أصحاب در صحاح



پيشگفتار

با ياري خداوند متعال و عنايت ولي اللّه الاعظم روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء اينك هفتمين نوشتارمان را با نام «أصحاب در صحاح» تقديم حضور خوانندگان محترم مي‏نماييم.

در بررسيهي قبل دانستيم كه صاحبان صحاح، خدا و رسولش را چگونه معرفي كرده و درباره اهل بيت پاك رسول خدا عليهم‏السلام چه مطالبي نوشته‏اند و نيز دانستيم كه درباره خلفي ثلاث و نيز عايشه چه گفته‏اند. حال در اين بررسي خواهيم دانست كه اينان درباره أصحاب، برخلاف آنچه كه در ميان اهل سنّت شايع است، مطالبي را مطرح كردند كه شايد باور كردنش بري عوام آسان نباشد و اين به خاطر آن است كه علمي آنها بري پيروان خود نمي‏گويند كه بعض أصحاب چه مي‏كردند و چگونه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي‏آزردند و حتي آن حضرت را به خشم و غضب مي‏آوردند. اينان نمي‏دانند كه أصحاب بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چگونه غرق مادّيات شده و بجي توجه به آخرت به دنيا روي آوردند و بر سر مال و مقام به نزاع برخاستند و حق را از مسير خود منحرف كرده و با باطل پيوند نمودند.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم أصحاب خويش را به پيروي از اهل بيت پاكش عليهم‏السلام فرا مي‏خواند و مي‏فرمود كه تنها راه نجات، چنگ زدن به ريسمان قرآن و عترت است ولي آنها اين سفارش را ناديده گرفته و حتّي با آنان به جنگ برخاستند و علمي اهل سنت نيز توجيه‏گر رفتار و كردارشان گشته و با نقل رواياتي دامن آنها را از هر خطايي پاك نمودند.

با يكي از علمي وهّابي در مدينه بحثي داشتم و مي‏گفتم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم معاويه و پيروانش را كه به جنگ امير المؤمنين عليه‏السلام رفتند «فئه باغيه»(1) ناميد. او گفت كه اينان جهت خونخواهي عثمان قيام كردند. گفتم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود آنان «فئه باغيه» مي‏باشند و تو مي‏گويي كه قيامشان به حقّ بوده است؟ حرف تو را قبول كنم يا فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را؟ او همچنان كلام خود را تكرار مي‏كرد! گوئيا چنين سؤالي را كه جوابش بسيار روشن است از او نپرسيدم! آري، آنها اينگونه با مردم سخن مي‏گويند و عوام بي‏خبر از تاريخ نيز آن را مي‏پذيرند.

به يك سنّي گفتم كه عايشه در جمل به جنگ امير المؤمنين عليه‏السلام رفت. او اصلاً نمي‏دانست كه واقعه‏ي به نام جمل در تاريخ وجود دارد و نمي‏توانست باور كند. البته وقتي علمي آنها چيزي نگويند عوام چه خبر دارند! بعض از توجيه‏گران نيز مي‏گويند كه اينان همه، أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودند و ما را نرسد كه درباره أصحاب چيزي بگوئيم!

عدّه‏ي نيز مانند «ابن أبي الحديد معتزلي» مي‏گويند كه أصحاب جمل اهل دوزخند غير از عايشه و طلحه و زبير، زيرا اينان توبه كردند! طلحه كه در جنگ كشته شد. زبير هم فقط از معركه خود را كنار كشيد. از عايشه نيز توبه‏ي سراغ نداريم. لابد بعد از مرگ توبه كردند!

هدف ما از نقل اين مطالب اين است كه اگر خوانندگان محترم به نقل از صحيحترين كتابهي روايي اهل سنت مطالبي در بدگويي أصحاب مشاهده كنند، تعجب نكنند كه چگونه اهل سنت همه أصحاب را عادل مي‏دانند! چون يا عوام بي‏خبرند يا عالم درباري و مزدورند يا توجيه‏گر رفتار أصحاب. البتّه انگشت‏شمار با انصافي نيز در ميان آنها وجود دارند كه قائل به عدالت همه أصحاب نيستند بلكه بعض از آنها را مطابق رواياتي كه مي‏آيد، اهل دوزخ مي‏دانند.

مطالب اين نوشتار برگرفته از شش كتاب روايي اهل سنّت است كه در ميان آنها معروف است به «صحاح ستّه»


(1) «فئه باغيه» يعني گروه ستمگر و متجاوز و اين نامي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به معاويه و پيروان او داده است. آنجا كه هنگام حفر خندق به عمّار فرمود: ترا «فئه باغيه» مي‏كشند، و عمّار در جنگ صفّين به دست «أبو الغاديه» به شهادت رسيد.

(3)


يعني صحيح‏هي شش‏گانه و آنها عبارتند از:

1. صحيح بخاري، تأليف: «محمد بن إسماعيل بخاري» متوفي 256 هجري، 9 جزء در 3 مجلد.

2. صحيح مسلم، تأليف: «مسلم بن حجّاج نيشابوري» متوفي 261 هجري، 5 جلد كه جلد پنجم آن فهرست مي‏باشد.

3. سنن ابن ماجه، تأليف: «محمد بن يزيد قزويني» متوفي 275 هجري، 2 جلد.

4. سنن أبي داود، تأليف: «أبو داود سليمان بن اشعث سجستاني» متوفي 275 هجري، 4 جلد در دو مجلد.

5. سنن ترمذي تأليف: «أبو عيسي محمّد بن عيسي بن سورة» متوفي 279 هجري، 5 جلد.

6. سنن نسائي، تأليف: «أبو عبد الرحمان أحمد بن شعيب بن عليّ نسائي» متوفي 303 هجري، 8 جلد در 4 مجلد.

در دادن نشاني، غير از جلد و صفحه، نام كتاب و باب مربوط را نيز نوشتيم تا آسانتر بتوان آن را يافت. شماره‏هي حديث، گرچه نوشته شده ولي ظاهرا بعض از چاپها با آنچه كه در اختيارمان مي‏باشد تفاوت دارد. ضمنا صحيح بخاري كه نزد ماست داري شماره حديث نيست (چاپ دار الجيل بيروت). غير از صحيح مسلم كه چاپ «دار احياء التراث العربي» است. بقيه يعني 4 سنن مذكور، چاپ دار الفكر بيروت است.

عموم اهل سنّت معتقدند كه روايات كتابهي فوق صحيح است مخصوصا دو كتاب أوّل كه معروف به صحيحين (دو صحيح) مي‏باشند و آن دو را مثل قرآن غير قابل خدشه مي‏دانند.

اگر خوانندگان محترم بررسيهي قبل ما را مطالعه كرده باشند بخوبي پي بردند كه اين عقيده صد در صد باطل است چنانچه بعض از دانشمندان اهل سنّت به بعض روايات آن دو كتاب إشكال گرفته و آنها را صحيح نمي‏دانند.

در هر حال، ما هستيم و بررسي و تحقيق آنچه اهل سنّت بدان اعتقاد دارند. اميد است اين مجموعه نوشته‏ها بري اهل تحقيق و عموم جويندگان راه حقّ مفيد بوده باشد.

حسين طيّبيان ـ قم

(4)


مدخل

اهل سنّت گرچه همه أصحاب را پاك و عادل و اهل بهشت دانسته و مقام و منزلتي فوق آنچه كه خود بدان معتقد بودند، برايشان قائلند، امّا بري بعض از آنها ارزش خاصّي قائل بوده و رواياتي نيز در عظمتشان نقل مي‏كنند.

شكّي نيست كه أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با ايمانشان و جهادشان به مال و جان و عدّه‏ي نيز با اهدي خونشان، حقّ بزرگي به مسلمانان و بلكه به عالم انسانيّت دارند. اگر مجاهدتها و پايداريشان نبود هرگز پرچم اسلام برافراشته نمي‏شد. خون پاك شهدي صدر اسلام بود كه درخت دين را آبياري كرد و ما هر چه داريم از بركت زحمات شبانه‏روزي آن عزيزان است.

اما اين را هم نبايد فراموش كنيم كه استقامت و پايداري در عقيده و ايمان و منحرف نگشتن از آن در اثر آزمايشات مختلف، سخت‏تر از اصل ايمان است.

خداوند در ابتدي سوره عنكبوت مي‏فرمايد كه گمان نكنيد بدون امتحان شدن، ايمان شما پذيرفته مي‏شود. چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز هشدار مي‏داد كه بعد از من گمراه نشويد.

آيا داستان گوساله‏پرستي بني اسرائيل بري مسلمانان نبايد درس عبرتي باشد؟ مگر خداوند از اينان به خاطر صبرشان در برابر آزار فرعون تجليل نكرد؟ (سوره اعراف، آيه 137) چه شد كه سرانجام كارشان آن شد كه شنيديد؟ آيا جز مردودي در امتحان الهي است؟

به روايات زير دقّت فرمائيد:

1. «عن أبي سعيد انّ النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم قال: لتتبعنّ سنن من قبلكم شبرا بشبر وذراعا بذراع حتّي لو سلكوا جُحر ضبّ لسلكتموه. قلنا يا رسول اللّه! اليهود والنصاري؟ قال: فمن؟»(1)

2. «عن أبي هريرة عنه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم : لا تقوم الساعة حتّي تأخذ امّتي بأخذ القرون قبلها شبرا بشبر وذراعا بذراع. فقيل يا رسول اللّه! كفارس وروم؟ فقال: ومن الناس إلاّ أولئك؟»(2)

3. «عن عبد اللّه بن عمر و قال: قال رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ليأتينّ علي امّتي ما اتي علي بني اسرائيل حذو النعل بالنعل...».(3)



(1) صحيح بخاري، ج 4، ص 206، كتاب بدء الخلق، باب ما ذكر عن بني اسرائيل، و ج 9، ص 126، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة، باب قول النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم لتتّبعن سنن من كان قبلكم.

يعني: شما روش گذشتگان را مو به مو پيروي خواهيد كرد تا آنجا كه اگر آنان داخل لانه چلپاسه شدند شما هم داخل مي‏شويد.

معلوم است كه غرض حضرت بيان پيروي كامل است.

حديث فوق را مسلم نيز در جلد 4 صحيح، صفحه 2054 نقل كرده است. (كتاب العلم، باب 3، حديث 6).

(2) صحيح بخاري، ج 9، همان.

يعني: قيامت برپا نمي‏شود تا آنكه امّت من از گذشتگان پيروي كنند. گفته شد: آيا (مراد از گذشتگان) روم و ايران است؟ فرمود: غير از آنها كيست؟

(3) سنن ترمذي ج 5، ص 26، كتاب الايمان، باب 18، ح 2641.

يعني: امّتم مو به مو از رفتار بني اسرائيل پيروي مي‏كنند.

(5)


نمونه بسيار روشن آن واقعه‏ي كه در سال هفتم هجري يعني سالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوي خيبر مي‏رفت اتفاق افتاد. دقّت كنيد:

«عن أبي واقد الليثي انّ رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم لمّا خرج إلي خيبر مرّ بشجرة للمشركين يقال لها ذات انواط(1) يعلّقون عليها اسلحتهم فقالوا: يا رسول اللّه! اجعل لناذات انواط. كما لهم ذات انواط. فقال النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم : سبحان اللّه! هذا كما قال قوم موسي: اجعل لنا الها كما لهم آلهة. والذي نفسي بيده لتركبنّ سنّة من كان قبلكم».(2) قال أبو عيسي: هذا حديث حسن صحيح، اينان كساني بودند كه در حدود 7 سال، فقط در مدينه، در دامن اسلام پرورش يافتند. آيا انتظار داريم كساني كه با زور شمشير و از ترس مرگ در سال هشتم ـ سال فتح مكّه ـ اسلام آوردند، و در دو سال باقيمانده نيز عموما محضر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را درك نكردند، بعد از رحلت آن بزرگوار آنچنان در مسير حقّ ثبات قدم داشته باشند كه از هر خطائي مصون بوده و متّصف به صفت عدالت، آنهم در بالاترين درجه آن گردند؟

مگر همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جزء أصحاب نبودند؟ آنان ـ و لا اقل بعض از آنها ـ چه كردند كه آن حضرت يكماه از آنان قهر بود؟

در نوشتار قبل ـ عايشه در صحاح ـ خوانديم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مطابق نقل صاحبان صحاح، حفصه را طلاق داد و سپس رجوع كرد. او چه كرده بود كه صبرِ كوهِ صبر، تمام شد؟ و نيز خوانديم كه حضرتش بيش از دو ماه با زينب قهر بود. او چه كرده بود؟ ووو... .

بخاري نقل مي‏كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دسته‏ي را به فرماندهي مردي از انصار به جنگي اعزام كرد و دستور داد كه از آن مرد اطاعت كنند. آن فرمانده به علّتي كه در روايت ذكر نشده، بر آنان غضب كرد و گفت: آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور نداد كه از من اطاعت كنيد؟ گفتند: آري. گفت: پس هيزم جمع كنيد. چون جمع شد دستور داد كه آتش بيفروزيد و بعد دستور داد داخل آتش شويد. عدّه‏ي خواستند داخل آن شوند و دسته‏ي جلوي آنها را گرفتند و گفتند: ما بري فرار از آتش به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمديم. اينان در كشاقوس اين امر بودند كه آتش خاموش شد و غضب فرمانده نيز فرو نشست و چون خبر به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد فرمود: اگر آنان داخل آتش مي‏شدند تا روز قيامت در آن بودند. اطاعت در معروف است(3) (نه در معصيت و گناه).



(1) در پاورقي در معني ذات انواط چنين آمده است: «ذات انواط: شجرة ذات تعاليق تعلق بها سيوفهم ويعكفون عليها كما كان يفعل المشركون». يعني درختي كه داري آويزگاههايي است كه شمشيرهايشان را بدان مي‏آويختند و آن را عبادتگاهشان قرار مي‏دادند آنچنانكه مشركين انجام مي‏دادند.

(2) سنن ترمذي ج 4، ص 412، كتاب الفتن، باب 18، ح 2180.

خلاصه معني حديث اين است كه أصحاب رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم در سال هفتم هجرت پس از تعاليم گوناگون از حضرتش خواستند كه برايشان ذات انواط (كه در پاورقي قبل معني آن گذشت) قرار دهد كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فرمود: اين مشابه همان است كه أصحاب موسي عليه‏السلام از آن حضرت خواستند كه بري آنها بتي قرار دهد همانند بتهي بت پرستان، و لذا فرمود: شما نيز از روش پيشينيان پيروي خواهيد كرد.

(3) ج 5 صحيح، ص 4 ـ 203، مغازي، باب بعث خالد بن وليد إلي بني جذيمة.

متن عربي آن چنين است:

«عَنْ عَلِيٍّ رضي اللّه عنه قَالَ بَعَثَ النَّبِيُّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم سَرِيَّةً فَاسْتَعْمَلَ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ، وَأَمَرَهُمْ أَنْ يُطِيعُوهُ، فَغَضِبَ فَقَالَ أَلَيْسَ أَمَرَكُمُ النَّبِيُّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم أَنْ تُطِيعُونِي. قَالُوا بَلَي. قَالَ فَاجْمَعُوا لِي حَطَبًا. فَجَمَعُوا، فَقَالَ أَوْقِدُوا نَارًا. فَأَوْقَدُوهَا، فَقَالَ ادْخُلُوهَا. فَهَمُّوا، وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يُمْسِكُ بَعْضًا، وَيَقُولُونَ فَرَرْنَا إِلَي النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم مِنَ النَّارِ. فَمَا زَالُوا حَتَّي خَمَدَتِ النَّارُ، فَسَكَنَ غَضَبُهُ، فَبَلَغَ النَّبِيَّ صلي الله عليه وسلم فَقَالَ «لَوْ دَخَلُوهَا مَا خَرَجُوا مِنْهَا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ، الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ».

(6)


وقتي در حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرماندهي كه او را حضرتش برگزيده بود به خاطر غضبش چنين جنايتي را مي‏خواست مرتكب شود، آيا به كساني كه برگزيده آن حضرت نبودند پس از رحلت آن بزرگوار مي‏توان اعتماد كرد؟

صاحبان صحاح بالاتّفاق نوشته‏اند كه مردي انصاري (كه سنن نسائي و مسند أحمد ـ در ج 1 مسند، ح 1419 ـ او را كسي معرّفي مي‏كنند كه در غزوه بدر شركت داشت و به اصطلاح، «بدري» بود.) با زبير در مسأله آبياري نخل اختلاف داشتند و چون از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قضاوت خواستند حضرتش به نفع زبير حكم كرد. آن مرد با اعتراض گفت: چون پسر عمّه تو است؟ (چنين حكم كردي يعني طرف فاميلت را گرفتي در حالي كه حق با من است).

زبير مي‏گويد كه آيه 65 از سوره نساء به همين مناسبت نازل شده است.(1)

مسلم از عايشه روايت مي‏كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عملي را انجام داد و اجازه داد كه آن را انجام دهند ولي عدّه‏ي از أصحاب حاضر به انجام آن عمل نشده و از آن اكراه داشتند و چون خبر به آن حضرت رسيد در غضب شد طوري كه آثار غضب در چهره آن بزرگوار نمايان شد و سپس چنين فرمود: چرا عدّه‏ي از آنچه به من اجازه داده شد از انجام آن اكراه دارند! به خدا قسم من از آنها به خدا (و دستوراتش) داناتر بوده و بيشتر از آنها از خدا مي‏ترسم.(2)



(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 145 و 146، باب في الشرب، باب سكر الانهار و دو باب بعد، و ص 245، كتاب الشهادات، باب ما جاء في الاصلاح بين الناس وباب إذا اشار الامام بالصلح... وج 6، ص 58، تفسير سوره نساء.

ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1829، كتاب الفضائل، باب 36، ح 129.

ج ـ سنن ترمذي ، ج 5، ص 223، تفسير سوره نساء، ح 3027.

د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 7، مقدّمه، ح 15، وج 2، ص 829، كتاب الرّهون، باب 20، ح 2480.

ه ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 315، كتاب الاقضية، باب ابواب من القضاء، ح 3637.

و ـ سنن نسائي، ج 8، ص 251، كتاب آداب القضاء، باب 19، ح 5417.

«... رجل من الانصار خاصم الزبير عند النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم في شراج الحرّة الّتي يسقون بها النخل فقال الانصاري: سرّح الماء يمرّ فابي عليه. فاختصما عند النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم . فقال رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم : للزبير: اسق يا زبير ثمّ ارسل الماء إلي جارك. فغضب الانصاري فقال: ان كان ابن عمّتك؟ فتلوّن وجه رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ثمّ قال: اسق يا زبير ثمّ احبس الماء حتّي يرجع إلي الجدر. فقال الزبير: واللّه انّي لا حسب هذه الآية نزلت في ذلك: «فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ». (سوره نساء آيه 60). معني آن با توجّه به بقيّه آيه چنين است: «به پروردگارت قسم اينان ايمان نمي‏آورند (يعني ايمانشان ايمان واقعي نيست گرچه در ظاهر جزء مؤمنان مي‏باشند) مگر آنكه هنگام اختلاف و نزاع تو را داور قرار دهند و پس از آنكه تو حكم كردي (حتي) در دلشان نيز كدورت و نارضايتي از قضاوت تو وارد نشود و كاملاً تسليم باشند.

(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 1829، كتاب الفضائل، باب 35، ح 127 و 128.

«عن عايشه قالت: صنع رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم امرا فترخّص فيه فبلغ ذلك ناسا من أصحابه فكأنّهم كرهوه و تنزّهوا عنه فبلغه ذلك [فغضب حتّي بان الغضب في وجهه] فقام خطيبا فقال: ما بال رجال بلغهم عنّي امر ترخّصت فيه فكرهوه وتنزّهوا عنه. فواللّه لانا اعلمهم بالله واشدّهم له خشية».

35 ـ كتاب الفضائل، باب عِلْمِهِ صلي الله عليه وسلم بِاللَّهِ تَعَالَي وَشِدَّةِ خَشْيَتِهِ.

«عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم أَمْرًا فَتَرَخَّصَ فِيهِ فَبَلَغَ ذَلِكَ نَاسًا مِنْ أَصْحَابِهِ فَكَأَنَّهُمْ كَرِهُوهُ وَتَنَزَّهُوا عَنْهُ فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَقَامَ خَطِيبًا فَقَالَ «مَا بَالُ رِجَالٍ بَلَغَهُمْ عَنِّي أَمْرٌ تَرَخَّصْتُ فِيهِ فَكَرِهُوهُ وَتَنَزَّهُوا عَنْهُ فَوَاللَّهِ لأَنَا أَعْلَمُهُمْ بِاللَّهِ وَأَشَدُّهُمْ لَهُ خَشْيَةً».

(7)


آيا اسامي اينگونه أصحاب، كه با مخالفتهايشان حضرتش را به خشم مي‏آوردند معلوم است كه ما فقط روايتهي منقول از آنان را نپذيريم؟ آيا آنانكه در آخرين سال بلكه در آخرين ماههي زندگاني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دستور آن حضرت در مورد برگرداندن نيّت از حجّ به عمره تمتّع سرپيچي كرده و حضرتش را به غضب آوردند از أصحاب نبودند؟ (مشروح آن را در جلد دوم «خلفا در صحاح» ملاحظه فرمائيد).

آيا بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همه اين أصحاب بلافاصله عادل گشته و از هر گونه اشتباه و خطائي منزّه شدند؟

ترمذي مي‏نويسد كه مردي از بني سُليم كه همراهش گلّه گوسفندي بود بر عدّه‏ي از أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گذشت و بر آنها سلام كرد آنان گفتند كه اين مرد به خاطر اينكه در امان بماند سلام كرد (يعني دروغ مي‏گويد و مسلمان نيست) و لذا برخاستند و او را كشتند و گوسفندانش را گرفتند و...(1).

مي‏گويند همه آنانكه در بيعت رضوان حاضر بودند، از آنجا كه خداوند از آنها راضي شد، اهل بهشتند. آيا خود آنها چنين عقيده‏ي داشتند؟ به اين روايت دقّت كنيد:

«... قال: (مسيّب) لقيت البراء بن عازب فقلت طوبي لك، صحبت النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم وبايعته تحت الشجرة فقال يا ابن اخي ! انّك لا تدري ما احدثنا بعده».(2)

مسيّب مي‏گويد براء بن عازب را ديدم و گفتم خوشا به حالت با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مصاحبت داشتي و در بيعت شجره (بيعت رضوان) با آن بزرگوار بيعت كردي. او گفت: ي پسر برادرم! نمي‏داني كه بعد از او چه كرديم!

معلوم مي‏شود خود آنها عقيده نداشتند كه آن بيعت آنان را آنچنان بيمه كرده باشد كه هر عملي انجام دهند رضايت و خشنودي خداوند به غضب و قهر او تبديل نخواهد شد. يعني ممكن است كه گاهي خدا و رسولش از گروهي به خاطر اعمال خوبشان راضي باشد ولي همين عدّه بعدها كاري كنند كه موجب ناخشنودي شود.

اگر همه أصحاب اهل بهشتند چرا عمر در آخرين لحظات عمر خود جزع و فزع كرده و آرزو داشت كه كاش زمين پر از طلا در اختيار او بود و آن را فدا مي‏داد تا از عذاب خدا در امان بماند؟ (مشروح آن را در جلد دوم «خلفا در صحاح» مطالعه فرمائيد). معلوم مي‏شود كه او هم از بيعت رضوان بيمه شدن همه أصحاب حتي خودش را نفهميد.

اگر اينان آنقدر كه اهل سنّت مي‏گويند هيچ عيب و نقصي ندارند چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آنهمه سفارش مي‏كرد كه بعد از من كافر نشويد؟(3) «لا ترجعوا بعدي كفّارا يضرب بعضكم رقاب بعض» يعني: (رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به أصحاب


(1) جلد 5 سنن، ص 224، كتاب تفسير القرآن، باب 5 (تفسير سوره نساء)، ح 3030.

«... عن ابن عباس قال: مرّ رجل من بني سُليم علي نفر من أصحاب رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ومعه غنم له فسلّم عليهم. قالوا: ما سلّم عليكم إلاّ ليتعوّذ منكم. فقاموا: فقتلوه واخذوا غنمه...».

(2) صحيح بخاري، ج 5، ص 159، مغازي، باب غزوة الحديبيّة و...

(3) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 41، كتاب العلم، باب الانصات للعلماء (در حجّة الوداع، و اين نشان از نگراني رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله حتّي در آخرين ماههي حيات خود بود كه نكند بعد از آن حضرت أصحاب راه كفر و ارتداد پيش گيرند)، و ج 2، ص 215 و 216، كتاب الحج، باب الخطبة ايّام مني و ج 5، ص 223 و 224، بعد از خاتمه مغازي، باب حجّة الوداع، و ج 8، ص 48، كتاب الادب، باب ما جاء في قول الرجل ويلك، وص 198، كتاب الحدود، باب ظهر المؤمن حمي إلاّ...، و ج 9، ص 3، ابتدي كتاب الديّات، باب قول اللّه تعالي ومن احياها...، و ص 63 و 64، كتاب الفتن، باب قول النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم : لا ترجعوا بعدي كفّارا (تقريبا همه روايات اين باب)، و ص 163، كتاب التوحيد، باب و كان عرشه علي الماء و... (لا ترجعوا بعدي ضلاّلاً).

ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 82، كتاب الايمان، باب 29، ح 120.

(8)


فرمود:) بعد از من به كفر برنگرديد طوري كه عدّه‏ي گردن دسته ديگر را بزند.

اينها همه به خاطر اين بود كه: دنيا انسان را مي‏فريبد و مال و مقام عامل گمراهي مي‏گردد. چنانچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي‏فرمود: «... ما اخاف عليكم ان تشركوا بعدي ولكن اخاف عليكم ان تنافسوا فيها».(1) يعني:... از مشرك شدن شما بعد از خودم نمي‏ترسم (كه شما به شرك روي نخواهيد آورد) ولي مي‏ترسم كه دنيا زده شويد. (و به خاطر آن به گمراهي بيفتيد).

كار أصحاب به آنجا كشيد كه حذيفه مي‏گويد:

«انّ المنافقين اليوم شرّ منهم علي عهد النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم . كانوا يومئذ يسرّون واليوم يجهرون».

و در روايت بعد: «كان النفاق علي عهد النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فامّا اليوم فانّما هو الكفر بعد الايمان».(2)

معني حديث أوّل چنين است:

امروزه شرّ منافقين از زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيشتر است (زيرا) در آن روز (نفاق خود را) مخفي مي‏داشتند و اكنون آشكار كرده‏اند.

روايت دوم:

نفاق مربوط به زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و امّا امروز كفر بعد از ايمان است. (نه نفاق).

انس نيز مي‏گويد: «ما اعرف شيئا ممّا كان علي عهد النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم . قيل: الصلاة. قال: اليس ضيّعتم ما ضيّعتم فيها؟».

در روايت بعد زهري مي‏گويد: در دمشق وارد بر انس شدم در حالي كه مي‏گريست. گفتم: چرا گريه مي‏كني؟ گفت: «لا اعرف شيئا ممّا ادركت إلاّ هذه الصلاة وهذه الصلاة قد ضيّعت».(3)

در روايت أوّل انس مي‏گويد كه از آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بدان فرمود چيزي نمي‏بينم. گفته شد: نماز. (يعني چنين نيست كه همه دستورات آن حضرت زير پا گذاشته شود و اين نماز است كه بر پا داشته مي‏شود. در حقيقت سؤال كننده حرف انس را قبول داشت، فقط مي‏خواست بگويد كه در ميان آن دستورات نماز باقي مانده است!) انس در جواب گفت: آيا نه اين است كه آن را نيز ضايع كرديد؟ (و كاملاً آن را بر پا نمي‏داريد كه يكي از نمونه‏هي ضايع كردن نماز، در أوّل وقت نخواندن آن است).

در روايت دوم انس در جواب زهري مي‏گويد: از آنچه كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود جز نماز (از أصحاب)


(1) صحيح بخاري، ج 2، ص 114، كتاب الجمعة، باب في الجنائز، باب الصلاة علي الشهيد، وج 4، ص 240، كتاب بدء الخلق، باب علامات النبوّة في الإسلام.

(2) صحيح بخاري، ج 9، ص 72، كتاب الفتن، باب إذا قال عند قوم شيئا ثمّ خرج فقال بخلافه.

(3) صحيح بخاري، ج 1، ص 141، كتاب الصلاة، باب تضييع الصلاة عن وقتها.

(9)


نمي‏شناسم كه آن را نيز ضايع كردند.

حذيفه مي‏گويد: «كنّا مع رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال: احصوا لي كم يلفظ الإسلام. قال: فقلنا: يا رسول اللّه! اتخاف علينا و نحن ما بين الست‏مائة إلي السبع مائة؟ قال: انّكم لا تدرون لعلّكم ان تبتلوا. قال: فابتلينا حتّي جعل الرجل منّا لا يصلّي إلاّ سرّا».(1) يعني: ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوديم. فرمود: برايم بشماريد چند نفر به زبان اسلام آوردند. گفتيم: يا رسول اللّه! آيا بر ما مي‏ترسيد در حالي كه بين 600 تا 700 نفريم؟ فرمود: شما نمي‏دانيد شايد امتحان شويد. آنگاه حذيفه افزود: و ما امتحان شديم تا جائي كه يكي از ما نماز نمي‏خواند مگر مخفيانه.

روايات صحاح در اين زمينه زياد است ولي همين مقدار بري روشن شدن مقصود ما كافي است. البته عملاً هم تاريخ به خوبي نشان مي‏دهد كه أصحاب بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم چگونه در دنيا و مادّيات غرق شدند و بري رسيدن به مقام بي‏ارزش آن به جان هم افتادند.

از اينها گذشته آيا قرآن بري ما كافي نيست؟ آنجا كه مي‏فرمايد:

«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مِّـنَ الاْءَعْرَابِ مُنَـفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَي النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ »؛(2)

سوره توبه ـ كه آيه فوق از آن است ـ آخرين سوره‏ي است كه كامل نازل شده(3) و چون آيات تخلّف چند نفر و عفو آنها در اين سوره بوده و اين نيز مربوط به غزوه موته مي‏باشد، و غزوه مزبور نيز در سال نهم هجري يعني تقريبا يك سال قبل از رحلت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم واقع شده معلوم مي‏شود كه تا آن سال عدّه‏ي از أصحاب منافق بوده‏اند و به خاطر اينكه اين سوره عدّه‏ي از آنها را مفتضح و رسوا نمود نام آن «فاضحة» يعني رسواكننده نقل شده است.(4)

آيا مي‏توان پذيرفت عدّه‏ي از أصحاب ساكن مدينه و اطراف آن تا آخرين سالهي عمر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم منافق بوده، آنچنان نفاقي پنهاني كه حتّي به تعبير قرآن شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز آنان را نمي‏شناخت و فقط خدا از آن آگاه بود ولي بعد از رحلت آن حضرت همگي عادل گشته و كسي را نرسد كه كلمه‏ي عليه آنان حرف بزند؟

بخاري چند روايت نقل مي‏كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره انصار فرمود: «اقبلوا من محسنهم وتجاوزوا عن مسيئهم»(5) يعني: از نيكوكارشان بپذيريد و از گناهكارشان درگذريد.

خوب است كه بدانيد اين دستور، در ضمن آخرين خطبه‏ي بود كه حضرتش ايراد فرمود. معلوم مي‏شود كه در ميان


(1) صحيح مسلم، ج 1، ص 131، كتاب الايمان، باب 67، ح 235.

(2) توبة/101؛ يعني: عدّه‏ي از اعراب باديه نشين كه در اطراف شما هستند و نيز عدّه‏ي از اهل مدينه راه نفاق را در پيش گرفتند. تو آنها را نمي‏شناسي و ما مي‏دانيم كه آنان چه كساني هستند.

(3) صحيح بخاري، ج 5، ص 212، مغازي، بعد از غزوه سيف البحر، حجّ أبي بكر بالناس في سنة تسع و نيز ج 6، ص 80، تفسير سوره توبه. «... و آخر سوره نزلت كاملة براءة».

(4) الف ـ صحيح بخاري، ج 6، ص 183، كتاب التفسير، سوره حشر.

ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2322، يك صفحه مانده به آخر كتاب التفسير، باب 5، ح 31.

سعيد بن جبير مي‏گويد: از ابن عبّاس درباره سوره توبه پرسيدم گفت: اين سوره رسوا كننده است (فاضحة) پيوسته در آن آمده است: «ومنهم ومنهم» (يعني بعض از أصحاب چنين و چنانند و بعض از آنها اينگونه‏اند و بعض از آنها... در مجموع بيش از 50 آيه از اين سوره درباره منافقين مي‏باشد) تا آنجا كه گمان كردند كسي را باقي نمي‏گذارد مگر آنكه از او ياد مي‏شود.

(5) ج 5 صحيح، ص 43 و 44، بعد از فضائل أصحاب، باب قول النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم اقبلوا من محسنهم و... .

(10)


أصحاب، گناهكار هم وجود دارد نه آنكه همه عادل بوده‏اند.

صاحبان صحاح موارد متعددي از اعمال زشت بعض أصحاب را نقل كرده‏اند كه به تعدادي از آنها اشاره مي‏كنيم و مشت نمونه خروار است.

1. بعد از خاتمه غزوه خندق ـ يا احزاب ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مأمور شد كه «بني قريظه» را ـ كه برخلاف تعهّد، از پشت به مسلمانها خنجر زدند ـ گوشمالي دهد، و لذا بعد از اقامه فريضه ظهر دستور فرمود كه كسي نماز عصر را نخواند مگر در بني قريظه «قال النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم لنا، لمّا رجع من الاحزاب: لا يصلّينّ احد العصر إلاّ في بني قريظه».(1) ولي عدّه‏ي خواندند.

2. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از صوم و صال نهي مي‏كند ولي عدّه‏ي انجام مي‏دهند.(2)

3. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حال نماز (جمعه)، أصحاب نماز را رها كرده و دنبال خريد و فروش رفتند!

«عن جابر قال: بينما نحن نصلّي مع النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم إذا قبلت من الشام عير تحمل طعاما فالتفتوا إليها حتّي ما بقي مع النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم إلاّ اثنا عشر رجلاً. فنزلت: «وَاِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْوا انْفَضُّوا اِلَيْها...»(3). جابر بن عبد اللّه انصاري مي‏گويد: ما همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حال نماز بوديم (از آيه قرآن برمي‏آيد كه حضرتش ايستاده و خطبه مي‏خواندند و چون خطبه‏هي نماز جمعه به منزله نماز است گفته شد كه در حال نماز بوديم) در اين هنگام كار و ان تجاري شام كه خوراكي حمل مي‏كرد رسيد. أصحاب نماز را رها كرده و به سوي آن كاروان شتافتند و فقط 12 نفر همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم باقي ماندند!

4. «عن جابر قال: بينما رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يقسم غنيمة بالجعرانة إذ قال له رجل اعدل فقال له شقيت ان لم اعدل». يعني: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در جعرانه اموإلي را بين أصحاب تقسيم مي‏فرمود مردي به او گفت: عدالت پيشه كن (اينهم از أصحاب است كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يعني مظهر عدالت دستور به اجري عدالت مي‏دهد!) حضرت فرمود: اگر من عدالت نداشته باشم كه بدبختم.

مشابه همان از ابن مسعود نيز نقل شده كه وقتي مالي را تقسيم مي‏كرد يكي از أصحاب گفت كه اين عمل از عدالت خارج بود و بري رضي خدا انجام نمي‏گيرد. او مي‏گويد من اين گفتار را به اطلاع پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رساندم و حضرتش بسيار ناراحت شد.

ما در پاورقي، نشاني روايتهي فوق را كه متعدّد مي‏باشد مي‏آوريم تا كساني كه مايل باشند بدانها رجوع نمايند.(4)



(1) صحيح بخاري، ج 2، ص 19، كتاب الجمعة، باب صلاة الخوف، باب بعد از باب صلاة الطالب والمطلوب... وج 5، ص 143، مغازي، غزوه خندق، باب مرجع النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم من الاحزاب و... .

(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 48 و 49، كتاب الصوم، باب الوصال و... و دو باب بعد.

ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 6 ـ 774، كتاب الصوم، باب 11، ح 61 ـ 55.

(3) صحيح بخاري، ج 3، ص 71، كتاب البيوع، باب قول اللّه تعالي وإذا رأوا... وج 6، ص 189 تفسير سوره جمعه.

(4) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 111، كتاب الجهاد، بابهي: «ومن الدليل علي انّ الخمس...» و «ما كان النبي يعطي»، و ج 5، ص 202، باب غزوه طائف، و ج 8، ص 21 و 31، كتاب الادب، بابهي: «من اخبر صاحبه بما يقال فيه» و «الصبر علي الاذي و...» وص 80، كتاب الاستئذان باب إذا كانوا اكثر من ثلاثة... و ص 91، كتاب الدعوات، باب قول اللّه تعالي و صلّ عليهم و...

ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 739، كتاب الزكاة، باب 46، ح 141.

(11)


5. ديگر از مواردي كه حاكي از نافرماني أصحاب بوده است اعزام 50 نفر تيرانداز به فرماندهي عبد اللّه بن جبير است: «جعل النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم علي الرجاله يوم احد وكانوا خمسين رجلاً عبد اللّه بن جبير فقال ان رأيتمونا تخطفنا الطير فلا تبرحوا مكانكم هذا حتّي ارسل اليكم وان رأيتمونا هزمنا القوم واوطأناهم فلا تبرحوا حتّي ارسل اليكم فهزموهم... الحديث بطوله».(1) يعني: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز احد 50 نفر پياده نظام را به فرماندهي عبد اللّه بن جبير (به عنوان تيرانداز در نقطه‏ي استراتژيكي) مأمور نمود و به آنان فرمود: اگر ديديد كه همه نابود شديم از جايتان حركت نكنيد و اگر ديديد بر آنها ظفر يافتيم همانجا بمانيد تا پيكي بري شما بفرستم. خلاصه دنباله حديث اين است كه اينان چون پيروزي مسلمانان را ديدند بري جمع‏آوري غنيمت از فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و نيز فرمانده خود سرپيچي كرده و آن نقطه حساس را رها كردند و در نتيجه مسلمانان از پشت مورد حمله قرار گرفتند و پس از پيروزي شكست خوردند... .

6. در دنباله همان حديث آمده است كه أبو سفيان سه بار پرسيد كه آيا محمّد ( صلي الله عليه و آله و سلم ) در ميان شما هست ؟ حضرت دستور داد كه جواب او را ندهيد و پس از آن از أبو بكر و عمر هم پرسيد و چون جواب نگرفت به يارانش گفت كه اينان كشته شدند. عمر نتوانست خود را نگهدارد و جواب داد كه اينان كه تو برشمردي زنده‏اند... .

7. انس مي‏گويد كه چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اموال هوازن (كه در غزوه حنين ـ بعد از فتح مكّه ـ شكست خوردند) به قريش داد، عدّه‏ي از انصار چنين گفتند: «يغفر اللّه لرسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يعطي قريشا ويدعنا وسيوفنا تقطر من دمائهم». يعني خدا رسول خدا را ببخشد. به قريش عطا مي‏كند در حالي كه از شمشير ما خون آنها مي‏چكد. مراد آنها اين بود كه ما باعث شديم آنها مسلمان شدند حال كه نوبت تقسيم غنيمت شد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اموال را به آنها مي‏دهد. در دنباله روايت انس مي‏گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انصار را جمع و علّت كار خود را شرح داد و آنان نيز راضي شدند. از جمله فرمود كه شما بعد از من با سختيها روبرو مي‏شويد.(2) صبر كنيد تا كنار حوض (كوثر) خدا و رسولش را ملاقات كنيد. انس مي‏گويد: يعني ما صبر نكرديم!(3)

8. جبير بن مطعم مي‏گويد: آنگاه كه ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از حنين برمي‏گشتيم، اعراب (عرب‏هي باديه نشين) به آ ن حضرت چنگ زده و رهايش نمي‏كردند تا آنكه حضرتش را وادار كردند كه پي خار مغيلان ايستاد. ردايش را ربودند و از او از مال غنيمت مي‏خواستند. حضرت فرمود: ردايم را بدهيد، اگر به تعداد اين خارها، چهارپا (شتر و گاو و گوسفند) در اختيارم بود (همه را ) بين شما تقسيم مي‏كردم. آنگاه مي‏ديديد كه من نه بخيلم و نه دروغگو و نه ترسو.(4)

آيا اسامي آنها كه بري مال دنيا با آن حضرت چنان كردند كه دانستيد، در تاريخ ثبت شده يا آنكه همه آنها به عنوان


(1) صحيح بخاري، ج 4، ص 79، باب دعاء النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم إلي الإسلام و...، باب ما يكره من التنازع والاختلاف في الحرب و...، و ج 5، ص 120، مغازي، باب غزوة احد و... .

(2) در پاورقي صحيح مسلم در ذيل كلمه «اثرة شديدة» آمده است: (ي يستأثر عليكم ويفضل عليكم غيركم بغير حقّ).

(3) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 114، باب دعاء النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم إلي الإسلام و...، باب ما كان النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يعطي المؤلّفة قلوبهم و... .

ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 733 به بعد، كتاب الزكاة، باب 46، ح 132 به بعد.

(4) صحيح بخاري، همان، ص 115.

«مُحَمَّدُ بْنُ جُبَيرٍ قَالَ أَخْبَرَنِي جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ، أَنَّهُ بَيْنَا هُوَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ « وَمَعَهُ النَّاسُ مُقْبِلاً مِنْ حُنَيْنٍ عَلِقَتْ رَسُولَ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم الأَعْرَابُ يَسْأَلُونَهُ حَتَّي اضْطَرُّوهُ إِلَي سَمُرَةٍ، فَخَطِفَتْ رِدَاءَهُ، فَوَقَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فَقَالَ «أَعْطُونِي رِدَائِي، فَلَوْ كَانَ عَدَدُ هَذِهِ الْعِضَاهِ نَعَمًا لَقَسَمْتُهُ بَيْنَكُمْ، ثُمَّ لاَ تَجِدُونِي بَخِيلاً وَلاَ كَذُوبًا وَلاَ جَبَانًا».

(12)


أصحاب، عادل معرّفي شدند؟!

9. انس بن مالك مي‏گويد: من همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم راه مي‏رفتم. بر تن حضرتش بُردي نجراني كه حاشيه‏ي سفت و محكم داشت بود. يكي از عرب‏هي باديه‏نشين حضرتش را ديد آنچنان او را به طرف خود كشيد كه از شدّت آن بر گردن آن حضرت حاشيه رداء اثر گذاشت. گفت: دستور بده كه از مال خدا كه نزد تو است به من بدهند. آن بزرگوار نگاهي به او كرد و لبخندي زد سپس دستور داد كه به او چيزي بدهند.(1)

آري، اينهم يكي از أصحاب بود كه نامش در روايت نيامده است.

10. انس مي‏گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مردي را ديد كه شتري فربه را مي‏راند فرمود: سوارش شو. گفت: اين فربه است. فرمود: سوارش شو. گفت: اين فربه است. فرمود: وي بر تو سوارش شو.(2)

11. أبو سعيد خُدري مي‏گويد: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مالي را (بين أصحاب) تقسيم كرد. ذو الخويصرة ـ مردي از بني تميم ـ گفت: يا رسول اللّه! عدالت پيشه كن. فرمود: وي بر تو اگر من به عدالت تقسيم نكنم پس عادل كيست؟! عمر گفت: اجازه بده گردنش را بزنم! فرمود: نه، او پيرواني دارد كه نماز و روزه شما در مقابل نماز و روزه آنها ناچيز است، از دين خارج مي‏شوند همان‏گونه كه تير از كمان رها مي‏شود... نشانه آن مردي است كه يكي از دو دستش همچون پستان زن است... آنگاه أبو سعيد مي‏گويد: شهادت مي‏دهم آنگاه كه علي عليه‏السلام با آنها جنگيد و منهم همراه حضرتش بودم او را با همان صفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود آوردند.(3)

البتّه نام او معلوم بود و از او و امثال او روايت نقل نشده امّا متأسفانه مي‏بينيم كه مثل آقي بخاري از يكي ديگر از خوارج به نام «عمران بن حِطّان» كه دو بيت شعر در وصف ابن ملجم ـ آنهم به خاطر عمل ننگين قتل امير المؤمنين عليه‏السلام ـ سرود، دو روايت نقل كرده است! و نيز از عكرمه كه بسياري از رجاليون او را نيز از خوارج شمرده‏اند. (ر.ك، به كتاب ما: «اهل بيت عليهم‏السلام در صحاح»).

12. إسم يكي حَزْن بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اسمت سهل باشد. گفت: اسمي را كه پدرم بر من نهاد تغيير نمي‏دهم.(4)



(1) همان، و نيز ج 7، ص 189، كتاب اللّباس، باب البرود والحبرة و... وج 8، ص 29، كتاب الادب، باب التبسّم والضحك.

«فَجَبَذَهُ بِرِدَائِهِ جَبْذَةً شَدِيدَةً، حَتَّي نَظَرْتُ إِلَي صَفْحَةِ عَاتِقِ رَسُولِ اللَّهِ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم قَدْ أَثَّرَتْ بِهَا حَاشِيَةُ الْبُرْدِ مِنْ شِدَّةِ جَبْذَتِهِ...».

(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 46، كتاب الادب، باب ما جاء في قول الرجل ويلك. (دو حديث)

«... أَنَّ النَّبِيَّ صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم رَي رَجُلاً يَسُوقُ بَدَنَةً فَقَالَ «ارْكَبْهَا». قَالَ إِنَّهَا بَدَنَةٌ. قَالَ «ارْكَبْهَا». قَالَ إِنَّهَا بَدَنَةٌ. قَالَ «ارْكَبْهَا وَيْلَكَ».

اين روايت از أبو هريرة نقل شده است. معلوم مي‏شود اين نافرماني بعد از سال هفتم هجري بوده است چه آنكه أبو هريرة در آن سال مسلمان شد.

توضيح: «بَدَنَة به شتر يا گاوي گويند كه چاق باشد». (المنجد)

(3) الف ـ صحيح بخاري، همان، ص 47، و نيز مشابه آن در ج 9، ص 155، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه علي الماء.

ب ـ صحيح مسلم، ج 2، ص 740 به بعد، كتاب الزكاة، باب 47، ح 142 به بعد.

«بينا النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يقسم ذات يوم قسما فقال ذو الخويصره، رجل من بني تميم، يا رسول اللّه! اعدل...».

(4) صحيح بخاري، ج 8، ص 53، كتاب الادب، باب إسم الحزن.

«عن ابن المسيّب عن أبيه انّ أباه جاء إلي النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فقال ما اسمك؟ قال: حزن. قال: أنت سهل. قال: لا اغيّر اسما سمّانيه أبي. قال ابن المسيّب: فما زالت الحزونة فينا بعد».

(13)


اينها نمونه‏هايي بود كه نشان مي‏دهد أصحاب ـ آنچنان كه اهل سنّت اعتقاد دارند ـ همه مطيع رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نبوده و در موارد متعدّد با حضرتش مخالفت مي‏كردند و كارشان بدانجا كشيد كه در زماني كوتاه به گمراهي افتادند. به اين روايت دقّت كنيد.

أبيّ بن كعب پس از آنكه نمازش را به امامت عمر بن خطّاب تمام كرد چنين گفت:

«هلك اهل العقد وربّ الكعبة، ثلاثا. ثمّ قال: واللّه ما عليهم آسي ولكن آسي علي من اضلّوا. قلت: (القائل هو قيس بن عبادة) يا أبا يعقوب! ما يعني باهل العقد؟ قال: الامراء».(1)

يعني: به پروردگار كعبه قسم كه اهل «عُقَد» هلاك گشتند ـ و اين جمله را سه بار گفت ـ سپس چنين ادامه داد: به خدا قسم اندوه من به خاطر خود آنها نيست ولكن به خاطر كساني است كه اينان گمراهشان كردند. قيس گفت: منظورت از اهل عقد كيانند؟ گفت: فرماندهان.

سؤال ما اين است كه فرماندهان زمان عمر چه كساني بودند و اينان چه كساني را گمراه نمودند كه أبيّ بن كعب به خاطر آنها ناراحت است.

اينها غير از مخالفتهايي است كه در مجلّدات قبل از همين صحاح، بدانها پرداختيم.

راستي اگر أصحاب همه عادل بوده و كسي را نرسد كه درباره آنها كلامي بگويد چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بعض أصحاب آن حضرت چنين عقيده‏ي نداشتند. مگر صاحبان صحاح نقل نكردند كه مسطح بن اثاثه عايشه را قذف كرد و با آنكه او بدري بود حدّ قذف بر او جاري شد؟! مگر عايشه خود از أصحاب نبود چرا وقتي به او چنان نسبتي داده شد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نفرمود او از أصحاب است و درباره أصحاب جز خير نگوئيد؟ مگر كساني كه در قتل عثمان ـ مستقيم يا غير مستقيم ـ شركت داشتند از اصحا نبودند ؟ مگر مغيرة بن شعبه از أصحاب نبود؟ چرا وقتي به عمر گفتند او زنا كرد نگفت كه او از أصحاب است. و اين نسبت سزاوار او نيست بلكه شاهد خواست (مشروح آن را در جلد دوم كتابمان «خلفا در صحاح» مطالعه فرماييد.) مگر صاحبان صحاح روايت نكرده‏اند كه علي عليه‏السلام فرمود: اگر كسي حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برايم نقل كند از او شاهد مي‏خواهم غير از أبو بكر؟ و آيا اين متهم كردن أصحاب به دروغ نيست؟ مگر عمر در بعض موارد بري نقل حديث شاهد نمي‏خواست؟ نمونه‏هايي از اين موارد كه أصحاب خود عقيده نداشتند آنچه را كه امروزه در ميان اهل سنّت شايع شده كه همه آنان عادلند، فراوان است. حال نوبت آن است كه احوال بعض از معروفين أصحاب را از صحاح ستّة بررسي نماييم.


(1) الف ـ سنن نسائي، ج 2، ص 96، كتاب الامامة، باب 23، ح 804.

ب ـ مسند أحمد، ج 8، ص 57، مسند الانصار، حديث قيس بن عبادة، شماره 21322. حاكم نيز در مستدرك (ج 3، ص 343، ح 5323، از كتاب معرفة الصحابة، ذكر مناقب أبيّ بن كعب) صدر حديث را نقل كرده و ذيل آن را كه از دو مأخذ فوق آورديم نقل ننمود.

ابن أبي الحديد خلاصه آن را در ج 20 شرح نهج البلاغه، ص 24، آورده است.

(14)


1. معاويه

قبل از ورود به اصل مطلب، توجّه خوانندگان محترم را به دو روايت جلب مي‏كنيم:

اولّ ـ «قال علي والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة انّه لعهد النبي الامّي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم الي أن لا يحبّني إلاّ مؤمن ولا يبغضني إلاّ منافق».(1)

خلاصه معني روايات منقول از 4 كتاب از صحاح ستّه اين است كه علي عليه‏السلام را جز مؤمن دوست نمي‏دارد و جز منافق دشمن.

دوم ـ «عن زيد بن ارقم قال: قال رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم لعلي وفاطمه والحسن والحسين: أنا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم». وبه لفظ ترمذي: «... أنا حرب لمن حاربتم وسلم لمن سالمتم».(2) خلاصه معني اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به امير المؤمنين و فاطمه زهرا و حسنين عليهم‏السلام فرمود كه من با كسي كه شما با او آشتي باشيد آشتيم و كسي كه شما با او بجنگيد در جنگم.

حاكم نيز در مورد دشمن اهل بيت در آخر روايتي مي‏نويسد:

«... فلو انّ رجلاً صفن بين الركن والمقام فصلّي وصام ثمّ لقي اللّه وهو مبغض لاهل بيت محمّد دخل النار».(3)

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر كسي بين ركن و مقام به نماز و روزه بگذراند و سپس با بغض اهل بيت پيامبر، خدا را ملاقات كند داخل آتش مي‏شود. (يعني آن نماز و روزه‏ها برايش سودي ندارد).

با توجه به اينكه معاويه نه تنها با امير المؤمنين عليه‏السلام دشمن بود و با او به نبرد برخاست بلكه او أوّل كسي بود كه دستور به سبّ و لعن آن حضرت را در منابر و خطبه‏هي نماز جمعه و عيدين (عيد فطر و عيد قربان) داده و تا زمان عمر بن عبد العزيز يعني حدود 60 سال، اين بدعت استمرار داشت. آيا اينها نشانه چيست؟ قضاوت با خوانندگان منصف.

اما آنچه كه صاحبان صحاح، درباره او نقل كرده‏اند:


(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 86، كتاب الايمان، باب 33، ح 131.

ب ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، مقدّمه، فضل عليّ بن أبي طالب رضي‏الله‏عنه ، ح 114.

ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 601، كتاب المناقب، باب 21، ح 3736. «... انّه لا يحبّك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق».

او در همان باب، ح 3717 م، از ام سلمه روايت مي‏كند كه گفت: رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم پيوسته مي‏فرمود: «لا يحبّ عليّا منافق ولا يبغضه مؤمن».

د ـ سنن نسائي، ج 8، ص 120، كتاب الايمان و شرايعه، باب 19، ح 5028، و ص 122، باب 20، ح 5032.

(2) الف ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 145.

ب ـ سنن ترمذي، همان، ص 656، باب 61، ح 3870.

ج ـ مستدرك حاكم، ج 3، ص 161، ح 4713.

(3) مستدرك، ج 3، ص 161، ح 4712، قال الحاكم وايضا ذهبي في التلخيص: صحيح علي شرط مسلم.

(15)


الف ـ رأس «فئه باغيه» و بغض او به امير المؤمنين عليه‏السلام

شايد لازم به بيان نباشد كه معاويه يكي از دشمنان ماركدار امير المؤمنين عليه‏السلام بوده و تا آخر عمر لحظه‏ي از اعمال دشمني با آن حضرت و نيز با شيعيان و پيروان آن بزرگوار خودداري نكرد. نمونه بارز آن برافروختن جنگي چندين ماهه به بهانه خونخواهي عثمان و كشته شدن هزاران انسان بيگناه يا فريب خورده مي‏باشد. امير المؤمنين عليه‏السلام كه بايد در مركز حكومت بوده و به سامان دادن اوضاع مملكت پهناور آن زمان كه بعد از كشته شدن عثمان و ايجاد اختلاف و دودستگي بسيار نابسامان شده بود مشغول شود، به ناچار وقت گرانبهي آن بزرگوار به جنگي خانمان سوز گرفته شد و اين ضربه بزرگي بري اسلام و مسلمين بود. در اثر همين جنگ ويران‏گر بود كه قضيّه قرآن بر سر نيزه كردن و متعاقب آن مسأله حكميّت پديد آمد، و چون عدّه‏ي از لشگر امير المؤمنين عليه‏السلام كه آن حضرت را وادار به قبول حكميّت كرده و نيز واداشتند تا حكم امير المؤمنين عليه‏السلام أبو موسي اشعري باشد، ديدند كه فريب خوردند خود را از آن حضرت جدا نموده تا آنجا كه جنگي ديگر برافروختند و يكي از همانها ـ عبد الرحمان بن ملجم ـ حضرتش را شهيد نمود.

آري، اينها ثمره دشمني معاويه با امير المؤمنين عليه‏السلام بود. يكي از كساني كه در جنگ صفّين و در ركاب امير المؤمنين عليه‏السلام به شهادت رسيد عمّار بن ياسر بود. او كسي است كه به اقرار صاحبان صحاح، از شيطان در پناه خدا بود.(1) او كسي است كه وقتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اجازه خواست حضرت فرمود: «... ائذنوا له مرحبا بالطيب المطيّب»(2) يعني: به او اجازه دهيد. پاك و پاكيزه خوش آمد. نيز آن حضرت فرمود: «ملي‏ء عمّار ايمانا إلي مشاشه»(3) يعني: ايمان همه وجود عمّار را در بر گرفته است. مهمّ‏تر از همه قرآن است كه مفسّرين گفته‏اند استثنائي كه در آيه 106 از سوره نحل آمده مربوط به عمّار است. خلاصه ترجمه آيه چنين است:

آنكس كه بعد از ايمانش به كفر گرايد خدا بر او غضب نموده و عذابي بزرگ در انتظار او است مگر آنكه او را به زور و اكراه وادار به گفتن كلمه كفر نمايند در حالي كه در دل به ايمان خويش مطمئن است. چون عمّار در زير شكنجه قريش قرار گرفت و پدر و مادرش يعني ياسر و سميّه هر دو به شهادت رسيدند، سخن كفرآميزي بر زبان جاري كرد و بدينوسيله از مرگ نجات يافت ولي ايمانش به خدا و رسولش محكم و پابرجا بود و لذا خداوند در قرآن او را ستود.


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 151 و 152، كتاب بدء الخلق، باب صفة ابليس وجنوده و...، و ج 5، ص 31 و 32 و 35، فضائل أصحاب النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ، باب مناقب عمّار و حذيفه و باب مناقب عبد اللّه بن مسعود، وج 8، ص 77، كتاب الدعوات، باب من القي له وسادة.

ب ـ سنن ترمذي، ج 5، 633، كتاب المناقب، باب 38، ح 3811.

در اينجا متن دو روايت از ج 4 بخاري و ترجمه آن را مي‏آوريم:

1. «... عن علقمة قال: قدمت الشام [فقلت من هاهنا] قالوا: أبو الدرداء. قال: افيكم الذي اجاره اللّه من الشيطان علي لسان نبيّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ؟

2. حدّثنا سليمان بن حرب... و قال: الذي اجاره اللّه علي لسان نبيّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يعني عمّارا.

خلاصه ترجمه دو روايت اين است: علقمه مي‏گويد به شام رفتم پرسيدم آيا در ميان شما كسي كه خدا از زبان پيامبرش او را از شرّ شيطان پناه داد ـ يعني عمّار ـ مي‏باشد؟

واضح‏تر از آن حديث ص 32 از جلد 5 و حديث ج 8 مي‏باشد.

(2) الف ـ سنن ترمذي، همان، باب 36، ح 3798.

ب ـ سنن ابن ماجه، مقدّمه، فضل عمّار بن ياسر، ح 146 و 147.

(ترمذي مي‏گويد: هذا حديث حسن صحيح).

(3) الف ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 147.

ب ـ سنن نسائي، ج 8، ص 115، كتاب الايمان وشرايعه، باب 17، ح 5017.

(16)


آري، اين عمّار، با اين خصوصيّات، در جنگ صفّين به دست «فئه باغيه» يعني معاويه و اتباعش به شهادت رسيد.

اينكه گفتيم «فئه باغيه» يعني گروه متجاوز و ظالم، نامي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آنان نهاد.

به اين روايت دقت كنيد:

«... ثمّ انشأ يحدّثنا (يعني أبا سعيد) حتّي اتي ذكر بناء المسجد (ي مسجد النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ) فقال: كنا نحمل لبنة لبنة وعمّار لبنتين لبنتين فرآه النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فينفض التراب عنه ويقول: ويح عمار تقتله الفئة الباغية يدعوهم إلي الجنّة ويدعونه إلي النار...».(1)

عكرمه مي‏گويد: ابن عباس به من و پسرش علي گفت: برويد نزد أبو سعيد (خدري) و حديث او را گوش كنيد. (تا آنجا كه مي‏گويد:) ما (در بناء مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ) هر يك خشتي برمي‏داشتيم و با خود مي‏برديم و عمّار دو عدد برمي‏داشت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را ديد و خاك را از او زدود و فرمود: رحمت بر عمّار (كلمه «ويح» بري ترحّم به كسي استعمال مي‏شود كه ما آن را «رحمت بر...» معني كرديم) كه فئه باغيه (گروه ستمگر و متجاوز) او را مي‏كشند. او آنان را به بهشت (و در بعض روايات «به سوي خدا») مي‏خواند و آنان او را به دوزخ دعوت مي‏كنند.

صاحبان صحاح بري حفظ مقام معاويه يعني رأس آن گروه، و عمرو عاص، يعني ياور شماره يك او، حتّي كلمه‏ي ولو با اشاره ننوشتند كه عمّار در كجا و چرا كشته شد. امّا حاكم در مستدرك، علاوه بر نقل اصل حديث، در ضمن رواياتي كه هم خود و هم ذهبي آن را صحيح مي‏دانند چنين آورده است:

«لمّا قتل عمّار بن ياسر دخل عمرو بن حزم علي عمرو بن العاص فقال: قتل عمّار و قد قال رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم «تقتله الفئة الباغية» فقال عمرو بن العاص فزعا حتّي دخل علي معاوية، فقال له معاوية: ما شأنك؟ قال: قتل عمّار. فقال معاوية: قتل عمّار فماذا؟ فقال عمرو: سمعت رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يقول: «تقتله الفئة الباغية» فقال له معاوية: دحضت في بولك، او نحن قتلناه؟ انّما قتله علي واصحابه، جاؤوا به حتّي القوه بين رماحنا. او قال: «بين سيوفنا».(2)

(قال حاكم: هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه بهذه السياقة، وفي التلخيص (عن ذهبي): علي شرط البخاري ومسلم).

خلاصه ترجمه: وقتي عمار كشته شد عمرو بن حزم وارد بر عمرو عاص شد و گفت كه عمّار كشته شد در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه عمّار را فئه باغيه مي‏كشد. عمرو عاص وحشت زده نزد معاويه رفت. معاويه گفت: چه شده؟ گفت: عمّار كشته شد. گفت: عمّار كشته شد چي؟ (يعني چيزي پيش نيامده، كشته شد كه كشته شد!) عمرو گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي‏فرمود: فئه باغيه او را مي‏كشد. معاويه گفت: «در بولت بلغزي» (معاويه با اين جمله عمرو را سرزنش و توبيخ نمود كه يعني تو چقدر نفهمي!) آيا ما او را كشتيم؟ او را علي و پيروانش كشتند كه او را


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 122، كتاب الصلاة، باب التعاون في بناء المسجد، و ج 4، ص 25، مغازي، باب مسح الغبار عن الناس في السبيل.

ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 6 ـ 2235، كتاب الفتن واشراط الساعة، باب 18، ح 73 ـ 70 او قسمت اخير حديث را نقل نكرده است ولي جمله «تقتلك الفئة الباغية» يا «تقتل عمّارا الفئة الباغية» را در ضمن چند حديث آورده است.

ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 628، كتاب المناقب، باب 35 (مناقب عمّار)، ح 3800.

(2) المستدرك، ج 2، ص 168، ح 2663، وج 3، ص 436، ح 5659؛ تفصيل فضائل عمّار وروايات مربوط به شهادت او را در كتاب مستدرك جلد سوم، از صفحه 432 إلي 445 ملاحظه فرمائيد.

(17)


به اينجا آوردند و ميان شمشيرها و نيزه‏هي ما قرار دادند.

مرحبا به اين استدلال معاويه‏ي! با اين حساب بايد گفت همه آنانكه در ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به شهادت رسيدند ـ از حمزه سيّد الشهداء گرفته تا بقيه شهيدان ـ قاتل همه آنان ـ العياذ باللّه ـ رسول مكرّم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بوده است كه آنها را در مقابل شمشيرهي دشمنان قرار داده است !

آنگاه مي‏بينيم پس از نزديك به هزار سال ابن حجري پيدا مي‏شود و از معاويه‏ي با اين خصوصيت تجليل كرده و مي‏نويسد: كسي از عبد اللّه بن مبارك پرسيد: معاويه برتر است يا عمر بن عبد العزيز؟ گفت: به خدا قسم گرد و غباري كه داخل بيني اسب معاويه شد، همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هزار مرتبه از عمر بن عبد العزيز بالاتر است (!!).(1)

در مقدّمه سنن نسائي آمده است كه وقتي در شام از او درباره فضائل معاويه پرسيدند گفت: [لا اعرف له إلاّ «لا اشبع اللّه بطنه»(2)] يعني من جز حديث نبوي كه معاويه را به اين فرموده نفرين كرد چيزي از فضائل او نمي‏دانم: «خدا شكمش را سير نكند». و لذا معاويه هرگز از هيچ غذايي سير نشد.

در مقدّمه مزبور نيامده است كه وقتي نسائي از معاويه بد گفت چه پيش آمد. فقط مي‏نويسد او از مسجد بيرون شد و به رمله حمل داده شد (!) و در آنجا مرد. معلوم مي‏شود مردم شام كه تاب شنيدن حق را نداشتند آنچنان بلائي بر سرش آوردند كه ديگر كسي جرأت نكند سخن حقّي بر زبان بياورد.(3)

تا اينجا معلوم شد كه معاويه و پيروانش گروه متجاوز و ستمگر بوده‏اند. حال مي‏خواهيم بدانيم كه از نظر قرآن حكم اينگونه افراد چيست و مسلمانان با آنها چه برخوردي بايد داشته باشند.

خداوند در سوره حجرات، آيه 9، مي‏فرمايد: «اگر دو دسته از مؤمنين با هم قتال كردند بين آنها صلح برقرار نمائيد و اگر يكي از آن دو به ديگري تجاوز كرد (يعني فئه باغيه بود) با آن دسته متجاوز كارزار كنيد تا آنكه تسليم فرمان خدا شود...».

آيا أصحاب و تابعين (غير از آنانكه همره امير المؤمنين عليه‏السلام ثابت ماندند) اين دستور را عمل كردند؟

قضاوت با خوانندگان.

ديگر از مصاديق بغض او نسبت به امير المؤمنين عليه‏السلام (كه چنانچه گذشت علامت نفاق است)، دستور به سبّ و لعن آن حضرت بر منابر مي‏باشد، و اين برنامه تا حكومت عمر بن عبد العزيز ادامه داشت و او بود كه از آن نهي كرد و دستور داد كه به جي آن اين آيه را بخوانند:

«اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ...»؛ الآية (سوره نحل، آيه 90)

يعني خداوند امر به عدل و احسان و رسيدگي به بستگان نموده و از كارهي زشت و ناپسند و نيز از ظلم و تجاوز نهي مي‏نمايد... (كه هنوز اين دستور اجرا مي‏شود!).


(1) تطهير الجنان، (در خاتمه صواعق) ص 10.

متن عربي قول ابن مبارك چنين است: «... واللّه انّ الغبار الذي دخل في انف فرس معاوية مع رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم افضل من عمر بالف مرّة..».

(2) ج 1، ص 7.

(3) آيا امروزه اگر كسي بخواهد از صحاح ستّه، بلكه فقط از صحيحين، آنچه را كه شيخين (بخاري و مسلم) درباره خلفي ثلاث گفته‏اند در اجتماع اهل سنّت بگويد، بر سر او غير از آن مي‏آيد كه بر سر نسائي آمده است؟ و اصولاً كسي جرأت اين كار را دارد؟

(18)


در بررسي «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در صحاح» گذشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ناسزاگوئي به أصحاب و غير آنها نهي فرموده و آن را «فسوق» ناميده است. در اينجا توجّه خوانندگان محترم را به يك روايت كه صاحبان صحاح ـ غير از أبو داود و نسائي ـ آن را نقل كرده‏اند، جلب مي‏كنيم:

«سباب المسلم فسوق وقتاله كفر».(1) يعني ناسزا گفتن به مسلمان باعث فسق و جنگ با او باعث كفر است. (كه معاويه و واليانش ـ چنانچه گذشت و مي‏آيد ـ هر دو عمل را انجام دادند. يعني هم به امير المؤمنين عليه‏السلام ناسزا گفته و دستور به سبّ و لعن آن حضرت داده و هم با او به جنگ برخاستند كه مطابق حديث فوق بايد گفت هم فاسق گشتند و هم كافر).

البته بخاري و مسلم و أبو داود، جداگانه روايات نهي از ناسزا گفتن به أصحاب را نقل كردند. قبل از آنكه روايات مربوط به عملكرد معاويه و اتباعش را از صحاح بررسي كنيم به اين روايت نظري مي‏افكنيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ضمن حديثي چنين فرمود:

«... ومن لعن مؤمنا فهو كقتله...».(2) يعني كسي كه مؤمني را لعن كند مانند آن است كه او را به قتل رسانيده است. اما آنچه كه از معاويه و واليانش در صحاح نقل شده است:

«امر معاوية بن أبي سفيان سعدا فقال: ما منعك ان تسبّ أبا التراب ؟ فقال: امّا ما ذكرت ثلاثا قالهنّ له رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم فلن اسبّه لأن تكون لي واحدة منهنّ احبّ إلي من حمر النعم. سمعت رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم ... » آنگاه حديث منزلت و حديث رايت و آيه مباهله را نقل مي‏كند.(3)

ترجمه: معاوية بن أبي سفيان به سعد (بن مالك) امر كرد و (معلوم است كه امر كرد تا او علي عليه‏السلام را سبّ و لعن كند و چون او حاضر به اين كار نشد به او ) گفت: چه چيز ترا مانع از ناسزاگويي به أبو تراب گشت؟ (بني اميّه كلمه «أبو تراب» را در مقام بدگويي از امير المؤمنين به كار مي‏بردند) گفت: سه مطلب را به ياد آوردم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود كه اگر يكي از آنها را به من گفته بود برايم از هر متاعي با ارزش‏تر بود و لذا هرگز او را ناسزا نمي‏گويم. از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه... (آنگاه مطالبي را كه به طور خلاصه در پاورقي نقل كرديم بيان كرد).


(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 19، كتاب الايمان، باب خوف المؤمن من ان يحبط عمله و.، وج 8، ص 18، كتاب الادب، باب ما ينهي من السباب واللعن، وج 9، ص 63، كتاب الفتن، باب قول النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم لا ترجعوا بعدي كفّارا... .

ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 81، كتاب الايمان، باب 28، ح 116.

ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 18، مقدّمه، باب اجتناب البدع والجدل، ح 46، و ص 27، باب 9، ح 69، وج 2، ص 1299 و 1300، كتاب الفتن، باب 4، ح 3939 و 3941.

د ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 22، كتاب الايمان، باب 15، ح 2634 و 2635.

(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 19، كتاب الادب، باب ما ينهي من السباب واللعن.

(3) الف ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1871، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 32.

ب ـ سنن ترمذي ج 5، ص 596، كتاب المناقب، باب 21، ح 3724.

ما حديث منزلت و رايت و آيه مباهله را در كتابمان «اهل بيت عليهم‏السلام در صحاح» نوشتيم در اينجا خلاصه آن را نقل مي‏كنيم:

1. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (در غزوه موته) به علي عليه‏السلام فرمود: تو نزد من مثل هارون به نزد موسي هستي.

2. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (در جنگ خيبر) فرمود: فردا پرچم را به دست كسي مي‏دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند.

3. خداوند در جريان مباهله با نصاري نجران در آيه 61 از سوره آل عمران (با توجه به رواياتي كه افراد مشخص شده در آيه را معين نموده است) علي عليه‏السلام را به منزله نفس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و إمام حسن و إمام حسين عليهماالسلام را دو پسر آن حضرت معرفي فرموده است.

(19)


«... عن سعد بن أبي وقّاص قال: قدم معاويه في بعض حجّاته فدخل عليه سعد فذكروا عليّا فنال منه. (در پاورقي آمده است: «ي نال معاوية من علي ووقع فيه وسبّه».) فغضب سعد وقال: تقول هذا لرجل سمعت رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه و...». و بعد از آن حديث منزلت و حديث رايت را ذكر مي‏كند.(1)

ترجمه: معاويه بعد از مرإسم حجّ وارد مدينه شد و سعد بن أبي وقّاص (مالك) وارد بر او شد. صحبت از علي عليه‏السلام شد و معاويه شروع به بدگويي و ناسزا گفتن به آن حضرت نمود. سعد عصباني شد و گفت: آيا اين مطالب را درباره مردي مي‏گويي كه من شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه من مولي اويم علي هم مولي اوست ؟ (بعد از آن حديث منزلت ورايت را مطرح كرد).

توجّه داشته باشيد كه سعد بن مالك (أبي وقّاص) كسي بود كه با امير المؤمنين عليه‏السلام بيعت نكرد ولي با دشمنان آن حضرت نيز همكاري نكرد و حاضر به سبّ و لعن آن بزرگوار نشد.

«عن سهل بن سعد قال: استعمل علي المدينة رجل من آل مروان قال: فدعا سهل بن سعد فامره ان يشتم عليّا قال: فابي سهل. فقال له: امّا اذ ابيت فقل: لعن اللّه أبا التراب. فقال سهل...». آنگاه چگونگي لقب آن حضرت به أبو تراب را شرح مي‏دهد.(2)

ترجمه: مردي از آل مروان والي مدينه بود. سهل بن سعد را طلبيد و به او دستور داد كه علي عليه‏السلام را ناسزا گويد. او اِبا نمود. گفت: حال كه نمي‏گويي پس بگو كه خدا أبو تراب را لعنت كند.

«رياح بن الحارث قال: كنت قاعدا عند فلان في مسجد كوفه وعنده اهل الكوفه فجاء سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل فر حبّ به وحيّاه واقعده عند رجله علي السرير، فجاء رجل من اهل الكوفة يقال له قيس بن علقمة فاستقبله فسبّ وسبّ. فقال سعيد: من يسبّ هذا الرجل ؟ قال: يسبّ عليّا. قال: الا اري أصحاب رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏سلم يسبّون عندك ثمّ لا تنكر ولا تغير؟...»(3)

رياح بن حارث مي‏گويد من نزد «فلاني» در مسجد كوفه نشسته بودم. اهل كوفه نيز آنجا بودند. سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل وارد شد. او (كه همان فلاني باشد!) به او خوش آمد گفت و او را پيش پايش بر تخت نشاند. مردي از اهل كوفه به نام قيس بن علقمه وارد شد. او (فلاني!) از آن مرد استقبال كرد و ناسزا گويي آغاز كرد. سعيد گفت: اين مرد به چه كسي ناسزا مي‏گويد؟ گفت: به علي ( عليه‏السلام ). گفت: آيا أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد تو ناسزا گفته مي‏شوند و تو چيزي نمي‏گويي؟...

البته همانطور كه قبلاً هم گفتيم علمي اهل سنّت، مخصوصا صاحبان صحاح، آخرين تلاش را نمودند كه معايب صاحبان قدرت را بپوشانند و لذا مي‏بينيم كه با كلمه «فلاني» معيّن نكردند كه آن شخص كه بود. ولي أحمد حنبل ـ إمام حنابله ـ در مسند خويش چنين مي‏نويسد:

«لمّا خرج معاوية من الكوفة استعمل المغيرة بن شعبة، قال: فاقام خطباء يقعون في علي. قال: وأنا إلي جنب سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل. قال: فغضب فقام فأخذ بيدي فتبعته فقال: ألا تري إلي هذا الرجل الظالم لنفسه الذي يأمر بلعن رجل من ا هل الجنّة؟...».(4)


(1) سنن ابن ماجه، مقدّمه، ص 45، فضل عليّ بن أبي طالب رضي‏الله‏عنه ، ح 121.

(2) صحيح مسلم، ج 4، ص 1874، كتاب فضائل الصحابة، باب 4، ح 38.

(3) سنن أبي داود، ج 4، ص 212، كتاب السنّة، باب في الخلفاء، ح 4650.

(20)


آنگاه كه معاويه از كوفه خارج شد مغيرة بن شعبه را والي آنجا نمود. او نيز گويندگان را وامي‏داشت كه علي عليه‏السلام را بر منابر لعن كنند. سعيد بن زيد كه آنجا بود در غضب شد و گفت: آيا نمي‏بيني كه اين مرد ظالم دستور به لعن مردي از اهل بهشت مي‏دهد؟...

او در چند روايت ديگر مي‏نويسد كه مغيرة خود، علي عليه‏السلام را لعن مي‏كرد. روايت أبو داود را نيز با معرّفي «فلاني!» يعني مغيرة بن شعبة آورده است. به شماره‏هي حديث 1629 و 1631 و 1637 و 1638 از مسند أحمد رجوع فرماييد.

اينها نمونه‏هايي بود از جنايات معاويه و واليانش در مورد سبّ و لعن علي عليه‏السلام ، يعني برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، كه در حضور أصحاب و تابعين انجام مي‏شد و جز عدّه معدودي ـ از قبيل حجر و يارانش ـ كسي به آن اعتراض نمي‏كرد و آنان كه مخالفت كردند يا مثل حجر و عمرو بن حمق كشته شدند و يا گرفتار انواع مصيبتها و مشكلات. به قول أبو جعفر اسكافي، بني اميه بري به فراموشي انداختن ياد علي عليه‏السلام و فرزندانش و خاموش كردن نورشان منتهي كوشش را نمودند. از جمله دستور به سبّ و لعن آنها بر منابر دادند و پيوسته از شمشيرهايشان خون شيعيان مي‏چكيد. يا كشته شده و يا اسير و يا فراري و ترسان و اگر كسي مي‏خواست از علي عليه‏السلام حديثي نقل كند مي‏گفت: مردي از قريش چنين گفت و... .(1)

آري، علمي اهل سنّت كه از اين مطالب باخبرند چرا صريحا از معاويه و واليانش ـ كه بعض از آنها، از قبيل مغيرة، در زمره أصحاب بودند ـ بيزاري نمي‏جويند و رواياتي را كه از دشمنان علي عليه‏السلام نقل شده مردود نمي‏دانند؟ آيا لعن بر علي عليه‏السلام و زير بار بيعت او نرفتن و با او به جنگ برخاستن جرم نيست ولي به أبو بكر زكات ندادن ـ و نه بر او لعن كردن و نه با او نبرد نمودن ـ باعث ارتداد بوده و بايد اينان كشته شوند و... (به جلد أوّل «خلفا در صحاح» رجوع شود).

آيا شيعيان به جرم قبول نداشتن خلفي ثلاث ـ و نه سبّ و لعن آنها كه اين عمل قطعا صحيح نيست ـ مهدور الدم و از يهود و نصاري بدتر مي‏باشند؟ خون امثال شهيد أوّل و ثاني كه به فرمان علمي اهل سنّت به شهادت رسيدند برعهده چه كساني مي‏باشد؟

امروزه از بركت انقلاب اسلامي ايران و رهبريهي داهيانه إمام امت ( قدس‏سره ) و رهبر معظّم انقلاب اسلامي‏حضرت آية اللّه خامنه‏ي (دام‏ظلّه)، كم و بيش از جانب علمي بيدار اهل سنّت به ندي وحدتي كه از ايران برخاسته است پاسخ مثبت داده مي‏شود و اميد است كه با تمسّك به مشتركات، فرق مختلف اسلامي‏دست برادري بهم دهند و عليه دشمن


(1) جلد 1 مسند، مسند سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل، ص 400، ح 1644.

(2) در اينجا بري علاقمندان، متن عربي گفتار أبو جعفر اسكافي را ـ كه خود يكي از بزرگان علمي اهل سنّت بوده است ـ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد (ج 13 ص 219) مي‏آوريم.

او در ردّ ادّعي جاحظ كه از أبو بكر حمايت كرده و او را أوّل كسي دانسته كه اسلام آورد چنين مي‏گويد:

«لولا ما غلب علي الناس من الجهل وحبّ التقليد، لم نحتج إلي نقض ما احتجّت به العثمانية. فقد علم الناس كافة انّ الدولة والسلطان لارباب مقالتهم وعرف كلّ احد علوّ اقدار شيوخهم وعلمائهم وامرائهم، وظهور كلمتهم وقهر سلطانهم وارتفاع التقية عنهم والكرامة، والجائزة لمن روي الاخبار والاحاديث في فضل أبي بكر، وما كان من تأكيد بني اميّة لذلك وما ولّده المحدّثون من الاحاديث طلبا لما في ايديهم. فكانوا لا يألون جهدا في طول ما ملكوا ان يخملوا ذكر عليّ عليه‏السلام وولده، ويطفئوا نورهم، ويكتموا فضائلهم ومناقبهم وسوابقهم، ويحملوا علي شتمهم و سبّهم ولعنهم علي المنابر. فلم يزل السيف يقطر من دمائهم، مع قلّة عددهم وكثرة عدوّهم. فكانوا بين قتيل واسير، وشريد وهارب، ومستخف ذليل، وخائف مترقّب. حتّي انّ الفقيه والمحدّث والقاضي والمتكلّم ليتقدّم إليه ويتوعد بغاية الايعاد واشدّ العقوبة ألاّ يذكروا شيئا من فضائلهم، ولا يرخّصوا لاحد ان يطيف بهم، وحتّي بلغ من تقيّة المحدّث انّه إذا ذكر حديثا عن عليّ عليه‏السلام كني عن ذكره فقال: قال رجل من قريش وفعل رجل من قريش ولا يذكر عليّا عليه‏السلام ولا يتفوّه باسمه... .

(21)


مشترك، يعني كفر جهاني و صهيونيسم بين المللي بپا خيزند؛ آنانكه با اصل اسلام دشمنند ـ خواه شيعه و خواه سنّي ـ ، و اينگونه نقدهي علمي ـ آنهم برگرفته از صحيحترين كتابهي روايي اهل سنّت ـ نه تنها عامل هيچ اختلافي نيست بلكه باعث روشنگري و بيداري كساني است كه در جستجوي يافتن حقايق تاريخي بوده و مي‏خواهند بدانند كه ريشه پيدا شدن فرقه‏هي مختلف و روايات غير صحيح در كجا است و چه كساني باعث شدند كه دو فرقه بزرگ اسلامي‏ـ شيعه و سنّي ـ در طول تاريخ با هم درگير شده و يكي از آن دو ديگري را از اسلام خارج دانسته و مثل ابن حجر در صواعق خويش مي‏نويسد:

«... و امّا الرافضة والشيعة ونحوهما اخوان الشياطين و اعداء الدين وسفهاء العقول ومخالفوا لفروع والاصول ومنتحلوا الضلال ومستحقّوا عظيم العقاب والنكال فهم ليسوا بشيعة لاهل البيت المبرئين من الرجس المطهّرين من شوائب النقص والدنس. لانّهم افرطوا وفرّطوا في جنب اللّه فاستحقّوا منه ان يبقيهم متحيّرين في مهالك الضلال والاشتباه وانّما هم شيعة ابليس اللعين وخلفاء ابنائه المتمرّدين فعليهم لعنة اللّه وملائكته والناس اجمعين...».(1)

در مقابل اينگونه دانشمندان بي‏تقوي، كساني نيز يافت مي‏شوند كه شيعيان را به عنوان يكي از فرق اسلامي دانسته و حتي مثل شيخ شلتوت ـ شيخ الازهر ـ عمل كردن به فتاوي علمي شيعه را هم جايز و كافي مي‏دانند. بگذريم از گروه تندرو وهّابيون (سلفي‏ها) كه تمامي همّ و غمّشان مقابله با شيعيان و بدگويي از آنها و تبليغات عليه آنان است! البتّه در ميان آنها هم نسل روشنفكر و بيدارشان چنين نمي‏انديشند.