«زيد بن وهب ميگويد در ربذه بر ابوذر گذشتم. بدو گفتم: چه عاملي ترا بدينجا آورد؟ گفت: ما در شام بوديم خواندم «و كساني كه طلا و نقره را انباشته و آن را در راه خدا انفاق نميكنند آنان را به عذابي دردناك بشارت بده». معاويه گفت: اين آيه درباره ما نيست بلكه فقط درباره اهل كتاب است. گفتم: هم درباره ما ا ست و هم درباره آنها».(2)
اگر كسي صرفنظر از واقعه تبعيد ابوذر ـ كه پيرمردي بود ـ به شام، و از آنجا ـ به د ستور عثمان ـ سوار بر شتري بيجهاز به مدينه و از آنجا نيز مجددا به دستور عثمان به ربذه، مطلّع نباشد، از خود ميپرسد كه اين گفتگوي مختصر نميتواند عامل سكونت ابوذر در ربذه باشد. مگر ابوذر در پيري عقلش را از دست داده بود كه مدينه و جوار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را رها كرده و در بياباني زندگي كند كه از آنجا هجرت كرده بود؟
چرا در زمان دو خليفه قبل چنين نكرد؟
مگر گفتگوي او با معاويه جز بحث از تفسير يك آيه چيز ديگري بود؟ مگر
(1) الصواعق المحرقة، ص 155. (الفصل الأوّل من (الباب الحادي عشر) في الآيات الواردة فيهم، الآية الثامنة، او در جي جي كتابش شيعيان را مورد حمله قرار داده و با كلماتي از قبيل آنچه در متن آمده و يا «الرافضة و الشيعة قبّحهم اللّه» آنان را نوازش ميكند!
ما بري آنكه عوام از اينگونه مطالب چنين برداشت نكنند كه امروزه نيز دانشمندان اهل سنّت به شيعيان به همان چشم مينگرند، از ترجمه متن خودداري ميكنيم.
(2) صحيح بخاري، ج 6، ص 82، تفسير سوره توبه.
«عن زيد بن وهب قال: مررت علي أبي ذر بالربذة فقلت ما انزلك بهذه الأرض قال: كنّا بالشام، فقرأت: «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ »؛ قال معاوية: ما هذه فينا، ما هذه إلاّ في أهل الكتاب. قال: قلت: انّها لفينا وفيهم».
آيهي كه ابوذر قراءت كرد در سوره توبه و ذيل آيه 34 ميباشد.
(22)
(مشروح آن را در جلد هشتم الغدير از صفحه 292 إلي 323 مطالعه فرمائيد. ما نيز چكيده آن را در كتابمان «خلفا در صحاح، جلد أوّل ـ در احوالات عثمان ـ نوشتيم).
آري، اين است معني فقيه بودن معاويه كه بخاري در صحيحش آورده است،(1) و اين است هدايت يافتن او و هدايت ديگران به وسيله او كه ترمذي در سنن خويش نقل كرده است.(2)
ج ـ مخالفت او با قدر زكات:
صاحبان صحاح، (غير از أبو داود) ـ با كم و زيادي كه در روايات است ـ نوشتهاند كه قدر زكات فطرة در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يك من بوده است كه از خرما يا جو يا كشمش، و در بعض روايات، كشك، داده ميشد و چون معاويه به حكومت رسيد نظر خود را چنين بيان كرد: «من چنين تشخيص ميدهم كه نيم من از گندم شام معادل يك من از خرما ميباشد» و مردم نيز از او پيروي كردند. امّا أبو سعيد گفت كه من تا زندهام همان را ميپردازم كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميپرداختم.(3) البته در بسياري از روايات نامياز معاويه نيامده است بلكه فقط نقل شده كه مردم از آن دستور عدول كرده و نيم من گندم به جي يك من از آنچه گذشت ميپرداختند. اينان خواستند با حذف نام معاويه او را تطهير كنند ولي ندانسته همه مسلمانان را خراب كردند. اين دسته روايات از ابن عمر نقل شده است.
در ميان فقهي اربعه اهل سنّت تنها أبو حنيفه است كه در مورد گندم، نصف صاع را كافي ميداند و بقيّه يك صاع را بري گندم هم ميگويند.(4)
امّا استدلال معاويه كه ميگويد يك چارك گندم برابر
نيم من از غير گندم است، جز قياس ـ آنهم در مقابل نص صريح ـ چيزي نيست. آنهم قياسي
كه در هر زمان تغيير ميپذيرد. مثلاً امروزه كه خرما گرانتر است بايد بگوئيم مثلاً
يك كيلو خرما برابر دو كيلو گندم است و در هر عصري به عنوان قيمت گذاري زكات فطره
را محاسبه كنيم و چنين نيست كه در
(2) ج 5، ص 645، كتاب المناقب، باب 48، ح 3842.
(3) روايات مربوطه را در كتابهي زير بجوئيد:
الف ـ صحيح بخاري، ج 2، ص 161، كتاب الزكاة، باب فرض صدقة الفطر، باب صاع من زبيب وباب قبل از آن.
ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 79 ـ 677، كتاب الزكاة، باب 4، ح 14 و 15 و 18 و 19.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 584 و 585، كتاب الزكاة، باب 21، ح 1825 و 1829.
د ـ سنن ترمذي، ج 3، ص 59 و 61، كتاب الزكاة، باب 35، ح 673 و 675.
ه ـ سنن نسائي، ج 5، ص 47 و 48 و 53 و 54، كتاب الزكاة، بابهي 30 و 31 و 38 و 42، ح 2496 و 2497 و 2509 و 2513.
در اينجا متن بعض از روايات را ميآوريم:
«أبو سعيد: كنّا نعطيها في زمان النبي صلياللهعليهوسلم صاعا من طعام أو صاعا من تمر أو صاعا من شعير أو صاعا من زبيب، فلمّا جاء معاوية وجاءت السمراء قال: اري مدّا من هذا يعدل مدّين». وفي بعض: «... فاخذ الناس بذلك». وفي بعض: «قال أبو سعيد: فامّا أنا فلا ازال اخرجه كما كنت اخرجه ابدا ما عشت».
(4) الفقه علي المذاهب الأربعة.
(23)
د ـ معاويه و ربا
أبو قلابه ميگويد: من در شام در ميان جمعي بودم كه مسلم بن يسار هم در آنجا بود. در اين بين أبو الاشعث آمد. اينان گفتند: أبو الاشعث ! أبو الاشعث! او نشست. به او گفتم: برايمان حديث عبادة بن صامت را بگو. گفت: در جنگي كه معاويه رياست داشت حاضر بوديم و غنائم زيادي به دست آورديم كه از جمله آنها ظرفي بود از نقره. معاويه به مردي دستور داد كه آن را بفروشند. مردم بري خريد آن هجوم آوردند. خبر به عبادة بن صامت رسيد. برخاست و گفت: من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه از خريد و فروش طلا به طلا و نقره به نقره (و نام بعض ديگر از اجناس از قبيل گندم و جو و... را برد) نهي كرد مگر به اندازه وزن و اگر كسي زيادتر بدهد يا بخواهد، ربا محسوب ميشود. مردم از آن خريد و فروش برگشتند (پول خود را پس گرفتند). خبر به معاويه رسيد. برخاست و اينگونه سخنراني كرد: «ألا ما بال رجال يتحدّثون عن رسول اللّه صلياللهعليهوسلم احاديث قد كنّا نشهده ونصحبه فلم نسمعها منه. فقام عبادة بن صامت فاعاد القصّة ثمّ قال: لنحدّثنّ بما سمعنا من رسول اللّه صلياللهعليهوسلم و ان كره معاوية ما ابالي لا اصحبه في جنده ليلة سوداء».(1)
در پاورقي متذكّر شديم كه عمر بعد از آنكه فهميد كه معاويه چه كرد فقط امارت معاويه را بر عباده سلب كرد و معلوم است كه وقتي معاويه ببيند كه خلاف شرع عمل كردن هيچگونه عقوبتي ندارد چه ميكند. (تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل).
نسائي عباده را چنين معرّفي ميكند:
«... وكان بدريّا وكان بايع النبي صلياللهعليهوسلم ان لا يخاف في اللّه لومة لائم». يعني: او بدري بود و با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كرد كه در راه خدا از سرزنش سرزنشكنندگان نترسد.ب ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 757، كتاب التجارات، باب 48، ح 2254. (با حذف ذيل حديث).
او در ج 1 سنن ص 8، مقدّمه، ح 18، بعد از نقل حديث (مشابه آنچه كه در صحيح مسلم آمده است)، چنين مينويسد: «فقال له معاوية: يا أبا الوليد! (كنيه عبادة بن صامت) لا اري الربا في هذا إلاّ ما كان من نظرة. فقال عبادة: احدّثك عن رسول اللّه صلياللهعليهوسلم وتحدّثني عن رأيك ! لئن اخرجني اللّه لا اساكنك بارض لك علي فيها امرة. فلمّا قفل لحق بالمدينة. فقال له عمر بن الخطّاب: ما اقدمك يا أبا الوليد؟ فقصّ عليه القصّة وما قال من مساكنته. فقال: ارجع يا أبا الوليد إلي ارضك فقبّح اللّه ارضا لست فيها وامثالك. وكتب إلي معاوية: لا امرة لك عليه واحمل الناس علي ما قال فانّه هو ا لامر». خلاصه معني آنكه معاويه به عباده گفت: به نظر من اين ربا نيست مگر آنكه نسيه باشد (يكي از شرائط خريد و فروش طلا و نقره به مثل خودش اين است كه معامله نقدا انجام شود). عباده گفت: من حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به تو ميگويم تو از ري و نظر خودت به من ميگويي! اگر از اين سرزمين بروم ديگر در جايي كه تو بخواهي بر من رياست داشته باشي زندگي نخواهم كرد. او به مدينه رفت. عمر علّت آن را پرسيد. او نيز داستان را تعريف كرد. عمر گفت برگرد و به معاويه نوشت كه تو بر اين مرد آقايي نداري و مردم را به همان كه او ميگويد وادار كه دستور همين است. (همين و ديگر هيچ!)
ج ـ سنن نسائي، ج 7، ص 294، كتاب البيوع، باب 44، ح 4571. (مشابه حديث مسلم).
در پاورقي آن از قول سندي در ذيل اين قول معاويه كه: «ما بال رجال...» چنين آمده است:
«... استدلال بالنفي علي ردّ الحديث الصحيح بعد ثبوته، مع اتّفاق العقلاء علي بطلان الاستدلال بالنفي وظهور بطلانه بادني نظر بل بديهة. فهذا جرأة عظيمة يغفر اللّه لنا وله».
يعني: معاويه بري ردّ حديث صحيح (و اثبات نظر خويش) دليلش اين بود كه ما نشنيديم و معلوم است كه اين دليل بالبداهة باطل است و اين جرأت بزرگي است كه از خدا خواهيم ما و او را بيامرزد.
آري اگر گناه معاويه فقط همين بود. امكان داشت كه ما هم با سندي هم عقيده شويم ولي... .
(24)
نسائي در حديثي ديگر چنين ميآورد:
«اسيد بن حضير (ظاهرا ـ چنانچه در پاورقي از سندي آمده است ـ «ظهير» درست است نه «حضير») ميگويد: من والي يمامه بودم. مروان به من نوشت كه معاويه به او نوشت اگر مال كسي دزديده شد صاحب مال هر جا آن را يافت ميتواند بگيرد. من به مروان نوشتم كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اينگونه حكم كرد كه اگر آن مال به كسي كه متّهم نيست فروخته شد (يعني خريدار ندانست كه آن مال، دزدي است ) صاحب مال مخيّر است ميتواند با پرداخت بهي آن از خريدار بگيرد و ميتواند پي سارق برود، و بر همين حكم، أبو بكر و عمر و عثمان نيز عمل كردند.
مروان نامه مرا بري معاويه فرستاد. معاويه به او نوشت:
«انّك لست أنت ولا اسيد تقضيان علي ولكنّي اقضي فيما وليت عليكما فانفد بما امرتك به. فبعث مروان بكتاب معاوية. فقلت لا اقضي به ما ولّيت بما قال معاويه».(1)
معاويه در مقابل آنچه كه از حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او رسيد با كمال جرأت به مروان مينويسد كه نه تو و نه اسيد حق اظهار نظر ندارند بلكه اين منم كه حكم ميكنم و بايد به همان عمل كني. مروان نامه معاويه را به اسيد داد ولي او حاضر به اجري حكم معاويه نشد.
آري، او كاري به حكم خدا نداشت بلكه ميخواست آنچه خود ميفهميد عمل كند.
ه ـ معاويه و پوشيدن لباس ابريشمي و...
مقدام بن معديكرب وعمرو بن اسود ومردي از بني اسد وارد بر معاويه شدند. معاويه به مقدام گفت: آيا دانستي كه حسن بن عليّ ( عليهماالسلام ) از دنيا رفت؟ او گفت: «اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ».
(اين آيه معمولاً هنگامي گفته ميشود كه مصيبتي بر كسي وارد شده باشد.) مردي به او گفت: آيا اين به نظر تو مصيبتي بوده است؟ (كه آيه فوق را تلاوت كردي.) گفت: چگونه آن را مصيبت ندانم در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را در دامنش گذاشته و ميفرمود: «هذا منّي و حسين من علي» (يعني اين از من است و حسين از علي است.) مرد اسدي گفت: آتشي بود كه خدي عزّ وجلّ آن را خاموش كرد.(2) مقدام گفت: اكنون تا ترا به خشم نياورم از جا حركت نميكنم.
«ثم قال: يا معاوية! ان أنا صدقت فصدّقني وان أنا كذبت فكذّبني. قال: افعل. قال: فانشدك باللّه هل تعلم انّ رسول اللّه صلياللهعليهوسلم نهي عن لبس الذهب ؟ قال: نعم. قال: فانشدك باللّه هل سمعت رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ينهي عن لبس الحرير؟ قال: نعم. قال فانشدك بالله هل تعلم انّ رسول اللّه صلياللهعليهوسلم نهي عن لبس جلود السباع والركوب عليها؟ قال: نعم. قال: فواللّه لقد رأيت هذا كلّه في بيتك يا معاوية. فقال معاوية: قد علمت انّي لن انجو منك يا مقدام...».(3)
(1) همان، ص 334، باب 96، ح 4689.
(2) ببينيد كار اسلام و مسلماني به كجا رسيده كه يك نفر به ظاهر مسلمان ميشنود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره إمام مجتبي عليهالسلام فرمود كه او از من است ولي او ميگويد آتشي بود كه خدا او را خاموش كرد. افّ بر اين مسلماني كه حتّي رعايت حرمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را هم نميكنند تا چه رسد حرمت فرزند او را. آنگاه ميبينيم كه همين دست مسلمانان بري ريختن خون ريحانه ديگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در كربلا اجتماع كرده و حتّي آنان را از نوشيدن شربتي آب منع ميكنند. به قول فردوسي: «تفو بر تو ي چرخ گردون تفو».
(3) سنن أبي داود، ج 4، ص 68، كتاب اللباس، باب في جلود النمور [والسباع]، ح 4131.
(25)
آري، اين است معاويه و اهمّيّتي كه او به پيروي از سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميدهد. آنگاه اهل سنّت با نقل روايات جعلي او را فقيه بدانند و...
يادآوري: در ج 2 «خلفا در صحاح» گذشت كه روزي عمر حلّهي ابريشمي را جهت فروش ميبيند و پيشنهاد خريد و پوشيدن آن را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مينمايد. آن حضرت ميفرمايد: اين، لباسي است كه اگر كسي آن را بپوشد در آخرت بهرهي نخواهد داشت.
(ر.ك: بخاري، ج 2، ص 4 و 20، وج 3، ص 213 و 214، وج 4، ص 85، وج 7، ص 195، وج 8، ص 5 و 27؛ ومسلم، ج 3، ص 40 ـ 1638 و 45 ـ 1644، وأبو داود، ج 1، ص 282، وج 4، ص 46؛ ونسائي، ج 3، ص 95 و 178، وج 8، ص 207 به بعد).
با اين حساب خوانندگان محترم خود قضاوت كنند آيا بري معاويه ـ فقط به خاطر همين عمل و نه ساير آنچه كه از او گذشت و ميآيد ـ در آخرت بهرهي هست؟
عبد اللّه بن عامر ميگويد: من از معاويه شنيدم كه ميگفت: «ايّاكم واحاديث إلاّ حديثا كان في عهد عمر فانّ عمر كان يخيف الناس في اللّه عزّ وجلّ...».(1)
يعني: پرهيز باد شما را از نقل حديث! مگر آنچه كه در زمان عمر نقل ميشد. چه آنكه عمر در راه خدا مردم را ميترساند.
در بررسي «خلفا در صحاح» گذشت كه عمر مردم را از نقل حديث بازميداشت و اين امر تا زمان عمر بن عبد العزيز ثابت بود. لذا معلوم است كه اين دستور معاويه، معني آن پيروي كردن از خليفه دوم و جلوگيري از انتشار احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود.
امّا اينكه گفته است: «عمر مردم را ميترساند»، شرح آن گذشت كه او مردم را از چه ميترساند! آري، اگر عمر، در زمان عمر بن عبد العزيز و بعد از او در زمانهايي كه نقل حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پسنديده بود، در قيد حيات بود، همه را با تازيانه خويش به شديدترين عقوبت مجازات ميكرد!
(1) صحيح مسلم، ج 2، ص 718، كتاب الزكاة، باب 33، ح 98.
(26)
عبد اللّه بن عمرو بن العاص بري مردم حديثي نقل كرد كه در آن آمده بود: «سيكون ملك من قحطان» (به زودي پادشاهي از قحطان پديدار خواهد شد). معاويه در غضب شد و گفت: «... بلغني انّ رجالاً منكم يتحدّثون احاديث ليست في كتاب اللّه ولا تؤثر عن رسول اللّه صلياللهعليهوسلم فأولئك جهّالكم...» (به من خبر رسيد كه مرداني از شما احاديثي نقل ميكنند كه نه در كتاب خدا هست و نه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده. اينان انسانهايي جاهل و نادانند...).
آنگاه ميگويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اين امر (يعني خلافت و جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ) در طايفه قريش خواهد بود، (و به قحطان و غير آنان نميرسد).(1)
عجيب است (و البته از معاويه عجيب نيست!) معاويه ـ كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمانان به ظاهر اسلام آورد و فقط دو سال در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود ـ چگونه به خود جرأت ميدهد كه روايتي را ردّ كند و بگويد چنين حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل نشده است!
آيا اهل سنّت قول او را ميپذيرند كه امثال عبد اللّه بن عمرو بن العاص را جاهل معرّفي ميكند؟ اگر چنين است بايد رواياتي را كه از اين جاهل نقل شده به دور بريزند يا قبول كنند كه معاويه درست نگفته است.
از اين گذشته مگر نقل پسر عمرو عاص چه تضادّي با نقل معاويه داشت كه در غضب شد؟ اگر فرض كرديم كه خلافت مخصوص قريش باشد آيا غير قريش حقّ هيچگونه سلطنتي ندارند؟ وانگهي مگر معاويه خود را جزء خلفاء رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميدانست كه از نقل روايت مذكور برآشفته شد؟
«سعيد بن جمهان» از «سفينه» و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل ميكند كه فرمود: خلافت در امّت من 30 سال است و بعد از آن پادشاهي است. آنگاه سفينه خلافت أبو بكر تا امير المؤمنين عليهالسلام را كه 30 سال بود ميشمرد. سعيد ميگويد من به سفينه گفتم:
«انّ بني اميّة يزعمون انّ الخلافة فيهم. قال: كذب بنو الزرقاء بل هم ملوك من شرّ الملوك».(2)بخاري نيز از قول ذو عمرو خطاب به جرير ميگويد: «انّكم معشر العرب لن تزالوا بخير ما كنتم إذا هلك امير تأمّرتم في آخر. فإذا كانت بالسيف كانوا ملوكا، يغضبون غضب الملوك ويرضون رضا الملوك».(3) يعني: شما گروه عرب تا وقتي كه اگر اميري از شما مرد امير ديگري را برگزينيد به خير و صلاح خواهيد بود و چون پي شمشير و قدرت نمايي در ميان آمد، پادشاهي و سلطنت خواهد بود كه همچون پادشاهان غضب ميكنند و چون آنان راضي خواهند شد. (و خشم و رضايت آنان بيحساب خواهد بود).
با توجه به اينكه معاويه نيز با زور شمشير و لشگر كشي (و نه انتخاب مردم) به حكومت رسيد مشمول روايت دوم بوده است و روايت أوّل نيز او و ساير بني اميه را از بدترين پادشاهان ميداند.
(1) صحيح بخاري، ج 4، ص 218، كتاب بدء الخلق، باب مناقب قريش.
(2) سنن ترمذي، ج 4، ص 436، كتاب الفتن، باب 48، ح 2226.
ما اين روايت و ساير آنچه كه در اين نوشتارها آمده را بر مبني آنچه كه اهل سنت بدان اعتقاد دارند نقل كردهايم نه آنچه كه شيعه ميگويد.
خلاصه ترجمه و توضيح آن چنين است: بني اميّه ميپندارند كه خلافت و جانشيني رسول خدا صلياللهعليهوسلم در ميان آنها نيز ميباشد. گفت: اينان دروغ گفتهاند چه آنكه آنها پادشاهانند و بدترين پادشاهان.
(3) ج 5 صحيح، ص 210، مغازي، بعد از غزوه ذات السلاسل، تحت عنوان ذهاب جرير إلي اليمن.
(27)
ز ـ معاويه و امر به اكل مال به باطل و...
عبد الرحمان بن عبد ربّ الكعبة ميگويد: داخل مسجد (الحرام) شدم. عبد اللّه بن عمرو بن العاص را ديدم كه در سايه كعبه نشسته و مردم اطرافش گرد آمدهاند. نزدش رفتم. او ميگفت: ما در سفري همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوديم. هر كس به كاري مشغول بود. ناگهان منادي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مردم را فراخواند. حضرت فرمود: هيچ پيامبري قبل از من نيامد مگر اينكه امّتش را به آنچه كه خير آنان ميدانست هدايت كرد... (تا آنكه فرمود): «ومن بايع اماما فاعطاه صفقة يده وثمرة قلبه فليطعه ان استطاع، فان جاء آخر ينارعه فاضربوا عنق الآخر» فدنوت منه فقلت له: انشدك اللّه آنت سمعت هذا من رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ؟ فاهوي إلي اذنيه وقلبه بيديه وقال: سمعته اذ نادي ووعاه قلبي. فقلت له: هذا ابن عمّك معاويه يأمران نأكل اموالنا بيننا بالباطل ونقتل انفسنا واللّه يقول: «يَـآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَأْكُلُوآاْ أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَـطِـلِ إِلاَّآ أَن تَكُونَ تِجَـرَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُوآاْ أَنفُسَكُمْ »؛ فسكت ساعة ثمّ قال: اطعه في طاعة اللّه واعصه في معصية اللّه.(1)
خلاصه ترجمه و دنباله حديث: «... و كسي كه با اماميبيعت كرد بايد از او اطاعت كند. پس اگر ديگري با او به نزاع برخيزد گردن او را بزنيد». عبد الرحمان ميگويد: به او نزديك شدم و گفتم: ترا به خدا قسم آيا تو اين را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدي؟ او با دستهايش به گوش و قلبش اشاره كرد و گفت: دو گوشم شنيد و قلبم آن را پذيرفت (و به خاطر سپرد). گفتم: اين پسر عموي تو معاويه است كه به ما دستور ميدهد كه اموالمان را به باطل بخوريم (مثل ربا و غش در معامله و...) و خودمان را بكشيم (يعني دستور به قتل بيگناهان ميدهد) در حالي كه خداوند ميفرمايد: «ي كساني كه ايمان آوردهايد مالي به باطل نخوريد مگر داد و ستد با رضايت و همديگر را (بي مجوّزي شرعي) نكشيد... (سوره نساء آيه 29).
او پس از مدّتي سكوت چنين گفت: آنجا كه اطاعت خداست از او اطاعت كنيد و آنجا كه (دستور او) نافرماني خداست نافرماني كنيد.
در اينجا خوانندگان محترم را به مطالبي توجّه ميدهيم:
1. اگر اين روايت به همين صورت كه نقل شده، بود و هيچ كم و كاستي در آن راه پيدا نكرده باشد بايد گفت كه عبد الرحمان (راوي حديث) نفهميد كه چه بايد از پسر عمرو عاص بپرسد. چه آنكه شايسته بود كه از او بپرسد چرا وقتي ديدي كه مردم با امير المؤمنين عليهالسلام بيعت كردند و بعد از چندي معاويه با آن حضرت به نزاع برخاست به جي آنكه گردن او را بزني (و يا لااقل با امير المؤمنين عليهالسلام همكاري كرده و خود را جزء سپاهيان حضرتش قرار ميدادي) همراه پدرت به ياري معاويه شتافتي و با صريح دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت كرده و فرمانش را زير پا گذاشتي؟
2. معاويه، بر خلاف دستور خداوند، دستور داده و امر به خوردن اموال از حرام و كشتن انسانهي بيگناه ميدهد و آنگاه اينان روايت ميكنند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دعا كرد كه: «خدايا او را هادي و مهدي قرار بده و ديگران را نيز به وسيله او هدايت كن.
«اللّهمّ اجعله هاديا مهديا واهد به». (ر.ك: پاورقي 56). يا آنكه نقل ميكنند كه او فقيه بوده است. (پاورقي 55). آيا اين از فقه يك انسان مسلمان است كه بر خلاف نصّ صريح قرآن عمل كند؟ مردميكه راهنمي او(28)
3. پسر عمرو عاص ميگويد: آنجا كه طاعت خداست او را اطاعت كن و آنجا كه معصيت است نافرماني كن. سؤال ما از اين به ا صطلاح مجتهد! اين است كه آيا برافروختن جنگ صفّين و كشتار عجيبي كه در آن نبرد شد، اطاعت خدا بود كه تو نيز همراه پدرت به كمك او شتافتي؟ چرا آنجا معصيت او را ننمودي و از جرگه معاويه خارج نشدي؟
البته ما به او حق ميدهيم كه اجتهاد او به اينجا برسد زيرا پدرش ـ عمرو بن عاص ـ نيز اجتهادش به آنجا رسيد كه همراه فئه باغيه به جنگ امير المؤمنين عليهالسلام رفته و فتنه بزرگي را برپا نمايد كه سرانجام آن پيدا شدن خوارج و شهادت آن حضرت و روي كار آمدن بني اميّه و پس از آن بني عبّاس و كنار گذاشتن اهل بيت عليهمالسلام و تا به امروز تسلّط صهيونيست و دشمنان دين بر مسلمانان و كليّه جناياتي كه در طول تاريخ بر سر مسلمانان بلكه بر بشريّت وارد آمده ميباشد. آري،
خشت أوّل چون نهد معمار كج |
تا ثريّا ميرود ديوار، كج |
معاويه ادّعا ميكند كه من از موي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعد از سعي برداشتم ولي مردم حرف او را قبول نداشتند. به اين روايت توجّه كنيد:
قيس بن سعد از عطاء نقل ميكند كه معاويه گفت: «أخذت من اطراف شعر رسول اللّه صلياللهعليهوسلم بمشقص كان معي بعد ما طاف بالبيت وبالصفا والمروة في ايّام العشر. قال قيس: والناس ينكرون هذا علي معاوية».(1)
معاويه ميگويد كه من در ايام عشر(2) بعد از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم طواف و سعي را انجام داد با چاقوئي از موي (سر) آن حضرت برداشتم. قيس ميگويد كه مردم آن را انكار ميكردند.
ميگويند آدم دروغگو كمحافظه ميشود. اگر ميگفت كه من در عمره مفرده آن حضرت چنين كردم امكان داشت كه راست بگويد. چه آنكه در عمره مفرده، معتمر، بعد از سعي تقصير ميكند ولي در حجّ ـ چه قران (كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را انجام داد) و چه غير آن، سر تراشيدن يا تقصير در مني خواهد بود و اگر بگوئيم مراد معاويه از دهه ذيحجه پس از اتمام عمره تمتّع بوده است كه بايد بعد از اتمام سعي تقصير نمود. پاسخ آن نيز روشن است چه آن كه حجّ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ـ چنانچه گذشت ـ قران بود نه تمتّع.
احتمال ديگري هست و آن اينكه معاويه كه تازه مسلمان شده بود چيزي از مناسك بلد نبود و ميپنداشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قاعدةً در مروة تقصير كرد و خواست كه بري خودش افتخاري دست و پا كند و لذا ناشيانه آن داستان را ساخت. در هر صورت مردم حرف او را باور نكردند و ما نيز...!
(1) الف ـ سنن نسائي، ج 5، ص 252، كتاب مناسك الحجّ، باب 184، ح 2986.
ب ـ مسند أحمد حنبل، ج 6، ص 15، ح 16836.
(2) مراد از «ايام عشر» دهه أوّل ذيحجه است كه حجّاج روز عيد قربان (دهم ذيحجّه) در مني قرباني كرده و همانجا سر تراشيده يا تقصير ميكنند (اندكي از موي سر را كوتاه ميكنند). سپس به مكّه آمده و طواف و سعي را ا نجام ميدهند.
(29)
ابن عبّاس ميگويد: من با كودكان بازي ميكردم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد. خودم را پشت دري مخفي كردم. حضرتش به پشتم زد و فرمود: برو به معاويه بگو بيايد. من آمدم و گفتم: او دارد غذا ميخورد. مجدّدا مرا فرستاد و چون برگشتم گفتم: او دارد غذا ميخورد. حضرت فرمود: «لا اشبع اللّه بطنه».(1) يعني خدا شكمش را سير نكند. او به همين نفرين به مرض «جوع» (يعني گرسنگي) مبتلا گشت و هرگز از كنار سفره سير برنخاست بلكه از خستگي دست ميكشيد. ابن أبي الحديد معتزلي در ج 4 شرح نهج البلاغه، ص 55 اين شعر را از بعض شعرا نقل ميكند:
«وصاحب لي بطنه كالهاوية |
كاَنَّ في احشائه معاويه» |
ميگويد: من رفيقي دارم كه شكمش مانند «هاويه»(2) است. گوئيا در درون او معاويه ميباشد.
بد نيست بدانيد كه «مسلم» جريان مذكور را در بابي نوشته كه به مدح معاويه نزديكتر باشد تا به ذمّ او. نام باب چنين است: «باب من لعنه النبي صلياللهعليهوسلم او سبّه او دعا عليه وليس هو اهلاً لذلك كان له زكاةً واجرا ورحمةً». يعني: كسي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را لعنت كرد يا دشنامش داد يا نفرينش نمود و او سزاوار آن نبود بري او پاكي و مزد و رحمت خواهد بود.
ما در كتاب «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در صحاح» نوشتيم كه اصولاً نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نه كسي را بيهوده لعنت ميكرد و نه زبانش به دشنام باز ميشد و نه نفرين بيجا مينمود. بنابراين نه ما و نه هيچ مسلماني نميتواند مضمون آن باب را بپذيرد. از اين گذشته اگر ابتلا به مرض جوع بري معاويه رحمت بود ما نيز حرفي نداريم! گرچه نوشتن يك روايت در بابي مخصوص دليل بر اين نيست كه نويسنده آن، درست تشخيص داده است. ما هستيم و معني و مفهوم روايت، نه اينكه در كدام باب آمده است. در هر حال از اين نفرين اجابت شده ميفهميم كه پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله و سلم از نافرماني معاويه به عذر اينكه دارد غذا ميخورد آنقدر ناراحت شد كه او را به آن عذاب مبتلا كرد و شايد سرّ آن مهمتر از اين بود كه راويان اخبار از نقل آن خودداري كردند.
يادآوري ميكنيم كه وقتي از «نسائي» ـ صاحب سنن ـ در شام پرسيدند كه از فضائل معاويه چه ميداني او گفت جز حديث «لا اشبع اللّه بطنك» چيزي نميدانم، و خدا ميداند كه بر سر او چه آوردند كه مينويسد «فاخرج من المسجد وحمل إلي الرملة فتوفي بها» يعني او را از مسجد خارج كردند و به رمله بردند و در آنجا مرد!(3)
ي ـ حريص بر امارت لايق آن نيست
مسلم در جلد 3 صحيح چند روايت نقل كرده كه مضمون همه آنها اين است كه آنكس كه طالب رياست است لايق آن نيست. دقّت كنيد:
«عنه صلياللهعليهوسلم : انّا واللّه لا نؤتي علي هذا العمل احدا سأله ولا أحدا حرص عليه».(4)
(1) صحيح مسلم، ج 4، ص 2010، كتاب البرّ والصّلة والآداب، باب 25، ح 96 و 97.
(2) «هاويه» نامي بري دوزخ است كه به معني آتش فروزنده ميباشد.
(3) مقدّمه سنن نسائي تحت عنوان «ترجمة الإمام النسائي» ص 7.
(4) ص 1456: كتاب الامارة، باب 3، ح 13 إلي 15.
(30)
ما در ا ينجا متن مفادّ صلحنامه را از يكي از سرسختترين طرفداران معاويه كه كتاب «تطهير الجنان» را در دفاع از او نوشت، يعني «ابن حجر هيتمي مكّي» نقل ميكنيم: غرض ما از نقل آن اين است كه بدانيم معاويه با آنكه عهد كرد به انجام اعمالي و ترك افعالي، نه آن را انجام داد و نه اين را ترك كرد. معلوم ميشود كه او فقط رياست ميخواست كه بدان رسيد و كرد آنچه كرد و ثمره آن روي كار آمدن يزيد و يزيديان و بني اميّه و سپس بني عبّاس و بركنار شدن اهل بيت پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود. او در صواعق خويش(1) مينويسد:
«... ولمّا تصالحا كتب به الحسن ( عليهالسلام ) كتابا لمعاويه صورته: (بسم اللّه الرحمان الرحيم هذا ما صالح عليه الحسن بن عليّ رضي اللّه عنهما معاوية بن أبي سفيان، صالحه علي ان يسلم إليه ولاية المسلمين علي ان يعمل فيها بكتاب اللّه تعالي وسنّة رسول اللّه صلياللهعليهوسلم وسيرة الخلفاء الراشدين المهديّين وليس لمعاوية بن أبي سفيان ان يعهد إلي احد من بعده عهدا بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين وعلي انّ الناس آمنون حيث كانوا من ارض اللّه تعالي في شامهم وعراقهم وحجازهم ويمنهم وعلي انّ أصحاب علي وشيعته آمنون علي انفسهم واموالهم و نسائهم واولادهم حيث كانوا وعلي معاوية بن أبي سفيان بذلك عهد اللّه وميثاقه وان لا يبتغي للحسن بن عليّ ولا لاخيه الحسين ولا لاحد من بيت رسول اللّه صلياللهعليهوسلم غائلة سرّا ولا جهرا ولا يخيف احدا منهم في افق من الآفاق. اشهد عليه فلان بن فلان وكفي بالله شهيدا)».
خلاصه ترجمه:... چون إمام مجتبي عليهالسلام با معاويه صلح كرد عهدنامهي بدينصورت تنظيم فرمود: (بسم اللّه الرحمان الرحيم. حسن بن عليّ بدين شرط با معاويه صلح ميكند و سرپرستي امور مسلمانان را بدو ميسپارد كه او در اين امر به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و سيره خلفاء راشدين عمل كند. معاويه حقّ ندارد بعد از خود كسي را به جانشيني منصوب كند بلكه بايد به شوري در ميان مسلمانان واگذار شود و بايد مردم در هر كجا كه هستند از شام و عراق و حجاز و يمن در امان باشند و نيز أصحاب و شيعيان علي به جانشان و مالشان و زنان و فرزندانشان در هر كجا كه باشند بايد در امان باشند و بر معاويه عهد خدا و ميثاق او است و نيز نبايد عليه حسن بن عليّ و برادرش حسين و احدي از بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم غائلهي برپا كند چه در نهان و چه آشكارا و كسي از آنان را در هر كجا كه هستند نترساند...).سؤال ما از كساني كه به او ارادت دارند اين است كه آيا او به اين عهدنامه وفا كرد؟
(1) الصواعق المحرقه، باب دهم، فصل أوّل، ص 136.
(31)
ما از ميان مخالفتهي معاويه با عهدنامه مذكور فقط سه نمونه را ذكر ميكنيم و مشت نمونه خروار است.
1. در عهدنامه آمده بود كه: «... و ليس لمعاوية بن أبي سفيان ان يعهد إلي احد من بعده عهدا بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين و...».
آيا او كسي را به عنوان وليعهدي انتخاب نكرد؟ ي كاش كسي را برميگزيد كه شخصي صالح و درستكار بوده و به دين و سنت پايبند بود نه مثل يزيد قمارباز سگباز ميمونباز دائم الخمر بي خردي كه عامل دو فاجعه بزرگ بوده است. يكي به شهادت رساندن إمام سوم حضرت إمام حسين عليهالسلام و ياران باوفايش و اسير نمودن دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه تا قيامت قلبهي مؤمنين و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام از اين واقعه جريحهدار است و ديگر واقعه حرّه و كشتار فجيع مردم مدينه و هتك نواميس آنان كه زبان از بيان و قلم از نوشتن آن شرم دارد.
درباره فاجعه أوّل يعني به شهادت رساندن يگانه فرزند فاطمه زهراء عليهاالسلام و إمام سوم شيعيان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام از ميان صاحبان صحاح، فقط بخاري و ترمذي به همين نقل بسنده كردند:
«ابن أبي نعم قال كنت شاهدا لابن عمر وسأله رجل عن دم البعوض فقال ممّن أنت؟ قال: من اهل العراق. قال: انظروا إلي هذا يسألني عن دم البعوض وقد قتلوا ابن النبي صلياللهعليهوسلم وسمعت النبي صلياللهعليهوسلم يقول: هما ريحانتي من الدنيا».(1)
ابن أبي نعم ميگويد: من نزد ابن عمر بودم كه مردي از خون پشه پرسيد (لابد پرسيد كه آيا پاك است يا نه) گفت: اهل كجائي؟ گفت: اهل عراق. گفت: نگاهش كنيد از من درباره خون پشه ميپرسد درحالي كه پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را كشتند و من از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه ميفرمود اين دو (يعني إمام حسن و إمام حسين عليهماالسلام ) دو ريحانه من در دنيا ميباشند.
ما به خواست خدا وقتي در همين نوشتار به ابن عمر رسيديم خواهيم گفت كه او با يزيد بيعت كرده بود و لذا آن را گردن اهالي عراق انداخت و مجرم اصلي را پشت پرده نگه داشت.
درباره واقعه حرّه و جنايت فرمانده منتخب يزيد «مسلم بن عقبه» و آنچه كه بر سر اهل مدينه آمد بخاري دو روايت نقل ميكند كه عبد اللّه بن حنظله (غسيل الملائكه) از مردم به مرگ بيعت گرفت،(2) و يك روايت هم كه انس ميگويد: «حزنت علي من اصيب بالحرّة»(3) يعني من بر كساني كه در واقعه حرّه مصيبت ديدند محزون شدم (!). همين و ديگر هيچ.
نسائي نيز از جابر بن عبد اللّه نقل ميكند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قيراطي از ما زاد پول شتري كه از من خريد به من داد و من آن را نگه ميداشتم تا آنكه در جريان حرّه اهل شام آن را از من گرفتند.(4)
اين بود آنچه كه صاحبان صحاح از دو واقعه دردناك و دو صفحه سياه از اوراق تمام سياه زندگي يزيد نوشتند.
2. دومين نمونه از زيرپا گذاشتن
عهدنامه توسط معاويه كه بايد به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و
سلم عمل ميكرد، مخالفت صريح با كتاب و سنّت و شرب خمر او است (و نيز آنچه گذشت از
ربا خواري و پوشيدن لباس
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 5، ص 33، باب مناقب الحسن والحسين رضي اللّه عنهما، وج 8، ص 8، كتاب الادب، باب رحمة الولد و...
ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 615، كتاب المناقب، باب 31، ح 3770.
(2) ج 4، ص 61، باب البيعة في الحرب از كتاب جهاد و ج 5، ص 159، مغازي، باب غزوه حديبيّه.
(3) ج 4، ص 192، تفسير سوره منافقين.
(4) ج 7 سنن، ص 320، كتاب البيوع، باب 77، ح 4648.
(32)
أحمد حنبل در مسند خويش از عبد اللّه بن بريده نقل ميكند كه ميگويد:
«دخلت أنا و أبي علي معاوية فاجلسنا علي الفرش ثمّ اتينا بالطعام فاكلنا ثمّ اتينا بالشراب فشرب معاوية ثمّ ناول أبي ثمّ قال ما شربته منذ حرّمه رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ...».(1)
ميگويد: من و پدرم وارد بر معاويه شديم غذا آورد خورديم، شراب آورد معاويه خورد به پدرم تعارف كرد گفت: من از زماني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را حرام كرد نخوردم.
ي كاش معاويه شراب را در خلوت ميخورد نه در حضور يكي از أصحاب! و ي كاش محرمات الهي را طوري مرتكب ميشد كه ديگران نفهمند تا آنها نيز به پيروي از او فرامين الهي را زيرپا نگذارند. آيا دستور به سبّ و لعن امير المؤمنين عليهالسلام آنهم بر منابر از محرمات الهي نبود؟ او حضرتش را با تبليغات خويش چگونه به مردم شناسانده بود كه آنها بي هيچ واهمهي دستورش را اجرا ميكردند؟ چرا علمي اهل سنت اين مطالب را به عوام نميگويند تا همه از اين شخص بيزاري بجويند.
3. از جمله فرازهي عهدنامه اين بود: «... وعلي انّ أصحاب علي و شيعته آمنون علي انفسهم واموالهم ونسائهم واولادهم حيث كانوا...» يعني بايد پيروان و شيعيان علي عليهالسلام بر مال و جان و همسر و فرزندانشان در امان باشند.
آنها نه تنها در امان نبودند بلكه هر كدام از آنان كه حاضر به سبّ و لعن امير المؤمنين عليهالسلام نميشدند به شهادت ميرسيدند كه ما فقط به ذكر شهادت حجر و أصحاب او اشاره ميكنيم.
حاكم در مستدرك حجر را «راهب أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم » ميداند و مينويسد كه حجر به خاطر دوستي امير المؤمنين عليهالسلام كشته شد «قتل في موالاة علي». عايشه نيز به معاويه اعتراض ميكند كه تو حجر و أصحاب او را كشتي و آنچه خواستي انجام دادي:
«... مروان بن الحكم قال: دخلت مع معاويه علي امّ المؤمنين عايشه فقالت: يا معاويه قتلت حجرا وأصحابه وفعلت الذي فعلت...».(2)
در اينجا اسامي كساني را كه در «مرج عذرا» نزديك دمشق به دستور معاويه و به جرم اينكه حاضر نشدند امير المؤمنين عليهالسلام را سبّ و لعن كنند به شهادت رسيدند نقل ميكنيم:
1. شريك بن شدّاد حضرمي
2. صيفي بن فسيل الشيباني
3. قبيصة بن ضبيعة العبسي
4. محرز بن شهاب المنقري
5. كرام بن حيان العنزي
6. عبد الرحمان بن حسان العنزي
(1) ج 9، ص 6، ح 23002.
(2) روايات مربوط به حجر را در جلد سوم مستدرك از ص 531 إلي 534 به شمارههي 5972 إلي 5984 مطالعه فرمائيد.
(33)
يا ـ معاويه و مسّ همه اركان بيت
غرض ما از نقل اين فراز از عمل معاويه توجّه دادن به اين نكته است كه او كاري به سنّت و پيروي از آن نداشت و إلاّ اگر كسي همه اركان خانه خدا را بدون آنكه اعتقاد به سنّت بودن آن داشته باشد دست بكشد مانعي ندارد.
«عن أبي الشعثاء كان معاوية يستلم الاركان فقال له ابن عبّاس: انّه لا يستلم هذان الركنان. فقال: ليس شيء من البيت مهجورا. وكان ابن الزبير يستلمهنّ كلّهنّ». وعن عبد اللّه بن عمر قال: «لم ار النبي صلياللهعليهوسلم يستلم من البيت إلاّ الركنين اليمانيين».(1)
أبو الشعثاء ميگويد كه معاويه همه اركان خانه خدا را استلام ميكرد (دست ميكشيد). ابن عبّاس به او گفت كه اين دو ركن (يعني ركن عراقي و ركن شاميكه به ترتيب بعد از ركن حجر الاسود قرار دارند) استلام نميشوند. معاويه در جواب گفت: هيچيك از (اركان) بيت كنار گذاشته نميشود. ابن عمر نيز ميگويد من نديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اركان بيت را استلام كرده باشد مگر دو ركن يماني. (و حجر الاسود كه اصطلاحا مجموع آن دو را «يمانيّين يعني دو يماني» ميگويند).
توضيح آنكه ابتدي طواف از ركن حجر الاسود شروع شده و ركن بعد از آن عراقي و سپس شامي و بعد از آن ركن يماني ميباشد و ظاهرا علّت نام گذاري آنها مواجه بودن آن اركان به عراق و شام و يمن بوده است.
در روايات متعدّد ديگري آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فقط دو ركن يماني و حجر الاسود را استلام ميفرمود. «كان رسول اللّه صلياللهعليهوسلم لا يستلم إلاّ الحجر والركن اليماني».(2)
اگر بگوييم كه معاويه نميدانست، بايد گفت وقتي ابن عبّاس به او سنّت را يادآور شد نبايد پاسخي بدهد كه معني آن مخالفت صريح با آن باشد. البته چنانچه گذشت اين تنها مخالفتش با سنت نبود. او در غدير خم حضور داشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تأكيد بر پيروي از اهل بيت عليهمالسلام نموده و از جمله فرمود كه خدايا با دوست علي دوست و با دشمنش دشمن باش. آيا به جنگ آن حضرت رفتن مخالفت صريح با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نبود؟ آيا دستور به لعن آن حضرت بر منابر ـ كه تا زمان عمر بن عبد العزيز يعني بيش از 60 سال ادامه داشت ـ پيروي از سنّت بود؟ آيا نميتوان گفت او بنيانگذار سبّ و لعن بر أصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود؟ آيا نميدانست كه:
«من سنّ في الإسلام سنّة سيّئة كان عليه وزرها ووزر من عمل بها من بعده من غير أن ينقص من اوزارهم شيء»؟(3) (هر كه سنّت بدي را در ميان مسلمانان پايه گذارد گناه آن و گناه هر كه بدان عمل كرده برگرده او است بدون آنكه از گناه آنان چيزي كم شود).
ب ـ سنن ترمذي، ج 3، ص 213، كتاب الحجّ، باب 35، ح 858. (روايت أوّل).
(2) الف ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 924 و 925، كتاب الحجّ، باب 40، ح 242 إلي 247.
ب ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 982، كتاب المناسك، باب 27، ح 2946.
ج ـ سنن أبي داود، ج 2، ص 176، كتاب مناسك الحجّ، باب استلام الاركان، ح 1874 و 1876.
د ـ سنن نسائي، ج 5، ص 40 ـ 238، كتاب مناسك الحجّ، بابهي 158 ـ 156، ح 2944 إلي 2950.
(3) صحيح مسلم، ج 2، ص 75، كتاب الزكاة، باب 20، ح 69.
(34)
إمام مجتبي عليهالسلام ميفرمايد: «... انّ رسول اللّه صلياللهعليهوسلم قد ري بني اميّة يخطبون علي منبره رجلاً رجلاً فساءه ذلك...».(1) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در خواب ديد كه بني اميّه يكي پس از ديگري بر منبرش خطبه ميخوانند. حضرتش از اين امر ناراحت شد.
آيا اين به خاطر آنچه كه اينان با اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نمودند نبوده است ؟ كه دردناكترين آنها دو واقعه كربلا و حرّه ميباشد.
آيا از همين روايت نميتوان صحّت تفسيري را كه مفسّرين شيعه و بعض از مفسرين اهل سنّت مثل سيوطي در «الدر المنثور» در تفسير آيه 60 از سوره اسراء (بني اسرائيل) نمودهاند دانست؟ آيه چنين است: «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِيآ أَرَيْنَـكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَـنًا كَبِيرًا »؛
يعني ما آن خوابي را كه به تو نمايانديم قرار نداديم مگر آزمايشي بري مردم و نيز درخت لعنت شده در قرآن (كه آنان فتنهي بري مردم ميباشند) كه ما آنان را ميترسانيم ولي جز سركشي بزرگ چيزي به آنان نميافزايد.
اينان گفتهاند كه «شجره ملعونه» همان بني اميّه ميباشند. از جمله آن روايات كه از عايشه نقل شده كه به مروان ميگويد: «سمعت رسول اللّه صلياللهعليهوسلم يقول لابيك وجدّك: انّكم الشجرة الملعونة». ميگويد: من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه به پدر و جدّت (حكم و أبو العاص) ميگفت كه شجره ملعونه شما هستيد.
ابن أبي الحديد نيز در شرح نهج البلاغه چنين مينويسد:
«وقد جاء في الاخبار الشائعة المستفيضة في كتب المحدّثين انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم اخبر انّ بني اميّة تملك الخلافة بعده مع ذمّ منه عليهالسلام لهم. نحو ما روي عنه في تفسير قوله تعالي: (آنگاه آيهي را كه گذشت مينويسد) فانّ المفسرين قالوا انّه ري بني اميّة ينزون علي منبره نزو القردة. هذا لفظ رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم الذي فسّر لهم الآية به. فساءه ذلك ثمّ قال: الشجرة الملعونة بنو امية وبنو المغيرة».(2)
او ميگويد: تحقيقا در اخبار متعدّدي كه شايع ميباشد و محدّثين در كتابهي خود آنها را نوشتهاند وارد شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خبر داد بني اميه بعد از او خلافت را به دست ميگيرند و از آنها بدگويي فرمود. مثل آنچه كه در تفسير آيه (همان آيه كه گذشت) آمده. چه آنكه مفسّرين گفتهاند كه آن حضرت بني اميّه را به صورت ميموني ديد كه بر منبرش بالا ميروند. اين لفظ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميباشد كه آيه را اينگونه تفسير كرده است. حضرتش از اين امر ناراحت شد و فرمود كه شجره ملعونه بني اميّه و فرزندان مغيرة ميباشد.(3)
سؤال ديگري كه در خاتمه بررسي معاويه در صحاح مطرح است اينكه: آنچه از انس و غير او نقل شده كه از احكام اسلام فقط نماز مانده كه آنهم ضايع شده و يا نفاق در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، امروزه تبديل به كفر شده است و امثال آن، از چه زماني شروع شده است؟ آيا از زمان بني اميه و بني مروان و در ابتدا از زمان معاويه؟
توضيح آنكه حديث مزبور را هم حاكم و هم ذهبي صحيح دانستهاند.
ترمذي نيز حديث مزبور را با اضافاتي در ج 5 سنن، ص 414، در ضمن تفسير سوره قدر آورده است. (باب 85، ح 3350).
(2) ج 9، ص 219 إلي 220، و نيز ج 15 ص 2 ـ 291.
(3) ظاهرا بنو مروان صحيح باشد.
(35)
سعيد بن عمرو از أبو هريرة نقل ميكند كه گفت: «سمعت الصادق المصدوق يقول هلاك امتي علي يدي غلمة من قريش. فقال مروان: غلمة؟ قال أبو هريرة: ان شئت ان اسمّيهم بني فلان و بني فلان».(1)
نيز راوي مزبور (سعيد بن عمرو ) ميگويد:
«من و أبو هريرة و مروان در مسجد النبي ـ در مدينه ـ نشسته بوديم. أبو هريرة گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه ميگفت نابودي امّت من به دست كودكاني (افراد كم سنّ و سال و نوجوان) از قريش ميباشد. مروان گفت: لعنت خدا بر آنان. كودكان؟ أبو هريره گفت: اگر بخواهم كه بگويم بني فلان و بني فلان ميگويم. (سعيد بن عمرو ميگويد) من همراه جدّم هنگام قدرت يافتن بني مروان در شام آنان را ملاحظه كرديم ديديم آنان تازه به دوران رسيده و كم سنّ و سال ميباشند. به ما گفت: (معلوم نيست چه كسي و ظاهرا جدّش ميباشد) بسا كه آنها باشند ( كه هلاك امّت به دست آنها خواهد بود) گفتيم تو بهتر ميداني.(2)
معلوم است كه بني فلان و بني فلان بني اميّه و بني مروان ميباشند كه يا بخاري ـ كه خود را موظّف به د فاع از آنان ميداند ـ نامشان را ذكر نكرد و يا أبو هريره ترسيد و با كنايه بيان كرد و يا راوي جرأت نداشت آنها را معرّفي كند.
مروان والي مدينه از طرف معاويه بود. أبو سعيد خدري ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز فطر و قربان ابتدا نماز ميخواند و سپس خطبه و اين امر ثابت بود تا روزي با مروان ـ كه امير مدينه بود ـ در عيد قربان يا فطر به مصلّي رفتم مروان ميخواست كه قبل از نماز منبر برود لباسش را كشيدم و او آن را از دستم كشيد و قبل از نماز شروع به ايراد خطبه نمود. گفتم: به خدا قسم (سنّت را) تغيير داديد. گفت: ي أبو سعيد آنچه كه ميداني از بين رفت (يعني سنّت بي سنّت!) گفتم: به خدا قسم آنچه را كه ميدانم (يعني سنّت) بهتر است از آنچه كه نميدانم (يعني كاري كه شما كرديد) او گفت: مردم بعد از نماز بري ما نمينشينند (تا خطبهها را گوش كنند) و لذا آن را قبل از نماز قرار دادم.(3)
(1) صحيح بخاري، ج 4، ص 243، كتاب بدء الخلق، باب علامات النبوة في الإسلام.
خلاصه ترجمه: أبو هريرة ميگويد من از پيامبر صلياللهعليهوسلم شنيدم كه ميفرمود: هلاك امت من به دست كم سنّ و سالهايي از قريش است. مروان (با تعجّب) پرسيد: كم سنّ و سال؟ أبو هريرة گفت: اگر خواستي اسامي آنان را بگويم بني فلان و بني فلان.
(2) صحيح بخاري، ج 9، ص 60، كتاب الفتن، باب قول النبي صلياللهعليهوسلم هلاك امّتي علي يدي اغيلمة سفهاء.
«كُنْتُ جَالِسًا مَعَ أَبِي هُرَيْرَةَ فِي مَسْجِدِ النَّبِيِّ صلياللهعليهوسلم بِالْمَدِينَةِ وَمَعَنَا مَرْوَانُ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ الْمَصْدُوقَ يَقُولُ «هَلَكَةُ أُمَّتِي عَلَي يَدَي غِلْمَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ». فَقَالَ مَرْوَانُ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ غِلْمَةً. فَقَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ بَنِي فُلاَنٍ وَبَنِي فُلاَنٍ لَفَعَلْتُ. فَكُنْتُ أَخْرُجُ مَعَ جَدِّي إِلَي بَنِي مَرْوَانَ حِينَ مَلَكُوا بِالشَّأْمِ، فَإِذَا رَآهُمْ غِلْمَانًا أَحْدَاثًا قَالَ لَنَا عَسَي هَوءُلاَءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْهُمْ قُلْنَا أَنْتَ أَعْلَمُ».
(3) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، ص 22، كتاب الجمعة، باب في العيدين والتجمّل فيه، باب الخروج إلي المصلّي بغير منبر.
ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 605، كتاب صلاة العيدين، ح 9، و خلاصه آن در جلد أوّل ص 69، كتاب الايمان، باب 20، ح 78.
ج ـ سنن ترمذي، ج 2، ص 411، ابواب الصلاة، باب 31، ح 531.
او فقط مينويسد: «و يقال ان أوّل من خطب قبل الصلاة مروان بن الحكم». يعني: گويند أوّل كسي كه قبل از نماز (عيدين) خطبه خواند مروان بن حكم بود.
در پاورقي مشروح روايت مسلم و سپس بخاري را نقل كرده و بعد از آن از شافعي در (الام) خلاصه آن را آورده و در آخر چنين مينويسد: «وروي الشافعي أيضا عن عبد اللّه بن يزيد الخطمي ان النبي صلياللهعليهوسلم و أبا بكر و عمر و عثمان كانوا يبتدئون بالصلاة قبل الخطبة حتّي قدم معاوية فقدم الخطبة». خلاصه آنكه خطبههي نماز عيدين بعد از نماز خوانده ميشد تا آنكه معاويه آمد و خطبه را مقدم داشت. آنگاه چنين نتيجه ميگيرد كه اين معاويه بود كه خطبه را جلو انداخت و مروان در اين امر از او پيروي كرد كه او والي معاويه در مدينه بود.
د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 406، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 155، ح 1275، و ج 2، ص 1330، كتاب الفتن، باب 20، ح 4013.
ه ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 296، كتاب الصلاة، باب الخطبة يوم العيد، ح 1140.
متن روايت بخاري چنين است:
«عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم يَخْرُجُ يَوْمَ الْفِطْرِ وَالأَضْحَي إِلَي الْمُصَلَّي، فَأَوَّلُ شَيءٍ يَبْدَأُ بِهِ الصَّلاَةُ... فَلَمْ يَزَلِ النَّاسُ عَلَي ذَلِكَ حَتَّي خَرَجْتُ مَعَ مَرْوَانَ وَهْوَ أَمِيرُ الْمَدِينَةِ فِي أَضْحًي أَوْ فِطْرٍ، فَلَمَّا أَتَيْنَا الْمُصَلَّي إِذَا مِنْبَرٌ بَنَاهُ كَثِيرُ بْنُ الصَّلْتِ، فَإِذَا مَرْوَانُ يُرِيدُ أَنْ يَرْتَقِيَهُ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ، فَجَبَذْتُ بِثَوْبِهِ فَجَبَذَنِي فَارْتَفَعَ، فَخَطَبَ قَبْلَ الصَّلاَةِ، فَقُلْتُ لَهُ غَيَّرْتُمْ وَاللَّهِ. فَقَالَ أَبَا سَعِيدٍ، قَدْ ذَهَبَ مَا تَعْلَمُ. فَقُلْتُ مَا أَعْلَمُ وَاللَّهِ خَيْرٌ مِمَّا لاَ أَعْلَمُ. فَقَالَ إِنَّ النَّاسَ لَمْ يَكُونُوا يَجْلِسُونَ لَنَا بَعْدَ الصَّلاَةِ فَجَعَلْتُهَا قَبْلَ الصَّلاَةِ».
(36)
ثانيا ـ چرا مردم بري گوش كردن به خطبهها نمينشستند؟ آيا نه اين بود كه نميخواستند بشنوند كه خطيب به اصطلاح مسلمان، در خطبههي عيد، بر امير المؤمنين و إمام المتقين عليه افضل صلوات المصلّين لعنت ميكند؟
ـ معاويه خود را از عمر به خلافت سزاوارتر ميدانست
«ابن عمر ميگويد: وارد بر خواهرم حفصه شدم و به او گفتم: ميبيني كه كار مردم به كجا كشيد كه در اين امر (يعني خلافت و رياست بر مردم) بري من نصيبي قرار داده نشد. گفت: برو كه مردم منتظر تواند ميترسم كه اگر تو در ميانشان نباشي اختلافي بهم رسد. ابن عمر رفت. وقتي مردم پراكنده شدند معاويه گفت: هر كه ميخواهد كه در امر خلافت و رياست سخني بگويد خود را مطرح كند (كنايه به ابن عمر داشت) كه ما از او و پدرش (يعني عمر) به اين امر سزاوارتريم. حبيب بن مسلمة (كه ظاهرا اين جريان را از ابن عمر ميشنيد) گفت: چرا به او جواب ندادي؟ ابن عمر گفت: ميخواستم به او بگويم كه سزاوارتر به اين امر كسي است كه با تو و پدرت جنگيد تا اسلام آورديد. (گرچه مصداق بارز آن شخص امير المؤمنين عليهالسلام ميباشد ولي بعيد است كه منظور ابن عمر آن حضرت بوده باشد چه آنكه او حاضر به بيعت با حضرتش نشد گرچه با أصحاب جمل نيز همراهي نكرد.) ولي ترسيدم كه چيزي بگويم كه باعث اختلاف و منجر به خونريزي گردد... حبيب گفت: كار خوبي كردي).(1)
مهمّ نيست كه بدانيم كه واقعه در چه زماني اتفاق افتاد فقط ميخواهيم به برادران اهل سنت بفهمانيم كه معاويهي كه او را قبول داريد خود را به امر خلافت لايقتر از عمر ميدانست و نه پسر عمر و نه كسي ديگر به او هيچگونه اعتراضي ننمودند و غير از ابن عمر گوئيا ديگران نيز قول او را پذيرفتند.
در خاتمه كساني را كه ميخواهند اطلاعات بيشتري از عملكرد معاويه داشته باشند به كتاب پر ارج «الغدير» مجلّدات دهم و يازدهم ارجاع ميدهيم.
يكي ديگر از كساني كه اهل سنّت او را
بسيار تكريم ميكنند و روايات او را دربست ميپذيرند: «أبو هريرة» است.
(1) صحيح بخاري، ج 5، ص 140، مغازي،
باب غزوه خندق و هي الاحزاب.
«عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ دَخَلْتُ عَلَي حَفْصَةَ... قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ مَا تَرَيْنَ، فَلَمْ يُجْعَلْ لِي مِنَ الأَمْرِ شَيءٌ. فَقَالَتِ الْحَقْ فَإِنَّهُمْ يَنْتَظِرُونَكَ، وَأَخْشَي أَنْ يَكُونَ فِي احْتِبَاسِكَ عَنْهُمْ فُرْقَةٌ. فَلَمْ تَدَعْهُ حَتَّي ذَهَبَ، فَلَمَّا تَفَرَّقَ النَّاسُ خَطَبَ مُعَاوِيَةُ قَالَ مَنْ كَانَ يُرِيدُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فِي هَذَا الأَمْرِ فَلْيُطْلِعْ لَنَا قَرْنَهُ، فَلَنَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنْهُ وَمِنْ أَبِيهِ. قَالَ حَبِيبُ بْنُ مَسْلَمَةَ فَهَلاَّ أَجَبْتَهُ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ فَحَلَلْتُ حُبْوَتِي وَهَمَمْتُ أَنْ أَقُولَ أَحَقُّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْكَ مَنْ قَاتَلَكَ وَأَبَاكَ عَلَي الإِسْلاَمِ. فَخَشِيتُ أَنْ أَقُولَ كَلِمَةً تُفَرِّقُ بَيْنَ الْجَمْعِ، وَتَسْفِكُ الدَّمَ، وَيُحْمَلُ عَنِّي غَيْرُ ذَلِكَ، فَذَكَرْتُ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِي الْجِنَانِ. قَالَ حَبِيبٌ حُفِظْتَ وَعُصِمْتَ».
(37)
در حدود يك هفتم مجموع روايات صحاح، (و شايد روايات غير صحاح چنانچه مسند أحمد حنبل چنين است.) از اين صحابي است. با آنكه او تقريبا سه سال در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. او خود ميگويد: «صحبت رسول اللّه ثلاث سنين...».(1) يعني من سه سال با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم. جابر بن عبد اللّه انصاري ميگويد: «... وانّما جاء أبو هريرة إلي النبي صلياللهعليهوسلم ايّام خيبر».(2) يعني أبو هريرة ايّام خيبر (سال هفتم هجرت) خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد.
چگونه ميتوان پذيرفت كسي كه فقط سه سال محضر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درك كرد بتواند اينهمه حديث ـ آنهم بعد از گذشت سالها كه به دستور عمر كسي حق نداشت حديثي نقل كند ـ به ياد داشته باشد. ما در اين بررسي ميخواهيم با استفاده از صحاح اهل سنّت او را بهتر بشناسيم.
الف ـ شهرت او به كذب و جعل حديثيكي از كساني كه در غزوه بدر به شهادت رسيد شخصي بود معروف به ذو اليدين. أبو هريرة ـ كه 5 سال بعد از غزوه بدر اسلام آورد ـ ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز ظهر يا عصر را دو ركعتي با ما خواند. مردي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را ذو اليدين صدا ميكرد گفت: «... انسيت ام قصرت؟ فقال: لم انس ولم تقصر. قال: بلي قد نسيت. فصلّي ركعتين ثمّ سلّم...». يعني: آيا فراموش كردي يا نماز شكسته شد؟ (كه بايد دو ركعتي خوانده شود) حضرت فرمود: نه اين و نه آن. گفت: بلكه فراموش كردي. بعد از آن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دو ركعت ديگر خواند و سپس سلام داد. (!)
جالب است كه بدانيد أبو هريرة در يكي از سه روايتي كه بخاري نقل كرده(3)، صحنه بعد از سلام دادن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بعد از آنكه دو ركعتي تمام كرد، اينگونه ترسيم ميكند كه حضرتش برخاست و به طرف چوبي كه جلوي مسجد بود رفت و دست خود را بر آن نهاد. أبو بكر و عمر نيز آنجا بودند و ترسيدند چيزي بگويند عدّهي نيز كه زودتر بيرون ميروند از مسجد خارج شدند. آنگاه ذو اليدين گفت كه...(4)
ملاحظه ميفرمائيد كه أبو هريرة حتّي علّت سكوت أبو بكر و عمر را نقل كرد گوئيا از آنچه كه در باطن آن دو ميگذشت با خبر بود!
أبو هريرة كسي بود كه بيپروا رواياتي نقل ميكرد و آن را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت ميداد تا آنجا كه عايشه روايات او را بيهوده ميدانست. او ميگويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آنقدر حديث ميكرد كه اگر كسي خواست ميتوانست بشمرد (يعني نه آنقدر كه أبو هريرة حديث ميكند). سپس ميافزايد روزي أبو هريرة (و به قول بخاري «أبو فلان!» كنار حجرهام نشست و مرتّب از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حديث نقل ميكرد. من در حال نماز بودم. او قبل از پايان نمازم رفت و اگر او را مييافتم در ردّ او ميگفتم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مثل شما اينقدر مرتّب حديث نميكرد.(5)
(1) صحيح بخاري، ج 4، ص 239، كتاب بدء الخلق، باب علامات النبوة في الإسلام.
(2) صحيح بخاري، ج 5، ص 145، مغازي، باب غزوة ذات الرقاع.
(3) صحيح بخاري، ج 2، ص 85 و 86، كتاب الجمعة، باب ما جاء في السهوه باب إذا سلّم في ركعتين... و دو باب بعد مشروح آنچه را كه صاحبان صحاح در مورد سهوهي نبي مكرّم اسلام صلياللهعليهوآله نگاشتهاند و اشكالاتي كه به اين دسته از روايات وارد است را در كتابمان «پيامبر صلياللهعليهوآله در صحاح» ملاحظه فرمائيد.
(4) همان، «... ثُمَّ سَلَّمَ ثُمَّ قَامَ إِلَي خَشَبَةٍ فِي مُقَدَّمِ الْمَسْجِدِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهَا وَفِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ رضي الله عنهما فَهَابَا أَنْ يُكَلِّمَاهُ وَخَرَجَ سَرَعَانُ النَّاسِ...».
(38)
أبو رزين ميگويد روزي أبو هريرة نزد ما آمد و دست بر پيشاني خويش زد و گفت:
«ألا انّكم تحدّثون انّي اكذب علي رسول اللّه صلياللهعليهوسلم لتهتدوا واضلّ ألا وانّي اشهد لسمعت رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ...» آنگاه حديثي نقل ميكند.(1)
يعني شما ميگوئيد كه من بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دروغ ميبندم تا شما هدايت يافته و من گمراه شوم. آگاه باشيد كه من شهادت ميدهم كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه... آيا شما دليلي بهتر از اين بري اثبات راستگويي أبو هريرة مييابيد؟! گواهي خودش بري راستگويي! و اقرار به اينكه مردم او را دروغگو ميدانند.
در صحيحين آمده است كه أبو هريرة ميگويد: «يقول الناس اكثر أبو هريرة» يا «انّكم تزعمون انّ أبا هريرة يكثر الحديث عن رسول اللّه صلياللهعليهوسلم » وامثال اين عبارات.(2)
بخاري مينويسد: وقتي أبو هريرة روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد. به او گفتند:
«يا أبا هريرة سمعت هذا من رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ؟ قال: لا، هذا من كيس أبي هريرة».(3)او در پاسخ به آنانكه از او پرسيدند آيا اين حديث را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدي گفت: نه، اين از جيب أبو هريرة است! معلوم ميشود كه در جيب او از اينگونه احاديث زياد بوده است و حديث مزبور نمونهي از آنها ميباشد.
نمونهي ديگر:
او از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل ميكند كه حضرت فرمود: «من اتّخذ كلبا إلاّ كلب ماشية او صيد او زرع انتقص من اجره كلّ يوم قيراط» يعني اگر كسي سگي را نگه دارد، مگر سگ گله يا سگ شكاري يا سگ زراعت، روزي يك قيراط از اجر او كم ميشود.
زهري ميگويد: قول أبو هريرة را به ابن
عمر گفتند او گفت:
«يرحم اللّه أبا هريرة كان صاحب
زرع».(4) يعني چون
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 231، كتاب بدء الخلق، باب صفة
النبي صلياللهعليهوسلم .
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1940، كتاب فضائل الصحابة، باب 35، (كه در فضائل أبو هريرة است! و البته ما نفهميديم اين چه فضيلتي است!)، ح 160.
ج ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 320، كتاب العلم، باب في سرد الحديث، ح 3654 و 3655.
متن روايت بخاري چنين است:
عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ النَّبِيَّ صلياللهعليهوسلم كَانَ يُحَدِّثُ حَدِيثًا لَوْ عَدَّهُ الْعَادُّ لأَحْصَاهُ... قَالَتْ أَلاَ يُعْجِبُكَ أَبُو فُلاَنٍ جَاءَ فَجَلَسَ إِلَي جَانِبِ حُجْرَتِي يُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم ، يُسْمِعُنِي ذَلِكَ وَكُنْتُ أُسَبِّحُ فَقَامَ قَبْلَ أَنْ أَقْضِيَ سُبْحَتِي، وَلَوْ أَدْرَكْتُهُ لَرَدَدْتُ عَلَيْهِ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم لَمْ يَكُنْ يَسْرُدُ الْحَدِيثَ كَسَرْدِكُمْ».
روايت أوّل أبو داود چنين است:
«عن عروة قال: جلس أبو هريرة إلي جنب حجرة عايشه وهي تصلّي فجعل يقول اسمعي ياربّة الحجرة، مرّتين، فلمّا قضت صلاتها قالت إلاّ تعجب إلي هذا وحديثه ان كان رسول اللّه صلياللهعليهوسلم ليحدّث الحديث لو شاء العادّ ان يحصيه احصاه».
ملاحظه ميفرمائيد كه چگونه بخاري ميخواست دامن أبو هريره را پاك كند ولي أبو داود او را لو داد!
(2) صحيح مسلم، ج 3، ص 1660، كتاب اللباس والزينة، باب 18، ح 69.
(3) ر.ك: بخي، ج 2، ص 85. كتاب الجمعة، باب يفكر الرجل الشيء في الصلاة، وج 9، ص 133، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة، باب الحجّة علي من قال انّ...
ومسلم، ج 4، ص 1939، كتاب فضائل الصحابة، باب 35، ح 159.
(4) ج 7، ص 81، كتاب النفقات، باب وجوب النفقة علي الاهل والعيال.
(5) صحيح مسلم، ج 3، ص 1203، كتاب المساقاة، باب 10، ح 58.
(39)
روايت ديگري از ابن عمر نقل شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور به كشتن سگها داد. مگر سگ شكاري يا سگ گله. به او گفتند كه أبو هريرة ميگفت: «... يا سگ زراعت» او گفت: أبو هريرة زراعت داشت.(1)
با توجّه به آنچه گذشت از شهرت او به جعل حديث و ايراد عايشه و از جيب درآوردن حديث، معلوم است كه ابن عمر ميخواهد بگويد چون او صاحب زرع بود لذا به اصل روايت استثني سگ زراعت را هم اضافه كرد نه آنكه او چون صاحب زرع بود حديث را بهتر حفظ كرد و من چون نبودم آن را فراموش كرد، آنچنانكه در پاورقي مسلم آمده است. اگر چنين باشد ما بايد در تماميّت بيشتر روايات ترديد كنيم كه چون راويان احاديث اهل بسياري از مسائل نبودند لذا آن را تمام و كمال نقل نكردند. قضاوت كنيد كه اين امر به كجا ميانجامد.
اگر ما نيز همچون عايشه معتقد باشيم كه أبو هريرة حديث جعل ميكرد ـ كه اين بدترين نوع دروغ است ـ چه ايرادي به ما وارد است؟ اگر بگوئيم او از جيب خود حديث بيرون ميآورد ـ چنانچه در صحيح بخاري آمده است ـ چه اشكالي دارد؟ اگر بگوئيم كه مردم عصر أبو هريرة او را دروغگو ميدانستند ـ چنانچه خود بدان معترف است ـ آيا بايد مورد طعن قرار گيريم كه ما همه أصحاب را عادل نميدانيم؟ آيا دروغ گفتن ـ آنهم روايتي را به دروغ به رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نسبت دادن ـ انسان را از عدالت ساقط نميكند؟ او خود از حضرتش نقل ميكند كه فرمود: نشانه منافق سه چيز است: 1. دروغ بگويد؛ 2. خُلف وعدّه كند؛ 3. در امانت خيانت نمايد و مشابه آن.(2) يعني دروغ نه تنها انسان را از عدالت ساقط ميكند كه او را از ايمان دور ساخته و در زمره منافقين قرار ميدهد.
ب ـ شيطان أبو هريرة را ميفريبدأبو هريرة ميگويد: رسول خدا صلي الله
عليه و آله و سلم مرا به نگهداري زكات رمضان مأمور كرد. در اين هنگام يكي آمد و
شروع به برداشتن از آن اموال كرد. من او را گرفتم و گفتم: به خدا قسم ترا نزد رسول
خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميبرم. او گفت: من محتاجم و عيالوار و نياز شديد
دارم. او را رها كردم. صبح كه شد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ي أبو
هريرة! اسير تو چه كرد؟ گفتم: يا رسول اللّه! او از احتياج زيادش و نيز از عيالوار
بودنش شكايت كرد. منهم به او رحم كرده و رهايش نمودم. حضرت فرمود: او به تو دروغ
گفت و به زودي برميگردد. فهميدم كه او برميگردد. در كمين او بودم كه آمد و شروع
به برداشتن از اموال كرد. او را گرفتم و گفتم: حتما ترا نزد رسول خدا صلي الله عليه
و آله و سلم ميبرم. او گفت: مرا رها كن كه من محتاجم و عيالوار؛ ديگر برنميگردم.
منهم به او رحم كرده و رهايش نمودم. صبح كه شد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
به من گفت: اسيرت چه كرد؟ گفتم: يا رسول اللّه! از حاجت شديد و عيالوار بودنش شكايت
كرد. منهم به او رحم كرده و رهايش نمودم. حضرت فرمود: او به تو دروغ گفت و باز هم
برميگردد. بري بار سوم در كمين نشستم. آمد و از آن مال شروع به برداشتن كرد. او
(1) سنن ترمذي، ج 4، ص 67، كتاب
الاحكام والفوائد، باب 4، ح 1487.
«عن ابن عمر انّ رسول اللّه صلياللهعليهوسلم امر بقتل الكلاب إلاّ كلب صيد او كلب ماشيه. قيل له: انّ أبا هريرة كان يقول: او كلب زرع. فقال: انّ أبا هريرة له زرع».
(2) صحيح مسلم، ج 1، ص 78، كتاب الايمان، باب 25، ج 106 إلي 110.
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم قالَ «آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلاَثٌ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا ائْتُمِنَ خَانَ».
(40)
را گرفتم و گفتم: حتما ترا نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خواهم برد. اين بار سوم است كه ميگويي برنميگردم و برگشتي. گفت: مرا رها كن به تو كلماتي ميآموزم كه خدا ترا بدان فايده ميدهد. گفتم: آن چيست؟ گفت: وقتي به رختخواب رفتي آية الكرسي بخوان كه تا صبح از جانب خدا نگهباني بري تست و شيطان به تو نزديك نميشود. منهم او را رها كردم. چون صبح شد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ديشب اسيرت چه كرد؟ گفتم يا رسول اللّه! او كلماتي به من آموخت كه خداوند بدان وسيله مرا فايده ميرساند و لذا او را رها كردم. فرمود آن كلمات چه بود؟ گفتم: (جريان را شرح داد كه ما ديگر تكرار نميكنيم) «فقال النبي صلياللهعليهوسلم اما انّه قد صدقك وهو كذوب. تعلم من تخاطب منذ ثلاث ليال يا أبا هريرة؟ قال: لا. قال: ذاك شيطان».(1) پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او با آنكه بسيار دروغگو ميباشد ولي در اين مورد به تو راست گفت. آيا دانستي كه در اين سه شب با چه كسي صحبت داشتي؟ گفت: نه. فرمود: آن شيطان بود.
آنچه كه در اين داستان لازم به دقّت است اين است:
1. أبو هريرة وظيفه داشت اموالي را كه مربوط به فقري مسلمين است حفظ كند. دزدي شبانه بدان دستبرد ميزند و او به قول خودش رحم كرده و با او كاري ندارد. اگر او واقعا يكي از محتاجان هم بود نبايد جدا از ديگران سهمي بردارد آنهم شبانه و همچون دزدان.
2. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به أبو هريرة دو بار فرمود كه او دروغ ميگويد ولي او حرف دزد را پذيرفت و حرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ناديده گرفت. اين است معني ايمان أبو هريرة.
3. أبو هريرة نتوانست امانت اموال زكات فطره را نگه دارد چگونه ميتوان در امانت احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او اعتماد كرد؟
4. أبو هريرة به راحتي فريب شيطان را خورد. آيا ميتوان پذيرفت كه او ديگر تا آخر عمر گوش به حرف شيطان نداده و فريب نخورده است؟
مروان، كه قبلاً از او ياد شده از طرف معاويه والي مدينه بود. ما در بررسي «خلفا در صحاح» اجمالي از شاهكارهي او را در زمان عثمان بيان كرديم. از نظر معاويه ـ رأس فئه باغيه ـ كسي كه شايستگي ولايت بر شهر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ـ مدينه منوّره ـ را داشته باشد ـ چه از أصحاب و چه از تابعين ـ مروان بود. قطعا او يكي از شبيهترين مردم به معاويه بود. كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او و پدرش حكم بن أبي العاص را لعنت كرد.
«عن عبد الرحمان بن عوف قال: كان لا يولد لاحد مولود إلاّ اتي به النبي صلياللهعليهوسلم فدعا له فادخل عليه مروان بن الحكم فقال: هو الوزع بن الوزع الملعون بن الملعون».(2)
يعني در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هر
بچهي كه به دنيا ميآمد او را نزد حضرتش ميبردند و آن بزرگوار او را دعا
(2) الف ـ المستدرك علي الصحيحين، ج 4، ص 526، كتاب الفتن والملاحم، ح 8477.
ب ـ الصواعق المحرقة، ص 181.
ج ـ ينابيع المودة، ج 2، ص 469.
(41)
أبو هريرة خود روايت ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من در خواب ديدم كه فرزندان حكم بن أبي العاص همچون ميمون بالي منبرم ميروند بعد از آن تا آخر عمرِ حضرتش، كسي آن بزرگوار را خندان نديد.(1)
در اينجا مناسب ميدانيم روايتي را كه بخاري با تحريف و دروغ نقل كرده بياوريم آنگاه صحيح آن را از مستدرك و غير آن نقل كنيم تا مقدار امانتداري اين محدّث معلوم گردد. اگر چه در آنچه كه از بررسيهي ما گذشت به خوبي اين موضوع به اثبات رسيد.
«... كان مروان علي الحجاز استعمله معاوية فخطب فجعل يذكر يزيد بن معاويه لكي يبايع له بعد أبيه. فقال له عبد الرحمان بن أبي بكر شيئا (!) فقال: خذوه. فدخل بيت عايشه فلم يقدروا. فقال مروان: انّ هذا الذي انزل اللّه فيه: والذي قال لوالديه افّ لكما أتعدانني؛ فقالت عايشه من وراء الحجاب: ما انزل اللّه فينا شيئا من القرآن إلاّ أنّ اللّه انزل عذري».(2)خلاصه معني آنكه معاويه مروان را حاكم حجاز گردانيد او نيز از يزيد ميگفت تا بعد از معاويه بري او بيعت بگيرد. عبد الرحمن بن أبي بكر چيزي به او گفت (لابد چيز مهمّي نبود كه بخاري آن را نقل نكرد!) مروان گفت او را بگيريد. او داخل خانه عايشه شد و لذا نتوانستند بر او دست پيدا كنند. مروان گفت: اين همان كسي است كه خدا اين آيه را درباره او نازل كرد: «و كسي كه به پدر و مادرش بگويد اف بر شما آيا شما به من وعده ميدهيد.(3) (ترجمه دنباله آيه كه در متن نيامده چنين است: كه از قبر بيرون ميآيم در حالي كه ما انسانهي قبل را شاهديم كه...) عايشه از پشت پرده گفت: چيزي از قرآن درباره ما نازل نشد مگر خداوند عذرم را پذيرفت.
البته ما نيز ميپذيريم كه آنچه را كه اهل سنّت در مدح أبو بكر از قرآن نقل ميكنند صحيح نيست و چيزي از قرآن در مدح آنان نازل نشده است اما اينكه گفته است كه قرآن براءت عايشه را ياد كرده دروغي بيش نيست اگر چه در صحيحين و نيز سنن ترمذي آمده است و ما مشروح آن را در بررسي «عايشه در صحاح» بيان كرديم و تكرار آن را كه طولاني است لازم نميدانيم. طالبين به آن نوشتار رجوع فرمايند.
حال ببينيم ديگران چه گفتهاند:
«... لمّا بايع معاوية لابنه يزيد، قال مروان: سنّة أبي بكر و عمر. فقال عبد الرحمن بن أبي بكر: سنّه هرقل وقيصر. فقال: انزل ا لله فيك ؛ والذي قال لوالديه افّ لكما. قال: فبلغ عايشه فقالت: كذب واللّه ما هو به ولكن رسول اللّه صلياللهعليهوسلم لعن أبا مروان ومروان في صلبه فمروان قصص(4) من لعنة اللّه عزّ وجلّ».(5)
خلاصه معني آنكه چون معاويه بري پسرش يزيد بيعت گرفت
مروان گفت: اين پيروي از سنّت أبو بكر و عمر است. عبد الرحمان بن ابي بكر گفت بلكه
سنّت پادشاهان يونان و روم است. مروان گفت: خدا درباره تو اين آيه را نازل
«انّي رأيت في منامي كانّ بني الحكم بن العاص ينزون علي منبري كما تنز والقردة. قال: فما رؤي النبي صلياللهعليهوسلم مستجمعا ضاحكا حتي توفّي».
(2) ج 6 صحيح، ص 166، تفسير سوره احقاف.
(3) قسمتي از آيه 17 از سوره احقاف.
(4) ظاهرا در اين كلمه تصحيفي صورت گرفته باشد و صحيح آن «فضض» است كه به معني جدا شده از چيزي ميباشد مثل ترشّح آب يا براده آهن.
(5) پاروقي شماره 104، وشماره حديث مستدرك 8483 ميباشد.
(42)
آنگاه ميبينيم همين آقي أبو هريرة آنچنان به اينگونه افراد نزديك ميشود كه وقتي مروان به مكّه رفت او را جانشين خودش در مدينه قرار داد.(1)
آيا همين قبول مسؤوليت از طرف فئه باغيه دليل بر همكاري او با آنها نيست؟
ابن أبي الحديد مينويسد كه أبو هريرة از كساني بود كه به خاطر جوايز معاويه عليه امير المؤمنين عليهالسلام حديث ميساخت. از جمله از قول أبو جعفر اسكافي نقل ميكند كه وقتي أبو هريرة با معاويه در سالي كه با إمام حسن عليهالسلام صلح برقرار شد، به مسجد كوفه آمد گفت: ي اهل عراق آيا ميپنداريد كه من بر خدا و رسولش دروغ ميبندم و خودم را در آتش (جهنّم) ميسوزانم؟ همانا از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه ميگفت: هر پيامبري حرميدارد و حرم من در مدينه از «عير» تا «ثور» است كسي كه در آن كار ناروايي انجام دهد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد. من خدا را شاهد ميگيرم كه علي در مدينه كار خلاف مرتكب شد. (منظورش شركت در قتل عثمان بود)، و چون خبر به معاويه رسيد او را گراميداشت و ولايت مدينه را به او واگذار كرد.(2)
در دنباله آن ابن أبي الحديد مينويسد كه علي عليهالسلام با تقويتر از آن بود كه به او چنين نسبتي داده شود. به خدا قسم او آنچنان عثمان را كمك كرد كه اگر بجي او جعفر بن ا بي طالب بود بيشتر از اين ياري نميرساند. او از قول أبو جعفر اسكافي مينويسد كه گفت: أبو هريرة را ما دروغگو ميدانيم و عمر نيز او را به خاطر دروغهايش در نقل حديث تازيانه زد، و نيز از سفيان ثوري نقل ميكند كه روزي جواني در كوفه به أبو هريرة گفت: ي أبو هريرة! ترا به خدا قسم آيا شنيدي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به عليّ بن أبي طالب عليهالسلام فرمود: «اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه»؟ فقال: اللّهمّ نعم. قال: فاشهد بالله لقد واليت عدوّه وعاديت وليّه. ثمّ قام عنه. يعني چون أبو هريرة اقرار كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره علي عليهالسلام چنين دعا كرد كه خدايا ! دوستدار علي را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش، جوان گفت: كه من خدا را شاهد ميگيرم كه همانا تو با دشمنش دوستي و با دوستش دشمني كردي سپس برخاست و رفت.
در جي ديگر همين دانشمند مينويسد كه
وقتي معاويه بسر بن (أبي) ارطاة را ـ كه مردي سنگدل و تندخو و خونريز و بي رحم بود
ـ به سوي حجاز و مدينه و مكّه فرستاد و به او دستور داد كه بري من از آنها بيعت
بگير و هر كس حاضر نشد او را بكش و هر جا از شيعيان علي ديدي او را بكش او نيز
مطابق دستور عمل كرد و در مسيرش تا برگشت به دمشق در حدود سي هزار نفر را به قتل
رساند و در مدينه همه را مجبور كرد كه بيعت كنند و خانههائي را به آتش
(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 294، كتاب الصلاة، باب 10، ح 30، و ج 2، ص 597، كتاب الجمعة، باب 16، ح 61، و ج 3، ص 1653، كتاب اللباس والزينة، باب 9، ح 48.
ب ـ سنن ترمذي، ج 2، ص 396، أبواب الصلاة، باب 257، ح 519.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 355، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 90، ح 1118.
(2) ج 4 شرح نهج البلاغه، ص 67 و 68. متن كلام ابن أبي الحديد چنين است:
قال أبو جعفر: وروي الاعمش قال: لمّا قدم أبو هريرة العراق مع معاوية عام الجماعة، جاء إلي مسجد الكوفة، فلمّا ري كثرة من استقبله من الناس جثا علي ركبتيه، ثمّ ضرب صلعته مرارا وقال: يا اهل العراق! اتزعمون انّي اكذب علي اللّه وعلي رسوله واحرق نفسي بالنار؟ واللّه لقد سمعت رسول اللّه صلياللهعليهوسلم يقول: «انّ لكلّ نبي حرما وانّ حرميبالمدينة ما بين عير إلي ثور، فمن احدث فيها حدثا فعليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين». واشهد باللّه انّ عليا احدث فيها. فلمّا بلغ معاوية قوله اجازه واكرمه و ولاّه امارة مدينة.
(43)
آري أبو هريرة امين بسر بن أبي ارطاة بود همانگونه كه بعدها امين مروان گشت.
د ـ وضوي أبو هريرةداستان وضوي أبو هريرة نيز يكي از نمونههي حديثسازي و بازي با قرآن و سنّت است. أبو حازم ميگويد: من پشت سر أبو هريرة بودم و او داشت بري نماز وضو ميگرفت. دستش را تا زير بغل كشيد. گفتم: ي أبو هريرة ! اين چه وضوئي است ؟ گفت: ي پسران فرّوخ! شما اينجائيد؟ اگر ميدانستم كه شما اينجا هستيد اينطور وضو نميگرفتم. شنيدم دوستم (مرادش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده است) ميگفت: هر جا آب وضوي مؤمن برسد زيور او نيز بدانجا ميرسد.(2) (منظورش اين است كه اگر من تا زير بغل را ميشويم بري اين است كه تا آنجا به زيور آراسته شود!) تعجّب ما اين است كه چرا اهل سنّت از اين عمل پيروي نميكنند!؟
نُعَيم بن عبد اللّه ميگويد: أبو هريرة را ديدم كه وضو ميگرفت. بعد از شستن صورت دستهايش را تا بازو (و در روايت دوم تا نزديك شانه) و بعد از مسح سر، پاهايش را تا ساق شست آنگاه گفت: «هكذا رأيت رسول اللّه صلياللهعليهوسلم يتوضأ. وقال: قال رسول اللّه صلياللهعليهوسلم : «انتم الغرّ المحجّلون يوم القيامة من اسباع الوضوء. فمن استطاع منكم فليطل غرّته وتحجيله».(3) أبو هريرة بعد از وضوي آنچناني گفت: ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اينگونه وضو ميگرفت، و آنگاه اين حديث را از حضرتش نقل كرد كه: شما به خاطر وضويتان در قيامت سپيد چهره خواهيد بود هر كه توانست سپيدي را طولاني كند.
آري، أبو هريرة وضوي غير متعارفي
ميگيرد و ميگويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اينگونه وضو ميگرفت. اگر
اين كارها بازي با قرآن و سنّت نيست پس آن را چه بناميم؟ چرا علمي اهل سنّت خود
بدان عمل نكرده و عوام را بدان تكليف
(1) داستان جنايات بسر را در جلد دوم شرح نهج البلاغه از ص 7 إلي ص 108 به نقل از تاريخ طبري و غيره ملاحظه فرمائيد. اينك بري آنانكه با زبان عربي آشنا هستند بعض فرازهي آن را نقل ميكنيم: «... دعا بسر بن أبي ارطاة ـ و كان قاسي القلب فظّا سفّاكا للدّماء لا رأفة عنده ولا رحمة ـ فامره ان يأخذ طريق الحجاز والمدينة ومكّة حتّي ينتهي إلي اليمن وقال له: لا تنزل علي بلد اهله علي طاعة عليّ إلاّ بسطت عليهم لسانك حتّي يروا انّهم لا نجاء لهم (بمعني النجاة) وانّك محيط بهم ثمّ ا كفف عنهم وادعهم إلي البيعة لي فمن أبي فاقتله واقتل شيعة عليّ حيث كانوا... ودخل بسر المدينة فخطب الناس وشتمهم وتهدّدهم يومئذ وتوعدهم وقال: شاهت الوجوه... ثمّ شتم الانصار فقال: يا معشر اليهود وابناء العبيد... ودعا الناس إلي بيعة معاوية فبايعوه ونزل فاحرق دورا كثيرا منها... دار أبي ايّوب الانصاري... فاقام بسر بالمدينة اياما ثمّ قال لهم... وقد استخلفت عليكم أبا هريرة فاياكم وخلافه ثمّ خرج إلي مكّة... قتل في طريقه رجالاً واخذ اموالاً... فخرج ابنا عبيد اللّه بن عبّاس... وهما غلامان... وهجم عليهما بسر فاخذهما وذبحهما... وكان الذي قتل بسر في وجهه ذلك ثلاثين الفا وحرّق قوما بالنار... ودعا عليّ عليهالسلام علي بسر فقال: اللّهمّ انّ بسرا باع دينه بالدنيا وانتهك محارمك وكانت طاعة مخلوق فاجر آثر عنده مما عندك. اللّهمّ فلاتمته حتي تسلبه عقله... اللّهمّ العن بسرا وعمرا ومعاوية... فلم يلبث بسر بعد ذلك إلاّ يسيرا حتّي وسوس وذهب عقله فكان يهذي بالسيف ويقول: اعطوني سيفا اقتل به. لا يزال يردّد ذلك حتّي اتّخذ له سيف من خشب وكانوا يدنون منه المرفقة فلا يزال يضربها حتّي يغشي عليه فلبث كذلك إلي ا ن مات».
قلت: كان مسلم بن عقبة ليزيد وما عمل بالمدينة في وقعة الحرّة كما كان بسر لمعاوية وما عمل في الحجاز واليمن. ومن اشبه أباه فما ظلم.
(2) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 219. كتاب الطهارة، باب 13، ح 40.
ب ـ سنن نسائي، ج 1، ص 116، كتاب الطهارة، باب 110، ح 149.
«عن أبي حازم قال: كنت خلف أبي هريرة وهو يتوضأ للصلاة فكان يمدّ يده حتّي تبلغ ابطه. فقلت له: يا أبا هريرة ! ما هذا الوضوء؟ فقال: يا بني فرّوخ! انتم ههنا؟ لو علمت انّكم ههنا ما توضّأت هذا الوضوء. سمعت خليلي يقول: تبلغ الحلية من المؤمن حيث يبلغ الوضوء».
(3) صحيح مسلم، همان، ص 216، ح 34 و مشابه آن، ح 35.
(الغرّة: بياض في جبهة الفرس والتحجيل: بياض في يديها ورجليها).
(44)
ادّعي ديگر او اين بود كه نماز خود را شبيهترين نماز به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميدانست كه ما در بررسي «اهل بيت عليهمالسلام در صحاح»، بدان اشارهي داشتيم. در اينجا به اين نكته توجّه ميدهيم كه لابدّ همانطور كه وضوي كذائي او همان وضوي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود! نماز او نيز مشابه نماز آن حضرت بود!
مسلم در صحيح خود (باب 10 از كتاب الصلاة) در ابتدا 6 روايت نقل ميكند (از شماره 27 إلي شماره 32) كه أبو هريرة در بعض از آنها نماز خود را شبيهترين نماز به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دانسته و در يكي از آنها آمده است: «... انّ أبا هريرة كان حين يستخلفه مروان علي المدينة إذا قام للصلاة المكتوبة... فإذا قضاها وسلّم اقبل علي اهل المسجد قال: والذي نفسي بيده انّي لاشبهكم صلاة برسول اللّه صلياللهعليهوسلم ». يعني ادّعي أبو هريرة زماني بود كه او به عنوان امير مدينه و جانشين مروان پيشنماز بود و بعد از نماز رو كرد به مردم و آن جمله را گفت. سؤال ما اين است كه آيا در آن زمان از أصحاب كسي نمانده بود كه نماز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بداند؟ آيا عبادتي كه روزي 5 بار خوانده ميشد طوري فراموششان شد كه أبو هريرة بايد به آنان بياموزد؟ از آقي مسلم نيز ميپرسيم كه چه شد ابتدا 6 روايت از نماز أبو هريرة نقل كرديد آنگاه روايتي را كه بخاري در چند جي صحيح و ساير ارباب صحاح (غير از ترمذي) آن را نقل كردند. (ابن ماجه و نسائي نماز أبو هريرة را نقل نكردهاند) متعرّض شديد؟ آيا نقل نماز أبو هريرة مهمتر از نقل نماز امير المؤمنين عليهالسلام بود؟(1)
دو نكته ديگر از اين بحث:
1. نمازي را كه از امير المؤمنين عليهالسلام نقل شده در جريان جمل بوده است.
بخاري مينويسد: «صلّي بالبصرة» و ابن ماجه مينويسد: «يوم الجمل».
2. بخاري در ص 209 (پاورقي 114) و در باب كيف يعتمد علي الأرض... در وصف نماز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مينويسد: «... و إذا رفع رأسه عن السجدة الثانية جلس واعتمد علي الأرض ثمّ قام» يعني چون از سجده دوم سر بلند كرد كاملاً نشست سپس برخاست، و اين برخلاف آن چيزي است كه ما در نماز اهل سنّت ميبينيم كه بعد از سجده دوم بدون آنكه بنشينند يكسره برميخيزند.
الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 199 و 209، كتاب الصلاة، باب اتمام التكبير في الركوع وباب بعد و نيز باب يكبّر وهو ينهض من السجدتين.
ب ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 296، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 28، ح 917.
ج ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 221، كتاب الصلاة، باب تمام التكبير، ح 835 و 836.
د ـ سنن نسائي، ج 2، ص 219، كتاب التطبيق، باب 35، ح 1078، و ج 3، ص 3، كتاب السهو، باب أوّل، ح 1176.
(45)