ه ـ سه حديث ديگر از أبو هريرة

1. حديث معراج

در صحيحين آمده است كه أبو هريرة درباره شب معراج اينگونه حديث نقل مي‏كند:

بري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در شب معراج دو ظرف شير و شراب، آوردند. حضرتش شير را انتخاب كرد. جبرئيل گفت: خدايي را سپاس كه تو را بر فطرت (پاك ) هدايت كرد. اگر شراب را انتخاب مي‏كردي امّتت گمراه مي‏شدند.(1)

صرف نظر از ايرادي كه به متن حديث وارد است، سؤال ما اين است كه أبو هريرة چگونه از جريان معراج ـ كه سالها قبل از مسلمان شدنش، يعني قبل از هجرت و در مكّه، واقع شده بود ـ باخبر بود؟ آيا اين هم از اسراري بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منتظر مسلمان شدن أبو هريرة بود تا آن را با او در ميان بگذارد!؟ آيا نمي‏توان گفت كه اين هم از «كيس أبو هريرة» مي‏باشد؟!

2. جريان أبو جهل در مكّه

يكي ديگر از حوادث مكّه داستاني است كه أبو هريرة اينگونه تعريف مي‏كند:

أبو جهل گفت: آيا محمّد در مقابل شما چهره بر خاك مي‏نهد (يعني سجده مي‏كند و شما عكس العمل نمي‏نمائيد)؟

گفته شد آري. گفت: به لات و عزي قسم اگر من او را در اين حال ببينم گردنش را لگدمال مي‏كنم يا چهره‏اش را به خاك مي‏مالم. آنگاه كه خواست چنين كند ناگهان به عقب برگشت. به او گفته شد چه شد (چرا تهديد خود را عملي نكردي)؟ گفت: همانا بين من و او گودالي پر از آتش بود و... .(2)

ببينيد كه چگونه حوادث مكّه را ـ با آنكه خود حاضر نبود ـ با تمام خصوصيّات نقل مي‏كند! باز هم بگوييد كه أبو هريرة علم غيب نداشت!

3. خلقت عالم در هفت روز

معروف است كه آدم دروغگو كم حافظه مي‏شود. به اين روايت أبو هريرة دقّت كنيد:

او مي‏گويد: رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دستم را گرفت و گفت: خدي عزّ وجلّ خاك را روز شنبه آفريد و روز يكشنبه كوهها را


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 6، ص 106، تفسير سوره اسراء (بني اسرائيل).

ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1592، كتاب الاشربة، باب 10، ح 92.

«اتي رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ليلة اسري به بايليا بقدحين من خمر ولبن فنظر اليهما فاخذ اللّبن قال جبريل الحمد للّه الّذي هداك للقطرة لو أخذت الخمر غوت امتك».

(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 2154، كتاب صفات المنافقين واحكامهم، باب 6، ح 38.

«... عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ قَالَ أَبُو جَهْلٍ هَلْ يُعَفِّرُ مُحَمَّدٌ وَجْهَهُ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ قَالَ فَقِيلَ نَعَمْ .

فَقَالَ وَاللاَّتِ وَالْعُزَّي لَئِنْ رَأَيْتُهُ يَفْعَلُ ذَلِكَ لأَطَأَنَّ عَلَي رَقَبَتِهِ أَوْ لأُعَفِّرَنَّ وَجْهَهُ فِي التُّرَابِ - قَالَ - فَأَتَي رَسُولَ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم وَهُوَ يُصَلِّي زَعَمَ لِيَطَأَ عَلَي رَقَبَتِهِ - قَالَ - فَمَا فَجِئَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ وَهُوَ يَنْكِصُ عَلَي عَقِبَيْهِ وَيَتَّقِي بِيَدَيْهِ - قَالَ - فَقِيلَ لَهُ مَا لَكَ فَقَالَ إِنَّ بَيْنِي وَبَيْنَهُ لَخَنْدَقًا مِنْ نَارٍ...».

(46)


در آن خلق كرد. روز دوشنبه درخت را آفريد و روز سه‏شنبه مكروه را و روز چهارشنبه نور را و روز پنجشنبه جنبندگان را در آن پراكند و بعد از عصر روز جمعه در آخر آفرينش و در آخرين ساعت از ساعات روز جمعه بين عصر تا شب آدم را آفريد.(1)

به نظر مي‏رسد كه فهم اين روايت را به خوانندگان بصير و دانا واگذاريم شايد آنها هم شبهات و سؤالات زير برايشان مطرح باشد كه:

1. خداوند فرموده است كه ما آسمانها و زمين را در 6 روز آفريديم و شكّي نيست كه مراد از 6 روز نه همين شنبه و يكشنبه است كه در آن هنگام نه شنبه‏ي بود و نه يكشنبه‏ي.

در سوره فصّلت، آيات 9 تا 12 خلقت زمين را در دو روز و امكانات در آن را ـ از آنچه كه آدميان و ساير موجودات زنده بدان نيازمندند ـ در دو روز، (مجموعا 4 روز) و هفت آسمان را در 2 روز بيان فرموده است.

2. آيا خداوند مكروهي هم آفريد يا آنچه كه آفريد تماما نعمت و لطف و كرم مي‏باشد؟ و كليّه آنچه كه به نظر مكروه مي‏رسد نتيجه جهالتها و نافرمانيهي ما انسانها است.

3. اين هفت روزي كه شش روز آن صرف خلقت زمين شد «نور» از كجا آمده است؟ آيا در زمين نوري مشاهده مي‏كنيم؟ كاش أبو هريرة يك روز را هم بري خورشيد مي‏گذاشت تا بتواند از نور هم سخن بگويد!

4. گوئيا أبو هريرة يادش رفت كه از آب ـ كه مايه حيات همه موجودات زنده است ـ و اختصاص روزي هم به خلقت آن بگويد!

5. از آنجا كه خلقت آسمانها نيز لازم بود لابد بري خلقت آنها هفته دوم را اختصاص داد! چه آنكه هفته أوّل بري زمين صرف شد!

آيا بازهم بر اهل سنّت لازم است كه روايات صحاح ـ مخصوصا صحيحين ـ را تماما صحيح بدانند؟ قضاوت با خوانندگان منصف.

4. عبد اللّه بن عمر

يكي ديگر از أصحاب، كه روايات زيادي نيز از او نقل شده، عبد اللّه بن عمر است. صاحبان صحاح، او را نيز معرّفي كرده‏اند كه اينك بدان مي‏پردازيم.

الف ـ امين عبد الملك و حجّاج

قبلاً گذشت كه مروان و نسل او از نظر روايات نبوي چه فتنه‏هايي در اسلام ايجاد كردند و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعد از


(1) صحيح مسلم، ج 4، ص 2149، كتاب صفة القيامة والجنّة والنار ،كه در دنباله كتاب صفات المنافقين و احكامهم آمده و شماره مستقلّي ندارد)، باب أوّل، ح 27.

عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم بِيَدِي فَقَالَ «خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ التُّرْبَةَ يَوْمَ السَّبْتِ وَخَلَقَ فِيهَا الْجِبَالَ يَوْمَ الأَحَدِ وَخَلَقَ الشَّجَرَ يَوْمَ الاِثْنَيْنِ وَخَلَقَ الْمَكْرُوهَ يَوْمَ الثُّلاَثَاءِ وَخَلَقَ النُّورَ يَوْمَ الأَرْبِعَاءِ وَبَثَّ فِيهَا الدَّوَابَّ يَوْمَ الْخَمِيسِ وَخَلَقَ آدَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعْدَ الْعَصْرِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فِي آخِرِ الْخَلْقِ وَفِي آخِرِ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ الْجُمُعَةِ فِيمَا بَيْنَ الْعَصْرِ إِلَي اللَّيْلِ».

(47)


ديدن خوابي كه شرح آن گذشت هرگز خندان ديده نشد. آنگاه مي‏بينيم همين آقي ابن عمر امين كساني است كه به تعبير روايت، ملعون پسر ملعون است.

حجّاج بن يوسف ثقفي از طرف عبد الملك والي عراق بود. او در مدّت 20 سال آنچه توانست از شيعيان را كشت.

زبير بن عدي مي‏گويد: نزد انس بن مالك رفتيم و از بلاهايي كه حجّاج بر سر ما آورد نزدش شكايت كرديم. گفت: صبر داشته باشيد كه من از پيامبرتان صلي‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه فرمود: زماني بر شما نمي‏گذرد مگر آنچه كه بعد از آن واقع مي‏شود بدتر از گذشته است تا خدا را ملاقات كنيد.(1)

أبو داود در سنن خويش چند حديث نقل مي‏كند كه دانستن آنها بري شناخت اجمالي حجّاج مفيد است.

1. راوي مي‏گويد: شنيدم كه حجّاج خطبه مي‏خواند و چنين مي‏گفت: مَثَل عثمان نزد خدا مثل عيسي بن مريم است. سپس اين آيه را خواند و تفسير كرد: «آنگاه كه خدا گفت ي عيسي من ترا مي‏ميرانم و ترا به سوي خود بالا مي‏برم و ترا از كساني كه كافر شدند پاك مي‏كنم» و با دست به ما و اهل شام اشاره مي‏كرد.(2) (منظورش اين بود كه چون ما و اهل شام او را ياري نكرديم كافريم).

2. ربيع بن خالد مي‏گويد: شنيدم كه حجّاج در خطبه‏اش چنين گفت: «رسول احدكم في حاجته اكرم عليه‏ام خليفته في اهله؟» (يعني فرستاده يكي از شما بري برآوردن حاجتش نزد او گرامي‏تر است يا جانشين او در ميان اهلش؟ حجّاج با طرح اين سؤال مي‏خواست بگويد كه عبد الملك كه جانشين خدا در زمين است از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله كه فرستاده خداست نزد خدا گرامي‏تر ا ست و لذا مي‏بينيم كه ربيع بن خالد چنين ادامه مي‏دهد:) من با خودم گفتم: بري خدا است بر من كه تا ابد پشت سرت نماز نخوانم و اگر ياوراني بيابم كه با تو بجنگند با آنها همراهي خواهم كرد. او سرانجام در جنگ عليه ا و كشته شد.(3)

3. راوي مي‏گويد كه حجّاج پس از آنكه دستور به اطاعت از عبد الملك مي‏دهد چنين مي‏گويد:

به خدا قسم اگر مردم را دستور دهم كه از دري از درهي مسجد بيرون بروند و آنان از دري ديگر خارج شوند مال و جانشان بر من حلال خواهد بود. به خدا قسم اگر به گناه «مضر» «ربيعه» را مؤاخذه بكنم اين عمل از جانب خدا بر من حلال است. آنگاه به قراءت عبد اللّه بن مسعود ايراد كرده و آن را رجز و پليدي تعبير كرد... .(4)

آري، حجّاج يكي از سنگدل‏ترين امري عرب بود و عبد الملك فرزند مروان ملعون، دست او را در جنايت و


(1) صحيح بخاري، ج 9، ص 61، كتاب الفتن، باب لا يأتي زمان إلاّ الذي بعده شرّ منه.

«... قَالَ أَتَيْنَا أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ فَشَكَوْنَا إِلَيْهِ مَا نَلْقَي مِنَ الْحَجَّاجِ فَقَالَ «اصْبِرُوا، فَإِنَّهُ لاَ يَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ إِلاَّ الَّذِي بَعْدَهُ شَرٌّ مِنْهُ، حَتَّي تَلْقَوْا رَبَّكُمْ». سَمِعْتُهُ مِنْ نَبِيِّكُمْ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ».

(2) سنن أبي داود، ج 4، ص 209، كتاب السنّة، باب في الخلفاء، ح 4641.

«عن عوف قال: سمعت الحجّاج يخطب وهو يقول: ان مثل عثمان عند اللّه كمثل عيسي بن مريم. ثمّ قرأ هذه الآية يقرؤها ويفسّرها «اِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسي اِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرافِعُكَ اِلَي وَمُطَهِرُكَ مَنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» يشير الينا بيده وإلي اهل الشام».

(3) همان، حديث بعد.

أبو داود در حديث شماره 4645 صريحا از قول حجّاج، عبد الملك را جانشين خدا و برگزيده او مي‏داند و مي‏گويد: «... فاسمعوا واطيعوا لخليفة اللّه وصفيّة عبد الملك بن مروان.»

(4) همان، ح 4643.

«... واللّه لو امرت الناس ان يخرجوا من باب من [ابواب] المسجد فخرجوا من باب آخر فحلّت لي دماؤهم واموالهم. واللّه لو اخذت ربيعه بمضر لكان ذلك لي من اللّه حلالاً...».

(48)


آدمكشي بازگشاد و آقي ابن عمر نيز مورد اعتماد اين دو بود.

عبد الملك مروان به حجّاج مي‏نويسد كه در حجّ از عبد اللّه بن عمر پيروي كند او نيز در سالي كه ابن زبير را شكست داد و او را كشت مناسك حجّ را از ابن عمر مي‏پرسيد.(1)

البتّه وقتي امير الحاجّ حجّاج بن يوسف خونريز باشد روحاني كاروان او نيز بايد كسي باشد كه قبلاً اطاعت خويش را از چنين والي اثبات كرده باشد و إلاّ او نيز مثل بقيّه مخالفين كشته مي‏شد.

صاحبان صحاح ننوشتند كه چگونه ابن عمر با عبد الملك بيعت كرد. فقط بخاري اجمالاً مي‏نويسد كه ابن عمر در ضمن نامه‏ي اطاعت خود را به اطلاع عبد الملك رساند.(2) ولي ابن أبي الحديد به نقل از اسكافي جريان بيعت او را چنين شرح مي‏دهد:

شما روايت كرديد كه عبد اللّه بن عمر در سنين بالا بين چوب و ترازو و إمام حقّ و پيشوي ستمگر را تشخيص نمي‏داد، چه آنكه او از بيعت علي عليه‏السلام خودداري كرد و شبانه در خانه حجّاج را كوبيد تا با عبد الملك بيعت كند، بري آنكه شبي را بي‏إمام به سر نبرد. عذر او روايتي بود كه از پيامر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل كرد كه حضرتش فرمود: كسي كه بميرد و امامي‏نداشته باشد به مردن جاهلي از دنيا رفت. حجّاج نيز (كه مي‏دانست ابن عمر از ترس جهت بيعت آمده است) آنقدر او را پست و حقير شمرد كه پي خود را از رختخوابش بيرون آورد و گفت: دستت را بر آن بكش. اين بود تميز دادنش بين چوب و ترازو و اين بود إمام اختيار كردنش.(3)

بخاري در جي ديگر مي‏نويسد كه دعوي مروان و ابن زبير و ديگران در آن عصر تماما بري دنيا بود.(4)

و او (و بعض همفكران او مثل سعد بن أبي وقّاص) حاضر به بيعت با امير المؤمنين عليه‏السلام نمي‏شوند و با جنايتكاري


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، ص 198 و 199، كتاب الحجّ باب التهجير بالرواح يوم عرفة وباب الجمع بين الصلاتين بعرفة وباب بعد.

ب ـ سنن نسائي، ج 5، ص 258 و 260، كتاب مناسك الحج، بابهي 196 و 200، ح 3002 و 3006.

«كتب عبد الملك إلي الحجاج ان لا يخالف ابن عمر في الحجّ...».

ج ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1001، كتاب المناسك، باب 54، ح 3009.

او مي‏نويسد: «فلمّا قتل الحجّاج ابن الزبير ارسل إلي ابن عمر: ي ساعة كان النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يروح في هذا اليوم؟ قال: إذا كان ذلك رحنا...».

(2) ج 9 صحيح، ص 96 و 97، كتاب الاحكام، باب كيف يبايع الإمام الناس، وص 113، ابتدي كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة.

«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دِينَارٍ، قَالَ شَهِدْتُ ابْنَ عُمَرَ حَيْثُ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَي عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ كَتَبَ إِنِّي أُقِرُّ بِالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ لِعَبْدِ الْمَلِكِ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ عَلَي سُنَّةِ اللَّهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ مَا اسْتَطَعْتُ، وَإِنَّ بَنِيَّ قَدْ أَقَرُّوا بِمِثْلِ ذَلِكَ».

(3) ج 13 شرح نهج البلاغه، ص 242، به نقل از نقض العثمانية.

«... وقد رويتم انّه (ي عبد اللّه بن عمر) لم يميّز بين الميزان والعود بعد طول السّنّ وكثرة التجارب ولم يميّز أيضا بين إمام الرشد وإمام الغي فانّه امتنع من بيعة علي عليه‏السلام وطرق علي الحجّاج بابه ليلاً ليبايع لعبد الملك كيلا يبيت تلك الليلة بلا إمام زعم لانّه روي عن النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله انّه قال: من مات ولا إمام له مات ميتة جاهليّة. وحتّي بلغ من احتقار الحجّاج له واسترذاله حاله ان اخرج رجله من الفراش وقال: اصفق بيدك عليها. فذلك تمييزه بين الميزان والعود وهذا اختياره في الائمّة...».

(4) ج 9 صحيح، ص 72، كتاب الفتن، باب إِذَا قَالَ عِنْدَ قَوْمٍ شَيْئًا ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ بِخِلاَفِهِ

«... عَنْ أَبِي الْمِنْهَالِ، قَالَ لَمَّا كَانَ ابْنُ زِيَادٍ وَمَرْوَانُ بِالشَّأْمِ، وَوَثَبَ ابْنُ الزُّبَيْرِ بِمَكَّةَ، وَوَثَبَ الْقُرَّاءُ بِالْبَصْرَةِ، فَانْطَلَقْتُ مَعَ أَبِي إِلَي أَبِي بَرْزَةَ الأَسْلَمِيِّ حَتَّي دَخَلْنَا عَلَيْهِ فِي دَارِهِ... وَهَذِهِ الدُّنْيَا الَّتِي أَفْسَدَتْ بَيْنَكُمْ، إِنَّ ذَاكَ الَّذِي بِالشَّأْمِ وَاللَّهِ إِنْ يُقَاتِلُ إِلاَّ عَلَي الدُّنْيَا. [وانّ هؤلاء الّذين بين اظهركم واللّه ان يقاتلون إلاّ علي الدنيا وانّ ذاك الذي بمكّة واللّه ان يقاتل إلاّ علي الدنيا]...».

مي‏گويد: زماني كه ابن زياد و مروان در شام و ابن زبير در مكّه و قرّاء در بصره نزاع داشتند من همراه پدرم نزد أبو برزه اسلمي رفتيم. پدرم از او طلب حديث كرد و گفت: ي أبو برزه ! آيا نمي‏بيني كه مردم در چه وضعي هستند؟ گفت: من در حالي هستم كه بر اين قريش در غضبم. شما ي گروه عرب! قبل از اسلام در پستي و گمراهي و كمي نفر بوديد و خدا شما را به وسيله پيامبرش نجات داد. تا كارتان به اينجا رسيد و اين دنيائيكه عامل فساد در ميان شما شد آنكه در شام است به خدا قسم فقط بري دنيا كارزار مي‏كند و آنهائيكه در ميان شما مي‏باشند به خدا قسم فقط بري دنيا مي‏جنگند و آنكه در مكّه است همچنين... .

(49)


همچون حجّاج، آنهم با آن وضع خفّت‏بار، بيعت مي‏كند. علّت آن معلوم است زيرا بيعت با پيشوايي يا بايد با عقيده باشد كه او به امير المؤمنين عليه‏السلام عقيده نداشت و يا با زور كه حضرتش كسي را با زور وادار به بيعت نمي‏كرد. برخلاف حجّاج و عبد الملك، چنانچه گذشت.

از آنچه كه گذشت معلوم شد كه ابن عمر تابع زور بود نه پيرو حقّ.

ب ـ ابن عمر و بيعت با يزيد

نافع (غلام ابن عمر) مي‏گويد: وقتي اهل مدينه يزيد را از خلافت خلع كردند ابن عمر اطرافيانش را جمع كرد و گفت: از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مي‏فرمود: بري هر مكّاري پرچمي در قيامت مي‏باشد و ما با اين مرد (يزيد بن معاويه) بيعت كرديم و من مكري بزرگتر از اين نمي‏دانم كه مردي با امامي بيعت كند آنگاه با او بجنگد و اگر كسي از شما او را خلع كند بين من و او فاصله خواهد بود.(1)

سؤال ما از ابن عمر و نيز از علمي اهل سنّت كه او (و همه أصحاب) را عادل مي‏دانند و حتّي حاضر نيستند نسبت خطا و اشتباه به او بدهند اين است:

1. آيا خدا و رسولش دستور به بيعت با يزيد دادند كه ابن عمر اينگونه بدان پابند بود؟

2. آيا مطابق قرارداد صلحي كه معاويه با إمام حسن عليه‏السلام بسته بود مگر قرار نبود كه كسي جانشين او نشود؟ بنابراين، جانشيني يزيد خلاف بوده و بيعت با او نيز بيعت باطل بوده است و لذا هيچ اعتباري نداشت. پس چرا ابن عمر با او بيعت كرد؟ آيا بيعت با يزيد در نظر او لازم بود ولي بيعت با امير المؤمنين عليه‏السلام لازم نبود؟

3. اگر او به آنچه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده ايمان داشت چرا با طلحه و زبير به مخالفت برنخاست؟ مگر آن دو با امير المؤمنين عليه‏السلام بيعت نكردند و سپس آن را شكسته و با آن حضرت به جنگ برخاستند كه خونهي زيادي در آن جنگ ريخته شد؟ شكستن بيعت يزيد شرابخوار سگباز إشكال دارد ولي شكستن بيعت امير المؤمنين و إمام المتقين عليه‏السلام إشكال ندارد! يك بام و دو هوا!

4. مگر خلع يزيد توسّط مردم مدينه بعد از شهادت إمام حسين عليه‏السلام به دستور همين يزيد نبود؟ پس چرا ابن عمر كه خود نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه حسن و حسين دو ريحانه من در دنيا مي‏باشند، با قاتل ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كرد و بر آن ثابت ماند؟ و آيا جائي نقل شده است كه او بعد از واقعه حرّه كه ننگي بزرگ بري يزيد و يزيديان بوده است بيعتش را شكست؟ آيا هنوز هم ترديدي باقي مانده است كه ابن عمر تابع زور بود نه پيرو حقّ و عدل؟

ج ـ عذر بدتر از گناه


(1) همان.

«... عَنْ نَافِعٍ، قَالَ لَمَّا خَلَعَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ جَمَعَ ابْنُ عُمَرَ حَشَمَهُ وَوَلَدَهُ فَقَالَ إِنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يَقُولُ «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». وَإِنَّا قَدْ بَايَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَي بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ يُبَايَعَ رَجُلٌ عَلَي بَيْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، ثُمَّ يُنْصَبُ لَهُ الْقِتَالُ، وَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا مِنْكُمْ خَلَعَهُ، وَلاَ بَايَعَ فِي هَذَا الأَمْرِ، إِلاَّ كَانَتِ الْفَيْصَلَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ».

(50)


يكي از دستورات اسلام جهاد است و آن بر دو نوع است يكي جهاد با كفّار و مشركين يعني همانكه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، مسلمانان جهاد كردند و عدّه‏ي نيز شربت شهادت نوشيدند. ديگري جهاد با اهل بغي است. بدينمعني كه اگر گروهي از مسلمانان عليه گروهي ديگر به نبرد برخاستند وظيفه مسلمانان اين است كه تا مي‏توانند بين آن دو آشتي برقرار كنند و اگر نشد يا هر دو بر باطلند كه همه بايد خود را كنار كشيده و با هيچكدام همكاري نكنند و يا يكي از آن دو بر باطل است كه در اين صورت به حكم قرآن(1) با گروه باطل و به اصطلاح قرآن «گروه متجاوز» بايد كارزار نمود تا در مقابل حقّ تسليم شود.

شكّي نيست وقتي با متجاوز جنگ شد عدّه‏ي كشته مي‏شوند و در اينجا مسأله كشتن برادران مسلمان ـ بنا به نصّ قرآن كه دستور جنگ با آنان را مي‏دهد ـ نه تنها حرام نيست بلكه لازم و واجب است چه آنكه متجاوزين فتنه‏انگيزند و فتنه‏انگيزي در ميان مسلمانان از هر گناهي بالاتر است و به تعبير قرآن از آدم‏كشي نيز بدتر است «وَالْفِتْنَةُ اَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ».

حال با اين مقدّمه به عملكرد ابن عمر در اين‏باره مي‏پردازيم:

يكي از فتنه‏هايي كه در زمان ابن عمر واقع شد فتنه ابن زبير و سرانجام كشته شدنش به دست حجّاج بن يوسف بود. شكّي نيست كه هم ابن زبير و هم عبد الملك و مأمور او حجّاج هر دو بر باطل بودند و لذا اگر ابن عمر در هيچكدام از دو گروه داخل نشد حقّ داشت زيرا آن را فتنه مي‏دانست و ريختن خون برادر مسلمان حرام مي‏باشد.

نافع مي‏گويد: دو نفر در فتنه ابن زبير نزد ابن عمر آمده و گفتند: مردم را مي‏بيني كه چه مي‏كنند و تو پسر عمر و مصاحب پيامبري چرا خروج نمي‏كني؟ گفت: زيرا خداوند خون برادرم را بر من حرام كرد. آن دو گفتند: آيا خدا نمي‏فرمايد: با آنان بجنگيد تا فتنه‏ي نماند؟ گفت ما نيز جنگيديم تا آنكه فتنه نماند و دين مال خدا شد و شما مي‏جنگيد تا فتنه ايجاد شود و دين بري غير خدا باشد... مردي نزد ابن عمر آمد و گفت: چرا يكسال حجّ به جا مي‏آوري و يك سال عمره و جهاد را ترك مي‏كني و خوب مي‏داني كه خداوند به جهاد ترغيب نمود. گفت: ي پسر برادرم! اسلام بر 5 پايه بنا شده است، ايمان به خدا و رسولش و نمازهي پنجگانه و روزه ماه رمضان و پرداخت زكات و حجّ. آن مرد گفت: آيا نشنيدي كه خداوند فرمود: اگر دو دسته از مؤمنين با هم جنگيدند بين آنها اصلاح كنيد... تا در حكم خدا درآيند؟ و نيز فرمود: با آنان بجنگيد تا فتنه‏ي نباشد. گفت: ما اين كار را در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كرديم آنگاه كه مسلمانان كم بودند و مرد در دينش در فتنه قرار مي‏گرفت، يا او را مي‏كشتند يا عذابش مي‏كردند تا آنكه اسلام گسترش يافت و ديگر فتنه‏ي نماند... .(2)



(1) خداوند در سوره حجرات (سوره 49) آيه 9 مي‏فرمايد: اگر دو دسته از مؤمنين با هم درگير شدند بين آنها سازش دهيد و اگر يكي از آن دو متجاوز بود با او بجنگيد تا در مقابل حكم خدا تسليم شود... .

(2) صحيح بخاري، ج 6، ص 32، تفسير سوره بقره.

«... أَتَاهُ رَجُلاَنِ فِي فِتْنَةِ ابْنِ الزُّبَيْرِ فَقَالاَ إِنَّ النَّاسَ قَدْ ضُيِّعُوا، وَأَنْتَ ابْنُ عُمَرَ وَصَاحِبُ النَّبِيِّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَخْرُجَ فَقَالَ يَمْنَعُنِي أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ دَمَ أَخِي. فَقَالاَ أَلَمْ يَقُلِ اللَّهُ «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» فَقَالَ قَاتَلْنَا حَتَّي لَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ، وَكَانَ الدِّينُ لِلَّهِ، وَأَنْتُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُقَاتِلُوا حَتَّي تَكُونَ فِتْنَةٌ، وَيَكُونَ الدِّينُ لِغَيْرِ اللَّهِ.

«... عَنْ نَافِعٍ، أَنَّ رَجُلاً، أَتَي ابْنَ عُمَرَ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ مَا حَمَلَكَ عَلَي أَنْ تَحُجَّ عَامًا وَتَعْتَمِرَ عَامًا، وَتَتْرُكَ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَقَدْ عَلِمْتَ مَا رَغَّبَ اللَّهُ فِيهِ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي بُنِيَ الإِسْلاَمُ عَلَي خَمْسٍ إِيمَانٍ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَالصَّلاَةِ الْخَمْسِ، وَصِيَامِ رَمَضَانَ، وَأَدَاءِ الزَّكَاةِ، وَحَجِّ الْبَيْتِ. قَالَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَلاَ تَسْمَعُ مَا ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُوءْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا» «إِلَي أَمْرِ اللَّهِ» «قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ» قَالَ فَعَلْنَا عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم وَكَانَ الإِسْلاَمُ قَلِيلاً، فَكَانَ الرَّجُلُ يُفْتَنُ فِي دِينِهِ إِمَّا قَتَلُوهُ، وَإِمَّا يُعَذِّبُوهُ، حَتَّي كَثُرَ الإِسْلاَمُ فَلَمْ تَكُنْ فِتْنَةٌ.

(51)


در حديث ديگري وقتي سؤال كننده از آيه 9 سوره حجرات كه درباره جنگ دو دسته از مؤمنين است مي‏پرسد كه چرا تو برنمي‏خيزي و قتال نمي‏كني مي‏گويد: «اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية ولا اقاتل احبّ الي من أن اغترّ [اعيرّ] بهذه الآية الّتي يقول اللّه تعالي: «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا...» إلي آخرها...»(1) يعني اگر به خاطر اين آيه فريب بخورم [سرزنش بشوم] بهتر است تا آنكه به خاطر اين آيه كه خداوند مي‏فرمايد: هر كه مؤمني را عمدا بكشد (جايگاهش جهنّم است...).

بخاري در حديث بعد، از قول ابن عمر مي‏نويسد كه فتنه آن زمان جنگ بري رياست بود. «و هل تدري ما الفتنة؟ كان محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يقاتل المشركين وكان الدخول عليهم فتنة وليس كقتالكم علي الملك».

حال نوبت آن رسيده كه به بررسي آنچه كه نقل شده بپردازيم:

ابن عمر مي‏گويد كه خون برادرم بر من حرام است، ما هم مي‏گوييم خون ريزي حرام است امّا اگر كسي فتنه‏ي برپا كرد و به جنگ با حكومت حقّ برخاست آيا بايد سكوت كرد و اجازه داد هر كاري خواست بكند؟ يا ابن زبير بر حقّ بود يا عبد الملك و حجّاج، و اگر از نظر ابن عمر هر دو بر باطل بودند چرا با عبد الملك به عنوان امير المؤمنين بيعت كرد؟ و اگر او را حقّ مي‏دانست چرا با او همكاري نكرد و با ابن زبير نجنگيد؟ آيا منتظر بود كه ببيند كدام پيروز مي‏شوند آنگاه بري او حقّ روشن شود؟ در اين صورت بايد گفت كه او تابع زور است نه تابع حقّ.

مي‏گويد كه ما در زمان رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به آيه جهاد عمل كرديم تا آنكه فتنه از ميان رفت. اولاً: او از جهاد كنندگان نبود و لذا نمي‏بينيم كه در جنگهي مختلف ضربه‏ي خورده و يا ضربه‏ي زده باشد، و ثانيا: جنگ زمان رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله جنگ با مشركين بود و زمان ابن عمر جنگ با متجاوزين. آيا كسي كه در جنگ أوّل شركت كرد از جنگ دوم معاف است؟ او لابدّ با همين استدلال خود را از جنگهي امير المؤمنين عليه‏السلام كنار كشيد و حاضر نشد كه با أصحاب جمل ـ يعني فتنه‏انگيزاني كه عليه حكومت حقّ إمام زمانشان قيام كردند ـ بجنگد. او با آنكه مي‏د انست كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله معاويه و يارانش را «فئه باغيه» ناميده و بنا به نصّ قرآن بايد با آنها جنگيد، با اينحال خود را كنار كشيد. او حتّي با خوارج نيز پيكار نكرد با آنكه آنها در بعض روايات سگهي جهنّم ناميده شدند و اصولاً او حكومت امير المؤمنين عليه‏السلام را حقّ نمي‏دانست و لذا با حضرتش بيعت نكرد (ولي چنانچه گذشت با حجّاج و يزيد بيعت كرد).

مي‏گويد من اگر به خاطر آيه‏ي كه مي‏گويد با متجاوز بجنگيد سرزنش شوم بهتر است تا آنكه به خاطر آيه‏ي كه مي‏گويد كشتن مؤمن باعث رفتن به جهنّم است سرزنش گردم. آيا اين بهانه عذر بدتر از گناه نيست؟ همان خدائي كه كشتن مؤمن را باعث دخول در جهنّم مي‏داند همان خدا جنگ با كساني كه عليه حكومت حقّ به پا خاستند را واجب مي‏داند و مي‏گويد با آنها بجنگيد تا تسليم حقّ شوند. آيا خدا نمي‏دانست كه خواهي نخواهي عدّه‏ي در اين جنگ كشته مي‏شوند؟ گوئيا ابن عمر خود را داناتر از خدا مي‏دانست! معلوم است كه اينها بهانه‏هائي كودكانه بري فرار از جهاد است.

اگر او از ابتدا مي‏گفت كه اين جنگها بري دنيا است و من داخل آن نمي‏شوم ما به او حق مي‏داديم ولي إشكال ديگري به او وارد مي‏نموديم و آن اينكه چرا با باطل بيعت كردي؟


(1) همان، ص 78، تفسير سوره انفال.

(52)


د ـ ابن عمر صالح بود

در اين قسمت به پيروي از صاحبان صحاح، بري اينكه ابن عمر را صالح بدانيم فقط به نقل دو خواب بسنده مي‏كنيم (توجه داشته باشيد كه خواب بيننده ابن عمر و ناقل تعبير آن هم خودش مي‏باشد!):

1. مي‏گويد: مردم در زمان پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خواب مي‏ديدند و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله آن را تعبير مي‏كرد. من نيز كه عزب بوده و در مسجد مي‏خوابيدم آرزو داشتم كه خوابي ديده و آن را نقل كنم. شبي خواب ديدم كه دو فرشته مرا به طرف جهنّم مي‏برند. عدّه‏ي را در آنجا ديدم و آنان را شناختم. پيوسته مي‏گفتم: از آتش به خدا پناه مي‏برم. تا آنكه ملكي ديگر آمد و گفت نترس. آن را به حفصه گفتم. او آن را بري پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله شرح داد و حضرت فرمود: اگر نماز شب بخواند مرد صالحي است. سالم (پسر او ) مي‏گويد: عبد اللّه شبها جز كمي نمي‏خوابيد.(1) (در صحيح مسلم آمده است كه سالم مي‏گويد او بعد از آن شبها جز كمي نمي‏خوابيد).

2. مي‏گويد: در خواب ديدم كه در دستم پارچه حريري است كه هر جا از بهشت خواستم پرواز مي‏كند. آن را به حفصه گفتم و او بري پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل كرد. حضرت فرمود: چنين مي‏بينم كه عبد اللّه مرد صالحي است.(2)

اين سه نفر (بخاري و مسلم و ترمذي) كه در فضائل عبد اللّه بن عمر مطلبي نوشتند چيزي در مدح او نيافتند مگر همين دو خواب. ما از تعبير آن سر در نياورديم، آنجا كه او را به جهنّم مي‏برند تعبيرش با آنجا كه در بهشت پرواز مي‏كند يكي است و آن اينكه او مرد صالحي است!

مي‏گويند دروغگو فراموش‏كار است. از يك طرف سالم كه از پدرش اين خواب را روايت مي‏كند مي‏گويد كه او عزب بود، يعني هنوز ازدواج نكرده بود و از يك طرف بنا به نقل مسلم، همين سالم ـ پسر عبد اللّه ـ كه سالها بعد به دنيا آمد، مي‏گويد كه پدرم بعد از آن، شبها اندكي مي‏خوابيد! لابدّ آنگاه كه در صلب پدر بود شاهد شب‏زنده‏داري او بود!

توجّه داشته باشيد كه ابن ماجه ـ كه در فضائل بعض أصحاب رواياتي نوشته ـ گوئيا فضيلتي بري ابن عمر نيافت و لذا از او يادي نكرد!

از همه اينها گذشته اين چه فضيلتي است ! مگر از نظر اهل سنّت همه أصحاب صالح نبودند؟ چنانچه در حديث


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، ص 69، باب التهجّد بالليل، باب فضل من تعارّ من الليل فصلّي، و ج 5، ص 30، باب مناقب عبد اللّه بن عمر، وج 9 باب في التعبير، باب الاستبرق ودخول الجنّة في المنام.

ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1927، كتاب فضائل الصحابة، باب 31، ح 140.

«... كَانَ الرَّجُلُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم إِذَا رَي رُوءْيَا قَصَّهَا عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فَتَمَنَّيْتُ أَنْ أَرَي رُوءْيَا أَقُصُّهَا عَلَي النَّبِيِّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم قَالَ وَكُنْتُ غُلاَمًا شَابًّا عَزَبًا وَكُنْتُ أَنَامُ فِي الْمَسْجِدِ عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فَرَأَيْتُ فِي النَّوْمِ كَأَنَّ مَلَكَيْنِ أَخَذَانِي فَذَهَبَا بِي إِلَي النَّارِ فَإِذَا هِيَ مَطْوِيَّةٌ كَطَي الْبِئْرِ وَإِذَا لَهَا قَرْنَانِ كَقَرْنَي الْبِئْرِ وَإِذَا فِيهَا نَاسٌ قَدْ عَرَفْتُهُمْ فَجَعَلْتُ أَقُولُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ - قَالَ - فَلَقِيَهُمَا مَلَكٌ فَقَالَ لِي لَمْ تُرَعْ . فَقَصَصْتُهَا عَلَي حَفْصَةَ فَقَصَّتْهَا حَفْصَةُ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فَقَالَ النَّبِيُّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم «نِعْمَ الرَّجُلُ عَبْدُ اللَّهِ لَوْ كَانَ يُصَلِّي مِنَ اللَّيْلِ». قَالَ سَالِمٌ فَكَانَ عَبْدُ اللَّهِ بَعْدَ ذَلِكَ لاَ يَنَامُ مِنَ اللَّيْلِ إِلاَّ قَلِيلاً.

(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، همان.

ب ـ صحيح مسلم، همان، ح 139.

ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 638، كتاب المناقب، باب 44.

«... رأيت في المنام كأنّ في يدي قطعة استبرق وليس مكان أريد من الجنّة إلاّ طارت إليه. قال: فقصصته علي حفصة فقصّته حفصة علي النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم : أري عبد اللّه رجلاً صالحا».

وفي رواية الترمذي: «... ولا اشير بها إلي موضع من الجنّة إلاّ طارت لي إليه...» ومشابه آن روايت جلد 2 بخاري.

(53)


عشره مبشره، كه گذشت، مي‏گويند كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به 10 نفر مژده بهشت داد همين سؤال را آنجا داشتيم كه به قول شما ـ اهل سنّت ـ مگر همه أصحاب اهل بهشت نيستند؟ اين چه فضيلتي بري اين 10 نفر است كه همه أصحاب ـ از نظر اهل سنّت ـ در آن شريكند؟ بنابراين، صالح بودن ابن عمر نمي‏تواند فضيلتي باشد زيرا اين فضيلتي نيست. اگر در كلاسي همه دانش‏آموزان با نمره خوب قبول بشوند آيا مي‏توان گفت دانش‏آموز «الف» اين فضيلت را دارد كه با نمره خوب قبول شد؟ فضيلت آن است كه يكي داري امتيازي باشد كه ديگران از آن محروم باشند. مثل اينكه بگوئيم دانش‏آموز «الف» شاگرد أوّل كلاس مي‏باشد.

در آنچه گذشت از عملكرد ابن عمر، صالح بودن او نيز زير سؤال مي‏رود.

حال به اين روايت دقّت كنيد:

ابن عمر مي‏گويد: به خدا قسم من از زماني كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از دنيا رفت خشتي روي خشت ننهادم و نخلي نكاشتم. سفيان، كه اين را شنيد نزد بعض از همسرانش رفت. او گفت: به خدا قسم همانا خانه‏ي بنا كرد. سفيان مي‏گويد: شايد اين جمله را قبل از بنا كردن خانه گفت.(1)

در بررسي اين روايت بايد گفت: اولاً ـ به مصداق «اهل البيت ادري بما في البيت» يعني اهل بيت بهتر مي‏دانند كه در خانه چيست اهل او بهتر مي‏دانستنتد كه ابن عمر مي‏خواست زهد فروشي كند. سفيان نقل كلامي از ابن عمر شنيد و آن را به اهلش گفت و آنها گفتند كه او خانه‏ي بنا كرد يعني... .

البته سفيان حقّ دارد توجيه‏گري كند ولي اهلش كه اهل توجيه نبودند حقيقت را پوست كنده گفتند.

حال گيريم كه اين مطلب صحيح باشد، آيا اين دليل بر زهد او و امتيازي يا فضيلتي برايش محسوب مي‏شود؟ اگر بنا كردن خانه مورد احتياج اهل خانه است بايد بنا كند و اگر نيست كاري نكرد كه خانه‏ي بنا نكرد، و امّا كاشتن نخل، مگر اين عمل إشكالي دارد؟ مگر كاشتن نخل امتيازي به حساب نمي‏آيد؟ او يقينا با نكاشتن نخل دچار اشتباه شد بلكه بايد نخلها مي‏كاشت و عمران و آباداني مي‏كرد. مگر كاشتن نخل مثل جهاد با اهل بغي است كه خود را از آن كنار كشيد؟ در هر حال اگر اين عمل فضيلتي بري او بود در باب فضائل او آن را نقل مي‏كردند نه آنكه به چند خواب بسنده كنند.

يكي ديگر از نكاتي كه در عبادات بايد رعايت شود اطاعت كامل از دستورات عبادي است و ما نمي‏توانيم چيزي بر آن افزوده يا چيزي از آن بكاهيم. به عنوان مثال و نمونه وقتي رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به براء بن عازب دستور خواندن دعائي را موقع خواب مي‏دهد و در ضمن آن مي‏فرمايد: «... وبنبيّك الذي ارسلت...» و براء مي‏گويد: «... و برسولك الذي ارسلت...» حضرت مي‏فرمايد: «لا، وبنبيّك الذي ارسلت».(2) آنگاه مي‏بينيم همين آقي ابن عمر با آنكه خود مي‏گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تلبيه را ـ جهت محرم شدن ـ اين‏گونه مي‏گفت: «لبيك... لا شريك لك لا يزيد علي هذه


(1) صحيح بخاري، ج 8، ص 82، كتاب الاستئذان، باب ما جاء في البناء.

قَالَ ابْنُ عُمَرَ وَاللَّهِ مَا وَضَعْتُ لَبِنَةً عَلَي لَبِنَةٍ، وَلاَ غَرَسْتُ نَخْلَةً، مُنْذُ قُبِضَ النَّبِيُّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم .

(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 85، كتاب الدعوات، باب إذا بات طاهرا.

چنانچه ملاحظه مي‏فرمائيد معني دو كلمه «رسول» و «نبي» بهم نزديك بوده و گاهي به جي هم استعمال مي‏شود، مع الوصف رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد بگو «نبي» نه «رسول» يعني حتي دعائي كه بدان دستور استحبابي داده شده نبايد تغيير كند تا چه رسد دستوري واجب.

(54)


الكلمات»(1) ولي خود بدان كلماتي مي‏افزايد.

ترمذي مي‏نويسد: «قال الشافعي: وان زاد في التلبية شيئا من تعظيم اللّه فلا بأس ان‏شاء اللّه واحبّ إلي ان يقتصر علي تلبية رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم . قال الشافعي: وانّما قلنا (لا بأس بزيادة تعظيم اللّه فيها) لما جاء عن ابن عمر وهو حفظ التلبية عن رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ثمّ زاد ابن عمر في تلبيته من قبله (لبّيك والرغباء اليك والعمل).

نيز مي‏نويسد: «... وكان عبد اللّه بن عمر يقول: هذه تلبية رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم وكان يزيد من عنده في أثر تلبية رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم (لبيك لبيك وسعديك والخير في يديك لبيك والرغباء اليك والعمل).

أبو داود نيز مي‏نويسد: «وكان عبد اللّه بن عمر يزيد في تلبيته (لبيك لبيك... الخ).

مشابه همان را ابن ماجه نيز ـ با سه لبيك در ابتدا ـ مي‏نويسد.

البته مسلم از ابن عمر و نيز از قول او از عمر هم اضافه كردن به تلبيه را نقل مي‏كند.

نسائي نيز اضافه كردن ابن عمر را نقل مي‏كند.(2)

أبو هريرة نيز بري اينكه دروغي ديگر به دروغهايش بيفزايد مي‏گويد كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در تلبيه مي‏گفت: «لبيك اله الحقّ لبّيك».(3)

سؤال ما اين است كه آيا رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نمي‏توانست خود كلماتي بدان بيفزايد؟ آيا افزودن به آنچه كه به عنوان عبادت از ناحيه شرع بدان امر شده است خود عملي خلاف شرع نيست؟

ديگر از نمونه‏هي صالح بودن ابن عمر اين است كه اهل ناسزا گفتن بود. او روايتي از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مي‏كند كه در آن حضرتش مي‏فرمايد: زنان اگر اجازه خواستند كه به مسجد بروند مانع آنها نشويد. پسرش «بلال» مي‏گويد: به خدا قسم مانع مي‏شويم. «سالم» پسر ديگرش ـ راوي حديث ـ مي‏گويد: «فاقبل عليه عبد اللّه فسبّه سبّا سيّئا ما سمعته سبّه مثله قطّ...»(4) يعني ابن عمر رو كرد به پسرش و او را ناسزي بدي گفت كه من تا آن زمان مثل اين ناسزا را از او نشنيده بودم.

معلوم مي‏شود كه او اهل ناسزاگويي بود و اين بدترين آنها بود!

مسلم حديث ديگري از «مجاهد» نقل مي‏كند كه پسر ديگري از ابن عمر به نام «واقد» نيز حرف پدرش را ردّ كرد و او كتكش زد. البتّه أبو داود كه همان روايت را از مجاهد نقل مي‏كند مي‏نويسد: «فسبّه وغضب».(5) معلوم مي‏شود كه


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 7، ص 209، كتاب اللّباس، باب التلبيد.

ب ـ صحيح مسم، ج 2، ص 842، كتاب الحجّ، باب 3، ح 21.

(2) الف ـ صحيح مسلم، همان.

ب ـ سنن ترمذي، ج 3، ص 187 و 188، كتاب الحجّ، باب 13، دنباله ح 825 و ح 826.

ج ـ سنن أبي داود، ج 2، ص 162، كتاب المناسك (الحجّ)، باب كيف التلبية، ح 1812.

د ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 974، كتاب المناسك، باب 15، ح 2918.

ه ـ سنن نسائي، ج 5، ص 167، كتاب مناسك الحجّ، باب 54، ح 2746.

(3) الف ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 2920.

ب ـ سنن نسائي، همان، ح 2748.

(4) صحيح مسلم، ج 1، ص 327، كتاب الصلاة، باب 30، ح 135.

(5) الف ـ صحيح مسلم، همان، ح 138 و 139.

ب ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 155، كتاب الصلاة، باب ما جاء في خروج النساء إلي المسجد، ح 568.

(55)


او علاوه بر ناسزاگويي كتك زدن را هم بلد بود! ضمنا از اين روايتها چنين برمي‏آيد كه او نتوانست فرزندانش را طوري تربيت كند كه در مقابل قول رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نايستند. گرچه او خود در مقابل كلام خدا ايستاد و با توجيهي خنك از جهاد با اهل بغي طفره رفت!

ه ـ نمونه‏هايي از علم ابن عمر

1. در تعارض نذر روزه با عيد

زياد بن جبير مي‏گويد: من با ابن عمر بودم. مردي از او چنين پرسيد: من نذر كردم كه تا زنده‏ام هر سه‏شنبه يا چهارشنبه روزه بگيرم و اين روز (يعني يكي از اين روزها) با روز عيد قربان (كه روزه گرفتن در آن حرام است) مطابق شد (چه بايد بكنم)؟ ابن عمر گفت: خدا دستور داد به وفي نذر و (از يك طرف) از روزه عيد قربان نهي شديم. آن مرد يكبار ديگر سؤال خويش را تكرار كرد و او همان جواب را داد و چيزي بر آن نيفزود.(1)

شايد لازم به توضيح نباشد كه ابن عمر نمي‏دانست كه نذر جائي صحيح است كه حكم خدا بر خلاف آن نباشد. مثل اينكه كسي نذر كند كه روز عيد قربان روزه بگيرد كه در اينجا نذر باطل است و لذا محلّي بري وفي به نذر باقي نمي‏ماند.

2. تفسير او

نافع (غلام ابن عمر) مي‏گويد: هر گاه ابن عمر قرآن مي‏خواند با كسي حرف نمي‏زد تا آن را به پايان ببرد. روزي با او بودم. سوره بقره را خواند تا به مكاني از آن رسيد به من گفت: مي‏داني درباره چه چيزي نازل شده است؟ گفتم: نه. گفت: درباره فلان و فلان سپس از آن گذشت.(2)

ما كه نه آن آيه را دانستيم كه كدام است و نه از شأن نزول آن با خبر شديم و نه تفسير آن برايمان روشن شد. اگر خوانندگان ـ مخصوصا ارادتمندان به ابن عمر ـ چيزي از آن فهميدند ما را هم مطّلع كنند!

3. جهل او به زمان عمره رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

عروة بن زبير مي‏گويد: من و ابن عمر كنار حجره عايشه بوديم به او (ابن عمر) گفتم: آيا پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در ماه رجب عمره به جا آورد؟ گفت: آري. به عايشه گفتم: شنيدي أبو عبد الرحمان (كنيه ابن عمر) چه مي‏گويد؟ گفت: چه مي‏گويد؟ گفتم: مي‏گويد: پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در ماه رجب عمره به جا آورد. عايشه گفت: خدا او را بيامرزد به جان خودم قسم


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 8، ص 178، كتاب الايمان والنذور، باب من نذر أن يصوم أياما فوافق النحر او الفطر، ومشابه آن در ج 3، ص 56، كتاب الصوم، باب الصوم يوم النحر.

ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 800، كتاب الصيام، باب 22، ح 142.

«... عن زياد بن جبير قال: كنت مع ابن عمر فسأله رجل فقال: نذرت أن اصوم كل يوم ثلاثاء او اربعاء ما عشت فوافقت هذا اليوم يوم النحر. فقال: امر اللّه بوفاء النذر ونهينا أن نصوم يوم النحر. فاعاد عليه. فقال مثله لا يزيد عليه».

(2) صحيح بخاري، ج 6، ص 35، تفسير سوره بقره.

«عَنْ نَافِعٍ، قَالَ كَانَ ابْنُ عُمَرَ رضي الله عنهما إِذَا قَرَأَ الْقُرْآنَ لَمْ يَتَكَلَّمْ حَتَّي يَفْرُغَ مِنْهُ، فَأَخَذْتُ عَلَيْهِ يَوْمًا، فَقَرَأَ سُورَةَ الْبَقَرَةِ حَتَّي انْتَهَي إِلَي مَكَانٍ قَالَ تَدْرِي فِيمَا أُنْزِلَتْ. قُلْتُ لاَ. قَالَ أُنْزِلَتْ فِي كَذَا وَكَذَا. ثُمَّ مَضَي».

(56)


كه آن حضرت در ماه رجب عمره به جا نياورد و عمره‏ي هم به جا نياورد مگر آنكه او (ابن عمر) همراهش بود. ابن عمر ساكت بود و چيزي نگفت.(1)

عجيب است! ابن عمر در عمره‏هي رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله همراه او بود و نمي‏داند كه هيچكدام از آ نها در ماه رجب نبود، بلكه به قول انس همه آنها در ماه ذي قعده بود، غير از عمره‏ي كه همراه حجّ به جا آورد. آنگاه چگونه از او با اين حافظه‏اش مي‏توان روايتي را پذيرفت. آنهم پس از سالها كه از رحلت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله گذشته بود. چه آنكه مردم از نقل روايت ممنوع بودند.(2)

4. قراءت قرآن

مسلم در باب أوّل كتاب الطلاق 14 روايت نقل مي‏كند كه همه آنها برمي‏گردد به اينكه ابن عمر زنش را در حالي كه حائض بود طلاق داد و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود كه بايد رجوع كند و اگر خواست طلاق دهد. طلاق بايد در هنگام پاكي باشد. آن حضرت پس از آن مي‏فرمايد كه آيه أوّل از سوره طلاق(3) همين را مي‏گويد. در اينجا ابن عمر از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مي‏كند كه آن حضرت آيه را چنين خواند: «فطلّقوهنّ في قبل عدّتهنّ...».

در پاورقي مسلم آمده است كه اين قراءت ابن عمر و ابن عبّاس است... مي‏گوئيم ابن عمر آن را از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نقل مي‏كند نه آنكه خود خوانده باشد تا بگوئيم قراءت او است. بنابراين، بايد قبول كنيد كه او قرآن را غلط خواند و ما از اين روايت جز اين نمي‏فهميم.(4)

و ـ حكم تكرار يك نماز

سليمان بن يسار مي‏گويد: مردم در جائي جماعت مي‏خواندند به ابن عمر گفتم تو چرا با آنها نمي‏خواني؟ گفت: من نمازم را خواندم. از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مي‏فرمود: يك نماز را در يك روز دوبار نخوانيد.(5)

در مقابل، همين آقي أبو داود و نيز ابن ماجه و نسائي رواياتي بر خلاف آن نقل كردند كه مي‏رساند رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به بعض أصحاب فرمودند كه نمازي را كه خوانده‏ايد ـ چه فرادي و چه جماعت ـ وقتي ديديد كه جماعتي برپاست آن را دوباره بخوانيد.(6)



(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 916 و 917، كتاب الحجّ، باب 35، ح 219 و 220.

«...فَقُلْتُ لِعَائِشَةَ ي أُمَّتَاهُ أَلاَ تَسْمَعِينَ مَا يَقُولُ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَتْ وَمَا يَقُولُ قُلْتُ يَقُولُ اعْتَمَرَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وسلم فِي رَجَبٍ . فَقَالَتْ يَغْفِرُ اللَّهُ لأَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ لَعَمْرِي مَا اعْتَمَرَ فِي رَجَبٍ وَمَا اعْتَمَرَ مِنْ عُمْرَةٍ إِلاَّ وَإِنَّهُ لَمَعَهُ . قَالَ وَابْنُ عُمَرَ يَسْمَعُ فَمَا قَالَ لاَ وَلاَ نَعَمْ . سَكَتَ».

(2) رجوع كنيد به كتابمان: «خلفا در صحاح» جلد دوم، كه درباره خليفه دوم است.

(3) آيه چنين است: «يَـآأَيُّهَا النَّبِي إِذَا طَـلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَـلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ...».

(4) صحيح مسلم، ج 2، ص 1098، كتاب الطلاق، باب أوّل، ح 14.

(5) الف ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 158، كتاب الصلاة، باب إذا صلّي ثمّ ادرك جماعة يعيد.

ب ـ سنن نسائي، ج 2، ص 123، كتاب الامامة، باب 56، ح 856.

«... اتيت ابن عمر علي البلاط وهم يصلّون. فقلت: ألا تصلّي معهم؟ قال: قد صلّيت انّي سمعت رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يقول: لا تصلّوا صلاة في يوم مرّتين».

(6) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 398، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 150، ح 1256.

ب ـ سنن أبي داود، همان، ح 575 و 577 و 578 و 599 و 600.

در بعض از روايات أبي داود آمده است كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به كسي كه نمازش را خوانده و بري بار دوم كه جماعت برپا شد و در آن شركت نكرد توبيخ نموده است.

ج ـ سنن نسائي، همان، بابهي 53 و 54، ح 853 و 854.

در اينجا متن يكي از روايات نسائي را مي‏آوريم: «... إذا جئت فصلّ مع الناس وان كنت قد صلّيت».

(57)


در بعض از نوشتارهي قبل (پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در صحاح) از همين آقي ابن عمر نقل كرديم كه چون رو به قبله بول مي‏كرد و به او گفتند كه مگر از اين كار نهي نشده است گفت: اين دستور مال فضي باز است و چون روبروي من شتري مي‏باشد إشكال ندارد. در اينجا نيز چون خودش نماز نخواند از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله چنان روايتي نقل مي‏كند. اين است كه ما نمي‏توانيم احاديث چنين صحابي را بپذيريم.

4. انس بن مالك

الف ـ ساقي مجلس شراب

در بررسي «خلفا در صحاح» نوشتيم كه وقتي عدّه‏ي از أصحاب در منزل أبو طلحه مشغول شراب‏خواري بودند كه آيه تحريم آن نازل شد، انس ساقي آنان بود. در آنجا توضيح داديم كه آيه 219 از سوره بقره كه مي‏گويد در خمر گناهي بزرگ است، كافي بود كه مؤمن از آن پرهيز كند ولي عدّه‏ي از جمله خليفه ثاني دست از آن برنمي‏داشتند. صاحبان صحاح ننوشتند كه چه كساني در آن مجلس مشغول شرابخواري بودند فقط نام 7 نفر را آورده و نوشتند: «... و رجال من أصحاب رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ورهط من الانصار...» يعني مرداني از أصحاب پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و گروهي از انصار، ولي از كتابهي ديگر اهل سنّت آورديم كه شيخين نيز جزء آنان بودند. يعني اينان با آنكه مي‏دانستند كه در خمر گناهي بزرگ است باز هم از آن مي‏نوشيدند و انس بن مالك نيز با آنان همكاري مي‏كرد.

ب ـ امر به صبر بر ظلم

قبلاً نوشتيم كه وقتي نزد انس بن مالك از ظلم حجّاج شكايت شد او امر به صبر نمود.(1) در اينجا مي‏خواهيم بيان كنيم كه اينگونه دستورات و روايات ساختگي است كه اهل سنّت را واداشت كه در طول تاريخ نه تنها هيچگونه عكس العملي در مقابل ظالمين از خود نشان ندهند بلكه با آنها همكاري كنند. آري، امثال ا بن عمر و انس كه ظلم امثال حجّاج و يزيد را مي‏ديدند و با آنان كنار آمده و همكاري مي‏كردند، پيشرو مردم تحت ظلم بوده و آنها را به صبر و سكوت وامي‏داشتند.

ج ـ انس در دربار ابن زياد

انس خود مي‏گويد: در نزد ابن زياد بودم كه سر إمام حسين عليه‏السلام را آوردند و او با چوبي به بيني آن حضرت مي‏زد و مي‏گفت من به اين زيبائي نديدم. گفتم: او از شبيه‏ترين افراد به رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏باشد.(2)



(1) ر.ك: پاورقي شماره 118.

(2) سنن ترمذي، ج 5، ص 618، كتاب المناقب، باب 31، ح 3778.

«... عن حفصة بنت سيرين قالت: حدّثني انس بن مالك قال: كنت عند ابن زياد فجي‏ء برأس الحسين فجعل يقول بقضيب له في انفه ويقول: ما رأيت مثل هذا حسنا. قلت اما انّه كان من اشبههم برسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ».

(58)


آري، اين انس بن مالك ـ خدمتكار رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ـ است كه مي‏بيند سر مبارك پسر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ـ آقي جوانان اهل بهشت ـ در مقابل ابن زياد بوده و او با چوب بر آن مي‏زند و عكس العمل او اين است كه مي‏گويد: او شبيه‏ترين مردم به رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بود. همين و ديگر هيچ.

اهل سنّت چگونه انتظار دارند كه شيعيان با اصحابي اينچنين كه ياوران ستمگران بوده‏اند كنار بيايند، كساني كه با اهل بيت پاك رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله چنان كردند كه گويي آنان كافر بوده‏اند. آيا دوستي اهل بيت با دوستي دشمنان آنها همخواني دارد؟ مي‏گويند ما اهل بيت را دوست داريم و در همان حال با دشمنانشان هم دوستند و همراه صلوات بر پيامبر و آل او بر همه أصحاب صلوات مي‏فرستند. ي كاش اينان عدّه‏ي از أصحاب را كه با اهل بيت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به جنگ برخاستند يا با آنان همراهي كردند يا با سكوتشان دست ظلم را باز كردند از شمول آن صلوات خارج مي‏كردند. مثلاً مي‏گفتند كه صلوات بر أصحاب برگزيده رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله .

5. عبد اللّه بن زبير

الف ـ أوّل مولودي كه در اسلام به دنيا آمد

بخاري مي‏نويسد كه ا و أوّل مولودي بود كه در اسلام به دنيا آمد و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله او را عبد اللّه ناميد... .(1)

ترمذي در باب مناقب ابن زبير مي‏نويسد كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله او را عبد اللّه ناميد.(2)

ب ـ قيام او بري دنيا بود

قبلاً گذشت كه قيام ابن زبير بري دنيا بود.(3) از يك طرف مي‏دانيم كه كسي با امامي بري دنيا بيعت كند جايگاهش دوزخ است.(4) بنابراين، ابن زبير كه قيامش بري دنيا بود و همه آنانكه بري دنيا با او بيعت كردند اهل جهنّمند.

ج ـ نماز آيات را مثل نماز صبح مي‏خواند

بخاري پس از آنكه كيفيّت نماز آيات را به نقل از ابن شهاب و او از عروة بن زبير و او از عايشه، با دو ركوع در هر ركعت شرح مي‏دهد، مي‏نويسد كه ابن شهاب به عروة گفت:


(1) ج 7 صحيح، ص 108، ابتدي كتاب العقيقة.

«... وَكَانَ أَوَّلَ مَوْلُودٍ وُلِدَ فِي الإِسْلاَمِ....»

(2) ج 5 سنن، ص 639، كتاب المناقب، باب 45، ح 3826.

(3) ر.ك: پاورقي شماره 125.

(4) الف ـ صحيح بخاري، ج 9، ص 9 ـ 98، كتاب الاحكام، باب من بايع رجلاً لا يبايعه إلاّ للدنيا.

ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 103، كتاب الايمان، باب 46، ح 173.

ج ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 128، كتاب السير، باب 35، ح 1595.

د ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 744، كتاب التجارات، باب 30، ح 2207.

«... ثلاثة لا يكلّمهم اللّه يوم القيامة ولا يزكّيهم ولهم عذاب اليم... ورجل بايع اماما لا يبايعه إلاّ لدنياه...».

(59)


«إِنَّ أَخَاكَ يَوْمَ خَسَفَتْ بِالْمَدِينَةِ لَمْ يَزِدْ عَلَي رَكْعَتَيْنِ مِثْلَ الصُّبْحِ. قَالَ أَجَلْ لأَنَّهُ أَخْطَأَ السُّنَّةَ».(1)

يعني برادر تو (كه عبد اللّه بن زبير باشد) روزي كه در مدينه ماه گرفتگي رخ داد نماز آن را مثل صبح خواند (با يك ركوع در هر ركعت). گفت: آري، چه آنكه او بلد نبود.

او با اين علم و اطّلاعش به سنّت، داعيه رهبري امّت را داشت و پيروانش نيز مثل خودش يا از سنّت بي‏اطّلاع بودند و يا ديدند اينطوري زودتر تمام مي‏شود چيزي نگفتند!

6. نگاهي گذرا به بعض ديگر از أصحاب

در ابتدي اين نوشتار از خطاها و مخالفتهي عدّه‏ي از أصحاب نمونه‏هايي نقل كرديم و اينك سري به عملكرد بعض ديگر مي‏زنيم:

أوّل ـ خالد بن وليد

اهل سنّت او را شمشير خدا (سيف اللّه) لقب داده‏اند و ما در بررسي «خلفا در صحاح» روشن كرديم كه از شمشير او خون بيگناهان مي‏چكيد.

صاحبان صحاح، چنانچه گذشت، از اعمال زشت او فقط يك جريان نقل كردند و آن مربوط به بني جذيمة است. بخاري آن را در 4 جي كتابش، مختصرا و يا با اندكي توضيح آورده است كه يكي از آنها را نقل مي‏كنيم:

ابن عمر مي‏گويد: پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خالد بن وليد را به سوي بني جذيمه فرستاد. آنها نمي‏توانستند بگويند «اسلمنا» گفتند: «صبانا» خالد شروع به كشتار و اسير گرفتن كرد و به هر يك از ما اسيري را سپرد و گفت كه اسير خود را بكشيد. من گفتم به خدا قسم من اسير خود را نمي‏كشم و ياران من نيز هيچكدام نبايد اسير خود را بكشند. موضوع را با پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در ميان گذاشتيم حضرت دوبار گفت: خدايا! من از آنچه كه خالد انجام داد به سوي تو بيزاري مي‏جويم.(2)

چنانچه گذشت او با مالك بن نويره و قبيله او نيز چنين كرد و ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه، آنجا كه درباره مالك بن نويره و كشتار بي‏رحمانه خالد صحبت مي‏كند مي‏گويد:

«... ولست انزّه خالدا عن الخطاء، وأعلم انّه كان جبّارا فاتكا لا يراقب الدين فيما يحمله عليه الغضب وهوي نفسه...».(3)



(1) جلد دوم صحيح، ص 44، و 50، كتاب الجمعه، باب خطبة الإمام في الكسوف وباب الجهر بالقراءة في الكسوف.

(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 122، فضل الجهاد والسير، باب إذا قالوا: صبأنا ولم يحسنوا اسلمنا، وج 5، ص 203، مغازي، باب بعث النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم خالد بن وليد إلي بني جذيمة (بعد از باب غزوه طائف)، و ج 8، ص 92، كتاب الدعوات، باب رفع الايدي في الدعاء، وج 9، ص 91، كتاب الاحكام، باب إذا قضي الحاكم بجور او خلاف اهل العلم فهو ردّ.

ب ـ سنن نسائي، ج 8، ص 250، كتاب آداب القضاء، باب 17، ح 5415.

«... عن ابن عمر: بعث النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم خالد بن وليد إلي بني جذيمة فلم يحسنوا أن يقولوا اسلمنا فقالوا صبانا صبانا. فجعل خالد يقتل ويأسر، ودفع إلي كلّ رجل منّا اسيره فامر كلّ رجل منّا ان يقتل اسيره، فقلت: واللّه لا اقتل اسيري ولا يقتل رجل من اصحابي اسيره. فذكرنا ذلك للنبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال: اللّهمّ انّي ابرء اليك ممّا صنع خالد بن وليد. مرّتين».

(3) ج 17، ص 214.

يعني من خالد را از خطا دور نمي‏دانم و مي‏دانم كه او مردي ستمگر و بي‏رحم بود و آنجا كه هوي نفس و خشم بر او چيره مي‏شد مراقبت دين نمي‏كرد. (يعني دين او مانع خلافكاريش نمي‏شد).

(60)


راستي بايد به كساني كه به چنين جرثومه‏ي لقب «سيف اللّه» دادند جايزه داد!

دوم ـ مغيرة بن شعبة و اسلامش

در بررسي خلفا در صحاح مغيره را اندكي شناسانديم و گفتيم كه او اهل فسق و فجور بود و خليفه ثاني چگونه حدّ خدا را بر او تعطيل كرد. حال مي‏خواهيم بدانيم كه چه شد او اسلام را پذيرفت:

بخاري و أبو داود نوشته‏اند كه مغيره در جاهليّت با عدّه‏ي همراه بود. آنان را كشت و اموالشان را تصاحب كرد و به مدينه آمد و اسلام آورد و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله اسلام او را پذيرفت و آن اموال را چون با خيانت به دست آمده بود نپذيرفت.(1)

در بررسي خلفا در صحاح، آنجا كه از عشره مبشره سخني به ميان آمد، از أبو داود اين مطلب نقل شد كه سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل (راوي حديث عشره مبشّره) گفت: آنگاه كه فلاني كوفه آمد خطيبي را واداشت... (ج 4 سنن، ص 211، كتاب السنّة، باب في الخلفاء، ح 4648).

أبو داود به وظيفه‏اش كه حفظ كرامت حتّي امثال مغيره نيز بوده است عمل كرد ولي ديگران خود را ملزم نديدند كه با تحريف حقايق مغيره را تبرئه كنند. به عنوان نمونه مي‏بينيم اسكافي در رساله «نقض العثمانية» حديث فوق را كه با همان سند نقل كرده چنين آورده است:

چون با معاويه بيعت شد مغيرة بن شعبة (كه معاويه او را والي كوفه نموده بود) خطبائي را واداشت كه بر منابر علي عليه‏السلام را لعنت كنند. سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل گفت: آيا اين مرد ستمگر را نمي‏بينيد كه دستور به لعن مردي از اهل بهشت را مي‏دهد؟(2)


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 254، كتاب الشهادات، باب الشروط في الجهاد و...

ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 85، كتاب الجهاد، باب في صلح العدوّ، ح 2765.

«... وكان المغيرة صحب قوما في الجاهلية فقتلهم واخذ اموالهم ثمّ جاء فاسلم فقال النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم : امّا الإسلام فاقبل وامّا المال فلست منه في شي‏ء...»، و به نقل أبو داود: «... و امّا المال فانّه مال غدر لا حاجة لنا فيه...».

(2) شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، ج 13، ص 220.

«... لمّا بويع لمعاوية اقام المغيرة بن شعبة خطباء يلعنون عليّا عليه‏السلام . فقال سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل: ألا ترون إلي هذا الرجل الظالم يأمر بلعن رجل من اهل الجنّة !»

او در ادامه و در همان صفحه و صفحه بعد نيز بعض از شاهكارهي مغيره و غير او را مي‏نويسد مثل: «... عبد الرحمان بن الاخنس: شهدت المغيرة بن شعبه خطب فذكر عليّا عليه‏السلام فنال منه».

«... رياح بن الحارث: بينما المغيرة بن شعبه بالمسجد الاكبر وعنده ناس اذ جاءه رجل يقال له قيس بن علقمة، فاستقبل المغيرة فسبّ عليّا عليه‏السلام ».

«... عليّ بن الحسين عليه‏السلام قال: قال لي مروان: ما كان في القوم ادفع عن صاحبنا من صاحبكم قلت: فما بالكم تسبونه علي المنابر؟ قال: انّه لا يستقيم لنا الأمر إلاّ بذلك».

«... إسماعيل بن إبراهيم: كنت أنا وإبراهيم بن يزيد جالسين في الجمعة... فخرج المغيرة... ثمّ وقع في علي عليه‏السلام فضرب إبراهيم علي فخذي او ركبتي ثمّ قال: اقبل علي فحدثني فانّا لسنا في الجمعة. الا تسمع ما يقول هذا!».

مشروح آن را در كتابمان «مناظره دو عالم اهل سنّت» بخوانيد. (از ص 22 به بعد).

ابن أبي الحديد در جي جي كتابش از مغيرة و اعمال زشتش مطالبي دارد كه بري آنانكه مايلند نشاني آنها را در اينجا مي‏آوريم: ج 1، ص 9، وج 2، ص 12 و 14، وج 4، ص 69 و 70 و 71 و 80، وج 6، ص 43 و 44 و 294، و ج 9، ص 90 و ج 13، ص 41 و 42 و 220 و 221، وج 16 ص 101 و 102 و 161 و ج 20، ص 8 و 10.

(61)


سوم ـ عبد الرحمان بن عوف

بخاري از او نقل مي‏كند كه گفت: بين من و اميّة بن خلف (يعني همان كسي كه سالها بلال حبشي را به خاطر اسلامش تحت سخت‏ترين شكنجه‏ها قرار داده بود) قرار دادي بسته شد كه من در مدينه و او در مكّه از نزديكان و قوم و خويشان هم نگهداري كنيم.(1) در پايان نوشته وقتي نوشتم عبد الرحمان بن عوف گفت من رحمان نمي‏شناسم همان إسم قبلي را بنويس منهم نوشتم عبد عمرو ـ در جنگ بدر خواستم كه از او محافظت كنم بلال او را ديد و بر گروهي از انصار وارد شد و گفت: اين اميّة بن خلف است كه بايد كشته شود. چند نفر از انصار او را همراهي كردند من چون ترسيدم كه به ما برسند پسر اميه را سر راهشان قرار دادم كه به كشتن او مشغول شوند. آنها او را كشتند و ما را تعقيب كردند. اميّه مرد چاقي بود و چون به ما رسيدند گفتم: بخواب و خودم را روي او انداختم تا مانع كشتن او گردم. اينان از زير بدن من با شمشير به جان او افتادند تا آنكه او را به قتل رساندند و شمشير يكي از آنان به پي من اصابت كرد. راوي مي‏گويد: عبد الرحمان اثر آن را كه پشت پايش بود به ما نشان مي‏داد.(2)

قطعا بري خوانندگان اين سؤال مطرح است كه دفاع از مشركي كه يكي از مسلمانان را آنگونه شكنجه مي‏كرد و حال نيز بري جنگ با آنان آمده چه وجهي داشت؟ آيا تعهد سپرده بود كه از او ـ ولو بري جنگ با مسلمانان آمده باشد ـ محافظت كند؟ آيا علاقه جاهليّت هنوز باقي بود؟ البته ما از عبد الرحمان بن عوف، كه در شوري دوم علي عليه‏السلام را كنار گذاشت و عثمان را برگزيد، بيشتر از اين انتظار نداريم.

چهارم ـ سمرة بن جندب

1. ابن عبّاس مي‏گويد: به عمر خبر رسيد كه سمره خمر مي‏فروشد. گفت: خدا سمره را بكشد آيا نمي‏داند كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: خدا لعنت كند يهود را، پيه بر آنان حرام شد و آنها آن را آب مي‏كردند و مي‏فروختند.(3)

2. أبو داود از إمام باقر عليه‏السلام و ابن أبي الحديد از إمام صادق عليه‏السلام نقل مي‏كنند كه:


(1) تذكّر اين نكته ضروري به نظر مي‏رسد كه آشنايان ابن عوف اگر مسلمان شدند چرا هجرت نكردند و إلاّ چرا بايد در پناه مشركي قرار بگيرند و اقوام اميّه نيز اگر مسلمانند كه در پناه اسلام خواهند بود و إلاّ حمايت از آنان چرا؟

(2) ج 3 صحيح، ص 129، ابتدي كتاب الوكالة.

«كَاتَبْتُ أُمَيَّةَ بْنَ خَلَفٍ كِتَابًا بِأَنْ يَحْفَظَنِي فِي صَاغِيَتِي بِمَكَّةَ، وَأَحْفَظَهُ فِي صَاغِيَتِهِ بِالْمَدِينَةِ، فَلَمَّا ذَكَرْتُ الرَّحْمَنَ قَالَ لاَ أَعْرِفُ الرَّحْمَنَ، كَاتِبْنِي بِاسْمِكَ الَّذِي كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ. فَكَاتَبْتُهُ عَبْدُ عَمْرٍو فَلَمَّا كَانَ فِي يَوْمِ بَدْرٍ خَرَجْتُ إِلَي جَبَلٍ لأُحْرِزَهُ حِينَ نَامَ النَّاسُ فَأَبْصَرَهُ بِلاَلٌ فَخَرَجَ حَتَّي وَقَفَ عَلَي مَجْلِسٍ مِنَ الأَنْصَارِ فَقَالَ أُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ، لاَ نَجَوْتُ إِنْ نَجَا أُمَيَّةُ. فَخَرَجَ مَعَهُ فَرِيقٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِي آثَارِنَا، فَلَمَّا خَشِيتُ أَنْ يَلْحَقُونَا خَلَّفْتُ لَهُمُ ابْنَهُ، لأَشْغَلَهُمْ فَقَتَلُوهُ ثُمَّ أَبَوْا حَتَّي يَتْبَعُونَا، وَكَانَ رَجُلاً ثَقِيلاً، فَلَمَّا أَدْرَكُونَا قُلْتُ لَهُ ابْرُكْ. فَبَرَكَ، فَأَلْقَيْتُ عَلَيْهِ نَفْسِي لأَمْنَعَهُ، فَتَخَلَّلُوهُ بِالسُّيُوفِ مِنْ تَحْتِي، حَتَّي قَتَلُوهُ، وَأَصَابَ أَحَدُهُمْ رِجْلِي بِسَيْفِهِ، وَكَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ يُرِينَا ذَلِكَ الأَثَرَ فِي ظَهْرِ قَدَمِهِ».

(3) الف ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1207، كتاب المساقاة، باب 13، ح 72.

ب ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1122، كتاب الاشربة، باب 7، ح 3383.

ج ـ مسند أحمد، ج 1، ص 63، ح 170.

بخاري نيز آن را در دو جا نقل كرده و در هر كدام به جي «سمرة» «فلان» نوشته است! گوئيا او خواست بدين وسيله يا حرمت سمرة و يا حرمت خليفه را ـ كه عامل او در بصره خمر مي‏فروخت ـ نگهدارد.

ر.ك: ج 3، ص 107، كتاب البيوع، باب لا يذاب شحم الميتة ولا يباع، وج 4، ص 207، كتاب بدء الخلق باب ما ذكر عن بني اسرائيل (قسمت اخير آن).

«عن ابن عبّاس قال: بلغ عمر أنّ سمرة باع خمرا. فقال: قاتل اللّه سمرة، الم يعلم أنّ رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم قال: لعن اللّه اليهود. حرّمت عليهم الشحوم فجملوها فباعوها».

(62)


سمرة بن جندب درخت خرمائي در بستان مردي از انصار داشت و او آن مرد را اذيّت مي‏كرد: (مثلاً سرزده به بهانه سركشي به درخت داخل مي‏شد در حالي كه آن مرد با اهل و عيال در آنجا زندگي مي‏كردند) انصاري شكايت نزد رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله برد. حضرت او را خواست و فرمود: نخلت را به اين مرد بفروش و بهي آن را از او بگير. گفت: اين كار را نمي‏كنم. فرمود: نخل ديگري به جي آن بگير. گفت: نمي‏كنم. فرمود: پس بُستان او را بخر. گفت: نمي‏خرم. فرمود: اين نخل را به من ببخش و جي آن بهشت را بگير. گفت: نمي‏كنم. حضرت به مرد انصاري فرمود: برو و نخلش را ببر كه او حقّي در اين نخل ندارد. و به نقل أبو داود حضرت به سمرة فرمود: تو شخص ضرر زننده‏ي مي‏باشي.(1)

گرچه همين مقدار كه از صحاح ستّه نقل شده بري شناخت سمرة بن جندب كافي است ولي جهت شناخت بهتر او مطالبي نيز از شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد نقل مي‏كنيم:

1. معاويه به او 000/100 درهم داد تا به مردم بگويد كه آيه 204 و 205 از سوره بقره درباره علي عليه‏السلام نازل شده و آيه 207 از همان سوره درباره ابن ملجم. او قبول نكرد. آن را به 000/200 درهم رساند. بازهم قبول نكرد، 000/300 درهم، قبول نكرد و چون آن را به 000/400 درهم رساند پذيرفت.(2)

2. سمرة جزء شرطه زياد ـ والي معاويه بر بصره ـ بود مردي از اهل خراسان به بصره آمد و مالي را به بيت المال تحويل داد و رسيد آن را گرفت (بعد از آن) به مسجد رفت و دو ركعت نماز خواند. سمرة بن جندب او را دستگير كرد و به اتّهام داشتن ري خوارج او را گردن زد. بعد از آن رسيد بيت المال را با او ديدند. أبو بكرة (برادر مادري زياد) به ا و گفت: ي سمره! آيا نشنيدي قول خدي تعالي را كه فرمود: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّي * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّي» (يعني همانا كسي كه زكات داد و ياد خدا نموده و نماز خواند رستگار شد. منظور ابوبكرة از ذكر دو آيه مزبور اين بود كه اين مرد نيز هم زكات مالش را به بيت المال پرداخت و هم ياد خدا نموده و نماز خواند بنابراين، او رستگار شده است و تو كه او را كشتي گناهكاري) سمره گفت: برادرت (يعني زياد) مرا بدان امر كرد.

3. از أبو صالح روايت شده كه گفت: به ما گفته شد مردي از أصحاب رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بر ما وارد شد. نزدش رفتيم ديديم سمرة بن جندب است كه كنار يك پايش خمر و ديگري يخ مي‏باشد گفتيم اين چيست؟! گفتند به نقرس مبتلا


(1) الف ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 315، كتاب الاقضيه، ابواب من القضاء، ح 3636.

ب ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78.

«... انّه كانت له عضد من نخل في حائط رجل من الانصار. قال: ومع الرجل اهله. قال: فكان سمرة يدخل ا لي نخله فيتأذي به ويشقّ عليه فطلب إليه ان يبيعه فابي فطلب إليه ا ن يناقله فابي. فاتي النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فذكر ذلك له. فطلب إليه النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم أن يبيعه فابي فطلب إليه أن يناقله فابي. قال: فهبه له ولك كذا وكذا ـ امرا رغّبه فيه ـ فابي فقال: أنت مضارّ. فقال رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم للانصاري اذهب فاخلع نخله»، وبه نقل ابن أبي الحديدي «... فقال له: بع نخلك من هذا وخذ ثمنه. قال لا افعل. قال: فخذ نخلاً مكان نخلك قال: لا افعل. قال: فاشتر منه بستانه. قال: لا افعل. قال: فاترك لي هذا النخل ولك الجنّة. قال: لا افعل. فقال صلي‏الله‏عليه‏و‏آله للانصاري: اذهب فاقطع نخله فانّه لا حقّ له فيه».

(2) ج 4، ص 73.

آيات مربوطه به ترتيب چنين است:

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُو فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِي وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الاْءَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ * وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُم بِالْعِبَادِ ».

ترجمه آيه 204: از مردم كسي است كه گفتارش تو را به شگفتي مي‏آورد و خدا را هم بر آنچه كه در دل دارد گواه مي‏گيرد در حالي كه او دشمن سرسختي است. آيه 205: و چون رو برگرداند كوشش مي‏كند كه در زمين فساد كند و كشاورزي و نسل (انسان يا حيوان) را نابود مي‏كند و خداوند فساد را دوست ندارد.

آيه 207: و از مردم كسي است كه جانش را در راه رضي خدا مي‏فروشد (يعني علي عليه‏السلام ) كه در شب هجرت جي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خوابيد) و خدا به بندگان مهربان است.

(63)


شده است. در اين هنگام قومي نزدش آمده و گفتند: ي سمره! تو در قيامت جواب خدا را چه مي‏دهي، يكي را نزدت مي‏آورند و به تو مي‏گويند او از خوارج است و دستور مي‏دهي او را بكشند. ديگري مي‏آيد و مي‏گويد او خارجي نبود بلكه جواني بود كه دنبال كارش مي‏رفت و اشتباها او را گرفتيم بلكه خارجي اين مرد است و تو دستور به كشتن دومي مي‏دهي! سمره گفت: چه اشكالي دارد! اگر اهل بهشت باشد به بهشت مي‏رود و اگر اهل جهنّم باشد به جهنّم!

4. از حجر بن عدي روايت شده كه گفت: به مدينه رفتم أبو هريره را ديدم از من پرسيد اهل كجائي ؟ گفتم: از اهل بصره. گفت: سمرة بن جندب چه مي‏كند؟ گفتم: او زنده است. گفت: طول عمر كسي نزد من محبوب‏تر از طول عمر او نيست. گفتم: چرا؟ گفت: رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به من و او و حذيفة بن اليمان فرمود: از شما آنكس كه ديرتر بميرد اهل جهنّم است. حذيفة قبل از ما مرد و من آرزو دارم كه زودتر از سمره بميرم... .

5. مسعر بن كدام مي‏گويد: سمرة بن جندب ايّامي كه إمام حسين عليه‏السلام به طرف كوفه مي‏رفت رياست گروهي از شرطه‏هي ابن زياد را به عهده داشت و مردم را تشويق مي‏كرد كه به جنگ إمام حسين عليه‏السلام بروند.(1)

آري، ما از جرثومه‏ي اينچنين انتظار نداريم كه خمر نفروشد ولي چرا خليفه دوم او را از رياست كنار نزد؟ چرا او را نخواست و تنبيه نكرد؟ مگر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ده دسته را به خاطر خمر لعنت نكرد كه يكي از آنها فروشنده آن است؟(2) چگونه عمر شخص ملعوني را به كار مي‏گمارد و چگونه صاحبان صحاح از او حديث نقل مي‏كنند!

7. ناگفته‏هايي از أصحاب

در ابتدي اين نوشتار گذشت كه أصحاب چگونه رفتاري داشتند و حتّي بعض از آنان رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را آزار مي‏دادند. حال با نگاهي ديگر و از زاويه‏ي ديگر به آنان مي‏نگريم:

الف ـ مهاجر و انصار مشغول دنيا بودند

بخاري مي‏نويسد كه مهاجرين سرگرم خريد و فروش در بازار و انصار هم سرگرم رسيدگي به اموال و دارائيشان بودند.(3)

او در ابتدي همين باب (باب الحجّة علي...) از قول عمر نقل مي‏كند كه او چون مشغول خريد و فروش در بازار بود نمي‏دانست كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مورد اجازه خواستن چه فرموده است، كه ما در بررسي خلفا در صحاح آن را بيان كرديم.

بيهوده نيست كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ما را به أصحاب ـ كه از سنّت، به خاطر مشاغل دنيوي، كم اطلاع بودند ـ ارجاع نفرمود، بلكه سفارش نمود كه به اهل بيت آن بزرگوار رجوع كنيم، و اگر همه مسلمانان هم اكنون به اين سفارش آن


(1) ج 4، ص 8 ـ 77.

(2) ر.ك: سنن ترمذي، ج 3، ص 589، كتاب البيوع، باب 59، ح 1295، وسنن ابن جامه، ج 2، ص 1121 و 1122، كتاب الاشربة، باب 6، ح 3380 و 3381.

(3) جلد 9 صحيح، ص 133، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة، باب الحجّة علي من قال انّ احكام النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ...

«... وَكَانَ الْمُهَاجِرُونَ يَشْغَلُهُمُ الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ، وَكَانَتِ الأَنْصَارُ يَشْغَلُهُمُ الْقِيَامُ عَلَي أَمْوَالِهِمْ...».

(64)


حضرت عمل كرده و احكام اسلام و سنّت نبي مكرّم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را از خاندان پاك و مطهّر آن بزرگوار بگيرند، آب را از سرچشمه نوشيدند.

ب ـ بعد از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله أصحاب متفرّق شدند

أبيّ بن كعب مي‏گويد: «كنّا مع رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم وانّما وجهنا واحد، فلمّا قبض نظرنا هكذا وهكذا».

در روايت بعد آمده است كه مردم بعد از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به تدريج از مسير اصلي خارج شدند تا در زمان عثمان كه: «... وكان عثمان بن عفّان فكانت الفتنة فتلفّت الناس يمينا وشمالاً».(1)

ج ـ آنكه خودكشي كرد از أصحاب بود

سهل بن سعد مي‏گويد: يكي از أصحاب در غزوه‏ي به شدّت تلاش مي‏كرد و پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «من احبّ أن ينظر إلي الرجل [رجل] من اهل النار فلينظر إلي هذا...». مي‏گويد: يك نفر او را تعقيب كرد. ديد او مجروح شده و بعد از آن خودكشي كرد و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «... وانّما الأعمال بالخواتيم».(2)

ما نيز معتقديم كه هر كه ـ صحابي و غير صحابي ـ بر ايمان خويش ثابت ماند و از طواغيت پيروي نكرد و مخصوصا در راه محبّت اهل بيت عليهم‏السلام ـ كه سفارش پيامبرشان بوده است ـ پابرجا بوده و نه تنها به جنگ آنها نرفت، بلكه آنان را همراهي كرده و دست از ياريشان برنداشت، چنين شخصي سعادتمند مي‏باشد و إلاّ از كساني است كه عاقبت به خير نشد.

د ـ وصيّت زبير در روز جمل

بخاري در ضمن تقريبا دو صفحه نقل مي‏كند كه زبير در روز جمل به فرزندش چنين وصيت مي‏كند:

«... يا بني انّه لا يقتل اليوم إلاّ ظالم أو مظلوم وانّي لا اراني إلاّ سأقتل اليوم مظلوما...».

يعني امروز كسي كشته نمي‏شود مگر آنكه يا ظالم است و يا مظلوم و من خود را مي‏بينم كه مظلوم كشته مي‏شوم.

قبل از آنكه دنباله آنچه را كه بخاري نقل كرده بياوريم لازم مي‏دانيم به آنچه كه زبير ادّعا كرده حاشيه‏ي بزنيم:

1. آقي زبير! چرا بعد از آنكه با امير المؤمنين عليه‏السلام در مدينه بيعت كردي آن را شكستي؟

2. چرا حال كه بيعت را شكستي به جنگ آن حضرت رفتي؟

3. چرا حال كه خواستي به جنگ آن بزرگوار بروي همسر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را كه مأمور به نشستن در خانه بود و نه فرماندهي جنگ، با خود همراه كردي؟


(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 523، كتاب الجنائز، باب 65، ح 1633.

معني جمله أوّل: ما با رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بوديم و هم وحدت داشتيم و چون حضرتش وفات يافت به اين سو و آن سو متوجّه شديم. معني جمله دوم:... تا در زمان عثمان كه فتنه برپا شد و مردم به چپ و راست منحرف گشتند.

(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 155، كتاب الدعوات، باب العمل بالخواتيم.

معني دو جمله چنين است: 1. هر كه دوست دارد كه مردي از اهل دوزخ را ببيند به اين شخص بنگرد.

2. همانا اعمال به خاتمه آن بستگي دارد. (خداوند عاقبت ما را به خير ختم بفرمايد).

(65)


4. اگر مي‏دانستي كه مظلوم كشته مي‏شوي چرا از ميدان جنگ گريختي؟

5. تو كه ـ به قول خودت ـ بري انتقام خون عثمان قيام كردي، مگر قاتلان عثمان در بصره بودند كه در آنجا كشتار به راه انداختي؟

6. اگر تو مظلوم كشته مي‏شوي ظالم در اين وسط كيست؟

7. اگر اعتقاد داري كه امير المؤمنين عليه‏السلام و پيروان او ـ كه بسياري از آنان از أصحاب رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بوده‏اند، مخصوصا دو آقي جوانان اهل بهشت در ميانشان مي‏درخشيدند ـ العياذ باللّه، ظالم مي‏باشند، چرا با ظلم در نيفتادي تا آنكه يا ظلم را نابود كني يا در اين راه شهيد شوي؟!

8. آيا از اين همه برنمي‏آيد كه قيام تو و رفيقت طلحه بري دنيا و مقام بوده است؟ آيا بري كسي در اين‏باره شكّي باقي مي‏ماند؟

البته از بخاري كه مادح ابن ملجم را مورد وثوق قرار داده و از او حديث نقل مي‏كند ـ يعني عمران بن حطّان ـ و از إمام صادق عليه‏السلام حتّي يك حديث هم در تمامي صحيح خود نقل نمي‏كند، تعجّبي نيست كه چشمش را بسته و هر مطلبي را به عنوان روايت صحيح در كتابش بنويسد هر چند كه نه با عقل سليم همخواني داشته باشد و نه با قرآن و نه با سنّت.

آري، او در ادامه مي‏نويسد كه زبير دينار و درهمي از خود باقي نگذاشت مگر زمينهائي كه يكي از آنها بيشه‏ي بود و 11 منزل در مدينه و 2 منزل در بصره و منزلي در كوفه و منزلي نيز در مصر. (كاش همه فقرا چنين بودند!)

او بعد ا ز نقل بدهكاريهي او و اينكه بيشه او را چه كساني و به چه مبلغ خريدند مي‏گويد:

«فَكَانَ لِلزُّبَيْرِ أَرْبَعُ نِسْوَةٍ، وَرَفَعَ الثُّلُثَ، فَأَصَابَ كُلَّ امْرَأَةٍ أَلْفُ أَلْفٍ وَمِائَتَا أَلْفٍ، فَجَمِيعُ مَالِهِ خَمْسُونَ أَلْفَ أَلْفٍ وَمِائَتَا أَلْفٍ».(1) يعني زبير 4 زن داشت كه پس از رفع ثلث به هر يك از آنان يك ميليون و دويست هزار رسيد (معلوم نكرد كه اين مقدار درهم يا دينار! ) پس همه مال او پنجاه ميليون و دويست هزار بود.

(ظاهرا رياضيّات او ضعيف بود زيرا با حساب فوق مجموع مال او پنجاه و هفت ميليون و ششصد هزار مي‏شود!). خدايا ! از اين نوع بي‏پولي‏ها نصيب همه فقرا بگردان. آمين!

أسماء ـ دختر أبي بكر و همسر زبير ـ مي‏گويد: «تزوّجني الزبير وماله في الأرض من مال ولا مملوك ولا شيء غير ناضح وغير فرسه...» يعني زبير با من ازدواج كرد در حالي كه نه مالي داشت و نه مملوكي و نه چيز ديگري غير از يك شتر آبكش و يك اسب. او در ادامه مي‏گويد: كارهي منزل و بيرون با من بود، مخصوصا سخت‏ترين كار كه رسيدگي به امور مربوط به اسب بود، تا آنكه پدرم خادمي برايم فرستاد. (و در حديث دوم مسلم آمده است كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله برايش خادمي فرستاد و بعيد نيست كه همين صحيح باشد چه آنكه ـ همانطور كه گذشت ـ أبو بكر نه مالي داشت و نه اهل انفاق بود. ر.ك: به نوشتارمان «ابوبكر در صحاح» و «مناظره دو عالم اهل سنّت»). گويي مرا آزاد كرد.(2)

سؤال ما اين است كه او اين همه ثروت را از كجا به دست آورده بود؟ او اين همه منزل را بري چه خريداري كرد؟


(1) جلد 4 صحيح، ص 108 ـ 106، فضل الجهاد والسير، باب بركة الغازي في ماله حيّا وميّتا مع النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم وولاة الأمر.

(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 7، ص 45، كتاب النكاح، باب الغيرة.

ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1716 و 1717، كتاب السلام، باب 14، ح 34 و 35.

(66)


آيا اين پيروي از سنّت است؟ (علامه اميني(ره) در ج 8 الغدير، ص 3 ـ 282 از طبقات ابن سعد و مروج الذهب مسعودي نقل مي‏كند كه زبير در مصر و اسكندريه و كوفه زمينهائي داشت و هزار اسب و هزار بنده و هزار كنيز از او باقي ماند!)

ه ـ كعب بن مالك و دو رفيقش

كعب بن مالك يكي از كساني است كه در بيعت عقبه شركت داشت. مي‏گويد كه غير از غزوه بدر در همه جنگها حاضر بودم امّا در غزوه تبوك جزء كساني بودم كه همراه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نرفتم. آنها بيش از 80 نفر بودند و چون پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به مدينه برگشت به دروغ عذرهايي آوردند و آن حضرت نيز از آنان پذيرفت و بري آ نها طلب مغفرت كرد ولي من و دو نفر از كساني كه در غزوه بدر شركت داشتند به نامهي «مرارة بن ربيع عَمري» و «هلال بن اميّة واقفي» حقيقت را گفته و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نيز به جرم تخلّف از جنگ دستور به قطع مراوده با ما را صادر فرمود. اين امر 50 روز متوالي ادامه داشت. تا آنجا كه كسي جواب سلام ما را نمي‏داد و پس از 40 روز دستور رسيد كه همسران ما نيز بايد از ما كناره‏گيري كنند. آن دو نفر بدري در خانه نشسته و فقط مي‏گريستند ولي من بيرون آمده و در مسجد و نماز جماعت شركت مي‏كردم تا سرانجام خداوند با نزول آيات 117 تا 119 از سوره توبه دستور عفو از ما را صادر فرمود و بري آنان كه با دروغ خود را تبرئه كرده بودند با آيات 95 و 96 از همان سوره آبرويشان را برد و ما از اين جهت خوشحال بوديم كه راست گفته و آبرويمان با پذيرش توبه محفوظ ماند.

اين داستان را بخاري در ضمن بيش از 5 صفحه و مسلم در حدود 8 صفحه نوشته‏اند.(1)

در بررسي اين داستان به اين نكات برمي‏خوريم:

1. بيش از 80 نفر از أصحاب با دروغ خود را تبرئه كردند. بنابراين، نمي‏توان به همه أصحاب اعتماد كرد زيرا احتمال مي‏رود كه هنگام برخورد با مشكلي دروغ بگويند. غير از آنكه در جنگ شركت نكردند.

2. دو نفر از بايكوت شده‏ها بدري بودند. بنابراين، نمي‏توان پذيرفت كه هر كس كه در جنگ بدر شركت داشت هر عملي كه انجام دهد اهل بهشت است چنانچه در نوشتارهي قبل گذشت.(2)

3. اين واقعه در غزوه تبوك، يعني سال نهم هجري، اتّفاق افتاد. بنابراين، تا سال نهم هجري عدّه‏ي از أصحاب ـ به


(1) الف ـ صحيح بخي، ج 6، ص 9 ـ 3، مغازي، باب غزوه تبوك.

ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 28 ـ 2120، كتاب التوبة، باب 9، ح 53.

بعض از فرازهي داستان مزبور چنين است:

«... قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ... وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ... وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ وَإِنْ كَانَتْ بَدْرٌ أَذْكَرَ فِي النَّاسِ مِنْهَا... وَصَبَّحَ رَسُولُ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم قَادِمًا... جَاءَهُ الْمُخَلَّفُونَ... وَكَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِينَ رَجُلاً... فَذَكَرُوا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ قَدْ شِهِدَا بَدْرًا.... فَلَبِثْنَا عَلَي ذَلِكَ خَمْسِينَ لَيْلَةً فَأَمَّا صَاحِبَي فَاسْتَكَانَا وَقَعَدَا فِي بُيُوتِهِمَا يَبْكِيَانِ... حَتَّي إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ مِنَ الْخَمْسِينَ وَاسْتَلْبَثَ الْوَحْي إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يَأْتِينِي فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَكَ... فَأَرْسَلَ إِلَي صَاحِبَي بِمِثْلِ ذَلِكَ... فَلَبِثْتُ بِذَلِكَ عَشْرَ لَيَالٍ فَكَمُلَ لَنَا خَمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حِينَ نُهِيَ عَنْ كَلاَمِنَا... قَالَ - فَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم النَّاسَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا حِينَ صَلَّي صَلاَةَ الْفَجْرِ فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا...».

(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 72.

«اِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكُمُ الْجَنَّة». يعني: (خداوند به اهل بدر خطاب مي‏كند كه ) آنچه خواهيد انجام دهيد كه من تحقيقا بهشت را بري شما واجب كردم.

(67)


نصّ سوره توبه ـ منافق بودند. آيا باروكردني است كه در مدّت باقي مانده از عمر رسول گرامي اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ـ يكسال و اندي ـ همه اين منافقين نه تنها دست از نفاق برداشتند بلكه عادل گشتند؟ (چنانچه اهل سنّت چنين اعتقاد دارند). قضاوت با اهل انصاف.

و ـ ضعف ايمان زبير و أبو مرثد

رسول گرامي اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وقتي مي‏خواست بري فتح مكّه حركت كند يكي از أصحاب به نام «حاطب بن أبي بلتعه» نامه‏ي بري بعض از مشركين آنجا نوشت و همراه زني مشرك آن را فرستاد. رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله امير المؤمنين عليه‏السلام و زبير و أبو مرثد را فرستاد و فرمود: «انطلقوا حتّي تأتوا «روضة خاخ» فانّ بها امرأة من المشركين معها صحيفة من حاطب بن أبي بلتعة إلي المشركين». يعني برويد تا «روضه خاخ» كه در آنجا زني از مشركين مي‏باشد كه با او نامه‏ي از حاطب بن أبي بلتعه به مشركين است. علي عليه‏السلام در ادامه مي‏فرمايد: ما وقتي به او رسيديم گفتيم: نامه‏ي كه با تو است كجاست؟ گفت: نامه‏ي با من نيست. هر چه گشتيم نامه‏ي نديديم. آن دو ـ زبير و أبو مرثد ـ گفتند: ما نامه‏ي نمي‏بينيم. من گفتم: «لقد علمت ما كذب رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله والذي يحلف به لتخرجنّ الكتاب او لا جرّدنك». يعني خوب ميدانم كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دروغ نگفت. به آنكه به او قسم مي‏خورند يا نامه را بيرون مي‏آوري يا تو را لخت مي‏كنم. او كه مرا جدّي يافت نامه را در آورد و... .(1)

آري، اين زبير است كه مي‏گويند حواري رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بود. او آنقدر به گفته آن حضرت ايمان نداشت كه با نيافتن نامه نگويد پس نامه‏ي نيست! و اگر امير المؤمنين عليه‏السلام همراه آن دو نبود نقشه حركت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله جهت فتح مكّه بري مشركين آشكار مي‏شد و خدا مي‏داند كه عاقبت به كجا ختم مي‏شد. به يقين مشركين نيز آماده دفاع مي‏شدند و شكّي نيست كه جنگي واقع شده و كشتار زيادي مي‏شد و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بهتر مي‏دانست كه چه كسي را بفرستد.

ز ـ عدّه‏ي از أصحاب به جهنّم مي‏روند

رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: عدّه‏ي از اصحاب را به جهنّم مي‏برند. من مي‏گويم كه اينان أصحاب منند. پاسخ داده مي‏شود كه تو نمي‏داني بعد از تو چه كردند... .(2)



(1) صحيح بخاري، ج 8، ص 71، كتاب الاستئذان، باب من نظر في كتاب من يحذر... وج 9، ص 24، كتاب استتابة المرتدّين، باب ما جاء في المتأوّلين.

(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 169 و 204، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالي واتخذ اللّه إبراهيم خليلاً و... و باب واذكر في الكتاب مريم... وج 6، ص 69 و 70، تفسير سوره مائده و ص 122، تفسير سوره انبياء، وج 8، ص 136 و ص 52 ـ 148، كتاب الدعوات، باب كيف الحشر و باب في الحوض.

ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 217 و 218، كتاب الطهارة، باب 12، ح 37 و 39، وج 4، ص 96 ـ 1793، كتاب الفضائل، باب 9، ح 26 إلي 29 و 32، وص 1800، ح 40.

ج ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 532، كتاب صفة القيامة والرقائق والورع، باب 3، ح 2423، وج 5، ص 301، كتاب تفسير القرآن، باب 22، ح 3167.

د ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1016، كتاب المناسك، باب 76، ح 3057، وص 1439، كتاب الزهد، باب 36، ح 4306.

ه ـ سنن نسائي، ج 4، ص 119، كتاب الجنائز، باب 119، ح 2083.

«... وانّ اناسا من اصحابي يؤخذ بهم ذات الشمال فاقول اصحابي اصحابي فيقول انّهم لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم منذ فارقتهم. فاقول كما قال العبد الصالح:... وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدا ما دُمْتُ فِيهِمْ... الحَكِيمُ. (خلاصه ترجمه تا آخر آيات 117 و 118 از سوره مائده چنين است:... همانا مردمي از اصحابم را جزء أصحاب شمال قرار مي‏دهند من مي‏گويم اينان أصحاب منند مي‏گويد آنان از وقتي كه تو از آنها جدا شدي مرتدّ شدند من همان را مي‏گويم كه بنده صالح حضرت ـ عيسي عليه‏السلام ـ گفت: تا زنده بودم شاهد بودم و چون از دنيا رفتم تو ناظر بودي و تو شاهد بر هر امري مي‏باشي اگر آنان را عذاب كني بندگان تواند و اگر ببخشي توانا و حكيمي).

در بعض از همين روايتها آمده است كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «... و انّي واللّه ما اخاف عليكم ان تشركوا بعدي و لكن اخاف عليكم ان تنافسوا فيها». يعني: به خدا قسم بر شما از شرك بعد از رفتنم نمي‏ترسم ولي مي‏ترسم كه در مقابل خواهشهي دنيايي خود را ببازيد.

ابن أبي مُليكه مي‏گفت: «اللّهمّ انّا نعوذ بك ان نرجع علي اعقابنا او نفتن عن ديننا». يعني خدايا ! به تو پناه مي‏بريم از اينكه از ايمانمان برگرديم يا در دينمان به فتنه بيفتيم.

(68)


اهل سنّت كه به عدالت همه أصحاب معتقدند نمي‏توانند باور كنند كه در ميان آنها گناهكار هم وجود دارد تا چه رسد به اينكه بعض از آنها را اهل جهنم بدانند. ما با نقل رواياتي از صحيح‏ترين كتابهي آنان روشن كرديم كه اين پنداري نادرست است. آيا آنانكه عثمان را كشتند و يا لااقل در مدينه بودند و او را ياري نكردند از أصحاب نبودند؟ يا بايد گفت همه آنها گناهكار بودند و يا عثمان مستحق كشته شدن بود. فرض دوم را كه نمي‏پذيرند پس بايد بپذيرند كه همه أصحاب حاضر در صحنه در گناه قتل عثمان شريك بودند. آيا آنانكه به جنگ امير المؤمنين عليه‏السلام رفتند از أصحاب نبودند؟ آيا عايشه و طلحه و زبير و ديگران ـ به قول اهل سنّت ـ از برگزيدگان أصحاب نبودند؟ چه عاملي آنان را واداشت كه با إمام زمانشان نبرد كنند؟ آيا جز مال و مقام دنيوي؟

آيا معاويه و عمرو عاص كه جنگ خانمان برانداز صفّين را ـ كه 000/70 نفر از طرفين به قتل رسيدند ـ به راه انداخته و مدال «فئه باغيه» را تا ابد بر سينه خود نصب كردند، از أصحاب نبودند؟

اهل سنّت را چه مي‏شود كه چشم خود را بسته و اين‏همه جنايات و فتنه را نمي‏بينند؟ آيا نه ا ين است كه روي كار آمدن بني اميّه و بني عبّاس و زمامداراني كه تا كنون سرنوشت امّت اسلامي را به دست گرفته‏اند ريشه در عملكردهي بعض أصحاب دارد؟ ما در عين اينكه به پا كان أصحاب احترام مي‏گذاريم، معتقد نيستيم كه همه أصحاب ـ آنچنان كه اهل سنّت معتقدند ـ صالح بوده و هيچگونه خطائي ندارند، بلكه مطابق رواياتي كه پيش روي شماست ـ و ما آنها را از صحيح‏ترين كتابهي روائي اهل سنّت گرفتيم ـ عدّه‏ي از آنها مرتكب گناهاني شدند كه مستحق دوزخ بوده و مشمول عذاب خداوندي گرديده‏اند. چنانچه عدّه‏ي نيز با فداكاري خالصانه خو خدماتي نمودند كه فقط خداوند مي‏تواند پاداش آنها را بدهد، و ما را نرسد جز آنكه قدرشان را دانسته و همراه درودي كه بر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت پاكش عليهم‏السلام مي‏فرستيم بر آنها نيز درود بفرستيم. چنانچه در دعي روز سه‏شنبه آمده است:

«اللّهمّ صلّ علي محمّد خاتم النبيّين وعلي آله الطيّبين الطاهرين واصحابه المنتجبين».

قم المشرفه، حرم اهل البيت و عشّ آل محمّد عليهم‏السلام



واحد پاسخگوئي به شبهات امامت و ولايت

حسين طيبيان