2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
اذان از ديدگاه فريقين : مودت در آيات و روايات
کد مطلب: ٦٦٧٥ تاریخ انتشار: ٢٤ فروردين ١٣٨٧ تعداد بازدید: 2559
خارج فقه مقارن » اذان از ديدگاه فريقين
اذان از ديدگاه فريقين : مودت در آيات و روايات

جلسه پنجم 1387/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 87/01/24

در جلسه گذشته اشاره شد به مساله شهادت به ولایت که برخاسته شده از قرآن است و اگر ما اشهد ان علیا ولی الله می گوییم قرآن به آن شهادت داده است و بدعت نیست.

روایتی که در شیعه آمده است با اقوال فقها عمدتا آقایان فقها از جمله شیخ طوسی و صاحب جواهر و آقای خویی و مرحوم امام خمینی (ره) روایت احتجاج را آورده است ، بدون اینکه نسبت به سند روایت اظهار نظر کنند یعنی به عنوان یک امر مسلم ،حالا یا اینکه چون یک امر مستحبی از باب تسامح در ادله سنن می باشد یا از باب اخبار من بلغ می باشد و نسبت به سند روایت چیزی نگفتند گرچه شیخ طوسی نسبت به آن شذوذ یاد می کند که در جای خودش بحث می شود که منظور شیخ چیست.

روایت احتجاج مرحوم طبرسی رضوان الله این است: در ذیل حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که :

وَ رَوَى الْقَاسِمُ بْنُ مُعَاوِيَةَ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع هَؤُلَاءِ يَرْوُونَ حَدِيثاً فِي مِعْرَاجِهِمْ أَنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ رَأَى عَلَى الْعَرْشِ مَكْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غَيَّرُوا كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَتَّى هَذَا؟ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْعَرْشَ كَتَبَ عَلَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءَ كَتَبَ فِي مَجْرَاهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْكُرْسِيَّ كَتَبَ عَلَى قَوَائِمِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّوْحَ كَتَبَ فِيهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِسْرَافِيلَ كَتَبَ عَلَى جَبْهَتِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‏ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ كَتَبَ عَلَى جَنَاحَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّمَاوَاتِ كَتَبَ فِي أَكْنَافِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَرَضِينَ كَتَبَ فِي أَطْبَاقِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْجِبَالَ كَتَبَ فِي رُءُوسِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الشَّمْسَ كَتَبَ عَلَيْهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْقَمَرَ كَتَبَ عَلَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ السَّوَادُ الَّذِي تَرَوْنَهُ فِي الْقَم

فَإِذَا قَالَ أَحَدُكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‏ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَلْيَقُلْ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏

طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، 2جلد، نشر مرتضى - مشهد، چاپ: اول، 1403 ق.

از قاسم بن معاويه نقل است كه به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: در حديثى كه مردم‏

در معراج رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده‏اند آمده است كه آن حضرت در شب معراج در عرش مكتوب ديد كه: «لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، أبو بكر الصّدّيق»؟ حضرت فرمود:سبحان اللَّه‏ ! همه چيز را تغيير دادند حتّى اين را؟! گفتم: آرى.

فرمود: بدرستى كه خداوند عزّ و جلّ وقتى عرش را آفريد بر آن مكتوب داشت كه‏«لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».

و هنگامى كه آب را آفريد در مجراى آن مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه كرسى را آفريد در ستونهاى آن مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه لوح را آفريد در آن مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه اسرافيل را آفريد بر پيشانى او مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين»
و هنگامى كه جبرئيل را آفريد بر بالهاى او مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه آسمانها را آفريد در اكناف و نواحى آن مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه زمينها را آفريد در طبقات آن نگاشت:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه كوهها را آفريد در رأس هر كدام مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه خورشيد را آفريد بر آن مكتوب داشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين».
و هنگامى كه ماه را آفريد بر آن نگاشت كه:«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ أمير المؤمنين»
و آن همان سياهى و لكّه‏اى است كه در ماه مى‏بينيد.پس هر كدام از شما كه مى‏گويد
«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه» بلافاصله باید بگويد:«عليّ أمير المؤمنين»

شاهد مثال بر روی فراز آخر روایت است : فَإِذَا قَالَ أَحَدُكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‏ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَلْيَقُلْ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام که هر کسی که به دو شهادت اعتراف کرد باید به شهادت امیر المومنین علیه السلام هم اعتراف کند. این روایت صراحت دارد هم شامل اذان و اقامه و هم غیر این موارد که انسان هر وقتی شهادتین را بر زبان جاری کرد باید شهادت بر ولایت را نیز جاری کند.

روایت دیگری در مستدرک سفینة البحار که مرحوم نمازی که ظاهرا همان روایت مراغی مصری است نقل می کند :

منها ما رُوِیَ مُرسلاً انّ اباذر کان یَذکُرُفی الاذان بعدالشهادة بالرسالة ذلک ویقول اشهد ان علیا ولی الله فَاُخبِرَ بذلک رسول الله فقال کذلک افنسیتم فی غدیر خم من کنت مولاه فعلی مولاه

اباذر بعدازشهادت به رسالت شهادت، به ولایت امیر المومنین می داد واین خبررابه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم دادند حضرت فرموند این چنین است فراموش کردید که من درغدیر خم این جمله را گفتم هرکسی که من مولی اوهستم علی علیه السلام مولای اوست.

و همچنین در کتاب شرایع الاسلام1/60 این تعبیر آمده ان رسول الله امر بِأن یُأذّنَ یوم الغدیر و یُضافُ الشهادةُ بالولاية لعلیٍ

رسول اکرم درروزغدیر خم دستور داد اذان بگویند و درکناراذان و در درون اذان شهادت به ولایت امیرالمومنین علیه السلام بدهند.

گرچه روایت مرسل است ولی، این چند روایت وقتی کنار هم قرار می گیرد مستفیض بودن روایت را ثابت می کند و اضافه بر آن با کمک حدیث من بلغ که حدیث متواتر و قطعی است و شبهه ای در آن نیست ولایت امیرالمومنین علیه السلام ثابت می شود.

و روایت دیگری را شیخ صدوق از احمدبن محمد بن خالد برقی از سیف بن مختار از امام باقرعلیه السلام از پدرش وجدش رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل می کند:

یاعلی وَ مَا أَكْرَمَنِيَ‏ اللَّهُ بِكَرَامَةٍ إِلَّا وَ قَدْ أَكْرَمَكَ‏ بِمِثْلِهَا

امالی شیخ صدوق ص103 و104

علی جان خدای عالم هیچ کرامتی رابرای من قرارنداده جزاینکه کرامتی به مانند کرامت من برای شماقرارداده است.

پس بنابر این شهادت به رسالت تکریم رسول الله است و شکی در آن نیست و تکریم امیرالمومنین هم شهادت به ولایت ایشان است.

روایت دیگری است که علی بن ابی حمزه از امام صادق علیه السلام از پدرش و از آبائش نقل می کند (علی بن حمزه بطائنی جزو پایه گذاران فرقه واقفیه است و فرقه واقفیه جزء پست ترین فرقهای فاسده است که بعد از شهادت امام کاظم علیه السلام مقداری اموالی نزد علی بن حمزه بطائنی و زیادبن مروان قندی و علی بن عیسی رواسی بود و این گروه برای اینکه این اموال را تصاحب کنند آمدند مذهب واقفیه را درست کردند و درمیان مردم شایع انداختند که امام کاظم علیه السلام از دنیا نرفته و هو حی و هو المهدی و هو الذی یاتی یملاء الارض قسطا و عدلا.
امام رضا علیه السلام به علی بن حمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی و علی بن عیسی رواسی نامه نوشت پدرم از دنیا رفت و تمام اموالش بین وراث تقسیم شد هر چه بیت المال نزد شما هست برایم بفرستید که این سه نفر جزء وکلای امام بودند ولی این سه نفر به انحراف کشیده شدند و جامعه را به انحراف کشیدند و در روایت است که نزد علی بن حمزه نزدیک به سی هزار دینار که به پول امروزی حدود دو میلیارد تومان بود و نزد قندی هفتادهزار دینار به همین شکل انکار کردند که اصلا پولی نزدشان نیست بعضی گفتند که امام کاظم علیه السلام اصلا به ما توصیه نکرده این را به شما بدهیم و از امام جواد علیه السلام سوال کردند که آیا می شود به واقفه زکات بدهیم امام علیه السلام فرمودند که لا فانهم کفار مشرکون زنادقه)

بحث بر سر این است که علی بن حمزه بطائنی با این موقعیتش می شود به روایت آنها استناد کرد یا خیر ؟

و این دیگر معرکه آراست بین فقها ، بعضی ها می گویند به خاطر وکالتش می توان استناد کرد.

بعضی گفتند به خاطر واقفی بودنش نمی توان استناد کرد.

آقای خویی در معجم الرجال ثابت می کند که روایاتش از درجه اعتبار ساقط است و نمی شود به آنها استناد کرد

جناب آقای شبیری زنجانی یک مبنایی دارد و گفتند که این گونه افرادی که یک دوران سلامتی دارد و یک دروان گمراهی و ما نمی دانیم که علی بن ابی حمزه بطائنی در دوران سلامت نقل روایت کرده یا در دوران بعد از انحراف نقل روایت کرده ولی می دانیم که علی بن حمزه بطائنی وقتی مطرود امام شد مطرود عموم شیعه هم شد، وقتی امام رضا علیه السلام آنها را طرد کرد جامعه شیعه هم آنها را طرد کرد و نمی شود شخصیتهای بزرگی مثل صفوان بن یحیی و ابن ابی عمیر پای درس این آقا بنشیند فلذا با این قرینه کشف می کنیم این روایتی که از علی بن ابی حمزه بطائنی صادر شده برای زمان استقامت ایشان بوده است چون بعد از انحراف مطرود امام و مطرود جامعه شیعی شدند و در دوران امر بین اینکه این روایت برای زمان استقامت بوده یا زمان انحراف چون استقامت مقدم بوده است حمل بر زمان استقامت می کنیم و امثال ابی حمزه بطائنی هم زیاد داریم :

يَرْفَعُهُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الصَّادِقِ ع عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَدَّثَنِي‏ جَبْرَائِيلُ عَنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَالَ‏ مَنْ عَلِمَ أَنَّهُ‏ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِي وَ مُحَمَّداً عَبْدِي وَ رَسُولِي وَ أَنَ‏ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع خَلِيفَتِي وَ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجِي عَلَى بَرِيَّتِي أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ وَ نَجَّيْتُهُ مِنَ النَّارِ بِعَفْوِي وَ أَبَحْتُ لَهُ جِوَارِي وَ أَوْجَبْتُ لَهُ كَرَامَتِي وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْهِ نِعْمَتِي وَ جَعَلْتُهُ مِنْ خَاصَّتِي وَ خَالِصَتِي وَ إِنْ نَادَانِي لَبَّيْتُهُ وَ إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ إِنْ سَكَتَ ابْتَدَأْتُهُ وَ إِنْ أَسَاءَ رَحِمْتُهُ وَ إِنْ فَرَّ مِنِّي دَعَوْتُهُ وَ إِنْ رَجَعَ إِلَيَّ قَبِلْتُهُ وَ إِنْ قَرَعَ بَابِي فَتَحْتُهُ وَ مَنْ لَمْ‏ يَشْهَدْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنَا وَحْدِي أَوْ شَهِدَ وَ لَمْ‏يَشْهَدْ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدِي وَ رَسُولِي أَوْ شَهِدَ بِذَلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَلِيفَتِي أَوْ شَهِدَ بِذَلِكَ وَ لَمْ يَشْهَدْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ حُجَجِي فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي وَ صَغَّرَ عَظَمَتِي وَ كَفَرَ بِآيَاتِي وَ كُتُبِي إِنْ قَصَدَنِي حَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي حَرَمْتُهُ وَ إِنْ نَادَانِي لَمْ أَسْمَعْ نِدَاءَهُ وَ إِنْ رَجَانِي خَيَّبْتُهُ وَ ذَلِكَ جَزَاؤُهُ مِنِّي‏ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

احتجاج ج 1/167

از حضرت صادق علیه السلام از پدرش محمّد صلی الله علیه و آله وسلم از پدرانش نقل فرموده كه رسول خدا فرمود مرا حديث كرد جبرئيل از پروردگار جهانيان تبارك و تعالى كه فرمود: كسى كه بداند جز من خدائى نيست من يكتايم و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم بنده و رسول من است و همانا على بن ابى طالب علیه السلام خليفه من و امامان از نسل او حجت‏هاى منند بر مردم، او را وارد بهشت مي كنم و بعفو و بخششم او را از آتش نجات مي دهم همسايگى خود را بر او مهيا كردم كرامتم را برايش واجب نمودم، نعمتم را بر او ارزانى داشتم، او را از مخصوصینم قرار دادم.هر گاه مرا صدا كند جواب مي دهم، اگر مرا بخواند اجابت مي كنم، اگر از من خواهش كند مى‏بخشم، اگر او خاموش بماند من آغاز سخن مي كنم، اگر بدى كند بر او رحم كنم، اگر از من فرار كند او را ميخوانم، اگر بسوى من برگردد او را مي پذيرم، اگر در مرا بكوبد مي گشايم.

هر كس گواهى ندهد كه جز من خداى يكتائى نيست يا اگر گواهى بيگانگى من داد ولى گواهى نداد كه همانا محمّد صلی الله علیه و آله وسلم بنده و رسول من است يا اگر اين گواهى را داد ولى شهادت نداد كه على بن ابى طالب علیه السلام خليفه من است و اگر اين گواهى را داد ولى گواهى نداد كه امامان بعد از على علیه السلام حجت‏هاى منند مسلم نعمت مرا انكار كرده و مرا كوچك شمرده و آيات و كتابهاى مرا انكار كرده اگر قصد من كند او را مانع مي شوم و اگر از من خواهش كند نا اميدش مى‏كنم اگر مرا صدا كند گوش‏ به صدايش نمي دهم، اگر اميدوار به من باشد نا اميدش كنم، اين است پاداش او از طرف من و من نسبت به بندگانم ستمكار نيستم.

و در روایت هست که می گوید :

و قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الأئمّة من‏ بعدي اثنا عشر، أوّلهم أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام و آخرهم القائم؛ طاعتهم طاعتي و معصيتهم معصيتي، من أنكر واحد منهم فقد أنكرني.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏29 ؛ ص31

پس برداشت مضمونی روایت این است که اگر کسی یکی از ائمه علیهم السلام را انکار کند انکار تمام ائمه علیهم السلام را کرده است و یا در جای دیگری هست، که اگر کسی ولایت امیر المومنین علیه السلام را انکار کند؛ کافر شده است و در این ضمینه یکی از مراجع در مورد آیه الیوم اکملت لکم دینا ورضیت لکم الاسلام دینا تعبیری دارد که نشان می دهد که ، اسلام کامل تنها با ولایت امیر المومنین علیه السلام امکان پذیر است و بدون ولایت علی علیه السلام اسلام کامل نیست نه اینکه ایمان ندارد.

اگر این ملاک باشد ولایت علی علیه السلام از اصول دین می شود نه از فروعات، و لازمه انکار ولایت کفر است، و مستلزم انکار آیات الهی است، پس با توجه به این ملاک کل کسانی که منکر ولایت علی علیه السلام هستند کافر و نجس به حساب می آیند و ارتباط با آنها اشکال دارد ؛

در حالیکه این برداشت مخالف با سیره ائمه علیهم السلام هست چرا که خود ائمه علیهم السلام با خود اهل سنت رفت و آمد و مراوده داشتند و در این باره روایات در حد مستفیض هست ، که اگر اهل سنتی از دنیا رفت او را همراهی کنید و اگر مریض شد او را عیادت کنید و با آنها خوش رفتار باشید و ازدواج با آنها را مشکل ندانستند و ذبیحه آنها را حلال دانستند.

پس سوال اینجاست که اگر ملاک در آیه که رضیت لکم الاسلام دینا ولایت باشد در این صورت ولایت جزو اصول دین است و هر کسی که منکر ولایت باشد کافر است و نجس، و این ملاک در تعارض با بعضی از روایاتی که از ائمه علیهم السلام و رفتار عملی این بزرگواران می باشد چرا که سفارش ایشان و عملشان در راستای تعامل با اهل سنت بوده است پس باید چه کرد؟

نظریه اول : بعضی از فقها مثل شیخ انصاری در مکاسب به صراحت حکم به کفر غیر شیعه داده است و اینها را کافر حقیقی شمرده است و اسلام هم از باب اینکه عسر حرجی برای شیعیان لازم نیاید، حکم به طهارت غیر شیعه داده است چرا که شیعیان با اهل سنت در رفت و آمد بودند و بدون حکم به طهارت شیعیان به عسر حرج می افتادند.

پس اولین نظر اینکه غیر شیعه در حکم کافر می باشد ولی ارفاقا لشیعه حکم به طهارت داده است، و بعضی از فقهای معاصر هم این نظریه را قبول دارند صاحب حدایق وعلامه مجلسی هم این نظریه را دارند.

نظریه دوم : مرحوم آقای خویی و امام ره و صاحب جواهر نظر دارند که مراد از رضیت لکم الاسلام دینا یعنی اسلام کامل اسلام با ولایت علی علیه السلام و آن اسلامی که موجب نجات از قیامت و موجب تقرب می شود اسلام با ولایت علی علیه السلام است بدون ولایت علی علیه السلام اسلام هست، ولی اسلام ناقص، و این اسلام بدون ولایت فقط می تواند انسان را در دنیا، از نظر طهارت و از نظر جانی و مالی حفظ کند. به دلیل روایات متعددی که بیان می کند: من قال لا اله الا الله محمد رسول ص عصم دمه و ماله هر کس این شهادتین را بدهد از نظر اسلامی مسلمان هست و خون مال جانش و عرضش کاملا محفوظ است و در بعضی روایت هست و له مال المسلم فعلیه ما علی المسلم یعنی هر آنچه که از آثار شرعی بر یک مسلمان مترتب هست بر گوینده شهادتین هم جاری است .

ما روایت متعدد و متواتر داریم که اسلام را مترتب بر شهادتین کرده و شهادت بر ولایت را از مقومات اسلام ندانسته و از موارد کمال اسلام است آقای خویی به صاحب حدائق اعتراض می کند و می گوید که اگر ما معنای نصب را گسترش بدهیم تمام اهل سنت را در بر می گیرد و این برخلاف سیره اهل بیت علیهم السلام و برخلاف سیره علما و فقها در طول تاریخ می باشد و آنچه که می تواند انسان را کفر و نجاسات نجات بدهد شهادتین هست و بس و آقای خویی به صراحت می گوید:

ان الشهادة بالولایة من الفروع شهادت به ولایت از فروع است نه از اصول دین است.

اما اهل سنت را چه کار بکنیم که منکر ولایت هستند و در این زمینه هم اشکالی ازطرف وهابیت به شیعیان وارد شده و می گویند شیعیان اهل سنت را نجس می دانند در جواب به آنها همان حرف آقای خویی رابیان می کنیم :این مساله که اهل سنت منکر ولایت هستند و ولایت هم از ضروریات مذهب هست و اگر کسی ضروری دین و مذهب را منکر شود فهوکافر او کافراست آقای خویی می گویند:اهل سنت اگر منکر ولایت علی علیه السلام هستند؛ لم یثبت عند اهل السنت ان الولایة من الضروراة که انکار ولایت نزد اهل سنت ثابت نمی کند که این ولایت جزو ضروریات مذهب ایشان باشد اینها به هیچ وجه به این سطح اندازه به ولایت آگاهی ندارند و اهل سنت هم قسم می خورند که ولایت علی علیه السلام از ضروریات دین و مذهب نیست و اهل سنت از آنجا که، دلیل برولایت علی علیه السلام نزدشان ثابت نشده، پس انکار ولایت در نزد اهل سنت جزو ضروی دین به حساب نمی آید .

بله اگر یک شیعه بعد از آنکه شیعه شد و فهمید ولایت از ضروریات هست و منکر ولایت هم شد در این صورت لا شک و لاریب که ایشان کافر و نجس و علیه ما حکم المرتد است ، ولی در مورد اهل سنت، چون دلیل برایش اقامه نشده؛ این انکار ولایت، موجب مرتد و کافر شدن ایشان نمی شود و فرضا هم ادله ای بر اثبات ولایت برایشان اقامه شد در مقابل هم ادله ای بر اینکه ابوبکر خلیفه اول است در متونشان اقامه شده در تعارض بین این ادله، می آیند و جمع بین این ادله می کنند و می گویند ابوبکر خلیفه اول و علی علیه السلام خلیفه چهارم است ، و آن دسته از اهل سنت که اصلا حجت به گوش آنها نرسیده، این دسته شامل مستضعفون می شوند .

و امام ره می گویند ان الولایه من ضروریات المذهب لیست من ضروریات الدین و بیان می کند آنچه که سیره مستمره بزرگان بوده حکم به طهارت اهل سنت کرده و در رابطه با طهارت یک انسان بیش از شهادتین نیاز نداریم

روایت دیگری از مرحوم قاضی نورالله شوشتری و آقای مرعشی نجفی درکتاب احقاق الحق 4/129 نقل می کنند از نبی مکرم صلی الله علیه وآله وسلم من تمسک بالعروة الوثقی فلیقل لا اله الاالله ومحمد رسول الله وعلی ولی الله.

هر کسی که تمسک می کند به عروة الوثقی باید بگوید: لا اله الاالله و محمد رسول الله و علی ولی الله.

ثبت ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب