بازگشت

شخصيت مختار و رفتار او با قاتلان امام شهيد


درباره ي مدح شخصيت مختار؛ سخن بسيار و حكايات و روايات متعارض دال بر سرزنش و مدح او زياد است. دشمنان، او را ساحر و كذاب و مدعي نبوت معرفي نموده اند و آنچه در مذمت او وارد شده ساخته ي شيعيان آل زبير و بني اميه است. زيرا اين شخص تا توانسته، در يك زمان، با سلطان حجاز و عراق - ابن زبير - و سلطان شام جنگيده است. مختار، كوفه بلكه قسمت مهمي از عراق و قسمتي از ايران را از چنگ ابن زبير بيرون آورد و عامل او، عبدالله بن مطيع را از كوفه بيرون كرد. همچنين با لشكر شام جنگيد و عبيدالله بن زياد را كشت و آن لشكر انبوه را متفرق نمود، از اين رو، هم عبدالملك مروان و هم عبدالله بن زبير با او دشمني داشتند و معلوم است كه وقتي دو پادشاه مقتدر دشمن مختار باشند در دشمني كوتاهي نمي كنند.

بني اميه همان كساني هستند كه در مقام دشمني با اميرالمؤمنين عليه السلام، از سب و شتم و دادن نسبت هاي باطل و دروغ به آن حضرت كوتاهي نكرده و حتي فضايل آن سرور را به ديگران نسبت دادند. از چنين دشمناني بعيد نيست كه مختار را ساحر و


كذاب بلكه مدعي نبوت بدانند، يا شيعيان آل اميه داستان بسازند كه مختار، دشمن اميرالمؤمنين بود و مي خواست امام حسن عليه السلام را تسليم معاويه نمايد.

دشمنان مختار براي آن كه او را از وجاهت بيندازند به مسلمانان به دروغ مي گفتند كه او مدعي نبوت يا ساحر و كذاب است و به شيعيان مي گفتند كه او دشمن اميرالمؤمنين عليه السلام بود و امام حسن عليه السلام را مي خواست تحويل معاويه بدهد. حال شما به آن دو دسته از دشمنان دسته سومي را هم اضافه كنيد كه اعيان و اشراف اهل كوفه و قاتلان امام شهيد بودند. اين جماعت با خويشان و بستگان خود از دشمني با مختار مضايقه نداشتند و تا مي توانستند در تضعيف او مي كوشيدند. مگر همين جماعت با مختار در كوفه جنگ نكرد كه اگر نبود بازگشت ابراهيم بن مالك اشتر و رسيدن او به كمك مختار، هر آينه قاتلان امام حسين عليه السلام مختار را نيز مي كشتند.

پس مختار دشمنان زيادي از داخلي و خارجي، پادشاه و اشراف و رعيت داشته و هر كدام به او نسبت باطلي مي دادند، مثلا ببينيد در تاريخ نوشته اند كه مختار با عبدالله بن زبير بيعت كرد و در ركاب او مدتي با بني اميه جنگيد، ولي چون عبدالله بن زبير او را با مسلمانان ديگر برابر مي دانست و امتيازي براي او قائل نبود يا به سخنان او ترتيب اثر نمي داد يا به او حكومت و ولايت نداد، مختار نقض عهد نموده، بيعت او را شكست و به كوفه شتافت و عامل او را بيرون نمود و شهر را به تصرف خود درآورد.

معلوم است كه اين حكايت به نفع آل زبير ساخته شده است. ابن زبير پادشاه ظالم، سفاك و بي رحمي بوده كه براي رسيدن به مقام سلطنت از هيچ معصيت و حرامي صرف نظر نمي كرد. اگر مختار با او بيعت كرده بود، ابن زبير او را از دست نمي داد و كاملا از او استفاده مي كرد، مگر فرمانداران ديگر ابن زبير از مختار عاقل تر و زرنگ تر و مدبرتر يا متدين تر بودند كه او به آنان كار داد و به مختار كار نداد و او را


از خود رنجانيد؟ من در ابن زبير دين داري سراغ ندارم كه بگويم به جهت دين مختار را از خود رنجانده است. ابن زبير، اميرالمؤمنين عليه السلام را سب مي نمود و مي خواست همگي بني هاشم را بسوزاند. حقيقت مطلب اين است كه ابن زبير نتوانست مختار را از خود راضي نمايد تا با او بيعت كند و مختار كاملا از او جدا بود، لذا اين سخنان را گفتند و درست كردند.

من نمي دانم كه مختار در مكه به نفع ابن زبير جنگيده يا خير و اگر ثابت هم بشود كه در جنگ شركت نموده، شايد براي اين بوده كه خواسته تعدي و تجاوز بني اميه را از بيت الله الحرام برطرف كند، نه آن كه ابن زبير را تقويت كند. خط مشي مختار با ابن زبير از اول تا آخر جدا و مجزا بوده و هيچ وقت اين دو با هم ائتلاف نكرده اند. روي دروغ گويان سياه باد! من از اخباري كه در حق مختار، از مدح و قدح، وارد شده چشم مي پوشم و مي گويم كه بهترين شاهد و گواه بر درستي او، عمل جناب مسلم و تسليم شدن شيعيان براي او و گفتار زنان او و اعمال و رفتار او و دعوت او از مردم است.

مختار كسي است كه مسلم بن عقيل بر او وارد شد و در آن موقع مختار از بهترين ياوران جناب مسلم بود. در موقع خروج مسلم هم، مختار از كوفه دور بود و چون مسلم بي سابقه خروج كرد وقتي مختار اخبار مسلم را شنيد با جمعي براي حمايت مسلم حركت كرد و خود را شبانه به كوفه رساند. مسلم در خانه طوعه و شهر در تصرف ابن زياد بود - شرح اين واقعه را پيشتر نوشته ام - مختار دستگير شد و صبح به شفاعت عمر بن حريث نزد ابن زياد از كشته شدن نجات يافت و زنداني گشت تا بالاخره به شفاعت عبدالله بن عمر نزد يزيد بن معاويه و به فرمان يزيد به ابن زياد از چنگ ابن زياد و مجلس او نجات يافت.

پس مختار در موقع گرفتاري و كشته شدن جناب مسلم و در موقع ورود امام حسين عليه السلام به عراق و در قضاياي عاشورا و موقع ورود اهل بيت و توقف آنان در كوفه، در تمامي اين اوقات، در حبس ابن زياد بوده است، حتي در موقع خروج


توابين نيز در محبس عبدالله بن يزيد والي كوفه بود. پس از كشته شدن توابين و بازگشت فراريان به كوفه، هنوز مختار در حبس بود تا آن كه مجددا به شفاعت عبدالله بن عمر نزد والي كوفه از حبس رهايي يافت. بدين ترتيب، راه اعتراض به جناب مختار - كه چرا به كمك مسلم نشتافت، يا ياري امام حسين عليه السلام نكرد، يا نسبت به اهل بيت وفاداري ننمود، يا با توابين همراهي نكرد - به كلي بسته مي شود.

شيعيان، مختار را بهتر از دشمنان مي شناختند. اگر او دشمن اميرالمؤمنين يا امام حسن عليهماالسلام بود، هيچ وقت شيعيان با او بيعت نمي كردند و تسليم او نمي شدند. بله، آنچه مسلم است اين است كه شخصيت و سوابق سليمان بن صرد مانع از آن بود كه تمامي شيعيان با او همراه شوند، ولي پس از كشته شدن سليمان زمينه براي مختار آماده شد و تمامي شيعيان با او همراه شدند. در نتيجه از براي او منازعي نبود و كسي در ديانت و درستي او شك نمي نمود.

مختار براي خونخواهي امام شهيد عليه السلام و عمل به كتاب و سنت خروج نمود. عامر شعبي كه از شيعيان و مقربان عبدالملك بن مروان است مي گويد: يزيد بن انس به ابراهيم بن اشتر گفت:

«انما ندعوك الي امر قد اجمع عليه رأي الملاء من الشيعة الي كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم و الطلب بدماء اهل البيت و قتال المحلين و الدفع عن الضعفاء». [1] .

از اين بيان معلوم مي شود كه تمامي شيعيان با مختار همراه شده بودند و اين كاشف است از حسن سوابق و حسن مذهب او - حال دشمنان او هر چه مي خواهند بگويند و هر نسبت باطلي كه مي توانند به او بدهند - و نيز معلوم مي شود كه او مسلمان بوده نه مدعي پيغمبري، چنانكه آل زبير به او نسبت دادند. و همچنين


دانسته مي شود كه دعوت او براي خونخواهي اهل بيت و دفاع از ضعفا (اهل بيت) و قتال محلين (بي دينان آل زبير و اميه) است. آيا چنين كسي از دوستان عبدالله بن زبير و بيعت كنندگان با او بود؟ مختار از زندان به رفاعة بن شداد نوشت: من شما را به كتاب خدا و سنت پيغمبر و طلب خون اهل بيت و دفاع از ضعفا و جهاد با بي دينان دعوت مي كنم. [2] همين مرام مختار موجب افتراي دشمنان اهل بيت بر او گرديد.

زنان مختار كه با او شب و روز حشر داشتند، او را بهتر از ديگران مي شناختند. مصعب بن زبير شيعيان را جستجو مي كرد و هر كجا كه مي يافت مي كشت. پس از قتل مختار، مصعب زنان مختار را حاضر نمود و گفت: از مختار بيزاري بجوييد. آنان كه به او بد گفتند آزاد شدند. دختر سمرة بن جندب و دختر نعمان بن بشير گفتند: ما چگونه از مردي كه به خدا ايمان داشت و روزها روزه بود و شب ها عبادت مي كرد و خود را در راه حسين بن علي عليهماالسلام و كشتن قاتلان او به كشتن داد بيزاري بجوييم؟ مصعب به براد خود عبدالله بن زبير نامه اي نوشت و او را از جريان مطلع نمود. عبدالله در پاسخ نوشت كه اگر از عقيده خود برنگشتند هر دو را بكش. مصعب به آن دو زن گفت: اگر با مختار دشمني نكنيد كشته مي شويد. دختر سمره مختار را لعن كرد و آزاد شد، ولي به مصعب گفت: اگر با تهديد به قتل، مرا به كفر هم دعوت نمايي اظهار كفر مي نمايم و من شهادت مي دهم كه مختار كافر بود. ولي دختر نعمان بن بشير انصاري گفت: اين شهادتي است كه قسمت من گشته است. من پس از مرگ به بهشت مي رسم و نزد پيغمبر و اهل بيت او مي روم. به خدا سوگند! من از علي دست برنمي دارم دنبال معاويه پسر هند نمي روم. خداوندا شاهد باش كه من تابع پيغمبر تو و حسين و اهل بيت و شيعيان او هستم. پس به فرمان مصعب آن زن را كشتند. [3] .

اين قصه را در سابق مفصلا نقل نمودم. شما از همين حكايت اندازه بي ديني و


بي رحمي آل زبير را به دست بياوريد. آنان كه مختار را كشتند درصدد بودند كه او را بدنام كنند و مردم او را به كفر بشناسند. زن او كه شهادت به اسلام، تشيع و عبادت او از روزه و نماز و قيام ليل مي دهد، محكوم به قتل مي شود. آن زن را كه از اظهارات خود درباره مختار برنگشت كشتند. اين يكي از جنايات عبدالله بن زبير است كه به هيچ آبي شسته نخواهد شد. اين است اندازه دشمني آل زبير با شيعيان كه هر كجا آنان را بيابند مي كشند و به كشتن اكتفا نمي كنند، بلكه مردم بايد به كفر آنان اقرار كنند وگرنه مي بايست كشته شوند. مصعب نه فقط دشمن مختار بود و او را كافر و ساحر مي دانست، بلكه تمامي شيعيان را كافر مي دانست. شما از همين حكايت بدانيد نسبت هايي را كه به مختار دادند، از كفر و سحر و نبوت و ادعاي غيب، از چه باب بوده است. دشمني آل اميه و دشمني اهل كوفه را نيز در نظر بياوريد و ضميمه بفرماييد تا مطلب روشن تر گردد. البته به جهت تقرب به اين پادشاهان، منافقين و محدثين و كذابين از هر نسبت باطلي به مختار و شيعيان كوتاهي نمي كردند. مصعب ابن زبير، تمام آن هفت هزار نفري كه خود را حسيني ناميده و به فرمان او كشته شده بودند، كافر - نه مسلمان - مي ناميد. سلاح تكفير يكي از اسلحه هاي مخرب ابن زبير براي تطهير اعمال خويش بود.

اما رفتار مختار با قاتلان امام شهيد از چيزهايي است كه چشم شيعيان را روشن نمود. قاتلان امام يا كشته شدند يا اگر توانستند خود را به بصره نزد مصعب رساندند تا از شر مختار محفوظ بمانند. مختار خانه هاي آنان را در كوفه خراب نمود و تا توانست قاتلان را كشت و مقدم بر همه، نام ابن زياد و ابن سعد را از صفحه گيتي پاك كرد چه رسد به خولي و حرمله و ديگران.

اين اعمال او مؤيد گفتار او بود كه براي كشتن قاتلان امام خروج مي كنم. من مختار را از ياوران مسلم بن عقيل و از بهترين طالبين خون امام حسين عليه السلام و از بزرگترين شيعيان مي شناسم. به وسيله مختار، محمد بن حنفيه و جماعت بني هاشم از چنگال ابن زبير نجات يافتند، زيرا اگر لشكر مختار ديرتر رسيده بود يا


مختار در فرستادن ايشان مسامحه مي نمود، همگي محبوسين هاشمي سوزانده مي شدند. مختار كسي است كه اهل بيت را از عزا بيرون آورد و كشنده امام شهيد را كشت و گمانم اين است كه وظيفه هم نداشته كه امام زمان را معرفي نمايد و رسما مردم را به او دعوت كند. و الله العالم.

طبري نقل نموده كه چون عبدالله بن مطيع از طرف عبدالله بن زبير والي كوفه شد، وارد كوفه گشت و بالاي منبر گفت: من از طرف ابن زبير مأمور هستم كه با شما به وصيت عمر بن خطاب و سيره ي عثمان بن عفان رفتار كنم و زايد از في ء و درآمد شما را بي اجازه و رضايت شما به جاي ديگر نفرستم. سائب بن مالك اشعري از جاي برخاست و گفت: ما راضي نيستيم زايد از في ء ما را به جاي ديگر منتقل كني. ما طالب سيره ي عمر و عثمان نيستيم. و از تو هم راضي نمي شويم مگر آن كه به سيره ي علي بن ابي طالب با ما رفتار كني. يزيد بن انس نيز سائب بن مالك را تصديق نمود. پس عبدالله بن مطيع گفت: من به هر طريقه كه شما بپسنديد با شما رفتار مي كنم و از منبر پايين آمد. اياس بن مضارب به عبدالله بن مطيع گفت: سائب از رؤساي اصحاب مختار است و من از مختار آسوده خاطر نيستم، او را نزد خود حاضر كن و حبس نما تا امور تو منظم شود. جاسوسان من مرا آگاه كرده اند كه مختار بزودي بر تو خروج مي كند و شهر را به تصرف خود درمي آورد. [4] .

شما از همين حكايت مي توانيد بدانيد كه مذهب مختار و رؤساي اصحاب او چه بوده است. آنان همگي از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بودند و با ديگران رابطه اي نداشتند. هميشه بايد مسلمات را در نظر داشت و اخبار ديگر كه مولود حب و بغض است را بايد از نظر دور داشت؛ اين است ميزان قضاوت.

«دع ما يريبك الي ما لا يريبك».

«مشكوك را واگذار و امر يقين و قطعي را بگير».



پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 6، ص 15. (تو را به کاري مي‏خوانيم که همه شيعيان بر آن متفق شده‏اند، به کتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خونخواهي اهل بيت و نبرد منحرفان و دفاع از ضعيفان).

[2] همان، ج 5، ص 606.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 100-99.

[4] تاريخ طبري، ج 6، ص 11.