بازگشت

حسين بر سر نعش جوان


با توجه به علاقه ي شديد امام (ع) به جوانش به خوبي روشن است كه اين فرياد جانگداز با روح پاك و لطيف امام (ع) چه كرد، آن شاعر فارسي زبان وضع امام را در آن حال اين گونه به نظم آورده است:




سوي لشكرگه دشمن شدي تفت

ندانستم كرا برد و كجا رفت



همي دانم كه جسم و جان جانان

مقطع گشت چون آيات قرآن



چه رفت از دست شاه عشق دلبند

روان شد از پي گمگشته فرزند



سري بي افسر و فرقي دريده

به جانان بسته جان وز خود بريده



فرودآمد ز زين آن باصلابت

چو پيغمبر ز معراج رسالت



توانايي شدش از تن، ز سر، هوش

گرفت آن پيكر خونين در آغوش



بگفت با آن چكيده جان عشقش

پس از تو خاك بر دنيا و عيشش



سيد بن طاووس (ره) مي گويد: «فجاء الحسين (ع) حتي وقف عليه و وضع خده علي خده» يعني؛ امام حسين آمد تا بالاي سر او ايستاد و گونه بر گونه اش نهاد.

حميد بن مسلم مي گويد در آن روز به گوشهاي خود شنيدم كه بر سر نعش علي فرمود: «قتل الله قوما قتلوك يا بني ما أجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول.» يعني؛ خدا بكشد مردمي كه تو را كشتند اي پسرم، چه جرئتي داشتند اين مردم بر خدا و بر پاره كردن حرمت رسول خدا (ص).

و به دنبال آن گفته: «و انهملت عيناه بالدموع ثم قال: علي الدنيا بعدك العفا». يعني؛ سيلاب اشك از ديدگان آن حضرت سرازيد شد و سپس گفت: پس از تو خاك بر سر دنيا.



ز چه روي خويش نموده اي تو ز خون نگار علي علي

بسرت قسم كه ربوده اي ز دلم قرار علي علي



علي اكبر اي گل احمرم علي اكبر اي مه انورم

علي اي شبيه پيمبرم شه تاجدار علي علي



علي اي ستاره ي روشنم علي اي شكوفه ي گلشنم

بنگر ز خون تو دامنم شده لاله زار علي علي



و اين مرثيه را نيز ابوالحسن تهامي در اين باره سروده:



حكم المنية في البرية جار

ما هذه الدنيا بدار قرار



فالعيش نوم و المنية يقظة

و المرء بينهما خيال سار



يا كوكبا ما كان أقصر عمره

و كذا تكون كواكب الأسحار



عجل الخسوف اليه قبل أوانه

فغشاه قبل مظنة الابدار



ان الكواكب في محل علوها

لتري صغارا و هي غير صغار






فاذا نطقت فأنت اول منطقي

و اذا سكت فأنت في مضماري [1] .



در ارشاد مفيد (ره) و همچنين در بحارالانوار از حميد بن مسلم نقل كرده اند كه گويد: در اين هنگام زني را نگريستم كه گويا خورشيد تابان بود كه شتابان از خيمه بيرون آمد و شيون كنان بيامد و مي گفت: «يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه، يا نور عيناه.» يعني؛ اي محبوب دلم، اي ميوه ي قلبم، و اي نور ديده ام! پرسيدم «اين زن كيست؟».

گفتند: «زينب دختر علي است.».

پس آن زن همچنان بيامد و خود را روي جنازه ي علي انداخت. امام حسين (ع) جلو رفت و دست آن زن را گرفت و به خيمه بازگرداند.

آن گاه رو به جوانان خود كرد و فرمود: «احملوا أخاكم». برادرتان را برداريد.

آنها نيز جنازه را برداشته آوردند در كنار خيمه اي كه پيش روي آن مي جنگيدند بر زمين گذاردند.



با زبان لابه آن قربان عشق

رو به خيمه كرد كاي سلطان عشق



دور عيش و كامراني شد تمام

وقت مرگ است اي پدر بادت سلام



اي پدر اينك رسول داورم

داد جامي از شراب كوثرم



تا ابد گردد از آن پيمانه مست

جام ديگر بهر تو دارد به دست



شد ز خيمه تاخت آن دم با شتاب

ديد حيران اندر آن صحرا عقاب



گلشني نورسته اندام تنش

زخم پيكان غنچه هاي گلشنش



پس بيامد شاه اقليم الست

بر سر نعش علي اكبر نشست



سر نهادش بر سر زانوي ناز

گفت كي باليده سرو سرفراز



اي درخشان اختر برج شرف

چون شدي سهم حوادث را هدف



اي به طرف ديده خالي جاي تو

خيز تا بينم قد و بالاي تو



بيش از اين بابا دلم را خون مكن

زاده ي ليلي مرا مجنون مكن



اين نگارين آهوي مشكين من

با تو روشن چشم عالم بين من



خيز تا بيرون از اين صحرا رويم

نك به سوي خيمه ي ليلي رويم






رفتي و بردي ز چشم باب خواب

اكبرا بي تو جهان بادا خراب



تو سفر كردي و آسودي ز غم

من در اين وادي گرفتار الم



در برخي از مقاتل آمده است كه وقتي علي روي زمين افتاد روي زانو نشست و فرياد زد: «يا أبتاه عليك مني السلام فهذا جدي رسول الله و أميرالمؤمنين و هذه جدتي فاطمة الزهراء و خديجة الكبري، و هم يقولون لك: العجل، العجل، و هم مشتاقون اليك.» [2] يعني؛ پدرجان سلام بر تو، اين جدم رسول خدا و اميرالمؤمنين (ع)، و اين جده ام فاطمه زهرا و خديجه ي كبري (س) هستند كه مي گويند: بشتاب كه آنها مشتاق تو هستند.

چون حسين (ع) بر سر نعش او آمد با صداي بلند گريست و تا آن ساعت صداي گريه ي امام (ع) را كسي نشنيده بود [3] در جاي ديگر است كه او را مخاطب ساخته فرمود: «اما أنت يا بني لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و ما أسرع اللحوق بك» [4] يعني؛ اما تو اي پسرم براستي كه از اندوه و غم دنيا آسوده شدي و چه زود است پيوستن به تو.



اي غرقه خون تو نور دو چشم تر مني

اي پاره پاره تن تو علي اكبر مني



برخيز تا برم به سوي خيمه پيكرت

كي نك ستاده چشم به راه تو خواهرت



برخيز كز فراق تو ترسم به اشك و آه

زينب سر برهنه درآيد ز خيمه گاه




پاورقي

[1] و برخي مضمون اين اشعار را به فارسي به نظم درآورده‏اند:



چه زود بود اي پسر، که همچو کوکب سحر

غروب کردي از نظر، اجل بشد دچار تو



اگر کنم تکلمي، کلام اولم تويي

سکوت اگر کنم دمي، دلست داغدار تو



چسان به خيمه رو کنم، چه ناله و فغان کنم

چه چشم خون‏فشان کنم، ز روي گلعذار تو.

[2] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 304.

[3] نقل از کتاب روضة الصفا در نفس المهموم، ص 165.

[4] فرسان الهيجاء، ج 1، ص 305.