بازگشت

فتواي شريح قاضي


سالها پيش در يكي از مساجد تبريز درباره ي «دانش ازديدگاه اسلام» سخنراني داشتيم؛ در يكي از جلسات، از شريح قاضي نام برده شد و گفته شد كه اين سخناني كه گفته مي شود: «امام حسين عليه السلام را فقها و علماي ديني كشتند و چهار هزار يا چهارصد فقيه از فقهاي كوفه به قتل امام حسين عليه السلام فتوا دادند»، نمي تواند صحيح باشد. اين مطلب در كتابهاي تاريخ و رجال و حتي در كتابهاي مقتل و امامي هم، نوشته نشده است. درباره ي شريح قاضي هم كه گفته مي شود: «به قتل امام حسين عليه السلام فتوا داد»، مدرك و سندي ديده نشده است.

سخن اصلي ما آن روز اين بود كه نبايد ميان دانش و دين، جنگ به راه انداخت و تقصير را در فاجعه ي عاشورا به گردن دانش و دانشمندان انداخت و نبايد هميشه گفت: «آري هر چه كرده اند علما كرده اند و همه ي بلاها را بر سر ما دانشمندان آورده اند.»

به هر حال سالها بود كه به هر كتابي هر چند نيمه معتبر كه احتمال داشت اين موضوع در آن باشد سر زديم، ساختگي بودن اين داستان روز به روز هر چه بيشتر روشن مي شد.

پيشتر فهرستي از كتابهايي را كه داستان اين فتوا را در آنها نديده بوديم، مي نوشتيم؛ ولي بزودي فهميديم كه اين رشته سر دراز دارد و نمي شود همه ي كتابهاي رجال و مقاتل و تاريخ را شاهد آورد كه اين قضيه در آنها نيست. اما از آن جا كه احتمال دارد كسي خيال كند قضيه اي با اين شهرت، بعيد است كه در منابع و مآخذ نيامده باشد، تعدادي از آن كتابها را در اينجا به ترتيب الفبايي، نام مي بريم:

1- الارشاد، شيخ مفيد؛

2- اعيان الشيعه، سيد محسن امين عاملي؛

3- ايضاح الاشتباه، علامه ي حلي؛

4- بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسي؛

5- تاريخ طبري؛

6- تاريخ يعقوبي؛

7- تنقيح المقال، علامه مامقاني؛

8- تتمة المنتهي، محدث قمي؛


9- جامع الرواة محقق اردبيلي؛

10- دلائل الامامة، طبري؛

11- رجال كشي (اختيار معرفة الرجال)؛

12- رجال نجاشي؛

13- رجال طوسي؛

14- رجال علامه حلي (خلاصة الاقوال)؛

15- رجال السيد بحر العلوم، آيت الله سيد محمد مهدي بحرالعلوم؛

16- رجال الخاقاني؛

17- ريحانة الادب، مدرس خياباني تبريزي؛

18- الغدير، علامه ي اميني؛

19- قاموس الرجال، محقق شوشتري؛

20- كشف الغمة، علامه ي اربلي؛

21- لهوف، سيد بن طاووس؛

22- مثير الاحزان، ابن نما نجم الدين حلي؛

23- مجمع الرجال، عنايت الله قهپاني؛

24- مقتل الحسين (ع)، خوارزمي؛

25- مقتل الحسين، عبد الرزاق مقرم؛

26- معجم رجال الحديث، آيت الله سيد ابوالقاسم خوئي؛

27- منتهي الآمال، محدث قمي؛

28- منتهي المقال، ابوعلي حائري؛

29- مروج الذهب، ابوالحسن مسعودي؛

30- نفس المهموم، محدث قمي؛

31- وقعة الطف، منسوب به ابي مخنف

و بسيار كتاب هاي ديگري هم ديديم، اما با وجود آن كه همه از شريح قاضي نام برده و گاهي برخي به تفصيل و در چند صفحه از او سخن گفته اند، هيچ گاه از فتواي كذايي وي سخني به ميان نياورده اند.

جالب اينكه گاهي از كتابي نام برده مي شد كه موضوع مورد بحث در آن آمده است، اما هنگام


مراجعه مي ديديم كه چنين نبوده است. مثلا گفته شد، در كتاب الفين علامه حلي اين مطلب آمده است، ولي ديديم كه مترجم كتاب به فارسي، اين مطلب را به كتاب اضافه كرده است و هيچ گاه در متن عربي الفين چنين سخني نبوده است. گاهي هم به كتابهايي كه بيش از پنجاه تا هفتاد سال از توليدشان نمي گذرد و آنها را بتازگي برخي از روضه خوانها بافته اند، ارجاع داده مي شد كه با مطالعه مي ديديم نه تنها هيچ سند و مدركي بر سخن خود نياورده اند، بلكه بسياري از آنها ميان شريح قاضي، كه نامش شريح بن حارث است، با شريح بن هاني، كه از اصحاب مؤمن و موثق امام علي عليه السلام است، خلط كرده اند.

بالاخره دو سال پيش كتابي را نشان دادند كه آن را شخصي به نام ميرزا حسين اشرف الواعظين حدود پنجاه سال پيش نوشته است و در سال 1362 ق منتشر شده است. كتاب، كه گويا فقط يك جلد آن چاپ شده است، جواهر الكلام في سوانح الايام ناميده شده است. يكي از بخش هاي اين كتاب، كه به تصور نويسنده اش جواهر نشان و گوهر سخنهاست، اين است كه مي نويسد:

در كتاب مزامير الاوليا نقل شده كه اين قدر از اطراف عالم، از شام و بصره و كركوت [1] و موصل و فارس و آذربايجان و خراسان و اعراب بيابانهاي عربستان، در كربلا جمع شدند كه عدد آنها را به غير از خدا كسي نمي دانست. حتي آنكه نوشته اند كه از ديزه خليل تبريز، بر گاو سوار شدند و رفتند. در كتاب لوامع از كتاب مقتل ابن عربي نقل كرده كه لشكر ابن زياد در روز عاشورا چهار صد هزار بودند با چهار علم كه هر علمي نشانه ي صدهزار نفر بود [2] .

بيشترين رقمي كه در اين باره نوشته اند، سي هزار بوده است و معلوم نيست كه سيصد و هفتاد هزار نفر ديگر از كجا پيدا شدند؛ لابد از همان شام و فارس و خراسان و آذربايجان و...! اما تا آنجا كه از منابع معتبر استفاده مي شود جز اهل عراق و بيشتر اهل كوفه، كسي از جاي ديگر حتي از شام به كربلا نيامده بود؛ [3] چه رسد به فارس و آذربايجان و خراسان كه هيچ خردمندي نمي پذيرد. خنده دارتر از همه متهم كردن اهالي روستاي ديزه خليل تبريز و بر گاو سوار شدن آنهاست كه مي خواستند از روستاي مجهول خود تا كربلا را سوار بر گاو بپيمايند و از فيض عمل به فتواي فقهاي كوفه و شريح قاضي محروم نمانند! براي انسان عاقل كه مختصر مطالعه اي در تاريخ


عاشورا داشته باشد، همين چند سطر نقل شده كافي است تا جايگاه جواهر الكلام! را بداند؛ اما جناب اشرف الواعظين بلافاصله در ادامه مي نويسد:

و در آن كتاب است كه امراي جيوش يزيد در مجلس ابن زياد در باب قتل سيدالشهدا صلوات الله عليه و محاربه با آن حضرت، مشغول به تدبير بودند و از قضات و فقهاي ضاله و مضله استفتا نمودند. چهار صد نفر از قضات و فقهاي حكم نوشتند كه حسين بن علي بر اميرالمؤمنين، يزيد، خروج كرده، مهدور الدم و واجب القتل است. پس عمر بن سعد ملعون به امر ابن زياد حكم قضات را در مجلس شريح قاضي مطرح نمود و به او ارائه داد. شريح از امضاي حكم قضات ابا كرد، و به روايتي ابن زياد، شريح را نزد خود طلبيد و آن امر را به او اظهار نمود. آن ملعون ابا كرد و از روي غيظ و غضب، با قلمدان سر خود را شكست؛ كه من كجا و فتواي قتل فرزند پيغمبر كجا و برخاست، به منزل خود رفت؛ چون شب شد ابن زياد، چند بدره ي زر [كيسه ي طلا] براي او فرستاد. چون صبح روي نمود، شريح آمد نزد ابن زياد. پس آن كافر برخاست و احترام بسياري به شريح نمود و چون شريح نشست، باز عبيدالله در باب فتواي او گفت و گو كرد. شريح گفت: ديشب خيلي تأمل نمودم و قتل حسين بن علي را واجب ديدم؛ چون او بر امام زمان خروج كرده و بناي فساد دارد و دفع مفسد و خارجي لازم است. [4] .

نويسنده ي داستان، پس از اين صحنه سازي ها و مقدمه چيني ها بالاخره مي نويسد:

پس آن كافر قلم برداشت و فتواي قتل فرزند پيغمبر را نوشت به اين مضمون: بسم الله الرحمن الرحيم و لقد ثبت عندي ان حسين بن علي خرج عن دين رسول الله صلي الله عليه و آله فهو واجب القتل. و به روايتي مضمون فتواي آن ملعون چنين بود كه: لقد ثبت و حقق عندي ان الحسين بن علي خرج علي امام المسلمين و اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه فيجب علي كافة الناس دفعه و قتله. چون اين فتوا را نوشت، شمر بن ذي الجوشن آن نوشته را در مجلس ابن زياد عليه اللعنة و العذاب مطرح [مطمح] انظار امراي جيوش نمود و براي ايشان قرائت كرد و اين حكم سبب جرئت عساكر و اهل كوفه شد و گروهي از جهال و رجاله اعتقاد كردند كه قتل فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله در مذهب اسلام واجب است كه از آن جمله چندين هزار پيرمرد قرآنها حمايل نموده، قائم الليل و صائم النهار، عساكر ابن زياد را دعا مي كردند. [5] .

جناب اشرف الواعظين به اين همه سخنان بي اساس قناعت نمي كند و در ادامه اضافه


مي كند:

و عجب از شقاوت و قساوت شريح ملعون است كه اهل كوفه تماما حتي شمر و عمر بن سعد و يزيد بن معاويه بعد از قتل آن حضرت از عمل خود نادم و پشيمان شدند، اما شريح از فتواي ناحق خود پشيمان نشد و كرارا در ملأ عام مي گفت: خرج الحسين من حده قتل بسيف جده؛ يعني حسين از حد خود تجاوز كرد و به شمشير جد خود كشته شد. منقول است كه چون شريح را نزد مختار حاضر نمودند. به او فرمود: اي حرامزاده، چرا فتواي ناحق دادي بر قتل فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله؟! آن ملعون عذر آورد كه به جبر آن فتوا را از من گرفتند. مختار فرمود: اي كافر! چرا دروغ مي گويي؟ اگر چنين بود بعد از واقعه ي كربلا چه مجبوريتي داشتي كه در مجالس و محافل مي گفتي: «خرج الحسين من حده قتل بسيف جده؟». پس مختار فرمود دستهاي نحس آن معلون را با ساطور قصابي قطعه قطعه كردند تا به جهنم واصل شد. [6] .

آري همين است مدرك و متن فتواي شريح و فقها و قضات كوفه كه تنها در حدود نيم قرن از تاريخ توليد آن گذشته است؛ در حالي كه اكنون از شهادت امام حسين عليه السلام بيش از هزار و سيصد و پنجاه سال مي گذرد و در طول قرون گذشته هيچ خبري از اين فتوا نبود، تا بالاخره امثال اشرف الواعظين دست به كار شدند و اين فتوا را به نام فقهاي كوفه و شريح ساختند. به هر حال در سخناني كه نقل شد، دهها اشتباه رخ داده است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- با توجه به سخناني كه از كتاب العواصم من القواصم نوشته ي قاضي ابوبكر بن عربي پيش از اين گذشت [7] ، معلوم مي شود كه اشرف الواعظين، شنيده بود كه ابن عربي در جايي گفته است كه «قتل الحسين بسيف جده». آنگاه آن سخن را به اين صورت در مجالس روضه خواني تفصيل داده و سپس همان سخنان خود را در كتاب خود، جواهر الكلام، به اين صورت مفصل نوشته است. و عجيب اينكه اين سخنان خود را از كتاب مقتل ابن عربي نقل كرده است. غافل از اينكه نه ابن عربي معروف در عرفان و تصوف و نه ابن عربي قاضي، نويسنده ي العواصم، هيچ يك كتابي در مقتل ندارند. و كتاب العواصم هم كه به احتمال قوي سخنان مورد بحث به آن نسبت داده شده است در موضوع مقتل نيست؛ بلكه كتابي است كه آن را قاضي ابن عربي ناصبي در تحريك جنگ صفين نوشته است و آكنده از تحريف حقايق و توجيه هاي غرض آلود است.


2- آن سخني هم كه در العواصم نوشته شده است، فتوا نيست؛ بلكه تنها توجيهي ناصواب و ناموجه است كه حتي ابن خلدون هم با آن همه هواداري از معاويه و يزيد، اين را برنمي تابد و مي گويد: «قاضي ابوبكر بن عرب مالكي در اين مورد به خطا رفته است كه در كتابش، العواصم و القواصم، [8] گفته است: قتل الحسين بشرع جده. [9] .

3- اگر اين سخن فتوا هم باشد، فتواي ابن عربي ناصبي است نه فتواي فقهاي كوفه و نه فتواي شريح قاضي كه روحشان هم از اين فتوا خبر ندارد.

4- اصولا در آن روزگار كه پنجاه سال از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله گذشته بود، فتوا دادن مرسوم و متداول نبود؛ بلكه به جاي فتوا دادن، حديث نقل مي كردند و سخن يا سخناني از پيامبر صلي الله عليه و آله را مي گفتند و مي نوشتند.

5- متن فتواي منسوب به شريح، هيچ شباهتي به متون و نامه هاي آن روزگار ندارد. بلكه از كلمات و تركيب و اسلوب آن پيداست كه در اين سده ي اخير ساخته شده است.

6- مي نويسد: پس از عاشورا عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و حتي يزيد از كشتن امام حسين عليه السلام نادم و پشيمان شدند؛ هيچ گاه چنين نبود و اگر هم اظهار پشيماني مي كردند، از ترس انتقام مردم بود و به دروغ مي گفتند كه پشيمان شده اند.

7- در ادامه ي همين سخن مي گويد: اما شريح هيچ وقت پشيمان نشد؛ كه بايد گفت شريح ملعون در اين مورد كاري نكرده بود، و فتوايي نداده بود كه پشيمان شود.

8- مي گويد كه مختار، شريح را به سبب همان فتوا با ساطور قصابي قطعه قطعه كرد و كشت! در جواب بايد گفت: چنين كاري را هيچ گاه مختار نكرده است و اين سخن هم مثل قسمتهاي ديگر سخنان مورد بحث، دروغي بيش نيست. اين سخن را شايد بتوان در مختار نامه ها و مسيب نامه هايي كه براي خواباندن بيماران و كودكان نوشته اند، يافت، نه در كتابهاي جدي و معتبر. يكي از پژوهشگران سخت كوش كه در اين باره تحقيقات دامنه داري داشته است مي نويسد:

يكي از مسائل مشهور كه در اكثر منابر و مجالس به گوش مي خورد، اين است كه شريح قاضي فتواي قتل امام حسين عليه السلام را صادر كرد؛ اگر چنين بود، اين سؤال مطرح است كه مختار، چگونه مي خواست چنين فردي را قاضي خود قرار دهد، آيا معقول است؟ با آن حساسيتي كه مختار نسبت به قاتلان امام حسين عليه السلام


داشت و كلا هر كس را كه در فاجعه ي كربلا به نحوي دست داشت، به اشد مجازات رساند. تا جايي كه چون يكي از دانشمندان اهل بيت در كوفه به عنوان شادي در قتل امام عليه السلام بين مردم كوفه گوشت تقسيم كرده بود، مختار دستور داد كه به هر خانه اي كه اين گوشت رفته، آن خانه را ويران كنند. با اين وضع چگونه ممكن است شريح، با آن موقعيت مهم كه ساليان دراز، قاضي عراق بوده، فتواي خون امام حسين را داده باشد و مختار از آن بي خبر باشد و يا آن را ناديده بگيرد و نه تنها او را مجازات نكند، بلكه ابتدا به او پيشنهاد قضاوت كوفه را بنمايد.

جواب: اولا در اين كه شريح قاضي، مردي بدسيرت و دنيا پرست و طرفدار حكومت هاي غاصب بوده، شكي نيست و در اين كه نسبت به شيعيان اميرمؤمنان عليه السلام عناد داشت، ترديدي نيست (به دليل شهادت ناحقي كه نسبت به حجر بن عدي، امضا كرد و نسبت به هاني به عروه، خيانت كرد) و از اين كه او از فقهاي درباري بود، كمترين شكي وجود ندارد. اما اينكه او در جريان قتل امام حسين دخالت يا فتوايي داشته باشد، كمترين سندي در دست نيست. [10] .

نويسنده سپس نظريه ي شهيد سيد محمد علي قاضي طباطبايي را نقل مي كند كه آن را پس از اين خواهيم آورد. در اينجا بد نيست توجه داشته باشيم كه بنا به تصريح تاريخ، شريح قاضي تا زمان عبدالملك بن مروان زنده بود [11] و در سال 78 ق [12] ، يعني پس از گذشت يازده سال از وفات مختار ثقفي، درگذشت؛ زيرا مختار در سال 67 ق كشته شده بود. [13] بسيار جاي شگفتي است كه با اين حال چگونه اشراف الواعظين نوشته است كه مختار، شريح قاضي را كشت؟ آيا دهها خبر و حادثه اي كه در تاريخ پس از مختار رخ داده و همگي زنده بودن شريح قاضي پس از مختار و حضور وي را در مقام قضاوت نشان مي دهد، از چشم اشرف الواعظين دور بوده است؟! البته سخنان دور از عقل و منطق در كتاب اشرف الواعظين، منحصر به موضوع مورد بحث نيست؛ بلكه وضع آشفته ي كتاب چنان است كه بايد گفت: كشته از بس كه زياد است، كفن نتوان كرد. با اين حال بسيار جاي تأسف و تعجب است كه مي بينيم در دايرة المعارف تشيع، براي كتاب جواهر الكلام في سوانح الايام مدخلي مستقل باز مي كنند و درتوصيف آن مي نويسند:

كتابي است بزرگ و مستند... نويسنده رنج فراوان برده تا توانسته است رويدادهاي روز به روز را از مراجع گوناگوني گرد آورد و تب و تاب آن روزهاي


شكوهمند و پرخروش را نشان دهد. [14] .

با مراجعه به دو منبعي كه در زير اين مدخل در دايرة المعارف تشيع به آنها ارجاع داده شده بود، معلوم شد كه نويسندگان دايرة المعارف اين سخنان را در معرفي كتاب از جاي ديگر گرفته اند و بدون اينكه خود كتاب را ببينند آن را چنين معرفي كرده اند!


پاورقي

[1] گويا منظور همان کرکوک عراق بوده است!

[2] جواهر الکلام في سوانح الايام، حسين اشرف الواعظين، ج 1، ص 88.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 61.

[4] جواهر الکلام في سوانح الايام، ج 1، صص 89 - 88.

[5] همان.

[6] جواهر الکلام في سوانح الايام، ج 1، ص 89.

[7] ر ک: به بخش اول، فصل چهارم اين دفتر، در آنجا گذشت که ابن‏عربي در کتابش العواصم من القواصم گفته است: قتل الحسين بسيف جده!

[8] البته اسم کتاب العواصم من القواصم است. اما در مقدمه‏ي ابن‏خلدون چنان است که آورده شد.

[9] مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 216.

[10] ماهيت قيام مختار، سيد ابوفاضل رضوي اردکاني، ص 314، چاپ دوم، قم، 1373 ش.

[11] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 235.

[12] الملهوف [لهوف]، ص 115، پاورقي.

[13] ماهيت قيام مختار، ص 645.

[14] دايرة المعارف تشيع، ج 5، ص 512، چاپ اول، تهران 1357 ش.