بازگشت

شعب عارم


عبدالله بن زبير هفده از بني هاشم با محمد بن حنفيه و عبدالله بن عباس که از جمله ي آنان حسن بن حسن بن علي بود در «شعب عارم» در مکه محاصره نمود و به آنان گفت: تا روز جمعه شما را مهلت دهم که با من بيعت کنيد و اگر از بيعت کردن امتناع ورزيد يا شما را گردن مي زنم و يا به آتش مي سوزانم. سپس تصميم گرفت قبل از روز جمعه آنان را به آتش بسوزاند.

فرزند مسور بن مخرمه وساطت کرد و عبدالله بن زبير را قسم داد که تا جمعه ي ديگر صبر کند، و چون جمعه ي بعد فرارسيد محمد بن حنفيه آب طلب کرد و غسل نمود و پارچه ي سفيدي پوشيد و خود را حنوط داد و ترديدي در کشته شدن خود نداشت.

مختار بن ابي عبيد از کوفه ابو عبدالله جدلي را با چهار هزار نفر بسوي مکه براي نجات محمد بن حنفيه فرستاد [1] ، آنان آمده و به ذات عرق رسيدند، هفتاد نفر از آنان عجله کرده و بر مرکبهاي خود سوار گرديدند و صبح روز جمعه وارد مکه شدند در حالي که سلاح در دست داشته و فرياد مي زدند: يا محمد يا محمد، تا نزديک شعب عارم آمدند و محمد بن حنفيه و ديگر محبوسين را نجات دادند.


محمد بن حنفيه حسن بن الحسن را فرستاد تا در ميان فرستادگان مختار فرياد زند و از آنان بخواهد که شمشيرهاي خود را در غلاف کنند [2] .

و اما ابن اثير در تاريخ خود نقل کرده است که آنها چوب در دست داشتند و تعداد آنها يکصد و پنجاه نفر بود، داخل مسجدالحرام شده و با آنها علمهائي بود که حمل مي کردند و شعار «يا لثارات الحسين» مي دادند تا نزديک زمزم آمدند، عبدالله بن زبير هيزم آماده کرده بود که آنها را بسوزاند و دو روز به مهلت مقرر باقي مانده بود که فرستادگان مختار درب آن جايي را که محمد بن حنفيه حبس شده بود شکستند و وارد شدند و به او گفتند: ما را اجازت ده تا با دشمن خدا عبدالله بن زبير بجنگيم.

محمد بن حنفيه گفت: من مقاتل در حرم را حلال نمي شمرم.

عبدالله بن زبير گفت: از اين گروه چوب به دست در شگفتم که شهادت حسين را شعار مي دهند، گويا من او را کشته ام سوگند بخدا اگر من بر کشندگان حسين دست پيدا کنم آنان را خواهم کشت.

و اين جماعت را «خشبيه» مي گفتند چون هنگام ورود به مکه چوب در دست داشتند و کراهت داشتند که با شمشير وارد حرم شوند.

و بعضي گفته اند: علت اينکه آنان را «خشبيه» مي گويند اين بوده است که آنان هيزمهائي که عبدالله بن زبير براي سوزاندن بني هاشم آماده کرده بود آنها را برداشتند.

عبدالله بن زبير به سپاهيان مختار گفت: شما مي پنداريد که من اينان را بدون بيعت رها مي کنم؟! هرگز چنين نخواهد بود.

ابو عبدالله جدلي فرمانده ي سپاه مختار به او گفت: به پروردگار رکن و مقام، يا او را رها مي کني و يا با تو جدال خواهيم کرد.

محمد بن حنفيه آنان را از جنگ و فتنه بازداشت و آنان را نهي کرد.


سپس باقيمانده ي سپاه مختار رسيدند، و با آنان اموال بود و وارد مسجدالحرام شدند در حالي که تکبير مي گفتند و شعار «يا لثارات الحسين» مي دادند، عبدالله بن زبير از آنان ترسيد، پس محمد بن حنفيه و يارانش بيرون آمده و به شعب علي رفتند در حالي که اصحاب محمد بن حنفيه عبدالله بن زبير را ناسزا مي گفتند و از محمد مي خواستند که با او درگير شوند و محمد بن حنفيه آنان را رخصت نداد.

پس در شعب چهار هزار نفر نزد محمد بن حنفيه گرد آمدند و او آن اموال را بين آنان تقسيم کرد [3] .


پاورقي

[1] در کامل ابن ‏اثير 249 /4 آمده است که ابن ‏زبير آنها را در زمزم حبس کرد و تهديد به قتل و احراق نمود و مدتي را براي اين کار معين کرد، بعضي از کساني که با محمد بن حنفيه در حبس بودند و از او خواستند که مختار را از اين امر آگاه کند، لذا محمد بن حنفيه نامه به مختار نوشت و از او کمک خواست، مختار نامه‏ي محمد بن حنفيه را براي مردم کوفه خواند و گفت: اينان در انتظار قتل و سوزاندن از طرف عبدالله بن زبير هستند و من ابواسحاق نباشم اگر آنان را ياري ننمايم و سوارگارن را پي در پي همانند سيل اعزام ندارم. مردم کوفه گريستند و گفتند: شتاب کرده و ما را اعزام کن، مختار ابو عبدالله جدلي را با هفتاد مرد شجاع و قوي اعزام داشت و به دنبال او ظبيان بن عماره را با چهار صد نفر فرستاد و چهار صد هزار درهم نيز براي محمد بن حنفيه ارسال داشت، و در پي آنان ابومعمر را با صد نفر و هاني بن قيس را با صد نفر و عمير بن طارق را با چهل نفر و يونس بن عمران را نيز با چهل نفر به کمک آنها اعزام کرد.

[2] شرح نهج‏ البلاغه ابن ابي‏ الحديد 123 /20.

[3] کامل ابن ‏اثير 251 /4.