كه هنگام شنيدن خبر وفات پيامبر صلي الله عليه وآله از پست هاي خود
انصراف دادند ابوبكر به آنها گفت : هيچ كس از شما كه كارگزاران رسول خدا صلي الله
عليه وآله بوديد بر اين پست شايستگي ندارد لذا برگرديد سر كارتان در اين موقعه
پسران ابي احيه گفتند : ما بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله براي كسي تا ابد كار
نميكنيم پس از مدينه بيرون رفتند و هر سه در شام كشته شدند.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2، ص 422، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ
ابن عساكر در تاريخ مديته
دمشق نه تنها به مخالفت ابان و برادرانش اشاره ميكند بلكه اين نكته را نيز ياد
آور ميشود كه آنها داراي پستيهاي مهم و كليدي در يمن ، بحرين و تيماء داشتند ولي
از اين پستها بخاطر مخالفت با ابوبكر استعفاء دادند :
وذكر
أبو العباس الثقفي السراج نا أبو السائب سالم بن جنادة نا إبراهيم بن يوسف بن معمر
بن حمزة بن عمر بن سعد بن أبي وقاص حدثني خالد بن سعيد بن عمرو بن سعيد حدثني أبي
أن أعمامه خالدا وأبان وعمرا بني سعيد رجعوا عن أعمالهم حين بلغهم وفاة رسول الله
صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر ما أحد أحق بالعمل من عمال رسول الله صلى الله
عليه وسلم ارجعوا إلى أعمالكم فقال بنو أبي أحيحة لا نعمل بعد رسول الله صلى الله
عليه وسلم لغيره فخرجوا إلى الشام فقتلوا جميعاوكان
خالد على اليمن وكان أبان على البحرين وكان
عمرو على تيماء وخيبر قرى عربية وكان الحكم بن سعيد يعلم الحكمة
فخرجوا إلى الشام.
عمرو
بن سعيد از پدرش نقل ميكند كه پدرش به اوگفت: خالد، ابان و عمرفرزندان سعد،
عموهاي من بودند كه هنگام شنيدن خبر وفات پيامبر صلي الله عليه وآله از پستهاي
خود انصراف دادند ابوبكر به آنها گفت: هيچ كس از شما كه كارگزاران رسول خدا صلي
الله عليه وآله بوديد بر اين پست شايستگي ندارد لذا برگرديد سر كارتان در اين موقع
پسران ابي احيه گفتند : ما بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله براي كسي تا ابد كار
نميكنيم پس از مدينه بيرون رفتند و هر سه در شام كشته شدند.
و
خالد در يمن و ابان در بحرين و عمرو بر تيماء وخيبر روستاهاي عربي كارگزار بودند.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 29، ص 56، تحقيق: محب الدين أبي
سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
با
اين بيان ابان و برادرانش كه از اهل شوكت و قدرت بودند (اهل حل وعقد) از بيعت و
اطاعت ابابكر تخلف كردند و كار كردن در حكومت او را بر خود جايز ندانسته و با خارج
شدن از مدينه، مخالفت خود را آشكار كردند.
و در اينباره گويد:
وكان أبان أحد من تخلّف عن بيعة أبي بكر لينظر ما يصنع بنو هاشم ، فلما بايعوه
بايع .
ابان
يكي از كساني بود كه از بيعت ابابكر سرپيچي كرد و به بني هاشم نگاه كرد كه چه ميكنند
وقتي آنها بيعت كردند او نيز بيعت كرد.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد
(متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 60، تحقيق عادل أحمد الرفاعي،
ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996
م.
و در جاي ديگرگويد:
وتأخر
خالد وأخوه أبان عن بيعة أبي
بكر رضي الله عنه . فقال لبني هاشم : إنكم لطوال الشجر طيبوا الثمر ، ونحن تَبَعٌ
لكم ، فلما بايع بنو هاشم أبا بكر بايعه خالد وأبان .
خالد
و برادرش ابان در بيعت ابوبكرتاخير كردند و به بني هاشم گفت:شما درختان بلندي
هستيد كه ميوههاي پاكي داريد.ما پيرو شما هستيم زماني كه بنيهاشم با ابوبكر بيعت
كردند خالد و ابان نيز بيعت كردند.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد
(متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابه، ج 2،ص 121، تحقيق عادل أحمد الرفاعي،
ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996
م.
سخاوي در تاريخ مدينه
درباره تخلف ابان از بيعت چنين گويد:
أبان بن سعيد بن العاص بن أمية بن عبد شمس بن مناف أبو الوليد بن أبي أحيحة القرشي الأموي
صحابي قدم المدينة مسلما ثم خرج مع أخويه خالد وعمرو حتى قدموا على رسول الله (ص)
في خيبر واستعمله النبي (ص) في آخر تسع على البحرين فلم يزل عليها حتى توفي النبي
(ص) فرجع إلى المدينة فأراد أبو بكر أن يرده إليها فقال لا أعمل لأحد بعد رسول
الله (ص) وقيل بل عمل لأبي بكر على بعض اليمن وهو ممن كان تخلف عن بيعة أبي بكر لينظر ما يصنع
بنو هاشم فلما بايعوه بايع.
ابان آمد در مدينه و
مسلمان شد سپس با دو برادر خود خالد و عمرو در جنگ خيبر پيش پيامبرصلي الله عليه
وآله آمدند و او توسط پيامبر صلي الله عليه وآله او را در اواخر سال نهم بر بحرين
كارگزار شد و تا زمان وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله در اين كار بود
تا اينكه آمد به مدينه ابوبكر خواست او را دوبار ه به بحرين بفرستد ابان به ابوبكر
گفت : من بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله براي كسي كار نميكنم و گفته شده كه او
كارگزار ابوبكر در بعضي از مناطق يمن بود و او از جمله كساني بود كه از بيعت
ابوبكر تخلف كرد و در اين مورد نگاهش به بني هاشم بود وقتي آنها بيعت كردند او نيز
بيعت كرد.
السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاى902هـ)، التحفة اللطيفة
في تاريخ المدينة الشريفة، ج1، ص 59، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى،
1414هـ/ 1993م
از جمله كساني كه از بيعت
با ابوبكر تخلف كرد، خالد بن سعيد برادر ابان بود.
منابع تخلف خالد ازبيعت با ابوبكر:
يعقوبي درباره تخلف خالد
از بيعت با ابوبكر چنين ميگويد:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان
الفارسي ، وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .
گروهي
ازمهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و بسوي علي عليه السلام متمايل
شدند كه عدهاي از آنها عبارتند از: عباس، فضل، زبير ، خالد، مقداد، سلمان ، ابوذر
، عمار، براء و ابي بن كعب.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر – بيروت.
درجاي ديگر مينويسد:
وكان خالد بن سعيد غائبا فقدم فأتى عليا فقال
هلم أبايعك فوالله ما في الناس أحد أولى بمقام محمد منك واجتمع جماعة إلى علي بن
أبي طالب يدعونه إلى البيعة له فقال لهم اغدوا على هذا محلقين الرؤوس فلم يغد عليه
إلا ثلاثة نفر.
خالد بن سعيد بن عاص كه
غائب بود، نزد على عليه السلام آمد و گفت: بيا تا با تو بيعت كنم پس بخدا قسم كه
در ميان مردم كسى از تو سزاوارتر به جانشينى محمد نيست.گروهى نزد على بن ابى طالب
عليه السلام جمع شدند و خواستار بيعت با وى بودند پس به ايشان گفت: بامداد فردا به
همين منظور سر تراشيده نزد من آييد" ليكن جز سه نفر در بامداد نزد وى نيامدند
مگر سه نفر.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 126، ناشر: دار صادر – بيروت.
طبري
درباره اظهار نارضايتي خالد از خلافت ابوبكر چنين مينويسد:
قال
أبو جعفر وكان سبب عزل أبي بكر خالد بن سعيد فيما ذكر ما حدثنا ابن حميد قال حدثنا
سلمة عن ابن إسحاق عن عبدالله بن أبي بكر أن
خالد بن سعيد لما قدم من اليمن بعد وفاة رسول الله تربص ببيعته شهرين
يقول قد أمرني رسول الله ثم لم يعزلني حتى قبضه الله وقد لقي علي بن أبي طالب
وعثمان بن عفان فقال يا بني عبد مناف لقد طبتم نفسا عن أمركم يليه غيركم فأما أبو
بكر فلم يحفلها عليه وأما عمر فاضطغنها عليه.
ابو جعفر گويد: سبب عزل
خالد بن سعيد چنانكه در روايت عبد الله بن ابى بكر آمده، چنان بود كه وى پس از در
گذشت پيامبر صلى الله عليه وآله از يمن آمد و دو ماه در كار بيعت درنگ كرد و
مىگفت: «پيمبر مرا اميري داده و تا وقتى وفات يافته مرا معزول نكرده»
و هم او على بن ابى طالب عليه السلام و عثمان بن عفان را ديده بود و گفته بود: «اى
پسران عبد مناف چرا رضايت دادهايد كه كار شما به دست ديگرى افتد؟» گويد: ابوبكر
به كار وى اهميت نداد اما عمر كينه او را به دل گرفت ...
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 331 ، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت
ابوهلال
عسكري مينويسد:
أول
الأمراء على الشام أبو عبيدة: أخبرنا أبو القاسم، عن العقدي، عن أبي جعفر، عن أبي
الحسن عن رجاله قالوا: لما فرغ أبو بكر رضوان الله عنه من أهل الردة، وأكر الحيرة،
استنهض الناس إلى الشام، فتثاقلوا، فقال عمر: " لو كان عرضاً قريباً وسفراً
قاصداً لاتبعوك " فقال خالد بن سعيد بن العاص: لنا تضرب مثل المنافقين،؟ فقال
أبو بكر: كلا ولكن أراد أن يبعث المتثاقلين، فعقد أبو بكر لخالد بن سعيد على
الشام، فقال عمر: أتعقد لرجل أمر الناس بالتغالب؟ وكان خالد حين توفي رسول الله
صلى الله عليه وسلم غائباً، فلما قدم وقد بويع أبو بكر، أتى علياً رضي الله عنه
فقال: أرضيتم أن يليكم رجل من تيم؟ فعزل أبو بكر خالداً.
أبو هلال الحسن بن عبد الله بن سهل بن سعيد بن يحيى بن مهران
(متوفاى395هـ)، الأوائل للعسكري ، ج 1، ص 88، طبق برنامه
الجامع الكبير
ابي نعيم از عدم رضايت
خالد و برادرانش از خلافت ابوبكر چنين ياد ميكند:
حدثنا
أبو حامد بن جبلة ثنا محمد بن إسحاق ثنا سلم بن جنادة ثنا إبراهيم بن يوسف بن معمر
بن حمزة بن عمر بن سعد بن أبي وقاص ؛ [ قال ] : حدثني خالد - يعني : ابن سعيد بن
عمرو بن سعيد - حدثني أبي أن أعماما له :
خالدا وأبان وعمرا ؛ بني سعيد - رجعوا عن أعمالهم حين بلغتهم وفاة
رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر : ما أحد أحق بالعمل من عمال رسول الله
صلى الله عليه وسلم ؛ ارجعوا إلى أعمالكم فقال بنو أبي أحيحة : لا نعمل بعد رسول
الله صلى الله عليه وسلم لغيره فخرجوا إلى الشام فقتلوا جميعا.
الأصبهاني ، أبي نعيم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن
مهران (متوفاي 430) معرفة الصحابة ج 2، ص 940، عادل بن يوسف
العزازي، الناشر : دار الوطن للنشر– الرياض،الطبعة : الأولى 1419 هـ - 1998 م
ابن عبدالبر نيز در اين
باره چنين ميگويد :
وقال
خالد بن سعيد بن عمرو بن سعيد أخبرني أبي أن أعمامه خالدا وأبانا وعمرا بني سعيد بن العاص رجعوا عن عمالتهم حين
مات رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر مالكم رجعتم عن عمالتكم ما أحد أحق
بالعمل من عمال رسول الله صلى الله عليه وسلم ارجعوا إلى أعمالكم فقالوا نحن بنو
أبي أحيحة لا نعمل لأحد بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أبدا ثم مضوا إلى الشام
فقتلوا جميعا.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2، ص 422، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
ابن عساكر در تاريخ مدينه
دمشق درباره استعفاء خالد و برادرانش از امارت يمن ، بحرين و تيماء در اعتراض به
حكومت ابوبكر چنين مينويسد:
وذكر
أبو العباس الثقفي السراج نا أبو السائب سالم بن جنادة نا إبراهيم بن يوسف بن معمر
بن حمزة بن عمر بن سعد بن أبي وقاص حدثني خالد بن سعيد بن عمرو بن سعيد حدثني أبي
أن أعمامه خالدا وأبان وعمرا بني سعيد رجعوا عن أعمالهم حين بلغهم وفاة رسول الله
صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر ما أحد أحق بالعمل من عمال رسول الله صلى الله
عليه وسلم ارجعوا إلى أعمالكم فقال بنو أبي أحيحة لا نعمل بعد رسول الله صلى الله
عليه وسلم لغيره فخرجوا إلى الشام فقتلوا جميعا وكان خالد على اليمن وكان أبان على
البحرين وكان عمرو على تيماء وخيبر
قرى عربية وكان الحكم بن سعيد يعلم الحكمة فخرجوا إلى الشام .
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 29، ص 56، تحقيق: محب الدين أبي
سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
ابن اثير در اينباره ميگويد:
وتأخر خالد وأخوه أبان عن بيعة أبي بكر رضي الله عنه . فقال لبني هاشم : إنكم لطوال الشجر
طيبوا الثمر ، ونحن تَبَعٌ لكم ، فلما بايع بنو هاشم أبا بكر بايعه خالد وأبان .
خالد و برادرش بيعت با
ابوبكر را به تاخير انداختند خالد به بني هاشم گفت: شما درختان بلندي هستيد كه ميوههاي پاكي
داريد ما پيروان شما هستيم
زماني كه بني هاشم با ابوبكر بيعت كردند، خالد و ابان نيز بيعت كردند.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد
(متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 2، ص 121، تحقيق عادل أحمد الرفاعي،
ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996
م.
ابوربيع كلاعي اندلسي متوفاى634
ابوربيع كلاعي در باره
عدم بيعت خالد در روزهاي اوليه خلافت ابوبكر ميگويد:
وكان خالد ابن سعيد من عمال رسول الله صلى الله
عليه وسلم على اليمن فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم جاء المدينة وقد
استخلف الناس أبا بكر فاحتبس عن أبي بكر
ببيعته أياما وأتى بني هاشم وقال أنتم الظهر والبطن والشعار دون
الدثار فإذا رضيتم رضينا وإذا سخطتم سخطنا حدثوني أبايعتم هذا الرجل قالوا نعم قال
على بر ورضى من جماعتكم قالوا نعم قال فإني أرضى إذا رضيتم وأبايع إذا بايعتم أما
أنكم والله يا بني هاشم فينا لطوال الشجر طيبوا الثمر ثم بايع أبا بكر بعد ذلك.
وبلغت
مقالته أبا بكر فلم يبال واضطغن ذلك عليه عمر.
خالد از عمال رسول خدا
صلي الله عليه وآله در يمن بود زماني كه حضرت از دنيا رفت آمد به مدينه در حالي كه
ابوبكرخليفه مردم شده بود از بيعت ابابكر امتناع كرد و آمد به خدمت بني هاشم و گفت
: شما ظاهر و باطن هستيد.
شما (چون) لباس زيرين
(خودى) هستيد، نه (چون) لباس رو (بيگانه) خشنودي شما خوشنودي ما وخشم شما خشم ماست
به من بگوييد آيا بااين مرد بيعت مي كنيد گفتند بله گفت آيا علي عليه السلام از
اجتماع شما راضي است گفتند بله گفت : من زماني كه شما راضي باشيد راضيم وبيعت مي
كنم زماني كه شما بيعت كنيد اما به خدا قسم اي بني هاشم .....
الكلاعي الأندلسي، ابوالربيع سليمان بن موسي (متوفاى634هـ)،
الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 3، ص 114، تحقيق د.
محمد كمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ.
ابن
ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ممانعت خالد بن سعيد از بيعت با ابوبكر را چنين
توصيف ميكند :
هذا خالد بن سعيد بن العاص ؛ هو الذي امتنع من
بيعة أبي بكر ، وقال : لا أبايع إلا علياً ، وقد ذكرنا خبره فيما تقدم .
خالد
كسي است كه از بيعت با ابوبكر امتناع كرد و گفت من با كسي غير علي عليه السلام
بيعت نميكنم.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 21،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابوالفداء
در كتابش به گروهي از بني هاشم و صحابه كه خالد نيز جزء آنها است اشاره كرده كه
آنها با ابوبكر بيعت نكردند :
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب وخالد بن سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو
وسلمان الفارسي وأبي ذر وعمار بن ياسر والبر بن عازب وأبي بن كعب ومالوا مع علي بن
أبي طالب... .
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع الكبير
در
تاريخ ابن الوردي نيز همين جريان عدم بيعت خالد در مرحله اول با ابوبكر چنين ذكر
شده است :
وبادروا سقيفة
بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ، وخالد بن سعيد بن العاص ...
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي
، ج 1،
ص 134، ناشر : دار الكتب العلمية -
لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
ابن
خلدون درباره مخالفت خالد از بيعت ابوبكرچنين مينويسد:
وكان
من أول عمل أبي بكر بعد عوده من الحج أن بعث خالد
بن سعيد بن العاص في الجنود إلى الشام أول سنة ثلاث عشرة وقيل إنما
بعثه إلى الشام لما بعث خالد بن الوليد إلى العراق أول السنة التي قبلها ثم عزله
قبل أن يسير لأنه كان لما قدم من اليمن عند الوفاة تخلف عن بيعة أبي بكر أياما.
اولين
كار ابوبكر بعد از برگشتن از حج اين بود كه خالد را در سال اول سيزدهم با لشگري به
شام فرستاد و گفته شده كه همانا او را به شام فرستاد زماني كه او را به عراق
فرستاده بود قبل از رسيدنش عزلش كرد زيرا هنگامي كه از يمن هنگام وفات پيامبر صلي
اله عليه وآله برگشت چند روزي از بيعت ابوبكر تخلف كرد.
إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 هـ)، تاريخ ابن خلدون ج 2، ص 514، دار النشر : دار القلم - بيروت - 1984 ، الطبعة :
الخامسة
عبد
المالك در سمط النجوم العوالي نام افرادي از بزرگان و صحابه را ميبرد كه از بيعت
ابوبكر تخلف كردند و از جمله آنها خالد بن سعيد را نام برده و ميگويد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر
والمقداد وغيرهم وخالد بن سعيد بن العاص ثم
إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما روى عن سعد بن
عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
در
آن روز سعد بن عباده ، گروهي از خزرجيان، علي عليه السلام ، و پسرانش، زبير،عباس
عموي پيامبر صلي الله عليه وآله ، بني هاشم، طلحه، سلمان ، عمار، ابوذر ، مقداد و
غير آنها و خالد از بيعت ابوبكر تخلف كردند سپس همه آنها بيعت كردند و
عدهاي از آنها با عجله وعدهاي با تاخير با ابوبكر بيعت كردند مگر سعد بن عبده كه
تا هنگام مرگش با ابوبكر و عمر بيعت نكرد.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332، تحقيق:
عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
تخلف خالد از بيعت ابوبكر درمنابع شيعه
شيخ صدوق درباره مخالفت
خالدبن سعيد با ابوبكر مينويسد:
...وقام خالد بن سعيد بن
العاص بادلاله ببني أمية .
فقال : يا أبا بكر اتق الله فقد علمت ما تقدم لعلي عليه السلام من رسول الله صلى
الله عليه وآله ألا تعلم أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال لنا ونحن محتوشوه في
يوم بني قريظة ، وقد أقبل على رجال منا ذوي قدر فقال : " يا معشر المهاجرين
والأنصار أوصيكم بوصية فاحفظوها وإني مؤد إليكم أمرا فاقبلوه ، ألا إن عليا أميركم
من بعدي وخليفتي فيكم ، أوصاني بذلك ربي وإنكم إن لم تحفظوا وصيتي فيه وتأووه
وتنصروه اختلفتم في أحكامكم ، واضطرب عليكم أمر دينكم ، وولي عليكم الامر شراركم
ألا وإن أهل بيتي هم الوارثون أمري ، القائلون بأمر أمتي ، اللهم فمن حفظ فيهم
وصيتي فاحشره في زمرتي ، واجعل له من مرافقتي نصيبا يدرك به فوز الآخرة ، اللهم
ومن أساء خلافتي في أهل بيت فأحرمه الجنة التي عرضها السماوات والأرض " .
فقال له عمر بن الخطاب : اسكت يا خالد فلست من أهل المشورة ولا ممن يرض بقوله ،
فقال خالد : بل اسكت أنت يا ابن الخطاب فوالله إنك لتعلم أنك تنطق بغي لسانك ،
وتعتصم بغير أركانك ، والله إن قريشا لتعلم [ أني أعلاها حسبا وأقواها أدبا
وأجملها ذكرا وأقلها غنى من الله ورسوله و ] إنك ألامها حسبا ، وأقلها عددا
وأخملها ذكرا ، وأقلها من الله عز وجل ومن رسوله. وإنك لجبان عند الحرب ، بخيل في
الجدب ، ليئم العنصر ما لك في قريش مفخر ، قال : فأسكته خالد فجلس.
نخستين
كسى كه شروع كرد و برخاست، خالد بن سعيد بن عاص بود كه نسبتى با بنى اميه داشت. پس
گفت: اى ابو بكر از خدا بترس، تو خود مىدانى كه پيامبر خدا (ص) پيشتر در باره على
(ع) چه گفته است، آيا نمىدانى كه پيامبر خدا (ص) به ما كه در روز بنى قريظه دور
آن حضرت بوديم و به مردان صاحب منزلت ما فرمود: اى گروه مهاجران و انصار، به شما
وصيتى مىكنم آن را حفظ كنيد و من چيزى را به شما مىرسانم، آن را بپذيريد، آگاه
باشيد كه على (ع) امير شما پس از من و جانشين من در ميان شما است، پروردگارم اين
موضوع را به من سفارش كرده و اگر شما وصيت مرا در باره او حفظ نكنيد و او را يارى
نكنيد، در احكام دينتان دچار اختلاف مىشويد و كار دينتان بر شما مضطرب مىشود و
بدترينهاى شما بر شما حاكم مىشوند، آگاه باشيد كه اهل بيت من وارثان امر من و
قيامكنندگان به امر امت من هستند، خداوندا، هر كس در باره آنان سفارش مرا حفظ
كند، او را در جرگه من محشور فرما و از رفاقت من او را بهرهاى ده كه با آن سعادت
آخرت را دريابد، خداوندا، هر كس پس از من در باره اهل بيتم بدى كند، بهشت را كه
پهنايى چون آسمانها و زمين است، بر وى حرام كن.
عمر
بن خطاب گفت: ساكت باش اى خالد، كه تو اهل مشورت نيستى و سخن تو قابل قبول نيست،
خالد گفت: بلكه تو ساكت باش اى پسر خطاب، كه به خدا سوگند كه تو خود مىدانى كه با
زبانى جز زبان خودت سخن مىگويى و به افرادى جز افراد خودت تكيه كردهاى، و به خدا
سوگند كه قريش مىداند كه من از نظر شرافت خانوادگى بزرگترين آنها و از نظر ادب
قوىترين آنها و از نظر نام و نشان نيكوترين آنها و از نظر بىنيازى به خدا و
رسولش كمترين آنها هستم و تو از نظر شرافت خانوادگى پستترين آنها و از نظر تعداد
كمترين آنها و از نظر نام و نشان گمنامترين آنها هستى و با خدا و رسولش رابطه
كمترى دارى و تو موقع جنگ ترسو و در قحط سالى بخيل هستى و نژاد پستى دارى و در
قريش افتخارى ندارى، راوى مىگويد: خالد او را ساكت كرد و نشست.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
جايگاه خالد بن سعيد بن العاص : وي قبل از ابوبكر اسلام آورد و از
طرف پيامبر (ص) استاندار بود
ابن قتيبه در اينباره
چنين نقل ميكند:
خالد
بن سعيد بن العاص بن أمية رضى الله عنه ذكر أبو اليقظان سخيم بن حفص بن قادم العجيفي وغيره أنه أسلم قبل إسلام أبى بكر وذلك لرؤيا
رآها واستعمله رسول الله صلى الله عليه وسلم على صدقات بنى زبيد.
ابو يقظان و ديگران
درباره خالد گويد: خالد قبل از ابوبكر اسلام آورد و آنهم بخاطرخوابي بود كه ديده
بود و پيامبر صلي الله عليه و آله او را براي گرفتن صدقات در بين بني زبيد گماشت.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، المعارف،
ج 1، ص 296،تحقيق: دكتور ثروت عكاشة، ناشر: دار المعارف - القاهرة .
بنابراين،
خالد كه از بزرگان و عمال پيامبر صلي اله عليه وآله بود با خلافت ابوبكر موافق
نبود و مخالفت خود را با استعفاء از پست مهم خود ابراز كرد و اين عدم بيعت او
نشانه اين است كه اتفاق اهل حل و عقدي در به خلافت رسيدن ابوبكر در كار نبوده است.
عمرو برادر خالد و ابان
بود كه در زمان پيامبر صلي الله عليه وآله داراي پست حكومتي بود و از شخصيت هاي
بزرگ به شمار ميرفت . اونيز مثل برادران خود موافق خلافت ابوبكر نبود.
مدارك تخلف عمروبن سعيد از بيعت ابوبكر:
ابي نعيم جريان مخالفت
عمرو با ابوبكر را چنين بازگو ميكند:
حدثنا
أبو حامد بن جبلة ثنا محمد بن إسحاق ثنا سلم بن جنادة ثنا إبراهيم بن يوسف بن معمر
بن حمزة بن عمر بن سعد بن أبي وقاص ؛ [ قال ] : حدثني خالد - يعني : ابن سعيد بن
عمرو بن سعيد - حدثني أبي أن أعماما له : خالدا وأبانوعمرا ؛ بني سعيد - رجعوا عن أعمالهم حين بلغتهم وفاة رسول
الله صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر : ما أحد أحق بالعمل من عمال رسول الله صلى
الله عليه وسلم ؛ ارجعوا إلى أعمالكم فقال بنو أبي أحيحة : لا نعمل بعد رسول الله
صلى الله عليه وسلم لغيره فخرجوا إلى الشام فقتلوا جميعا .
ابن
سعيد از پدرش نقل ميكند كه پدرش به او گفت خالد ، ابان و عمر فرزندان سعد،
عموهاي من بودنده كه هنگام شنيدن خبر وفات پيامبر صلي الله عليه وآله از پستهاي
خود انصراف دادند ابوبكر به آنها گفت : هيچ كس از شما كه كارگزاران رسول خدا صلي
الله عليه وآله بوديد بر اين پست شايستگي ندارد لذا برگرديد سر كارتان در اين موقع
پسر ابي احيه گفت: ما بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله براي كسي كار نميكنيم پس
از مدينه بيرون رفتند و هر سه در شام كشته شدند.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، معرفة الصحابة ج
2، ص 940، طبق برنامه الجامع الكبير.
عبدالبر
مانند عبارت ابينعيم را در الاستيعاب چنين آورده است:
وقال
خالد بن سعيد بن عمرو بن سعيد أخبرني أبي أن أعمامه خالدا وأبانا وعمرا بني سعيد بن العاص رجعوا عن عمالتهم
حين مات رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر مالكم رجعتم عن عمالتكم ما أحد
أحق بالعمل من عمال رسول الله صلى الله عليه وسلم ارجعوا إلى أعمالكم فقالوا نحن
بنو أبي أحيحة لا نعمل لأحد بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أبدا ثم مضوا إلى
الشام فقتلوا جميعا.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2، ص 422، تحقيق: علي محمد البجاوي،
ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ
در
كتاب تاريخ مدينه دمشق اعتراض شديد خالد از ابوبكر چنين ذكر شده است :
وذكر
أبو العباس الثقفي السراج نا أبو السائب سالم بن جنادة نا إبراهيم بن يوسف بن معمر
بن حمزة بن عمر بن سعد بن أبي وقاص حدثني خالد بن سعيد بن عمرو بن سعيد حدثني أبي
أن أعمامه خالدا وأبان وعمرا بني سعيد رجعوا عن أعمالهم حين بلغهم وفاة رسول الله
صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر ما أحد أحق بالعمل من عمال رسول الله صلى الله
عليه وسلم ارجعوا إلى أعمالكم فقال بنو أبي أحيحة لا نعمل بعد رسول الله صلى الله
عليه وسلم لغيره فخرجوا إلى الشام فقتلوا جميعا وكان خالد على اليمن وكان أبان على
البحرين وكان عمرو على تيماء وخيبر
قرى عربية وكان الحكم بن سعيد يعلم الحكمة فخرجوا إلى الشام.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 29، ص 56، تحقيق: محب الدين أبي سعيد
عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995
پس
عمرو نيز مانند برادرانش، بيعت با ابوبكر وكار كردن در داخل حكومت او را ناپسند ميدانست.
ابن سعد مينويسد:
أسلم
عمرو بن سعيد ولحق بأخيه خالد بن سعيد بأرض الحبشة قال أخبرنا محمد بن عمر قال
حدثنا جعفر بن محمد بن خالد عن محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان قال أسلم عمرو
بن سعيد بعد خالد بن سعيد بيسير وكان من مهاجرة الحبشة في الهجرة الثانية معه
امرأته فاطمة بنت صفوان بن أمية بن محرث بن شق بن رقبة بن مخدج الكنانية.
عمر
بن سعيد مسلمان شد و برادرش در سرزمين حبشه ملحق شد و عمرو بن عثمان گويد: عمرو بن
سعيد بعد از خالد مسلمان شد و در هجرت دوم از مهاجرين حبشه بود كه زنش فاطمه بنت
صفوان نيز با او. همراه بود.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري
(متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 4، ص 101، ناشر: دار صادر - بيروت.
از طرف رسول خدا (ص) فرماندار بود
عسقلاني در اينباره
گويد:
وكان
النبي صلى الله عليه وسلم استعمله على وادي
القرى وغيرها وقبض وهو عليها
پيامبر
صلي الله عليه واله او را به عنوان فرماندار براي وادي القري و جاهاي ديگر برگزيد
و در همان منطقه فوت كرد.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص638،تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
حباب از جمله افرادي است
كه در هنگام بيعت گرفتن عمر براي ابوبكر بلند شد و اعتراض خود را اعلان كرده و
مانع بيعت مردم با ابوبكر ميشد
منابع عدم بيعت حباب بن منذربا ابوبكر:
بخاري در اينباره مينويسد:
فقال قَائِلٌ من الْأَنْصَارِ (الحباب) أنا جُذَيْلُهَا الْمُحَكَّكُ
وَعُذَيْقُهَا الْمُرَجَّبُ مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ يا مَعْشَرَ
قُرَيْشٍ فَكَثُرَ اللَّغَطُ وَارْتَفَعَتْ الْأَصْوَاتُ حتى فَرِقْتُ من
الِاخْتِلَافِ فقلت ابْسُطْ يَدَكَ يا أَبَا بَكْرٍ فَبَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعْتُهُ
وَبَايَعَهُ الْمُهَاجِرُونَ ثُمَّ بَايَعَتْهُ الْأَنْصَارُ وَنَزَوْنَا على
سَعْدِ بن عُبَادَةَ فقال قَائِلٌ منهم قَتَلْتُمْ سَعْدَ بن عُبَادَةَ فقلت
قَتَلَ الله سَعْدَ بن عُبَادَةَ قال عُمَرُ وَإِنَّا والله ما وَجَدْنَا فِيمَا
حَضَرْنَا من أَمْرٍ أَقْوَى من مُبَايَعَةِ أبي بَكْرٍ خَشِينَا إن فَارَقْنَا
الْقَوْمَ ولم تَكُنْ بَيْعَةٌ أَنْ يُبَايِعُوا رَجُلًا منهم بَعْدَنَا فَإِمَّا
بَايَعْنَاهُمْ على ما لَا نَرْضَى وَإِمَّا نُخَالِفُهُمْ فَيَكُونُ فَسَادٌ
فَمَنْ بَايَعَ رَجُلًا على غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يُتَابَعُ هو
ولا الذي بَايَعَهُ تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا.
يكى
از آنها (انصار) برخاست و گفت: منم آن پناهگاه و منم آن خوشه پرمايه «انا جذيلها
المحكك و عذيقها المرجب» (جذيل چوبى كه براى مواشى نصب مىشود و آنها تن خود را از
جرب يا حشرات بدان چوب ماليده ميخارند. مقصود «من درمان دردها و من تكيهگاه
افتادگان و پناه پناهندگان و چاره ساز قوم. و من خوشه سنگين و پرمايه خرما هستم كه
براى نگهدارى آن تكيهگاه مىسازند» هر دو كنايه از اين است كه من مرد مجرب خردمند
و سرفراز هستم كه مردم چاره كار خود را از من ميخواهند و آن جمله مثل معروف ميان
عرب است كه بتفصيل تعبير و تفسير مىشود بعد از آن جمله (كه بليغ بود) گفت: از ما
امير و از شما امير برگزيده شود. فرياد و غوغا برخاست چون هياهو و گفتگو آرام شد
من به ابى بكر گفتم: دست خود را دراز كن كه با تو بيعت كنم او هم دست داد و من با
او بيعت نمودم و مردم هم بيعت كردند. سپس بر سعد بن عباده هجوم برديم، يكى از آنها
گفت: سعد را كشتيد. من گفتم: خدا سعد را بكشد بخدا ما هيچ كارى بهتر و
نيرومندتر از بيعت ابى بكر نديديم زيرا ترسيدم از آن مردم جدا شويم و كار بيعت را
يكسره نكنيم آنها بيعت ديگرى را انجام دهند آنگاه ما ناگزير خواهيم بود بچيزى كه
پسند ما نباشد از آنها پيروى كنيم يا با آنها بستيزيم آن وقت فتنه بر پا و فساد
ظاهر و غالب ميشود.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 6،
ص 2506، تحقيق د. مصطفي ديب
البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
طبري
نيزجريان حباب را كه انصار را به عدم بيعت با ابوبكر تشويق ميكرد، چنين بازگو ميكند:
فقام الحُبابُ بن المُنذِر فقال يامعشر الأنصار
املكوا على أيديكم ولا تسمعوا مقالة هذا وأصحابه فيذهبوا بنصيبكم من هذا الأمر فإن
أبوا عليكم ما سألتموه فاجلوهم عن هذه البلاد وتولوا عليهم هذه الأمور فأنتم والله
أحق بهذا الأمر منهم فإنه بأسيافكم دان لهذا الدين من دان ممن لم يكن يدين أنا جذيلها
المحكك وعذيقها المرجب أما والله لئن شئتم لنعيدنها جذعة فقال عمر إذا يقتلك الله
قال بل إياك يقتل.
حباب
بن منذر گفت: اى قوم انصار خوددارى كنيد و دست نگهداريد. اين كار را داشته باشيد.
سخن او (عمر) و ياران او را نشويد (نپذيريد). اينها ميخواهند حق شما را از اين
كار غصب كنند. اگر امتناع كنند آنها را از اين بلاد طرد كنيد آنگاه خود اين كار
(خلافت) را در دست بگيريد و بر اين امور مسلط شويد بخدا (سوگند) شما در اين كار از
آنها احق و اولى هستيد زيرا اين كار (اسلام) با شمشيرهاى شما پيش رفت و مردم
بسبب تيغهاى شما گرويدند و گردن نهادند من مرد مجرب و دانا هستم (اين عبارت با تفسير و توضيح كه «جذيلها المحكك
و عذيقها المرجب» بود كه تكرار نمى شود) من ابو شبل (پدر شير بچه- كنيه او) در
كنام شيران هستم (شير بچهدار كه در حمايت بچه خشمگين و دلير است). بخدا اگر
بخواهيد كه ما اين كار (اسلام) را مانند نخست برگردانيم (كنايه از تباهى اسلام و
برگشتن بروز اول از حيث ضعف و نص عبارت گوش بريده و شكسته است) عبارت گوش بريده و
شكسته است) عمر گفت: اگر چنين كنى كه خدا ترا خواهد كشت. گفت خدا ترا بكشد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 243، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت
حباب، مشاور نظامي پيامبر صلي الله عليه وآله
بود:
حـبـاب از شجاعان دلاور و
خطيب مشهوري بود كه به سبب برخوردارى از دقت رأى ، به (صاحب نظر) ملقب شد. حباب در
جنگ هاى پـيـامـبـر(ص )، حـضـور داشـت و در بـرخـى از آنـهـا، مـشـاور نـظـامـي
حضرت بود.
عبدالحي در اينباره مي
نويسد:
هو
الحباب بن المنذر بن الجموح صاحب المشورة
يوم بدر أخذ المصطفى صلى الله عليه وسلم برأيه ونزل جبريل عليه السلام
فقال الرأي ما قال حباب وكان له في الجاهلية اراء مشهورة حتى لقب بذي الرأي.
حباب
مشاور پيامبر صلي الله عليه و آله در جنگ بدر بود كه حضرت نظرش را
برگزيد و جبرئيل هم نازل شد و گفت راي همان راي حباب است و او در
جاهليت داراي آراء مشهوره بود تا آنجا كه به صاحب نظر ملقب شد.
الكتاني ، عبد الحي بن عبد الكبير (متوفاى1383هـ) ، نظام الحكومة
النبوية المسمي التراتيب الإدراية، ج 2، ص 384، ناشر: دار الكتاب
العربي – بيروت.
صفدي نيز گويد:
الحباب
بن المنذر بن الجموح الأنصاري ذو الرأي.
حباب
صاب نظر بود.
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى764هـ)، الوافي بالوفيات، ج
11، ص 216،تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت -
1420هـ- 2000م.
ابن حبان در كتاب مشاهير
علماء الأمصاردرباره او مينويسد:
الحباب
بن المنذر بن الجموح الأنصاري كنيته أبو عمرو كان ممن شهد بدرا وهو بن ثلاث
وثلاثين سنة وكان خطيب الأنصار توفى
بالمدينة.
حباب
در بدر شركت داشت درحالي كه سي و سه سال داشت و او خطيب انصار در مدينه بود.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، مشاهير
علماء الأمصار ج 1، ص 25، تحقيق : م. فلايشهمر ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت
، 1959م.
عتبه نيز در كنار بني
هاشم و ساير صحابه از بيعت ابوبكر تخلف كرد كه ابوالفداء در اينباره ميگويد:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب ...
... سپس عمر با ابوبکر
بيعت کرد و مردم هم به طرف ابوبکر آمدند و با او بيعت کردند. گروهي از مردم و نيز
از بني هاشم و زبير و عتبه و خالد بن سعيد بن عاص ... .
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع
الكبير
در
كتاب تاريخ الوردي نيز قضيه مخالف عتبه بن ابي لهب اين چنين نقل شده است :
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ....
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي ج 1، ص 134، ناشر : دار الكتب العلمية
- لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
مناقب عتبة بن ابي لهب : پيامبر براي وي دعا كرده و از اسلامش
خشنود شد :
ابن عبدالبر گويد:
فأسلما
فسر النبى صلى الله عليه وسلم بإسلامهما ودعا لهما وشهدا معه حنينا والطائف.
عتبه
و برادرش وقتي كه مسلمان شدند پيامبر صلي الله عليه وآله از اسلام اوردن آنها
خوشحال شد و براي آنها دعا كرد و آن دو در جنگ حنين و طائف شركت
داشتند.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1030، تحقيق:
علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
حسان شاعر معروف صدر
اسلام، نارضايتي خود را از خلافت ابوبكر در قالب شعر ميسرايد
كه در تفسيرفخر رازي و
تفسير غرائب القرآن چنين ذكر شده است:
وأما
الشعر فقول حسان :
فما
كنت أعرف أن الأمر منصرف عن
هاشم ثم منها عن أبي حسن
أليس
أول من صلى لقبلتكم وأعرف
الناس بالقرآن والسنن
نمىپنداشتم
زمام امر از بنى هاشم و سپس از بين آنان از ابو الحسن على عليه السّلام برگردد.
از
شخصيّتى كه نخستين نفر در ايمان مىباشد و گوى سبقت را ربوده است و آشناترين مردم
به قرآن و دستورات پيامبر بود.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير
الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 2، ص195 و ج 18 ص 169، ناشر: دار الكتب العلمية -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م
النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج
(متوفاى 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 1، ص240، تحقيق: الشيخ زكريا
عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م
.
همراهي جبرئيل با حسان در هجو مشرکان:
حسان بن ثابت، همان كسى
است كه در زمان جاهليت شاعر انصار بود و در زمان اسلام «شاعر رسول الله» لقب گرفت.
بخارى در صحيح خود مىنويسد:
حدثنا
حَفْصُ بن عُمَرَ حدثنا شُعْبَةُ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ رضي الله
عنه قال قال النبي صلى الله عليه وسلم لِحَسَّانَ اهْجُهُمْ أو هَاجِهِمْ
وَجِبْرِيلُ مَعَكَ.
براء بن عازب گفته است
كه رسول خدا به حسّان گفت: هجو كن (جواب كسانى را كه شعرهاى زشت در باره رسول خدا
مىسرودند با شعر بده) جبرئيل با تو است.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح
البخاري، ج3، ص1176، ح3041، كِتَاب بَدْءِ الْخَلْقِ، بَاب ذِكْرِ الْمَلَائِكَةِ،
تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة ـ بيروت، الطبعة: الثالثة،
1407 ـ 1987.
و أبو داود در مسند خود
نقل مىكند:
در رواياتي از منابع اهل
سنت نقل شده است كه حسان به روح القدس تاييد شده است :
حدثنا
محمد بن سُلَيْمَانَ الْمِصِّيصِيُّ لُوَيْنٌ ثنا بن أبي الزِّنَادِ عن أبيه عن
عُرْوَةَ وَهِشَامٍ عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت كان رسول اللَّهِ
صلى الله عليه وسلم يَضَعُ لِحَسَّانَ مِنْبَرًا في الْمَسْجِدِ فَيَقُومُ عليه
يَهْجُو من قال في رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال رسول اللَّهِ صلى الله
عليه وسلم إِنَّ رُوحَ الْقُدُسِ مع حَسَّانَ ما نَافَحَ عن رسول اللَّهِ صلى الله
عليه وسلم.
عروه از عائشه نقل كرده
است كه رسول خدا براى حسّان منبرى در مسجد نهاده بود؛ پس او روى منبر مىنشست و
كسانى را كه پيامبر خدا را هجو كرده بودند، هجو مىكرد. پس رسول خدا (ص) فرمود:
روح القدس (جبرئيل) با حسّان است، زمانى كه از رسول خدا پشتيبانى مىكرد.
السجستاني الأزدي، سليمان بن الأشعث ابوداود (متوفاي 275هـ)، سنن أبي
داود، ج4، ص304، ح5015، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر؛
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب
الكمال، ج6، ص21، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة ـ بيروت،
الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة، ج2، ص64، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل ـ
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ ـ 1992م.
ترمذي در روايت صحيحي در
اين باره چنين نقل ميكند:
حدثنا
إسماعيل بن مُوسَى الْفَزَارِيُّ وَعَلِيُّ بن حُجْرٍ الْمَعْنَى وَاحِدٌ قالا
حدثنا بن أبي الزِّنَادِ عن هِشَامِ بن عُرْوَةَ عن أبيه عن عَائِشَةَ قالت كان
رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَضَعُ لِحَسَّانَ مِنْبَرًا في الْمَسْجِدِ
يَقُومُ عليه قَائِمًا يُفَاخِرُ عن رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أو قال
يُنَافِحُ عن رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَيَقُولُ رسول اللَّهِ صلى الله
عليه وسلم إِنَّ اللَّهَ يُؤَيِّدُ حَسَّانَ
بِرُوحِ الْقُدُسِ ما يُفَاخِرُ أو يُنَافِحُ عن رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.
عايشه
گويد: حضرت پيغمبر (ص) منبرى در مسجد براى حسان ميگذارد و او بر منبر مىايستاد و
فضايل پيغمبر بازگو ميكرد؛ و باز رسول خدا هم ميفرمود كه: «خداوند حسّان را تا موقعيكه از ما دفاع ميكند
با روح القدس تأييد ميكند».
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5، ص 138، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث
العربي - بيروت.
ترمذي بعد از نقل حديث،
سند ديگري را براي اين حديث ذكر كرده و درباره تصحيح آن ميگويد:
حدثنا
إسماعيل بن مُوسَى وَعَلِيُّ بن حُجْرٍ قالا حدثنا بن أبي الزِّنَادِ عن أبيه عن
عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم مثله وفي الْبَاب عن أبي
هُرَيْرَةَ وَالْبَرَاءِ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ
حَسَنٌ صَحِيحٌ غَرِيبٌ وهو حَدِيثُ بن أبي الزِّنَادِ.
او
عيسي گويد: اين حديث حسن و صحيح و غريب است.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5 ، ص 138، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث
العربي - بيروت.
حاكم نيشابوري نيز اين
روايت را نقل كرده و گويد:
حدثنا
أبو العباس ثنا بحر بن نصر ثنا عبد الله بن وهب أخبرني عبد الرحمن بن أبي الزناد
عن هشام بن عروة عن أبيه عن عائشة عن النبي صلي الله عليه وسلم نحوه هذا حديث صحيح
الإسناد ولم يخرجاه.
مانند
اين روايت از پيامبر صلي الله عليه وآله از طريق عايشه نقل شده است كه صحيح
الاسناد بوده ولي مسلم و بخاري نقل نكردهاند.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 554، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
ابن ابي شيبه نيز روايتي
را در اينباره چنين نقل ميكند:
حدثنا
حفص بن غياث عن مجالد عن الشعبي قال ذكر عند عائشة حسان فقيل لها انه قد أعان عليك
وفعل وفعل فقالت مهلا فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول إن الله يؤيد
حسان في شعره بروح القدس.
شعبي گويد در پيش عايشه
از حسان سخن به ميان آمد كه من گفتم او بر عليه شما چه كارهايي انجام داده است
عايشه گفت اينطور نيست بلكه شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه وآله كه فرمودند:
حسان در شعرش به روح القدس تاييد شده است.
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب
المصنف في الأحاديث والآثار، ج 5، ص 273، تحقيق: كمال يوسف الحوت،
ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
ابن عساكر در تاريخ مدينة
دمشق نيز چنين نقل شده است:
اخبرنا
أبو المظفر بن القشيري أنا أبو سعد بن الجنزرودي أنا أبو عمرو بن حمدان أنا أبو
يعلي نا أبو إبراهيم إسماعيل بن إبراهيم الترجماني نا عبد الرحمن بن أبي الزناد عن
عروة عن عائشة قالت كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يضع لحسان بن ثابت منبرا في
المسجد ينشد عليه قائما ينافح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم يقول رسول الله
صلى الله عليه وسلم أن الله يؤيد حسان بروح القدس ما نافح عن رسول الله.
عايشه
گويد: پيامبر صلي الله عليه وآله براي حسان منبري درمسجد قرار ميداد و سپس ميفرمود:
خداوند مادامي كه حسان از رسول خدا دفاع كندف خدا او را به روح القدس تاييد ميكند.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج 12، ص 388، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995
ابن حجر نيز مينويسد:
فقال
رسول الله صلى الله عليه وسلم إن روح القدس مع حسان ما دام ينافح عن رسول الله صلى
الله عليه وسلم.
پيامبر
صلي الله عليه و اله فرمود: روح القدس با حسان است ماداني كه از رسول خدا صلي الله
عليه و اله دفاع كند.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة،ج2، ص64، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
نسائي نيز در كتاب فضائل
الصحابة للنسائي چنين نقل ميكند
أخبرنا
أحمد بن سليمان قال أنا يحيى بن آدم عن إسرائيل عن أبي إسحاق عن البراء بن عازب
قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لحسان أهج المشركين فإن روح القدس معك.
النسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن ، فضائل الصحابة ، ج1، ص57، دار
النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1405 ، الطبعة : الأولى
شاعر پيامبر صلي الله عليه و آله درايام نبوت بود:
يكي از فضائلي كه علماي
اهل سنت براي حسان نقل كردهاند، اين است او شاعر رسول خدا صلي الله عليه واله
بود.
ابن حجر عسقلاني در اينباره
مينويسد:
قال
أبو عبيدة فضل حسان بن ثابت على الشعراء بثلاث كان شاعر الأنصار في الجاهلية وشاعر
النبي صلى الله عليه وسلم في أيام النبوة وشاعر اليمن كلها في الإسلام وكان مع ذلك
جبانا .
ابوعبيده
گفت: فضيلت حسان بر شعراء به سه چيز بود، شاعر انصار در زمان جاهليت و شاعر پيامبر
صلي الله عليه واله در ايام نبوت و شاعر تمام يمنيها در اسلام بود ولي با همه
اينها فرد ترسويي بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة، ج2، ص63، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ابن اثير نيز چنين نقل ميكند:
وقال
ابن دريد ، عن أبي حاتم ، عن أبي عبيدة ، قال : فَضَل حسان الشعراء بثلاث : كان
شاعر الأنصار في الجاهلية ، وشاعر النبي في النبوة ، وشاعر اليمن كلها في الإسلام
.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد
(متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 2، ص 9 ، تحقيق عادل أحمد
الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ
- 1996 م.
تخلف براء بن عازب از بيعت ابوبكر
يعقوبي در باره تخلف براء
بن عازب از بيعت با ابوبكر را چنين نقل ميكند:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن
سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر – بيروت
ابوالفداء
در المختصرخود وقتي كه جريان بيعت عمر با ابوبكر را ذكر ميكند به تخلف كنندگان از
بيعت كه از جمله آنها براء بن عارب است اشاره ميكند:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب وخالد بن
سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان الفارسي وأبي ذر وعمار بن ياسر والبر(اء) بن عازب ...
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع
الكبير
در
كتاب تاريخ ابن الوردي در باره تخلف براء از بيعت اين چنين آمده است:
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ،
وخالد بن سعيد بن العاص ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر ، وعمار بن
ياسر ، والبراء بن عازب ، وأبي
بن كعب ...
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي ج 1، ص 134، ناشر : دار الكتب العلمية
- لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
بزرگان اهل سنت در كتب
خود براي اين صحابي فضائلي نقل كردهاند كه به مواردي اشاره ميكنيم.
ذهبي در باره او گويد:
البراء
بن عازب ( ع ) ابن الحارث الفقيه الكبير أبو عمارة الأنصاري الحارثي المدن.
براء
فقيه بزرگي بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج3، ص194،تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
صحابي جليل كه روايات فراواني را ازپيامبر صلي الله عليه وآله نقل
كرده است:
ابن كثير در شرح حال او
مينويسد:
البراء
بن عازب بن الحارث بن عدى بن مجدعة بن حارثة بن الحارت بن الخزرج بن عمرو ابن مالك
بن أوس الأنصارى الحارثى الأوسى صحابى جليل وأبوه
أيضا صحابى وروى عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أحاديث كثيرة وحدث عن أبى بكر
وعمر وعلى وغيرهم وعنه جماعة من التابعين وبعض الصحابة.
براء
بن عازب صحابي جليلي است كه روايت فراواني را از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل
كرده است همچنين از ابوبكر، عمر، علي عليه السلام و ديگران روايت نقل كرده است و
بعضي از صحابه و تابعين زيادي نيز از او نقل روايت داشتند.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)،
البداية والنهاية، 8، ص 328، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ذهبي مينويسد:
من
أعيان الصحابة .
او
از سرشناسان صحابه بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج3، ص195، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
از جمله افرادي كه در
سقيفه حاضرنشد تا با ابوبكر بيعت كند ، ابي بن كعب بود.
مدارك عدم بيعت ابي بن كعب با ابوبكر :
يعقوبي در اينباره ميگويد:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير بن العوام بن العاص ، وخالد بن
سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ،
والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر – بيروت
جريان
عدم بيعت ابي بن كعب از ابوبكر در مختصر في اخبار البشر اين چنين آمده است:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة بن أبي لهب وخالد بن
سعيد ابن العاص والمقداد بن عمرو وسلمان الفارسي وأبي ذر وعمار بن ياسر والبر بن
عازب وأبي بن كعب ومالوا مع علي
بن أبي طالب...
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع
الكبير
ابن
الوردي نيز ابي را در كنار افرادي ذكر ميكند كه از بيعت با ابوبكر تخلف كرد :
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ، وعتبة بن أبي لهب ،
وخالد بن سعيد بن العاص ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسي ، وأبو ذر ، وعمار بن
ياسر ، والبراء بن عازب ، وأبي بن كعب ...
ابن الوردي ، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاى749هـ) ، تاريخ ابن الوردي ج 1، ص 134، ناشر : دار الكتب العلمية
- لبنان / بيروت ، الطبعة : الأولى، 1417هـ - 1996م
تخلف ابي بن كعب از بيعت ابوبكر درمنابع شيعه
شيخ صدوق درباره تخلف ابي
بن كعب مينويسد:
حدثنا
علي بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني أبي ، عن جده
أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني النهيكي قال ، حدثنا أبو محمد خلف بن
سالم قال : حدثنا محمد بن جعفر قال : حدثنا شعبة ، عن عثمان بن المغيرة ، عن زيد
بن وهب قال : كان الذين أنكروا على أبي بكر جلوسه في الخلافة وتقدمه على علي بن
أبي طالب عليه السلام اثنى عشر رجلا من المهاجرين والأنصار وكان من المهاجرين خالد
بن سعيد ابن العاص والمقداد بن الأسود وأبي
بن كعبوعمار بن ياسر وأبو ذر الغفاري وسلمان الفارسي ....
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال، ص461-
465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
ابن حجر در كتاب تقريب
التهذيب در شرح حال اين صحابي گويد:
أبي
بن كعب بن قيس بن عبيد بن زيد بن معاوية بن عمرو بن مالك بن النجار الأنصاري
الخزرجي أبو المنذر سيد القراءويكنى
أبا الطفيل أيضا من فضلاء الصحابة.
ابي
بن كعب سيدالقراء و از فضلاي صحابه بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج1، ص96، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى،
1406 - 1986.
ذهبي نيز گويد:
سيد القراء أبو
منذر الأنصاري النجاري المدني المقرئ البدري .
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج1، ص390، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
ابن عساكر ميگويد:
سيد
القراء شهد مع رسول الله صلى الله عليه وسلم بدرا والعقبة وغيرها من المشاهد وروى
عنه أحاديث صالحة.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج7، ص308، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995.
ابن جوزي در كتاب المنتظم
درباره شرح حال او مينويسد:
شهد
العقبة مع السبعين من الأنصار وشهد بدرا والمشاهد كلها مع رسول الله صلى الله عليه
وسلم وكان يكتب له الوحي وهو
أحد الذين حفظوا القرآن على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم وأمر الله عز وجل
نبيه أن يقرأ عليه القرآن وقال عمر في حقه هذا سيد المسلمين.
او
با هفتاد تن از انصار در عقبه شركت كرد و درجنگ بدر و همه جنگ هاي پيامبر صلي الله
عليه وآله حضور داشت و وحي را مينوشت و يكي از كساني بود كه در زمان رسول خدا صلي
الله عليه و اله قرآن را حفظ كرد و خداوند به پيامبر صلي الله عليه و
اله امر كرد كه قرآن را براي ابي بن كعب قرائت كند و عمر هم در حقش مي گفت سيد او
آقاي مسلمانان است.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد
(متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج5، ص8، ناشر: دار صادر -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
عمر درباره ابي بن كعب
چنين عقيده داشت كه او آقاي مسلمين بود.
ابن حجر در اين باره مينويسد:
وكان
عمر يسميه سيد المسلمين.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة، ج1، ص27، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ابن جوزي نيز ميگويد:
وقال
عمر في حقه هذا سيد المسلمين.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد
(متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج5، ص8، ناشر: دار صادر -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
پيامبر صلي الله مأمور قرائت قرآن برابي بن كعب بود:
ابن حجر در اين باره
چنين نقل ميكند:
أبي
بن كعب بن قيس بن عبيد بن زيد بن معاوية بن عمرو بن مالك بن النجار الأنصاري أبو
المنذر وأبو الطفيل سيد القراء كان من أصحاب العقبة الثانية وشهد بدرا والمشاهد
كلها قال له النبي صلى الله عليه وسلم ليهنك العلم أبا المنذر وقال له إن الله أمرني أن أقرأ عليك وكان عمر يسميه سيد
المسلمين.
ابي
بن كعب سيد القراء و از اصحاب عقبه دوم بود ودر بدر و تمام جنگ هاي رسول خدا صلي
الله عليه و اله حضور داشت و رسول خداصلي الله عليه و اله به او فرمودند
علمى كه فراگرفتهاى گواراى تو باد اي ابامنذربعد فرمودند: خدا من را
امر كرده كه بر تو اي براء قرآن را قرائت كنم و عمرنيز او را سيد المرسلين ناميده
است .
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة، ج1، ص27، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ابن جوزي نيز در كتاب
المنتظم مينويسد:
شهد
العقبة مع السبعين من الأنصار وشهد بدرا والمشاهد كلها مع رسول الله صلى الله عليه
وسلم وكان يكتب له الوحي وهو أحد الذين حفظوا القرآن على عهد رسول الله صلى الله
عليه وسلم وأمر الله عز وجل نبيه أن يقرأ
عليه القرآن وقال عمر في حقه هذا سيد المسلمين.
او
با هفتاد تن از انصار در عقبه شركت كرد و درجنگ بدر و همه جنگ هاي پيامبر صلي الله
عليه وآله حضور داشت و وحي را مينوشت و يكي از كساني بود كه در زمان رسول خدا صلي
الله عليه و اله قرآن را حفظ كرد و خداوند به پيامبر صلي الله عليه و
اله امر كرد كه قرآن را براي ابي بن كعب قرائت كند و عمر هم در حقش مي گفت سيد او
آقاي مسلمانان است.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد
(متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج5، ص8، ناشر: دار صادر -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
ابي بن كعب داراي مناقب فراواني است:
ذهبي مينويسد:
وجمع
بين العلم والعمل ومناقبه جمة .
ابي بن كعب، بين علم
وعمل جمع كرد و مناقبش فراوان است .
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج1، ص17، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة:
الأولى.
ذهبي در معرفة القراء
الكبار ميگويد:
شهد
بدرا والمشاهد كلها ومناقبه كثيرة.
الذهبي ، محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز أبو عبد الله ، معرفة القراء
الكبار على الطبقات والأعصار ج1، ص29، تحقيق : بشار عواد معروف , شعيب الأرناؤوط ,
صالح مهدي عباس، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت الطبعة: الأولى ، 1404
ابي قرآن را جمع كرد و بر پيامبر صلي الله عليه وآله عرضه كرد:
ذهبي در اينباره مينويسد:
شهد
العقبة وبدرا وجمع القرآن في حياة النبي صلى
الله عليه وسلم وعرض على النبي عليه السلام وحفظ عنه علما مباركا وكان
رأسا في العلم والعمل رضي الله عنه.
ابي
بن كعب در عقبه و جنگ بدر حضور داشت و قرآن را در حيات پيامبر صلي الله عليه وآله
جمع كرده و بر حضرت عرضه كرد و علوم مباركي را حضرت حفظ كرد و او سرآمد علم وعمل
بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج1، ص390،تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
ذهبي در اينباره مينويسد:
شهد
العقبة وبدرا وجمع القرآن في حياة النبي صلى الله عليه وسلم وعرض على النبي عليه
السلام وحفظ عنه علما مباركاوكان رأسا في العلم
والعمل رضي الله عنه.
ابي
بن كعب در عقبه و جنگ بدر حضور داشت و قرآن را در حيات پيامبر صلي الله عليه وآله
جمع كرده و بر حضرت عرضه كرد و علوم مباركي را حضرت حفظ كرد و او سرآمد علم وعمل
بود .
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج1، ص 390، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
همچنين مينويسد:
وجمع بين العلم والعمل ومناقبه جمة.
ابي بن كعب، بين علم
وعمل جمع كرد و مناقبش فراوان است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج1، ص17، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة:
الأولى.
عباس از مخالفيني بود كه
با ابوبكر بيعت نكرد و از جمله كساني بود كه در خانه حضرت زهراء عليها السلام
بخاطر حمايت از علي عليه السلام و مخالفت با ابوبكر، تحصن كرد.
مدارك عدم بيعت عباس با ابوبكر:
در تاريخ يعقوبي آمده است
:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم : العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس
...
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر – بيروت.
عبد البر در اينباره ميگويد:
الذين تخلفوا عن بيعة أبي بكر علي
والعباس والزبير وسعد بن عبادة فأما علي والعباس والزبير
فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعث إليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة
وقال له إن أبوا فقاتلهم فأقبل بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة
فقالت يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمة فخرج
علي حتى دخل على أبي بكر فبايعه.
كسانى كه از بيعت با
أبو بكر خوددارى كردند، عبارتند از: على عليه السلام ، عبّاس، زبير و سعد بن
عباده. امّا على و عبّاس و زبير، آنان در خانه فاطمه عليها السلام نشسته
بودند تا اينكه أبو بكر، عمر بن خطّاب را به دنبال آنان فرستاد تا از خانه فاطمه
عليها السلام بيرون آورند. و به او گفت: اگر خوددارى كردند با ايشان جنگ كن! وى
هيزم وآتش طلبيد تا خانه را آتش زند. فاطمه عليها السلام جلو او را گرفت و گفت: اى
پسر خطاب! آمدهاى كه خانه ما را آتش بزنى؟ گفت: آرى . يا آنكه داخل بيعت ابو بكر
شويد در اين وقت على از خانه بيرون آمد نزد ابو بكر رفت و با او بيعت كرد..
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، العقد الفريد، ج
4، ص 248، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة،
1420هـ - 1999م.
ابوسعد، عباس را از
اجتماع كنندگان برعليه ابوبكر شمرده وگويد:
قيل
لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم -
اجتمع عليٌ والعباس وجماعةٌ من حفدتهم ومواليهم في منزل رجل من الأنصار لإجالة الرأي ...
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 276، تحقيق: خالد عبد
الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ -
2004م.
بنابراين،
عباس كه عموي پيامبر صلي الله عليه وآله بود نه تنها در سقيفه حضور نداشت بلكه به
نشانهي مخالفت از خلافت ابوبكر در خانه علي عليه السلام تحصن كرد.
عبدالملك شافعي، عباس
عموي پيامبر صلي الله عليه وآله را از مخالفين حكومت ابوبكر ذكر كرده وگويد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول اللهوبنوه
من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد بن سعيد بن العاص
ثم إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما روى عن سعد بن
عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
مناقب عباس عموي پيامبرصلي الله عليه وآله
روايات
فراوان وجود دارد از لسان پيامبر صلي الله عليه و آله درباره عباس وجود دارد كه
نشان از مقام بلند او نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله است.
حاكم
نيشابوري در روايت صحيح مينويسد:
أخبرنا
أبو عبد الله محمد بن عبد الله الصفار ثنا أحمد بن مهران الأصبهاني ثنا عبيد الله
بن موسى أنا إسرائيل عن عبد الأعلى عن سعيد بن جبير عن بن عباس رضي الله عنهما قال
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم العباس مني وأنا منه.
پيامبر
صلي الله عليه وآله مي فرمايد: عباس از من ومن از عباس هستم.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 367، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب
العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
حاكم
در ادامه ميگويد:
صحيح
الإسناد ولم يخرجاه.
حديث
اسنادش صحيح است ولي مسلم و بخاري به آن اشاره نكرده است.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 367، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب
العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
ترمدي نيز اين روايت را
چنين نقل ميكند:
حدثنا
الْقَاسِمُ بن دِينَارٍ الْكُوفِيُّ حدثنا عُبَيْدُ اللَّهِ عن إِسْرَائِيلَ عن
عبد الأعلى عن سَعِيدِ بن جُبَيْرٍ عن بن عَبَّاسٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله
عليه وسلم الْعَبَّاسُ مِنِّي وأنا منه.
پيامبر
صلي الله عليه وآله مي فرمايد: عباس از من ومن از عباس هستم.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5، ص 652، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث
العربي - بيروت.
ترمدي در تصحيح روايت
گويد:
هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ غَرِيبٌ لَا
نَعْرِفُهُ إلا من حديث إِسْرَائِيلَ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5، ص 652، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث
العربي - بيروت.
صالحي شامي در كتاب سبل
الهدى والرشاد في سيرة خير العباد بعد از نقل روايت از ترمذي و حاكم و دگران، از
ابن منده درباره سند اين روايت چنين نقل ميكند:
قال ابن منده : إسناده متصل مشهور وهو ثابت
على شراط الجماعة.
سند
اين روايت متصل و مشهو راست و آن طبق شرائط جماعت ثابت است.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في
سيرة خير العباد، ج 11، ص100، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاى975هـ)، كنز
العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج11، ص 322، حقيق: محمود عمر
الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
مباركفوري نيز روايت را
نقل كرده و گويد:
قوله
هذا حديث حسن صحيح غريب أخرجه الحاكم.
المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن
عبد الرحيم (متوفاى1353هـ) ، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي ، ج 10، ص 178، ناشر:
دار الكتب العلمية – بيروت.
ملا علي قاري در شرح اين
روايت گويد:
العباس
مني ) أي من أقاربي أو من أهل بيتي أو متصل بي.
اين
كه رسول خدا فرمودند: عباس از من است يعني او از اقرباء و از اهل بيت من است و به
من متصل است.
. ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد
الهروي (متوفاى1014هـ)،
مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 11 ، ص 311، تحقيق: جمال عيتاني،
ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م .
مناوي نيز در ذيل اين
روايت گويد:
العباس
منى وأنا منه ) ولهذا كان الصحب يعظمونه غاية التعظيم.
بخاطر
اين روايت پيامبر صلي الله عليه و آله صحابه عباس را با نهايت تمام تعظيم ميكردند.
المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031هـ)،
التيسير بشرح الجامع الصغير، ج 2، ص106، ناشر: مكتبة الإمام الشافعي - الرياض،
الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.
درروايات فراواني از
پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده است كه حضرت اذيت عباس را اذيت خود دانسته است.
ترمذي در اين باره نقل ميكند:
حدثنا
قُتَيْبَةُ حدثنا أبو عَوَانَةَ عن يَزِيدَ بن أبي زِيَادٍ عن عبد اللَّهِ بن
الحرث حدثني عبد الْمُطَّلِبِ بن رَبِيعَةَ بن الْحَارِثِ بن عبد الْمُطَّلِبِ
أَنَّ الْعَبَّاسَ بن عبد الْمُطَّلِبِ دخل على رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم
مُغْضَبًا وأنا عِنْدَهُ فقال ما أَغْضَبَكَ قال يا رَسُولَ اللَّهِ ما لنا
وَلِقُرَيْشٍ إذا تَلَاقَوْا بَيْنَهُمْ تَلَاقَوْا بِوُجُوهٍ مُبْشَرَةٍ وإذا
لَقُونَا لَقُونَا بِغَيْرِ ذلك قال فَغَضِبَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم حتى
أحمر وَجْهُهُ ثُمَّ قال وَالَّذِي نَفْسِي بيده لَا يَدْخُلُ قَلْبَ رَجُلٍ
الْإِيمَانُ حتى يُحِبَّكُمْ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ ثُمَّ قال يا أَيُّهَا الناس
من آذَى عَمِّي فَقَدْ آذَانِي فَإِنَّمَا عَمُّ الرَّجُلِ صِنْوُ أبيه.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 5،
ص 652، تحقيق: أحمد محمد شاكر
وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت
وي در ادامه حديث را حسن
وصحيح دانسته است:
قال
هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج 5، ص 652، تحقيق: أحمد محمد شاكر
وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت
طبري نيزدر كتاب
ذخائرالعقبي چنين نقل ميكند:
وعن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم العباس
مني وأنا منه لا تؤذوا العباس فتؤذوني من سب العباس فقد سبني خرجه البغوي في معجمه.
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)،
ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى ، ج 1، ص 193، ناشر : دار الكتب المصرية – مصر
ابن
عساكر نيز چنين نقل ميكند:
أخبرنا
أبو القاسم بن السمرقندي أنا أبو الحسين بن النقور أنا عيسى بن علي نا عبد الله بن
محمد حدثني يحيى بن جعفر الواسطي نا عبد الوهاب الخفاف نا إسرائيل عن عبد الأعلى
عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم العباس مني
وأنا منه لا تؤذوا العباس فتؤذوني من
سب العباس فقد سبني.
پيامبر
صلي الله عليه واله فرمودند: عباس از من است و من از او او را اذيت نكنيد كه من
اذيت مي كنيد و هركس او را دشنام دهد من را دشنام داده است.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 26 ، ص 305، تحقيق: محب الدين أبي
سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995
دشنام عباس دشنام پيامبر صلي الله عليه وآله است:
ابن سعد در كتاب الطبقات
الكبري در اين باره مينويسد:
قال
أخبرنا عبد الوهاب بن عطاء عن إسرائيل عن عبد الأعلى عن سعيد بن جبير عن بن عباس
قال صعد النبي صلى الله عليه وسلم المنبر فحمد الله وأثنى عليه ثم قال يا أيها
الناس أي أهل الأرض اكرم على الله قالوا أنت قال فان العباس مني وأنا منه لا تؤذوا
العباس فتؤذوني وقال من سب العباس فقد سبني.
ابن
عباس گويد: پيامبر صلي الله عليه وآله منبررفت و حمد و ثناي خدا را گفت سپس فرمود:
اي مردم در زمين چه كسي داراي كرامت است گفتند: شما حضرت فرمود: عباس از من و من
از او هستم اذيتش نكنيد كه من را اذيت ميكنيد و هركس او را سب كند من را سب كرده
است.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج 4، ص 24، ناشر: دار صادر - بيروت.
ابن
عساكر نيز چنين نقل ميكند:
أخبرنا
أبو القاسم بن السمرقندي أنا أبو الحسين بن النقور أنا عيسى بن علي نا عبد الله بن
محمد حدثني يحيى بن جعفر الواسطي نا عبد الوهاب الخفاف نا إسرائيل عن عبد الأعلى
عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم العباس مني
وأنا منه لا تؤذوا العباس فتؤذوني من سب
العباس فقد سبني.
پيامبر
صلي الله عليه واله فرمودند: عباس از من است و من از او او را اذيت نكنيد كه من
اذيت مي كنيد و هركس او را دشنام دهد من را دشنام داده است.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 26، ص 305، تحقيق: محب الدين أبي
سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995
طبري نيزدر كتاب
ذخائرالعقبي چنين نقل ميكند:
وعن
ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم العباس مني وأنا منه لا تؤذوا
العباس فتؤذوني من سب العباس فقد سبني خرجه
البغوي في معجمه.
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)،
ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى ، ج 1، ص 193، ناشر : دار الكتب المصرية – مصر
همچنان كه عباس از بيعت
با ابوبكر تخلف كرد، فرزندان وي نيز با ابوبكر بيعت نكردند
عبدالملك شافعي در اينباره
ميگويد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول اللهوبنوه من بني هاشم وطلحة
وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد بن سعيد بن العاص ثم إنهم بايعوا كلهم
فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما روى عن سعد بن عبادة فإنه لم يبايع
أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
زبير يكي از صحابي بود كه
با ابابكر به مخالفت برخواست.
مدارك مخالفت و عدم بيعت زبير با ابوبكر:
كه در صحيح بخاري مخالفت
زبير از زبان عمر چنين نقل شده است :
عن
عمر : حين توفى اللّه نبيّه صلى اللّه عليه وسلم أنّ الأنصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة
وخالف عنّا على والزبير ومن معهما .
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 8 ، ص 26، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة -
بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
يعقوبي در خصوص بيعت زبير با ابوبكر مينويسد:
تخلّف
عن بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار ، ومالوا مع علي بن أبي طالب ، منهم :
العباس بن عبد المطلب ، والفضل بن العباس ، والزبير
بن العوام بن العاص ، وخالد بن سعيد ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان
الفارسي ، وأبو ذر الغفاري ، وعمار بن ياسر ، والبراء بن عازب،وأبي بن كعب .
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 124، ناشر: دار صادر – بيروت..
ابن
عبد البر، درباره اجتماع زبير و ديگران در خانه حضرت فاطمه عليها السلام در مخالفت
از حكومت چنين مينويسد:
الذين
تخلفوا عن بيعة أبي بكر علي والعباس والزبير وسعد بن عبادة فأما علي
والعباس والزبير فقعدوا في بيت
فاطمة حتى بعث إليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة ...
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، العقد الفريد، ج
4، ص 248، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان،
الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
در كتاب نثر الدر في
المحاضرات درباره مخالفت زبير با ابوبكر چنين نقل شده است:
قيل
لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم -
اجتمع عليٌ والعباس وجماعةٌ من حفدتهم ومواليهم في منزل رجل من الأنصار لإجالة الرأي... وقال
الزبير : قد سمعتم مقالته ، فابذلوا الشركة ، وأحسنوا النية ؛ فلن يستغنى من استحق
هذا الأمر عن مقاتل يقاتل معه ، وموئلٍ يلجأ إليه ، والمقاتل معكم خيرٌ من المقاتل
لكم . فقال العباس : قد سمعنا مقالتكم ، فلا لقلةٍ نستعين بكم ، ولا لظنةٍ نترك
آراءكم ، ولكن لالتماس الحق ؛ فأمهلونا نراجع الفكرة . فإن يكن لنا من الإثم مخرجٌ
يصر بنا وبهم الحق صرير الجدجد ، ....
...زبيرگفت : به تحقيق
گفتار او را شنيديد پس مشاركت كنيد و نيت خودتان را نيكو كنيد و كسي كه مستحق اين
امر خلافت است بي نياز از جنگجويان نيست تا به همراه او جنگ كنند و
پناهگاهي كه تكيه گاه داشته باشد و جنگ با شما بهتر است از اينكه بر نفع شما جنگ
شود عباس گفت : گفتار شما را شنيديم و كمك ما از شما بخاطر كمي يار نيست و بخاطر
بد گماني نظرات شما را تر ك نميكنيم لكن ما از شما حقيقت را ميخواهيم
پس به ما مهلت بدهيد تا فكر كنيم اگر راه خروجي از اين گناه باشد هر آن از آن
بيرون ميرفتيم.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 276، تحقيق: خالد عبد
الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ -
2004م
ابو
الفداء مورخ بزرگ اهل سنت عدم حضور زبير در سقيفه و تخلف او از بيعت با ابوبكر
را چنين بيان ميكند:
فبايع
عمر أبا بكر رضي الله عنهما، وانثال الناس عليه يبايعونه، في العشر الأوسط من ربيع
الأول سنة إِحدى عشرة، خلا جماعة من بني هاشم والزبير وعتبة
بن أبي لهب ...
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1،
ص 19، طبق برنامه الجامع
الكبير
همچنين
در تاريخ الوردي چنين آمده است :
وبادروا
' سقيفة بني ساعدة ' فبايع عمر أبا بكر وأنثال الناس يبايعونه في العشر الأوسط من
ربيع الأول سنة إحدى عشرة خلا جماعة من بني هاشم ، والزبير ...
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج
1، ص107، طبق برنامه الجامع
الكبير
در كتاب سمط النجوم
العوالي زبير از متخلفين از بيعت ابوبكر ياد شده است :
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني
هاشم ... .
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
در منابع اهل سنت درباره
حواري و يار پيامبر صلي الله عليه وآله بودن او روايات زيادي آمده است
مسلم نيشابوري در اين
باره چنين نقل ميكند:
حدثنا
عَمْرٌو النَّاقِدُ حدثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عن مُحَمَّدِ بن الْمُنْكَدِرِ
عن جَابِرِ بن عبد اللَّهِ قال .....فقال
النبي صلى الله عليه وسلم لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوَارِيٌّ وَحَوَارِيَّ الزُّبَيْرُ.
پيامبر صلي الله عليه
وآله فرمودند: براي هر پيامبري حواري ( ياوران) هست و حواري من زبير است.
النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح
مسلم، ج 4، ص 1879، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار
إحياء التراث العربي - بيروت.
ابي شيبه نيز چنين نقل ميكند:
حدثنا
حسين بن علي عن زائدة عن عاصم عن زر عن علي قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لكل نبي حواري وحواري الزبير.
زر از علي عليه السلام
نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه وآله ميفرمود: براي هر پيامبري
حواري ( ياوران) هست و حواري من زبير است.
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 هـ)، الكتاب
المصنف في الأحاديث والآثار ج 6، ص 377، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر:
مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
ذهبي از سفيان ثوري در
اين بارچنين نقل ميكند:
وعن
الثوري قال هؤلاء الثلاثة نجدة الصحابة حمزة وعلي والزبير.
ثوري گويد يه نفر حمزه،
علي عليه السلام و زبير از نجيبان هستند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء ج1، ص 52، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
طلحه كه از جمله اصحاب مشهور
پيامبر صلي الله عليه وآله بود، از بيعت با ابوبكر تخلف كرد
عبد المالك شافعي در اينباره
ميگويد:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه
والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان
...
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332،
تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية
در نزد اهل سنت يكي از
كساني كه پيامبر صلي اله عليه واله بشارت بهشت به او داده است، طلحة بن عبيد الله
است
مباركفوري مينويسد:
أبي
محمد طلحة بن عبيد الله ...أحد العشرة المبشرة بالجنة.
المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن
عبد الرحيم (متوفاى1353هـ) ، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي ج 10، ص 165،
ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت
طلحه از خطباي اصحاب پيامبر(ص) بود:
طبري در تاريخ خود درباره
طلحه چنين ياد ميكند :
طلحة
بن عبيدالله وكان من خطباء أصحاب رسول الله.
طلحه
از خطباي اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله بود.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2 ، ص 523، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت
ابو نعيم نيز در تاريخ
اصبهان چنين مي نويسد:
فقام
طلحة بن عبيد الله وكان من خطباء قريش.
طلحه
از خطباي قريش بود.
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، تاريخ أصبهان ج
1، ص40، تحقيق : سيد كسروي حسن ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة :
الأولى ، 1410 هـ-1990م .0
ابن ابي الحديد درباره
مخالفت عبادة بن صامت مينويسد
روى
أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ ...
قال البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن الأسود ، وعبادة بن الصامت ، وسلمان الفارسي ، وأبا
ذر وأبا الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود الأمر
شورى بين المهاجرين.
براء
بن عازب مىگويد:... در آن حوالى درنگ كردم تا دردى كه در جانم بود تحمل نمايم.
چون شب شد مقداد و ابو ذر و سلمان و عمار بن ياسر و عبادة بن صامت و حذيفة بن
يمان و زبير بن عوام ، هيثم بن تيهان را
ديدم كه ميخواهند امر خلافت به عنوان شورا بين مهاجرين بر گردد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
مزي درباره شرح حال عباده
بن صامت مينويسد:
شهد
العقبة الأولى والثانية وهو أحد النقباء الاثني عشر ليلة العقبة ، وشهد بدرا وأحدا
، وبيعة الرضوان ، والمشاهد كلها مع رسول الله صلى الله عليه وسلم ، وكان من سادات الصحابة.
عباده
در عقبه اولي ودومي حاضر بود و او يكي از نقباء دوازدگانه در شب عقبه بود و در بدر
و احد و بيعت رضوان حضور داشت و در تمام جنگ هاي رسول خدا صلي الله عليه وآله شركت
داشت و از بزرگان صحابه بود.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)،
تهذيب الكمال، ج14، ص184، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
سيوطي نيز در اين باره مينويسد:
عبادة
بن الصامت بن قيس بن أهوم الأنصاري الخزرجي أبو الوليد المدني شهد العقبتين وكان
أحد النقباء وشهد بدرا وأحدا وبيعة الرضوان والمشاهد كلها روى عنه ابنه الوليد
وحفيده عبادة بن الوليد وأبو أمامة وأنس وجبير بن نفير وخلق وكان من سادات الصحابة مات بالشام في خلافة
معاوية.
السيوطي، عبدالرحمن ابن أبي بكر أبو الفضل ، اسعاف المبطأ برجال الموطأ
، ج1، ص15، دار النشر : المكتبة التجارية الكبرى - مصر - 1389 – 1969
ذهبي
مينويسد:
ابن
قيس بن أصرم بن فهر بن ثعلبة بن غنم بن عوف بن ( عمرو بن عوف ) بن الخزرج الإمام
القدوة أبو الوليد الأنصاري أحد النقباء ليلة العقبة ومن أعيان البدريين سكن بيت المقدس.
عباده
يكي از نقباء شب عقبه بود و از بزرگان جنگ بدر بود كه در بيت المقدس ساكن شد.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى
748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج2، ص5، تحقيق : شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم
العرقسوسي ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .
ابن عساكر درباره بيعت
عباده بن صامت در عقبه مينويسد:
كان
عبادة بن الصامت بدريا عقبيا أحد نقباء
الأنصار وكان بايع رسول الله صلى الله عليه وسلم أن لا يخاف في الله
لومة لائم .
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
تاريخ مدينة دمشق ج26، ص181، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري،
ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
ابن حجر نيز در اينباره
مينويسد:
عبادة
بن الصامت بن قيس بن أصرم بن فهر بن قيس بن ثعلبة بن غنم بن سالم بن عوف بن عمرو
بن الخزرج الأنصاري الخزرجي أبو الوليد قال خليفة بن خياط وأمه قرة العين بنت
عبادة بن نضلة بن العجلان شهد بدرا وقال بن سعد كان أحد النقباء بالعقبة وآخى رسول
الله صلى الله عليه وسلم بينه وبين أبي مرثد الغنوي وشهد المشاهد كلها بعد بدر
وقال بن يونس شهد فتح مصر وكان أمير ربع المدد وفي الصحيحين عن الصنابحي عن عبادة
قال أنا من النقباء الذين بايعوا رسول الله صلى الله عليه وسلم ليلة العقبة الحديث
وروى عن النبي صلى الله عليه وسلم كثيرا.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة، ج3، ص626، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ابن حجر در روايت صحيحي
درباره دين عباده چنين نقل ميكند:
حدثنا
قتيبة حدثنا جرير عن منصور عن مجاهد عن جنادة دخلت على عبادة وكان قد تفقه في دين الله هذا سند صحيح.
جناده
گويد: بر عباده داخل شدم كه در دين تفقه ميكرد و اين سندش صحيح است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)،
الإصابة في تمييز الصحابة، ج3، ص626،تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
حذيفه
از كساني بود كه در مخالفت از ابوبكر در كنار ديگر صحابه براي برگرداندن خلافت از
ابوبكر به شور نشست
ابن
ابي الحديد مينويسد:
روى
أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ...
قال البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن الأسود ، وعبادة
بن الصامت ، وسلمان الفارسي ، وأبا ذر وأبا الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود
الأمر شورى بين المهاجرين.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
شيخ صدوق درباره مخالفت
ابوهيثم با ابوبكر چنين نقل ميكند:
حدثنا
علي بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني أبي ، عن جده
أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني النهيكي قال ، حدثنا أبو محمد خلف بن
سالم قال : حدثنا محمد بن جعفر قال : حدثنا شعبة ، عن عثمان بن المغيرة ، عن زيد
بن وهب قال : كان الذين أنكروا على أبي بكر جلوسه في الخلافة وتقدمه على علي بن
أبي طالب عليه السلام اثنى عشر رجلا من المهاجرين والأنصار وكان من المهاجرين خالد
بن سعيد ابن العاص والمقداد بن الأسود وأبي بن كعب وعمار بن ياسر وأبو ذر الغفاري
وسلمان الفارسي وعبد الله بن مسعود وبريدة الأسلمي وكان من الأنصار خزيمة بن ثابت
ذو الشهادتين وسهل بن حنيف وأبو أيوب الأنصاري وأبو
الهيثم بن التيهان و.....ثم قام أبو
الهيثم بن التيهان فقال : يا أبا بكر أنا أشهد على النبي صلى الله
عليه وآله أنه أقام عليا فقالت الأنصار : ما أقامه إلا للخلافة ، وقال بعضهم : ما
أقامه إلا ليعلم الناس أنه ولي من كان رسول الله صلى الله عليه وآله مولاه ، فقال
عليه السلام : " إن أهل بيتي نجوم أهل الأرض فقدموهم ولا تقدموهم "
سپس
ابو الهيثم بن تيهان برخاست و گفت: اى ابو بكر ما شهادت مىدهيم كه پيامبر خدا (ص)
على (ع) را بلند كرد و انصار گفتند: او را جز براى خلافت بلند نكرده است و بعضىها
گفتند: او را بلند نكرد مگر براى اينكه مردم بدانند كه او ولىّ هر كسى است كه
پيامبر مولاى اوست، پس فرمود: همانا اهل بيت من مانند ستارگان هستند آنها را پيش
بيندازيد و از آنان پيشى نگيريد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال، ص461-
465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
ابن
حجر درباره او گويد:
حذيفة
بن اليمان ......صحابي جليل من السابقين.
حذيفه
صحابي جليل و از سابقين بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب
التهذيب، ج، ص154، تحقيق: محمد عوامة، ناشر:
دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
صاحب سر پيامبر صلي الله عليه واله بود:
ابن حجر از عجلي درباره
شرح حال او چنين نقل ميكند:
وكان
صاحب سر رسول الله صلى الله عليه وسلم ومناقبه كثيرة مشهورة.
حديفه،
صاحب سر رسول خدا صلي الله عليه وآله و داراي مناقب فراوان و مشهور بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تهذيب
التهذيب، ج2، ص193، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.
ابن عساكر نيزگويد:
وصاحب
سره من المهاجرين.
حذيفه
صاحب سر رسول خدا صلي الله عليه وآله از مهاجرين بود
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج12، ص259، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995.
كان
حذيفة من كبار أصحاب رسول الله.
حذيفه
از كبار صاحبي پيامبر صلي الله عليه واله بود.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج1، ص334، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
27. عبدالله بن مسعود (در منابع شيعه)
عبدالله
بن مسعود صحابي مشهور پيامبر صلي الله عليه وآله از جمله افرادي بود كه با ابوبكر
به مخالفت برخواست.
شيخ
صدوق در اين باره مينويسد:
حدثنا
علي بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني أبي ، عن جده
أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني النهيكي قال ، حدثنا أبو محمد خلف بن
سالم قال : حدثنا محمد بن جعفر قال : حدثنا شعبة ، عن عثمان بن المغيرة ، عن زيد
بن وهب قال : كان الذين أنكروا على أبي بكر جلوسه في الخلافة وتقدمه على علي بن
أبي طالب عليه السلام اثنى عشر رجلا من المهاجرين والأنصار وكان من المهاجرين خالد
بن سعيد ابن العاص والمقداد بن الأسود وأبي بن كعب وعمار بن ياسر وأبو ذر الغفاري
وسلمان الفارسي وعبد الله بن مسعود وبريدة الأسلمي
وكان من الأنصار خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين وسهل بن حنيف وأبو أيوب الأنصاري وأبو
الهيثم بن التيهان و غيرهم ...
سپس
عبد اللَّه بن مسعود برخاست و گفت: اى گروه قريش! شما مىدانيد و نيكان شما
مىدانند كه اهل بيت پيامبرتان به آن حضرت از شما نزديكترند، و اگر شما اين كار را
به سبب نزديكى به پيامبر خدا (ص) ادعا مىكنيد و مىگوييد: ما سابقهدار هستيم،
خاندان پيامبرتان از شما به پيامبر نزديكتر و از نظر شما سابقهدارترند و على بن
ابى طالب (ع) صاحب اين امر پس از پيامبرتان است، پس آنچه را كه خدا براى او قرار
داده به او بدهيد و به گذشتههاى جاهلى برنگرديد كه از زيانكاران خواهيد شد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465 ، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ
قم، 1403هـ ـ 1362ش
28. بريده سلمي (در منابع شيعه)
شيخ
صدوق درباره مخالفت و اعتراض بريده سلمي به ابو بكر چنين نقل ميكند:
حدثنا
علي بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني أبي ، عن جده
أحمد بن أبي عبد الله البرقي قال : حدثني النهيكي قال ، حدثنا أبو محمد خلف بن
سالم قال : حدثنا محمد بن جعفر قال : حدثنا شعبة ، عن عثمان بن المغيرة ، عن زيد
بن وهب قال : كان الذين أنكروا على أبي بكر جلوسه في الخلافة وتقدمه على علي بن
أبي طالب عليه السلام اثنى عشر رجلا من المهاجرين والأنصار وكان من المهاجرين خالد
بن سعيد ابن العاص والمقداد بن الأسود وأبي بن كعب وعمار بن ياسر وأبو ذر الغفاري
وسلمان الفارسي وعبد الله بن مسعود وبريدة
الأسلمي وكان من الأنصار خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين وسهل بن حنيف
وأبو أيوب الأنصاري وأبو الهيثم بن التيهان و.... ثم قام بريدة الأسلمي فقال : يا أبا بكر نسيت أم تناسيت أم
خادعتك نفسك أما تذكر إذا أمرنا رسول الله صلى الله عليه وآله فسلمنا على علي
بإمرة المؤمنين ، ونبينا عليه السلام بين أظهرنا فاتق الله ربك وأدرك نفسك قبل أن
لا تدركها وأنقذها من هلكتها ، ودع هذا الامر ووكله إلى من هو أحق به منك ، ولا
تماد في غيك ، وارجع وأنت تستطيع الرجوع فقد نصحتك نصحي وبذلت لك ما عندي ، فإن
قبلت وفقت ورشدت ...
...سپس
بريدة الأسلمى برخاست و گفت: اى ابو بكر! فراموش كردى يا خودت را به فراموشى زدى
يا خودت را فريب دادى؟ آيا به ياد نمىآورى هنگامى را كه پيامبر خدا (ص) به ما
فرمان داد كه به على (ع) به عنوان امير مؤمنان سلام بدهيم در حالى كه پيامبر در
ميان ما بود؟ از پروردگارت بترس و پيش از آنكه نتوانى، نفس خود را درياب و آن را
از هلاكت نجات بده و اين امر را رها كن و آن را به كسى كه شايستهتر از توست
واگذار، و به گمراهى خود اصرار مورز، و برگرد كه مىتوانى برگردى، به تحقيق كه من
تو را نصيحت كردم و آنچه نزد من بود به تو گفتم، پس اگر بپذيرى موفّق مىشوى و
هدايت مىيابى.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
29. خزيمة بن ثابت (در منابع شيعه)
خزيمه كه به ذو الشهادتين
معروف بود از جمله افرادي بود كه دربرابر جزب سقيفه از حق غصب شده حضرت علي عليه
السلام دفاع كرده و با ابوبكر به مخالفت برخواست
شيخ صدوق رحمه الله عليه
مينويسد:
...
وكان من الأنصار خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين وسهل
بن حنيف وأبو أيوب الأنصاري وأبو الهيثم بن التيهان و.... ثم قام خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين فقال : يا أبا
بكر ألست تعلم أن رسول الله صلى الله عليه وآله قبل شهادتي وحدي ولم يرد معي غيري
؟ قال : نعم ، قال : فاشهد بالله أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول :
" أهل بيتي يفرقون بين الحق والباطل ، وهم الأئمة الذين يقتدى بهم " .
....
سپس خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين برخاست و گفت: اى ابو بكر! آيا نمىدانى كه پيامبر
خدا (ص) شهادت مرا به تنهايى قبول كرد و كس ديگرى را جز من نخواست؟ گفت: آرى
مىدانم. گفت: خدا را شاهد مىگيرم كه از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود:
خاندان من ميان حق و باطل جدايى مىاندازند و آنان پيشوايانى هستند، كه بايد به
آنان اقتدا شود.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
شيخ صدوق(ره) درباره
مخالفت سهل بن حنيف با ابوبكر مينويسد:
...
ثم قام سهل بن حنيف فقال : اشهد
أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله قال على المنبر :" إمامكم من بعدي علي
بن أبي طالب عليه السلام ، وهو أنصح الناس لامتي "
...سپس
سهل بن حنيف برخاست و گفت: شهادت مىدهم كه از رسول خدا (ص) بر منبر شنيدم كه
فرمود: پيشواى شما پس از من على بن ابى طالب است، و خيرخواهترين كس براى امت من
است.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
31. أبو أيوب الأنصاري (منابع شيعه)
ابوايوب از جمله صحابي
بزرگ پيامبرصلي الله عليه وآله بود كه خلافت ابوبكر را قبول نداشت
شيخ صدوق مينويسد:
...ثم
قام أبو أيوب الأنصاري فقال :
اتقوا الله في أهل بيت نبيكم وردوا هذا الامر إليهم فقد سمعتم كما سمعنا في مقام
بعد مقام من نبي الله صلى الله عليه وآله " أنهم أولى به منكم " ثم جلس.
سپس
ابو ايوب انصارى برخاست و گفت: در باره خاندان پيامبرتان از خدا بترسيد و اين كار
را به آنان بازگردانيد، شما هم مانند ما در جاهاى متعدد شنيدهايد كه پيامبر
فرمود: آنها به خلافت اولىتر از شما هستند، سپس نشست.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
ابوايوب ميزبان پيامبرصلي الله عليه واله هنگام ورود به مدينه :
خطيب بغدادي در اينباره
مينويسد :
ونزل
عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم حين قدم المدينة في الهجرة.
هنگام
نزول پيامبر صلي الله عليه وآله به مدينه در زمان هجرت به منزل ابوايوب رفتند.
البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، تاريخ
بغداد، ج1، ص153، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت ابو حاتم در اينباره مينويسد:
ان حبان نيز مينويسد:
أبو
أيوب الأنصاري اسمه خالد بن زيد بن كليب من بنى الحارث بن الخزرج كان ممن نزل عليه النبي صلى الله عليه وسلم
غد قدومه المدينة مات سنة ثنتين وخمسين.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، مشاهير
علماء الأمصار ، ج1، ص26، تحقيق : م. فلايشهمر ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت
، 1959م.
ابوالهيثم از جمله افرادي
بود كه در جلسه مخالفين ابوبكرشركت داشت.
مدارك تخلف ابوالهيثم ازبيعت ابوبكر
ابن ابي الحديد دراين
باره مينويسد:
...
قال البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن الأسود ، وعبادة
بن الصامت ، وسلمان الفارسي ، وأبا ذر وأبا
الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود الأمر
شورى بين المهاجرين ...
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
تخلف ابو الهيثم ازبيعت ابوبكر درمنابع شيعه:
شيخ صدوق درباره مخالفت
ابوهيثم با ابوبكر چنين نقل ميكند:
.... وأبو الهيثم بن التيهان و.....ثم قام أبو الهيثم بن التيهان فقال : يا أبا بكر
أنا أشهد على النبي صلى الله عليه وآله أنه أقام عليا فقالت الأنصار : ما أقامه
إلا للخلافة ، وقال بعضهم : ما أقامه إلا ليعلم الناس أنه ولي من كان رسول الله
صلى الله عليه وآله مولاه ، فقال عليه السلام : " إن أهل بيتي نجوم أهل الأرض
فقدموهم ولا تقدموهم "
سپس
ابو الهيثم بن تيهان برخاست و گفت: اى ابو بكر ما شهادت مىدهيم كه پيامبر خدا (ص)
على (ع) را بلند كرد و انصار گفتند: او را جز براى خلافت بلند نكرده است و بعضىها
گفتند: او را بلند نكرد مگر براى اينكه مردم بدانند كه او ولىّ هر كسى است كه پيامبر
مولاى اوست، پس فرمود: همانا اهل بيت من مانند ستارگان هستند آنها را پيش بيندازيد
و از آنان پيشى نگيريد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
جايگاه ابوالهيثم : از دوازده نقباء بيعت كنند درعقبه بود
ابن سعد در باره او مينويسد:
أبو
الهيثم بن التيهان واسمه مالك وهو بلي حليف لبني عبد الأشهل وأمه أم مالك بنت مالك
من بلي بن عمرو بن الحاف بن قضاعة وهو أحد
النقباء الاثني عشر من الأنصار وشهد العقبتين جميعا وبدرا وأحدا والمشاهد كلها مع
رسول الله صلى الله عليه وسلم.
ابوهيثم
از يكي از نقباء دوازده گانه از انصاربود كه در عقبه اول و دوم حضور
داشت و در بدر و احد و تمام جنگهاي پيامبر صلي الله عليه وآله شركت
داشت.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج3، ص607، ناشر: دار صادر - بيروت
زيد بن وهب نيز از جمله
افرادي بودكه در برابر ابوبكر به مخالفت بر خواست.
شيخ صدوق در اين باره مينويسد:
ثم قام زيد
بن وهب فتكلم وقام جماعة من بعده فتكلموا بنحو هذا.
آنگاه
زيد بن وهب برخاست و سخن گفت و گروهى پس از او برخاستند و مانند او سخن گفتند.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، الخصال،
ص461-465، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية ـ قم،
1403هـ ـ 1362ش
بنابراين،
در خلافت و بيعت ابوبكر اجماعي رخ نداده است و بيشتر صحابه كه از بزرگان بودند از
خلافت رسيدن ابوبكر ناراحت بودند.
طبق گفته عمر، تمام انصار
با آنها درباره خلافت ابوبكر به مخالفت بر خواستند.
بخاري در اينباره مينويسد:
...
عن عمر : حين توفى اللّه نبيّه صلى اللّه عليه وسلم أنّ الأنصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فى سقيفة بنى ساعدة
وخالف عنّا على والزبير ومن معهما.
عمر گويد :بعد از وفات
پيامبر صلي اله عليه وآله، انصار با ما در امر خلافت ابوبكر مخالفت كردند و همه
آنها در سقيفه جمع شدند و علي عليه السلام وزبير و همراهان آن دو نيز با ما مخالفت
كردند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 8 ، ص 26، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة -
بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 5 ، ص 474 ، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ
ابن
ابي الحديد درباره پشيماني انصار از بيعت با ابوبكر مينويسد:
قال
الزبير : وحدثنا محمد بن موسى الأنصاري المعروف بابن مخرمة ، قال : حدثني إبراهيم
بن سعد بن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف الزهري ، قال : لما بويع أبو بكر واستقر
أمره ، ندم قوم كثير من الأنصار على بيعته ،
ولام بعضهم بعضاً ، وذكروا علي بن أبي طالب ، وهتفوا باسمه.
پس
از به انجام رسيدن و استقرار كار بيعت با ابوبكر بسيارى از انصار از بيعت با او
پشيمان گشتند. آنان با سرزنش يكديگر از على بن ابىطالب عليه السلام ياد
مىكردند و نام او را بر زبان مىراندند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 15،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
بنابراين به خلافت رسيدن
ابوبكر به اجماع انصارنبوده است.
خرجيان كه به عنوان
يك قبيله بزرگ ومهم در مدينه و از انصار بشمار ميرفتند، طائفهاي از
آنها از بيعت با ابوبكر تخلف كردند.
طبري و ابوالفداء در اين
باره مينويسند:
تخلف
عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة
من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه والزبير ...
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694هـ)،
الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج2، ص 214،تحقيق عيسي عبد الله محمد مانع الحميري، ناشر: دار
الغرب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 332، تحقيق:
عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
با
تخلف خزرجيان از بيعت كه از قبايل مهم و پر نفوذ آن زمان بشمار ميرفتند، ادعاي
اجماعي ابن تيميه در به خلافت رسيدن ابوبكر، بيشتر به افسانه شباهت دارد تا يك
حقيقت.
قبايل
و طوايفي مانند بنياسد قسم خوردند كه هرگز با ابوبكر بيعت نكنند.
طبري دراينباره مينويسد:
فتقول أسد وفزارة لا والله لا نبايع أبا الفصيل أبدا.
قبيله اسد و فزاره ميگفتند:
به خدا قسم هرگز با ابوفصيل بيعت نخواهيم کرد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 261، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن
حبان نيز اين چنين ميگويد:
وكانت
بنو فزارة وأسد يقولون والله لا نبايع أبا الفصيل يعنون أبا بكر.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج 2، ص 166، تحقيق السيد شرف الدين
أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م
طايفه
ديگري كه قسم خوردند با ابوبكر بيعت نميكنند، قبيله فزاره است.
ابن
حبان در اين باره چنين ميگويد:
وكانت
بنو فزارة وأسد يقولون والله لا نبايع أبا الفصيل يعنون أبا بكر.
التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج 2، ص 166، تحقيق السيد شرف الدين
أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م
طبري از ابومخنف
نقل ميکند که دو قبيله اسد و خزاره ميگفتند:
فتقول
أسد وفزارة لا والله لا نبايع أبا الفصيل أبدا.
به خدا قسم هرگز با ابوفصيل بيعت نخواهيم کرد.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 261، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
نويري
درباره تخلف گروهي از قريش ازبيعت با ابوبكرمينويسيد:
وتخلّف
عن بيعته سعد بن عبادة ، وطائفة من الخزرج ، وفرقة
من قريش ، ثم بايعوه بعد غير سعد.
سعدبن
عباده، طايفه اي از خزرجيان، و گروهي از قريش از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و سپس
بيعت كردند غير از سعد.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في
فنون الأدب، ج 19،
ص 23، تحقيق مفيد قمحية وجماعة،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
قومي از مسلمانان بودند
كه با ابوبكر بيعت نكرده و حكومت او را شرعي ندانسته و از دادن زكات به
عمر كه مامور جمع آوري زكات بود، خودداري كردند؛ زيرا ابوبكر را براي خلافت صلاحيت
نميدانستند
عبد الرزاق صنعاني متوفاي : 211
عبد الرزاق دراينباره
چنين از عمر نقل ميكند:
أخبرنا
عبد الرزاق عن بن جريج وبن عيينة عن عمرو بن دينار عن محمد بن طلحة بن يزيد بن
ركانة قال قال عمر لأن أكون سألت النبي صلى الله عليه وسلم عن ثلاثة أحب إلي من
حمر النعم عن الكلالة وعن الخليفة بعده وعن قوم
قالوا نقر بالزكاة في أموالنا ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم أم لا قال وكان أبو بكر
يرى القتال.
طلحه
از عمر بن خطاب نقل ميكند كه او گفت : هر آينه اگر من بودم از سه موضوع از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
و سلّم سؤال مىكردم براى من بهتر بود؛ از شتران سرخ مو: يكى از كلاله( كلاله به
مردي ميگويند كه بميرد و وارثي چه پدر ومادر و فرزند براي ارث بردن مالش نداشته
باشد ) و اينكه خليفه بعد از او كيست؟ و ديگر درباره قومى كه مىگويند:
ما به دادن زكات در أموال خودمان إقرار و اعتراف داريم، و ليكن به تو
نمىدهيم، آيا كشتن اين جماعت جايز است يانه ؟ و ابوبكر كشتن آنها را ميخواست.
الصنعاني ، أبو بكر عبد الرزاق بن همام متوفاي :
211 ، مصنف عبد الرزاق، ج 10، ص 302 ش 19185، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي، دار
النشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية ،
نوبختي
در فرق الشيعه فرقهاي را نام ميبرد كه بخاطر عدم قبول ابوبكر به عنوان خليفه
ازدادن زكات به اوتخلف كردند.
وي
در اينباره ميگويد:
وقد
كانت فرقة اعتزلت عن أبي بكر فقالت لا نؤدي
الزكوة إليه حتى يصح عندنا لمن
الأمر ومن استخلفه رسول الله صلى
الله عليه وسلم بعد ونقسم الزكوة بين فقرائنا وأهل الحاجة منا.
عدهاي از ابوبکر دوري
کردند و گفتند ما زکات او را به او نميدهيم تا اينکه مسالهي ولايت و امارت براي
ما روشن شود و بدانيم چه کسي را رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خليفه معين
کرده و اگر نه زکات را بين فقرا و نيازمندان خودمان تقسيم ميکنيم و به ابوبکر نميدهيم.
النوبختي، الحسن بن موسى (متوفاى310هـ) ، فرق الشيعة ، ج 1، ص 4، ناشر : دار الأضواء - بيروت
، 1404هـ - 1984م
طايفه
اي از بني تميم بودند كه از دادن زكات به نماينده ابوبكر يعني زياد بن وليد امتناع
كردند؛ زيرا ابوبكر را براي حكومت اهليت نميدانستد:
ابي
اعثم در كتاب الفتوح در اينباره ميگويد:
«فاقبل
اليه (زياد بن لبيد) رجل من سادات بني تميم يقال له الحارث بن معاويه فقال: لزياد
انک لتدعوا الي طاعه رجل لهم يعهد الينا و لا اليکم فيه عهد فقال له الحارث لا والله ما ازلتموها عن اهلها الا حسدا منکم لهم و ما يستقر في قلبي ان رسول الله- صلي الله عليه و آله
و سلم- خرج من الدنيا و لم ينصب للناس علما يتبعونه فارحل عنا ايها
الرجل فانک تدعوا الي غير رضا... فوثب عر فجه بن عبدالله الذهلي فقال:
صدق والله الحارث بن معاويه اخر جواهذ الرجل عنکم فما صاحبه باهل الخلافه و لا
يستحقها بوجه من الوجوه، و ما المهاجرين و الانصار بانظر لهذا الامه منبيها محمد-
صلي الله عليه و آله و سلم -...ثم وثبوا الي زياد بن لبيد
فاخرجوه من ديارهم و هموا بقتله. قال: فجعل زياد لا ياتي قبيله من قبائل کنده
فيدعو هم الي الطاعه الا ردوا عليه ما يکره فلما راي ذلک سار الي المدينه الي
ابوبکر فخبره بما کان من القوم و اعلمه ان قبائل کنده قد ازمعت علي الارتداد
والعصيان!! فاغتم ابوبکر غما شديدا».
حارث بن معاويه، يکي از
بزرگان بني تميم بود و به زياد بن لبيد که براي جمع آوري زکات آمده بود و با مردم
صحبت ميکرد گفت: تو ما را به اطاعت کسي مي خواني که از ما و شما نسبت به او هيچ
تعهد و پيماني گرفته نشده است. زياد گفت: راست ميگويي، اما ما او را براي خود
انتخاب کردهايم، حارث گفت: به من بگو چرا خلافت را از اهل بيت پيامبر دور کرده
ايد؟ در حالي که به گفته قرآن آنها به اين امر از ديگران سزاوارتر بودند. زياد
گفت: مهاجر و انصار نسبت به امور خود از تو آگاه ترند، حارث گفت: نه به خدا قسم
اين گونه نيست، بلکه شما از روي حسادت نسبت به اهل بيت از آنها عدول کرديد. و من
هرگز نميپذيرم که رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دار دنيا برود و کسي
را به عنوان جانشين خود منصوب نکند. اي زياد برخيز و از اينجا دور شو که تو ما را
به غير رضاي حق ميخواني، در اين هنگام «عرفجه بن عبدالله الذهلي» گفت: به خدا قسم
که حارث راست ميگويد، اين مرد (زياد) را از ميان خود برانيد که رفيق او ابوبکر به
هيچ وجه اهليت براي خلافت را ندارد و مهاجر و انصار نيز بيناتر از خود پيامبر- صلي
الله عليه و آله و سلم- بر امت خود نيستند (يعني چطور ميشود که پيامبر- صلي الله
عليه و آله و سلم- شخصي را براي جانشين خود تعيين نکند؟) آنگاه زياد را که تصميم
به قتل او داشتند از آنجا بيرون راندند. و زياد بر هيچ قبيله اي از قبايل کنده
نگذشت مگر آنکه آنها را به اطاعت از ابوبکر ميخواند ولي آنها او را با جوابهايي
که خوش نداشت از خود ميراندند، تا بالاخره به مدينه رسيد و ابوبکر را در جريان
آنچه که پيش آمده بود گذاشت. ابوبکر به شدت ناراحت شد و زياد را با سپاه چهار هزار
نفري به طرف آنها فرستاد.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1،
ص48، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة
والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
حارث از كبار تابعين بود
؛ عجلي در شرح حال اومي نويسد:
الحارث
بن معاوية الكندي تابعي ثقة شامي من كبار التابعين.
حارث تابعي ثقه و اهل
شام كه از بزرگان تابيعن بود.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة
الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج 1، ص 278، تحقيق: عبد
العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية،
الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
ابي اعثم درباره ممانعت
طايفه بنيكنده نيز از دادن زكات و عدم اطاعت آنها از ابوبكر از زبان حارثه بزرگ
كنده نيز چنين مينويسد:
نحن
إنما أطعنا رسول الله صلى الله عليه وسلم إذ كان حيا ، ولو قام رجل من أهل بيته لاطعناه ، وأما ابن أبي قحافة فلا والله ما له في رقابنا طاعة ولا
بيعة ! ثم أنشأ حارثة بن سراقة يقول أبياتا من جملتها :
أطعنا
رسول الله إذ كان بيننا * فيا عجبا ممن يطيع أبا بكر .
حارثه که يکي از بزرگان
کنده بود به زياد بن لبيد گفت: همانا ما هنگامي که رسول خدا- صلي الله عليه و آله
و سلم- در قيد حيات بود او را اطاعت ميکرديم و حال هم اگر کسي از اهل بيت او
خلافت را عهده دار شود باز هم او را متابعت و پيروي ميکنيم و اما پسر ابي قحافه قسم
به خدا نه برگردن ما حقي دارد و نه اطاعت او بر ما واجب است و بعد از اين سخن
انشاد شعر کرده و گفت: پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را که در ميان ما
بود اطاعت و پيروي کرديم. پس شگفتا و عجبا از کسي که ابوبکر را اطاعت کند!!
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1،
ص47، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة
والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
ابي اعثم همچنين ممانعت
اشعث از دادن زكات به ابوبكر را اين چنين بيان ميكند:
وامنعوا زكاة أموالكم ، فإني أعلم أن العرب لا تقر بطاعة بني
تميم بن مرة وتدع
سادات البطحاء من بني هاشم إلى غيره.
اشعث گويد: زكات
اموالتان را منع كنيد و من يقين و اطمينان دارم که عرب با بودن بني هاشم، هرگز
راضي به اطاعت از بني تميم بن مره نميشود.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1،
ص47، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة
والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
حاكم نيشابوري در اينباره
چنين نقل ميكند:
هكذا
أخبرنا علي بن محمد بن عقبة الشيباني بالكوفة حدثنا الهيثم بن خالد حدثنا أبو نعيم
حدثنا بن عيينة عن عمرو بن دينار قال سمعت محمد بن طلحة بن يزيد بن ركانة يحدث عن
عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال لأن أكون سألت رسول الله صلي الله عليه وسلم عن
ثلاث أحب إلي من حمر النعم من الخليفة بعده وعن قوم قالوا أنقر بالزكاة في أموالنا
ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم وعن الكلالة .
هذا
حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 2، ص332، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
ابوالفداء جريان ممانعت
مالك بن نويره از دادن زكات را چنين بيان ميكند:
وفي
أيام أبي بكر منعت بنو يربرع الزكاة، وكان
كبيرهم مالك بن نويرة، وكان ملكاً فارساً مطاعاً شاعراً قدم على النبي
صلى الله عليه وسلم وأسلم، فولاه صدقه قومه، فلما منع الزكاة أرسل أبو بكر إِلى
مالك المذكور خالد بن الوليد في معنى الزكاة، فقال مالك: أنا آتي بالصلاة دون
الزكاة: فقال خالد: أما علمت أن الصلاة والزكاة معاً؛ لا تقبل واحدة دون الأخرى
فقال مالك: قد كان صاحبكم يقول ذلك. قال خالد: أوما تراه لك صاحبا؟ والله لقد هممت
أن أضرب عنقك، ثم تجاولا في الكلام فقال له خالد: إِني قاتلك. فقال له: أو بذلك
أمرك صاحبك؟ قال: وهذه بعد تلك، وكان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الأنصاري حاضرين،
فكلما خالداً في أمره، فكره كلامهما. فقال مالك: يا خالد، ابعثنا إلى أبي بكر
فيكون هو الذي يحكم فينا. فقال خالد: لا أقالني الله إِنْ أقلتك، وتقدم إِلى ضرار
بن الأزور بضرب عنقه، فالتفت مالك إِلى زوجته وقال لخالد: هذه التي قتلتني، وكانت
في غاية الجمال، فقال خالد: بل الله قتلك برجوعك عن الإسلام. فقال مالك: أنا على
الإسلام، فقال خالد: يا ضرار اضرب عنقه. فضرب عنقه وجعل رأسه اثفية القدر، وكان من
أكثر الناس شعراً، وقبض خالد امرأته؛ قيل: إِنه اشتراها من الفيء وتزوج بها، وقيل
إِنها اعتدت بثلاث حيض وتزوج بها، وقال لابن عمر ولأبي قتادة: احضرا النكاح فأبيا،
وقال له ابن عمر: نكتب إِلى أبي بكر ونعلمه بأمرها وتتزوج بها، فأبى وتزوجها.
...ولما بلغ ذلك أبا بكر وعمر، قال عمر لأبي بكر: إِن خالداً قد زنى فارجمه، قال:
ما كنت أرجمه؛ فإِنه تأول فأخطأ. قال: فإِنه قد قتل مسلماً فاقتله، قال: ما كنت
أقتله فإِنه تأول فأخطأ. قال فاعزله، قال ما كنت أغمد سيفاً سله الله عليهم.
در زمان خلافت ابوبکر
قبيله بني يربوع از دادن زکات به خليفه امتناع کردند و رئيس آنها مالک بن نويره که
آدم بافراست و شاعر بود، در زمان رسول خدا اسلام اختيار کرد و پيامبر- صلي الله
عليه و آله و سلم- هم او را متولي جمع آوري زکات قبيلهاش فرمود: تا اينکه بعد از
رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دادن زکات به خليفه امتناع کردند.
ابوبکر خالد ابن وليد را به طرف آنها و کساني که زکات نميدادند فرستاد، خالد اول
به طرف سرزمين بزاخه رفت و زکات آنجا را جمع کرد و بعد بدون اجازهي خليفه به طرف
بطاح رفت، اطرافيان خالد به او گفتند که ما دستور نداريم به آنجا برويم، ولي خالد
گوش نداد و به قبيلهي مالک رفت، وقتي با مالک بن نويره برخورد کرد، گفت: زکات
بده! مالک گفت: من مسلمان هستم نماز ميخوانم ولي زکات را به شما و رئيس حکومت شما
نميدهم، خالد گفت: نماز و زکات با هم است و يکي بدون ديگري قبول نيست، مالک گفت:
آيا صاحب و رئيس شما اين حرف را ميگويد؟ خالد در جواب گفت: آيا تو او را براي خود
صاحب و رئيس نمي داني؟ قسم به خدا هر آينه ميخواهم گردنت را بزنم، بعد هر دو
مجادله کردند. خالد گفت: با تو ميجنگم، مالک گفت: آيا او دستور داده است که مرا
بکشي، خالد گفت: اين حرفت بدتر از آن حرف اولي است (که آيا رئيس تو گفته نماز و
زکات با هم است). عبدالله عمر و ابوقتاده انصاري حاضر بودند و با خالد صحبت کردند
که مالک رانکشد، ولي خالد از حرف آنها خوشش نيامد، مالک گفت: حالا که مرا ميخواهي
بکشي کسي بفرست به مدينه پهلوي ابوبکر و او هر حکمي کند، حکم همان است. خالد گفت:
خدا مرا نيامرزد اگر تو را نکشم (و يا اينکه رها کنم) و بعد ضرار بن ازور را براي
زدن گردن مالک خواست، در اين هنگام مالک به خانمش که (زن بسيار زيبا بود) متوجه
شده و گفت: من به خاطر اين کشته مي شوم، خالد گفت: اينکه از اسلام رو گرداندي خدا
تو را کشته است! مالک گفت: من مسلمان هستم و اسلام را قبول دارم، خالد به ضرار
گفت: گردن او را بزن و ضرار هم مالک (مسلمان و دوستدار علي- عليه السلام-) را کشت
و سرش را که موي زيادي داشت در ظرفي گذاشت. خالد خانم مالک را که در عادت ماهانه
هم بود گرفت، با او زنا کرد و ابن عمر و ابوقتاده از اين کار او ناراحت بودند و
خالد از آنها خواست در مجلس نکاح وي حاضر شوند (البته نکاحي در کار نبوده است) ولي
آن دو نفر امتناع کردند! و عبدالله عمر گفت: صبر کن به ابوبکر بنويسم و او را از
جريان زن مالک آگاه کنم و بعد تو با او ازدواج کن، ولي خالد حرف ابن عمر را قبول
نکرد و با زن مالک ازدواج کرد و همبستر شد، اين خبر که به ابوبکر رسيد، عمر به
ابوبکر گفت که خالد زنا کرده، او را سنگسار کن، ابوبکر گفت: او را سنگسار نمي کنم،
او اجتهاد نموده و در اجتهاد خود خطا کرده است!! عمر گفت، او مسلماني را کشته است
او را قصاص کن و بکش! باز هم ابوبکر گفت: او را نميکشم، او اجتهاده کرده و خطا
نموده است! عمر گفت: پس لااقل او را از کار برکنار کن! ابوبکر گفت: شمشيري را که
خدا برافراشته است درنيام نميکنم.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج ،1 ص 108، طبق برنامه الجامع الكبير
ابن كثير اين جريان را در
البدايه والنهايه چنين بازگو ميكند:
فوجعلت
وفود العرب تقدم المدينة يقرون بالصلاة ويمتنعون
من أداء الزكاة ومنهم من امتنع من دفعها إلى الصديق وذكر أن منهم من
احتج بقوله تعالى ) خذ من أموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم إن صلاتك سكن
لهم ( قالوا فلسنا ندفع زكاتنا الا إلى من
صلاته سكن لنا وأنشد بعضهم .
أطعنا رسول الله إذ كان بيننا فوا
عجبا ما بال ملك أبي بكر
وقد
تكلم الصحابة مع الصديق في أن يتركهم وما هم عليه من منع الزكاة ويتألفهم حتى
يتمكن الإيمان في قلوبهم ثم هم بعد ذلك يزكون فامتنع الصديق من ذلك وأباه.
قبايلي از عرب وارد
مدينه شدند در حالي كه نماز ميخواندند ولي زكات نميدادند و آنها از دادن زكات به
ابوبكر امتناع كردند و وقتي احتجاج شد بر آنها به اين آيه« از اموال
آنها صدقهاى (بعنوان زكات) بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى! و
(به هنگام گرفتن زكات،) به آنها دعا كن كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست و خداوند
شنوا و داناست»توبه 103گفتند : ما زكاتمان را نميدهيم مگر به كسي كه دعايش مايه
آرامش ما باشد و بعضي از آنها نيز اين شعر را سرودند
ما از پيامبر صلي الله
عليه وآله اطاعت ميكنيم اگر در بين ما باشد واعجبا كه ابوبكر مالك سلطان كند ؟
صحابه با ابوبكر صحبت
كردند وگفتند آنها را رها كن ونمي شود گفت كه انها مانع زكاتند وگفتند كه آنها را
رها كن تا جذب شوند دين شوند تا ايمان در قلوب انها رسوخ كند بعد از آن خودشان
مالشان را پاك مي كنند اما ابوبكر از اين كار امتناع كرد.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 6، ص 311، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
وي در تفسير القرآن
الكريم نيز اين چنين مينويسد:
هكذا
أخبرنا علي بن محمد بن عقبة الشيباني بالكوفة حدثنا الهيثم بن خالد حدثنا أبو نعيم
حدثنا بن عيينة عن عمرو بن دينار قال سمعت محمد بن طلحة بن يزيد بن ركانة يحدث عن
عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال لأن أكون سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عن
ثلاث أحب إلي من حمر النعم من الخليفة بعده وعن قوم قالوا نقر بالزكاة في أموالنا ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم وعن الكلالة.
ثم قال هذا حديث صحيح الاسناد على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
عمر گويد: اگر من از سه
موضوع از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال مىكردم براى من بهتر بود از
شتران سرخ مو: يكى آنكه خليفه بعد از او كيست؟ و ديگر درباره قومى كه مىگويند: ما
به دادن زكات در أموال خودمان إقرار و اعتراف داريم، و ليكن به تو نمىدهيم، آيا
كشتن اين جماعت جايز است؟ و سومى از كلاله.»
وحاكم گفته است اين
حديث طبق مبناي مسلم وبخاري صحيح الاسناد است هرچند آنها نقل نكرده اند.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي
(متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص596، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
سيوطي مينويسد:
وأخرج
عبد الرزاق والعدني وابن المنذر والحاكم عن عمر قال : لأن أكون سألت النبي صلى
الله عليه وسلم عن ثلاث أحب إلي من حمر النعم : عن الخليفة بعده وعن قوم قالوا :
نقر بالزكاة من أموالنا ولا نؤديها إليك أيحل قتالهم وعن الكلالة.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
الدر المنثور، ج 2، ص 754، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.
كساني كه از دادن زكات با
ابوبكر ممانعت ميكردند، دلائل خود را درمقابل فرستادگان ابوبكر چنين
ذكر ميكردند:
ابوبكر شايستگي تطهير و تزكيه اموال را ندارد:
عده اي از مسلمانان براي
اينكه ابوبكر صلاحيت جانشيني پيامبر صلي الله عليه وآله را ندارد، از
دادن زكات به او جلوگيري كردند و گفتند ابوبكر توانايي تطهير و تزكيه ندارد.
ابو سليمان اين جريان را
اين چنين نقل ميكند:
وقد
يكون علم بما أطلعه الله عليه من غيبه وأوحى إليه من أمره أن العرب تنكر الزكاة
وتمتنع من أدائها إلى القائم من بعده وتفزع في ذلك إلى الشبهة التي قد تعلق بها
أهل الردة فاحتجوا بها على أبي بكر فقالوا إن فرض الزكاة قد انقطع بموت رسول الله
وأنه ليس للقائم بعده أخذها لأن الخطاب في قوله ) خذ من أموالهم صدقة ( خارج مخرج
الخصوص له وأن غيره من أمته لا يتسع للتطهير
والتزكية ولذلك يقول شاعرهم:
أطعنا
رسول الله ما كان بيننا فوا عجبا ما بال ملك أبي بكر
گاهي
علم حاصل ميشود به آنچه كه خدا به آن آگاه كرده از غيبش و وحي كرده به
پيامبر صلي اله عليه وآله براينكه عرب منكر زكات شده و از پرداخت آن به
جانشينش ممانعت ميكنند و آنها در ممانعت از دادن زكات به شبهه كه براي اهل رده (
مانعين زكات ) بود تمسك ميجويند و احتجاج ميكنند به اهل رده در ندادن زكات به
ابوبكر و گفتند : وجوب زكات بعد از مرگ پيامبر صلي الله عليه وآله برداشته شده است
و هيچكس بعد از ايشان نميتواند متولي اخذ زكات شود چون خطاب در آيه كه فرمود از
اموالشان به عنوان صدقه بگير اين خطاب مخصوص حضرت بود و ديگران از امتش توانايي
تطهير و تزكيه ندارند و بخاطر همين شاعر گويد:
ما از پيامبر صلي الله
عليه وآله اطاعت مي كنيم اگر در بين ما باشد واعجبا كه ابوبكر مالك سلطان كند ؟
الخطابي البستي أبو سليمان ، أحمد بن محمد بن
إبراهيم متوفاي 388، غريب الحديث للخطابي ج1، ص566، تحقيق : عبد الكريم
إبراهيم العزباوي ، دار النشر : جامعة أم القرى - مكة المكرمة - 1402 ،
عده اي ديگر كه از دادن
زكات ممانعت ميكردند، بخاطر اين بود كه ميگفتند دعاي غير پيامبر صلي الله عليه و
آله مايه آرامش و سكون نيست.
قمي نيشابوري نيز در علت
ممانعت از دادن زكات به ابوبكر چنين نقل ميكند:
وكما
قال مانعو الزكاة لأبي بكر : أمرنا بدفع الزكاة إلى من صلاته سكن لنا وصلاة غير النبي صلى الله عليه وسلم ليست بسكن.
مانعين زكات گفتند : ما
امر شديم كه زكات رابه كسي بدهيم كه دعايش براي ما مايه آرامش باشد ولي دعاي غير
پيامبر صلي الله عليه واله براي ما آرامش نميآورد.
النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج
(متوفاى 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 6، ص 163، تحقيق: الشيخ زكريا عميران،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م .
ابن قدامه نيز در اين
باره مينويسد:
كنا نؤدي إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم لأن صلاته سكن
لنا وليس صلاة أبي بكر سكنا
لنا فلا نؤدي إليه وهذا يدل على أنهم جحدوا وجوب الأداء إلى أبي بكر رضي الله.
کساني که زکات را به
ابوبکر نميدادند از آنها نقل شده است که: ما زکات را به سول خدا- صلي الله عليه و
آله و سلم- ميداديم، چرا؟ براي اينکه دعاي پيامبر براي ما آرامش بخش و هدايتگر
بود، و اما دعاي ابوبکر براي ما آرامش بخش نيست و لذا ما زکات را به او نميدهيم.
اين سخن دلات ميكند مانعين زكات اصل زکات را قبول داشتند ولي ازدادن زكات به
ابوبكر ممانعت ميكردند...
المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاى620هـ)،
المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني،ج2، ص229، ناشر: دار الفكر - بيروت،
الطبعة: الأولى، 1405هـ.
پيامبر بايد خليفه تعيين كرده باشد !
نوبختي
مينويسد :
وقد
كانت فرقة اعتزلت عن أبي بكر فقالت لا نؤدي
الزكوة إليه حتى يصح عندنا لمن
الأمر ومن استخلفه رسول الله صلى
الله عليه وسلم بعد ونقسم الزكوة بين فقرائنا وأهل الحاجة منا.
عدهاي از ابوبکر دوري
کردند و گفتند ما زکات را به او نميدهيم تا اينکه مسالهي ولايت و امارت براي ما
روشن شود و بدانيم چه کسي را رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خليفه معين
کرده است . و اگر نه زکات را بين فقرا و نيازمندان خودمان تقسيم ميکنيم
و به ابوبکر نميدهيم.
النوبختي، الحسن بن موسى (متوفاى310هـ) ، فرق الشيعة ، ج 1، ص 4، ناشر : دار الأضواء - بيروت
، 1404هـ - 1984م
ابي
اعثم در كتاب الفتوح در اينباره ميگويد:
«فاقبل
اليه (زياد بن لبيد) رجل من سادات بني تميم يقال له الحارث بن معاويه فقال: لزياد
انک لتدعوا الي طاعه رجل لهم يعهد الينا و لا اليکم فيه عهد فقال له الحارث لا والله ما ازلتموها عن اهلها الا حسدا منکم لهم و ما يستقر في قلبي ان رسول الله- صلي الله عليه و آله
و سلم- خرج من الدنيا و لم ينصب للناس علما يتبعونه فارحل عنا ايها
الرجل فانک تدعوا الي غير رضا.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1،
ص48، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة
والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
حارث از كبار تابعين بود
؛ عجلي در شرح حال اومي نويسد:
الحارث
بن معاوية الكندي تابعي ثقة شامي من كبار التابعين.
حارث تابعي ثقه و اهل
شام كه از بزرگان تابيعن بود.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى 261هـ)، معرفة
الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج 1، ص 278، تحقيق: عبد
العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية،
الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
خليفه بايد از اهل بيت باشد و ابوبكر جزو اهل بيت نيست :
ابي اعثم درباره ممانعت
طايفه بنيكنده نيز از دادن زكات و عدم اطاعت آنها از ابوبكر از زبان حارثه بزرگ
كنده نيز چنين مينويسد:
نحن
إنما أطعنا رسول الله صلى الله عليه وسلم إذ كان حيا ، ولو قام رجل من أهل بيته لاطعناه ، وأما ابن أبي قحافة فلا والله ما له في رقابنا طاعة ولا
بيعة ! ثم أنشأ حارثة بن سراقة يقول أبياتا من جملتها :
أطعنا
رسول الله إذ كان بيننا * فيا عجبا ممن يطيع أبا بكر .
حارثه که يکي از بزرگان
کنده بود به زياد بن لبيد گفت: همانا ما هنگامي که رسول خدا- صلي الله عليه و آله
و سلم- در قيد حيات بود او را اطاعت ميکرديم و حال هم اگر کسي از اهل بيت او
خلافت را عهده دار شود باز هم او را متابعت و پيروي ميکنيم و اما پسر ابي قحافه
قسم به خدا نه برگردن ما حقي دارد و نه اطاعت او بر ما واجب است و بعد از اين سخن
انشاد شعر کرده و گفت: پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را که در ميان ما
بود اطاعت و پيروي کرديم. پس شگفتا و عجبا از کسي که ابوبکر را اطاعت کند!!
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ،ج 1، ص47، تحقيق:
علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر
والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
ابي اعثم همچنين ممانعت
اشعث از دادن زكات به ابوبكر را اين چنين بيان ميكند:
وامنعوا زكاة أموالكم ، فإني أعلم أن العرب لا تقر بطاعة بني
تميم بن مرة وتدع سادات البطحاء من بني هاشم إلى غيره.
اشعث گويد: زكات
اموالتان را منع كنيد و من يقين و اطمينان دارم که عرب با بودن بني هاشم، هرگز
راضي به اطاعت از بني تميم بن مره نميشود.
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح ، ج 1،
ص47، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة
والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ
مانعين
زكات مرتد بودند يا مسلمان؟ (حكم مانعين زكات):
در
بعضي از كتابهاي اهل سنت برمانعين زكات بر چسب ارتداد زدهاند همچنان كه بغدادي
درالفرق بين الفرق چنين كرده است :
المرتدين
الذين ارتدوا باسقاط الزكاة فى عهد الصحابة كانوا يرون وجوب الصلاة إلى الكعبة
وانما ارتدوا باسقاط وجوبالزكاة وهم المرتدون من
بنى كنده وتميم.
البغدادي ، أبو منصور عبد القاهر بن طاهر بن محمد (متوفاى429هـ) ،
الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية ، ج1، ص 221، ناشر : دار الآفاق الجديدة
- بيروت ، الطبعة : الثانية، 1977م
در
حالي كه ابن حزم در مساله احکام
مرتدين ميگويد: اينها مسلمان بوده و هرگز از اسلام خارج نشدند و تنها
از پرداخت زکات به ابوبکر ممانعت كردند ، و به همين گناه و دليل کشته شدند، و بعد
ميگويد: حنفي و شافعي و همه معتقد و متفقند که اينها حکم مرتد را ندارند و نبايد
آنها را مرتد ناميد.
وي دراينباره چنين مينويسد
:
قَوْمٌ أَسْلَمُوا ولم يَكْفُرُوا بَعْدَ إسْلاَمِهِمْ
لَكِنْ مَنَعُوا الزَّكَاةَ من أَنْ يَدْفَعُوهَا إلَى أبي بَكْرٍ رضي الله عنه فَعَلَى هذا قُوتِلُوا
وَلاَ يَخْتَلِفُ الْحَنَفِيُّونَ وَلاَ الشَّافِعِيُّونَ في أَنَّ هَؤُلاَءِ ليس
لهم حُكْمُ الْمُرْتَدِّ أَصْلاً وَهُمْ قد خَالَفُوا فِعْلَ أبي بَكْرٍ فِيهِمْ
وَلاَ يُسَمِّيهِمْ أَهْلَ رِدَّةٍ.
قومي
اسلام آوردند و بعد از اسلامشان نيز كافر نشدند ولي از دادن زكات به ابوبكر ممانعت
كردند و بخاطر همين ممانعت كشته شدند و در اين مسئله هيچ كس از حنفيان و شافعيان
اختلاف ندارند كه حكم ارتداد درباره آنها اصلا جاري نميشود وآنها از كار ابوبكر
مخالفت كردند و نميشود به آنها اهل رده اطلاق كرد.
إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاى456هـ)،
المحلى،، ج 11، ص 193، تحقيق: لجنة إحياء التراث
العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.
ابن قدامه بعد از نظر
احمد و بعضي از کساني ديگر كه حکم به کفر مانع زکات کردهاند به اين نكته اشاره ميكند
كه مانع زكات حكم كفر بر او جاري نميشود و ندادن زكات به ابوبكر به خاطر اين بوده
كه آنها حكومت ابوبكر را قبول نداشتند نه اصل زكات.
در كتاب المغني چنين ميگويد
:
ووجه
الأول أن عمر وغيره من الصحابة امتنعوا من القتال في بدء الأمر ولو اعتقدوا كفرهم
لما توقفوا عنه ثم اتفقوا على القتال وبقي الكفر على أصل النفي ولأن الزكاة فرع من
فروع الدين فلم يكفر تاركه بمجرد تركه كالحج وإذا لم يكفر بتركه لم يكفر بالقتال
عليه كأهل البغي وأما الذين قال لهم أبو بكر هذا القول فيحتمل أنهم جحدوا وجوبها
فإنه نقل عنهم أنهم لو قاتلوا إنما كنا نؤدي إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم لأن
صلاته سكن لنا وليس صلاة أبي بكر سكنا لنا فلا نؤدي إليه وهذا يدل على أنهم جحدوا وجوب الأداء إلى أبي بكر رضي
الله عنه ولأن هذه قضية في عين فلا يتحقق من الذين قال لهم أبو بكر
هذا القول فيحتمل أنهم كانوا مرتدين ويحتمل
أنهم جحدوا وجوب الزكاة ويحتمل غير ذلك فلا يجوز الحكم به في محل النزاع.
عمر و ديگران در ابتداي
امر از کشتن مانع زکات امتناع و خودداري ميکردند و اگر آنان اعتقاد به کفر مانع
زکات ميداشتند هر آينه از کشتن آنها دست بر نميداشتند و با او ميجنگيدند و بر
کشتن او اتفاق ميکردند. مطلب ديگر اينکه بقاي کفر هم بر اصل نفي ميباشد و مانع
زکات اصل وجوب زکات را نفي نميکند، براي اينکه زکات يکي از فروع دين است، پس تارک
آن به محض ترک زکات کافر نميشود، مثل حج (کسي اگر مستطيع باشد ولي حج انجام نميدهد
حکم به کفر او نميشود). بنابراين وقتي که مانع زکات به واسطهي ترک آن حکم به
کفرش نشد، آن وقت به واسطه قتال و جنگيدن هم حکم به کفر او نمي شود، مثل اهل بغي
که به واسطهي قتال حکم به کفر آنها نميشود. کساني که زکات را به ابوبکر نميدادند از آنها نقل شده است که: ما
زکات را به سول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ميداديم، چرا؟ براي اينکه دعاي
پيامبر براي ما آرامش بخش و هدايتگر بود، و اما دعاي ابوبکر براي ما آرامش بخش
نيست و لذا ما زکات را به او نميدهيم. اين سخن دلات ميكند مانعين زكات اصل زکات
را قبول داشتند ولي ازدادن زكات به ابوبكر ممانعت ميكردند...
المقدسي الحنبلي، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة (متوفاى620هـ)،
المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج 2، ص 229، ناشر: دار الفكر -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
اين سخن ابن قدامه خود
گواه است بر اين مطلب است كه قبايل ذکر شده اصل زکات را قبول داشتند ولي راضي
نبودند که به دستگاه حکومت زکات دهند و اصل خلافت ابوبكر و تشكيلات آنها را قبول
نداشتند.
همچنين در روايات گذشته
آمد كه عمر ميگويد آنها قائل به زكات بودند اما آن را به ابوبكر نمي دادند .
مالک بن نويره که از
اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و از طرف آن حضرت مامور جمع آوري
زکات بود، از آنجا که سران سقيفه را حق نميدانست و زکات را به آنها نداد، او را
زدند و کشتند.
عبدالرزاق صنعاني در كتاب
المصنف در باره جريان مالك بن نويره با سند صحيح مينويسد:
أخبرنا
عبد الرزاق عن معمر عن الزهري أن أبا قتادة قال خرجنا في الردة حتى إذا أنتهينا
إلى أهل أبيات حتى طلعت الشمس للغروب فأرشفنا إليهم الرماح فقالوا من أنتم قلنا
نحن عباد الله فقالوا ونحن عباد الله فأسرهم خالد بن الوليد حتى إذا أصبح أمر أن
يضرب أعناقهم قال أبو قتادة فقلت اتق الله يا خالد فإن هذا لا يحل لك قال اجلس فإن
هذا ليس منك في شيء قال فكان أبو قتادة يحلف لا يغزو مع خالد أبدا قال وكان
الأعراب هم الذين شجعوه على قتلهم من أجل الغنائم وكان ذلك في مالك بن نويرة.
ابو
قتاده گويد: زماني كه از رده خارج شديم و هنگام غروب خورشيد به اهل خانههايي
رسيديم، نيزه را برآنها چشانديم ( آنها را با نيزه تهديد كرديم) كه آنها گفتند شما
كي هستيد؟ گفتيم ما بندگاه خداوند هستيم آنها نيز گفتند: ما نيز بندگان خدا هستيم
. پس خالد آنها را اسير كرد تا اينكه صبح شد وقت صبح امر كرد كه گردن آنها را
بزنند ابو قتاده گويد: گفتم از خدا بترس اي خالد اين كار بر تو حلال نيست خالد گفت
بشين تو در اينباره دخالت نكن . قتاده نيز قسم خود كه تا ابد با خالد به جنگ نرود
و گفت اعراب كساني هستند كه براي قتل آنها به جهت به دست آوردن غنائم
شجاع ميشوند و اين شجاعت برعليه مالك بن نويره بود.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج 10 ، ص
174، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية،
1403هـ.
ابن ابي الحديد در اينباره
گويد:
لما قتل خالد مالك بن نويرة ونكح امرأته ، كان في عسكره أبو قتادة الأنصاري ،
فركب فرسه ، والتحق بأبي بكر ، وحلف ألا يسير في جيش تحت لواء خالد أبدا ، فقص على
أبى بكر القصة ، فقال أبو بكر : لقد فتنت الغنائم العرب ، وترك خالد ما أمرته ،
فقال عمر : إن عليك أن تقيده بمالك ، فسكت أبو بكر ، وقدم خالد فدخل المسجد وعليه
ثياب قد صدئت من الحديد ، وفي عمامته ثلاثة أسهم ، فلما رآه عمر قال أرياء
يا عدو الله ! عدوت على رجل من المسلمين فقتلته ، ونكحت امرأته ، أما والله إن
أمكنني الله منك لأرجمنك ، ثم تناول الأسهم من عمامته فكسرها ، وخالد ساكت لا يرد
عليه ، ظنا أن ذلك عن أمر أبى بكر ورأيه ، فلما دخل إلى أبى بكر وحدثه ، صدقه فيما
حكاه وقبل عذره . فكان عمر يحرض أبا بكر على خالد ويشير عليه أن يقتص منه بدم مالك
، فقال أبو بكر : إيها يا عمر ! ما هو بأول من أخطأ ، فارفع لسانك عنه ، ثم ودى
مالكا من بيت مال المسلمين.
ابوبکر خالد را به طرف
قبيلهي مالک بن نويره فرستاد، چون قبيلهي مالک و خود او از دادن زکات
به ابوبکر امتناع داشتند و او را شايسته ولايت نميدانستند، وقتي که خالد به قبيله
مالک رسيد، سر مالک را شبانه از بدن جدا کرد و با خانم او که زن زيبايي بود در
کنار جسد مالک به زور زنا کرد. ابوقتاده ي انصاري که در لشکر خالد بود، از اين
جريان ناراحت شد، اسبش را سوار شده خود را به ابوبکر رسانيد، و قسم خورد که در
لشکري که خالد فرمانده آن باشد ديگر خدمت نکند، ابوبکر سوال کرد چه شده است؟
ابوقتاده جريان
را گفت، بعد ابوبکر گفت: هر آينه فتنهاي نسبت به غنايم عرب واقع شده و ابوقتاده
را تهديد کرد که به طرف خالد برود و به حاضران گفت: خالد آنچه را که من فرمان داده
بودم ترک کرده است، عمر که در صحنه حاضر بود خطاب به ابوبکر گفت: بر توست که خالد
را بازداشت کرده و تحت فشار قرار دهي، ابوبکر ساکت شد، خالد بازگشت و داخل مسجد شد
در حالي که جامهاي پوشيده بود که بر آن زنگ آهن بود، و در عمامهاش سه تا تير
قرار داده بود، وقتي که عمر خالد را ديد گفت: اي رياکار و اي دشمن خدا! با مردي از
مسلمانها دشمني کردي و بعد او را کشتي، و با زنش زنا کردي، قسم به خدا اگر خدا دست
مرا به تو برساند هر آينه تو را سنگسار مي کنم، بعد تيرها را از عمامه ي او گرفت و
آنها را شکست. خالد ساکت بود، و جواب نميداد، و گمان مي کرد آنچه که عمر ميگويد،
از دستورات ابوبکر و نظرات اوست، وقتي که خالد بر ابوبکر وارد شد، جريان را گفت و
ابوبکر سخنان او را تصديق کرد و عذرش را پذيرفت، در حالي که عمر هم بود و ابوبکر
را بر ضد خالد تحريک مي کرد و به ابوبکر مي گفت که خالد را به خاطر مالک بن نويره
بايد قصاص کند، ابوبکر در جواب عمر گفت: ساکت باش! او اول کسي که خطا کرده نيست
(يعني تو و من و همه ي ما خطاکاريم) زبانت را از طعن او بردار، بعد ابوبکر ديه
مالک را از بيت المال داد!!
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1،ص113،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابوالفداء نيز جريان مالك
را چنيني بيان ميكند:
وفي
أيام أبي بكر منعت بنو يربرع الزكاة، وكان كبيرهم مالك بن نويرة، وكان ملكاً
فارساً مطاعاً شاعراً قدم على النبي صلى الله عليه وسلم وأسلم، فولاه صدقه قومه،
فلما منع الزكاة أرسل أبو بكر إِلى مالك المذكور خالد بن الوليد في معنى الزكاة،
فقال مالك: أنا آتي بالصلاة دون الزكاة: فقال خالد: أما علمت أن الصلاة والزكاة
معاً؛ لا تقبل واحدة دون الأخرى فقال مالك: قد كان صاحبكم يقول ذلك. قال خالد:
أوما تراه لك صاحبا؟ والله لقد هممت أن أضرب عنقك، ثم تجاولا في الكلام فقال له
خالد: إِني قاتلك. فقال له: أو بذلك أمرك صاحبك؟ قال: وهذه بعد تلك، وكان عبد الله
بن عمر وأبو قتادة الأنصاري حاضرين، فكلما خالداً في أمره، فكره كلامهما. فقال
مالك: يا خالد، ابعثنا إلى أبي بكر فيكون هو الذي يحكم فينا. فقال خالد: لا أقالني
الله إِنْ أقلتك، وتقدم إِلى ضرار بن الأزور بضرب عنقه، فالتفت مالك إِلى زوجته
وقال لخالد: هذه التي قتلتني، وكانت في غاية الجمال، فقال خالد: بل الله قتلك
برجوعك عن الإسلام. فقال مالك: أنا على الإسلام، فقال خالد: يا ضرار اضرب عنقه.
فضرب عنقه وجعل رأسه اثفية القدر، وكان من أكثر الناس شعراً، وقبض خالد امرأته؛
قيل: إِنه اشتراها من الفيء وتزوج بها، وقيل إِنها اعتدت بثلاث حيض وتزوج بها،
وقال لابن عمر ولأبي قتادة: احضرا النكاح فأبيا، وقال له ابن عمر: نكتب إِلى أبي
بكر ونعلمه بأمرها وتتزوج بها، فأبى وتزوجها. ...ولما بلغ ذلك أبا بكر وعمر، قال
عمر لأبي بكر: إِن خالداً قد زنى فارجمه، قال: ما كنت أرجمه؛ فإِنه تأول فأخطأ.
قال: فإِنه قد قتل مسلماً فاقتله، قال: ما كنت أقتله فإِنه تأول فأخطأ. قال
فاعزله، قال ما كنت أغمد سيفاً سله الله عليهم.
در زمان خلافت ابوبکر
قبيله بني يربوع از دادن زکات به خليفه امتناع کردند و رئيس آنها مالک بن نويره که
آدم بافر است و شاعر بود، در زمان رسول خدا اسلام اختيار کرد و پيامبر- صلي الله
عليه و آله و سلم- هم او را متولي جمع آوري زکات قبيلهاش فرمود: تا اينکه بعد از
رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دادن زکات به خليفه امتناع کردند.
ابوبکر خالد ابن وليد را به طرف آنها و کساني که زکات نميدادند فرستاد، خالد اول
به طرف سرزمين بزاخه رفت و زکات آنجا را جمع کرد و بعد بدون اجازهي خليفه به طرف
بطاح رفت، اطرافيان خالد به او گفتند که ما دستور نداريم به آنجا برويم، ولي خالد
گوش نداد و به قبيلهي مالک رفت، وقتي با مالک بن نويره برخورد کرد، گفت: زکات
بده! مالک گفت: من مسلمان هستم نماز ميخوانم ولي زکات را به شما و رئيس حکومت شما
نميدهم، خالد گفت: نماز و زکات با هم است و يکي بدون ديگري قبول نيست، مالک گفت:
آيا صاحب و رئيس شما اين حرف را ميگويد؟ خالد در جواب گفت: آيا تو او را براي خود
صاحب و رئيس نمي داني؟ قسم به خدا هر آينه ميخواهم گردنت را بزنم، بعد هر دو
مجادله کردند.
خالد گفت: با تو
ميجنگم، مالک گفت: آيا او دستور داده است که مرا بکشي، خالد گفت: اين حرفت بدتر
از آن حرف اولي است (که آيا رئيس تو گفته نماز و زکات با هم است). عبدالله عمر و
ابوقتاده انصاري [28] حاضر بودند و با خالد صحبت کردند که مالک رانکشد، ولي خالد
از حرف آنها خوشش نيامد، مالک گفت: حالا که مرا ميخواهي بکشي کسي بفرست به مدينه
پهلوي ابوبکر و او هر حکمي کند، حکم همان است.
خالد گفت: خدا مرا
نيامرزد اگر تو را نکشم (و يا اينکه رها کنم) و بعد ضرار بن ازور را براي زدن گردن
مالک خواست، در اين هنگام مالک به خانمش که (زن بسيار زيبا بود) متوجه شده و گفت:
من به خاطر اين کشته مي شوم، خالد گفت: اينکه از اسلام رو گرداندي خدا تو را کشته
است! مالک گفت: من مسلمان هستم و اسلام را قبول دارم، خالد به ضرار گفت: گردن او
را بزن و ضرار هم مالک (مسلمان و دوستدار علي- عليه السلام-) را کشت و سرش را که
موي زيادي داشت در ظرفي گذاشت. خالد خانم مالک را که در عادت ماهانه هم بود گرفت،
با او زنا کرد و ابن عمر و ابوقتاده از اين کار او ناراحت بودند و خالد از آنها
خواست در مجلس نکاح وي حاضر شوند (البته نکاحي در کار نبوده است) ولي آن دو نفر
امتناع کردند! و عبدالله عمر گفت: صبر کن به ابوبکر بنويسم و او را از جريان زن
مالک آگاه کنم و بعد تو با او ازدواج کن، ولي خالد حرف ابن عمر را قبول نکرد و با
زن مالک ازدواج کرد و همبستر شد، اين خبر که به ابوبکر رسيد، عمر به ابوبکر گفت که
خالد زنا کرده، او را سنگسار کن، ابوبکر گفت: او را سنگسار نمي کنم، او اجتهاد
نموده و در اجتهاد خود خطا کرده است!! عمر گفت، او مسلماني را کشته است او را قصاص
کن و بکش! باز هم ابوبکر گفت: او را نميکشم، او اجتهاده کرده و خطا نموده است!
عمر گفت: پس لااقل او را از کار برکنار کن! ابوبکر گفت: شمشيري را که خدا
برافراشته است درنيام نميکنم.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار
البشر، ج 1، ص 108، طبق برنامه الجامع الكبير
در حالي که خود سران
سقيفه اعتراف داشتند که مالک بن نويره مسلمان است و گناه او اين بود که خليفه را
بر حق نميدانست، و لذا از دادن زکات به حکومت خودداري کرد و او را در منزلش در
کنار زن و بچهاش مظلومانه کشتند.
شافعي در مختصر المزي درباره كشتن مانعين زكات
توسط ابوبكر چنين پرده بر ميدارد :
وقد
روى الجماعة في كتبهم سوى ابن ماجه عن أبي هريرة أن عمر بن الخطاب قال لابي بكر
علام تقاتل الناس وقد قال رسول الله أمرت أن أقاتل الناس حتى يشهدوا أن لا إله إلا
الله وأن محمدا رسول الله فإذا قالوها عصموا مني دماءهم وأموالهم إلا بحقها فقال
أبو بكر والله لو منعوني عناقا وفي رواية عقالا كانوا يؤدونه إلى رسول الله لأقاتلنهم على منعها إن الزكاة حق
المال والله لأقاتلن من فرق بين الصلاة والزكاة قال عمر فما هو الا أن رأيت الله
قد شرح صدر أبي بكر للقتال فعرفت أنه الحق.
ابو
هريره از عمر نقل ميكند كه او به ابوبكر گفت : بر چه اساسي مردم را ميكشي در
حالي كه پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: امر ميكنم بر شما كه مردم ( كفار ) را
بكشيد مگر اينكه شهادت دادند كه خدايي نيست مگر خداي يگانه و اينكه محمد رسول
خداست زماني كه اين را گفتند خون و مالشان مصون است مگر اينكه به حق باشد ابوبكر
گفت :اگر زكات يك سال را از من دريغ كنند همچنان كه به پيامبر صلي الله
عليه وآله ميدادند آنها را بخاطر منع از زكات ميكشم ؛ زيرا زكات مال خداست، به
خدا قسم مي كشم كسي را كه بين نماز و زكات فرق بگذارد عمر گفت: اين نبود مگر اينكه
ديدم خدا به ابوبكر شرح صدر داده است در قتال پس دانستم كه او برحق است
وابوبكر
گفت : به تحقيق ترك كردند آنها لا اله الا الله را پس مشرك شدند.
الشافعي أبو عبد الله ، محمد بن إدريس 204 ، مختصر المزني الأم،
ج 1، ص 256، دار النشر : دار المعرفة - بيروت - 1393 ، الطبعة : الثانية
الكوفي ، أبي محمد أحمد بن
أعثم (متوفاى314هـ)، كتاب الفتوح، ج 1، ص48 ، تحقيق: علي شيري ( ماجستر في التاريخ
الإسلامي )، ناشر : دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزيع ـ بيروت، الطبعة: الأولى،
1411هـ
بنابراين
آنچه كه از اين نقلهاي تاريخي بدست ميآيد، اين است كه مخالفت آنها از دادن زكات
به ابوبكر بخاطر عدم قبول اصل زكات نبوده است، بلكه مخالفت آنها بخاطر عدم قبول
خلافت ابوبكر است و اين ندادن زكات
از طرف طوايف مختلف، دليل محكمي بر عدم لياقت و شايستگي ابوبكر بر خلافت است لذا با عدم پرداخت زكات به آنها اعتراض و
مخالفت خود را با حكومت وقت اعلان كردند.
سيره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در
رابطه با مانعين زكات
از نظر اسلام كسي كه
شهادتين بگويد و اعتراف به يگانگي خداوند و نبوت پيامبر (صلي الله عليه و آله)
داشته باشد، جان و مالش محفوظ و محترم است و كسي حق تعرض به او را ندارد . بخاطر
هميمن اگر مسلماني كه زكات ندهد و يا نماز نخوانند ولي اقرار به شهادتين داشته
باشد مسلمان است و مرتد شمرده نميشود.
سيره پيامبر اكرم (صلي
الله عليه و آله) اين گونه بود با افرادي كه مسلمانند ولي زكات نميدادند برخورد
نميكردند و حسابشان را به خدا واگذار ميكردند.همچنانكه در جريان ثعلبه انصاري كه
زكات نداد، مشهود است و هيچ وقت درباره او حكم ارتداد را جاري نكرد.
حضور ثعلبه در دو جنگ بدر و احد:
ابن اثير جزرى در اسد
الغابه مىنويسد:
ب
د ع * ثعلبة ) بن حاطب بن عمرو بن عبيد بن أمية بن زيد بن مالك بن عوف بن عمرو بن
عوف بن مالك بن الأوس الأنصاري الأوسي شهد بدرا قاله محمد بن إسحاق وموسى بن عقبة
وهو الذي سأل النبي صلى الله عليه وسلم ان يدعو الله ان يرزقه مالا.
محمد بن اسحاق و موسى
بن عقبه گفته اند: ثعلبه انصارى در جنگ بدر حضور داشت و او همان كسى است كه از
رسول خدا (ص) تقاضا كرد، براى وى دعا كند تا پول دار شود.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد
الغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 237، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء
التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م
ابن عبد البر در
الإستيعاب مىنويسد:
آخى
رسول الله * بين ثعلبة بن حاطب هذا وبين معتب بن عوف بن الحمراء شهد بدرا وهو مانع
الصدقة.
رسول خدا (ص) بين ثعلبه
و معتب بن عوف بن حمراء عقد برادرى بست، ثعلبه در بدر حضور داشت و او كسى است كه
از پرداخت زكات امتناع نمود.
إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في
معرفة الأصحاب، ج 1، ص 210، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت،
الطبعة: الأولى، 1412هـ.
محمد بن سعد نيز در
الطبقات الكبرى مىنويسد:
وآخى
رسول الله صلى الله عليه وسلم بين ثعلبة بن حاطب ومعتب بن الحمراء من خزاعة حليف
بني مخزوم وشهد ثعلبة بن حاطب بدرا وأحدا.
رسول خدا (ص) بين ثعلبه
ومعتب عقد برادرى بست، ثعلبه كسى است كه بدر و احد را درك كرده است.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج 3، ص 460، ناشر: دار صادر - بيروت.
صفدى نيز عين نقل طبقات
الكبرى را در الوافى بالوفيات آورده و مىنويسد:
ثعلبة
بن حاطب بن عمرو بن عبيد بن أمية بن زيد بن مالك بن عوف بن عمرو بن عوف آخى رسول
الله صلى الله عليه وسلم بينه وبين معتب بن عوف بن الصحراء شهد بدرا وأحدا وهو
مانع الصداقة....
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج
11، ص 9، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث - بيروت -
1420هـ- 2000م.
همچنين ابن كثير دمشقى
سلفي، نام وى را در زمره افرادى كه در بدر حضور داشتهاند ذكر كرده است.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)،
البداية والنهاية، ج 3، ص 385، باب اسماء اهل البدر، ناشر: مكتبة المعارف –
بيروت؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)
السيرة النبوية، ج 2، ص 492، باب اسماء اهل البدر.
بنابراين در بدرى بودن
اين شخص هيچ شك و شبههاى نيست.
ثعلبه و امتناع از پرداخت زكات:
زكات از واجبات و احكام
اقتصادى دين اسلام است كه اعتقاد به آن مكمل اصول اعتقادى است، ولذا در بعضى از
آيات قرآن بلا فاصله پس از دستور به نماز قرار گرفته كه به معناى درجه اهميت آن و
پرداخت آن با شرايط خاص بر هر فرد مسلمانى لازم و واجب است، و از طرفى افرادى كه
منكر زكات بوده و يا در پرداخت آن كوتاهى كرده به سختى مورد نكوهش قرار گرفته اند.
در سوره توبه در باره
منافقين مىفرمايد:
وَمِنهُْم
مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئنِْ ءَاتَئنَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ
لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ. فَلَمَّا ءَاتَئهُم مِّن فَضْلِهِ بخَِلُواْ
بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُونَ. فَأَعْقَبهَُمْ نِفَاقًا فىِ قُلُوبهِِمْ
إِلىَ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا
كَانُواْ يَكْذِبُون. التوبة / 75_ 77.
بعضى از آنها
[منافقان] با خدا پيمان بسته بودند كه: اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، به
طور قطع صدقه خواهيم داد و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود!.
امّا هنگامى كه خدا از
فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند!.
اين عمل، (روح) نفاق
را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است
كه از پيمان الهى تخلّف جستند و به خاطر آن است كه دروغ مىگفتند.
به شهادت اكثر مفسرين اهل
سنت، اين آيات در باره ثعلبه بن حاطب بدرى نازل شده است.
محمد بن جرير طبرى
در تفسيرش مىنويسد:
حدثني
محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه، عن ابن عباس
قوله: ومنهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله... الآية، وذلك أن رجلا يقال له ثعلبة
بن حاطب من الأنصار، أتى مجلسا فأشهدهم، فقال: لئن آتاني الله من فضله، آتيت منه
كل ذي حق حقه، وتصدقت منه، ووصلت منه القرابة فابتلاه الله فآتاه من فضله، فأخلف
الله ما وعده، وأغضب الله بما أخلف ما وعده، فقص الله شأنه في القرآن: ومنهم من
عاهد الله... الآية، إلى قوله: يكذبون.
از ابن عباس در شأن
نزول اين آيه چنين نقل شده است كه گفت: شخصى به نام ثعلبه در حضور گروهى از مردم
چنين گفت و آنان را شاهد گرفت كه اگر خدا به من تفضلى كند و ثروت و مالى عنايت
نمايد، حقوق هر صاحب حقى را خواهم پرداخت، زكات مالم را اداء خواهم نمود، به
نزديكانم رسيدگى خواهم كرد، خداوند سبحان به وى ثروت فراوانى عنايت فرمود تا آزمايش
شود؛ اما او به هيچ يك از وعده هايش عمل نكرد و خشم و غضب الهى را فراهم نمود كه
در اين آيه داستانش نقل شده است.
الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 10، ص
241، ح 13204، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.
فخر رازى در باره شأن
نزول آيه مىگويد:
والمشهور في سبب نزول هذه الآية أن ثعلبة بن حاطب قال: يا رسول الله ادع الله أن يرزقني
مالا. فقال عليه السلام: « يا ثعلبة قليل تؤدي شكره خير من كثير لا تطيقه »....
آنچه كه در شأن نزول
اين آيه شهرت دارد اين است كه ثعلبه به رسول خدا (ص) عرض كرد: دعا كن تا خدا به من
ثروتى عنايت كند، فرمود: اى ثعلبه! مال اندكى كه شكر آن را به جا آورى بهتر از
ثروت فراوانى است كه نتوانى حق آن را اداء نمايي..
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير
الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 16، ص 138، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة:
الأولى، 1421هـ - 2000م.
ابن كثير دمشقى پس از ذكر
آيه مىگويد:
وقد ذكر كثير من المفسرين منهم ابن عباس والحسن البصري أن سبب
نزول هذه الآية الكريمة في ثعلبة بن حاطب...
بسيارى از مفسران مانند
ابن عباس و حسن بصرى گفتهاند: سبب نزول اين آيه كريمه ثعلبه بن حاطب است.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)،
تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص388، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
ابن عربى پس از آوردن
سخنان مفسران در باره آيه، مىگويد: اين آيه در باره ثعلبه نازل شده است و آن را
صحيحترين سخن مىداند:
هذه
الآية اختلف في شأن نزولها على ثلاثة أقوال الأول أنها نزلت في شأن مولى لعمر قتل
حميما لثعلبة فوعد إن وصل إلى الدية أن يخرج حق الله فيها فلما وصلت إليه الدية لم
يفعل الثاني أن ثعلبة كان له مال بالشام فنذر إن قدم من الشام أن يتصدق منه فلما
قدم لم يفعل الثالث وهو أصح الروايات أن
ثعلبة بن حاطب الأنصاري المذكور قال للنبي ادع الله أن يرزقني مالا أتصدق منه....
در شان نزول آيه سه
نظريه وجود دارد:
1. در شان غلامى از
غلامان عمر نزل شده است كه شترى ارزشمند از ثعلبه را كشته بود و گفته بود كه اگر
ديه شتر را بگيرد حقوق الهى را به پردازد؛ ولى پس از گرفتن ديه به تعهدش عمل نكرد؛
2. نظر دوم اين است كه
ثعلبه مالى در شام داشت و نذر كرد كه اگر به شام برگشت، از آن صدقه بدهد؛ اما
زمانى كه به شام رسيد، از انجام تعهدش امتناع كرد؛
3. نظر سوم كه صحيحترين
نظر است، اين است كه ثعله بن حاطب انصارى كه پيش از اين نامش ذكر شد، به رسول خدا
عرض كرد: براى من دعا كن كه خداوند مالى بدهد تا صدقه دهم...
إبن العربي، أبو بكر محمد بن عبد الله (متوفاي543هـ)، أحكام القرآن، ج
2، ص 547، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان.
ابن جوزى در باره اقوالى
كه در شأن نزول آيه وجود دارد مىگويد:
قوله
تعالى: ( ومنهم من عاهد الله ) في سبب نزولها أربعة أقوال: أحدها: أن ثعلبة بن حاطب الأنصاري، أتى رسول الله
فقال: يا رسول الله، ادع الله أن يرزقني مالا، فقال: " ويحك يا ثعلبة، قليل
تؤدي شكره، خير من كثير لا تطيقه " قال: ثم قال مرة...
والثاني:
أن رجلا من بني عمرو بن عوف، كان له مال بالشام، فأبطأ عنه، فجهد له جهدا شديدا،
فحلف بالله لئن آتانا من فضله... والثالث: أن ثعلبة ومعتب
بن قشير، خرجا على ملأ، فقالا: والله لئن رزقنا الله لنصدقن... والرابع: أن نبتل
بن الحارث، وجد بن قيس، وثعلبة بن حاطب،
ومعتب بن قشير، قالوا: لئن آتانا الله من فضله لنصدقن. فلما آتاهم من فضله بخلوا
به فنزلت هذه الآية، قاله الضحاك.
إبن الجوزي، عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي597هـ)، زاد المسير في
علم التفسير، ج 3، ص 321، : ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة،
1404هـ.
طبق آن چه ابن جوزى نقل
كرده است، در هر چهار صورت آيه در باره ثعلبه نازل شده است. در نظر اول، سوم و
چهارم صراحتاً اسم او آمده و در نظريه دوم نيز مىتواند منظور از «رجلاً من بنى
عمرو بن عوف» ثعلبه باشد؛ زيرا وى نيز از همين قبيله بوده و عمرو بن عوف از اجداد
وى است.
سخنان و اقوال ديگر
مفسران از بزرگان اهل سنت در تفسير اين آيه متنوع و فراوان است كه به جهت پرهيز از
تكرار و طولانى شدن، فقط به نام افرادى كه به صراحت گفتهاند اين آيه در باره
ثعلبه نازل شده است بسنده و به ذكر آثارشان بسنده مىكنيم:
أسباب نزول الآيات، الواحدي النيسابوري، ص 170 و الإتقان في علوم
القرآن، السيوطي، ج 2 ص 387 و التسهيل لعلوم التنزيل، الغرناطي الكلبي، ج 2 ص 81 و
الدر المنثور، جلال الدين السيوطي، ج 3، ص 261 و السيرة النبوية - ابن هشام
الحميري - ج 4 ص 978 و المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ابن عطية الأندلسي،
ج 3، ص 61 و تفسير ابن أبي حاتم، ج 6، ص 1847 و تفسير ابن كثير، ج 2، ص 388 و
تفسير أبي السعود، ج 4، ص 85 و تفسير البحر المحيط، أبي حيان الأندلسي، ج 8 ص 276
و تفسير البغوي، ج 2، ص 312 و تفسير البيضاوي، ج 3، ص 159 و تفسير الثعالبي، ج 3 ص
199 و تفسير الثعلبي، ج 5 ص 72 و تفسير الجلالين، المحلي، السيوطي، ص 253 و تفسير
السمرقندي، ج 2، ص 75 و تفسير السمعاني، ج 2، ص 331 و تفسير النسفي، ج 2، ص 100 و
تنوير المقباس من تفسير ابن عباس، الفيروز آبادي، ص 162 و فتح القدير، الشوكاني، ج
2، ص 385 و معاني القرآن، النحاس، ج 3، ص 235 و...
اين سيره پيامبر
(صلي الله عليه و آله) در خصوص مانعين زكات كه حكم ارتداد را درباره او جاري نكرد
و يا بر خود حكومتي و نظامي نكردند و حتي خود شيخين و عثمان نيز طبق
روش پيامبرصلي الله عليه وآله با ثعلبه برخورد كردند ولي از قبايل عرب بخاطر عدم
پرداخت زكات بر عليه آنها لشكر كشي كردند اگر قتل مانعين زكات واجب مي بود بر آنان
لازم بود اول كار ثعلبه را بكشند سپس بقيه را؟!
آيا كشتن مانعين زكات كه
زياد هم بودند، نشان از سياست آنها براي سركوب مخالفين حكومت نيست؟!
بيعت و خلافت ابوبكر چگونه بيعتي بود؟
بيعت ابوبكر داراي اين
ويژگيها بود:
1. بيعت نسنجيده و ناگهاني (فلتة)
خود ابوبكر طي خطبهاي
اعتراف ميكند كه بيعت او نسنجيده و ناگهاني بوده است.
بلاذري در اينباره ميگويد:
ألا
وإني قد وليتكم ولستُ بخيركم. ألا وقد كانت
بيعتي فلتة.
آگاه باشيد من
فرمانرواى شما شدهام با اينكه بهترين شما نيستم آگاه باشيد كه بيعت من ناگهاني و
نسنجيده بود.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج1،
ص255، طبق برنامه الجامع الكبير.
صالحي شامي در سبل الهدي
و الرشاد اين جمله را از زبان ابوبكر چنين مينويسد:
قال
: أما بعد أيها الناس ، فإني قد وليت عليكم ولست بخيركم وقد كانت بيعتي فلتة.
اي مردم من فرمانرواى
شما شدهام با اينكه بهترين شما نيستم و بيعت من ناگهاني و نسنجيده بود.
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942هـ)، سبل الهدي والرشاد في
سيرة خير العباد،ج 12، ص315، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر:
دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ.
بنابراين اقرار خود
ابوبكر به اين بيعت، نشان از عدم لياقت وي به خلافت را دارد.
عمر
نيز در يك خطبهاي، بيعت ابوبكر را بعد از
وفات پيامبر صلى الله عليه و آله كاري ناگهاني و نپخته دانسته است.
بخاري در اينباره چنين
نقل ميكند :
فلا
يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ إنما كانت بَيْعَةُ
أبي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد كانت كَذَلِكَ وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى
شَرَّهَا.
وَلَيْسَ
فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ من بَايَعَ رَجُلًا من
غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ
يُقْتَلَا.
عمرگويد: مردي فريب
نخورد و بگويد: بيعت ابوبكر سرسري و بي فكر و تدبير بود منتها جا افتاد، آگاه
باشيد كه اين سخن درست است ؛ ولي خدا از شر آن ما را حفظ كرد.
کسي از شما نباشد که
مثل ابوبکر به خلافت و حکومت چشم داشته باشد، هر کس با شخص ديگري بدون مشورت با
مسلمانان بعيت کند، از او اطاعت ن ميشود، (زيرا) هم کسي که بيعت کرده و هم کسي با
او بيعت شده، خود را در معرض کشتن قرار ميدهند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 6، ص 2505، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت،
الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
اين روايت نشان ميدهد که
بيعت با ابوبکر، بدون فکر قبلي و بدون مشورت با مسلمانان بوده است.
ابن
ابي الحديد اين روايت را دال بر طعن و سرزنش بيعت ابوبكر دانسته و گويد:
ثم
ما شاع وأشتهر من قول عمر : كانت بيعة أبي بكر فلتة ، وقى الله شرها ؛ فمن عاد إلى
مثلها فاقتلوه ؛ وهذا طعن في العقد ، وقدح في البيعة الأصلية .
سپس
آنچه كه از قول عمر شايع و مشهور است كه بيعت ابوبكر ناگهاني بوده خدا شرش را نگه دارد و از اين
به بعد اگر كسي مثل اين كار را كرد بكشيدش، اين طعن و سرزنشي در عقد و بيعت اصلي
است.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 12، تحقيق محمد
عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى،
1418هـ - 1998م.
آمدي
نيز در ذيل اين روايت، مقصود از فلتة را بيعت بدون مشورت دانسته و اين طور تفسير
ميكند:
والذى
يدل على ذلك قول عمر رضى الله عنه ألا إن بيعة أبى بكر كانت فلتة وقى الله شرها
فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه أى إن بيعة أبى بكر من غير مشورة وقد وقى الله شرها فلا
نعود إلى مثلها.
قول
عمر كه گفت: بيعت ابوبكر ناگهاني
بوده خدا شرش را نگه دارد واز اين به بعد اگر كسي مثل اين كار را كرد
بكشيدش، دلالت
براين دارد كه بيعت ابوبكر بدون مشورت صورت گرفته است ....
الآمدي ، علي بن أبي علي بن محمد بن سالم متوفاس
: 631 ، غاية المرام في علم الكلام ج 1، ص 368، تحقيق : حسن محمود عبد اللطيف ،دار
النشر : المجلس الأعلى للشئون الإسلامية - القاهرة - 1391،
بدرالدين عيني در شرح
صحيح بخاري از داودي نقل كرده كه منظور از فلتة در روايت ، عدم مشورت درامر بيعت
با كساني است كه شايستگي مشورت دارند و گويد:
وقال
الداودي : معنى قوله : قوله : كانت فلتة أنها وقعت من غير مشورة مع جميع من كان
ينبغي أن يشاوروا .
داودي
گفت : معني فلته يعني اينكه آن بيعت بدون مشورت با تمام كساني كه لياقت مشورت را
داشتند واقع شد.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى
855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 24، ص 10، ناشر: دار إحياء
التراث العربي – بيروت.
و
از ابن حبان نيز در اينباره چنين نقل ميكند:
وقال
ابن حبان : معنى قوله : قوله : كانت فلتة أن ابتداءها كان عن غير ملأ كثير .
ابن
حبان گفت: معني كانت فلته اين است كه آغاز اين خلافت ابوبكر با افراد زياد اتفاق
نيفتاد.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى
855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 24، ص 10، ناشر: دار إحياء
التراث العربي – بيروت
فراهيدي در باره اين كلمه
گويد:
والفلتة
الامر الذي يقع من غير إحكام.
فلته
امر آن چناني است كه بدون استحكام واقع شده باشد.
الفراهيدي ، الخليل بن أحمد (متوفاى175هـ) ، كتاب العين، ج 8 ، ص 122، تحقيق : د مهدي المخزومي
/ د إبراهيم السامرائي ، ناشر : دار ومكتبة الهلال
ابن قتيبه درباره لغت
فلتة گويد:
والفلتات
جمع فلتة وهي هاهنا الزلة والسقطة وكل شيء فعل أو قيل على غير روية وتثبت فقد
افتلت.
فلتات
جمع فاته است وآن در اينجا به معني اشتباه و ساقط شدن است و هركاري و يا هر گفتاري
كه بدونه رويه وفكر و استحكام انجام شود، به تحقيق ساقط شده است.
الدينوري، عبد الله بن مسلم بن قتيبة أبو محمد متوفاي: 276
، غريب الحديث لابن قتيبة ج 1، ص 506 ، دار
النشر : مطبعة العاني - بغداد - 1397 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. عبد الله
الجبوري
در كتاب المحكم و المحيط
الاعظم نيز درباره معني اين كلمه چنين آمده است:
والفَلْتَهُ
: الأَمْرُ يَقَعُ من غَيِرِ إِحكامِ . وفي حَدِيثِ عُمَرَ : ( أنَّ بيْعَة أبِى
بَكْرٍ كانَتْ فَلْتَةً وقَى اللهُ شَرَّها ).
فلته
به امري گويند كه بدونه استحكام واقع شده باشد.
المرسي، ابوالحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاى458هـ)، المحكم
والمحيط الأعظم، ج 9، ص494، تحقيق: عبد الحميد هنداوي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة:
الأولى، 2000م.
2. بيعت ناحق و اعتراف به حق علي (ع)
در
اينكه خلافت حق حضرت علي عليه السلام بود، حتي شيخين و عامه مهاجرين و انصار
اعتراف داشتند.
اعتراف ابوبكر و عمر بر حقانيت علي عليه
السلام
شيخين از جمله افرادي
بودند كه در مرحله اول بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله بر در خانه حضرت علي
عليه السلام آمدند تا با حضرت بيعت كنند كه اين اعتراف به حقانيت خلافت براي حضرت
علي عليه السلام است اما بخاطر اغراض دنيوي چشم از حق فرو بسته و از بيعت حضرت علي
عليه السلام اعراض كرده و به سقيفه رفتند.
جوهري در كتاب السقيفه و
الفدك در اين باره مينويسد:
سمعت
أبا زيد عمر بن شبة ، يحدث رجلا بحديث لم أحفظ إسناده ، قال : مر المغيرة بن شعبة
، بأبي بكر ، وعمر ، وهما جالسان على باب
النبي حين قبض ، فقال : وما يقعدكما ؟ قالا : ننتظر هذا الرجل يخرج
فنبايعه ، يعنيان عليا ، فقال : أتريدون أن تنظروا حبل الحيلة من أهل هذا البيت ،
وسموها في قريش تتسع . قال : فقاما إلى
سقيفة بني ساعدة ، أو كلاما هذا معناه .
مغيره از كنار ابو بكر
و عمر مىگذشت در حالى كه آنان بر در خانه رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- نشسته
بودند و آن وجود مبارك تازه از دنيا رحلت نموده بود، مغيره به آنان گفت: اينجا چه
كار مىكنيد؟ گفتند: منتظر اين مرد (امير المؤمنين) هستيم تا از خانه بيرون آمده
با او بيعت كنيم.
مغيره به آنان گفت:
خلافت را در ميان قريش گسترش دهيد تا توسعه يابد. پس آنان برخاسته و به سقيفه بنى
ساعده رفتند.
الجوهري متوفاي323 ، السقيفة وفدك ص70، تحقيق : تقديم وجمع
وتحقيق : الدكتور الشيخ محمد هادي الأميني چاپ : الثانية سال چاپ : 1413 - 1993 م
چاپخانه : شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت – لبنان ناشر : شركة الكتبي للطباعة
والنشر - بيروت – لبنان
ابن ابي الحديد نيز اين
جريان را نقل كرده است:
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة ج 6،ص28، تحقيق محمد عبد الكريم النمري،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
بنابراين ابوبكر و عمر با
نشستن بر در خانه حضرت علي عليه السلام جهت بيعت، بطور عملي نشان دادند كه خلافت
فقط از آن حضرت علي عليه السلام بوده است.
همچنين اصفهاني در كتاب
محاضرات الأدباء درباره اعتراف عمر به خلافت حضرت علي عليه السلام چنين مينويسد:
وعن
ابن عباس رضي الله عنهما قال كنت أسير مع عمر بن الخطاب في ليلة و عمر على بغلعلى
بغل وأنا على فرس ، فقرأ آية فيها ذكر علي بن أبي طالب فقال : أما والله يا بني
عبد المطلب لقد كان علي فيكم أولى بهذا
الأمر مني ومن أبي بكر . فقلت في نفسي : لا أقالني الله إن أقلته فقلت
: أنت تقول ذلك يا أمير المؤمنين وأنت وصاحبك وثبتما وافترعتما الأمر منا دون
الناس فقال : إليكم يا بني عبد المطلب أما أنكم أصحاب عمر بن الخطاب فتأخرت وتقدم
هنيهة فقال سر لا سرت . وقال : أعد علي كلامك فقلت إنما ذكرت شيئا فرددت عليك
جوابه ولو سكت سكتنا فقال : إنا والله ما فعلنا الذي فعلنا عن عداوة ولكن
استصغرناه وخشينا أن لا تجتمع عليه العرب وقريش لما قد وترها قال فأردت أن أقول :
كان رسول الله يبعثه فينطح كبشها فلم يستصغره أفتستصغره أنت وصاحبك ؟ فقال لا جرم
، فكيف ترى والله ما نقطع أمرا دونه ولا نعمل شيئا حتى نستأذنه .
ابن عباس گفت: شبى با
عمر براهى ميرفتم، و عمر بر قاطرى و من بر اسبى سوار بوديم، در اينموقع (عمر)
آيهاى را قراءت كرد كه در آن از على بن ابي طالب عليه السّلام ياد شده، سپس گفت:
سوگند بخدا اى اولاد عبد المطلب، بطور تحقيق على عليه السلام در ميان شما اولى باين
امر (خلافت) بود از من و ابى بكر. ابن عباس گويد: من با خود گفتم: خدا مرا نبخشد
اگر من او را ببخشم (خدا مرا رها نكند اگر دست از او بدارم)، پس باو گفتم: يا امير
المؤمنين آيا تو چنين سخنى را ميگوئى؟ در حاليكه تو و رفيقت برجستيد و امر خلافت
را شما از ما سلب نموديد، نه ساير مردم!! عمر گفت: دور شويد (يا- از اين سخن خود
دارى كنيد) اى اولاد عبد المطلب: همانا شما ياران عمر بن خطاب هستيد، (ابن عباس
گويد) پس از اين سخن او، من خود را بعقب افكندم و او زمانى اندك جلو افتاد سپس
(چون تعلل مرا در طى راه احساس نمود) مرا (با تعرّض و نكوهش امر به همراهى در روش
نمود) گفت: راه بيا از راه و امانى، و گفت: سخن خود را بر من تكرار كن، گفتم:
مطلبى را يادآور م: مطلبى را يادآور شدى، و من پاسخ آنرا رد نمودم، و اگر تو سكوت
مىكردى، ما نيز ساكت بوديم. عمر گفت: بخدا قسم ما نكرديم آنچه را كه كرديم از روى
عداوت و ليكن ما او را كوچك شمرديم و ترسيديم كه عرب بسبب كشتارهائى كه (در غزوات)
از آنها كرده به خلافت او تن ندهند و با او هم داستان و متحد نشوند، (ابن عباس
گويد) خواستم (در پاسخ او) بگويم: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله او را اعزام
مينمود (بقبائل عرب و ميدانهاى جنگ) و او بزرگان و رؤساى آنها را در هم ميشكست و
زبون ميساخت و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در آن مأموريتها على را كوچك
نمىشمرد، مع الوصف تو و رفيقت (ابو بكر) او را كوچك ميشماريد؟! سپس عمر گفت: شد
آنچه شد، در عين حال تو چگونه ميبينى؟ بخدا قسم، ما در هيچ امرى بدون او (على
عليه او (على عليه السّلام) تصميم نميگيريم و هيچ كارى بدون اذن او انجام نميدهيم.
الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء
ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج 2، ص496، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار
القلم - بيروت - 1420هـ- 1999م.
عمر با اعتراف به اينكه
منصب خلافت تنها شايسته حضرت علي عليه السلام است، خلافت ابوبكر و بعدها خلافت خود
را غاصبانه دانسته و غير مشروع بودن خلافت خود را ثابت كرد.
اعتقاد عامه مهاجرين و انصار بر حق علي عليه السلام
ابن ابي الحديد در اينباره
اعتراف صحابه مهاجر و انصار به حق حضرت علي عليه السلام مينويسد:
وروى
الزبير بن بكار ، قال : روى محمد بن إسحاق أن أبا بكر لما بويع افتخرت تيم بن مرة
- قال : وكان عامة المهاجرين وجل الأنصار لا
يشكون أن علياً هو صاحب الأمر بعد رسول الله ، صلى الله عليه وسلم .
در حالى كه عموم
مهاجران و انصار ترديدى در اينكه على پس از پيامبر صاحب اين منصب است نداشتند.
همانگونه كه اين مطلب در شرح نهج البلاغه از روايت زبير بن بكار از محمد بن اسحاق
آمده است.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 14، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
اعتراف معاويه بر غصبي بودن خلافت شيخين
در طي نامهاي كه بين
محمد بن ابوبكر با معاويه در باره حقانيت حضرت علي عليه السلام رد و بدل شده است،
معاويه به صراحت به غصبي بودن خلافت شيخين اعتراف كرده و خلافت را حق مسلم حضرت
علي عليه السلام دانسته است.
مسعودي و ابن ابي الحديد
در اينباره مينويسند:
فكتب
إليه معاوية: من معاوية بن صخر، إلى الزاري على أبيه محمد بن أبي بكر. أما بعده:
فقد أتاني كتابُكَ تذكر فيه ما اللّه أهْلًه في عظمته وقدرته وسلطانه، وما اصطفى
به رسول اللهّ صلى الله عليه وسلم، مع كلام كثير لك فيه تضعيف، ولأبيك فيه تعنيف،
ذكرت فيه فضل ابن أبي طالب، وقديم سوابقه، وقرابته إلى رسول اللّه صلى الله عليه
وسلم، ومُوَاساته إياه في كل هَوْل وخوف، فكان احتجاجك عليَ وعيبك لي بفضل غيرك لا
بفضلك، فاحمد ربّاً صرف هذا الفضل عنك، وجعله لغيرك، فقد كنا وأبوك فينا نعرف فضل
ابن أبي طالب وحَقه لازماً لنا مبروراً علينا، فلما اختار اللهّ لنبيه عليه الصلاة
والسلام، ما عنده، وأتم له ما وعده، وأظهر دعوته، وأبْلَجَ حجته، وقبضه اللهّ إليه
صلوات اللّه عليه، فكان أبوك وفاروقه أول من
ابتزه حَقَه، وخالفه على أمره، على ذلك اتفقا واتَّسقا، ثم إنهما دَعَوَاه
إلى بيعتهما فأبطأ عنهما، وتلكأ عليهما، فهمَّا به الهموم، وأرادا به العظيم، ثم
إنه بايع لهما وسَلّم لهما، وأقاما لا يشركانه في أمرهما، ولا يُطْلِعانه على
سرهما، حتى قبضهما الله، ثم قام ثالثهما عثمان فهدى بهديهما وسار بسيرهما، فعبته
أنت وصاحبك حتى طمع فيه الأقاصي من أهل المعاصي، فطلبتما له الغوائل، وأظهرتما
عداوتكما فيه حتى بلغتما فيه مُنَاكما، فخذ حذرك يا ابن أبي بكر، وقس شبرك بفترك،
يقصر عن أن توازي أو تساوي مَنْ يَزِنُ الجبال بحلمه، لا يلين عن قَسْرٍ قناته،
ولا يدرك ذو مقال أناته أبوك مهد مِهَاده، وبنى لملكه وسادة، فإن يك ما نحن فيه
صواباً فأبوك استبدَ به ونحن شركاؤه، ولولا
ما فعل أبوك من قبل ما خالفنا ابن أبي طالب، ولسلمنا إليه، ولكنا
رأينا أباك فعل ذلك به من قبلنا فأخذنا بمثله، فعب أباك بما بدا لك أودع ذلك،
والسلام على من أناب.
معاويه در پاسخ نامه
محمد بن ابى بكر چنين نگاشت: «اما بعد؛ نامه تو به دستم رسيد، در نامهات از فضائل
على بن أبي طالب و سوابق درخشان او در تاريخ اسلام، و نصرت و مواسات او نسبت به رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- ياد كرده بودى
... ما و پدر تو در زمان حيات رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- با هم بوديم و
لزوم مراعات حق پسر أبي طالب و فضيلت و بزرگى او بر همه ما ثابت و مسلّم بود تا
اين كه رسول خدا پس از اتمام دعوت و ابلاغ رسالتش بدرود حيات گفت، پس در آن هنگام
پدر تو و فاروق او (عمر) اولين كسانى بودند كه حق او (امير المؤمنين) را از او
گرفته و در امر خلافت با او به مخالفت برخاسته، در اين باره با يكديگر عهد و پيمان
بستند.
و سپس او را به
بيعت با خود تكليف نموده ولى او نپذيرفت تا اين كه او را تحت فشار قرار داده به او
قصد سوء نمودند پس بناچار با آنان بيعت كرد، ولى تصميم گرفتند كه او را در كار خود
(خلافت) شركت ندهند، و بر اسرار خود مطّلع نسازند تا اين كه مرگشان فرا رسيد حال
اگر اين قدرتى كه ما در دست داريم حق و صواب است پس پدر تو آغازگر آن بوده، و اگر
باطل و ناحق است بازهم پدر تو ريشه و اساس آن بوده و ما، همكاران و شركاى او، كه
از او پيروى نمودهايم. و اگر آن اعمال و رفتار پدر تو نبود ما هرگز با پسر ابو
طالب مخالفت نمىكرديم؛ بلكه مطيع و تسليم او بوديم، ولى ما كارهاى پدر تو را
ديديم پس قدم بر جاى قدم او نهاده به او اقتدا كرديم، بنابراين، اگر ايراد و
انتقادى دارى بايد بر پدرت وارد سازى، وگرنه درگذر».
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ)، مروج الذهب، ج 1، ص353، طبق برنامه الجامع الكبير.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 3، ص 111، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
عاصمي ملكي نيز اين عبارت
را از مسعودي نقل كرده و در تاييد حرف او گويد:
كذا
ذكره المسعودي وهو من كبار الجماعة.
اينچنين
مسعودي ذكركرده و او از كبار جماعت است.
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3، ص 15، تحقيق:
عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.
بلاذري نيز اين مطلب را
اين چنين آورده است:
أما
بعد فقد أتاني كتابك تذكر فيه ما الله أهله وما اصطفى له رسوله، مع كلام لفقته
وصنعته لرايك فيه تضعيف ولك فيه تعنيف، ذكرت حق ابن أبي طالب وسوابقه وقرابته من
رسول الله ونصرته إياه، واحتججت علي بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد إلهاً صرف عنك ذلك
الفضل وجعله لغيرك، فقد كنا وأبوك معنا في حياة من نبينا نرى حق ابن أبي طالب لنا
لازماً وفضله علينا مبرزاً، فلما اختار الله لنبيه ما عنده، وأتم له وعده وافلج
حجته، وأظهر دعوته؛ قبضه الله إليه، فكان أبوك - وهو صديقه - وعمر - وهو فاروقه - أول من أنزله منزلته عندهما، فدعواه إلى
أنفسهما فبايع لهما لا يشركانه في أمرهما ولا يطلعانه على سرهما حتى
مضيا وانقضى أمرهما، ثم قام عثمان ثالثاً يسير بسيرتهما ويهتدي بهديهما، فعبته أنت
وصاحبك حتى طمع فيه الأقاصي من أهل المعاصي وظهرتما له بالسوء وبطنتما حتى بلغتما
فيه منا كما، فخذ - يا بن أبي بكر - حذرك وقس شبرك بفترك تقصر عن أن تسامي أو توازي من يزن الجبال حلمه، ويفصل بين أهل الشك
علمه، ولا تلين على فسر قناته. أبوك مهد مهاده وثنى لملكه وساده فإن كان ما نحن
فيه صواباً فأبوك أوله، وإن كان خطأ فأبوك أسسه ونحن شركاؤه، برأيه اقتدينا وفعله
احتذينا، ولولا ما سبقنا إليه أبوك وانه لم يره موضعاً للأمر؛ ما خالفنا علي بن
أبي طالب ولسلمنا إليه، ولكنا رأينا أباك فعل أمراً اتبعناه واقتفونا أثره، فعب
أباك ما بدا لك أو دع، والسلام على من أجاب، ورد غوايته وأناب.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف،ج1،
ص359، طبق برنامه الجامع الكبير.
بنابراين معاويه به صراحت
اعتراف واقرار ميكند كه خلافت حق علي عليه السلام بود ولي شيخين به اجبار حق حضرت
را گرفته و به زور و اجباراز ايشان بيعت گرفتند.
اين اعتراف از طرف دشمن
حضرت علي عليه السلام غير مشروع بودن خلافت را ثابت ميكند.
اعتراف يزيد برغصب كردن حق حضرت علي عليه السلام
در نامهاي كه بين
عبدالله بن عمربا يزيد درباره فجايع روز عاشوراء رد وبدل شده است يزيد به مسئله
غصب كردن خلافت حضرت علي عليه السلام اعتراف ميكند.
علامه مجلسي در اين باره
از بلاذري اين چنين نقل كرده است:
كتب
عبد الله بن عمر إلى يزيد بن معاوية : " أما بعد فقد عظمت الرزية وجلت
المصيبةذوحدث في الاسلام حدث عظيم ولا يوم كيوم الحسين " فكتب إليه يزيد
" أما بعد يا أحمق فإننا جئنا إلى بيوت منجدة ، وفرش ممهدة ، ووسائد منضدة ،
فقاتلنا عنها فانيكن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا
، وإن كان الحق لغيرنا فأبوك أول من سن هذا وابتز واستأثر بالحق على أهله "
در كتاب «انساب» بلاذرى
آمده: هنگامى كه حسين- عليه السلام- به شهادت رسيد عبد اللّه بن عمر به يزيد بن
معاويه چنين نوشت: «امّا بعد؛ مصيبت حسين مصيبتى بزرگ و حادثهاى عظيم بود، و هيچ
روزى مانند روز حسين نخواهد بود».يزيد در پاسخش نوشت: «امّا بعد؛ اى مرد نادان!
بدان كه ما وارث نظام و حكومتى هستيم كه از حريم آن دفاع نموده با دشمنانش نبرد
كردهايم، اگر در اين مبارزه حق با ما بوده پس از حق خود دفاع نمودهايم، و اگر حق
با دشمن ما بوده پس پدر تو اول كسى بوده كه اين گونه رفتار نموده و حق را از
صاحبانش گرفته است».
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار
الأئمة الأطهار، ج45، ص 328، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء -
بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
اعتراف يزيد نشانگر غصبي
بودن خلافت خود و بانيان اين خلافت است.
اهل سقيقه با زور و
اجبار، مردم را به بيعت ابوبكر وادار ميكردند و با زور دست مخالفان بيعت را بر
دست ابوبكر ميكشيدند.
ابي الحديد و ابوسعد
منصور در اينباره مينويسند:
روى
أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ قال
: لم أزل لبني هاشمٍ محبا ؛ فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم تخوفت أن
تتمالأ قريش على إخراج هذا الأمر من بني هاشم ؛ فأخذني ما يأخذ الواله العجول مع
ما في نفسي من الحزن لوفاة النبي صلى الله عليه وسلم - وقد ملأ الهاشميون بيتهم ،
فكنت أتردد بينهم وبين المسجد أتفقد وجوه قريش ، فإني لكذلك إذ فقدت أبا بكر وعمر
، ثم لم ألبث إذ أنا بأبي قد أقبل في أهل السقيفة ، وهم يحتجزون الأزر الصنعانية ، لا يمرون بأحد إلا خطبوه ، فإذا عرفوه
قدموه فمدوا يده ، فمسحوها على يد أبي بكرٍ ، وقالوا له : بايع . شاء
ذلك أو أبى ، فأنكرت عند ذلك عقلي ، وخرجت مسرعاً حتى انتهيت إلى بني هاشم -
والباب مغلقٌ - فضربت الباب عليهم ضرباً عنيفاً ، وقلت : قد بايع الناس أبا بكر بن
أبي قحافة . فقال العباس : ترحت أيديكم إلى آخر الدهر ؛ أما إني قد أمرتكم
فعصيتموني . قال البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن
الأسود ، وعبادة بن الصامت ، وسلمان الفارسي ، وأبا ذر وأبا الهيثم بن التيهان ،
وحذيفة بن اليمان . وإذا هم يريدون أن يعود الأمر شورى بين المهاجرين.
براء
بن عازب مىگويد: «پيوسته دوستدار بنى هاشم بودم. چون پيامبرصلي الله عليه وآله
درگذشت، ترسيدم كه قريش به رد خلافت از بنى هاشم آهنگ كنند، اين احتمال بر سرگشتگى
و پريشانى من از مرگ پيامبرصلي الله عليه وآله ، مىافزود. پيوسته ميان بنى هاشم-
كه نزديك پيكر رسول خدا (ص) در حجره ( مسجد) بودند- و سران قريش آمد و شد داشتم كه
ناگاه ابو بكر و عمر ناپديد شدند و گويندهاى خبر داد كه قوم در سقيفه بنى
ساعدهاند. ديگرى گفت: با ابو بكر بيعت كردهاند. ديرى نگذشت كه ابو بكر به همراهى
عمر، ابو عبيده و گروهى از حاضران سقيفه پيش آمد. جامههاى صنعانى بر تن كرده
بودند و با هر كس رويارو مىشدند او را به جبر مىكشيدند و دستش را براى بيعت بر
دست ابو بكر مىنهادند، خواسته يا ناخواسته.
براء
بن عازب مىگويد: از شدت ناراحتى عقل از كف داده بودم، اضافه بر مصيبتى كه در باره
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله داشتم. لذا به سرعت بيرون آمده نزد بنى هاشم رفتم در
حالى كه درب بسته بود. درب را به شدّت زدم و گفتم: «اى اهل خانه»! مردم
با ابو بكر بيعت كردند! عباس گفت: «دستتان تا آخر روزگار از آن غبار آلود شد. من
شما را امر نمودم، ولى شما سرپيچى نموديد». براء گويد : من مكثى نمودم و آنچه در
درونم مىگذشت تحمّل كردم. در شب ديدم مقداد، ابو
ذ، سلمان، عمار بن ياسر، عبادة بن صامت، حذيفة بن يمان و اباهيثم كه مىخواستند مسأله را بصورت شورا بين
مهاجرين و انصار برگردانند.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1 ص 137تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
علامه مجلسي(ره) نيز
درباره مجبور كردن حضرت علي عليه السلام به بيعت، چنين نقل ميكند:
فوجهوا
إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء
بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا
نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله
، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة.
آنگاه
آن مردم متوجّه منزل علي عليه السلام شده و بر آن بزرگوار هجوم كردند، درب خانه او
را سوزانيدند، آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهراء
را بوسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس
از اين جنايات خواستند از على عليه السّلام بيعت بگيرند ولى على عليه السلام قبول
نكرد و فرمود: من اين كار را نميكنم، گفتند: ترا خواهيم كشت، فرمود: اگر مرا
بكشيد من بنده خدا و برادر رسول او صلى اللّه عليه و آله هستم، خواستند مشت على
عليه السّلام را باز كنند ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز
كنند پس از روى ناچارى با پشت دست آن حضرت در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند.
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار
الأئمة الأطهار، ج28، ص 309، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء -
بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م
همچنين چگونگى برخورد با
على عليه السلام در ماجراي بيعت را از يكى از نامههاى حضرت به
معاويه مىتوان حدس زد آنجا كه به معاويه مىنويسد:
وزعمت
أني لكل الخلفاء حسدت وعلى كلهم بغيت : فإن يكن ذلك كذلك فليس الجناية عليك فيكون
العذر إليك ، وتلك شكاة ظاهر عنك عارها
فأجابه
أمير المؤمنين (ع) برسالة جاء فيها: «و قلت: اني
كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع. و لعمرو الله لقد أردت أن تذم
فمدحت، و أن تفضح فافتضحت. و ما على المسلم من غضاضة في أن يكون مظلوما، ما لم يكن
شاكا في دينهوهذه حجتي إلى غيرك
قصدها.
تو گمان كردى كه من بر
همه خلفا حسد ورزيدم و ستم كردم، اگر چنين است پس باز خواست آن بر تو نيست كه پيش
تو عذرخواهى شود- و آن شكايتى است كه ننگ و عارش از تو، دور است و امّا آنچه در
نامه خود نوشتهاى كه مرا مانند شترى كه چوب در استخوان بينى او نموده و او را مهار
كرده باشند براى بيعت مىكشيدند سوگند به خدا كه خواستى مرا بدين سرگذشت مذمّت و
عيب كنى لكن نفهميده مرا ستايش نموده و تمجيد كردهاى، و خواستى مرا رسوا كنى و
ندانسته خود را رسوا كردهاى (چون عدم بيعت من از روى اختيار، دليل بر بطلان
آنهاست و تو كه خود را تابع آنها مىدانى بر بطلان خود و سيره خود اعتراف نموده و
خود را رسوا كردهاى). بدان كه براى مسلمان هيچ نقص و خوارى نيست در اينكه مظلوم
واقع شود مادامى كه از آن ستم شكّى در دين او پيدا نشود و در يقين او ريب و شكّى
داخل نگردد (بلكه خوارى و مذلّت براى ظالم است در دنيا به لعن و طعن و در آخرت به
رسوائى جزا و عقوبت). و اين حجّت و دليل من است براى غير تو از گروه ستمكاران.
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاى 608هـ)، التذكرة
الحمدونية، ج 7، ص 165- 166، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر -
بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 106، تحقيق محمد عبد
الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ
- 1998م.
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في
فنون الأدب، ج 7، ص184، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
الفزاري القلقشندي، أحمد بن علي بن أحمد (متوفاى821هـ)، صبح الأعشي في
كتابة الإنشا، ج 1، ص 276، تحقيق عبد القادر زكار ناشر: وزارة الثقافة - دمشق -
1981.
نامه معاويه به على عليه
السّلام و پاسخ آن حضرت به او دلالت دارد كه رفتار خشونتآميزى بر ضدّ على عليه
السّلام به كار گرفته و او را به زور براى بيعت، آوردند.
در اجباركردن مردم به بيعت با ابوبكر همين بس
كه قبيله اسلم (هم پيمانان حزب سقيفه ) تمام شهر مدينه را تحت كنترل خود داشتند تا
جايي كه عمر بعد از آمدن اين قبيله به مدينه، اعتراف به پيروزي ميكند .
طبري در اين باره مينويسد:
وأقبلت
أسلم بجماعتها حتى تضايقت بهم السكك فبايعوه، فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت
أسلم فأيقنت بالنصر.
قبيله
اسلم همگى در مدينه گردآمدند تا با ابوبکر بيعت کنند، آنقدر جمعيت زياد بود که حتى
بازارها نيز گنجايش ايشان را نداشت. عمر گفت: قبيله اسلم را كه ديدم يقين به
پيروزى پيدا کردم.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛
الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب
(متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج
14، ص 99، تحقيق الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار
الكتب العلمية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1999 م؛
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب
(متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 19، ص 21، تحقيق مفيد قمحية وجماعة،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م
ابن
ابي الحديد با صراحت كامل چنين ميگويد:
وجاءت
أسلم فبايعت ، فقوي بهم جانب أبي بكر.
اسلم
آمدند و با ابوبكر بيعت كردند و بخاطر آنها جانب ابوبكر قوت گرفت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 25،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
روز سقيفه، بيعت كنندگان
با ابوبكر سعد را كه با ابوبكر بيعت نكرد ، هجوم بردند كه نشان از بيعت اجباري
دارد.
بخاري به نقل از عمر
گويد:
وَنَزَوْنَا على سَعْدِ بن عُبَادَةَ فقال قَائِلٌ منهم قَتَلْتُمْ سَعْدَ
بن عُبَادَةَ فقلت قَتَلَ الله سَعْدَ بن عُبَادَةَ.
بر
سعد بن عباده هجوم برديم، يكى از آنها گفت: سعد را كشتيد.من گفتم: خدا سعد را بكشد
بخدا ما هيچ كارى بهتر و نيرومندتر از بيعت ابى بكر نديديم.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 6، ص 2506 ،تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة -
بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
طبري در اين باره مينويسد:
قلت
لأبي بكر ابسط يدك أبايعك فبسط يده فبايعته وبايعه المهاجرون وبايعه الأنصار ثم نزونا على سعد حتى قال قائلهم قتلتم سعد بن
عبادة فقلت قتل الله سعدا وإنا والله ما وجدنا أمرا هو أقوى من مبايعة أبي بكر
خشينا إن فارقنا القوم ولم تكن بيعة أن يحدثوا بعدنا بيعة فإما أن نتابعهم على ما
نرضى أو نخالفهم فيكون فساد.
عمر
گويد: من به ابى بكر گفتم:
دست خود را دراز كن كه با تو بيعت كنم او هم دست داد و من با او بيعت نمودم و مردم
هم بيعت كردند. سپس بر سعد بن عباده هجوم برديم، يكى از آنها گفت: سعد را كشتيد.
من گفتم: خدا سعد را
بكشد به خدا ما هيچ كارى بهتر و نيرومندتر از بيعت ابى بكر نديديم زيرا ترسيدم از
آن مردم جدا شويم و كار بيعت را يكسره نكنيم آنها بيعت ديگرى را انجام دهند آنگاه
ما ناگزير خواهيم بود بچيزى كه پسند ما نباشد از آنها پيروى كنيم يا با آنها بستيزيم
آن وقت فتنه بر پا و فساد ظاهر و غالب ميشود.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 235، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص15، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ابن ابي الحديد نيز در
اينباره چنين نقل ميكند:
ووطى
الناس فراش سعد، فقيل : قتلتم سعدا .فقال عمر : قتل الله سعدا !
مردم
سعد را زير پا لگد مال كردند به آنها گفته شد سعد را كشتيد عمرگفت : خدا سعد را
كشت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج6، ص26، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
4. خلافت بدون مشورت و مراعات حقوق ديگران
مسعودي در مروج الذهب
درباره غاصبانه بودن خلافت ابوبكر از زبان حضرت علي عليه السلام چنين نقل ميكند:
خرج
علي فقال: أفسدت علينا أمورنا، ولم تستشر،
ولم تَرْعَ لنا حقأ، فقال أبو بكر: بلى، ولكني خشيت
الفتنة.
در روز سقيفه علي-
عليهالسلام- از خانه بيرون شد و به او فرمود: در امر خلافت بر ما ظلم کردي، و
مشورت نکردي و حق ما را در نظر نگرفتي! ابوبکر در جواب گفت: بلي از فتنه ترسيدم
و اين کار را کردم.
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ)، مروج الذهب،ج
1، ص290، طبق برنامه الجامع الكبير
امام علي عليه السلام
خلافت را حق خود ميدانست كه از او غصب كردهاند در نهج البلاغه در اين باره ميفرمايد:
فوالله
ما زلت مدفوعا عن حقي مستأثرا علي منذ قبض الله نبيه صلى الله عليه وسلم حتى يؤم
الناس هذا.
به خدا سوگند كه از زمانى كه خداوند روح پيغمبرش
را قبض نمود تا اين زمان پيوسته از حق خود محروم و بركنار شده بوده ام، ديگران حق
مرا ربوده خود را جلو انداخته و مرا ممنوع نموده اند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 139،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
و همچنين در نقل ابن ابى
الحديد آمده كه حضرت فرمود:
اللهم
إني أستعديك على قريش ، فإنهم قطعوا رحمي ، وغصبوني حقي ، وأجمعوا على منازعتي أمراً كنت أولى به وغصبوني حقي ،
وأجمعوا على منازعتي أمرا كنت أولى به.
خدايا من درباره قريش
از تو ياري ميجويم زيرا آنها پيون خويشاوندي را قطع كرده و حق مرا غصب
كردند و در امر خلافت كه از همه شايسته تر بودم با من به نزاع برخاستند .
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة،ج 4، ص62،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
در جاي ديگر حضرت نه تنها
به حق غصب شده خود اشاره ميكند؛ بلكه غاصبان خلافت را چنين نيز نفرين ميكند:
اللهم
أخز قريشاً فإنها منعتني حقي وغصبتني أمري.
خداوندا قريش را
خوار و ذليل كن زيرا آنها از حق من امتناع كرده و امرم را غضب كردند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 176، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
بلكه حضرت خلافت را تنها
حق خود و اهلبيت ميدانست.
درباره سزوار بودن خود به
خلافت چنين ميفرمايد:
لَقَدْ
عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ
لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ
إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً
فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا ميدانيد كه
سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده ايد گردن
مى نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به ديگرى
ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر
و زيورى كه بدنبال آن حركت ميكنيد، پرهيز ميكنم.
نهج البلاغه خطبه 47
و در باره حق اهلبيت
بودن خلافت نيز چنين بيان ميكند:
ولهم
خصائصُ حقِّ الولاية، وفيهم الوصيّةُ والوِراثةُ.
ولايت حق مسلم آل محمد
است ، و اين ها وصى و وارث رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند .
نهج البلاغه خطبه 2
به خاطر همين بود كه حضرت
خود را مظلوم دانسته و ميفرمايد:
ما
زلت مظلوماً منذ قبض الله رسوله حتى يوم الناس هذا '
و پيوسته من از روزى كه
رسول خدا صلي اله عليه وآله رحلت كرد مظلوم بودهام.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج9،ص176،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
اما حضرت علت سكوت و قبول
مظلوميت را تفرقه، و برگشت كفر چنين ذكر ميكند.
عبد البر در اينباره از
زبان علي عليه السلام چنين نقل ميكند:
وأيم
الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغَيَّرنا فصبرنا على بعض
الألم.
اگر
ترس تفرقه و برگشت به كفر و نابودي دين نبود، هرآينه وضعيت را تغيير ميدادم ولي
براين مصيبات صبر كردم.
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد
البر (متوفاى 463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج2، ص497، تحقيق: علي محمد
البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
بنابراين، حضرت علي عليه
السلام براى خلافت خلفاى گذشته مشروعيتى قائل نيست و آنان را غاصب خلافت حق خود مىدانست.
6. خلافت ابوبکر، افترا به پيامبر:
وقتى ابو بكر قنفذ را نزد
على (عليه السلام) فرستاد و به اوگفت :
يدعوكم
خليفة رسول الله (ص).
خليفه پيامبر تو را
احضار كرده است.
على عليه السلام در پاسخ
فرمود :
لسريع ما كذبتم على رسول الله (ص)
چه زود بر پيامبر گرامى
(ص) دروغ بستيد و خود را خليفه او ناميديد.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة
والسياسة،ج 1، ص16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت -
1418هـ - 1997م
و در خلافت دروغ ابوبكر
همين بس كه امام علي عليه السلام او را دروغگو، گنهكار، خائن و غادر ميدانست:
مسلم در صحيح مسلم اين
موضوع را از زبان عمر چنين مينويسد :
فَلَمَّا
تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ
أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجِئْتُمَا
تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنْ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ
مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ
عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ
كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...
زماني كه رسول خدا صلي
الله عليه وسلم از دنيا رفت ، ابوبكر گفت من جانشين رسول خدا صلي الله عليه وآله
هستم ، شما دو نفر آمديد و (تو اي عباس) ميراث پسر بردارت (پيامبر) را طلب كردي و
اين (علي عليه السلام) ميراث همسرش از پدرش را طلب مي كرد . ابوبكر گفت كه رسول
خدا فرموده است : "ما ارث به جاي نمي گذاريم ، هر آنچه از ما با قي مي ماند
صدقه است " شما دو نفر ابوبكر را دروغ گو ، گناه كار ، پيمان شكن و خائن مي
دانستيد .
النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحيح
مسلم،ج3، ص1378، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي -
بيروت
حضرت
علي عليه السلام در طي جملهاي، نتيجه حكومت اهل سقيفه را فجور، فسوق و تكبر و
هلاكت دانسته است:
ابن
ابي الحديد در اين باره چنين از حضرت نقل ميكند:
زرعوا
الفجور، وسقوه بالغرور، وحصدوا الثبور.
تخم گناه كاشتند، و با
آب تكبّر و غرور آبيارىاش كردند، و عذاب و هلاكت درو كردند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1،ص89 ، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
به اين فراز از سخن حضرتش
توجه كنيم، كه چگونه نقاب از چهرهى غاصبين بر مىافكند.
حضرت امير (عليه السلام)
خلافت خلفا را مبتنى بر اساس دموكراسى نمىدانست؛ بلكه صراحت دارد كه حكومت را به
استبداد قبضه كردند؛ همان طورى كه در خطاب به ابوبكر فرمود:
ولكنّك استبددت علينا بالأمر وكنّا نرى لقرابتنا من رسول اللّه صلى
اللّه عليه وسلم نصيباً حتّى فاضت عينا أبى بكر .
تو در حق من استبداد
كردى و بخاطر جايگاه من با رسول اكرم 6، خلافت حق مسلم من بود، كه قطرات اشك
ابوبكر با شنيدن اين سخن على سرازير گشت.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري،ج 4، ص 1549، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة -
بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
شاعر مشهور عرب أبو مليكة
ابن أوس بن مالك من بني عبس معروف بالحطيئة در شعري جريان مخالفان بيعت با ابوبكر
را در قالب شعري در آورده و بيان ميكند كه بيعت و خلافت ابوبكر از نطر مخالفان
كمر شكن بوده است.
صفدي در الوافي بالوفيات
چنين از اين شاعر نقل ميكند.
«اطعنا
رسول الله ما کان
بيننا فيا
عجبا ما کان ملک ابوبکر»
«انوتي
ابوبکر اذا قام بعده فتلک
لعمر الله قاصمه الظهر»
ما رسول خدا را تا
زماني که در قيد حيات بود متابعت و پيروي کرديم، پس شگفتا که ابوبکر زمام حکومت را
در دست گيرد، آيا ما ابوبکر را که بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به
خلافت رسيده متابعت کنيم؟ پس به ذات خدا قسم اين ماجرا کمرشکن است.
الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاى764هـ)، الوافي بالوفيات، ج
11، ص 54 ، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث -
بيروت - 1420هـ- 2000م
10. اقرار ابوبكر به عدم شايستگي براي بيعت
ابن أبى داود سجستانى در
كتاب الزهد، در روايتى كه تمام راويان آن از روات بخارى يا مسلم هستند، نقل كرده
است كه:
نا
إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهُذَلِيُّ أَبُو مَعْمَرٍ، نا عَلِيُّ بْنُ
هَاشِمٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا أَبُو بَكْرٍ، قَالَ:
" وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ
بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ
فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي ...
از قيس نقل شده است كه
ابوبكر براي ما خطبه خواند و گفت: من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالي كه بهترين
شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه
من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند.
السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاى 275هـ)، الزهد،
ص5، ح8، ناشر: دار المشكاة ـ القاهرة، الطبعة: الأولى، 1993م.
بلاذرى در انساب الأشراف،
ابن قتيبه دينورى در عيون الأخبار، طبرى و ابن كثير در تاريخشان و بسيارى ديگر از
بزرگان اهل سنت، نقل كرده اند كه وقتى ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين سخنرانى
خود به همه مردم اعلام كرد كه من بهترين شما نيستم:
لَمَّا
وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ
اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ
فَقَدْ وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.
و چون ابوبكر به خلافت
رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم من رهبر شما شده
ام؛ ولي بهترين شما نيستم.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج1،
ص254؛
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، عيون
الأخبار، ج1، ص34؛
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ص237 ـ
238، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
اين خطبه با سند هاى صحيح
نقل شده است؛ ابن كثير دمشقى سلفى، بعد از نقل اين خطبه مى نويسد:
وهذا
إسناد صحيح.
سند اين حديث صحيح است.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)،
البداية والنهاية، ج6، ص301، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.
محمد بن سعد با سند
معتبر نقل مى كند كه ابوبكر گفت: من از هيچ يك از صحابه برتر نيستم:
قال
أخبرنا وهب بن جرير قال أخبرنا أبي سمعت الحسن قال لمّا بويَعَ أبو بكرَ قامَ
خطيباَ:... وإنما أنا بشرٌ ولست بخيرٍ من أحدٍ منكم فراعوني فإذا
رأيتموني إسْتَقَمْتُ فاتَّبِعُونِي وإن رأيتموني زِغْتُ فقَوِّمُوني واعْلموا أنّ
لي شيطاناً يَعْتَرِيْنِي...
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج3، ص212، ناشر: دار، صادر - بيروت.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج2، ص244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج11،
ص336، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة:
الثانية، 1403هـ.
ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد
(متوفاى 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج4، ص69، ناشر: دار، صادر -
بيروت، الطبعة: الأولى، 1358.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728
هـ)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص266، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة
قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)،
تاريخ الخلفاء، ج1، ص71، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة -
مصر، الطبعة: الأولى، 1371هـ - 1952م.
ابوبكر از بيعتي كه براي
او انجام شده بود، اظهار پشيماني و ناراحتي ميكرد و خود را لايق اين بيعت نميدانست
. ابن ابي الحديد در اينبار ميگويد:
فكثير من الناس رواها: أقيلوني فلست بخيركم.
عده
زيادي از مردم روايت كرده اند كه ابوبكر ميگفت: يعنى مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1، ص106، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
عبد الرزاق صنعاني،
پشيماني ابوبكر و اعترافش به تسلط شيطان بر او را اين چنين بيان ميكند:
أما
والله ما أنا بخيركم ، ولقد كنت لمقامي هذا كارها ، ولوددت لو أن فيكم من يكفيني ،
فتظنون أني أعمل فيكم سنة رسول الله صلى الله عليه وسلم إذا لا أقوم لها ، إن رسول
الله صلى الله عليه وسلم كان يعصم بالوحي ، وكان معه ملك ، وإنلي شيطانا يعتريني ، فإذا غضبت فاجتنبوني ،
لا أوثر في أشعاركم ولا أبشاركم ، ألا فراعوني ! فإن استقمت فأعينوني .
إن زغت فقوموني .
«هان به خدا سوگند، من
بهترين شما نيستم و البته به راستى من نشستن بر اين جايگاهم را ناخوش مىداشتم، و
دلم مىخواست كسى از ميان شما به جاى من براى اين كار بسنده مىبود، شما
مىپنداريد من در ميان شما با برنامه رسول خدا صلي الله عليه وآله رفتار
مىكنم در حالي كه من استقامت براين كار را ندارم رسول خدا صلي الله عليه وآله به
وسيله وحي از لغزشها بر كنار مىماند و با او فرشتهاى بود ولى من شيطاني دارم
كه كار مرا فرا ميخواند پس چون به خشم آمدم از من دورى كنيد تا بر پوست و موى شما
جاى پائى نگذارم، آگاه باشيد که بايد مراقب من اگر به راه راست رفتم يارىام كنيد
و اگر پرت افتادم مرا به راه راست آريد.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج 11،
ص336، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية،
1403هـ.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج 3 ص212 ناشر: دار صادر - بيروت
همچنين در باره اعتراف
عملي ابوبكر و عمر به عدم شايستگيشان بر خلافت، قبلا از كتاب السقيفه و الفدك
جوهري ذكر شد كه آنها بر در خانه پيامبر صلي الله عليه وآله نشسته بودند تا با
حضرت علي عليه السلام بيعت كنند.
، وهما جالسان على باب النبي حين قبض.
الجوهري متوفاي323 ، السقيفة وفدك ص70، تحقيق : تقديم وجمع وتحقيق :
الدكتور الشيخ محمد هادي الأميني چاپ : الثانية سال چاپ : 1413 - 1993 م چاپخانه :
شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت – لبنان ناشر : شركة الكتبي للطباعة والنشر -
بيروت - لبنان
بنابراين آيا كسي كه كه
اعتراف به عدم شايستگي و تسلط شيطان بر خود را دارد، شايستگي خلافت و برپايي حكومت
اسلامي را دارد ؟
11. پشيماني ابوبكرازبيعت وخلافت
در مواردى ابوبكر به
پشيماني از بيعت اقرار كرده است كه اين نشان از عدم لياقنت وي براي خلافت است
ابن قتيبه در رابطه با پشيماني
ابوبکر بعد از اذيت فاطمه- سلام الله عليها ميگويد:
وهي
تقول والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها ثم خرج باكيا فاجتمع إليه الناس
فقال لهم يبيت كل رجل منكم معانقا حليلته مسرورا بأهله وتركتموني وما أنا فيه لا حاجة لي في بيعتكم أقيلوني بيعتي.
خطاب به او فرمود: قسم
به خدا در هر نماز تو را نفرين خواهم کرد. گفته است، سپس ابوبکر در حالي که گريه
مي کرد از خانه فاطمه- سلام الله عليها- خارج شد و مردم اطراف وي جمع شدند. ابوبکر
خطاب به مردم گفت: هر کدام از شما با همسران تان شادمان شب را مي خوابيد و مرا رها
کرده ايد در کاري که من سزاوار آن نيستم و من نياز به بيعت شما ندارم، مرا رها
کنيد و بيعت تان را پس بگيريد، و من مي خواهم بيعت شما را پس دهم!.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة
والسياسة،ج 1، ص17، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت -
1418هـ - 1997م.
در جاي ديگر ابوبكر
ناراحتي و پشيماني خود را بطور صريح از سه چيز اعلان ميكند كه يكي پشيماني از
بيعت و خلافت است:
فأما
الثلاث اللاتي وددت أني تركتهن فوددت أني لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد
غلقوه على الحرب ووددت أني لم أكن حرقت الفجاءة السلمي وأني كنت قتلته سريحا أو
خليته نجيحا ووددت أني يوم سقيفة بني ساعدة
كنت قذفت الأمر في عنق أحد الرجلين يريد عمر وأبا عبيدة فكان أحدهما
أميرا وكنت وزيرا.
اما سه کاري که انجام
دادم و اي کاش انجام نمي دادم: دوست داشتم که کشف خانهي فاطمه- سلام الله عليها-
نکرده بودم، و کسي را بر در خانهي وي نميفرستادم، اگر چه با من محاربه ميکردند
و کار به جدال و جنگ ميکشيد، ، اي کاش وقتي اياس بن عبدالله را نزد من آوردند او
را نميسوزاندم، با شمشير او را ميکشتم و يا اينکه او را آزاد ميکردم. اي کاش در
روز سقيفه کار خلافت را به يکي از دو نفر (عمر و ابي عبيده) وا ميگذاشتم و خودم
به عنوان وزير کار ميکردم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري،ج2، ص353، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
اين
روايت را ابن زنجويه در الأموال، ابن قتيبه دينورى در الإمامة والسياسة،
ابن عبد ربه در العقد الفريد، مسعودى درمروج الذهب، طبرانى در المعجم
الكبير، مقدسى در الأحاديث المختاره، شمس الدين ذهبى در تاريخ
الإسلام با اندك اختلافى نقل كردهاند:
الخرساني، أبو أحمد حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد
الله المعروف بابن زنجويه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛
الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة
(متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 21، تحقيق: خليل المنصور،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص36، و با
تحقيق، زيني، ج1، ص24؛
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي:
328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحياء التراث العربي -
بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛
المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على
(متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم
الكبير، ج 1،
ص 62، تحقيق:
حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ
– 1983م؛
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي
(متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2،
ص 465، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية -
بيروت - 1419هـ- 1998م.
اين
روايت را سعيد بن منصور كه از بزرگان حديث در قرن سوم هجرى است در سنن خود نقل
كرده و گفته كه اين روايت «حسن» است.
جلال
الدين سيوطى در جامع
الأحاديث و مسند فاطمة و متقى هندى در كنز العمّال پس از نقل اين روايت مىگويند:
أَبو
عبيد في كتاب الأَمْوَالِ، عق وخيثمة بن سليمان الطرابلسي
في فضائل الصحابة، طب، كر، ص،
وقال: إِنَّه حديث حسن إِلاَّ أَنَّهُ ليس فيه شيءٌ عن النبي.
اين
روايت را ابوعبيد در كتاب الأموال، عقيلى، طرابلسى در فضائل
الصحابه، طبرانى در معجم الكبير، ابن عساكر در تاريخ
مدينه دمشق و سعيد بن منصور در سنن خود نقل كردهاند و
سعيد بن منصور گفته: اين حديث «حسن» است؛ مگر اين كه در آن سخنى از رسول خدا نيست.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر
(متوفاي911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)،
ج 13، ص 101 و ج 17، ص 48؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر
(متوفاي911هـ) مسند فاطمه، ص34 و 35، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية ـ بيروت، الطبعة
الأولي.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين
(متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 252، تحقيق:
محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ -
1998م.
طبق
آن چه كه سيوطى و متّقى هندى در مقدّمه كتابشان گفتهاند، مقصود از (ص) سعيد بن
منصور در سنن او است؛ چنانچه مىگويد:
(ص)
لسعيد ابن منصور في سننه.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر
(متوفاي911هـ)، الشمائل الشريفة، ج 1، ص 16، تحقيق: حسن بن عبيد
باحبيشي، ناشر: دار طائر العلم للنشر والتوزيع؛
القاسمي، محمد جمال الدين (متوفاي1332هـ)، قواعد
التحديث من فنون مصطلح الحديث، ج 1، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت،
الطبعة: الأولى، 1399هـ - 1979م؛
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين
(متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 1، ص 15، تحقيق:
محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ -
1998م.
بعد از اين اعترافات، آيا
چنين شخصي را ميتوان به عنوان حاكم ديني قبول كرد ؟ و يا اينكه مطيع او
بود؟
اقداماتي كه اهل سقيفه براي خلافت ابوبكر انجام دادند
اهل سقيفه براي اينكه
حكومت را از دست ندهند و جلوي شورش مردم را بگيرند، اقداماتي را انجام دادند كه
شايسته يك دولت اسلامي نيست
1. تطميع مردم ( رشوه و پيشنهاد مقام و منصب)
از جمله كارهاي كه اهل
سقيفه براي حفظ موقعيت خود انجام دادند، رشوه دادن به مردم و وعده مقام و منصب
براي مخالفان بود، تا آنها را به نفع خود بخرند
يكي از كاري هايي كه
ابوبكر براي استقرار و استحكام خلافت خود كرد، رشوه دادن به مردم بود .
ابو سفيان، يکي از
مخالفان سرسخت خلافت ابوبکر بود و هرگز راضي نميشد که کسي غير از بني اميه خلافت
را به دست بگيرد . رسول خدا صلي الله عليه وآله او را براي جمع آوري صدقه به يکي
از قبايل اطراف مدينه فرستاده بود . وقتي برگشت، عمر به ابوبکر پشنهاد کرد که هر
چه از صدقه آورده، به او ببخش تا دست از مخالفت بردارد . ابن أبي الحديد مينويسد:
قال
أبو بكر أحمد بن عبد العزيز : وذكر الراوي - وهو جعفر بن سليمان - أن أبا سفيان
قال شيئاً آخر لم تحفظه الرواة ؛ فلما قدم المدينة قال : إني لأرى عجاجة لا يطفئها
إلا الدم قال : فكلم عمر أبو بكر ، فقال : إن
أبا سفيان قد قدم ، وإنا لا نأمن شره ، فدع له ما في يده ، فتركه فرضي .
احمد
بن عبد العزيز از جعفر بن سليمان نقل کرده است که ابوسفيان وقتي به مدينه برگشت،
گفت: من آتشي ميبينيم که تنها خون ميتواند آن را خاموش کند. راوي گويد: عمر با
ابوبکر صحبت کرد و گفت: ابوسفيان برگشته است، ما از شر او در أمان نيستيم، پس هر
آن چه در دست او است، رها کن . ابوبکر همين کار را کرد و ابو سفيان راضي شد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 27،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
البته ابو سفيان زماني
ساکت شد که رشوه بزرگ ؛ يعني حکومت شام به فرزند او يزيد بن أبي سفيان داده شد.
رشوه دادن تنها به ابو
سفيان منحصر نميشد ، حاکمان وقت به ديگر مخالفان نيز رشوه ميدادند.
بلاذري در اينباره مينويسد:
حدثنا
أبو الربيع سليمان بن داود الزهراني، ثنا حماد بن زيد، أنبأ يحيى بن سعيد، عن
القاسم بن محمد قال........ فلما اجتمع الناس على أبي بكر، قسّم بينهم قسما، فبعث إلى عجوز من بني عدي بن النجار بقسمها مع
زيد بن ثابت. فقالت: ما هذا؟ قال: قسم قسمه أبو بكر. فقالت: أترشوني عن ديني؟ قال
لا. قالت: أتخافوني أن أدع ما أنا عليه؟ قال: لا. قالت: فو الله لا آخذ منه شيئاً.
فرجع زيد إلى أبي بكر، فأخبره بما قالت. فقال: ونحن والله لا نأخذ مما أعطيناها
شيئاً أبداً.
و
چون مردم با ابو بكر بيعت كردند، پولى ميان مردم تقسيم كرد و چون سهم پيرزنى از
قبيله بنى نجار را همراه زيد بن ثابت برايش فرستادند، پرسيد اين چيست؟ گفتند:
تقسيمى است كه ابو بكر براى زنها انجام داده است، گفت: آيا در دين من به من رشوه
مىپردازيد؟ گفتند: نه، گفت: آيا مىترسيد بيعتى را كه بر گردنم هست رها كنم؟
گفتند:
نه، گفت: پس در اين صورت به خدا سوگند هرگز چيزى از آن را نمىپذيرم. زيد نزد ابو
بكر برگشت و آنچه را پيرزن گفته بود به او خبر داد. ابو بكر گفت: ما هم هرگز چيزى
را كه به او بخشيدهايم پس نمىگيريم.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص25،
طبق برنامه الجامع الكبير.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج 3، ص 182 ناشر: دار صادر - بيروت.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج 30، ص 275، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995.
در همين رابطه، ابن
ابيالحديد، درباره رشوه دادن ابوبكر به زنان چنين ميگويند:
فلما اجتمع الناس علي ابوبکر، قسم قسما بين نساء المهاجرين والانصار فبعث
الي امراه من بني عدي ابن النجار قسمها مع زيد بن ثابت، فقالت: ما هذا؟ قال: قسم
قمسه ابوبکر للنساء: قالت: اتراشونني عن
ديني! والله الا اقبل منه شيئا فردته عليه.
وقتي که ابوبکر بر سر کار آمد پولي را در ميان
زنان مهاجر و انصار تقسيم کرد، در اين بين قدري پول را براي زني از انصار بردند.
زن پرسيد،: اين پول براي چيست؟ گفتند: پولي است که ابوبکر به همه داده و سهمي هم
به تو رسيده است. زن گفت: آيا ميخواهيد در امر دين به من رشوه
دهيد؟! به خدا سوگند هرگز چيزي از آن را نخواهم پذيرفت و همهي آن را به ابوبکر رد
کرد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج2، ص33، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات
الكبرى، ج3، ص182، ناشر: دار صادر - بيروت.
بلاذري نيز مينويسد:
حدثنا
أبو الربيع سليمان بن داود الزهراني، ثنا حماد بن زيد، أنبأ يحيى بن سعيد، عن
القاسم بن محمد قال.... فلما اجتمع الناس على أبي بكر، قسّم بينهم قسما، فبعث إلى
عجوز من بني عدي بن النجار بقسمها مع زيد بن ثابت. فقالت: ما هذا؟ قال: قسم قسمه
أبو بكر. فقالت: أترشوني عن ديني؟ قال
لا. قالت: أتخافوني أن أدع ما أنا عليه؟ قال: لا. قالت: فو الله لا آخذ منه شيئاً.
فرجع زيد إلى أبي بكر، فأخبره بما قالت. فقال: ونحن والله لا نأخذ مما أعطيناها
شيئاً أبداً.
و
چون مردم با ابو بكر بيعت كردند، پولى ميان مردم تقسيم كرد و چون سهم پيرزنى از
قبيله بنى نجار را همراه زيد بن ثابت برايش فرستادند، پرسيد اين چيست؟ گفتند:
تقسيمى است كه ابو بكر براى زنها انجام داده است، گفت: آيا در دين من به من رشوه
مىپردازيد؟ گفتند: نه، گفت: آيا مىترسيد بيعتى را كه بر گردنم هست رها كنم؟
گفتند:
نه، گفت: پس در اين صورت به خدا سوگند هرگز چيزى از آن را نمىپذيرم. زيد نزد ابو
بكر برگشت و آنچه را پيرزن گفته بود به او خبر داد. ابو بكر گفت: ما هم هرگز چيزى
را كه به او بخشيدهايم پس نمىگيريم.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1،
ص250، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن عساكر نيز در اين
باره گويد:
أخبرنا
أبو بكر محمد بن عبد الباقي أنا الحسن بن علي أنا أبو عمر بن حيوية أنا أحمد بن
معروف أنا الحسين بن الفهم نا محمد بن سعد نا عارم بن الفضل نا حماد بن زيد عن
يحيى بن سعيد عن القاسم بن محمد..... فلما اجتمع الناس على أبي بكر قسم بين الناس
قسما فبعث إلى عجوز من بني عدي بن النجار بقسمها مع زيد بن ثابت فقال ما هذا قال قسم قسمه أبو بكر للنساء فقالت أتراشوني عن
ديني فقالوا لا فقالت أتخافون أن أدع ما أنا عليه فقالوا لا قالت فوالله لا آخذ
منه شيئا أبدا فرجع زيد إلى أبي بكر فأخبره بما قالت فقال أبو بكر ونحن لا نأخذ
مما أعطيناها شيئا أبدا.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج3، ص275 - 276، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر:
دار الفكر - بيروت - 1995.
متقي هندي در کنزالعمال
بعد ازنقل حديث:
«لعن الله الراشي والمرتشي و الرائشي».
خدا رشوه دهنده و
گيرندهي رشوه و ساعي (واسطه ) بين آن دو را لعنت کرده است.
ميگويد:
فالراشي
من يعطى الذي يعينه على الباطل والمرتشي الآخذ ، والرائش الذي يسعى بينهما يستزيد
لهذا ويستنقص لهذا.
راشي؛ يعني کسي
که چيزي را ميبخشد تا او را بر باطل کمک کند، و مرتشي همان گيرندهي رشوه است، و
رائش يعني آن کسي که تلاش ميکند تا از مال راشي کم کند و به مال مرتشي بيفزايد.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاى975هـ)، كنز
العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج5، ص 243،تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار
الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
در رواياتي كه از پيامبر
صلي الله عليه واله درباره رشوه نقل شده است، رشوه دهنده و گيرنده و واسطه رشوه
مورد لعن قرارگرفته است.
عبدالرزاق صنعاني در اينباره
چنين نقل مي كند:
قال
أخبرنا معمر عن بن أبي ذئب عن الحارث بن عبد الرحمن أو قال عن خاله الحارث عن عبد
الله بن عمرو أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعنة
الله على الراشي والمرتشي.
ابن
عمر از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل ميكند كه فرمودند: خداوند رشوه دهنده و
رشوه گيرنده را لعن ميكند.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج 8 ،
ص148، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة:
الثانية، 1403هـ
بدرالدين عيني نيز چنين
نقل ميكند:
وقد
روى عبد الله بن عمرو عن النبي (ص) لعن الله الراشي والمرتشي والرائش.
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى
855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 23،ص 165، ناشر: دار إحياء التراث العربي
– بيروت.
حاكم نيشابوري نيز حديثي
درباره رشوه، با سند صحيح چنين نقل كرده است:
أخبرنا
أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبي ثنا أحمد بن سيار ثنا القعنبي وأحمد بن يونس
قالا ثنا بن أبي ذئب عن الحارث بن عبد الرحمن عن أبي سلمة عن عبد الله بن عمرو رضي
الله عنهما قال لعن رسول الله صلى الله عليه
وسلم الراشي والمرتشي.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين ج 4،
ص 115، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة:
الأولى، 1411هـ - 1990م.
در ادامه حديث مي گويد :
هذا
حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.
اين
حديث صحيح الاسناد است ولي بخاري و مسلم نقل نكردهاند.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى
405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين ج 4،
ص 115، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة:
الأولى، 1411هـ - 1990م.
احمد حنبل نيز روايتي
صحيح در مسند خود اين چنين نقل ميكند:
وَبِهَذَا الإِسْنَادِ (حدثنا عَفَّانُ حدثنا أبو عَوَانَةَ حدثنا
عُمَرُ بن أبي سَلَمَةَ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عَنِ النبي ) قال قال رسول
اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَعَنَ الله
الراشي والمرتشي في الْحُكْمِ.
پيامبر
صلي الله عليه وآله رشوه دهند و رشوه گيرنده در حكم را لعن كرده است.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند
أحمد بن حنبل ج 2، ص 387، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
محقق كتاب مسند، حمزه
احمد الزين در ذيل اين روايت گويد:
اسناده
صحيح.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند
أحمد بن حنبل ج9، ص80 ، شرحه و صنع فهارسه حمزه احمد الزين ،داراحديث ، قاهره
ترمذي نيز در حديث صحيحي
در اينباره چنين نقل ميكند:
حدثنا
أبو مُوسَى محمد بن الْمُثَنَّى حدثنا أبو عَامِرٍ الْعَقَدِيُّ حدثنا بن أبي
ذِئْبٍ عن خَالِهِ الْحَارِثِ بن عبد الرحمن عن أبي سَلَمَةَ عن عبد اللَّهِ بن
عَمْرٍو قال لَعَنَ رسول اللَّهِ صلى الله
عليه وسلم الرَّاشِيَ وَالْمُرْتَشِيَ.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج
3 ، ص 623، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
وي بعد از نقل اين روايت
مي نويسد:
قال
أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.
ابو عيسي گفته است اين
روايت حسن و صحيح است
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279هـ)، سنن
الترمذي، ج 3، ص 623، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء
التراث العربي - بيروت.
بنابراين با اين روايات
صحيح در باره حرمت و لعن رشوه دادن، حزب سقيفه كار (رشوه) خود را چطور توجيه مي
كنند ؟ آيا اطاعت از اين افراد كه با رشوه دادن مصداق لعن خدا و پيامبر صلي الله
عليه وآله شده اند، جايز است ؟!
پيشنهاد پست و مقام به عباس عموي پيامبر(ص):
بعد
از اينكه ابوبكر و حزبش خبردار شد كه عدهاي از صحابه بعد از مشورت با هم تصميم
گرفتهاند كه خلافت را به مهاجرين برگردانند، به اين نتيجه رسيدند تا با پيشنهاد
پست و نصيبي از خلافت به عباس وفرزندانش، او را از حمايت علي عليه السلام منصرف
كرده و براي حق بودن خلافت خودشان دليل و حجتي در بين صحابه و مردم بتراشند و
اينكه از اين راه، راحت تر و آسانتر بر حضرت علي عليه السلام غالب شوند.
يعقوبي در اينباره مينويسد:
فأرسل
أبو بكر إلى عمر بن الخطاب وأبي عبيدة بن الجراح والمغيرة بن شعبة فقال ما الرأي
قالوا الرأي أن تلقى العباس بن عبد المطلب فتجعل له في هذا الأمر نصيبا يكون له ولعقبه من بعده فتقطعون به
ناحية علي بن أبي طالب حجة لكم على علي إذا مال معكم فانطلق أبو بكر وعمر أبو
عبيدة بن الجراح والمغيرة حتى دخلوا على العباس ليلا فحمد أبو بكر الله وأثنى عليه
ثم قال إن الله بعث محمدا نبيا وللمؤمنين وليا فمن عليهم بكونه بين أظهرهم حتى
اختار له ما عنده فخلى على الناس أمورا ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم مشفقين
فاختاروني عليهم واليا ولأمورهم راعيا فوليت ذلك وما أخاف بعون الله وتشديده وهنا
ولا حيرة ولا جبنا وما توفيقي إلا بالله عليه توكلت وإليه أنيب وما انفك يبلغني عن
طاعن يقول الخلاف على عامة المسلمين يتخذكم لجأ فتكون حصنه المنيع وخطبه البديع
فإما دخلتم مع الناس فيما اجتمعوا عليه وإما صرفتموهم عما مالوا إليه ولقد جئناك
ونحننريد أن لك في هذا الأمر نصيبا يكون لك ويكون
لمن بعدك من عقبك إذ كنت عم رسول الله وإن كان الناس قد رأوا مكانك
ومكان صاحبك عنكم وعلى رسلكم بني هاشم فإن رسول الله منا ومنكم
فقال
عمر بن الخطاب إي والله وأخرى إنا لم نأتكم لحاجة إليكم ولكن كرها أن يكون الطعن
فيما اجتمع عليه المسلمون منكم فيتفاقم الخطب بكم وبهم فانظروا لأنفسكم...
خبر
(اجتماع صحابه در مخالفت با خلافت ابوبكر ) به ابو بكر و عمر رسيد. سراغ ابو عبيدة
بن جرّاح و مغيرة بن شعبة فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغيره گفت: نظر من اين
است كه با عباس بن عبد المطلب ملاقات كنيد و او را به طمع بيندازيد كه در اين امر
خلافت او را نصيبى باشد و براى او و نسل او بعد از خودش باقى بماند. و بدين وسيله
فكر خود را در باره على بن ابى طالب راحت كنيد، چرا كه اگر عباس بن عبد المطلب با
شما باشد دليلى براى مردم خواهد بود و كار على بن ابى طالب به تنهائى بر شما آسان
مىشود.
ابو
بكر و عمر و ابو عبيدة بن جرّاح و مغيرة بن شعبة آمدند و در شب دوم از وفات پيامبر
صلى اللَّه عليه و آله نزد عباس بن عبد المطلب وارد شدند.
ابو
بكر سخن آغاز كرد و خداوند عز و جل را حمد و ثنا نمود، و سپس چنين گفت: خداوند
محمّد را براى شما بعنوان پيامبر و براى مؤمنين بعنوان صاحب اختيار مبعوث نمود و
بر آنان منّت نهاد كه او را در ميان ايشان قرار داد. تا آنكه براى او پيشگاه خود
را اختيار كرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خويش را با اتّفاق- نه به
اختلاف- براى خود انتخاب كنند. مردم هم مرا بعنوان حاكم بر خود و مسئول امورشان
انتخاب كردند. من هم آن را بر عهده گرفتم و
به كمك خداوند از سستى و حيرت و وحشت، ترسى ندارم و توفيق من جز از خداوند نيست.
ولى
من طعن زنندهاى دارم كه خبرش به من مىرسد و بر خلاف عموم مردم سخن مىگويد او
شما را پناهگاه خود قرار داده، و شما هم قلعه محكم او و شأن و مقام تازه او
شدهايد. شما بايد همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع كردهاند داخل شويد و يا آنها
را از آنچه بدان تمايل نشان دادهاند منصرف كنيد.
ما
نزد تو آمدهايم و مىخواهيم براى تو در اين امر خلافت نصيبى قرار دهيم كه براى تو
و نسل بعد از خودت باشد، چرا كه تو عموى پيامبر هستى! اگر چه مردم مقام تو و رفيقت
را ديدند و با اين حال امر خلافت را از شما دو نفر منصرف كردند.
عمر
گفت: «اى و اللّه شما اى بنى هاشم آرام باشيد كه پيامبر از ما
و از شما است، و ما از اين جهت كه به شما احتياج داشته باشيم نزد شما نيامدهايم،
بلكه كراهت داشتيم كه در آنچه مسلمانان بر آن اجتماع كردهاند مخالفتى باشد و در
نتيجه كار بين شما و آنان بالا بگيرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فكر كنيد». سپس
عمر ساكت شد.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)،
تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 124-126، ناشر: دار صادر – بيروت
همين
جريان را ابن ابي الحديد و ابن قتيبه دينوري نيز آوردهاند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة
والسياسة،ج1، ص 18-19، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت -
1418هـ - 1997م.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
آيا اين جريان پرده از
غير مشروع بودن خلافت ابوبكر بر نميدارد؟ و اين را نميرساند كه جزب سقيفه با چنگ
دندان تلاش ميكردند تا هر طوري شده خلافت غصبي را حفظ كنند ؟ و آيا ردٌ شدن
پيشنهاد آنان توسط عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله، دليل بر اين نيست كه
ابوبكر نه تنها لياقت خلافت را ندارد، بلكه خلافتش غير شرعي و حرام است؟
2. ايجاد رعب و وحشت در بين مردم ( با همكاري بني اسلم )
در ايجاد رعب و وحشت بين
مردم هنگام بيعت گرفتن براي ابوبكر همين بس كه عمر به پيروزي در بيعت ابوبكر با
آمدن قبيله اسلم (هم پيمانانشان) اعتراف ميكند.
طبري در اين باره مينويسد:
وأقبلت
أسلم بجماعتها حتى تضايقت بهم السكك فبايعوه، فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت
أسلم فأيقنت بالنصر.
قبيله
اسلم همگى در مدينه گردآمدند تا با ابوبکر بيعت کنند، آنقدر جمعيت زياد بود که حتى
بازارها نيز گنجايش ايشان را نداشت. عمر گفت: قبيله اسلم را كه ديدم يقين به
پيروزى پيدا کردم.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛
الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب
(متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج
14، ص 99، تحقيق الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار
الكتب العلمية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1999 م؛
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب
(متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 19، ص 21، تحقيق مفيد قمحية وجماعة،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م
در
تاييد اين حرف كه جزب سقيفه با كمك قبيله بني اسلم توانستند بر مردم غلبه كنند و
ايجاد رعب و وحشت كنند، اين حرف است كه ابن ابي الحديدنقل مي كند:
وجاءت
أسلم فبايعت ، فقوي بهم جانب أبي بكر.
اسلم
آمدند و با ابوبكر بيعت كردند و به خاطر آنها جانب ابوبكر قوت گرفت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 25،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
3. استخدام اعراب جهت بيعت گرفتن اجباري از
مردم
شيخ مفيد در كتاب الجمل
در باره رشوه دادن عمر به اعراب و استخدام آنها جهت بيعت گرفتن از مردم براي
ابوبكر چنين مينويسد:
رواه
أبو مخنف لوط بن يحيى الأزدي عن محمد إسحاق الكلبي وأبي صالح ورواه أيضا عن رجاله
زايدة بن قدامةعن أبي بأسناده قال: كان جماعةشوه من الأعراب قد دخلوا
المدينة ليتماروا منها، فشغل الناس عنهم بموت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله
فشهدوا البيعة و حضروا الأمر. فأنفذ إليهم عمر و استدعاهم و قال لهم: «خذوا بالحظّ
من المعونة على بيعة خليفة رسول اللّه و اخرجوا إلى الناس و احشروهم ليبايعوا،
فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبينه». قال: و اللّه، لقد رأيت الأعراب تحزّموا و
اتّشحوا بالأزر الصنعانيّة و أخذوا بأيديهم الخشب و خرجوا حتّى خبطوا الناس خبطا و
جاءوا بهم مكرهين للبيعة.
عدهاى
از اعراب وارد مدينه شده بودند تا لوازم زندگى براى خود بخرند. مردم بخاطر وفات
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از معامله با آنها مشغول به اين امور شدند. آنان هم
در بيعت و مسأله خلافت حضور يافتند.
عمر
سراغ آنان فرستاد و ايشان را فرا خواند و گفت: «مبلغى براى بيعت خليفه پيامبر
برداريد و به سراغ مردم بيرون رويد و آنان را دست جمعى بفرستيد تا بيعت كنند، و هر
كس امتناع ورزيد به سر و پيشانى بزنيد». راوى مىگويد: بخدا قسم اعراب را مىديدم
كه لباسهاى صنعانى به كمر بسته بودند و مسلح شده بودند و چوب بدست گرفته بيرون
آمدند و مردم را زدند و به اجبار براى بيعت آوردند.
الشيخ المفيد،( وفات : 413) الجمل، ص59،
ناشر : مكتبة الداوري - قم – ايران
همچنين
ابن ابي الحديد درباره بيعت گرفتن اجباري از مردم براي ابوبكر چنين نقل ميكند:
روى
أحمد بن أبي طاهر في كتاب ' المنثور والمنظوم ' بإسناد له عن البراء ابن عازبٍ قال
: لم أزل لبني هاشمٍ محبا ؛ فلما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم تخوفت أن
تتمالأ قريش على إخراج هذا الأمر من بني هاشم ؛ فأخذني ما يأخذ الواله العجول مع
ما في نفسي من الحزن لوفاة النبي صلى الله عليه وسلم - وقد ملأ الهاشميون بيتهم ،
فكنت أتردد بينهم وبين المسجد .
أتفقد
وجوه قريش ، فإني لكذلك إذ فقدت أبا بكر وعمر ، ثم لم ألبث إذ أنا بأبي قد أقبل في
أهل السقيفة ، وهم يحتجزون الأزر الصنعانية
، لا يمرون بأحد إلا خطبوه ، فإذا
عرفوه قدموه فمدوا يده ، فمسحوها على يد أبي بكرٍ ، وقالوا له : بايع
. شاء ذلك أو أبى ، فأنكرت عند ذلك عقلي ، وخرجت مسرعاً حتى انتهيت إلى بني هاشم -
والباب مغلقٌ - فضربت الباب عليهم ضرباً عنيفاً ، وقلت : قد بايع الناس أبا بكر بن
أبي قحافة . فقال العباس : ترحت أيديكم إلى آخر الدهر ؛ أما إني قد أمرتكم
فعصيتموني . قال البراء : فمكثت أكابد ما في نفسي ، ورأيت في الليل المقداد بن
الأسود ، وعبادة بن الصامت ،
وسلمان الفارسي ، وأبا ذر وأبا الهيثم بن التيهان ، وحذيفة بن اليمان . وإذا هم
يريدون أن يعود الأمر شورى بين المهاجرين.
براء
بن عازب مىگويد: «پيوسته دوستدار بنى هاشم بودم. چون پيامبر درگذشت، ترسيدم كه
قريش به رد خلافت از بنى هاشم آهنگ كنند، اين احتمال بر سرگشتگى و پريشانى من از
مرگ پيامبر، مىافزود. پيوسته ميان بنى هاشم-
كه نزديك پيكر رسول خدا در حجره بودند- و سران قريش آمد و شد داشتم كه ناگاه ابو
بكر و عمر ناپديد شدند و گويندهاى خبر داد كه قوم در سقيفه بنى ساعدهاند.
ديگرى
گفت: با ابو بكر بيعت كردهاند. ديرى نپاييد كه ابو بكر نزد حاضران سقيفه آمد.
جامههاى صنعانى بر تن كرده بودند و با هر كس رويارو مىشدند او را به جبر
مىكشيدند و دستش را براى بيعت بر دست ابو بكر مىنهادند، خواسته يا ناخواسته وقتى
چنين ديدم از شدت اندوه و با توجه به غم حاصله از درگذشت رسول خدا صلّى اللَّه
عليه و اله و سلم، بكلى هوش از سرم رفت. با سرعت از ميان جمع بيرون پريدم تا كه به
مسجد رسيدم، سپس نزد بنى هاشم آمدم، در خانه به رويشان بسته بود، به شدّت در زدم و
فضل بن عباس در را برويم گشود، گفتم: مردم با ابو بكر بيعت كردند.
عباس
گفت: «آه! تا ابد دستهاتان بر خاك باد، بشما دستور دادم چه كنيد ولى مخالفتم
كرديد». در آن حوالى درنگ كردم تا دردى كه در جانم بود تحمل نمايم. چون شب شد
مقداد و ابو ذر و سلمان و عمار بن ياسر و عبادة بن صامت و حذيفة بن يمان و زبير بن عوام ، هيثم بن تيهان را ديدم كه ميخواهند امر خلافت به
عنوان شورا بين مهاجرين بر گردد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 137 و138، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 277، تحقيق: خالد عبد الغني
محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
يکي ديگر از برنامههايي که حزب سقيفه با مخالفين
انجام داد، تهديد و ضرب و شتم افراد بودكه به مواردي اشاره ميكنيم:
تهديد حضرت علي عليه السلام به قتل و نقشه ترور آن حضرت :
از ديدگاه اهل سنت ، آن
طور كه در كتاب هايشان موجود است، امير المومنين عليه السلام در شش ماه اول حكومت
ابوبكر با او بيعت نكردند و تنها زماني كه حضرت صديقه طاهره به شهادت رسيدند ، اين
بيعت آن هم از روي اجبار و اكراه و تهديد به قتل صورت گرفته است .
ابن
قتيبه دينوري در اين باره مينويسد:
فقالوا
له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبدالله
وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم .
وقتي آقا اميرالمؤمنين
عليه السلام وارد مسجد شد ، گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت فرمود : اگر من بيعت
نكنم ، چه ميشود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ، گردنت را ميزنيم . حضرت
فرمود : در اين هنگام بندۀ خدا و برادر پيامبر را كشتهايد . ابوبكر ساكت شد
و چيزي نگفت .
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة
والسياسة،ج 1، ص16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت -
1418هـ - 1997م.
همچنين نقل
شده است كه ابوبكرقصد ترور حضرت علي عليه السلام را داشته
است ولي موفق به اين كار نشد.
سمعاني
از علماي بزرگ اهل سنت مينويسد :
وروى
عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال : «لا
يفعل خالد ما أمر به». سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا
الأثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن
ذلك.
از
او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) کلام ابو بکر روايت شده است که گفت : «خالد آنچه
را به او دستور داده شده است انجام ندهد » از عمر بن ابراهيم حسيني در کوفه پرسيدم
که معني اين روايت چيست ؟ او گفت : به خالد دستور داده بود که علي عليه السلام را
بکشد ؛ اما از اين کار پشيمان شده و از آن نهي کرد
السمعاني ، أبو سعيد عبد الكريم بن محمد ابن منصور التميمي
(متوفاى562هـ) ، الأنساب ، ج3، ص95، تحقيق : عبد الله عمر البارودي ، ناشر : دار
الفكر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1998م
احتمال ترور و كشته شدن
حضرت علي عليه السلام چنان مشهود بود كه ابن ابي الحديد از زنده ماندن حضرت تعجب
ميكند و از استادش علت جان سالم بدر بردن علي عليه السلام را جويا ميشود.
ابن ابي الحديد در اين
رابطه چنين از استادش ميپرسد:
سألت
النقيب أبا جعفر يحيى بن أبي زيد رحمه الله ، فقلت له : إني لأعجب من علي عليه السلام كيف بقي تلك المدة الطويلة بعد رسول الله صلي
الله عليه وسلم ، وكيف ما اغتيل وفتك به في جوف منزله ، مع تلظي الأكباد عليه .
فقال
: لولا أنه أرغم أنفه بالتراب ، ووضع خده في حضيض الأرض لقتل ، ولكنه أخمل نفسه ،
واشتغل بالعبادة والصلاة والنظر في القرآن ، وخرج عن ذلك الزي الأول ، وذلك الشعار
ونسي السيف ، وصار كالفاتك يتوب ويصير سائحاً في الأرض ، أو راهباً في الجبال ،
ولما أطاع القوم الذين ولوا الأمر ، وصار أذل لهم من الحذاء ، تركوه وسكتوا عنه ،
ولم تكن العرب لتقدم عليه إلا بمواطأة من متولي الأمر ، وباطن في السر منه ، فلما
لم يكن لولاة الأمر باعث وداع إلى قتله وقع الإمساك عنه ، ولولا ذلك لقتل ، ثم أجل
بعد معقل حصين .
من
در تعجم از اين كه چگونه علي-
عليهالسلام- در مدت 25 سال که خانهنشين شد، توانست از کشته شدن و ترور جان سالم
بدر ببرد؟! او کشته نشد و در منزل باقي ماند، با اينکه قلبها متوجه او بود. استادش
ميگويد: اگر او کوتاه نميآمد و کنارهگيري نميکرد، کشته ميگرديد. او از حضور
در محافل سياسي و رقم زدن مقدرات کشور و دولت، خودداري کرد و به نماز و قرآن روي
آورد و به آباد کردن نخلستانها پرداخت و از روش گذشته خود در زمان پيامبر- صلي
الله عليه و آله و سلم- دست برداشت و اسلحه و شمشيرش را به کنار گذاشت و خود را
سياح زمين و عبادتگر در کوهها نشان داد و حتي از خلفا اطاعت ميکرد، لذا آنها از
او دست برداشتند و در مورد او سکوت کردند و ديگر دليل و علتي براي کشتن او نداشتند
و اگر رفتار او غير از اينها بود کشته ميشد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج13، ص182، تحقيق محمد عبد
الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ
- 1998م.
در اينجا استاد ابن ابي
الحديد پرده از جو خفقان آن زمان پرده برداشته و ثابت ميكند كه حكومت ابوبكر براي
پايداري خلافت، متوسل به قتل و ترور اميرمؤمنان عليه السلام ميشدند
با اين حساب آيا كسي كه
براي پايداري و ثبات خلافت خود به تهديد و اذيت و ترور شخصيتها به ويژه حضرت علي
عليه السلام ميپردازند، لياقت حكمراني را دارد ؟
تهديد به آتش كشيدن خانه حضرت زهراء عليها السلام:
حزب سقيفه بعد از اتمام
كار در سقيفه ، شروع به بيعت گرفتن از مخالفين حكومت كردند و كساني را كه در خانه
حضرت فاطمه عليه السلام تحصٌن كرده بودند و از بيعت امتناع ميكردند،
مورد تهديد و يا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند .
ابن أبى شيبه در المصنف
مىنويسد:
حدثنا
محمد بن بِشْرٍ نا عُبيد الله بن عمر حدثنا زيد بن أسلَم عن أبيه أسلم أَنَّهُ
حِينَ بُويِعَ لأِبِي بَكْرٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) كَانَ عَلِيٌّ
وَالزُّبَيْرُ يَدْخُلان عَلى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)
فََيُشَاوِرُونَهَا وَيَرْتَجِعُونَ في أَمرِهِمْ، فَلَمَّا بَلَغَ ذالِكَ عُمَرُ
بنُ الْخَطَّابِ خَرَجَ حَتَّى دَخَلَ عَلى فَاطِمَةَ، فَقَالَ: يَا بِنْتَ
رَسُولِ اللَّهِ (ص) مَا مِنَ الْخَلْقِ أَحَدٌ أَحَبُّ إِلَينا مِنْ أَبِيكِ،
وَمَا مِنْ أَحَدٍ أَحَبُّ إِلَيْنَا بَعْدَ أَبِيكِ مِنْكِ، وَايْمُ اللَّهِ مَا
ذَاكَ بِمَانِعِيَّ إِنِ اجْتَمَعَ هؤُلاَءِ النَّفَرُ عِنْدَكِ أَنْ آمُرَ بِهِمْ
أَنْ يُحْرَقَ عَليْهِمُ الْبَيتُُ، قَالَ فَلَمَّا خَرَجَ عُمَرُ جَاؤُوهَا
فَقَالَتْ: تَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ قَدْ جَاءَنِي وَقَدْ حَلَفَ بِاللَّهِ
لَئِنْ عُدْتُمْ لَيَحْرِقَنَّ عَلَيكُمُ الْبَيْتَ، وَايْمُ اللَّهِ
لَيُمْضِيَنَّ مَا حَلَفَ عَلَيْهِ.
فَانْصَرِفُوا
رَاشِدِينَ، فِرُّوا رَأْيَكُمْ وَلاَ تَرْجِعُوا إِلَيَّ، فَانْصَرَفُوا عَنْهَا
وَلَمْ يَرْجِعُوا إِلَيْهَا حَتَّى بَايَعُوا لأَبِي بَكْرٍ.
هنگامى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند، علي و
زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره پرداخته بودند، اين خبربه عمر بن خطاب رسيد.
او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است
و پس از او خودت!!! ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد
در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
اين جمله را گفت و
بيرون رفت، هنگامى كه علي (عليه السلام) و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى
پيامبر به علي (عليهم السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر
اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم
خورده است انجام مى دهد! »
إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب
المصنف في الأحاديث والآثار، ج 7، ص 432، ح37045، کتاب المغازي، باب ما
جاء في خلافة ابي بکر وسيرته في الرده، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة
الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر، جامع الاحاديث
(الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 13، ص 267.
الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز
العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 259، تحقيق: محمود عمر الدمياطي،
ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
بلاذري در انساب الأشراف
مينويسد:
المدائني،
عن مَسْلَمَة بن محارب، عن سليمان التيمي وعن ابن عون إن أبابکر ارسل إلي علي يريد
البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر و معه قبس. فتلقته فاطمة على الباب فقالت فاطمة: يابن
الخطاب! أتراک محرّقا عليّ بابي؟! قال: نعم، و ذلک أقوي فيما جاء به أبوک.
ابو بکر كسى را دنبال
علي فرستاد تا بيعت كند؛ اما علي (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر سرپيچى كرد،
ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد، عمر با شعله آتش به طرف خانه
فاطمه (عليها السلام) رفت. فاطمه (عليها السلام) پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر
خطّاب! آيا تويى كه مى خواهى درِ خانه را آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! اين كار
آنچه را كه پدرت آورده محكم تر مى سازد.
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج1،
ص252.
طبري در تاريخ خود مينويسد:
حدثنا
ابن حُمَيْدٍ قال حدثنا جرير عن مغيرة عن زِيَادِ بن كُلَيْبٍ قال أتى عمر بن
الخطاب منزل علي وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال والله لأحرقن عليكم أو
لتخرجن إلى البيعة فخرج عليه الزبير مصلتا بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا
عليه فأخذوه.
عمر بن خطاب به خانه
علي آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. به آنان گفت: به خدا
سوگند خانه را به آتش مى كشم؛ مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه
بيرون آمد درحالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد،
در اين موقع ديگران هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج2، ص233،
ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ابن ابي الحديد در اينباره
چنين نقل ميكند
جاء
عمر إلى بيت فاطمة في رجال من الأنصار ونفر قليل من المهاجرين ، فقال : والذي نفسي بيده لتخرجن إلى البيعة أو لأحرقن البيت
طيكم . فخرج إليه الزبير مصلتاً بالسيف ، فاعتنقه زياد بن لبيد
الأنصاري ورجل آخر ، فندر السيف من يده ،
فضرب به عمر الحجر فكسره.
عمر بن خطاب به منزل
فاطمه عليها السلام آمد كه عدهاى از مهاجرين و انصار در آنجا بودند عمر گفت به
خدا قسم يا خانه را بر شما مىسوزانم يا اينكه جهت بيعت خارج مىشويد زبير در خانه
ي علي بود و از خانه بيرون آمد و شمشير به دست داشت، زياد بن لبيد انصاري با مرد ديگري
او را کتک زدند و شمشيرش را گرفتند. در آخر ابن ابي الحديد ميگويد: او را به ضرب
و زور و کتک به طرف ابوبکر بردند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج6، ص31، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
همچنين ابن ابي الحديد درباره
تهديد عمر، پناهندگان به خانه زهراء عليها السلام را به ويژه بني هاشم
را چنين مينويسد:
وعمر
هو الذي شيد بيعة أبي بكر ووقم المخالفين فيها فكسر فكسر سيف الزبير لما جرده ،
ودفع في صدر المقداد ، ووطئ في السقيف سعد بن عبادة ، وقال : اقتلوا سعداً ، قتل
الله سعداً وحطم أنف الحباب بن المنذر الذي قال يوم السقيفة : أنا جذيلها المحكك ،
وعذيقها المرجب . وتوعد من لجأ إلى دار
فاطمة عليها السلام من الهاشميين ، وأخرجهم منها. ولولاه لم يثبت لأبي
بكر أمر.
عمر کسي بود که بيعت
ابوبکر را محکم کرد و مخالفين ابوبکر را هم به بيعت کشاند و شمشير زبير را در وقتي
که آن را از غلاف بيرون آورده بود شکست و مقداد را در سقيفه به شکمش زد و گفت: سعد
را بکشيد، خدا او را بکشد، و نيز دماغ حباب بن منذر را به خاک ماليد و دهانش را پر
از خاک نمود، حباب کسي بود که در سقيفه گفته بود من مرد با تجربه هستم و سرد و
گرمها را ديدهام، و در مقابل طوفانها مثل درخت خرما محکم هستم، و از بنيهاشم
کساني که به خانه فاطمه - سلاماللهعليها- پناه برده بودند به آنها وعده و وعيد
داد و آنها را از خانه بيرون آورد، و اگر عمر نبود خلافت به ابوبکر نميرسيد و
استوانههاي حکومتش محکم نميشد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 17، ص130، تحقيق محمد عبد
الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ
- 1998م
اطرافيان ابوبكر نه تنها
مخالفين را تهديد ميكردند بلكه پا را فراتر گذاشته و آنها را مورد ضرب و شتم قرار
ميدادند از جمله صحابي كه مورد كتك كاري واقع شد زبير بود.
ابن قتيبه نيز در اينباره
مينويسد:
وأما
علي والعباس بن عبد المطلب ومن معهما من بني هاشم فانصرفوا إلى رحالهم ومعهم
الزبير بن العوام فذهب إليهم عمر في عصابة فيهم أسيد بن حضير وسلمة بن أسلم فقالوا
انطلقوا فبايعوا أبا بكر فأبوا فخرج الزبير بن العوام رضي الله عنه بالسيف فقال
عمر رضي الله عنه عليكم بالرجل فخذوه فوثب عليه سلمة بن أسلم فأخذ السيف من يده
فضرب بن الجدار وانطلقوا به فبايع وذهب بنو هاشم أيضا فبايعوا.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة
والسياسة، ج 1، ص 15، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت -
1418هـ - 1997م
در شرح نهج البلاغه ابن
ابي الحديد چنين آمده است:
جاء عمر إلى بيت فاطمة في رجال من الأنصار
ونفر قليل من المهاجرين ، فقال : والذي نفسي بيده لتخرجن إلى البيعة أو لأحرقن
البيت طيكم . فخرج إليه الزبير مصلتاً بالسيف ،
فاعتنقه زياد بن لبيد الأنصاري ورجل آخر ، فندر السيف من يده ، فضرب به عمر الحجر فكسره.
عمر بن خطاب به منزل
فاطمه عليها السلام آمد كه عدهاى از مهاجرين و انصار در آنجا بودند عمر گفت به
خدا قسم يا خانه را بر شما مىسوزانم يا اينكه جهت بيعت خارج مىشويد زبير در خانه
ي علي بود و از خانه بيرون آمد و شمشير به دست داشت، زياد بن لبيد انصاري با مرد
ديگري او را کتک زدند و شمشيرش را گرفتند. در آخر ابن ابي الحديد مي گويد: او را
به ضرب و زور و کتک به طرف ابوبکر بردند.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج6، ص31، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
لگد مال كردن سعد بزرگ قبيله خزرج:
روز سقيفه، بيعت كنندگان
با ابوبكر، سعد را زير دست و پا له كردند . بخاري در اينباره چنين نقل ميكند:
فَأَخَذَ
عُمَرُ بيده فَبَايَعَهُ وَبَايَعَهُ الناس فقال قَائِلٌ قَتَلْتُمْ سعدا فقال
عُمَرُ قَتَلَهُ الله.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح
البخاري، ج 3، ص 1341، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير،
اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
جوهري در اينباره مينويسد
:
وأخبرنا
أبو زيد عمر بن شبة ، قال : حدثني زيد بن يحيى الأنماطي ،قال : حدثنا صخر بن
جويرية ، عن عبد الرحمن بن القاسم ، عن أبيه ....، قال ...، ووطئ الناس فراش سعد ، فقيل : قتلتم
سعدا ، فقال عمر : قتل الله سعدا ، فوثب رجل من الأنصار ، فقال : أنا جذيلها
المحكك وعذيقها المرجب ، فأخذ ووطئ في بطنه ودسوا في التراب.
مردم
سعد را زير پا لگد مال كردند به آنها گفته شد سعد را كشتيد عمرگفت : خدا سعد را
كشت به مردي از انصار(حباب
منذر) برخوردند که ميگفت: من مرد کار آزموده و سرد و گرم چشيده و
طوفان ديدهام، او را گرفته، لگد کوبش کردند و دهانش را پر از خاک نمودند.
الجوهري متوفاي323 ، السقيفة وفدك ص66، تحقيق : تقديم وجمع وتحقيق :
الدكتور الشيخ محمد هادي الأميني چاپ : الثانية سال چاپ : 1413 - 1993 م چاپخانه :
شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت – لبنان ناشر : شركة الكتبي للطباعة والنشر -
بيروت - لبنان
طبري نيز در تاريخش مينويسد:
حدثنا
عبيدالله بن سعد قال حدثنا عمي قال أخبرنا سيف بن عمر عن سهل وأبي عثمان عن الضحاك
بن خليفة قال لما قام الحباب بن المنذر انتضى سيفه وقال أنا جذيلها المحكك وعذيقها
المرجب أنا أبو شبل في عريسة الأسد يعزى إلى الأسدفحامله
عمر فضرب يده فندر السيف فأخذه ثم وثب على سعد ووثبوا على سعد وتتابع
القوم على البيعة وبايع سعد وكانت فلتة كفلتات الجاهلية قام أبو بكر دونها وقال
قائل حين أوطئ سعد قتلتم سعدا فقال
عمر قتله الله إنه منافق واعترض عمر بالسيف صخرة فقطعه.
آن گاه عمر به جانب حباب بن منذر حمله برد،
بردست او ضربه اى زد كه شمشيرش افتاد، پس عمر شمشير او را برداشت و از روى سعدبن
عباده (كه برزمين نشسته بود) پريد و دست بيعت به ابوبكر داد، ديگران نيز از روى
سعد بن عباده مى پريدند و چنين مى كردند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
.ووطى
الناس فراش سعد ، فقيل : قتلتم سعدا .فقال عمر : قتل الله سعدا !
مردم
سعد را زير پا لگد مال كردند به آنها گفته شد سعد را كشتيد عمرگفت : خدا سعد را
كشت.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج6، ص26، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
ضرب و شتم حباب منذر صحابي بزرگ:
حباب بن منذر آن صحابي
بزرگ و مجاهد جنگ بدر را با آن همه سابقهي درخشان به جرم اينکه در سقيفه در برابر
ابوبکر شمشير کشيده بود و خلافت او را قبول نکرده بود، در همان سقيفه او را گرفته
و دهانش را پر از خاک کردند.
جوهري در اينباره مينويسد
:
وأخبرنا
أبو زيد عمر بن شبة ، قال : حدثني زيد بن يحيى الأنماطي ،قال : حدثنا صخر بن
جويرية ، عن عبد الرحمن بن القاسم ، عن أبيه ....، قال ...، ووطئ الناس فراش سعد ،
فقيل : قتلتم سعدا ، فقال عمر : قتل الله سعدا ، فوثب رجل من الأنصار ، فقال : أنا
جذيلها المحكك وعذيقها المرجب ، فأخذ ووطئ
في بطنه ودسوا في التراب.
مردم
سعد را زير پا لگد مال كردند به آنها گفته شد سعد را كشتيد عمرگفت : خدا سعد را
كشت به مردي از انصار(حباب
منذر) برخوردند که ميگفت: من مرد کار آزموده و سرد و گرم چشيده و
طوفان ديدهام، او را گرفته، لگد کوبش کردند و دهانش را پر از خاک نمودند.
الجوهري متوفاي323 ، السقيفة وفدك ص66، تحقيق : تقديم وجمع وتحقيق :
الدكتور الشيخ محمد هادي الأميني چاپ : الثانية سال چاپ : 1413 - 1993 م چاپخانه :
شركة الكتبي للطباعة والنشر - بيروت – لبنان ناشر : شركة الكتبي للطباعة والنشر -
بيروت - لبنان
طبري نيز در تاريخش مينويسد:
حدثنا
عبيدالله بن سعد قال حدثنا عمي قال أخبرنا سيف بن عمر عن سهل وأبي عثمان عن الضحاك
بن خليفة قال لما قام الحباب بن المنذر انتضى سيفه وقال أنا جذيلها المحكك وعذيقها
المرجب أنا أبو شبل في عريسة الأسد يعزى إلى الأسدفحامله
عمر فضرب يده فندر السيف فأخذه ثم وثب على سعد ووثبوا على سعد وتتابع
القوم على البيعة وبايع سعد وكانت فلتة كفلتات الجاهلية قام أبو بكر دونها وقال
قائل حين أوطئ سعد قتلتم سعدا فقال عمر قتله الله إنه منافق واعترض عمر بالسيف
صخرة فقطعه.
آن گاه عمر به جانب حباب بن منذر حمله برد،
بردست او ضربه اى زد كه شمشيرش افتاد، پس عمر شمشير او را برداشت و از روى سعدبن
عباده (كه برزمين نشسته بود) پريد و دست بيعت به ابوبكر داد، ديگران نيز از روى
سعد بن عباده مى پريدند و چنين مى كردند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن ابي الحديد ميگويد:
فوثب
رجل من الانصار ، فقال : أنا جذيلها المحكك وعذيقها المرجب .فأخذ ووطئ في بطنه
ودسوا في فيه التراب .
به مردي از انصار
برخوردند (حباب منذر) که ميگفت: من مرد کار آزموده و سرد و گرم چشيده و طوفان
ديدهام، او را گرفته، لگد کوبش کردند و دهانش را پر از خاک نمودند!!
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج6، ص26، تحقيق محمد عبد
الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ
- 1998م.
ابن ابي الحديد در جاي
ديگر مينويسد:
وعمر
هو الذي شيد بيعة أبي بكر ووقم المخالفين فيها فكسر فكسر سيف الزبير لما جرده ،
ودفع في صدر المقداد ، ووطئ في السقيف سعد بن عبادة ، وقال : اقتلوا سعداً ، قتل
الله سعداً وحطم أنف الحباب بن المنذر الذي
قال يوم السقيفة : أنا جذيلها المحكك ، وعذيقها المرجب . وتوعد من لجأ
إلى دار فاطمة عليها السلام من الهاشميين ، وأخرجهم منها . ولولاه لم يثبت لأبي بكر
أمر.
عمر کسي بود که بيعت
ابوبکر را محکوم کرد و مخالفين ابوبکر را هم به بيعت کشاند و شمشير زبير را در
وقتي که آن را از غلاف بيرون آورده بود شکست و مقداد را در سقيفه به شکمش زد و
گفت: سعد را بکشيد، خدا او را بکشد، و نيز دماغ حباب بن منذر را به خاک ماليد و
دهانش را پر از خاک نمود، حباب کسي بود که در سقيفه گفته بود من مرد با تجربه هستم
و سرد و گرمها را ديدهام، و در مقابل طوفانها مثل درخت خرما محکم هستم، و از
بنيهاشم کساني که به خانه فاطمه - سلاماللهعليها- پناه برده بودند به آنها وعده
و وعيد داد و آنها را از خانه بيرون آورد، و اگر عمر نبود خلافت به ابوبکر
نميرسيد و استوانههاي حکومتش محکم نميشد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1، ص110، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
مقداد كه از اصحاب معروف
و بزرگ پيامبر صلي الله عليه واله بود، با كمال بي احترامي شكم او را با لگد مورد
ضرب و شتم قرار دادند.
ابن ابي الحديد در اين
باره مينويسد:
وعمر
هو الذي شيد بيعة أبي بكر ووقم المخالفين فيها فكسر فكسر سيف الزبير لما جرده ، ودفع في صدر المقداد ، ووطئ في السقيف سعد
بن عبادة ، وقال : اقتلوا سعداً ، قتل الله سعداً وحطم أنف الحباب بن المنذر الذي
قال يوم السقيفة : أنا جذيلها المحكك ، وعذيقها المرجب . وتوعد من لجأ إلى دار
فاطمة عليها السلام من الهاشميين ، وأخرجهم منها . ولولاه لم يثبت لأبي بكر أمر.
عمر کسي بود که بيعت
ابوبکر را محکوم کرد و مخالفين ابوبکر را هم به بيعت کشاند و شمشير زبير را در
وقتي که آن را از غلاف بيرون آورده بود شکست و مقداد را در سقيفه به شکمش زد و
گفت: سعد را بکشيد، خدا او را بکشد، و نيز دماغ حباب بن منذر را به خاک ماليد و
دهانش را پر از خاک نمود، حباب کسي بود که در سقيفه گفته بود من مرد با تجربه هستم
و سرد و گرمها را ديدهام، و در مقابل طوفانها مثل درخت خرما محکم هستم، و از
بنيهاشم کساني که به خانه فاطمه - سلاماللهعليها- پناه برده بودند به آنها وعده
و وعيد داد و آنها را از خانه بيرون آورد، و اگر عمر نبود خلافت به ابوبکر
نميرسيد و استوانههاي حکومتش محکم نميشد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج1،ص110، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
سليم بن قيس درباره كتك
زدن بريده بعد از دفاع از حق حضرت علي عليه السلام توسط عمر چنين نقل ميكند:
فَقَامَ
بُرَيْدَةُ فَقَالَ يَا عُمَرُ أَلَسْتُمَا اللَّذَيْنِ قَالَ لَكُمَا رَسُولُ
اللَّهِ صلي الله عليه وآله انْطَلِقَا إِلَى عَلِيٍّ فَسَلِّمَا عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ
الْمُؤْمِنِينَ فَقُلْتُمَا أَعَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَأَمْرِ رَسُولِهِ فَقَالَ
نَعَمْ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَدْ كَانَ ذَلِكَ يَا بُرَيْدَةُ وَلَكِنَّكَ غِبْتَ
وَشَهِدْنَا وَالْأَمْرُ يَحْدُثُ بَعْدَهُ الْأَمْرُ فَقَالَ عُمَرُ وَمَا أَنْتَ
وَهَذَا يَا بُرَيْدَةُ- وَمَا يُدْخِلُكَ فِي هَذَا فَقَالَ بُرَيْدَةُ وَاللَّهِ
لَا سَكَنْتُ فِي بَلْدَةٍ أَنْتُمْ فِيهَا أُمَرَاءُ فَأَمَرَ بِهِ عُمَرُ
فَضُرِبَ وَ أُخْرِجَ.
بريده برخاست و گفت: اى
عمر! آيا شما آن دو نفر نيستيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به شما گفت:
«نزد على برويد و به
عنوان امير المؤمنين بر او سلام كنيد»، و شما دو نفر گفتيد: آيا اين از دستور خدا
و دستور پيامبرش است؟ و آن حضرت فرمود: آرى.
ابو بكر گفت: اى بريده!
اين جريان درست است؛ ولى تو غايب شدى و ما حاضر بوديم، و بعد از هر مسأله اى مسأله
ديگرى پيش مىيد! عمر گفت: اى بريده! تو را به اين موضوع چه كار است؟ و چرا در اين
مسأله دخالت مى كنى؟! بريده گفت: «بخدا قسم در شهرى كه شما در آن حكمران باشيد
سكونت نخواهم كرد».
عمر دستور داد او را
زدند و بيرون كردند!
سليم بن قيس الهلالي الكوفي، كتاب سليم بن قيس 388، تحقيق : محمد باقر
الأنصاري الزنجاني چاپخانه : نگارش ناشر : دليل ما چاپ : الأولى سال
چاپ : 1422 - 1380 ش
سليم دركتاب خود درباره
بي احترامي و پرخاشگري حزب سقيفه به سلمان اين چنين روايت ميكند:
ثُمَّ
قَامَ سَلْمَانُ فَقَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ اتَّقِ اللَّهَ وَقُمْ عَنْ هَذَا
الْمَجْلِسِ وَدَعْهُ لِأَهْلِهِ يَأْكُلُوا بِهِ رَغَداً إِلَى يَوْمِ
الْقِيَامَةِ لَا يَخْتَلِفْ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ سَيْفَانِ فَلَمْ يُجِبْهُ
أَبُو بَكْرٍ فَأَعَادَ سَلْمَانُ [فَقَالَ] مِثْلَهَا فَانْتَهَرَهُ عُمَرُ وَقَالَ مَا لَكَ وَ
لِهَذَا الْأَمْرِ وَمَا يُدْخِلُكَ فِيمَا هَاهُنَا فَقَالَ مَهْلًا يَا عُمَرُ
قُمْ يَا أَبَا بَكْرٍ عَنْ هَذَا الْمَجْلِسِ وَدَعْهُ لِأَهْلِهِ يَأْكُلُوا
بِهِ وَاللَّهِ خُضْراً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَإِنْ أَبَيْتُمْ
لَتَحْلُبُنَّ بِهِ دَماً وَلَيَطْمَعَنَّ فِيهِ الطُّلَقَاءُ وَالطُّرَدَاءُ
وَالْمُنَافِقُونَ وَاللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي أَدْفَعُ ضَيْماً أَوْ أُعِزُّ
لِلَّهِ دِيناً لَوَضَعْتُ سَيْفِي عَلَى عَاتِقِي ثُمَّ ضَرَبْتُ بِهِ قُدُماً
أَتَثِبُونَ عَلَى وَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَأَبْشِرُوا
بِالْبَلَاءِ وَاقْنَطُوا مِنَ الرَّخَاءِ.
سپس سلمان برخاست و
گفت: «اى ابو بكر، از خدا بترس و از اين جايى كه نشسته اى برخيز، و آن را براى
اهلش واگذار كه تا روز قيامت به گوارائى از آن استفاده كنند، و دو شمشير بر سر اين
امت اختلاف نكنند».
ابو بكر به او پاسخى
نداد. سلمان دو باره همان سخن را تكرار كرد. عمربر سر سلمان داد كشيد و گفت: تو را به اين كار چه، چرا دارى دخالت
مىكنى؟سلمان گفت: اى عمر آرام
بگير! و گفت اى ابو بكر! از اين جايى كه نشسته اى برخيز و آن را براى اهلش واگذار
تا به خدا قسم به خوشى تا روز قيامت از آن استفاده كنند. و اگر قبول نكنيد از همين
طريق خون خواهيد دوشيد و آزادشدگان و طردشدگان و منافقين در خلافت طمع خواهند كرد. بخدا قسم! اگر من مى دانستم كه مى توانم ظلمى را
دفع كنم يا دين را براى خداوند عزّت دهم شمشيرم را بر دوش مى گذاردم و با شجاعت با
آن مى زدم. آيا بر جانشين پيامبر خدا حمله مى كنيد؟! بشارت باد شما را بر بلا و از
آسايش نااميد باشي.
سليم بن قيس الهلالي الكوفي، كتاب سليم بن قيس389، تحقيق : محمد باقر
الأنصاري الزنجاني چاپخانه : نگارش ناشر : دليل ما چاپ : الأولى سال
چاپ : 1422 - 1380 ش
6. اخراج ام ايمن(دايه پيامبر) از مسجد
عمر درجريان به خلافت
رسيدن ابوبكر نه تنها با مردان صحابي كه از حق حضرت علي عليه السلام دفاع مي كردند
بر خود تندي داشت بلكه به زنان صحابي و مورد احترام پيامبر صي الله عليه وآله هم
رحم نميكرد.
سليم در اين باره چنين
نقل ميكند:
وَأَقْبَلَتْ أُمُّ أَيْمَنَ النُّوبِيَّةُ حَاضِنَةُ
رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه السلام وَأُمُّ سَلَمَةَ فَقَالَتَا يَا عَتِيقُ
مَا أَسْرَعَ مَا أَبْدَيْتُمْ حَسَدَكُمْ لِآلِ مُحَمَّدٍ فَأَمَرَ بِهِمَا عُمَرُ أَنْ تُخْرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ
وَقَالَ مَا لَنَا وَلِلنِّسَاءِ.
ام ايمن نوبيّه - كه در
كودكى پرستار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بوده - و نيز امّ سلمه پيش آمده و گفت:
اى عتيق! چه زود حسد خود را نسبت به آل محمّد عليهم السّلام آشكار ساختيد».
عمر دستور داد آن دو را
از مسجد خارج كنند و گفت: «ما را با زنان چه كار است»!
سليم بن قيس الهلالي الكوفي، كتاب سليم بن قيس 389، تحقيق : محمد باقر
الأنصاري الزنجاني چاپخانه : نگارش ناشر : دليل ما چاپ : الأولى سال
چاپ : 1422 - 1380 ش
سليم بن قيس درباره
اخراج ام سلمه بخاطراعتراض به حزب سقيفه چنين نقل ميكند:
وَأَقْبَلَتْ
أُمُّ أَيْمَنَ النُّوبِيَّةُ حَاضِنَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه السلام وَأُمُّ سَلَمَةَ فَقَالَتَا يَا عَتِيقُ
مَا أَسْرَعَ مَا أَبْدَيْتُمْ حَسَدَكُمْ لِآلِ مُحَمَّدٍ فَأَمَرَ بِهِمَا عُمَرُ أَنْ تُخْرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ
وَقَالَ مَا لَنَا وَلِلنِّسَاءِ.
ام ايمن نوبيّه - كه در
كودكى پرستار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بوده - و نيز امّ سلمه پيش آمده و گفت:
اى عتيق! چه زود حسد خود را نسبت به آل محمّد عليهم السّلام آشكار ساختيد».
عمر دستور داد آن دو را
از مسجد خارج كنند و گفت: «ما را با زنان چه كار است»!
سليم بن قيس الهلالي الكوفي، كتاب سليم بن قيس 389، تحقيق : محمد باقر
الأنصاري الزنجاني چاپخانه : نگارش ناشر : دليل ما چاپ : الأولى سال
چاپ : 1422 - 1380 ش
7. جلوگيري از خروج صحابه از مدينه ( بازداشت خانگي)
يك از كارهاي حزب سقيفه ،
ممنوع الخروج قرار دادن صحابه و افراد سرشناس بود پس از برنامه سقيفه، عمر ، به
بهانهي اين که ميترسم اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در ميان مردم
پراکنده شوند و باعث گمراهي مردم گردند!! خروج صحابه را از مدينه ممنوع کرد كه در
حقيقت اصحاب در مدينه در بازداشت خانگي بودند.
ابن ابي الحديد در اينباره
مينويسد:
«ها
اني ممسک بباب هذا الشعب ان يتفرق اصحاب محمد في الناس فيضلوهم...» الي «و لا
انکروا ايضا علي محمد قوله في اصحاب رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم-: انهم
يريدون اضلال الناس و يهمون به..
عمر گفت: بدانيد همانا
من در اين شهر را مي بندم تا اصحاب رسول خدا (محمد) در بين مردم پراکنده نشوند و
مردم را گمراه نکنند... تا اينکه ابن ابي الحديد مي گويد: شيعه
انکار نميکنند سخن عمر.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة ج 20،ص 12، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ -
1998م.
خطيب بغدادي نيز ميگويد:
جاء
الزبير الي عمر: ائذن لي ان اخرج فا قاتل في سبيل الله، قال حسبک قد قاتلت مع رسول
الله- صلي الله عليه و آله- و سلم فانطلق الزبير و هو يتذمر، فقال عمر: من يعذرني
من اصحاب محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-؟ لولا اني امسک بفم هذا الشعب لاهلک
امه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم.
زبير آمد پهلوي عمر و از او اجازه خواست تا براي
جنگ در راه خدا از مدينه خارج شود، عمر در جواب گفت: همان مقدار جنگهايي که در راه
خدا در کنار رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام داده اي بس است (يعني
اينکه اجازه نمي دهم) زبير در حالي که ناراحت بود از پهلوي عمر رفت و فاصله گرفت،
بعد عمر گفت: کيست که مرا از خروج اصحاب رسول خدا معذور دارد؟ و اگر من درهاي اين
شعب (مدينه) را نبندم و مراقبت نکنم هر آينه امت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-
هلاک ميشود.
البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، تاريخ
بغداد، ج7، ص453، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن
عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج18، ص403، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر -
بيروت - 1995
با توجه به اين سخنان
معلوم است كه حکومت سقيفه روش اختناق و سلب آزادي را در پيش گرفته بوده
است که حتي اصحاب و ياران پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- در خانه خود
بازداشت بودند و از تماس گرفتن با مردم ممنوع بوده و اينکه حقايق را به مردم
بگويند، تحت نظر داشتهاند. و اگرعمر اين كار را نميكرد ، بالاخره حقايق را به
مردم ميگفتند.
يكي از روشهاي جزب سقيفه
براي مقابله با مخالفين، كشتار آنها بود كه با اين كار در دل عموم مردم ايجاب رعب،
ترس، و وحشت ميکردند.نمونههايي از كشتار حزب سقيفه را نام ميبريم:
سعد بن عباده كه بزرگ
قبيله خزرج که با ابوبکرو عمر بيعت نکرد، به دستور ابوبكر به قتل رسيد.
در همين رابطه ابن
ابيالحديد ميگويد:
«انه
کتب الي خالد بن الوليد و هو علي الشام يامره ان يقتل سعد بن عباده، فکمن له هو و
آخر معه ليلا، فلما مر بهما ريماه فقتلاه، و هتف صاحب خالد في ظلام الليل بعد ان
القيا سعدا في بئر هنا فيها ماء ببيتي:
«نحن
قتلنا سيد
الخز رج
سعد بن عباده»
«و
رميناه
بسهمين فلم
تخط فواده»
يوهم
ان ذلک شعر الجن و ان الجن قتلت سعدا، فلما اصبح الناس فقدوا سعدا، وقد سمع قوم
منهم ذلک الهاتف فطلبوه، فوجدوه بعد ثلاثه ايام في تلک البئر، وقد اخضر، فقالوا:
هذا مسس الجن، و قال شيطان الطاق لسائل ساله: ما منع عليا ان يخاصم ابوبکر في
الخلافه؟ فقال: يابن اخي، خاف ان تقتله الجن»
ابن ابيالحديد در بحث
مطاعن در «الطعن الثالث عشر» گفته است: همانا او (ابوبکر) به خالد بن وليد که در
شام بود نامه نوشت و او را مامور کرد که سعد بن عباده را بکشد، بعد از رسيدن
نامهي خالد هم با يک نفر ديگر در کمين سعد بودند، تا اينکه در شب وقتي که سعد بن
عباده از کنار آنها عبور ميکرد او را با تير زدند و کشتند و در چاه آب انداختند و
فردي که همراه خالدبود در تاريکي شب بعد از آن که سعد را در چاه آب انداخت دو بيت
شعر را به صداي جن انشاء کرد: ما سيد و بزرگ قبيله خزرج را کشتيم و دو تير درست به
قلب او زديم، همه گمان کردند که آن دو سطر شعر شعر جن ميباشد و همانا جن او را
کشته است، وقتي که صبح شد مردم سعد را پيدا نکردند و اين هاتف و صدا را شنيدند و
به سراغ سعد برآمدند و بعد از سه روز او را در چاه آب پيدا کردند، در حالي که
نابود شده بود و گفتند که اين کار جن است».
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 17، ص130، تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
مدارك ديگر اين مطلب قبلا
گذشت .
قتل مالك بن نويره و تجاوز به همسرش:
مالک بن نويره که از
اصحاب رسول خدا-صلي الله عليه و آله بود و از طرف آن حضرت مامور جمعآوري زکات
بود، از آنجا که سران سقيفه را حق نميدانست و زکات را به آنها نداد، او را زدند و
کشتند.
عبدالرزاق صنعاني نيز در
كتاب المصنف در اينباره مي نويسد:
أخبرنا
عبد الرزاق عن معمر عن الزهري أن أبا قتادة قال خرجنا في الردة حتى إذا أنتهينا
إلى أهل أبيات حتى طلعت الشمس للغروب فأرشفنا إليهم الرماح فقالوا من أنتم قلنا
نحن عباد الله فقالوا ونحن عباد الله فأسرهم خالد بن الوليد حتى إذا أصبح أمر أن
يضرب أعناقهم قال أبو قتادة فقلت اتق الله يا خالد فإن هذا لا يحل لك قال اجلس فإن
هذا ليس منك في شيء قال فكان أبو قتادة يحلف لا يغزو مع خالد أبدا قال وكان
الأعراب هم الذين شجعوه على قتلهم من أجل الغنائم وكان ذلك في مالك بن نويرة.
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، المصنف، ج 10، ص
174، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية،
1403هـ.
سران سقيفه كه اعتراف
داشتند که مالک بن نويره مسلمان است و گناه او اين بود که خليفه را بر حق نميدانست،
و از دادن زکات به حکومت خودداري کرد، او را اين چنين در منزلش در کنار زن و
بچهاش مظلومانه کشتند.آيا اين مصداق حكومت استبدادي و استكباري و ظالمانه نيست ؟!
آيا اطاعت از اين حكومت جايز است؟!
كشتار دسته جمعي قبايل توسط حزب سقيفه:
يكي ديگر از کشتارهاي حزب
سقيفه، كشتار دسته جمعي قبيله بني سليم بود كه علت آنهم
بخاطر عدم پرداخت زكات به ابوبكر بود
ابن اثير ميگويد:
فمثل
بهم وحرقهم ورضخهم بالحجارة ورمى بهم من الجبال ونكسهم في الآبار وخزق بالنبال
وأرسل إلى أبي بكر يعلمه ما فعل وأرسل إليه قرة بن هبيرة ونفرا موثقين وزهير أيضا.
آنها را بعد از آن که
مثله کرد زنده زنده در آتش سوزاند و خانه ها را بر سرشان خراب کرد و سنگسارشان
نمود و کوهها را بر سرشان انداخت، جريان را به ابوبکر اعلام کرد و ابوبکر قره بن
هبيره را با عده اي به طرف او فرستاد.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد
(متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ،، ج 2،
ص 211،تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية،
1415هـ
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاى733هـ)، نهاية الأرب في
فنون الأدب، ج 19، ص 45، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب
العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
9. جعل حديث و تراشيدن ادله باطل
اهل سقيفه براي پشبرد
اهداف خود و راضي نگه داشتن مردم درباره خلافت ابوبكر، دست به جعل
روايت زدند كه نمونهاي از آن را ذكر ميكنيم:
سيد هاشم بحراني از كتاب
«سليم بن قيس » روايتي را مفصَّلاً ذكر ميكند در محاجّة حضرت اميرالمومنين عليه
السلام با ابوبكر ذكر ميكند كه حضرت پس از اثبات غصبي بودن
خلافت، ابوبكر را ملزم مي كنند بر حقّانيّت خود و حق خود، تا به اينجا مي رسد كه
ابوبكر ميگويد: آنچه تو گفتي همه اش حق است وليكن پس از آن ، من از رسول خدا
شنيدم كه مي گفت:
إنَّا أهْلُ بَيْتٍ اصْطَفَانَا اللهُ
تَعَالَي وَاخْتَارَ لَنَا الا´خِرَةَ عَلَي الدُّنْيَا، فَإنَّ اللهَ لَمْ يَكُنْ
لِيَجْمَعَ لَنَا أهْلَ الْبَيْتِ النُّبُوَّةَ وَالْخِلاَفَةَ!
«به درستي كه ما اهل
بيتي هستيم كه خداي تعالي ما را برگزيده است ، و براي ما آخرت را بر دنيا اختيار
كرده است ، و البتّه خداوند چنين نيست كه براي ما اهل بيت نبوّت و خلافت را با هم
جمع نمايد!»
اميرالمومنين عليه السلام
به ابوبكر گفتند:
هل
أحد من أصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله) شهد هذا معك؟
آيا شاهدي بر اين حديث
از اصحاب رسول خدا داري ؟! كه او هم با تو اين حديث را شنيده باشد؟!
عمر
گفت:
صدق
خليفة رسول الله قد سمعته منه كما قال، قال: وقال أبو عبيدة وسالم مولى حذيفة
ومعاذ بن جبل قد سمعنا ذلك من رسول الله (صلى الله عليه وآله)
خليفة رسول خدا راست مي
گويد، من هم شنيدم كه رسول خدا چنين گفت . وابوعُبَيْدة حَذَّاء و سالم پسر خواندة
حذيفه ، و معاذ بن جَبَل هم گفتند: ما هم از رسول خدا همگي شنيديم !
تا اينكه حضرت فرمود:
لقد
وفيتم بصحيفتكم التي تعاهدتم عليها في الكعبة، إن قتل الله محمدا أو مات لتزوون
هذا الأمر عنا أهل البيت.
بنابراين شما به صحيفة
خود كه در كعبه نوشته ايد، و بر آن عهد بسته ايد كه : اگر محمد بميرد و يا كشته
شود ما نمي گذاريم كه امر خلافت در اهل بيت او قرار گيرد وفا كرده ايد!
البحراني الموسوي ، أبو المكارم السيد هاشم بن السيد سليمان بن السيد
إسماعيل (متوفاى1107هـ)، غاية المرام وحجة الخصام في تعيين الإمام من طريق الخاص
والعام ، ج 5، ص318، تحقيق العلامة السيد علي عاشور.
ودر مناظره مفصلي كه بين
ابن عباس و عمر در باره خلافت اتفاق افتاد، عمربراي توجيه كار خلافتشان به اين
حديث جعلي كه نبوت و خلافت در اهل بيت جمع نميشود، تمسك كرد و گفت:
كَرِهُوا
أَنْ يَجْمَعُوا لَكُمُ النُّبُوَّةَ وَالْخِلافَةَ فتبجحوا على قومكم بجحا بجحا
فاختارت قريش لأنفسها فاصابت ووفقت.
عمر گفت : قوم شما
ناپسند داشتند كه : در خاندان شما نبوّت و خلافت با هم مجتمع آيند تا شما صاحبان
خلافت ، بر قوم خود فخريّه و مباهات كنيد ؛ و بنابراين قريش خودش براي خود خليفه
تعين كرد ؛ و در اين نظريّه و تعيين ، به هدف رسيد و موفّق آمد».
اما پاسخ قاطع ابن عباس
به عمر در عدم جمع بين نبوت و خلافت چنين بود:
قلت
يا أمير المؤمنين إن تأذن لي في الكلام وتمط عني الغضب تكلمت فقال تكلم يابن عباس
فقلت أما قولك يا أمير المؤمنين اختارت قريش لأنفسها فأصابت ووفقت فلو أن قريشا
اختارت لأنفسها حيث اختار الله عز وجل لها لكان الصواب بيدها غير مردود ولا محسود
وأما قولك إنهم كرهوا أن تكون لنا النبوة والخلافة فإن الله عز وجل وصف قوما
بالكراهية فقال) ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم.
ابن عبّاس مي گويد: من
گفتم : اي امير مؤمنان ! اگر در سخن گفتن به من اجازه مي دهي ، و غَضَب و خَشمَت
را از من دور نگه مي داري ، من سخن گويم ! عمر گفت : اي پسر عبّاس ! سخن بگو.
و من گفتم : امّا جواب گفتار تو اي امير مؤمنان كه گفتي : قريش براي خود خليفه
اختيار كرد و موفّق شد و به هدف رسيد، اينست كه :
اگر قُرَيش براي خود
اختيار مي كرد همان كسي را كه خداوند عزّوجلّ براي او اختيار كرده است ، در اين
صورت كار درست و راستين در دست قريش بود، و هيچگاه اين عمل مورد رَدّ و ايراد و
اقع نمي شد، و مورد حَسَد نيز قرار نمي گرفت .
و امّا جواب اينكه گفتي
: قريش ناپسند داشت كه نبوّت و خلافت هر دو از آنِ ما باشد، آنست كه : خداوند در
قرآن مجيد، گروهي را به اين ناپسندي و ناخوشايندي توصيف مي كند، و مي گويد :
ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أنزَلَ اللَهُ فَأَحْبَطَ أعْمَالَهُم .«(آن دسته
اي كه كافر شده اند پس مرگ و هلاكت بر آنها باد، و كردارشان گم و نابود) و اين به
جهت آنست كه ايشان ناپسند داشتند آنچه را كه خداوند بر آنها نازل كرده است ؛ پس
بنابراين همة أعمالشان را خداوند حبط و نابود كرد.»
عمر گفت :
هيهات
والله يابن عباس قد كانت تبلغني عنك أشياء كنت أكره أن أفرك عنها فتزيل منزلتك مني
هَيهات ! اي پسر عبّاس
، سوگند به خدا از تو مطالبي و قضايائي براي من نقل شده است كه من ناپسند دارم
پرده از روي آن بردارم تا منزلت تو در نزد من ساقط شود!
ابن عباس گويد :
فقلت
وما هي يا أمير المؤمنين فإن كانت حقا فما ينبغي أن تزيل منزلتي منك وإن كانت
باطلا فمثلي أماط الباطل عن نفسه
من گفتم : آنها چيست ،
اي أمير مؤمنان ؟! اگر حقّ است ، سزاوار نيست كه منزلت مرا در نزد تو ساقط كند! و
اگر باطل است ، پس ، همچو مني البتّه باطل را از خود دور مي گرداند.
عمر گفت :
بلغني
أنك تقول إنما صرفوها عنا حسدا وظلما
به من چنين رسيده است
كه تو مي گوئي : ايشان خلافت را از ما خاندان بني هاشم از روي ظلم و حسد
برگردانيدند!
ابن عباس گويد:
فقلت
أما قولك يا أمير المؤمنين ظلما فقد تبين للجاهل والحليم وأما قولك حسدا فإن إبليس
حسد آدم فنحن ولده المحسودون
من گفتم : اي امير
مؤمنان ! امّا اينكه گفتي : از روي ظلم ؛ اين امري است كه بر هيچكس أعمّ از جاهل و
عاقل پوشيده نيست و واضح و آشكار است ! و امّا اينكه گفتي : از روي حسد؛ به جهت
اينست كه ابليس به آدم حَسَد برد؛ و ما نيز فرزندان آدم هستيم كه مورد حسد قرار
گرفتيم !
عمر گويد:
هيهات
أبت والله قلوبكم يا بني هاشم إلا حسدا ما يحول وضغنا وغشا ما يزول
هيهات ؛ سوگند به خدا
كه در دل هاي شما اي بني هاشم چيزي نيست جز حسدي كه تغيير نمي پذيرد، و جز كينه و
غشّي كه زوال پيدا نمي كند!
ابن عباس گويد :
فقلت
مهلا يا أمير المؤمنين لا تصف قلوب قوم أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا بالحسد
والغش فإن قلب رسول الله من قلوب بني هاشم.
من گفتم : قدري آرام
باشد اي امير مؤمنان ؛ دلهاي قومي را كه خداوند هرگونه رجس و پليدي را از آن زدوده
است ، و به مقام طهارت مطلقه رسانيده است به حَسَد و غش و كينه توصيف مكن . زيرا
كه دل رسول خدا صلّي الله عليه (وآله ) سلّم از دلهاي بني هاشم است !
عمر گويد:
إليك
عني يابن عباس فقلت أفعل فلما ذهبت لأقوم استحيا مني فقال يابن عباس مكانك فوالله
إني لراع لحقك محب لما سرك.
دور شو از من اي پسر
عبّاس ! من گفتم : دور مي شوم ، و همين كه خواستم برخيزم ، از من شرم كرد و گفت :
سر جاي خود بنشين اي پسر عبّاس ! سوگند به خدا كه من مراعات كنندة حقّ تو هستم ، و
دوستدار آنچه تو را خشنود كند!
ابن عباس گفت:
فقلت
يا أمير المؤمنين إن لي عليك حقا وعلى كل مسلم فمن حفظه فحظه أصاب ومن أضاعه فحظه
أخطأ ثم قام فمضى.
گفتم : اي امير
مؤمنان به درستي كه من بر تو حقّي دارم و بر هر مسلماني حقّي دارم ! هر كس آن حقّ
را حفظ كند، خودش به بهره و نصيب خود رسيده ؛ و هر كس آن را ضايع و خراب كند، خودش
به خطا افتاده است . سپس عمر برخاست و رفت.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)،
تاريخ الطبري، ج 2، ص 578، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت
ابن خَلدون نيز در بحث
مبدأ دولت شيعه گويد:
وفيما
نقله أهل الآثار أن عمر قال يوما لإبن العباس إن
قومكم يعني قريشا ما أرادوا أن يجمعوا لكم يعني بني هاشم بين النبوة والخلافة
فتحموا عليهم وأن ابن عباس نكر ذلك وطلب من عمر إذنه في الكلام فتكلم
بما عصب له
وظهر من محاورتهما أنهم كانوا يعلمون أن في نفوس أهل البيت شيئا من أمر الخلافة
والعدول عنهم بها.
و در آنچه ناقلان اخبار
و آثار روايت كرده اند، چنين آمده است كه : روزي عمر به ابن عبّاس گفت : قوم شما
يعني قُرَيش نخواستند كه در شما يعني بني هاشم بين نبوّت و خلافت جمع كنند، تا
اينكه شما برايشان غضب كنيد و سلطه يابيد! و ابن عبّاس سخن عمر را مُنكَر شمرده ،
و از او اجازه در جواب و سخن خواست ؛ و در پاسخ چنان بيان كرد كه عُمر به غضب آمد.
و از محاوره و گفتگوي ابن عبّاس با عُمر پيداست كه : ايشان مي دانسته اند كه : اهل
بيت توجّه به خلافت دارند و قصد دارند كه آن را از غاصبان برگردانند».
إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 هـ)، مقدمة ابن
خلدون، ج 3، ص 215، ناشر: دار
القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة
هدف خلفاء از جعل اين حديث از ديدگاه جرجي زيدان
جرجي زيدان مسيحي ،
حرفهاي عمر درباره خلافت را چنين تفسير ميكند:
وَالظَّاهِرُ
مِن أقوالِ عُمَرَ وَ غَيْرِهِ فِي مَواقِفَ مُختَلفَةِ أنَّهُمْ رَأوا بني
هَاشِمٍ قَدِ اعْتَزُّوا بِالنُّبُوةِ لانَّ النَّبِيَّ مِنْهُمْ، فَلَمْ
يَسْتَحْسِنُوا أن يُضِيفوا إلَيْهَا الخِلافَةِ.
«آنچه از كلمات عُمَر و
غير او در جاهاي مختلف ظاهر مي شود آن است كه : آنها ديدند كه بني هاشم به واسطة
نبوّت عزّت پيدا كردند؛ چون پيغمبر از بني هاشم بود؛ فلهذا نيكو نشمردند كه خلافت
را هم براي آنها به روي نبوّت اضافه كنند».
جرجي زيدان ، تاريخ التمدن السلامي ج1، ص 58، بيروت ، دارالمكتبة
الحياة
جواب از استدلال خلفاء به عدم جمع نبوت و خلافت:
همچنان كه گفته شد حزب سقيفه
براي توجيه خلافت، به لسان بني هاشم درباره عدم جمع نبوت و خلافت در يك
جا ، دروغ مي بستند؛ زيرا اين حرف برخلاف قرآن ، سنت ، است.
در قرآن آيهي است كه خداوند نبوت و خلافت را در
آل ابراهيم جمع كرده است:
امْ
يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَي مَا ءَاتَاهُمُ اللَهُ مِن فَضْلِهِ فَقَد ءَاتَيْنَا
ألَ إبْرَاهِيمَ الْكِتَـ'بَ وَ الْحِكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَاهُ مُلْكًا عَظِيمًا.
«بلكه حسد مي برند بر
مردم بر آنچه خداوند از فضل خود به ايشان داده است ؛ پس به تحقيق كه ما به آل
ابراهيم كتاب و حكمت را داده ايم ؛ و به ايشان حكومت و امارت عظيمي را داده ايم .»
سوره نساء آيه 54
در اين آيه به اين مطلب
اشاره شده است كه : خداوند به آل ابراهيم كتاب و حكمت را كه عبارت است از نبوّت ،
و همچنين مُلك عظيم را كه عبارت است از خلافت و حكومت ، بخشيده است
همچنين اين حرف ابوبكر و
عمر با سنت پيامبر صلي الله عليه وآله نيز مخالف است.
أبو نُعيم اصفهاني
با سند خود از حُذَيفة يماني آورده كه او گفت:
قَالُوا: يا رسُولَ اللهِ ألا تَسْتَخْلِفُ
عَلِيًّا؟ قَالَ: إن تُوَلُّوا عَلِيًّا تَجِدُوهُ هَاديَّا مَهْدياً يَسْلُكُ
بِكُمُ الطَّريقَ المُسْتَقِيمَ.
«گفتند: اي رسول خدا،
آيا تو علي را خليفة خودن مي كني ؟! رسول خدا فرمود: اگر علي را والي ولايت كنيد
او را هدايت كنندة هدايت شده خواهيد يافت كه شما را در راه مستقيم حركت مي دهد»!
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء
وطبقات الأصفياء، ج 1، ص 64، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة:
الرابعة، 1405هـ.
همچنين در جاي ديگر با
سند ديگر خود از حُذَيفه آورده است كه او گفت :
قَالَ: رَسُولُ اللهِ صَلَّي الله عَلَيه
(وآله ) وَسلّم : إن تَسْتَخْلُفُوا عَلِياً ـ وَ مَا أراكُمْ فَاعِلينَ ـ
تَجِدذوهُ هَادِياً مَهْدِيّاً يَحْمِلُكُمْ عَلَي.
رسول خدا صلّي الله
عليه وآله وسلّم فرمود: اگر شما علي را خليفة خود بنمائيد ـ و من نمي بينم كه شما
اين كار را بكنيد ـ او را هدايت كنندة هدايت شده خواهيد يافت كه شما را بر جاد´ة
روشن و سفيد حمل مي كند.»
الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلية الأولياء
وطبقات الأصفياء، ج 1، ص 64، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة:
الرابعة، 1405هـ
بنابراين طبق اين دو
روايت و نصوص قطعي ، مانند آية وَلايت ، و حديث غير، و حديث ثَقَلَين ،
وحديث حَقّ، و حديث منزلت ، و حديث سفينه ، و حديث دَعوت عشيرة أقربين ، كه درباره
خلافت حضرت علي (ع) است،آيا مي شود گفت نبوت و خلافت در بني هاشم جمع نمي شود ؟
آيا اين مخالفت با سيره پيامبر صلي الله عليه وآله نيست كه علي عليه السلام را كه
از بني هاشم بود به عنوان خليفه انتخاب كرد ؟
همچنين عدم جمع نبوت و
خلافت در بني هاشم ، با آنچه كه از حضرت علي عليه السلام درباره مستحق بودن به
خلافت ، نقل شده است، در تعارض است.
ابن ابي الحديد از حضرت
چنين نقل ميكند :
زرعوا
الفجور ، وسقوه الغرور ، وحصدوا الثبور ، لا يقاس بآل محمدٍ صلى الله عليه وآله من
هذه الأمة أحد ، ولا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبداً . هم أساس الدين ، وعماد
اليقين ، إليهم يفيء الغالي ، وبهم يلحق التالي ، ولهم خصائص حق الولاية ، وفيهم
الوصية والوراثة . الآن إذ رجع الحق إلى
أهله ، ونقل إلى منتقله.
كردار قبيح و شنيع خود،
تخم فجور و زشتي ها را كاشتند، و با إمهال نفس و اغترارشان كه مكوجب آرامش نفوسشان
بدين كردارها شد، آن زرع را سيراب كردند، و در سرِ خرمن ، هلاكت و نابودي را به
عنوان ثمره از آن كشت خود برداشت كردند. يك نفر از اين امّت با آل محمّد صلّي الله
عليه وآله وسلّم قابل قياس نيست ، و هيچكس از آن كساني كه پيوسته نعمت وجود و فيض
آل محمّد بر او جاري است ، با آل محمّد قابل برابري و سنجش نيست . ايشانند پاية
دين ، و ستون يقين ؛ سيره و روش آن اهل بيت چون بر صراط مستقيم است فلهذا كسي كه
در دينش غُلُوّ كند، و از حدود جادّة استقامت تعدّي و افراط كند ، نجاتش در آنست
كه به سيرة آل محمّد برگردد، و از ساية وجود آنها برخوردار شود. و كسي كه در سير و
روشش كوتاهي كند، و از روش آل محمّد عقب بماند، هيچ راه خلاص و چاره ندارد بجز
آنكه در نهوض و قيام براي وصول به روش آل محمّد بكوشد و به دنبال ايشان حركت كند.
امتيازات و خصائصي كه
به حقّ، مقام ولايت داراست از آن ايشان است ، و وصيّت و وراثت رسول الله در ايشان
است . الان ، آن وقتي است كه حقّ به سوي اهلش بازگشت كرد، و به همانجائي كه از
آنجا رفته بود مراجعت كرد».
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن
محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 89،تحقيق محمد عبد الكريم
النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م
بنابراين با مخالفتهايي
كه از طرف صحابه درباره بيعت ابوبكر بود، معلوم ميشود كه اجماعي در بيعت ابوبكر
رخ نداده است و اگر هم عدهاي بعدا بيعت كردند بيشك بخاطر تهديد و جو اختناقي
بوده است كه حزب سقيفه به راه انداخته بودند و براي توجيه خلافت خود احاديثي جعل
ميكردند كه با قرآن وروايات تعارض دارد.
نكتهاي كه بايد به آن
اشاره شود، اين است كه اگر اين روايت را عمر خودش قبول داشت و به عمل به آن مقيٌد
بود چرا حضرت علي عليه السلام را كه از بني هاشم بود، جزء شوراي شش نفره به عنوان
خليفه پيشنهادي معرفي كرد ؟!
جلوگيري از نقل روايات پيامبر (ص)
يكي از كارهايي كه ابوبكر
بعد از ارتحال پيغمبرصلي الله عليه و اله براي استحكام خلافت خود انجام داد، اين
بود كه مردم را از نقل روايت پيامبر صلي اله عليه و آله منع ميكرد.
عبدالرحمان بن يحيي معلي
يماني در كتاب الانوار الكاشفه روايتي را در اينباره از كتاب تذكرة الحفاظ ذهبي چنين
نقل ميكند:
قال
«روى الحافظ الذهبي في تذكرة الحفاظ قال: ومن مراسيل ابن أبي مليكة أن أبا بكر جمع
الناس بعد وفاة نبيهم فقال: إنكم تحدثون عن رسول الله أحاديث تختلفون فيها والناس
بعدكم أشد اختلافاً، فلا تحدثوا عن رسول الله شيئاً، فمن سألكم فقولوا: بيننا
وبينكم كتاب الله فاستحلوا حلاله وحرموا حرامه».
از مراسيل ابن ابي
مليكه اين است كه ابوبكر مردم را بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه وآله جمع كرد و
گفت: شما احاديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله بيان ميكنيد كه در آنها اختلاف
داريد! و پس از شما مردم دچار اختلاف شديدتري خواهند شد. بنابراين، چيزي را از
رسول خدا حديث ننمائيد! و هر كس از شما مسئلهاي پرسيد بگوئيد: در ميان ما و ميان
شما كتاب الله موجود است ، حلال آن را حلال ، و حرام آن را حرام بشماريد!
المعلمي اليماني، عبد الرحمن بن يحيى بن علي (متوفى: 1386هـ) الأنوار
الكاشفة لما في كتاب "أضواء على السنة" من الزلل والتضليل والمجازفة ،
ص53، الناشر: المطبعة السلفية ومكتبتها / عالم الكتب – بيروت سنة النشر: 1406 هـ / 1986 م
وي بعد از نقل اين روايت
گويد:
فإن
كان لمرسل بن أبي مليكة أصل فكونه عقب الوفاة النبوية يشعر بأنه يتعلق بأمر الخلافة، كأن الناس عقب البيعة
بقوا يختلفون يقول أحدهم: أبو بكر أهلها لأن النبي صلى الله عليه وسلم
قال كيت وكيت. فيقول آخر «وفلان قد قال له النبي صلىالله عليه وسلم كيت وكيت، فأحب
أبو بكر صرفهم عن الخوض في ذلك وتوجيهم إلى القرآن وفيه «وأمرهم شورى بينهم».
اگر مرسل ابن ابي مليكه
اصل و اساسي داشته باشد، اين مسئله (منع حديث )مربوط به بعد از وفات پيامبر صلي
الله عليه وآله مي باشد كه اشاره به مسئله خلافت دارد گويا مردم درباره بيعت با
خليفه با هم اختلاف داشتند كه يكي ميگفت: ابوبكر اهليت خلافت دارد؛ زيرا پيامبر
صلي الله عليه واله چنين و چنان گفت، ديگري ميگفت: پيامبر صلي الله عليه و آله به
فلاني چنين و چنان گفت كه در اينجا ابوبكر دوست داشت مردم از فرو رفتن به اين صحبتها
(روايت پيامبر) منصرف كند و آنها را به قرآن متوجه كند كه در آن «وأمرهم شورى بينهم»
هست.
المعلمي اليماني، عبد الرحمن بن يحيى بن علي (متوفى: 1386هـ) الأنوار
الكاشفة لما في كتاب "أضواء على السنة" من الزلل والتضليل والمجازفة،
ص54، الناشر: المطبعة السلفية ومكتبتها / عالم الكتب – بيروت سنة النشر: 1406 هـ / 1986 م
بنابراين، ابوبكر وقتي فهميد
كه مردم در باره خلافت بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله رواياتي را از حضرت
درباره جانشيني خودش نقل ميكنند، از نقل اين روايت پيامبر صلي الله عليه وآله كه
بر خلاف ميل ابوبكر بود، جلوگيري كرده و آنها را به قرآن ارجاع ميداد.
انتخاب ابوبکر به عنوان
خليفه، با اجماع مسلمانان و حتي با اجماع اهل حل و عقد نبوده است. با توجه به اين
که اجماع صحابه يا اهل حل و عقد، تنها دليل مشروعيت خلافت ابوبکر به حساب
ميآيد، اثبات نبودن چنين اجماعي، اصل مشروعيت خلافت ابوبکر نيز زير سؤال ميرود و
هيچ دليلي براي مشروعيت اين خلافت وجود ندارد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي
عصر (عج)