در صحيحين آمده است كه أبو هريرة درباره شب معراج اينگونه حديث نقل ميكند:
بري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در شب معراج دو ظرف شير و شراب، آوردند. حضرتش شير را انتخاب كرد. جبرئيل گفت: خدايي را سپاس كه تو را بر فطرت (پاك ) هدايت كرد. اگر شراب را انتخاب ميكردي امّتت گمراه ميشدند.(1)
صرف نظر از ايرادي كه به متن حديث وارد است، سؤال ما اين است كه أبو هريرة چگونه از جريان معراج ـ كه سالها قبل از مسلمان شدنش، يعني قبل از هجرت و در مكّه، واقع شده بود ـ باخبر بود؟ آيا اين هم از اسراري بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منتظر مسلمان شدن أبو هريرة بود تا آن را با او در ميان بگذارد!؟ آيا نميتوان گفت كه اين هم از «كيس أبو هريرة» ميباشد؟!
2. جريان أبو جهل در مكّهيكي ديگر از حوادث مكّه داستاني است كه أبو هريرة اينگونه تعريف ميكند:
أبو جهل گفت: آيا محمّد در مقابل شما چهره بر خاك مينهد (يعني سجده ميكند و شما عكس العمل نمينمائيد)؟
گفته شد آري. گفت: به لات و عزي قسم اگر من او را در اين حال ببينم گردنش را لگدمال ميكنم يا چهرهاش را به خاك ميمالم. آنگاه كه خواست چنين كند ناگهان به عقب برگشت. به او گفته شد چه شد (چرا تهديد خود را عملي نكردي)؟ گفت: همانا بين من و او گودالي پر از آتش بود و... .(2)
ببينيد كه چگونه حوادث مكّه را ـ با آنكه خود حاضر نبود ـ با تمام خصوصيّات نقل ميكند! باز هم بگوييد كه أبو هريرة علم غيب نداشت!
3. خلقت عالم در هفت روزمعروف است كه آدم دروغگو كم حافظه ميشود. به اين روايت أبو هريرة دقّت كنيد:
او ميگويد: رسول خدا صلياللهعليهوآله
دستم را گرفت و گفت: خدي عزّ وجلّ خاك را روز شنبه آفريد و روز يكشنبه كوهها را
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 6، ص 106، تفسير سوره اسراء (بني اسرائيل).
ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1592، كتاب الاشربة، باب 10، ح 92.
«اتي رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ليلة اسري به بايليا بقدحين من خمر ولبن فنظر اليهما فاخذ اللّبن قال جبريل الحمد للّه الّذي هداك للقطرة لو أخذت الخمر غوت امتك».
(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 2154، كتاب صفات المنافقين واحكامهم، باب 6، ح 38.
«... عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ قَالَ أَبُو جَهْلٍ هَلْ يُعَفِّرُ مُحَمَّدٌ وَجْهَهُ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ قَالَ فَقِيلَ نَعَمْ .
فَقَالَ وَاللاَّتِ وَالْعُزَّي لَئِنْ رَأَيْتُهُ يَفْعَلُ ذَلِكَ لأَطَأَنَّ عَلَي رَقَبَتِهِ أَوْ لأُعَفِّرَنَّ وَجْهَهُ فِي التُّرَابِ - قَالَ - فَأَتَي رَسُولَ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم وَهُوَ يُصَلِّي زَعَمَ لِيَطَأَ عَلَي رَقَبَتِهِ - قَالَ - فَمَا فَجِئَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ وَهُوَ يَنْكِصُ عَلَي عَقِبَيْهِ وَيَتَّقِي بِيَدَيْهِ - قَالَ - فَقِيلَ لَهُ مَا لَكَ فَقَالَ إِنَّ بَيْنِي وَبَيْنَهُ لَخَنْدَقًا مِنْ نَارٍ...».
(46)
به نظر ميرسد كه فهم اين روايت را به خوانندگان بصير و دانا واگذاريم شايد آنها هم شبهات و سؤالات زير برايشان مطرح باشد كه:
1. خداوند فرموده است كه ما آسمانها و زمين را در 6 روز آفريديم و شكّي نيست كه مراد از 6 روز نه همين شنبه و يكشنبه است كه در آن هنگام نه شنبهي بود و نه يكشنبهي.
در سوره فصّلت، آيات 9 تا 12 خلقت زمين را در دو روز و امكانات در آن را ـ از آنچه كه آدميان و ساير موجودات زنده بدان نيازمندند ـ در دو روز، (مجموعا 4 روز) و هفت آسمان را در 2 روز بيان فرموده است.
2. آيا خداوند مكروهي هم آفريد يا آنچه كه آفريد تماما نعمت و لطف و كرم ميباشد؟ و كليّه آنچه كه به نظر مكروه ميرسد نتيجه جهالتها و نافرمانيهي ما انسانها است.
3. اين هفت روزي كه شش روز آن صرف خلقت زمين شد «نور» از كجا آمده است؟ آيا در زمين نوري مشاهده ميكنيم؟ كاش أبو هريرة يك روز را هم بري خورشيد ميگذاشت تا بتواند از نور هم سخن بگويد!
4. گوئيا أبو هريرة يادش رفت كه از آب ـ كه مايه حيات همه موجودات زنده است ـ و اختصاص روزي هم به خلقت آن بگويد!
5. از آنجا كه خلقت آسمانها نيز لازم بود لابد بري خلقت آنها هفته دوم را اختصاص داد! چه آنكه هفته أوّل بري زمين صرف شد!
آيا بازهم بر اهل سنّت لازم است كه روايات صحاح ـ مخصوصا صحيحين ـ را تماما صحيح بدانند؟ قضاوت با خوانندگان منصف.
يكي ديگر از أصحاب، كه روايات زيادي نيز از او نقل شده، عبد اللّه بن عمر است. صاحبان صحاح، او را نيز معرّفي كردهاند كه اينك بدان ميپردازيم.
الف ـ امين عبد الملك و حجّاجقبلاً گذشت كه مروان و نسل او از نظر
روايات نبوي چه فتنههايي در اسلام ايجاد كردند و رسول خدا صلي الله عليه و آله و
سلم بعد از
(1) صحيح مسلم، ج 4، ص 2149، كتاب
صفة القيامة والجنّة والنار ،كه در دنباله كتاب صفات المنافقين و احكامهم آمده و
شماره مستقلّي ندارد)، باب أوّل، ح 27.
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم بِيَدِي فَقَالَ «خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ التُّرْبَةَ يَوْمَ السَّبْتِ وَخَلَقَ فِيهَا الْجِبَالَ يَوْمَ الأَحَدِ وَخَلَقَ الشَّجَرَ يَوْمَ الاِثْنَيْنِ وَخَلَقَ الْمَكْرُوهَ يَوْمَ الثُّلاَثَاءِ وَخَلَقَ النُّورَ يَوْمَ الأَرْبِعَاءِ وَبَثَّ فِيهَا الدَّوَابَّ يَوْمَ الْخَمِيسِ وَخَلَقَ آدَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعْدَ الْعَصْرِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فِي آخِرِ الْخَلْقِ وَفِي آخِرِ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ الْجُمُعَةِ فِيمَا بَيْنَ الْعَصْرِ إِلَي اللَّيْلِ».
(47)
حجّاج بن يوسف ثقفي از طرف عبد الملك والي عراق بود. او در مدّت 20 سال آنچه توانست از شيعيان را كشت.
زبير بن عدي ميگويد: نزد انس بن مالك رفتيم و از بلاهايي كه حجّاج بر سر ما آورد نزدش شكايت كرديم. گفت: صبر داشته باشيد كه من از پيامبرتان صلياللهعليهوآله شنيدم كه فرمود: زماني بر شما نميگذرد مگر آنچه كه بعد از آن واقع ميشود بدتر از گذشته است تا خدا را ملاقات كنيد.(1)
أبو داود در سنن خويش چند حديث نقل ميكند كه دانستن آنها بري شناخت اجمالي حجّاج مفيد است.
1. راوي ميگويد: شنيدم كه حجّاج خطبه ميخواند و چنين ميگفت: مَثَل عثمان نزد خدا مثل عيسي بن مريم است. سپس اين آيه را خواند و تفسير كرد: «آنگاه كه خدا گفت ي عيسي من ترا ميميرانم و ترا به سوي خود بالا ميبرم و ترا از كساني كه كافر شدند پاك ميكنم» و با دست به ما و اهل شام اشاره ميكرد.(2) (منظورش اين بود كه چون ما و اهل شام او را ياري نكرديم كافريم).
2. ربيع بن خالد ميگويد: شنيدم كه حجّاج در خطبهاش چنين گفت: «رسول احدكم في حاجته اكرم عليهام خليفته في اهله؟» (يعني فرستاده يكي از شما بري برآوردن حاجتش نزد او گراميتر است يا جانشين او در ميان اهلش؟ حجّاج با طرح اين سؤال ميخواست بگويد كه عبد الملك كه جانشين خدا در زمين است از رسول خدا صلياللهعليهوآله كه فرستاده خداست نزد خدا گراميتر ا ست و لذا ميبينيم كه ربيع بن خالد چنين ادامه ميدهد:) من با خودم گفتم: بري خدا است بر من كه تا ابد پشت سرت نماز نخوانم و اگر ياوراني بيابم كه با تو بجنگند با آنها همراهي خواهم كرد. او سرانجام در جنگ عليه ا و كشته شد.(3)
3. راوي ميگويد كه حجّاج پس از آنكه دستور به اطاعت از عبد الملك ميدهد چنين ميگويد:
به خدا قسم اگر مردم را دستور دهم كه از دري از درهي مسجد بيرون بروند و آنان از دري ديگر خارج شوند مال و جانشان بر من حلال خواهد بود. به خدا قسم اگر به گناه «مضر» «ربيعه» را مؤاخذه بكنم اين عمل از جانب خدا بر من حلال است. آنگاه به قراءت عبد اللّه بن مسعود ايراد كرده و آن را رجز و پليدي تعبير كرد... .(4)
آري، حجّاج يكي از سنگدلترين امري عرب بود و عبد
الملك فرزند مروان ملعون، دست او را در جنايت و
«... قَالَ أَتَيْنَا أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ فَشَكَوْنَا إِلَيْهِ مَا نَلْقَي مِنَ الْحَجَّاجِ فَقَالَ «اصْبِرُوا، فَإِنَّهُ لاَ يَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ إِلاَّ الَّذِي بَعْدَهُ شَرٌّ مِنْهُ، حَتَّي تَلْقَوْا رَبَّكُمْ». سَمِعْتُهُ مِنْ نَبِيِّكُمْ صلياللهعليهوسلم ».
(2) سنن أبي داود، ج 4، ص 209، كتاب السنّة، باب في الخلفاء، ح 4641.
«عن عوف قال: سمعت الحجّاج يخطب وهو يقول: ان مثل عثمان عند اللّه كمثل عيسي بن مريم. ثمّ قرأ هذه الآية يقرؤها ويفسّرها «اِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسي اِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرافِعُكَ اِلَي وَمُطَهِرُكَ مَنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» يشير الينا بيده وإلي اهل الشام».
(3) همان، حديث بعد.
أبو داود در حديث شماره 4645 صريحا از قول حجّاج، عبد الملك را جانشين خدا و برگزيده او ميداند و ميگويد: «... فاسمعوا واطيعوا لخليفة اللّه وصفيّة عبد الملك بن مروان.»
(4) همان، ح 4643.
«... واللّه لو امرت الناس ان يخرجوا من باب من [ابواب] المسجد فخرجوا من باب آخر فحلّت لي دماؤهم واموالهم. واللّه لو اخذت ربيعه بمضر لكان ذلك لي من اللّه حلالاً...».
(48)
عبد الملك مروان به حجّاج مينويسد كه در حجّ از عبد اللّه بن عمر پيروي كند او نيز در سالي كه ابن زبير را شكست داد و او را كشت مناسك حجّ را از ابن عمر ميپرسيد.(1)
البتّه وقتي امير الحاجّ حجّاج بن يوسف خونريز باشد روحاني كاروان او نيز بايد كسي باشد كه قبلاً اطاعت خويش را از چنين والي اثبات كرده باشد و إلاّ او نيز مثل بقيّه مخالفين كشته ميشد.
صاحبان صحاح ننوشتند كه چگونه ابن عمر با عبد الملك بيعت كرد. فقط بخاري اجمالاً مينويسد كه ابن عمر در ضمن نامهي اطاعت خود را به اطلاع عبد الملك رساند.(2) ولي ابن أبي الحديد به نقل از اسكافي جريان بيعت او را چنين شرح ميدهد:
شما روايت كرديد كه عبد اللّه بن عمر در سنين بالا بين چوب و ترازو و إمام حقّ و پيشوي ستمگر را تشخيص نميداد، چه آنكه او از بيعت علي عليهالسلام خودداري كرد و شبانه در خانه حجّاج را كوبيد تا با عبد الملك بيعت كند، بري آنكه شبي را بيإمام به سر نبرد. عذر او روايتي بود كه از پيامر صلياللهعليهوآله نقل كرد كه حضرتش فرمود: كسي كه بميرد و امامينداشته باشد به مردن جاهلي از دنيا رفت. حجّاج نيز (كه ميدانست ابن عمر از ترس جهت بيعت آمده است) آنقدر او را پست و حقير شمرد كه پي خود را از رختخوابش بيرون آورد و گفت: دستت را بر آن بكش. اين بود تميز دادنش بين چوب و ترازو و اين بود إمام اختيار كردنش.(3)
بخاري در جي ديگر مينويسد كه دعوي مروان و ابن زبير و ديگران در آن عصر تماما بري دنيا بود.(4)
و او (و بعض همفكران او مثل سعد بن أبي وقّاص) حاضر
به بيعت با امير المؤمنين عليهالسلام نميشوند و با جنايتكاري
ب ـ سنن نسائي، ج 5، ص 258 و 260، كتاب مناسك الحج، بابهي 196 و 200، ح 3002 و 3006.
«كتب عبد الملك إلي الحجاج ان لا يخالف ابن عمر في الحجّ...».
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1001، كتاب المناسك، باب 54، ح 3009.
او مينويسد: «فلمّا قتل الحجّاج ابن الزبير ارسل إلي ابن عمر: ي ساعة كان النبي صلياللهعليهوسلم يروح في هذا اليوم؟ قال: إذا كان ذلك رحنا...».
(2) ج 9 صحيح، ص 96 و 97، كتاب الاحكام، باب كيف يبايع الإمام الناس، وص 113، ابتدي كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة.
«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دِينَارٍ، قَالَ شَهِدْتُ ابْنَ عُمَرَ حَيْثُ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَي عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ كَتَبَ إِنِّي أُقِرُّ بِالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ لِعَبْدِ الْمَلِكِ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ عَلَي سُنَّةِ اللَّهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ مَا اسْتَطَعْتُ، وَإِنَّ بَنِيَّ قَدْ أَقَرُّوا بِمِثْلِ ذَلِكَ».
(3) ج 13 شرح نهج البلاغه، ص 242، به نقل از نقض العثمانية.
«... وقد رويتم انّه (ي عبد اللّه بن عمر) لم يميّز بين الميزان والعود بعد طول السّنّ وكثرة التجارب ولم يميّز أيضا بين إمام الرشد وإمام الغي فانّه امتنع من بيعة علي عليهالسلام وطرق علي الحجّاج بابه ليلاً ليبايع لعبد الملك كيلا يبيت تلك الليلة بلا إمام زعم لانّه روي عن النبي صلياللهعليهوآله انّه قال: من مات ولا إمام له مات ميتة جاهليّة. وحتّي بلغ من احتقار الحجّاج له واسترذاله حاله ان اخرج رجله من الفراش وقال: اصفق بيدك عليها. فذلك تمييزه بين الميزان والعود وهذا اختياره في الائمّة...».
(4) ج 9 صحيح، ص 72، كتاب الفتن، باب إِذَا قَالَ عِنْدَ قَوْمٍ شَيْئًا ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ بِخِلاَفِهِ
«... عَنْ أَبِي الْمِنْهَالِ، قَالَ لَمَّا كَانَ ابْنُ زِيَادٍ وَمَرْوَانُ بِالشَّأْمِ، وَوَثَبَ ابْنُ الزُّبَيْرِ بِمَكَّةَ، وَوَثَبَ الْقُرَّاءُ بِالْبَصْرَةِ، فَانْطَلَقْتُ مَعَ أَبِي إِلَي أَبِي بَرْزَةَ الأَسْلَمِيِّ حَتَّي دَخَلْنَا عَلَيْهِ فِي دَارِهِ... وَهَذِهِ الدُّنْيَا الَّتِي أَفْسَدَتْ بَيْنَكُمْ، إِنَّ ذَاكَ الَّذِي بِالشَّأْمِ وَاللَّهِ إِنْ يُقَاتِلُ إِلاَّ عَلَي الدُّنْيَا. [وانّ هؤلاء الّذين بين اظهركم واللّه ان يقاتلون إلاّ علي الدنيا وانّ ذاك الذي بمكّة واللّه ان يقاتل إلاّ علي الدنيا]...».
ميگويد: زماني كه ابن زياد و مروان در شام و ابن زبير در مكّه و قرّاء در بصره نزاع داشتند من همراه پدرم نزد أبو برزه اسلمي رفتيم. پدرم از او طلب حديث كرد و گفت: ي أبو برزه ! آيا نميبيني كه مردم در چه وضعي هستند؟ گفت: من در حالي هستم كه بر اين قريش در غضبم. شما ي گروه عرب! قبل از اسلام در پستي و گمراهي و كمي نفر بوديد و خدا شما را به وسيله پيامبرش نجات داد. تا كارتان به اينجا رسيد و اين دنيائيكه عامل فساد در ميان شما شد آنكه در شام است به خدا قسم فقط بري دنيا كارزار ميكند و آنهائيكه در ميان شما ميباشند به خدا قسم فقط بري دنيا ميجنگند و آنكه در مكّه است همچنين... .
(49)
از آنچه كه گذشت معلوم شد كه ابن عمر تابع زور بود نه پيرو حقّ.
نافع (غلام ابن عمر) ميگويد: وقتي اهل مدينه يزيد را از خلافت خلع كردند ابن عمر اطرافيانش را جمع كرد و گفت: از پيامبر صلياللهعليهوآله شنيدم كه ميفرمود: بري هر مكّاري پرچمي در قيامت ميباشد و ما با اين مرد (يزيد بن معاويه) بيعت كرديم و من مكري بزرگتر از اين نميدانم كه مردي با امامي بيعت كند آنگاه با او بجنگد و اگر كسي از شما او را خلع كند بين من و او فاصله خواهد بود.(1)
سؤال ما از ابن عمر و نيز از علمي اهل سنّت كه او (و همه أصحاب) را عادل ميدانند و حتّي حاضر نيستند نسبت خطا و اشتباه به او بدهند اين است:
1. آيا خدا و رسولش دستور به بيعت با يزيد دادند كه ابن عمر اينگونه بدان پابند بود؟
2. آيا مطابق قرارداد صلحي كه معاويه با إمام حسن عليهالسلام بسته بود مگر قرار نبود كه كسي جانشين او نشود؟ بنابراين، جانشيني يزيد خلاف بوده و بيعت با او نيز بيعت باطل بوده است و لذا هيچ اعتباري نداشت. پس چرا ابن عمر با او بيعت كرد؟ آيا بيعت با يزيد در نظر او لازم بود ولي بيعت با امير المؤمنين عليهالسلام لازم نبود؟
3. اگر او به آنچه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده ايمان داشت چرا با طلحه و زبير به مخالفت برنخاست؟ مگر آن دو با امير المؤمنين عليهالسلام بيعت نكردند و سپس آن را شكسته و با آن حضرت به جنگ برخاستند كه خونهي زيادي در آن جنگ ريخته شد؟ شكستن بيعت يزيد شرابخوار سگباز إشكال دارد ولي شكستن بيعت امير المؤمنين و إمام المتقين عليهالسلام إشكال ندارد! يك بام و دو هوا!
4. مگر خلع يزيد توسّط مردم مدينه بعد از شهادت إمام حسين عليهالسلام به دستور همين يزيد نبود؟ پس چرا ابن عمر كه خود نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه حسن و حسين دو ريحانه من در دنيا ميباشند، با قاتل ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كرد و بر آن ثابت ماند؟ و آيا جائي نقل شده است كه او بعد از واقعه حرّه كه ننگي بزرگ بري يزيد و يزيديان بوده است بيعتش را شكست؟ آيا هنوز هم ترديدي باقي مانده است كه ابن عمر تابع زور بود نه پيرو حقّ و عدل؟
ج ـ عذر بدتر از گناه
(1) همان.
«... عَنْ نَافِعٍ، قَالَ لَمَّا خَلَعَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ جَمَعَ ابْنُ عُمَرَ حَشَمَهُ وَوَلَدَهُ فَقَالَ إِنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلياللهعليهوسلم يَقُولُ «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». وَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَي بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَي بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ الْقِتَالُ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا مِنْكُمْ خَلَعَهُ، وَلاَ بَايَعَ فِي هَذَا الأَمْرِ، إِلاَّ كَانَتِ الْفَيْصَلَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ».
(50)
يكي از دستورات اسلام جهاد است و آن بر دو نوع است يكي جهاد با كفّار و مشركين يعني همانكه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، مسلمانان جهاد كردند و عدّهي نيز شربت شهادت نوشيدند. ديگري جهاد با اهل بغي است. بدينمعني كه اگر گروهي از مسلمانان عليه گروهي ديگر به نبرد برخاستند وظيفه مسلمانان اين است كه تا ميتوانند بين آن دو آشتي برقرار كنند و اگر نشد يا هر دو بر باطلند كه همه بايد خود را كنار كشيده و با هيچكدام همكاري نكنند و يا يكي از آن دو بر باطل است كه در اين صورت به حكم قرآن(1) با گروه باطل و به اصطلاح قرآن «گروه متجاوز» بايد كارزار نمود تا در مقابل حقّ تسليم شود.
شكّي نيست وقتي با متجاوز جنگ شد عدّهي كشته ميشوند و در اينجا مسأله كشتن برادران مسلمان ـ بنا به نصّ قرآن كه دستور جنگ با آنان را ميدهد ـ نه تنها حرام نيست بلكه لازم و واجب است چه آنكه متجاوزين فتنهانگيزند و فتنهانگيزي در ميان مسلمانان از هر گناهي بالاتر است و به تعبير قرآن از آدمكشي نيز بدتر است «وَالْفِتْنَةُ اَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ».
حال با اين مقدّمه به عملكرد ابن عمر در اينباره ميپردازيم:
يكي از فتنههايي كه در زمان ابن عمر واقع شد فتنه ابن زبير و سرانجام كشته شدنش به دست حجّاج بن يوسف بود. شكّي نيست كه هم ابن زبير و هم عبد الملك و مأمور او حجّاج هر دو بر باطل بودند و لذا اگر ابن عمر در هيچكدام از دو گروه داخل نشد حقّ داشت زيرا آن را فتنه ميدانست و ريختن خون برادر مسلمان حرام ميباشد.
نافع ميگويد: دو نفر در فتنه ابن زبير نزد ابن عمر آمده و گفتند: مردم را ميبيني كه چه ميكنند و تو پسر عمر و مصاحب پيامبري چرا خروج نميكني؟ گفت: زيرا خداوند خون برادرم را بر من حرام كرد. آن دو گفتند: آيا خدا نميفرمايد: با آنان بجنگيد تا فتنهي نماند؟ گفت ما نيز جنگيديم تا آنكه فتنه نماند و دين مال خدا شد و شما ميجنگيد تا فتنه ايجاد شود و دين بري غير خدا باشد... مردي نزد ابن عمر آمد و گفت: چرا يكسال حجّ به جا ميآوري و يك سال عمره و جهاد را ترك ميكني و خوب ميداني كه خداوند به جهاد ترغيب نمود. گفت: ي پسر برادرم! اسلام بر 5 پايه بنا شده است، ايمان به خدا و رسولش و نمازهي پنجگانه و روزه ماه رمضان و پرداخت زكات و حجّ. آن مرد گفت: آيا نشنيدي كه خداوند فرمود: اگر دو دسته از مؤمنين با هم جنگيدند بين آنها اصلاح كنيد... تا در حكم خدا درآيند؟ و نيز فرمود: با آنان بجنگيد تا فتنهي نباشد. گفت: ما اين كار را در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كرديم آنگاه كه مسلمانان كم بودند و مرد در دينش در فتنه قرار ميگرفت، يا او را ميكشتند يا عذابش ميكردند تا آنكه اسلام گسترش يافت و ديگر فتنهي نماند... .(2)
(1) خداوند در سوره حجرات (سوره 49) آيه 9 ميفرمايد: اگر دو دسته از مؤمنين با هم درگير شدند بين آنها سازش دهيد و اگر يكي از آن دو متجاوز بود با او بجنگيد تا در مقابل حكم خدا تسليم شود... .
(2) صحيح بخاري، ج 6، ص 32، تفسير سوره بقره.
«... أَتَاهُ رَجُلاَنِ فِي فِتْنَةِ ابْنِ الزُّبَيْرِ فَقَالاَ إِنَّ النَّاسَ قَدْ ضُيِّعُوا، وَأَنْتَ ابْنُ عُمَرَ وَصَاحِبُ النَّبِيِّ صلياللهعليهوسلم فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَخْرُجَ فَقَالَ يَمْنَعُنِي أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ دَمَ أَخِي. فَقَالاَ أَلَمْ يَقُلِ اللَّهُ «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» فَقَالَ قَاتَلْنَا حَتَّي لَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ، وَكَانَ الدِّينُ لِلَّهِ، وَأَنْتُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُقَاتِلُوا حَتَّي تَكُونَ فِتْنَةٌ، وَيَكُونَ الدِّينُ لِغَيْرِ اللَّهِ.
«... عَنْ نَافِعٍ، أَنَّ رَجُلاً، أَتَي ابْنَ عُمَرَ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ مَا حَمَلَكَ عَلَي أَنْ تَحُجَّ عَامًا وَتَعْتَمِرَ عَامًا، وَتَتْرُكَ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَقَدْ عَلِمْتَ مَا رَغَّبَ اللَّهُ فِيهِ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَي خَمْسٍ إِيمَانٍ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَالصَّلاَةِ الْخَمْسِ، وَصِيَامِ رَمَضَانَ، وَأَدَاءِ الزَّكَاةِ، وَحَجِّ الْبَيْتِ. قَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَلاَ تَسْمَعُ مَا ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُوءْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا» «إِلَي أَمْرِ اللَّهِ» «قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» قَالَ فَعَلْنَا عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم وَكَانَ الإِسْلاَمُ قَلِيلاً، فَكَانَ الرَّجُلُ يُفْتَنُ فِي دِينِهِ إِمَّا قَتَلُوهُ، وَإِمَّا يُعَذِّبُوهُ، حَتَّي كَثُرَ الإِسْلاَمُ فَلَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ.
(51)
در حديث ديگري وقتي سؤال كننده از آيه 9 سوره حجرات كه درباره جنگ دو دسته از مؤمنين است ميپرسد كه چرا تو برنميخيزي و قتال نميكني ميگويد: «اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية ولا اقاتل احبّ الي من أن اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية الّتي يقول اللّه تعالي: «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا...» إلي آخرها...»(1) يعني اگر به خاطر اين آيه فريب بخورم [سرزنش بشوم] بهتر است تا آنكه به خاطر اين آيه كه خداوند ميفرمايد: هر كه مؤمني را عمدا بكشد (جايگاهش جهنّم است...).
بخاري در حديث بعد، از قول ابن عمر مينويسد كه فتنه آن زمان جنگ بري رياست بود. «و هل تدري ما الفتنة؟ كان محمّد صلياللهعليهوسلم يقاتل المشركين وكان الدخول عليهم فتنة وليس كقتالكم علي الملك».
حال نوبت آن رسيده كه به بررسي آنچه كه نقل شده بپردازيم:
ابن عمر ميگويد كه خون برادرم بر من حرام است، ما هم ميگوييم خون ريزي حرام است امّا اگر كسي فتنهي برپا كرد و به جنگ با حكومت حقّ برخاست آيا بايد سكوت كرد و اجازه داد هر كاري خواست بكند؟ يا ابن زبير بر حقّ بود يا عبد الملك و حجّاج، و اگر از نظر ابن عمر هر دو بر باطل بودند چرا با عبد الملك به عنوان امير المؤمنين بيعت كرد؟ و اگر او را حقّ ميدانست چرا با او همكاري نكرد و با ابن زبير نجنگيد؟ آيا منتظر بود كه ببيند كدام پيروز ميشوند آنگاه بري او حقّ روشن شود؟ در اين صورت بايد گفت كه او تابع زور است نه تابع حقّ.
ميگويد كه ما در زمان رسول خدا صلياللهعليهوآله به آيه جهاد عمل كرديم تا آنكه فتنه از ميان رفت. اولاً: او از جهاد كنندگان نبود و لذا نميبينيم كه در جنگهي مختلف ضربهي خورده و يا ضربهي زده باشد، و ثانيا: جنگ زمان رسول خدا صلياللهعليهوآله جنگ با مشركين بود و زمان ابن عمر جنگ با متجاوزين. آيا كسي كه در جنگ أوّل شركت كرد از جنگ دوم معاف است؟ او لابدّ با همين استدلال خود را از جنگهي امير المؤمنين عليهالسلام كنار كشيد و حاضر نشد كه با أصحاب جمل ـ يعني فتنهانگيزاني كه عليه حكومت حقّ إمام زمانشان قيام كردند ـ بجنگد. او با آنكه ميد انست كه رسول خدا صلياللهعليهوآله معاويه و يارانش را «فئه باغيه» ناميده و بنا به نصّ قرآن بايد با آنها جنگيد، با اينحال خود را كنار كشيد. او حتّي با خوارج نيز پيكار نكرد با آنكه آنها در بعض روايات سگهي جهنّم ناميده شدند و اصولاً او حكومت امير المؤمنين عليهالسلام را حقّ نميدانست و لذا با حضرتش بيعت نكرد (ولي چنانچه گذشت با حجّاج و يزيد بيعت كرد).
ميگويد من اگر به خاطر آيهي كه ميگويد با متجاوز بجنگيد سرزنش شوم بهتر است تا آنكه به خاطر آيهي كه ميگويد كشتن مؤمن باعث رفتن به جهنّم است سرزنش گردم. آيا اين بهانه عذر بدتر از گناه نيست؟ همان خدائي كه كشتن مؤمن را باعث دخول در جهنّم ميداند همان خدا جنگ با كساني كه عليه حكومت حقّ به پا خاستند را واجب ميداند و ميگويد با آنها بجنگيد تا تسليم حقّ شوند. آيا خدا نميدانست كه خواهي نخواهي عدّهي در اين جنگ كشته ميشوند؟ گوئيا ابن عمر خود را داناتر از خدا ميدانست! معلوم است كه اينها بهانههائي كودكانه بري فرار از جهاد است.
اگر او از ابتدا ميگفت كه اين جنگها بري دنيا است و من داخل آن نميشوم ما به او حق ميداديم ولي إشكال ديگري به او وارد مينموديم و آن اينكه چرا با باطل بيعت كردي؟
(1) همان، ص 78، تفسير سوره انفال.
(52)
در اين قسمت به پيروي از صاحبان صحاح، بري اينكه ابن عمر را صالح بدانيم فقط به نقل دو خواب بسنده ميكنيم (توجه داشته باشيد كه خواب بيننده ابن عمر و ناقل تعبير آن هم خودش ميباشد!):
1. ميگويد: مردم در زمان پيامبر صلياللهعليهوآله خواب ميديدند و رسول خدا صلياللهعليهوآله آن را تعبير ميكرد. من نيز كه عزب بوده و در مسجد ميخوابيدم آرزو داشتم كه خوابي ديده و آن را نقل كنم. شبي خواب ديدم كه دو فرشته مرا به طرف جهنّم ميبرند. عدّهي را در آنجا ديدم و آنان را شناختم. پيوسته ميگفتم: از آتش به خدا پناه ميبرم. تا آنكه ملكي ديگر آمد و گفت نترس. آن را به حفصه گفتم. او آن را بري پيامبر صلياللهعليهوآله شرح داد و حضرت فرمود: اگر نماز شب بخواند مرد صالحي است. سالم (پسر او ) ميگويد: عبد اللّه شبها جز كمي نميخوابيد.(1) (در صحيح مسلم آمده است كه سالم ميگويد او بعد از آن شبها جز كمي نميخوابيد).
2. ميگويد: در خواب ديدم كه در دستم پارچه حريري است كه هر جا از بهشت خواستم پرواز ميكند. آن را به حفصه گفتم و او بري پيامبر صلياللهعليهوآله نقل كرد. حضرت فرمود: چنين ميبينم كه عبد اللّه مرد صالحي است.(2)
اين سه نفر (بخاري و مسلم و ترمذي) كه در فضائل عبد اللّه بن عمر مطلبي نوشتند چيزي در مدح او نيافتند مگر همين دو خواب. ما از تعبير آن سر در نياورديم، آنجا كه او را به جهنّم ميبرند تعبيرش با آنجا كه در بهشت پرواز ميكند يكي است و آن اينكه او مرد صالحي است!
ميگويند دروغگو فراموشكار است. از يك طرف سالم كه از پدرش اين خواب را روايت ميكند ميگويد كه او عزب بود، يعني هنوز ازدواج نكرده بود و از يك طرف بنا به نقل مسلم، همين سالم ـ پسر عبد اللّه ـ كه سالها بعد به دنيا آمد، ميگويد كه پدرم بعد از آن، شبها اندكي ميخوابيد! لابدّ آنگاه كه در صلب پدر بود شاهد شبزندهداري او بود!
توجّه داشته باشيد كه ابن ماجه ـ كه در فضائل بعض أصحاب رواياتي نوشته ـ گوئيا فضيلتي بري ابن عمر نيافت و لذا از او يادي نكرد!
از همه اينها گذشته اين چه فضيلتي است
! مگر از نظر اهل سنّت همه أصحاب صالح نبودند؟ چنانچه در حديث
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، ص 69، باب التهجّد بالليل، باب فضل من تعارّ من الليل فصلّي، و ج 5، ص 30، باب مناقب عبد اللّه بن عمر، وج 9 باب في التعبير، باب الاستبرق ودخول الجنّة في المنام.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1927، كتاب فضائل الصحابة، باب 31، ح 140.
«... كَانَ الرَّجُلُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم إِذَا رَي رُوءْيَا قَصَّهَا عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَتَمَنَّيْتُ أَنْ أَرَي رُوءْيَا أَقُصُّهَا عَلَي النَّبِيِّ صلياللهعليهوسلم قَالَ وَكُنْتُ غُلاَمًا شَابًّا عَزَبًا وَكُنْتُ أَنَامُ فِي الْمَسْجِدِ عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم فَرَأَيْتُ فِي النَّوْمِ كَأَنَّ مَلَكَيْنِ أَخَذَانِي فَذَهَبَا بِي إِلَي النَّارِ فَإِذَا هِيَ مَطْوِيَّةٌ كَطَي الْبِئْرِ وَإِذَا لَهَا قَرْنَانِ كَقَرْنَي الْبِئْرِ وَإِذَا فِيهَا نَاسٌ قَدْ عَرَفْتُهُمْ فَجَعَلْتُ أَقُولُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ - قَالَ - فَلَقِيَهُمَا مَلَكٌ فَقَالَ لِي لَمْ تُرَعْ . فَقَصَصْتُهَا عَلَي حَفْصَةَ فَقَصَّتْهَا حَفْصَةُ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم فَقَالَ النَّبِيُّ صلياللهعليهوسلم «نِعْمَ الرَّجُلُ عَبْدُ اللَّهِ لَوْ كَانَ يُصَلِّي مِنَ اللَّيْلِ». قَالَ سَالِمٌ فَكَانَ عَبْدُ اللَّهِ بَعْدَ ذَلِكَ لاَ يَنَامُ مِنَ اللَّيْلِ إِلاَّ قَلِيلاً.
(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، همان.
ب ـ صحيح مسلم، همان، ح 139.
ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 638، كتاب المناقب، باب 44.
«... رأيت في المنام كأنّ في يدي قطعة استبرق وليس مكان أريد من الجنّة إلاّ طارت إليه. قال: فقصصته علي حفصة فقصّته حفصة علي النبي صلياللهعليهوسلم فقال النبي صلياللهعليهوسلم : أري عبد اللّه رجلاً صالحا».
وفي رواية الترمذي: «... ولا اشير بها إلي موضع من الجنّة إلاّ طارت لي إليه...» ومشابه آن روايت جلد 2 بخاري.
(53)
در آنچه گذشت از عملكرد ابن عمر، صالح بودن او نيز زير سؤال ميرود.
حال به اين روايت دقّت كنيد:
ابن عمر ميگويد: به خدا قسم من از زماني كه پيامبر صلياللهعليهوآله از دنيا رفت خشتي روي خشت ننهادم و نخلي نكاشتم. سفيان، كه اين را شنيد نزد بعض از همسرانش رفت. او گفت: به خدا قسم همانا خانهي بنا كرد. سفيان ميگويد: شايد اين جمله را قبل از بنا كردن خانه گفت.(1)
در بررسي اين روايت بايد گفت: اولاً ـ به مصداق «اهل البيت ادري بما في البيت» يعني اهل بيت بهتر ميدانند كه در خانه چيست اهل او بهتر ميدانستنتد كه ابن عمر ميخواست زهد فروشي كند. سفيان نقل كلامي از ابن عمر شنيد و آن را به اهلش گفت و آنها گفتند كه او خانهي بنا كرد يعني... .
البته سفيان حقّ دارد توجيهگري كند ولي اهلش كه اهل توجيه نبودند حقيقت را پوست كنده گفتند.
حال گيريم كه اين مطلب صحيح باشد، آيا اين دليل بر زهد او و امتيازي يا فضيلتي برايش محسوب ميشود؟ اگر بنا كردن خانه مورد احتياج اهل خانه است بايد بنا كند و اگر نيست كاري نكرد كه خانهي بنا نكرد، و امّا كاشتن نخل، مگر اين عمل إشكالي دارد؟ مگر كاشتن نخل امتيازي به حساب نميآيد؟ او يقينا با نكاشتن نخل دچار اشتباه شد بلكه بايد نخلها ميكاشت و عمران و آباداني ميكرد. مگر كاشتن نخل مثل جهاد با اهل بغي است كه خود را از آن كنار كشيد؟ در هر حال اگر اين عمل فضيلتي بري او بود در باب فضائل او آن را نقل ميكردند نه آنكه به چند خواب بسنده كنند.
يكي ديگر از نكاتي كه در عبادات بايد
رعايت شود اطاعت كامل از دستورات عبادي است و ما نميتوانيم چيزي بر آن افزوده يا
چيزي از آن بكاهيم. به عنوان مثال و نمونه وقتي رسول خدا صلياللهعليهوآله به
براء بن عازب دستور خواندن دعائي را موقع خواب ميدهد و در ضمن آن ميفرمايد:
«... وبنبيّك الذي ارسلت...»
و براء ميگويد:
«... و برسولك الذي ارسلت...»
حضرت ميفرمايد:
«لا، وبنبيّك الذي ارسلت».(2)
آنگاه ميبينيم همين آقي ابن عمر با آنكه خود ميگويد كه رسول خدا صلي الله عليه و
آله و سلم تلبيه را ـ جهت محرم شدن ـ اينگونه ميگفت:
«لبيك... لا شريك لك لا يزيد علي هذه
(1) صحيح بخاري، ج 8، ص 82، كتاب
الاستئذان، باب ما جاء في البناء.
قَالَ ابْنُ عُمَرَ وَاللَّهِ مَا وَضَعْتُ لَبِنَةً عَلَي لَبِنَةٍ، وَلاَ غَرَسْتُ نَخْلَةً، مُنْذُ قُبِضَ النَّبِيُّ صلياللهعليهوسلم .
(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 85، كتاب الدعوات، باب إذا بات طاهرا.
چنانچه ملاحظه ميفرمائيد معني دو كلمه «رسول» و «نبي» بهم نزديك بوده و گاهي به جي هم استعمال ميشود، مع الوصف رسول خدا صلياللهعليهوآله ميفرمايد بگو «نبي» نه «رسول» يعني حتي دعائي كه بدان دستور استحبابي داده شده نبايد تغيير كند تا چه رسد دستوري واجب.
(54)
الكلمات»(1) ولي خود بدان كلماتي ميافزايد.
ترمذي مينويسد: «قال الشافعي: وان زاد في التلبية شيئا من تعظيم اللّه فلا بأس انشاء اللّه واحبّ إلي ان يقتصر علي تلبية رسول اللّه صلياللهعليهوسلم . قال الشافعي: وانّما قلنا (لا بأس بزيادة تعظيم اللّه فيها) لما جاء عن ابن عمر وهو حفظ التلبية عن رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ثمّ زاد ابن عمر في تلبيته من قبله (لبّيك والرغباء اليك والعمل).
نيز مينويسد: «... وكان عبد اللّه بن عمر يقول: هذه تلبية رسول اللّه صلياللهعليهوسلم وكان يزيد من عنده في أثر تلبية رسول اللّه صلياللهعليهوسلم (لبيك لبيك وسعديك والخير في يديك لبيك والرغباء اليك والعمل).أبو داود نيز مينويسد: «وكان عبد اللّه بن عمر يزيد في تلبيته (لبيك لبيك... الخ).
مشابه همان را ابن ماجه نيز ـ با سه لبيك در ابتدا ـ مينويسد.
البته مسلم از ابن عمر و نيز از قول او از عمر هم اضافه كردن به تلبيه را نقل ميكند.
نسائي نيز اضافه كردن ابن عمر را نقل ميكند.(2)
أبو هريرة نيز بري اينكه دروغي ديگر به دروغهايش بيفزايد ميگويد كه رسول خدا صلياللهعليهوآله در تلبيه ميگفت: «لبيك اله الحقّ لبّيك».(3)
سؤال ما اين است كه آيا رسول خدا صلياللهعليهوآله نميتوانست خود كلماتي بدان بيفزايد؟ آيا افزودن به آنچه كه به عنوان عبادت از ناحيه شرع بدان امر شده است خود عملي خلاف شرع نيست؟
ديگر از نمونههي صالح بودن ابن عمر اين است كه اهل ناسزا گفتن بود. او روايتي از رسول خدا صلياللهعليهوآله نقل ميكند كه در آن حضرتش ميفرمايد: زنان اگر اجازه خواستند كه به مسجد بروند مانع آنها نشويد. پسرش «بلال» ميگويد: به خدا قسم مانع ميشويم. «سالم» پسر ديگرش ـ راوي حديث ـ ميگويد: «فاقبل عليه عبد اللّه فسبّه سبّا سيّئا ما سمعته سبّه مثله قطّ...»(4) يعني ابن عمر رو كرد به پسرش و او را ناسزي بدي گفت كه من تا آن زمان مثل اين ناسزا را از او نشنيده بودم.
معلوم ميشود كه او اهل ناسزاگويي بود و اين بدترين آنها بود!
مسلم حديث ديگري از «مجاهد» نقل ميكند
كه پسر ديگري از ابن عمر به نام «واقد» نيز حرف پدرش را ردّ كرد و او كتكش زد.
البتّه أبو داود كه همان روايت را از مجاهد نقل ميكند مينويسد: «فسبّه وغضب».(5)
معلوم ميشود كه
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 7، ص 209، كتاب اللّباس، باب التلبيد.
ب ـ صحيح مسم، ج 2، ص 842، كتاب الحجّ، باب 3، ح 21.
(2) الف ـ صحيح مسلم، همان.
ب ـ سنن ترمذي، ج 3، ص 187 و 188، كتاب الحجّ، باب 13، دنباله ح 825 و ح 826.
ج ـ سنن أبي داود، ج 2، ص 162، كتاب المناسك (الحجّ)، باب كيف التلبية، ح 1812.
د ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 974، كتاب المناسك، باب 15، ح 2918.
ه ـ سنن نسائي، ج 5، ص 167، كتاب مناسك الحجّ، باب 54، ح 2746.
(3) الف ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 2920.
ب ـ سنن نسائي، همان، ح 2748.
(4) صحيح مسلم، ج 1، ص 327، كتاب الصلاة، باب 30، ح 135.
(5) الف ـ صحيح مسلم، همان، ح 138 و 139.
ب ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 155، كتاب الصلاة، باب ما جاء في خروج النساء إلي المسجد، ح 568.
(55)
زياد بن جبير ميگويد: من با ابن عمر بودم. مردي از او چنين پرسيد: من نذر كردم كه تا زندهام هر سهشنبه يا چهارشنبه روزه بگيرم و اين روز (يعني يكي از اين روزها) با روز عيد قربان (كه روزه گرفتن در آن حرام است) مطابق شد (چه بايد بكنم)؟ ابن عمر گفت: خدا دستور داد به وفي نذر و (از يك طرف) از روزه عيد قربان نهي شديم. آن مرد يكبار ديگر سؤال خويش را تكرار كرد و او همان جواب را داد و چيزي بر آن نيفزود.(1)
شايد لازم به توضيح نباشد كه ابن عمر نميدانست كه نذر جائي صحيح است كه حكم خدا بر خلاف آن نباشد. مثل اينكه كسي نذر كند كه روز عيد قربان روزه بگيرد كه در اينجا نذر باطل است و لذا محلّي بري وفي به نذر باقي نميماند.
2. تفسير اونافع (غلام ابن عمر) ميگويد: هر گاه ابن عمر قرآن ميخواند با كسي حرف نميزد تا آن را به پايان ببرد. روزي با او بودم. سوره بقره را خواند تا به مكاني از آن رسيد به من گفت: ميداني درباره چه چيزي نازل شده است؟ گفتم: نه. گفت: درباره فلان و فلان سپس از آن گذشت.(2)
ما كه نه آن آيه را دانستيم كه كدام است و نه از شأن نزول آن با خبر شديم و نه تفسير آن برايمان روشن شد. اگر خوانندگان ـ مخصوصا ارادتمندان به ابن عمر ـ چيزي از آن فهميدند ما را هم مطّلع كنند!
3. جهل او به زمان عمره رسول خدا صلياللهعليهوآلهعروة بن زبير ميگويد: من و ابن عمر
كنار حجره عايشه بوديم به او (ابن عمر) گفتم: آيا پيامبر صلياللهعليهوآله در
ماه رجب عمره به جا آورد؟ گفت: آري. به عايشه گفتم: شنيدي أبو عبد الرحمان (كنيه
ابن عمر) چه ميگويد؟ گفت: چه ميگويد؟ گفتم: ميگويد: پيامبر صلياللهعليهوآله
در ماه رجب عمره به جا آورد. عايشه گفت: خدا او را بيامرزد به جان خودم قسم
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 8، ص 178، كتاب الايمان والنذور،
باب من نذر أن يصوم أياما فوافق النحر او الفطر، ومشابه آن در ج 3، ص 56، كتاب
الصوم، باب الصوم يوم النحر.
ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 800، كتاب الصيام، باب 22، ح 142.
«... عن زياد بن جبير قال: كنت مع ابن عمر فسأله رجل فقال: نذرت أن اصوم كل يوم ثلاثاء او اربعاء ما عشت فوافقت هذا اليوم يوم النحر. فقال: امر اللّه بوفاء النذر ونهينا أن نصوم يوم النحر. فاعاد عليه. فقال مثله لا يزيد عليه».
(2) صحيح بخاري، ج 6، ص 35، تفسير سوره بقره.
«عَنْ نَافِعٍ، قَالَ كَانَ ابْنُ عُمَرَ رضي الله عنهما إِذَا قَرَأَ الْقُرْآنَ لَمْ يَتَكَلَّمْ حَتَّي يَفْرُغَ مِنْهُ، فَأَخَذْتُ عَلَيْهِ يَوْمًا، فَقَرَأَ سُورَةَ الْبَقَرَةِ حَتَّي انْتَهَي إِلَي مَكَانٍ قَالَ تَدْرِي فِيمَا أُنْزِلَتْ. قُلْتُ لاَ. قَالَ أُنْزِلَتْ فِي كَذَا وَكَذَا. ثُمَّ مَضَي».
(56)
عجيب است! ابن عمر در عمرههي رسول خدا صلياللهعليهوآله همراه او بود و نميداند كه هيچكدام از آ نها در ماه رجب نبود، بلكه به قول انس همه آنها در ماه ذي قعده بود، غير از عمرهي كه همراه حجّ به جا آورد. آنگاه چگونه از او با اين حافظهاش ميتوان روايتي را پذيرفت. آنهم پس از سالها كه از رحلت رسول اكرم صلياللهعليهوآله گذشته بود. چه آنكه مردم از نقل روايت ممنوع بودند.(2)
4. قراءت قرآن
مسلم در باب أوّل كتاب الطلاق 14 روايت نقل ميكند كه همه آنها برميگردد به اينكه ابن عمر زنش را در حالي كه حائض بود طلاق داد و رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود كه بايد رجوع كند و اگر خواست طلاق دهد. طلاق بايد در هنگام پاكي باشد. آن حضرت پس از آن ميفرمايد كه آيه أوّل از سوره طلاق(3) همين را ميگويد. در اينجا ابن عمر از رسول خدا صلياللهعليهوآله نقل ميكند كه آن حضرت آيه را چنين خواند: «فطلّقوهنّ في قبل عدّتهنّ...».
در پاورقي مسلم آمده است كه اين قراءت ابن عمر و ابن عبّاس است... ميگوئيم ابن عمر آن را از پيامبر صلياللهعليهوآله نقل ميكند نه آنكه خود خوانده باشد تا بگوئيم قراءت او است. بنابراين، بايد قبول كنيد كه او قرآن را غلط خواند و ما از اين روايت جز اين نميفهميم.(4)
سليمان بن يسار ميگويد: مردم در جائي جماعت ميخواندند به ابن عمر گفتم تو چرا با آنها نميخواني؟ گفت: من نمازم را خواندم. از رسول خدا صلياللهعليهوآله شنيدم كه ميفرمود: يك نماز را در يك روز دوبار نخوانيد.(5)
در مقابل، همين آقي أبو داود و نيز ابن ماجه و نسائي رواياتي بر خلاف آن نقل كردند كه ميرساند رسول خدا صلياللهعليهوآله به بعض أصحاب فرمودند كه نمازي را كه خواندهايد ـ چه فرادي و چه جماعت ـ وقتي ديديد كه جماعتي برپاست آن را دوباره بخوانيد.(6)
(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 916 و 917، كتاب الحجّ، باب 35، ح 219 و 220.
«...فَقُلْتُ لِعَائِشَةَ ي أُمَّتَاهُ أَلاَ تَسْمَعِينَ مَا يَقُولُ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَتْ وَمَا يَقُولُ قُلْتُ يَقُولُ اعْتَمَرَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وسلم فِي رَجَبٍ . فَقَالَتْ يَغْفِرُ اللَّهُ لأَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ لَعَمْرِي مَا اعْتَمَرَ فِي رَجَبٍ وَمَا اعْتَمَرَ مِنْ عُمْرَةٍ إِلاَّ وَإِنَّهُ لَمَعَهُ . قَالَ وَابْنُ عُمَرَ يَسْمَعُ فَمَا قَالَ لاَ وَلاَ نَعَمْ . سَكَتَ».
(2) رجوع كنيد به كتابمان: «خلفا در صحاح» جلد دوم، كه درباره خليفه دوم است.
(3) آيه چنين است: «يَـآأَيُّهَا النَّبِي إِذَا طَـلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَـلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ...».
(4) صحيح مسلم، ج 2، ص 1098، كتاب الطلاق، باب أوّل، ح 14.
(5) الف ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 158، كتاب الصلاة، باب إذا صلّي ثمّ ادرك جماعة يعيد.
ب ـ سنن نسائي، ج 2، ص 123، كتاب الامامة، باب 56، ح 856.
«... اتيت ابن عمر علي البلاط وهم يصلّون. فقلت: ألا تصلّي معهم؟ قال: قد صلّيت انّي سمعت رسول اللّه صلياللهعليهوسلم يقول: لا تصلّوا صلاة في يوم مرّتين».
(6) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 398، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 150، ح 1256.
ب ـ سنن أبي داود، همان، ح 575 و 577 و 578 و 599 و 600.
در بعض از روايات أبي داود آمده است كه رسول خدا صلياللهعليهوآله به كسي كه نمازش را خوانده و بري بار دوم كه جماعت برپا شد و در آن شركت نكرد توبيخ نموده است.
ج ـ سنن نسائي، همان، بابهي 53 و 54، ح 853 و 854.
در اينجا متن يكي از روايات نسائي را ميآوريم: «... إذا جئت فصلّ مع الناس وان كنت قد صلّيت».
(57)
در بررسي «خلفا در صحاح» نوشتيم كه وقتي عدّهي از أصحاب در منزل أبو طلحه مشغول شرابخواري بودند كه آيه تحريم آن نازل شد، انس ساقي آنان بود. در آنجا توضيح داديم كه آيه 219 از سوره بقره كه ميگويد در خمر گناهي بزرگ است، كافي بود كه مؤمن از آن پرهيز كند ولي عدّهي از جمله خليفه ثاني دست از آن برنميداشتند. صاحبان صحاح ننوشتند كه چه كساني در آن مجلس مشغول شرابخواري بودند فقط نام 7 نفر را آورده و نوشتند: «... و رجال من أصحاب رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ورهط من الانصار...» يعني مرداني از أصحاب پيامبر صلياللهعليهوآله و گروهي از انصار، ولي از كتابهي ديگر اهل سنّت آورديم كه شيخين نيز جزء آنان بودند. يعني اينان با آنكه ميدانستند كه در خمر گناهي بزرگ است باز هم از آن مينوشيدند و انس بن مالك نيز با آنان همكاري ميكرد.
ب ـ امر به صبر بر ظلمقبلاً نوشتيم كه وقتي نزد انس بن مالك از ظلم حجّاج شكايت شد او امر به صبر نمود.(1) در اينجا ميخواهيم بيان كنيم كه اينگونه دستورات و روايات ساختگي است كه اهل سنّت را واداشت كه در طول تاريخ نه تنها هيچگونه عكس العملي در مقابل ظالمين از خود نشان ندهند بلكه با آنها همكاري كنند. آري، امثال ا بن عمر و انس كه ظلم امثال حجّاج و يزيد را ميديدند و با آنان كنار آمده و همكاري ميكردند، پيشرو مردم تحت ظلم بوده و آنها را به صبر و سكوت واميداشتند.
ج ـ انس در دربار ابن زيادانس خود ميگويد: در نزد ابن زياد بودم كه سر إمام حسين عليهالسلام را آوردند و او با چوبي به بيني آن حضرت ميزد و ميگفت من به اين زيبائي نديدم. گفتم: او از شبيهترين افراد به رسول خدا صلياللهعليهوآله ميباشد.(2)
(1) ر.ك: پاورقي شماره 118.
(2) سنن ترمذي، ج 5، ص 618، كتاب المناقب، باب 31، ح 3778.
«... عن حفصة بنت سيرين قالت: حدّثني انس بن مالك قال: كنت عند ابن زياد فجيء برأس الحسين فجعل يقول بقضيب له في انفه ويقول: ما رأيت مثل هذا حسنا. قلت اما انّه كان من اشبههم برسول اللّه صلياللهعليهوسلم ».
(58)
اهل سنّت چگونه انتظار دارند كه شيعيان با اصحابي اينچنين كه ياوران ستمگران بودهاند كنار بيايند، كساني كه با اهل بيت پاك رسول خدا صلياللهعليهوآله چنان كردند كه گويي آنان كافر بودهاند. آيا دوستي اهل بيت با دوستي دشمنان آنها همخواني دارد؟ ميگويند ما اهل بيت را دوست داريم و در همان حال با دشمنانشان هم دوستند و همراه صلوات بر پيامبر و آل او بر همه أصحاب صلوات ميفرستند. ي كاش اينان عدّهي از أصحاب را كه با اهل بيت رسول خدا صلياللهعليهوآله به جنگ برخاستند يا با آنان همراهي كردند يا با سكوتشان دست ظلم را باز كردند از شمول آن صلوات خارج ميكردند. مثلاً ميگفتند كه صلوات بر أصحاب برگزيده رسول خدا صلياللهعليهوآله .
الف ـ أوّل مولودي كه در اسلام به دنيا آمد
بخاري مينويسد كه ا و أوّل مولودي بود كه در اسلام به دنيا آمد و رسول خدا صلياللهعليهوآله او را عبد اللّه ناميد... .(1)
ترمذي در باب مناقب ابن زبير مينويسد كه رسول خدا صلياللهعليهوآله او را عبد اللّه ناميد.(2)
ب ـ قيام او بري دنيا بود
قبلاً گذشت كه قيام ابن زبير بري دنيا بود.(3) از يك طرف ميدانيم كه كسي با امامي بري دنيا بيعت كند جايگاهش دوزخ است.(4) بنابراين، ابن زبير كه قيامش بري دنيا بود و همه آنانكه بري دنيا با او بيعت كردند اهل جهنّمند.
ج ـ نماز آيات را مثل نماز صبح ميخواندبخاري پس از آنكه كيفيّت نماز آيات را به نقل از ابن شهاب و او از عروة بن زبير و او از عايشه، با دو ركوع در هر ركعت شرح ميدهد، مينويسد كه ابن شهاب به عروة گفت:
«... وَكَانَ أَوَّلَ مَوْلُودٍ وُلِدَ فِي الإِسْلاَمِ....»
(2) ج 5 سنن، ص 639، كتاب المناقب، باب 45، ح 3826.
(3) ر.ك: پاورقي شماره 125.
(4) الف ـ صحيح بخاري، ج 9، ص 9 ـ 98، كتاب الاحكام، باب من بايع رجلاً لا يبايعه إلاّ للدنيا.
ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 103، كتاب الايمان، باب 46، ح 173.
ج ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 128، كتاب السير، باب 35، ح 1595.
د ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 744، كتاب التجارات، باب 30، ح 2207.
«... ثلاثة لا يكلّمهم اللّه يوم القيامة ولا يزكّيهم ولهم عذاب اليم... ورجل بايع اماما لا يبايعه إلاّ لدنياه...».
(59)
«إِنَّ أَخَاكَ يَوْمَ خَسَفَتْ بِالْمَدِينَةِ لَمْ يَزِدْ عَلَي رَكْعَتَيْنِ مِثْلَ الصُّبْحِ. قَالَ أَجَلْ لأَنَّهُ أَخْطَأَ السُّنَّةَ».(1)
يعني برادر تو (كه عبد اللّه بن زبير باشد) روزي كه در مدينه ماه گرفتگي رخ داد نماز آن را مثل صبح خواند (با يك ركوع در هر ركعت). گفت: آري، چه آنكه او بلد نبود.
او با اين علم و اطّلاعش به سنّت، داعيه رهبري امّت را داشت و پيروانش نيز مثل خودش يا از سنّت بياطّلاع بودند و يا ديدند اينطوري زودتر تمام ميشود چيزي نگفتند!
6. نگاهي گذرا به بعض ديگر از أصحاب
در ابتدي اين نوشتار از خطاها و مخالفتهي عدّهي از أصحاب نمونههايي نقل كرديم و اينك سري به عملكرد بعض ديگر ميزنيم:
أوّل ـ خالد بن وليداهل سنّت او را شمشير خدا (سيف اللّه) لقب دادهاند و ما در بررسي «خلفا در صحاح» روشن كرديم كه از شمشير او خون بيگناهان ميچكيد.
صاحبان صحاح، چنانچه گذشت، از اعمال زشت او فقط يك جريان نقل كردند و آن مربوط به بني جذيمة است. بخاري آن را در 4 جي كتابش، مختصرا و يا با اندكي توضيح آورده است كه يكي از آنها را نقل ميكنيم:
ابن عمر ميگويد: پيامبر صلياللهعليهوآله خالد بن وليد را به سوي بني جذيمه فرستاد. آنها نميتوانستند بگويند «اسلمنا» گفتند: «صبانا» خالد شروع به كشتار و اسير گرفتن كرد و به هر يك از ما اسيري را سپرد و گفت كه اسير خود را بكشيد. من گفتم به خدا قسم من اسير خود را نميكشم و ياران من نيز هيچكدام نبايد اسير خود را بكشند. موضوع را با پيامبر صلياللهعليهوآله در ميان گذاشتيم حضرت دوبار گفت: خدايا! من از آنچه كه خالد انجام داد به سوي تو بيزاري ميجويم.(2)
چنانچه گذشت او با مالك بن نويره و قبيله او نيز چنين كرد و ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه، آنجا كه درباره مالك بن نويره و كشتار بيرحمانه خالد صحبت ميكند ميگويد:
«... ولست انزّه خالدا عن الخطاء، وأعلم انّه كان جبّارا فاتكا لا يراقب الدين فيما يحمله عليه الغضب وهوي نفسه...».(3)
(1) جلد دوم صحيح، ص 44، و 50، كتاب الجمعه، باب خطبة الإمام في الكسوف وباب الجهر بالقراءة في الكسوف.
(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 122، فضل الجهاد والسير، باب إذا قالوا: صبأنا ولم يحسنوا اسلمنا، وج 5، ص 203، مغازي، باب بعث النبي صلياللهعليهوسلم خالد بن وليد إلي بني جذيمة (بعد از باب غزوه طائف)، و ج 8، ص 92، كتاب الدعوات، باب رفع الايدي في الدعاء، وج 9، ص 91، كتاب الاحكام، باب إذا قضي الحاكم بجور او خلاف اهل العلم فهو ردّ.
ب ـ سنن نسائي، ج 8، ص 250، كتاب آداب القضاء، باب 17، ح 5415.
«... عن ابن عمر: بعث النبي صلياللهعليهوسلم خالد بن وليد إلي بني جذيمة فلم يحسنوا أن يقولوا اسلمنا فقالوا صبانا صبانا. فجعل خالد يقتل ويأسر، ودفع إلي كلّ رجل منّا اسيره فامر كلّ رجل منّا ان يقتل اسيره، فقلت: واللّه لا اقتل اسيري ولا يقتل رجل من اصحابي اسيره. فذكرنا ذلك للنبي صلياللهعليهوسلم فقال: اللّهمّ انّي ابرء اليك ممّا صنع خالد بن وليد. مرّتين».
(3) ج 17، ص 214.
يعني من خالد را از خطا دور نميدانم و ميدانم كه او مردي ستمگر و بيرحم بود و آنجا كه هوي نفس و خشم بر او چيره ميشد مراقبت دين نميكرد. (يعني دين او مانع خلافكاريش نميشد).
(60)
دوم ـ مغيرة بن شعبة و اسلامش
در بررسي خلفا در صحاح مغيره را اندكي شناسانديم و گفتيم كه او اهل فسق و فجور بود و خليفه ثاني چگونه حدّ خدا را بر او تعطيل كرد. حال ميخواهيم بدانيم كه چه شد او اسلام را پذيرفت:
بخاري و أبو داود نوشتهاند كه مغيره در جاهليّت با عدّهي همراه بود. آنان را كشت و اموالشان را تصاحب كرد و به مدينه آمد و اسلام آورد و رسول خدا صلياللهعليهوآله اسلام او را پذيرفت و آن اموال را چون با خيانت به دست آمده بود نپذيرفت.(1)
در بررسي خلفا در صحاح، آنجا كه از عشره مبشره سخني به ميان آمد، از أبو داود اين مطلب نقل شد كه سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل (راوي حديث عشره مبشّره) گفت: آنگاه كه فلاني كوفه آمد خطيبي را واداشت... (ج 4 سنن، ص 211، كتاب السنّة، باب في الخلفاء، ح 4648).
أبو داود به وظيفهاش كه حفظ كرامت حتّي امثال مغيره نيز بوده است عمل كرد ولي ديگران خود را ملزم نديدند كه با تحريف حقايق مغيره را تبرئه كنند. به عنوان نمونه ميبينيم اسكافي در رساله «نقض العثمانية» حديث فوق را كه با همان سند نقل كرده چنين آورده است:
چون با معاويه بيعت شد مغيرة بن شعبة (كه معاويه او را والي كوفه نموده بود) خطبائي را واداشت كه بر منابر علي عليهالسلام را لعنت كنند. سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل گفت: آيا اين مرد ستمگر را نميبينيد كه دستور به لعن مردي از اهل بهشت را ميدهد؟(2)
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 254، كتاب الشهادات، باب الشروط في الجهاد و...
ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 85، كتاب الجهاد، باب في صلح العدوّ، ح 2765.
«... وكان المغيرة صحب قوما في الجاهلية فقتلهم واخذ اموالهم ثمّ جاء فاسلم فقال النبي صلياللهعليهوسلم : امّا الإسلام فاقبل وامّا المال فلست منه في شيء...»، و به نقل أبو داود: «... و امّا المال فانّه مال غدر لا حاجة لنا فيه...».
(2) شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، ج 13، ص 220.
«... لمّا بويع لمعاوية اقام المغيرة بن شعبة خطباء يلعنون عليّا عليهالسلام . فقال سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل: ألا ترون إلي هذا الرجل الظالم يأمر بلعن رجل من اهل الجنّة !»
او در ادامه و در همان صفحه و صفحه بعد نيز بعض از شاهكارهي مغيره و غير او را مينويسد مثل: «... عبد الرحمان بن الاخنس: شهدت المغيرة بن شعبه خطب فذكر عليّا عليهالسلام فنال منه».
«... رياح بن الحارث: بينما المغيرة بن شعبه بالمسجد الاكبر وعنده ناس اذ جاءه رجل يقال له قيس بن علقمة، فاستقبل المغيرة فسبّ عليّا عليهالسلام ».
«... عليّ بن الحسين عليهالسلام قال: قال لي مروان: ما كان في القوم ادفع عن صاحبنا من صاحبكم قلت: فما بالكم تسبونه علي المنابر؟ قال: انّه لا يستقيم لنا الأمر إلاّ بذلك».
«... إسماعيل بن إبراهيم: كنت أنا وإبراهيم بن يزيد جالسين في الجمعة... فخرج المغيرة... ثمّ وقع في علي عليهالسلام فضرب إبراهيم علي فخذي او ركبتي ثمّ قال: اقبل علي فحدثني فانّا لسنا في الجمعة. الا تسمع ما يقول هذا!».
مشروح آن را در كتابمان «مناظره دو عالم اهل سنّت» بخوانيد. (از ص 22 به بعد).
ابن أبي الحديد در جي جي كتابش از مغيرة و اعمال زشتش مطالبي دارد كه بري آنانكه مايلند نشاني آنها را در اينجا ميآوريم: ج 1، ص 9، وج 2، ص 12 و 14، وج 4، ص 69 و 70 و 71 و 80، وج 6، ص 43 و 44 و 294، و ج 9، ص 90 و ج 13، ص 41 و 42 و 220 و 221، وج 16 ص 101 و 102 و 161 و ج 20، ص 8 و 10.
(61)
بخاري از او نقل ميكند كه گفت: بين من و اميّة بن خلف (يعني همان كسي كه سالها بلال حبشي را به خاطر اسلامش تحت سختترين شكنجهها قرار داده بود) قرار دادي بسته شد كه من در مدينه و او در مكّه از نزديكان و قوم و خويشان هم نگهداري كنيم.(1) در پايان نوشته وقتي نوشتم عبد الرحمان بن عوف گفت من رحمان نميشناسم همان إسم قبلي را بنويس منهم نوشتم عبد عمرو ـ در جنگ بدر خواستم كه از او محافظت كنم بلال او را ديد و بر گروهي از انصار وارد شد و گفت: اين اميّة بن خلف است كه بايد كشته شود. چند نفر از انصار او را همراهي كردند من چون ترسيدم كه به ما برسند پسر اميه را سر راهشان قرار دادم كه به كشتن او مشغول شوند. آنها او را كشتند و ما را تعقيب كردند. اميّه مرد چاقي بود و چون به ما رسيدند گفتم: بخواب و خودم را روي او انداختم تا مانع كشتن او گردم. اينان از زير بدن من با شمشير به جان او افتادند تا آنكه او را به قتل رساندند و شمشير يكي از آنان به پي من اصابت كرد. راوي ميگويد: عبد الرحمان اثر آن را كه پشت پايش بود به ما نشان ميداد.(2)
قطعا بري خوانندگان اين سؤال مطرح است كه دفاع از مشركي كه يكي از مسلمانان را آنگونه شكنجه ميكرد و حال نيز بري جنگ با آنان آمده چه وجهي داشت؟ آيا تعهد سپرده بود كه از او ـ ولو بري جنگ با مسلمانان آمده باشد ـ محافظت كند؟ آيا علاقه جاهليّت هنوز باقي بود؟ البته ما از عبد الرحمان بن عوف، كه در شوري دوم علي عليهالسلام را كنار گذاشت و عثمان را برگزيد، بيشتر از اين انتظار نداريم.
چهارم ـ سمرة بن جندب1. ابن عبّاس ميگويد: به عمر خبر رسيد كه سمره خمر ميفروشد. گفت: خدا سمره را بكشد آيا نميداند كه رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: خدا لعنت كند يهود را، پيه بر آنان حرام شد و آنها آن را آب ميكردند و ميفروختند.(3)
2. أبو داود از إمام باقر عليهالسلام و ابن أبي الحديد از إمام صادق عليهالسلام نقل ميكنند كه:
(2) ج 3 صحيح، ص 129، ابتدي كتاب الوكالة.
«كَاتَبْتُ أُمَيَّةَ بْنَ خَلَفٍ كِتَابًا بِأَنْ يَحْفَظَنِي فِي صَاغِيَتِي بِمَكَّةَ، وَأَحْفَظَهُ فِي صَاغِيَتِهِ بِالْمَدِينَةِ، فَلَمَّا ذَكَرْتُ الرَّحْمَنَ قَالَ لاَ أَعْرِفُ الرَّحْمَنَ، كَاتِبْنِي بِاسْمِكَ الَّذِي كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ. فَكَاتَبْتُهُ عَبْدُ عَمْرٍو فَلَمَّا كَانَ فِي يَوْمِ بَدْرٍ خَرَجْتُ إِلَي جَبَلٍ لأُحْرِزَهُ حِينَ نَامَ النَّاسُ فَأَبْصَرَهُ بِلاَلٌ فَخَرَجَ حَتَّي وَقَفَ عَلَي مَجْلِسٍ مِنَ الأَنْصَارِ فَقَالَ أُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ، لاَ نَجَوْتُ إِنْ نَجَا أُمَيَّةُ. فَخَرَجَ مَعَهُ فَرِيقٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِي آثَارِنَا، فَلَمَّا خَشِيتُ أَنْ يَلْحَقُونَا خَلَّفْتُ لَهُمُ ابْنَهُ، لأَشْغَلَهُمْ فَقَتَلُوهُ ثُمَّ أَبَوْا حَتَّي يَتْبَعُونَا، وَكَانَ رَجُلاً ثَقِيلاً، فَلَمَّا أَدْرَكُونَا قُلْتُ لَهُ ابْرُكْ. فَبَرَكَ، فَأَلْقَيْتُ عَلَيْهِ نَفْسِي لأَمْنَعَهُ، فَتَخَلَّلُوهُ بِالسُّيُوفِ مِنْ تَحْتِي، حَتَّي قَتَلُوهُ، وَأَصَابَ أَحَدُهُمْ رِجْلِي بِسَيْفِهِ، وَكَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ يُرِينَا ذَلِكَ الأَثَرَ فِي ظَهْرِ قَدَمِهِ».
(3) الف ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1207، كتاب المساقاة، باب 13، ح 72.
ب ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1122، كتاب الاشربة، باب 7، ح 3383.
ج ـ مسند أحمد، ج 1، ص 63، ح 170.
بخاري نيز آن را در دو جا نقل كرده و در هر كدام به جي «سمرة» «فلان» نوشته است! گوئيا او خواست بدين وسيله يا حرمت سمرة و يا حرمت خليفه را ـ كه عامل او در بصره خمر ميفروخت ـ نگهدارد.
ر.ك: ج 3، ص 107، كتاب البيوع، باب لا يذاب شحم الميتة ولا يباع، وج 4، ص 207، كتاب بدء الخلق باب ما ذكر عن بني اسرائيل (قسمت اخير آن).
«عن ابن عبّاس قال: بلغ عمر أنّ سمرة باع خمرا. فقال: قاتل اللّه سمرة، الم يعلم أنّ رسول اللّه صلياللهعليهوسلم قال: لعن اللّه اليهود. حرّمت عليهم الشحوم فجملوها فباعوها».
(62)
سمرة بن جندب درخت خرمائي در بستان مردي از انصار داشت و او آن مرد را اذيّت ميكرد: (مثلاً سرزده به بهانه سركشي به درخت داخل ميشد در حالي كه آن مرد با اهل و عيال در آنجا زندگي ميكردند) انصاري شكايت نزد رسول خدا صلياللهعليهوآله برد. حضرت او را خواست و فرمود: نخلت را به اين مرد بفروش و بهي آن را از او بگير. گفت: اين كار را نميكنم. فرمود: نخل ديگري به جي آن بگير. گفت: نميكنم. فرمود: پس بُستان او را بخر. گفت: نميخرم. فرمود: اين نخل را به من ببخش و جي آن بهشت را بگير. گفت: نميكنم. حضرت به مرد انصاري فرمود: برو و نخلش را ببر كه او حقّي در اين نخل ندارد. و به نقل أبو داود حضرت به سمرة فرمود: تو شخص ضرر زنندهي ميباشي.(1)
گرچه همين مقدار كه از صحاح ستّه نقل شده بري شناخت سمرة بن جندب كافي است ولي جهت شناخت بهتر او مطالبي نيز از شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد نقل ميكنيم:
1. معاويه به او 000/100 درهم داد تا به مردم بگويد كه آيه 204 و 205 از سوره بقره درباره علي عليهالسلام نازل شده و آيه 207 از همان سوره درباره ابن ملجم. او قبول نكرد. آن را به 000/200 درهم رساند. بازهم قبول نكرد، 000/300 درهم، قبول نكرد و چون آن را به 000/400 درهم رساند پذيرفت.(2)
2. سمرة جزء شرطه زياد ـ والي معاويه بر بصره ـ بود مردي از اهل خراسان به بصره آمد و مالي را به بيت المال تحويل داد و رسيد آن را گرفت (بعد از آن) به مسجد رفت و دو ركعت نماز خواند. سمرة بن جندب او را دستگير كرد و به اتّهام داشتن ري خوارج او را گردن زد. بعد از آن رسيد بيت المال را با او ديدند. أبو بكرة (برادر مادري زياد) به ا و گفت: ي سمره! آيا نشنيدي قول خدي تعالي را كه فرمود: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّي» (يعني همانا كسي كه زكات داد و ياد خدا نموده و نماز خواند رستگار شد. منظور ابوبكرة از ذكر دو آيه مزبور اين بود كه اين مرد نيز هم زكات مالش را به بيت المال پرداخت و هم ياد خدا نموده و نماز خواند بنابراين، او رستگار شده است و تو كه او را كشتي گناهكاري) سمره گفت: برادرت (يعني زياد) مرا بدان امر كرد.
3. از أبو صالح روايت شده كه گفت: به
ما گفته شد مردي از أصحاب رسول خدا صلياللهعليهوآله بر ما وارد شد. نزدش رفتيم
ديديم سمرة بن جندب است كه كنار يك پايش خمر و ديگري يخ ميباشد گفتيم اين چيست؟!
گفتند به نقرس مبتلا
(1) الف ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 315، كتاب الاقضيه، ابواب من القضاء، ح 3636.
ب ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78.
«... انّه كانت له عضد من نخل في حائط رجل من الانصار. قال: ومع الرجل اهله. قال: فكان سمرة يدخل ا لي نخله فيتأذي به ويشقّ عليه فطلب إليه ان يبيعه فابي فطلب إليه ا ن يناقله فابي. فاتي النبي صلياللهعليهوسلم فذكر ذلك له. فطلب إليه النبي صلياللهعليهوسلم أن يبيعه فابي فطلب إليه أن يناقله فابي. قال: فهبه له ولك كذا وكذا ـ امرا رغّبه فيه ـ فابي فقال: أنت مضارّ. فقال رسول اللّه صلياللهعليهوسلم للانصاري اذهب فاخلع نخله»، وبه نقل ابن أبي الحديدي «... فقال له: بع نخلك من هذا وخذ ثمنه. قال لا افعل. قال: فخذ نخلاً مكان نخلك قال: لا افعل. قال: فاشتر منه بستانه. قال: لا افعل. قال: فاترك لي هذا النخل ولك الجنّة. قال: لا افعل. فقال صلياللهعليهوآله للانصاري: اذهب فاقطع نخله فانّه لا حقّ له فيه».
(2) ج 4، ص 73.
آيات مربوطه به ترتيب چنين است:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُو فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِي وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الاْءَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ * وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُم بِالْعِبَادِ ».
ترجمه آيه 204: از مردم كسي است كه گفتارش تو را به شگفتي ميآورد و خدا را هم بر آنچه كه در دل دارد گواه ميگيرد در حالي كه او دشمن سرسختي است. آيه 205: و چون رو برگرداند كوشش ميكند كه در زمين فساد كند و كشاورزي و نسل (انسان يا حيوان) را نابود ميكند و خداوند فساد را دوست ندارد.
آيه 207: و از مردم كسي است كه جانش را در راه رضي خدا ميفروشد (يعني علي عليهالسلام ) كه در شب هجرت جي پيامبر صلياللهعليهوآله خوابيد) و خدا به بندگان مهربان است.
(63)
4. از حجر بن عدي روايت شده كه گفت: به مدينه رفتم أبو هريره را ديدم از من پرسيد اهل كجائي ؟ گفتم: از اهل بصره. گفت: سمرة بن جندب چه ميكند؟ گفتم: او زنده است. گفت: طول عمر كسي نزد من محبوبتر از طول عمر او نيست. گفتم: چرا؟ گفت: رسول خدا صلياللهعليهوآله به من و او و حذيفة بن اليمان فرمود: از شما آنكس كه ديرتر بميرد اهل جهنّم است. حذيفة قبل از ما مرد و من آرزو دارم كه زودتر از سمره بميرم... .
5. مسعر بن كدام ميگويد: سمرة بن جندب ايّامي كه إمام حسين عليهالسلام به طرف كوفه ميرفت رياست گروهي از شرطههي ابن زياد را به عهده داشت و مردم را تشويق ميكرد كه به جنگ إمام حسين عليهالسلام بروند.(1)
آري، ما از جرثومهي اينچنين انتظار نداريم كه خمر نفروشد ولي چرا خليفه دوم او را از رياست كنار نزد؟ چرا او را نخواست و تنبيه نكرد؟ مگر رسول خدا صلياللهعليهوآله ده دسته را به خاطر خمر لعنت نكرد كه يكي از آنها فروشنده آن است؟(2) چگونه عمر شخص ملعوني را به كار ميگمارد و چگونه صاحبان صحاح از او حديث نقل ميكنند!
7. ناگفتههايي از أصحاب
در ابتدي اين نوشتار گذشت كه أصحاب چگونه رفتاري داشتند و حتّي بعض از آنان رسول خدا صلياللهعليهوآله را آزار ميدادند. حال با نگاهي ديگر و از زاويهي ديگر به آنان مينگريم:
الف ـ مهاجر و انصار مشغول دنيا بودندبخاري مينويسد كه مهاجرين سرگرم خريد و فروش در بازار و انصار هم سرگرم رسيدگي به اموال و دارائيشان بودند.(3)
او در ابتدي همين باب (باب الحجّة علي...) از قول عمر نقل ميكند كه او چون مشغول خريد و فروش در بازار بود نميدانست كه رسول خدا صلياللهعليهوآله در مورد اجازه خواستن چه فرموده است، كه ما در بررسي خلفا در صحاح آن را بيان كرديم.
بيهوده نيست كه رسول خدا صلياللهعليهوآله
ما را به أصحاب ـ كه از سنّت، به خاطر مشاغل دنيوي، كم اطلاع بودند ـ ارجاع نفرمود،
بلكه سفارش نمود كه به اهل بيت آن بزرگوار رجوع كنيم، و اگر همه مسلمانان هم اكنون
به اين سفارش آن
(1) ج 4، ص 8 ـ 77.
(2) ر.ك: سنن ترمذي، ج 3، ص 589، كتاب البيوع، باب 59، ح 1295، وسنن ابن جامه، ج 2، ص 1121 و 1122، كتاب الاشربة، باب 6، ح 3380 و 3381.
(3) جلد 9 صحيح، ص 133، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة، باب الحجّة علي من قال انّ احكام النبي صلياللهعليهوسلم ...
«... وَكَانَ الْمُهَاجِرُونَ يَشْغَلُهُمُ الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ، وَكَانَتِ الأَنْصَارُ يَشْغَلُهُمُ الْقِيَامُ عَلَي أَمْوَالِهِمْ...».
(64)
أبيّ بن كعب ميگويد: «كنّا مع رسول اللّه صلياللهعليهوسلم وانّما وجهنا واحد، فلمّا قبض نظرنا هكذا وهكذا».
در روايت بعد آمده است كه مردم بعد از رسول خدا صلياللهعليهوآله به تدريج از مسير اصلي خارج شدند تا در زمان عثمان كه: «... وكان عثمان بن عفّان فكانت الفتنة فتلفّت الناس يمينا وشمالاً».(1)
ج ـ آنكه خودكشي كرد از أصحاب بود
سهل بن سعد ميگويد: يكي از أصحاب در غزوهي به شدّت تلاش ميكرد و پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: «من احبّ أن ينظر إلي الرجل [رجل] من اهل النار فلينظر إلي هذا...». ميگويد: يك نفر او را تعقيب كرد. ديد او مجروح شده و بعد از آن خودكشي كرد و رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: «... وانّما الأعمال بالخواتيم».(2)
ما نيز معتقديم كه هر كه ـ صحابي و غير صحابي ـ بر ايمان خويش ثابت ماند و از طواغيت پيروي نكرد و مخصوصا در راه محبّت اهل بيت عليهمالسلام ـ كه سفارش پيامبرشان بوده است ـ پابرجا بوده و نه تنها به جنگ آنها نرفت، بلكه آنان را همراهي كرده و دست از ياريشان برنداشت، چنين شخصي سعادتمند ميباشد و إلاّ از كساني است كه عاقبت به خير نشد.
د ـ وصيّت زبير در روز جملبخاري در ضمن تقريبا دو صفحه نقل ميكند كه زبير در روز جمل به فرزندش چنين وصيت ميكند:
«... يا بني انّه لا يقتل اليوم إلاّ ظالم أو مظلوم وانّي لا اراني إلاّ سأقتل اليوم مظلوما...».
يعني امروز كسي كشته نميشود مگر آنكه يا ظالم است و يا مظلوم و من خود را ميبينم كه مظلوم كشته ميشوم.
قبل از آنكه دنباله آنچه را كه بخاري نقل كرده بياوريم لازم ميدانيم به آنچه كه زبير ادّعا كرده حاشيهي بزنيم:
1. آقي زبير! چرا بعد از آنكه با امير المؤمنين عليهالسلام در مدينه بيعت كردي آن را شكستي؟
2. چرا حال كه بيعت را شكستي به جنگ آن حضرت رفتي؟
3. چرا حال كه خواستي به جنگ آن بزرگوار بروي همسر رسول خدا صلياللهعليهوآله را كه مأمور به نشستن در خانه بود و نه فرماندهي جنگ، با خود همراه كردي؟
(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 523، كتاب الجنائز، باب 65، ح 1633.
معني جمله أوّل: ما با رسول خدا صلياللهعليهوآله بوديم و هم وحدت داشتيم و چون حضرتش وفات يافت به اين سو و آن سو متوجّه شديم. معني جمله دوم:... تا در زمان عثمان كه فتنه برپا شد و مردم به چپ و راست منحرف گشتند.
(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 155، كتاب الدعوات، باب العمل بالخواتيم.
معني دو جمله چنين است: 1. هر كه دوست دارد كه مردي از اهل دوزخ را ببيند به اين شخص بنگرد.
2. همانا اعمال به خاتمه آن بستگي دارد. (خداوند عاقبت ما را به خير ختم بفرمايد).
(65)
4. اگر ميدانستي كه مظلوم كشته ميشوي چرا از ميدان جنگ گريختي؟
5. تو كه ـ به قول خودت ـ بري انتقام خون عثمان قيام كردي، مگر قاتلان عثمان در بصره بودند كه در آنجا كشتار به راه انداختي؟
6. اگر تو مظلوم كشته ميشوي ظالم در اين وسط كيست؟
7. اگر اعتقاد داري كه امير المؤمنين عليهالسلام و پيروان او ـ كه بسياري از آنان از أصحاب رسول خدا صلياللهعليهوآله بودهاند، مخصوصا دو آقي جوانان اهل بهشت در ميانشان ميدرخشيدند ـ العياذ باللّه، ظالم ميباشند، چرا با ظلم در نيفتادي تا آنكه يا ظلم را نابود كني يا در اين راه شهيد شوي؟!
8. آيا از اين همه برنميآيد كه قيام تو و رفيقت طلحه بري دنيا و مقام بوده است؟ آيا بري كسي در اينباره شكّي باقي ميماند؟
البته از بخاري كه مادح ابن ملجم را مورد وثوق قرار داده و از او حديث نقل ميكند ـ يعني عمران بن حطّان ـ و از إمام صادق عليهالسلام حتّي يك حديث هم در تمامي صحيح خود نقل نميكند، تعجّبي نيست كه چشمش را بسته و هر مطلبي را به عنوان روايت صحيح در كتابش بنويسد هر چند كه نه با عقل سليم همخواني داشته باشد و نه با قرآن و نه با سنّت.
آري، او در ادامه مينويسد كه زبير دينار و درهمي از خود باقي نگذاشت مگر زمينهائي كه يكي از آنها بيشهي بود و 11 منزل در مدينه و 2 منزل در بصره و منزلي در كوفه و منزلي نيز در مصر. (كاش همه فقرا چنين بودند!)
او بعد ا ز نقل بدهكاريهي او و اينكه بيشه او را چه كساني و به چه مبلغ خريدند ميگويد:
«فَكَانَ لِلزُّبَيْرِ أَرْبَعُ نِسْوَةٍ، وَرَفَعَ الثُّلُثَ، فَأَصَابَ كُلَّ امْرَأَةٍ أَلْفُ أَلْفٍ وَمِائَتَا أَلْفٍ، فَجَمِيعُ مَالِهِ خَمْسُونَ أَلْفَ أَلْفٍ وَمِائَتَا أَلْفٍ».(1) يعني زبير 4 زن داشت كه پس از رفع ثلث به هر يك از آنان يك ميليون و دويست هزار رسيد (معلوم نكرد كه اين مقدار درهم يا دينار! ) پس همه مال او پنجاه ميليون و دويست هزار بود.
(ظاهرا رياضيّات او ضعيف بود زيرا با حساب فوق مجموع مال او پنجاه و هفت ميليون و ششصد هزار ميشود!). خدايا ! از اين نوع بيپوليها نصيب همه فقرا بگردان. آمين!
أسماء ـ دختر أبي بكر و همسر زبير ـ ميگويد: «تزوّجني الزبير وماله في الأرض من مال ولا مملوك ولا شيء غير ناضح وغير فرسه...» يعني زبير با من ازدواج كرد در حالي كه نه مالي داشت و نه مملوكي و نه چيز ديگري غير از يك شتر آبكش و يك اسب. او در ادامه ميگويد: كارهي منزل و بيرون با من بود، مخصوصا سختترين كار كه رسيدگي به امور مربوط به اسب بود، تا آنكه پدرم خادمي برايم فرستاد. (و در حديث دوم مسلم آمده است كه رسول خدا صلياللهعليهوآله برايش خادمي فرستاد و بعيد نيست كه همين صحيح باشد چه آنكه ـ همانطور كه گذشت ـ أبو بكر نه مالي داشت و نه اهل انفاق بود. ر.ك: به نوشتارمان «ابوبكر در صحاح» و «مناظره دو عالم اهل سنّت»). گويي مرا آزاد كرد.(2)
سؤال ما اين است كه او اين همه ثروت را از كجا به دست
آورده بود؟ او اين همه منزل را بري چه خريداري كرد؟
(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 7، ص 45، كتاب النكاح، باب الغيرة.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1716 و 1717، كتاب السلام، باب 14، ح 34 و 35.
(66)
كعب بن مالك يكي از كساني است كه در بيعت عقبه شركت داشت. ميگويد كه غير از غزوه بدر در همه جنگها حاضر بودم امّا در غزوه تبوك جزء كساني بودم كه همراه پيامبر صلياللهعليهوآله نرفتم. آنها بيش از 80 نفر بودند و چون پيامبر صلياللهعليهوآله به مدينه برگشت به دروغ عذرهايي آوردند و آن حضرت نيز از آنان پذيرفت و بري آ نها طلب مغفرت كرد ولي من و دو نفر از كساني كه در غزوه بدر شركت داشتند به نامهي «مرارة بن ربيع عَمري» و «هلال بن اميّة واقفي» حقيقت را گفته و رسول خدا صلياللهعليهوآله نيز به جرم تخلّف از جنگ دستور به قطع مراوده با ما را صادر فرمود. اين امر 50 روز متوالي ادامه داشت. تا آنجا كه كسي جواب سلام ما را نميداد و پس از 40 روز دستور رسيد كه همسران ما نيز بايد از ما كنارهگيري كنند. آن دو نفر بدري در خانه نشسته و فقط ميگريستند ولي من بيرون آمده و در مسجد و نماز جماعت شركت ميكردم تا سرانجام خداوند با نزول آيات 117 تا 119 از سوره توبه دستور عفو از ما را صادر فرمود و بري آنان كه با دروغ خود را تبرئه كرده بودند با آيات 95 و 96 از همان سوره آبرويشان را برد و ما از اين جهت خوشحال بوديم كه راست گفته و آبرويمان با پذيرش توبه محفوظ ماند.
اين داستان را بخاري در ضمن بيش از 5 صفحه و مسلم در حدود 8 صفحه نوشتهاند.(1)
در بررسي اين داستان به اين نكات برميخوريم:
1. بيش از 80 نفر از أصحاب با دروغ خود را تبرئه كردند. بنابراين، نميتوان به همه أصحاب اعتماد كرد زيرا احتمال ميرود كه هنگام برخورد با مشكلي دروغ بگويند. غير از آنكه در جنگ شركت نكردند.
2. دو نفر از بايكوت شدهها بدري بودند. بنابراين، نميتوان پذيرفت كه هر كس كه در جنگ بدر شركت داشت هر عملي كه انجام دهد اهل بهشت است چنانچه در نوشتارهي قبل گذشت.(2)
3. اين واقعه در غزوه تبوك، يعني سال نهم هجري،
اتّفاق افتاد. بنابراين، تا سال نهم هجري عدّهي از أصحاب ـ به
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 28 ـ 2120، كتاب التوبة، باب 9، ح 53.
بعض از فرازهي داستان مزبور چنين است:
«... قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ... وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ... وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ وَإِنْ كَانَتْ بَدْرٌ أَذْكَرَ فِي النَّاسِ مِنْهَا... وَصَبَّحَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم قَادِمًا... جَاءَهُ الْمُخَلَّفُونَ... وَكَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِينَ رَجُلاً... فَذَكَرُوا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ قَدْ شِهِدَا بَدْرًا.... فَلَبِثْنَا عَلَي ذَلِكَ خَمْسِينَ لَيْلَةً فَأَمَّا صَاحِبَي فَاسْتَكَانَا وَقَعَدَا فِي بُيُوتِهِمَا يَبْكِيَانِ... حَتَّي إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ مِنَ الْخَمْسِينَ وَاسْتَلْبَثَ الْوَحْي إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم يَأْتِينِي فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَكَ... فَأَرْسَلَ إِلَي صَاحِبَي بِمِثْلِ ذَلِكَ... فَلَبِثْتُ بِذَلِكَ عَشْرَ لَيَالٍ فَكَمُلَ لَنَا خَمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حِينَ نُهِيَ عَنْ كَلاَمِنَا... قَالَ - فَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم النَّاسَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا حِينَ صَلَّي صَلاَةَ الْفَجْرِ فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا...».
(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 72.
«اِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكُمُ الْجَنَّة». يعني: (خداوند به اهل بدر خطاب ميكند كه ) آنچه خواهيد انجام دهيد كه من تحقيقا بهشت را بري شما واجب كردم.
(67)
و ـ ضعف ايمان زبير و أبو مرثد
رسول گرامي اسلام صلياللهعليهوآله وقتي ميخواست بري فتح مكّه حركت كند يكي از أصحاب به نام «حاطب بن أبي بلتعه» نامهي بري بعض از مشركين آنجا نوشت و همراه زني مشرك آن را فرستاد. رسول خدا صلياللهعليهوآله امير المؤمنين عليهالسلام و زبير و أبو مرثد را فرستاد و فرمود: «انطلقوا حتّي تأتوا «روضة خاخ» فانّ بها امرأة من المشركين معها صحيفة من حاطب بن أبي بلتعة إلي المشركين». يعني برويد تا «روضه خاخ» كه در آنجا زني از مشركين ميباشد كه با او نامهي از حاطب بن أبي بلتعه به مشركين است. علي عليهالسلام در ادامه ميفرمايد: ما وقتي به او رسيديم گفتيم: نامهي كه با تو است كجاست؟ گفت: نامهي با من نيست. هر چه گشتيم نامهي نديديم. آن دو ـ زبير و أبو مرثد ـ گفتند: ما نامهي نميبينيم. من گفتم: «لقد علمت ما كذب رسول اللّه صلياللهعليهوآله والذي يحلف به لتخرجنّ الكتاب او لا جرّدنك». يعني خوب ميدانم كه رسول خدا صلياللهعليهوآله دروغ نگفت. به آنكه به او قسم ميخورند يا نامه را بيرون ميآوري يا تو را لخت ميكنم. او كه مرا جدّي يافت نامه را در آورد و... .(1)
آري، اين زبير است كه ميگويند حواري رسول خدا صلياللهعليهوآله بود. او آنقدر به گفته آن حضرت ايمان نداشت كه با نيافتن نامه نگويد پس نامهي نيست! و اگر امير المؤمنين عليهالسلام همراه آن دو نبود نقشه حركت پيامبر صلياللهعليهوآله جهت فتح مكّه بري مشركين آشكار ميشد و خدا ميداند كه عاقبت به كجا ختم ميشد. به يقين مشركين نيز آماده دفاع ميشدند و شكّي نيست كه جنگي واقع شده و كشتار زيادي ميشد و رسول خدا صلياللهعليهوآله بهتر ميدانست كه چه كسي را بفرستد.
ز ـ عدّهي از أصحاب به جهنّم ميروندرسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: عدّهي از اصحاب را به جهنّم ميبرند. من ميگويم كه اينان أصحاب منند. پاسخ داده ميشود كه تو نميداني بعد از تو چه كردند... .(2)
(1) صحيح بخاري، ج 8، ص 71، كتاب الاستئذان، باب من نظر في كتاب من يحذر... وج 9، ص 24، كتاب استتابة المرتدّين، باب ما جاء في المتأوّلين.
(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 169 و 204، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالي واتخذ اللّه إبراهيم خليلاً و... و باب واذكر في الكتاب مريم... وج 6، ص 69 و 70، تفسير سوره مائده و ص 122، تفسير سوره انبياء، وج 8، ص 136 و ص 52 ـ 148، كتاب الدعوات، باب كيف الحشر و باب في الحوض.
ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 217 و 218، كتاب الطهارة، باب 12، ح 37 و 39، وج 4، ص 96 ـ 1793، كتاب الفضائل، باب 9، ح 26 إلي 29 و 32، وص 1800، ح 40.
ج ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 532، كتاب صفة القيامة والرقائق والورع، باب 3، ح 2423، وج 5، ص 301، كتاب تفسير القرآن، باب 22، ح 3167.
د ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1016، كتاب المناسك، باب 76، ح 3057، وص 1439، كتاب الزهد، باب 36، ح 4306.
ه ـ سنن نسائي، ج 4، ص 119، كتاب الجنائز، باب 119، ح 2083.
«... وانّ اناسا من اصحابي يؤخذ بهم ذات الشمال فاقول اصحابي اصحابي فيقول انّهم لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم منذ فارقتهم. فاقول كما قال العبد الصالح:... وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدا ما دُمْتُ فِيهِمْ... الحَكِيمُ. (خلاصه ترجمه تا آخر آيات 117 و 118 از سوره مائده چنين است:... همانا مردمي از اصحابم را جزء أصحاب شمال قرار ميدهند من ميگويم اينان أصحاب منند ميگويد آنان از وقتي كه تو از آنها جدا شدي مرتدّ شدند من همان را ميگويم كه بنده صالح حضرت ـ عيسي عليهالسلام ـ گفت: تا زنده بودم شاهد بودم و چون از دنيا رفتم تو ناظر بودي و تو شاهد بر هر امري ميباشي اگر آنان را عذاب كني بندگان تواند و اگر ببخشي توانا و حكيمي).
در بعض از همين روايتها آمده است كه پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: «... و انّي واللّه ما اخاف عليكم ان تشركوا بعدي و لكن اخاف عليكم ان تنافسوا فيها». يعني: به خدا قسم بر شما از شرك بعد از رفتنم نميترسم ولي ميترسم كه در مقابل خواهشهي دنيايي خود را ببازيد.
ابن أبي مُليكه ميگفت: «اللّهمّ انّا نعوذ بك ان نرجع علي اعقابنا او نفتن عن ديننا». يعني خدايا ! به تو پناه ميبريم از اينكه از ايمانمان برگرديم يا در دينمان به فتنه بيفتيم.
(68)
آيا معاويه و عمرو عاص كه جنگ خانمان برانداز صفّين را ـ كه 000/70 نفر از طرفين به قتل رسيدند ـ به راه انداخته و مدال «فئه باغيه» را تا ابد بر سينه خود نصب كردند، از أصحاب نبودند؟
اهل سنّت را چه ميشود كه چشم خود را بسته و اينهمه جنايات و فتنه را نميبينند؟ آيا نه ا ين است كه روي كار آمدن بني اميّه و بني عبّاس و زمامداراني كه تا كنون سرنوشت امّت اسلامي را به دست گرفتهاند ريشه در عملكردهي بعض أصحاب دارد؟ ما در عين اينكه به پا كان أصحاب احترام ميگذاريم، معتقد نيستيم كه همه أصحاب ـ آنچنان كه اهل سنّت معتقدند ـ صالح بوده و هيچگونه خطائي ندارند، بلكه مطابق رواياتي كه پيش روي شماست ـ و ما آنها را از صحيحترين كتابهي روائي اهل سنّت گرفتيم ـ عدّهي از آنها مرتكب گناهاني شدند كه مستحق دوزخ بوده و مشمول عذاب خداوندي گرديدهاند. چنانچه عدّهي نيز با فداكاري خالصانه خو خدماتي نمودند كه فقط خداوند ميتواند پاداش آنها را بدهد، و ما را نرسد جز آنكه قدرشان را دانسته و همراه درودي كه بر رسول خدا صلياللهعليهوآله و اهل بيت پاكش عليهمالسلام ميفرستيم بر آنها نيز درود بفرستيم. چنانچه در دعي روز سهشنبه آمده است:
«اللّهمّ صلّ علي محمّد خاتم النبيّين وعلي آله الطيّبين الطاهرين واصحابه المنتجبين».
قم المشرفه، حرم اهل البيت و عشّ آل محمّد عليهمالسلامواحد پاسخگوئي به شبهات امامت و ولايت
حسين طيبيان